سوره یوسف
الٓرۚ تِلۡکَ ءَایَٰتُ ٱلۡکِتَٰبِ ٱلۡمُبِینِ
الر [= الف. لام. را]. این آیاتِ کتاب روشنگر است.
إِنَّآ أَنزَلۡنَٰهُ قُرۡءَٰنًا عَرَبِیّٗا لَّعَلَّکُمۡ تَعۡقِلُونَ
ما آن را قرآنی [به زبان] عربی نازل کردیم؛ باشد که [در مفاهیمش] بیندیشید.
نَحۡنُ نَقُصُّ عَلَیۡکَ أَحۡسَنَ ٱلۡقَصَصِ بِمَآ أَوۡحَیۡنَآ إِلَیۡکَ هَٰذَا ٱلۡقُرۡءَانَ وَإِن کُنتَ مِن قَبۡلِهِۦ لَمِنَ ٱلۡغَٰفِلِینَ
[ای پیامبر،] ما بهترین داستانها را با وحی کردنِ این قرآن بر تو حکایت میکنیم؛ و مسلّماً پیشتر تو [از این داستانها] بیخبر بودی.
إِذۡ قَالَ یُوسُفُ لِأَبِیهِ یَـٰٓأَبَتِ إِنِّی رَأَیۡتُ أَحَدَ عَشَرَ کَوۡکَبٗا وَٱلشَّمۡسَ وَٱلۡقَمَرَ رَأَیۡتُهُمۡ لِی سَٰجِدِینَ
[یاد کن از] هنگامی که یوسف به پدرش [یعقوب] گفت: «پدر جان، من [در خواب] یازده ستاره و خورشید و ماه دیدم. آنها را دیدم که برایم سجده میکردند».
قَالَ یَٰبُنَیَّ لَا تَقۡصُصۡ رُءۡیَاکَ عَلَىٰٓ إِخۡوَتِکَ فَیَکِیدُواْ لَکَ کَیۡدًاۖ إِنَّ ٱلشَّیۡطَٰنَ لِلۡإِنسَٰنِ عَدُوّٞ مُّبِینٞ
[یعقوب] گفت: «پسرم، خوابت را به برادران خویش بازگو نکن که نیرنگى برایت مىاندیشند؛ [چرا که] بیتردید، شیطان دشمنِ آشکاری برای انسان است.
وَکَذَٰلِکَ یَجۡتَبِیکَ رَبُّکَ وَیُعَلِّمُکَ مِن تَأۡوِیلِ ٱلۡأَحَادِیثِ وَیُتِمُّ نِعۡمَتَهُۥ عَلَیۡکَ وَعَلَىٰٓ ءَالِ یَعۡقُوبَ کَمَآ أَتَمَّهَا عَلَىٰٓ أَبَوَیۡکَ مِن قَبۡلُ إِبۡرَٰهِیمَ وَإِسۡحَٰقَۚ إِنَّ رَبَّکَ عَلِیمٌ حَکِیمٞ
پروردگارت تو را این گونه برمیگزیند و [علمِ] تعبیر خوابها را به تو میآموزد و نعمتش را بر تو و بر خاندان یعقوب تمام میگردانَد؛ چنان که پیش از این [نیز] بر اجدادت ـ ابراهیم و اسحاق ـ تمام کرد. بیتردید، پروردگارت دانای حکیم است».
۞لَّقَدۡ کَانَ فِی یُوسُفَ وَإِخۡوَتِهِۦٓ ءَایَٰتٞ لِّلسَّآئِلِینَ
به راستی که در [داستان] یوسف و برادرانش، برای پُرسشگران [دربارۀ یوسف، عبرتها و] نشانههاست.
إِذۡ قَالُواْ لَیُوسُفُ وَأَخُوهُ أَحَبُّ إِلَىٰٓ أَبِینَا مِنَّا وَنَحۡنُ عُصۡبَةٌ إِنَّ أَبَانَا لَفِی ضَلَٰلٖ مُّبِینٍ
آنگاه که [برادرانش به یکدیگر] گفتند: «یوسف و برادرش [بنیامین] نزد پدرمان از ما محبوبترند؛ در حالی که ما یک گروه [نیرومند] هستیم. حقا که پدرمان [با این مهرورزیِ بیدلیل] در گمراهیِ آشکاری است.
ٱقۡتُلُواْ یُوسُفَ أَوِ ٱطۡرَحُوهُ أَرۡضٗا یَخۡلُ لَکُمۡ وَجۡهُ أَبِیکُمۡ وَتَکُونُواْ مِنۢ بَعۡدِهِۦ قَوۡمٗا صَٰلِحِینَ
[یکی از برادران گفت:] یوسف را بکُشید یا او را به سرزمینی [دوردست] بیفکنید تا توجه پدرتان فقط به [سوی] شما باشد و پس از آن [توبه کنید و] افرادی شایسته باشید».
قَالَ قَآئِلٞ مِّنۡهُمۡ لَا تَقۡتُلُواْ یُوسُفَ وَأَلۡقُوهُ فِی غَیَٰبَتِ ٱلۡجُبِّ یَلۡتَقِطۡهُ بَعۡضُ ٱلسَّیَّارَةِ إِن کُنتُمۡ فَٰعِلِینَ
یکی [دیگر] از آنان گفت: «یوسف را نکشید و اگر [میخواهید] کاری انجام دهید، او را در قعر چاه بیندازید تا برخی از مسافران [کاروان] او را برگیرند [و با خود به جایی دور ببرند]».
قَالُواْ یَـٰٓأَبَانَا مَا لَکَ لَا تَأۡمَ۬نَّا عَلَىٰ یُوسُفَ وَإِنَّا لَهُۥ لَنَٰصِحُونَ
[سپس نزد یعقوب رفتند] و گفتند: «پدر جان، چرا ما را بر یوسف امین نمیشماری؛ حال آنکه ما خیرخواهش هستیم؟
أَرۡسِلۡهُ مَعَنَا غَدٗا یَرۡتَعۡ وَیَلۡعَبۡ وَإِنَّا لَهُۥ لَحَٰفِظُونَ
فردا او را با ما [به دشت] بفرست تا [در چمنزارها و گلزارها] بگردد و بازی کند؛ و ما به خوبی مراقب او هستیم».
قَالَ إِنِّی لَیَحۡزُنُنِیٓ أَن تَذۡهَبُواْ بِهِۦ وَأَخَافُ أَن یَأۡکُلَهُ ٱلذِّئۡبُ وَأَنتُمۡ عَنۡهُ غَٰفِلُونَ
[یعقوب] گفت: «اینکه او را ببرید، مرا اندوهگین میکند و از این میترسم که گرگ او را بخورد و شما از او غافل باشید».
قَالُواْ لَئِنۡ أَکَلَهُ ٱلذِّئۡبُ وَنَحۡنُ عُصۡبَةٌ إِنَّآ إِذٗا لَّخَٰسِرُونَ
آنان گفتند: «با وجود اینکه ما یک گروه [نیرومند] هستیم، اگر [اجازه دهیم که] گرگ او را بخورد، قطعاً زیانکار خواهیم بود».
فَلَمَّا ذَهَبُواْ بِهِۦ وَأَجۡمَعُوٓاْ أَن یَجۡعَلُوهُ فِی غَیَٰبَتِ ٱلۡجُبِّۚ وَأَوۡحَیۡنَآ إِلَیۡهِ لَتُنَبِّئَنَّهُم بِأَمۡرِهِمۡ هَٰذَا وَهُمۡ لَا یَشۡعُرُونَ
هنگامی که او را [همراه خود] بردند و همدست شدند که او را در قعر چاه بیندازند، به او وحی کردیم که: «[سرانجام] قطعاً آنان را در حالی که هیچ [دربارهات] نمیدانند، از [چند و چون] این کارشان آگاه خواهی ساخت».
وَجَآءُوٓ أَبَاهُمۡ عِشَآءٗ یَبۡکُونَ
و شبانگاه، گریهکنان نزد پدرشان آمدند.
قَالُواْ یَـٰٓأَبَانَآ إِنَّا ذَهَبۡنَا نَسۡتَبِقُ وَتَرَکۡنَا یُوسُفَ عِندَ مَتَٰعِنَا فَأَکَلَهُ ٱلذِّئۡبُۖ وَمَآ أَنتَ بِمُؤۡمِنٖ لَّنَا وَلَوۡ کُنَّا صَٰدِقِینَ
گفتند: «پدرجان، ما [دورتر] رفتیم که مسابقه دهیم و یوسف را نزد اثاث خود گذاشتیم و گرگ او را خورد؛ و هر چند که راستگو باشیم، تو [هرگز سخن] ما را باور نخواهی کرد».
وَجَآءُو عَلَىٰ قَمِیصِهِۦ بِدَمٖ کَذِبٖۚ قَالَ بَلۡ سَوَّلَتۡ لَکُمۡ أَنفُسُکُمۡ أَمۡرٗاۖ فَصَبۡرٞ جَمِیلٞۖ وَٱللَّهُ ٱلۡمُسۡتَعَانُ عَلَىٰ مَا تَصِفُونَ
و پیراهن او را [آغشته] با خونی دروغین [برای یعقوب] آوردند. [او] گفت: «[چنین نیست؛] بلکه [هوای] نفس شما کاری [ناشایست] را برایتان آراسته است؛ پس صبرى نیکو [برایم بهتر است] و الله در [مورد] آنچه میگویید یاریگرِ [من] است».
وَجَآءَتۡ سَیَّارَةٞ فَأَرۡسَلُواْ وَارِدَهُمۡ فَأَدۡلَىٰ دَلۡوَهُۥۖ قَالَ یَٰبُشۡرَىٰ هَٰذَا غُلَٰمٞۚ وَأَسَرُّوهُ بِضَٰعَةٗۚ وَٱللَّهُ عَلِیمُۢ بِمَا یَعۡمَلُونَ
و کاروانی آمد و آنان آبآورِ خود را فرستادند؛ او دَلوش را [در چاه] انداخت [و چون یوسف را بالا کشید] گفت: «مژده دهید! این یک نوجوان است»؛ و [پس از نجاتش] او را همچون یک کالا[ی ارزشمند از دیگران] پنهان داشتند؛ و[لی] الله به آنچه میکردند آگاه بود.
وَشَرَوۡهُ بِثَمَنِۭ بَخۡسٖ دَرَٰهِمَ مَعۡدُودَةٖ وَکَانُواْ فِیهِ مِنَ ٱلزَّـٰهِدِینَ
و [سرانجام] او را به بهایی اندک ـ چند درهم ـ فروختند و در[بارۀ نگه داشتنِ] او بیمیل بودند.
وَقَالَ ٱلَّذِی ٱشۡتَرَىٰهُ مِن مِّصۡرَ لِٱمۡرَأَتِهِۦٓ أَکۡرِمِی مَثۡوَىٰهُ عَسَىٰٓ أَن یَنفَعَنَآ أَوۡ نَتَّخِذَهُۥ وَلَدٗاۚ وَکَذَٰلِکَ مَکَّنَّا لِیُوسُفَ فِی ٱلۡأَرۡضِ وَلِنُعَلِّمَهُۥ مِن تَأۡوِیلِ ٱلۡأَحَادِیثِۚ وَٱللَّهُ غَالِبٌ عَلَىٰٓ أَمۡرِهِۦ وَلَٰکِنَّ أَکۡثَرَ ٱلنَّاسِ لَا یَعۡلَمُونَ
و آن شخص از [مردم] مصر [= عزیز] که او را خریده بود، به همسرش گفت: «مقامش را گرامی بدار. امید است که برایمان سودمند باشد یا او را به فرزندی بگیریم». و اینچنین بود که یوسف را در [آن] سرزمین، ارجمند [و مقتدر] گرداندیم تا تعبیر خواب به او بیاموزیم؛ و الله بر کار خویش [توانا و] چیره است؛ ولی بیشتر مردم نمیدانند.
وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُۥٓ ءَاتَیۡنَٰهُ حُکۡمٗا وَعِلۡمٗاۚ وَکَذَٰلِکَ نَجۡزِی ٱلۡمُحۡسِنِینَ
و چون [یوسف به اوج] نیروی جوانی رسید، حکمت و دانش به او عطا کردیم؛ و نیکوکاران را اینچنین پاداش میدهیم.
وَرَٰوَدَتۡهُ ٱلَّتِی هُوَ فِی بَیۡتِهَا عَن نَّفۡسِهِۦ وَغَلَّقَتِ ٱلۡأَبۡوَٰبَ وَقَالَتۡ هَیۡتَ لَکَۚ قَالَ مَعَاذَ ٱللَّهِۖ إِنَّهُۥ رَبِّیٓ أَحۡسَنَ مَثۡوَایَۖ إِنَّهُۥ لَا یُفۡلِحُ ٱلظَّـٰلِمُونَ
و آن زنی که او [= یوسف] در خانهاش بود، از وی تقاضای کامجویی کرد و درها را بست و گفت: «بیا [که] در اختیارِ تو [هستم]». [یوسف] گفت: «پناه بر الله! آن مرد، [شوهرِ تو و] سرورِ من است [و] جایگاهم را گرامی داشته است [پس چگونه به او خیانت کنم؟] یقیناً ستمکاران رستگار نمیشوند».
وَلَقَدۡ هَمَّتۡ بِهِۦۖ وَهَمَّ بِهَا لَوۡلَآ أَن رَّءَا بُرۡهَٰنَ رَبِّهِۦۚ کَذَٰلِکَ لِنَصۡرِفَ عَنۡهُ ٱلسُّوٓءَ وَٱلۡفَحۡشَآءَۚ إِنَّهُۥ مِنۡ عِبَادِنَا ٱلۡمُخۡلَصِینَ
و در حقیقت، [آن زن] قصد او کرد و او [= یوسف نیز] ـ اگر بُرهان پروردگارش را ندیده بودـ قصد آن زن میکرد. ما اینچنین [کردیم] تا بدی و زشتکاری را از او دور سازیم. به راستی که او از بندگان مخلصِ ما بود.
وَٱسۡتَبَقَا ٱلۡبَابَ وَقَدَّتۡ قَمِیصَهُۥ مِن دُبُرٖ وَأَلۡفَیَا سَیِّدَهَا لَدَا ٱلۡبَابِۚ قَالَتۡ مَا جَزَآءُ مَنۡ أَرَادَ بِأَهۡلِکَ سُوٓءًا إِلَّآ أَن یُسۡجَنَ أَوۡ عَذَابٌ أَلِیمٞ
و هر دو به طرف در شتافتند و [همسرِ عزیزِ مصر] پیراهن او[= یوسف] را از پشت پاره کرد و [در این هنگام] شوهرش را در آستانۀ در یافتند. [آن] زن گفت: «کیفر کسی که قصد بدی به خانوادۀ تو داشته باشد چیست؛ جز اینکه زندانی شود یا عذابی دردناک [ببیند]؟»
قَالَ هِیَ رَٰوَدَتۡنِی عَن نَّفۡسِیۚ وَشَهِدَ شَاهِدٞ مِّنۡ أَهۡلِهَآ إِن کَانَ قَمِیصُهُۥ قُدَّ مِن قُبُلٖ فَصَدَقَتۡ وَهُوَ مِنَ ٱلۡکَٰذِبِینَ
[یوسف] گفت: «او از من کامجویی کرد؛» و [در آن هنگام] شاهدی از بستگان آن زن، [چنین] شهادت داد: «اگر پیراهنش از جلو پاره شده باشد، این زن راست میگوید و آن مرد [= یوسف] دروغگوست؛
وَإِن کَانَ قَمِیصُهُۥ قُدَّ مِن دُبُرٖ فَکَذَبَتۡ وَهُوَ مِنَ ٱلصَّـٰدِقِینَ
و[لی] اگر پیراهنش از پشت پاره شده باشد، این زن دروغ میگوید و آن مرد راستگوست».
فَلَمَّا رَءَا قَمِیصَهُۥ قُدَّ مِن دُبُرٖ قَالَ إِنَّهُۥ مِن کَیۡدِکُنَّۖ إِنَّ کَیۡدَکُنَّ عَظِیمٞ
چون [عزیز مصر] دید که پیراهن او از پشت پاره شده است، [به حقیقت پی بُرد و] گفت: «این از نیرنگِ شما [زنان] است. به راستی که نیرنگ شما بزرگ است.
یُوسُفُ أَعۡرِضۡ عَنۡ هَٰذَاۚ وَٱسۡتَغۡفِرِی لِذَنۢبِکِۖ إِنَّکِ کُنتِ مِنَ ٱلۡخَاطِـِٔینَ
ای یوسف، از این [ماجرا] درگذر و [تو ای زن،] برای گناهت آمرزش بخواه که بیتردید خطاکار بودهای».
۞وَقَالَ نِسۡوَةٞ فِی ٱلۡمَدِینَةِ ٱمۡرَأَتُ ٱلۡعَزِیزِ تُرَٰوِدُ فَتَىٰهَا عَن نَّفۡسِهِۦۖ قَدۡ شَغَفَهَا حُبًّاۖ إِنَّا لَنَرَىٰهَا فِی ضَلَٰلٖ مُّبِینٖ
[هنگامی که این خبر منتشر شد] برخی از زنان در شهر گفتند: «همسر عزیز [مصر]، از غلام [جوان] خویش تقاضای کامجویی میکند [و] سخت شیفتهاش گشته است. ما او را واقعاً در گمراهی آشکاری میبینیم».
فَلَمَّا سَمِعَتۡ بِمَکۡرِهِنَّ أَرۡسَلَتۡ إِلَیۡهِنَّ وَأَعۡتَدَتۡ لَهُنَّ مُتَّکَـٔٗا وَءَاتَتۡ کُلَّ وَٰحِدَةٖ مِّنۡهُنَّ سِکِّینٗا وَقَالَتِ ٱخۡرُجۡ عَلَیۡهِنَّۖ فَلَمَّا رَأَیۡنَهُۥٓ أَکۡبَرۡنَهُۥ وَقَطَّعۡنَ أَیۡدِیَهُنَّ وَقُلۡنَ حَٰشَ لِلَّهِ مَا هَٰذَا بَشَرًا إِنۡ هَٰذَآ إِلَّا مَلَکٞ کَرِیمٞ
وقتی [همسرِ عزیز] نیرنگ [و بدگوییِ] آنان را شنید، [شخصی را برای دعوت] به سراغشان فرستاد و مجلسی برایشان ترتیب داد و به هر یک از آنان [برای بریدن غذا] چاقویی داد و به یوسف گفت: «بر [جمعِ] آنان وارد شو». [زنان] چون او را دیدند، [او را] بسیار بزرگ[وار و زیبا] شمردند و [از شدت شگفتی] دستهایشان را زخمی کردند و گفتند: «پناه بر الله! این بشر نیست؛ این جز فرشتهای بزرگوار نیست».
قَالَتۡ فَذَٰلِکُنَّ ٱلَّذِی لُمۡتُنَّنِی فِیهِۖ وَلَقَدۡ رَٰوَدتُّهُۥ عَن نَّفۡسِهِۦ فَٱسۡتَعۡصَمَۖ وَلَئِن لَّمۡ یَفۡعَلۡ مَآ ءَامُرُهُۥ لَیُسۡجَنَنَّ وَلَیَکُونٗا مِّنَ ٱلصَّـٰغِرِینَ
[همسر عزیز] گفت: «این [جوانِ زیباروی،] همان است که مرا دربارۀ او سرزنش میکردید. [آری،] در حقیقت، من از او تقاضای کامجویی نمودم و[لی] او خویشتنداری کرد؛ و [اینک] اگر آنچه را به او دستور میدهم انجام ندهد، قطعاً زندانی میشود و مسلماً از خوارشدگان خواهد بود».
قَالَ رَبِّ ٱلسِّجۡنُ أَحَبُّ إِلَیَّ مِمَّا یَدۡعُونَنِیٓ إِلَیۡهِۖ وَإِلَّا تَصۡرِفۡ عَنِّی کَیۡدَهُنَّ أَصۡبُ إِلَیۡهِنَّ وَأَکُن مِّنَ ٱلۡجَٰهِلِینَ
[یوسف] گفت: «پروردگارا، زندان برای من از آنچه [اینها] مرا به سویش میخوانند محبوبتر است؛ و اگر نیرنگشان را از من نگردانی، به آنان گرایش مییابم و [اگر چنین کنم،] نادان خواهم بود».
فَٱسۡتَجَابَ لَهُۥ رَبُّهُۥ فَصَرَفَ عَنۡهُ کَیۡدَهُنَّۚ إِنَّهُۥ هُوَ ٱلسَّمِیعُ ٱلۡعَلِیمُ
پروردگارش [دعای] او را اجابت کرد و نیرنگشان را از او بازگردانْد. بیتردید، او شنوای داناست.
ثُمَّ بَدَا لَهُم مِّنۢ بَعۡدِ مَا رَأَوُاْ ٱلۡأٓیَٰتِ لَیَسۡجُنُنَّهُۥ حَتَّىٰ حِینٖ
آنگاه پس از آنکه [عزیز مصر و اطرافیانش] نشانهها[ی پاکدامنیِ یوسف] را دیدند، تصمیم گرفتند [برای سرپوش گذاشتن بر این بیآبرویی،] او را تا مدتی زندانی کنند.
وَدَخَلَ مَعَهُ ٱلسِّجۡنَ فَتَیَانِۖ قَالَ أَحَدُهُمَآ إِنِّیٓ أَرَىٰنِیٓ أَعۡصِرُ خَمۡرٗاۖ وَقَالَ ٱلۡأٓخَرُ إِنِّیٓ أَرَىٰنِیٓ أَحۡمِلُ فَوۡقَ رَأۡسِی خُبۡزٗا تَأۡکُلُ ٱلطَّیۡرُ مِنۡهُۖ نَبِّئۡنَا بِتَأۡوِیلِهِۦٓۖ إِنَّا نَرَىٰکَ مِنَ ٱلۡمُحۡسِنِینَ
و دو جوان همراه او وارد زندان شدند. [روزى] یکی از آن دو گفت: «من [در خواب،] خود را دیدم که [انگور برای] شراب میفشارم» و دیگری گفت: «من خواب دیدهام که بر سر خویش [ظرف] نانی میبرم [و] پرندگان از آن میخورند. ما را از تعبیر آن آگاه کن [که] قطعاً تو را از نیکوکاران میبینیم».
قَالَ لَا یَأۡتِیکُمَا طَعَامٞ تُرۡزَقَانِهِۦٓ إِلَّا نَبَّأۡتُکُمَا بِتَأۡوِیلِهِۦ قَبۡلَ أَن یَأۡتِیَکُمَاۚ ذَٰلِکُمَا مِمَّا عَلَّمَنِی رَبِّیٓۚ إِنِّی تَرَکۡتُ مِلَّةَ قَوۡمٖ لَّا یُؤۡمِنُونَ بِٱللَّهِ وَهُم بِٱلۡأٓخِرَةِ هُمۡ کَٰفِرُونَ
[یوسف] گفت: «هیچ غذایی برای خوردن نزدتان نمیرسد، مگر آنکه پیش از رسیدنش، شما را از [کیفیت و] حقیقت آن [= خوابها] آگاه خواهم ساخت. این [اخبار غیبی و تعبیر خواب،] از چیزهایی است که پروردگارم به من آموخته است. در حقیقت، من آیینِ قومی را که به الله ایمان نمیآورند و به [سرای] آخرت [نیز] کفر میورزند، ترک کردهام.
وَٱتَّبَعۡتُ مِلَّةَ ءَابَآءِیٓ إِبۡرَٰهِیمَ وَإِسۡحَٰقَ وَیَعۡقُوبَۚ مَا کَانَ لَنَآ أَن نُّشۡرِکَ بِٱللَّهِ مِن شَیۡءٖۚ ذَٰلِکَ مِن فَضۡلِ ٱللَّهِ عَلَیۡنَا وَعَلَى ٱلنَّاسِ وَلَٰکِنَّ أَکۡثَرَ ٱلنَّاسِ لَا یَشۡکُرُونَ
و از آیین پدرانم ـ ابراهیم و اسحاق و یعقوب ـ پیروی نمودهام. برای ما سزاوار نیست که چیزی را شریک الله قرار دهیم. این [عبادت الله به یگانگی،] از فضل الله بر ما و بر [همۀ] مردم است؛ ولی بیشتر مردم سپاس نمیگزارند.
یَٰصَٰحِبَیِ ٱلسِّجۡنِ ءَأَرۡبَابٞ مُّتَفَرِّقُونَ خَیۡرٌ أَمِ ٱللَّهُ ٱلۡوَٰحِدُ ٱلۡقَهَّارُ
ای رفقای زندانی من، آیا معبودان پراکنده [و متعدد] بهترند، یا الله یگانۀ پیروزمند؟
مَا تَعۡبُدُونَ مِن دُونِهِۦٓ إِلَّآ أَسۡمَآءٗ سَمَّیۡتُمُوهَآ أَنتُمۡ وَءَابَآؤُکُم مَّآ أَنزَلَ ٱللَّهُ بِهَا مِن سُلۡطَٰنٍۚ إِنِ ٱلۡحُکۡمُ إِلَّا لِلَّهِ أَمَرَ أَلَّا تَعۡبُدُوٓاْ إِلَّآ إِیَّاهُۚ ذَٰلِکَ ٱلدِّینُ ٱلۡقَیِّمُ وَلَٰکِنَّ أَکۡثَرَ ٱلنَّاسِ لَا یَعۡلَمُونَ
شما به جای او [معبودی را] عبادت نمیکنید، مگر نامهایی [بیمعنی] که خود و پدرانتان بر آنها نهادهاید. الله هیچ دلیلی بر [حقانیت] آنها نازل نکرده است. فرمانروایی، تنها از آن الله است [و] فرمان داده است که جز او را عبادت نکنید. این همان دین راست و استوار است؛ ولی بیشتر مردم نمیدانند.
یَٰصَٰحِبَیِ ٱلسِّجۡنِ أَمَّآ أَحَدُکُمَا فَیَسۡقِی رَبَّهُۥ خَمۡرٗاۖ وَأَمَّا ٱلۡأٓخَرُ فَیُصۡلَبُ فَتَأۡکُلُ ٱلطَّیۡرُ مِن رَّأۡسِهِۦۚ قُضِیَ ٱلۡأَمۡرُ ٱلَّذِی فِیهِ تَسۡتَفۡتِیَانِ
ای رفقای زندانی من، یکی از شما [آزاد میشود] و به سَروَر خویش شراب خواهد نوشاند؛ و اما دیگری به دار آویخته میشود و پرندگان از [مغز] سرش خواهند خورد. امری که در [مورد] آن از من نظر خواستید، [چنین] مقدر شده است».
وَقَالَ لِلَّذِی ظَنَّ أَنَّهُۥ نَاجٖ مِّنۡهُمَا ٱذۡکُرۡنِی عِندَ رَبِّکَ فَأَنسَىٰهُ ٱلشَّیۡطَٰنُ ذِکۡرَ رَبِّهِۦ فَلَبِثَ فِی ٱلسِّجۡنِ بِضۡعَ سِنِینَ
و [یوسف] به یکی از آن دو [جوان] که دانست رها میشود، گفت: «نزد سرورت [= پادشاه] از من یاد کن»؛ و[لی] شیطان یاد کردن [از یوسف نزد] سَرورش را از خاطرِ وی [= ساقی پادشاه] بُرد و او [= یوسف] چندین سال [دیگر نیز] در زندان باقی ماند.
وَقَالَ ٱلۡمَلِکُ إِنِّیٓ أَرَىٰ سَبۡعَ بَقَرَٰتٖ سِمَانٖ یَأۡکُلُهُنَّ سَبۡعٌ عِجَافٞ وَسَبۡعَ سُنۢبُلَٰتٍ خُضۡرٖ وَأُخَرَ یَابِسَٰتٖۖ یَـٰٓأَیُّهَا ٱلۡمَلَأُ أَفۡتُونِی فِی رُءۡیَٰیَ إِن کُنتُمۡ لِلرُّءۡیَا تَعۡبُرُونَ
و [روزی] پادشاه گفت: «من [در خواب] دیدم که هفت گاو چاق را هفت [گاو] لاغر میخورند؛ و هفت خوشۀ سبز و [هفت خوشۀ] دیگر را خشک [دیدم]. ای بزرگان، اگر تعبیر خواب میکنید، در[بارۀ] خوابم نظر دهید».
قَالُوٓاْ أَضۡغَٰثُ أَحۡلَٰمٖۖ وَمَا نَحۡنُ بِتَأۡوِیلِ ٱلۡأَحۡلَٰمِ بِعَٰلِمِینَ
آنان گفتند: «[اینها] خوابهایی پریشان است و ما به تعبیر این [گونه] خوابها دانا نیستیم».
وَقَالَ ٱلَّذِی نَجَا مِنۡهُمَا وَٱدَّکَرَ بَعۡدَ أُمَّةٍ أَنَا۠ أُنَبِّئُکُم بِتَأۡوِیلِهِۦ فَأَرۡسِلُونِ
و یکی از آن دو [زندانی] که نجات یافته بود، پس از مدتها [یوسف] را به یاد آورد [و] گفت: «مرا به [زندان] بفرستید تا دربارۀ تعبیر آن [خواب] به شما خبر دهم».
یُوسُفُ أَیُّهَا ٱلصِّدِّیقُ أَفۡتِنَا فِی سَبۡعِ بَقَرَٰتٖ سِمَانٖ یَأۡکُلُهُنَّ سَبۡعٌ عِجَافٞ وَسَبۡعِ سُنۢبُلَٰتٍ خُضۡرٖ وَأُخَرَ یَابِسَٰتٖ لَّعَلِّیٓ أَرۡجِعُ إِلَى ٱلنَّاسِ لَعَلَّهُمۡ یَعۡلَمُونَ
[او به زندان رفت و گفت:] «یوسف، ای [مرد] راستگو، در[بارۀ این خواب که] هفت گاو چاق را هفت گاو [لاغر] میخورند و هفت خوشۀ سبز و [هفت خوشۀ] خشکیدۀ دیگر، برایمان نظر بده [و آن را تعبیر کن] تا نزد مردم برگردم؛ شاید آنها [تعبیر این خواب و تواناییهای تو را] بدانند.
قَالَ تَزۡرَعُونَ سَبۡعَ سِنِینَ دَأَبٗا فَمَا حَصَدتُّمۡ فَذَرُوهُ فِی سُنۢبُلِهِۦٓ إِلَّا قَلِیلٗا مِّمَّا تَأۡکُلُونَ
[یوسف] گفت: «هفت سال پیاپی [با جدیّت] کشاورزی کنید و آنچه را که درو میکنید ـ جز اندکی که میخورید ـ با خوشهاش [کنار] بگذارید.
ثُمَّ یَأۡتِی مِنۢ بَعۡدِ ذَٰلِکَ سَبۡعٞ شِدَادٞ یَأۡکُلۡنَ مَا قَدَّمۡتُمۡ لَهُنَّ إِلَّا قَلِیلٗا مِّمَّا تُحۡصِنُونَ
سپس بعد از آن [دورانِ رونق]، هفت [سال قحطیِ] سخت میآید که آنچه را برای آن سالها [کنار] گذاشتهاید میخورید، جز اندکی که آن را [برای بذر] ذخیره میکنید.
ثُمَّ یَأۡتِی مِنۢ بَعۡدِ ذَٰلِکَ عَامٞ فِیهِ یُغَاثُ ٱلنَّاسُ وَفِیهِ یَعۡصِرُونَ
سپس بعد از آن هفت [سال،] سالی فرامیرسد که باران فراوانی نصیب مردم مىشود و در آن سال، [بر اثر فراوانى، از میوهها و دانههای روغنی] عصاره مىگیرند».
وَقَالَ ٱلۡمَلِکُ ٱئۡتُونِی بِهِۦۖ فَلَمَّا جَآءَهُ ٱلرَّسُولُ قَالَ ٱرۡجِعۡ إِلَىٰ رَبِّکَ فَسۡـَٔلۡهُ مَا بَالُ ٱلنِّسۡوَةِ ٱلَّـٰتِی قَطَّعۡنَ أَیۡدِیَهُنَّۚ إِنَّ رَبِّی بِکَیۡدِهِنَّ عَلِیمٞ
پادشاه [چون این تعبیر را شنید] گفت: «او را نزد من بیاورید». اما وقتی فرستادۀ [پادشاه] نزد او آمد، [یوسف] گفت: «نزد سرورت بازگرد و از او بپرس که ماجرای زنانی که دستهای خود را بریدند چه بود؟ قطعاً پروردگارم به نیرنگِ آنان آگاه است».
قَالَ مَا خَطۡبُکُنَّ إِذۡ رَٰوَدتُّنَّ یُوسُفَ عَن نَّفۡسِهِۦۚ قُلۡنَ حَٰشَ لِلَّهِ مَا عَلِمۡنَا عَلَیۡهِ مِن سُوٓءٖۚ قَالَتِ ٱمۡرَأَتُ ٱلۡعَزِیزِ ٱلۡـَٰٔنَ حَصۡحَصَ ٱلۡحَقُّ أَنَا۠ رَٰوَدتُّهُۥ عَن نَّفۡسِهِۦ وَإِنَّهُۥ لَمِنَ ٱلصَّـٰدِقِینَ
[پادشاه آن زنان را خواست و] گفت: «هنگامی که یوسف را به سوی خویش دعوت کردید، جریان کارتان چه بود؟» گفتند: «پناه بر الله! ما هیچ گناهی در او سراغ نداریم». [در این هنگام] همسر عزیز گفت: «اکنون حق آشکار شد: من [بودم که] از وی تقاضای کامجویی کردم [و او پاکدامنی ورزید] و یقیناً راستگوست.
ذَٰلِکَ لِیَعۡلَمَ أَنِّی لَمۡ أَخُنۡهُ بِٱلۡغَیۡبِ وَأَنَّ ٱللَّهَ لَا یَهۡدِی کَیۡدَ ٱلۡخَآئِنِینَ
این [اعتراف] برای آن است که [عزیز مصر] بداند من در پنهان به او خیانت نکردهام و اینکه الله نیرنگِ خائنان را به جایى نمىرسانَد.
۞وَمَآ أُبَرِّئُ نَفۡسِیٓۚ إِنَّ ٱلنَّفۡسَ لَأَمَّارَةُۢ بِٱلسُّوٓءِ إِلَّا مَا رَحِمَ رَبِّیٓۚ إِنَّ رَبِّی غَفُورٞ رَّحِیمٞ
من هرگز خود را بیگناه نمیشمارم. بیشک، نفس [وسوسهگرِ انسان، او را] پیوسته به بدی فرمان میدهد مگر نفس [کسی] که پروردگارم به او رحم کند. بیتردید، پروردگارم آمرزندۀ مهربان است».
وَقَالَ ٱلۡمَلِکُ ٱئۡتُونِی بِهِۦٓ أَسۡتَخۡلِصۡهُ لِنَفۡسِیۖ فَلَمَّا کَلَّمَهُۥ قَالَ إِنَّکَ ٱلۡیَوۡمَ لَدَیۡنَا مَکِینٌ أَمِینٞ
و پادشاه گفت: «او [= یوسف] را نزدم بیاورید [تا مشاورِ] ویژۀ خود گردانم». پس چون [یوسف نزدش آمد و] با وی صحبت کرد، [پادشاه] گفت: «تو امروز نزد ما ارجمند [و] امین هستی».
قَالَ ٱجۡعَلۡنِی عَلَىٰ خَزَآئِنِ ٱلۡأَرۡضِۖ إِنِّی حَفِیظٌ عَلِیمٞ
[یوسف] گفت: «مرا بر [سرپرستىِ] خزانههاى [مالی و غذاییِ این] سرزمین بگمار [که] بیتردید، من نگهبانى دانا هستم».
وَکَذَٰلِکَ مَکَّنَّا لِیُوسُفَ فِی ٱلۡأَرۡضِ یَتَبَوَّأُ مِنۡهَا حَیۡثُ یَشَآءُۚ نُصِیبُ بِرَحۡمَتِنَا مَن نَّشَآءُۖ وَلَا نُضِیعُ أَجۡرَ ٱلۡمُحۡسِنِینَ
و این گونه به یوسف در سرزمین [مصر] منزلت [و قدرت] دادیم [آنچنان] که [میتوانست به هر جا برود و] در هر جایی از آن که مىخواست، اقامت مىگزید. ما رحمت خود را به هر کس که بخواهیم میرسانیم و پاداش نیکوکاران را تباه نمیکنیم.
وَلَأَجۡرُ ٱلۡأٓخِرَةِ خَیۡرٞ لِّلَّذِینَ ءَامَنُواْ وَکَانُواْ یَتَّقُونَ
و یقیناً پاداش آخرت برای کسانی که ایمان آوردهاند و پرهیزگاری کردهاند، بهتر است.
وَجَآءَ إِخۡوَةُ یُوسُفَ فَدَخَلُواْ عَلَیۡهِ فَعَرَفَهُمۡ وَهُمۡ لَهُۥ مُنکِرُونَ
و [چون سرزمین کنعان را خشکسالی فراگرفت] برادران یوسف [برای تهیۀ گندم به مصر] آمدند و بر او وارد شدند. [او] آنها را شناخت در حالی که آنان وی را نشناختند.
وَلَمَّا جَهَّزَهُم بِجَهَازِهِمۡ قَالَ ٱئۡتُونِی بِأَخٖ لَّکُم مِّنۡ أَبِیکُمۡۚ أَلَا تَرَوۡنَ أَنِّیٓ أُوفِی ٱلۡکَیۡلَ وَأَنَا۠ خَیۡرُ ٱلۡمُنزِلِینَ
هنگامی که بارهایشان را آماده کرد، [به آنان] گفت: «[نوبت آینده،] برادری را که از پدرتان دارید، نزد من بیاورید. آیا نمیبینید که من پیمانه را تمام میدهم و بهترین میزبانم؟
فَإِن لَّمۡ تَأۡتُونِی بِهِۦ فَلَا کَیۡلَ لَکُمۡ عِندِی وَلَا تَقۡرَبُونِ
و اگر او را نزدم نیاوردید، پیمانهای نزد من نخواهید داشت و به من نزدیک نشوید».
قَالُواْ سَنُرَٰوِدُ عَنۡهُ أَبَاهُ وَإِنَّا لَفَٰعِلُونَ
[برادران] گفتند: «او را از پدرش خواهیم خواست و حتماً این کار را میکنیم».
وَقَالَ لِفِتۡیَٰنِهِ ٱجۡعَلُواْ بِضَٰعَتَهُمۡ فِی رِحَالِهِمۡ لَعَلَّهُمۡ یَعۡرِفُونَهَآ إِذَا ٱنقَلَبُوٓاْ إِلَىٰٓ أَهۡلِهِمۡ لَعَلَّهُمۡ یَرۡجِعُونَ
و [یوسف] به غلامانش گفت: «سرمایههایشان را [که برای خرید غله آوردهاند، مخفیانه] در بارهایشان بگذارید؛ شاید هنگامی که به سوی خانوادۀ خود بازگشتند، آن را [ببینند و] بشناسند. امید است که بازآیند».
فَلَمَّا رَجَعُوٓاْ إِلَىٰٓ أَبِیهِمۡ قَالُواْ یَـٰٓأَبَانَا مُنِعَ مِنَّا ٱلۡکَیۡلُ فَأَرۡسِلۡ مَعَنَآ أَخَانَا نَکۡتَلۡ وَإِنَّا لَهُۥ لَحَٰفِظُونَ
هنگامی که به سوی پدرشان بازگشتند، گفتند: «پدر جان، پیمانه [و سهمِ غلّۀ نوبت آینده] را از ما بازداشتند؛ پس برادرمان [بنیامین] را با ما بفرست تا سهمی [از غلّه] بگیریم و ما حتماً مراقبش خواهیم بود».
قَالَ هَلۡ ءَامَنُکُمۡ عَلَیۡهِ إِلَّا کَمَآ أَمِنتُکُمۡ عَلَىٰٓ أَخِیهِ مِن قَبۡلُ فَٱللَّهُ خَیۡرٌ حَٰفِظٗاۖ وَهُوَ أَرۡحَمُ ٱلرَّـٰحِمِینَ
[یعقوب] گفت: «آیا همان گونه که پیشتر شما را نسبت به برادرش [یوسف] امین داشتم، [این بار هم] بر او امین بدانم؟ الله بهترین نگهبان است و او مهربانترینِ مهربانان است».
وَلَمَّا فَتَحُواْ مَتَٰعَهُمۡ وَجَدُواْ بِضَٰعَتَهُمۡ رُدَّتۡ إِلَیۡهِمۡۖ قَالُواْ یَـٰٓأَبَانَا مَا نَبۡغِیۖ هَٰذِهِۦ بِضَٰعَتُنَا رُدَّتۡ إِلَیۡنَاۖ وَنَمِیرُ أَهۡلَنَا وَنَحۡفَظُ أَخَانَا وَنَزۡدَادُ کَیۡلَ بَعِیرٖۖ ذَٰلِکَ کَیۡلٞ یَسِیرٞ
و چون بار خود را گشودند، سرمایهشان را یافتند که به آنان بازگردانده شده بود. گفتند: «پدر جان، [دیگر] چه میخواهیم؟ این سرمایۀ ماست که به ما بازگردانده شده است؛ [به این وسیله] براى خانوادۀ خود آذوقه [فراوانی] مىآوریم و از برادرمان [نیز] محافظت مىکنیم و [با بردنِ بنیامین] یک بارِ شتر اضافه میگیریم. این پیمانه [برای عزیز مصر، کار] آسانی است».
قَالَ لَنۡ أُرۡسِلَهُۥ مَعَکُمۡ حَتَّىٰ تُؤۡتُونِ مَوۡثِقٗا مِّنَ ٱللَّهِ لَتَأۡتُنَّنِی بِهِۦٓ إِلَّآ أَن یُحَاطَ بِکُمۡۖ فَلَمَّآ ءَاتَوۡهُ مَوۡثِقَهُمۡ قَالَ ٱللَّهُ عَلَىٰ مَا نَقُولُ وَکِیلٞ
[یعقوب] گفت: «هرگز او را با شما نخواهم فرستاد تا با من به نام الله پیمان استوارى ببندید که قطعاً او را نزد من بازمیآورید، مگر آنکه گرفتار [حادثهای] شوید [و هیچ یک نجات نیابید]». وقتی [عهد و] پیمان استوار خویش را به او دادند، [یعقوب] گفت: «الله بر آنچه میگوییم [گواه و] نگهبان است».
وَقَالَ یَٰبَنِیَّ لَا تَدۡخُلُواْ مِنۢ بَابٖ وَٰحِدٖ وَٱدۡخُلُواْ مِنۡ أَبۡوَٰبٖ مُّتَفَرِّقَةٖۖ وَمَآ أُغۡنِی عَنکُم مِّنَ ٱللَّهِ مِن شَیۡءٍۖ إِنِ ٱلۡحُکۡمُ إِلَّا لِلَّهِۖ عَلَیۡهِ تَوَکَّلۡتُۖ وَعَلَیۡهِ فَلۡیَتَوَکَّلِ ٱلۡمُتَوَکِّلُونَ
و [همچنین] گفت: «ای پسرانم، [برای آنکه جلبتوجه نکنید، همگی] از یک دروازه وارد [شهر] نشوید؛ بلکه از دروازههای مختلف وارد شوید و [البته من با این سفارش] نمیتوانم چیزی از [قضا و قدَرِ] الله را از شما دور کنم. حُکم، جز برای الله نیست؛ بر او توکل کردهام و توکلکنندگان باید بر او توکل کنند.
وَلَمَّا دَخَلُواْ مِنۡ حَیۡثُ أَمَرَهُمۡ أَبُوهُم مَّا کَانَ یُغۡنِی عَنۡهُم مِّنَ ٱللَّهِ مِن شَیۡءٍ إِلَّا حَاجَةٗ فِی نَفۡسِ یَعۡقُوبَ قَضَىٰهَاۚ وَإِنَّهُۥ لَذُو عِلۡمٖ لِّمَا عَلَّمۡنَٰهُ وَلَٰکِنَّ أَکۡثَرَ ٱلنَّاسِ لَا یَعۡلَمُونَ
و وقتی همان گونه که پدرشان به آنان دستور داده بود وارد شدند، [این شیوۀ ورود،] آنان را از [قضای] الله بازنداشت؛ ولی [هر چه بود،] خواسته قلبی یعقوب را برآورده کرد. او از [برکتِ] آنچه به او آموخته بودیم، داراى دانشى [فراوان] بود؛ ولى بیشتر مردم نمىدانند.
وَلَمَّا دَخَلُواْ عَلَىٰ یُوسُفَ ءَاوَىٰٓ إِلَیۡهِ أَخَاهُۖ قَالَ إِنِّیٓ أَنَا۠ أَخُوکَ فَلَا تَبۡتَئِسۡ بِمَا کَانُواْ یَعۡمَلُونَ
و چون [برادران] بر یوسف وارد شدند، برادرش [بنیامین] را نزد خود جای داد [و به آهستگی به او] گفت: «من برادرت هستم؛ و از کارهایی که [برادرانمان] میکردند اندوهگین نباش».
فَلَمَّا جَهَّزَهُم بِجَهَازِهِمۡ جَعَلَ ٱلسِّقَایَةَ فِی رَحۡلِ أَخِیهِ ثُمَّ أَذَّنَ مُؤَذِّنٌ أَیَّتُهَا ٱلۡعِیرُ إِنَّکُمۡ لَسَٰرِقُونَ
هنگامی که بارهایشان را آماده کرد، جام [پادشاه] را در بارِ برادرش [بنیامین] گذاشت؛ آنگاه ندادهندهای بانگ برآورد [که]: «ای کاروانیان، قطعاً شما دزد هستید».
قَالُواْ وَأَقۡبَلُواْ عَلَیۡهِم مَّاذَا تَفۡقِدُونَ
[برادرانِ یوسف] رو به آنان کردند و گفتند: «چه گم کردهاید؟»
قَالُواْ نَفۡقِدُ صُوَاعَ ٱلۡمَلِکِ وَلِمَن جَآءَ بِهِۦ حِمۡلُ بَعِیرٖ وَأَنَا۠ بِهِۦ زَعِیمٞ
[کارگزاران] گفتند: «پیمانۀ پادشاه را گم کردهایم و [آن که بانگ برآورده بود گفت:] هر کس آن را بیاورد، یک بار شتر [جایزه] دارد و من ضامن این [پاداش] هستم».
قَالُواْ تَٱللَّهِ لَقَدۡ عَلِمۡتُم مَّا جِئۡنَا لِنُفۡسِدَ فِی ٱلۡأَرۡضِ وَمَا کُنَّا سَٰرِقِینَ
[برادران یوسف] گفتند: «به الله سوگند، شما میدانید که ما نیامدهایم تا در این سرزمین فساد کنیم و ما [هرگز] دزد نبودهایم».
قَالُواْ فَمَا جَزَـٰٓؤُهُۥٓ إِن کُنتُمۡ کَٰذِبِینَ
[آنان] گفتند: «اگر دروغگو باشید، کیفرش چیست؟»
قَالُواْ جَزَـٰٓؤُهُۥ مَن وُجِدَ فِی رَحۡلِهِۦ فَهُوَ جَزَـٰٓؤُهُۥۚ کَذَٰلِکَ نَجۡزِی ٱلظَّـٰلِمِینَ
گفتند: «کیفر کسی که [آن پیمانه] در بارش پیدا شود، [این است که] خودش کیفر آن باشد [و به بردگیِ شما درآید]. ما ستمکاران را این گونه مجازات میکنیم».
فَبَدَأَ بِأَوۡعِیَتِهِمۡ قَبۡلَ وِعَآءِ أَخِیهِ ثُمَّ ٱسۡتَخۡرَجَهَا مِن وِعَآءِ أَخِیهِۚ کَذَٰلِکَ کِدۡنَا لِیُوسُفَۖ مَا کَانَ لِیَأۡخُذَ أَخَاهُ فِی دِینِ ٱلۡمَلِکِ إِلَّآ أَن یَشَآءَ ٱللَّهُۚ نَرۡفَعُ دَرَجَٰتٖ مَّن نَّشَآءُۗ وَفَوۡقَ کُلِّ ذِی عِلۡمٍ عَلِیمٞ
آنگاه [یوسف] پیش از بار برادرش، شروع به [جستوجوی] بارهای آنان کرد؛ سپس آن [پیمانه] را از بار برادرش بیرون کشید. این گونه برای یوسف چارهاندیشی کردیم؛ [تا بتواند بنیامین را نزد خود نگه دارد؛ زیرا او] طبق آیین پادشاه [مصر] نمىتوانست برادرش را بازداشت کند، مگر اینکه الله بخواهد. ما هر که را بخواهیم [به] درجاتی بالا مىبریم؛ و [بدانید که] فراتر از هر صاحبدانشى، دانشورى است.
۞قَالُوٓاْ إِن یَسۡرِقۡ فَقَدۡ سَرَقَ أَخٞ لَّهُۥ مِن قَبۡلُۚ فَأَسَرَّهَا یُوسُفُ فِی نَفۡسِهِۦ وَلَمۡ یُبۡدِهَا لَهُمۡۚ قَالَ أَنتُمۡ شَرّٞ مَّکَانٗاۖ وَٱللَّهُ أَعۡلَمُ بِمَا تَصِفُونَ
[برادران] گفتند: «اگر او دزدی کرده است [شگفت نیست؛ چرا که] برادرش [نیز] پیش از این دزدی کرده بود. یوسف آن را در دل خویش پنهان داشت و [ناراحتی را] بر آنان آشکار نکرد [و با خود] گفت: «شما از نظر جایگاه، [از آنچه وانمود مىکنید] بدترید و الله به آنچه بیان میکنید، داناتر است».
قَالُواْ یَـٰٓأَیُّهَا ٱلۡعَزِیزُ إِنَّ لَهُۥٓ أَبٗا شَیۡخٗا کَبِیرٗا فَخُذۡ أَحَدَنَا مَکَانَهُۥٓۖ إِنَّا نَرَىٰکَ مِنَ ٱلۡمُحۡسِنِینَ
گفتند: «ای عزیز، او پدر پیری دارد [که طاقت دوری فرزندش را ندارد]؛ پس یکی از ما را به جای او بگیر. به راستی که ما تو را از نیکوکاران میبینیم».
قَالَ مَعَاذَ ٱللَّهِ أَن نَّأۡخُذَ إِلَّا مَن وَجَدۡنَا مَتَٰعَنَا عِندَهُۥٓ إِنَّآ إِذٗا لَّظَٰلِمُونَ
[یوسف] گفت: «پناه بر الله از اینکه جز آن کسی را که کالایمان را نزدش یافتهایم بازداشت کنیم! در این صورت [اگر کس دیگری را به جای او بازداشت کنیم،] قطعاً ستمکار خواهیم بود».
فَلَمَّا ٱسۡتَیۡـَٔسُواْ مِنۡهُ خَلَصُواْ نَجِیّٗاۖ قَالَ کَبِیرُهُمۡ أَلَمۡ تَعۡلَمُوٓاْ أَنَّ أَبَاکُمۡ قَدۡ أَخَذَ عَلَیۡکُم مَّوۡثِقٗا مِّنَ ٱللَّهِ وَمِن قَبۡلُ مَا فَرَّطتُمۡ فِی یُوسُفَۖ فَلَنۡ أَبۡرَحَ ٱلۡأَرۡضَ حَتَّىٰ یَأۡذَنَ لِیٓ أَبِیٓ أَوۡ یَحۡکُمَ ٱللَّهُ لِیۖ وَهُوَ خَیۡرُ ٱلۡحَٰکِمِینَ
هنگامی که [برادران] از او ناامید شدند، نجواکنان [برای مشورت] به گوشهای رفتند. [برادر] بزرگشان گفت: «مگر نمىدانید که پدرتان با نام الله پیمانى استوار از شما گرفته است و پیشتر [نیز] در مورد یوسف چه کوتاهیای کردید؟ من هرگز از این سرزمین نمىروم تا پدرم به من اجازه [بازگشت] دهد یا [آنکه] الله دربارهام داورى کند [که] بیتردید، او بهترین داور است.
ٱرۡجِعُوٓاْ إِلَىٰٓ أَبِیکُمۡ فَقُولُواْ یَـٰٓأَبَانَآ إِنَّ ٱبۡنَکَ سَرَقَ وَمَا شَهِدۡنَآ إِلَّا بِمَا عَلِمۡنَا وَمَا کُنَّا لِلۡغَیۡبِ حَٰفِظِینَ
[شما] نزد پدرتان بازگردید و بگویید: ای پدر، پسرت دزدی کرد و ما جز به آنچه میدانستیم گواهی ندادیم و از غیب آگاه نبودیم [که بدانیم دزدی میکند].
وَسۡـَٔلِ ٱلۡقَرۡیَةَ ٱلَّتِی کُنَّا فِیهَا وَٱلۡعِیرَ ٱلَّتِیٓ أَقۡبَلۡنَا فِیهَاۖ وَإِنَّا لَصَٰدِقُونَ
و از [مردم] شهری که در آن بودیم و از کاروانی که با آن آمدیم بپرس؛ و ما قطعاً راستگوییم».
قَالَ بَلۡ سَوَّلَتۡ لَکُمۡ أَنفُسُکُمۡ أَمۡرٗاۖ فَصَبۡرٞ جَمِیلٌۖ عَسَى ٱللَّهُ أَن یَأۡتِیَنِی بِهِمۡ جَمِیعًاۚ إِنَّهُۥ هُوَ ٱلۡعَلِیمُ ٱلۡحَکِیمُ
[یعقوب] گفت: «[چنین نیست؛] بلکه [هوای] نفس شما کاری [ناشایست] را برایتان آراسته است؛ پس [چارۀ کار،] صبرى نیکوست. امید است که الله همۀ آنان را به من برساند. بیتردید، او دانای حکیم است».
وَتَوَلَّىٰ عَنۡهُمۡ وَقَالَ یَـٰٓأَسَفَىٰ عَلَىٰ یُوسُفَ وَٱبۡیَضَّتۡ عَیۡنَاهُ مِنَ ٱلۡحُزۡنِ فَهُوَ کَظِیمٞ
و از آنان روی برگرداند و گفت: «دریغ از یوسف!» و چشمانش از شدت اندوه [و گریستن برای فرزندش] سفید شد و همچنان اندوه خود را فرومىخورد.
قَالُواْ تَٱللَّهِ تَفۡتَؤُاْ تَذۡکُرُ یُوسُفَ حَتَّىٰ تَکُونَ حَرَضًا أَوۡ تَکُونَ مِنَ ٱلۡهَٰلِکِینَ
[پسرانش] گفتند: «به الله سوگند، تو [آنقدر] پیوسته از یوسف یاد میکنی تا [عاقبت،] به سختی بیمار شوی یا بمیری».
قَالَ إِنَّمَآ أَشۡکُواْ بَثِّی وَحُزۡنِیٓ إِلَى ٱللَّهِ وَأَعۡلَمُ مِنَ ٱللَّهِ مَا لَا تَعۡلَمُونَ
[یعقوب] گفت: «من از درد و اندوه خویش به [درگاه] الله مینالم و از [لطف و بزرگیِ] الله چیزهایی میدانم که شما نمیدانید؛
یَٰبَنِیَّ ٱذۡهَبُواْ فَتَحَسَّسُواْ مِن یُوسُفَ وَأَخِیهِ وَلَا تَاْیۡـَٔسُواْ مِن رَّوۡحِ ٱللَّهِۖ إِنَّهُۥ لَا یَاْیۡـَٔسُ مِن رَّوۡحِ ٱللَّهِ إِلَّا ٱلۡقَوۡمُ ٱلۡکَٰفِرُونَ
ای پسرانم، بروید و دربارۀ یوسف و برادرش جستجو کنید [و خبر بگیرید] و از رحمتِ الله مأیوس نشوید؛ [چرا که] جز گروه کافران، کسی از رحمت الله مأیوس نمیگردد».
فَلَمَّا دَخَلُواْ عَلَیۡهِ قَالُواْ یَـٰٓأَیُّهَا ٱلۡعَزِیزُ مَسَّنَا وَأَهۡلَنَا ٱلضُّرُّ وَجِئۡنَا بِبِضَٰعَةٖ مُّزۡجَىٰةٖ فَأَوۡفِ لَنَا ٱلۡکَیۡلَ وَتَصَدَّقۡ عَلَیۡنَآۖ إِنَّ ٱللَّهَ یَجۡزِی ٱلۡمُتَصَدِّقِینَ
وقتی [پسران یعقوب به مصر رفتند و] بر او [= یوسف] وارد شدند، گفتند: «ای عزیز، به ما و خاندانمان [در اثر فقر و خشکسالی] سختی فراوانی رسیده است و [اینک] کالای ناچیز [و مال اندکی برای خرید آذوقه] با خود آوردهایم؛ پس پیمانه را برایمان کامل کن و بر ما صدقه [و بخشش] کن. بیتردید، الله بخشندگان را پاداش میدهد».
قَالَ هَلۡ عَلِمۡتُم مَّا فَعَلۡتُم بِیُوسُفَ وَأَخِیهِ إِذۡ أَنتُمۡ جَٰهِلُونَ
[یوسف] گفت: «آیا دانستید که وقتی [از عاقبتِ کارتان] بیخبر بودید، در حق یوسف و برادرش چه کردید؟»
قَالُوٓاْ أَءِنَّکَ لَأَنتَ یُوسُفُۖ قَالَ أَنَا۠ یُوسُفُ وَهَٰذَآ أَخِیۖ قَدۡ مَنَّ ٱللَّهُ عَلَیۡنَآۖ إِنَّهُۥ مَن یَتَّقِ وَیَصۡبِرۡ فَإِنَّ ٱللَّهَ لَا یُضِیعُ أَجۡرَ ٱلۡمُحۡسِنِینَ
[آنان] گفتند: «آیا به راستی تو [همان] یوسفی؟» او گفت: «[آری،] من یوسفم و این برادر من است. یقیناً الله بر ما منّت نهاد. به راستی، هر کس پرهیزگاری و شکیبایی کند، [بداند که] بیتردید، الله پاداش نیکوکاران را تباه نمیکند».
قَالُواْ تَٱللَّهِ لَقَدۡ ءَاثَرَکَ ٱللَّهُ عَلَیۡنَا وَإِن کُنَّا لَخَٰطِـِٔینَ
[برادرانش] گفتند: «به الله سوگند [که] یقیناً الله تو را بر ما برتری داده است و ما قطعاً خطاکار بودیم».
قَالَ لَا تَثۡرِیبَ عَلَیۡکُمُ ٱلۡیَوۡمَۖ یَغۡفِرُ ٱللَّهُ لَکُمۡۖ وَهُوَ أَرۡحَمُ ٱلرَّـٰحِمِینَ
[یوسف] گفت: «امروز هیچ سرزنشی بر شما نیست. الله شما را میآمرزد و او مهربانترینِ مهربانان است.
ٱذۡهَبُواْ بِقَمِیصِی هَٰذَا فَأَلۡقُوهُ عَلَىٰ وَجۡهِ أَبِی یَأۡتِ بَصِیرٗا وَأۡتُونِی بِأَهۡلِکُمۡ أَجۡمَعِینَ
[اکنون] این پیراهن مرا ببرید و بر صورت پدرم بیندازید تا بینا گردد و [سپس] همۀ خانواده خود را نزد من بیاورید».
وَلَمَّا فَصَلَتِ ٱلۡعِیرُ قَالَ أَبُوهُمۡ إِنِّی لَأَجِدُ رِیحَ یُوسُفَۖ لَوۡلَآ أَن تُفَنِّدُونِ
و چون کاروان [از مصر به سوی کنعان] به راه افتاد، پدرشان [به اطرافیانش] گفت: «اگر مرا کمخرد نشمارید، [میگویم که] یقیناً بوی یوسف را احساس میکنم».
قَالُواْ تَٱللَّهِ إِنَّکَ لَفِی ضَلَٰلِکَ ٱلۡقَدِیمِ
[آنان] گفتند: «به الله سوگند که حتماً [باز هم] در اشتباه دیرینهات هستی».
فَلَمَّآ أَن جَآءَ ٱلۡبَشِیرُ أَلۡقَىٰهُ عَلَىٰ وَجۡهِهِۦ فَٱرۡتَدَّ بَصِیرٗاۖ قَالَ أَلَمۡ أَقُل لَّکُمۡ إِنِّیٓ أَعۡلَمُ مِنَ ٱللَّهِ مَا لَا تَعۡلَمُونَ
هنگامی که مژدهرسان آمد و آن [پیراهن] را بر چهرۀ او افکند، ناگهان بینا شد [و] گفت: «آیا به شما نگفتم که من از [لطف و بزرگی] الله چیزهایی میدانم که شما نمیدانید؟»
قَالُواْ یَـٰٓأَبَانَا ٱسۡتَغۡفِرۡ لَنَا ذُنُوبَنَآ إِنَّا کُنَّا خَٰطِـِٔینَ
گفتند: «ای پدر، برای ما [به خاطرِ] گناهانمان آمرزش بخواه [چرا که] یقیناً ما گناهکار بودیم».
قَالَ سَوۡفَ أَسۡتَغۡفِرُ لَکُمۡ رَبِّیٓۖ إِنَّهُۥ هُوَ ٱلۡغَفُورُ ٱلرَّحِیمُ
[یعقوب] گفت: «به زودی از پروردگارم برایتان آمرزش میطلبم. بیتردید، او آمرزندۀ مهربان است».
فَلَمَّا دَخَلُواْ عَلَىٰ یُوسُفَ ءَاوَىٰٓ إِلَیۡهِ أَبَوَیۡهِ وَقَالَ ٱدۡخُلُواْ مِصۡرَ إِن شَآءَ ٱللَّهُ ءَامِنِینَ
[همگی به مصر رفتند و] چون بر یوسف وارد شدند، او پدر و مادرش را [در آغوش گرفت و] نزد خود جای داد و گفت: «[همگی] به مصر درآیید که ان شاء الله [از هر گونه آزاری] ایمن خواهید بود».
وَرَفَعَ أَبَوَیۡهِ عَلَى ٱلۡعَرۡشِ وَخَرُّواْ لَهُۥ سُجَّدٗاۖ وَقَالَ یَـٰٓأَبَتِ هَٰذَا تَأۡوِیلُ رُءۡیَٰیَ مِن قَبۡلُ قَدۡ جَعَلَهَا رَبِّی حَقّٗاۖ وَقَدۡ أَحۡسَنَ بِیٓ إِذۡ أَخۡرَجَنِی مِنَ ٱلسِّجۡنِ وَجَآءَ بِکُم مِّنَ ٱلۡبَدۡوِ مِنۢ بَعۡدِ أَن نَّزَغَ ٱلشَّیۡطَٰنُ بَیۡنِی وَبَیۡنَ إِخۡوَتِیٓۚ إِنَّ رَبِّی لَطِیفٞ لِّمَا یَشَآءُۚ إِنَّهُۥ هُوَ ٱلۡعَلِیمُ ٱلۡحَکِیمُ
و پدر و مادرش را بر تخت نشاند و [همگی] در برابرش به سجده افتادند و [یوسف] گفت: «پدر جان، این تعبیر [همان] خوابم است که پیشتر دیده بودم. پروردگارم آن را راست گردانْد [و تحقق بخشید]. یقیناً او به من نیکی کرد که مرا از زندان بیرون آورد و ـ پس از آنکه شیطان میان من و برادرانم فتنه برپا کرد ـ شما را از بیابان [کنعان به مصر] آورد. بیتردید، پروردگارم در آنچه میخواهد، باریکبین است. به راستی که او دانای حکیم است.
۞رَبِّ قَدۡ ءَاتَیۡتَنِی مِنَ ٱلۡمُلۡکِ وَعَلَّمۡتَنِی مِن تَأۡوِیلِ ٱلۡأَحَادِیثِۚ فَاطِرَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ أَنتَ وَلِیِّۦ فِی ٱلدُّنۡیَا وَٱلۡأٓخِرَةِۖ تَوَفَّنِی مُسۡلِمٗا وَأَلۡحِقۡنِی بِٱلصَّـٰلِحِینَ
پروردگارا، مرا از فرمانروایی [بهرهای] عطا کردی و از علم تعبیر خوابها به من آموختی. ای پدیدآورندۀ آسمانها و زمین، تویی که در دنیا و آخرت [دوست و] کارسازِ منی. مرا مسلمان [= فرمانبردار] بمیران و به شایستگان ملحق فرما».
ذَٰلِکَ مِنۡ أَنۢبَآءِ ٱلۡغَیۡبِ نُوحِیهِ إِلَیۡکَۖ وَمَا کُنتَ لَدَیۡهِمۡ إِذۡ أَجۡمَعُوٓاْ أَمۡرَهُمۡ وَهُمۡ یَمۡکُرُونَ
[ای پیامبر،] این [داستان،] از خبرهای غیب است که به تو وحی میکنیم؛ و هنگامی که [برادران یوسف علیه وی] بداندیشی میکردند و نیرنگ میزدند، تو نزدشان نبودی.
وَمَآ أَکۡثَرُ ٱلنَّاسِ وَلَوۡ حَرَصۡتَ بِمُؤۡمِنِینَ
و بیشتر مردم مؤمن نخواهند شد؛ حتی اگر [برای ایمان آوردنشان] حرص بورزی.
وَمَا تَسۡـَٔلُهُمۡ عَلَیۡهِ مِنۡ أَجۡرٍۚ إِنۡ هُوَ إِلَّا ذِکۡرٞ لِّلۡعَٰلَمِینَ
تو از آنان برای این [رسالت] پاداشی نمیخواهی. این [قرآن، چیزی] نیست، مگر پندی برای جهانیان.
وَکَأَیِّن مِّنۡ ءَایَةٖ فِی ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ یَمُرُّونَ عَلَیۡهَا وَهُمۡ عَنۡهَا مُعۡرِضُونَ
و چه بسیار نشانهها در آسمانها و زمین وجود دارد که بر آنها مىگذرند و[لی] از آنها روى برمىگردانند [و توجه نمىکنند].
وَمَا یُؤۡمِنُ أَکۡثَرُهُم بِٱللَّهِ إِلَّا وَهُم مُّشۡرِکُونَ
و بیشتر آنان [در ظاهر] به الله ایمان نمیآورند، مگر آنکه [در عمل، به نوعی] مشرکند.
أَفَأَمِنُوٓاْ أَن تَأۡتِیَهُمۡ غَٰشِیَةٞ مِّنۡ عَذَابِ ٱللَّهِ أَوۡ تَأۡتِیَهُمُ ٱلسَّاعَةُ بَغۡتَةٗ وَهُمۡ لَا یَشۡعُرُونَ
آیا [مشرکان] ایمن هستند از اینکه عذابی فراگیر از جانب الله بر آنان فرود آید یا در حالی که غافلند، ناگهان قیامت آنان را فرا گیرد؟
قُلۡ هَٰذِهِۦ سَبِیلِیٓ أَدۡعُوٓاْ إِلَى ٱللَّهِۚ عَلَىٰ بَصِیرَةٍ أَنَا۠ وَمَنِ ٱتَّبَعَنِیۖ وَسُبۡحَٰنَ ٱللَّهِ وَمَآ أَنَا۠ مِنَ ٱلۡمُشۡرِکِینَ
[ای پیامبر، به مردم] بگو: «این راه من است. من با دلیلی آشکار به سوی الله دعوت میکنم و کسانی که از من پیروی کردند [نیز چنین میکنند]؛ و الله پاک و منزّه است و من از مشرکان نیستم».
وَمَآ أَرۡسَلۡنَا مِن قَبۡلِکَ إِلَّا رِجَالٗا نُّوحِیٓ إِلَیۡهِم مِّنۡ أَهۡلِ ٱلۡقُرَىٰٓۗ أَفَلَمۡ یَسِیرُواْ فِی ٱلۡأَرۡضِ فَیَنظُرُواْ کَیۡفَ کَانَ عَٰقِبَةُ ٱلَّذِینَ مِن قَبۡلِهِمۡۗ وَلَدَارُ ٱلۡأٓخِرَةِ خَیۡرٞ لِّلَّذِینَ ٱتَّقَوۡاْۚ أَفَلَا تَعۡقِلُونَ
و ما پیش از تو جز مردانی از اهل [همین] شهرها [را به پیامبری] نفرستادهایم که به آنان وحی میکردیم. آیا در زمین نگشتهاند تا ببینند سرانجامِ کسانی که پیش از آنان بودند چگونه بوده است؟ و یقیناً سرای آخرت برای پرهیزگاران بهتر است. آیا نمیاندیشید؟
حَتَّىٰٓ إِذَا ٱسۡتَیۡـَٔسَ ٱلرُّسُلُ وَظَنُّوٓاْ أَنَّهُمۡ قَدۡ کُذِبُواْ جَآءَهُمۡ نَصۡرُنَا فَنُجِّیَ مَن نَّشَآءُۖ وَلَا یُرَدُّ بَأۡسُنَا عَنِ ٱلۡقَوۡمِ ٱلۡمُجۡرِمِینَ
[ما همچنان به کافران مهلت میدادیم] تا آنگاه که پیامبران [از ایمانآوردن اقوامشان] مأیوس شدند و [مردم] پنداشتند [در آنچه رسولان از جانب الله آوردهاند،] به آنان دروغ گفته شده است. [در این هنگام] یاریِ ما به سراغشان آمد. پس هر کس را که خواستیم، نجات یافت؛ و[لى] عذاب سختِ ما از گروه مجرمان بازگردانده نمیشود.
لَقَدۡ کَانَ فِی قَصَصِهِمۡ عِبۡرَةٞ لِّأُوْلِی ٱلۡأَلۡبَٰبِۗ مَا کَانَ حَدِیثٗا یُفۡتَرَىٰ وَلَٰکِن تَصۡدِیقَ ٱلَّذِی بَیۡنَ یَدَیۡهِ وَتَفۡصِیلَ کُلِّ شَیۡءٖ وَهُدٗى وَرَحۡمَةٗ لِّقَوۡمٖ یُؤۡمِنُونَ
یقیناً در داستان آنان برای خردمندان عبرتی است. این [قرآن] سخنى نیست که به دروغ ساخته شده باشد؛ بلکه تصدیقکنندۀ آنچه [از کتابهایی] است که پیش از آن [آمده] است و روشنگرِ همه چیز است و رهنمود و رحمتی است برای گروهی که ایمان میآورند.
Yūsuf
سورة یوسف - سورة 12 - عدد آیاتها 111
بسم الله الرحمن الرحیم
به نام الله بخشندة مهربان
الر تِلْکَ آیَاتُ الْکِتَابِ الْمُبِینِ الر (الف. لام. را) این آیات کتاب روشنگر است. ﴿1﴾
إِنَّا أَنزَلْنَاهُ قُرْآنًا عَرَبِیًّا لَّعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ همانا ما آن را قرآن عربی نازل کردیم؛ شاید شما دریابید. ﴿2﴾
نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْکَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ بِمَا أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ هَذَا الْقُرْآنَ وَإِن کُنتَ مِن قَبْلِهِ لَمِنَ الْغَافِلِینَ (ای پیامبر!) ما بهترین داستانها را با وحی کردن این قرآن بر تو بازگو میکنیم، و مسلماً تو پیش از آن از بیخبران بودی (و آگاهی نداشتی). ﴿3﴾
إِذْ قَالَ یُوسُفُ لِأَبِیهِ یَا أَبَتِ إِنِّی رَأَیْتُ أَحَدَ عَشَرَ کَوْکَبًا وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ رَأَیْتُهُمْ لِی سَاجِدِینَ (به یاد آور) هنگامی را که یوسف به پدرش یعقوب گفت: «پدرم! همانا من (در خواب) یازده ستاره و خورشید و ماه را دیدم، آنها را برای خود سجدهکنان دیدم».﴿4﴾
قَالَ یَا بُنَیَّ لاَ تَقْصُصْ رُؤْیَاکَ عَلَى إِخْوَتِکَ فَیَکِیدُواْ لَکَ کَیْدًا إِنَّ الشَّیْطَانَ لِلإِنسَانِ عَدُوٌّ مُّبِینٌ (یعقوب) گفت: «ای پسرکم! خواب خود را برای برادرانت بازگو نکن، که برای تو نقشهی بدی میاندیشند، بیگمان شیطان برای انسان دشمن آشکار است. ﴿5﴾
وَکَذَلِکَ یَجْتَبِیکَ رَبُّکَ وَیُعَلِّمُکَ مِن تَأْوِیلِ الأَحَادِیثِ وَیُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکَ وَعَلَى آلِ یَعْقُوبَ کَمَا أَتَمَّهَا عَلَى أَبَوَیْکَ مِن قَبْلُ إِبْرَاهِیمَ وَإِسْحَاقَ إِنَّ رَبَّکَ عَلِیمٌ حَکِیمٌ و این گونه پروردگارت تو را بر میگزیند، و از تأویل احادیث (= تعبیر خوابها) میآموزد، و نعمتش را بر تو و بر آل یعقوب تمام میکند، همان گونه که پیش از این بر اجدادت ابراهیم و اسحاق تمام کرد، یقیناً پروردگارت دانای حکیم است». ﴿6﴾
لَّقَدْ کَانَ فِی یُوسُفَ وَإِخْوَتِهِ آیَاتٌ لِّلسَّائِلِینَ بیشک در (داستان) یوسف و برادرانش برای سوال کنندهگان نشانهها و (عبرتها) است. ﴿7﴾
إِذْ قَالُواْ لَیُوسُفُ وَأَخُوهُ أَحَبُّ إِلَى أَبِینَا مِنَّا وَنَحْنُ عُصْبَةٌ إِنَّ أَبَانَا لَفِی ضَلالٍ مُّبِینٍ هنگامیکه با خود گفتند: «یوسف و برادرش (بنیامین) نزد پدرمان از ما محبوبتر اند، در حالیکه ما گروهی (نیرومند) هستیم، بیتردید پدرمان در اشتباهی آشکار است. ﴿8﴾
اقْتُلُواْ یُوسُفَ أَوِ اطْرَحُوهُ أَرْضًا یَخْلُ لَکُمْ وَجْهُ أَبِیکُمْ وَتَکُونُواْ مِن بَعْدِهِ قَوْمًا صَالِحِینَ یوسف را بکشید، یا او را به سرزمینی (دور دست) بیفکنید، تا توجه پدرتان فقط به (سوی) شما باشد، و بعد از آن (توبه کنید و) افرادی صالح باشید». ﴿9﴾
قَالَ قَائِلٌ مِّنْهُمْ لاَ تَقْتُلُواْ یُوسُفَ وَأَلْقُوهُ فِی غَیَابَةِ الْجُبِّ یَلْتَقِطْهُ بَعْضُ السَّیَّارَةِ إِن کُنتُمْ فَاعِلِینَ یکی از آنها گفت: «یوسف را نکشید، و اگر میخواهید (کاری) انجام دهید، او را به قعر چاه بیندازید، تا بعضی از کاروآنها ی (رهگذر) او را بر گیرد (و به جای دوری ببرد)». ﴿10﴾
قَالُواْ یَا أَبَانَا مَا لَکَ لاَ تَأْمَنَّا عَلَى یُوسُفَ وَإِنَّا لَهُ لَنَاصِحُونَ (و آنگاه نزد پدر آمدند) و گفتند: «پدرجان! تو را چه شده است که ما را بر (برادرمان) یوسف امین نمیشماری، در حالیکه ما خیر خواه او هستیم؟! ﴿11﴾
أَرْسِلْهُ مَعَنَا غَدًا یَرْتَعْ وَیَلْعَبْ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ فردا او را با ما (به صحرا) بفرست، تا (از میوهها) بهره برد و بازی کند، همانا ما نگهبان او هستیم». ﴿12﴾
قَالَ إِنِّی لَیَحْزُنُنِی أَن تَذْهَبُواْ بِهِ وَأَخَافُ أَن یَأْکُلَهُ الذِّئْبُ وَأَنتُمْ عَنْهُ غَافِلُونَ (یعقوب) گفت: «آنکه او را ببرید مرا اندوهگین میکند، و از این میترسم که گرگ او را بخورد، در حالیکه شما از او غافل باشید!». ﴿13﴾
قَالُواْ لَئِنْ أَکَلَهُ الذِّئْبُ وَنَحْنُ عُصْبَةٌ إِنَّا إِذًا لَّخَاسِرُونَ گفتند: «با اینکه ما گروهی (نیرومند) هستیم، اگر گرگ او را بخورد، براستی آنگاه ما زیانکار خواهیم بود». ﴿14﴾
فَلَمَّا ذَهَبُواْ بِهِ وَأَجْمَعُواْ أَن یَجْعَلُوهُ فِی غَیَابَةِ الْجُبِّ وَأَوْحَیْنَا إِلَیْهِ لَتُنَبِّئَنَّهُم بِأَمْرِهِمْ هَذَا وَهُمْ لاَ یَشْعُرُونَ پس چون او را با خود بردند، و تصمیم گرفتند که او را در قعر چاه قرار دهند، و (تصمیم خود را عملی نمودند) به او وحی کردیم که قطعاً آنها را از این کارشان آگاه خواهی کرد، در حالیکه آنها نمیدانند. ﴿15﴾
وَجَاؤُواْ أَبَاهُمْ عِشَاء یَبْکُونَ و (برادران) شبانگاه گریان به نزد پدرشان آمدند. ﴿16﴾
قَالُواْ یَا أَبَانَا إِنَّا ذَهَبْنَا نَسْتَبِقُ وَتَرَکْنَا یُوسُفَ عِندَ مَتَاعِنَا فَأَکَلَهُ الذِّئْبُ وَمَا أَنتَ بِمُؤْمِنٍ لَّنَا وَلَوْ کُنَّا صَادِقِینَ گفتند: «ای پدرما! همانا ما رفتیم که مسابقه دهیم، و یوسف را نزد اثاث خود گذاشتیم، پس گرگ او را خورد، و تو (هرگز سخن) ما را باور نخواهی کرد، هر چند راستگو باشیم». ﴿17﴾
وَجَاؤُوا عَلَى قَمِیصِهِ بِدَمٍ کَذِبٍ قَالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَکُمْ أَنفُسُکُمْ أَمْرًا فَصَبْرٌ جَمِیلٌ وَاللَّهُ الْمُسْتَعَانُ عَلَى مَا تَصِفُونَ و پیراهن او را با خونی دروغین (برای یعقوب) آوردند، (او) گفت: «(چنین نیست) بلکه (هوای) نفس شما کاری (ناشایست) را برای شما آراسته است، پس (کار من) صبر جمیل است، و بر آنچه میگویید، الله مددکار (من) است». ﴿18﴾
وَجَاءَتْ سَیَّارَةٌ فَأَرْسَلُواْ وَارِدَهُمْ فَأَدْلَى دَلْوَهُ قَالَ یَا بُشْرَى هَذَا غُلامٌ وَأَسَرُّوهُ بِضَاعَةً وَاللَّهُ عَلِیمٌ بِمَا یَعْمَلُونَ و کاروانی فرا رسید، و پس آنها آبآورشان را فرستادند، و (او) دلو خود را در (چاه) انداخت (پس چون بیرون آورد، یوسف را در آن دید، صدا زد و) گفت: «مژده باد! این کودکی است» و او را بعنوان یک کالا (از دیگران) پنهان داشتند، و الله به آنچه میکردند، آگاه است. ﴿19﴾
وَشَرَوْهُ بِثَمَنٍ بَخْسٍ دَرَاهِمَ مَعْدُودَةٍ وَکَانُواْ فِیهِ مِنَ الزَّاهِدِینَ و (سر انجام) او را به بهای اندک – چند درهم – فروختند، و در (بارهی) او بیرغبت بودند. ﴿20﴾
وَقَالَ الَّذِی اشْتَرَاهُ مِن مِّصْرَ لاِمْرَأَتِهِ أَکْرِمِی مَثْوَاهُ عَسَى أَن یَنفَعَنَا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَدًا وَکَذَلِکَ مَکَّنَّا لِیُوسُفَ فِی الأَرْضِ وَلِنُعَلِّمَهُ مِن تَأْوِیلِ الأَحَادِیثِ وَاللَّهُ غَالِبٌ عَلَى أَمْرِهِ وَلَکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لاَ یَعْلَمُونَ و کسی از (اهل) مصر که او را خرید؛ به همسرش گفت: «جای او را گرامی دار، امید است برای ما سودمند باشد، یا او را به فرزندی گیریم» و این چنین یوسف را در (آن) سرزمین متمکن ساختیم، و تا از تأویل احادیث (= تعبیر خواب) به او بیاموزیم، و الله بر کارش چیره است، و لیکن بیشتر مردم نمیدانند. ﴿21﴾
وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ آتَیْنَاهُ حُکْمًا وَعِلْمًا وَکَذَلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ و چون (یوسف به مرحلهی بلوغ و) کمال قوت رسید، به او حکم (= نبوت) و علم عطا کردیم.، و این چنین نیکوکاران را پاداش میدهیم. ﴿22﴾
وَرَاوَدَتْهُ الَّتِی هُوَ فِی بَیْتِهَا عَن نَّفْسِهِ وَغَلَّقَتِ الأَبْوَابَ وَقَالَتْ هَیْتَ لَکَ قَالَ مَعَاذَ اللَّهِ إِنَّهُ رَبِّی أَحْسَنَ مَثْوَایَ إِنَّهُ لاَ یُفْلِحُ الظَّالِمُونَ و آن زنی که او (یوسف) در خانهاش بود، از او در خواست کامجویی کرد، و درها را بست و گفت: «بیا، (در اختیار تو هستم)». (یوسف) گفت: «به الله پناه میبرم! بیگمان او (عزیز مصر) سرور من است، جایگاه مرا گرامی داشته است (پس چگونه به او خیانت کنم؟!) مسلماً ستمکاران رستگار نمیشوند». ﴿23﴾
وَلَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَهَمَّ بِهَا لَوْلا أَن رَّأَى بُرْهَانَ رَبِّهِ کَذَلِکَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَالْفَحْشَاء إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُخْلَصِینَ و به راستی آن زن قصد او (= یوسف) کرد، و او نیز اگر برهان پروردگارش ندیده بود؛ قصد وی میکرد، این چنین (کردیم) تا بدی و فحشا از او دور سازیم، بیگمان او از بندگان مخلص ماست. ﴿24﴾
وَاسْتَبَقَا الْبَابَ وَقَدَّتْ قَمِیصَهُ مِن دُبُرٍ وَأَلْفَیَا سَیِّدَهَا لَدَى الْبَابِ قَالَتْ مَا جَزَاء مَنْ أَرَادَ بِأَهْلِکَ سُوءًا إِلاَّ أَن یُسْجَنَ أَوْ عَذَابٌ أَلِیمٌ و هردو به طرف درشتافتند، و (همسر عزیز) پیراهن او را از پشت پاره کرد، و (در این هنگام) شوهرش را نزد در یافتند. (آن) زن گفت: «کیفر کسیکه خواسته باشد به خانوادهی تو بدی (و خیانت) کند چیست؟، جز اینکه زندان شود، یا عذاب دردناکی (ببیند). ﴿25﴾
قَالَ هِیَ رَاوَدَتْنِی عَن نَّفْسِی وَشَهِدَ شَاهِدٌ مِّنْ أَهْلِهَا إِن کَانَ قَمِیصُهُ قُدَّ مِن قُبُلٍ فَصَدَقَتْ وَهُوَ مِنَ الْکَاذِبِینَ (یوسف) گفت: «او با اصرار مرا به سوی خود خوانده است!» و (درآن هنگام) شاهدی از بستگان آن زن شهادت داد، اگر پیراهن او ازجلو پاره شده باشد، پس آن زن راست میگوید، و او از دروغگویان است. ﴿26﴾
وَإِنْ کَانَ قَمِیصُهُ قُدَّ مِن دُبُرٍ فَکَذَبَتْ وَهُوَ مِن الصَّادِقِینَ و اگر پیراهن اش از پشت پاره شده باشد، (آن) زن دروغ میگوید، و او از راستگویان است». ﴿27﴾
فَلَمَّا رَأَى قَمِیصَهُ قُدَّ مِن دُبُرٍ قَالَ إِنَّهُ مِن کَیْدِکُنَّ إِنَّ کَیْدَکُنَّ عَظِیمٌ پس چون (عزیز مصر) دید که پیراهن او از پشت پاره شده است، گفت: «این از مکر شما (زنان) است، بیگمان مکر شما زنان بزرگ است. ﴿28﴾
یُوسُفُ أَعْرِضْ عَنْ هَذَا وَاسْتَغْفِرِی لِذَنبِکِ إِنَّکِ کُنتِ مِنَ الْخَاطِئِینَ ای یوسف! از این (ماجرا) صرف نظر کن، و (تو ای زن) برای گناه خود آمرزش بخواه، همانا تو از خطاکاران بودهای». ﴿29﴾
وَقَالَ نِسْوَةٌ فِی الْمَدِینَةِ امْرَأَةُ الْعَزِیزِ تُرَاوِدُ فَتَاهَا عَن نَّفْسِهِ قَدْ شَغَفَهَا حُبًّا إِنَّا لَنَرَاهَا فِی ضَلالٍ مُّبِینٍ و (این خبر به شهر رسید) زنانی در شهر گفتند: «همسر عزیز، برای کامجویی غلام (جوان) خود را به سوی خود میخواند، به راستی محبت (و عشق این جوان) در قلبش نفوذ کرده است، مسلماً ما او را در گمراهی آشکار میبینیم. ﴿30﴾
فَلَمَّا سَمِعَتْ بِمَکْرِهِنَّ أَرْسَلَتْ إِلَیْهِنَّ وَأَعْتَدَتْ لَهُنَّ مُتَّکَأً وَآتَتْ کُلَّ وَاحِدَةٍ مِّنْهُنَّ سِکِّینًا وَقَالَتِ اخْرُجْ عَلَیْهِنَّ فَلَمَّا رَأَیْنَهُ أَکْبَرْنَهُ وَقَطَّعْنَ أَیْدِیَهُنَّ وَقُلْنَ حَاشَ لِلَّهِ مَا هَذَا بَشَرًا إِنْ هَذَا إِلاَّ مَلَکٌ کَرِیمٌ پس چون (همسر عزیز) سخنان مکرآمیز شان را شنید، (کسی را) به دنبال آنها فرستاد (و آنها را دعوت نمود) و برای آنها مجلس (با شکوه و با پشتیهای زیبا) فراهم کرد، و به (دست) هر کدام چاقویی (برای بریدن میوه) داد، و به یوسف گفت: «بر آنان بیرون شو». پس زنان چون او را دیدند، بزرگش یافتند، و دستهای خود را بریدند، و «گفتند: پناه بر الله! این بشر نیست، این جز فرشتهی بزرگوار نیست». ﴿31﴾
قَالَتْ فَذَلِکُنَّ الَّذِی لُمْتُنَّنِی فِیهِ وَلَقَدْ رَاوَدتُّهُ عَن نَّفْسِهِ فَاسْتَعْصَمَ وَلَئِن لَّمْ یَفْعَلْ مَا آمُرُهُ لَیُسْجَنَنَّ وَلَیَکُونًا مِّنَ الصَّاغِرِینَ (همسر عزیز) گفت: «این هست همان کسیکه مرا در (بارهی) او سرزنش کردید، (آری) به راستی من او را برای کامجویی به خود دعوت کردم، پس او خود داری کرد، و اگر آنچه را که به او دستور میدهم، انجام ندهد؛ قطعاً زندانی میشود و مسلماً خوار و زبون خواهد بود». ﴿32﴾
قَالَ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَیَّ مِمَّا یَدْعُونَنِی إِلَیْهِ وَإِلاَّ تَصْرِفْ عَنِّی کَیْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَیْهِنَّ وَأَکُن مِّنَ الْجَاهِلِینَ (یوسف) گفت: «پروردگارا! زندان نزد من از آنچه (اینها) مرا به سوی آن میخوانند، محبوبتر است، و اگر مکر آنها را از من نگردانی، به سوی آنان متمایل میشوم، و از نادانان خواهم بود». ﴿33﴾
فَاسْتَجَابَ لَهُ رَبُّهُ فَصَرَفَ عَنْهُ کَیْدَهُنَّ إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ پس پروردگارش (دعای) او را اجابت کرد، و مکر آنان را از او باز گردانید، بیگمان او شنوای داناست. ﴿34﴾
ثُمَّ بَدَا لَهُم مِّن بَعْدِ مَا رَأَوُاْ الآیَاتِ لَیَسْجُنُنَّهُ حَتَّى حِینٍ سپس بعد از آنکه نشانههای (پاکی یوسف) را دیدند؛ تصمیم گرفتند تا مدتی او را زندانی کنند. ﴿35﴾
وَدَخَلَ مَعَهُ السِّجْنَ فَتَیَانَ قَالَ أَحَدُهُمَا إِنِّی أَرَانِی أَعْصِرُ خَمْرًا وَقَالَ الآخَرُ إِنِّی أَرَانِی أَحْمِلُ فَوْقَ رَأْسِی خُبْزًا تَأْکُلُ الطَّیْرُ مِنْهُ نَبِّئْنَا بِتَأْوِیلِهِ إِنَّا نَرَاکَ مِنَ الْمُحْسِنِینَ و دو جوان همراه او وارد زندان شدند، یکی از آن دو گفت: «من خواب دیدهام که (انگور برای) شراب میفشارم» و دیگری گفت: «من خواب دیده ام که نان بر سر حمل میکنم، پرندگان از آن میخورند، ما را از تعبیر آن آگاه کن، بیگمان ما تو را از نیکوکاران میبینیم». ﴿36﴾
قَالَ لاَ یَأْتِیکُمَا طَعَامٌ تُرْزَقَانِهِ إِلاَّ نَبَّأْتُکُمَا بِتَأْوِیلِهِ قَبْلَ أَن یَأْتِیَکُمَا ذَلِکُمَا مِمَّا عَلَّمَنِی رَبِّی إِنِّی تَرَکْتُ مِلَّةَ قَوْمٍ لاَّ یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَهُم بِالآخِرَةِ هُمْ کَافِرُونَ (یوسف) گفت: «پیش از آنکه (جیره) طعام شما را بیاورند و تناول کنید، شما را از تعبیر خوابتان آگاه میسازم، این (تعبیر خواب) چیزهای است که پروردگارم به من آموخته است، همانا من کیش قومی را که به الله ایمان نمیآورند، و آنان به (سرای) آخرت (نیز) کافرند، ترک کرده ام. ﴿37﴾
وَاتَّبَعْتُ مِلَّةَ آبَائِی إِبْرَاهِیمَ وَإِسْحَاقَ وَیَعْقُوبَ مَا کَانَ لَنَا أَن نُّشْرِکَ بِاللَّهِ مِن شَیْءٍ ذَلِکَ مِن فَضْلِ اللَّهِ عَلَیْنَا وَعَلَى النَّاسِ وَلَکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لاَ یَشْکُرُونَ و از کیش نیاکانم ابراهیم و اسحاق و یعقوب پیروی کردهام، برای ما سزاوار نیست که چیزی را شریک الله قرار دهیم، این از فضل الله بر ما و بر (همه) مردم است، و لیکن بیشتر مردم شکر نمیگذارند. ﴿38﴾
یَا صَاحِبَیِ السِّجْنِ أَأَرْبَابٌ مُّتَفَرِّقُونَ خَیْرٌ أَمِ اللَّهُ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ ای رفقای زندانی من! آیا معبودان پراکنده (متعدد) بهترند یا الله یکتای قهار؟ ﴿39﴾
مَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِهِ إِلاَّ أَسْمَاء سَمَّیْتُمُوهَا أَنتُمْ وَآبَاؤُکُم مَّا أَنزَلَ اللَّهُ بِهَا مِن سُلْطَانٍ إِنِ الْحُکْمُ إِلاَّ لِلَّهِ أَمَرَ أَلاَّ تَعْبُدُواْ إِلاَّ إِیَّاهُ ذَلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ وَلَکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لاَ یَعْلَمُونَ شما به جای الله (چیزی را) نمیپرستید، مگر نامهایی را که خود و نیاکانتان به آنها دادهاید، الله هیچ دلیلی بر (اثبات) آنها نازل نکرده است([1])، فرمانروایی تنها از آن الله است، فرمان داده است که جز او را نپرستید، این است دین راست و استوار، و لیکن بیشتر مردم نمیدانند. ﴿40﴾
یَا صَاحِبَیِ السِّجْنِ أَمَّا أَحَدُکُمَا فَیَسْقِی رَبَّهُ خَمْرًا وَأَمَّا الآخَرُ فَیُصْلَبُ فَتَأْکُلُ الطَّیْرُ مِن رَّأْسِهِ قُضِیَ الأَمْرُ الَّذِی فِیهِ تَسْتَفْتِیَانِ ای رفقای زندانی من! اما یکی ازشما (آزاد میشود) پس سرور خویش را شراب خواهد نوشانید، و اما دیگری پس به دار آویخته میشود، آنگاه پرندگان از (گوشت) سر او خواهند خورد، امری که در (بارهی) آن از من نظر خواستید، (چنین) مقدر شده است». ﴿41﴾
وَقَالَ لِلَّذِی ظَنَّ أَنَّهُ نَاجٍ مِّنْهُمَا اذْکُرْنِی عِندَ رَبِّکَ فَأَنسَاهُ الشَّیْطَانُ ذِکْرَ رَبِّهِ فَلَبِثَ فِی السِّجْنِ بِضْعَ سِنِینَ و (یوسف) به آن کسی از دو نفر که دانست رهایی مییابد، گفت: «مرا نزد سرورت (= حاکم) یاد کن». ولی شیطان یاد کردن (او را نزد) سرورش از خاطر او برد، پس (یوسف) چند سال در زندان باقی ماند. ﴿42﴾
وَقَالَ الْمَلِکُ إِنِّی أَرَى سَبْعَ بَقَرَاتٍ سِمَانٍ یَأْکُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجَافٌ وَسَبْعَ سُنبُلاتٍ خُضْرٍ وَأُخَرَ یَابِسَاتٍ یَا أَیُّهَا الْمَلأُ أَفْتُونِی فِی رُؤْیَایَ إِن کُنتُمْ لِلرُّؤْیَا تَعْبُرُونَ و پادشاه گفت: «همانا من (در خواب) هفت گاو چاق را دیدم که هفت گاو لاغر آنها را میخورند، و هفت خوشهی سبز، و (هفت خوشهی) دیگر را خشک (می بینم). ای بزرگان! در (بارهی) خوابم نظر دهید؛ اگر خواب را تعبیر میکنید. ﴿43﴾
قَالُواْ أَضْغَاثُ أَحْلامٍ وَمَا نَحْنُ بِتَأْوِیلِ الأَحْلامِ بِعَالِمِینَ «(اینها) خوابهای (آشفته و) پریشان است، و ما از تعبیر خوابهای پریشان آگاه نیستیم». ﴿44﴾
وَقَالَ الَّذِی نَجَا مِنْهُمَا وَادَّکَرَ بَعْدَ أُمَّةٍ أَنَاْ أُنَبِّئُکُم بِتَأْوِیلِهِ فَأَرْسِلُونِ و یکی از آن دو نفر که نجات یافته بود، بعد از مدتی (یوسف) را به یاد آورد، گفت: «من شما را از تأویل (= تعبیر) آن خبر میدهم، پس مرا (به سوی جوان زندانی) بفرستید». ﴿45﴾
یُوسُفُ أَیُّهَا الصِّدِّیقُ أَفْتِنَا فِی سَبْعِ بَقَرَاتٍ سِمَانٍ یَأْکُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجَافٌ وَسَبْعِ سُنبُلاتٍ خُضْرٍ وَأُخَرَ یَابِسَاتٍ لَّعَلِّی أَرْجِعُ إِلَى النَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَعْلَمُونَ (چون نزد یوسف آمد، گفت:) «یوسف، ای (مرد) راستگو! در (بارهی این خواب که:) هفت گاو چاق، هفت گاو لاغر آنها را میخورند، و هفت خوشهی سبز و (هفت خوشهی) دیگر خشک، برای ما نظر بده (و تعبیر کن) تا من به سوی مردم باز گردم، شاید آنان (از تعبیر این خواب) با خبر شوند». ﴿46﴾
قَالَ تَزْرَعُونَ سَبْعَ سِنِینَ دَأَبًا فَمَا حَصَدتُّمْ فَذَرُوهُ فِی سُنبُلِهِ إِلاَّ قَلِیلاً مِّمَّا تَأْکُلُونَ (یوسف) گفت: «هفت سال پی درپی (با جدیت) زراعت کنید، پس آنچه را درو کردید، جز اندکی که میخورید، (بقیه) در خوشهاش باقی بگذارید. ﴿47﴾
ثُمَّ یَأْتِی مِن بَعْدِ ذَلِکَ سَبْعٌ شِدَادٌ یَأْکُلْنَ مَا قَدَّمْتُمْ لَهُنَّ إِلاَّ قَلِیلاً مِّمَّا تُحْصِنُونَ سپس بعد از آن هفت (سال) سخت (قحطی) میآید، که آنچه را برای آن سالها ذخیره کردهاید، میخورید، جز اندکی از آنچه که (برای بذر) ذخیره خواهید کرد. ﴿48﴾
ثُمَّ یَأْتِی مِن بَعْدِ ذَلِکَ عَامٌ فِیهِ یُغَاثُ النَّاسُ وَفِیهِ یَعْصِرُونَ سپس بعد از آن هفت (سال) سالی فرا میرسد که باران فراوانی نصیب مردم میشود، و درآن (سال، مردم افشردنیها را) میفشارند». ﴿49﴾
وَقَالَ الْمَلِکُ ائْتُونِی بِهِ فَلَمَّا جَاءَهُ الرَّسُولُ قَالَ ارْجِعْ إِلَى رَبِّکَ فَاسْأَلْهُ مَا بَالُ النِّسْوَةِ الَّلاتِی قَطَّعْنَ أَیْدِیَهُنَّ إِنَّ رَبِّی بِکَیْدِهِنَّ عَلِیمٌ و پادشاه (چون این تعبیر را شنید) گفت: «او را نزد من بیاورید». پس چون فرستادهی (پادشاه) نزد او آمد، (یوسف) گفت: «به سوی سرورت باز گرد، پس از او بپرس ماجرای زنانی که دستهای خود را بریدند چه بود؟! قطعاً پروردگارم به نیرنگ آنها آگاه است». ﴿50﴾
قَالَ مَا خَطْبُکُنَّ إِذْ رَاوَدتُّنَّ یُوسُفَ عَن نَّفْسِهِ قُلْنَ حَاشَ لِلَّهِ مَا عَلِمْنَا عَلَیْهِ مِن سُوءٍ قَالَتِ امْرَأَةُ الْعَزِیزِ الآنَ حَصْحَصَ الْحَقُّ أَنَاْ رَاوَدتُّهُ عَن نَّفْسِهِ وَإِنَّهُ لَمِنَ الصَّادِقِینَ (پادشاه آن زنان را خواست و) گفت: «جریان کارتان چه بود؛ هنگامیکه یوسف را به سوی خود دعوت دادید؟!». گفتند: «پناه بر الله! ما هیچ گناهی بر او ندانستهایم» (در این هنگام) همسرعزیز گفت: «اکنون حق آشکار شد، من (بودم که) او را به سوی خود خواندم، (و خواهش مرا رد کرد) و بیگمان او از راستگویان است. ﴿51﴾
ذَلِکَ لِیَعْلَمَ أَنِّی لَمْ أَخُنْهُ بِالْغَیْبِ وَأَنَّ اللَّهَ لاَ یَهْدِی کَیْدَ الْخَائِنِینَ این (سخن) بدین خاطر است تا (عزیز) بداند که من در پنهان به او خیانت نکردهام، و اینکه الله مکر خائنان را به هدف نمیرساند. ﴿52﴾
وَمَا أُبَرِّئُ نَفْسِی إِنَّ النَّفْسَ لأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلاَّ مَا رَحِمَ رَبِّیَ إِنَّ رَبِّی غَفُورٌ رَّحِیمٌ من هرگز نفس خود را تبرئه نمیکنم، بیشک نفس (اماره، انسان) پیوسته به بدی فرمان میدهد، مگر آنچه را پروردگام رحم کند، بیگمان پروردگارم آمرزندهی مهربان است». ﴿53﴾
وَقَالَ الْمَلِکُ ائْتُونِی بِهِ أَسْتَخْلِصْهُ لِنَفْسِی فَلَمَّا کَلَّمَهُ قَالَ إِنَّکَ الْیَوْمَ لَدَیْنَا مَکِینٌ أَمِینٌ و پادشاه گفت: «او (= یوسف) را نزد من بیاورید، (تا) او را مخصوص خود گردانم» پس چون (یوسف نزد او آمد و) با او صحبت کرد، (پادشاه) گفت: «تو امروز نزد ما صاحب مقام والا (و) امین هستی». ﴿54﴾
قَالَ اجْعَلْنِی عَلَى خَزَائِنِ الأَرْضِ إِنِّی حَفِیظٌ عَلِیمٌ (یوسف) گفت: «مرا بر (سرپرستی) خزائن زمین (مصر) قرار بده، که من نگهدارندهی آگاهم». ﴿55﴾
وَکَذَلِکَ مَکَّنَّا لِیُوسُفَ فِی الأَرْضِ یَتَبَوَّأُ مِنْهَا حَیْثُ یَشَاء نُصِیبُ بِرَحْمَتِنَا مَن نَّشَاء وَلاَ نُضِیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِینَ و این گونه به یوسف در آن سرزمین تمکن (و قدرت) دادیم، از آن (سرزمین) هر جا که میخواست منزل میگرفت، ما رحمت خود را به هرکس که بخواهیم میرسانیم، و پاداش نیکوکاران را ضایع نمیکنیم. ﴿56﴾
وَلَأَجْرُ الآخِرَةِ خَیْرٌ لِّلَّذِینَ آمَنُواْ وَکَانُواْ یَتَّقُونَ و یقیناً پاداش آخرت، برای کسانیکه ایمان آوردند و پرهیزگاری میکردند، بهتر است. ﴿57﴾
وَجَاءَ إِخْوَةُ یُوسُفَ فَدَخَلُواْ عَلَیْهِ فَعَرَفَهُمْ وَهُمْ لَهُ مُنکِرُونَ و (چون سرزمین کنعان را خشک سالی فرا گرفت) برادران یوسف (برای تهیهی گندم به مصر) آمدند، پس بر او وارد شدند، آنگاه او آنان را شناخت، در حالیکه آنها او را نشناختند. ﴿58﴾
وَلَمَّا جَهَّزَهُم بِجَهَازِهِمْ قَالَ ائْتُونِی بِأَخٍ لَّکُم مِّنْ أَبِیکُمْ أَلاَ تَرَوْنَ أَنِّی أُوفِی الْکَیْلَ وَأَنَاْ خَیْرُ الْمُنزِلِینَ پس چون بارهایشان را آماده کرد، (به آنان) گفت: «آن برادری که از پدرتان دارید، (نوبت آینده) نزد من بیاورید، آیا نمیبینید که من پیمانه را تمام میدهم، و من بهترین میزبان هستم؟ ﴿59﴾
فَإِن لَّمْ تَأْتُونِی بِهِ فَلاَ کَیْلَ لَکُمْ عِندِی وَلاَ تَقْرَبُونِ پس اگر او را نزد من نیاوردید، نه پیمانهی نزد من خواهید داشت، و نه به من نزدیک شوید». ﴿60﴾
قَالُواْ سَنُرَاوِدُ عَنْهُ أَبَاهُ وَإِنَّا لَفَاعِلُونَ گفتند: «ما در (بارهی) او با پدرش با اصرار گفتگو خواهیم کرد، و مسلماً این کار را میکنیم». ﴿61﴾
وَقَالَ لِفِتْیَانِهِ اجْعَلُواْ بِضَاعَتَهُمْ فِی رِحَالِهِمْ لَعَلَّهُمْ یَعْرِفُونَهَا إِذَا انقَلَبُواْ إِلَى أَهْلِهِمْ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ و (یوسف) به غلامانش گفت: «سرمایه شان را در بارهایشان بگذارید، شاید هنگامیکه به سوی خانوادهی خود، باز گشتند، آن را بشناسند، شاید باز آیند». ﴿62﴾
فَلَمَّا رَجَعُوا إِلَى أَبِیهِمْ قَالُواْ یَا أَبَانَا مُنِعَ مِنَّا الْکَیْلُ فَأَرْسِلْ مَعَنَا أَخَانَا نَکْتَلْ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ پس چون به سوی پدرشان بازگشتند: « گفتند: ای پدرما! پیمانه (غله) از ما باز داشته شده است، پس برادرمان (بنیامین) را با ما بفرست تا سهمی (از غله) بگیریم، و بیگمان ما نگهبان اوخواهیم بود». ﴿63﴾
قَالَ هَلْ آمَنُکُمْ عَلَیْهِ إِلاَّ کَمَا أَمِنتُکُمْ عَلَى أَخِیهِ مِن قَبْلُ فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ (یعقوب) گفت: «آیا شما را بر او امین دانم، همانگونه که پیش از این نسبت به برادرش (یوسف) امین داشتم، پس الله بهترین نگهبان است، و او مهربانترین مهربانان است». ﴿64﴾
وَلَمَّا فَتَحُواْ مَتَاعَهُمْ وَجَدُواْ بِضَاعَتَهُمْ رُدَّتْ إِلَیْهِمْ قَالُواْ یَا أَبَانَا مَا نَبْغِی هَذِهِ بِضَاعَتُنَا رُدَّتْ إِلَیْنَا وَنَمِیرُ أَهْلَنَا وَنَحْفَظُ أَخَانَا وَنَزْدَادُ کَیْلَ بَعِیرٍ ذَلِکَ کَیْلٌ یَسِیرٌ و چون بار خود را گشودند، سرمایهشان را یافتند که به آنها بازگردانده شده است. گفتند: «ای پدرما! (ما دیگر) چه میخواهیم؟ این سرمایه ماست که به ما باز گردانده شده است، (پس او را با ما بفرست) و برای خانوادهی خود آذوقه میآوریم، و برادرمان را حفظ میکنیم، و یک بار شتر افزون خواهیم آورد؛ این پیمانه (برای عزیز مصر، کار) آسانی است. ﴿65﴾
قَالَ لَنْ أُرْسِلَهُ مَعَکُمْ حَتَّى تُؤْتُونِ مَوْثِقًا مِّنَ اللَّهِ لَتَأْتُنَّنِی بِهِ إِلاَّ أَن یُحَاطَ بِکُمْ فَلَمَّا آتَوْهُ مَوْثِقَهُمْ قَالَ اللَّهُ عَلَى مَا نَقُولُ وَکِیلٌ (یعقوب) گفت: «هرگز او را با شما نمیفرستم؛ تا آنکه به نام الله به من پیمان دهید که حتماً او را به نزد من باز خواهید آورد، مگر اینکه قدرت از شما گرفته شود (و خودتان گرفتار آیید) پس چون (تعهد و) پیمان استوار به او دادند، (یعقوب) گفت: «الله بر آنچه میگوییم نگهبان است». ﴿66﴾
وَقَالَ یَا بَنِیَّ لاَ تَدْخُلُواْ مِن بَابٍ وَاحِدٍ وَادْخُلُواْ مِنْ أَبْوَابٍ مُّتَفَرِّقَةٍ وَمَا أُغْنِی عَنکُم مِّنَ اللَّهِ مِن شَیْءٍ إِنِ الْحُکْمُ إِلاَّ لِلَّهِ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَعَلَیْهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُتَوَکِّلُونَ و (همچنین به آنها) گفت: «ای پسران من! از یک در وارد نشوید، بلکه از درهای متفرق داخل شوید، و (من) نمیتوانم چیزی از (قضای) الله (که مقرر کرده است) از شما دفع کنم، حکم تنها از آن الله است، بر او توکل کردهام، و (همهی) متوکلان بر او توکل کنند. ﴿67﴾
وَلَمَّا دَخَلُواْ مِنْ حَیْثُ أَمَرَهُمْ أَبُوهُم مَّا کَانَ یُغْنِی عَنْهُم مِّنَ اللَّهِ مِن شَیْءٍ إِلاَّ حَاجَةً فِی نَفْسِ یَعْقُوبَ قَضَاهَا وَإِنَّهُ لَذُو عِلْمٍ لِّمَا عَلَّمْنَاهُ وَلَکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لاَ یَعْلَمُونَ و چون به همان گونه که پدرشان به آنها دستور داده بود، داخل شدند، ـ (این کار) نمیتوانست چیزی از (قضای) الله را از آنان دفع کند ــ جز حاجتی (و خواهشی) که در دل یعقوب بود که آن را برآورده کرد، و بیگمان او علمی داشت که ما به آموخته بودیم، و لیکن بیشتر مردم نمیدانند. ﴿68﴾
وَلَمَّا دَخَلُواْ عَلَى یُوسُفَ آوَى إِلَیْهِ أَخَاهُ قَالَ إِنِّی أَنَاْ أَخُوکَ فَلاَ تَبْتَئِسْ بِمَا کَانُواْ یَعْمَلُونَ و چون (برادران) بر یوسف وارد شدند، برادرش (بنیامین) را نزد خود جای داد، (و) گفت: «بدون شک من برادر تو (یوسف) هستم، پس ازآنچه آنها انجام میدادند، اندوهگین مباش». ﴿69﴾
فَلَمَّا جَهَّزَهُم بِجَهَازِهِمْ جَعَلَ السِّقَایَةَ فِی رَحْلِ أَخِیهِ ثُمَّ أَذَّنَ مُؤَذِّنٌ أَیَّتُهَا الْعِیرُ إِنَّکُمْ لَسَارِقُونَ پس هنگامیکه بارهای آنها را مهیا کرد، جام (آبخوری پادشاه) را در بار برادرش گذاشت، سپس ندا دهندهی ندا داد: «ای کاروانیان، بدون شک شما دزد هستید». ﴿70﴾
قَالُواْ وَأَقْبَلُواْ عَلَیْهِم مَّاذَا تَفْقِدُونَ به طرف آنها روکرده و گفتند: «چه چیز گم کردهاید؟!» ﴿71﴾
قَالُواْ نَفْقِدُ صُوَاعَ الْمَلِکِ وَلِمَن جَاءَ بِهِ حِمْلُ بَعِیرٍ وَأَنَاْ بِهِ زَعِیمٌ گفتند: «پیمانهی پادشاه را گم کردهایم، و هر کس آن را بیاورد یک بار شتر (جایزه) دارد، و من ضامن این (وعده) هستم. ﴿72﴾
قَالُواْ تَاللَّهِ لَقَدْ عَلِمْتُم مَّا جِئْنَا لِنُفْسِدَ فِی الأَرْضِ وَمَا کُنَّا سَارِقِینَ گفتند: «به الله سوگند، شما میدانید که ما نیامدهایم تا در این سرزمین فساد کنیم، و ما (هرگز) دزد نبودهایم». ﴿73﴾
قَالُواْ فَمَا جَزَاؤُهُ إِن کُنتُمْ کَاذِبِینَ (آنها) گفتند: «پس اگر دروغگو باشید؛ کیفرش چیست؟» ﴿74﴾
قَالُواْ جَزَاؤُهُ مَن وُجِدَ فِی رَحْلِهِ فَهُوَ جَزَاؤُهُ کَذَلِکَ نَجْزِی الظَّالِمِینَ گفتند: «کیفر کسیکه (آن پیمانه) در بارش پیدا شود، پس خودش کیفر آن خواهد بود (که بردهی شما خواهد بود) ما این گونه ستم کاران را کیفر میدهیم». ﴿75﴾
فَبَدَأَ بِأَوْعِیَتِهِمْ قَبْلَ وِعَاء أَخِیهِ ثُمَّ اسْتَخْرَجَهَا مِن وِعَاء أَخِیهِ کَذَلِکَ کِدْنَا لِیُوسُفَ مَا کَانَ لِیَأْخُذَ أَخَاهُ فِی دِینِ الْمَلِکِ إِلاَّ أَن یَشَاء اللَّهُ نَرْفَعُ دَرَجَاتٍ مِّن نَّشَاء وَفَوْقَ کُلِّ ذِی عِلْمٍ عَلِیمٌ پس شروع به (جست و جوی) بارهای آنها، پیش از بار برادرش پرداخت، آنگاه آن را از بار برادرش بیرون آورد، این گونه برای یوسف چارهاندیشی کردیم، او (هرگز) نمیتوانست در آیین پادشاه برادرش را بگیرد، مگر آنکه الله بخواهد، درجات هرکس را بخواهیم بالا میبریم، و بالاتر از هر صاحب علمی، دانا تری است. ﴿76﴾
قَالُواْ إِن یَسْرِقْ فَقَدْ سَرَقَ أَخٌ لَّهُ مِن قَبْلُ فَأَسَرَّهَا یُوسُفُ فِی نَفْسِهِ وَلَمْ یُبْدِهَا لَهُمْ قَالَ أَنتُمْ شَرٌّ مَّکَانًا وَاللَّهُ أَعْلَمْ بِمَا تَصِفُونَ (برادران) گفتند: «اگر او دزدی کرده است (تعجب ندارد)؛ برادرش (نیز) پیش از این دزدی کرده بود، پس یوسف آن (سخن) را در دل خود پنهان داشت، و برای آنها آشکار نکرد، (در دل خود) گفت: «شما از نظر منزلت بدترین (مردم) هستید، و الله به آنچه توصیف میکنید، آگاهتراست». ﴿77﴾
قَالُواْ یَا أَیُّهَا الْعَزِیزُ إِنَّ لَهُ أَبًا شَیْخًا کَبِیرًا فَخُذْ أَحَدَنَا مَکَانَهُ إِنَّا نَرَاکَ مِنَ الْمُحْسِنِینَ گفتند: «ای عزیز! همانا او پدر پیری دارد، (که از دوری او سخت ناراحت میشود) لذا یکی ازما را به جای او بگیر، بیگمان ما تو را از نیکو کاران میبینیم». ﴿78﴾
قَالَ مَعَاذَ اللَّهِ أَن نَّأْخُذَ إِلاَّ مَن وَجَدْنَا مَتَاعَنَا عِندَهُ إِنَّا إِذًا لَّظَالِمُونَ (یوسف) گفت: «پناه بر الله، که ما جز آن کسیکه کالایمان را نزد او یافتهایم، (دیگری را) بگیریم، بیگمان در آن صورت ستم کار خواهیم بود». ﴿79﴾
فَلَمَّا اسْتَیْأَسُواْ مِنْهُ خَلَصُواْ نَجِیًّا قَالَ کَبِیرُهُمْ أَلَمْ تَعْلَمُواْ أَنَّ أَبَاکُمْ قَدْ أَخَذَ عَلَیْکُم مَّوْثِقًا مِّنَ اللَّهِ وَمِن قَبْلُ مَا فَرَّطتُمْ فِی یُوسُفَ فَلَنْ أَبْرَحَ الأَرْضَ حَتَّىَ یَأْذَنَ لِی أَبِی أَوْ یَحْکُمَ اللَّهُ لِی وَهُوَ خَیْرُ الْحَاکِمِینَ پس چون (برادران) از او نا امید شدند، نجوا کنان به گوشهای رفتند، (برادر) بزرگشان گفت: «آیا نمیدانید که پدرتان از شما به نام الله پیمان (استوار) گرفته است و پیش از این (نیز) در بارهی یوسف کوتاهی کردهاید؟! پس من هرگز از این سرزمین (مصر) بیرون نمیشوم، تا پدرم به من اجازه دهد، یا الله دربارهی من داوری کند، و او بهترین داوران است. ﴿80﴾
ارْجِعُواْ إِلَى أَبِیکُمْ فَقُولُواْ یَا أَبَانَا إِنَّ ابْنَکَ سَرَقَ وَمَا شَهِدْنَا إِلاَّ بِمَا عَلِمْنَا وَمَا کُنَّا لِلْغَیْبِ حَافِظِینَ (شما) به سوی پدرتان باز گردید، و بگویید: «ای پدر جان! بیگمان پسرت دزدی کرد، و ما جز به آنچه میدانستیم گواهی ندادیم، و ما از غیب آگاه نبودیم. ﴿81﴾
وَاسْأَلِ الْقَرْیَةَ الَّتِی کُنَّا فِیهَا وَالْعِیرَ الَّتِی أَقْبَلْنَا فِیهَا وَإِنَّا لَصَادِقُونَ و از (مردم) شهری که در آن بودیم، و از کاروانی که با آن بودیم بپرس، و بدون شک ما راستگو هستیم». ﴿82﴾
قَالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَکُمْ أَنفُسُکُمْ أَمْرًا فَصَبْرٌ جَمِیلٌ عَسَى اللَّهُ أَن یَأْتِیَنِی بِهِمْ جَمِیعًا إِنَّهُ هُوَ الْعَلِیمُ الْحَکِیمُ (یعقوب) گفت: «(حقیقت چنین نیست) بلکه (هوای) نفس شما، کاری (ناشایست) را برای شما آراسته است؛ پس (کار من) صبر جمیل است، امید است الله همهی آنها را به من باز گرداند، بیگمان او دانای حکیم است». ﴿83﴾
وَتَوَلَّى عَنْهُمْ وَقَالَ یَا أَسَفَى عَلَى یُوسُفَ وَابْیَضَّتْ عَیْنَاهُ مِنَ الْحُزْنِ فَهُوَ کَظِیمٌ و از آنها روی بر گرداند و گفت: «افسوس بر یوسف» و چشمان او از اندوه سفید شد، در حالیکه (سرشار از غم بود) اندوه خود را فرو میبرد. ﴿84﴾
قَالُواْ تَاللَّه تَفْتَأُ تَذْکُرُ یُوسُفَ حَتَّى تَکُونَ حَرَضًا أَوْ تَکُونَ مِنَ الْهَالِکِینَ گفتند: «به الله سوگند، پیوسته یوسف را یاد میکنی، تا آنکه سخت بیمار گردی یا بمیری». ﴿85﴾
قَالَ إِنَّمَا أَشْکُو بَثِّی وَحُزْنِی إِلَى اللَّهِ وَأَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ (یعقوب) گفت: «من شرح غم و پریشانی خود را تنها به الله میگویم، (و به سوی او شکایت میبرم) و از (سوی) الله چیزهای میدانم که شما نمیدانید». ﴿86﴾
یَا بَنِیَّ اذْهَبُواْ فَتَحَسَّسُواْ مِن یُوسُفَ وَأَخِیهِ وَلاَ تَیْأَسُواْ مِن رَّوْحِ اللَّهِ إِنَّهُ لاَ یَیْأَسُ مِن رَّوْحِ اللَّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْکَافِرُونَ ای پسران من! بروید و از یوسف و برادرش جستجو کنید، و از رحمت الله ناامید نشوید، چرا که جز گروه کافران کسی از رحمت الله ناامید نمیشود»([2]). ﴿87﴾
فَلَمَّا دَخَلُواْ عَلَیْهِ قَالُواْ یَا أَیُّهَا الْعَزِیزُ مَسَّنَا وَأَهْلَنَا الضُّرُّ وَجِئْنَا بِبِضَاعَةٍ مُّزْجَاةٍ فَأَوْفِ لَنَا الْکَیْلَ وَتَصَدَّقْ عَلَیْنَا إِنَّ اللَّهَ یَجْزِی الْمُتَصَدِّقِینَ پس چون (به مصر رفتند و) بر او (= یوسف) وارد شدند، گفتند: «ای عزیز! به ما و خاندان ما سختی (و ناراحتی) رسیده است، و (اینک) کالای نا چیز (و اندکی) با خود آوردهایم؛ پس پیمانه را برای ما کامل کن، و بر ما صدقه (و بخشش) کن، بیگمان الله بخشندگان را پاداش میدهد». ﴿88﴾
قَالَ هَلْ عَلِمْتُم مَّا فَعَلْتُم بِیُوسُفَ وَأَخِیهِ إِذْ أَنتُمْ جَاهِلُونَ (یوسف) گفت: «آیا دانستید با یوسف چه کردید، هنگامیکه نادان بودید؟!». ﴿89﴾
قَالُواْ أَإِنَّکَ لَأَنتَ یُوسُفُ قَالَ أَنَاْ یُوسُفُ وَهَذَا أَخِی قَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَیْنَا إِنَّهُ مَنَّ یَتَّقِ وَیَصْبِرْ فَإِنَّ اللَّهَ لاَ یُضِیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِینَ (برادران) گفتند: «آیا به راستی تو همان یوسفی؟!». (یوسف) گفت: «(آری) من یوسفم، و این برادر من است، یقینا ً الله بر ما منّت گذاشت، همانا هر کس پرهیزگاری کند و صبر نماید، بیگمان الله پاداش نیکوکاران را ضایع نمیکند». ﴿90﴾
قَالُواْ تَاللَّهِ لَقَدْ آثَرَکَ اللَّهُ عَلَیْنَا وَإِن کُنَّا لَخَاطِئِینَ (برادران) گفتند: «به الله سوگند، یقیناً الله تو را بر ما برتری داده، و حقاً ما خطا کار بودیم». ﴿91﴾
قَالَ لاَ تَثْرِیبَ عَلَیْکُمُ الْیَوْمَ یَغْفِرُ اللَّهُ لَکُمْ وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ (یوسف) گفت: «امروز هیچ سرزنشی بر شما نیست، الله شما را میآمرزد، و او مهربانترین مهربانان است». ﴿92﴾
اذْهَبُواْ بِقَمِیصِی هَذَا فَأَلْقُوهُ عَلَى وَجْهِ أَبِی یَأْتِ بَصِیرًا وَأْتُونِی بِأَهْلِکُمْ أَجْمَعِینَ این پیراهن مرا ببرید، و بر چهرهی پدرم بیندازید تا بینا گردد، و همهی خانوادهی خود را نزد من بیاورید». ﴿93﴾
وَلَمَّا فَصَلَتِ الْعِیرُ قَالَ أَبُوهُمْ إِنِّی لَأَجِدُ رِیحَ یُوسُفَ لَوْلاَ أَن تُفَنِّدُونِ و چون کاروان (از سرزمین مصر) جدا شد (و حرکت کرد) پدرشان (به اطرافیان) گفت: «یقیناً من بوی یوسف را مییابم، اگر مرا به کم عقلی نسبت ندهید». ﴿94﴾
قَالُواْ تَاللَّهِ إِنَّکَ لَفِی ضَلالِکَ الْقَدِیمِ (آنها) گفتند: «به الله سوگند، بیگمان تو در همان اشتباه دیرینهات هستی». ﴿95﴾
فَلَمَّا أَن جَاءَ الْبَشِیرُ أَلْقَاهُ عَلَى وَجْهِهِ فَارْتَدَّ بَصِیرًا قَالَ أَلَمْ أَقُل لَّکُمْ إِنِّی أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ پس چون بشارتدهنده آمد و آن (پیراهن) را برچهرهی او افکند، نا گهان بینا شد، گفت: «آیا به شما نگفتم که من از (سوی) الله چیزهای میدانم که شما نمیدانید؟!». ﴿96﴾
قَالُواْ یَا أَبَانَا اسْتَغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا إِنَّا کُنَّا خَاطِئِینَ گفتند: «ای پدر (جان) ما! برای ما (در بارهی) گناهانمان آمرزش بخواه، بیگمان ما خطا کار بودیم». ﴿97﴾
قَالَ سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَکُمْ رَبِّیَ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ (یعقوب) گفت: «به زودی برای شما از پروردگارم آمرزش میطلبم، بدون شک او آمرزندهی مهربان است». ﴿98﴾
فَلَمَّا دَخَلُواْ عَلَى یُوسُفَ آوَى إِلَیْهِ أَبَوَیْهِ وَقَالَ ادْخُلُواْ مِصْرَ إِن شَاء اللَّهُ آمِنِینَ پس چون بر یوسف وارد شدند، او پدر و مادرش را (در آغوش گرفت و) نزد خود جای داد و گفت: «(همگی) به مصر درآیید؛ اگر الله بخواهد در امن (و امان) خواهید بود». ﴿99﴾
وَرَفَعَ أَبَوَیْهِ عَلَى الْعَرْشِ وَخَرُّواْ لَهُ سُجَّدًا وَقَالَ یَا أَبَتِ هَذَا تَأْوِیلُ رُؤْیَایَ مِن قَبْلُ قَدْ جَعَلَهَا رَبِّی حَقًّا وَقَدْ أَحْسَنَ بِی إِذْ أَخْرَجَنِی مِنَ السِّجْنِ وَجَاءَ بِکُم مِّنَ الْبَدْوِ مِن بَعْدِ أَن نَّزَغَ الشَّیْطَانُ بَیْنِی وَبَیْنَ إِخْوَتِی إِنَّ رَبِّی لَطِیفٌ لِّمَا یَشَاء إِنَّهُ هُوَ الْعَلِیمُ الْحَکِیمُ و پدر و مادر خود را بر تخت نشاند، و (همگی) برای او به سجده افتادند، و (یوسف) گفت: «ای پدرجان! این تعبیرخوابم است، که از پیش دیده بودم، پروردگارم آن را راست گرداند (و تحقق بخشید)، یقیناً به من نیکی کرد هنگامیکه مرا از زندان بیرون آورد، و شما را از آن بیابان (به اینجا) آورد، بعد از آنکه شیطان میان من و برادرانم (فتنه و) فساد کرد، بیگمان پروردگارم به آنچه که میخواهد (تدبیر کند) باریک بین است، همانا او دانای حکیم است. ﴿100﴾
رَبِّ قَدْ آتَیْتَنِی مِنَ الْمُلْکِ وَعَلَّمْتَنِی مِن تَأْوِیلِ الأَحَادِیثِ فَاطِرَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ أَنتَ وَلِیِّی فِی الدُّنْیَا وَالآخِرَةِ تَوَفَّنِی مُسْلِمًا وَأَلْحِقْنِی بِالصَّالِحِینَ پروردگارا! (بهرهی عظیمی) از فرمانروایی به من عطا کردی، و از علم (تأویل احادیث =)تعبیر خوابها به من آموختی، ای پدید آورندهی آسمانها و زمین! تویی کار ساز من در دنیا و آخرت، مرا مسلمان بمیران و به شایستگان ملحق فرما». ﴿101﴾
ذَلِکَ مِنْ أَنبَاء الْغَیْبِ نُوحِیهِ إِلَیْکَ وَمَا کُنتَ لَدَیْهِمْ إِذْ أَجْمَعُواْ أَمْرَهُمْ وَهُمْ یَمْکُرُونَ (ای پیامبر!) این از خبرهای غیب است که به تو وحی میکنیم، و هنگامیکه (برادران یوسف) بد اندیشی میکردند و تصمیم (قطعی)گرفتند، تو نزد آنها نبودی. ﴿102﴾
وَمَا أَکْثَرُ النَّاسِ وَلَوْ حَرَصْتَ بِمُؤْمِنِینَ و بیشتر مردم – و اگر چه (برایمانشان) حرص ورزی – مؤمن نخواهند بود. ﴿103﴾
وَمَا تَسْأَلُهُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ هُوَ إِلاَّ ذِکْرٌ لِّلْعَالَمِینَ و تو بر این (دعوت) از آنها پاداشی نمیطلبی، آن جز پندی برای جهانیان نیست. ﴿104﴾
وَکَأَیِّن مِّن آیَةٍ فِی السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ یَمُرُّونَ عَلَیْهَا وَهُمْ عَنْهَا مُعْرِضُونَ و چه بسا نشانهی در آسمانها و زمین وجود دارد که آنها از کنارش میگذرند و از آن روی میگردانند. ﴿105﴾
وَمَا یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلاَّ وَهُم مُّشْرِکُونَ و بیشتر آنها به الله ایمان نمیآورند؛ مگر اینکه آنان (به نوعی) مشرک اند. ﴿106﴾
أَفَأَمِنُواْ أَن تَأْتِیَهُمْ غَاشِیَةٌ مِّنْ عَذَابِ اللَّهِ أَوْ تَأْتِیَهُمُ السَّاعَةُ بَغْتَةً وَهُمْ لاَ یَشْعُرُونَ آیا ایمن هستند از اینکه عذاب فراگیری از سوی الله به سراغ آنها بیاید، یا ناگهان قیامت به سراغشان آید، در حالیکه آنان بیخبرند. ﴿107﴾
قُلْ هَذِهِ سَبِیلِی أَدْعُو إِلَى اللَّهِ عَلَى بَصِیرَةٍ أَنَاْ وَمَنِ اتَّبَعَنِی وَسُبْحَانَ اللَّهِ وَمَا أَنَاْ مِنَ الْمُشْرِکِینَ (ای پیامبر!) بگو: «این راه من است، من با بصیرت (کامل) به سوی الله دعوت میکنم، و کسانیکه از من پیروی کردند (نیز چنین میکند) و الله پاک و منزه است، و من از مشرکان نیستم». ﴿108﴾
وَمَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِکَ إِلاَّ رِجَالاً نُّوحِی إِلَیْهِم مِّنْ أَهْلِ الْقُرَى أَفَلَمْ یَسِیرُواْ فِی الأَرْضِ فَیَنظُرُواْ کَیْفَ کَانَ عَاقِبَةُ الَّذِینَ مِن قَبْلِهِمْ وَلَدَارُ الآخِرَةِ خَیْرٌ لِّلَّذِینَ اتَّقَواْ أَفَلاَ تَعْقِلُونَ و ما پیش از تو نفرستادیم، جز مردانی از اهل قریهها که به آنها وحی میکردیم، آیا (مشرکان) در زمین سیر نکردند؛ تا ببیند عاقبت کسانیکه پیش از آنها بودند، چگونه بود؟! و یقیناً سرای آخرت برای کسانیکه پرهیزگاری کردند، بهتر است، آیا نمیاندیشید؟! ﴿109﴾
حَتَّى إِذَا اسْتَیْأَسَ الرُّسُلُ وَظَنُّواْ أَنَّهُمْ قَدْ کُذِبُواْ جَاءَهُمْ نَصْرُنَا فَنُجِّیَ مَن نَّشَاء وَلاَ یُرَدُّ بَأْسُنَا عَنِ الْقَوْمِ الْمُجْرِمِینَ (کافران پیوسته به انکار خود ادامه دادند) تا آنگاه که پیامبران (از قومشان) نا امید شدند، و (مردم) پنداشتند([3]) که به آنها دروغ گفته شده است، (در این هنگام) یاری ما به سراغشان آمد، پس هر کس را که خواستیم نجات یافت، و عذاب ما از قوم گنهکار باز نخواهد گشت. ﴿110﴾
لَقَدْ کَانَ فِی قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِّأُولِی الأَلْبَابِ مَا کَانَ حَدِیثًا یُفْتَرَى وَلَکِن تَصْدِیقَ الَّذِی بَیْنَ یَدَیْهِ وَتَفْصِیلَ کُلَّ شَیْءٍ وَهُدًى وَرَحْمَةً لِّقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ یقیناً در داستانهایشان عبرتی برای خردمندان است، این (قرآن) سخنی نبود که (به دروغ) بافته شود، بلکه تصدیقکنندهی کتابهای است که پیش از آن است، و بیانکننده (و شرح) هر چیز است، و هدایت و رحمت برای گروهی است که ایمان میآورند. ﴿111﴾
سورة یوسف
[1]- مطلب این است که خود شما آنها را معبود پنداشتهاید در حالیکه نه آنها معبودی هستند و نه الله متعال دلیلی بر اثبات آنها نازل کرده است. مطلب دیگری این است که این نامهایی که برای معبودان اختصاص دادهاید مانند: غریبنواز، گنج بخش، شکر گنج و غیره همه خود ساختۀ خود شماست و از طرف الله دلیلی بر اثبات آنها نازل نشده است.
[2]- رحمت الله متعال بسیار و گسترده است، رسول الله صل الله علیه و آله و سلم میفرماید: «همانا الله متعال روزیکه رحمت را آفرید، آن را صدا (بخش) رحمت آفرید... (صحیح بخاری: 6469)
[3]- به تفسیر ابن کثیر رجوع کنید.
تفسیر نور:
سوره یوسف آیه 1
متن آیه :
الر تِلْکَ آیَاتُ الْکِتَابِ الْمُبِینِ
ترجمه :
الف . لام . را . این ، آیههای کتاب روشن و روشنگری است ( برای کسانی که از آن راهنمائی و هدایت طلبند ) .
توضیحات :
«
الر » : ( نگا : بقره / 1 ) . « تِلْکَ » : آن . در اینجا به معنی ( این )
و اشاره به آیات سوره یوسف است که انتظار نزول آنها میرود و متأخّر به
منزله متقدّم در نظر گرفته شده است . یا این که حضور آنها در ذهن به منزله
وجود خارجی است . « الْکِتَابِ » : مراد سوره یوسف یا قرآن مجید است .
سوره یوسف آیه 2
متن آیه :
إِنَّا أَنزَلْنَاهُ قُرْآناً عَرَبِیّاً لَّعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ
ترجمه :
ما
آن را ( به صورت ) کتاب خواندنی ( و به زبان ) عربی فرو فرستادیم تا این
که شما ( آن را ) بفهمید ( و آنچه را در آن است به دیگران برسانید ) .
توضیحات :
«
قُرْءَاناً » : خواندنی . مصدر است و به معنی اسم مفعول ، یعنی مقروء به
کار رفته است و حال ضمیر ( ه ) است . « عَرَبِیّاً » : حال دوم یا صفت (
قُرْءَاناً ) است .
سوره یوسف آیه 3
متن آیه :
نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْکَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ بِمَا أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ
هَذَا الْقُرْآنَ وَإِن کُنتَ مِن قَبْلِهِ لَمِنَ الْغَافِلِینَ
ترجمه :
ما
از طریق وحیِ این قرآن ، نیکوترین سرگذشتها را برای تو بازگو میکنیم و (
تو را بر آنها مطّلع میگردانیم ) هرچند که پیشتر از زمره بیخبران ( از
احوال گذشتگان ) بودهای .
توضیحات :
« أَحْسَنَ
الْقَصَصِ » : نیکوترین سرگذشتها . زیباترین بیان و راستترین و درستترین
وجه . « الْقَصَصِ » : سرگذشتها . بیان سرگذشت . مصدر یا اسم مصدر است (
نگا : آلعمران / 62 ، اعراف / 176 ) . « بِمَآ أَوْحَیْنَا » : به سبب وحی
ما .
سوره یوسف آیه 4
متن آیه :
إِذْ قَالَ
یُوسُفُ لِأَبِیهِ یَا أَبتِ إِنِّی رَأَیْتُ أَحَدَ عَشَرَ کَوْکَباً
وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ رَأَیْتُهُمْ لِی سَاجِدِینَ
ترجمه :
(
ای پیغمبر ! به یاد دار ) آن گاه را که یوسف به پدرش گفت : ای پدر ! من در
خواب دیدم که یازده ستاره ، و همچنین خورشید و ماه در برابرم سجده میکنند
.
توضیحات :
« یآ أَبَتِ » : ای پدرم ! اصل آن ، یا
أَبی است و عربها در نداء یاء متکلّم را به تاء تبدیل میکنند . «
رَأَیْتُهُمْ » : استعمال ضمیر ( هُمْ ) و واژه ( ساجِدینَ ) برای ستارگان و
خورشید و ماه ، بدان خاطر است که سجده بردن مخصوص ذویالعقول است و چنین
کراتی به منزله ذویالعقول فرض شدهاند . « سَاجِدِینَ » : حال است .
سوره یوسف آیه 5
متن آیه :
قَالَ یَا بُنَیَّ لاَ تَقْصُصْ رُؤْیَاکَ عَلَى إِخْوَتِکَ فَیَکِیدُواْ
لَکَ کَیْداً إِنَّ الشَّیْطَانَ لِلإِنسَانِ عَدُوٌّ مُّبِینٌ
ترجمه :
(
پدرش ) گفت : فرزند عزیزم ! خواب خود را برای برادرانت بازگو مکن ، ( چرا
که مایه حسد آنان میشود ، و اهریمن ایشان را بر آن میدارد ) که برای تو
نیرنگ بازی و دسیسهسازی کنند . بیگمان اهریمن دشمن آشکار انسان است .
توضیحات :
« فَیَکِیدُوا لَکَ کَیْداً » : درباره تو به مکر و کید عظیم متوسّل میشوند .
سوره یوسف آیه 6
متن آیه :
وَکَذَلِکَ یَجْتَبِیکَ رَبُّکَ وَیُعَلِّمُکَ مِن تَأْوِیلِ
الأَحَادِیثِ وَیُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکَ وَعَلَى آلِ یَعْقُوبَ کَمَا
أَتَمَّهَا عَلَى أَبَوَیْکَ مِن قَبْلُ إِبْرَاهِیمَ وَإِسْحَاقَ إِنَّ
رَبَّکَ عَلِیمٌ حَکِیمٌ
ترجمه :
همان گونه ( که در
خواب خویشتن را سرور و برتر دیدی ) پروردگارت تو را ( به پیغمبری )
برمیگزیند و تعبیر خوابها را به تو میآموزد ( و با خلعت نبوّت تو را
مفتخر میسازد ) و بر تو و خاندان یعقوب نعمت خود را کامل میکند ، همان
طور که پیش از این بر پدرانت ابراهیم و اسحاق کامل کرد . بیگمان پروردگارت
بسیار دانا و پرحکمت است ( و میداند چه کسی را برمیگزیند و خلعت نبوّت را
به تن چه کسی میکند ) .
توضیحات :
« یَجْتَبِیکَ »
: تو را برمیگزیند و برای نبوّت انتخاب میکند . « تَأْویلِ » : تعبیر .
تفسیر . « الأحَادِیثِ » : سخنان . مراد خوابها و رؤیاها است . «
أَبَوَیْکَ » : پدرانت . مراد جدّ او اسحاق و جدّ پدرش ابراهیم است .
سوره یوسف آیه 7
متن آیه :
لَّقَدْ کَانَ فِی یُوسُفَ وَإِخْوَتِهِ آیَاتٌ لِّلسَّائِلِینَ
ترجمه :
در
( سرگذشت ) یوسف و برادرانش دلائل و نشانههائی ( بر قدرت خدا و مرحمت او
به بندگان باایمانش ) است برای کسانی که پرسندگان ( و مشتاقان آگاهی ) از
آن میباشند .
توضیحات :
« فِی یُوسُفَ » : در سرگذشت یوسف . مضاف محذوف است .
سوره یوسف آیه 8
متن آیه :
إِذْ قَالُواْ لَیُوسُفُ وَأَخُوهُ أَحَبُّ إِلَى أَبِینَا مِنَّا وَنَحْنُ عُصْبَةٌ إِنَّ أَبَانَا لَفِی ضَلاَلٍ مُّبِینٍ
ترجمه :
هنگامی
که ( برادران پدری یوسف ) گفتند : یوسف و برادرش ( بنیامین که از یک
مادرند ) در پیش پدرمان از ما محبوبترند ، در حالی که ما گروه نیرومندی
هستیم ( و از آن دو برای پدر سودمندتر میباشیم ) . مسلّماً پدرمان در
اشتباه روشنی است .
توضیحات :
« عُصْبَةٌ » : گروه متّحد و نیرومند . « ضَلالٍ » : خطای در اندیشه و عدم رعایت مساوات در محبّت .
سوره یوسف آیه 9
متن آیه :
اقْتُلُواْ یُوسُفَ أَوِ اطْرَحُوهُ أَرْضاً یَخْلُ لَکُمْ وَجْهُ أَبِیکُمْ وَتَکُونُواْ مِن بَعْدِهِ قَوْماً صَالِحِینَ
ترجمه :
یوسف
را بکشید ، یا او را به سرزمینی ( دور دست ) بیفکنید ، تا توجّه پدرتان
فقط با شما باشد ( و تنها و تنها شما را دوست داشته باشد و به شما مهر ورزد
) و بعد از آن ( از گناه خود پشیمان میشوید و توبه میکنید و ) افراد
صالحی خواهید گشت ( چرا که خدا توبهپذیر است و پدر هم عذرتان را قبول
مینماید ) .
توضیحات :
« إطْرَحُوهُ » : بیندازید .
« یَخْلُ لَکُمْ » : خالصانه از آن شما میشود . تنها متوجّه شما میگردد .
« وَجْهُ » : چهره . ذات . کنایه از خوشروئی و توجّه به احوال و اوضاع
ایشان است .
سوره یوسف آیه 10
متن آیه :
قَالَ قَآئِلٌ مَّنْهُمْ لاَ تَقْتُلُواْ یُوسُفَ وَأَلْقُوهُ فِی
غَیَابَةِ الْجُبِّ یَلْتَقِطْهُ بَعْضُ السَّیَّارَةِ إِن کُنتُمْ
فَاعِلِینَ
ترجمه :
گویندهای از آنان گفت : یوسف
را مکشید ( که کشتن جرمی عظیم و گناهی نابخشودنی است ) و بلکه او را به
ژرفای چاه بیندازید تا قافلهای او را برگیرد ( و به سرزمین دورافتادهای
ببرد ) ، اگر ( برای دورکردن او و رسیدن به هدف خود ) میخواهید کاری بکنید
.
توضیحات :
« غَیَابَةِ » : نهآن گاه . مراد ژرفای چاه است . « الْجُبِّ » : چاه . « السَّیَّارَةِ » : جمع سَیّار ، قافلهها . کاروانیان .
سوره یوسف آیه 11
متن آیه :
قَالُواْ یَا أَبَانَا مَا لَکَ لاَ تَأْمَنَّا عَلَى یُوسُفَ وَإِنَّا لَهُ لَنَاصِحُونَ
ترجمه :
(
پس از اتّفاق آنان بر دور داشتن یوسف ، به پدرشان ) گفتند : پدر جان ! چرا
نسبت به یوسف به ما اطمینان نمیکنی ؟ در حالی که ما خیرخواه او میباشیم
( و جز محبّت و خلوص از ما ندیده است و راهنما و دلسوز وی بوده و هستیم )
.
توضیحات :
« نَاصِحُونَ » : خیرخواهان . راهنمایان به کار نیک .
سوره یوسف آیه 12
متن آیه :
أَرْسِلْهُ مَعَنَا غَداً یَرْتَعْ وَیَلْعَبْ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ
ترجمه :
فردا او را با ما بفرست ( تا در میان چمنزارها و گلزارها ) بخورد و بازی کند و ما مراقب و نگهبان وی خواهیم بود .
توضیحات :
« یَرْتَعْ » : بچرد . مراد خوردن و آشامیدن و بهرهمندی از میوهها و چیزهای خوشمزه است .
سوره یوسف آیه 13
متن آیه :
قَالَ إِنِّی لَیَحْزُنُنِی أَن تَذْهَبُواْ بِهِ وَأَخَافُ أَن یَأْکُلَهُ الذِّئْبُ وَأَنتُمْ عَنْهُ غَافِلُونَ
ترجمه :
گفت : اگر او را از پیش من دور کنید و ببرید ، ناراحت و غمگین میگردم . میترسم که شما از او غافل شوید و گرگ وی را بخورد .
توضیحات :
. . .
سوره یوسف آیه 14
متن آیه :
قَالُواْ لَئِنْ أَکَلَهُ الذِّئْبُ وَنَحْنُ عُصْبَةٌ إِنَّا إِذاً لَّخَاسِرُونَ
ترجمه :
گفتند
: اگر گرگ او را بخورد ، در حالی که ما گروه نیرومندی هستیم ( و از او
محافظت میکنیم ) در این صورت ما زیانمندانی بیش نخواهیم بود ( و جز ننگ و
عار بهرهای نخواهیم داشت ) .
توضیحات :
« عُصْبَة » : ( نگا : یوسف / 8 ، نور / 11 ، قصص / 76 )
سوره یوسف آیه 15
متن آیه :
فَلَمَّا ذَهَبُواْ بِهِ وَأَجْمَعُواْ أَن یَجْعَلُوهُ فِی غَیَابَةِ
الْجُبِّ وَأَوْحَیْنَا إِلَیْهِ لَتُنَبِّئَنَّهُم بِأَمْرِهِمْ هَذَا
وَهُمْ لاَ یَشْعُرُونَ
ترجمه :
هنگامی که او را
بردند و تصمیم گرفتند که او را به ژرفای چاه بیندازند ( و عاقبت هم نقشه
خود را اجرا کردند ) ، در همین حال بدو پیام دادیم که در آینده آنان را به
این کاری که ( در حق تو ) کردند آگاه خواهی ساخت ، در حالی که نخواهند
فهمید ( که تو برادر ایشان یوسف هستی . همان برادری که بر نیرنگ او
همداستان شدند و گمان بردند که از دست او آسوده گشتند ) .
توضیحات :
«
لَمَّا » : جواب ( لَمّا ) محذوف است و تقدیر چنین است : فَلَمّا ذَهَبُوا
بِهِ ، نَفَذُوهُ فَحَفِظْنَاهُ . « أَوْحَیْنَا » : وحی کردیم . مراد
الهام قلبی است ( نگا : مریم / 17 ، قصص / 7 ) . « وَ أَوْحَیْنا » : حرف
واو زائد است .
سوره یوسف آیه 16
متن آیه :
وَجَاؤُواْ أَبَاهُمْ عِشَاء یَبْکُونَ
ترجمه :
شبانگاه گریهکنان پیش پدرشان برگشتند ( و شیون سر دادند ) .
توضیحات :
« یَبْکُونَ » : میگریستند . حال است .
سوره یوسف آیه 17
متن آیه :
قَالُواْ یَا أَبَانَا إِنَّا ذَهَبْنَا نَسْتَبِقُ وَتَرَکْنَا یُوسُفَ
عِندَ مَتَاعِنَا فَأَکَلَهُ الذِّئْبُ وَمَا أَنتَ بِمُؤْمِنٍ لِّنَا
وَلَوْ کُنَّا صَادِقِینَ
ترجمه :
گفتند : ای پدر !
ما رفتیم و سرگرم مسابقه ( دو و تیراندازی ) گشتیم و یوسف را نزد اثاثیّه
خود گذاردیم و گرگ ( آمد و ) او را خورد . تو هرگز ( سخنان ) ما را باور
نمیداری ، هرچند هم راستگو باشیم ( چرا که یوسف را بسیار دوست میداری و
ما را بدخواه او میانگاری ) .
توضیحات :
« نَسْتَبِقُ » : مسابقه میدادیم . « مُؤْمِنٍ » : باورکننده . تصدیقکننده .
سوره یوسف آیه 18
متن آیه :
وَجَآؤُوا عَلَى قَمِیصِهِ بِدَمٍ کَذِبٍ قَالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَکُمْ
أَنفُسُکُمْ أَمْراً فَصَبْرٌ جَمِیلٌ وَاللّهُ الْمُسْتَعَانُ عَلَى مَا
تَصِفُونَ
ترجمه :
پیراهن او را آلوده به خون
دروغین بیاوردند ( و به پدرشان نشان دادند . پدر ) گفت : ( چنین نیست .
یوسف را گرگ نخورده است و او زنده است ) بلکه نفس ( امّاره ) کار زشتی را
در نظرتان آراسته است و ( شما را دچار آن کرده است . این کار شما ، و امّا
کار من ، ) صبر جمیل است ، ( صبری که جزع و فزع ، زیبائی آن را نیالاید ، و
ناشکری و ناسپاسی اجر آن را نزداید و به گناه تبدیل ننماید . ) و تنها خدا
است که باید از او یاری خواست در برابر یاوه رسواگرانهای که میگوئید .
توضیحات :
«
قَمِیص » : پیراهن . « عَلَیا قَمیصِهِ » : حال مقدّم برای ( دَم ) است .
« کَذِبٍ » : دروغین . مصدر است و برای مبالغه به معنی اسم فاعل ، یعنی
کاذب به کار رفته است . « سَوَّلَتْ » : زینت داده است و خوشایند کرده است .
آراسته و دوستداشتنی نموده است ( نگا : محمّد / 25 ) . « أَمْراً » : کار
عظیم . مراد کار زشت است . « فَصَبْرٌ جَمِیلٌ » : صبر جمیل ، آن است که
سخنانی که نشان دهنده ناسپاسی و شِکْوه و بیتابی باشد بر زبان جاری نشود .
واژه صَبْرٌ خبر مبتدای محذوف است . « الْمُسْتَعَانُ » : کسی که از او کمک
و یاری خواسته میشود . « تَصِفُونَ » : بیان میدارید . در اینجا مراد
بیان دروغ و گفتن سخنان یاوه و ناروا است ( نگا : انعام / 100 )
سوره یوسف آیه 19
متن آیه :
وَجَاءتْ سَیَّارَةٌ فَأَرْسَلُواْ وَارِدَهُمْ فَأَدْلَى دَلْوَهُ قَالَ
یَا بُشْرَى هَذَا غُلاَمٌ وَأَسَرُّوهُ بِضَاعَةً وَاللّهُ عَلِیمٌ بِمَا
یَعْمَلُونَ
ترجمه :
( بعدها ) قافلهای ( بدانجا )
آمد و آبآور خود را فرستادند ( تا از چاه آب برای آنان بیاورد . هنگامی
که ) سطل خود را به پائین انداخت ( و از چاه بالا کشید ، دید که پسری بدان
آویخته است ! فریاد برآورد و ) گفت : مژده باد ! این پسری ( بس زیبا و
دوستداشتنی ) است ، و او را به عنوان کالائی ( برای فروش ، از دیگران )
پنهان داشتند ( و عازم مصر شدند ) . و خداوند آگاه از هر آن چیزی بود که
میکردند ( و به دل میگرفتند ) .
توضیحات :
«
وارِدَ » : آبدار . آبآور . مأمور تهیّه آب کاروان . « أَدْلَیا » :
سرازیر کرد . فرو انداخت . « دَلْو » : سطل . ظرفی از پوست . « یَا
بُشْرَیا » : مژده باد ! ترکیبی است که به هنگام سُرور و شادمانی گفته
میشود ، در مقابل ( یا حَسْرَتا ) که به هنگام جزع و فزع بیان میگردد . «
غُلامٌ » : پسر بچّه ، از روز تولّد تا آغاز جوانی . « أَسَرُّوهُ » : او
را پنهان کردند . او را به دل جای دادند . « بِضَاعَة » : کالا . دارائی .
حال است از ضمیر ( ه ) در فعل ( أَسَرُّوهُ ) . « أَسَرُّوهُ بِضَاعَة » :
او را کالائی برای فروش انگاشتند و به دل راه دادند . او را به عنوان متاعی
نهان داشتند .
سوره یوسف آیه 20
متن آیه :
وَشَرَوْهُ بِثَمَنٍ بَخْسٍ دَرَاهِمَ مَعْدُودَةٍ وَکَانُواْ فِیهِ مِنَ الزَّاهِدِینَ
ترجمه :
و
او را به پول ناچیزی ، تنها به چند درهم فروختند ، و ( نسبت بدو چندان
سختگیری نکردند ، چرا که از ترس خانواده یوسف ) از ( نگهداری ) او پرهیز
داشتند .
توضیحات :
« شَرَوْهُ » : او را فروختند . «
بَخْسٍ » : ناقص . مراد بهای کمتر از بهای افراد مثل او است . « دَرَاهِمَ
» : درهمها . بدل از ( ثَمَنٍ ) است . « مَعْدُودَة » : اندک . کم . «
الزَّاهِدِینَ » : افراد بیعلاقه و بیمبالات . مراد این است که هرچه
زودتر میخواستند شر او را از سر خود کم کنند . به دو جهت : یکی این که او
را مُفت به دست آورده بودند . دیگر این که میترسیدند خانوادهاش سر برسند
.
سوره یوسف آیه 21
متن آیه :
وَقَالَ
الَّذِی اشْتَرَاهُ مِن مِّصْرَ لاِمْرَأَتِهِ أَکْرِمِی مَثْوَاهُ عَسَى
أَن یَنفَعَنَا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَداً وَکَذَلِکَ مَکَّنِّا لِیُوسُفَ
فِی الأَرْضِ وَلِنُعَلِّمَهُ مِن تَأْوِیلِ الأَحَادِیثِ وَاللّهُ غَالِبٌ
عَلَى أَمْرِهِ وَلَکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لاَ یَعْلَمُونَ
ترجمه :
کسی
که او را در مصر خریداری کرد ، به همسر خود گفت : او را گرامی دار ( و
کاری کن که مکان مناسبی برای او تهیّه کنی تا احساس کند یکی از افراد
خانواده ما است ) . شاید برای ما سودمند افتد ، یا اصلاً او را به فرزندی
بپذیریم . بدین منوال ما یوسف را در سرزمین ( مصر استقرار بخشیدیم و )
مکانت و منزلت دادیم ، تا ( در آنجا ) تعبیر برخی از خوابها را بدو
بیاموزیم . خدا بر کار خود چیره و مسلّط است ، ولی بیشتر مردم ( خفایای
حکمت و لطف تدبیرش را ) نمیدانند .
توضیحات :
«
مَثْوَیا » : اقامتگاه . اقامت . اسم مکان یا مصدر میمی است . « أَکْرِمِی
مَثْوَاهُ » : آنچه به اقامتگاه او یا ماندگاری او مربوط میشود فراهم آور و
در احترام و بزرگداشت او کوتاهی مکن . « مَکَّنَّا » : مکانت و منزلت
بخشیدیم . استقرار دادیم . « وَ لِنُعَلِّمَهُ » : واو زائد است ( نگا :
بقره / 143 ) . « الأحَادِیثِ » : جمع حدیث ، خوابها .
سوره یوسف آیه 22
متن آیه :
وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ آتَیْنَاهُ حُکْماً وَعِلْماً وَکَذَلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ
ترجمه :
و
هنگامی که یوسف به رشد و کمال خود رسید ( و به نهایت قوّت جسمانی و عقلانی
دست یافت ، نیروی ) داوری و دانائی بدو دادیم ، و ما این چنین ( که پاداش
یوسف را دادیم ) پاداش ( همه ) نیکوکاران را میدهیم .
توضیحات :
«
أَشُدّ » : رشد جسمانی و عقلانی . « حُکْماً » : حکمت . داوری . نبوّت . «
عِلْماً » : دانش تعبیر خواب . تفقّه در دین . آگاهی از مصالح امور .
سوره یوسف آیه 23
متن آیه :
وَرَاوَدَتْهُ الَّتِی هُوَ فِی بَیْتِهَا عَن نَّفْسِهِ وَغَلَّقَتِ
الأَبْوَابَ وَقَالَتْ هَیْتَ لَکَ قَالَ مَعَاذَ اللّهِ إِنَّهُ رَبِّی
أَحْسَنَ مَثْوَایَ إِنَّهُ لاَ یُفْلِحُ الظَّالِمُونَ
ترجمه :
زنی
که یوسف در خانهاش بود ، آرام آرام نیرنگ آغازید و به گولزدن او پرداخت ،
و درها را بست و گفت : بیا جلو و دست به کار شو ، با تو هستم ! یوسف گفت :
پناه بر خدا ! او که خدای من است ، مرا گرامی داشته است ( چگونه ممکن است
دامن عصمت به گناه بیالایم و به خود ستم نمایم ؟ ! ) بیگمان ستمکاران
رستگار نمیگردند .
توضیحات :
« رَاوَدَتْهُ . . .
عَنْ . . . » : خواست او را نیرنگ کند و گولش بزند . مراد این است که با
انواع حیلهها از او کام خواست و مکّارانه و متضرّعانه کامجوئی طلبید . «
هَیْتَ » : بیا جلو . بفرما . اسمالفعل است . « لَکَ » : با تو هستم . «
إِنَّهُ رَبِّی » : خدا پروردگار من است . عزیز مصر ولی نعمت من است .
مرجع ضمیر ( ه ) میتواند خدا باشد ، یا این که عزیز مصر . استعمال ( رَبّی
) در معنی دوم ، با توجّه به عرف ظاهر مردم است که میگویند : صَاحِبُ
الدّارِ ( نگا : یوسف / 42 و 50 ) . « إِنَّهُ لا یُفْلِحُ . . . » : واژه
( ه ) ضمیر شأن است . یعنی : به هر حال .
سوره یوسف آیه 24
متن آیه :
وَلَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَهَمَّ بِهَا لَوْلا أَن رَّأَى بُرْهَانَ
رَبِّهِ کَذَلِکَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَالْفَحْشَاء إِنَّهُ مِنْ
عِبَادِنَا الْمُخْلَصِینَ
ترجمه :
زن ( که چنین
دید به پرخاشگری پرداخت و برای تنبیه عبد خود ) قصد ( زدن ) یوسف کرد ، و
یوسف ( برای دفاع از خود ) قصد ( طرد ) او کرد ، امّا برهان خدای خود را
دید ( و از دفاع دست کشید و فرار را بر قرار ترجیح داد ) . ما این چنین
کردیم ( و در حفظ وی در همه مراحل کوشیدیم ) تا بلا و زنا را از او دور
سازیم . چرا که او از بندگان پاکیزه و گزیده ما بود .
توضیحات :
«
هَمَّتْ بِهِ » : زلیخا قصد زدن و تنبیهکردن یوسف کرد . « هَمَّ بِهَا » :
یوسف قصد انتقام از او و دفاع از خود کرد . « بُرْهَان » : مراد راه
نجاتی است که پروردگارش بدو الهام کرد . « السُّوءَ » : زشتیها و پلشتیها .
بلاها و بدیها . « الْفَحْشَآء » : زنا . « الْمُخْلَصِینَ » : گزیدگان .
پاکان .
سوره یوسف آیه 25
متن آیه :
وَاسُتَبَقَا الْبَابَ وَقَدَّتْ قَمِیصَهُ مِن دُبُرٍ وَأَلْفَیَا
سَیِّدَهَا لَدَى الْبَابِ قَالَتْ مَا جَزَاء مَنْ أَرَادَ بِأَهْلِکَ
سُوَءاً إِلاَّ أَن یُسْجَنَ أَوْ عَذَابٌ أَلِیمٌ
ترجمه :
(
از پی هم ) به سوی در ( دویدند و ) بر یکدیگر پیشی جستند ، ( یوسف
میخواست زودتر از در خارج شود و زلیخا میخواست از خروج او جلوگیری کند .
در این حال و احوال ، ) پیراهن یوسف را از پشت بدرید ، دم در به آقای زن
برخوردند ، ( زن خطاب به شوهر خود ) گفت : سزای کسی که به همسرت قصد انجام
کار زشتی کند ، جز این نیست که یا زندانی گردد یا شکنجه دردناکی ببیند .
توضیحات :
«
إسْتَبَقَا » : با یکدیگر مسابقه دادند و بر همدیگر پیشی گرفتند . «
قَدَّتْ » : پاره کرد . چاک زد . « أَلْفَیَا » : یافتند . برخوردند . «
لَدَیا » : نزد . دم .
سوره یوسف آیه 26
متن آیه :
قَالَ هِیَ رَاوَدَتْنِی عَن نَّفْسِی وَشَهِدَ شَاهِدٌ مِّنْ أَهْلِهَا
إِن کَانَ قَمِیصُهُ قُدَّ مِن قُبُلٍ فَصَدَقَتْ وَهُوَ مِنَ الکَاذِبِینَ
ترجمه :
یوسف گفت : او مرا با نیرنگ و زاری به خود
میخواند ( و میخواست مرا گول بزند ! جدال و دفاع به اوج خود رسید . در
این وقت ) حاضری از ( حاضران ) اهل ( خانه آن ) زن گفت : اگر پیراهن یوسف
از جلو پاره شده باشد ، زن راست میگوید و یوسف از زمره دروغگویان خواهد
بود .
توضیحات :
« شَهِدَ شَاهِدٌ » : گواهی ، گواهی داد . داوری ، داوری کرد . حاضری از حضّار گفت . « قَمِیص » : پیراهن . « قُبُلٍ » : جلو .
سوره یوسف آیه 27
متن آیه :
وَإِنْ کَانَ قَمِیصُهُ قُدَّ مِن دُبُرٍ فَکَذَبَتْ وَهُوَ مِن الصَّادِقِینَ
ترجمه :
و اگر پیراهن یوسف از پشت پاره شده باشد ، زن دروغ میگوید و یوسف از زمره راستگویان خواهد بود .
توضیحات :
« دُبُرٍ » : پشت سر .
سوره یوسف آیه 28
متن آیه :
فَلَمَّا رَأَى قَمِیصَهُ قُدَّ مِن دُبُرٍ قَالَ إِنَّهُ مِن کَیْدِکُنَّ إِنَّ کَیْدَکُنَّ عَظِیمٌ
ترجمه :
هنگامی
که ( عزیز مصر ) دید پیراهن یوسف از پشت پاره شده است ، گفت : این کار از
نیرنگ شما زنان سرچشمه میگیرد . واقعاً نیرنگ شما بزرگ است .
توضیحات :
« کَیْد » : مکر . نیرنگ .
سوره یوسف آیه 29
متن آیه :
یُوسُفُ أَعْرِضْ عَنْ هَذَا وَاسْتَغْفِرِی لِذَنبِکِ إِنَّکِ کُنتِ مِنَ الْخَاطِئِینَ
ترجمه :
ای
یوسف ! از این ( موضوع ) چشمپوشی کن و ( آن را پنهان و پوشیده دار و تو
ای زن ) از گناهت استغفار کن ( و آمرزش آن را از خدا بخواه ) ، بیگمان تو
از بزهکاران بودهای .
توضیحات :
« أَعْرِضْ » : صرف نظر کن . از آن سخن مگو و پنهانش کن .
سوره یوسف آیه 30
متن آیه :
وَقَالَ نِسْوَةٌ فِی الْمَدِینَةِ امْرَأَةُ الْعَزِیزِ تُرَاوِدُ
فَتَاهَا عَن نَّفْسِهِ قَدْ شَغَفَهَا حُبّاً إِنَّا لَنَرَاهَا فِی
ضَلاَلٍ مُّبِینٍ
ترجمه :
( خبر این موضوع در شهر
پیچید و ) گروهی از زنان در شهر گفتند : همسر عزیز ( مصر ) خواسته است که
خادم خویش را بفریبد و به خود خواند . عشق جوان ، به اندرون دلش خزیده است .
ما او را در گمراهی آشکاری میبینیم .
توضیحات :
«
الْعَزِیز » : والا مقام . مراد شاه مصر ، یا وزیر اعظم است . « قَدْ
شَغَفَهَا حُبّاً » : عشق یوسف به اندرون دل او خزیده است و وی را شیفته و
شیدای خود کرده است . واژه ( حُبّاً ) تمییز است .
سوره یوسف آیه 31
متن آیه :
فَلَمَّا سَمِعَتْ بِمَکْرِهِنَّ أَرْسَلَتْ إِلَیْهِنَّ وَأَعْتَدَتْ
لَهُنَّ مُتَّکَأً وَآتَتْ کُلَّ وَاحِدَةٍ مِّنْهُنَّ سِکِّیناً وَقَالَتِ
اخْرُجْ عَلَیْهِنَّ فَلَمَّا رَأَیْنَهُ أَکْبَرْنَهُ وَقَطَّعْنَ
أَیْدِیَهُنَّ وَقُلْنَ حَاشَ لِلّهِ مَا هَذَا بَشَراً إِنْ هَذَا إِلاَّ
مَلَکٌ کَرِیمٌ
ترجمه :
هنگامی که ( همسر عزیز )
نیرنگ ایشان را شنید ، ( کسانی را ) دنبال آنان فرستاد ( و ایشان را به
خانه خود دعوت کرد ) و بالشهائی برایشان فراهم ساخت ( و مجلس را با پشتیهای
گرانبها و دیگر وسائل رفاه و آسایش بیاراست ) ، و به دست هر کدام کاردی (
برای پوست کندن میوه ) داد ، سپس ( به یوسف ) گفت : وارد مجلس ایشان شو .
هنگامی که چشمانشان بدو افتاد ، بزرگوارش دیدند و ( به دهشت افتادند و
سراپا محو جمال او شدند و به جای میوه ) دستهایشان را بریدند و گفتند :
ماشاءالله ! این آدمیزاد نیست ، بلکه این فرشته بزرگواری است .
توضیحات :
«
مَکْر » : نیرنگ . مراد سخنان ناجور و بدگوئیهای زنان از زلیخا است . «
أَعْتَدَتْ » : آماده کرد . از ریشه ( عتد ) . « مُتَّکَئاً » : بالش .
پشتی . « سِکِّیناً » : کارد . « حَاشَ لِلّهِ » : عبارتی است که مراد از
آن تنزیه خدا و شگفت از آفریدگان او است . برخی واژه ( حاشَ ) را اسمالفعل
و برخی آن را فعل ماضی و مخفّف از ( حاشی ) دانستهاند .
سوره یوسف آیه 32
متن آیه :
قَالَتْ فَذَلِکُنَّ الَّذِی لُمْتُنَّنِی فِیهِ وَلَقَدْ رَاوَدتُّهُ
عَن نَّفْسِهِ فَاسَتَعْصَمَ وَلَئِن لَّمْ یَفْعَلْ مَا آمُرُهُ
لَیُسْجَنَنَّ وَلَیَکُوناً مِّنَ الصَّاغِرِینَ
ترجمه :
(
همسر عزیز ) گفت : این همان کسی است که مرا به خاطر ( عشق ) او سرزنش
کردهاید . ( آری ! ) من او را به خویشتن خواندهام ولی او خویشتنداری و
پاکدامنی کرده است . اگر آنچه بدو دستور میدهم انجام ندهد ، بیگمان
زندانی و تحقیر میگردد .
توضیحات :
« إِسْتَعْصَمَ » : سرپیچی و خودداری کرد . پاکدامنی نمود . « الصَّاغِرِینَ » : افراد پست . توهین و تحقیرشدگان .
سوره یوسف آیه 33
متن آیه :
قَالَ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَیَّ مِمَّا یَدْعُونَنِی إِلَیْهِ
وَإِلاَّ تَصْرِفْ عَنِّی کَیْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَیْهِنَّ وَأَکُن مِّنَ
الْجَاهِلِینَ
ترجمه :
( یوسف که این تهدید همسر
عزیز و اندرز زنان مهمان برای فرمانبرداری از او را شنید ) گفت : پروردگارا
! زندان برای من خوشایندتر از آن چیزی است که مرا بدان فرا میخوانند ، و
اگر ( شرّ ) نیرنگ ایشان را از من باز نداری ، بدانان میگرایم و ( دامن
عصمت به معصیت میآلایم و خویشتن را بدبخت مینمایم و آن وقت ) از زمره
نادان میگردم .
توضیحات :
« السِّجْن » : زندان . « أَصْبُ » : عشق میورزم . میگرایم . از ماده ( صبو ) .
سوره یوسف آیه 34
متن آیه :
فَاسْتَجَابَ لَهُ رَبُّهُ فَصَرَفَ عَنْهُ کَیْدَهُنَّ إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ
ترجمه :
پروردگارش
دعای او را اجابت کرد و ( شرّ ) کید و مکرشان را از او بازداشت . تنها خدا
است که شنوای ( دعاهای پناهبرندگان به خود است و ) آگاه ( از احوال
بندگان و مصالح ایشان ) میباشد .
توضیحات :
« صَرَفَ عَنْهُ » : از او برگرداند . از او دور داشت . از او بگردانید .
سوره یوسف آیه 35
متن آیه :
ثُمَّ بَدَا لَهُم مِّن بَعْدِ مَا رَأَوُاْ الآیَاتِ لَیَسْجُنُنَّهُ حَتَّى حِینٍ
ترجمه :
بعد
از آن که نشانهها ( و علائم پاکدامنی یوسف ) را دیدند ، تصمیم گرفتند او
را تا مدّتی زندانی کنند . ( برای این که سر و صداها بخوابد و بلکه زن
عزیز نیز بر سر عقل بیاید ) .
توضیحات :
« بَدَا
لَهُمْ » : چنین به نظرشان رسید . عزیز مصر و مردان او چنین صلاح دیدند . «
الآیَاتِ » : نشانههای پاکدامنی . دلائل عصمت و پاکی . « إِلَیا حِینٍ » :
تا مدّت نامعلوم و نامحدودی .
سوره یوسف آیه 36
متن آیه :
وَدَخَلَ مَعَهُ السِّجْنَ فَتَیَانَ قَالَ أَحَدُهُمَا إِنِّی أَرَانِی
أَعْصِرُ خَمْراً وَقَالَ الآخَرُ إِنِّی أَرَانِی أَحْمِلُ فَوْقَ رَأْسِی
خُبْزاً تَأْکُلُ الطَّیْرُ مِنْهُ نَبِّئْنَا بِتَأْوِیلِهِ إِنَّا
نَرَاکَ مِنَ الْمُحْسِنِینَ
ترجمه :
دو جوان ( از
خدمتگزاران شاه ) همراه یوسف زندانی شدند . یکی از آن دو گفت : من در خواب
دیدم ( که انگور برای ) شراب میفشارم . و دیگری گفت : من در خواب دیدم که
نان بر سر دارم و پرندگان از آن میخورند . ( ای یوسف ! ) ما را از تعبیر
آن بیاگاهان که تو را از زمره نیکوکاران میبینیم .
توضیحات :
«
أَرَانِی » : خود را میدیدم . « أَعْصِرُ » : میفشارم . شیره آن را
میگیرم . « خُبْزاً » : نان . « نَبِّئْنَا » : ما را مطلع ساز .
سوره یوسف آیه 37
متن آیه :
قَالَ لاَ یَأْتِیکُمَا طَعَامٌ تُرْزَقَانِهِ إِلاَّ نَبَّأْتُکُمَا
بِتَأْوِیلِهِ قَبْلَ أَن یَأْتِیکُمَا ذَلِکُمَا مِمَّا عَلَّمَنِی رَبِّی
إِنِّی تَرَکْتُ مِلَّةَ قَوْمٍ لاَّ یُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَهُم
بِالآخِرَةِ هُمْ کَافِرُونَ
ترجمه :
( یوسف ) گفت :
پیش از آن که جیره غذائی شما به شما برسد ، شما را از تعبیر خوابتان آگاه
خواهم ساخت . این ( تعبیر رؤیا و خبر از غیب ) که به شما میگویم از
چیزهائی است که پروردگارم به من آموخته است ( و به من وحی فرموده است ) ،
چرا که من از ( ورود به ) کیش گروهی دست کشیدهام که به خدا نمیگروند و به
روز بازپسین ایمان ندارند .
توضیحات :
« مِلَّةَ » :
کیش . آئین . « تَرَکْتُ مِلَّةَ قَوْمٍ . . . » : مراد این است که از
دخول به کیش گروهی خودداری کردهام و به دنبال آنان نرفتهام که . . .
سوره یوسف آیه 38
متن آیه :
وَاتَّبَعْتُ مِلَّةَ آبَآئِی إِبْرَاهِیمَ وَإِسْحَاقَ وَیَعْقُوبَ مَا
کَانَ لَنَا أَن نُّشْرِکَ بِاللّهِ مِن شَیْءٍ ذَلِکَ مِن فَضْلِ اللّهِ
عَلَیْنَا وَعَلَى النَّاسِ وَلَکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لاَ یَشْکُرُونَ
ترجمه :
و
من از آئین پدران ( و نیاکان ) خود ابراهیم و اسحاق و یعقوب پیروی کردهام
( و به دنبال ایشان رفتهام ) . ما ( انبیاء ) را نسزد که چیزی را انباز
خدا کنیم . این ( توحید و یگانهپرستی ) ، لطف خدا است در حق ما ( انبیاء
که افتخار تبلیغ آن را پیدا کردهایم ) و در حق همه مردمان ( که با پذیرش
آن راه بهشت را میسپرند ) ولیکن بیشتر مردمان سپاسگزاری ( چنین لطفی را )
نمیکنند ( و چیزهائی را انباز خدا مینمایند که کاری از آنها ساخته نیست )
.
توضیحات :
« مَا کَانَ لَنَا » : ما را نرسد و
نسزد . « مِن شَیْءٍ » : چیزی را ، اعم از فرشته و پری و انسان و بت و غیره
. حرف ( مِنْ ) زائد و واژه ( شَیْءٍ ) مفعولبه است . یا معنی چنین است :
چیزی از شرک ، کم باشد یا زیاد . « ذلِکَ » : این توحیدی که از نفی شرک
مستفاد است .
سوره یوسف آیه 39
متن آیه :
یَا صَاحِبَیِ السِّجْنِ أَأَرْبَابٌ مُّتَفَرِّقُونَ خَیْرٌ أَمِ اللّهُ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ
ترجمه :
ای
دوستان زندانی من ! آیا خدایان پراکنده ( و گوناگونی که انسان باید پیرو
هر یک از آنها شود ) بهترند یا خدای یگانه چیره ( بر همه چیز و کس ؟ ) .
توضیحات :
«
یَا صَاحِبَیِ السِّجْنِ » : ای دو دوست من در زندان ! ای دو ساکن زندان .
همان گونه که گویند : أَصْحَابُ الْجَنَّة ، و أَصْحابُ النّارِ . «
مُتَفَرِّقُونَ » : خدایان پراکنده . مراد متعدّد و متنوّع در ذات و صفات
است . « الْقَهَّار » : بسیار چیره و غالب . صیغه مبالغه ( قاهر ) است .
سوره یوسف آیه 40
متن آیه :
مَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِهِ إِلاَّ أَسْمَاء سَمَّیْتُمُوهَا أَنتُمْ
وَآبَآؤُکُم مَّا أَنزَلَ اللّهُ بِهَا مِن سُلْطَانٍ إِنِ الْحُکْمُ
إِلاَّ لِلّهِ أَمَرَ أَلاَّ تَعْبُدُواْ إِلاَّ إِیَّاهُ ذَلِکَ الدِّینُ
الْقَیِّمُ وَلَکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لاَ یَعْلَمُونَ
ترجمه :
این
معبودهائی که غیر از خدا میپرستید ، چیزی جز اسمهائی ( بیمسمّی ) نیست
که شما و پدرانتان آنها را خدا نامیدهاید . خداوند حجّت و برهانی برای (
خدا نامیدن ) آنها نازل نکرده است ( و وحی و پیامی برای معبود بودن آنها
ارسال ننموده است ) . فرمانروائی از آن خدا است و بس . ( این ، او است که
بر کائنات حکومت میکند و از جمله عقائد و عبادات را وضع مینماید ) . خدا
دستور داده است که جز او را نپرستید . این است دین راست و ثابتی ( که ادلّه
و براهین عقلی و نقلی بر صدق آن رهبرند ) ولی بیشتر مردم نمیدانند ( که
حق این است و جز این پوچ و ناروا است ) .
توضیحات :
«
سُلْطَانٍ » : دلیل و برهان . حجّت و مدرک . « الْحُکْمُ » : حکومت و
فرمانروائی . حکم و فرمان . « الْقَیِّمُ » : راست و درست . ثابت و پابرجا
.
سوره یوسف آیه 41
متن آیه :
یَا صَاحِبَیِ
السِّجْنِ أَمَّا أَحَدُکُمَا فَیَسْقِی رَبَّهُ خَمْراً وَأَمَّا الآخَرُ
فَیُصْلَبُ فَتَأْکُلُ الطَّیْرُ مِن رَّأْسِهِ قُضِیَ الأَمْرُ الَّذِی
فِیهِ تَسْتَفْتِیَانِ
ترجمه :
ای دوستان زندانی من
! ( اینک تعبیر خواب خود را بشنوید ) امّا یکی از شما ( که در خواب دیده
است که انگور برای شراب میفشارد ، آزاد میگردد و دوباره ساقی مجلس میشود
و ) به سرور خود شراب میدهد ، و امّا دیگری ( که در خواب دیده است که نان
بر سر دارد و مرغان از آن میخورند ، آزاد نمیگردد و ) به دار زده میشود
و پرندگان از ( گوشت ) سر او میخورند . این ، چیزی است که از من درباره
آن نظر خواستید و قطعی و حتمی است .
توضیحات :
«
رَبَّهُ » : مراد از ( رَبّ ) سرور و آقا و مالک اصطلاحی است . « یُصْلَبُ »
: بر دار میشود . به دار زده میشود . « قُضِیَ الأمْرُ » : کار قطعی و
حتمی و شدنی است . تعبیر همین است و بس . « تَسْتَفْتِیَانِ » : درباره آن
فتوا و نظر میخواهید .
سوره یوسف آیه 42
متن آیه :
وَقَالَ لِلَّذِی ظَنَّ أَنَّهُ نَاجٍ مِّنْهُمَا اذْکُرْنِی عِندَ
رَبِّکَ فَأَنسَاهُ الشَّیْطَانُ ذِکْرَ رَبِّهِ فَلَبِثَ فِی السِّجْنِ
بِضْعَ سِنِینَ
ترجمه :
( یوسف خطاب ) به یکی از آن
دو که میدانست آزاد میگردد گفت : مرا در پیش سرور خود ( یعنی شاه مصر )
یادآور شو ( و شرح حال مرا بدو بگو . باشد که از زندان رهایم کند ) . امّا
اهریمن آن را از یادش ببرد که در پیش سرورش بازگو کند . لذا یوسف چند سالی
در زندان بماند .
توضیحات :
« ظَنَّ » : یقین داشت (
نگا : بقره / 46 و 249 ، حاقّه / 20 ) . « نَاجٍ » : رها . رستگار . «
أَنسَاهُ الشَّیْطَانُ ذِکْرَ رَبِّهِ » : اهریمن یوسف را از یاد ساقی ببرد
و او شرح حال یوسف را به شاه نگفت . ضمیر ( ه ) در فعل ( أَنسَاهُ ) به
ساقی برمیگردد . به عبارت دیگر ( ه ) مفعول به اوّل ، و ( ذِکْرَ )
مفعولبه دوم است . ذکر این نکته نیز ضروری است که اهریمن جز وسوسه و اغفال
، کاری نمیتواند بکند . با وسوسههای دائم خود ، انسانها را به لذائذ و
شهوات و کارهای بیهوده مشغول میدارد و چه بسا خدا و حقائق را از یاد آنان
میبرد ( نگا : نحل / 99 و 100 ، ابراهیم / 22 ، حجر / 42 ) . « لَبِثَ »
: ماند . « بِضْعَ » : چند . عدد مبهمی میان سه تا نه است .
سوره یوسف آیه 43
متن آیه :
وَقَالَ الْمَلِکُ إِنِّی أَرَى سَبْعَ بَقَرَاتٍ سِمَانٍ یَأْکُلُهُنَّ
سَبْعٌ عِجَافٌ وَسَبْعَ سُنبُلاَتٍ خُضْرٍ وَأُخَرَ یَابِسَاتٍ یَا
أَیُّهَا الْمَلأُ أَفْتُونِی فِی رُؤْیَایَ إِن کُنتُمْ لِلرُّؤْیَا
تَعْبُرُونَ
ترجمه :
شاه ( مصر ) گفت : من در خواب
هفت گاو چاق را دیدم که هفت گاو لاغر آنها را میخورند ، و هفت خوشه سبز و (
نارس ، و هفت ) خوشه خشک ( و رسیده ) را دیدم ( که خشکها بر سبزها
میپیچند و آنها را نابود میکنند ) . ای بزرگان ! ( علماء و حکماء ) اگر
خوابها را تعبیر میکنید ( و در این فنّ سررشته دارید ) نظر خود را درباره
خوابم برایم بیان دارید .
توضیحات :
« بَقَرَاتٍ » :
جمع بَقَرة ، گاوها . « سِمَانٍ » : جمع سَمین ، چاق . فربه . « عِجَافٍ »
: جمع أَعْجَف و عَجْفاء ، لاغر . « سُنبُلات » : جمع سُنْبُلَة ، خوشه
گندم . « خُضْرٍ » : جمع أَخْضَر و خَضْراء ، سبز و نارس . « یَابِسَاتٍ » :
جمع یابِس ، خشک . رسیده . « أَفْتُونِی » : برایم فتوا و نظر دهید . «
تَعْبُرُونَ » : تعبیر میکنید . سرانجام خوابها را بیان میدارید . از
معنی خیالی میگذرید و به معنی حقیقی میپردازید .
سوره یوسف آیه 44
متن آیه :
قَالُواْ أَضْغَاثُ أَحْلاَمٍ وَمَا نَحْنُ بِتَأْوِیلِ الأَحْلاَمِ بِعَالِمِینَ
ترجمه :
گفتند
: ( این خواب از زمره ) خوابهای پریشان و پراکنده است ( و جزو اوهام و
خیالات آشفتهای است که معنی ندارند ) و ما از تعبیر ( این گونه )
خیالپردازیها آگاه نیستیم .
توضیحات :
« أضْغَاثُ »
: جمع ضِغْث ، بستهای از چوب . دستهای از گیاهان مختلف خشکیده . در
اینجا مراد آمیزهای از خاطرهها و خیالهای بی سر و ته است . « أَحْلام » :
جمع حُلُم ، رؤیا . خواب . « أَضْغَاثُ أَحْلام » : مجموعهای از خوابهای
درهم و آشفته و بیجا و بیمعنی .
سوره یوسف آیه 45
متن آیه :
وَقَالَ الَّذِی نَجَا مِنْهُمَا وَادَّکَرَ بَعْدَ أُمَّةٍ أَنَاْ أُنَبِّئُکُم بِتَأْوِیلِهِ فَأَرْسِلُونِ
ترجمه :
کسی
که از میان آن دو ( نفر زندانی ، از زندان ) نجات یافته بود و بعد از
مدّتها ( سفارش یوسف را ) به یاد آورد ، گفت : من شما را از تعبیر چنین
خوابی مطّلع میگردانم . مرا بفرستید ( تا آن جوان یوسف نام را ببینم که او
در این کار ماهر و استاد است ) .
توضیحات :
«
إِدَّکَرَ » : متذکّر شد . به یاد آورد . « أُمَّةٍ » : مدّتی از زمان (
نگا : هود / 8 ) . « وَادَّکَرَ بَعْدَ أُمَّةٍ . . . » : حرف واو ، حالیّه
است .
سوره یوسف آیه 46
متن آیه :
یُوسُفُ
أَیُّهَا الصِّدِّیقُ أَفْتِنَا فِی سَبْعِ بَقَرَاتٍ سِمَانٍ
یَأْکُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجَافٌ وَسَبْعِ سُنبُلاَتٍ خُضْرٍ وَأُخَرَ
یَابِسَاتٍ لَّعَلِّی أَرْجِعُ إِلَى النَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَعْلَمُونَ
ترجمه :
ای
یوسف ! ای بسیار راستگو ! از تعبیر خواب ، ما را آگاه کن که ( شاه دیده
است : ) هفت گاو لاغر ، هفت گاو چاق را خوردهاند ، و هفت خوشه خشک ، و هفت
خوشه سبز ( به هم پیچیدهاند و رسیدهها نارسها را تباه کردهاند ) ، تا
این که من به سوی مردم برگردم ( و تعبیر تو را برای ایشان بیان دارم ) .
امید است که آنان ( تعبیر خواب را ) بدانند و ( با علم و فضل تو آشنا شوند )
.
توضیحات :
« الصِّدِّیقُ » : بسیار راستگو و راستکار .
سوره یوسف آیه 47
متن آیه :
قَالَ تَزْرَعُونَ سَبْعَ سِنِینَ دَأَباً فَمَا حَصَدتُّمْ فَذَرُوهُ فِی سُنبُلِهِ إِلاَّ قَلِیلاً مِّمَّا تَأْکُلُونَ
ترجمه :
(
یوسف ) گفت : باید هفت سال پیاپی ( با تلاش هرچه بیشتر ، گندم و جو )
بکارید ، و آنچه را که درو میکنید - جز اندکی که میخورید - در خوشه خود
نگاه دارید .
توضیحات :
« دَأْباً » : پیاپی . حال و
به معنی ( دَآئِبینَ ) است ، یا به معنی رنج و زحمت کشیدن است و مفعول
مطلق فعل محذوف ( تَدْأَبُونَ ) است . « حَصَدْتُمْ » : درو کردید . «
ذَرُوهُ » : رهایش کنید . باقی بگذارید .
سوره یوسف آیه 48
متن آیه :
ثُمَّ یَأْتِی مِن بَعْدِ ذَلِکَ سَبْعٌ شِدَادٌ یَأْکُلْنَ مَا قَدَّمْتُمْ لَهُنَّ إِلاَّ قَلِیلاً مِّمَّا تُحْصِنُونَ
ترجمه :
پس
از آن ( سالهای خوش ) هفت سال سخت در میرسد و ( قحطی میشود و این سالهای
سخت ) آنچه را که به خاطرشان اندوختهاید از میان برمیدارند ، مگر مقدار
کمی را ( که برای بذر ) محفوظ مینمائید .
توضیحات :
«
شِدَادٌ » : جمع شدید ، سخت . مراد خشکسالیها و قحطیها است . «
قَدَّمْتُمْ » : اندوختهاید . پیشاپیش آماده کردهاید . « یَأْکُلْنَ مَا .
. . » : سالها اندوختهها را میخورند . نسبت فعل به ( سِنینَ ) برای
مبالغه است والاّ اصل این است که مردم در آن سالها اندوختهها را میخورند .
« تُحْصِنُونَ » : حفظ میکنید . محکم نگاه میدارید . مراد حفظ بذر برای
کِشت آینده است .
سوره یوسف آیه 49
متن آیه :
ثُمَّ یَأْتِی مِن بَعْدِ ذَلِکَ عَامٌ فِیهِ یُغَاثُ النَّاسُ وَفِیهِ یَعْصِرُونَ
ترجمه :
سپس
، بعد از آن ( سالهای خشک و سخت ) ، سالی فرا میرسد که بارانهای فراوان
برای مردم بارانده و به فریادشان رسیده میشود و در آن شیره ( انگور و
زیتون و دیگر میوهها و دانههای روغنی ) را میگیرند ( و به نعمت و خوشی
میافتند ) .
توضیحات :
« یُغَاثُ » : بارانده
میشود . از واژه ( غَیْث ) به معنی باران . یاری و مدد میگردند . از مصدر
( غَوْث ) یا ( إِغاثَه ) به معنی کمک کردن و به فریاد رسیدن . «
یَعْصِرُونَ » : میفشارند . شیره میوهها و دانههای روغنی را میگیرند ،
که نشانه وفور نعمت و رحمت ایزد تعالی است .
سوره یوسف آیه 50
متن آیه :
وَقَالَ الْمَلِکُ ائْتُونِی بِهِ فَلَمَّا جَاءهُ الرَّسُولُ قَالَ
ارْجِعْ إِلَى رَبِّکَ فَاسْأَلْهُ مَا بَالُ النِّسْوَةِ اللاَّتِی
قَطَّعْنَ أَیْدِیَهُنَّ إِنَّ رَبِّی بِکَیْدِهِنَّ عَلِیمٌ
ترجمه :
شاه
گفت : یوسف را به پیش من آورید . هنگامی که فرستاده ( شاه ) نزد او رفت ،
گفت : به سوی سرور خود باز گرد و از او بپرس : ماجرای زنانی که دستهای خود
را بریدهاند چه بوده است ؟ بیگمان پروردگار من بس آگاه از نیرنگ ایشان
است .
توضیحات :
« بَالُ » : حال و وضع . کار و بار . مراد حقیقت حال و سبب کاری است که زنان با یوسف داشتند .
سوره یوسف آیه 51
متن آیه :
قَالَ مَا خَطْبُکُنَّ إِذْ رَاوَدتُّنَّ یُوسُفَ عَن نَّفْسِهِ قُلْنَ
حَاشَ لِلّهِ مَا عَلِمْنَا عَلَیْهِ مِن سُوءٍ قَالَتِ امْرَأَةُ
الْعَزِیزِ الآنَ حَصْحَصَ الْحَقُّ أَنَاْ رَاوَدتُّهُ عَن نَّفْسِهِ
وَإِنَّهُ لَمِنَ الصَّادِقِینَ
ترجمه :
( شاه ،
زنان را احضار کرد و بدیشان ) گفت : جریان کار شما - بدان گاه که یوسف را
به خود خواندید - چگونه میباشد ؟ ( آیا به شما گرائید و خواسْتِ شما را
پاسخ گفت ؟ ) . گفتند : خدا منزّه ( از آن ) است ( که بنده نیک خود را رها
کند که دامن طهر او به لوث گناه آلوده گردد ! ) ما گناهی از او سراغ
نداریم . زن عزیز ( مصر ) گفت : هم اینک حق آشکار میشود . این من بودم که
او را به خود خواندم ( ولی نیرنگ من در او نگرفت ) و از راستان ( در گفتار و
کردار ) است .
توضیحات :
« خَطْب » : پیشامد . کار بزرگی که درباره آن گفتگو میشود . « حَصْحَصَ » : روشن و نمایان شد . جلوهگر گردید .
سوره یوسف آیه 52
متن آیه :
ذَلِکَ لِیَعْلَمَ أَنِّی لَمْ أَخُنْهُ بِالْغَیْبِ وَأَنَّ اللّهَ لاَ یَهْدِی کَیْدَ الْخَائِنِینَ
ترجمه :
این
( اعتراف من ) بدان خاطر است که ( یوسف ) بداند من در غیاب ( او ، جز حق
نمیگویم و نبودن او را برای خود مغتنم نمیشمرم و ) بدو خیانت نمیکنم ، و
خداوند بیگمان نیرنگ نیرنگبازان را ( به سوی هدف ) رهنمود نمیکند ( و به
هدف نمیرساند ، و بلکه باطل و بیهوده میگرداند ) .
توضیحات :
« بِالْغَیْبِ » : در غیاب یوسف از این مجلس . « لا یَهْدِی کَیْدَ . . . » : مراد از هدایت کید ، تنفیذ آن است .
سوره یوسف آیه 53
متن آیه :
وَمَا أُبَرِّئُ نَفْسِی إِنَّ النَّفْسَ لأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلاَّ مَا رَحِمَ رَبِّیَ إِنَّ رَبِّی غَفُورٌ رَّحِیمٌ
ترجمه :
من
نفس خود را تبرئه نمیکنم ( و خویشتن را بیگناه نمیدانم ) چرا که نفس (
سرکش طبیعةً به شهوات میگراید و زشتیها را تزیین مینماید و مردمان را )
به بدیها و نابکاریها میخواند ، مگر نفس کسی که پروردگارم بدو رحم نماید (
و او را در کنف حمایت خود مصون و محفوظ فرماید ) . بیگمان پروردگارم
دارای مغفرت و مرحمت فراوانی است .
توضیحات :
« مآ
أُبَرِّئُ » : تبرئه نمیکنم . بیگناه نمیدانم . « أمَّارَةٌ » : بسیار
فرماندهنده . صیغه مبالغه امر است . « إِلاّ مَا » : مگر نفسی که . مگر
زمانی که . یادآوری : آیههای 52 و 53 ، یعنی از ( ذلِکَ لِیَعْلَمَ . . .
تا غَفُورٌ رَحِیمٌ ) را میتوان سخن یوسف بشمار آورد که بعد از سخنان زنان
، قاصد به پیش او برگشته باشد و او به عنوان تعلیقی بر کشف حقیقت ، آن را
فرموده باشد . معنی دو آیه مذکور چنین میشود : این ، بدان خاطر است که (
شاه ) بداند من در غیاب ( او ) بدو خیانت نکردهام . بیگمان ترفند
خیانتکاران راه به جائی نمیبرد . من نفس خود را تبرئه نمیکنم که نفس ، (
انسان را ) به بدیها میخواند مگر زمانی که پروردگارم رحم نماید . بیگمان
پروردگارم غفور و رحیم است .
سوره یوسف آیه 54
متن آیه :
وَقَالَ الْمَلِکُ ائْتُونِی بِهِ أَسْتَخْلِصْهُ لِنَفْسِی فَلَمَّا
کَلَّمَهُ قَالَ إِنَّکَ الْیَوْمَ لَدَیْنَا مِکِینٌ أَمِینٌ
ترجمه :
(
هنگامی که پاکی یوسف در پیش شاه مسلّم گردید ) شاه گفت : او را به نزد من
بیاورید تا وی را ( از افراد مقرّب و ) خاصّ خود کنم . وقتی که ( یوسف را
آوردند و شاه ) با او صحبت نمود ( بر محبّتش افزود و بدو ) گفت : از امروز
تو در پیش ما بزرگوار و مورد اطمینان و اعتمادی .
توضیحات :
«
اَسْتَخْلِصْهُ » : او را از مقرّبان و خاصّان کنم . « کَلَّمَهُ » : با
یوسف سخن گفت . با شاه سخن گفت . فاعل ( کَلَّمَ ) میتواند شاه یا یوسف
باشد . « لَدَیْنَا » : نزد ما . در پیش ما . « مَکِینٌ » : دارای مکانت و
منزلت . محترم و ارجمند .
سوره یوسف آیه 55
متن آیه :
قَالَ اجْعَلْنِی عَلَى خَزَآئِنِ الأَرْضِ إِنِّی حَفِیظٌ عَلِیمٌ
ترجمه :
یوسف
گفت : مرا سرپرست اموال و محصولات زمین کن ، چرا که من بسیار حافظ و
نگهدار ( خزائن و مستغلاّت ، و ) بس آگاه ( از مسائل اقتصادی و کشاورزی )
میباشم .
توضیحات :
« خَزَآئِنِ الأرْضِ » : فرآوردههای زمین . گنجینههای اموال و دارائی .
سوره یوسف آیه 56
متن آیه :
وَکَذَلِکَ مَکَّنِّا لِیُوسُفَ فِی الأَرْضِ یَتَبَوَّأُ مِنْهَا حَیْثُ
یَشَاءُ نُصِیبُ بِرَحْمَتِنَا مَن نَّشَاء وَلاَ نُضِیعُ أَجْرَ
الْمُحْسِنِینَ
ترجمه :
( شاه پیشنهاد یوسف را
پذیرفت و او وزیر اقتصاد و دارائی شد ) و بدین منوال یوسف را در سرزمین (
مصر بالا بردیم و جاه و جلال و ) نعمت و قدرت دادیم . در آنجا هرکجا که
میخواست منزل میگزید ( و هرگونه که میخواست دخل و تصرّف میکرد . آری ! )
ما نعمت خود را به هرکس که بخواهیم ( و شایسته بدانیم ) میبخشیم و پاداش
نیکوکاران را ضائع نمیگردانیم .
توضیحات :
«
مَکَّنَّا » : سلطه و قدرت و جاه و نعمت دادیم . مسلّط و متصرّف در امور
کردیم . « یَتَبَوَّأُ » : منزل و مأوی میگزید . « حَیْثُ » : هرجا .
هرگونه .
سوره یوسف آیه 57
متن آیه :
وَلَأَجْرُ الآخِرَةِ خَیْرٌ لِّلَّذِینَ آمَنُواْ وَکَانُواْ یَتَّقُونَ
ترجمه :
و پاداش آخرت ، برای کسانی که ( در دنیا ) ایمان میآورند و پرهیزگاری میکنند ، بهتر ( و والاتر از پاداش دنیوی ایشان ) است .
توضیحات :
« ءَامَنُوا وَ کَانُوا یَتَّقُونَ » : ذکر این عبارت در قالب ماضی و مضارع بیانگر ثبات و استمرار بر ایمان و تقوا است .
سوره یوسف آیه 58
متن آیه :
وَجَاء إِخْوَةُ یُوسُفَ فَدَخَلُواْ عَلَیْهِ فَعَرَفَهُمْ وَهُمْ لَهُ مُنکِرُونَ
ترجمه :
(
قحطی و خشکسالی در اطراف مصر به غایت رسید و مردم از هر سو بدانجا سرازیر
شدند ) و برادران یوسف ( نیز همچون دیگران از کنعان شام عازم مصر گشتند ) و
به پیش یوسف آمدند ، و او ایشان را شناخت ، ولی آنان وی را نشناختند .
توضیحات :
«
إِخْوَةُ » : جمع اخ ، برادران . « وَ هُمْ لَهُ مُنکِرُونَ » : جمله
حالیّه است . « مُنکِرُونَ » : ناشناسندگان . یعنی او را نمیشناختند .
سوره یوسف آیه 59
متن آیه :
وَلَمَّا جَهَّزَهُم بِجَهَازِهِمْ قَالَ ائْتُونِی بِأَخٍ لَّکُم مِّنْ
أَبِیکُمْ أَلاَ تَرَوْنَ أَنِّی أُوفِی الْکَیْلَ وَأَنَاْ خَیْرُ
الْمُنزِلِینَ
ترجمه :
( یوسف به گونه شایسته از
آنان پذیرائی کرد و بار و بنه ایشان را چنان که میخواستند آماده نمود ) و
هنگامی که بار و بنه و توشه ایشان را آماده ساخت ، گفت : ( از سخنان شما
فهمیدم که برادر دیگری از پدر دارید . دفعه آینده ) برادر پدری خود را نزد
من آورید ( و از چیزی نترسید ) مگر نمیبینید که من پیمانه را به تمام و
کمال میدهم ( و حق آن را اداء میکنم ) و بهترین میزبانم ؟
توضیحات :
«
جَهَّزَهُم بِجَهَازِهِمْ » : ساز و برگ و بار و بنه و نیازمندیهای ایشان
را آماده کرد . « جَهَاز » : ساز و برگ . بار و بنه . اسباب و لوازم . «
أُوفِی » : به تمام و کمال میدهیم . وفا و اداء میکنم . « الْمُنزِلِینَ
» : میزبانان . « اَنَاخَیْرُ الْمُنزِلِینَ » : مراد تشویق به آوردن
بنیامین ، برادر پدریشان است ؛ نه منّت نهادن بر آنان .
سوره یوسف آیه 60
متن آیه :
فَإِن لَّمْ تَأْتُونِی بِهِ فَلاَ کَیْلَ لَکُمْ عِندِی وَلاَ تَقْرَبُونِ
ترجمه :
و
اگر او را نزد من نیاورید ( بدانید که چیزی به شما داده نمیشود و ) هیچ
گونه گندم و حبوباتی ( از غلّه و محصولات ) به شما نمیدهم ، و دیگر به پیش
من نیائید .
توضیحات :
« کَیْل » : پیموده . مصدر
است و به معنی اسم مفعول ، یعنی ( مکیل ) است . در این آیه و آیههای 63 و
65 همین سوره به معنی گندم و حبوباتی است که پیموده میگردد .
سوره یوسف آیه 61
متن آیه :
قَالُواْ سَنُرَاوِدُ عَنْهُ أَبَاهُ وَإِنَّا لَفَاعِلُونَ
ترجمه :
(
برادران یوسف پاسخ دادند و ) گفتند : ما با پدرش راجع بدو با لطائف حیل
گفتگو مینمائیم ، و حتماً ( برای جلب موافقت پدر میکوشیم و ) این کار را
خواهیم کرد .
توضیحات :
« سَنُرَاوِدُ عَنْهُ أَبَاهُ » : با پدرش درباره او به نیرنگ مینشینیم و هوشیارانه سعی خود را میکنیم .
سوره یوسف آیه 62
متن آیه :
وَقَالَ لِفِتْیَانِهِ اجْعَلُواْ بِضَاعَتَهُمْ فِی رِحَالِهِمْ
لَعَلَّهُمْ یَعْرِفُونَهَا إِذَا انقَلَبُواْ إِلَى أَهْلِهِمْ
لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ
ترجمه :
( سپس هنگامی که
آهنگ کوچیدن کردند ، یوسف ) به کارگزاران خود گفت : ( پول ) کالائی را که
پرداختهاند در میان بارهایشان بگذارید ، شاید پس از مراجعت به خانواده
خویش ، بدان پی ببرند و بلکه ( بر وفای به عهد ما اطمینان یابند و بر برادر
خود بنیامین نترسند و همراه او به پیش ما ) برگردند .
توضیحات :
«
فِتْیَان » : جمع فَتی ، غلامان . کارگزاران . « بِضَاعَتَهُمْ » : مراد
کالای مورد نظر است . برخی معتقدند که یوسف چیزی بدیشان نداد تا مجبور به
بازگشت شوند . بلکه کالاهائی را که آورده بودند بدون این که متوجّه شوند
مجدّدا به جای غلّات در بارهایشان جای داد و به خودشان برگرداند ( نگا : فی
ظلالالقرآن ) . « رِحال » : جمع رَحْل ، کالا و متاع سوار . کیف و ساک و
چیزی که مسافر کالای خود را در آن میگذارد . « إنقَلَبُوا » : بازگشتند (
نگا : زخرف / 14 ) .
سوره یوسف آیه 63
متن آیه :
فَلَمَّا رَجِعُوا إِلَى أَبِیهِمْ قَالُواْ یَا أَبَانَا مُنِعَ مِنَّا
الْکَیْلُ فَأَرْسِلْ مَعَنَا أَخَانَا نَکْتَلْ وَإِنَّا لَهُ
لَحَافِظُونَ
ترجمه :
هنگامی که به پیش پدرشان
برگشتند ( داستان خود را با عزیز مصر بازگو کردند و از مراحم و الطاف او
بسی سخن راندند و ) گفتند : ( اگر بنیامین را با خود نبریم این دفعه چیزی
به ما داده نخواهد شد و ) از گندم و حبوبات محروم میشویم ، پس برادرمان را
با ما بفرست تا کیل و پیمانهای دریافت داریم و ( خوراک مورد نیاز خانواده
را با خود بیاوریم . قول میدهیم که ) ما نگهبان و حافظ او باشیم .
توضیحات :
«
نَکْتَلْ » : از مصدر اکتیال ، به معنی دریافت داشتن چیزی با کیل و
پیمانهاست ( نگا : مطفّفین / 2 ) . « الْکَیْلُ » : ( نگا : یوسف / 60 و
65 ) .
سوره یوسف آیه 64
متن آیه :
قَالَ
هَلْ آمَنُکُمْ عَلَیْهِ إِلاَّ کَمَا أَمِنتُکُمْ عَلَى أَخِیهِ مِن
قَبْلُ فَاللّهُ خَیْرٌ حَافِظاً وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ
ترجمه :
(
یعقوب به یاد گذشتهها افتاد و ) گفت : آیا من درباره او به شما اطمینان
کنم همان گونه که درباره برادرش ( یوسف ) قبلاً به شما اطمینان کردم ؟ ! (
نه من شما را امین نمیدانم و فرزند خود را به شما نمیسپارم . حافظ و
نگهبان فقط خدا است و ) خدا بهترین حافظ و نگهدار است و از همه مهربانان
مهربانتر است . ( او مرا و فرزند مرا کافی است ) .
توضیحات :
«
هَلْ ءَامَنُکُمْ ؟ » : آیا شما را امین بدانم و به شما اطمینان کنم ؟
فعل ( ءَامَنُ ) مضارع متکلّم وحده است از باب چهارم . « فَاللهُ خَیْرٌ
حَافِظاً » : واژه ( حافِظاً ) تمییز است مانند ( لِلّهِ دَرُّهُ فارِساً )
.
سوره یوسف آیه 65
متن آیه :
وَلَمَّا
فَتَحُواْ مَتَاعَهُمْ وَجَدُواْ بِضَاعَتَهُمْ رُدَّتْ إِلَیْهِمْ
قَالُواْ یَا أَبَانَا مَا نَبْغِی هَذِهِ بِضَاعَتُنَا رُدَّتْ إِلَیْنَا
وَنَمِیرُ أَهْلَنَا وَنَحْفَظُ أَخَانَا وَنَزْدَادُ کَیْلَ بَعِیرٍ
ذَلِکَ کَیْلٌ یَسِیرٌ
ترجمه :
هنگامی که بارهای
خود را باز کردند ، دیدند که ( پول ) کالای ایشان ( در داخل بارهایشان
گذارده شده و ) بدیشان برگشت داده شده است . گفتند : ای پدر ! ما دیگر (
بیش از این از الطاف عزیز مصر ) چه میخواهیم ؟ ! این ( بهای ) کالای ما
است که به ما پس داده شده است . ( پس بهتر است برادرمان را با ما بفرستی )
و ما برای خانواده خود موادّ غذائی ( بیشتری ) بیاوریم و از برادر خود
محافظت کنیم و بار شتری را ( بر مقدار قبلی ) بیفزائیم که آن ( چیزی که با
خود آوردهایم با توجّه به جود و لطف عزیز مصر ) اندک است .
توضیحات :
«
مَتَاعَهُمْ » : کالای خود را . بار و بنه خویش را . « مَا نَبْغِی » :
مگر چه میخواهیم ؟ مگر چه انتظاری داریم ؟ « نَمِیرُ » ، غذا و خوراک
حمل میکنیم . از واژه ( میرَة ) به معنی طعام و خوراکی که از جاهای دیگر
وارد کنند . « کَیْل » : ( نگا : یوسف / 60 ) . « کَیْلٌ یَسِیرٌ » :
گندم و غلّه اندکی است . گندم و غلّهای است که ساده و آسان به دست میآید
.
سوره یوسف آیه 66
متن آیه :
قَالَ لَنْ
أُرْسِلَهُ مَعَکُمْ حَتَّى تُؤْتُونِ مَوْثِقاً مِّنَ اللّهِ
لَتَأْتُنَّنِی بِهِ إِلاَّ أَن یُحَاطَ بِکُمْ فَلَمَّا آتَوْهُ
مَوْثِقَهُمْ قَالَ اللّهُ عَلَى مَا نَقُولُ وَکِیلٌ
ترجمه :
(
سرانجام یعقوب گول سخنان فرزندان را خورد . ولی برای اطمینان خاطر ) گفت :
من هرگز او را با شما نخواهم فرستاد تا این که عهد و پیمان مؤکّد و استوار
با سوگند به خدا ، با من نبندید که او را ( سالم ) به من برمیگردانید ،
مگر که ( بر اثر مرگ و یا غلبه دشمن و یا عامل دیگر ) قدرت از شما سلب گردد
. ( فرزندانش پیمانش را پذیرفتند و خدای را به شهادت طلبیدند . ) هنگامی
که با پدر پیمان بستند ، گفت : خداوند آگاه و مطلع بر آن چیزی است که ( به
همدیگر ) میگوئیم .
توضیحات :
« مَوْثِقاً » : عهد و
پیمان مؤکّد . « مَوْثِقاً مِّنَ اللهِ » : عهد و پیمانی که با سوگند
خوردن به خدا مؤکّد گردد . « أَن یُحَاطَ بِکُمْ » : از طرف دشمن احاطه
شوید . مرگ بر شما چیره شود . « وَکِیلٌ » : حافظ . مراقب . مطلع .
سوره یوسف آیه 67
متن آیه :
وَقَالَ یَا بَنِیَّ لاَ تَدْخُلُواْ مِن بَابٍ وَاحِدٍ وَادْخُلُواْ
مِنْ أَبْوَابٍ مُّتَفَرِّقَةٍ وَمَا أُغْنِی عَنکُم مِّنَ اللّهِ مِن
شَیْءٍ إِنِ الْحُکْمُ إِلاَّ لِلّهِ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَعَلَیْهِ
فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُتَوَکِّلُونَ
ترجمه :
( یعقوب
به عهد و پیمان مؤکّد فرزندان خود دل بست و شفقت پدری او را بر آن داشت که
آنان را راهنمائی و نصیحت کند ) و گفت : ای فرزندانم ! از یک در ( به مصر )
داخل نشوید ، بلکه از درهای گوناگون وارد شوید ( تا از حسادت حسودان و چشم
زخم پلیدان در امان بمانید . ولی بدانید که من با این تدبیر ) نمیتوانم
چیزی را که خدا مقرّر کرده باشد از شما به دور سازم . ( یقیناً آنچه باید
بشود میشود ، و راهی برای دفع بلا جز رعایت اسباب و عللِ پیدا و توسّل به
خدا سراغ ندارم ) . تنها حکم و فرمان از آن یزدان است . ( دافع شر و جالب
خیر جهان فقط ایزد سبحان است ) . بر او توکّل میکنم ( و از او استمداد
میجویم و کارم را بدو واگذار میکنم ) و باید که توکّلکنندگان بر او
توکّل کنند و بس ( و کار خویش را بدو حوالت دارند ) .
توضیحات :
« مَآ أُغْنَیا عَنکُمْ » : شما را بینیاز نمیگردانم و قدرت دفع شر و جلب خیر برایتان ندارم . « إِنْ » : نیست .
سوره یوسف آیه 68
متن آیه :
وَلَمَّا دَخَلُواْ مِنْ حَیْثُ أَمَرَهُمْ أَبُوهُم مَّا کَانَ یُغْنِی
عَنْهُم مِّنَ اللّهِ مِن شَیْءٍ إِلاَّ حَاجَةً فِی نَفْسِ یَعْقُوبَ
قَضَاهَا وَإِنَّهُ لَذُو عِلْمٍ لِّمَا عَلَّمْنَاهُ وَلَکِنَّ أَکْثَرَ
النَّاسِ لاَ یَعْلَمُونَ
ترجمه :
( سفارش پدر را
پذیرفتند ) و هنگامی که از همان طریق و به همان شیوه ( به مصر ) وارد شدند
که پدرشان بدیشان دستور داده بود ، چنین ورودی آنان را از آنچه خدا خواسته
بود به دور نداشت و ( حذَر با قدَر برنیامد و در مصر به دزدی متّهم شدند و
برادرشان بنیامین به گروگان گرفته شد و غمها و اندوهها یکی پس از دیگری
ایشان را در برگرفت ) ولیکن حاجتی را برآورده کرد که در اندرون یعقوب بود (
و آن پیدا شدن یوسف و شناسائی او توسّط بنیامین و سرانجام بهم رسیدن پدر و
پسر بعد از مدّتها فراق و هجران بود ) . بیگمان یعقوب ( در پرتو وحی )
آگاه از چیزهائی بود که ما بدو آموخته بودیم . ( از جمله میدانست که یوسف
زنده است و عاقبت خواب او تحقّق پیدا میکند ) امّا بسیاری از مردم
نمیدانند ( که یعقوب چنین آگاهی و اطّلاعی در پرتو وحی داشته است ) .
توضیحات :
«
مِن شَیْءٍ » : چیزی را . حرف ( مِنْ ) زائد است و واژه ( شَیْءٍ ) در اصل
منصوب و مفعول است . « إِلاّ » : لیکن . امّا . « حاجَةً » : نیازی .
مستثنی منقطع است . این نیاز ، دیدار دوباره یوسف است که پیوسته در اندرون
یعقوب غوغا میکرد . زیرا برابر وحی آسمانی میدانست که یوسف را گرگ نخورده
است و روزی باید خواب او تحقّق یابد . امّا سوز فراق و درد انتظار و دلهره
ناگوار ، به آتش درون او دامن میزد ( نگا : یوسف / 18 ، 83 - 87 ، 94 ) .
بسیاری از تفاسیر میگویند : چنین نیازی عبارت بوده است از سفارش فرزندان
به رعایت اسباب و مسبّبات جهان ، و توکّل کردن بر یزدان ، و مراقبت از خود
در حدّ توان ؛ و این که یعقوب خواسته است که با این سفارش به فرزندان پندی
دهد و اضطراب قلب خود را نیز اندکی فرو نشاند . « قَضَاهَا » : نیاز را
برآورده کرد . فاعل فعل ( قَضا ) دُخُول حاصل از کلام قبلی ، یا یعقوب است .
« إِنَّهُ » : مرجع ضمیر ( هُ ) یعقوب است . « لِمَا عَلَّمْنَاهُ » :
چیزی که بدو آموخته بودیم . بر اثر تعلیمی که ما بدو داده بودیم . واژه (
ما ) میتواند موصول و یا مصدریّه باشد .
سوره یوسف آیه 69
متن آیه :
وَلَمَّا دَخَلُواْ عَلَى یُوسُفَ آوَى إِلَیْهِ أَخَاهُ قَالَ إِنِّی
أَنَاْ أَخُوکَ فَلاَ تَبْتَئِسْ بِمَا کَانُواْ یَعْمَلُونَ
ترجمه :
و
وقتی که به ( سرای ) یوسف داخل شدند ، برادرش ( بنیامین ) را نزد خود جای
داد ( و پنهانی بدو ) گفت : من برادر تو ( یوسف ) هستم ، و از کارهائی که
آنان کردهاند ناراحت مباش .
توضیحات :
« ءَاوَیا » : جای داد . « لا تَبْتَئِسْ » : محزون و غمگین مشو . بدحال و ناراحت مشو .
سوره یوسف آیه 70
متن آیه :
فَلَمَّا جَهَّزَهُم بِجَهَازِهِمْ جَعَلَ السِّقَایَةَ فِی رَحْلِ
أَخِیهِ ثُمَّ أَذَّنَ مُؤَذِّنٌ أَیَّتُهَا الْعِیرُ إِنَّکُمْ
لَسَارِقُونَ
ترجمه :
هنگامی که بار و بنه آنان را
آماده کرد ، پیمانه ( قیمتی شاه را ) در بارِ برادرش ( بنیامین ) نهاد . پس
( از رهسپار شدن و پیمودن مسافتی ) ندادهندهای ( از اطرافیان یوسف )
فریاد برآورد : ای کاروانیان ! شما دزدید ، ( بایستید و تکان مخورید ) .
توضیحات :
«
السِّقَایَةَ » : پیمانهای که بدان آب میخورند . یا پیمانهای که بدان
گندم و جو را میپیمایند . « رَحْلِ » : جُل و رختی که همچون زین بر پشت
شتر میبندند و بر آن سوار میشوند . بر بار و کالای شتر نیز اطلاق میگردد
. در اینجا معنی دوم مراد است . « أَذَّنَ » : صدا زد . فریاد برآورد . «
مُؤَذِّن » : فریاد کننده . ندا دهنده . « الْعِیرُ » : شتران . اسم جمع
است و از لفظ خود دارای مفرد نیست . در اینجا مراد اهل کاروان ، یعنی
کاروانیان است . « إِنَّکُمْ لَسَارِقُونَ » : بیان این جمله میتواند به
خاطر دزدیدن یوسف از پدر باشد ، یا ندادهنده آن را از پیش خود گفته باشد ،
یا برای دفع ضرری به ضرری خفیفتر از آن باشد ، و یا این که راه چارهای
بوده که خدا آن را برای یوسف مباح کرده باشد ( نگا : ص / 44 ) .
سوره یوسف آیه 71
متن آیه :
قَالُواْ وَأَقْبَلُواْ عَلَیْهِم مَّاذَا تَفْقِدُونَ
ترجمه :
( برادران یوسف از این صدا به هم آمدند و ) رو بدیشان کرده گفتند : چه چیز گم کردهاید ؟
توضیحات :
«
وَ أَقْبَلُوا عَلَیْهِمْ » : بدیشان رو کردند . به سویشان رفتند . جمله
حالیّه است ، و مرجع ضمیر ( هم ) جویندگان یا منادیان میباشد . «
تَفْقِدُونَ » : گم کردهاید . به کار بردن فعل مضارع برای استحضار صورت
ذهنی است .
سوره یوسف آیه 72
متن آیه :
قَالُواْ نَفْقِدُ صُوَاعَ الْمَلِکِ وَلِمَن جَاء بِهِ حِمْلُ بَعِیرٍ وَأَنَاْ بِهِ زَعِیمٌ
ترجمه :
گفتند
: پیمانه شاه را گم کردهایم و هرکس آن را برگرداند ، بار شتری در برابر
آن میگیرد . ( رئیس آنان هم تأکید کرد و گفت : ) و من شخصاً این پاداش را
تضمین میکنم .
توضیحات :
« صُوَاعَ » : پیمانه . به صورت مذکّر و مؤنّث به کار میرود . « حِمْلُ » : بار . « زَعیمٌ » : ضامن .
سوره یوسف آیه 73
متن آیه :
قَالُواْ تَاللّهِ لَقَدْ عَلِمْتُم مَّا جِئْنَا لِنُفْسِدَ فِی الأَرْضِ وَمَا کُنَّا سَارِقِینَ
ترجمه :
(
برادران یوسف ) گفتند : به خدا سوگند ! شما ( از روی رفتار و کردارِ دو
سفری که بدینجا داشتهایم هر آینه ) میدانید ما نیامدهایم تا در سرزمین (
مصر ) فساد و تباهی کنیم و ما هیچ گاه دزد نبودهایم .
توضیحات :
« لَقَدْ عَلِمْتُمْ » : حتماً دانستهاید . باید دانسته باشید .
سوره یوسف آیه 74
متن آیه :
قَالُواْ فَمَا جَزَآؤُهُ إِن کُنتُمْ کَاذِبِینَ
ترجمه :
( اطرافیان یوسف ) گفتند : اگر شما دروغ بگوئید ، سزای آن ( کسی که دزدی کرده باشد در عرف شما ) چیست ؟
توضیحات :
« جَزَآؤُهُ » : سزای آن کسی که دزدی کرده باشد . جزای دزدیدن پیمانه .
سوره یوسف آیه 75
متن آیه :
قَالُواْ جَزَآؤُهُ مَن وُجِدَ فِی رَحْلِهِ فَهُوَ جَزَاؤُهُ کَذَلِکَ نَجْزِی الظَّالِمِینَ
ترجمه :
(
برادران یوسف ) گفتند : سزای آن ( کسی که دزدی کرده باشد ، این است که )
هرکس آن پیمانه در بارش یافته شود ، خودش ( بنده و گروگان به ) سزای آن
گردد . ( آری ! ) ما این چنین ، ستمکاران را کیفر میدهیم .
توضیحات :
«
جَزَآؤُهُ » : سزای دزدیدن . واژه ( جزاء ) اوّل ، مبتدا و بقیّه آیه ،
خبر آن است . « کَذلِکَ نَجْزِی الظَّالِمِینَ » : این جمله میتواند
دنباله سخن برادران یوسف بوده و برای تأکید کلام قبلی باشد ، و یا این که
سخن یوسف و یارانش باشد . یعنی : بلی ما هم همین سزای مقبول و مرسوم شما را
مرعی میداریم .
سوره یوسف آیه 76
متن آیه :
فَبَدَأَ بِأَوْعِیَتِهِمْ قَبْلَ وِعَاء أَخِیهِ ثُمَّ اسْتَخْرَجَهَا
مِن وِعَاء أَخِیهِ کَذَلِکَ کِدْنَا لِیُوسُفَ مَا کَانَ لِیَأْخُذَ
أَخَاهُ فِی دِینِ الْمَلِکِ إِلاَّ أَن یَشَاءَ اللّهُ نَرْفَعُ دَرَجَاتٍ
مِّن نَّشَاء وَفَوْقَ کُلِّ ذِی عِلْمٍ عَلِیمٌ
ترجمه :
(
یوسف ) نخست بارهای دیگران را پیش از بار برادرش ( بنیامین ) بازرسی کرد ،
و سپس پیمانه را از بار برادرش بیرون آورد . ما این گونه برای یوسف
چارهسازی کردیم ( و نقشه و طرح انداختیم تا بتواند بنیامین را به گونهای
نزد خود نگاه دارد که دیگر برادران متوجّه نشوند و تسلیم فرمان او گردند ) .
چرا که یوسف طبق آئین شاه مصر نمیتوانست برادرش را بگیرد ، مگر این که
خدا میخواست . ( ما هم که خدائیم خواستیم و یوسف را به زیور دانشی فراخور
حال آراستیم و او در پرتو آن توانست راه بازداشت برادر را پیدا کند . بلی
ما با اعطای دانش ) هرکس را که بخواهیم درجاتی بالا میبریم ( همان گونه که
درجات یوسف را بالا بردیم . البتّه ) بالاتر از هر فرزانهای ، فرزانهتری
است ( و خداهم از همه فرزانهتر است ) .
توضیحات :
«
أَوْعِیَة » : جمع وِعاء ، ظروف . در اینجا مراد گونی و جوال و دیگر
چیزهائی است که کالای خود را در آن جا دادهاند . « کِدْنَا » : چارهجوئی
کردیم . چارهجوئی را مکر و کید نامیدن ، بدان خاطر است که تدبیر نهان و
چارهسازی پنهان از دیدِ مردمان ، در میان ایشان ، حیله و نیرنگ نامیده
میشود . ماده ( کَیْد ) برای کار پسند و ناپسند به کار میرود و در اینجا
در معنی پسندیده به کار رفته است ( نگا : اعراف / 183 ، انبیاء / 57 ،
طارق / 15 و 16 ) . « دینِ الْمَلِکِ » : آئین و قانون شاه . گویا در قانون
مصر آن زمان ، جزای دزد ، زدن او و اخذ غرامت معادل دو برابر اشیاء مسروقه
از وی بوده است . « مَا کَانَ لِیَأْخُذَ . . . إِلاّ أن یَشَآءَ اللهُ » :
اگر خواست خدا نبود ، یوسف نمیتوانست برابر قانون شاه ، برادرش را
بازداشت کند . یعنی : این خدا بود که برادران یوسف را واداشت که بگویند :
سزای دزد بنده کردن او است . « إِلاّ أَن یَشَآءَ اللهُ » : این استثناء
بیانگر این است که با وجود مقرّرات موجود ، اگر خدا میخواست کار شدنی بود ،
و یا این که برابر مقرّرات موجود کار نشدنی بود ، ولی خدا چارهسازی کرد و
اراده او مشکل را برطرف نمود . « فَوْقَ کُلِّ ذِی عِلْمٍ عَلِیمٌ » :
بالاتر از هر دانائی ، داناتری است . بالاتر از هر فرزانهای ، فرزانهتری
وجود دارد که خدا است .
سوره یوسف آیه 77
متن آیه :
قَالُواْ إِن یَسْرِقْ فَقَدْ سَرَقَ أَخٌ لَّهُ مِن قَبْلُ فَأَسَرَّهَا
یُوسُفُ فِی نَفْسِهِ وَلَمْ یُبْدِهَا لَهُمْ قَالَ أَنتُمْ شَرٌّ
مَّکَاناً وَاللّهُ أَعْلَمْ بِمَا تَصِفُونَ
ترجمه :
(
برادران یوسف ) گفتند : اگر ( بنیامین ) دزدی کند ( جای شگفت نیست ، که آن
را از سوی مادر به ارث برده است ) و برادرش ( یوسف نیز که هر دو از یک
مادرند ) قبلاً دزدی کرده است . یوسف ( از این سخن سخت ناراحت شد ، ولی )
ناراحتی را در درون خود پنهان کرد و نگذاشت از آن مطلع شوند . ( امّا در
دل ) گفت : شما مقام و منزلت بدی ( در پیشگاه خدا ) دارید ( چرا که برادر
خود را از پدر دزدیدید و او را به چاه انداختید و از پدرتان نافرمانی کردید
و بدو دروغ گفتید و هنوز که هنوز است کینه او را به دل دارید و اینک هم وی
را دزد مینامید ) و خدا ( از هرکسی ) آگاهتر از چیزی است که بیان
میدارید ( و به من نسبت میدهید ) .
توضیحات :
«
أَسَرَّهَا » : آن را به دل گرفت و پنهانش کرد . مرجع ضمیر ( ها ) واژه (
مَقالَة ، حَزازَة ، نِسْبَة السَّرِقَة . . . ) مفهوم از مقام و کلام
پیشین است . یا این که ( إِجابَة ) باشد . در این صورت معنی چنین میشود :
پاسخ ایشان را نداد و آن را در دل نهان داشت ، و یا این که ضمیر ( ها )
متوجّه جمله ( أَنتُمْ شَرٌّ مَّکَاناً . . . ) است . « لَمْ یُبْدِهَا » :
آن را آشکار نکرد . « مَکاناً » : مکانت و منزلت . جاه و مقام . تمییز است
. « تَصِفُونَ » : وصف میکنید . بر میشمرید .
سوره یوسف آیه 78
متن آیه :
قَالُواْ یَا أَیُّهَا الْعَزِیزُ إِنَّ لَهُ أَباً شَیْخاً کَبِیراً
فَخُذْ أَحَدَنَا مَکَانَهُ إِنَّا نَرَاکَ مِنَ الْمُحْسِنِینَ
ترجمه :
گفتند
: ای عزیز ( مصر ! ) ، او پدر پیر بزرگواری دارد ، یکی از ما را به جای او
بگیر ( و به بندگی بپذیر ، و بدین وسیله نیکی خود را در حق ما به اتمام
برسان ) که ما تو را از نیکوکاران میبینیم .
توضیحات :
« الْعَزِیز » : ( نگا : یوسف / 30 ) . « شَیْخاً » : پیر . « کَبِیراً » : بزرگوار . ارجمند . کهنسال .
سوره یوسف آیه 79
متن آیه :
قَالَ مَعَاذَ اللّهِ أَن نَّأْخُذَ إِلاَّ مَن وَجَدْنَا مَتَاعَنَا عِندَهُ إِنَّا إِذاً لَّظَالِمُونَ
ترجمه :
گفت
: پناه بر خدا که ما ( این کار را بکنیم و ) غیر از آن کس را بگیریم که
کالای خود را نزد او یافتهایم . ما ( اگر چنین کنیم ) در آن صورت ( بیگناه
را به جای گناهکار گرفته و ) از زمره ستمکاران خواهیم بود .
توضیحات :
«
مَعَاذَ اللهِ » : پناه بر خدا . واژه ( مَعاذ ) مصدر میمی و مفعول مطلق
فعل محذوفی است و به مفعول خود اضافه شده است . تقدیر چنین میشود : نعُوذُ
بِاللهِ مَعاذاً .
سوره یوسف آیه 80
متن آیه :
فَلَمَّا اسْتَیْأَسُواْ مِنْهُ خَلَصُواْ نَجِیّاً قَالَ کَبِیرُهُمْ
أَلَمْ تَعْلَمُواْ أَنَّ أَبَاکُمْ قَدْ أَخَذَ عَلَیْکُم مَّوْثِقاً
مِّنَ اللّهِ وَمِن قَبْلُ مَا فَرَّطتُمْ فِی یُوسُفَ فَلَنْ أَبْرَحَ
الأَرْضَ حَتَّىَ یَأْذَنَ لِی أَبِی أَوْ یَحْکُمَ اللّهُ لِی وَهُوَ
خَیْرُ الْحَاکِمِینَ
ترجمه :
هنگامی که ( از آزادی
بنیامین ) کاملاً ناامید شدند ، به کناری رفتند و با یکدیگر نهانی به
گفتگو و رایزنی پرداختند . بزرگ آنان گفت : مگر نمیدانید که پدرتان از شما
پیمان مؤکّد با سوگند به خدا گرفته است ( که برادرتان را سالم بدو
برگردانید ؟ ) و ( به یاد ندارید که ) پیش از این درباره یوسف کوتاهی
کردهاید ؟ پس ( به چه روئی اکنون به سوی او برگردیم ؟ ! ) . من از سرزمین
( مصر ) حرکت نمیکنم تا پدرم به من اجازه ( خروج از آن و برگشت به کنعان
را ) ندهد ، یا خدا در حق من داوری نکند و فرمان نراند ( و با مرگ من یا
آزادی بنیامین ، کار را یکسره نسازد ) و او بهترین داور و فرمانده است ( و
جز به حق فرمان نراند و جز به عدل داوری نکند ) .
توضیحات :
«
إِسْتَیْئَسُوا » : بسیار مأیوس و ناامید شدند . « خَلَصُوا » : از مردم
دور شدند و با یکدیگر خلوت کردند . « نَجِیّاً » : نجواکنندگان . پنهانی .
گفتگو کنندگان . این واژه برای مفرد و جمع یکسان به کار میرود ( نگا :
مریم / 52 ) . در اینجا به صورت جمع به کار رفته و حال است . « وَ مِن
قَبْلُ مَا فَرَّطتُمْ فِی یُوسُفَ » : قبلاً درباره یوسف کوتاهی کردهاید .
حرف ( و ) حالیّه است و واژه ( ما ) زائد میباشد . « فَرَّطتُمْ » : قصور
و کوتاهی کردهاید . « فَلَنْ أَبْرَحَ الأرْضَ » : پس از این سرزمین حرکت
نمیکنم . « یَحْکُمَ » : داوری میکند و فرمان میراند . « الْحَاکِمِینَ
» : داوران . فرماندهان .
سوره یوسف آیه 81
متن آیه :
ارْجِعُواْ إِلَى أَبِیکُمْ فَقُولُواْ یَا أَبَانَا إِنَّ ابْنَکَ
سَرَقَ وَمَا شَهِدْنَا إِلاَّ بِمَا عَلِمْنَا وَمَا کُنَّا لِلْغَیْبِ
حَافِظِینَ
ترجمه :
شما به پیش پدرتان برگردید و
بگوئید : ای پدر ! پسرت دزدی کرده است ( و در برابر آن بنده گشته است و به
اسارت رفته است ) و گواهی نمیدهیم مگر به آنچه ( از دزدی بنیامین با چشم
خود دیدهایم و بر آن ) مطلع شدهایم ، و ما ( در آن هنگام که با تو پیمان
بستهایم نمیدانستیم که او دزدی میکند . چرا که ) از غیب خبر نداشتهایم (
و راز نهان در پشت پرده غیب جهان را جز یزدان نمیداند ) .
توضیحات :
«
مَا شَهِدْنا إِلاّ بِمَا عَلِمْنَا » : گواهی ندادهایم مگر بر آنچه
خودمان در مصر دیده و بر آن اطّلاع پیدا کردهایم . شاید هم منظور این باشد
که ای پدر ! اگر نزد تو گواهی دادهایم و تعهّد نمودهایم که برادرمان را
میبریم و باز میگردانیم به خاطر این بوده است که ما از باطن او خبر
نداشته و غیب نمیدانستهایم تا بدانیم سرانجام کار او به کجا میکشد و
مثلاً وی دزدی میکند . « مَا کُنَّا لِلْغَیْبِ حَافِظِینَ » : ما آگاه از
غیب نبودهایم .
سوره یوسف آیه 82
متن آیه :
وَاسْأَلِ الْقَرْیَةَ الَّتِی کُنَّا فِیهَا وَالْعِیْرَ الَّتِی أَقْبَلْنَا فِیهَا وَإِنَّا لَصَادِقُونَ
ترجمه :
و
از ( اهالی ) شهری که ما در آن بودهایم ( که مصر است ) و از کاروانی که
با آن ( به کنعان ) برگشتهایم بپرس ( تا بیگناهی ما برای تو ثابت شود ) و
ما تأکید میکنیم که راستگوئیم ( و جز حقیقت نمیگوئیم ) .
توضیحات :
«
إسْأَلِ الْقَرْیَةَ » : از اهالی شهر بپرس . مضاف محذوف است که ( اهل )
است . یعنی : إِسْأَلْ أَهْلَ الْقَرْیَةَ . « الْقَرْیَةَ » : شهر ( نگا :
بقره / 58 ، انعام / 123 ، اعراف / 94 ) . « الْعِیرَ » : کاروان .
قافله .
سوره یوسف آیه 83
متن آیه :
قَالَ
بَلْ سَوَّلَتْ لَکُمْ أَنفُسُکُمْ أَمْراً فَصَبْرٌ جَمِیلٌ عَسَى اللّهُ
أَن یَأْتِیَنِی بِهِمْ جَمِیعاً إِنَّهُ هُوَ الْعَلِیمُ الْحَکِیمُ
ترجمه :
(
بقیّه برادران به کنعان برگشتند و پدرشان را از ماجرا باخبر کردند و او )
گفت : بلکه نفس ( امّاره ) کار زشتی را در نظرتان آراسته است ( و شما را
دچار آن کرده است . این کار شما ، و امّا کار من ، ) صبر جمیل است ، (
صبری که جزع و فزع ، زیبائی آن را نیالاید ، و ناشکری و ناسپاسی ، اجر آن
را نزداید و به گناه تبدیل ننماید ) . امید است که خداوند همه آنان را به
من باز گرداند . بیگمان او کاملاً آگاه ( از حال من و حال ایشان بوده و )
دارای حکمت بالغه است ( و کارهایش از روی حساب و فلسفه است ) .
توضیحات :
« سَوَّلَتْ » : زینت داده است و آراسته و پیراسته کرده است ( نگا : یوسف / 18 ) .
سوره یوسف آیه 84
متن آیه :
وَتَوَلَّى عَنْهُمْ وَقَالَ یَا أَسَفَى عَلَى یُوسُفَ وَابْیَضَّتْ عَیْنَاهُ مِنَ الْحُزْنِ فَهُوَ کَظِیمٌ
ترجمه :
و
از فرزندانش روی برتافت و گفت : ای وای بر من ! بر ( دوری ) یوسف ( من ! )
و ( از بس که گریست ، ) چشمانش از اندوه سفید ( و نابینا ) گردید ، و او
اندوه خود را در دل نهان میداشت و خشم خود ( بر فرزندان ) را قورت میداد
.
توضیحات :
« یَآ أسَفَا ! » : فسوسا و دریغا ! حرف
الف آخر ( أَسَفا ) به جای ( ی ) ضمیر است . « إبْیَضَّتْ » : سفید گردید .
نابینا شد . سیاهی چشمان از اشکهای فراوان سفید گردید و اشکها پردهای بر
چشمها کشید . « کَظِیمٌ » : فعیل به معنی مفعول ، یعنی : پر از خشم بر
فرزندان . یا فعیل به معنی فاعل است ، یعنی : فرو خورنده خشم .
سوره یوسف آیه 85
متن آیه :
قَالُواْ تَالله تَفْتَأُ تَذْکُرُ یُوسُفَ حَتَّى تَکُونَ حَرَضاً أَوْ تَکُونَ مِنَ الْهَالِکِینَ
ترجمه :
گفتند
: ( ای پدر ! ) به خدا سوگند ! آن قدر تو یاد یوسف میکنی که مشرف به مرگ
میشوی یا ( میمیری و ) از مردگان میگردی . ( خویشتن را بپا و به خود و
به ما ترحّم فرما و از غم و اندوه بکاه ) .
توضیحات :
«
تَفْتَؤُاْ تَذْکُرُ » : پیوسته به خاطر میآوری و همیشه یاد میکنی . در
اصل ( لا تَفْتَؤُاْ ) است و عربها حرف ( لا ) را گاهی از اوّل (
تَفْتَؤُاْ ) حذف مینمایند و به معنی ( لا تَزالُ ) به کار میبرند . «
حَرَضاً » : مصدر است و به معنی نزدیک شدن به مرگ است و در اینجا برای
مبالغه و مراد شخص مشرف به مرگ است . « الْهَالِکِینَ » : مردگان .
تباهشدگان .
سوره یوسف آیه 86
متن آیه :
قَالَ إِنَّمَا أَشْکُو بَثِّی وَحُزْنِی إِلَى اللّهِ وَأَعْلَمُ مِنَ اللّهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ
ترجمه :
گفت
: شکایت پریشان حالی و اندوه خود را تنها و تنها به ( درگاه ) خدا میبرم ،
( و فقط به آستان خدا مینالم و حلّ مشکل خود را از او میخواهم ) و من
از سوی خدا چیزهائی میدانم که شما نمیدانید .
توضیحات :
«
إِنَّمَا » : تنها . فقط . « أَشْکُواْ » : شِکْوه میکنم . شکایت
مینمایم . در رسمالخطّ قرآنی الف زائدی در آخر دارد . « بَثّ » : پریشانی
. پراکندگی خاطر . « حُزْن » : غم و اندوه . « أَعْلَمُ مِنَ اللهِ . . .
» : مراد آگاهی یعقوب از زنده بودن یوسف به سبب وحی آسمانی است ( نگا :
تفسیر آلوسی ، الواضح ، شربینی ، کبیر ) .
سوره یوسف آیه 87
متن آیه :
یَا بَنِیَّ اذْهَبُواْ فَتَحَسَّسُواْ مِن یُوسُفَ وَأَخِیهِ وَلاَ
تَیْأَسُواْ مِن رَّوْحِ اللّهِ إِنَّهُ لاَ یَیْأَسُ مِن رَّوْحِ اللّهِ
إِلاَّ الْقَوْمُ الْکَافِرُونَ
ترجمه :
ای
فرزندانم ! بروید و ( در مصر همراه برادر مهتر خود ) به دنبال یوسف و
برادرش بگردید و از رحمت خدا ناامید مشوید ، چرا که از رحمت خدا جز کافران
ناامید نمیگردند . ( من احساس میکنم روزگار دیدار نزدیک است ) .
توضیحات :
«
تَحَسَّسُوا مِنْ » : جستجو کنید . پرس و جو نمائید . « لا تَیْأَسُوا » :
ناامید مشوید . مأیوس نگردید . « رَوْح » : رحمت خدا . « الْقَوْمُ
الْکافِرُونَ » : مردمان ناباور .
سوره یوسف آیه 88
متن آیه :
فَلَمَّا دَخَلُواْ عَلَیْهِ قَالُواْ یَا أَیُّهَا الْعَزِیزُ مَسَّنَا
وَأَهْلَنَا الضُّرُّ وَجِئْنَا بِبِضَاعَةٍ مُّزْجَاةٍ فَأَوْفِ لَنَا
الْکَیْلَ وَتَصَدَّقْ عَلَیْنَا إِنَّ اللّهَ یَجْزِی الْمُتَصَدِّقِینَ
ترجمه :
(
فرزندانش فرمان او را گردن نهادند و رهسپار مصر شدند ) و چون به پیش یوسف
رفتند گفتند : ای عزیز ( مصر ! ) ما را و خاندان ما را اندوه فرا گرفته است
و ( جسم و روح ما را زیان رسیده است و برای خرید مواد غذائی ) کالای اندکی
با خود آوردهایم ( که گمان نمیرود از ما پذیرفته گردد و چیزی که مورد
نیاز ما است با آن خریداری شود . بیا و ) بر ما ببخش و بار و کالای ما را (
بدان اندازه که نیازمندیم ) به تمام و کمال بده بیگمان خداوند بخشندگان
را ( به بهترین وجه ) جزا میدهد .
توضیحات :
«
مَسَّنَا » : به ما رسیده است . به ما دست داده است . « أَهْلَنَا » :
خاندان ما . عشیره و قبیله ما . « الضُّرُّ » : زیان . شدّت و سختی . کمی و
کاستی و ضعف مالی یا جسمی و یا روحی ( نگا : انعام / 17 ، یونس / 12 و
107 ) . « مُزْجاة » : مردود و ناپذیرفتنی . کنایه از چیز ناچیز و اندک
است . این واژه از ماده ( زجو ) و اسم مفعول مصدر ( إِزْجاء ) میباشد (
نگا : نور / 43 ) . « تَصَدَّقْ » : صدقه کن . ببخش ( نگا : بقره / 280 ،
نساء / 92 ، مائده / 45 ) .
سوره یوسف آیه 89
متن آیه :
قَالَ هَلْ عَلِمْتُم مَّا فَعَلْتُم بِیُوسُفَ وَأَخِیهِ إِذْ أَنتُمْ جَاهِلُونَ
ترجمه :
(
مِهر برادری در دل یوسف بجنبید و خواست خویشتن را به آنان بشناساند .
سرزنشکنان بدیشان ) گفت : آیا بدان گاه که ( یوسف را به چاه انداختید ، و
پس از او اذیّت و آزارها به بنیامین رساندید و او را در فراق برادر داغدار
نمودید ) ، از روی نادانی ( جوانی ) نسبت به یوسف و برادرش میدانید چه (
عمل زشت و ناپسندی ) کردید ؟
توضیحات :
« إِذْ
أَنتُمْ جَاهِلُونَ » : بدان گاه که نادان بودید . مراد زمان غرور و کلّه
شقی جوانی است . ضمناً اشارهای به عفو و بزرگواری یوسف و ارشاد برادران به
توبه و استغفار را نیز دربر دارد .
سوره یوسف آیه 90
متن آیه :
قَالُواْ أَإِنَّکَ لَأَنتَ یُوسُفُ قَالَ أَنَاْ یُوسُفُ وَهَذَا أَخِی
قَدْ مَنَّ اللّهُ عَلَیْنَا إِنَّهُ مَن یَتَّقِ وَیِصْبِرْ فَإِنَّ
اللّهَ لاَ یُضِیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِینَ
ترجمه :
گفتند
: آیا تو واقعاً یوسف هستی ؟ گفت : من یوسفم و این برادر من است . به
راستی یزدان بر ما منّت گذارده است ( زیرا که ما را از بلاها رهانیده و
دوباره بهم رسانیده و سلامت و قدرت و عزّت بخشیده است ) . بیگمان هرکس (
خدا را پیش چشم دارد و از او بترسد و ) تقوا پیشه کند و ( در برابر
گرفتاریها و مصیبتها ) شکیبائی و استقامت ورزد ( خداوند پاداش او را خواهد
داد ) چرا که خدا اجر نیکوکاران را ضائع نمیگرداند .
توضیحات :
«
هَذَا أَخِی » : این برادر من است . ذکر این جمله با وجود آشنائی برادران
با بنیامین اشاره به این دارد که او نیز مثل من مورد ستم و آزار شما قرار
گرفته است .
سوره یوسف آیه 91
متن آیه :
قَالُواْ تَاللّهِ لَقَدْ آثَرَکَ اللّهُ عَلَیْنَا وَإِن کُنَّا لَخَاطِئِینَ
ترجمه :
گفتند
: به خدا سوگند ! خداوند تو را ( به سبب پرهیزگاری و شکیبائی و نیکوکاری )
بر ما برگزیده و برتری داده است ، و ما بیگمان ( در کاری که در حق تو و
برادرت روا داشتهایم ) خطاکار بودهایم .
توضیحات :
«
ءَاثَرَکَ » : تو را ترجیح و تفضیل داده است . تو را اختیار نموده و
برگزیده است ( نگا : طه / 72 ، نازعات / 38 ) . « إِنْ » : بیگمان .
یقیناً . از حروف مشبّهةٌ بالفعل و مخفّف از ( إِنَّ ) مثقّله است . « وَ
إِنْ » : حرف واو ، حالیّه است .
سوره یوسف آیه 92
متن آیه :
قَالَ لاَ تَثْرَیبَ عَلَیْکُمُ الْیَوْمَ یَغْفِرُ اللّهُ لَکُمْ وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ
ترجمه :
(
یوسف پاسخ داد و ) گفت : امروز هیچ گونه سرزنش و توبیخی نسبت به شما در
میان نیست ( و بلکه از شما در میگذرم و برایتان طلب آمرزش مینمایم . ان
شاءالله ) خداوند شما را میبخشاید ، چرا که او مهربانترین مهربانان است ( و
مغفرت و مرحمت خود را شامل نادمان و توبهکاران مینماید ) .
توضیحات :
« تَثْرِیبَ » : برشمردن گناهان کسی . در اینجا مراد لومه و عتاب ، و توبیخ و تنبیه است .
سوره یوسف آیه 93
متن آیه :
اذْهَبُواْ بِقَمِیصِی هَذَا فَأَلْقُوهُ عَلَى وَجْهِ أَبِی یَأْتِ بَصِیراً وَأْتُونِی بِأَهْلِکُمْ أَجْمَعِینَ
ترجمه :
(
پس از آن ، یوسف از حال پدر پرسید . وقتی که از اوضاع و احوال او آگاه
گردید ، بدیشان گفت : ) این پیراهن مرا با خود ( به کنعان ) ببرید و آن را
بر چهره او بیندازید تا ( نشانی بر پیدا شدن من بوده و روشنی بخش دل و
دیدهاش شود و دوباره ) بینا گردد ( و پرده تاریک غم و اندوه از جلو چشمانش
بزداید و خرّم و خندانش نماید ) و همه خانواده خود را به نزد من بیاورید
.
توضیحات :
« قَمِیص » : پیراهن . « یَأْتِ
بَصِیراً » : بینا میگردد . ( یَأْتِ ) در اینجا به معنی ( یَصیرُ ) است .
در این صورت ملحق به افعال ناقصه است و ( بَصیراً ) خبر آن است . یا این
که معنی چنین است : او بینا به پیش من میآید . در این صورت ( بَصیراً )
حال است . ناگفته نماند که یعقوب چه حقیقةً کور شده باشد و برابر وحی
آسمانی ، یوسف پیراهن خود را جهت بازیابی بینائی به کنعان فرستاده باشد ، و
یا این که تنها سوز فراق چشمان او را کم سو نموده باشد و مژده یوسف گم
گشته ، دیدگان را نور و جسم را زور بخشیده باشد ، مانعی در میان نیست .
سوره یوسف آیه 94
متن آیه :
وَلَمَّا فَصَلَتِ الْعِیرُ قَالَ أَبُوهُمْ إِنِّی لَأَجِدُ رِیحَ یُوسُفَ لَوْلاَ أَن تُفَنِّدُونِ
ترجمه :
هنگامی
که کاروان ( از مصر به سوی شام ) حرکت کرد ، پدرشان ( به کسانی که پیش او
بودند ) گفت : اگر مرا بیخرد و بیمغز ننامید ، ( به شما میگویم ) من
واقعاً بوی یوسف را میبویم ! .
توضیحات :
«
فَصَلَتْ » : جدا شد . حرکت کرد . « لاَجِدُ » : واقعاً احساس میکنم . به
حقیقت مییابم . « ریحَ » : رائحه . بو . « تُفَنِّدُونِ » : مرا کوتاه فکر
و کمخرد مینامید . از ماده ( فند ) به معنی تباهی رأی و ضعف عقل . «
لَوْ لآ أَن تُفَنِّدُونِ » : اگر مرا بیخرد و بیفکر ندانید . جمله
شرطیّه است و جواب آن میتواند ( إِنّی لاَجِدُ ریحَ یُوسُفَ ) باشد ، که
معنی آن گذشت ، و یا این که جواب آن محذوف بوده و مثلاً ( لاَنْبَأْتُکُمْ
عَن یُوسُفَ بِأَکْثَرَ مِنَ الشُّعُورِ وَ الْوِجْدانِ ) باشد . یعنی :
بیش از احساس و دریافت درون درباره یوسف به شما میگفتم و از او خبر
میدادم . یا این که جمله ( لَوْلا أَن تُفَنِّدُونِ ) به معنی إِلاّ
أَنَّکُمْ تُفَنِّدُونِ . یا : لَوْلاهُ لَصَدَّقْتُمُونِی میباشد . یعنی :
امّا شما مرا ابله و گول میدانید . اگر چنین نبود تصدیقم میکردید .
سوره یوسف آیه 95
متن آیه :
قَالُواْ تَاللّهِ إِنَّکَ لَفِی ضَلاَلِکَ الْقَدِیمِ
ترجمه :
( اطرافیان بدو ) گفتند : به خدا قسم ! بیگمان تو در سرگشتگی قدیم خود هستی ( و بر بال خیالات و خرافات در پروازی ) .
توضیحات :
«
ضَلالِکَ الْقَدِیمِ » : گمراهی پیشین ( نگا : یوسف / 8 ) . مراد افراط
در محبّت یوسف و اعتقاد به زندهبودن او و امید به دیدار و بسر رسیدن هجران
است .
سوره یوسف آیه 96
متن آیه :
فَلَمَّا
أَن جَاء الْبَشِیرُ أَلْقَاهُ عَلَى وَجْهِهِ فَارْتَدَّ بَصِیراً قَالَ
أَلَمْ أَقُل لَّکُمْ إِنِّی أَعْلَمُ مِنَ اللّهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ
ترجمه :
هنگامی
که ( پیک ) مژدهرسان بیامد و پیراهن را بر چهرهاش افگند ، ( چشمان
یعقوب ) بینا گردید ( و نور سرور ، به دیدگانش روشنی بخشید . یعقوب به
حاضران ) گفت : مگر به شما نگفتم : که از سوی یزدان ( و در پرتو وحی رحمان )
چیزهائی میدانم که شما نمیدانید ؟
توضیحات :
«
الْبَشِیرُ » : مژدهرسان . « اِرْتَدَّ » : برگشت . شد . این فعل میتواند
ملحق به افعال ناقصه بوده و به معنی ( صارَ ) به کار رود . یا این که فعل
تامّه است و معنیِ ( به حالت اوّلیّه خود برگشت ) میدهد . در صورت اوّل ،
واژه ( بَصیراً ) خبر ( إِرْتَدَّ ) و در صورت دوم ، حال است . « إِنّی
أَعْلَمُ . . . » : ( نگا : یوسف / 68 و 86 ) .
سوره یوسف آیه 97
متن آیه :
قَالُواْ یَا أَبَانَا اسْتَغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا إِنَّا کُنَّا خَاطِئِینَ
ترجمه :
(
فرزندان یعقوب ) گفتند : ای پدر ! ( بر ما ببخشا و ) آمرزش گناهانمان را
برایمان ( از خدا ) بخواه . واقعاً ما خطاکار بودهایم .
توضیحات :
« إِسْتَغْفِرْ » : طلب آمرزش کن .
سوره یوسف آیه 98
متن آیه :
قَالَ سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَکُمْ رَبِّیَ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ
ترجمه :
گفت : از پروردگارم ، پیوسته برایتان طلب آمرزش ( گناهانتان را ) خواهم کرد . بیگمان او بخشایشگر مهربانی است .
توضیحات :
« سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَکُمْ » : پیوسته برایتان درخواست آمرزش خواهم کرد . واژه ( سَوْفَ ) بیانگر استمرار در مستقبل است .
سوره یوسف آیه 99
متن آیه :
فَلَمَّا دَخَلُواْ عَلَى یُوسُفَ آوَى إِلَیْهِ أَبَوَیْهِ وَقَالَ ادْخُلُواْ مِصْرَ إِن شَاء اللّهُ آمِنِینَ
ترجمه :
(
یعقوب و خاندان او رهسپار مصر شدند . یوسف تا مدخل مصر به استقبالشان
شتافت ) . هنگامی که به پیش یوسف رسیدند ، پدر و مادرش را در آغوش گرفت و (
به همه آنان ) گفت : به سرزمین مصر داخل شوید که به خواست خدا در امن و
امان خواهید بود .
توضیحات :
« ءَاوَیا إِلَیْهِ » : در بغل خود گرفت . به خود چسپاند . « ءَامِنِینَ » : کسانی که در امنیّت بسر میبرند . حال است .
سوره یوسف آیه 100
متن آیه :
وَرَفَعَ أَبَوَیْهِ عَلَى الْعَرْشِ وَخَرُّواْ لَهُ سُجَّداً وَقَالَ
یَا أَبَتِ هَذَا تَأْوِیلُ رُؤْیَایَ مِن قَبْلُ قَدْ جَعَلَهَا رَبِّی
حَقّاً وَقَدْ أَحْسَنَ بَی إِذْ أَخْرَجَنِی مِنَ السِّجْنِ وَجَاء بِکُم
مِّنَ الْبَدْوِ مِن بَعْدِ أَن نَّزغَ الشَّیْطَانُ بَیْنِی وَبَیْنَ
إِخْوَتِی إِنَّ رَبِّی لَطِیفٌ لِّمَا یَشَاءُ إِنَّهُ هُوَ الْعَلِیمُ
الْحَکِیمُ
ترجمه :
( کاروان داخل مصر گردید و به
منزل یوسف وارد شد ) و یوسف پدر و مادرش را بر تخت نشاند ( و به رسم مردمان
آن زمان ، در حق سران و امیران و فرمانروایان ، جملگی ) در برابرش کرنش
بردند . یوسف گفت : پدر ! این تعبیر خواب پیشین ( روزگار کودکی ) من است !
پروردگارم آن را به واقعیّت مبدّل کرد . به راستی خدا در حق من نیکیها کرده
است ، چرا که از زندان رهایم نموده است ، و بعد از آن که اهریمن میان من و
برادرانم تباهی و جدائی انداخت ، شما را از بادیه ( شام به مصر ) آورده
است . حقیقةً پروردگارم هرچه بخواهد سنجیده و دقیق انجام میدهد . بیگمان
او بسیار آگاه ( و کارهایش همه ) دارای حکمت است .
توضیحات :
«
الْعَرْش » : تخت . « خَرُّوا » : فرو افتادند . « خَرُّوا لَهُ سُجَّداً
» : در برابرش به سجده افتادند و کرنش بردند . مراد خمشدن و کرنش بردن
جهت ادای تعظیم و توقیر است ، نه به منظور عبادت و طاعت . سلام شاهان و
بزرگان ، در آن روزگاران ، سرخم کردن به سوی زمین بوده است ، همان گونه که
امروز مثلاً مصافحه ، معانقه ، دستبوسی ، روبوسی ، برخاستن ، و غیره ،
عادت انسانها در مکانهای مختلف است . کرنش پدر و مادر و برادران برای تکریم
یوسف ، باید به الهام خدا بوده باشد ، همان طوری که سجده فرشتگان برای آدم
، و ذبح اسماعیل به وسیله ابراهیم به فرمان وحی بوده است ( نگا : بقره /
34 ، صافّات / 102 ) . برخی معنی دیگری برای این جمله ذکر کرده و گفتهاند
: جملگی به خاطر او برای خدا سجده بردند و شکرش را گفتند . « هَذَا
تَأْوِیلُ . . . » : ( نگا : یوسف / 4 ) . « الْبَدْوِ » : بادیه . خلاف
شهر ( نگا : حجّ / 25 ، احزاب / 20 ) . در اینجا باید مراد بادیه و
بیابان صِرف نباشد ، بلکه باید به معنی بادیه شام یا بادیه فلسطین باشد .
چرا که شهر ( کنعان ) و شهر ( بدا ) که در برخی از روایات مذکور است و مسجد
یعقوب نیز گویا در آن برجا است ، هر دو در آنجا قرار دارند ، و این با
معنی آیه ( 109 ) هم سازگار است . « نَزَغَ » : فساد کرد و تباهی انداخت .
مراد وسوسهکردن و تحریک نمودن برای انجام زشتیها و پلشتیها است ( نگا :
اعراف / 200 ) . « لَطِیفٌ » : دقیق در امور . چرخاننده کارها به گونه
سنجیده ( نگا : انعام / 103 ) .
سوره یوسف آیه 101
متن آیه :
رَبِّ قَدْ آتَیْتَنِی مِنَ الْمُلْکِ وَعَلَّمْتَنِی مِن تَأْوِیلِ
الأَحَادِیثِ فَاطِرَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ أَنتَ وَلِیِّی فِی
الدُّنُیَا وَالآخِرَةِ تَوَفَّنِی مُسْلِماً وَأَلْحِقْنِی
بِالصَّالِحِینَ
ترجمه :
( یوسف رو به خدا کرد و
گفت : ) پروردگارا ! ( سپاسگزارم که بخش بزرگی ) از حکومت به من دادهای و
مرا از تعبیر خوابها آگاه ساختهای . ای آفریدگار آسمانها و زمین ! تو
سرپرست من در دنیا و آخرت هستی . ( همه امور خود را به تو وامیگذارم و
خویشتن را در پناه تو میدارم ) . مرا مسلمان بمیران و به صالحان ملحق
گردان .
توضیحات :
« مِنَ الْمُلْکِ » : از ملک و
حکومت ، حرف ( مِنْ ) میتواند تبعیضیّه باشد ، و میتواند زائد بوده و (
الْمُلْکِ ) مفعول باشد . یعنی ملک و حکومت را . « تَأْوِیلِ » : تعبیر . «
الأحَادِیثِ » : جمع حدیث . خوابها ( نگا : یوسف / 21 ) . « فَاطِرَ » :
آفریننده . نوآفرین . « تَوَفَّنِی » : مرا بمیران . جانم را بگیر . «
مُسْلِماً » : مسلمان . حال است . « تَوَفَّنِی مُسْلِماً » : این عبارت ،
بیانگر عبودیّت کامل و نیاز شدید به کمک خدا و طلب حسن ختام زندگی از او
است ، و تعلیمی است برای پیروان یوسف و همه مؤمنان دیگر .
سوره یوسف آیه 102
متن آیه :
ذَلِکَ مِنْ أَنبَاء الْغَیْبِ نُوحِیهِ إِلَیْکَ وَمَا کُنتَ لَدَیْهِمْ إِذْ أَجْمَعُواْ أَمْرَهُمْ وَهُمْ یَمْکُرُونَ
ترجمه :
(
ای پیغمبر اسلام ! ) این ( داستانی را که بر تو خواندیم ) از خبرهای نهان (
در دل قرون و اعصار گذشته بسیار کهن جهان ) است که آن را به تو وحی
میکنیم . تو پیش آنان ( یعنی پسران یعقوب ) نبودی بدان گاه که تصمیم
گرفتند و نیرنگ نمودند ( و بر ضدّ یوسف نقشه کشیدند و طرح در انداختند .
لذا جز از طریق وحی امکان اطّلاع از آن را نداشتی ) .
توضیحات :
«
ذلِکَ » : آن . در اینجا مراد ( این ) است که داستان مذکور در سوره است . «
أَنْبَآءِ » : جمع نَبَأ ، خبرها . « الْغَیْب » : پوشیده و نهان از دید
علمی و حسّی مردمان . « وَهُمْ یَمْکُرُونَ » : در حالی که به چارهجوئی
نشستند و توطئه کردند و نقشه کشیدند .
سوره یوسف آیه 103
متن آیه :
وَمَا أَکْثَرُ النَّاسِ وَلَوْ حَرَصْتَ بِمُؤْمِنِینَ
ترجمه :
بیشتر
مردم ( به سبب تصمیم بر کفر و پیروی از هوی و هوس ، به تو ) ایمان
نمیآورند ، هرچند که تلاش کنی ( و در راهنمائی ایشان بسیار خویشتن را زحمت
دهی ) .
توضیحات :
« وَ لَوْ حَرَصْتَ » : هرچند که
بر آن شوق و علاقه و تلاش و کوشش داشته باشی ( نگا : نساء / 129 ) . « وَ
مَآ أَکْثَرُ النَّاسِ . . . بِمُؤْمِنِینَ » : ( نگا : قصص / 56 ، سبأ /
13 ) .
سوره یوسف آیه 104
متن آیه :
وَمَا تَسْأَلُهُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ هُوَ إِلاَّ ذِکْرٌ لِّلْعَالَمِینَ
ترجمه :
تو
در برابر این ( اندرز و راهنمائی ) ، پاداشی از ایشان نمیخواهی ، ( پس
اگر آنان نپذیرفتند غمگین مباش . چرا که دیگران اندر شکم مادر و پشت پدرند و
بدان میگروند ، و تنها این قرآن برای گروهی از مردمان این زمان نیامده
است . بلکه ) قرآن جز پند و اندرزی برای همه جهانیان نیست .
توضیحات :
«
إِنْ هُوَ » : آن نیست . حرف ( إِنْ ) نافیه ، و ( هُوَ ) یعنی : قرآن . «
ذِکْرٌ » : پند و اندرز . یادآوری ( نگا : آلعمران / 58 ) .
سوره یوسف آیه 105
متن آیه :
وَکَأَیِّن مِّن آیَةٍ فِی السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ یَمُرُّونَ عَلَیْهَا وَهُمْ عَنْهَا مُعْرِضُونَ
ترجمه :
و
چه بسیار دلائل و نشانههای ( دالّ بر وجود خدا ) در آسمانها و زمین وجود
دارد که آنان ( کورکورانه ) از کنارشان میگذرند و از پذیرش آنها روی
میگردانند .
توضیحات :
« کَأَیِّنْ » : چه بسیار .
چه فراوان ( نگا : آلعمران / 146 ) . رسمالخطّ آن ( کَأَیٍّ ) است . «
ءَایَةٍ » : دلائل و نشانههای وجود خدا ، و وحدت و قدرت و کمال دانش الله .
« یَمُرُّونَ عَلَیْهَا » : بر آنها میگذرند . مراد دیدن و پیبردن
بدانها است . « وَ هُمْ عَنْهَا مُعرِضُونَ » : در حالی که درباره آنها
نمیاندیشند و از آنها درس عبرت نمیگیرند . از آنها روی میگردانند و آنها
را نادیده میگیرند .
سوره یوسف آیه 106
متن آیه :
وَمَا یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللّهِ إِلاَّ وَهُم مُّشْرِکُونَ
ترجمه :
و اکثر آنان که مدّعی ایمان به خدا هستند ، مشرک میباشند .
توضیحات :
«
وَ مَا یُؤْمِنُ . . . » : بیشتر آنان از لحاظ گفتار مؤمن ، ولی با توجّه
به کردار مشرک میباشند . چرا که با وجود ایمان به یگانگی خدا ، پسر و دختر
به خدا نسبت میدهند ، و صفات خاصّ یزدان را برای انبیاء و اولیاء و صلحاء
قائل میشوند . مثلاً آنان را آگاه بر گذشته و حال و آینده و آنچه بوده
است و خواهد بود میدانند و ایشان را فریادرس در اینجا و آنجا و همهجا
میشمارند . مزار برخیها را همچون کعبه طواف میکنند و نذرها و قربانیها
برای بعضی اشخاص و امکنه روا میدارند ( نگا : توبه / 30 و 31 ، نحل / 57
، زمر / 3 ) .
سوره یوسف آیه 107
متن آیه :
أَفَأَمِنُواْ أَن تَأْتِیَهُمْ غَاشِیَةٌ مِّنْ عَذَابِ اللّهِ أَوْ تَأْتِیَهُمُ السَّاعَةُ بَغْتَةً وَهُمْ لاَ یَشْعُرُونَ
ترجمه :
آیا
از این ایمن هستند که عذاب فراگیری از سوی خدا ایشان را در برگیرد ، یا
این که قیامت به ناگاه فرا رسد و ایشان غافل و بیخبر باشند ؟
توضیحات :
«
غَاشِیَةٌ » : بلای همگانی و فراگیر و نابودهکننده . « السَّاعَةُ » :
رستاخیز . « بَغْتَةً » : ناگهانی . بدون نشانه و مقدّمه قبلی ( نگا :
انعام / 31 ) .
سوره یوسف آیه 108
متن آیه :
قُلْ هَذِهِ سَبِیلِی أَدْعُو إِلَى اللّهِ عَلَى بَصِیرَةٍ أَنَاْ وَمَنِ
اتَّبَعَنِی وَسُبْحَانَ اللّهِ وَمَا أَنَاْ مِنَ الْمُشْرِکِینَ
ترجمه :
بگو
: این راه من است که من ( مردمان را ) با آگاهی و بینش به سوی خدا
میخوانم و پیروان من هم ( چنین میباشند ) ، و خدا را منزّه ( از انباز و
نقص و دیگر ناشایست ) میدانم ، و من از زمره مشرکان نمیباشم ( و کسی و
چیزی را شریک خدا نمیانگارم ) .
توضیحات :
«
أَدْعُو » : دعوت میکنم . در رسمالخطّ قرآنی الف زائدی در آخر دارد . «
عَلیا بَصِیرَةٍ » : با بینش و آگاهی . با بیان و حجّت واضح و آشکار ؛ نه
کورکورانه و از روی تقلید . حال ضمیر فعل ( أَدْعُو ) است . « وَ مَنِ
اتَّبَعَنِی » : و هرکس که از من پیروی کند این چنین باید باشد . واژه (
مَنْ ) میتواند عطف بر ذوالحال باشد ، و یا این که مبتدا بوده و خبر آن
محذوف و ( کَذلِکَ ) باشد .
سوره یوسف آیه 109
متن آیه :
وَمَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِکَ إِلاَّ رِجَالاً نُّوحِی إِلَیْهِم مِّنْ
أَهْلِ الْقُرَى أَفَلَمْ یَسِیرُواْ فِی الأَرْضِ فَیَنظُرُواْ کَیْفَ
کَانَ عَاقِبَةُ الَّذِینَ مِن قَبْلِهِمْ وَلَدَارُ الآخِرَةِ خَیْرٌ
لِّلَّذِینَ اتَّقَواْ أَفَلاَ تَعْقِلُونَ
ترجمه :
(
سنّت ما در گزینش پیغمبران و گسیل آنان به میان مردمان تغییر نکرده است ، و
از جمله در انتخاب تو به عنوان خاتمالانبیاء نیز مرعی شده است ) و ما پیش
از تو پیغمبرانی نفرستادهایم ، مگر این که مردانی از میان شهریان
بودهاند و بدیشان وحی کردهایم . ( دستهای از انسانها بدانان گرویده و
گروهی هم از ایشان بیزاری جستهاند . آیا قوم تو از این بیخبرند که
پیغمبران نه فرشته و نه زن بودهاند و بلکه مردانی از شهرها بوده و در میان
مردمان همچون ایشان زندگی کردهاند و تنها فرق آنان با دیگران این بوده که
حاملان وحی و پیام آوران آسمانی بودهاند ، و بعضی راه چنین راهنمایانی را
انتخاب و به بهشت رسیدهاند ، و برخی هم عناد ورزیده و کفر پیشه کردهاند و
به دوزخ واصل شدهاند ؟ ) . مگر در زمین به گشتوگذار نمیپردازند تا
ببینند که سرانجام کار گذشتگان پیش از ایشان چه بوده و به کجا کشیده شده
است ؟ بیگمان سرای آخرت ، بهتر ( از سرای این جهان ) برای پرهیزگاران است
. ( ای معاندان افسار گسیخته و آرزوپرستان سرگشته ! ) آیا خرد و اندیشه
خویش را به کار نمیاندازید ( و نمیدانید که هستی خود را ناآگاهانه
میبازید و توشهای برای آخرت فراهم نمیسازید ؟ ! ) .
توضیحات :
«
إِلاّ رِجَالاً » : یعنی پیغمبران همه مرد بودهاند ؛ نه فرشته یا جنّ یا
زن . « مِنْ أَهْلِ الْقُرَیا » : از میان اهالی شهرنشین . یعنی پیغمبران
شهرنشین بودهاند ؛ نه بیابانگرد و صحرانشین ، و لذا کاملاً از اوضاع و
احوال و مشکلات مادی و معنوی زندگی باخبر و مطّلع بوده و از روی شناخت به
رفع مشکلات و کار تبلیغ پرداختهاند . « أَفَلَمْ یَسِیرُوا . . . » : (
نگا : آلعمران / 137 ، انعام / 11 ) . « دَارُ الآخِرَةِ » : سرای آخرت .
دنیای دیگر . اضافه موصوف به صفت است . یعنی ( الدَّارُ الآخِرَةِ ) : (
نگا : انعام / 32 ، اعراف / 169 ) .
سوره یوسف آیه 110
متن آیه :
حَتَّى إِذَا اسْتَیْأَسَ الرُّسُلُ وَظَنُّواْ أَنَّهُمْ قَدْ کُذِبُواْ
جَاءهُمْ نَصْرُنَا فَنُجِّیَ مَن نَّشَاء وَلاَ یُرَدُّ بَأْسُنَا عَنِ
الْقَوْمِ الْمُجْرِمِینَ
ترجمه :
( ای پیغمبر !
یاری ما را دور از خویشتن مدان . یاری ما به شما نزدیک و پیروزیتان حتمی
است . پیش از این پیغمبران متعدّدی آمدهاند و به دعوت خود ادامه دادهاند و
دشمنان حق و حقیقت هم به مبارزه خاسته و مقاومت و مخالفت نمودهاند ) تا
آنجا که پیغمبران ( از ایمان آوردن کافران و پیروزی خود ) ناامید گشته و
گمان بردهاند که ( از سوی پیروان اندک خویش هم ) تکذیب شدهاند ( و تنهای
تنها ماندهاند ) . در این هنگام یاری ما به سراغ ایشان آمده است ( و لطف و
فضل ما آنان را در برگرفته است ) و هرکس را که خواستهایم نجات دادهایم .
( بلی ! در هیچ زمان و هیچ مکانی ) عذاب ما از سر مردمان گناهکار دور و
دفع نمیگردد .
توضیحات :
« حَتّیا » : برای غایت
محذوفی است که سیاق دالّ بر آن است : لا یُغْرِرْهُمْ تَمادی ایّامِهِمْ
فَإِنَّ مَنْ قَبْلَهُمْ أُمْهِلُوا حَتّی . « إِسْتَیْأَسَ » : مأیوس و
ناامید شدند ( نگا : یوسف / 80 ) . « ظَنُّوا » : گمان بردند . انگاشتند .
« کُذِبُوا » : تکذیب شدهاند . با آنان دروغ گفته شده است . « ظَنُّوا
أَنَّهُمْ قَدْ کُذِبُوا » : پیغمبران میانگاشتند که همه مردمان از جمله
مؤمنان تازه ایمان ، ایشان را تکذیب میکنند . مؤمنان گمان میبردند که
پیغمبران به دروغ بدیشان وعده نصرت و پیروزی دادهاند . پیامبران در
طوفانیترین حالات و در لحظاتی ناپایدار و به مقتضای طبع بشری ، بیاختیار
به مغز آنان میگذشت که نکند وعده پیروزی خلاف از آب درآید ، و یا وعده
پیروزی مشروط به شرائطی بوده که حاصل نشده باشد ( نگا : بقره / 214 ) . «
نُجِّیَ » : فعل ماضی مجهول است . به معنی : نجات داده شده است . «
فَنُجِّیَ مَنْ . . . » : مراد نجات پیغمبران و مؤمنان است . « بَأْسُنَا »
: عذاب ما ( نگا : انعام / 43 ، 147 ، 148 ، اعراف / 4 ، 5 ، 97 ، 98 )
.
سوره یوسف آیه 111
متن آیه :
لَقَدْ کَانَ
فِی قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِّأُوْلِی الأَلْبَابِ مَا کَانَ حَدِیثاً
یُفْتَرَى وَلَکِن تَصْدِیقَ الَّذِی بَیْنَ یَدَیْهِ وَتَفْصِیلَ کُلَّ
شَیْءٍ وَهُدًى وَرَحْمَةً لِّقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ
ترجمه :
به
حقیقت در سرگذشت آنان ، ( یعنی یوسف و برادران و دیگر پیغمبران و اقوام
ایماندار و بیایمان ، درسهای بزرگِ ) عبرت برای همه اندیشمندان است . (
آنچه گفته شد ) یک افسانه ساختگی ( و داستان خیالی و دروغین ) نبوده ، و
بلکه ( یک وحی بزرگ آسمانی است که ) کتابهای ( اصیل انبیای ) پیشین را
تصدیق و پیغمبران ( راستین ) را تأیید میکند ، و ( به علاوه ) بیانگر همه
چیزهائی است که ( انسانها در سعادت و تکامل خود بدانها نیاز دارند ، و به
همین دلیل مایه ) هدایت و رحمت برای ( همه ) کسانی است که ایمان میآورند
.
توضیحات :
« مَا کَانَ حَدِیثاً یُفْتَرَیا » :
قرآن و از جمله این داستان ، سخنی نیست که از سوی انسانها به هم بافته شده
باشد و از اندیشه و خیال آنها سرچشمه گرفته باشد ، بلکه یک واقعیّت عینی و
جدای از یک خیال و پندار است و از هر نظر راهگشا است ( نگا : یونس / 37 و
38 ، هود / 13 و 35 ) . « تَصْدِیقَ الَّذِی . . . » : مراد این است که
قرآن تصدیقکننده کتابهای صحیح آسمانی پیشین است . « تَفْصِیلَ کُلِّ
شَیْءٍ » : تفصیل دهنده و شرح کننده همه چیزهائی است که مؤمن در عقیده و
عمل خود بدان نیازمند است .
فی ظلال القرآن
جزء دوازدهم
سورۀ هود و سورۀ یوسف تا آیۀ 53
رهنمودهای جزء دوازدهم
سورۀ هود مکّی است و دارای 123 آیه است
سورۀ هود همه مکّی است، برخلاف چیزی که در مصحف امیری آمده است و گفته شده است که آیههای ١٢ و ١٧ و ١١٤ سورۀ هود مدنی است. با مراجعه به این آیات روشن خواهد شد که آنها در جایگاه مناسب خود در روند قرآنی آمدهاند، و در نخستین نگاه پیدا و هویدا میشود که روند قرآنی نمیتواند از آنها خالی باشد، گذشته از این که موضوعات این آیـات آنـها را جزو اصل موضوعات کلّی قلمداد و مـقرّر مـینماید، موضوعاتی که متعلّق هستند به عقیده و موضعگیری مشـرکان قـریش در بــرابـر عقیده، و تأثـیرات ایـن موضعگیری در خـود پـیغمبر خـدا صلّی الله علیه و آله وسلّم و در گـروه اندک مسلمانانی که با او بودهاند، و چـارهجوئی ایـن تأثیرات توسّط قرآن یزدان.
برای مثال آیۀ ١٢ که این است:
(فَلَعَلَّکَ تَارِکٌ بَعْضَ مَا یُوحَى إِلَیْکَ وَضَائِقٌ بِهِ صَدْرُکَ أَنْ یَقُولُوا لَوْلا أُنْزِلَ عَلَیْهِ کَنْزٌ أَوْ جَاءَ مَعَهُ مَلَکٌ إِنَّمَا أَنْتَ نَذِیرٌ وَاللَّهُ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ وَکِیلٌ) (١٢)
(ای پیغمبر! برای خشنودی مشرکان تلاش مکن. آنان نـمیخواهـند ایمان بیاورند. اگر بـرای ارضـاء آنـان بکوشی) چهبسا تو برخی از چیزهائی را که به تو وحی میشود (از قبیل آیاتی که دربارۀ نکوهش مـعبودهای دروغین ایشـان است) فروگذاری و از (تـبلیغ) آن (بـه مشرکان) دلتنگ و ناراحت شوی؟ ریرا که نکـند (آن را تکذیب کنند و مانند همیشه) بگویند: چرا گنجی رایگان بدو ارمغان نمیگردد، یا این که او با فرشتهای نمیآید (تا صحّت نبوّت وی را به ما اعلام نماید. ای پیغمبر) تو تنها بیمدهندۀ (کافران و مژدهرسان مؤمنان) هستی (و وظیفۀ تو تبلیغ کلام آسـمانی است و بس) و خداوند مطّلع و مراقب هر چیزی است (و از احوال تو و احوال ایشان آگاه است و اعمال همگان را میپاید).
روشن است که چالش و مبارزه طلبی، و این دشمنانگی و ســرکشی قــریش بـدان انـدازه کـه سـینۀ پـیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم از آن به تنگ آید، و نیازمند غمخواری و غمزدائی، و محتاج تشویق به ثابت قدمی و پابرجائی بر چیزی گردد که بدو وحی میشود، در مکّه بوده است. در دورهای از زمان انجام پذیرفته است که بـه دنـبال وفات ابوطالب و خدیجه، و پس از رخداد معراج، و جسارت مشرکان بر اذیّت و آزار پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم و تقریباً توقّف دعوت آئـین اسـلام، قـرار گـرفته است. دورهای بوده است که از هـمۀ دورههـائی سـختتر و دشوارتر بوده است که دعوت این آئین در مکّه به خود دیده است.
آیۀ ١٧ این است:
(أَفَمَنْ کَانَ عَلَى بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ وَیَتْلُوهُ شَاهِدٌ مِنْهُ وَمِنْ قَبْلِهِ کِتَابُ مُوسَى إِمَامًا وَرَحْمَةً أُولَئِکَ یُؤْمِنُونَ بِهِ وَمَنْ یَکْفُرْ بِهِ مِنَ الأحْزَابِ فَالنَّارُ مَوْعِدُهُ فَلا تَکُ فِی مِرْیَةٍ مِنْهُ إِنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ وَلَکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یُؤْمِنُونَ) (١٧)
آیا کسی که دلیل و برهان روشنی (به نام فطرت و عقل سلیم) از سوی پروردگار خود دارد (و بـا نـور آن بـه آفاق و انفس مینگرد و به وجود آفریدگار جهان پی میبرد) و گواهی از جانب خدا (به نام قرآن) به دنبال آن میآید (و بر صدق دریافت عقل او از جـهان، شـهادت میدهد و برداشت وی را تـصدیق مـینماید) و قبل از قرآن (هـم جملگی کتابهای آسـمانی، ایـن راه را تأیـید کردهاند و در این مسیر رفتهاند، از آن جمله تورات، یعنی) کتاب موسی که رهبر و رحمت بـوده است، (ا یـا چنین کسانی با افرادی برابــرند که بـا چشــم خـرد بـه مـلکوت جــهان نـمینگرند، و به کـتابهای آسـمانی و پیغمبران الهی گوش دل فرانمیدهند، و جز به فکر دنـیا نبوده و گمراه بسر میبرند و گمراه مــیمیرند؟). آنـان (که دربارۀ کائنات میاندیشند و با چراغ عقل پروردگار خود را مـییابند و تـاریخ انـبیاء و گذشتگان را پیش چشـم میدارند) بیگمان به قرآن ایمان میآورند (چرا که آن را با دید جهانبین و بینش حقگرای خویش همگام و همنوا میبینند). هر کس از گروهها (و طوائف گمراه که دشمن حقّ و حقیقت و ادیان و انبیاء خدایند) به قرآن ایــمان نـیاورند، میعادگاه او آتش است (و جملگی گمراهان گریزان از نـور قرآن، در آتش سـوزان دوزخ گرد میآیند و چه بد جایگاهی است! ای پیغمبر!) دربارۀ قرآن شکّ و گمانی به خود راه مده. قرآن حق است و از سوی پروردگارت آمده است، ولی بیشتر مردم (حقّ را نمیپذیرند و بـه چیزی که بـاید ایـمان داشت) ایـمان نمیآورند.
این هم مثل آیۀ پیشین، روشن است که از زمرۀ قرآن مکّی و رویکرد قــرآن مکّـی در رویــاروی شدن بـا مشرکان قریش است، به گواهی قرآن مبنی بر این کـه آنچه به پـیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم پیام مـیشود تـنها از سـوی پروردگارش بدو وحی میگردد و بس، و به گواهی همۀ کتابهای آسمانی پیشین، به ویژه کـتاب موسی، و به تصدیق قرآن از سوی برخی از اهل کتاب - این کار هم در مکّه از جانب افرادی از اهل کتاب صورت گرفته است - هـمچنین مشـرکان را در برابر همچون موضعگیری تهدید کردن، و بیم دادن احزاب و گروههای ایشان به آتش دوزخ، و تشویق پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم بـه ثابت قدمی و پابرجائی بر حقّ و حقیقتی که با خدا بـه ارمغان آورده است، و سست و ناامید نشدن او از این که مشرکان جلو پیشرفت دعوت اسلامی را گرفتهاند و با آن رو در رو ایستادهاند، و دشمنانگی اکثر مردمان مکّه و قبائل پیرامون مکّه با آئین اسلام، اینها هم، دالّ بر مکّی بودن این آیه است ... ذکر کتاب موسی شبههای تولید نمیکند و دالّ بر مدنی بودن این آیه نیست،. چه این آیه خطاب به بنیاسرائیل نیست. همچنین این آیه بنیاسرائیل را به چالش و مبارزه نـمیخوانـد - همان گونه که در قرآن مدنی حال چنین است - بلکه این آیه استشهاد به تصدیق اسلام از سوی برخی از آنان، و گواه کردن کتاب موسی علیه السّلام بر صدق چیزی است کـه محمد صلّی الله علیه وآله وسلّم با خود به ارمغان آورده است ... این امور هم بیشتر همآوا با موقعیّتی است که در این دورۀ تنگ و سخت مکّه پیش آمده است، و با مقتضیات واضح آن همخوانی کاملی دارد.
آیۀ 114 نـیز در روند غمزدائی پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم بـا درگیـریها و کشمکشهائی است که قبلاً با موسی انجام پذیرفته است. همچنین این آیه پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم و مؤمنان با او را به استقامت میخواند، و از ایشان میخواهد به ستمگران، یعنی مشـرکان، تکـیه نکنند، و از نـماز و شکیبائی در رویاروئی با ایـن دورۀ سـخت و دشوار زمان، یاری جویند ... آیهها این چنین پیاپی میآیند و ردیف میشوند:
(وَلَقَدْ آتَیْنَا مُوسَى الْکِتَابَ فَاخْتُلِفَ فِیهِ وَلَوْلا کَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّکَ لَقُضِیَ بَیْنَهُمْ وَإِنَّهُمْ لَفِی شَکٍّ مِنْهُ مُرِیبٍ (١١٠) وَإِنَّ کُلا لَمَّا لَیُوَفِّیَنَّهُمْ رَبُّکَ أَعْمَالَهُمْ إِنَّهُ بِمَا یَعْمَلُونَ خَبِیرٌ (١١١) فَاسْتَقِمْ کَمَا أُمِرْتَ وَمَنْ تَابَ مَعَکَ وَلا تَطْغَوْا إِنَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ (١١٢) وَلا تَرْکَنُوا إِلَى الَّذِینَ ظَلَمُوا فَتَمَسَّکُمُ النَّارُ وَمَا لَکُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ أَوْلِیَاءَ ثُمَّ لا تُنْصَرُونَ (١١٣) وَأَقِمِ الصَّلاةَ طَرَفَیِ النَّهَارِ وَزُلَفًا مِنَ اللَّیْلِ إِنَّ الْحَسَنَاتِ یُذْهِبْنَ السَّیِّئَاتِ ذَلِکَ ذِکْرَى لِلذَّاکِرِینَ (١١٤) وَاصْبِرْ فَإِنَّ اللَّهَ لا یُضِیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِینَ) (١١٥)
ما کتاب (آسمانی تورات) را به مـوسی دادیـم و سـپس دربــارۀ آن (از سـوی پـیروان در تفسیر و معنی آن بــرحسب اهــواء و شــهوات ایشــان اخـتلاف شـد (و بسیاری از حقّ به دور گشتند و دسته دسته و پراکنده شدند) و اگر سخن پروردگارت از پیش بـر این نـرفته بود (که عذاب کافران و مجازات شدید مبطلان تـا روز رستاخیز به تأخیر انداخته شود) دربارۀ چیزی که در آن اختلاف پیدا کرده بودند (با تـمییز حقّ از بـاطل، و بـرجـای داشتن محقّ و نـابود کـردن مـبطل) داوری میشد (و مسألۀ کفر و نفاق خاتمه مییافت، چرا کـه از ترس نابودی آنی، اختیار که رمـز تکـامل و پیشرفت است از میان برمیخاست و جبر مطلق بر جامعه حاکم میشد. امّا چون مجازات آنی مخالف سرشت انسـانی است، خدا چنین نکرد). آنان (که تورات را از پدران خود به ارث بردهاند) دربارۀ کتاب (آسمانی خود) به شکّ و تردید شگفتی گرفتار آمدهاند (و از حقیقت فرسنگها به دور افتادهاند). پروردگارت حتماً (پـاداش و پـادافره) اعمال همگان را بی کم و کاست میدهد و او آگاه از هـر آن چیزی است که مـیکنند. بنابراین، همانگونه که فرمان یافتهای (در راه تبلیغ و ارشاد و مبارزه و پیکار و پـیاده کـردن تـعلیمات قـرآن) اسـتقامت کن هـمراه کسانی که (از کفر و شرک دست کشیدهاند و) با تو (به سوی خدا) برگشتهاند و (ایمان آوردهانـد، و از حدود قوانین خدا) تجاوز نکنید (و از جـاده اعتدال بـه کنار نروید و راه افراط و تفریط مپوئید) چرا که خدا میبیند چیزی را که میکنید (پس مواظب پندار و گفتار و کردار خود باشید) و به کافران و مشرکان تکیه مکنید (که اگر چنین کنید) آتش دوزخ شما را فرو میگیرد، و (بـدانـید که) جز خدا دوستان و سرپرستانی ندارید (تا بتوانـند شما را در پناه خود دارند و شرّ و بلا و زیان و ضرر را از شــما بـه دور نمایند) و پس از (تکیه بـر کـافران و مشرکان، دیگر از سوی خدا) یاوری نـمیکردید و (بـر دشمنان) پیروز گردانده نمیشوید. در دو طـرف روز که وقت نماز صبح و عصر است) و در اوائل شب (کـه وقت نماز مغرب و عشاء است) چنان که بـاید نـماز را بجای آوریــد. بیگمان نـیکیها (و از جمله نـمازهای پـنجگانه) بـدیها را از مـیان مـیبرد. بیگمان در ایـن (سفارشها و قانونهای آسمانی) اندرز و ارشاد کسانی است که پند میپذیرند و خدای را یاد میکنند و بـه یـاد میدارند. و (در برابر سـختیهای چیزهائی کـه بـه تو دستور داده شده است) شکیبائی کن که خداوند پاداش نیکوکاران را ضائع نخواهد کرد (و رنج آنان را در دنیا و آخرت هدر نخواهد داد).
روشن است که آیۀ ١١4 تکّهای از روند قرآنی مکّی از لحاظ موضوع و فضا و عبارت است.
*
سراسر سورۀ هود پس از سورۀ یـونس نـازل گـردیده است. سورۀ یونس نیز به دنبال سورۀ اسراء نازل شده است. این امر نشانههای دورهای از زمان را مشـخّص میسازد که سورۀ هود در آن نازل گردیده است. ایـن دوره از زمان همان گونه که گفتیم در تاریخ دعـوت در مکّه تنگترین و سختترین دوره از ادوار است. پیش از این دوره از زمان، ابوطالب و خدیجه وفات کردند. مشرکان بر انجام کارهائی جسارت یافتند که در زمان زندگانی ابوطالب جسارت آنها را نداشتند. مخصوصاً پس از رخداد معراج و شگـفتی آن، و تـمسخر کـردن مشرکان به آن، و مرتدّ شدن برخی از مسلمانانی کـه پیش از قضیّۀ معراج ایمان آورده بودند، و دور افتادن پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم از خدیجه رضی الله عـنها در زمانی کـه قریشیان بر او و بر دعوت او جسارت پـیدا کـردند، و همچنین جنگی که بر ضدّ او و بر ضدّ دعوت او اعلان شده بود به سختترین مرحله و به آخرین درجه خـود رسید، جلو حرکت دعوت گرفته شد تا بدانجا که در مکّه و پیرامون آن یک نـفر هـم بـه اسـلام نـمیگروید و نمیپیوست ... این امر اندکی پیش از آن بود که خدا با بیعت عقبۀ یک و عـقبۀ دو در رحـمتی بر روی او و مسلمانان اندکی که در خدمت او بودند بگشاید.
ابن اسحاق گفته است:
آنگاه خدیجه دختر خویلد و ابوطالب هـر دو در یک سال وفات کردند. مصیبتها بـر پـیغمبر خـدا صلّی الله علیه وآله وسلّم بـا وفات خدیجه که مددکار راستین او بود و درد دل خود را با وی میگفت، و با وفات عمویش ابوطالب که یاور و پناهگاه او در کار و بار زندگی، و محافظ و مدافع او در برابر قومش بود، پیاپی گردید. سیلاب بلاها سه سال پیش از هجرت پیغمبر هصلّی الله علیه وآله وسلّم به مدینه به سویش سرازیر شد. هنگامی که ابوطالب وفات یـافت اذیّت و آزار قریش بهگونهای متوجّه پیغمبر صلّی الله علیه و آله وسلّم شد که هرگز پیش از وفات ابوطالب، قریش جسارت آن را به خود نمیداد. تا آنجا که ابلهی از ابلهان قریش در راه به پیغمبر صلّی الله علیه و آله وسلّم رسید و بر سر مبارک او خاک ریخت. ابناسحاق گفته است:
هشام پسر عروه از پدرش عروه پسر زبیر برایم روایت کرده است و گفته است: وقتی که آن ابله بر سر مبارک پیغمبر خدا صلّی الله علیه و آله وسلّم خاک پاشید، پیغبر خدا صلّی الله علیه و آله وسلّم بـه خانهاش برگشت و خاک هنوز بالای سر او مانده بود. یکی از دخترانش بلند شد و گریهکنان خـاک را پـاک کرد. پیغمبـر خدا صلّی الله علیه و آله وسلّم بدو فرمود:
(لاتبکی یا بنیة , فإن الله مانع أباک).
دختر عزیزم گریه مکن، چه خدا پدرت را مـیپاید و از دیگران مصون مینماید.
درضمن کلام فرمود:
(ما نالت منی قریش شیئا أکرهه حتى مات أبو طالب ).
قریش هیچگونه کاری با من نکرد که آن را نپسندم تـا وقتی که ابوطالب مرد.
مقریزی در کتاب «امتاع الأسماع« گفته است:
با مرگ ابوطالب و خدیجه مصیبت بزرگی گـریانگیر پیغـمبر خدا صلِّ الله علیه و آله وسلّم گــردید. پــیغمبر صلِّ الله علیه و آله وسلّم آن سال را «عامالحزن« یعنی سال غم و اندوه نامید و فرمود:
(ما نالت منی قریش شیئا أکرهه حتى مات أبو طالب ).
قریش هیچگونه کاری با من نکرد که آن را نپسندم تـا وقتی که ابوطالب مرد.
زیــرا در مــیان قبیله و عـموهایش حـمایت کننده و دفاعکنندهای جز ابوطالب برای او نبود.
در این دوره از زمان، سورۀ هود و پیش از آن سوره یونس، و پیش از آن دو سوره، سورۀ اسـراء و سوره فرقان نازل گردید. همۀ این سورهها قالب این دوره را دارنــد و از چــالش و دستدرازی قــریش سـخن میرانند.[1]
نشانهها و فضا و سایه روشنهای این دوره از زمان، در فضای سوره و سایه روشنها و موضوعات آن هویدا و پیدا است) به ویژه چیزی کـه مـربوط به ثـابت قدم و استوار نگـاه داشـتن پـیـغمبر صلّی الله علیه و آله وسلّم و کسانی کـه در خدمت او بودند، بر حقّ و حقیقت است، یا مربوط بـه غمخواری و غمزدائی از دل مبارک پیغمبر صلّی الله علیه و آله وسلّم است و تلاش میشود که دل مبارک او را از وحشت و شدت و غربتی که در جامعۀ جاهلی بر او میتازند، پـاک و زدوده کند.
قالب این دوره و مقتضیات آن در نشانههای برجستۀ چندی از سوره خودنمائی میکند. بـه بـرخـی از ایـن نشانهها اشاره میکنیم:
ا- از جملۀ این نشانهها این است که سورۀ هود جنبش عقیدۀ اسلامی را در سراسر تـاریخ بشـری، از زمـان نوح علیه السّلام تا روزگار محمد لّی الله علیه و آله وسلّم عـرضه مـیدارد، و مقرّر مینماید که عقیده بر حقائق بنیادین یکتائی استوار و پایدار است، و آن پرستش یزدان یگانۀ جهان بدون هرگونه انبازی، و بندگی او بدون هرگونه منازعی، و در این پرستش و بندگی در چـرخش و گـردش درازنـای تاریخ فقط از پیغمبران یزدان فرمان را دریافت کـردن است. باید به این هم اعتقاد داشت که این جهان سرای آزمایش است نه سرای سزا و جزا . چرا که سزا و جـزا در آخرت است، و یزدان به انسان آزادی داده است که در این دنیا هدایت یا ضلالت را گزیند، و این آزادی است که ملاک آزمایش است.
محمد صلّیالله علیه و آله وسلّم با خود کتابی را به ارمغان آورده است که:
(کِتَابٌ أُحْکِمَتْ آیَاتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ مِنْ لَدُنْ حَکِیمٍ خَبِیرٍ) (١)
کتاب بزرگواری که آیههای آن (تـوسّط خدا) منظّم و محکم گردیده است (و لذا تنـاقض و خلل و نسخی بدان راه ندارد) و نیز آیات آن از سوی خداوند (جهان) شرح و بیان شـده است کــه هـم حکیم است و هـم آگاه (و کارهایش از روی کاردانی و فرزانگی انجام میپذیرد). (هود/ 1)
مضمون اساسی این کتاب نیز چنین است:
(أَلا تَعْبُدُوا إِلا اللَّهَ إِنَّنِی لَکُمْ مِنْهُ نَذِیرٌ وَبَشِیرٌ (٢) وَأَنِ اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَیْهِ یُمَتِّعْکُمْ مَتَاعًا حَسَنًا إِلَى أَجَلٍ مُسَمًّى وَیُؤْتِ کُلَّ ذِی فَضْلٍ فَضْلَهُ وَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنِّی أَخَافُ عَلَیْکُمْ عَذَابَ یَوْمٍ کَبِیرٍ (٣) إِلَى اللَّهِ مَرْجِعُکُمْ وَهُوَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ) (٤)
(ای پیغمبر! بدیشان بگو:) این که جز خدا را نپرستید. بیگمان من از سوی خدا بـیمدهندۀ (کافران بـه عذاب دوزخ) و مژده دهندۀ (مؤمنان به نعمت بهشت) هستم، و این که از پروردگارتان طلب آمرزش کنید و به سوی او برگردید که خداوند (به سبب استغفار صادقانه و توبۀ مخلصانه) شما را تا دم مرگ به طرز نیکوئی (از مواهب زندگی این جهان) بهرهمند میسازد، و (در آخرت برابر عدل و داد خود) بـه هـر صـاحب فضیلت و احسـانی (پاداش) فضیلت و احسانش را مـیدهد. اگر هـم پشت بکنید (و از ایمان به یزدان و طاعت و عبادت خداونـد رحمان روی بگردانید، بر رسولان پیام باشد و بس) من بر شـما از عذاب روز بزرگی (کـه روز قیامت است) بیمناکم. برگشت شما بـه سوی خدا است، و خدا بر هـر چیزی توانا است. (او است که به شما زندگی میبخشد و شما را میمیراند و دوباره جان به پیکرتان میدواند و برای حساب و کتاب در قیامت جمعتان میگرداند و به دوزخ یا بهشتتان میرسـاند.(هود/2-4 )
این دعوت، دعوت نوین و سخن بدون سابقهای نیست ... پیشتر نیز از سوی نوح و هود و صالح و شـعیب و موسی و جز آنان، همچون دعوتی صورت گرفته است و همچون سخنی گفته شده است:
(وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا نُوحًا إِلَى قَوْمِهِ إِنِّی لَکُمْ نَذِیرٌ مُبِینٌ (٢٥) أَنْ لا تَعْبُدُوا إِلا اللَّهَ إِنِّی أَخَافُ عَلَیْکُمْ عَذَابَ یَوْمٍ أَلِیمٍ) (٢٦)
(هـمان گونه کـه تو را بـه پـیش قـومت فرستادهایـم و گروهی به دشمنانگی و سرکشی پرداخـتهانــد) نـوح را (هم) به پیش قومش فرستادیم (و او بدیشان گفت:) من بیمدهندۀ (شما از عذاب خدا و) بیانگر (راه نجات) برای شما میباشم. (همچنین بدیشان گفت:) جز الله (یـعنی خدای واحد یکتا) را نپرستید. بیگمان من از عذاب روز پررنج (قیامت) بر شما میترسـم.(هود/25و26)
(وَإِلَى عَادٍ أَخَاهُمْ هُودًا قَالَ یَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ مَا لَکُمْ مِنْ إِلَهٍ غَیْرُهُ إِنْ أَنْتُمْ إِلا مُفْتَرُونَ (٥٠) یَا قَوْمِ لا أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْرًا إِنْ أَجْرِیَ إِلا عَلَى الَّذِی فَطَرَنِی أَفَلا تَعْقِلُونَ (٥١) وَیَا قَوْمِ اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَیْهِ یُرْسِلِ السَّمَاءَ عَلَیْکُمْ مِدْرَارًا وَیَزِدْکُمْ قُوَّةً إِلَى قُوَّتِکُمْ وَلا تَتَوَلَّوْا مُجْرِمِینَ) (٥٢)
(مــا بــه عــنوان پـیغمبر) هـود را بـه سـوی قوم عـاد فرستادیم که از خودشان بود. (هود بدیشان) گفت: ای قوم من! خدا را بپرستید که جز او معبودی ندارید. شما (کـه بـه خدایــان مـتعددی مـعتقدید، در ادعای خـود) دروغگویانی بیش نیستید. ای قوم من! در برابر (تـبلیغ رسالت و بـیان) آن، من از شـما پـاداشـی درخواست نمیکنم. پاداش من تنها بر آن کسی است که مرا آفریده است. آیا نمیفهمید؟ (و نمیدانید که چه کسی خیرخواه و چه کسی بدخواه شما است، و چـه چیز بـرای شـما سـودمند و چـه چیز زیـانمند است؟). ای قـوم مـن! از پـروردگارتان آمـرزش (گناهان و لغزشهایتان) را بطلبید و بـه سـوی او بـرگردید تـا آسـمان را بـر شما ریزنده و بارنده کند (و بـاران و برکات آن را بـر شـما پیاپی و فراوان گرداند) و نیروئی بر نیرویتان (و عزّت و شکوهی بر عزّت و شکوهتان) بیفزاید. (ای قوم من! از حقّ و حقیقت)، بـزهکارانـه روی بـرنتابید (و بـر گناه مصمّم و مصرّ نشوید). (هود/ 50-52)
(وَإِلَى ثَمُودَ أَخَاهُمْ صَالِحًا قَالَ یَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ مَا لَکُمْ مِنْ إِلَهٍ غَیْرُهُ هُوَ أَنْشَأَکُمْ مِنَ الأرْضِ وَاسْتَعْمَرَکُمْ فِیهَا فَاسْتَغْفِرُوهُ ثُمَّ تُوبُوا إِلَیْهِ إِنَّ رَبِّی قَرِیبٌ مُجِیبٌ) (٦١)
و به سوی قوم ثمود یکـی از خودشان را (به عنوان پیغمبر) فرستادیم که صالح نام داشت. (به آنان) گفت: ای قوم من! خدا را بپرستید کـه مـعبودی جز او برای شما وجود ندارد (و کسی غیر او مسـتحقّ پـرستیدن نمیباشد). او است که شما را از زمین آفـریده است و آبادانی آن را بـه شـما واگذار نموده است (و نیروی بهرهوری و بهرهبرداری از آن را بـه شما عطاء و در شما پدید آورده است). بس، از او طلب آمرزش (گناهان خویش) را بنمائید و به سوی او برگردید (و بـا انجام عبادات و دوری از منکرات، مغفرت و مرحمت او را بخواهید و بدانید که اگر در ایـن کار صادق باشید، خداوند شما را درمـییاپد و دعـای شـما را مـی پذیرد). بیگمان خداوند (به بندگانش) نزدیک (است و استغفار و انگـیزۀ اسـتغفارشان را مـیدانـد) و پذیرندۀ(دعـای کسانی) است (که او را مخلصانه به زاری میخوانـند و به یاریش میطلبند).(هود/61 )
(وَإِلَى مَدْیَنَ أَخَاهُمْ شُعَیْبًا قَالَ یَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ مَا لَکُمْ مِنْ إِلَهٍ غَیْرُهُ وَلا تَنْقُصُوا الْمِکْیَالَ وَالْمِیزَانَ إِنِّی أَرَاکُمْ بِخَیْرٍ وَإِنِّی أَخَافُ عَلَیْکُمْ عَذَابَ یَوْمٍ مُحِیطٍ (٨٤) وَیَا قَوْمِ أَوْفُوا الْمِکْیَالَ وَالْمِیزَانَ بِالْقِسْطِ وَلا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْیَاءَهُمْ وَلا تَعْثَوْا فِی الأرْضِ مُفْسِدِینَ (٨٥) بَقِیَّةُ اللَّهِ خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ وَمَا أَنَا عَلَیْکُمْ بِحَفِیظٍ) (٨٦)
شعیب را (نیز) به سوی قوم مدین فرستادیم که از خود آنان بود. (شعیب بـدیشان) گفت: ای قوم مـن! خـدا را بپرستید (و بدانید که) جز او معبودی ندارید. و از پیمانه و ترازو مکاهید. من شما را خوب و بینیاز (از کاستن از مقادیر و اوزان) مـیبینم (و شـایسته نـیست کـه بـا وجــود ثــروتمندی از چــیزهای مــردم بـدزدید و کمفروشی بکنید. اگر ایمان نـیاورید و شکـر نعمت را نگزارید) من بر شما از عذاب روز فراگیر میترسم. ای قوم من! پیمانه و ترازو را از روی عدل و داد، به تمام و کمال بسنجید و بپردارید و از چیزهای مردم نکاهید و در زمین تباهکارانه تباهی نکنید. (ای قوم من!) چیزی را که خداوند (از مال حلال) بـرایـتان بــاقی میگذارد (از چـیزی کــه از مـال حرام گرد مـیآورید و روی هـم میاندوزید) بهتر است، اگر مومن باشید (و حرف مرا و وعدۀ خدا را باور میدارید.) من تنها مبلّغ اوامر خدایـم و) محافظ (اقوال و افعال) شما نمیباشم (و توانائی جزا و سزای رفتار و کردار و گفتارتان را ندارم).(هود /84-86)
پس همۀ آنان این سخن یگانه را گفتهاند و دیگران را بدین دعوت فراخواندهاند.
٢- یکی دیگـر از ایـن نشـانههای جسـته، عـرضۀ موقعیّتهای پیغمبران -درود و سلامشان بادا - در احوال و اوضاعی است که با رویگردانی و تکذیب و تمسخر و اســتهزاء و بــیم و تـردید و اذیّت و آزار دیگـران رویاروی گردیده اند، و در همچون مواقعی چگونه صبر و استقامت نشان دادهاند، و بر حق و حقیقتی که با خود به ارمغان آوردهاند ماندگار ماندهاند و ایمان و اطمینان داشتهاند، و چه اندازه به یاری یزدان امیدوار بودهاند، و کمترین شکّ و گمانی به فرارسیدن پیروزی و بهروزی از سوی آفریدگارشان نداشتهاند، و کاملاً بر این باور بودهاند و ماندهاند که سرانجام کارها در دنیا و آخرت به کجا میانجامد، و خداوندگار توانای بـزرگوارشـان قطعاً تکـذیبکنندگان را هـلاک و نـابود مـینماید، و مؤمنان را رها و رستگار میفرماید ... مثلاً در داستان نوح همچون صحنهای را مییابیم:
(فَقَالَ الْمَلأ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ مَا نَرَاکَ إِلا بَشَرًا مِثْلَنَا وَمَا نَرَاکَ اتَّبَعَکَ إِلا الَّذِینَ هُمْ أَرَاذِلُنَا بَادِیَ الرَّأْیِ وَمَا نَرَى لَکُمْ عَلَیْنَا مِنْ فَضْلٍ بَلْ نَظُنُّکُمْ کَاذِبِینَ (٢٧) قَالَ یَا قَوْمِ أَرَأَیْتُمْ إِنْ کُنْتُ عَلَى بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّی وَآتَانِی رَحْمَةً مِنْ عِنْدِهِ فَعُمِّیَتْ عَلَیْکُمْ أَنُلْزِمُکُمُوهَا وَأَنْتُمْ لَهَا کَارِهُونَ (٢٨) وَیَا قَوْمِ لا أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ مَالا إِنْ أَجْرِیَ إِلا عَلَى اللَّهِ وَمَا أَنَا بِطَارِدِ الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّهُمْ مُلاقُو رَبِّهِمْ وَلَکِنِّی أَرَاکُمْ قَوْمًا تَجْهَلُونَ (٢٩) وَیَا قَوْمِ مَنْ یَنْصُرُنِی مِنَ اللَّهِ إِنْ طَرَدْتُهُمْ أَفَلا تَذَکَّرُونَ (٣٠) وَلا أَقُولُ لَکُمْ عِنْدِی خَزَائِنُ اللَّهِ وَلا أَعْلَمُ الْغَیْبَ وَلا أَقُولُ إِنِّی مَلَکٌ وَلا أَقُولُ لِلَّذِینَ تَزْدَرِی أَعْیُنُکُمْ لَنْ یُؤْتِیَهُمُ اللَّهُ خَیْرًا اللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا فِی أَنْفُسِهِمْ إِنِّی إِذًا لَمِنَ الظَّالِمِینَ (٣١) قَالُوا یَا نُوحُ قَدْ جَادَلْتَنَا فَأَکْثَرْتَ جِدَالَنَا فَأْتِنَا بِمَا تَعِدُنَا إِنْ کُنْتَ مِنَ الصَّادِقِینَ (٣٢) قَالَ إِنَّمَا یَأْتِیکُمْ بِهِ اللَّهُ إِنْ شَاءَ وَمَا أَنْتُمْ بِمُعْجِزِینَ) (٣٣)
اشراف کافر قوم او (بدو پاسخ دادند و) گفتند: تو را جز انسانی همچون خود نـمیبینیم (و لذا بـه پیغمپری تـو باور نداریم). ما میبینیم که کسی جز افراد فرومایه و کوتاه فکر و سادهلوح ما (به تو نگرویده و) از تو پیروی نکرده است. (شما ای پیروان نوح! نه نوح و نه) شما را برتر از خود نمیبینیم و بلکه دروغگویتان میدانیم. ای قـوم مـن! بـه مـن بگوئید، اگر مـن دلیـل روشـنی از پروردگارم داشته باشم (که علم ضروری من برگرفته از دانش و بینش پـیغمبری است) و خداونـد از سـوی خود رحمتی به من عطاء فرموده باشد (که نبوّت است) و این رحمت الهی (بـه سـبب توجّه شـما بـه مـادّیات و غفلت از معنویّات) بر شما پنهان مـانده بـاشد، آیـا مـا میتوانیـم شما را به پذیرش آن واداریـم، در حالی کـه شما دوستش نمیدارید و منکر آن میباشید؟ (دین را با اجبار که نمیشود به دیگران تحمیل و تزریق کرد). ای قـوم مــن! مـن در برابر آن، (یـعنی تـبلیغ رســالت پـروردگارم) از شـما (پول و مزد و ثـروت و) مـالی نمیخواهم، چرا که مزد من جز بر عهدۀ خدا نـیست (و پاداش خود را تنـها از او میخواهم و بس). و من کسانی را که ایمان آوردهاند (از مجلس و همدمی خود به خاطر شما) نـمیرانم. آنـان (در روز قیامت) خـدای خود را مـلاقات میکنند و (اگر آنان را برانـم در آن وقت از مـن شکایت میکنند). و امّا من شما را گروه نادانی میدانم (چرا که معیار ارزش نسلها را در مال و جاه میدانید؛ نه در پیروی از حقّ و انجام کار نیک). ای قوم من! اگر من مؤمنان (فقیر و به گمان شـما حقیر) را از پـیش خـود برانم، چه کسی مرا (از دست انتقام خدا میرهاند و) در برابر (مجازات شدید) الله یاری مـیدهد؟ (هیچ کسـی). آیا یادآور نمیشوید (و نمیاندیشید کـه آنـان خدائـی دارند و انتقام ایشان را میگیرد؟). من به شما نمیگویم که گنجینههای (رزق و روزی) خدا در دست مـن است (و هرگونه که بخواهم در آن تصرّف میکنم و کسانی را که از من پیروی کنند، ثروتمند میسازم ) و بـه شـما نمیگویم کـه مـن غـیب مـیدانـم (و آگاه از علم خدا مـیباشم و از چـیزهائی بـاخبرم که دیگران از آنها بیخبرند). و من نمیگویم که من فرشتهام. و من (هرگز برای خوشایندی شما) نمیگویم آنان که در نـظر شما خوار میآیند، خداوند هـیچ گونه خوبی و نـیکی بهرۀ ایشان نمیسازد (و اجر و پاداش فراوان و قابل توجّهی بدانان عطاء نمیکند. من جز ایـمان و صداقت از آنـان نمیبینم و من مأمور به ظاهرم ) و خدا از چیزهائی کـه در اندرون دارند آگاهتر (از هر کسی) است. (اگر آنچه شما دوست دارید بگویم و بکنم،) در این صورت من از زمرۀ ستمکاران (به خود و بـه دیگـران) خواهـم بـود. کـند: ای نوح! با ما جر و بحث کردی (تا بـه تـو ایمان، بیاوریم) و جرو بحث را به درازا کشاندی (تا آنجا خـه ما را خسته کردی. جـانمان از این همه گفتار به لب رسـیده است و دیگر تـاب تـحمّل شـنیدن سخنانت را نداریم). اگر راست میگوئی (که تو پیغمبری و اگر به تو ایمان نیاوریم، عذاب خدا گریبانگیرمان مـیگردد) آنچه را که ما را از آن میترسانی، به ما برسان (و هیچ درنگ مکن. حرف بس است، عذاب کو؟). گفت: (رساندن عذاب در دست خدا است؛ نه در دست من). این خدا است کـه آن را به شما میرساند اگر بخواهد (و حکمتش اقتضاء کند)، و شما نمیتوانید (خدا را) درمانده کنید (و از نزول عذاب او جلوگیری نمائید و یا از آن بگریزید و خویشتن را برهانید).(هود/٢7-٣2)
در داستان هود همچون صحنهای را مییابیم:
(قَالُوا یَا هُودُ مَا جِئْتَنَا بِبَیِّنَةٍ وَمَا نَحْنُ بِتَارِکِی آلِهَتِنَا عَنْ قَوْلِکَ وَمَا نَحْنُ لَکَ بِمُؤْمِنِینَ (٥٣) إِنْ نَقُولُ إِلا اعْتَرَاکَ بَعْضُ آلِهَتِنَا بِسُوءٍ قَالَ إِنِّی أُشْهِدُ اللَّهَ وَاشْهَدُوا أَنِّی بَرِیءٌ مِمَّا تُشْرِکُونَ (٥٤) مِنْ دُونِهِ فَکِیدُونِی جَمِیعًا ثُمَّ لا تُنْظِرُونِی (٥٥) إِنِّی تَوَکَّلْتُ عَلَى اللَّهِ رَبِّی وَرَبِّکُمْ مَا مِنْ دَابَّةٍ إِلا هُوَ آخِذٌ بِنَاصِیَتِهَا إِنَّ رَبِّی عَلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ (٥٦) فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقَدْ أَبْلَغْتُکُمْ مَا أُرْسِلْتُ بِهِ إِلَیْکُمْ وَیَسْتَخْلِفُ رَبِّی قَوْمًا غَیْرَکُمْ وَلا تَضُرُّونَهُ شَیْئًا إِنَّ رَبِّی عَلَى کُلِّ شَیْءٍ حَفِیظٌ) (٥٧)
گفتند: ای هود! تو دلیـلی برای مـا نیاوردهای) (که بـر صحّت چیزی دلالت کند که ما را بدان میخوانی) و ما به خاطر سخن تو خدایان خود را رها نمیکنیم ( و به ترک عبادت معبودهای خویش نـمیگوئیم) و بـه تـو ایـمان نمیآوریم (و به پیغمبریت باور نمیداریم. چیزی جز این نمیگوئیم که یکی از خدایان ما بلائی به تو رسانده است (و دیوانهات کرده است، بدانگاه کـه به بدگوئی آنــها زبـان گشـودهای و مـا را از عبادتشان بـرحذر داشتهای. این است که هذیان میگوئی و یـاوهسرائـی مـیکنی. هـود در پـاسخشان) گفت: من خدا را گواه میگیـرم و شما هم گواهی دهید (بر گفتارم) که مـن از چیزهائی که (بجز خدا) میپرستید بیزار (و از بیماری شـــرک شـما ســالم) و برکنارم. بـجز خدا (از هـر چه میپرستید گریزان و بیزارم. حال که چنین است هر چه از دستتان سـاخته است کـوتاهی مکـنید و) همگی به نیرنگ و چارهجوئیم بپردازید و مهلتم مدهید. (من نه از شما و نه از مـعبودهائی مـیترسم که گمان مـیبرید بلائی بر سرم آوردهاند). من بر خدا تکـیه کردهام کـه پروردگار من و پروردگار شـما است. هیچ جنبندهای (اعم از انسان و غیرانسان) نیست مگر این که خدا بر او تســلط دارد (و زمـام اختیارش را در دست دارد. پس چرا بـاید از شما ترسید؟! بدانید که قدرت خدای من در طریق حقّ و عدل جاری میگردد، زیرا) بیگمان خدای من بر صراط مستقیم (که جادۀ عـدل و داد اسـت) قرار دارد (و کــاری بـرخـلاف حکـمت و صــواب انـجام نمیدهد). اگر (از دعوت من) روی بگردانید (بـاکـی نیست. زیرا بر رسولان پیام باشد و بس) و من رسالتی را که مأمور بدان بودم بـه شـما رسـاندم. پروردگارم (شما را میمیراند و) کســان دیگری را به جـای شــما مــینشاند و شـما کمترین زیـانی (بـا روگردانـی از پرستش و دوری از عبادتش) بدو نمیرسانید. بیگمان پـروردگار من مـراقب و مـواظب هـر چیزی است (و کردار و رفتار شما از او پنهان نمیماند و بیسزا و جزا نمیگردد). (هود/53-57)
سپس سرانجام کار در میرسد:
(وَلَمَّا جَاءَ أَمْرُنَا نَجَّیْنَا هُودًا وَالَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِنَّا وَنَجَّیْنَاهُمْ مِنْ عَذَابٍ غَلِیظٍ (٥٨) وَتِلْکَ عَادٌ جَحَدُوا بِآیَاتِ رَبِّهِمْ وَعَصَوْا رُسُلَهُ وَاتَّبَعُوا أَمْرَ کُلِّ جَبَّارٍ عَنِیدٍ (٥٩) وَأُتْبِعُوا فِی هَذِهِ الدُّنْیَا لَعْنَةً وَیَوْمَ الْقِیَامَةِ أَلا إِنَّ عَادًا کَفَرُوا رَبَّهُمْ أَلا بُعْدًا لِعَادٍ قَوْمِ هُودٍ) (٦٠)
هنگامی که فرمان مـا (مـبنی بـر نـابودی قوم عـاد) در رسید، هود و مؤمنان همراه او را در پرتو مـرحمت خود نجات دادیم و ایشان را از عذاب سـخت و شـدید رهانیدیم. این هم قوم عاد بـودند کـه آیـههای (آفـاق و انفس) و دلائل پروردگارشان را انکار و تکفیر کردند و از فرمان (پپغمبر خدا هـود و در اصـل از فـرمان هـمۀ) پیغمبران خدا سرکشی نمودند و از دستور هر سرکش عناد پیشهای پیروی کردند. در ایـن دنـیا دچـار نفرین (مـردمان) و طـرد (از رحمت یزدان) شـدند (و از پس ایشان بدنامی و رسوائـی مـاند) و در روز قیامت نـیز (همینطور به لعنت و طرد از رحمت گرفتار میشوند و منفور خدا و فرشتگان و مردمان میگردند). هـان! (ای جهانیان! بدانید کـه قوم) عاد بـه خدای خود (ایـمان نیاوردند و نسبت بدو) کافر شدند. هـان! (ای مـردمان! بدانید که) عاد، قوم هود (شایستۀ طرد از رحمت خدا و درخور هلاک شدند، پس) نیست و نابود باد.(هود/58-60 )
در داستان صالح این صحنه را مییابیم:
(قَالُوا یَا صَالِحُ قَدْ کُنْتَ فِینَا مَرْجُوًّا قَبْلَ هَذَا أَتَنْهَانَا أَنْ نَعْبُدَ مَا یَعْبُدُ آبَاؤُنَا وَإِنَّنَا لَفِی شَکٍّ مِمَّا تَدْعُونَا إِلَیْهِ مُرِیبٍ (٦٢) قَالَ یَا قَوْمِ أَرَأَیْتُمْ إِنْ کُنْتُ عَلَى بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّی وَآتَانِی مِنْهُ رَحْمَةً فَمَنْ یَنْصُرُنِی مِنَ اللَّهِ إِنْ عَصَیْتُهُ فَمَا تَزِیدُونَنِی غَیْرَ تَخْسِیرٍ) (٦٣)
گفتند: ای صالح! پپش از این مایۀ امید ما بودی. آیا ما را از پرستش چیزهائی که پـدرانـمان میپرستیدند نـهی میکنی؟ (و از عبادت بتانی بـاز میداری کـه نـیاکـان و همچنین خودمان به عـبادت آنـها عـادت کرده و الفت گرفتهایم؟!) ما راجع بدانچه ما را بدان دعوت میکنی به شکّ و تردید عجیبی گرفتار آمدهایم! (مگر میشود که خدا را به یگانگی پرستید و بـدون میانجیگری بـتان و شفیعان بـه خدا تـقرّب جست؟! ایـن غیرممکن است). گفت: ای قوم من! به من بگوئید، اگر من (در دعوت شما به پرستش خدای یگانه)، از سـوی خدا دلیـل روشـنی داشته باشم و او از جانب خود به من رحمت (نـبوّت و رسالت) داده باشد، حال اگر از فرمـان او سرکشی کنم، چه کسی مرا در برابر (خشـم) خدا یـاری مـیدهد و از عذاب او رستگار میسازد؟! شـما که جز بر زیـان و هلاک من نمـیافزائید. (هود/62و63)
سپس به دنبال پیکردن شتر با شمشیر و تکذیب حقّ و حقیقت، همچون فرجامی در میرسد:
(فَلَمَّا جَاءَ أَمْرُنَا نَجَّیْنَا صَالِحًا وَالَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِنَّا وَمِنْ خِزْیِ یَوْمِئِذٍ إِنَّ رَبَّکَ هُوَ الْقَوِیُّ الْعَزِیزُ (٦٦) وَأَخَذَ الَّذِینَ ظَلَمُوا الصَّیْحَةُ فَأَصْبَحُوا فِی دِیَارِهِمْ جَاثِمِینَ (٦٧) کَأَنْ لَمْ یَغْنَوْا فِیهَا أَلا إِنَّ ثَمُودَ کَفَرُوا رَبَّهُمْ أَلا بُعْدًا لِثَمُودَ) (٦٨)
هـنگامی که فرمان مــا (مـبنی بـر عذاب قوم ثـمود) دررسید، صالح و مؤمنان همراه او را در پرتو لطف و مرحمت خود نجات دادیم (و از هلاک مصون و از عذاب محفوظ داشتیم) و از خواری و رسوائی آن روز (بد و هولناک) رهانیدیم. (ای پپغمبر!) پروردگار تو نـیرومند و چیره است (و به قوّت و عزّت و نـصرت او اطمینان
داشته بـاش)، صـدای شدید (و وحشـتناک صـاعقه و امواج هراسناک زلزله)، افراد سـتمکار (قـوم ثمود) را دربر گرفت و در خانه و کاشانۀ خود خشکیدند و بر روی افتادند. آن چنان که گوئی هرگز ساکـن آن دیـار نبودهاند (و در آبادانی آنجا نکوشیدهاند. ویران و خالی و بیصاحب!). هان! (ای مردمان!) نابود باد قوم ثـمود (و از رحمت خدا مطرود).(هود/66- 68 )
در داستان شعیب هم این صحنه را می یابیم:
(قَالُوا یَا شُعَیْبُ أَصَلاتُکَ تَأْمُرُکَ أَنْ نَتْرُکَ مَا یَعْبُدُ آبَاؤُنَا أَوْ أَنْ نَفْعَلَ فِی أَمْوَالِنَا مَا نَشَاءُ إِنَّکَ لأنْتَ الْحَلِیمُ الرَّشِیدُ (٨٧) قَالَ یَا قَوْمِ أَرَأَیْتُمْ إِنْ کُنْتُ عَلَى بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّی وَرَزَقَنِی مِنْهُ رِزْقًا حَسَنًا وَمَا أُرِیدُ أَنْ أُخَالِفَکُمْ إِلَى مَا أَنْهَاکُمْ عَنْهُ إِنْ أُرِیدُ إِلا الإصْلاحَ مَا اسْتَطَعْتُ وَمَا تَوْفِیقِی إِلا بِاللَّهِ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَإِلَیْهِ أُنِیبُ (٨٨) وَیَا قَوْمِ لا یَجْرِمَنَّکُمْ شِقَاقِی أَنْ یُصِیبَکُمْ مِثْلُ مَا أَصَابَ قَوْمَ نُوحٍ أَوْ قَوْمَ هُودٍ أَوْ قَوْمَ صَالِحٍ وَمَا قَوْمُ لُوطٍ مِنْکُمْ بِبَعِیدٍ (٨٩) وَاسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَیْهِ إِنَّ رَبِّی رَحِیمٌ وَدُودٌ (٩٠) قَالُوا یَا شُعَیْبُ مَا نَفْقَهُ کَثِیرًا مِمَّا تَقُولُ وَإِنَّا لَنَرَاکَ فِینَا ضَعِیفًا وَلَوْلا رَهْطُکَ لَرَجَمْنَاکَ وَمَا أَنْتَ عَلَیْنَا بِعَزِیزٍ (٩١) قَالَ یَا قَوْمِ أَرَهْطِی أَعَزُّ عَلَیْکُمْ مِنَ اللَّهِ وَاتَّخَذْتُمُوهُ وَرَاءَکُمْ ظِهْرِیًّا إِنَّ رَبِّی بِمَا تَعْمَلُونَ مُحِیطٌ (٩٢) وَیَا قَوْمِ اعْمَلُوا عَلَى مَکَانَتِکُمْ إِنِّی عَامِلٌ سَوْفَ تَعْلَمُونَ مَنْ یَأْتِیهِ عَذَابٌ یُخْزِیهِ وَمَنْ هُوَ کَاذِبٌ وَارْتَقِبُوا إِنِّی مَعَکُمْ رَقِیبٌ )(٩٣)
گفتند: ای شعیب! آیا نمازهایت به تو دستور میدهد که ما چیزهائی را ترک کنیم که پدرانمان (از قدیم و ندیم) آنها را پرستیدهاند؟! (مگر مـیشود عبادت بـتهائی را رها سازیم که از دیرباز نیاکانمان را بـرآن دیـدهایـم و خود نیز برآن رفتهایـم؟! یـا نمازهایت بـه تو دستور میدهد که ما آزادی خود را از دست بدهیم) و ما نتوانیم به دلخواه خود در اموال خویش تصرّف کنیم؟! تو که مرد شکیبا و خردمندی هستی (چرا باید چنین سخنان یاوه و پریشانی بگوئی؟!). گفت: ای قوم مـن! اگر مـن (براثر نبوّت) دلیل آشکاری از پروردگارم داشته باشم (و به یقین کامل رسیده باشم) و روزی خوبی (علاوه از نبوّت) به من عطـاء فرموده بـاشد، بـه مـن بگوئید (آیـا میتوانم برخلاف فرمان خدا، یعنی خـالق و هـادی و رازق خــود رفـتار کـنم، و شـما را از بتپـرستی و بزهکاری نهی ننمایم؟). من نمیخواهم شما را از چیزی بازدارم و خودم مرتکب آن شـوم (و بـلکه شمـا را بـه انجام کاری میخوانم که خود نیز بدان عـمل میکنم). من تا آنجا که میتوانم جز اصلاح (خویشتن و شما را) نمیخواهم، و توفیق من هم (در رسیدن به حقّ و نیکی و زدودن ناحقّ و بدی) جز با (یاری و شتیبانی) خدا (انجام پذیرفتنی) نیست. تنها بر او توکّل میکنم ! و (کار و بارم را بدو واگذار میسازم و بـا توبه و انابت) فقط به سوی او برمیگردم. ای قوم من! مخالفت (موجود میان شما و) من، شما را بر آن ندارد که بـر عناد ب حقّ و اصرار بر کفر خود بـیفزائـید و سـبب شـود که هـمان بلائی به شما برسد که به قوم نوح یا قوم هود و یا قوم صالح رسید، و (مکان و زمان وقوع هلاک) قوم لوط از شما چندان دور نـیست (و دست کـم از ایشـان عبرت بگیرید و خویشتن را بپائید). از پروردگارتان آمرزش (گناهان خود را) بخواهید و بعد (از هر گناه و لغزشی که در زندگی مرتکب مـیشوید پشیمان شـود. و) بـه سوی او برگردید. بیگمان پروردگار من بسیار مهربان (در حقّ بندگان پشیمان و) دوستدار (مؤمنان توبهکار) است. گفتند: ای شعیب! بسـیاری از چیزهائ را کـه میگوئی نمیفهمیم (و گوشمان بـه سـخنانت بدهکار نیست) و ما شما را در میان خود ضعیف مـیبینیم (و قادر به دفاع از خویشتن و اقناع دیگران نمیدانـم). اگر (به خاطر احترام) قبیلۀ اندک تو نبود (کـه بـر آئین مــا میباشند) ما تو را سنگباران میکردیم و تو در پیش ما قدر و ارز شی نداری (تا تو را بزرگ و محترم داریم و از کشتن تو صرف نظر کنیم، و در برابر ما قوّت و قدرت آن را نداری که از خویشتن دفاع کنـی. شعیب) گفت: ای قوم من! آیا قبـله و عشیرۀ من در نزد شما گرامیتر و مهمّتر از خدا است (و بـه خـاطر آنـان بـا مـن مدارا و سازش میکنید) و خدا را فرامـوش مـیسازید و او را پشت سر میاندازید (و به قدرت و عـزّت وی اعتنائی نمیکنید؟!). بیگمان پروردگار من آگاه از هر آن چیزی است که میکنید (و اعمال و افعال شما از دید او مخفی نمیماند و پاداش آنها را در کف دستتان میگذارد). ای قوم من! هرچه در قدرت دارید انـجام دهید و کوتاهی نکنید (و بدانید که پشتیبان من خدا است و از شما باکی نیست). من به کار خود مشغولم (و همانگونه که شـما به راه خود ادامه مـیدهید، مـن هـم بـه راه خود ادامـه میدهم). بالأخره خواهید دانست که چـه کسـی دچـار عذابی میشود که او را خوار و رسـوا مـیکند، و چـه کسی دروغگو است (و از مـن و شـما کدام راسـترو و خوشبخت، و کدام کجرو و بدبخت میباشیم). چشم به راه بـاشید و مـن هـم چشـم بـه راهم (کـه عـاقبت چـه میشود).(هود/87-93)
آنگاه خاتمه سر میرسد:
(وَلَمَّا جَاءَ أَمْرُنَا نَجَّیْنَا شُعَیْبًا وَالَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِنَّا وَأَخَذَتِ الَّذِینَ ظَلَمُوا الصَّیْحَةُ فَأَصْبَحُوا فِی دِیَارِهِمْ جَاثِمِینَ (٩٤) کَأَنْ لَمْ یَغْنَوْا فِیهَا أَلا بُعْدًا لِمَدْیَنَ کَمَا بَعِدَتْ ثَمُودُ) (٩٥)
هنگامی که فرمان مـا (مـبنی بـر هـلاک قوم مـدین) در رسید، شعیب و مؤمنان هـمراه او را در پـرتو مـهر خـود (از عـذاب و هــلاک) نـجات دادیـم و صــدای (وحشـتناک صـاعقه و زلزله) سـتمکاران را دریـافت و (براثر آن قالب تهی کـردند و نـقش زمـین شـدند و) در خانه و کـاشانۀ خـود کــالبدهای بــیجانی کشـتند. بدانگونه که انگار هرگز از ساکنان آن دیار نبودهاند (و در آنجا نزیستهاند و روزگاری در آن بسر نبردهاند. نه خود ماندند و نه اثری از ایشـان مـاند). هـان! نـابود (و دور از رحمت خدا) باد قوم مدین! همانگونه که قوم ثمود نابود (و دور از رحمت خدا) شدند.(هود/94و95)
٣- یکی دیگر نیز از نشانههای برجسته، پیرو زدن بـر این داستان است. در آن پیغمبر خدا صلّی الله علیه و آله وسلّم به مفاهیـم آن رهنمود میشود، و از او غمزدائی مـیگردد و در ایـن راستا از او خواسته میشود که به بلاها و مـصیبتهائی بنگرد که در گذشتهها بر سر برادران انبیاء بـزرگوارش آمده است، و خدا چگونه ایشان را مشمول رعـایت و عــنایت خـود فـرموده است و سـرانـجام پـیروزی و بــهروزی را بهره آنـان نـموده است. هـمچنین پیغمبر صلّی الله علیه و آله وسلّم رهــنمود گـردیده است که با تکذیبکنندگان قوم خود قطع رابطه کند همانگونه کـه پیغمبران بزرگوار با اقوام خود قطـع رابطه کردند و بـر حقّ و حقیقتی ماندگار گردیدند که با خود بــه ارمـغان آورده بودند ... ضمناً این داستان اشاره دارد به صدق ادعای پیغمبر صلّی الله علیه و آله وسلّم در این که میگوید بدو وحی شده است و رسالت آسمانی بدو واگذار گردیده است.(هود /49)
چه در پایان داستان نوح این پیرو را مییابیم:
(تِلْکَ مِنْ أَنْبَاءِ الْغَیْبِ نُوحِیهَا إِلَیْکَ مَا کُنْتَ تَعْلَمُهَا أَنْتَ وَلا قَوْمُکَ مِنْ قَبْلِ هَذَا فَاصْبِرْ إِنَّ الْعَاقِبَةَ لِلْمُتَّقِینَ) (٤٩)
این (قصّه و داستانهای ملّتهای پیشینی که تـو آنـان را ندیدهای) جزو اخبار غیب است کـه آن را بـه تو (ای پیغمبر اسلام!) وحی میکنیـم. نه تو و نه قوم تو پیش از این، آن را نمیدانستید. پس (در برابر اذیّت و آزار قـوم خود) شکیبائی کن (همانگونه که پیغمبران پیشین در برابر اذیّت و آزار اقوام خود شکیبائی کردند، و بـدان) که سرانجام (کار، برد با شکیبایان و) از آن پرهیزکاران است. (هود/49)
در پایان داستانی که در این سوره آمده است، این پیرو دراز را در پایان سوره مییابیم:
(ذَلِکَ مِنْ أَنْبَاءِ الْقُرَى نَقُصُّهُ عَلَیْکَ مِنْهَا قَائِمٌ وَحَصِیدٌ (١٠٠) وَمَا ظَلَمْنَاهُمْ وَلَکِنْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ فَمَا أَغْنَتْ عَنْهُمْ آلِهَتُهُمُ الَّتِی یَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ شَیْءٍ لَمَّا جَاءَ أَمْرُ رَبِّکَ وَمَا زَادُوهُمْ غَیْرَ تَتْبِیبٍ (١٠١) وَکَذَلِکَ أَخْذُ رَبِّکَ إِذَا أَخَذَ الْقُرَى وَهِیَ ظَالِمَةٌ إِنَّ أَخْذَهُ أَلِیمٌ شَدِیدٌ) (١٠٢)
این از خبرهای شهرها و آبادیهائی است که ما برای تو (ای پیغمبر!) بازگو میکنیم (تا قوم خود را بـدانـها پـند دهی، و به یاری خدا اطمینان حاصل کنی). برخی از این شهرها و آبادیها هنوز برپا و برجایند (و آثاری از آنها مانده و درس عبرت همگانند.) و بـرخی درویده (و از میان رفتهاند همانند کشتزار درو شده). ما بدانان ستم نکردیم (و بیهوده نابودشان ننمودیم ) و بلکه خودشان (با کفر و فساد و پرستش بتها و غیره) بـر خـویشتن سـتم روا داشـتند و مـعبودهائی را که بـغیر از خدا میپرستیدند و به فریاد میخوانـدند، کمرترین سـودی بدانان نرساندند و هیچگونه کمکی نتوانستند بـدیشـان بـنمایید (و مـثلاً آنـان را از هـلاک و نابودی بـرهانند) بدانگاه که فرمان (هلاک ایشان از سوی) پروردگارت صادر گردید، و جز بر هلاک و زیـانشان نـیفزودند (و تنها مایۀ بدبختی و نابودی ایشان شدند و بس). عقاب پروردگار تو این چنین است (که دربارۀ قوم نوح و عاد و ثمود و مدین و غیره کذشت) هرگاه که (بر اثر کفر و فســاد، اهــالی) شـهرها و آبـادیهائی را عقاب کـند کـه ستمکار باشند. به راستی عقاب خدا دردنـاک و سـخت است. (هود/100-102)
(وَلَقَدْ آتَیْنَا مُوسَى الْکِتَابَ فَاخْتُلِفَ فِیهِ وَلَوْلا کَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّکَ لَقُضِیَ بَیْنَهُمْ وَإِنَّهُمْ لَفِی شَکٍّ مِنْهُ مُرِیبٍ (١١٠) وَإِنَّ کُلا لَمَّا لَیُوَفِّیَنَّهُمْ رَبُّکَ أَعْمَالَهُمْ إِنَّهُ بِمَا یَعْمَلُونَ خَبِیرٌ (١١١) فَاسْتَقِمْ کَمَا أُمِرْتَ وَمَنْ تَابَ مَعَکَ وَلا تَطْغَوْا إِنَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ (١١٢) وَلا تَرْکَنُوا إِلَى الَّذِینَ ظَلَمُوا فَتَمَسَّکُمُ النَّارُ وَمَا لَکُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ أَوْلِیَاءَ ثُمَّ لا تُنْصَرُونَ (١١٣) وَأَقِمِ الصَّلاةَ طَرَفَیِ النَّهَارِ وَزُلَفًا مِنَ اللَّیْلِ إِنَّ الْحَسَنَاتِ یُذْهِبْنَ السَّیِّئَاتِ ذَلِکَ ذِکْرَى لِلذَّاکِرِینَ (١١٤) وَاصْبِرْ فَإِنَّ اللَّهَ لا یُضِیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِینَ) (١١٥)
ما کتاب (آسمانی تورات) را به مـوسی دادیـم و سپس دربــارۀ آن (از سـوی پـیروان در تـفسـر و مـعنی آن بـرحسب اهـواء و شــهوات ایشـان) اختلاف شد (و بسیاری از حقّ به دور گشتند و دسته دسته و پراکنده شدند) و اگر سخن پروردگارت از پیـش بـر ایـن نرفته بود (که عذاب کافران و مجازات شدید مبطلان تـا روز رستاخیز به تأخیر انداخته شود) دربارۀ چیزی که در آن اختلاف پیدا کرده بودند (با تمییز حقّ از بــاطل، و بـرجـای داشتن مـحقّ و نـابود کـردن مبطل) داوری میشد (و مسألۀ کفر و نفاق خاتمه مییافت، چرا که از ترس نابودی آنی، اختیار که رمـز تکـامل و پیشرفت است از میان برمیخاست و جبر مطلق بر جامعه حاکم میشد، امّا چون مجازات آنی مخالف سرشت انسـانی است، خدا چنین نکرد). آنان (که تورات را از پدران خود به ارث بردهاند) دربارۀ کتاب (آسمانی خود) به شکّ و تردید شگفتی گرفتار آمدهاند (و از حقیقت فرسـنگها به دور افتادهاند). پروردگارت حتماً (پـاداش و پـادافـره) اعمال همگان را بیگم و کـاست مـیدهد و او آگاه از هرآن چیزی است که مـیکنند. بنابراین، همانگونه که فرمان یافتهای (در راه تبلیغ و ارشاد و مبارزه و پیکار و پـیاده کردن تـعلیمات قرآن) اسـتقامت کن هـمراه کسانی که (از کفر و شرک دست کشیدهاند و) با تو (به سوی خدا) برگشتهاند و ایـمان آوردهانـد، و از حدود قوانین خدا) تجاوز نکنید (و از جـادۀ اعتدال بـه کنار نروید و راه افراط و تفریط مپوئید) چرا که خدا میبیند چیزی را که مـیکنید (پس مواظب پندار و گفتار و کردار خود باشید). و به کافران و مشرکان تکیه مکنید (که اگر چنین کنید) آتش دوزخ شما را فرو میگیرد. و (بـدانـید که) جز خدا دوستان و سرپرستانی ندارید لذا بتوانـند شما را در پناه خود دارند و شرّ و بلا و زیان و ضرر را از شـما به دور نـمایند) و پس از (تکیه بـر کافران و مشرکان، دیگر از سوی خدا) یـاری نـمیگردید و (بـر دشمنان) پیروز گردانده نـمیشویده در دو طرف روز (که وقت نماز صبح و عصر است) و در اوائل شب (که وقت نماز مغرب و عشاء است) چنان کـه بـاید نـماز را بــهجای آوریـد. بـیگمان نـیکیها (و از جـمله نمازهای پــنجگانه) بـدیها را از مـیان مـیبرد. بـیگمان در ایـن (سفارشها و قانونهای آسمانی) اندرز و ارشاد کسانی است که پند میپذیرند و خدای را یاد میکنند و بـه یـاد میدارند. و (در برابر سـختیهای چیزهائی که بـه تـو دستور داده شده است) شکیبائی کن که خداوند پاداش نیکوکاران را ضائع نخواهد کرد (و رنج آنان را در دنیا و آخرت هدر نخواهد داد).(هود/110-115 )
(وَکُلا نَقُصُّ عَلَیْکَ مِنْ أَنْبَاءِ الرُّسُلِ مَا نُثَبِّتُ بِهِ فُؤَادَکَ وَجَاءَکَ فِی هَذِهِ الْحَقُّ وَمَوْعِظَةٌ وَذِکْرَى لِلْمُؤْمِنِینَ (١٢٠) وَقُلْ لِلَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ اعْمَلُوا عَلَى مَکَانَتِکُمْ إِنَّا عَامِلُونَ (١٢١) وَانْتَظِرُوا إِنَّا مُنْتَظِرُونَ (١٢٢) وَلِلَّهِ غَیْبُ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ وَإِلَیْهِ یُرْجَعُ الأمْرُ کُلُّهُ فَاعْبُدْهُ وَتَوَکَّلْ عَلَیْهِ وَمَا رَبُّکَ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ) (١٢٣)
این همه از اخبار پیغمبران بر تو فرو مـیخوانیم، کلّاً برای این است که بدان دلت را برجای و استوار بداریم (و در برابر مشکلات تبلیغ رسالت، آن را تقویت نمائیم). برای تو در ضمن این (سـوره و اخبار مـذکور در آن، بیان) حقّ آمده است (همان حقّی که پیغمبران دیگران را بدان میخواندند) و برای مؤمنان پند و یادآوری مهمّی ذکر شده است (که میتوانند همچون ایمانداران پیشین از آن سود جویند و راه سعادت پویند). بگو به کسـانی که ایمان نمیآورند: هرچه در قدرت دارید بکـنید (و در راه خود بروید) که ما نیز آنچه میتوانیم میکنیم (و در راه خود میرویم، ولی بدانید سرانجام شـما شکست و بدبختی، و عاقبت مـا پـیروزی و خوشبختی است). و چشم به راه باشید (که به ما چه چیز مـیرسد از آنـچه فکر میکنید که میرسد) و ما هم چشـم بـه راه هستیم (که برابر وعدۀ خدا، دعوت آسمانی پیروز و اسلام بر شما و بر همۀ دشمنان دین غلبه کند. آگاهی از) غـیب آسمانها و زمین ویژۀ خدا است، و کارها یکسـره بدو برمیگردد (و امور جهان به فرمان او میچرخد)، پس او را بپرست و بر او تکیه کن و (بدان که) پـروردگارت از چیزهائی که میکنید بیخبر نیست.(هود/120-123 )
این چنین، بخش جنبشی رهنمود قرآنی برای ما جلوهگر میگردد. این چنین، قرآن را مـیبینیم کـه بـا واقـعیّت دعوت و حرکت در هر مرحلهای رویاروی میشود، و دعوت و حرکت را به موضعگری مـناسب راهـنمائی میکند. داستان را نیز در قرآن این چنین میبینیم بدان هنگام که داستان با مقتضیات جنبـش و پیکار با جاهلیّت در مراحل مختلف رویاروی میگردد، رویاروئی زنده و پویا. کارآئی آن بسان کارآئی بقیّۀ سورهای است که در آن میآید. در عین حال آن را هماهنگ با روند و فضا و موضوع سوره مییابیم، و آن را در جهان واقع به تمام و کمال بیانگر اهداف سوره، و تـصدیق کنندۀ رهنمودها و احکام و پیامهای گویش و سائر چیزهائی میبینیم که سوره متضمّن آنها است.
*
قبلاً در شناسائی سورۀ یونس در جزء یـازدهم آمـده است:
«واپسین آشنائی ما در کتاب «فی ظـلال القـرآن» با قرآن مکّی، سورۀ انعام و سورۀ اعراف بود که در تربیت قرآن پیاپی یکدیگر آمدهاند، هر چند که از لحاظ تربیت نزول پیاپی همدیگر نبودهاند. پس از آن دو تـا سورههای انفال و توبه با فضا و سرشت و موضوعات مدنی خاص خود قرار گرفتهاند. هم اینک به سوی قرآن مکّی برمیگردیم و سورههای یونس و هود را هــم در ترتیب قرآن و هـم در تـرتیب نـزول پـیاپی هـمدیگر مییابیم ... جای شگفت است که همگونی زیادی میان این دو سوره و آن دو سـوره، در مـوضوع، و نـیز در شیوۀ عرضۀ این موضوع، موجود است! سـورۀ انـعام خود حقیقت عقیده را بـه دست مـیگیرد، و بـا آن بــا جاهلیّت رویاروی میگردد، و این جاهلیّت را در عقیده و احساس و عبادت و عمل، چارهجوئی میکند، و بـه مبارزۀ آن میپردازد. در صورتی که سورۀ اعـراف از حـرکت ایــن عـقیده در زمـین، و از داسـتان آن در رویاروئی با جاهلیّت در طول تاریخ، سخن میراند. به همین منوال ما در اینجا با دو سورۀ یونس و هود روبرو هستیم ... شباهت زیادی در موضوع، و نـیز در شـیوۀ عرضۀ آن مییابیم، با این فرق که سورۀ اعام از سورۀ یونس در بلندا و ستبرای آهنگ، و در سرعت و قوت تکان نبض، و در درخشش شدید صورتگری و حرکت، ممتاز است ... در صورتی که سورۀ یونس با آهنگ نرم و کندی، و با تکان نبض آرامی، و با روانی دلانگیز، به پیش میرود! ... و امّا سورۀ هود، بسیار همگون سورۀ اعراف در موضوع و عرضه و آهنگ و تکان است ... با وجود همۀ این چیزها هر سورهای از شخصیت ویژه و از سیماها و نشانههای جداگـانۀ خود برخوردار است، هر چند که این همه تشابه و اختلاف در میان است«.
هم اینک این اشارۀ کوتاه را شرح و بسط میدهیم:
سورۀ یـونس بـه گـوشۀ کـوتاهی از داسـتانها اشاره مینماید ... اشارهای به داستان نـوح، و اشـارهای بـه داستان پیغمبران بعد از او دارد. تا اندازهای بیشتر از آنـها داستان مـوسی را به درازا مـیکشد، و اشـارۀ کوتاهی به داستان یـونس مـینماید ... به هــر حـال داستانها در سوره تنها به عنوان گواهی و مثالی بـرای تصدیق حقائق اعتقادیای ذکر میشوند که اهداف این سوره هستند.
و امّا سورۀ هود داستانها در آن پیکرۀ سوره را تشکیل میدهند. داستانها در آن هر چند بـه عـنوان گـواهی و مثالی برای تصدیق حقائق اعتقادیای آمـدهانـد که اهداف این سوره هستند، ولی چنین پیدا استکه عرضه حرکت عقیدۀ خدائی در تاریخ بشری، هدف آشکـار و جستۀ داستانها است.
بدین سبب میبینیم که ترکیببند پیکرۀ سـوره از سـه بخش متمایز و جداگانه تشکیل شده است:
بخش یکم، حقائق عقیده را دربـر دارد، و در دیـباچه سوره آمده است وگسترۀ محدودی را فراگرفته است. بخش دوم، حرکت این حقیقت در درازنـای تـاریخ را دربر دارد، و بیشترین گسترۀ روند سوره را فراگــرفته است.
بخش سوم، پیرو این حرکت را دربر دارد، و هـمچون بخش یکم گسترۀ محدودی را فراگرفته است.
روشن است همۀ بخشهای سوره، در بیان حقائق بنیادین اعتقادی که هدف سراسر روند سوره است، با یکدیگر همکاری و هماهنگی دارند، و هر بخشی این حقائق را برابر سرشت و شیوۀ ویژۀ خود دنــبال مـیکند و بـیان مینماید، و نحوۀ گفتـار و نوع داستان و طرز رهنمود در یکایک آنها جداگانه است.
این حقائق بنیادینی که سوره عهدهدار بیان آنـها است عبارتند از:
1-چیزی که پبغمبر صلّی الله علیه و آله وسلّم و چیزهائی که پیش از او پیغمبران با خـود آوردهانـد، یک حـقیقت ا،بت، و آن حقیقت از سوی خداوند سـبحان وحی شـده است، و مبنی بر کرنش بردن در برابر یـزدان یگانۀ جهان و پرستش کردن دادار یکتای بیانباز سبحان است. قوانین و احکام این کرنش بردن و پرستش کردن هم نتها و تنها از پیغمبرن خدا دریافت میگردد و بس. قضاوت میان مردمان نیز براساس این حقیقت صـورت مـیپذیرد و بس:
در دیپاچۀ سوره، این آیات راجع به حقیقت، دعوت پیغـمبر خدا صلّی الله علیه و آله وسلّم میآید:
(الر کِتَابٌ أُحْکِمَتْ آیَاتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ مِنْ لَدُنْ حَکِیمٍ خَبِیرٍ (١) أَلا تَعْبُدُوا إِلا اللَّهَ إِنَّنِی لَکُمْ مِنْهُ نَذِیرٌ وَبَشِیرٌ) (٢)
الف.لام.را. (ایـن قـرآن) کـتاب بـزرگواری است کـه آیههای آن (توسّط خدا) منظّم و محکم گردیده است (و لذا تناقض و خلل و نسخی بدان راه ندارد) و نیز آیـات آن از سوی خداوند (جهان) شرح و بیان شده است که هم حکیم است و هم آگاه (و کارهایش از روی کاردانی و فرزانگی انجام میپذیرد. ای پیغمبر! بدیشان بگو:) این که جز خدا را نپرستید. بیگمان مـن از سوی خدا بـیمدهندۀ (کــافران بـه عـذاب دوزخ) و مژدهدهنده (مؤمنان به نعمت بهشت) هستم.(هود/1و2)
(أَمْ یَقُولُونَ افْتَرَاهُ قُلْ فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ مُفْتَرَیَاتٍ وَادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِینَ (١٣) فَإِنْ لَمْ یَسْتَجِیبُوا لَکُمْ فَاعْلَمُوا أَنَّمَا أُنْزِلَ بِعِلْمِ اللَّهِ وَأَنْ لا إِلَهَ إِلا هُوَ فَهَلْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ) (١٤)
بلکه (مشرکان پـا از درخواست گنج رایگان و نـزول فرشتگان بالاتر میگذارند و) میگویید: (محمّد. خودش قرآن را تألیـف کرده است و) آن را بـه دروغ بـه خدا نسبت میدهد! بگو: (اگر این قرآن را انسانی چون من نوشته است) شما (هم) ده سورۀ دروغین همانند آن را (بنویسید و برای ما) بیاورید و غیر از خدا هرکس را که میتوانید دعوت کنید (و به یاری خود بطلبید) اگر (در ادعــای خویش) راسـتگوئید. پس (ای مشـرکان!) اگر (کسـانی را که برای یاری در این کار دعـوت میکنید) پاسخ شما را ندادند (و استدعای شما را نپذیرفتند، چرا که از انجام آن ناتوانند) بدانید که این قرآن با آگاهی الله و وحی خدا نازل شده است (و از علم الهی سـرچشمه گرفته است) و معبودی جز خدا نیست (و نـزول این آیات معجز، دلیـلی و نشانی بر این حقیقت است). پس آیا اسلام را میپذیرید و فرمانبردار خدا میگردید؟ (بــاید که تسلیم شوید اگر طالب حقّ میباشید). (هود/13و14)
در داستانهای پیغمبران راجع به حقیقت دعوت آنان، و راجع به قطع رابطۀ ایشان با اقوام و خاندانشان به سبب عقیده، سخن رفته است:
(وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا نُوحًا إِلَى قَوْمِهِ إِنِّی لَکُمْ نَذِیرٌ مُبِینٌ (٢٥) أَنْ لا تَعْبُدُوا إِلا اللَّهَ إِنِّی أَخَافُ عَلَیْکُمْ عَذَابَ یَوْمٍ أَلِیمٍ) (٢٦)
(همانگونه که تو را به پیش قومت فرستادیـم و گروهی به دشمنانگی و سرکشـی پرداختند) نوح را (هم) به پیش قومش فرستادیم (و او بـدیشان گـفت:) مـن بـیمدهندۀ (شما از عـذاب خدا و) بیانگر (راه نـجات) بـرای شـما میباشم. (همچنین بدیشان گفت:) جز الله (، یعنی خدای واحد یکتا) را نپرستید. بیگمان من از عذاب روز پررنج (قیامت) بر شما میترسم. (هود/25و26 )
(قَالَ یَا قَوْمِ أَرَأَیْتُمْ إِنْ کُنْتُ عَلَى بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّی وَآتَانِی رَحْمَةً مِنْ عِنْدِهِ فَعُمِّیَتْ عَلَیْکُمْ أَنُلْزِمُکُمُوهَا وَأَنْتُمْ لَهَا کَارِهُونَ) (٢٨)
ای قوم من! بـه مـن بگوئید، اگر مـن دلیـل روشنی از پروردگارم داشته باشم (که علم ضروری من برگرفته از دانش و بینش پـیغمبری است) و خداوند از سـوی خود رحمتی به من عطاء فرموده باشد (که نبوّت است) و این رحمت الهی (به سـبب تـوجّه شـما بـه مـادیّات و غفلت از معنویّات) بر شما پنهان مـانده باشد، آیـا مـا میتوانیم شما را به پذیرش آن واداریــم، در حـالی کـه شما دوستش نمیدارید و منکر آن میباشید؟ (دین را با اجـبار کـه نــمیشود بـه دیگران تـحمیل و تـزریق کرد).(هود/28)
(وَنَادَى نُوحٌ رَبَّهُ فَقَالَ رَبِّ إِنَّ ابْنِی مِنْ أَهْلِی وَإِنَّ وَعْدَکَ الْحَقُّ وَأَنْتَ أَحْکَمُ الْحَاکِمِینَ (٤٥) قَالَ یَا نُوحُ إِنَّهُ لَیْسَ مِنْ أَهْلِکَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَیْرُ صَالِحٍ فَلا تَسْأَلْنِی مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ إِنِّی أَعِظُکَ أَنْ تَکُونَ مِنَ الْجَاهِلِینَ) (٤٦)
نــوح پروردگار خـود را بــه فریاد خوانـد و گفت: پروردگارا! پسرم (کنعان که امـواج او را فرو بـلعیده است) از خـاندان من است و (تو هنگامی کـه بـه مـن دستور فرمودی، خاندان خود را سـوار کشـتی کنم، دراصل وعدۀ حفظ خاندان مرا دادهای) وعدۀ تو راست است (و خلافی در آن نیست) و تو داورترین داوران و دادگـــرترین دادگرانــی (و درد دل مــرا مـیدانــی. پروردگارا! لطفی و مرحمتی) فرمود: ای نوح! پسرت از خاندان تو نیست. چرا که او (بـه سـبب رفتار زشت و کردار پـلشتی کـه پـیش گرفته است، بـا تـو فرسنگها فـاصله دارد، و ذات او عـین) عمل ناشایست است. بنابراین آنچه را از آن آگاه نیستی (که درست است یـا نادرست) از من مخواه. من تو را نصیحت میکنم که از نادانان نباشی (و ندانی که در مکـتب آسمانی، پیوند براساس عقیده است؛ نه گوشت و خون).(هود/45و46)
(وَإِلَى عَادٍ أَخَاهُمْ هُودًا قَالَ یَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ مَا لَکُمْ مِنْ إِلَهٍ غَیْرُهُ إِنْ أَنْتُمْ إِلا مُفْتَرُونَ) (٥٠)
(مـا بــه عـنوان پـیغمبر) هود را به سـوی قوم عـاد فرستادیم که از خودشـان بود. (هود بدیشان) گفت: ای قوم من! خدا را پپرسـتید که جز او معبودی ندارید. شما (کـه بـه خدایـان متعدّدی مـعتقدید، در ادّعـای خود) دروغگویانی بیش نیستید. (هود/ 50)
(وَإِلَى ثَمُودَ أَخَاهُمْ صَالِحًا قَالَ یَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ مَا لَکُمْ مِنْ إِلَهٍ غَیْرُهُ هُوَ أَنْشَأَکُمْ مِنَ الأرْضِ وَاسْتَعْمَرَکُمْ فِیهَا فَاسْتَغْفِرُوهُ ثُمَّ تُوبُوا إِلَیْهِ إِنَّ رَبِّی قَرِیبٌ مُجِیبٌ) (٦١)
بـه سوی قـوم ثمود یکی از خـودشان را (به عنوان پیغمبر) فرستادیم که صالح نام داشت. (به آنان) گـفت:
ای قوم من! خدا را بپرستید کـه مـعبودی جز او بـرای شما وجود ندارد (و کسـی غـیر او مسـتحقّ پـرستیدن نمیباشد). او است که شمـا را از زمین آفریده است و آبادانی آن را به شـما واگذار نـموده است (و نـیروی بهرهوری و بهرهبرداری از آن را بـه شما عطاء و در شما پدید آورده است. پس، از او طلب آمرزش (گناهان خویش) را بنمائید و به سوی او برگردید (و با انـجام عبادات و دوری از منکران، مـغفرت و مـرحمت او را بخواهید و بدانید که اگر در آیـن کـار صـادق بـاشید، خداوند شما را درمـییابد و دعـای شما را مـیپذیرد). بیگمان خداوند (به بندگانش) نزدیک (است و استغفار و انگیزه اسـتغفارشان را مـیدانـد) و پـذیرندۀ (دعـای کسانی) است (که او را مخلصانه به زاری میخوانند و به یاریش میطلبند). (هود/61 )
(قَالَ یَا قَوْمِ أَرَأَیْتُمْ إِنْ کُنْتُ عَلَى بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّی وَآتَانِی مِنْهُ رَحْمَةً فَمَنْ یَنْصُرُنِی مِنَ اللَّهِ إِنْ عَصَیْتُهُ فَمَا تَزِیدُونَنِی غَیْرَ تَخْسِیرٍ) (٦٣)
گفت: ای قوم من! به من بگوئید، اگر من (در دعوت شما به پرستش خدای یگانه)، از سـوی خدا دلیـل روشنی داشته باشم و او از جانب خود به من رحمت (نـبوّت و رسالت) داده باشد، حال اگر از فرمان او سرکشی کنم، چه کسی مرا در برابر (خشـم) خدا یـاری مـیدهد و از عذاب او رستگار میسازد؟! شـما که جز بـر زیــان و هلاک من نمیافزائید.(هود/63)
(وَإِلَى مَدْیَنَ أَخَاهُمْ شُعَیْبًا قَالَ یَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ مَا لَکُمْ مِنْ إِلَهٍ غَیْرُهُ... ).
شعیب را (نیز) به سوی قوم مدین فرستادیم که از خود آنان بود. (شعیب بـدیشان) گفت٠ ای قـوم مـن! خدا را بپرستید (و بدانید که) جز او معبودی ندارید... (هود/84 )
(قَالَ یَا قَوْمِ أَرَأَیْتُمْ إِنْ کُنْتُ عَلَى بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّی وَرَزَقَنِی مِنْهُ رِزْقًا حَسَنًا...).
گفت: ای قوم من! اگر من (براثر نبوّت) دلیل آشکاری از پروردگارم داشته باشم (و به یقین کامل رسیده باشـم) و روزی خوبی (علاوه از نبوّت ) به من عطاء فرموده باشد، به من بگوئید (آیا میتوانم برخلاف فرمان خدا، یعنی خالق و هادی و رازق خود رفتار کنـم، و شما را از بتپرستی و بزهکاری نهی ننمایم؟). (هود/88)
در بخش پیرو، این آیات راجع به حقیقت دعوت، و راجع به قطع رابـطۀ مـردمان براساس ایـن حقیقت می آید:
(وَلا تَرْکَنُوا إِلَى الَّذِینَ ظَلَمُوا فَتَمَسَّکُمُ النَّارُ وَمَا لَکُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ أَوْلِیَاءَ ثُمَّ لا تُنْصَرُونَ) (١١٣)
و به کافران و مشرکان تکیه مکنید (که اگر چنین کنید) آتش دوزخ شما را فرو میگیرد، و (بدانید که) جـز خدا دوستان و سرپرستانی ندارید (تا بـتوانـند شما را در پناه خود دارند و شرّ و بلا و زیـان و ضـرر را از شـما بدور نمایند) و پس از (تکیه بر کافران و مشرکان، دیگر از سوی خدا) یاری نمیگردید و (بر دشـمنان ) پـیروز گردانده نمیشوید.(هود/113 )
(وَلِلَّهِ غَیْبُ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ وَإِلَیْهِ یُرْجَعُ الأمْرُ کُلُّهُ فَاعْبُدْهُ وَتَوَکَّلْ عَلَیْهِ وَمَا رَبُّکَ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ) (١٢٣)
(آگاهی از) غیب آسمانها و زمـین ویـژۀ خدا است، و کارها یکسره بدو برمیگردد (و امور جهان به (برفرمان او میچرخد). پس او را بپرست و بر او تکیه کن و (بـدان که) پروردگارت از چیزهائی که میکنید بیخبر نیست. (هود/123 )
بدین منوال بخشهای سه گانۀ سوره برایبیان این حقیقت به هم میرسند.
٢- برای این که مردمان تنها یزدان را خداوندگار خود بدانند و ربوبیّت را بدو اختصاص دهند، این سوره خدا را بدیشان میشناساند، و بیان میدارد که مـردمان در این جهان در دست قدرت اویند، و آنان در آن جهان به سوی ایزد منّان برمیگردند تا واپسـین سـزا و جزای ایشان را بدهد ... بخشهای سهگانۀ سوره نیز در بیان این حقیقت به تمام و کمال ادای مطلب میکنند.
در دیباچه میآید:
(أَلا إِنَّهُمْ یَثْنُونَ صُدُورَهُمْ لِیَسْتَخْفُوا مِنْهُ أَلا حِینَ یَسْتَغْشُونَ ثِیَابَهُمْ یَعْلَمُ مَا یُسِرُّونَ وَمَا یُعْلِنُونَ إِنَّهُ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ (٥) وَمَا مِنْ دَابَّةٍ فِی الأرْضِ إِلا عَلَى اللَّهِ رِزْقُهَا وَیَعْلَمُ مُسْتَقَرَّهَا وَمُسْتَوْدَعَهَا کُلٌّ فِی کِتَابٍ مُبِینٍ (٦) وَهُوَ الَّذِی خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضَ فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ وَکَانَ عَرْشُهُ عَلَى الْمَاءِ لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلا وَلَئِنْ قُلْتَ إِنَّکُمْ مَبْعُوثُونَ مِنْ بَعْدِ الْمَوْتِ لَیَقُولَنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا إِنْ هَذَا إِلا سِحْرٌ مُبِینٌ (٧) وَلَئِنْ أَخَّرْنَا عَنْهُمُ الْعَذَابَ إِلَى أُمَّةٍ مَعْدُودَةٍ لَیَقُولُنَّ مَا یَحْبِسُهُ أَلا یَوْمَ یَأْتِیهِمْ لَیْسَ مَصْرُوفًا عَنْهُمْ وَحَاقَ بِهِمْ مَا کَانُوا بِهِ یَسْتَهْزِئُونَ) (٨)
هان! (برخی از) آنان، کینه و دشمنی (پیغمبر و مؤمنان) را به دل میگیرند و سعی میکنند تا آن را از خدا پنهان دارند! هان! آنان هنگامی که بـا جامهها خـویشتن را میپوشانند (و رازها بـه همدیگر میگویند و نیرنگها میجویند تا با آشکـار شـدن کارشان رسـوا نشـوند) خـداونـد از آنـچه نـهان مـیدارنـد و از آنـچه آشکـار میسازند (بهطور یکسان) با خبر و آگاه است. چرا کـه او آگاه از رازهـای سـینهها است. هـیچ جنبندهای در زمین نیست مگر این که روزی آن، بر عهدۀ خدا است (و خدا روزی مناسب هریک را در بحر و بر مـیرساند) و محل زیست (دوران حیات) و محل دفن (پس از ممات) او را میداند. همۀ اینها در کتاب روشنی (بـه نـام لوح محفوظ، موجود و مضبوط) است. خدا آن کسـی است که آسمانها و زمین را در شش دوره بیافرید و (پیش از آن، جهان هستی جز مواد مذاب گازی شکل گسترده در گستره گیتی نبود، و ایـن جهان هسـتی و پـای) تـخت قدرت خدا بر (این مادۀ عظیم به ظاهر) آب، قرار داشت. (این آفرینش سترگ و شگفت را بدین خاطر ساخت) تا شما را بیازماید (و معلوم شود) که چه کسانی از شـما کارهای نیکو میکنند (و چه افرادی از شما کارهای بـد میکنند). اگر به آنان بگوئی شما بعد از مرگ برانگیخته میشوید (و زندگی دوبـاره پـیدا مـیکنید) کـافران (از روی شگفت) میگویند (چیزی را میگوئی باور کردنی نـیست و واقـعیّت نـدارد؛ بـلکه) ایـن یک جادوگری آشکاری است (که خردها را به بازیچه میگیرد). اگر عذاب را تا مدّت زمان محدودی (که پایان عمر جهان و آغاز قیامت است) به تأخیر اندازیم، (از روی استهزاء) می گویند: چه چیز مانع آن (از رسیدن به ما الآن) شده است؟ (اگر وعدۀ خدا راست است، عذاب را همین الآن بر سر ما بیاورد و ما را مهلت ندهد). هان! روزی عذاب به سراغ آنان میآید و دیگر از ایشان دور نمیگردد (و دست از سرشان برنمیدارد) و چیزی را که در (دنیا) مسخره میکردند، از هر سو دربرشان میگیرد.(هود/5-8 )
(مَنْ کَانَ یُرِیدُ الْحَیَاةَ الدُّنْیَا وَزِینَتَهَا نُوَفِّ إِلَیْهِمْ أَعْمَالَهُمْ فِیهَا وَهُمْ فِیهَا لا یُبْخَسُونَ (١٥) أُولَئِکَ الَّذِینَ لَیْسَ لَهُمْ فِی الآخِرَةِ إِلا النَّارُ وَحَبِطَ مَا صَنَعُوا فِیهَا وَبَاطِلٌ مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ) (١٦)
کسانی که (تنها) خواستار زندگی دنیا و زینت آن باشند (و جـز خوردن و نـوشیدن و امـوال و اولاد را طـالب نبوده و چشمداشتی به آخرت نداشـته بـاشند، بـرابـر سنّت مـوجود در پیکرۀ هسـتی، پـاداش دسـترنج و) اعمالشان را در این جهان بدون هیچگونه کم و کاستی به تمام و کمال میدهیم (چـرا که مـدار ایـن جـهان بـر اعمال استوار است؛ نـه بـر نـیّات و مـقاصد، و بـر ایـن خوان یغما چه دشمن چه دوست). آنان کسانیند که در آخرت جز آتش دوزخ بهره و سهمی ندارند، و آنچه در دنیا انجام میدهند، ضائع و هدر میرود (و بـیاجر و پاداش میشود) و کارهایشان پوچ و بیسود میگردد (هرچند کـه اعمالشان بـه ظـاهر انسـانی و مـردمی و عبادی باشد). (هود/15و16)
در بخش داستانهای پیغمبران این گونه شـناسههائی می آید:
(إِنِّی تَوَکَّلْتُ عَلَى اللَّهِ رَبِّی وَرَبِّکُمْ مَا مِنْ دَابَّةٍ إِلا هُوَ آخِذٌ بِنَاصِیَتِهَا إِنَّ رَبِّی عَلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ (٥٦) فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقَدْ أَبْلَغْتُکُمْ مَا أُرْسِلْتُ بِهِ إِلَیْکُمْ وَیَسْتَخْلِفُ رَبِّی قَوْمًا غَیْرَکُمْ وَلا تَضُرُّونَهُ شَیْئًا إِنَّ رَبِّی عَلَى کُلِّ شَیْءٍ حَفِیظٌ) (٥٧)
من بر خدا تکیه کردهام که پروردگار من و پروردگار شما است. هیچ جنبندهای (اعم از انسان و غیر انسـان) نـیست مگـر ایـن کـه خدا بـر او تسـلّط دارد (و زمـام اخـتیارش را در دست دارد. پس چـرا بــاید از شـما ترسید؟! بدانید که قدرت خدای من در طریق حقّ و عدل جاری میگردد، زیـرا) بیگمان خدای من بـر صـراط مستقیم (که جادۀ عدل و داد است) قرار دارد (و کاری بـرخـلاف حکمت و صواب انـجام نـمیدهد). اگر (از دعـوت مـن) روی بگردانید (بـاکـی نیست. زیرا بـر رسولان پیام باشد و بس) و من رسالتی را که مأمور بـدان بـودم بــه شـما رسـاندم. پـروردگارم (شـما را میمیراند و) کسان دیگری را به جای شما مـینشاند و شما کمترین زیانی (با روگردانی از پـرسـش و دوری از عبادتش) بدو نمیرسانید. بیگمان پروردگار مـن مراقب و مواظب هر چیزی است (و کردار و رفتار شما از او پنهان نمیماند و بیسزا و جزا نمیگردد).(هود/56و57 )
(وَإِلَى ثَمُودَ أَخَاهُمْ صَالِحًا قَالَ یَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ مَا لَکُمْ مِنْ إِلَهٍ غَیْرُهُ هُوَ أَنْشَأَکُمْ مِنَ الأرْضِ وَاسْتَعْمَرَکُمْ فِیهَا فَاسْتَغْفِرُوهُ ثُمَّ تُوبُوا إِلَیْهِ إِنَّ رَبِّی قَرِیبٌ مُجِیبٌ) (٦١)
بـه سـوی قوم ثـمود یکـی از خودشان را (بـه عنوان پیغمبر) فرستادیم که صالح نام داشت. (به آنان) گفت: ای قوم من! خدا را بپرستید که مـعبودی جز او پـرای شما وچود ندارد (و کسـی غیر او مسـتحقّ پـرستیدن نمیباشد). او است که شما را از زمـین آفریده است و آبادانی آن را بـه شـما واگذار نـموده است (و نـیروی بهرهوری و بهرهبرداری از آن را بـه شـما عطاء و در شما پدید آورده است). پس، از او طلب آمرزش (گناهان خویش) را بنمائید و به سوی او برگردید (و بـا انـجام عبادات و دوری از منکرات، مـغفرت و مـرحمت او را بخواهید و بدانـد کـه اگر در ایـن کـار صـادق بـاشید، خداوند شما را درمـییابد و دعـای شـما را مـیپذیرد). بیگمان خداوند (به بندگانش) نزدیک (است و استغفار و انگیزه اسـتغفارشان را مـیدانـد) و پـذیرندۀ (دعـای کسانی) است (که او را مخلصانه به زاری میخوانند و به یاریش میطلبند).(هود/61)
در بخش پیرو میآید:
(وَکَذَلِکَ أَخْذُ رَبِّکَ إِذَا أَخَذَ الْقُرَى وَهِیَ ظَالِمَةٌ إِنَّ أَخْذَهُ أَلِیمٌ شَدِیدٌ) (١٠٢)
عقاب پروردگار تو این چنین است (که دربارۀ قوم نوح و عاد و ثمود و مدین و غیره گذشت) هرگاه که (بر اثـر کفر و فساد، اهالی) شهرها و آبادیهائی را عقاب کند که ستمکار باشند. به راستی عقاب خدا دردنــاک و سـخت است.(هود/102 )
(وَإِنَّ کُلا لَمَّا لَیُوَفِّیَنَّهُمْ رَبُّکَ أَعْمَالَهُمْ إِنَّهُ بِمَا یَعْمَلُونَ خَبِیرٌ) (١١١)
پروردگارت حتماً (پاداش و پادافره) اعمال همگان را بی کم و کاست میدهد و او آگاه از هر آن چیزی است که میکنند.(هود/ 111)
(وَمَا کَانَ رَبُّکَ لِیُهْلِکَ الْقُرَى بِظُلْمٍ وَأَهْلُهَا مُصْلِحُونَ (١١٧) وَلَوْ شَاءَ رَبُّکَ لَجَعَلَ النَّاسَ أُمَّةً وَاحِدَةً وَلا یَزَالُونَ مُخْتَلِفِینَ (١١٨) إِلا مَنْ رَحِمَ رَبُّکَ وَلِذَلِکَ خَلَقَهُمْ وَتَمَّتْ کَلِمَةُ رَبِّکَ لأمْلأنَّ جَهَنَّمَ مِنَ الْجِنَّةِ وَالنَّاسِ أَجْمَعِینَ) (١١٩)
(سـنّت و عـادت) پروردگارت چنین نـبوده است کـه شهرها و آبادیها را ستمگرانه ویران کند، در حالی که ساکنان آنجاها (متمسّک به حقّ و ملتزم به فضائل بوده و) در صدد اصلاح (حال خود و دیگران) برآمده باشند. (ای پیغمبری که آزمند بـر ایـمان آوردن قوم خـود و متأسّف بـر رویگردانـی ایشـان از دعوت آسمانی هستی! بدان که) اگر پروردگارت میخواست مردمان را (همچون فرشتگان در یک مسیر و بر یک برنامه قرار میداد و) ملّت واحدی مـیکرد (و پـیرو آئـین یگانهای مینمود، و آنان در مادّیات و در معنویات و در انتخاب راه حقّ یا راه باطل اختیار و اختلافی نمیداشتند. آن وقت جــهان بــه گـونۀ دیگـری درمـیآمد) ولی (خدا مردمان را مختار و با اراده آفریده و) آنان همیشه (در همه چیز، حتّی در گزینش دیـن و اصـول عقائد آن) متفاوت خواهند ماند. (مردمان بنا به اختلاف استعداد، در همه چیز حتّی در دینی که خدا برای آنان فرستاده است متفاوت میمانند) مگر کسـانی کـه خدا بـدیشان رحم کرده باشد (و در پرتو لطف او بر احکـام قطعی الدلالۀ کتاب خدا متّفق بوده، هر چند در فهم معنی ظنّی الدلالۀ آن که منوط بـه اجتهاد است، اختلاف داشـته باشند) و خداوند برای همین (اختلاف و تـحقّق اراده و رحمت) ایشان را آفریده است، و سخن پروردگار تو بر این رفته است که: دوزخ را از جملگی جنّیها و انسانهای (پیرو نفس امّاره و اهریمن مکّاره) پُر میکنم.(هود/ 117-119)
بخشهای سهگانۀ سوره، به تمام و کمال حقیقت الوهیّت و حقیقت آخرت را در روند سوره میشناسانند. سوره در صدد اثبات وجود خدای سـبحان نـیست. بـلکه در صدد بیان ربوبیّت خدای یگـانه در زنـدگی مـردمان است، بدان گونه که در نظام جهان هستی مقرّر است ... چه مسألۀ الوهیّت محل اختلاف نبوده است، و بلکه مسألۀ ربوبیّت است که رسـالتهای آسـمانی بــدان رو کرده است، و واپسین رسالت آسـمانی نیز بـدان رو می کند و در صدد توضیح آن بـرمیآید. ایـن مسأله، مسألۀ کرنش بردن در برابر یزدان و پرستش کردن ایزد یگانۀ سبحان بدون هیچ گونه شـریک و انـبازی است. خضوع و خشوع در برابر خدای یکـتا بـدون هر گونه مدّعی و منازعی است. کارهای همۀ مردمان را به سلطه و قدرت و قضاوت و داوری و شریعت و فرمان یزدان برگرداندن است، همان گونه که آشکارا از جملگی ایـن گلچینهای بخشهای سوره پیدا و هویدا است.
در راه پدید آوردن همچون حقائق اعتقادیای در دلها، و استوار داشتن آنها در درونها، و ژرفا بخشیدن آنها در هستی بشری، و پخش زندگی جـنبان و جـوشان و خروشان در این حقائق اعتقادی، بدان گونه که تبدیل به یک نیروی مثبت و الهام بخش شوند، و احسـاسات و تصوّرات و اعمال و حرکات را دگرگون سازند، در راه پدید آوردن همچون حقائقی، آن هم بدین گونه و شیوه و در ایـن سـطح و مرتبه، رونـد سـوره انگـیزههای الهامبخش و آهنگها و نواهای گوناگونی دربر دارد، انگیزهها و آهنگهائی که همۀ تارهای هستی بشری را سخت مینوازند و به خروش میاندازند، بدانگاه کـه این حقائق را عرضه میدارد و آنها را شرح و بسط میدهد.
٣-روند سوره مشتمل ترغیب و تشویق و تـرهیب و تهدید فراوانی است ... ترغیب و تشویق به نیکیها و خوبیهای دنیا و آخرت، ترغیب و تشویق کسـانی کـه دعوتکنندۀ به سوی کرنش بردن در برابر یزدان بیانباز جهان و پرستش خدای یگانۀ سبحان را پاسخ میدهند، و خیر و صلاح و رشدی را پذیره مـیشوند کـه ایـن کرنش و پرستش یکتاپرستانه با خود به ارمغان میآورد ... ترهیب و تهدید به محروم شدن از نیکیها و خوبیهای دنیا یا آخرت، و ترهیب و تهدید به عذاب در دنیا یا در آخرت، ترهیب و تهدید کسانی که از این دعوتکننده رویگــردان مـیشوند، و راه طـاغوتهائی را در پـیش میگیرند که در آخرت ایشـان را به دوزخ تسـلیم میکنند، دوزخی که طاغوتها پیروان خود را در آخرت به سوی آن میرانند، به پاداش این که پیروانش در دنیا رهبری ایشـان را پـذیرفتهانـد و زمام اختیارشان را بدیشان سپردهاند، و به جای کرنش در برابر یـزدان بزرگوار و پرستش خداوند منّان دادار، در برابر ایشان کرنش کردهاند و آنان را پرستش نمودهاند ... این هم نمونهای از ترهیب و تهید:
(أَلا تَعْبُدُوا إِلا اللَّهَ إِنَّنِی لَکُمْ مِنْهُ نَذِیرٌ وَبَشِیرٌ (٢) وَأَنِ اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَیْهِ یُمَتِّعْکُمْ مَتَاعًا حَسَنًا إِلَى أَجَلٍ مُسَمًّى وَیُؤْتِ کُلَّ ذِی فَضْلٍ فَضْلَهُ وَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنِّی أَخَافُ عَلَیْکُمْ عَذَابَ یَوْمٍ کَبِیرٍ (٣) إِلَى اللَّهِ مَرْجِعُکُمْ وَهُوَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ) (٤)
(ای پیغمبر! بدیشان بگو:) این که جز خدا را نـپرستید. بیگمان من از سوی خدا بیمدهندۀ (کافران بـه عذاب دوزخ) و مژده دهندۀ (مؤمنان به نعمت بهشت) هستم. و این که از پروردگارتان طلب آمرزش کنید و به سوی او برگردید که خداوند (به سبب استغفار صادقانه و توبۀ مخلصانه) شما را تا دم مرگ به طرز نیکوئی (از مواهب زندگی این جهان) بهرهمند میسازد، و (در آخرت برابر عدل و داد خود) بـه هر صـاحب فضیلت و احسـانی (پاداش) فضیلت و احسانش را مـیدهد. اگر هــم پشت بکنید (و از ایمان به یزدان و طاعت و عیادت خداوند رحمان روی بگردانید، بر رسولان پیام باشد و بس) من بر شـما از عذاب روز بزرگی (کـه روز قیامت است) بیمناکم. برگشت شما به سوی خدا است، و خدا بر هـر چیزی توانا است. (او است که به شما زندگی میبحشد و شما را میمیراند و دوباره جان به پیکرتان میدواند و برای حساب و کتاب در قیامت جمعتان میگرداند و به دوزخ یا بهشتتان میرساند). (هود/2-4 )
(مَنْ کَانَ یُرِیدُ الْحَیَاةَ الدُّنْیَا وَزِینَتَهَا نُوَفِّ إِلَیْهِمْ أَعْمَالَهُمْ فِیهَا وَهُمْ فِیهَا لا یُبْخَسُونَ (١٥) أُولَئِکَ الَّذِینَ لَیْسَ لَهُمْ فِی الآخِرَةِ إِلا النَّارُ وَحَبِطَ مَا صَنَعُوا فِیهَا وَبَاطِلٌ مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ) (١٦)
کسانی که (تنها) خواستار زندگی دنیا و زینت آن باشند (و جـز خوردن و نـوشیدن و امـوال و اولاد را طـالب نبوده و چشمداشتی به آخرت نداشـته بـاشند، بـرابـر سـنّت مـوجود در پـیکرۀ هسـتی، پـاداش دسـترنج و) اعمالشان را در این جهان بدون هیچ گونه کم و کاستی به تمام و کمال میدهیم (چـرا که مـدار ایـن جـهان بـر اعمال استوار است، نـه بـر نیّات و مـقاصد؛ و بـر ایـن خوان یغما چه دشمن چه دوست). آنان کسانیند که در آخرت جز آتش دوزخ بهره و سهمی ندارند، و آنچه در دنیا انجام میدهند، ضائع و هدر میشود (و بیاجر و پاداش میرود) و کارهایشان پوچ و بیسود میگردد (هر چند کـه اعمالشان بـه ظـاهر انسـانی و مـردمی و عبادی باشد).(هود/ 15و16)
(أَفَمَنْ کَانَ عَلَى بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ وَیَتْلُوهُ شَاهِدٌ مِنْهُ وَمِنْ قَبْلِهِ کِتَابُ مُوسَى إِمَامًا وَرَحْمَةً أُولَئِکَ یُؤْمِنُونَ بِهِ وَمَنْ یَکْفُرْ بِهِ مِنَ الأحْزَابِ فَالنَّارُ مَوْعِدُهُ فَلا تَکُ فِی مِرْیَةٍ مِنْهُ إِنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ وَلَکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یُؤْمِنُونَ (١٧) وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَى عَلَى اللَّهِ کَذِبًا أُولَئِکَ یُعْرَضُونَ عَلَى رَبِّهِمْ وَیَقُولُ الأشْهَادُ هَؤُلاءِ الَّذِینَ کَذَبُوا عَلَى رَبِّهِمْ أَلا لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الظَّالِمِینَ (١٨) الَّذِینَ یَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ وَیَبْغُونَهَا عِوَجًا وَهُمْ بِالآخِرَةِ هُمْ کَافِرُونَ (١٩) أُولَئِکَ لَمْ یَکُونُوا مُعْجِزِینَ فِی الأرْضِ وَمَا کَانَ لَهُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ أَوْلِیَاءَ یُضَاعَفُ لَهُمُ الْعَذَابُ مَا کَانُوا یَسْتَطِیعُونَ السَّمْعَ وَمَا کَانُوا یُبْصِرُونَ (٢٠) أُولَئِکَ الَّذِینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ وَضَلَّ عَنْهُمْ مَا کَانُوا یَفْتَرُونَ (٢١) لا جَرَمَ أَنَّهُمْ فِی الآخِرَةِ هُمُ الأخْسَرُونَ (٢٢) إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَأَخْبَتُوا إِلَى رَبِّهِمْ أُولَئِکَ أَصْحَابُ الْجَنَّةِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ (٢٣) مَثَلُ الْفَرِیقَیْنِ کَالأعْمَى وَالأصَمِّ وَالْبَصِیرِ وَالسَّمِیعِ هَلْ یَسْتَوِیَانِ مَثَلا أَفَلا تَذَکَّرُونَ) (٢٤)
آیا کسی که دلیل و برهان روشنی (به نام فطرت و عقل سلیم) از سوی پروردگار خـود دارد (و بـا نـور آن بـه آفاق و انفس مینگرد و به وجود آفریدگار جهان پـی میبرد) و گواهی از جانب خدا (به نام قرآن) به دنبال آن میآید (و بر صدق دریافت عقل او از جـهان، ،شهادت میدهد و برداشت وی را تـصدیق مـینماید) و قبل از قرآن (هـم جملگی کتابهای آسـمانی، ایـن راه را تأیید کردهاند و در این مسیر رفـتهانـد، از آن جـمله تـورات، یعنی) کتاب موسی که رهبر و رحمت بوده است. (آیـا چنین کسانی با افرادی برابـرند کـه بـا چشـم خرد بـه مـلکوت جــهان نـمینگرند، و بـه کـتابهای آسمانی و پیغمبران الهی گوش دل فرا نمیدهند، و جز به فکر دنیا نبوده و گمراه بسر میبرند و گمراه مـیمیرند؟). آنان (که دربارۀ کائنات میاندیشند و با چراغ عقل پروردگار خود را مییابند و تــاریخ انبیاء و گذشتگان را پیش چشم میدارند) بیگمان به قرآن ایمان میآورند (چرا که آن را با دید جهانبین و بینش حقّگرای خویش همگام و همنوا میبینند). هر کس از گروهها (و طوائف گمراه که دشمن حقّ و حقیقت و ادیان و انبیاء خدایند) به قرآن ایـــمان نـیاورد، میعادگاه او آتش است (و جملگی گمراهان گریزان از نـور قـرآن، در آتش سـوزان دوزخ گرد میآیند و چه بد جایگاهی است! ای پیغمبر!) دربارۀ قرآن شکّ و گمانی به خود راه مده. قرآن حقّ است و از سوی پروردگارت آمده است، ولی بیشتر مردم (حقّ را نمیپذیرند و بـه چیزی کـه باید ایـمان داشت) ایـمان نمیآورند. چه کسی ستمگرتر از کسی است که به خدا دروغ بـندد؟! (کســانی کـه بـه خدا دروغ مـیبندند و چیزهائی را بـدو نسـبت مـیدهند کـه از او نیست، در قیامت به گونۀ خاصی) آنان به پروردگارشان عرضه میکردند (و در دادگاه عدل الهی به سـان مـیشوند) و گواهان (حاضر در آنجا، اعم از پیغمبران و فرشتگان و غیره بر آنان گواهی مـیدهند و) مـیگویند: ایـنان بـر پروردگار خود دروغ بستهاند (و لذا زشتترین گناه و رسوا کنندهترین ستم را مرتکب شدهاند) هـان! نـفرین خدا بر ستمگران باد! آن ستمکارانی که (مـردمان را) از راه خدا بازمیداشتند. و (بر راستای خداشناسی سدها و مانعها ایجاد میکردند، و در دلهای مردمان شکّـها و گمانها میانداختند تا آنان را منحرف سازند و بدیشان) راه خدا را کج و نادرست نشـان دهند، و آنـانی که بـه آخرت کفر میورزند (و به جهان دیگر ایمان نداشـتند. این کافران) چنان نیستند کـه آنـان بـتوانـند (خدا را از عذاب رساندن به خود) در دنیا ناتوان و درمـانده سازند (و از قلمرو قدرت او خـارج شوند. اگر خدا بـخواهـد ایشان را گرفتار عذاب و بلائی کند) آنان بجز خدا یاور و فریادرسی نـدارنـد (کـه ایشـان را از عذاب و بـلای آسـمانی بـرهاند. در آخرت هــم بـه سبب عصیان و طعیانشان) عذابشان چندین برابر میگردد (و پیوسته افـزونتر و افزونتر مـیشود. چرا که در دنـیا) آنـان نمیتوانستند (نشانههای خداشناسی پخش در آفاق و انفس را) بشنوند و ببینند. آنان کسانیند که خویشتن را زیانبار میکنند و هستی خود را میبازند، و معبودهائی را که به دروغ به هم میبافند و میسازند، کم و نـاپدید میکردند (و دروغگوئیها و یاوهسرائـیهایشان از بـین میرود و بیفائده و بیسود میشود). مسلّماً در آخــرت زیانبارترین (مردمان) هستند (چرا که سعادت خود را باختهاند، و باقی را به فانی، و نعمت را به نقمت، و جنان را به نیران دادهاند). بیگمان کسانی که ایمان آوردهانـد و کــارهای شــایسته کردهانـد و بـه خدای خویش آرمـیدهاند (و کرنشش بـردهانـد و تسـلیم فرمانش شدهاند) آنان بهشتیـانند و در آنجا جـاودانـه مـیمـانند. حال این دو گروه (یعنی مؤمنان و کافران) همانند حال کور و کر، یا بینا و شنوا است. آیـا حـال و مآل ایـن دو گروه یکی است؟ آیا یادآور و پندپذیر نمیگردید؟. (هود/17-24)
(وَیَا قَوْمِ اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَیْهِ یُرْسِلِ السَّمَاءَ عَلَیْکُمْ مِدْرَارًا وَیَزِدْکُمْ قُوَّةً إِلَى قُوَّتِکُمْ وَلا تَتَوَلَّوْا مُجْرِمِینَ) (٥٢)
ای قـوم مـن از پــروردگارتان آمـرزش (گـناهان و لغزشهایتان) را بطلبید و به سوی او برگردید تا آسمان را بر شما ریزنده و بارنده کند (و باران و برکات آن را بر شما پیاپی و فراوان گرداند) و نیروئی بر نـیرویتان (و عزّت و شکوهی بر عزّت و شکوهتان) بـیفزایـد. (ای قوم من! از حقّ و حقیقت،) بزهکارانه روی بـرنتابید (و بر گناه مصمّم و مصرّ نشوید).(هود/52)
(فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقَدْ أَبْلَغْتُکُمْ مَا أُرْسِلْتُ بِهِ إِلَیْکُمْ وَیَسْتَخْلِفُ رَبِّی قَوْمًا غَیْرَکُمْ وَلا تَضُرُّونَهُ شَیْئًا إِنَّ رَبِّی عَلَى کُلِّ شَیْءٍ حَفِیظٌ) (٥٧)
اگر (از دعوت من) روی بگردانید (باکی نیست. زیرا بر رسولان پیام باشد و بس) و من رسالتی را کـه مأمـور بـدان بـودم بـه شما رسـاندم. پـروردگارم (شـما را میمیراند و) کسان دیگری را به جای شما مـینشاند و شما کمترین زیانی (با رویگردانی از پرستش و دوری از عبادتش) بـدو نـمیرسـانید. بیگمان پروردگار من مراقب و مواظب هر چیزی است (و کردار و رفتار شما از او پنـهان نمیماند و بیسزا و جزا نمیگردد).(هود/57)
وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا مُوسَى بِآیَاتِنَا وَسُلْطَانٍ مُبِینٍ (٩٦)
(إِلَى فِرْعَوْنَ وَمَلَئِهِ فَاتَّبَعُوا أَمْرَ فِرْعَوْنَ وَمَا أَمْرُ فِرْعَوْنَ بِرَشِیدٍ (٩٧) یَقْدُمُ قَوْمَهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ فَأَوْرَدَهُمُ النَّارَ وَبِئْسَ الْوِرْدُ الْمَوْرُودُ (٩٨) وَأُتْبِعُوا فِی هَذِهِ لَعْنَةً وَیَوْمَ الْقِیَامَةِ بِئْسَ الرِّفْدُ الْمَرْفُودُ) (٩٩)
مـا مـوسی را همراه بـا مـعجزات (دالّ بـر صدق او) و همراه با برهان آشکار (و مؤثّر در نـفوس) فرستادیم. مـوسی را بــه سـوی فـرعون و اشـراف و اعـیان او فـرستادیم (و فـرعون رسـالت موسی را نپذیرفت و) اطرافیان و زعماء فرعون از فرمان او پیروی کردند (و دستور موسی را گردن ننهادند)، در حـالی کـه فـرمان فرعون مترقّیانه و مایۀ هدایت نبود (و ارزش پیروی را نداشت). فرعون در روز قیامت در پیشاپیش قوم خود بوده (و ایشان را به سوی آتش دوزخ رهبری خواهد کرد، همانگونه که در دنیا آنان را به سوی کفر و ضلال رهبری میکرد) و ایشان را بـه آتش دوزخ مـیانـدازد. چه بد جایگاهی کـه بـدان وارد مـیشوند! در ایـن دنـیا دچار نفرین (مردمان) و طرد (از رحمت یزدان) شـدند (و از پس ایشـان بـدنامی و رسـوائـی مـاند) و در روز قیامت نیز (همین طور به لعنت و طرد از رحمت گرفتار مـیشوند و مــنفور خـدا و فرشتگان و مــردمان میگردند). چه بد عطائی که (به آنان) داده میشود!.(هود/96-99)
... تا آخر ... تا آخر ...
4- روند سوره این داستان طولانی را دربر مـیگیرد، داستانی که چنان تشویق و ترغیب و ترهیب و تهدیدی را در حرکت عقیده بر مدار تاریخ تـصدیق مـیکند، و هلاک تکذیب کنندگان و نجات مؤمنان را بدانگونه که در برخی از گلچینها گذشت به تصویر میکشد، و صحنۀ طوفان را با وصف ویژهای برجسته نشان میدهد. نبض سوره به بالاترین سطح خـود در لابـلای ایـن صـحنه منحصر به فرد جهانی میرسد:
(وَأُوحِیَ إِلَى نُوحٍ أَنَّهُ لَنْ یُؤْمِنَ مِنْ قَوْمِکَ إِلا مَنْ قَدْ آمَنَ فَلا تَبْتَئِسْ بِمَا کَانُوا یَفْعَلُونَ (٣٦) وَاصْنَعِ الْفُلْکَ بِأَعْیُنِنَا وَوَحْیِنَا وَلا تُخَاطِبْنِی فِی الَّذِینَ ظَلَمُوا إِنَّهُمْ مُغْرَقُونَ (٣٧) وَیَصْنَعُ الْفُلْکَ وَکُلَّمَا مَرَّ عَلَیْهِ مَلأ مِنْ قَوْمِهِ سَخِرُوا مِنْهُ قَالَ إِنْ تَسْخَرُوا مِنَّا فَإِنَّا نَسْخَرُ مِنْکُمْ کَمَا تَسْخَرُونَ (٣٨) فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ مَنْ یَأْتِیهِ عَذَابٌ یُخْزِیهِ وَیَحِلُّ عَلَیْهِ عَذَابٌ مُقِیمٌ (٣٩) حَتَّى إِذَا جَاءَ أَمْرُنَا وَفَارَ التَّنُّورُ قُلْنَا احْمِلْ فِیهَا مِنْ کُلٍّ زَوْجَیْنِ اثْنَیْنِ وَأَهْلَکَ إِلا مَنْ سَبَقَ عَلَیْهِ الْقَوْلُ وَمَنْ آمَنَ وَمَا آمَنَ مَعَهُ إِلا قَلِیلٌ (٤٠) وَقَالَ ارْکَبُوا فِیهَا بِسْمِ اللَّهِ مَجْرَاهَا وَمُرْسَاهَا إِنَّ رَبِّی لَغَفُورٌ رَحِیمٌ (٤١) وَهِیَ تَجْرِی بِهِمْ فِی مَوْجٍ کَالْجِبَالِ وَنَادَى نُوحٌ ابْنَهُ وَکَانَ فِی مَعْزِلٍ یَا بُنَیَّ ارْکَبْ مَعَنَا وَلا تَکُنْ مَعَ الْکَافِرِینَ (٤٢) قَالَ سَآوِی إِلَى جَبَلٍ یَعْصِمُنِی مِنَ الْمَاءِ قَالَ لا عَاصِمَ الْیَوْمَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ إِلا مَنْ رَحِمَ وَحَالَ بَیْنَهُمَا الْمَوْجُ فَکَانَ مِنَ الْمُغْرَقِینَ (٤٣) وَقِیلَ یَا أَرْضُ ابْلَعِی مَاءَکِ وَیَا سَمَاءُ أَقْلِعِی وَغِیضَ الْمَاءُ وَقُضِیَ الأمْرُ وَاسْتَوَتْ عَلَى الْجُودِیِّ وَقِیلَ بُعْدًا لِلْقَوْمِ الظَّالِمِینَ) (٤٤)
به نـوح وحی شـد کـه جز آنـان که (تـاکنون) ایـمان آوردهاند، هیچ کس دیگری از قوم تـو ایمان نخواهـد آورد. بنابراین از کارهائی که میکنند غمگین مباش. (ما هـر چـه زودتـر سـزای اذیّت و آزار و تـهمت و تکذیب ایشان را در کف دستشان خواهیم گذاشت). و (به نوح وحی شد که) کشتی را تحت نظارت مـا و بـرابر تـعلیم وحی ما بساز (و بـدان که تـو و مـؤمنان هـمراه تو از مـراقبت و محافظت مـا بـرخورداریـد و محفوظ از ظـالمان، و مـصون از اشتباه در کار سـاختن کشـتی میباشید. از این پس به مشرکان رحم مکـن) و بـا مـن دربـارۀ (گذشت از) ستمگران گفتگو مـنما (که آنان محکوم به عذابند و) مسلّماً ایشان غرق خواهند شـد. نوح دستاندر کار ساختن کشتی شـد. هـر زمان کـه گروهی از اشراف قوم او از کنار وی مـیگذشتند، او را مسخـره میکردند (و میخندیدند و مـیگفتند: دیـوانه شده است. به سرش زده است. پیغمبری را ترک گـفته است و نجّاری را پیشه کرده است! نـوح هـم بدیشان پاسخ میداد و) میگفت: اگر شما ما را مسخره میکنید، ما هم همانگونه شـما را مسـخره مـیکنیم. (امروز از بیخبری شما از پیام آسمانی میخندیم و فردا به سبب شکنجه و عـذابــی کــه گـریبانگیرتان میگردد بـه تمسخرتان مینشینیم). هر چه زودتر خواهـید دانست که عذاب خوارکننده و رسواکننده (در دنـیا) بهرۀ چه کسی، و شکنجۀ جاودان (در آخرت) گریبانگیر کدام یک از مردمان میگردد. (نوح به کار خود مشغول بود و کافران هم به تمسخر خود ادامـه دادنـد) تـا آنگاه کـه فرمان ما (مبنی بـر هـلاک کـافران) در رسـید و آب از زمین جوشیدن گرفت (و خشم ما به غـایت رسـید. بـه نوح) گفتیم: سوار کشتی کن از هر صنفی نر و مادهای را، و خاندان خود را، مگر کسـانی را کـه فرمان هـلاک آنان قبلاً صادر شده است (که همسر و یکی از پسران تــو است)، و کســانی را (در آن بـنشان) کــه ایـمان آوردهاند. و جز افراد اندکی بدو ایمان نـیاورده بودند. (نوح خطاب به خاندان و بستگان باایمان خود و سـائر مـؤمنان) گفت: سوار کشـتی شوید (و نترسید) که حرکت و توقّف آن با یاری خدا و حفظ و عنایت الله است (و به هنگام ورود به کشتی و حرکت آن، و در وقت لنگر انداختن و خروج از آن، نام خدا را بـر زبـان رانـید و از حضرت باری یـاری بـطلبید، و از او آمـرزش گناهان خود را بخواهید و بدانید که) بیگمان پروردگار من بسیار آمـرزنده و بس مـهربان است. (مـؤمنان سـوار کشتی شدند و) کشتی بـا سرنشینانش (سینۀ) امـواج کوه پیکر را میشکافت و (هـمچنان) بـه پـیش مـیرفت. (مهر پدری در میان این امواجی که از سر و دوش هـم بالا میرفتند و روی هم میغلتیدن، موج گرفت) و نـوح پسرش را که در کناری (جدا از پـدر) قـرار گرفته بود فریاد زد که فرزند دلبندم با ما سوار شـو و بـا کـافران مباش، (اگر به سوی خدا برگردی نجات مییابی، والّا با جملگی بیدینان هلاک میگردی. پسر لجوج و مغرور نوح) گفت: به کوه بزرگی میروم و مأوی میگزینم که مرا از سیلاب محفوظ میدارد (و از غرقاب مصون). نوح گفت: امروز هیچ قدرتی در برابر فرمان خدا (مبنی بر غرق و هلاک شدن کافران) پـناه نـخواهـد داد مگر کسی را که مشمول رحمت خدا گردد و بس. (در هـمین هنگام موجی برخاست و او را در کام خود فروبرد) و موج میان پدر و پسر جدائی انـداخت و پسـر در مـیان غرقشدگان جای گرفت (و خیال خام، او را از راه آب دنیا، به آتش آخرت انداخت. بعد از هلاک کافران) گفته شد که: ای زمین آب خود را فروخور، و ای آسمان! از باریدن بایست، و (آن گاه به دستور خدا) آبها از مـیان برده شده و فرمان اجراء گردید و کار به انجام رسید، و کشتی بر کوه جودی پهلو گرفت (و در این وقت بود که) گفته شد: نابود باد گروه ستمکاران!.(هود/36-44) ... تـا آخر ... تا آخر ... تا آخر ...
5-روند سوره برخی از تصاویر نـفس بشری را مینمایاند، بدانگاه کـه نـفس بشـری با رخـدادهـای خوشیها و ناخوشیها رویاروی می شود. عذاب را پیش چشم تکذیبکنندگان میدارد که عذاب را با شتاب میخواسـتهانـد، و با پـیغمبرانی که ایشـان را بیم میدادهانـد متّحد و متّفق بیشرمی میکردهانـد ... تصاویر خود تکذیبکنندگان را نشان میدهد، بدانگاه که رویاروی شدهاند با عذابی که در فرود آمدن آن شتاب میورزیدهاند، و هم اینک بدان گرفتار آمدهاند، و آهها و نالهها سر دادهاند بر اثر حوادثی که بر ایشـان گذشته است، و نعمت و فرصتی که از دستشان به در رفته است، و با سرمستی و خودخواهی و گول خوردن شگفتی برطرف شدن زیان و ضرر را خواستار شدهاند، و فزونی و فراوانی نعمت را از نو درخواست کرده اند:
(وَلَئِنْ أَخَّرْنَا عَنْهُمُ الْعَذَابَ إِلَى أُمَّةٍ مَعْدُودَةٍ لَیَقُولُنَّ مَا یَحْبِسُهُ أَلا یَوْمَ یَأْتِیهِمْ لَیْسَ مَصْرُوفًا عَنْهُمْ وَحَاقَ بِهِمْ مَا کَانُوا بِهِ یَسْتَهْزِئُونَ (٨) وَلَئِنْ أَذَقْنَا الإنْسَانَ مِنَّا رَحْمَةً ثُمَّ نَزَعْنَاهَا مِنْهُ إِنَّهُ لَیَئُوسٌ کَفُورٌ (٩) وَلَئِنْ أَذَقْنَاهُ نَعْمَاءَ بَعْدَ ضَرَّاءَ مَسَّتْهُ لَیَقُولَنَّ ذَهَبَ السَّیِّئَاتُ عَنِّی إِنَّهُ لَفَرِحٌ فَخُورٌ (١٠) إِلا الَّذِینَ صَبَرُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أُولَئِکَ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَأَجْرٌ کَبِیرٌ) (١١)
اگر عذاب را تا مدّت زمان محدودی (که پایان عمر جهان و آغاز قـیامت است) بـه تأخیر اندازیـم، (از روی استهزاء) میگویند: چه چیز مانع آن (از رسـیدن بـه مـا الآن) شـده است؟ (اگر وعدۀ خدا راست است، عذاب را هـمین الآن بـر سر ما بیاورد و ما را مـهلت نـدهد). هـان! روزی عـذاب بـه سراغ آنان میآید و دیگر از ایشان دور نمیگردد (و دست از سرشان برنمیدارد) و چیزی را کـه در (دنیا) مسـخره مـیکردند، از هر سو دربرشان میگیرد. و اگر از سوی خود به انسان نعمتی بچشانیم (و مثلاً روزی فراوان و صحّت و امنیّت برسانیم و بنا به حکمتی) سپس آن را از او بگیریم و بستانیم، بسیار ناامید (از برگشت دوبارۀ این نعمت به خود) و ناسپاس (در برابر سائر نعمتهای دیگـر) مـیشود. و اگر بعد از ناخوشی و زیان و ضرری که به انسان رسیده است، خوشی و نعمت و منفعتی بدو برسانیم، مـیگوید: بدیها و سختیها از من به دور شدهاند (و مشکلات و ناراحتیها دیگر هرگز برنمیگردند. دوبـاره دچـار سـرور و غـرور بـیجا میگردد و) بسی شادان (از متاع دنیا) و نازان (بر دیگـران) میشود. مگر کسانی که (به هنگام شدائد) شکیبائی کنند. و (در وقت خـوشی و نـاخوشی و ثـروتمندی و مسـتمندی) کـارهای شـایسته و بــایسته انـجام دهند، بیگمان آنـان بـخشایش (یـزدان شـامل گناهانشان مـیگردد) و پـاداش بزرگی (در برابر اعمال صالحه) دارند.(هود/8-11)
٦-روند سوره مشتمل است بر برخی از صـحنههای قــیامت، و تـصویرهای تکـذیبکنندگان در آن، و رویاروئی ایشان با پروردگارشان، پرورگاری که وحی او را تکذیب کردهاند و به پیغمبران او پشت نمودهانـد ... همچنین روند سوره خواریها و رسوائیهائی را به تصویر میکشد که در آن روز گریبانگیرشان میگردد، و اربابان و میانجیگرانی ندارند که ایشان را یاری دهند و از خواریها و رسوائیها برهانند:
(وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَى عَلَى اللَّهِ کَذِبًا أُولَئِکَ یُعْرَضُونَ عَلَى رَبِّهِمْ وَیَقُولُ الأشْهَادُ هَؤُلاءِ الَّذِینَ کَذَبُوا عَلَى رَبِّهِمْ أَلا لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الظَّالِمِینَ (١٨) الَّذِینَ یَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ وَیَبْغُونَهَا عِوَجًا وَهُمْ بِالآخِرَةِ هُمْ کَافِرُونَ (١٩) أُولَئِکَ لَمْ یَکُونُوا مُعْجِزِینَ فِی الأرْضِ وَمَا کَانَ لَهُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ أَوْلِیَاءَ یُضَاعَفُ لَهُمُ الْعَذَابُ مَا کَانُوا یَسْتَطِیعُونَ السَّمْعَ وَمَا کَانُوا یُبْصِرُونَ (٢٠) أُولَئِکَ الَّذِینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ وَضَلَّ عَنْهُمْ مَا کَانُوا یَفْتَرُونَ (٢١) لا جَرَمَ أَنَّهُمْ فِی الآخِرَةِ هُمُ الأخْسَرُونَ) (٢٢)
چه کسی ستمگرتر از کسی است که به خدا دروغ بندد؟! (کسانی که به خدا دروغ مـیبندند و چیزهائی را بـدو نســبت مـیدهند کـه از او نـیست، در قیامت به گـونۀ خاصی) آنان به پروردگارشان عرضه میگردند (و در دادگاه عدل الهی به سان میشوند) و گواهان (حـاضر در آنجا، اعم از پیغمبران و فرشتگان و غیره بر آنـان گواهی میدهند و) میگویند: اینان بر پـروردگار خـود دروغ بستهاند (و لذا زشتترین گناه و رسواکنندهترین ستم را مرتکب شدهاند). هان! نفرین خدا بر ستمکاران بـــاد! آن سـتمکارانــی کـه (مـردمان را) از راه خـدا بـازمیداشـتند، و (بـر راسـتای خداشـناسی سـدّها و مانعها ایجاد میکردند، و در دلهـای مـردمان شکّـها و گمانها میانداختند تا آنان را منحرف سازند و بدیشان) راه خدا را کج و نادرست نشـان دهـند، و آنـانی کـه بـه آخرت کفر میورزیدند (و به جهان دیگر ایمان نداشتند. این کافران) چنان نیستند که آنـان بـتوانـند (خدا را از عذاب رساندن به خود) در دنیا ناتوان و درمانده سازند (و از قلمرو قدرت او خـارج شـوند. اگر خدا بـخواهد ایشان را گرفتار عذاب و بلائی کند) آنان بجز خدا یاور و فریادرسی نـدارند (که ایشـان را از عذاب و بـلای آسـمانی برهاند. در آخرت هـم بـه سـبب عصیان و طغیانشان عذابشان چندین برابر میگردد (و پـیوسته افـزونتر و افزونتر مـیشود. چرا کـه در دنیا) آنـان نمیتوانستند (نشانههای خداشناسی پـخش در آفاق و انفس را) بشنوند و ببینند. آنان کسانیند که خویشتن را زیانبار میکنند و هستی خود را میبازند، و معبودهائی را که به دروغ به هم میبافند و میسازند، گم و نـاپدید میگردند (و دروغگوئیها و یاوهسرائـیهایشان از بـین میرود و بیفائده و بیسود مـیشود). مسـلّماً آنـان در آخرت زیانبارترین (مردمان) هستند، (چرا که سـعادت خود را باختهاند، و باقی را به فانی، و نعمت را به نقمت، و جنان را به نیران دادهاند. (هود/18-22)
(إِنَّ فِی ذَلِکَ لآیَةً لِمَنْ خَافَ عَذَابَ الآخِرَةِ ذَلِکَ یَوْمٌ مَجْمُوعٌ لَهُ النَّاسُ وَذَلِکَ یَوْمٌ مَشْهُودٌ (١٠٣) وَمَا نُؤَخِّرُهُ إِلا لأجَلٍ مَعْدُودٍ (١٠٤) یَوْمَ یَأْتِ لا تَکَلَّمُ نَفْسٌ إِلا بِإِذْنِهِ فَمِنْهُمْ شَقِیٌّ وَسَعِیدٌ (١٠٥) فَأَمَّا الَّذِینَ شَقُوا فَفِی النَّارِ لَهُمْ فِیهَا زَفِیرٌ وَشَهِیقٌ (١٠٦) خَالِدِینَ فِیهَا مَا دَامَتِ السَّمَاوَاتُ وَالأرْضُ إِلا مَا شَاءَ رَبُّکَ إِنَّ رَبَّکَ فَعَّالٌ لِمَا یُرِیدُ (١٠٧) وَأَمَّا الَّذِینَ سُعِدُوا فَفِی الْجَنَّةِ خَالِدِینَ فِیهَا مَا دَامَتِ السَّمَاوَاتُ وَالأرْضُ إِلا مَا شَاءَ رَبُّکَ عَطَاءً غَیْرَ مَجْذُوذٍ) (١٠٨)
به حقیقت در این (مجازات و نابودی ملّتهای ستمگر، و در این روایات و اخبار گذشتگان) عبرت بزرگی است برای کسی که از عذاب آخرت بــهراسد. آن روزی کـه مردمان را در آن (برای حساب و کتاب) گرد میآورند، و روزی است کـه (از سـوی مـردمان و فرشتگان و پریان) مشاهده میگردد (و همگان آن را خواهند دید و ناظر صحنههایش خواهند شد). مـا چنین روزی را فقط تا زمان اندکی به تأخیر میاندازیم. روزی که ایـن روز فرامـیرسد کسـی یـارای سـخن گفتن و دم بـرآوردن ندارد، مگر با اجازۀ خدا. (در چنین روزی، مردمان دو گروه بیش نیستند:) دستهای از آنان (بـه سـبب کفر و ضلال، به انواع عذاب گرفتارند و) بدبختند، و دستهای (به سبب طاعت و عبادت، غرق در نعتمهای گوناگونند و) خوشبختند. و امّا آنان که بدحال و بدبیارند در آتش دوزخ جای دارند و در آنجا (در دم و بازدم خود) ناله و فریاد سر میدهند. آنان در دوزخ جاودانه میمانند تـا آن گاه که آسمانها و زمین (آنجا) بـرپا است. (یـعنی تـا دوزخ، دوزخ است در آن بسـر مـیبرند) مگر ایـن که خدای تو بخواهد (و اوضاع را دگرگون کند، و عذابی را جایگزین عذاب دیگری گرداند). بیگمان پروردگار تـو هـر کـاری را که بـخواهـد انجام مـیدهد (و چیزی نمیتواند جلو او را بگیرد و از انجام آن کار بازدارد). و امّا کسانی که (به سبب انجام کارهای نیکو) خوشبخت شـدهانـد (وارد بهشت گشـته و) در بـهشت جـاودانـه میمانند، مادام که آسمانها و زمین برپا است. مگر این که خدا بخواهد (و اهل تـوحید بـزهکار را وارد بـهشت نسازد و به دوزخشـان درانـدازد و بـعدها بـیرونشان آورد و به بهشتشان برد. خداوند به افراد خوشبخت) عطیۀ عظیمی میدهد که گسیختنی (و کاستی پذیرفتنی) نیست. (هود/103-108 )
٧- از جـملۀ انگـیزههائی کـه دلهـا از آنـها بـه لرزه درمیآید، و روند سوره آنها را به تـصویر میکشد، حضور یزدان سبحان و آگاهی او بر هر آن چیزی است که انسانها در سینههای خود نهان و پنهان میپندارند. آنان گول خوردگانی هستند که حضور یزدان سبحان و آگاهی فراگیر او را درک و فهم نمیکنند، و چیرگی و غلبۀ خدا بر همۀ آفریدگان خود را احساس نمینمایند، و خود این تکذیبکنندگان بسان سائر مردمان در دست اختیار و قدرت ایزد منان قرار دارند، بدون ایـن که متوجّه باشند:
(إِلَى اللَّهِ مَرْجِعُکُمْ وَهُوَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (٤) أَلا إِنَّهُمْ یَثْنُونَ صُدُورَهُمْ لِیَسْتَخْفُوا مِنْهُ أَلا حِینَ یَسْتَغْشُونَ ثِیَابَهُمْ یَعْلَمُ مَا یُسِرُّونَ وَمَا یُعْلِنُونَ إِنَّهُ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ (٥) وَمَا مِنْ دَابَّةٍ فِی الأرْضِ إِلا عَلَى اللَّهِ رِزْقُهَا وَیَعْلَمُ مُسْتَقَرَّهَا وَمُسْتَوْدَعَهَا کُلٌّ فِی کِتَابٍ مُبِینٍ) (٦)
برگشت شما به سوی خدا است، و خدا بـر هـر چیزی توانا است. (او است که به شما زندگی مـیبخشد و شما را میمیراند و دوباره جان به پیکرتان مـیدواند و برای حساب و کتاب در قیامت جمعتان میگرداند و به دوزخ یا بهشتتان میرساند). هان! (بـرخی از) آنـان، کینه و دشمنی (پیغمبر و مؤمنان) را به دل میگیرند و سـعی میکنند تا آن را از خدا پنهان دارند! هان! آنان هنگامی که بـا جامهها خویشتن را مـیپوشانند (و رازهـا بـه همدیگر میگویند و نیرنگها میجویند تا با آشکار شدن کارشان رسوا نشوند) خداوند از آنچه نهان میدارند و از آنچه آشکار میسازند (بهطور یکسان) باخبر و آگاه است. چرا کـه او آگاه از رازهـای سینهها است. هیچ جـنبندهای در زمـین نیست مگـر ایـن کـه روری آن، برعهدۀ خدا است (و خدا روزی مناسب هـر یک را در بحر و بر مـیرساند) و محل زیست (دوران حیات) و محل دفن (پس از مـمات) او را مـیدانـد. هـمۀ ایـنها در کتاب روشنی (به نام لوح محفوظ، موجود و مضبوط) است. (هود/4-6)
(إِنِّی تَوَکَّلْتُ عَلَى اللَّهِ رَبِّی وَرَبِّکُمْ مَا مِنْ دَابَّةٍ إِلا هُوَ آخِذٌ بِنَاصِیَتِهَا إِنَّ رَبِّی عَلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ) (٥٦)
من بر خدا تکیه کردهام که پروردگار من و پروردگار شما است. هیچ جنبندهای (اعم از انسان و غیر انسـان) نـیست مگر ایـن کـه خدا بـر او تسلّط دارد (و زمـام اخــتیارش را در دست دارد. پس چـرا بـــاید از شــما ترسید؟! بدانید که قدرت خدای من در طریق حق و عدل جاری میگردد، زیـرا) بیگمان خدای من بر صـراط مستقیم (که جادة عدل و داد است) قرار دارد (و کاری برخلاف حکمت و صواب انجام نمیدهد).(هود/ 56)
8- از انگیزههای الهامگرانهای که در روند سوره است، یکی هم نشان دادن کاروان ایمان است. کاروانی که با قافله سالاری پیغمبران بزرگوار در طول تاریخ حرکت کرده است، و هر یک از این قافله سالاران بـزرگوار با جاهلیّت گمراه رویاروی گردیده است، و مصممّانه و آشکارا سخن یگانۀ قاطعانهای را بدیشان زده است، و بدانچه با خود آورده است اعتماد و اطـمینان و یـقین کـامل داشـته است ... گوشهای از ایـن عرضه در گلچینهای پیشین گذشت. بقیّۀ آنـها نـیز در جاهای مناسب خود در تفسیر سوره خواهد آمد. آنچه شکّ و تردیدی در آن نیست این است که وحدت مـوضع پیغمبران بزرگوار، و وحدت حقیقتی که در طول تاریخ آن را رودروی جاهلیّت میگویند، و وحدت عباراتی که از آن بزرگواران روایت گردیده است و این حقیقت را دربر دارد، در لابلای خود نـیرو و آهـنگ و پـیام شگرفی و سترگی را حمل میکند.
در دیباچۀ سوره، این اشارههای کوتاه برای ما بسـنده است تا زمانی که به صورت مفصل با آیههای سـوره برخورد خواهیم کرد ... خدا یاور و مددکار است و تنها باید از او یاری خواست.
[1] مراجعه شود به معرّفی سورۀ یونس (صفحۀ ٢٠٣ و ٢١١ جزء یـازدهم) که در آن راجع به این دوره از زمان سخـن رفته است.
بسم الله الرحمن الرحیم
رهنمودهای سورهی یوسف
سورۀ یوسف مکّی و دارای121 آیه است
این سوره مکّی است. پس از سورۀ هود نازل گردیده است. در دورۀ سخت و دشواری فرود آمده است که در دیباچۀ سورۀ یونس و در دیباچۀ سورۀ هود از آن سخن گفتیم ... در فاصلۀ زمانی میان عامالحزن سـال فـوت ابوطالب و خدیجه، دو پشتیبان پـیغمبر خـدا صلّی الله علیه وآله وسلّم و میان بیعة العقبۀ اوّل و دوم که یزدان جهان در آنها برای پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم و برای گروه مسلمانی که در خـدمت او بودند، و برای دعوت اسلامی گشایشی رسانده است و با هجرت به مدینه راه فرح و فرجـی حـاصل فرموده است، این سوره نازل گردیده است ... بنابراین، سـورۀ یوسف یکی از سورههائی است که در دوران سخت و دشواری در تاریخ دعوت و در حیات پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم و در زندگی گروه مسلمانانی کـه در مکّـه در خدمتش بودهاند، فرود آمده است.
سورۀ یوسف جملگی مکّی است، هر چند که در مصحف امیری آیات ١ و ٢ و ٣ و ٧ این سوره مدنی بشـمار آمده است. چرا که این نصّ سه آیۀ پیشین است:
(الر تِلْکَ آیَاتُ الْکِتَابِ الْمُبِینِ (١) إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ قُرْآنًا عَرَبِیًّا لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ (٢) نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْکَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ بِمَا أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ هَذَا الْقُرْآنَ وَإِنْ کُنْتَ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الْغَافِلِینَ) (٣)
الف.لام.را. این، آیههای کتاب روشن و روشنگری است (برای کسانی که از آن راهنمائی و هدایت طلبند). ما آن را (بـه صـورت) کتاب خوانـدنی (و به زبـان) عربی فرو فرستادیم تا این که شما (آن را) بفهمید (و آنچه را در آن است به دیگران برسانید). ما از طریق وحی ایـن قرآن، نیکوترین سرگذشتها را برای تو بازگو مـیکنیم و (تو را بر آنها مطّلع میگردانیم) هر چند کـه پـیشتر از زمرۀ بیخبران (از احوال گذشتگان) بودهای.
این آیات دیباچۀ سرشتی چیزهائی است که بدون فاصله در سرآغاز داستان یوسف علیه السّلام ذکر میگردد ... نصّ آیۀ بعدی در روند سوره این است:
(إِذْ قَالَ یُوسُفُ لأبِیهِ یَا أَبَتِ إِنِّی رَأَیْتُ أَحَدَ عَشَرَ کَوْکَبًا وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ رَأَیْتُهُمْ لِی سَاجِدِینَ) (٤)
(ای پپغمبر! به یاد دار) آنگاه را که یـوسف بـه پـدرش گفت: ای پدر! من در خواب دیـدم که یـازده سـتاره، و همچنین خورشید و ماه در برابرم سجده میکنند .... سپس داستان ادامه مییابد و بعد از آن راه خود را به سوی پایان میسپرد.
دیباچۀ این داستان کـه بـا ایـن فـرمودۀ یـزدان آغـاز میگردد:
(نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْکَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ بِمَا أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ هَذَا الْقُرْآنَ وَإِنْ کُنْتَ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الْغَافِلِینَ) (٣)
ما از طریق وحی ایـن قـرآن، نـیکوترین سرگذشتها را بــرای تـو بازگو مـیکنیم و (تـو را بـر آنـها مـطّلع میگردانیم) هر چند که پـیشتر از زمـرۀ بـیخبران (از احوال گذشتگان) بودهای.
چنین به نظر میرسد که این دیباچه، دیباچۀ سـرشتی همراه با نزول داستان باشد.
همچنین این حروف مقطّعۀ «الر» و بیان ایـن کـه ایـن آیات، آیات کتاب روشن و روشنگر است، و بعد از آن بیان میگردد که خدا این کـتاب را بـه صـورت قـرآن عربی نازل کرده است ... این هم از زمرۀ فضای قرآن مکّی بشمار است و بیانگر رویاروئی مشرکان در مکّه با عربی بودن قرآن است، قرآنی کـه ادّعـاء مـیکردند یک شخص غیرعرب آن را به پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم یـاد میدهد! و ذکر این مطلب که قرآن وحی یزدان است و پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم از رویکـرد و مـوضوعات آن غـافل و بیخبر بوده است ... این چنین دیباچهای هـماهنگ بـا پیرو داستان در پایان داستان است، آنجا که میفرماید:
(ذَلِکَ مِنْ أَنْبَاءِ الْغَیْبِ نُوحِیهِ إِلَیْکَ وَمَا کُنْتَ لَدَیْهِمْ إِذْ أَجْمَعُوا أَمْرَهُمْ وَهُمْ یَمْکُرُونَ) (١٠٢)
(ای پیغمبر اسلام!) این (داستانی را که بر تو خوانـدیم) از خبرهای نهان (در دل قرون و اعصار گذشته بسیار کهن جهان) است که آن را به تو وحی میکنیم. تو پیش آنان (یعنی پسران یعقوب) نبودی بدانگاه کـه تـصمیم گرفتند و نیرنگ نمودند (و بر ضدّ یوسف نقشه کشیدند و طرح درانداختند. لذا جز از طریق وحی امکان اطّلاع از آن را نداشتـی).(یوسف/102)
رشتۀ شیرازهای میان دیباچۀ داستان و پیرو آن وجـود دارد. از آن پیدا است که دیباچه با داستان و پیرو نازل گردیده است.
آیۀ هفتم، روند سوره بدون آن اصلاً درست درنمیآید. این هم سازگار نیست که این سوره در مکّه نازل شده باشد، و آیۀ هفتم آن در مدینه بدان افزوده شده باشد. چه در آیۀ هشتم سوره ضمیری وجود دارد که به یوسف و برادرانش برمیگردد که در آیۀ هفتم قـرار دارنـد. درست نخواهد بود آیۀ هشتم بدون آیۀ هفتم پـیش از آن، نازل گردیده باشد. نصّ آیۀ هفتم و هشتم این چنین است.
(لَقَدْ کَانَ فِی یُوسُفَ وَإِخْوَتِهِ آیَاتٌ لِلسَّائِلِینَ (٧) إِذْ قَالُوا لَیُوسُفُ وَأَخُوهُ أَحَبُّ إِلَى أَبِینَا مِنَّا وَنَحْنُ عُصْبَةٌ إِنَّ أَبَانَا لَفِی ضَلالٍ مُبِینٍ) (٨)
در (سرگذشت) یوسف و برادرانش دلائل و نشانههائی (بر قدرت خدا و مرحمت او به بندگان با ایمانش) است برای کسانی که پرسندگان (و مشـتاقان آگاهی) از آن میباشند. هنگامی که (برادران پـدری یوسف) گفتند: یوسف و برادرش (بنیامین که از یـک مادرند) در پـیش پـدرمـان از مــا مـحبوبترند، در حـالی کـه مـا گروه نـیرومندی هسـتیم (و از آن دو بـرای پدر سـودمندتر میباشیـم). مسلّماً پدرمان در اشتباه روشنی است. این پیوستگی آیات هفتم و هشتم، قاطعانه بیانگر نزول هر دو با یکدیگر است، و آشکارا میرساند که در روند متّصل سوره این دو آیه ناگسیختنی است.
سراسر سوره دارای تار و پود یگـانه و یکنـواخـتی است، و در موضوع و در فضا و در سایه روشنها و در پیامهای خود، قالب مکّی دارد و بر روال و منوال مکّی است. بلکه مخصوصاً دارای قالب ایـن دورۀ تـنگ و دشوار و هراسانگیز است ... چه بدان هنگام که پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم و مسلمانانی که در خدمت او بـودند و از سال عامالحزن به بعد دچار این همه ترس و هـراس و غربت و دوری توسّط جاهلیّت قـریش شـدند، یـزدان سبحان برای پیغمبر گرامی خود داستان برادرش یوسف پسر یعقوب پسر اسحاق پسر ابراهیم - علیهم صلوات الله و سلامه اجمعین - را بیان میدارد، برادری که انواع محنتها و بلاها را میچشد: محنت و رنج برادران را، و محنت و رنج چاه و بیم و هراس و وحشت درون چـاه را، و محنت و رنج بردگی را بدان هنگام کـه هـمچون کالائی دست بـه دست خـرید و فـروش مـیگردید و میگشت بدون این که خودش در این معامله کـمترین اختیاری داشته باشد، و بدون این که از جانب پـدر و مادر و اهل و عیال و دوستان و یاران، کمترین مـدد و کمکی شود! و محنت و رنج مکر و کید هـمسر عـزیز مصر و نیرنگ زنان را مـیچشید، و پـیش از آن هـم محنت و رنج تشویق به گناه و فریب شهوات و تحریک به جمال و دلربائی، او را فـریفته و دلبـاخته مـیکرد. گذشته از اینها محنت و رنج زندان را میچشید که پس از رفاه زندگی و خموشی آن در قصر عزیز مصر، بدان گرفتار آمده بود. گذشته از اینها محنت و رنج رفاه و سلطۀ مطلقی که داشت، و محنت و رنج فرمانروائی بر ارزاق و اقوات مردمان و بر جـان و مـال ایشان کـه داشت. محنت و رنج اخـتیار لقـمۀ نـانی کـه بـدیشان میداد، و محنت و رنج احساسات بشری که میچشید در آن ایّام که برادران خود را ملاقات میکرد، برادرانی که او را به ته چاه انداخته بودند و به ظاهر ایـن همه محنت و رنج را ایشان بدو رسانده بودند و بدین همه بلاها دچارش ساخته بودند ... این همه محنت و رنجی که یوسف علیه السّلام چشید، و این همه بلاهائی که دید و بر آنها شکیبائی ورزید، و در لابلای آن محنتها و بلاهای بیشمار به کار دعوت به سوی اسلام دست یازید، و از همۀ آنها پاک و پاکیزه و خالص و مخلص بیرون آمد و سرافرازانه موفّق گردید، و واپسین رویکردها و آخرین تلاشهایش در لحظۀ پیروزی بر همۀ ایـن محنتها و رنجها، و در لحظۀ ملاقات پدر و مادر خود و در لحظۀ جمع احباب و همایش خاندان، و در لحظۀ تعبیر خوابش و تحقّق پیدا کردن خوابش آن گونه که دیده بود:
(إِذْ قَالَ یُوسُفُ لأبِیهِ یَا أَبَتِ إِنِّی رَأَیْتُ أَحَدَ عَشَرَ کَوْکَبًا وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ رَأَیْتُهُمْ لِی سَاجِدِینَ)(٤)
(ای پیغمبر! به یاد دار) آنگاه را که یـوسف به پـدرش گفت: ای پدر! من در خواب دیـدم که یـازده ستاره، و همچنین خورشید و ماه در برابرم سجده میکند.
واپسین رویکردها و آخرین تلاشهایش در ایـن، لحظه، گرایش صادقانه و تـوجّه مخلصانه و پرهیزکارانه و توبهکارانه به سوی آفریدگارش بود، و آن گونه که قرآن مجید به تصویر میکشد، همۀ اینها را از یاد میبرد و از همۀ اینها به در میآید و به آستانۀ خدا میگراید:
(فَلَمَّا دَخَلُوا عَلَى یُوسُفَ آوَى إِلَیْهِ أَبَوَیْهِ وَقَالَ ادْخُلُوا مِصْرَ إِنْ شَاءَ اللَّهُ آمِنِینَ (٩٩) وَرَفَعَ أَبَوَیْهِ عَلَى الْعَرْشِ وَخَرُّوا لَهُ سُجَّدًا وَقَالَ یَا أَبَتِ هَذَا تَأْوِیلُ رُؤْیَایَ مِنْ قَبْلُ قَدْ جَعَلَهَا رَبِّی حَقًّا وَقَدْ أَحْسَنَ بِی إِذْ أَخْرَجَنِی مِنَ السِّجْنِ وَجَاءَ بِکُمْ مِنَ الْبَدْوِ مِنْ بَعْدِ أَنْ نَزَغَ الشَّیْطَانُ بَیْنِی وَبَیْنَ إِخْوَتِی إِنَّ رَبِّی لَطِیفٌ لِمَا یَشَاءُ إِنَّهُ هُوَ الْعَلِیمُ الْحَکِیمُ (١٠٠) رَبِّ قَدْ آتَیْتَنِی مِنَ الْمُلْکِ وَعَلَّمْتَنِی مِنْ تَأْوِیلِ الأحَادِیثِ فَاطِرَ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ أَنْتَ وَلِیِّی فِی الدُّنْیَا وَالآخِرَةِ تَوَفَّنِی مُسْلِمًا وَأَلْحِقْنِی بِالصَّالِحِینَ) (١٠١)
(یعقوب و خاندان او رهسپار مصر شـدند. یـوسف تـا مدخل مصر به استقبالشان شتافت) هنگامی که به پیش یوسف رسیدند، پدر و مادرش را در آغوش گرفت و (به همۀ آنان) گفت: به سرزمین مـصر داخل شوید که به خواست خدا در امن و امان خواهید بود. (کاروان داخل مصر گردید و به منزل یوسف وارد شد) و یوسف پدر و مادرش را بر تـخت نشـاند (و بـه رسـم مـردمان آن زمان، در حقّ سران و امیران و فرمانروایان، جملگی) در برابرش کرنش بردند. یوسف گفت: پدر! این تـعبیر خواب پیشین (روزگار کودکی) من است! پـروردگارم آن را به واقعیّت مبدّل کرد. به راستی خدا در حـقّ مـن نیکیها کرده است، چرا که از زندان رهایم نموده است، و بعد از آن که اهریمن میان مـن و بـرادرانـم تـباهی و جدائی انداخت، شما را از بادیۀ (شام بـه مـصر) آورده است. حقیقتاً پروردگارم هـر چه بـخواهـد سـنجیده و دقیق انجام میدهد. بیگمان او بسیار آگاه (و کارهایش همه) دارای حکـمت است. (یـوسف رو بــه خدا کرد و گفت:) پروردگارا! (سـپاسگزارم کـه بــس بـزرگی) از حکومت بـه مـن دادهای و مـرا از تـعبیر خوابـها آگاه ساختهای. ای آفریدگار آسمانها و زمین! تو سرپرست من در دنیا و آخرت هستی. (همۀ امـور خود را بـه تـو وامــیگذارم و خویشتن را در پـناه تـو مـیدارم). مـرا مسلمان بمیران و به صالحان ملحق گردان.(یوسف/99-101)
واپسین خواست او این چنین بود ...گذشته از همۀ اینها او که در اوج قدرت و سلطه و رفاه و خوشی است و دوستان و احباب همه جمع شدهاند، در این وقت است که فریاد برمیآورد که خـداونـدگارش او را مسـلمان بمیراند، و او را به صالحان و بایستگان ملحق گرداند ... این درخواست پس از بلاها و محنتها است. پس از صبر و شکـیبائی دور و دراز، و پس از پـیروزی بزرگ و بهروزی سترگ است ...
بس جای شگفت نیست که این سوره هـمراه بـا هـمۀ چیزهائی که داستان آن پـیغمبر بـزرگوار دربـرگـرفته است، و همراه با همۀ پیروهائی که بر بخشها و بندهای داستان میآید، از جملۀ چیزهائی باشد که بر پیغمبر خدا صلّی الله علیه واله وسلّم و بر گروه مسلمانانی که در مکّه در خدمت او هستند، مـخصوصاً در ایـن دوره، بـرای دلداری و غمزدائی، و همچنین برای اطـمینان خـاطر بـخشیدن و استوار و پابرجـا داشتن رانـده شـدگان و بـه غـربت افتادگان و هراسناک شدگان، نازل گردد!
نه نه! بلکه در این لحظه دل مرا به احسـاس دیگـری میکشاند و پیام ژرف دیگری را بر صفحۀ خاطرم نقش میگرداند. دل به من میگوید: این سوره بـر کسـانی نازل میگردد که از مکّه به جای دیگری اخراج و رانده شدهاند تا پیروزی و استقرار در آنجا بهرۀ ایشان گردد، هر چند که به ظاهر چنین جلوهگر آید که بــیرون رفتن ایشان با اجبار و اکراه بـوده است و با بـیم و تـهدید صورت گرفته است! درست بدان گـونه کـه یوسف از آغوش پدر اخراج گردیده است و بیرون رانـده شـده است تا با این همه بلاها و آزمونها رویاروی گردد، و آن گاه به پیروزی و استقرار برسد:
(وَکَذَلِکَ مَکَّنَّا لِیُوسُفَ فِی الأرْضِ وَلِنُعَلِّمَهُ مِنْ تَأْوِیلِ الأحَادِیثِ وَاللَّهُ غَالِبٌ عَلَى أَمْرِهِ وَلَکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ) (٢١)
بدین منوال ما یوسف را در سـرزمین (مـصر اسـتقرار بخشیدیم و) مکانت و منزلت دادیم، تا (در آنجا) تعبیر برخی از خوابها را بدو بیاموزیم. خدا بر کار خود چیره و مسلّط است، ولی بیشتر مردم (خفایای حکمت و لطف تدبیرش را) نمیدانند. (یوسف/ 21)
وقتی که یوسف علیه السّلام قدم به مصر و قصر عـزیز مصر نهاد، نوجوانی بیش نبود و به عنوان بــردهای فـروخته شد!..
هم اینک دل، مرا به دنبال خود میکشد و خاطرم را بر آن میدارد که چشش ویژه و ذوق خاصّی داشته باشم. میتوانم بدان اشاره کنم، ولی نمیتوانـم از آن تـعبیر کنم! آن پیروی که به دنبال داستان میآید:
(وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِکَ إِلا رِجَالا نُوحِی إِلَیْهِمْ مِنْ أَهْلِ الْقُرَى أَفَلَمْ یَسِیرُوا فِی الأرْضِ فَیَنْظُرُوا کَیْفَ کَانَ عَاقِبَةُ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَلَدَارُ الآخِرَةِ خَیْرٌ لِلَّذِینَ اتَّقَوْا أَفَلا تَعْقِلُونَ (١٠٩) حَتَّى إِذَا اسْتَیْئَسَ الرُّسُلُ وَظَنُّوا أَنَّهُمْ قَدْ کُذِبُوا جَاءَهُمْ نَصْرُنَا فَنُجِّیَ مَنْ نَشَاءُ وَلا یُرَدُّ بَأْسُنَا عَنِ الْقَوْمِ الْمُجْرِمِینَ (١١٠) لَقَدْ کَانَ فِی قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لأولِی الألْبَابِ مَا کَانَ حَدِیثًا یُفْتَرَى وَلَکِنْ تَصْدِیقَ الَّذِی بَیْنَ یَدَیْهِ وَتَفْصِیلَ کُلِّ شَیْءٍ وَهُدًى وَرَحْمَةً لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ) (١١١)
(سنّت ما در گزینش پیغمبران و گسیل آنــان بـه میان مردمان تغییر نکرده است، و از جمله در انتخاب تو بـه عنوان خاتمالانبیاء نیز مرعی شده است) و ما پـیش از تو پیغمبرانی نفرستادهایم، مگر این که مردانی از میان شهریان بودهاند و بدیشان وحی کردهایم. (دستهای از انسانها بدانان گرویده و گروهی هم از ایشان بـیزاری جستهاند. آیا قوم تو از این بیخبرند که پـیغمبران نه فرشته و نه زن بودهاند و بلکه مردانی از شهرها بوده و در میان مردمان همچون ایشان زندگی کردهاند و تنها فرق آنان بـا دیگـران ایـن بـوده که حـاملان وحی و پـیامآوران آسـمانی بـودهانـد، و بـعضی راه چنین راهنمایانی را انتخاب و به بهشت رسیدهانـد، و بـرخی هم عناد ورزیده و کفر پیشه کردهاند و به دوزخ واصل شدهاند؟). مگر در زمین به گشت و گذار نمیپردازند تا ببینند که سرانجام کار گذشتگان پـیش از ایشـان چـه بوده و به کجا کشیده شده است؟ بیگمان سرای آخرت، بهتر (از سرای این جهان) برای پـرهیزگاران است. (ای معاندان افسار گسیخته و آرزوپرستان سرگشته!) آیـا خرد و اندیشۀ خویش را به کار نمیاندازید (و نمیدانید که هستی خود را ناآگاهانه میبازید و تـوشهای بـرای آخرت فراهم نمیسازید؟! ای پیغمبر! یاری ما را دور از خویشتن مدان. یاری ما به شما نـزدیک و پـیروزیتان حتمی است. پیش از این پیغمبران متعدّدی آمدهاند و به دعوت خود ادامه دادهاند و دشمنان حقّ و حقیقت هم به مبارزه برخاسته و مقاومت و مـخالفت نمودهاند) تا آنجا که پیغمبران (از ایـمان آوردن کافران و پـیروزی خود) ناامید گشته و گمان بردهاند که (از سوی پیروان انـدک خـویش هــم) تکـذیب شدهانـد (و تـنهای تـنها ماندهاند). در این هنگام یاری ما به سراغ ایشـان آمده است (و لطف و فضل ما آنـان را در بـر گرفته است) و هر کس را که خواستهایم نجات دادهایم. (بـلی! در هیچ زمان و هیچ مکانی) عذاب ما از سـر مـردمان گناهکار دور و دفع نمیگردد، بـه حقیقت در سـرگذشت آنـان، (یــعنی یــوسف و بـرادران و دیگر پـیغمبران و اقوام ایماندار و بیایمان، درسهای بزرگ) عبرت برای همۀ اندیشمندان است. (آنچه گفته شد) یک افسانۀ ساختگی (و داستان خیالی و دروغین) نبوده، و بلکه (یک وحی بزرگ آسمانی است که) کتابهای (اصیل انبیای) پیشین را تـصدیق و پــیغمبران (راسـتین) را تأیید میکند، و (بعلاوه) بیانگر هـمۀ چیزهائی است کـه (انسانها در سعادت و تکامل خود بدانها نیاز دارند، و به همین دلیل مایۀ ) هدایت و رحمت برای (همۀ) کسانی است که ایمان میآورند. (یوسف/ 109-111)
این پیامی از جریان قانون و سنّت یــزدان است، بدان هنگام که پیغمبران ناامید میگردند و یأس حاصل کنند - همان گونه که یوسف در محنت و رنـج طـولانی خـود ناامید گردید و یأس حاصل کرد - اشارهای هم است به گذرگاه ناپسند و ناگـواری کـه گشـایش دلگشـائی و فرح افزائی به دنبال دارد!.. پیامی و اشارهای که دلهای با ایمان آنها را درک و فـهم مـیکنند و بـدانـها پـی میبرند. دلهای با ایمان در همچون دورانی میزیند، و در فضای آن تنفّس میکنند، در نتیجه دورادور پـیام و اشاره را دریافت میدارند و میچشند و مینگرند و میبینند.
این سوره دارای قالب ویژۀ منحصر به فردی اببت. چرا که داسـتان یـوسف را بــه تمام و کـمال دربر دارد. داستانهای قرآنی - جز داستان یـوسف - در بخشها و بندهای پراکندهای بیان میشوند، بخشها و بندهائی که قسمتی یا قسمتهائی از آن وقتی که با موضوع سوره و رویکرد و فضای آن متناسب باشد ذکر میشود. حتّی داستانهائی که به طور کامل در یک سوره آمدهاند، مثل داستانهای هود، صالح، لوط و شعیب، به گونه چکیده و به صورت خلاصه ذکر گردیدهاند. ولی داستان یوسف به تمام و کمال و با طول و تفصیل خود در یک سوره ذکر گردیده است و از آن سخن رفته است. ایـن امر قالب منحصر به فردی در میان تمام سـورههای قـرآن است.
این قالب ویژه با سرشت داستان متناسب است، و آن را به طور کامل بیان میدارد ... داستان با خـواب دیـدن یوسف آغاز میگردد، و با تعبیر آن خواب بـه پـایان میآید. به گونهای داستان جای گرفته است که مناسب نخواهد بود. بخش و بندی یا چند بخش و بندی از آن در سورهای ذکر شود، و بـقیّۀ آن داسـتان در سـورۀ دیگری ذکر گردد.
این قالب خاصّ، ادای کامل از هر لحاظ را تضمین کرده است، گذشته از این که هدف اصلی را پیاده کرده است و تحقّق بخشیده است، هدف اصـلیای کـه داسـتان و پیروهائی که به دنبال آن میآیند، به خاطر آن آورده و روایت شده است.
نیاز پیدا خواهیم کرد کـه دربـارۀ ایـن ادای کـامل تـا اندازهای سخن به درازا بکشانیم، سـخنی که از ایـن برنامۀ منحصر به فرد قرآنی پرده به کنار بزند ... خـدا است که توفیق می دهد.
*
داستان یوسف - بدان گونه که در این سوره آمده است - نمونۀ کاملی از برنامۀ اسلام در طرز ادای هنری داستان را نشان میدهد، بدان اندازه که نمونۀ کاملی از ایـن برنامه را در طرز ادای روانی و عـقیدتی و تـربیتی و جنبشی را نشان میدهد ... هر چند که برنامۀ قرآنی در موضوع خود و در طرز ادای سخن خـود یکی است، ولی داستان یـوسف بـه گـونهای جـلوهگـر و نـمودار میگردد انگار نمایشگر متخـتصّصی در نشان دادن ایـن برنامه از لحاظ هنر ادای معانی و مفاهیم است!
داســتان، شــخصیّت یـوسف علیه السّلام را نشـان مـیدهد. شخصیّتی که قهرمان اصلی در داستان است - به گونۀ کاملی در همۀ جولانگاههای زندگی چنین شخصیّتی، و بـا همۀ زوایـائی که ایـن زندگی دارد، و با همۀ پاسخگوئیهائی که این شخصیّت در این زوایا و در آن جولانگاهها دارد. انواع آزمونهائی را نشان میدهد که این شخصیّت اصلی داستان با آنها روبرو گردیده است، آزمونهائی که در سرشت و در رویکردها گوناگـون و متنوّع است ... آزمونهای سختیها و دشواریها، خوشیها و شادیها، دلربائیهای شهوتانگیز، و بالأخره آزمونهای سلطه و قدرت داشـتن، و آزمـونهای تأثـیرپذیریها و احساسات بشری در برابر موضعگیریهای گوناگـون و شخصیّتهای جوراجور ... یوسف بـندۀ بـایستۀ خـدا از همۀ این آزمونها و فتنهگریها پاک و پاکیزه و خالص و مخلص - به ویژه در واپسین موضعی که دارد - بیرون میآید، و آن دعای توبهکارانۀ فروتنانه را سر میدهد، بدان گونه که در پایان بخش پیشین ذکر کردیم.
در کنار عرضۀ شخصیّت اصـلی داسـتان، شخصیّتهای فرعی پیرامون، با درجات و مـراتب مـتفاوت خـود از مرکز صـحنه نـمایش، و دوری و نـزدیکی ایشـان از دیدگاه حضّار، و اوضاع ویژگی که با پرتوها و نورها و سایهروشنها پیدا میکنند، ذکر میشوند ... داستان با دل و جان انسانها به گشت و گذار مینشیند، و به ژرفاهای واقعیّت کامل درونها میخزد، و در نمونههای گوناگون و جوراجوری نمودار و آشکار میگردد: یکی از ایـن نمونهها یعقوب است که پدر مهربان غـمزدهای است. پیغمبری است که دارای یقین و اطمینان است و به خدا رسیده است ... نمونۀ دیگری برادران یـوسف هستند همراه بـا فـریادهای غـیرت و خـروشهای حسـادت و کینهتوزیها و توطئهها و مانورها، و رویاروی شدن با آثار جرم، و ضعف و حیرت در جلو این رویاروئی ... یکی از این شخصیّتها در تمام مراحل و مواضع داستان دارای شخصیّت و سـیمای ثـابت و اسـتواری است ... نمونۀ دیگری همسر عزیز مصر است با تمام غریزهها و رغبتها و جـهشها و جـوششهای زنـانگیای کـه دارد، بدان گونه و بدان شکلی که محیط جاهلی مصر در دربار شاهان او را میسازد و رهنمود میگرداند. در کنار این، قالب شخصیّت ویژۀ روشنی نیز در عـملکرد او دیـده میشود که آشکارا خبر از تأثیرپذیریهای او از محیط را نشان میدهد ... نمونۀ دیگر زنانی هستند که از طبقۀ بالای مصر جاهلی بشمارند! در این بخش از داسـتان نشان داده میشود که آنان چـه پـرتوهائی بر صـحنۀ نمایش زندگی میاندازند، و کلام ایشان چـه مـنطقی دارد. این منطق در سخنان زنان با همسر عـزیز مـصر راجع به غلام او، و در شیفتگی ایشان به یوسف، و در این که همسر عزیز مصر در حضور جملگی زنان چگونه یـوسف را تـهدید مـیکند و بیم مـیدهد، و در پس پردههای کاخها چـه نـیرنگبازیها و مـانورهائی وجود دارد، چنان کـه در زنـدگی کـردن یـوسف مـخصوصاً جلوهگر است ... نمونۀ دیگری مخصوصاً در زنـدانـی کردن یوسف جلوهگر میشود ... نمونه دیگری «عزیز» مصر است. در این نمونه، سایههای طبقۀ عزیز و محیط او در رویاروئی با گناه از دست رفتن نـاموس و بـزه بیآبروئی از لابلای جامعۀ او پیدا است ... نمونهای هم «شاه« است که ناگهان بر صحنه میآید و بسان عزیز مصر در بخش سایه روشنها دور از بـخش پـرتوها در جولانگاه هماهنگ عرضۀ نمایش پـدیدار مـیگردد و هر چه زودتر صحنه را ترک میکند ... سیماهای انسانها آشکار و درست با واقعیّت کـامل، در مـیان مـجموعۀ قهرمانهای داستان و در محیطهای گوناگـون پـدیدار مــیآیند، و در مـوضعگیریها و صـحنههای فـراوان جلوهگر میشوند، و با همۀ حرکتها و احسـاسهائی کـه دارند نقش خود را بازی میکنند.
داستان سیماهای «واقعیّت« راست و درست را به طور کامل نشان میدهد، و ویژگیهای آن را در هر قهرمانی و در هر موضعی و در هر خاطرهای پیش چشم میدارد ...گذشته از این نمونۀ کامل برنامۀ اسلامی را در شیوۀ بیان هنری داستان جلوهگر مـیسازد ... برنامهای کـه هر چند هیچ یک از خـاطرهها و تـپشها و تکـانهای دل انسان را نادیده نمیگیرد، در عین حال لجنزاری از گِل و لای را نمیسازد و آن را «واقعیّت« بـنامد، هـمسان لجنزاری که «واقعیّت» غربی جاهلی آن را پدید آورده است!
داستان به انواع و اقسامی از ضعف بشری پـرداخـته است، و لحظۀ ضعف جـنسی را نـمایان کـرده است، و بدون این که در به تصویر کشیدن نفس انسان و واقعیّت کامل آن در این موضعها و موردها نیرنگبازی کند و به کژراهه رود، و بدون این که نگاهی از نگاهها،، حقیقی نفس را نادیده بگیرد یـا موضعی و موردی را پشت گوش اندازد و در ذکر چیزی و جائی کوتاهی کند، هرگز به دنبال این نبوده است که آن چنان لجنزاری را پدید آورد که با فـطرت سـالم نـاسازگار است و برای آن هیچ گونه خیر و خوبی به همراه ندارد، آن لجنزاری که در جاهلیّت قرن بیستـم آن را «واقعگرائی« و رئایسم، یا در ایـن اواخـر آن را «طـبیعتگرائـی« و نـاتورالیسم مینامند!
داستان، تصویر پاکـی بـرای ادای واقعی کـاملی، بـا گوناگونی قهرمانان و گوناگونی مـوضعها و موردها است. مانند:
ا- برادران یـوسف ... کـینههای کـوچک در دلهـای برادران یوسف بزرگ میگردیدند و انباشته میشدند تا آنجا که ترس از گناه و زشتی و پلشتی و اندودگی آن از دیدۀ درونها ناپدید و نادیده میگرداند! گذشته از آن «توجیه شرعی!» را برایشان میآراید، توجیهی کـه در ســایهاش از گـناه و بــزه رهائی مـییابند و پـاک میگردند!.. آنـچه در ایـنجا لازم بـود در نـظر گرفتن واقعیّت خودشان در محیط آئینی خودشان بـود. آنـان فرزندان پیغمبر خدا یعقوب پسر اسحاق پسر ابراهیم - علیهم صـلوات الله و سـلامه - بـودند. بدین سبب تأثــــیرات ایـــن مـحیط در انــدیشههایشان و در احساساتشان و در مراسـم و آداب و عـاداتشـان، و در نیازمندیهای درونی و روانیشان، احتیاج بـه تـوجیه و دلیلی برای انجام گـناه داشت، و مـیبایستی راهـی را برای رهائی از زشتیها و پلشتیهای آن پیدا کرد:
(لَقَدْ کَانَ فِی یُوسُفَ وَإِخْوَتِهِ آیَاتٌ لِلسَّائِلِینَ (٧) إِذْ قَالُوا لَیُوسُفُ وَأَخُوهُ أَحَبُّ إِلَى أَبِینَا مِنَّا وَنَحْنُ عُصْبَةٌ إِنَّ أَبَانَا لَفِی ضَلالٍ مُبِینٍ (٨) اقْتُلُوا یُوسُفَ أَوِ اطْرَحُوهُ أَرْضًا یَخْلُ لَکُمْ وَجْهُ أَبِیکُمْ وَتَکُونُوا مِنْ بَعْدِهِ قَوْمًا صَالِحِینَ (٩) قَالَ قَائِلٌ مِنْهُمْ لا تَقْتُلُوا یُوسُفَ وَأَلْقُوهُ فِی غَیَابَةِ الْجُبِّ یَلْتَقِطْهُ بَعْضُ السَّیَّارَةِ إِنْ کُنْتُمْ فَاعِلِینَ (١٠) قَالُوا یَا أَبَانَا مَا لَکَ لا تَأْمَنَّا عَلَى یُوسُفَ وَإِنَّا لَهُ لَنَاصِحُونَ (١١) أَرْسِلْهُ مَعَنَا غَدًا یَرْتَعْ وَیَلْعَبْ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ (١٢) قَالَ إِنِّی لَیَحْزُنُنِی أَنْ تَذْهَبُوا بِهِ وَأَخَافُ أَنْ یَأْکُلَهُ الذِّئْبُ وَأَنْتُمْ عَنْهُ غَافِلُونَ (١٣) قَالُوا لَئِنْ أَکَلَهُ الذِّئْبُ وَنَحْنُ عُصْبَةٌ إِنَّا إِذًا لَخَاسِرُونَ (١٤) فَلَمَّا ذَهَبُوا بِهِ وَأَجْمَعُوا أَنْ یَجْعَلُوهُ فِی غَیَابَةِ الْجُبِّ وَأَوْحَیْنَا إِلَیْهِ لَتُنَبِّئَنَّهُمْ بِأَمْرِهِمْ هَذَا وَهُمْ لا یَشْعُرُونَ (١٥) وَجَاءُوا أَبَاهُمْ عِشَاءً یَبْکُونَ (١٦) قَالُوا یَا أَبَانَا إِنَّا ذَهَبْنَا نَسْتَبِقُ وَتَرَکْنَا یُوسُفَ عِنْدَ مَتَاعِنَا فَأَکَلَهُ الذِّئْبُ وَمَا أَنْتَ بِمُؤْمِنٍ لَنَا وَلَوْ کُنَّا صَادِقِینَ (١٧) وَجَاءُوا عَلَى قَمِیصِهِ بِدَمٍ کَذِبٍ قَالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَکُمْ أَنْفُسُکُمْ أَمْرًا فَصَبْرٌ جَمِیلٌ وَاللَّهُ الْمُسْتَعَانُ عَلَى مَا تَصِفُونَ) (١٨)
در (سرگذشت) یوسف و برادرانش دلائل و نشانههائی (بر قدرت خدا و مرحمت او به بندگان با ایـمانش) است برای کسانی که پرسندگان (و مشـتاقان آگاهی) از آن میباشند. هنگامی که (بـرادران پـدری یـوسف) گفتند: یوسف و برادرش (بنیامین که از یک مادرند) در پـیش پـدرمان از مــا مـحبوبترند، در حـالی کـه مـا گروه نـیرومندی هسـتیم (و از آن دو بـرای پـدر سـودمندتر میباشیـم). مسـلّماً پـدرمان در اشــتباه روشـنی است. یـوسف را بکشـید، یـا او را بـه سـرزمینی (دوردست) بیفکنید، تا توجّه پدرتان فقط با شما باشد (و تنها و تنـها شما را دوست داشته باشد و به شما مهر ورزد) و بعد از آن (از گناه خود پشیمان میشوید و توبه میکنید و) افراد صالحی خواهـید گشت (چرا کـه خدا تـوبهپذیر است و پدر هـم عذرتان را قبول مینماید). گویندهای از آنان گفت: یوسف را مکشید (که کشتن جرمی عظیم و گناهی نابخشودنی است) و بلکه او را بـه ژرفـای چـاه بـیندازیـد تــا قـافلهای او را برگیرد (و بــه سـرزمین دورافتادهای ببرد)، اگر (برای دور کردن او و رسـیدن به هدف خود) میخواهـید کـاری بکـنید. (پس از اتّفاق آنان بر دور داشتن یوسف، بـه پـدرشان) گفتند: پدر جان! چرا نسبت به یوسف به ما اطمینان نمیکنی؟ در حالی که مـا خیرخواه او مـیباشیم (و جز محبّت و خلوص از ما ندیده است و راهنما و دلسوز وی بوده و هستیم). فردا او را با ما بفرست (تا در میان چمنزارها و گلزارها) بخورد و بازی کند و ما مـراقب و نگهبان وی خواهیم بود. گفت: اگر او را از پیش مـن دور کنید و ببرید، ناراحت و غمگین میگردم. میترسم که شما از او غافل شوید و گرگ وی را بخورد. گفتند: اگر گرگ او را بخورد، در حالی که ما گروه نیرومندی هستیم (و از او محافظت میکنیم) در این صورت ما زیانمندانی بیش نـخواهـیم بود (و جـز ننگ و عـار بـهرهای نـخواهیم داشت). هنگامی که او را بردند و تصمیم گرفتند که او را به ژرفای چاه بیندازند (و عاقبت هم نقشۀ خود را اجراء کردند)، در همین حال بدو پیام دادیم که در آینده آنـان را به این کاری که (در حقّ تـو) کردند آگاه خواهی ساخت، در حالی که نخواهند فهمید (که تو برادر ایشان یوسف هستی. همان برادری که بر نیرنگ او همداستان شدند و گمان بـردند کــه از دست او آسوده گشـتند). شبانگاه گریهکنان پیش پـدرشان برگشتند (و شـیون سر دادند). گفتند: ای پدر! ما رفتیم و سرگرم مسـابقۀ (دو و تیراندازی) گشتیم و یوسف را نزد اثـاثیۀ خود گذاردیم و گرگ (آمد و) او را خورد. تو هرگز (سخنان) ما را باور نمیداری، هر چند هم راستگو باشیم (چرا که یوسف را بسیار دوست مـیداری و مـا را بـدخواه او مـیانگاری). پیراهن او را آلوده بـه خون دروغین بیاوردند (و به پدرشان نشان دادند. پدر) گفت: (چنین نیست. یوسف را گرگ نحورده است و او زنـده است) بلکه نفس (امّاره) کار زشتی را در نظرتان آراسته است و (شما را دچار آن کرده است. این کار شما، و امّا کـار من) صبر جمیل است. (صبری که جزع و فزع، زیبائی آن را نیالاید، و ناشکری و ناسپاسی اجر آن را نزداید و به گناه تبدیل ننماید) و تنها خدا است که باید از او یاری خـــواست در بــرابــر یـاوۀ رسـواگـرانــهای کــه می گوئید.
ما برادران یوسف را همان کسانی میبینیم که بودند. در سراسر موضعگیریهای داستان کـه پس از آن مـیآید، ایشان همان کسانی هستند که بودند. همان گونه موقعیّت ویژۀ یکی از ایشان را از آغاز تا به انجام داستان ثابت و تغییرناپذیر میبینیم. بعد از آن که یوسف از ایشـان میخواهد برادر کوچک یوسف را با خود بیاورند، و آنان هم خیال میکنند که او عزیز مصر است، هـمان کسی است که از مملکت خود کنعان به پیش او آمدهاند تا از او گندم بخرند در سالهائی که خشکسال و قعطی است، در آن زمانی که یزدان برای یوسف کارها را جمع و جور فرموده است و بدو آموخته است که برادرشان را به دلیل یافته شدن پیمانۀ شاه در بار و بنه او به گروگان بگیرد و پیش خود نگاه دارد ... همین که ایـن چارهسازی را دیدند - آنان هم از سرانجام آن ناآگـاه بودند - ناگهان کینۀ کـهن ایشان نسبت به یوسف جوشیدن گرفت و فوّاره زد:
(قَالُوا إِنْ یَسْرِقْ فَقَدْ سَرَقَ أَخٌ لَهُ مِنْ قَبْلُ فَأَسَرَّهَا یُوسُفُ فِی نَفْسِهِ وَلَمْ یُبْدِهَا لَهُمْ قَالَ أَنْتُمْ شَرٌّ مَکَانًا وَاللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا تَصِفُونَ) (٧٧)
(برادران یوسف) گفتند: اگر (بنیامین) دزدی کند (جای شگفت نیست، کـه آن را از سـوی مـادر بـه ارث بـرده است) و برادرش (یوسف نیز که هر دو از یک مـادرند) قبلاً دزدی کـرده است. یـوسف (از ایـن سخن سخت ناراحت شد، ولی) ناراحتی را در درون خود پنهان کرد و نگذاشت از آن مطّلع شوند. (امّا در دل) گفت: شما مقام و منزلت بدی (در پیشگاه خدا) داریـد (چرا کـه بـرادر خود را از پدر دزدیـدید و او را بــه چاه انـداختید و از پدرتان نافرمانی کردید و بدو دروغ گفتید و هنوز که هنوز است کینۀ او را به دل دارید و اینک هم وی را دزد مینامید) و خدا (از هر کسی) آگاهتر از چیزی است که بیان میدارید (و به من نسبت میدهید).(یوسف/77)
آنان را همان گونه خواهیم یافت که بودند. بدان گاه کـه برای بار دوم پدرشان در سنّ پیری با فاجعۀ غمناکی رویاروی میگردد، و آنان تجدید غم و اندوه یوسف را در او مییابند، ناگهان کینۀ کـهن ایشـان بــه خـروش درمیآید و فوران میکند، بدون این که پیری پدرشان را در نظر بگیرند و مصیبت دردناک او را پیش چشم دارند:
(وَتَوَلَّى عَنْهُمْ وَقَالَ یَا أَسَفَى عَلَى یُوسُفَ وَابْیَضَّتْ عَیْنَاهُ مِنَ الْحُزْنِ فَهُوَ کَظِیمٌ (٨٤) قَالُوا تَاللَّهِ تَفْتَأُ تَذْکُرُ یُوسُفَ حَتَّى تَکُونَ حَرَضًا أَوْ تَکُونَ مِنَ الْهَالِکِینَ) (٨٥)
و از فرزندانش روی بـرتافت و گـفت: ای وای مـن! بـر (دوری) یوسف (من!) و (از بس گریست) چشمانش از اندوه سفید (و نابینا) گردید، و او اندوه خود را در دل نهان میداشت و خشـم خود (بـر فرزندان) را قورت میداد. گفتند: (ای پدر!) به خدا سوگند آن قـدر تـو یـاد یـــوسف مـیکنی کــه مشـرف بـه مرگ مـیشوی یـا (میمیری و) از مردگان میگردی. (خویشتن را بپا و به خود و به ما ترحّم فرما و از غم و اندوه بکاه).(یوسف/84و85)
این بیشرمی را دیگر باره از برادران یوسف میبینیم بدان هنگام که یوسف سرانجام پیراهـن خـود را بـرای پدرش میفرستد - در آن وقت که شـخصیّت یوسف برای برادران روشن و مـعلوم مـیگردد - ایـن پـیوند درونی که دالّ بر ژرفی رابطۀ میان یـوسف و پدر او است، ایشان را بر سر خشم مـیآورد، و نمیتوانـند خویشتنداری کنند و ناگهان بر او میتازند و میخواهند او را به خاموشی وا دارند:
(وَلَمَّا فَصَلَتِ الْعِیرُ قَالَ أَبُوهُمْ إِنِّی لأجِدُ رِیحَ یُوسُفَ لَوْلا أَنْ تُفَنِّدُونِ (٩٤) قَالُوا تَاللَّهِ إِنَّکَ لَفِی ضَلالِکَ الْقَدِیمِ) (٩٥)
هنگامی که کاروان (از مصر به سوی شام) حرکت کرد، پدرشان (به کسانـی که پیش او بـودند) گفت: اگر مـرا بـیخرد و بیمغز ننامید (به شما مــیگویم) مـن واقــعاً بوی یوسف را میبویم! (اطرافیان بدو) گفتند: به خدا قسم! بیگمان تو در سرگشتگی قدیم خود هستی (و بـر بال خیالات و خرافات در پروازی). (یوسف/94و95)
٢-زن عزیز مصر ... زنی است که در برابر هوا و هوس نقش بر زمین گشته است و بازیچۀ دست امواج سرکش و ویرانگری گردیده است. چیزی را نمیبیند. نه به حیاء و شرم زنانگی توجّه میکند، و نه بزرگی و نجابت خود را پیش چشم میدارد. هـمچنین بـه جـایگاه و پـایگاه اجتماعی، و رسوا شدن خانوادگـی، هـیچ گونه تـوجّهی نمیکند ... زنی است - گذشته از اینها - هر گونه مکر و کید و نیرنگ زنانگی را به کار میبرد، چه در تبرئه و اثبات بیگناهی خود، و چه در حمایت و حفاظت کسی که او را دوست میدارد و بدو عشق میورزد، حمایت و حفاظت او از کـیفر تـهمتهائی کـه بـدو زده است. میکوشد عقوبت او را به گونهای ترتیب دهد که زندگی وی را از میان نبرد و منتهی به کشتن او نگردد! همچنین زنی است که در پاسخ به زنان مکر و کیدی را به کار میبرد که کار خود را بدان توجیه میکند و ایشان را نیز قانع میسازد. در این نـیرنگ، از راه ضعف غـریزی شهوانی استفاده میکند. از ضعف هوا و هوسی سـود میجوید که در زنان سراغ دارد و قـیاس ایشـان را از خود میگیرد!.. همچنین او زنی است که در افتخار بـه هواها و هوسهایش مینازد بدانگاه که ضـعف ارادۀ او پدیدار میگردد، و عظمت او درهم میشکند، در برابر کسی که دوستش میدارد. در آن مجلسی که زنان با او نشستهاند، و زنانگی زنان بیپرده آشکار مـیشود، و پیراستگی و آراستگی و حیاء و شـرم زنـانه به کـنار میرود، و هیچ زنی در همچون مجلسی از سخن گفتن خواستهای زنانگی و نداهای عشق درونی خود باکـی ندارد و آن را اصلاً ننگ و عار نمیشمارد!.. هر چند که تصویر و تعبیر دربارۀ این نمونۀ بشری ویژه بـا تـمام حقیقتی که دارد، و تصویر و تعبیر درباره این لحظۀ ویژه با تمام واقعیّتی که دارد، ادای قرآنی کـه بـاید نمونۀ والای ادای هنری اسلامی باشد، از قالب پاک و پاکیزۀ خود برای یک بار هم خارج نگردیده است، حتّی بدان هنگام که لحظۀ لختیگری و بیپردگی روانی و بـدنی کامل را بــا تـمام جـهشها و جوششها و با هـمۀ حیوانگرائیها و ددمنشیهائی که دارد به تصویر میکشد ... این است که قرآن آن لجنزار زشت و پلشتی را پدید نـمیآورد کـه نـویسندگان «داسـتانهای رئـالیسم« و نویسندگان «داستانهای ناتورالیسم« در گل و لای آن میلولند و غلت میخورند، و در این جاهلیّت نامبارک، به بهانۀ کمال هنر در ادای مطلب، هر چه ببینند و بشنوند و بیندیشند، ترسیم میکنند و مینگارند!
(وَقَالَ الَّذِی اشْتَرَاهُ مِنْ مِصْرَ لامْرَأَتِهِ أَکْرِمِی مَثْوَاهُ عَسَى أَنْ یَنْفَعَنَا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَدًا وَکَذَلِکَ مَکَّنَّا لِیُوسُفَ فِی الأرْضِ وَلِنُعَلِّمَهُ مِنْ تَأْوِیلِ الأحَادِیثِ وَاللَّهُ غَالِبٌ عَلَى أَمْرِهِ وَلَکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ (٢١) وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ آتَیْنَاهُ حُکْمًا وَعِلْمًا وَکَذَلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ (٢٢) وَرَاوَدَتْهُ الَّتِی هُوَ فِی بَیْتِهَا عَنْ نَفْسِهِ وَغَلَّقَتِ الأبْوَابَ وَقَالَتْ هَیْتَ لَکَ قَالَ مَعَاذَ اللَّهِ إِنَّهُ رَبِّی أَحْسَنَ مَثْوَایَ إِنَّهُ لا یُفْلِحُ الظَّالِمُونَ (٢٣) وَلَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَهَمَّ بِهَا لَوْلا أَنْ رَأَى بُرْهَانَ رَبِّهِ کَذَلِکَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَالْفَحْشَاءَ إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُخْلَصِینَ (٢٤) وَاسْتَبَقَا الْبَابَ وَقَدَّتْ قَمِیصَهُ مِنْ دُبُرٍ وَأَلْفَیَا سَیِّدَهَا لَدَى الْبَابِ قَالَتْ مَا جَزَاءُ مَنْ أَرَادَ بِأَهْلِکَ سُوءًا إِلا أَنْ یُسْجَنَ أَوْ عَذَابٌ أَلِیمٌ (٢٥) قَالَ هِیَ رَاوَدَتْنِی عَنْ نَفْسِی وَشَهِدَ شَاهِدٌ مِنْ أَهْلِهَا إِنْ کَانَ قَمِیصُهُ قُدَّ مِنْ قُبُلٍ فَصَدَقَتْ وَهُوَ مِنَ الْکَاذِبِینَ (٢٦) وَإِنْ کَانَ قَمِیصُهُ قُدَّ مِنْ دُبُرٍ فَکَذَبَتْ وَهُوَ مِنَ الصَّادِقِینَ (٢٧) فَلَمَّا رَأَى قَمِیصَهُ قُدَّ مِنْ دُبُرٍ قَالَ إِنَّهُ مِنْ کَیْدِکُنَّ إِنَّ کَیْدَکُنَّ عَظِیمٌ (٢٨) یُوسُفُ أَعْرِضْ عَنْ هَذَا وَاسْتَغْفِرِی لِذَنْبِکِ إِنَّکِ کُنْتِ مِنَ الْخَاطِئِینَ (٢٩) وَقَالَ نِسْوَةٌ فِی الْمَدِینَةِ امْرَأَةُ الْعَزِیزِ تُرَاوِدُ فَتَاهَا عَنْ نَفْسِهِ قَدْ شَغَفَهَا حُبًّا إِنَّا لَنَرَاهَا فِی ضَلالٍ مُبِینٍ (٣٠) فَلَمَّا سَمِعَتْ بِمَکْرِهِنَّ أَرْسَلَتْ إِلَیْهِنَّ وَأَعْتَدَتْ لَهُنَّ مُتَّکَأً وَآتَتْ کُلَّ وَاحِدَةٍ مِنْهُنَّ سِکِّینًا وَقَالَتِ اخْرُجْ عَلَیْهِنَّ فَلَمَّا رَأَیْنَهُ أَکْبَرْنَهُ وَقَطَّعْنَ أَیْدِیَهُنَّ وَقُلْنَ حَاشَ لِلَّهِ مَا هَذَا بَشَرًا إِنْ هَذَا إِلا مَلَکٌ کَرِیمٌ (٣١) قَالَتْ فَذَلِکُنَّ الَّذِی لُمْتُنَّنِی فِیهِ وَلَقَدْ رَاوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ فَاسْتَعْصَمَ وَلَئِنْ لَمْ یَفْعَلْ مَا آمُرُهُ لَیُسْجَنَنَّ وَلَیَکُونًا مِنَ الصَّاغِرِینَ (٣٢) قَالَ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَیَّ مِمَّا یَدْعُونَنِی إِلَیْهِ وَإِلا تَصْرِفْ عَنِّی کَیْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَیْهِنَّ وَأَکُنْ مِنَ الْجَاهِلِینَ (٣٣) فَاسْتَجَابَ لَهُ رَبُّهُ فَصَرَفَ عَنْهُ کَیْدَهُنَّ إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ) (٣٤)
کسی که او را در مصر خریداری کرد، به هـمسر خود گفت: او را گرامی دار (و کـاری کن که مکـان مـناسبی برای او تهیّه کنی تا احساس کند یکی از افراد خانوادۀ ما است). شاید برای ما سودمند افتد، یا اصــلاً او را بـه فرزندی بپذیریم. بدین منوال ما یوسف را در سرزمین (مصر استقرار بخشیدیم و) مکانت و منزلت دادیــم، تـا (در آنجا) تعبیر برخی از خوابها را بدو بیاموزیم. خدا بر کار خود چیره و مسـلّط است، ولی بـیشتر مـردم (خفایای حکمت و لطف تدبیرش را) نمیدانند. و هنگامی که یوسف به رشد و کمال خود رسید (و به نهایت قوّت جسمانی و عقلانی دست یافت، نیروی) داوری و دانائی بدو دادیم، و ما این چنین (که پاداش یـوسف را دادیـم) پاداش (همۀ) نیکوکاران را میدهیم. زنی که یوسف در خانهاش بود، آرام آرام نیرنگ آغازید و به گول زدن او پرداخت، و درها را بست و گفت: بیا جلو و دست به کار شو، با تو هستم! یوسف گفت: پناه بر خدا! او که خدای من است، مرا گرامی داشـته است (چگونه مـمکن است دامن عصمت به گناه بیالایم و بـه خود سـتم نـمایم؟!) بیگمان ستمکاران رستگار نمیگردند. زن (که چنین دید به پرخاشگری پرداخت و برای تنبیه عبد خـود) قصد (زدن) یوسف کرد، و یوسف (برای دفاع از خود) قصد (طرد) او کرد، امّا برهان خدای خود را دیـد (و از دفـاع دست کشید و فرار را بر قرار ترجیح داد). ما این چنین کردیم (و در حفظ وی در همۀ مراحل کوشیدیم) تا بلا و زنا را از او دور سازیم. چرا که او از بندگان پـاکیزه و گزیده ما بود. (از پی هم) بـه سـوی در (دویـدند و) بـر یکدیگر پیشی جستند، (یوسف میخواست زودتر از در خارج شود و زلیخا میخواست از خروج او جلوگیری کند. در این حال و احوال،) پیراهـن یـوسف را از پشت بدرید. دم در به آقای زن برخوردند، (زن خطاب بـه شوهر خود) گفت: سزای کسی کـه بـه همسرت قصد انجام کار زشتی کند، جز این نیست که یا زندانی گردد یا شکنجۀ دردناکی ببیند. یوسف گفت: او مرا با نیرنگ و زاری به خود میخواند (و میخواست مرا گول بزند! جدال و دفاع به اوج خود رسید. در این وقت) حاضری از (حـاضران) اهـل (خانۀ آن) زن گفت: اگر پیراهـن یوسف از جلو پاره شـده بـاشد، زن راست مـی گوید و یوسف از زمرۀ دروغگویان خواهد بود. و اگر پیراهن از پشت پاره شده باشد، زن دروغ میگوید و یوسف از زمرۀ راستگویان خواهد بود. هنگامی که (عزیز مصر) دید پیراهن یوسف از پشت پاره شده است، گفت: ایـن کار از نیرنگ شما زنـان سـرچشمه میگیرد. واقعاً نیرنگ شما بزرگ است. ای یوسف! از ایـن (موضوع) چشمپوشی کن و (آن را پنهان و پوشیده دار... و تو ای زن) از گناهت استغفار کن (و آمـرزش آن را از خدا بخواه)، بیگمان تو از بـزهکاران بودهای. (خبر این موضوع در شهر پـیچید و) گروهی از زنـان در شــهر گفتند: همسر عزیز (مـصر) خواسـته است که خادم خویش را بفریبد و به خود خواند. عشق جـوان، بـه اندرون دلش خزیده است. ما او را در گمراهی آشکاری میبینیم. هنگامی کـه (همسر عزیز) نیرنگ ایشان را شنید، (کسانی را) دنبال آنان فرستاد (و ایشـان را بـه خانۀ خود دعوت کـرد) و بـالشهائی برایشـان فراهـم ساخت (و مجلس را به پشتیهای گرانبها و دیگر (وسائل رفاه و آسایش بیاراست)، و بــه دست هـر کدام کاردی (برای پوست کندن میوه) داد، سپس (به یوسف) گـفت: وارد مجلس ایشان شو. هنگامی کـه چشمانشان بـدو افتاد، بزرگوارش دیدند و (به دهشت افتادند و سراپـا مـحو جمال او شـدند و بـجای مـیوه) دستهایشان را بریدند و گفتند: ماشاءالله این آدمیزاد نیست، بـلکه ایـن فرشتۀ بزرگواری است. (همسر عزیز) گفت: این همان کسـی است که مــرا بــه خاطر (عشـق) او سرزنش کردهاید. (آری!) من او را به خویشتن خواندهام ولی او خویشـنداری و پاکدامنی کرده است. اگر آنچه بـدو دستور میدهم انجام ندهد، بیگمان زندانـی و تحقیر میگردد. (یوسف که این تهدید همسر عزیز و انـدرز زنان مـهمان برای فرمانبرداری از او را شـنید) گـفت: پروردگارا! زندان برای مـن خوشایندتر از آن چیزی است که مرا بدان فرامـیخوانـند، و اگر (شـرّ) نیرنگ ایشان را از من بـازنداری، بـدانان مـیگرایـم و (دامـن عصمت بـه مـعصیت مـیآلایم و خویشتن را بـدبخت مــینمایم و آن وقت) از زمـرۀ نـادانــان مــیگردم. پروردگارش دعای او را اجـابت کـرد و (شـرّ) کـید و مکرشان را از او بازداشت. تنها خدا است کـه شنوای (دعاهای پناهبرندگان به خود است و) آگـاه (از احوال بندگان و مصالح ایشان) میباشد.(یوسف/21-34)
همچنین وقتی که با همسر عزیز بار دیگر برخورد میکنیم، بدان گاه که یوسف به سبب مکر و کید او، و نیرنگ زنان به زندان افتاده است، و در آنجا مانده است تا وقتی که شاه خواب دیده است، و کسی که با او زندانی بوده است یوسف را به یاد میآورد و میگوید تنها او است که میتواند خواب را تعبیر کند، و شـاه دستور میدهد کـه یوسف را پیش او بیاورند. ولی یوسف از این کار سر باز مـیزند و میگوید وقتی خواهد آمد و خواب را تعبیر خواهد کرد که مسألۀ او بررسی و روشن گردد، و پاکدامنی وی به اثبات برسد و بیگناهی او اعلام بشود. بدین خاطر شاه همسر عزیز و سائر زنانی را که در قضیّۀ یوسف دخالت داشتهانـد فرامیخواند. همسر عزیز هنوز که هنوز است عاشق یوسف است، هر چند روزگار دگرگون شده است و مزاجها تغییر پذیرفته است و زمان و عمر و حوادث و ظروف و شرائط دیگری پیش آمده است، و با ایمانی آشنائی پیدا کرده است که از یوسف سراغ داشته است و هم این که ایمان از لابلای آن همه خصال و صفات پسندیدۀ یوسف به ژرفاهای درون او خزیده است و در جان و دل او تأثیر بخشیده است:
(وَقَالَ الْمَلِکُ ائْتُونِی بِهِ فَلَمَّا جَاءَهُ الرَّسُولُ قَالَ ارْجِعْ إِلَى رَبِّکَ فَاسْأَلْهُ مَا بَالُ النِّسْوَةِ اللاتِی قَطَّعْنَ أَیْدِیَهُنَّ إِنَّ رَبِّی بِکَیْدِهِنَّ عَلِیمٌ (٥٠) قَالَ مَا خَطْبُکُنَّ إِذْ رَاوَدْتُنَّ یُوسُفَ عَنْ نَفْسِهِ قُلْنَ حَاشَ لِلَّهِ مَا عَلِمْنَا عَلَیْهِ مِنْ سُوءٍ قَالَتِ امْرَأَةُ الْعَزِیزِ الآنَ حَصْحَصَ الْحَقُّ أَنَا رَاوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ وَإِنَّهُ لَمِنَ الصَّادِقِینَ (٥١) ذَلِکَ لِیَعْلَمَ أَنِّی لَمْ أَخُنْهُ بِالْغَیْبِ وَأَنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی کَیْدَ الْخَائِنِینَ (٥٢) وَمَا أُبَرِّئُ نَفْسِی إِنَّ النَّفْسَ لأمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلا مَا رَحِمَ رَبِّی إِنَّ رَبِّی غَفُورٌ رَحِیمٌ )(٥٣)
شاه گفت: یوسف را بـه پـیش مـن آوریـد. هنگامی کــه فرستادۀ (شاه) نزد او رفت، گفت: به سوی سرور خود بازگرد و از او بپرس: ماجرای زنانی که دستهای خود را بریدهاند چه بوده است؟ بیگمان پروردگار من بس آگاه از نیرنگ ایشان است. (شاه، زنان را احضار کرد و بدیشان) گفت: جریان کار شما - بدان گاه که یـوسف را به خود خواندید - چگونه میباشد؟ (آیا به شما گرائید و خواست شما را پاسخ گفت؟). گفتند: خدا منزّه (از آن) است (که بندۀ نیک خود را رها کند که دامن طـهر او بـه لوث گناه آلوده گردد!) ما گناهی از او سراغ نداریـم. زن عزیز (مصر) گفت: هم اینک حـقّ آشکار میشود. این من بودم که او را به خود خوانـدم (ولی نیرنگ مـن در او نگــرفت) و از راسـتان (در گفتار و کردار) است. ایـن (اعتراف من) بدان خاطر است که (یوسف) بداند من در غیاب (او، جز حقّ نمیگویم و نـبودن او را بـرای خود مغتنم نـمیشمرم و) بـدو خیانت نـمیکنم، و خداونـد بیگمان نیرنگ نیرنگبازان را (به سوی هدف) رهـنمود نمیکند (و به هدف نمیرساند، و بلکه بـاطل و بـیهوده میگرداند). من نفس خود را تبرئه نمیکنـم (و خویشتن را بیگناه نمیدانم) چرا که نـفس (سـرکش طبیعتاً بـه شهوات میگراید و زشتیها را تزیین مینماید و مردمان را) به بدیها و نابکاریها میخواند، مگر نـفس کسـی کـه پروردگارم بـدو رحم نـماید (و او را در کـنف حمایت خود مصون و مـحفوظ فرماید). بیگمان پـروردگارم دارای مغفرت و مرحمت فراوانی است.(یوسف/ 50-53)
3- یوسف ... بندۀ صالح و شـایسته و بایستۀ یـزدان. انسان خوبی که بیان قرآنـی شخصیّت انسـانی او را نیاراسته است و فقط آنچه بوده است نشان داده است. یوسف با تمام خصال بشریّت خود با امتحان رویاروی میگردد - هر چند که در خانوادۀ نبوّت پـرورش یـافته است و تربیت و آئین آن را داشـته است - بشـریّت و تربیت و آئین او رویهمرفته واقعیّت وی را با تـمام جوانب واقعیّت بیان میدارد ... یوسف وقتی که همسر عزیز بر قصد او میکند و بر او تاخت میبرد، ضعیف میگردد و او نیز قصد همسر عزیز مصر میکند و بر او تاخت میبرد. و لیکـن رشـتۀ دیگــری او را محکم و استوار میدارد، و او را از سقوط عملی نجات میدهد. یوسف به ضعف خود در برابر مکر و کید زنان، و در برابر منطق محیط، و در برابر فضای کاخها و نیز زنان کاخها پی میبرد، ولی به دستاویز محکم الهی چنگ میزند ... در این داستان نگاهی و جایگاهی نیست که دربارۀ واقعیّت شـخصیّت و سرشت آن، آراسته و پیراسته شده بـاشد. از لجـنزارهـای جـاهلیّت و گـل و لایهای هنری بوئی به مشام نمیرسد. چرا که در قرآن واقعیّت راست و درست با همۀ زوایائی که دارد نشان داده میشود و با آرایهها و پیرایهها واقعیّت رنگـین و اندوده نمیگردد ...
4-عزیز ... عزیز مصر با شخصیّت سرشتی ویژهاش، با سرشت جامه و سـیمای فرمانروائـیش، با ضعف خودبزرگبینی و فخرفروشیش، چـیرگی ریـاکـاری و دوروئی اجتماعیش، پوشاندن و پنهان داشتن ظواهر، و بالأخره نجات دادن همچون شخصیّتی از دستبرد حوادث ناگهانی زمان و تاخت مردمان، همه و همۀ ویـژگیهای محیط او در این شخصیّت جلوهگر میآید.
(فَلَمَّا رَأَى قَمِیصَهُ قُدَّ مِنْ دُبُرٍ قَالَ إِنَّهُ مِنْ کَیْدِکُنَّ إِنَّ کَیْدَکُنَّ عَظِیمٌ (٢٨) یُوسُفُ أَعْرِضْ عَنْ هَذَا وَاسْتَغْفِرِی لِذَنْبِکِ إِنَّکِ کُنْتِ مِنَ الْخَاطِئِینَ) (٢٩)
هنگامی که (عزیز مصر) دید پیراهن یـوسف از پشت پاره شـده است، گـفت: ایـن کار از نیرنگ شـما زنـان سرچشمه میگیرد. واقعاً نیرنگ شـما بزرگ است. ای یـوسف! از ایـن (مـوضوع) چشـمپوشی کـن و (آن را پنهان و پوشیده دار. و تو ای زن) از گناهت استغفار کن (و آمرزش آن را از خدا بخواه) بیگمان تو از بزهکاران بودهای.(یوسف/ 28و29)
٥-زنان ... زنان این جامعه با همۀ سیماهای این جامعه، سر و صداهائی که پیرامون همسر عریز مصر و غلام او به راه میافتد و در شهر میپیچد، غلام جوانی کـه از انجام کار زشت و پلشت سرباز می زند و پاکی درون و بیرون او پیدا و هویدا است، ناله و آه عاشقانۀ زنان و خودباختگی ایشان در برابر طلعت دیـدار یوسف، اعتراف زنانگی ژرف آنان به موضعگیری زنی کـه دربارۀ داستان او سـر و صـداهـا راه مـیانـداختند و موضعگیری او را ناپسند میشمردند، احساسی که این زن با این اعتراف پیدا میکند تا بدانجا که این اعتراف بدو جسارت و جرأت میدهد که به عشق خـود اقـرار کند، او در سایۀ تسلیم زنان به زنانگی خودشان خود را در امن و امان مییابد، چرا که مـحیط خـاصّ ایشـان همچون کاری را ساخته و پـرداخـته مـیدارد و آن را توجیه میکند، گرایش همۀ زنان به سوی یوسف تا او را تحریک کنند و گول بزنند، با وجود اعتراف به پاکی او در نخستین مرحله، نظافت و طهارتی که از گفتار ایشان پیدا است:
(حَاشَ لِلَّهِ مَا هَذَا بَشَرًا إِنْ هَذَا إِلا مَلَکٌ کَرِیمٌ) (٣١)
ماشاءالله این آدمیزاد نیست، بلکه این فرشتۀ بزرگواری است. (یوسف/31)
این مطلب را از گفتار یوسف علیه السّلام استنباط می کنیم و برمیگیریم:
(قَالَ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَیَّ مِمَّا یَدْعُونَنِی إِلَیْهِ وَإِلا تَصْرِفْ عَنِّی کَیْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَیْهِنَّ وَأَکُنْ مِنَ الْجَاهِلِینَ) (٣٣)
(یوسف که این تهدید همسر عزیز و اندرز زنان مهمان بــرای فرمانبرداری از او را شـنید) گـفت: پروردگارا! زندان برای من خوشایندتر از آن چیزی است که مرا بدان فرامیخوانند، و اگر (شرّ) نیرنگ ایشـان را از مـن ازنداری، بدانان میگرایم و (دامن عصمت به معصیت میآلایم و خویشتن را بـدبخت مـینمایم و آن وقت) از زمرۀ نادانان میگردم. (یوسف/٣٣)
تنها همسر عزیز مصر از یـوسف نـخواست کـه بـا او بیامیزد، بلکه همۀ زنان آن طبقه و چین بر او دویدند و پریدند!
٦- محیط ... محیطی کـه از لابـلای هـمۀ ایـن کـارها جلوهگر میآید. گذشته از این، از لابلای کاری که در حقّ یوسف میکنند، با وجود این که پاکی و بیگناهی او برایشان آشکار و نمودار میگردد، محیط پیدا و هویدا است. کاری که ایشان در حقّ یوسف میکنند بدان خاطر است که رسوائی را پنهان کنند، و اثری از نشانههای آن برجای نگذارند، هر چـند کـه پـاک و بیگناهی بسـان یوسف را قربان آن کنند:
(ثُمَّ بَدَا لَهُمْ مِنْ بَعْدِ مَا رَأَوُا الآیَاتِ لَیَسْجُنُنَّهُ حَتَّى حِینٍ) (٣٥)
بعد از آن که نشانهها (و عـلائم پـاکـدامـنی یـوسف) را دیدند، تصمیم گرفتند او را تا مدّتی زندانی کنند. (بـرای این که سر و صداها بخوابد و بلکه زن عزیز نیز بر سر عقل بیاید ). (یوسف/35)
٧- اگـر شخصیّت یوسف علیه السّلام را دنبال کنیم، در هیچ یک از جایگاههای داسـتان سـیماهای ایـن شـخصیّت را از دست نخواهیم داد، شـخصیّتی کـه از ارکـان و اصول واقعی خود او بـرجـوشیده است، و در بـندۀ صـالح و انسان بایستۀ او با تمام ویژگیهای بشری او جـلوهگـر شده است، و از پرورش و تربیت و آئـین خـانوادگـی نبوّت او مایه گرفته است.
یوسف گر چه در زندان و تاریکیهای زندان، و افزون بر آن در زندان ظلم و تاریکیهای آن، گرفتار و اسیر است، از دعوت به سوی آئـین خود غافل نـمیشود، و بـا هوشیاری و نرمش دلانگیز خود مردمان را بـه سـوی یزدان جهان مـیخوانـد، و در ایـن راه دورانـدیشی و دورنگری و شـناخت امـور را فـرامـوش نـمیکند، و سرشت محیط و خواستهای روانـی مـردمان آن را از نظر به دور نمیدارد. همچنین از این که شخصیّت خود را و اخلاق و آداب خود را زیبا کند و زیبا جلوه دهد برای خدمت به آئینی که مردمان را در زندان به سوی آن فرامیخواند، کمترین غفلتی نمیورزد:
(وَدَخَلَ مَعَهُ السِّجْنَ فَتَیَانِ قَالَ أَحَدُهُمَا إِنِّی أَرَانِی أَعْصِرُ خَمْرًا وَقَالَ الآخَرُ إِنِّی أَرَانِی أَحْمِلُ فَوْقَ رَأْسِی خُبْزًا تَأْکُلُ الطَّیْرُ مِنْهُ نَبِّئْنَا بِتَأْوِیلِهِ إِنَّا نَرَاکَ مِنَ الْمُحْسِنِینَ (٣٦) قَالَ لا یَأْتِیکُمَا طَعَامٌ تُرْزَقَانِهِ إِلا نَبَّأْتُکُمَا بِتَأْوِیلِهِ قَبْلَ أَنْ یَأْتِیَکُمَا ذَلِکُمَا مِمَّا عَلَّمَنِی رَبِّی إِنِّی تَرَکْتُ مِلَّةَ قَوْمٍ لا یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَهُمْ بِالآخِرَةِ هُمْ کَافِرُونَ (٣٧) وَاتَّبَعْتُ مِلَّةَ آبَائِی إِبْرَاهِیمَ وَإِسْحَاقَ وَیَعْقُوبَ مَا کَانَ لَنَا أَنْ نُشْرِکَ بِاللَّهِ مِنْ شَیْءٍ ذَلِکَ مِنْ فَضْلِ اللَّهِ عَلَیْنَا وَعَلَى النَّاسِ وَلَکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَشْکُرُونَ (٣٨) یَا صَاحِبَیِ السِّجْنِ أَأَرْبَابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَیْرٌ أَمِ اللَّهُ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ (٣٩) مَا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِهِ إِلا أَسْمَاءً سَمَّیْتُمُوهَا أَنْتُمْ وَآبَاؤُکُمْ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ بِهَا مِنْ سُلْطَانٍ إِنِ الْحُکْمُ إِلا لِلَّهِ أَمَرَ أَلا تَعْبُدُوا إِلا إِیَّاهُ ذَلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ وَلَکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ (٤٠) یَا صَاحِبَیِ السِّجْنِ أَمَّا أَحَدُکُمَا فَیَسْقِی رَبَّهُ خَمْرًا وَأَمَّا الآخَرُ فَیُصْلَبُ فَتَأْکُلُ الطَّیْرُ مِنْ رَأْسِهِ قُضِیَ الأمْرُ الَّذِی فِیهِ تَسْتَفْتِیَانِ) (٤١)
دو جوان (از خدمتگزاران شاه) همراه یوسف زنـدانـی شدند. یکی ار آن دو گفت: من در خواب دیدم (که انگور برای) شراب میفشارم. و دیگری گـفت: مـن در خواب دیدم که نان بر سـر دارم و پرندگان از آن مـیخورند. (ای یوسف!) ما را از تعبیر آن بیاگاهان کـه تو را از زمرۀ نیکوکاران میبینیم؛ (یوسف) گفت: پیش از آن که جیرۀ غذائی شما به شما برسد، شما را از تعبیر خوابتان آگاه خواهم ساخت. این (تعبیر رؤیا و خبر از غـیب) کـه بـه شما میگویم از چیزهائی است که پروردگارم بـه مـن آموخته است (و به من وحی فرموده است)، چرا که من از (ورود به) کیش گروهی دست کشیدهام کـه بـه خدا نمیگروند و به روز بازپسین ایـمان نـدارنـد. و مـن از آئین پدران (و نیاکان) خود ابراهیم و اسحاق و یعقوب پیروی کردهام (و به دنبال ایشان رفتهام). ما (انبیاء) را نســزد کــه چیزی را انـباز خدا کنیم. ایـن (تـوحید و یگانهپرستی)، لطف خدا است در حقّ مـا (انـبیاء که افتخار تبلیغ آن را پیدا کردهایم) و در حقّ همۀ مردمان (که با پذیرش آن راه بهشت را میسپرند) و لیکن بیشتر مــردمان سپاسگزاری (چنیـن لطـفی را) نمیکنند (و چیزهائی را انباز خدا مینمایند که کاری از آنها ساخته نیست). ای دوستان زندانی من! آیا خدایان پراکـنده (و گوناگونی که انسـان بـاید پـیرو هـر یک از آنـها شـود) بهترند یا خدای یگانۀ چیره (بر همه چیز و کس؟). ایـن مــعبودهائی کـه غیر از خدا مـیپرستید، چیزی جز اسمهای (بیمسمّی) نیست که شمـا و پدرانـتان آنـها را خدا نامیدهایـد. خداونـد حجّت و برهانی بـرای (خدا نامیدن) آنها نازل نکرده است (و وحی و پـیامی بـرای معبود بودن آنـها ارسـال نـنموده است). فرمانروائـی از آن خـدا است و بس. (ایـن، او است کــه بـر کـائنات حکومت مـیکند و از جمله عقائد و عـبادات را وضـع مینماید). خدا دستور داده است که جز او را نپرستید. این است دین راست و ثابتی (که ادلّه و براهین عقلی و نقلی بر صدق آن رهبرند) ولی بیشتر مردم نـمیدانـند (که حقّ ایـن است و جز ایـن پـوچ و نـاروا است). ای دوسـتان زنـدانـی مـن! (ایـنک تـعبیر خواب خـود را بشنوید). امّا یکی از شما (که در خواب دیـده است کـه انگور برای شراب مـیفشارد، آزاد میگردد و دوبـاره ساقی مجلس میشود و) به سرور خود شراب میدهد، و امّا دیگری (که در خواب دیده است که نان بر سر دارد و مرغان از آن میخورند، آزاد نمیگردد و) به دار زده میشود و پرندگان از (گوشت) سر او میخورند. ایـن، چیزی است که از من دربارۀ آن نظر خواستید و قطعی و حتمی است. (یوسف/36-41)
یوسف با وجود همۀ این خصال و مزایا انسان است. در او ضعف بشری است. او میخواهد از زندان رهـا و آزاد شود. در این راستا می خواهد خبر او به شاه برسد، بدان امید که توطئۀ ستمگرانهای را به گوش شاه برساند که او را به زندان تاریک کشانده است. هر چند که یزدان جهان خواسته است که بدو بیاموزد از دیگران قطع امید کند، و امیدش تنها به خدا باشد و بس:
(وَقَالَ لِلَّذِی ظَنَّ أَنَّهُ نَاجٍ مِنْهُمَا اذْکُرْنِی عِنْدَ رَبِّکَ فَأَنْسَاهُ الشَّیْطَانُ ذِکْرَ رَبِّهِ فَلَبِثَ فِی السِّجْنِ بِضْعَ سِنِینَ) (٤٢)
(یوسف خطاب) بـه یکـی از آن دو کـه مـیدانست آزاد میگردد گفت: مـرا در پـیش سـرور خود (یـعنی شـاه مصر) یادآور شو (و شرح حال مرا بدو بگو. باشد که از زندان رهایم کند). امّا اهریمن آن را از یادش ببرد که در پیش سرورش بازگو کـند. لذا یـوسف چند سـالی در زندان ماند .... ( یوسف/42)
آن گاه سیماهائی از این شخصیّت دیدار مینماید و پس از سالها زندان خود را به ما نشان میدهند. شاه خواب دیـده است. کـاهنان و پـردهداران از تـعبیر آن عـاجز میگردند. دوست زندانی او یوسف را به یاد میآورد. پس از آن که تربیت الهی بندۀ شایسته و بایسته را به تمام و کمال پرورده است و او به قضا و قـدر ربّـانی اطمینان پیدا کرده است و به سرنوشت و سرانجام کار خود یقین حاصل نموده است. شاه درخواست می کند او را پس از تعبیر خوابی که دیده است به پیش او بیاورند. یوسف با آرامش کسی که به خود یقین و اطمینان دارد، پاسخ میگوید، و نمیخواهد به ترک زندان خود بگوید مگر بعد از تحقیق تهمت و اثبات پاکی و بیگناهی او:
(وَقَالَ الْمَلِکُ إِنِّی أَرَى سَبْعَ بَقَرَاتٍ سِمَانٍ یَأْکُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجَافٌ وَسَبْعَ سُنْبُلاتٍ خُضْرٍ وَأُخَرَ یَابِسَاتٍ یَا أَیُّهَا الْمَلأ أَفْتُونِی فِی رُؤْیَایَ إِنْ کُنْتُمْ لِلرُّؤْیَا تَعْبُرُونَ (٤٣) قَالُوا أَضْغَاثُ أَحْلامٍ وَمَا نَحْنُ بِتَأْوِیلِ الأحْلامِ بِعَالِمِینَ (٤٤) وَقَالَ الَّذِی نَجَا مِنْهُمَا وَادَّکَرَ بَعْدَ أُمَّةٍ أَنَا أُنَبِّئُکُمْ بِتَأْوِیلِهِ فَأَرْسِلُونِ (٤٥) یُوسُفُ أَیُّهَا الصِّدِّیقُ أَفْتِنَا فِی سَبْعِ بَقَرَاتٍ سِمَانٍ یَأْکُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجَافٌ وَسَبْعِ سُنْبُلاتٍ خُضْرٍ وَأُخَرَ یَابِسَاتٍ لَعَلِّی أَرْجِعُ إِلَى النَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَعْلَمُونَ (٤٦) قَالَ تَزْرَعُونَ سَبْعَ سِنِینَ دَأَبًا فَمَا حَصَدْتُمْ فَذَرُوهُ فِی سُنْبُلِهِ إِلا قَلِیلا مِمَّا تَأْکُلُونَ (٤٧) ثُمَّ یَأْتِی مِنْ بَعْدِ ذَلِکَ سَبْعٌ شِدَادٌ یَأْکُلْنَ مَا قَدَّمْتُمْ لَهُنَّ إِلا قَلِیلا مِمَّا تُحْصِنُونَ (٤٨) ثُمَّ یَأْتِی مِنْ بَعْدِ ذَلِکَ عَامٌ فِیهِ یُغَاثُ النَّاسُ وَفِیهِ یَعْصِرُونَ (٤٩) وَقَالَ الْمَلِکُ ائْتُونِی بِهِ فَلَمَّا جَاءَهُ الرَّسُولُ قَالَ ارْجِعْ إِلَى رَبِّکَ فَاسْأَلْهُ مَا بَالُ النِّسْوَةِ اللاتِی قَطَّعْنَ أَیْدِیَهُنَّ إِنَّ رَبِّی بِکَیْدِهِنَّ عَلِیمٌ (٥٠) قَالَ مَا خَطْبُکُنَّ إِذْ رَاوَدْتُنَّ یُوسُفَ عَنْ نَفْسِهِ قُلْنَ حَاشَ لِلَّهِ مَا عَلِمْنَا عَلَیْهِ مِنْ سُوءٍ قَالَتِ امْرَأَةُ الْعَزِیزِ الآنَ حَصْحَصَ الْحَقُّ أَنَا رَاوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ وَإِنَّهُ لَمِنَ الصَّادِقِینَ (٥١) ذَلِکَ لِیَعْلَمَ أَنِّی لَمْ أَخُنْهُ بِالْغَیْبِ وَأَنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی کَیْدَ الْخَائِنِینَ (٥٢) وَمَا أُبَرِّئُ نَفْسِی إِنَّ النَّفْسَ لأمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلا مَا رَحِمَ رَبِّی إِنَّ رَبِّی غَفُورٌ رَحِیمٌ (٥٣) وَقَالَ الْمَلِکُ ائْتُونِی بِهِ أَسْتَخْلِصْهُ لِنَفْسِی فَلَمَّا کَلَّمَهُ قَالَ إِنَّکَ الْیَوْمَ لَدَیْنَا مَکِینٌ أَمِینٌ (٥٤) قَالَ اجْعَلْنِی عَلَى خَزَائِنِ الأرْضِ إِنِّی حَفِیظٌ عَلِیمٌ) (٥٥)
شاه (مصر) گفت: من در خواب هفت گاو چاق را دیـدم که هفت گاو لاغر آنـها را مـیخوردند، و هـفت خوشۀ
سـبز و (نـارس، و هـفت) خوشۀ خشک (و رسـیده) را دیدم (که خشکها بر سـبزها مـیپیچند و آنـها را نـابود میکنند). ای بزرگان! (علماء و حکماء) اگر خوابها را تعبیر میکنید (و در این فن سر رشته دارید) نظر خود را دربارۀ خوابم برایـم بیان دارید. گفتند: (این خواب از زمرۀ) خوابهای پریشان و پراکنده است (و جزو اوهام و خیالات آشفتهای است که معنی ندارند) و ما از تعبیر (این گونه) خیالپردازیها آگاه نیستیم. کسی که از میان آن دو (نفر زندانی، از زندان) نجات یافته بود و بعد از مدّتها (سفارش یوسف را) به یاد آورد، گفت: من شما را از تعبیر چنین خوابی مطّلع میگردانم. مرا بفرستید (تا آن جوان یوسف نام را ببینم که او در این کار مـاهر و استاد است). ای یوسف! ای بسـیار راسـتگو! از تـعبیر خواب، ما را آگاه کن کـه (شـاه دیـده است:) هـفت گاو لاغر، هفت گاو چاق را خوردهاند، و هفت خوشۀ خشک، و هفت خوشۀ سـبز (بـه هـم پـیچیدهانـد و رسـیدهها نارسها را تباه کردهاند)، تا این که من بـه سـوی مـردم برگردم (و تعبیر تو را بـرای ایشـان بیان دارم). امید است که آنان (تعبیر خواب را) بدانند و (با علم و فضل تو آشنا شوند. یوسف) گفت: باید هفت سال پیاپی (بـا تلاش هر چه بیشتر، گندم و جو) بکارید، و آنچه را کـه درو میکنید - جز اندکی که میخورید - در خوشۀ خود نگاه دارید. پس از آن (سالهای خوش) هفت سال سخت درمیرسد و (قحطی مـیشود و ایـن سـالهای سـخت) آنــچه را کــه بــه خـاطرشان انـدوختهایـد از مـیان برمیدارند، مگر مقدار کمی را (که بـرای بـذر) مـحفوظ مینمائید. سپس، بعد از آن (سالهای خشک و سـخت)، سالی فرامـیرسد کـه بـارانـهای فراوان بـرای مـردم بارانده و به فریادشان رسیده میشود و در آن شیرۀ (انگور و زیتون و دیگر میوهها و دانـههای روغنی) را میگیرند (و به نعمت و خوشی مـیافتند). شـاه گـفت: یوسف را به پیش من آورید. هنگامی که فرستادۀ (شاه) نزد او رفت، گفت: به سوی سرور خود بازگرد و از او بپرس: ماجرای زنانی که دستـهای خود را بریدهاند چه بوده است؟ بیگمان پروردگار مـن بس آگاه از نیرنگ ایشان است. (شـاه، زنـان را احضار کرد و بـدیشان) گفت: جریان کار شما - بدان گاه که یـوسف را بـه خود خوانـدید - چگـونه مـیباشد؟ (آیـا بـه شـما گرائید و خواست شما را پاسخ گفت؟). گفتند: خدا منزّه (از آن) است (که بندۀ نیک خود را رها کند که دامن طهر او بـه لوث گناه آلوده گردد!) ما گناهی از او سراغ نداریم. زن عزیز (مصر) گفت: هم اینک حقّ آشکار میشود. این من بودم که او را به خود خوانـدم (ولی نیرنگ مـن در او نگـرفت) و از راسـتان (در گفتار و کردار) است. ایـن (اعتراف من) بدان خاطر است که (یوسف) بداند من در غیاب (او، جز حقّ نمیگویم و نبودن او را بـرای خود مغتنم نـمیشمرم و) بـدو خیانت نمیکنم، و خداونـد بیگمان نیرنگ نیرنگبازان را (به سوی هـدف) رهـنمود نمیکند (و به هدف نمیرسـاند، و بلکه باطل و بـیهوده میگرداند). من نفس خود را تبرئه نمیکنم (و خویشتن را بیگناه نمیدانم) چرا کـه نـفس (ســرکش طبیعتاً بـه شهوات میگراید و زشتیها را تزیین مینماید و مردمان را) به بدیها و نابکاریها میخواند، مگر نـفس کسـی که پروردگارم بدو رحـم نـماید (و او را در کنف حمایت خود مصون و محفوظ فرماید). بیگمان پـروردگارم دارای مغفرت و مرحمت فـراوانـی است. (هنگامی که پاکی یوسف در پیش شاه مسلّم گردید) شاه گفت: او را به نزد من بیاورید تا وی را (از افراد مـقرّب و) خـاصّ خود کنم. وقتی که یـوسف را آوردنـد و شـاه) بـا او صحبت نمود (بر مـحبّتش افزود و بدو) گفت: از امروز تو در پیش ما بزرگوار و مـورد اطمینان و اعـتمادی. یوسف گفت: مرا سرپرست اموال و محصولات زمـین کـن، چرا کـه مـن بسـیار حـافظ و نگهدار (خـزائـن و مســـتغلّات، و) بس آگاه (از مســـائل اقـتصادی و کشاورزی) میباشم. (یوسف/43-55)
از این لحظه که شخصیّت یوسف در آن کامل و پخته و هـوشیار و مــطمئن و آرام و دارای یـقین و اعـتماد میگردد، میبینیم که این شخصیّت در صحنۀ حـوادث منحصر به فرد و برجسته میگردد، و شخصیّتهای شاه و عزیز و زنان و محیط، پنهان از دیدگاه میشوند. روند قرآنی این دگرگونی در داستان و در واقعیّت زندگی را با این چنین سخنانی تهیّه میبیند و فراهم میآورد:
(وَکَذَلِکَ مَکَّنَّا لِیُوسُفَ فِی الأرْضِ یَتَبَوَّأُ مِنْهَا حَیْثُ یَشَاءُ نُصِیبُ بِرَحْمَتِنَا مَنْ نَشَاءُ وَلا نُضِیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِینَ (٥٦) وَلأجْرُ الآخِرَةِ خَیْرٌ لِلَّذِینَ آمَنُوا وَکَانُوا یَتَّقُونَ) (٥٧)
(شاه پیشنهاد یوسف را پذیرفت و او وزیـر اقتصاد و دارائی شد) و بدین منوال یوسف را در سرزمین (مصر بالا بردیم و جاه و جلال و) نـعمت و قدرت دادیـم. در آنجا هر کجا که میخواست منزل می گزید (و هر گونه که میخواست دخل و تصرّف میکرد. آری!) ما نعمت خود را به هر کس کـه بخواهـیم (و شـایسته بـدانـیم) میبخشیم و پاداش نیکوکاران را ضائع نمیگردانیم. و پاداش آخرت، برای کسانی که (در دنیا) ایمان میآورند و پرهیزکاری میکنند، بهتر (و والاتر از پاداش دنیوی ایشان) است. (یوسف/ 56و57)
از این لحظه به بعد میبینیم ایـن شخصیّت با انـواع دیگری از بلاها و گرفتاریها رویاروی میشود، بلاها و گرفتاریهائی که با انواع بلاها و گرفتاریهای پیشین فرق اساسی دارند. این شـخصیّت هـم بـا آنـها رویاروی میشود با کمال پختۀ هوشیارانـه، و بـا آرامش خـاطر بیدغدغه دارای اطمینان و اعتماد.
8- یوسف را مییابیم در حالی که برای نـخستین بـار پس از انجام آن کاری کـه در گـذشته در حـقّ او روا داشتهاند با برادرانش رویاروی میگردد، بدان گاه کـه یوسف با مقایسۀ با ایشان والاتر و تواناتر است ... ولی ما او را آشکـارا در رفـتار و کـردار ثـابت و استوار مییابیم:
(وَجَاءَ إِخْوَةُ یُوسُفَ فَدَخَلُوا عَلَیْهِ فَعَرَفَهُمْ وَهُمْ لَهُ مُنْکِرُونَ (٥٨) وَلَمَّا جَهَّزَهُمْ بِجَهَازِهِمْ قَالَ ائْتُونِی بِأَخٍ لَکُمْ مِنْ أَبِیکُمْ أَلا تَرَوْنَ أَنِّی أُوفِی الْکَیْلَ وَأَنَا خَیْرُ الْمُنْزِلِینَ (٥٩) فَإِنْ لَمْ تَأْتُونِی بِهِ فَلا کَیْلَ لَکُمْ عِنْدِی وَلا تَقْرَبُونِ (٦٠) قَالُوا سَنُرَاوِدُ عَنْهُ أَبَاهُ وَإِنَّا لَفَاعِلُونَ (٦١) وَقَالَ لِفِتْیَانِهِ اجْعَلُوا بِضَاعَتَهُمْ فِی رِحَالِهِمْ لَعَلَّهُمْ یَعْرِفُونَهَا إِذَا انْقَلَبُوا إِلَى أَهْلِهِمْ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ) (٦٢)
(قحطی و خشکسالی در اطراف مصر به غایت رسید و مردم از هـر سـو بـدانجا سـرازیر شـدند) و بـرادران یوسف (نیز همچون دیگران از کنعان شام عازم مصر گشتند) و به پیش یوسف آمدند، و او ایشان را شناخت، ولی آنان وی را نشناختند. (یوسف به گونۀ شایسته از آنــان پذیرائی کـرد و بـار و بـنه ایشـان را چنان کـه میخواستند آماده نمود) و هنگامی که بار و بنه و توشۀ ایشان را آماده ساخت، گفت: (از سخنان شـما فهمیدم که برادر دیگری از پدر دارید. دفعۀ آینده) برادر پدری خـود را نـزد مـن آوریـد (و از چـیزی نـترسید) مگـر نمیبینید که من پیمانه را به تمام و کمال میدهـم (و حقّ آن را اداء میکنم) و بهترین میزبانم؟ و اگر او را نزد من نیاورید (بدانـید که چیزی بـه شـما داده نمیشود و) هیچگونه گندم و حبوباتی (از غلّه و محصولات) به شما
نمیدهم، و دیگر به پیش مـن نـیائید. (بـرادران یـوسف پاسخ دادند و) گفتند: ما با پـدرش گفتگو مـینمائیـم، و حتماً (برای جلب موافقت پدر میکوشیم و) ایـن کار را خواهیم کرد. (سپس هنگامی که آهنگ کوچیدن کردند، یوسف) به کارگزاران خود گـفت: (پـول) کـالائی را که پرداختهاند در میان بارهایشان بگذارید، شـاید پس از مراجعت به خانوادۀ خویش، بدان پی ببرند و بلکه (بـر وفای به عهد ما اطمینان یابند و بر برادر خود بـنیامین بترسند و همراه او به پیش ما) برگردند.(یوسف/58-62)
٩- یوسف را خواهیم دید بدان گاه که با پیام خـدا بـدو کارها را روبهراه میکند و امور را میگرداند، چگونه برادر خود را نگاه میدارد. پس بنگریم بـه شـخصیّت پختۀ هوشیار حکیم مطمئنی که خـویشتندار و شکـیبا است:
(وَلَمَّا دَخَلُوا عَلَى یُوسُفَ آوَى إِلَیْهِ أَخَاهُ قَالَ إِنِّی أَنَا أَخُوکَ فَلا تَبْتَئِسْ بِمَا کَانُوا یَعْمَلُونَ (٦٩) فَلَمَّا جَهَّزَهُمْ بِجَهَازِهِمْ جَعَلَ السِّقَایَةَ فِی رَحْلِ أَخِیهِ ثُمَّ أَذَّنَ مُؤَذِّنٌ أَیَّتُهَا الْعِیرُ إِنَّکُمْ لَسَارِقُونَ (٧٠) قَالُوا وَأَقْبَلُوا عَلَیْهِمْ مَاذَا تَفْقِدُونَ (٧١) قَالُوا نَفْقِدُ صُوَاعَ الْمَلِکِ وَلِمَنْ جَاءَ بِهِ حِمْلُ بَعِیرٍ وَأَنَا بِهِ زَعِیمٌ (٧٢) قَالُوا تَاللَّهِ لَقَدْ عَلِمْتُمْ مَا جِئْنَا لِنُفْسِدَ فِی الأرْضِ وَمَا کُنَّا سَارِقِینَ (٧٣) قَالُوا فَمَا جَزَاؤُهُ إِنْ کُنْتُمْ کَاذِبِینَ (٧٤) قَالُوا جَزَاؤُهُ مَنْ وُجِدَ فِی رَحْلِهِ فَهُوَ جَزَاؤُهُ کَذَلِکَ نَجْزِی الظَّالِمِینَ (٧٥) فَبَدَأَ بِأَوْعِیَتِهِمْ قَبْلَ وِعَاءِ أَخِیهِ ثُمَّ اسْتَخْرَجَهَا مِنْ وِعَاءِ أَخِیهِ کَذَلِکَ کِدْنَا لِیُوسُفَ مَا کَانَ لِیَأْخُذَ أَخَاهُ فِی دِینِ الْمَلِکِ إِلا أَنْ یَشَاءَ اللَّهُ نَرْفَعُ دَرَجَاتٍ مَنْ نَشَاءُ وَفَوْقَ کُلِّ ذِی عِلْمٍ عَلِیمٌ (٧٦) قَالُوا إِنْ یَسْرِقْ فَقَدْ سَرَقَ أَخٌ لَهُ مِنْ قَبْلُ فَأَسَرَّهَا یُوسُفُ فِی نَفْسِهِ وَلَمْ یُبْدِهَا لَهُمْ قَالَ أَنْتُمْ شَرٌّ مَکَانًا وَاللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا تَصِفُونَ (٧٧) قَالُوا یَا أَیُّهَا الْعَزِیزُ إِنَّ لَهُ أَبًا شَیْخًا کَبِیرًا فَخُذْ أَحَدَنَا مَکَانَهُ إِنَّا نَرَاکَ مِنَ الْمُحْسِنِینَ (٧٨) قَالَ مَعَاذَ اللَّهِ أَنْ نَأْخُذَ إِلا مَنْ وَجَدْنَا مَتَاعَنَا عِنْدَهُ إِنَّا إِذًا لَظَالِمُونَ) (٧٩)
و وقتی که به (سرای) یـوسف داخل شـدند، بـرادرش (بنیامین) را نزد خود جای داد (و پنهانی بدو) گفت: من برادر تو (یوسف) هستم، و از کارهائی که آنان کردهاند ناراحت مباش. هنگامی که بار و بنه آنان را آماده کرد، پیمانۀ (قیمتی شاه را) در بار برادرش (بـنیامین) نهاد. پس (از رهسپار شدن و پیمودن مسافتی) ندا دهندهای (از اطرافیان یوسف) فریاد برآورد: ای کاروانیان! شما دزدید. (بایستید و تکان مخورید. برادران یـوسف از این صدا به هم آمدند و) رو بدیشان کـرده گـفتند: چه چیز گم کردهاید؟ گفتند: پیمانۀ شـاه را گـم کردهایــم و هر کس آن را برگرداند، بار شتری در برابر آن میگیرد. (رئیس آنان هم تأکید کرد و گفت:) و مـن شـخصاً ایـن پاداش را تضمین میکنـم. (برادران یـوسف) گفتند: بـه خدا سوگند! شما (از روی رفتار و کردار دو سفری که بدینجا داشتهایم هر آینه) میدانید ما نـیامدهایـم تـا در سرزمین (مصر) فساد و تباهی کنیم و ما هیچ گاه دزد نبودهایـم. (اطـرافیان یـوسف) گفتند: اگر شـما دروع بگوئید، سزای آن (کسی که دزدی کرده باشد در عرف شما) چیست؟ (برادران یوسف) گفتند: سزای آن (کسی که دزدی کرده باشد، این است که) هر کس آن پیمانه در بارش یافته شود، خودش (بنده و گروگان به) سـزای آن گردد. (آری!) مــا ایـن چنین، سـتمکاران را کـیفر میدهیم. (یوسف) نخست بـارهای دیگران را پـیش از بار برادرش (بنیامین) بازرسی کرد، و سپس پـیمانه را از بار برادرش بیرون آورد. ما اینگونه بـرای یـوسف چارهسازی کردیم (و نقشه و طرح انداختیم تا بـتوانـد بـنیامین را بـه گونهای نزد خود نگاه دارد کـه دیگر برادران متوجّـه نشوند و تسلیم فرمـان او گردند). چرا که یوسف طبق آئین شاه مصر نمیتوانست برادرش را بگیرد، مگر این که خدا میخواست. (ما هم که خدائـیـم خواستیم و یوسف را به زیـور دانشـی فراخور حـال آراستیم و او در پرتو آن توانست راه بازداشت بـرادر را پیدا کند. بلی ما با اعطای دانش) درجات هر کس را که بخواهیم بالا میبریم (همان گونه که درجات یـوسف را بالا بردیم. البتّه) بـالاتر از هـر فرزانـهای، فرزانـهتری است (و خدا هم از همه فرزانهتر است. برادران یوسف) گفتند: اگر (بنیامین) دزدی کند (جای شگفت نیست، که آن را از سـوی مـادر بـه ارث بـرده است) و بـرادرش (یوسف نیز که هر دو از یک مادرند) قبلاً دزدی کـرده است. یوسف (از این سخن سـخت نـاراحت شـد، ولی) ناراحتی را در درون خود پنهان کرد و نگـذاشت از آن مطّلـع شوند. (امّا در دل) گفت: شما مقام و منزلت بـدی (در پیشگاه خدا) دارید (چرا که بـرادر خود را از پـدر دزدیدید و او را به چاه انداختید و از پدرتان نـافرمانی کردید و بدو دروغ گفتید و هنوز که هنوز است کینه او را به دل دارید و اینک هم وی را دزد مینامید) و خدا (از هر کسی) آگاهتر از چیزی است که بیان میدارید (و به من نسبت مـیدهید). گفتند: ای عزیز (مصر!) او پـدر بزرگواری دارد، یکی از مـا را بـه جـای او بگیر (و بـه بندگی بپذیر، و بدین وسیله نیکی خود را در حقّ ما بـه اتمام برسان) که ما تو را از نیکوکاران مـیبینیم. گفت: پناه بر خدا که ما (این کار را بکنیم و) غیر از آن کس را بگیریم که کالای خود را نزد او یافتهایم. ما (اگـر چنین کنیم) در آن صورت (بیگناه را بجای گناهکار گرفته و) از زمرۀ ستمکاران خواهیم بود. (یوسف/69-79)
10-آن گاه با یوسف رویاروی میشویم، در آن اوضاع و احوالی که درد و محنت یعقوب به اوج خود رسـیده است، و یزدان سبحان مقدّر و مقرّر فرموده است بلاها و آزمونهائی که گریبانگر او و خانوادهاش گردیده است برطرف شود و رخت بربندد. یوسف برای پدر و مادرش و برای خانوادهاش به فریاد آمده است و مــهر آنان وی را برانگیخته است. میبیند که بـرادرانش به زیان و ضرر آشکاری گرفتار آمدهاند و وضـع بـد و ناگواری را پیدا کردهاند. دلش به حال ایشان میسوزد، و خویــش را بدیشان معرّفی مـیکند، و با سـرزنش مهربانانهای پرده از کار خود برمیدارد، و بزرگوارانـه آنان را میبخشد و مورد عفو خود قرار میدهد، عفوی که در جای مناسب میآید، و همۀ شرائـط و ظـروف، پیام آن را میدهد و بدان اشارت دارد، و از همچون شخصیّتی با همچون نشانهها و سیماهائی که دارد انتظار آن میرود و بس:
(فَلَمَّا دَخَلُوا عَلَیْهِ قَالُوا یَا أَیُّهَا الْعَزِیزُ مَسَّنَا وَأَهْلَنَا الضُّرُّ وَجِئْنَا بِبِضَاعَةٍ مُزْجَاةٍ فَأَوْفِ لَنَا الْکَیْلَ وَتَصَدَّقْ عَلَیْنَا إِنَّ اللَّهَ یَجْزِی الْمُتَصَدِّقِینَ (٨٨) قَالَ هَلْ عَلِمْتُمْ مَا فَعَلْتُمْ بِیُوسُفَ وَأَخِیهِ إِذْ أَنْتُمْ جَاهِلُونَ (٨٩) قَالُوا أَئِنَّکَ لأنْتَ یُوسُفُ قَالَ أَنَا یُوسُفُ وَهَذَا أَخِی قَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَیْنَا إِنَّهُ مَنْ یَتَّقِ وَیَصْبِرْ فَإِنَّ اللَّهَ لا یُضِیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِینَ (٩٠) قَالُوا تَاللَّهِ لَقَدْ آثَرَکَ اللَّهُ عَلَیْنَا وَإِنْ کُنَّا لَخَاطِئِینَ (٩١) قَالَ لا تَثْرِیبَ عَلَیْکُمُ الْیَوْمَ یَغْفِرُ اللَّهُ لَکُمْ وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ (٩٢) اذْهَبُوا بِقَمِیصِی هَذَا فَأَلْقُوهُ عَلَى وَجْهِ أَبِی یَأْتِ بَصِیرًا وَأْتُونِی بِأَهْلِکُمْ أَجْمَعِینَ) (٩٣)
(فرزندانش فرمان او را گردن نهادند و رهسپار مـصر شدند) و چون به پیش یـوسف رفتند گفتند: ای عزیز (مصر!) ما را و خاندان مـا را انـدوه فرا گرفته است و (جسم و روح مـا را زیـان رسـیده است و بـرای خرید مواد غذائی) کالای اندکی با خـود آوردهایــم (که گمان نمیرود از ما پذیرفته گردد و چیزی که مورد نیاز مـا است با آن خریداری شود. بیا و) بر ما ببخش و بـار و کالای ما را (بدان اندازه که نیازمندیم) به تـمام و کـمال بده بیگمان خداوند بخشندگان را (به بهترین وجه) جزا میدهد. (مهر برادری در دل یوسف بجنبید و خواست خویشتن را به آنان بشناساند. سرزنش کنان بـدیشان) گفت: آیا بدانگاه که (یوسف را به چاه انداختید، و پس از او اذیّت و آزارها به بنیامین رساندید و او را در فراق برادر داغدار نمودید) از روی نادانی (جوانی) نسبت به یوسف و برادرش میدانید چه (عمل زشت و ناپسندی) کردید؟ گفتند: آیا تو واقعاً یـوسف هسـتی؟ گـفت: مـن یوسفم و این برادر من است. به راستی یزدان بر ما منّت گذارده است (زیرا که ما را از بلاها رهانیده و دوباره به هم رسانیده و سلامت و قدرت و عزّت بخشیده است). بیگمان هر کس (خدا را پیش چشم دارد و از او بترسد و) تقوا پیشه کند و (در بـرابـر گرفتاریها و مصیبتها) شکیبائی و استقامت ورزد (خداوند پاداش او را خواهد داد) چرا که خدا اجر نیکوکاران را ضـائع نـمیگردانـد. گفتند: بــه خـدا سوگند! خــداونـد تو را (بـه سبب پرهیزگاری و شکیبائی و نـیکوکاری) بـر مـا برگزیده است و برتری بخشیده است، و ما بیگمان (در کاری که در حقّ تو و برادرت روا داشتهایم) خطا کار بودهایـم. (یوسف پاسخ داد و) گفت: امروز هیچ گونه سرزنش و توبیخی نسبت به شما در میان نیست (و بـلکه از شـما درمـــیگذرم و بـــرایـتان طـلب آمـرزش مــینمایم. انشــاءاللـه) خداونـد شما را مـیبخشاید، چـرا کـه او مهربانترین مهربانان است (و مغفرت و مرحمت خود را شـامل نــادمان و تـوبهکاران مـینماید. پس از آن، یوسف از حال پدر پرسید. وقتی که از اوضاع و احوال او آگاه گردید، بدیشان گفت:) این پیراهن مرا با خود (به کنعان) ببرید و آن را بر چهرۀ او بیندازید تا (نشانی بر پیدا شدن من بوده و روشنی بخش دل و دیدهاش شود و دوباره) بینا گردد (و پردۀ تاریک غم و اندوه از جلو چشـمانش بـزدایـد و خرّم و خندانش نـماید) و همۀ خانوادۀ خود را به نزد من بیاورید. (یوسف/88-93)
١1- در پایان، آن جایگاه بزرگوارانه دلانگیز پـدیدار میآید ... جایگاه ملاقات همگان با یوسف که در اوج سلطه و قدرت خود است، و آشکارا خـواب او تعبیر میشود و رویاهایش تحقّق پیدا میکند ... او از همۀ این چیزها خویشتن را بیرون مـیکشد و بـه گـوشهای میرود و با خدای خویش خلوت میکند و از همه چیز میپردازد، و مخلصانه به مناجات او میپردازد و همه چیز دیگر را به پشت گوش میاندازد:
(رَبِّ قَدْ آتَیْتَنِی مِنَ الْمُلْکِ وَعَلَّمْتَنِی مِنْ تَأْوِیلِ الأحَادِیثِ فَاطِرَ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ أَنْتَ وَلِیِّی فِی الدُّنْیَا وَالآخِرَةِ تَوَفَّنِی مُسْلِمًا وَأَلْحِقْنِی بِالصَّالِحِینَ) (١٠١)
(یـــوسف رو بـــه خـدا کـرد و گـفت:) پروردگارا! (ســپاسگزارم که بـخش بـزرگی) از حکومت بـه مـن دادهای و مـرا از تــعبیر خوابـها آگاه سـاختهای. ای آفریدگار آسمانها و زمین! تو سرپرست من در دنـیا و آخرت هستی. (همۀ امور خود را بـه تـو وامــیگذارم و خویشتن را در پناه تو میدارم). مرا مسلمان بمیران و به صالحان ملحق گردان. (یوسف/101)
شخصیّت یوسف، شخصیّت یگانۀ کاملی است. دارای همۀ واقعیّت شخصیّت است، واقعیّتی که ارکان و اصول واقعیّت را در پیدایش و محیط خود جلوهگر میسازد.
12-یعقوب ... یعقوب پدر با محبّت غمزدهای است. پیغمبر با اعتماد به خدا رسیدهای است. او با هر دو تای شادی و هراس با آن خواب وعدهدهندهای که یـوسف دیده است یکجا رویاروی میگردد. یعقوب در ایـن خـواب مژدههای آیندۀ خوشایند و امیدبخشی را مییابد. در عین حال از وسوسهها و کارهای اهریمن در هراس است. میترسد که اهریمن به دل و درونـهای پسرانش رخنه کند و ایشان را به انجام کارهای ناپسند بکشاند. شخصیّت یعقوب به تمام و کمال و با همۀ زوایای آن جلوهگر و پدیدار میآید:
(إِذْ قَالَ یُوسُفُ لأبِیهِ یَا أَبَتِ إِنِّی رَأَیْتُ أَحَدَ عَشَرَ کَوْکَبًا وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ رَأَیْتُهُمْ لِی سَاجِدِینَ (٤) قَالَ یَا بُنَیَّ لا تَقْصُصْ رُؤْیَاکَ عَلَى إِخْوَتِکَ فَیَکِیدُوا لَکَ کَیْدًا إِنَّ الشَّیْطَانَ لِلإنْسَانِ عَدُوٌّ مُبِینٌ (٥) وَکَذَلِکَ یَجْتَبِیکَ رَبُّکَ وَیُعَلِّمُکَ مِنْ تَأْوِیلِ الأحَادِیثِ وَیُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکَ وَعَلَى آلِ یَعْقُوبَ کَمَا أَتَمَّهَا عَلَى أَبَوَیْکَ مِنْ قَبْلُ إِبْرَاهِیمَ وَإِسْحَاقَ إِنَّ رَبَّکَ عَلِیمٌ حَکِیمٌ) (٦)
(ای پیغمبر! به یاد دار) آنگاه را که یـوسف بـه پـدرش گفت: ای پدر! من در خواب دیـدم که یـازده سـتاره، و همچنین خورشید و مـاه در بـرابـرم سـجده میکنند. (پــدرش) گـفت: فرزند عزیزم! خواب خود را بـرای برادرانت بازگو مکن، (چرا که مایۀ حسد آنان میشود، و اهــریمن ایشــان را بـر آن مـیدارد) کـه بـرای تـو نــیرنگبازی و دسـیسهسازی کنند. بیگمان اهـریمن دشمن آشکار انسـان است. همانگونه (کـه در خواب خویشتن را سرور و برتر دیدی) پروردگارت تو را (به پیغمبری) برمیگزیند و تعبیر خوابها را به تو میآموزد (و با خلعت نـبوّت تـو را مـفتخر مـیسازد) و بر تو و خاندان یعقوب نعمت خود را کامل میکند، همان طور که پیش از این بر پـدرانت ابـراهـیم و اسـحاق کـامل کـرد. بیگمان پروردگارت بسـیار دانـا و پـرحکمت است (و میداند چه کسی را برمیگزیند و خلعت نبوّت را به تن چه کسی میکند).(یوسف/4-6)
آن گاه ابن شخصیّت را مییابیم با تـمام واقعیّت شخصیّت بشری پیغمبری، در حالی که پسرانش با او دربارۀ یوسف صحبت میکنند. پس از آن ناگهان او را دچار فاجعه میکند:
(قَالُوا یَا أَبَانَا مَا لَکَ لا تَأْمَنَّا عَلَى یُوسُفَ وَإِنَّا لَهُ لَنَاصِحُونَ (١١) أَرْسِلْهُ مَعَنَا غَدًا یَرْتَعْ وَیَلْعَبْ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ (١٢) قَالَ إِنِّی لَیَحْزُنُنِی أَنْ تَذْهَبُوا بِهِ وَأَخَافُ أَنْ یَأْکُلَهُ الذِّئْبُ وَأَنْتُمْ عَنْهُ غَافِلُونَ (١٣) قَالُوا لَئِنْ أَکَلَهُ الذِّئْبُ وَنَحْنُ عُصْبَةٌ إِنَّا إِذًا لَخَاسِرُونَ (١٤) فَلَمَّا ذَهَبُوا بِهِ وَأَجْمَعُوا أَنْ یَجْعَلُوهُ فِی غَیَابَةِ الْجُبِّ وَأَوْحَیْنَا إِلَیْهِ لَتُنَبِّئَنَّهُمْ بِأَمْرِهِمْ هَذَا وَهُمْ لا یَشْعُرُونَ (١٥) وَجَاءُوا أَبَاهُمْ عِشَاءً یَبْکُونَ (١٦) قَالُوا یَا أَبَانَا إِنَّا ذَهَبْنَا نَسْتَبِقُ وَتَرَکْنَا یُوسُفَ عِنْدَ مَتَاعِنَا فَأَکَلَهُ الذِّئْبُ وَمَا أَنْتَ بِمُؤْمِنٍ لَنَا وَلَوْ کُنَّا صَادِقِینَ (١٧) وَجَاءُوا عَلَى قَمِیصِهِ بِدَمٍ کَذِبٍ قَالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَکُمْ أَنْفُسُکُمْ أَمْرًا فَصَبْرٌ جَمِیلٌ وَاللَّهُ الْمُسْتَعَانُ عَلَى مَا تَصِفُونَ) (١٨)
(پس از اتّفاق آنان بر دور داشتن یوسف، به پدرشان) گفتند: پدر جان! چرا نسبت به یـوسف بـه مـا اطمینان نمیکنی؟ در حالی که ما خیرخواه او میباشیـم (و جز محبّت و خلوص از ما ندیده است و راهنما و دلسوز وی بوده و هستیم). فردا او را بـا مـا بفرست (تـا در میان چمنزارها و گلزارها) بخورد و بازی کند و ما مـراقب و نگهبان وی خواهیم بود. گفت: اگر او را از پیش من دور کنید و ببرید، ناراحت و غمگین میگردم. مـیترسم کـه شما از او غافل شوید و گرگ وی را بخورد. گفتند: اگر گرگ او را بـخورد، در حالی کـه مـا گروه نیرومندی هستیم (و از او محافظت میکنیم) در این صـورت مـا زیانمندانی بیش نخواهیم بود(و جز ننگ و عار بهره ای نخواهیم داشت). هنگامی که او را بردند و تصمیم گرفتند که او را به ژرفای چاه بیندازند (و عاقبت هم نقشۀ خود را اجراء کردند)، در همین حال بدو پیام دادیم که در آینده آنان را به این کاری که (در حقّ تو) کردند آگاه خواهی ساخت، در حالی که نخواهند فهمید (که تو برادر ایشان یوسف هستی. همان برادری که بر نیرنگ او همداستان شدند و گمان بردند که از دست او آسوده گشتند). شبانگاه گریه کنان پیش پدرشان برگشتند (و شیون سر دادند). گفتند: ای پدر! ما رفتیم و سرگرم مسابقۀ (دو وتیراندازی) گشتیم و یوسف را نزد اثاثیۀ خود گذاردیم و گرگ (آمد و) او را خورد. تو هرگز (سخنان9 ما را باور نمی داری، هر چند هم راستگو باشیم(چرا که یوسف را بسیار دوست می داری و ما را بدخواه او می انگاری). پیراهن او را آلوده به خون دروغین بیاوردند (و به پدرشان نشان دادند. پدر) گفت: (چنین نیست. یوسف را گرگ نخورده است و او زنده است ) بلکه نفس (امّاره) کار زشتی را در نظرتان آراسته است و (شما را دچار آن کرده است. این کار شما، و امّا کار من) صبر جمیل است. (صبری که جزع و فزع، زیبائی آن را نیالاید، و ناشکری و ناسپاسی اجر آن را نزداید و به گناه تبدیل ننماید) و تنها خدا است که باید از او یاری خواست در برابر یاوۀ رسواگرانه ای که می گوئید. (یوسف/11-18)
سپس با این شخصیّت – با تمام واقعیّتی که این شخصیّت دارد – برخورد می کنیم، در حالی که پسرانش بار دیگر از او می خواهند که مایۀ آرامش خود را بدیشان سپارد... یعنی برادر کوچک یوسف را در اختیار ایشان گذارد... زیرا عزیز مصر – یوسف – که وی را نمی شناسند او را از آنان خواسته است! تا در مقابل بردن او به پیش عزیز مصر بدیشان باری دهد از آن در سالهای خشکسالی تغذیه کنند!
(فَلَمَّا رَجَعُوا إِلَى أَبِیهِمْ قَالُوا یَا أَبَانَا مُنِعَ مِنَّا الْکَیْلُ فَأَرْسِلْ مَعَنَا أَخَانَا نَکْتَلْ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ (٦٣) قَالَ هَلْ آمَنُکُمْ عَلَیْهِ إِلا کَمَا أَمِنْتُکُمْ عَلَى أَخِیهِ مِنْ قَبْلُ فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ (٦٤) وَلَمَّا فَتَحُوا مَتَاعَهُمْ وَجَدُوا بِضَاعَتَهُمْ رُدَّتْ إِلَیْهِمْ قَالُوا یَا أَبَانَا مَا نَبْغِی هَذِهِ بِضَاعَتُنَا رُدَّتْ إِلَیْنَا وَنَمِیرُ أَهْلَنَا وَنَحْفَظُ أَخَانَا وَنَزْدَادُ کَیْلَ بَعِیرٍ ذَلِکَ کَیْلٌ یَسِیرٌ (٦٥) قَالَ لَنْ أُرْسِلَهُ مَعَکُمْ حَتَّى تُؤْتُونِ مَوْثِقًا مِنَ اللَّهِ لَتَأْتُنَّنِی بِهِ إِلا أَنْ یُحَاطَ بِکُمْ فَلَمَّا آتَوْهُ مَوْثِقَهُمْ قَالَ اللَّهُ عَلَى مَا نَقُولُ وَکِیلٌ (٦٦) وَقَالَ یَا بَنِیَّ لا تَدْخُلُوا مِنْ بَابٍ وَاحِدٍ وَادْخُلُوا مِنْ أَبْوَابٍ مُتَفَرِّقَةٍ وَمَا أُغْنِی عَنْکُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ شَیْءٍ إِنِ الْحُکْمُ إِلا لِلَّهِ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَعَلَیْهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُتَوَکِّلُونَ (٦٧) وَلَمَّا دَخَلُوا مِنْ حَیْثُ أَمَرَهُمْ أَبُوهُمْ مَا کَانَ یُغْنِی عَنْهُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ شَیْءٍ إِلا حَاجَةً فِی نَفْسِ یَعْقُوبَ قَضَاهَا وَإِنَّهُ لَذُو عِلْمٍ لِمَا عَلَّمْنَاهُ وَلَکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ) (٦٨)
هنگامی که به پیش پدرشان برگشتند (داستان خود را با عزیز مصر بازگو کردند و از مراحم و الطاف او بسی سخن راندند و ) گفتند : (اگر بنیامین را با خود نبریم این دفعه چیزی به ما داده نخواهد شد و ) از گندم و حبوبات محروم می شویم، پس برادرمان را با ما بفرست تا کیل و پیمانه ای دریافت داریم و (خوراک مورد نیاز خانواده را با خود بیاوریم. قول می دهیم که ) ما نگهبان و حافظ او باشیم (یعقوب به یاد گذشته ها افتاد و ) گفت: آیا من دربارۀ او به شما اطمینان کنم همان گونه که دربارۀ برادرش(یوسف) قبلاً به شما اطمینان کردم؟! (نه من شما را امین نمی دانم و فرزند خود را به شما نمی سپارم. حافظ و نگهبان فقط خدا است و) خدا بهترین حافظ و نکهدار است و از همۀ مهربانان مهربانتر است (او مرا و فرزند مرا کافی است). هنگامی که بارهای خود را باز کردند، دیدند که (پول)کالای ایشان (در داخل بارهایشان گذارده شده و) بدیشان برگشت داده شده است. گفتند: ای پدر! ما دیگر (بیش از این الطاف عزیز مصر) چه می خواهیم؟!این (بهای) کالای ما است که به ما پس داده شده است. (پس بهتر است برادرمان را با ما بفرستی) و ما برای خانوادۀ خود مواد غذائی (بـیشتری) بـیاوریم و از بـرادر خود محافظت کنیم و بار شتری را (بر مقدار قبلی) بیفزائـیم که آن (چیزی که با خود آوردهایم با توجّه بـه جود و لطف عزیز مـصر) اندک است. (سرانـجام یـعقوب گـول سحنان فرزندان را خورد. ولی برای اطمینان خـاطر) گفت: من هرگز او را با شما نخواهم فرستاد تا ایـن که عهد و پیمان مؤکّد و استوار با سوگند به خدا، بـا من نبندید که او را (سالم) بـه مـن بـرمیگردانـید، مگر کــه (بر اثر مرگ و یا غلبۀ دشمن و یا عامل دیگر) قدرت از شـما سـلب گردد. (فرزندانش پـیمانش را پـذیرفتند و خدای را به شهادت طلبیدند.) هنگامی که با پـدر پـیمان بستند، گفت: خداوند آگاه و مطّلع بر آن چیزی است که (به همدیگر) میگوئیم. (یعقوب به عـهد و پـیمان مؤکّد فـرزندان خود دل بست و شـفقت پـدری او را بر آن داشت که آنان را راهنمائی و نصیحت کـند) و گفت: ای فرزندانم! از یک در (بـه مـصر) داخل نشوید. بلکه از درهای گوناگون وارد شوید (تا از حسادت حسودان و چشم زخم پلیدان درامان بمانید. ولی بدانید کـه مـن بـا این تدبیر) نمیتوانم چیزی را که خدا مقرّر کرده بـاشد از شمـا بدور سازم. (یقیناً آنچه باید بشود مـیشود، و راهی برای دفع بــلا جز رعـایت اسـباب و علل پـیدا و توسّل به خدا سـراغ نـدارم). تـنها حکـم و فرمان از آن یزدان است. (دافع شرّ و جالب خیر جـهان فقط ایـزد سبحان است). بـر او تـوکّل مـیکنم (و ار او اسـتمداد مــیجویم و کـارم را بـدو واگذار مـیکنـم) و باید کـه توکّلکنندگان بر او توکّل کنند و بس (و کار خویش را بدو حواله دادند. سفارش پدر را پذیرفتند) و هنگامی که از همان طریق و به همان شیوه (به مصر) وارد شـدند که پدرشان بدیشان دسـتور داده بـود، چنین ورودی آنان را از آنچه خدا خواسته بود بدور نداشت و (حذر بــا قـدر برنیامد و در مصر بـه دزدی مـتّـهم شـدند و برادرشان بـنیامین بـه گروگان گرفته شد و غمها و انـدوهها یکـی پس از دیگری ایشـان را دربـر گرفت) و لیکن حاجتی را برآورده کرد که در انـدرون یـعقوب بـود (و آن پیدا شـدن یـوسف و شـناسائی او تـوسّط بنیامین و سرانجام به هم رسـیدن پـدر و پسـر بـعد از مدّتها فراق و هـجران بـود). بیگمان یـعقوب (در پـرتو وحی) آگاه از چیزهائی بود که ما بدو آموخته بـودیم. (از جمله مـیدانست کـه یـوسف زنـده است و عـاقبت خـواب او تـحقّق پـیدا مـیکند) امّـا بسـیاری از مردم نمیدانند (که یعقوب چنین آگاهی و اطـّلاعی در پـرتو وحی داشتـه است).(یوسف/63-68)
سپس در فاجعۀ دومی که یعقوب بـدان گـرفتار آمـده است با او ملاقات میکنیم، بدان هنگام که یعقوب پدر غمزدهای است و پیغمبر به خدا رسیدهای است ... این امـر هـم پس از آن است کـه یـزدان بـرای یـوسف چارهجوئی میکند و بدو پـیام مـیدهد که چگونه برادرش را بگیرد و پیش خود نگاه دارد. یکی از پسران یعقوب برجای میماند، پسری که دارای شخصیّت ویژه در میان پسران است. تمام نشانههای برجستهای را دارا است که لازمۀ موضعها و موقعیّتهای سراســر داسـتان است. او مــیترسد پس از آن هــمه عــهد و پـیمان استواری که با پدرش بسته است با پدرش رویـاروی شود. وقتی حاضر است برگردد که یا پدرش بدو اجازۀ برگشت بدهد و یا خدا دربارۀ او داوری کند و دستور انجام کاری را بدهد که میخواهد:
(فَلَمَّا اسْتَیْأَسُوا مِنْهُ خَلَصُوا نَجِیًّا قَالَ کَبِیرُهُمْ أَلَمْ تَعْلَمُوا أَنَّ أَبَاکُمْ قَدْ أَخَذَ عَلَیْکُمْ مَوْثِقًا مِنَ اللَّهِ وَمِنْ قَبْلُ مَا فَرَّطْتُمْ فِی یُوسُفَ فَلَنْ أَبْرَحَ الأرْضَ حَتَّى یَأْذَنَ لِی أَبِی أَوْ یَحْکُمَ اللَّهُ لِی وَهُوَ خَیْرُ الْحَاکِمِینَ (٨٠) ارْجِعُوا إِلَى أَبِیکُمْ فَقُولُوا یَا أَبَانَا إِنَّ ابْنَکَ سَرَقَ وَمَا شَهِدْنَا إِلا بِمَا عَلِمْنَا وَمَا کُنَّا لِلْغَیْبِ حَافِظِینَ (٨١) وَاسْأَلِ الْقَرْیَةَ الَّتِی کُنَّا فِیهَا وَالْعِیرَ الَّتِی أَقْبَلْنَا فِیهَا وَإِنَّا لَصَادِقُونَ (٨٢) قَالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَکُمْ أَنْفُسُکُمْ أَمْرًا فَصَبْرٌ جَمِیلٌ عَسَى اللَّهُ أَنْ یَأْتِیَنِی بِهِمْ جَمِیعًا إِنَّهُ هُوَ الْعَلِیمُ الْحَکِیمُ (٨٣) وَتَوَلَّى عَنْهُمْ وَقَالَ یَا أَسَفَى عَلَى یُوسُفَ وَابْیَضَّتْ عَیْنَاهُ مِنَ الْحُزْنِ فَهُوَ کَظِیمٌ (٨٤) قَالُوا تَاللَّهِ تَفْتَأُ تَذْکُرُ یُوسُفَ حَتَّى تَکُونَ حَرَضًا أَوْ تَکُونَ مِنَ الْهَالِکِینَ (٨٥) قَالَ إِنَّمَا أَشْکُو بَثِّی وَحُزْنِی إِلَى اللَّهِ وَأَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ مَا لا تَعْلَمُونَ (٨٦) یَا بَنِیَّ اذْهَبُوا فَتَحَسَّسُوا مِنْ یُوسُفَ وَأَخِیهِ وَلا تَیْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِنَّهُ لا یَیْئَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِلا الْقَوْمُ الْکَافِرُونَ) (٨٧)
هنگامی که (از آزادی بنیامین) کاملاً نـاامـید شدند، بـه کناری رفتند و بـا یکدیگر نـهانی بـه گفتگو و رایـزنی پرداختند. بزرگ آنان گفت: مگر نمیدانید که پدرتان از شما پیمان مؤکّد بـا سوگند بـه خدا گرفته است (کـه برادرتان را سالم بدو برگردانید؟) و (به یاد ندارید کـه) پیش از این دربارۀ یوسف کوتاهی کردهایـد؟ پس (بـه چـه روئــی اکـنون بـه سوی او بـرگردیم؟!). مـن از سرزمین (مصر) حرکت نمیکنم تا پدرم به من اجـازۀ (خروج از آن و برگشت به کنعان را) نـدهد، یـا خدا در حقّ من داوری نکند و فرمان نرانـد (و با مرگ مـن یـا آزادی بنیامین، کار را یکسره نسازد) و او بهترین داور و فرمانده است (و جز به حقّ فرمان نراند و جز به عدل داوری نکند). شما به پیش پدرتان برگردید و بگوئید: ای پدر! پسرت دزدی کرده است (و در برابـر آن بـنده گردیده است و بــه اســارت رفـته است) و گواهـی نمیدهیـم مگر به آنچه (از دزدی بنیامین با چشم خود دیدهایم و بر آن) مطّلع شدهایم، و ما (در آن هنگام که با تو پیمان بستهایم نمیدانستیم که او دزدی میکند. چرا که) از غیب خبر نداشتهایم (و راز نـهان در پشت پـردۀ غیب جهان را جز یزدان نمیداند). و از (اهالی) شهری که ما در آن بودهایم (که مصر است) و از کاروانی که با آن (به کنعان) برگشتهایم بپرس (تا بیگناهی ما برای تو ثابت شود) و ما تأکید مـیکنیم که راسـتگوئیم (و جز حقیقت نمیگوئیم. بقیّۀ برادران بـه کنعان بـرگشتند و پدرشان را از ماجرا باخبر کردند و او) گفت: بلکه نفس (امّاره) کار زشتی را در نظرتان آراسته است (و شما را دچار آن کرده است. این کار شما، و اما کار من) صبر جـمیل است، (صـبری که جزع و فزع، زیـبائی آن را نیالاید، و ناشکری و ناسپاسی، اجر آن را نزداید و به گناه تبدیل ننماید). امید است که خداوند همۀ آنان را به من بازگرداند. بیگمان او کاملاً آگاه (از حال من و حال ایشان بوده و) دارای حکمت بالغه است و کارهایش از روی حساب و فـلسفه است). و از فـرزندانش روی برتافت و گفت: ای وای بر من بر (دوری) یوسف (من!) و (از بس کــه گـریست) چشـمانش از انـدوه سـفید (و نابینا) گردید. و او اندوه خود را در دل نهان میداشت و خشم خود (بر فرزندان) را قورت مـیداد. گـفتند: (ای پدر!) به خدا سوگند! آن قدر تو یاد یوسف مـیکنی که مشرف به مرگ مـیشوی یــا (مـیمیری و) از مردگان میگردی. (خویشتن را بپا و به خود و به ما ترحّم فرما و از غم و اندوه بکاه). گفت: شکـایت پـریشان حـالی و اندوه خود را تنها و تنها به (درگاه) خدا میبرم، (و فقط بــه آسـتان خدا مــینالم و حل مشکـل خود را از او میخواهم) و من از سوی خدا چیزهائی میدانـم که شما نمیدانید. ای فرزندانم! بروید و (در مصر همراه بـرادر مهتر خود) بـه دنـبال یـوسف و بـرادرش بگردید و از رحمت خدا ناامید مشوید، چرا کـه از رحمت خدا جز کافران ناامید نمیگردند. (من احساس میکنم روزگار دیدار نزدیک است). (یوسف/80-87)
در واپسین جایگاههای محنت فراوان و غم و انـدوه درازی که گریبانگـر پـیرمرد رنـجدیده و بلا کشـیده میشود، او را با همان سیماها و با همان واقعیتّها خواهیم یافت. او را خواهیم دیـد بوی یـوسف را از پـیراهـن یوسف میبوید، و با خشم پسرانش و با سرزنش و سرکوبی ایشان رویاروی میگردد، ولی در اعـتماد و اطمینان خود به پروردگارش کمترین گمانی به خویشتن راه نمیدهد:
(وَلَمَّا فَصَلَتِ الْعِیرُ قَالَ أَبُوهُمْ إِنِّی لأجِدُ رِیحَ یُوسُفَ لَوْلا أَنْ تُفَنِّدُونِ (٩٤) قَالُوا تَاللَّهِ إِنَّکَ لَفِی ضَلالِکَ الْقَدِیمِ (٩٥) فَلَمَّا أَنْ جَاءَ الْبَشِیرُ أَلْقَاهُ عَلَى وَجْهِهِ فَارْتَدَّ بَصِیرًا قَالَ أَلَمْ أَقُلْ لَکُمْ إِنِّی أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ مَا لا تَعْلَمُونَ (٩٦) قَالُوا یَا أَبَانَا اسْتَغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا إِنَّا کُنَّا خَاطِئِینَ (٩٧) قَالَ سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَکُمْ رَبِّی إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ) (٩٨)
هنگامی که کاروان (از مصر به سوی شام) حرکت کرد، پدرشان (به کسانی که پیش او بـودند) گـفت: اگر مـرا بیخرد و بیمغز ننامید، (به شما مـیگویم) مـن واقـعاً بوی یوسف را میبویم! (اطرافیان بدو) گـفتند: بـه خدا قسم! بیگمان تو در سرگشتگی قدیم خود هستی (و بـر بال خیالات و خرافات در پروازی). هنگامی که (پـیک) مـژدهرسان بـیامد و پـیراهـن را بـر چـهرهاش افکند، (چشمان یعقوب) بینا گردید (و نور سرور، به دیدگانش روشنی بخشید. یعقوب به حاضران) گفت: مگر به شما نگفتم: که از سـوی یـزدان (و در پـرتو وحـی رحمان) چیزهائی میدانم که شما نمیدانید؟ (فرزندان یـعقوب) گفتند: ای پدر! (بر ما بـبخشا و) آمـرزش گناهانمان را برایمان (از خدا) بخواه. واقعاً ما خطا کار بودهایم. گفت: از پــروردگارم، پـیوسته بــرایـتان طـلب آمـرزش (گـناهانتان را) خواهـم کـرد. بیگمان او بخشایشگر مهربانی است. (یوسف/94-98)
این شخصیّت، شخصیّتی است با ویـژگیها و سـیماهای یگــانه. احســاسات و عــملکردهایبثن واقـعی است. شخصیّتی است که خود واقعیّت و تمام شرائط و ظروف و گستره محیط را بدون هر گونه آراسـتن و کـاستن و تحریف کردنی جلوهگر میسازد.
*
واقعیّت در عین حال که درست و مورد اطمینان و پاک و سالم است، بلکه این واقعیّت به واقعیّت شخصیّتهای انسانی بســنده نــمیکند، واقــعیّت شخصیّتهای آدمیزادگانی که داستان در این جولانگاه فراخ بـدانـان توجّه می کند و در این سطح و مرتبۀ دلانگیز از ایشان سخن میراند. و لیکـن در واقعیّت رخـدادها و بیان گفتارها و نشان دادن حرکات و سکنات هر یک از آنها و نمودن صدق و صداقتها و طبیعت و سرشتها در زمان و مکان خود، و در محیط و شرائـط و ظـروف خویش، جلوهگر میآید و نقاب از چهره میگشاید... چه هر حرکت بیرون و هر خاطرۀ درون و هر واژهای، در زمان خود پدیدار میآید، و به شکلی که مورد انتظار است نمودار میگردد، و در مکان خاصّ خود در صحنۀ نمایش جای میگیرد، و در ناحیه سـایه روشنها و در ناحیۀ پـرتوهائی که مورد انـتظار است، به نوبه و حسب اهمیّت و نـقش و سرشت جریان حیات، جایگزین میشود و یا تغییر مکان میدهد ... همان کاری صورت میگیرد که در شـخصیّتها نـیز صـورت میگرفت چنان که قبلاً بیان داشتیم.
حــتّی لحظههای بیان جنس مخالف در داستان و جایگاههای او گسترۀ کامل خود را فراگرفته است. و از آن در حدود برنامۀ پـاک و سـزاوار «انسـان« بـدون هر گونه آراستن و کاستن و تـغییر و تـحریف واقعیّت بشری، سخن رفته است، و از شمول و کمال و صداقت واقعیّت بشری چیزی فروگذار نگردیده است، ولی بیان چنان لحظاتی و وراندازی گسترههای هماهنگ با بقیّۀ رخدادها و جایگاهها بدین معنی نیست که در برابر همه واقعیّتهای بشری ایستادهایم، و این چیزها را به عنوان محور حیات او پیش چشم داشتهایم، و آنها را اهداف کلّی سراسر زندگی او شمردهایم، و بدون کم و کاست همه چیز انسان را اظهار کردهایم و به دیگران نمودهایم، بدان گونه که جاهلیّت میکوشد به ما چنین بفهماند تنها این، هنر راست و درست است و بس!
جاهلیّت به نام هنر صادقانه، انسـان را مسـخ مـیکند. وقتی که در برابر نگرش به جنس مخالف مـیایسـتد، انگار جنس مخالف همه چیز زندگی بشری است. از آن لجنزار فراخ و ژرفی میسازد، و بالای آن را با گلها و شکوفههای اهریمنانه میآراید!
جاهلیّت این کار را نمیکند، چون واقعیّت خودش ایـن چنین است، و نه بدان خاطر که جاهلیّت در به تـصویر کشیدن این واقعیّت مخلص است! نـه، بـلکه جـاهلیّت چنین میکند بدان خاطر که «پـروتوکولهای صـهیون« یعنی طرحها و نقشههای صهیونیسم این را میخواهد! آنان میخواهند «انسان« را از همه چیز جز حیوانـیّت لخت و عور کنند، تا تنها یهودیان ننگین نشوند به این که آنان از همۀ معیارها و ارزشهای غیر مادّی به در میآیند و لخت و عور میگردند! آنان میخواهند کـه همۀ انسانها در گل و لای لجنزار بلولند و غرق شنوند تا همۀ تلاشهای انسانها محدود و منحصر بـدان لجـنزار گردد، و همۀ توانهایشان صرف آن شود. چه این امر از همۀ امور دیگر بهتر و زودتر از میان بردن بشریّت را تضمین میکند، و بدین وسیله انسانها در برابر حکومت صهیونیسم نفرین شدهای کـه یـهودیان در انـتظار آن هستند، به زانو درمیآیند و کرنش مینمایند! یهودیان گذشته از این که هنر را وسیلهای برای رسیدن بدین شرّ و بلا مورد استفاده قرار میدهند، در کنار آن در نشـر مکتبهای «علمگرا» نیز میکوشند، مکتبهائی که به خود همین هدف منتهی میگردند. گاهی به نام «داروینیسم« و گـاهی بـه نـام «فرویدیسم« و زمـانی به اسـم «مارکسیسم« یا «کمونیستی عـلمی« مکـتبهائی را به انسانها ارائه میدهند و در تقویت آنـها مـیکوشند ... همۀ این مکتبها هم در تحقّق بخشیدن و پـیاده کـردن پـــروژهها و نــقشههای صــهیونیسم خـوفناک و وحشتانگیز برابر و یکسانند!
داستان پس از آن، از شخصیّتها و رخدادها می گذرد تا سایه روشنهای دورهای از تـاریخ را تـرسیم کند کـه حـوادث و وقـائع داســتان در آن روی میدهد، و شخصیّتهای فراوان داستان در آن به جنبش و کـوشش میپردازند، و سیماهای همگانی شخصیّتها به تـصویر کشیده میشوند، و در نتیجه صحنۀ نـمایش حوادث و وقائع با ابعاد جهانی خود در این دورۀ تاریخی ترسیم میگردد ... ما به بخشی از نگاهها و سیماها و بندها و قسمتهائی بسنده میکنیـم که همچون ابعادی در آنـها ترسیم میشود:
١٣- مصر در این دوره از زمان، فراعنه بر آن حکومت نمیکردند که از خاندانهای کــهن مـصر بـودند. بلکه «چوپانان« بر آن فرمانروائی داشـتند، آن کسانی کـه ابراهیم و اسـماعیل و اسـحاق و یـعقوب در روزگـار نزدیک به دوران آنان میزیستهاند، و ایشـان از ایـن پیغمبران چیزهائی از آئین خدا را آموختهاند و بدانـها آشنائی پیدا کردهاند ... این برداشت ما از قـرآن است. آنجا که قرآن شاه را به لقب «ملک« مـیخواند. در صورتی که قـرآن شـاه زمـان مـوسی علیه السّلام را بـه لقب مشهور زمان «فرعون« مینامد ... از ایـن سـخن تـا اندازهای معلوم میگردد کـه روزگـار یـوسف علیه السّلام در مصر کی و چه وقت بوده است. دوران یوسف علیه السّلام در مصر، میان دوران حکومت خاندان سیزدهم و خـاندان هفدهم است. اینان هم خاندانهای «چوپانان« هستند، آن کسانی که مصریها ایشان را «هکسوس« مینامند، چون آنان را دوست نمیدارند! زیرا گفته میشود که مـعنی این واژه در زبان کهن مصر: «خـوکها» یـا «چـوپانان خوکها» است! این دوره در حدود یک قرن و نـیم بـه طول میانجامد.
١٤-پیغمبری یوسف علیه السّلام در این دوره از زمان بوده است، و مردمان را به سوی اسـلام خـوانـده است ... اسلام که آئین یکتاپرستی و توحید خالص است ... بدان هنگام که در زندان بسر میبرده است، و بیان داشـته است که آئین یکتاپرستی آئین پدران و نیاکانش ابراهیم و اسحاق و یعقوب بوده است. آن گونه که قرآن روایت کرده است یوسف آئین توحید را واضح و دقیق و کامل و شامل، بیان داشته است. از جمله از ایـن سـخنان او همچون چیزی فهم و درک میشود:
(إِنِّی تَرَکْتُ مِلَّةَ قَوْمٍ لا یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَهُمْ بِالآخِرَةِ هُمْ کَافِرُونَ (٣٧) وَاتَّبَعْتُ مِلَّةَ آبَائِی إِبْرَاهِیمَ وَإِسْحَاقَ وَیَعْقُوبَ مَا کَانَ لَنَا أَنْ نُشْرِکَ بِاللَّهِ مِنْ شَیْءٍ ذَلِکَ مِنْ فَضْلِ اللَّهِ عَلَیْنَا وَعَلَى النَّاسِ وَلَکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَشْکُرُونَ (٣٨) یَا صَاحِبَیِ السِّجْنِ أَأَرْبَابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَیْرٌ أَمِ اللَّهُ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ (٣٩) مَا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِهِ إِلا أَسْمَاءً سَمَّیْتُمُوهَا أَنْتُمْ وَآبَاؤُکُمْ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ بِهَا مِنْ سُلْطَانٍ إِنِ الْحُکْمُ إِلا لِلَّهِ أَمَرَ أَلا تَعْبُدُوا إِلا إِیَّاهُ ذَلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ وَلَکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ) (٤٠)
من از (ورود به) کیـش گروهی دست کشیدهام که به خدا نمیگروند و به روز بازپسین ایـمان نـدارنـد. و من از آئین پدران (و نیاکان) خود ابراهیم و اسحاق و یعقوب پیروی کردهام (و به دنبال ایشان رفتهام). ما (انبیاء) را نسـزد کــه چیزی را انباز خـدا کنیم. ایـن (تـوحید و یگـانهپرستی)، لطف خدا است در حقّ مـا (انـبیاء که افتخار تبلیغ آن را پیدا کردهایم) و در حقّ همۀ مردمان (که با پذیرش آن راه بهشت را میسپرند) و لیکن بیشتر مـردمان سپاسگزاری (چنین لطفی را) نمیکنند (و چیزهائی را انباز خدا مینمایند که کاری از آنها ساخته نیست). ای دوستان زندانی من! آیا خدایان پراکنده (و گوناگونی که انسان بـاید پـیرو هـر یک از آنــها شـود) بهترند یا خدای یگانۀ چیره (بر همه چیز و کس؟). ایـن مــعبودهائی که غیر از خدا مـیپرستید، چیزی جز اسمهای (بیمسمّی) نیست که شما و پدرانـتان آنـها را خدا نامیدهایـد. خداونـد حجّت و بـرهانی بـرای (خدا نامیدن) آنها نازل نکرده است (و وحی و پـیامـی بــرای معبود بودن آنها ارسـال نـنموده است). فرمانروائـی از آن خـدا است و پس. (ایـن، او است کـه بر کـائنات حکومت میکند و از جمله عقائد و عـبادات را وضــع مینماید). خدا دستور داده است که جز او را نپرستید. این است دین راست و ثابتی (که ادلّه و براهین عقلی و نقلی بر صدق آن رهبرند) ولی بیشتر مردم نمیدانـند (که حقّ این است و جز این پوچ و ناروا است).(یوسف/37-40)
این تصویر واضح و کامل و شامل و دقـیق اسـلام از لحاظ اصول عقیده است، بدانگونه که هـمۀ پـیغمبران خدا آن را با خود به ارمغان آوردهانـد. ایـن تـصویر دربرگیرندۀ ایمان به یزدان، ایمان به آخرت، توحید خدا، به هیچ وجه برای خدا انباز قرار ندادن، و شناخت یزدان سبحان با صفاتی که دارد، از قبیل: یگـانه، چـیره ... و حکم کردن به این که وجودی حقیقتاً وجود ندارد جــز خدا، و سلطه و قدرتی در اصل برای کسی نیست جـز خــدا ... بــدین خــاطر بــاید هــمۀ خـداگـونهها و خداوندگارهائی نفی شود که بر مـردمان فـرمانروائـی دارند، و سلطه و قـدرت و حکومت و فـرماندهی را از آن یزدان دانست و بس، و آن را اعلام کرد. چرا که یزدان سبحان خود دستور فرموده است که مردمان جز او را نــپرستند. بـر دست گـرفتن سـلطه و قـدرت و حکومت و فرماندهی و ربوبیّت، به معنی بنده گرداندن مردمان است، و مخالف با فرمان یزدان مبنی بر بنده گرداندن همگان برای ایزد یگانۀ سبحان است. و مخالف با معنی «عبادت« است که مراد از آن کرنش بـردن در برابر سـلطه و فـرمان یـزدان، و اعـتراف بـه ربـوبیّت خداوند منّان است. و با تعریف دین قیّم، یـعنی آئـین راست و استوار جور درنمیآید که به مـعنی انـحصار خدا به عبادت - یعنی فرمانروائی را تنها بدو دادن و از آن او دانستن - است. چه فـرمانروائـی و عـبادت، ملازم یکدیگر و در کنار همدیگرند:
(إِنِ الْحُکْمُ إِلا لِلَّهِ أَمَرَ أَلا تَعْبُدُوا إِلا إِیَّاهُ ذَلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ ).
فرمانروائی از آن خدا است و بس. (این، او است که بـر کائنات حکومت مـیکند و از جمله عقائد و عـبادات را وضع مـینماید). خدا دسـتور داده است که جز او را نپرستید. این است دین راست و ثابتی (که ادلّه و براهین عقلی و نقلی بر صدق آن رهبرند).(یوسف/40)
این واضحترین و کاملترین و دقیقترین و شاملترین تصویر اسلام است.
روشن است که یوسف علیه السّلام زمانی که زمام امور را در مصر به دست گرفت، به دعوت خود ادامه داد و مردمان را به اسلام فراخواند بدان شکل واضح و کامل و شامل و دقیقی که لازم بود ... قطعاً باید اسلام توسّط او در مصر انتشار پـیدا کـرده باشد. زیـرا اقـوات و ارزاق مردمان در دست اخـتیار او بوده است و فـقط زمـام فرمانروائی را در دست نداشـته است و بس. هـمچنین اسلام توسّط او باید در سرزمینهای مجاور نیز پخش شده باشد، سرزمینهائی که گروههای اعزامی آنجاها به مصر میآمدند تا اقوات و ارزاقی را با خود ببرند کـه بر اثر حکمت و تدبیر یوسف اندوخته و ذخیره گـردیده است. دیدیم که برادران یوسف از سرزمین کنعان که در اردن قرار دارد و مجاور مصر است همراه با قافلههای سائرین میآیند تا از مصر زاد و توشه ببرند. این حال هم خشکسالی را به تصویر میکشد، آن خشکسالیای که در این دوره از زمان همۀ نقاط را فراگرفته است و همه جا گیر شده است.
داستان اشارت دارد به بهای سنگینی که در راه عـقیدۀ اسلامی پرداخـته شـده است، عـقیده ای که در آغـاز داستان گفته شد که سلسله چوپانان تا اندازهای بـا آن آشنا شدهاند. همچنین اشارت دارد به این که این عقیده بعد از دعوت یوسف بدان انـتشار پـیدا کرده است و آشکار گردیده است.
اشارۀ نخستین در نقل قول زنان آمده است، بدان هنگام که خورشید طلعت یوسف پیدا گردیده است و به پیش ایشان آمده است:
(فَلَمَّا رَأَیْنَهُ أَکْبَرْنَهُ، وَقَطَّعْنَ أَیْدِیَهُنَّ، وَقُلْنَ: حَاشَ لِلَّهِ! مَا هَذَا بَشَرًا. إِنْ هَذَا إِلا مَلَکٌ کَرِیمٌ) (٣١)
هنگامی که چشمانشان بدو افتاد، بزرگوارش و دیـدند و (به دهشت افتادند و سراپا محو جمال او شدند و بجای میوه) دسـتهایشان را بـریدند و گـفتند: مـاشاءالله ایـن آدمیزاد نیست، بلکه این فرشتۀ بزرگواری است.(یوسف/31)
در سخن عزیز خطاب به همسرش آمده است:
(یُوسُفُ أَعْرِضْ عَنْ هَذَا وَاسْتَغْفِرِی لِذَنْبِکِ إِنَّکِ کُنْتِ مِنَ الْخَاطِئِینَ) (٢٩)
ای یوسف! از این (موضوع) چشـمپوشی کـن و (آن را پنهان و پوشیده دار. و تو ای زن) از گناهت استغفار کن (و آمرزش آن را از خدا بخواه)، بیگمان تو از بزهکاران بودهای.(یوسف/29)
امّا اشارۀ روشن دوم از زبان همسر عزیز روایت شده است. پیدا است که همسر عزیز به عقیدۀ یوسف، ایمان پیدا کرده است و بدان گرویده است و در پایان اسلام آورده است. روند قرآنی ایمان او را این چنین از خود او نقل کرده است:
(قَالَتِ امْرَأَةُ الْعَزِیزِ الآنَ حَصْحَصَ الْحَقُّ أَنَا رَاوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ وَإِنَّهُ لَمِنَ الصَّادِقِینَ (٥١) ذَلِکَ لِیَعْلَمَ أَنِّی لَمْ أَخُنْهُ بِالْغَیْبِ وَأَنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی کَیْدَ الْخَائِنِینَ (٥٢) وَمَا أُبَرِّئُ نَفْسِی إِنَّ النَّفْسَ لأمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلا مَا رَحِمَ رَبِّی إِنَّ رَبِّی غَفُورٌ رَحِیمٌ) (٥٣)
زن عزیز (مصر) گفت: هم اینک حقّ آشکار میشود. این من بودم که او را به خود خواندم (ولی نیرنگ من در او نگـرفت) و از راسـتان (در گفتار و کـردار) است. ایـن (اعتراف من) بدان خاطر است که (یوسف) بداند من در غیاب (او، جز حقّ نمیگویم و نـبودن او را بـرای خود مغتنم نـمیشمرم و) بـدو خیانت نـمیکنم، و خداوند بیگمان نیرنگ نیرنگبازان را (به سوی هدف) رهنمود نمیکند (و به هدف نمیرساند، و بلکه بـاطل و بـیهوده میگرداند). من نفس خـود را تبرئه نمیکنـم (و خویشتن را بیگناه نمیدانم) چرا کـه نـفس (سـرکش طبیعتاً بـه شهوات میگراید و زشتیها را تزیین مینماید و مردمان را) به بدیها و نابکاریها میخواند، مگر نفس کسـی کـه پروردگارم بـدو رحـم نماید (و او را در کـنف حمایت خود مصون و مـحفوظ فرماید). بیگمان پـروردگارم دارای مغفرت و مرحمت فراوانی است.(یوسف/51-53)
وقتی که روشن گردید که آئین یکتاپرستی - در ایـن سطح - پیش از این که یوسف زمام فرمانروائی را در مصر به دست گیرد شناخته شده است، قطعاً باید پس از آن در زمان مملکتداری یوسف در سـطح وسـیعتری آئین توحیدی گسـترش پـیدا کـرده بـاشد و اسـتقرار پـــذیرفته بــاشد، و پس از آن در دوران حکــومت خاندانهای چوپانان نیز آئین توحیدی انتشار و استقرار چشمگیری داشته باشد. هنگامی که فرعونها در خاندان هیجدهم زمام امور را به دست گـرفتهانـد، با آئین یکتاپرستی مقاومت ورزیدهانـد، آئینی کـه در نسـل یعقوب جلوهگر بوده است، نسلی که در مـصر کـثرت یافته است. فرعونها مبارزه را آغازیدهاند تا بتپرستی را برگردانند، چون بنیاد حکومت فراعنه بر بتپـرستی استوار و ماندگار میگردیده است!
بدین منوال معلوم میشود که علاوه از علّت سیاسی به چه علّت دیگری فراعنه با بنیاسرائیل - یعنی فرزندان یعقوب - مبارزه میکردند. بنیاسرائیل کسانی بودهاند که از خارج از مصر به مصر آمدهاند و در آنجا سکونت گزیدهاند و فرمانروائی نمودهانـد و در دوران شـاهان چوپانان استقرار پذیرفتهاند، چوپانانی که خودشان هـم از خارج به مصر آمدهاند. هنگامی که مصریها شـاهان چوپانان را راندند، همپیمانان بنیاسرائیل ایشان را نـیز راندند ... البتّه اختلاف دو عقیده باید تعبیر نـیرومندی برای چنان دشمنانگی و مبارزهای باشد. چون انـتشار عقیدۀ صحیح توحیدی ستونی را در هم میشکسته است که شاهنشاهی فراعنه بر آن اسـتوار مـیگردیده است. عقیدۀ توحیدی، دشمن اصـلی طـاغوتها و حکـومت طاغوتها و ربوبیّت طاغوتها است.
اشارهای به این چیزی که میگوئیم در نقل قول قرآن مجید از مؤمن آل فرعون در سورۀ غافر آمـده است. بدان گاه کـه بـه دفـاع اسـلامی بزرگوارانه خود از موسی علیه السّلام رودرروی فرعون و درباریان او پرداخـته است، وقتی که فرعون خواسته است موسی را به قـتل برساند، تا بـا کشـتن او خطری که از جانب عقیدۀ توحیدیای که موسی آن را با خود به ارمـغان آورده است و شاهی و فرمانروائی او را تـهدید میکند، از میان رود:
(وقال فرعون:ذرونی أقتل موسى ولیدع ربه , إنی أخاف أن یبدل دینکم أو أن یظهر فی الأرض الفساد . وقال موسى:إنی عذت بربی وربکم من کل متکبر لا یؤمن بیوم الحساب . وقال رجل مؤمن من آل فرعون یکتم إیمانه:أتقتلون رجلا أن یقول:ربی الله ? وقد جاءکم بالبینات من ربکم , وإن یک کاذبا فعلیه کذبه , وإن یک صادقا یصبکم بعض الذی یعدکم , إن الله لا یهدی من هو مسرف کذاب . یا قوم لکم الملک الیوم ظاهرین فی الأرض . فمن ینصرنا من بأس الله إن جاءنا ? قال فرعون:ما أریکم إلا ما أرى . وما أهدیکم إلا سبیل الرشاد . وقال الذی آمن:یا قوم إنی أخاف علیکم مثل یوم الأحزاب . مثل دأب قوم نوح وعاد وثمود والذین من بعدهم , وما الله یرید ظلما للعباد , ویا قوم إنی أخاف علیکم یوم التناد . یوم تولون مدبرین ما لکم من الله من عاصم , ومن یضلل الله فما له من هاد . . ولقد جاءکم یوسف من قبل بالبینات فما زلتم فی شک مما جاءکم به , حتى إذا هلک قلتم:لن یبعث الله من بعده رسولا , کذلک یضل الله من هو مسرف مرتاب . الذین یجادلون فی آیات الله بغیر سلطان أتاهم . کبر مقتا عند الله وعند الذین آمنوا ! کذلک یطبع الله على کل قلب متکبر جبّارٍ...).
فرعون (به اطرافیان و مشاوران خود) گـفت: بگذارید من موسی را بکشم و او پروردگارش را (بـرای نـجات خود از دست من) به فریاد خواند. من از این مـیترسم که آئین شما را تغییر دهد، یا این که در زمـین فسـاد را گسترش دهـد و پـراکنده سـازد. مـوسی (خـطاب بـه فرعون و فرعونیان) گفت: مـن بـه پروردگار خود و پروردگار شما پناه میبرم از دست هر متکبّری کــه بـه روز حساب و کتاب (قیامت) ایمان نداشته بـاشد. مـرد مـؤمنی از خاندان فرعون کــه ایمان خود را پنهان میداشت گفت: آیا مردی را خواهید کشت بدان خـاطر که میگوید: پروردگار من الله است، در حالی که دلائـل روشنی و مـعجزات آشکـاری از جانب پـروردگارتان بـرایـتان آورده است و بـه شما نـموده است؟ اگر او دروغگو باشد، دروغگوئیش دامنگیر خود او خواهـد شد، و اگر راستگو باشد، برخی از عذابهائی که شـما را از آن مــیترساند گـریبانگیرتان خواهـد گشت. قطعاً خداوند کسی را (بـه راه نـجات و رسـتگاری) رهنمود نمیسازد که تجاوز کار و دروغ پرداز باشد. (مرد مؤمن ادامه داد و گفت:) ای قوم من! امروز حکومت در دست شما است، و در این سرزمین پیروز و چیرهاید. امّا اگر عذاب سـخت (خانه بـرانـداز و ریشـهکن سـاز) الهـی دامنگیرمان شود، چه کسی ما را مدد و یـاری خواهـد کرد و برای رستگاریمان خواهد کوشید؟! فرعون گفت: من جز آنچه صلاح دیدهام و پـیشنهاد کـردهام صـلاح نمیبینم و به شما پیشنهاد نـمیکنـم. (پس دستور مـن کشتن موسی است و باید اجراء شود). آن مرد باایمان گفت: ای قوم من! میترسم همان بلائی به شما رسد که در روزگاران گذشته بـه گروهها و دسـتهها رسـیده است. از سزای عادتی همچون عادت قوم نوح و عاد و ثمود و کسانی که بعد از آنان بـودهانـد (مـیترسم که گریبانگیرتان شود) خداوند نمیخواهد به بندگان ستم کند (و نمیپسندد که بندگانش هم به یکدیگر ستم کنند). ای قوم من! بر شما از روز صدا زدن (که قیامت است) میترسم. آن روزی که پشت میکنید و میگریزید، امّا هیچ پناهی جز خدا (برای حفظ خود از عذاب) نداریـد. آخر خدا کسـی را که (از راسـتای بـهشت مـنحرف و) گمراه سازد، هیچ راهنما و راهبری نحواهد داشت. پیش از این، یوسف آیههای روشن و دلائل آشکاری را برای شما آورده بود، امّا شما پیوسته دربـارۀ آنچه آورده بود و ارائه داده بود شکّ و تردید میکردید (و به دنبال او راه نمیافتادید) تــا زمـانی کـه از دنـیا رفت، گـفتید: خداوند بعد از او دیگر پیغمبری را برانگیخته نخواهـد کرد. این چنین خداونـد اشـخاص مـتجاوز و متردّد را گمراه و سرگشته میسازد. آنان کسانیند که بدون هیچ دلیلی که (از عقل یـا نقل در دست) داشـته بـاشند، در برابر آیات الهی (مـوضعگیری مـیکنند و) بـه ،ستیز و کشـمکش مــیپردازنـد. (چـنین جدال بیاساس و نادرستی بـا آیـات الهـی) موجب خشـم عظیم خـدا و کسـانی خواهد شـد کـه ایـمان آورده بـاشند. اینگونه خداوند به هر دلی که خود بزرگبین و زورگو بـاشد، مهر مینهد (و حسّ تشـخیص را از آن میگیرد).(غافر /26-35)
نبرد حقیقی میان عقیدۀ توحیدیای بوده است که یزدان سبحان را به ربوبیّت اخـتصاص مـیداده است، او را مختصّ به عبادت میدانسته است، عبادت به مـعنی کـرنش بـردن و پـرستش کـردن و پـیروی نـمودن از حاکمیّت خدای یگانه، و میان فرعونیگریای که بر پایۀ بتپرستی استوار و ماندگار میگردد، و جـز در سـایۀ بتپرستی برپا و برجای نمیشود.
چه بسا توحید ناقصی کـه «اخـناتون« آن را مـعرّفی و شناسانده است جز اثری از آثار پراکـنده و پـریشانی نبوده است کـه از تـوحیدی بـرجـای مـانده است کـه یوسف علیه السّلام در سرزمین مصر آن را پخش کـرده است، همان گونه که قبلاً گفتیم، بویژه اگر صحیح باشد که در تاریخ گفته میشود مادر اخناتون آسیائی بوده است و از فرعونیان و مصریان نبوده است!
پس از این حاشیهپردازی و جرّ مـقال، به نظرها و نگاههائی بـرمیگردیم کـه بـیانگر سـرشت ایـن دورۀ تاریخی است، دورهای که رخـدادهـای داسـتان در آن روی دادهاند و قهرمانان داستان به جنب و جوش در آن پرداختهاند. خواهیم دید که این دوره از مرزهای گسترۀ مصر فراتـر مـیرود، و قـالب و سـیمای آن زمـان را به طور کلّی مینگارد. کاملاً روشن است که سرشت این دوره از زمان، آمیزۀ خوابدیدنها و غیبگوئیهائی است که به سرزمین یگانهای محدود نمیگردد، و خاصّ قوم ویژهای نیست ... این پدیده را آشکارا در خواب دیدن یوسف و تعبیر آن، و در نهایت تحقّق یافتن و معنی پیدا کردن آن، و همچنین این پدیده را در خواب دیـدنهای دوستان زندانی، و بالأخره در خواب دیدن شاه، خواهیم یافت ... همۀ این خوابها هم مورد توجّه قرار میگیرد، چه از سوی کسانی که خواب میبینند و چه از سـوی کسانی که آن را میشنوند. ایـن هـم بیانگر قـالب و سیمای آن عصر به طور کلّی است.
خلاصه، این داسـتان سـرشار از عـناصر هنری است. همچنین لبریز از عنصر بشری، و پر از فعل و انفعالات و جنب و جوش است. شیوۀ بیان، این عناصر را روشن و برجسته، آشکار میسازد، گذشته از این که ویژگیهای الهامگرانه و مؤثّر تعبیر قرآنی جای خود دارد، و نواها و آهنگهای موسیقی مناسب فضاهائی که روند قرآنـی به تصویر میکشد، جانپرور و دلنوازند.
در این داستان عنصر مهر پدرانه در شکلها و با درجات گوناگون، و با خطّ ها و سایهروشنهای آشکار و نمودار جلوهگر میآید. مهر پدرانه در عشق یعقوب به یوسف، و به برادر کوچک یوسف، و نسبت به سائر فرزندانش، و در واکنشها و پاسخگوئیهای روانی به پیشامدها و به رخدادهائی که پیرامون یوسف از آغـاز تـا بـه انـجام داستان اتّفاق میافتد، پیدا و هویدا است.
عنصر شکّ و حسد را میان برادرانی خواهیم دید که از مادران مختلف هستند و از پدر خود محبّتهای متفاوت میبینند.
عنصر فرق و جدائی را خواهـیم یـافت در واکـنشها و پاسخگوئیهای گوناگون به رشک و حسد مـوجود در جانها و درونهای برادران ... رشک و حسد برخـی از آنان را میکشاند به این که بزه کشـتن را در دل نگـاه دارند. و برخی از آنها را میکشاند به این که برای گریز از بزه کشتن اشاره کنند به این که یـوسف را به چاه بیندازند تا کاروانی او را با خود بردارد و ببرد.
عنصر مکر و نیرنگ را به شکلهای گوناگون خواهـیم یافت، از مکر و نیرنگ برادران یوسف در حقّ یوسف گرفته تا مکر و نیرنگ زن عزیز نسبت به یوسف و به شوهر خود، و در حقّ زنان ...
عنصر شهوت و هوا و هوس، و جهشها و کششهای آن را خواهیم یافت. خواهیم دید که بـه شهوات چگـونه پاسخ داده میشود، و چه واکنشی در مـقابل شـهوات صورت میپذیرد. آیـا تسـلیم شـهوات مـیگردند یـا شهوات را مهار میکنند و در برابرش میایستند. کـار در آن به شگفتی و آرزو میکشد، یا مـراعـات عـفّت میشود و از آن خودداری میگردد، و به خدا پناه برده میشود و بدو چنگ زده میشود.
عنصر پشیمانی را به شکلهای گوناگونش خواهیم یافت. عفو و گذشت را در اوقـات خود مـیبینیم. شـادی و شادمانی را مییابیم که از گرد هم آمدن پراکندگان و به هم رسیدن دورافتادگان حاصل میگردد ...
افزون بر اینها، برخی از شکلهای جامعۀ جـاهلی را در طبقه و چین درباریان و اشراف، خواهیم یافت. خانه و زندان و بازار و مـجلس آنــان را در مصر آن روزی خواهـیم دیـد. جـامعۀ عـبرانـی، و خـواب دیـدنها و پیشگوئی کردنهای رائـج در آن عصر را پـیش چشـم میداریم.
داستان با خواب دیدنی آغاز میگردد که یوسف آن را برای پدرش نقل میکند. پدرش بدو خبر مـیدهد کـه مقام بزرگی را پیدا خواهد کرد. بدو سفارش میکند که خواب خود را برای برادرانش روایت نکند تا رشک و حسد آنان را برنینگیزد و اهریمن ایشان را بفریبد و در حقّ او به مکر و نیرنگ پردازند ... سپس داستان چنین پیش میرود که گوئی آن خواب در حال تعبیر شدن و تحقّق پیدا کردن است، و آنچه یعقوب پیشبینی کـرده است در شرف وقوع است. همین که خواب در پـایان تعبیر میشود و تحقّق میپذیرد، روند قرآنی داستان را به پایان میبرد و بیشتر از آن صحبت نـمیکند و به دنبال داستان نمیرود، و هـمچون نـویسندگان «عـهد قدیم« یعنی تورات، این شـاخ و آن شـاخ نـمیپرد، و شاخهها و برگهائی بر آن فراهم نمیآورد. بلکه رونـد قرآنی همین که بدین خاتمۀ دقیق هنری رسید، و چنان که باید هدف دینی حـاصل گـردید، از داسـتانسرائـی بازمیایستد و بیش از آن دم نمیزند.
آنچه در داستان گره هنری نامیده میشود، در داسـتان یوسف واضح و آشکار است. چنان که گذشت، داستان با خواب دیدنی آغاز مـیگردد، و تـعبیر آن و تحقّق یافتن آن مجهول و نامعلوم میماند. سپس اندک اندک هویدا و پیدا میشود، تا خاتمۀ داسـتان سـرمیرسد و گره هنری به صورت طبیعی و بدون هر گونه تکلّف و مشقّتی و تظاهر و دردسری، باز میشود.
داستان به بخشهائی تقسیم گردیده است. هر بخشی هم دربرگیرندۀ چندین صحنه است. روند قرآنی فاصلههای خالی میان هر صحنه و صحنۀ دیگر را رها میسازد تا خیالپردازی و اندیشۀ خواننده خودش آنها را پر کند، و حرکتها و کلمههائی را تکمیل کند که حذف شده است. در این کار، تشویق و تحریک و خوشی و لذّتی نهفته است که نگو ...
این اندازه تجزیه و تحلیل هنری داستان یوسف، و ذکر نمایش برنامۀ قرآنی اسلامی در بیان داستان، ما را بس است. این مقدار پرده برمیدارد از امکاناتی که ایـن برنامه دارد و برای تلاشها و کوششهای انسانها در ادبیّات اسلامی از آنها برخوردار است. تا در پرتو آن امکانات، انسانها بتوانند بر اجراء هنری کامل، و نشان دادن واقعیّت صادقانۀ سالم، توانائی داشته باشند، بدون این که موضوع را کش بدهند و شاخهها و برگهائی بر آن بیفزایند، یا این که نیازمند باشند از پاکی سزاوار هنری که به «انسان« ارمغان میگردد دست بکشند.[1]
*
پس از همۀ اینها آنچه مانده است عبرت و پند داستان، و قیمت و ارزش آن در جولانگاه جنبش اسلامی، و پیامها و اشارههای رسا و برآورندۀ نیازمندیهای جنبش در برخی از منازل و مراحل است، گذشته از این کـه برآورندۀ نیازمندیهای همیشگی و ثابتی است که متعلّق به منزل و مرحلۀ خاصّی از منازل و مـراحـل نیست. افزون بر اینها و در کنار اینها حقائق بزرگ در لابلای روند داستان بیان میشوند، گذشته از این که در لابلای روند سراسر سوره جای میگیرند و ذکر میگردند، به ویژه واپسین پیروهائی که در سوره میآیند و جای خاصّ خود را دارند.
در این دیباچۀ سوره، به نگاههای گذرائی از همۀ اینها بسنده میکنیم:
ا- در سرآغاز این دیباچه اشـاره کـردیم بـه مناسبت داستان یوسف رویهمرفته با دوران سخت و تنگی کـه جنبش اسلامی در مکّه به هنگام نزول این سوره از آن عبور میکرد. و به شدّت و مشقّتی اشاره نـمودیم که پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم و حماعت مؤمنان اندکی که در خدمت او بودند دچار آن میشدند. اینها به مناسبت یادی است که داستان از بلاها و آزمونهای یوسف علیه السّلام برادر بزرگوار، برای محمّد صلّی الله علیه وآله وسلّم پیغمبر بزرگوار می کند. به دنبال آن داستان تبعید و پرت کردن یوسف را از سرزمینی بـه سرزمین دیگری، و آن گاه استقرار او در آنجا را روایت میکند.[2]
چیزهائی که قبلاً بیان کردیم، نوعی از پـیامها و اشارههای داستان را بیان میکند، پیامها و اشارههائی که نیازمندیهای جنبش اسلامی در این دوره از زمان را به تمام و کمال میرسانند. چیزهائی که قبلاً بیان کــردیم، نزدیک به «سرشت جنبشی« ایـن قرآن است، در آن حال که بر توشۀ دعوت میافزاید، و جنبش را به پیش میراند، و گروه مسلمانان را رهنمود حقیقی و واقعی و مثبت میکند، و به سوی هدف معیّن و طریق مـرسوم سوق میدهد و رهنمود میکند.
٢-همچنین در لابلای تـجزیه و تـحلیل داستان، به تصویر واضح و دقیق و کامل و شامل اسلام، اشاره کردیم، بدان گونه که یوسف علیه السّلام آن را عرضه کرده است و نشان داده است. این تصویر سزاوار آن است بسیار در برابرش ایستاد و آن را ورانداز کرد.
همچون تصویری پیش از هر چیز بیانگر وحدت عقیدۀ اسلامی است که آن را همۀ پیغمبران با خود به ارمغان آوردهاند، و ارکان و اصول بنیادین آن در هر رسالتی به تـمام و کـمال بـیان گردیده است، و بر توحید و یکتاپرستی کامل یزدان سـبحان، و ربـوبیّت یگـانۀ او برای همۀ مردمان، و کرنش بردن و پرستش کردن ایزد یگانۀ جهان توسّط جملگی مردمان، استوار شده است ... همچنین این عقیدۀ یگانه به طور ضـمنی ایـمان به سرای آخرت را به صورت واضحی مقرّر میدارد. این بیان و تقریر نیز راه بر گمانهائی میبندد که آنـها را «علم مقایسه و سنجش ادیان« نام میدهند و میگویند انسـانها تا ایـن اواخـر چنان کـه بـاید بـا تـوحید و یکتاپرستی آشنا نبودهاند و به آخرت ایمان نداشتهاند. در این اواخر از عقائد چندگانه پرستی و دوگانه پرستی به شکلها و صورتهای گوناگون عبور کردهاند و دست کشیدهاند، و در شناخت عقیده ترقّی نمودهاند و پلّه پلّه اوج گرفتهاند، همان گونه که در علوم و فنون و صنعت و تکنیک ترقّی کردهاند و پلّه پلّه بالا رفتهاند تا بدینجا رسیدهاند!.. این انگارههائی است که به بیان دربارۀ ادیان رو میکند، و مـیگوید: ادیـان سـاختار انسانها است! سرنوشت ادیان بسان سرنوشت علوم و فنون و صنعت و تکنیک است و همان راهی را سـپری کرده است که عدم و فنون و صنعت و تکنیک سپری نموده است.[3]
همچنین این داستان سرشت آئین یکـتاپرستی را بـیان میدارد، آئینی که جملگی پیغمبران آن را با خود به ارمغان آوردهاند ... تنها توحید الوهیّت در میان نیست و بس. بلکه توحید ربوبیّت نـیز مـطرح است ... بـیان میگردد که فرمانروائی تنها متعلّق به خدای یگـانه در همۀ امور مردمان است. این بیان هم از فرمان یزدان سبحان برداشت میشود که دستور مـیفرماید: جـز او نباید پرستیده شود. تعبیر دقیق قرآنـی دربارۀ ایـن مسأله، مدلول و مفهوم «عبادت« را دقیق و روشـن مشخّص و معیّن میسازد: فرمان از جانب یزدان صادر میگردد، و کرنش بردن و پرستش کردن از سوی مردمان صورت میپذیرد ... این بلی تنها ایـن «دیـن قیّم« یعنی آئین درست و پابرجا است. در این صورت هیچ گونه آئینی در میان نیست، مادام که کرنش بردن و پرستش کردن مردمان تنها برای یـزدان یگانۀ جـهان نباشد، و مادام که فرمان و فرمانروائی متعلّق به ایزد یگانۀ سبحان نباشد. در این صورت هیچ گونه پرستشی برای یزدان نمیشود، مادام که مردمان برای غـیرخـدا کرنش برند و از غیر خدا در کاری از کارهای زندگی اطاعت کنند. پس توحید الوهیّت مقتضی توحید ربوبیّت است. و ربوبیّت در این مجسّم و جلوهگر میآید که فرمان و فرمانروائی از آن خدا باشد و بس ... یا پرستش از آن خدا باشد و بس ... چه فـرمان یـزدان و عبادت مردمان، مترادف یا متلازم هستند. عبادتی که در پـرتو آن مردمان مسلمان یـا غیرمسلمان بشمار میآیند، کرنش بردن و اطاعت نبودن و پیروی کردن از فرمان یزدان یا از فرمان دیگران است.
این بیان قرآنی بدین شکل قاطعانۀ خود، به همۀ جدالها و کشمکشهائی پایان میدهد که مردمان را در کدام زمان یا در کدام مکان مسلمان بنامیم یا مسلمان ننامیم. پیرو آئین درست و پابرجایند، و یا پیرو غیر این آئین هستند ... چه این امر به صورت ضروری از خود دین برمیآید ... کسی که برای غیرخدا کرنش برد و پرستش کند، و در کاری از کارهای زندگی خود غیرخدا را حکم و داوری دهد، نه از زمرۀ مسلمانان بشمار است و نه در دائرۀ این آئین قرار دارد. و کسی که حاکمیّت را منحصر به یزدان سبحان بداند، و کرنش بردن و پرستش کردن بندگان را رها کند، از زمرۀ مسلمانان است. و در دائرۀ این آئین قرار دارد ... غیر از ایـن هـر چـه هست حیلهگری و نیرنگ است و کسی به دنبال آن نمیرود و در پی آن به تلاش نمیایستد مگر شکست خوردگانی که در برابر واقعیّت سنگینی که در محیطی از محیطها و در قرنی از قرنها است سـرخورده و شکست خورده شدهاند! دین خدا واضح و آشکار است. خود این نصّ به تنهائی کافی است که این حکم را به طور ضروری از دین معلوم و مشخّص گرداند. هر کس در این باره راه جدال و ستیز در پیش گیرد، او با این دین جدال و ستیز میآغازد.
٣- از پیامها و اشاره هائی که در لابلای داستان نـهفته است، تصویر ایمان صرف و خالص و به خدا رسیدهای است، بدان گونه که در دل یعقوب و یـوسف، دو بندۀ صالح و بایسته از بندگان برگزیدۀ یـزدان جلوهگر میآید.
دربارۀ یوسف قبلاً به جایگاه واپسین پاک و پالوده از هر چیز او اشاره کردیم، و گفتیم چگونه مخلصانه از همه چیز دست شست و رو به خدا کرد و فروتنانه و خاشعانه رو به پروردگار خود کرد و بـه زاری به مـناجات او پرداخت:
(رَبِّ قَدْ آتَیْتَنِی مِنَ الْمُلْکِ وَعَلَّمْتَنِی مِنْ تَأْوِیلِ الأحَادِیثِ فَاطِرَ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ أَنْتَ وَلِیِّی فِی الدُّنْیَا وَالآخِرَةِ تَوَفَّنِی مُسْلِمًا وَأَلْحِقْنِی بِالصَّالِحِینَ) (١٠١)
(یــــوسف رو بــه خـدا کرد و گـفت:) پـروردگارا! (سـپاسگزارم کـه بخش بـزرگی) از حکومت بـه مـن دادهای و مــرا از تـعبیر خوابـها آگاه سـاختهای. ای آفریدگار آسمانها و زمین! تو سرپرست من در دنـیا و آخرت هستی. (همۀ امور خود را بـه تو وامی گذارم و خویشتن را در پناه تو میدارم). مـرا مسلمان بمیران و به صالحان ملحق گردان.(یوسف/101)
ولی این جایگاه واپسین همه چیز در این رابطه نیست. یوسف در تمام داستان همچون جـایگاه و موقعیّتی را دارا است، و به پروردگار خود رسـیده است، و یـزدان سـبحان را نـزدیک بـه خـود احسـاس کـرده است، و پاسخگوی خواستها و برآورنده نیازهای خود دانسـته است.
در موقعیّت و جایگاه گول زدن و فریفتن و گمراه کردن، فریاد برمیآورد:
(مَعَاذَ اللَّهِ إِنَّهُ رَبِّی أَحْسَنَ مَثْوَایَ إِنَّهُ لا یُفْلِحُ الظَّالِمُونَ) (٢٣)
پناه بر خدا! او که خدای من است، مرا گرامی داشـته است (چگونه ممکن است دامن عصمت به گناه بیالایم و بــه خود سـتم نـمایم؟!) بیگمان سـتمکاران رستگار نمی گردند . (یوسف/23)
در موقعیّت و جایگاه دیگری که یوسف از ضعف خود میترسد و نگران است که به زنان بگراید و به دام آنان درآید، باز هم فریاد برمیآورد:
(رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَیَّ مِمَّا یَدْعُونَنِی إِلَیْهِ وَإِلا تَصْرِفْ عَنِّی کَیْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَیْهِنَّ وَأَکُنْ مِنَ الْجَاهِلِینَ) (٣٣)
پروردگارا! زندان برای مـن خوشایندتر از آن چیزی است که مرا بدان فرامـیخوانند، و اگر (شـرّ) نیرنگ ایشان را از من بـازنداری، بـدانـان مـیگرایــم و (دامـن عصمت بـه مـعصیت مـیآلایـم و خویشتن را بـدبخت مینمایم و آن وقت) از زمرۀ نادانان میگردم. (یوسف/33)
در آنجا که خـود را بـه بـرادرانش مـعرّفی مـیکند و میشناساند، لطف و فضل خدا را بر خود بیان میدارد و نعمتهای خدا را در حقّ خود سپاس میگذارد و آنها را ذکر میکند و برمیشمارد:
(قَالُوا أَئِنَّکَ لأنْتَ یُوسُفُ قَالَ أَنَا یُوسُفُ وَهَذَا أَخِی قَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَیْنَا إِنَّهُ مَنْ یَتَّقِ وَیَصْبِرْ فَإِنَّ اللَّهَ لا یُضِیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِینَ) (٩٠)
گفتند: آیا تو واقعاً یوسف هستی؟ گفت: مـن یـوسفم و این برادر مـن است. به راستی یزدان بر ما منّت گذارده است (زیرا که ما را از بلاها رهـانیده و دوبـاره بـه هـم رسانیده و سـلامت و قـدرت و عـزّت بـخشیده است). بیگمان هر کس (خدا را پیش چشـم دارد و از او بـترسد و) تقوا پیشه کند و (در بـرابـر گرفتاریها و مصیبتها) شکیبائی و استقامت ورزد (خداوند پاداش او را خواهد داد) چرا که خدا اجر نیکوکاران را ضائع نمیگرداند. (یوسف/90)
همۀ اینها موضعها و موقعیّتهائی هسـتند کـه پـیامها و اشارههائی دربر دارند که گسترۀ آنـها از نیاز جـنبش اسلامی در مکّه فراتر میرود، و به دامنۀ نیاز جـنبش اسلامی در هر دورهای میرسد.
و امّا یعقوب، در دل او حقیقت دلربا و ژرف و لطیف و مأنوس پروردگارش در هر وضع و موقعیّتی، و در هر مناسبتی، جلوهگر میشود، و هر زمان که بلا و مصیبت شدّت پذیرد، ایـن حـقیقت در دل یعقوب شـفّافتر و صافتر میشود، و بدان اندازه که این حقیقت ژرف و برجسته میگردد، درخشش و پرتو آن فزونی میگیرد. از همان سرآغازی که یوسف خواب خـود را بـرای او روایت میکند، او پروردگارش را یاد میکند و نعمت او را شکر و سپاس میگوید:
(وَکَذَلِکَ یَجْتَبِیکَ رَبُّکَ وَیُعَلِّمُکَ مِنْ تَأْوِیلِ الأحَادِیثِ وَیُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکَ وَعَلَى آلِ یَعْقُوبَ کَمَا أَتَمَّهَا عَلَى أَبَوَیْکَ مِنْ قَبْلُ إِبْرَاهِیمَ وَإِسْحَاقَ إِنَّ رَبَّکَ عَلِیمٌ حَکِیمٌ) (٦)
همانگونه (کـه در خـواب خویشتن را سـرور و بـرتر دیدی) پروردگارت تو را (بـه پـیغمبری) برمیگزیند و تعبیر خوابها را به تو میآموزد (و با خلعت نبوّت تو را مفتخر میسازد) و بر تو و خاندان یعقوب نعمت خود را کامل میکند، همان طور که پـیش از این بـر پـدرانت ابراهیم و اسحاق کامل کرد. بیگمان پروردگارت بسیار دانا و پرحکمت است (و میداند چه کسی را برمیگزیند و خلعت نبوّت را به تن چه کسی میکند). (یوسف/6)
به هنگام نخستین رویاروئی با بلای خبر مرگ یوسف، رو به خداوندگار خود میکند و از او یـاری و کمک میخواهد:
(قَالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَکُمْ أَنْفُسُکُمْ أَمْرًا فَصَبْرٌ جَمِیلٌ وَاللَّهُ الْمُسْتَعَانُ عَلَى مَا تَصِفُونَ) (١٨)
گفت: (چنین نیست. یوسف را گرگ نـخورده است و او زنده است) بلکه نفس (امّاره) کار زشتی را در نظرتان آراسته است و (شما را دچار آن کرده است. ایـن کار شما، و امّا کار من) صبر جمیل است، (صبری که جزع و فزع، زیبائی آن را نیالاید، و ناشکری و ناسپاسی اجر آن را نزداید و به گناه تبدیل ننماید) و تنها خدا است که باید از او یاری خواست در برابر یاوۀ رسواگرانهای که میگوئید. (یوسف/١٨)
در رویاروئی با عاطفۀ پدرانۀ خود که بر فرزندانش میترسد، و بدیشان سـفارش مـیکند از یک در وارد مصر نشوند و از درهای مختلف بدانجا داخل شـوند، فراموش نمیکند که ایشـان را بـینیاز نـمیگرداند و قدرت دفع شرّ و جلب خیر برایشان ندارد، و تنها فرمان یزدان است که ساری و جاری در کُلّ جهان است. تنها نیازی در درون بود و آن هم با یزدان و قضا و قدر او برنیامد و کاری از پیش نبرد:
(وَقَالَ یَا بَنِیَّ لا تَدْخُلُوا مِنْ بَابٍ وَاحِدٍ وَادْخُلُوا مِنْ أَبْوَابٍ مُتَفَرِّقَةٍ وَمَا أُغْنِی عَنْکُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ شَیْءٍ إِنِ الْحُکْمُ إِلا لِلَّهِ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَعَلَیْهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُتَوَکِّلُونَ) (٦٧)
(یعقوب به عهد و پیمان مؤکّد فرزندان خود دل بست و شفقت پدری او را بر آن داشت که آنان را راهـنمائی و نصیحت کند) و گفت: ای فرزندانم! از یک در (به مصر) داخل نشوید. بلکه از درهای گوناگون وارد شوید (تا از حسادت حسودان و چشم زخم پلیدان درامـان بمانید. ولی بدانید که من با این تدبیر) نمیتوانـم چیزی را که خدا مقرّر کرده باشد از شما بدور سازم. (یقیناً آنچه باید بشود میشود، و راهی برای دفع بـلا جز رعـایت اسباب و علل پیدا و توسّل به خدا سـراغ ندارم). تـنها حکم و فرمان از آن یزدان است. (دافع شرّ و جالب خیر جهان فقط ایزد سبحان است). بر او توکّل میکنم (و از او استمداد میجویم و کارم را بدو واگذار مـیکنم) و باید که تـوکّلکنندگان بر او تـوکّل کنند و بس (و کار خویش را بدو حواله دارند). (یوسف/67)
در رویاروئی با بلای دوم در سـنّ پـیری و دوران نـاتوانی و غـم و انـدوه خود، نـاامیدی از رحمت پروردگارش یک لحظه هم به دلش راه نیافت:
(قَالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَکُمْ أَنْفُسُکُمْ أَمْرًا فَصَبْرٌ جَمِیلٌ عَسَى اللَّهُ أَنْ یَأْتِیَنِی بِهِمْ جَمِیعًا إِنَّهُ هُوَ الْعَلِیمُ الْحَکِیمُ) (٨٣)
گفت: بلکه نفس (امّاره) کار زشتی را در نطرتان آراسته است (و شما را دچار آن کرده است. این کار شما، و امّا کار من،) صبر جمیل است، (صـبری که جزع و فزع، زیبائی آن را نیالاید، و ناشکری و ناسپاسی، اجر آن را نزداید و به گناه تبدیل ننماید). امید است که خداوند همۀ آنان را به من بازگرداند. بیگمان او کاملاً آگاه (از حـال من و حال ایشان بـوده و) دارای حکمت بـالغه است و کارهایش از روی حساب و فلسفه است).(یوسف/83)
سپس حقیقت در دل یعقوب متجلّی میگردد و به مرتبۀ پاکی و صفا میرسد، و فرزندانش او را در مقابل غم و اندوه بر یوسف، و گریستنش بر یوسف تا بدانجا کـه چشمانش از غم و اندوه سفید و کور میگردد، سرزنش می کنند. بدیشان پاسخ میدهد که او حقیقت پروردگار خـود را در دل خود مـییابد بدانگونه کـه ایشـان نمییابند. و از کار و بار پروردگار خود چـیزهائی را میداند که آنان نمیدانند. از اینجا است که رو به خدا میکند و شکایت خود را بدو عرضه میدارد و شرح پریشان حالی و آشفتگی خود را بدو میگوید، و تنها امیدش بدو است، و تنها لطف و مرحمت او را انـتظار میکشد:
(وَتَوَلَّى عَنْهُمْ وَقَالَ یَا أَسَفَى عَلَى یُوسُفَ وَابْیَضَّتْ عَیْنَاهُ مِنَ الْحُزْنِ فَهُوَ کَظِیمٌ (٨٤) قَالُوا تَاللَّهِ تَفْتَأُ تَذْکُرُ یُوسُفَ حَتَّى تَکُونَ حَرَضًا أَوْ تَکُونَ مِنَ الْهَالِکِینَ (٨٥) قَالَ إِنَّمَا أَشْکُو بَثِّی وَحُزْنِی إِلَى اللَّهِ وَأَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ مَا لا تَعْلَمُونَ (٨٦) یَا بَنِیَّ اذْهَبُوا فَتَحَسَّسُوا مِنْ یُوسُفَ وَأَخِیهِ وَلا تَیْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِنَّهُ لا یَیْئَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِلا الْقَوْمُ الْکَافِرُونَ) (٨٧)
و از فرزندانش روی برتافت و گـفت: ای وای مـن! بـر (دوری) یوسف (من!) و (از بس گریست،) چشمانش از اندوه سفید (و نابینا) گردید، و او اندوه خود را در دل نهان میداشت و خشـم خـود (بـر فرزندان) را قورت میداد. گفتند: (ای پدر!) به خدا سوگند آنقدر تـو یـاد یـوسف مـیکنی کـه مشـرف بـه مرگ میشوی یـا (میمیری و) از مردگان میگردی. (خویشتن را بپا و به خود و به ما ترحّم فرما و از غـم و انـدوه بکاه). گفت: شکایت پریشان حالی و انـدوه خود را تـنها و تـنها بـه (درگاه) خدا میبرم، (و فقط به آستان خدا مینالم و حلّ مشکل خود را از او مـیخواهـم) و مـن از بوی خدا چیزهائی میدانم که شما نمیدانید. ای فررندانم! بروید و (در مصر همراه برادر مهتر خود) به دنبال یوسف و برادرش بگردید و از رحمت خدا ناامید مشوید، چرا که از رحـمت خـدا جز کـافران نـاامـید نـمیگردند. (مـن احساس میکنم روزگار دیدار نزدیک است).(یوسف/84-87)
یعقوب فرزندانش را به چیزی یادآور شد که دربارۀ کار و بار خدا میدانست و از حقیقت پـروردگارش در دل خود مییافت. آنان هم با او دربارۀ بوی یوسف جدال و ستیز میکردند. یزدان گمان یعقوب را واقعیّت بخشید و راست گردانید:
(وَلَمَّا فَصَلَتِ الْعِیرُ قَالَ أَبُوهُمْ إِنِّی لأجِدُ رِیحَ یُوسُفَ لَوْلا أَنْ تُفَنِّدُونِ (٩٤) قَالُوا تَاللَّهِ إِنَّکَ لَفِی ضَلالِکَ الْقَدِیمِ (٩٥) فَلَمَّا أَنْ جَاءَ الْبَشِیرُ أَلْقَاهُ عَلَى وَجْهِهِ فَارْتَدَّ بَصِیرًا قَالَ أَلَمْ أَقُلْ لَکُمْ إِنِّی أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ مَا لا تَعْلَمُونَ) (٩٦)
هنگامی که کاروان (از مصر به سوی شام) حرکت کرد، پدرشان (به کسانی که پیش او بـودند) گفت: اگر مـرا بیخرد و بیمغز ننامید، (به شما مـیگویم) مـن واقـعاً بوی یوسف را میبویم! (اطرافیان بدو) گفتند: بـه خدا قسم! بیگمان تو در سرگشتگی قدیم خود هستی (و بـر بال خیالات و خرافات در پروازی). هنگامی کــه (پـیک) مـژدهرسان بیامد و پیراهـن را بـر چـهرهاش افکند، (چشمان یعقوب) بینا گردید (و نور سرور، به دیدگانش روشنی بخشید. یعقوب به حاضران) گفت: مگر به شما نگفتم: که از سـوی یـزدان (و در پـرتو وحـی رحمان) چیزهائی میدانم که شما نمیدانید؟. (یوسف/94-96)
این تصویر دلربائی از تجلّی حقیقت الوهیّت در دلی از دلهای گروه برگزیده است. این تصویر دلانگـیز پـیام مناسب با دورۀ شدّت و سختی و رنج و مشقّت زندگی مسلمانان مکّه را با خود به همراه دارد. همچنین ایـن تصویر چشمگیر پیام همیشگی حقیقت بزرگ ایمانی را با خود برمیدارد و به ارمغان میآورد برای هر دلی که در زمینۀ دعوت و جنبش اسلامی، در طول تاریخ به کار میپردازد.
*
هم اینک به پیروهای گوناگونی میپردازیم کـه پس از پایان گرفتن داستان در آخر سوره آمدهاند:
ا-نخستین پیرو بدون فاصله میآید و با قریش که وحی آسمانی به پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم را دروغ مینامیدند رویاروی میشود و با این بیان برگرفته از این داستانی که پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم در کنار رخ دادن وقائع آن حاضر و ناظر نبوده است به پیکارشان میرود:
(ذَلِکَ مِنْ أَنْبَاءِ الْغَیْبِ نُوحِیهِ إِلَیْکَ وَمَا کُنْتَ لَدَیْهِمْ إِذْ أَجْمَعُوا أَمْرَهُمْ وَهُمْ یَمْکُرُونَ) (١٠٢)
(ای پیغمبر اسلام!) این (داستانی را که بر تو خواندیم) از خبرهای نهان (در دل قرون و اعصار گذشته بسیار کهن جهان) است که آن را به تو وحی میکنیـم. تو پیش آنان (یعنی پسران یعقوب) نبودی بدانگاه کـه تـصمیم گرفتند و نیرنگ نمودند (و بر ضدّ یوسف نقشه کشیدند و طرح درانداختند. لذا جز از طریق وحی امکان اطّلاع از آن را نداشتی).(یوسف/102)
این پیرو با دیباچۀ داستان در خود خطّ سیر آن پـیوند دارد:
(نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْکَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ بِمَا أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ هَذَا الْقُرْآنَ وَإِنْ کُنْتَ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الْغَافِلِینَ) (٣)
ما از طریق وحی ایـن قـرآن، نیکوترین سرگذشتها را بـرای تــو بازگو مـیکنیم و (تـو را بــر آنـها مطّلع میگردانیم) هر چند کـه پیشتر از زمـرۀ بـیخبران (از احوال گذشتگان) بودهای. (یوسف/3)
دیباچه و پیرو بدین نحو انگـیزۀ الهـامگرانـهای از انگیزههای فراوان در روند سوره را تشکل میدهند، تا حقیقتی را بیان دارند که در صدد نشان دادن آن هستند، و میخواهند آن حقیقت را در رویاروئی با اعتراض و تکذیب دیگران تأکید کنند.
٢- از اینجا است که پـیروی میآید و از دل پیغمبر خــدا صلّی الله علیه وآله وسلّم غــمزدائـی مـیکند، و کار و بار تکــذیبکنندگان را بر او سـبک مـیدارد و بـه هیچ میشمارد، و اندازۀ دشمنانگی ایشان با حقّ و پافشاری ایشان بر ناحقّ و کـوری ایشـان از دیـدن نشـانههای پراکنده در کتاب جـهان را بیان میدارد، نشانههای خداشناسی کتاب جهان که برای فطرت سالـم مـردمان، جهت پی بردن به دلائل ایمان، و برای گوش فرادادن به دعوت و برهان، کافی و بسنده هستند. سپس ایشان را به عذاب یزدان تهدید میکند، عذابی که چه بسا ناگهانی بر سر ایشان تاخت آورد، در حالی که آنـان غـافل و بیخبر باشند:
(وَمَا أَکْثَرُ النَّاسِ وَلَوْ حَرَصْتَ بِمُؤْمِنِینَ (١٠٣) وَمَا تَسْأَلُهُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ هُوَ إِلا ذِکْرٌ لِلْعَالَمِینَ (١٠٤) وَکَأَیِّنْ مِنْ آیَةٍ فِی السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ یَمُرُّونَ عَلَیْهَا وَهُمْ عَنْهَا مُعْرِضُونَ (١٠٥) وَمَا یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلا وَهُمْ مُشْرِکُونَ (١٠٦) أَفَأَمِنُوا أَنْ تَأْتِیَهُمْ غَاشِیَةٌ مِنْ عَذَابِ اللَّهِ أَوْ تَأْتِیَهُمُ السَّاعَةُ بَغْتَةً وَهُمْ لا یَشْعُرُونَ) (١٠٧)
بیشتر مردم (به سبب تصمیم بر کفر و پیروی از هوا و هوس، به تو) ایمان نمیآورند، هر چند که تلاش کنی (و در راهنمائی ایشان بسیار خویشتن را زحمت دهی). تو در برابـر ایـن (انـدرز و راهـنمائی) پـاداشـی از ایشـان نمیخواهی، (پس اگر آنان نپذیرفتند غمگین مباش، چرا کـه دیگران اندر شکـم مـادر و پشت پـدرند و بـدان میگروند،، و تنها این قرآن برای گروهی از مردمان این زمان نیامده است، بلکه) قرآن جز پند و انـدرزی بـرای همۀ جهانیان نیست. و چه بسـیار دلائـل و نشـانههای (دالّ بر وجود خدا) در آسمانها و زمین وجود دارد که آنان (کورکورانه) از کنارشان میگذرند و از پذیرش آنها روی میگرداند. و اکثر آنان که مدّعی ایمان به خدا هستند، مشرک میباشند. آیـا از ایـن ایـمن هسـتند که عذاب فراگیری از سوی خدا ایشان را دربر گیرد، یا این که قیامت به ناگاه فـرارسـد و ایشان غـافل و بـیخبر باشند؟.(یوسف/103-107)
اینها نواها و آهنگهای مؤثّری هستند، بدان اندازه کـه حقائق ژرفی از سرشت انسانها را دربر دارند، و روشن میدارند که چرا برخی از آنـان آئـین درست خدا را نمیپذیرند ... این گفتار خداوند بزرگوار، جای تأمّل است:
(وَمَا یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلا وَهُمْ مُشْرِکُونَ) (١٠٦)
و اکثر آنان که مـدّعی ایـمان بـه خدا هستند، مشـرک میباشند.(یوسف/106)
این تصویر بسیاری از مردمانی است که ایمان و شرک در درونشان به هم میآمیزد، چون هنوز که هنوز است مسألۀ توحید برایشان مبهم مانده است و چنان که باید قطعی نگردیده است.
٣-در ایـنجا نوا و آهـنگ مـهمّ و عـمیق و مؤثّر و الهامبخشی میآید، و پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم را رهنمود میکند که راه خود را مقرّر و مشخّص نماید و آن را از همۀ راههای دیگر جدا و دور سازد، و بر اساس واضـح و ممتاز آن با دیگران قطع رابطه فرماید:
(قُلْ هَذِهِ سَبِیلِی أَدْعُو إِلَى اللَّهِ عَلَى بَصِیرَةٍ أَنَا وَمَنِ اتَّبَعَنِی وَسُبْحَانَ اللَّهِ وَمَا أَنَا مِنَ الْمُشْرِکِینَ) (١٠٨)
بگو: این راه من است که مـن (مـردمان را) بـا آگاهی و بینش به سوی خدا میخوانم و پیروان من هم (چنین مـیباشند). و خدا را مـنزّه (از انباز و نـقص و دیگر ناشایست) میدانم، و من از زمرۀ مشرکان نمیباشم (و کسی و چیزی را شریک خدا نمیانگارم). (یوسف/108)
٤- آن گاه سوره با نوا و آهـنگ دیگـری خـاتمه پـیدا میکند، نوا و آهنگی که عبرت همۀ داستانهای قرآنـی این سـوره و سـورههای دیگـر را دربـر دارد، عبرت داستانها را برای پـیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم و بـرای گـروه انـدک مؤمنانی که در خدمت او هستند، با خود بـرمیدارد و بدیشان تقدیم مینماید، و پایداری را بدانان میآموزد و از ایشان غمزدائی میکند و بدیشان مـژده میدهد. برای مشرکان کینهتوز و ستیزهجو نیز عبرت دربر دارد، و با آن متذکّر و یـادآورشان مـیگردانـد، و انـدرز و بیمشان میدهد. این درس عبرت برای همگان از صدق وحی و از صدق رسول صـحبت مـیدارد، و حـقیقت وحی و حقیقت رسالت را به تصویر میکشد، و همراه با آن، همچون حقیقتی را از گمانها و افسانهها رهـا و آزاد میسازد:
(وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِکَ إِلا رِجَالا نُوحِی إِلَیْهِمْ مِنْ أَهْلِ الْقُرَى أَفَلَمْ یَسِیرُوا فِی الأرْضِ فَیَنْظُرُوا کَیْفَ کَانَ عَاقِبَةُ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَلَدَارُ الآخِرَةِ خَیْرٌ لِلَّذِینَ اتَّقَوْا أَفَلا تَعْقِلُونَ (١٠٩) حَتَّى إِذَا اسْتَیْئَسَ الرُّسُلُ وَظَنُّوا أَنَّهُمْ قَدْ کُذِبُوا جَاءَهُمْ نَصْرُنَا فَنُجِّیَ مَنْ نَشَاءُ وَلا یُرَدُّ بَأْسُنَا عَنِ الْقَوْمِ الْمُجْرِمِینَ (١١٠) لَقَدْ کَانَ فِی قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لأولِی الألْبَابِ مَا کَانَ حَدِیثًا یُفْتَرَى وَلَکِنْ تَصْدِیقَ الَّذِی بَیْنَ یَدَیْهِ وَتَفْصِیلَ کُلِّ شَیْءٍ وَهُدًى وَرَحْمَةً لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ) (١١١)
(سنّت ما در گزینش پیغمبران و گسیل آنـان بـه میان مردمان تغییر نکرده است، و از جمله در انتخاب تو به عنوان خاتمالانبیاء نیز مرعی شده است) و ما پـیش از تو پیغمبرانی نفرستادهایم، مگر این که مردانی از میان شهریان بودهاند و بدیشان وحی کردهایم. (دستـهای از انسانها بدانان گرویده و گروهی هم از ایشان بـیزاری جستهاند. آیا قوم تو از این بیخبرند کـه پـیغمبران نـه فرشته و نه زن بودهاند و بلکه مردانی از شهرها بوده و در میان مردمان همچون ایشان زندگی کردهاند و تنها فرق آنـان بـا دیگران ایـن بـوده کـه حـاملان وحـی و پـیامآوران آســمانی بــودهانـد، و بـعضی راه چنین راهنمایانی را انتخاب و به بهشت رسیدهانـد، و بـرخـی هم عناد ورزیده و کفر پیشه کردهاند و به دوزخ و اصل شدهاند؟). مگر در زمین به گشت و گذار نمیپردازند تا ببینند که سرانجام کار گذشتگان پـیش از ایشـان چه بوده و به یا کشیده شده است؟ بیگمان سرای آخرت، بهتر (از سرای این جهان) برای پـرهیزگاران است. (ای معاندان افسار گسیخته و آرزوپرستان سرگشته!) آیـا خرد و اندیشۀ خویش را به کار نمیاندازید (و نمیدانید که هستی خود را ناآگاهانه میبازید و تـوشهای بـرای آخرت فراهم نمیسازید؟! ای پیغمبر! یاری ما را دور از خویشتن مدان. یاری ما به شـما نـزدیک و پـیروزیتان حتمی است. پیش از این پپغمبران متعدّدی آمدهاند و به دعوت خود ادامه دادهاند و دشمنان حقّ و حقیقت هم به مبارزه برخاسته و مقاومت و مـخالفت نـمودهانـد) تـا آنجا که پیغمبران (از ایـمان آوردن کافران و پیروزی خود) ناامید گشته و گمان بردهاند که (از سوی پیروان انـدک خـویش هــم) تکـذیب شـدهانـد (و تـنهای تنها ماندهاند). در این هنگام یاری مـا به سراغ ایشـان آمده است (و لطف و فضل مـا آنـان را دربـر گرفته است) و هر کس را که خواستهایم نجات دادهایم. (بـلی! در هیچ زمان و هیچ مکانی) عذاب ما از سر مردمان گناهکار دور و دفع نمیگردد. بـه حقیقت در سرگذشت آنـان، (یــعنی یـوسف و بـرادران و دیگر پـیغمبران و اقوام ایماندار و بیایمان، درسهای بزرک) عبرت بـرای هـمۀ اندیشمندان است. (آنچه گفته شد) یک افسانۀ ساختگی (و داستان خیالی و دروغین) نبوده، و بلکه (یک وحـی بزرگ آسمانی است که) کتابهای (اصیل انبیای) پیشین را تـصدیق و پـیغمبران (راسـتین) را تأیید مـیکند، و (بعلاوه) بیانگر هـمۀ چیزهائی است کـه (انسـانها در سعادت و تکامل خود بدانها نیاز دارند، و به همین دلیل مایۀ) هدایت و رحمت برای (همۀ) کسانی است که ایمان میآورند. (یوسف/109-111)
این واپسین نوا و آهنگ است ... نوا و آهنگ مـهمّ و سترگی است.
*
پس از این چه بسا مناسب باشد در دیباچۀ سورهای که داستان یوسف را دربر دارد، داستانی که نمونۀ کاملی از طرز ادای هنری صادقانۀ زیبا است، به بخشی از لطائف و ظرائف هماهنگی و همنوائی در طرز ادای قرآنی در این سوره به طور کامل بپردازیم و در کنار نمونههائی از این لطائف و ظرائـف انـدکی بـایستیم و درنگ کـنیم، لطائف و ظرائفی که بیانگر سائر لطائف و ظرائف دیگر است:
ا- در این سوره - همان گونه که در سورههای دیگر قـرآنـی است - تعبیرهای مـعیّن و مشـخّصی تکـرار میگردد که بخشی از فضای سوره و شخـصیّت ویژۀ آن را تشکیل می دهد. در اینجا بسی از علم سخن به میان میآید، و از جهل و کمدانشی نیز کـه مـقابل عـلم و فرزانگی است در موارد مختلف سخن میرود:
(وَکَذَلِکَ یَجْتَبِیکَ رَبُّکَ وَیُعَلِّمُکَ مِنْ تَأْوِیلِ الأحَادِیثِ وَیُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکَ وَعَلَى آلِ یَعْقُوبَ کَمَا أَتَمَّهَا عَلَى أَبَوَیْکَ مِنْ قَبْلُ إِبْرَاهِیمَ وَإِسْحَاقَ إِنَّ رَبَّکَ عَلِیمٌ حَکِیمٌ) (٦)
همانگونه (که در خواب خویشتن را سـرور و بـرتر دیدی) پروردگارت تو را (بـه پـیغمبری) برمیگزیند و تعبیر خوابها را به تو میآموزد (و با خلعت نبوّت تو را مفتخر میسازد) و بر تو و خاندان یعقوب نعمت خود را کامل مـیکند، هـمان طور کـه پـیش از ایـن بر پـدرانت ابراهیم و اسحاق کامل کرد. بیگمان پروردگارت بسیار دانا و پرحکمت است (و میداند چه کسی را برمیگزیند و خلعت نبوّت را به تن چه کسی میکند).(یوسف/6)
(وَکَذَلِکَ مَکَّنَّا لِیُوسُفَ فِی الأرْضِ وَلِنُعَلِّمَهُ مِنْ تَأْوِیلِ الأحَادِیثِ وَاللَّهُ غَالِبٌ عَلَى أَمْرِهِ وَلَکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ) (٢١)
بدین منوال ما یوسف را در سـرزمین (مـصر اسـتقرار بخشیدیم و) مکانت و منزلت دادیم، تا (در آنجا) تـعبیر برخی از خوابها را بدو بیاموزیم. خدا بر کار خود چیره و مسلّط است، ولی بیشتر مردم (خفایای حکمت و لطف تدبیرش را) نمیدانند. (یوسف/21)
(وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ آتَیْنَاهُ حُکْمًا وَعِلْمًا وَکَذَلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ) (٢٢)
و هنگامی که یوسف به رشد و کمال خود رسید (و بـه نهایت قوّت جسـمانی و عقلانی دست یـافت، نـیروی) داوری و دانائی بدو دادیم، و ما این چنین (کـه پـاداش یوسف را دادیم) پاداش (همۀ) نیکوکاران را میدهیم.
(فَاسْتَجَابَ لَهُ رَبُّهُ فَصَرَفَ عَنْهُ کَیْدَهُنَّ إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ) (٣٤)
پروردگارش دعـای او را اجـابت کـرد و (شـرّ) کـید و مکرشان را از او بازداشت. تنها خدا است کـه شنوای (دعاهای پناه برندگان به خود است و) آگاه (از احوال بندگان و مصالح ایشان) میباشد.(یوسف/34)
(قَالَ لا یَأْتِیکُمَا طَعَامٌ تُرْزَقَانِهِ إِلا نَبَّأْتُکُمَا بِتَأْوِیلِهِ قَبْلَ أَنْ یَأْتِیَکُمَا ذَلِکُمَا مِمَّا عَلَّمَنِی رَبِّی ).
(یوسف) گفت: پیش از آن که جیرۀ غذائی شما به شـما برسد، شما را از تعبیر خوابتان آگاه خواهـم ساخت. این (تعبیر رؤیـا و خبر از غیب) کـه بـه شـما مـیگویم از چیزهائی است که پروردگارم به من آموخته است (و به من وحی فرموده است)، چرا که من از (ورود به) کیش گروهی دست کشیدهام که به خدا نمیگروند و به روز بازپسین ایمان ندارند. (یوسف/37)
(إِنِ الْحُکْمُ إِلا لِلَّهِ أَمَرَ أَلا تَعْبُدُوا إِلا إِیَّاهُ ذَلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ وَلَکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ) (٤٠)
فرمانروائی از آن خدا است و بس. (این، او است که بر کائنات حکومت مـیکند و از جمله عقائد و عبادات را وضع مـینماید). خدا دسـتور داده است کـه جز او را نپرستید. این است دین راست و ثابتی (که ادلّه و براهین عقلی و نقلی بر صـدق آن رهـبرند) ولی بـیشتر مردم نمیدانند (که حقّ این است و جز این پوچ و ناروا است). (یوسف/40)
(قَالُوا أَضْغَاثُ أَحْلامٍ وَمَا نَحْنُ بِتَأْوِیلِ الأحْلامِ بِعَالِمِینَ) (٤٤)
گفتند: (این خواب از زمرۀ) خوابهای پریشان و پراکنده است (و جزو اوهام و خیالات آشفتهای است که مـعنی ندارنـد) و مـا از تـعبیر (ایـنگونه) خیالپردازیها آگاه نیستیم. (یوسف/44)
(یُوسُفُ أَیُّهَا الصِّدِّیقُ أَفْتِنَا فِی سَبْعِ بَقَرَاتٍ سِمَانٍ یَأْکُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجَافٌ وَسَبْعِ سُنْبُلاتٍ خُضْرٍ وَأُخَرَ یَابِسَاتٍ لَعَلِّی أَرْجِعُ إِلَى النَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَعْلَمُونَ) (٤٦)
ای یوسف! ای بسیار راستگو! از تـعبیر خواب، مـا را آگاه کن که (شاه دیده است:) هفت گاو لاغر، هفت گـاو چاق را خوردهاند، و هفت خوشۀ خشک، و هفت خوشۀ سبز (بـه هــم پیچیدهانـد و رسـیدهها نـارسها را تباه کردهاند)، تا این که من به سوی مردم برگردم (و تعبیر تو را برای ایشان بیان دارم). امید است که آنان (تـعبیر خواب را) بدانند و (با علم و فضل تو آشنا شوند).(یوسف/46)
(وَقَالَ الْمَلِکُ ائْتُونِی بِهِ فَلَمَّا جَاءَهُ الرَّسُولُ قَالَ ارْجِعْ إِلَى رَبِّکَ فَاسْأَلْهُ مَا بَالُ النِّسْوَةِ اللاتِی قَطَّعْنَ أَیْدِیَهُنَّ إِنَّ رَبِّی بِکَیْدِهِنَّ عَلِیمٌ) (٥٠)
شاه گفت: یوسف را بـه پـیش مـن آوریـد. هـنگامی که فرستادۀ (شاه) نزد او رفت، گفت: به سوی سرور خود بازگرد و از او بپرس: ماجرای زنانی که دستهای خود را بریدهاند چه بوده است؟ بیگمان پروردگار من بس آگاه از نیرنگ ایشان است. (یوسف/ 50)
(ذَلِکَ لِیَعْلَمَ أَنِّی لَمْ أَخُنْهُ بِالْغَیْبِ وَأَنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی کَیْدَ الْخَائِنِینَ) (٥٢)
این (اعتراف من) بدان خاطر است که (یوسف) بداند من در غیاب (او، جز حقّ نمیگویم و نبودن او را برای خود مغتنـم نـمیشمرم و) بدو خیانت نـمیکنم، و خداونـد بیگمان نیرنگ نیرنگبازان را (به سوی هـدف) رهـنمود نمیکند (و به هدف نمیرساند، و بلکه بـاطل و بـیهوده میگرداند ).(یوسف/52)
(قَالَ اجْعَلْنِی عَلَى خَزَائِنِ الأرْضِ إِنِّی حَفِیظٌ عَلِیمٌ) (٥٥)
مرا سرپرست اموال و محصولات زمین کن، چرا که من بسیار حافظ و نگهدار (خزائن و مستغلّات، و) پس آگاه (از مسائل اقتصادی و کشاورزی) میباشم. (یوسف/55)
(...وَإِنَّهُ لَذُو عِلْمٍ لِمَا عَلَّمْنَاهُ وَلَکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ) (٦٨)
... و بیگمان یعقوب (در پرتو وحی) آگاه از چیزهائی بود که ما بدو آموخته بودیم. (از جمله مـیدانست کـه یوسف زنده است و عاقبت خواب او تحقّق پیدا میکند) امّا بسیاری از مردم نمیدانند (که یعقوب چنین آگاهی و اطّلاعی در پرتو وحی داشته است). (یوسف/68)
(قَالُوا تَاللَّهِ لَقَدْ عَلِمْتُمْ مَا جِئْنَا لِنُفْسِدَ فِی الأرْضِ وَمَا کُنَّا سَارِقِینَ) (٧٣)
(برادران یوسف) گفتند: به خدا سوگند! شـما (از روی رفتار و کردار دو سفری که بدینجا داشتهایم هر آیـنه) میدانید ما نیامدهایم تـا در سـرزمین (مـصر) فسـاد و تباهی کنیم و ما هیچگاه دزد نبودهایم.(یوسف/73)
(قَالَ أَنْتُمْ شَرٌّ مَکَانًا وَاللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا تَصِفُونَ) (٧٧)
(یـوسف در دل) گـفت: شـما مـقام و مـنزلت بـدی (در پیشگاه خـدا) داریـد (چرا که بـرادر خود را از پـدر دزدیدید و او را به چاه انداختید و از پدرتان نافرمانی کردید و بدو دروغ گفتید و هنوز که هنوز است کینۀ او را به دل دارید و اینک هم وی را دزد مینامید) و خدا (از هرکسی) آگاهتر از چیزی است که بیان میدارید (و به من نسبت میدهید). (یوسف/77)
(فَلَمَّا اسْتَیْأَسُوا مِنْهُ خَلَصُوا نَجِیًّا قَالَ کَبِیرُهُمْ أَلَمْ تَعْلَمُوا أَنَّ أَبَاکُمْ قَدْ أَخَذَ عَلَیْکُمْ مَوْثِقًا مِنَ اللَّهِ...).
هنگامی که (از آزادی بنیامین) کاملاً نـاامـید شـدند، بـه کناری رفتند و بـا یکدیگر نـهانی بـه گفتگو و رایـزنی پرداختند. بزرگ آنان گفت: مگر نمیدانید که پدرتان از شما پیمان مؤکّد بـا سوگند بـه خدا گرفته است (کـه برادرتان را سالم بدو برگردانید؟). (یوسف/ ٨٠)
(وَمَا شَهِدْنَا إِلا بِمَا عَلِمْنَا وَمَا کُنَّا لِلْغَیْبِ حَافِظِینَ) (٨١)
و گواهی نمیدهیـم مگر بـه آنـچه (از دزدی بـنیامین بـا چشم خود دیدهایم و بر آن) مطّلع شدهایم، و ما (در آن هنگام که با تو پیمان بستهایم نمیدانستیم که او دزدی میکند. چرا که) از غیب خبر نداشتهایم (و راز نـهان در پشت پردۀ غیب جهان را جز یزدان نمیداند).(یوسف/81)
(عَسَى اللَّهُ أَنْ یَأْتِیَنِی بِهِمْ جَمِیعًا إِنَّهُ هُوَ الْعَلِیمُ الْحَکِیمُ) (٨٣)
امید است که خداوند همۀ آنـان را بـه مـن بازگرداند. بیگمان او کاملاً آگاه (از حال من و حال ایشان بوده و) دارای حکمت بالغه است (و کارهایش از روی حساب و فلسفه است). (یوسف/83)
(قَالَ إِنَّمَا أَشْکُو بَثِّی وَحُزْنِی إِلَى اللَّهِ وَأَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ مَا لا تَعْلَمُونَ) (٨٦)
گفت: شکایت پریشان حالی و اندوه خود را تنها و تـنها به (درگاه) خدا میبرم، (و فقط به آستان خدا مینالم و حلّ مشکل خود را از او میخواهم) و من از سوی خدا چیزهائی میدانم که شما نمیدانید. (یوسف/86)
(قَالَ هَلْ عَلِمْتُمْ مَا فَعَلْتُمْ بِیُوسُفَ وَأَخِیهِ إِذْ أَنْتُمْ جَاهِلُونَ ؟)(٨٩)
گفت: آیا بدانگاه که (یوسف را به چاه انداختید و پس از او اذیّت و آزارها به بـنیامین رساندید و او را در فراق برادر داغدار نمودید)، از روی نادانی (جوانی) نسبت به یوسف و برادرش میدانید چه (عمل زشت و ناپسندی) کردید؟.(یوسف/89)
(قَالَ أَلَمْ أَقُلْ لَکُمْ إِنِّی أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ مَا لا تَعْلَمُونَ؟) (٩٦)
گفت: مگر من به شما نگفتم: کـه از سـوی یزدان (و در پـرتو وحـی رحـمان) چــیزهائی مــیدانـم که شـما نمیدانید؟. (یوسف/96)
(رَبِّ قَدْ آتَیْتَنِی مِنَ الْمُلْکِ وَعَلَّمْتَنِی مِنْ تَأْوِیلِ الأحَادِیثِ ).
پروردگارا! (سپاسگزارم که بخش بزرگی) از حکـومت بــه مـــن دادهای و مــرا از تــعبیر خـوابـها آگاه ساختهای.... (یوسف/101)
این امر پدیدۀ برجستهای است که توجّه انسان را به برخی از اسرار هماهنگی و همآوائی و لطائف و ظرائف آن در این کتاب بزرگوار، جلب میکند.
٢- در این سوره، ویژگیهای الوهیّت شناسانده میشود. در سـرآغـاز آنـها «حکم« است. ایـن واژه از زبان یوسف علیه السّلام به معنی حاکمیّت در میان بندگان از لحاظ کرنش بردن و پرستش کردن و اطاعت و پیروی نمودن ارادی و اختیاری آنان است. دفعۀ دیگری این واژه از زبان یعقوب علیه السّلام به معنی حاکمیّت در میان بندگان از لحاظ کرنش بردن و پرستش کردن غیر ارادی و غیر اختیاری، یعنی جبری و قهری آنان است. در نتیجه هر دو معنی مکمّل همدیگر میگردند در بیان مدلول و مفهوم حکم، و در حقیقت الوهیّت بدین شیوهای که هرگز تصادفی و سرسری ذکر نگردیده است و به میان نیامده است.
یوسف به هنگام مردود و ناپسند قلمداد کردن ربوبیّت فرمانروایان در مصر، و مخالفت آن با وحدانیّت الوهیّت میگوید:
(یَا صَاحِبَیِ السِّجْنِ أَأَرْبَابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَیْرٌ أَمِ اللَّهُ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ (٣٩) مَا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِهِ إِلا أَسْمَاءً سَمَّیْتُمُوهَا أَنْتُمْ وَآبَاؤُکُمْ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ بِهَا مِنْ سُلْطَانٍ إِنِ الْحُکْمُ إِلا لِلَّهِ أَمَرَ أَلا تَعْبُدُوا إِلا إِیَّاهُ ذَلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ).
ای دوسـتان زنــدانــی مـن! آیـا خدایـان پـراکنده (و گوناگونی که انسـان بـاید پـیرو هـر یک از آنها شـود) بهترند یا خدای یگانه چیره (بر همه چیز و کس؟). ایـن مــعبودهائی که غیر از خدا مـیپرستید، چیزی جز اسمهای (بیمسمّی) نیست که شما و پدرانـتاان آنها را خدا نامیدهایـد. خداونـد حـجّت و بـرهانی برای (خدا نامیدن) آنها نازل نکرده است (و وحـی و پیامی بـرای معبود بودن آنـها ارسـال نـنموده است). فـرمانروائـی از آن خــدا است و بس. (ایــن، او است کـه بر کـائنات حکومت مـیکند و از جمله عقائد و عبادات را وضع مینماید). خدا دستور داده است که جز او را نپرستید. این است دین راست و ثابتی (که ادلّه و براهین عقلی و نقلی بر صدق آن رهبرند). (یوسف/39و40)
یعقوب هنگام بیان این مطلب که قـضا و قـدر یـزدان ساری و جاری است، میگوید:
(یَا بَنِیَّ لا تَدْخُلُوا مِنْ بَابٍ وَاحِدٍ وَادْخُلُوا مِنْ أَبْوَابٍ مُتَفَرِّقَةٍ وَمَا أُغْنِی عَنْکُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ شَیْءٍ إِنِ الْحُکْمُ إِلا لِلَّهِ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَعَلَیْهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُتَوَکِّلُونَ) (٦٧)
گفت: ای فرزندانم! از یک در (به مصر) داخـل نشـوید. بلکه از درهای گوناگون وارد شـوید (تا از حسـادت حسودان و چشم زخم پلیدان درامان بمانید. ولی بدانید که من با این تدبیر) نمیتوانم چیزی را کـه خدا مـقرّر کرده باشد از شما بدور سازم. (یقیناً آنچه باید بشـود میشود، و راهی برای دفع بلا جز رعایت اسباب و علل پیدا و توسّل به خدا سراغ ندارم). تنها حکـم و فرمان از آن یزدان است. (دافع شرّ و جـالب خیر جـهان فقط ایزد سبحان است). بر او توکّل میکنم (و از او ستمداد مــیجویم و کـارم را بـدو واگذار مـیکنم) و باید کـه توکّلکنندکان بر او توکّل کنند و بس (و کار خویش را بدو حواله دارند). (یوسف/67)
این تکامل در مدلول و مفهوم حکم، اشاره دارد بدین موضوع که آئین راست و استوار نمیماند مگر این که کرنش بردن و پرستش کردن ارادی و اختیاری در حکم و حاکمیّت تنها برای خدا صورت پذیرد و بس، بسـان کرنش بردن و پرستش کردن جبری و قهری که بـدون اختیار و ارادۀ انسان و بلکه طبق قضا و قدر یزدان برای خداوند سبحان صورت میپذیرد. هر دو بخش ارادی و غیر ارادی کرنش بردن و پرستش کـردن، جـزو عـقیده است. تنها کرنش بردن و پرستش کردن مقرّر و مقدّر در قضا و قدر در دائرۀ اعتقاد قرار نمیگیرد و بس. بـلکه کرنش بردن و پرستش کردن ارادی و اختیاری معیّن و مقرّر در شریعت نیز در دائرۀ اعتقاد جای میگیرد.
٣- از جملۀ لطائف و ظرائف هماهنگی و همآوائی این است: یوسف خردمند و فرزانه و زرنگ و هوشیاری که دقیق به کارها میپردازد، صفت مـناسب خـدا را ذکـر میکند. او «لطیف« را در جائی به کار میبرد که لطف خدا، یعنی دقت و ریزهکـاری یـزدان در گـردانـدن و چرخاندن امور جهان، جلوهگر میآید:
(وَرَفَعَ أَبَوَیْهِ عَلَى الْعَرْشِ وَخَرُّوا لَهُ سُجَّدًا وَقَالَ یَا أَبَتِ هَذَا تَأْوِیلُ رُؤْیَایَ مِنْ قَبْلُ قَدْ جَعَلَهَا رَبِّی حَقًّا وَقَدْ أَحْسَنَ بِی إِذْ أَخْرَجَنِی مِنَ السِّجْنِ وَجَاءَ بِکُمْ مِنَ الْبَدْوِ مِنْ بَعْدِ أَنْ نَزَغَ الشَّیْطَانُ بَیْنِی وَبَیْنَ إِخْوَتِی إِنَّ رَبِّی لَطِیفٌ لِمَا یَشَاءُ إِنَّهُ هُوَ الْعَلِیمُ الْحَکِیمُ) (١٠٠)
(کاروان داخل مصر گردید و به منزل یوسف وارد شد) و یوسف پدر و مادرش را بر تخت نشـاند (و بـه رسـم مـــردمان آن زمـــان، در حــقّ سـران و امــیران و فرمانروایان، جملگی) در برابرش کرنش بردند. یوسف گفت: پدر! این تعبیر خواب پیشین (روزگار کودکی) من است! پروردگارم آن را به واقعیّت مبدّل کرد. به راستی خدا در حقّ مـن نـیکیها کـرده است، چـرا کـه از زنـدان رهایم نموده است، و بعد از آن که اهریمن مـیان مـن و برادرانم تباهی و جدائی انداخت، شما را از بادیۀ (شـام بــه مــصر) آورده است. حـقیقتاً پـروردگارم هـر چه بخواهد سنجیده و دقیق انجام میدهد. بیگمان او بسیار آگاه (و کارهایش همه) دارای حکمت است. (یوسف/100)
٤-از جملۀ لطائف و ظرائف هماهنگی و همآوائی چیزی است که قبلاً بدان اشاره کردیم، و آن طباق یا مـطابقۀ میان دیباچۀ سوره و میان پیروی است که بلافاصله به دنبال دیباچه مـیآید، و مـیان پـیرو درازی است کـه واپسین پیرو است و در آخرین قسمتهای سوره جـای گرفته است ... همۀ این پیروها متوجّه بیان مسائل همسو و همنوائی هستند، و پیرامـون آن مسـائل در آغـاز و انجام گرد میآیند و به هم میرسند.
این پسودهها در شناسائی سوره و آشنائی با آن مـا را بس است تا در روند سوره دوباره بدانها خواهیم رسید.
[1]برای اطّلاع بیشتر از این بحث، مراجعه شـود بـه کـتاب: «مـنهج الفنّ الاسلامی» تألیف محمّد قطب.
[2] برای اطّلاع بیشتر مراجعه شـود بـه چـیزهائی کـه پـیشتر دربـارۀ ایـن مسأله در این جزء در صفحات 1878 تا 1882 گفتیم.
[3] مراجعه شود به چیزهائی که در همین جزء در صفحات 1878 تا 1882 راجع بدین مسأله بیان گردیده است.