بسم الله الرحمن الرحیم
﴿ طسٓمٓ ١ تِلۡکَ ءَایَٰتُ ٱلۡکِتَٰبِ ٱلۡمُبِینِ ٢ لَعَلَّکَ بَٰخِعٞ نَّفۡسَکَ أَلَّا یَکُونُواْ مُؤۡمِنِینَ ٣ إِن نَّشَأۡ نُنَزِّلۡ عَلَیۡهِم مِّنَ ٱلسَّمَآءِ ءَایَةٗ فَظَلَّتۡ أَعۡنَٰقُهُمۡ لَهَا خَٰضِعِینَ ٤ وَمَا یَأۡتِیهِم مِّن ذِکۡرٖ مِّنَ ٱلرَّحۡمَٰنِ مُحۡدَثٍ إِلَّا کَانُواْ عَنۡهُ مُعۡرِضِینَ ٥ فَقَدۡ کَذَّبُواْ فَسَیَأۡتِیهِمۡ أَنۢبَٰٓؤُاْ مَا کَانُواْ بِهِۦ یَسۡتَهۡزِءُونَ ٦ أَوَ لَمۡ یَرَوۡاْ إِلَى ٱلۡأَرۡضِ کَمۡ أَنۢبَتۡنَا فِیهَا مِن کُلِّ زَوۡجٖ کَرِیمٍ ٧ إِنَّ فِی ذَٰلِکَ لَأٓیَةٗۖ وَمَا کَانَ أَکۡثَرُهُم مُّؤۡمِنِینَ ٨ وَإِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ ٱلۡعَزِیزُ ٱلرَّحِیمُ ٩ وَإِذۡ نَادَىٰ رَبُّکَ مُوسَىٰٓ أَنِ ٱئۡتِ ٱلۡقَوۡمَ ٱلظَّٰلِمِینَ ١٠ قَوۡمَ فِرۡعَوۡنَۚ أَلَا یَتَّقُونَ ١١ قَالَ رَبِّ إِنِّیٓ أَخَافُ أَن یُکَذِّبُونِ ١٢ وَیَضِیقُ صَدۡرِی وَلَا یَنطَلِقُ لِسَانِی فَأَرۡسِلۡ إِلَىٰ هَٰرُونَ ١٣ وَلَهُمۡ عَلَیَّ ذَنۢبٞ فَأَخَافُ أَن یَقۡتُلُونِ ١٤ قَالَ کَلَّاۖ فَٱذۡهَبَا بَِٔایَٰتِنَآۖ إِنَّا مَعَکُم مُّسۡتَمِعُونَ ١٥ فَأۡتِیَا فِرۡعَوۡنَ فَقُولَآ إِنَّا رَسُولُ رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِینَ ١٦ أَنۡ أَرۡسِلۡ مَعَنَا بَنِیٓ إِسۡرَٰٓءِیلَ ١٧ قَالَ أَلَمۡ نُرَبِّکَ فِینَا وَلِیدٗا وَلَبِثۡتَ فِینَا مِنۡ عُمُرِکَ سِنِینَ ١٨ وَفَعَلۡتَ فَعۡلَتَکَ ٱلَّتِی فَعَلۡتَ وَأَنتَ مِنَ ٱلۡکَٰفِرِینَ ١٩
به نام خداوند بخشندۀ مهربان
طسم. ﴿1﴾این آیات کتاب روشن است. ﴿2﴾شاید تو هلاک کنندهای خویشتن را به سبب آن که مسلمان نمیشوند. ﴿3﴾اگر خواهیم فرود آریم بر ایشان از آسمان نشانهای، پس شود گردنهای ایشان پیش آن نیایش کننده. ﴿4﴾و نمىآید بدیشان هیچ پندى از جانب پروردگار ایشان نو پدید آورد، مگر مىباشند از آن روى گرداننده. ﴿5﴾پس ثابت شد که ایشان دروغ شمردند، پس خواهد آمد به ایشان با صدق وعده که به آن تمسخر میکردند. ﴿6﴾آیا ندیدهاند به سوى زمین، چقدر رویانیدیم در آنجا از هر جنس نیک؟. ﴿7﴾هرآیینه در این ماجرا نشانه است و نیستند بیشترین ایشان مسلمانان. ﴿8﴾و هرآیینه پروردگار تو همان است غالب مهربان. ﴿9﴾و آنگاه که آواز داد پروردگار تو موسى راکه بیا بپیش گروه ستمکاران. ﴿10﴾بیا پیش قوم فرعون. آیا پرهیزگارى نمیکنند؟. ﴿11﴾گفت: اى پروردگار من! هرآیینه من مىترسم از آنکه دروغى شمردند مرا. ﴿12﴾و تنگ شود سینۀ من و جارى نگردد زبان من، پس پیغامبرى فرست به سوى هارون. ﴿13﴾و قوم فرعون را بر من گناهى هست، پس میترسم که بکشند مرا. ﴿14﴾گفت: نه چنین باشد. پس هر دو بروید با نشانههاى ما، هرآیینه ما با شما شنوندهایم. ﴿15﴾پس بیایید به فرعون، پس بگویید هرآیینه ما فرستادۀ پروردگار عالمهاییم. ﴿16﴾[به این پیغام] که بفرست همراه ما بنى اسرائیل را. ﴿17﴾گفت اى موسى! آیا پرورش نکردیم تو را در میان اهل خویش در حالِ طفلى و درنگ کردى در میان ما از عمر خود سالها. ﴿18﴾و کردى آن کردار خود راکه از تو به عمل آمد و تو از ناسپاس دارندگانى. ﴿19﴾
﴿قَالَ فَعَلۡتُهَآ إِذٗا وَأَنَا۠ مِنَ ٱلضَّآلِّینَ ٢٠ فَفَرَرۡتُ مِنکُمۡ لَمَّا خِفۡتُکُمۡ فَوَهَبَ لِی رَبِّی حُکۡمٗا وَجَعَلَنِی مِنَ ٱلۡمُرۡسَلِینَ ٢١ وَتِلۡکَ نِعۡمَةٞ تَمُنُّهَا عَلَیَّ أَنۡ عَبَّدتَّ بَنِیٓ إِسۡرَٰٓءِیلَ ٢٢ قَالَ فِرۡعَوۡنُ وَمَا رَبُّ ٱلۡعَٰلَمِینَ ٢٣ قَالَ رَبُّ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ وَمَا بَیۡنَهُمَآۖ إِن کُنتُم مُّوقِنِینَ ٢٤ قَالَ لِمَنۡ حَوۡلَهُۥٓ أَلَا تَسۡتَمِعُونَ ٢٥ قَالَ رَبُّکُمۡ وَرَبُّ ءَابَآئِکُمُ ٱلۡأَوَّلِینَ ٢٦ قَالَ إِنَّ رَسُولَکُمُ ٱلَّذِیٓ أُرۡسِلَ إِلَیۡکُمۡ لَمَجۡنُونٞ ٢٧ قَالَ رَبُّ ٱلۡمَشۡرِقِ وَٱلۡمَغۡرِبِ وَمَا بَیۡنَهُمَآۖ إِن کُنتُمۡ تَعۡقِلُونَ ٢٨ قَالَ لَئِنِ ٱتَّخَذۡتَ إِلَٰهًا غَیۡرِی لَأَجۡعَلَنَّکَ مِنَ ٱلۡمَسۡجُونِینَ ٢٩ قَالَ أَوَلَوۡ جِئۡتُکَ بِشَیۡءٖ مُّبِینٖ ٣٠ قَالَ فَأۡتِ بِهِۦٓ إِن کُنتَ مِنَ ٱلصَّٰدِقِینَ ٣١ فَأَلۡقَىٰ عَصَاهُ فَإِذَا هِیَ ثُعۡبَانٞ مُّبِینٞ ٣٢ وَنَزَعَ یَدَهُۥ فَإِذَا هِیَ بَیۡضَآءُ لِلنَّٰظِرِینَ ٣٣ قَالَ لِلۡمَلَإِ حَوۡلَهُۥٓ إِنَّ هَٰذَا لَسَٰحِرٌ عَلِیمٞ ٣٤ یُرِیدُ أَن یُخۡرِجَکُم مِّنۡ أَرۡضِکُم بِسِحۡرِهِۦ فَمَاذَا تَأۡمُرُونَ ٣٥ قَالُوٓاْ أَرۡجِهۡ وَأَخَاهُ وَٱبۡعَثۡ فِی ٱلۡمَدَآئِنِ حَٰشِرِینَ ٣٦ یَأۡتُوکَ بِکُلِّ سَحَّارٍ عَلِیمٖ ٣٧ فَجُمِعَ ٱلسَّحَرَةُ لِمِیقَٰتِ یَوۡمٖ مَّعۡلُومٖ ٣٨ وَقِیلَ لِلنَّاسِ هَلۡ أَنتُم مُّجۡتَمِعُونَ ٣٩ ﴾
گفت: کردم آن کردار را آنگاه و من از گمراهان بودم. ﴿20﴾پس گریختم از پیش شما، چون بترسیدم از عقوبت شما، پس عطا کرد مرا پروردگار من دانش و ساخت مرا از پیغامبران. ﴿21﴾و آیا این نعمتى است که منّت مىنهى بر من که بنده گرفتى بنى اسراییل را [871]. ﴿22﴾گفت فرعون: و چیست پروردگار عالمها؟. ﴿23﴾گفت [موسى]: پروردگار آسمانها و زمین و آنچه در میان اینهاست، اگر یقین آرندهاید. ﴿24﴾گفت [فرعون] آنان راکه حوالى او بودند: آیا نمىشنوید؟. ﴿25﴾گفت [موسى]: پروردگار شماست و پروردگار پدران پیشین شماست. ﴿26﴾گفت [فرعون]: هرآیینه پیغامبرى که فرستاده شده به سوى شما دیوانه است. ﴿27﴾گفت [موسى]: پروردگار مشرق و مغرب و آنچه در میان اینهاست، اگر درمىیابید. ﴿28﴾گفت: اگر خدا گرفتى غیر مرا، البته بکنم تو را از زندانیان. ﴿29﴾گفت: آیا به زندان کنى، اگرچه بیارم پیش تو چیزى روشن را. ﴿30﴾گفت: بیار آن را اگر از راستگویانى. ﴿31﴾پس بیانداخت عصاى خود را، پس ناگهان وى اژدهاى آشکار بود. ﴿32﴾و برآورد دست خود را، پس ناگهان وى سفید بود براى بینندگان. ﴿33﴾گفت [فرعون] به جماعتى که حوالى او بودند: هرآیینه این شخص، جادوگری است دانا. ﴿34﴾میخواهد که بیرون کند شما را از زمین شما به سحر خود. پس چه میفرمایید مرا؟. ﴿35﴾گفتند: موقوف دار او را و برادرش را و بفرست در شهرها نقیبان را. ﴿36﴾تا بیارند پیش تو هر جادوگر دانا را. ﴿37﴾پس جمع کرده شد ساحران را به میعاد روزى معین. ﴿38﴾و گفته شد به مردمان: آیا شما جمع شوندهاید؟. ﴿39﴾
﴿ لَعَلَّنَا نَتَّبِعُ ٱلسَّحَرَةَ إِن کَانُواْ هُمُ ٱلۡغَٰلِبِینَ ٤٠ فَلَمَّا جَآءَ ٱلسَّحَرَةُ قَالُواْ لِفِرۡعَوۡنَ أَئِنَّ لَنَا لَأَجۡرًا إِن کُنَّا نَحۡنُ ٱلۡغَٰلِبِینَ ٤١ قَالَ نَعَمۡ وَإِنَّکُمۡ إِذٗا لَّمِنَ ٱلۡمُقَرَّبِینَ ٤٢ قَالَ لَهُم مُّوسَىٰٓ أَلۡقُواْ مَآ أَنتُم مُّلۡقُونَ ٤٣ فَأَلۡقَوۡاْ حِبَالَهُمۡ وَعِصِیَّهُمۡ وَقَالُواْ بِعِزَّةِ فِرۡعَوۡنَ إِنَّا لَنَحۡنُ ٱلۡغَٰلِبُونَ ٤٤ فَأَلۡقَىٰ مُوسَىٰ عَصَاهُ فَإِذَا هِیَ تَلۡقَفُ مَا یَأۡفِکُونَ ٤٥ فَأُلۡقِیَ ٱلسَّحَرَةُ سَٰجِدِینَ ٤٦ قَالُوٓاْ ءَامَنَّا بِرَبِّ ٱلۡعَٰلَمِینَ ٤٧ رَبِّ مُوسَىٰ وَهَٰرُونَ ٤٨ قَالَ ءَامَنتُمۡ لَهُۥ قَبۡلَ أَنۡ ءَاذَنَ لَکُمۡۖ إِنَّهُۥ لَکَبِیرُکُمُ ٱلَّذِی عَلَّمَکُمُ ٱلسِّحۡرَ فَلَسَوۡفَ تَعۡلَمُونَۚ لَأُقَطِّعَنَّ أَیۡدِیَکُمۡ وَأَرۡجُلَکُم مِّنۡ خِلَٰفٖ وَلَأُصَلِّبَنَّکُمۡ أَجۡمَعِینَ ٤٩ قَالُواْ لَا ضَیۡرَۖ إِنَّآ إِلَىٰ رَبِّنَا مُنقَلِبُونَ ٥٠ إِنَّا نَطۡمَعُ أَن یَغۡفِرَ لَنَا رَبُّنَا خَطَٰیَٰنَآ أَن کُنَّآ أَوَّلَ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ ٥١ ۞وَأَوۡحَیۡنَآ إِلَىٰ مُوسَىٰٓ أَنۡ أَسۡرِ بِعِبَادِیٓ إِنَّکُم مُّتَّبَعُونَ ٥٢ فَأَرۡسَلَ فِرۡعَوۡنُ فِی ٱلۡمَدَآئِنِ حَٰشِرِینَ ٥٣ إِنَّ هَٰٓؤُلَآءِ لَشِرۡذِمَةٞ قَلِیلُونَ ٥٤ وَإِنَّهُمۡ لَنَا لَغَآئِظُونَ ٥٥ وَإِنَّا لَجَمِیعٌ حَٰذِرُونَ ٥٦ فَأَخۡرَجۡنَٰهُم مِّن جَنَّٰتٖ وَعُیُونٖ ٥٧ وَکُنُوزٖ وَمَقَامٖ کَرِیمٖ ٥٨ کَذَٰلِکَۖ وَأَوۡرَثۡنَٰهَا بَنِیٓ إِسۡرَٰٓءِیلَ ٥٩ فَأَتۡبَعُوهُم مُّشۡرِقِینَ ٦٠ ﴾
بُوَد که پیروى ساحران کنیم اگر ایشان غالب شوند. ﴿40﴾پس چون حاضر شدند ساحران، گفتند فرعون را: آیا ما را مزدى بُوَد اگر ما غالب شویم؟. ﴿41﴾گفت: آرى! و هرآیینه شما آنگاه از مقربان باشید. ﴿42﴾گفت به ایشان موسى: بیفکنید آنچه شما افگنندهاید. ﴿43﴾پس انداختند رسنهاى خود را و عصاهاى خود را و گفتند: قسم به بزرگى فرعون! هرآیینه ما البته غالبیم. ﴿44﴾پس انداخت موسى عصاى خود را، پس ناگهان وى فرو میبرد آنچه دغا بازى میکردند. ﴿45﴾پس انداخته شدند ساحران، سجدهکنان. ﴿46﴾گفتند: ایمان آوردیم به پروردگار عالمها. ﴿47﴾پروردگار موسى و هارون. ﴿48﴾گفت فرعون: آیا ایمان آوردید به موسى پیش از آن که دستورى دهم شما را؟ هرآیینه وى مهتر شماست، آنکه بیاموخت شما را جادو. پس خواهید دانست، البته بُبرّم دستهاى شما را و پاهاى شما را یکى از جانب راست و دیگر از جانب چپ و البته بردار کنم شما را، همه یکجا. ﴿49﴾گفتند: هیچ زیان نیست، هرآیینه ما به سوى پروردگار خویش رجوع کنیم ﴿50﴾هرآیینه ما توقع داریم که بیامرزد برای ما پروردگار ما گناهان ما را به سبب آنکه شدیم اوّل مسلمانان. ﴿51﴾و وحى فرستادیم به سوى موسى که به وقت شب روان کن بندگان مرا، هرآیینه شما تعاقب کرده شوید. ﴿52﴾پس فرستاد فرعون در شهرها نقیبان. ﴿53﴾که هرآیینه بنى اسراییل گروهى اندکند. ﴿54﴾و هرآیینه ایشان ما را به خشم آوردهاند. ﴿55﴾و هرآیینه ما جماعتىایم سلاح پوشیده. ﴿56﴾[خدا میفرماید]: پس بیرون کردیم قوم فرعون را از بوستانها و چشمهها. ﴿57﴾و گنجها و منزل نیک. ﴿58﴾چنین کردیم، و میراث دادیم این اشیا بنى اسراییل را. ﴿59﴾پس تعاقب ایشان کردند به وقت اشراق درآمده. ﴿60﴾
﴿ فَلَمَّا تَرَٰٓءَا ٱلۡجَمۡعَانِ قَالَ أَصۡحَٰبُ مُوسَىٰٓ إِنَّا لَمُدۡرَکُونَ ٦١ قَالَ کَلَّآۖ إِنَّ مَعِیَ رَبِّی سَیَهۡدِینِ ٦٢ فَأَوۡحَیۡنَآ إِلَىٰ مُوسَىٰٓ أَنِ ٱضۡرِب بِّعَصَاکَ ٱلۡبَحۡرَۖ فَٱنفَلَقَ فَکَانَ کُلُّ فِرۡقٖ کَٱلطَّوۡدِ ٱلۡعَظِیمِ ٦٣ وَأَزۡلَفۡنَا ثَمَّ ٱلۡأٓخَرِینَ ٦٤ وَأَنجَیۡنَا مُوسَىٰ وَمَن مَّعَهُۥٓ أَجۡمَعِینَ ٦٥ ثُمَّ أَغۡرَقۡنَا ٱلۡأٓخَرِینَ ٦٦ إِنَّ فِی ذَٰلِکَ لَأٓیَةٗۖ وَمَا کَانَ أَکۡثَرُهُم مُّؤۡمِنِینَ ٦٧ وَإِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ ٱلۡعَزِیزُ ٱلرَّحِیمُ ٦٨ وَٱتۡلُ عَلَیۡهِمۡ نَبَأَ إِبۡرَٰهِیمَ ٦٩ إِذۡ قَالَ لِأَبِیهِ وَقَوۡمِهِۦ مَا تَعۡبُدُونَ ٧٠ قَالُواْ نَعۡبُدُ أَصۡنَامٗا فَنَظَلُّ لَهَا عَٰکِفِینَ ٧١ قَالَ هَلۡ یَسۡمَعُونَکُمۡ إِذۡ تَدۡعُونَ ٧٢ أَوۡ یَنفَعُونَکُمۡ أَوۡ یَضُرُّونَ ٧٣ قَالُواْ بَلۡ وَجَدۡنَآ ءَابَآءَنَا کَذَٰلِکَ یَفۡعَلُونَ ٧٤ قَالَ أَفَرَءَیۡتُم مَّا کُنتُمۡ تَعۡبُدُونَ ٧٥ أَنتُمۡ وَءَابَآؤُکُمُ ٱلۡأَقۡدَمُونَ ٧٦ فَإِنَّهُمۡ عَدُوّٞ لِّیٓ إِلَّا رَبَّ ٱلۡعَٰلَمِینَ ٧٧ ٱلَّذِی خَلَقَنِی فَهُوَ یَهۡدِینِ ٧٨ وَٱلَّذِی هُوَ یُطۡعِمُنِی وَیَسۡقِینِ ٧٩ وَإِذَا مَرِضۡتُ فَهُوَ یَشۡفِینِ ٨٠ وَٱلَّذِی یُمِیتُنِی ثُمَّ یُحۡیِینِ ٨١ وَٱلَّذِیٓ أَطۡمَعُ أَن یَغۡفِرَ لِی خَطِیَٓٔتِی یَوۡمَ ٱلدِّینِ ٨٢ رَبِّ هَبۡ لِی حُکۡمٗا وَأَلۡحِقۡنِی بِٱلصَّٰلِحِینَ ٨٣ ﴾
و پس چون یکدیگر را دیدند هر دو گروه، گفتند یاران موسى: هرآیینه به ما رسیدند. ﴿61﴾گفت [موسى]: نه چنین است! هرآیینه با من پروردگار من است، راه خواهد فرمود مرا. ﴿62﴾پس وحى فرستادیم به سوى موسى که بزن عصاى خود را در دریا. پس دریا بشگافت، پس شد هر پاره مانند کوه بزرگ. ﴿63﴾و نزدیک آوردیم آنجا آن دیگران را. ﴿64﴾و خلاص ساختیم موسى را و آنان راکه همراه وى بودند، همه یکجا. ﴿65﴾باز غرق ساختیم آن دیگران را. ﴿66﴾هرآیینه در این ماجرا نشانهای هست و نبودند بیشترین ایشان مسلمانان. ﴿67﴾و هرآیینه پروردگار تو همان است غالب مهربان. ﴿68﴾و بخوان بر ایشان خبر ابراهیم. ﴿69﴾چون گفت به پدر خود و قوم خود: چه چیز را مىپرستید؟ ﴿70﴾گفتند: مىپرستیم بتان را، پس مىباشیم بر ایشان مجاورت کننده. ﴿71﴾گفت: آیا مىشنوند آواز شما چون مىخوانید؟. ﴿72﴾یا سود میرسانند به شما یا زیان میدهند؟. ﴿73﴾گفتند: نه. بلکه یافتیم پدران خود راکه چنین مىکردند. ﴿74﴾گفت: آیا دیدید آنچه مىپرستیدید؟. ﴿75﴾شما و پدران پیشین شما؟.. ﴿76﴾پس هرآیینه آنها دشمنان منند، لیکن دوست میدارم پروردگار عالمها را. ﴿77﴾آن که بیافرید مرا، پس همون راه نماید مرا. ﴿78﴾و آنکه او طعام میخوراند مرا و مىآشاماند مرا. ﴿79﴾و چون بیمار میشوم، پس همون شفا میدهد مرا. ﴿80﴾و آن که بمیراند مرا، باز زنده گرداند مرا. ﴿81﴾و آن که توقع دارم که بیامرزد براى من گناه من روز جزا. ﴿82﴾پروردگارا! عطا کن مرا حکمت و لاحق کن مرا به شایستگان. ﴿83﴾
﴿وَٱجۡعَل لِّی لِسَانَ صِدۡقٖ فِی ٱلۡأٓخِرِینَ ٨٤وَٱجۡعَلۡنِی مِن وَرَثَةِ جَنَّةِ ٱلنَّعِیمِ ٨٥ وَٱغۡفِرۡ لِأَبِیٓ إِنَّهُۥ کَانَ مِنَ ٱلضَّآلِّینَ ٨٦ وَلَا تُخۡزِنِی یَوۡمَ یُبۡعَثُونَ ٨٧ یَوۡمَ لَا یَنفَعُ مَالٞ وَلَا بَنُونَ ٨٨ إِلَّا مَنۡ أَتَى ٱللَّهَ بِقَلۡبٖ سَلِیمٖ ٨٩ وَأُزۡلِفَتِ ٱلۡجَنَّةُ لِلۡمُتَّقِینَ ٩٠ وَبُرِّزَتِ ٱلۡجَحِیمُ لِلۡغَاوِینَ ٩١ وَقِیلَ لَهُمۡ أَیۡنَ مَا کُنتُمۡ تَعۡبُدُونَ ٩٢ مِن دُونِ ٱللَّهِ هَلۡ یَنصُرُونَکُمۡ أَوۡ یَنتَصِرُونَ ٩٣ فَکُبۡکِبُواْ فِیهَا هُمۡ وَٱلۡغَاوُۥنَ ٩٤ وَجُنُودُ إِبۡلِیسَ أَجۡمَعُونَ ٩٥ قَالُواْ وَهُمۡ فِیهَا یَخۡتَصِمُونَ ٩٦ تَٱللَّهِ إِن کُنَّا لَفِی ضَلَٰلٖ مُّبِینٍ ٩٧ إِذۡ نُسَوِّیکُم بِرَبِّ ٱلۡعَٰلَمِینَ ٩٨ وَمَآ أَضَلَّنَآ إِلَّا ٱلۡمُجۡرِمُونَ ٩٩ فَمَا لَنَا مِن شَٰفِعِینَ ١٠٠ وَلَا صَدِیقٍ حَمِیمٖ ١٠١ فَلَوۡ أَنَّ لَنَا کَرَّةٗ فَنَکُونَ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ ١٠٢ إِنَّ فِی ذَٰلِکَ لَأٓیَةٗۖ وَمَا کَانَ أَکۡثَرُهُم مُّؤۡمِنِینَ ١٠٣ وَإِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ ٱلۡعَزِیزُ ٱلرَّحِیمُ ١٠٤ کَذَّبَتۡ قَوۡمُ نُوحٍ ٱلۡمُرۡسَلِینَ ١٠٥ إِذۡ قَالَ لَهُمۡ أَخُوهُمۡ نُوحٌ أَلَا تَتَّقُونَ ١٠٦ إِنِّی لَکُمۡ رَسُولٌ أَمِینٞ ١٠٧ فَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَأَطِیعُونِ ١٠٨ وَمَآ أَسَۡٔلُکُمۡ عَلَیۡهِ مِنۡ أَجۡرٍۖ إِنۡ أَجۡرِیَ إِلَّا عَلَىٰ رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِینَ ١٠٩ فَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَأَطِیعُونِ ١١٠ ۞قَالُوٓاْ أَنُؤۡمِنُ لَکَ وَٱتَّبَعَکَ ٱلۡأَرۡذَلُونَ ١١١ ﴾
و پدید آر براى من ذکر نیک در پسینیان. ﴿84﴾و بکن مرا از وارثان بهشت با نعمت. ﴿85﴾و بیامرز پدر مرا، هرآیینه وى بود از گمراهان. ﴿86﴾و رسوا مکن مرا روزی که برانگیخته شوند مردما.ن ﴿87﴾روزی که فایده ندهد مال و نه فرزندان. ﴿88﴾لیکن صاحب فایده آن بُوَد که بیارد پیش خدا دل بىعیب را. ﴿89﴾و نزدیک کرده شود بهشت براى متقیان. ﴿90﴾و ظاهر نموده آید دوزخ براى گمراهان. ﴿91﴾و گفته شود به ایشان: کجاست آنچه مىپرستیدید؟. ﴿92﴾بجز خدا. آیا نصرت میدهند شما را یا خود انتقام میکشند؟. ﴿93﴾پس بر رو انداخته شوند در آنجا بتان و گمراهان. ﴿94﴾و لشکرهاى شیطان، همه یکجا. ﴿95﴾گویند و ایشان آنجا با یکدیگر مکابره مىکنند. ﴿96﴾به خدا، هرآیینه ما بودیم در گمراهى ظاهر. ﴿97﴾چون برابر میساختیم شما را با پروردگار عالمها. ﴿98﴾و گمراه نکردند ما را مگر این بدکاران. ﴿99﴾پس نیست ما را هیچ شفاعت کننده. ﴿100﴾و نه دوست مهربانى کننده. ﴿101﴾پس کاش ما را یک بار رجوع باشد، پس شویم از مسلمانان. ﴿102﴾هرآیینه در این ماجرا نشانهای هست و نیستند بیشترین ایشان مسلمانان. ﴿103﴾و هرآیینه پروردگار تو همان است غالب مهربان. ﴿104﴾دروغى شمردند قوم نوح، پیغامبران را. ﴿105﴾چون گفت به ایشان برادر ایشان، نوح: آیا نمىترسید؟. ﴿106﴾هرآیینه من براى شما پیغامبر با امانتم. ﴿107﴾پس بترسید از خدا و فرمانبردارى من کنید. ﴿108﴾و سؤال نمىکنم از شما بر تبلیغ رسالت، هیچ مزدى، نیست مزد من مگر بر پروردگار عالمها. ﴿109﴾پس بترسید از خداى و فرمانبردارى من کنید. ﴿110﴾گفتند: آیا ایمان آوریم بر تو حال آنکه پیروى تو کردهاند سفلگان؟. ﴿111﴾
﴿ قَالَ وَمَا عِلۡمِی بِمَا کَانُواْ یَعۡمَلُونَ ١١٢ إِنۡ حِسَابُهُمۡ إِلَّا عَلَىٰ رَبِّیۖ لَوۡ تَشۡعُرُونَ ١١٣ وَمَآ أَنَا۠ بِطَارِدِ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ ١١٤ إِنۡ أَنَا۠ إِلَّا نَذِیرٞ مُّبِینٞ ١١٥ قَالُواْ لَئِن لَّمۡ تَنتَهِ یَٰنُوحُ لَتَکُونَنَّ مِنَ ٱلۡمَرۡجُومِینَ ١١٦ قَالَ رَبِّ إِنَّ قَوۡمِی کَذَّبُونِ ١١٧ فَٱفۡتَحۡ بَیۡنِی وَبَیۡنَهُمۡ فَتۡحٗا وَنَجِّنِی وَمَن مَّعِیَ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ ١١٨ فَأَنجَیۡنَٰهُ وَمَن مَّعَهُۥ فِی ٱلۡفُلۡکِ ٱلۡمَشۡحُونِ ١١٩ ثُمَّ أَغۡرَقۡنَا بَعۡدُ ٱلۡبَاقِینَ ١٢٠ إِنَّ فِی ذَٰلِکَ لَأٓیَةٗۖ وَمَا کَانَ أَکۡثَرُهُم مُّؤۡمِنِینَ ١٢١ وَإِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ ٱلۡعَزِیزُ ٱلرَّحِیمُ ١٢٢ کَذَّبَتۡ عَادٌ ٱلۡمُرۡسَلِینَ ١٢٣ إِذۡ قَالَ لَهُمۡ أَخُوهُمۡ هُودٌ أَلَا تَتَّقُونَ ١٢٤ إِنِّی لَکُمۡ رَسُولٌ أَمِینٞ ١٢٥ فَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَأَطِیعُونِ ١٢٦ وَمَآ أَسَۡٔلُکُمۡ عَلَیۡهِ مِنۡ أَجۡرٍۖ إِنۡ أَجۡرِیَ إِلَّا عَلَىٰ رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِینَ ١٢٧ أَتَبۡنُونَ بِکُلِّ رِیعٍ ءَایَةٗ تَعۡبَثُونَ ١٢٨ وَتَتَّخِذُونَ مَصَانِعَ لَعَلَّکُمۡ تَخۡلُدُونَ ١٢٩ وَإِذَا بَطَشۡتُم بَطَشۡتُمۡ جَبَّارِینَ ١٣٠ فَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَأَطِیعُونِ ١٣١ وَٱتَّقُواْ ٱلَّذِیٓ أَمَدَّکُم بِمَا تَعۡلَمُونَ ١٣٢ أَمَدَّکُم بِأَنۡعَٰمٖ وَبَنِینَ ١٣٣ وَجَنَّٰتٖ وَعُیُونٍ ١٣٤ إِنِّیٓ أَخَافُ عَلَیۡکُمۡ عَذَابَ یَوۡمٍ عَظِیمٖ ١٣٥ قَالُواْ سَوَآءٌ عَلَیۡنَآ أَوَعَظۡتَ أَمۡ لَمۡ تَکُن مِّنَ ٱلۡوَٰعِظِینَ ١٣٦ ﴾
گفت نوح: و به چه کار است دانش من به آنچه میکردند. ﴿112﴾نیست حساب ایشان مگر بر پروردگار من؟ اگر بدانید. ﴿113﴾و نیستم من دور کنندۀ مسلمانان. ﴿114﴾نیم من مگر ترسانندۀ آشکار. ﴿115﴾گفتند: اگر باز نمانى تو اى نوح! البته شوى از سنگسار شدگان. ﴿116﴾گفت: اى پروردگار من! هرآیینه قوم من دروغى شمردند مرا. ﴿117﴾پس فیصل کن میان من و میان ایشان، فیصل کردنى عظیم و خلاص کن مرا و آنان راکه همراه منند از مسلمانان. ﴿118﴾پس نجات دادیم او را و آنان راکه همراه او بودند در کشتى پر کرده شده. ﴿119﴾باز غرق ساختیم بعد از این باقى ماندگان را. ﴿120﴾هرآیینه در این ماجرا نشانهای هست و نیستند اکثر ایشان مسلمانان. ﴿121﴾و هرآیینه پروردگار تو همان است غالب مهربان. ﴿122﴾دروغى داشتند قبیلۀ عاد، پیغامبران را. ﴿123﴾چون گفت به ایشان برادر ایشان، هود: آیا نمىترسید؟. ﴿124﴾هرآیینه من برای شما پیغامبر با امانتم. ﴿125﴾پس بترسید از خدا و فرمانبردارى من کنید. ﴿126﴾و سؤال نمیکنم از شما بر تبلیغ رسالت، هیچ مزدى، نیست مزد من مگر بر پروردگار عالمها. ﴿127﴾آیا عمارت میکنید به هر بلندى، علامتى به بىفایده مشغول شده. ﴿128﴾و میسازید محلهاى استوار، گویا جاوید خواهید ماند ﴿129﴾و چون دست میگشایید، دست میگشایید ستمکار شده. ﴿130﴾پس بترسید از خدا و فرمانبردارىِ من کنید. ﴿131﴾و بترسید از کسی که امداد کرد شما را به آنچه میدانید. ﴿132﴾امداد کرده است شما را به چهارپایان و فرزندان ﴿133﴾و بوستانها و چشمهها. ﴿134﴾هرآیینه میترسم بر شما از عذاب روز بزرگ. ﴿135﴾گفتند: یکسان است بر ماکه پند دهى یا نباشى از پند دهندگان. ﴿136﴾
﴿ إِنۡ هَٰذَآ إِلَّا خُلُقُ ٱلۡأَوَّلِینَ ١٣٧ وَمَا نَحۡنُ بِمُعَذَّبِینَ ١٣٨ فَکَذَّبُوهُ فَأَهۡلَکۡنَٰهُمۡۚ إِنَّ فِی ذَٰلِکَ لَأٓیَةٗۖ وَمَا کَانَ أَکۡثَرُهُم مُّؤۡمِنِینَ ١٣٩ وَإِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ ٱلۡعَزِیزُ ٱلرَّحِیمُ ١٤٠ کَذَّبَتۡ ثَمُودُ ٱلۡمُرۡسَلِینَ ١٤١ إِذۡ قَالَ لَهُمۡ أَخُوهُمۡ صَٰلِحٌ أَلَا تَتَّقُونَ ١٤٢ إِنِّی لَکُمۡ رَسُولٌ أَمِینٞ ١٤٣ فَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَأَطِیعُونِ ١٤٤ وَمَآ أَسَۡٔلُکُمۡ عَلَیۡهِ مِنۡ أَجۡرٍۖ إِنۡ أَجۡرِیَ إِلَّا عَلَىٰ رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِینَ ١٤٥ أَتُتۡرَکُونَ فِی مَا هَٰهُنَآ ءَامِنِینَ ١٤٦ فِی جَنَّٰتٖ وَعُیُونٖ ١٤٧ وَزُرُوعٖ وَنَخۡلٖ طَلۡعُهَا هَضِیمٞ ١٤٨ وَتَنۡحِتُونَ مِنَ ٱلۡجِبَالِ بُیُوتٗا فَٰرِهِینَ ١٤٩ فَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَأَطِیعُونِ ١٥٠ وَلَا تُطِیعُوٓاْ أَمۡرَ ٱلۡمُسۡرِفِینَ ١٥١ ٱلَّذِینَ یُفۡسِدُونَ فِی ٱلۡأَرۡضِ وَلَا یُصۡلِحُونَ ١٥٢ قَالُوٓاْ إِنَّمَآ أَنتَ مِنَ ٱلۡمُسَحَّرِینَ ١٥٣ مَآ أَنتَ إِلَّا بَشَرٞ مِّثۡلُنَا فَأۡتِ بَِٔایَةٍ إِن کُنتَ مِنَ ٱلصَّٰدِقِینَ ١٥٤ قَالَ هَٰذِهِۦ نَاقَةٞ لَّهَا شِرۡبٞ وَلَکُمۡ شِرۡبُ یَوۡمٖ مَّعۡلُومٖ ١٥٥ وَلَا تَمَسُّوهَا بِسُوٓءٖ فَیَأۡخُذَکُمۡ عَذَابُ یَوۡمٍ عَظِیمٖ ١٥٦ فَعَقَرُوهَا فَأَصۡبَحُواْ نَٰدِمِینَ ١٥٧ فَأَخَذَهُمُ ٱلۡعَذَابُۚ إِنَّ فِی ذَٰلِکَ لَأٓیَةٗۖ وَمَا کَانَ أَکۡثَرُهُم مُّؤۡمِنِینَ ١٥٨ وَإِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ ٱلۡعَزِیزُ ٱلرَّحِیمُ ١٥٩ ﴾
نیست این مگر عادت پیشینیان. ﴿137﴾و نیستیم ما عذاب کرده شدگان. ﴿138﴾پس دروغى داشتندش، پس هلاک ساختیم ایشان را، هرآیینه در این ماجرا نشانهای هست و نبودند بیشترین ایشان مسلمانان. ﴿139﴾و هرآیینه پروردگار تو همان است غالب مهربان. ﴿140﴾دروغى شمردند قبیلۀ ثمود، پیغامبران را. ﴿141﴾چون گفت به ایشان برادر ایشان، صالح: آیا نمىترسید؟. ﴿142﴾هرآیینه من برای شما پیغامبر با امانتم. ﴿143﴾پس بترسید از خدا و فرمانبردارىِ من کنید. ﴿144﴾و سؤال نمىکنم از شما بر تبلیغ رسالت، هیچ مزدى، نیست مزد من مگر بر پروردگار عالمها. ﴿145﴾آیا ایمن گذاشته خواهید شد در آنچه اینجا است. ﴿146﴾در بوستانها و چشمهها. ﴿147﴾و کشتهها و خرماستانى که شکوفۀ آن نازک است. ﴿148﴾و میتراشید از کوهها خانۀ آشکار شده. ﴿149﴾پس بترسید از خدا و فرمانبردارى من کنید. ﴿150﴾و انقیاد منمایید فرمان از حد گذرندگان را. ﴿151﴾آنانکه فساد میکنند در زمین و اصلاح نمىنمایند. ﴿152﴾گفتند: جز این نیست که تو از جادوزدگانى. ﴿153﴾نیستى تو مگر آدمى مانند ما، پس بیار نشانهای اگر از راستگویانى. ﴿154﴾گفت: این ماده شتری است. وی را یک نوبت آب خوردن است و شما را نوبت روزى معین. ﴿155﴾و دست مرسانید او را به عقوبت، که آنگاه درگیرد شما را عذاب روز بزرگ. ﴿156﴾پس پى زدند آن را، پس گشتند پشیمان. ﴿157﴾پس در گرفت ایشان را عذاب، هرآیینه در این ماجرا نشانهای هست و نبودند بیشترین ایشان مسلمانان. ﴿158﴾و هرآیینه پروردگار تو همان است غالب مهربان. ﴿159﴾
﴿ کَذَّبَتۡ قَوۡمُ لُوطٍ ٱلۡمُرۡسَلِینَ ١٦٠ إِذۡ قَالَ لَهُمۡ أَخُوهُمۡ لُوطٌ أَلَا تَتَّقُونَ ١٦١ إِنِّی لَکُمۡ رَسُولٌ أَمِینٞ ١٦٢ فَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَأَطِیعُونِ ١٦٣ وَمَآ أَسَۡٔلُکُمۡ عَلَیۡهِ مِنۡ أَجۡرٍۖ إِنۡ أَجۡرِیَ إِلَّا عَلَىٰ رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِینَ ١٦٤ أَتَأۡتُونَ ٱلذُّکۡرَانَ مِنَ ٱلۡعَٰلَمِینَ ١٦٥ وَتَذَرُونَ مَا خَلَقَ لَکُمۡ رَبُّکُم مِّنۡ أَزۡوَٰجِکُمۚ بَلۡ أَنتُمۡ قَوۡمٌ عَادُونَ ١٦٦ قَالُواْ لَئِن لَّمۡ تَنتَهِ یَٰلُوطُ لَتَکُونَنَّ مِنَ ٱلۡمُخۡرَجِینَ ١٦٧ قَالَ إِنِّی لِعَمَلِکُم مِّنَ ٱلۡقَالِینَ ١٦٨ رَبِّ نَجِّنِی وَأَهۡلِی مِمَّا یَعۡمَلُونَ ١٦٩ فَنَجَّیۡنَٰهُ وَأَهۡلَهُۥٓ أَجۡمَعِینَ ١٧٠ إِلَّا عَجُوزٗا فِی ٱلۡغَٰبِرِینَ ١٧١ ثُمَّ دَمَّرۡنَا ٱلۡأٓخَرِینَ ١٧٢ وَأَمۡطَرۡنَا عَلَیۡهِم مَّطَرٗاۖ فَسَآءَ مَطَرُ ٱلۡمُنذَرِینَ ١٧٣ إِنَّ فِی ذَٰلِکَ لَأٓیَةٗۖ وَمَا کَانَ أَکۡثَرُهُم مُّؤۡمِنِینَ ١٧٤ وَإِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ ٱلۡعَزِیزُ ٱلرَّحِیمُ ١٧٥ کَذَّبَ أَصۡحَٰبُ لَۡٔیۡکَةِ ٱلۡمُرۡسَلِینَ ١٧٦ إِذۡ قَالَ لَهُمۡ شُعَیۡبٌ أَلَا تَتَّقُونَ ١٧٧ إِنِّی لَکُمۡ رَسُولٌ أَمِینٞ ١٧٨ فَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَأَطِیعُونِ ١٧٩ وَمَآ أَسَۡٔلُکُمۡ عَلَیۡهِ مِنۡ أَجۡرٍۖ إِنۡ أَجۡرِیَ إِلَّا عَلَىٰ رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِینَ ١٨٠ ۞أَوۡفُواْ ٱلۡکَیۡلَ وَلَا تَکُونُواْ مِنَ ٱلۡمُخۡسِرِینَ ١٨١ وَزِنُواْ بِٱلۡقِسۡطَاسِ ٱلۡمُسۡتَقِیمِ ١٨٢ وَلَا تَبۡخَسُواْ ٱلنَّاسَ أَشۡیَآءَهُمۡ وَلَا تَعۡثَوۡاْ فِی ٱلۡأَرۡضِ مُفۡسِدِینَ ١٨٣ ﴾
دروغى شمردند قوم لوط، پیغامبران را. ﴿160﴾چون گفت به ایشان برادر ایشان، لوط: آیا نمىترسید؟. ﴿161﴾هرآیینه من براى شما پیغامبر باامانتم. ﴿162﴾پس بترسید از خدا و فرمان من برید. ﴿163﴾و سؤال نمىکنم از شما بر تبلیغ رسالت، هیچ مزدى، نیست مزد من مگر بر پروردگار عالمها. ﴿164﴾آیا به قصد قضای شهوت میروید به سوى مردان از اهل عالم؟. ﴿165﴾و میگذارید آنچه آفریده است برای شما پروردگار شما از زنان شما. بلکه شما گروهى از حد گذشتهاید. ﴿166﴾گفتند: اگر بازنمانى تو اى لوط! هرآیینه باشى از بیرون کردگان. ﴿167﴾گفت: هرآیینه من عمل شما را از دشمنانم. ﴿168﴾ای پروردگار! نجات ده مرا و کسان مرا از وبال آنچه میکنند. ﴿169﴾پس نجات دادیم او را و کسان او را، همه یکجا. ﴿170﴾مگر پیرزنى که بود از باقى ماندگان. ﴿171﴾باز هلاک ساختیم آن دیگران را. ﴿172﴾و بارانیدیم بر ایشان بارانى، پس بد است باران ترسانیدگان. ﴿173﴾هرآیینه در این ماجرا نشانهای است و نبودند بیشترین ایشان مسلمانان. ﴿174﴾و هرآیینه پروردگار تو همان است غالب مهربان. ﴿175﴾دروغى شمردند باشندگان «أیکه» پیغامبران را. ﴿176﴾چون گفت به ایشان شعیب: آیا نمىترسید؟. ﴿177﴾هرآیینه من براى شما پیغامبر باامانتم. ﴿178﴾پس بترسید از خدا و فرمان من برید. ﴿179﴾و سؤال نمىکنم از شما بر تبلیغ رسالت، هیچ مزدى، نیست مزد من مگر بر پروردگار عالمها. ﴿180﴾تمام پیمایید پیمانه را و مباشید از زیان دهندگان. ﴿181﴾و بسنجید به ترازوى راست. ﴿182﴾و ناسره ندهید به مردمان، اشیاى ایشان را و بیباک مگردید در زمین، فساد کنان. ﴿183﴾
﴿وَٱتَّقُواْ ٱلَّذِی خَلَقَکُمۡ وَٱلۡجِبِلَّةَ ٱلۡأَوَّلِینَ ١٨٤ قَالُوٓاْ إِنَّمَآ أَنتَ مِنَ ٱلۡمُسَحَّرِینَ ١٨٥ وَمَآ أَنتَ إِلَّا بَشَرٞ مِّثۡلُنَا وَإِن نَّظُنُّکَ لَمِنَ ٱلۡکَٰذِبِینَ ١٨٦ فَأَسۡقِطۡ عَلَیۡنَا کِسَفٗا مِّنَ ٱلسَّمَآءِ إِن کُنتَ مِنَ ٱلصَّٰدِقِینَ ١٨٧ قَالَ رَبِّیٓ أَعۡلَمُ بِمَا تَعۡمَلُونَ ١٨٨ فَکَذَّبُوهُ فَأَخَذَهُمۡ عَذَابُ یَوۡمِ ٱلظُّلَّةِۚ إِنَّهُۥ کَانَ عَذَابَ یَوۡمٍ عَظِیمٍ ١٨٩ إِنَّ فِی ذَٰلِکَ لَأٓیَةٗۖ وَمَا کَانَ أَکۡثَرُهُم مُّؤۡمِنِینَ ١٩٠ وَإِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ ٱلۡعَزِیزُ ٱلرَّحِیمُ ١٩١ وَإِنَّهُۥ لَتَنزِیلُ رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِینَ ١٩٢ نَزَلَ بِهِ ٱلرُّوحُ ٱلۡأَمِینُ ١٩٣ عَلَىٰ قَلۡبِکَ لِتَکُونَ مِنَ ٱلۡمُنذِرِینَ ١٩٤ بِلِسَانٍ عَرَبِیّٖ مُّبِینٖ ١٩٥ وَإِنَّهُۥ لَفِی زُبُرِ ٱلۡأَوَّلِینَ ١٩٦ أَوَ لَمۡ یَکُن لَّهُمۡ ءَایَةً أَن یَعۡلَمَهُۥ عُلَمَٰٓؤُاْ بَنِیٓ إِسۡرَٰٓءِیلَ ١٩٧ وَلَوۡ نَزَّلۡنَٰهُ عَلَىٰ بَعۡضِ ٱلۡأَعۡجَمِینَ ١٩٨ فَقَرَأَهُۥ عَلَیۡهِم مَّا کَانُواْ بِهِۦ مُؤۡمِنِینَ ١٩٩ کَذَٰلِکَ سَلَکۡنَٰهُ فِی قُلُوبِ ٱلۡمُجۡرِمِینَ ٢٠٠ لَا یُؤۡمِنُونَ بِهِۦ حَتَّىٰ یَرَوُاْ ٱلۡعَذَابَ ٱلۡأَلِیمَ ٢٠١ فَیَأۡتِیَهُم بَغۡتَةٗ وَهُمۡ لَا یَشۡعُرُونَ ٢٠٢ فَیَقُولُواْ هَلۡ نَحۡنُ مُنظَرُونَ ٢٠٣ أَفَبِعَذَابِنَا یَسۡتَعۡجِلُونَ ٢٠٤ أَفَرَءَیۡتَ إِن مَّتَّعۡنَٰهُمۡ سِنِینَ ٢٠٥ ثُمَّ جَآءَهُم مَّا کَانُواْ یُوعَدُونَ ٢٠٦ ﴾
و بترسید از خدا که آفرید شما را و خلایق نخستینیان را. ﴿184﴾گفتند: جز این نیست که تو از جادوزدگانى. ﴿185﴾و نیستى تو مگر آدمى مانند ما و هرآیینه مىپنداریم تو را از دروغگویان. ﴿186﴾پس بیفکن بر ما پارهای از آسمان اگر از راستگویانى. ﴿187﴾گفت: پروردگار من داناتر است به آنچه میکنید. ﴿188﴾پس دروغی داشتند او را، پس گرفتار کرد ایشان را عذاب روز سایبان [872]، هرآیینه وى بود عذاب روز بزرگ. ﴿189﴾هرآیینه در این ماجرا نشانهای هست و نبودند بیشترین ایشان مسلمانان. ﴿190﴾و هرآیینه پروردگار تو همان است غالب مهربان. ﴿191﴾و هرآیینه قرآن فرود آوردۀ پروردگار عالمها است. ﴿192﴾فرود آوردش روح الامین (یعنى جبرئیل) . ﴿193﴾بر دل تو تا شوى از ترسانندگان. ﴿194﴾به زبان عربى روشن. ﴿195﴾و هرآیینه خبر وى در صحیفههاى پیشینیان است. ﴿196﴾آیا نیست براى ایشان نشانه آنکه میدانند حقانیت قرآن را عالمان بنى اسراییل؟!. ﴿197﴾و اگر فرود مىآوردیم قرآن را بر بعض عجمیان. ﴿198﴾پس میخواندش بر ایشان، هرگز نمیشدند آن را باوردارندگان. ﴿199﴾همچنین در آوردیم انکار را در دلهاى گناهکاران. ﴿200﴾ایمان نمىآرند به قرآن تا آنکه بینند عذاب درد دهنده. ﴿201﴾پس بیاید به ایشان ناگهان و ایشان بىخبر باشند. ﴿202﴾پس گویند: آیا ما مهلت داده شویم؟. ﴿203﴾آیا عذاب ما را شتاب میطلبند؟. ﴿204﴾آیا دیدى که اگر بهرهمند سازیم ایشان را سالها. ﴿205﴾آ باز بیاید بدیشان آنچه ترسانیده میشدند. ﴿206﴾
﴿ مَآ أَغۡنَىٰ عَنۡهُم مَّا کَانُواْ یُمَتَّعُونَ ٢٠٧ وَمَآ أَهۡلَکۡنَا مِن قَرۡیَةٍ إِلَّا لَهَا مُنذِرُونَ ٢٠٨ ذِکۡرَىٰ وَمَا کُنَّا ظَٰلِمِینَ ٢٠٩ وَمَا تَنَزَّلَتۡ بِهِ ٱلشَّیَٰطِینُ ٢١٠ وَمَا یَنۢبَغِی لَهُمۡ وَمَا یَسۡتَطِیعُونَ ٢١١ إِنَّهُمۡ عَنِ ٱلسَّمۡعِ لَمَعۡزُولُونَ ٢١٢ فَلَا تَدۡعُ مَعَ ٱللَّهِ إِلَٰهًا ءَاخَرَ فَتَکُونَ مِنَ ٱلۡمُعَذَّبِینَ ٢١٣ وَأَنذِرۡ عَشِیرَتَکَ ٱلۡأَقۡرَبِینَ ٢١٤ وَٱخۡفِضۡ جَنَاحَکَ لِمَنِ ٱتَّبَعَکَ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ ٢١٥ فَإِنۡ عَصَوۡکَ فَقُلۡ إِنِّی بَرِیٓءٞ مِّمَّا تَعۡمَلُونَ ٢١٦ وَتَوَکَّلۡ عَلَى ٱلۡعَزِیزِ ٱلرَّحِیمِ ٢١٧ ٱلَّذِی یَرَىٰکَ حِینَ تَقُومُ ٢١٨ وَتَقَلُّبَکَ فِی ٱلسَّٰجِدِینَ ٢١٩ إِنَّهُۥ هُوَ ٱلسَّمِیعُ ٱلۡعَلِیمُ ٢٢٠ هَلۡ أُنَبِّئُکُمۡ عَلَىٰ مَن تَنَزَّلُ ٱلشَّیَٰطِینُ ٢٢١ تَنَزَّلُ عَلَىٰ کُلِّ أَفَّاکٍ أَثِیمٖ ٢٢٢ یُلۡقُونَ ٱلسَّمۡعَ وَأَکۡثَرُهُمۡ کَٰذِبُونَ ٢٢٣ وَٱلشُّعَرَآءُ یَتَّبِعُهُمُ ٱلۡغَاوُۥنَ ٢٢٤ أَلَمۡ تَرَ أَنَّهُمۡ فِی کُلِّ وَادٖ یَهِیمُونَ ٢٢٥ وَأَنَّهُمۡ یَقُولُونَ مَا لَا یَفۡعَلُونَ ٢٢٦ إِلَّا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ وَذَکَرُواْ ٱللَّهَ کَثِیرٗا وَٱنتَصَرُواْ مِنۢ بَعۡدِ مَا ظُلِمُواْۗ وَسَیَعۡلَمُ ٱلَّذِینَ ظَلَمُوٓاْ أَیَّ مُنقَلَبٖ یَنقَلِبُونَ ٢٢٧ ﴾
چه چیز را دفع کند از سر ایشان بهرهمند بودن ایشان؟. ﴿207﴾و هلاک نکردیم هیچ دیه را الاّ او را بیمکنندگان بودند. ﴿208﴾به جهت پند دادن و نبودیم ستمکار. ﴿209﴾و فرود نیاوردند قرآن را شیطانان. ﴿210﴾و سزاوار نیست ایشان را و نمىتوانند. ﴿211﴾هرآیینه شیطانان از شنیدن دور کردگانند [873]. ﴿212﴾پس مخوان با خدا معبود دیگر را، آنگاه باشى از عذاب کردگان. ﴿213﴾و بیم کن قبیلۀ نزدیک خود را. ﴿214﴾و پست کن بازوى خود را [874]براى آنانکه پیروى تو کردند از مسلمانان. ﴿215﴾پس اگر نافرمانى کنند تو را، پس بگو: هرآیینه من بىتعلّقم از آنچه شما میکنید. ﴿216﴾و توکل کن بر غالب مهربان. ﴿217﴾آن که مىبیند تو را چون برمیخیزى (یعنى وقت تهجّد). ﴿218﴾و مىبیند گشتن تو [875]در میان سجده کنندگان [876]. ﴿219﴾هرآیینه وى همان است شنوای دانا. ﴿220﴾آیا خبر دهم شما را بر چه کس فرود مىآیند شیطانان؟. ﴿221﴾فرود مىآیند بر هر دروغگوی گنهکار. ﴿222﴾مىنهند گوش و بیشترین ایشان دروغگویانند. ﴿223﴾و شاعران، پیروى ایشان میکنند گمراهان. ﴿224﴾آیا ندیدى که ایشان در هر میدانى سرگردان شوند. ﴿225﴾و آنکه ایشان میگویند آنچه نمىکنند [877]. ﴿226﴾مگر آنانکه ایمان آوردند و عملهاى شایسته کردند و ذکر خدا کردند بسیارى و انتقام کشیدند بعد از آنکه مظلوم شدند و خواهند دانست ظالمان که به کدام جا باز خواهند گشت. ﴿227﴾
[871] یعنی بنده گرفتن بنی اسرائیل نعمت نبود، پس همچنین پرورش کردن که به آن ضرورت بود، نعمت نباشد. [872] یعنی آتش به شکل سایبان ظاهر شد و هلاک ساخت. [873] یعنی از شنیدنِ کلام ملائکه. [874] یعنی تواضع کن. [875] یعنی از قیام به رکوع و از رکوع به سجود. [876] یعنی نمازگزاران. [877] یعنی به هر مضمون مبالغه میکنند.
مکی است و دارای (227) آیه است.
وجه تسمیه: این سوره «شعراء» نامیده شد به سبب آنکه حق تعالی در آیات (226 ـ 224) آن، میان شعرای گمراه و شعرای مؤمن مقارنه و مقایسه نمودهاست تا ادعای مشرکانی را که میپنداشتند رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شاعراند و آنچه که باخود آوردهاند از باب شعر است، رد نماید.
﴿طسٓمٓ١﴾ [الشعراء: 1].
خوانده میشود: «طا، سین، میم» با ادغام سین در میم. خدای عزوجل به مراد خویش از آوردن این حروف مقطعه در آغاز سورهها، داناتر است طوری که در آغاز سوره «بقره» بیان شد.
﴿تِلۡکَ ءَایَٰتُ ٱلۡکِتَٰبِ ٱلۡمُبِینِ٢﴾ [الشعراء: 2].
«این است آیات کتاب مبین» «تلک: این است» بهسوی آیات این سوره یا کل قرآن کریم اشاره دارد. کتاب مبین: یعنی قرآنی که معانی و اعجاز آن روشن است.
﴿لَعَلَّکَ بَٰخِعٞ نَّفۡسَکَ أَلَّا یَکُونُواْ مُؤۡمِنِینَ٣﴾ [الشعراء: 3].
«شاید از اینکه ایمان نمیآورند» یعنی: ای پیامبر! شاید از تأسف و اندوه بر اینکه قومت به پیامی که آوردهای ایمان نمیآورند ؛ «تو جان خود را نابودکنندهای» باخع: خود را کشنده و هلاککنندهای. اصل بخع: این است که عمل ذبح به محل نخاع که در فقرات گردن است، برسد. مراد از آن، مبالغه رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم در اندوه خوردن به سبب تکذیب قومشان است تا بدانجا که از غصه بسیار نابود گردند.
این آیه، تسلیت و دلجوییای برای رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم است زیرا آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم را که بر ایمان قوم خود سخت حریص و مشتاق بودند و از مشاهده رویگردانی آنان، سخت تأسف میخوردند، به آرامش فرامیخواند.
﴿إِن نَّشَأۡ نُنَزِّلۡ عَلَیۡهِم مِّنَ ٱلسَّمَآءِ ءَایَةٗ فَظَلَّتۡ أَعۡنَٰقُهُمۡ لَهَا خَٰضِعِینَ٤﴾ [الشعراء: 4].
«اگر بخواهیم برآنان از آسمان آیهای» یعنی: معجزهای که آنان را به ایمان وادار و ناچار کند «فروفرستیم آنگاه گردنهایشان در برابر آن خاضع گردد» یعنی: آنگاه اجبارا دربرابر آن منقاد خواهند شد و گردن خواهند نهاد ولی خدای متعال چنین نمیکند زیرا از کسی جز ایمان اختیاری را نمیخواهد. آری! حق تعالی نخواسته است که با این آخرین رسالت خویش، معجزه سرکوب کنندهای بفرستد بلکه معجزه اساسی رسالت خاتم را قرآنی گردانیده است که با خاتمیت این رسالت همخوانی داشته باشد زیرا قرآن برای همیشه و از هر نظر معجزه است؛ معجزه است در بنای تعبیری و لفظی خود، معجزه است در بنای معنوی خود و معجزه است در فتح دلها و روانها و درمان مشکلات انسان در همه زمانها و مکانها. پس اینرسالت، رسالت زمان و مکان خاصی نیست که با معجزهای حسی و مقطی پشتیبانی شود بلکه رسالتی است مفتوح برای همه امتها در همه عصرها لذا مناسب چنین بود که معجزه آن نیز برای همه عصرها و نسلها تا روز قیامت معجزه باز و مفتوحی باشد.
﴿وَمَا یَأۡتِیهِم مِّن ذِکۡرٖ مِّنَ ٱلرَّحۡمَٰنِ مُحۡدَثٍ إِلَّا کَانُواْ عَنۡهُ مُعۡرِضِینَ٥﴾ [الشعراء: 5].
«و برآنان هیچ ذکر تازهای» که جدیدا فرود آورده شده «از سوی رحمان نمیآید، جز اینکه همواره از آن روی بر میتافتند» خدای سبحان بیان میدارد که قرآن را برای آنان تدریجا و اندک اندک درحالی بعد از حالی و زمانی پس از زمان دیگری فرود میآورد تا از آن پند گرفته و حقایق را به یاد آورند و در نتیجه، از روی بینش و تعقل نه از روی اجبار و فشار، به آن ایمان آورند. معتزله با این آیه بر مخلوق بودن قرآن استدلال کرده و گفتهاند: خدای متعال در این آیه فرموده است: (ذکر محدث و جدید است) و مراد از ذکر هم قرآن میباشد لذا ازآن این معنی بر میآید که قرآن مخلوق است. جواب این است که: حدوث متعلق به الفاظ تلاوت شده با وحی میباشد اما اصل قرآن که کلام نفسی خدا عزوجل است، قدیم است .
﴿فَقَدۡ کَذَّبُواْ فَسَیَأۡتِیهِمۡ أَنۢبَٰٓؤُاْ مَا کَانُواْ بِهِۦ یَسۡتَهۡزِءُونَ٦﴾ [الشعراء: 6].
«آنان در حقیقت به تکذیب پرداختند» یعنی: آنها فقط به رویگردان شدن از قرآن اکتفا نکرده و از تکذیب آن نیز به فرودی دیگر که از آن شدیدتر است، سقوط کردند و آن تمسخر و استهزا میباشد چنانکه این تعبیر خدای متعال بر آن دلالت میکند: «پس به زودی انباء» یعنی: اخبار «آنچه که بدان ریشخند میکردند، بدیشان خواهد رسید» یعنی: به زودی اخبار مجازات عاجل یا آجلی که به عنوان جزای استهزا و ریشخندشان سزاوار آن هستند، به آنان خواهد رسید، اخباری که تا کنون از آنان پنهان بوده است.
﴿أَوَ لَمۡ یَرَوۡاْ إِلَى ٱلۡأَرۡضِ کَمۡ أَنۢبَتۡنَا فِیهَا مِن کُلِّ زَوۡجٖ کَرِیمٍ٧﴾ [الشعراء: 7].
«مگر در زمین ننگریستهاند که چه بسیار در آن از هر گونه جفت ارزشمندی رویاندهایم» یعنی: از اجناس سودمندی که انسانها و حیوانات از آنها بهره میگیرند و کسی جز پروردگار عالمیان بر رویاندن آنها توانا نیست؟.
﴿إِنَّ فِی ذَٰلِکَ لَأٓیَةٗۖ وَمَا کَانَ أَکۡثَرُهُم مُّؤۡمِنِینَ٨﴾ [الشعراء: 8].
«قطعا در این، نشانهای است» یعنی: قطعا در رویاندن گونهگونه رستنیها در زمین، دلالت آشکاری است بر کمال قدرت خدای سبحان و صنعت بدیع وی «ولی بیشترشان ایمان آورنده نیستند» یعنی: علم ازلی حق تعالی درباره آنان چنین پیشی گرفته است که با وجود دیدن این نشانهها، ایمان نمیآورند.
﴿وَإِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ ٱلۡعَزِیزُ ٱلرَّحِیمُ٩﴾ [الشعراء: 9].
«و بیگمان پروردگارت همان عزیز رحیم است» یعنی: غالب و قاهر است بر کافران با انتقام گرفتن از آنان، در عین حالی که بسیار مهربان است، هم از این روی به آنان مهلت میدهد و به طور عاجل به مجازاتشان شتاب نمیکند.
﴿وَإِذۡ نَادَىٰ رَبُّکَ مُوسَىٰٓ أَنِ ٱئۡتِ ٱلۡقَوۡمَ ٱلظَّٰلِمِینَ١٠﴾ [الشعراء: 10].
«و یاد کن» یا بخوان ای محمد صلی الله علیه و آله و سلم برای قومت «آنگاه که پروردگارت به موسی ندا در داد که بهسوی قوم ستم پیشه برو» یعنی: بهسوی کسانی برو که میان کفر وگناه جمع کرده و با کفر و تجاوز بر دیگران ـ چون برده ساختن بنیاسرائیل و ذبح کردن پسرانشان ـ بر خود ستم کردهاند.
ابو منصور ماتریدی رحمه الله میگوید: «آنچه موسی علیه السلام از سوی پروردگارش شنید، ندایی از جنس حروف و اصوات بود».
شایان ذکر است که داستان موسی علیه السلام در یازده سوره قرآن: (بقره، اعراف، یونس، هود، طه، شعراء، نحل، قصص، غافر، سجده و نازعات) ذکر شده است و داستانهای دیگری مانند داستان ابراهیم، نوح، هود، صالح، لوط و شعیب علیهم السلام نیز در این سوره درپی آن میآید. تکرار یک داستان در چندین سوره با روشهایمختلف به گونهای مطرح میشود که با سیاق سورهها هماهنگ بوده و نقش ویژه خود در ساختار آن سوره را ایفا کند[1].
﴿قَوۡمَ فِرۡعَوۡنَۚ أَلَا یَتَّقُونَ١١﴾ [الشعراء: 11].
قوم ستمگر، همان «قوم فرعون» بودند «آیا پروا نمیدارند؟» یعنی: آیا از عذاب خدای سبحان نمیترسند؟
این آیه دلالت میکند بر اینکه اولین مأموریت یک پیامبر، پروراندن روح تقوی و خداترسی در دلهای مردم است.
﴿قَالَ رَبِّ إِنِّیٓ أَخَافُ أَن یُکَذِّبُونِ١٢﴾ [الشعراء: 12].
«گفت» موسی علیه السلام «پروردگارا! من میترسم که مرا تکذیب کنند» در رسالت من.
﴿وَیَضِیقُ صَدۡرِی وَلَا یَنطَلِقُ لِسَانِی فَأَرۡسِلۡ إِلَىٰ هَٰرُونَ١٣﴾ [الشعراء: 13].
«و سینه ام تنگ میگردد» از غم و اندوه تکذیب آنان؛ «و زبانم گشاده نیست» بر ادای رسالت. زیرا در زبان موسی علیه السلام لکنتی بود «پس بهسوی هارون بفرست» یعنی: جبرئیل علیه السلام را با وحی بهسوی او بفرست و او را نیز با من پیامبری گردان که یاور و پشتیبان من باشد. در این هنگام هارون علیه السلام در مصر بود.
﴿وَلَهُمۡ عَلَیَّ ذَنۢبٞ فَأَخَافُ أَن یَقۡتُلُونِ١٤﴾ [الشعراء: 14].
«و» از طرفی «برای آنان بر ذمه من گناهی است لذا میترسم که مرا بکشند» این گناه، کشتن فردی قبطی از سوی موسی علیه السلام بود پس موسی علیه السلام از آن میترسید که در برابر وی به قتلش رسانند. باید دانست که ترس ـ بجز فضلا و علما ـ گاهی بر انبیا علیهم السلام نیز دست میدهد و این ترسی است طبعی. به این ترتیب، موسی علیه السلام تماماحتمالات دشوار و چالشهای مهمی را که انتظار میرفت با آنها مواجه شود، نزد پروردگارش مطرح کرد. البته این درسی است برای دعوتگران راه خدا عزوجل که باید موقعیتها را بهطور دقیق ارزیابی کنند.
﴿قَالَ کَلَّاۖ فَٱذۡهَبَا بَِٔایَٰتِنَآۖ إِنَّا مَعَکُم مُّسۡتَمِعُونَ١٥﴾ [الشعراء: 15].
«فرمود: نه چنان است» کلا: در اصل کلمهای است برای ردع و هشدار دادن به شخص و مفید آن است که تصور وی در آن امر مربوطه درست نیست. ولی «کلا» در اینجا برای وعده است. یعنی: ای موسی! بر من توکل کن و از آنان نترس، مطمئن باش که تو را نمیکشند «پس هر دوی شما با آیات ما بروید» ملاحظه میکنیم که در ضمن این جواب، پاسخ موسی علیه السلام در همراه ساختن برادرش با وی در امر رسالت نیز، نهفته است. یعنی: تو و آن کسی که درخواست رسالت وی را کردهای، به همراه معجزاتم بروید و از قبطیها نترسید «بیگمان ما با شما شنوندهایم» مراد خدای متعال از این سخن، تقویت دلهای آن دو بود. یعنی: ما خود عهدهدار نگهداری و حراست و یاری دادن شما هستیم.
﴿فَأۡتِیَا فِرۡعَوۡنَ فَقُولَآ إِنَّا رَسُولُ رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِینَ١٦﴾ [الشعراء: 16].
«پس بهسوی فرعون بروید و بگویید: ما رسول پروردگار عالمیان هستیم» کلمه رسول بر مفرد و تثنیه و جمع ـ هر سه ـ اطلاق میشود پس یکتن هم رسول است، دو تن هم رسول است و سه تن نیز بنابراین، خطاب شامل هارون علیه السلام نیز میشود، گویی اتحاد و اتفاق آنها بر یک شریعت، آن دو را چون یک رسول واحد قرار داده است. به قولی معنای آن این است: بگویید؛ هر یک از ما رسول ربالعالمین هستیم.
﴿أَنۡ أَرۡسِلۡ مَعَنَا بَنِیٓ إِسۡرَٰٓءِیلَ١٧﴾ [الشعراء: 17].
و مضمون رسالت ما «این» است «که بنی اسرائیل را با ما بفرست» یعنی: ای فرعون! آنان را از یوغ بردگی و بندگی رها کن تا با ما از مصر بیرون روند.
﴿قَالَ أَلَمۡ نُرَبِّکَ فِینَا وَلِیدٗا وَلَبِثۡتَ فِینَا مِنۡ عُمُرِکَ سِنِینَ١٨﴾ [الشعراء: 18].
«گفت» فرعون «آیا تو را در کودکی در میان خود پرورش ندادیم؟» یعنی: بعد از آنکه موسی و هارن علیهم السلام نزد فرعون آمده و پیام یاد شده را به وی ابلاغ کردند، فرعون به موسی علیه السلام گفت: آیا این ما نبودیم که تو را در کودکی در خانه خود پرورش دادیم و در میان اطفالی که از بنیاسرائیل کشتیم، تو را استثنا کرده و بهقتل نرساندیم؟ «و سالها از عمرت را در میان ما نماندی؟» یعنی: پس این نبوت مورد ادعای تو چه وقت روی داد و آن را از کجا آوردی؟ به قولی: موسی علیه السلام سی سال در خانه فرعون بهسر برد، از لباسهای فرعون میپوشید، از مرکبهای سواری وی استفاده میکرد و به نام فرزند وی نامیده میشد سپس بعد از گریختن از مصر ده سال در مدین ماند آنگاه مجددا به میان فرعونیان بازگشت و به مدت سی سال دیگر آنان را بهسوی الله عزوجل دعوت میکرد سپس بعد از غرق شدن فرعون و قومش نیز پنجاه سال دیگر زندگی کرد.
﴿وَفَعَلۡتَ فَعۡلَتَکَ ٱلَّتِی فَعَلۡتَ وَأَنتَ مِنَ ٱلۡکَٰفِرِینَ١٩﴾ [الشعراء: 19].
فرعون در ادامه به موسی علیه السلام گفت: «و از تو سر زد آن کاری که کردی» به این ترتیب، او در آغاز نعمتهای خود را بر موسی علیه السلام برشمرد، سپس گناه موسی علیه السلام را به یاد وی آورد که مرادش کشتن آن شخص قبطی از سوی موسی علیه السلام بود «و تو از ناسپاسانی» ای موسی! که با کشتن یکی از یارانم کفران نعمت کردی.
﴿قَالَ فَعَلۡتُهَآ إِذٗا وَأَنَا۠ مِنَ ٱلضَّآلِّینَ٢٠﴾ [الشعراء: 20].
«گفت» موسی علیه السلام «آن کار را هنگامی مرتکب شدم که از سرگشتگان بودم» یعنی: قبطی را قبل از آن کشتم که از بارگاه پروردگار متعال به من علم و داناییای برسد پس در آن حال از نادانان بودم.
﴿فَفَرَرۡتُ مِنکُمۡ لَمَّا خِفۡتُکُمۡ فَوَهَبَ لِی رَبِّی حُکۡمٗا وَجَعَلَنِی مِنَ ٱلۡمُرۡسَلِینَ٢١﴾ [الشعراء: 21].
«و چون از شما ترسیدم، از شما گریختم» بهسوی مدین ـ چنانکه تفصیل داستان در سوره «قصص» آمده است «آنگاه پروردگارم به من حکم بخشید» یعنی: به من نبوت، یا علم و فهم توراتی را که حکم خداوند عزوجل در آن است، بخشید و جهل و نادانی را از من دور کرد «و مرا از پیامبران گردانید» یعنی: مرا گرامی داشت و اکرام کرد؛ به اینکه مرا یکی از انبیای مرسل خویش گردانید.
﴿وَتِلۡکَ نِعۡمَةٞ تَمُنُّهَا عَلَیَّ أَنۡ عَبَّدتَّ بَنِیٓ إِسۡرَٰٓءِیلَ٢٢﴾ [الشعراء: 22].
«و این نعمتی است که بر من منت مینهی که بنیاسرائیل را به بردگی کشاندهای؟» یعنی: آیا این هم نعمتی است که بر من منت مینهی که مرا در کودکیپرورش دادهای، در همان حالی که قوم و قبیله من بنیاسرائیل را برده ساخته وآنان را کشتی؟ اگر تو پسران نوزاد بنیاسرائیل را نمیکشتی، قطعا مادرم بینیاز از آن بود که مرا در رودخانه بیندازد پس آنچه را که سببش شکنجه و عذابت بود، بهعنوان منت و احسان به رخ من نکش.
﴿قَالَ فِرۡعَوۡنُ وَمَا رَبُّ ٱلۡعَٰلَمِینَ٢٣﴾ [الشعراء: 23].
«فرعون گفت: و پروردگار عالمیان چیست؟» یعنی: او دیگر چه کسی است که میپندارد بجز من پروردگار جهانیان است؟ زیرا من جز خود، دیگر پروردگاری را برای جهانیان نمیشناسم؟ به قولی دیگر معنی این است: این پروردگار عالمیان ادعایی تو، چه چیزی است و حقیقت آن چیست؟
و این آغاز مناظره میان موسی علیه السلام و فرعون پیرامون وجود و وحدانیت خدای عزوجل بود.
﴿قَالَ رَبُّ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ وَمَا بَیۡنَهُمَآۖ إِن کُنتُم مُّوقِنِینَ٢٤﴾ [الشعراء: 24].
«گفت» موسی علیه السلام «پروردگار آسمانها و زمین است و آنچه در میان آنهاست، اگر اهل یقین باشید» یعنی: اگر به حقیقتی از حقایق بعد از شناخت دلیل آن یقین داشته باشید، بدانید که یقینتان به این حقیقت اولی است. بدینگونه بود کهموسی علیه السلام مراد خویش از معنای (عالمیان) را با این توضیح روشن ساخت و دادن پاسخ مستقیم به سؤال فرعون را از آن روی فروگذاشت که او از جنس پروردگار عالمیان و حقیقت وجودی وی سؤال کرده بود و از آنجا که خلق را به شناخت حقیقت و کنه وجود حق تعالی راهی نیست بلکه آنان او را به اوصافش میشناسند پس موسی علیه السلام در پاسخ وی به بیان جلوهای از حقیقت قدرت عظیمالله عزوجل پرداخت و به خلقت آسمان و زمین اشاره کرد.
﴿قَالَ لِمَنۡ حَوۡلَهُۥٓ أَلَا تَسۡتَمِعُونَ٢٥﴾ [الشعراء: 25].
«گفت» فرعون «به اطرافیانش» از اشراف و سران قوم «آیا نمیشنوید» سخن موسی علیه السلام را؟ بدینگونه خواست تا آنان را از سخن وی به تعجب برانگیزاند. که این مغالطهای از سوی آن ملعون بود.
﴿قَالَ رَبُّکُمۡ وَرَبُّ ءَابَآئِکُمُ ٱلۡأَوَّلِینَ٢٦﴾ [الشعراء: 26].
موسی دوباره «گفت: پروردگار شما و پروردگار نیاکان پیشینتان است» پس موسی علیه السلام برایشان روشن کرد که فرعون ـ چنانکه ادعا میکند ـ پروردگار نیست بلکه پرورش یافته است. یعنی: چگونه کسی را پرستش میکنید که او یکی از خود شماست، او نیز چنانکه شما آفریده شدهاید، آفریده شده و برایش آبا و اجدادی بوده است که چون آبا و اجداد شما فنا شدهاند.
﴿قَالَ إِنَّ رَسُولَکُمُ ٱلَّذِیٓ أُرۡسِلَ إِلَیۡکُمۡ لَمَجۡنُونٞ٢٧﴾ [الشعراء: 27].
«فرعون گفت: بیگمان رسولی که بهسوی شما فرستاده شده، دیوانه است» او با این سخن، میخواست تا اطرافیانش را در مغالطه و حیرت و سردرگمی بیفگند، با نشان دادن این موقف که او به آنچه موسی میگوید هیچ اهمیتی قایل نیست و موسی سزاوار ریشخند است. گویی فرعون به اطرافیانش میگوید: من از موسی چیزی را میپرسم و او به من پاسخی دیگر میدهد پس او دیوانه است.
﴿قَالَ رَبُّ ٱلۡمَشۡرِقِ وَٱلۡمَغۡرِبِ وَمَا بَیۡنَهُمَآۖ إِن کُنتُمۡ تَعۡقِلُونَ٢٨﴾ [الشعراء: 28].
«موسی گفت: پروردگار مشرق و مغرب و آنچه در میان آنهاست» موسی علیه السلام خود را به دفع آنچه که فرعون به وی از دیوانگی نسبت داد، مشغول نکرد بلکه حجت را پی گرفت و گفت: پروردگار جهانیان همان پروردگار مشرق و مغرب است که احوال و اوضاع آن را ـ گاهی با نور و گاهی با ظلمت ـ دگرگون میکند پس او ایجادگر همه پدیدههاست «اگر تعقل کنید» یعنی: ای فرعون! اگر تو و همراهانت از اهل خرد و تعقل هستید، حقیقت همین است که گفتم.
﴿قَالَ لَئِنِ ٱتَّخَذۡتَ إِلَٰهًا غَیۡرِی لَأَجۡعَلَنَّکَ مِنَ ٱلۡمَسۡجُونِینَ٢٩﴾ [الشعراء: 29].
«فرعون گفت: اگر خدایی جز من اختیار کنی، قطعا تو را از جمله زندانیان خواهم کرد» بدینگونه بود که چون آن ملعون در آوردن دلیل مغلوب شد، برای مجبور کردن موسی علیه السلام به ترک رسالتش و فریب قوم خود، شیوه تهدید و اعمال زور و زنجیر را در پیش گرفت.
﴿قَالَ أَوَلَوۡ جِئۡتُکَ بِشَیۡءٖ مُّبِینٖ٣٠﴾ [الشعراء: 30].
«موسی گفت: هرچند برای تو چیزی آشکار هم بیاورم؟» یعنی: اگر هم برای تو چیزی بیاورم که راستگویی من با آن آشکار شود و با مشاهده آن صحت ادعای من بهاثبات رسد ـ که عبارت از معجزه در هم کوبنده من است ـ آیا باز هم مرا زندانی خواهی کرد؟.
﴿قَالَ فَأۡتِ بِهِۦٓ إِن کُنتَ مِنَ ٱلصَّٰدِقِینَ٣١﴾ [الشعراء: 31].
«فرعون گفت: اگر از راستگویانی» در ادعایت «آن» چیز آشکار «را بیاور».
﴿فَأَلۡقَىٰ عَصَاهُ فَإِذَا هِیَ ثُعۡبَانٞ مُّبِینٞ٣٢﴾ [الشعراء: 32].
«پس موسی عصایش را افگند و بناگاه آن اژدهایی نمایان شد» یعنی: آن عصا اژدهایی واقعی شد، بی آنکه پدیدهای خیالی در میان باشد.
امام رازی صاحب تفسیر کبیر میگوید: «چون عصا به اژدها تبدیل شد، بهاندازه یک مایل به آسمان جهید، سپس رو بهسوی فرعون فرود آمد در حالیکه به موسی علیه السلام میگفت: ای موسی! هر چه میخواهی به من فرمان بده! و فرعون التماس کنان میگفت: ای موسی! بهنام کسی که تو را به رسالت فرستاده است از تو میخواهم که او را بازداری و اجازه ندهی که به من حمله کند. سپس موسی علیه السلام آن را گرفت و مجددا به عصا تبدیل شد».
﴿وَنَزَعَ یَدَهُۥ فَإِذَا هِیَ بَیۡضَآءُ لِلنَّٰظِرِینَ٣٣﴾ [الشعراء: 33].
«و دستش را از گریبانش بیرون آورد و به ناگاه آن برای تماشاگران سپید و درخشان پدیدار شد» یعنی: دست موسی علیه السلام برخلاف هیأت ظاهری پوست و گوشت واستخوان، از چنان شعاع و پرتو درخشانی برخوردار گشت که دیدگان را خیره و افق را نورانی گردانید.
﴿قَالَ لِلۡمَلَإِ حَوۡلَهُۥٓ إِنَّ هَٰذَا لَسَٰحِرٌ عَلِیمٞ٣٤﴾ [الشعراء: 34].
«فرعون به سرانی که پیرامونش بودند گفت: بیگمان این مرد، جادوگری بسیار داناست» به این ترتیب، فرعون خواست تا این ذهنیت را در اطرافیانش القا کند که آنچه موسی علیه السلام آورده، از باب سحر و جادوست، نه از باب معجزه.
سپس به تحریک آنان پرداخت و گفت:
﴿یُرِیدُ أَن یُخۡرِجَکُم مِّنۡ أَرۡضِکُم بِسِحۡرِهِۦ فَمَاذَا تَأۡمُرُونَ٣٥﴾ [الشعراء: 35].
«میخواهد با جادوی خود شمارا از سرزمینتان بیرون کند، اکنون چه رأی میدهید» رأی شما و نظر شما درباره او چیست؟ بدینگونه بود که درخشش و سلطه معجزه موسی ÷، فرعون را چنان تحت تأثیر خویش درآورد که ادعایپروردگاری را فراموش نموده و دست یاری بهسوی قوم خویش دراز کرد تا نظر آنان را جلب و دوستی و پشتیبانی آنان را بهسوی خود بکشاند زیرا با درخشش معجزه موسی ÷، ربوبیت ادعایی وی در شرف زوال و اضمحلال قرار گرفته بود و گرنه او شأن و جایگاه خود را بسیار فراتر از آن میدید و کبر و خودبزرگبینی وی بیشتر از آن بود که سران قومش را به گونهای مخاطب گرداند که او را درجایگاه فردی از خودشان تنزل میدهد در حالیکه او پیش از این، مدعی الوهیتشان بود و آنان نیز این الوهیت را برایش به رسمیت شناخته و بر آن گردن نهاده بودند.
﴿قَالُوٓاْ أَرۡجِهۡ وَأَخَاهُ وَٱبۡعَثۡ فِی ٱلۡمَدَآئِنِ حَٰشِرِینَ٣٦ یَأۡتُوکَ بِکُلِّ سَحَّارٍ عَلِیمٖ٣٧﴾ [الشعراء: 36-37].
«گفتند» سران قوم فرعون «او و برادرش را باز دار» یعنی: کارشان را به تأخیرانداز و آنان را بیدرنگ به قتل نرسان «و گردآورندگان را به شهرها بفرست» یعنیمأموران و نیروهای انتظامیای که مردم را گرد میآورند، به اطراف و اکناف قلمرو حاکمیتت بفرست «تا هر جادوگر ماهری را به حضورت بیاورند» سحار: کسی است که در شناخت فن سحر و جادو بسیار ماهر و برازنده است.
﴿فَجُمِعَ ٱلسَّحَرَةُ لِمِیقَٰتِ یَوۡمٖ مَّعۡلُومٖ٣٨﴾ [الشعراء: 38].
«پس جادوگران برای میقات روزی معین گردآوری شدند» آن روز، روز «زینت»، یعنی روز عیدشان بود. میقات: بر میعاد زمانی و موعد مکانی هر دو اطلاق میشود.
﴿وَقِیلَ لِلنَّاسِ هَلۡ أَنتُم مُّجۡتَمِعُونَ٣٩﴾ [الشعراء: 39].
«و به توده مردم گفته شد: آیا شما هم جمع خواهید شد؟» این تعبیر گویای تشویق و برانگیختن مردم بر اجتماع در آن میعاد بود تا آنچه را که میان موسی علیه السلام وجادوگران روی میدهد و اینکه سرانجام غلبه با چهکسی خواهدبود، مشاهده کنند. فراخوانی مردم، نشان از اطمینان فرعون بر غلبه علیه موسی علیه السلام داشت زیرا اومیخواست موسی علیه السلام در محضر اجتماع مردم مغلوب گردد تا احدی از آنان درخفا به او ایمان نیاورد. از سویی این رویداد، سخت مورد علاقه موسی علیه السلام نیز بود زیرا او میدانست که حجت خداوند عزوجل قطعا غالب و حجت کافران محکوم و مغلوب است. پس این خود از عنایات خداوند عزوجل بود که خواست تا بهدست خود دشمن، دعوت موسی علیه السلام را در میان تودههای مردم نمایان و آن را در انظار همگان غالب و مسلط گردانیده و مردم مصر و بنیاسرائیل را همگی به آن آشنا سازد و حقانیت آن را در میدان برهان به رأیالعین برآنان هویدا گرداند.
﴿لَعَلَّنَا نَتَّبِعُ ٱلسَّحَرَةَ إِن کَانُواْ هُمُ ٱلۡغَٰلِبِینَ٤٠﴾ [الشعراء: 40].
«باشد که اگر جادوگران پیروز شدند، از آنان پیروی کنیم» در دینشان. به اینترتیب بود که کسان فرعون در میان مردم چنین وانمود کردند که گویی آنان بیطرفند، با این هدف که خرد قوم خویش را سبک کرده و بهبازی بگیرند درحالیکه منظورشان پیروی از جادوگران نه بلکه بیرون کردن موسی علیه السلام از مقام رهبری و مسند پیامبری بود.
﴿فَلَمَّا جَآءَ ٱلسَّحَرَةُ قَالُواْ لِفِرۡعَوۡنَ أَئِنَّ لَنَا لَأَجۡرًا إِن کُنَّا نَحۡنُ ٱلۡغَٰلِبِینَ٤١ قَالَ نَعَمۡ وَإِنَّکُمۡ إِذٗا لَّمِنَ ٱلۡمُقَرَّبِینَ٤٢﴾ [الشعراء: 41-42].
«پس چون جادوگران آمدند» پیش فرعون «به فرعون گفتند: آیا ما را پاداشی خواهد بود» از مال یا جاه و مقام «اگر پیروز شویم» بر موسی ÷؟
که فرعون با این خواسته آنان موافقت کرد و «گفت: آری و بیگمان شما در آن صورت از مقربان خواهید بود» یعنی: شما نه تنها در آن صورت پاداش دارید بلکه افزون بر آن مورد عنایت من نیز قرار خواهید گرفت به طوریکه از مقربان بارگاهمخواهید شد. بدین گونه بود که فرعون آنان را به وعده منصب و مقام فریفت.
﴿قَالَ لَهُم مُّوسَىٰٓ أَلۡقُواْ مَآ أَنتُم مُّلۡقُونَ٤٣﴾ [الشعراء: 43].
«موسی به آنان» یعنی: به جادوگران «گفت: آنچه را که افگننده هستید، بیفگنید» از سحر و جادو. بدینسان بود که موسی علیه السلام خواست تا از موضع قدرت، با حجت و معجزه خویش سرکوب و مقهورشان گرداند و برآنان نمایان سازد که معجزهای که او بههمراه آورده، از جنس چیزهایی نیست که آنان بتوانند با آن معارضه کنند، از این روی نوبت تقدم با آنهاست که هر چه در توان دارند بکنند سپس آماده میدان او باشند.
﴿فَأَلۡقَوۡاْ حِبَالَهُمۡ وَعِصِیَّهُمۡ وَقَالُواْ بِعِزَّةِ فِرۡعَوۡنَ إِنَّا لَنَحۡنُ ٱلۡغَٰلِبُونَ٤٤﴾ [الشعراء: 44].
«پس ریسمانها و چو بدستیهایشان را انداختند و» در هنگام انداختن آنها «گفتند: به عزت فرعون که ما حتما پیروزیم» یعنی ما بهسبب عزت فرعون پیروز میشویم. یا سوگند به عزت فرعون که ما پیروز میشویم. مراد از عزت: جاه و جلال و عظمت است.
﴿فَأَلۡقَىٰ مُوسَىٰ عَصَاهُ فَإِذَا هِیَ تَلۡقَفُ مَا یَأۡفِکُونَ٤٥﴾ [الشعراء: 45].
«پس موسی عصایش را افگند و به ناگاه بر ساختههایشان را فروبلعید» یعنی: عصای اژدها پیکر وی جادویی را که از فریب و خیالافگنی ـ با بیرون آوردن یک چیز از صورت حقیقی آن در ظاهر امر نه در حقیقت حال ـ ساخته بودند، فروبلعید.
﴿فَأُلۡقِیَ ٱلسَّحَرَةُ سَٰجِدِینَ٤٦﴾ [الشعراء: 46].
«پس جادوگران به سجده در افگنده شدند» یعنی: چون جادوگران حقیقت را مشاهده کردند، دانستند که آن معجزه از آفرینش صانعی حکیم است، نه از صنع بشر و از تردستیهای جادوگران پس به خدای عزوجل ایمان آورده و برایش بهسجده درافتادند و دعوت موسی علیه السلام را اجابت گفته و نبوت او را پذیرفتند. وسرعت سجده آنان چنان بود که گویی بناگاه فروافگنده شدند.
﴿قَالُوٓاْ ءَامَنَّا بِرَبِّ ٱلۡعَٰلَمِینَ٤٧ رَبِّ مُوسَىٰ وَهَٰرُونَ٤٨﴾ [الشعراء: 47-48].
«گفتند: به پروردگار عالمیان ایمان آوردیم» و از آنجا که فرعون نیز مدعی این پروردگاری بود، برای دفع هرگونه شبههای افزودند: «پروردگار موسی و هارون» اعلام این امر که فرعون پروردگار نیست بلکه پروردگار حقیقی همانا پروردگار موسی و هارون علیهم السلام است که پروردگار همه عالمیان و از جمله پروردگارخود فرعون نیز هست، سرزنش و سرکوفت محکمی از سوی جادوگران به فرعون بود.
﴿قَالَ ءَامَنتُمۡ لَهُۥ قَبۡلَ أَنۡ ءَاذَنَ لَکُمۡۖ إِنَّهُۥ لَکَبِیرُکُمُ ٱلَّذِی عَلَّمَکُمُ ٱلسِّحۡرَ فَلَسَوۡفَ تَعۡلَمُونَۚ لَأُقَطِّعَنَّ أَیۡدِیَکُمۡ وَأَرۡجُلَکُم مِّنۡ خِلَٰفٖ وَلَأُصَلِّبَنَّکُمۡ أَجۡمَعِینَ٤٩﴾ [الشعراء: 49].
«گفت» فرعون «پیش از آنکه به شما اجازه دهم» یعنی: آیا بیاجازه من «به او ایمان آوردید؟».
سپس برای اینکه جادوگرانی را که ایمان آورده بودند به مغالطه اندازد و برای اینکه مردم را به شک و گمان درافگند، گفت: کار موسی نیز سحری از جنس سحر شماست «بیگمان او همان بزرگ شماست که به شما جادو آموخته است» اعتراف فرعون به اینکه موسی علیه السلام بزرگ آنان است، با آنکه او دوست نداشت به چیزی اعتراف کند که شأن موسی علیه السلام را با آن بالا ببرد، برای این بود که همه کسانی که در صحنه رویارویی موسی علیه السلام با جادوگران حاضر بودند، به اینحقیقت پی برده بودند که آنچه موسی علیه السلام آورده است، درخشانتر و قویتر ازآن چیزی است که جادوگران به میان افگندهاند پس با این سخن خواست تا در اذهان مردم این شک و شبهه را درافگند که: این صحنهای را که شما مشاهدهکردید، هرچند با برتری و غلبه موسی بر جادوگران بهپایان آمد اما این خود؛ کار استاد خودشان بود و آنان این فن را از خود وی آموخته بودند پس گمان نبرید کهکار موسی علیه السلام کاری است که بشر بر آن قادر نیست، یا این کار وی از فعل پروردگاری است که او بهسویش فرامیخواند «به زودی خواهید دانست. حتما دستها و پاهایتان را در خلاف جهت همدیگر خواهم برید» یعنی دست راست را با پای چپ، یا عکس آن «سپس همگیتان را به دار خواهم آویخت» به صلیبکشیدن یا به دارآویختن، همان حلق آویزکردن تا مرگ است. فرعون خواست تا ساحران را بر شاخههای درختان خرما به دار کشد تا این عمل، شکنجه شدیدتری برایشان باشد و در انظار مردم بیشتر خوارشان گرداند.
﴿قَالُواْ لَا ضَیۡرَۖ إِنَّآ إِلَىٰ رَبِّنَا مُنقَلِبُونَ٥٠﴾ [الشعراء: 50].
«جادوگران گفتند: باکی نیست، ما بهسوی پروردگار خود باز میگردیم» یعنی: درآنچه که از عذاب دنیا به ما میرسد، بر ما هیچ باک و زیانی نیست زیرا این عذاب درگذر است و برطرف میشود و ما بعد از آن بهسوی پروردگارمان بازمیگردیم واو برای ما ـ با ایمان به حق، پایداریمان بر شکنجهات، ثباتمان بر توحید و بیزاری از کفر ـ از نعمتهای همیشگی خویش چنان میبخشد که آن را حد و وصفی نیست.
﴿إِنَّا نَطۡمَعُ أَن یَغۡفِرَ لَنَا رَبُّنَا خَطَٰیَٰنَآ أَن کُنَّآ أَوَّلَ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ٥١﴾ [الشعراء: 51].
«ما امیدواریم که پروردگارمان گناهانمان را از آن روی که نخستین ایمانآورندگان بودهایم، بیامرزد».
سرانجام فرعون همگی آنان را کشت. که تفصیل داستان در سوره «اعراف» گذشت.
﴿۞وَأَوۡحَیۡنَآ إِلَىٰ مُوسَىٰٓ أَنۡ أَسۡرِ بِعِبَادِیٓ إِنَّکُم مُّتَّبَعُونَ٥٢﴾ [الشعراء: 52].
«و به موسی وحی کردیم که بندگان مرا شبانه ببر» بعد از آنکه موسی علیه السلام سالها در مصر باقی ماند و دعوت وی جز بر عناد و استکبار فرعونیان نیفزود، خداوند متعال به وی فرمان داد که بنیاسرائیل را شبانه از مصر حرکت دهد «زیرا شما مورد تعقیب قرار خواهید گرفت» یعنی: فرعون و قومش شما را تعقیب میکنند تا شما را از راه بازگردانند. حق تعالی بنیاسرائیل را بندگان خود نامید زیرا آنان بهموسی علیه السلام و رسالت وی ایمان آورده بودند. براساس قول جمعی از مفسران، موسی علیه السلام شبانگاه در هنگام طلوع ماه حرکت کرد. نقل است که موسی علیه السلام تابوت یوسف علیه السلام را نیز از قبر وی بیرون آورد و با خود برد زیرا یوسف علیه السلام خود وصیت کرده بود که چون بنیاسرائیل از مصر میرفتند، نعش او را نیز با خود به فلسطین ببرند. نقل است که مدت اقامت بنیاسرائیل در مصر، (430) سال بود و شب بیرون شدنشان از مصر، برای همیشه نزد آنان شب عید است که آن را «عیدفصح» مینامند.
﴿فَأَرۡسَلَ فِرۡعَوۡنُ فِی ٱلۡمَدَآئِنِ حَٰشِرِینَ٥٣﴾ [الشعراء: 53].
«آنگاه فرعون گردآورندگان را به شهرها فرستاد» یعنی هنگامی که خبر بهراه افتادن بنیاسرائیل و خروجشان از مصر به فرعون رسید، او دستور بسیج عمومی داد. به قولی: هزار شهر و دوازده هزار قریه تحت حاکمیت فرعون قرار داشت.
﴿إِنَّ هَٰٓؤُلَآءِ لَشِرۡذِمَةٞ قَلِیلُونَ٥٤﴾ [الشعراء: 54].
فرعون گفت: «بیگمان اینان» یعنی بنی اسرائیل «گروهی اندکند» او با این سخنش میخواست تا از شأن و ارزش بنیاسرائیل در نزد قومش کاسته و از میان برداشتنشان را ساده و آسان جلوه دهد. به قولی: بنیاسرائیل جمعا ششصدوهفتادهزار تن بودند و سپاه فرعون در حدود یک میلیون و پانصد هزار تن. اما این عدد به اثبات نرسیده و گویا از مبالغههای بنیاسرائیل است.
﴿وَإِنَّهُمۡ لَنَا لَغَآئِظُونَ٥٥﴾ [الشعراء: 55].
فرعون افزود: «و به راستی آنان ما را بر سر خشم آوردهاند» که بی اجازه ما از مصر بیرون رفتهاند.
﴿وَإِنَّا لَجَمِیعٌ حَٰذِرُونَ٥٦﴾ [الشعراء: 56].
«و ما انبوهی حاذر هستیم» حاذر: آماده و بیدار. گویی او تمام پیروان خویش را فرمان داد تا با حرکت بنیاسرائیل به حال آماده باش قرار گیرند و برای ناکام کردن این حرکت، همه بسیج شوند.
﴿فَأَخۡرَجۡنَٰهُم مِّن جَنَّٰتٖ وَعُیُونٖ٥٧ وَکُنُوزٖ وَمَقَامٖ کَرِیمٖ٥٨﴾ [الشعراء: 57-58].
«سرانجام ما آنان را از باغستانها و چشمه سارها و گنجینهها و جایگاههای پرناز و نعمت بیرون کردیم» یعنی: فرعون و لشکریانش را از سرزمین مصر که پر ازباغستانها، چشمهسارها و گنجینهها بود بیرون راندیم. مقام کریم: منازل و خانههای نیکو و بهقولی: مجالس رؤسا و امراء است.
﴿کَذَٰلِکَۖ وَأَوۡرَثۡنَٰهَا بَنِیٓ إِسۡرَٰٓءِیلَ٥٩﴾ [الشعراء: 59].
«چنین بود» خواست و اراده ما «و آنها را به بنیاسرائیل به میراث دادیم» در زمان سلیمان علیه السلام و بعضی از شاهان دیگر بنیاسرائیل. یا مراد زیوراتی است که بنیاسرائیل در شب بیرون آمدن از مصر از قبطیان به عاریت گرفتند. آیه کریمه احتمال این و آن ـ هر دو ـ را دارد.
﴿فَأَتۡبَعُوهُم مُّشۡرِقِینَ٦٠﴾ [الشعراء: 60].
«پس هنگام برآمدن خورشید آنها را تعقیب کردند» یعنی: فرعون و فرعونیان که به تعقیب بنی اسرائیل بیرون رفته بودند، بههنگام برآمدن خورشید به آنان رسیدند. بهقولی معنی این است: فرعونیان درحالی به تعقیب بنیاسرائیل شتافتند که حرکت آنها به سمت مشرق بود.
﴿فَلَمَّا تَرَٰٓءَا ٱلۡجَمۡعَانِ قَالَ أَصۡحَٰبُ مُوسَىٰٓ إِنَّا لَمُدۡرَکُونَ٦١﴾ [الشعراء: 61].
«و چون دو گروه همدیگر را دیدند» یعنی در معرض دید همدیگر قرار گرفتند، بهگونهای که این گروه، گروه دیگر را میدید «یاران موسیگفتند، بیگمان ما گیر افتادیم» یعنی: بهزودی سپاه فرعون به ما میرسند و ما تابوتوان رویارویی با آنها را نداریم، آنها پشت سر ما هستند و دریا هم پیش روی ما.
﴿قَالَ کَلَّآۖ إِنَّ مَعِیَ رَبِّی سَیَهۡدِینِ٦٢﴾ [الشعراء: 62].
«گفت» موسی علیه السلام «چنین نیست» ای قوم من! از سوءظن نسبت به خداوندأ دست بر دارید، آنها قطعا به شما نمیرسند «زیرا پروردگارم با من است» با یاری ورهنمونی خویش «و بهزودی مرا راهنمایی خواهد کرد» به راه نجات.
﴿فَأَوۡحَیۡنَآ إِلَىٰ مُوسَىٰٓ أَنِ ٱضۡرِب بِّعَصَاکَ ٱلۡبَحۡرَۖ فَٱنفَلَقَ فَکَانَ کُلُّ فِرۡقٖ کَٱلطَّوۡدِ ٱلۡعَظِیمِ٦٣﴾ [الشعراء: 63].
«پس به موسی وحی کردیم که با عصایت بر دریا بزن» آن دریا بنابر قول راجح، دریای سرخ (بحراحمر) بود «آنگاه دریا از هم شکافت» یعنی: موسی عصایش را بر دریا زد و دریا از هم شکافت، به طوری که بستر آن خشک و نمایان گشت چنانکه ممکن بود پیاده از آن گذر کرد. به قولی: دریا ـ بهتعداد قبایل (اسباط) قوم موسی علیه السلام ـ دوازده پاره شد «پس هر پارهای از آن» فرق: قطعه و پارهای ازدریاست «همچون کوهی بزرگ بود» که از جانب راست و چپ راهها، بهسوی بالا قرار گرفته بود.
﴿وَأَزۡلَفۡنَا ثَمَّ ٱلۡأٓخَرِینَ٦٤﴾ [الشعراء: 64].
«و دیگران را بدانجا نزدیک گردانیدیم» یعنی: فرعون و فرعونیان را بهسوی دریا نزدیک کردیم.
﴿وَأَنجَیۡنَا مُوسَىٰ وَمَن مَّعَهُۥٓ أَجۡمَعِینَ٦٥﴾ [الشعراء: 65].
«و موسی و همراهانش را همگی نجات دادیم» با گشودن راههایی برای عبورشان از کف دریا و دادن امکان گذر از پهنای دریا به ایشان.
﴿ثُمَّ أَغۡرَقۡنَا ٱلۡأٓخَرِینَ٦٦﴾ [الشعراء: 66].
«آنگاه دیگران را غرق کردیم» یعنی: فرعون و قومش را با بههمآوردن دریا برآنان، غرق کردیم زیرا آنها برای دنبالکردن موسی علیه السلام و قومش به دریا درآمدند.
﴿إِنَّ فِی ذَٰلِکَ لَأٓیَةٗۖ وَمَا کَانَ أَکۡثَرُهُم مُّؤۡمِنِینَ٦٧﴾ [الشعراء: 67].
«بیگمان در این» رویدادی که ذکر شد از آغاز داستان موسی و فرعون تا پایانیافتن آن به چنین پایانی عبرتانگیز «نشانهای است» بزرگ بر قدرت عظیم وخیره کننده حق تعالی «و بیشترشان مؤمن نبودند» یعنی: بیشتر این گروهی که با فرعون بودند، مؤمن نبودند زیرا جز اندکی از آنان ـ مانند آسیه زن فرعون ـ ایمان نیاورده بودند.
﴿وَإِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ ٱلۡعَزِیزُ ٱلرَّحِیمُ٦٨﴾ [الشعراء: 68].
«و قطعا پروردگارت عزیز رحیم است» یعنی: از دشمنان خویش انتقامگیرنده وبه دوستان خویش مهربان است.
﴿وَٱتۡلُ عَلَیۡهِمۡ نَبَأَ إِبۡرَٰهِیمَ٦٩﴾ [الشعراء: 69].
«و خبر ابراهیم را برایشان» یعنی بر امت خویش «بخوان» ای محمد صلی الله علیه و آله و سلم! زیرا او خلیل خدا عزوجل و امام حنفاء است پس شایسته است که داستان وی برای این امت خوانده شود تا در اخلاص و توکل و عبادت و بیزاری از شرک، به وی اقتدا کنند.
﴿إِذۡ قَالَ لِأَبِیهِ وَقَوۡمِهِۦ مَا تَعۡبُدُونَ٧٠﴾ [الشعراء: 70].
«آنگاه که» ابراهیم علیه السلام «به پدرش و قومش گفت، شما چهمیپرستید؟» ابراهیم علیه السلام میدانست که آنها بتان را میپرستند ولی خواست تا آنان را با حجت ملزم گرداند.
﴿قَالُواْ نَعۡبُدُ أَصۡنَامٗا فَنَظَلُّ لَهَا عَٰکِفِینَ٧١﴾ [الشعراء: 71].
«گفتند: بتانی را میپرستیم و پیوسته برای آنها معتکفیم» یعنی: پیوسته و به استمرار ـ نه فقط در وقت و میعادی معین ـ بر عبادت آنها پایدار و ملازمیم. اعتکاف برای بتان: اقامت ورزیدن بر عبادت آنهاست.
﴿قَالَ هَلۡ یَسۡمَعُونَکُمۡ إِذۡ تَدۡعُونَ٧٢﴾ [الشعراء: 72].
«گفت» ابراهیم علیه السلام به قومش «آیا وقتی آنها را به پرستش میخوانید، ندای شما را میشنوند؟».
﴿أَوۡ یَنفَعُونَکُمۡ أَوۡ یَضُرُّونَ٧٣﴾ [الشعراء: 73].
«یا به شما سودی میبخشند» به وجهی از وجوه سودرسانی «یا زیانی میرسانند؟» چنانچه پرستش آنها را ترک کنید؟! پس اگر چنین نیست و آنها نه میشنوند و نه سود و زیانی میرسانند، دیگر برای عبادت آنها چه دلیل و توجیهی وجود دارد.
﴿قَالُواْ بَلۡ وَجَدۡنَآ ءَابَآءَنَا کَذَٰلِکَ یَفۡعَلُونَ٧٤﴾ [الشعراء: 74].
«گفتند: نه» هیچ یک از اینها نیست؛ نه بتان ندای ما را میشنوند، نه به ما سودی میبخشند و نه زیانی میرسانند «بلکه نیاکانمان را یافتیم که چنین میکردند» و ما هم از آنها تقلید کردهایم. بدینگونه بود که قومش هیچ پاسخ دیگری برای توجیه پرستش آنها نیافتند، جز اینکه تقلید محض را انگیزه کار خود معرفی کرده و اقرار کنند به اینکه بتان چنان عاجز و ناتوانند که نه میتوانند سود و زیانی برسانند، نه میشنوند و نه میبینند.
﴿قَالَ أَفَرَءَیۡتُم مَّا کُنتُمۡ تَعۡبُدُونَ٧٥ أَنتُمۡ وَءَابَآؤُکُمُ ٱلۡأَقۡدَمُونَ٧٦﴾ [الشعراء: 75-76].
«گفت» ابراهیم ÷، در رد این تقلید کورکورانه آنان «آیا در آنچه شما و نیاکان پیشینتان میپرستیدهاید، تأمل کردهاید؟».
﴿فَإِنَّهُمۡ عَدُوّٞ لِّیٓ إِلَّا رَبَّ ٱلۡعَٰلَمِینَ٧٧﴾ [الشعراء: 77].
«بدانید که آنها دشمن مناند» یعنی: بتان دشمنان مناند و من در زندگی خود دشمنی با آنها را راه و روش خویش قرار دادهام، با آنها دشمنی میورزم تا پرستش آنها را از روی زمین ریشهکن کنم و هیچ باکی هم از آنها ندارم «جز پروردگار عالمیان» یعنی: لیکن پروردگار عالمیان دشمن من نیست بلکه او در دنیا وآخرت دوست و سرور من است. بدینسان، پاسخ ابراهیم علیه السلام هم عاطفی و هم عقلی بود در حالیکه پاسخ مشرکان صرفا پاسخی عاطفی بود. و از آنجا که پاسخ ابراهیم علیه السلام حاوی اعلان این حقیقت بود که خدای عزوجل پروردگارش میباشد بنابراین، به شناساندن او آغاز کرد و گفت:
﴿ٱلَّذِی خَلَقَنِی فَهُوَ یَهۡدِینِ٧٨ وَٱلَّذِی هُوَ یُطۡعِمُنِی وَیَسۡقِینِ٧٩﴾ [الشعراء: 78-79].
«همان کسی که مرا آفریده است و همو مرا هدایت میکند» بهسوی مصالح و منافع دین و دنیایم. به این ترتیب، ابراهیم خلیل علیه السلام پروردگارش را به اوصافی وصف کرد که او بهخاطر آنها سزاوار پرستش است زیرا آفرینش، هدایتکردن، روزیدادن، دفع بیماری، جلب شفا، میراندن، زنده کردن و آمرزیدن ـ که آیات بعدی بر آنها صراحت دارند ـ همه، نعمتهایی هستند که شکر منعم را با تمام انواع شکر ـ که بلندترین و سزاوارترین آن نیایش و پرستش است ـ میطلبند، چنانچه میفرماید: «و همان کسی که به من خوراک میدهد و سیرابم میگرداند» با رام کردن اسباب آسمانی و زمینی برای من.
﴿وَإِذَا مَرِضۡتُ فَهُوَ یَشۡفِینِ٨٠ وَٱلَّذِی یُمِیتُنِی ثُمَّ یُحۡیِینِ٨١﴾ [الشعراء: 80-81].
«و چون بیمار شوم همو مرا شفا میدهد» و جز او کسی بر شفا دادنم قادر نیست «و آن کس که مرا میمیراند و سپس زندهام میگرداند» و جز او کسی قادر بر این کارنیست. ابراهیم علیه السلام فقط بیماری را به خود نسبت داد نه دیگر افعال ذکرشده را، از روی رعایت ادب با پروردگار خویش و الا بیماری و غیر آن همه از جانب خدای سبحان است.
﴿وَٱلَّذِیٓ أَطۡمَعُ أَن یَغۡفِرَ لِی خَطِیَٓٔتِی یَوۡمَ ٱلدِّینِ٨٢﴾ [الشعراء: 82].
«و آن کس که امیدوارم در روز جزا خطایم را بر من ببخشاید» حاصل و خلاصه پیام ابراهیم علیه السلام در این بیان شیوا و حجت روشن وی این است که: فقط آفریننده، بخشنده و ادارهکننده این پدیدهها و نعمتهاست که شایسته پرستش میباشد، نه غیر وی.
مجاهد میگوید: «مراد ابراهیم علیه السلام از خطایش، سه مورد ذیل بود:
اول اینکه او در پاسخ این سؤال بتپرستان که بتان را چه کسی خرد کرده است؟ گفته بود: ﴿قَالَ بَلۡ فَعَلَهُۥ کَبِیرُهُمۡ هَٰذَا﴾ [الأنبیاء: 63]. «بلکه این کار بت بزرگ است» در حالیکه بتشکن خود او بود.
دوم اینکه او به قومش در توجیه عدم بیرون رفتن با آنان به مراسم عیدشان و دنبال کشیدن خود برای شکستن بتان گفته بود:﴿إِنِّی سَقِیمٞ﴾ [الصافات: 89]. «من بیمارم» درحالیکه بیمار نبود.
سوم این که او به حاکم ستمگر که قصد تجاوز به ساره همسرش را داشت، گفته بود: (ساره خواهر من است).
حسن افزوده است: و این سخن وی درباره ستاره که گفته بود: ﴿هَٰذَا رَبِّیۖ﴾ [الأنعام: 76]. «این پروردگار من است» نیز از آن جمله است.
زجاج میگوید: «پیامبران علیهم السلام بشرند و جایز است که از آنان گناه سر زند، مگر از آنان گناه کبیره سر نمیزند زیرا آنان از ارتکاب گناه کبیره معصوم اند». هرچند که سخنان ابراهیم علیه السلام از «معاریض» بود، یا در مقام محاجه گفته شده بود لذا هدف وی دروغ گویی نبود.
﴿رَبِّ هَبۡ لِی حُکۡمٗا وَأَلۡحِقۡنِی بِٱلصَّٰلِحِینَ٨٣﴾ [الشعراء: 83].
«پروردگارا! به من حکم ببخش» مراد از حکم: دانش و فهم است. بهقولی: نبوت و رسالت است. بهقولی دیگر: شناخت حدود الله عزوجل ، احکام و غیر این از معارف است «و مرا به صالحان ملحق فرمای» یعنی: مرا به پیامبران قبل از من در بهشت ملحق گردان.
در حدیث شریف آمده است: «اللهم أحینا مسلمین وأمتنا مسلمین وألحقنا بالصالحین، غیر خزایا ولا مبدلین». «بارالها! ما را مسلمان زنده بدار و مسلمان بمیران و ما را به شایستگان ملحق گردان، بیآنکه خوارمان کرده باشی یا از کسانی که دین خود را دگرگون کردهاند».
﴿وَٱجۡعَل لِّی لِسَانَ صِدۡقٖ فِی ٱلۡأٓخِرِینَ٨٤﴾ [الشعراء: 84].
«و برای من در میان آیندگان آوازه نیکو گذار» یعنی: برای من در میان آیندگانی که بعد از من تا روز قیامت میآیند، نام و آوازه نیکو قرار ده. خدای سبحان این نام و آوازه نیکو را برای ابراهیم علیه السلام قرار داد زیرا تمام امتها و همه اهل ادیان در همه نسلها و عصرها به او افتخار میکنند و او را گرامی و بزرگ میدارند.
﴿وَٱجۡعَلۡنِی مِن وَرَثَةِ جَنَّةِ ٱلنَّعِیمِ٨٥﴾ [الشعراء: 85].
«و مرا از وارثان بهشت پرنازونعمت گردان» یعنی: از کسانی که جاودانه به آن وارد میشوند.
﴿وَٱغۡفِرۡ لِأَبِیٓ إِنَّهُۥ کَانَ مِنَ ٱلضَّآلِّینَ٨٦﴾ [الشعراء: 86].
«و بر پدرم بیامرز زیرا او از گمراهان بود» ابراهیم علیه السلام در آغاز امر برای پدرش آمرزش خواست اما چون برایش معلوم شد که او دشمن خدا عزوجل است، از وی بیزاری جست.
﴿وَلَا تُخۡزِنِی یَوۡمَ یُبۡعَثُونَ٨٧﴾ [الشعراء: 87].
«و مرا در روزی که مردم برانگیخته میشوند، رسوا نکن» یعنی: مرا در ملا و محضر مردم در روز محشر ـ با بازخواست و مجازاتم ـ رسوا نکن. یا مرا در روز قیامت عذاب نکن. در حدیث شریف به روایت بخاری و غیرآن از ابیهریره رضی الله عنه آمدهاست که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «ابراهیم در روز قیامت با پدرش آزر درحالی ملاقات میکند که بر چهره آزر گردوغباری نشسته است. سپس به وی میگوید:پدر! آیا به تو نگفته بودم که از من نافرمانی نکن؟ پدرش میگوید: اینک امروز از تو نافرمانی نمیکنم! در این هنگام ابراهیم علیه السلام [مناجات کنان] میگوید:پروردگارا! تو به من وعده دادی که در روز رستاخیز رسوایم نسازی پس کدام رسوایی از این رسوایی پدرم بیشتر است؟ خداوند عزوجل میفرماید: همانا من بهشت را بر کافران حرام کردهام، سپس میفرماید: ای ابراهیم! بنگر که در زیر پاهای تو چیست؟ ابراهیم علیه السلام به زیر پای خویش مینگرد، بناگاه میبیند که در زیر پایش کفتار نر گندیده و آلودهای است آنگاه چهار دستوپای آن کفتار گرفته میشود و در آتش افگنده میشود». گویی خداوند متعال آزر را بهصورت کفتاری درمیآورد.
﴿یَوۡمَ لَا یَنفَعُ مَالٞ وَلَا بَنُونَ٨٨﴾ [الشعراء: 88].
«روزی که هیچ مال و فرزندی سود نمیدهد» یعنی مال و فرزندان شخص نمیتوانند وی را در روز قیامت از عذاب خداوند عزوجل نگاه دارند.
﴿إِلَّا مَنۡ أَتَى ٱللَّهَ بِقَلۡبٖ سَلِیمٖ٨٩﴾ [الشعراء: 89].
«مگر کسی که دلی پاک و پیراسته» از کفر، نفاق و بقیه امراض باطنی «بهنزد خدا بیاورد» یعنی: مال و نزدیکان شخص نزد خداوند عزوجل به انسان سودی نمیرسانند بلکه آنچه که به وی سود میرساند، سلامت قلب وی است. قلب سلیم: یعنی قلب صحیح و سالم، همانا قلب مؤمن است زیرا قلب کافر و منافق بیمار است.
با این دعا، دعاهای ابراهیم علیه السلام به پایان رسید.
﴿وَأُزۡلِفَتِ ٱلۡجَنَّةُ لِلۡمُتَّقِینَ٩٠﴾ [الشعراء: 90].
«و بهشت برای پرهیزگاران نزدیک آورده میشود» تا به آن وارد شوند.
﴿وَبُرِّزَتِ ٱلۡجَحِیمُ لِلۡغَاوِینَ٩١﴾ [الشعراء: 91].
«و دوزخ برای گمراهان نمایان گردانیده میشود» یعنی: چنان آشکار و نمایان گردانیده میشود که نزدیک است شعلههایش آنان را فراگیرد. بدینگونه است کهخداوند عزوجل بهشت را برای مؤمنان آشکار و نزدیک میگرداند؛ قبل از آنکه به آنداخل شوند و دوزخ را برای کفار، قبل از آنکه به آن درآیند تا غم و اندوه کفار سختتر شده و شادی و مسرت مؤمنان مضاعف گردد.
﴿وَقِیلَ لَهُمۡ أَیۡنَ مَا کُنتُمۡ تَعۡبُدُونَ٩٢ مِن دُونِ ٱللَّهِ هَلۡ یَنصُرُونَکُمۡ أَوۡ یَنتَصِرُونَ٩٣﴾ [الشعراء: 92-93].
«و به آنان گفته میشود» یعنی: به اهل دوزخ، از باب سرزنش و سرکوب: «آنچه جز خدا میپرستیدید کجایند؟ آیا شما را یاری میکنند، یا خود یاری میبینند؟» قطعا پاسخ منفی است.
﴿فَکُبۡکِبُواْ فِیهَا هُمۡ وَٱلۡغَاوُۥنَ٩٤﴾ [الشعراء: 94].
«آنگاه آنان و گمراهان در آن سرنگون افگنده میشوند» یعنی: معبودان باطل وگمراهان پرستشگرشان، همه بر روی یکدیگر با سر در دوزخ افگنده میشوند.
﴿وَجُنُودُ إِبۡلِیسَ أَجۡمَعُونَ٩٥﴾ [الشعراء: 95].
«و نیز همه سپاهیان ابلیس» یعنی: شیطانهای ابلیس و پیروان انسی و جنی وی که مردم را گمراه میکردند نیز همگی در دوزخ سرنگون افگنده میشوند. بهقولی: مراد از (جنود ابلیس) نسل و تبار ویاند. بهقولی دیگر: مراد هر کسیاست که بهسوی پرستش بتان دعوت میکند. آری! همگی آنان به دوزخ درافگنده میشوند.
﴿قَالُواْ وَهُمۡ فِیهَا یَخۡتَصِمُونَ٩٦ تَٱللَّهِ إِن کُنَّا لَفِی ضَلَٰلٖ مُّبِینٍ٩٧﴾ [الشعراء: 96-97].
«آنان درحالیکه در آنجا با یکدیگر ستیزه میکنند، میگویند: سوگند به خدا که ما درگمراهی آشکاری بودیم» یعنی: در روز قیامت پرستشگران باطل با معبودان خود بهدشمنی و ستیزه برخاسته و بر آنان برمیشورند، بعد از آنکه در دنیا در محبت آنان فنا شده بودند و در پیروی از آنان سر از پا نمیشناختند و بر هرکسی که با آنان در این راه باطل معارضه میکرد، به مبارزه برخاسته و به مجازاتشان اقدام میکردند چنانکه قوم ابراهیم علیه السلام با وی چنین کردند. لیکن در قیامت وضع دگرگون میشود و پرستشگران با معبودان باطل خود به ستیزه برخاسته و بر گمراهی خود تأکید میکنند و میگویند: ما آشکارا در گمراهی بودهایم.
﴿إِذۡ نُسَوِّیکُم بِرَبِّ ٱلۡعَٰلَمِینَ٩٨﴾ [الشعراء: 98].
آری! سوگند به خدا که ما در گمراهی آشکاری بودیم «آنگاه که شما» معبودان باطل «را با پروردگار عالمیان برابر میکردیم» و شما را مانند او مورد پرستش قرار میدادیم.
﴿وَمَآ أَضَلَّنَآ إِلَّا ٱلۡمُجۡرِمُونَ٩٩﴾ [الشعراء: 99].
آن گاه می افزایند: «و جز مجرمان» از شیطانهای انسی و جنیای که با خدای یکتا و لاشریک پرچم مبارزه و دشمنی را برافراشتند «ما را گمراه نکردند».
﴿فَمَا لَنَا مِن شَٰفِعِینَ١٠٠﴾ [الشعراء: 100].
«پس اکنون هیچ شفیعی نداریم» که برای ما شفاعت کند و ما را از عذابت برهاند چنانکه مؤمنان به اذن پروردگارشان شفیعان و واسطههایی دارند.
﴿وَلَا صَدِیقٍ حَمِیمٖ١٠١﴾ [الشعراء: 101].
«و نه هیچ دوست حمیمی» یعنی: دوست صمیمیای هم نداریم که با ما نزدیکی کرده و یاریمان دهد و ما را از خشم و عذاب پروردگار برهاند. حمیم: دوست نزدیکی است که تو او و او تو را بهشدت هر چه تمامتر دوست داشته باشید. درحدیث شریف به روایت جابربن عبدالله رضی الله عنه از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آمده است که فرمودند: «همانا شخص بهشتی در بهشت میپرسد: فلان کس و دوست وی در دوزخ چهکار کردند؟ سپس پیوسته [دنبال قضیه را میگیرد و] برای او شفاعت میکند تا سرانجام خداوند متعال شفاعتش را درباره وی میپذیرد پس چون از دوزخ نجات مییابد، مشرکان میگویند: ما لنا من شافعین و لا صدیق حمیم: اینک نه ما هیچ شفیعی داریم و نه هیچ دوست نزدیکی».
﴿فَلَوۡ أَنَّ لَنَا کَرَّةٗ فَنَکُونَ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ١٠٢﴾ [الشعراء: 102].
«و ای کاش برای ما یکبار بازگشتی بود» بهسوی دنیا «تا از مؤمنان میشدیم» ودر قطار آنان درمیآمدیم.
﴿إِنَّ فِی ذَٰلِکَ لَأٓیَةٗۖ وَمَا کَانَ أَکۡثَرُهُم مُّؤۡمِنِینَ١٠٣﴾ [الشعراء: 103].
«بیگمان در این نشانهای است» یعنی: در آنچه ذکر شد از داستان ابراهیم ÷، دشمنی دوزخیان با یکدیگر و حسرتخوردنشان بر گمراهی خویش، عبرت وپندی مؤثر است «و بیشترشان مؤمن نبودند» یعنی: بیشتر این گروهی که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم داستان ابراهیم علیه السلام را برایشان میخواند ـ که قریش و همراهان دینی آنانند ـ مؤمن نیستند. یا مراد: قوم ابراهیم علیه السلام اند که بیشترشان مؤمن نبودند.
﴿وَإِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ ٱلۡعَزِیزُ ٱلرَّحِیمُ١٠٤﴾ [الشعراء: 104].
«و در حقیقت پروردگار تو همان عزیز رحیم است» لذا دشمنانش را سرکوب کرده و به دوستانش مهر و محبت میورزد.
﴿کَذَّبَتۡ قَوۡمُ نُوحٍ ٱلۡمُرۡسَلِینَ١٠٥﴾ [الشعراء: 105].
«قوم نوح پیامبران را تکذیب کردند» چرا فرمود: (پیامبران را)؟ درحالیکه آنان فقط پیامبر خویش نوح علیه السلام را تکذیب کردند نه همه پیامبران را؟ بدان جهتکه آنان منکر بعثت تمام پیامبران علیهم السلام بودند. یا اینکه تکذیب یک پیامبر در حکم تکذیب همه ایشان است.
﴿إِذۡ قَالَ لَهُمۡ أَخُوهُمۡ نُوحٌ أَلَا تَتَّقُونَ١٠٦﴾ [الشعراء: 106].
«چون برادرشان نوح به آنان گفت» یعنی: نوح برادرشان در قبیله و نسب بود نه برادرشان در دین زیرا آنان و نوح علیه السلام از نظر دینی در دو جهت مخالف با هم قرارداشتند. آری! نوح علیه السلام به آنان گفت: «آیا پروا نمیدارید» از خدای سبحان تا پرستش بتان را ترک کرده و به ندای پیامبری که بهسوی شما فرستاده شده است لبیک بگویید؟
ملاحظه میکنیم که در داستانهای نوح، هود، صالح، لوط و شعیب علیهم السلام ندای پیامبران به اقوام و امتهایشان همه این بود: (ألا تتقون: آیا تقوی پیشه نمیکنید و پروا نمیدارید؟). البته این امر دلیل بر آن است که هدف اساسی دعوت تمام پیامبران علیهم السلام ، همانا رسانیدن مردم به سر منزل تقوا بوده است.
﴿إِنِّی لَکُمۡ رَسُولٌ أَمِینٞ١٠٧﴾ [الشعراء: 107].
«من برای شما رسولی هستم» از جانب خداوند عزوجل که در آنچه به شما از جانب حق تعالی ابلاغ میکنم «امین» و مورد اعتماد هستم. شایان ذکر است که قوم نوح علیه السلام به امانتداری و راستگویی وی واقف بودند.
﴿فَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَأَطِیعُونِ١٠٨﴾ [الشعراء: 108].
«پس از خدا پروا کنید و از من اطاعت نمایید» یعنی: طاعت خداوند عزوجل را سپری در برابر عذاب وی قرار دهید و از من در اوامری که از سوی خداوند عزوجل شما را بدان امر میکنم فرمان برید؛ مانند ایمان آوردن به وی، ترک شرک، انجام دادن فرایض و برنامههای دینی.
﴿وَمَآ أَسَۡٔلُکُمۡ عَلَیۡهِ مِنۡ أَجۡرٍۖ إِنۡ أَجۡرِیَ إِلَّا عَلَىٰ رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِینَ١٠٩﴾ [الشعراء: 109].
«و بر این، اجری از شما طلب نمیکنم» یعنی: بر تبلیغ این رسالت، از شما مزدی نمیطلبم و در این مزد طمع نمیبندم، با وجود منفعت بزرگی که تبلیغ این رسالت برای شما دارد «پاداش من جز بر عهده پروردگار عالمیان نیست» پس من پاداش دعوت خود را از حق تعالی میطلبم زیرا هموست که مرا به ابلاغ رسالت، مکلف گردانیده است.
﴿فَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَأَطِیعُونِ١١٠﴾ [الشعراء: 110].
«پس، از خدا پروا بدارید و از من اطاعت کنید» نوح علیه السلام این جمله را بدان جهت تکرار کرد تا این معنی را در نهادشان پایدار سازد. ملاحظه میکنیم که نوح علیه السلام برای هر یک از دو درخواست خود بهسوی تقوا، علتی ذکر کرد؛ چنانکه در اول گفت: چون بر امانتداریام آگاهید پس تقوا پیشه کنید و در دومین درخواست خود گفت: چون دانستید که از شما مزدی نمیطلبم پس تقوا پیشه کنید.
﴿۞قَالُوٓاْ أَنُؤۡمِنُ لَکَ وَٱتَّبَعَکَ ٱلۡأَرۡذَلُونَ١١١﴾ [الشعراء: 111].
«گفتند: آیا به تو ایمان بیاوریم حال آنکه فرومایگان از تو پیروی کردهاند؟» یعنی: چگونه از تو پیروی کنیم و به تو ایمان بیاوریم، حال آنکه فرومایگانی که از کمترین مال و جاه برخوردارند، از تو پیروی کردهاند؟ رذاله: خست و ذلت است.آری! قوم نوح علیه السلام از آن روی پیروانش را پست و فرومایه شمردند که ایشان سرمایه و مقام و شرف ظاهری کمتری داشتند. یا بدانجهت که ایشان نسب عالی نداشتند. بهقولی: پیروان نوح علیه السلام متشکل از صاحبان حرفهها و مشاغل پایین وفرومایه بودند.
پس حاصل معنی این است: نه به تو ایمان میآوریم، نه از تو پیروی میکنیم و نه در کار ایمان به فرومایگان اقتدا مینماییم.
﴿قَالَ وَمَا عِلۡمِی بِمَا کَانُواْ یَعۡمَلُونَ١١٢﴾ [الشعراء: 112].
«نوح گفت: من از کارشان چه آگاهیای دارم؟» یعنی: مرا با شغل و حرفه آنان چهکار که از آن آگاه باشم؟ من مکلف به آن نیستم که از کارها و مشاغل آنان آگاه شوم بلکه فقط مکلفم که آنان را بهسوی ایمان فراخوانم و به ایمانشان بها دهم و آن را معتبر بشناسم، نه به حرفهها و مشاغل و فقر و غنایشان چراکه این امور در میزان ایمان، هیچ قدر و قیمتی ندارند.
﴿إِنۡ حِسَابُهُمۡ إِلَّا عَلَىٰ رَبِّیۖ لَوۡ تَشۡعُرُونَ١١٣﴾ [الشعراء: 113].
«حساب آنان جز بر پروردگارم نیست، اگر در مییابید» یعنی: تفتیش و بازرسی و محاسبه ضمایر و اعمالشان فقط بر خدا عزوجل است و اگر شما از اهل شعور و فهم بودید، این حقیقت را دریافته و آن را باور میکردید.
نسفی میگوید: «آن متکبران، پیروان نوح علیه السلام را متهم کردند که در عین فرومایگی، به ایمان هم تظاهر میکنند و در واقع به نوح علیه السلام ایمان ندارند». که نوح علیه السلام پاسخشان را به نحو فوق داد.
﴿وَمَآ أَنَا۠ بِطَارِدِ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ١١٤﴾ [الشعراء: 114].
«و من طردکننده مؤمنان نیستم» این پاسخ نوح علیه السلام است به درخواست کفار که باید مؤمنان صاحب مشاغل پست را از خود براند و طرد کند.
﴿إِنۡ أَنَا۠ إِلَّا نَذِیرٞ مُّبِینٞ١١٥﴾ [الشعراء: 115].
«من جز هشداردهندهای آشکار نیستم» یعنی: من فقط هشداردهندهای هستم که آنچه را خدای سبحان مرا به ابلاغ آن بهسوی شما فرمان داده است، به طور واضح و آشکار برای شما میرسانم. یعنی: این مستضعفان نیز از جمله کسانی هستند که من به هشداردادنشان مأمور شدهام پس چگونه آنان را از خود طرد میکنم.
﴿قَالُواْ لَئِن لَّمۡ تَنتَهِ یَٰنُوحُ لَتَکُونَنَّ مِنَ ٱلۡمَرۡجُومِینَ١١٦﴾ [الشعراء: 116].
«گفتند: ای نوح، اگر دست برنداری قطعا از جمله سنگسارشدگان خواهی بود» یعنی: اگر از سرزنش دین و دشنامدادن خدایان مان و دعوت خویش دست برنداری، از جمله سنگسارشدگان خواهی بود. بهقولی معنای ﴿مِنَ ٱلۡمَرۡجُومِینَ﴾ [الشعراء: 116] ایناست: اگر از سرزنش دین و دشنام دادن خدایان مان و دعوت خویش دست برنداری، از جمله دشنام دادهشدگان خواهی بود. بدینسان، نوح علیه السلام را به برخورد بدلفظی، چون دشنام دادن و اهانت تهدید کردند، بعد از آنکه در میدان منطق و حجت خلع سلاح شدند. البته این عادت و شیوه دشمنان خدا عزوجل است که در نهایت امر، به تهدید پناه میبرند تا دعوتگران راه خدا عزوجل را از دعوتشان برگردانند.
﴿قَالَ رَبِّ إِنَّ قَوۡمِی کَذَّبُونِ١١٧﴾ [الشعراء: 117].
«نوح گفت: پروردگارا! قوم من مرا تکذیب کردند» یعنی بر تکذیب من پافشاری کرده، سخنم را نشنیده و دعوتم را اجابت نکردند.
﴿فَٱفۡتَحۡ بَیۡنِی وَبَیۡنَهُمۡ فَتۡحٗا وَنَجِّنِی وَمَن مَّعِیَ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ١١٨﴾ [الشعراء: 118].
«پس در میان من و آنان به حکمی فیصله کن» فتح: حکم قاضی در میان دو طرف دعوا است. یعنی: میان من و قوم من به حکمی که محق را از مبطل نمایان ومتمایز گرداند، حکم کن «و من و هرکس از مؤمنان را که با من است نجات بخش» از عذاب عمل آنان آنگاه که بخواهی مجازاتشان کنی. آری! چون نوح علیه السلام بعد از نهصدو پنجاه سال دعوت، از ایمان قوم خویش مأیوس شد، با این دعا پروردگارش را بهیاری فراخواند و خداوند عزوجل دعایش را اجابت کرد:
﴿فَأَنجَیۡنَٰهُ وَمَن مَّعَهُۥ فِی ٱلۡفُلۡکِ ٱلۡمَشۡحُونِ١١٩﴾ [الشعراء: 119].
«پس او و همراهانش را در کشتی پر و گرانبار، نجات بخشیدیم» یعنی: کشتیای که آکنده از مردم، چهارپایان، پرندگان و کالاها بود.
﴿ثُمَّ أَغۡرَقۡنَا بَعۡدُ ٱلۡبَاقِینَ١٢٠﴾ [الشعراء: 120].
«آنگاه باقیماندگان را بعد از آن غرق کردیم» یعنی: بعد از نجاتدادن او و همراهانش، باقیماندگان از قومش را غرق کردیم.
﴿إِنَّ فِی ذَٰلِکَ لَأٓیَةٗۖ وَمَا کَانَ أَکۡثَرُهُم مُّؤۡمِنِینَ١٢١﴾ [الشعراء: 121].
«قطعا در این نشانهای است» یعنی: در نجات نوح علیه السلام و مؤمنان همراهش بر این وصف شگفت و هلاک کردن دروغانگاران قومش، نشانه و عبرتی است بزرگ بر وجود و وحدانیت خدای عزوجل و راستگویی پیامبرانش «و بیشترشان مؤمن نبودند» یعنی اکثریت قوم نوح با وجود برپایی دلیل و حجت، از مشرکان بودند.
﴿وَإِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ ٱلۡعَزِیزُ ٱلرَّحِیمُ١٢٢﴾ [الشعراء: 122].
«و در حقیقت، پروردگار تو عزیز رحیم است» یعنی: او سرکوبکننده دشمنانش بوده و به دوستانش مهربان است.
﴿کَذَّبَتۡ عَادٌ ٱلۡمُرۡسَلِینَ١٢٣ إِذۡ قَالَ لَهُمۡ أَخُوهُمۡ هُودٌ أَلَا تَتَّقُونَ١٢٤﴾ [الشعراء: 123-124].
«قوم عاد پیامبران را تکذیب کردند، چون برادرشان هود به آنان گفت: آیا پروا نمیدارید؟» تفسیر آن همچون تفسیر سخن نوح علیه السلام به قوم خویش است، که در آیات «106 ـ 105» گذشت.
﴿إِنِّی لَکُمۡ رَسُولٌ أَمِینٞ١٢٥ فَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَأَطِیعُونِ١٢٦ وَمَآ أَسَۡٔلُکُمۡ عَلَیۡهِ مِنۡ أَجۡرٍۖ إِنۡ أَجۡرِیَ إِلَّا عَلَىٰ رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِینَ١٢٧﴾ [الشعراء: 125-126-127].
«بهراستی که من برایتان رسولی امین هستم پس، از خدا پروا بدارید و از من اطاعت کنید و برای آن از شما پاداشی نمیطلبم، پاداش من جز بر پروردگار جهانیان نیست» تفسیر این آیات سهگانه همچون تفسیر آنها در داستان نوح ÷، آیات: «109 ـ 107» میباشد.
﴿أَتَبۡنُونَ بِکُلِّ رِیعٍ ءَایَةٗ تَعۡبَثُونَ١٢٨﴾ [الشعراء: 128].
«آیا بر هر بلندیی بنایی از سر بازیچه میسازید؟» ریع: تپه مرتفع از زمین است. بهقولی: ریع، کوه است. مجاهد میگوید: ریع، وادیای در میان دو کوه، یا کوره راهی در کوه است. یعنی: شما در هر مکان بلندی بنایی از سر بازیچه میسازید و آن را چون نشانهای بر اظهار قوت و قدرت خود میگردانید زیرا چنین بناهایی، جز اینکه مایه فخر و مباهات عدهای و آزار و زیان دیگران و هدر دادن امکانات باشد، هیچ نفع دیگری ندارد چنانکه شما از فراز این بناها، رهگذران را اذیت کرده و آنان را به ریشخند میگیرید. شایان ذکر است که خصلت بناسازی در تپهها و مکانهای مرتفع برای فخر نمایی و ارائه نمایش جاه و مکنت، در بسیاری از حکام و بوالهوسان زمان ما نیز وجود دارد.
﴿وَتَتَّخِذُونَ مَصَانِعَ لَعَلَّکُمۡ تَخۡلُدُونَ١٢٩﴾ [الشعراء: 129].
«و مصانع میسازید» مصانع: عبارت از قصرها و منازلی است که مردم برایسکونت میسازند. بهقولی: مصانع، عبارت از قلعهها و دژهای استوار است «بهامید آنکه جاودانه بمانید» گویی با ساخت وساز این برجها، جاودان میمانید ومرگ را هرگز به شما دسترسی نیست در حالیکه اصلا چنین نیست بلکه این برجها و کاخها از دست شما میرود چنانکه از دست پیشینیان شما رفت.
﴿وَإِذَا بَطَشۡتُم بَطَشۡتُمۡ جَبَّارِینَ١٣٠﴾ [الشعراء: 130].
«و چون به کیفر دست میگشایید، ستمکارانه دست میگشایید» بطش: حمله ور شدن به درشتی و خشونت، همراه با خشم و سرکوب است.
هود علیه السلام این شیوه را از آنروی ناشایست دانست که اینگونه برخورد، ظالمانه است. اما در کیفر دادن به حق، بهکارگرفتن تازیانه و شمشیر و غیر آن جایز است.
﴿فَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَأَطِیعُونِ١٣١ وَٱتَّقُواْ ٱلَّذِیٓ أَمَدَّکُم بِمَا تَعۡلَمُونَ١٣٢ أَمَدَّکُم بِأَنۡعَٰمٖ وَبَنِینَ١٣٣﴾ [الشعراء:131-132-133].
«پس، از خدا پروا دارید و از من اطاعت کنید. از کسی پروا کنید که شما را به آنچه میدانید، مدد کرد. شما را به دادن چهارپایان و فرزندان مدد کرد» یعنی از عذاب خدا عزوجل پروا دارید، خدایی که شما را با نعمتهای فراوانی مدد رسانید و از انواع برخورداریها بهرهمندتان گردانید.
شایان ذکر است که قوم هود در احقاف ـ نزدیک حضرموت یمن ـ سکونت داشتند و از نعمتها و قدرت بسیاری بهرهمند بودند.
﴿وَجَنَّٰتٖ وَعُیُونٍ١٣٤﴾ [الشعراء: 134].
«و» نیز شما را مدد رسانید «به دادن باغها و چشمهساران» و چاهها و جویباران.
﴿إِنِّیٓ أَخَافُ عَلَیۡکُمۡ عَذَابَ یَوۡمٍ عَظِیمٖ١٣٥﴾ [الشعراء: 135].
سپس هود علیه السلام آنان را بیم داده فرمود: «بهراستی من از عذاب روزی سهمگین بر شما بیمناکم» اگر کفر ورزیده و بر شیوه پرستش غیرخدا عزوجل که هم اکنون بر آن قرار دارید، اصرار و پافشاری نمایید و شکر این نعمتها را بهجا نیاورید.
﴿قَالُواْ سَوَآءٌ عَلَیۡنَآ أَوَعَظۡتَ أَمۡ لَمۡ تَکُن مِّنَ ٱلۡوَٰعِظِینَ١٣٦﴾ [الشعراء: 136].
«گفتند: خواه پندمان دهی، خواه از پنددهندگان نباشی، برای ما یکسان است» یعنی: اندرز دادن و عدم اندرز دادنت نزد ما یکسان است، به هیچ چیز از آن اهمیتی نمیدهیم و به آنچه تو میگویی، هرگز التفاتی نمیکنیم و از راهی که بر آن هستیم، هرگز دستبردار نیستیم.
این سخن را از باب تعجیز هود علیه السلام و مأیوسکردن وی گفتند تا به دعوتش ادامه ندهد و کار آنها را یکسره بداند.
﴿إِنۡ هَٰذَآ إِلَّا خُلُقُ ٱلۡأَوَّلِینَ١٣٧﴾ [الشعراء: 137].
«این جز شیوه پیشینیان نیست» یعنی: آنچه که ما بر آن از شرک و کفرقرارداریم، جز عادت و عمل پیشینیان نیست، آخر پدران و نیاکان پیشین ما نیز براین کیشی بودهاند که هماکنون ما بر آن هستیم، با این وجود کار آنها به سامان وامور آنها بهطور دلخواه بود و ما هم پیرو آنان هستیم بنابراین، بر این شیوه استمرارخواهیم داد و نمیخواهیم تا آن را با راه و روش دیگری جایگزین کنیم.
محتمل است که این آیه، جمله معترضهای از فرموده خدای سبحان باشد، نه حکایت از سخنان قوم هود، که در این صورت معنی این است: تکذیب قوم هود نیز مانند تکذیب سایر مرفهان طغیانگری بود که قبل از آنان پیامبرانشان را تکذیبکردند. نظیر این فرموده حق تعالی: ﴿تَشَٰبَهَتۡ قُلُوبُهُمۡۗ﴾ [البقرة: 118]. «دلهایشان شبیه همدیگراست».
﴿وَمَا نَحۡنُ بِمُعَذَّبِینَ١٣٨﴾ [الشعراء: 138].
«و ما عذاب شونده نیستیم» در برابر آنچه که انجام میدهیم، از ارتکاب ستم و مانند آن از شیوهها و رفتارهای ناروایی که هماکنون بر آن قرار داریم.
﴿فَکَذَّبُوهُ فَأَهۡلَکۡنَٰهُمۡۚ إِنَّ فِی ذَٰلِکَ لَأٓیَةٗۖ وَمَا کَانَ أَکۡثَرُهُم مُّؤۡمِنِینَ١٣٩﴾ [الشعراء: 139].
«پس او را» یعنی هود علیه السلام را «تکذیب کردند و درنتیجه هلاکشان ساختیم» یعنی: خدای سبحان به سزای تکذیبشان، نابودشان کرد. شایان ذکر است که نابودکردنشان با باد سرکش و تند بود چنانکه در آیه «6/ سوره حاقه» میخوانیم: ﴿وَأَمَّا عَادٞ فَأُهۡلِکُواْ بِرِیحٖ صَرۡصَرٍ عَاتِیَةٖ٦ سَخَّرَهَا عَلَیۡهِمۡ سَبۡعَ لَیَالٖ وَثَمَٰنِیَةَ أَیَّامٍ حُسُومٗاۖ فَتَرَى ٱلۡقَوۡمَ فِیهَا صَرۡعَىٰ کَأَنَّهُمۡ أَعۡجَازُ نَخۡلٍ خَاوِیَةٖ٧ فَهَلۡ تَرَىٰ لَهُم مِّنۢ بَاقِیَةٖ٨﴾ [الحاقة: 6-8]. «و اما عاد، با تندبادی سخت سرد و بنیانکن به نابودی کشیده شدند که خداوند آن را هفت شب و هشت روز پیوسته برایشان گماشت و آن قوم را در آن حال از پا درافتاده بینی؛ گویی آنان خرمابُنانی هستند ریشهکنشده پس آیا اثری از آنان بازمانده میبینی؟». «بیگمان در این» نابود ساختنشان «نشانهای است» بر راستگویی پیامبران علیهم السلام و درس عبرتی است برای تکذیب پیشگان «و بیشترشان مؤمن نبودند» با وجود بسیاری معجزات و روشن بودن بینات.
﴿وَإِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ ٱلۡعَزِیزُ ٱلرَّحِیمُ١٤٠﴾ [الشعراء: 140].
«و بهراستی پروردگارت عزیز رحیم است» تفسیر نظیر آن، در آیه «140» گذشت.
﴿کَذَّبَتۡ ثَمُودُ ٱلۡمُرۡسَلِینَ١٤١ إِذۡ قَالَ لَهُمۡ أَخُوهُمۡ صَٰلِحٌ أَلَا تَتَّقُونَ١٤٢ إِنِّی لَکُمۡ رَسُولٌ أَمِینٞ١٤٣ فَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَأَطِیعُونِ١٤٤ وَمَآ أَسَۡٔلُکُمۡ عَلَیۡهِ مِنۡ أَجۡرٍۖ إِنۡ أَجۡرِیَ إِلَّا عَلَىٰ رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِینَ١٤٥﴾ [الشعراء:141-142-143-144-145].
«ثمود نیز رسالت یافتگان را تکذیب کردند. آنگاه که برادرشان صالح به آنان گفت: آیا پروا نمیدارید؟ بیگمان من برایتان رسولی امین هستم. پس از خداوند پروا دارید و از من اطاعت کنید. بر تبلیغ این رسالت از شما پاداشی نمیطلبم. پاداش من جز بر عهده پروردگار عالمیان نیست» تفسیر آیات همانند با این آیات، قبل از این، در داستان «هود» گذشت.
شایان ذکر است که قوم ثمود از اعراب بودند و در وادی ای میان مدینه و شام بهنام «حجر» سکونت داشتند و پیامبرشان حضرت صالح علیه السلام بود.
﴿أَتُتۡرَکُونَ فِی مَا هَٰهُنَآ ءَامِنِینَ١٤٦﴾ [الشعراء: 146].
«آیا در آنچه اینجاست، ایمن رها میشوید؟» یعنی: آیا در این نعمتهایی که خداوند عزوجل در اینجا به شما بخشیده است، ایمن از مرگ و عذاب رها میشوید وهمچنان در دنیا ماندگار میمانید؟
﴿فِی جَنَّٰتٖ وَعُیُونٖ١٤٧ وَزُرُوعٖ وَنَخۡلٖ طَلۡعُهَا هَضِیمٞ١٤٨﴾ [الشعراء: 147-148].
«در باغها و در کنار چشمهساران؟ و کشتزارها و خرمابنانی که باروبر آنها لطیف است؟» هضیم: پخته و رسیده و نرم و لطیف. همچنین محتمل است که معنای هضیم این باشد: خوشههای خرما از بس که پر و پخته شده اند، فرو افتادهاند.طلع: غلاف شکوفهها از خوشههای خرما که بهباروبر مینشیند.
﴿وَتَنۡحِتُونَ مِنَ ٱلۡجِبَالِ بُیُوتٗا فَٰرِهِینَ١٤٩﴾ [الشعراء: 149].
«و ماهرانه برای خود از کوهها خانههایی میتراشید» قوم ثمود با مهارت و هنرمندی خانههای خود را در درون صخرههای کوهها میتراشیدند تا به مدتهای دراز باقی بماند، ازآن روی که عمرهایشان طولانی بود و خانههای بناشده از گل ویران میشد و کفاف عمرشان را نمیداد. به قولی معنی (فارهین) این است: آنان خانهها را با تسلط و چیرهدستی میتراشیدند. بهقولی دیگر معنی این است: آنها مرفهانه و در کمال ایمنی و آسایش، خانههایی را میتراشیدند. بهقولی دیگر مراداین است: آنان این خانهها را گردنکشانه و متکبرانه فقط از روی رفاهزدگی وفخرنمایی میساختند و اموالی هنگفت را صرف بنای آنها میکردند، بی آنکه بهسکونت در آنها نیازی داشته باشند و در ساختن این بناها انواع مهارتها و هنرنماییها را بهخرج داده و انواع نقش ونگارها را در آنها اجرا میکردند چنانکه از آثار برجایمانده از آنان، این هنرها و مهارتها تا به امروز مشاهده میشود. شایان ذکر است که منازل قوم ثمود هماکنون نیز در فاصله چهارصد کیلومتری مدینه منوره معروف و شناخته شده است، بهگونهای که هر بینندهای را متحیر ومدهوش میسازد.
﴿فَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَأَطِیعُونِ١٥٠﴾ [الشعراء: 150].
«پس، از خدا پروا دارید و از من اطاعت کنید» یعنی: از خدا عزوجل پروا دارید؛ با ادای حق وی، چون ایمان به یگانگی وی و رسالت من و اطاعت از من در آنچهکه شما را به آن امر و نهی میکنم.
﴿وَلَا تُطِیعُوٓاْ أَمۡرَ ٱلۡمُسۡرِفِینَ١٥١﴾ [الشعراء: 151].
«و از فرمان اسرافکاران اطاعت نکنید» یعنی: از فرمان مشرکانی که شما را بهسوی پرستش غیرخداوند عزوجل فرامیخوانند و علیه من و علیه دعوت الله عزوجل توطئه میچینند و شما را به تکذیب رسالت من فرمان میدهند، اطاعت نکنید. بهقولی: مراد از (اسرافکاران) کسانی هستند که شتر را پی کردند.
سپس در وصف این گروه مسرفان فرمود:
﴿ٱلَّذِینَ یُفۡسِدُونَ فِی ٱلۡأَرۡضِ وَلَا یُصۡلِحُونَ١٥٢﴾ [الشعراء: 152].
«کسانی که در زمین فساد میکنند و در صلاح نمیکوشند» یعنی: شیوه و عادت افراطگران و اسرافکارانی که در زمین ـ با توطئه علیه صالح علیه السلام و مؤمنان همراهش ـ فتنه و فساد برپا میکنند و به هیچ وجه از آنان ـ با ایمان و عدالت ـ صلاح و اصلاح سر نمیزند، این است.
﴿قَالُوٓاْ إِنَّمَآ أَنتَ مِنَ ٱلۡمُسَحَّرِینَ١٥٣﴾ [الشعراء: 153].
«گفتند: جز این نیست که تو از افسون شدگانی» یعنی: از آنانی هستی که تو را جادو کردهاند تا بدانجا که به صرف وهم و خیال، اموری از باطل را حق پنداشته و شیوه استوار زندگانی مان را بهنقد کشیده و آن را ناهنجار و نابکار میپنداری، شیوهای که پدران و نیاکان ما بر آن قرار داشتهاند. بهقولی: مسحر کسی است که به غذا و آب خوردن مشغول میشود. گویی چنین گفتند: ای صالح! تو نیز بشری مانند ما هستی که میخوری و میآشامی.
﴿مَآ أَنتَ إِلَّا بَشَرٞ مِّثۡلُنَا فَأۡتِ بَِٔایَةٍ إِن کُنتَ مِنَ ٱلصَّٰدِقِینَ١٥٤﴾ [الشعراء: 154].
«تو جز بشری مانند ما نیستی» لذا چنین پنداشتند که قرار داشتن صالح علیه السلام در مقام بشری مانند ایشان، او را در ادعای نبوتش دروغگو میکند «پس آیهای بیاور» یعنی: نشانهای بیاور که با دیدن آن یقین کنیم که تو فرستادهای از سوی پروردگار عالمیان هستی، چنانچه آن نشانه از چیزهایی باشد که بشر به آوردن مانند آن توانا نیست «اگر از راستگویان هستی» در سخن و ادعای خویش.
﴿قَالَ هَٰذِهِۦ نَاقَةٞ لَّهَا شِرۡبٞ وَلَکُمۡ شِرۡبُ یَوۡمٖ مَّعۡلُومٖ١٥٥﴾ [الشعراء: 155].
بعد از آنکه آنان از صالح علیه السلام نشانه و معجزه طلب کردند، خداوند متعال شتری عظیم الجثه را زنده از کوه بیرون آورد، بهگونهای که او را میدیدند و بدن آن را با دستان خویش لمس میکردند تا این حجتی بر نبوت صالح علیه السلام باشد: «گفت: این مادهشتری است که نوبتی از آب اوراست و روزی معین نوبت آب شماست» یعنی: برای شتر بهره و نوبتی معین از آب است و برای شما نیز بهره و نوبتی معین است پس برای شما مجاز نیست تا در روزی که نوبت اوست از آن آب بنوشید و اینمادهشتر نیز در روزی که نوبت شماست، از آن آب نمینوشد.
﴿وَلَا تَمَسُّوهَا بِسُوٓءٖ فَیَأۡخُذَکُمۡ عَذَابُ یَوۡمٍ عَظِیمٖ١٥٦﴾ [الشعراء: 156].
«و به آن آسیبی نرسانید» مانند پیکردن یا زدن او، یا رساندن هر گزند و آسیب دیگری «که در آن صورت عذاب روزی بزرگ گریبانگیرتان خواهد شد» آن روز بدان جهت بزرگ و هولناک است که روز نزول عذاب میباشد.
﴿فَعَقَرُوهَا فَأَصۡبَحُواْ نَٰدِمِینَ١٥٧﴾ [الشعراء: 157].
«پس آن را پی کردند و آنگاه پشیمان گشتند» از پیکردن آن، هنگامی که دانستند عذاب بر آنان فرودآمدنی است.
ماجرا چنین بود که صالح علیه السلام به آنان سه روز مهلت داد و در هر روز نشانهای ازآن عذاب برآنان پدیدار میشد و وقتی پشیمان شدند که دیگر پشیمانی به حالشان سودی نداشت زیرا پشیمانی و ندامت در هنگام دیدن عذاب و ظهور آثار و علایم آن هیچ فایدهای ندارد. پس مراد از فرموده حق تعالی: (آنگاه پشیمان شدند)؛ پشیمانی آنها در هنگام دیدن نشانههای عذابی بود که در حال فرود آمدن بر آنان بود[2].
﴿فَأَخَذَهُمُ ٱلۡعَذَابُۚ إِنَّ فِی ذَٰلِکَ لَأٓیَةٗۖ وَمَا کَانَ أَکۡثَرُهُم مُّؤۡمِنِینَ١٥٨﴾ [الشعراء: 158].
«آنگاه عذاب آنان را فرو گرفت» همان عذابی که به آن وعده داده شده بودند. تفسیر ﴿إِنَّ فِی ذَٰلِکَ لَأٓیَةٗۖ وَمَا کَانَ أَکۡثَرُهُم مُّؤۡمِنِینَ٨﴾ [الشعراء: 8] «بیگمان در این ماجرا نشانهای است و بیشترشان ایمان آورنده نبودند» گذشت. شایان ذکر است که عذاب قومصالح علیه السلام زلزله شدید و سپس بانگ مرگبار مهیبی بود که دلهایشان را از جا بر کند (و در خانه و کاشانهشان از پا درآمدند) «هود/67».
﴿وَإِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ ٱلۡعَزِیزُ ٱلرَّحِیمُ١٥٩﴾ [الشعراء: 159].
«و بیشک پروردگار تو عزیز رحیم است» از عزت وی است که دشمنان کافر خویش را سرکوب میکند و از رحمت اوست که دوستانش را بر دشمنانش نصرت میدهد.
﴿کَذَّبَتۡ قَوۡمُ لُوطٍ ٱلۡمُرۡسَلِینَ١٦٠﴾ [الشعراء: 160].
«قوم لوط پیامبران را تکذیب کردند» او لوط فرزند هاران فرزند آزر برادرزاده ابراهیم خلیل علیه السلام است که در حیات ابراهیم علیه السلام بهسوی اهالی شهر «سدوم» بهرسالت فرستاده شد.
﴿إِذۡ قَالَ لَهُمۡ أَخُوهُمۡ لُوطٌ أَلَا تَتَّقُونَ١٦١ إِنِّی لَکُمۡ رَسُولٌ أَمِینٞ١٦٢ فَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَأَطِیعُونِ١٦٣ وَمَآ أَسَۡٔلُکُمۡ عَلَیۡهِ مِنۡ أَجۡرٍۖ إِنۡ أَجۡرِیَ إِلَّا عَلَىٰ رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِینَ١٦٤﴾ [الشعراء:161-162-163-164].
«چون برادرشان لوط به آنان گفت، آیا پروا نمیدارید؟ بهراستی که من برایتان رسولی امین هستم پس، از خداوند پروا دارید و از من اطاعت کنید. برای آن از شماپاداشی نمیطلبم، پاداش من جز بر پروردگار عالمیان نیست» تفسیر نظیر این آیات در این سوره و نیز تفسیر داستان لوط بهطور مشروح در سوره «اعراف» گذشت.
﴿أَتَأۡتُونَ ٱلذُّکۡرَانَ مِنَ ٱلۡعَٰلَمِینَ١٦٥﴾ [الشعراء: 165].
«آیا از میان مردم جهان با مردان میآمیزید؟» یعنی: آیا با مردان، شهوترانی میکنید در حالیکه این عمل، عمل فحشا و زشتی است که قبل از شما احدی ازمردم آن را مرتکب نگردیده است؟ آری! قوم لوط با مردم غریبه، عمل لواط را انجام میدادند چنانکه در سوره «اعراف» گذشت.
﴿وَتَذَرُونَ مَا خَلَقَ لَکُمۡ رَبُّکُم مِّنۡ أَزۡوَٰجِکُمۚ بَلۡ أَنتُمۡ قَوۡمٌ عَادُونَ١٦٦﴾ [الشعراء: 166].
«و همسرانی را که پروردگارتان برای شما آفریده، وامیگذارید» یعنی: زنانی را که خداوند عزوجل برای بهرهبرداری جنسی شما آفریدهاست واگذاشته و رها میکنید؟ مراد از (ازواج) زنانند، نه مطلق همسران زیرا هدف از دعوتشان این بود که زنان را به همسری برگیرند «بلکه شما مردمی تجاوزکارید» یعنی: شما در ارتکاب گناهان و از جمله این معصیت بزرگ، از حد تجاوز میکنید.
﴿قَالُواْ لَئِن لَّمۡ تَنتَهِ یَٰلُوطُ لَتَکُونَنَّ مِنَ ٱلۡمُخۡرَجِینَ١٦٧﴾ [الشعراء: 167].
«گفتند: ای لوط! اگر دست برنداری» از سرزنش، عیبجویی و تقبیح کار ما؛ «بیگمان از راندهشدگان خواهیبود» از شهر ما و قطعا از آن تبعید خواهیشد.
﴿قَالَ إِنِّی لِعَمَلِکُم مِّنَ ٱلۡقَالِینَ١٦٨﴾ [الشعراء: 168].
«گفت: من برای عمل شما» یعنی عمل مقاربت با مردان و همچنین سایر کردارهای زشتی که انجام میدهید؛ «از دشمنان هستم» یعنی از متنفران و دشمنان این کار و کردارهای زشت شما هستم.
﴿رَبِّ نَجِّنِی وَأَهۡلِی مِمَّا یَعۡمَلُونَ١٦٩﴾ [الشعراء: 169].
«پروردگارا! مرا و خانوادهام را از شر آنچه انجام میدهند، رهایی بخش» بدینسان بود که لوط علیه السلام بهسوی خداوند عزوجل به دعا متوسل شد تا او و خانوادهاش را از آن سرزمین بیرون آورده و از عمل پلید آنها یا از مجازاتی که به آنان خواهد رسید، نجات دهد.
﴿فَنَجَّیۡنَٰهُ وَأَهۡلَهُۥٓ أَجۡمَعِینَ١٧٠﴾ [الشعراء: 170].
«پس او و اهلش همگی را رهایی بخشیدیم» یعنی: لوط و خانواده و پیروان دینیاش را نجات دادیم آنگاه که ایشان را در آن شبی که عذاب در صبحگاه آن بر قومش پیوستنی بود، به بیرون آمدن از میانشان فرمان دادیم.
﴿إِلَّا عَجُوزٗا فِی ٱلۡغَٰبِرِینَ١٧١﴾ [الشعراء: 171].
«جز پیرزنی را» مراد زن لوط علیه السلام است «که از باقیماندگان بود» در عذاب زیرا هرچند او با لوط علیه السلام و سایر اعضای خانوادهاش از شهر بیرون آمد، لیکن خداوند عزوجل به لوط علیه السلام و کسانش فرمان داده بود که در هنگام نزول عذاب بر ستمگران، بهسویشان ننگرند پس هیچکس از ایشان به ستمگران التفاتی نکرد، جز زن لوط علیه السلام و در نتیجه او را همان عذابی فراگرفت که سایر ستمگران را فراگرفته بود پس در آن سرزمین با ستمگران میخکوب شد و باقی ماند.
﴿ثُمَّ دَمَّرۡنَا ٱلۡأٓخَرِینَ١٧٢﴾ [الشعراء: 172].
«سپس دیگران را نابود ساختیم» با فروبردن در زمین و سنگباران کردنشان.
﴿وَأَمۡطَرۡنَا عَلَیۡهِم مَّطَرٗاۖ فَسَآءَ مَطَرُ ٱلۡمُنذَرِینَ١٧٣﴾ [الشعراء: 173].
«و برآنان بارانی سخت باراندیم» از سنگ که از آسمان برآنان بارید، افزون بر فرو بردنشان در زمین «چه بد است باران هشداریافتگان» که بیم داده شدند اما تکذیب پیشه کردند و در نتیجه به چنان عذابی دچار شدند.
﴿إِنَّ فِی ذَٰلِکَ لَأٓیَةٗۖ وَمَا کَانَ أَکۡثَرُهُم مُّؤۡمِنِینَ١٧٤ وَإِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ ٱلۡعَزِیزُ ٱلرَّحِیمُ١٧٥﴾ [الشعراء: 174-175].
«بیگمان در این» عقوبت قوم لوط و نجاتدادن او و کسانش «نشانهای است» بر وجود و یگانگی خداوند عزوجل و بر صحت رسالت پیامبرانش «ولی بیشترشان ایمان آورنده نبودند» با وجود بسیاری معجزات و نشانهها «و در حقیقت،پروردگار تو همان عزیز رحیم است» از عزت وی است که هرکس را بخواهد ریشهکن میکند و از رحمت وی است که پیامبرانش و مؤمنان را نجات میدهد.
﴿کَذَّبَ أَصۡحَٰبُ لَۡٔیۡکَةِ ٱلۡمُرۡسَلِینَ١٧٦﴾ [الشعراء: 176].
«اصحاب أیکه نیز پیامبران را تکذیب کردند» به قولی: «أیکه»، نام تمام آن سرزمین بود. ابن عباس رضی الله عنه میگوید: «آنان در بیشهزاری از ساحل دریا تا مدین مسکن داشتند». خلیل میگوید: «أیکه، بیشه و جنگلی است که درخت سدر (کنار) و اراک (درخت مسواک) و مانند آنها از درختان نرم و نازک در آن میروید».
﴿إِذۡ قَالَ لَهُمۡ شُعَیۡبٌ أَلَا تَتَّقُونَ١٧٧﴾ [الشعراء: 177].
«آنگاه که شعیب به آنان گفت: آیا پروا نمیدارید؟» در اینجا خداوند عزوجل نفرمود: «شعیب، برادرشان» چنانکه در داستان لوط فرمود: «برادرشان لوط» زیرا شعیب علیه السلام در نسب از مردم أیکه نبود، برخلاف داستان فرستادن وی بهسوی مدین که در آن فرمود: (اخاهم شعیبا: برادرشان شعیب) زیرا شعیب علیه السلام در نسب از قوم مدین بود. البته بیان نسب وی در سوره «اعراف» گذشت. ولی ابنکثیر ترجیحا بر آن است که اصحاب أیکه همان اهالی مدین اند، به دلیل اینکه به دادن پیمانه به طور کامل امر شدند «آیه81» چنانکه در داستان مدین نیز آمده است پس چنین نیست که شعیب علیه السلام دوبار به رسالت فرستاده شده باشد، یکبار بهسوی اهل مدین و بار دیگر بهسوی اصحاب أیکه.
﴿إِنِّی لَکُمۡ رَسُولٌ أَمِینٞ١٧٨ فَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَأَطِیعُونِ١٧٩ وَمَآ أَسَۡٔلُکُمۡ عَلَیۡهِ مِنۡ أَجۡرٍۖ إِنۡ أَجۡرِیَ إِلَّا عَلَىٰ رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِینَ١٨٠﴾ [الشعراء:178-179-180].
تفسیر آیات: «من برای شما رسولی امین هستم. از خدا بترسید و از من پیرویکنید. و بر این رسالت از شما اجری طلب نمیکنم . پاداش من جز بر پروردگار عالمیان نیست» در همین سوره گذشت.
﴿۞أَوۡفُواْ ٱلۡکَیۡلَ وَلَا تَکُونُواْ مِنَ ٱلۡمُخۡسِرِینَ١٨١﴾ [الشعراء: 181].
«پیمانه را تمام دهید» یعنی به کسی که با شما معامله میکند، پیمانه را به کمال و تمام دهید «و از کمفروشان نباشید» که از وزن و پیمانه بکاهید. اما افزودن بر وزن و پیمانه به نفع مشتری، کار نیکی است، به همین دلیل آن را ذکر نکرد.
﴿وَزِنُواْ بِٱلۡقِسۡطَاسِ ٱلۡمُسۡتَقِیمِ١٨٢﴾ [الشعراء: 182].
«و با ترازوی درست وزن کنید» یعنی حق صاحب حق را با ترازو (باسکول) درست و برابر بدهید، بی آنکه با تردستی، پنهانی بر آن دست برید تا از حق خریدار بکاهید.
﴿وَلَا تَبۡخَسُواْ ٱلنَّاسَ أَشۡیَآءَهُمۡ وَلَا تَعۡثَوۡاْ فِی ٱلۡأَرۡضِ مُفۡسِدِینَ١٨٣﴾ [الشعراء: 183].
«و به مردم اشیایشان را کم ندهید» یعنی: از حقوقی که مردم دارند نکاهید. تفسیر نظیر آن در سوره «هود» گذشت. همچنین تفسیر: ﴿وَلَا تَعۡثَوۡاْ فِی ٱلۡأَرۡضِ مُفۡسِدِینَی [البقرة: 60]. «و در زمین بهتباهی نکوشید» در سوره هود و غیر آن گذشت.
﴿وَٱتَّقُواْ ٱلَّذِی خَلَقَکُمۡ وَٱلۡجِبِلَّةَ ٱلۡأَوَّلِینَ١٨٤﴾ [الشعراء: 184].
«و از آن کس که شما و امتهای پیشین را آفرید، پروا کنید» جبله: امتها و خلق انبوهاند.
اما پاسخ آنان به این اوامر و نواهی عادلانه چنین بود:
﴿قَالُوٓاْ إِنَّمَآ أَنتَ مِنَ ٱلۡمُسَحَّرِینَ١٨٥ وَمَآ أَنتَ إِلَّا بَشَرٞ مِّثۡلُنَا وَإِن نَّظُنُّکَ لَمِنَ ٱلۡکَٰذِبِینَ١٨٦﴾ [الشعراء: 185-186].
«گفتند: جز این نیست که تو از افسون شدگانی. تو جز بشری مانند ما نیستی» تفسیر آن بهطور شافی و کافی در آیه «153» این سوره در پاسخ همانندانشان به صالح علیه السلام گذشت «و بهراستی ما تو را از دروغگویان میپنداریم» یعنی: بهراستی این امر بر گمان ما غلبه میکند که تو در ادعای رسالتت از سوی خداوند عزوجل ، دروغگو هستی.
﴿فَأَسۡقِطۡ عَلَیۡنَا کِسَفٗا مِّنَ ٱلسَّمَآءِ إِن کُنتَ مِنَ ٱلصَّٰدِقِینَ١٨٧﴾ [الشعراء: 187].
«پس اگر از راستگویانی» در ادعای رسالت خود «پارهای از آسمان را بر ما بیفگن» این سخن را از سر عناد و استبعاد و تعجیز به او گفتند. کسف: پارههایی از آتش یا غیر آن به عنوان عذاب است. این عین همان سخنی است که سران قریش به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم گفتند چنانکه در سورههای «اسراء» و «انفال» آمده است زیرا دلهای کافران و الفاظ شان در همه عصرها باهم مشابه و همانند است.
﴿قَالَ رَبِّیٓ أَعۡلَمُ بِمَا تَعۡمَلُونَ١٨٨﴾ [الشعراء: 188].
«گفت» شعیب علیه السلام «پروردگارم به آنچه میکنید» از شرک و گناه «داناتر است» پس اگر بخواهد شما را در برابر اینها مجازات میکند؛ یا به افگندن پارهای از آسمان یا به غیر آن اما در وسع و توان من نیست که از نزد خود شما را عذاب کنم.
﴿فَکَذَّبُوهُ فَأَخَذَهُمۡ عَذَابُ یَوۡمِ ٱلظُّلَّةِۚ إِنَّهُۥ کَانَ عَذَابَ یَوۡمٍ عَظِیمٍ١٨٩﴾ [الشعراء: 189].
«پس او را تکذیب کردند» یعنی: بر تکذیب وی استمرار ورزیده و بر آن اصرار و پافشاری کردند «پس عذاب روز ظله آنان را فرو گرفت» ظله: ابر آتشباری بود که خدای عزوجل آن را بر سرشان گسترد و آن ابر بر آنان آتش بارید و بر اثر آن هلاک شدند. بدینسان، خدای سبحان آنچه را که خود پیشنهاد داده بودند، بر آنان فرود آورد «بیگمان آن عذاب روزی سهمگین بود» بدان جهت که چنان سختیای بر آنان فرود آمد که بشر حد و اندازه آن را نمیتواند بسنجد.
ابنعباس رضی الله عنه میگوید: «خدای سبحان بر آنان باد سمومی از جهنم را فرستاد پس آن باد سموم و سوزان، هفت روز بر آنان گشت تا گرما و داغی آن بدنهایشان را پخته و بریان کرد، خانههایشان داغ شد و آبهایشان در چاهها و چشمه سارها به جوش و غلیان آمد پس از خانهها و محلات خویش گریزان بیرون رفتند درحالیکه باد سموم همراهشان بود آنگاه خداوند عزوجل خورشید را از بالای سرشان بر آنان مسلط گردانید که کاملا آنان را زیر شعاع ذوب کننده خویش گرفت وریگها و شنهای سوزان را نیز از زیر پاهایشان برگمارد تا بدانجا که گوشت پاهایشان بریان شد و از پاهایشان افتاد سپس بر فراز سرهایشان سایهای مانند ابری سیاه را پدید آورد پس چون این ابر را دیدند، شتابان بهسوی آن رفتند تا به گمان خود در سایه آن اندکی از عذاب خویش بکاهند ولی هنگامی که همگی در زیر آن قرار گرفتند، خدای سبحان از آن ابر بر آنان آتشی بارانید که همه سوختند وهلاک شدند. بدینسان، خدای عزوجل شعیب علیه السلام و مؤمنان همراه وی را نجات داد.
باید دانست که وصف نابودساختن قوم شعیب علیه السلام در سه سوره از قرآن (سورههای اعراف، هود و همین سوره) به تعابیر مختلف که مناسب با سیاق هر سوره است، بیان شده است.
﴿إِنَّ فِی ذَٰلِکَ لَأٓیَةٗۖ وَمَا کَانَ أَکۡثَرُهُم مُّؤۡمِنِینَ١٩٠ وَإِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ ٱلۡعَزِیزُ ٱلرَّحِیمُ١٩١﴾ [الشعراء: 190-191].
«حقا که در این» هلاک ساختنشان «نشانهای است» روشن بر وجود و یگانگی خداوند عزوجل «و بیشترشان مؤمن نبودند و پروردگار توست که عزیز رحیم است» تفسیر همانند این دو آیه، در همین سوره گذشت.
﴿وَإِنَّهُۥ لَتَنزِیلُ رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِینَ١٩٢﴾ [الشعراء: 192].
«و به راستی که این فروفرستاده پروردگار عالمیان است» یعنی: قرآن که ذکر آن در اول سوره گذشت و این اخباری که بر شما خوانده میشود، نازلشده از بارگاه خدای ربالعالمین است.
﴿نَزَلَ بِهِ ٱلرُّوحُ ٱلۡأَمِینُ١٩٣ عَلَىٰ قَلۡبِکَ لِتَکُونَ مِنَ ٱلۡمُنذِرِینَ١٩٤﴾ [الشعراء: 193-194].
«روحالامین آن را بر دلت فرود آورده است» یعنی: جبرئیل علیه السلام آن را بر دلت خوانده است زیرا دل اولین حس از حواس باطنی است که دریافت میکند و بر اثر آن است که تو قرآن را فراگرفته و آن را فهمیدهای. روحالامین به اتفاق علما جبرئیل علیه السلام است چنانکه در سوره بقره آمده است: ﴿قُلۡ مَن کَانَ عَدُوّٗا لِّـجِبۡرِیلَ فَإِنَّهُۥ نَزَّلَهُۥ عَلَىٰ قَلۡبِکَ﴾ [البقرة: 97]. «تا از هشداردهندگان باشی» یعنی: جبرئیل آن را بر تو فرودآورده تا مردم را با هشدارها و اعلامیهها و مجازاتهایی که قرآن متضمن آن است، هشدار و انذار کنی.
﴿بِلِسَانٍ عَرَبِیّٖ مُّبِینٖ١٩٥﴾ [الشعراء: 195].
«به زبان عربی مبین» یعنی فصیح و روشن و صحیح. آری! خداوند عزوجل قرآن را به زبان عربی روشن نازل کرد تا مشرکان عرب نگویند: آنچه را تو به غیر زبان ما میگویی، درک و فهم نمیکنیم. بدینسان بود که حق تعالی حجتشان را قطع و معذرتشان را دفع کرد.
﴿وَإِنَّهُۥ لَفِی زُبُرِ ٱلۡأَوَّلِینَ١٩٦﴾ [الشعراء: 196].
«و آن در صحیفههای پیشینیان آمده است» یعنی: وصف این قرآن در تورات و انجیل ذکر شده و بشارت آن در آنها آمده است . یا معانی آن در کتب پیشینیان موجود است. آری! این یک حقیقت روشن است؛ زیرا اگر کتب عهد قدیم وجدید را ـ با وجود تحریف آنها ـ بخوانیم، میبینیم که بسیاری از معانی قرآن در آنها موجود است، امری که بر وحدت وحی و وحدت دین الهی دلالت میکند.
﴿أَوَ لَمۡ یَکُن لَّهُمۡ ءَایَةً أَن یَعۡلَمَهُۥ عُلَمَٰٓؤُاْ بَنِیٓ إِسۡرَٰٓءِیلَ١٩٧﴾ [الشعراء: 197].
«آیا این برای آنان» یعنی برای کافه خلق؛ از جمله برای علمای بنی اسرائیل «نشانهای» روشن و معجزهای کامل «نیست که علمای بنیاسرائیل از آن اطلاع دارند» یعنی: مؤمنانشان، چون عبدالله بنسلام میدانند و گواهی میدهند که بشارت به نزول قرآن و نیز معانی قرآن در تورات و زبور و انجیل موجود است پس گواهی اهل کتاب حجتی علیه مشرکان است زیرا مشرکان به اهل کتاب به مثابه مرجع نگریسته و سخن آنان را تصدیق میکردند.
﴿وَلَوۡ نَزَّلۡنَٰهُ عَلَىٰ بَعۡضِ ٱلۡأَعۡجَمِینَ١٩٨ فَقَرَأَهُۥ عَلَیۡهِم مَّا کَانُواْ بِهِۦ مُؤۡمِنِینَ١٩٩﴾ [الشعراء: 198-199].
«و اگر آن را بر برخی عجمیان نازل میکردیم» یعنی: اگر قرآن را بر این وصف وکیفیت بر مردی از عجمیانی که قادر به تکلم به زبان عربی نیستند، نازل میکردیم «سپس آن را برایشان میخواند» آن پیامبر به قرائت عربی صحیح و درستی؛ «بهآن ایمان نمیآوردند» با وجود اینکه اعجاز قرائت کلام عربی از سوی فرد عجمی، با اعجاز قرآن جمع میشد لذا این واقعیت دلالت بر آن دارد که ایمان نیاوردنشان به دلیل نبودن حجت و برهانی روشن نیست بلکه به دلیل بیماریای در عقل و قلب و روح آنان است.
﴿کَذَٰلِکَ سَلَکۡنَٰهُ فِی قُلُوبِ ٱلۡمُجۡرِمِینَ٢٠٠﴾ [الشعراء: 200].
«اینگونه، آن را در دلهای مجرمان راه دادهایم» یعنی: بدین گونه، شرک و تکذیب و انکار را در دلهای کافرانی درآوردهایم که میدانستیم آنان به انتخاب خود کفر را بر میگزینند و بر آن پای میفشارند.
آیه کریمه دلیل بر آن است که اگر وصف (اجرام ـ تبهکاری) دامنگیر کسی شد، میان او و میان پذیرش حق مانع ایجاد میکند. در حدیث شریف آمده است: «الا وان فی الجسد مضغة اذا صلحت صلح الجسد کله واذا فسدت فسد الجسد کله، الا وهی القلب». «آگاه باشید که در جسم پاره گوشتی است که اگر آن اصلاح شد، تمام بدن اصلاح شده است و اگر آن فاسد شد، تمام بدن فاسد شدهاست، آگاه باشیدکه آن گوشتپاره قلب است».
﴿لَا یُؤۡمِنُونَ بِهِۦ حَتَّىٰ یَرَوُاْ ٱلۡعَذَابَ ٱلۡأَلِیمَ٢٠١﴾ [الشعراء: 201].
آری! انکار را در دلهای تبهکاران راه میدهیم: «که به آن» یعنی به قرآن «ایمان نمیآورند تا آنکه عذاب دردناک را ببینند» در هنگام مرگ، یا در هنگام نزول عذاب. که البته چنین ایمانی سودی به حالشان ندارد.
﴿فَیَأۡتِیَهُم بَغۡتَةٗ وَهُمۡ لَا یَشۡعُرُونَ٢٠٢﴾ [الشعراء: 202].
«پس بر سر آنان آید» آن عذاب «بهطور ناگهانی» و غافلگیرانه «و» حالآنکه «آنان آگاه نباشند» از آمدنش.
﴿فَیَقُولُواْ هَلۡ نَحۡنُ مُنظَرُونَ٢٠٣﴾ [الشعراء: 203].
«آنگاه گویند: آیا ما مهلت خواهیم یافت» که ایمان آورده و اعمال شایسته انجام دهیم؟ این را از سر حسرت و افسوس بر ایمان از دست رفته و به تمنای بازگشت بهسوی دنیا برای جبران مافات میگویند اما هیچ پاسخ مساعدی دریافت نمیکنند.
﴿أَفَبِعَذَابِنَا یَسۡتَعۡجِلُونَ٢٠٤﴾ [الشعراء: 204].
«پس آیا عذاب ما را به شتاب میطلبند؟» با این سخنشان که: (بر ما از آسمان سنگ بباران یا برای ما عذابی دردناک بیاور) «آیه188». این تهدیدی برای آنان است زیرا با وجود تکذیب حق، عذاب را نیز به شتاب میطلبند.
﴿أَفَرَءَیۡتَ إِن مَّتَّعۡنَٰهُمۡ سِنِینَ٢٠٥ ثُمَّ جَآءَهُم مَّا کَانُواْ یُوعَدُونَ٢٠٦ مَآ أَغۡنَىٰ عَنۡهُم مَّا کَانُواْ یُمَتَّعُونَ٢٠٧﴾ [الشعراء: 205-206-207].
«مگر نمیدانی که اگر سالها بهرهمندشان سازیم» یعنی: به من خبر بده که اگر سالیانی دراز در دنیا بهرهمندشان گردانیم و عمرهایشان را طولانی کنیم «و آنگاه آنچه که بدان بیم داده میشوند، بدیشان برسد» از عذاب و هلاکت «آن برخورداریشان چه بهکارشان میآید؟» یعنی: آن بهرهمندی درازمدت و طولانی، هیچ چیز را از آنان دفع نمیکند؟ زیرا بهره دنیا چون بهپایان آید، کم و بسیارش فرقی نمیکند، گویی اصلا هیچ وجود نداشته است و چه فرق میان یک روز و هزار سالی که آخرش فنا باشد؟! قطعا طول مدت بهرهمندی دنیا به صاحبان خویش در آخرت هیچ سودی نمیرساند. در حدیث شریف آمده است: «کافر در آخرت حاضر گردانیده شده و در دوزخ غوطه ور ساخته میشود سپس به او گفته میشود: آیا تابهحال هیچ خیری هم دیدهای؟ آیا تاکنون نعمتی هم دیدهای؟ میگوید: نه! به خدا سوگند، پروردگارا! آنگاه انسانی را میآورند که در دنیا سختترین رنجها و عذابها را دیده است و او را در بهشت گشت وگذاری میدهند، سپس به او میگویند: آیا تابهحال رنج و زحمتی هم دیدهای؟ میگوید: نه! بهخدا سوگند پروردگارا!». یعنی: گویی رنج و راحت دنیا هیچ چیز نبوده است.
﴿وَمَآ أَهۡلَکۡنَا مِن قَرۡیَةٍ إِلَّا لَهَا مُنذِرُونَ٢٠٨﴾ [الشعراء: 208].
سپس خداوند عزوجل از عدل خویش خبر میدهد: «و هیچ شهری را هلاک نکردیم مگر آنکه هشدار دهندگانی داشتند» یعنی: مردم هیچ شهری از شهرها را هلاک نکردیم، مگر بعد از فرستادن هشدار و نمایاندن عذر و حجت به آنان؛ با فرستادن پیامبران علیهم السلام و فرود آوردن کتابها.
﴿ذِکۡرَىٰ وَمَا کُنَّا ظَٰلِمِینَ٢٠٩﴾ [الشعراء: 209].
«برای پنددادن» یعنی: این هشداردهندگان را به جهت پند و تذکر دادن بهمردم فرستادیم پس مادامی که در دار عمل (دنیا) باشند، از هشدار دادن بینیاز نیستند «و ما ستمکار نبودهایم» تا مردمی را هلاک کنیم که سزاوار هلاکت نیستند زیرا حجت را به آنان تقدیم و عذر را به آنان نمایاندیم.
﴿وَمَا تَنَزَّلَتۡ بِهِ ٱلشَّیَٰطِینُ٢١٠﴾ [الشعراء: 210].
«و شیاطین آن را» یعنی: قرآن را «فرود نیاوردهاند» این آیه رد این پندار کافران است که میگفتند: قرآن از چیزهایی است که شیاطین بر کاهنان القاء میکنند.
سپس خداوند عزوجل برای اثبات این امر که شیاطین قرآن را فرود نیاوردهاند، بهترتیب سه دلیل را ذکر میکند:
﴿وَمَا یَنۢبَغِی لَهُمۡ وَمَا یَسۡتَطِیعُونَ٢١١﴾ [الشعراء: 211].
دلیل اول این است: «و سزاوارشان نیست» یعنی شیاطین را نرسد که قرآن را فرود آورند.
دلیل دوم این است: «و نمیتوانند» که قرآن را فرود آورند، یعنی اگر هم فرود آوردن قرآن سزاوار شأنشان بود، این کار را نمیتوانستند بکنند و این استعداد و توانایی در آنها نیست لذا این نسبتی که کفار به آنان میدهند، اصلا ناوارد است.
﴿إِنَّهُمۡ عَنِ ٱلسَّمۡعِ لَمَعۡزُولُونَ٢١٢﴾ [الشعراء: 212].
دلیل سوم این است: «آنان از شنیدن» قرآن، یا از شنیدن سخن فرشتگان «معزول و برکنار هستند» یعنی: شیاطین از اینکه به قرآن گوش فرادهند، با تیرهایشهاب دور رانده میشوند زیرا آسمان در طول مدت فرودآوردن قرآن بر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم، پر از نگهبانان و شهابهای سوزان بود لذا شیاطین حتی نمیتوانستند یک حرف از آن را بربایند و این از رحمت خداوند عزوجل برای بندگان است که شریعتش را از دستبرد خاینان نگه داشته است.
﴿فَلَا تَدۡعُ مَعَ ٱللَّهِ إِلَٰهًا ءَاخَرَ فَتَکُونَ مِنَ ٱلۡمُعَذَّبِینَ٢١٣﴾ [الشعراء: 213].
«پس با خدا، معبودی دیگر را به نیایش نخوان که از عذابشدگان خواهی بود» گویی فرمود: ای محمد! تو که گرامیترین و عزیزترین خلق بر من هستی، اگر با من خدایی دیگر میگرفتی، بیگمان تو را عذاب میکردم، چه رسد به غیر تو از بندگان؟ و این تحریک و انگیزشی برای رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم است که بر اخلاص و مجاهدت خویش در راه دعوت بیفزایند.
این آیه دلیل روشنی بر آن است که قرآن از نزد خدا عزوجل است زیرا در آن فرماندهی اعلی را مییابیم که اثری از ضعف بشری در اوامرش مشاهده نمیشود چنانکه در مقابل، مأموری را مییابیم که در مقام عبودیت و تسلیم محض قرار دارد.
﴿وَأَنذِرۡ عَشِیرَتَکَ ٱلۡأَقۡرَبِینَ٢١٤﴾ [الشعراء: 214].
«و خویشان نزدیکت را انذار کن» خداوند متعال اقوام و اقربای نزدیک پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را به این دستور مخصوص گردانید زیرا عنایت ورزیدن به شأن آنان سزاوارتر است.
در حدیث شریف آمده است که چون این آیه نازل شد، رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم قبیله قریش را فراخواندند، آنان به دعوتشان گرد هم آمدند آنگاه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در آغاز تمام آنان را مورد خطاب قراردادند و سپس از میانشان مخصوصا نزدیکان و خاندان خود را هشدار داده و فرمودند: «ای گروه قریش! خود را از آتش دوزخ برهانید. ای گروه بنی عبدالمطلب! خود را از آتش دوزخ برهانید. ای گروه بنیکعب! خود را از آتش دوزخ برهانید. ای گروه بنیهاشم! خود را از آتشدوزخ برهانید ... ای فاطمه دختر محمد! خود را از آتش دوزخ برهان زیرا من برای شما از سوی خدا عزوجل اختیار هیچ چیزی را ندارم، جز اینکه شما بر من حق صله رحمی دارید که آن را به نیکویی بهجا خواهم آورد».
﴿وَٱخۡفِضۡ جَنَاحَکَ لِمَنِ ٱتَّبَعَکَ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ٢١٥﴾ [الشعراء: 215].
«و برای مؤمنانی که از تو پیروی میکنند» اعم از قوم و قبیلهات و غیر آنان «بال خود را فروگستر» یعنی: با آنان اظهار محبت کن، گرامیشان بدار و از آنان درگذر.
﴿فَإِنۡ عَصَوۡکَ فَقُلۡ إِنِّی بَرِیٓءٞ مِّمَّا تَعۡمَلُونَ٢١٦ وَتَوَکَّلۡ عَلَى ٱلۡعَزِیزِ ٱلرَّحِیمِ٢١٧﴾ [الشعراء: 216-217].
«پس اگر تو را نافرمانی کردند، بگو: من از آنچه میکنید، بیزارم» یعنی از اعمال شما بیزارم نه از اشخاص شما و از آنجا که بیمدهی و بیزاری از گناه گنهکاران با مخاطراتی همراه است، در پی آن، دستور توکل آمد: «و بر خدای عزیز رحیم توکل کن» در تمام امور خویش زیرا او مؤید و نگهبان و یاری دهنده و برتریدهنده توست.
﴿ٱلَّذِی یَرَىٰکَ حِینَ تَقُومُ٢١٨﴾ [الشعراء: 218].
«آن کس که چون برمیخیزی» به تنهایی برای نماز تهجد (نماز شب) «تو را میبیند» و حاضر و مراقب حال توست.
﴿وَتَقَلُّبَکَ فِی ٱلسَّٰجِدِینَ٢١٩﴾ [الشعراء: 219].
«و حرکت تو را در میان سجده کنندگان میبیند» یعنی: تو را آنگاه که در جماعت، نماز میخوانی ـ در حالات قیام و رکوع و سجده ـ میبیند. از نمازخوانان به «ساجدین» تعبیر شد؛ زیرا بنده ساجد، در نزدیکترین حالات خود بهپروردگار متعال قرار دارد. ابنعباس رضی الله عنه در تفسیر آن میگوید: «گردانیدن تو را ازپشت پیامبری از پی پیامبری دیگر میبیند تا اخیرا خودت را به عنوان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بهعرصه وجود آورد».
﴿إِنَّهُۥ هُوَ ٱلسَّمِیعُ ٱلۡعَلِیمُ٢٢٠﴾ [الشعراء: 220].
«بیگمان او شنوای داناست» شنواست سخنان بندگان خود را، داناست به حرکات و سکنات ایشان. نسفی میگوید: «خداوند عزوجل دشواریهای طاعات را بر پیامبرش صلی الله علیه و آله و سلم آسان گردانید زیرا به او خبر داد که در معرض رؤیت وی قرار دارد پس کسی که در زیر نگاه و رعایت مولایش قرارداشته باشد، اصلا سختی را احساس نمیکند».
﴿هَلۡ أُنَبِّئُکُمۡ عَلَىٰ مَن تَنَزَّلُ ٱلشَّیَٰطِینُ٢٢١ تَنَزَّلُ عَلَىٰ کُلِّ أَفَّاکٍ أَثِیمٖ٢٢٢﴾ [الشعراء: 221-222].
«آیا شما را خبر دهم که شیاطین بر چه کسی» از بشر «فرود میآیند؟» بدانید که محال است بر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرودآیند زیرا شیاطین: «بر هر دروغگوی گنهکاری فرود میآیند» افاک: بسیار دروغزن و اثیم: بسیار گنهکار است. مراد از آنان در اینجا کاهنانند زیرا قبل از بعثت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شیاطین از آسمان استراق سمع کرده سپس بهسوی کاهنان میآمدند و آنچه را استراق کردهبودند، بر آنان القا میکردند.
ابنکثیر در بیان سبب نزول این آیات میگوید: این آیات ناظر بر پندار مشرکانی است که گمان میکردند آنچه که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به همراه آوردهاند، حق نیست و او آنها را از نزد خود بربافته است، یا شیاطین آن را بر وی القا کردهاند لذا خدای سبحان پیامبر خویش را از این افترایشان تنزیه و تبرئه کرد.
﴿یُلۡقُونَ ٱلسَّمۡعَ وَأَکۡثَرُهُمۡ کَٰذِبُونَ٢٢٣﴾ [الشعراء: 223].
«گوش فرامیدارند» شیاطین بهسوی ملا اعلی تا چیزی را از آنان استراق نموده و سپس آن را بهسوی کاهنان بیفگنند و با یک کلمه حقی که میشنوند، صد دروغ را نیز میآمیزند «و بیشترشان دروغگویند» یعنی: بیشتر کاهنان در آنچه که از شیاطین دریافت میکنند، دروغگویند زیرا بسیاری از دروغهای برساخته خود را به آن ضمیمه میکنند.
در حدیث شریف به روایت بخاری از عروهبن زبیر از عائشه رضی الله عنهم آمده است که فرمود: گروهی از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم راجع به کاهنان سؤال کردند، آنحضرت صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «آنها چیزی نیستند». یعنی کارشان هیچ قدر و بها و اهمیتی ندارد. گفتند: یارسولالله! آخر آنان از کاری که در آینده روی میدهد، خبرمیدهند. رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «این چیزی که از آن خبر میدهند، کلمه حقی است که جنی آن را از ملا اعلی میرباید و آن را چون کتکت ماکیان در گوش دوست انسی خویش میافگند، سپس آنها با آن راست، بیشتر از صد دروغ را میافزایند».
﴿وَٱلشُّعَرَآءُ یَتَّبِعُهُمُ ٱلۡغَاوُۥنَ٢٢٤﴾ [الشعراء: 224].
«و شاعران را گمراهان پیروی میکنند» یعنی گمراهان نابخرد با آنان همصدا و همراه میشوند. مراد از «غاوون»، گمراهان انس و جناند. اما فقط پیروان رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم رهیافتگانند و به همین دلیل، محمد صلی الله علیه و آله و سلم شاعر نیست.
در حدیث شریف به روایت ابوسعید رضی الله عنه آمده است که فرمود: در اثنایی که ما با رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در وادی (عرج) راه میپیمودیم، بناگاه شاعری جلو آمد و به شعر خواندن مشغول شد، رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «جلوی این شیطان را بگیرید، به راستی اگر درون یکی از شما از چرک و زرداب پر شود، برایش بهتر از آن است که از شعر پر شود». شافعی رحمه الله این حدیث را بر شعر فحش آمیز (هجو و هزل) حمل کرده است.
﴿أَلَمۡ تَرَ أَنَّهُمۡ فِی کُلِّ وَادٖ یَهِیمُونَ٢٢٥﴾ [الشعراء: 225].
«آیا ندیدهای که آنان» یعنی شعرا «در هر وادیی سرگردانند» یعنی: در هر فنی از فنون لغو و دروغ فرو میروند و در هر شاخه و وادیی از وادیهای تهمت و گزافه سخن میگویند، گاهی با هجو پرده آبروها را میدرند و گاهی رهرو راه بوالهوسی و لودگی و دلقکمآبی هستند چنانکه در اشعارشان، مدح و ستایش شراب و زنا و لواط و مانند این از مفاسد و رذایل را بسیار میشنویم در حالیکه محمد صلی الله علیه و آله و سلم نه در اخلاق، نه در رفتار و نه در سخنانش شاعر نیست پس ای مشرکان! چگونه قرآن را شعر و محمد صلی الله علیه و آله و سلم را شاعر مینامید؟
﴿وَأَنَّهُمۡ یَقُولُونَ مَا لَا یَفۡعَلُونَ٢٢٦﴾ [الشعراء: 226].
«و آنها کسانیاند که چیزهایی میگویند که خود انجام نمیدهند» در حالیکه محمد صلی الله علیه و آله و سلم به گواهی همگان فقط چیزی را میگوید که آن را انجام میدهد و هیچ گزافهای در کار وی نیست.
ابنعباس رضی الله عنه میگوید: «شعرا در اکثر سخنانشان دروغ گویند، یعنی میگویند: چنینوچنان کردیم در حالیکه نکردهاند. گاهی اشعارشان مملو از مرواریدهای کرم و خیر و جود و سخا و احسان است با آنکه خود دورترین مردم از این ارزشها و معانی میباشند و گاهی به خود ادعاهای کاملا دروغین نسبت میدهند، ادعاهایی که متضمن اتهامبستن به زنان و دختران پاکدامن است و اینکه آنها با آن زنان و دختران چه و چه کردهاند درحالیکه این اشعارشان دروغ و افترای محض است. خلاصه؛ شاعران سرگردان در وادیهای خیال و کذب و بهتان و فروافتاده در باتلاق تغزل و تشبیب و چرند، دورترین مردم از حقایقاند».
﴿إِلَّا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ وَذَکَرُواْ ٱللَّهَ کَثِیرٗا وَٱنتَصَرُواْ مِنۢ بَعۡدِ مَا ظُلِمُواْۗ وَسَیَعۡلَمُ ٱلَّذِینَ ظَلَمُوٓاْ أَیَّ مُنقَلَبٖ یَنقَلِبُونَ٢٢٧﴾ [الشعراء: 227].
از آنجا که سیاق فقط برای تأکید گذاشتن بر این معنی است که قرآن کریم شعر نیست و محمد صلی الله علیه و آله و سلم شاعر نمیباشد و بنابراین، هدف قرآن کریم نکوهش مطلق شعر و شعرا نیست پس این آیه شاعرانی را که اسلام و قرآن ایشان را به لباس صلاح واصلاح آراسته است، از معنای فوق استثنا میکند: «مگر کسانی که ایمان آوردهاند» از شعرا «و کارهای شایسته کردهاند» یعنی: در حزب مؤمنان درآمده وبه اعمال شایسته آراسته شدهاند «و خدا را بسیار یاد کردهاند» در اشعار خویش «وپس از آنکه مورد ستم قرار گرفتهاند، انتقام گرفتهاند» مانند شاعرانی که هجو کنندگان خود را هجو میکنند، یا از شخص عالم یا فاضلی دفاع کرده و انتقام وی را میگیرند چنانکه شعرای پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم از ایشان دفاع و از آبرویشان حراست میکردند، کسانی را که به هجو پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم میپرداختند، هجو میکردند و با شعرای مشرک به پیکار برخاسته آنان را از وادیهای سخن بیرون میراندند.
محمدبن اسحاق در بیان سبب نزول میگوید: چون آیه ﴿وَٱلشُّعَرَآءُ یَتَّبِعُهُمُ ٱلۡغَاوُۥنَ٢٢٤﴾ [الشعراء: 224] نازل شد، حسان بن ثابت، عبدالله بن رواحه و کعببن مالک رضی الله عنه گریهکنان نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آمدند و گفتند: وقتی خداوند عزوجل این آیه را نازل کرد، میدانست که ما نیز شاعر هستیم پس وای به حال ما! در این جا بود کهرسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم تلاوت کردند: ﴿إِلَّا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ﴾ [الشعراء: 227] آنگاه فرمودند: «این مؤمنان شایستهکار [مورد نظر آیه] شما هستید». سپس تلاوت کردند: ﴿وَذَکَرُواْ ٱللَّهَ کَثِیرٗا﴾ [الشعراء: 227]. «و خدا را بسیار یاد کردهاند». فرمودند: «اینان نیز شما هستید». سپس تلاوت کردند: ﴿وَٱنتَصَرُواْ مِنۢ بَعۡدِ مَا ظُلِمُواْۗ﴾ آنگاه فرمودند: «اینان نیزشما هستید». یعنی شما و امثال شما هستید که در این آیه مورد استثنا قرار گرفتهاید.
همچنین در حدیث شریف آمده است: «الشعر بمنزله الکلام، حسنه کحسن الکلام، وقبیحه کقبیح الکلام». «شعر بهمنزله سخن است پس شعر خوب مانند سخن خوباست و شعر زشت مانند سخن زشت». همچنین در حدیث شریف آمده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به حسان رضی الله عنه گفتند: «دشمنان اسلام را هجو کن و جبرئیل با توست». در حدیث شریف دیگری آمده است: «مؤمن با شمشیر و زبان خود ـ هر دو ـ جهاد میکند و سوگند به ذاتی که جانم در دست اوست گویی آنچه شما از شعر بهسوی مشرکان میزنید، مانند باران تیر است».
«و کسانی که ستم کردهاند، زودا که بدانند که به کدامین بازگشتگاه بازخواهند گشت» یعنی: بهزودی دروغگویان و خیال پردازان از شعرا و مانند آنها، در هنگام ملاقات پروردگارشان، فرجام بد و نامیمون و بازگشتگاه پردرد و پرحسرت خویش را خواهند دید. ابن کثیر میگوید: «صحیح آن است که پیام این آیه عام است، در مورد هر ظالم و ستمگری، اعم از شعرا و غیر آنان».