سوره ممتحنه
سوره ممتحنه مدنی و سیزده آیه است
بسم الله الرحمن الرحیم
یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّی وَعَدُوَّکُمْ أَوْلِیَاءَ تُلْقُونَ إِلَیْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَقَدْ کَفَرُوا بِمَا جَاءَکُمْ مِنَ الْحَقِّ یُخْرِجُونَ الرَّسُولَ وَإِیَّاکُمْ أَنْ تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ رَبِّکُمْ إِنْ کُنْتُمْ خَرَجْتُمْ جِهَادًا فِی سَبِیلِی وَابْتِغَاءَ مَرْضَاتِی تُسِرُّونَ إِلَیْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَأَنَا أَعْلَمُ بِمَا أَخْفَیْتُمْ وَمَا أَعْلَنْتُمْ وَمَنْ یَفْعَلْهُ مِنْکُمْ فَقَدْ ضَلَّ سَوَاءَ السَّبِیلِ (١)إِنْ یَثْقَفُوکُمْ یَکُونُوا لَکُمْ أَعْدَاءً وَیَبْسُطُوا إِلَیْکُمْ أَیْدِیَهُمْ وَأَلْسِنَتَهُمْ بِالسُّوءِ وَوَدُّوا لَوْ تَکْفُرُونَ (٢)لَنْ تَنْفَعَکُمْ أَرْحَامُکُمْ وَلا أَوْلادُکُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ یَفْصِلُ بَیْنَکُمْ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ (٣)قَدْ کَانَتْ لَکُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِی إِبْرَاهِیمَ وَالَّذِینَ مَعَهُ إِذْ قَالُوا لِقَوْمِهِمْ إِنَّا بُرَآءُ مِنْکُمْ وَمِمَّا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ کَفَرْنَا بِکُمْ وَبَدَا بَیْنَنَا وَبَیْنَکُمُ الْعَدَاوَةُ وَالْبَغْضَاءُ أَبَدًا حَتَّى تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَحْدَهُ إِلا قَوْلَ إِبْرَاهِیمَ لأبِیهِ لأسْتَغْفِرَنَّ لَکَ وَمَا أَمْلِکُ لَکَ مِنَ اللَّهِ مِنْ شَیْءٍ رَبَّنَا عَلَیْکَ تَوَکَّلْنَا وَإِلَیْکَ أَنَبْنَا وَإِلَیْکَ الْمَصِیرُ (٤)رَبَّنَا لا تَجْعَلْنَا فِتْنَةً لِلَّذِینَ کَفَرُوا وَاغْفِرْ لَنَا رَبَّنَا إِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ (٥)لَقَدْ کَانَ لَکُمْ فِیهِمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ کَانَ یَرْجُو اللَّهَ وَالْیَوْمَ الآخِرَ وَمَنْ یَتَوَلَّ فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِیدُ (٦)عَسَى اللَّهُ أَنْ یَجْعَلَ بَیْنَکُمْ وَبَیْنَ الَّذِینَ عَادَیْتُمْ مِنْهُمْ مَوَدَّةً وَاللَّهُ قَدِیرٌ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ (٧)لا یَنْهَاکُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِینَ لَمْ یُقَاتِلُوکُمْ فِی الدِّینِ وَلَمْ یُخْرِجُوکُمْ مِنْ دِیَارِکُمْ أَنْ تَبَرُّوهُمْ وَتُقْسِطُوا إِلَیْهِمْ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطِینَ (٨)إِنَّمَا یَنْهَاکُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِینَ قَاتَلُوکُمْ فِی الدِّینِ وَأَخْرَجُوکُمْ مِنْ دِیَارِکُمْ وَظَاهَرُوا عَلَى إِخْرَاجِکُمْ أَنْ تَوَلَّوْهُمْ وَمَنْ یَتَوَلَّهُمْ فَأُولَئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ (٩)یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذَا جَاءَکُمُ الْمُؤْمِنَاتُ مُهَاجِرَاتٍ فَامْتَحِنُوهُنَّ اللَّهُ أَعْلَمُ بِإِیمَانِهِنَّ فَإِنْ عَلِمْتُمُوهُنَّ مُؤْمِنَاتٍ فَلا تَرْجِعُوهُنَّ إِلَى الْکُفَّارِ لا هُنَّ حِلٌّ لَهُمْ وَلا هُمْ یَحِلُّونَ لَهُنَّ وَآتُوهُمْ مَا أَنْفَقُوا وَلا جُنَاحَ عَلَیْکُمْ أَنْ تَنْکِحُوهُنَّ إِذَا آتَیْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ وَلا تُمْسِکُوا بِعِصَمِ الْکَوَافِرِ وَاسْأَلُوا مَا أَنْفَقْتُمْ وَلْیَسْأَلُوا مَا أَنْفَقُوا ذَلِکُمْ حُکْمُ اللَّهِ یَحْکُمُ بَیْنَکُمْ وَاللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ (١٠)وَإِنْ فَاتَکُمْ شَیْءٌ مِنْ أَزْوَاجِکُمْ إِلَى الْکُفَّارِ فَعَاقَبْتُمْ فَآتُوا الَّذِینَ ذَهَبَتْ أَزْوَاجُهُمْ مِثْلَ مَا أَنْفَقُوا وَاتَّقُوا اللَّهَ الَّذِی أَنْتُمْ بِهِ مُؤْمِنُونَ (١١)یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِذَا جَاءَکَ الْمُؤْمِنَاتُ یُبَایِعْنَکَ عَلَى أَنْ لا یُشْرِکْنَ بِاللَّهِ شَیْئًا وَلا یَسْرِقْنَ وَلا یَزْنِینَ وَلا یَقْتُلْنَ أَوْلادَهُنَّ وَلا یَأْتِینَ بِبُهْتَانٍ یَفْتَرِینَهُ بَیْنَ أَیْدِیهِنَّ وَأَرْجُلِهِنَّ وَلا یَعْصِینَکَ فِی مَعْرُوفٍ فَبَایِعْهُنَّ وَاسْتَغْفِرْ لَهُنَّ اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ (١٢)یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَوَلَّوْا قَوْمًا غَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ قَدْ یَئِسُوا مِنَ الآخِرَةِ کَمَا یَئِسَ الْکُفَّارُ مِنْ أَصْحَابِ الْقُبُورِ (١٣)
این سوره حلقهای در زنجیره تربیت ایمانی، و نظم و نظام اجتماعی، و دولت در جامعه اسلامی مدینه است. حلقهای از آن زنجیره طولانی، یا از آن برنامه برگزیده الهی برای گروه مسلمانان برگزیده است،گروه مسلمانان برگزیدهایکه یزدان جهان پیاده کردن و تحقق بخشیدن برنامه خـود را بدیشان واگذار نموده است. برنامهایکه خدا آن را برای زندگانی بشریت به شکل واقعی و در قالب عملی خواسته است، و اراده فرموده است در زمین به شکل سیستم و نظامی درآید و استقرار پیدا کند و دارای نشانهها و حدود و ثغور و شخـصیت متمایز و جداگانهای باشد، و انسانها گاهگاهی بتوانند بدان دستیابی پیدا کنند و دسترسی داشته باشند،
وگاهگاهی هم نتوانند بدان برسند، ولیکن پیوسته آویزان در برابر دیدگانشان بوده و بدانند ییادهکردن آن به تلاش وکوشش ایشان واگذار است. در برابر دیدکانشان یک شکل عملی در جهان واقـت بوده و مطلعکردندکه این برنامه روزی در ایـنکره زمین تحقق پیداکرده است و پیاده شده است.
این امر - همانگونهکه در اول این جزءگفتیم آمادگی فراوان و طولانی در برداشتنگامها و پیمودن مرحلهها را میطلبد. حوادث و رخدادهائیکه در محیط این گروه اتفاق میافتاد، و یا بدانان مربوط میگردید، مادهای از مواد این آمادگی بود. مادهایکه در علم خدا مقدر بود، ماده دیگری بر آن پابرجا و استوار میگردید که تفسیر و توضیح و تعقیب و توجیه بشمار میآمد. در نابسامانیهای رخدادها، و در امواج جوشان و خروشان زندگی،کار ساخت و ساز ساختار دلها و درونهای آنگروه برگزیده برای پیادهکردن و تحقق بخشیدن آن برنامه الهی در زمین صورت گرفت. هیچ گونه گوشهگیری و عزلتی جزگوشهگیری و عزلت با جهانبینی جدید ایمانی وجود نداشت. تنها میبایست با جهانبینی جدید ایمانی گوشهنشینی وکنارهگیری نمود و بس. و با هیچ دسته وگروهی جز باگروه مومن و مسلمان نیامیخت، و پینهای و وصلهای جدای از اسلام بر جامه ایمان ندوخت، بدان هنگامکه اینگروه نوپای مسلمان خـودسازی میکند و دل و درون خود را شکل و جهت ببخشد. تربیت مستمری در میان بود که پیوسته در راستای این جهانبینی اسلام گام برمیداشت و رو بدین جهانبینی اسلامی ویژه و یگانه میرفت. آن جهانبینی اسلامی ویژه و یگانهایکه حقیقت آن و سرشت آن از سائر جهانبینیهای حاکم در سراسر جهان آن روزی به طور عام، و از جهانبینیهای جزیرةالـعرب آن روزی به طور خاص، دور و برکنار بود. ولی مردمانیکه این جهانبینی ممـتاز و جداگانه از همه جهانبینیها در نهادشان پـدید آورده میشد، از واقعیت زندگی و از تلاطم امواج حوادث برکنار و دور نبودند. بلکه در بوته کوره حـوادث روز به روز و بارها و بارهاگداخته و تافته میشدند، وگداختن و تـافتن آنان در یک امری وکاری و در یک خلق و خوئی، بارها و بارها تکرار میگردید، و زیر فشار انگیزههای گوناگون بسیاری و عوامل مختلف زیادی قرار میگرفتند. زیرا خدائیکه این نهادها و درونها را ساخته است میداندکه همه این نهادها و درونها اثر نمیپذیرند و پاسخ نمیدهند و شکل نمیگیرند و بر کیفیتـیکه با همان پسوده نخستین پیداکردهاند پایدار نمیمانند. خدا میدانستکه تهنشستها و رسوبات گذشته، وکششها و جاذبهها سرشتی آرزوها وگرایشها، و صف بشری، و پسودههای واقعیت، و فرمانروائی الفت و عادت، همه اینها چه بسا به بازدارندههای نیرومندی تبدیل شوند و برعوامل تربیت ورهنمود و رهنـمون، بارها و بارها چیرهگردند و غلبهکنند، و برای مقاومت و مبارزه با آنها به تذکر مکرر و یادآوری پیاپی، وگداختن و تـافتن متوالی، نیاز باشد ... رخدادها بدان سانکه در قضا و قدر یزدان ردیف بود، پیاپی رخ میداد، و پندها و اندرزها با آنها پشت سر هم انجام میگرفت، و بارها و بارها در پرتو آنها بیدارباش و هوشیارباش داده میشد، و با رهنمود و رهنمون آنها ارشاد و راهنمائی صورت میگرفت.
پیغمبر خدا (ص) با بیداری همیشگی و الهام بینا، از این حوادث و وقائع و مناسبات در هر فرصتیکه دست میداد استفاده میفرمود، و از آنها با حکمت و فرزانگی زیاد خـود در ساخته و پرداختهکردن نهادها و درونها سود میجست. وحی والهـام هم او را تایید میکردند و بر استقامت و پایداریش میافزودند، تا این گروه برگزیده، تحت نظارت وزیر نظرخدا و با توفیق خدا، و با دست مبارک پیغمبر خدا (ص)ساخته و پرداخته گردد.
*
این سوره حلقهای از زنجیره آن آمادهسازی دور و دراز است. با دیگر سورههائیکه در راستای موضوع آن امدهاند، به پابرجائی جهان ربانی خالصی درنهاد و درون مسلمان میپردازند، جهانیکه محـور آن ایمان به یزدان یگانه است. مسلمانان را سخت بدین محور یگانه میبندد با دستاویز یگانهایکه گسیختن ندارد. دلها و درونهایشان را شفا میدهد وپاکیزه میدارد از هرگونه جانبداری دیگری، جانبداری قومی، یا نژادی، یا زمینی، عشیرهای وقبیلهای، و یا خویشی و نزدیکی ... تا بر جای همگی اینها پیمانی قرار میدهد، و آن پیمان ایمان به خدا، و ایستادن در زیر پرچم خدا، همراه با جملگی حزبالله است.
جهانیکه اسلام میخـواهد جهان ربانی انسانی است. ربانی است بدین معنیکه همه اصول و ارکان خود را ازرهنمود و رهنمون و دستورو فرمان خدا برمیگیرد، و با تمام قوای فهم و شعورخود، و با همه اعمال و افعال خود به خدا رو میکند. انسانی است بدین معنی کهشاملهمه نژادهای بشری میشودوهـمگانرادر گستره میدان عقیده قرار میدهد. فاصلههای نژاد و میهن و زبان و حسب و نسب، وسائرچیزهائیکه انسانی را از انسانی جدا میسازد در آن ذوب میگردد. آنچه میماند و اهمّیت دارد عقیده ایمان است. عقیده ایمان استکه جهان والا و شایان است، و انسان بزرگوار در پیشگاه یزدان میتواند در آن زندگی بکند، انسانیکه نفخهای ازروح متعلق به خدا در هستی او است.
بدون همچون جهانی سدها و مانعهای زیادی بر سر راه خواهد بود. این سدها و مانعها در محیط عربی بودند و هـمیشه در سراسرجهان تا به امروز بودهاند و خواهند بود، سدها و مانعهای تعصب خانواده، تـعصبقبیله و عشیره، تـعصب نژاد، تــعصبزمین، و... سدهاو مانع هـای دیگری از علائق و رغائب درونها، هواها و آرزوهای دلها، حرصها و آزها، نخلها و تنـگچمشـیها، خواستن خوبیها برای خود، خودستائیها و خودبزرگبینیهای شخصی،کجرویها وکژراهه گرائیهای روانی، و انواع و اقسام و اشکال و الوان فراوان دیگری از رازها و رمزهای نهفته درسینهها ... در میان است.
بر عهده اسلام بودکه هـمه این چیزها را درگروهی چارهجوئی و چارهسازی بکندکه آنان را برای تحقق بخشیدن و پیادهکردن برنامه خدا در زمین به شکل عـمـلی واقعی آماده و مهیا میکرد. تازه خـود این شکل هم حلقهای در زنحیره چارهجـوئی و چارهسازی طولانی و درازآهنگ بود.
برخی از مهاجرانیکه خانه وکاشانه و اموال و فرزندان واهل وعیال خود را به خاطرنجات عقیده رهاکـرده بودند، هنوزنهادها ودرونهایشان به برخی از چیزها و کسانیکه در مکه پـشت سر خودگذاشته بودند و به ترک آنهاگفته بودند، ازقبیل فرزندان و همسران و خویشاوندان، وابستگی و دلبستگی داشتند و بدانان عشق میورزیدند. با وجود همه رنجها واذیت و آزارهائیکه درمیان قر یشیان چشیده بودند، بازهم برخیها آرزو داشتندکاش میان مسلمانان و میان اهالی مکه صلحوسازونیکی ومهربانی صورت میپذیرفت، و این دشمنانگی سخت و دشواریکه ایشان را واداربه جنگ با اهاهی و نزدیکان و خویشاوندانشان میکند، و ارتباطها و پیوندهای میان مسلمانان و آنان را میگسلد، به پایان میآمد.
خداوند میخـواست همچون نهادها و درونهائی را صفا ببخشد و پاکیزه دارد، و از همـه این پیوندها و ارتباطها نجات دهد و بپالاید، و چنین نهادها ودرونهائی را یکسره و دربست بهدین وعقیده وبرنامه خود اختصاص دهد. یزدان سبحان مـیدانست چه اندازه فشار واقعیت بر همچون نهادها ودرونهائی سنگینی میکند، وآرزوهای سرشتی و تهنشستهای جاهلیت جملگی چه اندازه تولید دشواری مینماید و تاب و توان تحمّل کردن وشکیبائی نـمودن را ازنهادها ودرونها میگیرد. به ویژه عربها برابرسرشتیکه دارند از همه مردم تعصب بیشتری نسبت بهقبیله و عشیره و خانواده و خاندان خود دارند. یزدان سبحان روز به روز به چارهجوئی و چارهسازی ایشان میپرداخت، و با رخدادها و پیامدهای رخدادها به مداوای خوشایند و مفید برای ایشان اقدام مینبود، وکاری میکردکه چارهجوئی و چارهسازی و مداوای ایشان در صحنه نمایش رخدادها انجامگیرد، و در زمانیکه آهن گرم و تافته است پتکها بر آن فرود آید و بدان آشنا شود. روایتها حادثه معینی را ذکر میکنند و میگویند سرآغاز این سوره در باره آن نازلگردیده است. چه بسا این روایتها در باره سبب نزول مستقیم و بـدون واسطه صحیح باشند. ولیکنگستره نصوص قرآنی همیشه فراتر از رخدادهای مستقیم و بدون واسطه است [1]
در راستای این حادثهگفته شده است: حاطب پسر ابوبلتعه مردی از مهاجران بود. از زمرهکسانی بودکه درجنگ بدر حضورداشتند. اولاد و اموال در مکه داشت. حاطب از قبیله قریش نبود. بلکه همپیمـان با عثمان بود: وقتیکه پیغمبر خدا (ص)خواست مکه را فتحکند، در آن هنگامکه اهالی آنجا پیمان حدیبیه را شکـستند، به مسلمـانان دستور داد برای جنگ با آنان مجهز و آماده شوند. و فرمود:
(آللهم عمعلـیهـم خبـرنا)
خداوندا خبرما را ازآنان نهان و پوشیده بدار.
پیغمبرخدا (ص)دستهای از اصحاب خود را از مقصد و هدف خود آگاهکرد. از جمله آنان حاطب بود. حاطب بیدرنگ نامهای را نوشت و آن را به وسیله زن مشرکیکهگویا از قبیله مزینه بود و به مدینه آمده بود وکمک مـیخواست، به سوی اهالی مکه روانه کرد. خواست ایشان را از تصمیم پیغمبر خدا (ص)آگاهکند و بدیشان بگویدکه پیغمبرخدا (ص)خیال جنگ بـا ایشان را دارد. حاطب اینکار را بدان جهتکرد تا پایگاهـی در پیش قریشیان داشته باشد. یزدان جهان پیغمبرش را از اینکار باخبر فرمود. چراکه دعای او را پذیرفته بود، و قضـا وقدر خدا برآنرفته بودکه مکه فتح شود. پیغمبر (ص)کسانی را برای تـعقیب آن زن فرستاد. نامه را از اوگرفتند.
بخاری در بخش مغازی، و مسلم در صحیح خود، بـه نقل ازحصین پسرعبدالرحمن، و او از سعد پسرعبیده، و او از ابوعبدالرحمن سلمی، و وی ازعلی (رض) روایتکردهاندکه فرموده است: «پیغمبر خدا (ص) مرا با ابومرثد و زبیر پسر عوام فرستاد - همه ما سوار بودیم - و فرمود:
( انطلقوا حتى تأتوا روضة خاخ , فإن بها امرأة من المشرکین معها کتاب من حاطب بن أبی بلتعة إلى المشرکین)
«بروید تا به باغ خاخ میرسید. زنی از مشرکان در آن است و نامهای از حاطب پسرابوبلتعه به همراه دارد و آن را برای مشرکان نوشته است».
بدان زن رسیدیم. سوار شتری بودکه داشت و به سوی همان جائی میرفتکه پیغمبر خدا (ص)فرموده بود. گفتیم: نامهکجا است؟گفت: نامهای با من نیست. شتر را خواباندیم و نامه را جستکردیم، ولی نامهای پیدا نکردیم.گفتیم: پیغمبر خدا (ص) دروغ نـمیفرماید. کتاب رابیرون میآوری والا تو را لـختوعریان میکنیم. زن وقتیکه دیدکار جدی است، بـه سوی نشیمن خـود خم شدکه با جامهای پوشیده شده بود، و نامه را بیرونآورد. آن نامه را بـه پیش پیغمبر خدا (ص)بردیم، و بدو عرضهکردیم. عمرگفت: ای پیغمبر خدا! حاطب پسر ابوبلتعه به خدا و پیغمبرش و مومنان خیانتکرده است. پس به من اجازه بده تا گردنـش را بزنم! پیغمــبر (ص) فرمود:
) ما حملک على ما صنعت ؟ (
(ای حاطب!) چه چیز تو را بر آن داشته استکه کردهای؟».
حاطبگفت: به خدا سوگند من هیچ هدف و نظری ندارم جزاینکه مومن به خدا وییغمبرش (ص)باشم وبس. من خواستمدرنزد آن قوم یار و یاوری داشته باشم. خداوند با دست ان یار و یاور، اهل و عیال و مال و منال مرا بپاید و از ایشان جانبداری و دفاع نماید. هیچ یک از اصحاب تو نیست مگر اینکه در آنجا عشیره و قوم و قبیلهای دارد، و خدا با دست ایشان از اهل و عیال و مال و منالشان دفع بلا میکند و نگاهداریشان مینماید. پیغمبر (ص) فرمود:
( صدق لا تقولوا إلا خیرا ).
«او راستگفت. در باره او جز خوبی مگوئید».
عمرگفت: او به خدا و پیغمبرش و مومنان خیانتکرده است. اجازه بده تاگردنش را بزنم. پیغمبر (ص) فرمود:
( ألیس من أهل بدر ؟).
«آیا او از شرکتکنندگان در جنگ بدر نیست؟».
آن گاه فرمود:
(لعل الله اطلع إلى أهل بدر فقال:اعملوا ما شئتم فقد وجبت لکم الجنة - أو - قد غفرت لکم(
(چه بسا خدا به سوی اهل بدر سرککشیده است و فرموده است: هرچه میخواهید بکنید، بهشت را برای شما واجب و مقرر داشتهام - یا فرموده است -شما را بخشیدهام و آمرزیدهام)
اشک از چشمان عمر سرازیر شد وگفت: خدا و پیغمبرش بهتر میدانند و آگاهترند ... بخاری در مبحث مغازی افزوده است: خداوند این سوره را نازلکرد:
(یا أیها الذین آمنوا لا تتخذوا عدوی وعدوکم أولیاء تلقون إلیهم بالمودة).
ای مومنان! دشمنان من و دشمنان خویش را به دوستی نگیرید. شما نسبت بدیشان محبت میکنید و مودت میورزید ... .
در روایت دیگری آمده استکه فرستادهشدگان، علی و زبیر و مقداد بودند.
اندک ایستادنی در برابر این رخداد، و آنچه در باره آن گفته شده است و به جریان درآمده است، ما را - آن میداردکه از «سایههای قرآن» و از تربیت با این قرآن و با رخدادها و رهنمودها و پیروها، دور نگردیم و پا فراتر ننهیم، و از راه پیغمبر خدا (ص)رهبر و مربی بزرگ منحرف نشویم و کژ راهه نرویم ...
نخستین چیزیکه انسان در برابر آن میایستد عملکرد حاطب است، حاطب مسلمان و مـهاجر. او از زمره کسانی بودکه پیغمبر خدا (ص)ایشان را از راز حمله آگاهکرد ... در این عملکرد چیزی استکه پرده از کجیها وکجرویهای شگفت انسانها برمیدارد.گاهی این نفس برای لحظههائی دچار ضعف بشری میشود، هرچندکه بهکمال و قوت خود رسیده باشد. هیچکسی و هیچ چیزی هم نمیتواند در این لحظهها نفس انسان را بپاید و از آن مواظبت و مراقبت بنماید مگر یزدان سبحان. تنها یزدان سبحان استکه از نفس انسان در این لحظهها مراقبت و مواظبت مینماید و نفس انسان را بر ضد این لحظهها مدد و یاری میدهد.
گذشته از این، انسان بار دیگر در برابر بزرگواری پیغمبر (ص) مـیایستد، بدان هنگامکه شتاب نمیورزد، و بلکه میپرسد:
) ما حملک على ما صنعت ؟ (
(ای حاطب!) چه چیز تو را بر آن داشته استکه کردهای؟».
با سعه صدر و مهربانی، در باره این لحظه ضعفکه بر نهاد رفیق صحابی او عارضگردیده است، میپرسد چه چیز تو را بر آن داشته استکهکردهای؟ بدو الهام میگرددکه حاطب راستگفته است. بدین خاطر دست اصحاب را از اوکوتاه میدارد و میفرماید:
) صدق لا تقولوا إلا خیرا (
(او راستگفت. در باره او جز خوبی مگوئید).
تا بدین وسیله به حاطبکمک و یاریکند و او را از لغزشیکه داشته است و از اشتباهیکهکرده است به دور دارد. او را در برابر لغزشش از خود نمیراند و نمیگذاردکسی او را از خود براند. در همان حال میبینیمکه عمر (رض) به سبب ایمان قاطع و استواریکه دارد برمیجهد و میگوید: «حاطب به خدا و پیغمبرش و مومنان خیانتکرده است، اجازه بدهگردنش را بزنم.»
عمر (رض) به خود لغزش و اشتباه مینگرد و احساس قاطع و ایمان راسخ او به جوش و خروش درمیآید. امّا پیغمبر خدا (ص) به لغزش و اشتباه حاطب از لابلای درک و فهم فراوان ود و آشنا با حقیقت نهاد بشری، مینگرد و از همه جوانب آن را ورانداز میکند، و با مهر و عطوفت بزرگوارانه و الهام شدهای به قضیه نگاه میکندکه شناختکامل آن را ایجاد مینماید و پـدید میآورد. در موقعیت مربی بزرگوار و مهربان و شکیبا میایستد و به هـمه جوانب و شرائط و ظروف مینگرد...
آنگاه انسان در برابر واژگان حاطب میایستد، در آن هنگامکه در لحظه ضعف خود است. ولیکن جهانبینی او در باره قضا و قدر الهی و در باره اسباب و علل زمینی، جهانبینی صحیح ایمانی است ... زیرا وقتیکه میگوید: «خواستم در نزد آن قوم یار و یاوری داشته باشم ... خداوند با دست آن یار و یاور، اهل و عیال و مال و منال مرا بپاید و از ایشان جانبداری و دفاع نماید» ... خدا استکه میپاید و جانبداری و دفاع مینماید، و خود این یار و یاور نیستکه میپاید و جانبداری و دفاع مینماید. بلکه این خدا استکه توسط آن یار و یاور میپاید و جانبداری و دفاع مینـماید. این جهانبینی را تقویت میکند بقیه سخنانی که دارد. بدانگاهکه میگوید: «هیچ یک از اصحاب تو نیست مگر اینکه در آنجا عشیره و قوم و قبیلهای دارد، و خدا با دست ایشان از اهل و عیال و مال و منالشان دفع بلا میکند و نگاهداریشان مینماید». خدا در جهانبینی حاطب حاضر و ناظر است، و او استکه میپاید و نگاهداری مینماید نه عشیره و قوم و قبیله. بلکه عشیره و قوم وقبیله ابزاری استکه خدا با آن دفع بلا بکند و پاسداری و دفاع مینماید ...
چه بسا احساس الهام شده پـیغمبر خدا (ص) این جهانبینی درست زنده را درگفتار حاطب دیده است و مراعات فرموده است، و این سببی از اسبابگفتار پیغمبر خدا (ص) شده استکه فرموده است:
) صدق لا تقولوا إلا خیرا (
(او راستگفت. در باره او جز خوبی مگوئید).
در آخر، انسان در برابر تقدیر خدا در این حادثه میایستد. اینکه حاطب از زمره اندک مردمانی است که پیغـمبرخدا (ص)راز حمله را بدو میگوید. لحظه ضعف بشری بدو دست مـیدهد، هرچندکه ازگروه اندک برگزیده است. آنگاه قضا و قدر خدا زیـان و ضرر این لحظه را از مسلمانان به دور میدارد. انگار مراد تنهاکشف اینکار و چارهجـوئی آن بوده است و بس. دیگر اینکه مقصـود این بوده استکسانیکه با ایشان راز حمله در میانگذاشته نشده است اعتراضی بر چیزی نداشته باشندکه روی داده است. و به خود ننالند و نگویند: بنگرید! یکی ازکسانیکه رازدارشان دانستند و راز را با ایشان در میان نهادند خیانتکرد. اگر راز را با ما در میان مینهادند ما آن راز را بهکسی نمی گفتیم و آن را فاش نـمیکردیم! چیزی از این قبیل گفتارها به میان نیامد و قضیهای روی نداد. این هم دال بر ادب مسلمانان با رهبرشان است، و بیانگر فروتنی آنان درگمان نیک بردن در باره خودشان است، و گویای اندرزگرفتن و درس عبرت آموختن ایشان از چیزی استکه برای برادرشان رخ داده است ...
این حادثه از جهت روایت متواتر است. نزول این آیات در باره آن، یکی از روایتهای بخاری است. ما صحت این روایت را بعید نمیدانیم. وی مضـمون نص قرآنی - همانگونهکهگفتیم - دارای مفهوم فراختر وگستردهتر و رساتر و پرمحتواتر است. یک حـالت روانی را چارهجوئی میکندکه از حادثه حاطب فراتر و مهم است، حادثهای که روایتها به گونه متواتر از مناسبت وقوع آن -برابر شیوه قرآن -سخن میگویند.
قرآن به حل مشکل پیوندهای خویشاوندی، و مساله جانبداریهایکوچک، و رفع حرص و آز نهادها و درونها برعادات و رسوم موروثی وتقلیدی میپردازد، تا همچون نهادها و درونهائی را از تنگاهای محلی بیرون بیاورد و آنها را به سوی افق انسانی جهتی رهنمون شود و بالا ببرد.
قرآن در این نهادها و درونها شکل تازهای، ارزشهای تازهای، معیارها و مقیاسهـای تازهای، و اندیشه تازهای درباره هستی وزندگیوانسان پدید میآورد،و از وظیفه مومنان در زمین، و از هدف وجود بشری، سخن میراند و رهنمود میدارد.
قرآن انگار این نورستههای کوچک تازه دمیده را در کنف حمـایت خدا گرد میآورد،تا خدا آنان را بپرورد، و بدیشان حقیقت وجودشان و هدف از بودنشان را بیاموزد، و در این راستا بدانان آگاهی و بینش بدهد، و چشمانشان را بازکند بر آنچه از دشمنانگیها و نیرنگها و حقهبازیها پیرامونشان را گرفته است و آنان را احاطه کرده است. بدیشان هم اطلاع دهد بلکه آنان مردان او و حزب او هستند، و او میخواهد با دستهای ایشان کاری را به انجام برساند، و به وسیله آنان قضا و قدر خـود را محقق سازد و پیاده گرداند. بدین خاطر آنان با درجه و نشان او درجهدار و نشاندار میشوند و مدال و نشان او را با خود برمیدارند، و با این مدال و آن نشان در میان جملگـی اقوام و همگی مردمان در دنیا و آخرت شناخته میشوند. در این صورت باید در جهان اندیشه و پندار و در جهان روش و رفتار، خالصانه و دربست ازآن خدا شوند، و ولایت و سربرستی او را بپذیرند و از ولایت و سرپـرستی جز او بگسلند، و از هر گونه رابطه و پیوندی جز رابطه و پیوند او ببرند.
سراسر این سوره در این جهت و در مسیر این رویکرد است. حتی آیاتیکه در آخر این سوره آمدهاند و بیانگر قوانین شریعت و سازماندهی بوده و از رفتار با زنان مومن مهاجر سخن میرانند، و از بیعت با زنانی صحبت میکنندکه اسلام را میپذیرند و بدان وارد میگردند، و از جدائی انداختن میان زنان مومن و میان شوهرانکافر ایشان، و از جدائی انداختن میان مردان مومن و زنانکافرشان بحث میکنند، همه اینها یک رشته سر و سامان بخشیدنی و نظم و نظام دادنی است که از آن رهنمود و رهنمون همگانی سرچشمه میگیرند.
آنگاه این سوره با همان چیزی به پایان میرسدکه سرآغاز این سوره بدان آغازگردیده بود. آن چیز عبارت از نهی ازدوستی و یاری با دشمنان خدا است، آنکسانیکه خدا بر ایشان خشمگرفته است، چه از میان مشرکان و چه از میان یهودیان. تا تعین وسیله جدائی وگسیختن و بـریدن از هرلحاظ حاصل شود از همه خویشاوندیها و پیوستگیها و ارتباطها، و جز رابطه عقیده و جز خویشاوندی و پیوستگی ایمان، در میان نماند.
*
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّی وَعَدُوَّکُمْ أَوْلِیَاءَ تُلْقُونَ إِلَیْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَقَدْ کَفَرُوا بِمَا جَاءَکُمْ مِنَ الْحَقِّ یُخْرِجُونَ الرَّسُولَ وَإِیَّاکُمْ أَنْ تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ رَبِّکُمْ إِنْ کُنْتُمْ خَرَجْتُمْ جِهَادًا فِی سَبِیلِی وَابْتِغَاءَ مَرْضَاتِی تُسِرُّونَ إِلَیْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَأَنَا أَعْلَمُ بِمَا أَخْفَیْتُمْ وَمَا أَعْلَنْتُمْ وَمَنْ یَفْعَلْهُ مِنْکُمْ فَقَدْ ضَلَّ سَوَاءَ السَّبِیلِ .إِنْ یَثْقَفُوکُمْ یَکُونُوا لَکُمْ أَعْدَاءً وَیَبْسُطُوا إِلَیْکُمْ أَیْدِیَهُمْ وَأَلْسِنَتَهُمْ بِالسُّوءِ وَوَدُّوا لَوْ تَکْفُرُونَ)
ای مومنان! دشمنان من و دشمنان خویش را بـه دوستی نگیرید. شما نسبت بدیشان محبت میکنید و مودت میورزید، درحالی که آنان به حق و حقیقتی ایمان ندارند که برای شما آمده است. پیغمبر و شما را به خاطر ایمانآوردن به خدا که پروردگارتان است (از شهر و دیارتان) بیرون میرانند؛ اگر شما برای جهاد در راه من و طلب خشنودی من (هجرت کردهاید و از زادگاه خویشتن) بیرون آمـدهاید (با ایشان پیوند دوستی برقرار نسازید). در نهان با آنان دوستی میکنید، درحالی که من نسبت به هرچه پنهان میدارید یا آشکار میسازید (از همگان) مطلعتر و آگاهتر هستم. هرکس از شما چنین کاری را بکند، از راستای راه منحرف گشته است. اگر بر شما دست یابند، دشمنان شما میگردند، و دست تعدی به سویتان دراز میکنند، و زبان را در حق شما به بدی میکشایند، و آرزو میکنند که کاش میشد کافر شوید!.
این سوره با آن ندای مهربانانه و الهامگرانه میآغازد:
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا ...).
ای مومنان! ... .
ندائی است از سوی پروردگارشان، پروردگاریکه بدو ایمان دارند. ایشان را به نام ایمان فریاد میزند، ایمانی که آنان را بدان منسوب میگرداند. ایشان را فریاد میزند تا حقائق موقعیتشان را بدیشان بفهماند، وآنان را از حقائق موقعیتشان مطلعگرداند. ایشان را از دامها و تلههای دشمنانشان برحذر میدارد، و وظیفه بزرگ و تکلیف کی را بدیشان گوشزد میکندکه بر عهده و بر گرده ایشان است.
با مودت و محبت، دشمنان ایشان را دشمن خود، و دشمنان خود را دشمنان ایشان میشمارد:
(لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّی وَعَدُوَّکُمْ أَوْلِیَاءَ تُلْقُونَ إِلَیْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ).
دشمنان من و دشمنان خویش را به دوستی نگیرید. شـما نسبت بـدیشان محبت میکنید و مودت میوررید... .
به مومنان اطلاع مـیدهد و میفهماندکه مومنان از آن او هستند و به سوی او برمیگردند. آنکسانیکه با ایشان دشمنی میورزند با او دشمنی میورزند. چه مومنان مردان یزدان هستند و بدو نسبت داده میشوند، و مدال و نشان او را در زمین بر دوش و سینه خود دارند. آنان دوستان و عزیزان یزدانند. پس درست نیست در حق دشمنانشان و دشمنان خدایشان مودت و محبت کنند.
به مومنان جرم و جنایت این دشمنان در حـق ایشان و در حقآئینشان و نسبت به پیغمبرشان را تذکرمیدهد، و یادآور میشودکه آنان جنایتگرانه و ستمگرانه با همه اینها دشمنی میورزند:
(وَقَدْ کَفَرُوا بِمَا جَاءَکُمْ مِنَ الْحَقِّ یُخْرِجُونَ الرَّسُولَ وَإِیَّاکُمْ أَنْ تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ رَبِّکُمْ ) .
در حالی که آنان به حق و حقیقتی ایمان ندارند که برای شما آمده است. پیغمبر و شما را به خاطر ایمان آوردن به خدا که پروردگارتان است (از شهر و دیارتان) بیرون میرانند.
پس آنان با وجـود این بزهکاریها و جنایتهای ستمگرانه، چه چیز برای دوستی ورزیدن و مودت و محبت نمودن باقیگذاشتهاند؟ ایشان حق و حقیقت را قبول نمیکنند و نمیپذیرند. پیغمبر و مومنان را بیرونکردهاند، نه به خاطر چیزی، بلکه تنها به خاطر اینکه به خدای خود که پروردگارشان است ایمان آوردهاند! این امر در دلهای مومنان این یادمانها و یادآوریهای مرتبط با عقیده ایشان را به تکان و هیجان میآورد، عقیدهایکه به خاطر آن نه به خاطر چیز دیگری، مشرکان با ایشان جنگیدهاند. قرآن این مساله را برجسته و نمایان نشان میدهد، مسالهایکه مخالفت و خصومت وجنگ به جهت آن بوده است. این مساله، مساله عقیده است نه چیز دیگری. مساله حق و حقـیقتی استکه مشرکان آن را قبول ندارند و نمیپذیرند، و مساله بیرونکردن پیغمبر (ص) است، و مساله ایمـانی استکه به خاطر آن مومنان را بیرونکردهاند.
وقتیکه این مساله اینگونه خلاصه و چکیده و روشن و آشکار میگردد، یزدان سبحان به مومنان تفکر میدهد در این صورت جای مودت و محبت میان ایشان و میان مشرکان نیست اگر از شهر و دیـارشان برای جستن و به دست آوردن رضای خدا و جهاد در راه او بیرون آمدهاند:
(إِنْ کُنْتُمْ خَرَجْتُمْ جِهَادًا فِی سَبِیلِی وَابْتِغَاءَ مَرْضَاتِی).
اگرشما برای جهاد در راه من و طلب خشنودیمن (هجرت کردهاید و از زادگاه خویشتن) بیرون آمدهاید (با ایشـان پیوند دوستی برقرار نسازید).
زیرا در یک دلگرد نمیآید و همـایش ندارد آن دلکه برای جهاد در راه خدا و جستن و به دست آوردن خشنودی خدا بیرون آمده باشد، ولی باکسی مودت و محبت بورزد که او را به خاطر ایمان به خدا بیرونکرده باشد، و همچنین دشمن خدا و دشمن پیغمبر خدا نیز باشد!
آنگاه ایشان را با برحذر داشتن نهان و پنهانی از آنچه دلهایشان در خود مخفی میدارند، و از مودت و محبتی که در نهان با دشمنانش و دشمنان یزدان میورزند، ایشان را بیم میدهد و هوشیار و بیدارشان میگرداند، و بدیشان خبر میدهدکه خدا بر رازهای نهان دلها و بر آشکارای آنها مطلع و آگاه است:
(تُسِرُّونَ إِلَیْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَأَنَا أَعْلَمُ بِمَا أَخْفَیْتُمْ وَمَا أَعْلَنْتُمْ ) .
در نهان با آنان دوستی میکنید، درحالی کهمن نسبت به هرچه پنهان میدارید یا آشکار میسازید (از همگان) مطلعتر و آگاهتر هستم.
آنگاه با تهدید سهمگینی آنان را بیم میدهد، تهدید سهمگینیکه ترس و هراس به دل با ایمان میاندازد:
(وَمَنْ یَفْعَلْهُ مِنْکُمْ فَقَدْ ضَلَّ سَوَاءَ السَّبِیلِ ).
هرکس از شما چنین کاری را بکند، از راستای راه منحرف گشته است.
آیا چیزی مومن را بیش از این میترساندکه او راستای راه را گم کرده باشد، پس از آنکه هدایت را به دست آورده باشد و به حق و حقیقت دست یافته باشد؟! بلاتر و بدتر و سختتر وکشندهتر، این است:
( وَوَدُّوا لَوْ تَکْفُرُونَ ).
و آرزو میکنند که کاش میشد کافر شوید!.
این یکی برای مومن سختتر و ناگوارتر از هر اذیت و آزاری و از هر بدی و بلائی استکه با دست یا با زبان بدو میرسد. کسیکه آرزو میکندکه مومن اینگنج گرانبها و والا را از دست بدهد، یعنیگنج ایمان را، و میخـواهدکه او به کفر گردد وکافر شود، او دشمنترین دشمن است، دشمنیکه او را با دست و با زبان میآزارد!
کسیکه شیرینی ایمان را بعد ازکفر میچشد، و با نور ایمان بعد ازگمراهی راهیاب میگردد، و با زندگی مومنی زیست میکندکه در تمام جهانبینیها و اندیشهها و احساسها و فهمها و درکها و ایستادن بر راستای راه و آرامش دل *د مومن است و مومنانه میزید، از برگشتن بهکفر آن اندازه بیزار استکه بیزار است اورا به میان آتش بیندازند و پرتکنند، و بلکه سختتر و بدتر از این. دشمن خداکسی استکه دوست میدارد او را به میان آتش سوزانکفر برگرداند، در حالیکه او از آنجا بیرون آمده است و به بهشت ایمان درآمده است. دوست میدارد او را از جهان آبادان ایمان به جهان خالی و بیمحتوای کفر برگشت دهد.
قرآن آهسته و آرام، پـلهپله دلهای مومنان را بر ضد دشمنان خدا و دشمنان مومنان به هیجان درمیآورد تا به اوج دشمنانگی پای مینهد، و با این سخن به مومنان میگوید:
( وَوَدُّوا لَوْ تَکْفُرُونَ ).
و آرزو میکنند که کاش میشد کافر شوید!.
*
این، چرخش وگردش نخستین است با همه پسودههای فراوانیکه دارد. به دنبال آن چرخش وگردش دوم درمیآید همراه با پسوده یگانهایکه دارد. از احساسات خویشاوندی و از پیوندهای اصیل سخن میگوید، احساسها و پیوندهائیکه در دلها به غوغا و فریاد و گیر و دار درمیآیند، و دلها را به سوی محبت و مودت منحوسی میکشانند، و یاد تکالیف و وظائف جداگانگی عقیده را از دلها میبرند، و دلها فراموش میکنندکه تنها امتیاز انسان در پرتو عقیده و با عقیده است و بس.
(لَنْ تَنْفَعَکُمْ أَرْحَامُکُمْ وَلا أَوْلادُکُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ یَفْصِلُ بَیْنَکُمْ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ ).
هرگز خویشاوندان و فرزندانتان سودی به حالتان نخواهند داشت. روز قیامت، خدا در میانتان قضاوت و داوری خواهد کرد. خدا میبیند هر کاری را که خواهید کرد.
شخص مومنکار میکند و آخرت را چشم میدارد.
اینجا کشت میکند و میکارد، و در آنجا درو میکند و محصول برمیدارد. پسوده دلش بدو میگوید وقتیکه رابطه عقیده قطع گردد، در آخرت همـه رابطههای دیگر از قبیل رابطه خویشاوندی و نزدیکی قطع میگردد. این چنین پسودهای، منزلت و مرتبت چنین رابطهها و پیوندها را در دوران زندگیکوتاه دنیا سبک و کم ارزش جلوهگر میگرداند، و انسان مومن را متوجه جستن و به دست آوردن رابطه و پیوندی میسازدکه همیشگی و سرمدی است و هرگز نه دردنیا و نه در آخرت قطع نمیشود و نمیگسلد.
بدین خاطر بدیشان میگوید:
(لَنْ تَنْفَعَکُمْ أَرْحَامُکُمْ وَلا أَوْلادُکُمْ) .
هرگز خویشاوندان و فرزندانتان سودی به حالتان نخواهند داشت.
همان خویشاوندی و رابطهایکه به سوی آن بال و پر میگیرید، و دلهایتان برای آن پرپر میزند و آویزه آن میگردد، و شما را بر آن میداردکه با دشمنان یزدان و دشمنان خودتان مودت و محبت و دوستی و رفاقت نشان دهید تا ایشان را با خود همراه و همیار باقی نگاه دارید -هـمانگونهکه برای حاطب پیش آمد و حرص و آزش بر اموال و اولادش آن واقعه را آفرید -از دیگر سو خاطرههای افراد جز خود را نیز در باره خویشاوندانشان و فرزندانشان به جوش و خروش میاندازد، خویشاوندان و فرزندانیکه در سـرای هجرت، یعنی مکه پشت سر رها کردهاند و به ترک آنان گفتهاند. بدانان هم میگوید:
(لَنْ تَنْفَعَکُمْ أَرْحَامُکُمْ وَلا أَوْلادُکُمْ) .
هرگز خویشاوندان و فرزندانتان سودی به حالتان نخواهند داشت.
این بدان خاطر است که:
(یَوْمَ الْقِیَامَةِ یَفْصِلُ بَیْنَکُمْ)
روز قیامت، خدا در میانتان قضاوت و داوری خواهد کرد.
روز قیامت شما را از یکدیگر جدا میکند و هر یکـی جدا از دیگری خواهید بود و خـویشاوندیها و فرزندیها در میان نخواهد بود.
زیرا دستاویزیکه شما را به یکدیگر مرتبط میکرده است و میپیوسته است،گسیـخته و پارهگردیده است تنها دستاویزی که گسیخته و پاره نمیگردد، دستاویز عقیده است، و جز آن، چیزی در پیشگاه خدا انسانها را به یکدیگر پیوند و ارتباط نمیدهد.
( وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ ).
خدا میبیند هرکاری را که خواهید کرد.
خدا ازکار ظاهر و از نیت پنهانی باخبر استکه در پشت سرکار است و در دل و درون جای دارد.
*
سپس چرخش وگردش سوم فراسرسد، و مسلمانان را به اول همین ملت یگانه، یعنی ملت توحید و یکاپرستی، و به قافله یگانه، یعنی قافله ایمان، پـیوند میدهد. ناگهان پـدیدار میآیدکه اینکاروان در طول زمان پیاپی به دنبال یکدیگر آمده است، و با ایمان جدا گردیده است و متمایز شده است، و از هر رابطه و پیوندی گسیخته است و بریده استکه با رابطه و پیوند عقیده منافات داشته است و مخالف افتاده است ... این ملت همــان ملتی استکه از روزگار ابراهیم امتداد پیدا کرده است و به راه افتاده است، ابـراهیمیکه پدر نخستین ایشان، و صاحب آئین حقگرای نخستین بوده است. ابراهیم الگو بوده است نه تنها در عقیده و بس، بلکه در شیوه زندگانی، و در آزمونها و آزمودههائیکه با عاطفه خویشاوندی و پیوندهای قرابت داشته است و با آنها درافتاده است وسختیها چشیده است. بعدها او و مومنان همراه او از فشار عـاطفه خویشاوندی و پیوندهای قرابت، سربلند بیرون آمدهاند، و خالصانه از آن عقیده خود گردیدهاند و بس:
( قَدْ کَانَتْ لَکُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِی إِبْرَاهِیمَ وَالَّذِینَ مَعَهُ إِذْ قَالُوا لِقَوْمِهِمْ إِنَّا بُرَآءُ مِنْکُمْ وَمِمَّا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ کَفَرْنَا بِکُمْ وَبَدَا بَیْنَنَا وَبَیْنَکُمُ الْعَدَاوَةُ وَالْبَغْضَاءُ أَبَدًا حَتَّى تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَحْدَهُ إِلا قَوْلَ إِبْرَاهِیمَ لأبِیهِ لأسْتَغْفِرَنَّ لَکَ وَمَا أَمْلِکُ لَکَ مِنَ اللَّهِ مِنْ شَیْءٍ رَبَّنَا عَلَیْکَ تَوَکَّلْنَا وَإِلَیْکَ أَنَبْنَا وَإِلَیْکَ الْمَصِیرُ .رَبَّنَا لا تَجْعَلْنَا فِتْنَةً لِلَّذِینَ کَفَرُوا وَاغْفِرْ لَنَا رَبَّنَا إِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ .لَقَدْ کَانَ لَکُمْ فِیهِمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ کَانَ یَرْجُو اللَّهَ وَالْیَوْمَ الآخِرَ وَمَنْ یَتَوَلَّ فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِیدُ).
(رفتار و کردار) ابراهیم و کسانی که بدو گرویده بودند، الگوی خوبی برای شما است، بدان گاه که به قوم خود گفتند: ما از شما و از چیزهائی که بغیر از خدا میپرستید، بیزار و گریزانیم، و شما را قبول نداریم و در حق شما بیاعتنائیم، و دشمنانگی و کینهتوزی همیشگی میان ما و شما پدیدار آمده است، تا زمانی که به خدای یگانه ایمان میآورید و او را به یگانگی میپرستید. (کردار و رفتار ابراهیم و گروندگان بدو، سرمشق خوبی برای شما است) مگر سخنی که ابراهیم به پدر خود گفت: من قطعاً برای تو طلب آمرزش میکنم، و در عین حال برای تو در پیشگاه خدا هیچ کار دیگری نمیتوانم بکنم. (این سخن، چیزی نیست که بدان اقتداء کنید). پروردگارا! به تو توکل میکنیم، و به تو روی میآوریم، و بازگشت به سوی تو است (و همه راهها سر به جانب تو دارد و بـه تو منتهی میگردد). پروردگارا! ما را گرفتار دست کافران مکن، پروردگارا! ما را بیامرز که تو چیره کاربجائی. (برنامه زندگی) ابراهیم و گروندگان بدو، الگوی زیبائی برای شما است، برای شما کسانی که خدا و آخرت را در مد نظر دارید. هرکس هم (از چنین الگوئی) رویگردان شود (به خود ستم میکند و) خدا بینیاز و شایسته هرگونه ستایش است.
مسلمان مینگرد، ناگهان میبیندکه او دارای حسب و نسب اصیل و ریشهداری است. گذشته دور و درازی دارد. الگوئی داردکه در طول روزگاران سرمشق مومنان بوده است. ناگهان مسلمان میبیندکه حسب و نسب به ابراهیم میرساند، نه تنها در عقیده او و بس، بلکه در آزمونهائیکه دیده است و در آموختههائی که رنج آنها را چشیده است و زحمتآنها را دیده است. دراین وقت مسلمان احساس میکندو متوجه میشود که او پشتوانهای از آزمودهها و آموختهها دارد، آزمودهها و آموختههائیکه بیشتر و بزرگتر از پشتوانه شخصی او، و از پشتوانه نسلی استکه او در میانشان زندگی میکند. اینکاروان در درههای زمان لمیده است و از مومنان به آئین خدا، وایستاده در زیر پرچم خدا، تشکیلگردیده است. اینکاروان همان چیزهائی را دیده استکه شخص مسلمان خواهد دید. اینکاروان در آزمونها و آزمودههای خود به قرارگاهی رسیده است و اقامتگزیده استکه خودش آن را انتخابکرده است و در نظر داشته است. پس اینکار، کارتازهای نیست، و پدیده نوینی هم نیست، وتکلیف و وظیفهای هم نیستکه برای مومنان دشوار و ناممکن باشد ... گذشته ازاین، او ملتی دارد بزرگ وسترگ و دارای عرض و طولی به پهنا و درازای تاریخ بشریت. او بدین ملت در عقیده میپیوندد و بدان برمیگردد، زمانیکه روابط میان او و میان دشــمنان عقیدهاش از ریشه بگسلد و قطع شود. او شاخهای از درختگشن و بلندی استکه ریشههای ژرفی و شاخههای زیادی و سایههایگستردهای دارد ... درختیکه نخستین فرد از مسلمانان آن را کاشته استکه ابراهیم است ...
ابراهیم وکسانیکه هم عقیده و همراه او بودند همین تجربه تلخ را دیده و چشیدهاند، تجربه تلخیکه مسلمانان مهاجر آن را میبینند و میچشند. آنان الگوی خوبی برای مسلمانان به طور عام و برای مسلمانان مهاجر به طور خاص بودهاند:
(إِذْ قَالُوا لِقَوْمِهِمْ إِنَّا بُرَآءُ مِنْکُمْ وَمِمَّا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ کَفَرْنَا بِکُمْ وَبَدَا بَیْنَنَا وَبَیْنَکُمُ الْعَدَاوَةُ وَالْبَغْضَاءُ أَبَدًا حَتَّى تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَحْدَهُ) .
بدان گاه که به قوم خود گفتند: ما از شما و از چیزهائی که بغیر از خدا میپرستید، بیزار و گریزانیم، و شما را قبول نداریم و در حق شما بیاعتنائیم، و دشمنانگی و کینهتوزی همیشگی میان ما و شما پدیدار آمده است، تا زمانی که به خدای یگانه ایمان میآورید و او را به یگانگی میپرستید.
این بیزاری جستن وگریختن از قوم و معبودهایشان و عباداتشان است. قبول نکردن آنان و بیاعتناء بودن نسبت بدیشان است. ولی پذیرش خدا و ایمان آوردن به یزدان است. نپذیرفتن آنان و بیاعتناء بودن در حـق ایشان، و پذیرش خدا و ایمان آوردن به یزدان، دشمنانگی وکینهتوزی است، دشمنانگی و کینهتوزیای که گسیخته نـمیگردد و به پایان نمیآید تا قوم او به خدای یگانه ایمان میآورند و باور میدارند. این هم بریدن و گسیختن و قطع رابطه قاطعانهای است که چون رابطه عقیده، و خویشاوندی ایمان، بریده و گسیخته شود، هیچ چیزی از رابطهها و خـویشاوندیها را برجای نمیگذارد و باقی نگاه نمیدارد. واپسین داوری انجام میپذیرد، و حکم نهائی اعلام میشود، با سخن از هـمچون تجربهایکه مومن باید آن را به یاد داشته باشد و عملی بکند در هر نسل و نژادیکه بسر خواهد برد. در قرارداد ابراهیم و هم عقیدهها و همراهان او، الگوی بزرگی برای جانشینان مسلمان آنان، تا روز سزا و جزای قیامت است.
برای برخی از مسلمانان در طلب آمرزش ابراهم برای پدرش -در حالیکه مشرک بود -سوراخی بودکه عواطف و احساسات سرکوب شده و زندانیگشته ایشان، و مودتها و محبتها ی مربوط به خویشاوندان مشرک آنان، از آن سوراخ رخنه میکرد و سرک میزد. بدین خاطر قرآن نازلگردید تا حقیقت موقعیت ابراهیم را برای ایشان بیانکند، و شرائط و ظروف سخنی را روشن سازدکه در آن به پدرشگفت:
(لأسْتَغْفِرَنَّ لَکَ) ٠
من قطعاً برای تو طلب آمرزش میکنم.
ابراهیم چنین سخنی راگفت پیش از اینکه از پافشاری پدرش بر شرک یقین حاصلکند و به اطمینان برسد. زمانی چنین سخنی را به پدرشگفتکه امیدوار بود ایمان بیاورد و انتظار داشت از زمره مومنان بـود:
) فلما تبین له انه عدو لله تبرأ منه ) .
ولی هنگامی برایاو روشن شد که پدرش (درقید حیات بر کفر اصرار میورزد و برابر وحی آسمانی دار فانی را با کفر وداع میگوید، دانست که او) دشمن خدا است، از او بیزاری جست (و ترک طلب آمرزش برای وی گفت). (توبه/114)
همانگونهکه در سوره دیگری (به نام توبه) آمده است. در اینعا ثبت و ضبط میشود که ابراهیمکار و بار را یکسره به خدا حواله داشته است و واگذاشته است، و با توکلکردن وتوبه نمودن و برگشتن به سوی خدا در همه حال و در همه آن، رو به یزدان جهانکرده است و همه چیز را بدو واگذار نموده است:
(وَمَا أَمْلِکُ لَکَ مِنَ اللَّهِ مِنْ شَیْءٍ رَبَّنَا عَلَیْکَ تَوَکَّلْنَا وَإِلَیْکَ أَنَبْنَا وَإِلَیْکَ الْمَصِیرُ)
در عین حال برای تو در پیشگاه خدا هیچ کار دیگری نمیتوانم بکنم. (این سخن، چیزی نیست که بدان اقتداء کنید). پروردگارا! به تو توکل میکنیم، و به تو روی میآوریم، و بازگشت به سوی تو است (وهمه راهها سر به جانب تو دارد وبه تو منتهی میگردد)
این تسلیم مطلق خدا شدن، نشانه آشکار ایمانی ابراهیم است. قرآن این نشانه را در اینجا برجسته و روشن نمایان میدارد تا دلهای فرزندان مسلمان ابراهیم را به سوی آن جلب و خیرهگرداند، و به عنوان حلقهای از حلقههای زنجیره تعلیم و تربیتو رهنمود و رهنمون، آن را با ذکر داستان و پیرو زدن بر آن بنمایاند، و چیزهائی را پیش چشم داردکه در لابلای آن داستان از قبیل سیماها و نشانهها و راهنـمائیها نهفته است، همان گونهکه روش قرآن مجید است. [2]
بدین منظور و در این راستا قرآن به پیش میرود، و بقیه دعای ابراهیم و راز و نیاز او را با مولایش ثبت و ضبط میکند:
(رَبَّنَا لا تَجْعَلْنَا فِتْنَةً لِلَّذِینَ کَفَرُوا( .
پروردگارا! ما را گرفتار دست کافران مکن.
پروردگارا!کافران را بر ما مسلط و چیره مگردان. چه این کار آزمون کافران را دربر دارد. زیرا کافران میگویند: اگر ایمان ایمانداران را حفظ مـیکرد و پاسداری مینمود، ما بر آنان مسلط نمیشدیم و چیره نمیگشتیم و مغلوبشان نمیکردیم و شکستشان نمیدادیم! این هم شبههای است در بسیاری از اوقات در سینهها به غوغا درمیآید و سینهها را قلقلک خواهد داد، وقتیکه در دورهای از ادوار، باطل بر حق دست مییابد، و طاغیان و یاغیان بر ایمانداران و مومنان مسلط و چیره میشوند، به خاطر حکمتیکه خدا از آن آگاه است. مومن در برابر بلا و آزمون شکیبائی میکند، و لیکن این بدان معنی نیستکه مومن خدا را به فریاد نخواند و از خدا درخواست نکندکه او را به بلا و مصیبتگرفتار نسازد، بلا و مصیبتیکه مومن را وسیله آزمایش دیگران میگرداند، و باعث ایجاد شبههای در سینهها مینماید.
بقیه دعا این چنین است:
( وَاغْفِرْ لَنَا )٠
ما را بیامرز.
ابراهیم خلیلالله، این دعا را سر میدهد و میگوید. آخر او سطح عبادتی را دریافته استکه سزاوار خدا است و باید او برای خداوندگارش انجام دهد. درماندی و ناتوانی بشری خودش را نیز دریافته است و میداند باید به سطح عبادتی برسدکه نعمتها و مرحمتهای خداوندگارش را بدان پاسخگوید و با فضل و لطف خدا هم هـمخوانی و همآوائی داشته باشد، و بتواند بزرگی و سترگی خدا را بیان نماید و بستاید. چون ناتوان از این است چاره همین است آمرزش پروردگارش را بخواهد، و در درک و فهمیکه دارد و در درخواست و طلبیکه مینماید سرمشق و الگویکسانی باشدکه با او هستند و یا بعد از او میآیند و پای به جهان میگذارند.
ابراهیم دعای خود را و توبه و درخواست آمرزش خود را با صفتی خاتمه میدهدکه مناسب مقام کبریائی خدا، و با این دعا هـمخوان و همنوا باشد:
) رَبَّنَا إِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ(
پروردگارا! تو چیره کاربجائی.
(العزیز): توانای برکار. «الحکیم »: کاربجا در تدبیر و تقدیریکه انجام میگیرد و صورت میپذیرد. در پایان این عرضه موقعیت ابراهیم وکسانیکه با او بودهاند، و در پایان ذکر تسلیم فرمان خدا شدن ابراهیم و گشت اوبه سویپروردگار، قرآن برمیگردد و سرمشق و الگو را مقررو مکرر مـیدارد، هـمراه با پسوده تازهایکه دلهای مومنان را با آن میپساید و لمس مینماید:
( لَقَدْ کَانَ لَکُمْ فِیهِمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ کَانَ یَرْجُو اللَّهَ وَالْیَوْمَ الآخِرَ وَمَنْ یَتَوَلَّ فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِیدُ)
(برنامه زندگی) ابراهیم و گروندگان بدو، الگوی زیبائی برای شما است، برای شما کسانی که خدا و آخرت را در مد نظر دارید. هرکس هم (از چنین الجوئی) رویگردان شود (به خود ستم میکند و) خدا بینیاز و شایسته هرگونه ستایش است.
سرمشق و الگو بودن ابراهیم وکسانیکه با او بودهاند، محقق و مشخص است، سرمشق و الگو بودن برای کسانیکه خدا و آخرت را در مد نظر داشته، و خواهان یزدان و آن جهان باشند. اینانکسانیند که ارزش تجربهای را میدانندکه اینگروه بزرگوار آن را دیدهاند و رنج آن را کشیدهاند. اینان در همچون تجربهای سرمشق و الگوئی میبینندکه باید پیروی بشود، و پیشینهای مییابندکه هدایتبخش است و رهنمود و رهنمون میکند. لذاکسیکه خدا وآخرت را در مد نظر میدارد و خدا و آخرت را میخواهد، باید چنین تجربهای را سرمشق و الگو بکند و بدین راه و رسم رود ... این هم اشاره الهامگرانهای برای مومنان حاضر در صحنه است.
و امّاکسانیکه میخواهند به این برنامه پشت بکنند، و از راه این قافلهکنارهگیری نمایند، و از این حسب و نسب ریشهدار و نجیب ببرند و بگسلند، چه باک! یزدان سبحانکه نیازی به چنینکسانی ندارد:
(فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِیدُ) .
خدا بینیاز و شایسته هرگونه ستایش است.
این چرخش وگردش به پایان میآید، در حالیکه مومنان برگشتهاند به اوائل تاریخ دور و دراز خود، و به یاد یادمانهائی افتادهاند که در زمین داشتهاند بدان گاه که پیدایش پیدا میکردهاند و برای نخستین بار پای به جهان هستی میگذاشتهاند. همچنین با تجربههای اندوخته برای خود در میان نسلهای پیاپی و دور و دراز کاروان بشریت آشنا شدهاند، و جایگاه و پایگاهی را دیدهاند که کار کسانی بدانجا انجامیده است که این تجربه را آزمودهاند و درد و رنج آن را چشیدهاند. راستای جادهای را هم پیداکردهاندکه پیش از ایشان مسطح و آمادهگردیده است، و ایشان نخستین راهروان این جاده نبودهاند، و بلکه راهپیمایان زیادی بدین راه گام نهادهاند و این راه را طی کردهاند.
قرآن مجید این جهانبینی را تاکید میکند و تکرار میکند تاکاروانیان مومنان به همدیگر برسند و به یکدیگر بپیوندد، و دیگر راهروان این راه احساس غربت یا وحشت نکنند -هرچند راهرو این راه گاهی در میان نسلی تک وتنها باشد -و احساس مشقت و سختی ننمایند در انجام تکلیف و وظیفهایکه بر دوش گرفتهاند و راهروان این راه همدوش و همراه با ایشان بدین تـکلیف و وظیفه خاستهاند و عاشقانه بدین امر برخاستهاند و دردها و رنجهای آن را به جان پذیرفتهاند و نادیده انگاشتهاند!
*
بعد از آن، قرآن برمیگردد و نسیم لطف و مهربانی را بر دلهائی وزان میسازدکه خدا میداند چه عشق و علاقه و امید وآرزوئی دارند دشمنی هرچه زودتر تمام بشود و جفائی ازمیان برخیزدکه این درد و رنج و دشواری را گریبانگیرشان میگرداند. بر این دلها نسیم لطف و مهربانی میوزد و باد صبای خوش لقای امید و آرزو بدیشان مژده میدهدکه این دشمنان به زیر پرچم اسلام درمیآیند، و به صفهای مسلمانان وارد میشوند، و بدین وسیله راه نابودی جفاکاری و مردمآزاری بازمیشود، و جفا به وفا تبدیل میگردد، و محبت و مودت بر اساس و پایه محکم خود استوار و پایدارمیشود ... آنگاه برای بار دوم دردها و رنجهایشان را سبک میکند، بدان گاهکه قانون بزرگ اسلامی در باره روابط ملتها را در میان مسلمانان و غیر مسلمانان بنیانگذاری و وضع میکند. بدین منظور قطع رابطه و دشمنی را خاص حالت تعدی و دشمنانگی و تجاوز پیشگی میشمارد. ولی زمانیکه تعدی و تجاوز و دشمنانگی در میان نباشد، باید خوبی و نیکی کرد در حقکسانیکه مستحق خوبی و نیکی هستند. این هم دادگری در معامله و در عدالت است:
(عَسَى اللَّهُ أَنْ یَجْعَلَ بَیْنَکُمْ وَبَیْنَ الَّذِینَ عَادَیْتُمْ مِنْهُمْ مَوَدَّةً وَاللَّهُ قَدِیرٌ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ .لا یَنْهَاکُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِینَ لَمْ یُقَاتِلُوکُمْ فِی الدِّینِ وَلَمْ یُخْرِجُوکُمْ مِنْ دِیَارِکُمْ أَنْ تَبَرُّوهُمْ وَتُقْسِطُوا إِلَیْهِمْ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطِینَ .إِنَّمَا یَنْهَاکُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِینَ قَاتَلُوکُمْ فِی الدِّینِ وَأَخْرَجُوکُمْ مِنْ دِیَارِکُمْ وَظَاهَرُوا عَلَى إِخْرَاجِکُمْ أَنْ تَوَلَّوْهُمْ وَمَنْ یَتَوَلَّهُمْ فَأُولَئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ ).
امید است خدا میان شما و میان دشمنانتان (با توفیق دادن آنـان به ایمان و پذیرش اسلام) پیوند محبت بـرقرار سازد، چرا که خدا بسیار تـوانا است، و او آمرزنده مهربان است. خداوند شما را باز نمیدارد از این که نیکی و بخشش بکنید به کسانی که به سبب دین با شما نجنگیدهاند و از شهر و دیارتان شما را بـیرون نراندهاند. خداوند نیکوکاران را دوست میدارد. بـلکه خداوند شما را بازمیدارد از دوستی ورزیدن با کسانی که به خاطر دین با شما جنگیدهاند، و شما را از شهر و دیارتان بیرون راندهاند، و بـرای اخراج شما پشتیبانی کردهاند و یاری دادهاند. کسانی که ایشان را به دوستی گیرند، ظالم و ستمگرند.
اسلام آئین صلح وصفا است. اسلام عقیدهمحبت و مودت است. نظام و سیستمی استکه میخواهد سایه خود را بر سراسر جهان بیفکند، و برنامه خود را در جهان برپا و برجا گرداند، و مردمان را زیر پرچم خدا گرد آورد بهگونهایکه همه برادر و دوست و آشنا و دوستدار یکدیگر باشند. سدی و مانعی بر سر راه اسلام وجود ندارد وجلو آن را نــمیگیرد مگر دشمنانگی دشمنان اسلام و مسلمین. کسانیکه سر راه رهنمود کردن و پیام رساندن اسلام را بگیرند دشمن اسلام و مسلمین بشمار میآیند. ولی اگرکسانی با اسلام صلح و سازکنند، اسلام خواهان دشمنانگی نیست و دشمنانگی هم نمیورزد.
اسلام حتی در حالت دشمنانگی با دشمـنان، اسباب و وسائل مودت و محبت را در نهادها و درونها با شیوه پاک و با رفتار دادگرانه باقی و برجای میگذارد، و انتظار روزی را میکشدکه دشمنانش در آن قانع گردند و یقین پیداکنندکه خیر و خوبی در این است زیر پرچم بالا و برافراشته اسلام جمع شوند و بیارامند. اسلام از همـچون روزی ناامید نیست، روزیکه مردمان در آن راه راست را در پیشگیرند، و بدین رویکرد راست و درست رو بکنند و پیش بروند.
در آیه نخستش این بند، اشارهای تعین امید است، امیدیکه یاس بر آن غلبه نمیکند و چیره نمیشود. این اشاره بدانگاه به میان میآیدکه در نظر است اندکی از دردها و رنجهای درون برخی از مهاجرانکاسته شود، و بر دلهای مجروح و خسته ایشان بر اثر قطع رابطه با خویشاوندان و جنگ با اهل و عیال و عشیره وقبیله، مرهم نهاده شود و تقویتگردد:
( عَسَى اللَّهُ أَنْ یَجْعَلَ بَیْنَکُمْ وَبَیْنَ الَّذِینَ عَادَیْتُمْ مِنْهُمْ مَوَدَّةً)
امید است خدا میان شما و میان دشمنانتان (با توفیق دادن آنان به ایمان و پذیرش اسلام) پیوند محبت برقرار سازد، چـرا کـه خدا بسیار توانا است، و او آمرزنده مهربان است.
امیدیکه خدا از آن سخن بگوید، معنی قطعی و حتمی دارد و بیگمان محقق میگردد و انجام میپذیرد. مومنانیکه این امید را شنیدند بدان یقین و اطمینان پیداکردند. چیزی بعد ازذکر این امید نگذشتکه مکه فتحگردید، و قریشیان ایمان آوردند و مسلمان شدند و جملگی در زیر پرچم یگانهایکرد آمدند، وکشت و کشتارها و دشمنانگیها وکینهتوزیها درهم پیحیده شد، و همگان برادران یکدیگر و یکدل و متحدگردیدند.
« وَاللَّهُ قَدِیرٌ ... ».
خدا بسیار توانا است ... .
هرچه بخواهد میکند و بازپرس و پیجوئی ندارد.
( وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ) ٠
خدا آمرزنده مهربان است ... .
شرکیکه بوده است وگناهانیکه رفته است، همه را میبخشاید و عفو میفرماید.تا آن وقتکه وعده خدا تحقق مییابد، وعدهایکه امیدواری موجود در آیه بیانگر آن است، یزدان سبحان به مسلمانان اجازه فرموده است باکسانی محبت و مودت بورزند و دوستی و مهربانی داشته باشندکه به سبب دین با ایشان نجنگیدهاند، و آنان را از شهر و دیارشان بیرون نکردهاند. هیچ مانعـی برای مسلمانان نمیبیندکه با همچون کسانی خوبی و نیکیکنند، و در معاملاتشان با ایشان دادگری نمایند و چیزی از حقوقشان نکاهند. ولیکن نهی فرموده است از دوستی و همیاری باکسانیکه به سبب دین با مسلمانان جنگیدهاند و ایشان را از شهر و دیارشان بیرون راندهاند و در بیرون کردنشان کمک و مساعدت نمودهاند. یزدان جهان کسانی را ظالم و ستمگر قلمداد فرموده استکه با آن چنان اشخاصی دوستی میورزند و هـمیاری میکنند ... یکی از معانی ظلم، شرک است. با مراجعه به این فرموده یزدان بزرگوار این معنی روشن میشود:
( ان آلشرک لظلم عظیم ) .
واقعاً شرک ستم بزرگی است. (لـقمان/13)
این تهدید هراسناکی است. مومن ازآن به داد و فریاد میافتد، و خود را جمع و جور میکند تا این تهدید هراسناک شامل او نگردد.
این قانون در رفتار با غیر مسلمانان، دادگرانهترین قوانین است، و با سرشت این آئین و رویکرد و دیدگاه آن درباره زندگی بشری، وبلکه بادیدگاه کلیآن در باره این جهان هستی، سازگار است، جهانیکه ساختار خدای یگانه است، و رو به خدای یگانه میکند، و با وجود همه اختلافهای ظاهری، و با وجود همه اقسام و انوعگوناگون دیدنی، در نقشه و طرح الهی و در تقدیر و تدبیر ازلی، همه و همــه همکار و همآوا بوده و ذره ذره پدیدهها و آفریدههای جهان با یکدیگر هــمساز و مرتبط هستند. [3]
این قانون، اساس مقررات حکومتی در اسلام است. این قانون، حالت صلح و صفا را میان اسلام ومیان جملگی مردمان حالت ثابتی میداند. صلح و صفا اصل است. چیزی صلح و صفا را نباید به هم بزند. آنچه حالت صلحوصفا را بههم میزند تعدی و تجاوز جنگی،و برگشت ازدین وخروج ازآئین است. یا ترس از خیانت در وقتی استکه پیمان بسته شده است و تعهد داده شده است. خیانت هم وقتی پیـش میآید و اتفاق میافتد که با تعدی و تجاوز تهدیدکنند، یا با سـلطه و قدرت رو در روی آزادی دعوت و آزادی اعتقاد بایستند. این هم تعدی و تجاوز است. جز این موارد، باید صلح و صفا برقرار، و مودت و محبت درمیان، و خوبی و نیکیکردن، و عدالت و دادگری بهکار بردن با جملگی انسانها باشد و بس. [4]
گذشته از این، چنین قانونی با جهانبینی اسلامی متفق و همساز است، جهانبینیایکه این مساله را میان مومنان و میان مخالفانشان، مساله این عقیده قرار میدهد، و مساله دیگری را چنین نمیشمارد و نمیداند. ارزشی را همکه مومن آن راگرانبها میداند و برای محافظت و پاسداری از آن میجنگد و میرزمد، مساله عقیده است و جز آن نیست. تنها چیزیکه مسلمانان بر سـر آن با دیگران دشمـنی میورزند و میجنگند، آزادی دعوت، آزادی عقیده، آزادی پیادهکردن برنامه خدا در زمین، و بالا بردن فرموده یزدان است.
این رهنمود و رهنمون، با جهت و رویکرد سراسر این سوره در اظهار و ابراز ارزش عقیده، و عقیده را پرچم یگانهایکردن تا مسلمانان در زیر آن بایستند، سازگار و همساز است. هرکس با مسلمانان در زیر این پرچم بایستد، از زمره مسلمانان است. و هرکس با آنان به سبب این پرچم بجنگد، از زمره دشمنان ایشان است. هرکس با مسلـمـانان به صلح و آشتی درآید، و مسلمانان را با عقیدة خودشان و با دعوت خودشان آزاد دارد، و مردمان را از این عقیده باز ندارد و جلو ایشان را نگیرد، و میان مردمان و میان شنیدن این عقیده حائل و مانع نشود، و مومنان به این عقیده را از دین برنگرداند، او در صلح و صفا با اسلام است، و اسلام مانع نمیگردد با او خوبی و نیکیگردد و با او با عدل وداد رفتار بشود.
مسلـمان در این زمین برای عقیدهاش زندگی میکند، و عقیدهرا مسالهای با خود و مسالهای بامردمان پیرامونش مـیسازد. دیگردشمنانگی برای مصلحت در میان نیست. جهاد برای جانبداری - هرگونه جانبداریایکه باشد - از نژادی یا زمینی یا عشیره و قبیلهای و یا حسب و نسبی درمیان نیست. بلکه جهاد تنها وتنها برای بالا بردن فرموده یزدان، و برای اینکه عقیده یزدان برنامه زندگی باشد و در زندگی پیاده شود، انجام میگیرد و نه برای چیز دیگری.
بعد ازآن، سوره توبه نازل گردید. درآن آمده است:
(براءة من الله ورسوله إلى الذین عاهدتم من المشرکین . . الخ). .
(این، اعلام) بیزاری خداوند و پیغمبرش از مشرکانی است که شما (مومنان توسط فرستاده خدا، فرمانده کل قوا) با آنان پیمان بستهاید (و ایشان آن را به دلخواه شکستهاند و به دشمنان اسلام پیوستهاند. به آنان چهار ماه فرصت داده میشود که در این فاصله یا به اسلام بگروند، یا سرزمین عربستان را ترک کنند، و یا این که آماده نبرد با مسلمانان شوند) ... ... تا آخر... (تـوبـه/1)
بدین وسیله حالت پیمان و صلح میان مسلمانان و همه مشرکان به پایان آمد. چهار ماه بهکسانی مهلت داده شدکه پیمانهای بدون تعیین زمان داشتند، و بهکسانی که دارای پیمانهائی با زمان معین بودند تا آخر مدت پیمانها، بدیشان مهلت و فرصت داده شد. ولیکاریکه در اینجا انجامگرفته است بدان خاطر بوده استکه تجربهها ثابت کردند این مردمان عهدها و پیمانهایشان را با مسلمانان تنـها تا زمانی نگاه میدارند و نمیشکنندکه فرصتی بدیشان دست بدهد و در آن عهد و پیمانشکنی بکنند. وقتیکه دیدند سودشان در این استکه عهد و پیمان کنار گذاشته شود، عهد و پیمان را نادیده میگیرند. این بودکه قاعده و قانون دیگری شامل حالشان شد:
(وإما تخافن من قوم خیانة فانبذ إلیهم على سواء إن الله لا یحب الخائنین).
هرگاه (با ظهور نشانههائی) از خیانت گروهی بیم داشته باشی (که عهد خود را بشکنند و حمله غافلگیرانه کنند، تو آنان را آگاه کن و). همچون ایشان پیمانشان را لغو کن (و بدون اطلاع بدانان حمله مکن، چرا که این کار خلاف مروت و شریعت است و خیانت بشمار است و) بیگمان خداوند خیانتکاران را دوست نمیدارد. (انفال/٥٨)
این ضرورتی بود برای تامین امنیت مرکز اسلامیکه در آن روز سراسر شبه جزیره عربستان بود. تامین امنیت از دست دشمنانیکه درکمین مسلمانان بودند و با مسلمانان همزیستی داشتند. دشمنان مشرکان و اهل کتابی که عهدشکنیها و خیانتهایشان بارها اتفاق افتاده بود، و پیوسته در انتظار فرصتی بودندکه بر مسلمانان بتازند و کارشان را یکسره سازند. این هم در اصل خود تعدی و تجاوز بشمار است، و قانون تعدی و تجاوز بر آن منطبق میگردد. به ویژه دو تا امپراتوریکه سرزمین اسلام را احاطهکرده بودند شروع کردند به گردآوری و بسیج نیروهای خود، و از سوی اسلام احساس خطر میکردند، و امیرنشینیهای عربی هم مرز متصل به یکدیگر و فرمانبردار دو دولت روم و ایران را بر ضد اسلام تحریک مینمودند و برمیشوراندند. لذا چارهای جز این نبود میبایستی اردوگاه اسلامی را از بقیه دشمنان اسلام پاککرد، پیش از آنکه پیکارهای خارجی مورد انتظار در آن روز و روزگار در بگـیرد.
بدین اندازه از پیگیری مساله بسنده میکنیم تا به روند این سوره در باره حکم زن مهاجر برگردیم:
( یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذَا جَاءَکُمُ الْمُؤْمِنَاتُ مُهَاجِرَاتٍ فَامْتَحِنُوهُنَّ اللَّهُ أَعْلَمُ بِإِیمَانِهِنَّ فَإِنْ عَلِمْتُمُوهُنَّ مُؤْمِنَاتٍ فَلا تَرْجِعُوهُنَّ إِلَى الْکُفَّارِ لا هُنَّ حِلٌّ لَهُمْ وَلا هُمْ یَحِلُّونَ لَهُنَّ وَآتُوهُمْ مَا أَنْفَقُوا وَلا جُنَاحَ عَلَیْکُمْ أَنْ تَنْکِحُوهُنَّ إِذَا آتَیْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ وَلا تُمْسِکُوا بِعِصَمِ الْکَوَافِرِ وَاسْأَلُوا مَا أَنْفَقْتُمْ وَلْیَسْأَلُوا مَا أَنْفَقُوا ذَلِکُمْ حُکْمُ اللَّهِ یَحْکُمُ بَیْنَکُمْ وَاللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ .وَإِنْ فَاتَکُمْ شَیْءٌ مِنْ أَزْوَاجِکُمْ إِلَى الْکُفَّارِ فَعَاقَبْتُمْ فَآتُوا الَّذِینَ ذَهَبَتْ أَزْوَاجُهُمْ مِثْلَ مَا أَنْفَقُوا وَاتَّقُوا اللَّهَ الَّذِی أَنْتُمْ بِهِ مُؤْمِنُونَ) ٠
ای مومنان! هنگامی که زنان مومن به سوی شما مهاجرت کردند، ایشان را بیازمائید -خداونـد از ایمان آنان آگاهتر است (تا شما) - هرگاه ایشان را مومن یافتید، آنان را به سوی کافران برنگردانید. این زنان برای آن مردان، و آن مردان برای این زنان حلال نیستند. آنچه را که همسران ایشان (به عنوان مهریه) خرج کردهاند، بدانان مسترد دارید. گناهی بر شما نخواهد بود اگر چنین زنانی را به ازدواج خود در آورید و مهریه ایشان را بپردازید. با زنان کافر (غیر اهل کتاب) ازدواج نکنید و همسران کافر را در همسری خود نگاه ندارید (چرا که با کفر شوهر یا همسر، رابطه زوجیت به هم میخورد. اگر هم همسران شما کافر شدند و به دیار کفر گریختند، از کافران) چیزی را که (به عنوان مهریه) خرج کردهاید درخواست کنید و مردان کافر نیز چیزی را که (به عنوان مهریه) خرج کردهاند درخواست کنند. اینها حکم خدا است، و خدا است که در میانتان فرمانروائی و داوری میکند، و او آگاه کاربجا است. اگر همسری از همسرانتان به سوی کافران رفت (و مرتد گردید، و کافران مهریه شما را بازپرداخت نکردند) و شما (با ایشان جنگیدید و مغلوبشان کردید و) به عقوبت گرفتارشان ساختید، (ای سران و سرداران مومنان، از غنائم کافران) مهریهای را که چنین مومنانی پرداختهاند به اینان بازپرداخت کنید، و از خداوندی بهراسید که شما بـدو ایمان دارید.
در باره سبب نزول این احکام روایت شده استکه پس از صلح حدیبیهکه یکی از بندهای پیمان این بود:
«بدین شرط هرکس از ما به سوی تو بیاید، هرچند بر آئین تو باشد، بایدکه او را به پیـش ما برگردانی«
هنگامیکه پیغمبر خدا (ص) و مسلمانان همراهش در دامنه پائین حدیبیه بودند، زنان مومنی به خدمتش آمدند و درخواست هجرت و رفتن به سرزمین اسلام، یعنی مدینه کردند. قریشیان هم آمدند و درخواست برگرداندن آن زنان، برابر پیماننامه کردند. چنین پیدا بود که نص در باره موضوع زنان قاطع نبوده است. این دو آیه نازلگردید و برگرداندن زنان مهاجر مومن به سوی کفار را منعکرد. چراکه زنان ضعیف بودند و از آئین خود برگردانده میشدند. احکام این حالت دولتی و بینالمللی نیز با آن نازل گردید. ساخت و ساز دو جانبه را بر دادگرانهترین قانون پایهگذاری کرد، قانونی که خودش سراپا دادگری است، و از رفتار هیچ یک از دوطرف متاثر نبوده، و درآن جور و جفا و ظلم و ستمی نیست. این هم شیوه اسلام در همه معاملات و روابط داخلی و خارجی و شخصی وکشوری است. نخستین عملکرد، امتحانکردن اینگونه زنان مـهاجر است تا علت مهاجرت روشن شود، و مهاجرت به خاطر نجات از ازدواج اجباری و ناخوشایند نباشد، و یا به خاطر نفع و سودی انجام نگیرد، و همـچنین به خاطر عشق به سرزمین اسلام و بسر بردن درآنجا نباشد. ابن عباسگفته است: پیغمبر (ص) زنان مهاحر را این گونه میآزمودکه بگوید: به خدا سوگند به خاطر بد آمدن از شوهر بیرون نیامدهام. به خدا سوگند بدین سبب بیرون نیامدهامکه از سرزمینی بیزار وگـریزان بوده و به سرزمینی مائل و عاشق باشم. به خدا سوگند برای جستن و خواستن دنیا بیرون نیامدهام. به خدا سوگند جز به خاطر دوستداشت خدا و پیغمبرش بیرون نیامدهام.
عکرمه گفته است: به زن مهاجرگفته میشد: تو را جز دوست داشت خدا و پیغمبرش بدینجا نیاورده است. عشق مردی از ما تو را بدینجا نکشانیده است.گریز از دست شوهرت تو را راهی اینجا ننموده است.
این نحوه امتحان بود ... پیغمبرخدا (ص) تکیه میفرمود بر ظاهر حالشان و اعترافشان و سوگند خـوردن به خدا. و امّا نهانیها و رازهای درون سینهها به خدا واگذار میشد، چراکه انسان راهی برای پی بردن بدانها ندارد:
« اللَّهُ أَعْلَمُ بِإِیمَانِهِنَّ ... » ٠
خداوند از ایمان آنان آگاهتر است (تا شما).
وقتیکه زنان این چنین اقرار و اعتراف کردند، ایشان را به سوی کفار برنگردانید:
(فَلا تَرْجِعُوهُنَّ إِلَى الْکُفَّارِ)
آنان را به سوی کافران برنگردانید.
« لا هُنَّ حِلٌّ لَهُمْ وَلا هُمْ یَحِلُّونَ لَهُنَّ ».
این زنان برای آن مردان، و آن مردان برای این زنان، حلال نیستند.
پیوند نخستین و رابطه پیشین گسیخته است و قطع گردیده است ... پیوند ایدئولوژی و رابطه عقیدتی ... دیگر پیوند و رابطه دیگری در میان نیست، پیوند و رابطهایکه بتواند اینگسیختن و قطعگردیدن را پیوند بزندومتصل بکند. زناشوئی وزوجیت حالتآمیختن و درهم تنیدن و قرار و آرامگرفتن است. وقتیکه این پیوند نخستین و رابطه پیشین بگسلد وببرد، ممکن نیست زناشوئی و زوجیت برپا و برجاو پایدار و برقرار بماند. ایمان بنیاد زندگی دل استکه عاطفه دیگری جای آن را نمیگیرد و جایگزین آن نمیشود. هرگاه دلی از بنیاد ایمان خالی و تهی شود، هیح دل با ایمانی نمیتواند با آن دل همآوا و هماهنگ بشود، و بدان انس و الفت بگیرد و با آن همسخنگردد، و آن را دوست بدارد و با آن درمنزل و ماوائی بسر برد ودر کنارش بیارامد و آرامش به هم رساند. ازدواج هم عبارت است از مودت ومحبت و مهر و عفت و انس و الفت، و بالاخره درمنزل و ماوائی بودن و -آسودن و بسر بردن.
این امر در آغازهجرت بدون نصی رها شده بود و آیهای در باره آن نیامده بود. این بودکه میان همسر مومن و شوهرکافر، و میان شوهر مومن و همسرکافر، جدائی افکنده نـمیشد. زیرا جامعه اسلامی هنوز قوانین و مقررات و ارکان و اصول آن مقرر و مستقر نشده بود. ولی بعد از صلح حدیبیه، یا بنا به تعبیر بسیاری از راویان فتح حدیبیه، وقت آن فرارسیده بودکه جدائی کامل میان چنین زنها وشوهرهائی انداخته شود، و در نهاد و درون مردان و زنان مومن مستقر شود، همان گونهکه در واقعیت زندگی میبایست مستقـرشود، این که هیچگونه پیوند ورابطهای جز پیوند و رابطه ایمان، و هیچگونه خویشاوندی و نزدیکیای جز خویشاوندی و نزدیکی عقیده، وجود ندارد، و هیچگونه ارتباطی جز ارتباط میانکسانی در میان نیستکه در راه خدا ارتباط میگیرند و با یکدیگر تماس حاصل میکنند. همراهکار جدائی افکندن،کار عوض دادن و عوض پرداختن است. دادگری و برابری و عدالت و مساوات هم همین را میطلبد. برای اجرای این امر، به شوهر کافر پول مهریهای پرداخت میشودکه به همسر مومن خـود داده است، همـسر مومنیکه از او جداگردیده است. این امر برای جبران زیان و ضرری استکه دیده است و عوض هزینهای استکهکرده است. همچنین به شوهر مومن پول مهریهای پرداخت میشودکه به زن کافر خـود داده است، زن کافریکه او را از حباله نکاح خود آزاد و رها میسازد و طلاقش میدهد.
بعد ازآن برای مردان مومن حلال خواهد بود با زنان مومن مهاجر ازدواجکنند هر وقت مهریه ایشان را به خـودشان دادند ... البته دراینجا اختلاف فقهی در میان است، در اینکه آیا چنین زنانی عده دارند، یا عدهای در میان نیست؟ مگر برای زنانیکه حامله باشندکه عده ایشان وضع حمــل است. اگر عدهای در میان است آیا هـمان عده زنانی استکه طلاق داده میشوندکه سه حیض یا سه بار پاک شدن از حیض است ... یا اینکه عده آنان پاک شدن رحم با یک حیض است و بس؟
(وَآتُوهُمْ مَا أَنْفَقُوا وَلا جُنَاحَ عَلَیْکُمْ أَنْ تَنْکِحُوهُنَّ إِذَا آتَیْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ وَلا تُمْسِکُوا بِعِصَمِ الْکَوَافِرِ وَاسْأَلُوا مَا أَنْفَقْتُمْ وَلْیَسْأَلُوا مَا أَنْفَقُوا) ٠
آنچه را که همسران ایشان (به عنوان مهریه) خرج کردهاند، بدانان مسترد دارید، گناهی بر شما نخواهد بود اگر چنین زنـانیرابه ازدواج خود درآورید و مهریه ایشان را بپردازید. با زنان کافر (غیر اهل کتاب) ازدواج نکنید و همسران کافر را در همسری خود نگاه ندارید (چرا که با کفر شوهر یا همسر، رابطه زوجیت به هم میخورد. اگر هم همسران شما کافر شدند و به دیار کفر گریختند، از کافران) چیزی را که (به عنوان مهریه) خرج کردهاید درخواست کنید و مردان کافر نیز چیزی را که (به عنوان مهریه) خرج کردهاند درخواست کنند.
آنگاه همه این احکام را به ضمانت بزرگی و مهمّی وامیگذارد و پیوند میداردکه در نهاد و درون شخص مومن است. و آن ضمانت مراقبت و نظارف الهی، و ترس و هراس از خدا است:
( ذَلِکُمْ حُکْمُ اللَّهِ یَحْکُمُ بَیْنَکُمْ وَاللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ) .
اینها حکم خـدا است، و خدا است که درمیانتان فرمانروائی و داوری میکند، و او آگاه کاربجا است.
مراقبت و نظارت خدا، و ترس و هراس از او، ضمانت یگانهای استکه میتوان از نـقض آن و کجروی و حیلهگری در آن ایمن بود. چه حکم خدا، حکم خدای بس آگاه وکاربجا است. این حکم خدائی استکه از نیتها و رازهای سینهها آگاه است. این حکم خدائی است که نیرومند و توانا است.کافی است نـهاد و درون شخص مومن این رابطه و پیوند را احساسکند و بدان پی ببرد، و سرچشمه حکم را درک و فهم نباید تا برآن راست و درست بماند و آن را رعایتکند و بپاید. شخص مومن آخر میداندکه به سوی خدا برمیگردد و سرانجامگذرش به دادگاه خدا میافتد.
هرگاه چیزی از هزینهایکه مردان مومن کـردهاند از دستشان رفت، برای مثال زنان کافر یا کسان ایشان سرپیچـیکنند از اینکه حق شوهر مومن را بازپرداخت کنند -همانگونهکه در برخی حالات پیش آمده است - رهبر و پیشوای مسلمانان آن هزینه را به چنان مردان مومنی میدهد از حق و حقوقکافرانیکه زنـانشان مهاجرتکردهاند و به سرزمین اسلام آمدهاند، و یا از اموال کافرانی پرداخت میکندکه به عنوان غنیـمت به دست مسلمانان افتاده است یا میافتد:
(وَإِنْ فَاتَکُمْ شَیْءٌ مِنْ أَزْوَاجِکُمْ إِلَى الْکُفَّارِ فَعَاقَبْتُمْ فَآتُوا الَّذِینَ ذَهَبَتْ أَزْوَاجُهُمْ مِثْلَ مَا أَنْفَقُوا).
اگر همسری از همسرانتان به سوی کافران رفت (و مرتد گردید، و کافران مهریه شما را بازپرداخت نکردند) و شما (با ایشان جنگیدید و مغلوبشان کردید و) به عقوبت گرفتارشان ساختید، (ای سران و سرداران مومنان، از غنائم کافران) مهریهای را که چنین مومنانی پرداختهاند به اینان بازپرداختکنید.
این حکم را و پیادهکردن آن را نیز به ضمانتی مربوط میسازد و پیوند میدهدکه هرحکمی وهر نوع پیاده کردنی آویزه آنو متعلق بدان میشود:
) وَاتَّقُوا اللَّهَ الَّذِی أَنْتُمْ بِهِ مُؤْمِنُونَ( .
و از خداوندی بهراسید که شما بدو ایمان دارید.
این هم پسودهای است برای مومنانیکه به خدا ایمان دارند، وتاثیر عـمیق و ژرفی در دلها دارد.
بدین منوال و بر این روال، احکام جداسازی این چنین شوهران و همسرانی، به میان میآید، وجهانبینی اسلامی و دیدگاهی راکه در باره ارزشهای زندگی و پیوندهای زندگی دارد در عمل پیاده میکند و تحقق میبخشد. جهانبینی اسلامی صف اسلامی را یکی میداند و آن را از سائر صفهای دیگر جدا میسازد. در جهانبینی اسلامی زندگی به طورکلی باید بر پایه عقیده استوار و پایدارگردد، و سراسر زندگی را باید به محور ایمان بست و پیرامون آن چرخاند و سپریکرد. باید جهان بشریت را بهگونهای درآوردکه همه جدائیهای نژادیورنگ و حسب و نسبوسرزمین در آن ذوب شود و ازمیان رود. تنها یک نشان و مدال در میان بماند و انسانها را از همدیگر جدا سازد. آن نشان و مدال، نشان و مدال حزبی استکه مردمان بدان منسوب میگردند. دو حزب هم بیشتر در میان نیست: حزب یزدان و حزب شیطان.
*
آنگاه قرآن برای فرستاده یزدان (ص)روشن بکند که چگونه با زنان در ایمان آوردن بیعت کند، چه زنانی که ایمان آوردهاند و مهاجرت گزیدهاند، و چه زنان دیگریکه جدای از ایشانند و میخواهند به دائره اسلام درآیند. قرآن روشن میسازدکه زنان بر چه شرائط و شروطی و ارکان واصول باید بیعت کنند:
(یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِذَا جَاءَکَ الْمُؤْمِنَاتُ یُبَایِعْنَکَ عَلَى أَنْ لا یُشْرِکْنَ بِاللَّهِ شَیْئًا وَلا یَسْرِقْنَ وَلا یَزْنِینَ وَلا یَقْتُلْنَ أَوْلادَهُنَّ وَلا یَأْتِینَ بِبُهْتَانٍ یَفْتَرِینَهُ بَیْنَ أَیْدِیهِنَّ وَأَرْجُلِهِنَّ وَلا یَعْصِینَکَ فِی مَعْرُوفٍ فَبَایِعْهُنَّ وَاسْتَغْفِرْ لَهُنَّ اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ) ٠
ای پیغمبر! هنگامی که زنان مومن، پیش تو بیایند و بخواهند با تو بیعت کنند و پیمان بندند بر این که: چیزی را شریک خدا نسازند، و دزدی نکنند، و مرتکب زنا نشوند، و فرزندانشان را نکشند، و به دروغ فرزندی را به خود و شوهر خود نسبت ندهند که زاده ایشان نیست، و در کار نیکی (که آنان را بدان فرامیخوانی) از تو نافرمانی نکنند، با ایشان بیعت کن و پیمان ببند و برایشان از خدا آمرزش بخواه. مسلماً خدا آمرزگار و مهربان است (و مغفرت و مرحمت خود را شامل چنین خانمهائی میگرداند).
این قواعد و قوانین، ارکان و اصول بزرگ عقیدهاند، همانگونهکه ارکان و اصول زندگی اجتماعی جدیدند. از جمله این ارکان و اصول، به هیچ وجه شریک وانباز قرار ندادن برای خدا است ... تجاوز نکردن ازحدود و ثغور است ... دزدی و زنا نکردن است ... نکشتن اولاد و فرزندان است ... این بخش اشاره بهکار زشت و پلشتی استکه در دوره جاهلیت رواج داشت، و آن زنده بهگور کردن دختران است. همچنین اشاره دارد به کشتن جنینها به علتی از علل ... زنان بر کودکانیکه در شکم دارند امین بشمارند و باید امین باشند ...
(وَلا یَأْتِینَ بِبُهْتَانٍ یَفْتَرِینَهُ بَیْنَ أَیْدِیهِنَّ وَأَرْجُلِهِنَّ ).
و به دروغ فرزندی را به خود و شوهر خود نسبت ندهند که زاده ایشان نیست.
ابن عباسگفته است: جز فرزندان خود، فرزندان دیگری را به شوهران خـود نسبت ندهند. مقاتل نیز همین سخن راگفته است. چه بسا این محافظت و مراقبت -پس از بیعت بر عدم زنا - بوده است. در حالات واقعیت زندگی دوره جاهلی اتفاق میافتاد، زنی خود را برای چند مرد آزادگرداند، و خویشتن را در اختیارشان قرار دهد. وقتی همکودکی را به دنیا میآورد، مینگریست کودک را شبیهتر بـه هرکس از آنان میدید، کودک را بدو نسبت میداد و ملحق میکرد. چه بسا این زن زیباترین آنمردان را انتخاب و فرزندش را بدو نسبت میداد و ملحق میساخت، هرچندکه میدانست پدر آنکودک چهکسی وکیست! واژهها همه این حالتها و جز اینها را شامل میگردد، و دربرگیرنده هر بهتانی و تهمتی استکه سرهم گردد و ادعا بشود. چه بسا ابن عباس و مقاتل این بخش از آیه را چنین معنی کردهاند و بدین مفهوم اختصاص دادهاند، به مناسبت واقعهایکه بدان هنگام روی داده است. شرط واپسین چنین است:
(وَلا یَعْصِینَکَ فِی مَعْرُوفٍ).
و در کار نیکی(که آنان را بدان فرامیخوانی) از تو نافرمانی نکنند.
این بخش شامل وعده اطاعت از پیغمبر (ص) در هر کاری استکه دستور انجام آن را بدیشان بدهد. معلوم استکه پیغمبر (ص) جز به انجامکار خوب و پسندیده دستور نمیدهد. امّا این شرط یکی از پایههای قانون در اسلام است، و بیان میداردکه بر رعایا و زیردستان اطاعت از رهبر یا فرمانروا واجب نیست مگر درکار خوب و پسندیدهای که با آئین خدا و با شریعت او سازگار باشد. چیز دیگریکه میرساند این استکه اطاعت مطلق از ولیالامر در هرکاری لازم نیست! این هم قانونی استکه نیروی قانونگذاری وفرمانروائی از شریعت خدا سرچشمه و نشات میگیرد،نه از اراده و خواست رهبر، ونه از اراده و خواست ملت. وقتیکه اراده و خواستی با شریعت خدا مخالف داشته باشد، مردود و نامقبول است. زیرا رهبر و ملت هردو تا فرمانبردارو مطیع شریعت خدا هستند، و از شریعت خدا سلطه و قدرت دریافت میدارند.
هرگاه زنان برابر این اصـول وارکان شامل وکامل بیعت کردند، بیعت ایشان پذیرفته میگردد، و پیغمبر (ص) در بارهکارهای گذشته برای آنان طلب آمرزش میکند.
( إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ) ٠
مسلمّاً خدا آمرزگار و مهربان است (و مغفرت و مرحمت خود را شامل چـنین خانمهائی میگرداند.
خدا میبخشاید و مرحمت مینماید و لغزشها را نادیده میگیرد و از آنها درمیگذرد.
*
در پایان، این آهنگ همگانی بهگوش میرسد:
( یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَوَلَّوْا قَوْمًا غَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ قَدْ یَئِسُوا مِنَ الآخِرَةِ کَمَا یَئِسَ الْکُفَّارُ مِنْ أَصْحَابِ الْقُبُورِ) .
ای مومنان! گروهی را به دوستی نگیرید که خدا برآنان خشمگین است. (چرا که با حق و حقیقت دشمنی میورزند، و با اسلام سر جنگ دارند، وبه فساد وگناه افتخار میکنند). آن کافران بدان سان که از مردگان قطع امید کردهاند (که زنده نمیشوند و به دنیا برنمیگردند) از آخرت قطع امید کردهاند (وبه وجود آن و طبعاً بـه حساب وکتاب و جزا و سزای درآن، ایمان ندارند)
ندائی درمیرسد و مومنان را به نام ایمان، و با صفتی دعوت میکندکه ایشان را از سائر اقوام جدا میسازد. زیرا این صفت ایشان را متصل و مرتط مـیسازد، و آنان را از دشمنان خدا جدا و منفصـل میسازد.
برخی از روایتها چنین میگویندکه مقصـود ومراد از قومیکه خدا بر آنان خشمگرفته است، یهودیانند، به استناد اینکه در جاهای دیگری از قران با همچون صفتی یهودیان سرکوب و منکوب شدهاند و بر آنان تاخت رفته است. ولیکن این امر مانع عمومیت نص نمیگردد و شامل یهودیان و مشرکانی میشودکـه از ایشان در این سوره نام رفته است، و شامل همه دشمنان خدا میگردد، و خدا بر همه ایشان خشم گرفته است، و جملگی آنان از آخرت مایوس و ناامیدند، وآخرت را چشم نـمیدارند و بدان ایمان ندارند، و حساب وکتابی برایآن بازنمیکنند وآن را چیزی بشمار نمیآورند، بدان سان که کفار از مردگان داخل گورها مایوس و ناامیدگردیدهاند، چـون معتقدندکار مردگان به پـایان آمده است، و رستاخیز و حساب وکتابی ندارند.
این نداء فریادی استکه از همه آهنگهای این سوره و از رویکردهای آن تشکیلگردیده است. و طنینانداز شده است. این استکه با این نداء این سوره پایان مـیپذیرد بدان گونهکه با ندای همسان آن آغاز گردیده بود. این بدان جهت استکه واپسین آهنگ شود، واپسین آهنگیکه این سوره پژواکهای آن را در دلها طنینانداز و رها سازد...
*
[1] یعنی: مورد خاصو مفهوم عام است. (مترجم)
[2]
مراجعه شود بهکتاب: «التصویر الفنیفی القران»، فصل: قصه در
قرآن.
[3] مراجعه شود بهکتاب: «السلام العالمیو الاسلام». فصل:
سرشت صلح و صفا در اسلام.
[4] مراجعه شود بهکتاب: «السلام
العـالمی و الاسلام». فصل: صلح و صفای جهان.
سوره صف مدنی و چهارده آیه است
بسم الله الرحمن الرحیم
سَبَّحَ لِلَّهِ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الأرْضِ وَهُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ (١)یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ مَا لا تَفْعَلُونَ (٢)کَبُرَ مَقْتًا عِنْدَ اللَّهِ أَنْ تَقُولُوا مَا لا تَفْعَلُونَ (٣)إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الَّذِینَ یُقَاتِلُونَ فِی سَبِیلِهِ صَفًّا کَأَنَّهُمْ بُنْیَانٌ مَرْصُوصٌ (٤)وَإِذْ قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ یَا قَوْمِ لِمَ تُؤْذُونَنِی وَقَدْ تَعْلَمُونَ أَنِّی رَسُولُ اللَّهِ إِلَیْکُمْ فَلَمَّا زَاغُوا أَزَاغَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ وَاللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْفَاسِقِینَ (٥)وَإِذْ قَالَ عِیسَى ابْنُ مَرْیَمَ یَا بَنِی إِسْرَائِیلَ إِنِّی رَسُولُ اللَّهِ إِلَیْکُمْ مُصَدِّقًا لِمَا بَیْنَ یَدَیَّ مِنَ التَّوْرَاةِ وَمُبَشِّرًا بِرَسُولٍ یَأْتِی مِنْ بَعْدِی اسْمُهُ أَحْمَدُ فَلَمَّا جَاءَهُمْ بِالْبَیِّنَاتِ قَالُوا هَذَا سِحْرٌ مُبِینٌ (٦)وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَى عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ وَهُوَ یُدْعَى إِلَى الإسْلامِ وَاللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ (٧)یُرِیدُونَ لِیُطْفِئُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَاللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَوْ کَرِهَ الْکَافِرُونَ (٨)هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَى وَدِینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ کُلِّهِ وَلَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ (٩)یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا هَلْ أَدُلُّکُمْ عَلَى تِجَارَةٍ تُنْجِیکُمْ مِنْ عَذَابٍ أَلِیمٍ (١٠)تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَتُجَاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ بِأَمْوَالِکُمْ وَأَنْفُسِکُمْ ذَلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (١١)یَغْفِرْ لَکُمْ ذُنُوبَکُمْ وَیُدْخِلْکُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الأنْهَارُ وَمَسَاکِنَ طَیِّبَةً فِی جَنَّاتِ عَدْنٍ ذَلِکَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ (١٢)وَأُخْرَى تُحِبُّونَهَا نَصْرٌ مِنَ اللَّهِ وَفَتْحٌ قَرِیبٌ وَبَشِّرِ الْمُؤْمِنِینَ (١٣)یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُونُوا أَنْصَارَ اللَّهِ کَمَا قَالَ عِیسَى ابْنُ مَرْیَمَ لِلْحَوَارِیِّینَ مَنْ أَنْصَارِی إِلَى اللَّهِ قَالَ الْحَوَارِیُّونَ نَحْنُ أَنْصَارُ اللَّهِ فَآمَنَتْ طَائِفَةٌ مِنْ بَنِی إِسْرَائِیلَ وَکَفَرَتْ طَائِفَةٌ فَأَیَّدْنَا الَّذِینَ آمَنُوا عَلَى عَدُوِّهِمْ فَأَصْبَحُوا ظَاهِرِینَ (١٤)
این سوره دو کار اساسی روشنی را دنبال میکند و پی میگیرد، دوکاری کهکاملاً در روند این سوره روشن هستند.گذشته از آن دوکار اساسی، اشارهها و نگاههائی هم در میان استکه فرعی هستند و میتوان آنها را بدان دوکار اساسی برگرداند:
نخستینکار این استکه به دل مسلمان میاندازدکه آئین او برنامه الهی برای انسانها در شکل واپسین خود است. پیش از این آئین هم شکلهای دیگری از آئین الهی آمدهاندکه مناسب با اموال و اوضاع و مدارج و مراتب معینی در تاریخ بشریت بودهاند. بر این آئین تجربهها در زندگانی انبیاء و در زندگانیگروهها و دستهها سبقتگرفته است. همه آنها راه را برای این شکل واپسین آئین یگانه الهی آمادهکردهاند و دیباچه آن بشمار آمدهاند. خدا خـواسته است این شکل واپسین آئین یگانه الهی، پـایانبخش رسالتها و آخرین آنها باشد، و آن را بر همهآئینهای روی زمین غالب و چیره گرداند.
بدین خاطر رسالت موسی را ذکر میکند تا بگویدکه قوم موسیکه موسی به سوی آنان روانه شده بود، او را آزردند و اذیت و آزارش رساندند، و از رسالت او منحرف گردیدند وگمراه شدند. این بودکه دیگر آنان امین دین خدا در زمین نماندند:
(وإذ قال موسى لقومه:یا قوم لم تؤذوننی وقد تعلمون أنی رسول الله إلیکم . فلما زاغوا أزاغ الله قلوبهم , والله لا یهدی القوم الفاسقین).
خاطرنشان ساز زمانی را که موسی به قوم خود گفت: ای قوم من! چرا مرا میرنجانید وآزار میرسانید با این که میدانید که من قطعاً فرستاده خدا به سوی شما هستم؟! آنان چـون از حق منحرف شدند، خداوند دلهایشان را بیشتر از حق دور داشت. یزدان مردمان نافرمان (و بـیرونرونده از دائره احکام آسمان) را هدایت نمیدهد. (صـف/٥)
دراین صورت سرپرستی و نظارت قوم موسی بردین خدا به پایان آمده بود، و امینان دین خدا نمانده ودند، از آن زمانکه از حق منحرفگشته بودند و خدا هم دلهایشان را بیشتر از حق دور داشته بود، و از آن زمان کهگمراه شده بودند و خدا هم بر گمراهیشان افزوده بود، و خدا مردمانی را هدایت نـمیدهدکه از راستای راه بیرون افتاده باشند و از آئین او دستکشیده باشند. رسالت عیسی را ذکر میکند تا بگویدکه او برای ادامه رسالت موسی آمده بود. آمده بود تا توراتی را تصدیق کندکه پیش از او نازل گردیده بود. آمده بود هـمـچنین تا راه را برای رسالت واپسین آمادهکند، و زمینهساز فرا رسیدن آن شود، و به آمدن پیغمبر واپسین رسالت مژده بدهد، و پیونددهنده دین کتابی پیشین، و دین کتابی واپسین باشد:
(وَإِذْ قَالَ عِیسَى ابْنُ مَرْیَمَ یَا بَنِی إِسْرَائِیلَ إِنِّی رَسُولُ اللَّهِ إِلَیْکُمْ مُصَدِّقًا لِمَا بَیْنَ یَدَیَّ مِنَ التَّوْرَاةِ وَمُبَشِّرًا بِرَسُولٍ یَأْتِی مِنْ بَعْدِی اسْمُهُ أَحْمَدُ).
و خاطرنشـانساز زمانی را که عیسی پسرمریم گفت: ای بنیاسرائیل! من فرستاده خدا به سوی شما بوده و توراتی را که پپش از من آمده است تصدیق مـیکنم، و به پپغمبری که بعد از من میآید و نام او احمد است، مژده میدهم. (صف/٦)
در این صورت، عیسی پسر مریم آمده است دینی راکه پس از موسی حملکرده است به پیغمبری تسلیمکند و واگذاردکه به آمدن او مژده میدهد.
در علم خدا مقرر، و در تقدیر و تدبیر او مشخص گردیده استکه این گامها به جایگاه ثابت دائـمی برسند و در آنجا مستقر شوند، و دین خدا در زمین به شکل واپسین خودش با دستهای پیغمبر واپسین خدا جایگزین شود و ماندگار گردد:
(هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَى وَدِینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ کُلِّهِ وَلَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ) .
خدا است که پیغمبر خود را همراه با هدایت و رهنمود (آسمانی) و آئین راستین (اسلام) فرستاده است تا این آئین را برهمه آئینهای دیگر چیره گرداند، هر چند مشرکان دوست نداشته باشنذ. (صف/٩)
براین هدف اول و روشن سوره، حذف دوم استوار می گردد. زیرا وقتیکه مسلمان این حقیقت را درک و فهم میکند، و به داستان عقیده پی میبرد، ونصیب خـود را از امانت عقیده در زمین پیش چشم میدارد، عقل و شعورش تکالیف و وظائف این امانت را دنبال کند و او را به صدق نیت در جهاد وامیدارد، جهادیکه برای چیره شدن آئینش بر همه آئینهای دیگر ضروری است - هـمـانگونهکه خدا خـواسته است - و نباید میان گفتار و کردار فاصله و دوگانگی باشد و انسان مسلمان دچار شک و گمان گـردد. بسی زشت استکه مومن عشق و علاقه به جهاد را اعلامکند، ولی از جهاد سرباز زند و عقبنشینی نماید. همانگونه که چنین پیدا است برابر روایتهائی همچون کاری از گروهی ازمسلمانان سر زده است ... بدین جهت در سرآغاز این سوره، پس از اعلان تسبیح و تقدیس جهان و آنچه درآن است برای یزدان سبحان، این چنین میآید:
)یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ مَا لا تَفْعَلُونَ ؟کَبُرَ مَقْتًا عِنْدَ اللَّهِ أَنْ تَقُولُوا مَا لا تَفْعَلُونَ .إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الَّذِینَ یُقَاتِلُونَ فِی سَبِیلِهِ صَفًّا کَأَنَّهُمْ بُنْیَانٌ مَرْصُوصٌ ).
ای مومنان! چرا سخنی (به دیگران) میگوئید که خودتان برابر آن عمل نمیکنید؟ اگرسخنی را بگوئید و خودتان برابر آن عمل نکنید، موجب کینهو خشم عظیم خدا میگردد. خداوند کسانیرا دوست میدارد که در راه او متحد و یکپارحه در خط وصف واحدی میرزمند،انگار دیوار سربی بزرگیهستند. (صف/2- 4 )
سپس در وسط این سوره مـومنان را به پرسودترین بازرگانی دنیا و آخرت دعوت میکند:
) یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا هَلْ أَدُلُّکُمْ عَلَى تِجَارَةٍ تُنْجِیکُمْ مِنْ عَذَابٍ أَلِیمٍ ؟تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَتُجَاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ بِأَمْوَالِکُمْ وَأَنْفُسِکُمْ ذَلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ . یَغْفِرْ لَکُمْ ذُنُوبَکُمْ وَیُدْخِلْکُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الأنْهَارُ وَمَسَاکِنَ طَیِّبَةً فِی جَنَّاتِ عَدْنٍ ذَلِکَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ . وَأُخْرَى تُحِبُّونَهَا نَصْرٌ مِنَ اللَّهِ وَفَتْحٌ قَرِیبٌ وَبَشِّرِ الْمُؤْمِنِینَ.(
ای مومنان! آیا شما را به بازرگانی و معاملهای رهنمود سازم که شما را از عذاب بسیار دردناک دوزخ رها سازد؟ (و آن این است که) به خدا و پیغمبرش ایمان میآورید و در راه خدا با مال و جان تلاش و جهاد میکنید. اگر بدانید این برای شما (از هر میز دیگری) بهتر است. (اگر این تجارت را انجام دهید، خدا) گناهانتان را میبخشاید، و شما را به باغهای بهشتی داخل میگرداند که از زیر (کاخها و درختان) آن جویبارها روان است، و شما را در منازل و خانههای خوبی جای میدهد که در باغهای بهشت جاویدان ماندگار، واقع شدهاند. پیروزی و رستگاری بزرگ همین است. (گذشته از این نعمتها) نعمت دیگری دارید که پیروزی خدادادی و فتح نزدیکی است (که در پرتو آن مکه به دست شما میافتد) و به مومنان مژده بده (به چیزهائی که قابل توصیف و بیان نیست، و فراتر از آن است که با الفبای انسانها به انسانها شناساند). (صـف/ 10-١٣)
آنگاه این سوره را با ندای واپسینی پایان میدهد، ندائیکه مومنان را فریاد میدارد یاران خدا باشند، بدانگونهکه حواریون و پیروان عیسی یاران خدا بودند و در راه خدا میرزمیدند، هرچندکه بنیاسرائیل عیسی را دروغگو نامیدند و تکذیبشکردند و با خدا دشمنی نمودند:
( یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُونُوا أَنْصَارَ اللَّهِ کَمَا قَالَ عِیسَى ابْنُ مَرْیَمَ لِلْحَوَارِیِّینَ مَنْ أَنْصَارِی إِلَى اللَّهِ قَالَ الْحَوَارِیُّونَ نَحْنُ أَنْصَارُ اللَّهِ فَآمَنَتْ طَائِفَةٌ مِنْ بَنِی إِسْرَائِیلَ وَکَفَرَتْ طَائِفَةٌ فَأَیَّدْنَا الَّذِینَ آمَنُوا عَلَى عَدُوِّهِمْ فَأَصْبَحُوا ظَاهِرِینَ).
ای مومنان! یاران (دین) خدا باشید، همان گونه که عیسی پسر مریم به حواریون گفت: چه کسانی یاران من برای (یاوری دین) خدا خواهند بود؟ حواریون گفتند: ما جملگی یاران (دین) خدا خواهیم بود. سپس گروهی از بنیاسرائیل ایمان آوردند، و گروهی کافر گشتند. ما کسانی را که ایمان را پذیرفتند، علیه دشمنانشان مدد کردیم،و آنان پیروز شدند. (صف/14)
این دو خط سیر در این سورهکاملا آشکارند. تقریباً تمام آیههای آن را به خود اختصاص میدهند. چیزیکه میماند تهدیدکردنکسانی استکه رسالت واپسین را تکذیب کردهاند. میتوانگفت داستان این سوره و هدف این سوره هم همین است. این تهدیدکردن همیشه دراین سوره به دو خط سیر اساسی آن متصل و پیوسته است. از جمله، این فرموده خدای بزرگوار در باره پیغـمـبر خدا (ص)استکه بعد از مژده عیسی(ع) به آمدن او ذکر میگردد:
( فَلَمَّا جَاءَهُمْ بِالْبَیِّنَاتِ قَالُوا: هَذَا سِحْرٌ مُبِینٌ .وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَى عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ وَهُوَ یُدْعَى إِلَى الإسْلامِ وَاللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ .یُرِیدُونَ لِیُطْفِئُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَاللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَوْ کَرِهَ الْکَافِرُونَ) .
هنگامی که آن پیغمبر (احمد نام) همراه با معجزات روشن و دلائل متقن، به پیش ایشان آمد، گفتند: این جادوی آشکاری است. چه کسی ستمکارتر از کسـی است که بر خدا دروغ میبندد، در حالی که او به اسلام فراخوانده میشود؟! خدا مردمان ستمگر را رهنمود نمیگرداند (و به حق نمیرساند). میخواهند نور (آئین) خدا را با دهانهایشان خاموش گردانند، ولی خدا نور (آئین) خود را کامل میگرداند، هرچند که کافران دوست نداشته باشند. (صف/6-8)
در پرتو این فرموده، برای دل مومن روشن میگرددکه آئین او، آئین خدا در شکل واپسین خود، برای ساکنان کره زمین است، و امانت عقیده در میان همه انسانها بدو سپرده شده است. میداندکه او منور و موظف است در راه خدا به جهاد بپردازد و به تلاش بایستد، آن گونهکه خدا دوست میدارد. راه او روشن است، و در اندیشه و جهانبینی او تاریکی و تیرگی وجود ندارد، و در طول زندگانیش نق نق زدن و منگ منگکردن در باره این مساله، و شک و تردید ورزیدن و از هدف معلوم و از نصیب مقسوم درعلم ازلی خدا و در قضـا و قدر دیرین او، رویگردان شدن، جایگاهی و پایگاهی ندارد.
در همان حالکه مسلمان را بدین هدف روشن رهنـمود مینماید، به اخلاق مسلمان و به سرشت نهاد او رو میکند. بدو تذکر میدهدکه چیزی را ندیدکه خودش آن را انجام نمیدهد، وگفتار وکردارش مخالف نیفتد، و ظاهر و باطنش ضد و نقیض نشود، و درون و بیرونش ناهماهنگ نگردد. در همه حال خودش باشد، و خالص و مخلص برای خدا بوده و دربست در اختیار دین خدا، و درگفتارش و درکردارش رک و راست و بدون غل و غش باشد. در راه خود ثابتقدم بوده، و با دوستانش همکار و همدرد و همپشت بسان دیوار آهنین و سد فولادین گردد ...
*
(سَبَّحَ لِلَّهِ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الأرْضِ وَهُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ ).
آنچـه درآسمانها ودر زمین است به تسبیح و تقدیس خدا مشغول است و او چیره کاربجا است.
این تسبیح و تقدیسکه از سوی همه جهان هستی در برابر خدای با عزت و چیره وکاربجا انجام میپـذیرد، در سرآغاز این سوره میآید، سورهایکه به مسلمانان اعلام میکند آئینشان آخرین حلقه زنجیره دین خدا است، و آنان امینان این آئین هستند، آئینیکه خدا را به یگانگی میستاید، و برکافران و مشـرکان کفرشان و سرکشان را زشت میشمارد، و مسلمانان را به جهاد برای ییروزی آئینشان فرامیخواند، و اعلام میدارد خدا مقدر و مقرر فرموده است این آئین بر همه آئینها پیروز میگردد هرچندکه مشرکان بدشان بیاید و دوست نداشته باشند. این سرآغاز اشاره دارد به اینکه امانتی که مسلـمـانان عهدهدار و نگاهدار و نگاهبان آن هستند امانت هستی به طورکلی است، و عقیدهایکه از ایشان جهاد را میطلبد عقیده همه چیزهائی استکه در آسمانها و در زمین است، و پیروز شدن و چیرهگردیدن این دین بر همه ادیان دیگر، پدیده جهانی است و با جهت و رویکرد کل هستی هماهنگ و همآوا است، و کل هستی هم رو به سوی خدای با عـزت و چیره و کاربجا دارد.
*
سپس خداوند مومنان را سخت سرزنش میکند در برابرکاریکه از دستهای از ایشان سر زده است،کاری که خداوند سخت آن را زشت میشمارد، و بسیار برآن خشمگین است، و به ویژه آن را از مومنان نـاپسند مـیشمارد و ناروا میداند:
)یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ مَا لا تَفْعَلُونَ ؟کَبُرَ مَقْتًا عِنْدَ اللَّهِ أَنْ تَقُولُوا مَا لا تَفْعَلُونَ .إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الَّذِینَ یُقَاتِلُونَ فِی سَبِیلِهِ صَفًّا کَأَنَّهُمْ بُنْیَانٌ مَرْصُوصٌ ).
ای مومنان! چرا سخنی (به دیگران) میگوئید که خودتان برابر آن عمل نمیکنید؟ اگرسخنی را بگوئید و خودتان برابر آن عمل نکنید، موجب کینهو خشم عظیم خدا میگردد. خداوند کسانیرا دوست میدارد که در راه او متحد و یکپارحه در خط وصف واحدی میرزمند،انگار دیوار سربی بزرگیهستند.
علی پسر طلحه از ابن عباس روایتکرده استکهگفته است: مردمانی از مومنان پیش از اینکه جهاد واجب گردد میگفتند: دوست داریم خدا ما را به عزیزترین و گرامیترینکار رهنمود میفرمود تا آن را انجام میدادیم. خداوند به پیغمبرش خبر میدهدکه عزیزترین وگرامیترینکار ایمان به خدا است، و شکی در این باره نیست. و جهاد با بزهکارانی استکه با ایمان مخالفت ورزیدهاند و بدان اعتراف ننمودهاند و گردن ننهادهاند. هنگامیکه حکم جـهاد نازلگردید، اشخاصی از مومنان از آن بدشان آمد، و کار جهاد بر ایشان دشوار آمد. این بودکه یزدان سبحانگفت:
)یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ مَا لا تَفْعَلُونَ ؟کَبُرَ مَقْتًا عِنْدَ اللَّهِ أَنْ تَقُولُوا مَا لا تَفْعَلُونَ ).
ای مومنان! چرا سخنی (به دیگران) میگوئید که خودتان برابر آن عمل نمیکنید؟ اگرسخنی را بگوئید و خودتان برابر آن عمل نکنید، موجب کینهو خشم عظیم خدا میگردد.
ابن جریر در تفسیر خود اینگفته را برگزیده است.
ابنکثیر در تفسیر خودگفته است: جمهور میگویند این آیه وقتی نازلگردیده استکه مسلمانان آرزو کردند که کاش جهاد بر ایشان واجب میگردید. هنگامی که جهاد واجبگردید، برخی از آن سرپیـچیکردند و سرباز زدند. همانگونهکه این فرموده یزدان بزرگوار بدان اشاره دارد:
(ألم تر إلى الذین قیل لهم:کفوا أیدیکم وأقیموا الصلاة وآتوا الزکاة , فلما کتب علیهم القتال إذا فریق منهم یخشون الناس کخشیة الله أو أشد خشیة . وقالوا:ربنا لم کتبت علینا القتال ؟ لولا أخرتنا إلى أجل قریب ! قل:متاع الدنیا قلیل والآخرة خیر لمن اتقى ولا تظلمون فتیلا . أینما تکونوا یدرککم الموت . ولو کنتم فی بروج مشیدة).
آیا نمیبینی (ای محمّد و تعجب نمیکنی از)کسانی که (پیش از آن که اجازه جنگ صادر شود، نسبت به جنگ علاقه نشان میدادند و هرچند) بدیشان گفته میشد: (وقت جهاد فرا نرسیده است) دست از جنگ بدارید و نماز را برپا دارید و زکات مال بدر کنید (در ظاهر شتاب میکردند و گـوششان به کسی بدهکار نبود). امّا وقتی که جنگ بر آنان واجب گردید (و فرمان جهاد داده شد) بدین هنگام دستهای از ایشان از مردم همانگونه ترسیدند و هراس برداشتند که از خدا ترس و هراس داشتند! و بلکه بیشتر هم دچار خوف و وحشت شدند! و گفتند: پروردگارا! چـرا (بدین زودی) جنگ را بر ما واجب کردی؟ چه میشد اگر به ما فرصت بیشتری میدادی (تا از لذائذ دنیا بهره میگرفتیم؟). بگو: کالای دنیا اندک است و آخرت برای کسی که پرهیزگار باشد بهتر است (و جزای شما داده میشود) و کمترین ستمی به شما نشود. هر کجا باشید، مرگ شما را درمییابد، اگرچه در برجهای محکم و استوار جایگزین باشید. (نـساء/77- ٨٧)
قتاده و ضحاکگفتهاند: این آیه نازلگردید برای توبیخ گروهـیکه میگفتند:کشتیم. زدیم. نیزه فرو بردیم. و کردیم ... ولی اینها را نکرده بودند!
سخن خوبیکه از روند آیهها و از ذکر جنگ برمیآید، این استکه مناسبت نزول همان استکه جمهور گفتهاند و ابنجریر آن را برگزیده است. ولیکن نصوص قرآنی همیشه دارای ابعاد فـراتری از رخدادهای مشخص وجداگانهای هستندکه آیهها به خاطر رویاروئی با آنها نازلگردیدهاند، و حالتهای زیادی را دربر میگیرندکه جدای از حالتی هستندکه آیهها به سبب آنها نازلگردیدهاند. بدین خاطر ما با این نصوص به سوی مدلولها و معنیهای همگانی آنها به پیش میرویم، و حادثهای را هم پیش چشم میداریمکه روایتهای راجع به نزول، آن را ذکر کردهاند.
این آیه میآغازد با عیب جوئی از حادثه یا حادثههائیکه روی داده است:
) یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ مَا لا تَفْعَلُونَ ؟) .
ای مومنان! چرا سخنی (به دیگران) میگوئید که خودتان برابر آن عمل نمیکنید؟.
دوباره میپردازد به زشت شمردن اینکار و این خوی با شیوه و ساختاریکه این زشت شمردن را بزرگتر نشان میدهد:
(کَبُرَ مَقْتًا عِنْدَ اللَّهِ أَنْ تَقُولُوا مَا لا تَفْعَلُونَ ).
اگر سـخنی را بگوئید و خودتان برابر آن عمل نکنید، موجب کینه و خشم عظیم خدا میگردد.
کینه و خشمیکه خدا آن را بزرگ به حساب بیاورد، بزرگترینکینه و خشم، و سختترین کینهتوزی و دشمنانگی، و بدترین زشت و پلشت خواهد بود ... این نوع رسواکردن و زشت و پلشت شمردنکاری، بدترین نوع رسواکردن و زشت وپلشت شمردن است. به ویژه در دل ودرون مومنیکه با صفت ایمان فریاد زده میشود، و مومنی پروردگارش او رافریاد میدارد، پروردگاریکه مومن بدو ایمان آورده است.
آیه سوم اشاره میکند به موضوعیکه بلافاصله در باره آن سخنی گفتهاندکه بدان عمل نکردهاند ... و آن جهاد است ... این آیه چیزی را بیان میداردکه خدا در بارهکار جهاد آن را دوست میدارد و بدان خشنود است:
(إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الَّذِینَ یُقَاتِلُونَ فِی سَبِیلِهِ صَفًّا کَأَنَّهُمْ بُنْیَانٌ مَرْصُوصٌ ).
خداوندکسانی را دوست میداردکه در راه او متحد و یکپارمه در خط و صف واحدی میرزمند، انگار دیوار سربی بزرگی هستند.
این جنگ، تنها جنگ نیست و بس. بلکه جنگ در راه خدا است! جنگ مسلمانان به گونه اتحاد و اتفاق موجود در صف آنان. جنگ با ایستادگی و پایداری:
(صَفًّا کَأَنَّهُمْ بُنْیَانٌ مَرْصُوصٌ ).
در خط و صف واحدی میرزمند، انکار دیوار سربی بزرگی هستند.
*
قرآن - همانگونهکه در مناسبتهای متعددی در همین جزءگفتهایم ملتـی را میساخت. ملتی را میساخت تا بر امانت دین خـودش در زمین، و بر برنامه خودش در زندگی، و بر نظام و سیستم خـودش درمیان مردمان، نظارت و قیمومت داشته باشد. برای اینکار چارهای جز این نبودکه نهادهای یکایک آنان و گروه ایشان را با عمل و درجهان واقعیت بسازد ... فردی و گروهی و عملی را جمـلگی در یک زمان و یک اوان به انجام برساند و رو به راه بگرداند ... چه مسلمان، فردی و جداگانه ازگروه ساخته نمیشود. اسلام پـدیدار نمیآید مگر در محیط گروه منظم و مرتبط و متحد با یکدیگر، و دارای نظام و سیستمی، و دارای هدف جمعی، ودر عین حال هرفردی خویشتن را مسوول و کار را به خود مربوط بداند. اسلام پابرجا داشتن بـرنامه الهی در نیت درون و در عمل بیرون و درکره زمین است. اسلام در کره زمین پابرجا نگردد مگر در جامعهای که زندگی بکند و بهکار بپردازد و تولید بکند مطابق قوانین برنامه الهی.
اسلام هرچندکه به درون ونهاد فردی، و به مسوولیت فردی، سخت توجه دارد، ولی اسلام آئین افراد گوشهگیر و دیرنشین نیست، افرادیکه دور از همدیگر هرکسی در صومعه و دیر خـود خدا را پرستـشکند و به عبادت او بپردازد ... اینکار اسلام را در درون و نهاد خود فرد پیاده نمیکند و تحقق نمیبخشد، و اسـلام را روشن است در زندگی فرد هم پیاده نـمیکند و تحقق نـمیبخشد. اسلام نیامده است تا این چنین گوشهگیری و عزلتنشیـنیای را در پیش بگیرد. بلکه آمده است تا بر زندگی انسانها حکومت بکند وفرمان براند و زندگی انسانها را بگرداند و بچرخاند، و هرگونه تلاش فردی و تلاشگروهی را در همه جهتها و رویکردها بپاید و پاسداری نماید. انسانها هم تکتک و فرد فرد زندگی نمیکنند، بلکهگروهگروه و ملت ملت زندگی میکنند. اسلام آمده است بر انسانها حکومتکند و فرمان براند، در حالیکه انسانها بدینگونه زندگی میکندکهگفتیم. اسلام بر این پایه و اساس آمده است، پـایه و اساسیکه انسانها بدینگونه زندگیکنند و باشند. بدین خاطر آداب و مقررات و قواعد و قانین اسلام جملگی بر این پایه و اساس ساخته و پرداخته گردیده است. وقتیکه اسلام به نهاد و درون فرد توجه میکند، این نهاد و درون را بر این پایه و اساس میسازدکه او در میان گروه زندگی میکند. فرد و گروهی که درمیان آنان زندگی میکند، رو به خدا مـیدارند. فرد - درمیان جمع - بر امانت دین خـود در زمین نظارت مینماید و آن را باید، و برابر برنامه آئین خود زندگی را سپری مینماید، و نظام وسیستم آئین خود را پاس میدارد و بر آن پایدار و استوار میماند.
از همان روز نخست دعوت اسلامیه جامعه اسلامـی - یاگروه مسلمان - پدید آمد، دارای رهبری ویژه خود گردید، رهبریایکه از آن اطاعت و فرمانبرداری میشد، و آن رهبری پیغـمـبر خدا (ص)بود. جامعه اسلامی یاگروه مسلمان، تعهداتگروهی در میان افراد خودش داشت، و دارای وجود مستقل خودش بود، وجود مستقلیکه آن را از سائرگروههای پیرامونش جدا و ممتاز میکرد، و دارای آداب و مراسمی بودکه به نهاد و درون انسان تعلق داشت و در عین حال زندگی گروه اسلامی در آن مراعات شده بود ... همه اینها پیش از تشکیل دولت اسلامی در مدینه بود. بلکه پیدایش گروه اسلامی، وسیله تشکیل دولت اسلامی در مدینهگردید ...
*
به این آیههای سهگانه نگاه میاندازیم. میبینیم اخلاق فردی با نیازمندی گروهی، در سایه عقیده دینی، آمیخته است. سرشت عقیده دینی هم میطلبد در زندگی انسانها پیاده شود، به صورت نظام و سیستمیکه بر آن ماندگار و استوار بماندکسیکه آن نظام و سیستم را پاسداری مینماید و بدان متعهد میگردد و آن را میپاید.
دو آیه اول از عقاب و عذاب یزدان سبحان، و از زشت و پلشت بودنکار مومنانی صحبت مـیکنندکه میگویند چیزی راکه خودشان بدان عمل نمیکنند و برابر سخن خود نمیآیند و نمیروند ... این دو آیه بدین وسیله جانب اصیلی از شخصیت مسلمان را ترسیم میکنند که صدق و صداقت و راستی و درستی است. و اینکه باطن مسلمان بسان ظاهر او بوده، و کردارش باگفتارش مطابق و متفق باشد ... در همه جا و همه چیز این چنین باشد ... تنها به جنگ محدود نشود. بلکهکار مسلمان در این راستا باید درگستره فراختر از موضوع خنکی باشدکه در آیi سوم میآید. قرآن براین نشان شخصیت مسلمان بسیار تکیه میکند و انگشت میفشارد. حدیث نبوی نیز بارها این نشانه را دنبال میکند و آن را موید میدارد. یزدان بزرگوار
یهودیان را تهدید بکند و میفرماید:
(أتأمرون الناس بالبر وتنسون أنفسکم وأنتم تتلون الکتاب . أفلا تعقلون ؟).
آیا مردم را به نیکوکاری فرمان میدهید (و از ایشان میخواهید که بیشتر به طاعت و نیکیها بپردازنـد و از گناهان دست بردارند)و خود را فراموش میکنید (و به آنچه به دیگران میگوئید، خودتان عمل نمیکنید؟) در حالی که شما کتاب میخوانید (و تورات را در اختیار دارید و درآن تهدید خدا را در باره آن که کردارش مخالف گفتار است، مطالعه میکنید؟). آیا نمیفهمید (و عقل ندارید تا شما را از این کردار زشت بازدارد؟ (بقره/44)
وقتی هم منافقان را تهدید میکند میفرماید:
(ویقولون:طاعة . فإذا برزوا من عندک بیت طائفة منهم غیر الذی تقول).
(این گروه متردد) میگویند: (از اوامـر و نواهی تو فرمانبرداری و) اطاعت (میشود). ولی هنگامی که از بین تو برخاستند و رفتند، دستهای از آنان در خفاء چیزی را تدارک میبییند که مخالف آن (اوامر و نواهی و) چیزهائی است که تو میگوئی (و ایشان را بدانها گوشزد مینمائی!). (نـساء/81)
باز هم در باره منافق می فرماید:
(ومن الناس من یعجبک قوله فی الحیاة الدنیا ویشهد الله على ما فی قلبه وهو ألد الخصام , وإذا تولى سعى فی الأرض لیفسد فیها ویهلک الحرث والنسل والله لا یحب الفساد ).
در میان مردم کسی یافته میشود که سخن او در (باره امور و اسباب معاش) زندگی دنیا، تو را به شگفت میاندازد (و فصاحت و حلاوت کلام او، مایه اعجاب تو میشود) و خدا را بر آنچه در دل خود دارد گواه میگیرد (و ادعاء دارد که آنچـه میگوید، موافق با چیزی است که در درون پنهان میدارد، و گفتار و کردارش یکی است). و حال آن که او سرسختترین دشمنان است. و هنگامی که پشت میکند و میرود (و یا به ریاست و حکومتی میرسد)، در زمین بـه تلاش میافتد تا درآن فساد و تباهی ورزد وزرع ونسل (انسانها و حیوانات) را نابود کند (و با فساد و تباهی خود اقوات و اموال و ارواح را از میان ببرد) و خداوند فساد و تباهی را دوست نمیدارد. (بقره/204و205)
پیغمبر خدا (ص) میفرماید:
(آیة المنافق ثلاث:إذا حدث کذب , وإذا وعد أخلف , وإذا أؤتمن خان ).
(نشانه منافق سه چیز است: وقتیکه سخن بگوید دروغ میگوید، و وقتیکه وعده بدهد خلاف وعده میکند، و زمانیکه امین شناخته شود خیانت میکند).[1]
احادیث در این باره زیاد است. چه بسا حدیثی که در اینجا نقل میکنیم از دقیقترین و لطیفترین رهنمودهای ارزشمند نبوی در این زمینه باشد ... امام احمد و ابو داوود از عبدالله پسر عامر پسر ربیعه روایت کردهاندکهگفته است: پـیغمبر خدا (ص) به پیش ما آمد. در آن وقت منکودکی بودم. رفتمکه بیرون بروم و بازیکنم. مادرمگفت: ای عبدالله بیا تا به تو بدهم ... پیغمبر خدا به مادرم فرمود:
«وما أردت أن تعطیه؟»
«میخواستی بدو چه چیز بدهی؟«.
مادرم گفت: خرما را. پیغمبر (ص) فرمود:
(أما إنک لو لم تفعلی کتبت علیک کذبة ( .
(اگر تو چنین نـمیکردی دروغی بر تو نوشته میشد).
چه بسا با توجه به همـین منبع و برگرفتن از همین چشمه پاک و زلال نبوی باشد امام احمد پسرحنبل (رض) نخواست از روایت مردی استفاده بکند و یادداشت برداردکه از فاصلههای دور به پیش او رفت تا حدیثی را از او بشود و از آن بهرهمند شود. وقتیکه امام احمد دید آن مرد دامن خود را جمع میکند و قاطر خود را فرامیخواند و آن را بهگمان میاندازدکه در دامنش خوراک است، در حالیکه چیزی در آن نبود. امام احمد (رض) چون چنین دید نخواست از او حدیث را روایتکند، بدان دلیلکه او با قاطرش دروغ میگفت!
این ساختار اخلاقی دقیق و نظیف نهاد و درون مسلم و شخـصیت او است، شـخصیتی که سزاوارکسی استکه پـاسدار امین برنامه خدا در زمین است. برنامهایکه این سـوره آن را بیان میدارد، و این حلقه از حلقههای زنجیره تربیتی گروه مسلمانی استکه خدا آنان را آماده میسازد تا این امر را نپایند و آن را پاسداری نمایند.
چـون به موضوعی رسیدهایمکه ایـن آیهها در وقت نزول مستقیماً بدان پرداختهاند، و آن موضوع جهاد است، ما جلو موضوعهای گوناگونی میایستیم، تا از آنها سخن بگوئیم و ملاحظههائی داشته باشیم و درسهای عبرتی بیاموزیم.
پیش از هر چیز جلو نفس بشری میایستیم. لحظههای ضعفی گریبانگیر این نفس میگردد. در آن لحظهها جز یاریوکمـک ذات باری آن را محفوظ و مصون نمیدارد، و چیزی جز تذکر هـمیشگی، و رهنمود دائـمی، و تربیت دائمـی، به فریادش نمیرسد…
اینان گروهی از مسلمانانندکه در بعضی از روایتهاگفته شده است آنان از زمره مهاجرانی بودندکه آرزو میکردند خدا بدیشان اجازه جنگ بدهد، بدان هنگامکه هنوز در مکه بودند. این آرزو به خاطر شدت شور و غوغائی و جوش و خروشی بودکه در سر داشتند و ایشان را به جنگ ترغیب میکرد و بـرمـیانگیخت. بدانان دستور داده میشدکه دست نگاه دارند و نماز بخوانند و زکات بدهند.
(فلما کتب علیهم القتال)
امّا هنگامی که دستور پیکار به آنان داده شد ... . (نساء/77)
هنـگامیکه درمدینه بدیشان دستور جنگ داده شد در وقت مناسبیکه خدا مقرر و مقدر فرموده بود .. ..
(إذا فریق منهم یخشون الناس کخشیة الله أو أشد خشیة , وقالوا:ربنا لم کتبت علینا القتال ? لولا أخرتنا إلى أجل قریب !).
بدین هنگام دستهای از ایشان از مردم همانگونه ترسیدند و هراس برداشتند که از خدا ترس و هراس داشتند! و بلکه بیشتر هم دچار خوف و وحشت شدند! و گفتند: پروردگارا! چرا (بدین زودی) جنگ را بر ما واجب کردی؟ چه میشد اگر به ما فـرصت بیشتری میدادی (تا از لذائذ دنیا بهره میگرفتیم؟). (نساء/77)
یا همچونکسانی گروهی از مسلـمانان در مدینه بودند. ازگرامیترینکارها در پیشگاه خدا میپرسیدند تا آن را انجام بدهند. هنگامیکه آنان را به جـهاد دستور دادند آن را زشت شمردند و نپسندیدند!
این ایستادن و نگریستنکافی است چشمان ما را باز کنند و بر ضرورتکمک و یاری نفس بشریت با تقویت و ثابت نگاه داشتن و رهنـمـودکردن آگاه بشویم، یاری و تقویت و ثابت نگاه داشتن و رهنمودکردن در آن حال و احوالیکه نفس بشری با تکالیف و وظائف سخت و دشوار رویاروی میگردد. تا بدین وسیله نفس بشری در راستای راه خود استوار بماند، و بر لحظههای ضعف خود پیروز و چیره بشود، و پیوسته به افقدور بنگرد. همچنین این ایستادن و نگریستن به ما الهام میکند و پیام میدهدکه در جستجوی تکالیف و وظائف، متواضع و فروتن باشیم، در آن حالکه سالم هستیم و از آن تکالیف و وظائف معاف میباشیم! زیرا چه بسا ما نتوانیم درکاریکه به خدا پیشنهاد میدهیم و آن را از او درخواست میکنیم توفیق حاصل نمائیم و از عهده آن برآئیم، وقتیکه خدا آنکار را به ما حواله میفرماید و وادارمان به انجام آن مینماید! اینان گروهی از مسلمانان پیشین و پیشقراول هستند، چیزی را میگویندکه آن را انجام نمیدهند، تا بدانجاکه خدا با این سرزنش سخت، آنان را سرزنش میفرماید، و با این نکوهش هراسانگیز در قبال اینکار ایشان را نکوهش مینماید!
بار دوم در برابر مودت و محبت خدا در حقکسانی مـیایستیمکه در راه او در یک صف میجنگد و مـیرزمند، انگار دیوار آهنین و روئین هستند ... در جلو این تشویق و ترغیب نیرومند و ژرف به جنگ در راه خدا میایستیم ... نخستین چیزیکه در اینجا نوشته میشود و ثبت و ضبط میگردد در باره رویاروئی ازکار بازنشستن و عقبگرد کردن و جنگ را دوست نداشتن است.ولیکناین سبب شگفت و شگرف در رخداد محدودی این را نفی نــمیکندکه تشویق و ترغیب عام و همگانی است، ودر فراسوی آن حکمـت دائم و همیشگی است.
اسلام جنگ را دوست نمیدارد، و جنگ را به خاطر عشق به جنگ نمیخواهد. ولی اسلام جنگ را واجب میکند، چون واقعیت، جنگ را حتمی و قطعی میداند، و هدفیکه در فراسوی جنگ است بزرگ و سترگ است. اسلام برنامه الـهی را در شکل واپسین و ثابت خود به انسانها عرضه میدارد. این برنامه هرچندکه به فطرت سالم پاسخ مثبت میدهد، امّا مردمان را به تلاش وکوشش و رنج و زحمت هم میاندازد، تا به سطح اسلام اوجگیرند و برسند، و در این سطح بالا و والا ماندگار گردند. نیروهای زیادی در این زمین است که دوست نـمیدارند این برنامه مستقر شود. زیرا این برنامه بسیاری از امتیازات را از ایشان میگیرد، امتیازاتیکه بر ارزشهای پوچ و ناروا تکیه میزنند، و این برنامه با آنها میرزمد و آنها را از میان میبرد زمانیکه در زندگی انسانها استقرار بپذیرد و جای بگیرد. این نیروهای پوچگرا از ضعف انسانها استفاده میکنند، ضعفیکه بر ماندگاری در سطح ایمان و در انجام تکالیف و وظائف آن دارند. از دیگر سو از نادانی خردها، و از ترکههای نسلها استفاده میکنند، چون با این برنامه تعارض و دوگانگی دارند و بر سر راه این برنامه سد و مانع ایجاد میکنند. شر و بدی آزاردهنده و اذیترساننده است. باطل خودستا است. شیطان پست و پلشت است. لذا بر حاملان ایمان و پاسداران برنامه آن واجب و لازم میگردد نیرومند باشند تا بر مزدوران شر و بدی و بر همدستان و یاران شیطان چیره و پیروز شوند. نیرومند باشند هم در اخلاقشان، و نیرومند باشند هم در جنگ با دشمنانشان. بر ایشان واجب و لازم میگردد بجنگند وقتی جنگ یگانه وسیله تـضمین آزادی دعوت برنامه جدید، و آزادی اعتقاد به آن، و آزادیکارکردن برابر نظم و نظام مرسوم و معلوم آن میگردد.
حاملان ایمان و پاسداران آن در راه یزدان میجنگند ... نه در راه وجود خودشان یا در راه نژادشان از هر جنس و رنگیکه باشند. برای جانبداری از نژاد، جانبداری از سرزمین، جانبداری از قوم وقبیله و طائفه و عشیره، و برای جانبداری از خانه و خاندان نمیجنگند. بلکه تنها و تنها در راه خدای یگانه میجنگند و مـیرزمند، تا فرمان یزدان بالا و والا باشد و بماند. پیغمبر (ص) میفرماید:
(من قاتل لتکون کلمة الله هی العلیا فهو فی سبیل الله ) .[2]
)کسیکه بجنگد تا فرمان یزدان بالا و والا باشد و بماند، اودر راه خدا میجنگد و جنگ او در راه خدا است).
«کلمةالله» بیانگر اراده و خواست خدا است. اراده و خواستیکه خدا دارد و برای ما آدمیزادگان ظاهر و پدیدار است همان اراده و خواستی استکه با قانونی همآوا و همساز استکه تمام جهان هستی برآن استوار و در سیر و حرکت است، جهـان هستیایکه با حمد و سپاس پروردگارش در تسبیح و تقدیس است. بـرنامه خدا در شکل واپسینیکه اسلام آن را به ارمغان آورده است، برنامهای استکه با آن قانون، همنوا و همآوا و همراه و همسفر است، و تمـام جـهان هستی را -و مردمان راکه در ضمن آن هستند -بر آن میداردکه برابر شریعت خدا فرمانروائی و داوریکنند، نه برابر شریعتیکه جز خدا آن را وضع میکنند و آن را پدید میآورند.
بناچار افرادی با این برنامه میجنگند. طبقهها و چینهائی، و ملتها و دولتهائی با این برنامه میجنگند. چاره ای هم نیست اسلام باید با این جنگ رو در رو شـود و به پیش رود. چارهای هم نیست باید جهاد بر مسلمانان واجب شود، برای پیروز شدن این برنامه، و برای تحقق پیداکردن اراده خدا در زمین و بالا و والا شدن و ماندن فرمان یزدان در زمین ... بدین خاطر استکه یزدان سبحانکسانی را دوست میداردکه در راه او در یک صف متحد و متفق میجنگند و میرزمند، انگار دیوار آهنین و سد فولادین هستند. [3]برای بار سوم میایستیم در برابر حالتیکه خدا دوست میدارد مجاهدان بجنگند و آن را داشته باشند:
(صَفًّا کَأَنَّهُمْ بُنْیَانٌ مَرْصُوصٌ ).
در خط و صف واحدی میرزمند، انکار دیوار سربی بزرگی هستند.
این امر در ذات خود یک وظیفه فردی است، ولیکن فردی است امّا به صورتگروهی، و در میانگروهی دارای نظم و نظام انجام میپـذیرد. زیرا آنانکه با اسـلام رویاروی میشـوند ومـیجنگند با نیروهای گروهـی و حتی با اسلام رویاروی میشوند و میجنگند، ودستهها وگروههای انبوهـی را برضد اسلام برمیشورانندو برمیانگیزانند. پس چارهای جز این نیستکه لشگریان و سربازان اسـلام با دشمنان اسلام در خط و صف واحدی رویاروی شـوند و بجنگند، خط وصف واحدیکه منظم و مرتب و استوار و پایدار باشد. گذشته از این سرشت این دین چنین است، وقتیکه پیروز میشود و محافظت و پاسداری را بر عهدهمیگیرد، بر حتمی وگروهی محافظت و پاسداری را انجام مـیدهد، و جامعه متحد و متفق و یکپارچه و یکدست و هماهنگ را ایجاد میکند و پدید میآورد ... چه شکل فردگوشهگیریکه تنها به پرستش بپردازد، وتنها جهاد بکند، و تنها زندگی را بسر ببرد، شکلی است دور از سرشت این آئین، و دور از مقتضیات این آئین در حالت جهاد، و گذشته از آن در حالت محافظت و پاسداری از زندگی.
شکلی راکه یزدان برای مومناندوست میدارد و میخواهد، سرشت آئینشان را برایشان ترسیم میکند، و نشانههای راه را برایشان روشن و آشکار میسازد، و برایشان برده از سرشت ضمانت اجتماعی محکم و استواری برمیداردکه تعبیر نوآور قرآنی آن را به تصویر میزند:
(صَفًّا کَأَنَّهُمْ بُنْیَانٌ مَرْصُوصٌ ).
در خط و صف واحدی میرزمند، انکار دیوار سربی بزرگی هستند.
دیواری استکه آجرهای آن همدیگر راکـمک بکنند و به یکدیگر متصل میشوند و میپیوندند، و هر آجری نقش خود را اجراء میکند، و سوراخ خود را میگیرد، زیرا سراسر دیوار فرو میریزد اگر آجری از آن از مکان خود بلغزد و بیفتد. فرق نمـیکند جلو برود یا عقب برود، این سو و آن ـ و پس و پیش بشود یا بالاو یا پـائینبرود، ویرانی به بار مـیآورد ... این تعبیر، تعبیری استکه حقیقت را به تصویرمـیکشد، نه فقط برای تشبیه همگانی باشد و بس. تعبیری استکه سرشتگروه را، و سرشت ارتباطهای افراد در میان گروه را به تصویر میزند. ارتباطهائیکه روحی و فکری، و یا ارتباطهای حرکتی و جنبشی است، و در داخل نظام وسیستم شخصی و معینی انجام مـیپذیرد، و رو به سوی هدف مشخـصی و معینی دارد و میرود.
*
بعد ازآن، داستان این برنامه الهی و مراحل آن را در رسالتهای پیش از اسلام بیان میدارد.
(وَإِذْ قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ یَا قَوْمِ لِمَ تُؤْذُونَنِی وَقَدْ تَعْلَمُونَ أَنِّی رَسُولُ اللَّهِ إِلَیْکُمْ فَلَمَّا زَاغُوا أَزَاغَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ وَاللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْفَاسِقِینَ ) .
خاطرنشان ساز زمانی را که موسی به قوم خود گفت: ایقوم من! چرا مرا میرنجانید و آزار میرسانید با این که میدانید که من قطعاً فرستاده خدا به سوی شما هستم؟! آنان چون از حق منحرف شدند، خداوند دلهایشان را بیشتر از حق دور داشت. یزدان مردمان نافرمان (و بیرونرونده از دائره احکام آسمان) را هدایتنمیدهد.
(وَإِذْ قَالَ عِیسَى ابْنُ مَرْیَمَ یَا بَنِی إِسْرَائِیلَ إِنِّی رَسُولُ اللَّهِ إِلَیْکُمْ مُصَدِّقًا لِمَا بَیْنَ یَدَیَّ مِنَ التَّوْرَاةِ وَمُبَشِّرًا بِرَسُولٍ یَأْتِی مِنْ بَعْدِی اسْمُهُ أَحْمَدُ).
و خاطرنشان ساز زمانی را که عیسی پسرمریم گفت: ای بنی اسرائیل! من فرستاده خدا به سوی شما بوده و توراتی را که پیش ازمن آمده است تصدیق مـیکنم، و به پپغمبری که بعد ازمن میآید و نام او احمد است، مژده میدهم.
اذیت و آزاریکه بنیاسرائیل به موسی میرساندند - موسائیکه نجاتدهنده ایشان از دست ظلم و جور فرعون و فرعونیان، و پیغمبرش و رهبرشان و آموزگارشان بود، اذیت و آزار طولانی و دارای انواع و اشکال گوناگون بود. جهادیکه موسی در راه راست و درستگرداندنشان آغازید جهادکشنده و طاقتفرسا و سختی بود. قرآن در داستانهای بنیاسرائیل شکلهـای مختلف و جوراجوری را از آن اذیت و آزار، و از این رنج وخستگی را ذکر میکند.
بر موسـی خشم میگرفتند، در آن حالکه موسی با فرعون برای نجاتشان در پیکار بود و میکوشید ایشان را نجات دهد، وخود را درمعرض تاخت و تاز و زورگوئی و قلدری فرعون قرارمیداد، و آنان با خواری و مذلتیکه در برابر فرعون نشان میدادند، ایمن و بیدرد سر بسر میبردند! بیزاری خود را از موسیاعلام میداشتند، وسرزنشکنان بدو میگفتند:
(أوذینا من قبل أن تأتینا ومن بعد ما جئتنا).
پیش ازآن که به پیش ما بیائی (گرفتارشکنجه فرعون بودهایم) و پس از آمدنت (هم از سوی او) اذیت و ازار شدهایم!. (اعراف/١٢٩)
انگار آنان در رسالت موسی خیر و خوبی نمیبینند، یا انگار مسوولیت این اذیت و آزار واپسین را متوجه او میکنند!
هنوز ایشان را از خواری و پستی فرعون نجات نداده بود، و فرعون را در جلو دیدگانشان غرق نکرده بود، به سوی پرستش فرعون و فرعـونیان تمایل پیداکردند ... (فأتوا على قوم یعکفون على أصنام لهم قالوا:یا موسى اجعل لنا إلها کما لهم آلهة).
(در مسیر خود) به گروهی رسیدند که بتهائی داشتند و مشغول پرستش آنها بودند. (در این هنگام بنیاسرائیل به موسی) گفتند: ای موسی! برای ما معبودی بساز (تا به پرستش آن بپردازیم) همان گونه که آنان دارای معبودهائی هستند (و به پرستش آنها مشغول میباشند!). (اعراف/38ا)
هنوز موسی به میعادگاه پروردگارش بالایکوه نرسیده بود تا لوحها را دریافت بدارد، سامری ایشان را گمراه کرد:
(فأخرج لهم عجلا جسدا له خوار فقالوا:هذا إلهکم وإله موسى فنسی !).
سپس مجسمه گوسالهای را برای مردم (از میان آتش) بیرون آورد (که به علت تعبیه سوراخهائی در آن، به هنگام وزش باد، صدائی همـچـون) صدای گوساله داشت. (سامری و پیروانش) گفتند: این معبود شما و معبود موسی است و او (چنین چیزی را) فراموش کرده است (ودر طلب آن به کوه طور رفته است.( (طه/88)
آنگاه در بیابان از خوراک خـود ترنجبین و بلدرچین ایراد میگیرند و از آن خشمگین میگردند و مـیگویند:
(یا موسى لن نصبر على طعام واحد فادع لنا ربک یخرج لنا مما تنبت الأرض من بقلها وقثائها وفومها وعدسها وبصلها).
ای موسی! ما بر یک خوراک (ترنجبین وبلدرچین) شکیبائی نداریم. ازخدای خود بخواه که برای ما انچـه را زمین ازسبزی و خیار و گندم و سیر و عدس و پیاز میرویاند، بیرون آورد. (بقره/61)
در حادثهگاویکه مکلف و مجبور بودند آن را سر ببرند و قربانیکنند، شروعکردند به جدال و سـتیز و تندخوئی، و بهانهگیری میکردند و با پیغمبرشان و با پروردگارشان بیادبی میکردند و میگفتند:
(ادع لنا ربک یبین لنا ما هی). .
از خدای خود بخواه که برایمان روشن کند چـه گاوی (مورد نظر است) (بقره/68)
(ادع لنا ربک یبین لنا ما لونها )
از خدای خود بخواه که برایـمان بیان دارد، رنگ آن چگونه است. (بقره/69)
)ادع لنا ربک یبین لنا ما هی إن البقر تشابه علینا). .
خدایت را برای ما فراخوان تا برای ما روشن کند چگونه گاوی است. به راستی این گاو بر ما مشتبه است (و ناشناخته مانده است). (بقره/70)
(فذبحوها وما کادوا یفعلون)!
پس گاو را سر بریدند، گرچـه نزدیک بود که چنین نکنند) . بقره/71)
آنگاه یک روز تعطیلی مقدس را خواستار شدند. وقتیکه شنبه برای ایشان واجبگردید، در آن به تعدی و سرکشی پـرداختند و از فرمان خدا سرپیـچی کردند.
جلو سرزمین مقدسیکه خدا بدیشان مژده ورود بدانجا را داده بود خوار و رسوا ایستادند، و در همان حال از موسی رویگردان شدند و از فرمانش سرپیچیکردند:
(قالوا یا موسى إن فیها قوما جبارین , وإنا لن ندخلها حتى یخرجوا منها فإن یخرجوا منها فإنا داخلون).
گفتند: ای موسی! درآنجا قوم زورمند وقلدری زندگی میکنند، وما هرگز بدانجا واردنمیشویم مادام که آنان ازآنجا بیرون نروند. در صورتیکه آنان از آن سرزمین بیرون رفتند، ما بدانجا خواهیم رفت. (مائده/٢٢)
وقتیکه موسی تشویق و ترغیب و دل دادن و جرات بخشیدن را بارها تکرارکرد، خودبزرگبینیکردند و کافرگردیدند:
(قالوا یا موسى إنا لن ندخلها أبدا ما داموا فیها فاذهب أنت وربک فقاتلا إنا هاهنا قاعدون).
گفتند: ای موسی! ما هرگز بدان سرزمین مقدس پـای نمینهیم مادام که آنان درآنجا بسر برند. پس(دست از سرما بـردار و) تو و پروردگارت بـروید و (با آن زورمندان قوی هیکل) بجنگید؛ ما در اینجا نشستهایم (و منتظر پیروزی شما هستیم). (مائده/24)
گذشته از اینها موسی را خسته و درمانده کردند با پرسشها و پیشنهادها و نافرمانیها و سرکشیهائیکه ورزیدند، و با تهمت ناروائیکه بدو زدهاند، همانگونه که در بسی از روایتها آمده است.
این آیه در اینجاگفتار سرزنشگرانه و مهربانانه موسی بدیشان را ذکر میکند
)یا قوم لم تؤذوننی وقد تعلمون أنی رسول الله إلیکم ؟). .
ای قوم من! چرا مرا میرنجانید و آزار میرسانید با این که میدانید کهمن قطعاً فرستاده خدابـه سـوی شما هستم؟
آنان قطـعاً این را مـیدانستند و بدان ایمان داشتند ... این آیه شیوه سرزنش و اندرز را دارد ...
سرانجام این شدکه آنان از حق و حقیقت منحرف شدند، بعد از آن همه تلاش وکوششیکه موسی نمود، و همه اسباب و وسائل استقامت را بدیشان نشان داد. این بود که یزدان بر انحراف وکجروی آنان افزود، و دلهایشان را از پذیرش حق و حقیقت و گرایـش به راستی و درستیکج ومنحرفکرد، و انحراف ظاهری آنان را به انحراف باطنی ایشان سرایت داد. دیگر همــچون دلهائی شایسته هدایت نشدند، وگمراه گردیدند، و خدا برای همیشهگمراهی را بر ایشان واجب و لازمگرداند:
(وَاللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْفَاسِقِینَ).
یزدان مردمان نافرمان (و بیرونرونده از دائره احکام آسمان) را هدایت نمیدهد.
با اینکارها قیمت و سرپرستی ایشان برآئین یزدان به پایان آمد و به انتهاء رسید، و دیگر شایستگی این کار را پیدا نکردند، و آنان بر اینکجی وکژی و گمراهی و ویلانی ماندند.
سپس عیسی پسرمریم آمد. آمد تا بدیشان بگوید:
( یَا بَنِی إِسْرَائِیلَ إِنِّی رَسُولُ اللَّهِ إِلَیْکُمْ )
ای بنی اسراییل!من فرستاده خدا به سویشما هستم. عیسی پسر مریم به بنیاسرائیل نگفتکه: من خدا هستم ... و بدیشان نگفت: من پسرخدا هستم. بدیشان هـم نگفت: من اقنومی و شــخصیتی از اقنومها و شخصیتها ی خدا هستم.
(مُصَدِّقًا لِمَا بَیْنَ یَدَیَّ مِنَ التَّوْرَاةِ وَمُبَشِّرًا بِرَسُولٍ یَأْتِی مِنْ بَعْدِی اسْمُهُ أَحْمَدُ ).
توراتی را که پیش ازمن آمده است تصدیق میکنم، و به پیغمبری که بعد ازمن میآید و نام او احمد است، مژدهمیدهم.
در این ترکیببند و ساختاریکه حلقههای زنجیره رسالت مرتبط را به تصویر میکشد، حلقهای را به حلقه دیگری واگذار میکند، در حالیکه همه حلقهها به یکدیگر متصل و مرتبط هستند، و همـه آنها در جهت همدیگرند، وزنجیره آنها از آسمان به سوی زمین کشیده شده است و امتداد یافته است، و حلقهای به دنبال حلقهای در این زنجیره دراز متصل قرارگرفته است ... این شکل لائق و سزاوار کار یزدان و برنامه او است. چه برنامه خدا در اصل خـود برنامه یگانهای است، ولی در شکلـهای گوناگونی، مطابق با استعدادها، نیازمندیها، توانائیها، تجربهها، اندوختهها و پشتوانههای آگاهی و دانش انسانها، نازلگردیده است، تا انسانها به مرحله رشد عقلی و ذهنی خود رسیدهاند. در این وقت استکه واپسین حلقه زنجیره رسالت به شکل واپسین وکامل و شامل نازل میگردد، و در پرتو آن تجربهها خرد رشد یافته را مخاطب قرار میدهد، و این خرد را آزاد میگذارد در حدود و ثغور خود کار بکند، و در داخل کمربند برنامۀ معیّن برای انسان به طور کلّی، بیاید و برود، و به اندازۀ توانائیها و استعدادهای انسان، دست اندر کار بشود و به تلاش و کوشش بپردازد.
مژدهای که مسیح به فرا رسیدن احمد میدهد با این نصّ ثابت است، چه انجیلهائی که در دسترس هستند این مژده را در خود داشته باشند یا نداشته باشند. معلوم است راه و رسمی که این انجیلها در آن نوشته شدهاند، و شـرائط و ظـروفی که انجیلها را دربرگرفتهاند، نمیگذارد که انجیلها در این زمینه و در این باره، مرجع و منبع گردند.
قرآن در جزیرةالعرب بر یهودیان و مسیحیان خوانده شده است و تلاوت گردیده است. در قرآن هم همچون آیه ای بوده است:
(النبی الأمی الذی یجدونه مکتوبا عندهم فی التوراة والإنجیل).
پپغمبر امّی که (خواندن و نوشتن نمیداند و وصف او را) در تورات و انجیل نگاشته مییابند. (اعراف /١٥٧)
برخی از فرزانگان مخلص ایشان که مسلمان شدهاند به چنین حقیقتی اعتراف کردهاند، حقیقتی که اهل کتاب همدیگر را به پنهان کردن و کتمان نمودن آن سفارش مینمودهاند!
همچنین روایتهای تاریخی ثابت میدارند که یهودیان بعثت پیغمبری را انتظار میکشیدند که زمان آن به نظرشان فرا رسیده بود. همچنین برخی از یگانه پرستان گوشهگیر پیشوایان مسیحی در جزیرةالعرب همچون چیزی را انتظار میکشیدند و چشم به راه مبعوث شدن پیغمبری بودند. و لیکن یهودیان میخواستند چنین پیغمبری از خودشان باشد. وقتی که خدا خواست آن پیغمبر از نژاد دیگری که نژاد ابراهیم است ظهور کند و مبعوث گردد، او را نپسندیدند و با او به جنگ پرداختند!
به هر حال نصّ قرآنی خودش در همچون خبرهائی قاضی و داور است، و آخرین سخن را میزند.
*
چنین به نظر میآید آیات زیر اغلب دربارۀ پذیره رفتن و رویاروی شدن بنیاسرائیل - یهودیان و مسیحیان - با پیغمبری است که کتابهایشان بدو مژده و خبر داده بود. از تهدید کردن ایشان از همچون پذیره رفتنی و رویاروی شدنی سخن میرود. از کید و نیرنگی گفتگو میشود که آنان در حقّ دین جدیدی روا میداشتند که خدا مقدّر فرموده بود آن را بر همۀ دینهای دیگری چیره و پیروز گرداند، و آن دین، دین واپسین باشد!
(فَلَمَّا جَاءَهُمْ بِالْبَیِّنَاتِ قَالُوا هَذَا سِحْرٌ مُبِینٌ (٦) وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَى عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ وَهُوَ یُدْعَى إِلَى الإسْلامِ وَاللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ (٧) یُرِیدُونَ لِیُطْفِئُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَاللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَوْ کَرِهَ الْکَافِرُونَ (٨) هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَى وَدِینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ کُلِّهِ وَلَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ) (٩)
هنگامی که آن پیغمبر (احمد نام) همراه با معجزات روشن و دلائل متقن، به پیش ایشان آمد، گفتند: این جادوی آشکاری است. چه کسی ستمکارتر از کسی است که بر خدا دروغ میبندد، در حالی که او به اسلام فرا خوانده میشود؟! خدا مردمان ستمگر را رهنمود نمیگرداند (و به حقّ نمیرساند). میخواهند نور (آئین) خدا را با دهانهایشان خاموش گردانند، ولی خدا نور (آئین) خـود را کامل میگرداند، هر چـند که کافران دوست نداشته باشند. خدا است که پیغمبر خود را همراه با هدایت و رهنمود (آسمانی) و آئین راستین (اسلام) فرستاده است تا این آئین را بر همۀ آئینهای دیگر چیره گرداند، هـرچند مشرکان دوست نداشته باشند.
بنیاسرائیل در مقابل دین جدید ایستادند و به دشمنانگی و نیرنگ و گمراهسازی پرداختند. با این دین جدید با وسائل مختلف و از راههای گوناگون جنگیدند، جنگ سخت و کورکورانهای که تا به امروز شعلۀ آتش آن فروکش نکرده است. با این دین جدید با تهمت زدن و متّهم کردن جنگیدند:
(فَلَمَّا جَاءَهُمْ بِالْبَیِّنَاتِ قَالُوا هَذَا سِحْرٌ مُبِینٌ) (٦)
هنگامی که آن پیغمبر (احمد نـام) همراه بـا معجزات روشن و دلائل متقن، به پیش ایشان آمد، گفتند: این جادوی آشکاری است.
سخن گفتند و به دسیسه نشستند بسان کسانی که کتابهای آسمانی را نشناسند و از مژدۀ فرارسیدن دین جدید بیخبر باشند. با نیرنگبازی و دسیسه بازی و بیشرمی و دروغ پردازی در میان اردوگاه اسلامی به جنگ پرداختند، تا میان مـهاجران و انصار در مدینه آشوب برپا سازند و ایشان را به جان یکدیگر بیندازند، و میان اوس و خزرج انصار، جنگ و جدال بر پا دارند و دعوا و مرافعه به راه اندازند. با این دین جدید جنگیدند گا هــی با ساخت و پاخت و توطئه چینی با منافقان، و گاهی با مشرکان. با این دین جدید جنگیدند با ملحق شدن و پیوستن به اردوگاههای مهاجمان و یورش آورندگان، همان گونه که در جنگ احزاب چنین کردند و چنین رفتند. با این دین جدید جنگیدند با پخش سخنان ناروا و مطالب نابجا، همانگونه که در قضیّۀ افک توسّط عبدالله پسر ابی پسر سلول چنین کردند و چنین رفتند. و همانگونه که در آشوب عثمان توسّط دشمن خدا عبدالله پسر سبأ، بعدها چنین کردند و چنین رفتند. با این دین جدید جنگیدند با دروغها و یاوه سرائیها و خرافههای اسرائیلیّاتی که در لابلای احادیث گنجاندند، و در شرح حال پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم و در تفسیر قرآن جای دادند، زمانی که از جعل و کذب در قرآن مجید عاجز ماندند و ناتوان شدند.
جنگ آنان با دین اسلام لحظهای متوقّف نشده است تا همین لحظۀ حاضر هم که در آن هستیم. صهیونیزم جهانی و صلیبی جهانی با این دین در جنگهای صلیبی در شرق جنگیدند. با این دین در اندلس در غرب جنگیدند. با این دین در خاورمیانه با آخرین خلافت جنگیدند، جنگ کورکورانهای که خلافت را با آن پخش و پراکنده کردند و میراث آن را میان خود تقسیم نمودند، میراثی که آن را مرده ریگ «مرد بیمار» مینامیدند ... آنان مجبور شدند که قهرمانان دروغینی را در سرزمینهای اسلام بسازند تا برای اجرای کینهتوزیها و نیرنگهایشان بر ضدّ اسلام کار بکنند و مزدوری نمایند. برای نـمونه وقتی که خواستند «خلافت» را درهم شکنـند و آخرین مظهر از مظاهر فرمانروائی اسلامی را از میان بردارند، در ترکیه «قهرمانی» را (به نام اتاترک) ساختند!.. در او دمیدند و بادش کردند. لشکرهای همپیمان و متّحدی که آستانه را احاطه کرده بودند در مقابل او شکست خوردند و رفتند، تا در برابر دیدگان هممیهنانش از او قهرمانی را بسازند، قهرمانی که میتواند خلافت را باطل اعلام کند، و زبان عربی را بردارد و حذف نماید، و ترکیه را از مسلمانان جدا سازد، و آن را یک دولت متمدّن و جدای از دین، یعنی لائیک اعلان کند! صهیونیستها و صلیبیها همیشه این گونه قهرمانان دروغین را میسازند هر زمان که بخواهند به اسلام ضربه بزنند، و جنبشهای اسلامی را در کشوری از کشورهای مسلمانان سرکوب کنند، تا بجای اسلام طرفداری و جانبداریای را به وجود بیاورند جدای از طرفداری و جانبداری از دین، و پرچمی را برافراشته کنند جدای از پرچم دین.
(یُرِیدُونَ لِیُطْفِئُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَاللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَوْ کَرِهَ الْکَافِرُونَ) (٨)
میخواهند نور (آئین) خدا را با دهانهایشان خاموش گردانند، ولی خدا نور (آئین) خود را کامل میگرداند، هر چند که کافران دوست نداشته باشند.
این نصّ قرآنی گویای حقیقتی است. در عین حال تصویری را ترسیم میکند که به گریه و شیون و تمسخر و استهزاء فرامیخواند! این حقیقت این است که آنان با زبانهایشان میگفتند:
(هَذَا سِحْرٌ مُبِینٌ) (٦)
این جادوی آشکاری است.
و نیرنگ میزدند و توطئه میچیدند و میکوشیدند این دین جدید را از میان بردارند. این هم تصویر بدی از ایشان است. آنان میکوشند نور خدا را با فوت کردن با دهانهایشان خاموش کنند، آنان که از زمرۀ ضعیفان و ناتوانانند!
(وَاللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَوْ کَرِهَ الْکَافِرُونَ) (٨)
ولی خدا نور (آئین) خود را کامل میگرداند، هر چند که کافران دوست نداشته باشند.
وعدۀ خدا راست بوده است و راست درآمده است. خدا نور خود را در زندگانی پیغمبر صلّی الله علیه وآله و سلّم کامل گرداند. گروه اسلامی یک تصویر زندۀ عملی از برنامۀ برگزیدۀ الهی را بر پا و برجا داشتند، تصویری که نشانههای روشن و حدود و ثغور مشخّص خود را داشت. نسلهائی این تصویر را ترسیم کردند نه فقط در داخل کتابها و به شکل نوشتهها، بلکه به شکل حقیقتی در جهان واقع. یزدان سبحان نور خود را کامل کرد. چه برای مسلمانان دینشان را کامل گرداند، و نعمت خود را بر ایشان کامل نمود، و برایشان پسندید که اسلام آئینشان باشد، آئینی که دوستش میداشتند، و در راهش جهاد میکردند. تا بدانجا دوستش میداشتند که هر یک از آنان دوست میداشت به آتش انداخته شود، ولی به کفر برنگردد. این بود که حقیقت دین هم در دلها و هم در زمین کامل گردید. همیشه این حقیقت زمان به زمان برانگیخته میشود و برمیجهد، و میجنبد و تکان میخورد و استوار و پایدار جلوهگر میآید، با وجود آن همه جنگ و جدال و نیرنگ و تبعید و تنبیه و تاخت و تاز شدیدی که بر اسلام و مسلمین میشود. زیرا نور خدا ممکن نیست دهانها آن را خاموش گردانند، و آتش و آهن نمیتوانند آن را نپهان و نابود نمایند، آتش و آهنی که در دستهای بندگان است! هر چند که طاغیان و یاغیان قلدر، و قهرمانان ساختۀ صلیبیان و یهودیان گمان برند که آنان بدین هدف دور خواهند رسید و این آرزوی بزرگ را خواهند دید!
قضا و قدر خدا بر این جاری است که این آئین را غالب و چیره سازد. این هم قطعی و حتمی است که میشود و روی میدهد:
(هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَى وَدِینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ کُلِّهِ وَلَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ) (٩)
خدا است که پیغمبر خود را همراه با هدایت و رهنمود (آسمانی) و آئین راستین (اسلام) فرستاده است تا این آئین را بر همۀ آئینهای دیگر چیره گرداند، هر چند مشرکان دوست نداشته باشند.
گواهی خدا بر این آئین مبنی بر این که این آئین:
(الْهُدَى وَدِینِ الْحَقِّ).
هدایت و رهنمود، و آ ئین راستین است.
گواهی واقعی است. سخن داورانهای است که با وجود آن، هر سخنی زائد است، و جای سخن گفتنی بعد از آن نیست. اراده و خواست خدا کامل گردید و این دین بر همۀ ادیان پیروز شد. به عنوان آئینی پیدا گردیده است، و هیچ آئین دیگری در حقیقت و سرشت خود در برابر آن نمیایستد و تاب ایستادگی ندارد. برای مثال آئینهای بتپرستی در این جولانگاه چیزی بشمار نمیآیند. آئینهای اهل کتاب، این آئین واپسین آئین آنها است، و شکل نهائی و کامل و شامل آئین خدائی است. این آئین با این شکل نهائی و والای خود، تا یایان جهان شایسته و بایسته و بسنده است.
این آئینها تـحریف شدهاند، و پریشان و پراکنده گردیدهاند. بر آنها افزوده شده است چیزی که جزو آنها نیست. از گوشه و کنار آنها کاسته شده است و کم گردیده است، و به حال و احوالی درآمدهاند که به هیچ وجه شایستۀ رهبری زندگی را ندارند. حتّی اگر این آئینها بدون تحریف و تغییر هم برجـای میماندند و کاهش و آمیزشی در آنها صورت نمیگرفت، باز هم شایسته و بـایستۀ رهبری و رهنمونی زندگی را نداشتند، چرا که آنها نسخۀ پیشین و سابقی هستند که اصلاً همۀ مطالب زندگی تازه را دربر نداشتند و جامع و کامل و شامل نبودند، چرا که آنها در تقدیر و تدبیر الهی برای مدّت زمان محدودی آمدهاند و تعیین گردیدهاند.
این پیاده شدن و تحقّق حاصل کردن وعدۀ خدا از ناحیۀ سرشتی این دین و حقیقت آن است. و امّا از ناحیۀ واقعیّت زندگی، وعدۀ خدا یک بار ییاده شده است و تحقّق پیدا کرده است. این آئین در قدرت و حقیقت و نظام حکومتی بر همۀ دینها چیره شده است و غلبه ییدا کرده است، و بیشتر سر زمینهای آباد آن روز زمین، مدّت یک قرن از زمان، به زیر فرمان آئین اسلام درآمدهاند و از آن فرمان بردهاند. سپس به دنبال آن به وسط آسیا و آفریقا لشکرکشی مسالمت آمیز و سالمی داشته است. تا بدانجا که پنج برابر کسانی که در اوقات جنبشهای جهادی نـخستین اسلام را پذیرفتهاند مسلمان شدهاند، با دعوت صرف به دائرۀ اسلام در آمدهاند و مسلمان گردیدهاند ... هنوز که هنوز است اسلام پیوسته گسترش مییابد بدون این که یک دولت هـم داشته باشد، از آن زمان که صهیونیزم حهانی و صلیبی جهانی واپسین خلافت را در ترکیه با دستهای «قهرمانی» که او را ساخته بودند، از میان برداشتند! امّا با وجود هـمۀ جنگها و نیرنگها و توطئههائی که در اطراف واکناف زمین بر ضدّ اسلام به راه افتاده است و به راه میافتد و به سویش نشانه رفتهاند و نشانه میروند، و با وجود درهم شکستن جنبشهای اسلامی که در هر مملکتی از ممالک اسلامی برمیخیزند و به تلاش میایستند، و با دستهای پلید «قهرمانان» دیگری از ساختهها و ساختارهای صهیونیزم جهانی و صلیبی جهانی به طور یکسان، درهم شکسته میشوند، اسـلام گسترش مییابد و به پیش میرود!
همیشه این دین نقشهائی در تاریخ بشریّت دارد و آنها را اداء و اجراء میکند، و با اجازۀ خدا بر همۀ ادیان چیره و پیروز میگردد، تا وعدۀ خدا تحقّق یابد و پیاده گردد، وعدهای که تلاشها و کوششهای بندگان لاغر و ضعیف نـیتواند جلو آن بایستد و راه آن را سدّ کند، هر اندازه هم بندگان لاغر و ضعیف از قوّت و قدرت و کید و مکر برخوردار و در گمراهسازی سرآمد باشند!
این آیهها مؤمنان مخاطب خود را بر حمل امانتی برمـیانگیختند که خدا آنان را برای حمل آن انتخاب کرده بود و برگزیده بود، بعد از آن که یهودیان و مسیحیان آن امانت را مراعات ننموده بودند. این آیهها به دلهای مؤمنان مخاطب خـود اطمینان میداد، در آن حال و احوالی که قضا و قدر خدا را در چیره کردن و غالب نـمودن دینی به مرحلۀ اجراء درمیآورند که یزدان اراده فرموده است و خواسته است چیره و پیروز گردد، و آنان هم جز ابزار و آلت آن نبودهاند. هنوز که هنوز است این آیهها برانگیزاننده و اطمینان دهندۀ دلهای مسلمانان مؤمن به وعدۀ خدا هستند، و پیوسته این آیهها در نسلهای آینده همچون احساسات و افکاری را برمیانگیزند و به دلهـایشان یقین و اطمینان میدهند تا وعدۀ خدا بار دیگر در واقعیّت زندگی با اجازۀ خدا تحقّق پیدا میکند و پیاده میشود.
*
در سایۀ داستان عقیده، و در جایگاه بیان وعدۀ خدا در استقرار بخشیدن و پیروز گرداندن این آئین واپسین، قرآن مجید مؤمنان را فریاد میدارد، مؤمنانی که مخاطبان اوّلیّۀ این خطاب بودهاند، و مؤمنانی که بعد از آنان تا روز قیامت پای به حهان میگذارند، ایشان را فریاد میدارد که بیایند و تجارتی را انجام دهند که پرسودترین بازرگانی در دنیا و آخرت است، تجارت ایمان به خدا و جهاد در راه خدا:
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا هَلْ أَدُلُّکُمْ عَلَى تِجَارَةٍ تُنْجِیکُمْ مِنْ عَذَابٍ أَلِیمٍ (١٠) تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَتُجَاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ بِأَمْوَالِکُمْ وَأَنْفُسِکُمْ ذَلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (١١) یَغْفِرْ لَکُمْ ذُنُوبَکُمْ وَیُدْخِلْکُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الأنْهَارُ وَمَسَاکِنَ طَیِّبَةً فِی جَنَّاتِ عَدْنٍ ذَلِکَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ (١٢) وَأُخْرَى تُحِبُّونَهَا نَصْرٌ مِنَ اللَّهِ وَفَتْحٌ قَرِیبٌ وَبَشِّرِ الْمُؤْمِنِینَ) (١٣)
ای مومنان! آیا شما را به بازرگانی و معاملهای رهنمود سازم که شما را از عذاب بسیار دردناک (دوزخ) رها سازد؟ (و آن این است که) به خدا و پیغمبرش ایمان میآورید، و در راه خدا با مال و جان تـلاش و جهاد میکنید. اگر بدانید این برای شما (از هر چیز دیگـری) بهتر است. (اگر این تجارت را انجام دهید، خدا) گناهانتان را میبخشاید، و شما را به بـاغهای بهشتی داخل میگرداند که از زیـر (کـاخها و درختان) آن جویبارها روان است، و شما را در منازل و خانههای خوبی جای میدهد که در باغهای بهشت جاویدان ماندگار، واقع شدهاند. پیروزی و رستگاری بزرگ همین است. (گذشته از این نعمتها) نعمت دیگری دارید که پیروزی خدادادی و فتح نزدیکی است (که در پرتو آن مکّه به دست شما میافتد) و به مؤمنان مژده بده (به چیزهائی که قابل توصیف و بیان نیست، و فراتر از آن است که با الفبای انسانها به انسانها شناساند).
ساختار تعبیر و بیان، با فصل و وصل، و استفهام و جواب، و تقدیم و تأخیری که در آن است، ساختاری است که در آن قصد و هدف استقرار این نداء در دلها با همۀ وسائل و اسباب تأثیر تعبیر و بیان، نمایان و پدیدار است:
این سخن با ندا کردن و صدا زدن به نام ایمان میآغازد:
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا... ).
ای مؤمنان!... .
به دنبال آن پرسش الهامبخشی مـیآید. چه یزدان سبحان است که از ایشان میپرسد و آنان را مشتاق پاسخ می سازد:
(هَلْ أَدُلُّکُمْ عَلَى تِجَارَةٍ تُنْجِیکُمْ مِنْ عَذَابٍ أَلِیمٍ ؟)(١٠)
آیا شما را به بازرگانی و معاملهای رهنمود سازم که شما را از عذاب بسیار دردناک (دوزخ) رها سازد؟.
کیست که مشتاق نشود که خدا او را بدین تجارت رهنمود فرماید؟ در اینجا این آیه به پایان میآید، و دو جمله برای تشویق انتظار پاسخ مورد نظر، از یکدیگر جدا میافتند. سپس پاسخ درمیرسد، پاسخی که دلها و گوشها چشم به راه آن بودهاند:
(تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَرَسُولِه).ِ
(و ان این است که) به خدا و پیغمبرش ایمان میآورید.
آنان به خدا و پیغمبرش ایمان دارند، و لذا دلهایشان هنگام شنیدن نصف پاسخ چیزی که در ایشان حاصل و موجود است، رخشان و پرتوافشان میگردد!
(وَتُجَاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ بِأَمْوَالِکُمْ وَأَنْفُسِکُمْ).
و در راه خدا با مال و جان تلاش و جهاد میکنید.
این موضوع اصلی و بنیادینی است که این سوره بدان میپردازد. بدین شیوه مـیآید، و این گونه تکرار میشود، و با این روند و روال بیان میگردد. یزدان سبحان میدانسته است که نفس بشری به همچون تکراری، و به همچون دگرگونی و تنوّعی، و به همچون الهامهائی و پیامهائی، نیاز دارد، تا بدین تکلیف سخت و وظیفۀ دشوار برخیزد، تکلیف و وظیفهای که ضروری است، و برای برقرار نمودن و استوار داشتن این برنامه، و برای پاسداری از آن در زمین، گزیری و گریزی از آن نیست... آن گاه بر عرضۀ این تجارت پیرو میزند، تجارتی که با تحسین و تزیین و آراستن و پیراستن آن، ایشان را بدان راهنمائی کرده است:
(ذَلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ) (١١)
اگر بدانید این برای شما (از هر چیز دیگری) بهتر است. آگاهی از خفیف، شخص دانا را بدان خیر و خوبی مؤکّد سوق میدهد و میکشاند ... آن گاه این خیر و خوبی را در آیآ بعدی مستقلّی، شرح و بسط میدهد. زیرا شرح و بسط مفصّل، به دنبال سخن مجمل و مختصر، دل را مشتاق آن میسازد، و آن را در حسّ و شعور استقرار میبخشد و جایگزین میکند:
(یَغْفِرْ لَکُمْ ذُنُوبَکُمْ).
(اگر این تجارت را انجام دهید، خدا) گناهانتان را می بحشاید.
این، خودش بس است! چه کسی است آن که خدا تضمین کند گناه او را ببخشد، افزون بر این چیز دیگری را چشم بدارد؟! یا چه کسی است که خدا تضمین کند گناه او را ببخشد، او دارائی خود را در راه فرا چنگ آوردن آن صرف نکند، و چیزی را دریغ بدارد و در پیش خود باقی بگذارد؟! به هر حال لطف و فضل خدا بسیار است و حدود و ثغور ندارد:
(وَیُدْخِلْکُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الأنْهَارُ وَمَسَاکِنَ طَیِّبَةً فِی جَنَّاتِ عَدْنٍ).
و شما را به باغهای بهشتی داخل میگرداند که از زیر (کاخها و درختان) آن جویبارها روان است و شما را در منازل و خانههای خوبی جای میدهد که در باغهای بهشت جاویدان ماندگار، واقع شدهاند.
این تجارت، پرسودترین تجارت است، این که مؤمن در زندگی کوتاه خود جهاد بکند - حتّی وقتی هم همۀ این زندگی را از دست بدهد - سپس عوض آن، چنین باغهائی و چنین خانههائی را در بهشت پرنعمت ماندگار بدو بدهند ... واقعاً:
(ذَلِکَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ) (١٢)
پیروزی و رستگاری بزرگ همین است.
انگار حساب و کتاب تجارت پرسود در اینجا به پایان میآید. این سود فراوان و شگفتی و شگرفی است که مؤمن دنیا را بدهد و آخرت را بستاند. چه کسی که درهمی را در تجارت خرج کند و ده درهم را با آن به دست آورد، موجب رشک همۀ کسانی خواهد شد که در بازارند. پس حال کسی چگونه خواهد بود که در روزگاران اندک و قابل شمارش این زمین به تجارت بپردازد، و کالاها و خوشیهای محدود و معیّن آن را در این زندگی بدهد و با آن بازرگانی کند، و در برابرش جاودانگی و سرمدیای را به دست آورد که حز خدا کسی از چگونگی و اندازۀ آن اطّلاع ندارد، و به کالاها و خوشیهائی برسد که نه قطع میگردد و نه قدغن میشود؟
بیعت با همچون معاملهای میان پیغمبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم و میان عبدالله پسر رواحه رضی الله عنه در شب عقبه به پایان آمد. عبدالله پسر رواحه به پیغمبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم گفت: «برای خدای خود و نفس خویش آنچه را میخواهی بخواه و شرط نما. پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود:
(أشترط لربی أن تعبدوه ولا تشرکوا به شیئا , وأشترط لنفسی أن تمنعونی مما تمنعون منه أنفسکم وأموالکم).
« آنچه را که برای خدای خود شرط مینبایم و میخواهم این است که خدا را بپرستید و چیزی را انباز او مگردانید. و آنچه را که برای خود شرط کرده و میطلبم این که از آنچه خودتان و اموالتان را از آن محفوظ مینمائید و به دور میدارید، مرا نیز از آن حفظ و نگهداری کنید ».
عبدالله پسر رواحه گفت: اگر چنین کنیم، پاداش ما چه خواهد بود؟ پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود:
(الجنة). بهشت.
گفتند: معاملۀ پرسودی است و آن را میپذیریم و به انجام آن مبادرت میورزیم و آن را به هم نمیزنیم و پشیمان هم نخواهیم شد.
و امّا فضل و لطف خدا گسترده و فراوان است. خدا میداند که دلهای انسانها آویزۀ چیز نزدیک موجود در این کرۀ زمین است. این است که یزدان بدین خواست انسانها پاسخ مثبت میدهد، و بدانان مژدۀ چیزی را میدهد که در علم نهان و پنهان خود مقدّر و مقرّر فرموده است. و آن چیره و پیروز گرداندن این دین در زمین، و پیاده کردن و تحقّق بخشیدن برنامۀ خود و پاسداری از زندگی در میان آن نسل است:
(وَأُخْرَى تُحِبُّونَهَا نَصْرٌ مِنَ اللَّهِ وَفَتْحٌ قَرِیبٌ وَبَشِّرِ الْمُؤْمِنِینَ) (١٣)
(گذشته از این نعمتها) نعمت دیگری دارید که پیروزی خدادادی و فتح نزدیکی است (که در پرتو آن مکّه به دست شما میافتد) و به مؤمنان مژده بده (به چیزهائی که قابل توصیف و بیان نیست، و فراتر از آن است که با الفبای انسانها به انسانها شناساند(.
در اینجا معامله به اوج سودی میرسد که جز خدا کسی حاضر به پرداخت آن نیست. خدائی این سود را عطاء میکند که گنجهایش تمام شدنی نیست و به پایان نمیآید. خدائی است که کسی نمیتواند جلو رحمت او را بگیرد. این رحمت مغفرت و باغهای بهشت و خانههای خوش و پاک آنجا و بهشت پر نعمت جاودانۀ خدا در آخرت است. بالاتر از این و افزونتر بر این ... بلی بالاتر از این و افزونتر بر این بیعت سودمند و معاملۀ سودآور، پیروزی و فتح نزدیک است ... چه کسی است که خدا او را بدین تجارت رهنمون و رهنمود فرماید، آن گاه او از آن تجارت عقب نشینی کند و دست بردارد یا کناره گیری و دوری کند؟!
در اینجا در برابر این تشویق و ترغیب و شیفته و شیدا کردن، اندیشهای به دل میگذرد ... مؤمنی که حقیقت جهانبینی ایمانی را دربارۀ جهان هستی و زندگی درک و فهم میکند، و با دل در این جهان بینی بسر میبرد، و از کرانهها و فاصلههای این جهانبینی آگاه است، آن گاه به زندگی بدون ایمان مینگرد، و آن را در محدودۀ تنگ کوچکش ورانداز میکند، و آن را در سطحهای فرودین خوار، و با تلاشها و کوششهای پوچ و ناچیز میبیند ... همچون دلی نمیتواند یک لحظه هم بدون آن چنان ایمانی زندگی کند، و یک لحظه هم در کار جهاد شکّ و تردید به خود راه نمیدهد و برای پیاده کردن آن جهانبینی بزرگ و فراخ و والا در جهان واقعیّت، به جهاد میپردازد تا در جهان واقعیّت زندگی کند، و مردمان پیرامون خود را نیز ببیند که در آن زندگی میکنند ... همچون کسی در برابر این جهاد خود، پاداشی بیرون از جهاد نمیخواهد. چه خود جهاد پاداش است. این جهاد، و آنچه جهاد از خشنودی و آسایش به دل میریزد و میدهد، پاداش مجاهد است ... دیگر چنین مجاهدی نمیتواند در جهان فاقد ایمان زندگی کند. نمیتواند بدون جهاد بنشیند، جـهادی که جهانی را به وجود میآورد که ایمان بر آن حکومت میکند. او یکپارچه به جهاد پرت میگردد، و به جهاد مینشیند، سرنوشت او در جهاد هر چه میخواهد بشود، باک نیست ...
امّا یزدان سبحان مـیداند که نفس انسان ضعیف میگردد، و جهش و پرش سقوط میکند، و جدّ و جهد کاسته و خسته میشود، و عشق به سلامت گاهی همۀ آن احساسات پاک و والا را پائین میآورد، و آنها را به سوی خشنود شدن به واقعیّت دنیای پست و فرودین میکشاند ...
بدین خاطر قرآن با همچون نفسی آن چنان جـهادی را میآغازد، و با آن چارهجوئی به چارهسازیش میپردازد، و با آنگونه فریادهای مکرّر و متنوّع، در مناسبتهای گوناگون، با الهامها و انگیزهها فریادش میدارد و ندایش میزند، و نفس آدمی را تنها به ایمان وانمیگذارد، و فقط به یک صدا و ندا زدنش به نام این ایمان بسنده نمیکند.
هان! این قرآن است که این سوره را باصدا و ندای تازهای پایان میدهد. صدا و ندائی که قالب جدیدی، و تشویق جدیدی، و الهام و پیام جدیدی دارد و میفرماید:
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُونُوا أَنْصَارَ اللَّهِ کَمَا قَالَ عِیسَى ابْنُ مَرْیَمَ لِلْحَوَارِیِّینَ مَنْ أَنْصَارِی إِلَى اللَّهِ قَالَ الْحَوَارِیُّونَ نَحْنُ أَنْصَارُ اللَّهِ فَآمَنَتْ طَائِفَةٌ مِنْ بَنِی إِسْرَائِیلَ وَکَفَرَتْ طَائِفَةٌ فَأَیَّدْنَا الَّذِینَ آمَنُوا عَلَى عَدُوِّهِمْ فَأَصْبَحُوا ظَاهِرِینَ) (١٤)
ای مؤمنان! یاران (دین) خدا باشید، همان گونه که عیسی پسر مریم به حواریّون گفت: چه کسانی یاران من برای (یاوری دین) خدا خواهند بود؟ حواریّون گفتند: ما جملگی یاران (دین) خدا خواهیم بود. سپس گروهی از بنیاسرائیل ایمان آوردند، و گروهی کافر کشتند. ما کسانی را که ایمان را پذیرفتند، علیه دشمنانشان مدد کردیم، و آنان پیروز شدند.
حواریّون شاگردان مسیح علیه السّلام بودند. گفتهاند: حواریّون همان دوازده نفری هستند که بدو پناه میآوردند، و برای یاد گرفتن و دانشاندوزی کردن از او، گوشه گیری میکردند و از دیگران میبریدند. آنان بعد از وفاتش به نشر تعالیم او و محافظت از وصایا و سفارشهایش پرداختند.
این آیه در اینجا موقعیّت را به تصویر میکشد. هدفش تنها به تصویر کشیدن موقعیّت آنان است، نه شرح و بسط داستانی از زندگانیشان. ما نیز با این آیه به پیش میرویم و در زیر سایههای مراد و مقصود آن به سوی هدف بیانش در این جایگاه سوره ،گام برمیداریم:
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُونُوا أَنْصَارَ اللَّهِ)
ای مومنان! یاران (دین) خدا باشید.
یاران خدا باشید در این موقعیّت ارزشمند و والائی که خدا شما را در آن به سوی خود میبرد. آیا مکانی هست که والاتر از مکانی باشد که خدا بنده را در آنجا یار و یاور پروردگار بخواند؟! این صفت، ارج و ارزشی را بیان میدارد و درخود دارد که بزرگ تر از بهشت و نعمتهای آن است ... یاران و یاوران خدا باشید، همان گونه که:
(کَمَا قَالَ عِیسَى ابْنُ مَرْیَمَ لِلْحَوَارِیِّینَ مَنْ أَنْصَارِی إِلَى اللَّهِ قَالَ الْحَوَارِیُّونَ نَحْنُ أَنْصَارُ اللَّهِ).
همان گونه که عیسی پسر مریم به حواریّون گفت: چه کسانی یاران من برای (یاوری دین) خدا خواهند بود؟ حواریّون کفتثد: ما جملگی یاران (دین) خدا خواهیم بود.
بدین امر برخاستند و بدین بزرگی و بزرگواری رسیدند. عیسی آمد تا به پیغــبر جدید و دین واپسین مژده دهد ... بسی سزاوار پیروان محمّد صلّی الله علیه و آله و سلّم است که بدین کار همیشگی برخیزند، همان گونه که حواریّون بدین کار موقّت برخاستند! این پسودۀ روشنی در بیان این کفتگو در همچون روندی است.
سرانجام چه شد؟
(فَآمَنَتْ طَائِفَةٌ مِنْ بَنِی إِسْرَائِیلَ وَکَفَرَتْ طَائِفَةٌ فَأَیَّدْنَا الَّذِینَ آمَنُوا عَلَى عَدُوِّهِمْ فَأَصْبَحُوا ظَاهِرِینَ) (١٤)
سپس گروهی از بنیاسرائیل ایمان آوردند، و گروهی کافر گشتند. ما کسانی را که ایمان را پذیرفتند، علیه دشمنانشان مدد کردیم، و آنان پیروز شدند.
تفسیر این نصّ را میتوان متوجّه یکی از دو معنی کرد: یا کسانی که ایمان آوردهاند به رسالت عیسی علیه السّلام مسیحیان هستند، چه کسانی که بر شاهراه توحید ماندهاند، و چه کسانی که خرافهها به عقیدۀ ایشان داخل گردیده است و منحرف شدهاند. خداوند مسیحیان را بر یهودیانی پیروز فرموده است که اصلاً به عیـسی ایمان نیاوردهاند، همان گونه که در تاریخ مذکور است. و یا این که کسانی که ایـمان آوردهاند همان کسانیند که بر توحید ماندهاند و بر یگانه پرستی پافشاری کردهاند، و با مسیحیانی رزمیدهاند وجنگدهاند که عیسی را خدا دانستهاند و به سه خدا معتقد گردیدهاند، و سائر مذاهب دیگری که از توحید و یگانه پرستی منحرف شدهاند. معنی این که آنان پیروز و چیره شدهاند، یعنی با حجّت و برهان برتری پیدا کردهاند و موفّق گردیدهاند. یا این که یگانه پرستی و توحیدی که آنان بر آن هستند همان چیزی است که خدا با آن این دین واپسین را پیروز و چیره کرده است، و واپسین چرخش و گردش را در زمین نصیب آن نموده است و برتریش بخشیده است، همان گونه که در تاریخ آمده است. این معنی اخیر، نزدیکتر و برتر در این روند به نظر میآید.
درس عبرتی که از این اشاره و از این نداء میتوان آموخت، درس عبرتی که بدان اشاره کردیم. و آن جنبش و خیزش همّت مؤمنان در پرتو دین واپسین است، مؤمنانی که امینان برنامه خدا در زمین و پاسداران آن هستند، و وارثان عقیده و رسالت الهی میباشند، آنکسانی که برای این کار مهمّ بزرگ برگزیده شدهاند و انتخاب گردیدهاند، جنبش و خیزش همّت ایشان برای کمک و یاری کردن خدا و آئین او ...
(کَمَا قَالَ عِیسَى ابْنُ مَرْیَمَ لِلْحَوَارِیِّینَ مَنْ أَنْصَارِی إِلَى اللَّهِ قَالَ الْحَوَارِیُّونَ نَحْنُ أَنْصَارُ اللَّهِ).
همان گونه که عیسی پسر مریم به حواریّون گفت: چه کسانی یاران من برای (یاوری دین) خدا خواهند بود؟ حواریّون گفتند: ما جملگی یاران (دین) خدا خواهیم بود.
پیروزی، عاقبت نصیب یاران مؤمن خدا خواهد شد. این، چرخش و گردش واپسین در این سوره است، و آخرین پسوده در روند این سخن است. این پسوده دارای رنگی و دارای مزهای است که با نضای این سوره و روند آن مناسبت دارند. رنگ آن تازه به تازه میشود، و مزۀ آن تنوّع دارد و گونه به گونه میگردد.
*
[1] مسلم و بخاری و ترمذی، و نسائی آن را از ابوهریره روایتکردهاند.
[2] هر پنچ تا آن را نقل و روایت کرده اند
[3] مراجعه شودبهکتاب: «السلام العالمی و الاسلام». فصل: صلح جهان.
سورهی جمعه
سورهی جمعه مدنی و یازده آیه است
بسم الله الرحمن الرحیم
(یُسَبِّحُ لِلَّهِ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الأرْضِ الْمَلِکِ الْقُدُّوسِ الْعَزِیزِ الْحَکِیمِ (١) هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الأمِّیِّینَ رَسُولا مِنْهُمْ یَتْلُو عَلَیْهِمْ آیَاتِهِ وَیُزَکِّیهِمْ وَیُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ وَإِنْ کَانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِی ضَلالٍ مُبِینٍ (٢) وَآخَرِینَ مِنْهُمْ لَمَّا یَلْحَقُوا بِهِمْ وَهُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ (٣) ذَلِکَ فَضْلُ اللَّهِ یُؤْتِیهِ مَنْ یَشَاءُ وَاللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ (٤) مَثَلُ الَّذِینَ حُمِّلُوا التَّوْرَاةَ ثُمَّ لَمْ یَحْمِلُوهَا کَمَثَلِ الْحِمَارِ یَحْمِلُ أَسْفَارًا بِئْسَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیَاتِ اللَّهِ وَاللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ (٥) قُلْ یَا أَیُّهَا الَّذِینَ هَادُوا إِنْ زَعَمْتُمْ أَنَّکُمْ أَوْلِیَاءُ لِلَّهِ مِنْ دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِینَ (٦) وَلا یَتَمَنَّوْنَهُ أَبَدًا بِمَا قَدَّمَتْ أَیْدِیهِمْ وَاللَّهُ عَلِیمٌ بِالظَّالِمِینَ (٧ قُلْ إِنَّ الْمَوْتَ الَّذِی تَفِرُّونَ مِنْهُ فَإِنَّهُ مُلاقِیکُمْ ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلَى عَالِمِ الْغَیْبِ وَالشَّهَادَةِ فَیُنَبِّئُکُمْ بِمَا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (٨) یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذَا نُودِیَ لِلصَّلاةِ مِنْ یَوْمِ الْجُمُعَةِ فَاسْعَوْا إِلَى ذِکْرِ اللَّهِ وَذَرُوا الْبَیْعَ ذَلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (٩) فَإِذَا قُضِیَتِ الصَّلاةُ فَانْتَشِرُوا فِی الأرْضِ وَابْتَغُوا مِنْ فَضْلِ اللَّهِ وَاذْکُرُوا اللَّهَ کَثِیرًا لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ (١٠) وَإِذَا رَأَوْا تِجَارَةً أَوْ لَهْوًا انْفَضُّوا إِلَیْهَا وَتَرَکُوکَ قَائِمًا قُلْ مَا عِنْدَ اللَّهِ خَیْرٌ مِنَ اللَّهْوِ وَمِنَ التِّجَارَةِ وَاللَّهُ خَیْرُ الرَّازِقِینَ) (١١)
این سوره بعد از سورۀ صف پیشین نازل گردیده است، و به همان موضوعی میپردازد که سورۀ صف بدان پرداخته است، ولی از زاویۀ دیگری، و با شیوۀ دیگری، و با انگیزههای تازهای.
این سوره میخواهد به دلهای گروه مسلمانان در مدینه بیندازد و در دلهایشان مستقرّ سازد که آنان آخرین برگزیدگان برای حمل امانت عقیدۀ ایمانی هستند. این هم فضل و لطف خدا در حقّ آنان است. بدیشان هـم تفهیم میکند که مبعوث شدن آخرین پیغمبر در میان امّیها و بیسوادان - یعنی عربها - فضل و لطف بزرگی است و سزاوار توجّه و تشکّر و شکر و سپاس است، و تکالیف و وظائفی را میطلبد که باید مجموعهای که فرمان پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم را پذیرفتهاند، و امانت الهی را بر عهده گرفتهاند، بدانها برخیزند و در راه انجام آنـها بکوشند. این تکالیف و وظائف در طول زمان، موجود و متصّل است، و قطع نمیگردد و نمیگسلد. یزدان سبحان مقدّر و مقرّر فرموده است که این دانه بروید و سبز گردد و بلند شود و بالا رود. بعد از آن که بنیاسرائیل از حمل این امانت شانه خالی کردند و سرباز زدند، و پیوندشان با امانت آسمان گسیخت، و تورات را برداشتند بسان الاغی که کتابهائی را برمیدارد، و هیچ وظیفه و تکلیفی در درک و فهم آن کتابها، و هیچ شرکتی و مشارکتی در کار آنها ندارد!
این حقیقت اصلی است، حقیقتی که این سوره میخواهد آن را در دلهای مسلمانان، جایگزین و مستقرّ بدارد، مخصوصاً مسلمانانی که آن روز در مدینه بودند، همان کسانی که خدا پیاده کردن و تحقّق بخشیدن برنامۀ اسلامی به شکل عملی و در واقعیّت زندگی را بدیشان واگذار فرموده بود. و سائر مسلمانانی که بعد از آنان میآیند و پای به جهان میگذارند، همان کسانی که این سوره بدانان اشاره کرده است، و در زنجیرۀ دراز زمان ایشان را قرار داده است و به حساب آورده است.
در همان وقت این سوره به چارهجوئی و چارهسازی خی از حالتهائی میپردازد که گریبانگیر آن گروه پیشین شده است، در اثنای کار ساخت و ساز روانی که کار دشوار و طولانی و دقیقی است. این سوره در صدد بود آن گروه برگزیده را از جاذبهها و کششهای بازدارنده حرص و آز، و رغبتها و علاقههای زودگذر نفع و سود، و ترکههای محیط و عرف و عادت، و به ویژه از عشق به دارائی و اموال و اسباب و وسائلی که آنان را از امانت بزرگ الهی غافل میکرد، و از آمادگیهائی که درون نسبت بدانها به طور طبی دارد، نجات دهد و خلاص کند. این سوره به واقعۀ معیّنی اشاره میکند. و آن این که پیغمبر خدا برای مسمانان مشغول خطبۀ جمعه بود. کاروانی از کاروانهای تجاری و بازرگانی ایشان برگشت. همین که کاروان آمد و حـضور خود را اعلان کرد، گوش فرادهندگان خطبۀ جمعه پراکنده شدند و به سوی تجارت و بازرگانی، و لهو و لغتی رفتند که بنا به رسم و عادت جاهلیّت به همراه داشت. از قبیل: دفزدنها، و آواز خواندن ساربانها، و هلهلهها و عربدهها ... پیغمبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم را ایستاده رها کردند. تنها دوازده نـفر از ثابت قدمان و فرزانگان نرفتند، از جمله ابوبکر و عمر، ماندند و گوش فرادادند! همان گونه که روایتها بیان میدارند، روایتهائی که در بیان شمارۀ اشخاص باقیمانده چه بسا دقیق نباشند، ولی حادثهای را که بیان داشتهاند روی داده است و راست و درست است. این که تعدادی از حاضران چنین حرکتی از ایشان سر زده است، و می طلبیده است که در قرآن مجید بیدار باش و هوشیار باشی بدان بشود و اشارهای بدان برود.
این حادثه همچنین پرده از اندازۀ تلاش و کوشش و جدّ و جهدی برمیدارد که برای تربیت این گروه پیشین و نخستین مبذول گردیده است تا بدانجا رسیدهاند که رسیدهاند، و نمونۀ منحصر به فرد و الگوی سرآمدی در تاریخ اسلام و در تاریخ بشریّت به طور کلّی گردیدهاند. این حادثه به ما الهام میکند و پیام میدهد که باید بر سختیها و دشواریهای ساختن انسانها در میان هر نسلی از نسلها صبر و شکیبائی کرد، تا بتوان گروه مسلمانی را ساخت که به حمل امانت این عقیده برخیزند، و بکوشند و تلاش بکنند این عقیده را در جهان واقعیّت تحقّق بخشند همان گونه که گروه نخستین مسمانان این عقیده را در جهان واقعیّت تحقّق بخشیدند.
در این سوره مباهلۀ با یهودیان وجود دارد. بدین شکل که آنان دعا و درخواست کنن که باطلگرایان و نادرستان گروهی از دو گروه بمیرند و نابود گردند. این هم مردود و نامقبول بودن ادّعای آنان را میرساند، در این که میگفتند: آنان دوستان و عزیزان خدایند و هیچ کس دیگری! و آنان ملّت برگزیده خدایند و بس! و پیغمبری در میان غیر ایشان برانگیخته نمیشود و محث نمیکرددا همان گونه که ادّعاء میکردند. قرآن قاطعانه میگوید یهودیان این مباهله را نپذیرفتند، مباهلهای که بدان دعوت میگردیدند و فراخوانده میشدند. ایشان از این مباهله سرباز زدند چون میدانستند ادّعای آنان پوچ و نادرست است. این سوره بر این امر پیرو میزند، بدین مضمون که مرگی که از آن میگریزند حقیقت دارد و فرامیرسد، و مرگ گریبانگیرشان میشود هرچند بگریزند و راه فرار در پیش بگیرند، و آنان را به سوی خداوند آگاه از جهان نادیدنی و دیدنی برمیگردانند، و او ایشان را مطّلع از کارهائی میکند که آنان میکردهاند ... این هم حقیقتی است و این بیان تنها به یهودیان اختصاص ندارد. بلکه قرآن همچون سخنی را می گوید و آن را وامیگذارد تا در دلها و درونهای جملگی مؤمنان نیز تأثیر خود را ببخشد و بگذارد. این حقیقت لازم است در دلها و درونهای حاملان امانت خدا در زمین استقرار پذیرد، تا به وظائف و تکالیف این امانت برخیزند، در حالی که راه را بلد باشند و مسیرشان را بشناسند!
این، جهت و رویکرد این سوره است. چنین جهت و رویکردی به جهت و رویکرد سورۀ صف پیش از خود نزدیک است، با وجود این که هر یک از این دو سوره در ناحیهای که در پیش میگیرند جدای از یکدیگرند، و در شیوهای که دارند و دلها را با آن فراچنگ میآرند متفاوت هستند، و در سایه روشنهائی که دارند و این سوره و آن سوره آنها را در جهت یگانه و رویکرد یگانۀ همگانی میاندازند، جدایند و با یکدیگر فاصله دارند. حال بنگریم شیوۀ قرآنی این جهت و این رویکرد را چکونه در پیش میگیرد و میسپرد.
*
(یُسَبِّحُ لِلَّهِ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الأرْضِ الْمَلِکِ الْقُدُّوسِ الْعَزِیزِ الْحَکِیمِ) (١)
آنچه در آسمانها و آنچه در زمین ست، به تسبیح و تقدیس خدا مشغول است، خدائی که مالک و حاکم (کلّ جهان) است. از هر نقص و عیبی مبرا و منزه است، و چیرۀ کاربجا است.
این سرآغاز، حقیقت تسبیح و تقدیس مستمرّ و دائمی همۀ چیزهای هستی برای خدا را مقرّر میدارد، و خدا را با صفاتی توصیف و موصوف میکند که پیوند لطیف و ظریفی با موضوع این سوره دارند. سورهای که نام آن «جمعه» است، و در آن درسی از نماز جمعه آموزش داده میشود. یادآوری میگردد که باید در وقت نماز جمعه به ذکر و یاد خدا پرداخت، و لهو و لعب و تـارت و بازرگانی را رها کرد، و چیزی را جست که در پیشگاه خدا است، و آن چیز بهتر از لهو و لعب و تجارت و بازرگانی است. بدین خاطر این سوره به مناسبت تجارت و بازرگانیای که به سویش شتاب میگرند و میروند به امید به دست آوردن چیزی، «ملک» یعنی مالک و حاکم را ذکر میکند ... آن کسی که مالک و دارندۀ همه چیز است. و به مناسب لهو و لعبی که به سوی آن میروند و از یاد خدا غافل میشوند. «قدوس» یعنی پاک و منزه را ذکر میکند، آن که تسبیح و تقدیس میگردد، و پاک و منزه و بیعیب و نقص داشته میشود، و با تقدیس و تنزیه، هر چه در آسمانها و هر چه در زمین است بدو رو میکند. و به مناسبت مباهلهای که یهودیان بدان فراخوانده میشوند، و مرگی که قطعاً گریبانگیر همۀ مردمان میگردد، و همگان به سوی یزدان برگردانده میشوند، و حساب و کتاب به میان میآید، «عزیز» یعنی چیره و شکوهمند، ذکر میشود. به مناسبت انتخاب امّیها و بیسوادان برای ارسال پیغمبری در میان ایشان، پیغمبری که بر آنان آیات خدا را تلاوت و قرائت میکند، و بدیشان کتاب و شریعت میآموزد، «حکیم» یعنی کاربجا ذکر میشود ... همۀ اینها مناسباتی است که دارای روزنۀ لطیف و پیوند دقیق هستند.
*
آن گاه به موضوع اصلی سوره میپردازد:
(هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الأمِّیِّینَ رَسُولا مِنْهُمْ یَتْلُو عَلَیْهِمْ آیَاتِهِ وَیُزَکِّیهِمْ وَیُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ وَإِنْ کَانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِی ضَلالٍ مُبِینٍ (٢) وَآخَرِینَ مِنْهُمْ لَمَّا یَلْحَقُوا بِهِمْ وَهُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ) (٣)
خدا کسی است که از میان بیسوادان پیغمبری را برانگیخته است و به سویشان گسیل داشته است. تا آیات خدا را برای ایشان بخواند، و آنان را پاک بگرداند. او بـدیشان کتاب (قرآن) و شریعت (یزدان) را میآموزد. آنان پیش از آن تاریخ واقعاً در گمراهی آشکاری بودند.
گویند عربها را امّیین نامیدهاند چون آنان نمیخواندند و نمینوشتند، بیشتر ایشان و اغلب آنان. از پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم روایت شده است که فرموده است: ماه این چنین و آن چنان و آن گونه بود ... با انگشتانش اشاره فرمود، و گفت:
(إنا نحن أمة أمیة لا نحسب ولا نکتب)[1].
ما یک ملّت امّی و بیسواد هستیم. نه حساب، و نـه نوشتن میدانیم.
گفتهاند: به کسی که نوشتن نمیداند امّی گفته شده است چون به حال تولدش از «ام» یعنی مادر نسبت داده شده است. زیرا نوشتن را با استفاده کردن و آموزش دیدن میتوان آموخت.
چه بسا عربها را امّیین نامیدهاند بدان خاطر که یهودیان ملّتهای دیگر و جدای از خود را به زبان عبری «جوییم» یعنی اُممیها مینامند، که اسم منسوب به اُمم است. آخر یهودیان خود را ملّت برگزیده خدا میدانند، و جز خود را اُمم، یعنی ملّتهای دیگر میگویند. در زبان عربی هم مفرد را نسبت میدهند که «امّه» است و جمع آن امّیون و امّیین میشود. چه بسا این سخن نسبت به موضوع این سوره، به صحّت نزدیکتر باشد.
یهودیان در انتظار بعثت پیغمبر واپسین از میان خود بودند. انتظار داشتند او بیاید و گردشان آورد و از پراکندگی نجاتشان دهد، و بعد از شکست پیروزشان گرداند، و بعد از خواری عزتشان بشد. آنان میگفتند با آمدن پیغمبر خاتم بر عربها پـیروز میشوند و در سایۀ او فتح و ظفر را به دست میآورند.
ولی حکمت خدا مقتضی این بود که این پیغمبر از میان عربها مبعوث گردد، و از میان امّیّین غیر یهود باشد. خدا میدانسته است که یهودیان شایستگیهای رهبری تازه و کامل بشریّت را از دست دادهاند - همان که در بند بعدی این سوره میآید - و یـهودیان منحرف و گمراه گردیدهاند، همان گونه که در سورۀ صف آمده است. دیگر آنان شایان حمل امانت الهی را ندارند، هر چند در تاریخ دور و درازشان این امانت بدیشان واگذار بوده است!
دعای ابراهیم علیه السّلام دوست خدای مهربان، در میان است، آن دعائی که او و اسماعیل علیه السّلام در سایۀ کعبه آن را سر دادهاند:
(وإذ یرفع إبراهیم القواعد من البیت وإسماعیل . . ربنا تقبل منا إنک أنت السمیع العلیم , ربنا واجعلنا مسلمین لک ومن ذریتنا أمة مسلمة لک وأرنا مناسکنا وتب علینا إنک أنت التواب الرحیم . ربنا وابعث فیهم رسولا منهم یتلو علیهم آیاتک , ویعلمهم الکتاب والحکمة ویزکیهم . إنک أنت العزیز الحکیم).
و (به یاد آورید) آن گاه را که ابراهیم و اسماعیل پایههای خانۀ (کعبه) را بالا میبردند (و در اثنای آن دست دعا به سوی خدا برداشته و مـیگفتند:) ای پروردگار ما! (این عمل را) از ما بپذیر، بیگمان تو شنوا و دانا (به گفتار و نـیّات ما) هستی. ای پروردگار ما! چنان کن که ما دو نفر مخلص و منقاد (فرمان) تو باشیم، و از فرزندان ما ملّت و جماعتی پدید آور که تسلیم (فرمان) تو باشند، و طرز عبادات خویش را (در کعبه و اطراف آن) به مانشان بده و (اگر نسـیان و لغزشی از ما سر زد) بر ما ببخشای (و در توبه را بر رویمان باز گذار)، بیگمان تو بس توبهپذیر و مهربانی. ای پروردگار ما! در میان آنان (که از دودمان ما و منقاد فرمان تویند) پیغمبری از خودشان برانگیز تا آیات تو را بر ایشان فروخواند و کتاب (قرآن) و حکمت (اسرار شریعت و مقاصد آن) را بدیشان بیاموزد و آنان را (از شرک و اخلاق ناپسند) پاکیزه نماید، بیگمان تو عزیزی و حکیمی (و بر هر چیزی توانا و پیروزی، و هر کاری را که میکنی بنا بر مصلحتی و برابر حکمتی است). (بقره/127-129 )
این دعا در پس پردۀ غیب، و در فراسوی قرنها، در ییشگاه خدا محفوظ میماند و ضائع نمیشود و هدر نمیرود، تا موعد آن که در علم خدا مقدّر و مقرّر است فرا میرسد، و برابر حکمت خدا روی میدهد، و در وقت مناسب در قضا و قدرش و هماهنگ با قبا و قدرش محقّق میگردد و سر میرسد و پیاده میشود. تا نقش خود را در جهان هستی برحسب تدبیر و تقدیر الهی ایفاء و اجراء کند، تدبیر و تقدیری که چیزی از موعد مقرّر آن جلو نـمیافتد، و چیزی از موعد مقرّر آن عقب نمیافتد.
این دعا - برابر قضا و قدر و تدبیر و تقدیر یزدان - پیاده شد و محقّق گردید، با مفهوم همان نصیّ که این سوره در اینجا آن را تکرار میکند، و واژگان ابراهیم را ذکر و نقل مینماید:
(رَسُولا مِنْهُمْ یَتْلُو عَلَیْهِمْ آیَاتِهِ وَیُزَکِّیهِمْ وَیُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ).
از میان ایشان پیغمبری را برانگیخته است و به سویشان گسیل داشته است، تا آیات خدا را برای ایشان بخواند، و آنان را پاک بگرداند، و کتاب (قرآن) و شریعت (یزدان) را بدیشان بیاموزد.
همان گونه که ابراهیم گفته بود و خواسته بود! حتّی همان صفت خدا که در دعای ابراهیم بوده است، آنجا که گفته است:
(إنک أنت العزیز الحکیم).
بیگمان تو عزیزی و حکیمی (و بر هر چیزی توانا و پیروزی، و هر کاری را که میکنی بنا بر مصلحتی و برابر حکمتی است). (بقره/129) در اینجا پیروی میشود بر تذکّر لطف و فضل خدا:
(وَهُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ) (٣)
و او چیرۀ کاربجا است.
از پیغمبر خـدا صلّی الله علیه و آله و سلّم دربارۀ خودش پرسیده شد. فرمود:
(دعوة أبی إبراهیم . وبشرى عیسى . ورأت أمی حین حملت بی کأنه خرج منها نور أضاءت له قصور بصرى من أرض الشام ).[2]
«من حاصل دعای پدرم ابراهیم، و مورد مژدۀ عیسی هستم. مادرم وقتی که به من حامله بود در خواب دید که نوری از بدن او خارج شد، و کاخهای شهر بصری در سرزمین شام در پرتو آن، روشن گردید».
(هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الأمِّیِّینَ رَسُولا مِنْهُمْ یَتْلُو عَلَیْهِمْ آیَاتِهِ وَیُزَکِّیهِمْ وَیُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ وَإِنْ کَانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِی ضَلالٍ مُبِینٍ) (٢)
خدا کسی است که از میان بیسوادان پیغمبری را برانگیخته است و به سویشان گسیل داشته است، تا آیات خدا را برای ایشان بخواند، و آنان را پاک بگرداند. او بـدیشان کتاب (قرآن) و شریعت (یزدان) را میآموزد. آنان پیش از آن تاریخ واقـعاً در گمراهی آشکاری بودند.
فضل خدا پیدا و هویدا است در این که یزدان سبحان امّیان را برگزیده است تا آنان را دارای کتاب روشن و روشنگر قرآن بسازد، و پیغمبری را از خودشان به میانشان روانه نماید، و با گزینش او از ایشان به مقام و منزلت بالا و والائی برسند، و این پیغمبر آنان را از امّی بودن و بیسواد بودن یا از اُممی بودن و ملّتهای دیگر بودن، با تلاوت و قرائت آیات خدا برایشان، و با تغییر دادن آنچه در آنند و بدان گرفتارند، و با ممتاز گرداندنشان بر جهانیان، بیرون بیاورد ...
(وَیُزَکِّیهِمْ) آنان را از معاصی و اخلاق نکوهیده پاک میدارد.
این پاکسازی واقعاً پاکسازی است. پاکسازی با آن چیزی که پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم ایشان را با آن تربیت میکرد. پاکسازی دل و درون، رفتار و کردار، زندگی زناشوئی، و زندی اجتماعی است. پاکسازیای است که دلها و درونها در پرتو آن از عقائد شرک اوج میگیرند و به عقیدة توحید و یگانه پرستی میگرایند، و از جهانبینیهای باطل و اندیشههای پوچ به در میآیند و به اعتقاد صحیح و درست درمیآیند، و از افسانههای مبهم و گنگ نجات پیدا میکنند و به یقین واضح میرسند، و از کثافت هرج و مرج اخلاقی میرهند و به پاکی خلق و خوی ایمانی اوج میگیرند، و از زشت و پلشتی ربا و حرام دوری میگزینند و به پاکی کسب و کار حلال دست مییازند ... این تزکیه، تزکیۀ فراگیری است که فرد و گروه، و زندگی جهان نهان درون، و زندگی پیدای واقعیّت بیرون را دربر میگیرد. تزکیهای است که انسان را و اندیشههای انسان را از همۀ زندگی، و از خود انسان، و از پیدایش انسان، بالاتر میگرداند و فراتر میبرد، و او را به افقهای نور میرساند، افقهائی که در آنجاها با پروردگارش تماس میگیرد و ارتباط پیدا میکند، و با جهان بالا و والای فرشتگان همساز و همراه میگردد و بده و بستان خواهد داشت، و در افکار و احساسات و رفتار و کردار خود، حساب آن جهان بالا و والای فرشتگان بزرگوار را در مدّ نظر میدارد.[3]
(وَیُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ).
او بدیشان کتاب (قرآن) و شریعت (یزدان) را میآموزد.
او بدیشان کتاب را میآموزد و آنان اهـل کتاب میگردند. بدیشان حکمت و فرزانگی را میآموزد، در نتیجه حقائق امور را درک و فهم میکنند، و خوب میتوانند کارها را بسنجند و ارزیابی بکنند، و جانهایشان حکم درست و کار درست را الهام میکند و پیام میدهد، و این خودش خیر و خوبی فراوان بشمار است.
(وَإِنْ کَانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِی ضَلالٍ مُبِینٍ) (٢)
آنان پیش از آن تاریخ واقعاً در گمراهی آشکاری بودند.
در گمراهی جاهلیّتی بودند که جعفر پسر ابوطالب برای نجاشی حبشه توصیف کرد، بدان گاه که قریش عمر و پسر عاص و عبدالله پسر ابوربیعه را به پیش نجاشی فرستادند تا اندیشۀ او را در حقّ مهاجرین مسلمان بد کنند، و موقعیّت ایشان را در نزدش تباه نمایند، و در نتیجه آنان را از مهمانداری و همجواری خود محروم سازد و بیرونشان گرداند ... جـر اظـهار داشت:
«ای شاه! ما قوم نادانی و اهل جاهلیّت بودیم. بتها را میپرستیدیم. مردار را میخوردیم. زشتیها و پلشتیها و بزهها و گناهها میکردیم. وظیفۀ خویشی و خویشاوندی را انجام نمیدادیم و تماس قرابت و خویشاوندی را قطع میکردیم. همجواری و همسایگی را پشت گوش میانداختیم و به فراموشیش میسپردیم. قوی ما حقّ ضعیف ما را میخورد ... بر این روش و روال بودیم تا خداوند پیغمبری از خود ما را مبعوث و روانه کرد. پیغمبری که حسب و نسب و صدق و صداقت و امینی و امانتداری و عفّت و پاکدامنی او را میشناختیم. ما را به سوی خدا دعوت کرد تا او را به یگانگی بپرستیم و یکتایش بدانیم، و او را پرستش کنیم، و آنچه را جز او از سنگها و بتها ما و پدران و نیاکان ما میپرستیدیم دیگر پرستش نکنیم و نپرستیم. به ما دستور داد صدق و صداقت در گفتار داشته باشیم. امانتدار باشیم و امانت را به صاحب امانت برگردانیم. صلۀ رحم را مراعات داریم و وظیفۀ خویشی و خویشاوندی انجام دهیم. همجواری و همسایگی را به گونۀ زیبا بجای آوریم و حسن جوار داشته باشیم. از حرامها و خونریزیها بپرهیزیم. از زناکاری و تهمت زدن و دروغگوئی دوری کنیم. از خوردن اموال یتیم پرهیز نمائیم. به زنان پاکدامن تهمت زنا نزنیم. به ما دستور داد خدا را بپرستیم و چیزی را انباز او نکنیم. به ما فرمان داد نماز بخوانیم و زکات را بپردازیم و روزه بگیریم»...
با وجود همۀ گمراهیها و ویلانیهائی که آنان در دورۀ جاهلیّت بر آن بودند، خدا میدانست که ایشان حاملان این دعوت جدید میباشند و بر آن امین هستند. چرا که خدا میدانست در نـهادشان آمادگی پذیرش خیر و صلاح است، و پشتوانۀ اندوخته شدهای برای دعوت جدید دارند. ولی نهاد یهودیان از این پشتوانۀ اندوخته شده خالی و بیبهره گردیده است، نهادی که خواری طولانی و ذلّت زیاد در مصر آن را تباه کرده است. لذا نهادشان از عقدهها و کجیها و کژیها و انحرافها پـر گردیده است و لبریز شده است. بدین سبب نهادشان هرگز بعد از آن راست و درست نگردیده است، و راستای راه را در پیش نگرفته است، نه در زمان زندگانی موسی علیه السّلام و نه بعد از او. تا بدانجا که خداوند لعنت و نفرین و خشم و غضب خود را نصیب آنان فرمود، و تا روز قیامت امانت پاسداری از دین خود در زمین را از دستشان بیرون آورد.
خدا میدانست که جزیرةالعرب عربستان در آن وقت خوبترین و بهترین گهواره برای دعوتی است که آمده است تا سراسر جهان را آزاد کند از گمراهی و ویلانی جاهلیّت، و خوبترین و بهترین جایگاه برای رهائی تمدّن در امپراتوریهای بزرگ از فروپاشی و انحلال است، امپراتوریهای بزرگی که موریانهها تا مغز آنها را خورده بودند! این حالت را یک نویسندۀ اروپائی معاصر توصیف میکند و میگوید:
«در دو قرن پنجم و ششم، جهان متمدّن بر لبۀ پرتگاه هرج و مرج قرار داشت. زیرا عقائدی که به پابرجائی و ماندگاری تمدّن کمک میکرد فرو افتاده بود و سقوط کرده بود. چیز مورد توجه و مهمّی هم در میان نبود که بتواند جای آن عقائد را بگیرد و پر کند. چنین به نظر میرسید در آن هنگام تمدّن بزرگی که ساختن و رو به راه کردن آن چهار هزار سال طول کشیده است دارد از هم میپاشد و منحل میگردد، و نزدیک است بشریّت هر آن دیگر باره برگردد به سوی هرج و مرجی که بدان گرفتار بوده است. زیرا قبیلهها با یکدیگر میجنگیدند و همدیگر را میکشتند. نه قانونی در میان بود و نه نظام و سیستمی. مقرّراتی هم که مسیحیان آنها را پدید آورده بودند در مسیر تفرقه و پراکندگی بود، بجای این که اتحاد و نظم و نظام بیافریند. تمدّن به درخت گشن و بزرگی میماند که شاخههای زیادی داشته باشد، و سایۀ آن سراسر جهان را فرا گرفته باشد، و قامت راست کرده و ایستاده باشد و مرگ به تنهاش خزیده و تا مغز آن فرو رفته باشد. بایستد و بنالد و در انتظار مرگ بماند ... در میان نمادهای این فساد فراگیر و همه جا گستر، مردی متولّد شد که کلّ جهان را متّحد و متّفق کرد».[4] این سیمای جامعۀ آن روزی از دیدگاه یک نویسندۀ اروپائی است. جامعۀ آن روزی از دیدگاه اسلامی بسیار تاریکتر و نابهنجارتر است!
یزدان سبحان، آن ملّت بدوی و صحـرانشین را در شبه جزیرۀ بیابانی برای حمل این آئین برگزید، چون در نهادها و درونهایشان و در شرائط و ظروفشان قابلیّت و شایستگی اصلاح و اصلاحگری و ذخیره و اندوختۀ پشتوانۀ بذل و بخشش و داد و دهش را سراغ داشت. این بود پیغمبری از میانشان برانگیخت که بر آنان آیات خدا را تلاوت بکند و بدیشان کتاب و حکمت بیاموزد. آنان پیشتر در گمراهی آشکاری بودهاند.
(وَآخَرِینَ مِنْهُمْ لَمَّا یَلْحَقُوا بِهِمْ وَهُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ) (٣)
او مبعوث برای دیگران نیز هست، آنانی که هنوز به اینـان نپیوستهاند (و بعدها به دنیا میآیند). خدا چیرۀ کاربجا است.
دربارۀ «آخرین» یعنی دیگران، روایتهای متعدّدی ذکر گردیده است.
امام بخاری - رحمه الله تعالی -گفته است: عبدالعزیز پسر عبدالله، و سلیمان پسر بلال، از ثور، و او از ابوالغیث، و او از ابوهریره رضی الله عنه برایمان روایت کردهاند که ابوهریره گفته است: «ما نزد پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم نشسته بودیم. سورۀ جمعه بر او نازل گردید. گفتند: ای پیغمبر خدا مراد از «وَآخَرِینَ مِنْهُمْ لَمَّا یَلْحَقُوا بِهِمْ» چه کسانی است؟ تا سه بار از او سوال نشد بدیشان پاسخ نداد. سلمان فارسی در میان ما بود. پیغمبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم دستش را روی سلمان فارسی گذاشت. سپس فرمود:
(لو کان الإیمان عند الثریا لناله رجال أو رجل من هؤلاء).
«اگر ایمان در ستارۀ ثریا باشد، مردانی یا مردی از اینان بدان میرسد».
این روایت اشاره دارد به این که این نصّ شامل ایرانیان میگردد. بدین خاطر مجاهد دربارۀ این آیه گفته است. «آخرین» یعنی دیگران، ایرانیان، و هر کسی از غیر عرب است که پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم را تصدیق کرده است و باور داشته ست.
ابن ابیحاتم گفته است: پدرم، ابراهیم پسر علاء زبیدی، ولید پسر مسلم، و ابومحمّد عیسی پسر موسی، برایمان از ابوحازم، و او از سهل بسر سعد ساعدی، روایت کردهاند که گفته است: ییغـمبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرموده است:
(إن فی أصلاب أصلاب أصلاب رجال ونساء من أمتی یدخلون الجنة بغیر حساب).
«در پشتهای پشتهای پشتهای مردان و زنانی از امّت من کسانی هستند که بدون حساب و کتاب (چندانی) وارد بهشت میگردند».
سپس خواند:
(وَآخَرِینَ مِنْهُمْ لَمَّا یَلْحَقُوا بِهِمْ).
آنانی که هنوز به اینان نپپوستهاند (و بعدها به دنـیا میآیند(.
یعنی بقیۀ کسانی که از امّت محمّد صلّی الله علیه و آله و سلّم باقی ماندهاند و بعدها به دنیا میآیند.
هر دو سخن جزو مدل این آیه هستند. چه این آیه بر دیگرانی دلالت دارد که غیر عرب هستند. و بر دیگرانی هم دلالت دارد که عرب هستند و جدای از نسلی میباشند که قرآن در روزگار ایشان نازل میکردیده است. همچنین این آیه اشاره دارد به این که زنجیرۀ این ملّت دارای حلقههای متصّل و فراوانی است که در درّههای مکان و در درّههای زمان لمیده است و به درازا کشیده است. این نسلهای مؤمن در گسترۀ مکان و در پهنۀ زمان، این امانت بزرگ را برمیدارند و از آن پاسداری مینمایند، و بر آئین واپسین یزدان، استوار و پایدار میمانند.
(وَهُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ) (٣)
خدا چیرۀ کاربجا است.
خدا نیرومند و توانا بر گزینش است. کاربجا و آگاه از موارد گزینش است.
گزینش خدا در میان پیشینیان و در میان پسینیان، فضل و لطف در حقّ مردمان، و بزرگ داشتن و ارزش دادن به برگزیدگان است:
(ذَلِکَ فَضْلُ اللَّهِ یُؤْتِیهِ مَنْ یَشَاءُ وَاللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ) (٤)
این (نعمت بعثت) فضل و کرم خدا است. آن را به هر کس که بخواهد (و لائق و شایستهاش بداند) میبخشد، و خدا دارای فضل و کرم بزرگی است.
برگزیدن خدا ملّتی را یا گروهی را و یا فردی را تا این امانت بزرگ را حمل کنند، و محلّ نور خدا باشند و نور خدا در آنان پرتوافشان شود، و محلّ دریافت فیض و فضل خدا کردند، و جایگاه نـه تماس آسمان با زمین شوند، همـون برگزیدگانی از سوی خداقعاً لطف و کرمی است که هیچ لطف و کرمی به پای آن نمیرسد و همطراز آن نمیشود. لطف و کرم بزرگی است که بالاتر و فراتر از هر چیزی است که فرد مؤمن از جان و مال و زندگی خود بذل و فدا میکند. و بسی بیشتر و افزونتر از رنجها و خستگیهای راه و دردهای مبارزه و سختیهای جهاد است.
خداوند گروه مسلـانان مدینه را، و کسانی را که بعد از آن گروه مسلمان مدینه آمدهاند و متصّل بدانان بودهاند، و کسانی را که بدانان متصّل نبودهاند و بعدها آمدهاند، تذکّر میفرماید و به یادشان میاندازد این فضل و لطف را که فضل و لطف برگزیدن آنان برای حمل این امانت از سوی یزدان سبحان است. به یادشان میاندازد که خدا پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم را از میان ایشان و در میان ایشان مبعوث کرده است و برانگیـخته است، ییغمبری که کتاب قرآن را برایشان میخواند و تلاوت میفرماید، و ایشان را پاک و پاکیزه میدارد، و بدیشان کتاب قرآن و حکـمت و فرزانگی را میآموزد. بدین دو آیه در گشت و گذار زمان، آن پشتوانۀ سترگ و بزرگ زاد و توشۀ الهی را، و نـمونههای واقعی در زندگی گروه نخستین مسلمانان را وامیکذارد. این فضل بزرگ را به یاد مسلمانان میآورد، فضل بزرگی که در برابر آن، همۀ ارزشها، و هـمۀ نعمتها، کوچک و اندک مینماید، همان گونه هم در برابر آن، همۀ فداکاریها و جاننثاریها و دردها و ناراحتیها کم و ناچیز مینماید ...
*
بعد از آن چیزی را بیان میکند که میرساند نقش یهودیان در حمل امانت خدا به پایان آمده است؛ دیگر آنان دلهائی برایشان نمانده است که این امانت را بردارند، امانتی که جز دلهای زندۀ فهمیدۀ درک کنندۀ هوشیار مخلصی که عمل بکنند بدانچه برمیدارند، آن را برنمیدارد:
(مَثَلُ الَّذِینَ حُمِّلُوا التَّوْرَاةَ ثُمَّ لَمْ یَحْمِلُوهَا کَمَثَلِ الْحِمَارِ یَحْمِلُ أَسْفَارًا بِئْسَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیَاتِ اللَّهِ وَاللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ) (٥)
کسانی که تورات بدیشان واگذار گردید، ولی بدان عمل نکردند و حقّ آن را اداء ننمودند به درازگوشی میمانند که کتابهائی را برمیدارد (ولی از محتوای آنها خبر ندارد). مـردمانی که آیات خدا را تکذیب میدارند، بدترین مثل را دارند. خداوند مردمان ستمکار را هدایت نمیدهد (و به سعادت هر دو سرا نائل نمیگرداند).
به بنیاسرائیل تورات واگذار گردید، و مکلّف و موظّف به حمل امانت عقیده و شریعت شدند ...
(ثُمَّ لَمْ یَحْمِلُوهَا).
ولی بدان عمل نکردند و حقّ آن را اداء ننمودند.
حمل تورات با درک و شعور و علم و دانش میآغازد، و با کار و تلاش برای پیاده کردن و جای دادن معنی و مفهوم آن در جهان درون و در جهان بیرون به پایان میآید. و لیکن تاریخ زندگانی بنیاسرائیل - همان گونه که قرآن مجید ذکر کرده است، و همان گونه که در حقیقت، آن چنان است - بیان نمیدارد که آنان توانسته باشند این امانت را بردارند و بر دوش بکشند، و حقیقت معنی و مفهوم آن را درک، و بدان عمل کنند. بدین خاطر آنان بسان الاغهائی شدهاند که کتابهای قطور و بزرگی را برمیدارند و بر پشت میکشند، ولی از معنی و مفهوم آنها بیخبرند و فائدهای برای آنها ندارند جز سنگینی بار آنها. در این صورت آن الاغها صاحب آنها نیستند، و در هدف آنها شریک نمیباشند! این تصویر ننگین و بدی است. ضربالمثل ناجور و زشتی است. ولی تصویری است که بیانگر حقیقت درستی است:
(بِئْسَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیَاتِ اللَّهِ وَاللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ) (٥)
مردمانی که آیات خدا را تکذیب میدارند، بدترین مثل را دارند. خداوند مردمان ستمکار را هدایت نمیدهد (و به سعادت هر دو سرا نائل نمیگرداند).
بسان کسانی که تورات بر دوش ایشان گذاشته شد، ولی آن را بر دوش نکشیدند، همۀ اشخاصی این چنین بشمارند که امانت عقیده بر دوش آنان گذاشته میشود سپس آن را بر دوش نمیکشند و به وظائف و تکالیف آن برنمیخیزند. مسلمانانی که در گذشتهها بودهاند و نسلها و نسلها آمدهاند و بسان چنین یهودیانی شمرده شدهاند بسیارند. کسانی که در این زمان زندگی میکنند، و نامهای مسلمانان را بر خود مینهند و یدک میکشند، و افعال و اعمال مسلمانان را انجام نمیدهند، و به ویژه آن کسانی که قرآن و کتابهای دیگر میخوانند، و بدانچه در قرآن و کتابهای دیگر است عمل نمیکنند، اینان جملگی بسان خرها و دراز گوشهائی بشمارند که کتابهائی را بر آنها بار کردهاند و با خود میبرند. اینان خیلی فراوان و بسی بسیارند! قضیه هم تنها قضیۀ کتابهائی نیست که برداشته میشود و بررسی و مطالعه میگردد. بلکه مسأله، مسألۀ فهمیدن و عمل کردن به چیزی است که در کتابها است.
یهودیان گمان میبردند - همان گونه که تا به امروز گمان میبرند - آنان ملّت برگزیده خدایند، و تنها آنان - نه کسان دیگری - اولیاء و دوستان خدایند. بلکه - خودشان «جوییم» یعنی دیگران، یا اُممیان یا امّیان هستند. بدین خاطر است از یهودیان خواسته نمیشود
که احکام دینشان را با امّیان غیر خود مراعات کنند:
(قالوا لیس علینا فی الأمیین سبیل).
ما در برابر امّیها (یعنی غیر یهود) مسؤول نبوده و بازخواستی نداریم. (آل عمران/75)
و دیگر ادّعاهائی که داشتند، ادّعاهائی که در آنها بر خدا دروغ میبستند، و بدون دلیل سخنانی را سرهم میکردند و به خدا نسبت میدادند! در اینجا یهودیان به مباهله دعوت میشوند، مباهلهای که دعوت آن با ایشان و با مسیحیان و با مشرکان تکرار گردیده است:
(قُلْ یَا أَیُّهَا الَّذِینَ هَادُوا إِنْ زَعَمْتُمْ أَنَّکُمْ أَوْلِیَاءُ لِلَّهِ مِنْ دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِینَ (٦) وَلا یَتَمَنَّوْنَهُ أَبَدًا بِمَا قَدَّمَتْ أَیْدِیهِمْ وَاللَّهُ عَلِیمٌ بِالظَّالِمِینَ (٧) قُلْ إِنَّ الْمَوْتَ الَّذِی تَفِرُّونَ مِنْهُ فَإِنَّهُ مُلاقِیکُمْ ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلَى عَالِمِ الْغَیْبِ وَالشَّهَادَةِ فَیُنَبِّئُکُمْ بِمَا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ) (٨)
بگو: ای یهودیان! اگر شما میپندارید که شما دوستان خدا هستید نه مردمان دیگر، اگر راست میگوئید خواستار مرگ شوید (تا از خانۀ بلا و محنت، به سرای نعمت و جنّت برسید، و دیدار جانان برای شما عاشقان میسّر شود). آنان به خاطر کارهائی که مرتکب شدهاند هرگز مرگ را برای خود نمیخواهند، و خدا از حال ستمکاران به خوبی آکاه است (وسرانجام، ایشان را به کیفر اعمالشان میرساند.) بگو قطعاً مرگی که از آن میگریزند، سرانجام با شما رویاروی میگردد و شما را درمـییابد. بعد از آن به سوی کسی برگردانده میشوید که از پپهان و آشکار آگاه است و شما را از آنچه کردهاید باخبر میگرداند.
مباهله بدین معنی است که دو گروهی که با یکدیگر کشمکش و نزاع دارند رو در روی همدیگر بایستند، و هر دو گروه با یکدیگر از خدا بخواهند که خدا گروه ناحقّ و باطل آن دو دسته را به بلائی گرفتار سازد که درس عبرتی برای دیگران شوند ... پیغمبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم همۀ کسانی را که به مباهله دعوت فرموده است، ترسیدهاند، و از مباهله سرباز زدهاند، و از شرکت در مبارزه مباهله سرباز زدهاند. این خودداری از مباهله دالّ بر این است که همچون کسانی در درون دل خود، صدق و صداقت پیغمبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم را میدانستهاند، و به راستی و درستی او پی بردهاند، و حقانیّت این آئین را درک و فهم کردهاند.
امام احـمد گفته است: اسماعیل پسر یزید زرقی، ابوزید، فرات، برایمان از عبدالکریم پسر مالک جزری، و او از عکرمه، و عکرمه از ابن اسحاق نقل کرده است که گفته است: ابوجهل - نفرین خدا بر او باد - گفت: اگر محمّد را در کنار کعبه ببینم به سویش میروم و با بر گردنش مینهم. پیغمبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود:
(لو فعل لأخذته الملائکة عیانا . ولو أن الیهود تمنوا الموت لماتوا ورأو مقاعدهم من النار . ولو خرج الذین یباهلون رسول الله صلّی الله علیه و آله و سلّم لرجعوا لا یجدون أهلا ولا مالا).[5]
« اگر ابوجهل هچون کاری را بکند، فرشتگان آشکارا او را خواهند گرفت و به مکافاتـش میرسانند. و اگر یهودیان آرزوی مرگ بکنند خواهند مرد و جایگاههای خود را در آتـش دوزخ خواهند دید. اگر کسانی که بیرون میروند تا با پیغمبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم مباهله کنند، برمیگردند، در حالی که اهل و عیال و دارائی و اموالی نخواهند یافت ».
چه بسا این مباهله نباشد، بلکه تنها به مبارزه طلبیدن باشد. آنان گمان میبردند تنها ایشان و نه دیگر مردمان، اولیاء و دوستان خدایند، پس در این صورت چه چیزی باید ایشان را از مرگ بترساند، و آنان را ترسوترین آفریدگان یزدان گرداند؟ مگر نه این است که میگویند وقتی که بمیرند بدان چیزی میرسند که در پیشگاه خدا است و اولیاء و مقرّبان بدان میرسند و بس؟!
آن گاه بر این مبارزه طلبی ییرو میزند بدین مضمون و مفهوم که آنان در چیزی که ادّعاء مـیکنند صادق و راستگو نیستند، و آنان نیدانند که ایشان چیزی را ییشاییش خود بدان حهان نفرستادهاند که از آن اطمینان و آرامش پیدا کنند و مایۀ آسایـش و آرامش ایشان گردد، و در پرتو آن چیز، به پاداش و تقرّب امیدوار باشند. بلکه آنان دست به گناه یازیدهاند و بزه و معصیتی را پیشاییش فرستادهاند که ایشان را از مرگ و از چیزهائی که در فراسوی مرگ آماده است میترساند. کسی که زاد و توشهای با خود برنداشته باشد، از رهسپار شدن و از گام به راه گذاشش میترسد:
(وَلا یَتَمَنَّوْنَهُ أَبَدًا بِمَا قَدَّمَتْ أَیْدِیهِمْ وَاللَّهُ عَلِیمٌ بِالظَّالِمِینَ) (٧)
آنان به خاطر کارهائی که مرتکب شدهاند هرگز مرگ را برای خود نمیخواهند، و خدا از حال ستمکاران به خوبی آگاه است (و سرانجام، ایشان را به کیفر اعمالشان میرساند).
در پایان این چرخش و گردش، حقیقت مرگ و چیزی را که بعد از مرگ است بیان میدارد، و برای آنان روشن میسازد که گریختن از دست مرگ بیفائده است. مرگ حتمی و قطعی است و گریزی از آن ممکن نیست. بعد از مرگ برگشت به سوی خدا است، و حساب و کتاب اعمال و افعال نیز حتمی و قطعی است و هیج گونه شکّ و تردیدی دربارۀ آن نیست:
(قُلْ إِنَّ الْمَوْتَ الَّذِی تَفِرُّونَ مِنْهُ فَإِنَّهُ مُلاقِیکُمْ ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلَى عَالِمِ الْغَیْبِ وَالشَّهَادَةِ فَیُنَبِّئُکُمْ بِمَا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ) (٨)
بگو: قطعاً مرگی که از آن میگریزید، سرانجام با شما رویاروی میگردد و شما را درمییابد. بعد از آن به سوی کسی برگردانده میشوید که از پنهان و آشکار آگاه است و شما را از آنچه کردهاید باخبر میگرداند. این هم نگرشی از جرشهای الهامگرانۀ قرآنی است. نگاهی به مخاطبان نخستین این قرآن و به مخاطبان جدای از آنان انداخته میشود. حقیقتی به دلها میاندازد و در دلها مستقرّ میدارد که مردمان آن را فراموش میکنند، ولی با آنان روبرو میگردد و بدیشان میرسد هر کجا که باشند... این زندگی به پایان میرسد. دوری از خدا در این زندگی، سرانجام آن برگشت به خدا است. چه هیچ پناهگاهی و گریزگاهی جز پیشگاه او وجود ندارد. حساب و کتاب و سزا و جزا، بعد از برگشت به سوی خدا، وجود دارد و قطعی و حتمی است. هیچ گزیر و گریزی و رهائی و نجاتی از حساب و کتاب و سزا و جزا در میان نمیباشد.
طبری در فرهنگ خود حدیث مرفوعی را از معاذ پسر محمّد هذلی، و او از یونس، و او از حسن، و او از سمره، روایت کرده است:
( مثل الذی یفر من الموت کمثل الثعلب , تطلبه الأرض بدین , فجاء یسعى , حتى إذا أعیا وأنهر دخل جحره فقالت له الأرض:یا ثعلب ! دینی . فخرج له حصاص . فلم یزل کذلک حتى تقطعت عنقه فمات ) . .
داستان کسی که از مرگ میگریزد، بسان داستان روباهی است که زمین از او درخواست بازپرداخت وامی کرد. روباه به تلاش و کوشش پرداخت تا از دست زمین بگریزد. سرانجام خسته شد و درمانده گردید. داخل سوراخ خود شد. زمین بدو گفت: ای روباه! وام مرا بده. بیرون پرید و دویدن گرفت. دوید و دوید تا گردنش شکست و مرد.
این تـصویری است متحرّک و الهامبخش و دارای پیام ...
*
هم اینک واپسین بند این سوره درمیرسد که دربارۀ آموزش نماز جمعه است. به مناسبت همان حادثهای ذکر میگردد که چه بسا بیش از یک بار روی داده است. زیرا ساختار سخن بیانگر تکرار است:
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذَا نُودِیَ لِلصَّلاةِ مِنْ یَوْمِ الْجُمُعَةِ فَاسْعَوْا إِلَى ذِکْرِ اللَّهِ وَذَرُوا الْبَیْعَ ذَلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (٩) فَإِذَا قُضِیَتِ الصَّلاةُ فَانْتَشِرُوا فِی الأرْضِ وَابْتَغُوا مِنْ فَضْلِ اللَّهِ وَاذْکُرُوا اللَّهَ کَثِیرًا لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ) (١٠)
ای مؤمنان! هنگامی که روز آدینه برای نماز جمعه اذان گفته شد، به سوی ذکر و عبادت خدا بشتابید و داد و ستد را رها سازید. این (چیزی که بـدان دستور داده میشوید) برای شما بهتر و سودمندتر است اگر متوجّه باشید. آن گاه که نماز خوانده شد، در زمین پراکنده گردید و به دنبال رزق و روزی خدا بروید و خدای را (با دل و زبان) بسیار یاد کنید، تا این که رستگار شوید.
(وَإِذَا رَأَوْا تِجَارَةً أَوْ لَهْوًا انْفَضُّوا إِلَیْهَا وَتَرَکُوکَ قَائِمًا قُلْ مَا عِنْدَ اللَّهِ خَیْرٌ مِنَ اللَّهْوِ وَمِنَ التِّجَارَةِ وَاللَّهُ خَیْرُ الرَّازِقِینَ) (١١)
(برخی از اصحاب، در یکی از جمعهها) هنگامی که تجارت و یا سرگرمیای را دیدند از پپرامون تو پراکنده شدند، و تو را ایستاده (بر منبر، در حال خطبه) رها کردند! بگو: آنچه در پپش خدا (از فضل و ثواب) است، بهتر از سـرگرمی و بازرگانی است، و خدا بهترین روزیرسان است.
نماز جمعه همان نماز آدینه است که جز به صورت جماعت، درست نیست خـوانده شود ... نماز جمعه یک نماز هفتگی است. لازم است مسلمانان برای خواندن آن جمع شوند و به هـمدیکر برسند و به خطبهای گوش فرا بدهند که ایشان را به یاد خدا میاندازد. نماز جمعه یک عبادت سازماندهی به شیوۀ اسلام در آمادهسازی برای دنیا و آخرت در کار سازماندهی یگانه و در عبادت یگانه است. هر دوی سازماندهی و پرستش، عبادت هستند...[6] نثار جمعه دلالت ویژهای بر سرشت عقیدۀ گروهی اسلامی دارد که از آن در سایهروشنهای سورۀ صف سخن گفتیم. احادیث زیادی راجع به پیلت این نماز، و دربارۀ تشویق بدین نماز کردن، و خود را شستن و جامههای پاکیزه پوشیدن و خود را خوشبو نـمودن، آمده است.
در صحیح بخاری و مسلم از ابن عمر -رضیاللهعنهما - نقل شده است که گفته است: پیغمبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود:
(إذا جاء أحدکم إلى الجمعة فلیغتسل).
« هرگاه کسی از شـا برای نماز جمعه آمد، غسل بکند و خود را بشوید».
چهار امام اهل سنّت از اوس پسر اوس ثقفی روایت کردهاند که گفته است: از ییغمبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم شنیدم که فرمود:
(من غسل واغتسل یوم الجمعة , وبکر وابتکر , ومشى ولم یرکب , ودنا من الإمام واستمع ولم یلغ , کان له بکل خطوة أجر سنة صیامها وقیامها).
« هر کس روز جمعه با هسر خود نزدیکی کند و خود را بشوید، و زود به سوی نمار جمعه بیاید و به اول خطبه برسد، و پیاده برود و سوار نشود، و به امام جمعه نزدیک گردد و بدو گوش فرا دهد و سخنان پوچ نگوید و کارهای بیهوده نکند، در برابر هر گامی مزد یک سال دارد، یک سال همراه با روزه و شبزندهداری آن».
امام احمد از کعب پسر مالک، و او از ابو ایّوب انصاری روایت کرده است که گفته است: از پیغمبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم شنیدم که فرمود:
(من اغتسل یوم الجمعة ومس من طیب أهله إن کان عنده , ولبس من أحسن ثیابه , ثم خرج یأتی المسجد , فیرکع إن بدا له , ولم یؤذ أحدا , ثم أنصت إذا خرج إمامه حتى یصلی , کانت کفارة لما بینهما وبین الجمعة الأخرى).
«کسی که روز جمعه غسل بکند و خود را بشوید، و از عطر اهل و عیال خود اگر داشته باشد به خود بمالد، و زیباترین لباس خود را بپوشد، سپس بیرون بیاید و به سوی مسجد برود. وقتی که به مسجد رسید اگر خواست نماز بخواند، و کسی را نیازارد، و سپس به خطیب گوش فرا دهد وقتی که خطیب او بیرون آمد تا نماز را میخواند، این نمار جمعه کفّارۀ گناهان بگردد از این نمار خمعه تا نماز جمعۀ دیگری».
آیۀ نخستین این بند، به مسلمانان دستور می دهد معامله و هر گونه کار و کوشش دیگری را تـعطیل و رها کنند، همین که اذان را شنیدند:
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذَا نُودِیَ لِلصَّلاةِ مِنْ یَوْمِ الْجُمُعَةِ فَاسْعَوْا إِلَى ذِکْرِ اللَّهِ وَذَرُوا الْبَیْعَ).
ای مومنان! هنگامی که روز آدینه برای نماز جمعه اذان گفته شد، به سوی ذکر و عبادت خدا بشتابید و داد و ستد را رها سازید.
مؤمنان را به دست کشیدن از کار و بار زندی و از تلاش در پی معاش تشویق میکند، و آنان را ترغیب مینماید بروند و در این وقت به ذکر و یاد خدا بپردازند:
(ذَلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ) (٩)
این (چیزی که بدان دستور داده میشوید) برای شما بهتر و سودمندتر است اگر متوجّه باشید.
این بخش الهامبخش این امر است که دست کشیدن از کارهای بازرگانی و زندگانی همچون تشویق و ترغیبی را میطلبد. در عین حال این امر خودش یک نوع تعلیم و تربیت و آموزش و پرورش دلها و درونهای مؤمنان است. باید در اوقات و احوالی دل از سرگرمیهای زندگی و از جاذبههای زمینی ببرد و بگسلد، تا به پروردگار خود بپردازد، و خـالصانه به ذکر و یادش بنشیند، و این مزۀ خاص بریدن از جهان مردمان و پیوستن به جهان فرشتگان را بچشد، و دلش و سینهاش از آن هوای پاک و خالص و عطرانگیز برگردد، و بوی خوش آن را استشمام کند و ببوید.
آن گاه شخن مؤمن به سرگرمیها و مشغلتهای زندگی با یاد و ذکر خدا برگردد و بدانها بپردازد:
(فَإِذَا قُضِیَتِ الصَّلاةُ فَانْتَشِرُوا فِی الأرْضِ وَابْتَغُوا مِنْ فَضْلِ اللَّهِ وَاذْکُرُوا اللَّهَ کَثِیرًا لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ) (١٠)
آن گاه که نماز خوانده شد، در زمین پراکنده کردید و به دنبال رزق و روزی خدا بروید و خدای را (بـا دل و زبان) بسیار یاد کنید، تا این که رستگار شوید.
این هماهنگی و همآوائیای است که برنامۀ اسلامی نشاندار بدان است، هماهنگی و همآوائی میان مقتضیات و خواستهای زندگی در زمین، از قبیل کار کردن و رنج کشیدن و تلاش ورزیدن و روزی به دست آوردن، و میان بریدن و گسیختن روح برای مدّتی از این فضا، و بریدن و کسیختن دل از این دنیا، و خالص و مخلص پرداختن به یاد و ذکر و طاعت خدا ... اینها هم برای زندگی دل لازم و ضروری است، و بدون آنها پیوند یافتن و تماسگرفتن و دریافتن و برای انجام تکالیف و وظائف امانت بزرگ برخاستن و به تلاش در راه آن پرداختن، ممکن نمیگردد و نمیگنجد. به یاد خدا بودن قطعاً باید در لابلای تلاش در پی معاش باشد. خدا را در نظر داشتن در ضمن کار و کوشش است که کار و کوشش را به عبادت تبدیل میکند. و لیکن با وجود در نظر داشتن خدا در امور زندگی و به یاد او بودن در همه حال و در همه آن، لازم است مدّتی خالصانه و دربست به یاد خدا بودن، و به طور کامل برای ذکر او گسیختن، و تنها و تنها به عبادتش پرداختن. همان گونه که این دو آیه الهام و پیام میدارند.
عراک پسر مالک رضی الله عنه وقتی که نماز جمعه را میخواند، میرفت و دم در مسجد میایستاد و میگفت: «خداوندا! من دعوت تو را پذیرفتم، و نماز واجب تو را خواندم، و همان گونه که به من دستور فرمودی پراکنده و متفرق شدم. پس از فضل و لطف خود به من عطاء فرما، و رزق و روزی خود را نصیب من نما. تو بهترین روزی دهندگانی». این را ابن ابی حاتم روایت کرده است ... این تصویر به ما نشان میدهد که کار چگونه سهل و ساده جدّی میشد. این فرمان، دستوری است که باید به محض شنیدن، دقیق و بدونیم و کاست آن را اجراء کرد و حقیقت آن را نیز تحقّق بخشید و به عنوان سرمه به چشـم کشید!
چه بسا همین درک و فهم جدّی و آشکار و پدیدار و راست و درست و سهل و ساده بوده است که آن مجموعۀ مخلص صدر اسلام را بدان سطح والا و بالائی رسانده است که بدان رسیدهاند و بر آن لمیدهاند. با وجود این که در میان ایشان آن همه جاذبههای جاهلیّت بوده است، آن جاذبههائی کـه آیۀ واپسین این سوره گوشهای از آنها را به تصویر کشیده است:
(وَإِذَا رَأَوْا تِجَارَةً أَوْ لَهْوًا انْفَضُّوا إِلَیْهَا وَتَرَکُوکَ قَائِمًا قُلْ مَا عِنْدَ اللَّهِ خَیْرٌ مِنَ اللَّهْوِ وَمِنَ التِّجَارَةِ وَاللَّهُ خَیْرُ الرَّازِقِینَ) (١١)
)برخی از اصحاب، در یکی از جمعهها) هنگامی که تجارت و یا سرگرمیای را دیدند از پیرامون تو پراکنده شدند، و تو را ایستاده (بر منبر، در حال خطبه) رها کردند! بگو: آنچه در پیش خدا (از فضل و ثواب) است، بهتر از سرگرمی و بازرگانی است، و خدا بهترین روزیرسان است.
این رخداد - همان گونه که گفتیم - پرده از اندازۀ جدّ و جهد و تلاش و کوششی برمیدارد که برای تربیت و ساخت و ساز دلها و درونها به کار رفته است تا تربیت و ساخت و ساز به پدید آوردن جماعت و گروهی منتهی شده است که در تاریخ منحصر به فرد و تک و یگانهاند. این جدّ و جهد و تلاش وکوشش صدر اسلام به کسانی درس فعّالیّت و پشتکار میآموزد که در هر زمانی که هست مسؤولان و عهدهداران دعوت خدا هستند. بدیشان پشتوانهای از صبر و استقامت عطاء میکند، صبر و استقامت در برابر ضعف و نقص و گریز و نافرمانی و لغزشی که در راه میبینند و مییابند. این خود انسانها هستند. خوب دارند و بد دارند. به هر حال انسانها قابلیّت این را دارند که اوج بگیرند و به مراتب و منازل والای عقیده و پاکی و تزکیۀ بدون حدود و ثغور برسند، در پرتو صبر و شکیبائی و درک و فهم و شعور و ثبات و استقامتی که باید داشت و باید نشان داد، و هرگز از نیمۀ راه برنگشت و از رنج و زحمت دست نکشید. خدا پشتیبان و یاور مؤمنان است، و این بس!
*
[1] امام جصّاص مؤلّف احکام القرآن این روایت را بدون سند ذکرکرده است.
[2] از روایت ابن اسحاق است ...ثور از زید، و او از خالد پسر معدان، و او از اصحـاب پیغمبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم برایم روایت کردهاند.ابن کثیرگفته است: این اسناد خوبی است، و از راههای دیگری شواهدی دارد.
[3] برای اطّلاع بیشتر مراجعه شود به کتاب: «الانسان بین المـادیه و الاسلام». تألیف: محمّد قطب.
[4] کتاب: «العواطف کأساس للحضارة» تالیف: ج - ه. دنیسون به نقل از کتاب «الاسلام و النظام العالمی الجدید». تألیف مولای محمّدعلی. ترجمۀ استاد احمد جودة السحار.
[5] بخاری و ترمذی و نسائی آنرا از حدیث عبدالرزّاقکه از معمّر،و معمّر از عبدالکریم روایتکرده است، نقل نمودهاند.
[6] مراجعه شود بهکتاب:«فی النفس، المجتمع». تالیف: محمّد قطب. فصل: عبادتهای اسلامی.
سورهی منافقون
سورۀ منافقون مدنی و یازده آیه است
بسم الله الرحمن الرحیم
(إِذَا جَاءَکَ الْمُنَافِقُونَ قَالُوا نَشْهَدُ إِنَّکَ لَرَسُولُ اللَّهِ وَاللَّهُ یَعْلَمُ إِنَّکَ لَرَسُولُهُ وَاللَّهُ یَشْهَدُ إِنَّ الْمُنَافِقِینَ لَکَاذِبُونَ (١) اتَّخَذُوا أَیْمَانَهُمْ جُنَّةً فَصَدُّوا عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ إِنَّهُمْ سَاءَ مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ (٢) ذَلِکَ بِأَنَّهُمْ آمَنُوا ثُمَّ کَفَرُوا فَطُبِعَ عَلَى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لا یَفْقَهُونَ (٣) وَإِذَا رَأَیْتَهُمْ تُعْجِبُکَ أَجْسَامُهُمْ وَإِنْ یَقُولُوا تَسْمَعْ لِقَوْلِهِمْ کَأَنَّهُمْ خُشُبٌ مُسَنَّدَةٌ یَحْسَبُونَ کُلَّ صَیْحَةٍ عَلَیْهِمْ هُمُ الْعَدُوُّ فَاحْذَرْهُمْ قَاتَلَهُمُ اللَّهُ أَنَّى یُؤْفَکُونَ (٤) وَإِذَا قِیلَ لَهُمْ تَعَالَوْا یَسْتَغْفِرْ لَکُمْ رَسُولُ اللَّهِ لَوَّوْا رُءُوسَهُمْ وَرَأَیْتَهُمْ یَصُدُّونَ وَهُمْ مُسْتَکْبِرُونَ (٥) سَوَاءٌ عَلَیْهِمْ أَسْتَغْفَرْتَ لَهُمْ أَمْ لَمْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ لَنْ یَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ إِنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْفَاسِقِینَ (٦) هُمُ الَّذِینَ یَقُولُونَ لا تُنْفِقُوا عَلَى مَنْ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ حَتَّى یَنْفَضُّوا وَلِلَّهِ خَزَائِنُ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ وَلَکِنَّ الْمُنَافِقِینَ لا یَفْقَهُونَ (٧) یَقُولُونَ لَئِنْ رَجَعْنَا إِلَى الْمَدِینَةِ لَیُخْرِجَنَّ الأعَزُّ مِنْهَا الأذَلَّ وَلِلَّهِ الْعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِینَ وَلَکِنَّ الْمُنَافِقِینَ لا یَعْلَمُونَ (٨) یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تُلْهِکُمْ أَمْوَالُکُمْ وَلا أَوْلادُکُمْ عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ وَمَنْ یَفْعَلْ ذَلِکَ فَأُولَئِکَ هُمُ الْخَاسِرُونَ (٩) وَأَنْفِقُوا مِنْ مَا رَزَقْنَاکُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ یَأْتِیَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ فَیَقُولَ رَبِّ لَوْلا أَخَّرْتَنِی إِلَى أَجَلٍ قَرِیبٍ فَأَصَّدَّقَ وَأَکُنْ مِنَ الصَّالِحِینَ (١٠) وَلَنْ یُؤَخِّرَ اللَّهُ نَفْسًا إِذَا جَاءَ أَجَلُهَا وَاللَّهُ خَبِیرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ) (١١)
این سوره که این نام ویژه را دارد، یعنی «منافقون»، بیانگر موضوع خود است ... این یگانه سورهای نیست که در آن از نفاق و منافقان سخن رفته است، و در آن احوال و اوضاع و مکرها و نیرنگهایشان به میان آمده است. هیچ سورۀ مدنیای یافته نمیشود که خالی از ذکر منافقان با اشاره یا آشکار و بیپرده باشد. و لیکن این سوره تقریباً منحصر به سخن از منافقان، و اشاره به برخی از رخدادها و گفتارهائی است که از ایشان سر زده است و دربارۀ آنان روایت گردیده است.
این سوره تاخت و تاز سخت و تندی بر اخلاق و دروغها و دسیسهها و مانورها و دغلکاریهای منافقان را در بر دارد، و برکینهتوزیها و نیرنگبازیهائی میتازد که با مسلمانان دارند، و بر پستی و ترسوئی و کور چشمی و کور دلی ایشان یورش و ایلغار میبرد. جز این در این سوره چیزی نیست مگر نگرشی در پایان سوره به کسانی که ایمان آوردهاند تا ایشان را برحذر دارد از هر چیزی که صفتی از صفات منافقان را بدیشان بچسباند، هر چند هم احتمال دوری داشته باشد. پستترین درجات نفاق مخلص خدا نبودن، و از ذکر و یادش غافل شدن با پرداختن به اموال و اولاد، و دست کشیدن از بذل و بخشش در راه خدا، تا بدان گاه که روزی فرا میرسد که در آن بذل و بخشش و صدقه دادن و انفاق کردن سودی ندارد.
حرکت نفاق که با دخول اسلام به مدینه آغاز گردید، و تا نزدیک به وفات پیغمبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم ادامه داشت، و تقریباً هیچ وقت قطع نگردید و استمرار داشت، هر چند نمادها و سیماها و وسائل و ابزار نفاقگاه گاهی تغییر مییافت و دگرگون میشد ... این حرکت دارای تأثیر روشن و آشکاری در نحوۀ زندگی این دورۀ تاریخی و در رخدادهای آن دارد. این حرکت مقدار زیادی از جدّ و جهد مسلمانان و اوقات ایشان و تاب و توان آنان را به خود مشغول داشت و به خود اختصاص داد. ذکر این حرکت در قرآن مجید و در حدیث شریف بارها و بارها آمده است و تکرار شده است. این هم - بزرگی و سترگی این حرکت، و بر تأثیر زیاد آن در زندگی دعوت در آن زمان دلالت دارد.
فصل خوبی دربارۀ این حـرکت در کتاب: «سیرة الرسول: صور مقتبسة من القرآن الکریم» تألیف استاد «محمّد عزّه دروزة» ذکر گردیده است. بخشهای روشنگری را از آن گلچین میکنیم:
«علّت پیدایـش این حرکت در مدینه، روشن است. چه پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم مسلمانان نـخستین، در مکّه از لحاظ نیرو و نفوذ در حالتی نبودند که اقتضاء کند گروهی از مردمان از ایشان بترسند یا به خیر و خوبی آنان امیدوار کردند. در نتیجه در برابرشان چاپلوسی کنند و در ظاهر به سویشان گرایند، و بر ضدّ آنان به توطئه بنشینند، و در نهان بدیشان نیرنگ و کلک بزنند، همان گونه که این شیوه و رفتار همۀ منافقان به طور عام بوده است. اهل مکّه و مـخصوصاً سردستگان و رؤسای ایشان با پیغمبر آشکارا دشمنانگی میورزیدند، و به هر کس از مسلمانان دسترسی پیدا می کردند و میتوانستند اذیّت و آزار برسانند، اذیّت و آزار زیاد و سختی میرساندند. با دعوت اسلام با تمام وسائل ممکن بدون هر گونه پنهان کاری و محافظت کاری میحنگیدند و در برابرش مقاومت میکردند. قدرت و قوّت هم یار و مددکار ایشان و در اختیار آنان بود. تا بدانجا که مسلمانان وادار به هجرت شدند و دین خود را و جان خود را نخست به حبشه فراری دادند، سپس به یثرب یعنی مدینه بردند. تا بدانجا که برخی از مسلمانان با جبر و زور وادار به ترک آئین خود گردیدند، یا با تشویق و ترغیب و تحریک و تهدید، دین خود را رها کردند و به کفر و شرک برگشتند. برخیها هم متزلزل گردیدند و بیزار شدند و با مشرکان نفاق ورزیدند و دوروئی کردند. بعضیها هم که بر آئین خود ماندگار شدند به سبب اذیّت و آزاری که دیدند وفات فرمودند و شربت شهادت نوشیدند ...
و امّا در مدینه کار و بار کاملاً تغییر یافت. چه پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم توانست پیش از این که به مدینه مهاجرت فرماید دوستان و یاران نیرومندی از اوس و خزرج پیدا کند. مهاجرت نـفرمود مگر وقتی که از جایگاه و موضع خود اطمینان پیدا کرد، و تقریباً خانهای از خانههای عربها نمانده بود که اسلام بدانجا داخل نشده باشد. در این حالت، ساده نبود کسانی که بدو ایمان نیاورده بودند - به سبب نادانی و کودنی، یا به سبب رشک و حسد و سرکشی و دشمنی، زیرا آنان با آمدن پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم از سلطه و قدرت و نفوذشان کاسته میگردید و جلو یکهتازیشان گرفته میشد - موضع انکار و دشـنانگی آشکار و علنی با پیغـمبر و مسلـانان مهاجر و انصار را در پیش گرفتند. حسّ ناسیونالیستی و نژادگررائی در آن حال و احوال تأثیر زیادی در این داشت که موضعگیری آن چنانی در میان نباشد و نتوانند در برابر اسلام و مسلمین ایستادگی و مبارزه کنند. زیرا عامّۀ اوس و خزرج، یاران و انصار پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم شده بودند، و با پیمانهای دفاعی و یاری بدو پیوند پیدا کرده بودند و مرتبط شده بودند. بیشترشان به نحو احسن اسلام را پذیرفته بودند و مسلمان واقعی شده بودند. پیغمبر را فرستادۀ خدا میدانستند، و او را پیشوا و رهبر والا و واجبالاطاعۀ خود میشمردند، و او را مرشد و رهبر اعظمی به حساب میآوردند و پیروی از او را بر خود واجب میدیدند. دیگر برای کسانی که جاذبۀ شرک بر آنان چیره بود، و بیماری دل و خودبزرگ بینی و کینهتوزی بر ایشان فرمانروائی داشت، و این امر آنان را به دشمنانگی با پیغـبر صلّی الله علیه و آله و سلّم با دعوت او و با نفوذ او سوق میداد و میکشاند، امکان نداشت که آشکارا خواست خود را و دشمنانگی خود را آشکارا اظهار کنند و نشان بدهند. جز این جلو پا و سرراهشان نبود که به پذیرش اسلام تظاهر کنند، وارکان و اصول اسلام را در ظاهر انجام دهند، و با قبیلههای خود همکاری و همپشتی کنند، و نیرنگ و حیلهگری و دسیسهبازی و توطئههای خود را به گونۀ حقّهبازی و فریب کاری و ظاهر سازی و پنهان کاری به انجام برسانند. اگر گاهی موضعگریهایشان علنی میشد و با مکر و نیرنگ همراه و همساز میگردید، و نفاق ایشان برجسته و آشکار خودنمائی میکرد، این امر وقتی اتفاق میافتاد و از ایشان سر میزد، در شرائط و ظروفی و بحرانهای سختی بود که به پیغمبر و مسلمانان رو میکرد و گریبانگیرشان میشد. از این فرصتها استفاده میکردند، و انگیزۀ مصلحت و منطق و احتیاط را حجّت و برهان خود میدانستند. به هر حال به کفر یا نفاق خود اعتراف و اقرار نـیکردند. امّا نفاقشان و کفرشان و موضعگیریهایشان در وقت نیرنگبازی و دسیسهسازی و ساخت و پاخت با دیگران، بر پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم و بر اصحاب مخلص مهاجر و انصار او نهان و پنهان نمیماند. از دیگر سو موضـیریهای علنی که به خود میگرفتند در فرصتهای بحرانهائی که بر کفرشان و بر نفاقشان رسوائی و خشم خدا مـیافزود، ایشان را روسیاه نشان میداد و جلوهگرشان مینمود، و پرده از نفاقشان فرو میافتاد. آیات قرآنی نازل میگردید، و بارها و بارها روسیاهیها را متوجّه ایشان مـینمود، و چیزهائی را که میکردند یا نیرنگهائی را که میزدند، گواه بر ایشان و دالّ بر آنان میکرد، و با بدیها و شرارتها و ناپاکیها و مکر و کیدهائی که داشتند، بر سرشان میتاخت و مغز سرشان را زیر پاهایشان میانداخت. این آیات پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم و مسلمانان را از ایشان در همۀ شرائط و ظروف و در همۀ مناسبات برحذر میداشت.
موضعگریهای منافقان و مکرها و نیرنگهایشان فراخ و فراوان بود، و تأثیر زیـادی در چیزهائی داشت که آیههای مدنی آنها را پیام میدهند و الهام میکنند. تا بدانجا که انگار مبارزه سختی درگرفته است، و ما را به یاد مبارزهای میاندازد که میان پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم و رؤسای مکّه بوده است، هر چند که دورهها و نتیجهها مـختلف و جداگانه است. زیرا پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم چیزی نگذشت مقام و منزلتش بیفزود و استوار و استقرار حاصل نمود. بر نیرو و قدرتش افزوده گردید. دائرۀ اسلام فراخی و وسعت پیدا کرد. پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم سلطه و قدرت و فرمانروائی یافت. فرمانش اجراء میگردید، و عزتش بیشتر میشد. ولی منافقان مجموعهای نبودند که دارای ضمانت اجتماعی و شخـیت ویژۀ برجستهای باشند. ضعف ایشان و ناحیزی شمارۀ آنان و شأن و مقامشان سیر قهقرائی داشت، و با افزایش نیرو و قدرت پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم و وسعت گرفتن دائرۀ اسلام، و استوار شدن عزّت و فزونی سلطه و قدرتش، تناسب معکوس داشت.
برای این که به خطر نقشی که منافقان بازی کردند به ویژه در اوائل کار پی ببری، کافی است که بدانی منافقان تا اندازهای نیرومند بودند. چرا که جانبداریهای نژادگرایانهای داشتند، جانبداریهای نژادگرایانهای که هنوز تأثیر نیرومندی در دلها و درونهای تودۀ قبائلشان داشتند، و هنوز هم کاملاً رسوا نشده بودند، و اسلام هم هنوز در میان این تودۀ مردمان کاملاً رسوخ نکرده بود و به تمام و کمال به میانشان نرفته بود. پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم هم با مشرکان منکر و ملحد از هر سو احاطه شده بود. اهالی مکّه هم دشمنان سرسخت او بودند، اهالی مکّه که قلۀ مردمان جزیرةالعرب عربستان بودند، و پیوسته منتظر بلاهائی بودند که گریبانگیر پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم شود. برای فرصتی و وسیلهای روزشماری میکردند که در آن و با آن دمار از روزگارش برآورند و کار او را یکسره سازند. یهودیان در مدینه و پیرامون آن از همان روزهای اوّل او را ناشناخته قلمداد کردند و بدی و زشتی روا داشتند و بدو فال بد زدند و او را نحس دانستند. سپس بدو کفر ورزیدند و او را نپذیرفتند و با او شروع به دشمنی و حیلهگری نمودند. چیزی طول نکشید که میان یهودیان و منافقان یک پیمان سرشتی مبنی بر یگانگی خطّ سیر تلاش و کوشش ایشان، و همدستی و همپشتی آنان در موضعگیری مبارزه و دشمنی و حیله و نیرنگبازی بسته شد، تا بدانجا که میتوان گفت: منافقان قوی نشدند، و ثابت و استوار نـماندند، و آن همه اذیّت و آزار سخت و شدید از ایشان دیده نشد، و به نیرنگبازی و دسیسهسازی ادامه ندادند و به مکر و کید ننشستند، مگر به سبب پشتیبانی و تقویتی که از یهودیان دیدند، و مگر به سبب برقراری ضمانت اجتماعی در میانشان، و اطمینان و اعتمادی که به همدیگر داشتند. از شأن و مقام و رونق بازار منافقان کاسته نشد، و خطر ایشان سبک و ناچیز نگردید، مگر زمانی که خدا پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم را بر یهودیان چیره و پیروز نمود، و شرّ و بلایشان را از سر او به دور داشت».[1]
*
این سوره میآغازد با شناساندن راه و روش منافقان. منافقان با کفری که در دل دارند سازش میکنند. اعلان میدارند اسلام را می پذیرند، و گواهی مینـمایند پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم فرستادۀ خدا است. به دروغ سوگند میخورند، تا مسلمانان بدیشان باور کنند و راستگویشان پندارند. سوگندهائی را که در این زمینه میخورند سپر پاسداری از خود میکنند. در پشت سپر سوگندهای دروغینشان، حقیقت کار و بارشان را پنهان میدارند. مسلمانان را در باره خود گول میزنند و دچار اشتباه میکنند:
(إِذَا جَاءَکَ الْمُنَافِقُونَ قَالُوا نَشْهَدُ إِنَّکَ لَرَسُولُ اللَّهِ وَاللَّهُ یَعْلَمُ إِنَّکَ لَرَسُولُهُ وَاللَّهُ یَشْهَدُ إِنَّ الْمُنَافِقِینَ لَکَاذِبُونَ (١) اتَّخَذُوا أَیْمَانَهُمْ جُنَّةً فَصَدُّوا عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ إِنَّهُمْ سَاءَ مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ) (٢)
هنگامی که منافقان نزد تو میآیند، سوگند میخورند و میگویند: ما گواهی میدهیم که تو حتماً فرستادۀ خدا هستی! - خداوند میداند که تو فرستادۀ خدا میباشی - ولی خدا گواهی میدهد که منافقان در گفتۀ خود دروغگو هستند (چرا که به سـخنان خود ایمان ندارند). آنان سوگندهای (دروغین) خود را سپری (برای رهائی از گرفتار آمدن به دست عدالت، و پوشاندن چهرۀ واقعی خویش) میگرداند، و (خود را و مردمان را) از راه خدا بازمیدارند. ایشان چه کار بدی میکنند.
آنان به خدمت پیغمبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم میآمدند و در حضورش با زبان به رسالت او گواهی میدادند، و از این گواهی قصد حقّ و حقیقت نداشتند. بلکه برای تقیه گواهی میدادند و مرادشان از آن حفظ خودشان بود. بدین وسیله حقیقت کار خود را و اصل ذات خود را از مسلمانان پنهان می داشتند. آنان دروغ میگفتند در این که بیان میداشتند ما آمدهایم تا گواهی دهیم به رسالت پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم. بلکه آنان میآمدند تا مسلمانان را با این گواهی گول بزنند. خداوند ایشان را در این گواهی دادن دروغگو مینامد، پس از آن که حقیقت رسالت را ثابت میکند و از آن پاسداری مینماید:
(وَاللَّهُ یَعْلَمُ إِنَّکَ لَرَسُولُهُ).
خدا میداند که تو فرستادۀ خدا میباشی.
(وَاللَّهُ یَشْهَدُ إِنَّ الْمُنَافِقِینَ لَکَاذِبُونَ) (١)
خدا گواهی میدهد که منافقان در گفتۀ خـود دروغگو هستند. (چرا که به سخنان خود ایمان ندارند).
تعبیر سخن از دقّت و احتیاط کامل برخوردار است. به گونهای دقّت و احتیاط گردیده است که اعجابانگیز است. تعبیر سخن قبل از این که سخن منافقان را تکذیب کند به اثبات رسالت می پردازد و به حقّانیّت آن گواهی میدهد. اگر این احتیاط نبود ظاهر عبارت منافقان را در موضوع شهادت که رسالت است تکذیب میکرد. تکذیب رسالت هم مقصـود و مراد نیست. بلکه مـقصود و مراد تکذیب اعتراف و اقرارشان است. چرا که آنان رسالت را تصدیق نمیکنند و بدان باور ندارند، و با دل پاک از نفاق به رسالت گواهی نمیدهند و در گفتۀ خود مخلص نیستند و گواهیشان از معتقدات درونشان سرچشمه نمیگیرد!
(اتَّخَذُوا أَیْمَانَهُمْ جُنَّةً).
آنان سوگندهای (دروغین) خود را سپری (برای رهائی از گرفتار آمدن به دست عدالت، و پوشاندن چهرۀ واقعی خویش) میگرداند.این هم میرساند که آنان سوگند میخوردند هر زمان که کارشان آشکار میگردید، یا به مکر و کید و توطئه و دسیسهای از ایشان پی میبردند، یا از ایشان سخن بدی دربارۀ مسلمانان نقل میگردید. آنـان سوگند میخوردند تا خود را از چیزی درامان دارند که نتیجۀ رسوائی کاری از کارهایشان بود. سوگندهای خود را وسیلۀ حفاظت از خود و سپری برای خویش میکردند که در فراسوی آن خویشتن را نپایند و از خود محافظت نمایند، و به مکر و کید و دسیسهبازی و گمراهسازی خود با گول خوردگانشان ادامه دهند.
(فَصَدُّوا عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ).
و (خود را و مردمان را) از راه خدا بازمیدارند.
خود را و دیگران را از راه خدا بازمیدارند! برای این کار از سوگندهای دروغین خود کمک و مدد میگیرند:
(إِنَّهُمْ سَاءَ مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ) (٢)
ایشان چه کار بدی میکنند.
آیا بدتر از دروغ گفتن برای گمراه کردن و ویلان نمودن وجود دارد؟!
این حال تباهشان و گواهی نادرست و دروغشان، و سوگندهای دروغ و فریبندهشان، و بازداشتن خود را و دیگران را از راه خدا، و کار زشت و پلشتشان را چنین تعلیل و تبیین میکند که آنان بعد از ایمان کافر گردیدهاند، و بعد از شناخت اسلام کفر را برگزیدهاند:
(ذَلِکَ بِأَنَّهُمْ آمَنُوا ثُمَّ کَفَرُوا فَطُبِعَ عَلَى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لا یَفْقَهُونَ) (٣)
این (نفاق و دروغگوئی و بازداشتن از دین) بدان خاطر است که (نخست با زبان) ایمان آوردهاند و سپس (با دل) کافر شدهاند، پس بر دلهایشان مهر نهاده شد، و ایشان دیگر (حقیقت را درک نمیکنند، و از ایمان چیزی) نمیفهمند.
پس در این صورت آنان ایمان را شناختهاند و بدان پی بردهاند، و لیکن با این وجود بـرگشتن به کفر را برگزیدهاند. دلی که در آن دانش و بینش، یا ذوق سلیم، و یا حیات باشد، بعد از آن که ایمان را بشناسد به سوی
کفر برنمیگردد. آخر چه کسی بعد از چشیدن مزۀ ایمان و آشنائی با آن، و اطّلاع پیدا کردن از جهانبینی ایمانی دربارۀ هستی، و با چشیدن مزۀ ایمان دربارۀ زندگی، و نفس کشیدن در فضای ایمان هوشیارانه، و زیسش در پرتو نور تابان و رخشان ایمان، و بسر بردن در زیر سایههای خوش ایمان، برمیگردد به سوی کفر ترشروی مردۀ توخالی خشک ناسپاس حقناشناس؟ چه کسی چنین کاری را میکند مگر فرد کور دل ناسپاس و حقناشناس و کینهتوزی که این فرق کاملاً آشکار و پدیدار را فهم نمیکند و احساس نمینماید و بدان پی نمیبرد!
(فَطُبِعَ عَلَى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لا یَفْقَهُونَ) (٣)
پس بر دلهایشان مهر نهاده شد، و ایشان دیگر (حقیقت را درک نمیکنند، و از ایمان چیزی) نمیفهمند.
آنگاه روند سخن شکل منحصر به فرد و شگفتی را ترسیم میکند، شکلی که تمسخر و استهزاء و ننگ و پلشتی این نوع از مردمان مسخ شدۀ کور دل را نشان میدهد، و ایشان را به بیفائده بودن و سست و بیکاره و کور دل و ترسو و بیتاب و کینهتوز و ناسپاس و حقناشناس بودن، نشاندار و ننگین میسازد. بلکه به عنوان مجسمۀ تمسخر، و نشان تیرهای استهزاء، ایشان را در نمایشگاه هستی نصب میکند:
(وَإِذَا رَأَیْتَهُمْ تُعْجِبُکَ أَجْسَامُهُمْ وَإِنْ یَقُولُوا تَسْمَعْ لِقَوْلِهِمْ کَأَنَّهُمْ خُشُبٌ مُسَنَّدَةٌ یَحْسَبُونَ کُلَّ صَیْحَةٍ عَلَیْهِمْ هُمُ الْعَدُوُّ فَاحْذَرْهُمْ قَاتَلَهُمُ اللَّهُ أَنَّى یُؤْفَکُونَ) (٤)
هنگامی که ایشان را میبینی، پیکر و سیمایشان تو را میگیرد و به شگفت میآورد (و به خود میگوئی: چه انسانهای باوقار و برازندهای!) و هنگامی که به سخن درمیآیند (به علّت حلاوت کلامشان) به سخنانشان گوش فرا میدهی. (با وجود این جذبۀ سیما و گیرائی گفتار) آنان انکار تختههائی هستند که (بر دیوار) تکیه داده شده باشند (بیجان و بیایمان، هیکلهای توخالی، درونهای بینور و صفا، نقشهائی بر در و دیوارها). هر فریادی را برضدّ خود میپندارند و هر آوازی را به زیان خویش! آنان دشمنان بشمارند و از ایشان برحذر باش. خدایشان بگشاد! چکونه (از حقّ) برگردانده میشوند ( و منحرف میگردند؟!).
آنان پیکرهائی هستن دکه به شگفت مـیآورند، نه مردمانی که سخن بگویند و پاسخ بدهند! مادام که آنان ساکت و خاموشند، ایشان پیکرهای شگفتی بشمارند که چشمها را به خود خیره میدارند ... وقتی هم صحبت میکنند از هـر معنی و مفـهومی، و از هر حسّ و شعوری، و از هر اندیشه و تفکّری، خالی هستند ...
(تَسْمَعْ لِقَوْلِهِمْ کَأَنَّهُمْ خُشُبٌ).
به سخنانشان گوش فرا میدهی. آنان انگار تختههائی هستند.
امّا آنان تختههائی نیستند و بس. بلکه این تختهها:
(خُشُبٌ مُسَنَّدَةٌ) تختههائی هستند که تکیه داده شدهاند.
هیچگونه تکانی و حرکتی ندارند. به نار دیوار چسبانده شدهاند!
این جـمود و رکود و فسردن، ایشان را از لحاظ دانش و بینش ارواحشان به تـصویر میکشد، تازه اگر ارواحی داشته باشند! از سوی دیگر، در مقابل آن، حالتی از نگرانی همیشگی و ترس و هراس و لرزش دائـمی، قرار میگیرد:
(یَحْسَبُونَ کُلَّ صَیْحَةٍ عَلَیْهِمْ).
هر فریادی را بر ضدّ خود میپندارند و هر آوازی را به زیان خویش!.
زیرا آنان میدانند که ایشان منافقای هستند که خود را در زیر پردۀ نازکی از تظاهر و سوگند و چاپلوسی و کجروی، پنهان کردهاند. آنان میترسند هر لحطه کارشان سر به رسوائی کشد، و برده روی ایشان به کنار رود و فرو افتد. تعبیر قرآنی ایشان را به گونهای که تصویر میکشد که انگار آنان همیشه پیرامون خود را مینگرند و میپایند. از هر حرکتی میترسند. از هر صدائی به تکان میافتند. از هر ندائی میلرزند. گمان ـمی برند که آن حررک یا صدا و یا ندا ایشان را میطلبد و میآید، چه به اصل کارشان پی برده است و از حقیقت امرشان سر درآورده است!!
وقتی که کار دانش و بینش و جان گرفتن و اطّلاع پیدا کردن در پرتو آهنها و نواهای آیمان، مطرح است، آنان تختههای تکیه داده شده و چسبانده شده هستند. زمانی که کار ترس و هراس بر جان و مال در میان است، آنان به یک نی لرزان می مانند که بازیچه باد گردیده است و بدین سو و بدان سو میافتد و میرود! آنان با وجود این کار و آن حال، اولین دشمنان پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم و مسلمانان بشمار میآیند:
(هُمُ الْعَدُوُّ فَاحْذَرْهُمْ).
آنان دشمنان بشمارند و از ایشان برحذر باش.
آنان دشمنان حقیقی هستند. دشمنانی هستنـد که در داخل اردوگاه اسلامی خود را پنهان داشتهاند. در صف مؤمنان نهان ماندهاند. ایشان از دشمنان خارجی و آشکار خطرناکترند.
(فَاحْذَرْهُمْ).
پس از ایشان برحذر باش.
امّا در اینجا به پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم دستور داده نشد که ایشان را بکشد. بلکه خطّ سیر دیگری را با ایشان در پیش گرفت، خطّ سیری که در آن حکمت و سعۀ صدر و اطمینان به نجات از نیرنگشان بود، همان گونه که بعد از اندکی نـمونهای از این رفتار و کردار خواهد آمد.
(قَاتَلَهُمُ اللَّهُ أَنَّى یُؤْفَکُونَ) (٤)
خدایشان بگشاد! چگونه (از حقّ) برگردانده میشوند (و منحرف میگردند؟!).
خدا با ایشان میجنکد هر کجا که بروند و به هر کجا که رو بکنند. دعائی که خدا میکند، حکم اجراء مدلول آن را دارد. یعنی مفهوم آن پیاده میگردد و قطعاً به اجراء درمیآید. هیچ چیزی نــیتواند جلو این قضا و قدر نافذ را بگیرد، و هیچ گونه پیگردی ندارد ... این کار در نهایت گشت و گـذار، روی داد، و آنچه میبایست بشود، شد.
*
روند سخن به پیش میرود و عملکردهایشان را بیان میدارد، عملکردهائی که دالّ بر فسـاد و تباهی دلهایشان، و بیانگر توطئۀ نهانی ایشان دربارۀ پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم و دروغگوئی آنان هنگام رویاروئی و حضور است ... اینها مجموعۀ صفاتی است که منافقان بدان شناخته شدهاند:
(وَإِذَا قِیلَ لَهُمْ تَعَالَوْا یَسْتَغْفِرْ لَکُمْ رَسُولُ اللَّهِ لَوَّوْا رُءُوسَهُمْ وَرَأَیْتَهُمْ یَصُدُّونَ وَهُمْ مُسْتَکْبِرُونَ (٥) سَوَاءٌ عَلَیْهِمْ أَسْتَغْفَرْتَ لَهُمْ أَمْ لَمْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ لَنْ یَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ إِنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْفَاسِقِینَ (٦) هُمُ الَّذِینَ یَقُولُونَ لا تُنْفِقُوا عَلَى مَنْ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ حَتَّى یَنْفَضُّوا وَلِلَّهِ خَزَائِنُ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ وَلَکِنَّ الْمُنَافِقِینَ لا یَفْقَهُونَ (٧) یَقُولُونَ لَئِنْ رَجَعْنَا إِلَى الْمَدِینَةِ لَیُخْرِجَنَّ الأعَزُّ مِنْهَا الأذَلَّ وَلِلَّهِ الْعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِینَ وَلَکِنَّ الْمُنَافِقِینَ لا یَعْلَمُونَ) (٨)
چون به آنان گفته شود که بیائید تا پیمغمبر خدا برایتان آمرزش بخواهد، سرهای خود را (از روی غرور و تکبّر، و به عنوان استهزاء) تکان میدهند و آنان را خواهی دید مستکبرانه روی میگرداند و میروند. برای آنـان یکسان است چه برای ایشان آمرزش بخواهی، و چه آمرزش نخواهی، (چون آنان از نفاق خود دست نمیکشند) هرگز خدا ایشان را نخواهد بخشید. خداوند قطعاً مردمان فاسق را هدایت نمیدهد. آنان کسانیند که میگویند: به آنانی که (از مکّه به مدینه مهاجرت کردهاند و) نزد فرستادۀ خدا هستند، بذل و بخششی نکنید و چیزی ندهید تا پراکنده شوند و بروند. (غافل از این که) گنجییههای آسمانها و زمین از آن خدا است (و به هر کس که بخواهد از آنها بدو عطاء میکند) و لیکـن منافقان نمیفهمند. میگویند اگر (از غزوۀ بنیمصطلق) به مدینه برگشتیم باید افراد باعزّت و قدرت، اشخاص خوار و ناتوان را از آنجا بیرون کنند. عزّت و قدرت از آن خدا و فرستادۀ او و مؤمنان است، و لیکن منافقان (این را درک نمیکنند و) نمیدانند.
بسیاری از راویان سلف نقل کردهاند که همۀ این سخنان دربارۀ عبدالله پسر ابی پسر سلول نازل گردیده است. ابن اسحاق این مسأله را در سخنانی که دربارۀ جنگ بنیمصطلق، دارد، به تـفصیل ذکر کرده است، جنگی که در سال ششم هجری در کنار آبی به نام مریسیع روی داد... زمانی که پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم کنار آن آب بود بعد از آن که جنگ به پایان آمده بود. آب کشندگان مردمان به سوی مریسیع آمدند. عمر پسر خطاب کارگری داشت از قبیلۀ بنیغفار. نام او جهجاه پسر مسعود بود. اسب عمر پسر خطاب را میراند. جهجاه و سنان پسر و بر جهتی، همپیمان بنی عون پسر خزرج در کنار آب به هم رسیدند. با یکدیگر جنگیدند. جهنی فریاد زد: ای گروه انصار) جهجاه هم فریاد زد: ای گروه مهاجرین! عبدالله پسر ابی پسر سلول خشمگین گردید. نزد او گروهی از قومش بودند. زید پسر ارقم که نوجوانی بود در میان ایشان شور داشت. عبدالله پسر ابی پسر سلول گفت: آیا مهاحران چنین جسارتی را کردهاند؟ آنان در شهر و دیار خودمان با ما به مفاخره پرداختهاند و در فخر بر ما چیره شدهاند. به خدا سوگند مسألۀ خودمان با اوباش[2] قریش را جز بسان ضربالمثل پیشینیان نمیبینم که گفتهاند: تو سگت را چاق گردان تا بخوردت! ولی به خدا سوگند وقتی که به مدینه برگردیم حتماً عزیزترین مردمان ذلیلترین مردمان را بیرون خواهند کرد. سپس به کسانی از قوم خود که حاضر آمده بودند رو کرد و بدیشان گفت: این چیزی است که خودتان با خویشتن کردهاید: آنان را به شهر و دیار خود راه دادهاید و وارد گرداندهاید، و اموال خویش را با ایشان تقسیم نمودهاید. به خدا سوگند اگر دستهایتان را از ایشان بازدارید و کمکشان نکنید، آنان قطعاً به شهر و دیار دیگری فلنگ خود را میبندند و به در میروند. زید پسر ارقم این سخنان را شنید. آن را به سمع مبارک پیغمبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم رساند. این امر وقتی روی داد که پیغمبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم از سرکوبی دشمنانش فارغ شده بود. وقتی که زید پسر ارقم خبر را بدو رساند، عمر پسر خطاب در خدمتش بود. عمر گفت: دستور بده عباد پسر بشر او را بکشد. پیغمبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود:
(فکیف یا عمر إذا تحدث الناس أن محمدا یقتل أصحابه ? لا ولکن أذن بالرحیل).
«ای عمر! چه میشود وقتی که مردمان به همدیگر بگویند: محمّد یارانش را میکشد؟ نه، و بلکه برای کوچیدن صدا بزن و ندا درده».
این بار سفر بربستن و کوچیدن در ساعتی از زمان انجام گرفت که پیغمبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم هرگز در آن ساعت بار سفر برنمیبست و نمیکوچید. مردمان بار سفر بربستند و کوچیدند. عبدالله پسر ابی پسر سلول به خدمت پیغمبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم رفت، وقتی که شنید زید پسر ارقم آنچه را شنیده بود به سمع مبارک پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم خدا رسانده است. به خدا سوگند خورد آنچه را زیع پسر ارقم گفته است نـگفتهام، و بدان زبان نگشودهام. عبدالله بسر ابی پسر سلول در میان قوم خود بسیار محترم و بزرگ بود. انصاری که در محضر پیغمبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم بودند گفتند: ای پیغمبر خدا! این نوجوان چه بسا دربارۀ سخنانش دچار وهم و گمان شده باشد و اشتباهی شنیده باشد، و آنجه را که عبدالله پسر ابی پسر سلول گفته است غلط برداشت کرده است و درست به خاطر نسپرده است. این سخن را برای دلسوزی با عبدالله پسرانی پسر سلول، و دفع شرّ و بلا از او گفتند. ابن اسحاق گفته است: وقتی که پیغمبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم سوار شد و حرکت کرد، اسید پسر حضیر به خدمتش آمد، با درود و سلامی که سزاوار مقام نبوّت بود، درودش گفت. آنگاه بدو عرض کرد: ای پیغمبر خدا! به خدا سوگند در ساعت غیرمعمول و در وقت غیرعادی حرکت فرمودهای، ساعت و وقتی که در همچون ساعتها و وقتهائی حرکت نمیکردهای و نمیرفتهای. پیغمبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم بدو فرمود:
(أو ما بلغک ما قال صاحبکم ?).
« آیا آنجه دوست شما گفته است به گوش تو نرسیده است؟».
اسید پسر حضیر گفت: چه گفته است؟ فرمود:
(زعم أنه إن رجع إلى المدینة أخرج الأعز منها الأذل ?).
«گمان برده است اگر او به مدینه برگردد عزیزترین مردمان ذلیلترین مردمان را از مدینه بیرون میکند». اسید پسر حضیر گفت: پس تو ای پیغمبر خدا، به خدا سوگند اگر بخواهی حتماً او را از مدینه بیرون خواهی کرد. به خدا سوگند ذلیل او است و عزیز تو هستی. سپس گفت: ای پیغمبر خدا! با او مهربان باش. چه به خدا سوگند وقتی که خدا تو را به پیش ما آورد، قوم او برای او مهرهها میچیدند و ترتیب میدادند تا تاجگذاری او را انجام دهند و او را شاه خود کنند. او چنین میبیند که تو حکومت و فرمانروائی را از او سلب کردهای و باز گرفتهای!
آنگ اه پیغمبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم سراسر آن روز مردمان را راه برد تا شب فرا رسید. و تمام آن شب ایشان را به حرکت و سفر واداشت تا صبح فرا رسید. سر صبح آن روز هم ایشان را به کوچ و حرکت واداشت تا بدان گاه که سوز خورشید آنان را بیازرد. آن وقت اجازه فرمود فرود آیند و بیاسایند. همین که بدنشان با زمین تماس گرفت به خواب فرو رفتند و نقش زمین شدند. پیغمبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم چنین کاری را کرد تا مـردمان را از سخن گفتن دربارۀ سخنی بازدارد که دیروز عبدالله پسر ابی پسر سلول گفته بود.
ابن اسحاق گفته است: آن وقت سورهای نازل گردی دکه یزدان سبحان در آن از منافقان یاد رده است. از قبیل: عبدالله پسر ابی پسر سلول، و کسانی که راه و رسم او را داشتند و بسان او رفتار میکردند. وقتی که این سوره نازل گردید، پیغمبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم گوش زید پسر ارقم را گرفت، سپس فرمود:
(هذا الذی أوفى لله بأذنه).
« این کسی است که باگوشش، به تمام و کمال به پیمان خدا وفا کرده است».
به گوش عبدالله پسر عبدالله پسر ابی، خبر کار و بار پدرش رسید. ابن اسحاق گفته است: عاصم پسر عمر پسر قتاده برایم روایت کرده است، عبدالله به خدمت پیغمبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم رفت و گفت: ای پیغمبر خدا، شنیدهام که تو میخواهی عبدالله پسر ابی را به سبب چیزی که از او برایت روایت کردهاند بکشی. اگر قطعاً چنین کاری را میکنی، به من دستور بفرما تا سرش را از بدنش جدا سازم و برایت بیاورم. به خدا سوگند قبیله خزرج میداند که در میانشان کسی یافته نمیشود که از من برای پدرش خوبتر و بهتر باشد. من میترسم به فرد دیگری جز من دستور نفرمائی پدرم را بکشد، آن وقت من نتوانم به قاتل عبدالله پسر ابی بنگرم که روی زمین سالم راه برود، و من او را بکشم! در نتیجه مؤمنی را در برابر کافری خواهم کشت، و به دوزخ خواهم افتاد» پیغمبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود:
(بل نترفق به ونحسن صحبته ما بقی معنا).
« بلکه ما با او مهربان خواهیم بود و زیبا با او رفتار خواهیم کرد تا وقتی که با ما باشد و با ما بماند».
بعد از آن هر گاه عبدالله پسر ابی پسر سلول حادثهای را پدید میآورد، قوم خودش او را سرزنش میکردند و گرفتارش مـینمودند و بر او سخت میگرفتند و میتاختند. پیغمبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم به عمر پسر خطّاب فرمود، وقتی که این کار را شنید:
(کیف ترى یا عمر ? أما والله لو قتلته یوم قلت لی:اقتله لأرعدت له آنف لو أمرتها الیوم تقتله لقتلته).
« ای عمر چه میبینی؟ به خدا سوگند اگر آن روز که به من گفتی: او را بکش، او را میکشتم، بینیهائی برای طرفداری از او باد میکرد و به تکان درمیافتاد. اگر امروز بدانان دستور کشش او را بدهم، او را خواهند کشت».
عمر گفت: به خدا سوگند متوجّه شدم که عملکرد پیغمبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم خیر و برکت آن بیشتر از خیر و برکت عملکرد من است.
عکرمه و ابن زید و غیره گفتهاند: وقتی که مردمان به سوی مدینه برگشتند، عبدالله پسر عبدالله پسر ابی جلو دروازۀ مدینه ایستاد، و شمشیر خود را کشید. مردمان از کنار او میگذشتند و داخل مدینه میشدند. هنگامی که پدرش عبدالله پسر ابی آمد و خواست وارد دروازۀ مدینه شود، پسرش بدو گفت: برو عقب! پدرش بدو گفت: تو را چه شده است؟ وای به حالت! پسرش گفت: به خدا سوگند از اینجا نمیگذری مگر وقتی که پیغمبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم به تو اجازه دهد! چه او عزیز و گرامی است و تو ذلیل و حقیر! وقتی که پیغمبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم تشریف آورد - او همیشه در آخر سپاه حرکت میکرد[3]-عبدالله پسر ابی از پسرش بدو شکایت کرد. پسرش عبدالله گفت: به خدا سوگند! ای پیغمبر خدا او وارد مدینه نمیگردد مگر این که تو بدو اجازه نفرمائی. پیغمبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم بدو اجازۀ ورود داد. عبدالله گفت: حالا که پیغمبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم به تو اجازه داده است، برو و داخل شو[4] ...
*
یک بار به رخدادها مینگریم، و یک بار به مردان نگاه میکنیم، و دیگر بار به نصّ قرآنی نگاهی میاندازیم. خویشتن را با سیره و شیوۀ زندگانی پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم و با برنامۀ تربیتی الهی، و با قضا و قدر شگفت یزدان در اداره کردن و گرداندن امور جهان مییابیم.
این، صفّ مسلمانان است که منافقان بدان فرو میخزند، و در میان آن در قید حیات پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم حدود ده سال زندگی میکنند! پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم ایشان را از صفّ مسلمانان بیرون نمیکند، و یزدان سبحان نامهای ایشان را بدو نمیگوید، و خود آنان را بدو نمیشناساند، مگر اندکی پیش از این که پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم وفات بفرماید، هر چند که پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم منافقان را از روی شیوۀ گفتار، و از روی کژی و نادرستی و رفتار و کردار میشناخت. ایشان را از روی سیماها و نمادها و آثار واکنشها و نقش پذیریها در چهرهها و قیافهها میشناخت. این بدان خاطر بود که خدادلهای مردمان را به مردمان واگذار نمیکند. چه دلها تنها و تنها در اختیار خدایند و بس. او است که میداند د ر دلها چه چیز است و در برابر آن از انسان حساب میکشد و از او بازپرسی میکند. ولی تنها ظاهر امر به مردمان واگذار است، و مردمان نباید با ظنّ و گمان همدیگر را گرفتار بکنند، و نباید هوشیاری و زیرکی را در کارهایشان مدرک بدانند و بر اساس آن حکم صادر نمایند. حتّی زمانی که خدا کسانی را به پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم معرّفی فرمود که تا آخر عـمـرش بر نفاق ماندگار ماندند، پیغـمـبر صلّی الله علیه و آله و سلّم آنان را از میان جماعت مسلمانان بیرون نراند، زیرا آنان اظهار اسلام میکردند و واجبات آن را انجام میدادند. پیغمبر صلّی الله علیه و اله و سلّم آنان را شناخت و ایشان را فقط به یکی از اصحاب خود شناساند. او حذیفه پسر یمان رضی الله عنه است. حذیفه نامهایشان را در میان مسلمانان پخش نکرد. تا بدانجا که عمر رضی الله عنه به پیش حذیفه میرفت تا از زبان او بشنود که پیغمبر صلّی الله علیه و اله و سلّم نام او را در میان مناقفان ذکر نفرموده است، و بدین وسیله از خود مطمئنّ گردد و بر خویشتن اطمینان پیدا کند! حذیفه بدو میگفت: ای عمر تو از زمرۀ آنان نیستی. دیگر بیشتر از این نمیگفت! به پیغـمـبر خدا صلّی الله علیه و اله و سلّم دستور داده شده بود که برکسی از منافقان نماز میّت را نخواند. اصحاب پیغمبر صلّی الله علیه و اله و سلّم وقتیکه میدیدند او بر مردهای نماز نمیخواند، میدانستند که آن شـخص مرده از زمرۀ منافقان بوده است. وقتیکه پیغمبر صلّی الله علیه و اله و سلّم وفات فرمود، حذیفه نماز نمیخواند بر کسی که از زمرۀ منافقان به حساب آمده است. عمر بر مردهای نماز نمیخواند تا نـمینگریست و حذیفه را نمیدید که آنجا حاضر آمده است. وقتی که حذیفه را میدید میدانست که این شخص از جملۀ منافقان نبوده است. امّا اگر حذیفه را نمیدید که حاضر آمده است، او هم برآن مرده نماز نمیخواند و چیزی هم نمی گفت!
بدین منوال و بر این روال حوادث روی میداد و می گذشت - آن گونه که قضا و قدر ترسیم میکرد - برابر حکمت و فلسفه و هدف و مقصودی که از آن حوادث مورد نظر بوده است، از قبیل تربیت و عبرت و پدید آوردن اخلاق و مقرّرات و آداب و رسوم ... خود این حادثهای که این آیات دربارۀ آن نازل گردیده است، به تنهائی عبرتها در بر دارد و متضمّن اندرزهای زیادی است.
این عبدالله پسر سلول است. در میان مسلمانان زندگی میکند. به پیغمبر خدا صلّی الله علیه و اله و سلّم نزدیک است. رخدادها پیاپی میگردد. آیات در حضور او و در غیاب او نازل میشوند، آیاتی که حقیقت این دین، و صدق این پیغمبر را تصدیق و اثبات میکنند. و لیکن خدا دل او را به سوی ایمان هدایت نـیدهد و رهنمود و رهنمون نمیکند، چون این رحمت و این نعـمـت نصیب او نشده بود. میان این فیض و برکت جوشان و نور درخشان و تأثیر بسزا و فراوان، و میان او کینهای حائل و مانع شده بود. کینهای که به سینهاش خزیده و نشسته بود بدان خاطر که بر اوس و خزرج شاه نشده بود، چون پیغمبر خدا صلّی الله علیه و اله و سلّم اسلام را به مدینه آورده بود! این کینه به تنهائی او را از هدایت بازمیدارد، هدایتی که دلائل و براهین آن از هرسو با او رویاروی می گردد و برایش عیان و جلوهگر میشود. آخر او در میان دریای پرجوش و خروش اسلام و در وسط امواج بلند آن درمدینه زندگی میکند!
این پسر او عبدالله - رضیاللهعنه و ارضاه - است که نمونۀ والای مسلمان مخلص و مطیع است. به سبب و جود پدرش خود را بدبخت میداند. از نیرنگها و دسیسههایش به تنگنا میافتد. از موضعگیریهایش خود را شرمنده میبیند. امّا این بدبختی و دلتنگی و شرمندگی را از پدرش پنهان میدارد، بسان پسر نیک و مهربانی که این جور چیزها را از پدرش پنهان میکند و به خدمتش میایستد و بدو احترام میگذارد. عبدالله میشنود که پیغمبر خدا صلّی الله علیه و اله و سلّم مـیخواهد پدر او را بکشد. عاطفهها و احساسهای گوناگون و جوراجور دلش را به تکان در میآورد. عبدلله آشکارا و نیرومندانه و روشن با این عاطفهها و احساسها درمیافتد و رویاروی میشود. او اسلام را دوست میدارد. اطاعت از پیغمبر خدا صلّی الله علیه و اله و سلّم را دوست میدارد. دوست دارد فرمان پیغمبر صلّی الله علیه و اله و سلّم را اجراء کند هرچند این فرمان دربارۀ پدرش باشد. امّا تاب و توان این را ندارد که کسی جلو بیاید و گردن پدرش را بزند، و آنگاه قاتل پدرش جلو چشمانش روی زمین بیاید و برود. عبدالله میترسد نفس او بدو خیانت کند، و نتواند بر اهریمن نژادگرائی، و بر ندای خونبها گرفتن و قصاص کردن غلبه کند و چیره شود ... در اینجا پناه میبرد به پیغمبرش و به رهبرو سرورش تـا او را در برابر خاطرهها و اندیشههای دلش کمک و یاریکند، و این درد و رنج را از او به دور داردکه بدانگرفتار آمده است و به سراغش مـیآید. از پیغمبر صلّی الله علیه و اله و سلّم درخواست میکند اگر چارهای جزکشتن پدرش نیست، بدو دستور بدهد که خودش پدرش را بکشد! عبدالله که مطیع است. قطعاً سر او را از تن جدا میکند و به خدمت میآورد. خودش این کار را میکند تا جز خودش کسی این کار را بر عهده نگیرد. چون تاب و توان این را ندارد که قاتل پدرش را ببیند که بر روی زمین میآید و میرود. این است او را میکشد. در نتیجه مؤمنی را در برابر کافری میکشد، و بدین سبب به دوزخ میافتد ...
واقعاً این شکوه و عظمت است. شکوه و عظمتی است که با دل رویاروی میگردد هر کجا و به هر سو که بنگرد و نظر اندازد و این موضعگیری را ورانداز کند. شکوه و عظمت ایمان در دل انسانی است، انسانی که به پیغمبر خدا صلّی الله علیه و اله و سلّم پیشنهاد میکند سختترین کار برای نفس انسان را بدو حواله دارد - و آن این که پدرش را بکشد! - او در پیشنهاد خود راستگو است و دارای نیّت راستین است. با این کار او میخواهد خودش را از کاری برهاند که از دید او بزرگتر و وحشتناکتر است ... این که کششها و منشهای بشری او را وادار به کشتن مؤمنی در برابر کافری سازد، و در نتیجه به آتش دوزخ در افتد ... شکوه و عظمت صدق و صداقت، و وضوح و صراحت، زیبا و دلربا است، بدان گاه که او خود را « به خدا سوگند قبیلۀ خزرج میداند که در میانشان کسی یافته نمیشود که از من برای پدرش خوبتر و بهتر باشد». او از پیغمبرش و از رهبر و سرورش درخواست میکند که او را بر ضدّ این ضعف کمک و مدد کند، و او را از این تنگناها برهاند، نه این که فرمان را بازپس بگیرد یا این که آن را تغییر بدهد - چه فرمانش اطاعت میگردد و اشارهاش اجراء میشود - بلکه کار را بدو واگذارد و اجازه بدهد سر پدرش را از تن جداکند و آن را به خدمتش بیاورد!
پیغمبر بخشنده و بزرگوار صلّی الله علیه و اله و سلّم این انسان مؤمن و به تنگنا افتاده را میبیند. با بزرگواری و بخشندگی بر درد و رنج او دست میکشد و این زحمت و مشقّت را از او می زداید و میفرماید:
(بل نترفق به ونحسن صحبته ما بقی معنا).
« بلکه ما با او مهربان خواهیم بود و زیبا با او رفتار خواهیم کرد تا وقتی که با ما باشد و با ما بماند ».
پیش از این، عمر پسر خطّاب رضی الله عنه را از رأی خود بازمیدارد و میفرماید:
(فکیف یا عمر إذا تحدث الناس أن محمدا یقتل أصحابه؟).
« ای عمر! چه میشود وقتی که مردمان به همدیگر بگو یند: محمّد یارانش را میکشد؟»
آن گاه پیغمبر صلّی الله علیه و اله و سلّم در این حادثه بسان یک رهبر الهام شده فرزانهای عمل میکند ... به عمر دستور میدهد که سپاهیان حرکت بکنند و در غیر زمان مرسوم و معمول کوچ نمایند، و این کوچ را تا خسته و درمانده میشوند ادامه بدهند. تا بدین وسیله مردمان را از نژاد گرائی گندیدهای و از تعصّب پوچی برگرداند که فریاد دو مرد مخالف همدیگر، آن را برانگیخته بود. یکی فریاد زده بود: آهای انصار! و دیگری فریاد زده بود: آهای مهاجرین!.. پیغمبر صلّی الله علیه و اله و سلّم همچنین خواست آنان را از فتنه و آشوبی منصرف گرداند که عبدالله پسر ابی پسر سلول منافق آن را بر پا داشته و به راه انداخته بود. او خواسته بود مودّت و محبّت و برادری و دوستی بینظیری را بسوزاند و نابود گرداند که میان انصار و مهاجرین پدید آمده بود و در تاریخ عقائد و در تاریخ انسان بیسابقه و بدون مثل و مانند بود ... همچنین سخنی که پیغمبر صلّی الله علیه و اله و سلّم به اسید پسر حضیر میگوید، جای تأمّل است. در این سخـن آمادگی روحی است، آمادگی بر ضدّ فتنه و آشوبی که به پا خاسته است و جوش و خروشی برانگیخته است. این فرموده جلو دست فتنهگر و فتنهساز را میگیرد، فتنهگر و فتنهسازی که در میان قوم خود حتّی پس از ورود اسلام به مدینه هم منزلت و مکانتی داشت!
در آخر جلو صحنۀ زیبا و با شکوه دیگری میایستیم، صحنۀ مرد مؤمنی که عبدالله پسر عبدالله پسر ابی است. او دم دروازۀ شهر مدینه میایستد و بر پدر خودش شمشیر میکشد و بدو اجازۀ دخول نمیدهد، تا سخنش راست دربیاید و جلوهگر آید که گفته بود:
(لیخرجن الأعز منها الأذل).
باید افراد با عزّت و قدرت، اشخاص خوار و ناتوان را از آنجا بیرون کنند.
تا عبدالله پسر ابی پسر سلول بداند که پیغمبر خدا صلّی الله علیه و اله و سلّم باعزّت و باقدرت است، و او خوار و ناتوان است. عبدالله پسر عبدالله پسر ابی پسر سلول، پدرش را نگاه میدارد تا پیغمبر خدا صلّی الله علیه و اله و سلّم میآید و بدو اجازۀ ورود به مدینه میدهد. آن گاه او با اجازۀ پیغمبر صلّی الله علیه و اله و سلّم داخل میشود، و در عمل ثابت میگردد که باعزّت و باقدرت کیست و خوار و ناتوان کدام، آن هم در خود همان حادثه، و در خود همان زمان.
هان! این قلّه، قلّۀ بلندی است. آن قلّهای که ایمان، آن گروه از مردمان را بالای آن برد. آنان را بالای آن قلّه برد، در حالی که هنوز انسان بودند و ضعف انسان در وجودشان بود. دارای عواطف و احساسات بشری بودند، و افکار و اندیشههای بشری در سر داشتند. این زیباترین و راستترین چیزی است که در این عقیده است، وقتی که مردمان این عقیده را بر حقیقت خود ببینند و دریابند. و زمانی که خودشان حقیقت آن عقیده میگردند، عقیدهای که در شکل انسانها بر روی زمین بیاید و برود و خوراک بخورد و در بازارها راه بیفتد.
*
آنگاه ما در زیر سایههای نـصوص قرآنی زندگی میکنیم، نصوصی که این حادثهها را دربرگرفتهاند:
(وَإِذَا قِیلَ لَهُمْ تَعَالَوْا یَسْتَغْفِرْ لَکُمْ رَسُولُ اللَّهِ لَوَّوْا رُءُوسَهُمْ وَرَأَیْتَهُمْ یَصُدُّونَ وَهُمْ مُسْتَکْبِرُونَ) (٥)
چون به آنان گفته شود که بیائید تا پیمغمبر خدا برایتان آمرزش بخواهد، سـرهای خود را (از روی غرور و تکبّر، و به عنوان استهزاء) تکان میدهند و آنان را خواهی دید مستکبرانه روی میگرداند و میروند.
آنان کار ناحوانمردانۀ خود را میکنند، و سخن منافقانۀ خود را میگویند، و وقتی که میدانند که کارشان و سخنشان به گوش پیغــبر خدا صلّی الله علیه و اله و سلّم رسیده است، میترسند و زبون میگردند و سوگندها مـیخورند و سوگندهایشان را سپر میکنند. وقتی کسی بدیشان می گوید: بیائید تا پیغمبر خدا برایتان آمرزش بخواهد - در حالی که در امن و امان از روبرو شدن با او هستند - سرهای خود را از روی غرور و تکبّر تکان میدهند! این کار و آن کار هر دو نشانههای ملازم و همراه یکدیگر در ذات منافق هستند. هر چند که این کار مـعمـولاً از کسانی سر میزند که در میان قوم خود مقام و منزلتی و ارج و ارزشی داشته باشند. آنان خودشان ضعیفتر از آن هستند که بیایند و روبرو شوند. ایشان متکبّر و خودبزرگ بین هستند. سرهای خود را تکان میدهند و پیچ میدهند مادام که در امن و امان میباشند. وقتی که رویاروی میگردند، آنچه دارند و در میان میگذارند، ترسوئی و زبونی و خواری و سوگندخوردنها است!
بدین خاطر به پیغمبر خدا صلّی الله علیه و اله و سلّم خطاب میشود و چیزی بدو ابلاغ میشود که در هر حال برایشان مقدّر و مقرّر گردیده است. بدو اعلام هم میشود که پس از ثبوت قضا و قدر، طلب آمرزش برای آنان هیچ گونه فائده و سودی ندارد و مفید و سودمند واقع نمیشود:
(سَوَاءٌ عَلَیْهِمْ أَسْتَغْفَرْتَ لَهُمْ أَمْ لَمْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ لَنْ یَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ إِنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْفَاسِقِینَ) (٦)
برای آنان یکسان است چه برای ایشان آمرزش بخواهی، و چه آمرزش نخواهی، (چون آنان از نفاق خود دست نمیکشند) هرگز خدا ایشان را نخواهد بخشید. خداوند قطعاً مردمان فاسق را هدایت نمیدهد. گوشهای از فسق و فجورشان را نقل میکند، فسق و فجوری که به سبب آن قضا و قدر یزدان در حقّ ایشان واجب و لازم گردیده است:
(هُمُ الَّذِینَ یَقُولُونَ لا تُنْفِقُوا عَلَى مَنْ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ حَتَّى یَنْفَضُّوا).
آنان کسانیند که میگویند: به آنانی که (از مکّه به مدینه مهاجرت کردهاند و) نزد فرستادۀ خدا هستند، بذل و بخششی نکنید و چیزی ندهید تا پراکنده شوند و بروند.
این گفتار ناجوانـمردانهای است که در آن پلیدی و پستی سرشت، جلوهگر و پیدا و هویدا است. طرح ایشان گرسنه نگاه داشتن است، گرسنه نگاه داشتنی که روشن و آشکار است دشمنان حقّ و ایمان، در زمانها و مکانهای مختلف در جنگ با عقیده و ادیان، بدان توصیه و سفارش میکنند. زیرا آنان به خاطر پستی فهم و شعورشان، لقمۀ زندگی را همه چیز حیات میدانند همان گونه که در ذهن ایشان نقش بسته است، و با لقمۀ زندگی با مؤمنان میجنگند و میرزمند.
این نقشۀ قریش بود، بدان هنگام که با بنیهاشم قطع رابطه کردند و در شعب ابوطالب ایشان را محاصره و محدود نمودند تا از پیرامون پیغمبر خدا صلّی اللهعلیه و اله و سلّم پراکنده شوند و دست از کمک و یاری او بکشند و او را به مشرکان تسلیم کنند.
این نقشۀ منافقان است، همان گونه که این آیه آن را حکایت میکند. آنان میخواستند یاران پیغمبر خدا صلّی الله علیه و اله و سلّم بر اثر فشار ضیقت و گرسنگی از پیرامون او پراکنده شوند و به ترک او بگویند!
این نقشۀ کمونیستها است. آنان در کشورهای خود متدیّن را از قدرتهای مالی محروم می کنند تا از گرسنگی بمیرند، یا خدا را رها کنند و کافر شوند، و نماز بخوانند!
این نقشۀ همۀ کسانی است که با دعوت به سوی خدا و با حرکت جنبش اسلامی در کشورهای اسلام میجنگند، جنگ با محاصرۀ اقتصادی و گرسنه کردن و تلاش برای سدّ و مانع ایجاد نمودن بر سر راه اسباب و وسائل کار و کسب روزی و تلاش در پی معاش ... بدین منوال و بر این روال، همۀ دشمنان ایمان از قدیمالایام تا به امروز بر این وسیلۀ کثیف گرد آمدهاند و به همدیگر رسیدهاند ... حقیقت سادهای را فراموش کردهاند که قرآن پیش از پایان این آیه آن را بدیشان تذکّر میدهد:
(وَلِلَّهِ خَزَائِنُ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ وَلَکِنَّ الْمُنَافِقِینَ لا یَفْقَهُونَ) (٧)
گنجینههای آسمانها و زمین از آن خدا است (و به هر کس که بخواهد از آنها بدو عطاء میکند)، و لیکن منافقان نمیفهمند.
از گنجینههای خدا که در آسمانها و زمین است روزی میخورند همین کسانی که تلاش مـیکنند بر ارزاق مؤمنان فرمانروائی کنند. آنان روزی خودشان را نیز نمیآفرینند. چه کودکانی و چه نادان مردمانی هستند! آنان روزی خودشان را نمیآفرینند، ولی با این وجود تلاش میکنند روزی دیگران را قطع کنند و ببرند!
بدین صورت یزدان سبحان مؤمنان را ثابت قدم و استوار میدارد، و دلهایشان را قوی و نیرومند میسازد رأی مبارزه و رویاروئی با این نقشۀ شوم و با این وسیلۀ پستی که دشمنان خدا در جنگ با مؤمنان بدان چنگ مـیزنند و متوسّل میشوند. یزدان سبحان مؤمنان را مطمئنّ میسازد که گنجینههای خدا در آسمانها و زمین، گنجینههای ارزاق برای همگان است. و خدائی که از این ارزاق به دشمنان خود عطاء میکند، دوستان خود را فراموش نـمینماید. مرحمت خدا خواسته است بندگان دشمن خود را با گرسنه کردن و قطع ارزاق گرفتار نفرماید. خدا مـیداند که بندگان دشمن او نمیتوانند زیاد یا کم به خودشان روزی برسانند، اگر او ارزاق را از ایشان قطع کند! خداوند بزرگوارتر و بخشندهتر از آن است که بندگانش را - هر چند دشمنان او باشند - به چیزی واگذار کند و حواله بدهد که قطعاً آنان از آن درمانده و ناتوانند. گرسنه کردن و گرسنه نگاه داشتن طرح و نقشهای است که دربارۀ آن نـمیاندیشد مگر پست ترین پستان و ناکس ترین ناکسان!
آن گاه واپسین سخنشان ذکر میشود:
(یَقُولُونَ لَئِنْ رَجَعْنَا إِلَى الْمَدِینَةِ لَیُخْرِجَنَّ الأعَزُّ مِنْهَا الأذَلَّ).
میگویند: اگر (از غزوۀ بنیمصطلق) به مدینه برگشتیم، باید افراد باعزّت و قدرت، اشخاص خوار و ناتوان را از آنجا بیرون کنند.
دیدیم که عبدالله پسر عبدالله پسر ابی چگونه این امر را پیاده کرد! و چکونه خوارترین و زبونتر نرد وارد مدینه نشد مکر با اجازۀ عزیزترین و گرامیترین فرد!
(وَلِلَّهِ الْعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِینَ وَلَکِنَّ الْمُنَافِقِینَ لا یَعْلَمُونَ) (٨)
عزّت و قدرت از آن خدا و فرستادۀ او مؤمنان است، و لیکن منافقان (این را درک نمیکنند و) نمیدانند.
یزدان سبحان پیغمبرش را و مؤمنان را در طرف خود قرار میدهد، و از عزّت خود بر ایشان میافزاید! این هم گرامی داشتی است که جز خدا آن را مبذول نمیفرماید! کدام بزرگ داشت است که بالاتر از این باشد که یزدان سبحان پیغمبرش را و مؤمنان را با خود و در جوار خود نگاه دارد؟ و بفرماید: ما اینان هستیم! این پرچم عزیزتران و قدرتمندان است، و این صف عزّت و قدرت است!
خداوند راست فرموده است. عزّت را همتای ایمان در دل با ایمان نموده است. عزّتی که از عزّت خداوند متعال مدد جسته است. عزّتی که سبک نـمیگردد و سستی نــیپذیرد، و کج و خم نمیشود و نرم و شل نـیکردد، و د رتنگاترین و دشوارترین لحظهها دل با اینان را رها نمیکند مگر این که اینان در آن دل سستی و کاستی پذیرد و افت کند. چه هر گاه ایمـان استقرار بپذیرد و رسوخ پیدا کند، عزّت با آن استقرار می پذیرد و رسوخ پیدا میکند. یعنی ماندگاری ایمان راستین، مساوی با ماندگاری عزّت جهان آفرین در اندرون مؤمنین است.
(وَلَکِنَّ الْمُنَافِقِینَ لا یَعْلَمُونَ) (٨)
و لیکن منافقان (این را درک نمیکنند و) نمیدانند.
منافقان چگونه این را درک و فهم میکنند، وقتی که مزۀ این عزّت و طعم این قدرت را نچشیدهاند، و با منبع اصیل آن تماس پیدا نکردهاند؟
*
واپسین ندای این سوره رو به مؤمنانی میکند که یزدان سبحان ایشان را در صف خود همراه با پیغمبر خود صلّی الله علیه و آله و سلّم نگاه داشته بود، و از عزّت خود بدیشان عزّت داده ود. آنان را فریاد سزند تا به سوی این مکانت و منزلت والا و بالا اوج گیرند، و از هر گونه صفتی که به صفات منافقان شبیه باشد و همگون شود بپرهیزند و خویشتن را از آن بپیرایند، و نپایند خویش را بدان نیالایند. آن مکانت و منزلت را برگزینند که والاتر و بالاتر از اموال و اولاد است، و نگذارند، اموال و اولاد ایشان را از رسیدن بدان مکانت و منزلت نورانی و درخشان غافل سازد و بازدارد:
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تُلْهِکُمْ أَمْوَالُکُمْ وَلا أَوْلادُکُمْ عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ وَمَنْ یَفْعَلْ ذَلِکَ فَأُولَئِکَ هُمُ الْخَاسِرُونَ (٩) وَأَنْفِقُوا مِنْ مَا رَزَقْنَاکُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ یَأْتِیَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ فَیَقُولَ رَبِّ لَوْلا أَخَّرْتَنِی إِلَى أَجَلٍ قَرِیبٍ فَأَصَّدَّقَ وَأَکُنْ مِنَ الصَّالِحِینَ (١٠) وَلَنْ یُؤَخِّرَ اللَّهُ نَفْسًا إِذَا جَاءَ أَجَلُهَا وَاللَّهُ خَبِیرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ) (١١)
ای مومنان! اموالتان و اولادتان شما را از یاد خدا غافل نکند. کسانی که چنین کنند (واموال و اولادشان، آنان را سرگرم و به خود مشغول دارد) ایشان زیانکارند. از چیزهائی که به شما دادهایم بذل و بخشش و صدقه و احسان کنید، پیش از آن سه مرگ یکی از شما در رسد و بگوید: پروردگارا! چه میشود اگر مدّت کمی مرا به تأخیر اندازی و زندهام بگذاری تا احسان و صدقه بدهم و در نتیجه از زمرۀ صالحان و خوبان شوم؟! خداوند هرگز مرگ کسی را به تأخیر نمیانـدازد هنگامی که اجلش فرارسیده باشد. خداوند کاملاً آگاه از کارهائی است که انجام میدهید (و سزا و جزای شما را خواهد داد).
اموال و اولاد، انسان را سرگرم میکنند و به خود مشغول میدارند، هر گاه دل بیدار و هوشیار نباشد، و انسان هدف وجودش را درک و فهم نکند، و نداند که هدف والائی دارد که سزاوار آفریدهای است که خدا از روح متعلّق به خود در او دمیده است، و در جان او شوق و رغبت تحقیق برخی از صفات الهی خود را در حدود توان بشری بدو داده است. یزدان به انسان اموال و اولاد بخشیده است تا به خلافت در زمین برخیزد، نه این که اموال و اولاد او را از یاد خدا غافل کند و از تماس با منبعی بگسلاند که انسان از او چیزی را دریافت داشته است که با آن انسان انسان گردیده است. هر کس از تماس با آن منبع ببرد، و این بریدن او را از یاد خدا غافل سازد، یادی که همچون تماسی در پـرتو آن کامل میگردد، چنین کسانی:
(فَأُولَئِکَ هُمُ الْخَاسِرُونَ) (٩)
ایشان زیانکارانند.
نخستین چیزی را که از دست میدهند این نشان است، نشان انسان بودن. نشان انسان بودن در گرو پیوند و تماس با منبعی است که با آن انسان انسان شده است. کسی که خود را از دست بدهد، همه چیز را از دست داده است، هر اندازه هم اموال و اولاد داشته باشد. در موضوع انفاق کردن و هزینه نمودن پسودههای گوناگونی در یک آیه ایشان را میپساید.
(وَأَنْفِقُوا مِنْ مَا رَزَقْنَاکُمْ).
از چیزهائی که به شما دادهایم بذل و بخشش و صدقه و احسان کنید.
ایشان را به یاد منبع این رزق و روزی که در دست آنان است میاندازد. این رزق و روزی از سوی خدائی فرا می رسد که بدو ایمان دارند، و او بدیشان به بذل و بخشش و صدقه و احسان دستور میدهد.
(مِنْ قَبْلِ أَنْ یَأْتِیَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ).
پیش از آن که مرگ یکی از شما در رسد ... .
او هر چیزی را برای غیر خود از پس خودش جای بگذارد، و بنگرد و چیزی را نیابد که برای خویشتن پیشاپیش فرستاده باشد. این کار حماقتترین حماقت و زیانبارترین زیان است.
آن وقت است که همچون زیانباری درخواست میکند و تمنّا مینماید که بدو فرصت و مهلت داده شود تا احسان بکند و صدقه بدهد، و از زمرۀ صالحان و خوبان شود!.. کی چنین فرصت و مهلتی بدو داده میشود؟!
(وَلَنْ یُؤَخِّرَ اللَّهُ نَفْسًا إِذَا جَاءَ أَجَلُهَا).
خداوند هرگز مرگ کسی را به تؤخیر نمیاندازد هنگامی که اجلش فرا رسیده باشد.
تازه کی بدو فرصت و مهلت داده میشود تا در این فرصت و مهلت اندوختهای بیندوزد و پیشاپیش خود آن را بفرستد و در پرتو آن جلو بیفتد و پیشی بگیرد؟
(وَاللَّهُ خَبِیرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ) (١١)
خداوند کاملاً آگاه از کارهائی است که انجام میدهید (و سزا و جزای شما را خواهد داد).
اینها پسودههای گوناگونی در یک آیه است که در مکان مناسب خود میآیند، بعد از نشان دادن نشانههای منافقان و بیان نیرنگ ایشان دربارۀ مؤمنان، و جای گرفتن مؤمنان در صف یزدان، یزدانی که مؤمنان را از نیرنگ منافقان محفوظ و مصون مینماید ... در این صورت سزاوار است مؤمنان به وظائف و تکالیف ایمان خیزند و اقدام کنند، و از یاد خدا غافل نگردند، چه یاد خدا سرچشمۀ امن و امان است ...
بدین منوال و بر این روال یزدان سبحان مسلمانان را با این قرآن ارزشمند تربیت میکند ...
*
[1] مراجعه شود به تمام و کمال فصل مذکور از صفحۀ ١٧٦ تا ٢١٦ جزء دوم کتاب.
[2] در متن عربی: «جلابیب قریش» استکـه به معنی پیراهنهاو جامههای قریش است.(مترجم)
[3] پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم دنبال سپاه حرکت میکرد تا افـراد عقبمانده و گمشدهو نیازمندکمک را بپایدو یاریشان نماید.
[4] پیدا استکه قضیّۀ افک به دنبال این جنگ بوده است، قضیهایکه عبدالله پسرابی پسرسلول بیشترین سهم آنرا بر عهده داشته است.
سورهی تغابن
سورهی تغابن مدنی و هیجده آیه است
بسم الله الرحمن الرحیم
(یُسَبِّحُ لِلَّهِ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الأرْضِ لَهُ الْمُلْکُ وَلَهُ الْحَمْدُ وَهُوَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (١) هُوَ الَّذِی خَلَقَکُمْ فَمِنْکُمْ کَافِرٌ وَمِنْکُمْ مُؤْمِنٌ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ (٢) خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضَ بِالْحَقِّ وَصَوَّرَکُمْ فَأَحْسَنَ صُوَرَکُمْ وَإِلَیْهِ الْمَصِیرُ (٣) یَعْلَمُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ وَیَعْلَمُ مَا تُسِرُّونَ وَمَا تُعْلِنُونَ وَاللَّهُ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ (٤) أَلَمْ یَأْتِکُمْ نَبَأُ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ قَبْلُ فَذَاقُوا وَبَالَ أَمْرِهِمْ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ (٥) ذَلِکَ بِأَنَّهُ کَانَتْ تَأْتِیهِمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّنَاتِ فَقَالُوا أَبَشَرٌ یَهْدُونَنَا فَکَفَرُوا وَتَوَلَّوْا وَاسْتَغْنَى اللَّهُ وَاللَّهُ غَنِیٌّ حَمِیدٌ (٦) زَعَمَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنْ لَنْ یُبْعَثُوا قُلْ بَلَى وَرَبِّی لَتُبْعَثُنَّ ثُمَّ لَتُنَبَّؤُنَّ بِمَا عَمِلْتُمْ وَذَلِکَ عَلَى اللَّهِ یَسِیرٌ (٧) فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَالنُّورِ الَّذِی أَنْزَلْنَا وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِیرٌ (٨) یَوْمَ یَجْمَعُکُمْ لِیَوْمِ الْجَمْعِ ذَلِکَ یَوْمُ التَّغَابُنِ وَمَنْ یُؤْمِنْ بِاللَّهِ وَیَعْمَلْ صَالِحًا یُکَفِّرْ عَنْهُ سَیِّئَاتِهِ وَیُدْخِلْهُ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الأنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا أَبَدًا ذَلِکَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ (٩) وَالَّذِینَ کَفَرُوا وَکَذَّبُوا بِآیَاتِنَا أُولَئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ خَالِدِینَ فِیهَا وَبِئْسَ الْمَصِیرُ (١٠) مَا أَصَابَ مِنْ مُصِیبَةٍ إِلا بِإِذْنِ اللَّهِ وَمَنْ یُؤْمِنْ بِاللَّهِ یَهْدِ قَلْبَهُ وَاللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ (١١) وَأَطِیعُوا اللَّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ فَإِنْ تَوَلَّیْتُمْ فَإِنَّمَا عَلَى رَسُولِنَا الْبَلاغُ الْمُبِینُ (١٢) اللَّهُ لا إِلَهَ إِلا هُوَ وَعَلَى اللَّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ (١٣) یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّ مِنْ أَزْوَاجِکُمْ وَأَوْلادِکُمْ عَدُوًّا لَکُمْ فَاحْذَرُوهُمْ وَإِنْ تَعْفُوا وَتَصْفَحُوا وَتَغْفِرُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ (١٤) إِنَّمَا أَمْوَالُکُمْ وَأَوْلادُکُمْ فِتْنَةٌ وَاللَّهُ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظِیمٌ (١٥) فَاتَّقُوا اللَّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ وَاسْمَعُوا وَأَطِیعُوا وَأَنْفِقُوا خَیْرًا لأنْفُسِکُمْ وَمَنْ یُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولَئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (١٦) إِنْ تُقْرِضُوا اللَّهَ قَرْضًا حَسَنًا یُضَاعِفْهُ لَکُمْ وَیَغْفِرْ لَکُمْ وَاللَّهُ شَکُورٌ حَلِیمٌ (١٧) عَالِمُ الْغَیْبِ وَالشَّهَادَةِ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ) (١٨)
این سوره از همه چیز بیشتر به سورههای مکّی میماند، در موضوع و روند و سایهروشنها و پیامهائی که دارد، به ویژه بندهای نخستین آن. به گونهای که بای مدنی آن، حز در بخشهای واپسین آن، نزدیک است تشخیص داده نشود.
بخشهای پیشین آن تا آغاز این نداء:
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا ...).
ای مؤمنان! ...
هدف آنـها ساختن پایههای عقیده، و پدید آوردن جهانبینی اسلامی در دلها است، با شیوهای که سورههای مکّی دارند. سورههای مکّی نخست با کفار مشرک رویاروی میشدند، و با این جهانبینی بسان سخن گفتن با مبتدی به هنگام رویاروی شدن با او، با ایشان سخن میگفتند. سپس این بخشها از یک سو انگیزههای جهانی و نفسانی را به کار میگیرد. و از دیگر سو فرجامها و سرنوشتهای گذشتگان تکذیب کنندۀ ییش از ایشان، و صحنههای قیامت را برای اثبات رستاخیز، بدانان نشان میدهد. اثبات رستاخیز را با تأکید سختی مؤکّد میدارد. خود این تأکید و تأیید میرساند که مخاطبان آن از جملۀ منکران ملحد بودهاند.
امّا بخشهای واپسین، با کسانی سخن میگوید که مؤمن هستند با همان چیزی که در سورههای مدنی آنان را بدان مخاطب قرار میدهد. بدین وسیله ایشان را به بذل و بخشش تشویق میکند، و آنان را از آزمون اموال و اولاد میترساند. این دعوتی است که نظائر آن در دوران مدنی به سبب مقتضیات زندگی اسلامی نوخاسته و نوپای آنجا تکرار گردیده است. همچنین در این بخشهای واپسین چیزی است که مؤمنان را در برابر گرفتاریها و سختیهائی دلداری میدهد که متوجّه ایشان گردیده است، و در آن کار را به قضا و قدر خدا واگذار نموده است، و در تثبیت این جهان بینی کوشیده است ... این هم چیزی است که در سورههای مدنی مکرّر میگردد، به ویژه بعد از دستور دادن به جهاد و فداکاریهائی که جهاد میطلبد و قربانیهائی که جهاد به دنبال دارد.
روایتهانی بیانگر هستند که این سوره مکّی است، و روایتهای دیگری این سوره را مدنی میدانند و مدنی بودن را ترجیح میدهند. نزدیک بود به مکّی بودن این سوره بگرایم، با متأثّر شدن از شیوۀ بخشهای پیشین این شوره و فضائی که بر آن حاکم است. ولی من با مدنی بودنش ماندم، و با رأی راجح دربارۀ آن همراه شدم. زیرا هیچ مانعی نیست که بخشهای پیشین خطاب به کفّار بعد از هجرت باشد، چه کفار مکّه، و چه کفّار نزدیک مدینه. همچنین هیح مانـعی نیست که قرآن مدنی در برخی از اوقات به روشن گرداندن و جلوهگر ساختن ارکان و اصول عقیده، و به روشنگری جهان بینی اسلامی بپردازد، با همان شیوۀ چیره بر شیوۀ قرآن مگی ... خدا هم بهتر میداند.
*
بند نخستین این سوره به سـاختن جهان بینی ایمانی جهانی، و به عرضۀ حقیقت ارتباط موجود میان آفریدگار سبحان و میان جهانی که آن را آفریده است میپردازد. حقیقت برخی از صفات خدا و اسماء حسنای او را بیان میدارد، و از تاثیر. اسماء حسنی در هستی و در زندگی بشری سخن میگوید:
(یُسَبِّحُ لِلَّهِ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الأرْضِ لَهُ الْمُلْکُ وَلَهُ الْحَمْدُ وَهُوَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (١) هُوَ الَّذِی خَلَقَکُمْ فَمِنْکُمْ کَافِرٌ وَمِنْکُمْ مُؤْمِنٌ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ (٢) خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضَ بِالْحَقِّ وَصَوَّرَکُمْ فَأَحْسَنَ صُوَرَکُمْ وَإِلَیْهِ الْمَصِیرُ (٣) یَعْلَمُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ وَیَعْلَمُ مَا تُسِرُّونَ وَمَا تُعْلِنُونَ وَاللَّهُ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ) (٤)
آنچه در آسمانها و آنچه در زمین است، به تسبیح و تقدیس خدا مشغول است. حاکمیّت و مالکیّت از آن او است، و سپاس و ستایش خاصّ او است. او بر هر چیزی توانا است. او کسی است که شما را آفریده است (و به شما آزادی و اختیار داده است). گروهی از شما کافر و گروهی از شما مؤمن میگردید. خدا میبیند ... هر چه را که میکنید. خداوند، آسمانها و زمین را به حقّ آفریده است (نه به باطل. در آفرینش آن، نظام دقیق و راستینی به کار رفته است، و دارای هدفی حکیمانه و مسیری درست است) و شما را شکل بخشیده است و شکلهای شما را خوب و زیبا کرده است. سرانجام بازگشت به سوی او است. او میداند که در آسمانها و زمین چه چیزهائی است، و از آنچه شما پنهان یا آشکار میدارید باخبر است، و خدا بس آگاه از عقائد و نیّاتی است که در درون سینهها است.
این جهان بینی جهانی ایمانی، دقیقترین و فراخترین جهان بینیای است که مؤمنان در تاریخ عقیده آن را شناختهاند. همۀ رسالتهای الهی وحدانیّت و یگانگی خدا را به ارمغان آوردهاند، و از آفرینش این هستی و همۀ آفریدهها توسط خدا سخن گفتهاند، و بیان داشتهاند خدا است که هر پدیدهای را در هستی میپاید ... ما در این باره شکّ و تردیدی نداریم، زیرا قرآن این موضوع را از زبان پیغمبران و به نقل از همۀ رسالتها روایت میدارد. آنچه را که در کتابهای دروغین و تحریف شده مییابیم، یا در کتابهائی مـیبنیم که دربارۀ مقایسۀ ادیان نزدیک به همدیگر توسّط نویسندگانی نوشته میشوند که به همۀ قرآن یا به برخی از آن ایمان ندارند، فاقد ارزش و اعتبار است. کناره گیری از عقیدۀ ایمانی ناشی از عملکرد پیروان عقیده است. وقتی که دیدیم آئینی توحید خالص را به ارمغان نمیآورد و به بشریّت تقدیم نمیدارد، و به محافظت و مراقبت و سلطه و قدرت یزدان بر همه چیز جهان ایمان ندارد، این تحریف و انحراف است، و از پیروان آن آئین پدید آمده است و عارض گردیده است، نه این که در اصل آئین آسمانی چنین چیزی بوده است و به همین صورت از سوی خدا نازل گردیده است. چه آئین خدا از نخستین رسالتها تا واپسین رسالتها آئین یگانهای است. غیرممکن است خدا آئینی را نازل بفرماید که با این قواعد و قوانین مخالفت داشته باشد، آنگونه که کسانی گمان میبرند با استناد به چیزی که در کتابهای به هم بافته یا تحریف شدهای که هم اینک وجود دارند و کتابهای دین الهی نامیده شدهاند!
ولی بیان این حقیقت، شامل جهان بینی اسلامی دربارۀ ذات خدا، و صفات والای الهی، و آثار این صفات در هـستی و در زندگی بشریّت نمیگردد ... چرا که جهان بینی اسلامی فراختر و دقیقتر و کاملتر از همۀ جهان بینیهائی است که در دیانتهای پیشین الهی بوده است ... فراخی و دقّت و کمالی که در جهان بینی اسلامی است هماهنگ با سرشت رسالت الهـی و با وظیفۀ واپسین آن است، و همآوا و همساز با رشد و تکامل بشری است، رشد و تکاملی که این رسالت آمده است تا با آن سخن بگوید و آن را رهنمود و رهنمون کند، و این جهان بینی شامل و کامل را با تمام مقتضیات و فروع و آثاری که دارد در چنان رشد و تکاملی پدید آورد و نمودار گرداند.
از جملۀ چیزهائی که این جهان بینی به همراه دارد این است که در پرتو آن، عقل بشری - بدان اندازه که در توان دارد - حقیقت الوهیّت و عظمت آن را درک و فهم کند، و به قدرت الهی پی ببرد، و قدرت الهی را در آثار دیدنی هستی مشاهده کند، و قدرت الهی را در وجود انسانها احساس نماید در پرتو آثاری که در وجود آنان دیده مـیشود و درک میگردد. و در جولانگاه این قدرت و در میان آثار آن زندگی کند، آثاری که از دید احساس و عقل و الهام نهان نمیگردد و پنهان نمیشود. و قدرت خدا را محیط بر همه چیز ببیند، و آن را محاظ و مراقب همه چیز بداند، و معتقد باشد که چیزی از دائرۀ قدرت خدا بیرون نیست و کنار نـمیافتد، چه چیزی که بزرگ و سترگ باشد، و چه چیزی که کوچک و اندک باشد.
همچنین از جملۀ چیزهائی که این جهان بینی به همراه دارد این است که در پرتو آن، دل انسان در حساسیّت تیز، و در آمادگی همیشگی،و در ترس و هراس از خدا، و در امید بدو و درخواست از او بسر میبرد، و خدا را مراقب و مواظب خود میبیند. زندگی را سپری میکند به گونهای که در هر حرکتی و در هر اندیشهای آویخته و آویزۀ خدا است، و قدرت و قوّت، حفاظت و مراقبت، علـم و اطّلاع، جبروت و عظمت، رحمت و فضیلت، و قربت و نزدیکی خدا به خود را در هر حالی و وضعی احساس میکند.
خلاصه از جملۀ چیزهائی که این جهان بینی به همراه دارد این است که در پرتو آن، انسان احساس مـیکند سراسر حهان هستی رو به آفریدگار خود دارد، لذا او هم رو به پروردگار خود میکند. انسان احساس میکند سراسر جهان هستی به حمد و ثنای آفریدگار خود مشغول است، لذا او هم به حمد و ثنای آفریدگار خود مشغول میشود و با کلّ جهان در تسبیح و تقدیس مشارکت مینباید و همگام و همـراه میگردد. انسان همۀ جهان را میبیند که فرمان یزدان میگردد و میچرخد و اداره میشود، پس او هم سر بر ـ فرمان شریعت و قانون یزدان مینهد و برابر آن مـیآید و میرود ... بدین خاطر جهان بینی اسلامی، جهان بینی ایمانی جهانی، با این معنی، و با معانی بسیار دیگری است که در موارد بیشماری از قرآن جلوهگر است، مواردی که عرضۀ گورشههائی از این جهان بینی ایمانی و شامل و کامل و محیط و دقیق را بر عهده دارند. نزدیکترین مثال این موارد، در پایان سورۀ حشر، و در همین جزء از قرآن آمده است.[1]
*
(یُسَبِّحُ لِلَّهِ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الأرْضِ لَهُ الْمُلْکُ وَلَهُ الْحَمْدُ).
آنـچه در آسمانها و آنچه در زمین است، به تسبیح و تقدیس خدا مشغول است. حاکمیّت و مالکیّت از آن او است.
هر چیزی که در آسمانها و زمین است رو به پروردگار خود دارد، و به تسبیح و تـقدیس و حمد و ثنای او مشغول است. دل این هستی مؤمن است. روح هر چیزی در این هستی مؤمن است. خدا مالک همه چیز است. هر چیزی هم این حقیقت را احساس میکند و میداند. خدا خود به خود ستوده است، و از سوی همۀ آفریدهها به مـجد و عظمت ستوده میگردد و ستایش میشود. اگر انسان در دریای این هستی بزرگ، با دل کافری و با روح جامدی بایستد، سرکش و نافرمان باشد، به تسبیح و تقدیس خدا نپردازد، و به سرور خود رو نکند، او تنهای تنها میماند و منحصر و منفرد میگردد، و دورافتاده و پرت از همۀ چیزهائی میشود که در گسترۀ هستی وجود دارند.
(وَهُوَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ) (١)
او بر هر چیزی توانا است.
خدا دارای قدرت مطلقی است که مقیّد به قید و قیودی نیست. این حقیقتی است که قرآن آن را در دل با ایمان مینگارد و نقش مینماید، و دل با ایمان با این حقیقت آشنا میگردد و از مدلول و مفهوم آن متأثر می شود، و میداند و آگاه میشود که او وقتی که بر پروردگار خود تکیه بکند بر قدرتی تکیه میزند که هر آنچه را بخواهد میکند، و هر آنچه را اراده نماید محقّق میسازد و پیاده می کند، بدون این که حدود و ثغور و قید و قیودی در میان باشد و به میان بیاید.
این جهان بینی دربارۀ قدرت خدا، و تسبیح و تقدیس او از سوی همه چیز جهان، و رو کردن همه چیز جهان با حمد و سپاس به سوی یزدان، گوشهای از آن جهان بینی ایمانی بزرگ است.
پسودۀ دوم در ژرفای دل آدمی است، آدمی که در گسترۀ دریای هستی در کناری میایستد، هستیای که به خدا ایمان دارد و سرگرم حمد و ثنای خدا است. این آدمی است که کافی مؤمن و گاهی کافر است. و تنها او است که این چنین موقعیّت منحصری دارد.
(هُوَ الَّذِی خَلَقَکُمْ فَمِنْکُمْ کَافِرٌ وَمِنْکُمْ مُؤْمِنٌ).
او کسی است که شما را آفریده است (و به شما آزادی و اختیار داده است). گروهی از شما کافر و گروهی از شما مؤمن میگردید.
اراده و قدرت یزدان انسان را آفریده است. در سرشت انسان توان روی کردن به کفر و توان گرائیدن به ایمان به ودیعت نهاده شده است. انسان با این استعداد مزدوج و آمادگی دوگانه در میان همۀ آفریدههای خدا مستقل و منحصر گردیده است، و به حکم این استعداد و آمادگی امانت ایمان بدو سپرده شده است، امانتی که بس بزرگ و سترگ و هولناک و خوفناک است. و لیکن خدا این آفریده را کرامت و عظمت بخشیده است. چه در وجودش قدرت تشخیص و تمییز و قدرت اختیار و انتخاب به ودیعت نهاده است، و افزون بر این با ترازوئی بدو کمک فرموده است که مـیتواند با آن اعـمال و افعال خود را برکشد و بسنجد، و با آن رویکرد و جهت خود را برآورد کند. این ترازو آئینی است که به همراه پیغمبران خود آن را فرو فرستاده است. یزدان انسان را با همۀ این چیزها برای حمل این امانت کمک و یاری کرده است، و بدو اصلاً ظلم ننموده است.
(وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ) (٢)
خدا میبیند هر چه را که میکنید.
یزدان مراقب این انسان است در هر کاری که میکند.
حقیقت نیّت انسان و رویکرد او را میبیند. پس در این صورت انسان باید کار بکند و خود را از خشم و عذاب این مراقب بینا بپاید و حذر نماید .. .
این جهان بینی در بارۀ حقیقت انسان و جایگاه او، گوشهای از جهان بینی اسلامی روشن و آشکار و راست و درست است در بارۀ موقعیّت انسان در این جهان، و در بارۀ استعدادها و آمادگیهائی که دارد، و در بارۀ مسؤولیتهائی که انسان در پیشگاه آفریدگار جهان دارد.
پسودۀ سوم به حقّ اصیلی اشاره میکند که در سرشت هستی نهفته است، حقّ اصیلی که آسمانها و زمین با آن برقرار و پایدار میمانند. همچنین این پسوده به ساختار زیبای یزدان در ود انسان اشاره مینماید، و بیان میدارد که برگشت همگان در پایان این گشت و گذار به سوی یزدان است:
(خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضَ بِالْحَقِّ وَصَوَّرَکُمْ فَأَحْسَنَ صُوَرَکُمْ وَإِلَیْهِ الْمَصِیرُ) (٣)
خداوند آسمانها و زمین را به حقّ آفریده است (نه به باطل. در آفرینش آن، نظام دقیق و راستینی به کار رفته است، و دارای هدفی حکیمانه و مسیری درست است) و شما را شکل بخشیده است و شکلهای شما را خوب و زیبا کرده است. سرانجام بازگشت به سوی او است.
سرآغاز این نصّ چنین است:
(خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضَ بِالْحَقِّ).
خداوند آسمانها و زمین را به حقّ آفریده است (نه به باطل).
این سرآغاز به فهم و شعور مؤمن جای میدهد که حقّ در هستی این جهان اصل است، نه عارضی و نه غیر لازم. چه ساختار بنیاد هستی بر این پایه و اساس استوار و پایدار است. آن کسی که چنین حقیقتی را بیان میفرماید خدائی است که آسمانها و زمین را آفریده است. خدائی است که میداند آسمانها و زمین بر چه چیزی استوار و پایدارند. استقرار این حقیقت در حسّ و شعور مؤمن بدو اطمینان و اعتماد به حقّ و حقیقتی میدهد که آئین او بر آن استوار است، و جهان هستی پیرامون او بر آن پایدار و برقرار است. حقّ و حقیقت باید که پیدا باشد، و باید که باقی باشد، و باید که در آخر بعد از زوال کف و خس و خاشاک باطل، استقرار بپذیرد و جای بگیرد.
حقیقت دوم این است:
(صُوَرَکُمْ وَإِلَیْهِ الْمَصِیرُ) (٣)
و شما را شکل بخشیده است و شکلهای شما را خوب و زیبا کرده است.
این حقیقت به انسان میفهماند که چه اندازه در پیشگاه یزدان گرامی است، و چه اندازه یزدان مهربان در خوب و زیبا گرداندن انسان به انسان فضل و لطف فرموده است. صورت زیبای سرشتی و صورت زیبای فهم و شعور را به انسان بخشیده است. انسان کاملترین زندگان در زمین از لحاظ خلقت جسمانی است. هچنین انسان مترقّیترین زندگان از لحاظ خلقت درک و فهم و از لحاظ استعدادهای روحـی است. استعدادهای روحی انسان دارای رازها و رمزهای شگفتی است. بدین خاطر به انسان خلافت زمین داده شده است، و در این ملک و مملکت فراخ نسبت بدو، مقیم گردانده شده است!
نگاهی پژوهشگرانه به هندسۀ عمومی ترکیب بند انسان، یا به هر دستگاهی از دستگاههای بدن انسان، این حقیقت را ثابت میکند و پیش چشم مجسّم میدارد:
(وَصَوَّرَکُمْ فَأَحْسَنَ صُوَرَکُمْ).
و شما را شکل بخشیده است و شکلهای شما را خوب و زیبا کرده است.
هندسهای است که در آن جمال به کمال مـیپیوندد و جمال با کمال همراه میافتد. میان شکلی و شکلی جمال متفاوت است، و لیکن نقشه زیبا و طرح دلربا است، و ساختار کامل است، و وافی برای انجام وظائف، و کافی در داشتن خـائص است، خصائصی که انسان با داشتن آنها در زمین بر سائر حانداران برتری مییابد و والائی مییابد.
(وَإِلَیْهِ الْمَصِیرُ) (٣)
سرانجام بازگشت به سوی او است.
بازگشت هر چیزی و هر کاری و هر آفریدهای به سوی خدا است .... بازگشت این جهان و بازگشت این انسان به سوی او است. انسان از اراده و خواست خدا برجوشیده است و بردمیده است، و به سوی یزدان سبحان برمیگردد. پیدایش از او و بازگشت بدو است. او اوّل و او آخر است. او محیط بر هر چیز از دو سوی آن است: از سرآغازش و از سرانجامش. یزدان سبحان غیر محدود است!
پسوده چهارم در این بند به تصویر کشیدن علم الهی محیط بر هر چیز و مطّلع از راز نهان و کار آشکار انسان است. بلکه آگاه از چیزی است که از راز نهانتر و پوشیدهتر است. آن رازهائی که هرگز از سینهها دور نمیافتند و پیوسته در میان سینههایند:
(یَعْلَمُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ وَیَعْلَمُ مَا تُسِرُّونَ وَمَا تُعْلِنُونَ وَاللَّهُ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ) (٤)
او میداند که در آسمانها و زمین چه چیزهائی است، و از آنچه شما پنهان یا آشکار میدارید باخبر است، و خدا بس آگاه از عقائد و نیّاتی است که در درون سینهها است.
استقرار این حقیقت در دل با ایمان معرفت و شناخت خدا را بدو میدهد، و خدا را آن گونه که باید میشناساند. همچنین دل با ایمان را با گوشهای از جهان بینی ایمانی جهانی آشنا میسازد، و در احساسها و ادراکها و جهتگیریها و رویکردهایش تأثیر میگذارد. در نتیجه بسان کسی شرم و حیا میکند که میداند سراپا لخت و عریان در برابر دیدگان یزدان است، و سر و رازی از او بر خدا نهان و پنهان نمیماند، و نیّتی در ژرفاهای دل و درونش وجود ندارد که پروردگارش آن را نشد، چرا که پروردگارش از عقائد و نیّاتی آگاه است که در درون سینهها است.
سه آیه بسان این آیهها به تنهائی بسنده است که انسان در پرتوها آنها زندگی کند، و در هر حرکتی و در هر رویکردی، حقیقت وجود خود را، و حقیقت همۀ جهان را، و پیوند خود با خدا را، و ادب خود با پروردگارش را، و ترس و هراس و تقوا و پرهیز از عذاب و خشم خدای خود را، درک و فهم کند ...
*
بند دوم این سوره، سرنوشت گذشتگانی را تفکّر میدهد که پیغمبران و دلائل روشن و آشکار کتابهای آسمانی را تکذیب میکردهاند، و بر انسان بودن پیغمبران اعتراض میگرفتهاند، همان گونه که مشرکان بر انسان بودن پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم اعتراض میکردند، و پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم را و دلائل روشن حقانیّت چیزی را تکذیب میداشتند که برایشان به ارمغان آورده بود:
(أَلَمْ یَأْتِکُمْ نَبَأُ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ قَبْلُ فَذَاقُوا وَبَالَ أَمْرِهِمْ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ (٥) ذَلِکَ بِأَنَّهُ کَانَتْ تَأْتِیهِمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّنَاتِ فَقَالُوا أَبَشَرٌ یَهْدُونَنَا فَکَفَرُوا وَتَوَلَّوْا وَاسْتَغْنَى اللَّهُ وَاللَّهُ غَنِیٌّ حَمِید)ٌ (٦)
آیا خبر کافرانی که در روزگاران پیشین میزیستهاند به شما نرسیده است؟ آنان عقوبت ناگوار کارهای خود را (در دنیا) چشیدند، و عذاب دردناکی (هم در آخرت) دارند. این (سوء عاقبت و عذاب آخرت) بدان خاطر است که پیغمبرانشان به پیش ایشان میآمدند و معجزات روشن و دلائل متقن برای آنان میآوردند و ایشان میگفتند: آیا آدمیان، ما را هدایت میکنند؟ (مگر میشود انسانهائی همچون خودمان پیغمبران خدا شوند؟! پیغمبران باید فرشته باشند بدین وسیله به مخالفت برمیخاستند و) کافر میگشتند و سر برمیتافتند و رویگردان میشدند، و خدا هم بینیاز (از ایمان و اطاعت ایشان) بود و (همیشه هم) بینیاز است و سزاوار ستایش و سپاس.
در اینجا بیشتر خطاب به مشرکان است. بدیشان فرجام تکذیب کنندگان را تذکّر میدهد، و ایشان را از همچون فرجامی برحذر میدارد. پرسشی که در اینجا است چه بسا برای زشت شمردن حال و احوالشان باشد، حال و احوالی که پیدا میکنند پس از آن که خبر کسانی بدیشان میرسد که در گذشته به دنبال کفر رفتهاند و کیفر الحاد خود را چشیدهاند. چه بسا هم این پرسش برای متوجّه کردن ایشان بدین خبری باشد که برای آنان روایت میشود. آنان اخبار بری از هلاک شدگان و نابود گشتکان پیشینیان را میدانستند و اخبارشان را برای یکدیگر روایت میکردند، هلاک شدگان و نابود گشتگانی بسان عاد و ثمود و اهالی شـهرها و آبادیهای لوط. مشرکان در شبه جزیرة عربی عربستان درکچها و مسافرتهای مود به شمال و جنوب از میان سرزمینهای عاد و ثمود و لوط میگذشتند و آثار جای ماندۀ ایشان را میدیدند.
قرآن به فرجام مشهور و معلوم دنیای ایشان، کیفری را میافزاید که در آخرت در انتظارشان است:
(وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ) (٥)
و عذاب دردناکی (هم در آخرت) دارند.
آنگاه قرآن پرده از سببی برمیدارد که به علّت آن سزاوار چیزی شدهاند که در دنیا گریبانگیرشان شده است، و در آخرت در انتظارشان نشسته است:
(ذَلِکَ بِأَنَّهُ کَانَتْ تَأْتِیهِمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّنَاتِ فَقَالُوا أَبَشَرٌ یَهْدُونَنَا).
این (سوء عاقبت و عذاب آخرت) بدان خاطر است که پیغمبرانشان به پیش ایشان میآمدند و معجزات روشن و دلائل متقن برای آنان میآوردند و ایشان میگفتند: آیا آدمیان، ما را هدایت میکنند؟ (مگر میشود انسانهائی همچون خودمان پیغمبران خدا شوند؟! پیغمبران باید فرشته باشند).
این همان اعتراضی است که مشرکان از پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم میگرفتند. این اعتراض نامعقول از عدم آگاهی از سرشت رسالت نشأت میگیرد، و از عدم اطّلاع مردمان از این امر ناشی میگردد که نمیدانند رسالت یک برنامۀ الهی برای انسانها است. پس باید رسالت در انسانی مجسّم گردد و شکل بگیرد، انسانی که با آن زندگی بکند و با آن بزید، و ذات او مترجم آن در واقعیّت زندگی باشد، و دیگران خودشان را همچون او بسازند، به اندازۀ تاب و توانی که دارند. او در جنس خود از ایشان خدا نباشد. اگر او در جنس خود از ایشان خدا باشد برایشان دشوار می گردد که یک شکل واقعی برای رسالت پیدا بکنند و کوشش بنمایند آن را در وجود خویشتن، و در زندگی و زندگانی خویشتن، پیاده بکنند و تحقّق بخشند. همچنین همچون دیدگاهی ناشی از ناآگاهی از سرشت خود انسان و رفعت و والائی حیقیت انسان است، انسانی که رسالت آسمان را دریافت میدارد و آن را به دیگران میرساند، بدون این که نیازی بدین باشد که فرشتهای آن را بردارد و به سوی مردم بیاورد، همان گونه که آنان پیشنهاد میکردند. آن نفخهای که یزدان از روح متعلّق به خود در انسان دمیده است، انسان را برای دریافت رسالت از خدا آمادگی میبخشد، و او را آماده میسازد به تمام و کمال رسالت الـهی را انجام بدهد، بدان گونه آن را از جهان والای فرشتگان دریافت میدارد و تحویل میگیرد. این هم خودش کرامت و شرافتی برای همۀ انسانها است. کسـی این کرامت و شرافت را انکار نمیکند مگر شـن جاهلی که مکانت و منزلت انسان را در پیش یزدان نـمیداند، مکانت و منزلت آن کسی که حقیقت این نفخۀ روح متعلّق به یزدان در خود را پیاده میکند و محقّق میسازد. همچنین انکار این مکانت و منزلت، در نهایت از سوی کسی صورت میپذیرد که کارش رخنه گرفتن و خودبزرگ بینی دروغین در برابر پیروی کردن از پیغبری از انسانها باشد. انگار اگر همجون نادانان خود بزرگ بین از پیغمبری از پیغمبران پیروی کنند از ارزش و مقام خودشان کاسته میشود. لذا در عرف آنان جائز است از پیغمبری از جنس دیگری جز انسان پیروی کنند، زیرا در این صورت از ارزش و مقامشان کاسته نـمیشود. امّا اگر از پیغمبری از پیـغمبران بشری پیروی کنند، از نظر ایشان این کار کاهش ارج و ارزش ایشان را در بر دارد و از درجۀ و پلّۀ آنان میکاهد!
بدین خاطر کافر میگردند و از پیغمبران رویگردان میشوند و به دلائل آشکار و براهین پدیدار آنچه با خود به ارمغان آوردهاند پشت میکنند، و این خودبزرگ بینی و آن نادانی در سینههایشان جایگیر و جایگزین میگردد، و شرک و کفر را برای خود انتخاب میکنند و برمیگزینند ...
(وَاسْتَغْنَى اللَّهُ وَاللَّهُ غَنِیٌّ حَمِیدٌ).
و خدا هم بینیاز (از ایمان و اطاعت ایشان) بود و (همیشه هم) بینیاز است و سزاوار ستایش و سپاس. این خبر کسانی است که پیش از این کفر را برگزیدهاند و ملحد گردیدهاند و کیفر کارشان را چشیدهاند و دیدهاند. این سبب چیزی بوده است که چشیدهاند و دیدهاند، و سبب چیزی است که در انتظارشان است. آخر چکونه به دنبال این خبر تکذیب کنندکان نوین به تکذیب میپردازند؟ آیا این کار را برای این میکنند تا به سرنوشتی بسان سرنوشت پیشینیان دچار آیند؟
*
بند سوم بقیۀ بند دوم است. حکایت میکند از تکذیب کردن کسانی که رستاخیز و زندگی دوباره را نـمیپذیرند و بدان ایـمان ندارند. روشن است کسانی که کافر شدهاند همان مشرکانی هستند که پیغمبر صلّی الله علیه و اله و سلّم دعوت را بدیشان میرسانیده است و آئین اسلام را بدانان عرضه میکرده است. در این بند پیغمبر صلّی الله علیه و اله و سلّم رهنـون و رهنمود میشود که کار رستاخیز و زندگی دوباره را با تأکید محکـی مؤکّد بدارد، و صحنۀ قیامت را برایشان به تـصویر بکشد، و سرنوشت تکذیب کنندگان حقّ و حقیقت، و تصدیق کنندگان حقّ و حقیت را در این صحنه پیش چشم ایشان بدارد، و آنان را به سوی ایمان آوردن و اطاعت کردن و حواله دادن هر چیزی که در زندگی برایشان پیش میآید به خدا، دعوت بکند.
(زَعَمَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنْ لَنْ یُبْعَثُوا قُلْ بَلَى وَرَبِّی لَتُبْعَثُنَّ ثُمَّ لَتُنَبَّؤُنَّ بِمَا عَمِلْتُمْ وَذَلِکَ عَلَى اللَّهِ یَسِیرٌ (٧) فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَالنُّورِ الَّذِی أَنْزَلْنَا وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِیرٌ (٨) یَوْمَ یَجْمَعُکُمْ لِیَوْمِ الْجَمْعِ ذَلِکَ یَوْمُ التَّغَابُنِ وَمَنْ یُؤْمِنْ بِاللَّهِ وَیَعْمَلْ صَالِحًا یُکَفِّرْ عَنْهُ سَیِّئَاتِهِ وَیُدْخِلْهُ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الأنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا أَبَدًا ذَلِکَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ (٩) وَالَّذِینَ کَفَرُوا وَکَذَّبُوا بِآیَاتِنَا أُولَئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ خَالِدِینَ فِیهَا وَبِئْسَ الْمَصِیرُ (١٠) مَا أَصَابَ مِنْ مُصِیبَةٍ إِلا بِإِذْنِ اللَّهِ وَمَنْ یُؤْمِنْ بِاللَّهِ یَهْدِ قَلْبَهُ وَاللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ (١١) وَأَطِیعُوا اللَّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ فَإِنْ تَوَلَّیْتُمْ فَإِنَّمَا عَلَى رَسُولِنَا الْبَلاغُ الْمُبِینُ (١٢) اللَّهُ لا إِلَهَ إِلا هُوَ وَعَلَى اللَّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ( (١٣)
کافران میپندارند که هرگز زنده و برانگیخته نخواهند گردید! بگو: چنین نیست که میپندارید. به پروردگارم سوگند! زنده و برانگیخته خواهید شد، و سپس از آن چیزهائی که میکردهاید باخبرتان خواهند کرد، و این کار برای خدا ساده و آسان است. ایمان بیاورید به خدا و پیغمبرش و نوری که (قرآن نام دارد و آن را بـرای روشن کردن راه سعادت دنیا و آخرت شما انسانها) نازل کردهایم. خداوند کاملاً آگاه از هر آن چیزی است که انجام میدهید. زمانی، خداوند شما را در روز گردهمائی (جملگی پیشینیان و پسینیان) جمع میآورد. آن روز، روز زیانمندی (کافران، و سودمندی مؤمنان) است. کسانی که به خدا ایمان بیاورند و کارهای شایسته بکنند، خداوند بدیهای ایشان را میزداید، و آنان را به باغهای بهشتی داخل میگرداند که از زیر (کاخها و درختان) آن رودبارها جاری است، و در آنجا برای همیشه جـاودانه میمانند. این است رستگاری سترگ و پیروزی بزرگ. و کسانی که کافر بشوند و آیات ما را تکذیب بکنند، آنان دوزخیانند، جاودانه در آنجا میمانند، و چه سرانجام و جایگاه بدی (که دارند!). هیچ واقعه و حادثهای جز به فرمان و اجازۀ خدا رخ نمیدهد، و هر کس که به خدا ایمان داشته باشد، خدا دل او را (به ثبات و آرامش، و خشنودی به قضا و قدر الهی میرساند و) رهنمود میگرداند، و خداوند از هر چیزی کاملاً آگاه است. از خـدا و پیغمبر اطاعت کنید. اگر رویگردان شوید، بر فرستادۀ ما جز رساندن پیام روشن و آشکار نیست. جز خدا معبودی نیست. پس مؤمنان باید بر خدا توکّل کنند و بس.
از همان سرآغاز، یزدان سبحان سخن کافران را در بارۀ نبودن رستاخیز، گمان مینامد، و این عدم اعتقاد به زندگی دوباره را در نخستین واژگان نقل گفتارشان، دروغ قلمداد میفرماید. سپس پیغمبر صلّی الله علیه و اله و سلّم را رهنـود میکند که فرا رسیدن رستاخیز را با استوارترین تأکیدها مؤکّد سازد. بدین گونه که در این راستا به پروردگارش سوگند بخورد! بالاتر از سوگند یاد کردن پیغمبر صلّی الله علیه و اله و سلّم به پروردگارش، تأکیدی وجود ندارد:
(قُلْ: بَلَى وَرَبِّی لَتُبْعَثُنَّ).
بگو: چنین نیست که میپندارید. به پروردگارم سوگند! زنده و برانگیخته خواهید شد.
(ثُمَّ لَتُنَبَّؤُنَّ بِمَا عَمِلْتُمْ(.
سپس از آن چیزهائی که میکردهاید باخبرتان خواهند کرد.
چیزی از کارهائیکه کردهاید رها نمیگردد و ترک نـیشود. خدا داناتر و آگاهتر از خودشان نسبت به کارشان است، و خدا در روز قیامت بدانان از اعمال و افعالشان خبر خواهد داد!
(وَذَلِکَ عَلَى اللَّهِ یَسِیرٌ) (7)
و این کار برای خدا ساده و آسان است.
زیرا خدا آگاه از هر آن چیزی است که در آسـانها و زمین است. خدا آشکار و نهان را میداند. او آگاه از رازها و رمزهائی است که در سینهها است. او بر هر چیزی توانا است، همان گونه که در سرآغاز این سوره به عنوان دیباچۀ این سخن، آمده است و بیان گردیده است.
یزدان سبحان در سایۀ این تأکید محکم و استوار، ایشان را دعوت میکند به خدا و پیغمبرش و نوری که همراه پیغمبرش به ارمغان فرستاده است ایمان بیاورند. این نور، این قرآن است. و قرآن این دینی است که قرآن بدان مژده میدهد. قرآن در حقیقت خود نور است، زیرا از سوی خدا نازل گردیده است، و خدا نور آسمانها و زمین است. قرآن در آثار خودش نور است. زیرا دل را منوّر میسازد، و دل هم درخشان میشود و حقیقت نهفته در ذات خود را میبیند.
آنگاه بر دعوت ایشان به سوی ایمان، پیرو میزند با چیزی که بدانان میفهماند آنان در برابر دیدگان یزدان، آشکار و بیپرده قرار دارند، و چیزی از کارهایشان بر یزدان پنهان و نهان نمیگردد:
(وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِیرٌ) (8)
خداوند کاملاً آگاه از هر آن چیزی است که انجام میدهید.
بعد از این دعوت، به سوی کامل گرداندن صحنۀ رستاخیز برمیگردد، رستاخیزی که با مؤکّدترین تأکید آن را برایشان مؤکّد کرده است:
(یَوْمَ یَجْمَعُکُمْ لِیَوْمِ الْجَمْعِ ذَلِکَ یَوْمُ التَّغَابُنِ).
زمانی، خداوند شما را در روز گردهمائی (جملگی پیشینیان و پسینیان) جمع میآورد. آن روز، روز زیانمندی (کافران، و سودمندی مؤمنان) است.
آن زمان، روز گردهمائی کـه شده است چون همۀ آفریدگان از هر نسلی که بودهاند و در هر دورهای که زیستهاند در آن زنده میگردند و برانگیخته میشوند، و خود فرشتگان نیز در آن گرد میآیند. تعداد فرشتگان را جز ذات یزدان نمیداند. و لیکن چیزی که در حدیث پیغمبر خدا صلّی الله علیه و اله و سلّم ذکر شده است تعداد آنها را تا اندازهای به تصویر میکشد. از ابوذر رضی الله عنه روایت شده است که گفته است: پیغمبر خدا صلّی الله علیه و اله و سلّم فرمود:
إنی أرى ما لا ترون , (وأسمع ما لا تسمعون . أطت السماء وحق لها أن تیط , ما فیها موضع أربع أصابع إلا وفیه ملک واضع جبهته لله تعالى ساجدا . والله لو تعلمون ما أعلم لضحکتم قلیلا , ولبکیتم کثیرا , ولما تلذذتم بالنساء على الفرش , ولخرجتم إلى الصعدات تجأرون إلى الله تعالى . لوددت أنی شجرة تعضد).[2] "
« من میبینم چیزی را که شما نمیبینید، و میشنوم چیزی را که شما نمیشنوید. آسمان به ناله درآمده است، و حقّ دارد که به ناله درآید. در آسمان جائی به اندازۀ جایگاه چهار انگشت وجود ندارد مگر این که در آنجا فرشتهای است و پیشانی خود را سجدهکنان گذاشته است. به خدا سوگند اگر بدانید آنچه را که من میدانم کم میخندیدید، و زیاد میگریستید، و در رختخوابها با زنان لذّت نمیبردید، و بیرون میرفتید و در راهها به بارگاه خداوند بزرگوار شیون سر میدادید و واویلا میکردید. من دوست میدارم درختی میبودم که بریده میشود».
آسمانی که جای چهار انگشتی در آن نیست مگر، این که فرشتهای در آنجا است، این گسترۀ فراخی است که انسان حدود و ثغور آن را نـیداند. آسمان این گسترۀ عظیم است،گسترهای که خورشیدی مثل خورشید ما در آن بسان ذرّهای از گرد و غباری است که در فضـا شناور و در پرواز است. آیا این مثال از تعداد فرشتگان چیزی به تصوّر انسانها میکشد؟ همۀ فرشتگان از زمرۀ گرد آمدگانی هستند که در روز گردهمآئی گرد میآیند و در این همایش همگانی شرکت میکنند!
در صحنهای از این گردهمآئی و همایش همگانی، تغابن، یعنی: زیانمند گشتن گروهی و سودمند شدن گروـهی، وجود دارد. تغابن یک عمل دو جانبه از مادۀ غبن است. تصویری است از چیزی که روی میدهد. و آن رستگار شدن و به نعمت بهشت نائل گشتن مؤمنان، و محروم شدن کافران از همه چیز بهشت و به دوزخ درافتادن آنان است. این دو بهره از یکدیگر دور و با یکدیگر متفاوتند. انگار در دنیا مسابقهای برای رسیدن به همه چیز بوده است. هر گروهی از این دو دسته برنده بشود، گروه دیگر را زیانمند میگرداند! در این مسابقه مؤمنان برنده شدهاند و به هدف خود رسیدهاند، و در این مسابقه کافران بازنده شدهاند و شکست خوردهاند! تغابن و زیانمند شدن این است که با این معنی پویا و جنبان به تصویر درآمده است! چیزی این معنی پویا و گویا را به تصویر میزند و تفسیر میکند که بعد از آن قرار گرفته است:
(وَمَنْ یُؤْمِنْ بِاللَّهِ وَیَعْمَلْ صَالِحًا یُکَفِّرْ عَنْهُ سَیِّئَاتِهِ وَیُدْخِلْهُ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الأنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا أَبَدًا ذَلِکَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ (٩) وَالَّذِینَ کَفَرُوا وَکَذَّبُوا بِآیَاتِنَا أُولَئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ خَالِدِینَ فِیهَا وَبِئْسَ الْمَصِیرُ) (١٠)
کسانی که به خدا ایمان بیاورند و کارهای شایسته بکنند، خداوند بدیهای ایشان را میزداید، و آنان را به باغهای بهشتی داخل میگرداند که از زیر (کاخها و درختان) آن رودبارها جاری است، و در آنجا برای همیشه جاودانه میمانند. این است رستگاری سترگ و پیروزی بزرگ. و کسانی که کافر بشوند و آیات ما را تکذیب بکنند، آنـان دوزخیانند، جاودانه در آنجا میمانند، و چه سرانجام و جایگاه بدی (که دارند!).
پیش از این که فریاد زدن ایشان و دعوت به سوی ایمان را تکمیل نماید، قاعدهای از قواعد جهان بینی ایمانی در بارۀ قضا و قدر، و در بارۀ تأثیر ایـمان به یزدان در رهنمود و رهنمون دل را بیان میکند:
(مَا أَصَابَ مِنْ مُصِیبَةٍ إِلا بِإِذْنِ اللَّهِ وَمَنْ یُؤْمِنْ بِاللَّهِ یَهْدِ قَلْبَهُ وَاللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ) (١١)
هیـچ واقعه و حادثهای جز به فرمان و اجازۀ خدا رخ، نمیدهد، و هر کس که به خدا ایمان داشته باشد، خدا دل او را (به ثبات و آرامش، و خشنودی به قضا و قدر الهی میرساند و) رهنمود میگرداند، و خداوند از هر چیزی کاملاً آگاه است.
چه بسا مناسبت ذکر این حقیقت در اینجا تنها بیان این حقیقت باشد در وقتی که حقیقت ایمان مطرح میشود، ایمانی که در این بند ایشان را به سوی آن دعوت میکند. این ایمان، ایمانی است که هر چیزی را به خدا برمیگرداند و از خدا میداند. و معتقد است که هر چیزی که از خیر یا از شرّ روی میدهد با اجازۀ خدا است و بس. این هم حقیقتی است که بدون آن ایمانی در میان نیست. این حقیقت پایه و اساس همۀ بینشهای ایمانی در رویاروئی زندگی با رخدادهای خیر یا شرّ آن است. از دیگر سو حائز است در وقت نزول این سوره مناسبت دیگری در واقعیّت حال و احوال آن برهه از زمان وجود داشته است. یا این که این آیه از این سوره در باره وقائعی نازل گردیده است که میان مؤمنان و مشرکان درمیگرفت.
به هر حال این گوشۀ مهمّی از جهان بینی ایمانی است، جهان بینیای که اسلام آن را در دل و درون مؤمن پدید میآورد. مؤمن در پرتوان، دست یزدان را در هر حادثه و رخدادی، و در هر حرکت و تکانی، مشاهده میکند، و دل او در برابر هر چه از خوشی و ناخوشی و از خوبی و بدی روی دهد، میآرامد و میآساید. در برابر ناخوشی و بدی شکیبائی میکند و صبر در پیش میگیرد، و در برابر خوشی و خوبی شکر و سپاسگزاری میکند. گاهی به افقهائی اوج میگیرد که بالاتر و فراتر از این است. در برابر خوشی و ناخوشی و خوبی و بدی شکر میکند و سپاس میگوید! زیرا در وجود خوبی و بدی، و در وجود خوشی و ناخوشی، فضل و لطف و رحمت و عطوفت خدا را میبیند. چه کار خدا را یا مایۀ بیدار باش، یا باعث اندیشه، یا موحب بالا رفتن شاهین ترازوی حسنات،و یا در هر حال خود خیر و خوبی میداند.
در حدیثی که مورد اتّفاق است، آمده است:
(عجبا للمؤمن ! لا یقضی الله قضاء إلا کان خیرا له . إن أصابته ضراء صبر فکان خیرا له . وإن أصابته سراء شکر فکان خیرا له . ولیس ذلک لأحد إلا للمؤمن).
« کار مؤمن مایۀ شگفت است! خداوند هر گونه کاری را که مقدّر و مقرّر فرماید خیر و خوبی مؤمن را دربر دارد. اگر زیان و ناخوشی گریبانگیر مؤمن گردد، صبر و شکیبائی میکند، و کار به خیر و صلاح او تمام میشود. اگر سود و خوشی بدو برسد، شکر میکند و سپاس میگوید، باز هم به خیر و صلاح او میانجامد. این امر برای کسی جز شخص مؤمن فراهم نمیآید».
(وَمَنْ یُؤْمِنْ بِاللَّهِ یَهْدِ قَلْبَهُ).
هر کس که به خدا ایمان داشته باشد، خدا دل او را (به ثبات و آرامش، و خشنودی به قضا و قدر الهی میرساند و) رهنمود میگرداند.
برخی از پیشینیان همچون هدایتی را ایمان به قضا و قدر خدا و تسلیم فرمان یزدان شدن در وقت بلا و مصیبت، تفسیر و معنی کردهاند. از ابن عبّاس روایت شده است که فرموده است: مراد این است که یزدان دل مؤمن را رهنمود میکند، رهنمـود مطلق. و دریچۀ دل او را برای دریافت حقیقت پنهان الهی باز میکند، و دل او را با اصل چیزها و رخدادها آشنا میسازد، و در نتیجه دل او سرچشمۀ چیزها و رخدادها، هدف و فرجام آنها را درک و فهم میکند. بدین حهت دل او میآرامد و آرامش پیدا میکند و آسوده میگردد. آنگاه شناخت کلّی حاصل میشود، شناختی که متصّل به منبع اصلی است. دیگر از دیدن جزئی بینیاز بگردد، دیدنی که با اشتباه و خطا و با قصور و کوتاهی احاطه میشود. بد خاطر همچون پیروی بر آن زده میشود:
(وَاللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ )(١١)
خداوند از هر چیزی کاملاً آگاه است.
این رهنمود، رهنمون به چیزی از علم خدا است. خدا مقداری از علم خود را به کسـی میبخشد که او را هدایت میدهد، زمانی که ایمانش درست میگردد و سزاوار کنار زدن پردهها برای او، و مستحق کشف اسرار میشود ... البتّه بدان اندازه و مقدار که آفریدگار بخواهد . ...
فرا خواندن ایشان را به سوی ایمان دنبال میکند. آنان را فرامی خواند به سوی اطاعت از خدا و اطاعت از پیغمبر صلّی الله علیه و اله و سّلم میفرماید:
(وَأَطِیعُوا اللَّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ فَإِن تَوَلَّیْتُمْ فَإِنَّمَا عَلَى رَسُولِنَا الْبَلَاغُ الْمُبِینُ) (12)
از خدا و پیغمبر اطاعت کنید. اگر رویگردان شوید، بـر فرستادۀ ما جز رساندن پیام روشن و آشکار نیست. پیش از این، سرنوشت کسانی بدیشان گوشزد شده بود که پشت کردهاند و نافرمانی نمودهاند. در اینجا برایشان بیان میدارد که پیغمبر صلّی الله علیه و اله و سلّم مبلّغ و پیام رسان است و بس. هرگاه فرمان یزدان را بدیشان ابلاغ کند و برساند، ادای امانت نموده است، و وظیفۀ خود را انجام داده است، و اقامۀ حجّت کرده است. آنچه مانده است چیزی است که در انتظار ایشان است که کیفر نافرمانی و پشت کردن است، همان کیفری که اندکی پیش بدان تذکّر داده شدهاند.
سپس این بند با بیان یگانگی و وحدانیّتی ختم میگردد که آن را نـمیپذیرفتند و تکذیبش میکردند. همچنین از کسانی صحبت میکند که به خدا ایمان دارند، و بیان میدارد آنان با یزدان چه رفتار و عملکردی دارند:
(اللَّهُ لا إِلَهَ إِلا هُوَ وَعَلَى اللَّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ) (١٣)
جز خدا معبودی نیست، پس مؤمنان باید بر خدا توکّل کنند و بس.
حقیقت توحید و یکتاپرستی، بنیاد جهان بینی ایمانی به طور کلّی است. مقتض همچون حقیقتی این است که تنها بر خدا توکّل شود و بس. این تأثیر جهان بینی ایمانی در دلها است.
با این آیه، روند قرآنی وارد مخاطب قرار دادن مؤمنان میگردد. این آیه، پیوند دهندۀ آن چیزی است که از این سوره گذشته است با آن چیزی که از این سوره مانده و خواهد آمد.
*
در پایان این سوره، روی سخن به مؤمنان میکند، و ایشان را از فتنه و بلای همسران و فرزندان و اموال میترساند، و آنان را به سـوی تقوا و ترس از خدا دعوت میکند، و از ایشان میخواهد فرمان یزدان را بشنوند و بپذیرند و اطاعت و فرمانبرداری و بذل و بخشش بکنند. همچنین ایشان را از بخل درون برحذر میدارد، و در برابر آن بدیشان رزق و روزی چندین برابر، و آمرزش و رستگاری را وعده میدهد. در آخر بدانان تذکّر میدهد که خدا آگاه از حاضر و غائب است، و دارای قوّت و قدرت است، و بر هر چیزی چیره و توانا است، و آگاه و کاربجا است:
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّ مِنْ أَزْوَاجِکُمْ وَأَوْلادِکُمْ عَدُوًّا لَکُمْ فَاحْذَرُوهُمْ وَإِنْ تَعْفُوا وَتَصْفَحُوا وَتَغْفِرُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ (١٤) إِنَّمَا أَمْوَالُکُمْ وَأَوْلادُکُمْ فِتْنَةٌ وَاللَّهُ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظِیمٌ (١٥) فَاتَّقُوا اللَّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ وَاسْمَعُوا وَأَطِیعُوا وَأَنْفِقُوا خَیْرًا لأنْفُسِکُمْ وَمَنْ یُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولَئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (١٦) إِنْ تُقْرِضُوا اللَّهَ قَرْضًا حَسَنًا یُضَاعِفْهُ لَکُمْ وَیَغْفِرْ لَکُمْ وَاللَّهُ شَکُورٌ حَلِیمٌ (١٧) عَالِمُ الْغَیْبِ وَالشَّهَادَةِ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ) (١٨)
ای مـومنان! قطعاً بعضی از همسران و فرزندانتان دشمنان شما هستند. (شما را از راه خدا بازمیدارند، و از عبادت و طاعت سست میگردانند) پس از ایشان خویشتن را برحذر دارید. اگر عفو کنید و چشم پوشی نمائید و ببخشید (خدا هم شما را مشمول عفو و مرحمت و مغفرت خود مینماید) چرا که خداونـد بخشایندۀ مهربان است. قطعاً اموالتان و اولادتان، وسیلۀ آزمایش شمایند، و (اگر در این میدان آزمایش، از عهده برآئید، برای شما) اجر و پاداش بزرگی در پیشگاه خدا است. پس آن قدر که در توان دارید از خدا بهراسید و پرهیز کاری کنید، و (درسها و اندرزهای آسمانی را) بشنوید و بپذیرید، و (از قوانین و فرمانهای خدا) اطاعت کنید، و (در راه خدا، صدقه و احسـان و) بذل و بخشش کنید. (انجام این کارها) به سود شما خواهد بود. کسانی که از بخل و حرص نفس خویش، مصون داشته شوند، آنان قطعاً رستگارند. اگر به خدا قرضالحسنهای بدهید، آن را برایتان چندین برابر میسازد، و شما را میآمرزد. خداوند سپاسگزار و بردبار است (و او از بندگانش به وسیلۀ دادن پاداشهای عظیم تشکّر مـینماید، و در پرتو بـردباری خود، در عقوبت بندگان تعجیل نمیفرماید، و بلکه گناهانشان را میبخشاید). او آگاه از نهان و آشکار، و چیرۀ کاربجا است.
از ابن عبّاس رضی الله عنه در بارۀ آیۀ نخستین این روند قرآنی، روایت شده است، بدان گاه که مردی از او راجع بدین آیه پرسش کرد، گفت: آنان مردانی بودند که در مکّه مسلمان شده بودند، و خواستند به خدمت پیغمبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم بیایند. ولی همسرانشان و فرزندانشان ایشان را رها نکردند و آنان را از این کار منع کـردند.
زمانی که به خدمت پیغمبر خدا صلّی الله علیه و اله و سلّم رسیدند مردمان را دیدند که در دین آگاهی پیدا کردهاند. خواستند که همسران و فرزندان خود را شکنجه بدهند. این بود یزدان سبحان این آیه را نازل فرمود:
(وَإِنْ تَعْفُوا وَتَصْفَحُوا وَتَغْفِرُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ) (١٤)
اگر عفو کنید و چشم پوشی نمائید و ببخشید (خدا هم شما را مشمول عفو و مرحمت و مغفرت خود مینماید) چرا که خداوند بخشایندۀ مهربان است.
ترمذی با سند دیگری آن را به هـمین شکل، روایت کرده است و گفته است: سخن حسن صحیـحی است. عکرمه بردۀ آزاد شدۀ ابن عبّاس هم این چنین گفته است.
امّا نص قرآنی فراگیرتر از یک حادثۀ حزئی است و از مرز زمان و مکان محدودی میگذرد و فراتر میرود. این بیدار باش و هوشیار باش در بارۀ همسران و فرزندان بسان همان بیدار باش و هوشیار باش در بارۀ اموال و اولاد در آیۀ بعد از آن است:
(إِنَّمَا أَمْوَالُکُمْ وَأَوْلادُکُمْ فِتْنَةٌ).
قطعاً اموالتان و اولادتان، وسیلۀ آزمایش شمایید. آگاه کردن از این است که در میان هسران و فرزندان کسانیند که دشمن هستند .. این هم اشاره دارد به حقیقت ژرفی که در زندگی بشری است، و پیوندهای درهم تنیده و دقیق و ظریفی را میپساید که هم در ترکیب بند عاطفی و هم در شرائط و ظروف زندگی موعد است. همسران و فرزندان چه بسا وسیلۀ غفلت و سرگرمی شوند، و انسان را از یاد خدا غافل و بیخبر بکنند. همان گونه هم گاهی همسران و فرزندان انگیزهای برای کوتاهی کردن در مسؤولیتهای ایمان میشوند. کوتاهی کردن برای پرهیز از گرفتاریها و دشواریها و سختیهائی که به هــسران و فرزندان میرسد اگر مرد مؤمن به وظیفه و تکـلیف خود برخیزد، و بدو همان برسد که به مجاهد در راه خدا میرسد! مجاهد در راه خدا با زیان زیادی رویاروی میشود، و فداکاریها و جاننثاریهای زیادی را تحمّل میکند. مجاهد در راه خدا، و خانوادهاش رنج و دشواریها میبینند. چه بسا مجاهد در راه خدا رنجها و دشواریها را برای خود بپذیرد، امّا تاب و توان پذیرش رنجها و دشواریهای همسرش و فرزندش را نداشته باشد. در نتیجه بخل بورزد و بترسد تا برای آنان امن و امان و قرار و آرام یا کالا و مال فراهم سازد. در این صورت همسران و فرزندان دشمن او میگردند، زیرا او را از راه خیر و خوبی باز میدارند، و مانع پیاده کردن و تحقّق بخشیدن هدف والای وجود انسانیش میشوند. همچنین گاهی همسران و فرزندان بر سر راه او میایستند و او را از اقدام به وظیفه و انجام تـکلیف خود بازمیدارند، تا خویشتن را از بلا یا و مصائبی محفوظ دارند که به خاطر عملکرد او متوجّهشان میشود. گاهی هم همسران و فرزندان کسی در مسیری هستند که جدای از مسیر او است، و او نتواند میان خود و میان ایشان جدائی بیندازد و دربست از آن خدا شود ... همۀ اینها شکلها و گونههائی از دشمنانگی هستند، دشمنانگیای که دارای مراتب و درجات مختلف و متفاوت است ... هم این و هم آن، در زندگی شخص مسلمان، در همه حال و همه آن، پیش میآید.
بدین جهت، این حال و وضع پیچیده و درهم تنیده، بیدار باش و هوشیار باش و ترس و هراس از خدا را میطلبد، تا بدین وسیله بیداری در دلهای کسانی برانگخته و بر پا گردد که ایمان آوردهاند، و خود را برحذر دارند از این که همچون احساسها و اندیشهها به خاطر گذرد، و فشار این گونه انگیزهها انسان مؤمن را از انجام وظیفۀ ایـمانی باز دارد.
آنگاه قرآن این تحذیر و بیدار باش و هوشیار باش را در فتنۀ اموال و اولاد، تکرار بکند. واژةۀ فتنه برداشت دو معنی را دارد:
نخست این که خداوند شما را با اموال و اولاد میآزماید و امتحان مینماید. پس متوجّه این باشید، و نپائید و پیوسته بیدار و هشیار باشید تا پیروزی و رستگاری را در این آزمون به دست آورید، وخالص و مخلص از آن خدا شوید. همانگونه که زرگر طلا را با آتش ذوب و امتحان مینماید تا آن را از موادّ آغشته بپالاید و خالص و سره نماید.
دوم این که این اموال و اولاد فتنه و بلای شما است و شما را به مخالفت و معصیّت میاندازد و مفتون و گرفتارتان می کند. پس از این فتنه و بلا خود را نپائید و برحذر نمائید، تا نکند سیلاب آن شما را با خود ببرد و از خدا دورتان گرداند.
هر دوی این معنیها بسی با واژۀ فتنه سازگار است.
امام احمد با سندی که دارد از عبدالله پسر بریده روایت کرده است که گفته است: از پدرم بریده شنیدم که میگفت: پیغمبرخدا صلّی الله علیه و اله و سلّم سرگرم خطبه بود. حسن و حسین - رضیاللهعنهما - آمدند. هر دو پیراهن قرمز به تن داشتند. راه میرفتند و میلغزیدند و میافتادند. پیغــبر خدا صلّی الله علیه و اله و سلّم از منبر پائین آمد و آن دو را برداشت، و ایشان را در حضور خود گذاشت. سپس
فرمود:
(صدق الله ورسوله . إنما أموالکم وأولادکم فتنة . نظرت إلى هذین الصبیین یمشیان ویعثران , فلم أصبر حتى قطعت حدیثی ورفعتهما).
« خدا و ییغـبرش راست گفتهاند. قطعاً اموالتان و اولادتان، وسیلۀ آزمایش شمابند. بدین دو کودک نگاه کردم. دیدم راه میروند و میلغزند و میافتند. نتوانستم شکیبائی کنم. تا بدانجا که سخنم را قطع کردم و آن دو را برداشتم».
محدثان این را از زبان ابن واقد روایت کردهاند. این پیغمبر صلّی الله علیه و سلّم است، و اینها پسران دخترش هستند ... در این صورت، کار مهمّ است و دارای اهمّیّت است. مسأله بزرگی است و خطر در میان است. باید خود را برحذر داشت و پائید، و در آن بیدار و هوشیار بود. برحذر و مواظب و بیدار و هوشیار بودن آن اندازه در این مسأله مهمّ است که اندازۀ اهمّیّت آن را کسی مقرّر و معیّن میفرماید که دلهای مردمان را آفریده است، و این احساسها و اندیشهها را در آنها به ودیعت نهاده است، تا خویشتن را از سرکشی و از زیادهروی بازدارند، و بدانند که این پیوندها و رابطهها و نزدیکیها و خویشاوندیها گاهی کاری میکنند که دشمنان در حقّ انسان میکنند، و مردمان را به جائی و فرجامی میکشانند که حیلهها و نیرنگهای دشمنان انسانها را بدانجا و بدان فرجام میکشانند!
بدین خاطر بعد از برحذر داشتن و بیدار باش و هوشیار باش دادن در بارۀ آزمون و بلای اموال و اولاد، وذکر دشمنانگی نهان در وجود برخی از فرزندان و همسران، به چیزی اشاره مینماید که برای مؤمنان در پیشگاه یزدان حاضر و آماده است:
(وَاللَّهُ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظِیمٌ) (١٥)
اجر و پاداش بزرگی در پیشگاه خدا است.
مؤمنان را فریاد میدارد که در حدود تاب و توان از خدا بترسند و تقوا و پرهیزگاری داشته باشند، و از خدا فرمان ببرند و اطاعت بکنند:
(فَاتَّقُوا اللَّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ وَاسْمَعُوا وَأَطِیعُوا).
پس آن قدر که در توان دارید از خذا بـهراسید و پرهیزکاری کنید، و (درسها و اندرزهای آسمانی را) بشنوید و بپذیرید، و (از قوانین و فرمانهای خدا) اطاعت کنید.
در این قید: «مَا اسْتَطَعْتُمْ» آن قدر که در توان دارید. لطف یزدان در حقّ بندگانش، و اطّلاع او از اندازۀ توانشان در پرهیزگاری و اطاعت از او، جلوهگر میشود و پدیدار میآید. پیغمبر خدا صلّی الله علیه و اله و سلّم فرموده است:
(إذا أمرتکم بأمر فأتوا منه ما استطعتم وما نهیتکم عنه فاجتنبوه).[3]
« هرگاه شما را بهیاری دستور دادم، بدان اندازه که میتوانید آن را انجام دهید. و هرگاه شما را از کاری نهی کردم و بازداشتم، از آن دوری گزینید «و یکسره به ترک آن بگوئید)».
اطاعت در کاری حدود و ثغور ندارد. بدین خاطر به اندازۀ توان پذیرفته و انجام میگیرد. ولی چیزی که از آن نهی میشود، تقسیم نمیگردد و بخش بخش نـیشود. بلکه به تمام و کمال و بدونیم و کاست باید آن را رهاکرد و به ترک آن گفت.
آنگاه به مؤمنان نهیب میزند و فریادشان میدارد:
(وَأَنْفِقُوا خَیْرًا لأنْفُسِکُمْ).
و (در راه خدا، صدقه و احسان و) بذل و بخشش کنید،
)انجام این کارها) به سود شما خواهد بود.
چه آنان برای خود بذل و بخشش میکنند. خدا بدیشان دستور میدهد از اموال و دارائی خود ببخشند این کار برایشان خوب خواـ بود. انگار خرج و هـزینهای که میکنند مستقیماً برای خودشان خرج و هزینه میکنند، و بعد از آن که نفقه کردند و بذل و بخشش نمودند، خیر و خوبی آن به خودشان میرسد.
قرآن بخل درونشان را بلای دامنگر خودشان میشمارد. خوشبخت کسی است که از دست بخل نجات پیدا کند و از آن بپرهیزد. خود را از بخل دور کردن فضل و لطفی از سوی خدا است:
(وَمَنْ یُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولَئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ) (١٦)
کسانی که از بخل و حرص نفس خویش، مصون داشته شوند، آنان قطعاً رستگارند.
آنگاه در تشویق ایشان به بذل و بخشش، و در ترغیب آنان به بذل و بخشش، به پیش میرود. بذل و بخشش آنان را قرضی مینامد که به خدا داده میشود! آن چه کسی است که از این فرصت استفاده نکند؟ فرصتی که درآن به سرورش یزدان قرض میدهد! سروری که قرض را میگیرد، و آن را چندین برابر مـیکند، و قرض دهنده را میآمرزد، و از او سپاسگزاری میکند، و اگر هم در سپاسگزاری از خدا کوتاهی کرده باشد، خدا در حقّ او شکیبائی میکند. آخر او خدا است!
(إِنْ تُقْرِضُوا اللَّهَ قَرْضًا حَسَنًا یُضَاعِفْهُ لَکُمْ وَیَغْفِرْ لَکُمْ وَاللَّهُ شَکُورٌ حَلِیمٌ) (١٧)
اگر به خدا قرضالحسنهای بدهید، آن را برایتان چندین برابر میسازد، و شما را میآمرزد. خداوند سپاسگزار و بردبار است (و او از بندگانش به وسیلۀ دادن پاداشهای عظیم تشکر مینماید، و در پرتو بردباری خود، در عقوبت بندگان تعجیل نمیفرماید، و بلکه گناهانشان را میبخشاید).
تبارک الله! او چه بزرگوار است! او چه اندازه بخشاینده است! خدا است که بنده را میآفریند. سپس بدو ززق و روزی میدهد. آنگاه اضافۀ چیزی را که بدو داده است از او درخواست میکند. از او به عنوان قرض آن مقدار اضافه را درخواست مینماید!.. و سپس آن قرض را برایش چندین برابر میگرداند ... دیگر چه؟.. آن گاه از بندهاش سپاسگزاری میفرماید، بندهایکه خودش او را آفریده است و خودش بدو نعمت و دارائی داده است!.. با بندهاش با حوصله و شکیبائی رفتار میکند، وقتی که بندهاش در سپاسگزاری سرورش و در شکرگزاری مولایش قصور ورزیده باشد و کوتاهی کرده باشد! .. وای چه خدائی و چه مولائی!!!
یزدان سبحان - با صفات خود - به ما میآموزد چگونه بر کمی و کاستی و ضعف و سستی خود چیره شویم و برتری گیریم، و پیوسته به بالا بنگریم تا یزدان سبحان را ببینیم و بشناسیم، و بکشیم از او در حدود توان اندک و محدودمان تقلید و پیروی کنیم. یزدان سبحان از روح متعلّق به خود در انسان دمیده است، و انسان را برای همیشه مشتاق پیاده کردن و تحقّق بخشیدن نمونۀ والا در حدود تاب و توان و طبیعت و سرشتش کرده است. بدین خاطر درهای آفاق بالا همیشه باز است تا این پدیدۀ انسان نام، به کمال، چشم امید بدوزد، و کمال را در حدّ توان خود ورانداز کند، و کوشد پلّه پلّه اوج گیرد و بالا رود، تا خدا را ملاقات میکند، و خدا بدو میدهد آنچه را که برایش میپسندد و از آن راضی و خشنود میشود.
این چرخش و گردش را به دنبال این آوا و نوای شگفت پایان میدهد. آن را خاتمه میبخشد با صفت خدا، صفتی که بیانگر آگاهی و اطّلاع و مراقبت و مواظبت از دلها است:
(عَالِمُ الْغَیْبِ وَالشَّهَادَةِ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ) (١٨)
او آگاه ازنهان و آشکار، و چیرۀ کاربجا است.
همه چیز برای علم خدا عیان است، و در برابر سلطه و قدرتش کرنش میبرد و مطیع فرمان است. با حکـمت خود امور جهان را میگرداند. تا انسانها زندگی بکنند و متوجّه باشند که چشم خدا ایشان را میبیند و میپاید. خدا بر آنان سلطه و قدرت دارد. حکمتش همۀ کارهای حاضر و غائب را اداره میکند ... کافی است که این جهان بینی در دلها مستقرّ شود، تا از خدا بترسد و خالص و مخلص او شود، و گوش به فرمان یزدان جهان گردد.
*
[1]«اندیشۀ اسلام دربارۀ جهان و زندگی
و انسان» پژوهشی است که امیدوارم که خدا توفیق عطاء فرماید آنرا بنویسم و
ارائه نمایم.
[2]ترمذی آن را اخراج و روایت نموده است.
[3]مسلم و
بخاری آن را از ابوهریره روایت کردهاند.