بسم الله الرحمن الرحیم
﴿ طسٓۚ تِلۡکَ ءَایَٰتُ ٱلۡقُرۡءَانِ وَکِتَابٖ مُّبِینٍ ١ هُدٗى وَبُشۡرَىٰ لِلۡمُؤۡمِنِینَ ٢ ٱلَّذِینَ یُقِیمُونَ ٱلصَّلَوٰةَ وَیُؤۡتُونَ ٱلزَّکَوٰةَ وَهُم بِٱلۡأٓخِرَةِ هُمۡ یُوقِنُونَ ٣ إِنَّ ٱلَّذِینَ لَا یُؤۡمِنُونَ بِٱلۡأٓخِرَةِ زَیَّنَّا لَهُمۡ أَعۡمَٰلَهُمۡ فَهُمۡ یَعۡمَهُونَ ٤ أُوْلَٰٓئِکَ ٱلَّذِینَ لَهُمۡ سُوٓءُ ٱلۡعَذَابِ وَهُمۡ فِی ٱلۡأٓخِرَةِ هُمُ ٱلۡأَخۡسَرُونَ ٥ وَإِنَّکَ لَتُلَقَّى ٱلۡقُرۡءَانَ مِن لَّدُنۡ حَکِیمٍ عَلِیمٍ ٦ إِذۡ قَالَ مُوسَىٰ لِأَهۡلِهِۦٓ إِنِّیٓ ءَانَسۡتُ نَارٗا سََٔاتِیکُم مِّنۡهَا بِخَبَرٍ أَوۡ ءَاتِیکُم بِشِهَابٖ قَبَسٖ لَّعَلَّکُمۡ تَصۡطَلُونَ ٧ فَلَمَّا جَآءَهَا نُودِیَ أَنۢ بُورِکَ مَن فِی ٱلنَّارِ وَمَنۡ حَوۡلَهَا وَسُبۡحَٰنَ ٱللَّهِ رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِینَ ٨ یَٰمُوسَىٰٓ إِنَّهُۥٓ أَنَا ٱللَّهُ ٱلۡعَزِیزُ ٱلۡحَکِیمُ ٩ وَأَلۡقِ عَصَاکَۚ فَلَمَّا رَءَاهَا تَهۡتَزُّ کَأَنَّهَا جَآنّٞ وَلَّىٰ مُدۡبِرٗا وَلَمۡ یُعَقِّبۡۚ یَٰمُوسَىٰ لَا تَخَفۡ إِنِّی لَا یَخَافُ لَدَیَّ ٱلۡمُرۡسَلُونَ ١٠ إِلَّا مَن ظَلَمَ ثُمَّ بَدَّلَ حُسۡنَۢا بَعۡدَ سُوٓءٖ فَإِنِّی غَفُورٞ رَّحِیمٞ ١١ وَأَدۡخِلۡ یَدَکَ فِی جَیۡبِکَ تَخۡرُجۡ بَیۡضَآءَ مِنۡ غَیۡرِ سُوٓءٖۖ فِی تِسۡعِ ءَایَٰتٍ إِلَىٰ فِرۡعَوۡنَ وَقَوۡمِهِۦٓۚ إِنَّهُمۡ کَانُواْ قَوۡمٗا فَٰسِقِینَ ١٢ فَلَمَّا جَآءَتۡهُمۡ ءَایَٰتُنَا مُبۡصِرَةٗ قَالُواْ هَٰذَا سِحۡرٞ مُّبِینٞ ١٣
به نام خداوند بخشندۀ مهربان
طس، این آیات قرآن و کتاب روشن است. ﴿1﴾هدایت و مژده است براى مسلمانان. ﴿2﴾آنانکه برپا میدارند نماز را و میدهند زکات را و ایشان به آخرت یقین مىآرند. ﴿3﴾آنانکه ایمان نمىآرند به آخرت، آراسته کردیم براى ایشان کردارهاى ایشان را، پس ایشان سرگردان میشوند. ﴿4﴾این جماعت، آنانند که براى ایشان است سختى عذاب و این جماعت در آخرت ایشانند زیانکارتر. ﴿5﴾و هرآیینه تو داده میشوى قرآن از نزدیک خداى استوارکار دانا. ﴿6﴾یاد کن آنگاه که گفت موسى به اهل خود: هرآیینه من دیدهام آتشى، خواهم آورد از آنجا خبرى یا خواهم آورد شعلهای که در هیمه فراگرفته باشد، بُوَد که شما گرمى حاصل کنید. ﴿7﴾پس چون رسید به آتش، آواز کرده آمد که: برکت داده شد کسى راکه در آتش است و کسی راکه حوالى وى است و پاکى خدای راست، پروردگار عالمها [878]. ﴿8﴾اى موسى! هرآیینه سخن این است که من خداى غالب با حکمتم. ﴿9﴾و بیفکن عصاى خود را. پس چون دید که عصا مىجنبد گویا وى مارى است، رو بگردانید پشت داده و بازنگشت. گفتیم: اى موسى! مترس! هرآیینه نمىترسند نزدیک من پیغامبران. ﴿10﴾لیکن آن که ستم کرد، باز عوض آن کرد نیکى بعد از بدى، پس هرآیینه من آمرزندۀ مهربانم. ﴿11﴾و درآر دست خود را به گریبان خود تا بیرون آید سفید شده از غیر عیب [به این دو نشانه که داخلاند] در نه معجزه، برو به سوى فرعون و قوم او، هرآیینه ایشان بودند گروه فاسق. ﴿12﴾پس آنگاه که آمد بدیشان نشانههاى ما روشن شده، گفتند: این سحر ظاهر است. ﴿13﴾
﴿ وَجَحَدُواْ بِهَا وَٱسۡتَیۡقَنَتۡهَآ أَنفُسُهُمۡ ظُلۡمٗا وَعُلُوّٗاۚ فَٱنظُرۡ کَیۡفَ کَانَ عَٰقِبَةُ ٱلۡمُفۡسِدِینَ ١٤ وَلَقَدۡ ءَاتَیۡنَا دَاوُۥدَ وَسُلَیۡمَٰنَ عِلۡمٗاۖ وَقَالَا ٱلۡحَمۡدُ لِلَّهِ ٱلَّذِی فَضَّلَنَا عَلَىٰ کَثِیرٖ مِّنۡ عِبَادِهِ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ ١٥ وَوَرِثَ سُلَیۡمَٰنُ دَاوُۥدَۖ وَقَالَ یَٰٓأَیُّهَا ٱلنَّاسُ عُلِّمۡنَا مَنطِقَ ٱلطَّیۡرِ وَأُوتِینَا مِن کُلِّ شَیۡءٍۖ إِنَّ هَٰذَا لَهُوَ ٱلۡفَضۡلُ ٱلۡمُبِینُ ١٦ وَحُشِرَ لِسُلَیۡمَٰنَ جُنُودُهُۥ مِنَ ٱلۡجِنِّ وَٱلۡإِنسِ وَٱلطَّیۡرِ فَهُمۡ یُوزَعُونَ ١٧ حَتَّىٰٓ إِذَآ أَتَوۡاْ عَلَىٰ وَادِ ٱلنَّمۡلِ قَالَتۡ نَمۡلَةٞ یَٰٓأَیُّهَا ٱلنَّمۡلُ ٱدۡخُلُواْ مَسَٰکِنَکُمۡ لَا یَحۡطِمَنَّکُمۡ سُلَیۡمَٰنُ وَجُنُودُهُۥ وَهُمۡ لَا یَشۡعُرُونَ ١٨ فَتَبَسَّمَ ضَاحِکٗا مِّن قَوۡلِهَا وَقَالَ رَبِّ أَوۡزِعۡنِیٓ أَنۡ أَشۡکُرَ نِعۡمَتَکَ ٱلَّتِیٓ أَنۡعَمۡتَ عَلَیَّ وَعَلَىٰ وَٰلِدَیَّ وَأَنۡ أَعۡمَلَ صَٰلِحٗا تَرۡضَىٰهُ وَأَدۡخِلۡنِی بِرَحۡمَتِکَ فِی عِبَادِکَ ٱلصَّٰلِحِینَ ١٩ وَتَفَقَّدَ ٱلطَّیۡرَ فَقَالَ مَا لِیَ لَآ أَرَى ٱلۡهُدۡهُدَ أَمۡ کَانَ مِنَ ٱلۡغَآئِبِینَ ٢٠ لَأُعَذِّبَنَّهُۥ عَذَابٗا شَدِیدًا أَوۡ لَأَاْذۡبَحَنَّهُۥٓ أَوۡ لَیَأۡتِیَنِّی بِسُلۡطَٰنٖ مُّبِینٖ ٢١ فَمَکَثَ غَیۡرَ بَعِیدٖ فَقَالَ أَحَطتُ بِمَا لَمۡ تُحِطۡ بِهِۦ وَجِئۡتُکَ مِن سَبَإِۢ بِنَبَإٖ یَقِینٍ ٢٢ ﴾
و انکار آن کردند از روى ستمکارى و تکبر و باور داشته بود آن را دل ایشان، پس بنگر چگونه بود آخر کار مفسدان؟. ﴿14﴾و هرآیینه دادیم داود و سلیمان را علم و گفتند: ستایش آن خدای راست که فضل داد ما را بر بسیارى از بندگان مؤمن خویش. ﴿15﴾و وارث شد سلیمان، داود را و گفت: اى مردمان! آموخته شد ما را گفتار مرغان و داده شد ما را از هر نعمتى، هرآیینه این است فضل ظاهر. ﴿16﴾و به هم آورده شد براى سلیمان لشکرهاى او از جن و آدمیان و مرغان. پس این جماعت، بعض را تا رسیدن بعض، ایستاده کرده میشدند. ﴿17﴾تا وقتى که رسیدند به میدان موران، گفت مورچهاى: ای مورچگان! درآیید به خانههاى خود تا در هم نشکند شما را سلیمان و لشکرهاى او نادانسته. ﴿18﴾پس خندان، تبسّم کرد از گفتار مورچه و گفت: اى پروردگار من! الهام کن مراکه شکر این نعمت تو کنم که انعام کردهای بر من و بر پدر و مادر من و الهام کن مرا که بجا آرم کردار شایسته که تو خشنود شوى به آن و درآر مرا به رحمت خود در زمرۀ بندگان شایستۀ خویش. ﴿19﴾و باز جست احوال مرغان، پس گفت: چیست به من که نمىبینم هدهد را؟ یا هست از غایب شدگان؟. ﴿20﴾هرآیینه عقوبت کنم او را عقوبت سخت، یا ذبح کنم او را، یا این است که بیارد پیش من حجّت ظاهر. ﴿21﴾پس توقف کرد، نَه مدّت دور. پس گفت: در گرفتم به چیزى که در نگرفتهای به آن و آوردم پیش تو از قبیلۀ سبا خبرى تحقیق را. ﴿22﴾
﴿ إِنِّی وَجَدتُّ ٱمۡرَأَةٗ تَمۡلِکُهُمۡ وَأُوتِیَتۡ مِن کُلِّ شَیۡءٖ وَلَهَا عَرۡشٌ عَظِیمٞ ٢٣ وَجَدتُّهَا وَقَوۡمَهَا یَسۡجُدُونَ لِلشَّمۡسِ مِن دُونِ ٱللَّهِ وَزَیَّنَ لَهُمُ ٱلشَّیۡطَٰنُ أَعۡمَٰلَهُمۡ فَصَدَّهُمۡ عَنِ ٱلسَّبِیلِ فَهُمۡ لَا یَهۡتَدُونَ ٢٤ أَلَّاۤ یَسۡجُدُواْۤ لِلَّهِ ٱلَّذِی یُخۡرِجُ ٱلۡخَبۡءَ فِی ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ وَیَعۡلَمُ مَا تُخۡفُونَ وَمَا تُعۡلِنُونَ ٢٥ ٱللَّهُ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ رَبُّ ٱلۡعَرۡشِ ٱلۡعَظِیمِ۩ ٢٦ ۞قَالَ سَنَنظُرُ أَصَدَقۡتَ أَمۡ کُنتَ مِنَ ٱلۡکَٰذِبِینَ ٢٧ ٱذۡهَب بِّکِتَٰبِی هَٰذَا فَأَلۡقِهۡ إِلَیۡهِمۡ ثُمَّ تَوَلَّ عَنۡهُمۡ فَٱنظُرۡ مَاذَا یَرۡجِعُونَ ٢٨ قَالَتۡ یَٰٓأَیُّهَا ٱلۡمَلَؤُاْ إِنِّیٓ أُلۡقِیَ إِلَیَّ کِتَٰبٞ کَرِیمٌ ٢٩ إِنَّهُۥ مِن سُلَیۡمَٰنَ وَإِنَّهُۥ بِسۡمِ ٱللَّهِ ٱلرَّحۡمَٰنِ ٱلرَّحِیمِ ٣٠ أَلَّا تَعۡلُواْ عَلَیَّ وَأۡتُونِی مُسۡلِمِینَ ٣١ قَالَتۡ یَٰٓأَیُّهَا ٱلۡمَلَؤُاْ أَفۡتُونِی فِیٓ أَمۡرِی مَا کُنتُ قَاطِعَةً أَمۡرًا حَتَّىٰ تَشۡهَدُونِ ٣٢ قَالُواْ نَحۡنُ أُوْلُواْ قُوَّةٖ وَأُوْلُواْ بَأۡسٖ شَدِیدٖ وَٱلۡأَمۡرُ إِلَیۡکِ فَٱنظُرِی مَاذَا تَأۡمُرِینَ ٣٣ قَالَتۡ إِنَّ ٱلۡمُلُوکَ إِذَا دَخَلُواْ قَرۡیَةً أَفۡسَدُوهَا وَجَعَلُوٓاْ أَعِزَّةَ أَهۡلِهَآ أَذِلَّةٗۚ وَکَذَٰلِکَ یَفۡعَلُونَ ٣٤ وَإِنِّی مُرۡسِلَةٌ إِلَیۡهِم بِهَدِیَّةٖ فَنَاظِرَةُۢ بِمَ یَرۡجِعُ ٱلۡمُرۡسَلُونَ ٣٥ ﴾
هرآیینه من یافتم زنى که پادشاهى میکند بر ایشان و داده شده است او را از جنس هر نعمتى و او را تختى است بزرگ. ﴿23﴾و یافتم که او و قوم او سجده میکنند آفتاب را بجز خدا و آراسته است شیطان برای ایشان کردارهاى ایشان را، پس بازداشت ایشان را از راه، پس ایشان راه نمىیابند. ﴿24﴾به سوى آنکه سجده کنند آن خدا راکه بیرون مىآرد پوشیده در آسمانها و زمین و میداند آنچه پنهان میدارید و آشکار میکنید. ﴿25﴾خداى نیست هیچ معبود به حق غیر او، پروردگار عرش بزرگ است. ﴿26﴾گفت سلیمان: خواهیم دید آیا راست گفتى یا هستى از دروغگویان. ﴿27﴾بر این نامۀ مرا، پس بینداز آن را به سوى ایشان، باز روى بگردان از ایشان، پس بنگر چه جواب باز میدهند. ﴿28﴾[بلقیس] گفت: اى جماعت رییسان! هرآیینه انداخته شد به سوى من نامهای گرامى. ﴿29﴾هرآیینه این نامه از جانب سلیمان است و هرآیینه این نامه به نام خداى بخشایندۀ مهربان است. ﴿30﴾[به این مضمون] که تکبّر مکنید بر من و بیایید پیش من، مسلمان شده. ﴿31﴾گفت [بلقیس]: اى جماعت رییسان! جواب دهید مرا در تدبیر من، نیستم من فیصل کننده هیچ کار را تا وقتى که شما حاضر شوید پیش من. ﴿32﴾گفتند: ما خداوندِ توانایی ایم و خداوندِ کارزار سختیم و تدبیر مفوّض به سوى تو است، پس بنگر چه چیز میفرمایى. ﴿33﴾گفت: هرآیینه پادشاهان چون درآیند به دیهى، خراب کنند آن را و سازند عزیزترین اهل آن را رسواتر و هم چنین میکنند. ﴿34﴾و هرآیینه من فرستندهام به سوى ایشان تحفهای، پس ببینم به چه چیز باز آیند فرستادگان. ﴿35﴾
﴿ فَلَمَّا جَآءَ سُلَیۡمَٰنَ قَالَ أَتُمِدُّونَنِ بِمَالٖ فَمَآ ءَاتَىٰنِۦَ ٱللَّهُ خَیۡرٞ مِّمَّآ ءَاتَىٰکُمۚ بَلۡ أَنتُم بِهَدِیَّتِکُمۡ تَفۡرَحُونَ ٣٦ ٱرۡجِعۡ إِلَیۡهِمۡ فَلَنَأۡتِیَنَّهُم بِجُنُودٖ لَّا قِبَلَ لَهُم بِهَا وَلَنُخۡرِجَنَّهُم مِّنۡهَآ أَذِلَّةٗ وَهُمۡ صَٰغِرُونَ ٣٧ قَالَ یَٰٓأَیُّهَا ٱلۡمَلَؤُاْ أَیُّکُمۡ یَأۡتِینِی بِعَرۡشِهَا قَبۡلَ أَن یَأۡتُونِی مُسۡلِمِینَ ٣٨ قَالَ عِفۡرِیتٞ مِّنَ ٱلۡجِنِّ أَنَا۠ ءَاتِیکَ بِهِۦ قَبۡلَ أَن تَقُومَ مِن مَّقَامِکَۖ وَإِنِّی عَلَیۡهِ لَقَوِیٌّ أَمِینٞ ٣٩ قَالَ ٱلَّذِی عِندَهُۥ عِلۡمٞ مِّنَ ٱلۡکِتَٰبِ أَنَا۠ ءَاتِیکَ بِهِۦ قَبۡلَ أَن یَرۡتَدَّ إِلَیۡکَ طَرۡفُکَۚ فَلَمَّا رَءَاهُ مُسۡتَقِرًّا عِندَهُۥ قَالَ هَٰذَا مِن فَضۡلِ رَبِّی لِیَبۡلُوَنِیٓ ءَأَشۡکُرُ أَمۡ أَکۡفُرُۖ وَمَن شَکَرَ فَإِنَّمَا یَشۡکُرُ لِنَفۡسِهِۦۖ وَمَن کَفَرَ فَإِنَّ رَبِّی غَنِیّٞ کَرِیمٞ ٤٠ قَالَ نَکِّرُواْ لَهَا عَرۡشَهَا نَنظُرۡ أَتَهۡتَدِیٓ أَمۡ تَکُونُ مِنَ ٱلَّذِینَ لَا یَهۡتَدُونَ ٤١ فَلَمَّا جَآءَتۡ قِیلَ أَهَٰکَذَا عَرۡشُکِۖ قَالَتۡ کَأَنَّهُۥ هُوَۚ وَأُوتِینَا ٱلۡعِلۡمَ مِن قَبۡلِهَا وَکُنَّا مُسۡلِمِینَ ٤٢ وَصَدَّهَا مَا کَانَت تَّعۡبُدُ مِن دُونِ ٱللَّهِۖ إِنَّهَا کَانَتۡ مِن قَوۡمٖ کَٰفِرِینَ ٤٣ قِیلَ لَهَا ٱدۡخُلِی ٱلصَّرۡحَۖ فَلَمَّا رَأَتۡهُ حَسِبَتۡهُ لُجَّةٗ وَکَشَفَتۡ عَن سَاقَیۡهَاۚ قَالَ إِنَّهُۥ صَرۡحٞ مُّمَرَّدٞ مِّن قَوَارِیرَۗ قَالَتۡ رَبِّ إِنِّی ظَلَمۡتُ نَفۡسِی وَأَسۡلَمۡتُ مَعَ سُلَیۡمَٰنَ لِلَّهِ رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِینَ ٤٤ ﴾
پس چون آمد آن فرستاده پیش سلیمان، گفت [سلیمان]: آیا امداد میکنید مرا به مالی، پس آنچه عطا کرده است مرا خدای تعالی بهتراست از آنچه عطا کرده است شما را، بلکه شما بر تحفۀ خویش شادمان میشوید. ﴿36﴾باز رو به سوى ایشان. پس هرآیینه بیایم بر ایشان لشکرهایی که طاقت نباشد ایشان را به مقابلۀ آن، و هرآیینه بیرون کنیم ایشان را از آن دیه رسوا کرده و ایشان خوار باشند. ﴿37﴾گفت [879][سلیمان]: اى عزیزان! کدام یک از شما مىآرد پیش من تخت او را پیش از آنکه بیایند نزدیک من، مسلمان شده. ﴿38﴾گفت تهمتنى از جن: من بیارمش نزدیک تو پیش از آنکه برخیزى از جای خود و هرآیینه من بر آن عرش، توانای با امانتم. ﴿39﴾گفت شخصى که نزدیک او علم بود از کتاب الهى: من بیارمش نزدیک تو پیش از آنکه بازگردد به سوى تو چشم تو. پس چون [سلیمان] دید آن را قرار گرفته نزدیک خویش، گفت: این خارق عادت از فضل پروردگار من است تا امتحان کند مرا آیا شکرگزارى میکنیم یا ناسپاسى مینمایم و هرکه شکرگزارى کند، پس چز این نیست که شکرگزارى میکند براى نفع خویش و هر که ناسپاسى کرد، پروردگار من بىنیازِ کرم کننده است. ﴿40﴾گفت [سلیمان]: متغیر سازید براى امتحان این زن، تخت او را. بنگریم آیا راه شناخت مىیابد یا میشود از آنانکه راه نمىیابند. ﴿41﴾پس چون بیامد، [بلقیس] گفته شد: آیا همچنین است تخت تو؟ گفت: گویا وى همان است و داده شد ما را دانش [به حقانیت سلیمان] پیش از این مقدّمه و هستیم مسلمان. ﴿42﴾وباز داشت [سلیمان] آن [880]زن را از آنچه عبادت میکرد بجز خدا، هرآینه وی بود از گروه کافران. ﴿43﴾گفته شد به وى که: درآى به این کوشک. پس چون بدید آن را، پنداشتش حوض آب و جامه برداشت از دو ساق خود. گفت [سلیمان]: این کوشکى است بىنقش درخشان ساخته شده از آبگینهها. گفت [بلقیس]: اى پروردگار من! هرآیینه من ستم کردهام بر خویش و اسلام آوردم همراه سلیمان براى خدا، پروردگار عالمها. ﴿44﴾
﴿ وَلَقَدۡ أَرۡسَلۡنَآ إِلَىٰ ثَمُودَ أَخَاهُمۡ صَٰلِحًا أَنِ ٱعۡبُدُواْ ٱللَّهَ فَإِذَا هُمۡ فَرِیقَانِ یَخۡتَصِمُونَ ٤٥ قَالَ یَٰقَوۡمِ لِمَ تَسۡتَعۡجِلُونَ بِٱلسَّیِّئَةِ قَبۡلَ ٱلۡحَسَنَةِۖ لَوۡلَا تَسۡتَغۡفِرُونَ ٱللَّهَ لَعَلَّکُمۡ تُرۡحَمُونَ ٤٦ قَالُواْ ٱطَّیَّرۡنَا بِکَ وَبِمَن مَّعَکَۚ قَالَ طَٰٓئِرُکُمۡ عِندَ ٱللَّهِۖ بَلۡ أَنتُمۡ قَوۡمٞ تُفۡتَنُونَ ٤٧ وَکَانَ فِی ٱلۡمَدِینَةِ تِسۡعَةُ رَهۡطٖ یُفۡسِدُونَ فِی ٱلۡأَرۡضِ وَلَا یُصۡلِحُونَ ٤٨ قَالُواْ تَقَاسَمُواْ بِٱللَّهِ لَنُبَیِّتَنَّهُۥ وَأَهۡلَهُۥ ثُمَّ لَنَقُولَنَّ لِوَلِیِّهِۦ مَا شَهِدۡنَا مَهۡلِکَ أَهۡلِهِۦ وَإِنَّا لَصَٰدِقُونَ ٤٩ وَمَکَرُواْ مَکۡرٗا وَمَکَرۡنَا مَکۡرٗا وَهُمۡ لَا یَشۡعُرُونَ ٥٠ فَٱنظُرۡ کَیۡفَ کَانَ عَٰقِبَةُ مَکۡرِهِمۡ أَنَّا دَمَّرۡنَٰهُمۡ وَقَوۡمَهُمۡ أَجۡمَعِینَ ٥١ فَتِلۡکَ بُیُوتُهُمۡ خَاوِیَةَۢ بِمَا ظَلَمُوٓاْۚ إِنَّ فِی ذَٰلِکَ لَأٓیَةٗ لِّقَوۡمٖ یَعۡلَمُونَ ٥٢ وَأَنجَیۡنَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ وَکَانُواْ یَتَّقُونَ ٥٣ وَلُوطًا إِذۡ قَالَ لِقَوۡمِهِۦٓ أَتَأۡتُونَ ٱلۡفَٰحِشَةَ وَأَنتُمۡ تُبۡصِرُونَ ٥٤ أَئِنَّکُمۡ لَتَأۡتُونَ ٱلرِّجَالَ شَهۡوَةٗ مِّن دُونِ ٱلنِّسَآءِۚ بَلۡ أَنتُمۡ قَوۡمٞ تَجۡهَلُونَ ٥٥﴾
و هرآیینه فرستادیم به سوى ثمود برادر ایشان، صالح را که عبادت کنید خدای را، پس ناگهان آن قوم دو گروه شدند، با یکدیگر خصومت مینمودند. ﴿45﴾گفت صالح: اى قوم من! چرا شتاب طلب میکنید سختى را پیش از راحت، چرا نه طلب آمرزش میکنید از خدا؟ بود که رحم کرده شود بر شما. ﴿46﴾گفتند: شگون بد گرفتیم از تو و از آنانکه همراه تواند. گفت: شگون بد شما نزدیک خدا است [881]، بلکه شما قومى هستید که امتحان کرده میشوید. ﴿47﴾و بودند در آن شهر نُه کس که فساد میکردند در زمین و اصلاح نمىنمودند. ﴿48﴾گفتند با یکدیگر قسم خدا بخورید که: البته شبیخون کنیم بر صالح و اهل خانۀ او، باز البته خواهیم گفت وارث او را حاضر نبودیم وقت هلاک شدن اهل او و هرآیینه ما راستگوییم. ﴿49﴾و بدسگالى کردند به نوعى از حیله و بدسگالى کردیم ما نوعى از حیله و ایشان نمىدانستند. ﴿50﴾پس بنگر چگونه بود سرانجام بدسگالى ایشان که ما هلاک کردیم ایشان را و قوم ایشان را، همه یکجا. ﴿51﴾پس این است خانههاى ایشان خالى مانده به سبب آنکه ستم کردند، هرآیینه در این ماجرا نشانه هست گروهى راکه میدانند. ﴿52﴾و نجات دادیم آنان راکه ایمان آوردند و پرهیزگارى میکردند. ﴿53﴾و فرستادیم لوط را چون گفت به قوم خود: آیا به عمل مىآرید کار بىحیایى را و شما مىبینید؟!. ﴿54﴾آیا شما مىآیید به مردان به ارادۀ شهوت بجز زنان؟! بلکه شما قوم نادانید. ﴿55﴾
﴿۞فَمَا کَانَ جَوَابَ قَوۡمِهِۦٓ إِلَّآ أَن قَالُوٓاْ أَخۡرِجُوٓاْ ءَالَ لُوطٖ مِّن قَرۡیَتِکُمۡۖ إِنَّهُمۡ أُنَاسٞ یَتَطَهَّرُونَ ٥٦ فَأَنجَیۡنَٰهُ وَأَهۡلَهُۥٓ إِلَّا ٱمۡرَأَتَهُۥ قَدَّرۡنَٰهَا مِنَ ٱلۡغَٰبِرِینَ ٥٧ وَأَمۡطَرۡنَا عَلَیۡهِم مَّطَرٗاۖ فَسَآءَ مَطَرُ ٱلۡمُنذَرِینَ ٥٨ قُلِ ٱلۡحَمۡدُ لِلَّهِ وَسَلَٰمٌ عَلَىٰ عِبَادِهِ ٱلَّذِینَ ٱصۡطَفَىٰٓۗ ءَآللَّهُ خَیۡرٌ أَمَّا یُشۡرِکُونَ ٥٩ أَمَّنۡ خَلَقَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَ وَأَنزَلَ لَکُم مِّنَ ٱلسَّمَآءِ مَآءٗ فَأَنۢبَتۡنَا بِهِۦ حَدَآئِقَ ذَاتَ بَهۡجَةٖ مَّا کَانَ لَکُمۡ أَن تُنۢبِتُواْ شَجَرَهَآۗ أَءِلَٰهٞ مَّعَ ٱللَّهِۚ بَلۡ هُمۡ قَوۡمٞ یَعۡدِلُونَ ٦٠أَمَّن جَعَلَ ٱلۡأَرۡضَ قَرَارٗا وَجَعَلَ خِلَٰلَهَآ أَنۡهَٰرٗا وَجَعَلَ لَهَا رَوَٰسِیَ وَجَعَلَ بَیۡنَ ٱلۡبَحۡرَیۡنِ حَاجِزًاۗ أَءِلَٰهٞ مَّعَ ٱللَّهِۚ بَلۡ أَکۡثَرُهُمۡ لَا یَعۡلَمُونَ ٦١ أَمَّن یُجِیبُ ٱلۡمُضۡطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَیَکۡشِفُ ٱلسُّوٓءَ وَیَجۡعَلُکُمۡ خُلَفَآءَ ٱلۡأَرۡضِۗ أَءِلَٰهٞ مَّعَ ٱللَّهِۚ قَلِیلٗا مَّا تَذَکَّرُونَ ٦٢ أَمَّن یَهۡدِیکُمۡ فِی ظُلُمَٰتِ ٱلۡبَرِّ وَٱلۡبَحۡرِ وَمَن یُرۡسِلُ ٱلرِّیَٰحَ بُشۡرَۢا بَیۡنَ یَدَیۡ رَحۡمَتِهِۦٓۗ أَءِلَٰهٞ مَّعَ ٱللَّهِۚ تَعَٰلَى ٱللَّهُ عَمَّا یُشۡرِکُونَ ٦٣﴾
پس نبود جواب قوم او، مگر آنکه گفتند: بیرون کنید اهل خانۀ لوط را از دیۀ خویش، هرآیینه ایشان مردم پاکى طلبند. ﴿56﴾پس نجات دادیم او را و اهل او را، مگر زنش که معین کردیم او را از باقى ماندگان. ﴿57﴾و بارانیدیم بر سر ایشان بارانى، پس بد است باران ترسانندگان. ﴿58﴾بگو: سپاس خدای راست و سلام بر آن بندگان او که برگزیده است ایشان را. آیا خدا بهتر است یا آنچه شریک مىآرند. ﴿59﴾[نه بلکه مىپرسیم]: که بیافرید آسمانها و زمین و فرود آورد براى شما از آسمان، آبى؟ پس رویانیدیم به سبب آن بوستانها با تازگى؟ ممکن نبود شما راکه برویانید درختهاى آن. آیا معبودى هست با خدا؟ بلکه ایشان گروهىاند که کج میروند. ﴿60﴾[نه بلکه مىپرسیم]: که ساخت زمین را قرارگاه و پیدا کرد در میان زمین جویها و بیافرید برین زمین کوهها و بیافرید میان دو دریا حجاب را؟ آیا معبودى دیگر هست با خدا؟ بلکه بیشترین ایشان نمیدانند. ﴿61﴾[نه بلکه میپرسیم]: که قبول میکند از درمانده، چون بخواندش و بردارد سختى و بسازد شما را جانشین نخستینیان در زمین؟ آیا معبودى دیگر هست با خدا؟ اندکى پند مىپذیرید. ﴿62﴾[نه بلکه مىپرسیم]: که راه مینماید شما را در تاریکیهاى بیابان و دریا؟ و که مىفرستد بادها را مژده دهنده پیش رحمت خود؟ آیا معبودى هست با خدا؟ برتر است خدا از آن که شریک مىگیرند. ﴿63﴾
﴿ أَمَّن یَبۡدَؤُاْ ٱلۡخَلۡقَ ثُمَّ یُعِیدُهُۥ وَمَن یَرۡزُقُکُم مِّنَ ٱلسَّمَآءِ وَٱلۡأَرۡضِۗ أَءِلَٰهٞ مَّعَ ٱللَّهِۚ قُلۡ هَاتُواْ بُرۡهَٰنَکُمۡ إِن کُنتُمۡ صَٰدِقِینَ ٦٤ قُل لَّا یَعۡلَمُ مَن فِی ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ ٱلۡغَیۡبَ إِلَّا ٱللَّهُۚ وَمَا یَشۡعُرُونَ أَیَّانَ یُبۡعَثُونَ ٦٥ بَلِ ٱدَّٰرَکَ عِلۡمُهُمۡ فِی ٱلۡأٓخِرَةِۚ بَلۡ هُمۡ فِی شَکّٖ مِّنۡهَاۖ بَلۡ هُم مِّنۡهَا عَمُونَ ٦٦ وَقَالَ ٱلَّذِینَ کَفَرُوٓاْ أَءِذَا کُنَّا تُرَٰبٗا وَءَابَآؤُنَآ أَئِنَّا لَمُخۡرَجُونَ ٦٧ لَقَدۡ وُعِدۡنَا هَٰذَا نَحۡنُ وَءَابَآؤُنَا مِن قَبۡلُ إِنۡ هَٰذَآ إِلَّآ أَسَٰطِیرُ ٱلۡأَوَّلِینَ ٦٨ قُلۡ سِیرُواْ فِی ٱلۡأَرۡضِ فَٱنظُرُواْ کَیۡفَ کَانَ عَٰقِبَةُ ٱلۡمُجۡرِمِینَ ٦٩ وَلَا تَحۡزَنۡ عَلَیۡهِمۡ وَلَا تَکُن فِی ضَیۡقٖ مِّمَّا یَمۡکُرُونَ ٧٠ وَیَقُولُونَ مَتَىٰ هَٰذَا ٱلۡوَعۡدُ إِن کُنتُمۡ صَٰدِقِینَ ٧١ قُلۡ عَسَىٰٓ أَن یَکُونَ رَدِفَ لَکُم بَعۡضُ ٱلَّذِی تَسۡتَعۡجِلُونَ ٧٢ وَإِنَّ رَبَّکَ لَذُو فَضۡلٍ عَلَى ٱلنَّاسِ وَلَٰکِنَّ أَکۡثَرَهُمۡ لَا یَشۡکُرُونَ ٧٣ وَإِنَّ رَبَّکَ لَیَعۡلَمُ مَا تُکِنُّ صُدُورُهُمۡ وَمَا یُعۡلِنُونَ ٧٤ وَمَا مِنۡ غَآئِبَةٖ فِی ٱلسَّمَآءِ وَٱلۡأَرۡضِ إِلَّا فِی کِتَٰبٖ مُّبِینٍ ٧٥ إِنَّ هَٰذَا ٱلۡقُرۡءَانَ یَقُصُّ عَلَىٰ بَنِیٓ إِسۡرَٰٓءِیلَ أَکۡثَرَ ٱلَّذِی هُمۡ فِیهِ یَخۡتَلِفُونَ ٧٦﴾
[نه بلکه مىپرسیم]: که نو پیدا میکند آفرینش، باز دیگر بار کندش؟ و که روزى میدهد شما را از آسمان و زمین؟ آیا معبودى هست با خدا؟ بگو: بیارید حجت خود را اگر راست گویید. ﴿64﴾بگو: نمیداند هر که در آسمانها و زمین است غیب را مگر خدا؟ و نمیدانند که کى برانگیخته شوند. ﴿65﴾بلکه پى در پى متوجه شد علم ایشان در باب آخرت [882]، بلکه ایشان در شبههاند از آخرت، بلکه ایشان از آخرت نابینایند. ﴿66﴾و گفتند کافران: آیا چون شویم خاکى و پدران ما نیز، آیا ما بیرون آوردگانیم (یعنى از قبور)؟ . ﴿67﴾هرآیینه وعده داده شد به این مقدمه، ما را و پدران ما را پیش از این، نیست این مگر افسانههاى پیشینیان. ﴿68﴾بگو: سیر کنید در زمین، پس بنگرید چگونه بود انجام گناهکاران. ﴿69﴾و اندوه مخور بر ایشان و مباش در تنگدلى از بدسگالیدن ایشان. ﴿70﴾و میگویند: کى باشد این وعده اگر راستگویید. ﴿71﴾بگو: شاید نزدیک شده باشد به شما بعض آنچه شتاب میطلبید [883]. ﴿72﴾و هرآیینه پروردگار تو خداوندِ فضل است بر مردمان و لیکن بیشترین ایشان شکر نمیکنند. ﴿73﴾و هرآیینه پروردگار تو میداند آنچه پنهان میکند سینههای ایشان و آنچه ظاهر مینمایند. ﴿74﴾و نیست هیچ مقدّمه پوشیده در آسمان و زمین مگر نوشته است در کتاب روشن. ﴿75﴾هرآیینه این قرآن بیان مىکند پیش بنى اسراییل بیشترین آنچه ایشان در آن اختلاف میکردند. ﴿76﴾
﴿ وَإِنَّهُۥ لَهُدٗى وَرَحۡمَةٞ لِّلۡمُؤۡمِنِینَ ٧٧ إِنَّ رَبَّکَ یَقۡضِی بَیۡنَهُم بِحُکۡمِهِۦۚ وَهُوَ ٱلۡعَزِیزُ ٱلۡعَلِیمُ ٧٨ فَتَوَکَّلۡ عَلَى ٱللَّهِۖ إِنَّکَ عَلَى ٱلۡحَقِّ ٱلۡمُبِینِ ٧٩ إِنَّکَ لَا تُسۡمِعُ ٱلۡمَوۡتَىٰ وَلَا تُسۡمِعُ ٱلصُّمَّ ٱلدُّعَآءَ إِذَا وَلَّوۡاْ مُدۡبِرِینَ ٨٠ وَمَآ أَنتَ بِهَٰدِی ٱلۡعُمۡیِ عَن ضَلَٰلَتِهِمۡۖ إِن تُسۡمِعُ إِلَّا مَن یُؤۡمِنُ بَِٔایَٰتِنَا فَهُم مُّسۡلِمُونَ ٨١ ۞وَإِذَا وَقَعَ ٱلۡقَوۡلُ عَلَیۡهِمۡ أَخۡرَجۡنَا لَهُمۡ دَآبَّةٗ مِّنَ ٱلۡأَرۡضِ تُکَلِّمُهُمۡ أَنَّ ٱلنَّاسَ کَانُواْ بَِٔایَٰتِنَا لَا یُوقِنُونَ ٨٢ وَیَوۡمَ نَحۡشُرُ مِن کُلِّ أُمَّةٖ فَوۡجٗا مِّمَّن یُکَذِّبُ بَِٔایَٰتِنَا فَهُمۡ یُوزَعُونَ ٨٣ حَتَّىٰٓ إِذَا جَآءُو قَالَ أَکَذَّبۡتُم بَِٔایَٰتِی وَلَمۡ تُحِیطُواْ بِهَا عِلۡمًا أَمَّاذَا کُنتُمۡ تَعۡمَلُونَ ٨٤ وَوَقَعَ ٱلۡقَوۡلُ عَلَیۡهِم بِمَا ظَلَمُواْ فَهُمۡ لَا یَنطِقُونَ ٨٥ أَلَمۡ یَرَوۡاْ أَنَّا جَعَلۡنَا ٱلَّیۡلَ لِیَسۡکُنُواْ فِیهِ وَٱلنَّهَارَ مُبۡصِرًاۚ إِنَّ فِی ذَٰلِکَ لَأٓیَٰتٖ لِّقَوۡمٖ یُؤۡمِنُونَ ٨٦ وَیَوۡمَ یُنفَخُ فِی ٱلصُّورِ فَفَزِعَ مَن فِی ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَمَن فِی ٱلۡأَرۡضِ إِلَّا مَن شَآءَ ٱللَّهُۚ وَکُلٌّ أَتَوۡهُ دَٰخِرِینَ ٨٧ وَتَرَى ٱلۡجِبَالَ تَحۡسَبُهَا جَامِدَةٗ وَهِیَ تَمُرُّ مَرَّ ٱلسَّحَابِۚ صُنۡعَ ٱللَّهِ ٱلَّذِیٓ أَتۡقَنَ کُلَّ شَیۡءٍۚ إِنَّهُۥ خَبِیرُۢ بِمَا تَفۡعَلُونَ ٨٨ مَن جَآءَ بِٱلۡحَسَنَةِ فَلَهُۥ خَیۡرٞ مِّنۡهَا وَهُم مِّن فَزَعٖ یَوۡمَئِذٍ ءَامِنُونَ ٨٩ وَمَن جَآءَ بِٱلسَّیِّئَةِ فَکُبَّتۡ وُجُوهُهُمۡ فِی ٱلنَّارِ هَلۡ تُجۡزَوۡنَ إِلَّا مَا کُنتُمۡ تَعۡمَلُونَ ٩٠ إِنَّمَآ أُمِرۡتُ أَنۡ أَعۡبُدَ رَبَّ هَٰذِهِ ٱلۡبَلۡدَةِ ٱلَّذِی حَرَّمَهَا وَلَهُۥ کُلُّ شَیۡءٖۖ وَأُمِرۡتُ أَنۡ أَکُونَ مِنَ ٱلۡمُسۡلِمِینَ ٩١ وَأَنۡ أَتۡلُوَاْ ٱلۡقُرۡءَانَۖ فَمَنِ ٱهۡتَدَىٰ فَإِنَّمَا یَهۡتَدِی لِنَفۡسِهِۦۖ وَمَن ضَلَّ فَقُلۡ إِنَّمَآ أَنَا۠ مِنَ ٱلۡمُنذِرِینَ ٩٢ وَقُلِ ٱلۡحَمۡدُ لِلَّهِ سَیُرِیکُمۡ ءَایَٰتِهِۦ فَتَعۡرِفُونَهَاۚ وَمَا رَبُّکَ بِغَٰفِلٍ عَمَّا تَعۡمَلُونَ ٩٣﴾
و هرآیینه وى هدایت و رحمت است مسلمانان را. ﴿77﴾هرآیینه پروردگار تو فیصل کند میان ایشان به حکم خود و اوست غالبِ دانا. ﴿78﴾پس توکل کن بر خدا هرآیینه تو بر دین راستِ روشن هستی. ﴿79﴾هرآیینه تو نمیتوانى شنوانید مردگان را و نمیتوانى شنوانید کران را آواز خواندن، وقتى که روبگردانند پشت داده. ﴿80﴾و نیستى تو راه نمایندۀ کوران تا باز آیند از گمراهى خویش. نمىشنوانى مگر کسى راکه ایمان آورده است به آیتهاى ما، پس این جماعت گردن نهندگانند. ﴿81﴾و چون متحقق شود وعدۀ عذاب بر ایشان، بیرون آریم براى ایشان جانورى از زمین که سخن گوید به ایشان به سبب آنکه مردمان به آیات ما یقین نمىآوردند. ﴿82﴾و آن روزکه برانگیزیم از هر امتى طایفهای را از آنانکه دروغ مىشمردند آیات ما را، پس ایشان بعض را تا رسیدن بعض ایستاده کرده میشود. ﴿83﴾تا وقتى که حاضر آیند، گوید خدا: آیا دروغ شمردید آیات مرا و در نگرفته بودید به آن از روى دانش یا چکار میکردید؟. ﴿84﴾و ثابت شد وعدۀ عذاب بر ایشان به سبب ستم کردن ایشان، پس آن جماعت سخن نگویند. ﴿85﴾آیا ندیدهاند که ما پیدا کردهایم شب را تا آرام گیرند در آن و پیدا کردهایم روز را روشن شده، هرآیینه در این مقدمه نشانهها است قومى راکه باور میدارند. ﴿86﴾یاد کن آن روزکه دمیده شود در صور، پس مضطرب شوند آنانکه در آسمانهایند و آنانکه در زمینند، مگر کسى که خدا خواسته است و هر یکى بیایند پیش خدا خوار شده. ﴿87﴾و ببینى کوهها را، پندارى آن را بر جای ایستاده و آن میرود مانند رفتن ابر. دستکارى آن خداکه استوار ساخت هر چیز را، هرآیینه وى خبردار است به آنچه میکنید. ﴿88﴾هر که بیارد نیکى، پس او را بهتر باشد از آن و ایشان از اضطراب آن روز ایمن باشند. ﴿89﴾و هر که بیارد بدى، پس نگونسار کرده شود روى ایشان در آتش. جزا داده نمیشوید مگر به وفق آنچه میکردید. ﴿90﴾[بگو یا محمد]: جز این نیست که فرموده شدم که عبادت کنم خداوند این شهر را (یعنى مکه)، آنکه محترم ساخت آن را و به تصرف اوست هر چیز و فرموده شد مراکه باشم از مسلمانان. ﴿91﴾و [فرموده شد] آنکه بخوانم قرآن را. پس هرکه راه یافت، پس جز این نیست که راه مییابد براى نفع خویش و هر که گمراه شود، بگو: جز این نیست که من از بیم کنندگانم. ﴿92﴾و بگو: ستایش خدای راست، خواهد نمود شما را آیات خود، پس بشناسید آن را و نیست پروردگار تو بیخبر از آنچه میکنید. ﴿93﴾
[878] مترجم گوید: کسی که در آتش است ملائکه که در آن نور مصور به صورت آتش بودند ملائکۀ دیگر که فرودتر از ایشان بودند والله اعلم. [879] مترجم گوید: سلیمان÷ خواست که بلقیس را معجزه نماید و عقل و جمال او را ادراک فرماید، تا اگر مناسب دانست به نکاح آرد، پس تدبیری ساخت. [880] مترجم سلیمان÷ را فاعل صدّها قرار داده است و اکثر مفسرین میگویند که فاعل صدّها «ما» «المصدریه یا الموصوله» است و معنای آیت این طورمیشود که بازداشت آن زن را از عبادت خدا آنچه عبادت میکردند غیر از خدا، والله اعلم. (مصحح) [881] یعنی مصائب بر وفق تقدیر الهی جاری میشود. [882] یعنی تا آنکه منقطع گشت. [883] یعنی عقوبتِ دنیا.
مکی است و دارای (93) آیه است.
وجه تسمیه: این سوره بدان جهت «نمل» نامیده شد که داستان وادی موران و نصیحت موری از آنان به بقیه آنها در پرهیز از لگدمال شدن به وسیله سپاه سلیمان ÷، در آن آمده است.
محور اصلی این سوره، بیان علم مطلق خداوند متعال به ظاهر و باطن و غیب و شهود است.
﴿طسٓۚ تِلۡکَ ءَایَٰتُ ٱلۡقُرۡءَانِ وَکِتَابٖ مُّبِینٍ١﴾ [النمل: 1].
چنین خوانده میشود: «طا، سین» این دو حرف، از حروف مقطعه است و سخن درباره حروف مقطعه، در آغاز سوره «بقره» گذشت. «این است آیات قرآن و کتابی مبین» کتاب مبین: یعنی کتابی که معانی و اعجاز آن با برخورداری ازبلاغت و دیگر وجوه اعجازی، واضح و روشن است. اشاره «تلک: این است»، ناظر بر خود این سوره میباشد. پس مراد از «کتاب مبین» که بر قرآن عطف شده، خود قرآن است زیرا «آیات» در اینجا به دو صفت موصوف گردیده است: یک: قرآن؛ و این کلمه دلالت میکند براینکه این آیات خوانده میشوند. دو: کتاب مبین؛ که بر مکتوب بودن آیات قرآن به همراه روشنگر بودن معانی آنها برای خواننده دلالت میکند. لذا بهکار بردن تعبیر دوگانه «قرائت ـ کتابت» برای قرآن، خود مشعر بر آن است که حفظ قرآن دو صورت و دو شیوه دارد: یکی در سینهها به وسیله قرائت و دیگری در مصاحف به وسیله کتابت.
﴿هُدٗى وَبُشۡرَىٰ لِلۡمُؤۡمِنِینَ٢﴾ [النمل: 2].«هدایت و مژدهای برای مؤمنان است» یعنی: این آیات برای کسانی که به قرآن ایمان آورده و به آن عمل میکنند، هدایتگر و مژدهبخش است چنانکه در آیه دیگری میفرماید: ﴿قُلۡ هُوَ لِلَّذِینَ ءَامَنُواْ هُدٗى وَشِفَآءٞۚ﴾ [فصلت: 44]. «بگو: قرآن برای کسانی که ایمان آوردهاند، هدایتگر و مایه شفاء است». هم بدین جهت میفرماید:
﴿ٱلَّذِینَ یُقِیمُونَ ٱلصَّلَوٰةَ وَیُؤۡتُونَ ٱلزَّکَوٰةَ وَهُم بِٱلۡأٓخِرَةِ هُمۡ یُوقِنُونَ٣﴾ [النمل: 3].
«همان کسانی که نماز برپا میدارند» یعنی: نمازهای فرض را «و زکات میپردازند» مراد از آن: زکات فرض است «و خود به آخرت یقین دارند» تکرار «هم» برای دلالت بر حصر است. یعنی: به آخرت چنانکه باید ایمان ندارند، جز این گروهی که ایمان و عمل صالح را با هم جمع کردهاند.
صاحب تفسیر «فی ظلال القرآن» میگوید: «تخصیص مؤمنان به هدایت و بشارت، گویای حقیقت عمیق و عظیمی است... آن حقیقت این است که: قرآنکتابی در علم نظری یا تطبیقی نیست که هر خوانندهای از آن بهرهمند شود بلکه قرآن کتابی است که در نخستین قدم، قلب را مورد خطاب قرار داده و نور و عطر و فیض و برکت خود را بر قلبی فرومیریزد که به روی انوار آن آغوش باز کرده است...».
﴿إِنَّ ٱلَّذِینَ لَا یُؤۡمِنُونَ بِٱلۡأٓخِرَةِ زَیَّنَّا لَهُمۡ أَعۡمَٰلَهُمۡ فَهُمۡ یَعۡمَهُونَ٤﴾ [النمل: 4].
«بیگمان کسانی که به آخرت» و برانگیخته شدن بعد از مرگ «ایمان ندارند» کهکفارند «کارهایشان را در نظرشان بیاراستیم» بهگونهای که اعمال بد خویش را خوب و زیبا میبینند «پس آنان سرگشتهاند» یعنی: آنان در گمراهی خویش متردد و متحیرند، نه به راه و روش درستی راه مییابند و نه از حقیقتی آگاه میشوند.
﴿أُوْلَٰٓئِکَ ٱلَّذِینَ لَهُمۡ سُوٓءُ ٱلۡعَذَابِ وَهُمۡ فِی ٱلۡأٓخِرَةِ هُمُ ٱلۡأَخۡسَرُونَ٥﴾ [النمل: 5].
«برای این گروه» ناباور به آخرت «عذاب سخت است» در دنیا؛ با کشته شدن، به اسارت در آمدن، گرفتار شدن در چنبره بیماریهای روانی، انقباض روح وقلب، یأس و سرخوردگی و بدبینی و نگرانی؛ چنانکه مادیت زمان حاضر را پر از این آفتها میبینیم «و آنان در آخرت، زیانکارترین هایند» یعنی: آنها در آخرت، تیره روزترین مردم در زیانکاری و بزرگترین آنها در شکست و ناکامی و یأس و سرخوردگی هستند.
﴿وَإِنَّکَ لَتُلَقَّى ٱلۡقُرۡءَانَ مِن لَّدُنۡ حَکِیمٍ عَلِیمٍ٦﴾ [النمل: 6].
«و بیگمان تو» ای محمد صلی الله علیه و آله و سلم! «قرآن را از نزد خدای حکیم علیم دریافت میداری» یعنی: تو قرآن را از پیشگاه ذات الله تبارک و تعالی که بسیار دانا، فرزانه و حکیم است فرامیگیری و آن را کسی بر تو القا میکند که در امر و نهی خود صاحب حکمت و به امور بزرگ و کوچک علیم و داناست پس خبری که او میدهد، راست محض و حکم وی عدل تام است.
این آیه تمهیدی است بر داستانهایی که بعد از آن میآید.
﴿إِذۡ قَالَ مُوسَىٰ لِأَهۡلِهِۦٓ إِنِّیٓ ءَانَسۡتُ نَارٗا سََٔاتِیکُم مِّنۡهَا بِخَبَرٍ أَوۡ ءَاتِیکُم بِشِهَابٖ قَبَسٖ لَّعَلَّکُمۡ تَصۡطَلُونَ٧﴾ [النمل: 7].
داستان موسی علیه السلام در قرآن کریم در سورههای بسیاری به تکرار آمده است بدان جهت که این داستان متضمن پندها و عبرتهای زیادی است، که این پندها وعبرتها، در مضمحل کردن و درهمشکستن بزرگترین سلطه ستمگر آن زمان ـ یعنی سلطه فرعونی ـ بهدست مردی بی سلاح که به پشتوانه قدرت حق تعالی متکی است، جلوهگر شده است.
«آنگاه که موسی به اهلش گفت» یعنی: یادکن ای محمد صلی الله علیه و آله و سلم هنگامی را که موسی علیه السلام در مسیر راه مدین به مصر، به همسرش گفت «من آتشی به نظرم رسید» که از سمت کوه طور شعله میکشد «بهزودی از آن» یعنی: از راه «برای شما خبری خواهم آورد» «سین» در﴿سََٔاتِیکُم﴾ بر نزدیکی مسافت آتش دلالت میکند «یا شعله اخگری برایتان میآورم» یعنی: از آن پشته آتش، شعلهای برگرفته و آن را برای شما میآورم. قبس: جرقه آتشی است که آن را از جایی برمیگیرند تا به وسیله آن آتش دیگری را در جای دیگری روشن کنند «باشد که خود را گرم کنید» یعنی: باشد تا به وسیله آن شعله اخگر، آتشی برافروزید و خود را از گزند سرما نگه دارید. ثعلب میگوید: «اصل شهاب بر چوبی اطلاق میشود که در یکی از دو سوی آن اخگری شعلهور است و در سوی دیگر آن آتشی نیست». بنابه روایتی: در این سفر جز زن موسی علیه السلام کسی دیگر با وی همراه نبود.
﴿فَلَمَّا جَآءَهَا نُودِیَ أَنۢ بُورِکَ مَن فِی ٱلنَّارِ وَمَنۡ حَوۡلَهَا وَسُبۡحَٰنَ ٱللَّهِ رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِینَ٨﴾ [النمل: 8].
«چون به نزدیک آن آمد» یعنی: چون موسی علیه السلام به نزدیک آن آتش آمد؛ «ندا رسید: کسی که در آتش است، خجسته و مبارک گردید» ابنکثیر میگوید: «چون موسی علیه السلام بهنزدیک آتش آمد، منظره تکاندهنده عظیمی را دید چرا که آن آتش را در درخت سبزی شعلهور یافت که با وجود فروزش آتش همچنان سبز و تازه و خرم است. در این اثنا موسی علیه السلام سرش را بهسوی آسمان بالا کرد، بناگاه دید که نور آن آتش به اوج آسمان رسیده است. پس در واقع «نار» در آنجا نور مجرد بود ولی موسی علیه السلام پنداشت که آن نور، آتش است». از حسن و سعیدبنجبیر نقلشده است که مراد از: ﴿مَن فِی ٱلنَّارِ﴾ [الزمر: 19]. «کسی که در آتش است»، نور خدای سبحان میباشد. ابنجریر طبری و ابنابیحاتم از ابن عباس رضی الله عنه روایت کردهاند که فرمود: «منظور خداوند عزوجل از ﴿بُورِکَ مَن فِی ٱلنَّارِ﴾ [النمل: 8]. «مبارک است کسی که در آتش است» خود وی است، یعنی ذات متعال من با برکت است. زیرا در آن درخت نور ربالعالمین متجلی بود، نه آتش». «و کسی که پیرامون آن» آتش «است» که مراد: موسی علیه السلام است «نیز برکت یافته است» و این برکت به سبب رخداد عظیم دینیای است که موسی علیه السلام بدان مبارک و مفتخر شد، که همانا تفویض رسالت و دادن معجزه به وی میباشد. بهقولی معنی این است: مبارکاند فرشتگانی که پیرامون آن آتشاند «و منزه است خدا پروردگار عالمیان» این عبارت متضمن بهشگفت آوردن موسی علیه السلام از مشاهده آن صحنه و منظره است. در حدیث شریف آمده است: «...حجاب پروردگار نور، یا نار است که اگر آن حجاب برداشته شود، انوار جلال رویش همه چیز را که در منظر دید وی است میسوزاند».
﴿یَٰمُوسَىٰٓ إِنَّهُۥٓ أَنَا ٱللَّهُ ٱلۡعَزِیزُ ٱلۡحَکِیمُ٩﴾ [النمل: 9].
آنگاه خدای سبحان به موسی علیه السلام چنین خطاب کرد: «ای موسی! این منم خدای عزیز حکیم» عزیز: یعنی غالب و قاهر. حکیم: دارای حکمت در امر و فعل خویش. در روایات آمده است که موسی علیه السلام گفت: «پروردگارا! چه کسی استکه مرا ندا میکند؟»، خدای سبحان در پاسخ وی فرمود: «این منم خدای عزیز حکیم».
﴿وَأَلۡقِ عَصَاکَۚ فَلَمَّا رَءَاهَا تَهۡتَزُّ کَأَنَّهَا جَآنّٞ وَلَّىٰ مُدۡبِرٗا وَلَمۡ یُعَقِّبۡۚ یَٰمُوسَىٰ لَا تَخَفۡ إِنِّی لَا یَخَافُ لَدَیَّ ٱلۡمُرۡسَلُونَ١٠﴾ [النمل: 10].
«و عصای خود را بینداز» ای موسی علیه السلام تا به معجزهات آشنا شوی و بدان انس والفت یابی. در این هنگام موسی علیه السلام عصای خویش را افگند و بناگاه آن عصا به ماری تبدیل شد «پس چون آن را دید که گویی ماری است که میجنبد» یعنی: چون دید عصایش بسان حرکت مار، حرکت میکند. جان: مار سفید است و عصا درچالاکی و سبکی حرکت خود به مار سفید تشبیه شده است. «پشت گردانید» از ترس این که آن مار بر وی حمله برد «و به عقب بازنگشت» یعنی: موسی علیه السلام از شدت ترس بهدنبال خود نگاه نکرد. در این هنگام خدای سبحان ندا فرمود: «ای موسی! نترس» از مار و آسیب آن «که پیامبران در پیشگاه من نمیترسند» یعنی: کسانی که من ایشان را به رسالت فرستادهام، در پیشگاه من از غیر من نمیترسندپس تو نیز از مار نترس.
﴿إِلَّا مَن ظَلَمَ ثُمَّ بَدَّلَ حُسۡنَۢا بَعۡدَ سُوٓءٖ فَإِنِّی غَفُورٞ رَّحِیمٞ١١﴾ [النمل: 11].
«مگر کسی که ستمی کرده باشد، سپس بعد از بدیای، نیکیای را جایگزین آن گردانیده» یعنی: لیکن کسی میترسد که با ارتکاب معصیت بر خود ستم کردهباشد ـ که پیامبران علیهم السلام از آنان نیستند ـ و بعد از عمل بد و گناه، توبه و پشیمانی را جایگزین آن گردانیده، چنین کسی بداند: «که من آمرزنده مهربانم» یعنی: من برای کسی که بعد از ارتکاب گناه از ایستادن در پیشگاه من بترسد، میآمرزم.
ابنکثیر میگوید: «این بشارتی عظیم برای انسان است». نسفی میگوید: «گویی این سخن اشارهای کنایی به کار موسی علیه السلام در کشتن آن قبطی است چنانکه موسی علیه السلام خود گفت: (پروردگارا! من بر خود ستم کردم پس بر من بیامرز و خدا هم بر وی آمرزید) «قصص/16»».
﴿وَأَدۡخِلۡ یَدَکَ فِی جَیۡبِکَ تَخۡرُجۡ بَیۡضَآءَ مِنۡ غَیۡرِ سُوٓءٖۖ فِی تِسۡعِ ءَایَٰتٍ إِلَىٰ فِرۡعَوۡنَ وَقَوۡمِهِۦٓۚ إِنَّهُمۡ کَانُواْ قَوۡمٗا فَٰسِقِینَ١٢﴾ [النمل: 12].
«و دستت را در گریبانت فرو بر» جیب: شکاف پیراهن از جایی است که سر در آن داخل میشود «تا سپید و درخشان بی هیچ عیبی» چون پیسی یا مانند آن از آفات «بیرون آید» آنگاه موسی علیه السلام دستش را در گریبانش فرو برد و آن را بیرون آورد، بناگاه دید که دستش مانند برق میدرخشد، گویی پارهای از ماه است. «در نه معجزه» یعنی: عصا و ید بیضا، دو معجزه از نه معجزهای است که به تو خواهیم داد. بقیه معجزات موسی علیه السلام عبارتند از: شکافته شدن دریا، فرستادن طوفان، ملخ، شپش، قورباغه، خون، قحطی و کاستی در کشتزارهای فرعونیان. «بهسوی فرعون و قوم او برو» یعنی: تو بدین سبب با این معجزات برانگیخته و فرستاده شدهای تا بهسوی فرعون و قوم وی بروی «زیرا آنان مردمی فاسقند» یعنی: آنان نافرمان و از دایره طاعت ما بیروناند.
﴿فَلَمَّا جَآءَتۡهُمۡ ءَایَٰتُنَا مُبۡصِرَةٗ قَالُواْ هَٰذَا سِحۡرٞ مُّبِینٞ١٣﴾ [النمل: 13].
«پس چون آیات روشنگر ما» که به سبب وضوح و روشنی خود بر درستی نبوت موسی علیه السلام دلالت میکرد. یا معنی این است: چون آیات ما که بهسبب روشنی خود در معرض دید بود «به آنان رسید، گفتند: این جادوی آشکار است» فرعون و کسان وی ادعا کردند که این معجزات جادوی آشکاری است که هیچ شک و شبههای در جادو بودن آنها وجود ندارد.
﴿وَجَحَدُواْ بِهَا وَٱسۡتَیۡقَنَتۡهَآ أَنفُسُهُمۡ ظُلۡمٗا وَعُلُوّٗاۚ فَٱنظُرۡ کَیۡفَ کَانَ عَٰقِبَةُ ٱلۡمُفۡسِدِینَ١٤﴾ [النمل: 14].
«و انکار کردند» فرعونیان «آنها را» یعنی: آن معجزات را به زبانهای خود «وحال آنکه دلهایشان بدان باور داشت» و به یقین میدانستند که آنها معجزات الهی است پس این انکارشان «از روی ستم و سرکشی» یعنی: شرک و تکبر از این امر بود که به آنچه موسی علیه السلام آورده ایمان آورند در حالی که به طور قطع میدانستند که آن معجزات از نزد خداوند عزوجل است «پس بنگر» ای محمد صلی الله علیه و آله و سلم! «که فرجام فسادکاران چگونه بود» یعنی: در این فرجام شومشان بیندیش زیرا این فرجام، عبرتگاهی برای پندآموزان و عبرت گیرندگان است. آری! فرجام کارشان غرق شدن در دریا بر آن وصف هولناک بود لذا تکذیبکنندگان رسالتت نیز باید از چنین فرجام بدی پروا کنند.
﴿وَلَقَدۡ ءَاتَیۡنَا دَاوُۥدَ وَسُلَیۡمَٰنَ عِلۡمٗاۖ وَقَالَا ٱلۡحَمۡدُ لِلَّهِ ٱلَّذِی فَضَّلَنَا عَلَىٰ کَثِیرٖ مِّنۡ عِبَادِهِ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ١٥﴾ [النمل: 15].
«و بهراستی به داوود و سلیمان دانشی دادیم» یعنی: به ایشان دانشی بسیار دادیم که مراد از آن: علم شرایع و احکام و حلال و حرام، علم قضا و داوری میان مردم، فهم زبان پرندگان و غیره علوم است «و آن دو گفتند: ستایش خدایی راست» یعنی: داوود و سلیمان به مقتضای آن علم و دانش خویش عمل کرده وگفتند: ستایش خدایی راست «که ما را بر بسیاری از بندگان با ایمانش برتری داد» با علم و نبوت و رام کردن پرندگان و جن و انس برای ما. البته آنها از روی تواضع وفروتنی به برتری خود بر تمام بندگان پروردگار قایل نشدند.
آیه کریمه دلیل بر شرف علم است و این که نعمت علم از بزرگترین نعمتهاست پس به هر مؤمنی که نعمت علم داده شده، یقینا او بر بسیاری از بندگان با ایمان دیگر برتری پیدا کرده و شرف بزرگی برایش عنایت و ارزانی شده است.
﴿وَوَرِثَ سُلَیۡمَٰنُ دَاوُۥدَۖ وَقَالَ یَٰٓأَیُّهَا ٱلنَّاسُ عُلِّمۡنَا مَنطِقَ ٱلطَّیۡرِ وَأُوتِینَا مِن کُلِّ شَیۡءٍۖ إِنَّ هَٰذَا لَهُوَ ٱلۡفَضۡلُ ٱلۡمُبِینُ١٦﴾ [النمل: 16].
«و سلیمان از داوود میراث یافت» علم و نبوت و فرمانروایی را، نه مال و سرمایه را زیرا چنانکه در حدیث شریف آمده است: «انبیا مالی را بهارث نمیگذارند و مالیکه بعد از ایشان بهجا ماند، صدقه است». نقل است که داوود علیه السلام نوزده فرزند داشت و اگر هدف از وراثت، وراثت مال میبود، فقط سلیمان علیه السلام به یادآوری مخصوص نمیشد زیرا تمام فرزندان داوود علیه السلام در این میراث شریک و با وی مساوی بودند «و گفت: ای مردم! به ما فهم زبان پرندگانآموخته شده است» یعنی: سلیمان علیه السلام از باب تحدث به نعمتهای خداوند عزوجل بر خود و شکرگزاری از این نعمت مخصوصی که فقط به وی ارزانی شده است، این سخن را گفت. دلیل اینکه او فهم زبان پرندگان را قبل از دیگر نعمتها یاد کرد این بود که آن نعمت، نعمتی مخصوص به وی است که غیرآن را در آن مشارکتی نیست. منطقالطیر: سخنگفتن پرندگان است. آری! سلیمان علیه السلام سخن آنان را چنان میفهمید که پرندگان خود در میان یکدیگر آن را میفهمیدند «و از همه چیزها به ما داده شده است» یعنی: همه چیزهایی که مورد نیاز و سبب فضیلت انسان است به ما داده شده است؛ مانند دانش، پیامبری، حکمت، مال، مسخر کردن جنوانس، پرندگان، باد، حیوانات وحشی، چهارپایان و همه آنچه که در میان آسمان وزمین است.
مفسران میگویند: داوود علیه السلام از سلیمان عابدتر و سلیمان علیه السلام از او شکرگزارتر بود به همین جهت، ملک و دولت سلیمان علیه السلام از پدرش بیشتر و دامنهدارتر شد زیرا افزون بر آنچه که به پدرش داوود علیه السلام داده شده بود، باد و شیاطین هم به تسخیر وی درآورده شدند و فهم زبان پرندگان نیز به وی ارزانی شد «بیگمان این» نعمتهایی که ذکر شد؛ از فهم زبان پرندگان و دیگر نعمتها «فضل آشکار است» که خداوند متعال بر ما ارزانی کرده و این فضل بر هیچ کسی پنهان نیست. بدینگونه سلیمان علیه السلام خواست تا به شکرگزاری آن نعمتها بپردازد.
﴿وَحُشِرَ لِسُلَیۡمَٰنَ جُنُودُهُۥ مِنَ ٱلۡجِنِّ وَٱلۡإِنسِ وَٱلطَّیۡرِ فَهُمۡ یُوزَعُونَ١٧﴾ [النمل: 17].
«و برای سلیمان لشکریانش از جنوانس و پرندگان گرد آورده شدند» ابنکثیر میگوید: یعنی سلیمان علیه السلام با ابهت و عظمت بسیار بزرگی به میانشان آمد «آنگاه آنان باز داشته شدند» یعنی: در صفوف و دستههای منظم آراسته شدند. وازع درجنگ: کسی است که مأمور تنظیم و آرایش صفوف است و کسانی از لشکریان را که از صف خویش جلو آیند، بهجای آنها در صف برمیگرداند تا صفوف منظم شود. این تعبیر دلالت میکند بر این که سپاه سلیمان علیه السلام بسیار عظیم و منظم بود. آری! سلیمان علیه السلام با شکوه و ابهتی بسیار عظیم به میان لشکر آمد، ابتدا صفوف انسیان، بعد از آن صفوف جنیان و سپس صفوف پرندگان قرار داشتند و اگر هوا گرم و آفتابی میبود، پرندگان لشکر را با بالهای خویش سایهبانی میکردند.
آری! اطاعت، انضباط و نظم دقیق، اهرمهای برپا دارنده سپاهی آراسته وسالم میباشند.
﴿حَتَّىٰٓ إِذَآ أَتَوۡاْ عَلَىٰ وَادِ ٱلنَّمۡلِ قَالَتۡ نَمۡلَةٞ یَٰٓأَیُّهَا ٱلنَّمۡلُ ٱدۡخُلُواْ مَسَٰکِنَکُمۡ لَا یَحۡطِمَنَّکُمۡ سُلَیۡمَٰنُ وَجُنُودُهُۥ وَهُمۡ لَا یَشۡعُرُونَ١٨﴾ [النمل: 18].
«تا آنگاه که به وادی مورچگان رسیدند، مورچهای گفت» او ملکه موران بود که گویی با دیدن لشکریان سلیمان علیه السلام که بهسوی وادی روی آوردند، گریخت و سایر مورچگان را آگاه کرد و نداکنان خطاب به آنان گفت: «ای مورچگان! بهدرون خانههایتان درآیید تا سلیمان و لشکریانش ـ ندیده و ندانسته ـ شما را درهم نکوبند» با گامها و سمهای چهارپایان خود. مورچگان به صیغه خطاب عقلا موردخطاب قرارگرفتند، بدین سبب که آنها این خطاب را میفهمیدند. ملاحظه میکنیم که ملکه موران قبل از وقوع این واقعه، سلیمان علیه السلام و لشکریانش را معذور شناخت و گفت: درحالی آنها شما را درهم خواهند کوفت که از وجود شما در این وادی آگاهی ندارند زیرا اگر از وجود شما باخبر باشند، شما را درهم نمیکوبند چراکه به معیارهای حق و عدل پایبندند.
﴿فَتَبَسَّمَ ضَاحِکٗا مِّن قَوۡلِهَا وَقَالَ رَبِّ أَوۡزِعۡنِیٓ أَنۡ أَشۡکُرَ نِعۡمَتَکَ ٱلَّتِیٓ أَنۡعَمۡتَ عَلَیَّ وَعَلَىٰ وَٰلِدَیَّ وَأَنۡ أَعۡمَلَ صَٰلِحٗا تَرۡضَىٰهُ وَأَدۡخِلۡنِی بِرَحۡمَتِکَ فِی عِبَادِکَ ٱلصَّٰلِحِینَ١٩﴾ [النمل: 19].
«پس سلیمان از سخن او دهان به خنده گشود» تبسم: آغاز خنده است. خنده سلیمان از روی تعجب از سخن آن مورچه و فهم زبان وی بود «و گفت: پروردگارا! به من الهام کن» و توفیقم ده «تا نعمتی را که به من و پدر و مادرم ارزانی داشتهای سپاس بگزارم» زیرا نعمت پدر و مادر نیز نعمت به خود انسان است بنابراین، نعمتهای ارزانی شده به پدر و مادر نیز اقتضا میکند تا فرزند برای خدای سبحان شکرگزاری کند «و این که» توفیقم ده تا «کردار شایستهای انجام دهم که آن را بپسندی» از من و به آن خشنود گردی «و مرا به رحمتت» نه به وسیله اعمال شایستهام «در زمره بندگان صالحت درآور» نامم را در جمله نامهایشان ثبت کن و مرا در زمره آنان بهسوی دار صالحان که همانا بهشت است، محشور گردان. آری! همه اینها را به رحمتت بر من ارزانی دار، نه با عملم. چنانکه در حدیث شریف آمده است: «هیچ کس جز به رحمت خداوند عزوجل وارد بهشت نمیشود».
﴿وَتَفَقَّدَ ٱلطَّیۡرَ فَقَالَ مَا لِیَ لَآ أَرَى ٱلۡهُدۡهُدَ أَمۡ کَانَ مِنَ ٱلۡغَآئِبِینَ٢٠﴾ [النمل: 20].
«و جویای حال پرندگان شد» یعنی: سلیمان علیه السلام حال پرندگان را بازجست و از وضع پرندگانی که غایب بودند کسب آگاهی کرد. یادآور میشویم که پرندگان وی را در سفرش همراهی کرده و او را در زیر سایهبانی از بالهایشان قرار میدادند «و گفت: مرا چه شده است که هدهد را نمیبینم» آیا چیزی او را از دیدگان من پنهان کرده، یا ندیدن او علت دیگری دارد؟ سپس وی آگاه شد که هدهد غایب است پس گفت: «یا این که از غایبان است» یعنی: بلکه او غایب است.
مفسران میگویند: سبب جستوجوی سلیمان علیه السلام از هدهد این بود که هدهد مهندس آب بود و او را به محل وجود آب در زیر زمین راهنمایی میکرد، بدینگونه که در محل وجود آب نوک میزد، سپس سلیمان علیه السلام بهوسیله جن و شیاطین از آن محل آب بیرون میآورد همچنین هدهد سلیمان علیه السلام و لشکریانش رابه حد فاصل میان آب نزدیک و دور در اثنای سیر در بیابانها نیز راهنمایی میکرد.
قرطبی میگوید: «این آیه دلیل بر ضرورت تفقد و پرسوجوی امام از احوال رعیتش و نگهبانی و حراست از آنان است، بنگر به سلیمان علیه السلام که حال هدهد با آنجسم کوچکش بر وی مخفی نماند». خداوند عزوجل ببخشاید بر عمربنالخطاب رضی الله عنه کهاو نیز در این امر با سلیمان علیه السلام هم سیرت بود، آنجا که فرمود: «اگر گرگ برگوسفند لاغری در ساحل فرات حمله برد، بیگمان عمر از آن مورد بازپرسی قرار خواهد گرفت».
﴿لَأُعَذِّبَنَّهُۥ عَذَابٗا شَدِیدًا أَوۡ لَأَاْذۡبَحَنَّهُۥٓ أَوۡ لَیَأۡتِیَنِّی بِسُلۡطَٰنٖ مُّبِینٖ٢١﴾ [النمل: 21].
سپس سلیمان علیه السلام افزود: «قطعا او را» یعنی هدهد را «به عذابی سخت عذاب میکنم، یا سرش را میبرم» بهقولی: مراد وی از عذاب سخت این بود که پرهایش را قطع میکند. بهقولی دیگر: مراد وی این بود که او را از خدمت خویش بازمیدارد. اقوال دیگری نیز در این باره نقل شده است که به نظر میرسد، ریشه همه آنها روایات اهل کتاب است. به هر حال، قرآن کریم نوع این عذاب را مشخص نکرده است «یا باید حجتی روشن برای من بیاورد» بر این که او در غیبتش عذر موجهی داشته است.
﴿فَمَکَثَ غَیۡرَ بَعِیدٖ فَقَالَ أَحَطتُ بِمَا لَمۡ تُحِطۡ بِهِۦ وَجِئۡتُکَ مِن سَبَإِۢ بِنَبَإٖ یَقِینٍ٢٢﴾ [النمل: 22].
«پس دیری نپایید» هدهد در غیبت خویش. بهقولی دیگر معنی این است: زمانی اندک بعد از پرسوجوی سلیمان علیه السلام از هدهد و تهدید آن به مجازات، هدهد آمد «و گفت» خطاب به سلیمان علیه السلام «از چیزی آگاهی یافتم که تو از آن آگاهی نیافتهای» یعنی: چیزی را دانستهام که تو آن را ندانستهای و هماکنون میخواهم آن را برایت مطرح کنم: «و برای تو از سبا خبری یقینی آوردهام» سبا: نام شهری در یمن است که بلقیس ملکه آن بود. نبأ: خبری مهم و درخور اهمیت است.
﴿إِنِّی وَجَدتُّ ٱمۡرَأَةٗ تَمۡلِکُهُمۡ وَأُوتِیَتۡ مِن کُلِّ شَیۡءٖ وَلَهَا عَرۡشٌ عَظِیمٞ٢٣﴾ [النمل: 23].
سپس هدهد افزود: «من زنی را یافتم که بر آنان فرمانروایی میکند» او بلقیس دختر شرحبیل بود که پدرش جز وی فرزندی نداشت و بعد از پدر پادشاهی به وی رسید. شایان ذکر است که پادشاهی زنان در میان قدما عرف معمولی بوده است وهمچنین است در نزد برخی از مسلمین معاصر. اما حکم آن در شریعت ما: ابنعباس رضی الله عنه در حدیث شریف روایت میکند که چون این خبر به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم رسید که مردم فارس دختر کسرا را به پادشاهی برگزیدهاند، فرمودند: «لن یفلح قوم ولوا امرهم امرأة». «هرگز قومی که تولیت امر (فرمانروایی) خویش را به زنی سپردهاند، رستگار نمیشوند». «و» آن زن «از همه چیز داده شده است» یعنی: از همه چیزهایی که در زمان وی مورد نیاز شاهان بود، چون ابزارها، وسایل وتجهیزات و سپاه «و عرشی بزرگ داشت» عرش: یعنی تخت پادشاهی. به قولی: تخت وی از طلا بود. ابنکثیر از علمای تاریخ نقل میکند: «آن تخت بزرگ در قصری عظیم، استوار و بلند قرار داده شده بود که سیصدوشصت طاق در طرف شرقی و سیصدوشصت طاق در طرف غربی خود داشت و ساختمان آن طوری بنا شده بود که خورشید هر روز از یک طاق بر آن طلوع و از طاق مقابل آن غروب میکرد و آنها صبح و شام برای خورشید سجده میکردند».
بدین جهت هدهد در ادامه گزارش خود افزود:
﴿وَجَدتُّهَا وَقَوۡمَهَا یَسۡجُدُونَ لِلشَّمۡسِ مِن دُونِ ٱللَّهِ وَزَیَّنَ لَهُمُ ٱلشَّیۡطَٰنُ أَعۡمَٰلَهُمۡ فَصَدَّهُمۡ عَنِ ٱلسَّبِیلِ فَهُمۡ لَا یَهۡتَدُونَ٢٤﴾ [النمل: 24].
«و او و قومش را چنین یافتم که بهجای خدا، به خورشید سجده میکنند» یعنی: خورشید را میپرستند در حالی که با این کار از عبادت خدای سبحان کناره گرفتهاند. به قولی: آنان آتشپرست بودند «و شیطان اعمالشان را» یعنی: پرستش خورشید و سایر اعمال کفری را «برایشان آراسته است و آنان را از راه باز داشته است» یعنی: شیطان آنان را بهسبب این آراستنها، از راه روشن حق که همانا ایمان به یگانگی خداوند عزوجل است، باز داشته است «در نتیجه آنان راه یافته نبودند» در کار دین.
﴿أَلَّاۤ یَسۡجُدُواْۤ لِلَّهِ ٱلَّذِی یُخۡرِجُ ٱلۡخَبۡءَ فِی ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ وَیَعۡلَمُ مَا تُخۡفُونَ وَمَا تُعۡلِنُونَ٢٥﴾ [النمل: 25].
«تا سجده نکنند» تقدیر آیه چنین است: شیطان این کار و راه و روش باطلی را که در آن قرار داشتند، برایشان آراسته بود تا سجده نکنند «برای خداییکه نهان را در آسمانها و زمین بیرون میآورد» یعنی: خدایی که آنچه را در آسمانها و زمین مخفی است، آشکار میکند؛ مانند باران را از آسمان و رستنیها را از زمین. بهقولی: پنهانیهای زمین، گنجها و رستنیهای آن است. بهقولی دیگر؛ خبأ: بهمعنی راز است «و میداند آنچه را که پنهان میدارید و آنچه را آشکار مینمایید» یعنی: خدای سبحان امور نهانیای را که در ضمیر عالم انسانی است، با علم خویش، از آن بیرون میآورد چنانکه هر چیز دیگری از امور پنهانی آسمانها و زمین را که بخواهد، بیرون میآورد.
باید دانست که این آیه، محل سجده تلاوت است و سجده تلاوت در آن واجب میباشد.
﴿ٱللَّهُ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ رَبُّ ٱلۡعَرۡشِ ٱلۡعَظِیمِ۩٢٦﴾ [النمل: 26].
«الله است که خدایی جز او نیست، او پروردگار عرش عظیم است» هدهد از عرش ـ مخصوصا ـ یاد کرد زیرا عرش ـ چنانکه در حدیث شریف آمده است ـ بزرگترین مخلوقات خدای عزوجل است.
این آیات دلیل برآن است که هدهد، دعوتگر خیر و عبادت خداوند عزوجل بهیگانگی و سجده کردن برای اوست بدین جهت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در حدیث شریف ذیلکه ابوهریره رضی الله عنه آن را روایت کرده است، از کشتن آن نهی کردند: «نهی النبی صعن قتل أربع من الدواب: النملة والنحلة والهدهد والصرد». «رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از کشتن چهار چیز از جانداران نهی کردند: مورچه، زنبورعسل، هدهد و شیر گنجشک».
﴿۞قَالَ سَنَنظُرُ أَصَدَقۡتَ أَمۡ کُنتَ مِنَ ٱلۡکَٰذِبِینَ٢٧﴾ [النمل: 27].
«گفت» سلیمان علیه السلام به هدهد «بهزودی خواهیم دید که آیا راست گفتهای» در این اخباری که به ما دادهای «یا از دروغگویان بودهای» در اخبار خود تا خود را از چنگ مجازات ما برهانی.
این آیه ما را به کاوش و تحقیق در اخبار، تلاش برای کشف حقایق و عدم پذیرفتن بدون تحقیق خبر مخبران بهصرف اعتماد به آنان، ارشاد میکند، در صورتیکه به وجهی از وجوه امکان تحقیق وجود داشته باشد. همچنین این آیه دلیل بر آن است که بر زمامدار (امام) واجب است تا عذر رعیت خویش را بپذیرد. در حدیث شریف آمده است: «لیس أحد أحب إلیه العذر من الله، من أجل ذلک أنزل الکتب وأرسل الرسل». «عذر نزد هیچ کس مانند خدای عزوجل دوست داشتهتر نیست به همین جهت بود که او کتابها را نازل کرد و پیامبران را فرستاد».
﴿ٱذۡهَب بِّکِتَٰبِی هَٰذَا فَأَلۡقِهۡ إِلَیۡهِمۡ ثُمَّ تَوَلَّ عَنۡهُمۡ فَٱنظُرۡ مَاذَا یَرۡجِعُونَ٢٨﴾ [النمل: 28].
سپس سلیمان علیه السلام به هدهد گفت: «این نامه مرا ببر و آن را بهسوی آنها بیفگن» یعنی: بهسوی اهل سباء «آنگاه از آنان روی برتاب» یعنی: دور از آنان در مکانی که سخنانشان را بشنوی درنگ کن تا آنچه را که میشنوی، به من بازآوری «آنگاه بنگر چه باز میدهند» یعنی: به سخنانی که در میان خویش ردوبدل میکنند گوش فراده و خبر آن را به ما بیاور.
هدهد رفت و نامه سلیمان علیه السلام را بهسویشان افگند و خود را به کناری کشید سپس این سخن بلقیس را شنید:
﴿قَالَتۡ یَٰٓأَیُّهَا ٱلۡمَلَؤُاْ إِنِّیٓ أُلۡقِیَ إِلَیَّ کِتَٰبٞ کَرِیمٌ٢٩﴾ [النمل: 29].
«گفت» بلقیس ملکه سبا «ای بزرگان! نامهای ارجمند بهسوی من افگنده شده است» بلقیس نامه سلیمان علیه السلام را به سه دلیل گرامی و ارجمند دانست:
1- تا سلیمان علیه السلام را بزرگ بدارد.
2- نامه سلیمان علیه السلام دربرگیرنده پیام و کلامی نیکو بود.
3- نامه او مهر شده بود. چنانکه در حدیث شریف آمده است: «کرامة الکتاب ختمه». «کرامت و بزرگی نامه، در مهر کردن آن است». از این جهت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم برای خود خاتمی ساخته و بر نگین آن چنین نقش کرده بودند: «لاالهالاالله محمد رسول الله».
﴿إِنَّهُۥ مِن سُلَیۡمَٰنَ وَإِنَّهُۥ بِسۡمِ ٱللَّهِ ٱلرَّحۡمَٰنِ ٱلرَّحِیمِ٣٠ أَلَّا تَعۡلُواْ عَلَیَّ وَأۡتُونِی مُسۡلِمِینَ٣١﴾ [النمل: 30-31].
بلقیس افزود: «که این» نامه «از سوی سلیمان است و آن بهنام خداوند بخشاینده مهربان است» یعنی: آن نامه با نام خداوند عزوجل آغاز گردیده و بعد از (بسم الله الرحمن الرحیم) در آن چنین آمدهاست: «بر من گردنکشی نکنید» یعنی: تکبر نورزید چنانکه پادشاهان ستمگر چنین میکنند «و فرمانبردار نزد من آیید» یعنی:فرمانبردار برای دین خدا عزوجل ، مؤمن به آنچه که من با خود از رسالت حق آوردهام، نزد من آیید.
علما گفتهاند: هیچکس قبل از سلیمان علیه السلام (بسمالله الرحمن الرحیم) را ننوشته است. یادآور میشویم که (بسمالله الرحمن الرحیم) که در ابتدای همه سورهها بجز سوره «برائه» آمده است، همین یک بار در میان سورهای از قرآن نازل شده است.
از شناخت مضمون نامه سلیمان ÷، ادبی از آداب حکومت را در مییابیم و آن رعایت اختصار در مراسلات خارجی همراه با توضیح مطلب است.
﴿قَالَتۡ یَٰٓأَیُّهَا ٱلۡمَلَؤُاْ أَفۡتُونِی فِیٓ أَمۡرِی مَا کُنتُ قَاطِعَةً أَمۡرًا حَتَّىٰ تَشۡهَدُونِ٣٢﴾ [النمل: 32].
«گفت» ملکه سبا «ای بزرگان! در کارم به من نظر دهید» یعنی: ای اشراف قوم و ای سران کشور! راهنمائیام کنید و راه صواب را در این کار به من بنمایانید، بهمن نظری بدهید که مبتنی بر حزم و حکمت و دوراندیشی باشد «من هیچکاری را فیصله ندادهام مگر این که شما در آن حاضر و ناظر بودهاید» یعنی: من تا به حال هیچکاری را بیحضور و رأی شما به قطعیت و فیصله نهایی نرساندهام.
سرانجام بلقیس در این مشاوره کامیاب شد زیرا بزرگان ملت، کار را به رأی و نظر خود وی واگذاشتند:
﴿قَالُواْ نَحۡنُ أُوْلُواْ قُوَّةٖ وَأُوْلُواْ بَأۡسٖ شَدِیدٖ وَٱلۡأَمۡرُ إِلَیۡکِ فَٱنظُرِی مَاذَا تَأۡمُرِینَ٣٣﴾ [النمل: 33].
«گفتند» بزرگان ملت و نمایندگان مجلس شورا در پاسخ بلقیس؛ «ما دارای قوت و شوکت هستیم» هم در عده و هم در عده «و ما رزمآوران سهمگینی هستیم» یعنی: ما سخت جنگآور هستیم و از چنان شجاعت و غیرتی برخورداریم که از خود و سرزمین و مملکت خویش دفاع کنیم «ولی اختیار کار با توست» یعنی: کار موکول به رأی و نظر خود توست «پس بنگر چه فرمانمیدهی» یعنی: تأمل کن که ما را به چه چیز فرمان میدهی؟ زیرا ما شنوا و مطیع امر تو هستیم.
﴿قَالَتۡ إِنَّ ٱلۡمُلُوکَ إِذَا دَخَلُواْ قَرۡیَةً أَفۡسَدُوهَا وَجَعَلُوٓاْ أَعِزَّةَ أَهۡلِهَآ أَذِلَّةٗۚ وَکَذَٰلِکَ یَفۡعَلُونَ٣٤﴾ [النمل: 34].
«گفت» ملکه سبا به سران قومش «پادشاهان چون» با زور و غلبه «به شهری درآیند، آن را ویران میسازند» یعنی: ساختمانهای آن را ویران کرده، اموال آن رابه تباهی میکشند و جمع اهالی آن را پراکنده میسازند «و عزیزترینهای مردمانش را خوارترینها میگردانند» یعنی: اشراف آن را به حقارت و دونی میکشانند و این کار را بدان جهت میکنند تا فرمانروایی برای آنها پایدار و مسلم شود، جای پای آنها در آن سرزمین محکم و هیبت آنها در دلهای مردم پابرجا گردد. آنگاه خدای عزوجل بلقیس را در این سخنش تصدیق کرد و فرمود: «واینگونه عمل میکنند» اما بهقولی: این جمله نیز حکایت از ادامه سخن بلقیس است.
ملاحظه میشود که چون بلقیس تمایل آنان را به مصالحه احساس کرد، به صلح گرایید زیرا جنگ، فرجامی نامیمون دارد.
﴿وَإِنِّی مُرۡسِلَةٌ إِلَیۡهِم بِهَدِیَّةٖ فَنَاظِرَةُۢ بِمَ یَرۡجِعُ ٱلۡمُرۡسَلُونَ٣٥﴾ [النمل: 35].
سپس ملکه سبا افزود: «و» اینک «من هدیهای بهسویشان میفرستم» پس اگر سلیمان پادشاه باشد، او را به این هدیه راضی گردانیده و از تهاجم وی در امان میمانیم ولی اگر پیامبر باشد، این هدیه او را راضی نمیسازد زیرا هدف نهایی ومقصد اصلی او دعوت بهسوی دین خویش است در آن صورت، از ما جز با اجابت دعوت، گردن نهادن به دین و پیمودن راه و روش خویش، راضی نمیشود و از اینروی گفت: «و مینگرم که فرستادگان من چه پاسخی بازمیآورند» آنگاه بهتبع آنچه که فرستادگان من از قبول یا رد هدیه از سوی سلیمان علیه السلام باز آوردند، در این موضوع تدبیری میاندیشم و به مقتضای آن عمل میکنم. در حدیث شریف آمده است: «تهادوا تحابوا، و تصافحوا یذهب الغل عنکم». «هدیه مبادله کنید که سبب محبت میان شما میشود و مصافحه کنید، که مصافحه کدورت و کینه را از شما دور میگرداند».
ابنکثیر میگوید: «صحیح آن است که بلقیس ظرفی از طلا را به سلیمان علیه السلام هدیه فرستاد».
شکی نیست که فکر ارسال هدیه، فکر سیاسی ممتازی است زیرا از خلال آن میتوان موقعیت طرف را به درستی ارزیابی کرد، همان گونه که هدیه در تعدیل تصمیمهای طرف نیز مؤثر است، چنانچه طرف از علاقهمندان به دنیا باشد اما وضع سلیمان علیه السلام این چنین نبود:
﴿فَلَمَّا جَآءَ سُلَیۡمَٰنَ قَالَ أَتُمِدُّونَنِ بِمَالٖ فَمَآ ءَاتَىٰنِۦَ ٱللَّهُ خَیۡرٞ مِّمَّآ ءَاتَىٰکُمۚ بَلۡ أَنتُم بِهَدِیَّتِکُمۡ تَفۡرَحُونَ٣٦﴾ [النمل: 36].
«پس چون» پیک بلقیس همراه با هدیه «بهنزد سلیمان آمد، سلیمان به او گفت: آیا مرا به مالی کمک میدهید» و توقع دارید که شما را در قبال آن بر شرک و حاکمیت ناروایتان واگذارم در حالی که خدای عزوجل به من این همه سلطه و مال و مکنت و خدم و حشم از جن و انس و طیور و غیره بخشیده است؟ «بدانید کهآنچه خدا به من بخشیده است» از نبوت، فرمانرواییای عظیم و اموالی بسیار «بهتراست از آنچه به شما داده است» از مال و مکنتی که این هدیه نیز از آن جمله است «بلکه این شما هستید که به هدیه خود شادمان میشوید» اما من به آن دلخوش نمیشوم و به مال دنیا نیازی ندارم لذا از شما جز گردن نهادن به دین حق، یا جنگو شمشیر چیز دیگری را نمیپذیرم.
دلیل این که سلیمان علیه السلام هدیه را نپذیرفت این بود که آن هدیه، در واقع رشوه بود. در سیرت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آمده است که ایشان هدیه را میپذیرفتند اما صدقه را نمیپذیرفتند.
﴿ٱرۡجِعۡ إِلَیۡهِمۡ فَلَنَأۡتِیَنَّهُم بِجُنُودٖ لَّا قِبَلَ لَهُم بِهَا وَلَنُخۡرِجَنَّهُم مِّنۡهَآ أَذِلَّةٗ وَهُمۡ صَٰغِرُونَ٣٧﴾ [النمل: 37].
سپس سلیمان علیه السلام به پیک بلقیس گفت: «بهسوی آنان» یعنی: بهسوی بلقیس و قوم وی «بازگرد» و بگو: «قطعا بر سر آنان لشکری میآوریم که تاب پایداری در برابر آن را ندارند» تا از خود در مقابل آن دفاع کرده و از ملک و فرمانروایی خویش حراست نمایند «و بیگمان آنها را از آنجا بیرون خواهیم راند» یعنی: ازسرزمینشان «به خواری و زبونی» بعد از آنکه عزتمند و سربلند بودند. صغار: خواری و زبونی است. بهقولی: صغار در اینجا بهمعنای اسارت و بردگی است.
﴿قَالَ یَٰٓأَیُّهَا ٱلۡمَلَؤُاْ أَیُّکُمۡ یَأۡتِینِی بِعَرۡشِهَا قَبۡلَ أَن یَأۡتُونِی مُسۡلِمِینَ٣٨﴾ [النمل: 38].
«گفت» سلیمان علیه السلام «ای سران» کشورم «کدامیک از شما تخت او را برای من میآورد» یعنی: تخت بلقیس را که وصف بزرگی آن گذشت «پیش از آنکه آنان از در تسلیم نزد من آیند؟» سلیمان علیه السلام با وحی الهی خبر یافت که آنان تسلیم میشوند. یا این برداشت و استنباط وی بود، بهسبب شناختی که از اوضاع داشت. به قولی: سلیمان علیه السلام خواست تا تخت بلقیس را بدون فرستادن لشکر و سپاهی بیاورد تا به وی قدرت خویش را که از نزد خدای عزوجل است بنمایاند و آن را برهانی بر نبوت خویش قرار دهد.
﴿قَالَ عِفۡرِیتٞ مِّنَ ٱلۡجِنِّ أَنَا۠ ءَاتِیکَ بِهِۦ قَبۡلَ أَن تَقُومَ مِن مَّقَامِکَۖ وَإِنِّی عَلَیۡهِ لَقَوِیٌّ أَمِینٞ٣٩﴾ [النمل: 39].
«عفریتی از جن گفت: من آن را پیش از آنکه از مجلس خود برخیزی برایت میآورم» یعنی: از آن مجلسی که سلیمان علیه السلام برای حکومت کردن میان مردم در آن مینشست. سدی میگوید: «سلیمان علیه السلام از آغاز روز تا هنگام زوال خورشید برای قضاوت و حکومت میان مردم مینشست». «و من بر این کار توانا و امین هستم» ابنعباس رضی الله عنه در تفسیر آن میگوید: «یعنی من بر حمل کردن و برداشتن تخت بلقیس، توانا و برآنچه که در آن از جواهر و غیره وجود دارد، امین و مورد اعتماد هستم».
﴿قَالَ ٱلَّذِی عِندَهُۥ عِلۡمٞ مِّنَ ٱلۡکِتَٰبِ أَنَا۠ ءَاتِیکَ بِهِۦ قَبۡلَ أَن یَرۡتَدَّ إِلَیۡکَ طَرۡفُکَۚ فَلَمَّا رَءَاهُ مُسۡتَقِرًّا عِندَهُۥ قَالَ هَٰذَا مِن فَضۡلِ رَبِّی لِیَبۡلُوَنِیٓ ءَأَشۡکُرُ أَمۡ أَکۡفُرُۖ وَمَن شَکَرَ فَإِنَّمَا یَشۡکُرُ لِنَفۡسِهِۦۖ وَمَن کَفَرَ فَإِنَّ رَبِّی غَنِیّٞ کَرِیمٞ٤٠﴾ [النمل: 40].
«کسی که نزدش از کتاب الهی دانشی بود، گفت» بیشتر مفسران برآنند که اسم این کسی که بهرهای از علم کتاب الهی داشت، آصفبنبرخیا از بنیاسرائیل بود، که در حکومت سلیمان علیه السلام سمت وزارت داشت و اسم اعظم الهی را میدانست، اسم اعظمی که هرگاه حق تعالی به آن مورد درخواست قرار گیرد، اجابت میکند. ابنکثیر از زهری نقل میکند که آصف بن برخیا علیه السلام گفت: «یا إلهنا وإله کل شیء إلهاً واحداً لا إله إلا أنت ائتنی بعرشها». «ای خدای ما و خدای همه چیز، خدای یگانهایکه هیچ معبودی جز تو نیست، تخت او را نزد من بیاور». پس در دم تخت بلقیس روبهروی وی حاضر آورده شد. بهقولی: مراد از «کسی که نزدش از کتاب الهی دانشی بود» خود سلیمان علیه السلام است. به هر حال، این عالم به کتاب الهی گفت: «من آن را پیش از آنکه چشم خود را برهم زنی نزدت میآورم» گویی سلیمان علیه السلام سخن عفریت را در آوردن تخت بلقیس قبل از برخاستن از جایش، دیر شمرد و خواستار آوردن آن در زمانی سریعتر از آن شد لذا آصف، یا خود سلیمان علیه السلام برای کوچک شمردن و تحقیر توانایی عفریت گفت: من قبل از آنکه چشمت را برهم زنی، آن را بهنزدت میآورم. معنای «طرف» گشودن پلکها برای نگریستن ومراد از «یرتد»، بههمآوردن دوباره پلکهاست چنانکه به دوست خود میگویی: این کار را باید در یک چشم بههمزدن انجام دهی.
«پس چون آن را نزد خود مستقر یافت» یعنی: سلیمان علیه السلام به آصف اجازه داد که تخت را حاضر گرداند آنگاه آصف دعا کرد و تخت حاضر آورده شد و چون سلیمان علیه السلام تخت را نزد خویش حاضر دید «گفت: این از فضل پروردگار من است تا مرا بیازماید که آیا شکر میگزارم یا این که کفران میکنم» آیا حق تعالی را در برابر این نعمتها شکر میگزارم و به فضل و نعمت وی اعتراف مینمایم، یا این که او را ناسپاسی میکنم و شکر نعمت وی را فرومیگذارم «و هرکس شکر ورزد، جز این نیست که بهسود خویش شکر میورزد» زیرا شکر، سبب حفظ نعمت موجود و صید نعمت مفقود است «و هرکس کفران کند، بداند که پروردگارم بینیاز» است از شکرگزاری وی «کریم است» و بخشنده؛ با نعمت دادن به ناسپاسان.
﴿قَالَ نَکِّرُواْ لَهَا عَرۡشَهَا نَنظُرۡ أَتَهۡتَدِیٓ أَمۡ تَکُونُ مِنَ ٱلَّذِینَ لَا یَهۡتَدُونَ٤١﴾ [النمل: 41].
«سلیمان گفت: تختش را در دیدش ناشناس گردانید» یعنی: تخت ملکه بلقیس را برایش بهحالی دگرگون سازید که چون آن را میبیند، بازنشناسد. روایت شدهاست که: آنان تخت بلقیس را با کم کردن چیزهایی از آن و افزودن چیزهایی دیگر بر آن، دگرگون کردند. بهقولی علت این دستور سلیمان علیه السلام این بود که مأموران وی برایش گفتند: در عقل بلقیس نارساییای است پس سلیمان علیه السلام خواست تا با این کار، بلقیس را از نظر فراست عقلی بیازماید و بدین جهت گفت: «تا بنگریم که آیا پی میبرد» به شناخت تخت خویش، یا: آیا راه میبرد بهسوی ایمان به خدا عزوجل «یا از آنان میشود که راه نمییابند» بهسوی این امر.
﴿فَلَمَّا جَآءَتۡ قِیلَ أَهَٰکَذَا عَرۡشُکِۖ قَالَتۡ کَأَنَّهُۥ هُوَۚ وَأُوتِینَا ٱلۡعِلۡمَ مِن قَبۡلِهَا وَکُنَّا مُسۡلِمِینَ٤٢﴾ [النمل: 42].
«پس چون آمد» بلقیس نزد سلیمان علیه السلام «گفته شد» به او و گوینده خود سلیمان علیه السلام یا غیر وی بهدستور او بود: «آیا تخت تو همین گونه است؟ گفت: گویا این همان است» بلقیس تعبیری را بهکار برد که حاکی از تردد وی در میان شناختن وناشاختن آن بود، که این خود نشانه ذکاوت و تیزهوشی بالای وی است زیرا او سؤال تشبیه آلود آنان را با جوابی تشبیه گونه پاسخ داد که نه از آن، جواب مثبت کامل بر میآمد و نه جواب منفی. عکرمه میگوید: «بلقیس زنی حکیم و فرزانه بود پس با خود گفت: اگر بگویم؛ این همان تخت من است، میترسم که دروغگو شوم و اگر بگویم نه! این تخت من نیست، باز هم بیم آن است که دروغگو شوم لذا راهی میانه را که برای هر دو معنی محمل داشت، در پیش گرفت و گفت: گویی این همان است». «و پیش از این، به ما علم داده شده و ما فرمانبردار بودهایم» به قولی: این جمله از سخن سلیمان علیه السلام است. یعنی: پیش از بلقیس از سوی خداوند عزوجل علم داده شده و برای خداوند عزوجل از در اطاعت درآمده بودیم. یا معنی این است: پیش از این به مسلمان شدن بلقیس و آمدن وی به رضا و رغبت، آگاه ساخته شدهایم. به قولی دیگر: این سخن از قوم سلیمان علیه السلام و پیروان وی بود.
﴿وَصَدَّهَا مَا کَانَت تَّعۡبُدُ مِن دُونِ ٱللَّهِۖ إِنَّهَا کَانَتۡ مِن قَوۡمٖ کَٰفِرِینَ٤٣﴾ [النمل: 43].
«و آنچه که بهجای خداوند پرستش میکرد، او را باز داشته بود» یعنی: بلقیس را تعلق خاطر و دلمشغولی وی به پرستش خورشید که بر آن تربیت و رشد یافته بود،از ایمان به حق باز داشته بود «و او از جمله گروه کافران بود» این آیه نیز از ادامه سخن سلیمان ÷، یا از کلام خدای سبحان است.
﴿قِیلَ لَهَا ٱدۡخُلِی ٱلصَّرۡحَۖ فَلَمَّا رَأَتۡهُ حَسِبَتۡهُ لُجَّةٗ وَکَشَفَتۡ عَن سَاقَیۡهَاۚ قَالَ إِنَّهُۥ صَرۡحٞ مُّمَرَّدٞ مِّن قَوَارِیرَۗ قَالَتۡ رَبِّ إِنِّی ظَلَمۡتُ نَفۡسِی وَأَسۡلَمۡتُ مَعَ سُلَیۡمَٰنَ لِلَّهِ رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِینَ٤٤﴾ [النمل: 44].
گویی دیدن تخت دگرگون شده بلقیس فقط برای ایمان آوردن وی کافی نبود زیرا او به پرستش خورشید سخت تعلق خاطر داشت بدین جهت سلیمان علیه السلام او را در وضعیت روانی دیگری قرار داد: «به آن زن گفته شد: به صرح وارد شو» صرح: کاخ پادشاهی است. ابنقتیبه میگوید: صرح تختههایی بود که برای بلقیس از آبگینه سپید ساختند و در زیر آن آب و ماهی را روان کردند «و چون آن را دید، پنداشت که برکه آبی است» لجه: آب بسیار است «و» بدین جهت «از ساقهایش لباس را بالا زد» تا به پندار خود به آب فرو رود و وقتی او چنین کرد: «گفت» سلیمان «این قصری صاف و صیقلی از آبگینههاست» و آب نیست. ممرد: تراشیده، صیقل داده شده و بالا بلند. در اینجا بود که بلقیس به حق اذعان کرد و تسلیم شد: «گفت: پروردگارا! من بر خود ستم کردم» با پرستش غیر تو «و اینک با سلیمان» در گردن نهادن به دین حق «در برابر خدا پروردگار عالمیان، تسلیم شدم».
از داستان بلقیس چنین بر میآید که او در میان ملتی فرمانروایی میکرد که دارای مدنیتی ریشهدار و بزرگ بودند پس سلیمان علیه السلام با نشان دادن مدنیتی ریشهدارتر و بزرگتر به وی، او را متحیر و بهتزده کرد، هم از این روی بود که بلقیس گردن نهاد و تسلیم شد. البته این امر به ما میآموزد که مدنیت راستین اسلامی آنچنان مدنیت پرهیمنه و با ابهتی است که تمدنهای دیگر را از نظر روانی منفعل و فرومانده گرداند.
ابنابیشیبه و ابنابیحاتم از ابنعباس رضی الله عنه در روایتی طولانی نقل کردهاند که فرمود: «سلیمان علیه السلام بعد از آن با بلقیس ازدواج کرد». اما ابنکثیر این روایت را جدا منکر دانسته و استناد آن را به ابنعباس رضی الله عنه رد کرده است. قول راجح نیز این است که ازدواج سلیمان علیه السلام با بلقیس، از اخبار اهل کتاب میباشد که نه تصدیق میشود و نه تکذیب.
﴿وَلَقَدۡ أَرۡسَلۡنَآ إِلَىٰ ثَمُودَ أَخَاهُمۡ صَٰلِحًا أَنِ ٱعۡبُدُواْ ٱللَّهَ فَإِذَا هُمۡ فَرِیقَانِ یَخۡتَصِمُونَ٤٥﴾ [النمل: 45].
اینک داستان دیگری بیان میشود: «و به راستی بهسوی قوم ثمود برادرشان صالح را فرستادیم که: خداوند را بپرستید» یعنی: او را با دعوت و پیام پرستش خداوند عزوجل فرستادیم «پس بناگاه آنان به دو گروه ستیزهگر و متخاصم تقسیم شدند» که آن دو گروه، مؤمنان و کافران بودند و هر گروهی با تکیه بر راه و روش خود، با گروه دیگر ستیزه کرده و ادعا میکرد که حق با وی است. بهقولی: خصومت و ستیزه میان دو گروه، درباره صالح علیه السلام بود که آیا او پیامبر مرسل است یا خیر؟.
﴿قَالَ یَٰقَوۡمِ لِمَ تَسۡتَعۡجِلُونَ بِٱلسَّیِّئَةِ قَبۡلَ ٱلۡحَسَنَةِۖ لَوۡلَا تَسۡتَغۡفِرُونَ ٱللَّهَ لَعَلَّکُمۡ تُرۡحَمُونَ٤٦﴾ [النمل: 46].
«صالح گفت: ای قوم من، چرا سیئه را پیش از حسنه» یعنی: عذاب را پیش از رحمت «به شتاب میطلبید» یعنی: چرا ایمانی را که جلبکننده پاداش و نیکی است به تأخیر میاندازید و کفری را که جلبکننده عذاب است، جلو میافگنید؟ زیرا آنان از فرط کفر و عناد میگفتند: ای صالح! منتظر چه هستی؟ عذابی را کهوعده میدهی برای ما بیاور «چرا از خداوند آمرزش نمیخواهید» و بهسوی او از شرک توبهکار نمیشوید، قبل از آنکه عذابش بر شما فرود آید؟ «باشد که مورد رحمت قرار گیرید» و گرفتار عذاب نشوید.
﴿قَالُواْ ٱطَّیَّرۡنَا بِکَ وَبِمَن مَّعَکَۚ قَالَ طَٰٓئِرُکُمۡ عِندَ ٱللَّهِۖ بَلۡ أَنتُمۡ قَوۡمٞ تُفۡتَنُونَ٤٧﴾ [النمل: 47].
«گفتند: ما به تو و همراهانت» از کسانی که دعوتت را اجابت گفته و به دینت درآمدهاند «شگون بد زدهایم» و شما را شوم و نامیمون میدانیم. نقل است که به آنان قحطیای رسید پس به صالح علیه السلام شگون بد زده و گفتند: این از شومی توست «گفت» صالح علیه السلام به آنان: «شگون بدتان نزد خداوند است» یعنی: این قحطی به سبب فال بدی که آن را شوم میپندارید نیست بلکه سبب آن نزد خداوند عزوجل است زیرا خیر و شر همه از نزد او بهسوی شما میآید و این قدر و قسمت اوستکه به شما میرسد چرا که تمام امورتان بهدست بلا کیف اوست، هر چه بخواهد انجام میدهد و پرندگان که آنها را وسیله فال بد خود میپندارید، به خیر و شر شما علم و آگاهیای ندارند «بلکه شما مردمی هستید که آزموده میشوید» و مورد امتحان خداوند عزوجل قرار گرفتهاید. بهقولی معنی این است: شیطان شما را با این فال بد زدنتان، یا به آنچه که بهخاطر آن فال بد میزنید، در فتنه میافگند. ابنکثیر میگوید: «ظاهرا مراد از این فرموده خداوند: (تفتنون) این است: شما در گمراهی خود به استدراج میافتید و روند انحطاط را میپیمایید».
﴿وَکَانَ فِی ٱلۡمَدِینَةِ تِسۡعَةُ رَهۡطٖ یُفۡسِدُونَ فِی ٱلۡأَرۡضِ وَلَا یُصۡلِحُونَ٤٨﴾ [النمل: 48].
«و در آن شهر» که شهر «حجر» بود و صالح علیه السلام در آن میزیست «نه رهط بودند» یعنی: نه مرد از فرزندان سران و اشراف قوم بودند که با شخصی به نام «قدار» که شتر صالح علیه السلام را پی کرد، یار و همدست شده بودند. مراد از «رهط» در اینجا «مرد» است. «که در زمین فساد میکردند و هیچ کار شایستهای نمیکردند» یعنی: شأن و شیوه و کردار آن نه مرد چنان فسادافگنیای در زمین بود که هیچ صلاح و اصلاحی با آن متصور نیست.
﴿قَالُواْ تَقَاسَمُواْ بِٱللَّهِ لَنُبَیِّتَنَّهُۥ وَأَهۡلَهُۥ ثُمَّ لَنَقُولَنَّ لِوَلِیِّهِۦ مَا شَهِدۡنَا مَهۡلِکَ أَهۡلِهِۦ وَإِنَّا لَصَٰدِقُونَ٤٩﴾ [النمل: 49].
«گفتند: به خدا هم قسم شوید» یعنی: آن نه مرد جفاجو به همدیگر گفتند؛ بیایید که هریک از ما با دیگری سوگند بخوریم «که بر او و خانوادهاش شبیخون بزنیم» یعنی: شبهنگام بر سر صالح علیه السلام یورش آوریم و او و خانوادهاش را به قتل رسانیم «آنگاه به ولی او» یعنی: به سرپرست و قبیله نزدیک او که خونخواه و وارثانش میباشد «بگوییم که: ما در کشتار خانوادهاش حاضر نبودهایم» تا این گمان را در آنان بیفگنیم که نه او را کشتهایم و نه در هنگام کشتار وی حاضر بودهایم «و ما قطعا راستگوییم» در این سخنمان که به هنگام کشتار خانوادهاش حاضر نبودهایم. زیرا اگر او را در تاریکی شب میکشتند، او را در آن حال نمیدیدند لذا ظاهرا در این سخنشان راستگو بودند.
﴿وَمَکَرُواْ مَکۡرٗا وَمَکَرۡنَا مَکۡرٗا وَهُمۡ لَا یَشۡعُرُونَ٥٠﴾ [النمل: 50].
«و مکری» سخت و نیرنگی بزرگ «ورزیدند» با این توطئهای که سنجیدند و با این طرحی که تدارک دیدند «و ما نیز مکری در میان آوردیم» یعنی: آنان را در برابر مکرشان مجازات کرده و به هلاکتشان رسانیدیم «درحالیکه آنان درنمییافتند» مکر خدا عزوجل را و به آن پی نمیبردند.
محمدبن اسحاق در تفسیر آیه میگوید: «آن نه تن بعد از آنکه شتر را پی کردند، به یکدیگر گفتند: بیاییم که صالح را نیز به قتل برسانیم زیرا اگر او در دعوتش راستگو باشد، قبل از خود به هلاکتش رسانیدهایم و اگر هم در دعوتش دروغگو باشد، او را به شترش ملحق کردهایم. پس شبهنگام آمدند تا بر او وخانوادهاش شبیخون زنند اما فرشتگان آنها را سنگباران کردند. آنگاه اولیایشان به صالح علیه السلام گفتند: تو آنان را بهقتل رسانیدهای! لذا قصد جان وی کردند ولی نزدیکان و خویشان صالح علیه السلام در دفاع از او سلاح پوشیدند و به آنان گفتند: به خدا سوگند که هرگز اجازه نمیدهیم او را درحالی به قتل برسانید که به شما وعده داده است ظرف مدت سه روز بر شما عذاب فرود میآید پس اگر در سخنش صادق باشد، شما دیگر بر خشم پروردگارتان علیه خود نیفزایید و اگر دروغگو باشد، بعد از سه روز شما دانید و او. همان بود که مهاجمان در آن شب دست از صالح برداشتند و به خانههای خود بازگشتند».
﴿فَٱنظُرۡ کَیۡفَ کَانَ عَٰقِبَةُ مَکۡرِهِمۡ أَنَّا دَمَّرۡنَٰهُمۡ وَقَوۡمَهُمۡ أَجۡمَعِینَ٥١﴾ [النمل: 51].
«پس بنگر که فرجام مکرشان چگونه بود: ما آنان و قومشان را همگی نابود کردیم» خداوند متعال آن نه تن سران و نیز قومشان را که هرچند به هنگام کشتن شتر با آنان همراه نبوده ولی با جرمشان موافق بودند، همگی را نابود کرد و کسی از آنان از عذاب بهسلامت نرهید.
﴿فَتِلۡکَ بُیُوتُهُمۡ خَاوِیَةَۢ بِمَا ظَلَمُوٓاْۚ إِنَّ فِی ذَٰلِکَ لَأٓیَةٗ لِّقَوۡمٖ یَعۡلَمُونَ٥٢﴾ [النمل: 52].
«پس این هم خانههایشان است که خالی ماندهاست» از کسان خود، بهطوریکه هیچ کس در آنها ساکن نیست «بهسزای ستمی که کردند. بیگمان در این» ماجرا «برای اهل معرفت» یعنی: برای کسانی که سنت خداوند عزوجل را در خلقش میدانند و میدانند که نتایج به اسباب وابسته است «نشانهای است» یعنی: عبرت و پندی است اما جاهلان نه میدانند و نه هم پند میگیرند.
﴿وَأَنجَیۡنَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ وَکَانُواْ یَتَّقُونَ٥٣﴾ [النمل: 53].
«و کسانی را که ایمان آوردند و پرهیزگاری میکردند» یعنی: از خدا عزوجل و از عذاب وی میترسیدند، که صالح علیه السلام و مؤمنان همراهش بودند «نجات دادیم» از آن عذاب رسواگر.
﴿وَلُوطًا إِذۡ قَالَ لِقَوۡمِهِۦٓ أَتَأۡتُونَ ٱلۡفَٰحِشَةَ وَأَنتُمۡ تُبۡصِرُونَ٥٤﴾ [النمل: 54].
داستان دیگر در این سوره، داستان لوط علیه السلام است: «و لوط را» یعنی: و فرستادیم لوط علیه السلام را «آنگاه که به قوم خود گفت» آنان اهالی شهر سدوم بودند «آیا مرتکب فاحشه میشوید» یعنی: آیا مرتکب کاری میشوید که بسیار زشت و وقیح است «درحالیکه دیده میشوید» زیرا آنان از بس گردنکش، متمرد و سبکسر بودند، در هنگام ارتکاب عمل لواط، خود را از دید دیگران پنهان نمیکردند بلکه در حضور و دید دیگران این فعل شنیع را انجام میدادند.
یادآور میشویم که بیان این داستان بهطور مفصل در سوره «اعراف» گذشت.
﴿أَئِنَّکُمۡ لَتَأۡتُونَ ٱلرِّجَالَ شَهۡوَةٗ مِّن دُونِ ٱلنِّسَآءِۚ بَلۡ أَنتُمۡ قَوۡمٞ تَجۡهَلُونَ٥٥﴾ [النمل: 55].
«آیا شما بهجای زنان از روی شهوت با مردان درمیآمیزید؟» این سخن لوط ÷، تکرار توبیخشان است. یعنی: درحالی از زنان چشم میپوشید که آنان محل وجایگاه شهوت و آمیزش هستند و خداوند عزوجل آنان را برای مردان آفریده است، نه مردان را برای مقاربت با مردان و نه زنان را برای مقاربت با زنان پس این فعل شما در تضاد با حکم و حکمت خداوند عزوجل قرار دارد «بلکه شما قومی هستید که نمیدانید» بزرگی و سهمگینی مجازات و عقوبت الهی در برابر ارتکاب اینمعصیت را.
﴿۞فَمَا کَانَ جَوَابَ قَوۡمِهِۦٓ إِلَّآ أَن قَالُوٓاْ أَخۡرِجُوٓاْ ءَالَ لُوطٖ مِّن قَرۡیَتِکُمۡۖ إِنَّهُمۡ أُنَاسٞ یَتَطَهَّرُونَ٥٦﴾ [النمل: 56].
«ولی پاسخ قومش جز این نبود که گفتند: آل لوط» یعنی: لوط علیه السلام و پیروانش «را از شهرتان بیرون کنید، که آنان مردمی پاکیزهجو هستند» یعنی: آنها از مقاربت با مردان طلب پاکیزگی میکنند. این سخن را از روی استهزا و تمسخر گفتند.
﴿فَأَنجَیۡنَٰهُ وَأَهۡلَهُۥٓ إِلَّا ٱمۡرَأَتَهُۥ قَدَّرۡنَٰهَا مِنَ ٱلۡغَٰبِرِینَ٥٧﴾ [النمل: 57].
«پس او و خانوادهاش را نجات دادیم» از عذاب «جز زنش را که مقدر کردیم» بودن «او را از بازماندگان» یعنی: از باقیماندگان در عذاب. ابنکثیر میگوید: «زیرا زن وی به افعال قومش راضی بود و آنان را از وجود میهمانان لوط آگاه میکرد».
﴿وَأَمۡطَرۡنَا عَلَیۡهِم مَّطَرٗاۖ فَسَآءَ مَطَرُ ٱلۡمُنذَرِینَ٥٨﴾ [النمل: 58].
«و بر آنان بارانی» از سنگ «باراندیم پس باران هشداریافتگان چه بداست» مراد از منذرین: کسانیاند که هشدار داده شدند ولی به این هشدار اعتنایی نکردند پس خدای سبحان بر آنان باران سنگ فروبارانید تا نابود شدند.
﴿قُلِ ٱلۡحَمۡدُ لِلَّهِ وَسَلَٰمٌ عَلَىٰ عِبَادِهِ ٱلَّذِینَ ٱصۡطَفَىٰٓۗ ءَآللَّهُ خَیۡرٌ أَمَّا یُشۡرِکُونَ٥٩﴾ [النمل: 59].
«بگو: ستایش برای خداست» یعنی: بگو ای محمد صلی الله علیه و آله و سلم! ستایش خداوند متعال را که امتهای سرکش گذشته را هلاک کرد و نعمتهای بیشمار خود را بر بندگانش سرازیر نمود و ستایش او راست در برابر صفات علیا و اسمای حسنایش «و سلام بر آن بندگانی که آنان را برگزیده است» که آنان نخبگان و برگزیدگان بشریت، یعنی أمت محمد صلی الله علیه و آله و سلم و انبیا و پیروان ایشانند. ثوری، سدی وابنعباس رضی الله عنه میگویند: «مراد از این بندگان برگزیده، یاران محمد صلی الله علیه و آله و سلم اند». «آیا خدا بهتر است یا آنچه شرک میآورند» با او که بتان اند؟ بهقولی معنی این است: آیا پاداش خداوند عزوجل بهتر است یا عذاب شرک ورزیدنتان به او تعالی؟
در حدیث شریف آمده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم چون این آیه را میخواندند، میفرمودند: «بل الله خیر وأبقی وأجل وأکرم». «بلکه خداوند بهتر، پایندهتر، بزرگتر و ارجمندتر است».
﴿أَمَّنۡ خَلَقَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَ وَأَنزَلَ لَکُم مِّنَ ٱلسَّمَآءِ مَآءٗ فَأَنۢبَتۡنَا بِهِۦ حَدَآئِقَ ذَاتَ بَهۡجَةٖ مَّا کَانَ لَکُمۡ أَن تُنۢبِتُواْ شَجَرَهَآۗ أَءِلَٰهٞ مَّعَ ٱللَّهِۚ بَلۡ هُمۡ قَوۡمٞ یَعۡدِلُونَ٦٠﴾ [النمل: 60].
سپس خداوند متعال به بیان انفراد و یگانگی خود در آفرینش، روزیدهی و تدبیر امور خلقش پرداخته میفرماید: «یا کیست که آسمانها و زمین را آفریدهاست؟» تقدیر سخن چنین میشود: آیا خدایان پنداری شما بهترند، یا آن کسی که آسمانها و زمین را به این استواری و عظمت آفرید و بر آفرینش آنها تواناست؟ «و برای شما از آسمان آبی فرو فرستاد» یعنی: نوعی از آب را که همانا آب باران است «پس بدان» آب «باغهای خرم و باطراوت رویاندهایم» حدیقه: باغی است که دور آن دیوار کشیده شده است. ذات بهجه: زیبا و بارونق که بیننده آن شاد و شکفته میشود «شما را نمیرسید که درختانش را برویانید» یعنی: بشر را یارا و توانای آن نبوده و نیست که درختان را برویاند زیرا بشر عاجز از آن است که چیزی را از کتم عدم به عرصه وجود بیرون آورد. قرطبی میگوید: «با این آیه، قول مجاهد مستدل میشود که گفته است: نگارگری و تصویر هیچ چیز ـ اعم از موجودات ذیروح یا غیر ذی روح ـ جایز نیست». اما جمهور علما برآنند کهکشیدن تصویر غیرذی روح جایز است «آیا در جنب خداوند خدایی هست» یعنی: آیا همه این کارها را خدایی در جنب خداوند عزوجل انجام داده است که شما او را میپرستید، یا این که صانع اینها خدای یگانه است؟ بهقولی معنی این است: آیا با خدایی که بعضی از افعال و اوصاف وی ذکر شد، معبودی دیگر است تا به او همراه ساخته شده و در عبادت شریک وی قرار داده شود؟ «نه بلکه» حق ایناست که «آنان قومی کجرو هستند» که از شاهراه حق به کژراهه باطل گراییدهاند. یا معنای (یعدلون) این است: آنها با خدای سبحان غیر او را نظیر و همانند قرار دادهاند.
﴿أَمَّن جَعَلَ ٱلۡأَرۡضَ قَرَارٗا وَجَعَلَ خِلَٰلَهَآ أَنۡهَٰرٗا وَجَعَلَ لَهَا رَوَٰسِیَ وَجَعَلَ بَیۡنَ ٱلۡبَحۡرَیۡنِ حَاجِزًاۗ أَءِلَٰهٞ مَّعَ ٱللَّهِۚ بَلۡ أَکۡثَرُهُمۡ لَا یَعۡلَمُونَ٦١﴾ [النمل: 61].
«یا کیست که زمین را قرارگاه کرد» یعنی: آن را هموار و مسطح و آرام گردانید، بهگونهای که استقرار بر آن ممکن باشد «و در میان آن جویبارها»ی شیرین و گوارا «پدید آورد و برای آن کوههای استوار آفرید» که مانند لنگرگاهی زمین را نگه داشته و آن را از اضطراب و جنبش بازمیدارند تا با اضطراب خود ساکنانش را آشفتهحال نگرداند «و میان دو دریا برزخی قرار داد؟» مراد از بحران: دو دریای شور و شیرین است که با برزخی که خداوند عزوجل میان آنها قرار داده است، یکی بهدیگری آمیخته نمیشود پس نه این، آن را دگرگون میسازد و نه آن، در این داخل میشود. البته وجود هر دو دریای شور و شیرین، دارای فواید، آثار، برکات و حکمتهایی است. تفسیر نظیر این آیه در سوره «فرقان» گذشت. «آیا با خداوند معبودی دیگر است؟» یعنی: چون ثابت شد که جز خدای سبحان کسی دیگر بر این کارها توانایی ندارد، آیا در عرصه وجود خدای دیگری است که مانند صنع و آفرینش وی بیافریند؟ هرگاه جواب به طور قطع منفی است، دیگر چگونه به خدای عزوجل چیزی را شریک میآورید که قدرت رساندن هیچ سود و زیانی را ندارند؟ «نه! بلکه بیشترشان نمیدانند» یگانگی پروردگارشان وقدرت و سلطه بیچون وی را.
﴿أَمَّن یُجِیبُ ٱلۡمُضۡطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَیَکۡشِفُ ٱلسُّوٓءَ وَیَجۡعَلُکُمۡ خُلَفَآءَ ٱلۡأَرۡضِۗ أَءِلَٰهٞ مَّعَ ٱللَّهِۚ قَلِیلٗا مَّا تَذَکَّرُونَ٦٢﴾ [النمل: 62]. «یا کیست که دعای مضطر را ـ چون او را بخواند ـ اجابت میکند» مضطر: درمانده فروافتاده در چنگال سختی، اندوه بزرگ و دشواریای است که او برای رهایی از آن، هیچ نیرو و توان و تدبیری ندارد، مانند کسی که آسیبی مانند فقر یا بیماریای بر او پنجه افگنده که او را به تضرع و زاری به بارگاه خدای سبحان ناچار کرده است. یا مضطر: گنهکار است آنگاه که آمرزش بخواهد، یا مظلوم است چون به بارگاه حق تعالی دعا کند، همان خدای منان و مهربانی که دعای درمانده را ـ چون به اخلاص تمام بخواندش و دین خویش را برایش خالص گرداند ـ اجابت میکند «و» کیست آن که «بدی را میگرداند؟» یعنی: هرآنچه را که موجب سختی و گرفتاری و درماندگی بنده است و از آن جمله زیان و بیماری و فقر را از وی برمیگرداند. در حدیث شریف آمده است: «سه دعا مستجاب است که هیچ شکی در آن نیست: دعای مظلوم، دعای مسافر و دعای پدر در حق فرزندش». همچنین در حدیث شریف به روایت جابربن سلیم هجیمی رضی الله عنه آمده است که فرمود: گفتم؛ یا رسولالله! شما بهسوی چه چیز دعوت میکنید؟ فرمودند: «بهسوی خدای یگانه دعوت میکنم، ذاتی که اگر بلایی به تو برسد و او را بخوانی، آن را از تو دور میکند و ذاتی که اگر در بیابانی چیزی را گم کنی و او را بخوانی، آن را به تو برمیگرداند و ذاتی که اگر به تو قحطی و خشکسالیای برسد و او را بخوانی، برای تو میرویاند...».
«و» کیست که «شما را جانشینان زمین میسازد؟» یعنی: نسلی را میرانده و نسلی دیگر را بهجای آنها پدید میآورد و بدین گونه است که نسلها یکی از پیدیگری جانشین یکدیگر میشوند. به قولی معنی این است: مسلمانان را جانشین کفار میگرداند تا مالک سرزمینها و قلمروهای آنان شوند. ابنکثیر در تفسیر آن میگوید: «یعنی امتی را بعد از امتی، نسلی را پس از نسلی و قومی را پس از قومی پدید میآورد و اگر بخواهد همه امتها و نسلها و اقوام را در یک زمان بیافریند، میآفریند و بعضی را از نسل بعضی دیگر نمیگرداند ـ چنانکه ابتدائا آدم علیه السلام را ازخاک آفرید ـ و اگر بخواهد، بعضی را از نسل بعضی دیگر گرداند ولی احدی را نمیراند تا درگذشت همگی در یک زمان باشد، میتواند چنین کند، لیکن حکمت و قدرت وی چنین اقتضا کرد تا خلقت و آفرینش بشر بر این شیوه باشد، در غیر آن زمین بر ساکنان خود تنگ میشد و رقابت بر سر نعمتها و داشتههای زندگی، به کشمکش و انفجاری ویرانگر میانجامید». «آیا با خداوند معبود دیگری است» که این نعمتهای بزرگ را بر شما ارزانی داشته است؟ یا که متولی همه این نعمتها خدای یکتاست؟ «چه اندک پند میگیرید» و چه کم به حق باز میگردید، حقی که عبارت است از: اعتراف به نعمتهای خداوند عزوجل ، مخصوص ساختن عبادت و نیایش برای وی و ترک سایر معبودات.
ابنکثیر در تفسیر خویش در باب «اجابت دعای مضطر» به نقل از حافظ ابنعساکر میگوید: «از مردی بهنام دقی صوفی حکایت کردهاند که گفت: منشخصی کرایهکش بودم و قاطری داشتم که از دمشق تا شهر زبدانی بر آن کرایهکشی میکردم. در یکی از سفرهایی که داشتم، مردی قاطرم را اجاره کرده و باهم به راه افتادیم، در مسیر راه به کورهراهی رسیدیم که رهرو بسیاری نداشت، آن مرد به من گفت: این راه را در پیشگیر که نزدیکتر است. به او گفتم: من به این کورهراه آشنایی ندارم. اما او گفت: من بدان آشنا هستم، این راهی است نزدیکتر، به این راه برو. پس به آن راه روان شدیم. سرانجام به جایی هولناک و وادیی عمیق رسیدیم که در آن کشتگانی بسیار افتاده بود. آن مرد به من گفت: سر قاطر را نگه دار تا من فرودآیم. پس، از قاطر فرود آمد و جامه در هم کشید وکاردی را بیرون آورده و قصد جان من کرد. من وقتی اوضاع را چنین دیدم از پیش رویش فرار کردم اما او مرا دنبال میکرد. در این حال او را به نام خدای عزوجل سوگندی محکم دادم و گفتم: قاطر و آنچه بر آن است، مال تو ولی دست از من بدار. گفت: بخواهی نخواهی آنها از آن من است ولی من کشتن تو را میخواهم. لذا ناگزیر تسلیم وی شده و گفتم: حالا که چنین است، به من اجازه بده تا دو رکعت نماز بگزارم. گفت: بسیار خوب، شتاب کن. پس برخاستم که نماز بگزارم اما چنان پریشان خاطر و آشفتهحال بودم که آیات قرآن از ذهنم پرید و حتی یک حرف از آن هم بهخاطرم نیامد. متحیر و وامانده ایستادم و او پشتسرهم میگفت: هلا زودتر... تمام کن. در این هنگام بود که خدای عزوجل بر زبانم جاری کرد: ﴿أَمَّن یُجِیبُ ٱلۡمُضۡطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَیَکۡشِفُ ٱلسُّوٓءَ﴾ [النمل: 62]. بناگاه دیدم که اسب سواری درحالیکه نیزهای در دست داشت، از دهانه وادی روی آورد و آن نیزه را بر آن مرد افگند، نیزه رأسا بر قلب وی فرورفت و کشته بر زمین افتاد. پس در آن سوار درآویخته و گفتم: تو را به خدای عزوجل سوگند میدهم که بگو کیستی؟ گفت: من فرستاده کسی هستم که شخص مضطر و درمانده را ـ آنگاه که او را بخواند ـ اجابت میکند و بلا را از وی دور میگرداند. سپس با قاطر وبارش به سلامت بازگشتم».
﴿أَمَّن یَهۡدِیکُمۡ فِی ظُلُمَٰتِ ٱلۡبَرِّ وَٱلۡبَحۡرِ وَمَن یُرۡسِلُ ٱلرِّیَٰحَ بُشۡرَۢا بَیۡنَ یَدَیۡ رَحۡمَتِهِۦٓۗ أَءِلَٰهٞ مَّعَ ٱللَّهِۚ تَعَٰلَى ٱللَّهُ عَمَّا یُشۡرِکُونَ٦٣﴾ [النمل: 63].
«یا کیست که شما را در تاریکیهای خشکی و دریا راه مینماید» یعنی: کیست که شما را در شبهای تاریک ـ آنگاه که در بیابانهای بیآب و بینشان و در اعماق دریاها سفر میکنید ـ با علائم راهنمایی که در آسمان و زمین آفریده، راه مینماید؟ بیابانها و دریاها به تاریکی وصف شدند، بدانجهت که هیچ نشانهای برای راهیابی در آنها نیست؛ جز آنچه که خداوند متعال در آنها از نشانههای طبیعی قرار داده است و جز آلات و ابزاری که حق تعالی بشر را به کشف آنها توانا ساخته و بهوسیله آنها راهیاب میگردند «و کیست که بادها را پیشاپیش رحمتش مژده بخش میفرستد؟» یعنی: بادها را پیش از باران رحمتش میفرستد، که مژدهبخش فرود آمدن قریب الوقوع آن هستند «آیا با خداوند معبود دیگری است» که این پدیدههای شگرف و شگفت را به فعلیت درآورد و ایجاد نماید؟ «خدا برتر است از آنچه شریک میگردانند» یعنی: حق تعالی منزه و مقدس است از آن که برایش شریکی باشد.
﴿أَمَّن یَبۡدَؤُاْ ٱلۡخَلۡقَ ثُمَّ یُعِیدُهُۥ وَمَن یَرۡزُقُکُم مِّنَ ٱلسَّمَآءِ وَٱلۡأَرۡضِۗ أَءِلَٰهٞ مَّعَ ٱللَّهِۚ قُلۡ هَاتُواْ بُرۡهَٰنَکُمۡ إِن کُنتُمۡ صَٰدِقِینَ٦٤﴾ [النمل: 64].
«یا کیست که آفرینش را آغاز میکند و سپس آن را باز میآورد؟» مشرکان به این امر که خدای سبحان آفریننده است، اقرار داشتند لذا اعترافشان به اصل آفرینندگی خداوند عزوجل ، الزاما اعتراف به قدرت وی بر بازآفرینی را نیز بر آنها اجتناب ناپذیر میکند «و چهکسی به شما از آسمان و زمین روزی میدهد» با فرود آوردن باران، رویاندن سبزیجات و پدید آوردن چهارپایان؟ «آیا با خدا معبود دیگری است» که چیزی از اینها را بیافریند و سامان دهد تا آن را برایش شریک قرار دهید؟ «بگو: اگر راست میگویید، برهانتان را بیاورید» یعنی: بر این که خدای سبحان شریکی دارد، حجت خود را بیاورید. یا بر این که در گردونه هستی صانع و آفریننده دیگری است که همچون صنع او میآفریند، حجت خود را بیاورید زیرا اگر شما در این ادعا که خداوند عزوجل شریکی دارد که مانند صنع او میآفریند، راستگو باشید یقینا این امکان هم برای شما وجود دارد تا بر آن دلیل و برهان اقامه کنید.
﴿قُل لَّا یَعۡلَمُ مَن فِی ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ ٱلۡغَیۡبَ إِلَّا ٱللَّهُۚ وَمَا یَشۡعُرُونَ أَیَّانَ یُبۡعَثُونَ٦٥﴾ [النمل: 65].
«بگو: هر که در آسمانها و زمین است ـ جز خدا ـ غیب را نمیداند» یعنی: احدی از مخلوقات در زمین و آسمان، غیبی را که خداوند عزوجل علم آن را در حوزه اختصاص خود قرار داده است، نمیداند «و نمیدانند که چه هنگامی برانگیخته میشوند» از قبرها. از عائشه رضی الله عنها روایت شده است که فرمود: «هر کسمیپندارد که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آنچه را که فردا رخ خواهد داد، میداند، بیگمان بر خدا بهتانی بزرگ بسته است».
﴿بَلِ ٱدَّٰرَکَ عِلۡمُهُمۡ فِی ٱلۡأٓخِرَةِۚ بَلۡ هُمۡ فِی شَکّٖ مِّنۡهَاۖ بَلۡ هُم مِّنۡهَا عَمُونَ٦٦﴾ [النمل: 66].
«بلکه علم آنان در آخرت پیدرپی آمد» یعنی: علمشان در آخرت تکامل مییابد زیرا آنچه را که به آن در دنیا وعده داده شدهاند، در آخرت به چشم سر میبینند و مشاهده میکنند اما این کمال علمیشان در آخرت، هیچ سودی به حالشان ندارد زیرا آنها در دنیا تکذیبکننده آخرت و دروغ انگارنده آن بودهاند. یا معنی این است: علمشان از شناخت وقت قیامت نارسا و درمانده است. یا معنی این است: اسباب تکامل علمشان درباره تحقق حتمی قیامت، فراهم آمده است ولی باز هم به آن ایمان نمیآورند «بلکه آنان در باره آن در شک هستند» یعنی: بلکه آنان در دنیا از وجود آخرت در شک و تردید قرار دارند. سپس حق تعالی از این تعبیر هم به لحنی سختتر از آن بر میگردد و میفرماید: «بلکه آنان در مورد آن کوردلند» و چیزی از دلایل آخرت را درک نمیکنند، بدانجهت که بیناییهای باطنیشان که ادراک حقایق به وسیله آن صورت میگیرد، مختل گردیده است.
﴿وَقَالَ ٱلَّذِینَ کَفَرُوٓاْ أَءِذَا کُنَّا تُرَٰبٗا وَءَابَآؤُنَآ أَئِنَّا لَمُخۡرَجُونَ٦٧﴾ [النمل: 67].
«و کافران گفتند: آیا وقتی ما و پدرانمان خاک شدیم، آیا بیرون آورده میشویم» ازقبرهایمان زنده شده؟ بدینگونه است که آنان برانگیخته شدن مجدد از قبرهایشان را بعد از فنا بعید میپندارند و نفی میکنند.
﴿لَقَدۡ وُعِدۡنَا هَٰذَا نَحۡنُ وَءَابَآؤُنَا مِن قَبۡلُ إِنۡ هَٰذَآ إِلَّآ أَسَٰطِیرُ ٱلۡأَوَّلِینَ٦٨﴾ [النمل: 68].
«در حقیقت این را» یعنی: برانگیخته شدن را «به ما و پدرانمان پیش از این وعده دادهاند» یعنی: پیش از این که محمد صلی الله علیه و آله و سلم وعده آن را به ما بدهد، پدرانمان آن رابه ما وعده دادهاند اما نمیبینیم که کسی از پدرانمان بعد از مرگش بازگشته باشد «این» وعده برانگیختن از قبرها «جز افسانههای پیشینیان نیست» یعنی: سخن از رستاخیز و برانگیخته شدن مجدد، از داستانها و دروغ پردازیهای برساخته کتابهای پیشینیان است، نه وحیی از نزد خداوند سبحان.
﴿قُلۡ سِیرُواْ فِی ٱلۡأَرۡضِ فَٱنظُرُواْ کَیۡفَ کَانَ عَٰقِبَةُ ٱلۡمُجۡرِمِینَ٦٩﴾ [النمل: 69].
«بگو در زمین سیر کنید» و آثار برجای مانده از پیشینیان را مشاهده نمایید «پس بنگرید» با بیناییهای ظاهر و باطن خود تا ببینید که «فرجام مجرمان چگونه بوده است» یعنی: بنگرید که پایان کار کسانی که هشدارهای انبیا علیهم السلام در خبر دادن از بعث و حشرونشر را دروغ انگاشتند، چگونه بوده است زیرا مشاهده این آثار، پند آموز و عبرت آفرین است.
﴿وَلَا تَحۡزَنۡ عَلَیۡهِمۡ وَلَا تَکُن فِی ضَیۡقٖ مِّمَّا یَمۡکُرُونَ٧٠﴾ [النمل: 70].
سپس خداوند متعال پیامبرش را دلجویی کرده و میفرماید: «و بر آنان اندوه مخور» در اصرار و پافشاریشان بر کفر «و از آنچه مکر میورزند در تنگی نباش» یعنی: دلت از دعوت خدا عزوجل بهخاطر مکرها و نیرنگهایی که این گروه مشرک علیه تو میکنند، تنگ نشود زیرا خداوند عزوجل مؤید و یاری دهنده تو و غالب کننده دین خویش بر مخالفان آن است.
﴿وَیَقُولُونَ مَتَىٰ هَٰذَا ٱلۡوَعۡدُ إِن کُنتُمۡ صَٰدِقِینَ٧١﴾ [النمل: 71].
«و میگویند: این وعده» یعنی: وعده عذاب، یا وعده روز آخرت «کی فرامیرسد اگر شما راستگویید؟» در این وعده خود.
﴿قُلۡ عَسَىٰٓ أَن یَکُونَ رَدِفَ لَکُم بَعۡضُ ٱلَّذِی تَسۡتَعۡجِلُونَ٧٢﴾ [النمل: 72].
«بگو: چهبسا بخشی از آنچه را که بهشتاب میطلبید» از عذاب «به شما نزدیک شده باشد» درحالی که شما نزدیک بودن آن را درنمییابید و درک نمیکنید. بهقولی: مراد عذابکردنشان در روز بدر است. بهقولی دیگر: مراد عذاب قبر است.
باید دانست که کلمات: «عسی»، «لعل» و «سوف» در کلام پروردگار، دلیل بر توقع احتمالی امر مورد نظر نبوده بلکه بر حتمیت وقوع آن دلالت میکند.
﴿وَإِنَّ رَبَّکَ لَذُو فَضۡلٍ عَلَى ٱلنَّاسِ وَلَٰکِنَّ أَکۡثَرَهُمۡ لَا یَشۡکُرُونَ٧٣﴾ [النمل: 73].
«و بیگمان پروردگارت بر مردم دارای فضل است» در این که عذاب را از آنان بهتأخیر میاندازد و در غیر آن از فضلها و انعامهای خویش «ولی بیشترشان شکر نمیگزارند» فضل و انعام وی را و نمیشناسند حق احسان وی را پس کفر ورزیده و عذاب را به شتاب میطلبند.
﴿وَإِنَّ رَبَّکَ لَیَعۡلَمُ مَا تُکِنُّ صُدُورُهُمۡ وَمَا یُعۡلِنُونَ٧٤﴾ [النمل: 74].
«و بیگمان پروردگارت آنچه را دلهایشان نهان میدارد و آنچه را که آشکار میدارند» از سخنان و افعال خویش «نیک میداند» پس به تأخیر افگندن عذاب از آنان، به این دلیل نیست که حالشان بر وی پنهان است بلکه عذاب وی وقت معین و مقدری دارد.
﴿وَمَا مِنۡ غَآئِبَةٖ فِی ٱلسَّمَآءِ وَٱلۡأَرۡضِ إِلَّا فِی کِتَٰبٖ مُّبِینٍ٧٥﴾ [النمل: 75].
«و هیچ نهفتهای در آسمان و زمین نیست مگر این که در کتابی مبین است» غائبه: تمام چیزهایی است که خداوند عزوجل از خلق خویش نهان داشته و از میدان دید و دریافت آنها غایب گردانیده است. آری! اینهمه اشیای ناپیدا و پنهان، در لوح محفوظ آشکار و روشن است پس چیزی از آنها بر حق تعالی پنهان نمیماند و ازجمله، عذابی که آنان بهشتاب میطلبند. لذا باید بدانند که هر چیز، موقت به وقتی معین و مؤجل به میعادی مقرر است که علم آن در نزد خداوند عزوجل است پسچگونه آن را قبل از میعادی که برای آن مقرر شده است، به شتاب میطلبند؟.
﴿إِنَّ هَٰذَا ٱلۡقُرۡءَانَ یَقُصُّ عَلَىٰ بَنِیٓ إِسۡرَٰٓءِیلَ أَکۡثَرَ ٱلَّذِی هُمۡ فِیهِ یَخۡتَلِفُونَ٧٦﴾ [النمل: 76].
«بیگمان این قرآن بر بنیاسرائیل بیشتر آنچه را که آنان در بارهاش اختلاف دارند، حکایت میکند» مانند اختلافشان درباره عیسی، عزیر علیهما اسلام و در دیگر امور حق. پس اگر بنیاسرائیل به قرآن تمسک جویند، بیگمان راه حل اختلافها و پایان دادن به تفرقههایشان را در قرآن مییابند و این خود دلیل بر آن است که قرآن از نزد خداوند عزوجل است.
﴿وَإِنَّهُۥ لَهُدٗى وَرَحۡمَةٞ لِّلۡمُؤۡمِنِینَ٧٧﴾ [النمل: 77].
«و به راستی که آن، هدایت و رحمتی برای مؤمنان است» یعنی: یقینا قرآن برای کسانی که به خداوند عزوجل ایمان آورده و از پیامبرش صلی الله علیه و آله و سلم پیروی میکنند، هدایت و رحمتی است.
﴿إِنَّ رَبَّکَ یَقۡضِی بَیۡنَهُم بِحُکۡمِهِۦۚ وَهُوَ ٱلۡعَزِیزُ ٱلۡعَلِیمُ٧٨﴾ [النمل: 78].
«بیگمان پروردگارت به حکم خویش» یعنی: به قضاوت عادلانه خویش «در میانشان» یعنی: در میان بنیاسرائیل، یا در میان مؤمنان به قرآن و منکران آن «داوری میکند» در روز قیامت پس محق را پاداش داده و مبطل را مجازات میکند. به قولی معنی این است: پروردگارت میانشان در دنیا داوری کرده و آنچهرا که به تحریف کشیدهاند، آشکار میگرداند «و او عزیز علیم است» عزیز است زیرا مغلوب نمیگردد و قضایش برگردانده نمیشود و علیم و داناست بر آنچه که بدان حکم میکند.
﴿فَتَوَکَّلۡ عَلَى ٱللَّهِۖ إِنَّکَ عَلَى ٱلۡحَقِّ ٱلۡمُبِینِ٧٩﴾ [النمل: 79].
«پس بر خدا توکل کن» یعنی: ای پیامبر! کار خویش را به او بسپار و بر او اعتماد کن زیرا او یاریدهنده توست پس، از کسانی که با تو عناد میورزند، باکی نداشته باش «بیگمان تو بر حق آشکار هستی» یعنی: بر حق بودن تو آشکار است لذا سزاوار نیست که به وجهی از وجوه، در آن شک و تردیدی به میان آید.
﴿إِنَّکَ لَا تُسۡمِعُ ٱلۡمَوۡتَىٰ وَلَا تُسۡمِعُ ٱلصُّمَّ ٱلدُّعَآءَ إِذَا وَلَّوۡاْ مُدۡبِرِینَ٨٠﴾ [النمل: 80].
«البته تو نمیتوانی مردگان را شنوا گردانی و نمیتوانی به کران صدا را بشنوانی هنگامی که پشتکنان روی بگردانند» و از حق تماما اعراض کنند زیرا اگر هم روی شخص ناشنوا بهجانب ندا کننده باشد، صدا را نمیشنود، چه رسد به این که به ندادهنده پشت کرده باشد.
در این آیه خداوند عزوجل کفار را به مردگانی بیاحساس و فاقد عقل و شعور و شنوایی تشبیه کرده است زیرا آنان اندرزها را نمیشنوند و دعوت بهسوی خداوند عزوجل را اجابت نمیکنند.
﴿وَمَآ أَنتَ بِهَٰدِی ٱلۡعُمۡیِ عَن ضَلَٰلَتِهِمۡۖ إِن تُسۡمِعُ إِلَّا مَن یُؤۡمِنُ بَِٔایَٰتِنَا فَهُم مُّسۡلِمُونَ٨١﴾ [النمل: 81].
«و تو نمیتوانی نابینایان را از گمراهی آنان راه بنمایی» یعنی: تو راهبر کسانی که خداوند عزوجل آنان را از دیدن حق کور کرده، بهسوی ایمان نیستی و این کار هرگز در توان تو نیست «تو نمیتوانی جز به کسانی بشنوانی که به آیات ما ایمان میآورند» و قرآن را تصدیق میکنند، نه کسانی که به آن کفر میورزند «پس اینان مسلمانند» یعنی: این مؤمنان به آیات ما هستند که برای ما منقاد و مخلصاند.
﴿۞وَإِذَا وَقَعَ ٱلۡقَوۡلُ عَلَیۡهِمۡ أَخۡرَجۡنَا لَهُمۡ دَآبَّةٗ مِّنَ ٱلۡأَرۡضِ تُکَلِّمُهُمۡ أَنَّ ٱلنَّاسَ کَانُواْ بَِٔایَٰتِنَا لَا یُوقِنُونَ٨٢﴾ [النمل: 82].
«و چون قول بر آنان وقوع یابد» یعنی: چون عذاب بر آنان ثابت شود و تعلق گیرد «دابهای را از زمین برای آنان بیرون میآوریم» و این واقعه در هنگام نزدیک شدن قیامت است؛ آنگاه که کفار با انواع و الوان هول و هراسی که آن را بهشتاب میطلبیدند روبهرو میگردند. البته خدای سبحان خود به اوصاف این دابه (جانور) و بر این امر که به چه شکل و هیأتی است، داناتر است زیرا خروج دابهالارض از علامات قیامت میباشد «که با آنان سخن گوید» یعنی: آن دابة الرض با مردم سخن میگوید: «که مردم به آیات ما یقین نداشتند» یعنی: خروج دابة الرض به سبب عدم باور داشتن مردم به قرآن است و او به مردم خبر میدهد که فلان شخص، مؤمن و فلان شخص، کافر میباشد.
در حدیث شریف مرفوع به روایت مسلم از ابنعمر رضی الله عنه آمده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «بیگمان اولین نشانههای قیامت که ظهور میکند، طلوع خورشید از جهت مغرب و خروج دابه بر مردم به هنگام نیم روز است». همچنین در حدیث شریف آمده است که حذیفه بن اسید انصاری رضی الله عنه فرمود: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم برما از اطاقی سر کشیدند در حالی که ما درباره قیامت مشغول گفتوگو بودیم. پسفرمودند: «تا شما ده نشانه ذیل را نبینید قیامت برپا نمیشود:
1- طلوع خورشید از غروبگاه آن.
2- ظهور دود و دخان (معروف).
3- خروج دابهالارض.
4- ظهور یأجوج و مأجوج.
5- خروج عیسی بن مریم علیهما اسلام.
6- خروج دجال.
7- سه خسوف: خسوفی در مغرب، 8 ـ خسوفی در مشرق، 9 ـ و خسوفی درجزیرة العرب.
1- آتشی که از عمق عدن بیرون میآید و مردم را میرماند یا گرد میآورد، با آنان در هرجایی که شب بگذرانند، شب میگذراند و هر جا که در نیمروز بیاسایند، با آنان همراه است».
اما محل خروج دابه الارض: در حدیث شریف آمده است که از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم پرسیدند: دابهالارض از کجا بیرون میآید؟ ایشان فرمودند: «از بزرگترین مساجد از نظر محترم بودن نزد خداوند عزوجل ـ یعنی از مسجد الحرام». ابنکثیر حدیث شریف ذیل را از صحیح مسلم نقل کرده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «سه چیز اندکه چون بیرون آیند، برای هیچ کسی که از قبل ایمان نیاورده باشد، یا در ایمان خویش اعمال و دستاورد خیری نداشته باشد، ایمان آوردنش سودی نمیبخشد: طلوع خورشید از غروبگاه آن، خروج دجال و خروج دابه الارض».
﴿وَیَوۡمَ نَحۡشُرُ مِن کُلِّ أُمَّةٖ فَوۡجٗا مِّمَّن یُکَذِّبُ بَِٔایَٰتِنَا فَهُمۡ یُوزَعُونَ٨٣﴾ [النمل: 83].
«و آن روز که از هر امتی، گروهی از کسانی را که آیات ما را دروغ میانگاشتند، محشور میگردانیم آنگاه آنان نگاه داشته میشوند تا همه بههم بپیوندند» یعنی: ایمحمد صلی الله علیه و آله و سلم! روزی را یاد کن که از هر امتی از امتها گروهی را که تکذیبکننده آیات ما بودهاند، گرد میآوریم پس آنان در این هنگام بههم پیوند داده شده و اول و آخرشان همه باهم گرد آورده میشوند. یا (یوزعون) به این معنی است: آنها همه بهسوی محشر رانده میشوند.
﴿حَتَّىٰٓ إِذَا جَآءُو قَالَ أَکَذَّبۡتُم بَِٔایَٰتِی وَلَمۡ تُحِیطُواْ بِهَا عِلۡمًا أَمَّاذَا کُنتُمۡ تَعۡمَلُونَ٨٤﴾ [النمل: 84].
«تا هنگامی که چون» بهسوی موقف حساب «آمدند، میگوید» خداوند عزوجل برایشان تهدیدکنان: «آیا آیات مرا» که آنها را بر پیامبران خود فروفرستاده بودم و ایشان را مأمور ابلاغ آن برای شما گردانیده بودم «دروغ انگاشتید و حال آنکه به آنها از نظر علم احاطه نداشتید؟» یعنی: شتابکنان به تکذیب آنها پرداختید قبل از آنکه از آنها تصور و دریافتی درست داشته و معانی و دلالتهای آنها را بشناسید پس هرکس چنین کرده باشد، قطعا سزاوار آن است که بر او عذابی کوبنده فرود آید «یا چه میکردید» در طول زندگی خود که آن کار، شما را از نگریستن در این آیات و اندیشیدن در معانی آنها باز داشت و به خود مشغول گردانید؟ زیرا شما عبث و بیهوده آفریده نشده بودید.
﴿وَوَقَعَ ٱلۡقَوۡلُ عَلَیۡهِم بِمَا ظَلَمُواْ فَهُمۡ لَا یَنطِقُونَ٨٥﴾ [النمل: 85].
«و بهسبب ستمی که ورزیده بودند، قول برآنان وقوع یافت» یعنی: بهسبب ستم ورزیدنشان که شرک آوردن به خداوند عزوجل از بزرگترین انواع آن است، حکم فرودآوردن عذاب بر آنان لازم و واجب شد «در نتیجه آنان سخن نگویند» درهنگام وقوع عذاب. یعنی: عذری برایشان نیست تا آن را بازگو نمایند.
﴿أَلَمۡ یَرَوۡاْ أَنَّا جَعَلۡنَا ٱلَّیۡلَ لِیَسۡکُنُواْ فِیهِ وَٱلنَّهَارَ مُبۡصِرًاۚ إِنَّ فِی ذَٰلِکَ لَأٓیَٰتٖ لِّقَوۡمٖ یُؤۡمِنُونَ٨٦﴾ [النمل: 86].
«آیا ندیدهاند که ما شب را آفریدهایم تا در آن آرام گیرند و روز را روشنگر گردانیدیم» یعنی: شب را برای آسایش و خواب آنها آفریدیم که بهسبب تاریکیو سردیاش، در آن میآسایند و برای معاش خویش تلاش نمیکنند اما روز را روشنگر آفریدیم تا برای کسب معاش و اندوختن توشهای که آنهارا از آن گریزی نیست، میدانهای تلاش و تکاپوی خود را ببینند «قطعا در این امر برای مردمی کهایمان میآورند نشانههایی است» پس همانگونه که شب و روز عبث و بیهوده آفریده نشدهاند، بدانید که آفرینش شما نیز عبث و بیهوده نیست و لابد ثواب وعقابی در کار است و اگر این ثواب و عقاب در دنیا کامل نیست، ناگزیر سرای آخرت در راه است و در آن همه آنچه را که سزاوار شماست، به تمام و کمال دریافت میکنید.
﴿وَیَوۡمَ یُنفَخُ فِی ٱلصُّورِ فَفَزِعَ مَن فِی ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَمَن فِی ٱلۡأَرۡضِ إِلَّا مَن شَآءَ ٱللَّهُۚ وَکُلٌّ أَتَوۡهُ دَٰخِرِینَ٨٧﴾ [النمل: 87].
«و» یاد کن «روزی» را «که در صور دمیده شود» صور: شاخی است که اسرافیل علیه السلام در آن میدمد و این دمیدن را سه بار تکرار میکند:
1- بار اول برای فزع، که هول و هراس سختی ایجاد میکند.
2- بار دوم برای صعق، که همه در آن میمیرند.
3- بار سوم برای بعث، که همه در آن مجددا زنده میشوند.
ولی قرطبی میگوید: «صحیح این است که صور دوبار دمیده میشود و نفخه فزع و صعق هر دو یکی است زیرا هول و هراس و سپس مرگ بر اثر آن لازم و ملزوم یکدیگرند که با نفخه اول پدید میآیند پس از آن، نفخه دوم دمیده میشود که نفخه بعث، یعنی برانگیختن مجدد میباشد».
«پس هرکه در آسمانها و هر که در زمین است، هراسان شود» یعنی: همه از شدت آنچه که شنیدهاند، ترسان، سراسیمه و برآشفته میشوند «مگر آن کس که خدا بخواهد» که او در هنگام دمیدن این نفخه، هراسان نشود. به قولی: این کسانی که از هراس ایمناند، عبارت از شهدا، انبیا و کافه مؤمنان میباشند، بهدلیل این کهخداوند متعال دو آیه بعد از این، میفرماید: (هر کس که نیکی در میان آورد، او را پاداشی بهتر از آن است و آنان از هراس آن روز ایمن هستند). «و همگان خاکسارانه به نزد او آیند» در موقف حساب، در حالی که خوار و خرد شده هستند.
﴿وَتَرَى ٱلۡجِبَالَ تَحۡسَبُهَا جَامِدَةٗ وَهِیَ تَمُرُّ مَرَّ ٱلسَّحَابِۚ صُنۡعَ ٱللَّهِ ٱلَّذِیٓ أَتۡقَنَ کُلَّ شَیۡءٍۚ إِنَّهُۥ خَبِیرُۢ بِمَا تَفۡعَلُونَ٨٨﴾ [النمل: 88].
«و کوهها را میبینی و آنها را ساکن میپنداری» یعنی: میپنداری که بر جای خود بیحرکت ایستادهاند «و حال آنکه آنها ابرآسا در حرکتاند» به قولی: این پدیده در روز قیامت است. بهقولیدیگر: مراد حرکت کوهها در دنیاست که البته اینحرکت، به دوران و حرکت زمین نیز اشاره دارد پس زمین آنگونه که مردم میپندارند ساکن نیست بلکه متحرک است، به دلیل این که پروردگار بعد از آن میفرماید: «این آفرینش الهی است که همهچیز را در کمال استواری پدیدآورده است» زیرا پدیدآوردن و استوار آفریدن غیر از درهم کوفتن و ویران کردن است و از آنجا که خدای عزوجل در روز قیامت کوهها را درهم میکوبد و ویران میکند پس این خود دلالت میکند بر اینکه مراد از حرکت کوهها در این آیه، حرکت آنها در دنیاست نه در آخرت و این از معجزات علمی قرآن کریم است «بیگمان او از آنچه میکنید، باخبر است» پس حق تعالی بهجهت آگاهیای که دارد، بندگان را در برابر خیر و شر جزایی مناسب میدهد. همچنین بدان جهت که او خبیر و آگاه است، آفرینش را سامان بخشیده و همه چیز را به اتقان و استحکام پدید آورده است. خبیر: کسی است که بر ظواهر و ضمایر همگی آگاه است.
﴿مَن جَآءَ بِٱلۡحَسَنَةِ فَلَهُۥ خَیۡرٞ مِّنۡهَا وَهُم مِّن فَزَعٖ یَوۡمَئِذٍ ءَامِنُونَ٨٩﴾ [النمل: 89].
«هر کس که حسنه به میان آورد، بهتر از آن را خواهد داشت» یعنی: هرکس در روز قیامت ایمان و عمل شایسته و کلمه طیبه لاالهالاالله را به میان آورد، برایش نزد پروردگارش در بهشت برین پاداشی است عظیم و برتر «و آنان از هراس آن روز» یعنی: از هراس تمام روز قیامت «ایمناند» بهقولی: مراد از آن، ایمنی از «فزع اکبر» یعنی هراس و پریشانی بزرگتری است که در این فرموده حق تعالی ذکر شده است: ﴿لَا یَحۡزُنُهُمُ ٱلۡفَزَعُ ٱلۡأَکۡبَرُ﴾ [الأنبیاء: 103]. «آنان را هراس بزرگتر، اندوهگین نمیسازد».
﴿وَمَن جَآءَ بِٱلسَّیِّئَةِ فَکُبَّتۡ وُجُوهُهُمۡ فِی ٱلنَّارِ هَلۡ تُجۡزَوۡنَ إِلَّا مَا کُنتُمۡ تَعۡمَلُونَ٩٠﴾ [النمل: 90].
«و هرکس سیئه به میان آورد» مراد از سیئه در اینجا به قول ابنمسعود، ابنعباس، ضحاک، قتاده و حسن رضی الله عنه شرک است «به رو در آتش جهنم سرنگون شوند» و در این هنگام مأموران جهنم از روی سرزنش و تهدید به آنها میگویند: «آیا جز در برابر آنچه میکردید» در دنیا از شرک و معاصی «جزا مییابید؟» یعنی: اکنون جز همان جزای عمل بد خود را نمییابید.
﴿إِنَّمَآ أُمِرۡتُ أَنۡ أَعۡبُدَ رَبَّ هَٰذِهِ ٱلۡبَلۡدَةِ ٱلَّذِی حَرَّمَهَا وَلَهُۥ کُلُّ شَیۡءٖۖ وَأُمِرۡتُ أَنۡ أَکُونَ مِنَ ٱلۡمُسۡلِمِینَ٩١﴾ [النمل: 91].
«من فقط فرمان یافتهام که پروردگار این شهری را که آن را حرم قرار داده است و همهچیز از آن اوست» در آفرینش، فرمانروایی، مالکیت و تصرف «پرستشکنم» یعنی: ای محمد صلی الله علیه و آله و سلم! به آنان بگو: من فقط مأمور شدهام که خداوند عزوجل را بهپرستش مخصوص گردانم و شریکی برای او قرار ندهم، هم او که پروردگار شهر مکه است، مکهای که بیتالحرام در آن قرار دارد و او آن را حرم امنی قرار داده است که در آن خونی ریخته نمیشود، بر کسی در آن ستمی نمیرود و صید آن شکار نمیشود. چنانکه در حدیث شریف به روایت ابن عباس رضی الله عنه آمده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در روز فتح مکه فرمودند: «إن هذا البلد حرمه الله یوم خلق السموات والأرض، فهو حرام بحرمة الله إلى یوم القیامة، لا یعضد شوکة ولا ینفر صیده ولا یلتقط لقطته إلا من عرفها ولا یختلی خلاها». «بیگمان این شهری است که خداوند متعال آن را در روزی که آسمانها و زمین را آفرید، حرام گردانید پس این شهر بهفرمان خدای عزوجل تا روز قیامت حرام است، خار آن بریده نمیشود، شکار آن رمانده نمیشود و گمشده آن برداشته نمیشود مگر کسی گمشده آن را برداشته میتواند که آن را معرفی نماید (بگوید که من این چیز را یافتهام، این ازآن کیست؟) و گیاهان تازه آن قطع نمیشود». «و فرمان یافتهام که از مسلمانان باشم» یعنی: از پذیرندگان امر خدا عزوجل و تسلیم شدگان برای وی باشم؛ با اجرای امرش و اجتناب از نهیش.
﴿وَأَنۡ أَتۡلُوَاْ ٱلۡقُرۡءَانَۖ فَمَنِ ٱهۡتَدَىٰ فَإِنَّمَا یَهۡتَدِی لِنَفۡسِهِۦۖ وَمَن ضَلَّ فَقُلۡ إِنَّمَآ أَنَا۠ مِنَ ٱلۡمُنذِرِینَ٩٢﴾ [النمل: 92].
«و» فرمان یافتهام «این که قرآن را بخوانم» مراد خواندن آن، بهمنظور دعوت مردم بهسوی ایمان است. یعنی: بر شما قرآن بخوانم تا به وسیله آن شما را بهسوی طاعت خداوند عزوجل فراخوانده و هشدارتان دهم «پس هرکس راه یابد» با پیروی از من و پذیرش این دعوت «تنها بهسود خود راه یافته است» زیرا نفع و بهرهاین راهیابی به خودش باز میگردد «و هرکه گمراه شود» با کفرورزی و روی برتافتن از هدایت «بگو: من فقط از هشدار دهندگانم» و با ابلاغ پیام الهی این هشدار را هم به شما دادهام و جز این چیز دیگری بر عهده من نیست لذا فرجام بدگمراهیتان گریبانگیر خودتان خواهد بود.
﴿وَقُلِ ٱلۡحَمۡدُ لِلَّهِ سَیُرِیکُمۡ ءَایَٰتِهِۦ فَتَعۡرِفُونَهَاۚ وَمَا رَبُّکَ بِغَٰفِلٍ عَمَّا تَعۡمَلُونَ٩٣﴾ [النمل: 93].«و بگو: ستایش ازآن خداست» در برابر نعمتهایش؛ مانند نعمت نبوت، علم وغیره «به زودی آیاتش را به شما خواهد نمایاند» آیات انفسی خویش را در وجود خودتان و آیات آفاقی خود را در بیرون از وجود و هستیتان؛ یعنی در این کائنات بزرگ «پس آنها را خواهید شناخت» یعنی: آنگاه آیات خداوند عزوجل و دلایل قدرت و وحدانیت وی را خوهید شناخت اما این شناخت به حال کفار سودی نمیبخشد زیرا آنها این آیات را به هنگامی میشناسند که در آن هنگام ایمان از آنها پذیرفته نمیشود و آن وقت فرارسیدن مرگشان است. یا معنی این است: شما با انکشافات علمی و پیشرفت دانش تجربی، آیات پروردگار و نشانههای وجود، وحدانیت و عظمت وی را میشناسید. که عصر حاضر بهترین تجلیگاه این شناخت است «و پروردگار تو از آنچه میکنید غافل نیست» بلکه بر همه چیز گواهاست. و این خود تهدید و هشداری برای انسانها است.
در حدیث شریف آمده است: «یا أیها الناس، لا یغترن أحدکم بالله فإن الله لو کان غافلا شیئا لاغفل البعوضة والخردلة والذرة». «هان ای مردم! کسی از شما درباره خدا عزوجل فریفته نشود زیرا اگر خدا عزوجل از چیزی غافل بود، باید یک پشه، یک دانه ارزن و یک ذره غبار را به غفلت وامیگذاشت» اما چنین نیست زیرا به قول شاعر:
دل هر ذره را که بشکافی |
|
آفتـابش در میــان بینـی |
سوره نمل آیهی 58-54
(وَلُوطًا إِذْ قَالَ لِقَوْمِهِ أَتَأْتُونَ الْفَاحِشَةَ وَأَنْتُمْ تُبْصِرُونَ (٥٤) أَئِنَّکُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجَالَ شَهْوَةً مِنْ دُونِ النِّسَاءِ بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ (٥٥) فَمَا کَانَ جَوَابَ قَوْمِهِ إِلا أَنْ قَالُوا أَخْرِجُوا آلَ لُوطٍ مِنْ قَرْیَتِکُمْ إِنَّهُمْ أُنَاسٌ یَتَطَهَّرُونَ (٥٦) فَأَنْجَیْنَاهُ وَأَهْلَهُ إِلا امْرَأَتَهُ قَدَّرْنَاهَا مِنَ الْغَابِرِینَ (٥٧) وَأَمْطَرْنَا عَلَیْهِمْ مَطَرًا فَسَاءَ مَطَرُ الْمُنْذَرِینَ) (٥٨)
این حلقه از زنجیرۀ داستان لوط مختصر میآید. قصد و تصمیم قوم لوط را دربارۀ اخراج لوط از میان خود، برجسته و آشکار نشان میدهد. او را از مـیان خود اخراج میکنند چون انحراف جنسی را بر آنـان زشت میشمارد، انـحرافی کـه همگانی و آشکارا انجام میپذیرد و جملگی بر آن متّفق و متّحد بودند و آن را به رسمیّت میشناختند! انحراف جنسی بدین معنی که مردان با مردان آمیزش جنسی انجام دهند، و به تـرک زنان بگویند! کاری که در مسیر غیر فطری است، و بر فطرتی میشورد کـه خدا مردمان را بـر آن سـرشته است، و بلکه عامۀ جانداران را بر آن سرشته است.
انحراف جنسی پدیدۀ غریب و عجیبی در تاریخ گروهها و دستههای بشـری است. گـاهی افـرادی به انـحراف جنسی میگرایند و دچار این کجروی میشوند. آن هم به سبب بیماریهای روانی یا شرائط و ظروف زمـانی است. اغلب انحراف جنسی در اردوگاههای نظامی که زنانی در آنجاها نیستند، و یا در زندانها که زندانـیان مدّتهای مدید میمانند و در معرض فشار غریزۀ جنسی قرار میگیرند و محروم از تماس با زنان میشوند، به وقوع میپیوندد... اما انحراف جنسی شائع و رائج شود و در شهر و یا مملکتی کلّاً قانون و مشروع شـود، بـا وجود بودن زنـان و آسـان دست دادن ازدواج، واقـعاً حادثۀ غریب و عجیبی در تاریخ گـروهها و دسـتههای بشری است!
خداوند در فطرت، گرایش جنس را به جنس مقابل بـه ودیعت نهاده است. چون خداوند زندگی را به طور کلّی بر پایۀ زوجیّت استوار فرموده است و گفته است:
(سبحان الذی خلق الأزواج کلها مما تنبت الأرض , ومن أنفسهم ومما لا یعلمون).
تسبیح و تقدیس خداوندی را سزا است که همۀ نـرها و مادهها را آفریده است، اعم از آنچه از زمین میروید، و از خود آنان، و از چیزهائی که ایشان نمیدانند.(یس/36)[1]
خداوند همۀ زندهها را اعم از گیاهان زمین و مردمان و آفریدههای گوناگونی که انسانها با آنها آشنا نیستند، بر زوجیّت استوار داشته است. زوجیّت در ساختار سراسر هستی - چه رسد به زندهها - اصیل و بنیادین است. از جمله اتـم خودش از پروتونها و الکـترونها تشکـیل گردیده است. یعنی از الکتریسیتههای مثبت و مـنفی فراهـم آمـده است. زوجـیّت وحـدت مکرّر در هـمۀ پدیدههای کائنات است. تا به امروز چنین بوده است و چنین جلوهگر آمده است.
به هر حال، حقیقت قطعی این است که همه مـوجودات زنده بر پایۀ قانون زوجیّت زیسته و دوام یافتهاند، حتّی آنهائی که جنس نر و جنس مادۀ واضحی ندارنـد، در درون خود سلولهای نر و ماده دارند که به وسیلۀ ترکیب آنها، تکثیر میشوند.
از آنجا که زوجیّت پایۀ زندگی در قانون آفرینش است، خداوند جاذبۀ میان نر و مـاده را فـطرت کـرده است، فطرتیکه نیازی به تعلیم و آموزش ندارد، و مـحتا ج اندیشیدن نیست. این بدان خاطر استکه زندگی به راه خود با انگیزۀ اصیل فطرت ادامه یابد و به پـیش رود. زندهها در برآورده کردن مطالب و مقاصد فطرت لذّت میبرند، و قدرت ادارهکنندۀ جهان آنچه را بخواهد در پشت سر لذّتی که در وجودشان به ودیعت گذاشته است پیاده میکند و تحقّق میبخشد، بدون این که آنها متوجّه شوند و یا دیگران رهنمودشان کـنند. خـدا تـرکیببند اندامهای ماده و انـدامـهای نـر را، و کشش ایـن را و کشش آن را، به گونهای ساخته است کـه از نـزدیکی آمیزشی، تولید لذّت فطری میشود. امّا این امر را در اندامهای دو نر وکششهای آن دو ترتیب نداده است و به ودیعت ننهادف است.
بدین خاطر عجیب و غریب خـواهـد بـود کـه فطرت انحراف آمـیزشی پـیدا کـند، هـمان گونه کـه هـمچون انحرافی در قـوم لوط پـدیدار گـردید، بـدون ایـن که ضرورتی باشد که کار را برعکس رویکرد فطرت سالم برانگیزد و بچرخاند.
لوط قوم خود را این چنین منحرف دید، و بر کاری که میکردند اعتراض گرفت و بر ایشان توپید:
فو* و لوطلا اذه قالس لقوهمه، اتآتــون اهلـفاحشه و انو
لوط را (هم به سوی قوم خود فرستادهایــم). وقـتی بـه قوم خود گفت: آیا به سـراغ کار بسـیار رشت (لـواط) میروید، در حالی که (پلشتی و سرانـجام شـوم آن را) میدانید؟! آیا شما بجای زنان به سراغ مردان میروید و (این عمل قبیح و غیر طبیعی را) دوست مـیداریـد؟! اصلاً شما قوم نادانی هستید. (نه خدا را چنان که بـاید میشناسید، و نه به نوامیس خلقت آشنائید، و نه هدف آفرییش را تشخیص میدهید(.
لوط تعجّب و شگفت خود را از انجام این کار پـلشت آنان در نخستین عبارت خویش اظهار مـیدارد. آنـان میبینند زندگی در میان همۀ انواع و اجناس بر روال فطرت میچرخد و به پیش میرود. تنها ایشان هستند که در جرگۀ زندگی و زندهها منحرف و کجروند و به کژرراهه میروند... در عبارت دوم خود، سرشت این کار پلشت را آشکارا بیان میدارد. خود پرده بــرداشتن از این کار پلشت برای نـمایاندن ایـن انـحرافـها و بـیان ناسازگاری این انحرافها با رفتار و خوی انسانها و هم با سرشت و روش فطرت، کافی و بسنده است. آنگاه لوط با داغ جهل ننگین و سرکوبشان میسازد، جهل با هر دو معنیایکه دارد: جهل به معنی نداشتن عـلم و فرهنگ، و جهل به معنی سفاهت و حماقت. هر دو معنی جهل در این انحراف پلید و مبغوض وجـود دارد. چـه کسی که منطق فطرت را نمیداند همه چیز را نمیداند، و اصلاً چیزی نمیداند. وکسیکه اینگونه از فـطرت منحرف میشود بیخرد و نادان است و بر همۀ حقوق شوریده است و تجاوزکرده است![2]
آیا پاسخ قوم لوط بر این ایراد و تنفّر از این انـحراف چه بود؟ چه واکنشی در مقابل این رهنمود به شـنیدن پیام فطرت سالم داشتند؟
پاسخ ایشان چکیدهوار چنین بود: تصمیمگرفتند لوط و هرکسی راکه دعوت او را شنیده است و پذیرفته است، بیرون کنند. کسانیکه دعوت لوط را پـذیرفته بـودند خانوادۀ او -بجز زنش - بودند. آنان را بیرون می کنند به جرم اینکه ایشان مردمانی هستند که پاکـی را در پیش میگیرند!
(فَمَا کَانَ جَوَابَ قَوْمِهِ إِلا أَنْ قَالُوا أَخْرِجُوا آلَ لُوطٍ مِنْ قَرْیَتِکُمْ إِنَّهُمْ أُنَاسٌ یَتَطَهَّرُونَ) (٥٦)
پاسخ قوم او جز این نبود که (به یکدیگر) گفتند: (لوط و) پیروان لوط را از شهر و دیار خود بـیرون کنید، آنـان مردمـانی پاکدامن و بیزار از ناپاکیـها هستند!.
گفتار ایشان چه بسا بیانگر تمسخر پاکـی، و تمسخر دوری از این کار پلید و زشت باشد. و چه بسا هم بر لوط زشت بشمارند که این عملکرد خود را پـاکـی و پاکدامنی بنامد. آخر آنان تا آنجا از فـطرت مـنحرف گردیدهاند که نمیدانند چه ناپاکی و چه پـلشتیای در این انحرافشان است. و چه بسا معنی چنین باشد که اگر لوط آنان را وادار به ترک این انحراف جنسی کـند از همچون پاکی و پـاکدامنی سخت به تنگ مـیآیند و بیزار و گریزان از آن میشوند!!!
به هر حال تصمیم خود را گرفتهاند، و عزم خـود را جزم نمودهاند. خدا هم کاری را میخواهد جدای از کاری که آنان میخواهند:
(فَأَنْجَیْنَاهُ وَأَهْلَهُ إِلا امْرَأَتَهُ قَدَّرْنَاهَا مِنَ الْغَابِرِینَ[3] (٥٧) وَأَمْطَرْنَا عَلَیْهِمْ مَطَرًا فَسَاءَ مَطَرُ الْمُنْذَرِینَ) (٥٨)
ما لوط و خاندان او را (از عذاب قریب الوقوع) نـجات دادیم، بجز همسرش را که خواستیم جزو باقیماندگان (در شهر و از زمـرۀ نـابودشوندگان) بـاشد. بـر آنـان باران (سنگ) را سخت باراندیم، باران بـیـمداده شـدگان (به عذاب الهی) چه بد بارانی است!.
روند قرآنی در اینجا شرح و بسطی دربارِۀ این بـاران نابودکننده نمیدهد، بدان گونه که در سورههای دیگر به تفصیل از آن سخن رفته است. ما نیز برای هماهنگی با روند قرآنی بدین اندازه بسنده میکنیم. تنها به نکتهای اشاره می کنیم و می گوئیم: باران زنـدگی مـیآفریند و گیاهان را میرویاند، ولی باران برای قوم لوط زندگی را میگیرد و ایشان را نابود میکند. درست همگون آب نطفه که آب زندگی است، امّا چون در غیر جای مناسب خود قرار داده شده است بجای تولید حیات و سرسبزی، باعث هلاک و نابودی میشود... خدا آگاه تر از مراد و مقصود فرمودۀ خویش است، و مطلعتر از قوانـین و سنن و تقدیر و تدبیر خویشتن است... این تنها نظری بود که در مـقایسۀ ایـن دو آب داشـتم، و بیان آن را دربارۀ این تقدیر و تدبیر، مفید میپنداشتم.
*
پایان جزء نوزدهم
به دنبال آن جزء بیستم میآید که با این فرمودۀ خداوند بزرگوار آغاز میگردد:
(قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ وَسَلامٌ عَلَى عِبَادِهِ الَّذِینَ اصْطَفَى ).
[1] این آیه بیانگر زوجیّت در گـیاهان و انسانها و هـمۀ مـوجودات دیگـر است. بــرای اطّلاع بــیشتر مــراجـعه شـود بـه رعـد/3 و ذاریـات/49 و طه/ 53.(مترجم)
[2] در اینجا برابر تقسیم بندی قرآن جزء نوزدهم به پایان میرسد. ولی ما روند قرآنی را تا آخر داستان دنبال گرفتهایم.
[3] «الغابرین»: هلاک شوندگان. این زن جزو هلاک شوندگان گـردید بـه علّت این که با کار زشت قوم خود موافق بود و انـحراف اخــلاقی و جـنسی ایشان را میپسندید.