تفسیر قرآن

تفسیر و معانی قرآن

تفسیر قرآن

تفسیر و معانی قرآن

سوره مائده

سوره مائده

Ayah: 1

یَـٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُوٓاْ أَوۡفُواْ بِٱلۡعُقُودِۚ أُحِلَّتۡ لَکُم بَهِیمَةُ ٱلۡأَنۡعَٰمِ إِلَّا مَا یُتۡلَىٰ عَلَیۡکُمۡ غَیۡرَ مُحِلِّی ٱلصَّیۡدِ وَأَنتُمۡ حُرُمٌۗ إِنَّ ٱللَّهَ یَحۡکُمُ مَا یُرِیدُ

ای کسانی که ایمان آورده‌اید، به پیمان‌ها[یتان] وفا کنید. [خوردن گوشت‌] چهارپایان بر شما حلال است، مگر آنچه [حکمش] بر شما خوانده شود و [به شرط آنکه‌] در حال احرام [حج یا عمره] شکار را حلال نشمارید. همانا الله هر چه بخواهد حکم می‌کند.

 

Ayah: 2

یَـٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ لَا تُحِلُّواْ شَعَـٰٓئِرَ ٱللَّهِ وَلَا ٱلشَّهۡرَ ٱلۡحَرَامَ وَلَا ٱلۡهَدۡیَ وَلَا ٱلۡقَلَـٰٓئِدَ وَلَآ ءَآمِّینَ ٱلۡبَیۡتَ ٱلۡحَرَامَ یَبۡتَغُونَ فَضۡلٗا مِّن رَّبِّهِمۡ وَرِضۡوَٰنٗاۚ وَإِذَا حَلَلۡتُمۡ فَٱصۡطَادُواْۚ وَلَا یَجۡرِمَنَّکُمۡ شَنَـَٔانُ قَوۡمٍ أَن صَدُّوکُمۡ عَنِ ٱلۡمَسۡجِدِ ٱلۡحَرَامِ أَن تَعۡتَدُواْۘ وَتَعَاوَنُواْ عَلَى ٱلۡبِرِّ وَٱلتَّقۡوَىٰۖ وَلَا تَعَاوَنُواْ عَلَى ٱلۡإِثۡمِ وَٱلۡعُدۡوَٰنِۚ وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَۖ إِنَّ ٱللَّهَ شَدِیدُ ٱلۡعِقَابِ

ای کسانی که ایمان آورده‌اید، [حرمت] شعایر الهی و ماه حرام [را نگه دارید] و [همچنین حرمتِ] قربانى بى‌نشان و قربانی‌های قلاده‌دار و راهیان بیت ‌الحرام که فضل و رضایتِ پروردگارشان را مى‌طلبند؛ و چون از احرام [و سرزمین حرم] خارج شدید، [می‌توانید آزادانه] به شکار بپردازید؛ و [مبادا کینه‌توزی و] دشمنی گروهی که شما را از مسجد الحرام بازداشتند، شما را به تعدّی و تجاوز وادار کند؛ و در نیکوکارى و پرهیزگاری به یکدیگر یاری رسانید و در گناه و تجاوز دستیار هم نشوید و از الله پروا کنید [چرا که] بی‌تردید، الله سخت‌کیفر است.

 


Ayah: 3

حُرِّمَتۡ عَلَیۡکُمُ ٱلۡمَیۡتَةُ وَٱلدَّمُ وَلَحۡمُ ٱلۡخِنزِیرِ وَمَآ أُهِلَّ لِغَیۡرِ ٱللَّهِ بِهِۦ وَٱلۡمُنۡخَنِقَةُ وَٱلۡمَوۡقُوذَةُ وَٱلۡمُتَرَدِّیَةُ وَٱلنَّطِیحَةُ وَمَآ أَکَلَ ٱلسَّبُعُ إِلَّا مَا ذَکَّیۡتُمۡ وَمَا ذُبِحَ عَلَى ٱلنُّصُبِ وَأَن تَسۡتَقۡسِمُواْ بِٱلۡأَزۡلَٰمِۚ ذَٰلِکُمۡ فِسۡقٌۗ ٱلۡیَوۡمَ یَئِسَ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ مِن دِینِکُمۡ فَلَا تَخۡشَوۡهُمۡ وَٱخۡشَوۡنِۚ ٱلۡیَوۡمَ أَکۡمَلۡتُ لَکُمۡ دِینَکُمۡ وَأَتۡمَمۡتُ عَلَیۡکُمۡ نِعۡمَتِی وَرَضِیتُ لَکُمُ ٱلۡإِسۡلَٰمَ دِینٗاۚ فَمَنِ ٱضۡطُرَّ فِی مَخۡمَصَةٍ غَیۡرَ مُتَجَانِفٖ لِّإِثۡمٖ فَإِنَّ ٱللَّهَ غَفُورٞ رَّحِیمٞ

[اینها همه] بر شما حرام شده است: [گوشت] مُردار و خون و گوشت خوک و آنچه [هنگام ذبح] نام غیر الله بر آن برده شود و [حیوانات حلال‌گوشتِ‌] خفه‌شده و به ضرب [چوب و سنگ‌ و...] مُرده و از بلندی افتاده [و مُرده‌] و [آنها که از حیوانی دیگر] شاخ‌خورده [و مُرده‌اند] و نیم‌خوردۀ [حیواناتِ] درنده ـ مگر آنچه [پیش از مردن] ذبح [شرعی] کرده باشید ـ و [همچنین] آنچه در برابر نشانه‌های معبودان باطل ذبح می‌شود و [همچنان بر شما حرام است که] باتیر‌های بخت‌آزمایی تصمیم‌گیری و اقدام کنید؛ و [به یقین بدانید که روی آوردن به تمام] اینها نافرمانی [از الله] است. امروز کافران از دین شما [و بازگشتتان به کفر] ناامید شده‌اند؛ پس از آنان نترسید و از من بترسید. امروز دینتان را کامل کردم و نعمتم را بر شما تمام نمودم و اسلام را [به عنوان بهترین] دین برایتان برگزیدم. اما هر کس [برای حفظ جان خود و] بدون آنکه به گناه متمایل باشد، [به خوردن گوشت‌های ممنوعه] ناچار شود [گناهی بر او نیست]. به راستی که الله آمرزندۀ مهربان است.

 

Ayah: 4

یَسۡـَٔلُونَکَ مَاذَآ أُحِلَّ لَهُمۡۖ قُلۡ أُحِلَّ لَکُمُ ٱلطَّیِّبَٰتُ وَمَا عَلَّمۡتُم مِّنَ ٱلۡجَوَارِحِ مُکَلِّبِینَ تُعَلِّمُونَهُنَّ مِمَّا عَلَّمَکُمُ ٱللَّهُۖ فَکُلُواْ مِمَّآ أَمۡسَکۡنَ عَلَیۡکُمۡ وَٱذۡکُرُواْ ٱسۡمَ ٱللَّهِ عَلَیۡهِۖ وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَۚ إِنَّ ٱللَّهَ سَرِیعُ ٱلۡحِسَابِ

[ای پیامبر، اصحابت] از تو می‌پرسند چه چیز برایشان حلال شده است. بگو: «چیزهاى پاکیزه و [شکارِ] حیوانات شکاری که از آنچه الله به شما تعلیم داده، به آنها آموخته‌اید، برایتان حلال شده است. پس، از آنچه [این حیوانات] برای شما گرفته‌اند [و خود از آن نخورده‌اند] بخورید. و [به هنگام ذبح یا فرستادن حیوانات شکاری] نام الله را بر آن ببرید و از الله پروا کنید. بی‌گمان الله، حسابرسی سریع است».

 

Ayah: 5

ٱلۡیَوۡمَ أُحِلَّ لَکُمُ ٱلطَّیِّبَٰتُۖ وَطَعَامُ ٱلَّذِینَ أُوتُواْ ٱلۡکِتَٰبَ حِلّٞ لَّکُمۡ وَطَعَامُکُمۡ حِلّٞ لَّهُمۡۖ وَٱلۡمُحۡصَنَٰتُ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنَٰتِ وَٱلۡمُحۡصَنَٰتُ مِنَ ٱلَّذِینَ أُوتُواْ ٱلۡکِتَٰبَ مِن قَبۡلِکُمۡ إِذَآ ءَاتَیۡتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ مُحۡصِنِینَ غَیۡرَ مُسَٰفِحِینَ وَلَا مُتَّخِذِیٓ أَخۡدَانٖۗ وَمَن یَکۡفُرۡ بِٱلۡإِیمَٰنِ فَقَدۡ حَبِطَ عَمَلُهُۥ وَهُوَ فِی ٱلۡأٓخِرَةِ مِنَ ٱلۡخَٰسِرِینَ

[ای مسلمانان،] امروز خوراکی‌های پاکیزه‌ برایتان حلال شده است و [ذبایح و] غذای اهل کتاب برای شما حلال است و غذای شما [نیز] برای آنان حلال است؛ و [همچنین ازدواج با] زنان پاکدامن مسلمان و زنان پاکدامن از [اهل کتاب، یعنی] کسانی‌ که پیش از شما به آنان کتاب [آسمانی] داده شده است [حلال است]؛ به شرط آنکه مهریه‌های‌ آنان را بپردازید، در حالی ‌که خود پاکدامن باشید، نه زناکار باشید و نه [زنان را] پنهانى به دوستی بگیرید؛ و هر‌ کس به [ارکان] ایمان کفر بورزد، قطعاً عملش تباه شده است و در آخرت از زیانکاران خواهد بود.

 


Ayah: 6

یَـٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُوٓاْ إِذَا قُمۡتُمۡ إِلَى ٱلصَّلَوٰةِ فَٱغۡسِلُواْ وُجُوهَکُمۡ وَأَیۡدِیَکُمۡ إِلَى ٱلۡمَرَافِقِ وَٱمۡسَحُواْ بِرُءُوسِکُمۡ وَأَرۡجُلَکُمۡ إِلَى ٱلۡکَعۡبَیۡنِۚ وَإِن کُنتُمۡ جُنُبٗا فَٱطَّهَّرُواْۚ وَإِن کُنتُم مَّرۡضَىٰٓ أَوۡ عَلَىٰ سَفَرٍ أَوۡ جَآءَ أَحَدٞ مِّنکُم مِّنَ ٱلۡغَآئِطِ أَوۡ لَٰمَسۡتُمُ ٱلنِّسَآءَ فَلَمۡ تَجِدُواْ مَآءٗ فَتَیَمَّمُواْ صَعِیدٗا طَیِّبٗا فَٱمۡسَحُواْ بِوُجُوهِکُمۡ وَأَیۡدِیکُم مِّنۡهُۚ مَا یُرِیدُ ٱللَّهُ لِیَجۡعَلَ عَلَیۡکُم مِّنۡ حَرَجٖ وَلَٰکِن یُرِیدُ لِیُطَهِّرَکُمۡ وَلِیُتِمَّ نِعۡمَتَهُۥ عَلَیۡکُمۡ لَعَلَّکُمۡ تَشۡکُرُونَ

ای کسانی‌ که ایمان آورده‌اید، چون به [قصدِ] نماز برخاستید، صورت و دست‌هایتان را تا آرنج بشویید و سرتان را مسح کنید و پاهایتان را تا دو قوزک [بشویید] و اگر جُنُب بودید، خود را [با غسل کردن] پاک سازید؛ و اگر بیمار یا مسافرید یا هر یک از شما از محل قضای حاجت آمده است یا با زنان آمیزش کرده‌اید و آب نمی‌یابید، با خاکی پاک تیمم کنید و از آن بر صورت و دست‌هایتان بکشید. الله نمی‌خواهد شما را به سختی بیندازد؛ بلکه می‌خواهد شما را پاک سازد و نعمت خویش را بر شما تمام کند؛ باشد که شکر به جای آورید.

 

Ayah: 7

وَٱذۡکُرُواْ نِعۡمَةَ ٱللَّهِ عَلَیۡکُمۡ وَمِیثَٰقَهُ ٱلَّذِی وَاثَقَکُم بِهِۦٓ إِذۡ قُلۡتُمۡ سَمِعۡنَا وَأَطَعۡنَاۖ وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَۚ إِنَّ ٱللَّهَ عَلِیمُۢ بِذَاتِ ٱلصُّدُورِ

و به یاد آورید نعمت الله را بر خویش و [نیز] پیمانى که شما را به [انجام‌] آن متعهد گردانده است آنگاه که [دربارۀ دعوت به فرمانبرداری از پیامبر] گفتید: «شنیدیم و اطاعت کردیم»؛ و از الله پروا کنید [که] بی‌تردید، الله به آنچه درون سینه‌هاست داناست.

 

Ayah: 8

یَـٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ کُونُواْ قَوَّـٰمِینَ لِلَّهِ شُهَدَآءَ بِٱلۡقِسۡطِۖ وَلَا یَجۡرِمَنَّکُمۡ شَنَـَٔانُ قَوۡمٍ عَلَىٰٓ أَلَّا تَعۡدِلُواْۚ ٱعۡدِلُواْ هُوَ أَقۡرَبُ لِلتَّقۡوَىٰۖ وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَۚ إِنَّ ٱللَّهَ خَبِیرُۢ بِمَا تَعۡمَلُونَ

اى کسانى که ایمان آورده‌اید، براى الله به عدل برخیزید [و] به عدالت گواهی دهید؛ و البته نباید دشمنى یک گروه، شما را بر آن دارد که عدالت نکنید. عدالت کنید که این [کار] به پرهیزگاری نزدیک‌تر است؛ و از الله پروا دارید [که] بی‌تردید، الله به آنچه انجام مى‌دهید، آگاه است.

 

Ayah: 9

وَعَدَ ٱللَّهُ ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّـٰلِحَٰتِ لَهُم مَّغۡفِرَةٞ وَأَجۡرٌ عَظِیمٞ

الله به کسانی که ایمان آورده‌اند و کارهای شایسته انجام داده‌اند، وعدۀ آمرزش و پاداش بزرگی داده است.

 


Ayah: 10

وَٱلَّذِینَ کَفَرُواْ وَکَذَّبُواْ بِـَٔایَٰتِنَآ أُوْلَـٰٓئِکَ أَصۡحَٰبُ ٱلۡجَحِیمِ

و کسانی ‌که کفر ورزیدند و آیات ما را تکذیب کردند، آنان اهل دوزخند.

 

Ayah: 11

یَـٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ ٱذۡکُرُواْ نِعۡمَتَ ٱللَّهِ عَلَیۡکُمۡ إِذۡ هَمَّ قَوۡمٌ أَن یَبۡسُطُوٓاْ إِلَیۡکُمۡ أَیۡدِیَهُمۡ فَکَفَّ أَیۡدِیَهُمۡ عَنکُمۡۖ وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَۚ وَعَلَى ٱللَّهِ فَلۡیَتَوَکَّلِ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ

ای کسانی ‌که ایمان آورده‌اید، نعمتِ الله را بر خود به یاد آورید، آنگاه که گروهی [از دشمنان] قصد کردند به سویتان دست‌درازی کنند، اما [الله] دستشان را از شما بازداشت؛ و از الله پروا کنید؛ و مؤمنان باید تنها بر الله توکل کنند.

 

Ayah: 12

۞وَلَقَدۡ أَخَذَ ٱللَّهُ مِیثَٰقَ بَنِیٓ إِسۡرَـٰٓءِیلَ وَبَعَثۡنَا مِنۡهُمُ ٱثۡنَیۡ عَشَرَ نَقِیبٗاۖ وَقَالَ ٱللَّهُ إِنِّی مَعَکُمۡۖ لَئِنۡ أَقَمۡتُمُ ٱلصَّلَوٰةَ وَءَاتَیۡتُمُ ٱلزَّکَوٰةَ وَءَامَنتُم بِرُسُلِی وَعَزَّرۡتُمُوهُمۡ وَأَقۡرَضۡتُمُ ٱللَّهَ قَرۡضًا حَسَنٗا لَّأُکَفِّرَنَّ عَنکُمۡ سَیِّـَٔاتِکُمۡ وَلَأُدۡخِلَنَّکُمۡ جَنَّـٰتٖ تَجۡرِی مِن تَحۡتِهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُۚ فَمَن کَفَرَ بَعۡدَ ذَٰلِکَ مِنکُمۡ فَقَدۡ ضَلَّ سَوَآءَ ٱلسَّبِیلِ

و بی‌تردید، الله از بنی‌اسرائیل پیمان گرفت و از میان آنان [به تعداد قبایلشان] دوازده سالار برگماشتیم و الله فرمود: «من با شما هستم. اگر نماز برپا دارید و زکات بپردازید و به پیامبران من ایمان آورید و آنان را یاری کنید و در راه الله قرضی نیکو دهید، گناهانتان را می‌زدایم و شما را به باغ‌هایی [از بهشت] وارد می‌کنم که جویبارها از زیر [درختان] آن جاری است. اما هر‌ یک از شما که بعد از این کافر شود، مسلماً راه راست را گم کرده است».

 

Ayah: 13

فَبِمَا نَقۡضِهِم مِّیثَٰقَهُمۡ لَعَنَّـٰهُمۡ وَجَعَلۡنَا قُلُوبَهُمۡ قَٰسِیَةٗۖ یُحَرِّفُونَ ٱلۡکَلِمَ عَن مَّوَاضِعِهِۦ وَنَسُواْ حَظّٗا مِّمَّا ذُکِّرُواْ بِهِۦۚ وَلَا تَزَالُ تَطَّلِعُ عَلَىٰ خَآئِنَةٖ مِّنۡهُمۡ إِلَّا قَلِیلٗا مِّنۡهُمۡۖ فَٱعۡفُ عَنۡهُمۡ وَٱصۡفَحۡۚ إِنَّ ٱللَّهَ یُحِبُّ ٱلۡمُحۡسِنِینَ

پس به [سزای] پیمان‌شکنی‌شان، آنان را از رحمت خویش دور ساختیم و دل‌هایشان را سخت گرداندیم؛ [زیرا با تغییرِ لفظ و تأویلِ معنا] سخنان [الله] را از جایگاهش تحریف می‌کنند و بخشى از آنچه را به آن پند داده شدند فراموش کردند؛ و [ای پیامبر،] تو پیوسته دربارۀ خیانتى از سوی آنان آگاه مى‌شوى، مگر [شمارى‌] اندک از اینان [که خیانتکار نیستند]؛ پس از آنان درگذر و چشم‌پوشى کن [که] بی‌تردید، الله نیکوکاران را دوست ‌دارد.

 


Ayah: 14

وَمِنَ ٱلَّذِینَ قَالُوٓاْ إِنَّا نَصَٰرَىٰٓ أَخَذۡنَا مِیثَٰقَهُمۡ فَنَسُواْ حَظّٗا مِّمَّا ذُکِّرُواْ بِهِۦ فَأَغۡرَیۡنَا بَیۡنَهُمُ ٱلۡعَدَاوَةَ وَٱلۡبَغۡضَآءَ إِلَىٰ یَوۡمِ ٱلۡقِیَٰمَةِۚ وَسَوۡفَ یُنَبِّئُهُمُ ٱللَّهُ بِمَا کَانُواْ یَصۡنَعُونَ

و [همچنین] از کسانی ‌که گفتند: «ما نصرانی هستیم» پیمان گرفتیم، [که پیرو قرآن و رسول الله باشند] و[لى دینشان را تحریف نمودند و‌] بخشى از آنچه را که به آن پند داده شدند به فراموشی سپردند و ما [نیز‌] تا روز قیامت میانشان دشمنى و کینه افکندیم؛ و [در آن روز] الله آنان را [از نتیجۀ‌] آنچه کرده‌اند آگاه خواهد ساخت.

 

Ayah: 15

یَـٰٓأَهۡلَ ٱلۡکِتَٰبِ قَدۡ جَآءَکُمۡ رَسُولُنَا یُبَیِّنُ لَکُمۡ کَثِیرٗا مِّمَّا کُنتُمۡ تُخۡفُونَ مِنَ ٱلۡکِتَٰبِ وَیَعۡفُواْ عَن کَثِیرٖۚ قَدۡ جَآءَکُم مِّنَ ٱللَّهِ نُورٞ وَکِتَٰبٞ مُّبِینٞ

ای اهل کتاب، همانا پیامبر ما به سوى شما آمده است که بسیارى از [مطالب و آموزه‌های] کتاب [آسمانى خود] را که پنهان می‌کردید، برایتان به روشنی بیان ‌کند و از [بیان موارد] بسیاری در‌گذرد. قطعاً از جانب الله برایتان نور و کتابى روشنگر آمده است.

 

Ayah: 16

یَهۡدِی بِهِ ٱللَّهُ مَنِ ٱتَّبَعَ رِضۡوَٰنَهُۥ سُبُلَ ٱلسَّلَٰمِ وَیُخۡرِجُهُم مِّنَ ٱلظُّلُمَٰتِ إِلَى ٱلنُّورِ بِإِذۡنِهِۦ وَیَهۡدِیهِمۡ إِلَىٰ صِرَٰطٖ مُّسۡتَقِیمٖ

الله به وسیلۀ این [کتاب،] کسانی را که به دنبال رضایتش باشند به راه‌های [امنیت و] سلامت هدایت می‌کند و به فرمان خویش آنان را از تاریکی‌ها به سوی روشنایی می‌بَرد و به راهی راست هدایتشان می‌کند.

 

Ayah: 17

لَّقَدۡ کَفَرَ ٱلَّذِینَ قَالُوٓاْ إِنَّ ٱللَّهَ هُوَ ٱلۡمَسِیحُ ٱبۡنُ مَرۡیَمَۚ قُلۡ فَمَن یَمۡلِکُ مِنَ ٱللَّهِ شَیۡـًٔا إِنۡ أَرَادَ أَن یُهۡلِکَ ٱلۡمَسِیحَ ٱبۡنَ مَرۡیَمَ وَأُمَّهُۥ وَمَن فِی ٱلۡأَرۡضِ جَمِیعٗاۗ وَلِلَّهِ مُلۡکُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ وَمَا بَیۡنَهُمَاۚ یَخۡلُقُ مَا یَشَآءُۚ وَٱللَّهُ عَلَىٰ کُلِّ شَیۡءٖ قَدِیرٞ

کسانی که گفتند: «الله همان مسیح ـ پسر مریم ـ است» یقیناً کافر شدند. [ای پیامبر، به آنان] بگو: «اگر الله بخواهد که مسیح ـ پسر مریم ـ و مادرش و همۀ کسانی را که روی زمین هستند نابود کند، چه کسى در برابر الله اختیارى دارد [که مانع شود]؟ فرمانرواییِ آسمان‌ها و زمین و آنچه میان آن دو قرار دارد از آنِ الله است؛ هر چه بخواهد می‌آفریند؛ و الله بر همه چیز تواناست».

 


Ayah: 18

وَقَالَتِ ٱلۡیَهُودُ وَٱلنَّصَٰرَىٰ نَحۡنُ أَبۡنَـٰٓؤُاْ ٱللَّهِ وَأَحِبَّـٰٓؤُهُۥۚ قُلۡ فَلِمَ یُعَذِّبُکُم بِذُنُوبِکُمۖ بَلۡ أَنتُم بَشَرٞ مِّمَّنۡ خَلَقَۚ یَغۡفِرُ لِمَن یَشَآءُ وَیُعَذِّبُ مَن یَشَآءُۚ وَلِلَّهِ مُلۡکُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ وَمَا بَیۡنَهُمَاۖ وَإِلَیۡهِ ٱلۡمَصِیرُ

یهود و نصاری گفتند: «ما پسران و دوستان الله هستیم». [ای پیامبر، در پاسخ به آنان] بگو: «پس چرا او شما را به کیفر گناهانتان عذاب می‌کند؟! [هرگز چنین نیست] بلکه شما [نیز] بشری هستید از جمله افرادی که آفریده است؛ هر ‌کس را بخواهد می‌آمرزد و هر ‌کس را بخواهد عذاب می‌کند؛ و فرمانروایی آسمان‌ها و زمین و آنچه میان آن دو قرار دارد، از آنِ الله است و بازگشت [همه] به سوی اوست».

 

Ayah: 19

یَـٰٓأَهۡلَ ٱلۡکِتَٰبِ قَدۡ جَآءَکُمۡ رَسُولُنَا یُبَیِّنُ لَکُمۡ عَلَىٰ فَتۡرَةٖ مِّنَ ٱلرُّسُلِ أَن تَقُولُواْ مَا جَآءَنَا مِنۢ بَشِیرٖ وَلَا نَذِیرٖۖ فَقَدۡ جَآءَکُم بَشِیرٞ وَنَذِیرٞۗ وَٱللَّهُ عَلَىٰ کُلِّ شَیۡءٖ قَدِیرٞ

ای اهل کتاب، پیامبر ما، پس از [انقطاع وحی، و] فترتی از پیامبران [=فاصله بین بعثت عیسی و محمد علیهما السلام]، به سوی شما آمد که [احکام و آموزه‌های الهی را] به روشنی برایتان بیان کند تا مبادا [روز قیامت] بگویید: «نه بشارت‌دهنده‌ای به سراغمان آمد، نه بیم‌دهنده‌ای». یقیناً [اینک] پیامبر بشارت‌دهنده و بیم‌دهنده به سویتان آمده است؛ و الله بر همه چیز تواناست.

 

Ayah: 20

وَإِذۡ قَالَ مُوسَىٰ لِقَوۡمِهِۦ یَٰقَوۡمِ ٱذۡکُرُواْ نِعۡمَةَ ٱللَّهِ عَلَیۡکُمۡ إِذۡ جَعَلَ فِیکُمۡ أَنۢبِیَآءَ وَجَعَلَکُم مُّلُوکٗا وَءَاتَىٰکُم مَّا لَمۡ یُؤۡتِ أَحَدٗا مِّنَ ٱلۡعَٰلَمِینَ

و [ای پیامبر، یاد کن از] هنگامی که موسی به قومش گفت: «ای قوم من، نعمت الله را بر خود به یاد آورید، آنگاه که پیامبرانی میان شما برانگیخت و [پس از بردگیِ فرعون، افرادی از] شما را فرمانروایان [خودتان] ساخت و چیزهایی به شما بخشید که به هیچ یک از جهانیان [معاصرتان] نداده بود.

 

Ayah: 21

یَٰقَوۡمِ ٱدۡخُلُواْ ٱلۡأَرۡضَ ٱلۡمُقَدَّسَةَ ٱلَّتِی کَتَبَ ٱللَّهُ لَکُمۡ وَلَا تَرۡتَدُّواْ عَلَىٰٓ أَدۡبَارِکُمۡ فَتَنقَلِبُواْ خَٰسِرِینَ

ای قوم من، به سرزمین مقدسی که الله برایتان مقرر نموده است وارد شوید و به عقب بازنگردید [و از دینتان دست نکشید] که زیانکار خواهید شد».

 

Ayah: 22

قَالُواْ یَٰمُوسَىٰٓ إِنَّ فِیهَا قَوۡمٗا جَبَّارِینَ وَإِنَّا لَن نَّدۡخُلَهَا حَتَّىٰ یَخۡرُجُواْ مِنۡهَا فَإِن یَخۡرُجُواْ مِنۡهَا فَإِنَّا دَٰخِلُونَ

[آنان] گفتند: «ای موسی، بی‌گمان آنجا قومی زورمند هستند [و] تا آنان از آنجا بیرون نروند، ما هرگز در آن وارد نمى‌شویم؛ اگر از آنجا بیرون بروند، ما وارد خواهیم شد».

 

Ayah: 23

قَالَ رَجُلَانِ مِنَ ٱلَّذِینَ یَخَافُونَ أَنۡعَمَ ٱللَّهُ عَلَیۡهِمَا ٱدۡخُلُواْ عَلَیۡهِمُ ٱلۡبَابَ فَإِذَا دَخَلۡتُمُوهُ فَإِنَّکُمۡ غَٰلِبُونَۚ وَعَلَى ٱللَّهِ فَتَوَکَّلُوٓاْ إِن کُنتُم مُّؤۡمِنِینَ

دو تن از مردانی که [از نافرمانی و عذاب الهی] می‌ترسیدند و الله به آنان نعمت [اطاعت و بندگی] داده بود گفتند: «از آن دروازه بر آنان [هجوم برید و] وارد شوید که اگر از آن درآمدید، قطعاً پیروز خواهید شد؛ و اگر مؤمنید، بر الله توکل کنید».

 


Ayah: 24

قَالُواْ یَٰمُوسَىٰٓ إِنَّا لَن نَّدۡخُلَهَآ أَبَدٗا مَّا دَامُواْ فِیهَا فَٱذۡهَبۡ أَنتَ وَرَبُّکَ فَقَٰتِلَآ إِنَّا هَٰهُنَا قَٰعِدُونَ

[بنی‌اسرائیل] گفتند: «ای موسی، تا زمانی که آنان در آن [شهر] هستند ما هرگز وارد نمی‌شویم. تو و پروردگارت بروید و بجنگید. ما همینجا نشسته‌ایم».

 

Ayah: 25

قَالَ رَبِّ إِنِّی لَآ أَمۡلِکُ إِلَّا نَفۡسِی وَأَخِیۖ فَٱفۡرُقۡ بَیۡنَنَا وَبَیۡنَ ٱلۡقَوۡمِ ٱلۡفَٰسِقِینَ

[موسی] گفت: «پروردگارا، من جز اختیار خودم و برادرم [اختیار کس دیگری] را ندارم؛ پس میان ما و این گروهِ نافرمان جدایی بینداز».

 

Ayah: 26

قَالَ فَإِنَّهَا مُحَرَّمَةٌ عَلَیۡهِمۡۛ أَرۡبَعِینَ سَنَةٗۛ یَتِیهُونَ فِی ٱلۡأَرۡضِۚ فَلَا تَأۡسَ عَلَى ٱلۡقَوۡمِ ٱلۡفَٰسِقِینَ

[الله] فرمود: «در این صورت، [ورود به] آن [سرزمین مقدس] تا چهل سال بر آنان حرام شده است؛ [و پیوسته] در زمین سرگردان خواهند بود؛ پس بر این گروهِ نافرمان افسوس مخور».

 

Ayah: 27

۞وَٱتۡلُ عَلَیۡهِمۡ نَبَأَ ٱبۡنَیۡ ءَادَمَ بِٱلۡحَقِّ إِذۡ قَرَّبَا قُرۡبَانٗا فَتُقُبِّلَ مِنۡ أَحَدِهِمَا وَلَمۡ یُتَقَبَّلۡ مِنَ ٱلۡأٓخَرِ قَالَ لَأَقۡتُلَنَّکَۖ قَالَ إِنَّمَا یَتَقَبَّلُ ٱللَّهُ مِنَ ٱلۡمُتَّقِینَ

و [ای پیامبر،] داستان دو پسر آدم [= هابیل و قابیل] را به‌حق برایشان بخوان: هنگامی ‌که [هر کدام] برای نزدیکی‌جستن [به درگاه الله] یک قربانی تقدیم کردند؛ اما از یکی پذیرفته شد و از دیگری پذیرفته نشد. [قابیل به هابیل] گفت: «قطعاً تو را خواهم کشت». [هابیل] گفت: «الله [قربانی را] فقط از پرهیزگاران می‌پذیرد.

 

Ayah: 28

لَئِنۢ بَسَطتَ إِلَیَّ یَدَکَ لِتَقۡتُلَنِی مَآ أَنَا۠ بِبَاسِطٖ یَدِیَ إِلَیۡکَ لِأَقۡتُلَکَۖ إِنِّیٓ أَخَافُ ٱللَّهَ رَبَّ ٱلۡعَٰلَمِینَ

اگر تو دستت را برای کشتن من دراز کنی، من هرگز دستم را برای کشتن به سویت دراز نخواهم کرد؛ [زیرا] بی‌تردید، من از الله ـ پروردگار جهانیان‌ـ می‌ترسم.

 

Ayah: 29

إِنِّیٓ أُرِیدُ أَن تَبُوٓأَ بِإِثۡمِی وَإِثۡمِکَ فَتَکُونَ مِنۡ أَصۡحَٰبِ ٱلنَّارِۚ وَذَٰلِکَ جَزَـٰٓؤُاْ ٱلظَّـٰلِمِینَ

[آنگاه برای آنکه او را بترساند گفت:] من می‌خواهم که تو با گناه [قتلِ] من و گناه [اعمال] خودت [به سوی الله] بازگردی و از اهل دوزخ باشی؛ و این است سزای ستمکاران».

 

Ayah: 30

فَطَوَّعَتۡ لَهُۥ نَفۡسُهُۥ قَتۡلَ أَخِیهِ فَقَتَلَهُۥ فَأَصۡبَحَ مِنَ ٱلۡخَٰسِرِینَ

پس نفسِ [سرکشِ] او کشتن برادرش را برایش آراست [و موجّه و آسان جلوه داد]؛ پس او را کشت و از زیانکاران شد.

 

Ayah: 31

فَبَعَثَ ٱللَّهُ غُرَابٗا یَبۡحَثُ فِی ٱلۡأَرۡضِ لِیُرِیَهُۥ کَیۡفَ یُوَٰرِی سَوۡءَةَ أَخِیهِۚ قَالَ یَٰوَیۡلَتَىٰٓ أَعَجَزۡتُ أَنۡ أَکُونَ مِثۡلَ هَٰذَا ٱلۡغُرَابِ فَأُوَٰرِیَ سَوۡءَةَ أَخِیۖ فَأَصۡبَحَ مِنَ ٱلنَّـٰدِمِینَ

آنگاه الله کلاغی را فرستاد که زمین را می‌کاوید تا [کلاغ مرده‌ای را دفن کند و این گونه] به وی نشان دهد که چگونه جسد برادرش را بپوشاند. [قابیل] گفت: «وای بر من! آیا ناتوان بودم از اینکه همچون این کلاغ باشم و جسد برادرم را بپوشانم؟» آنگاه [به شدّت از کارِ زشت خویش] پشیمان شد.

 


Ayah: 32

مِنۡ أَجۡلِ ذَٰلِکَ کَتَبۡنَا عَلَىٰ بَنِیٓ إِسۡرَـٰٓءِیلَ أَنَّهُۥ مَن قَتَلَ نَفۡسَۢا بِغَیۡرِ نَفۡسٍ أَوۡ فَسَادٖ فِی ٱلۡأَرۡضِ فَکَأَنَّمَا قَتَلَ ٱلنَّاسَ جَمِیعٗا وَمَنۡ أَحۡیَاهَا فَکَأَنَّمَآ أَحۡیَا ٱلنَّاسَ جَمِیعٗاۚ وَلَقَدۡ جَآءَتۡهُمۡ رُسُلُنَا بِٱلۡبَیِّنَٰتِ ثُمَّ إِنَّ کَثِیرٗا مِّنۡهُم بَعۡدَ ذَٰلِکَ فِی ٱلۡأَرۡضِ لَمُسۡرِفُونَ

به همین سبب، بر بنی‌اسرائیل مقرر داشتیم که هر کس انسانی را جز برای [قصاص] کسی یا [به کیفر] فسادی [که] در زمین [مرتکب شده است] به قتل برسانَد، چنان است که گویی همۀ مردم را کشته است و هر ‌کس [با خودداری از قتل‌های خودسرانه و بیهوده،] انسانی را زنده بدارد، چنان است که همۀ مردم را زنده کرده است؛ و بی‌گمان، پیامبران ما با دلایل روشن نزد آنان [= بنی‌اسرائیل] آمدند، [ولی] باز هم بسیاری از آنان پس از آن [با ارتکاب گناه] در زمین [پا از حدود الهی فراتر گذاشتند و] زیاده‌روی کردند.

 

Ayah: 33

إِنَّمَا جَزَـٰٓؤُاْ ٱلَّذِینَ یُحَارِبُونَ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ وَیَسۡعَوۡنَ فِی ٱلۡأَرۡضِ فَسَادًا أَن یُقَتَّلُوٓاْ أَوۡ یُصَلَّبُوٓاْ أَوۡ تُقَطَّعَ أَیۡدِیهِمۡ وَأَرۡجُلُهُم مِّنۡ خِلَٰفٍ أَوۡ یُنفَوۡاْ مِنَ ٱلۡأَرۡضِۚ ذَٰلِکَ لَهُمۡ خِزۡیٞ فِی ٱلدُّنۡیَاۖ وَلَهُمۡ فِی ٱلۡأٓخِرَةِ عَذَابٌ عَظِیمٌ

سزای کسانی ‌که با الله و پیامبرش می‌جنگند و [با قتل و دزدی و فحشا] در زمین به فساد می‌کوشند، جز این نیست که کشته شوند یا به دار آویخته شوند یا دست [راست] و پای [چپ] آنها در خلاف [جهت یکدیگر] قطع شود یا از سرزمین [خود] تبعید گردند. این [مجازات، مایۀ] رسوایی آنها در دنیاست و در آخرت [نیز] عذابی بزرگ [در پیش] دارند.

 

Ayah: 34

إِلَّا ٱلَّذِینَ تَابُواْ مِن قَبۡلِ أَن تَقۡدِرُواْ عَلَیۡهِمۡۖ فَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّ ٱللَّهَ غَفُورٞ رَّحِیمٞ

مگر کسانی‌ که [شما حاکمان] پیش از آنکه بر آنان دست یابید توبه کنند؛ پس [اگر چنین کردند، از آنان درگذرید و] بدانید که الله آمرزندۀ مهربان است.

 

Ayah: 35

یَـٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ ٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَٱبۡتَغُوٓاْ إِلَیۡهِ ٱلۡوَسِیلَةَ وَجَٰهِدُواْ فِی سَبِیلِهِۦ لَعَلَّکُمۡ تُفۡلِحُونَ

ای کسانی که ایمان آورده‌اید، از الله پروا کنید و [با انجام کارهای نیک، برای تقرب] به سوی او وسیله‌ بجویید و در راهش جهاد کنید؛ باشد که رستگار شوید.

 

Ayah: 36

إِنَّ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ لَوۡ أَنَّ لَهُم مَّا فِی ٱلۡأَرۡضِ جَمِیعٗا وَمِثۡلَهُۥ مَعَهُۥ لِیَفۡتَدُواْ بِهِۦ مِنۡ عَذَابِ یَوۡمِ ٱلۡقِیَٰمَةِ مَا تُقُبِّلَ مِنۡهُمۡۖ وَلَهُمۡ عَذَابٌ أَلِیمٞ

در حقیقت، کسانى که کفر ورزیدند، اگر تمام آنچه در زمین است براى آنان باشد و همانندش [نیز] با آن [در اختیار شان باشد و بخواهند] به وسیله آن خود را از عذاب روز قیامت بازخرند، از آنان پذیرفته نمى‌شود و عذابى دردناک [در پیش] دارند.

 


Ayah: 37

یُرِیدُونَ أَن یَخۡرُجُواْ مِنَ ٱلنَّارِ وَمَا هُم بِخَٰرِجِینَ مِنۡهَاۖ وَلَهُمۡ عَذَابٞ مُّقِیمٞ

[این کافران] می‌خواهند از آتش [دوزخ] بیرون روند؛ و[لی] از آن [عذاب] خارج‌شدنی نیستند و برایشان عذابی پایدار [مهیا] است.

 

Ayah: 38

وَٱلسَّارِقُ وَٱلسَّارِقَةُ فَٱقۡطَعُوٓاْ أَیۡدِیَهُمَا جَزَآءَۢ بِمَا کَسَبَا نَکَٰلٗا مِّنَ ٱللَّهِۗ وَٱللَّهُ عَزِیزٌ حَکِیمٞ

دست مرد و زن دزد را به سزای عملی که مرتکب شده‌اند، به عنوان مجازاتی از جانب الله قطع کنید و [بدانید که] الله شکست‌ناپذیرِ حکیم است.

 

Ayah: 39

فَمَن تَابَ مِنۢ بَعۡدِ ظُلۡمِهِۦ وَأَصۡلَحَ فَإِنَّ ٱللَّهَ یَتُوبُ عَلَیۡهِۚ إِنَّ ٱللَّهَ غَفُورٞ رَّحِیمٌ

اما هر کس بعد از [گناه و] ستم‌کردنش توبه کند و [اعمال خود را جبران و] اصلاح نماید، بی‌تردید الله توبه‌اش را می‌پذیرد. به راستی که الله آمرزندۀ مهربان است.

 

Ayah: 40

أَلَمۡ تَعۡلَمۡ أَنَّ ٱللَّهَ لَهُۥ مُلۡکُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ یُعَذِّبُ مَن یَشَآءُ وَیَغۡفِرُ لِمَن یَشَآءُۗ وَٱللَّهُ عَلَىٰ کُلِّ شَیۡءٖ قَدِیرٞ

آیا نمی‌دانی که فرمانروایی آسمان‌ها و زمین از آنِ الله است [و] هر کس را بخواهد عذاب می‌کند و هر کس را بخواهد می‌بخشد؟ و الله بر هر چیزی تواناست.

 

Ayah: 41

۞یَـٰٓأَیُّهَا ٱلرَّسُولُ لَا یَحۡزُنکَ ٱلَّذِینَ یُسَٰرِعُونَ فِی ٱلۡکُفۡرِ مِنَ ٱلَّذِینَ قَالُوٓاْ ءَامَنَّا بِأَفۡوَٰهِهِمۡ وَلَمۡ تُؤۡمِن قُلُوبُهُمۡۛ وَمِنَ ٱلَّذِینَ هَادُواْۛ سَمَّـٰعُونَ لِلۡکَذِبِ سَمَّـٰعُونَ لِقَوۡمٍ ءَاخَرِینَ لَمۡ یَأۡتُوکَۖ یُحَرِّفُونَ ٱلۡکَلِمَ مِنۢ بَعۡدِ مَوَاضِعِهِۦۖ یَقُولُونَ إِنۡ أُوتِیتُمۡ هَٰذَا فَخُذُوهُ وَإِن لَّمۡ تُؤۡتَوۡهُ فَٱحۡذَرُواْۚ وَمَن یُرِدِ ٱللَّهُ فِتۡنَتَهُۥ فَلَن تَمۡلِکَ لَهُۥ مِنَ ٱللَّهِ شَیۡـًٔاۚ أُوْلَـٰٓئِکَ ٱلَّذِینَ لَمۡ یُرِدِ ٱللَّهُ أَن یُطَهِّرَ قُلُوبَهُمۡۚ لَهُمۡ فِی ٱلدُّنۡیَا خِزۡیٞۖ وَلَهُمۡ فِی ٱلۡأٓخِرَةِ عَذَابٌ عَظِیمٞ

ای پیامبر، کسانی که در [راه] کفر شتاب می‌کنند؛ تو را غمگین نسازند ـ [خواه] از کسانی که به زبانشان می‌گویند: «ایمان آوردیم» و قلبشان ایمان نیاورده است و [خواه‌] از یهودیانی باشند که به سخنان دروغ گوش مى‌سپارند و از گروهی که خودشان [از روی کبر و حسد] نزد تو نیامده‌اند، می‌شنوند [و از آنها فرمان می‌برند]. آنان سخنان [الله] را [بر اساس میل و منفعتِ خود] از جایگاهشان تحریف می‌کنند و [به یکدیگر] می‌گویند: «اگر این [حکم از سوی محمد] به شما داده شد، [از او] بپذیرید و اگر آن [چیزی که دل‌خواهتان است] به شما داده نشد، [از او] دوری کنید». و [ای پیامبر،] هر کس که الله گمراهی‌اش را خواسته باشد، تو هرگز در برابر الله برایش اختیاری نداری [و نمی‌توانی از او دفاع کنی]. آنان [= یهود و منافقان] کسانی هستند که الله نخواسته است دل‌هایشان را [از پلیدیِ کفر] پاک کند. آنان در دنیا رسوایی [و خواری در انتظار] دارند و در آخرت برایشان عذاب بزرگی [در پیش] است.

 


Ayah: 42

سَمَّـٰعُونَ لِلۡکَذِبِ أَکَّـٰلُونَ لِلسُّحۡتِۚ فَإِن جَآءُوکَ فَٱحۡکُم بَیۡنَهُمۡ أَوۡ أَعۡرِضۡ عَنۡهُمۡۖ وَإِن تُعۡرِضۡ عَنۡهُمۡ فَلَن یَضُرُّوکَ شَیۡـٔٗاۖ وَإِنۡ حَکَمۡتَ فَٱحۡکُم بَیۡنَهُم بِٱلۡقِسۡطِۚ إِنَّ ٱللَّهَ یُحِبُّ ٱلۡمُقۡسِطِینَ

آنان [= یهود] بسیار به دروغ گوش می‌سپارند [و] مال حرام فراوان می‌خورند؛ پس [ای پیامبر،] اگر [برای داوری] نزدت آمدند، میانشان داوری کن یا از آنان روی بگردان؛ و [یقین بدان که] اگر از آنان روی بگردانی، هیچ زیانی به تو نمی‌رسانند؛ و[لی] اگر داوری کردی، با عدالت میانشان داوری کن. بی‌تردید، الله دادگران را دوست دارد.

 

Ayah: 43

وَکَیۡفَ یُحَکِّمُونَکَ وَعِندَهُمُ ٱلتَّوۡرَىٰةُ فِیهَا حُکۡمُ ٱللَّهِ ثُمَّ یَتَوَلَّوۡنَ مِنۢ بَعۡدِ ذَٰلِکَۚ وَمَآ أُوْلَـٰٓئِکَ بِٱلۡمُؤۡمِنِینَ

و آنان چگونه تو را به داوری می‌طلبند در حالی که تورات نزدشان است [و] حکم الله در آن وجود دارد؟ سپس بعد از آن [داوری، اگر سخنی خلاف میلشان بگویی، از دستور تورات و حکمِ تو] روی می‌گردانند؛ و اینان مؤمن نیستند.

 

Ayah: 44

إِنَّآ أَنزَلۡنَا ٱلتَّوۡرَىٰةَ فِیهَا هُدٗى وَنُورٞۚ یَحۡکُمُ بِهَا ٱلنَّبِیُّونَ ٱلَّذِینَ أَسۡلَمُواْ لِلَّذِینَ هَادُواْ وَٱلرَّبَّـٰنِیُّونَ وَٱلۡأَحۡبَارُ بِمَا ٱسۡتُحۡفِظُواْ مِن کِتَٰبِ ٱللَّهِ وَکَانُواْ عَلَیۡهِ شُهَدَآءَۚ فَلَا تَخۡشَوُاْ ٱلنَّاسَ وَٱخۡشَوۡنِ وَلَا تَشۡتَرُواْ بِـَٔایَٰتِی ثَمَنٗا قَلِیلٗاۚ وَمَن لَّمۡ یَحۡکُم بِمَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ فَأُوْلَـٰٓئِکَ هُمُ ٱلۡکَٰفِرُونَ

به راستی ما تورات را نازل کردیم که در آن هدایت و نور است. پیامبرانی که [در برابر فرمان الله] تسلیم بودند، بر اساس [آموزه‌های] آن برای یهود داوری می‌کردند و [نیز] مصلحان و دانشمندان [یهود] که پاسداری از کتاب الله [و جلوگیری از تحریف تورات] به آنان سپرده شده بود و بر [حقانیتِ] آن گواه بودند [و بنا به دستورهایش حکم می‌کردند]؛ پس [ای یهود، در اجرای احکام الهی] از مردم نترسید و از من بترسید و آیاتم را به بهایی ناچیز نفروشید؛ و هر کس بر [اساس قوانین و] احکامی که الله نازل کرده است داوری [و حکم] نکند، کافر است.

 

Ayah: 45

وَکَتَبۡنَا عَلَیۡهِمۡ فِیهَآ أَنَّ ٱلنَّفۡسَ بِٱلنَّفۡسِ وَٱلۡعَیۡنَ بِٱلۡعَیۡنِ وَٱلۡأَنفَ بِٱلۡأَنفِ وَٱلۡأُذُنَ بِٱلۡأُذُنِ وَٱلسِّنَّ بِٱلسِّنِّ وَٱلۡجُرُوحَ قِصَاصٞۚ فَمَن تَصَدَّقَ بِهِۦ فَهُوَ کَفَّارَةٞ لَّهُۥۚ وَمَن لَّمۡ یَحۡکُم بِمَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ فَأُوْلَـٰٓئِکَ هُمُ ٱلظَّـٰلِمُونَ

و در آن [= تورات] بر آنان [= بنی‌اسرائیل] مقرر داشتیم که: «جان در برابر جان و چشم در برابر چشم و بینی در برابر بینی و گوش در برابر گوش و دندان در برابر دندان است؛ و [حتی] زخم‌ها قصاص دارند». اما هر کس از آن [قصاص] گذشت نماید، آن [بخشش،] کفارۀ [گناهان] اوست؛ و هر کس بر [اساس قوانین و] احکامی که الله نازل کرده است داوری [و حکم] نکند، ستمکار است.

 


Ayah: 46

وَقَفَّیۡنَا عَلَىٰٓ ءَاثَٰرِهِم بِعِیسَى ٱبۡنِ مَرۡیَمَ مُصَدِّقٗا لِّمَا بَیۡنَ یَدَیۡهِ مِنَ ٱلتَّوۡرَىٰةِۖ وَءَاتَیۡنَٰهُ ٱلۡإِنجِیلَ فِیهِ هُدٗى وَنُورٞ وَمُصَدِّقٗا لِّمَا بَیۡنَ یَدَیۡهِ مِنَ ٱلتَّوۡرَىٰةِ وَهُدٗى وَمَوۡعِظَةٗ لِّلۡمُتَّقِینَ

و به دنبال آنان [= پیامبران بنی‌اسرائیل] عیسی پسر مریم را فرستادیم که تصدیق‌کنندۀ تورات بود که پیش از او فرستاده بودیم؛ و انجیل را که در آن هدایت و نور بود به او دادیم که تصدیق‌کنندۀ توراتِ پیش از وی بود و هدایت و اندرزی برای پرهیزگاران بود.

 

Ayah: 47

وَلۡیَحۡکُمۡ أَهۡلُ ٱلۡإِنجِیلِ بِمَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ فِیهِۚ وَمَن لَّمۡ یَحۡکُم بِمَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ فَأُوْلَـٰٓئِکَ هُمُ ٱلۡفَٰسِقُونَ

و پیروان انجیل باید به آنچه الله در آن [کتاب] نازل کرده است حکم کنند؛ و هر کس بر [اساس قوانین و] احکامی که الله نازل کرده است داوری [و حکم] نکند، فاسق است.

 

Ayah: 48

وَأَنزَلۡنَآ إِلَیۡکَ ٱلۡکِتَٰبَ بِٱلۡحَقِّ مُصَدِّقٗا لِّمَا بَیۡنَ یَدَیۡهِ مِنَ ٱلۡکِتَٰبِ وَمُهَیۡمِنًا عَلَیۡهِۖ فَٱحۡکُم بَیۡنَهُم بِمَآ أَنزَلَ ٱللَّهُۖ وَلَا تَتَّبِعۡ أَهۡوَآءَهُمۡ عَمَّا جَآءَکَ مِنَ ٱلۡحَقِّۚ لِکُلّٖ جَعَلۡنَا مِنکُمۡ شِرۡعَةٗ وَمِنۡهَاجٗاۚ وَلَوۡ شَآءَ ٱللَّهُ لَجَعَلَکُمۡ أُمَّةٗ وَٰحِدَةٗ وَلَٰکِن لِّیَبۡلُوَکُمۡ فِی مَآ ءَاتَىٰکُمۡۖ فَٱسۡتَبِقُواْ ٱلۡخَیۡرَٰتِۚ إِلَى ٱللَّهِ مَرۡجِعُکُمۡ جَمِیعٗا فَیُنَبِّئُکُم بِمَا کُنتُمۡ فِیهِ تَخۡتَلِفُونَ

و [ای پیامبر، ما این] کتاب را به‌حق بر تو نازل کردیم [که] تصدیق‌کنندۀ کتاب‌های پیشین و نگهبان و گواه بر آنهاست. پس بین آنان بر اساس آنچه الله نازل کرده است حکم کن و به جای حقیقتی که [از جانب قرآن] به تو رسیده است، از هوس‌های آنان پیروی نکن. [ای مردم،] ما برای هر یک از شما [امت‌ها] آیین و راهی روشن قرار دادیم؛ و اگر الله می‌خواست، همۀ شما را امتی واحد قرار می‌داد؛ ولی [الله می‌خواهد] شما را در [مورد] آنچه به شما بخشیده است بیازماید؛ پس در نیکی‌ها بر یکدیگر پیشی گیرید. بازگشت همگی شما به سوی الله است؛ آنگاه او تعالی شما را از آنچه در آن اختلاف می‌کردید، آگاه می‌سازد.

 

Ayah: 49

وَأَنِ ٱحۡکُم بَیۡنَهُم بِمَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ وَلَا تَتَّبِعۡ أَهۡوَآءَهُمۡ وَٱحۡذَرۡهُمۡ أَن یَفۡتِنُوکَ عَنۢ بَعۡضِ مَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ إِلَیۡکَۖ فَإِن تَوَلَّوۡاْ فَٱعۡلَمۡ أَنَّمَا یُرِیدُ ٱللَّهُ أَن یُصِیبَهُم بِبَعۡضِ ذُنُوبِهِمۡۗ وَإِنَّ کَثِیرٗا مِّنَ ٱلنَّاسِ لَفَٰسِقُونَ

و [ای پیامبر،] میان آنان [= یهود] بر اساس آنچه الله [در قرآن] نازل کرده است حکم کن و از هوس‌هایشان پیروی مکن و بر حذر باش از اینکه تو را از برخی از آنچه الله بر تو نازل کرده است منحرف کنند؛ پس اگر [از پذیرشِ داوریِ تو] روی گردانند، بدان که الله می‌خواهد آنان را به [خاطر] برخی از گناهانشان مجازات کند؛ و به راستی که بسیاری از مردم نافرمانند.

 

Ayah: 50

أَفَحُکۡمَ ٱلۡجَٰهِلِیَّةِ یَبۡغُونَۚ وَمَنۡ أَحۡسَنُ مِنَ ٱللَّهِ حُکۡمٗا لِّقَوۡمٖ یُوقِنُونَ

آیا آنان حکم [و داوری بر اساس موازین] جاهلیت را می‌خواهند؟ و براى اهل یقین، حکم [و داورىِ] چه کسى بهتر از الله است؟

 


Ayah: 51

۞یَـٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ لَا تَتَّخِذُواْ ٱلۡیَهُودَ وَٱلنَّصَٰرَىٰٓ أَوۡلِیَآءَۘ بَعۡضُهُمۡ أَوۡلِیَآءُ بَعۡضٖۚ وَمَن یَتَوَلَّهُم مِّنکُمۡ فَإِنَّهُۥ مِنۡهُمۡۗ إِنَّ ٱللَّهَ لَا یَهۡدِی ٱلۡقَوۡمَ ٱلظَّـٰلِمِینَ

ای کسانی‌ که ایمان آورده‌اید، یهود و نصاری را به دوستی نگیرید. آنان دوستان یکدیگرند؛ و هر یک‌ از شما که با آنان دوستی [و همکاری] کنند، حتماً از آنهاست. بی‌تردید، الله گروه ستمکاران را [به خاطر دوستی‌ با کافران] هدایت نمی‌کند.

 

Ayah: 52

فَتَرَى ٱلَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَّرَضٞ یُسَٰرِعُونَ فِیهِمۡ یَقُولُونَ نَخۡشَىٰٓ أَن تُصِیبَنَا دَآئِرَةٞۚ فَعَسَى ٱللَّهُ أَن یَأۡتِیَ بِٱلۡفَتۡحِ أَوۡ أَمۡرٖ مِّنۡ عِندِهِۦ فَیُصۡبِحُواْ عَلَىٰ مَآ أَسَرُّواْ فِیٓ أَنفُسِهِمۡ نَٰدِمِینَ

پس [ای پیامبر،] کسانی را که در دل‌هایشان بیماری [نفاق] است می‌بینی که در [دوستی با] آنان می‌شتابند [و] می‌گویند: «می‌ترسیم که [اگر پیروز شوند، از جانب آنان] آسیبی به ما برسد». امید است که الله [برای مسلمانان] از جانب خود فتح [و پیروزی] یا امر [دیگری] را پیش آورَد، آنگاه [این منافقان] از آنچه در دل خود پنهان می‌داشتند پشیمان شوند.

 

Ayah: 53

وَیَقُولُ ٱلَّذِینَ ءَامَنُوٓاْ أَهَـٰٓؤُلَآءِ ٱلَّذِینَ أَقۡسَمُواْ بِٱللَّهِ جَهۡدَ أَیۡمَٰنِهِمۡ إِنَّهُمۡ لَمَعَکُمۡۚ حَبِطَتۡ أَعۡمَٰلُهُمۡ فَأَصۡبَحُواْ خَٰسِرِینَ

و کسانی که ایمان آورده‌اند می‌گویند: «آیا اینها [= منافقان] همان کسانی هستند که با بیشترین تأکید به الله سوگند مى‌خوردند که با شما هستند؟» اعمالشان تباه گشت و زیانکار شدند.

 

Ayah: 54

یَـٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ مَن یَرۡتَدَّ مِنکُمۡ عَن دِینِهِۦ فَسَوۡفَ یَأۡتِی ٱللَّهُ بِقَوۡمٖ یُحِبُّهُمۡ وَیُحِبُّونَهُۥٓ أَذِلَّةٍ عَلَى ٱلۡمُؤۡمِنِینَ أَعِزَّةٍ عَلَى ٱلۡکَٰفِرِینَ یُجَٰهِدُونَ فِی سَبِیلِ ٱللَّهِ وَلَا یَخَافُونَ لَوۡمَةَ لَآئِمٖۚ ذَٰلِکَ فَضۡلُ ٱللَّهِ یُؤۡتِیهِ مَن یَشَآءُۚ وَٱللَّهُ وَٰسِعٌ عَلِیمٌ

ای کسانی ‌که ایمان آورده‌اید، هر یک از شما که از دین خود برگردد [به الله زیانی نمی‌رساند]، الله به زودی گروهی را می‌آورد که آنان را دوست دارد و آنها [نیز] او تعالی را دوست دارند، [آنان] نسبت به مؤمنان فروتن [و مهربان] و در برابر کافران سرسخت هستند، در راه الله جهاد می‌کنند و از سرزنش هیچ ملامتگری نمی‌هراسند. این فضل الله است که به هر کس بخواهد می‌بخشد؛ و الله گشایشگرِ داناست.

 

Ayah: 55

إِنَّمَا وَلِیُّکُمُ ٱللَّهُ وَرَسُولُهُۥ وَٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ ٱلَّذِینَ یُقِیمُونَ ٱلصَّلَوٰةَ وَیُؤۡتُونَ ٱلزَّکَوٰةَ وَهُمۡ رَٰکِعُونَ

[ای مؤمنان،] بی‌تردید، [یاور و] دوست شما فقط الله و پیامبرش و [همچنین] افرادی هستند که ایمان آورده‌اند؛ [همان] کسانی که نماز برپا می‌دارند و با فروتنی [و رضایت کامل] زکات می‌پردازند.

 

Ayah: 56

وَمَن یَتَوَلَّ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ وَٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ فَإِنَّ حِزۡبَ ٱللَّهِ هُمُ ٱلۡغَٰلِبُونَ

و هر کس الله و پیامبرش و مؤمنان را به دوستی بگیرد، [از گروه الله است و] یقیناً گروه الله پیروزند.

 

Ayah: 57

یَـٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ لَا تَتَّخِذُواْ ٱلَّذِینَ ٱتَّخَذُواْ دِینَکُمۡ هُزُوٗا وَلَعِبٗا مِّنَ ٱلَّذِینَ أُوتُواْ ٱلۡکِتَٰبَ مِن قَبۡلِکُمۡ وَٱلۡکُفَّارَ أَوۡلِیَآءَۚ وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ إِن کُنتُم مُّؤۡمِنِینَ

ای کسانی که ایمان آورده‌اید، کسانی را که دینتان را به تمسخر و بازی گرفته‌اند دوستان [خود] مگیرید؛ [خواه] از کسانى [باشند] که پیش از شما به آنان کتاب داده شده است و [خواه از] کافران؛ و اگر ایمان دارید، از الله پروا کنید.

 


Ayah: 58

وَإِذَا نَادَیۡتُمۡ إِلَى ٱلصَّلَوٰةِ ٱتَّخَذُوهَا هُزُوٗا وَلَعِبٗاۚ ذَٰلِکَ بِأَنَّهُمۡ قَوۡمٞ لَّا یَعۡقِلُونَ

و [این افراد کسانی هستند که] وقتی [توسط اذان، مردم را] به نماز مى‌خوانید، آن را به مسخره و بازى مى‌گیرند؛ زیرا آنان گروهی هستند که نمى‌اندیشند.

 

Ayah: 59

قُلۡ یَـٰٓأَهۡلَ ٱلۡکِتَٰبِ هَلۡ تَنقِمُونَ مِنَّآ إِلَّآ أَنۡ ءَامَنَّا بِٱللَّهِ وَمَآ أُنزِلَ إِلَیۡنَا وَمَآ أُنزِلَ مِن قَبۡلُ وَأَنَّ أَکۡثَرَکُمۡ فَٰسِقُونَ

[ای پیامبر،] بگو: «ای اهل کتاب، آیا [علت اینکه‌] بر ما خرده مى‌گیرید جز این است که ما به الله و آنچه بر ما نازل شده و [به] آنچه پیش از ما نازل گردیده است ایمان آورده‌ایم و [همچنین بر این باوریم] که اغلب شما نافرمانید؟»

 

Ayah: 60

قُلۡ هَلۡ أُنَبِّئُکُم بِشَرّٖ مِّن ذَٰلِکَ مَثُوبَةً عِندَ ٱللَّهِۚ مَن لَّعَنَهُ ٱللَّهُ وَغَضِبَ عَلَیۡهِ وَجَعَلَ مِنۡهُمُ ٱلۡقِرَدَةَ وَٱلۡخَنَازِیرَ وَعَبَدَ ٱلطَّـٰغُوتَۚ أُوْلَـٰٓئِکَ شَرّٞ مَّکَانٗا وَأَضَلُّ عَن سَوَآءِ ٱلسَّبِیلِ

بگو: «آیا [می‌خواهید] شما را از [حال] کسانی آگاه کنم که کیفری از این بدتر نزد الله دارند؟ [آنان‌] کسانی [هستند] که الله لعنتشان کرد و بر آنان خشم گرفت و برخى از آنان را [مسخ نمود و به شکل] بوزینه و خوک درآورد و [نیز] کسانى که [به جاى الله،] طاغوت‌ [=معبودان باطل] را عبادت [و بندگی] کردند. اینان [از همه] بدمقام‌تر و از راه راست گمگشته‌ترند.

 

Ayah: 61

وَإِذَا جَآءُوکُمۡ قَالُوٓاْ ءَامَنَّا وَقَد دَّخَلُواْ بِٱلۡکُفۡرِ وَهُمۡ قَدۡ خَرَجُواْ بِهِۦۚ وَٱللَّهُ أَعۡلَمُ بِمَا کَانُواْ یَکۡتُمُونَ

و [ای پیامبر،] وقتی [یهودیان منافق] نزدتان می‌آیند، می‌گویند: «ایمان آورده‌ایم»؛ حال آنکه با کفر وارد شدند و قطعاً با همان [کفر] بیرون رفته‌اند؛ و الله به آنچه پنهان می‌کردند داناتر است.

 

Ayah: 62

وَتَرَىٰ کَثِیرٗا مِّنۡهُمۡ یُسَٰرِعُونَ فِی ٱلۡإِثۡمِ وَٱلۡعُدۡوَٰنِ وَأَکۡلِهِمُ ٱلسُّحۡتَۚ لَبِئۡسَ مَا کَانُواْ یَعۡمَلُونَ

و بسیاری از آنان را می‌بینی که در گناه و تجاوز [به حقوق دیگران] و حرام‌خواری شتاب می‌کنند. چه بد است آنچه می‌کنند.

 

Ayah: 63

لَوۡلَا یَنۡهَىٰهُمُ ٱلرَّبَّـٰنِیُّونَ وَٱلۡأَحۡبَارُ عَن قَوۡلِهِمُ ٱلۡإِثۡمَ وَأَکۡلِهِمُ ٱلسُّحۡتَۚ لَبِئۡسَ مَا کَانُواْ یَصۡنَعُونَ

چرا دانشمندان و فقهای [یهود] آنان را از گفتارِ گناه‌[آلود] و حرام‌خوارگی‌شان بازنمى‌دارند؟ راستى چه بد است آنچه انجام مى‌دهند!

 

Ayah: 64

وَقَالَتِ ٱلۡیَهُودُ یَدُ ٱللَّهِ مَغۡلُولَةٌۚ غُلَّتۡ أَیۡدِیهِمۡ وَلُعِنُواْ بِمَا قَالُواْۘ بَلۡ یَدَاهُ مَبۡسُوطَتَانِ یُنفِقُ کَیۡفَ یَشَآءُۚ وَلَیَزِیدَنَّ کَثِیرٗا مِّنۡهُم مَّآ أُنزِلَ إِلَیۡکَ مِن رَّبِّکَ طُغۡیَٰنٗا وَکُفۡرٗاۚ وَأَلۡقَیۡنَا بَیۡنَهُمُ ٱلۡعَدَٰوَةَ وَٱلۡبَغۡضَآءَ إِلَىٰ یَوۡمِ ٱلۡقِیَٰمَةِۚ کُلَّمَآ أَوۡقَدُواْ نَارٗا لِّلۡحَرۡبِ أَطۡفَأَهَا ٱللَّهُۚ وَیَسۡعَوۡنَ فِی ٱلۡأَرۡضِ فَسَادٗاۚ وَٱللَّهُ لَا یُحِبُّ ٱلۡمُفۡسِدِینَ

و یهود [هنگام سختی و تنگدستی] گفتند: «دست الله [از خیر و بخشش] بسته است». دست‌هایشان بسته باد و به سزاى آنچه گفتند لعنت بر آنان باد! [هرگز چنین نیست؛] بلکه هر دو دستِ او گشاده است [و] هر گونه که بخواهد، می‌بخشد. [ای پیامبر،] این آیات که از طرف پروردگارت بر تو نازل شده است، بر سرکشی و کفرِ بسیاری از آنان می‌افزاید. ما در میان آنان تا روز قیامت دشمنی و کینه افکندیم. هر زمان آتش جنگ برافروختند، الله آن را خاموش کرد. آنان [پیوسته] در زمین به تبهکاری [و فساد] می‌کوشند؛ و الله تبهکاران را دوست ندارد.

 


Ayah: 65

وَلَوۡ أَنَّ أَهۡلَ ٱلۡکِتَٰبِ ءَامَنُواْ وَٱتَّقَوۡاْ لَکَفَّرۡنَا عَنۡهُمۡ سَیِّـَٔاتِهِمۡ وَلَأَدۡخَلۡنَٰهُمۡ جَنَّـٰتِ ٱلنَّعِیمِ

و اگر اهل کتاب ایمان می‌آوردند و پرهیزگاری می‌کردند، یقیناً گناهانشان را می‌زدودیم و آنان را به باغ‌های پرنعمت [بهشت] وارد می‌کردیم.

 

Ayah: 66

وَلَوۡ أَنَّهُمۡ أَقَامُواْ ٱلتَّوۡرَىٰةَ وَٱلۡإِنجِیلَ وَمَآ أُنزِلَ إِلَیۡهِم مِّن رَّبِّهِمۡ لَأَکَلُواْ مِن فَوۡقِهِمۡ وَمِن تَحۡتِ أَرۡجُلِهِمۚ مِّنۡهُمۡ أُمَّةٞ مُّقۡتَصِدَةٞۖ وَکَثِیرٞ مِّنۡهُمۡ سَآءَ مَا یَعۡمَلُونَ

و اگر آنان به تورات و انجیل و آنچه از سوی پروردگارشان بر آنها نازل شده است [= قرآن] عمل می‌کردند، قطعاً از [برکات آسمانِ] بالای سرشان و از [نعمت‌های زمینِ] زیر پایشان برخوردار می‌شدند. برخی از آنان میانه‌رو [و بر حق، پایدار] هستند و[لی] بسیاری از آنان [به سبب بی‌ایمانی] کارهای بدی مرتکب می‌شوند.

 

Ayah: 67

۞یَـٰٓأَیُّهَا ٱلرَّسُولُ بَلِّغۡ مَآ أُنزِلَ إِلَیۡکَ مِن رَّبِّکَۖ وَإِن لَّمۡ تَفۡعَلۡ فَمَا بَلَّغۡتَ رِسَالَتَهُۥۚ وَٱللَّهُ یَعۡصِمُکَ مِنَ ٱلنَّاسِۗ إِنَّ ٱللَّهَ لَا یَهۡدِی ٱلۡقَوۡمَ ٱلۡکَٰفِرِینَ

ای پیامبر، آنچه را از طرف پروردگارت بر تو نازل شده است ابلاغ کن؛ و اگر [چنین] نکنی، رسالت او را [به انجام] نرسانده‌ای؛ و الله تو را از [گزندِ] مردم حفظ می‌کند. بی‌تردید، الله گروه کافران را هدایت نمی‌کند.

 

Ayah: 68

قُلۡ یَـٰٓأَهۡلَ ٱلۡکِتَٰبِ لَسۡتُمۡ عَلَىٰ شَیۡءٍ حَتَّىٰ تُقِیمُواْ ٱلتَّوۡرَىٰةَ وَٱلۡإِنجِیلَ وَمَآ أُنزِلَ إِلَیۡکُم مِّن رَّبِّکُمۡۗ وَلَیَزِیدَنَّ کَثِیرٗا مِّنۡهُم مَّآ أُنزِلَ إِلَیۡکَ مِن رَّبِّکَ طُغۡیَٰنٗا وَکُفۡرٗاۖ فَلَا تَأۡسَ عَلَى ٱلۡقَوۡمِ ٱلۡکَٰفِرِینَ

بگو: «ای اهل کتاب، شما بر هیچ [آیین درستی] نیستید؛ مگر اینکه تورات و انجیل و آنچه را که از طرف پروردگارتان بر شما نازل شده است برپا دارید». و [ای پیامبر،] بی‌تردید آنچه از سوی پروردگارت بر تو نازل شده است، بر سرکشی و کفرِ بسیاری از آنان می‌افزاید؛ پس بر [این] گروه کافران، افسوس مخور.

 

Ayah: 69

إِنَّ ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ وَٱلَّذِینَ هَادُواْ وَٱلصَّـٰبِـُٔونَ وَٱلنَّصَٰرَىٰ مَنۡ ءَامَنَ بِٱللَّهِ وَٱلۡیَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِ وَعَمِلَ صَٰلِحٗا فَلَا خَوۡفٌ عَلَیۡهِمۡ وَلَا هُمۡ یَحۡزَنُونَ

در حقیقت، کسانی که [به رسالت محمد صلی الله علیه وسلم] ایمان آورده‌اند‌ و نیز کسانی [از امت‌های پیشین، قبل از بعثت محمد صلی الله علیه وسلم از] یهود و صابئان [= پیروان برخی پیامبران]، و نصاری؛ هر کس [از آنان] به الله و روز قیامت ایمان آورند و کارهای شایسته انجام دهند، پاداش آنان نزد پروردگارشان است؛ نه ترسی خواهند داشت و نه اندوهگین می‌شوند.

 

Ayah: 70

لَقَدۡ أَخَذۡنَا مِیثَٰقَ بَنِیٓ إِسۡرَـٰٓءِیلَ وَأَرۡسَلۡنَآ إِلَیۡهِمۡ رُسُلٗاۖ کُلَّمَا جَآءَهُمۡ رَسُولُۢ بِمَا لَا تَهۡوَىٰٓ أَنفُسُهُمۡ فَرِیقٗا کَذَّبُواْ وَفَرِیقٗا یَقۡتُلُونَ

یقیناً ما از بنی‌اسرائیل [در مورد اطاعت از فرمان حق] پیمان گرفتیم و پیامبرانی به سویشان فرستادیم؛ هر گاه پیامبری چیزی آورد که هوای نفسشان نمی‌پسندید، گروهی را دروغگو خواندند و گروهی را کشتند.

 


Ayah: 71

وَحَسِبُوٓاْ أَلَّا تَکُونَ فِتۡنَةٞ فَعَمُواْ وَصَمُّواْ ثُمَّ تَابَ ٱللَّهُ عَلَیۡهِمۡ ثُمَّ عَمُواْ وَصَمُّواْ کَثِیرٞ مِّنۡهُمۡۚ وَٱللَّهُ بَصِیرُۢ بِمَا یَعۡمَلُونَ

[آری، یهود پیمان شکستند] و پنداشتند که [عذاب و] مجازاتی در کار نیست؛ پس کور گشتند [و حق را ندیدند] و کر شدند [و حق را نشنیدند]؛ آنگاه [توبه کردند و] الله توبه‌شان را پذیرفت. سپس بسیاری از آنان [باز هم در برابرِ هدایت] کور و کر شدند؛ و الله به آنچه انجام می‌دهند بیناست.

 

Ayah: 72

لَقَدۡ کَفَرَ ٱلَّذِینَ قَالُوٓاْ إِنَّ ٱللَّهَ هُوَ ٱلۡمَسِیحُ ٱبۡنُ مَرۡیَمَۖ وَقَالَ ٱلۡمَسِیحُ یَٰبَنِیٓ إِسۡرَـٰٓءِیلَ ٱعۡبُدُواْ ٱللَّهَ رَبِّی وَرَبَّکُمۡۖ إِنَّهُۥ مَن یُشۡرِکۡ بِٱللَّهِ فَقَدۡ حَرَّمَ ٱللَّهُ عَلَیۡهِ ٱلۡجَنَّةَ وَمَأۡوَىٰهُ ٱلنَّارُۖ وَمَا لِلظَّـٰلِمِینَ مِنۡ أَنصَارٖ

کسانی که گفتند: «الله همان مسیح پسر مریم است» یقیناً کافر شدند؛ در حالی ‌که [خودِ] مسیح گفت: «ای بنی‌اسرائیل، الله را عبادت کنید که پروردگار من و پروردگار شماست. بی‌تردید، هر ‌کس به الله شرک ورزد، الله بهشت را بر او حرام کرده است و جایگاهش دوزخ است؛ و ستمکاران هیچ یاوری ندارند».

 

Ayah: 73

لَّقَدۡ کَفَرَ ٱلَّذِینَ قَالُوٓاْ إِنَّ ٱللَّهَ ثَالِثُ ثَلَٰثَةٖۘ وَمَا مِنۡ إِلَٰهٍ إِلَّآ إِلَٰهٞ وَٰحِدٞۚ وَإِن لَّمۡ یَنتَهُواْ عَمَّا یَقُولُونَ لَیَمَسَّنَّ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ مِنۡهُمۡ عَذَابٌ أَلِیمٌ

کسانى که [به تثلیث قائل شدند و معبود حقیقی را مجموعۀ پدر، پسر و روح القُدُس دانستند و] گفتند: «الله، یکی از [این] سه تاست [پدر، پسر، روح‌القدس]» قطعاً کافر شدند. معبودی [به‌حق] جز معبود یگانه نیست؛ و اگر از آنچه می‌گویند بازنایستند، قطعاً به افرادی از آنان که کفر ورزیدند عذاب دردناکی خواهد رسید.

 

Ayah: 74

أَفَلَا یَتُوبُونَ إِلَى ٱللَّهِ وَیَسۡتَغۡفِرُونَهُۥۚ وَٱللَّهُ غَفُورٞ رَّحِیمٞ

آیا به سوی الله بازنمی‌گردند و از او طلب آمرزش نمی‌کنند؟ حال آنکه الله آمرزندۀ مهربان است.

 

Ayah: 75

مَّا ٱلۡمَسِیحُ ٱبۡنُ مَرۡیَمَ إِلَّا رَسُولٞ قَدۡ خَلَتۡ مِن قَبۡلِهِ ٱلرُّسُلُ وَأُمُّهُۥ صِدِّیقَةٞۖ کَانَا یَأۡکُلَانِ ٱلطَّعَامَۗ ٱنظُرۡ کَیۡفَ نُبَیِّنُ لَهُمُ ٱلۡأٓیَٰتِ ثُمَّ ٱنظُرۡ أَنَّىٰ یُؤۡفَکُونَ

مسیح پسر مریم، جز پیامبری نیست که پیش از او [نیز] پیامبران دیگری بودند و مادرش زن بسیار راستگو [و درستکار] بود؛ هر دو [مانند انسان‌های دیگر] غذا می‌خوردند. [ای پیامبر] بنگر که چگونه آیات [خود] را برایشان روشن می‌سازیم و باز بنگر که چگونه [از حقیقت] رویگردان می‌شوند.

 

Ayah: 76

قُلۡ أَتَعۡبُدُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ مَا لَا یَمۡلِکُ لَکُمۡ ضَرّٗا وَلَا نَفۡعٗاۚ وَٱللَّهُ هُوَ ٱلسَّمِیعُ ٱلۡعَلِیمُ

[ای پیامبر،] بگو: «آیا چیزی را به جای الله عبادت می‌کنید که سود و زیانی برایتان ندارد؟ و [حال آنکه] الله شنوای داناست».

 

Ayah: 77

قُلۡ یَـٰٓأَهۡلَ ٱلۡکِتَٰبِ لَا تَغۡلُواْ فِی دِینِکُمۡ غَیۡرَ ٱلۡحَقِّ وَلَا تَتَّبِعُوٓاْ أَهۡوَآءَ قَوۡمٖ قَدۡ ضَلُّواْ مِن قَبۡلُ وَأَضَلُّواْ کَثِیرٗا وَضَلُّواْ عَن سَوَآءِ ٱلسَّبِیلِ

بگو: «ای اهل کتاب، در دین خود به ناحق غلو [و زیاده‌روی] نکنید و از هوس‌های گروهی پیروی نکنید که پیشتر گمراه شدند و بسیاری [از پیروانشان] را گمراه کردند و [خودشان] از راه راست منحرف گشتند».

 


Ayah: 78

لُعِنَ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ مِنۢ بَنِیٓ إِسۡرَـٰٓءِیلَ عَلَىٰ لِسَانِ دَاوُۥدَ وَعِیسَى ٱبۡنِ مَرۡیَمَۚ ذَٰلِکَ بِمَا عَصَواْ وَّکَانُواْ یَعۡتَدُونَ

[افرادی] از بنی‌اسرائیل که کفر ورزیدند، از زبان داوود [در زبور] و [از قول] عیسی پسر مریم [در انجیل] مورد لعن قرار گرفتند. این [نفرین،] به خاطر آن بود که نافرمانی ‌کردند و [از حدود الهی] تجاوز ‌می‌نمودند.

 

Ayah: 79

کَانُواْ لَا یَتَنَاهَوۡنَ عَن مُّنکَرٖ فَعَلُوهُۚ لَبِئۡسَ مَا کَانُواْ یَفۡعَلُونَ

آنان یکدیگر را از [گناهان و] کار[های] زشتی که انجام می‌دادند نهی نمی‌کردند. به راستى، چه بد بود آنچه انجام می‌دادند!

 

Ayah: 80

تَرَىٰ کَثِیرٗا مِّنۡهُمۡ یَتَوَلَّوۡنَ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْۚ لَبِئۡسَ مَا قَدَّمَتۡ لَهُمۡ أَنفُسُهُمۡ أَن سَخِطَ ٱللَّهُ عَلَیۡهِمۡ وَفِی ٱلۡعَذَابِ هُمۡ خَٰلِدُونَ

[ای پیامبر،] بسیاری از آنان را می‌بینی که با کافران دوستی [و همکاری] می‌کنند. به راستى چه زشت است آنچه براى خود پیش فرستادند که [در نتیجۀ آن نیز] الله بر آنان خشم گرفت و جاودانه در عذاب مى‌مانند.

 

Ayah: 81

وَلَوۡ کَانُواْ یُؤۡمِنُونَ بِٱللَّهِ وَٱلنَّبِیِّ وَمَآ أُنزِلَ إِلَیۡهِ مَا ٱتَّخَذُوهُمۡ أَوۡلِیَآءَ وَلَٰکِنَّ کَثِیرٗا مِّنۡهُمۡ فَٰسِقُونَ

و اگر [یهود] به الله و پیامبر و آنچه بر او نازل شده است ایمان می‌آوردند، آنان [= کافران] را به دوستی نمی‌گرفتند؛ ولی بسیاری از آنان نافرمانند.

 

Ayah: 82

۞لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ ٱلنَّاسِ عَدَٰوَةٗ لِّلَّذِینَ ءَامَنُواْ ٱلۡیَهُودَ وَٱلَّذِینَ أَشۡرَکُواْۖ وَلَتَجِدَنَّ أَقۡرَبَهُم مَّوَدَّةٗ لِّلَّذِینَ ءَامَنُواْ ٱلَّذِینَ قَالُوٓاْ إِنَّا نَصَٰرَىٰۚ ذَٰلِکَ بِأَنَّ مِنۡهُمۡ قِسِّیسِینَ وَرُهۡبَانٗا وَأَنَّهُمۡ لَا یَسۡتَکۡبِرُونَ

[ای پیامبر،] یقیناً یهود و کسانى را که شرک ورزیده‌اند، دشمن‌ترین مردم نسبت به مؤمنان خواهى یافت؛ و نزدیک‌ترین دوستان به مؤمنان را کسانی خواهى یافت که می‌گویند: «ما نَصرانی هستیم». این به سبب آن است که در میان آنان کشیشان و راهبانی [حق‌پرست‌] هستند و [نیز] از آن روست که تکبر نمی‌ورزند.

 

Ayah: 83

وَإِذَا سَمِعُواْ مَآ أُنزِلَ إِلَى ٱلرَّسُولِ تَرَىٰٓ أَعۡیُنَهُمۡ تَفِیضُ مِنَ ٱلدَّمۡعِ مِمَّا عَرَفُواْ مِنَ ٱلۡحَقِّۖ یَقُولُونَ رَبَّنَآ ءَامَنَّا فَٱکۡتُبۡنَا مَعَ ٱلشَّـٰهِدِینَ

و چون آیاتی را که بر پیامبر نازل شده است می‌شنوند، مى‌بینى بر اثر آنچه از حق شناخته‌اند، چشمانشان اشک می‌بارد و می‌گویند: «پروردگارا، ایمان آوردیم؛ پس ما را در زمرۀ [مسلمانان و] گواهان بنویس.

 


Ayah: 84

وَمَا لَنَا لَا نُؤۡمِنُ بِٱللَّهِ وَمَا جَآءَنَا مِنَ ٱلۡحَقِّ وَنَطۡمَعُ أَن یُدۡخِلَنَا رَبُّنَا مَعَ ٱلۡقَوۡمِ ٱلصَّـٰلِحِینَ

چرا به الله و آنچه از حق به ما رسیده است ایمان نیاوریم؛ حال آنکه امید داریم پروردگارمان ما را با گروه شایستگان [به بهشت‌] درآورد؟»

 

Ayah: 85

فَأَثَٰبَهُمُ ٱللَّهُ بِمَا قَالُواْ جَنَّـٰتٖ تَجۡرِی مِن تَحۡتِهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُ خَٰلِدِینَ فِیهَاۚ وَذَٰلِکَ جَزَآءُ ٱلۡمُحۡسِنِینَ

پس الله به پاس آنچه گفتند، به آنان باغ‌هایی [از بهشت] پاداش داد که از زیر [درختان] آن جویبارها جاری است و جاودانه در آن خواهند ماند؛ و این است جزای نیکوکاران.

 

Ayah: 86

وَٱلَّذِینَ کَفَرُواْ وَکَذَّبُواْ بِـَٔایَٰتِنَآ أُوْلَـٰٓئِکَ أَصۡحَٰبُ ٱلۡجَحِیمِ

و کسانی که کفر ورزیدند و آیات ما را تکذیب کردند، آنان اهل دوزخند.

 

Ayah: 87

یَـٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ لَا تُحَرِّمُواْ طَیِّبَٰتِ مَآ أَحَلَّ ٱللَّهُ لَکُمۡ وَلَا تَعۡتَدُوٓاْۚ إِنَّ ٱللَّهَ لَا یُحِبُّ ٱلۡمُعۡتَدِینَ

ای کسانی که ایمان آورده‌اید، چیزهای پاکیزه‌ای را که الله برای [استفادۀ‌] شما حلال کرده است، [به بهانۀ زهد و دینداری بر خود] حرام نکنید و [از حد] تجاوز ننمایید. به راستی که الله متجاوزان [از حدود الهی] را دوست ندارد.

 

Ayah: 88

وَکُلُواْ مِمَّا رَزَقَکُمُ ٱللَّهُ حَلَٰلٗا طَیِّبٗاۚ وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ ٱلَّذِیٓ أَنتُم بِهِۦ مُؤۡمِنُونَ

و از چیزهای حلال [و] پاکیزه‌ای که الله به شما روزی داده است بخورید، و از الله که به او ایمان دارید پروا کنید.

 

Ayah: 89

لَا یُؤَاخِذُکُمُ ٱللَّهُ بِٱللَّغۡوِ فِیٓ أَیۡمَٰنِکُمۡ وَلَٰکِن یُؤَاخِذُکُم بِمَا عَقَّدتُّمُ ٱلۡأَیۡمَٰنَۖ فَکَفَّـٰرَتُهُۥٓ إِطۡعَامُ عَشَرَةِ مَسَٰکِینَ مِنۡ أَوۡسَطِ مَا تُطۡعِمُونَ أَهۡلِیکُمۡ أَوۡ کِسۡوَتُهُمۡ أَوۡ تَحۡرِیرُ رَقَبَةٖۖ فَمَن لَّمۡ یَجِدۡ فَصِیَامُ ثَلَٰثَةِ أَیَّامٖۚ ذَٰلِکَ کَفَّـٰرَةُ أَیۡمَٰنِکُمۡ إِذَا حَلَفۡتُمۡۚ وَٱحۡفَظُوٓاْ أَیۡمَٰنَکُمۡۚ کَذَٰلِکَ یُبَیِّنُ ٱللَّهُ لَکُمۡ ءَایَٰتِهِۦ لَعَلَّکُمۡ تَشۡکُرُونَ

الله شما را به خاطر سوگندهای بیهوده [و بی‌اختیارتان] بازخواست نمی‌کند؛ ولی در سوگندهایی که [آگاهانه‌] می‌خورید [و می‌شکنید] مؤاخذه می‌کند. پس کفارۀ آن، خوراک‌ دادن به ده مستمند از غذاهای [معمولی و] متوسطِ مردم شهرتان است یا لباس ‌دادن به ده نفر [از مستمندان] یا آزاد کردن یک برده. اگر کسی [توانایی مالی ندارد یا هیچ یک از اینها را] نمی‌یابد، [باید] سه روز روزه [بگیرد]. این، کفارۀ سوگندهای شماست [برای] هر‌ زمان که سوگند یاد کردید [و آن را شکستید]؛ و سوگندهایتان را حفظ کنید [و نشکنید]. الله اینچنین آیات خود را برای شما بیان می‌کند؛ باشد که شکر به جای آورید.

 

Ayah: 90

یَـٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُوٓاْ إِنَّمَا ٱلۡخَمۡرُ وَٱلۡمَیۡسِرُ وَٱلۡأَنصَابُ وَٱلۡأَزۡلَٰمُ رِجۡسٞ مِّنۡ عَمَلِ ٱلشَّیۡطَٰنِ فَٱجۡتَنِبُوهُ لَعَلَّکُمۡ تُفۡلِحُونَ

ای کسانی که ایمان آورده‌اید، بی‌تردید، شراب و قمار و نشانه‌های معبودان باطل و تیرهای قرعه‌کشی [برای فالگیری]، پلید [و] از کار[های] شیطان هستند؛ پس از آنها دوری کنید؛ باشد که رستگار شوید.

 


Ayah: 91

إِنَّمَا یُرِیدُ ٱلشَّیۡطَٰنُ أَن یُوقِعَ بَیۡنَکُمُ ٱلۡعَدَٰوَةَ وَٱلۡبَغۡضَآءَ فِی ٱلۡخَمۡرِ وَٱلۡمَیۡسِرِ وَیَصُدَّکُمۡ عَن ذِکۡرِ ٱللَّهِ وَعَنِ ٱلصَّلَوٰةِۖ فَهَلۡ أَنتُم مُّنتَهُونَ

در حقیقت، شیطان می‌خواهد با شراب و قمار، در میان شما دشمنی و کینه ایجاد کند و شما را از یاد الله و از نماز بازدارد؛ پس [ای مؤمنان، حال که حقیقت را دانستید،] آیا از آنها دست برمی‌دارید؟

 

Ayah: 92

وَأَطِیعُواْ ٱللَّهَ وَأَطِیعُواْ ٱلرَّسُولَ وَٱحۡذَرُواْۚ فَإِن تَوَلَّیۡتُمۡ فَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّمَا عَلَىٰ رَسُولِنَا ٱلۡبَلَٰغُ ٱلۡمُبِینُ

و از الله اطاعت کنید و فرمانبرِ پیامبر باشید و [از گناه و نافرمانی] پرهیز کنید. اما اگر روی گرداندید، بدانید که وظیفۀ پیامبر ما [چیزی] جز ابلاغ آشکار نیست.

 

Ayah: 93

لَیۡسَ عَلَى ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّـٰلِحَٰتِ جُنَاحٞ فِیمَا طَعِمُوٓاْ إِذَا مَا ٱتَّقَواْ وَّءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّـٰلِحَٰتِ ثُمَّ ٱتَّقَواْ وَّءَامَنُواْ ثُمَّ ٱتَّقَواْ وَّأَحۡسَنُواْۚ وَٱللَّهُ یُحِبُّ ٱلۡمُحۡسِنِینَ

بر کسانی‌ که ایمان آورده‌اند و کارهای شایسته انجام داده‌اند، [ایراد و] گناهی در آنچه [پیش از حکم تحریم شراب] خورده‌اند نیست؛ [البته] در صورتى که [از محرّمات] پروا کنند و ایمان بیاورند و کارهاى شایسته انجام دهند؛ سپس پرهیزگاری کنند و ایمان بیاورند؛ آنگاه [بیش از پیش] پرهیزگاری کنند و نیکی نمایند؛ و الله نیکوکاران را دوست ‌دارد.

 

Ayah: 94

یَـٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ لَیَبۡلُوَنَّکُمُ ٱللَّهُ بِشَیۡءٖ مِّنَ ٱلصَّیۡدِ تَنَالُهُۥٓ أَیۡدِیکُمۡ وَرِمَاحُکُمۡ لِیَعۡلَمَ ٱللَّهُ مَن یَخَافُهُۥ بِٱلۡغَیۡبِۚ فَمَنِ ٱعۡتَدَىٰ بَعۡدَ ذَٰلِکَ فَلَهُۥ عَذَابٌ أَلِیمٞ

ای کسانی که ایمان آورده‌اید، الله شما را [در حالی که مُحرِم هستید] به چیزى از شکار [صحرایی] که در دسترس شما و نیزه‌هایتان باشد می‌آزماید تا معلوم دارد چه کسى در نهان از او مى‌ترسد. پس هر کس بعد از این [آزمون] از حد درگذرد [و در حال حج یا عمره شکار کند]، عذابی دردناک [در پیش‌] دارد.

 

Ayah: 95

یَـٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ لَا تَقۡتُلُواْ ٱلصَّیۡدَ وَأَنتُمۡ حُرُمٞۚ وَمَن قَتَلَهُۥ مِنکُم مُّتَعَمِّدٗا فَجَزَآءٞ مِّثۡلُ مَا قَتَلَ مِنَ ٱلنَّعَمِ یَحۡکُمُ بِهِۦ ذَوَا عَدۡلٖ مِّنکُمۡ هَدۡیَۢا بَٰلِغَ ٱلۡکَعۡبَةِ أَوۡ کَفَّـٰرَةٞ طَعَامُ مَسَٰکِینَ أَوۡ عَدۡلُ ذَٰلِکَ صِیَامٗا لِّیَذُوقَ وَبَالَ أَمۡرِهِۦۗ عَفَا ٱللَّهُ عَمَّا سَلَفَۚ وَمَنۡ عَادَ فَیَنتَقِمُ ٱللَّهُ مِنۡهُۚ وَٱللَّهُ عَزِیزٞ ذُو ٱنتِقَامٍ

ای کسانی که ایمان آورده‌اید، در حال احرام، شکار را نکشید؛ و هر ‌یک از شما که به عمد آن را بکشد، باید همانند آنچه که کشته است، کفاره‌ای از چهارپایان بدهد؛ [به شرطی] که دو نفر عادل از شما [برابریِ ارزشِ] آن را تأیید کنند و [آنگاه آن کفاره را به صورت] قربانی به [مستمندان پیرامون] کعبه برساند؛ یا [معادلِ بهای آن را] به مستمندان [حرم] غذا دهد یا [اگر توان مالى نداشت] معادل آن را [به ازای هر فقیر، یک روز] روزه بگیرد تا کیفر عمل خود را بچشد. الله آنچه را که [پیش از این تحریم] گذشته است عفو نمود؛ و[لی] هر کس [به این گناه] بازگردد، [بداند که] الله از او انتقام می‌گیرد؛ و الله شکست‌ناپذیرِ انتقام‌گیرنده است.

 


Ayah: 96

أُحِلَّ لَکُمۡ صَیۡدُ ٱلۡبَحۡرِ وَطَعَامُهُۥ مَتَٰعٗا لَّکُمۡ وَلِلسَّیَّارَةِۖ وَحُرِّمَ عَلَیۡکُمۡ صَیۡدُ ٱلۡبَرِّ مَا دُمۡتُمۡ حُرُمٗاۗ وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ ٱلَّذِیٓ إِلَیۡهِ تُحۡشَرُونَ

[ای مسلمانان، در حال احرام] صید دریایی و خوراک آن برای شما حلال شده است تا شما [که در مکه مقیم هستید] و کاروانیان [که مسافرند، همگی‌] از آن برخوردار شوید؛ و[لی] تا زمانی که مُحرِم هستید، صید صحرایی بر شما حرام است؛ و از الله که [روز قیامت] نزد او جمع می‌شوید، پروا کنید.

 

Ayah: 97

۞جَعَلَ ٱللَّهُ ٱلۡکَعۡبَةَ ٱلۡبَیۡتَ ٱلۡحَرَامَ قِیَٰمٗا لِّلنَّاسِ وَٱلشَّهۡرَ ٱلۡحَرَامَ وَٱلۡهَدۡیَ وَٱلۡقَلَـٰٓئِدَۚ ذَٰلِکَ لِتَعۡلَمُوٓاْ أَنَّ ٱللَّهَ یَعۡلَمُ مَا فِی ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَمَا فِی ٱلۡأَرۡضِ وَأَنَّ ٱللَّهَ بِکُلِّ شَیۡءٍ عَلِیمٌ

الله کعبۀ بیت ‌الحرام را وسیله‌ای برای استواری [و سامان بخشیدن به کار] مردم قرار داد و [همچنین حرمتِ جنگ و درگیری در] ماه حرام و [کشتنِ] قربانی [بی‌نشان] و قربانی قلاده‌دار [را برای آسایش مردم وضع کرد]. این [گونه احکام،] برای آن است که بدانید الله آنچه را که در آسمان‌ها و زمین است می‌داند و اینکه الله به همه چیز داناست.

 

Ayah: 98

ٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّ ٱللَّهَ شَدِیدُ ٱلۡعِقَابِ وَأَنَّ ٱللَّهَ غَفُورٞ رَّحِیمٞ

[ای مردم،] بدانید که الله سخت‌کیفر است و [در عین حال،] الله آمرزندۀ مهربان است.

 

Ayah: 99

مَّا عَلَى ٱلرَّسُولِ إِلَّا ٱلۡبَلَٰغُۗ وَٱللَّهُ یَعۡلَمُ مَا تُبۡدُونَ وَمَا تَکۡتُمُونَ

پیامبر وظیفه‌ای جز رساندن [وحی] ندارد؛ و الله آنچه را که آشکار می‌کنید و پنهان می‌دارید [همه را] می‌داند.

 

Ayah: 100

قُل لَّا یَسۡتَوِی ٱلۡخَبِیثُ وَٱلطَّیِّبُ وَلَوۡ أَعۡجَبَکَ کَثۡرَةُ ٱلۡخَبِیثِۚ فَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ یَـٰٓأُوْلِی ٱلۡأَلۡبَٰبِ لَعَلَّکُمۡ تُفۡلِحُونَ

[ای پیامبر،] بگو: «پلید و پاک یکسان نیستند؛ هر چند که فراوانیِ پلید[ی] تو را به شگفت آورَد. پس اى خردمندان، از الله پروا کنید؛ باشد که رستگار شوید».

 

Ayah: 101

یَـٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ لَا تَسۡـَٔلُواْ عَنۡ أَشۡیَآءَ إِن تُبۡدَ لَکُمۡ تَسُؤۡکُمۡ وَإِن تَسۡـَٔلُواْ عَنۡهَا حِینَ یُنَزَّلُ ٱلۡقُرۡءَانُ تُبۡدَ لَکُمۡ عَفَا ٱللَّهُ عَنۡهَاۗ وَٱللَّهُ غَفُورٌ حَلِیمٞ

ای کسانی که ایمان آورده‌اید، از چیزهایی نپرسید که اگر [پاسخِ حقیقی‌اش] برایتان آشکار گردد، شما را اندوهگین می‌کند و اگر زمانی که قرآن نازل می‌گردد پرس‌وجو کنید، [حکم و پاسخِ پرسش‌هایتان] بر شما آشکار می‌گردد. الله از آن [سوالات نابجای قبلی و پاسخ به آنها] درگذشت؛ و الله آمرزندۀ بردبار است‌.

 

Ayah: 102

قَدۡ سَأَلَهَا قَوۡمٞ مِّن قَبۡلِکُمۡ ثُمَّ أَصۡبَحُواْ بِهَا کَٰفِرِینَ

در حقیقت، گروهی [که] پیش از شما [بودند نیز] از این [گونه] سؤال‌ها پرسیدند؛ سپس [وقتی که جوابی ناگوار برایشان آمد،] به آن [عمل نکردند و] کفر ورزیدند.

 

Ayah: 103

مَا جَعَلَ ٱللَّهُ مِنۢ بَحِیرَةٖ وَلَا سَآئِبَةٖ وَلَا وَصِیلَةٖ وَلَا حَامٖ وَلَٰکِنَّ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ یَفۡتَرُونَ عَلَى ٱللَّهِ ٱلۡکَذِبَۖ وَأَکۡثَرُهُمۡ لَا یَعۡقِلُونَ

الله هیچ گونه «بَحیره» و «سائِبه» و «وَصیله» و «حام» [= انواع شترهای مختلفی که مشرکان وقف معبود‌هایشان می‌کردند] را [برای خود] قرار نداده است؛ ولی کسانی ‌که کفر ورزیدند، [با ادعای حرمتِ این حیوانات] بر الله دروغ می‌بندند؛ و بیشتر آنان نمی‌اندیشند.

 


Ayah: 104

وَإِذَا قِیلَ لَهُمۡ تَعَالَوۡاْ إِلَىٰ مَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ وَإِلَى ٱلرَّسُولِ قَالُواْ حَسۡبُنَا مَا وَجَدۡنَا عَلَیۡهِ ءَابَآءَنَآۚ أَوَلَوۡ کَانَ ءَابَآؤُهُمۡ لَا یَعۡلَمُونَ شَیۡـٔٗا وَلَا یَهۡتَدُونَ

و هنگامی ‌که به آنان گفته شود: «به سوی آنچه الله نازل کرده است و به سوی پیامبر بیایید» می‌گویند: «آنچه نیاکانمان را بر آن یافته‌ایم، برایمان کافی است». آیا اگر نیاکانشان چیزی نمی‌دانستند و هدایت نیافته بودند [باز هم از آنان پیروی می‌کنند]؟

 

Ayah: 105

یَـٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ عَلَیۡکُمۡ أَنفُسَکُمۡۖ لَا یَضُرُّکُم مَّن ضَلَّ إِذَا ٱهۡتَدَیۡتُمۡۚ إِلَى ٱللَّهِ مَرۡجِعُکُمۡ جَمِیعٗا فَیُنَبِّئُکُم بِمَا کُنتُمۡ تَعۡمَلُونَ

ای کسانی که ایمان آورده‌اید، مراقب [ایمان و طاعت] خود باشید. اگر هدایت یافته باشید، گمراهیِ کسانی‌ که گمراه شده‌اند [چنانچه به امر به معروف و نهی از منکر پایبند باشید] زیانی به شما نمی‌رساند. بازگشت همۀ شما به سوی الله است؛ آنگاه شما را از آنچه می‌کردید، آگاه می‌سازد.

 

Ayah: 106

یَـٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ شَهَٰدَةُ بَیۡنِکُمۡ إِذَا حَضَرَ أَحَدَکُمُ ٱلۡمَوۡتُ حِینَ ٱلۡوَصِیَّةِ ٱثۡنَانِ ذَوَا عَدۡلٖ مِّنکُمۡ أَوۡ ءَاخَرَانِ مِنۡ غَیۡرِکُمۡ إِنۡ أَنتُمۡ ضَرَبۡتُمۡ فِی ٱلۡأَرۡضِ فَأَصَٰبَتۡکُم مُّصِیبَةُ ٱلۡمَوۡتِۚ تَحۡبِسُونَهُمَا مِنۢ بَعۡدِ ٱلصَّلَوٰةِ فَیُقۡسِمَانِ بِٱللَّهِ إِنِ ٱرۡتَبۡتُمۡ لَا نَشۡتَرِی بِهِۦ ثَمَنٗا وَلَوۡ کَانَ ذَا قُرۡبَىٰ وَلَا نَکۡتُمُ شَهَٰدَةَ ٱللَّهِ إِنَّآ إِذٗا لَّمِنَ ٱلۡأٓثِمِینَ

ای کسانی که ایمان آورده‌اید، هنگامی که [نشانه‌های] مرگ یکی از شما فرا رسید، در هنگام وصیت، باید از میان خودتان دو نفر عادل را گواه بگیرید یا اگر به سفر رفتید و پیشامدِ مرگ به شما رسید [و شاهد مسلمان نیافتید،] دو نفر از غیر خود [= غیرمسلمانان] را به گواهی بطلبید؛ و اگر [در راستگویی آنها] تردید داشتید، آن دو را بعد از نماز نگاه دارید تا به الله سوگند بخورند که: «ما حاضر نیستیم آن [وصیت] را به چیزی بفروشیم، اگرچه [به سودِ] خویشانمان باشد؛ و گواهیِ الله را کتمان نمی‌کنیم که در این صورت قطعاً از گناهکاران خواهیم بود».

 

Ayah: 107

فَإِنۡ عُثِرَ عَلَىٰٓ أَنَّهُمَا ٱسۡتَحَقَّآ إِثۡمٗا فَـَٔاخَرَانِ یَقُومَانِ مَقَامَهُمَا مِنَ ٱلَّذِینَ ٱسۡتَحَقَّ عَلَیۡهِمُ ٱلۡأَوۡلَیَٰنِ فَیُقۡسِمَانِ بِٱللَّهِ لَشَهَٰدَتُنَآ أَحَقُّ مِن شَهَٰدَتِهِمَا وَمَا ٱعۡتَدَیۡنَآ إِنَّآ إِذٗا لَّمِنَ ٱلظَّـٰلِمِینَ

پس اگر مشخص شد که آن دو مرتکب گناه [خیانت و دروغگویی] شده‌اند، دو تن از کسانی که مورد جفای گواهان قرار گرفته‌اند و از نزدیکان [متوفی‌] هستند، به جای آنان برخیزند و به الله سوگند بخورند که: «گواهیِ ما از گواهیِ آن دو درست‌تر است و ما [از حق] تجاوز نمی‌کنیم و در غیر این صورت، از ستمکاران خواهیم بود».

 

Ayah: 108

ذَٰلِکَ أَدۡنَىٰٓ أَن یَأۡتُواْ بِٱلشَّهَٰدَةِ عَلَىٰ وَجۡهِهَآ أَوۡ یَخَافُوٓاْ أَن تُرَدَّ أَیۡمَٰنُۢ بَعۡدَ أَیۡمَٰنِهِمۡۗ وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَٱسۡمَعُواْۗ وَٱللَّهُ لَا یَهۡدِی ٱلۡقَوۡمَ ٱلۡفَٰسِقِینَ

این [روش،] نزدیک‌تر است به آنکه شهادت به صورت درست آن ادا شود یا شاهدان بترسند که پس از سوگند آنان [= ورثه‌] سوگندهایشان رد شود [و خیانتشان آشکار گردد]؛ و از الله پروا کنید و [این پندها را] بشنوید و [بدانید که‌] الله مردم [بدکار و] نافرمان را هدایت نمی‌کند.

 


Ayah: 109

۞یَوۡمَ یَجۡمَعُ ٱللَّهُ ٱلرُّسُلَ فَیَقُولُ مَاذَآ أُجِبۡتُمۡۖ قَالُواْ لَا عِلۡمَ لَنَآۖ إِنَّکَ أَنتَ عَلَّـٰمُ ٱلۡغُیُوبِ

روزی [خواهد رسید] که الله پیامبران را گرد می‌آورد و می‌پرسد: «[امت‌هایتان] چه پاسخی به [دعوت] شما دادند؟» آنان گویند: «ما دانشی [به حقیقتِ امر] نداریم. بی‌تردید، تویی که دانای رازهای نهانی»‌.

 

Ayah: 110

إِذۡ قَالَ ٱللَّهُ یَٰعِیسَى ٱبۡنَ مَرۡیَمَ ٱذۡکُرۡ نِعۡمَتِی عَلَیۡکَ وَعَلَىٰ وَٰلِدَتِکَ إِذۡ أَیَّدتُّکَ بِرُوحِ ٱلۡقُدُسِ تُکَلِّمُ ٱلنَّاسَ فِی ٱلۡمَهۡدِ وَکَهۡلٗاۖ وَإِذۡ عَلَّمۡتُکَ ٱلۡکِتَٰبَ وَٱلۡحِکۡمَةَ وَٱلتَّوۡرَىٰةَ وَٱلۡإِنجِیلَۖ وَإِذۡ تَخۡلُقُ مِنَ ٱلطِّینِ کَهَیۡـَٔةِ ٱلطَّیۡرِ بِإِذۡنِی فَتَنفُخُ فِیهَا فَتَکُونُ طَیۡرَۢا بِإِذۡنِیۖ وَتُبۡرِئُ ٱلۡأَکۡمَهَ وَٱلۡأَبۡرَصَ بِإِذۡنِیۖ وَإِذۡ تُخۡرِجُ ٱلۡمَوۡتَىٰ بِإِذۡنِیۖ وَإِذۡ کَفَفۡتُ بَنِیٓ إِسۡرَـٰٓءِیلَ عَنکَ إِذۡ جِئۡتَهُم بِٱلۡبَیِّنَٰتِ فَقَالَ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ مِنۡهُمۡ إِنۡ هَٰذَآ إِلَّا سِحۡرٞ مُّبِینٞ

[ای پیامبر، یاد کن از] هنگامى که الله فرمود: «اى عیسى پسر مریم، نعمت مرا بر خود و بر مادرت به یاد آور؛ آنگاه که تو را با روح ‌القُدُس [= جبرئیل] تأیید [و یاری] کردم که در گهواره [به اعجاز،] و در میانسالی [به وحى‌] با مردم سخن می‌گفتى؛ و آنگاه که به تو نوشتن و حکمت و تورات و انجیل ‌آموختم؛ و آنگاه که به فرمان من، از گِل، [چیزی] به شکل پرنده مى‌ساختى و در آن مى‌دمیدى و به فرمان من پرنده‌اى مى‌شد؛ و کورِ مادرزاد و بیمار مبتلا به پیسی را به فرمان من شفا مى‌دادى؛ و آنگاه که مردگان را به فرمان من [زنده از قبر] بیرون مى‌آوردى؛ و آنگاه که [آزارِ‌] بنى‌اسرائیل را ـ وقتی معجزات آشکار برایشان آورده بودى ـ از تو بازداشتم. پس کسانى از آنان که کفر ورزیده بودند گفتند: «این‌ [کارها چیزى‌] نیست مگر افسونى آشکار».

 

Ayah: 111

وَإِذۡ أَوۡحَیۡتُ إِلَى ٱلۡحَوَارِیِّـۧنَ أَنۡ ءَامِنُواْ بِی وَبِرَسُولِی قَالُوٓاْ ءَامَنَّا وَٱشۡهَدۡ بِأَنَّنَا مُسۡلِمُونَ

و [ای عیسی، به یاد آور] زمانی که به حواریون وحی فرستادم که: «به من و به فرستاده‌ام ایمان بیاورید». آنان گفتند: «ایمان آوردیم و گواه باش که ما تسلیم [فرمانت] شده‌ایم».

 

Ayah: 112

إِذۡ قَالَ ٱلۡحَوَارِیُّونَ یَٰعِیسَى ٱبۡنَ مَرۡیَمَ هَلۡ یَسۡتَطِیعُ رَبُّکَ أَن یُنَزِّلَ عَلَیۡنَا مَآئِدَةٗ مِّنَ ٱلسَّمَآءِۖ قَالَ ٱتَّقُواْ ٱللَّهَ إِن کُنتُم مُّؤۡمِنِینَ

و [یاد کن از] آنگاه که حواریون گفتند: «ای عیسی پسر مریم، آیا پروردگارت می‌تواند سفره‌ای [پر از غذا] از آسمان بر ما نازل کند؟». [عیسی در پاسخ] گفت: «اگر مؤمن هستید، از الله پروا کنید».

 

Ayah: 113

قَالُواْ نُرِیدُ أَن نَّأۡکُلَ مِنۡهَا وَتَطۡمَئِنَّ قُلُوبُنَا وَنَعۡلَمَ أَن قَدۡ صَدَقۡتَنَا وَنَکُونَ عَلَیۡهَا مِنَ ٱلشَّـٰهِدِینَ

آنان گفتند: «می‌خواهیم از آن بخوریم و دل‌هایمان [به رسالت تو] اطمینان یابد و بدانیم که به ما راست گفته‌ای و خود از گواهانِ آن باشیم».

 


Ayah: 114

قَالَ عِیسَى ٱبۡنُ مَرۡیَمَ ٱللَّهُمَّ رَبَّنَآ أَنزِلۡ عَلَیۡنَا مَآئِدَةٗ مِّنَ ٱلسَّمَآءِ تَکُونُ لَنَا عِیدٗا لِّأَوَّلِنَا وَءَاخِرِنَا وَءَایَةٗ مِّنکَۖ وَٱرۡزُقۡنَا وَأَنتَ خَیۡرُ ٱلرَّـٰزِقِینَ

عیسی ـ پسر مریم ـ [دعا کرد و] گفت: «بار الها، ای پروردگار ما، سفره‌ای [پرغذا] از آسمان بر ما بفرست تا عیدی برای امروزیان و آیندگانمان باشد و [همچنین] معجزه‌ای از جانب تو باشد؛ و به ما روزی ده که تو بهترین روزی‌دهنده‌ای».

 

Ayah: 115

قَالَ ٱللَّهُ إِنِّی مُنَزِّلُهَا عَلَیۡکُمۡۖ فَمَن یَکۡفُرۡ بَعۡدُ مِنکُمۡ فَإِنِّیٓ أُعَذِّبُهُۥ عَذَابٗا لَّآ أُعَذِّبُهُۥٓ أَحَدٗا مِّنَ ٱلۡعَٰلَمِینَ

الله [دعای او را اجابت کرد و] فرمود: «من آن [سفره] را بر شما نازل می‌کنم؛ اما هر یک از شما که پس از آن کفر بورزد، او را به چنان عذابی [سخت] دچار می‌کنم که هیچ یک از جهانیان را آنچنان، عذاب نکرده باشم».

 

Ayah: 116

وَإِذۡ قَالَ ٱللَّهُ یَٰعِیسَى ٱبۡنَ مَرۡیَمَ ءَأَنتَ قُلۡتَ لِلنَّاسِ ٱتَّخِذُونِی وَأُمِّیَ إِلَٰهَیۡنِ مِن دُونِ ٱللَّهِۖ قَالَ سُبۡحَٰنَکَ مَا یَکُونُ لِیٓ أَنۡ أَقُولَ مَا لَیۡسَ لِی بِحَقٍّۚ إِن کُنتُ قُلۡتُهُۥ فَقَدۡ عَلِمۡتَهُۥۚ تَعۡلَمُ مَا فِی نَفۡسِی وَلَآ أَعۡلَمُ مَا فِی نَفۡسِکَۚ إِنَّکَ أَنتَ عَلَّـٰمُ ٱلۡغُیُوبِ

و [یاد کن از] هنگامی که [روز قیامت] الله می‌فرماید: «ای عیسی ـ پسر مریم، آیا تو به مردم گفتی که: «من و مادرم را [همچون] دو معبود به جای الله برگزینید؟» [عیسی] می‌گوید: «[بار الها،] تو منزّهی. شایسته نیست که من [دربارۀ خویشتن‌] چیزى که حقم نیست بگویم. اگر چنین [سخنی] گفته باشم، بی‌گمان، تو می‌دانی. تو آنچه را که در نفْس من است مى‌دانى و[لی] من آنچه را که در ذات [پاکِ] توست نمى‌دانم. بی‌تردید، تو خود داناى رازهاى نهانى.

 

Ayah: 117

مَا قُلۡتُ لَهُمۡ إِلَّا مَآ أَمَرۡتَنِی بِهِۦٓ أَنِ ٱعۡبُدُواْ ٱللَّهَ رَبِّی وَرَبَّکُمۡۚ وَکُنتُ عَلَیۡهِمۡ شَهِیدٗا مَّا دُمۡتُ فِیهِمۡۖ فَلَمَّا تَوَفَّیۡتَنِی کُنتَ أَنتَ ٱلرَّقِیبَ عَلَیۡهِمۡۚ وَأَنتَ عَلَىٰ کُلِّ شَیۡءٖ شَهِیدٌ

جز آنچه مرا به آن فرمان دادی چیزی به آنان نگفتم. [بلکه گفتم که:] «الله را عبادت کنید که پروردگار من و شماست»؛ و تا زمانی که در میان آنان به سر می‌بردم، بر [سخنان] آنان گواه بودم؛ و چون مرا [به سوی خویش] برگرفتی، تو خود مراقبشان بودی؛ و تو بر هر چیز گواهی.

 

Ayah: 118

إِن تُعَذِّبۡهُمۡ فَإِنَّهُمۡ عِبَادُکَۖ وَإِن تَغۡفِرۡ لَهُمۡ فَإِنَّکَ أَنتَ ٱلۡعَزِیزُ ٱلۡحَکِیمُ

اگر آنان را [با عدالت خویش] عذاب کنی، بندگان تو هستند؛ و اگر آنان را [با رحمت خود] ببخشایی، تویی که شکست‌ناپذیرِ حکیمی».

 

Ayah: 119

قَالَ ٱللَّهُ هَٰذَا یَوۡمُ یَنفَعُ ٱلصَّـٰدِقِینَ صِدۡقُهُمۡۚ لَهُمۡ جَنَّـٰتٞ تَجۡرِی مِن تَحۡتِهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُ خَٰلِدِینَ فِیهَآ أَبَدٗاۖ رَّضِیَ ٱللَّهُ عَنۡهُمۡ وَرَضُواْ عَنۡهُۚ ذَٰلِکَ ٱلۡفَوۡزُ ٱلۡعَظِیمُ

الله می‌فرماید: «امروز روزی است که راستیِ راستگویان به آنان سود می‌بخشد. آنان باغ‌هایی [در بهشت] دارند که جویبارها از زیر [درختان] آن جاری است و تا ابد جاودانه در آن می‌مانند. الله از [اعمال] آنان راضی است و آنان [نیز] از [پاداشِ] او راضی هستند. این همان رستگاری بزرگ است».

 

Ayah: 120

لِلَّهِ مُلۡکُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ وَمَا فِیهِنَّۚ وَهُوَ عَلَىٰ کُلِّ شَیۡءٖ قَدِیرُۢ

فرمانرواییِ آسمان‌ها و زمین و آنچه در آنهاست از آنِ الله است و او بر هر چیزی تواناست.

 


 


Al-Mā’idah

 

رهنمودهای جزء ششم


 

فی ظلال القرآن

جزء ششم

سوره نساء آیات 176-148 و سوره مائده تا آیۀ 81

 

رهنمودهای جزء ششم

 

بسم  الله  الرحمن  الرحیم 

این  جزء  ششم  قرآن  است  و از دو  بخش  فراهم  آمده  است:  بخش  نخست،  بقیّۀ  سورۀ  نساء  است که  از  اواخر  جزء  چهارم  آغاز  شده  است  و  همۀ  جزء  پنجم  را  در  بر  گرفته  است.  ادامۀ  سورۀ  نساء  در  این  جزء  است.  بخش  دوم که  بیشترین  قسمت  جزء  ششم  را  فراگرفته  است،  از  سورۀ  مائده  فراهم  آمده  است.

در  اینجا  از  بخش  نخست  این  جزء ( سخن  به  پایان  می بریم،  و  سخن گفتن  از  بخش  دوم  آن  را  به  جای  مناسب  خویش  حوالت  میدهیم.  به  یـاری  خدا  از  (ویژگی)  سورۀ  مائده  و  فضا  و  موضوعهای  آن  سخن  در  جای  خود  خواهیم گفت،  بدانگونه که  در  این کتاب  تا  به  حال  در  پیش گرفتهایم.

*

بقیّۀ  سورۀ  نساء،  به  روال  خود  سوره  پیش  می رود که  در  دیباچۀ  آن  در  جزء  چهارم،  توضیح  دادیم.  خوب  است که  به  چکیدۀ  آن  بگونۀ  بس  فشرده  اشاره کنیم:

این  سوره  میپردازد  به  بنیانگذاری کاخ  جهانبینی  درست  اسلامی،  در  درون  گروه  مسلمانانی  که  اسلام  آنان  را  از  فراخنای  درّۀ  جاهلیّت  برگرفته  است  تا  ایشان  را  پا  به  پا  از  فرازنای  راه  رو  به  بالا  به  سـوی  قلّۀ  سربفلک کشیده  حرکت  بدهد  و  آهسته  و  آرام  بدانجا  برساند.  همچنین  این  درون  را  از  تهنشستهای  جاهلیّتی   برهاند که  شکل  و  شمائل  را  تیره  و  تـار  میسازد.  به  عبارت  دیگر  -  همانگونه که  قبلاً گفتیم  -  سـیـماهای  جاهلیّت  را  مـحو  و  زدوده گردانـد،  و  سـیماهای  تـازۀ  اسلامی  را  استوار  و  برقرار  سازد.  آنگاه  این  سوره،  در  پرتو  جهانبینی  تازه،  به  پاکسازی  درون گروه  مسلمانان  و  اخلاق  و  تقلیدهای  اجتماعی  آنان  میپردازد،  و  آنها  را  از  تـهنشستهای  جـاهلیّت  ماندگار  در  جهانبینی  و  اعتقادشان  پاکیزه  می‏گرداند،  و  زندگانی  اجتماعی  آنان  را،  و  روابط  خانوادگی  و  خویشاوندی  ایشان  را  بر  پایۀ  برنامۀ  راست  و  درست  ربّانی،  نظم  و  ترتیب  می‏بخشد.  در  لابلای  هم  این  و  هم  آن،  با  عقائد  منحرف  روبرو  می‏گردد،  و  با  باورمندان  بدین  عقائد  رویاروی  میشود،  اعـم  از  مشـرکان  یا  اهل کتاب،  یـعنی:  یـهودیان  و  مسـیحیـان.  به  تصحیح  عـقائد  و  معتقدات  ایشـان  مـیپردازد،  و  حـقّ  را  -  از  لابـلای کژراههها  و  کجرویهائی که  در  آنها  حقّ  را  به  تباهی  کشاندهانـد  -  روشن  و  جلوهگر  میسازد.

آنگاه  گروه  مسلمانان  را  به  کارزار  گرمی  با  اهل  کتاب  بطور  عامّ  و  با  یهودیان  بطور  خاصّ  میکشاند  و  به  پیکار  مینشاند.  چرا که  یهودیان  بودند که  جلو  این  آئین  نوین  را گرفتند  از  آن  زمان که  پیغمبر  صلّی الله علیه وآله وسلّم  به  مدینه  رسید.  همین که  یـهودیان  دیدند که  این  آئـین  نوین  خطری  برای  هستی  آنان  و  موقعیّت  ممتاز  ایشان  در  یثرب  است،  و  در  برابر  ادّعاهائی که  دارند  و  خویشتن  را  منحصر  به  قرب  الهی  میدانند  و  ملّت  گزیدۀ  یـزدان  میخوانند،  خطری  بشمار  است،  با  همۀ  ابزار  و  ادوات  جنگی  با  این  آئین  نوین  به  نبرد  برخاستند!  ایـن  سوره  پرده  از  سرشت  آنان،  و  وسائل  ایشـان  برمی‏دارد،  و  تاریخ  آنان  را  با  انبیاء  خودشان  روشن  میگردانـد،  و  مینمایاند که  آنان  با  دعوت  حقّ  و  آئین  راستین  به  پیکار  برمیخیزند،  داعی  دعوت  حقّ  و  آورندۀ  آئین  راستین  هر که  باشد  مـهمّ نیست،  حـتّی  اگر  پیغمبر  خودشان  و  رهبر  خودشان  و  نجات  دهندۀ  خودشان  هم  باشد!

همچنین،  این  سوره  بعد  از  همۀ  اینها  روشن  میدارد که  ملّت  مسلمان  چه  وظیفۀ  بزرگی  بر  دوششان  است،  و  چه  نقش  سترگی  برای  آنـان  در  نـظر گرفته  شده  است

حکمت  آمادهسازی  و  پاکسـازی  و  پـالودن  ایشـان  از  تهنشستهای  جاهلیّت  موجود  در  درونشان  و  در  زندگی  بیرونشان  را  جلوهگر  میسازد،  و  ضرورت  بدست گرفتن  زمام  امور  را  بدیشان گوشزد  مـینماید،  و  براشان  هویدا  میگرداند که  بدست گرفتن  زمـام  رهبری  چه  اندازه  نیازمند  بیداری  و  هوشیاری  و  قوّت  و  قـدرت  است،  و  ادای  این  نقش  بزرگ  به  چه  تکالیف  و  وظائف  سنگینی  نیاز  دارد.  از  جمله:  خواهان  جهاد  در  درون،  و  پیکار  در  جهان  بیرون،  و  فداکاریها  و  جـانفشانیهای  سنگین  است.

این  سوره،  چنین  راهی  را  پیموده  است،  و  در  هـمۀ  حلقههای  دروس  گذشته  این  شیوه  را  در  پـیش گـرفته  است.  بقیّۀ  سوره  هم  در  این  جزء،  در  همین  راستا  حرکت  کرده  است  و  برنامۀ  پیشین  را  ادامه  داده  است.

*

این  جزء  آغاز  میگردد  با  بخشی  از  پاکسازی  نفس  و  درون،  و  پاکسازی  جامعه  و  بیرون.  پخش  اعـتماد  در  فضائی که گروه  مسلمانان  در  آن  زندگی  میکنند.  دوری  گزیدن  از  سخنان  زشت  در  میان  مسلمانان.  از  میان  برداشتن  ستمگری.  تشویق  بر  عفو  و گذشت.  بیان  ایـن  که  خدا  زبان  به  بدی گشودن  را  و  زشتی  بر  زبان  راندن  را  دوست  نمیدارد،  مگر  ستمدیدهای  که  بخواهد  انتقام  او  را  بگیرند.  امّا  در  اینجا  نیز  یزدان  جهان  عفو  از  بدی  را  دوست  میدارد،  زیرا  خودش  (بسیار  با  گذشت)  و  (بس  توانا)  است.

آنگاه  سخن  از  سرشت  جهانبینی  اسلامی  به  میان  میآید.  جهانبینی  اسلامیی که  دیـن  خدا  را  یکی  میداند،  و  پیغمبران  خدا  را  کاروانی  میشمارد  که  ایـن  دین  یکتا  را  با  خود  برمی‏دارند،  و  جدا  ساختن  پیغمبران  را  و  چندگانگی  ادیان  آنـان  را کفر  واقعی  محسوب  میدارد.  این  سخن  وقتی گفته  میشود که  یهودیان  اهل  کتاب،  یعنی  آنان که  پس  از  پیغمبران  خود،  بر  اثر  تعصّب  و کــینهتوزی،  نبوّت  را  نـمیپذیرند،  و  هیچیک  از  پیغمبران  را  قبول  ندارند!

از  اینجا  به  بعد، گشت  و گذاری  با  یهودیان  در  میگیرد  که  پرده  برمیدارد از  سرسختی  و  سرزنشی که  با  پیغمبر  و  رهبر  و  نجات  دهندۀ  خود  مـوسی  علیه السّلام  داشتند! کار  زشتی که  بیانگر  سرشت  بدی  است که  داشـتهانـد،  و  روشنگر  موضعگیری  ناپسندی  است که  در  برابر  حقّ  و  حقیقت  و  دعوت  و  آئینی  است که  در  پیش گرفتهاند،  شخص  فراخوان  به  سوی  حقّ  هر کس که  بوده  باشد،  مهمّ  نبوده  است،  حتّی  اگر  چنین  فراخوانـی  خود  پیغمبر  بزرگشان  موسی  علیه السّلام  بوده  باشد!  موضعگیری  آنـان  در  برابر  عیسی علیه السّلام  و  مادرش  همین  بوده  است.  دربارۀ  مادر  عیسی  سخنان  بدی  را گفتهاند،  سخنان  بدی که  یزدان  آنها  را  زشت  میشمارد  و  دوست  نمیدارد.  در  پرتو  چنین کردار  و گفتاری،  موضعگیری  ایشان  در  برابر  پیغمـبر  صلّی الله علیه وآله وسلّم  اسلام،  و  در  برابر  واپسین  دعوت  حقّ،  کاملاً  مفهوم  و  مکشوف  جلوهگر  میآید.  به  مناسبت  ادّعاهائی که  یهودیان  بر  ضدّ  مسیح علیه السّلام داشتند،  و  افتخار  میکردند  که  او  را  کشتهاند!  قرآن  حقیقت  کار  و  اصل  این گمان  را  بیان  میدارد،  و  میفرماید که  چگونه  یزدان  سبحان  یهودیان  را  به  عذاب گرفتار کرده  است  در  برابر  ستمشان  و  بازداشتن  مردمان  از  راه  خداوند  منّان،  و  دریافت  ربا  -  با  وجود  این که  از  آن  نهی  شده  بودند  -  و  خوردن  اموال  مردمان  به  ناحق  ...گرفتار کردن  یهودیان  به  عذاب،  به  وسیلۀ  محروم کردنشان  از  برخی  از چیزهای  پاکیزهای  که  در  دنیا  برای  آنان  حلال  بوده  است،  و  به  وسیلۀ  عذاب  دردناکی که  در  آخرت  چشـم  براه  آنان  است.  قرآن  راسخان  در  علم  و  مؤمنانی  را که  حقّ  را  شناختهاند  و  بدان  ایمان  آوردهاند  و  از  آن  پیروی  کردهاند،  مستثنی  میسازد.  بعد  پاسخ  میدهد  به  تکذیب  یهودیان،  و  بیان  مینماید که  چرا  یهودیان  رسالت  پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم  را  تکذیب  میکردند.  بدیشان  گوشزد  میفرماید که  رسالت  یک  امر  طبیعی  و  عادی  است،  و  مایۀ  شگفت  و  جای  انکار  نیست،  و کار  غریبی  بشمار 

نمیآید.  زیرا  پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم  برابر  همان  سـنّت  و  روالی  آمده  است که  در  ارسـال  پیغمبران  به  مـیان  مـردمان  معمول  است.  از  نوح علیه السّلام گرفته  تا  ابراهیم  و  اسماعیل  و  اسحاق  و  یعقوب  و  نوادگان  و  عیسی  و  ایوب  و  یونس  و  هارون  و  سلیمان  و  داود،  و  سایر  پیغمبرانیکه  یهودیان  به  رسالت  برخی  از  ایشان  ایمان  دارند  و  رسالت  برخی  را  از  روی  دشمنانگی  و کینهتوزی  انکار  مینمایند، کار  نبوّت  بدین  شیوه  بوده  است،  و  بسیار  طبیعی  بشمار  آمده  است که  یزدان  پیغمبرانی  را  به  میان  مردمان  به  عنوان  مژده  رسان  و  بیم  دهنده  روانه  فرماید:

(لئلا یکون للناس على الله حجة بعد الرسل).

تا  بعد  از  آمدن  پیغمبران  حجّت  و  دلیلی  بر  خدا  برای  مردمان  باقی  نماند.

ارسال  پیغمبران گذشته  از  این که  یک  امر  طبیعی  است،  یک  امر  ضـروری  نـیز  می‏باشد  ...  در  مقابل  انکار  یهودیان،  گواهی  یزدان  سبحان،  و  گواهی  فرشتگان  ذکر  می‏گردد.  خدا  گواه  باشد  خود  به  تـنهائی کافی  است.  کسانی  را  بیم  میدهد که کفر  ورزیدهاند  و  دیگران  را  از  راه  خدا  باز  داشتهاند.  کسانی  را که  کفر  ورزیدهانـد  و  ستـمگری کردهاند  بیم  میدهد  به  این که  یزدان  ایشان  را  نمیبخشاید،  و  آنان  را  به  راهی  جز  راه  دوزخ  رهنمود  نمیفرماید،  دوزخی  که  در  آن  جاودانه  و  سـرمدی  میمانند.  به  دنبال  این  مطلب،  جملگی  مردمان  را  فریاد  میدارد  و  به  اطّلاع  همگان  میرساند که  این  پیغمبر  از  سوی  پروردگارشان  حقّ  را  با  خود  آورده  است  و  ایشان  را  به  سوی  ایمان  فرا  میخواند،  و  اگر  ایـمان  نیاورند  باکی  نیست،  زیرا  آنچه  در  آسمانها  و  زمین  است  از  آن  یزدان  است.  یزدان  بر  صحّت  این  رسالت گواهی  میدهد  و  آنان  را  برای  ایـمان  بدان  فرا  مـیخواند.  در  ایـن  صورت  آنان  برای  خویشتن  هر  چه  میخواهند  بکنند.  ایشان  آزادنـد  دعـوت  خداوند  اسمانها  و  زمین  را  بپذیرند  یا  نپذیرند.

بدین  منوال  این  گشت  و  گذار  با  یهودیان  اهل کتاب،  به  پایان  میرسد. گشت  و گذاری که  سرشت  آنان  و  وسائل  ایشان  را  روشن  میگرداند،  و  پـرده  از  خوی  بدی  برمی دارد  که  از  دیر باز  در  آنان  بوده  است.  بدینگونه  نیرنگشان  را  پیدا  و  حنایشان  را  بیرنگ  میسازد.  سخن  حقّ  را  دربارۀ  رسالت  محمّد  صلّی اله علیه وآله وسلّم  میگوید.

و  با گواهی  یزدان،  حجّت  را  بر  مردمان  تـمام  میکند.  گذشته  از  این،  عظمت  مسؤولیّت  پیغمبران،  و  مسؤولیّت  سنگین  دعوتکنندگان  به  سـوی  سخن  حقّ  را  بیان  میدارد.  این  امر  هم  از  یک  سو  اقامۀ  حجّت  بر  مردمان  است،  و  از  دیگر  سو  مقرّر  مـیدارد کـه  آگاه  نمودن  جملگی  مردمان  بر  عهدۀ  پیغمبران  و  مؤمنان  به  رسالت  ایشان  است،  تا  مردمان  بتوانند  خویشتن  را  از  عقاب  و  عذاب  خدا  برهانند،  یا  از  روی  دلیل  مستحقّ  عقاب  و  عذاب  گردند  ...  این  هم  مسـؤولیّت  بسیار  سـنگین  و  بزرگی  است.

*

زمانی که  ایـن  گشت  و گذار  با  یـهودیان  به  پایان  میرسد،  و  خداوند  داد  عیسی  پسر  مریم  و  مادرش  را  از  ایشان  میستاند،  و  ادّعاهای  زشت  یهودیدی  را  دربارۀ  عیسی  و  مریم  مردود  میشمارد  و  تکذیب  مـیدارد،  گشت  و گذار  دوم  با  مسیحیان  -  پـیروان  عیسی  علیه السّلام  آغاز  می‏گردد  تا  غلوّ  آنان  را  دربارۀ  عیسی،  یعنی  بنده  و  پیغمبر  خدا،  تصحیحکند،  و  ایشان  را  از  این  غلوّ  بدور  دارد،  و  حقیقت  امر  را  دربارۀ  او  بیان  نماید  و  بگوید که:  نه  تنها  عیسی  خویشتن  را  بندۀ  خدا  میدانـد،  همۀ  فرشتگان  نیز به  بندگی  خود  معترف  هسـتند.  عـیسی  و  فرشتگان  بدین  بندگی  مینازند.  ایـن  امـر  هم  برای  تصحیح  گمانهائی  است  که  مسـیحیان  دربارۀ  جبرئیل  داشتند  بدین  وسیله  تثلیث  نفی  می‏گردد،  و  مسألۀ  پـدر  بودن  خداوند  سبحان  نیز  نفی  و  مردود  میشود.

در  لابلای  ایـن  تصحیح،  جهانبینی  درست  اسلامی  جلوهگر  و  هویدا  میگردد،  و  چکیدۀ  سخن  این  میشود:  دو  چیز  بیش  در  میان  نیست:  الوهیّت  و  عبودیّت.  الوهیّت  و  خداوندگاری  متعلّق  به  یزدان  یکتا  است،  و  عبودیّت  و  بندگی  متعلّق  به  همه  چیز  جهان،  بجز  یزدان  است  ...  این  امر  قاعدۀ  بزرگی  در  عقیده  و  ایدئولوژی  اسلامی  است،  و  نشانۀ  برجسته  و  رکن  اساسی  در  آن  است.

به  همین  علّت،  مژده  به  مؤمنان،  و  تهدید  و  بیم کافرانی  در  میرسد که  از  عبودیّت  و  بندگی  یـزدان  سرباز  میزنند.  و  همانگونه که گشت  و گذار  نخستین  با  یهودیان  انجام  پذیرفت،  به  مردمان  اعلام  می‏گردد  که  برهان  و  دلیلی،  و  نور  روشن  و  روشنگری،  از  جانب  پروردگارشان  برایشان  آمده  است.  دیگر  حجّت  و  برهانی،  و  شکّ  و  شبههای،  و  عذرخواهی  و  معذرتی،  برای  متخلّفان  و  متجاوزان  بر  جای  نیست.

*

سوره  با  آیهای  پایان  میپذیرد که  مشتمل  بر  بقیّۀ  احکام  ارث  در  حالت کلاله  است.  در  این  سوره  قبلاً  حکـم  برخی  از  حالات  گذشت.  هم  اینک  از  بقیّۀ  دیگر  سخن  میرود.  این  بقیّه  هم  دربارۀ  سر  و  سامان  اجتماعی،  و  نظم  و  ترتیب  اقتصادی  جدیدی  است که  اسلام  آمـده  است  تـا  زنـدگی گروه  مسلمانان  را  بر  پایۀ  آن  بنیانگذاری کند،  و گروه  مسلمانان  را  -  همانگونه که  در  اوّل  سوره گفتیم  -  به  ملّتی  تبدیل  نماید.  ملّتی که  قالب  ملّت  ممتاز،  و  سیستم  و  نظام  خاص  خود،  و  ویژگیهای  جداگانه  خویش  را  داشته  باشد،  تا  بتواند  نقش  بزرگ  خویشتن  را  در  زندگی  بشری  و  در  جامعۀ  انسانی  اداء  و  ایفاء کند،  نقش  رهبری  و  سرپرستی  و  رهنمونی  مردمان  در  راستای  راه  یزدان.

از  بررسی  سراسر  این  سوره،  و  از  وارسی  این  بخش  آن،  چنین  پیدا  است که  سر  و  سامان  اجتماعی،  و  نظم  و  ترتیب  اقتصادی،  و  آرایش  و  پیرایش  سیاسی،  همراه  و  همگام  است  با:  پـاکیزگی  اخلاقی،  تصحیح  باور  و  جهانبینی،  نبرد  و  پیکار  با  دشمنانی که  در کمین گروه  مسلمانان  نشستهاند،  و  روشنگری  مسؤولیّت  بزرگ  و  نقش  سترگی که  بر  عهدۀ  این گروه  اسلامی  نهاده  شـده  است  و  از  ایشان  خواسته  شده  است که  به  انـجام  آن  برخیزند  و  در  راه  اداء  و  ایفای  آن  لحظهای  از  پـای  ننشینند.  قرآن که کتاب  این  دعوت  و  دستورالعمل  ایـن  ملّت  است،  مسلمانان  را  به  انجام  همۀ  اینها  میخواند  و  میکشاند،  آن  هم  به  شکل  شامل  و کامل  و  هماهنگ  و  دقیقی.  شکلی که  بر  هر که  بخواهد کاخ  با  شکوه  ایـن  ملّت  را  دوباره  برافرازد،  و چنین  ملّتی  را  از  نو  زندگی  بخشد،  و  به  جنبش  و  رستاخیز کشاند،  تا  دیگر  باره  این  ملّت  مسؤولیّتهای  خود  را  اداء،  و  نقش  خویش  را  ایفاء  نماید،  واجب  می‏گرداند  از  این  قرآن  برنامۀ  تبلیغ  و  دعوت  خود  را  برگیرد  و  برنامۀ  جنبش  و  حرکت  خود  گرداند،  و  برنامۀ  گام  به  گام  در  راه  زنـده  گرداندن  و  رستاخیز  بخشیدن  و  نوسازی کاخ  با  شکوه  ایـن  ملّت  سازد.  قرآن  آمادۀ  ادای  نقشی  است که  نـخستین  بار  آن  را  ایفاء  نموده  است.  قرآن  سخن  بر  جا  و  جاودانۀ  یزدان  با  دل  مردمان  در  همۀ  ازمنه  و  احوال  آنان  است.  عجائب  و  غرائب  قرآن  پایان  نمی‏گیرد،  و  با  تکرار  فراوان  آن  کهنه  نمی‏گردد،  همانگونهکه  آشناترین  مردمان  به  قرآن  پیغمبر  اسلام  صلّی الله علیه وآله وسلّم فرموده  است،  آن کسی که  با  ایـن  قرآن  به  جهاد کافران  و  منافقان  و  منحرفان  اهل کتاب  پرداخته  است،  و  با  آن  این  ملّت  ممتاز  و  منحصر  به  فرد  در  طـول  تاریخ  جملگی  مردمان  را  بوجود  آورده  است.

 

رهنمودهای سوره‌ی مائده


 

بسم  الله  الرحمن  الرحیم

 سوره  مائده 

مدنی  و  120  آیه  است 

 

رهنمودهای سوره‌ی مائده

 

قرآن  مجید  بر  دل  رسول  خدا  صلّی الله علیه وآله وسلّم  ‌نازل ‌گردید  تا  با  آن‌:  ملّتی  را  پد‌ید  آورد،  و دولتی  را  برقرار کند،  و  جامعه‌ای  را  سر  و  سـامان  بخشد.  و  دلهـا  و  خویها  و  خردهائی  را  بپرورد،  و  حدود  روابط  چنین  جامعه‌ای  را  مشخّص  سازد،  چه  روابطی که  خود  افراد  این  جامعه  با  یکدیگر  دارند،  و  چه  روابطی که  چنین  جامعه‌ای  با  سایر  دولتها  پیدا  خواهد کرد،  و  چه  ارتباطاتی که  چنین  ملّتی  با  ملّتهای  مختلف  خواهد  داشت  ...  و  همۀ  اینها  را  به  تمام  و کمال  با  رشتۀ  محکم  و  استواری  به  همدیگر  ببندد،  رشته‌ای که  پراکنده‌های  چنین  جامعه‌ای  را  گرد  آورد،  و  بخشها  و  تکّه‌های  آن  را  تنگ  یکدیگر  قرار  دهد،  و  آنها  را  به  سرچشمۀ  یگانه‌ای  و  به  نیروی  یگانه‌ای  و  به  جهت  یکتائی  سفت  و  سخت  ببندد.  این  رشتۀ  اسـتوار،  دیـن  است‌،  دیـنی که  واقعاً  از  سوی  خدا  آمـده  است‌،  و  مسلمانان  با  آن  آشنا  شده‌اند،  بدانگاه‌ که  آنـان  حـقیقتاً  (‌مسلمان‌)  بوده‌اند.

از  اینجا  است ‌که  در  این  سوره‌،  موضوعهای گوناگونی  را  مییابیم  -  همانگونه ‌که  در  سوره‌های  سه‌گانه  دراز  پیشین  یافتیم  -  پیوند  میان  همۀ  این  موضوعها،  همان  هدف  اصیلی  است ‌که  قرآن  بطور کلّی  آمده  است  تا  آن  را  تحقّق  بخشد  و  پیاده ‌کند،  و  آن‌:  پدید  آوردن  ملّتی‌،  و  پا  بر  جائی  دولتی‌،  و  سر  و  سامان  بخشیدن  جامعه‌ای‌،  بر  بنیاد  عقیدۀ  ویـژه‌ای‌،  و  جهان‌بینی  مـعیّنی‌،  و  ساختار  تازه‌ای  است  ...  زیر  بنای  این  هدف‌،  اختصاص  الوهیّت  و  ربوبیّت  و  قیمومت  و سلطنت‌،  به  ذات  پاک  یزدان  است‌،  و همچنین  دریافت  برنامۀ  زندگی  از  آفریدگار،  و  تعیین  مسیر و  معیارها  و  ارزشـهای  زنـدگی‌،  تـوسط  کردگار  بی‌انباز  دادار  است  و  بس.

همچنین  در  این  سوره  سـاختار  جهان‌بینی  عقیدتی  و  توضیح  آن  را  خواهیم  دید،  و  پاکسازی  و زدودن  آن  را  از  افسانه‌ها  و  نارواهای  بت‌پرستی،  و  از  انحرافها  و کژ  راهه‌های  اهل‌ کتاب‌،  و  از  تحریفها  و  تبدیلهای  ایشـان  خواهیم  یافت‌.  در کنار  چنین‌ کاری  خواهیم  دید که  ملّت  مسلمان ‌ماهیّت‌ذات ‌خود  و حـقیقت  نـقش ‌خویش  را  خواهند  شناخت‌،  و  با  طبیعت  راه  خویشتن  آشنا  خواهند  گشت  و  خواهند  دانست‌ که  در  این  راه  چه  لغزشگاهها  و  خوارهائی  وجود  دارد،  و  دشمنانشان  و  دشمنان  آئینشان  چه  دامها  و  تورهائی  را  بر  سر  راه  آنان  نهاده‌اند  و  پهن  کرده‌اند  و  چگونه  در کمینشان  نشسته‌اند  ...  همچنین  خواهیم  دید که  در کنار  همچون‌ کاری‌،  احکام  مـراسـم  عبادی  چگو‌نه  روح  فرد  مسلمان  را  و  روح  جماعت  مسلمانان  را  پاک  و  پاکیزه  می‌دارد،  و  ارواح  مؤمنان  را  به  پروردگارشان  ربط  و  پـیوند  می‌دهد  ...  هـمچنین  خواهیم  دید که  چگونه  قوانین  و  مقرّرات  یزدان  جـهان‌،  بعضی  از  خوردنی‌ها  و  نوشیدنیها،  و  برخی  از کردارها  و  رفتارها  را  حلال  یا  حر‌ام  اعلام  می‌دارد  ...  همۀ  اینها  یکدست  و  یکجا  در  یک  سوره‌،  معنی  (‌دیـن‌)  را  به  تصویر  می‌کشند،  بدانگونه‌ که  خداوند  آن  را  خواسـته  است‌،  و  همانگونه ‌که  مسلمانان  آن  را  فهم ‌کرده‌اند،  در  آن  روزگارانی ‌که  واقعاً  مسلمان  بوده‌اند.

باید  متوجّه  باشیم ‌که  روند  قرآنی  -  همانگونه‌که  در  این  سوره  پیدا  است‌،  و  قبلاً در  سوره‌های  آل‌عمران  و  نساء  دیدیم  -  بدین  معنی  ضمنی که  از  بیان  جـملگی  ایـن  موضوعات  در  چهارچوب  سوره‌ای  برمی‌آید،  بسنده  نمی‌کند،  و  به  معنی  ضـمنی  مسـتنبط  از  سـوره‌های  گوناگون  و  پـراکنده  در  قرآن  نیز  بسـنده  نـمی‌کند،  سوره‌هائی که  این‌ کتاب  را  تشکیل  می‌دهند،  و  برنامه‌ای  را  ارمغان  می‌دارند که  هر  چند که  یزدانی  است  ولی  در  ضمن  مطالب  و  در  لابلای  کلام  ربّانی  است‌.  روند  قرآنی  در  اینجا  بدین  معنی  ضمنی  بسنده  نمی‌کند.  بلکه  حکم  صریح  و  نصّ  معیّن  آن  را  قاطعانه  ذکر  می‌نماید،  و  آن  را  سخت  تأکید  می‌کند،  و  بر  آن‌ کاملاً تکیه  می‌دهد،  بدان  هنگام‌ که  با  مـتن  متین  و  نـصّ  مبین  اعلام  می‌فرماید:  همۀ  اینها  رویهم  (‌دین‌)  است‌،  و  اعتراف  به  جملگی  اینها  (‌ایمان‌)  است‌،  و  عمل‌ کردن  به  همۀ  اینها  (اسلام‌)  است‌،  و  اعتراف  به  جملگی  اینها  (‌ایمان‌)  است‌،  و  عمل ‌کردن  به  همۀ  ا‌ینها  (‌اسلام‌)  است  ...  و کسانی که  بدانچه  خدا  نازل  فرموده  است  عمل  نکنند کافر  و  ظالم  و  فاسق  هستند،  و  این  است ‌که  چنین ‌کسانی  حکم  جاهلیّت  را  می‌جو‌یند  و  راه  جاهلیّت  را  می‌پویند.  و  قطعاً  مؤمنان  مسلمان  حکم  جاهلیّت  را  نمی‌طلبند  و  به  دنبال  آن  روان  نمی‌گردند.

این  اصل  بزرگ،  همان  چیزی  است‌ که  در  ایـن  سوره‌،  هویدا  و  پیدا  جلوه‌گر  می‌آید،  و  مشخّص  و  معیّن  با  نصّ  صریح  بیا‌ن  می‌گردد.  به  همراه  آن‌،  تصحیح  جهان‌بینی  عقیدتی  ذکر  می‌شود.  جهان‌بینی  عقیدتیی  که  این  اصل  بزرگ  بر  آن  استوار  و  پایدار  می‌گردد.

روند  قرآنی  تکیه  می‌زند  بر  این‌ که‌:  عمل  بدانچه  خدا  نازل  کرده  است  (‌اسلام‌) ‌گفته  می‌شود،  و  آنچه  خدا  از  حلال  یا  حرام  مـقرّر  مـی‌دارد  (‌دین‌)  بشمار  است‌،  و  یزدان  جهان  (‌خـدای  یگانه‌)  است  و  در  الوهیّت  او،  هیحگو‌نه  انبازی  نیست‌،  و  خدا  آفریدگار  یکتائی  است  که  در  آفرینش  او،  هیچگو‌نه  انبازی  نیست‌.  یزدان  جهان‌،  خدا‌وندگار  یگانه  هستی  است  و  در  ملک  و  مملکت  خود  هیچگو‌نه  انبازی  ندارد.  از  اینجا  است‌ که  قطعی  و  منطقی  است  اگر  جز  برابر  قانون  و  اجازۀ  او،  دربارۀ  چیزی  حکمی  صادر  نشود.  زیرا  آفریدگار  هر  چیزی  و  خداوندگار  هر  چیزی  حقّ  دارد  و  می‌تواند  برنامه‌ای  را  بیان  دارد  و  بنگارد که  آن  را  برای  ملک  و  مملکت  و  آفریدگان  خود  می‌پسندد.  خدا  است‌ که  برای ‌کسانی  و  چیزهائی که  متعلّق  بدو  است  مقرّرات  و  قوانـین  تـعیین  می‌کند.  خدا  ا‌ست‌ که  از  مقرّرات  و  قوانـین  او  باید  پیروی گردد  و  مقرّرات  و  قوانـینش  اجـراء  و  فـرمانش  تنفیذ  شود.  اگر که  جز  این  باشد،  بیرون  رفتن  از  فرمان  و  سرکشی کردن  و کفر  ورزیدن  بشمار  می‌آید.  ایزد  جهان  است‌ که  باور  راستین  را  برای  دل  مـقرّر  مـی‌فرماید،  و  همچنین  نظم  و  نظام  درست  را  معیّن  می‌نماید.  معتقدان  به  یزدانند که  به  عقیده‌ای  ایمان  می‌آورند که  او  مقرّر  و  مشخّص  می‌کند،  و  ا‌ز  نظامی  پیروی  مـی‌نمایند که  او  می‌پسندد  و  بدان  خشـنود  مـی‌گردد.  هم  این  و  آن‌،  مساوی  و  یکسانند  و  برابر  در  پیشگاه  یزدانند.  مؤمنان  به  یزدان‌،  با  انجام  مراسم  عبادی،  و  با  پیروی  از  قوانین  و  مقرّرات  الهی،  خدای  را  می‌پرستند،  و  مراسم  عبادی  را  جدای  از  قوانین  و  مقرّرات  الهی  نمی‌دانند،  و  قوانین  و  مقرّرات  الهی  را  از  مراسم  عبادی  جدا  نمی‌سازند.  زیرا  هر  دو  بخش  از  جانب  یزدان  جهانند.  یزدانی ‌که ‌کسی  در  میان  ملک  و  مملکت  و  بندگان  و  آفریدگانش‌،  سلطه  و  قدرتی  با  او  نـدارد.  مگر  نه  این  است ‌کـه  یـزدان  خداوندگار  یکتای  جهان‌،  و  مالک  یگانۀ  هستی‌،  و  بس  آگاه  از  چیزهائی  است ‌که  در  سراسر  آسمانها  و  زمـین  موجود  است‌؟  با  توجّه  بدین  امر  است‌ که  حکم‌ کردن  با  قانون  یزدان‌،  آئین  هر  پیغمبری  بوده  است‌.  زیرا  دیـن‌،  دین  خدا  است  و  بس،  و  آئینی  جز  آئین  یزدان  در  میان  نیست‌.

با  توجّه  بدین  امر  است ‌که  نصوص  قرآنی  در  لابلای  سوره  بدین  منوال‌،  برای  بیان  الوهیّت  یکتا،  و  نفی  هر  نوع  انباز  ورزی  یا  سه‌گانه  پرستی  یا  آمیزه‌ای  از  ذات  خدای  سبحان  و  دیگران‌،  و  یـا  آمیزه‌ای  از  ویژگیهای  الوهیّت  و  ویژگیهای  عبودیّت  بطور کلّی،  پیاپی  نازل  و  ردیف  می‌گردد:

(یَا أَهْلَ الْکِتَابِ قَدْ جَاءکُمْ رَسُولُنَا یُبَیِّنُ لَکُمْ کَثِیراً مِّمَّا کُنتُمْ تُخْفُونَ مِنَ الْکِتَابِ وَیَعْفُو عَن کَثِیرٍ قَدْ جَاءکُم مِّنَ اللّهِ نُورٌ وَکِتَابٌ مُّبِینٌ (15) یَهْدِی بِهِ اللّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَهُ سُبُلَ السَّلاَمِ وَیُخْرِجُهُم مِّنِ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِهِ وَیَهْدِیهِمْ إِلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِیمٍ(16) لَّقَدْ کَفَرَ الَّذِینَ قَآلُواْ إِنَّ اللّهَ هُوَ الْمَسِیحُ ابْنُ مَرْیَمَ قُلْ فَمَن یَمْلِکُ مِنَ اللّهِ شَیْئاً إِنْ أَرَادَ أَن یُهْلِکَ الْمَسِیحَ ابْنَ مَرْیَمَ وَأُمَّهُ وَمَن فِی الأَرْضِ جَمِیعاً وَلِلّهِ مُلْکُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَمَا بَیْنَهُمَا یَخْلُقُ مَا یَشَاءُ وَاللّهُ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (17) وَقَالَتِ الْیَهُودُ وَالنَّصَارَى نَحْنُ أَبْنَاء اللّهِ وَأَحِبَّاؤُهُ قُلْ فَلِمَ یُعَذِّبُکُم بِذُنُوبِکُم بَلْ أَنتُم بَشَرٌ مِّمَّنْ خَلَقَ یَغْفِرُ لِمَن یَشَاءُ وَیُعَذِّبُ مَن یَشَاءُ وَلِلّهِ مُلْکُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَمَا بَیْنَهُمَا وَإِلَیْهِ الْمَصِیرُ (18) یَا أَهْلَ الْکِتَابِ قَدْ جَاءکُمْ رَسُولُنَا یُبَیِّنُ لَکُمْ عَلَى فَتْرَةٍ مِّنَ الرُّسُلِ أَن تَقُولُواْ مَا جَاءنَا مِن بَشِیرٍ وَلاَ نَذِیرٍ فَقَدْ جَاءکُم بَشِیرٌ وَنَذِیرٌ وَاللّهُ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ) (19)

   ای  اهل  کتاب‌!  پیغمبر  ما  (‌مـحمّد)  به  سـوی  شـما  آمـده  است‌.  بسیاری  از  چیزهائی  را  برایتان  روشن  می‌سازد  که  از  کـتاب  (‌تـورات  و  انـجیل‌)  پـنهان  نـموده‌اید،  و  از  بسیاری  از  چیزها  (‌و  مطالبی  که  پنهان  ساخته‌اید  و  فعلاً  مورد  نیاز  نیست‌)  صرف  نظر  مـی‌نماید.  از  سـوی  خدا  نوری  (‌که  پیغمبر  است  و  بینشها  را  روشنی  مـی‌بخشد)  و  کـتاب  روشنگری  (‌کـه  قرآن  است  و  هـدایت  بـخش  مردمان  است‌)  به  پیش  شما  آمده  است‌.  خداوند  با  آن  (‌کتاب‌)  کسانی  را  بـه  راهـهای  امـن  و  امـان  (‌از  ترس  و  هـراس  دنـیا  و  آخـرت‌)  هـدایت  می‏کند  که  جویای  خشنودی  او  باشند،  و  با  مشیّت  و  فرمان  خود،  آنان  را  از  تاریکی‌های  (‌کفر  و  جهل‌)  بیرون  مـی‌آورد  و  بـه  سـوی  نـور  (‌ایـمان  و  علم‌)  مـی‌برد،  و  ایشان  را  بـه  راه  راست  رهنمود  می‌شود.  بطور  مسـلّم‌،  کسانی  کـه  می‌گویند:  خدا،  مسیح  پسر  مریم  است‌!  کافرند.  بگو:  اگر  خداونـد  بخواهد  مسیح  پسر  مریم  و  مادر  او  و  همۀ  کسانی  را  که  در  روی  زمین  هستند  هلاک  کند،  چه  کسـی  مـی‌توانـد  (‌کوچکترین‌)  کاری  بکند  (‌و  جلو  دست  خدا  را  بگیرد؟‌)  از  آن  خدا  است  آنچه  در  آسمانها  و  زمین  و  آنچه  میان  آن  دو  است‌.  هر  چه  بخواهد  می‌آفریند،  و  خدا  بر  هر  چیزی  توانا  است‌.                                       (مائده  /  ١٥-‌17)

(لَقَدْ کَفَرَ الَّذِینَ قَالُواْ إِنَّ اللّهَ هُوَ الْمَسِیحُ ابْنُ مَرْیَمَ وَقَالَ الْمَسِیحُ یَا بَنِی إِسْرَائِیلَ اعْبُدُواْ اللّهَ رَبِّی وَرَبَّکُمْ إِنَّهُ مَن یُشْرِکْ بِاللّهِ فَقَدْ حَرَّمَ اللّهُ عَلَیهِ الْجَنَّةَ وَمَأْوَاهُ النَّارُ وَمَا لِلظَّالِمِینَ مِنْ أَنصَارٍ (72) لَّقَدْ کَفَرَ الَّذِینَ قَالُواْ إِنَّ اللّهَ ثَالِثُ ثَلاَثَةٍ وَمَا مِنْ إِلَـهٍ إِلاَّ إِلَـهٌ وَاحِدٌ وَإِن لَّمْ یَنتَهُواْ عَمَّا یَقُولُونَ لَیَمَسَّنَّ الَّذِینَ کَفَرُواْ مِنْهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ ((73)

بیگمان  کسانی  کافرند  که  می‌گویند:  (‌خدا  در  عیسی  حلول  کرده  است  و)  خدا  همان  مسیح  پسر  مـریم  است‌!  (‌در  صورتی  که  خود)  عیسی  گفته  است‌:  ای  بنی‌اسرائیل  خـدای  یگانه‌ای  را  بـپرستید  که  پروردگار  مــن  و  پروردگار  شما  است‌.  بیگمان  هر  کس  انبازی  برای  خدا  قرار  دهد،  خدا  بهشت  را  بر  او  حرام  کرده  است  (‌و  هرگز  به  بهشت  گام  نمی‌نهد)  و  جایگاه  او  آتش  (‌دوزخ‌)  است‌.  و  ستمکاران  یار  و  یاوری  ندارنـد  (‌تـا  ایشان  را  از  عـذاب  جهنّم  بـرهاند)‌.  بیگمان  کسـانی  کافرند  کـه  می‌گویند  خداوند  یکی  از  سه  خدا  است‌!  (‌در  صورتی  که‌)  معبودی  جز  معبود  یگانه  وجود  ندارد  (‌و  خدا  یکی  بیش  نیست‌)  و  اگر  از  آنچه  می‌گویند  دست  نکشند  (‌و  از  معتقدات  باطل  خود  برنگردند)  به  کافران  آنان  (‌که  بر  این  اعتقاد  باطل  ماندگار  می‌مانند)  عذاب  دردناکی  خواهد  رسید. (‌مائده  /  72و73‌) 

از  آنجا که  تنها  یـزدان‌،  خد‌اونـدگار  است‌،  و  تـنها  او  آفریدگار  است‌،  و  تنها  او  مالک  جهان  است‌،  فقط  و  فقط  او  باید  قانونگذاری کند،  و  فقط  و  فقط  او  باید  حلال  کند  و  حرام  سازد،  و  فقط  و  فقط  از  او  باید  اطاعت ‌گردد  در  هر  آن  قانونـی ‌کـه  وضـع  می‌فرماید،  و  در  هر  آن  چیزی که  حلال  یا  حرام  می‌نماید.  همچنین  تنها  او  باید  بندگی ‌گردد  و  پرستیده  شود،  و  بندگان  با  انجام  مراسـم  عبادی  تنها  بدو  رو کنند.  یزدان  جهان‌،  ییمان  همة  اینها  را  از  بندگانش‌گرفته  است‌،  و  از  مومنان  می‌خواهدکه  به  پیمانی که  با  خدا  بسته‌اند  وفا کنند  و  تعهّدی  را که  بدو  داده‌اند  به  انجام  برسانند.  آفریدگار  سبحان  بندگان  را  از  عواقب  شکستن  پیمان  و  خلف  وعده  و  مـخالفت  در  معامله  برحذر  مـی‌دارد،  و  ایشـان  را  بیم  می‌دهد که  همسان  بنی‏اسرائیل  نشوند  و  به  راه  آنان  نروند:

(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ أَوْفُواْ بِالْعُقُود).ِ

ای  مومنان‌!  به  پـیمانها  و  قـراردادهـا  وفـا  کنید  (‌اعـم  از  عقدها  و  عهدهای  مشروع  انسان  با  انسان‌،  یا  انسان  با  یزدان  ...)‌. (‌مائده‌/  1) 

(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ لاَ تُحِلُّواْ شَعَآئِرَ اللّهِ وَلاَ الشَّهْرَ الْحَرَامَ وَلاَ الْهَدْیَ وَلاَ الْقَلآئِدَ وَلا آمِّینَ الْبَیْتَ الْحَرَامَ یَبْتَغُونَ فَضْلاً مِّن رَّبِّهِمْ وَرِضْوَاناً ).

ای  مؤمنان‌!  (‌حرمت  شکنی‌)  شعائر  (‌دین‌)  خدا  را  برای  خود  حلال  ندانید  (‌بدین  صورت  که  هرگونه  که  بخواهید  بدان  دست  ببرید  و در آن  تصرّف  کنید)  و نه  ماه  حرام  را  (‌بـدین  معنی  کـه  در آن  بـجنگید)  و نه  قربانیهای  بی‌نشان  و  نه  قربانیهای  نشانداری  را  (‌که  بـه  بـیت‌اللـه  هدیّه  می‏گردد.  بدین  گونه  که  متعرض  چنین  حیواناتی  یا  صاحبان  آنها  بشوید)  و  نه  کسانی  را  که  آهنگ  آمدن  به  خانۀ  خدا  را  دارند  و  لطف  و  خشنودی  خدا  را  می‌جویند  (‌بدین  معنی  که ‌آنان  را  از آمدن  بدانجا  بـازدارید  و یـا  اینکه  با  ایشان  بجنگید)‌.(‌مائده/ ‌2)

(وَاذْکُرُواْ نِعْمَةَ اللّهِ عَلَیْکُمْ وَمِیثَاقَهُ الَّذِی وَاثَقَکُم بِهِ إِذْ قُلْتُمْ سَمِعْنَا وَأَطَعْنَا وَاتَّقُواْ اللّهَ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ (7) یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ کُونُواْ قَوَّامِینَ لِلّهِ شُهَدَاء بِالْقِسْطِ وَلاَ یَجْرِمَنَّکُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلَى أَلاَّ تَعْدِلُواْ اعْدِلُواْ هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَى وَاتَّقُواْ اللّهَ إِنَّ اللّهَ خَبِیرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ) (8)

و  (‌ای  مؤمنان‌!)  به  یاد  آورید  نعمت  (‌هدایت  دین‌)  خدای  را  بر  خود،  و به  یاد  آورید  پیمانی را که  (‌توسّط ‌پیغمبر  در  عقبۀ  دوم‌)  با  شما  بست‌،  بدانگاه  که  گفتید:  شنیدیم  و  اطاعت  کردیم  (‌و  در  خوشی  و  ناخوشی  و  گنج  و  رنـج‌،  ای  پیغمبر  با  تو  همراهیم‌)‌.  و  از  خدا  بترسید  که  خدا  از  راز  درون  سـینه‌ها آگـاه  است‌.  ای‌مــؤمنان‌!  بر ادای  واجبات  خدا  مواظبت  داشته  باشید  و  از  روی  دادگری  گواهی  دهید،  و  دشمنانگی  قومی  شما  را  بر آن  ندارد  که  (‌با  ایشان‌)  دادگری  نکنید.  دادگری  کنید  کــه  دادگری  (‌بـویژه  بـا  دشـمنان‌)  بـه  پـرهیزگاری  نــزدیکتر  (‌و  کوتاه‌ترین  راه  به  تقوا  و  بهترین  وسیله  بـرای  دوری  از  خشم  خدا)  است‌.  از  خدا  بترسید  که  خدا  آگاه  از  هـر  آن  چیزی  است  که  انجام  می‌دهید)‌.(‌مائده  ٧و  ٨)

وَلَقَدْ أَخَذَ اللّهُ مِیثَاقَ بَنِی إِسْرَائِیلَ وَبَعَثْنَا مِنهُمُ اثْنَیْ عَشَرَ نَقِیباً وَقَالَ اللّهُ إِنِّی مَعَکُمْ لَئِنْ أَقَمْتُمُ الصَّلاَةَ وَآتَیْتُمُ الزَّکَاةَ وَآمَنتُم بِرُسُلِی وَعَزَّرْتُمُوهُمْ وَأَقْرَضْتُمُ اللّهَ قَرْضاً حَسَناً لَّأُکَفِّرَنَّ عَنکُمْ سَیِّئَاتِکُمْ وَلأُدْخِلَنَّکُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الأَنْهَارُ فَمَن کَفَرَ بَعْدَ ذَلِکَ مِنکُمْ فَقَدْ ضَلَّ سَوَاء السَّبِیلِ (12) فَبِمَا نَقْضِهِم مِّیثَاقَهُمْ لَعنَّاهُمْ وَجَعَلْنَا قُلُوبَهُمْ قَاسِیَةً یُحَرِّفُونَ الْکَلِمَ عَن مَّوَاضِعِهِ وَنَسُواْ حَظّاً مِّمَّا ذُکِّرُواْ بِهِ وَلاَ تَزَالُ تَطَّلِعُ عَلَىَ خَآئِنَةٍ مِّنْهُمْ إِلاَّ قَلِیلاً مِّنْهُمُ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاصْفَحْ إِنَّ اللّهَ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ (13) وَمِنَ الَّذِینَ قَالُواْ إِنَّا نَصَارَى أَخَذْنَا مِیثَاقَهُمْ فَنَسُواْ حَظّاً مِّمَّا ذُکِّرُواْ بِهِ فَأَغْرَیْنَا بَیْنَهُمُ الْعَدَاوَةَ وَالْبَغْضَاء إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ وَسَوْفَ یُنَبِّئُهُمُ اللّهُ بِمَا کَانُواْ یَصْنَعُونَ(14)

بیگمان  خداوند  از  بنی‌اسرائیل  پیمان  گرفت  و  دوازده  رهبر  برای  آنان  تعیین  کرد  و  بدیشان  گفت‌:  من  با  شمایم  (‌و  یاری  و  مددتان  مـی‌نمایم‌)  اگـر  نـماز  را  بگـزارید  و  زکات  مال  بدر  کنید  و  به  پیغمبرانم  ایمان  بیاورید  و  (‌بـا  انفاق  دارائی  در  راه  خدا،  از  جمله  کمک  به  نیازمندان‌)  به  خدا  قرض  نیکوئی  دهید.  (‌با  انجام  همۀ  اینها)  از  گناهان  شـما  چشـم‌پوشی  مـی‌نمایم  و  شما  را  به  بـاغهائی  (‌از  بهشت‌)  وارد  می‌گردانم  که  رودبارها  از  زیر  (‌درختان‌)  آنها  جاری  است‌.  امّا  کسی  که  از  شما  کافر  شود  (‌و نقض  عهد  کند)  راه  راست  را  گم  کرده  است  (‌و  منحرف  گشته  است‌)‌. امّا  به  سبب  پیمان‌شکنی  ایشان‌، ‌آنـان  را نـفرین  کردیم  و  از  رحمت  خود  محروم  داشتیم  و  دلهایشان  را  سخت  نـمودیم  (‌بگونه‌ای  کـه  دلیل  و  اندرز  بـدان  راه  نمییافت‌)‌.  آنان  سخنان  را  تحریف  و  بخش  فراوانـی  از  آنچه  (‌در  تورات  بود  و)  بدیشان  تذکّر  داده  شده  بـود،  ترک  کردند.  (‌این  خوی  پلید  هنوز  هـم  در  چنین  قومی  وجود  دارد  و تو)  همیشه  می‌توانی  خیانتی  (‌تـازه‌)  از  آنان  ببینی‌،  مگر  عدّۀ  کمی  از  ایشـان  (‌که  بـه  تو  ایمان  آورده‌اند  و  خیانت  پیشه  نیستند)‌.  پس  از  آنان  در گذر  و  (‌بـدسگالیها  و  دروغگوئیهایشان  را)  نـادیده  بگیر،  کـه  خداوند  نیکوکاران  را  دوست  می‌دارد.  و  از  کسـانی  کـه  می‌گویند  ما  مسیحی  هستیم  (‌و  ادّعاء  دارنـد  کـه  یـاران  مسیح  می‌باشند  نیز)  پیمان  گرفتیم  (‌که  بـه  انـجیل  عمل  کنند  و  خدای  را  به  یگانگی  بستایند  و محمّد  را  پیعمبر  واپسین  بدانند)  امّا  آنان  قسمت  قابل  ملاحظه‌ای  از  آنچه  بدانان  تذکّر  داده  شده  بود  به  دست  فراموشی  سپردند؛  لذا  بـه  پاداش  آن  تـا  دامنۀ  قیامت،  میان  (‌گروههای  مـختلف‌)  ایشـان  کینه  و  دشمنی  افکندیم  (‌و  تـا  روز  رستاخیز  پیوسته  فرقه‌های  مسیحی  همدیگر  را  کافر  و  ملعون  می‌نامند  و  یکدیگر  را  دشمن  می‌دارند)  و  خداوند  (‌در آن  روز)  ایشان  را  از آنچه  کرده‌اند  آگاه  خواهد  ساخت  (‌و  پاداش  اعمالشان  را  خواهد  داد)‌.  (‌مائده  /  ١٢-‌14)

 روند  سوره  احکام  شرعی ‌گوناگونی  را  در  بر  می‏گیرد.  از  آن  جمله‌:  احکام  متعلّق  به  حیوانات  و  شکار  حلال  و  حرام‌)  و  احکام  مربوط  به  طـهارت  و  نماز،  و  احکـام  راجع  به  قضاوت  و  داوری  و  اقامۀ  عدل  و  اجراء  دادگری  در آن‌،  همچنین  احکام  متعلّق  به  حدّ  و  نحوۀ ‌تـنبیه  در  دزدی  و  شورش  علیه ‌گروه  مسلمانان‌،  و  احکام  مربوط  به  میخوارگی  و  قماربازی  و  بتهای  سنگی  و  غـیره‌،  و  تیرهای  مخصوصی ‌که  با  آن  بخت  آزمائی  و  فال‌بینی  می‌کردند،  و  احکام  راجع  به‌کفّارۀ ‌کشتن  شکار  به  هنگام  احرام‌،  و کفّارۀ  سوگند،  و  احکام  متعلّق  به  وصیّت  به  هنگام  وفات‌،  و  احکام  مربوط  به  حیواناتی  به  نامهای‌:  بحیره  و  سائبه  و  وصیله  و  حامی‌،  و  احکام  مربوط  به  قانون  قصاص  در  تورات  است‌،  قانونی که  خدا  آن  را  در   شریعت  اسلام  نیز معتبر  فرموده  است  ...  بدین  منوال  در  روند  سوره‌،  قوانین  دینی  بدون  هر  نوع  فاصله  و  مانعی  در کنار  مراسم  عبادی  قرار  می‌گیرند.

در کنار  این  احکام ‌گوناگو‌ن‌،  فرمان  به  اطاعت  و  مقیّد  شدن  به  قوانین  و  مقرّرات  الهی  و  رعایت  اوامر  آسمانی  در  می‌رسد،  و  نهی  می‌شود  از  حلال‌ کردن  و  حرام ‌کردن  مگر  با  اجازۀ  یزدان  جهان‌.  آنگاه  نـصّ  قرآنی  بیان  می‌فرماید که  این  است  دینی که  خدا  آن  را  برای  ملّت  مؤمن‌،‌ کامل‌ کرده  است  و  به  اتمام  رسانده  است  و  آن  را  می‌پسندد  و  بدان  خشنود  است‌:

(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ لاَ تُحِلُّواْ شَعَآئِرَ اللّهِ وَلاَ الشَّهْرَ الْحَرَامَ وَلاَ الْهَدْیَ وَلاَ الْقَلآئِدَ وَلا آمِّینَ الْبَیْتَ الْحَرَامَ یَبْتَغُونَ فَضْلاً مِّن رَّبِّهِمْ وَرِضْوَاناً ).

ای  مؤمنان‌!  (‌حرمت  شکنی‌)  شعائر  (‌دین‌)  خـدا  را  بـرای  خود  حلال  ندانید  (‌بدین  صورت  که  هر گونه  که  بخواهید  بدان  دست  ببرید  و در آن  تصرّف  کنید)  و نه  ماه  حرام  را  (‌بـدین  معنی  کـه  در آن  بـجنگید)  و  نـه  قـربانیهای  بی‌نشان  و  نه  قربانیهای  نشانداری  را  (‌که  بـه  بیت‌اللـه  هدیّه  می‏گردد.  بدین  گونه  که  متعرّض  چنین  حیواناتی  یا  صاحبان  آنها  بشوید)  و  نه  کسانی  را  که  آهنگ  آمدن  به  خـانۀ  خـدا  را  دارنـد  و  بـه  دنـبال  لطف  و  خشنودی  خدایند.... (‌مائده‌/  ٢)

(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ لاَ تُحَرِّمُواْ طَیِّبَاتِ مَا أَحَلَّ اللّهُ لَکُمْ وَلاَ تَعْتَدُواْ ).

ای  مؤمنان‌!  چیزهای  پاکیزه‌ای  را  که  خداوند  برای  شما  حلال  کرده  است  بر  خود  حرام  مکنید،  و  (‌از  حـلال  به  حرام‌)  تجاوز  ننمائید  (‌و  از  حدود  مقرّرات  الهـی  تخطّی  مکنید)‌....(مائده  /‌87)

(وَأَطِیعُواْ اللّهَ وَأَطِیعُواْ الرَّسُولَ وَاحْذَرُواْ).

  از  خـدا  و  از  پیغمبر  فرمانبرداری  کنید  و  (‌از  مـخالفت  فرمان  خدا  و  پپغمبر)  خویشتن  را  برحذر  دارید  .... (‌مائده  /  92)

 

(الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَرَضِیتُ لَکُمُ الإِسْلاَمَ دِیناً ).

امروزه  (‌احکام‌)  دین  شما  را  برایتان  کامل  کردم  و  (‌بـا  عزّت  بخشیدن  به  شـما  و  استوار  داشـتن  گامهایتان‌)  نعمت  خود  را  بر شما  تکمیل  نمودم  و  اسلام  را  به  عنوان  آئین  خداپسند  برای  شما  برگزیدم. (‌مائده / ٣) 

روند  قرآنی ‌کار  اطاعت ‌کردن  و  پـیروی  نـمودن  در  مسألۀ  حلال‌ کردن  و  حرام  نمودن  را  مجمل  و  مختصر  رها  نمی‌سازد.  بلکه  با  نصّ  صریح  و  قاطع‌،  عـمل  به  چیزهائی  را  واحب  می‌شمارد که  یـزدان  آنـها  را  نازل فرموده  است‌،  و  ترک  چیزهائی  را  واجب  اعلام  می‌دارد  که  مخالف  فرمان  او  بوده  و  دیگران  آنـها  را  وضع  و  اجراء  آنها  را  خواستار  شده  باشند.  اگر  جز  این  باشد،‌کفر  و  ظلم  و  فسق  خواهد  بود  ...  نصوص  قـرآنی  در  ایـن  زمینه  قاطع  و  جازم  هستند،  همسان  این  نصّ‌:

(یَا أَیُّهَا الرَّسُولُ لاَ یَحْزُنکَ الَّذِینَ یُسَارِعُونَ فِی الْکُفْرِ مِنَ الَّذِینَ قَالُواْ آمَنَّا بِأَفْوَاهِهِمْ وَلَمْ تُؤْمِن قُلُوبُهُمْ وَمِنَ الَّذِینَ هِادُواْ سَمَّاعُونَ لِلْکَذِبِ سَمَّاعُونَ لِقَوْمٍ آخَرِینَ لَمْ یَأْتُوکَ یُحَرِّفُونَ الْکَلِمَ مِن بَعْدِ مَوَاضِعِهِ یَقُولُونَ إِنْ أُوتِیتُمْ هَـذَا فَخُذُوهُ وَإِن لَّمْ تُؤْتَوْهُ فَاحْذَرُواْ وَمَن یُرِدِ اللّهُ فِتْنَتَهُ فَلَن تَمْلِکَ لَهُ مِنَ اللّهِ شَیْئاً أُوْلَـئِکَ الَّذِینَ لَمْ یُرِدِ اللّهُ أَن یُطَهِّرَ قُلُوبَهُمْ لَهُمْ فِی الدُّنْیَا خِزْیٌ وَلَهُمْ فِی الآخِرَةِ عَذَابٌ عَظِیمٌ (41) سَمَّاعُونَ لِلْکَذِبِ أَکَّالُونَ لِلسُّحْتِ فَإِن جَآؤُوکَ فَاحْکُم بَیْنَهُم أَوْ أَعْرِضْ عَنْهُمْ وَإِن تُعْرِضْ عَنْهُمْ فَلَن یَضُرُّوکَ شَیْئاً وَإِنْ حَکَمْتَ فَاحْکُم بَیْنَهُمْ بِالْقِسْطِ إِنَّ اللّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطِینَ (42) وَکَیْفَ یُحَکِّمُونَکَ وَعِندَهُمُ التَّوْرَاةُ فِیهَا حُکْمُ اللّهِ ثُمَّ یَتَوَلَّوْنَ مِن بَعْدِ ذَلِکَ وَمَا أُوْلَـئِکَ بِالْمُؤْمِنِینَ (43) إِنَّا أَنزَلْنَا التَّوْرَاةَ فِیهَا هُدًى وَنُورٌ یَحْکُمُ بِهَا النَّبِیُّونَ الَّذِینَ أَسْلَمُواْ لِلَّذِینَ هَادُواْ وَالرَّبَّانِیُّونَ وَالأَحْبَارُ بِمَا اسْتُحْفِظُواْ مِن کِتَابِ اللّهِ وَکَانُواْ عَلَیْهِ شُهَدَاء فَلاَ تَخْشَوُاْ النَّاسَ وَاخْشَوْنِ وَلاَ تَشْتَرُواْ بِآیَاتِی ثَمَناً قَلِیلاً وَمَن لَّمْ یَحْکُم بِمَا أَنزَلَ اللّهُ فَأُوْلَـئِکَ هُمُ الْکَافِرُونَ (44) وَکَتَبْنَا عَلَیْهِمْ فِیهَا أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ وَالْعَیْنَ بِالْعَیْنِ وَالأَنفَ بِالأَنفِ وَالأُذُنَ بِالأُذُنِ وَالسِّنَّ بِالسِّنِّ وَالْجُرُوحَ قِصَاصٌ فَمَن تَصَدَّقَ بِهِ فَهُوَ کَفَّارَةٌ لَّهُ وَمَن لَّمْ یَحْکُم بِمَا أنزَلَ اللّهُ فَأُوْلَـئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ (45) وَقَفَّیْنَا عَلَى آثَارِهِم بِعَیسَى ابْنِ مَرْیَمَ مُصَدِّقاً لِّمَا بَیْنَ یَدَیْهِ مِنَ التَّوْرَاةِ وَآتَیْنَاهُ الإِنجِیلَ فِیهِ هُدًى وَنُورٌ وَمُصَدِّقاً لِّمَا بَیْنَ یَدَیْهِ مِنَ التَّوْرَاةِ وَهُدًى وَمَوْعِظَةً لِّلْمُتَّقِینَ (46) وَلْیَحْکُمْ أَهْلُ الإِنجِیلِ بِمَا أَنزَلَ اللّهُ فِیهِ وَمَن لَّمْ یَحْکُم بِمَا أَنزَلَ اللّهُ فَأُوْلَـئِکَ هُمُ الْفَاسِقُونَ (47) وَأَنزَلْنَا إِلَیْکَ الْکِتَابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقاً لِّمَا بَیْنَ یَدَیْهِ مِنَ الْکِتَابِ وَمُهَیْمِناً عَلَیْهِ فَاحْکُم بَیْنَهُم بِمَا أَنزَلَ اللّهُ وَلاَ تَتَّبِعْ أَهْوَاءهُمْ عَمَّا جَاءکَ مِنَ الْحَقِّ لِکُلٍّ جَعَلْنَا مِنکُمْ شِرْعَةً وَمِنْهَاجاً وَلَوْ شَاء اللّهُ لَجَعَلَکُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً وَلَـکِن لِّیَبْلُوَکُمْ فِی مَا آتَاکُم فَاسْتَبِقُوا الخَیْرَاتِ إِلَى الله مَرْجِعُکُمْ جَمِیعاً فَیُنَبِّئُکُم بِمَا کُنتُمْ فِیهِ تَخْتَلِفُونَ (48) وَأَنِ احْکُم بَیْنَهُم بِمَا أَنزَلَ اللّهُ وَلاَ تَتَّبِعْ أَهْوَاءهُمْ وَاحْذَرْهُمْ أَن یَفْتِنُوکَ عَن بَعْضِ مَا أَنزَلَ اللّهُ إِلَیْکَ فَإِن تَوَلَّوْاْ فَاعْلَمْ أَنَّمَا یُرِیدُ اللّهُ أَن یُصِیبَهُم بِبَعْضِ ذُنُوبِهِمْ وَإِنَّ کَثِیراً مِّنَ النَّاسِ لَفَاسِقُونَ (49) أَفَحُکْمَ الْجَاهِلِیَّةِ یَبْغُونَ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللّهِ حُکْماً لِّقَوْمٍ یُوقِنُونَ؟)(50)

ای  پیغمبر!  مایۀ  اندوه  تو  نشود  (‌کار  کافرانی  که‌)  در  کفر  بر  یکدیگر  سبقت  می‏گیرند.  کسـانی  (‌از  مـناققان  گول  خورده‌ای‌)  که  به  زبان  می‏گویند  مؤمن  هستیم‌،  ولی  از  دل  مـؤمن  نـمی‌باشند  (‌و  گفتارشان  بـا  کردارشـان  و  بیرونشان  با  درونشان  همخوانی  ندارد)‌،  و  کسانی  که  خویشتن  را  یهودی  می‌دانند  و  پیوسته  گوش  بـه  دروغ  فرامی‌دارند  (‌و  اکاذیب  و  اباطیل  احبار  را  باور  می‌نمایند  و  سخنان  یاوۀ‌)  گروه  دیگری  (‌از  خود)  را  می‌پذیرند  که  (‌به  سبب  کبر  و  غرور  و  بـغض  و  حسـد)  بـه  پـیش  تو  نمی‌آیند  و  سخنان  (‌آسمانی  تورات‌)  را  از  جاهای  خود  بدور  و  تحریف  می‏کنند  (‌و  به  پیروان  خود)  مـی‌گویند:  اگر  این  (‌چیزهائی  را  که  ما  می‏گوئیم،  توسّط  محمّد)  بـه  شما  گفته  شد،  آن  را  بپذیرید،  و  اگر  چنین  به  شـما  گفته  نشد  (‌از  پذیرش  هرگونه  سخن  دیگری‌)  خویشتن  را  برحذر  دارید.  اگر  خداوند  (‌بـر  اثـر  گناهان  پـی  در  پـی‌)  بلای  کسی  را  بخواهد،  تو  نمی‌توانی  اصلاً  برای  او  کاری  بکــنی‌.  آنـان  کسـانیند  کـه  (‌در  ضلال  و  عناد  اسـراف  کرده‌اند  و)  خداوند  نمی‌خواهد  دلهـایشان  را  (‌از  کـثافت  کفر  و  شرک‌)  پاک  گرداند.  بهرۀ  ایشان  در  دنیاخواری  و  رسوائی‌،  و  در  آخرت  عذاب  بزرگی  است‌.  آنـان  بسی  دروغ  را  می‌شنوند  و  می‌پذیرند،  و  بسیار  مـال  حرام  را  می‌خورند.  اگر  ایشـان  نزد ‌تـو  آمـدند  (‌و  داوری  از  تـو  خواستند)  در  میانشان  داوری  کن  یـا  از  ایشـان  روی  بگردان  و  (‌کاری  به  داوری  آنان  نداشته  باش  و  مترس  که‌)  اگر  از  آنان  روی  بگردانی،  هیچ  زیانی  نمی‌توانند  به  تــو  بـرسانتد.  ولی  اگر  در  مـیانشان  داوری  کردی‌،  دادگرانه  داوری  کن‌.  (‌چرا  که‌)  بیگمان  خداوند  دادگران  را  دوست  مـی‌دارد.  شگفتا  چگـونه  تو  را  بـه  داوری  می‌خوانند،  در  حالی  که  تورات  دارند  و  حکم  خدا  در  آن  (‌بویژه  در  بارۀ  زنا  به  روشنی‌)  آمـده  است‌؟  (‌وانگـهی‌)  پس  از  داوری‌،  پشت  مــی‌کنند  و  (‌از  حکـم  تــو)  روی  می‏گردانند!  (‌چـرا  که  آن  را  هر  چند  موافق  بـا  حکم  کتابشان  می‌دانند،  موافق  با  خواست  دلشان  نمییابند!)  و  آنان  مؤمن  نیستند  (‌و  حقّ  را  بـاور  نمی‌دارند)‌.  مـا  تورات  را  (‌بر  موسی‌)  نازل  کردیم  کـه  در  آن  رهنمودی  (‌به  سوی  حـق‌)  و  نـوری  (‌زدایندۀ  تـاریکیهای  جهل  و  نادانی‌،  و  پرتوانداز  بر  احکام  الهی‌)  بود.  پیغمبرانـی  کـه  تسلیم  فرمان  خدا  بـودند  بدان  برای  یـهودیان  حکم  می‌کردند،  و  نیز  خداپرستان  و  دانشمندانی  بدان  حکم  می‌کردند  که  امانتداران  و  پاسداران  کتاب  خدا  بودند.  پس  (‌ای  علماء  یهودیان‌،  و  شما  ای  مـؤمنان‌!)  از  مردم  نهراسید  و  بلکه  از  من  بهراسید  (‌و  همچون  سلف  صالح  خود  محافظان  و  مراقبان  کتاب  خدا  و  مـجریان  احکـام  آسـمانی  بـاشید)  و  آیـات  مـرا  به  بـهای  نـاچیز  (‌دنیا،  همچون  رشوه  و  جاه  و  مقام‌)  نفروشید  و  (‌بدانید  که‌)  هر  کس  برابر  آن  چیزی  حکم  نکند  که  خداوند  نــازل  کرده  است  (‌و  قصد  توهین  به  احکام  الهی  را  داشته  باشد)  او  و  امثال  او  بیگمان  کافرند.  و  در  آن  (‌کتاب  آسمانی‌،  تورات  نام‌)  بر  آنان  مقرّر  داشتیم  که  انسـان  در  برابر  انسان  (‌کشته  می‌شود)  و  چشم  در  برابر  چشم  (‌کور  می‌شود)  و  بینی  در  برابر  بینی  (‌قطع  می‌شود)  و  گوش  در  بـرابـر  گوش  (‌بریده  می‌شود)  و  دندان  در  برابر  دندان  (‌کشیده  می‌شود)  و  جراحتـها  قصاص  دارد  (‌و  جانی  بدان  اندازه  و  به  همان  منوال  زخمی  می‏گردد  که  جراحت  وارد  کرده  است‌،  اگر  مثل  آن  جراحات  ممکن  گردد  و  خوف  جان  در  میان  نباشد)‌.  و  اگر  کسـی  آن  را  ببخشد  (‌و  از  قصاص  صرف  نظر  کند)‌،  ایـن  کار  بـاعث  بخشش  (‌بـرخی  از  گناهان‌)  او  می‏گردد.  و  کسی  که  بدانچه  خداونـد  نــازل  کرده  است  حکم  نکند  (‌اعم  از  قصاص  و  غیره‌)  او  و  امثال  او  ستمگر  بشـمارند.  بـه  دنـبال  آنـان  (‌یعنی  پـیغمبران  پیشین‌)‌،  عیسی  پسـر  مــریم  را  بـر  راه  و  روش  ایشان  فرستادیم  که  تصدیق  کنندۀ  توراتی  بود  کـه  پـیش  ار  او  فرستاده  شده  بود،  و  برای  او  انجیل  نازل  کردیم  که  در  آن  رهـنمودی  (‌بـه  سـوی  حقّ‌)  و  نـوری  (‌زدایندۀ  تاریکیهای  جهل  و  نادانی‌،  و  پرتوانداز  بر  احکـام  الهـی‌)  بود،  و  تورات  را  تصدیق  می‌کرد  که  پـیش  از  آن  نـازل  شده  بود،  و  برای  پرهیزگاران  راهنما  و  پنددهنده  بود.  (‌مـا  پس  از  نـزول  انجیل  بـر  عیسی‌،  بـه  طـرفداران  او  دستور  دادیـم  کـه‌)  بـاید  پـیروان  انـجیل  بـه  چیزی  (‌از  احکام‌)  حکم  کنند  که  خدا  در  انجیل  نازل  کـرده  است‌،  و  کسی  که  بدانچه  خداوند  نارل  کرده  است  حکم  نکند،  او  و  امثال  او  مـتمرّد  (‌از  شـریعت  خدا)  هسـتند.  بـر  تـو  (‌ای  پیغمبر)  کتاب  (‌کامل  و  شامل  قرآن‌)  را  نـازل  کردیم  کـه  (‌در  همۀ  احکام  و  اخبار  حود)  مـلازم  حـقّ‌،  و  مـوافق  و  مصدّق  کتاب‌های  پیشین  (‌آسمانی‌)‌،  و  شاهد  (‌بر  صحّت  و  سقم‌)  و  حافظ  (‌اصول  مسائل‌)  آنها  است‌.  پس  (‌اکر  اهل  کتاب  از  تو  داوری  خواستند)  میان  آنان  بر  طبق  چیزی  داوری  کن  که  خدا  بر  تو  نازل  کـرده  است‌،  و  بـه  خـاطر  پیروی  از  امیال  و  آرزوهای  ایشان‌،  از  حقّ  و  حقیقتی  که  برای  تو  آمده  است‌،  روی  مگردان.  (‌ای  مردم‌!)  برای  هر  ملّتی  از  شما  راهی  (‌برای  رسیدن  به  حقائق‌)  و  برنامه‌ای  (‌جهت  بیان  احکام‌)  قرار  داده‌ایم‌.  اگر  خدا  مـی‌خواست  همۀ  شما  (‌مردمان‌)  را  مـلّت  واحـدی  مـی‌کرد  (‌و  بـر  یک  روال  و  یک  سـرشت  مــی‌سرشت‌،  و  لذا  راه  و  بــرنامۀ  ارشادی  آنان  در  همۀ  امکنه  و  ازمنه  یکی  مـی‌شد)  و  امّـا  (‌خدا  چنین  نکرد)  تا  شما  را  در  آنچه  (‌از  شرائع‌)  به  شـما  داده  است  بیازماید  (‌و  فرمانبردار  یـزدان  و  سـرکش  از  فرمان  منّان  جدا  و  معلوم  شود)‌.  پس  (‌فرصت  را  دریابید  و)  به  سوی  نیکی‌ها  بشـتابید  (‌و  بـه  جـای  مشـاجرۀ  در  اختلافات  به  مسابقۀ  در  خیرات  بپردازید  و  بـدانـید  که‌)  جملگی  بازگشتتان  به  سوی  خدا  خواهد  بود،  و  از  آنچه  در  آن  اختلاف  می‌کرده‌اید  آگاهتان  خواهد  کـرد  (‌و  هـر  یک  را  برابر  کردار  خوب  یا  بد  پاداش  و  پادافره  خواهد  داد.  به  تو  ای  پیغمبر  فرمان  می‌دهیم  به  این  که‌)  در  میان  آنان  طبق  چیزی  حکم  کن  که  خدا  بر  تو  نازل  کرده  است‌،  و  از  امیال  و  آرزوهای  ایشان  پیروی  مکن‌،  و  از  آنان  بر  حـذر  بــاش  کـه  (‌بـا  کذب  و  حـقّ  پـوشی  و  خیانت  و  غرض‌ورزی‌)  تو  را  از  برخی  چیزهائی  کـه  خدا  بـر  تـو  نازل  کرده  است  بـدور  و  مـنحرف  نکنند  (‌و  احکامی  را  پایمال  هوا  و  هوس  باطل  خود  نسازند)‌.  پس  اگر  (‌از  حکم  خدا  رویگردان  شدند  و  به  قانون  خدا)  پشت  کردند،  بدان  که  خدا  می‌خواهد  به  سبب  پاره‌ای  از  گناهانشان  ایشان  را  دچار  بلا  و  مصیبت  سازد  (‌و  به  عذاب  دنیوی‌،  پیش  از  عذاب  اخروی  گرفتار  کند)‌.  بیگمان  بسیاری  از  مردم  (‌از  احکام  شریعت‌)  سرپیچی  و  تمرّد  می‏کنند  (‌و  از  حدود  قــوانین  الهـی  تـخطّی  مـی‌نمایند)‌.  آیـا  (‌آن  فاسقان  از  پذیرش  حکم  تو  بر  طبق  آنچه  خدا  نازل  کرده  است  سرپیچی  می‌کنند  و)  جویای  حکم  جاهلیّت  (‌ناشی  از  هوا  و  هوس‌)  هستند؟  آیا  چه  کسـی  بـرای  افـراد  پـرهیزگار  بهتر  از  خدا  حکم  می‌کند؟‌. (مائده  /  41-‌50‌)

 بدین  منوال  مسأله  روشن  می‌شود:  خداوندگار  یگانه‌،  و  آفریدگار  یگانه‌،  و  مالک  یگانه  ...  لذا  فرمانروا  یکتا،  و  فانونگذار  یکتا،  و گردانندۀ  امور  جهان‌،  یکتا  است  و  بس  ...  دو  چیز  بیشتر  در  میان  نیست‌:  یکی  اطـاعت  و  پیروی  از  آفریدگار  است‌ که  حکم ‌کردن  و  عمل  نمود‌ن  برابر  چیزی  است ‌که  خدا  نازل ‌کرده  است  و  ایمان  و  اسلام  نامیده  می شود.  دیگر  بزهکاری  و  نافرمانی  است  که  حکم ‌کردن  و  عمل  نمودن  برابر  چیزی  است ‌که  خدا  نازل  نفرموده  است‌،  و کفر  و  ظلم  و  فسوق  بشمار  است  ...  دین  این  است‌،  آن  دینی  که  یـزدان  پـیمان  جملگی  بندگان  را  بر  آن‌ گرفته  است‌،  و  آن  آئـینی که  هـمۀ  پیغمبران  آن  را  از  سوی  خدا  آورده‌انـد  ...  پـیمان  ایـن  چنین  دینی  از  ا‌مّت  محمّد  صلّی الله علیه واله وسلّم  و  از  ملّتهای  پیغمبران  پیشین  بطور  یکسان ‌گرفته  شده  است‌.

مسلّماً  باید  (‌دین  خدا)  عبارت  باشد  از  حکم ‌کردن  و  عمل  نمودن  برابر  چیزی ‌که  یزدان  نازل  فرموده  است  نه  قوانین  و  مقرّراتی ‌که  توسّط  مردمان  وضع ‌گشته  است‌.  چرا که  چنین‌ کاری  مظهر  سلطه  و  قدرت  آفریدگار  است‌،  و  مظهر  حاکمیّت  ایزد  دادار  است‌،  و  مظهر لااله الا  الله‌،  یعنی  خدای  را  به  یگانگی  پرستیدن  و  یکتا  شمردن  است‌.

این  قطعیّت‌،  یعنی  قطعیّت  ملازمت  (‌دین  خدا)  با  (‌حکم  کردن  و  عمل  نمودن  به  چیزی ‌که  خدا  نازل  فرموده  است‌)  تنها  از  این  سرچشمه  نمی‌گیرد که  معتقد  شـویم‌:  چیزی ‌که  خدا  نازل  فرموده  است  بهتر  از  برنامه‌ها  و  پروژه‌ها  و  سیستم‌ها  و  قوانینی  است‌ که  مردمان  برای  خود  ترسیم  و  تنظیم  می‌دارند.  زیرا  این  امر  روشن  است  و تنها  سببی  از  اسباب  چنین  قطعیّتی  است‌.  ولی  سبب  نخستین  و  بنیادین  چنین  قطعیّتی  نیست‌.  بلکه  سبب  نخستین  و  بنیادین‌،  و  پایه  و  اساس  قطعیّت  این  ملازمت‌،  عبارت  است  از  این‌ که‌:  حکم‌ کردن  و  عمل  نمودن  برابر  چیزی ‌که  خدا  نازل  فرموده  است‌،  اقرار  و  اعتراف  به  الوهیّت  یزدان‌،  و  نفی  چنین  الوهیّتی  و  نفی  ویژگیهای  آن  از  همگان  بشمار  است‌.  این  (‌اسلام‌)  ا‌ز  لحاظ  معنی  لغو‌ی  است‌.  زیرا  اسلام  در  لغت  به  معنی  (‌تسلیم  شدن  و  گردن  نهادن‌)  است‌.  امّا  اسلام  در  اصطلاح‌،  همانگو‌نه ‌که  ادیان  به  ارمغان  آورده‌اند:  تسلیم  فرمان  یـزدان  شدن‌،  ادّعای کمترین  الوهیّتی  نکردن‌،  و  از  خود  سـلب ‌کـردن  ویژه‌ترین  ویژگیهای  الوهیّت‌ که  سلطه  و  حاکمیّت  است‌،  و  هیچگونه  حقّی  به  خود  ندادن  در  مطیع  و  رام  خویشتن  کردن  بندگان،  و  با  قوانین  و  مقرّرات  مردمان‌،  به  بندگی  کشاندن  ایشان  است‌.

در  این  صورت  بسنده  نیست ‌که  مردمان  قوانـین  و  مقرّراتی  وضع‌ کنند که  مشابه  با  قانون  و  مقرّرات  خدا  باشد.  حتّی  درست  نیست ‌که  قانون  و  مقرّرات  خدا  را  -  هر چند که  همان  نصّ ‌حرف  به  حرف  آسمانی  باشد  -‌ از  آن ‌خود  بشمارند و به  خویشتن  نسبت ‌دهند،  و نشانه‌ها  و  مارکهای  خویشتن  را  بر  آنـها  بزنند،  و  به  عنوان  اعتراف  به  سلطه  و حاکمیّت  آفریدگار،  و  اقـرار  به  الوهیّت ‌کردگار،  و  اختصاص  یزدان  بدین  الوهیّت‌،  آنـها  را  به  اسم  خدا  پیاده  و  اجراء  نکنند.  اختصاص  الوهیّتی ‌که  همۀ  بندگان  را  از  حقّ  سلطه  و  حاکمیّت  بی‌بهره  می‌سازد،  و  تنها  حقّی ‌که  در  این  باره  به  انسانها  میدهد  این  است  که  قوانین  و  مقرّرات  خدا  را  پیاده  و  اجراء  سازند،  و  در  زمین  سلطه  و  حاکمیّت  او  را  مستقرّ  و  بر  دوام  نمایند.  از  چنین  قطعیّتی‌،  حکمی  برمی‌آید که  آیـه‌ها  در  روند  سوره  بیان  می‌دارند:

(وَمَن لَّمْ یَحْکُم بِمَا أَنزَلَ اللّهُ فَأُوْلَـئِکَ هُمُ الْکَافِرُونَ) (44)

هر  کس  برابر آن  چیزی  حکم  نکند  که  خداوند  نازل  کرده  است  (‌و  قصد  توهین  به  احکام  الهی  را  داشته  باشد)  او  و  امثال  او  بیگمان  کافرند. (‌مائد‌ه  /  44) 

(وَمَن لَّمْ یَحْکُم بِمَا أَنزَلَ اللّهُ فَأُوْلَـئِکَ هُمُ الْظّالِمُونَ).

کسی  که  بدانچه  خداوند  نازل  کرده  است  حکم  نکند  (‌اعم  از  قصاص  و  غیره‌)  او  و  امثال  او  ستمگر  بشمارند. (‌مائده  /  45)

(وَمَن لَّمْ یَحْکُم بِمَا أَنزَلَ اللّهُ فَأُوْلَـئِکَ هُمُ الْفاسِقُونَ).

کسی  که  بدانچه  خداوند  نازل  کرده  است  حکم  نکند،  او  و  امثال  او  متمرّد  (‌از  شریعت  خدا)  هستند. (‌مائده  /  47)

 آخر کسانی ‌که  برابر  چیزی  حکم  نـمی‌کنند  و  عمل  نمی‌نمایند که  یزدان  آن  را  نـازل  فرموده  است‌،  تـرک  الوهیّت  یزدان  سبحان  را  اعلان  می‌کنند،  و  این  الوهیّت  را  خاصّ  خدا  نمی‌دانند!  ترک  چنین  الوهیّت  و  عدم  اختصاص  آن  را  به  یزدان‌،  با  عمل  و  واقعیّت  زندگی  خود  اعلان  می‌دارند،  اگر  هم  آن  را  با  زبان  نگویند  و  در گفتار  و  نوشتارشان  ننمایند.  معلوم  است ‌که  سخن  عمل  و  واقعیّت  هم  تواناتر  و  فراتر  از  سخن  دهان  و  زبان  است‌.  بدین  خاطر  است‌ که  قرآن  ایشان  را  به  خصال  نکوهیدۀ  کفر  و  ظلم  و  فسق‌،  ننگین  می‌دارد.  این  رخنه  و  ننگ  هم  برگرفته  از  این  است  که  آنان  به  تـرک  الوهـیّت  خـدا  می‌گویند،  بدانگاه‌ که  برای  خویشتن  ویـژگی  نـخستین  الوهیّت  را  قائل  می‌شوند  و  برای  مردمان  از  پیش  خود  قانون  و  مقرّراتی  می‌نویسند  و  وضع  می‌کنند که  یزدان  بدان  اجازه  نفرموده  است  و  مورد  رضایت  او  نبوده  است‌.         

همچنانکه  می آید،  رونـد  سوره  و  نصّهای  روشـن  و  آشکار  آن‌،  بر  این  معنی  استوار  و  بر  آن  تکیه  دارند. 

*

کار  دیگری ‌که  روند  سوره  بدان  می‌پردازد  و  جدای  از  ساختار  جهان‌بینی  درست  عقیدتی  است‌،  و  جـدای  از  انحرافاتی  است  که  آمیزۀ  ایدئولوژی  اهل‌ کتاب  و  اهل  جاهلیّت‌ گشته  است‌،  و  سوای  بیان  معنی  (دین‌)  است‌ که  عبارت  است  از:  عقیدۀ  درست  و  اطاعت  از  یـزدان  و  دریافت  فرمان  از  خداوند  یگانۀ  سبحان،  در کار  و  بار  حلال‌ کردن  و  حرام  نمودن‌،  و  حکم ‌کردن  و  عمل  نمودن  به  چیزی که  ایزد  متعال  بدون  هر گونه  تعدیل  یا  تحریف  و  یا  تبدیل  آن  را  نازل  فرموده  است  ...  این  امر  مربوط  است  به‌ کار  و  بار  این  ملّت  مسلمان‌.  نقش  حقیقی  ایـن  ملّت  مسلمان  در کرۀ  زمین  چه  باید  باشد،  و  موقعیّت  ملّت  مسلمان  در  برابر  دشـمنانشان  کـدام  است‌.  چنین  دشمنانی  چه  کسانی  و  چگونه ‌کسـانی  هسـتند،  و  چه  نیرنگ  و  دوز  و کلکی  دربارۀ  این  دیـن  می‌ورزند،  و  گمراهی  و  انحراف  عقیدتی  چنین  دشمنانی  در  چیست‌،  و  چه  نوع  دشمنانگی  و  عداوتی  بر  ضدّ گروه  مسـلمانان  دارند،  و  چگو‌نه  همۀ  نیرنگهای  خویش  را  رویهم‌ گرد  می‌آورند  و  یکجا  پیکانهای  نیرنگ  را  به  سوی  پـیکرۀ  مسلمانان  نشانه  می‌روند  ...  این  پیکاری  است‌ که  قرآن  مجید گروه  مسلمانان  را  وارد  و  درگـیر  آن  می‌سازد،  همان  پیکاری که  در  سوره‌های  سه‌گانۀ  مطوّل  پیشین‌،  از  آن  سخن  رفت‌.

کتاب  این  ملّت‌،  واپسین‌ کتاب  یزدان  برای  مردمان  است‌.  این ‌کتاب‌،  اصل  اعتقاد  و  جهان‌بینی کتابهای  پیش  از  خود  را  تصدیق  می‌فرماید.  و لیکن  از  آنجا  که  واپسین‌ کتاب  آسمانی  است‌،  نگاهبان  و  نگاهدار  مفاهیم  و  مـضامین  کتاب‌های  پیشین  است‌،  و  قانون  و  شریعتی ‌که  یزدان  برای

  بندگان  تا  روز  سزا  و  جزای  قیامت  انتخاب  فرموده  است  و  آن  را  پسندیده  است  و  شایستۀ  رهنمو‌د  انسانها  دیده  ا‌ست‌،  بدان  پایان  می‏پذیرد.  پس  قرآن  هر گونه  قاعده  و  قانونی  از  قواعد  و  قوانین  اهل ‌کتاب  پیش  از  خود  را  به  رسمیّت  بشناسد،  از  زمرۀ  شریعت  یزدان  بشمار  است‌،  و  هر گونه  قاعده  و  قانونی  از  قواعد  و  قوانین  اهل‌ کتاب  پیش  از  خود  را  منسوخ  و  باطل  قلمداد کند،  دیگر  جزو  شریعت  یزدان  جهان  محسوب  نمی‌گردد،  هر  چند  هم  چنین  قاعده  و  قانونی  در کتابی  از کتابهای  الهی  مکتوب  و  موجود  بوده،  و  از  سوی  یزدان  جهان  نازل  شده  باشد:

(الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَرَضِیتُ لَکُمُ الإِسْلاَمَ دِیناً).

 امروزه  (‌احکام‌)  دین  شما  را  برایتان  کامل  کردم  و  (‌بـا  عزّت  بخشیدن  به  شما  و  استوار  داشتن  گامهایتان‌)  نعمت  خود  را  بر شما  تکمیل  نمودم  و  اسلام  را  به  عنوان  آئین  خداپسند  برای  شما  برگزیدم. (‌مائده /٣)

 

(وَأَنزَلْنَا إِلَیْکَ الْکِتَابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقاً لِّمَا بَیْنَ یَدَیْهِ مِنَ الْکِتَابِ وَمُهَیْمِناً عَلَیْهِ ).

بر  تو  (‌ای  پیغمبر)  کتاب  (‌کامل  و  شـامل  قرآن‌)  را  نـازل  کردیم  که  (‌در  همۀ  احکام  و  اخبار  خود)  مـلازم  حقّ‌،  و  موافق  و  مصدّق  کتاب‌های  پیشین  (‌آسمانی‌)‌،  و  شاهد  (‌بر  صحّت  و  سقم‌)  و  حافظ  (‌اصول  مسائل‌)  آنها  است‌. (‌مائده  /  ٨)

بدین  خـاطر  است‌ که  نقش  ایـن  مـلّت  قیمومت  و  سرپرستی  بشریّت  است‌.  باید  دادگری  را  در  زمین  پیاده  نماید.  در  این  راسـتا  نباید  از  محبّت  و  مودّت‌،  و  از  دشمنانگی  و  عداوت  متأثّر گردد،  و  بدین  ننگرد که  از  سوی  مردمان  بدو چه  رسیده  است  و  چه  می‌رسد،  زیرا  وظائف  قیمومت  و  سرپرستی  و  حفاظت‌،  چنین  چیزی  را  می‏طلبد.  همچنین  نباید  برای  رضایت‌ کسی  و  خشنودی  دلی  به  اندازۀ  موئی  از  برنامه  و  شریعت  و  راه  استوار  خو‌د  در کار  دادگری  مـنحرف  شود،  و  از  انحرافات  دیگران  و  هواها  و  هوسها  و  خواستها  و  آرزوهای  مردمان  متأثّر گردد،  و  نباید  جز  خدا  را  در  نظر  بگیرد،  و  نباید  مرادش  جز  هراس  از  خشم  و  شکنجۀ  آفریدگار  هستی  باشد:

وَلاَ یَجْرِمَنَّکُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ أَن صَدُّوکُمْ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ أَن تَعْتَدُواْ وَتَعَاوَنُواْ عَلَى الْبرِّ وَالتَّقْوَى وَلاَ تَعَاوَنُواْ عَلَى الإِثْمِ وَالْعُدْوَانِ وَاتَّقُواْ اللّهَ إِنَّ اللّهَ  خَبیرٌ بما تَعْمَلُونَ).

دشمنانگی  قومی  که  شما را  از آمدن  به  مسجدالحرام  باز  داشته‌اند،  شما  را  بر  آن  ندارد  که  تـعدّی  و  تـجاوز  کـنید.  در  راه  نـیکی  و  پـرهیزگاری  همدیگر  را  یـاری  و  پشـــتیبانی  نـــمائید،  و  همدیگر  را  در  راه  تـجاوز  و  ستمکاری  یـاری  و  پشـتیبانی  مکـنید.  از  خدا  بـترسید.  بیگمان  خداوند  دارای  مجازات  شدیدی  است‌. (‌مائده  /  2)

(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ کُونُواْ قَوَّامِینَ لِلّهِ شُهَدَاء بِالْقِسْطِ وَلاَ یَجْرِمَنَّکُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلَى أَلاَّ تَعْدِلُواْ اعْدِلُواْ هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَى وَاتَّقُواْ اللّهَ إِنَّ اللّهَ خَبِیرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ )(8)

(‌ای  مؤمنان‌!)  بـر  ادای  واجبات  خدا  مـواظبت  داشـته  باشید  و  از  روی  دادگری  گواهـی  دهـید،  و  دشـمنانگی  قومی  شما  را  بر  آن  ندارد  که  (‌با  ایشان‌)  دادگری  نکنید.  دادگری  کـنید  کـه  دادگری  (‌بـویژه  بـا  دشـمنان‌)  بـه  پرهیزگاری  نزدیکتر  (‌و  کوتاه‌ترین  راه  به  تقوا  و  بهترین  وسیله  برای  دوری  از  خشم  خدا)  است‌.  از  خدا  بـترسید  که  خـدا  آگاه  از  هـر  آن  چـیزی  است  که  انـجام  می‌دهید. (مائده  / ‌٨) 

(وَأَنزَلْنَا إِلَیْکَ الْکِتَابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقاً لِّمَا بَیْنَ یَدَیْهِ مِنَ الْکِتَابِ وَمُهَیْمِناً عَلَیْهِ فَاحْکُم بَیْنَهُم بِمَا أَنزَلَ اللّهُ وَلاَ تَتَّبِعْ أَهْوَاءهُمْ عَمَّا جَاءکَ مِنَ الْحَقِّ ).

بر  تو  (‌ای  پیغمبر)  کتاب  (‌کامل  و  شـامل  قرآن‌)  را  نـازل  کردیم  که  (‌در  همۀ  احکام  و  اخبار  خود)  مـلازم  حقّ‌،  و  موافق  و  مصدّق  کتاب‌های  پیشین  (‌آسمانی‌)‌،  و  شاهد  (‌بر  صحّت  و سقم‌)  و  حافظ  (‌اصول  مسائل‌)  آنها  است‌.  پس  (‌اگر  اهل  کتاب  از  تو  داوری  خواستند)  میان  آنان  بر  طبق  چیزی  داوری  کن  که  خدا بر  تو  نازل  کـرده  است‌،  و  بـه  خاطر  پیروی  از  امـیال  و  آرزوهـای  ایشـان‌،  از  حقّ  و  حقیقتی  که  برای  تو  آمده  است‌،  روی  مگردان.  (‌مائده  /  48)

(وَأَنِ احْکُم بَیْنَهُم بِمَا أَنزَلَ اللّهُ وَلاَ تَتَّبِعْ أَهْوَاءهُمْ وَاحْذَرْهُمْ أَن یَفْتِنُوکَ عَن بَعْضِ مَا أَنزَلَ اللّهُ إِلَیْکَ فَإِن تَوَلَّوْاْ فَاعْلَمْ أَنَّمَا یُرِیدُ اللّهُ أَن یُصِیبَهُم بِبَعْضِ ذُنُوبِهِمْ وَإِنَّ کَثِیراً مِّنَ النَّاسِ لَفَاسِقُونَ) (49)

به  تو  ای  پیعمبر  فرمان  می‌دهیم  به  این  که‌)  در  میان  آنان  طبق  چیزی  حکم  کن  که  خدا  بر  تو  نازل  کرده  است‌،  و  از  امیال  و آرزوهای  ایشان  پیروی  مکن‌،  و  از  آنان  بر  حذر  باش  که  (‌با  کذب  و  حقّ  پوشی  و  خیانت  و  غرض‌ورزی‌)  تو  را  از  برخی  چیزهائی  که  خدا  بر  تو  نازل  کرده  است  بدور  و  منحرف  نکنند  (‌و  احکامی  را  پایمال  هوا  و  هوس  باطل  خود  نسازند)‌.  پس  اگر  (‌از  حکـم  خدا  رویگردان  شـدند  و  بـه  قـانون  خدا)  پشت  کردند،  بـدان  کـه  خدا  می‌خواهد  به  سبب  پاره‌ای  از  گناهانشان  ایشان  را  دچار  بلا  و  مصیبت  سازد  (‌و  به  عذاب  دنیوی‌،  پیش  از  عداب  اخروی  گرفتار  کند)‌.  بیگمان  بسیاری  از  مردم  (‌از  احکام  شریعت‌)  سرپیچی  و  تمرّد  می‌کنند  (‌و  از  حدود  قوانـین  الهی  تخطّی  می‌نمایند)‌. (‌مائده/  49‌)

 از  آنجا که  ایـن  مـلّت‌،  وارث  همۀ  پـیغمبریها است‌،  و  صاحب  آخرین  پیغمبری،  و  واپسین  آئین‌،  و  قیمو‌مت  و  سرپرستی  انسانها  با  داشتن  ایـن  واپسـین  آئـین  است‌،  چنین  چیزی  می‌طلبد که ‌کسانی  را  متولّی  امور  ننماید  و  به  دوستی  نگیرد که  به  این  آئین  ایمان  ندارند  و  آن  را  نمی‌پذیرند،  و  اشخاصی  را  دوست  خود  نداند  و  متولّی  امور  نگرداند که  واجبات  و  فرائض  و  شعائر  و  مـراسـم  دینی  او  را  به  تمسخر  و  بازیچه  بگیرند.  بلکه  چنین  ملّتی  تنها  باید  خدا  و  پیغمبر  خدا  را  به  دوستی گیرد  و  به  ریاست  پذیرد،  و  به  ریاست  و  ولایت‌ کسانی  تکیه  نکند  و  دل  ندهد که  به  خدا  و  پیغمبر  خدا  ایـمان  ندارند.  ایـن  ملّت‌،  تنها  با  عقیده  و  ایدئولوژی  خـود،  ملّت  بشمار  است‌،  نه  به  نژاد  خود،  و  سرزمین  خویش‌،  و  تـرکه‌های  جاهلیّت  خویشتن‌.  این  ملّت  با  داشتن  ایـن  عقیده  و  ایدئولوژی  نوین‌،  و  با  ایـن  برنامه  ربّانی‌،  و  با  ایـن  واپسین  رسالت  آسمانی،  (‌ملّت‌)  است  و  بس  ...  تـنها  این  عقیدۀ  نوین  و  برنامۀ  ربّانی  و  واپسـین  رسـالت  آسمانی‌،  یگانه  پیوند گردهمآئی  است‌:

(الْیَوْمَ یَئِسَ الَّذِینَ کَفَرُواْ مِن دِینِکُمْ فَلاَ تَخْشَوْهُمْ وَاخْشَوْنِ الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَرَضِیتُ لَکُمُ الإِسْلاَمَ دِیناً ).

از  امروز  کافران  از  (‌نـابود  کـردن‌)  دیـن  شـما  مأیـوس  گشته‌اند  (‌و  می‌دانند  این  دین  ماندگار  و  جاودانه  است‌)‌،  پس  از  آنان  نترسید  و  از  من  بترسید.  امـروزه  (‌احکام‌)  دین  شما  را  برایتان  کامل  کردم  و  (‌با  عزّت  بخشیدن  بـه  شما  و  استوار  داشتن  گامهایتان‌)  نعمت  خود  را  بر  شما  تکمیل  نمودم  و  اسلام  را  به  عنوان  آئین  خداپسند  برای  شما  برگزیدم. (مائده / 3)

(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ لاَ تَتَّخِذُواْ الْیَهُودَ وَالنَّصَارَى أَوْلِیَاء بَعْضُهُمْ أَوْلِیَاء بَعْضٍ وَمَن یَتَوَلَّهُم مِّنکُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ إِنَّ اللّهَ لاَ یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ) (51)

ای  مؤمنان‌!  یهودیان  و  مسیحیان  را  به  دوستی  نگیرید  (‌و  به  طریق  أولی  آنان  را  به  سرپرستی  نپذیرید)‌.  ایشان  برخـی  دوست  برخـی  دیگرند  (‌و  در  دشـمنی  بـا  شـما  یکسان  و  برابرند)‌.  هر  کس  از  شـما  بـا  ایشـان  دوسـتی  ورزد  (‌و  آنان  را  به  سـرپرستی  بـپذیرد)  بیگمان  او  از  زمرۀ  ایشان  بشمار  است‌.  و  شکّ  نیست  که  خداوند  افراد  ستمگر  را  (‌به  سوی  ایمان‌)  هدایت  نمی‌کند.(‌مائده  /  5١)

(إِنَّمَا وَلِیُّکُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِینَ آمَنُواْ الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاَةَ وَیُؤْتُونَ الزَّکَاةَ وَهُمْ رَاکِعُونَ (55) وَمَن یَتَوَلَّ اللّهَ وَرَسُولَهُ وَالَّذِینَ آمَنُواْ فَإِنَّ حِزْبَ اللّهِ هُمُ الْغَالِبُونَ )(56)

تنها  خدا  و  پیغمبر  او  و  مؤمنانی  یاور  و  دوست  شمایند  که  خـاشعانه  و  خـاضعانه  نـماز  را  بـجای  مـی‌آورند  و  زکات  مال  بدر  می‌کنند.  و  هر  کس  که  خدا  و  پیغمبر  او  و  مؤمنان  را  به  دوستی  و  یاری  بپذیرد  (‌از  زمرۀ  حزب  الله  است  و)  بی‌تردید  حزب‌الله  پیروز است‌. (‌مائده‌ / ‌55 و  56) 

یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ لاَ تَتَّخِذُواْ الَّذِینَ اتَّخَذُواْ دِینَکُمْ هُزُواً وَلَعِباً مِّنَ الَّذِینَ أُوتُواْ الْکِتَابَ مِن قَبْلِکُمْ وَالْکُفَّارَ أَوْلِیَاء وَاتَّقُواْ اللّهَ إِن کُنتُم مُّؤْمِنِینَ (57) وَإِذَا نَادَیْتُمْ إِلَى الصَّلاَةِ اتَّخَذُوهَا هُزُواً وَلَعِباً ذَلِکَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لاَّ یَعْقِلُونَ (58)

ای  مـؤمنان‌!  کســانی  را  از  اهـل  کـتاب  و  از  کافران  بـه  دوستی  نگیرید  که  دین  شما  را  مسـخره  مـی‌کنند  و  بـه  بازی  می‏گیرند.  از  خدا  بترسید  (‌و  دشمنان  آئین  خود  را  دوست  و  یـار  خـود  ندانـید)  اگر  مـؤمنان  (‌راسـتین  و  واقـعی‌)  هســتید.  آنـان  هنگامی  کـه  (‌اذان  میگوئید  و  مردمان  را)  به  نماز  می‌خوانید،  نماز  را  بـه  بـاد  اسـتهزاء  می‏گیرند  و  بازیچه‌اش  قرار  می‌دهند  (‌و  بدان  مـی‌خندند  و  تمسخرش  می‌کنند)‌.  این  کارشان  بدان  خاطر  است  که  ایشان  کسان‌ نفهم  و  بیشعوری  هستند  (‌و  ضلالت  را  از  هدایت  باز  نمی‌شناسند  و  هدف  و  حکمت  نـماز  را  درک  نمی‌کنند)‌.                                       (‌مائده  /  57و58)

(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ عَلَیْکُمْ أَنفُسَکُمْ لاَ یَضُرُّکُم مَّن ضَلَّ إِذَا اهْتَدَیْتُمْ ).

ای  مـؤمنان‌!  مـواظب  خود  بـاشید  (‌و  خویشتن  را  از  معاصی  و  گناهان  بدور  دارید  و  هوشیار  بـاشید  که  آلودگیهای  جامعه  شما  را  نیالاید)‌.  هنگامی  که  شما  هدایت  یافتید  (‌و  راه  خداشناسی  را  در  پیش  گرفتید  و  دیگران  را  نـیز  بـه  کـار  نیک  خوانـدید  و  از  کار  بد  بازداشتید)  گمراهی  گمراهان  به  شما  زیانی  نمی‌رساند  (‌و  نافرمانی  دیگران  شما  را  به  دوزخ  نمی‌کشاند.  چرا  که  حساب  هر  کس  جدا  است‌)‌.                   (‌مائده / 105) 

دشمنان  ایـن  ملّت‌،  دشمنان  هدایت  و  رهنمودند،  و  همیشه  دشمنان  برنامۀ  راست  و  درست  یزدانـند.  آ‌نـان  هرگز  نمی‌خواهند  چهره  و  سیمای  حقّ  را  ببینند.  همچنین  ایشان  هیچوقت  نمی‌خواهند  دشمنی  ژرفی  را  ترک‌ کنند  که  در گذشته  و  حال  در دلهایشان  نسبت  بدین  حقّ  ریشه  دوانده  است  و  استوار گردیده  است‌.  بر  ملّت  مسلمان  واجب  است‌ که  ایشان  را  بشناسد  آنگونه ‌که  هسـتند.  آنان  را  واقعاً  بشناسد  از  روی  تاریخ  و  سرگذشت‌ کهنی  که  با  پیغمبران  داشته‌اند،  و  از  روی  موقعیّت  تازه‌ای که  در  برابر  این  ملّت  و  پیغمبرشان  و  آئین  استوارشان‌،  در  پیش‌ گرفته‌اند: 

(وَلَقَدْ أَخَذَ اللّهُ مِیثَاقَ بَنِی إِسْرَائِیلَ وَبَعَثْنَا مِنهُمُ اثْنَیْ عَشَرَ نَقِیباً وَقَالَ اللّهُ إِنِّی مَعَکُمْ لَئِنْ أَقَمْتُمُ الصَّلاَةَ وَآتَیْتُمُ الزَّکَاةَ وَآمَنتُم بِرُسُلِی وَعَزَّرْتُمُوهُمْ وَأَقْرَضْتُمُ اللّهَ قَرْضاً حَسَناً لَّأُکَفِّرَنَّ عَنکُمْ سَیِّئَاتِکُمْ وَلأُدْخِلَنَّکُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الأَنْهَارُ فَمَن کَفَرَ بَعْدَ ذَلِکَ مِنکُمْ فَقَدْ ضَلَّ سَوَاء السَّبِیلِ (12) فَبِمَا نَقْضِهِم مِّیثَاقَهُمْ لَعنَّاهُمْ وَجَعَلْنَا قُلُوبَهُمْ قَاسِیَةً یُحَرِّفُونَ الْکَلِمَ عَن مَّوَاضِعِهِ وَنَسُواْ حَظّاً مِّمَّا ذُکِّرُواْ بِهِ وَلاَ تَزَالُ تَطَّلِعُ عَلَىَ خَآئِنَةٍ مِّنْهُمْ إِلاَّ قَلِیلاً مِّنْهُمُ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاصْفَحْ إِنَّ اللّهَ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ (13) وَمِنَ الَّذِینَ قَالُواْ إِنَّا نَصَارَى أَخَذْنَا مِیثَاقَهُمْ فَنَسُواْ حَظّاً مِّمَّا ذُکِّرُواْ بِهِ فَأَغْرَیْنَا بَیْنَهُمُ الْعَدَاوَةَ وَالْبَغْضَاء إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ وَسَوْفَ یُنَبِّئُهُمُ اللّهُ بِمَا کَانُواْ یَصْنَعُونَ ( (14)

 

بیگمان  خداوند  از  بنی‌اسرائیل  پـیمان  گرفت  و  دوازده  رهبر  برای  آنان  تعیین  کرد  و  بدیشان  گفت‌:  من  با  شمایم  (‌و  یاری  و  مددتان  مـی‌نمایم‌)  اگر  نماز  را  بگزاریـد  و  زکات  مال  بدر  کنید  و  به  پیغمبرانم  ایمان  بیاورید  و  (‌با  انفاق  دارائی  در  راه  خدا،  از  جمله  کمک  به  نیازمندان‌)  به  خدا  قرض  نیکوئی  دهید.  (‌با  انجام  همۀ  اینها)  از  گناهان  شما  چشـم‌پوشی می‌نمایم  و شما را به  باغهائی  (‌از  بهشت‌)  وارد  می‌گردانم  که  رودبارها  از  زیر  (‌درختان‌)  آنها  جاری  است‌.  امّا  کسی  که  از شما  کافر  شود  (‌و نقض  عهد  کند)  راه  راست  را  گم  کرده  است  (‌و  منحرف  گشـته  است‌)‌.  امّا  به  سبب  پیمان‌شکنی  ایشـان‌،  آنـان  را  نفرین  کردیم  و  از  رحمت  خود  محروم  داشتیم  و  دلهایشان  را  سخت  نمودیم  (‌بگونه‌ای  کـه  دلیل  و  اندرز  بدان  راه  نمییافت‌)‌.  آنان  سخنان  را  تحریف  و  بخش  فراوانی  از  آنچه  (‌در  تورات  بود  و)  بدیشان  تـذکّر  داده  شده  بود،  ترک  کردند.  (‌این  خوی  پلید  هنوز  هـم  در  چنین  قومی  وجود  دارد  و تو)  همیشه  مـی‌توانـی  خیانتی  (‌تـازه‌)  از  آنان  ببینی‌،  مگر  عدّۀ  کمی  از  ایشان  (‌که  بـه  تـو  ایـمان  آورده‌اند  و  خیانت  پیشه  نیستند)‌.  پس  از آنان  در گذر و 

(‌بـدسگالیها  و  دروغگوئیهایشان  را)  نـادیده  بگیر،  کـه  خداوند  نیکوکاران  را  دوست  می‌دارد.  و  از  کسـانی  که  می‏گویند  ما  مسیحی  هستیم  (‌و  ادّعاء  دارنـد  کـه  یـاران  مسیح  می‌باشند  نیز)  پیمان  گرفتیم  (‌که  بـه  انجیل  عمل  کنند  و  خدای را  به  یگانگی  بستایند  و مـحمّد  را  پیغمبر  واپسین  بدانند)  اما  آنان  قسمت  قابل  ملاحظه‌ای  از  آنچه  بدانان  تذکّر  داده  شده  بود  به  دست  فراموشی  سپردند؛  لذا  بـه  پـاداش  آن  تا  دامنۀ  قیامت‌،  میان  (‌گروههای  مــختلف‌)  ایشــان  کـینه  و  دشـمنی  افکندیم  (‌و  تا  روز  رستاخیز  پیوسته  فرقه‌های  مسیـحی  همدیگر  را  کـافر  و  ملعون  می‌نامند  و  یکدیگر  را  دشمن  می‌دارند)  و  خداوند  (‌در  آن  روز)  ایشان  را  از  آنچه  کرده‌اند  آگاه  خواهـد  ساخت  (‌و  پاداش  اعمالشان  را  خواهد  داد)‌.  (‌مائده  /  12-‌ 14)

(وَإِذْ قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ یَا قَوْمِ اذْکُرُواْ نِعْمَةَ اللّهِ عَلَیْکُمْ إِذْ جَعَلَ فِیکُمْ أَنبِیَاء وَجَعَلَکُم مُّلُوکاً وَآتَاکُم مَّا لَمْ یُؤْتِ أَحَداً مِّن الْعَالَمِینَ (20) یَا قَوْمِ ادْخُلُوا الأَرْضَ المُقَدَّسَةَ الَّتِی کَتَبَ اللّهُ لَکُمْ وَلاَ تَرْتَدُّوا عَلَى أَدْبَارِکُمْ فَتَنقَلِبُوا خَاسِرِینَ (21) قَالُوا یَا مُوسَى إِنَّ فِیهَا قَوْماً جَبَّارِینَ وَإِنَّا لَن نَّدْخُلَهَا حَتَّىَ یَخْرُجُواْ مِنْهَا فَإِن یَخْرُجُواْ مِنْهَا فَإِنَّا دَاخِلُونَ (22) قَالَ رَجُلاَنِ مِنَ الَّذِینَ یَخَافُونَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَیْهِمَا ادْخُلُواْ عَلَیْهِمُ الْبَابَ فَإِذَا دَخَلْتُمُوهُ فَإِنَّکُمْ غَالِبُونَ وَعَلَى اللّهِ فَتَوَکَّلُواْ إِن کُنتُم مُّؤْمِنِینَ (23) قَالُواْ یَا مُوسَى إِنَّا لَن نَّدْخُلَهَا أَبَداً مَّا دَامُواْ فِیهَا فَاذْهَبْ أَنتَ وَرَبُّکَ فَقَاتِلا إِنَّا هَاهُنَا قَاعِدُونَ (24) قَالَ رَبِّ إِنِّی لا أَمْلِکُ إِلاَّ نَفْسِی وَأَخِی فَافْرُقْ بَیْنَنَا وَبَیْنَ الْقَوْمِ الْفَاسِقِینَ (25) قَالَ فَإِنَّهَا مُحَرَّمَةٌ عَلَیْهِمْ أَرْبَعِینَ سَنَةً یَتِیهُونَ فِی الأَرْضِ فَلاَ تَأْسَ عَلَى الْقَوْمِ الْفَاسِقِینَ)(26)

(‌به  یاد  آورید)  هنگامی  را  که  موسی  به  قوم  خود  گفت‌:  ای  قوم  من‌! نعمت  خدا را  بر  خود  متذکّر  شوید،  و زمانی  را  به  یاد  آورید  که  خـداونـد  پـیغمبرانـی  در  مـیان  شـما  برانگیخت  و  شاهانی  از  شما  به  سـلطنت  رسـانید  (‌و  در  واقع  همۀ  شـما  را  بـا  رهـائی  از  ظلم  و  سـتم  فرعون  و  فرعونیان  و  بخشیدن  دارائی  و  آزادی‌،  شاه  خانۀ  خود  گردانید)‌،  و  به  شما  آن  داد  که  به  کس  دیگری  از  جهانیان  نداده  است‌.  ای  قوم  من‌!  به  سرزمین  مقدّسی  وارد  شوید  که  خداوند  دخول  بدانجا  را  برای  شما  مقدّر  کرده  است‌،  و  (‌در  برابر  دشمن  سرسختی  که  در  آنجا  بسر  می‌برد  پای  بـه  فرار  نگذارید  و)  پشت  مکنید،  تـا  زیـانکارانـه  برنگردید  (‌و  یاری  و  خشنودی  خدا  را  از  دست  نـدهید)‌.  گفتند:  ای  موسی‌!  در  آنجا  قوم  زورمند  و  قلدری  زندگی  می‏کنند  و  ما  هرگز  بدانجا  وارد  نمی‌شویم  مادام  که  آنان  از آنـجا  بـیرون  نــروند.  در  صورتی  که  آنـان  از  آن  سرزمین  بیرون  رفتند،  ما  بدانجا  خواهیم  رفت‌.  دو  نـفر  (‌سردار)  از  مردان  خدا  ترس  که  خداوند  بدیشان  نعمت  (‌عقل  و  ایمان  و  شهامت‌)  داده  بود،  گفتند:  شما  (‌از  قیافۀ  درشت  این  مردمان  نترسید  و  ناگهانی  یورش  برید  و)  از  دروازه  بر  آنان  وآرد  شوید.  اکروارد  دروازه  شوید  (‌به  سبب  دل  ضعیفی  که  دارند)  شما  پیروز  خواهید  شد.  اگر  مؤمن  هستید،  بر  خدا  توکّل  کنید.  گفتند:  ای  مـوسی‌!  ما  هرگز  بدان  سرزمین  مقدّس  پای  نمی‌نهیم  مادام  که  آنان  در آنجا  بسر  برند.  پس  (‌دست  از  سر  مـا  بـدار  و)  تو  و  پروردگارت  بروید  و  (‌بـا  آن  زورمندان  قوی  هیکل‌)  بجنگید؛  ما  در  اینجا  نشسته‌ایم  (‌و  منتظر  پیروزی  شـما  هستیم‌!  بدین  هنگام  موسی  رو  به  درگاه  کردگار  کرد  و  عاجزانـه‌)  گفت‌:  پروردگارا!  مـن  تنها  اختیار  خود  و  برادرم  (‌هارون‌)  را  دارم‌؛  میان  من  و  این  قوم  ستم  پیشه‌،  (‌با  عدالت  خداوندی  خود)  داوری  کن  (‌و  حسـاب  ما  را  از  حساب  ایشان  جدا  فرما،  و  ما  را  به  عذاب  آنـان  گرفتار  منما.  خدا  به  موسی‌)  گفت‌:  این  سرزمین  تا  چهل  سال  بر  آنان  ممنوع  است  (‌و  بدان  پای  نخواهند  گذاشت،  و)  در  سرزمین  (‌خشک  بیابان‌)  سرگردان  (‌بدین  سو  و  آن  سو)  می‌کردند  (‌و  راه  به  جائی  نمی‌برند)  و  بر  قوم  سـتـم  پیشه  و  نافرمان  غمگین  مباش‌. (‌مائده  / ٢٠-26  )

(مِنْ أَجْلِ ذَلِکَ کَتَبْنَا عَلَى بَنِی إِسْرَائِیلَ أَنَّهُ مَن قَتَلَ نَفْساً بِغَیْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسَادٍ فِی الأَرْضِ فَکَأَنَّمَا قَتَلَ النَّاسَ جَمِیعاً وَمَنْ أَحْیَاهَا فَکَأَنَّمَا أَحْیَا النَّاسَ جَمِیعاً وَلَقَدْ جَاءتْهُمْ رُسُلُنَا بِالبَیِّنَاتِ ثُمَّ إِنَّ کَثِیراً مِّنْهُم بَعْدَ ذَلِکَ فِی الأَرْضِ لَمُسْرِفُونَ) (32)

به  همین  جهت  بر  بنی‌اسرائیل  مقرّر  داشتیم  که  (‌متجاوز  کشته  شود.  چرا  که‌)  هر  کس  انسـانی  را  بـدون  ارتکـاب  قتل،  یا  فساد  در  زمین  بکشد،  چنان  است  که  گوئی  همۀ  انسـانها  را  کشـته  است‌،  و  هـر  کس  انسـانی  را  از  مرگ  رهائی  بخشد،  چنان  است  که  گوئی  همة  مـردم  را  زنـده  کرده  است‌؛  (‌زیرا  فرد  نمایندۀ  جمع  و  عضوی  از  اعضاء  جامعه  است‌)‌.  و  پیغمبران  ما  همراه  با  معجزات  آشکار  و  آیات  روشن  به  پیش  ایشان  آمدند  و  امّا  بسیاری  از  آنان  (‌احکام  خدا  را  نادیده  گرفتند  و)  پس  از  آن  در  روی  زمین  راه  اسراف  (‌در  قبل  و  جنایت‌)  پیش  گرفتند.

(یَا أَیُّهَا الرَّسُولُ لاَ یَحْزُنکَ الَّذِینَ یُسَارِعُونَ فِی الْکُفْرِ مِنَ الَّذِینَ قَالُواْ آمَنَّا بِأَفْوَاهِهِمْ وَلَمْ تُؤْمِن قُلُوبُهُمْ وَمِنَ الَّذِینَ هِادُواْ سَمَّاعُونَ لِلْکَذِبِ سَمَّاعُونَ لِقَوْمٍ آخَرِینَ لَمْ یَأْتُوکَ یُحَرِّفُونَ الْکَلِمَ مِن بَعْدِ مَوَاضِعِهِ یَقُولُونَ إِنْ أُوتِیتُمْ هَـذَا فَخُذُوهُ وَإِن لَّمْ تُؤْتَوْهُ فَاحْذَرُواْ وَمَن یُرِدِ اللّهُ فِتْنَتَهُ فَلَن تَمْلِکَ لَهُ مِنَ اللّهِ شَیْئاً أُوْلَـئِکَ الَّذِینَ لَمْ یُرِدِ اللّهُ أَن یُطَهِّرَ قُلُوبَهُمْ لَهُمْ فِی الدُّنْیَا خِزْیٌ وَلَهُمْ فِی الآخِرَةِ عَذَابٌ عَظِیمٌ (41) سَمَّاعُونَ لِلْکَذِبِ أَکَّالُونَ لِلسُّحْتِ).

 ای  پیغمبر!  مایۀ  اندوه  تو  نشود  (‌کار  کافرانی  که‌)  در  کفر  بر  یکدیگر  سبقت  می‏گیرند.  کسـانی  (‌از  مـناففان  گول  خورده‌ای‌)  که  به  زبان  می‌گویند:  مؤمن  هستیم‌،  ولی  از  دل  مؤمن  نمی‌باشند  (‌و  گفتارشان  بـا  کردارشـان  و  بیرونشان  با  درونشان  همخوانی  ندارد)‌،  و  کسانی  که  خویشـتن  را  یهودی  می‌دانند  و  پیوسته  گوش  به  دروغ  فرامی‌دارند  (‌و  اکاذیب  و  اباطیل  احبار  را  باور  می‌نمایند  و  سخنان  یاوۀ‌)  گروه  دیگری  (‌از  خود)  را  می‌پذیرند  که  (‌به  سبب  کبر  و  غرور  و  بـغض  و  حسد)  بـه  پـیش  تـو  نمی‌آیند  و  سخنان  (‌آسمانی  تورات‌)  را  از  جاهای  خود  بدور  و  تحریف  می‌کنند  (‌و  به  پیروان  خود)  می‌گویند:  اگر  این  (‌چیزهائی  را  که  ما  می‏گوئیم،  توسّط  محمّد)  بـه  شما  گفته  شد،  آن  را  بپذیرید،  و  اگر  چنین  به  شما  گفته  نشد  (‌از  پذیرش  هر گونه  سـخن  دیگری‌)  خـویشتن  را  برحذر  دارید.  اگر  خداوند  (‌بر  اثـر  گناهان  پـی  در  پـی‌)  بلای  کسی  را  بخواهد،  تو  نمی‌توانی  اصلاً  برای  او  کاری  بکـنی‌.  آنـان  کســانیند  که  (‌در  ضلال  و  عناد  اسراف  کرده‌اند  و)  خداوند  نمی‌خواهد  دلهـایشان  را  (‌از  کـثافت  کفر  و  شرک‌)  پاک  گرداند.  بهرۀ  ایشان  در  دنیاخواری  و  رسوائی‌،  و  در  آخرت  عذاب  بزرگی  است‌.  آنان  بسی  دروغ  را  می‌شنوند  و  می‌پذیرند،  و  بسیار  مال  حرام  را  می‌خورند.....(مائد‌ه  /  41و42)

(قُلْ یَا أَهْلَ الْکِتَابِ هَلْ تَنقِمُونَ مِنَّا إِلاَّ أَنْ آمَنَّا بِاللّهِ وَمَا أُنزِلَ إِلَیْنَا وَمَا أُنزِلَ مِن قَبْلُ وَأَنَّ أَکْثَرَکُمْ فَاسِقُونَ (59) قُلْ هَلْ أُنَبِّئُکُم بِشَرٍّ مِّن ذَلِکَ مَثُوبَةً عِندَ اللّهِ مَن لَّعَنَهُ اللّهُ وَغَضِبَ عَلَیْهِ وَجَعَلَ مِنْهُمُ الْقِرَدَةَ وَالْخَنَازِیرَ وَعَبَدَ الطَّاغُوتَ أُوْلَـئِکَ شَرٌّ مَّکَاناً وَأَضَلُّ عَن سَوَاء السَّبِیلِ) (60)

 (‌ای  پـیغمبر!)  بگـو:  ای  اهـل  کـتاب  آیـا  بر  ما  خرده  می‏گیرید؟  (‌مگر  ما  چه  کرده‌ایم‌)  جز  این  که  به  خداوند  و  به  چیزی  که  بر  ما  نازل  شده  و  به  چیزی  که  پیشتر  (‌بـر  شما)  نازل  شده  است  ایمان  داریم‌؟‌!  (‌این  کار  شما  ناشی  از  عدم  ایمان  است  و  هم  بدان  خاطر  است  که‌)  بیشتر  شما  فاسق  (‌و  خارج  از  شریعت  خدا)  هستند.  بگو:  آیـا  شما  را  بـاخبر  کنم  از  چیزی  که  پـاداش  بدتری  از  آن  (‌چیزهائی  که  بر  ما  خرده  می‌گیرید)  دارد؟  (‌این  کردار  شما  است‌،‌ شما)  کسانی  که  خداوند آنان  را  نفرین  و  از  رحمت  خود  بدور  کرده  است  و  بر  ایشان  خشم  گرفته  و  (‌بــا  مسـخ  قلوبشان‌)  از  آنـان  مـیمونها  و  خوکهائی  را  سـاخته  است‌،  و  (‌کسـانی  را  پدیدار  نموده  است  که‌)  شـیطان  را  پـرستیده‌انـد.  آنـان  (‌از  هـر  کس  دیگـری‌)  موقعیّت  و  منزلتشان  بدتر  و  از  راستای  راه  منحرف‌تر  و  گمراه‌ترند.... (مائده  /  59 و  60‌)

( وَإِذَا جَآؤُوکُمْ قَالُوَاْ آمَنَّا وَقَد دَّخَلُواْ بِالْکُفْرِ وَهُمْ قَدْ خَرَجُواْ بِهِ وَاللّهُ أَعْلَمُ بِمَا کَانُواْ یَکْتُمُونَ (61) وَتَرَى کَثِیراً مِّنْهُمْ یُسَارِعُونَ فِی الإِثْمِ وَالْعُدْوَانِ وَأَکْلِهِمُ السُّحْتَ لَبِئْسَ مَا کَانُواْ یَعْمَلُونَ (62) لَوْلاَ یَنْهَاهُمُ الرَّبَّانِیُّونَ وَالأَحْبَارُ عَن قَوْلِهِمُ الإِثْمَ وَأَکْلِهِمُ السُّحْتَ لَبِئْسَ مَا کَانُواْ یَصْنَعُونَ (63) وَقَالَتِ الْیَهُودُ یَدُ اللّهِ مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ أَیْدِیهِمْ وَلُعِنُواْ بِمَا قَالُواْ بَلْ یَدَاهُ مَبْسُوطَتَانِ یُنفِقُ کَیْفَ یَشَاءُ وَلَیَزِیدَنَّ کَثِیراً مِّنْهُم مَّا أُنزِلَ إِلَیْکَ مِن رَّبِّکَ طُغْیَاناً وَکُفْراً وَأَلْقَیْنَا بَیْنَهُمُ الْعَدَاوَةَ وَالْبَغْضَاء إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ کُلَّمَا أَوْقَدُواْ نَاراً لِّلْحَرْبِ أَطْفَأَهَا اللّهُ وَیَسْعَوْنَ فِی الأَرْضِ فَسَاداً وَاللّهُ لاَ یُحِبُّ الْمُفْسِدِینَ) (64)

هنگامی  کـه  (‌مـنافقان‌)  نـزد  شـما  مـی‌آیند  (‌بـه  دروغ‌)  می‌گویند:  ایمان  آورده‌ایم‌!  و  حال  آن  که  با  کفر  وارد  و  با  کفر  خارج  می‌شوند  (‌و  به  هنگام  ورود  و  به  هنگام  خروج  راستگو  و  مسلمان  نبوده‌اند)  و  خدا  از  آنـچه  (‌در  دل  از  نقاق‌)  پنهان  می‏کنند  (‌از  هر  کس  دیگری‌)  آگاه‌تر  است‌.  بســیاری  از  آنــان  را  مـی‌بینی  که  در  گناهکاری  و  سـتمکاری‌،  و  خوردن  مـال  حرام  بـر  یکدیگر  سـبقت  مـی‌جویند!  چـه  کـار  زشـتی  مـی‌کنند!  چرا  پـیشوایـان  مسیحی  و  علماء  یهودی  آنان  را  از  سخنان  گناه  آلود  و  خوردن  مال  حرام  نهی  نمی‌کنند  و  باز  نمی‌دارند؟  آنـان  (‌هم  با  ترک  نهی  و  لب  فرو  بستن  از  اندرز  و  ارشاد)  چه  کار  زشتی  می‌کنند.  (‌برخی  از)  یهودیان  می‌گویند:  دست  خدا  به  غل  و  زنجیر  بسته  است‌!  (‌و  بخل  او  را  از  عطاء  و  بخشش  به  ما  گسسته  است‌!)‌.  دستهایشان  بسته  باد!  (‌و  بخل  بهرۀ  ایشان‌،  و  دسـتهایشان  در  دوزخ  بـه  زنـجیر  بسته  باد!)  و  به  سبب  آنچه  می‏گویند  نفرینشان  باد  (‌و  از  رحمت  خدا  محروم  و  مطرود  گردند!)‌.  بـلکه  دو  دست  خـدا  بــاز  (‌و  او  جواد  و  بـخشنده  است‌)‌،  هر گونه  که  بخواهد  (‌و  حکمت  خداوندی  اقتضاء  کند)  می‌بخشد.  (‌به  سـبب  تـنگ  چشـمی  و  کـینه‌توزی‌)  آنـچه  از  سـوی  پروردگارت  بر  تو  نازل  می‌شود  (‌که  آیات  قرآن  مـجید  است‌)  بـر  ســرکشی  و  کفرورزی  بســیاری  از  آنــان  می‌افزاید.                                     (مائده  /  61-64)

(قُلْ یَا أَهْلَ الْکِتَابِ لَسْتُمْ عَلَى شَیْءٍ حَتَّىَ تُقِیمُواْ التَّوْرَاةَ وَالإِنجِیلَ وَمَا أُنزِلَ إِلَیْکُم مِّن رَّبِّکُمْ وَلَیَزِیدَنَّ کَثِیراً مِّنْهُم مَّا أُنزِلَ إِلَیْکَ مِن رَّبِّکَ طُغْیَاناً وَکُفْراً فَلاَ تَأْسَ عَلَى الْقَوْمِ الْکَافِرِینَ )(68)

ای  فرستادۀ  (‌خدا،  محمّد  مصطفی‌!)  بگو:  ای  اهـل  کـتاب  شما  بر  هیچ  (‌دین  صحیحی  از  ادیان  آسمانی  پـای  بـند)  نخواهید  بود،  مگر  آن  که  (‌ادّعاء  را  کنار  بگذارید  و  عملاً  احکام‌)  تورات  و  انجیل  و  آنچه  از  سـوی  پروردگارتان  (‌به  نام  قرآن‌)  برایتان  نازل  شده  است  بر  پا  دارید  (‌و  در  زندگی  پیاده  و  اجراء  نمائید)  ...  ولی  (‌ای  پیغمبر  بدان  که‌)  آنچه  بر  تو  از  سوی  پروردگارت  نـازل  شـده  است‌،  بـر  عصیان  و  طغیان  و  کفر  و  ظلم  بسیاری  از  آنان  می‌افزاید  (‌و  این  قرآن  به  خاطر  روح  لجاجت  کافران  در  آنان  تأثیر  معکوس  می‌نماید!)‌.  بنابراین  (‌آسوده  خاطر  باش  و)  بـر  گروه  کافران  غمگین  مباش‌.                    (‌مانده  /68) 

(لَقَدْ أَخَذْنَا مِیثَاقَ بَنِی إِسْرَائِیلَ وَأَرْسَلْنَا إِلَیْهِمْ رُسُلاً کُلَّمَا جَاءهُمْ رَسُولٌ بِمَا لاَ تَهْوَى أَنْفُسُهُمْ فَرِیقاً کَذَّبُواْ وَفَرِیقاً یَقْتُلُونَ (70) وَحَسِبُواْ أَلاَّ تَکُونَ فِتْنَةٌ فَعَمُواْ وَصَمُّواْ ثُمَّ تَابَ اللّهُ عَلَیْهِمْ ثُمَّ عَمُواْ وَصَمُّواْ کَثِیرٌ مِّنْهُمْ وَاللّهُ بَصِیرٌ بِمَا یَعْمَلُونَ) (71)

ما  از  (‌یهودیان‌)  بنی‌اسرائیل  پیمان  گرفتیم  (‌که  احکـام  تورات  را  مراعات  دارند،  و  برای  تـبلیغ  آن  بـه  مـردمان‌)  پـیغمبرانــی  به  سـوی  ایشـان  فرستادیم‌.  (‌امّـا  آنـان  پیمان‌شکنی  کردند  و)  هر  زمان  که  پـیغمبری  چیزی  را  می‌آورد  که  با  هواها  و  هـوسهای  آنـان  سـازگار  نـبود،  دسته‌ای  (‌از  پیغمبران‌)  را  تکذیب  می‌کردند  و  گروهی  را  می‌کشتند.  و  (‌بنی‌اسرائیل‌)  گمان  بردند  که  آزمایشی  در  میان  نیست  (‌تا  مؤمنان  راستین  را  از  مـؤمنان  دروغین  ایشان  جدا  سازد)  و  بلا  و  عذابی  (‌در  برابر  تکذیب  و  قتل  انبیاء  گریبانگیرشان‌)  نخواهـد  بـود.  لذا  کور  شـدند  (‌و  آزمونها  و  شـدائـد  گذشتگان  را  نـادیده  گرفتند)  و  کـر  شدند  (‌و  سخنان  حقّ  انبیاء  را  نشنیدند.  خداوند  آنـان  را  دچار  بلاها  کرد  و  کسانی  را  بر  ایشان  مسلّط  نـمود  که  مزۀ  خواری  و  پستی  بدانان  چشاند.  و  لذا  از  کردۀ  خود  پشیمان  شدند)  و  آنگاه  خداوند  توبۀ  ایشان  را  پـذیرفت  (‌و  عـزّت  و  کــرامت  بــدیشان  بــخشید.  ولی‌)  دوبـاره  بسـیاری  از  آنــان  (‌از  راه  راست  مـنحرف  و  از  دیـدن  حقائق‌)  کور  شـدند  و  (‌از  شـنیدن  سـخنان  پیغمبران  و  خیرخواهان‌)  کر  شدند.  خداوند  اعمال  ایشـان  را  (‌دیـده  و)  می‌بیند  (‌و  پاداش  و  پادافره  آنان  را  می‌دهد)‌.

لُعِنَ الَّذِینَ کَفَرُواْ مِن بَنِی إِسْرَائِیلَ عَلَى لِسَانِ دَاوُودَ وَعِیسَى ابْنِ مَرْیَمَ ذَلِکَ بِمَا عَصَوا وَّکَانُواْ یَعْتَدُونَ (78) کَانُواْ لاَ یَتَنَاهَوْنَ عَن مُّنکَرٍ فَعَلُوهُ لَبِئْسَ مَا کَانُواْ یَفْعَلُونَ (79) تَرَى کَثِیراً مِّنْهُمْ یَتَوَلَّوْنَ الَّذِینَ کَفَرُواْ لَبِئْسَ مَا قَدَّمَتْ لَهُمْ أَنفُسُهُمْ أَن سَخِطَ اللّهُ عَلَیْهِمْ وَفِی الْعَذَابِ هُمْ خَالِدُونَ (80) وَلَوْ کَانُوا یُؤْمِنُونَ بِالله والنَّبِیِّ وَمَا أُنزِلَ إِلَیْهِ مَا اتَّخَذُوهُمْ أَوْلِیَاء وَلَـکِنَّ کَثِیراً مِّنْهُمْ فَاسِقُونَ(81)

آنـان  از  اعـمال  زشـتی  که  انـجام  می‌دادند  دست  نمی‌کشیدند  و  همدیگر  را  از  زشتکاریها  نهی  نمی‌کردند  و  پند  نمی‌دادنـد.  و  چـه  کـار  بـدی  مـی‌کردند!  (‌چرا  کـه  دسته‌ای  مرتکب  منکرات  می‌شدند  و  گروهی  هم  سکوت  مــی‌نمودند،  و  بـدین  وسیله  همه  مـجرم  مـی‌گشتند)‌.  بسیاری  از  آنان  را  مـی‌بینی  کـه  کافران  را  به  دوستی  می‌پذیرند  (‌و  با  مشرکان  برای  نبرد  با  اسـلام  همدست  می‌شوند.  با  این  کار  زشت‌)  چه  توشۀ  بدی  بـرای  خود  پیشاپیش  (‌به  آخرت‌)  می‌فرستند!  توشه‌ای  کـه  مـوجب  خشم  خدا  و  جاودانه  در  عذاب  (‌دوزخ‌)  ماندن  است‌.  اگر  آنان  به  خدا  و  پیغمبر  (‌اسلام‌)  و  آنچه  بـر  او  (‌از  قرآن‌)  نازل  شده  است‌،  ایمان  می‌آوردند،  (‌بـه  سبب  ایمان  راستین  هرگز)  کافران  را  بـه  دوسـتی  نـمی‌گرفتند.  ولی  بسیاری  از  آنان  فاسق  و  از  دین  خارج  هستند. (‌مائده  /  78-81)

(لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَدَاوَةً لِّلَّذِینَ آمَنُواْ الْیَهُودَ وَالَّذِینَ أَشْرَکُواْ وَلَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُمْ مَّوَدَّةً لِّلَّذِینَ آمَنُواْ الَّذِینَ قَالُوَاْ إِنَّا نَصَارَى ذَلِکَ بِأَنَّ مِنْهُمْ قِسِّیسِینَ وَرُهْبَاناً وَأَنَّهُمْ لاَ یَسْتَکْبِرُونَ) (82)

 (‌ای  پیغمبر!)  خواهی  دیـد  که  دشـمن‌ترین  مـردم  بـرای  مـؤمنان‌،  یــهودیان  و  مشـرکانند،  و  خواهـی  دیـد  کـه  مهربان‌ترین  مردم  برای  مـؤمنان  کسانیند  که  خود  را  مسیحی  می‌نامند.  ایـن  بدان  خاطر  است  که  در  میان  مسیحیان‌،  کشیشان  و  راهـبانی  هسـتند  کـه  (‌بـه  سـبب  آشنائی  با  دین  خود  و  خوف  از  خدا،  از  شنیدن  حقّ  سرباز  نمی‌زنند  و  در  برابر  آن‌)  تکبّر  نمی‌ورزند. (‌مائده  /  ٨٢) 

آیات  دیگری  در  این  زمینه‌ها  وجود  دارد...

*

این  حملۀ  آشکار  بر  دشمنان  ملّت  مسلمان‌،  و  تکیه‌ کردن  در  آن  بر  یهودیان  و  مشرکان‌،  بگونۀ  ویژه‌ای  و گاهی  همراه  با  اشاره‌هائی  به  منافقان  و مسـحیان‌،  ما  را  متوجّه  کار  دیگری  می‌کند که  این  سوره  بدان  می‌پردازد:

این  سوره  به  موقعیّت  مسلمانان  آن  روزی  موجو‌د  در  مدینه  می‌پردازد.  همچنین  به  موقعیّت  ملّت  مسلمان  در  تاریخ  دور  و  درازش  اشاره  می‌نماید.  موقعیّتی ‌که  ملّت  مسلمان  در  برابر  اردوگاه‏های  دشمنان  خود  داشته  و  دارد  ...  اردوگاه‏های  دشمنان  مسلمانان  د‌ر  طول  تـاریخ  همانهائی  هستند که  بوده‌اند!

آیا  این  سوره  در  چه  برهه‌ای  از  تـاریخ  مسلمانان  در  مدینه  نازل  شده  است‌؟  روایات  زیادی  آمده  است ‌که  این  سوره  بعد  از  سورۀ فتح  نازل  شده  است‌.  سورۀ ‌فتح  هم  معروف  است‌ که  در  حدیبیّه  در  سال  ششـم  هجری  نازل  شده  است  ...  در  یکی  از روایتها  آمده  است ‌که  این  سوره  یکجا نازل  شده  است‌، ‌و تنها  آیۀ  سوم ‌آن‌ در  حجّة‌الوداع  در سال  دهم  نازل  شده  است‌ که  در آن  آمده  است‌:

(ألْیَوْمَ أکملتُ لَکُم دینکُم).

امّا  مراجعه  به  موضوعات  سوره‌،  با  توجّه  به  رخدادهای  زنـدگانی  و  سیرۀ ‌رسول  صلّی الله علیه وآله وسلّم  روایـتی  را  مردود  می ‌دارد که  می‌گو‌ید:  این  سوره  یـا  بعد  از  (‌فتح‌)  نازل  شده  است‌. گذشته  از  این‌،  رخدادی  در  سیره  راجع  به  جنگ  بدر  موجود  است‌ که  قاطعانه  می‌رساند که  آیه‌های  مربوط  به  موضعگیریهای  بنی‏اسرائیل  با  موسی علیه السّلام به  هنگام‌ ورود  به  سرزمین  مقدّس‌،  پیش  از  جنگ  بدر که  در  سال  دوم  هجری  درگرفته  است‌،  برای  مسلمانان  شناخته  و  معروف  بوده  است‌.  از  جمله  بر  زبان

 

 سعد  پسر  معاذ  انصاری  رضی الله عنهُ  بدین  واقعه  در  روایـتی  اشارت  رفته  است‌،  و  در  روایت  دیگری  از  زبان  مقداد  پسر  عمرو  نـقل  شـده  است‌،  بـدانگاه‌ که  به  رسول  خدا  صلّی الله علیه وآله وسلّم ‌ عرض‌ کرد:  (‌در  این  صورت‌،  به  خدا  سوگند،  ما  ای  فرستادۀ  خدا  به  تو  نخواهیم‌ گفت  آن  چیزی  را که  قوم  موسی  به  موسی  عرض‌ کردند:

اذْهَبْ أَنتَ وَرَبُّکَ فَقَاتِلا إِنَّا هَاهُنَا قَاعِدُون)َ (24)

تـو  و  پروردگارت  بـروید  و  بجنگید،  مــا  در  ایـنجا  نشسته‌ایم‌. (‌مائده  /  24‌)

  بلکه  تو  و پروردگارت  بروید  و  بجنگید،  مـا  قطعاً  با  شمائیم  و  پیروی  می نمائیم  ...  و...)‌.

مراجعۀ  به  موضوعات‌،  موقعیّت  را  چنین  به  تصویر  می‌کشد که  در  آن  زمان‌ که  این  آیـات  ویـژه  در  بارۀ  یهودیان  نازل  شده  است‌،  یهودیان  هنوز  صاحب  قدرت  و  شوکت  و  نفوذ  در  مدینه  بوده‌اند،  و  در  میان  مسلمانان  برو  و  بیائی  داشته‌اند  و  سزاوار  این  بوده  است‌ که  چنین  حمله‌ای  بدیشان  شود  تـا  موقعیّت  ایشـان  را  روشـن  گرداند  و  نیرنگ  آنان  را  باطل  و  بی‏اثر  نماید.  باید  این  قدرت  و  قوّت  و  چنین  برو  و  بیائی،  به  دنبال  جنگ  خندق  و  پس  از  واقعۀ  بنی  قریظه  رو  به  ضعف  نـهاده  باشد،  و  سـرزمین  مـدینه  و  پـیرامون  آن  از  وجود  بدشگو‌ن  قبیله‌های  سه‌گانه  نیرومند  یهودی‌،  یعنی‌:  بنی  قینقاع‌،  و  بنی  نضیر،  و  بنی  قریظه‌،  پاک  و زدوده  شـده  باشد.  آخر  پس  از  حدیبیّه  چیزی  وجود  ندارد که  تا  این  اندازه  باعث  توجّه  بدیشان‌ گردد  و  این  اندازه  مهمّ  به  نظر  آیند  و  تا  این  حدّ  از  آنان  سخن  رود.  علاوه  از  این‌،  زمان  صلح  با  ایشان  سررسیده  است  و  مسأ‌لۀ  مصالحۀ  با  آنان  پایان ‌گرفته  است‌،  و  پس  از کاری  که  از  ایشان  سر  زده  است‌،  صلح  با  آنان  ناممکن  و  غیرمتصوّر  است‌.  زیرا  وقتی ‌که  خداوند  بزرگوار  به  پیغمبر  ارجمند  خود  می‌فرماید:

(وَلاَ تَزَالُ تَطَّلِعُ عَلَىَ خَآئِنَةٍ مِّنْهُمْ إِلاَّ قَلِیلاً مِّنْهُمُ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاصْفَحْ).

همیشه  می‌توانی  خیانتی  (‌تازه‌)  از  آنان  ببینی‌،  مگر  عدّۀ  کمی  از  ایشان  (‌که  به  تو  ایمان  آورده‌اند  و  خیانت  پیشه  نــیستند)‌.  پس  از  آنــان  درگذر  و  (‌بـدسگالیها  و  دروغگوئیهایشان  را)  نادیده  بگیر..(‌مائده  /  ١٣) 

قطعاً ‌چنین  فرمایشی  باید  پیش  از این  برهه  از زمـان  باشد.  همچنین  فرمان  یزدان  به  پیغمبر  صلّی الله علیه وآله وسلّم  مبنی  بر  این ‌که  آن  جناب  در  میان  یهودیان  به  د‌اوری  پردازد،  و  یا  از  ایشان  رویگردان  شود  و  دوری گزیند،  بیانگر  این  واقعیّت  است‌ که  باید  مقدّم  بر  این  برهه  از  زمان  باشد.  در  پرتو  چنین  نگرشهائی  است‌ که  ما  می‌پسندیم  بگوئیم‌:  مقدّمات  سوره  و  برخی  از  بخشها  و  بندهای  آن  بعد  از  سورۀ ‌فتح  نازل  شده  است‌،  و  بعضی  از  بخشها  و  بندهای  این  سوره  پس  از  نزول  آن  سوره  نازل  شده  است‌.  مثلاً  آیه‌ای که  در  آن‌،  این  فرموده  است‌:

(ألْیَوْمَ أکملتُ لَکُم دینکُم).

قطعاً  باید  پس  از  آن  برهه از  زمان‌،  شرف  نـزول  پـیدا  کرده  باشد.  همچنین  آنگونه ‌که  روایتی  می‌گوید:  همۀ  سوره  یکجا  نازل ‌گشته  است‌،  سخن  مقبولی  نیست  و  این  سوره  یکجا  نازل  نشده  است‌.

همچنان ‌که  قبلاً  در  دیباچۀ  سوره‌های  بقره  و  آل‌عمران  و  نساء ‌گفتیم‌،  در اینجا  نـیز  سخن  را  تکرار  می‌کنیم  و  می‌گوئیم‌:

در  اینجا  دربارۀ  پیکاری  سخن  می‌گوئیم ‌که  قرآن ‌گروه  مسلمانان  را  در  آن  با  دشمنانشان  و  دشـمنان  آئـینشان  د‌رگیر  می‌سازد.  مقدّم  بر  همۀ  دشمنانشان‌،  یـهودیان  و  مشرکان  و  منافقان  قرار  دارنـد.  همراه  با  ذکـر  چنین  دشمنانی‌،  جهان‌بینی  اسلامی  در  اندرون  مؤمنان  به  وجود  آورده  می‌شود.  در کنار  ذکر  دشمنان‌،  و  ساخت  جهان‌بینی  اسلامی‌،  با  رهنمودها  و  قانونگذاریها  به  سر  و  سامان  دادن  و  نظم  و  ترتیب  بخشیدن  جامعۀ  اسـلامی  پرداخته  می‌شود  ...  همۀ  اینها  در  یک  زمان  و  با  برنامۀ  یگانه‌،  و  در  نفس  یگانه‌،  انجام  می‌پذیرد.

مهم‌ّترین  ارکان  و  اصول  ساختار  ایدئولوژی  اسلامی‌:  نجات  دادن  عقیدۀ  توحیدی  و  آئـین  یکـتاپرستی  از  هر گونه  ظلمت  و  تاریکی  است‌.  همچنین  بیان  معنی  و  مفهوم  (‌دین‌)  است‌ که  برنامۀ  زنـدگی  است‌.  دیگـری  داوری  بردن  و  رفتار  نـمود‌ن  برابر  چیزی  است ‌که  خداوند  یگانه  نازل  فرموده  است‌،  و  دریافت  فرمان  از  یزدان  سبحان  دربارۀ  همۀ  امور کار  و  بار  زندگی  است  که  ایمان  و  اسلام‌ گفته  می‌شود.  بدون  رعایت  چنین  کاری‌،  یکتاپرستی  یزدان  و  به  یگانگی  شناختن  خداوند  جهان‌،  در  میان  نخواهد  بود.  زیرا  خدا  را  به  یگانگی  شناختن‌،  عبارت  است  از:  اختصاص  الوهیّت  به  ایـزد  دادار،  و  انـحصار  ویـژگیهای  الوهیّت  به  آفریدگار  بزرگوار،  بگو‌نه‌ای  که  در  ویژگیهای  الوهیّت‌،  انـبازی  برای  خدا  قرار  داده  نشود.  باید  متوجّه  بود که  حاکمیّت  و  فرمانروائی‌،  و  قانونگذاری  و  تـعیین  مقرّرات  برای  مردمان‌،  از  ویژگیهای  الوهیّت  بشمار  است‌،  همانگو‌نه  که  با  پرستش  مراسـم  عبادی،  مردمان  را  به  بندگی  کشاندن‌،  جزو  ویژگیهای  الوهیّت  محسوب  می‌گردد.  بلی  قانونگذاری  و  تعیین  مراسم  عبادی،  بطور  یکسان  از  ویژگیهای  الوهیّت  است  ...  این  سوره  -  همانگونه ‌که  قبلاً گفتیم  -  سخت  بر  این  نکته  تکیه  دارد  و  محور  سخن  در  آن  کاملاً  بر  این  نقطه  استوار  است‌.

هر چند که  موضوعهای  سوره‌های  سه‌گانۀ  مطوّل  پیشین‌،  با  موضوعهائی ‌که  این  سوره  بدا‌ن  می‌پردا‌زد،  نزدیک  به  هم  است‌،  همانگو‌نه که  در  این  عرضۀ کوتاه  و  گذرا  ملاحظه  می‌گردد،  امّا  (‌شخصیّت‌)  هر  سوره‌ای‌،  و  محیط  و  فضا  و  سایه  روشن  و  شیوۀ  خاصّ  آن  در کار  پرداختن  بدین  موضوعها،  مسـتقل  و  جداگانه  است‌.  بدانسان  که  (‌شخصیّت‌)  هر  سوره‌ای‌،  به  تـمام  و کمال  متمایز  و  متفاوت  با  سائر  سوره‌ها  است‌،  و  قالب  خاصّ  خود  رادارد.

قالب  خاصّ  و  برجستۀ  این  سوره‌،  قالب  تبیین  و  تشریح‌،  و  تعبیر  و  تنویر  قاطعانه  است‌.  تبیین  و  تعبیر  قاطعانه‌،  چه  رسد  به  این ‌که  در  ذکر  احکام  و  قوانین  و  اصول  مسائل  شرعی  مشهود  است‌ که  بطور طبیعی  مقضی  تبیین  و  تعبیر  و  قاطعیّت  در  سراسر  قرآن  است  و  در  سایر  سوره‌ها  نیز  وضع  به  همین  مـنوال  است،  ولی  در  ایـن  سوره  چنین  قضایا  و  مسائلی  با  قاطعیّت  هر چه  بیشتر،  و  با  شیوۀ  تعبیر  بسیار  باریک  و  دقیق  ذکر  و  بررسی  می‌گردد.  این‌ کار  هم  شخصّیت  عامّ  مستقلّ  و  ممتازی  به  کل  سوره  می‌دهد،  و  از  آغاز  تا  انجام  سوره  به  چنین  قالبی  ریخته  می‌شود.

*

پیش  از  این ‌که  دیباچۀ  این  سوره  را  به  پایان  برسانیم،  ضروری  می‌دانیم  دربارۀ  حقیقتی  سخن  بگوئیم‌ که  آیۀ  سوم  این  سوره  در  بر  دارد،  آنجا که  خطاب  بدین  ملّت  می‌فرماید:

(ألْیَوْمَ أکملت لکم دینکم , وأتممت علیکم نعمتی ورضیت لکم الإسلام دینًا ).

امروزه  (‌احکام‌)  دین  شما  را  برایتان  کـامل  کـردم  و  (‌بـا  عزّت  بخشیدن  بـه  شـما  و  اسـتوار  داشتن  گامهایتان‌)  نعمت  خود  را  بر  شما  تکمیل  نمودم  و  اسلام  را  به  عنوان  آئین  خداپسند  برای  شما  برگزیدم  .

این  فرموده  بیانگر  یگانگی  سرچشمه‌ای  است  که  ایـن  ملّت‌:  برنامۀ  زندگی،  و  نـظم  و  نظام  جامعۀ  خود،  و  مقرّرات  ارتباطات  خـویش‌،  و  رهنمودهای  مصالح  خویشتن  را  تا  روز  رستاخیز  از  آن  دریـافت  می‌دارد‌.  همچنین  این  فرموده  بیانگر  استقرار  این  آئین  با  تـمام  جزئیّات  عقیدتی  و  پرستشی  و  قانونی  خود  است‌.  دیگر  در  مسائل  عقیدتی  و  پـرستشی  و  قانونی  آن‌ کمترین  تعدیل  و  تغییری  صورت  نمی‌گیرد.  زیرا  این  آئین‌ کامل  شده  است  و کار  آن  پایان  پذیرفته  است‌.  تعدیل  چیزی  در  این  آئین‌،  همسان  انکار  جملگی  آن  است‌.  چرا که  انکا‌ر  چیزی  ا‌ست‌ که  یزدان  جهان  آن  را کامل  و  تـمام  اعلام  فرموده  است‌.  مسلّماً  چنین  انکاری کفر  بشمار  است‌،‌ کفری ‌که  قابل  ستیز  و  جدال  نیست  ...  و  امّا  عدول  از کُلّ  این  دین  و  برنامۀ  رب‌العالمین‌،  و گرایش‌ ‌به  آئین  و  برنامه‌ای  جز  آن‌،  و  پذیرش  سیستم  و  نظام  دیگری،  و شریعت  و  قانون  دیگری‌،  نیازی  به ‌گفتار  در  این  زمینه  نیست‌.  زیرا  یزدان  سبحان  خودش  در  این  سوره  از  چنین  مسأله‌ای  صحبت  فرموده  است‌،  و  سخن  آفریدگار  برای  کسی که  خواهان  توضیح  بیشتر  باشد  بس  است‌،  و  بالاتر  از  سخن  یزدان  برای  انسان  سخنی  نیست‌.

این  آیه  بیانگر  چیزی  است‌ که  جای  بحث  و  ستیز  نیست‌.  این  آیه  می‌فرماید:  این  دین‌،  آئین  جاودانه‌ای  است‌،  و  این  شریعت‌،  شریعت  همیشگی  است‌.  ایـن  شکـلی ‌که  خداوند  آن  را  به  عنوان  دین  برای  مسلمین  پسند  فرموده  است‌،  آخرین  شکل  بشمار  است  ...  این  دین‌،  آئـین  آن  زمان  و  آئین  این  زمان  و  آئین  هر  زمان  دیگری  است‌.  دیگر  هیچ  زمانی  و  هیچ  دوره‌ای‌،  آئینی  جز  ایـن  دیـن  ندارد.  این  دین‌،  واپسین  رسالت  برای  انسـانها  است‌.  کامل  و  تمام ‌گشته  است‌،  و  یـزدان  جـهان  آن  را  برای  انسانها  به  عنوان  دین  پسند کرده  است  و  از  آن  خشنودی  خود  را  اظهار  فرموده  است‌.  پس‌ کسی که  بخواهد  آن  را  تبدیل  یا  تغییر  یا  دگرگونه ‌کند  و  بپیراید  و  بیاراید،  و  سائر  تعبیراتی ‌که  در  ایـن  زمـان  می‌گویند  و  زبان  را  بدانها  پیچ  می‌دهند،  چنین‌ کسی  باید  جز  اسـلام  آئـین  دیگری  را  بجوید  ...

(ومن یبتغ غیر الإسلام دینا فلن یقبل منه).

 و  کســی  کـه  غیر  از  (‌آئـین  و  شـریعت‌)  اسـلام‌،  آئـینی  برگزیند،  از  او  پذیرفته  نمی‌شود.(‌آل ‌عمران  /  85) 

این  برنامۀ  الهی که  مشتمل  بر  جهان‌بینی  عقیدتی‌،  و  مراسم  عبادی،  و  قوانین  نظم  و  ترتیب  دهندۀ  سـراسـر  زندگی  است‌،  بر  همۀ  فعّالیّتها  و  تـلاشهای  زند‌گانی  فرمانروائی  می‌کند،  و  زندگانی  را  می‌گردانـد  و  اداره  می‌نماید،  و  بر کار  و  بار  حیات  نظارت  می‌کند.  برنامۀ  الهی  است‌ که  در  چارچوب  خود  به  زند‌گی  اجازه  می‌دهد  رشد  و  نموّ  داشته  باشد  و  بالنده  شود  و  اوج‌ گیرد  و  تحوّل  پذیرد،  بدون  این ‌که  بر  اصلی  و  یا  بر  فرعی  از  دین  نشورد.

زیرا  دین  برای  چنین ‌کاری  آمده  است‌،  و  این  است‌ که  واپسین  رسالت  برای  همگی  انسانها  بشمار  آمده  است‌.  بالندگی  و  دگرگونی  زندگی  در  پرتو  این  برنامه،  معنی  آن  این  نیست ‌که  اصلی  و  یا  فرعی  از  ایـن  برنامه  را  ترک ‌کنند  و  یا  نسبت  بدان  سستی  ورزند.  بلکه  بدین  معنی  است‌که  هرگونه  بالندگی  و  دگرگونی  در  زندگی حساب  آن  در  چنین  برنامه‌ای  مورد  نظر  بوده  است‌.  زیرا  خداوند  بزرگوار  بدانگاه‌ که  این  برنامه  را  در  واپسـین  شکل  خود  تهیّه  و  تنظیم  می‌فرمود،  و  اعلام  می‌داشت‌ که  این  برنامه ‌کامل  است  و  به  عنوان  دین  برای  مردمان  می‌پسندد  و  بدان  خشنود  است‌،  می‌دانست ‌که  تحوّلاتی  انجام  می‌پذیرد  و  رشد  و  ترقّی  پیش  می‌آید  و  بالش  و  زایشی  صورت  می‏گیرد،  و  نیازمندیها  و  ضـرورتهائی  بروز  و  ظهور  می‌کند،  و  مقتضیاتی  به  میان  می‌آید که  تـحوّلات  و  احـتیاجاتی  را  می‏طلبد.  پس  به  نـاچار  می‏بایست  این  برنامه  در  برگیرندۀ  همۀ  این  مـقتضیات  باشد.

کسی‌که  در  بارۀ ‌کاری  از  این‌ کارها،  جز  این  بیندیشد،  خدای  را  چنانکه  باید  نشناخته  است  ...

با  این  سخن‌،  دیباچۀ  همگانی  و  فشردۀ  این  سوره  را  به  پایان  می‏بریم،  و  به  تفصیل  آیات  آن  می‌پردازیم‌.

 

تفسیر سوره‌ی مائده آیه‌ی 11-1


 

سوره‌ی مائده آیه‌ی 11-1

 

سورة المائدة

(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ أَوْفُواْ بِالْعُقُودِ أُحِلَّتْ لَکُم بَهِیمَةُ الأَنْعَامِ إِلاَّ مَا یُتْلَى عَلَیْکُمْ غَیْرَ مُحِلِّی الصَّیْدِ وَأَنتُمْ حُرُمٌ إِنَّ اللّهَ یَحْکُمُ مَا یُرِیدُ (1) یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ لاَ تُحِلُّواْ شَعَآئِرَ اللّهِ وَلاَ الشَّهْرَ الْحَرَامَ وَلاَ الْهَدْیَ وَلاَ الْقَلآئِدَ وَلا آمِّینَ الْبَیْتَ الْحَرَامَ یَبْتَغُونَ فَضْلاً مِّن رَّبِّهِمْ وَرِضْوَاناً وَإِذَا حَلَلْتُمْ فَاصْطَادُواْ وَلاَ یَجْرِمَنَّکُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ أَن صَدُّوکُمْ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ أَن تَعْتَدُواْ وَتَعَاوَنُواْ عَلَى الْبرِّ وَالتَّقْوَى وَلاَ تَعَاوَنُواْ عَلَى الإِثْمِ وَالْعُدْوَانِ وَاتَّقُواْ اللّهَ إِنَّ اللّهَ شَدِیدُ الْعِقَابِ (2) حُرِّمَتْ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَةُ وَالْدَّمُ وَلَحْمُ الْخِنْزِیرِ وَمَا أُهِلَّ لِغَیْرِ اللّهِ بِهِ وَالْمُنْخَنِقَةُ وَالْمَوْقُوذَةُ وَالْمُتَرَدِّیَةُ وَالنَّطِیحَةُ وَمَا أَکَلَ السَّبُعُ إِلاَّ مَا ذَکَّیْتُمْ وَمَا ذُبِحَ عَلَى النُّصُبِ وَأَن تَسْتَقْسِمُواْ بِالأَزْلاَمِ ذَلِکُمْ فِسْقٌ الْیَوْمَ یَئِسَ الَّذِینَ کَفَرُواْ مِن دِینِکُمْ فَلاَ تَخْشَوْهُمْ وَاخْشَوْنِ الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَرَضِیتُ لَکُمُ الإِسْلاَمَ دِیناً فَمَنِ اضْطُرَّ فِی مَخْمَصَةٍ غَیْرَ مُتَجَانِفٍ لِّإِثْمٍ فَإِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَّحِیمٌ (3) یَسْأَلُونَکَ مَاذَا أُحِلَّ لَهُمْ قُلْ أُحِلَّ لَکُمُ الطَّیِّبَاتُ وَمَا عَلَّمْتُم مِّنَ الْجَوَارِحِ مُکَلِّبِینَ تُعَلِّمُونَهُنَّ مِمَّا عَلَّمَکُمُ اللّهُ فَکُلُواْ مِمَّا أَمْسَکْنَ عَلَیْکُمْ وَاذْکُرُواْ اسْمَ اللّهِ عَلَیْهِ وَاتَّقُواْ اللّهَ إِنَّ اللّهَ سَرِیعُ الْحِسَابِ (4) الْیَوْمَ أُحِلَّ لَکُمُ الطَّیِّبَاتُ وَطَعَامُ الَّذِینَ أُوتُواْ الْکِتَابَ حِلٌّ لَّکُمْ وَطَعَامُکُمْ حِلُّ لَّهُمْ وَالْمُحْصَنَاتُ مِنَ الْمُؤْمِنَاتِ وَالْمُحْصَنَاتُ مِنَ الَّذِینَ أُوتُواْ الْکِتَابَ مِن قَبْلِکُمْ إِذَا آتَیْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ مُحْصِنِینَ غَیْرَ مُسَافِحِینَ وَلاَ مُتَّخِذِی أَخْدَانٍ وَمَن یَکْفُرْ بِالإِیمَانِ فَقَدْ حَبِطَ عَمَلُهُ وَهُوَ فِی الآخِرَةِ مِنَ الْخَاسِرِینَ (5) یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ إِذَا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلاةِ فاغْسِلُواْ وُجُوهَکُمْ وَأَیْدِیَکُمْ إِلَى الْمَرَافِقِ وَامْسَحُواْ بِرُؤُوسِکُمْ وَأَرْجُلَکُمْ إِلَى الْکَعْبَینِ وَإِن کُنتُمْ جُنُباً فَاطَّهَّرُواْ وَإِن کُنتُم مَّرْضَى أَوْ عَلَى سَفَرٍ أَوْ جَاء أَحَدٌ مَّنکُم مِّنَ الْغَائِطِ أَوْ لاَمَسْتُمُ النِّسَاء فَلَمْ تَجِدُواْ مَاء فَتَیَمَّمُواْ صَعِیداً طَیِّباً فَامْسَحُواْ بِوُجُوهِکُمْ وَأَیْدِیکُم مِّنْهُ مَا یُرِیدُ اللّهُ لِیَجْعَلَ عَلَیْکُم مِّنْ حَرَجٍ وَلَـکِن یُرِیدُ لِیُطَهَّرَکُمْ وَلِیُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکُمْ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ (6) وَاذْکُرُواْ نِعْمَةَ اللّهِ عَلَیْکُمْ وَمِیثَاقَهُ الَّذِی وَاثَقَکُم بِهِ إِذْ قُلْتُمْ سَمِعْنَا وَأَطَعْنَا وَاتَّقُواْ اللّهَ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ (7) یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ کُونُواْ قَوَّامِینَ لِلّهِ شُهَدَاء بِالْقِسْطِ وَلاَ یَجْرِمَنَّکُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلَى أَلاَّ تَعْدِلُواْ اعْدِلُواْ هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَى وَاتَّقُواْ اللّهَ إِنَّ اللّهَ خَبِیرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ )8( وَعَدَ اللّهُ الَّذِینَ آمَنُواْ وَعَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ لَهُم مَّغْفِرَةٌ وَأَجْرٌ عَظِیمٌ (9) وَالَّذِینَ کَفَرُواْ وَکَذَّبُواْ بِآیَاتِنَا أُوْلَـئِکَ أَصْحَابُ الْجَحِیمِ (10) یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ اذْکُرُواْ نِعْمَتَ اللّهِ عَلَیْکُمْ إِذْ هَمَّ قَوْمٌ أَن یَبْسُطُواْ إِلَیْکُمْ أَیْدِیَهُمْ فَکَفَّ أَیْدِیَهُمْ عَنکُمْ وَاتَّقُواْ اللّهَ وَعَلَى اللّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ )(11)

 

 

(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ أَوْفُواْ بِالْعُقُودِ ).

ای  مؤمنان‌!  به  پیمانها  و  قراردادها  وفا  کنید  (‌اعم  از  عقدها  و  عهدهای  مشروع  انسان  با  انسان‌،  یا  انسان  بـا  خدا)‌.

لازم  است  زندگی  ضوابط  و  مقرّراتـی  داشـته  باشد،  زندگی  انسان  با  نـفسی‌که  در  انـدرون  خود  دارد،  و  زندگی  انسان  با  مردمان  و  زندگان  و  اشیاء  دیگر  بطور  عام‌.  مردمان‌،  خویشاوند  و  نزدیک  باشند،  یا  بیگانه  و  دور.  جزو  قوم  و  قبیله  باشند،  یا  از گروهها  و  ملّتها.  از  زمرۀ  دوستان  باشند،  یا  از  زمرۀ  دشمنان  ...  زندگان  جزو  چیزهائی  باشند که  خدا  آنها  را  مسخّر  انسان ‌کرده  است‌،  و  یا  از  جملۀ  چیزهائی  باشند که  یزدان  آنها  را  به  زیـر  فرمان  انسانها  در  نیاورده  باشد  ...  اشیاء  دور  و  بر  انسان‌،  در  این‌ گسترۀ  جهان  بزرگ  و  سترگی ‌که  او  را  احـاطه  کرده  است  ...گذشته  از  اینها،  زندگی  انسان  با  پروردگار  و  خداوندگارش‌،  و  بالأخره  زندگی  انسان  در  پیوندی ‌که  با  یزدان  جهان  دارد،  پیوندی ‌که  اساس‌ کلّ  زندگی  است‌.  اسلام  چنین  ضوابط  و  مقرّراتی  را  در  زندگی  انسـان  پدیدار  و  استوار  می‌دارد.  چنین  ضوابط  و  مقرّراتی  را  با  دقت  و  تیزبینی  پدید  می‌آورد،  و  روشن  و  آشکار آنها  را  تعیین  و تبیین  می‌کند،  و آنگاه  همۀ  آنها  را  به  یزدان  سبحان  ربط  و  پیوند  مـی‌دهد،  و  احترام  لازم  آنـها  را  ضمانت  می‌کند  و  عهده‌دار  می‌شود.  چنین  ضوابط  و  مقرّراتی  نباید  شکسته  شود  و  مورد  تمسخر  قرار گیرد.  خد‌اوند  آنها  را  به  د‌ست  هواها  و هوسهای  مـتفاوت  و  مـغیّر  نسپرده  است‌،  و  به  مصالح  عارضی  و گذرائی  واگذار  نفرموده  ا‌ست‌،  مصالح  عارضی  و گذرائی  که  فردی  یـا  گروهی،  و  یا  مـلّتی  و  یـا  نسلی  از  مردمان‌،  آنـها  را  مصلحت  خود  و  صلاح‌ کار  می‏بینند.  تا  در  راه  رسیدن  بدان  مصلحت  و صلاح‌،  چنین  ضوابط  ومقرّراتی  را در  هم  بشکنند  و  پـایمال  بکنند  ...  چه  ایـن  ضوابط  و  مقرّراتی‌ که  خدا  آنها  را  پدیدار  و  استوار  داشته  است  و  تعیین  و  تبیین  فرموده  است‌،  واقعاً  (‌مصلحت‌)  بشمار  می‌آیند،  مادام‌ که  یزدان  آنها  را  برای  انسان  پدیدار  و  استوار  و  تعیین  و  تبیین‌ کرده  باشد  ...  مصلحت  بشمار  می‌آیند،  هر  چند که  فردی  یا گروهی‌،  و  یا  ملّتی  و  نسلی  از  مردمان  مصلحت  را  در  چیزهای  دیگری  بدانند  و  ببینند!  زیرا  خدا  آگاه  است  و  مردمان  ناآگاه!  آنچه  را که  آفریدگار  جهان  مقرّر می‌دارد،  بهتر  از  آن  چیزی  است  که  مردمان  مقرّر  می‌نمایند! کمـترین  ادب  با  خـدا  ایـن  است ‌که  انسان  راجع  به  مصلحت  در  برابر  تعیین  ارزش  و  تبیین  سنجش  یزدان‌،  تعیین  ارزش  و  تبیین  سنجش  خود  را  متّهم ‌کند.  و  امّا  حقیقت  ادب  این  است ‌که  انسان  نسبت  به  مصلحت  در  برابر  تعیین  ارزش  و  ‌تبیین  سنجش  یزدان‌،  هیچگو‌نه  تعیین  ارزش  و  تبیین  سنجشی  اصلاً  نداشته  باشد.  بلکه  مصلحت  را  در همان  چیزی  ببیند که  خد‌ا  مصلحت  دیده  است‌،  و  در  برابر  تـعیین  ارزش  و  تبیین  سنجش  یـزدان‌،  جز  فرمانبرداری  و  پـذیرش  و  تسلیم  نداشته  باشد،  و  رضایت  و  اعتماد  و  اطمینان  به  چیزی  داشته  باشد که  خدا  می‌پسندد  و  مصلحت  می‏بیند.  یزدان  جهان‌،  این  ضوابط  و  مقرّرات  را  (‌عقو‌د)  می‌نامد،  و  به  مؤمنان  دستور  می‌دهد که  بدین  عقو‌د  و  عهود  وفا  کنند.

آغازیدن  این  سوره  با  دستور  به  وفای  به  عقو‌د  و  عهود،  سپس  ادامۀ  این‌ گشایش  با  بیان  حلال  و  حرام  حیواناتی  که  ذبح  می‌کردند  و  خوردنیها  و  نوشیدنیها  و  ازدواجها،  و  بیان  بسیاری  از  احکام  شـرعی  و  عبادی،  عقیدۀ  درست‌،  حقیقت  الوهیّت  و  عبودیّت،  روابط  ملّت  مؤمن  با  ملّتها  و  مکتب‌ها  و  مذهبهای‌ گوناگون‌،  وظائف  و  مشاکل  ملّت  مؤمن  در  راه  به  پا  خاستن  برای  یزدان  و گواهی  دادن  دادگرانه  و  سرپرستی‌کردن  انسانها  با کتاب   خود که  نگاهبان  و  نگاهدار  همۀ ‌کتابهای  پیشین  آسمانی  است‌،  به  تمام  و کمال  حکم‌ کردن  و  عمل  نمودن  به  چیزی‌ که  خدا  نـازل  فرموده  است‌،  پـرهیز  از  برگشت  و  دست  برداشتن  از  برخی  از  چیزهائی ‌که  خدا  نازل  فـرموده  است‌،  و پرهیز از ستمگری  و ترک  دادگری  بر اثر پیروی  از  احساسات  شخصی  و  متأثّر  شدن  از  مهر  و  محبّت  و  بغض  و  عداوت  با  دیگران.

سرآغاز  سوره  این  چنین‌،  و  پیشروی  در  آن  نیز  به  هـمین  روال‌،  به  واژۀ  (‌عقود)  معنی  فراخ‌تر  از  نخستین  معنی  متبادر  به  ذهن  می‏بخشد.  روشن  می‌سازد که  مقصود  از  عقود،  همۀ  ضوابط  و  مقرّراتی  است‌ که  یـزدان  برای  زندگی  معیّن  فرموده  است‌.  مقدّم  بر همۀ ‌آنها،  عقد  ایمان  به  خدا،  و  شناخت  الوهیّت  یـزدان  سبحان،  و  مـقتضی  عبودیّت  در  برابر  الوهیّت  است‌.  ایـن  عقدی  است  که  ســائر  عقود،  و  هـمۀ  ضوابط  در  زندگی،  از  آن  برمی‌جوشد  و  بر  آن  استوار  می‏گردد.

عقد  ایمان  به  یزدان‌،  و  اعتراف  به  الوهیّت  و  ربوبیّت  و  قیمومت  ایزد  سبحان،  و  مقتضیات  این  اعتراف  ناشی  از  عبودیّت ‌کامل  و  التزام  شامل  و  اطاعت  مطلق  و  تسلیم  ژرف  و  تمام  عیار،  همان  عقدی  است‌ که  خدا  پیش  از  هر  کس  دیگـری  از  آدم  علیه السّلام گرفته  است‌،  بدانگـاه‌ که  کلیدهای  خلافت  در  زمین  را  بدو  می‏سپرد،  با  شرط  و  عهدی ‌که  این  نصّ  قرآنی  بیانگر  آن  است‌:

(قلنا:اهبطوا منها جمیعا . فإما یأتینکم منی هدى , فمن تبع هدای فلا خوف علیهم ولا هم یحزنون . والذین کفروا وکذبوا بآیاتنا أولئک أصحاب النار هم فیها خالدون ).

گفتیم‌:  همگی  از  آنجا  (‌به  زمـین‌)  فرود  آئـید  و  چنانچه  هدایتی  از  طرف  من  برای  شما  آمد  (‌که  حتماً  هم  خواهد  آمد)  کسانی  که  از  آن  پیروی  کنند،  نـه  تـرسی  بـر  آنان  خواهد  بود  و  نه  غمگین  خواهند  شد.  و  کسانی  که  کـافر  شوند  و  آیه‌های  ما  را  تکذیب  کنند  (‌و  نادیده  گیرند)  اهل  دوزخند  و  همیشه  در  آنجا  خواهند  ماند.     (‌بقره  /  ٣٨ و 39) 

پس  این  خلافت‌،  خلافت  مشروط  به  پیروی  از  هدایت  آفریدگاری  است‌ که  در  لابلای‌ کتابهای  خود  آن  را  بر  پیغمبرانش  نازل  فرموده  است‌.  اگر  از  این  هدایت  پیروی  نشود،  مخالفت  با  عقد  خلافت  و  تملیک  خواهد  بود،  مخالفتی‌ که  هر  عملی  را که  مخالف  با  چیزی  باشد که  خدا  آن  را  نـازل‌ کرده  است  از  اسـاس  باطل  و  پوچ  می‌گرداند  بگو‌نه‌ای‌ که  قابل  تصحیح  دوباره  و  عقد  مجدّد  نخواهد  بود،  و  بر  هر کسی ‌که  به  خدا  ایمان  داشته  باشد  و  بخواهد  به  عقد  قرارداد  خدا  وفا کند،  واجب  می‌گرداند که  این  چیز  باطل  و  پوچ  را  برگرداند  و  آن  را  به  رسمیّت  نشناسد،  و  بر اساس  آن  معامله‌ای  را  نپذ‌یرد.  اگر  چنین  عمل  نکند،  به  عقد  قرارداد  یزدان  وفا  نکرده  است‌.

این  عقد  یا  این  عهد،  با  نژاد  آدم  بارها  تکرار  شده  است‌،  بدانگاه  که  هنوز  در  پشت  پـدران  قـرار  داشـته‌انـد،  همانگو‌نه  که  در  سورۀ  دیگری  آمده  است‌:

 (وإذ أخذ ربک من بنی آدم من ظهورهم ذریتهم , وأشهدهم على أنفسهم:ألست بربکم ؟ قالوا:بلى شهدنا ! أن تقولوا یوم القیامة إنا کنا عن هذا غافلین . أو تقولوا:إنما أشرک آباؤنا من قبل وکنا ذریة من بعدهم . أفتهلکنا بما فعل المبطلون).

(‌ای  پـیغمبر  بــرای  مـردم  بـیان  کـن‌)  هنگامی  را  کـه  پروردگارت  فرزندان  آدم  را  از  پشت  آدمیزادگان  (‌در  طول  اعصار  و  قرون‌)  پـدیدار  کرد  و  (‌عقل  و  ادراک  بدانان  داد  تا  عجائب  و  غرائب  گیتی  را  دریابند  و  از  روی  قوانین  و  سنن  منظّم  و  شگفت‌انگیز  هستی‌،  خدای  خود  را  بشناسند  و  بالأخره  با  خواندن  دلائل  شناخت  یـزدان  در  کتاب  باز  و  گستردۀ  جهان‌،  انگار  خداونـد  سـبحان‌)  ایشان  را  بر  خودشان  گواه  گرفته  است  (‌و  خطاب  بدانان  فرموده  است‌)  که‌:  آیا  من  پروردگار  شما  نیستم‌؟  آنـان  (‌هم  به  زبان  حال  پاسخ  داده  و)  گفته‌اند:  آری‌،  گواهی  می‌دهیم  (‌توئی  خالق  باری  ...  ما  دلائل  و  براهین  جهان  را  موجب  اقرار  و  اعتراف  شما  مردمان  کرده‌ایــم‌)  تـا  روز  قیامت  نگوئید  ما  از  این  (‌امر  خداشناسی  و  یکتاپرستی‌)  غافل  و  بی‌خبر  بوده‌ایم‌.  یا  این  که  نگوئید:  نیاکان  ما  پیش  از ما  شرک  ورزیدند  و  ما  هم  فرزندان  آنـان  بـودیم  (‌و  چون  چیزی  در  دست  نداشتیم  که  با  آن  حقّ  را  از  بـاطل  بشـناسیم‌،  از  ایشـان  پـیروی  کردیم‌،  لذا  خـویشتن  را  بیگناه  می‌دانیم‌.  پـروردگارا!)  آیـا  به  سـبب  کـاری  کـه  باطلگرایان  (‌یـعنی  نـیاکان  مشـرک  مـا  که  بنیانگذاران  بت‌پرستی  بوده‌اند)  کرده‌اند  مـا  را  (‌مـجازات  مـی‌کنی  و  در  روز  رســـتاخیز  بــــا  عـــذاب  خـود)  نـابودمان  می‌گردانی‌؟‌.                                (اعر‌اف  /  172و173) 

این  عقد  قرارداد  دیگری  است‌ که  با  فرد  فرد  مردمان  بسته  شده  است‌.  عقد  قراردادی  است ‌که  یزدان  سبحان  با  جملگی  آدمیزادگان  بسته  است‌،  بدانگاه ‌که  آنـان  در  پشت  پدرانشان  مستقرّ  بوده‌اند.  ما  را  نسزد که  بپرسیم‌:  چگونه‌؟  زیرا  خداونـد  بهتر  از  هر کس  دیگری  از  آفریدگان  مطّلع  و  با  ایشان  آشـنا  است‌،  و  او  دانـاتر  و  آگاه‌تر  از  هر کس  دیگری  است  و  می‌داند  در  هر  حالتی  از  احوال  و  در  هر  وضعی  از  اوضاع  مردمان  چگونه  آفریدگان  خود  را  مخاطب  قرار  دهد  و  با  ایشان  به  سخن  درآید،  بدانگو‌نه  که  حجّت  را  بر  آنان  تمام‌ کند.  او  است  که  می فرماید:  خدا  از آنان  چنین  عهدی  را  بر  ربوبیّت  و  خداوندگاری  خویش  بر  ایشان‌ گرفته  است‌.  پس  قطعاً  چنین  عقد  قراردادی  انجام  پذیرفته  است‌،  همانگو‌نه  که  خدا  خودش  فرموده  است  و  خواسته  است‌.  اگر  مردمان  به  پیمانشان  و  عقد  قراردادشان  با  خدا  وفا  نکنند،  وفا  کنندگان  بشمار  نمی‌آیند!

یزدان  پاک  از  بنی‏اسرائیل  پیمان  گرفت  -  همانگو‌نه ‌که  در  این  سوره  می‌آید  -  آن  روزی ‌که ‌کوه  را  همچون  سایه‌بانی  بالای  سرشان  نگاه  داشت  و  آنان  گمان  بردند  که‌ کوه  بر  سرشان  فرود  می‌آید.  در  روند  سوره  خواهیم  دانست‌ که  ایشان  چگونه  به  پیمانشان  وفا  نکـردند،  و  چگونه  عذابی ‌گریبانگیرشان‌ گردید که‌ گریبانگیر  هر  فرد  پیمان‌شکنی  می‌گردد.

کسانی‌که  به  محمّد  صلّی الله علیه واله وسلّم  ایمان  آوردند،  در  خدمت  او  با  خدا  پیمان  بستند،  پیمان  استوار  و  همگانی  مبنی  بر  شنیدن  و  پذیرفتن  و  اطاعت‌ کردن  و  فرمانبرداری  نمودن  همه  جانبه.  عرض  کردند: ‌گوش  به  فرمان  و  فرمانبردار  خواهیم  بود  در  خوشی  و  نـاخوشی  خـود،  و  تو  را  بر  خویشتن  تـرجیح  خواهیم  داد،  و  با کار  بدستان  و  کارگذاران  مربوطه  جدال  و  ستیز  نخواهیم‌ کرد.

بعد  از  آن  هم‌،  پیمانهای  ویژه‌ای  از  سوی  برخی  از  ایشان  انجام  پذیرفت  که  ناشی  از  همان  پیمان  همگانی  بود.  در  بیعت  عقبۀ  دوم ‌که  به  دنبال  آن  هجرت  پیغمبر  صلّی الله علیه وآله وسلّم  از  مکّه  به  مدینه  روی  داد،  پـیمانی  با  سـران  انصار  بسته  شد.  در  حدیبیّه‌،  پـیمان  (‌بیعة  الرضوان‌)  در  زیر  درخت  انجام  گرفت‌.

همۀ  پیمانها  و  عقد  قراردادها  بر  عقد  ایمان  به  یزدان‌،  و  بندگی  و  عبودیّت  خداونـد  منّان  اسـتوار  و  پـابرجا  می‌گردد،  چه  پیمانی‌ که  به  اوامر  یا  نواهی  شریعت  یزدان  مربوط  باشد،  و  چه  پیمانی‌که  مربوط  باشد  به  انواع  معاملات  با  مردمان  و  رفتار  با  زندگان  و  همۀ  اشیاء  این  جهان‌،  برابر  قوانین  و  مقرّراتی  که  یزدان  تعیین  و  تبیین  فرموده  است‌.  همۀ  پیمانها،  همان  عقودی  هسـتند که  خداوند  مؤمنان  را  فریاد  می‌دارد  و  ایشان  را  با  وصف  ایمان  می‌خواند  که  بدانها  وفاء  کنید.  زیرا  صفت  ایمان‌،  مؤمنان  را  به  وفای  به  عـهد  وامی‌دارد،  و  ایشـان  را  برمی‌انگیزد  بر  سر  پیمان  بمانند.  به  همین  خاطر  است ‌که  این  چنین  ندائی  متوجّه  ایشان  می‌شود:

(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ أَوْفُواْ بِالْعُقُودِ ).

ای  مؤمنان‌!  به  پـیمانها  و  قراردادهـا  وفـا  کنید  (‌اعـم  از  عقدها  و  عهدهای  مشروع  انسان  با  انسان‌،  یا  انسان  بـا  یزدان‌)‌.

سپس  برخی  از  این  عقدها  و  پیمانها  را  توضیح  و  تشریح   میفرماید:

(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ أَوْفُواْ بِالْعُقُودِ أُحِلَّتْ لَکُم بَهِیمَةُ الأَنْعَامِ إِلاَّ مَا یُتْلَى عَلَیْکُمْ غَیْرَ مُحِلِّی الصَّیْدِ وَأَنتُمْ حُرُمٌ إِنَّ اللّهَ یَحْکُمُ مَا یُرِیدُ (1) یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ لاَ تُحِلُّواْ شَعَآئِرَ اللّهِ وَلاَ الشَّهْرَ الْحَرَامَ وَلاَ الْهَدْیَ وَلاَ الْقَلآئِدَ وَلا آمِّینَ الْبَیْتَ الْحَرَامَ یَبْتَغُونَ فَضْلاً مِّن رَّبِّهِمْ وَرِضْوَاناً وَإِذَا حَلَلْتُمْ فَاصْطَادُواْ وَلاَ یَجْرِمَنَّکُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ أَن صَدُّوکُمْ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ أَن تَعْتَدُواْ وَتَعَاوَنُواْ عَلَى الْبرِّ وَالتَّقْوَى وَلاَ تَعَاوَنُواْ عَلَى الإِثْمِ وَالْعُدْوَانِ وَاتَّقُواْ اللّهَ إِنَّ اللّهَ شَدِیدُ الْعِقَابِ (2) حُرِّمَتْ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَةُ وَالْدَّمُ وَلَحْمُ الْخِنْزِیرِ وَمَا أُهِلَّ لِغَیْرِ اللّهِ بِهِ وَالْمُنْخَنِقَةُ وَالْمَوْقُوذَةُ وَالْمُتَرَدِّیَةُ وَالنَّطِیحَةُ وَمَا أَکَلَ السَّبُعُ إِلاَّ مَا ذَکَّیْتُمْ وَمَا ذُبِحَ عَلَى النُّصُبِ وَأَن تَسْتَقْسِمُواْ بِالأَزْلاَمِ ذَلِکُمْ فِسْقٌ الْیَوْمَ یَئِسَ الَّذِینَ کَفَرُواْ مِن دِینِکُمْ فَلاَ تَخْشَوْهُمْ وَاخْشَوْنِ الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَرَضِیتُ لَکُمُ الإِسْلاَمَ دِیناً فَمَنِ اضْطُرَّ فِی مَخْمَصَةٍ غَیْرَ مُتَجَانِفٍ لِّإِثْمٍ فَإِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَّحِیمٌ) (3)

ای  مؤمنان‌!  به  پیمانها  و  قـراردادها  وفا  کنید  (‌اعم  از  عقدها  و  عهدهای  مشروع  انسان  با  انسان‌،  یا  انسان  بـا  خدا  ...  بعد  از  ذبح‌،  خوردن  گوشت‌)  چهارپایان  برای  شما  حلال  است  مگر  آنهائی  که  (‌در  این  سوره  مستثنی  می‌گردد)  و  بر  شما  خـوانـده  مـی‌شود.  هنگامی  کـه  در  حالت  احرام  هستید  (‌یا  این  که  در  سـرزمین  حرم  بسـر  می‌برید)  شکار  (‌برّی‌)  را  حلال  ندانید.  چه  خداوند  هر  چه  بخواهد  (‌و  مصلحت  بدانـد)  حکـم  مـی‌کند.  ای  مـؤمنان‌!  (‌حرمت  شکنی‌)  شعائر  (‌دین‌)  خدا  را  برای  خود  حـلال  ندانید  (‌بدین  صورت  که  هرگونه  که  بخواهید  بدان  دست  ببرید  و  در آن  تصرّف  کنید)  و  نه  مـاه  حرام  را  (‌بدین  معنی  که  در  آن  بجنگید)‌،  و  نه  قربانیهای  بی‌نشان  و  نه  قربانیهای  نشانداری  را  (‌که  به  بیت  الله  هدیّه  می‏کردند.  بدینگونه  که  متعرض  چنین  حیواناتی  یا  صاحبان  آنــها  بشوید)  و  نه  کسانی  را  که  آهنگ  آمدن  بـه  خـانۀ  خدا  را  دارند  و  به  دنبال  لطف  و  خشنودی  خدایند  (‌بدین  مـعنی  که  آنان  را  از  آمدن  بدانجا  باز  دارید  و  یا  این  که  با  ایشان  بجنگید)‌.  هر  وقت  که  از  احرام  بدر  آمدید  و  از  سـرزمین  حرم  خارج  شدید،  شکار  کنید  (‌و  شکار  کردن  برای  شما  بلامانع  خواهد  بود)‌.  دشمنی  قومی  که  شما  را  از  آمـدن  به  مسجدالحرام  باز  داشـتند،  شـما  را  بـر  آن  ندارد  کـه  تعدّی  و  تجاوز  کنید.  در  راه  نیکی  و  پرهیزگاری  همدیگر  را  یاری  و  پشتیبانی  نمائید،  و  همدیگر  را  در  راه  تجاوز  و  ستمکاری  یـاری  و  پشـتیبانی  مکنید.  از  خدا  بـترسید.  بیگمان  خـداوند  دارای  مـجازات  شـدیدی  است‌.  (‌ای  مؤمنان‌!)  بر  شما  حرام  است  (‌خوردن  گـوشت‌)  مـردار،  خون  (‌جاری‌)‌،  گوشت  خوک‌،  حیواناتی  که  به  هنگام  ذبح  نام  غیرخدا  بر  آنها  برده  شود  و  به  نـام  دیگران  سر  بریده  شوند،  حیواناتی  که  خفه  شده‌اند،  حیواناتی  که  با  شکنجه  و  کتک  کشته  شده‌اند،  آنهائی  که  از  بلندی  پـرت  شده  و  مرده‌اند،  آنهائی  که  بر  اثر  شـاخ  زدن  حیوانات  دیگر  مرده‌اند،  حیواناتی  که  درّندگان  از  بدن  آنها  چیزی  خورده  و  بدان  سبب  مرده‌اند،  مگر  این  که  (‌قبل  از  مرگ  بدانها  رسیده  و)‌ آنها  را  سر  بریده  باشید،  حیواناتی  که  برای  نزدیکی  به  بتان  قربانی  شده‌اند،  و  بـر شما  حرام  است  که‌ با  چوبه‌های  تیر  به  پیشگوئی  پردازید  و از  غیب  سخن  گوئید، ‌همۀ  اینها برای  شما  گناه‌ بزرگ  و خروج  از  فرمان  یزدان  است‌.  از  امروز  کافران  از  (‌نـابود  کـردن‌)  دین  شما مأیوس  گشته‌اند  (‌ومی‌دانند این  دین‌ ماندگار  و  جاودانه  است‌)‌،  پس  از آنان  نترسید  و  از من  بترسید.  امروزه  (‌احکام‌)  دین  شما  را  برایتان  کـامل  کـردم  و  (‌بـا  عزّت  بخشیدن  بـه  شما  و  استوار  داشتن  گامهایتان‌)  نعمت  خود  را  بر شما  تکمیل ‌نمودم  و اسلام  را  به  عنوان  آئین  خداپسند  برای  شما  برگزیدم.  امّا  کسـی  که  در  حال  گرسنگی  ناچار شود  (‌از  محرّمات  سابق  چیز‌ی  بخورد  تا  هلاک  نشود)  و  متمایل  به  گناه  نباشد  (‌و  عمداً  نخواهد  چنین  کـند،  مـانعی  نـدارد)  چرا  که  خداونـد  بـخشندۀ  مهربان  است  (‌و  از  مضطرّ  صرف  نظر  می‌کند  و  برای  او  مقد‌ار  نیاز  را  مباح  می‌نماید)‌.

این  حرام‌ کردن  و  حلال  ساختن  حیوانـاتی‌ که‌ کشـته  می‌شوند،  و  انوع  آنها،  در  شرائط  مکانی  و  زمانی  ویژه‌،  همۀ  اینها  از  زمرۀ  (‌عقود)  بشمارند.  عقودی‌ که  پیش  از  هر  چیز  بر  عقد  ایمان  استوار  و  پایدارنـد.  پس  کسانی‌ که  ایمان  آورده‌اند،  عقد  ایمان  ایشان  مقتضی  این  است ‌که  دستور  حرام‌ کردن  و  حلال  ساختن  را  تـنها  از  یزدان  دریافت  دارند  و  بس،  و  در  این  مسائل  چیزی  از  غیر  خدا  دریافت  ندارند  و  نپذیرند.  به  همین  علّت  هـم  است  با  چنین  ندائی  در  سرآغاز  این  بیان،  مخاطب  قرار  می‏گیرند  و  فریاد  زده  می‌شوند.  پس  از  آن  است‌ که  خدا  به  بیان  حلال  و  حرام  می‌پردازد:

(أُحِلَّتْ لَکُم بَهِیمَةُ الأَنْعَامِ - إِلاَّ مَا یُتْلَى عَلَیْکُمْ).

(‌بعد  از  ذبح‌،  خوردن  گوشت‌)  چـهارپایان  بـرای  شما  حلال  است‌،  مگـر  آنـهائی  کـه  (‌در  ایـن  سـوره  مسـتثنی  می‌گردد)  و  بر شما  خوانده  می‌شود.

به  مقتضی  ا‌ین  حلال ‌کردن  یزدان‌،  و  به  مقتضی  ایـن  اجازۀ  خدای  مهربان  و  شرع  او  -  نه  ا‌ز  سـرچشـمۀ  دیگری‌،  و  نه  طلب  یاری  از  اصل  دیگری  -  برای  شما  حلال  شده  است‌ که  از  همۀ  حیواناتی  بخورید که  تحت  مدلول  و  مفهوم  (‌چهارپایان‌)  قرار  می‏گیرند،  اعـم  از  حیواناتی‌ که  ذبح  می‌شوند  و  نـخجیرانی‌ که  شکار  می‌گردند  -  مگر  حیواناتی ‌که  تـحریم  آنـها  بر  شـما  خوانده  می‌شود  -  و  چنین  حیوانات  حرام‌ گوشتی  نام  برده  می‌شود.  حیواناتی ‌که  در  زمانی  حرام  می‌گردند  و  یا  در  مکانی‌،  و  یا  این ‌که  همیشه  حرام  خو‌اهند  بود،  در  هر  زمانی  و  در  هر  مکانی  ...  چهارپایان  شامل  شتر  و  گاو  و  بز  و گوسفند  می‏گردد،  و  حیوانات  وحشی  اینها  نیز  همچون‌ گاوها  و گاومیش‌های  وحشی‌،  و گورخرها  و  آهوها،  بدانها  افزوده  می‌شود.  سپس  روند  قرآنی‌،  از  این  حکم  عام‌،  برخی  را  استثناء  می‌کند.  نخستین  چیزی  که  جدا  و  مستثنی  می‌شود،  نخجیری  است‌ که  شکارچی  در  حال  احرام  به  شکار  آن  پرداخته  است‌:

(غَیْرَ مُحِلِّی الصَّیْدِ وَأَنتُمْ حُرُمٌ).

هنگامی  که  در  حالت  احرام  هستید  (‌یا  این  که  در  سرزمین  حرم  بسـر  مـی‌برید)  شکـار  (‌بـرّی‌)  را  حـلال  ندانید.

در اینجا  تحریم  پیش  از  هر چیز  متوجّه  خود  نخجیرگری  و  شکار کردن  است‌.  چه  احرام  بستن  برای  حج‌ّ تمتّع  و یا  حج  عمره‌،  تـرک  اسباب  زندگی  عادی  و  شـیوه‌های  مألوف  آن‌،  و  رو کردن  به  خدا  در  بیت‌الله  الحرام  است‌،  بیتی‌ که  یزدان  آن  را  محلّ  امن  و  امان‌ کرده  است‌،  لذا  واجب  است ‌که  در کـنار  آن  از  تعدّی  به  زنده‌ای  از  زندگان  و  جانداری  از  جانداران  دست  کشید.  ایـن  هم  یک  برهۀ  روحی  است ‌که  برای  نفس  بشری‌ ضروری  و  لازم  است‌.  نفس  انسان  در  این  برهه  از  زمان‌،  احساس  می‌کند  میان  همۀ  زندگان  خویشی  و  پیوندی  در  عطاء  کنندۀ  زندگی  است‌.

در  این  برهه  او  باید  از  هر  نوع  تعدّی  و  تجاوزی  امان  دهد  و  خود  نیز  در  امان  باشد،  و  از  ضروریّات  معاش  و  روز گذار  تا  اندازه‌ای  سبک  شود،  ضروریّاتی‌ که  شکار  پرندگان  و  حیوانات  و  خوردن‌ گوشتشان  به  خاطر  آنها  حلال  شده  است‌.  تا  بدین  وسیله  در  این  برهه  بالاتر  از  عادات  و  اسالیب  زندگی  شود  و  رود،  و  بدان  افق  والای  رخشان  چشم  بدوزد  و  به  سوی  آن  بال  و  پری  بزند  و  بدود.

پیش  از  آن‌ که  روند  قرآنی  پیشتر  برود،  و  به  ذکر  سائر  مستثنی‌ها  بپردازد،  و  آنـها  را  از  حکم  حلال  بودن  عمومی  جدا سازد،  این  عقد  را  به  عـقد  بزرگ  پـیوند  می‌دهد،  و  سرچشمۀ  این  چنین  پیمانی  را  به  یاد  مؤمنان  می‌اندازد:

(إِنَّ اللّهَ یَحْکُمُ مَا یُرِیدُ) (1)

خداوند  هر  چه  بخواهد  (‌و  مصلحت  بداند،  انجام  می‌دهد  و)  بدان  فرمان  می‌راند.

خواست  یزدان  آزاد  است‌.  ارادۀ  او  روان  است‌.  فرمان  می‌دهد  و  انجام  می‌دهد  هرگو‌نه‌ که  بخواهد.  هیچ‌ کس  نیست‌ که  با  او  بخواهد  و  اراده  نماید.  هیچ  فردی  نیست  که  جز او فرمان  براند.  هیچ  چیزی  و کسی  نـیست‌ که  جلوگیری ‌کند  از  آنچه  او  بدان  فرمان  دهد.  فرمان  او  در  حلال‌ کردن  و  حر‌ام  ساختن  چیزی ‌که  بخواهد،  بر  همین  منوال  است‌.

پس  از  این‌،  دوباره  مؤمنان  را  فریاد  می‌دارد که  چیزهائی  را که  خدا  حرام‌ کرده  است‌،  حلال  نکنند  و  ندانند.

(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ لاَ تُحِلُّواْ شَعَآئِرَ اللّهِ وَلاَ الشَّهْرَ الْحَرَامَ وَلاَ الْهَدْیَ وَلاَ الْقَلآئِدَ وَلا آمِّینَ الْبَیْتَ الْحَرَامَ یَبْتَغُونَ فَضْلاً مِّن رَّبِّهِمْ وَرِضْوَاناً وَإِذَا حَلَلْتُمْ فَاصْطَادُواْ ).

ای  مؤمنان‌!  (‌حرمت  شکنی‌)  شعائر  (‌دین‌)  خـدا  را  بـرای  خود  حلال  ندانید  (‌بدین  صورت  که  هر گونه  که  بخـواهید  بدان  دست  ببرید  و  در  آن  تصرّف  کنید)  و  نه  ماه  حرام  را  (‌بـدین  مـعنی  که  در  آن  بـجنگید)‌،  و  نه  قربانیهای  بی‌نشان  و  نه  قربانیهای  نشانداری  را  (‌کـه  بـه  بـیت‌اللـه  هدیّه  می‏گردد.  بدین  گونه  که  متعرّض  چنین  حیواناتی  یا  صاحبان  آنها  بشوید)  و  نه  کسانی  را  که  آهنگ  آمدن  به  خانۀ  خدا  را  دارند  و  به  دنبال  لطف  و  خشنودی  خدایند  (‌بدین  معنی  که  آنان  را  از آمدن  بدانجا  بـازدارید  و  یـا  اینکه  با  ایشان  بجنگید)‌.  هر  وقت  که  از  احرام  بدر  آمدید  و  از  سرزمین  حرام  خارج  شدید،  شکار  کنید  (‌و  شکار  کردن  برای  شما  بلامانع  خواهد  بود)‌.

چیزی ‌که  پیش  از  هر  چیز  دیگری  از  معانی  (‌شـعاثر  الله  )  به  ذهن  وارد  می‏گردد  و  بدان  متبادر  می‌شود،  شعائر  و  مناسک  حجّ  و  عمره  است‌،  و  چیزی  است ‌کـه  چنین  واژه‌ای  بیانگر  آن  است  از  محرّمات  بر کسی ‌کـه  برای  حجّ  یا  عمره  احرام  بسته  است  و  به  مراسم  پرداخته  است  تا  آنگاه‌ که  با  ذبح  قربانیی ‌که  با  خود  به  بیت  الله  آورده  است  حجّ ‌او  پایان  می‏گیرد.  چه‌ کسی‌ که  احرام  بسته  است  نباید  در  زمان  احرام خو‌د،  محرّمات  لازم  را  حلال  و  آزاد گرداند.  زیرا  حلال  و  آزاد کردن  محرّمات  در  این  برهه  از  زمان‌،  سبک  داشتن  و  سـاده  انگاشتن  حرمت  خداوندگاری  است ‌که  این  شعائر  و  مـراسـم  را  تعیین ‌کرده  است‌.  روند  قرآنی  چنین  شعائر  و  مراسمی  را  به  خدا  نسبت  داده  است  تا  بزرگی  و  سـترگی  آنـها  را  برساند،  و  از  حلال‌ کردن  آنها  مردمان  را  برحذر  دارد.  ماه  حرام  به  معنی  ماههای ‌حرام  است‌ که‌ عبارتند  از:  رجب  و  ذوالقعده  و  ذوالحجّه  و  محرّم‌.  یزدان  جـهان  جنگیدن  در آنها  را  تحریم  فرموده  است‌.  عربها  نیز  پیش  از  ظهور  اسلام  آنها  را  حرام  بشمار  می‌آوردند  و  در  آنها  نـمی‌جنگیدند.  ولی  آنـها  را  مورد  بازیچه  قرار  می‌دادند  و  به  شوخی  می‌گرفتند!  آنگونه  که  دلشـان  می‌خواست  با  آنها  رفتار  می‌کردند.  مثلاً  برابر  فتوای 

برخی  از کاهنان‌،  یا  موافقت  با  فرمان  بعضی  از  رؤسای  قبائل  نیرومند،  این  ماهها  را  از  سالی  به  سـال  دیگری  حواله  می‌کردند.  هنگامی که  اسلام  ظهور کرد،  یـزدان  سبحان  حرمت  آنـها  را  دوباره  مقرّر  داشت‌،  و  چنین  حرمتی  را  ناشی  از  فرمان  ایزد  منّان  اعلام‌ کرد،  فرمانی  که  روزی  آن  را  صادر کرده  بود که  آسمانها  و  زمین  را  آفریده  بود،  همانگونه ‌که  در  سورۀ  توبه  آمده  است‌:

(إن عدة الشهور عند الله اثنا عشر شهرا فی کتاب الله یوم خلق السماوات والأرض منها أربعة حرم . ذلک الدین القیم ).

شمارۀ  ماهها  (‌ی  سال  قمری‌)  در  حکم  و  تقدیر  خدا  (‌ی  متعال‌،  و  مضبوط  در  لوح  محفوظ‌،  یا  موجود)  در  کتاب  آفرییش  - ‌از آن  روز که ‌آسمانها  و زمین  را  آفریده  است  -‌دوازده  ماه  است  که  چهارماه  حرام  است  (‌و  آنها  عبارتند  از:  ذی‌القعده‌،  ذی‌الحجّه‌،  محرّم‌،  و  رجب‌.  جنگ  در  این  ماهها  حرام  است‌،  و)  این  (‌تـحریم  نبرد)  آئین  راستین  و  تغییرناپذیر  (‌خدا)  است. (توبه /  6‌٣)

 در  این  آیه  مقرّر  فرموده  است ‌که  چنین  ماههائی  را  از  زمانی  به  زمان  دیگری  حو‌اله  دادن‌،  مایۀ  افـزایش‌ کفر  می‏گردد.  باید کار  صلح  و  صفا،  در  آنها  برابر  فرمان  یزدان  انجام  پذیرد.  مگر  ایـن‌ که  در  ایـن  ماهها  بر  مسـلمانان  تـاخت  آورده  شود که  در  ایـن  صورت  می‌توانند  پاسخ  تعدّی  و  تجاوز  را  بدهند  و  نگذارند که  متجاوزین  خویشتن  را  در  پناه  مـاههای  حرام  پـنهان  دارند،  در  حـالی ‌که  خودشان  حـرمت  آنها  را  نگاه  نمی‌دارند.  همچنین  نگذا‌رنـد  کـه  متجاوزین  برای  دستیابی  به  مسلمانان‌،  خویشتن  را  در  پشت  سپر  چنین  ماههائی  قرار  دهند  و  به  مسـلمانان  هـر  بلائی  را که  می‌خواهند  برسانند  و  آنگاه  خود  سالم  برگردند.  خداوند  حکم  جنگیدن  در  ماههای  حرام  را  تعیین  فرموده  است‌،  بدانگونه ‌که  در  سورۀ  بقره  آمده  است‌[1]‌.

هدْی‌،  حیوانی  است‌ که ‌کسی‌ که  به  حجّ  یا  عمره  آمـده  است‌،  برای  قربانی ‌کردن  با  خو‌د  می‌آورد،  و  آن  را  در  آخرین  روزهای  حجّ  یا  عمره  سرمی‌برد،  و  با  قربانی  آن  مراسم  حجّ  و  یا  عمرۀ  خود  را  پایان  می‏بخشد.  این  حیوان  می‌تواند  شتری  یا گاوی  و  یا  گوسفندی  باشد.  معنی  حلال  نکردن  و  ندانستن  آن  این  است ‌که  چنین  حیوانی  را  برای  هدفی  و  مقصودی  سر  نبرد،  جز  برای  هد‌فی  و  مقصودی‌ که  حیوان  را  بدان  خـاطر  آورده  است  و  به  قربانگاه  رسانده  است‌.  همچنین  حیوان  را  جز  روز  قربانی  در  حجّ  و پایان  مراسم  عمره  در  عمره  سر نبرد،  و  از گوشت  و  پوست  و  مو و  پشم  آ‌ن  به  هیچوجه  استفاده  نکند،  بلکه  آنها  را کلاً به  فقراء  بدهد.

قلائد،  به  حیوانهائی ‌گفته  می‌شود که  صاحبانشان  بر  گردن  آنها  قلّاده‌،  یعنی ‌گردن‌بند  قرار  می‌دهند که  نشانۀ  نذر  آنها  برای  خدا  است‌.  آنها  را  آزاد  می‌گذارند  بچرند  تا وقتی ‌که  در زمان‌ و  مکان  نذر سر بریده  شوند.  در  میان  آنها  حیواناتی  با  نشان  قربانی  نشاندار  می‌شوند  و  تا  موعد  ذبح  آزاد  و  رها  می‌گردند.  چنین  حیوانهای  قـــلاده‌دار  و  نشـــانداری  درست  نـیست  پس  از  نشانه‌گذاری  حلال  به  حساب  آیـند.  این  است  ذبح  نمی‌گردند  مگر  برای  هدفی ‌که  بدان  اختصاص  داد‌ه  شده‌اند  ...  همچنین  گفته‌اند:  کسانی  که  از  قصاص  یا  دشمن  و  چیزهای  دیگری  امان  می‌خواستند،  قلاده  و  گردنبند  بر  خود  آویزان  مـی‌کردند.  بدین  منظور  از  درختان  حرم  قلاده  را  ترتیب  می‌دادند  و گردن‌بندوار  بر  خود  می‌آویختند  و  در  زمین  به  سیر و  سفر می‌پرداختند،  و کسی  متعرّض  ایشان  نـمی‌گردید  و  دست  تعدّی  به  سویشان  دراز  نمی‌کرد.  طرفداران  این  قول  می‌گویند:  این  امر  بعدها  با  این  فرموده‌های  خدا  منسوخ ‌گردیده  است‌:

(إنما المشرکون نجس فلا یقربوا المسجد الحرام بعد عامهم هذا).

بیگمان  مشرکان  (‌به  سبب  کفر  و  سرکشان،  از  لحـاظ  عقیده‌)  پلیدند،  لذا  نباید  پس  از  امسال  (‌کـه  نـهم  هـجری  است‌)  به  مسجدالحرام  وارد  شوند. (توبه / 28) 

(فخذوهم واقتلوهم حیث ثقفتموهم) .

آنان را بگیرید و (‌اسیر کنید و در صورت لزوم‌) ایشان را هر کجا یافتید بکشید. (‌نساء‌/ 91)

امّا گفتۀ نخستین ظـاهرتر و روشـن‌تر است‌، و قلائد حیوانهائی هستند که دارای قلاده و نشانه و نذر یزدان شده‌اند. ذکر قلائد پس از هدْی قلاده‌دار و نشـاندار، جهت ذبح در حج یا عمره‌، به سبب مناسبتی است‌که میان اینها و آنها موجود است‌.

همچنین خداوند حرام‌کرده است‌که باکسانی بجنگد یا از ایشان جلوگیری ‌کنند که آهنگ آمدن به خانۀ خدا را دارند و لطف و خشنودی یـزدان را می‌جویند. مراد کسانی است‌ که آهنگ آمدن به خانۀ خدا را د‌ارند برای بازرگانی حلال و بدست آوردن رضایت یـزدان‌، چه آنان برای حج آمده باشند و یا برای غیر حج ... یزدان به خاطر احترام خـانۀ خود بدیشان امـان داده است‌. خداوند شکار کردن در غیر حرم را پس از اتمام احرام آزاد فرموده است‌، شکار کردن در غیر حرم نه در حرم‌، زیرا شکار کردن در حرم هرگز آزاد نیست‌:

(وَ إِذَا حَلَلْتُمْ فَاصْطَادُوا)‌.

هر وقت که از احرام بـدر آمدید و از سرزمین حـرم خارج شدید، شکار کنید (‌و شکار کردن پرای شـما بلامانع خواهد بود)‌.

خانۀ خدا منطقۀ امن و امان است‌. خدا است ‌که این امن و امان را در پناه خانۀ خود پدیدار و برقرار می‌سازد، همانگونه ‌که امن و امان را در ماههای حرام پدیدار و برقرار می‌دارد ... خانۀ خدا، منطقـه‌ای است‌ که در آنجا انسان و حیوان و پرنده و درخت در امن و امان است و نباید آزاری بدانها برسد و تعدّی و دست درازی آنها را به هراس اندازد. به خاطر پذیرش دعای ابراهیم - نیای این ملت بزرگوار -‌صلح و صفای مطلق در فضای این خانه در پرواز است‌. این صلح و صفا چهار ماه ‌کامل در سال‌، در پرتو اسلام‌، بر بالای همۀ ‌کرۀ زمین بال و پر می‌زند. صلح و صفائی است‌که دل انسانها شیرینی و آرامش و امنیت آن را می‌چشد. پس با بودن شروط لازمۀ این صلح و صفا، انسان باید بر آن حرص و آز ورزد، و عهد و پـیمان یـزدان را رعـایت نماید، و تلاش‌ کند که همیشه و در همه جا صلح و صفا بر جای بماند و عهد و پیمان در طول زندگی برقرار و محفوظ گردد.

در فضای ذکر محرّمات و در منطقۀ امن و امان‌، یزدان سبحان‌،‌ کسانی را فریاد می‌دارد که بدو ایمان دارند و با او ییمان بسته‌اند. آنان را فریاد می‌دارد که عهد و پیمـان را رعایت ‌کنند، و خو‌یشتن را بلند و والا کـنند تـا به سطح نقشی برسند که بدیشان واگذار شده است‌، نقش قیمومت بر انسانها، بدون مـتاثر شدن از تـعصبات و احساسات شخصی‌، و عواطف ذاتی‌، و شرائط عارضی و گذرا در زندگی. یزدان منان ایشان را فرا می‌خواند که تجاوز و تعدّی نکنند حتی بر کسانی‌ که در حدیبیّه و پیش از آن‌، آنان را از مسجدالحرام باز داشـته‌انـد، و بدین وسیله در درونـهایشان زخمها و دردها پـدید آورده‌اند، و در دلهایشان‌ کینه‌توزیها و دشمنانگیها بر جای نهاده‌اند. چرا که همۀ اینهاکاری بشمار است‌، و وظیفۀ ملت مسلمان ‌کار دیگری است‌. کاری است همسنگ و مناسب با نقش بزرگی‌ که بر عهده دارد:

(وَلا یَجْرِمَنَّکُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ أَنْ صَدُّوکُمْ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ أَنْ تَعْتَدُوا وَتَعَاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَالتَّقْوَى وَلا تَعَاوَنُوا عَلَى الإثْمِ وَالْعُدْوَانِ وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقَابِ)‌:

در راه نیکی و نیکوکاری همدیگر را یـاری و پشتیبانی نمائید، و همدیگر را در راه تجاوز و ستمکاری یـاری و پشتیبانی مکنید. از خدا بترسید. بی‏گمان خداونـد دارای مجازات شدیدی است‌.

این امر، اوج خویشتنداری و بزرگواری و گذشت است‌. امّا باید ملت موظف مسلمان‌، خویشتن را بدان اوج برساند، مـلّت مـوظف مسـلمانی که از سوی خداوندگارش بدو فرمان داده شده است ‌که سرپرستی انسانها را به عهده داشته باشد و آنان را بدان افق والا و بالای روشن و درخشان برساند.

اینگونه سختیها و دشواریها، پیآمد سرپرستی و رهبری و گواه بودن بر مردمان است‌. پیامدی‌که درگرداب و امواج آن‌، مومنان باید دردها و رنجهائی را فراموش کنند و پشت‌گوش انـدازندکه‌گریبانگیر شخص خودشان می‏گردد، تـا بتوانند نـمونه‌ای از رفتار و کرداری را به انسانها ارمغان دارنـدکه اسلام آن را حاصل و پدیدار می‌کند، و آن والائی و عظمتی را به انسانها ارمغان دارندکه اسلام آن را فراهم می‌کند و می‌سازد. اگر چنین‌کنندگواهی خوبی برای اسلام اداء می‌کنند، گو‌اهی‌ای‌که مردمان را به سوی اسلام جذب می‌کند و اسلام را در نظرشان عزیز وگرامی می‌دارد. وظیفه سنگینی است‌، ولی بدین شکل و در این راستا، جان آدمی را نـمی‌آزارد، و بیش از تـوان بر آدمی تحمیل نمی‌کند و از او کار نمی‌کشد. اسلام می‌داندکه انسان حقّ دارد خشمگین گردد، و حقّ دارد از چیزی بدش بیاید و با آن دشمنی نماید. ولی حقّ نـدارد در کولاک خشم و طوفان دشمنانگی تعدّی و تجاوزکند و از حد و مرز دادگری پای فراتر نهد. اسلام همچنین هــمیاری و همکاری مـلت مسلمان را در خوبی و پـرهیزکاری می‌پسندد و مقبول مـی‌شمارد، نه در گناهکاری و بزهکاری و تعدّی و دست درازی‌. اسلام مسلمانان را از شکجه و عقاب یـزدان مـی‌ترساند، و بدیشان دستور می‌دهدکه پرهیزگاری‌کنند، تا با داشتن چنین احساساتی بر سرکوب‌کردن خشم و مهار نمودن آن توانا شوند، و نیروی اوج‌گیری و بزرگواری را فراهم سازند، آن هم محض پـرهیز از خشـم و عذاب یزدان جهان، و جستن و بدست آوردن رضایت و خشنودی خداوند سبحان.

تربیت اسلامی‌، با برنامه ربّانی توانست نفس عربها را رام این احساسات نیرومندگرداند، و ایشـان را بدین شیوه بزرگوارانه عادت دهد. البته پیش از اسلام‌، نفس عربها ا‌ز چنین احساسات و ا‌ز چنین شیوء بزرگوارانه، فرسنگها فاصله داشت‌، و از ایـن سطح و از ایـن راه بسی دور بود.

برنامه معمولی و قانون مشـهور عربی، این بود: «‌برادرت را یـاری بده، چه سـتمکار باشد و چه ستمدیده‌»‌. آنچه بود جانبداری جاهلانه‌، فریاد نـژاد پرستانه‌، پشتیبانی درگناهکاری‌، و همیاری در تجاوز و تعدّی بود. تعاون و پشتیبانی برگناه و دست درازی‌، برایشـان آسانتر و برتر از تعا‌ون و پشتیبانی بر نیکوکاری و پرهیزگاری بود.پیمان بستن برای پیروزی در باطل، مقدم بر پیمان بستن برای پـیروزی در حقّ بود. این هم بسی طبیعی است در محیطی‌که با یزدان جهان پیوند ندارد، و از برنامه‌‌‌‍ٌ ایزد منان و از میزان و معیار خداوند سبحان، مراسم عبادی و مقررات زندگی، و اخلاق خود را دریافت نمی‌دارد ... همه اینها را قانون جاهلی پیشین به تصویر مـی‌کشد: «‌برادرت را یـاری بده، چه ستمکار باشد و چه سـتمدیده‌»‌. ایـن همان قانونی است که شاعر دوره جاهلی به شکل دیگری از آن تعبیر می‌کند، بدانگاه‌که می‌گوید:

وهل أنا إلا من غزیّة ‌‌إن غوت           غویت , و إن ترشد غزیّة أرشد !

آیا من جز عضوی از قبیله غـزیّه هسـتم‌؟ اگر قبیلة غزیّه گمراه شود، گمراه می‌شوم‌، و اگر راهیاب گردد، راهـیاب می‌گردم !(‌یزید پسر صمه جشمی‌)

وقتی‌که اسلام ظهورکرد و برنامه الهی دست اندرکار تربیت شد، خطاب به مومنان‌گفت‌:

(وَلا یَجْرِمَنَّکُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ أَنْ صَدُّوکُمْ عَنِ الْمَسْجدِ الْحَرَامِ أَنْ تَعْتَدُوا . وَتَعَاوَنُوا عَلَى الْبرِّ وَالتَّقْوَى‌‌‌‍‌‌‌‍ وَلا تَعَاوَنُوا عَلَى الإثْمِ وَالْعُدْوَانِ . وَاتَّقُوا اللَّهَ. إنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقَابِ )

در راه نـیکوکاری و پرهیزکاری همدیگر را یاری و پشـــتیبانی نـــمائید، و همدیگر را در راه تــجاوز و ستمکاری یـاری و پشتیبانی مکنید. از خدا بـترسید، بی‏گمان خداوند دارای مجازات شدیدی است‌.

اسلام آمده است تا دلها را به خدا پیوند دهد، و معیار ارزشها و اخلاق را با ترازوی یزدان برکشد و بسنجد و ارتباط عطاء فرماید. اسلام آمده است تا عربها و همه

انسانها را از جانبداری جاهلانه‌، و فریاد نژاد پرستانه‌، و فثبـار احسـاسات و انـفعالاف شخصی و فامیلی و عشیره‌گری‌، در جولانگاه رفتار با دوستان و دشمنان‌، بیرون بیاورد و آزاد و رها سازد.

«‌انسان‌» در جزیرة العرب تولد دوباره پیداکرد و نوزائی یافت‌. انسانی متولّدگردیدکه متخلّق به اخلاق یزدانی بود. این نوزائی‌، تولّد دوباره عربها بود، همانگونه که تولد دوباره انسان در سراسرکره زمـین بود. در جزیره‌العرب‌، قبل از اسلام جز جاهلیّت متعصّب کور وجود نداشت که می‌گفت‌: «‌برادرت را یاری بده، چه ستمکار باشد و چه ستمدیده‌»‌. هـچنین در سراسر زمین جز این جاهلیت متعصّب ‌کور نبودا

فاصله فراوان و فراخی‌که میان ژرفای جاهلیت‌، و افق والای اسلام بود، بسان فاصله میان گفتار منقو‌ل جاهلی‌: (أنصر أخاک ضالماً أو مظلوماً ) با سخن یزدان بزرگوار بود:      (وَلا یَجْرِمَنَّکُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ أَنْ صَدُّوکُمْ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ أَنْ تَعْتَدُوا وَتَعَاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَالتَّقْوَى وَلا تَعَاوَنُوا عَلَى الإثْمِ وَالْعُدْوَانِ)‌.[2]

این کجا و آن کجا؟

 

 

*

سپس روند قرآنی به تفصیل چیزهائی می‌پردازدکه در آیه آغازین این سوره‌، راجع به حیوانات حلال گو‌شت‌، بدان اشارت رفته بود:

(حُرِّمَتْ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَةُ وَالدَّمُ وَلَحْمُ الْخِنْزِیرِ وَمَا أُهِلَّ لِغَیْرِ اللَّهِ بِهِ وَالْمُنْخَنِقَةُ وَالْمَوْقُوذَةُ وَالْمُتَرَدِّیَةُ وَالنَّطِیحَةُ وَمَا أَکَلَ السَّبُعُ إِلا مَا ذَکَّیْتُمْ وَمَا ذُبِحَ عَلَى النُّصُبِ وَأَنْ تَسْتَقْسِمُوا بِالأزْلامِ ذَلِکُمْ فِسْقٌ الْیَوْمَ یَئِسَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ دِینِکُمْ فَلا تَخْشَوْهُمْ وَاخْشَوْنِ الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَرَضِیتُ لَکُمُ الإسْلامَ دِینًا فَمَنِ اضْطُرَّ فِی مَخْمَصَةٍ غَیْرَ مُتَجَانِفٍ لإثْمٍ فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ)

(‌ای مـومنان‌!) بـر شـما حرام است (‌خوردن گـوشت‌) مردار، خون (‌جاری‌)‌، گوشت خوک‌، حیواناتی که بــه هنگام ذبح نام غیرخدا بـر آنـها بـرده شـود و بـه نـام دیگران سر بریده شود، حیوانـاتی که خفه شـده‌انـد، حیواناتی که با شکنجه و کتک کشته شده‌اند، آنهائی که از بلندی پرت شده و مرده‌اند، آنهائی که بـر اثر شـاخ زدن حیوانات دیگر مرده‌اند، حیواناتی که درندگان از بدن آنها چیزی خورده و بدان سبب مرده‌اند. مگر این که (‌قبل از مرگ بـدانـها رسیده و ) آنـها را سـر بـریده باشید، حـیوانـاتی کـه بـرای نـزدیکی بـه بـتان قربانی شده‌اند، و بر شما حرام است که بـا چوبه‌های تیر بـه پیشگوئی پردازید و از غیب سـخن گوئید، همه ایـنها برای شما گناه بزرگ و خروج از فرمان یزدان است‌. از امـروز کـافران از (‌نـابود کردن‌) دیـن شـما مایـوس گشته‌اند (‌و می‌دانند این دین ماندگار و جاودانه است‌)‌، پس از آنان نترسید و از من بترسید. امـروزه (‌احکـام‌) دین شما را برایتان کامل کردم و (‌با عزت بخشیدن بـه شما و استوار داشتن کامهایتان‌) نعمت خود را بر شما تکمیل نمودم و اسلام را به عنوان آئین خداپسند بـرای شما برگزیدم. اما کسـی کـه در حـال گرسنگی نـاچار شود (‌از محرّمات سابق چیزی بخورد تا هلاک نشود) و متمایل به گناه نـباشد (‌و عمداً نـخواهـد چـنین کند، مانعی ندارد) چرا که خداوند بخشنده مـهربان است (‌و از مضطرّ صرف نظر می‌کند و بـرای او مـقدار نـیاز را مباح می نماید)‌.

بیان حکم مردار و خون وگوشت خوک قبلاً گذشت‌، و به هنگام توضیح آیة ١٧٣ سوره بقره، از فلسفه قانون الهی در این زمینه‌، سخن رفت‌. دانش بشری چه به فلسفه این تحریم رسیده باشد و چه نرسیده باشد، دانش الهی بیان فرمود‌ه است‌که این خوردنی‌ها پاک و پاکیزه نیست‌. همین حکم به تنهائی بسنده است‌. چراکه خدا جز چیزهای‌کثیف و ناپاک را، و یا چیزهائی راکه برای زنـدگی انسـانها از لحاظی زیـانمند باشد، حرام

نمی‌فرماید. انسانها چه بدین ناپاکی و زیانمندی پی برده باشند و یا پی نبرده باشند ... اصلاً آیا انسانها همه چیزهائی راکه مضرّ و یا مفید هستند، شناخته‌اند؟‌!

و امّا حیواناتی‌که به هنگام ذبح آنها نام غیر خدا بر آنها برده شده است و به نام د‌یگرا‌ن سر بریده شده‌انـد، گوشتشان حرام است‌، چون پیش از هر چیز با ایـمان ناسازگار و ناجور است‌. چه ایـمان‌، یـزدان را یگانه می‌داند، و او را در الوهیّت یگانه می خواند، و بر ایـن یگانگی‌، مقتضیات یگانگی را مـترتّب می‏گرداند. نخستین چیز از این مقتـضیات این است‌: باکمال نیّت و پندار و با تمام عمل وکردار، توجّه تـنها و تـنها به آفریدگار یکتا باشد و بس. در هر عملی و در حر کتی‌، تنها نام یزدان را بر زبان راند و تنها او را فریاد داشت و به‌کمک خواند. هر حرکتی و هر عملی تنها به نام یزدان جهان آغازگردد ... لذا هر چه به نام غیر خدا آغازگردد و هر چه نام غیرخدا بر آن فریاد داشته شود، و هر چه نامی غیرنام خدا بر آن برده شود، همچنین هر چه نه نام خدا و نه نام دیگران بر آن برده شود، حـرام خواهد بود. زیرا چنین‌کاری از پایه ویران است‌، چون مخالف ایـمان است‌. اصلاً همچون کاری از ایـمان برنمی‌جوشد و برنمی‏آید. بدین لحاظ ناپاک است و به ناپاکهای محسوسی همسان مردار، و خون‌، وگو‌شت و خوک‌، ملحق می شود و می‌پیوندد.

و امّا حیوانی‌که خفه شده است‌، و حیوانی‌که باکتک می‌میرد، چه با چو گان و چماق و چه باتخته و چـوب و چه با سنگ و غیره مرگ آن در رسد، و حیوانـی‌که پرت شده باشد، چه ازکوهی و چه از سطح بامی و چه از بالا به چاهی و غیره در افتاده باشد، و حیوانی‌که توسط حیوانات دیگر شاخ زده شده باشد و بمیرد، و حیوانی‌که درندگان آ‌ن را شکارکرده و از آن خورده باشند ... همه اینها مردار بشمار است‌، هنگامی‏که زنده بدا‌ن نرسند و هنوز روح در بدن باشد آن را ذبح نکنند. امّا اگر روح در بدن‌چنین‌حیواناتی باشد و ذبح‌گردد، حلال است‌. قید

«‌الاّ ما ذکّیتم»‌.

مگر حیوانی‌که‌آن‌را ذبح کرده باشید.

بدان خاطر ذکر شده است‌که این شبهه را از میان برداردکه نکند حکم جداگانه‌ای چنین حیواناتی داشته باشند.

درباره نحوه ذبح چنین حیواناتی‌، اقوال فقهی مـختلفی موجود است‌. راجع به خود حیوان ذبح شده نیز احکام گوناگونی در میان است‌. برخی از اقوال‌، حیوانـی را ذبیحه و حلال بشمار نمی‌آوردکه بگونه‏ای زخمی و یا کتک خورده و یاکوفته وکوبیده شده باشدکه چنین زخم وکتک وکوفتگی‌، حیوان مصیبت زده را سریعاً بکشند یا قطعاً موجب مرگ وکشـته شـدن آن‌گردد. چنین حیوانی اگر هم ذبح شود، جزو ذبیحه حلال‌گوشت بشمار نمی‌آید. در مقابل چنین اقوالی‌، اقوال دیگری است‌که بیانگر این واقعیت است‌که اگر به چنین حیوان مصیبت زده‌ای برسند و هنوز روح در بدن داشته باشد و ذبح‌گردد، ذبیحه حلال‌گوشت بشمـار است‌، نوع مصیبت وکیفیت وکمیت آن هر چه و هرگو‌نه باشد، مهم نیست ... تفصیل چنین احکامی را باید درکتابهای ویژه فقهی جست و خواند.و امّا حیواناتی‌که روی نُصُب سر بریده می‌شدند - نُصُب تنهائی بودندکه درکعبه قرار داشتند و مشرکان درکنار آنها حیواناتی را ذبح می‌کردند و خون آنها را در جاهلیت بر روی بتها می‌پاشیدند - و همسان چنین حیواناتی بشمارند همه حیواناتی‌که در هر جا و هر زمانی‌که باشد و درکنار بتها و بت‌گونه‌ها سر بریده شوند، چنین ذبیحه‌هائی حرام است‌، حتی اگر هم به نام خدا سربریده شوند، زیرا در آن‌، معنی شرک‌وانـباز برای خدا است‌.

هم اینک چیزی‌که مانده است و باید از آن سخن‌گفت‌، ازلام است‌. ازلام تیرهائی بودندکه در اقدام به کاری و یا ترک‌کاری‌، از انها نظرخواهی (بخت آزمائی‌) می‌کردند. این تیرها سه تا برابر روایتی‌، و هفت تا بنابه روایت دیگری بودند. همچنین در قمار مشهور عربها، بکارگرفته می‌شدند، وگوشت شتری را با آن تـقسیم می‌کردندکه برای قمار تهیه می‌دیدند. هریک از قمار بازان تیری داشت‌. آنها را به چرخش وگردش و بالا و پائین می‌انداختند. هنگامی که از داخل‌کیسه یا ظـرف ویژه‌، تیر یکی از آنان بیرون می‌آمد؛ به اندازة سهم آن تیر ازگوشت شتر را می‏برد.

یزدان سبحان تقسیم‌گوشت شتر را با چنین تـیرهائی تحریم فرمود، چه نوعی از قمار حرام‌، بشمار است‌، و گو‌شتهائی را تحریم نمودکه با این نوع قمار تـقسیم می‌شد و بدین شیوه ردو بدل می‌گردید.

( فَمَنِ اضْطُرَّ فِی مَخْمَصَةٍ غَیْرَ مُتَجَانِفٍ لِّإِثْمٍ فَإِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَّحِیمٌ)

کسی که در حال گرسنگی نـاچار شـود (‌از مـحرمات سابق چیزی بخورد تا هلاک نشود) و متمایل بـه گناه نباشد (‌و عمداً نخواهد چنین کند، مانعی ندارد) چرا که خداوند بخشنده مهربان است (‌و از مضطرّ صرف نظر می‌کند و برای او مقدار نیاز را مباح می‌نماید)‌.

کسی‌که بر اثر مخـمصه‌، یعنی‌گرسنگی‌، درمانده‌گردد و از تلف شدن خود بترسد، چنین‌کسی می‌تواند از ایـن حیوانهای حرام تغذیه‌کند، اگر قصدگناه نداشته باشد و نخواهد مرتکب حرام شود. آراء فقهاء درباره اند‌ازه خوردن از این چیزهای حرام‌، متفاوت است‌: آیـا تـنها باید به اندازه حفظ حیات و رهائی از مرگ بخورد؟ یا بدان اندازه‌که او را بسنده باشد و سیرگردد؟ یا این‌که می‌تواند برای دفعات دیگری نیز اندوخته‌کند و با خود بردارد، اگر از نبودن خوراک هراس داشته باشد؟ ... ما خویشتن را بدین شروح و تفاصیل وارد نـمی‌سازیم‌. این ما را بس‌که بدانیم در این آئین آسانی و سبک‌گرفتن است‌، و در ضـرورتها و نـیازمندیها، احکام ویـژه ضرورتها و نیازمندیها را عطاء و مبذول می‌دارد و سختگیری نمی‌کند و به تنگنا نمی‌اندازد. به همراه آن کار و بار را بطورکلی به نـیت نـهان‌، و پـرهیزگاری واگذار به یزدان‌، حواله می‌دهد. پس‌کسی‌که به خوردن چنین چیزهای حرامی دست یازد و درمـانده باشد، و نیّت او تغذیه از چیزهای حرام نبوده و قصد انجام بزه و گناه را نداشته باشد، در این صورت هیچگونه‌گناهی و

عقابی ندارد:

( فان الله غفور رحیم ) .

چه خداوند بخشاینده مهربان است‌.

درباره خوراکیهای حرام‌، سخن را به پایان می‏بریم، تا بتوانیم بگو‌نه ویژه‌ای اندکی در برابر چیزهائی بایستیم که در لابلای آیه تحریم جای‌گرفته‌اند. از جـمله ایـن فرموده خداوند بزرگوار را وراندازکنیم‌:

(‌الیوم یئس الّذین‌کفرُوا من دینکُم فلا' تخشوهُم وآخشون .‌ألیوم‌ أکملتُ ‌لکُم دینکُم و أ‌تمتُ علیکُم نـعمتی ، و زضیتُ لکُم‌الاٍسلام دیناً ) .

از امروز کافران از (‌نـابود کردن‌) دیـن شـما مایـوس گشته‌اند (‌و می‌دانند این دین ماندگار و جاودانه است‌)‌، پس از آنان نترسید و از من بترسید. امروزه (‌احکام‌) دین شما را برایتان کامل کردم و (‌با عزّت بخشیدن بـه شما و استوار داشتن گامهایتان‌) نعمت خود را بر شما تکمیل نمودم و اسلام را به عنوان آئین خداپسند بـرای شما برگزیدم.

این بخش آخرین و واپسین چیزی است‌کـه از قرآن نازل شده است تا تکمـیل رسـالت و اتـمام نـعمت را اعلان دارد. این است‌که عمر با بینش تیز و با دل به خدا رسیده‌، احساس می‌کندکه روزگار عمرکوتاه و چند روزه پیغمبر  بر این‌کره خاکی بسر رسیده است‌. اوکه ادای امانت‌کرده است‌، و تبلیغ رسـالت فرموده است‌، و جز ملاقات یزدان چیزی باقی نـمانده است ... این است‌که عمر ‌گریه سر می‌دهد، چون دل او احساس می‌کندکه روز فراق نزدیک شده است‌. این واژه‌های هراس‌انگیز در ضمن آیه‌ای طنین‌انـداز می‌گردندکه موضوع آنها تحریم و تـحلیل برخی از حیوانات است‌، و در روند سوره‌ای قرار می‌گیرندکه مشتمل بر مطالب و مقاصدی است‌که از آنها سخن به میان آوردیم ... معنی این چه چیز است‌؟ یکی از معانی آن ایـن است‌که‌: شریعت اسلام مجموعه‌ای است تجزیه‌ناپذیر. مجموعه ‌کاملی است‌. همه چیز در آن به هم ربط و پیوند دارد، اعم از چیزهائی‌که اختصاص به جهان‌بینی و ایدئولوژی دارد، و چیزهائی‌که مربوط به مراسم دینی و شعائر عبادی است‌، و چیزهائی‌که با حلال و حرام پیوند پیدا می‌کند، و تمام اموری‌که به مقررات اجتماعی و قوانین دولتی اختصاص دارد، همه و همه یکسان و برابرند. همه‌ این چیزها در مـجموعه‌ای قرار داردکه «‌آئین‌» والائی است‌که خداوند بزرگوار راجع بدان، در این آیه می‌فرماید:

او آن را کامل‌گرداند‌ه است‌. بلی ایـن دیـن هـمان «‌نعمت‌» سترگی است‌که خداوند سبحان خطاب به مومنان می‌فرماید: او آن را برای ایشان اتمام بخشیده است‌. آری در این آئین چیزهائی‌که به جهان‌بینی و ایدئولوژی مربوط است‌، و چیزهائی‌که به مراسم دینی و شعائر عبادی منوط است‌، و چیزهائی‌که به حلال و حـرام اختصاص دارد، و چیزهائی‌کـه به مقررات اجتماعی و قوانین دولتی پیوند پیدا می‌کند، همه و همه برابر و همسان هستند، و همه‌ آنها رو یهمرفته برنامه ربانی‌ای را پدیدار و برقرار می‌سازندکه خداونـد آن را برای مومنان پسند کرده است و بدان خشنود است‌، و بیرون رفتن از زیر بار جزئی از این برنامه، همچون شوریدن برکّل این برنامه، شوریدن بر این «‌دین‌» و به پیروی از آن بیرون شدن از این آئین است‌.

( ‌الیوم یئس الّذین‌کفرُوا من دینکُم) ٠

از امروزکافران از(‌نـابود کردن‌) دین شما مایوس گشته‌اند (‌و می‌دانند این دین ماندگار و جاودانه است‌)‌. کافران ناامید گشته‌ا‌ند از این‌که این آئـین را باطل و پو‌چ ‌گردانند، یا ناقص و معیوب نمایند، و یـا تـحریف کنند و به‌کژ راهه‌کشانند. مگر نه این است‌که یـزدان این آئین راکامل‌گردانده است‌، و ماندگار و جاودانه‌اش نموده است‌، و ایـن‌کمال و دوام را تضمین فرموده است‌؟‌! کافران ممکن است که در نبردی و در دوره‌ای بر مسلمانان ییروزکردند، ولی بر این آئین نمی‌توانند چیره شوند. این دین یگانه آئـینی ا‌ست‌که مـصـون و محـفوظ مانده است و می‌ماند، وکهنگی و فراموشی نشناخته است و نمی‌شناسد؛ ونـهان و پـنهان نـمانده

است و نمی‌ماند، و دست تحریف و تبدیل نیز به ‌گرد آن نرسیده است و نمی‌رسد، هر چندکه دشـمنان ایـن آئین به‌کرّات و به مرّات خواسته‌اند آن را تحریف و تبدیل‌کنند، و با حرص و آز درباره آن به نیرنگ پرداخته‌اند و به دوز وکلک نشسته‌اند، و هر چندکه مسلمانان در برخی ا‌ز عصور، سخت‌گرفتار نادانـی بوده‌اند و به ژرفای چاه جهالت افتاده‌اند ... ا‌مّا یـزدان مهربان هرگز زمین را از وجود گروهی خالی و محروم نمی‌فرمایدکه با این آئین آشنا باشند و دیـن خدا را بشناسند و در راه دفاع و نگاهداری آن مبارزه‌کنند و برزمند،‌و این‌آئین مجّسم‌درآنان شود وبا وجود ایشان‌کاملاً مفهوم و محفو‌ظ‌گردد و سالم در دست ایشان بماند تا آنگاه‌که آن را به‌گروه بعدی تسلیم و تحو‌یل دهند ... خداوند راست فرموده است‌که کافران از نابودکردن این آئین مایوس و ناامیدکشته‌اند!

(فلا' تخشوهُم واخشون)‌.

پس ازآنان نترسید و از من بترسید.

کافران هرگز نمی‌توانـند به خود ایـن آئـین زیـان و لطمه‌ای برسانند، و هرگز هم نمی‌توانند بر مسـلمانان چیره شوند و زیانی بدیشان برسانند، مگر زمـانی‌که مسلمانان از این آئین منحرف شوند، و مجسّمه‌گویا و زنده‌ای از آن نباشند، و به وظائف ومقتضیات آن عمل نکنند، و نصوص و اهداف چنین آئـینی را در زندگی خود پیاده ننـمایند.

این رهنمود الهی برای مسلـانان مدینه‌، تـنها محدود بدان نسل نیست‌. بلکه خطابی است همگانی به همه کسانی‌که مومن باشند در هر مکـانی و زمـانی‌که زیست‌کنند. می‌گوئیم‌: خطاب به هـمه ‌کسانی است‌که مومن باشند.کسانی‌که راضی به همه چیز این دیـن هستند، همه چیزی‌که خدا بدان راضی است‌. مسلمانانی که رضایت‌کامل شاملی از همه چیز این آئین دارند، و همه چیز این آئین را برنامه سراسر زندگی می‌سازند. تنها این چنین‌کسانی مومن هستند:

( الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ. وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی. وَرَضِیتُ لَکُمُ الإسْلامَ دِینًا )

امروزه (‌احکام‌) دین شما را برایتان کامل کردم و (‌بـا عّزت بخشیدن بـه شـما و استوار داشـتن گامهایتان‌) نعمت خود را برشما تکمیل‌نمودم و اسلام را به عنوان آئین خداپسند برای شما برگزیدم.

امروز ... روزی‌که این آیه در آن در حجة‌الوداع نازل گردید ... خداوند این دین راکامل فرمود‌، دیگر برای افزون‌طلب  افزونی در آن وجود ندارد. و نعمت بزرگ خود را با این برنامه‌کامل شامل‌، بر مومنان اتـمام بخشید، و «‌اسلام‌» را به عنوان دینشان پسندید و بدان خشنودگردید. در این صورت‌کسی‌که اسـلام را به عنوان برنامه زندگی خود برنگزیند و نپسندد، او چیزی را رها می‌سازدکه پسند نمی‌کندکه یزدان سبحان آن را برای مومنان برگزیده است و پسندیده است‌.

 

*

انسان مومن در برابر این واژگان شـگفت‌انگیز می‌ایستد و چنانکه باید نی‌تواند حقائق بزرگ و رهنمودهای ژرف ومقتضیات و وظائف را از مد نظر بگذراندکه در لابلای آنهانهفته است‌.

انسـان مومن نخست در برابر تکـمیل ایـن آئـین می‌ایستد. کاروان اینان را از مـد نـظر مـی‌گذرانـد: کاروان رسـالتها و پـیغمبریها را، وکاروان انبیاء و مرسلین را.کاروانی‌که از سپیده دم بامداد بشریّت به راه افتاده است‌. از زمان نـخستین پیغمبر، حضرت آدم علیه الاسلام تا واپسین پیغمبر، حضرت محمّد)صلى الله علیه و آله و سلم) ایـن راه را طی کرده است‌. آخرین رسالت‌، رسالت پـیغمبر امّی مکتب نرفته‌ای است‌که برای همه انسانها فرستاده شده است ... هنگامی‏که انسان مومن، در برابر ایـن کـاروان دور و دراز و دیـرآهـنگ درگذر زمان می‌ایستد، چه چیز می‏بیند؟ این‌کـاروان بهم پـیوسته طولانی را ورانداز می‌کند و می‌بیند.کاروان هدایت و نور را پیش روی خود مشاهده می‌کند.نشانه‌های راه و علائم راهنمائی را در طـول جاده می‏بیند. یکایک پیغمبران پیش از خاتم‌الانبیاء را می‌بیندکه هر یک از آنان تنها برای قو‌م خود فرستاده شده‌اند. همه رسالتهای پیش از رسالت واپسین را می‌بیندکـه هر یک برای مرحله‌ای از زمان آمده است‌. هر یک از رسالتها، رسالت ویژه‌ای و برای مجموعه‌ای از مردمان ویژه‌ای و در محیط ویژه‌ای بوده است‌. بدین سبب هر یک از آن ییغمبریها مـحدود به ظروف و شراط خود، و متحول با فضای زمان و مکان خویش بوده است‌. همه آنـها مردمان را به پرستش معبود یگانه‌ای خواند‌ه‌اندکه توحید نامیده می‌شود. و جملگی آنـها انسـانها را به پرستش یگانه این معبود یکتا دعوت‌کرده‌اند که دیـن گفته می‌شود. همگی آنها مردمان را فرا خوانده‌اند تنها از این معبود یگانه قوانین زندگی را دریافت دارنـد و فقط این معبود یگانه را بپرستندکه اسلام نـامیده می‌شود. امّا با وجـود این‌، هر یک از آنها شریعتی برای واقعیّت زندگی داشته است‌که متناسب با وضع مردمان‌، و چگو‌نگی محیط‌، و حالت زمان‌، وکیفیت شرائط بوده است‌.

تا آنگاه‌که خدا خواسته است رسالتها و پیغـبریهایش را پایان بخشد. در این وقت با ارسال پیغمبر خاتم برای مردمان‌، رسالتی را برای مجموعه «‌انسـانها» فرو می‌فرستد. رسالتی که برای دسته ویـژه‌ای از مـردمان نیست‌، مـردمانی‌که در محیط ویژه‌ای و در زمان ویژه‌ای و در شرائط ویـژه‌ای زیست می‌کنند ... ایـن رسالت «‌انسانها» را از فراسوی شرائـط و محیط‌ها و زمانها مخاطب قرار می‌دهد. چرا که با فطرت انسـانها صحبت می‌کند، فطرتی‌که دگرگون نمی‌شود وتبدّل و تغیّر و تحوّل نمی‌پذیرد:

( فطرة الله الّتی فطر الناس علـیهـا، لاتبدیل لخـلق الله‌، ذلک الدّینُُُُُُ القیِّّمُُُُ ) .

این سرشتی است که خداوند مردمان را بر آن سرشته است‌. نـــباید سـرشت خـدا را تـغییر داد (‌و آن را از خداگرائی به کفرگرائی‌، و از دینداری بـه بـی‌دینی‌، و از راستروی به کجروی کشـاند)‌. این است دیـن و آئـین محکم و استوار.

یزدان جهان در این رسالت‌، شریعتی را تعیین و تبیین فرموده است‌که همه جوانب زندگی «‌انسان‌» را از هر نظر دربرمیگیرد، و همه تلاشها و فعّّالیّتهای زندگی را در مد نظر می‌دارد، و برای آنها مقررّّات‌کلّی و قواعد اساسی را وضع می‌کند، حتی برای تلاشها و فعّالـیّتـهائی که در زندگی، با تغییـر زمان و مکان‌، متحوّّل و مـتغیّّر می‌گردند و فراز و نشیب می‌پذیرند و ترقّی و پیشرفت حاصل می‌کنند. همچنین برای امور و شؤون مادّی و معنوی تغییرناپذیر و ثابت زندگی هم احکام و قوانین جزئی وکلّی دارد ... این شریعت با قوانین و مقرّرات کلّی و با احکام تفصیلی خود، نـیازمندیهای زندگی «‌انسان‌» را پیش چشم داشته و پیش چشم می‌دارد، از زمان نخستین رسـالت تـا آخر زمان‌. ایـن شـریعت ضابطه‌ها و رهنمودها و ساماندهیها داشته است و دارد، تا زندگی بتوا‌ند بر این محور و داخل این چهارچوب استمرار و رشد و ترقّی و نوگرائی و نوآوری داشته و داشته باشد... خداوند سبحان به مومنان می‌فرماید:

 

الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَرَضِیتُ لَکُمُ الإسْلامَ دِینًا)             )

امروزه (‌احکام‌) دین شما را برایتان کامل کردم و (‌بـا عزّت بخشیدن بـه شـما و استوار داشـتن گامهایتان‌) نعمت خود را برشما تکمیل نمودم واسلام را به عنوان آئین خداپسند برای شما برگزیدم.

در این خطاب، یزدان جهان تکمیل عقیده و تکمیل شریعت را به همراه یکدیگر اعلان می‌فرماید. عقیده و شریعت با یکدیگر دین است‌. مومن نبایدگمان بردکه این دین دارای نقصی بوده است و می‏بایست تکمیل شود تا نـقص از میان برخیزد. یا این‌که‌ کوتاهی در این آئین شده است‌، و لازم بوده است‌که چیزی بر آن افزوده‌گردد. یا این‌که این آئین یک آئـین محلی یـا زمانی بوده است و تحوّل و ترقّی مـی‌طلبیده است ... ا‌گر مومن چنین‌گمانی ببرد، مومن نیست‌! معترف به صدق و صدا‌قت خدا هم نیست‌! خشنود به چیزی نیست که خدا آن را برای مومنان پسندیده است و راضی بدان بوده است‌ !

شریعت زمان نزول قرآن‌، شریعت همه زمـانها است‌. زیرا برابر شهادت وگواهی خدا، شریعت زمان نزول قرآن‌، شریعت دیـنی است‌که آئـین «‌انسـان‌» در هر زمانی و در هر مکانی است‌، نه این‌که آ‌ئین‌گروهی از آدمیزادگان در میا‌ن نسـلی از نسلـها و در مکانی از مکانها بوده باشد، هـمانگو‌نه‌که سـایر پیغمبران و پیغمبریها چنین بوده‌اند. بدین معنی برای مجموعه‌ای از انسانها آمده‌اند و محدود به چارچوبی از ازمـنه و امکنه بوده‌اند.

احکام تفصیلی فرود آمده‌اند تا برای همیشه آنگونه‌که هستند بمانند و ماندگار شوند. ارکان و اصول‌کلّی نیز فرود آمده‌اند تا چارچوبی شوند که در داخـل ایـن چارچوب زندگی انسانها تا آخر زمان رشد و ترقی‌کند، و از این چارچوب خارج نشود. چراکه زندگی اگر از این چارچوب بیرون رود، از چارچوب ایمان بدر رفته است‌!

یزدانی‌که «‌انسـان‌» را آفریده است و می‌دانـد چه انسانی را آفریده است‌، او است‌که. این دیـن را برای انسان پسندکرده است و بدان خشنود گشته است‌، آن دینی‌که مشتمل بر این شریعت است‌. کسی نـخواهد گفت‌که‌: شریعت دیروز، شریعت ا‌مروز بشمار نمی‌آید، مگرکسی که گمان برد که او ا‌گـاه‌تر از نـیازمندیهای انسان و احوال و اوضاعشان از یزدان جهان است‌!

بار دوم مومن در برابر اتمام نعمت خدا بر مومنان‌، به وسیله تکمیل این دیـن‌،‌که نـعمت تمام و سترگ و بزرگی است می‌ایسـتد. نـعـمتی‌که در حقیقت تولد «‌انسان‌» و رشد وکمال او را به تصویر می‌کشد. چه «‌انسان‌» وجود ندارد پیش از این‌که خدای خود را بدانگونه بشناسدکه این دین او را بدو معرفی‌کرده است و شناسانده ا‌ست‌. و پیش از این‌که دنیائی راکه در آن زندگی می‌کند بدان صورت بشناسدکه این دین آن را بدو معرفی‌کرده است و شناسانده است‌. و قبل از آن‌که خود را، و نقـش خود را در این هستی‌، وکرامت خویش را در نزد خداوندگارش بشناسد، بدانگونه‌که همه اینها را در پرتو دینی می‌شناسدکه پـروردگارش آن را برای او پسندیده است واظهار رضایت از آن فرموده است‌. «‌انسان‌» اصلاً وجود ندارد، پـیش از آن که در پرتو پرستش یزدان یگانه از پـرستش بندگان، آزاد و رها نگردد، و پیش از آن‌که به مساوات حقیقی دست نیابد. بدینگونه‌که شریعت او از ساختار یزدان‌، و برآمده از سلطه خدای منّان باشد، نه ناشی از ساختار کسی و نه برآمده از سلطه ‌کسی‌.

قطعاً «‌انسان‌» وقتی‌که چنین حقائق بزرگی را بد‌انگونه می‌شناسدکه این آئین آن را به تصویر می‌کشد، آغاز تولّد «‌انسـان‌» است‌. اگر انسـان بدینگونه خدا را نشناسد، ممکن است‌که «‌حیوان‌» یا «‌طرح انسان‌» باشد و راه انسان شدن را بپیماید! امّا انسان به صورت‌کامل «‌انسان‌» نمی‌گردد، مگر با شناخت این حقائق بزرگی‌که قرآن آن را به تصویرکشیده است‌[3]‌.

پیاده‌کردن دین بدین شکل اصلی در زندگی بشری‌، «‌انسـانیت‌» کـامل «‌انسـان‌» را تـحقّّق می‏بخشند. «‌انسانیّّت‌» کامل انسان را تحقّّق می‏بخشد بدانگاه‌که با جهان‌بینی اعتقادی درباره خدا و فرشتگان وکتابهای آسمانی و پیغمبران و روز قیامت‌، انسـان را از دائـره شعور حیوانـی بیرون می‌کشد شعوری ‌که جز مـحسوسات را درک نـمی‌کند. او را از دائـرة شعور حیوانی بیرون می‌آورد که جز محسوسات را درک نمی‌کند، و به دائره «‌فـهم‌» انسانی مـی‌کشاند و وارد می‌گرداندکه هم محسوسات را درک می‌کند و هم فراتر از محسوسات را فهم می‌نماید. به جهان دیدنی و به جهان نادیدنی پی می‏برد. دنیای مادّّه و دنیای ماورای مادّّه را مشاهده می‌کند، و آنگاه انسـان را از تـنگنای احساس و شعور محدود حیوانی نجات می‌بخشد[4]. انسانیّّت‌کامل را برای انسان پیاده می‌کند، بدانگاه‌که او را با توحید یزدان‌، از بندگی بندگان بیرون می‌آورد و به بندگی خدای یکتای جهان می‌رساند، و او را برابر با مردمان می‌کند و آزاد و رها از یوغ دیگران می‌سازد و او را سر بلند در پیش انسانها می‌نماید، و نـمی‌گذارد جز در برابر یزدان‌ کرنش برد و به خاک مذلّت افتد. او تنها خدای را پرستش می‌کند، و تنها از خدا، برنامه و شریعت و سیستم را دریافت می‌دارد، وتنها بر خدا توکّل می‌کند وتـنها از خدا می‌هراسـد وبیمناک می‌گردد[5]. انسانیّت انسان را با برنامه الهی تـحقّق می‏بخشد، بدانگاه‌که تلاشها و پویشهای انسان را بالا می‏برد وکششها و انگیزه‌های وی را پاکیزه می دارد، و نــیرو و توان او را در مسـیر خوبی و سازندگی و اوج‌گیری‌، و برتری برکششها و لذائذ و رفتار حیوانی‌، گرد می‌آورد[6].

حقیقت نعمت یـزدان موجود درایـن آئـین را درک نمی‌کند و ارزش آن را نـمی‌دانـدکسی‌که حقیقت جاهلیت را نشناخته باشد و بلاهای آن را نـچشیده و ندیده باشد - جاهلیّت در هر زمانی و در هر مکانی‌، عبارت است از برنامه زندگانی‌ای‌که خدا آن را ننهاده و پی نیفکنده است -‌کسی‌که جاهلیت را شناخته است و بلاهای آن را چشـیده است‌، بلاهای جاهلیّت در جهان‌بینی و ایدئولوژی را، و بلاهای آن در واقعیّت زندگی را -‌چنین‌کسی احساس می‌کند و می‌فهمد و می بیند و می‌داند و درک می‌کند و می‌چشد حقیقت نعمت یزدان موجود در این آئین را.

کسـی‌که بلاهای‌گمراهـی وکوری را، و بلاهای سرگردانی و آشفتگی و پراکندگی را، و بلاهای هدر رفتن و سسـتی و شل و ولی موجود در معتقدات جاهلیت و جهان‌بینی‌ها و انـدیشه‌های آن را در هر زمانی و در هر مکانی می‌شناسد و مـی‌چشد، چنین کسی نعمت ایمان را می شناسد و می‌چشد[7].

کسی‌که بلاهای طغیان و سرکشی و هوا و هوس را، و بـلاهای‌کورکورانه دست و پـا زدن و پریشانی و نابسامانی را، و بلاهای کوتاهی کردن و زیـاده‌روی نـمودن را در همه سازمانهای زندگی جاهلی‌، می‌شناسد و می‌چشد، او است‌که نعمت زندگی در سایه ایمان و برابر برنامه اسلام را می شناسد و می‌چشد[8]‌.

عربهائی‌که نخستین بار مخاطب این قرآن بوده‌ا‌ند، این واژه‌ها را می‌شناختند و درک می‌کردند و می‌چشیدند. چه مفاهیم آنها در زندگانیشان مجسّم بود، مجسّم در زندگانی نسلی‌که مخاطب این قرآن قرارگرفته بودند. آنان جاهلیت را دیده و چشیده بودند. جـهان‌بینی‌های اعتقادی جاهلیّت را دیـده و چشیده بودند. اوضاع اجتماعی جاهلیّت را دیده و چشیده بودند. اخلاق فردی و اجتماعی جاهلیت را دیده و چشیده بودند. از دیدن و چشیدن همه اینها و امتحان‌کردن آنها، پی می‏بردند به حقیقت نعمتی‌که یزدان با اعطاء ایـن آئـین‌، بدیشان بخشیده بود، و به حقیقت لطف یزدان در حق خود پی می‏بردند، لطفــی که بوسیله ارمغان داشـتن اسلام بدیشان، انجام پذیرفته بود.

اسلام بود که ایشان را از ژرفای دره جاهلیّت برداشته بود، و از جاده رو به بالا حرکتشان داده بود، تا آنان را بدان قله سر بفلک کشیده والا رسانده بود، همانگو‌نه‌ که در سرآغاز سوره نساء‌ گفتیم‌. بناگا٥ آنان خود را بالای قله سربفلک‌کشیده والا دیدند و مشـاهده‌کردندکـه دارند از آن بالا بالاها به سـایر ملتهای سرزمینهای پیرامون خود می‌نگرند، هم بدانسان‌که‌گذشته خود در زمان جاهلیّتشان را ورانداز می‌نمایند.

اسلام ایشان را از ژرفای دره جاهلیّت برگرفت ودر جهان‌بینی‌های اعتقادی راجع به ربوبیّت و مـعبودیّت بتها، فرشتگان‌، جن‌، سـتارگان‌، پـیشینیان‌، و در سائر افسانه‌های ساده و یاوه و خرافه‌های سبک و بی‌ارج‌، دستشان راگرفت و رهنمودشان‌کرد، تا ایشان را به افق توحید و یگانه‌پرستی بکو‌چاند و منتقل‌گردانـد، افق ایمان به یزدان یگانه‌، توانا، چیره‌، مهربان، شنوا، بینا، آگاه‌،‌کاملاً دادگر، نزدیک و پاسخگو‌ئی‌که مـیان او و بندگان، واسطه‌ای در میان نـیست‌، و هـمگان بندگان اویند و همگان بردگان او. این بودکه یزدان آنان را از زیرسلطه جادوگری وغیبگوئی‌، وسـلطه ریـاست و برتری جوئی، همان روز آزادشان ساخت‌که ایشان را از سلطه گمان و خرافه آزاد و رها ساخت‌.

اسلام عربها را از ژرفای جاهلیّت اوضـاع اجتماعی بر گرفت و والائی بخشید. آنـان را از امـتیازات و اخلافات طبقاتی نجات داد، و از عـادات نـنگین رها ساخت‌، و از استبدادی ایشان را رستگارکردکه هرکه اندک قدرت وشوکتی پـیدا می‌کرد، آن را درپیـش می‏گرفت ... این غلط است‌که مشهور شده است‌که می‌گویند: زندگی عربها دمـوکراسی و آزادی را به تـصویر می‌کشید.

«‌توانائی بر ستمگری‌، به منزله عّزت و جاه در عرف رئیس و مرؤوس امراء جزیرة‌العرب بود، از دورتـرین نـقطه جنوبی تا دورترین نـقطه شمالی‌، قانون ارباب و رعیّتی و آقا و نوکری حکمفرما بود. نجّاشی شاعر هنگامی که در عیب‌جوئی و رسواگری‌کسی‌که‌کوچک و ناتوانش می‌شمارد، بدین‌گونه رخنه و نکوهش را بیان میدارد:

«قـبیلته لا یـغدرون بـذمّة      ولا ظلمون‌الناس حبّة خردلٍ»         قبیله او در عهد و پیمان خلاف و ستم نمی‌کنند، و به مردمان به اندازه دانه خردلی ظلم نمی‌رسانند.

حجر پسر حارث هم هر چند پادشاه عربی بود، زمانی که بر بنی‌اسد غالب آمد، ایشان را با چماق وکتک به بندگی کشانید. شاعر بنی‌اسد، عبید پسر ابرص بدو متوسّل شد و چنین سرود:

انت الملکُ فهیم[9]       و هُمُ العبیدُ إلی القیامه

ذَلّّــوا لِسَـوطِکَ مِـثلَما    ذلَّّ ‌الاُُشَیْقرُُذُُو الْخِـزا'مَـه )               

تو در میانشان صاحب اختیار و شاهی‌، و آنـان جملگی تا قیامت بنده‌اند. آنان در برابر تاریانه‌ات رام و مطیع هسـتند، همانگونه که شتر کوچک سرخ رنگی که حلقه در بینی دارد رام و مطیع است‌.

 

عمر پسر هند هر چندکه پادشاه عربی بود، او به مردمان آموخته بودکه با او از پشت پرده سخن بگویند. این را گناه بزرگی برای رؤسا و امرای قبائل می‌شماردکه مـادرانشـان از خدمتگذاری او در خانه‌اش سرباز می‌زنند.

نعمان پسر منذرشاه عربی بود. استبداد وستـمگریش بجائی رسیدکه روزی را به رضـا و خشنودی خود اختصاص داده بود و در آن بدون حساب وکتاب انعام می‌داد و اموال می بخشید به هرکــسی‌که به پـیش او می‌آمد. و روزی را خاصّ خشم و قهر خویش‌کرده بو‌د و در آن از بامدادان تا شامگاهان به قتل می‌رسانید و می‌کشت هرکسی راکه به پیش او می‌آمد!

درباره عزّت و عظمت‌کلیب وائل‌گویندکه او راکلیب‌، یعنی سگ شکاری نامیده‌اند چون هرکجاکه دوست می‌داشت سگ شکاری را سـر می‌داد و هیچ‌کسی جرات نمی‌کرد به سرزمینی نـزدیک شودکه عوو سگ شکاری او به‌گوش می‌رسید.

در مثلی‌گویند:

(‌لا حُّرَ بو‌ادی عَوف‌ٍ)‌.  

در سرزمین عوف هیچ انسان ازادی وجود ندارد

زیرا از عظمت عوف یکی هم ایـن بودکه‌کسی در سرزمین او سکونت نمی‌گزیندکه در جوار او آزادی داشته باشد. چراکه همه آزاد هستند ولی حکم بندگان را دارند‌[10].

اسلام عربها را از بیابان برهوت جاهلیّتِ آداب و رسوم و اخلاق و روابط اجتماعی برگرفت و والائی بخشید. ایشان را از بیابان برهوت نجات بخشید، بیابان برهوت زنده بگورکردن دختران‌، درمانده و سرکوب نـمودن زنان‌، میخوارگی‌، قماربازی، بی‌بند و باری جنسی و هرج و مرج زناشوئی‌، بی‌حجابی و لختی زنان‌، اختلاط زنان با مردان با وجود خواری و ذلّت زنـان و تـوهین بدیشان، خونریزیها، ایلغارها، تاخت و تازها، غارتها و تاراجها، عدم اتّحاد درگفتار و عدم اتّفاق درکرد‌ار، و درماندگی و بیچارگی در برابر هرگونه حمله جدّی خارجی‌، همچون چیزی‌که در عام الفیل روی داد به هنگام حمله  حبشی‌ها به‌کعبه‌، و بالاخره خـواری و پستی همه قبائل‌، هـمان قبائلی‌که دشـمن خونخوار یکدیگر بودند و بر همدیگر می‌تاختند‌[11].

اسلام از عربها ملّتی را پدید آوردکه از بلندای قلّه سربفلک کشیده به جملگی انسانهای لمـیده در دامـنه کوه می‏نگرد و همه جوانب زندگی را دید می‌زند. ملّتی که در نسل واحدی‌، دامـنه را شناخت و قلّه را هـم شناخت‌. جاهلیّت را شناخت و اسلام را هم شناخت‌. این بودکه معنی فرموده خداوند متعال‌، خطاب به خود را چشید و فهمید:

(الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَرَضِیتُ لَکُمُ الإسْلامَ دِینًا).              

امروزه (‌احکام‌) دین شما را برایتان کامل کردم و (‌بـا عزّت بخشیدن به شما و استوار داشتن گامهایتان‌) نعمت خود را برشما تکمیل‌نمودم واسلام را به عنوان آئین خداپسند برای شما برگزیدم.

شخص بار سوم می‌ایستد در برابر خشنودی خدا بدین دین برای مومنین‌، و در برابر رعایت و عنایتی‌که یزدان سبحان نسبت به این ملّت دارد و می‌خواهد برای ایـن ملّت دین آنان را برگزیند و خشنودی خویش را از آن اظهار فرماید ... این هم تعبیری است که بیانگر محّبت خدا درحّق این ملّت و خشنودی یزدان ازایشان است‌، و در این راستا است‌که او می‌خواهد برنامه زندگی ایشان را برگزیند.

این واژه‌های شگفت‌انگیز بر دوش ایـن ملّت وظـیفه سنگینی را تحمیل می‌کند. وظیفه سنگینی‌که با چنین رعایت و عنایت بزرگ برابری‌کند ... استغفرالله! هیچ چیزی با این رعایت و عنایت سترگ خدای بزرگوار همتا و برابر نمی‏گردد. هر وظیفه‌ای‌که این ملّت در تمام نسلها در توان داشته باشد و ا‌نجام دهد، نمی‌تواند به پای رعایت و عنایتی برساندکه یزدان جهان نسبت بدین ملّت داشته و دارد. امّاکاری‌که می‌تواند بکند و در طبق اخلاص بگذارد و به پیشگاه الهی تقدیم دارد، تلاشی است در حدّ توان‌، برای انجام سـپاسگزاری از ایزد منّان‌، و به اندازه شناخت خداوند کریم عطاء ‌بخش جهان و بس. بلکه تـنها چیزی‌که ایـن ملّت انـجام می‌دهد، شناخت وظیفه و اقدام بدان‌کاری است کـه توان ان را دارد، و سپـس طلب آمرزش و درخواست گذشت از قصور و کوتاهی‌، و عذر تقصیر به پـیشگاه الهی در راستای این وظیفه سنگین است‌.

این‌که خداوند بزرگوار اسلام را به عـنوان دیـن ایـن ملّت پسندیده است و بدان خشنود شده است‌، پیش از هر چیز لازم است این ملّت ارزش این‌گزینش را بداند و بفهمد. سپس به اندازه تاب و توان برای پابرجائی و ماندگاری بر این دین تلاش و پویائی‌کند ... چه اندازه بدبخت و بدبیار وکودن و نادان است کسی‌که سستی نماید درباره چیزی‌که - چه رسد به این‌که رها سازد - خداوند ان را برای او پسندیده است و بدان خشـنود است‌. چنین چیز خدا پسندی را رهاکند و چیز دیگری را برگزیندکه خدا آن را برای او بـرنگزیده است‌! چنین کاری واقعا ً‌گناه زشت وپلشتی است و بدون سزا و کیفر نمی‌ماند. هرگز نمی‌گذارد انجام دهنده آن رستگار گردد. آخر او به ترک چیزی‌گفته است‌که یزدان جهان آن را برای او پسندیده است و بدان خشنودی خود را ا‌ظهار فرموده ا‌ست‌! خداوند تا مّدت زمانی‌ کسانی را مهلت می‌دهد و ازاد و رها می‌سازدکه اسلام را ائین خود نمی‌کنند و هر چه بخواهند مـرتکب می‌شوند و انجام می‌دهند. امّا هرگزکسانی را مـهلت نـمی‌دهد و آزاد و رها نمی‌سازدکه این آئین را شناخته‌اند، سپس از آن دست کشیده‌اند و به ترک آن‌گفته‌انـد و برای خویشتن مکـاتب و مذ‌اهبی را درزنـدگی در پیش گرفته‌اند جدای از برنامه‌ای‌که خدا آن را برایشـان پسندیده است و اظهار خشـنودی از آن‌کرده است‌. هرگزا هرگز یـزدان جهان بدیشان مـلت و فرصت نمی‌دهد و هر چه زودترکاری می‌کندکه‌کیفرکارخود را ببینند و به سرانجامی‌گرفتار آیـندکه سـزاوار آن هستند!

بیش از این توان سخن‌گفتن از موقعیّتهائی نداریم ‌که این واژگان سترگ بیانگر آنها می‏باشند. چراکه سخن به درازا می‌کشد. پس در فـی‌ظلال القرآن به همین اشارات بسنده می‌کنیم‌، و همراه با روند سوره به پیش می‌رویم و به بخش تازه‌ای می‌پردازیم‌:

(یَسْأَلُونَکَ مَاذَا أُحِلَّ لَهُمْ قُلْ أُحِلَّ لَکُمُ الطَّیِّبَاتُ وَمَا عَلَّمْتُمْ مِنَ الْجَوَارِحِ مُکَلِّبِینَ تُعَلِّمُونَهُنَّ مِمَّا عَلَّمَکُمُ اللَّهُ فَکُلُوا مِمَّا أَمْسَکْنَ عَلَیْکُمْ وَاذْکُرُوا اسْمَ اللَّهِ عَلَیْهِ وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ سَرِیعُ الْحِسَابِ الْیَوْمَ أُحِلَّ لَکُمُ الطَّیِّبَاتُ وَطَعَامُ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ حِلٌّ لَکُمْ وَطَعَامُکُمْ حِلٌّ لَهُمْ وَالْمُحْصَنَاتُ مِنَ الْمُؤْمِنَاتِ وَالْمُحْصَنَاتُ مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ مِنْ قَبْلِکُمْ إِذَا آتَیْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ مُحْصِنِینَ غَیْرَ مُسَافِحِینَ وَلا مُتَّخِذِی أَخْدَانٍ وَمَنْ یَکْفُرْ بِالإیمَانِ فَقَدْ حَبِطَ عَمَلُهُ وَهُوَ فِی الآخِرَةِ مِنَ الْخَاسِرِینَ)  

از تـــو مـی‌پرسند کــه چـه چـیز (‌از خــوردنی‌ها و نوشیدنی‌ها) برآنان حلال شده است‌؟ بگو: برشما چیزهای پاکیزه حلال شده است‌، و (‌نـیز شکاری کـه‌) حیوانات شکاری صید می‌کنند و شما بدانها آموخته‌اید از آنچه خدا به شما آموخته است‌. از نخجیری که چنین حـیوانـاتی بـرای شما (‌شکـار مـی‌کنند و خود از آن نمی‌خورند و سالم‌) نگاه می‌دارند بخورید، و (‌به هنگام فرستادن حیوان بـه سـوی شکـار) نـام خدا را بـر آن ببرید، و از خدا بترسید؛ چرا که خداوند سریـع‌ الحساب است‌. امروزه (‌با نزول این آیه‌) برای شما همه چیزهای پاکیزه (‌طبع سـالم پسـند) حلال گردید، و (‌ذبـائح و) خوراک اهل کتاب (‌جز آنچه با آیات دیگر تحریم شـده است‌، برای شما حلال است‌) و خوراک شما برای آنـان حلال است‌، و (‌ازدواج با) زنان پاکدامن مومن‌، و زنـان پاکدامن اهل کتاب پیش از شما، حلال است‌، هرگاه کـه مهریه آنان را بپردازید و قصد ازدواج داشته باشید و منظورتان زناکاری یا انتخاب دوست نباشد. هـر کس که انکار کند آنچه را که باید بدان ایمان داشته باشد (‌از جمله ایمان به احکام حلال و حرام برخی از خوراکی‌ها و ازدواجهای مذکور در اینجا) اعمال او باطل و بیفایده می‏گردد و در آخرت از زمره زیانکاران خواهد بود.

این پرسش از سوی‌کسانی‌که ایمان آورده‌اند، درباره چیزی‌که برای ایشان حلال شده است‌، یک حالت روحی را به تصویرمی‌کشد، حالت روحی‌گروه برگزیده‌ای که سعادت این را داشته‌اند که مخاطبان پیشین یزدان بزرگوار باشند. هـچنین بیانگر هراس و پرهیزی است‌که در دل و درون ایشان به جنبش و تکان درآمده است‌. هراس و پرهیز از هر آن چیزی‌که در جاهلیّت بوده است و نکندکه اسلام آن را حرام‌کرده باشد. آنان خویشتن را نیازمند پرسش د‌رباره هر چیزی می‌دیدند تـا مطمئن شوند که برنامه نـوین آن را می‌پسندد و معتّرف بدان است‌.

کسی‌که به تاریخ این دوره از زمان بنگرد، چنین تغییر عمیق و دگرگو‌نی ژرفی راکه اسلام در دل و جان عربها پدید آورده بود، لمس می‌کند و می‏بیند. اسلام دل و جان عربها را سخت تکان داده بود، بگونه‌ای سخت‌که همه ته‌نشستهای جاهلیّت را از درونها بیرون افکنده بود. به مسـلمانانی‌که ایشـان را از ژرفای جاهلیّت برگرفته بود تا آنان را به بلندای قلّه سربفلک کشیده والا برساند، چنین فهمانده بود که ایشان از نو متولّد می‌گردند، و دوباره رشد و نمو پیدا می‌کنند و بزرگ می‌شوند. همچنین بد‌یشان آموخته بودکـه بزرگی‌کوچ و سترگی جـهش و اهمّیّت راه صعود و استواری و بزرگواری نعمت را کاملاً از ته دل احساس کنند و بدان پی ببرند. این بودکه تمام تلاش و همه کوشش ایشان را در این مسیر بودکه مطابق این برنامه ربّانی  - ‌برنامه‌ای‌که برکت آن را در حقّ خویش لمس کرده بودند - متحوّل و دگرگون شوند، و از مخالفت با آن برنامه بپرهیزند ... دوری و پرهیز از تمام چیزهائی که در جاهلیّت بدانها عادت و الفت داشتند، ثمره ایـن احساس عمیق‌، و نتیجه این تکان سخت بود.

به همین خاطر پس از آن‌که آیات تحریم را شـنیدید، شروع به پرسشهانی از  پیغمبر   (ص) ‌کردند:

( ماذا اْحِلّ لَهُم‌؟ ) .

چه چیز (‌از خوردنی‌ها و نوشیدنی‌ها) بر آنـان حلال شده است‌؟‌.

تا پیش از نزدیک شدن و دست یازیدن بدان، یقین و اطمینان داشته باشند. پاسخ بدیشان چنین در رسید:

( قُل‌: اُحِلّ لَکُمُ ‌اُلطّیّباتُ ) ...

بگو: بر شما چیزهای پاکیزه حلال شده است‌.

پـاسخ ایـن پـرسش‌، سـزاوار اندیشیدن است‌. چنین پاسخی به خرد آنان این حقیقت را پرتوانداز می‌کندکه‌: ایشان از چیزهای پاک و پاکیزه محروم نشده‌اند، و از چیزهای پاک و پاکیزه منع نگشته‌اند. بلکه هر چیز پاک و پاکیزه‌ای برای ایشان حلال شده است‌، و جز ناپاکیها بر آنان قدغن و حرام نگشته است‌. واقعاً هم این چنین است‌. هر آنچه راکه یزدان بر مومنان حرام فرموده است‌، فطرت سالم از لحاظ حسّی و ظاهری از آن بیزار وگریزان است‌. مانند: مردار و خون وگوشت خوک‌. یا دل با ایمان از آن رمان و متنفّر است‌، همچون حیوانی که به نام غیر خدا سر بریده شده باشد، یا بالای بتها و درکنار آنها ذبح‌گشته باشد، و یاگوشتی‌که به وسیله تیرهای پیکان تقسیم و روی آن برد و باخت شودکه نوعی از قمار بشمار است‌.

به طیّبات، یعنی چیزهای پاکیزه‌که عام است‌، نوعی از طیّبات و اشیاء پاکیزه اضافه می‌شود، و به صورت ذکرخاصّ بعد از عامّ بیان می‌گردد، و آن عـبارت است از نخجیری‌که پرندگان و درّندگان تعلیم یافته برای شکار، آن را می‏گیرند و برای صاحبان خود نگاه می‌دارنـد، پرندگانی همچون شاهین و باز، و درّندگانی همسان سگـهای شکاری و ببرها و یوزپلنگها و شیرها ... پرندگان و درّندگانی‌که صاحبانشان بدانها آموخته‌اند چگو‌نه نخجیر را صیدکنند و زیر چنگالها و پنجه‌های خود نگاه‌دارند:

(وَمَا عَلَّمْتُمْ مِنَ الْجَوَارِحِ مُکَلِّبِینَ تُعَلِّمُونَهُنَّ مِمَّا عَلَّمَکُمُ اللَّهُ فَکُلُوا مِمَّا أَمْسَکْنَ عَلَیْکُمْ وَاذْکُرُوا اسْمَ اللَّهِ عَلَیْهِ وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ سَرِیعُ الْحِسَابِ)

همچنین نخجیری (‌برای شما حلال است که‌) حیوانـات شکاری صید می‌کنند و شما بدانها آموخته‌اید از آنـچه خــدا بــه شما آمـوخته است‌. از نـخجیری کـه چنین حـیوانـاتی بــرای شـما (‌شکـار می‏کنند و خود از آن نمی‌خورند و سالم‌) نگاه می‌دارند بخورید، و (‌به هنگام فرستادن حیوان بـه سـوی شکـار) نـام خدا را بـر ان ببرید، و از خدا بترسید؛ چرا که خداوند سریع ‌الحساب است‌.

شرط حلال بودن نخجیری‌که این پرندگان و درّندگان تعلیم یافته آزموده شکارچی صید می‌کنند این است‌که از نخجیری‌که می‌گیرند، به هنگام شکار خودشان از آن نخورند. وقتی که صاحبانشان هنوز حضور پیدا نکرده‌اند و سر نرسیده‌اند، چنین پرندگان و درندگانی اگرگرسنه‌گردند و از نخجیر خود بخورند، دیگر چنین پرندگان و درّندگانی تعلیم یـافته بشمار نمی‌آیند،و آنچه شکارمی‌کنند متعلّق به صاحبانشان است نه متعلّق به صاحبانشان، و چنین نخجیری برای صاحبانشان حلال نمی‏باشد، هر چندکه بیشترین قسمت از بدن نخجیر بر جای مانده باشد و از آن قسمتها چیزی نخورده باشند، و هر چند هم نخجیر را زنده تحویل صاحبانشان دهند، امّا، خودشان از آن بخشی را خورده باشند. دیگر چنین نخجیری ذبح نمی‌گردد، واگر هـم ذبح‌گردد‌، حلال نیست‌.

یزدان جهان نعمت خود را به یاد مومنان می‌انـدازد و اعطاء چنین حیوانات شکارچی تعلیم یافته‌ای را لطفی در حقّ ایشان می‌شمارد. چراکه مومنان به حیوانـها چیزی را تعلیم داده‌اندکه خدا بدیشان تعلیم داده است‌. این خدا است‌که چنین پـرندگان و درّنـدگان شکار کننده‌ای را مسخّر آنان‌کرده است و رام ایشان فرموده ا‌ست‌، و آنان را توانای بر تعلیم دادن به حیوانها نموده است‌، و بدانان آموخته است که چگونه حیوانـهای شکاری را تعلیم و آموزش دهند ... این نیز یک نگرش جـالب قرآنی است‌. نگرشی‌که سـرشت برنامه حکیمانه‌ای را به دل الهام و به خرد پیغام می‌کندکه نمی‌گذارد لحظه‌ای بگذرد و مناسبتی پیش آید، مگر این‌که در آنها حقیقت مهمّی را در دل زنده می‌کند. این حقیقت‌: یزدان است‌که همه چیز را عطاء فرموده است‌، و همه چیز را آفریده است‌. او است‌که یاد داده است‌، و او است‌که رام‌کرده است‌. هر نوع لطف و فضلی از او است‌. آفریده‌، در هر حرکت و هرکاری و هر مکانی بدو نیازمند است و بدو متوسّل می‌شود ... شخص مومن لحظه‌ای فراموش نمی‌کندکه او از آن خدا است‌، و به سوی خدا برمی‏گردد. همه چیز هستی او، و همه چیز پیرامون او، و بالاخره همه پدیده‌ها و همه رخدادها، متعلق به خدا است و بدو مربوط می‌گردد. شخص مومن لحظه‌ای غافل نمی‌گردد از این‌که دست خدا را و لطف او را در هر اراده درونیش‌، و در هر تکان عصبی از سلسله اعصابش، و در حرکتی از حرکات انـدامش مشاهده‌کند و ببیند ... مومن با بودن همه اینها واقعاً انسان «‌ربّانی‌» و مسلمان یزدانی می‌گردد.

خدا به مومنان می آموزدکه نام یزدان را بر نخجـیری ذکرکنندکه حیوانات شکاری آن را شکار می‌کنند و می‏گیرند. ذکر پروردگار و بردن نام‌کردگار وقتی انجام می‌گیردکه پرنده یا حیوان درّنده شکاری را به سـوی نخجیر سرمی‌دهند و برای شکارکردن رها می‌سازند. چر اکه چه بسا پرنده یا درّنده شکاری‌، نخجیر را با  چنگال یا با دندانهای خود بکشد. در این صورت‌،‌کار پرنده یا درّنده شکاری به منزله ذبح نخجیر خواهد بود، و بردن و یادکردن نام خدا هم در وقت ذبح انـجام می‌پذیرد. در شکارکردن هم هنگام رهاکردن و سر دادن پرنده یا درّنده شکاری نام خدا برده می‌شود و همچون ذکر خدا به هنگام ذبح محسوب می‌گردد.

سپس در پایان آیه‌، مومنان را به تقوا و پـرهیزگاری می‌ ‌خواند و از عذاب و خشم خدا می‌ترساند، و ایشان را از حساب سر‌یع یزدان به هراس می‌اندازد ... بدین وسیله‌کار حلال و حرام بودن را بطورکلّی بدین احساس پیوند می‌دهدکه محور هرگونه نیّتی و هر نوع کاری در زندگی مومن است‌. احساسی است‌که سراسر زندگی را به ارتباط با خدا، و درک عظمت خداوندگار، و پائیدن انسان توسط یزدان‌، در آشکار و پنهان‌، تبدیل می‌کند:

(‌و اتَّقُوا اللهَ‌، انَّ‌ اللهَ سَریعُ الحِسابِ ) .

از خدا بترسید، چرا که خداوند سریع‌الحساب است‌.

بیان چیزهائی‌که برای آنان حلال‌گشته است اسـتمرار می‏یابد، و ازدواجهای حلال برای آنـان بدان ملحق می گردد.

(الْیَوْمَ أُحِلَّ لَکُمُ الطَّیِّبَاتُ وَطَعَامُ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ حِلٌّ لَکُمْ وَطَعَامُکُمْ حِلٌّ لَهُمْ وَالْمُحْصَنَاتُ مِنَ الْمُؤْمِنَاتِ وَالْمُحْصَنَاتُ مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ مِنْ قَبْلِکُمْ إِذَا آتَیْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ مُحْصِنِینَ غَیْرَ مُسَافِحِینَ وَلا مُتَّخِذِی أَخْدَانٍ) .

امروزه (‌با نزول ایـن آیـه‌) بـرای شما هـمه چیزهای پاکیزه (‌طبع سـالم پسند) حـلال کـردید، و (‌ذبـاءح و) خوراک اهل کتاب (‌جز آنچه با آیات دیگر تحریم شـده است‌، برای شما حلال است‌) و خوراک شما برای آنـان حلال است‌، و (‌ازدواج با) زنان پاکدامن مومن‌، و زنـان پاکدامن اهل کتاب پیش از شما، حلال است‌، هرگاه کـه مهریه آنان را بپردازید و قصد ازدواج داشته بـاشید و منظورتان زناکاری یا انتخاپ دوست نباشد.

بدین منوال انواع دیگری از چیزهای حلال‌، باردیگر بر شمرده می‌شود، و با این سخن یزدان‌، این چنین آغاز می‌گردد: .

( أ‌لیو‌م‌اُحِّل لکٌـٌم‌آلطّیبات ).

امروزه (‌با نزول ایـن آیـه‌) بـرای شـما هـمة چیزهای پاک (‌طبـع سالم پسند)حلال  کردید.

بدین وسیله‌، معنائی مورد تاکید قرار می‌گیردکه بدان اشاره‌کردیم‌، و میان آن و میان انواع جـدیدکالاها و متاعها ییوند داده می‌شود.کالاها و مـتاعهائی‌که از زمره چیزهای پاک و پاکیزه بشمار آمده‌اند.

در اینجا بر برگی از برگهای بزرگاری اسلامی آگاه می‌گردیم‌. برگی‌که مربوط به رفتار با غیر مسـلمانان است‌. غیرمسلمانانی‌که در جامعه اسلامی و در «‌کشور اسلام‌» زندگی می‌کنند، یا اهل‌کتابی‌که روابط عهد و پیمان‌، ایشان را به اسلام ربط و پیوند می‌دهد.

اسلام تنها بدین اکتفاء نمی‌کندکه آزادی دینی و مذهبی به اهل کتابی عطاء‌ کند که درکشور اسـلامی زندگی می‌کنند یا با مسلمین عهد و ییمان دارند، سپس ایشان راگوشه‌گیر و برکنار سـازد، تـا در جـامعه اسـلامی معزول و مظلوم‌، یا مطرود و منفورگردند.

بلکه برعکس آنان را در فضای مشارکت اجتماعی‌، و مودّت و محّبت، و معاشرت زیبا و آمیزش صمیمانه‌، آزاد می‌گذارد و تلاش وکوششان را ارج مـی‌نهد، و خوراک ایشان را برای مسلمانان‌، و خوراک مسلمانان را برای ایشان حلال می‌کند، تـا بدین وسیله دید و بازدید و مهمانی‌کردن و با یکدیگر خوردن و نوشیدن میانشان انجام پذیرد، و جامعه سراسر در سایه مودّت و محّبت و بزرگمنشی و بزرگواری قرارگیرد و بیاساید ... همچنین زنان پاکدامنشان را - ‌که همان محصنات به معنی عفیفات آزاده‌اند - برای مـردان مسـلمان حلال می‌دارد، و نام ایشان را درکنار نام زن آزاده پاکدامن مسلمان ذکر می‌نماید. این هم بزرگمنشی و بزرگواریی است‌که در میان پیروان ادیان و مذاهب جز پـیروان ادیان و مذاهبی به خود ندیده‌اند که در کشور اسلامی زیسته‌اند و زندگی بسر برده‌اند. از جمله مرد مسیحی کاتولیک از ازدوج با زن ارتودوکس‌، یا پروتستان‌، و یا مارونی مسیحی سر باز می‌زند. به عقیده‌کاتولیکها، کسی‌که با چنین فرقه‌هائی ازدواج‌کند، نسبت به آئین خود سست بوده و از ایمان خویش دست‌کشیده است‌! بدین منوال آشکار و پدیدار است‌که اسلام یگانه برنامه‌ای است‌که اجازه می‌دهد یک جامعه جهانی پیدا و پا بر جا گردد، جامعه‌ای‌که در آن میان مسمانان و پیروان آئینهای اهل‌کتاب‌، هیچگونه‌کناره‌گیری و گریزی نیست‌، و میان پیروان سائر عقائدگـوناگون‌، فواصل و موانـی وجود ندارد، پیروان عقائد مختلفی‌که پرچم جامعه اسلامی بر آنان سایه افکنده باشد. البتّه این امر در معاشرت و همزیستی و سلوک و رفتار است‌، امّا ریاست و سرپرستی و رفاقت و دوستی‌، و یاری و مددکاری‌، حکم جداگانه دیگری دا‌رد و در روند سوره خواهد آمد.

شرط حلال بودن ازدواج با زنان اهل‌کتاب‌، همان شرط حلال بودن ازدواج با زنان مسلمان پاکدامن است‌:

 (و إذا اتیتُمُوهُنَّ أجُورَهُنَّ مُحْصِنینَ غَیرَ مُسافِحینَ وَلا مُتَّخِذی أخْدانٍ)     

هرگاه که‌مهریه‌آنان‌را بپردازید وقصد ازدواج داشته باشید و منظورتان زناکاری یا انتخاب دوست نباشد. بدین معنی که مَهریّه‌ها پـرداخته‌گردد. مـراد ازدواج شرعی باشد. ازدواجی‌که مرد با آن زن خود را در دژ پاکدامـنی نگاه مـی‌دارد و او را مصون و محفوظ می‌نماید، نه این‌که پرداخت این اموال برای زنـا یـا دوست بازی باشد ... زنا بدین شیوه است‌که زن متعلّق هر مردی وکسی شود. و دوست بازی هم این است که زن در اختیار دوست ویژه‌ای بدون ازدواج قرارگیرد ... در جاهلیّت عربی هر دوی اینها معروف و متداول بود، و در جامعه جاهلی به رسمیّت شناخته شده بود، پیش از آن‌که اسلام ظهورکند و ج‍امعه ج‍اهلی را پاکیزه دارد، و آن را از ژرفای پست مغاک بلند دارد و به قله والای افلاک برساند.

د‌ر پی ا‌ین احکام‌، پیرو تند و تیز لبریز از بیم و تهدید به میان می‌آید:

 (وَمَنْ یَکْفُرْ بِالإیمَانِ فَقَدْ حَبِطَ عَمَلُهُ وَهُوَ فِی الآخِرَةِ مِنَ الْخَاسِرِینَ)‌.

هرکس که انکارکندآنچه را که باید بدان ایمان داشته باشد (‌از جمله ایمان به احکام حلال و حرام بـرخـی از خوراکی‌ها و ازدواجهای مذکور در ایـنجا) اعمال او باطل و بیفایده می‏گردد ودر آخرت از زمره زیانکاران خواهد بود.

همه این قوانین و احکام واگذار به ایمان هستند. اجراء قوانین و احکام‌، ایمان است‌، و یا دلیل وجود ایـمان است‌. کسی‌که از قوانین و احکام سرباز می‌زند، در حقیقت ایمان را قبول ندارد و آن را پوشیده وپنهان می‌سازد و نمی‌پذیرد. کسی هم‌که منکر ایـمان‌گردد، اعمال و افعالش پوچ و باطل می‌شود و از او پذیرفته نمی‏گردد و به خودش برگردانده می‌شود و قبول نمی‌افتد. فعل «‌حَبط‌» از مصدر «‌حَبوط‌» است‌که به معنی آماسیدن و بادکردن حیوان و مردن آن است‌، بر اثر تغذیه ازگیاه سمّی و زهرآگین ... این هم تصویری از عمل باطل وکردار پوچ است‌. عمل باطل وکـردار پوچ‌، نخست باد می‌کند و آماسیده می‌شود، ولی بعداً نابود می‌شود و بر باد می‌رود، هـمچون حیوانـی‌که مسموم می‏گردد و باد می کند و آمـاسیده می‌شود و می‌میرد ... در آخرت هم غیر از پوچ شـدن عـمل و بیسود بودن آن در جهان‌، زبان و وبال ‌گردن می‏گردد. این پیرو شدید و تهدید خوفناک به دنبال یک حکم شرعی می‌آیدکه به خوردنی‌ها و ازدواجهای حلال اختصاص دارد، و دالّ بر پیوند جزئیات ایـن برنامه و ارتباط بخش های آن است‌. بیانگر این واقعیّت است‌که هر جزئی و بخشی از این برنامه، «‌دین‌» بشمار است‌، دینی‌که از مخالفت با آن صرف نظر نمی‏گردد، و چه کار بزرگ و چه ‌کار کوچکی انجام پذیرد و مخالف با آن باشد، پذیرفتنی نیست‌.

*

درکنار سخن از خوردنی‌های حلال و صحبت از زنانی که ازدواج با آنان آزاد است‌، از نماز و احکام طهارت برای انجام نماز سخن می‌رود:

(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذَا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلاةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَکُمْ وَأَیْدِیَکُمْ إِلَى الْمَرَافِقِ وَامْسَحُوا بِرُءُوسِکُمْ وَأَرْجُلَکُمْ إِلَى الْکَعْبَیْنِ وَإِنْ کُنْتُمْ جُنُبًا فَاطَّهَّرُوا وَإِنْ کُنْتُمْ مَرْضَى أَوْ عَلَى سَفَرٍ أَوْ جَاءَ أَحَدٌ مِنْکُمْ مِنَ الْغَائِطِ أَوْ لامَسْتُمُ النِّسَاءَ فَلَمْ تَجِدُوا مَاءً فَتَیَمَّمُوا صَعِیدًا طَیِّبًا فَامْسَحُوا بِوُجُوهِکُمْ وَأَیْدِیکُمْ مِنْهُ مَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیَجْعَلَ عَلَیْکُمْ مِنْ حَرَجٍ وَلَکِنْ یُرِیدُ لِیُطَهِّرَکُمْ وَلِیُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکُمْ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ).

ای مومنان‌ هنگامی که برای نماز بپاخاستید (‌و وضـو نداشتید)‌، صورتها و دستهای خود را همراه با آرنجها بشوئئد، وسرهای خود (‌همه یاقسمتی از آنها)‌را مسح کنید، و پاهای خود را همراه با قوزکهای آنها بشوئید. و اگر جنب بودید (‌و خواستید نماز بخوانـید، همه بـدن‌) خود را بشوئید. و اگر بیمار بودید (‌و بـیماری مـانع از استعمال آب بود) یا این که مسافر باشید (‌و یـافتن آب برایتان دشوار بود) یا این که یکـی از شما از پـیشاب برگشت، یـا بـا زنـان مـجامعه کـردید، و (‌در همه ایـن صورتها، آب برای غسل یا وضو) نیافتید، با خاک پاک تیمّم کنید، (‌بدین شکل که دو بار کف دست بر خاک زده و) با آن بر صورتها و دستهای خود (‌تا مچ، یـا آرنـج‌) بکشید. خداوند نمی‌خواهد شـما را بـه تنگ آورد و بـه مشقّت اندآزد، و بلکه می‌خواهد شما را (‌از حیث ظاهر و باطن‌) پاکیزه دارد و (‌با بیان احکام اسلامی‌) نعمت خود را بر شما تمام نماید، شاید که شکر (‌انعام و الطاف‌) او را (‌با دوام بر طاعت و عبادت‌) بجای آورید.

سخن گفتن از نماز و طهارت‌، درکنار سخن‌گفتن خوراکی‌های حلال و ازدواج با زنانی‌که برای شوهران حلال هستند، همچنین سخن‌گفتن از حکم طـهارت در کنار سخن گفتن از احکام شکارکردن و احرام بستن و نحوه رفتار با کسانی که مسلمانان را از مسجدالحرام بازمی‌دارند، اینها اتّفاقی و تصادفی‌، محض خالی نبودن عریضه‌، و پـیاپی قرار دادن واژه‌هـا و جمله‌ها، ذکر نشده‌اند، و دور از فضای رونـد گفتار و اهداف آن‌، ردیف و پیاپی قرار نگرفته‌اند. بلکه هر یک در جای مناسب روندگفتار، و برای فلسفه‌ای‌که در نـظم و ترتیب قرآن دارند، ذکر شده‌اند و آمده‌اند.

نخستین نگرش، نگریستن به نوع دیگری از چیزهای پاکیزه است‌. از میان چیزهای پاکیزه‌کاملا روحی که در کنار خوراکی‌های حلال و پاکیزه‌، و زنان حلال برای ازدواج ذکر می‌شود. نوعی است‌که دل مومن در آن لذّتی را می‌یابدکه در سائر لذائذ دیگر نخواهد یافت‌، و آن لذّت ملاقات با خدا است‌، در فضائی از پاکی و فروتنی و یکرنگی ... قرآن چون از سـخن‌گفتن از خوراکیهای پاکیزه و حلال‌، و از زنـان حلال برای ازدواج می‌پردازد، برای صحبت از طهارت و نماز اوج می‌گیرد تا بدین وسیله انواع‌کالای پاکیزه و اشیاء حلال را در زندگی انسان تکمیل سازد، انواع‌کالای پاکیزه و اشیاء حلالی که وجود «‌انسـان‌» در پـرتو آن کامل میگردد.

دومین نگرش، این است‌که احکام طـهارت و نـماز، همچون احکام طعام و ازدواج‌، و بسان احکام نـخجیر حلال و حرام‌، و همانند احکام رفتار با مردمان در حال صلح و جنگ‌، مهّم بوده و همه این احکام جدای از یکدیگر نیستند، و این احکام‌، با سائر احکام دیگری‌که در سوره خواهند آمد، دوشادوش و همتا و همسان همدیگرند ... همه آنها عباد یزدان جـهان بشمارند، و همه آنها دین ایزد متعال محسوبند. در این آئین‌، میان بخشهائی‌که در اصطلاح فقهی - در ایـن اواخر - «‌احکام عبادات‌» و بخشهائی که «‌احکام معاملات‌» نام داده شده‌اند، جداگانگی وگسیختگی وجود ندارد.

تفرقه‌ای که «‌فقه‌» برحسب مقتضیات «‌تالیـف‌» و «‌تبویب‌» به وجود آورده است‌، در اصل برنامه الهی‌، و در اصل شریعت اسلامی‌، وجود ندارد. برنامه یـزدان اسلامی‌، این بخش و آن بخش را از هم جدا نمی‌کند و بطور یکسان از مجموعه بخشها فراهم می‌آید، و حکم هر بخشی با حکم بخش دیگری برابر است‌، و در تشکیل دین خداوندگار و شریعت آفریدگار و برنامه یزدان دادار، دارای ارج و پایه همگون و همسان است‌. این از آن‌، و آن از این‌، در فرمانبرداری و پـیروی از خدا، برتر نیست‌. نه تنها برتر نیست‌، بلکه یکی مکمّل دیگری است وهیچ بخشی بدون بخش دیگر، راست و درست و پایدار و پاجا نمی‌ماند. دین بطور یکسان‌، صحیح و درست نمـی‌باشد مگر با پیاده‌کردن هر دو بخش عبادات و معاملات در زندگانی گروه مسلمانان‌. همه احکام و همه بخشها، «‌عقود» و پیمانهائی است‌که یزدان سبحان وفای بدانها را خواستار شده است ... همه آنها هم‌«‌عبادات‌» است و شخص مسلمان همه آنها را به قصد قربت و نزدیکی به یزدان جهان انجام می‌دهد. و همه انها یکسره «‌اسلام‌» و اقرار یعنی تسلیم فرمان خدا شدن‌، و اعتراف مسلمان به بندگی یزدان مـنّان نمودن است‌.

در اسلام «‌عبادات» تنها، و «‌معاملات‌» جدا، وجود ندارد. چنین اصطلاحاتی مربوط به «‌تالیـفات فقهی‌« است‌. هم عبادات مصطلح و هم معاملات مصطلح‌، هـر دو بخش رویهمرفته «‌عبادات‌» و «‌فرائض‌» و «‌عقود» و پیمان با یـزدان جهـانند، و خلل واردکردن و زیـان رساندن به چیزی از آنـها، خلل واردکردن و زیـان رساندن به پیمان ایمان با یزدان است‌[12]‌.

این نگرشی است‌که رونـد قرآنی بدان اشارت می‌نماید، بدان هنگام‌که این احکام‌گوناگون را در روند سوره ذکر می‌فرماید.

(  یا أیّها الّذین ‌آمنوا اذا ُقمُتم‌ الی الصّلاه ) .

ای مومنان‌: هنگامی که برای نماز بپاخاستید....

نماز ملاقات با خدا است‌. ا‌یستادن در حضور یـزدان است‌. دعاکردن و راز و نیاز با ایزد مـّنان است‌. باید بر١‌ی چنین مو ‌قعیّتی‌ آما‌دگی پیدا‌کرد. همچنین باید با پاکی بدنی، پاکی روحی همراه‌گردد. ما گمانمان بر این است‌که وضو به خاطر همین است -‌البّته خدا بهتر می‌داند - فرائض منصوص در این آیه‌، عبارت است از: شستن صورت‌، شستن دستها تا آرنجها، مسح سر، و شستن پاها تا قوزکها ... پیرامون این فرائض‌، اختلاف فقهی اندکی در میان است‌. مهمترین این اختلاف‌، چنین است‌: ایا این فرائض به همان ترتیبی باید انجام بپذیرد که ذکرکرده‌ایم‌؟ یا ایـن‌که بدون چنین ترتیبی هم‌کافی و بسنده است‌؟ پاسخ دوگونه است‌.

این در حدث اصغر، یعنی بی‌وضونی است‌. امّا جُنّب بودن - خواه با نـزدیکی زنـاشوئی باشد و خواه با احتلام‌، موجب غسل می‌گردد.

وقتی‌که قرآن از بیان فرائض وضو، و غسل می‌پردازد، شروع به بیان حکم تیُمم می‌نمایدکه در حالتهای زیر انجام می‌پذیرد:

کّلی هرگاه شخص بی‌وضو، یا شخص جنب‌، آب را پیدا نکند.

حالت‌.دیگر، وقتی است‌که شخص بی‌وضو یـا جنب بوده و بیمار باشد و آب برای او زیان داشته باشد یـا اذیت و آزارش کند.

حالت سوم‌، وقتی است‌که شخص مسافر بوده و بی‌وضو و یا جنب باشد.

قرآن درباره حدث اصغر، یا بی‌وضوئی‌، چنین تعبیری دارد:

(‌آو جاء‌آحٌد مئکُم‌من الغائِطِ)

یا این که یکی از شما از پیشاب برگشت.

غائط به معنی مکان‌گود است‌، مکان‌گودی‌که عربها برای پیشاب بدانجا می‌رفتند. برگشت از مکان‌گود، کنایه از قضای حاجت‌، چه شاشیدن باشد و چه دفـع مدفوع‌.

از حدث اکبر، یـا جنب بودن نـیز ایـن‌ تعبیر میفرماید:

«‌او لا مَستُُمُُ ‌النّساء »

یا با زنان مجامعه کردید.

 

این تعبیر لطیف برای‌کنایه از نزدیکی زناشوئی بسنده است‌.

در این حالتها، شخص بی‌وضو یا جُنُُب‌، نــماز نمی‌خواند تا تیمّم نکند. برای تیمّم زمین پاکی را پـیدا می‌کند، یعنی چیز پاکی را از جنس موادّ زمین باشد - با واژه طیّب‌، یعنی خوب‌، از طهارت و پاکی‌، تعبیر شده است - ‌هر چندکه این چیز پاک از جنس موادّ زمین‌، خاکی بر پشت حیوانات‌، یا خاکی بالای دیوار یـا روی دیوار باشد.

کف دو دست را بر آن می‌زند، سپس آن دو را فوت می‌کند، بعدکف دو دست را بر چهره‌اش می‌مالد، سپس آنها را بر دستهایش می‌مالد تا آرنجها. یک بارکف دو دست را بر خاک زدن برای چهره و دستها بسنده است‌، و یا دو بار زدن لازم است ... دو قول در میان است‌.. اختلافات فقهی پیرامون مـقصود از فرموده خدا:

 (‌او لا مَستُُمُُ ‌النّساء) در میان است‌: آیـا مراد از مُلامسه‌، لمس و برخورد پوست بدن طرفین است‌؟ و یا به معنی جماع و نزدیکی زناشوئی است‌؟ اگر مُلامسه به معنی لمس و تماس پوست بدن است‌، آیـا چنین لمس و تماسی با شهوت و لذّت انجام پذیرفته است یا بدون شهوت و لذّت صورت‌گرفته است‌؟ اختلافهائی در این زمینه موجود است‌.

گذشته از اینها، پرسش دیگری در مـیان است‌: آیـا سردی آب، وقتی‌که شخص بیمار نیست‌، و یا هراس از بیمار شدن و اذیت و آزار دیدن‌، می‌تواند مجوّز تیمّم باشد یا خیر؟ ارجح اقوال این است‌که‌: بلی‌ ! در چنین اوضاعی می‌توان تیمّم کرد.

در پایان آیه‌، این پیرو ذکر می‌گردد:   

 ( ما یرید الله لیجعل علیکم من حرج , ولکن یرید لیطهرکم , ولیتم نعمته علیکم لعلکم تشکرون).

. خداوند نمی‌خواهد شما را بـه تـنگ آورد و بـه مشـقت اندازد، و بلکه می‌خواهد شما را (‌از حیث ظاهر و باطن‌) پاکیزه دارد و (‌با بیان احکام اسلامی‌) نعمت خود را بر شما تمام نماید، شاید که شُکر (‌انعام و الطاف‌) او را (‌با دوام بر طاعت و عبادت‌) بجای آورید.

پاکیزگی حالت واجـبی برای ملاقاف با خدا است - همانگونه‌که قبلاً گفتیم - و پاکیزگی جسمی و روحی با وضوگرفتن و غسل نــمودن حاصل می‌گردد. امّا با تیـمّّم تنها پاکیزگی روحی فراهم میآید. تیمّم هم وقتی انجام می‌پذیردکه آب یافته نشود، و یا زیـان و ضـرری از اسـتعمال آب نـاشی‌گردد. چراکه یـزدان سبحان نمی‌خواهدکه مردمان را به رنج و زحمت اندازد و با انجام وظائف و تکالیف سخت ایشان را به تنگنا افکند و به مشقت‌گرفتار سازد. بلکه یزدان مهربان می‌خـواهد مردمان را پاکیزه دارد، و با نعمت طهارت بر آنان منّت نهد، و ایشان را به سوی سپاسگزاری از نعمت‌کشاند، تا نعمت را برایشان چند برابر فرماید و بر نعمـتشان بیفزاید. این هم مهربانی و فضل و لطف و واقعیّت است که در این برنامه ساده و درست الهی موجـود است‌. فلسفه وضـو و غسل و تیمّم‌، اندیشه ما را به خو‌د جلب و مشغو‌ل می‌دارد، آنجاکه نص قرآنی می‌فرماید:

( ولکن یرید لیطهرکم , ولیتم نعمته علیکم لعلکم تشکرون).

بلکه می‌خواهد شما را (‌از حیث ظاهر و باطن‌) پـاکیزه دارد، و (‌با بیان احکام اسلامی‌) نعمت خود را بـر شـما تمام نماید، شاید که شکر (‌انعام و الطاف‌) او را (‌با دوام بر طاعت و عبادت‌) بجای آورید.

فلسفه ایـن نص ما را مـتوجه هماهنگی و وحدتی میسازدکه اسلام در مراسم عبادی و در قوانـین اجتماعی‌، یکسان آن را پیاده می‌سازد. وضو و غسل تنها برای پاکیزگی جسم نیست و بس. تا امروزه فلسفه بافی بیاید و بگو‌ید: ما نیازی به این مقرّرات نداریـم‌، همانگونه‌که عربهای بدوی و ابتدائی داشتند! زیرا مـا بنابه خـواست تمدّن به‌گرمابه مـی‌رویم و استحمام می‌کنیم و اندامهایمان را تـمییز می‌نمائیم‌! امّـا چنین فلسفه بافی متوجه نشده‌اندکه وضو یا غسل تلاش دو بعدی و دو چندانی است برای اتّحاد و اتـّفاق نظافت جسم و طهارت روح در یک‌کار، و در یک عبادت. کار و عبادتی‌که مؤمن با انجام آن متوجّه خدای خود می‏گردد. و جانب پاکیزگی روحی نیرومندتر از جانب پاکیزگی جسمی است‌. زیرا به هنگام نبودن آب و عدم دسترسی به استفاده از آن‌، تیمّـم جایگزین آب می‌شود، و تیمّم جزپاکیزگی روحی را تامین نمی‌کندکه مهمّتر از جنبه جسمی است ... بالاتر از همه اینها، این آئـین برنامه همگانی عامّی است‌که با همه حالتها و تـمام محیطها، وکلّیّه اوضـاع‌، با نظام و سـیستم یگانه استواری‌، رویـاروی می‌گردد، و فلسفه‌اش در همه حالتها و محیطها و اوضاع حاصل می‌آید، و در شکلی از اشکـال‌، و در معنائی از معانی‌، پـیاده می‌گردد، فلسفه‌ای‌که به هیچوجه پوچ و باطل نمی‌شود، و تخلف نمی‌کند.

پس بکوشیم‌که اسرار این عقیده را بفهمیم، پیش از آن که بدون آگاهی و رهنمود وکتاب روشن و روشنگری‌، درباره چنین عقیده‌ای‌، حکم صادرکنیم و فتوا دهیم‌. همچنین بکوشیم با یزدان جـهان ادب بیشتری داشته باشیم، چه در چیزی‌که می‌دانیم و چه در چـیزی‌که نمی‌دانیم‌[13]‌.

همچنین صحبت از تیمّم برای ادای نـماز به هنگام دشواری وضو یا غسل با آب، و یا زیان داشتن آب‌، ما را بر ان می‌داردکـه نگرش دیگری به خود نـماز بیفکنیم، و حرص و آز برنامه اسلامی بر اقامه نماز را وراندازکنیم‌، و با دقّت بنگریم‌که همه موانع را از سر راه گزاردن نماز بدور می‌اندازد، و هیچ عذری را برای ترک نماز ازکسی نمی‌پذیرد. چنین حکمی به اضافه احکام دیگری که درباره نماز خوف‌، و نـماز بیمار، همچون نشسته خواندن نماز یا بر پشت خواندن نماز، و نماز خواندن برحسب امکان هرگونه‌که دست دهد، همه این احکام خبر از حرص و ولع فراوانـی می‌دهدکه اسلام برای اقامه نماز مبذول می‌دارد، و بیانگر ایـن واقعیت است‌که برنامه الهی چه اندازه بر این عبادت تکیه می‌ورزد تا اهداف تربیتی خود را در نفس بشری پیاده و مستقر سازد. چراکه از ملاقات با خدا، و ایستادن در پیشگاه الله‌، وسیله بسیار موثّری می‌سازد، و در نازک‌ترین شرائط و سخت‌ترین اوقات‌، در انجام نمازکوتاهی نشان نمی‌دهد، و نمی‌گذارد هیچ مانعی از موا‌نع و هیچ مشکلی از مشاکل‌، مسـلمان را از ایـن ایستادن در پـیشگاه خدا و از این ملاقات با خدا بازدارد، ملاقات بنده با معبود خودش‌. یـزدان جهان بهیچوجه اجازه نمی‌فرماید، بنده‌اش به علتی از علل‌، و به سببی از اسباب، از او بگسلد و منقطع شود. نـماز مایه شادابی دل‌، و آسایش درون‌، و آرامش بیرون، و بهره‏مندی از عزّت‌، و ماندگاری نعمت است‌.

*

به دنبال احکـام طهارت‌، و احکام پیش از آن‌، احکامی که مومنان را متوجه نعمت خدا می‌سازد، نعمتی‌که در پرتو ایمان بدانان عطاء فرموده است‌، و یادآوری پیمان یـزدان با ایشـان‌، مبنی برگوش بفرمان بودن و فرمانبرداری کردن‌، همان پیمانی‌که با بستن آن‌، داخل دائره اسلام شده‌اند - همانگونه که‌گفتیم - و همچنین به دنبال تذکّر مومنان به تقوا و پرهیزگاری‌، و یادآوری ایشان بدین نکته‌که آفریدگار از نـیّتها و رازهای سینه‌ها، و افکار و اندیشه‌های دلهایشان کاملا آگاه است‌، چنین آیه‌ای می‌آید: وَاذْکُرُواْ نِعْمَةَ اللّهِ عَلَیْکُمْ وَمِیثَاقَهُ الَّذِی وَاثَقَکُم بهِ إِذْ قُلْتُمْ سَمِعْنَا وَ أَطَعْنَا وَ اتَّقُواْ اللّهَ انَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصّّدُور )

 (‌ای مومنان‌!) به یاد آورید نعمت (‌هدایت دین‌) خدای را بر خود، و به یاد آورید پیمانی را که (‌توسط پیغمبر در عقبه دوم‌) با شما بست‌، بدانگاه کـه گـفتید: شنیدیم و اطاعت کردیم (‌و در خوشی و ناخوشی و گنج و رنـج‌، ای پیغمپر با تو همراهیم‌)‌. و از خدا بترسید کـه خدا از راز درون سینه ها آگاه است .

نـخستین کسـانی‌که مـخاطبان ایـن قرآن بودند - همانگونه‌که قبلاگفتیم - ارزش نعمتی را می‌دانسـتند که یزدان با این آئین بدیشان عطاء فرموده بود. چراکه حقیقت نعمت مبذوله یـزدان را درهستی خـود، ودر زندگی خویش‌، و در جامعه خویشتن‌، و جایگاهی‌که در میان همه انسانهای پیرامونشان پیدا کرده بودند، لمس میکردند و می‌یافتند. بدین خاطر تنها اشـاره کردن بدین نعمت بسنده بود. چه اشاره‌کردن‌، دلها و دیده‌ها را به حقیقت ستبر وسـترک و مجسّم و ملموس در زندگانیشان‌، رهنمود می‌کرد و متوجّه می‌ساخت‌.

همچنین تنها اشاره‌کردن به پیمان یزدان با ایشان بس بود، پیمانی‌که خدا با آنان بسته بود و در آن‌،‌گوش بفرمان بودن و فرمانبرداری‌کردن را از ایشان خواسته بود. تنها اشاره‌کردن‌، حقیقتی را آماده و جلوه‌گر می‌داشت‌که مستقیماً با آن آشنا بودند و سر وکار داشتند. همچنین خود را مفتخر می‌دیدند وقتی‌که خویشتن را طرف معامله یـزدان مشـاهده مـی‌کردند! یعنی زمانی که مـی‌دیدندکه خداوند بزرگو‌ار، در معامله‌ای‌که با خدا انجام می‌دهند، ایشان را یکی از دو طرف قرارداد محسوب می‌دارد، عـزّت و عظمتی در درونشان پیدا و هویدا می‌گشت‌. حق هم همین بود و همین است‌! این امرکار بس بزرگی در آئینه دل مؤمن است‌. وقـتی‌که خوب چنین حقیقتی را می‏بیند و می‌فهمد و ورانداز و بررسی می‌کند، این‌کار آن اندازه والای والا در نظر جلوه‌گر می‌آیدکه بدان می‌نازد و گردن می‌افرازد.

از ایـنجا است‌که خدا ایشـان را در ایـن باره به پرهیزگاری واگذار می‌فرماید و به آشنائی دل با خدا حواله می‌نماید، و به دل راه می‌دهدکه بدانـد: خدا اندیشه‌ها و رازهائی را می‌پاید و مراقبت می‌نماید که از آن می‌گذرد:

 ( و اتّقوُا الله إن الله علیمٌٌ‌ بذات آلصّدُوُر ) ٠

از خدا بترسید که خدا از راز درون سـینه‌ها بس آگاه است

تعبیر «‌ذات الصدور» تعبیر الهـامگرانه‌ای است که مفهوم را به تصویر می‌زند، و آشکارا و هویدا مقصود را می‌نمایاند. در قرآن در موارد فراوانی بدین تـعبیر برمی خوریم‌، لذا زیبا است‌که از ریزه‌کاری و ظرافت و زیبائی و الهامی سخن بگوئیم‌که در آن نـهفته است‌. «‌ذات الصدور»‌: یعنی همدم سـینه‌ها و ملازم آنـها و چسبیده بدانها ... این هم‌کنایه از احسـاسات پـنهان و خاطره‌های نــهان و رازهای پوشیده در آن است‌. احساسات و خاطره‌ها و رازهائی که ملازم سینه‌ها و همدم آنها است ... احساسات و خاطره‌ها و رازها هم هر اندازه مخفی و مکتوم و مدفون در سینه‌ها باشد، برای دانش یزدان مکشوف و معلوم است‌، یزدانی‌که آگاه از خود سینه‌ها و اندیشه‌ها و رازهای درون آنها است‌.

*

از زمره پیمانی‌که خدا با مـلت مسـلمان بسته است‌، قیمومت دادگرانه ملت مسـلمان بـر انسـانها است‌. دادگری مطلقی‌که شاهین ترازوی آن بر اثر دوستی و دشمنانگی بدین سو و آن سو نـمی‌گراید، و به خاطر خویشاوندی یا مـصلحت جوئی و هوا و هوس‌، بهیچوجه و در هیچ حال‌، بالا و پائین نمی‌افتد. دادگری جوشیده از ایمان به نظارت خداونـد یگانه‌، و بردمیده از درک پائیدن یزدان و دانـش بیکران و آگاهی بی‏پایان او از نهانی‌ها و پنهانی‌های درون سینه‌های مردمان‌، دور از هر نوع موثّری است‌. از اینجا است‌که چنین نـدائـی طنین‌انداز می‌شود:

 ( یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ کُونُواْ قَوَّامِینَ لِلّهِ شُهَدَاء بِالْقِسْطِ وَلاَ یَجْرِمَنَّکُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلَى أَلاَّ تَعْدِلُواْ اعْدِلُواْ هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَى وَاتَّقُواْ اللّهَ إِنَّ اللّهَ خَبِیرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ ) .

 ای مومنان‌! بر ادای واجبات خدا مواظبت داشته باشید و از روی دادگری گواهی دهید، و دشمنانگی قومی شما را بر آن ندارد که (‌با ایشـان‌) دادگری نکنید. دادگری کنید که دادگری (‌بـویژه بـا دشـمنان‌) بـه پـرهیزگاری نزدیکتر (‌و کوتاه‌ترین راه به تـقوا و بـهترین وسـیله برای دوری از خشم خدا) است‌. از خدا بترسید که خدا آگاه از هر آن چیزی است که انجام می‌دهید)‌.

خداوند مؤمنان صدر اسلام را بازمی‌دارد از ایـن‌کـه دشــمنانگی کسـانی که ایشـان را از مسـجدالحرام بازداشته‌اند، به تـجاوز و تـعدی بکشاند. دست باز داشتن از تعدّی و تجاوز به ا‌شخاصی‌که تعدّی و تجاوز کرده‌اند و به ناحق مسلمانان را از مسجدالحرام باز داشته‌اند، اوج خـویشتنداری و بزرگواری است‌. آن مرتبه والانی‌که قرآن با برنامه تربیتی یزدانی استوار و درست خـود، ایشان را بدانجا می‌کشاند و می‌رساند. این‌، مؤمنانندکه نهی می‌کردند از این که دشــمنانگی ایشان را بر آن داردکه از دادگری‌کناره‌گیری و دوری کنند. ایـن هم اوجی بالاتر از اوج پـیشین است و سخت‌تر و دشوارتر برای انسان از اوج نخستین است‌. چراکه این مرحله‌، فراتر از عدم تعدّی و دست به سوی دیگران درازکردن است‌. در اینجا باید داگری‌کرد، هر چندکه تو از طرف خوشت نیاید و دشمنی او را در دل داشته باشی‌) وظیفه پیشین ساده‌تر و آسانتر از وظیفه پسین است‌، زیرا وظیفه پیشین با دست برداشتن از تعدّی و تجاوز، خاتمه می‌پذیرد. ولی وظیفه دوم از آنجاکه باید نفس را به دادگری واداشت و با دشـمنان مبغوض و مورد خشم هـم دادگری‌کرد، سخت‌تر و دشوارتر ازوظیفه پیشین است‌. آخروظـیفه پـیشین دست‌کشیدن است‌، ولی وظیفه پسین دست یـازیدن است. اولی سلبی و دومی ایجابی است.

برنامه تربیتی حکیمانه‌، اندازه مشکلات بالا رفتن از این فراز را در نظرمی‌گیرد و توشه‌ای را تهیه می‏بیند که به همراه می‌فرستدکه یار و مددکار در سپردن چنین راهی بشو‌د:

( یا ایّّهَــا الّذینَ آمنُوا کُونُوا قوّا‌مینَ لِلِّه )‌.

ای مومنان! بر ادای واجبات خدا مواظبت داشته باشید، و تلاشگر راه عدل و داد شوید...

پیروی نیز به دنبال آن می‌آورد و تعلیقی می‌زندکه یار و مددکار این سیر و سفر شود:

( واتّقوُا الله‌، إنّ الله خبیرٌٌ‌ بما تـَعمَلُونَ ) ٠

ازخدا بترسیدکه خدا آگاه ازهرآن ‌چیزی است‌که انجام می‌دهید.

نفس انسانی هرگز از بلندای این فراز بالا نـمی‌رود، مگر زمانی‌که در این‌کار مستقیماً با خدا معامله‌کند، و بـرای خدا برخیزد و به تک ایستد، و از هر چیز جز خدا بپالاید و دوری نماید، و ا‌ز خشم و عذاب خدا بهراسد و بپرهیزد، و احساس‌کندکه چشـمان خدا نـهانیها و پنهانیهای نهفته در دلها و سینه‌ها را می‌پاید و دیدبانی می‌نماید.

هیچ اعتباری و ارزشی ازاعتبارات و ارزشهای سراسر کره زمین وجـود نداردکه بتواند نفس بشری را بدین افق برساند و بر آن اسـتوارگردانـد. چـیزی جز به پاخاستن برای خدا، و معامله مستقیم با خدا، و پالودن از هر اعتبــار و ارزشی جز اعتبار و ارزش این راستا، نمی‌تواند نفس را بدین فراز بالا و افق والا برساند. در این‌کره زمین‌، عقیده و باوری یا نظام و سیستمی وجـود نداردکه دادگری مطلق را برای دشمنان مبغو‌ض و منفور تضمین‌کند، بدانگونه‌که این آئین آن را به عهده می‏گیرد و تضمین می‌کند. آنگاه‌کـه مومنان را فریاد میداردکه حتی با دشمنان بدسگال خود دادگری کنند، و با خدا معامله نمایند، و از هر اعتبار و ارزشی بپالایند.

با بودن چنین ارکان و ا‌صول درستی در این آئین است که این آئین‌، واپسین آئین جهانی انسانی است‌، آئینی که نظام و سیستم آن‌، برای همه مـردمان -‌اعم از پیروان آن و غیر پیروان آن -‌ تضمین می‌کندکه در سایه آن از دادگری برخوردارگردند، و ایـن دادگـری واجبی برگردن پیروان آن باشد، و برای انجام ایـن واجب باید با خدای خـود معامله‌کنند و او را در مد نظر داشته باشند، هر انـدازه هم ازمردمان‌کـینه‌توزی و دشمنانگی ببینند و از ایشان بدشان بـیاید و نفرت داشته باشند.

بر ملت مسـلمان‌، قیمومت مـردمان واجب است‌، هر اندازه هم در این راستا رنج و زحمت و جهاد و تلاش لازم باشد.

این ملّت بدین قیمومت برخاسته است و بدین وظـیفه سترگ پرداخته است‌، و سخـتی‌ها و دشواریـهای آن را پذیرفته است‌، آن روزی‌که بر اسلام ماندگار بوده است‌.

وظیفه قیمومت در زندگانی ملت مسلمان تنها اندرزها و سفارشهای توخالی‌، و سخنان رنگین بی‌محتوا و بی‌عمل نبوده است‌. بلکه در زندگانی روزانه آنان عملا پیاده شده است و واقعیت داشـته است‌. واقعیتی که انسانها نه پیش از آن و نه پس از آن‌، همسان آن را به خود ندیده‌اند، و در این سطح با آن آشنا نشده‌اند، مگر در دوران شکوفائی حکومت اسلامی‌. نـمونه‌هائی‌که تاریخ در این باره به خاطر سپرده است و نگاشته است‌، فراوان و زیاد است‌. هـمه آنها گواهی می‌دهند بر این‌که این سفارشها و فریضه‌های الهی‌، در زندگانی روزانه این ملت‌، برنامه دنیای واقعی و حیات عملی بوده است و به سادگی اجراء شده است‌، و در ادوار و احـوال عادی ملت مسلمان مجسم و جلوه‌گرگشـته است‌. چنین سفارشها و فریضه‌هائی تنها اندرزهای شیرین خیالی و فریضه‌های والای واهی‌، و تنها نمونه‌های فـردی هـم نبوده است‌. بلکه قالبی برای حیات بوده است‌، قالبی‌که مردمان چنین معتقد شده‌اندکه راهـی و شیوه‌ای در قالبی از قالبها، جز راه و شیوه‌ای‌گنجیده در این قالب اصلا وجود ندارد و ایشان سراغ ندارند ...

هنگامی‌که از آن قله سربفلک‌کشـیده‌، جاهلیت را ورانداز می‌کنیم‌، جاهلیت در همه قرون و اعصار، و در تمام مکانها و سـرزمینها - از جمله جاهلیت زمـان معاصر را -‌برنامه ساختار یـزدان برای مـردمان را خواهیم یافت‌که با برنامه‌های ساختار مـردمان بـرای مردمان‌، فاصله فراوانی دارد. میان آثار این برنامه‌ها، و میان آثار برنامه گرانبها وگرانقدر الهی‌، در پهنه درون دلها و درگستره بیرون زندگی‌، آن اندازه فاصله فراوان

و فراخ است‌که پیموده نمی‌شود.

مردمان با قوانین و مقررات آشنایند، و بدانـها فریاد برمی‌آورند و هلهله و غوغا راه می‌اندازند. امّا این‌کار چیزی است و پیاده‌کردن در جهان واقعی و دنیای عملی جز دیگری است‌. این قوانین و مقرراتی‌که انسـانها برای انســانها فـریاد می‌دارند و صدا و غـریو برمی‌آورند، اگر در جهان واقعی پیاده نمی‌گردد، طبیعی است‌. زیرا مهم این نیست‌که مردمان را به قوانـین و مقررات خو‌اند. بلکه مهم این است‌که چه‌کسی مردمان را به سوی آنها دعوت می‌کند، و مهم‌این است‌که این دعوت ازکدام جهت صادر می‏گردد و سرچشمه آن کدام است‌. همچنین مهم سـلطه و قدرتی است‌که این دعوت بر دلها و درونها دارد‌. و بالاخره مهم مـرجعی است‌که مردمان حاصل رنج و زحمتی راکه برای پیاده کردن چنین قوانین و مقرراتی تحمـل می‌کنند به پیشگاه او برمی‌گردانند و به آستانه‌اش تقدیم می‌دارند.

ارزش دعوت دینی به سوی قوانـین و مقرراتی‌که مردمان را بدانها می‌خواند، ناشی از سلطه‌ای است که دین از سلطه یزدان برمی‌گیرد، امّا چیزی‌که فلانی و فلانی می‏گویند، مستند برچه وتکیه‌گاهش چیست‌؟ بر دلها و درونها چه سلطه و نفوذی دارد؟ هنگامی‌که مردمان در راه پیاده‌کردن آن بسی رنـج می‏برند و زحمت می‌کشند، وحاصل‌کدّ یمین وعرق جبینشان را به پیش آن برمی‌گردانند و تقدیم می‌دارند، می‌تواند به مردمان چه چیز ارمغان دارد؟

هزاران فریاد برای عدالت و دادگری‌، پاکی و پاکیزگی، آزادی و آزادگی‌، بزرگواری و بخشندگی، مهربانی و دوستی‌، فداکاری و جانفشانی‌، و غیره‌، بلند می‌گردد، امّا فریاد مردمان درون انسانها را اصلا تکان نمی‌دهد، و بر دلها تاثـیری نمـی‌گذارد و خویشتن را بر دلهـا تحمیل نمی‌نماید. زیرا این دعوتی است‌که خداونـد بدان نیرو و توان و سلطه و حجتی نبخشیده است‌. مهم تنها سخن‌گفتن خالی نیست‌. بلکه مهم این است‌که در فراسوی این سخن چه‌کسی قرار دارد !

مـردمان فریاد و غریو انسـانهائی هـمچون خود را مــی‌شنوند و صدای قـوانین و سخنان دل‌انگـیز و شعارهائی را برمی‌آورند - قوانین و سخنان دل‌انگیز و شعارهائی‌که از سلطه و حجّت یزدان بی‌بهره‌اند - امّا باید دیدکه تاثیر آنها چیست‌؟ فطرت مـردمان توجّه دارد و درک می‌کندکه چنین قوانین و سخنان رنگین و شعارهای آتشینی‌، رهنمودهائی از سـوی انسانهائی همچون خودشان ا‌ست‌. مارک جـهل و عجز و هوا و هوس و قصور وکوتاهی بشری بر انها است‌. نشاندار به همه عیبها و نــقصهائی است که انسان دارد. فـطرت انسان چنین قوانین و سخنان و شعارهائی را بر این پایه و اساس دریافت می‌دارد. لذا سلطه و قدرتی بر فطرت انسانها نخواهد داشت‌، و در وجودشان کمترین تکانی نمی‌اندازد، و در زندگانیشان جز تاثیر بسیار ضعیـفی نخواهد داشت‌!

امّا ارزش این ‌«‌سفارشها» در دین‌، این است‌که همرا‌ه با «‌پروژه‌های‌« دگرگونی زندگی‌، تکامل پیدا می‌کند. دین سفارشهای توخالی و هوائی نمی‌کند. زمانی‌که دین به سفارشهای توخالی و به شعارهای هوائی تبدیل‌گردد، سفارشهایش اجراء و پیاده نمی‌شود، همانگو‌نه که هم اینک در همه جا می‏بینیم.

باید نظام و سیستمی برای سراسر زندگی برابر برنامه دین وجود داشته باشد، و در سـایه چنین نظام و سیستمی‌، دین سفارشهای خود را تنفیذ و اجراء‌کند. سفارشهایش را در اوضاع وا‌قـعی بگونه‌ا‌ی تـنفیذ و اجرا‌ء سازدکه در آن اوضاع‌، سفارشها و قوانین تکامل پیدا کند. این همان «‌دین‌» در مفهوم اسلامی نه جز آن است‌. دینی‌که در نظام و سیستمی مجسم و نـمودار شودکه بر همه جوانب زندگی فرمانروائی‌کند و بر تمام زوایای زندگانی حاکم گردد.

هنگامی‌که «‌دیـن‌» بدین مفهوم در زندگی گـروه مسلمانان پیاده‌گردد، مسلمانان از آن قله سـربفلک کشیده همه انسانها را می‌پایند و دیده‌وری می‌نمایند. آن قله سربفلک‌کشیده‌ای‌که هنوز هم سر به فلک

می‌ساید و بر دامنه‌ها و دره‌های ژرف جاهلیت نـوین معاصر نـیز سـرک می‏کشند و دیـده‌وری مـی‌نماید، همانگونه‌که در روزگاران‌کهن سر به فلک سایان بر دامنه‌ها و دره‌های ژرف جاهلیت عربی و جز آن بطور یکسان سرک می‌کشید و مشـرف بود ... زمـانی‌که «‌دین‌» به پندها و سفارشهای بالای منبرها، و به شعائر و مراسم مسجدها، تبدیل‌گـردد، و ا‌ز نـظام و سیستم زندگی خالی و بی‌بهره شود، دیگر حقیقت دیـن در زندگی وجود نخواهد داشت‌!

*

به ناچار باید از سوی یزدان منّانی‌که مومنان تنها با او معامله می‌کنند، به مومنان پاداشی داده شود. پاداشی‌که ایشان را در برابر رنجها و سختی‌های قیمومت دل و جرات بخشد، و برای انجام وظائف و تـحمّل تکالیف قیمومت‌، و وفای به پیمان‌، قوی و نیرومندشان‌گرداند. همچنین به نـاچار باید سـرنوشت کسـانی که کـفر ورزیده‌اند و به تکذیب حقائق پرداخته‌اند، از سرنوشت کسانی‌که ایمان آورده‌اند وکارهای خوب و پسندیده کرده‌اند، در پیشگاه خدا جداگردد:

 (وَعَدَ اللّهُ الَّذِینَ آمَنُواْ وَعَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ لَهُم مَّغْفِرَةٌ وَأَجْرٌ عَظِیمٌ وَالَّذِینَ کَفَرُوا وَکَذَّبُواْ بِآیَاتِنَا أ ُوْلَـئِکَ  أَصْحَابُ الْجَحِیمِ)

خداوند به کسانی که ایمان بیاورند و کارهای شایسته انجام دهند، وعده می‌دهد که آمرزش (‌او گناهانشان را دریابد) و پاداش بزرگی (‌و ثواب فراوانی‌) ازآن ایشـان باشد، و کسانی که کافر شوند و آیات (‌قرآنی و جهانی‌) ما را تکذیب کنند، آنان اهل دوزخ هستند.

این پاداشی است‌که یزدان آن را به نیکان و نیک‌کاران می‌دهد به جای کالاهائی که در دنیا از دست می‌دهند، بدانگاه که به انجام وظائف والا می‌پردازند و رنجهای فراوانی را تحمّل می‌کنند. پاداشی است‌که سختی‌ها و دشواریهای قیمومت‌، با وجود هواها و هوسهای ا‌نسانها، و دشمنانگی و سرکشی و پافشاری بر باطل آدمیزا‌دگان درکره زمین‌، در برابر آن‌کوچک و نـاچیز است‌. گذشته از این‌، دادگری الهی مقتضی است که سزای نیکان و جزای بدان را یکسـان نکند و برابر ندارد.

باید دلهای مومنان و چشمان ایشان را آویزه و متوّجه چنین دادگری و چنان سزائی‌ کرد، تـا دلها و چشـمها، پالوده از هرگونه کششهای بازدارنده حاصل از شرائط و ظروف زندگی‌، و سدّها و مانعهای حیات‌، با خدا معامله کنند.

برخی از دلها برایشان بسنده است‌که پی به خشنودی خدا ببرند، و شیرینی این خشنودی را بچشند، همانگونه که شیرینی وفای به عـهد و پیمان را می‌چشند. امّـا برنامه یزدانی با همه انسانها سر و کار دارد. سـر و کارش با سرشت بشری است‌. خدا نیاز این سرشت را به این وعده مغفرف و مژده اجر عظیم می‌داند. همچنین این سرشت را نیازمند آگاهی از جزای‌کافران تکذیب کننده حقائق می‏بیند. هم این و هم آن‌، مایه خشـنودی چنین سرشتی می‌گردد، و آن را بر سـرنوشت خود و سزای خویش مطمئن می‌سازد، ودراو آتش خشـم مشتعل از نیرنگها و پلشتی‌های بدکرداران را خاموش می‌گرداند، بویژه آتش خشـم سرشتی را خاموش می گرداند که مامور اجرای دادگری با فردی از افراد چنین‌ کسانی باشد، پس از آن‌که از آنـان نیرنگها و پلشتی‌ها دیـده است و اذّیت و آزارهـا چشـیده است‌. برنامه الهی‌، سرشت بشری را با چیزی فرا می‌گیردکه خدا درباره آن می‌داند، و سرشت بشری را با صدائی فریاد می‌دارد که حواسّ او را باز و بیدار سازد، و هستی او پاسخگوی آن باشد.گذشته از این‌، مغفرت و بخشش، و پاداش بزرگ، دلیل رضای خدای بزرگوار و بخشنده است‌، و در آنـها چشش رضایت از چشش نعمت‌، بسی خوشمزه‌تر و بالاتر است‌.

روند قرآنی به بیش می‌رود و درگروه مسـلمانان روحیّه دادگری و بزرگواری و بخشودگی را تـقویت می‌سازد، و جلو احساس دشمنانگی و تاخت و تاز و انتقام را می‌گیرد. به یاد مسلمانان می آورد نعمتی راکه بدانان داده است‌، و اذّیت و آزار مشرکان را از ایشان بدوز داشته است‌، بدانگاه‌که در سال حدیبیّه - یـا در غیرآن -‌خواستند دست تعدّی وتجاوز را به سوی ایشان درازکنند:

(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اذْکُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ إِذْ هَمَّ قَوْمٌ أَنْ یَبْسُطُوا إِلَیْکُمْ أَیْدِیَهُمْ فَکَفَّ أَیْدِیَهُمْ عَنْکُمْ وَاتَّقُوا اللَّهَ وَعَلَى اللَّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ .)

ای مومنان‌! نعمتی را که خدا به شما بـخشیده است بـه یاد آورید. بدانگاه که جمعی خواسـتند بـه سـوی شـما دست درازی کنند (‌و شما را از میان بردارند) امّـا خدا دست آنان را از شما بـازداشت (‌و شـرّ آنـان را از سـر شما کوتاه کرد)‌. از خدا بترسید، و باید که مومنان تنها بر خدا تکیه کنند.

روایات درباره کسانی که مقصود ایـن آیـه است‌، گوناگون است‌. امّا ارجح اقو‌ال این است‌که اشاره به حادثه‌ گروهی داردکه در جنگ حدیبیه خواستند در حّق رسول خدا (ص‌‌)و نسبت به مسلمانان خیانت و ستم کنند، و ایشان را ناگهانی غافلگیر و اسیرکنند. امّا یزدان پاک آنان را اسیر دست مومنان‌کرد، بدانگونه‌که آن را در تفسیر سوره فتح به تفصیل بیان داشته‌ایم‌[14]‌.

حادثه هر چه باشد، چندان مهم نیست‌. در ایـنجا درس گرفتن و عبرت پذیرفتن از این واقعه است‌که مقصود و مطلوب برنامه تربیتی ممتاز الهی است‌. درس‌گرفتن و عبرت پذیرفتن در ایـنجا زدودن‌کینه‌ها از سینه‌ها، و پاک‌کردن دشمنانگی از صفحه دلهای مسلمانان نسبت به چنین قومی است‌. تـا مسـلمانان آرامش خود را بازیابند و آرام بگیرند، بدانگاه که می‌بینند که خدا نگهبان و نگاهدارشان است‌. آخر در سایه آرامش و اطـمینان‌، خـویشتنداری نفس‌، و بزرگواری دل‌، و پابرجائی دادگری ممکن می‌گردد. مسـلمانان خجالت می‌کشند به عهد و پیمان خود با خدا، وفـا نکنند، در حالی‌که خدا آنان را می‌پاید و نگهبانی و نگاهداری  میفرماید و دستهای دراز شده به سوی ایشان را باز می‌دارد و ردّ می‌نماید.

 فراموش نکنیم توقف‌کوتاهی در برابر تعبیر قـرآنی داشته باشیم، تعبیری‌که مطالب و مفاهیم را به تصویر  میکشد:

 (‌اِذهمّ‌ قومٌ‌ اَن یَـبسُطوا الـیکُم ‌اَیـدیهُم‌، فَکَفّ اَیدیهُم عَنکُم ) .

بدانگاه که جمعی خواستند به سوی شما دست درازی کنند (‌و شما را از میان بردارند) امّا خدا دست آنان را از شما بازداشت (‌و شرّ آنان را از سر شما کوتاه کرد)‌.

آن هم در جائیکه در ا‌ن آمده است‌: زمـانی‌که مردمانی خواستند بر شما بتازند و به سویتان دست درازی‌کنند. ولی خدا شما را در پناه خودگرفت و از دست ایشان رستگارتان کرد.

مسلّماً «‌سیما» و «‌جنبـش‌»‌گشودن دستها وکفها، زنده‌تر از هرگونه تعبیر معنوی دیگری است‌. تعبیر قرآنی شیوه سیما و جنبش را دنبال می‌کند. زیرا این شیوه ‌تعبیر، از توان بهتری خوردار است‌، و انرژی بیشتری به سخن می‏بخشد. بدانگو‌نه‌که انگار این تعبیر برای نخـستین بار اداء می‌گردد و همدم و همزمان با رخداد محسوسی است و می‌خواهد آن را به صورت زنده جنبنده جلوه‌گر و نمایان سازد ... این‌، شیوه قرآن است‌[15]‌.


 


[1] نگاه‌:  جزء  دوم‌،  سورۀ  بقره‌،  آیۀ  ٢١٧   

 ترجمۀ  ضرب‌المثل  جاهلی‌،  و  آیۀ‌ قرآنی  را  در  صفحات  پیشین  بخوانید.  (‌مترجم‌)

[3] مراجعه  شود  به  مقدمه‌کتاب  «‌خصائص  الاسلامی  و  مقوّماته‌»‌.  چاپ  دارالشروق‌.

[4] مراجعه  شود  به  تفسیر  سورة  فاتحه‌،  و  تفسیر  سرآغاز  سوره  بقره‌.

[5] مراجعه  شود  به‌کتاب‌:  «‌هذا  الدین‌»‌،  صفحة  ١٥-‌٢٠٠

[6] ‌به  تفسیر  آیة  ٢٠٨  سورة  بقره  مراجعه  شود.

[7] مراجعه  شود  به  کتاب  «‌خصائص  التصور  الاسلامی  و  مـقوّماته‌»‌،  فـصل  «تیه ورکام»

[8] ‌مراجعه  شود  به‌کتاب  «‌الاسلام‌و  مشکلات  الحضارة‌»‌،  فصل‌:  «تخبط  و  اضطراب‌»‌.

[9] ‌مصرع ‌اول  چنین  نیز  روایت  شده  است‌:  انت ‌الملیک ‌علیهم /  مترجم. 

[10] به  نقل  ازکتاب‌:  «‌حقائق  الاسـلام  و  اباطیل  خصومه‌»‌.  تالیف  عقاد،  صفحة  ١٥٠  و  ١٥١

[11] ‌مراجعه  شود  به  تفسیر  سورة  فیل‌.

[12] مراجعه  شود  به‌کتاب‌:  «‌خصائص  التصور  الاسلامی  و  مقوماتة‌»‌،  فصل  «‌الشمول‌»‌.

[13] حال  به  همین  منوال  است  در  مساله  زکـات  و  قضیه  مالیات‌.  زکـات  جدای  از  مالیات  است‌،‌ و  مالیات  جایگزین  زکات  نمی‏گردد.  در  این  جزء  بدین  مساله  صحبت  خواهیم‌کرد. (‌مولف‌)

[14]  ‌مراجعه    به  جزء  ٢٦  تفسیر فی‌ ظلال  القرآن‌.

[15]  ‌مراجعه  شود  به‌کتاب‌:  «‌التصویر  الفنی  فی  القرآن‌»  فصل  طریقة  القرآن.  همچنین  مراجعه  شود  به‌کتاب‌:  «‌النقد  الادبی‌،  اصوله‌و  مناهجه‌»‌.

 

تفسیر سوره‌ی مائده آیه‌ی 40-27

 

سوره‌ی مائده آیه‌ی 40-27

 

وَاتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ ابْنَیْ آدَمَ بِالْحَقِّ إِذْ قَرَّبَا قُرْبَانًا فَتُقُبِّلَ مِنْ أَحَدِهِمَا وَلَمْ یُتَقَبَّلْ مِنَ الآخَرِ قَالَ لأقْتُلَنَّکَ قَالَ إِنَّمَا یَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِینَ (٢٧) لَئِنْ بَسَطْتَ إِلَیَّ یَدَکَ لِتَقْتُلَنِی مَا أَنَا بِبَاسِطٍ یَدِیَ إِلَیْکَ لأقْتُلَکَ إِنِّی أَخَافُ اللَّهَ رَبَّ الْعَالَمِینَ (٢٨) إِنِّی أُرِیدُ أَنْ تَبُوءَ بِإِثْمِی وَإِثْمِکَ فَتَکُونَ مِنْ أَصْحَابِ النَّارِ وَذَلِکَ جَزَاءُ الظَّالِمِینَ (٢٩) فَطَوَّعَتْ لَهُ نَفْسُهُ قَتْلَ أَخِیهِ فَقَتَلَهُ فَأَصْبَحَ مِنَ الْخَاسِرِینَ (٣٠) فَبَعَثَ اللَّهُ غُرَابًا یَبْحَثُ فِی الأرْضِ لِیُرِیَهُ کَیْفَ یُوَارِی سَوْأَةَ أَخِیهِ قَالَ یَا وَیْلَتَا أَعَجَزْتُ أَنْ أَکُونَ مِثْلَ هَذَا الْغُرَابِ فَأُوَارِیَ سَوْأَةَ أَخِی فَأَصْبَحَ مِنَ النَّادِمِینَ (٣١) مِنْ أَجْلِ ذَلِکَ کَتَبْنَا عَلَى بَنِی إِسْرَائِیلَ أَنَّهُ مَنْ قَتَلَ نَفْسًا بِغَیْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسَادٍ فِی الأرْضِ فَکَأَنَّمَا قَتَلَ النَّاسَ جَمِیعًا وَمَنْ أَحْیَاهَا فَکَأَنَّمَا أَحْیَا النَّاسَ جَمِیعًا وَلَقَدْ جَاءَتْهُمْ رُسُلُنَا بِالْبَیِّنَاتِ ثُمَّ إِنَّ کَثِیرًا مِنْهُمْ بَعْدَ ذَلِکَ فِی الأرْضِ لَمُسْرِفُونَ (٣٢) إِنَّمَا جَزَاءُ الَّذِینَ یُحَارِبُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَیَسْعَوْنَ فِی الأرْضِ فَسَادًا أَنْ یُقَتَّلُوا أَوْ یُصَلَّبُوا أَوْ تُقَطَّعَ أَیْدِیهِمْ وَأَرْجُلُهُمْ مِنْ خِلافٍ أَوْ یُنْفَوْا مِنَ الأرْضِ ذَلِکَ لَهُمْ خِزْیٌ فِی الدُّنْیَا وَلَهُمْ فِی الآخِرَةِ عَذَابٌ عَظِیمٌ (٣٣) إِلا الَّذِینَ تَابُوا مِنْ قَبْلِ أَنْ تَقْدِرُوا عَلَیْهِمْ فَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ (٣٤) یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَابْتَغُوا إِلَیْهِ الْوَسِیلَةَ وَجَاهِدُوا فِی سَبِیلِهِ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ (٣٥) إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا لَوْ أَنَّ لَهُمْ مَا فِی الأرْضِ جَمِیعًا وَمِثْلَهُ مَعَهُ لِیَفْتَدُوا بِهِ مِنْ عَذَابِ یَوْمِ الْقِیَامَةِ مَا تُقُبِّلَ مِنْهُمْ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ (٣٦) یُرِیدُونَ أَنْ یَخْرُجُوا مِنَ النَّارِ وَمَا هُمْ بِخَارِجِینَ مِنْهَا وَلَهُمْ عَذَابٌ مُقِیمٌ (٣٧) وَالسَّارِقُ وَالسَّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَیْدِیَهُمَا جَزَاءً بِمَا کَسَبَا نَکَالا مِنَ اللَّهِ وَاللَّهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ (٣٨) فَمَنْ تَابَ مِنْ بَعْدِ ظُلْمِهِ وَأَصْلَحَ فَإِنَّ اللَّهَ یَتُوبُ عَلَیْهِ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ (٣٩) أَلَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ لَهُ مُلْکُ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ یُعَذِّبُ مَنْ یَشَاءُ وَیَغْفِرُ لِمَنْ یَشَاءُ وَاللَّهُ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (٤٠)

 

این درس می‌پردازد به بیان برخـی از احکـام شـرعی بنیادین در زندگانی انسانها، آن احکـامی که مربوط به حفظ جان و زندگی در جامعه اسلامی است‌. جامعه‌ای که برابر برنامه الهی و شریعت آسمانی زیست می‌کند. و نیز آن احکامی‌که متعلق به حفظ نـظام عـمومی و مصون داشتن آن از هـرگونه شـورش و اغـتشاشی‌، و حفظ قدرت و سلطه‌ای‌که برابر قانون و فرمان خدا راه می‌رود و در سایه شریعت یـزدان مـی‌غنود. هـمچنین جلوگیری از شوریدن بر جامعه مسلمانی است‌کـه در سایه شریعت اسلامی و تحت حکم و فرمان اسلامی زنـدگی را بسر مـی‌برد. و حـفظ دارائی و مـالکیت شخصی در جامعه‌ای که سراسر نظام اجتماعی آن بـر شریعت خدا استوار می‌گردد.

احکام مربوط بدین امور اصلی در زنـدگانی جـامعه‌، گستره ایـن درس را فـرا مـی‌گیرد و آن را بـه خـود اختصاص میدهد. البته دیباچه‌ای بر این  احکام پـیشی می‌گیردکه درباره داستان «‌‌دو پسر آدم‌» است‌. داستانی است‌که از سرشت بزهکاری و انگیزه‌های آن در درون نفس انسانی‌، پرده برمی‌دارد، همانگونه ‌که از زشتی و  پلشتی‌ گناه‌، و ضرورت مقاومت در برابر آن‌، و شکنجه وکیفر مرتکب آن‌، و استقامت در مقابل انگیزه‌هائی ‌که نـفس را برای ا‌قـدام بـه‌گناه تحریک می‌کنند، پرده‌برداری می‌نماید، و هویدا و آشکارا آنـها را به نمایش می‌گزارد.

داستان پسران آدم و الهـامهای آن‌، با احکام آیـنده در رونـد قــرآنــی‌، پـیوستگی و ارتـباط کـاملی دارد. خواننده‌ای که درباره روند قرآنی بیندیشد، به وظیـفه این داستان در جایگاه مناسب خـود پی می‏برد، و ژرفای الهام قانـعگرانه‌ا‌ی را فهم می‌کند که به نفس می‏بخشد و در آن ماندگار می‌سازد، و آمادگی و استعدادی را در دل ،و خرد پدیدار می‌گرداند، تا احکام سخت و تندی را دریافت داردکه اسلام آنـها را در برابر بزه تـعدی برنفس و زندگی، و به هم زدن نظم عـمـومی‌، و دست درازی به دارائی و مالکیت شخصی تحت سیطره جامعه اسلامی استوار بر برنامه یـزدان جـهان و فرمانبردار شریعت خداوند سبحان، تعیین وتبیین می‌کنـد.

جامعه اسلامی سراســر زندگی خود را بر برنامه الهی و شـریعت ا‌و اسـتوار می‌دارد، وکارها و پـیوندها و ارتباطها را بر اصول و ارکان این برنامه، و بر پـایه و اساس احکام این شریعت، نظم و نظام می‏بخشد و سر و سامان می‌دهد. با تـوجه بدین امـر است‌که جامعه اسلامی‌، برای افراد و اشخاص‌، و همـچنین برای دسته‌ها وگروههـا، همه عناصر عدالت وکفایت و آرامش و امن وامان را تضمین می‌کند، و همه عوامل اضطراب و پریشانی و نگرا‌نی را، و همه اسباب ظلم و تعدی را، و همه علل نیاز و زیان را هم از فرد و هم از جمع دور می‌سازد. همچنین در چنین جامعه فاضل و عادل و هما‌هنگ و ضامن حقوق یکدیگر، تـعدی به نفس و حیات‌، و یا تعدی به نظم عمومی‌، ویا تعدی به مالکیت شخصی‌،‌گناه زشت و پلشت‌، و بطورکلّی بی‌بهره از هـرگونه انگـیـزه‌های نیک و پسـندیده و غمزدا و آرام‏بخش دردها است‌. خـود این امر، برای خردمندان انگیزه سختگیری اسلام بر ضد بزه و بزهکاران را توجیه می‌کند. البته سختگیری بـر ضدگناه وگناهکاران پس از آماده‌سازی شرائط و ظروف مساعد ماندگاری بر راستای راستی و درستی‌، و پس از دور افکندن و از دم دست و از سرراه برداشتن انگیزه‌های ارتکاب بزه و گناه از زندگی شخصی و زندگی اجتماعی مردمان ... در کنار همه اینها، و با وجود همه این‌کارها، نظام حکومتی اسلامی‌، برای بزهکار متجاوز، تضمین می‌کندکه‌کاملا تحقق و پژوهش راست و درست انجام بگیرد، و حکم و فرمان سالم و بی‏طر‏فانه صادرگردد. قصاص وکیفر را با پیدایش شبهه‌ها ا‌ز متهم ساقط می‌کند. همچنین برای بزهکار وگناهکار، دروازه توبه را باز نگاه می‌دارد، توبه‌ای‌که در برخـی از حالات بزه وگناه را از جریـده محاسبه دنیوی‌، و در برخی از حالات از د‌فتر محاسبه اخروی‌، پاک و زدوده کند.

نمونه‌هائی از همه اینهـا را در این درس و در احکامی که در بر دارد خواهیم دید. امّا پیش از این‌که با روند قرآنی به پیش رویم و مستقیماً به ا‌حکامی بپرا‌زیم‌که در بر دارد، لازم است درباره محیطی‌که این احکام در ان به مرحله اجراء درمی‌اید، و درباره شـروطی‌که بدین احکام قدرت اجراء‌ و توان پیاده شدن مـی‌دهد، سخن عامی داشته باشیم.

احکام وارده در این درس‌، چه احکامی‌که مربوط بــه تعدی بر جان‌، و چه تعدی بر نظم عمومی‌، و چه تعدی بر مال باشد،‌کار مربوط بدانـا از هر لحاظ همسان‌کار مربوط به سائر احکام وارده در شریعت است‌، چه از لحاظ‌کیفر حدود، و چه از لحاظ قـصاص‌، و چه از نظر تعزیرات وتنبیهات ... همه اینها وقتی قدرت اجرائی داردکه در «‌جامعه اسلامی‌« و در «‌سرزمینی اسلامی‌« باشد... لازم است‌گفته شود مراد شریعت از سـرزمین اسلامی چیست‌:

جهان از دیدگاه اسلام و از نظر مسلمـان‌، دو بخش بیش نیست‌، و سومین بخشی در میان نیست‌:

نخستین بخش‌: «‌سرزمین اسلامی‌«‌[1] است‌. سـرزمین اسلامی شامل هر ناحیه و جائی است‌که احکام آئـین اسلام در آن پیاده می‌گردد، و شریعت آئین اسلام بر آن فرمانروائی می‌نماید، چه همه ساکنان آنـجا مسلمان باشند، و چه ساکنان آنجا بخشی مسلمان و بخشی غیرمسلمان تحت سیطره فرماندهی مسلمانان باشند، و یا این‌که همه ‌ساکنان آنجا غیرمسلمـان بوده ولی تحت سـیطره فرماندهی حاکمان مسلمان بسـر بـرند و فرماندهان مسلـمان در آنحا احکام اسلام را پیاده‌کنند و شریعت اسلام را فرمانروائی و چیرگی د‌هند[2] یا این که مسلـمانان‌، و یا مسلمانان و ذمّیان در یک‌کشور بسر می‌برند، ولی جنگجـویان بیگانه بر کشـورشان چـیره گشته‌اند. با این وجود احکام اسلام را اجـراء مینمایند و طبق شریعت اسلام با یکدیگر رفتار میکنند ... چنین کشوری هم سرزمبن اسلامی بشمار مـی‌آید و باید احکام اسلام را در آنجا پیاده، و حکم اسلام را اجراء نمود.

دوم‌: سـرزمین جنگ[3]‌. چنین سرزمینی‌، به همه نواحی و جوانب و شهرها وکشورهائی‌گفته می‌شودکه در آنجا احکام اسلامی پیاده نمی‌گردد و شریعت اسلامی اجراء نمی‌شود، حال ساکنان آنجا هرکس و هر عقیده‌ای که دارند. فرق نمی‌کند مسلمان باشند، یا اهل‌کتاب‌، و یا کافر ... اصل‌کلی در این‌که جائی را «‌سرزمین جنگ‌» بشمار آورند ا‌ین است‌که در چنین مکانی احکام اسلامی پیاده نگردد، و شریعت اسلامی در آنجا اجراء نشود و حکمفرما نباشد. این چنین ناحیه‌ای نسبت به فرد مسـلمـان وگروه مسـلمانان «‌سـرزمین جنگ‌» محسوب می‌گردد.

جامعه اسلامی هم جامعه‌ای است‌که در سرزمین اسلامی - برابر تعریفی‌که‌گذشت - اقامت ‌گز‌ینند و زندگی کنند.

این چنین جامعه‌ای که در راسـتای بــرنامه الهـی گـام برمی‏دارد، و فرمانبردار شریعت اسلامی است‌، سزاوار است‌که در آن‌، خو‌نها مصون‌، و دارائـیها محفوظ‌، و نظم عمومی مراعات‌گردد، و در آن عقوبتها وکیفرهائی که شریعت اسلامی در این درس و در درسهائی جز این درس‌، با نص بیان می‌فر‌ماید، در حق اخلالگران امنیت و تعدی‌کنندگان به جان و مـال چـنین جـامعه‌ای‌، بـه مرحله اجراء درآید، و بزهکاران را برابر احکام اسلام به سـزای اعـمال نـنگینشان برسانند ... زیـرا جـامعه اسلامی جامعه والا و بالائی، و آزاد و دادگری است‌که در آن تضـمین عمل‌، و تضـمین نشـان دادن شایستگی برای همه ‌کسانی است‌که توانا و یا نـاتوان باشند. و بالاخره جامعه‌ای است‌که در آن از هر لحاظ انگیزه‌های خوبی و نیکی فراوان است‌، و انگیزه‌های بدی و پلشتی کم است‌. پس در این صورت بر همه کسـانی‌کـه در داخل آن زندگی می‌کنند واجب است نـعمتی را پاس بدارندکه چنین نظامی آن را بدیشان ارمغان داشته است و برکشور حکمـفرماکرده است‌، و حقوق جانی و مالی و ناموسی و اخلاقی دیگران را مراعات نمایـند، و در راه حفظ سلامت و امـنیت «‌سرزمین اسلامی‌« بکوشند و به تک ایستند، سـرزمین اسلامی‌ای‌که خودشان در آنجا در امن و امان بسر می‏برند، و سالم و آسوده خاطر می‌زیند، و حقوق هـمگان در آن تضمین گشته است‌، و همه ویژگیـهای انسانیت ایشان و هر نوع حقــوق اجتماعی آنان به رسمیت شناخته شده است‌. لذا آنان مکلف هستندکه از این ویژگیها و حقها حمایت و حفاظت‌کنند. با عنایت بدین امور، هرکه بر نـظام حکو‌متی سرزمین اسلامی بشورد، او متجاوز بزهکار شروری است‌. سزاوار است به اشد مجازات برسد، و با سخت‌ترین شکنجه جلو دست اوگرفته شود. البته در اجرای مجازات و انجام شکنجه‌، باید کاملا تضمین شود.

که کسی را از روی حدس وگمان‌گرفتار نکـند و به کیفر نرسانند، و تا آنجاکه می‌توانند احکام قصاص و تعزیرات و تنبیهات را با بودن شبهه‌ها، در حق متهمان اجراء نکنند و بلکه حذف و برطرف‌گردانند.

امّا «‌سرزمین جنگ‌» - با تعریفی‌که‌گذشت - ‌نه خود و نه ساکنان آن سزاوار ایـن نیـستندکـه از تـضمینهائی برخوردارگردندکه در پـرتو تــعزیرات و تـنبیهات شریعت اسلامی حاصل می‌آیند. چراکـه پـیـش از هـر چیز، سرزمین جنگ شریعت اسلامی را پیاده و اجـراء نمی‌گرداند، و حاکمیت اسلام را نـمی‌پذیرد و از آن فرمـان نمی‌برد. چنین سرزمینی نسبت به مسلمانانی‌که در سرزمین اسلامی زندگی می‌کنند و شریعت اسلامی را در زندگانی خویش پیاده و اجـراء مـی‌نمایند، قـُرُق قدغنی بشمار نمی‌آید. لذا جان و مال آنجا مباح است و از نظر اسلام دارای ممنوعیت و حرمت نیست‌. مگر زمانی‌که با مسـلمانان پـیمان بسته باشد، و مـیان سرزمین اسلامی و سرزمین جنگ معاهده‌هائی برقرار شده باشد. هنگامی‌که افراد بیگانه سرزمین جـنگ از آنجا به سرزمین اسلامی بیایند و پیمان امـن و امـان ببند‌ند، در طول مـد ت پـیمان امـن و امـان‌، شـریعت اسلامی همه این تضمینـها را به چنین اشخاصی عـطاء می‌کند، و در تمام‌گوشه وکنارکشور تحت فرماندهی فــرمانروای مســلمان‌، ایــن تـضمینها برقرار است‌. فرمانروای مسلمان هم به‌کسی‌گفته می‌شودکه شریعت اسلامی را پیاده و اجراء می‌سازد.

در پرتو این بیان، می‌توانیم همراه با روند قرآن به پیش رویم

 

وَاتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ ابْنَیْ آدَمَ بِالْحَقِّ إِذْ قَرَّبَا قُرْبَاناً فَتُقُبِّلَ مِن أَحَدِهِمَا وَلَمْ یُتَقَبَّلْ مِنَ الآخَرِ قَالَ لَأَقْتُلَنَّکَ قَالَ إِنَّمَا یَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ الْمُتَّقِینَ (27) لَئِن بَسَطتَ إِلَیَّ یَدَکَ لِتَقْتُلَنِی مَا أَنَاْ بِبَاسِطٍ یَدِیَ إِلَیْکَ لَأَقْتُلَکَ إِنِّی أَخَافُ اللّهَ رَبَّ الْعَالَمِینَ (28) إِنِّی أُرِیدُ أَن تَبُوءَ بِإِثْمِی وَإِثْمِکَ فَتَکُونَ مِنْ أَصْحَابِ النَّارِ وَذَلِکَ جَزَاء الظَّالِمِینَ (29) فَطَوَّعَتْ لَهُ نَفْسُهُ قَتْلَ أَخِیهِ فَقَتَلَهُ فَأَصْبَحَ مِنَ الْخَاسِرِینَ . فَبَعَثَ اللّهُ غُرَاباً یَبْحَثُ فِی الأَرْضِ لِیُرِیَهُ کَیْفَ یُوَارِی سَوْءةَ أَخِیهِ قَالَ یَا وَیْلَتَا أَعَجَزْتُ أَنْ أَکُونَ مِثْلَ هَـذَا الْغُرَابِ فَأُوَارِیَ سَوْءةَ أَخِی فَأَصْبَحَ مِنَ النَّادِمِینَ...

داستان دو پسر آدم (‌قابیل و هابیل‌) را - چنانکه هست برای یهودیان و دیگر مردمان بخوان (‌تا بدانند عـاقبت گناهکاری و سرانجام پرهیزکاری چیست‌)‌. زمانی که هر کدام عملی برای تقرب (‌به خدا) انجام دادنـد. امّـا از یکی (‌که مخلص بود و هابیل نام داشت‌) پـذیرفته شـد، ولی از دیگری (‌کـه مـخلص نبود و قـابیل نـام داشت‌) پذیرفته نشد. (‌قابیل به هابیل‌) گفت‌: بی‏گمان تو را خواهم کشت‌! (‌هابیل بدو) گفت‌: (‌من چه گناهی دارم‌) خدا (‌کار را) تنها از پرهیزکاران می‌پذیرد! اگر تو برای کشتن من دست دراز کنی‌، من دست به سوی تو دراز نمی‌کنم تـا تو را بکشم‌. آخر من از خدا (‌یعنی‌) پروردگار جـهانیان می‌ترسم‌. من می‌خواهم با (‌کوله‌بار) گناه مـن و گناه خود (‌در روز رستاخیز به سوی پروردگار) برگردی و از دوزخیان باشی‌، و این سـزای (‌عـادلانه خدا برای‌) ستمگران است‌. پس نفس (‌سرکش‌) او تـدریجاً کشـتن برادرش را در نظرش آراست و او را مصمّم بـه کشـتن کرد، و (‌عاقبت به ندای وجدان گوش فرا نـداد و) او را کشت‌! و از زیانکاران شد (‌و هم ایمان و هم برادرش را از دست داد. بعد از کشتن‌، نمی‌دانست جسـد او را چه کار کند) پس خداوند زاغی را فرستاد (‌که زاغ دیگری را کشته بود) تا زمین را بکاود و بدو نشـان دهـد چگونه جسد برادرش را دفن کند. (‌هنگامی کـه دید کـه آن زاغ چگونه زاغ مرده را در گودالی که کند پنهان کرد) گفت‌: وای بر من‌! آیا من نمی‌توانم مثل این کلاغ باشم و جسد برادرم را دفن کنم‌؟‌! پس (‌سرانجام از ترس رسوائـی و بر اثر فشار وجدان‌، از کرده خود پشـیمان شد و) از زمره افراد پشیمان گردید.

این داستان نمونه‌ای از سرشت بدکرداری و تجاوزگری را پیش می‏کشد، و نمونه‌ای از دست درازی و تـعدی واضح و روشنی را می‌نمایاندکه نـمی‌توان هـیچگونه دلیل منطقی و علت خردمندانه‌ای برای وقوع آن پـیدا کرد. همچنین نمونه‌ای از سرشت نیکوئی و بزرگواری را پیش می‏کند، و نمونه‌ای از خـوبی و وقار را به تصویر می‌زند. بالاخره بدی و زشتی را در برابر خوبی و نیکی نگاه می‌دارد، و نشان می‌دهدکه چگونه هر یک از ان دو برابر سرشت خویش بکار مـی‌پردازد. بزهکاری پلشتی را به تصویر می‌کشدکه بدکردار و زشتکار دست بدان می‌آلاید و مرتکب آن می‌گردد، و دست درازی و تـعذی روشـن و واضـحی را تـرسیم می‌نماید کـه دل را پـریشان و اشـفته مـی‌دارد، و در ژرفای دررن احساس نیاز به شریعتی را برمی‌انگیزدکه قــصاص دادگـرانـه‌ای داشـته بـاشد و نگـذارد نـمونه بدکرداری تجاوز پیشه به تاخت و تاز دراید و تعدی و دست درازی‌کند، و او را به هراس انـدازد و از دست یازیدن به بزهکاری باز دارد. اگر با وجود همه اینها باز هم مرتکب بزهکاری شود، به چنان کیفر دادگـرانـه‌ای برسدکـه سزای چنین‌کردار زشت و پـلشتی باشد. از دیگر سو، نمونه خوبی و نیکی را بپاید و حرمت خون او را محافظت نماید. چراکه چنین کسانی بایدکـه در سایه شریعت دادگرانه‌ای بمانند و نگاهداری و مراقبت شوند و در امن و امان بغنوند، شریعت دادگرانه‌ای‌که از تعدی و تجاوز افراد پست و زشت جلوگیری‌کند و در برابر بزهکاران بایستد و پلشتیها و بزهکاریها را مهار نماید و بزداید.

روند قرانی نه زمان و نه مکان و نه نامهای قهرمانان داستان را مشخص می‌کند. با وجـود این‌که در برخی از منقولات و روایات راجع به «‌قابیل‌» و «‌هابیل‌» امـده است‌که انان در ایـن داسـتان پسـران ادم هسـتند، و تفصیلاتی درباره مسآله‌ای ذکر کرده‌اند که در میانشان گذشته است و نزاع و جدالی راجع به دو خواهر در بین ایشان درگرفته است ... امّا ما ترجیح می‌دهیم داستان را بدانگونه‌که ذکر شده است‌، مختصر و بـدون شـرح و تفصیل باقی‌گذاریم‌. زیرا همه این روایتها گمان می‌رود از اهل‌کتاب بر‌گرفته شده باشد. این داسـتان درکـتب عهـد عتیق[4] آمده است و نامها و زمان و مکان بـدان شکل که این روایتها بیان داشته‌اند مشـخص و مـعین گشته است‌. یگانه روایت صحیحی‌که در این باره در دست است‌، شرح و تفصیلی در آن نـیامده است‌. ایـن روایت از ابن مسعود نقل شـده است‌کـه‌گـفته است‌: رسول خدا (ص) فرموده است‌:

 (‌لاتُقَتلُ نَفسُ ظُـلماً اِلا کـان‌َعَلی اُبنِ ادَمَ اوّل کِـفلُ مِن دَمِهــا، لأنّهُ‌کانَ‌ أوّل مَن سَنّ القَتَلَ‌)‌.   

هیح کسی ستمگرانه کشته نـمی‌شود مگـر ایـن کـه بـر نخستین پسر آدم بخشی از گناه ریختن خون او است‌. زیرا او اولین کسی بوده است که کشتن را بنیان‌گذاری کرده است‌.

امام احمد در مسـند خـود ایـن روایت را چـنین نـقل می‌کند: ابومعاویه و وکیع برای ما چنین روایت کرده‌اند وگفته‌اند: اعمش از عبدالله پسر مره واو از عبدالله بن مسعود برای ما نقل‌کرده‌اند ... همچنین ایـن روایت را بجز ابوداوود، جملگی اصحاب سش از طریق اعـمش نقل کرده‌اند... آنچه می‌توانیم در این باره بگوئیم ایـن است‌که چنین رخدادی در دوران طـفولیت انسان به وقوع پیوسته است‌، و نخستین قتل تجاوزگرانة عمدی بوده است‌، و مرتکب آن راه و شـیوه دفـن پـیکرها و لاشه‌ها را نمی‌دانسته است‌.

مـاندگاری ایـن داسـتان‌، بگونه مـجمل و سـربسته‌، بدانگونه که در روند قرآنی آمده است‌، خـود بـیانگر مفهوم و مقصود است وگویای اهداف اصلی از نـقل داستان برای مردمان است‌، و کـاهلا الهـامهائی را به تصویر می‌کشدکه در این داستان نهفته است‌، و شرح و تفصیل چیزی بر اهدا‌ف اصلی و اساسی نمی‌افزایـد ... بدین سبب ما بدین نصّ عام بسنده می‌کنیم و نه آن را به چیزی وکسی اختصاص داده و نه آن را شرح و بسط می‌دهیم‌:

(وَ اُ‌تلُ ‌عَلَیـهـِم‌ نَبَااُبنی آدم‌ -‌ بالحـقّ - إذقَرّبا قُربـاناً‌،فَتُقُبّل مِن أحَدهِما و لَم یُقَتبّلُ مِن الاخَرِ قال لا قُتَلنّکَ قالَ إنما یَتَقبّلُ الله مِنَ الْمُتّقینَ )

داستان دو پسر ادم (‌قابیل و هابیل‌) را - چنانکه هست برای یهودیان و دیگر مردمان بخوان (‌تا بدانند عاقبت گناهکاری و سرانجام پرهیزکاری چیست‌)‌. زمـانی کـه هر کدام عملی برا‌ی تقرب (‌به خدا) انجام دادند. امّـا از یکی (که مخلص بود) پذیرفته شد، ولی از دیگری (‌کـه مخلص نبود) پذیرفته نشد. (‌این یکی بدان یکی‌) گفت‌: بی‏گمان تو را خواهم کشت‌! (‌بدو پاسخ داد و) گفت‌٠ (‌من چـه گنــاهی دارم‌) خـدا (‌کـار را) تـنها از پرهیزکاران می‌پذیرد‌:‌

برای آنان داستان این دو نمونه از نمو‌نه‌های انسانهـا را روایت‌کن بگونه راست و درست‌، بعد از آن‌که داستان بنی‏اسرائیل با موسی را برای ایشان بیان داشته‌ای‌. چه روایت این داستان حق است‌، و از حق و حقیقتی خبر می‌دهدکه در سرشت انسان نهفته است‌، و در لابلای خود حق و حقیقتی را حمل می‌کند و ان ‌ضـرورت شریعت دادگرانه‌ای است‌که مانع انجام بدیها و پلشتیها میگردد .

این دو پسر ادم در جایگاه و موقعـیّتی قرار دارندکه در آن اندیشه تجاوز تعدی بر دل انسان پاک نمی‌گذرد و به جنبش و تکان در نمی‌آید. زیـرا آن دو در جایگاه عبادت و موقعیت اطـاعت بوده و در حـضور خدای ایستاده‌اند. در جایگاه تقدیم قربانی قرار دارنـد و در موقـعیتی بسر می‌برندکه در ان با قربانی‌کردن‌، بـه یزدان جهان تقرب می‌جویند:

«‌إذ قَرّبا قُرباناً »‌

زمـانی که هر کدام عملی بـرای تـقرب (‌بـه خدا) انجام دادند.

فَتُقُبّل مِن أحَدهِما و لَم یُقَتبّلُ مِن الاخَرِ

امّا از یکی (‌که مـخلص بود) پذیرفته شد، ولی از دیگری (‌که مخلص نبود) پذیرفته نشد.

فعل مجهول است تا مجهول بودن ان اشاره داشته باشد به این‌که‌کار پذیرفتن یا نپذیرفتن به یک نیروی غیبی موکو‌ل‌، و به یک‌کیفیت نـهانی واگذار است ... ایـن ساختار دو چیز را به ما می‌آموزد: نخست ایـن‌که چگو‌نگی چنین پذیرشی را جستجو نکنیم‌، و در ژرفای آن فرو نرویم‌، بدان سان‌که‌کتابهای تفسیر به ژرفـای روایتهائی فرو رفته و فرو افتاده‌اند، روایتهائی که گمـان می‌رود برگرفته از افسـانه‌های «‌کتب عـهد عـتیق‌» باشند... دوم این‌که کسی که قربانی او پـذیرفته شده است‌، چه بسا آن چنان‌گناهـی نداشته است‌که موجب کینه‌توزی نسبت بدو، وکشتن اوگردد.کار پذیرش بدو مربوط نبوده است و دخالتی در آن نداشته است‌. یک نیروی غیبی باکیفیت نهانی‌، پذیرش را عهده‌دارگشته است‌، نیروئی وکیفیتی‌که فراتر از دائره فهم او و بالاتر از خواست وی بوده است‌. لذا چیزی‌که موجب این گرددکه برادری‌کینه برادر خود را به دل بگیرد، و اندیشه‌کشتن او بر دل وی‌گذرد، در میان نیست‌! زیرا در چنین حال و احوالی و میدانی و مجالی‌، اند‌یشه کشتن بر خاطر انسان سالم‌گذشتن‌، از همه چیز دورتر به نظر می‌آید و ناشدنی می‌نماید. کشـتن در جایگاه عبادت و جولانگاه تقرب به خدا اکشتن در جائیکه جولانگاه قدرت غیبی مخفی است و خواست برادرش کوچکـرین دخالتی نمی‌تواند در آنجا داشته بـاشد، و پرنده اراده‌اش‌کمتر بال پری بزند.

(قال لا قُتَلنّکَ)

گفت‌: قطعاً تو را خو!هم کشت‌!.

بدین منوال‌، این‌گفتار، آن هم با این تاکید و این اصرار، بسی ناپسند می‌نماید و مایه چندش و نفرت می‌گردد. زیرا بیهوده است و بی‌سبب‌گفـته می‌شود، و انگیزه‌ای جز احساس حسدکورکورانه و زشت و پلشت ندارد، احساس‌کورکورانه‌ای‌که هرگز دل پاکی را فرا نمی‌گیرد و به دررن سالمی فرو نمی‌خیزد.

بدین‌گونه، در نـخستین لحظه‌ها، در پرتو الهـامهای آیه‌ای‌که هنوز در روند قرآنی تکـمیل نگشـته است‌، خویشتن را دشمـن دست درازی و تجاوزگری می‏بینیم و بر ضد تعدی و تجاوز سراپا خشم می‌گردیم. امّا روند قرانی باز نمی‌ایستد و به پیش می‌رود و با به تصویرکشیدن فرمانبرداری و زیبائی و پاکدلی نمونه دیگری‌، بر دشمنانگی وکینه‌توزی ما می‌افزایـد و زشـتی و قـباحت و تـنفر و نـفرت را چندین برابر می‌نماید:

قالَ إنما یَتَقبّلُ الله مِنَ الْمُتّقینَ )

گـفت‌: (‌مـن چـه گناهی دارم‌) خـدا (‌کـار را) تـنها از پرهیزکاران می‌پذیرد.

با پاکی و بی‌آلایشیی‌ که ‌کار را به حالت حقیقی و وضعیت اصلی خود برمی‌گرداند، و با ایمانی‌که اسباب پـذیرش را فهم می‌کند و می‌شناسد، و با رهنمود مهربانانه‌ای‌که تعدی پیشه را به پرهیزگاری و هراس از خدا می‌خواند، و به راستای راهی راهنمائی می‌نباید که منتهی به پذیرفتن می‌شود، و باگوشه وکنایه زیبا و دل‌انگیزی‌که آشکارا چیزی را مطرح نمی‌سازدکه او را جریحه‌دارکند و یا او را به تکان دراورد و وی را برانگیزد... برادر مومن پرهیزگار سازگار، به جلوگـام برمی‏دارد و از شرارت شر و بلائی می‌کاهدکـه در اندرون برادر شرورش به موج افتاده است و به هیجان در آمده است

(لَئِنْ بَسَطْتَ إِلَیَّ یَدَکَ لِتَقْتُلَنِی مَا أَنَا بِبَاسِطٍ یَدِیَ إِلَیْکَ لأقْتُلَکَ إِنِّی أَخَافُ اللَّهَ رَبَّ الْعَالَمِینَ)

اگر تو برای کشتن مـن دست دراز کـنی‌، مـن دست بـه سوی تو دراز نمی‌کنم تا تو را بکشم‌. اخر من از خدا (‌یعنی‌) پروردگار جهانیان می‌ترسم‌.

بدین منوال‌، نمونه انسان ارام و صلح‌جو و پرهیزگاری ترسیم می‌شود که در سخت‌ترین موقعیتهائی‌که درون ادمی را به جوش و خروش می‌اندازد، و شخصی راکه مورد تعدّی قرارگرفته است لـبریز از شور و حماسه بر ضد متجاوز می‌سازد، او باکمال تعجّب به ارامش و ایستادگی و دل بر جائی خویش در بـرابـر بـیم‌ها و هر‌اس‌های تجاوز و تعدی سرافر‌ازانه می‌نازد، و دلش تنها از خداوند جهانیان می‌ترسد و می‌هراسد.

در چنین‌گفتار ارام و نرمی چیزی نهفته است‌که‌کینه را می‌زداید، و حسادت را فرو می‌کشد، و از شرارت شر می‌کاهد. همچنین اعصاب برآشفته و به هیجان درآمده را ا‌رام می‌سازد، و شخـص اعصاب پریش را بر سر مهر برادرانه می‌آورد، و بشاشت ایمان و حساسیت تقوا را در او پدیدار می‌گرداند.

بلی‌! این چیزهائی که گذشت بس است‌، امّا برادر شایسته بدین امر، بیم دادن و برحذر داشـتنی را هـم می‌افزاید: .

إِنِّی أُرِیدُ أَنْ تَبُوءَ بِإِثْمِی وَإِثْمِکَ فَتَکُونَ مِنْ أَصْحَابِ النَّارِ وَذَلِکَ جَزَاءُ الظَّالِمِینَ

من می‌خواهم با (‌کوله‌بار) گناه من و گناه خود (‌در روز رستاخیز به سوی پروردگار) برگردی و از دوزخیان باشی‌، و این سزای (‌عادلانه خدا برای‌) ستمگران است‌.

هرگاه تو به سوی من دست خود را درازکنی تـا مـرا بکشی، این‌کار زشت از من نمی‌سزدکه به سوی تو دست خود را درازکنم و تو را بکشم‌.کشتن‌کسی با سرشت من سازگار نیست و اصلا اندیشه‌کشتن به ذهنم نمی‌رسد و بـر دلم نمی‌گذرد. ایـن هـم از تـرس یزدان جهان است‌، نه این‌که نتوانم‌که آن را انجام دهم و دست به‌کشتن بیازم. من تو را وامی‌گذارم‌که‌گـناه کشتن مرا برگناه خود بیفزائی‌،‌گناهی به سبب آن خداوند قربانی را از تو نـی‌پذیرد. تا در نتیجه گناهت دو چندان گردد و عذابت دو برابر ... «‌و ایـن سـزای ستمگران است‌«‌.

بدین وسیله برادر شایسته و بایسته‌، دلسوزی خود را نسبت به برادر خویش اظهار می‌دارد و وی را ازکیفر کشتن بیم می‌دهد، تا او را از آنچه نـفس امّاره بدو ییشنهاد می‌کند و در نظرش می‌آراید، منصرف‌گرداند، و وی را شرمنده ازکاری‌کندکه نـفس امّـاره‌اش به گوش دلش می‌خوانـد و از او می‌خواهد برادری را بکشدکه سازگار و مهربان و پرهیزگار است‌.

کیفرکار زشت و پلشت‌کشتن را برای او بیان می‌دارد تا او را ازکشتن بیزار وگریزان‌کند، و با بیم دادن او از خداوند جهان‌، رهائی ازگناه دو چندان را در نـظرش بیاراید هم از این سو و هم از ان سو تلاش را به نهایت رساند. آ‌ن اندازه در این راستا تکاپو کرد که در تـوان انسـان بـرای مـنصرف کـردن از شـرّ و زدودن انگیزه هایش از پهنه دل میباشد .

اما نمونه انسان بد کردار شرور، ان اندازه شکلش در تصویر. روشن و هویدا نیست: که متوجه شویم چگونه بدو پاسخ گفت

فَطَوَّعَتْ لَهُ نَفْسُهُ قَتْلَ أَخِیهِ فَقَتَلَهُ فَأَصْبَحَ مِنَ الْخَاسِرِینَ

پس نفس (سرکش )او تدریجا کشتن برادرش را در نظرش  اراست و او را مصمّم به کشتن کرد، و (‌عـاقبت به ندای وجدان گوش فرا نداد و)او را کشت و از زیانکـاران شد (‌و هـم ایـمان و هـم بـرادرش را از دست داد )

بعد از همه اینها پس از یاد اوری و اندرزگویی نرمش و سازش و بیدار باش اری به دنبال همه این کارها گفتارها، نفس شرور جهید، و بزه و جنایت روی داد بدانـاه و در ان حال که نفس اماره‌ا‌ش همه گردنه‌ها را برایش هموار جلوه داد، و همه مواضع را سهل و ساده در نظرش اراست و پیراست. نفس اماره‌اش کشتن را در بـرابـر دیـدگانش اسان جلوه داد! اما کشتن چه کسی‌! کشتن بر‌ادر خو‌د! این بود که کیفر برحدزداشتنها و به هـرا‌س انـداخـتنها دامنگیرش گردید و سزای بد خود را دید :

فَأَصْبَحَ مِنَ الْخَاسِرِینَ   

 و از زمره زیانکاران شد

 خو‌یشتن را باخت و به هلاکتش انداخت‌. برادر خود را از دست داد و مددکار و دوستی از دستش برفت‌. دنیای کنونی خویش را هدر داد، چـه شـخص قا‌تل زندگـی ارامی نخواهد داشت‌. جهان دیگـر را نـیز بـاخت و با کوله ‌بار گناه پیشین وگناه پسین‌ خود به سوی یزدان جهان شتافت .

پیکره گناه به شکل محسوس درمقابل دیدگانش مجسّم گردید . پیکری‌که زندگی از آن رخت بربسته بود و تکه گوشتی‌گشته بودکه عفونت‌گرفته بود.گندیدگی آرام آرام به لاشه می‌خزید. لاشه‌ای که انسانها تاب تحمّل آن را ندارند.

حکمت حکیمانه یزدان بر آن قرارگـرفت‌کـه او را در برابر عجز و ناتوانیش بنشاند، و به کسی که تـازنده کشنده نابود کـننده است بـنمایاند کـه او آن انـدازه درمانده است که نمی‌تواند پیکر برادر خود را به خاک سپارد، و حتّی ناتوانـتر ازکـلاغی است کـه یکـی از گروههای بی‌شمار پرندگان است‌:

فَبَعَثَ اللَّهُ غُرَابًا یَبْحَثُ فِی الأرْضِ لِیُرِیَهُ کَیْفَ یُوَارِی سَوْأَةَ أَخِیهِ قَالَ یَا وَیْلَتَا أَعَجَزْتُ أَنْ أَکُونَ مِثْلَ هَذَا الْغُرَابِ فَأُوَارِیَ سَوْأَةَ أَخِی فَأَصْبَحَ مِنَ النَّادِمِینَ

(‌بعد از کشتن‌، نمی‌دانست جسد او را چه کار کند) پس خداوند زاغی را فرستاد (‌که زاغ دیگری را کشته بود) تا زمین را بکاود و بدو نشان دهد چگونه جسد بـرادرش را دفن کند. (‌هنگامی که دید که آن زاغ چگونه زاغ مرده را در گودالی که کند پنهان کرد) گفت‌: وای بر من‌! آیا من نمی‌توانم مثل ایـن کـلاغ بـاشم و پـیکر بـرادرم را دفن کنم‌؟‌! پس (‌سرانجام از ترس رسوائی و بـر اثـر فشـار وجدان‌، از کرده خود پشـیمان شـد و) از زمـره افراد پشیمان گردید.

در برخی از روایتها آمده است‌: کلاغی‌کلاغ دیگری را کشت‌، یا لاشه‌کلاغ دیگری را پیداکرد، و یا ایـن‌کـه لاشه کلاغ دیگری را با خود آورد. زمین راکند، سپس لاشه را درگودال پنهان‌کرد و خـاک بر آن ریـخت‌. شخص قاتل سخن بالا راگفت‌، و همان‌کاری راکردکه دید کلاغ انجام داد.

روشن است‌که قاتل پیشتر مرده را ندیده بودکه دفـن شود، والا او نیز چنین می‌کرد. چه بساکـار به هـمین شکــل بوده باشد، زیـرا ایـن نـخستین مـرده‌ای از آدمیزادگان در زمین بوده است‌. یا شاید ایـن شـخص قاتل‌، جوان بوده وکسی را ندیده است‌که بمیرد و دفن شود. این هر دو احتمال‌، ممکن است‌. هـمچنین چـنین بر‌می‌ایدکه پشـیمان شدن قاتل پشـیمانی تـوبه و بر‌گشت ازگناه نـبود‌ه است‌، والا یـزدان توبه او را می‌پذیرفت‌. بلکه پشیمان شدن او ناشی از بیفائده بودن کارش‌، و به سبب تولید رنج و خسـتگی و پـریشانی حاصل از رفتارش بوده است‌.

همچنین چه بساکلاغی‌که کلاغ دیگری از هـمجنسان خـود را در خاک نهان می‌دارد، همانگونه‌که برخی از مردم می‌گویند، جزو خوی و خصلت‌کلاغها باشد. یـا چه بسا رخداد خارق‌العاده‌ای بوده است و یزدان جهان ان را پدیدار و نشان داده است‌. فرق نـمی‌کند سخن نخستین را بپذیریم و یا تسلیم فرموده دوم باشیم‌، هـر دو یکسان است‌. چـه آفـریدگاری کـه غـریزه‌ها را در زنده‌ها به ودیـعت می‌گذارد، او است که می‌توانـد هر گونه رخدادی را تو‌سط یکی از زنده‌ها بـه مرحـله اجراء دراورد. هم این در حیطه قدرت او است‌، و هـم ان‌، بطور یکسان‌.

در اینجا روند قرآنی تاثیرهای ژرفی راکه روایت این خبر بدین زنجیره پیاپی در نفس بـر جـای مـی‌گذارد، گلچین می‌کند و مورد بهره‌برداری قرار می‌دهد، تا از انها یک محـور احساسی را برای قـانونی بسازد کـه واجب‌گشته است تا به وسیله آن اندیشه‌گناه را از پـهنه نفس گناهکار بزداید، و یا او را ازکیفر دادگرانه‌ای بـه هراس اندازد که‌گریبانگیرش خـواهد شد، اگر به‌گناه دست یازد و مرتکب جنایت‌گردد. بالاخره بزهکار با دردهای قصاص آشنا گردد و ناراحتی‌های دردناک آن را پیش چشم بدارد و خـویشتن را از چـنین دردهـا و ناراحتی‌هائی بدور بدارد که در انتظار او است:‌

 مِنْ أَجْلِ ذَلِکَ کَتَبْنَا عَلَى بَنِی إِسْرَائِیلَ أَنَّهُ مَنْ قَتَلَ نَفْسًا بِغَیْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسَادٍ فِی الأرْضِ فَکَأَنَّمَا قَتَلَ النَّاسَ جَمِیعًا وَمَنْ أَحْیَاهَا فَکَأَنَّمَا أَحْیَا النَّاسَ جَمِیعًا وَلَقَدْ جَاءَتْهُمْ رُسُلُنَا بِالْبَیِّنَاتِ ثُمَّ إِنَّ کَثِیرًا مِنْهُمْ بَعْدَ ذَلِکَ فِی الأرْضِ لَمُسْرِفُونَ

به همین جهت بر بنی‌اسرائیل مقرر داشتیم که (‌متجاوز کشته شود، چرا که‌) هر کس انسـانی را بـدون ارتکـاب قتل، یا فساد در زمین بکشد، چنان است که گوئی هـمه انسانها را کشـته ا ست‌، و هـر کس انسـانی را از مرگ رهائی بخشد، چنان است که گوئی همه مـردم را زنـده کرده است‌؛ (‌زیرا فرد نماینده جمع و عضوی از اعضاء جامعه است‌)‌. و پیغمبران ما همراه با معجزات آشکار و آیات روشن به پیش ایشان آمدند و اما بسیاری از آنان (‌احکام خدا را نادیده گرفتند و) پس ار آن در روی زمین راه اسراف را (‌در قتل و جنایت‌) پیش گرفتند.

به همین جهت‌، بلی به جهت این نمونه‌های بشری ... و به سبب تعدی به انسانهای نرمخو و مهربان و نیکوکار و خـوبی‌که شـر و بلاء و تـجاوز و دشمنانگی نمی‌شناسند... و به خاطر این‌که پـند دادن و حذر داشتن برخی از سرشتهای سرشته بر شر و بدی بیفایده است‌... و نرمش و سازش و مـهربانی جـلو تـعدی را نمی‌گیرند، هنگامی‌که شر و بدی در نفس‌کاملا ریشه دوانده باشد، و به ژرفای درون خزیده باشد... به خاطر اینها، جرم قتل یک نفر را بسیار بزرگ مقرر داشته‌ایم‌. آن اندازه بزرگ‌که معادل قتل همه مردمان بشمار است‌. و کار دفع قتل و زنده واگذاردن یک فرد را آن اندازه بزرگ قرار داده‌ایم که معادل با رهائی بخشیدن همه مـردمان محسوب نمو‌ده‌ایـم ... ایـن‌کار را در شریعت بنی‌اسرائیل بر بنی‌اسرائـیل مـقرر کـرده‌ایـم و واجب داشته‌ایم‌. در درس بعدی و در رونـد سـوره‌، قانون قصاص مفـصلاذکر خواهد شد.

کشتن یک فرد - بدون این‌که برای قصاص قتل‌کسی باشد، و یا به خاطر دفع فساد در زمین باشد - معادل با قتل همه مردمان است‌! زیراکه هرکسی هـمسان هـمه کسان است‌، و حق حیات یکسان و ثابت برای هرکسی است‌. لذاکشتن فردی از افراد، تجاوز به خود حق حیات است‌، حقی‌که انسـانها هـمه در آن مشـترک هستند. همچنین دفع قتل از فردی‌، و زنده نگاه داشـتن او به وسیله این دفع - چه با دفاع از او در حال حیات باشد، و چه با اخذ قصاص او در حال تعدی و قتل او باشد تا بدین وسیله جلو وقوع قتل بـرفرد دیگری‌گرفته شود - زنده نگاه داشتن و زندگی بخشیدن به همه افراد بشمار میآید، زیرا این‌کار حفظ حق حیاتی است‌که جملگی مردمان در ان شرکت دارند.

با عنایت به سخنانی‌که درباره این احکام‌، پیشترگفتیم‌، روشن است‌که این سخنان تنها برای ساکنان سرزمین اسلامی - اعم از مسـلمانان و ذمّیان و پـناهندگان - معتبر و ارزشمند است و فقط منطبق بر انـان است و درباره ایشان پیاده می‌گردد. امّا جان و مال سـاکنان سرزمین غیراسلامی مباح است‌، مادام که میان ساکنان سرزمین اسلامی و ساکنان سرزمین غیراسلامی‌، عهد و پیمانی منعقد نباشد. بجا است‌که پـیوسته ایـن قانون شرعی را به یاد داشته باشیم، و همیشه بدانـیم‌که سرزمین اسلامی‌، سرزمینی است‌که در انجا شریعت و قانون اسلام اجراء می‏گردد، و برابر چنین شـریعت و قـانونی فـرمانروائی و داوری انجام می‌پذیرد. و سرزمین غیراسلامی‌، سرزمینی است‌که شریعت و قانو‌ن یزدان در آنجا اجراء نمی‏گردد، و مطابق بـا ایـن شریعت و قانون در انجا فرمانروائی و داوری انـجام نمی پزیرد .

خداوند این فاعده را بر بنی‏اسرائیل واجب گرداند، زیرا آنان در آن زمان اهل‌کتاب بودند، وکسـانی بشمار می‌امدند که سمت ساکنان «‌سـرزمین اسلامی‌ « را داشتند. ان زمان‌که قانون تورات را راست و درست و بدون تحریف در میان خود پیاده و اجراء می‌کردند. امّا بنی‌اسرائیل از حدود و قوانین شریعت خودکناره‌گیری و تجاوزکردند، پس از ان‌که پیغمبران دلائل روشنی با خو‌د اوردند و بدیشان ارائه دادنـد. بنی‏اسرائیل در روزگار رسول خدا (ص)نیزمتجاوزان و منحرفان از حدود و مقررات شریعتشان در میانشان فزونی داشتند. متجاوزان و منحرفانی که درکژرویها وکناره گیریهای خود از قوانین الهی اسراف می‌کردند. قران این تجاوز و تعدی و اســراف بی‌دلیل و بیجا را بر انان می‏نگارد، و میگویدکه برهان و حجتی در پیش خداوند ندارند، و با آمدن پیغمـبرن به سوی انـان‌، و توضیح و تبیین شریعت برای ایشان‌، دیگر عذر و بهانه‌ای در دستشان نمانده است‌:

وَلَقَدْ جَاءَتْهُمْ رُسُلُنَا بِالْبَیِّنَاتِ ثُمَّ إِنَّ کَثِیرًا مِنْهُمْ بَعْدَ ذَلِکَ فِی الأرْضِ لَمُسْرِفُونَ

پیغمبران ما همراه با معجزات آشکار و آیات روشن به پیش ایشان آمدند و امّا بسیاری از آنان (‌احکام خدا را نادیده گرفتند و) پس از آن در روی زمین راه اسـراف (‌در قبل و جنایت‌) پیش گرفتند.

آیا هیچگونه زیاده‌روی و اسرافی، سخت‌تر و بـرتر از تجاوز از حدود و مـقـررات آفریدگار، و تـعدی بر شریعت‌کردگار، با ایجاد تغییر و تبدیل، و یا اهـمال و سستی در آن است‌؟

*

در آیه پیشین‌، خداوند قتل انسان را با فساد در زمین‌، مقرون و برابر می‌نهد، و هر یک از آن دو را موجب کشتن قرار میدهد، و از حق حفظ حیات مستثنی‌، و از رسوائی جنایت جان ‌گرفتن جدا می‌سازد... ایـن بدان خاطر است‌که امـنیت‌گروه مسـلمانان در سرزمین اسلامی‌، و حفظ نظم عمومی و نظام حکومتی‌ای‌که گروه مسلمانان در سایه آن از امن و امان برخوردار می‌گردند، وبه تلاش نیک وپویائی خوب خود سـرگرم می‌شوند، همه و همه همــسان امن و امان افـراد لازم و ضروری ا‌ست‌. بلکه از امن و امان افراد و ا‌شخاص نیز لازم‌ و ضروری‌ است‌. چراکه امن و امان افراد و اشخاص جز با امن و امان نظم عمومی و نظام حکو‌متی ممکن نمی‌گردد.گذشته از آن‌، حفاظت از این جامعه نمونه فاضل و والای جامعه‌ها، یعنی جامعه‌ای‌که در بر گیرنده هر نوع تضمینی برای زندگی و آرامش است‌، از همه چیز لازم‌تر و ضروری‌تر است‌. چراکه با بـودن و ماندن چنین جامعه فـاضله‌ای‌، مـردمان به فعالیتهای خوب و پسندیده خود می‌پردازند، و زندگی انسـانیت در سایه آن راه ترقی می‌پوید و اوج می‌گیرد و درخت حیات بشری رشد می‌کند و به بار مـی‌نشیند، و غنچه‌های خیر و فضیلت و رشد و تولید باز می‌شوند و می‌شکفند. این چنبن جامعه‌ای بویژه برای جملگی مردمان همه نوع تضمینی در همه زوایای زند‌گی به وفور تامین می‌کند، و در پیرامونش فضائی می‌پراکند که در آن دانه‌های خوبی و نیکی رشد و نموّ می‌کنند، و دانه‌های بدی و زشتی چروکیده می‌شوند و می پژمرند. این چنین جامعه فاضله‌ای پیش از پرداختن به‌معالجه و مداوا، به حفاظت و مصونیّت می‌پردازد، و بعد از آن به معالجه و مداوای دردهائی می‌پردازد که ابـزارکار جلوگیری و سالم سازی از درمان آنها درمانده باشد. همچنین چنین جامعه‌ای‌، انگیزه و بهانه‌ای برای انسـان سالم بر جای نـمی‌گذارد تـا به سوی بدکرداری و زشتکاری بگراید و به تعدّی و دست درازی بپردازد... اگر با وجود همه این‌کارها، کسی امنیّت چنین جامعه‌ای را تهدید نماید، عنصر بدنهاد و ناپاکی است و لازم است ریشه‌کن و نابود شود، مگر ایـن‌کـه به سـوی هدایت برگردد و راه راستی و درستی را در پیش بگیرد و جویای خوبی و نیکی شود.

روند قرآنی در اینجاکیفر این عنصر نـاپاک را مـقرر می‌دارد. کیفری‌که در شریعت اسلامی حد حرّابه، یـعنی کیفر جنگجو نام دارد:

إِنَّمَا جَزَاءُ الَّذِینَ یُحَارِبُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَیَسْعَوْنَ فِی الأرْضِ فَسَادًا أَنْ یُقَتَّلُوا أَوْ یُصَلَّبُوا أَوْ تُقَطَّعَ أَیْدِیهِمْ وَأَرْجُلُهُمْ مِنْ خِلافٍ أَوْ یُنْفَوْا مِنَ الأرْضِ... ذَلِکَ لَهُمْ خِزْیٌ فِی الدُّنْیَا وَلَهُمْ فِی الآخِرَةِ عَذَابٌ عَظِیمٌ إِلا الَّذِینَ تَابُوا مِنْ قَبْلِ أَنْ تَقْدِرُوا عَلَیْهِمْ فَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ

کیفر کسانی که (‌بر حکومت اسـلامی مـی‌شورند و بـر احکــام شـریعت مـی‌تازند، و بـدین وسـیله‌) بـا خدا و پیغمبرش می‏جنگند، و در روی زمین (‌با تهدید امنیت مــردم و سـلب حقوق انسـانها، مـثلا از راه راهـزنی و غارت کاروانها) دست به فساد مـی‌زنند، این است کـه (‌در برابر کشتن مردم‌) کشته شوند، یا (‌در برابر کشتن مردم و غصب اموال‌، تنها) دست و پای آنان در جـهت عکس یکدیگر بریده شود، و یا این کـه (‌در بـرابـر قطع طریق و تهدید، تنها) از جائی به جائی تبعید کردند و یا زندانی شوند. این رسوائی آنان در دنـیا است‌، و بـرای ایشان در آخرت مجازات بزرگی است‌. مگر کسانی (‌از ایـن مــحاربین بــا حکـومت اســلامی و راهـزنان و مفسدانی‌) که پیش از دست یافتن شما بر آنان از کرده خود پشیمان شوند و توبه کنند (‌که مجازات مذکور یزدان از آنان سلب‌، ولی حقوق مـردمان بـجای خود باقی می‌ماند)‌. چه بدانید کـه خداونـد دارای مـغفرت و رحـمت فـراوان است (‌و تـوبه‌کــاران را مـی‌بخشد و بدیشان رحم می‌کند)‌.

بزهی‌که این نصّ ‌کیفر آن را مشخّص می‌دارد، قیام و شورش بر ضد پیشوای مسلمانی است ‌که برابر شریعت خدا حکو‌مت و فرماندهی می‌کند. همچنین‌گردهمائی به شکل دسته و گروهی‌که بر سلطه و قدرت چنین پیشوائی فراهم آیند و سر به شورش بردارند، و ساکنان سرزمین اسلامی را به ترس و هراس انـدازنـد، و بـر ارواح و اموال و مقدّساتشان بتازند. بر خی از فقهاء شرط چنین کار پلشتی را این می‌دانندکه در بیرون از شهر و دور از دسترس سلطه و قدرت پـیشوا انـجام پذیرد. بعضی هم خودگردهـآئی چنین دسته وگروهی‌، و شروع بالقوّه آنان به تعدی و دست درازی نسبت به ساکنان سرزمین اسلامی‌،‌کافی است‌که نضّ را منطبق بر ایشان سازد، چه گردهمآئی و شورششان در داخـل شهر باشد و یا در خارج شهر. این نظریه به واقعیّت عملی نزدیکتر بوده و درخور اهتمام است‌.

این چنین شورشیانی‌که بر پیشوا و رهبری می‌شورند که برابر شـریعت خـدا فـرمان مـی‌رانـد و حکـومت می‌نماید، و بر ساکنان سرزمین اسـلامی دست درازی می‌آغازند، ساکنانی‌که شریعت یزدان را پابرجا و اجراء می‌نمایند

 - چنین ساکنانی مسلمان یا ذمّی و یا با عهد و پیمانی‌که باکشور اسلامی بسته‌اند تحت حفاظت و عـنایت مسلمانان باشند -‌تـنها با پـیشوا و رهبر نمی‌جنگند، و فقط با مردمان نـی‌رزمند، بلکه آنان با خدا و پیـغمبرش می‌جنگند و می‌رزمند! چون ایشان با شـریعت خدا می‏جنگند، و بر مردی دست درازی می‌آغازند که چنین شریعتی را پیاده و اجراء می‌نماید، و سرزمین اسلامیی را تهدید می‌کنندکه فرمانبردار این چنین شریعتی هسـتند و فراتر آن زندگی را سپری می‌کنند. از سوی دیگر، آنان چون با خدا و پیغمبرش، و با شریعت یزدان‌، و با ملّت فرمانبردار آن‌، و همچنین با سرزمینی می‌جنگدکه شریعت خدا را پـیاده و اجراء می‌سازد، ایشان در زمین در راه فساد و تباهی سعی و تلاش می‌ورزند... جرا که تباهی و فسادی نـیست‌کـه زشت‌تر باشد از تلاش برای تعطیل‌کردن شریعت خدا، و به خوف و هراس انداختن سرزمینی‌که چنین شریعتی در آنجا پیاده و اجراء می‌گردد.

آنان با خدا و پیغمبرش می‌جنگند، هر چند که در حقیقت با گروه مسلمانان و با پیشوای ایشان می‌جنگند. آنـان قـطعاً با یـزدان سـبحان بـا اسـلحه و ادوات جنگی نمی‌جنگند، و پس از وفات پیغمبر (ص) نیز با خود او نمی‌جنگند، امّا جنگ ایشان جنگ با خدا و پـیغمبرش بشمار می‌آید، چون آنان با شریعت خـدا و پیغمبرش جنگ می‌نمایند، و باگروهی می‌رزمندکه به شریعت خدا و پیغمبرش تن در داده‌اند و خشنودگشته‌اند، و با سر زمینی به نـبرد مـی‌پردازنـدکـه شـریعت خـدا و پیغمبرش در آنجا پیاده و اجراء می‌گردد.

همـچین این نصّ قرآنـی بدین شکل موجود، دارای مفهوم دیگری انکه همچون مفهوم پیشین مشخص و ر‌وشن است‌. و آن این‌که تنها سلطه و قدرتی‌که حق دارد برابر فرمان خدا شورشیان و شورندگان بر خود را با چنین‌کیفرهای مـقرر و مـحض در شـریعت اسـلامی مواخذه وگرفتار سازد، عبارت است از سلطه و قدرتی که بر شریعت خدا و پیغمبرش پابرجا و استوار باشد، و چنین کیفرهائی را هم در سرزمین اسلامی فـرمانبردار شریعت خدا و پیغمبرش به مرحله اجراء درآورد. یعنی سلطه و قدرت دیگری‌که این صفات در او جمع نباشد، و در سرزمین دیگری‌که بدین وصف مـتصف نباشد،

انجام چنین‌کیفرها و اقامه چنین قوانـین و مـقرراتـی‌، توسط این چـنین سـلطه و قـدرتی‌، و در ایـن‌گونه سرزمینی‌، نادرست و ناپذیرفتنی است‌.

این مطلب را آشکارا فریاد می‌داریم‌، و ایـن مساله را سرگشاده بیان مـی‌نمائیم‌، بدان خاطرکه بعضی از دنباله‌روان و مزدوران قدرت و سلطه در هـر زمانی‌، برای حاکمانی‌که قدرت و سلطه خود را از شریعت خدا برنمی‌گرفتند و برای اجرای این شریعت بپانمی‌خاستند، و درکشــور خود سـرزمین اسـلامی را وجـود نمی‌بخشیدند و پدیدار نمی‌کردند، گرچه اغلب ادعاء می‌کردند وگمان می‏بردند که آنـان مسلمان هسـتند! فتوی صادر می‌کردند که ایشان می‌توانند شورشیان و شورندگان بر خود را با چنین عقوبتها وکیفـرهائی‌، به نام شریعت یزدان‌، مجازات‌کنند و مواخذه نمایند. هر چند چنین شورشیان و شـورندگانی بـا خـدا و پـیغمبرش نمی‌جنگیدند، بلکه با قدرت و سلطه‌ای می‌جنگیدندکه خودش بر ضد خدا و پیغمبرش شوریده است و از دائره حدود و مقررات آسمانی به در رفته است‌.

هر قدرت و سلطه‌ای‌که در سرزمین اسلامی‌، بر بنیاد شریعت یزدان‌، برقرار و استوار نگردد، حق نـداردکه شورشیان و شورندگان بر خود را به نام شریعت خـدا مجازات کند وکیفر د هد اصلا این چـنین قـدرت و سلطه‌ای با شریعت یزدان چه نسبتی دارد؟‌! این گونه قدرت و سلطه‌ای و دم زدن از شریعت یزدان‌؟‌! قدرت و سلطه‌ای‌که حق الوهیت را غصب مـی‌کند و ادعـای الوهیت می‌نماید، کی آن را سزدکه دم از قانون خـدا زند و صحبت از اجراء آن کند؟‌ا

سزای افراد چنین دسته‌ها وگروههای مسـلحی‌کـه بر حاکمیت پیشوای مسلمانی می‌شورندکه شریعت یزدان را پیاده و اجراء می‌سازد، و بندگان خدا را در سرزمین اسلامی به خوف و هراس می‌اندازنـد، و به امـوال و ارواح و مقدساتشان تعدی می‌کنند و می‌تازند، ایـن است‌که بگونه معمول‌کشته شوند، یا این‌که به دار آویـخته شوند تـا می‌میرند. بسی از فقهاء هم برداشتشان از این آیه چنین است‌که سزای اینگونه افراد، کشتن آنان و آنگاه به دار آویختن ایشان بر‌ای بیم دادن و ترساندن دیگران است ... یـا سـزای چـنین شورشیانی این است‌که دست راستشان همراه بـا پـای چپشان قطع شود و برعکس ...

فقهاء اختلاف شدیدی پیرامون این نـص با یکـدیگر دارند: آیا پیشوا و رهبر در این عقوبتها و مجازاتـها دارای اختیار است و حق انتخاب دارد؟ و یا این‌که تنها یک نوع عقوبت مشخص و مجازات معینی در برابر هر فوع بزه و جنایتی است‌که از شورشیان سرمی‌زند؟ برخی از فقهاء مـذهب ابوحنیفه و شافعی و احمد، معتقدندکه عقوبتها و مجازاتها مترتب بر نوع جنایتی است‌که رخ میدهد. مثلاکسی‌که مرتکب قـتل شـده باشد و اموال را به غـارت نـبرده بـاشد، تـنهاکشـته می‌شود و بس‌. کسی‌که اموال را به یغما برده است و مرتکب قتل نشده است‌، تنها به قطع عضو او بسـنده می‌شود. شخصی‌که مرتکب قتل و غارت اموال شده باشد، کشـته مـی‌شود و بـه دار آویـخته مـی‌گردد، و شخصی‌که راهها را ناامن نموده باشد، ولی مرتکب قتل نشده باشد و مالی را به یغما نبرده باشد، فقط تبعید می‌گردد.

به عقیده امام مالک‌، شورشگر هنگامی‌که مرتکب قتل شده است‌، قطعا بایدکشته شود و پیشوا و رهبر در قطع عضو او بر یا در تبعید ار اختیاری ندارد، و بلکه اختیار تنها درکشتن او و یا به دار زدن او است و بس‌. امّا اگر اموال را به یغما برده باشد ومرتکب قتل نشده باشد، در تبعید او اختیاری نیست‌، و تنها اختیار درکشتن یا به دار زدن و یا قطع عضو او برخلاف یکدیگر است‌. ولی اگر او تنها راهها را ناامن‌کرده باشد، پـیشوا و رهبر می‌تواند او را بکشد و یا به دار بزند و یا این‌که وی را تبعیدکند ... معنی اختیار به عقیده امام مالک این است که کار و بار در این باره واگذار می‌گردد بــه اجـتهاد پیشوا و رهبر. اگرکه شورشگر از جمله کسانی است‌که رای و نظر و تدبیر و اندیشه متعلق بدنشان بوده است‌،

اجتهاد متوجه‌کشتن یا به دار زدن او مـی‌گردد و بس‌، زیرا قطع عضو زیان و خطر او را برطرف نـمی‌سازد. اگر هم شورشگر از جمله‌کسانی است‌که صاحب نظر و اندیشه و دستورالعمل نیستند، و بلکه تنها از توانائی و دلیری و جنگجویی بهره‌مند می‏باشند، دست و پای او برعکـس یکدیگر قطع می‌گردد. اگر هـم شورشگر از هیچیک از اینان نیست‌، با آسانـترین عقوبت مورد مجازات و مکافاف قرار می‌گیردکه تـبعید و تنبیه است‌»[5]‌.

ما رای امام مالک مذکور در واپسین بند را می‌پسندیم که بدین مفهوم است‌: خود شورش و ناامن‌کردن راهها، کیفر دارد. زیرا این‌کار از یک سو پیشگیری از جنایت و جلوگیری ازگناه را در بر داردکه هدف اصلی است‌، و از دیگر سو سختگیری با مفسدانی است‌که سرزمین اسلامی را به تـرس و هراس مـی‌انـدازنـد، وگـروه مسلمانان مجری شربعت خدا در این سرزمین را بیمناک و هراسناک می‌سازند، گـروه مسلمانانی کـه سزاوارترین گروه مردمان‌، و سرزمینی که سزاوارترین سرزمینها، برای داشتن امن و امان و آرامش و آسایش هستند

همچنین فقهاء درباره مفهوم نـفی از زمـین اختلاف دارند. آیا معنی آن تبعید از سرزمینی است‌که در آنجا مرتکب بزه وگناه‌گشته است‌! یا این‌که به معنی تبعید او از سرزمینی است‌کـه در آنـجا از آزادی بـهره‌مند است‌؟ این امر هـم با زنـدانـی کردن او انـجام‌پذیر می‌گردد. و یا این‌که نفی او از زمین‌، به معنی محروم کردن او از سراسرکره زمین است‌؟ این هم جز با مرگ او ممکن نمی‌شود.

ما معتقدیم‌که مراد تبعید او از سرزمینی است‌که در آنجا به بزه و جنایت دست یازیده است‌. تبعید او به سرزمین دور دست دیگری‌که در آنجا احساس  غربت  و پریشان حالی و ضعف‌کند، تا این امر سزای پریشان و پراکند٥ کردن مردم‌، و بیم دادن و ترساندن ایشان‌، و سر‌کشی و زورگوئی در میان آنان‌گردد، و به سبب بریدن از قوم و قبیله و دوری از دار و دسته ناتوان از دست یازیدن به جنایت وگناهی در تبعیدگاه شود کـه پیشتر مرتکب می‌شده است!

ذَلِکَ لَهُمْ خِزْیٌ ... فِی الآخِرَةِ عَذَابٌ عَظِیمٌ.

این رسوائی آنان در دنیا است‌، و برای ایشان در آخرت مجازات بزرگی است‌.

در این صورت‌، سزا و جزائی‌که در ایـن جـهان بـدان می‌رسند، عذاب را در آن جهان از ایشان نمی‌زداید و برطرف نمی‌نماید، و آنان را همچون بتی ازکیفرها و مـجازاتـهای دیگر از کـثافت گـناه پـاک و پـاکـیزه نمی‌گرداند. این هم شدت و حدت عقوبت، و زشتی و پلشتی جرم وگناه را می‌نمایاند ... این امر بدان عـلت است‌که گروه مسلمانان لازم است در سرزمین اسلامی در امن و امان زندگی‌کنند و امنیت داشـته باشند، و قدرت و سلطه مسلمانی‌که برابر شریعت خدا می‌زید و راه می‌سپرد، بایدکه (از ا‌ن اطاعت و فرمانبرداری شود. این است ملت میانه‌رو خوب و والامـقامی کـه برای شـکـوفائی و رونـق ان‌، لازم است هـمه تـضمین‌ها را فزونی بخشید ... و این است نظام کامل عادلانه‌ای که واجب است از همه بلاها وگرفتاریها مصون و محفوظ گر دد.

هنگامی‏که چنین  شورشیان تباهکاری‌، از گمراهـی و تباهی خود برگردند، و به سبب اطلاع از پلشتی‌گناه و شدت‌کیفر، توبه‌کنند و به سوی خـدا برگردند و راه راست را در پیش بگیرند، بدانگاه‌که هنوز ازشوکت و قدرت خود خوردار باشند و دست دولت و حکومت یقه ایشان را نگرفته باشد و دستگیرشان نکرده بـاشد، هم‌گناه و هم‌کیفرشان پاک می‌گردد و هر دو با هم از اینـان ساقط می‌شود، و حاکم و رهبر نمی‌توانند نسبت بـدیشان کـاری کنند و به مـجازات و تنبیه انـان بپردازند، و در حساب وکتاب اخرت هم خداوند نسبت بدیشان غفور و رحیم خوا‌هد بود:

(إِلا الَّذِینَ تَابُوا -- مِنْ قَبْلِ أَنْ تَقْدِرُوا عَلَیْهِمْ-- فَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ) ٠

مگر کسـانی (‌از ایـن محاربین با حکومت اسـلامی و راهزنان و مفسدانی‌) که پـیش از دست یـافتن شما بـر آنان از کرده خود پشـیمان شـوند و تـوبه کنند (‌کـه مـجازات مـذکور یـزدان از انـان سـلب‌، ولی حقوق مردمان بجای خود باقی می‌ماند)‌. چه بدانید که خداوند دارای مغفرت و رحمت فراوان است (‌و تـوبه‌کاران را می‌بخشد و بدیشان رحم می‌کند)‌.

فلسفه چشم پوشی ازگناه وکیفرشان در این وضـع و حالت‌، از دوجهـت معلوم و روشن است‌:

نخست‌: ارجگذاری توبه و برگشتشان‌، و معتبر دانستن آن - در حالی‌که هنوز آنان می‌توانند به تعدی و دست درازی اقدام کنند - دلیل صلاحیت و هـدایت بشمار ا‌سب‌.

دوم‌: دل و جرات بخشیدن بدانـان در توبه کـردن و برگشت نمودن از جـرم وگـناه‌، و افـزایش شوکت و قدرت حکومت اسلامی در جنگ با ایشان از ساده‌ترین و اسوده‌ترین راه‌.

برنامه اسلامی با سرشت انسانی از هر لحاظ همگامی و همراهی می‌کند، و همه احساسات و عواطف بشری، و تمام جوانب ر زوایای نفوذ به داخل دل ادمی را در نظرمی‌گیرد. اخر خدائی که این برنامه را برای مسلمانان پسـندیده است و بـدان خشـنود شـده است‌، خود از آفریدگار این سرشت است‌، و آگاه از راهها و جاده‌های ورود به ژرفای ان است‌، وکاملا می‌داند چه چیزی ان سرشت بشری را اصلاح می‌کند و چه چیزی برای ان شایسته و بایسته است‌.

(‌ألا یَعلَمُ ‌مَن خَلَقَ وَ هُوَ اللّطیفُ الخَبیـرُ؟‌ا )‌.

 مگر کسـی که (‌مـردمان را) مـی‌افریند (‌حـال و وضـع ایشان را) نمی‌داند، و حال این که او دقیق و باریک بین اگاهی است

 ----------------------------------------------------------------------------------------

به نقل ازکـتاب‌«‌التشریع الجنائی فی الاسلام مقارناً بالقانون الـوضعی‌« تالیف عبدالقادر عوده‌. (‌ملک / ١٤)

برنامه الهی تنها مردمان را با قانون روبرو نمی‌سازد و نمی‌گیرد و بس‌. بلکه شـمشیرقانون را بـرمی‌کشد و آهیخته می‌دارد تا از مشاهده آن کسی به هراس افتد و ازگناه کرددکه جز شمشیر او را به هراس نمی‌اندازد و ازگناه باز نمی‌دارد. ولی نخستـین تکیه‌گـاه آن بـر تربیت دل‌، و استوار داشتن سـرشت‌، و رهـنمود روان است‌. البته برنامه الهی همگام و همراه با ایـن‌کـار، جامعه‌ای را بر پا و برجا می‌داردکه دانه‌های خـوبی و نیکی در آن رشد می‌کند و می‌بالد و پاک و پاکـیزه می‌گردد، و در آن بوته بدی و پلشتی پژمرده می‌گردد و پرپر می‌شود‌. این است که روند قرآنی هنوزکاملا از ترساندن و بیم دادن با مجازات وکـیفر نــمی‌پردازد و دست نمی‌کشد، راه خود را به سوی دلهـا و درونها و روانها در پیش می‌گیرد. در ژرفـای آنـها احسـاسات پرهیزگاری را به جوش و خروش می‌اندازد، و آنها را برمی‌انگیزدکه وسیله‌ای جستجوکنند تا بدان به سوی خدا و جهاد در راه او برای دستیابی به رستگاری روان گردند. و آنها را از سرانجام بــدکفر و خـدانشـناسی برحذر می‌دارد، و سرنوشت دنیای دیگرکافران را برای آنها به تصویر می‌کشد، تصویری‌که موجب هـراس و پند می‌گردد:

   یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَابْتَغُوا إِلَیْهِ الْوَسِیلَةَ وَجَاهِدُوا فِی سَبِیلِهِ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ

   إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا لَوْ أَنَّ لَهُمْ مَا فِی الأرْضِ جَمِیعًا وَمِثْلَهُ مَعَهُ لِیَفْتَدُوا بِهِ مِنْ عَذَابِ یَوْمِ الْقِیَامَةِ مَا             تقُبِّلَ مِنْهُمْ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ یُرِیدُونَ أَنْ یَخْرُجُوا مِنَ النَّارِ وَمَا هُمْ بِخَارِجِینَ مِنْهَا وَلَهُمْ عَذَابٌ مُقِیمٌ

ای مومنان از خدا بترسید (‌و از اوامر او اطاعت کنید و از نواهی او اجتناب ورزید) و برای تقرب به خدا وسیله بجوئید (‌که عبارت از طاعت و عبادت و اعمال شایسته و بـایسته است‌)‌، و در راه او جــهاد کـنید تـا این که رستگار شوید. بی‏گمان اگر همه آنچـه در زمـین است و همانتد آن‌، مال کافران باشد و (‌یکایک آنان در آخرت‌) آن را برای نجات حود از عذاب رور قیامت بپردازند و بخواهند خویشتن را بـدان بازخرید کنند، از ایشـان پذیرفته نمی‏گردد (‌و راهی برای نجاتشان وجود ندارد و) دارای عــذاب دردنـاکـی مـی‌باشند. آنـان پـیوسته مـی‌خواهـند اژ آتش دوزخ بـیرون بیایید، ولی ایشـان نمی‌توانند از آن پـبیرون بـیایند، و دارای عذاب دائـم و مستمرند.

این برنامه‌کامل یزدانی نفس  بشری را از هر سـو فـرا می‌گیرد و به ژرفای‌گوشه وکنار آن می‌خزد و هستی بشری را از درون مخاطب قرار می‌دهد و از همه نقاط داخلی‌، او را فریاد می‌داردکه بپا و خویشتن را رستگار نـما) تـارهای زنـده نـفس بشــری را لمس مـی‌کند و می‌نوازد و به طاعت و عبادتش می‌خواند و به سوی خوبیهایش می‌راند و ازگناهها و سـرکشیهایش باز و بدور می‌دارد. هدف ا‌صلی این برنامه آسمانی‌، درست و استوار نمودن نفس بشری‌، و بازداشتن آن از انحراف وکژراهه است‌. در این راستا، مجازات وکیفر تنها یکی ار وسائل و راههای بیشمار است‌. مجازات وکیفر هدف نیست‌، و یگانه وسیله هـم نیست‌.

این بخش در اینجا با داستان دو پسر آدم آغاز می‌گردد و با تمام الهامهائی‌که در بر دارد بـه پـیش می‌رود. آنگاه از عقوبت و مجازات سخن مـی‌رود، عقوبت و مجازاتی‌کـه دلهـا را به تکـان و لرزه مـی‌انـدازد، و هراسان و بیمناک می‌سازد. سپس مردمان را به ترس از خدا و داشتن تقوا و هـراس از عقاب یـزدان دعـوت می‌نماید. همراه با دن به پرهیزگاری و فراخواندن به هوشیاری و بیداری از خواب غفلت‌، عـقاب و عـذاب رعب‌انگیز و خوفناکی به تصـویر زده می‌شود:

یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ

ای مومنان‌! از خدا بترسید (‌و از اوامر او اطاعت کنید و از نواهی او اجتناب ورزید)‌.

هراس تنها باید از خدا باشد. چراکه فقط و فقط چنین هراسی سزاوار بزرگواری انسـان است‌. امّـا هـر ساز ‌شمشیر و تازیانه‌، منزلت فرودینی است‌که نفسی جـز نفسـای فرومایه بدان نیازمند نیست‌. هراس از یزدان بسی‌. والا و بزرگ و پاکیزه ا‌ست‌. زیرا هراس از خـدا تقوا است و تقوا در پنهان و آشکار با دل همراه است و در همه جا او را می‌پاید و رهنمودش می‌نماید. تـقوا است‌که انسانها را از شر و بدی در حالات و اوضاعی بازمی‌داردکه مردمان ا‌ن حالات و اوضاع را نمی‏بینند و از آنها آگاه نیستند، و دست قانون بدانها دسترسی ندارد. اصلا قانون هر چندکه ضروری است امّـا به تنهائی و بدون وجـود پرهیـزگاری‌، ممکن نیست‌که بر دوام و ماندگار بماند. زیرا چیزهائی که در این صورت از دست قانون به در می‌رود و از دیـد قـانون پنهان می‌ما‌ند، چندین برابر آن چیزهائی است که بدانـها دسترسی دارد و آنها را می‌پاید. هیچگونه صلاح و فلاس بهره فردی و نصیب جامعه‌ای نمی‌گرددکه تنها بر قانون تکیه داشته باشند، قانونی‌کـه مـراقبت و دیدبانی غیبی آن را نپاید، و قدرت و سلطه یزدانی آن را همراهی ننماید، قدرت و سلطه‌ای‌که درونها از آن بترسند ودلها ازآن بلرزند و خویشتن را از غضب و عذا‌ب او بدور دارند.

وَابْتَغُوا إِلَیْهِ الْوَسِیلَةَ

 برای تقرب به خدا وسیله بجوئید (‌که عبارت از طاعت و عبادت و اعمال شایسته و بایسته است‌)‌.

از خدا بترسید و خـویشتن را از غضب و عذاب یزدان بدور دارید. برای تقرب به خدا وسیله بجوئید. اسباب و موجباتی را بـطلبیدکه شما را به خدا ربط و پیوند دهد و به مغفرت و مرحمتش بـرساند. در روایتی از ابن عباس آمده است‌: برای تقرب  به خدا وسیله بجوئید، بدین معنی است‌که : برای تقرب به خدا به دنبال نیاز باشید. ا‌نسانها زمانی که احساس نیاز به خدا را داشته باشند، و وقتی‏که نیاز خـود را از پیشگاه او بجویند، در استانه ربوبیت یزدان وضـع صحیح و حالت درست عبودیت را پیدا می‌کنند، و بدین وسیله شـایسته‌ترین وضع و نز‌دیکترین حالت برای دستیابی به نـجات و رستکاری را خواهند داشت‌. هر دوی ایـن تـفسیرها می‌تواند معنی چنین عبارتی بـاشدو به صلاح دل و حیات درون بینجامد و به رستگاری مـطلوب منتهی بشود.

« لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ »

تا این که رسـتگار شوید.

در دیگر سو، صحنه کفار قرار دارد. آن کسانی کـه از خـدا نـمی‌ترسند و وسـیله‌ای برای تـقرب به خفا نمی‌جویند و سرانجام رستگار نمی‌گردند ... این صحنه، کاملا زند٥ و برجسته و دارای حرکت و جنبش است‌. روند قرا‌نی با ا‌وصاف وکلمات از این صحنه سـخن نمی‌گویـد، بلکه به زبـان حـرکات و انـفعالات درباره ایشان به تعبیر می‌پردازد. آن‌گونه که شـیوه قرآن در ترسیم صحنه‌های قیامت‌، و همچنین در ذکـر اغـلب مطالب ، مقاصد است‌:

   إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا لَوْ أَنَّ لَهُمْ مَا فِی الأرْضِ جَمِیعًا وَمِثْلَهُ مَعَهُ لِیَفْتَدُوا بِهِ مِنْ عَذَابِ یَوْمِ الْقِیَامَةِ مَا             تقُبِّلَ مِنْهُمْ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ یُرِیدُونَ أَنْ یَخْرُجُوا مِنَ النَّارِ وَمَا هُمْ بِخَارِجِینَ مِنْهَا وَلَهُمْ عَذَابٌ مُقِیمٌ

 بی‏گمان اگر همه آنچه در زمین است و همانند آن‌، مـال کـافران بـاشد و (‌یکـایک آنـان در آخرت‌) آن را بـرای نـجات خود از عذاب روز قیامت پپردازنـد و بخواهند خویشتـن را بـدان بـازخرید کـنند، از ایشـان پذیرفته نمی‏گردد (‌و راهی برای نجاتشان وجود ندارد و) دارای عذاب دردناکی می‌باشند. انان پیوسته مـی‌خواهـند از اتش دوزخ بیرون بیایند، ولی ایشان نمی‌توانند از ان بیرون بیایند، و دارای عذاب دائم و مستـمرند.

نیروی خیال تا انجاکه می‌تواند به فرض تصورکـند، این است‌: هـه چیزهائی‌که درکره زمین است متـعلق به کافران باشد. امّا روند قرانـی چیزی را برای ایشان فرض می‌کندکه در جهان فرضی هم بالاتر از نـیروی خیال است‌. بـرای ا‌نان فرض مـی‌کندکه انگار هـمه چیزهای‌کره زمین را دارند، و افزون بر ان‌، به اندازه هـمه آن چیزها را هم دارند. روند قرآنی‌کافران را چنین  به تصویر می‌کشدکه آنــان در تـلاش و تکـاپویند و می‌خواهند با دادن این چیزهای کره زمـین و چـیزهای دیگری هـمسان آنها خویشتن را از عذاب روز قـیامت برهانند و. این همه ثروت را فـدیه خـویش‌گـردانـند! همچنین روند قرآنی صحنه‌ای از آنـان را به تصویر می‌کشد.که‌کوشش می‌کنند خود را از دوزخ بیرون بکشند،،ولی بدین هدف نمی‌رسند و از این‌کار ناتوانند و در عذاب دردناک و سرمدی باقی می‌مانند.

این صحنه، صحنه مجسم و پدیداری است‌که دیدگاهها و جنشهای متوالی و پیاپی دارد. یکی از دیـدگاهها، دیدگاهی، است کـه در آن پـدیدار مـی‌گردند و هـمه چیزهای زمین و برابر آنها را به همراه خود آورده‌انـد. همه این دارائیهای کلان را نشان می‌دهند و پـیشنهـاد می‌کنندکه آنها را از ایشان بپذیرند و ازکیفرکفر و ناباوری معاف و رهایشان گردانند. کـافران در دیـدگاه دیگری دیده می‌شوند که نومیدانـه ایسـتاده‌انـد و بـه خـواست و امــیدی کـه داشـته‌انـد نـرسیده‌انـد. به درخواستهایشان پاسخی نداده‌اند، و به خواهشـهایشان توجهی ننموده‌اند. دیدگاه دیگری از ایشان چنین است که دارند به دوزخ درمی‌افتند . دیدگاه دیگری از آنان در حالی نموده می‌شودکه به تکاپو استاده‌اند و تلاش می‌ورزندکه هرگونه‌که شده است از دوزخ خویشتن را بیرون کشند و بیرون روند. دیدگاه دیگـری از ایشـان بدین شکل است که فرشتگان ایشان را وادار به ماندن در دوزخ می‌کنند. بدین هنگام پرده فرو می‌افتد و در آنجا برای همیشه ایشان را نگاه می‌دارند[6]!

در پایان این درس‌، حکم دزدی ذکر می‌گردد:

«وَالسَّارِقُ وَالسَّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَیْدِیَهُمَا جَزَاءً بِمَا کَسَبَا نَکَالا مِنَ اللَّهِ وَاللَّهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ فَمَنْ تَابَ مِنْ بَعْدِ ظُلْمِهِ وَأَصْلَحَ فَإِنَّ اللَّهَ یَتُوبُ عَلَیْهِ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ أَلَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ لَهُ مُلْکُ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ یُعَذِّبُ مَنْ یَشَاءُ وَیَغْفِرُ لِمَنْ یَشَاءُ وَاللَّهُ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ » ٠

دست مرد دزد و زن دزد را بـه کـیفر عملی که انـجام داده‌اند به عنوان یک مجازات الهی قطع کنید، و خداوند (‌بر کار خود) چیره (‌و در قانونگذاری خویش‌) حکـیم است (‌و برای هر جنایتی عقوبت مناسبی وضع می‏کند تا مانع پخش آن گردد)‌. اما کسی که پس از ارتکاب ستم (‌دزدی‌) پشیمان شود و (‌از دزدی‌) توبه کند و (‌با انجام اعمال نیکو و پس دادن اموال مسروقه یا قیمت آنها) به اصلاح (‌حال خود) پردازد، خداوند توبه او را می‌پذیرد، بی‏گمان خداوند بس آمـرزنده و مــهربان است‌. مگـر نمی‌دانی که سلطنت آسمانها و زمین (‌و هر چه در آنها است‌) از آن او است‌؟ هر کس را بخواهد (‌برابر حکـمت و رحمت خود) می‌بخشد. و خدا بر هر چیزی توانا است‌.

جامعه اسلامی برای ساکنان سرزمین اسلامی - با هر عقیده و مرامی‌که دارند - چیزهای زیـادی را فـراهم می‌آورد و انگیزه‌های فراوانی را تـهیه می‏بیند تـا در پرتو  آنها اندیشه دزدی از دل انسانهای عالم بیرون و دفع شود. جامعه اسلامی نیازمندیهای زندگی مردمان را و چیزهائی راکه برای شهروندان بسنده باشد، تامین وتضمین می‌کند. وسائل تربیت و تعلیم و بــهداشت و بهداری و سالم سـازی را تامـین و تـضمین مـی‌کند. عدالت در توزیع‌کالا را تامـین و تضمین مـی‌نماید. همچنین جامعه اسـلامی هر نوع مـالکیت فـردی را می‌پایدکه از راه حلال رشدکند و فراهم آید. مالکیت فردی را تبدیل به یک وظیفه اجتماعی می‌نماید و آن را بگونه‌ای درمی‌آوردکه به جامعه سود برساند و مایه زیان و آزار جامعه نگردد ... با عنایت بدین چیزها است که جامعه اسلامی سـعی می‌کند اند‌یشه دزدی را از اذهان مردمان سالم بیرون سازد. در این صو‌رت‌، جامعه اسلامی حق داردکه در عقوبت دزدی و مجازات دست درازی به مالکیت فردی‌، و تعدی بر امـنیت عـمومی مردمان‌، سختگیری بکار ببرد. امّا با وجود سختگیری‌، اجرای حدود و به‌کیفر رساندن مـجرمان را بـا بـودن شبهه‌، حذف می‌کند و بدان اقدام نمی‌ورزد، و برای این که متهم بدون دلیل صحیح و درست‌گرفتار و مواخذه نشود» هر نوع تضمین و همه‌گونه تامـین را بـرای او فراهم می‌آورد.

شاید مناسب باشد که تا اندازه‌ای درباره این مختصر، سخن به درازاکشانیم و مساله را بهتر بشکافیم‌:

نظام‌ اسلامی‌، مجموعه کـاملی است‌. فلسفه جزئیات قوانین آن چنانکه باید فـهم نـمی‌گردد، مگر آن‌که سرشت نظام اسلامی و اصول و ارکان وتـضمینات و تعهدات آن مورد نظر قرار داده شود. همچنین جزئیات این نظام‌، شایسته پیاده و اجراء‌کردن نیستند، مگر نظام اسلامی بطورکامل مورد نظر بوده و به همه مقررات و به جملگی قوانین آن عمل شود. امّا بسنده‌کردن بـه حکمی از احکام و رکنی از ارکان و اصلی از اصـول اسلام‌، در سایه سیستمی‌که همه قوانـین آن اسـلامی نیست‌، هیچگونه فایده‌ای در بر ندارد، و بخش‌گسیخته و بریده آن‌، پیاده و اجراء‌کردن اسلام بشمار نمی‌آید. زیرا اسلام جزء‌ها و تکه‌ها نیست‌. اسلام سیستم‌کاملی است‌که پیاده و اجراء‌کردن آن‌، همه جوانب زندگی را در بر می‌گیرد و بر سراسر آن بال و پر می‌گشاید.

این حال اسلام بگونه‌کلی و عمومی است‌، و امّا نسبت به موضوع دزدی‌، باز هم‌کار بر همین حال و منوال و روال است و دگرگون نمی‌شود.

اسلام پیش از هر چیز حق و حقوق زندگی هر فردی را در جامعه اسلامی مقرر میدارد. حق و حقوق او را در بهره‏مندی از وسائل لازمه برای حـفظ حـیات مـعین می‌نماید.

از جمله حق و حقوق هرکسی این است‌کـه بـتوانـد بخورد و بنوشد و بپوشد، و خانه‌ای داشته باشدکه سر پناه وکاشانه او باشد و در آن بسر برد و بیارامد و بیاساید. و از جمله حق و حقوق فرد برگروه مسلمانان و بر دولت نماینده‌گروه مسلمانان - ایـن است‌که بدین نیازمندیها دسـترسی پـیدا کـند. رسـیدن بدین نیازمندیها نخست از راه کارکردن‌، مادام که توانـائی

کارکردن را داشته باشد. برگروه مسلمانان‌، و بر دولت نماینده گروه مسلـانان‌، واجب است که شیوه کارکردن را بدو بیاموزد، و برای اوکار پیدایند، و ابزارکار را در اختیار او قرار دهد. اگر فرد به سبب نبودن کار، یـا نبودن ابزارکار، و یا بر اثر ناتوانی جزئی یاکلی او از کارکردن‌، چه موقتـی و چه دائمی‌، بیکار بماند، و یا این که درآمدکسب وکارش نیازمندیهای وی را برآورده نکند و بسنده نباشد، او حق داردکه این نیازمندیها را از راههای گوناگونی تامین و برآورده کند، نخست‌: از راه هزینه‌ای که بر افراد قدرتمند و ثـروتمند خـانواده شرعاً واجب می‌گرددکه برای او تهیه و بدو پـرداخت کنند. دوم‌: بر افراد توانا و دارای محل واجب خواهد بودکه هزینه زندگی او را تهیه ببینند و بدو بپردازند. سوم‌: لازم است‌که بیت‌المال مسلمانان حق واجب و سهم معین او را بپردازدکه در اموال زکات دارد. اگر هم اموال زکوی‌ کفاف نکرد، دولت مسـلمانی که مجری جملگی قوانین آئین اسلام در سرزمین اسلامی است‌، باید مبالغی را بر ثروتمندان برای پرداخت به مستمندان واجب‌گرداند که کافی و بسنده ایشان باشد. مبالغی را بر ثروتمندان واجب گرداند که بیش از انـدازه نـیاز زندگی مستمندان نباشد، و نیاز مستمندان هم بیش از حد معمول تعیین نگردد، و مایه ستم به مالکیت فردی فراهم آمده و بالیده از راه حلال نشود.

اسلام هـمچنین در محدود کــردن وسائل گـردآوری دارائی سختگیری می‌کند. مالکیت فردی در اسلام جز از راه حلال حاصل نمی‌گردد. بدین لحاظ در جامعه اسلامی مالکیت فردی مایه‌کینه‌توزی‌کسانی نمی‌گردد که چیزی ندارند، و حرص و آز ایشان را برای غارت و دزدی اموال دیگران برنمی‌انگیزد، مخصوصاً وقتی که نیازمندان می‏بینند که نظام حکومتی اسلام نیازشان را برآورده می کند و ایشان را بی‌بهره و نـادار رهـا نمی‌سازد.

اسلام درونهای مردمان را تربیت می‌کند، و دلهـایشان را پاکیزه می‌دارد، و اخلاقشان را آراسـته و پـیراسـته می‌سازد. اندیشه آنان را متوجه‌کسب وکار و تلاش و کوشش از راه صحیح مـی‌نماید. تـفکرشان را مـتوجه دزدی و یاکسب وکار از راه سالم نـمی‌کند. هرگاه‌کار یافته نشد، و یا برای امرار معا‌ش وگذراند‌ن زنـدگی ایشان‌کافی و بسنده نبود، حق و حقوق آنان را با شیوه‌های‌گوناگون پـاکی‌، و از راههای جوراجور بزرگوارانه‌ای‌، بدیشان می‌پردازد.

در این صورت‌،‌دزد در سایه چنین‌سیستم و نظامی چگونه دزدی می‌کند؟ اگر هم دزد‌ی کـند برای سـد جـوع و بـرآوردن نیاز دزدی نمی‌کند. تنها دزدی او به خاطر آز ثروتمندی و رسیدن به دارائی از راه نادرست است‌. رسیدن به ثروت و دارائی در سرزمین اسلامی‌، بدین شیوه‌، یعنی از راه ترساندن و به هراس انداختن گروه مسلمانان جستجو نمی‌گردد و فرا چنگ آورده نمی‌شود. به خوف و هراس انداختن‌گروه مسلمانانی‌که باید از آرامش برخوردار باشند، سبب میشود امنیت و آسایش از آنان سلب‌گردد، و دارندگان دارائی حلال بر اموال حلال خود اطـمینان نداشته باشند.

در چنین جامعه‌ای‌، هـرکسـی حـق دارد از راه حلال دارائی به دست آورد، نه از راه ربا، خیانت‌، احتکار، خوردن دستمزدکارگران‌، و امثال اینها ... پس از فراهم آوردن دارائی‌، باید از آن زکـات بدهد، وگذشته از زکات‌، مقداری راکه مورد احتیاج‌گروه مسلـمـانان است عطاء‌کند ... در چنین نظامی، حقی از حقو‌ق هرکسی این است‌که بر دارانی ویژه خود اطمینان داشته باشد و در پرتو امنیت‌، دارائی ویـژه او در معرض دزدیـها و چپاولها و یغماها و تاراجها قرار نگیرد.

هرگاه دزد با وجود همه اینها به دزدی پردازد، چنانچه دزدی‌کند و بی‏نیاز هم باشد، و حرام بودن دزدی را نیز بداند، و احتیاجی به دزدیدن اموال مردم نداشته باشد، چون مردمان دارائی او را غصب نکرده‌انـد و دارائـی خود را هم از راه حرام‌گرد نیاورده‌اند، اگر دزد در این احوال و اوضاع دزدی‌کند، دزدی او بدون عذر و بهانه است‌، وکسی را نسزدکه بدو رحم‌کند و مهربانی نماید.

هنگامی‌که‌گناه دزدی او ثابت‌گردد.

امّا اگر دزد دزدی‌کند و شبهه نیاز و غیره در میان باشد، قاعده عمومی در اسلام این است‌که‌: حد با بودن شبهه اجراء نمی‌گردد. به همین خاطر بوده است‌که عمر (رض) در عام‌الرماده[7]،‌ که خشکسالی سختی روی داده است‌، دست‌دزد را قـطع‌نکرده است‌.زیراگرسنگی فراگیر بوده است‌. همچنین هنگامی‌که غلامان ابن حاطب پسر ابوبلتعه‌، شتری را از مردی از قبیله مـزینه دزدیدند، دستور داد دستـهای ایشان قـطع‌گردد. ولی وقـتی‌کـه روشن شدکه ارباب آنان‌، ایشـان راگرسنه نگاه می‌دارد، حد را بر آنان اجراء نکرد، و برای تنبیه اربابشان دستور داد دو برابر بهای شـتر از ارباب دریافت گردد.

قانون حدود اسلامی باید چنین فهمیده شود. اسلامی‌که در سایه نظام‌کامل آن‌، تضمین و تامین همگان در مد نظر است‌، نـه تـضمین و تامـین طبقه‏ای به حساب طبقه‏ای، و نه فراهــم آوردن خـوشبـتی دسـته‌ای‌، با بدبختی دسته‌ای‌! نظام حـکومت اسلامی‌، ابزارها و راههای جلوگیری ازگناه و جـنایت را بر ابزارها و راههای عذاب و عقاب‌، مقدم می‌دارد، و تعدی‌کنندگان و بزه کارانی را تنبیه می‌کند و به‌کیفر می‌رساندکه بدون دلیل و برهان و عذر و بهانه دست به تعدی و بزه زنند.

پس از ذکر این حقـیقـت همگانی است‌کـه می‌توانیم درباره حد وکیفر دزدی به سخن درآئیم‌:

دزدی عبارت است از برداشتن اموال دیگران‌، اموالی که پنهان و نهان شده باشد از دیـدگان مردمان ... لذا اموالی که دزدیده می‌شود باید اموالی باشدکه آن را قائم و پنهان کرده باشند. انـدازه‌ای‌که تـقـریباً فقهاء مسلمانان بر آن متفق هـستندکه در برابر دزدیدن آن مقدار از جایگاه محکم و استوار، و بگونه نـهانی و  پنهانی‌، معادل یک چهارم دینار[8] است‌. یعنی حدود بـیست و پنج قرش با پول‌کنونی ما. حتما باید چـنین اموال دزدیده شده‌ا‌ی در پناهگاه و جـایگا٥ محکمی بوده باشد و دزد آن را از چنین پناهگاه و جـایگاهـی دزدیده باشد و آن را با خـود بیرون بـرده باشد ... پس کسی که امانتی را بدزددکه خودش امانتدار آن بوده است‌، قطع دستی در میان نخواهد بود. خادمی‌که اجازه ورود به منزل را دارد، در برابر چیزی‌که مـی‌دزدد، دستش قطع نمی‌گردد، زیرا اموال مسروقه نسبت بدو در جای محکم و دور از دسترس قرار نـداشـته است‌. عاریه‌گیرنده اگـر عاریه را انکارکـند، قـطع عضو نمی‌گردد. همچنین در برابر دزدیـدن مـیوه در باغ و غلات در مزرعه‌، قطع و بریدنی در مـیان نـیست‌، تـا زمانی‌که میوه به جایگاه خشک‌کـردن‌، و غلات به خرمنگاه‌، آورده نشده است‌. در برابر دزدیدن امـوالی که بیرون از انبار باشد، و پولی‌که در صندوق ویـژه همچون‌‌گاوصندوق‌گذاشته نشده باشد، قطع و بریدنی انجام نمی‌پذیرد، و در امور و مسائلی بسان اینها ... از سوی دیگر، اموال و دارائـی مســروقه‌ای‌کـه دزدیـده می‌گردد، باید متعلق به دیگرا‌ن باشد.

بس اگر شریکی از شریک خود اموالی را بدز‌دد، قطع دست نمی‌گرد‌د، چون در آن اموال شریک است و به تمام وکمال متعلق به دیگران نیست‌.کـسی‌که از اموال بیت‌المال مسلمانان دزدی کند، قطع دست نمی‌گردد، زیرا چنین اموالی خالصانه متعلق به دیگران نمی‏باشد ...کیفر چنین دزدیهائی در همچون حالتهائی‌، قطع عضو نیست‌. بلکه تعزیر، یعنی تنبیه است‌. تعزیر پـائین‌تر و سبک‌تر از حد است و با تازیانه‌، یا زندانی‌کردن‌، و یا توبیخ‌، و یا این‌که با ا‌ندرز دادن و نصیحت‌کردن‌، انجام می‌پذیرد، و هر یک از اینها در اوضاع و احوال خاصی برابر برداشت قاضی از شرائط موجود و محیط حاکم‌، اجراء می‌گردد.

قطع بدین صورت انجام می‌پذیرد: نخستین بار، دست راست تا مچ بریده مـی‌-‌شود. اگـر دزد برای بار دوم دزدی را تکـرارکـرد، پـای چپ او تا مـچ آن قـطع می‌گردد. این اندازه بریدن، مورد اتفاق است‌. امّا فقهاء فقط در قطع عضو سومبن یا چهارم بار دزدی اختلاف دارند.

شبهه‌، مانع اجراء حـد است‌. مـثلا شـبهه‌گـرسنگی و نیازمندی‌، حد را ساقط می‌سازد. شبهه شریک بـودن در اموال‌، حد را بر طرف می‌نماید. برگشت اقرارکننده ا‌ز اقرار خود - اگرگواهانی وجود نداشته باشند - شبهه بشمار است و حد را برطرف می‌سازد. سر بـاز زدن گواهان ازگواهی دادن‌، شبهه است ... و به همین منوال و بر همین روال ...

فقهاء در چیزهائی‌که آنها را شبهه بشمار مـی‌آورند، اختلاف نظر دارند. ابوحنیفه برای مثال‌، حـد را سـاقط می‌داند در دزدی اموالی که در اصل مـباح و آزادنـد، حتی اگر در مکان و جای امنی هم‌گذاشتد شده باشد، همچو‌ن دزدیدن آب پس از ریختن آن به آب انبارها و حوضها و آبگیرها و سایر جاهای محل نگاهداری و نگاهبانی از آن‌، و مثل دزدیدن نخجیـر پس از شکار کردن آن‌. زیرا هم اب‌و هم نخجیر در اصل مباح و آزادند. مباح الاصل بودن آنها موجب مـی‌گردد شبهه مباح و آزادی بر جای بوده بـاشد، حتی اگر اموال مسروقه در محل امنی هم نگـاهد‌اری‌گـردد. شـراکت عمومی نیز شبهه‌ای را در دزدی پدیدار می‌سازد مبنی بر بقای شراکت حتی بعد از نگاهداری و محافظت در محل پر امن و امانی ... هر چند مالک و شـافعی و احمد، در همچون حالتهائی حد را ساقط نـمی‌فرمایند، امّا ابوحنیفه حد را ساقط می‌دانـد در ایـن موارد و همچنین در دزدی همه چیزهائی‌که فسـاد به سـرعت دامنگر آنها می‌شود و تباهی هر چـه زود بدا‌نـها میرسد، همچون خوردنی‌های تر و باقلا وگـوشت و نان و شبیه اینها. امّا ابویوسف با شافـعی مخالف است و   نظریه سه امام پیشین را می‌پذیرد.

بیش از این نمی‌توانیم درباره تفصیل اختلافات فقهاء در این زمینه سخن‌گوئیم و به جلو رویم‌. چنین اختلافاتی را باید درکتابهای فقهی جست و بررسی کرد. این مثالهای اندک ما را بسنده است و از سنجش آنها می‌توان به بزرگواری و آسانگیری اسلام پـی برد و دانست‌که این آئین چه اندازه آزمند است بر این‌کـه مردم را با شبهه‌هاگرفتار و مواخـذه ننماید. پـیغــبر خدا (ص) می‌فرماید:

(‌إدرَ أ وا الحُدُودَبالشُّبُهاتِ‌)‌.

با بودن شبهه‌ها، حدها را دفع و برطرف کنید.

عمـر ابن خطاب می‌گوید:

«‌اگر با شبهه‌ها، حدها را دفـع و حذف‌کنیم‌، بر‌ایـم خوشایندتر است از این‌که با وجود بودن شبهه‌ها، حدها را اجراء نمایم‌»‌[9]‌.

لازم است سخنی درباره سازگاری‌کیفر قطع دست بیان داریم‌،‌کیفری‌که به دنبال فراهم بودن موجبات و اسباب خویشتنداری‌، و وجود تضمینها و تامین‌های دادگرانه‌، با شدت هر چه بیشتر به مرحله اجراء درمی‌آید.

عبدالقادر عوده درکتاب‌: «‌التشریع الجنائی الاسلامی مقارناً بالقانون الوضعی» جزء اول‌، صفحات ٦٥٢ تـا ٦٥٤ چنین می‌نویسد:

«‌علت وجوب قطع عضو دزد این است‌: دزد وقتی‌که درباره دزدی می‌اندیشد، در حقیقت چنین می‌اند‌یشد که از دسـترنج و دست‌آورد دیگران  بـردسـترنج و دست‌آوردخود بیفزاید. در این صـورت او دسترنج و دست‌آورد خود را از راه حلال‌کم و ناچیز می‌شمارد، و می‌خواهد آن را از راه حـرام افـزایش دهـد و فـزونی بخشد. او به ثمره و حاصل‌کار خود بسنده نمی‌کند، و چشم طمع به ثمره و حاصل‌کار دیگران می‌دوزد. چنین کسی در حقیقت دزدی می‌کند تا بر توان هزینه‌کردن خود بیفزاید و یا خویشتن را در میان دیگران والا و دارا جلوه‌گر نماید، و یا از عرق جبین وکد یمین مردمان بیاساید و آسوده بسر برد، و یا این‌که بر آیـنده خود خاطر جمع‌گردد. پـس انگیزه‌ای‌که به دزدی می‌کشاند و بر پایه چنین معیارهائی استوار است‌، تنها بیشتر فراهم آوردن و بیشتر دارائی فراچنگ آوردن است‌. شریعت اسلام هم با چنین انگـیزه‌ای‌که در درون انسانها باشد سخت می‌جنگد وکیـفر قطع عضو را اعلام می‌دارد‌. زیرا قطع دست یا قـطع پا منتهی به‌کاهش‌کار می‌گردد. زیرا دست و پا هر دو ابزارکارند، هرکاری‌که باشد. کاهش‌کار نیز موجب‌کمبود دارائی می‌شود.کـمبود دارائی هـم منتهی به‌کاستی توانائی بر خرج‌کردن و هزینه نمودن وخـودنمائی‌کـردن وخـویشتن را نشـان دادن میگردد. سرانجام‌،‌کار منتهی به سـخت رنـج کشیدن و خیلی‌کارکردن و بر آینده هراس شدید داشتن می‌شود.

شریعت اسلامی با تعیین‌کیفر قطع‌، آن دسته از عوامل و انگیزه‌های روانی راکه انسان را به ارتکاب جرم و دست یازیدن به‌گناه می‌خـوانند، با عوامل و انگیزه‌های روانی دیگری دفع و برطرف می‌سازدکه انسان را از ارتکاب سرقت و دست یازیدن به دزدی باز می‌دارند و در مقابل عوامل و انگیزه‌هائی قرار دارند که انسان را به جرم وگناه میخوانـند. هنگامی که عـوامل و انگیزه‌های روانی‌، انسان را وادار به ارتکاب جرم و دست یازیدن به‌گناه‌کرد و انسان مرتکب بزهکاری و دزدی شد، درکیفر و مجازاتی‌که به دنبال دارد، الم و بلائی و رنجی و دردی است‌که دزد را از دزدی مجدد بدور مـی‌دارد و انگـیزه‌های دزدی را از پهنه دل می‌زداید. دزد بگو‌نه‌ای تنبیه می‌شود که دیگر خـیال دزدی بر مخیله‌اش نمی‌گذرد و بار دوم بدین‌کار زشت دست نمی‌یازد.

این پایه بنیادینی است‌که مجازات دزدی در شـریعت اسلامی بر آن استوار است‌. به جان خودم‌، این بهترین پایه بنیادینی است‌که از آغاز جهان تا روزگارکنونی ما کیفر دزدی مبنی و استوار بر آن است‌.

قوانین‌، زندانی کردن را کیفر دزدی کرده‌انـد. چنین کیفری‌، در جنگ با جرم و جنایت بطور عام‌، و در نبرد با دزدی بطور خاص‌، به شکست انجامیده است‌. ایـن شکست بدان علت است‌که زندانی‌کردن‌کیفری نیست که د‌ر اندرون دزد عوامل و انگیزه‌هائی بیافریندکه دزد را از جرم و جنایت دزدی کردن براند و بدورگرداند‌. زیراکیفر زندانی‌کردن‌، میان دزد و میان‌کار، فاصله‌ای نمی‌اندازد مگر مدتی‌که در زندان سرمی‌برد[10]‌. اصلا در زندان چه نیازی به‌کسب وکار دارد، وقتی‌که هر چـه بخواهد وجود دارد و نیازمندیهایش برآورده می‌گردد؟ زمانی هم از زندان بیرون بیاید می‌تواندکار بکند و پول بدست بیاورد. فرصتهای زیادی داردکه کسب وکارش را رونق ببخشد و بر دارائـی خـود بیفزاید، چه از راه حـلال باشد وچه ازراه حـرام‌ همچنین می‌تواند مردمان راگول بزند و جلو دیـدگان ایشان در سیمای بزرگان و بزرگواران ظاهر شود. در نتیجه مردم خویشتن را از سوی او در امن و امان بینند و با او همکاری و همـیاری‌کنند. در این صورت اگر سرانجام برسد به چیزی‌که مـی‌خواهد، چه خوب! اگر هم به خو‌است و ارزوی خـود نرسید، چیزی را از دست نداده است‌، و سود قابل توجهی از جیب او بیرون نرفته است‌.

ولی‌کیفر قطع عضو دزد را ازکارکردن بازمی‌دارد، و یا از قدرت و توانائیش برکار وکسب تا حد زیـادی می‌کاهد. به هر حال فرصت افزایش کسب وکار، به سبب از دست د‌ادن عضو،‌کاستی می‌گیرد، و چـه بسا نیستی می‌پذیرد.

کسـی‌که نشانه بزهکاری را بر پیکرش حمل می‌کند، و دست بریده‌اش سوابق او را اعلان می‌کند و فریاد می‌دارد، دیگر نمی‌تواند مردمان را گول بزند، و یـا ایشان را بر آن داردکه بدو اعتماد داشته باشند و با او همکاری و همیاری‌کنند. سرانجامی‌که تیر محاسبه از آن به خطـا نمی‌رود ایـن است‌که زیـانمندی قطعی و حتمی است‌، هنگامی‌که‌کیفر دزدی قطع عضو باشد. و لنگه ترازوی سودمندی سنگین‌تر است‌، هنگامی‌که کیفر دزدی زندانی‌کردن باشد. در خـمیره سرشت همه مردمان ‌نه تنها دزدان ‌چنین سرشته شده است‌که از کاری دوری نکنندکه در آن جانب سود بر جانب زیان می‌چربد، و اقدام به کاری نکنندکه زیان در آن محقق باشد.

بدنبال بیان این مطالب‌، شگفت خواهم‌کرد ازکسانی‌که می‌گو‌یند:‌کیفر قطع عضو، با ترقی و تعالی و علوم و فنونی سازگار و همآهنگ نیست که انسانیت و تمدن امروزی ما بدان رسیده است‌. انگار انسانیت و تـمدن این است‌که در برابر جرم و جنایتی‌که دزد مرتکب می‌شود، بدو جائزه هـم بدهیم، و او را بر ادامه‌کژ راهه‌ای‌که در پیش‌گرفته است وگمراهیی‌که ورزیده است‌، تشویق هم بکنیم، و او را بر حـرکت و ادامـه سرگشتگی دل و جرات ببخشیم، و خودمان در بیم و هراس و پریشان حالی و دلهره سربـبریم‌، و رنـج بکشتیم و بدبـختـی ببینیم تا بیکاره‌ها و دزدان بر حاصل کارمان چیره گردند!

برای بار دوم در شگفتم ازکسانی‌که می‌گویند.کـیفر قطع عضو با چیزی‌که انسانیت و تمدن بد‌ان رسـیده است‌، سر سازگاری ندارد. انگار که تمدن و انسـانیت این است‌ که دانش نوین و منطق دقیق را انکارکنیم‌، و سرشت انسانها را فراموش‌گـردانیم‌، و آزمـوده‌ها و تجربه‌های ملتها را نادیده‌گیریم و نسبت به دسـتاورد علمی بشری خود را به نادانی زنیم‌، و عقلها و خردهای انسانها را پوچ و بیسود قلمدادکنیم و بیکاره و بی‌مایه گردانیم‌، ودستاوردها و نتائجی را بیهوده و بیفائده رها سازیم‌که حاصل و ثمره اندیشه ما است‌، تا به دنبال سخنانی راه بیفتیم‌که‌ گو‌ینده آنها جز بیم دادن وگمـراه ساختن‌، دلیل و برهانی برگفتارهایش نمی‌یابد!

اگرکیفر سزاوار واقعاً‌کـیفری است‌کـه با تمدن و انسانیت همآهنگ و همگام باشد، قطعاکیفر زنـدانـی کردن لغوگردد و قلم بطلان بر آن‌کشیده شود، و قطع عضو باید برجای و ماندگار باشد و در دفتر روزگار ثبت و ضبط‌گردد. زیراکیفر قطع عضو بر پایه محکم دانش روانشناسی‌، و سرشتهای انسانها، و تـجربه‌ها و آزمونهای ملتها، و منطق خردها و پـدیده‌ها، استوار است‌.کیفر قطع عضو، پایه‌هائی را تشکیل مـی‌دهدکه کاخ تمدن و انسانیت بر آن پابرجا و برافراشته می‏گردد. امّاکیـفر زندانی‌، نه بر پـایه علمی استوار است و نه بر پایه تجربی. همچنین نه با منطق عـقلها سازگاراست و نه با سرشتهای پدیده‌ها همگام‌.

کیفر قطع عضو، اصل بنیادین پژوهش روانی و عقلانی انسان است‌، و لذا قطع عضو سازگار با سرشت افـراد است و همچنین برازنده‌گروههای انسانی است‌. زیـرا منتهی به کاهش بزهکاریها و پـیدایش امـنیت جامعه می‌گردد. خوب، مادام‌که‌کیفری سازگار با سرشت فرد و شـایان گـروه‌گـردید، چـنین کیفری برترین و دادگرانه‌ترین کیفرها ا‌ست‌.

امّا همه این چیزها به عقیده بعضی‌ها،‌کیفر قطع عضو را توجیه نمی‌کند وزیبا و آراسته جلوه‌گرنمی‌سازد. زیرا چنین مردمانی - هـمـانگونه‌کـه می‏گویند - معتقدند چنین‌کیفری سـنگدلانه و دژخیمانه است‌. ایـن هم نخستین و واپسین دلیلی است‌که دارند. اما چنین دلیلی پوچ و نادرست است‌. زیـرا واژه عقوبت هـم‌خانواده عقاب است‌. عقاب هم عقاب‌گفته نمی‌شود وقـتی‌که همراه با نرمش و سستی و ضعف و ناتوانی باشد. بلکه چنین عقاب شل و آبکی وکم جان و ناتوانی‌، بازیچه و سرگرمی و یا چیزی نزدیک بدینها بشمار می‌آید. لذا سنگدلی باید درکیفر نمودارگردد، تا درست باشدکیفر را عقوبت نام داد»‌[11].

یزدان پاک‌که مهربانترین مهربانان است‌، بدانگاه‌که در عقوبت سرقت وکـیفر دزدی‌، سختگیری می‌کند، می‌فرماید:

(فَاقطَعُوا أیدیهُُُمـا جَـزاءَ ‌بمـاکَسَـبا- نَکـالاً مََّـنََ اللََّّه‌...).

دست مرد و زن دزد را به کیفر عملی که انجام داده‌اند به عنوان یک مجازات الهی قطع کنید....

این تنبیه و مجازات بازدارنده یزدان است‌. بازداشتن از ارتکاب جرم ‌، خودش مرحمت و مهربانی نسبت به فردی است‌که نفس امّاره‌اش بدو مـی‌گویدکـه دزدی کند. زیرا چنین‌کیفری و مجازاتی‌، او را از انجام بزه و گناه بازمی‌دارد. همچنین چنین‌کیفری و مجازاتی‌، نسبت به‌گروه مردمان نیز مرحمت و مهربانی است‌. زیرا امنیت و آسایش را بدیشان ا‌رمـغان مـی‌دارد ... هرگز هیچ‌کسی ادعاء نمی‌کندکه از خداوندگار مردمان نسبت به آدمیزادگان مهربانتر و دلسوزتر است‌، مگـر این‌که در دلش‌کوری‌، و در جانش تیرگی است‌. نه دل بینائی و نه روح با صفائی دارد. واقعیت تاریخی‌گواهی می‌دهدکه‌کیـفرقطع عضو در مد ت تقریباً یک قرن از زمان در صدر اسلام جز بر چند نفر اجراء نگردید. زیرا جامعـه با سیستمـی‌کـه داشت‌، و بـاکیفر سنگین و کمرشکنی‌که در برابر جرم و جنایت روامـی‌دید، و امنیتـها و تضمینهائی‌که از بایستگی چنین‌کیفری خبر میداد، جز چند نفری به قطع عضوگرفتار نیامدند.

آنگاه خداوند مهربان، درگاه توبه و پشیمـانی را پـیش پای‌کسی باز می‌گذاردکه می‌خواهد توبه‌کند و به آستانه‌اش برگردد، بدین شرط که واقعاً پشیمان باشد و به آستانه‌کریمـانه‌اش صادقانه برگردد و ازگناه و بزه قاطعانه دست بکشد. البته نباید بدین اندازه نیز بسنده کند و فقط به دوری‌گزیدن ازگناه قناعت نماید. بلکه باید به‌کارهای نیک و شایسته دست بزند، و علاوه از نکردن بدیها، به انجام خوبیها هم اقدام‌کند:

   (فَمَنْ تَابَ مِنْ بَعْدِ ظُلْمِهِ وَأَصْلَحَ فَإِنَّ اللَّهَ یَتُوبُ عَلَیْهِ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ )

اما کسی که پس از ارتکاب ستم (‌دزدی‌) پشیمان شود و (‌از دزدی‌) توبه کند و ‌با انجام اعمال نیکو و پس دادن اموال مسروقه یا قیمت انـها) بـه اصـلاح (‌حال خود) پردازد، خداوند توبه او را مـی‌پذیرد، بی‏گمان خداونـد بس آمرزنذه و مهربان است‌.

ستمگری چون کار شرارت‌بار و تباهی‌خیزی است‌که انجام می‌پذیرد، کـافی نخواهـد که سـتمگر تنها از ستمگری خـود دست بر‌دارد و بنشیند. بلکه باید ستمگری خود را با انجام‌کار مثبت و خوب و اصلاح کننده‌، جبران‌کند ... در برنامه یزدان‌، کـار ژرف‌تـر و بالاتر از این است‌. نفس انسان باید بجنبد و به تلاش ایستد و تکاپو بیاغازد. اگر از شر و فساد دست بردارد، و در راه خیر و خو‌بی و شایستگی و بایستگی و اصلاح حال نجنبد و به تـلاش نـایستد و تکاپو‌نـیاغازد، در زوایای‌گستره آن‌، خلئی باقی می‌ماند که نفس را دوباره به شر و فساد برمی‌گردانند.

امّا وقتی‌که نفس انسان در را٥ خیرو خوبی و صلاح و اصلاح به تکـان درمـی‌آید و به تک مـی‌ایستد، از برگشت به شر و فساد در امان مـی‌ماند، و با انجام کارهای مثبت و پرکردن خلا، ازگرایش به بدیها و تباهیها ایمن و آسوده می‌گردد... قطع‌کسی‌که با ایـن برنامه به تربیت نفسها مـی‌پردازد خدا است و بس. خدائی‌که خودش مردمان را آفریده است‌، و او خود می‌داند چه مردمانی را هستی بخشیده است‌.

در پرتو بیان‌کیفر و عبث جرم و جنایت‌، وذکر توبه و مغفرت‌، روند قرآنی یک قاعده کلی را بیان می‌داردکه قانون جزا و سزای دنیا و آخرت بر آن اسـتوار است‌. آفریدگار این هستی و مالک این فراخنای وجود است که دارای مشیت والا و اراده بالا در سراسرگستره فراخ کائنات است‌، و صاحب سلطه و قدرت‌کلی درکار

سرنوشت همه پدیده‌های حهان هستی است‌. تنها او است‌که سرنوشت جهان وجهانیان‌، و از جمله مردمان را مقرر و معین می‌دارد. همچنین فقط و فقط او است که برای زندگی مردمان قانونگذاری بکند، و بد‌یشان سزا و جزای‌کـارهایشان را در دنـیا و آخـرف عطاء می‌فرماید:

(أَلَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ لَهُ مُلْکُ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ یُعَذِّبُ مَنْ یَشَاءُ وَیَغْفِرُ لِمَنْ یَشَاءُ وَاللَّهُ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ).

مگرنمی‌دانی که سلطنت آسمانها وزمین (‌وهر چه در آنها است‌) ازآن او است‌؟ هـر کس را بخواهد (‌بـرابـر حکمت و رحمت خود) مـجازات می‌کند، وهـر کس را بخواهد (‌برابر حکمت و رحمت خود) می‌بخشد. و خدا بر هر چیزی توانا است‌.

تنها یک سلطه و قدرت وجود دارد، ســلطه و قد‌رت ملک و مملکت جهان هستی ... این سـه و قدرت در دنیا قانونگذاری مـی‌نماید و قوانین و احکام صـادر کند، و این سلطه و قدرت در آخرت سـزا و جزا می‌دهد و پاداش و مادافره مشخص می‌سازد. نه تعددی و نه انقسامی و نه انفصامی در میان است‌.کار و بار مردمان بر و سامان نمی‏گیرد و روبراه نمی‌شود، مگر زمانی‌که سـه و قدرت قانونگذاری و سلطه و قدرت سزا و جزا یکی باشد. هم دردنیا و هم درآخرت‌، بلی در هر دو جهان بطور یکسان‌، یکی باشد:

(وَ لَو کـانَ فیهمِــا آلِهةٌٌ‌ إلّا اللهُُ لَفَسَدَتا )

اگر در هر دو (‌یعنی‌: آسمان‌ها و زمین‌) غیر از یـزدان‌، مــعبودها و خـدایـانی مـی‌بودند و (‌امـور جهان را می‌چرخاندند) قطعاً آسمانها و زمین تباه مـی‌گردید (‌و نظام گیتی به هم می‌خورد)‌.          (‌انبیـاء / ٢٢)

(‌وَهُوَ ا‌لّذی فی ا‌لـسَّما‌ء‌ إلهٌٌ وَ فی ا‌لاَرض إلهُُ ).

 خدا آن کسی است‌که در آسمان معبوداست ودر زمین مـعبود. (زخرف/4‌٨)


 

[1]  دارالاسلام‌.

[2] ذمیان‌، یعنی غیرمسلمانان تحـت سیطرة اسلام‌، وادار به اجـرای هـمة احکام اسلامی نمی‌کردند. بلکه تنها وادار به احکـامی از احکـام اسلامی می‌کردندکه با عقیدة ایشان برخورد و تعارض نداشته باشد. (‌مولف‌)

[3]  دارالحرب‌. 

[4]  سفر پیدایش. (‌مترجم‌) 

[5] به نقل از کـتاب‌: «‌التشریع الچنائی فی الاسلام مقارناً بالقانون الوضعی» تالیف عبدالقادر عوده‌.

[6]  مراجعه شود به کتاب‌: «‌التـصویر الفـنی فی القـرآن‌» فـصل‌: «‌طـریقة القرآن‌»‌، همچنین مراجعه شود به‌کتاب‌: «‌مشاهد القیامة فی القران‌»‌.

 [7]  نام سالی است‌که خشکسالی باعث‌گـردید مردمان زیادی بـر اثـر گرسنگی هلاک شوندو رنگ رخساره‌ها تیره و خاکستری گردد. (‌مترجم‌)

 [8] یک دینار، یک مثقال طلا است‌که ٤٢٥ یا ٤٨٠گرم است‌. (‌نگاه الفقه الاسلامی و ادلته‌، تآلیف‌: دکتر وهبه زحیلی‌، جلد اول‌، صفحه ٦٧)‌. مترجم  

 [9]  مراجعه شود به‌کتاب‌: «‌التشریع الجنائی الاسلامی مـقارنا بالقانون الوضعی‌« تالیف‌: عبدالقادر عوده.‌ 

 [10] بر‌خی از زندانیان در زندان نیزبه شـیوه‌های‌گوناگون‌کـار میکنند، تا انجاکه گاهی درآمد درو‌ن زندان ایشان بـردرآمد بیرون زندان آنان می‌چربد‌‌. (‌مولف‌)

 [11]  منقول ازکتاب‌: «‌التشریع الجنائی مقارناً بـالقانون الوضعی‌« تالیف عبدالقادر عوده‌، جزء اول صفحه 652-654 .