فی ظلال القرآن
جزء اول
سورهی فاتحه
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ (١)
الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ (٢) الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ (٣) مَالِکِ یَوْمِ الدِّینِ (٤) إِیَّاکَ نَعْبُدُ وَإِیَّاکَ نَسْتَعِینُ (٥) اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِیمَ (٦) صِرَاطَ الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ غَیْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ وَلا الضَّالِّینَ (٧)
به نام خداوند بخشندهی مهربان (1) ستایش خداوندی را سزا است که پروردگار جـهانیان است (٢) بـخشنده و مـهربان است (٣) مالک روز جزا است (4) تنها تو را میپرستیم و تنها از تو یاری میطلبیم (٥) ما را بـه راه راست راهـنمائی فرما (6) راه کسانی که بدانان نعمت دادهای، نه راه آنـان که بـر ایشان خشم گرفتهای و نـه راه گمراهان و سرگشتگان (٧). (سوره فاتحه)
مسلمان این سورهی کوتاه را که هفت آیه دارد، دست کم هـفده بار در
شـبانهروز تکرار میکند. و چنانچه نمازهای سنت را بخواند آن را چندین برابر این تلاوت
مینماید. و اگر هم بخواهد در پیشگاه پروردگار خود به عبادت ایستد و بجز
نـمازهای واجب و سـنت، نـماز مستحب بجای آورد، آن را بینهایت تکرار خواهدکرد. هیچ نمازی هم
بدون این سوره جائز نیست، چون در کتاب صحیح مسلم و بخاری از رسول خدا صلی الله علیه واله و سلم
روایت شده استکه عُبادَه پسر صامت نقلکرده است:
(لا صَلاةَ لَمِنْ لَمْ یَقْرَا بِفاتِحَةِ الْکِتابِ).
هر که فاتحه الکتاب را در نماز نخواند، او نمازی اقـامه نکرده است.
این سوره با (بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ) آغاز میگردد.
در این اختلاف است که آیا این جمله، آیهای است از هر سوره یا اینکه تنها آیهای از قرآن ا ستکه هر سورهای به هنگام تلاوت با آن آغـاز میگردد. قول راجح این استکه آیهای از سورة فاتحه است و با بحساب آوردن آن، آیات این سوره هفت تا میشود.
سخنی است مبنی بر اینکه این آیه:
(وَلَقَدْ آتَیْنَاکَ سَبْعًا مِنَ الْمَثَانِی وَالْقُرْآنَ
الْعَظِیمَ) .
ای پیامبر، هفت آیه از قرآن به تو دادهایم که آنها تکرار میگردند (در هر نمازی) و همهی قرآن بزرگ را بـه تـو عطا نمودهایم. (حجر/87)
به سورهی فاتحه اشاره دارد، زیرا هفت آیه استکه با وصف (مِنَ الْمَثَانِی) هفت آیهی دوبار تکرار شده توصیف گشته است چون دو بارخوانـده
مـیشود و در نـماز تکرار میگردد.
در نخستین چیزهائیکه از قرآن نـازل شده است و علماء بر آن اتفاق نظر دارند، پروردگار آغازکردن به نام خدا را به پیغمبرش وحی فرموده است و آغازکردن به نام خدا را بدو تعلیم داده است، آنجاکه میفرماید:
(اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ...).
با نام پروردگارت بـه خوانـدن (آنـچه بـه تـو وحی میشود) آغاز کن ... (علق/1)
اینگفته با قاعدهی بزرگ اندیشهی اسلامی سازگار است و آن عبارت است
از:
(هُوَ الأوَّلُ وَالآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ...) .
او پیش از هر چیزی بوده و پس از نابودی هـر چیزی خواهد بود و در هر چیزی
نشانهی شناخت او است، و او از دیدگان پنهان است...(حدید/٣)
زیرا خداوند سبحان، موجود حقّی استکه هر موجودی وجود خویش را از ایشان اسـتمداد جسـته است، و او سرآغاز هر چیزی است. پس شروع هر چیزی و آغاز هر حرکت وگرایشی با نام او خواهد
بود.
وصف خدای بزرگوار در آغاز سوره به (الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ)، در برگیرندهی همهی معانی رحمت و حالات آن است ... و تنها خدا استکه این دو صفت مختص به او است. پس درست خواهد بودکه بندهای از بندگانش به وصف (رَحِیمِ) متصفگردد وگفته شود: او رحیم است، ولی از جنبه ایمانی، درست نـخواهد بودکه بندهای از بندگانش به وصف (رَحْمَنِ) متصفگردد و گفته شود: او رحمن است. پس به طـریق اولی، بکار بردن این دو صفت با همدیگر، تـنها برای خدا جائز خواهد بود و بس ... هر اندازهکه در معنی این دو صفت اختلاف باشدکه آیـاکدامیک مفهوم وسیعتری از رحمت را دربردارد، هدف اصلی ما نـیست و در ایـن سایههای قرآنی به جستجو و بررسی آن نمیپردازیم. اما به طورخلاصه میگوئیمکه جمع این دوصفت، همهی مـعانی و حالات و جولانگاههای رحمت را در بر میگیرد.
همانگونهکه به نام خدا آغاز نمودن، نخستین اصل از اصولکلی جهانبینی اسلامی استکه مشـتمل بر یگانگی خداو تعلیم طرز شروع هرکاری است، بیگمان دو صفت (الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ) که معانی و حالات و جولانگاههای رحمت را در برمیگیرد و حقیقت رابطهی میان خدا و بندگان را بیان میدارد، دومین اصل از اصولکلی جهانبینی اسلامی خواهد بود.
*
به دنبال آغازکردن با (بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ) توجه به خدا دست میدهد و دل و زبان در ستایش خدای سبحان، و توصیف ذات او به پروردگاری مطلق برای جهانیان، همنوا و همداستان میشود. (الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ) شکـر و سـپاس خدای جـهانیان را سـزا است.
و (حمد و سپاس خدا را سزا است) احساسی استکه دل شغص مسلمان به مجرد بردن نام خدا ازآن پـرو لبریز میگردد. چه وجودش پیش از هر چیز، نعمتی از دریای بیکران نعمتهای الهی بوده که هر یک از آنـها خود، درخور حمد و ثنا و شکر و سپاس است.
در هر نگاهی، نعمتهای بیکرانش به چشم میخورد، و در هرگامی نعمتهای پروردگاری جلب نظر میکندکه پشت سر هم ردیف گشته است و روی هم انباشته است و همهی آفریدهها به ویژه این انسان را در برگرفته است . . .
بنابراین، در آغاز و انجام و در دنیا و آخرت، (حمد و سپاس خدا را سزا است)، ستونی از سـتونهای قابل لمس ساختمان اندیشهی اسلامی است:
(وَهُوَ اللَّهُ لا إِلَهَ إِلا هُوَ لَهُ الْحَمْدُ فِی الأولَى وَالآخِرَةِ...).
او است خدا و جز او خدائی نیست، و در دنیا و آخرت تنها او مستحق حمد و ستایش است. (قصص/٧٠)
از اینگذشته، باران رحمت خداوند سبحان، بر بندهی با ایمان بیانـدازه ریـزان خواهد شـد اگر بگوید: (الْحَمْدُ لِلَّهِ). در قبال اینگفتار از جانب پروردگار آن نیکی برای او نوشته خواهد شد که با هیچ مقیاس و میزانی سنجیده نمیشود ... درکتاب سنن ابن ماجه از عبدالله پسر عمر رضی الله عنه روایت شـده استکه رسول خدا صلی الله علیه و اله و سلم برای آنان نقل فرموده است:
( أَنَّ عَبْدا مِنْ عِبَادِ اللَّهِ قَالَ: یَا رَبِّ، لَکَ الْحَمْدُ، کَمَا یَنْبَغِی لِجَلاَلِ وَجْهِکَ وَلِعَظِیمِ سُلْطَانِکَ، فَعَضَلَتْ بِالْمَلَکَیْن، فَلَمْ یَدْرِیَا کَیْفَ یَکْتُبَانِهَا، فَصَعِدَا إلَى السَّمَاءِ، وَقَالاَ: یَا رَبَّنَا، إنَّ عَبْدَکَ قَالَ مَقَالَةً، لاَ نَدْرِی کَیْفَ نَکْتُبُهَا؟ قَالَ اللَّهُ ـ عَزَّ وَجَلَّ ـ وَهُوَ أَعْلَمُ بِمَا قَالَ عَبْدُهُ ـ: مَاذَا قَالَ عَبْدِی؟ قَالاَ یَا رَبِّ، إنَّهُ قَالَ: یَا رَبِّ لَکَ الْحَمْدُ کَمَا یَنْبَغِی لِجَلال وَجْهِکَ وَعَظِیمِ سُلْطَانِکَ، فَقَالَ اللَّهُ ـ عَزَّ وَجَلَّ لَهُمَا: اکْتُبَاهَا کَمَا قَالَ عَبْدِی، حَتَّى یَلْقَانی فَأَجْزِیَهُ بِهِ.)
بندهای از بندگان خدا صفت: پروردگارا، تـو را حمد و سپاس، آن حمد و سپاسی که شایستهی مقام و جلال تو است و درخور بزرگی قدرت تو. ایـن گفته دو فرشتهی (مامور ثبت اعمال) را بـه دشـواری انـداخت و آنـان را دچـار مشکـل کرد کـه چگونه پـاداش ایـن گفتار را بنویسند. به سوی خدا بالا رفتند و گفتند: پروردگارا، بندهای سخنی بر زبان آورده است که نمیدانیم به چه نحوی پاداش آن را بنویسیم. خداوند فرمود: - گرچه خود بهتر از هر کسی میدانست که بندهاش چـه گفته است - آنچه را که بندهی من گفته است چیست؟
گفتند: پروردگارا او گفته است: تو را حمد و سـپاس، چنانکه شایستهی جلال تو و بزرگی قدرت تـو است. پروردگار بدانان گفت:همانگونه کـه گفته است، آن را یـادداشت کنید تا آنگاه که به سوی من برمیگردد و من پاداش آن را بدو خواهم داد.
با حمد و سپاس رو به درگاه خداکردن، نمایانگر احساس درونی مسلمان استکه همین که به یاد خـدا افتاد - چنانکهگفتیم - در وجود او پیدا میگردد و بر لبانش نقش میبندد. اما بخش دوم آیه یعنی (رَبِّ الْعَالَمِینَ) نمایانگر زیر بنای انـدیشهی اسلامی است. زیرا پروردگاری مطلق و جهان شمول، یکی از اصول کلیات عقیدهی اسلامی است ... و (رَبِّ) عبارت از مالک متصرف میباشد، و در لغت بر آقا و بر متصرف و دستاندرکاری اطلاق میگردد که به امر اصلاح و پرورش مشغول باشد ... تصرف و دستاندرکار بودن برای امر اصلاح و پرورش هم شامل جهانها و جهانیان - یعنی همهی پدیدهها - میگردد. و خداوند متعال هم، دنیا را نیافریده است تـا پس از آفریدن، سرگشته و ویلان رهایش سازد و هیچگونه دخل و تـصرف و نظارتی بر آن نداشـته باشد. بلکه برعکس، تـحت سرپرستی خداونـدی که پـروردگار جهانیان است نگهداری و مواظبت میگردد، و همیشه میان آفریدگار و آفریدهها، در هر زمـانی و در هر حالتی، ارتباط ناگسستنی و همیشگی برقرار است.
الوهیت و پروردگاری مـطلق، دو راههای است مـیان یکتاپرستیکامل و
شامل، و میان تاریکی و ظلمتیکه از عدم وضوح و پیدا نبودن اصل این حقیقت بگونهی
قاطعانه، سرچشمه میگیرد و هویدا میشود. چه بسا بوده استکه مردم اعتراف به خدای
هسـتیبخش و یکتای جهان را با اعتقاد به تعدد خدایانیکه در زندگی فرمانروائی
دارند، در یکجا با همگرد آوردهاند و چنین عقیده و باوری شگفتآور و خندهدار بنظر
میرسد، ولی چنین چیزی بوده است و پیوسته نیز خواهد بود.
این قرآن کریم استکه دربارهی گروهی با ایمان روایت میفرماید که راجع
به خدایانگوناگون خود میگفتند:
)مَا نَعْبُدُهُمْ إِلا لِیُقَرِّبُونَا إِلَى اللَّهِ زُلْفَى).
ما آنها را پرستش نمینمائیم (بعنوان اینکه آفریدگاران ما هستند) بلکه آنـها را تـنها بدین خاطر پـرستش مینمائیم تا ما را به خدا نزدیک گردانند. (زمر/٣)
همانگونه که درباره دستهای از اهلکتاب فرموده است:
(اتَّخَذُوا أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَابًا مِنْ دُونِ اللَّهِ)٠
بجز خدا، کشـیشان و راهـبان خود را نـیز بـه عنوان خداوندگارانی پذیرفتهاند. (توبه/٣١)
روزی که اسلام ظهورکرد، عقائد جاهلیت حکمفرما در کرهی زمین، همه از خدایان مختلف موج میزد و مردم معتقد بودند که اینگونه خدایان، خداوندگاران کوچکی هستند که به گمان ایشان درکنار بزرگِ خدایـان و سردستهی آنان، به رتق و فتق امور اشتغال دارند.
لذا تعمیم الوهیت در ایـن سوره، و دربرگیری همهی جهانها و جهانیان این پروردگاری، دو راههی میان نظم و نظام، و میان هرج و مرج در عقیده است، تا اینکه همهی جهانها و جهانیان، رو به سوی خدای یگانهایکنند، و معترف به سروری و آقائی او باشند، و رنج خدایـان مختلف و ضلالت و سـرگشتگی مـیان خداونـدگاران گوناگون و متفرق را از دوش خود بدور اندازند ... تا آنگاه دل و وجدان این جهانها و جهانیان تحت حفاظت و نگهبانی هـمیشگی خدا بیارامد و زیـر سـایهی پروردگاری قائم و پا بر جا بیاساید، و بداند و اطمینان یابد به اینکه این نگهداری و نگهبانی پروردگاری، هرگز نمیگسلد و سست نمیگردد و ناپدید نمیشود، و آنگونه هم نیستکه مترقیترین اندیشهی فلسفی بدان باور داشت،که متعلق به ارسطو بود. مثلآ میگفت: خداوند، این جهان را آفریده است و سپس آن را ترک گفته است و دیگرکاری به کارش ندارد. زیرا خداوند بالاتر و برتر از آن استکه فکر خود را صرف چیزی کندکه کمتر و پائینتر از خود او است. او جز دربارهی ذات خود نمیاندیشد.
ارسطوکه این اندیشهی او است، بزرگترین فیلسوفان، و عقل او برترین عقلها است.
وقتی که اسلام ظهور کرد، در دنـیا تـودهی انـبوهی از عقائد، تصورات، افسانهها، فلسفهها، گمانها و اندیشهها موجود بود ... در آن حق با باطل، درست با نادرست، دین با خرافه، و فلسفه با افسانه آمیخته بود ... و وجدان بشریت زیر این تودهی انبوه خوفناک، در تاریکیها و گمانها دست و پا میزد و در آن، راه به جانب یقین و اطمینان نمیبرد. این بیابان هولناکیکه هیچ آرامش و اطمینانی، و هیچ نور و روشنی در آن نبود، بیابانی بود که تصور انسان نسبت به خدایش، و صفات خداوند و رابطهی او با آفریدههایش، و به ویژه چگونگی ارتباط میان خدا و انسان را در بر میگرفت. وجدان بشری درباره ایـن جـهان، و خود انسان، و راه زندگانیش، نمیتوانست بر چیزی قرار و آرام گیرد قبل از ایـنکه راجع به امر عقیدهاش و تصورش درباره خدا و صفاتش، به پشتوانهی محکمی دست یابد، و پیش از اینکه در وسط این ابر تیره و تار و بیابان بیکران و بیگدار و تودهی انبوه و سنگین وگرانبار، به یقین صادق و آشکار و راست و درستی برسد.
انسـان ضرورت این استقرار و آرامش را درک نمینماید تا بر ضخامت و ستبری ایـن تودهی رویـهم انباشته، آگاهی نیابد وگوشه وکنار این بیابان عقائد و تصورات و افسانهها و فلسفهها وگمانها و اندیشههائی را که به بخشکوچکی از آن قبلا اشاره کردیم و به هنگام ظهور اسلام بر وجدان بشری غلبه یـافته بود، نگرددو جستجو ننماید.
(به هنگام بررسی سورههای قرآن، بسیاری از آنها بیان خواهد شد و متذکر میگردیمکه قرآن به صورت تام و کامل و بگونهی همه جانبهای، به چارهجوئی آن پرداخته است).
بدین جهت بودکه عنایت اولیهی اسلام مـتوجه مسالهی عقیده گردید، و به مشخص نمودن حد و مرز اندیشهای پرداختکه دل بدان اطمینان یابد، و رابطه پروردگار با آفریدهها، و همچنین صلهی آفریدهها با پروردگار را به صورت قاطعانه و صادقانه مورد بررسی قرار داد.
از اینجا بودکه یکتاپرستیکامل و خالص و شامل و بدور از هرگونه شائبهی نزدیک یا دور، پایهی اندیشهای را تشکیل دادکه اسلام آن را به ارمغان آورده بود و آن را پیوسته در آئینهی ضمیر نمایان میکرد و هرگونهگمان و رخنهای راکه دامن حقیقت یکتاپرستی را آلوده کند، پیجوئی مینمود تا آن را از هر نوع تیرگی و ظلمتی پاک دارد، و محکم و استوار و پا بر جایش نماید و در هیچ شکلی از اشکال، وهم وگمانی بدان راه نیابد.
اسلام سخن قاطعانهی خود را با ایـن روشـنی دربارهی صفات خدا و بویژه راجـع به آنـچه به الوهیت و پروردگاری مطلق، مربوط میگردد بیان میدارد، چه قسمت اعظم چنین تودهای به بیابانی تـعلق داشتکه متعلق به این امر سترگ بود و اثر عظیمی در وجدان انسانی و رفتار بشری بطور یکسان داشت و فلسفهها و عقائد و همچنین گمانها و افسانهها، شدیداً در آن رخنه کرده و به تکاپو و تاخت و تاز مشغول بود.
کسیکه این همه کوشش فراوان و طولانی و بیامانی را پیگیری و بررسی میکند که اسلام صرف اظهار نظر و بیان صریح و قاطعانه درباره ذات خدا و صفات او و رابطه پروردگاری با آفریدههایش کرده است، آن همه کوششیکه نصوص فراوان قرآنی نـمایانگر آن است، شاید این همهگفتار مؤید و مکرر، و ایـن انـدازه موشکافی وکنجکاوی و دقّتی که همهی راهها وگوشه و کنارهای دل را سرکشی و وارسی مینماید، زائد ببیند و پیش از بررسی آن تودهی عظیم و سنگین در آن بیابان وسیع و برهوت و همهجاگستری که بشریت در آن حیران و ویلان بود، اندازهی نیاز به این همه تأکید و دقت برایش قابل درک و فهم نباشد، ولی با وراندازی آن تودهی انباشته، ضرورت این کوشش طولانی و تکاپوی بیامان، روشن میشود و اندازهی عظمت وظیفهای که این عقیده برای آزادی وجدان انسانیت و آزادی خود انسان، و رها ساختن او از رنـج دست و پـا زدن و له شدن در میان خدایان مختلف و متفرق و میانگمانها و افسانههای فراوان و پراکنده، بدان برخاسته است و برمیخیزد هویدا میگردد.
راستی، جمال وکمال و هماهنگی این عقیده و سادگی حقیقت بزرگی که نمایانگر آن است ... همهی اینها برای دل و خِرَد، روشن و متجلی نمیشود آن چنانکه از بـررسی تـودهی انـباشتهی جاهلیت حاصل از باورها و تصورها و افسانهها و فلسفهها، و به ویـژه از وارسـی موضوع حقیقت الهی و رابطهاش با جهان، هویدا و آشکار میگردد ...
در این هنگام استکه عقیدهی اسلامی، رحمت به نـظر میرسد، رحمت حقیقی برای دل و عقل، رحمتیکه در آن زیبائی و سادگی، وضوح و هماهنگی، قرب و انس، و همنوائی ملموس و عمیقی با فطرت است.
*
(الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ...).
بخشنده و مهربان است ... .
ایـن صـفتیکه همهی معانی رحمت و حالات و جولانگاههای آن را در بر میگیرد، اینجا در متن سوره با آیهی مستقلی تکرار میگردد تا نشانهی بارزی از آن پروردگاری و الوهیت فراگیر باشد و تا پایههای رابطهی همیشگی میان پروردگار و پروردگانش و آفریننده و آفریدگانش را پا بر جا و استوار دارد.
این رابطه، رابطهی رحمت و حفاظتی است که انگیزهی سپاس و ستایش است. این رابطهای است که پـایهی آن برآرامش استوار است و چشمهی مودّت و محبت را به جوش و خروش میاندازد ... چه سپاسگزاری، پـاسخ فطری به رحمت دلپسند و خوشآیند است.
پروردگارِ خداوندگار در اسلام، بر بندگانش همچون دشمنان و بدسگالان حمله نمیبرد همانگونه که خدای اولمـپیا به هنگام خشـم و ناراحتی بر دشمنان و بدسگالان خویش - چنانکه افسانههای یـونانی نشـان میدهد - یورش میبرد و چنانکه افسانههای ساختگی و دروغـین (عـهد قـدیم) میانگارد، کلکهای انتقامجوئی را علیه ایشان بکار نـمیگیرد و به چارهگریهای پوچی همانند آنچه در افسانهی برج بابل در اصحاح یـازدهم سفر تکوین آمده است[1] دست نمییازد.
(مَالِکِ یَوْمِ الدِّینِ).
مالک روز جزا است.
این یک اصـل سترگ است و تاثـیر ژرفی در همهی جوانب زندی انسان دارد، اصل باور به آخرت ...
مالکیت: نهایت درجهی غلبه و اسـتیلاء است. یَوْمِ الدِّینِ عبارت از روز جزا و پاداش در آخرت است ... و چه بسا مردمانی بودهاندکه به خداوندگاری خدا باور داشته و معتقد به این بودهاند که در آغاز خدا جهان را آفریده است، ولی با وجود این، ایشان به آخرت ایمان و اعتقاد نداشتهاند ... قرآن درباره دستهای از اینگونه افراد میگوید:
(وَلَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضَ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ).
اگر از آنان بپرسی: چه کسی آسمانها و زمین را آفریده است؟ بدون شک میگویند: خدا. (لقمان/ 2٥)
سپس در جای دیگر درباره این چنین افرادی میگوید:
(بَلْ عَجِبُوا أَنْ جَاءَهُمْ مُنْذِرٌ مِنْهُمْ فَقَالَ الْکَافِرُونَ هَذَا شَیْءٌ عَجِیبٌ أَئِذَا مِتْنَا وَکُنَّا تُرَابًا ذَلِکَ رَجْعٌ بَعِیدٌ).
بـلکه در شگفت شـدهانـد از ایـنکه پیامبری از جنس خودشان به میانشان آمده است و آنان را
بیم میدهد، و کافران میگویند: این چیز عجیب و شگفتی است. آیا بعد از اینکه مردیم و خاک گشتیم (دوباره به زندگی نو
برمیگردیم؟)، این برگشت و زندگی بعد از مرگ چیز بعید و غیرممکنی خواهد بود.
(ق/2 و ٣)
اعتقاد به روز جزاء، اصلی از اصولکلی عقیدهی اسلامی است و از این نظردارای ارزش استکه چشـم و دل مردم را متوجه و آویزهی جهان دیگری میکند که به دنبال این جهان خاکی زمینی خواهد آمد، و این خود موجب آن
میگردد که ضروریات و نیازمندیهای این جهان، آنان را به زیر یوغ فرمان خود نکشد و ایشان بازیچه دست روزگار نشوند،
بلکه بـا دارا بودن ایـن چنین باوری، بر این ضروریات و نـیازمندیها، غلبه مییابند
و آن را به زیر یوغ فرمان خود میکشند. لذا از اینکه در مدت زمان عمرکوتاه و محدود خویش، و در فرصتهای زمینی اندک و محصور این جهان خاکی، اگر نتوانند به پـاداش کوشش خود برسند و نـتیجهی کردارشان را ببینند،
قلق و اضطراب آنـان را فرا نمیگیرد و افسردگی و پریشانی، ایشـان را بـازیچهی دست خود قرار نمیدهد. در ایـن صورت کارها را بخاطر خشنودی خدا انجام میدهند و برای رسیدن به پاداشکارهایشان، به انتظار مینشینند تا هر وقت خدا مقدّر و معیّن فرموده باشد، چه در اینکرهی خاکی و چه در جهان واپسین، نتیجهی کوشش خود را دریافت دارند. به خاطر خدا و امید به لطف او در
آرامش بسر میبرند و مطمئن هستند که جز نیکی در مسیرشان نخواهد بود و چشمشان جز نیکی
نخواهد دید. لذا بر اجراء فـرمان حقّ و انجامکار حق اصرار و پافشاری میورزند، و از سعهی صدر و بزرگمنشی و یقین برخوردارند.
از اینجا است که این اصل، دو راههای بشمار است که قرارگرفته است میان آرزوپرستی و بندگی خواستهای سرکش درونی، و میان آزادی انسانیت شایستهی سُلالهی انسانی و میان دل دادن به ارزشهای ربّانی و برینیکه برتر از منطق جاهلیت است. و میان انسانیت در همان حقیقت بلند پایهای که دارد و خداوند پروردگار برای بندگان خویش اراده فرموده است، و میان انـدیشههای پریشان و درهم و از حقیقت برکنار و پرتیکه خداوند کمالی بدانها روا ندیده است.
زندگانی بشریت هرگز بر راه بلند پایهی خداوندگاری و راستای شاهراه
خداشناسی قرار نمیگیرد مادام که:
این اصل در اندیشهی انسان، جایگزین نشود و محقق نگردد و مادام که:
دلهای انسانها به این، اطمینان و یقین نداشته باشد که پاداش آنان بر این کرهی خاکی آخرین بهرهی ایشـان و نهایت جزای آنان نیست. و مادام که:
انسانی که عمر محدودی دارد، اطمینان پیدا نکند به اینکه او را زندگی
دیگری استکه ارزش تکاپو را
دارد و درخور این استکه برایش سعی و کوشش گردد.
و مادام که:
انسان با تکیه بر پاداشیکه بدان میرسد و عوضیکه میگیرد، خود را در راه مدد و یاری حـق و حقیقت و کردار و رفتار نیک و اعمال و اخلاق حسنه، قربانی نسازد ...
باورمندان به آخرت، و ناباوران به دنیای واپسـین، از لحـاظ احسـاس و اخلاق و رفتار وکردار برابر نمیباشند، بلکه از حیث اخلاق دوگروه متفاوت بوده و از دو سرشت جدا از هم برخوردارند. و همچنانکه در این کرهی خاکی از نـظرکردار همسان نمیباشند، در آخرت هم از لحاظ اجر و پاداش با یکدیگر همسان نیستند، و میانشان فاصلهی بسیار است ... و این دو راههی جدائی است.
*
(إِیَّاکَ نَعْبُدُ وَإِیَّاکَ نَسْتَعِینُ...).
تـنها تــو را پـرستش مــینمائیم و فقط از تـو یـاری میخواهیم ....
این هم یک اصل زیر بنای اعتقادی است که از اصول قبلی سوره سرچشمه مییابد، و بنابراین هیچ عبادت و پرستشی جز برای خدا انجام نـمیپذیرد، و هیچگونه یـاری وکمکی جز از ذات پـروردگار، درخواست نمیشود.
اینجا هم یک دوراههای است... دو راهـهی مـیان آزادی مطلق از هرگونه بندگی جز بندگی خدا، و میان بندگی مطلق برای بندگان.
این اصل، تولد آزادی انسانی کامل و شاملی را اعلان میدارد. آزادی از بندگیِ وهم وگمانها، آزادی از بندگی نظامها و رژیمها، و آزادی از بندگی احوال و اوضاع.
وقتی تنها خدا پرستیده شود و تنها از او یاری وکمک خواسته شود به حقیقت وجدان انسانی از زبونی و خواری در برابر نظامها و اوضاع و اشـخاص، نـجات مییابد، همانگونه که از دست مـذلت افسـانهها و خیالات و خرافات رها میگردد.
در اینجا لازم استکه موضع مسلمان در برابر نیروهای انسانی و نیروهای طبیعی جهان، عرضهگردد:
نیروهای انسانی نسبت به مسلمان، دو نوع است: یکی نیروهای راه یافتهکه به خدا باور و ایـمان دارد و راستای خداشـناسی را در پیش میگیرد ... در ایـن صورت بر مسلمان واجب استکه چنین نـیروئی را پشتیبانیکند، و آن را درکارهای نـیک و راست و درست یــاری دهد و در راه اصلاح و حقگوئی و حقجوئی یاور آن باشد.
دیگری نیرویگمراه و سرگشته استکه منتهی به خدا نمیگردد و راه او را در پـیش نـمیگیرد. بر مسـلمان واجب استکه با این نیرویگمراه و سرگشته بجنگد و به مبارزه و نبرد برخیزد و بر آن بتازد. مسلمان نباید ترس و خوفی به خود راه دهد از ایـنکه این نیرویگمراه و سرگشته ستبر و نیرومند و سرکش باشد. چه این نیرو، چونگمراه و سرگشته است به علت گمکردن سرچشمهی نخستین خود - نیروی پروردگار - قوت حقیقی خویش را از دست میدهد و خوراک همیشگی و دائمیکه توانائی آن را نگاه میدارد و بدو مدد میبخشد، از دسترس بدور میماند. این، همانند مادهی قطور و ستبری استکه از ستارهی افروختهای جدا شود. چندان نمیگذردکه این جرم هر چند هـم قطعهی بزرگی باشد، نور خود را از دست میدهد و به خاموشی میگراید و سرد میشود.
در صورتیکه هر ذرهای که چسبیده به سرچشـمهی افروخته و تابندهاش باشد، نیرو و گرمی و روشنائیش پایدار و پردوام میماند:
(کَمْ مِنْ فِئَةٍ قَلِیلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً کَثِیرَةً بِإِذْنِ اللَّهِ).
بسا بوده است که گروه کمی بـه امـر خدا بـر گروه فراوانی چیره شده است.
(بقره/249)
اینگروه اندک بر آنگروه بیشمار چیرهگشـته است چون متصل به سرچشمهی نیروی نخستین بوده است و از منبع یگانهی همهی نیروها و شیوهها، مدد و یاری خواسته است.
و اما موضع مسلمان در برابر نیروهای طبیعی جهان، موضع آشنائی و دوسـتی است نه موضع تـرس و دشمنانگی. بدین معنیکه نـیروی انسـان و نـیروی طبیعت هر دو از اراده و خواست
پروردگار، بیرون
میدمند و هر دو زیر فرمان اراده و خواست خدا هستند و هر دو هماهنگ و
مددکار یکدیگر و در حرکت به سوی یک جهت میباشند.
عقیدهی مسلمان بدو پیام میدهد و الهام مـینماید که خداوندِ پروردگار، همهی این نیروها را آفریده است تـا دوست مددکار و یاوری برای او باشند و با او سر دشمنی ندارند، و راه به دست آوردن این دوستی نـیز این استکه در باره آن بیندیشد و با آن آشنا شود و همکاری خود را از آن دریغ ندارد و به همراه آن، به سوی خداکه پـروردگار او و پروردگار آن است، رهسیار گردد.
اگر هم این نیروها گاهگاهی او را میآزارند، این بدان خـاطر است که درباره آنـها نیندیشیده است و راه شناسائی آنها را نیافته است و به قانونیکه آنها را به حرکت درآورده، پی نبرده است.
غربیها - وارثان جاهلیت رومانی - عادت دارند که دربارهی نیروهای طبیعت، عبارت (قهر طبیعت) را بهکار برند ... این تعبیر دلالت صریح و آشکاری بر دیـدگاه جاهلیتی داردکه با خدا و با روح ایـن جهانیکه فرمانبردار خدا است، صله و پیوندشگسیخته میباشد. و اما مسلمانیکه دلش با پروردگار رحمن و رحیمش پیوند دارد و روحش با روح این گیتی و دنـیائیکه تسبیحگوی خداوند جهانها و جـهانیان است[2]، رابطهی ناگسستنی دارد ... ایـمانش به ایـن استکه ایـنجا رابطهای غیر از رابطهی قهر و خشم و جفا و ستم در میان است. او معتقد استکه خداوند همهی این نـیروها را از نیستی به هستی آورده است و هـه نـیروها را برابر قانون و سنت یگانهای آفریده است تـا برحسب ایـن قانون، جهت رسیدن به هدفهای معیّنیکه برای آنها در نظرگرفته شده است، با یکدیگر تـعاون و همکاری داشته باشند. خداوند این نیروها را در آغـاز به زیر فرمان انسان کشیده است وکشف اسرار و رموز و معرفت و شناخت قوانین آنـها را برای انسـان آسان نموده است.
هر وقتکه خداوند اسباب پیروزی را با یاری یکی از نیروها، برای انسان
مهیا و آماده سازد، بر او واجب استکه خدا را در قبال این نعمت سپاسگزاریکند.
زیرا خدا استکه آن نیرو را برایش مسخر نـموده و زمام آن را در اختیارش
گذاشته است. چه در اصل انسان نیستکه بر چنین نیروئی چیره میگردد:
(سَخَّرَ لَکُمْ مَا فِی الأرْضِ).
آنچه در زمین است به زیر فرمان شـما کشیدهایم و مسخرتان ساختهایم. (حج/65)
در این صورت، شعور و احساس او را، اوهام و خیالات در برابر نیروهای طبیعت پر نـمیسازد و مـیان او و نیروها ترس و بیمی به پا نمیشود.
او به خدای یگانه ایـمان میآورد و تـنها خدا را میپرستد و فقط از خدا یاری میجوید. میداندکه این نیروها آفریدهی پروردگار او است و لذا درباره آنـها میاندیشد و با آنها مأنوس میگردد و با اسرارشـان آشنائی مییابد. نیروها هم او را یاری میدهند و برای او پردهی اسرار خویش راکنار میزنند. در نتیجه انسان با نیروها در پهنهی جهانیکه مأنوس و دوست و مهربان است، به زندگی میپردازد.
سخن پیغمبر صَلَّی اللهُ عَلَیْهُ وَاله وَ سَلَّمَ چه زیبا است، آنگاهکه بهکوه اُحُد مینگرد و میفرماید:
(هذا جَبَلٌ یُحِبُّنا وَنُحِبُّهُ)
ایـن کوهی است که دوسـتمان مـیدارد و دوستش میداریم.
هر آنـچه مسـلمان نـخستین پیغمبر صَلَّی اللهُ عَلَیْهُ وَاله وَ سَلَّمَ از مـهر و محبت و انس و الفت و همآوائـی و همنوائـی در دل داشت، و میان او و میان طبیعت در سختترین مظاهر و خشنترین جلوهگاه آن موجود بوده است در اینکلمات نهفته است.
*
بعد از بیان این اصول وکلیات اندیشهی اسلامی، و بیان رو به خداکردن و با پرستش و طلبیاری، به سوی خداوند یگانه رفتن ... اصل دیگری از اصول کلی عقیدهی اسلامی، مطرح میگرددکه با جو سرشت سوره، مناسبت دارد و آن با دعا متوجه آستانهی الهیگشتن و سر به درگاه خدا سائیدن است. با ایـن بخش تطبیق عملی اصولکلیات پیشین آغاز میگردد:
(اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِیمَ صِرَاطَ الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ غَیْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ وَلا الضَّالِّینَ...).
ما را به راه راست هـدایت فرما، راه آنـان که بـدیشان نــعمت دادهای، نــه راه کسـانی که بـر ایشـان خشـم گرفتهای و نه راه گمراهان ....
(اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِیمَ...) ما را توفیق فرما تا راه راست و درست منتهی به آسـتانهی خداونـدگاریت را بشناسیم و بعد از شناخت آن، ما را موفق گردان که بر آن راه، استوار و پا بر جا بمانیم و از آن بدور نشویم و بکنار نرویم ... زیرا شناخت و ماندگاری بر آن هر دو ثمرهی رهنمونی خدا و حفاظت و مهربانی است. و در این امر رو به خداکردن و رو به خدا رفتن هم نتیجهی اعتقاد به این استکه تنها او یاری دهنده وکمک رسان است.
و این هم بزرگترین و مقدمترین چیزی استکه مسلمان از پروردگارش میخواهدکه او را در آن یاری دهد و مددش رساند. چه هدایت و رهنمونی به راه راست بدون شک ضامن خوشبختی در دنیا و آخرت است ... و آن در حقیقت، هدایت فطرت انسانی به سوی قانون خدائی و سنت الهی استکه مـیان حـرکت انسان و حرکتگیتی به طورکلی، درگرایش و رهسپارگشتن به سوی خدای پروردگار جـهان، هماهنگی و همنوائی میآفریند.
عبارات بعد، سـرشت ایـن راه راست را روشـن میگرداند:
(صِرَاطَ الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ غَیْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ وَلا الضَّالِّینَ...)
راه کسانی که بـدیشان نـعمت عطا فرمودهای، نـه راه آنان که برایشان
خشم گرفتهای و نه راه گمراهان ... .
این راهکسانی استکه خدا نعمت خود را نصیب آنان کرده است، نه
راهکسانیکه بر ایشان به خاطر شناخت و دستکشیدن از آن خشمگرفته است و نه
راهکسانی که حق راگمکردهاند و به سوی آن راه نیافتهاند ...
این راه خوشبختانِ راه یافته و راستروان به خدا رسیده است.
*
در پایان باید گفت: این همان سورهی گزیده برای تکرار در هر نمازی است. سورهایکه بدون آن هیچ نـمازی درست نمیباشد، در آن - با وجودکوتاه بودنش - آن همه اصولکلی و زیربنای اندیشهی اسلامی نهفته است و بسی گرایشهای درونی و حسی بیرون دمـیده از آن اندیشه را، در خود نهفته دارد.
در صحیح مسلم به نقل از علاء پسر عبدالرحمن غلام حرفه، آمده استکه او
از پدرش و پدرش از ابوهریره روایتکرده استکه رسول خدا صَلَّی اللهُ عَلَیْهُ
وَاله وَ سَلَّمَ فرموده است:
«قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ: «قَسَمْتُ الصَّلاَةَ[3] بَیْنِی وَبَیْنَ عَبْدِی نِصْفَیْنِ، فَنِصْفُهَا لِی، وَنِصْفُهَا
لِعَبْدِی، وَلِعَبْدِی مَا سَأَلَ، فَإذَا قَالَ العَبْدُ: الحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ
العَالَمِینَ، قَالَ اللَّهُ؛ حَمِدَنِی عَبْدِی، فَإذَا قَالَ: الرَّحْمَنِ
الرَّحِیمِ، قَالَ اللَّهُ: أَثْنَى عَلَیَّ عَبْدِی، وَإذَا قَالَ: مَالِکِ یَوْمِ
الدِّینِ، قَالَ: مَجَّدَنِی عَبْدِی، فَإذَا قَالَ: إیَّاکَ نَعْبُدُ وَإیَّاکَ
نَسْتَعِینُ، قَالَ: هَذَا بَیْنِی وَبَیْنَ عَبْدِی وَلِعَبْدِی مَا سَأَلَ،
فَإذَا قَالَ: اهْدِنَا الصِّرَاطَ المُسْتَقِیمَ صِرَاطَ الَّذِینَ أَنْعَمْتَ
عَلَیْهِمْ غَیْرِ المَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ وَلاَ الضَّالِّینَ، قَالَ: هَذَا
لِعَبْدِی وَلِعَبْدِی مَا سَأَلَ».
پروردگار متعال میفرماید: سورهی فاتحه را میان خود و بندهام به دو نیمه بـخش کردهام، نیمهای از آن مـن است و نیمهی دیگر از آن او (نیمه نخستین که ویژهی خدا است، پرستش او است، و نیمه دوم که مربوط به بـنده است، طلب کمک و یاری از پروردگار است) و آنـچه را که بندهام خواسـتار بـاشد از آن او است (ایـن دعـا در دسترس بندهی من است و بندهام با آن میتواند آنچه را که خواستار باشد، طلب کند).
هرگاه بنده بگوید: شکر و سپاس خدا را سزا است. خدا میفرماید: بـندهام حمد و سـپاس مـرا بـجای آورد. و چـون بـنده بگوید: بــخشنده و مـهربان است، خدا میفرماید: بـندهام مـرا مـدح و ثـنا گفت. و چون بـنده بگوید: تنها تو را میپرستیم و تنها از تـو مـدد و یـاری میخواهیم. خدا میفرماید: این میان من و بـنده بـود و هر آنچه را که بندهام خواسـتار بـاشد از آن اوست. و چون بنده بگوید: مـا را بـه راه راست هـدایت فرما، راه آنان که بدیشان نعمت عطا فرمودهای، نه راه کسانی که بـر ایشــان خشــم گرفتهای، و نــه راه گمراهـان و سرگشتگان. خدا میفرماید: این به بندهام عطا میگردد. و هـرآنـچه را که بـندهام خواسـتار بـاشد، بـدو داده میشود.
شاید این حدیث صحیح - بعد از آنکه از سیاق سوره، آنچه میبایست هویدا شود، روشن و آشکارگردید – رازی از رازهایگزینش این سوره را برملا میدارد و روشن مینمایدکه چرا مسلمان باید در هر شبانه روز هفده بار آن را تکرار نماید، یا چنانچه مسلمان بخواهد به نماز ایستد و پروردگار را به یاری طلبد و با او به راز و نیاز پردازد، هر اندازه که خواست خدا باشد به تکرار این سوره پردازد.
[1]مردمان همهی روی زمین یک زبان وگفتار داشتند. چنین اتفاق افتاد که ایشان درکوچی که به جانب خاور داشتند، مکانی در سرزمین شنعار یافتند و در آن اقامت گزیدند. گروهی به گروه دیگرگفتند: بیائید آجر بسازیم و آن را اندکی گرم و تافته کرده و بپزیم. پس ایشان گفتند: بیائید برای خود شهری و برجی بسازیمکه سربه فلک ساید. و برای خود اسمی پیداکنیم تا روی زمین بینام و نشان پراکنده نشویم. پروردگار پائین آمد تا شهر و برجی را ببیند که آدمیزادگان آن را میساختند، خدا بخود گفت: اینک اینان ملت واحدی هستند و همه زبان واحدی دارند و این آغازکار ایشان است. اکنون هر چه دلشان بخواهد انجام دهند، برایشان ناممکن نیست. پس باید پائین رفت و زبانشان را در آنجا بر آنان آشفته ساخت تا دستهای زبان دستهی دیگر را درنیابد. لذا پروردگار، ایشان را از آن مکان بر روی تمام کرهی زمین پراکنده کرد، و این بود که از ساختن شهردست کشیدند. از همین جا بود که آن شهر بابل نامگرفت، زیرا آنجا بود که پروردگار زبان همهی مردمان روی زمین را پراکنده و متفاوت نمود و از آن مکان پروردگار ایشان را متفرق و روی تمام کرهی زمین پخش و پلا کرد).
[2] (وَ إنْ مِنْ شَیْءٍ إلّا یُسَبِّحُ بحَمْدِهِ...).
(چیزی وجود ندارد که حمد و ثنای او را بجای نیاورد ، تسبیحگوی او نباشد).
[3] مراد از (صَلاة) در اینجا سورهی فاتحه است (مترجم).
رهنمودهای سورهی بقره
سورهی بقره
سورهی بقره از سورههای مدنی است بجز آیهی ٢٨1 که در منی به هنگام حجة الوداع نازل گشته است.
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
این سوره از نخستین سورههائی است که بعد از هجرت نازل گشته و درازترین سورههای قرآن است. سخن مقبول این است که همهی آیههای این سوره پیاپی و پیوسته، فرو فرستاده نشده است، بلکه قبل از تکمیل آن، بعضی از آیههای سورههای دیگر نازل گشته است. با مراجعه به اسباب نزول بخشی از آیات این سوره و بعضی از آیات سورههای مدنی دیگر -گرچه اینگونه اسباب نزول کاملاً قابل اثبات نیست - چنین دریافت میشود که همهی آیات سورهی پسین، قبل از تکمیل سورهی پیشینی که مقدمات آن فرود آمده، نازل میگردید. ترتیب سورهها با توجه به سبقت نزول آیههای نخستین سورهها بوده است، نه نزول همهی آیههای آنها. از جمله در این سوره، آیاتی است از قبیل آیات رباکه از حیث نزول جزو آخرین بخشهای قرآن بشمارند. در صورتی که بنا بر قول راجح، مقدمات آن جزو بخشهای نخستین استکه از قرآن در مدینه نازلگشته است.
و اما طرزگردآوری آیات هر سوره و ترتیب تقدیم و تأخیر آنها در سورهی مورد نظر، برابر وحی خدا و طبق الهام پروردگاری، انجام پذیرفته است.
ترمذی برابر اسنادی که در دست داشته است، از ابن عباس رضی الله عنه روایت نموده که گفته است:
به عثمان پسر عفان گفتم: چه چیز شما را بر آن داشت که سورهی (أنفال) را با آنکه از زمرهی سورههای (مثانی)[1] و سورهی (برائت) را که از جملهی (مئین)[2] است، به دنبال هم آوردید و جملهی (بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ ) را در میان آنها ننوشتید و آنرا در ردیف (سبع طوال)[3] قرار دادید؟ چه چیز شما را بدین امر واداشت؟ عثمان گفت: با گذشت زمان، سورههائی با آیههای فراوان، بر رسول خدا صلّی الله علیه و اله وسلّم نازل میشد و او به هنگام نزول یکی ازکسانی راکه نوشتن میدانست، فرا میخواند و بدو میگفت: این آیه را در سورهای بنویسکه در آن فلان چیز و فلان چیز آمده است. سورهی (أنفال) هم از نخستین چیزهائی استکه در مدینه فرو فرستاده شده است، وسورهی(برائت) جزو آخرین بخشهائی استکه از قرآن نازل شده و داستان (أنفال) همانند داستان(برائت) است و گمان بردم که شاید این سوره جزو(أنفال) است. رسول خدا هم وفات فرمود و برای ما روشن نکردکه (برائت) جزو انفال است یا خیر. از این رو، آن دو را در پی یکدیگر آوردم و میان آنها جملهی ( بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ ) را ننوشتم و آن را جزو (سبعطوال) قرار دادم.
این روایت بیانگر این استکه ترتیب آیات در هر سورهای برابر رهنمود رسول خدا، انجام پذیرفته است. مسلم و بخاری از ابن عباسرضیالله عنهما روایت نمودهاند که پیغمبر صلّی الله علیه و اله وسلّم در احسان و نیکی بخشندهترین مردم بود و در ماه رمضان، آن وقتیکه جبرئیل به دیدار رسول اکرم میآمد، از همهی اوقات بیشتر سخاوت میورزید. در تمام شبهای ماه رمضان، جبرئیل به دیدار رسول اکرم میآمد تا آن وقتکه ماه به پایان میرسید. در آن شبها، پیغمبر صلّی الله علیه و اله وسلّم قرآن را از حفظ برایش میخواند. و در روایتی آمده استکه قرآن را با او تمرین میکرد. هنگامیکه جبرئیل به پیش او میآمد از نسیم فیض بخش بهاری هم بخشندهتر میشد.
این سخن درستی استکه رسول اکرم صلّی الله علیه و اله و سلّم همهی قرآن را در پیش جبرئیل علیه السّلام بازخوانی و تلاوت نموده است و جبرئیل نیز قرآن را برای او میخواند ... معنی این سخن این استکه پیغمبر و جبرئیل، قرآن را برای یکدیگر خواندهاند. در حالیکه آیات آن در سورههای مربوطه مرتب و منظم بوده است.
از اینجا است کسیکه در زیر سایهی قرآن آرمیده و زندگی را در پرتو آن طی میکند میبیندکه هر سورهای دارای وجود مستقل و شخصیت جداگانهای استکه گوئی جان در تن دارد، جان زندهایکه دارای سیما و صفات و انفاس است و دل از آن زنده و تپنده میگردد. همچنین هر سورهای دارای یک یا چند موضوع اساسی استکه چسبیده به محور مخصوصی بوده و برگرد آن میچرخد. و نیز هر سورهای دارای فضای ویژهای استکه بر تمام موضوعات داخل آن، سایه میاندازد و روند سوره را بهگونهای درمیآورد که در برگیرندهی این موضوعات از زوایای معینی باشد. میان اجزاء سوره هم مطابق چنین فضائی، همخوانی و هماهنگی ویژهای پیدا میآید، بطوری که اگر در لابلای روندگفتار، تغییری حاصل آید تنها به خاطر موضوع ویژهای خواهد بود[4].
این شیوهی همگانی تمام سورههای قرآن است و سورههای درازی همچون این سوره، از این قاعده مستثنی نخواهد بود.
*
این سوره متضمن چندین موضوع است، لیکن محور هماهنگکنندهایکه همهی این موضوعها را برگرد خود جمع میآورد و آنها را به چرخش میاندازد، یکی بیش نیستکه دو خط اساسی را سخت بهم پیوند میدهد ... چه این سوره از یک جهت پیرامون موقعیتی دور میزند که بنیاسرائیل در برابر دعوت اسلام در مدینه داشتند، و استقبالیکه در قبال آن از خود نشان میدادند، و رو در رو قرارگرفتن آنان و رویهی ایشان با پیغمبر صلّی الله علیه و اله و سلّم و جامعهی جوان مسلمانیکه بر اساس دعوت نوپای اسلامی بوجود آمده بود ... و همهی چیزهای مربوط به این موقعیت، از قبیل رابطهی نیرومندیکه از یک سو میان یهودیان و منافقان و از سوی دیگر میان یهودیان و مشرکان برقرار و استوار بود.
این سوره از جهت دیگر، پیرامون موقعیتی دور میزند که جامعهی مسلمانان در آغاز نشأت خویش داشتند و اینکه چگونه خود را آمادهی بر دوشکشیدن بار امانت رسالت و خلافتی در زمین مینمودندکه این سوره بیانگر آن است و بنیاسرائیل قبلاً از بر دوشکشیدن چنین بار امانتی سرباز زده بودند و پیمان خود را با خدای خویش شکسته بودند. همچنین آنان را از افتخار انتساب حقیقی به ابراهیم علیه السّلام صاحب مکتب حنیف و یکتاپرستی نخستین، بدور میدارد.
از سوی دیگر جامعهی مسلمانان را بیدار باش میدهد و بر حذر مینماید، از اینکه به اشتباهات و لغزشهائی دچار آیندکه باعث دوری بنیاسرائیل از این شرف افتخار عظیم گردیده است ...
همهی موضوعهای این سوره، در اطراف این محور هماهنگ کننده به همراه دو خط عمدهای که دارد، دور میزند و شرح این مطالب در بخش تفصیلی سوره خواهد آمد.
برای اینکه از یک سو، اندازهی ارتباط میان محور این سوره و موضوعهای آن، و از سوی دیگر، میان خط سیر دعوت اسلامی در آغاز حیات آن در مدینه، و ابتدای زندگی جامعهی اسلامی و اوضاع و احوالیکه با آن روبهرو بودهاند و چگونگی رفتارشان با دیگران روشنگردد، بهتر است به چکیدهی این اوضاع و احوالی که آیههای این سوره برای رویاروئی با آنها نازلگشته است، نگاهی بیندازیم و این مطلب را همیشه به خاطر داشته باشیمکه با اینگونه اوضاع و احوال و شرائط محیط و زمان، پیوسته دعوت اسلامی، و یاران و طرفدارانش، در گذشت روزگاران و در طول تاریخ، با آن رو به رو بوده و خواهند بود و در این مسیر، چه با دشمنان اسلام و چه با دوستان آن، مواجه خواهند شد، و این توجیهات بیانگر این حقیقت استکه چنین رهنمودهائی، دستور این رسالت جاویدان محسوبند و پروردگار بهکالبد این نصوص قرآنی، نور حیات میدمد، آن نوع حیاتیکه برای رویاروئی با مسائل زندگی هر عصر و زمان، و مواجهه با شرائط محیط و اوضاع و احوال، تجدید قوی میکند و جانی تازه مییابد. پروردگار نشانههائی را در مسیر زندگی این جامعهی اسلامی میگذارد و مشعلهای هدایتی فرا راه مسلمانان میداردکه بتوانند در طریق دور و دراز و پر رنج و زحمتیکه در پیش دارند با این نشانهها و در پرتو آن مشعلها، پیش پای خویش را ببینند و در میان دشمنانگیهای بیشماریکه به ظاهر متفاوت و جدا، ولی در ماهیت متحد و یکتا بوده، سرافراز و استوار، راه به سوی هدف ببرند... و این اعجازی استکهگوشهای از آن با این نشانهی برجسته و پایدار، در هر نص قرآنی هویدا و نمودار میگردد.
بعد از پایهریزی استوار و آمادگیکامل، هجرت پیغمبر صلّی الله علیه و اله و سلّم انجام پذیرفت. هجرت پیغمبر بر اثر شرائطی بودکه انجام آن را ایجاب میکرد و بناچار میبایست اجراءگردد. چه برای حرکت این دعوت در خط سیریکه پروردگار برابر نقشهایکه برای آن مقدر فرموده بود، هجرت ضروری مینمود ...
موضعگیری قریشیهای دشمن رسالت اسلام در مکه، به ویژه بعد از وفات خدیجه رضی الله عنه و مرگ ابوطالب سرپرست وپشتیبان پیغمبر، روز به روز نسبت به پیغمبر و مسلمانان سختترگردیدو تقریباً جلو پیشرفت دعوت اسلام را در مکه و پیرامون آنگرفت و سرچشمهی فیاض آن را بند کرد. وگرچه افرادی پیوسته با وجود شکنجهها و نیرنگهایگوناگون به جرگهی اسلام میپیوستند، اما میتوان گفت عملاً در مکه و اطراف آن بر اثر موضعگیری دشمنانهی قریش در برابر اسلام، و همداستانی برای جنگ با آن و ادامهی مبارزه بر ضد چنین رسالتی از راههایگوناگون، پیشرفت اسلام را سدکرد و عربهای دیگر را بر آن داشتکه موضع خویشتنداری و دوراندیشی به خودگیرند و در حالت انتظار بسر برند و منتظر نتیجهی جنگ میان پیغمبر و قبیله و اقوام خویشاوندش باشندکه سردستهی آنان ابولهب و عمرو پسر هشام و ابوسفیان پسر حرب و غیره بودند و هر یک از جنبهای با صاحب رسالت، نسبت و خویشاوندی استواری داشت.
در محیط عشیرهای و قبیلهگرائی، چیزی بالاتر و با ارزشتر از رابطهی خویشاوندی نیست، لذا در چنین محیطی چیزی یافته نمیشدکه عربها را به دین مردی درآوردکه قوم و قبیلهاش چنین موضعی در برابرش داشتند. گذشته از این، قوم و قبیلهی پیغمبر صلّی الله علیه و اله و سلّم پردهداری کعبه را هم به عهده داشتند و ریاست دینی جزیرةالعرب در دست آنان بود.
این بودکه پیغمبر صلّی الله علیه و اله و سلّم به فکر جستجوی مرکز دیگری جز مکه افتاد، مرکزیکه عقیدهی اسلامی را نگهبانیکند و آزادی آن را تضمین نماید تا از دست جمود و رکودی که در مکه بدان دچار آمده است خلاصی یابد. جائی بیابدکه در آن آزادی دعوت را داشته باشد و بتواند پیروان خود را از شکنجه و آزار و فتنه و آشوب، در امان دارد ... و به نظر من، این امر نخستین سبب و بزرگترین دلیل هجرت بوده است.
پیش از توجه به یثرب تا مرکزی برای رسالت جدید باشد، به چند نقطهی دیگرگرایش نشان داده شده بود ... رفتن به حبشه پیش از آن انجامگرفته بود، جائیکه بسیاری از مسلمانان نخستین بدان مکان هجرت نموده بودند.
کسانیکه میگویند این افراد، تنها به خاطر نجات خود بدانجا کوچیدهاند، سخنانشان متکی به دلیل و برهان محکم و استواری نیست. چه اگر چنین بود، در میان مسلمانان، آنانکه از لحاظ مقام و قدرت و شکوه، از همهی مردم پائینتر و بیچارهتر و بیپناهتر بودند، میبایست بدانجا مهاجرت نمایند. در صورتی که درست عکس این بوده است. غلامان و بندگان رسته از قید بندگی و ضعیف و ناتوان، آنان که تازیانههای شکنجه و آزار و شلاقهای درد و بلا، بیشتر بر سرشان فرود میآمده، مهاجرت نکرده بودند. بلکه کسانی مهاجرت نموده بودند که جانبداران و خویشاوندانی داشتند. در محیط عشیرهای و قبیلهگرائی، افرادی از آنان جانبداری مینمودند که میتوانستند ایشان را از اذیت و آزار بدور و از فتنه و آشوب در امان دارند. شمارهی قریشیان، اکثریت مهاجران را به خود اختصاص داده بود. از جملهی آنان یکی جعفر پسر ابوطالب بودکه پدر او و جوانان خانوادهی بنیهاشم بودند که از پیغمبر صلّی الله علیه و اله وسلّم حمایت میکردند. همچنین افرادی چون زبیر پسر عوام، عبدالرحمن پسر عوف، ابوسلمهی مخزومی، و عثمان پسر عفان اموی، وکسانی جز آنان ... از جملهی مهاجران بودند ... زنانی مهاجرت نموده بودند که از خانوادههای اشراف و بزرگ زادگان مکه بودند و امکان نداشت به آنان هرگز اذیت و آزاری برسد.
چه بسا در فراسوی این هجرت، اسباب و علل دیگری نهفته باشد، از جمله ایجاد لرزه و تکان سختی بودکه در میان خانوادههای بزرگ قریش بوجود آورده بود. خانوادههای نجباء و اشراف وقتی که ببینند که چگونه جگرگوشهها و فرزندان دلبندشان، به خاطر عقیدهشان، به مهاجرت دست مییازند و از جاهلیت میگریزند و همهی روابط و پیوندهای خویشاوندی را - آن هم در محیط عشیرهای و قبیلهگرائی - بدور میاندازند، این چنین هجرتی شکی نیست آنان را سخت تکان خواهد داد و لرزه بر اندامشان میاندازد. بویژه وقتیکه ببینند در میان مهاجران اشخاصی چون ام حبیبه دختر ابوسفیان، سردستهی جاهلیت و بزرگترین پیشوای جنگ با رسالت جدید و سرسختترین دشمن پیغمبر وجود دارند ... لیکن وجود اینگونه اسباب و علل، این احتمال را نفی نمیکندکه شاید هجرت به حبشه یکی از تلاشها وگرایشهای بیشماری باشدکه در راه جستجوی مرکز آزادی یا دست کم، امینی برای رسالت جدید انجام میپذیرفته است. بخصوص وقتیکه به این نتیجهگیری، چیزی را اضافهکنیمکه راجع به اسلام آوردن نجاشی روایت میدارند. و آن اینکه نجاشی دعوت اسلام را میپذیرد ولی سرانجام به علت شورش سرداران و راهبان، از اعلان و اظهار آن سرباز میزند، و ذکر این داستان در روایتهای درست، بازگو شده است.
بدین ترتیب رفتن فرستاده خدا صلّی الله علیه و اله وسلّم به طائف، چنین مینمایدکه تلاش دیگری برای ایجاد مرکز آزادی یا حداقل امینی جهت رسالت باشد ...گرچه این تلاش به نتیجه نرسید. چه بزرگان قبیلهی ثقیف به بدترین وجهی با رسول خدا رو در رو شدند و بیخردان وکودکان خود را بر او شوراندند و سنگ بارانش کردند تا آنجا که پاهای مبارکشان را خون آلود نمودند و از او دست بردار نشدند تا اینکه به باغ عتبه و شیبه پسران ربیعه، پناه برد ... در آن مکان بودکه بدین دعای خالصانه و پر مغز زبان گشود:
(أَللهُمَّ أَشْکُو إِلَیْکَ ضَعْفَ قُوَّتی، وَ قِلَّةَ حیلَتی، وَ هَوانی عَلَی النّاسِ، یا أَرْحَمَ الرّاحِمینَ، أَنْتَ رَبّی. إلی مَنْ تَکِلُنی؟ إلی عَدُوًّ مَلَّکْتَهُ أَمْری. أَمْ بَعیدٍ یَتَجَهَّمُنی؟ إِنْ لَمْ یَکُنْ بِکَ غَضَبٌ عَلَیَّ فَلا أُبْالی. وَلکِنَّ عافِیَتَکَ أوْسَعُ لی. أَعُوذُ بِنُورِ وَ جْهِکَ الَّذی أَشْرَقَتْ بِهِ الظُّلُماتُ، وَ صَلُحَ عَلَیْهِ أَمْرُ الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ، أَنْ تَنْزِلَ بی غَضَبَکَ أَوْتَحِلَّ عَلَیَّ سَخَطَکَ. لَکَ الْعُتْبی حَتّی تَرْضی، وَ لاحُوْلَ وَ لا قُوَّةَ إِلّا بِکَ).
پروردگارا شکایت از ناتوانی و بیچارگی و کم ارجیم در پیش مردم را تنها به پیشگاه تو میآورم؛ ای مهربانترین مهربانان، تو خدای منی. مرا به چه کسی وا میگذاری؟ مرا در دست دشمنی رها میسازی که کار مرا بدو واگذاردهای. یا مرا به دست بیگانهای خواهی سپرد که بر من چهره درهم کشد و اخم و تخم نماید؟ اگر تو بر من خشم نگیری، هر چه شود مهم نیست و نسبت بدان بیمبالات خواهم بود. خداوندا! پناه امن تو برای من فراختر از هر پناهی است. پناه میبرم به نور ذات تو که تاریکیها بدان تابناک گشتهاند و کارهای دنیا و آخرت بدان سر و سامان پذیرفتهاند، از اینکه خشم خود را به من رسانی. شکایت خویش را تنها به آستانهی تو میآورم تا آنگاه که خشنود خواهی شد، و هیچ نیرو و قدرتی نیست مگر اینکه سرچشمهی آن از تو و در دست قدرت تو است.
بعد از آن، خداوند در رحمت را بر پیغمبر صلّی الله علیه و اله وسلّم و بر رسالت اسلام گشود و گشایش را از جائی نصیب ایشان ساخت که حسابی برای آن باز نکرده و به فکرشان نگذشته بود. پیمان عقبهی اول بوقوع پیوست و بدنبال آن، پیمان عقبهی دوم رخ نمود. این دو پیمان رابطهی استواری با موضوعی داردکه در مقدمهی این سوره، بدان میپردازیم، و ارتباط ناگسستنی با شرائط اجتماعی و عوامل سیاسی دارد که پیرامون رسالت اسلام در مدینه پیدا آمده بود.
داستان این واقعه به اختصار چنین است: پیغمبر صلّی الله علیه و اله وسلّم دو سال قبل از هجرت به مدینه، باگروهی از قبیلهی خزرج در موسم حج برخوردکرد. زمانیکه پیغمبر خود را به حاجیان و زائران میرساند و دعوت خویش را بر آنان عرضه میداشت، و به دنبال حامی و نگهبانی میگشتکه او را در پناه حمایت خود دارد تا دعوت پروردگارش را تبلیغکند و آن را بهگوش جهانیان برساند. اهالی یثرب عرب نژاد اوس و خزرج، از یهودیانیکه با ایشان در آنجا میزیستند میشنیدندکه پیغمبری در آن سرزمین برانگیخته خواهد شدکه روزگار بعثت او نزدیک است. همچنین یهودیان با آمدن او انتظار پیروزی بر عربها را در سر میپروراندند و با یاری او خویشتن را بر آن چیره میدیدند. و میگفتندکه او ایشان راکمک میکند و با قرارگرفتن در صف آنان، با دشمنانشان به نبرد برمیخیزد. لذا وقتی کهگروه خزرجیان دعوت پیغمبر صلّی الله علیه و اله وسلّم را شنیدند، به همدیگرگفتند: به خدا شما میدانیدکه این همان پیغمبری استکه یهودیان شما را با آمدن او بیم میدهند، و قومی را سراغ نداریمکه همچون ایشان دشمنانگی و بدی در میانشان پراکنده بوده و ریشه دوانده باشد. لذا امید استکه خدا به برکت وجود تو، آنان را متحدگرداند ... اینان چون به میان قبیلهی خود برگشتند و جریانکار را با ایشان در میانگذاشتند، از این بابت شاد شدند و در پذیرش آن همداستان گشتند. در سال بعد، دستهای از اوس و خزرج به حج آمدند و با پیغمبر صلّی الله علیه و اله وسلّم ملاقاتکردند و در راه خدمت به اسلام با او بیعت نمودند. پیغمبر صلّی الله علیه و اله وسلّم کسی را همراه آنان به مدینه فرستاد تا بدیشان آداب و رسوم دینی بیاموزد.
در موسم حج سال بعد، دوبارهگروه بیشماری از اوس و خزرج به مکه آمدند و از پیغمبر صلّی الله علیه و اله وسلّم خواستار شدندکه با او بیعتکنند. بیعت با حضور عباس عموی پیغمبر صلّی الله علیه و اله وسلّم انجامگرفت و در پیمان نامهگنجانده شده که او را از هر آنچه خود و اموال خویش را از آن باز میدارند، بازدارند و محفوظ نمایند.
این بیعت دوم را بیعت عقبهی بزرگ نامیدند ... از روایاتیکه در این باره آمده است یکی هم روایت محمد پسرکعب قرظی است کهگفته است: عبدالله پسررواحه رضی الله عنه در شب عقبه به رسول خدا صلّی الله علیه و اله وسلّم گفت: برای خدای خود و نفس خویش آنچه را میخواهی بخواه و شرط نما. پیغمبر صلّی الله علیه و اله وسلّم فرمود: «آنچه راکه برای خدای خود شرط مینمایم و میخواهم این استکه خدا را بپرستید و چیزی را انباز او مگردانید. و آنچه راکه برای خود شرط کرده و میطلبم اینکه از آنچه خودتان و اموالتان را از آن محفوظ مینمائید و بدور میدارید، مرا نیز از آن حفظ و نگهداری کنید».
عبدالله پسر رواحه گفت: اگر چنینکنیم، پاداش ما چه خواهد بود؟ پیغمبر فرمود: «بهشت»! گفتند: معاملهی پر سودی است و آن را میپذیریم و به انجام آن مبادرت میورزیم و آن را بهم نمیزنیم و پشیمان هم نخواهیم شد .
بدین منوال با عزم آهنین و ارادهی استوار، اسلام را پذیرفتند و اسلام در مدینه انتشار یافت، تا آنجا که خانهای در مدینه نبود که اسلام بدان وارد نشده باشد. مسلمانان مکه هم پی در پی رهسپار مدینه شدند و بدان هجرت نمودند و همه چیز خویش را در مکه رها کردند و تنها عقیدهی خود را با خود بردند و به نجاتش کوشیدند. در آنجا برادرانی را یافتندکه پیش از آمدنشان، خانه وکاشانه و ساز و برگ زندگی ایشان را آماده و ایمان و باور قشنگی را تهیه دیده بودند، و به نوعی فداکاری و برادری را از خود نشان دادند که بشریت همسان آن را به یاد نداشته و به خود ندیده است.
بعدها رسول خدا صلّی الله علیه و اله و سلّم با دوستش ابوبکر صدیق به مدینه مهاجرت فرمود. آنجائی که مرکزی آزاد و نیرومند و در امانی بود و قبلاً بارها سراغ چنین جائی راگرفته و پی در پی آن به تلاش افتاده بود ... بدین منوال با نخستین روز مهاجرت رسول خدا صلّی الله علیه و اله و سلّم به مدینه، حکومت اسلامی در این مرکز جدید بر پا و استور گردید.
*
از همین مهاجران و انصار نخستین، دستهی نخبه ای از مسلمانان تشکیل گردید که قرآن در جاهای فراوان، از آنان به نیکی یادکرده و به تمجید و تعریف و تکریمشان پرداخته است.
در اینجا سورهی بقره را از مد نظر میگذرانیم و میبینیم که با بیان ارکان ایمان، آغاز میگردد. صفت مؤمنان راستگو و راستکار را به طور عموم، بیان میدارد، لیکن نخست به توصیف آن دسته از مسلمانانی میپردازدکه در آن هنگام در مدینه به وجود آمده بود:
( الم. ذَلِکَ الْکِتَابُ لا رَیْبَ فِیهِ هُدًى لِلْمُتَّقِینَ. الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ وَیُقِیمُونَ الصَّلاةَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ یُنْفِقُونَ. وَالَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِمَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ وَمَا أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِکَ وَبِالآخِرَةِ هُمْ یُوقِنُونَ. أُولَئِکَ عَلَى هُدًى مِنْ رَبِّهِمْ وَأُولَئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ ).
الف، لام، میم. این کتاب هیچ شک و گمانی در آن نیست و راهنمای پرهیزگاران است. آن کسانی که به دنیای نادیده (قیامت، فرشتگان ...) باور دارند و نماز را بگونهی شایسته میخوانند و از آنچه بهرهی ایشان ساختهایم میبخشند. و آن کسانی که باور میدارند به آنچه (قرآن) بر تو نازل گشته و به آنچه(کتابهای آسمانی دیگر) پیش از تو فرو فرستاده شده ایمان داشته و به روز رستاخیز نیز اطمینان دارند. این چنین کسانی هدایت و رهنمود خدای خویش را دریافت کرده و رستگارند.
سپس به دنبال آن، سخن از صفات کافران به میان میآید و پایهها و ارکانش بطور کامل مجسم و هویدا میگردد. نخست اوصاف کافرانی بیان میشود که در آن زمان مستقیماً با دعوت اسلام رویاروی شده بودند، چه آنان که در مکه بودند و چه طوائفکفاریکه در دور و بر مدینه می زیستند:
( إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا سَوَاءٌ عَلَیْهِمْ ءَأَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا یُؤْمِنُونَ. خَتَمَ اللَّهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ وَعَلَى سَمْعِهِمْ وَعَلَى أَبْصَارِهِمْ غِشَاوَةٌ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظِیمٌ ).
آنان که کفر پیشهاند برای ایشان یکی است چه آنان را بیم دهی و چه بیم ندهی، ایمان نمیآورند. خداوند دلها و گوششان را مهر زده است، و بر چشمانشان پردهای است، و عذاب بزرگی در انتظارشان است.
همچنین در مدینه، گروه منافقان و دو رویان وجود داشتند. این دسته مستقیماً از اوضاعی پیدا آمدند که هجرت پیغمبر صلّی الله علیه و اله و سلّم به مدینه در آن شرائط موجودی که قبلاً به بخشی از آن اشارهکردیم، پدیدش آورده بود و قبلاً چنین شرائط و احوالی در مکه دارای حکومت و قدرت و شوکتی نبود و حتی آن چنان دسته و بستهای نداشت که مردم مکه از آنان به هراس افتند و بدان سبب نفاق و دورویی ورزند. بلکه برعکس، اسلام خود مقهور و مغلوب، و رسالت آن، رانده و مطرود بود. ولی آنانکه بیباکانه به صف اسلامی پیوسته بودند در ایمان و باور خود، خالص و یکرنگ بودند و اسلام را برهرچیزی برتری میدادند ودر راه آن همه چیزخود را فدا مینمودند و هر بلائی را بجان میخریدند. اما در یثربکه تا به امروز به نام مدینه - یعنی شهر پیغمبر - مشهور است، هرکسی حساب آن را داشت، و کم و بیش راه سازش پیش میگرفت به ویژه بعد از جنگ بدر و پیروزی بزرگ و شگرف مسلمانان در آن. در پیشاپیش این چنین افرادیکه ترس اسلام را به دل داشتند و میبایست بناچار راه سازش پیشگیرند، دستهای از بزرگان و متنفذانی بودندکه اهل و خانواده و اطرافیانشان اسلام آورده و خودشان برای نگهداری جاه وجلال موروثی و همچنین حفظ مصالح خویش، وانمود میکردندکه اسلام را پذیرفتهاند. از جملهی اینان عبدالله پسرابیپسر سلول بودکه اندکی پیش از رسیدن ندای اسلام به مدینه، مردمان قبیلهاش سرگرم تهیه وتنظیم زر و زیور و مهرههای رنگارنگ بودند تا او را پادشاه خودکنند و مراسم تاجگذاری وی را جشن بگیرند ...
در آغاز این سوره، شناسهی بلند بالائی را دربارهی این گروه مییابیم که از بخشی از بندهای آن دریافت میداریمکه اغلب منظور از این شناسه، اشراف و بزرگانی استکه چارهای از پذیرش اسلام نداشتهاند بلکه به اینکار وادارگشتهاند و هیچوقت اشرافیت خود را فراموش ننموده و ناز سروری بر تودهی مردم را از سر به در نکرده و لاف متکبرانهی خویش راکنار نگذاشتهاند و هنوز به روش جبروت جباران، دیگر تودهی مردمان را دیوانه و نادان میدانند و مینامند:
( وَمِنَ النَّاسِ مَنْ یَقُولُ آمَنَّا بِاللَّهِ وَبِالْیَوْمِ الآخِرِ وَمَا هُمْ بِمُؤْمِنِینَ .یُخَادِعُونَ اللَّهَ وَالَّذِینَ آمَنُوا وَمَا یَخْدَعُونَ إِلا أَنْفُسَهُمْ وَمَا یَشْعُرُونَ. فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزَادَهُمُ اللَّهُ مَرَضًا وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ بِمَا کَانُوا یَکْذِبُونَ. وَإِذَا قِیلَ لَهُمْ لا تُفْسِدُوا فِی الأرْضِ قَالُوا إِنَّمَا نَحْنُ مُصْلِحُونَ. أَلا إِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ وَلَکِنْ لا یَشْعُرُونَ. وَإِذَا قِیلَ لَهُمْ آمِنُوا کَمَا آمَنَ النَّاسُ قَالُوا أَنُؤْمِنُ کَمَا آمَنَ السُّفَهَاءُ أَلا إِنَّهُمْ هُمُ السُّفَهَاءُ وَلَکِنْ لا یَعْلَمُونَ. وَإِذَا لَقُوا الَّذِینَ آمَنُوا قَالُوا آمَنَّا وَإِذَا خَلَوْا إِلَى شَیَاطِینِهِمْ قَالُوا إِنَّا مَعَکُمْ إِنَّمَا نَحْنُ مُسْتَهْزِئُونَ. اللَّهُ یَسْتَهْزِئُ بِهِمْ وَیَمُدُّهُمْ فِی طُغْیَانِهِمْ یَعْمَهُونَ. أُولَئِکَ الَّذِینَ اشْتَرَوُا الضَّلالَةَ بِالْهُدَى فَمَا رَبِحَتْ تِجَارَتُهُمْ وَمَا کَانُوا مُهْتَدِینَ. مَثَلُهُمْ کَمَثَلِ الَّذِی اسْتَوْقَدَ نَارًا فَلَمَّا أَضَاءَتْ مَا حَوْلَهُ ذَهَبَ اللَّهُ بِنُورِهِمْ وَتَرَکَهُمْ فِی ظُلُمَاتٍ لا یُبْصِرُونَ. صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لا یَرْجِعُونَ. أَوْ کَصَیِّبٍ مِنَ السَّمَاءِ فِیهِ ظُلُمَاتٌ وَرَعْدٌ وَبَرْقٌ یَجْعَلُونَ أَصَابِعَهُمْ فِی آذَانِهِمْ مِنَ الصَّوَاعِقِ حَذَرَ الْمَوْتِ وَاللَّهُ مُحِیطٌ بِالْکَافِرِینَ. یَکَادُ الْبَرْقُ یَخْطَفُ أَبْصَارَهُمْ کُلَّمَا أَضَاءَ لَهُمْ مَشَوْا فِیهِ وَإِذَا أَظْلَمَ عَلَیْهِمْ قَامُوا وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ لَذَهَبَ بِسَمْعِهِمْ وَأَبْصَارِهِمْ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ) .
در میان مردم دستهای هستند که می گویند: ما به خدا و روز رستاخیز باور داریم، در صورتی که باور ندارند و جزو مؤمنان بشمار نمیآیند. اینان بنظرشان خدا و کسانی را که ایمان آوردهاند گول میزنند، در صورتی که جز خود را نمیفریبند ولی نمیفهمند. در دلهایشان بیماری (نفاق و حقد و حسد) است و خداوند نیز بیماری ایشان را فزونی میبخشد و عذاب دردناکی (در دنیا و آخرت) در انتظار ایشان است به سبب دروغ و انکارشان. هنگامی که بدیشان گفته شود: در زمین فساد و تباهی نکنید، گویند: ما جز اصلاح کننده چیز دیگری نیستیم، هان! ایشان بدون شک فساد پیشه و تباهی کنندهاند ولیکن نمیفهمند. هنگامی که با ایمان آورندگان روبهرو میگردند میگویند: ما هم ایمان آوردهایم. و هنگامی که با رؤسای شیطان صفت خود، خلوت مینمایند میگویند: ما با شمائیم و (مؤمنان را) مسخره مینمائیم. خداوند آنان را مسخره مینماید و ایشان را رها ساخته تا کورکورانه به سرکشی خویش ادامه دهند. اینان رهنمودهای (پروردگار) را به (بهای) گمراهی فروخته و چنین بازرگانی و معاملهی آنان سودی در بر ندارد، و راهیافتگان (طریق حق و حقیقت) بشمار نمیآیند. داستان اینان همانند داستان کسی است که آتشی را با کوشش فراوان برافروزد و آنگاه که آتش پیرامون خود را روشن گرداند، پروردگار آتش آنان (=افروزنده و دوستان او) را خاموش و نابود نماید، و ایشان را در انبوهی از تاریکیها رها ساخته بگونهای که چشمشان (چیزی را) نبیند. (همانند) کران و لالان و کورانند و (به سوی حق و حقیقت) راه بازگشت ندارند. یا داستان آنان همچون داستان افرادی است که به باران توفندهای گرفتار آمده باشند که از آسمان فرو ریزد و در آن، انبوه تاریکیها و رعد و برق بوده باشد، و از بیم مرگ انگشتان خود را در گوشهایشان فرو برند تا از صدای صاعقه در امان بمانند. (نمیدانند که) خدا از هر سو دور ایشان را فرا گرفته است (و هر وقت و هر جا بخواهد نابودشان میفرماید). چنان است که گوئی آذرخش آسمان میخواهد (نور) چشمانشان را برباید. هرگاه که (پیش پای ایشان را) روشن دارد به پیش میروند، و چون (محیط) بر آنان تاریک شود برجای خود بایستند، و اگر خدا میخواست گوش و چشمان ایشان را از میان میبرد، چه خدا بر هر چیزی توانا است.
در لابلای این چنین یورشیکه قرآن بر منافقان - آنان که در دلهایشان بیماری است - برده و بر ایشان تاخته است، اشارهای به ( شَیاطینِهِمْ ) (اهریمنانشان) میبینیم. از سیاق سوره و روند حوادثیکه در تاریخ زندگی پیغمبر انجام پذیرفته، پیدا استکه منظور از آن، قوم یهود میباشد، آنانکه این سوره بعدها حملههای سختی بر ایشان برده و یورشهای تندی بدیشان دارد. اما چکیدهی داستانی که با رسالت اسلام داشتهاند میتوانیم در قالب چند جمله بدینگونه بیان داریم:
یهودیان نخستین کسانی بودند که در مدینه با دعوت اسلام به نزاع برخاستند. این برخورد هم عوامل و علل فراوانی داشت ... یهودیان در مدینه از مرکزیت ممتازی برخوردار بودند. چه ایشان اهلکتاب بوده و در میان عربهای بیسواد اوس و خزرج میزیستند. گرچه مشرکان عرب میل و علاقهای برای پذیرش دین یهودیان اهلکتاب، از خود نشان نمیدادند ولی ایشان را به علت داشتنکتاب آسمانی، داناتر و فرزانهتر از خود بشمار میآوردند. گذشته از این، دشمنانگی و اختلافیکه میان اوس و خزرج بود، زمینهی مناسب و شرائط مساعدی را برای یهودیان آماده میساخت و زمین بایر و حاصلخیزی برای ایشان بود - از این چنین محیطی، یهودیان پیوسته بهرهبرداری مینمایند و به دسیسه و دسیسهبازی دست مییازند. ولی چون اسلام آمد همهی این امتیازات و مزایا را از ایشان گرفت ... اسلامکتابی را با خود آوردکهکتابهای آسمانی پیشین را تصدیق میکرد و حافظ و نگهبان قوانین خدائی آنها بود. همچنین اینکتابی را که اسلام آورده بود، دوگانگی و تفرقهای را که یهودیان از آن سود میجستند و از خلال آن نفوذ میکردند و به دسیسه و مکر و حیله دست مییازیدند و تاراج میآغازیدند و غنائم میبردند، از میان برداشت. صف اسلامی را متحد و یکتاکرد و اوس و خزرج را نیز در لابلای آن، جای داد و از آن روز به عنوان «انصار» (=یاوران) شناخته شدند و یاران و یاوران مهاجران گردیدند و انصار و مهاجران، درکنار هم و همسنگر و همرزم، پرچم اسلام را به دستگرفتند و از همهی آنان جامعهی اسلامی متحد و یکارچه و محکم و استواری تشکیل شدکه بشریت به طورکلی نه درگذشته و نه در آینده همانند آن را ندیده و نخواهد دید.
یهودیان گمان میبردندکه ایشان ملت گزیدهی خدایند، و پیغمبری اختصاص بدانان دارد و کتابهای آسمانی تنها برای ایشان نازل خواهد شد. لذا انتظار داشتند که پیغمبر واپسین از میان ایشان برگزیده شود همانگونه که پیوسته چنینگفته بودند. اما هنگامیکه دیدند این پیغمبر از میان عربها برخاسته است حداقل امیدوار بودند ایشان را از دائرهی رسالت و از زمرهی فراخواندگان به دین خود، بیرون دارد و آنان را به این دعوت نو فرا نخواند. ولی چون دیدندکه آنان را پیش از هرکس دیگری به سویکتاب خدا میخواند به بهانهی اینکه ایشان از مشرکان به قوانینکتاب آسمانی او قرآن، داناتر و آشناترند، لذا از دیگر مشرکان، بیشتر شایانی پذیرش دعوت او را دارند ... غرورگناه و تکبر بیجا، سر تا پای ایشان را فراگرفت، و روکردن دعوت اسلام به آنان و خطاب رسالت بدیشان، به نظرشان اهانتی نابخشودنی نسبت به آنان محسوب و هرزه درایی و تجاوزی بود به حق آنان.گذشته از اینها، از روز نخست، دشمنانگی و خشمگینی ایشان نسبت به اسلام و موضعگیری مغرورانهی آنان در برابر اسلام، سبب دیگری داشت. و آن اینکه، ایشان پی برده بودندکه خطر برکناری آنان و انزوای از جامعهی مدینه در میان استکه رهبری عقلی و اجتماعی و مالی آن را در دست داشتند و در آنجا به بازرگانی پر سود و ربای مکارانه و سود خواریهای ستمگرانه دست میزدند. حال چارهای جز این نداشتندکه یا از این همه منافع و دبدبه وکوکبه دست بردارند و یا دعوت جدید را بپذیرند و در جامعهی اسلامی حلگردند، و این دوکار - بنظرشان - یکی از یکی بدتر و تلختر بود.
با توجه به همهی این عوامل و علل بودکه یهودیان در برابر رسالت اسلام چنین موضعی را به خودگرفتندکه سورهی بقره و سورههای بیشمار دیگر، آن را توصیف میدارند وگوشه وکنارش را مفصلاً بررسی و حلاجی مینمایند.
در اینجا بعضی از آیاتی را که بدان اشاره دارد،گلچین مینمائیم. در سرآغاز سخن از بنیاسرائیل، این رسالت آسمانی رو بدانان کرده میگوید:
( یَا بَنِی إِسْرَائِیلَ اذْکُرُوا نِعْمَتِیَ الَّتِی أَنْعَمْتُ عَلَیْکُمْ وَأَوْفُوا بِعَهْدِی أُوفِ بِعَهْدِکُمْ وَإِیَّایَ فَارْهَبُونِ. وَآمِنُوا بِمَا أَنْزَلْتُ مُصَدِّقًا لِمَا مَعَکُمْ. وَلا تَکُونُوا أَوَّلَ کَافِرٍ بِهِ وَلا تَشْتَرُوا بِآیَاتِی ثَمَنًا قَلِیلا وَإِیَّایَ فَاتَّقُونِ. وَلا تَلْبِسُوا الْحَقَّ بِالْبَاطِلِ وَتَکْتُمُوا الْحَقَّ وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ. وَأَقِیمُوا الصَّلاةَ وَآتُوا الزَّکَاةَ وَارْکَعُوا مَعَ الرَّاکِعِینَ. أَتَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ وَتَنْسَوْنَ أَنْفُسَکُمْ وَأَنْتُمْ تَتْلُونَ الْکِتَابَ أَفَلا تَعْقِلُونَ؟ )٠
ای بنیاسرائیل، بیاد آورید نعمت مرا که بر شما ارزانی داشتهام و به پیمان من وفا کنید تا به پپمان شما وفا کنم و از من بترسید، و به آنچه فرو فرستادهام و تصدیق کنندهی چیزی است که پیش شما است ایمان آورید. و نخستین کافران بدان نباشید. و آیات مرا به بهای کم مفروشید و از (خشم و عذاب) من خود را بر حذر دارید. حق را با باطل میامیزید و حق را آگاهانه پنهان مکنید. نماز را بر پا دارید و زکات را بدهید و با نماز گزاران نماز را به جماعت اداء کنید. آیا مردم را به انجام کارهای نیک فرمان میدهید و خود را فراموش میکنید، با اینکه کتاب (آسمانی) را میخوانید؟ مگر نمیفهمید و به فرمان خرد گوش فرا نمیدهید؟.
این سوره بعد از یادآوری یهودیان به موضعگیریهائی که با پیغمبرشان موسی علیه السّلام داشتهاند و ناسپاسی نعمتهای خدادادی و تذکر سرپیچیهایشان از دستورات کتاب و فرمان شریعتشان، و شکستن پیمانهائیکه با خدا بسته بودند ... در اثنای سخنانی که یهودیان را مخاطب قرار میداده است، رو به مسلمانان میکند و ایشان را از مکر وکید و ترفند قوم یهود بر حذر میدارد:
( أَفَتَطْمَعُونَ أَنْ یُؤْمِنُوا لَکُمْ وَقَدْ کَانَ فَرِیقٌ مِنْهُمْ یَسْمَعُونَ کَلامَ اللَّهِ ثُمَّ یُحَرِّفُونَهُ مِنْ بَعْدِ مَا عَقَلُوهُ وَهُمْ یَعْلَمُونَ. وَإِذَا لَقُوا الَّذِینَ آمَنُوا قَالُوا آمَنَّا وَإِذَا خَلا بَعْضُهُمْ إِلَى بَعْضٍ قَالُوا أَتُحَدِّثُونَهُمْ بِمَا فَتَحَ اللَّهُ عَلَیْکُمْ لِیُحَاجُّوکُمْ بِهِ عِنْدَ رَبِّکُمْ أَفَلا تَعْقِلُونَ ) .
آیا امیدوارید که به (دین) شما ایمان آرند؟ (با اینکه میدانید دلهایشان از سختی و انکار حق در چه حال است)، و گروهی از (پیشوایان دینی) ایشان کلام خدا را (در تورات) میشنوند و پس از دریافتن، عمداً به تحریف آن دست میبرند، در حالی که حق را میشناسند و بدان پی میبرند. (و دستهای از منافقان ایشان) وقتی کسانی را که ایمان آوردهاند میبینند (از راه فریب) بدیشان میگویند: ایمان داریم (به اینکه شما بر حق هستید و محمد همان پیغمبری است که وصف او در تورات آمده است)، و چون دستهای از ایشان با دستهی دیگری از خودشان به خلوت مینشینند (ایشان را سرزنش نموده) میگویند: آیا با آنان از آنچه خدا بر شما گشوده و بدان آشنائیتان داده است، سخن میرانید تا با آن در پیشگاه پروردکارتان بر شما حجت گیرند و به ستیزتان برخیزند؟ مگر خرد ندارید؟.
( وَقَالُوا لَنْ تَمَسَّنَا النَّارُ إِلا أَیَّامًا مَعْدُودَةً قُلْ أَتَّخَذْتُمْ عِنْدَ اللَّهِ عَهْدًا فَلَنْ یُخْلِفَ اللَّهُ عَهْدَهُ أَمْ تَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ مَا لا تَعْلَمُونَ ).
و گفتند: آتش دوزخ جز چند روز کم و شمرده، به ما نخواهد رسید. بگو: آیا از خدا پیمان گرفتهاید (و این است که اطمینان یافتهاید چون میدانید) خدا پیمان شکنی نمیکند و خلاف وعده عمل نمینماید؟ یا بر خدا دروغ میبندید و از قول خدا چیزهائی را که نمیدانید میگوئید؟.
( وَلَمَّا جَاءَهُمْ کِتَابٌ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ مُصَدِّقٌ لِمَا مَعَهُمْ وَکَانُوا مِنْ قَبْلُ یَسْتَفْتِحُونَ عَلَى الَّذِینَ کَفَرُوا فَلَمَّا جَاءَهُمْ مَا عَرَفُوا کَفَرُوا بِهِ فَلَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الْکَافِرِینَ ) .
و هنگامی که کتابی از جانب خدا بیامد، کتابی که بر صدق آنچه (تورات) برای آنان فرو فرستاده شده گواهی میداد، (از روی دشمنانگی و حسادت) بدان کافر شدند و ناشناختهاش گرفتند، گرچه قبل از (رسیدن این کتاب، به هنگام برخورد با مشرکان در جنگ حقیقی یا جدال لفظی میگفتند:) پروردگار (با ارسال پیغمبر واپسینی که کتاب آسمانی ایشان بدان خبر داده است) آنان را یاری میدهد و بر ایشان پیروز خواهد کرد. ولی چون چیزی (قرآن) که (در انتظارش بودند) بیامد و آن را شناختند (به علت اینکه پیغمبری جدا از بنی اسرائیل، آن را آورده بود) بدان کافر شدند و ناشناختهاش انگاشتند. هان! نفرین خدا بر کافران باد.
( وَإِذَا قِیلَ لَهُمْ آمِنُوا بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ قَالُوا نُؤْمِنُ بِمَا أُنْزِلَ عَلَیْنَا وَیَکْفُرُونَ بِمَا وَرَاءَهُ وَهُوَ الْحَقُّ مُصَدِّقًا لِمَا مَعَهُمْ ) .
و چون بدیشان گفته شود: به آنچه خدا فرو فرستاده است ایمان بیاورید، گویند: به آنچه برای خودمان ارسال گشته است ایمان میآوریم و به آنچه جز آن است ایمان نمیآورند، در صورتی که (از جانب خدا و) حق است و بر (حقانیت) آنچه ایشان دارند گواهی میدهد.
( وَلَمَّا جَاءَهُمْ رَسُولٌ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ مُصَدِّقٌ لِمَا مَعَهُمْ نَبَذَ فَرِیقٌ مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ کِتَابَ اللَّهِ وَرَاءَ ظُهُورِهِمْ کَأَنَّهُمْ لا یَعْلَمُونَ ) .
و هنگامی که پیغمبری از جانب خدا به سوی ایشان آمد و تصدیق کنندهی چیزی بود که داشتند، گروهی از کسانی که کتاب به سویشان فرستاده شده بود، کتاب خدا را پشت سر انداختند، گوئی آنان نمیفهمند و نمیدانند.
( مَا یَوَدُّ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ وَلا الْمُشْرِکِینَ أَنْ یُنَزَّلَ عَلَیْکُمْ مِنْ خَیْرٍ مِنْ رَبِّکُمْ ) .
کافرانی که از اهل کتاب بوده و دیگر مشرکان، دوست ندارند که از جانب پروردگارتان خیر و خوبی نصیبتان گردد.
( وَدَّ کَثِیرٌ مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ لَوْ یَرُدُّونَکُمْ مِنْ بَعْدِ إِیمَانِکُمْ کُفَّارًا حَسَدًا مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِهِمْ مِنْ بَعْدِ مَا تَبَیَّنَ لَهُمُ الْحَقُّ ) .
بسیاری از اهل کتاب آرزومندند که شما را به سوی کفر برگردانند و بعد از ایمان آوردنتان، کافرتان گردانند، این هم به علت حسادتی است که بعد از آشکار شدن حق، برای ایشان پیدا آمده است.
( وَقَالُوا لَنْ یَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلا مَنْ کَانَ هُودًا أَوْ نَصَارَى تِلْکَ أَمَانِیُّهُمْ ) .
و گویند: وارد بهشت نمیشود مگر کسانی که یهودی یا مسیحی باشند، این آرزوها و دلخوشیهای ایشان است.
( وَلَنْ تَرْضَى عَنْکَ الْیَهُودُ وَلا النَّصَارَى حَتَّى تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ ) .
یهودیان و مسیحیان از تو خشنود نخواهند شد مگر وقتی که پیرو مکتب و دین ایشان شوی و ....
از معجزهی جاویدان قرآن استکه صفتی را از بنیاسرائیل ذکرکندکه پیوسته ملازم ایشان بوده است و همهی نژادهایشان چه پیش از اسلام و چه بعد از آن تا به امروز بدان متصف بوده و هستند و خداوند آنان را به علت این صفت از هم پاشیده است. قرآن در روزگار پیغمبر صلّی الله علیه و اله و سلّم همانگونه از ایشان سخن میگوید و آنان را مخاطب قرار میدهد که گوئی اینان همان افرادی هستندکه در روزگار موسی علیه السّلام و پیغمبرانیکه جانشین وی بودهاند، زندگی میکردهاند. بدین جهت استکه سخنان زیادی از قوم یهود به میان میآید و روی سخن از قوم موسی برگشته و به یهودیانی میپردازدکه در مدینه میزیستهاند، و نیز سخن به نسلهائی میگرایدکه در میان این دوگروه بسر میبردهاند. این است که میبینیم سخنان قرآن زنده میماند، گوئی هم اینک از موضع ملت مسلمانی که امروزه میزیند و نقشیکه قوم یهود در برابر آنان ایفاء میکنند، سخن میراند. و نیز از استقبال و رویاروئی امروز و فردای قوم یهود با این عقیده و این رسالت همان چیزهائی را میگویدکه درست دیروز بر دست آنان انجام میپذیرفته است. گوئی این سخنان جاویدان، بیدار باشی است برای زمان حاضر ملت مسلمان، و دورباش همیشگی است برای آنان ازکید و مکر دشمنانشان، دشمنانیکه باگذشتگانشان به دسیسه وکید و مکر دست یازیده و با آنان رو در روگشتهاند به همان شکلیکه امروزه با ملت مسلمان رفتار نموده و به نبرد خاستهاند، نبردی که در قالبها و شکلهای گوناگونی جلوهگر، لیکن ماهیت و هدف آن یکی بیش نیست.
*
این سوره همانگونهکه در برگیرندهی چنین وصف و بیدارباشی است، بیانگر بنیانگذاری جامعهی اسلامی و آماده نمودن مسلمانان نیز بوده تا برای برداشتن بار امانت رسالتی مهیا شوندکه در قدیم بنی اسرائیل از حمل آن، سر باز زده بودند واینک هم رو در روی آن، به همان شکل قرارگرفته و علیه آن بپا خاستهاند ...
این سوره - چنانکهگفتیم - با بیان اوصاف چنین طوائفی آغاز میگرددکه به محض هجرت رسول به مدینه، رو در روی رسالت اسلام قرارگرفتند و بعداً هم در طول تاریخ رو در روی آن قرار خواهندگرفت. در این سرآغاز، اشارهای هم به اخلاق رؤسای شیطان صفت و اهریمن سرشت یهودیانی بودکه بعدها ذکر ایشان به طور مفصل خواهد آمد.
سپس سوره به همراه دو خط اصلی خود، بر محور خویشتن میچرخد و راه خویش را تا پایان در پیش میگیرد.
در این سوره با وجود اینکه از موضوعهای گوناگون و متنوعی بحث میشود، لیکن یکنواختی و وحدت چشمگیری خودنمائی میکندکه به سوره شخصیت و استقلال ویژهای میبخشد.
آنگاه پیش از هر چیز، گفتگو از نمونههای سهگانه: پرهیزگاران، و بیباوران، و دورویان، به میان میآید. بعد اشارهی ضمنی به یهودیان ابلیس منش میگردد... سپس میبینیمکه همگان به پرستش خدا و ایمان به کتاب فرو فرستاده بر بندهاش، فرا خوانده میشوند. به دنبال اینها، کسانیکه راجع به قرآن دچار شک و تردیدی باشند، فرا خوانده میشوند و از آنان خواسته میشودکه سورهای همانند یکی از سورههای قرآن را بیاورند و ارائه دهند. سپسکافران به آتش دوزخ تهدید میگردند و مؤمنان به بهشت مژده داده میشوند ... همچنین ازکارکسانی شگفت میشودکه به خدا ایمان نمیآورند و بدوکافر میگردند.
( کَیْفَ تَکْفُرُونَ بِاللَّهِ وَکُنْتُمْ أَمْوَاتًا فَأَحْیَاکُمْ ثُمَّ یُمِیتُکُمْ ثُمَّ یُحْیِیکُمْ ثُمَّ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ. هُوَ الَّذِی خَلَقَ لَکُمْ مَا فِی الأرْضِ جَمِیعًا ثُمَّ اسْتَوَى إِلَى السَّمَاءِ فَسَوَّاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ وَهُوَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ ) .
چگونه وجود خدا را انکار مینمائید؟! و حال آنکه مردگانی بودید که شما را زندگی بخشید، سپس شما را میمیراند و دیگر بار زندگیتان میبخشد، آنگاه به سوی او بازمیگردید. خدا است آنکه نعمتهای زمین را برای شما آفریده است، آنگاه به ساختن آسمان پرداخت و آن را بشکل هفت آسمان پیراست. و او به هر چیزی دانا است.
بعد از این، بخشیکه در آن اشاره شده است به اینکه همهی چیزهای زمین برای مردم آفریده شده است، و از داستان جانشینی آدم در زمین، سخن به میان میآید:
( وَإِذْ قَالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأرْضِ خَلِیفَةً ) .
آنگاه که پروردگارت به فرشتگان گفت: من در روی زمین جانشینی قرار دهم.
داستان راه خود را پیش میگیرد و پیکار جاوید میان آدم و شیطان را تا روزگار جانشینیکه عصر ایمان است، توصیف میکند:
( قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْهَا جَمِیعًا فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ مِنِّی هُدًى فَمَنْ تَبِعَ هُدَایَ فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلا هُمْ یَحْزَنُونَ. وَالَّذِینَ کَفَرُوا وَکَذَّبُوا بِآیَاتِنَا أُولَئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ ) .
گفتیم (به آدم و همسرش و کسانی که از نژاد ایشان بعدها پا به عرصهی هستی میگذارند، و به اهریمن): همگان از آنجا (به زمین) فرود آئید و اگر از جانب من راهنمائی و تکلیفاتی بیاید (که حتماً خواهد آمد) کسانی که بدان گردن نهند، هیچ ترسی بر ایشان نخواهد بود و غم و اندوهی به آنان دست ندهد، و کسانی که بدان کفر ورزند و آیههای مرا تکذیب نمایند، اینان یاران آتش بوده و پیوسته در آنجا ماندگار شوند.
بعد از این، شیوه و روندگفتار چرخش وگردش دور و درازی با بنیاسرائیل میآغازد که درگذشته به بخشهائی از آن اشاره کردیم. در لابلای این جولان وسیع و طویل، بنیاسرائیل به پذیرفتن دین خدا و ایمان به آنچه خدا فرو فرستاده وگواه بر صدق کتابی است که قبلاً برایشان ارسالگشته، فرا خوانده میشوند و به آنان لغزشها وگناهان و سرپیچی از فرمان یزدان و آمیختن حق با باطل، و دیگر اشتباهاتشان تذکر داده میشود و نیرنگها و ترفندهایشان، از روزگار موسی علیه السّلام به بعد، یادآوری میگردد. این کار، تمامی جزء اول سوره را در بر میگیرد. از خلال این چرخش و گردش، تصویر آشکاری از موضع بنیاسرائیل در برابر اسلام و پیغمبر و قرآن، نقش میبندد.
آنان نخستین کسانی بودندکه به اسلام ایمان نیاوردند. حق را با باطل پوشاندند و درست و نادرست را آمیزهی همکردند. مردم را بهکار نیک -که ایمان است - دستور میدادند و خویشتن را فراموش میکردند. سخن خدا را میشنیدند، آنگاه آگاهانه به تحریف و تبدیلش برمیخاستند. مؤمنان را با اظهار ایمان گول میزدند. هنگامیکه به هم میرسیدند و خلوت میگزیدند، دستهای دستهی دیگر را بر حذر میداشت از اینکه مؤمنان را اطلاع دهند بر آنچه ازکار پیغمبر صلّی الله علیه و اله و سلّم و صحت رسالت او میدانستند و سعی بر این داشتندکه مسلمانان را از دین برگردانده و بار دیگر به سویکفر بکشانند. این بود که ادعاء میکردند که راه یافتگان، تنها یهودیانند و بس - همانگونهکه مسیحیان چنین ادعائی را داشتند - و دشمنی خود را با جبرئیل علیه السّلام آشکارا بیان میکردند. زیرا بهگمان آنان او بود که وحی را به محمد رسانده و برای آنان نبرده است! نمیخواستند هیچ نوع خیر و خوبی بهرهی مسلمانان شود و پیوسته درکمین بدی رساندن بدیشان بودند. برای به گمان افکندن مسلمانان دربارهی صحت فرمانهای خدا و دستورات پیغمبر و اینکه قرآن از جانب خدا آمده و محمد فرستادهی او باشد، از هر فرصتی سود میجستند، چنانکه در امر تغییر قبله چنین هنگامهای بر پا کردند. ایشان مرکز دو روئی و فساد منافقان و انگیزهی بیدینی وکفرکافران بودند. بدین جهت بودکه این سوره سخت بر آنان میتازد و حملهی توفندهای به نحوهی افعال و اعمال ایشان دارد. آنان را به مواضع و نقشهای همگون و همسانی تذکر میدهدکه در برابر پیغمبرشان موسی علیه السّلام و شریعتها و دیگر پیغمبرانشان داشتند. در اینجا بگونهای مورد خطاب قرار میگیرندکهگوئی ایشان نژاد مرتبط و بهم پیوستهای بوده و از سرشت یگانهای بهرهمندند که دگرگونی ندارد و یکنواخت به پیش میرود.
این یورش با ناامید نمودن مسلمانان از ایمان آوردن آنان و همیشه ماندن ایشان بر این سرشت ناهنجار و زیانبار به پایان میرسد. همچنین در خاتمهی این حمله، دربارهی ادعای آنان مبنی بر اینکه تنها ایشان راهیافتگان و وارثان بحق ابراهیم میباشند، سخن نهائی و فرمان قاطعانهی پروردگاری، صادر میگردد و روشن میداردکه وارثان بحق ابراهیم آنانی هستندکه روش او را پیشه میسازند و پیمانی راکه او با خدای خود بسته است، مراعات میدارند. همچنین جهانیان را متوجه این نکتهی باریک میسازد که وراثت ابراهیم به محمد صلّی الله علیه و اله وسلّم و باورمندان به او رسیده است و این وراثت وقتی به محمد و مؤمنان سپرده شده استکه یهودیان راه انحراف گرفتند و قوانین و آیات الهی را تحریف و از حمل بار امانت عقیده و ایمان سرباز زدند و امر خلافت را در زمین برابر فرمان و یاسای خدا انجام نداده و قوانین ساختهی بشری را جایگزین قوانین پروردگاری در زندگی خویشکردند. لیکن محمد و یاران او، خلافت خدا را دیگر باره بدستگرفتند و بدان بپا خاستند. این هم بر اثر اجابت دعای ابراهیم و اسماعیل علیه السّلام بودکه به هنگام بلندکردن ستونهای بیت الله، دست به دعا برداشته وگفتند:
( رَبَّنَا وَاجْعَلْنَا مُسْلِمَیْنِ لَکَ وَمِنْ ذُرِّیَّتِنَا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَکَ وَأَرِنَا مَنَاسِکَنَا وَتُبْ عَلَیْنَا إِنَّکَ أَنْتَ التَّوَّابُ الرَّحِیمُ . رَبَّنَا وَابْعَثْ فِیهِمْ رَسُولا مِنْهُمْ یَتْلُو عَلَیْهِمْ آیَاتِکَ وَیُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ وَیُزَکِّیهِمْ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ ) .
پروردگارا، ما دو نفر را تسلیم اوامر خود گردان، و از نژاد ما ملتی را بوجود آور که تسلیم دستورات تو بوده و در برابر حقیقت کرنش کنند، و شیوهی پرستش و عبادتمان را به ما بیاموز، و توبهی ما را بپذیر، چه تو بسیار توبهپذیر و مهربانی. پروردگارا در میان ایشان پیغمبری از خودشان برانگیز که آیههای تو را بر آنان فرو خواند و کتاب و حکمت بدانان آموزد و آنان را (از کفر و ضلالت و جهالت) پاک گرداند، بیگمان تو با عزت و بزرگواری و کارها را از روی حکمت و دانش انجام میدهی و سنجیده به پایان میبری.
به دنبال این مطالب، روی سخن به جانب پیغمبر صلّّی الله علیه و اله و سلّم و گروه مسلمانانی که در اطراف او بودند، میشود. آنجا استکه زیر بنای زندگی این گروه مسلمان، پیریزی میگردد و افتخار خلافتی در روی زمین نصیبشان میشودکه پایههای آن بر دعوت به سوی الله، استوار است. همچنین اینگروه مسلمان را در قالب ویژهایکه آنان را از دیگران جدا سازد و بینشان فاصله اندازد، قالبگیری مینماید و جهانبینی و نظامی بدانان میآموزدکه با شیوهی اندیشهی ویژه و نحوهی زندگی خاصی که خواهند داشت، در میان سایرین سرشناس و ممتاز میگردند.
این بخش با تعیین قبله ای آغاز میشودکه اینگروه مسلمان رو بدان مینمایند و خانهی محترم خدا نام دارد و پروردگار به ابراهیم و اسماعیل سفارش میکندکه پابرجایش دارند و پاکش نمایند تا تنها خدا در آن پرستیده شود. همان قبلهایکه پیغمبر صلّی الله علیه واله وسلّم علاقه داشت به سویشگراید، لیکن آن را بر زبان نمیراند:
) قَدْ نَرَى تَقَلُّبَ وَجْهِکَ فِی السَّمَاءِ فَلَنُوَلِّیَنَّکَ قِبْلَةً تَرْضَاهَا فَوَلِّ وَجْهَکَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَحَیْثُمَا کُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَکُمْ شَطْرَهُ ) .
رو به سوی آسمان کردن و به زوایای جهان بالا نگریستن تو را دیدیم (و متوجه آرزوی تغییر قبلهات شدیم) لذا تو را رو به قبلهای خواهیم کرد که آن را میپسندی، پس (هم اینک) رو به جانب مسجدالحرام کن، و (ای مؤمنان به هنگام نماز) هر جا که بودید رو به جانب آن کنید.
سپس سوره به تشریح راه و روش خدائی برای این گروه مسلمان میپردازد. راه و روش اندیشه و پرستش، و راه و روشکردار و رفتاریکه باید در پیش گیرند. برای آنان روشن مینماید که: کسانیکه در راه خدا کشته میشوند، مرده بشمار نمیآیند، بلکه زنده محسوبند، و هدف ازگرفتار آمدن به ترس وگرسنگی وکاستی اموال و قالب تهیکردن ارواح، وکم شدن ثمرات و ارزاق، شر و بلا نیست، بلکه آزمونی است و بس. آنان که در برابر چنینگرفتاریهائی بردباری و استقامت میورزند، بهرهی ایشان مغفرت و رحمت پروردگار است و راه یافتگان راه حق بشمارند.
اهریمن، مردم را به فقر و تنگدستی میخواند و آنان را از بیچیزی میترساند و به ایشان فرمان انجام کار زشت میدهد، ولی خدا مردم را به مغفرت خویش امیدوار و به لطف خود مژده میدهد. آخر خدا، سرپرست کسانی است که ایمان آورده باشند. ایشان را از تاریکیهایکفر و ضلالت و جهالت به سوی نور هدایت راهنمائی و رهنمون میفرماید. و آنان که کفر میورزند، سرپرست و رهبرشان بتان و شیطان بوده، ایشان را از نور هدایت خدائی و فطرت الهی خارج و به سوی تاریکیهای بیدینی و نادانی و گمراهی میکشانند...
سپس سوره ادامه مییابد و برایشان بعضی از خوراکیها و نوشیدنیهای حلال و حرام را روشن میدارد. حقیقت نیکی و نیکوکاری را بدیشان مینمایاند و تنها به شکل ظاهری و نمود بیرونی آن اکتفاء نمینماید. برای احکام قصاص کشتگان، احکام وصیت، احکام روزه، احکام جهاد، احکام حج، احکام ازدواج و طلاق، با توضیح کافی به ویژه دربارهی دستور زندگی خانوادگی، احکام صدقه، احکام ربا، و احکام قرض و بازرگانی را روشن مینماید.
در مناسبات معینی هم روی سخن به جانب بنیاسرائیل گرائیده و از وضع آنان بعد از زندگانی موسی بحث و گفتگو میشود. در ضمن بخشهائی از داستان ابراهیم به میان میآید. لیکن اهتمامکلی سوره - بعد از جزء اول آن - بیشتر متوجه تشکیلگروه مسلمانان و آماده سازی آنان است برای عهدهدار شدن امانت عقیده و بر دوشکشیدن بار خلافت در زمین و راه بردن آن براساس نظام و شریعت الهی.
باز هم سخن از جامعهی اسلامی به میان میآیدکه چگونه با جهانبینی خاص و اندیشهی ویژهایکه از هستی دارند، مشخص میگردند و چگونگی ارتباط آنان با پروردگارشان که ایشان را برای برداشتن این امانت بزرگ برگزیده است، معین میشود.
*
در پایان، میبینیم که سرانجام سوره به سرآغاز آن برمیگردد و سرشت اندیشهی ایمانی و باور ملت مسلمان به همهی انبیاء و به تمامکتابهای آسمانی، و ایمان به غیب و ماوراء آن را روشن میدارد و میگوید: جامعهی اسلامی، فرمان حق را میشنود و میپذیرد و از آن اطاعت میکند و بدانگردن مینهد:
( آمَنَ الرَّسُولُ بِمَا أُنْزِلَ إِلَیْهِ مِنْ رَبِّهِ وَالْمُؤْمِنُونَ کُلٌّ آمَنَ بِاللَّهِ وَمَلائِکَتِهِ وَکُتُبِهِ وَرُسُلِهِ لا نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ وَقَالُوا سَمِعْنَا وَأَطَعْنَا غُفْرَانَکَ رَبَّنَا وَإِلَیْکَ الْمَصِیرُ. لا یُکَلِّفُ اللَّهُ نَفْسًا إِلا وُسْعَهَا لَهَا مَا کَسَبَتْ وَعَلَیْهَا مَا اکْتَسَبَتْ رَبَّنَا لا تُؤَاخِذْنَا إِنْ نَسِینَا أَوْ أَخْطَأْنَا رَبَّنَا وَلا تَحْمِلْ عَلَیْنَا إِصْرًا کَمَا حَمَلْتَهُ عَلَى الَّذِینَ مِنْ قَبْلِنَا رَبَّنَا وَلا تُحَمِّلْنَا مَا لا طَاقَةَ لَنَا بِهِ وَاعْفُ عَنَّا وَاغْفِرْ لَنَا وَارْحَمْنَا أَنْتَ مَوْلانَا فَانْصُرْنَا عَلَى الْقَوْمِ الْکَافِرِینَ ) .
پیغمبر و همچنین مؤمنان، ایمان دارند به آنچه از جانب پروردگارش برای او فرستاده شده است. همه ایمان دارند به خدا و فرشتگان و کتابهای آسمانی و پیغمبران. (ایشان میگویند:) میان فردی از پیغمبران (در ایمان به آنان و بزرگ داشت ایشان) فرقی نمینهیم. و گویند: (فرمان تو را) شنیدیم و پاسخ گفتیم و پذیرفتیم، خدایا (چشم به راه) مغفرت تو داریم و عفو تو را خواستاریم، و سرانجام کارها و برگشت (همگان) به سوی تو است. خدا برای هیچ فردی وظیفه و تکلیفی فراتر از توانائی و نیرویش تعیین و تحمیل نمینماید. هر کس هر چه کند به نفع خودکند یا به زیان خود کند (= هر کسی در گرو اعمال خویش است). خداوندا اگر به نسیانی گرفتار آمدیم یا لغزشی نمودیم، ما را بدان مؤاخذه و عقاب مکن. خداوندا بر ما سخت مگیر و بار سنگین (تکالیف) را بر (دوش) ما مگذار همانگونه که بر (دوش) کسانی گذاشتی که پیش از ما بودند. پروردگارا! چیزی را (از تکالیف) که در حد توانائی ما نباشد بر ما تحمیل مگردان، و از ما صرفنظر کن، و ما را عفو فرما، و به ما رحم نما، تو سرور مائی، لذا ما را بر گروه کافران پیروز گردان.
این است که سرانجام و سرآغاز سوره، با یکدیگر هماهنگ میشود و موضوعهای آن همچون رودی جمع میگردد و میان دوکنارهی صفات مؤمنان، و ویژگیهای ایمان به پیش میتازد.
[1] سورههای کوتاه. (مترجم)
[2] سورههای درازیکه آیات آن بیش از ١٠٠ آیه است. (مترجم)
[3] هفت سورۀ دراز قرآن که عبارتند از: بقره، آل عمران، نساء، مائده، انعام، اعراف، توبه. (مترجم)
[4] به فصل «هماهنگی هنری» درکتاب «تصویر هنری در قرآن» مراجعه شود. (مؤلف)
سورهی بقره آیهی 29-1
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
الم (١) ذَلِکَ الْکِتَابُ لا رَیْبَ فِیهِ هُدًى لِلْمُتَّقِینَ (٢) الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ وَیُقِیمُونَ الصَّلاةَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ یُنْفِقُونَ (٣) وَالَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِمَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ وَمَا أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِکَ وَبِالآخِرَةِ هُمْ یُوقِنُونَ (٤) أُولَئِکَ عَلَى هُدًى مِنْ رَبِّهِمْ وَأُولَئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (٥) إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا سَوَاءٌ عَلَیْهِمْ ءَأَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا یُؤْمِنُونَ (٦) خَتَمَ اللَّهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ وَعَلَى سَمْعِهِمْ وَعَلَى أَبْصَارِهِمْ غِشَاوَةٌ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظِیمٌ (٧) وَمِنَ النَّاسِ مَنْ یَقُولُ آمَنَّا بِاللَّهِ وَبِالْیَوْمِ الآخِرِ وَمَا هُمْ بِمُؤْمِنِینَ (٨) یُخَادِعُونَ اللَّهَ وَالَّذِینَ آمَنُوا وَمَا یَخْدَعُونَ إِلا أَنْفُسَهُمْ وَمَا یَشْعُرُونَ (٩) فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزَادَهُمُ اللَّهُ مَرَضًا وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ بِمَا کَانُوا یَکْذِبُونَ (١٠) وَإِذَا قِیلَ لَهُمْ لا تُفْسِدُوا فِی الأرْضِ قَالُوا إِنَّمَا نَحْنُ مُصْلِحُونَ (١١) أَلا إِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ وَلَکِنْ لا یَشْعُرُونَ (١٢) وَإِذَا قِیلَ لَهُمْ آمِنُوا کَمَا آمَنَ النَّاسُ قَالُوا أَنُؤْمِنُ کَمَا آمَنَ السُّفَهَاءُ أَلا إِنَّهُمْ هُمُ السُّفَهَاءُ وَلَکِنْ لا یَعْلَمُونَ (١٣) وَإِذَا لَقُوا الَّذِینَ آمَنُوا قَالُوا آمَنَّا وَإِذَا خَلَوْا إِلَى شَیَاطِینِهِمْ قَالُوا إِنَّا مَعَکُمْ إِنَّمَا نَحْنُ مُسْتَهْزِئُونَ (١٤) اللَّهُ یَسْتَهْزِئُ بِهِمْ وَیَمُدُّهُمْ فِی طُغْیَانِهِمْ یَعْمَهُونَ (١٥) أُولَئِکَ الَّذِینَ اشْتَرَوُا الضَّلالَةَ بِالْهُدَى فَمَا رَبِحَتْ تِجَارَتُهُمْ وَمَا کَانُوا مُهْتَدِینَ (١٦) مَثَلُهُمْ کَمَثَلِ الَّذِی اسْتَوْقَدَ نَارًا فَلَمَّا أَضَاءَتْ مَا حَوْلَهُ ذَهَبَ اللَّهُ بِنُورِهِمْ وَتَرَکَهُمْ فِی ظُلُمَاتٍ لا یُبْصِرُونَ (١٧) صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لا یَرْجِعُونَ (١٨) أَوْ کَصَیِّبٍ مِنَ السَّمَاءِ فِیهِ ظُلُمَاتٌ وَرَعْدٌ وَبَرْقٌ یَجْعَلُونَ أَصَابِعَهُمْ فِی آذَانِهِمْ مِنَ الصَّوَاعِقِ حَذَرَ الْمَوْتِ وَاللَّهُ مُحِیطٌ بِالْکَافِرِینَ (١٩) یَکَادُ الْبَرْقُ یَخْطَفُ أَبْصَارَهُمْ کُلَّمَا أَضَاءَ لَهُمْ مَشَوْا فِیهِ وَإِذَا أَظْلَمَ عَلَیْهِمْ قَامُوا وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ لَذَهَبَ بِسَمْعِهِمْ وَأَبْصَارِهِمْ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (٢٠) یَا أَیُّهَا النَّاسُ اعْبُدُوا رَبَّکُمُ الَّذِی خَلَقَکُمْ وَالَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ (٢١) الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ الأرْضَ فِرَاشًا وَالسَّمَاءَ بِنَاءً وَأَنْزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَرَاتِ رِزْقًا لَکُمْ فَلا تَجْعَلُوا لِلَّهِ أَنْدَادًا وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ (٢٢) وَإِنْ کُنْتُمْ فِی رَیْبٍ مِمَّا نَزَّلْنَا عَلَى عَبْدِنَا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ وَادْعُوا شُهَدَاءَکُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِینَ (٢٣) فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَلَنْ تَفْعَلُوا فَاتَّقُوا النَّارَ الَّتِی وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ أُعِدَّتْ لِلْکَافِرِینَ (٢٤) وَبَشِّرِ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أَنَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الأنْهَارُ کُلَّمَا رُزِقُوا مِنْهَا مِنْ ثَمَرَةٍ رِزْقًا قَالُوا هَذَا الَّذِی رُزِقْنَا مِنْ قَبْلُ وَأُتُوا بِهِ مُتَشَابِهًا وَلَهُمْ فِیهَا أَزْوَاجٌ مُطَهَّرَةٌ وَهُمْ فِیهَا خَالِدُونَ (٢٥) إِنَّ اللَّهَ لا یَسْتَحْیِی أَنْ یَضْرِبَ مَثَلا مَا بَعُوضَةً فَمَا فَوْقَهَا فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا فَیَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ وَأَمَّا الَّذِینَ کَفَرُوا فَیَقُولُونَ مَاذَا أَرَادَ اللَّهُ بِهَذَا مَثَلا یُضِلُّ بِهِ کَثِیرًا وَیَهْدِی بِهِ کَثِیرًا وَمَا یُضِلُّ بِهِ إِلا الْفَاسِقِینَ (٢٦) الَّذِینَ یَنْقُضُونَ عَهْدَ اللَّهِ مِنْ بَعْدِ مِیثَاقِهِ وَیَقْطَعُونَ مَا أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ یُوصَلَ وَیُفْسِدُونَ فِی الأرْضِ أُولَئِکَ هُمُ الْخَاسِرُونَ (٢٧) کَیْفَ تَکْفُرُونَ بِاللَّهِ وَکُنْتُمْ أَمْوَاتًا فَأَحْیَاکُمْ ثُمَّ یُمِیتُکُمْ ثُمَّ یُحْیِیکُمْ ثُمَّ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ (٢٨) هُوَ الَّذِی خَلَقَ لَکُمْ مَا فِی الأرْضِ جَمِیعًا ثُمَّ اسْتَوَى إِلَى السَّمَاءِ فَسَوَّاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ وَهُوَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ (٢٩)
در این مقطعی که سرآغاز سورهی بزرگی است، دیدگاههای اساسی طائفههائی است که در مدینه با دعوت اسلامی روبروگشتند، بجز قوم یهود که نگاه گذرا وکوچکی بدانها افگنده میشود ولی با وجود آن، کافی بنظر میرسد. زیرا یادکردن از آنان به نام شیاطین منافقان، به بسیاری از صفاتشان اشاره دارد و ماهیت نقش ایشان را مینمایاند. آنگاه کمی بعد، شرح حال آنان به تفصیل میآید.
در تصویر این دیدگاهها، ویژگیهای تعبیر قرآنی را مییابیم که چگونه واژه به جای خط و رنگ مینشیند، و تصویرها از لابلای واژهها با سرعت شکل میگیرند، و این شکلها با شتاب به تکان میافتند،گوئی موج حیات در رگهای آنها میدود و زندگی به پیکرشان میرود.
در اینجا با اندکی از واژهها و جملهها در آغاز سوره، سه شکل از سه دسته مردمانکشیده میشود. هر دستهای از آنها نمونهی زندهای است از مجموعههای ستبر وگروههای بیشمار انسانها، نمونهی اصیل و ژرفی که در هر عصر و زمان و جا و مکانی تکرار میگردد. تا آنجاکه بشریت به طورکلی در جمیع اعصار و همهی اقطار، از دائرهی آن دستههای سهگانه بیرون نیست، و این اعجاز است.
در این واژههای اندک و آیههای انگشت شمار، اینگونه تصویرها به صورت واضح و کامل و جاندار، و با خطوط روشن و صفات مشخص، شکل میگیرند. بگونهای که توصیف بلند بالا و اطناب مفصل هم نمیتواند به چیزی بالاتر از این امور ملموس و زودیاب و روشن و بهرهمند از هماهنگی زیبا و موسیقی همنواخت، دست یابد.
و وقتی روند گفتار از بیان این شکلهای سهگانه پایان میگیرد، تودهی مردم را ... همهی تودهی مردم را، به سوی شکل نخست فرا میخواند. آنان را ندا میدهد ... همهی آنان را ندا میدهد ... تا برگردند به سوی خدای یگانه، و آفریدگار یگانه، و روزی دهندهی یگانه،که بیانباز و بیهمتا است.کسانی را هم که در رسالت پیغمبر صلّی الله علیه واله و سلّم و فرو فرستادنکتاب بر او، دچار شک وگمان باشند، به مبارزه میطلبد و از آنان میخواهدکه سورهای همسان قرآن را بیاورند. ایشان را نیز چنانکه به حق و حقیقت پشتکنند و راه کفر و زندقه پیشگیرند، از عذاب خوفناک و وحشتناک میترساند، و مؤمنان را مژده میدهد و انواع و اشکال نعمتهای جاویدان را که در انتظار قدوم ایشان است، برایشان مجسّم میسازد.
سپس پاسخ یهودیان و منافقانی را میدهد که آوردن ضربالمثل در قرآن را نادرست و زشت میدانستند و از آن به عنوان وسیلهای برای به شک وگمان افکندن مردم دربارهی اینکه قرآن از جانب خدا آمده است، سود میجستند. آنان را متوجه اهدافی میسازدکه در پشت ضربالمثلها نهفته است و ایشان را بر حذر میدارد از اینکه بیان ضربالمثلها برگمراهیشان بیفزاید، در حالی که وسیلهی افزایش هدایت مؤمنان میگردد. آنگاه بر آنان زشت میشمارد کفرشان را نسبت به خدای زنده کننده و میراننده و آفرینندهای که ادارهی امورگیتی در دست او است و از همه چیز این جهان، باخبر است و او استکه به انسانها نعمت وجود بخشیده و همهی چیزهای زمین را برای ایشان آفریده است و آنان را در این سرزمین فراخ وگسترده، خلیفه و جانشین خود کرده ا ست .
این مختصری از خطوط اصلی نخستین درس سورهی بقره بود. اینک باید بکوشیم این اختصار را با اندکی تفصیل پیگیری کنیم:
*
سورهی بقره با این سه تک حرفی: الف. لام. میم آغاز میگردد. به دنبال آنها دربارهیکتاب سخن به میان می آید:
( ذَلِکَ الْکِتَابُ لا رَیْبَ فِیهِ هُدًى لِلْمُتَّقِینَ ) .
این همان کتابی است که هیچ شک و گمانی در آن نیست (که از جانب خدا است و دستورات و احکام راستینی در بردارد) و هدایت و رهنمود برای پرهیزگاران است.
همانند این حرفها در سرآغاز بعضی از سورههای قرآن می آید. در تفسیر آنها، سخنان فراوانی گفته شده است. ما تنها گفتاری را از میان آنها برمیگزینیم. چنین حرفهایی اشاره دارند به اینکه این کتاب از جنس همین حرفهایی ساخته شده است که در دسترس مخاطبان عرب زبان قرآن است. اما با وجود این، قرآن آنگونه کتاب اعجازانگیزی استکه نمیتوانند از این حرفهائی که در اختیار دارند و قرآن هم از آنها فراهم آمده است، همانند آن را بسازند. قرآن آن کتابی است که در سه نوبت مردم را ندا میدهد و به مبارزه میطلبد که همانند قرآن را، یا ده سورهی همسان آن را، یا سورهای همانند آن را بسازند و ارایه دهند، ولی در برابر این ندا درمیمانند و در قبال این مبارزه، پاسخی نمییابند.
آنچه در این اعجاز نهفته است، بسان همان اعجازی است که در همهی آفریدههای خدا موجود است. همگون ساخت خدا در هر چیز بویژه ساخت خدا در آفرینش انسان است ...
این خاک زمین، از ذراتی تشکیل شده استکه صفات شناختهای دارند. وقتی که انسان این ذرات را برمیگیرد، آنچه میتواند از آن بسازد خشتی، آجری، ستونی، مجسمهای، و یا دستگاهی است با هر ریزه کاری و دقتی که در ساختن آنها بکار برده باشد... اما خدای نوآور و زیبانگار، از این ذرات، حیات میسازد. حیاتی که از تکان و جنبش و حرکت وکوشش برخوردار است، و آن رمز اعجازگر خدایی را دربردارد ... رمز زندگی ... آن رمزی که انسان بر آن دست ندارد و هیچ فردی بدان پی نمیبرد...، قرآن هم این چنین است ...، حرفها و واژههائی استکه انسان از آنها سخن و وزنها میسازد، و خدا هم از آنها قرآن و فرقان میسازد، و فرق میان ساختهی انسان و ساختهی خدا از این حرفها و واژهها، مانند همان فرقی است که میان پیکر ساکت و بیجان، و روح جنبان و تلاشگر است ... و یا بهتر بگوییم: فرق میان کار خدا و کار انسان، همچون فرق میان صورت ظاهری زندگی، و ماهیت و حقیقت زندگی است.
( ذَلِکَ الْکِتَابُ لا رَیْبَ فِیهِ ) .
این همان کتابی است که در آن شک و گمانی نیست ...
ازکجا شک وگمانی خواهد بود، در صورتیکه دلالت صدق و یقین، در همین سرآغاز پنهان است. آشکارا استکه از ساختن همانند قرآن درماندهاند، قرآنیکه از همین حرفهائی ساخته شده استکه در دسترس انسانها است، و زبان خود را با آن مینویسند و در میان خود بدان سخن می گویند:
( ذَلِکَ الْکِتَابُ لا رَیْبَ فِیهِ ... هُدًى لِلْمُتَّقِینَ ) .
این همان کتابی است که در آن شک و گمانی نیست ... هدایت و رهنمود برای پرهیزگاران است.
هدایت، حقیقت آن، هدایت طبیعت آن، هدایت وجود آن، هدایت ماهیت آن ... خوب متعلق به چهکسی است؟ آیا اینکتاب، هدایت و نور و راهنمای پند دهنده و روشنگر، برای چه کسی خواهد بود؟... از آن پرهیزگاران است ... زیرا پرهیزگاری در دل، همان است که شخص پرهیزگار را شایستهی استفاده بردن و سود جستن از اینکتاب خواهدکرد. همان چیزی است که دریچههای قلب پرهیزگاران را باز میکند و به درون آن فرو میخزد و در آنجا وظیفهی خود را بجای میآورد. پرهیزگاری همان چیزی استکه دل را آمادگی میبخشد تا بیامیزد و خوشه چینیکند و بیاموزد و پذیرا باشد و پاسخگوید.
کسی که میخواهد هدایت را در قرآن بیابد، بناچار باید با دلی سالم به سوی آن بیاید و با دلی ناب، بدان گوش فرا دهد. باز هم با دلی به جانب آنگرایدکه بترسد و بپرهیزد، و خود را بر حذر از آن داردکه بر گمراهی ماندگارگردد، یا اینکه ضلالت وگمراهی، هوی و هوس را در چشم او بیاراید و به خواب غفلتش اندازد...در این هنگام است که قرآن درهای اسرار و انوار خویش را باز میکند و راز و رمز و تابش و روشنائی خود را در قلبی فرو میریزدکه پرهیزگارانه و ترسان و حساس و آمادهی دریافت، به سوی قرآن شتافته و دل بدو داده است...
روایت شده استکه عمر پسر خطاب رضی الله عنه از اُبَیّ پسر کعب دربارهی تقوی و پرهیزگاری سؤالکرد. بدو گفت: آیا از راهی نگذشتهایکه پر خار بوده باشد؟ گفت: بلی گفت در آن هنگام چهکاریکردی؟ گفت: دامن به کمر زدم و به تکاپو پرداختم. گفت: این کار، پرهیزگاری است.
آری این پرهیزگاری... آگاهی دل، پاکی احساس، ترس همیشگی، و خویشتنداری دائم است. پرهیزگاری، دوری از خارهای راه... راه زندگی است... در این راه، خارهای چیزهای فریبا و زیبا، و هوس انگیز و دلانگیز، خارهای حرص و طمع، و درجات و مقامات، خارهای ترسها و دلهرهها، خارهای امید دروغین به کسی که نمیتواند پاسخگوی رجائی باشد و امیدی را بر آورده کند، و ترس دروغین ازکسیکه نه سودی و نه زیانی در دست او است، و دهها خار دیگریکه بر سرراه پاشیده و سر بر آوردهاند.
سپس روندگفتار به ذکر صفت پرهیزگاران میگراید، و آن صفت مؤمنان پیشین مدینه است، لیکن میتواند صفت مؤمنان خالص و صادق این امّت در همهی ادوار تاریخی باشد:
( الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ وَیُقِیمُونَ الصَّلاةَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ یُنْفِقُونَ . وَالَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِمَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ وَمَا أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِکَ وَبِالآخِرَةِ هُمْ یُوقِنُونَ ) .
پرهیزگاران کسانی هستند که به عالم غیب و ماوراء محسوسات (مانند فرشتگان و روز رستاخیز) ایمان دارند، و نماز را چنانکه شاید و باید بجای میآورند، و بخشی را از آنچه بدیشان دادهایم (در راه نیکی و نیکوکاری) خرج میکنند، و آنان که به آنچه (قرآن) برای تو فرستاده شده است و به آنچه (کتابهای آسمانی) که پیش از تو نازل گشته است، ایمان دارند، و به روز قیامت کاملاً معتقدند.
نخستین نشانهی پرهیزگاران وحدت ادراک مثبت و پویا است. وحدتیکه در جان و درونشان، ایمان به غیب، و انجام فرایض، و باور داشتن به همهی پیغمبران، و اطمینان به آخرت را یکجا گرد میآورد ... این همان تکاملی استکه عقیدهی اسلامی برازنده بدان است وکسی هم که به چنین عقیدهای آراسته باشد، برازنده خواهد بود. شایسته استکه آخرین عقیده، از چنین برازندگی و رسائی وکمالی برخودار باشد تا شایستگی عنوان آخرین رسالت آسمانی را پیدا کند، رسالتیکه آمده است تا همهی مردم برگرد آن جمعگردند و یاور و نگهبان همهی انسانها باشد، و مردمان در سایهی آن بغنوند و زندگی معنوی و مادی خود را در پرتو خورشید اسلام، فروغ بخشند و بدین وسیله به زندگی مترقی و تکاملی دست یابندکه شامل هر یک از جنبههای عقلانی و جسمانی، و دینی و سیاسی باشد.
هنگامیکه این نشانهی نخستین پرهیزگاران را برگیریم و به جزئیاتیکه از آن ساخته شده است بنگریم و به تجزیه و تحلیل آنها بپردازیم، این جزئیات پرده از ارزشهای اساسی و اصیلی برمیدارند که در زندگی همهی انسانها یکسان است وکرامت بشریت بستگی بدانها دارد.
( الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ ) .
آنان که به غیب ایمان دارند.
دیگر موانع مادی میان جانهای پرهیزگاران و میان نیروی بزرگیکه جانها از او نشأت یافتهاند و جهان بدو جامهی هستی به تنکرده است، جدائی نمیافکند، و پردههای حواس میان جانهایشان و میان چیزهائی که فراتر از حواس و ماوراء محسوساتند، آویزان نمیگردند و حقائق و نیروها و انرژیها و آفریدهها و پدیدههای آن سوی مرز محسوسات، از جام جهان نمای دلشان ناپدید نمیشود و نادیده نمیماند.
ایمان به غیب، برزخی استکه انسان از آن میگذرد و از مرتبهی حیوانکه بجز آنچه راکه حواسش میبیند نخواهد دید پا فراتر مینهد و به مرتبهی انسان پا میگذارد، انسانیکه میفهمدکه جهان بسی بزرگتر و فراختر از آن محدودهی کوچکی است که حواس بدان دسترسی دارد و یا در قلمرو دستگاههائی است که در اصل امتداد دامنهی حواس بشمارند. این کوچ و انتقال از دنیای مدرکات و محسوسات به دنیای غیبیات و نادیدنیها، اثر بس عمیقی دارد در اندیشهی انسان نسبت به حقیقت همهی وجود و ماهیت خود انسان، و دربارهی نیروهای روان در پیکر جهان، و راجع به ادراکش از جهان و احساسش دربارهی مشیت و نیروئیکه در ماوراء این جهان قرار دارد و رتق و فتق امور آن را در دست داشته و به چرخش وگردش وامیدارد.
همچنین این بلند پروازی از عالم خاکی و جسمانی به عالم افلاکی و روحانی، اثر بس شگفتی در زندگی انسان بر روی زمین دارد، چه کسیکه در محدودهی کوچکیکه حواس او آن را درمییابد زندگی میکند، همانندکسی نیستکه در پهنهی جهان عظیمی میزیدکه جان دل و بینش درونش، بدان پی میبرد، آن جهان زیبا و پهناوریکه نغمههایش را باگوش دل میشنود و الهامهایش را با تمام وجود میفهمد، و نداهایش در لابلای اندام و در ژرفای جان او طنین میاندازد، و میفهمدکه پهنا و فراخنای چنین جهانی چه از نظر زمان و چه از لحاظ مکان، بسیگستردهتر و دور و درازتر از آن چیزی استکه در عمرکوتاه و محدودش، عقل و شعور ظاهر بینش بدان پی برده است و به مغزش خطورکرده است. و اینکه در آن سوی وجود و در ماوراء جهان دیده و نادیده، حقیقت بس بزرگی قرار دارد که پیدایش انسان بدو است و بودنش از بودن او است ... و آن حقیقت ذات خدای بزرگواری است که چشمها او را درنمییابد و به خردها درنمیگنجد.
بدین هنگام است که نیروی اندیشهی محدود آدمی، از پراکندگی و از هم پاشیدگی بدور میماند و تنها به چیزی میپردازد که شایستهی پرداختن بدو باشد، و دیگر گرد چیزی نمیگرددکه توانائی درک و فهم آن، بدو واگذار نشده باشد و اگر هم به چنین چیزی بپردازد و شمع وجودش را برگرد آن بگدازد، سودی بدو نمیرساند و نفعی در بر ندارد.
خدا نیروی اندیشه را به انسان بخشیده است تا در روی این زمین، وظیفهی جانشینی را بجای آورد. نیروی اندیشهی انسانی، موظف به انجام کارهای مربوط به زندگی حاضر و دنیای محسوسات است. دربارهی آن مینگرد و به ژرفای آن فرو میرود و در فضای بیانتهایش به پرواز درمیآید و در پهنهی بیکرانش به کار میپردازد و از آن بهرهبرداری میکند. زندگی را رشد و تکامل میدهد و آن را میآراید تا دمی بیاساید. اما این وقتی ممکن خواهد بود که پشتوانهای از نیروی روحانی داشته باشد، آن نیروئیکه مستقیماً با همهی جهان و آفریدگار جهان پیوند دارد. همچنین در سیر معرفت به حقائق، محیطی را برای عالم غیب باقی میگذارد، آن محیطیکه مرغان فهم و خرد، یارای پر زدن در آسمان آن را ندارند.
باری کوشش در راه پی بردن به دنیای آن سوی محسوسات و پر زدن در جهان ناشناختهی معقولات، به وسیلهی عقلیکه از نیروی محدودی برخوردار است و وابسته به محدودهی این زمین و زندگی بر روی اینکرهی خاکی میباشد، هرگز میسر نخواهد بود مگر اینکه پشتوانهای ازروح الهام بخش و بینش باز داشته باشد و در این تلاش و تکاپو، یار و غمخوار و راهنما و رهبرش گردد. همچنین از آنچه به دنیای غیب و جهان پنهان بستگی دارد و از دائرهی درک و درایت عقل و شعور بدور است، دست بکشد و آن را به حال خود واگذارد.
اما کوشش در راه درک چیزهای آن سوی محسوسات و تلاش در راه پی بردن به جهان معقولات، با عقلیکه نیروی آن محدود به اینکرهی خاکی و زندگی بر روی زمین است، بدون پشتوانهای از روح الهام بخش و بینش باز، و رها نمودن آنچه ویژهی جهان غیب است، و عقل توانائی گام نهادن به قلمرو آن را ندارد. سرآغاز این تلاش، ناکام و سرانجام آن بیفایده و سراسر این تکاپو هرز و هدر است ... ناکام از آن جهت خواهد بود، چون ابزار و ادواتی که به کارگرفته میشود برای انجام این امر آفریده نشدهاند و بایستهی این کار نمیباشند. بیسود بدین علت خواهد بود چون نیروی خردی که برای اینگونه کارها آفریده نشده است، از هم میپاشد و بیهوده پراکنده میگردد.
اگر انسان به این قضیهی بدیهی عقلانی که میگوید: محدود، قدرت درک مطلق را ندارد،گردن نهد و در برابر آن سر تسلیم فرود آورد، به خاطر احترام منطق و گفتار خود همکه باشد، بر او لازم استکه بپذیرد ادراک مطلق برای او ناممکن خواهد بود، همچنین این نکته از نظرش بدور نماند که عدم آگاهیش از مجهول و پی نبردن به چیز ناشناخته، وجود اشیاء را در اندرون عالم غیب و در دل جهان ناپیدا، نفی نمیکند و پی نبردن، دلیل نبودن نمیباشد. بر انسان است که جهان نادیده و دنیای غیب را به نیروی دیگری، غیر از نیروی عقل واگذارد و حواله دهد. آگاهی از چنین جهانی را نیز از دانا و مطلعی دریافت داردکه آگاه از نهان و آشکار و دنیای پیدا و ناپیدا است ... احترام به این منطق عقل و برهان خرد بودکه مؤمنان در این زمینه، خود را به زیور آن آراستند و به عنوان نخستین صفت از صفات پرهیزگاران خودنمائی کردند.
ایمان به عالم غیب و جهان ناپیدا، خط فاصلی استکه انسان را از جهان حیوان جدا میسازد. لیکن امروزه ماتریالیستها، همانند همهی ماتریالیستها در هر دوره و زمانی، میخواهند انسان را به قهقرا برگردانند و او را به دنیای حیوانی برگشت دهند، جهانیکه غیر محسوس در آن جائی ندارد و معقولات را محلی از اعراب نیست، و این امر را «پیشرفت« مینامند. در صورتی که نه تنها پیشرفت نیست، بلکه تنزل و پسرفتی است که خداوند مؤمنان را از آن حفظکرده است و صفت مشخصهی آن را چنین صفتی قرار داده استکه :
( الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ ) .
آنان که به غیب ایمان دارند.
سپاس خدای را که نعمتهای بیپایان را ارزانی داشته است، و ذلت و تنزل و شرمساری بهرهی پسروان و عقب ماندگان و به قهقرا برگشتگان باد.
( وَیُقِیمُونَ الصَّلاةَ ) .
و نماز را به نحو شایسته بجای میآورند.
نشانهی دیگر پرهیزگاران این است که پرستش را خاص خدا میدانند، و با عبادت رو به درگاهش میآورند و از پرستش بندگان و اشیاء سرپیچی میکنند... رو به درگاه نیروی مطلقی میآورندکه حد و مرزی نمیشناسد، و سر را تنها در مقابل خدا پائین میآورند و پیشانی بندگی فقط بر آستانهی او میسایند نه در برابر بندگان و بر خاک ذلتبار آنان. دلیکه به راستی و درستی، در پیشگاه خدا به سجده میافتد و شب و روز همیشه بدو میپیوندد، احساس میکندکه به واجب الوجود پیوسته، و به خالق معبود رسیده است، و لذا برای زندگی خود هدفی بالاتر از این در نظر داردکه عمر خود را یکبار صرف زندگی زمینی و نیازمندیهای کرهی زمین کند. او احساس میکندکه نیرومندتر از آفریدههای دیگر است. زیرا خود را متصل و پیوسته با آفریدگار آفریدهها میبیند. و این دید و دیدگاهها همه منبع نیروی دل و درون و جان و وجدانند، همانگونهکه سرچشمهی تقوی و پرهیزگاری و پاکی و دوریگرفتن از انجامگناهند، و همچنین عامل مهمی از عوامل تربیت شخصیت انسانی بشمار میآیند و آن را بگونهای پرورده میکنند و در میآورند که خدائی بیندیشد و شعور و احساس خدائی داشته باشد وکردار و رفتار خداپسندانه پیشه گیرد.
( وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ یُنْفِقُونَ ) .
و از آنچه روزی و بهرهی ایشان کردهایم میبخشند.
پرهیزگاران پیش از هر چیز اعتراف دارند به اینکه دارائی و اموالی که در دست ایشان است، عطا و دادهی خدا است، نه ساخته و پرداختهی خودشان. از این اعتراف به نعمت روزی خدا دادی، انگیزهیکمک و نیکی به بینوایان و تهیدستان، سرچشمه میگیرد و روحیهی یاری و همدردی نسبت به واماندگان و بیچارگان که اهل و عیال خدایند، از آن بیرون میدمد و بالنده میگردد، و احساس اینکه انسانها پیوستگی دارند و برادری میان خانوادهی بشری برقرار است، از این چنین اقرار و اعترافی تقویت میشود. ارزش این چیزها هم در پاکیزه داشتن نفس از بخل و تنگ چشمی هویدا، و در تزکیهی آن به وسیلهی نیکی و نیکوکاری پیدا میگردد. ارزش نیکی و نیکوکاری هم این خواهد بودکه زندگی را به پهنهی همکاری و همیاری نه میدان جنگ وکشتار و آدمخواری، تبدیل میکند. همچنین کمک و یاری و نیکی و نیکوکاری، ناتوانان و ضعیفان و واماندگان را در امان میدارد و درکنار میگیرد و به آنان میفهماند که ایشان تنها نیستند بلکه در میان دلها و جانها و دیدهها جای دارند نه رها در میان ناخنها و چنگالها و دندانها .
این انفاق و بخشش، شامل زکات و صدقه و همهی آنچه در راه نیکی و نیکوکاری صرف میشود، خواهد بود. انفاق پیش از زکات به وجود آمده است، زیرا اصل شاملی استکه نصوص زکات آن را تخصیص میبخشد ولی در برگیرندهیکل آن نمیباشد. در حدیث فرستادهی خدا صلّی الله علیه واله وسلّم آمده استکه فاطمه دختر قیس آن را روایت نبوده است:
( اِنَّ فی الْمالِ حَقّاً سِویَ الزَّکاةِ ) .
در مال و دارائی، بجز زکات حق دیگری است [1].
از این حدیث، بیان قانونی مورد نظر استکه بیشتر از فریضهی زکات بوده و شاملآن نیز میباشد.
( وَالَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِمَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ وَمَا أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِکَ ) .
و کسانی که ایمان میآورند به آنچه برای تو، وبه آنچه پیش از تو، فرو فرستاده شده است.
این نیز صفت دیگری استکه شایستهی ملت مسلمان است. ملتیکه وارث عقائد آسمانی و رسالتها و نبوتهائی استکه از سپیده دم بشریت پیدا آمدهاند، و نگهبان میراث عقیده و میراث نبوت، و منادی و ساربان کاروان ایمان در روی زمین تا پایان جهان خواهد بود. ارزش این صفت، پی بردن به اصل یگانگی، یگانگی انسانها، یگانگی دین آنان، یگانگی پیغمبرانشان، و یگانگی خدایشان میباشد ... ارزش آن همچنین پاک داشتن روح از تعصب مذموم و ناپسندی استکه انسانها را وا میداردکه بر ضد ادیان و مؤمنان و معتقدان برشورند. بلکه به انسانها میآموزدکه با معتقدان ادیان و عقاید دیگر دوست و برادر باشند مادام که راه صحیح و درستی در پیشگرفته باشند و از جادهی حقیقت و صداقت منحرف نشده باشند. ارزش دیگر آن اطمینان یافتن از این است که پروردگار در طول روزگاران و آمدن و رفتن نسلها وگروهها، انسانها را در پناه رعایت خود گرفته و از آنان غافل نبوده است. این رعایت وکرامت نیز در پیاپی آمدن پیغمبران و رسالتها و برخورداری همگان و استفادهی آنان از یک دین و یک رهنمود، جلوهگر است. ارزش دیگریکه دارد اینکه ما را توجه میدهد به این نکتهکه عزت و بزرگی در چنگ زدن و راهنمائی طلبیدن از هدایتی استکه روزها و زمانها دگرگون میگردند و آن هدایت ثابت و استوار بر جای ماندگار است و همچون ستارهای است که در دل شبهای تار مردم را راهنمائی میکند و با پرتو خویش، پردهی تاریکیها را بهکنار میزند .
( وَبِالآخِرَةِ هُمْ یُوقِنُونَ ) .
و به روز رستاخیز ایمان دارند .
این آخرین نشانه است. آخرین نشانهایکه دنیا را با آخرت، و آغاز جهان را با سرانجام جهان، وکردار را با کیفر ربط میدهد. نشانهای که به انسان میفهماند که او بچّهی سرراهی بیسرپرستی نیستکه در پهنهی هستی مهمل و بیفایده به خود واگذاشته شده باشد، و بیهوده آفریده نشده است و بیهوده هم رها نمیگردد. بلکه باید بداندکه عدالت مطلق الهی در انتظار او است تا بدین وسیله دلش آرامگیرد، و طوفان آشفتگی و پریشان خاطریش فروکشکند و آرامش یابد، و به سویکردار پسندیده برگردد و بدان مبادرت ورزد، و در پایان این گشت و گذار در پناه عدالت و رحمت خداوند جهان بغنود .
ایمان به آخرت خط فاصلی است میانکسیکه بین دیوارهای بسته حواس زندگی میکند، و میان آنکه در جهان پهناور و بینهایت گستردهی کائنات بسر میبرد. همچنین خط فاصلی است میان آنکهگمان میکندکه زندگی او بر روی زمین، همه چیز او و بهرهی عمر او در این جهان عریض و طویل وجود است، و میانکسیکه چنین میاندیشدکه زندگانیش بر روی این زمین، آزمایشی است که او را آمادهی دریافت جزاء و پاداش مینماید و معتقد استکه زندگی حقیقی در سرای دیگر است و آن سرای جاوید در آن سوی این مکان کوچک و محدود قرار دارد و جهان باقی بدنبال جهان فانی است.
هر صفتی از این صفات - چنانکه دیدیم - در زندگی انسان اثر بارز و ارزشمندی دارد و بدین جهت استکه در ردیف صفات پرهیزگاران قرارگرفتهاند. میان همهی این صفات همگامی و هماهنگی استکه این امر سبب شده است که از این صفات، یگانگی همنوای کاملی تشکیل شود. چه پرهیزگاری احساسی است در دل و حالتی است در وجدان که از آن گرایشها وکردارها سرچشمه میگیرد، و احساسات درونی و تصرفات بیرونی، یکتا و همآوا میشوند، و انسان در پنهان و آشکار به خدا میپیوندد و به همراه آن صفای روحانی حاصل میگردد و در نتیجه، پردههائی که آویزان است میان روح و میانکلکائناتکه شامل جهان ناپیدا و پیدا است، کمکم کنار زده میشود و معلوم و مجهول هر دو در آن در یک ردیف قرار میگیرد. و وقتیکه روح جلا و صفا یافت و پردههای میان ظاهر و باطن کنار رفت، بدین هنگام ایمان به غیب، نتیجهی طبیعیکنار رفتن پردههائی استکه جلو عالم غیب را پوشانده بود. و ثمرهی دیگر آن این استکه روح با عالم غیب پیوند و ارتباط پیدا میکند و نسبت به آن، اطمینان مییابد و یقین حاصل مینماید. به همراه پرهیزگاری و ایمان به غیب، پرستش خدا به همان صورتیکه پروردگار معین فرموده است و پسندیدهی آستانهی او است و آن را رابطهی میان بنده و خود ساخته است، جلوهگر و هویدا میگردد. به دنبال آن، بخشش از رزق و روزی، پیدا میآیدکه نشانهی اعتراف به نعمت و عطای خدادادی و بیانگر حس برادری است. سپس سعهی صدر نسبت به قافلهی ایمان اصیلی استکه ریشه در روزگاران دارد. آنگاه احساس رابطهی خویشاوندی میان همهی مؤمنان و همهی پیغمبران و تمام رسالتها، سر بر میزند. پس از آن، یقین و اطمینان قلبی دربارهی آخرت استکه هیچگونه گمان و درنگی آلودهی آن نیست و هیچ نوع شک و تردیدی نمیشناسد. این تصویری از جامعهی اسلامی استکه بدان هنگام در مدینه بپاخاسته بود و از پیشتازان نخستین مهاجر و انصار تشکیلگردیده بود. این جامعه با داشتن این چنین صفاتی چیز بزرگ و شکوهمندی شده بود، به راستی بس بزرگ و با شکوه، و عظمت و بزرگیشان هم در سایهی مجسم و هویدا بودن حقیقت ایمان در سیمای ایشان بود. از اینجا بودکه خداوند بزرگوار به وسیلهی این جامعه،کارهای سترگ و شگرفی در روی زمین و در زندگی انسانها، انجام داد و در همهی جوانب تحول عظیمی به راه انداخت. بدین علت استکه نسبت به ایشان چنین ابراز نظر میشود:
( أُولَئِکَ عَلَى هُدًى مِنْ رَبِّهِمْ وَأُولَئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ ) .
آنان هدایت خدای خویش را دریافتهاند و بر مسیر خداشناسی قرار گرفتهاند و بیگمان رستگارند.
آری آنان این چنین راهیاب شدند و بر جادهی خداشناسی استقرار پذیرفتند و لذا رستگارگردیدند، و راه هدایت و رستگاری هم همین جادهی آماده و روشن است.
*
اما تصویر دوم که ازآن کافران است، ارکان و پایههای کفر را در هر سرزمینی و در هر زمانیکه باشد، مجسم میدارد:
( إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا سَوَاءٌ عَلَیْهِمْ ءَأَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا یُؤْمِنُونَ . خَتَمَ اللَّهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ وَعَلَى سَمْعِهِمْ وَعَلَى أَبْصَارِهِمْ غِشَاوَةٌ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظِیمٌ ) .
آنان که راه کفر را پپش گرفتهاند (و بدین سبب استعداد خود را هدر دادهاند و به علت عناد با حق چشم دیدن حق را ندارند) برای ایشان یکسان است چه آنان را بیم دهی و چه بیم ندهی، ایمان نمیآورند. گوئی خدا بر دلها و گوشهایشان مهر زده است، و بر چشمانشان پردهای کشیده شده است. و ایشان را عذاب بزرگی است .
در اینجا تصویر پرهیزگاران و تصویرکافران را درست در برابر هم میبینیم و میان این دودسته، تقابل تام موجود است. چه اینکتاب خود به خود، برای پرهیزگاران هدایت است. ازآن سو هم بیم دادن و بیم ندادن نسبت به کافران، یکسان است. دریچههای هدایت بر روی ارواح پرهیزگاران باز است و رابطههای استواری آنان را به هستی و آفریدگار هستی، و به ظاهر و باطن و جهان غیب و دنیای حاضر پیوند میدهد. همهی این دریچهها بر روی پرهیزگاران باز است ولی تمام این روزنهها بر رویکافران بسته است. همهی پیوندها در آنجا، پیوسته است ولیکن تمام آنها، در اینجا گسسته است:
( خَتَمَ اللَّهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ وَعَلَى سَمْعِهِمْ ) .
پروردگار بر دلها و گوششان مهر نهاده است.
آنها را مهر نهاده است، دیگر ندای حقیقت و صدای هدایت به آنها فرو نمیرود.
( وَعَلَى أَبْصَارِهِمْ غِشَاوَةٌ ) .
و بر چشمانشان پردهای است.
پس نه نوری از آن پرده عبور میکند و نه روشنائی هدایتی میدرخشد. خدا بر دلها وگوشهایشان مهر نهاده است و بر چشمانشان پردهای فرو انداخته است تا در برابر بیتوجهی نسبت به ترساندن از عذاب الهی بادافره خویش را دریافت و در مقابل بدی خود بدی بینند. مگر ایشان نبودندکه ترساندن و نترساندن برایشان یکسان بود؟ پس چو بدکردی چشم نیکی مدار .
به راستی تصویر ناهنجار و ناهمگون و بدشگونی است که از لابلای حرکت یکنواخت و قاطعانهای نقش میبنددکه حرکت مهر بر دلها وگوشها، و پرده کشیدن بر چشمان و دیدگان است .
( وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظِیمٌ ) .
و ایشان را شکنجهی بزرگی است.
و این هم سرانجام طبیعیکفر سرکش و دشمن حق است که اصلاً به ندای ترسانندهگوش فرا نمیدهد و در نزد او ترساندن و نترساندن یکی است همانگونهکه خدا از سرشتکور و دشمن حق آنان دریافت فرموده است .
*
بعد از این به همراه روندگفتار به سوی تصویر سوم یا نمونهی سوم میرویم: این تصویر، از شفافیت و روشنی تصویر نخست و جوانمردی و بزرگواری آن، برخوردار نیست. و تاریکی و زشتی و سنگدلی تصویر دوم را نیز ندارد. بلکه تصویر لرزانی است که همیشه در پیچ و تاب است و چشم را به اشتباه میاندازد و نمای خود را بر خلاف ماهیت خویش مینمایاند. گاه از دیده نهان و گاه عیان است.گاه به پیش و زمانی به پس میرود. در این سو مخفی میشود و در آن سو خود را آشکار میسازد ... این تصویر منافقان و دورویان است:
( وَمِنَ النَّاسِ مَنْ یَقُولُ آمَنَّا بِاللَّهِ وَبِالْیَوْمِ الآخِرِ وَمَا هُمْ بِمُؤْمِنِینَ . یُخَادِعُونَ اللَّهَ وَالَّذِینَ آمَنُوا وَمَا یَخْدَعُونَ إِلا أَنْفُسَهُمْ وَمَا یَشْعُرُونَ . فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزَادَهُمُ اللَّهُ مَرَضًا وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ بِمَا کَانُوا یَکْذِبُونَ . وَإِذَا قِیلَ لَهُمْ لا تُفْسِدُوا فِی الأرْضِ قَالُوا إِنَّمَا نَحْنُ مُصْلِحُونَ . أَلا إِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ وَلَکِنْ لا یَشْعُرُونَ . وَإِذَا قِیلَ لَهُمْ آمِنُوا کَمَا آمَنَ النَّاسُ قَالُوا أَنُؤْمِنُ کَمَا آمَنَ السُّفَهَاءُ أَلا إِنَّهُمْ هُمُ السُّفَهَاءُ وَلَکِنْ لا یَعْلَمُونَ . وَإِذَا لَقُوا الَّذِینَ آمَنُوا قَالُوا آمَنَّا وَإِذَا خَلَوْا إِلَى شَیَاطِینِهِمْ قَالُوا إِنَّا مَعَکُمْ إِنَّمَا نَحْنُ مُسْتَهْزِئُونَ . اللَّهُ یَسْتَهْزِئُ بِهِمْ وَیَمُدُّهُمْ فِی طُغْیَانِهِمْ یَعْمَهُونَ . أُولَئِکَ الَّذِینَ اشْتَرَوُا الضَّلالَةَ بِالْهُدَى فَمَا رَبِحَتْ تِجَارَتُهُمْ وَمَا کَانُوا مُهْتَدِینَ ) .
در میان مردم کسانی هستند که میگویند: به خدا و روز رستاخیز ایمان آوردهایم، در حالی که ایمان ندارند. میخواهند خدا و مؤمنان را فریب بدهند، ولی جز خودشان را گول نمیزنند اما نمیفهمند. در دلهای آنان بیماری است و خداوند هم بر بیماری ایشان میافزاید و عذاب دردناکی به خاطر دروغگوئیهائی که دارنده در انتظارشان است. هنگامی که به آنان گفته شود: در زمین فساد نکنید، گویند: ما فقط اصلاح کنندهایم. آگاه باشید اینان تنها تباهگرانند ولی نمیفهمند. و هنگامی که به آنان گفته شود: ایمان بیاورید همانگونه که تودهی مردم ایمان آوردهاند، گویند: آیا همچون سفیهان ایمان بیاوریم؟ هان! اینان خودشان نادان و سفیهند ولی نمیدانند. هنگامی که به افراد با ایمان میرسند میگویند: ما ایمان آوردهایم. ولی هنگامی که با اهریمنان (و رؤسای شیطان صفت) خود خلوت میکنند، میگویند: ما تنها با شمائیم، ما آنان را مسخره میکنیم. خداوند ایشان را استهزاء میکند و به مسخره میگیرد، و آنان را در سرکشی و طغیانشان نگاه میدارد و یاری میرساند تا کورکورانه بسر برند. آنان کسانی هستند که هدایت را با گمراهی معاوضه کردهاند، و این معامله و تجارت ایشان سودی در بر ندارد و (جزو) هدایت یافتگان نمیباشند .
این تصویر، بیان حالت منافقان در مدینه است، ولی وقتی که ما از دائرهی زمان و مکان میگذریم، میبینیم این امر نمونهی مکرری استکه در میان همهی نسلهای مختلف بشری بوده و خواهد بود. اینگروه از منافقان که خود را از همگان برتر و اشراف قوم میدانستند، کسانی بودندکه شجاعت آن را در خود نمییافتند تا با ایمان آشکار، حق را پذیرا باشند و در برابر حقائق سر تسلیم فرود آورند، و یا شهامت این را داشته باشندکه آشکارا با حق به مبارزه برخیزند و آن را انکار نمایند. در عین حال، برای خود مقام بس والائی در نظر میگرفتند و خویشتن را بالاتر از تودهی مردم میدانستند و از همگان خود را شایستهتر برای احراز مقامات میدیدند. بدین سبب ما معتقدیمکه این نصوص قرآنی از مناسبات تاریخی آزاد و شامل هر نوع منافقانی است که میان انسانها و در هر عصر و زمانی دارای چنین صفاتی باشند. و اصلاً یک پدیدهی ثابت روانی است که در میان هر نژادی، اشخاص ضعیف النفسی بدان دچار میگردند و بیماری نفاق و دوروئی از آنان سر می زند .
دو رویان ادعاء میکنندکه به خدا و روز رستاخیز ایمان دارند، ولی در حقیقت مؤمن نبوده و ایمانی ندارند. بلکه منافقانی بیش نیستند که جرأت انکار را نداشته و رو در روی مؤمنان، شهامت بیان عقیدهی قلبی و احساس درونی خویشتن را ندارند .
آنان میانگارند که هوشیارتر و زرنگتر از دیگرانند و میتوانند این ساده لوحان راگول بزنند. لیکن قرآن حیله و نیرنگ آنان را نمایان میدارد و حقیقت و رفتار وکردارشان را افشاء میسازد و میفرمایدکه آنان تنها مؤمنان را به تصور خودگول نمیزنند، بلکه میخواهند و حتی میکوشند خدا را نیز فریب دهند:
( یُخَادِعُونَ اللَّهَ وَالَّذِینَ آمَنُوا ) .
خدا را و کسانی را که ایمان آوردهاند، گول میزنند .
با ملاحظهی این چنین نصی و امثال آن، در برابر حقیقت بزرگی قرار میگیریم و خود را در پیشگاه لطف و مرحمت بزرگوارانهی خدا مییابیم ... آن حقیقتیکه قرآن پیوسته بر آن تأکید دارد و به بیان آن میپردازد، و آن عبارت از حقیقت رابطه و پیوندی استکه میان خدا و مؤمنان موجود میباشد. خدا صف مؤمنان را صف خود، و کار ایشان را کار خود، و فرمانشان را فرمان خود میداند. آنان را به خود منضم و متصل میدارد. و ایشان را در پناه خود میگیرد. و دشمنانشان را دشمن خود میشمارد. هر نوع حیله و نیرنگی که دربارهی ایشان انجامگیرد، متوجه خود میداند. این همان لطف و مرحمت بزرگوارانهی آسمانی است ... لطف و مرحمتی که مقام مؤمنان را بالا میبرد و ماهیت ایشان را به درجهی شامخی میرساند. این مرحمت الهی، بیانگر این است که حقیقت ایمان، بزرگترین وگرامیترین حقیقتها در این جهان است. این لطف خداوندی آرامشی به دل مؤمن میبخشد که اندازهای ندارد. مؤمن خدای بزرگوار را میبیندکه مسائل او را مسائل خود میداند و جنگ با او را جنگ با خود بشمار میآورد، و دشمن او را دشمن خویش محسوب میدارد. مؤمن را برمیگیرد و در صف خود جای میدهد، و او را در پناه کرامت خود میگیرد... پس بندگان و فریب و نیرنگ و آزارکوچک و بیارزششان چه خواهد بود؟
حقیقت فوق، تهدید وحشتناکی برای کسانی است که میکوشند مؤمنان راگول بزنند و میاندیشند تا بدیشان حیله و نیرنگ برسانند، و اذیت و آزارشان بدهند. خدا بدیشان هوشدار میدهدکه جنگشان تنها با مؤمنان نیست بلکه جنگ با خدای توانا و چیره و زبردست است. کسانیکه با دوستان خدا میجنگند در حقیقت با خدا به جنگ برخاستهاند. و آنانکه دست به اینگونه تلاشها مییازند، خویشتن را در معرض خشم خدا قرار میدهند و باید چشم به راه انتقام پروردگار باشند .
این حقیقت سزاوار است از هر دو سو، مورد تدبر و تفکر مؤمنان قرارگیرد و دربارهی آن بیندیشند تا اطمینان حاصلکنند و ثابت قدم بمانند و با گامهای استواری به راه خویش ادامه دهند. نه از حیلهی حیلهگران بترسند و نه از نیرنگ نیرنگبازان بیمناک باشند، و نه از آزار بدکاران به هراس افتند و نه به این چیزهاگوششان بدهکار باشد. دشمنان مؤمنان نیز دربارهی این حقیقت باید بیندیشند و بر خود بلرزند و بترسند و بدانندکه با چهکسی جنگمیکنند و خویشتن را بهوسیلهی جنگیدن با مسلمانان، در معرض انتقام چه کسی قرار میدهند و دشمنی آنان در نهایت در برابرکیست .
اینک برمیگردیم به سویکسانیکه خدا را و مؤمنان را به تصور خودگول میزنند، و میگویند: به خدا و روز رستاخیز ایمان آوردهایم و باور داریم. چنین در پیش خود میانگارند که باهوش و زرنگ میباشند... ولیکن چه استهزائی! استهزاء سختیکه پیش از تکمیل آیه، سیل آسا بر سرشان فرو میریزد و پیاپی در میانشان میگیرد:
( وَمَا یَخْدَعُونَ إِلا أَنْفُسَهُمْ وَمَا یَشْعُرُونَ ) .
بجز خویشتن را نمیفریبند، و لیکن نمیفهمند.
آنان تا آنجا در غفلت بسر میبرند که نمیدانند جز خود را نمیفریبند. کسی را جز خود به بازی نمیگیرند. خدا هم بسی آگاه از نیرنگ ایشان است. و مؤمنان در پناه رعایت خداوند قرار دارند و از این نیرنگکثیف، ایشان را حفظ میکند. اما این غفلت زدگان بیسودندکه خود راگول میزنند و تنها با خویشتن استکه بد کرداری و حیلهگری میورزند، آنگاهکه گمان میبرند با این نفاق و دو روئی به خود سود میرسانند و مال و دارائی میاندوزند، و ذات خویش را با پنهان داشتن کفر، از نتیجه و سرانجام بد آشکارکردن کفر در پیش مؤمنان، محفوظ نمودهاند. آنان نمیدانندکه با کفریکه پنهانش میدارند، و با نفاقیکه از خود نشان میدهند، خویشتن را در معرض هلاکت و نابودی میاندازند، و با اینکارها به سرنوشت شومیگرفتار میگردند .
اما اینکه چرا منافقان اینگونه به تلاش میافتند و توان خود را در این راه بهکار میگیرند؟ و به خاطر چه این حیله و نیرنگها را انجام میدهند؟ چون:
( فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ ) .
در دلهایشان بیماری است.
در سرشتشان آفتی است و در دلهایشان مرضی است که آنان را از راه درست و روشن بدور میدارد و بدن سبب مستحق این خواهند شدکه خداوند آنچه راکه در آنند و بدانگرفتارند، افزون کند:
( فَزَادَهُمُ اللَّهُ مَرَضًا ) .
پس خدا بر بیماری آنان افزود.
زیرا بیماری اگر معالجه نشود، بیماری دیگری را بوجود میآورد. انحراف نخست اندک است، ولی کم کم فزونی میگیرد و در هر مرحلهای زاویهی آنگشادهتر میشود و دامنهی آنگستردهتر میگردد. این سنت و قاعدهای استکه تغییر ناپذیر است. سنت و قاعدهی خدا استکه در همهی اشیاء و اوضاع، و اندیشه و احساس و رفتار وکردار جاری است. پس منافقان به سوی سرنوشت معلومی در حرکت میباشند. سرنوشتیکه شایسته و درخورکسانی است که به تصوّر خودشان میخواهند خدا و مؤمنان راگول بزنند:
( وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ بِمَا کَانُوا یَکْذِبُونَ ) .
و ایشان را عذاب دردناکی است به سبب دروغزنی و دروغگوئیی که دارند.
صفت دیگری از صفات منافقان - بویژه صفت بزرگان و سردستگان ایشانکه در اوائل هجرت، مقام و پایه و ریاست و برو و بیائی داشتند از قبیل عبدالله پسر ابی پسر سلول -صفت سرکشی و درست ونیکو جلوه دادن فسادی بودکه میکردند و افتخار و مباهات مینمودند به اینکه در برابرکارهائیکه انجام میدادند، بازخواستی نداشتند و گوشمالی داده نمیشدند:
( وَإِذَا قِیلَ لَهُمْ لا تُفْسِدُوا فِی الأرْضِ قَالُوا إِنَّمَا نَحْنُ مُصْلِحُونَ . أَلا إِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ وَلَکِنْ لا یَشْعُرُونَ ) ٠
هنگامی که به آنان گفته میشد: در زمین به تباهی و فساد دست نیازید، میگفتند: ما اصلاحگرانی بیش نیستیم. هان! ایشان تنها و تنها مفسدانند، ولیکن نمیفهمند .
منافقان تنها به دروغگوئی و نیرنگ بازی هم بسنده نمیکنند، بلکه بر دروغزنی و حیلهگری خود، بیخردی و حماقت نیز میافزودند و ادعای ناروا هم داشتند:
( وَإِذَا قِیلَ لَهُمْ لا تُفْسِدُوا فِی الأرْضِ ) .
هنگامی که به آنان گفته میشد در زمین فساد نکنید .
تنها به این اکتفاء نمیکردندکه فسادکردن و تباهی ورزیدن را نفیکنند، بلکه از آن نیز تجاوزکرده و به فسق و فجور و بیحیائی و دو روئی خویش مینازیدند و اعمال ناپسند خود را خوب و شایسته میدانستند:
( قَالُوا إِنَّمَا نَحْنُ مُصْلِحُونَ ) .
میگفتند: ما اصلاحگرانی بیش نیستیم .
کسانیکه به بدترین وجه فساد میکنند و زشتترین اعمال را انجام میدهند، و در عین حال میگویند: ما اصلاحگرانیم، بدون گمان در هر عصر و زمانی فراوانند. این چنین میگویند، زیرا مقیاس ارزشهائیکه دارند خراب شده است و ترازوی سنجش کردار و گفتارشان اختلال پذیرفته است. معلوم است هنگامیکه ترازوی سنجش اخلاص و پاکی، در نفس آدمی تباهی گیرند، همهی مقیاسها و ارزشها در هم فرو میریزد و تباهی میگیرد. اصلاً کسانیکه دل به خدا نمیدهند و از درون با خدا یک رنگ و مخلص نمیباشند، مشکل استکه به فساد و زشتی اعمال خویش پی ببرند. زیرا ترازوی سنجش خیر و شر و صلاح و فساد در پیش آنان، به همراه هوی و هوس و برابر میل و آرزوی ایشان در نوسان است و به این سو و آن سو در جولان است و شاهین آن با دست خواستها و تمایلات ایشان، بالا و پائین میافتد. دیگر از قاعده و قانون خدا فرمان نمیبرند بلکه بنده و فرمانبردار شهوات و خواستهای دلند .
از اینجا استکه چنین حکم قاطعانه و بیان صادقانهای، به دنبال آن صادر میگردد:
( أَلا إِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ وَلَکِنْ لا یَشْعُرُونَ ) .
هان ایشان مفسدانند و بس، ولیکن نمیفهمند.
از صفات دیگر آنان، یکی هم این استکه خویشتن را بر تودهی مردم فراتر و برتر میدانند و خود را بر ایشان میگیرند، تا بدین وسیله برای خود مقام نادرستیکسب نمایند و خویشتن را در دیدگان مردم بزرگ جلوه دهند:
( وَإِذَا قِیلَ لَهُمْ آمِنُوا کَمَا آمَنَ النَّاسُ قَالُوا أَنُؤْمِنُ کَمَا آمَنَ السُّفَهَاءُ أَلا إِنَّهُمْ هُمُ السُّفَهَاءُ وَلَکِنْ لَّا یَعْلَمُونَ) ٠
و هنگامی که به آنان گفته میشود: ایمان بیاورید همانگونه که مردم ایمان آوردهاند، گویند: آیا ایمان بیاوریم همانگونه که بیخردان ایمان آوردهاند؟ هان بیگمان ایشان بیخرد و کم عقلند، ولیکن نمیدانند.
پر واضح است رسالتیکه در مدینه برای آنان فرو فرستاده شده بود و ایشان با آن رو به رو بودند، مردم را به این فرا میخواندکه ایمان خالصانه و راست و درست و بدور از هوی و هوسها داشته باشند. ایمان راست و خالصانهای که بسان ایمان مخلصانی باشد که به زیر سایهی دین اسلام گرائیده و همگی با صلح و صفا و یک رنگی و پاک طینتی به سر میبرند، و خویشتن را به خدا سپرده و پیشانیهایشان را بر آستان الهی میسایند وگوششان را به فرمان خدا فرا میدارند و آغوش خویش را برای پیغمبر صلّی الله علیه و اله و سلّم باز نموده و دستورها و فرمایشهای او را باگوش جان میشنوند و خالصانه با تمام وجود فرمانش را گردن مینهند و برای اجرای اوامر و نواهی او، از همه چیز خویش میگذرند. اینان همان مردمانی بودند که منافقان ادعاء داشتند که همانند ایشان ایمان آوردهاند، ایمان خالص و روشن و درست .
پر واضح است که منافقان از پیغمبر صلّی الله علیه و اله و سلّم فرمان نمیبردند و تسلیم دستورات او نمیشدند، چه او را ویژهی تهیدستان میدیدند و پیغمبر فقراء میدانستند. او را شایستهی راهنمائی طبقهی اشراف و بلندپایگان و از همگانبرتران نمیدیدند. این بود که میگفتند:
( أَنُؤْمِنُ کَمَا آمَنَ السُّفَهَاءُ؟ ) .
آیا ایمان بیاوریم همچنانکه بیخردان ایمان آوردهاند؟.
از اینجا بودکه پاسخ دندان شکنی به آنان داده میشود و حکم قاطعانه، شرف صدور مییابد:
( أَلا إِنَّهُمْ هُمُ السُّفَهَاءُ وَلَکِنْ لا یَعْلَمُونَ ) .
هان! بیگمان ایشان بیخردند و لیکن نمیدانند.
ولی بیخرد کی میداندکه او بی خرد است؟ و منحرف و کجرفتار، کی میداند که از راه راست بدور افتاده است؟
سپس آخرین نشانهای که بیانگر اندازهی ارتباط میان منافقان مدینه و میان یهودیانکینهتوز آنجا باشد، ذکر میگردد ... آری منافقان تنها به دروغ و فریب، و حماقت و یاوهسرائی، بسنده نمیکردند، بلکه بدانها فرومایگی و پلیدی و دسیسهبازی و توطئههای شوم شبانه را میافزودند و در دل تاریکیها، نقشهی سیاه روزی مسلمانان را میکشیدند:
( وَإِذَا لَقُوا الَّذِینَ آمَنُوا قَالُوا آمَنَّا وَإِذَا خَلَوْا إِلَى شَیَاطِینِهِمْ قَالُوا إِنَّا مَعَکُمْ إِنَّمَا نَحْنُ مُسْتَهْزِئُونَ ) .
هنگامی که به کسانی برمیخوردند که ایمان آورده بودند میگفتند: ایمان آوردهایم، و هنگامی که به اهریمنان (و سر دستگان شیطان صفت) خود برمیخوردند میگفتند: بیگمان ما با شمائیم، ما تنها استهزاء کنندهی (مؤمنان) میباشیم .
بعضی از مردم، پستی و پلیدی را قدرت و شوکت میدانند، و حیلهگری و دغل بازی را برجستگی و وارستگی میشمارند. در حالیکه اینها زبونی و رذالت است نه بزرگی و شجاعت. زیرا شخص نیرومند، نه پست است و نه فرومایه، و نه فریبکار و توطئهگر و سخنچین و عیبجوی بیمایه، آنکه در آشکار و نهان با دست و زبان و اشارهی ابروان به عیب و ننگ دیگران در افتاده است. این نوع منافقانیکه از رو به رو شدن با مؤمنان میهراسیدند، و به هنگام رسیدن به آنان، اظهار میکردند که ایمان آوردهاند و در صف ایشانند تاخویشتن را از اذیت و آزار برهانند و این پرده را جلو خود بدارند و از پشت آن، وسیلهی شکنجه و آزار مؤمنان را فراهم آرند... این چنین کسانی، هنگامیکه به پیش دوستان و سردمداران اهریمن خوی خویش برمیگشتندکه اغلب این سردستگان شیاطین صفت یهودیانی بودندکه چنین منافقانی را وسیلهی خوبی برای درهم شکستن و از هم پاشیدن صف اسلامی میدیدند و همانگونه هم منافقان، یهودیان را پناهگاه و پشتیبان خود به حساب میآوردند... اینگونه منافقان بودند که:
( إِذَا خَلَوْا إِلَى شَیَاطِینِهِمْ قَالُوا إِنَّا مَعَکُمْ إِنَّمَا نَحْنُ مُسْتَهْزِئُونَ ) .
هنگامی که با اهریمنان خویش به خلوت مینشستند میگفتند: بیگمان با شمائیم و ما استهزاء کنندگانی بیش نیستیم .
یعنی ما از راه تظاهر به ایمان و اظهار تصدیق محمد و قرآن، مؤمنان را مسخره میکنیم و بازیچه خویش میسازیم .
قرآن همینکه این عمل وگفتارشان را روایت میدارد، تازیانههای تند تهدید را بر سر آنان فرود میآورد و ایشان را به چیزی بیم میدهدکهکوههای محکم و استوار را در هم فرو میریزد:
( اللَّهُ یَسْتَهْزِئُ بِهِمْ وَیَمُدُّهُمْ فِی طُغْیَانِهِمْ یَعْمَهُونَ )٠
خدا آنان را مسخره میدارد، و در طغیان و سرکشی رهایشان میسازد و مهلتشان میدهد تا در آن
کورکورانه بسر برند.
بسی بدبخت و زیانبارکسیکه خالق آسانها و زمین او را استهزاءکند. بال اندیشه به صحنهی ترس آور و دلهرهانگیزی پر میکشدکه دل از دیدن منظرهی آن به لرزه میافتد و مو بر بدن سیخ میایستد. وقتیکه انسان آیهی:
( اللَّهُ یَسْتَهْزِئُ بِهِمْ وَیَمُدُّهُمْ فِی طُغْیَانِهِمْ یَعْمَهُونَ ) ٠
را میخواند، از تصور چنین سرنوشت هول انگیز و مسیر هلاکتبار، زهره ترک میگردد و سرا پای وجودش به تکان میافتد ... خدا آنان را رها میسازد تا کورکورانه به پیش روند و در راهیگام بردارندکه رسم و نشان و پایان روشنی ندارد، سرانجام نیز دست توانائی، ایشان را میقاپد و همچون موشهای لاغری که در تله افتاده باشند، بر خود میتپند و نمیدانند سرانجامکار ایشان چه خواهد بود و دیوار آهنین و استوار تلهکه در آن بالا و پائین میروند، بر سرشان چه خواهد آورد... این استهزاء خوفناک و وحشتانگیز کجا و استهزاء ناچیز آنان کجا!
در اینجا حقیقتی جلوهگر میشود که پیشتر بدان اشاره کردیم. و آن اینکه خداوند بزرگوار، سرپرستی مؤمنان را در جنگیکه با آنان میشود به عهده دارد و ایشان را در پناه رعایت خود نگاه میدارد، و مسلمانان در جنگ با دشمنان تنها نیستند بلکه خدا با آنان است. در آن سوی چنین حمایت و سرپرستی خدائی، چه آرامش کاملی برای دوستان خدا موجود است، و چه سرانجام ترسآور و زشتی در آنجا به انتظار دشمنان از خدا بیخبر است. آن غافلانیکه رها شدهاند تا درکوری و لجنزاری گمراهی بلولند. آن فریب خوردگانی که پروردگار، ایشان را مهلت و مدد داده است تا در سرکشی بسر ببرند و مدت زمانی به دشمنانگی خویش ادامه دهند. سرنوشت خوفناک، آنجا در انتظارشان است و آنان غافلانه وکورکورانه بسر میبرند .
آخرین سخنیکه حقیقت حال ایشان را به تصویر میکشد و اندازهی زیانباریشان را مجسم میدارد، آیهی
زیر است:
( أُولَئِکَ الَّذِینَ اشْتَرَوُا الضَّلالَةَ بِالْهُدَى فَمَا رَبِحَتْ تِجَارَتُهُمْ وَمَا کَانُوا مُهْتَدِینَ ) .
آنان کسانی هستند که هدایت را با گمراهی معاوضه کردهاند، و این معامله و تجارت ایشان، سودآور نبوده است و آنان راهیافته نمیباشند.
منافقان اگر میخواستند، هدایت در اختیارشان بود و بدیشان بخشیده شده بود و از دسترسشان بدور نبود ... ولی ایشان:
( اشْتَرَوُا الضَّلالَةَ بِالْهُدَى ) .
هدایت را با گمراهی معاوضه کردهاند.
و در این معامله، همچون غافلترین و نادانترین بازرگانان رفتار نمودهاند و به زیانبارترین سوداگری دست یازیدهاند:
( فَمَا رَبِحَتْ تِجَارَتُهُمْ وَمَا کَانُوا مُهْتَدِینَ ) .
پس بازرگانی آنان سودآور نبوده است و ایشان راه یافته نمیباشند.
*
شاید چنین به نظر آیدکه تصویرگروه سوم، مکانی را که اشغال نموده است فراختر از مکانی استکه تصویر گروه اول و تصویر دستهی دوم در برگرفته بود... علت آن استکه در هر یک از دو تصویر نخست، ثبات و سادگی به نحوی از انحاء موجود بوده است... تصویر اولی از آنکسانی بودکه از نفس پاک و خلوص نیّت بر خوردار و راه راست و درستی را به سوی هدفیکه داشتند در پیشگرفته بودند. و تصویر دوم، از آن اشخاصی بود که نفس تاریک و سرگشتهای داشتندو بی هدف و ویلان، زندگی را به پایان میبردند و راه به جائی نمیبردند. اما تصویر سوم، از آنکسانی استکه نفس کج و بیمار و پیچیده و پریشانی دارند. چنین تصویری نیاز به تکاپوی بیشتری دارد، و در ترسیم آن خطهای متعددی لازم است، و با نقشها و نگارهای فراوانی شناسائی میشود و محدود و مشخص میگردد .
از سوی دیگر، این طول کلام اشاره به نقش مهمی دارد که منافقان در مدینه برای اذیت و آزار ملت مسلمان، به عهده داشتند و باعث رنجها و دلهرهها و پریشانیها میشدند. همچنین اشاره به اهمّیت نقشی دارد که منافقان میتوانند در داخل صف مسلمانان در هر عصر و زمانی، بازیگران آن باشند. همانگونه هم بیانگر این حقیقت استکه پیوسته باید مواظب مکر وکید ایشان بود و با دقت بازیها و دسائس پست آن را زیر نظر داشت و پرده از حیلهگری و نیرنگ بازیشان برداشت. برای توضیح بیشتر، روندگفتار به جلو میرود و دربارهی این دسته، مثلهائی میآورد و پرده از سرشتشان برمیدارد و راز دغل بازی و سازشکاری ایشان را برملا میدارد و علتگاه با این بودن وگاه با آن بسر بردن آنان را هویدا میسازد و دلیل به این سو و آن سو گرائیدنشان را روشن مینماید تا طبیعت و سرشتشان بهتر مشاهده و شناخته شود:
( مَثَلُهُمْ کَمَثَلِ الَّذِی اسْتَوْقَدَ نَارًا فَلَمَّا أَضَاءَتْ مَا حَوْلَهُ ذَهَبَ اللَّهُ بِنُورِهِمْ وَتَرَکَهُمْ فِی ظُلُمَاتٍ لا یُبْصِرُونَ . صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لا یَرْجِعُونَ ) .
داستان ایشان مانند داستان کسی است که با مشقت فراوانی آتشی بیفروزد، هنگامی که آتش پیرامون او را روشن سازد، پروردگار نور آنان (=افروزنده و یارانش) را از میان ببرد و ایشان را در انبوه تاریکیهائی رها سازد که در آن چشم کار نمیکند. کر و لال و کورند و (به سوی حق و جادهی خداشناسی) برنمیگردند.
منافقان در آغاز امر، همانند کافران از هدایت روگردان نشدند، وگوشهای خود را از شنیدن باز نداشتند و با پنبهی غفلت آگنده نکردند، و چشمانشان را از دیدن و دلهایشان را از فهمیدن و پی بردن باز نگرفتند. بلکه کوری را بر هدایت، برتری دادند و بعد از آشنائی با حق و یافتن آن دل به نابینائی دادند و رهنمود خدائی را بهگوشهای افکندند... آتش را با رنج بسیار برافروختند، و هنگامیکه تنور آن شعلهگرفت و زبانه برکشید، از آن سود نبردند گر چه بیشتر طالب و جویایش بودند. در این وقت استکه:
( ذَهَبَ اللَّهُ بِنُورِهِمْ ) .
خدا نور ایشان را از میان برد .
نوری که برای دستیابی بدان، تلاش آغازیده بودند اما سپس ترکشگفته بودند:
( وَتَرَکَهُمْ فِی ظُلُمَاتٍ لا یُبْصِرُونَ ) .
ایشان را در انبوه تاریکیهائی رها کرد که (چیزی در آن) نمیدیدند .
این هم جزای اعراض از نور و پشت به روشنائی کردنشان بود .
از آنجاکه گوشها و زبانها و چشمها، برای دریافت صداها و روشنائیها و سود جستن از هدایت و نور، آفریده شدهاند و ایشان چون گوشهایشان را از کار انداختهاند، «کران«، و چون زبانهایشان را بستهاند «لالان«، و به علت فرو بستن چشمانشان «کوران« محسوبند... و لذا برگشتی به سوی حق، و راهی به جانب هدایت، و رهنمودی به طرف نور ندارند .
مثل دیگری، حال منافقان را به تصویر میکشد و آنچه راکه در نفس آنان بود همچون اضطراب و حیرت و دلهره و خوف، ترسیم مینماید:
( أَوْ کَصَیِّبٍ مِنَ السَّمَاءِ فِیهِ ظُلُمَاتٌ وَرَعْدٌ وَبَرْقٌ یَجْعَلُونَ أَصَابِعَهُمْ فِی آذَانِهِمْ مِنَ الصَّوَاعِقِ حَذَرَ الْمَوْتِ وَاللَّهُ مُحِیطٌ بِالْکَافِرِینَ . یَکَادُ الْبَرْقُ یَخْطَفُ أَبْصَارَهُمْ کُلَّمَا أَضَاءَ لَهُمْ مَشَوْا فِیهِ وَإِذَا أَظْلَمَ عَلَیْهِمْ قَامُوا وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ لَذَهَبَ بِسَمْعِهِمْ وَأَبْصَارِهِمْ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ ) .
یا (مثل آنان) همانند مثل کسانی است که از آسمان باران تندی بر آنان فرو بارد، در آن، تاریکیها و رعد و برق باشد که انگشتان خویش را به سبب صاعقهها از ترس مرگ، به گوشهایشان فرو کنند. خدا کافران را از هر طرف احاطه کرده است. نزدیک است برق چشمانشان را برباید. هر زمان که برق بدرخشد و (محیط را) روشن سازد، در آن گامهائی بردارند، و چون (محیط) بر ایشان تاریک گردد، در جای خود بایستند. اگر خدا میخواست گوش و چشمانشان را از بین میبرد. خدا بر هر چیزی توانا است .
صحنهی شگفتی است. پر از جنبش و تکان است. آمیخته به اضطراب و پریشانی است. در آن، بیابان هولناک و گمراهی و سرگشتگی، و ترس و حیرت است و روشنائیها و صداها در سراسر آن، طنین انداز است ... بارانی تند و سیل آسا، از سوی آسمان ریزان است:
( فِیهِ ظُلُمَاتٌ وَرَعْدٌ وَبَرْقٌ ) .
در آن انبوه تاریکیها و غرش آسمان و آذرخش است .
( کُلَّمَا أَضَاءَ لَهُمْ مَشَوْا ) .
هر زمان که برایشان برافروزد، در آن گام بردارند .
( إِذَا أَظْلَمَ عَلَیْهِمْ قَامُوا ) .
و هنگامی که تاریکی بر آنان چیره شود در جای خود بایستند .
یعنی سرگشته میایستند و نمیدانندکجا بروند. ترس و خوف سراپای آنان را فراگرفته است:
( یَجْعَلُونَ أَصَابِعَهُمْ فِی آذَانِهِمْ مِنَ الصَّوَاعِقِ حَذَرَ الْمَوْتِ ) .
انگشتان خود را به سبب صاعقهها از ترس مرگ به گوشهایشان فرو میبرند .
جنبش و حرکت، سراسر صحنه را فراگرفته است: از ریزش تند بارانگرفته تا انبوه تاریکیها و غرش آسمان و آذرخشها، و حیرت زدگان وحشت زده در آن، و تا گامهای ترسان و لرزانیکه به هنگام خیمه زدن تاریکی از رفتن باز میایستند... این جنبش در صحنه - از راه انفعال الهامی - حرکت بیابان و ترس و لرز بهتآور و هولانگیزی را ترسیم مینمایدکه منافقان در آن بسر میبردند... این صحنه بیانگر وضع آنان است که گاهی به پیش مؤمنان میروند و زمانی به جانب اهریمنان و روسای شیطان صفت برمیگردند. گاهی چیزی میگویند و لحظهای بعد پشیمان میشوند.گاهی به دنبال هدایت و نور، روان و زمانی درگمراهی و تاریکی غوطهورند... این صحنه، صحنهی محسوسی استکه بیانگر یک نوع حالت نفسانی است و یک تصویر احساسی را مجسم میدارد... این گوشهای از شیوهی شگفتانگیز قرآن برای مجسم نشان دادن احوال نفسانی و مسائل روحانی استکهگوئی صحنهی محسوس و قابل مشاهده است[2].
*
هنگامی که نمایش تصویرهایگروههای سهگانه پایان میگیرد، روندگفتار در سوره، متوجه همهی مردمان میگردد و آنان را به سوی حق ندا میدهد و تمام بشریت را فرا میخواند تا در میان همهی اینها،گروهی را برگزینند و بدان پیوندندکه راست و درست و بزرگوار و پاکیزه و یکرنگ میباشند. و آن گروه پرهیزگاران استکهکوشا و سودبخش و راه یافته و رستگارند:
( یَا أَیُّهَا النَّاسُ اعْبُدُوا رَبَّکُمُ الَّذِی خَلَقَکُمْ وَالَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ . الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ الأرْضَ فِرَاشًا وَالسَّمَاءَ بِنَاءً وَأَنْزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَرَاتِ رِزْقًا لَکُمْ فَلا تَجْعَلُوا لِلَّهِ أَنْدَادًا وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ ) .
ای مردم، پروردگار خود را بپرستید، آنکه شما را و کسانی را آفریده است که پیش از شما بودهاند، امید میرود (با چنین پرستشی) پرهیزگار شوید. آفریدگارتان آن کسی است که زمین را برایتان گسترده است و آمادهی زندگی کرده است، و آسمان را سر و سامان بخشیده و همچون ساختمانی، نظم و نظامش داده است، و از جانب آسمان، آبی را فرو بارانیده است که با آن انواع میوهها و ثمرهها را بوجود آورده است تا رزق و روزی شما باشد؛ پس همانندان و انبازانی برای خدا فراهم نیاورید و شریک او نکنید. شما که میدانید (خدا انباز و همانند ندارد و آنچه را که شریک او میدانید باطل است) .
این ندائی استکه همگان را فرا میخواند تا به پرستش پروردگارشان بپردازند. آنکه ایشان را آفریده است و همهی مردمانی را هم خلق فرموده استکه پیش از ایشان بودهاند. پروردگاری که آفرینش تنها در دست او است، پس باید پرستش نیز تنها برای او باشد... و عبادت هم هدفی دارد و امید است که بدان برسند و تحققش بخشند:
( لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ ) ...
شاید پرهیزگاری کنید و تقوی پیشه شوید...
امید است به آنگروهگزیدهای بپیوندیدکه از میان همهی گروههای بشری انتخابگشتهاند، و آن گروهی است که به عبادت و پرستش خدا میپردازند و تنها از او میترسند و خویشتن را از عذاب او بدور میدارند. آن کسانی هستند که حق پروردگار جهان آفرین را اداء مینمایند و بدین منظور تنها آفریدگار را پرستش میکنند. خدائی که پروردگارگذشتگان و حاضران و آیندگان و خالق همهی مردمان است. رازق همگان است و از زمین و آسمان بدیشان روزی میرساند. هیچ شبیه و نظیر و شریک و انبازی ندارد:
( الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ الأرْضَ فِرَاشًا ) .
آن که زمین را برایتان گسترده و مهیا کرده است.
این آیه، بیانگر این مطلب است که خداوند زمین را برای زندگی بشر آماده و مهیاکرده است تا روی آن آسوده بسر ببرند و منزل و پناهگاه و آسایشگاه مطمئنی برای آنان بوده و همچون رختخوابی باشدکه جهت استراحت گسترانیده میشود... مردم این آسایشگاه و رختخوابی راکه خدا برایشان آماده ساخته است فراموش میکنند، زیرا بسیار روی آن ماندگار شدهاند و بدان خوگرفتهاند و چون پیوسته دم دست آنان است ارزش آن را نمیشناسند. این هماهنگی و نظم و نظامیکه خدا در زمین آفریده و بدان وسیله ابزار زندگی را برای مردم فراهم آورده و وسائل راحت و آسایش آنان را تهیه دیده است، انسانها آنها را نادیده میگیرند و فراموش میکنند. اگر این هماهنگی و نظم و نظام نبود، زندگی آنان روی این ستاره به این آسانی و اطمینان امکان نداشت. حتی اگر تنها یک عنصر از عنصرهای زندگی که در این ستاره وجود دارند، از میان برخیزد، مردمان توانائی زندگی را نخواهند داشت و محیطیکه زندگی آنان را تأمین و تضمینکند، بر جای نمیماند. و اگر یک عنصر از عنصرهای هوا، از اندازهی ویژهای که برخوردار است اندکیکاسته شود، برای انسانها سخت خواهد بود که نفس بکشند، تازه اگر هم بتوانند زنده بمانند و زندگی برایشان مقدور باشد .
( وَالسَّمَاءَ بِنَاءً ) .
و آسمان را همچون ساختمانی، بنا کرده است.
در آسمان استواری ساختمان و هماهنگی آن، کار گذاشته شده است. آسمان همبستگی استوار و ارتباط ناگسستنی با زندگی مردمان روی زمین دارد و در تهیهی آسایش آنان دارای سهم بسزائی است. آسمان با حرارت و نور و قوهی جاذبهیکراتش و هماهنگی آنها، و سایر نسبتهای معینیکه میان زمین و آسمان برقرار است، وجود زندگی را بر روی زمین فراهم می سازد و پا بر جائی آن راکمک و یاری میدهد. پس جای شگفت نیست در جائیکه مردم را به قدرت و فضل و لطف خدا و شایستگی او برای عبادت و پرستش از سوی بندگان آفریده، تذکر میدهند، از آسمان هم نامی به میان آید:
( وَأَنْزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَرَاتِ رِزْقًا لَکُمْ ) .
و از آسمان، آبی را فرو فرستاد، و با آن میوهها و ثمرهها را بوجود آورد تا روزی شما گردند .
در بسیاری از جاهائیکه یادی از قدرت و نعمت خدا میشود، ذکری از فرو فرستادن آب از آسمان و بیرون آوردن و درستکردن میوهها و ثمرهها با آن، به میان میآید. زیرا آبیکه از آسمان فرو می بارد، مادهی اصلی زندگی برای زندگان و همه جانداران زمین است، و از آب، حیات و زندگی با همهی اشکال و درجاتیکه دارد، سرچشمه میگیرد:
( وَجَعَلْنا مِنَ الْماءِ کُلَّ شَیْءٍ حَیٍّ ) .
از آب، هر چیز زندهای را بوجود آوردیم .
دیگر فرقی نمیکند این آب مستقیماًکشت و زرع را به هنگام آمیختن با زمین، رویانده باشد، یا جویبارها و رودخانهها و دریاچههای شیرین را تشکیل داده باشد، یا به چینها و لایههای زمین فرو دویده باشد و از آن، آبهای زیرزمینی فراهم آمده باشد که به صورت چشمهها از زمین بجوشد و یا به شکلکهریزها و چاهها، بیرون آورده شود و یا با آلات و ابزار از دل زمین بیرونکشیده شود و بار دیگر بر روی زمین روان گردد .
داستان آب در زمین، و وظیفهایکه در زندگی مردم به عهده دارد، و وابستگی و نیاز اصلی زندگی بدان به هر شکل و صورتیکه باشد، همهی اینها حقائقی استکه جای ستیز نیست و نیازی به بحث و استدلال ندارد و کافی است بدان اشارهای شود و به هنگام فرا خواندن مردم به پرستش آفریدگار روزی رسان و بخشایشگر، نامی از آن برده شود .
در این ندا دو اصل از اصول اندیشهی اسلامی خودنمائی میکند: نخست یگانگی آفریدگار همهی آفریدهها:
( الَّذِی خَلَقَکُمْ وَالَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ ) .
آنکه شما را و کسانی را که پیش از شما بودهاند، آفریده است .
دوم یگانگی جهان و هماهنگی اجزاء و توافق و صداقت آن با زندگی و با انسان:
( الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ الأرْضَ فِرَاشًا وَالسَّمَاءَ بِنَاءً وَأَنْزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَرَاتِ رِزْقًا لَکُمْ ) ...
آن که زمین را برایتان بگسترانید و آسمان را همچون ساختمانی ساخت. و از آسمان، آبی را فرو فرستاد و به وسیلهی آن ثمرهها و میوهها را بیرون آورد و آن را روزی شما کرد .
پس جهان به خاطر سود انسان زمینشگسترده گشته است و همسان رختخوابی پهن شده است. و آسمانش با نظم و ترتیب خاصی، ساخته شده است تا بدین وسیله آب رسانی و یاریکند و از آن آب، ثمرهها و میوهها بیرون دمند و پیدا آیند و رزق و روزی مردمانگردند. و همهی اینکارها، اثر لطف و مرحمت و فضل و احسان آفریدگار یکتا است .
( فَلا تَجْعَلُوا لِلَّهِ أَنْدَادًا وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ ) .
شریکان و انبازانی برای خدا قرار ندهید، در حالی که میدانید... (که خدا شما را و کسانی را آفریده است که پیش از شما بودهاند) .
میدانیدکه خدا زمین را برای شماگسترانیده و همچون رختخوابی آن را پهن و آمادهکرده است. میدانید که خدا آسمان را بگونهی ساختمانی آفریده است و او است از آسمان آب فرو فرستاده است. میدانیدکه خدا را شریکی نیست تا او را یاری دهد، و نه همتا و انبازی دارد تا با او دشمنانگی ورزد. پس شرک ورزیدن و انباز برای خدا درستکردن، بعد از این علم و دانائی، تصرف ناشایست و کار نادرستی است .
شریکان و انبازانی که قرآن از آنان به شدت نهی میکند تا عقیدهی توحید و یکتاپرستی پاک و روشن بماند و بدور از هرگونه شائبهای باشد.گاهی این نهی، تنها شامل خدایانی نمیگرددکه با خدا پرستیده میشدند و بگونهی سادهای مشرکان بدان اقدام میورزیدند. بلکه این نهی، شامل انبازانی هم میگردد که به صورتهای دیگری و در اشکال خفی و پنهان پرستیده میشوند و عبادت میگردند. این شرک گاهی عبارت است از امید بستن به غیر خدا به هر صورت و شکلی که باشد ...
از ابن عباس روایت شده استکه پیغمبر فرموده است:
( أَلْأَنْدادُ هُوَ الشِّرْکُ أَخْفی مِنْ دَبیبِ النَّمْلِ عَلی صَفاةٍ سَوْداءَ فی ظُلْمَةِ اللَّیْلِ ، وَ هُوَ أَنْ یَقُولَ : وَ اللهِ وَ حَیاتِکَ یا فُلاْنُ وَ حَیاتی . وَ یَقُولَ : لَوْ لا کَلْبَةُ هذا لَأَتانَا اللُّصُوصُ الْبارِحَةَ ، وَلَوْ لَا الْبَطُّ فی الدّارِ لَأَتَی اللُّصُوصُ . وَ قَوْلُ الرَّجُلِ لِصاحِبِهِ : ما شاءَ اللهُ وَ شِئْتَ . وَ قَوْلُ الرَّجُلِ : لَوْ لَا اللهُ وَ فُلانٌ ... هذا کُلُّهُ بِهِ شِرْکٌ ) .
همتاها و همانندها شرک محسوبند، و شرک پنهانتر از خزیدن مورچه در تاریکی شب بر روی سنگ درشت صاف و سیاه است. و آن اینکه بگوید: ای فلانی به خدا و زندگی تو و زندگانی خود سوگند. و بگوید: اگر این سگ نبود، دیشب دزدان به (خانهی) ما میآمدند. و اگر مرغابی در منزل نبود، دزدان میآمدند (و دستبرد میزدند). و مرد به دوستش بگوید: آنچه خواست خدا و خواست تو باشد. و شخص بگوید: اگر خدا و فلانی نبود ... اینها همه آمیخته با شرک است .
در حدیث آمده استکه مردی به رسول خدا صلّی الله علیه و اله و سلّم گفت: آنچه خواست خدا و خواست تو باشد. فرمودند:
( أَجَعَلْتَنی لِلّهِ نِدّاً ) .
آیا مرا همتا و همانند خدا کردی؟!.
گذشتگان این ملت، اینگونه به شرک خفی و همتاها و انبازان خدا مینگریستند و دیدشان دربارهی شرک بدینگونه بودکه گذشت. اینک بنگریم که ماکجائیم و تا چه اندازه از این حساسیت دقیق و باریک برخورداریم. و با دقت بیشتر بنگریمکه ماکجای این حقیقت بزرگ توحید هستیم و تا چه اندازه مسالهی یگانگی و یکتائی خدا را مراعات داشتهایم .
*
یهودیان، مردم را در بارهی صحت رسالت پیغمبر صلّی الله علیه و اله و سلّم به شک میانداختند، و منافقان نیز به ظن و گمان دربارهی آن دست یازیدند. همانگونه که کافران در مکه و جز آن، سعی داشتند به شک وگمان دست یازند و دیگران را نیز به شک و تردید افکنند. در اینجا استکه قرآن همگان را به مبارزه می خواند. زیرا خطاب به همهی «ناس« (مردم) است. ایشان را به سوی یک آزمون عملی فرا میخواند. آزمونیکهکار را یکسره میسازد و جای بحث وگفتگوئی باقی نمیگذارد:
( وَإِنْ کُنْتُمْ فِی رَیْبٍ مِمَّا نَزَّلْنَا عَلَى عَبْدِنَا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ وَادْعُوا شُهَدَاءَکُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِینَ ) .
و اگر در شک و گمانید دربارهی آنچه بر بندهی خود فرو فرستادهایم، پس سورهای همانند آن را بیاورید. و بتان و حاضران (در مجلس و خلوت) خود بجز خدا را فرا خوانید، اگر صادق و درستکار هستید.
این مبارزه با نگرش با ارزشی در این باره، آغاز میگردد و چیز جالبی ما را به خود مشغول میدارد... خدا، پیغمبر صلّی الله علیه و اله و سلّم را بنده خود مینامد و او را به صفت بندگی خویش متصف میدارد:
( إِنْ کُنْتُمْ فِی رَیْبٍ مِمَّا نَزَّلْنَا عَلَى عَبْدِنَا ) .
و اگر دربارهی آنچه بر بندهی خود، فرو فرستادهایم در شک و تردیدید .
این صفت آن هم در این مکان، دلالت و مفاهیم گوناگون کاملی دارد: نخست اینکه این صفت بیانگر بزرگداشت پیغمبر با اضافه نمودن عبودیت او به خدای بزرگوار است و این میرساندکه او چقدر به خدا نزدیک و از چه مقام ارجمندی بهرهور است. همچنین بیانگر این واقعیت استکه مقام عبودیت و بندگی خدا، بلند پایهترین مقامی استکه بشر در پی آن است و یا خود را میتواند بدان نسبت دهد. دوم اینکه چنین صفتی بیانگر معنی عبودیت است و مقرر میدارد که بندگیکردن تنها باید برای خدا باشد و بس. در اینجا قرآن همهی مردم را به پرستش خدای یگانه و یکتایشان فرا خوانده است و از آنان خواسته استکه همهی همتاها و انبازها را به دور افکنند.
هان! این، پیغمبر استکه در مقام وحی که بالاترین مقام و برترین درجه است، عبودیّت و بندگیکردن خدا را به خود نسبت میدهد و با نسبت دادن آن، برمنزلت و مقامش افزوده میشود و باعث افتخار او میگردد.
مبارزه طلبی قرآن در اینجا، اشاره به مطلع سوره دارد ... اینکتاب فرو فرستاده از جانب خدا، ساخته و پرداخته از همین حرفهائی استکه در دسترس آنان است. اگر در ارسال آن از سوی خدا، شک و تردید دارند، بیایند و سورهای همانند آن را بسازند و ارائه دهند. همهکسانی راکه - بجز خدا -که بر صدقکردار و درستیگفتارشان گواهی دهند حاضر آورند، زیرا خدا بر صدقکردار و درستیگفتار بندهی خود محمدگواهی میدهد و ادعای او را راست و درست میداند.
این مبارزه طلبی در تمام اوقات زندگی رسول خدا صَلَّی اللهُ عَلَیْهُ وَاله وَ سَلَّمَ و بعد از آن بوده، و اینک در روزگار ما هم پا بر جا و همیشه نیز به قوّت خود باقی خواهد بود. و این حجّت و برهانی استکه راه ستیز و جای بحث و سخنی، باقی نگذاشته است ... قرآن همیشه از سایر اقوال و سخنان مردمان جدا بوده و آشکارا و قاطعانه داد میزندکه تا ابد نیز چنین خواهم بود، چونکلام آفریدگار جهان و خالق انس و جانم. مگر نه این است که گفتار پروردگار جاویدان باید جامهی صدق به خود گیرد، آنجا که میفرماید:
(فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَلَنْ تَفْعَلُوا فَاتَّقُوا النَّارَ الَّتِی وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ أُعِدَّتْ لِلْکَافِرِینَ).
و اگر نتوانستید که چنین کاری کنید - و هرگز هم نمیتوانید چنین کاری بکنید - پس بترسید و خود را بر کنار دارید از آتشی که افروزینهی آن مردم و سنگ است و برای کافران آماده گشته است.
این مبارزه طلبی در اینجا عجیب است، ولی اظهار نظر قاطعانه در اینکه هرگز امکان انجام چنین کاری نیست، شگفت انگیزتر است. چه اگر در توان انسانها بود، لحظهای از پا نمینشستند و به مبارزه میخاستند. شکی نیستکه بیان قرآنکریم مبنی بر اینکه نمیتوانند چنینکنند، و روشن شدن و تحقق پذیرفتن این موضوع، خود معجزهای استکه راه ستیزی با آن بر جای نیست. زیرا فرصت انجام اینکار را داشتند و دروازهی میدان این مبارزه، بر روی همگان باز است و اگر ایشان میتوانستند چیزی را ارائه دهندکه این بیان قاطعانهی قرآن را باطل سـازد، حجت قرآن در هم میشکست و استدلال خدائی بودن آن، راه زوال میگرفت. لیکن چنینکاری تاکنون انجام نگرفته است و هرگز هم انجام نمیگیرد و لذا خطاب قرآن به همهی مردم است، اگرچه به هنگام نزول خطاب به دسته و گروهی از اقوام بشری بوده باشد... این امر خود یک داوری جاودانهی قرآن وگفتار قاطعانهی آن است.
کسیکه به شیوههایگوناگونِ بیان و طرز تعبیرات ادبی و آداب و رسوم سخنوری، همچنین به جهانبینیهای مختلف انسانها و اندیشههای آنها دربارهی جهان و اشیاء و پدیدهها، و همچنین به نظامها و روشها و نظریههای روانی یا اجتماعی ساخته و پرداختهی بشری، آگاهی و آشنائی داشته باشد، شک و تردیدی به دلش راه نخواهد داد و گمانی نخواهد داشت در اینکه همهی چیزهائی راکه قرآن در این زمینهها بیان داشته است، از جنس سخنان بشر نبوده و چیزهائی جدا از ساخته و پرداختهی عقل انسانها، و دور از تافته و بافتهی دست اندیشهی آنها است. جدال در این باره، جز از جهالتیکه میان امور فرقی نمیگذارد، و یا از غرضیکه حق و باطل را آمیختهی یکدیگر میگرداند، سرچشمه نمیگیرد.
(فَاتَّقُوا النَّارَ الَّتِی وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ أُعِدَّتْ لِلْکَافِرِینَ).
خود را از آتشی بدور دارید که افروزینهی آن انسان و سنگ است و برای کافران آماده شده است.
خوب، چرا انسان و سنگ با هم ذکرگشتهاند، آن هم به این شکل وحشتناک و رعبانگیز؟ بدین سبب استکه این آتش برای سوزاندنکافران تهیه دیده شده است و شایستهی آنان است. آن کافرانی که در آغاز سوره، صفت آنان گذشت، بدین صورت که:
(خَتَمَ اللَّهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ وَعَلَى سَمْعِهِمْ وَعَلَى أَبْصَارِهِمْ غِشَاوَةٌ) .
خداوند بر دلهای آنان و گوش ایشان مهر نهاده است، و بر روی چشمانشان پردهای قرار گرفته است.
همچنین کسانی درخور آن آتش هستندکه قرآن در اینجا ایشان را به مبارزه طلبیده است و در برابر آن فرومانده و عاجزند لیکن رسالت الهی را نمیپذیرند و بدان پاسخی نمیدهند... پس در این صـورت، آنان سنگی از سنگها هستند،گر چه از لحاظ ظاهر به شکل آدمیزاد باشند. لذا جمع میان سنگی از سنگها و میان سنگی از انسانها امری استکه باید انتظار آن را داشت.
از سوی دیگر، در اینجاکه نامی از سنگ برده میشود، نشانهی دیگری از این صحنهی ترسآور و دلهرهانگیز به ذهن الهام میگردد و تصویر آتشی بر صفحهی دل انسان نقش میبندد، انگار آتشی استکه سنگها را میخورد و این سنگهای فراوان وگداخته، کسانی را در میان آتش از هر سو دربرگرفتهاند و جا را بدانان تنگ کردهاند.
در مقابل این صحنهی خوفناک و وحشتزا، صحنهی دیگری قرار دارد و آن منظرهی بهشتی استکه در انتظار ورود مؤمنان است:
(وَبَشِّرِ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أَنَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الأنْهَارُ کُلَّمَا رُزِقُوا مِنْهَا مِنْ ثَمَرَةٍ رِزْقًا قَالُوا هَذَا الَّذِی رُزِقْنَا مِنْ قَبْلُ وَأُتُوا بِهِ مُتَشَابِهًا وَلَهُمْ فِیهَا أَزْوَاجٌ مُطَهَّرَةٌ وَهُمْ فِیهَا خَالِدُونَ).
مژده بده به کسانی که ایمان آوردهاند و کردار نیک انجام دادهاند، اینکه ایشان را است باغهائی (=بهشتی) که در زیر آنها رودخانهها روان است. هر زمان که میوهای از آن بدانان داده شود گویند: این همان است که قبلاً (در دنیا یا در بهشت) به ما عطا شده بود، و (اینک) همانند آن را آوردهاند، و ایشان در آنـجا همسران پاکیزهای دارند، و آنان در آنجا جاویدانند.
اینها انواع نعمتهائی است که چشم از دیدنشان خیره میشود. درکنار همسران زیبا و پاکیزه، میوههای همانندی استکه چنین به نظرشان میرسد قبلاً بدانان داده شده است.
تشابه و همانندی آنها با میوههای دنیا از لحاظ اسم یا شکل است، و یا با میوههائیکه قبلاً در بهشت بدانان داده شده است، تشابه و همانندی دارند. چه بسا یکی از مزیّتهای میوههای بهشتی علاوه از تشابه ظاهری و تفاوت داخلی، این باشد که هر بار با دگرگونی تازهای رو به روگردند!
این تشابه در شکل، با داشتن امتیازهای فراوان و خاصیتهای بسیار، صفت بارز صنعت آفریدگار استکه حقیقت وجود را از مظهر وجود، خیلی بزرگتر میکند و نهان را بر نمای آن بسی برتری میدهد.
به عنوان مثال، انسان خود به تنهائی نمونهی آشکاری استکه بیانگر این حقیقت بزرگ است... همهی انسانها، انسانند و از لحاظ ساخت بدن: سر، پیکر، اطراف جسم، گوشت، خون، استخوان، اعصاب، دو چشم، دو گوش، دهان، زبان، سلولهای زندهی یکسان، ترکیب همگون در شکل ماده... با هم شباهت دارند، اما هدف این نشانهها و علامتها چطور؟ هدف سرشتها واستعدادها چطور؟ فرق میان دو انسان با همدیگر - با وجود این مشابهت ظاهری -گاهی بیشتر از فاصلهی زمین و آسمان است! این چنین تنوع وگوناگونی هولناک در ساختهی آفریدگار جهان، پدیدار میگرددکه سرها را به چرخش وگردش در میآورد و همگان را مات و مبهوت میسازد: دگرگونی در انواع و اجناس، تغییر در شکلها و نشانهها، اختلاف در خواص و صفات...همهی اینها...همه بر میگردد به یک سلولیکه از لحاظ شکل و ترکیب، مشابه و همانند است!
پس چهکسی خدا را به یگانگی نمیپرستد، در حالی که این آثار صنعت و آیات قدرت او را بر در و دیوار وجود مشاهده مینماید؟ یا کیست آنکه برای خدا شریک و انبازی قرار دهد، وقتی که آثار اعجاز پروردگاری و ساختهای بهتآور کردگاری در آنچه دیده میبیند، و در آنچه از دیده نهان است، جلوهگر و پدیدار است، و آشکارا آنها را از مد نظر میگذراند؟
*
بعد از این، سخن از امثالی به میان میآیدکه خداوند بزرگوار آنها را در قرآن بیان میفرماید:
(إِنَّ اللَّهَ لا یَسْتَحْیِی أَنْ یَضْرِبَ مَثَلا مَا بَعُوضَةً فَمَا فَوْقَهَا فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا فَیَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ وَأَمَّا الَّذِینَ کَفَرُوا فَیَقُولُونَ مَاذَا أَرَادَ اللَّهُ بِهَذَا مَثَلا یُضِلُّ بِهِ کَثِیرًا وَیَهْدِی بِهِ کَثِیرًا وَمَا یُضِلُّ بِهِ إِلا الْفَاسِقِینَ
الَّذِینَ یَنْقُضُونَ عَهْدَ اللَّهِ مِنْ بَعْدِ مِیثَاقِهِ وَیَقْطَعُونَ مَا أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ یُوصَلَ وَیُفْسِدُونَ فِی الأرْضِ أُولَئِکَ هُمُ الْخَاسِرُونَ).
پروردگار شرم ندارد از اینکه به پشّهای یا کمتر از آن، مثل زند. آنان که ایمان آوردهاند میدانند که این ضربالمثلها، کار صحیح و درستی است که از جانب پروردگار انجام میگیرد (و در آنها حکمتها و مصلحتها نهفته است). اما آنان که کفر ورزیدهاند میگویند: مثلاً هدف خدا از این (مثلهای ناچیز) چه میتواند باشد؟ (خدا پاسخ ایشان را میدهد و میفرماید:) بسیاری را با آن گمراه، و بسیاری را با آن هدایت مینماید، لیکن با این ضربالمثلها جز فاسقان را سرگشته نمیسازد، آن کسانی که پیمان (فطری و دینی) خدا را پس از بستن و استوار داشتن آن میشکنند، و فرمان (تکوینی و تشریعی) خدا را نادیده میگیرند و روابطی را (مانند صلهی رحـم، صلهی خویشاوندی، رابطهی دلیل و مدلول) که خدا دستور داده است محفوظ بـماند، گسیخته میدارند، و در زمین تباهی میورزند ... اینگونه افراد بیگمان زیانبارند.
این آیات اشاره به این دارد منافقانی که خداوند مثلهائی را دربارهی آنان ذکر فرمودهاند، از قبیل: مثل کسیکه با تلاش زیاد آتشی بیفروزد، و مثل بارانیکه از جانب آسمان فرو ریزد و در آن انبوه تاریکیها و رعد و برق باشد، - احتمال هم دارد یهودیان و مشرکان نیز در این باره در ردیف منافقان بشمار آمده باشند - از ذکر این مثلها در قرآن، سوء استفادهکرده و این راه را برای به گمان انداختن دیگران راجع به درستی قرآن و وحی بودن آن برگزیده باشند و این امثال و مثلهای دیگری راکه قبلا در مکه نازل شده و در مدینه خواانده میشد، وسیلهی تشکیک وکمان اندازی قرار داده باشند. مانند مثل کسانی که پروردگار خویش را انکارکرده باشند:
(مَثل الذین اتخذوا من دون الله اولیاء،کمثل العنکبوت اتخذت بیتاً و إن أوهن البیوت لبیت العنکبوت لو کانوا یعلمون).
مثل کسانی که بجز خدا، سرپرستان و دوستانی را برگزیده باشند (و به پشتیبانی و یاری نیروهای زمینی دل بسته باشند) همچون عنکبوتی میمانند که خانهای را ساخته باشد (و تارهایش را سنگر و پناهگاه محکمی پنداشته باشد) و بیگمان سستترین خانهها، خانهی عنکبوت است اگر بدانند.
و مثلیکه پروردگار درباره ناتوانی و درماندگی خدا خواندگانشان از آفریدن مگسی، ذکر مینماید:
(إن الذین تدعون من دون الله لن یخلقوا ذبابا ولو اجتمعوا له وإن یسلبهم الذباب شیئاً لا یستنقذوه منه . ضعف الطالب والمطلوب).
آنهائی را که میپرستید بجز خدا، هرگز نمیتوانند مگسی را بیافرینند اگر هم همه برای انجام آن گرد آیند و یکدیگر را کمک نمایند، و اگر مگس چیزی را از آنها باز گیرد یا برگیرد، توانائی رهائی آن چیز را از دست آن مگس ندارند. جوینده (مگس) و جسته (بتان) درمانده و ناتوانتد.
میگوئیم: این آیات اشاره دارد به اینکه منافقان، و چه بسا یهودیان و مشرکان نیز، این وسیله را راهی برای گمان اندازی در راستی و درستی وحی بودن قرآن دیده باشند وگذرگاه مناسبی برای ایجاد شک و تردید در دل مؤمنان راجع به خدائی بودن قرآن، یافته باشند. دلیلشان این بوده باشد که آوردن چنین مثلهائی، کسرِ شأن ایشان و تمسخر به آنان است و اینگونه چیزها خدای را نسزد و از جانب او نخواهد بود. خداوند چنین چیزهای حقیر و ناچیز همانند مگس و عنکبوت را در سخنان خود، اظهار نمیدارد ... این گوشهای از یورش شک اندازی و تفرقه افکنی منافقان و یهودیان در مدینه بود، همانگونهکه مشرکان در مکه به چنین اموری دست مییازیدند و با انجام کارهای موذیانه، سعی در پراکندن صف مؤمنان و آشفتن اندیشهی آنان درباره آسمانی بودن قرآن داشتند.
این آیات برای در هم شکستن و فرو انداختن چنین دسیسهها و حیلهگریها، و بیان حکمت نهفتهی خدا در ضربالمثلها، و بر حذر داشتن غیر مسلمانان از عاقبت بد این حملههای ناجوانمردانه، و اطمینان بخشیدن مؤمنان به اینکه این مثلها بر ایمانشان میافزاید، نازل گشته است.
(إِنَّ اللَّهَ لاَ یَسْتَحْیِی أَن یَضْرِبَ مَثَلاً مَّا بَعُوضَةً فَمَا فَوْقَهَا).
بیگمان خدا از ذکر هیح مثلی شرم ندارد، پشهای باشد یا چیز کمتر از آن.
چه خدا، پروردگارکوچک و بزرگ، و آفریدگار پشه و فیل است. معجزهایکه در پشه نهفته است همان معجزه در فیل هم موجود است. و آن معجزهی حیات است. معجزهی راز سربستهای که جز خدا کسی بدان آشنا نیست ... از سوی دیگر پندیکه از ضربالمثلها گرفته میشود، مربوط به حجم و شکل نیست، بلکه ضربالمثلها ادوات و ابزار روشنگری و بینش بخشی میباشند. دیگر در ذکر مثلها هیچگونه عیب و ننگی نیست و خجالت کشیدن از بیان آنها، معنی ندارد. خدای بزرگوار میخواهد با ذکر مثلها، دلها را بیازماید و نفسها را امتحان نماید.
(فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُواْ فَیَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِن رَّبِّهِمْ).
و کسانی که ایمان آوردهاند میدانند که این امر، کار درستی است و از جانب پروردگارشان میباشد.
این بدان خاطر است که ایمانشان به خدا، آنان را وامیدارد که هر چه از سوی خدا انجام گیرد صحیح پندارند و شایستهی مقام پروردگاری بدانند، چه به دانش و حکمت خدا آشنایند. خدا به دلشان، نوری بخشیده است و حساسیتی به ارواحشان داده است و فهم آنان را باز نموده است و ایشان بگونهای با حکمت الهی اتصال و آشنائی دارندکه به هرکار و هرگفتاریکه از جانب خدا به سویشان آید، پی میبرند و در پرتو نور الهی، حکمت حق را درمییابند.
(وَأَمَّا الَّذِینَ کَفَرُواْ فَیَقُولُونَ مَاذَا أَرَادَ اللَّهُ بِهَـذَا مَثَلاً).
و اما کسانی که کفر ورزیدهاند میگویند: هدف خدا از این باید چه باشد؟
این، سؤال کسی استکه بیبهره از نور و حکمت خدا است. آنکه بیاطلاع از سنت و قانون خدا و ناآشنا به جهانداری او است. این پرسش کسانی است که برای خدا وقار و احترامی نمیشناسند و در برابر مخلوقات آفریدگار از ادبی که سزاوار بنده است، بیبهرهاند. چنین سخنی از روی نادانی وکوتاهبینی، بگونهی اعتراض یا استنکار، یا به صورت شک وگمان در اینکه نباید چنین گفتاری از جانب خدا باشد، اظهار میدارند.
در اینجا پاسخ آنان به صورت تـهدید و تحذیر داده میشود، و تقدیر تدبیریکه در پشت سر مثلها نهفته است بدانان گوشزد میگردد:
(یُضِلُّ بِهِ کَثِیراً وَیَهْدِی بِهِ کَثِیراً وَمَا یُضِلُّ بِهِ إِلاَّ الْفَاسِقِینَ).
بسیاری را با آن گمراه میکند، و بسیاری را با آن هدایت مینماید ولیکن جز فاسقان را بـا آن سرگشـته نمیسازد.
خدای سبحان، بلاها و آزمونها را به حال خود رها میسازد تا راه خود را بپیمایند، و بندگانش بدانها گرفتار آیند و هر یک برابر سرشت و استعداد خویش با آنها برخورد نمایند و مطابق راه و روشیکه در پیش گرفتهاند، تاب و توان خود را در قبال آنها بیازمایند. سختی یک نوع بیش نیست ... لیکن آثار آن در انسانها برابر اختلاف راه و روشیکه دارند، مختلف وگوناگون میگردد... سختی به انسانهای مختلف دست میدهد. انسان مؤمن و معتقد به خدا و حکمت و رحمت او، در برابر سختی، پناهش به خدا، و تضرع و زاریش به درگاه او، بیشتر میگردد. ولی سختی، انسان فاسق یا منافق را پریشان میسازد و او را بیشتر از خدا بدور میدارد، و از صف انسانهای واقعی، بیرونش مینماید.
خوشی هم به انسانهای مختلف رو میکند. فرد مؤمن پاک باخته، خوشی بر بیداری و حساسیت و سپاسگزاریش میافزاید. اما فاسق یا منافق نعمت او را مغرور و آسایش او را نابود وگرفتاری او را سرگشته وگمراه میسازد ... مثلیکه خدا میآورد نیز به همین شکل است:
(یضل به کثیراً).
بسیاری را با آن گمراه میسازد.
کسانی را با آن گمراه میسازدکه از آنچه از جانب پروردگار میآید و رخ میکند، خوب پذیرای آن نمیشوند و به نیکی استقبال لازم را به جای نمی آورند.
(ویهدی به کثیراً).
و بسیاری را با آن هدایت میبخشد و رهنمودشان میگردد.
کسانی را هدایت میبخشدکه حکمت خدا را دریافت دارند و رازکارهای الهی را درک نمایند.
(وما یضل به إلا الفاسقین).
و با آن جز فاسقان را گمراه نمیسازد.
کسانیکه پیش از هر چیز دلهایشان نافرمانیکرده است و از زیر بار هدایت و حق و حقیقت در رفته است. پاداش این چنین افرادیکه دل به خدا نمیدهند و از اطاعت و امر او، راهگریز میروند، افزایش چیزی است که در آن بسر میبرند وگریبانگیر ایشان است. روند گفتار صفت اینگونه فاسقان را در اینجا برمیشمرد، همانگونه که در آغاز سوره صفت پرهیزگاران را برشمرد. چه جای سخن در سوره دربارهی آنگروهها هنوز باقی است. گروههائی که در عـصرهای مختلف، بشریت در قالب آنها چهره مینماید:
(الذین ینقضون عهد الله من بعد میثاقه , ویقطعون ما أمر الله به أن یوصل , ویفسدون فی الأرض . أولئک هم الخاسرون).
کسانی که پیمان خدا را بعد از بستن و استوار داشتن آن میشکنند و آنچه را که خدا فرمان داده است پیوند بخورد و گسیخته نشود گسیخته میدارند، و در زمین تباهی میورزند. چنین انسانهائی زیانبارند.
آیا کدام عهد و پیمانی از عهد و پیمانهای خدا را میشکنند؟ یا چه فرمانی را از فرمانهائیکه خدا دستور وصل و پیوند آنها را داده است،گسیخته میدارند؟ و آیاکدام نوع از انواع فساد و تباهی در روی زمین با دست آنان انجام میپذیرد؟
روندگفتار در اینجا به این سخن کوتاه اکتفاء ورزیده است، زیرا اینجا جای روشنگری طبیعی و مشخص داشتن سرشت و تصویر نمونه است، نه جای تاریخ نگاری و به درازا سخن از حادثه و رخدادگفتن ... بلکه شکل و نگارهی همگانی آن مطلوب و صورت عمومیش مورد نظر است. هرگونه پیمانی میان خدا و اینگونه مردمان، شکستنی است. و هر آنچه خدا به وصل و پیوند آن فرمان دهد، در میان آنانگسستنی است، و هر جور فسادی، از سوی ایشانکردنی است... لذا صله و پیوند این نوع مردمان با خدا بریده است و سرشت منحرف وکج مدار ایشان، بر راه راست ماندگار نمیماند و عهد و پیمانی نمیشناسد و به دستاویزی چنگ نمیزند و از هیچگونه فسادی روگردان نیست. آنان همانند میوهی نارسی هستندکه از درخت زندگی گسیخته باشد وگندیده و فاسدگشته و زندگی، آن را به دور افکنده باشد ... از اینجا است که گمراهی آنان توسط ضربالمثلی خواهد بودکه وسیلهی رهبری و رهنمود مؤمنان است. سرگشتگی و سر در گمی ایشان از چیزی سرچشمه میگیردکه همان چیز وسیلهی راهیابی پرهیزگاران خواهد شد.
آثار مخرب وکارهای ویرانگر این نوع انسانها را در تصویر یهودیان و منافقان و مشرکانی که رسالت اسلامی در مدینه با آنان رو به رو بوده است میبینیم، و هم اینک ایشان رو در روی اسلام قرار دارند، و پیوسته هم با اخلافات جزئی و با عنوانهایگوناکون و در قالب نامهای جوراجور، رو در روی اسلام قرار خواهند گرفت.
(الذین ینقضون عهد الله من بعد میثاقه).
کسانی هستند که عهد و پیمان خدا را بعد از بستن و استوار داشتن، میشکنند.
پیمانیکه خدا با انسان بسته است، به صورتهای گوناگون جلوهگر و در قالب پیمانهای جوراجور و فراوانی نمایان میگردد: این پیمان، عهد فطری متمرکز در سرشت هر زندهای است... که از او میخواهد آفریدگار خویش را بشناسد، و با پرستش و عبادت، بدو رو کند. این زمزمهی درونی و گرسنگی باور به خدا، پیوسته در فطرت و سرشت انسانها وجود داشته و خواهد داشت و آمیزهی خمیرهی بشریت در تمام ازمنه و اعصار بوده و خواهد بود. لیکن این فطرت خداشناسی، چه بسا منحرف و سر در گم میگردد و از راه راست بدور میافتد، بدین سبب شریکها و انبازهائی برای خدا فراهم میچیند و به پرستش آنها میپردازد... این پیمان، پیمان خلیفهگری در زمین استکه خدا آن را با آدم بسته است و - چنانکه خواهد آمد - عهد انجام آن را از اوگرفته است:
(فإما یأتینکم منی هدى فمن تبع هدای فلا خوف علیهم ولا هم یحزنون . والذین کفروا وکذبوا بآیاتنا أولئک أصحاب النار هم فیها خالدون).
و اما از سوی من برایتان هدایت و ارشادی خواهد آمد و کسانی که از راهنمائی من پیروی کنند، هیح ترسی بر آنان نخواهد بود و غمگین نخواهند شد. و کسانی که کفر بورزند و آیـات مرا تکذیب کنند و بدانها باور نداشته باشند، اینان یاران آتش خواهند بود و در آنجا جاودانه میمانند.
و آن عهد و پیمانهای بیشماری است که در رسالتهای آسمانی برای همهی ملتها، بیانگشته است. اینکه جز خدا را پرستش نکنند، و در زندگی خود، راه و روش و قوانین و سنن او را برنامهی حیات قرار دهند و برابر آن رفتار نمایند ... این پیمانها استکه فاسقان آنها را میشکنند. وکسیکه جرأت میکند پیمان خدا را بشکند، هرگز به پیمانیکه با دیگران میبندد احترام نمیگذارد و هیچ نوع عهدی را مراعات نمیدارد.
(ویقطعون ما أمر الله به أن یوصل).
و گسیخته میدارند آنچه را که خدا فرمان داده است که پپوند بخورد.
خدا دستور داده است که صلهها و رابطههای بیشماری، بجای آورده شود و پیوند بخورد... دستور داده است صلهی رحم و خویشاوندی بر جای باشد. رابطهی انسانیت بزرگ مراعاتگردد، و مقدم بر همهی آنها، رابطه عقیده و برادری ایمانی استوار و بر دوام بماند، رابطهای که هیچ نوع پیوند و خویشی و صلهای بدون آن پا بر جا نمیشود... وقتی انسان، آنچه را که خدا دستور داده استکه پیوند بخورد و بر دوام باشد بگسلاند، دیگر شیرازهی امور مردمان و دستاویز انسانها پاره میگردد و روابط و پیوندها گسیخته میشود و در زمین فساد بروز میکند و هرج و مرج جهان را فرا میگیرد.
(ویفسدون فی الأرض).
و در زمین فساد میکنند.
فساد در زمین انواع گوناگونی دارد، ولی همهی آنها از فسوق و خروج از فرمان خدا، و ازگسلاندن چیزیکه خدا دستور پیوند و وصل آن را داده است، سرچشمه میگیرد. سر دفتر فساد در زمین، دوری وکنارهگیری از راهی استکه خدا آن را برگزیده است تا حاکم بر زندگی انسانها باشد و زندگی ایشان برابر آن اداره شود. اگر جز راه خدا، راه دیگری در پیشگرفته شود، بیگمان به فساد منتهی میشود. اصلاً امکان نداردکار و بارکرهی زمین نیک شود و راه صلاح در پیشگیرد؛ در حالیکه راه خدا و نظام الهی بر جامعه حاکم نباشد و مسائل زنگدی در پرتو شریعت خدا حل و فصل نگردد. هرگاه رابطهی مردم با آفریدگارشان به وسیلهی ترک صراط مستقیم خدائی و بیراههروی و بدور داشتن شریعت الهی از ادارهی امور زندگی، گسیخته شود و دستاویز آسمانیشان از دستشان بدر رود، این امر خود فسادی است شامل همگان و در برگیرندهی احوال ایشان. این تباهی بگونهای استکه همه جای زمین و انسانها و چیزهای روی آن را فرا میگیرد و موجی از نارسائیها و طوفانی از نادرستیها همه جا را فرا میگیرد. خرابی و ویرانی، و شر و بلا، و فساد و تباهی، نتیجهی خروج از راه خدا و ثمرهی نافرمانی از امرالله است... از اینجا استکه فاسقان و در روندگان از زیر بار فرمان خدا، شایستهی این هستندکه خدا آنان را با چیزی سرگشته و گمگشته کند که با همان چیز، بندگان مؤمن خویش را هدایت و ارشاد میکند.
*
بعد از بیان روشنی از آثارکفر و بیدینی وفسق و دوروئی در همه جای زمین، روی سخن به تندی متوجه مردانی میگرددکه کفر و زندقه میورزند و به شدت بیایمانی و ناباوری ایشان نسبت به خدای زنده کننده و میراننده و آفریدگار روزی رسان و ادارهکنندهی جهان ودانای آشکار و نهان، تقبیح میگردد:
(کیف تکفرون بالله , وکنتم أمواتا فأحیاکم , ثم یمیتکم , ثم یحییکم , ثم إلیه ترجعون ? هو الذی خلق لکم ما فی الأرض جمیعا ; ثم استوى إلى السماء فسواهن سبع سماوات وهو بکل شیء علیم).
چگونه نسبت به خدا کفر میورزید و او را قبول ندارید، و حال آنکه مرده بودید و شما را زنده کرد. پس از آن شما را میمیراند و دیگر بار زندهتان میکند و آنگاه به سوی او باز گردانده میشوید؟ او است که همهی آنچه را که در زمین است برای شما آفرید، سپس به ساختن آسمان پرداخت و آن را به صورت هفت آسمان، با نظم و ترتیب بیاراست، و او به هر چیزی دانا است.
بیباوری نسبت به خدا، در برابر این دلائل و نعمتها، کفر زشت و مذمومی است وبرهـچ حجت وسند و دلیل و برهانی متّکی نیست...قرآن چیزهائی را برای مردم بیان میدارد و ایشان را بدانها آشنا میگرداندکه بناچار باید در برابر آنها قرارگیرند و بدانها آشنائی پیداکنند و در برابر مقتضیات آنها، سر تسلیم فرود آورند. خدا مردم را متوجهکاروان زندگی و احوال و اوضاع روزگاران میکند و بدیشان میفهماند که آنان مردگانی بیش نبودند و خدا ایشان را زندهکرد و جامهی حیات به تن اجزاء مردهی آنانکرد. مردمان در حالت مردگی بودند و آنان را از آن وضع به حالت زندگی انتقال داد وگریزی از این نیست که باید در برابر آن قرارگرفت و این حقیقت را پذیرفتکه انتقال از مرگ به حیات ازکسی جز قدرت آفریدگار ساخته نیست. مردمان زندهاندو نیروی حیات در پیکرشان روان است، ولی چهکسی به آنان حیات بخشیده است؟ چهکسی این پدیده را از جماد مرده بیرونکشیده است. پدیدهای که از جنس چیزهای موجود درکرهی زمین نمیباشد؟ بیگمان سرشت حیات، چیزی جدا از سرشت مرگی استکه سراپای جمادات را فراگرفته است. پس این حیات ازکجا آمده است؟ راهگریزی از رو در رو قرار گرفتن چنین پرسشی نیستکه مصرّانه بر عقل و نفس عرضه میشود. چارهای هم جز این نیستکه باید پذیرفت حیات آفریدهی نیروی آفرینندهای استکه خود جزو آفریدهها نیست و سرشتی جدا از سرشت پدیدهها و فرآیندها دارد. آیا چنین حیاتی که در زمین روندی جدا از روند چیزهای بیجان سوای خود دارد، ازکجا آمده است؟..بیگمان از جانب خدا آمده است...این نزدیکترین پاسخ است...اگر جز این است، کسی که در برابر اینگفته سر تسلیم فرود نمیآورد، بگوید: پاسخ چیست؟
روندگفتار در این مقام، مردم را با این حقیقت رو به رو میسازد:
(کیف تکفرون بالله , وکنتم أمواتا فأحیاکم).
چگونه نسبت به خدا کفر میورزید، و حال آنکه مردگانی بیش نبودید و پروردگار زندگیتان بخشید؟. مردگانی بودید از همین مردههای پراکندهی دوروبرتان در زمین، و خدا حیات در شما پدید آورد.
(فَأَحْیاکُمْ).
پس زندگیتان بخشید.
پس کسیکه حیات را از خدا دریافتکرده باشد چگونه او را نمیشناسد و نسبت بدو کفر میورزد؟
(ثُمَّ یُمیتُکُمْ).
سپس شما را میمیراند.
شاید مرگ با ستیزه و جدلی رو به رو نگردد، چه حقیقتی استکه هر لحظه در برابر زندگان قرار دارد، و خود را بر آنان خواه ناخواه تحمیل مینماید، و جای بحث و جدلی باقی نمیگذارد.
(ثُمَّ یُحْییکُمْ).
سپس شما را زنده میسازد.
در مورد زندگی پس از مرگ، ستیزه میکردند و راه جدال میگرفتند همچنانکه امروز هم در این باره به جدال مینشینند و بعضی ازکوردلان و با سردرافتادگان بهگنداب جاهلیت نخستین و قرون و اعصار بس پیشین، منکر حیات بعد از ممات میباشند و در این مورد جار و جنجال راه میاندازند. ولی اگر با دیدهی انصاف به پدید آمدن حیات نخستین و راه افتادن زندگی برای بار اوّل در زمین، بنگرند و با عقل سالم در این باره بیندیشند حقیقت روشن میگردد و جای شگفتی باقی نمیماند و میبینندکه زنده شدن پس از مرگ، محل تکذیب و مایهی تعجب نیست.
(ثُمَّ إلَیْهِ تَرْجَعُونَ).
سپس به سوی او باز گردانده میشوید.
همانگونه که در آغاز آفریدتان، بار دیگر به حالت نخستین بر میگردید و باز هم زنده میشوید، و به همان ترتیبیکه در زمین شما را بیافرید دوباره میمیرید و بدنبال آن زنده میگردید و در پیشگاه خدا گرد آورده میشوید، و همانگونهکه به فرمان خدا و برابر خواست او از دنیای مرگ به جهان زندگی، سرازیرگشتید، باز هم با ارادهی پـروردگار به سویش برگشت داده میشوید تا چه قبول افتد و چه در نظر در آید و فرمان خالقکائنات چه باشد و داوری او دربارهی شما انجام پذیرد.
اینگونه در یک آیهی کوتاه، دفتر زندگی از اوّل تا به آخر، باز و بسته میشود، و با پرتو نوری در یک نگاه تصویر بشریت در قبضهی قدرت آفریدگار نمودار میگردد: خدا در آغاز انسانها را از سکوت و پوسیدگی مرگ در میآورد و ایشان را بر روی زمین پراکنده میسازد، سپس آنان را در دنیا به دست مرگ میدهد، آنگاه بار دیگر به ایشان حیات میبخشد، و سرانجام به سوی او بر میگردند، همانگونهکه نخستین بار از سوی او نشأت یافته و در پهنهی جهان پراکنده شده بودند...در این عرضهی سریع، سایهی نیروی توانائی نقش میبندد و در حواس انسان، الهامات مؤثر و عمیق خود را بجای میگذارد.
سپس روندگفتار، پرتو دیگری میافکند که تکمیل کنندهی پرتو نخستین است:
(هو الذی خلق لکم ما فی الأرض جمیعا ; ثم استوى إلى السماء فسواهن سبع سماوات وهو بکل شیء علیم).
او آن کسی است که همهی چیزهائی را که در زمین است برای شما آفرید، سپس به ساخت آسمان پرداخت و آن را به گونهی هفت آسمان، با نظم و ترتیب بیآفرید، و او به هر چیزی دانا است.
مفسران و متکلمان چون به اینجا میرسند، سخنان فراوانی دربارهی آفرینش زمین و آسمان میگویند. از پیشی و پسی، و استواء و تسویه، سخن میرانند...و فراموش میکنندکه «پیش و پس» دو اصطلاح بشری میباشندکه نسبت به عظمت خداوند تبارک و تعالی، مفهومی ندارند.و فراموش میکنند که (استواء و تسویه) دو اصطلاح لغوی هستندکه برای نزدیک ساختن صورت غیر محدود به ذهن انسان محدود بکار گرفته میشوند...و بجز این به مطلب دیگری اشاره ندارند. آن همه مجادلات کلامی که میان دانشمندان اسلامی در پیرامون این واژهها بر پا شده است، چیزی جز آسیب نامطلوب فلسفهی یونانی و مباحث لاهـوتی یهودیان و مسیحیان نیستکه چون آمیزهی روحیهی صاف عربی و آمیختهی روحیهی درخشان اسلامی شد، چنین نتایجی را ببار آورد.
ما را چه کار که امروزه خود را گرفتار چنین آفتیکنیـم و زیبائی عقیده و جمال قرآن را با مسائل و گفتارهای علم کلام، تباه سازیم.
پس در این صورت، خود را از جنگ این نوع سخنان رها سازیم و به دیدار حقائقی برویمکه بیانگر این واقعیت بودهکه همهی آن چیزهائیکه در زمین است از آنِ انسانها است. این حقیقت هم دلالت دارد بر هدف نهائی از بودن انسان، و نقش بزرگیکه انسان در زمین به عهده دارد، و اینکه انسان در ترازوی عدل الهی از چه مایه و ارزشی برخوردار است. بالاتر از همهی اینها بنگریم که انسان در اندیشهی اسلامی و در نظام جامعهی اسلامی، چه پایه و مایهای دارد.
(هو الذی خلق لکم ما فی الأرض جمیعا).
او آن کسی است که همهی چیزهائی را که در زمین است، برای شما آفریده است.
واژهی (لَکُمْ) (برایشما) در اینجا معنی وسیع و الهام عمیقی دارد. بطور قاطع میرساند که خدا انسان را برای کار بزرگی آفریده است. او را آفریده است تا در زمین جانشین باشد. مالک همهی چیزهائی گردد که در آن است. کارکنندهی اثر بخشی در پدیدهها باشد. انسان عالیترین موجود در این جهان پهناور است. او سرور نخستین این میراث فراوان است و لذا نقش او در زمین، از لحاظ وقائع و دگرگونیها، نقش نخستین بشمار است.
او هم صاحب زمین و هم صاحب ابزار است. او بندهی ابزار نیست چنانکه در دنیای مادی امروز چنین است. او دنباله رو حوادث و مقهور تحولات و دگرگونیهائی هم نیست که بنا به عقیدهی طرفداران مادیگرای تنگنظر، ماشین آلات و ابزارکار باعث ایجاد آنها در روابط بشری و اوضاع آنان است. مادیگرایانی که وجود انسان و نقش او را ناچیز میانگارند و آدمیزاد را پیرو ابزار بیجان میدانند، و حال آنکه او سرور گرانقدر است و هیح ارزشی از ارزشهای مادی، صحیح نیستکه بر ارج او برتری داده شود، و یا اینکه او را زیر چنگ گیرد و فرمانبردار خود سازد و بالاتر از او بشمار آید. بطورکلی، هر هدفی که کوچک نمودن انسان وکاستن ارج او را در بر داشته باشد، هر اندازه مزایای مادی هم به ارمغان آورد، هدفی است مخالف هدف آفرینش وجود انسانی. چه بزرگواری انسان و سروری او، در ردیف اوّل قـرار دارد، و - آن ارزشهای مادی قرارگرفتهاند که پیرو و فرمانبردار انسانند.
نعمتیکه خدا به اعطای آن در اینجا بر مردم منّت مینهد -در حالیکهکفرشان را نسبت به خود زشت میشمارد - تنها دادن همهی نعمتهای زمین به ایشان نیست، بلکه گذشته از آن، نعمت سیادت و سروری بر همهی چیزهائی استکه در زمین موجودند. خدا به انسانها ارزشی بالاتر از همهی ارزشهای مادیاتی که زمین طورکلّی در بر دارد، عطا فرموده است، و آن نعمت جانشینی و بزرگ داشتی استکه برتر از نعمت سلطنت و سودکلان است.
(ثُمَّ اسْتَوَى إِلَى السَّمَاءِ فَسَوَّاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ).
سپس به ساختن آسمان پرداخت و آنها را بگونه هفت آسمان، با نظم و ترتیب پیراست.
شایسته نیست در معنی (استواء) زیاد فرو رویم و کافی است بدانیمکه رمز سیطره و نشانهی چیرگی است و منظور از آن، ادارهی آفریدن و بوجود آوردن میباشد. همچنین زیبا نیست در معنی (آسمانهای هفتگانهی) مورد نظر آیه، فرو رویم و بخواهیم اشکال و ابعاد آنها را روشن داریم. بلکه کافی است هدفکلّی آیه را دریابیم که سر و سامان دادن به جهان، اعم از آسمان و زمین و بالا و پائین آن است. ذکر این مطلب به هنگامی است که کفر ورزیدن مردم نسبت به آفریدگار روزی رسان چیره بر جهان، بر ایشان زشت و ناپسند شمرده میشود. خدائی که زمین و همهی چیزهائیکه در آن است، مسخّر آنان ساخته است، و آســانها را سر و سامان بخشیده و بهگونهای به چرخش وگردش انداخته استکه زندگی انسانها را بر روی زمین ممکن سازد و وسائل آسایش آنان را در برداشته باشد.
(وَهُوَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ).
و او نسبت به هر چیزی دانا است.
خدا آگاه از هر چیز است، چون آفریننده و اداره کنندهی همه چیز است. شمول علم و دانائی در این مقام، همسان شمول تدبیر و ادارهی جهان است که انگیزهای از انگیزههای ایمان به آفریدگار یگانه است، و انسان را وادار میسازد تا فقط خدای واحد را پرستش نماید، و فقط خالق جهان را روزی رسان بشمار آورد و در برابر احسان خداوند خود و به عنوان اعتراف به الطاف بی پایانش، پرستش را ویژهی ذات اقدس پروردگاری بداند و تنها بر آستانهی باری تعالی،کرنش برد.
بدین منوال، جولان وگردش نخستین در سوره، پایان میپذیردکه سراسر آن، گرد آمدن بر محور ایمان و استوار داشتن اندیشه بر آن، و دعوت کردن مردمان برای رسیدن و پیوستن بهکاروان مؤمنان پرهیزگار است.
[1] ترمذی آن را استخراج کرده است .
[2] به فصل «خیال انگیزی محسوس و شیوهی مجسم نمودن» درکتاب «تصویر هنری در قرآن» مراجعه شود.
سورهی بقره آیه 39-30
وَإِذْ قَالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأرْضِ خَلِیفَةً قَالُوا أَتَجْعَلُ فِیهَا مَنْ یُفْسِدُ فِیهَا وَیَسْفِکُ الدِّمَاءَ وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَنُقَدِّسُ لَکَ قَالَ إِنِّی أَعْلَمُ مَا لا تَعْلَمُونَ (٣٠)
وَعَلَّمَ آدَمَ الأسْمَاءَ کُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلائِکَةِ فَقَالَ أَنْبِئُونِی بِأَسْمَاءِ هَؤُلاءِ إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِینَ (٣١)
قَالُوا سُبْحَانَکَ لا عِلْمَ لَنَا إِلا مَا عَلَّمْتَنَا إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلِیمُ الْحَکِیمُ (٣٢)
قَالَ یَا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ فَلَمَّا أَنْبَأَهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ قَالَ أَلَمْ أَقُلْ لَکُمْ إِنِّی أَعْلَمُ غَیْبَ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ وَأَعْلَمُ مَا تُبْدُونَ وَمَا کُنْتُمْ تَکْتُمُونَ (٣٣)
وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلائِکَةِ اسْجُدُوا لآدَمَ فَسَجَدُوا إِلا إِبْلِیسَ أَبَى وَاسْتَکْبَرَ وَکَانَ مِنَ الْکَافِرِینَ (٣٤)
وَقُلْنَا یَا آدَمُ اسْکُنْ أَنْتَ وَزَوْجُکَ الْجَنَّةَ وَکُلا مِنْهَا رَغَدًا حَیْثُ شِئْتُمَا وَلا تَقْرَبَا هَذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَکُونَا مِنَ الظَّالِمِینَ (٣٥)
فَأَزَلَّهُمَا الشَّیْطَانُ عَنْهَا فَأَخْرَجَهُمَا مِمَّا کَانَا فِیهِ وَقُلْنَا اهْبِطُوا بَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ وَلَکُمْ فِی الأرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَمَتَاعٌ إِلَى حِینٍ (٣٦)
فَتَلَقَّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ کَلِمَاتٍ فَتَابَ عَلَیْهِ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِیمُ (٣٧)
قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْهَا جَمِیعًا فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ مِنِّی هُدًى فَمَنْ تَبِعَ هُدَایَ فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلا هُمْ یَحْزَنُونَ (٣٨)
وَالَّذِینَ کَفَرُوا وَکَذَّبُوا بِآیَاتِنَا أُولَئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ (٣٩)
داستانهای قرآن، در جاها و مناسبتهای مختلفی میآیند. چنین مناسبتهائیکه داستانها به خـاطر آن به میان میآیند، خودشان هم روند و بند و نگاره و شیوهای را که باید داستانها داشته باشند، محدود و معین میسازند تا سازگار و هماهنگ با آن فضای روحی و فکری و هنری باشندکه داستانها در آن عرضه میگردند. از این راه، داستانها نقشی را که به عهده دارند ایفاء مینمایند و اثر روانی و تأثیر مطلوب خود را میبخشند.
گروهی از آنجا که میبینند داستان واحدی در چندین جای قرآن ذکر شده، چنان میپندارند که تکراری در کار است. ولی اگر دقت شود با یک نگاه کاوشگرانه روشن میگرددکه هیچ داستانی، یا بندی از داستانی، از لحاظ اندازه و طرز بیان، به یک شکل و طریقهی مشخص، مکرر نمیشود. و هرگاه بندی از داستانی مکرر گردد، بیگمان در این تکرار رنگ تازه و هدف نوینی استکه حقیقت تکرار را نفی میکند.
گروهی هم کجروی مینمایند و چنین میپندارندکه داستانهای قرآنی مطابق با واقع نیستند و یا اینکه در رخدادها تصرفاتی سل آمده است و فقط منظور آن بوده است که هنرنمایی شود و ظاهری آراسته داشته باشد بدون آنکه با واقعیت مطابقت نماید. ولی هرکه بدین قرآن بنگرد و از سرشت درست و دیدهی باز و بینش آگاه بهرهمند باشد، نیک میفهمدکه در هر مقامی مناسبت موضوعی معینی، انگیزهی ذکر آن مقدار از داستان میگردد که ضروری مینماید و همو است که طریقهی بیان و ویژگیهای اداء سخن را محدود و معلوم میدارد. قرآنکتاب دعوت، و قانون نظم و نظام، و آئین زندگی است، نهکتاب افسانه و رمان و تاریخ. در ضمن دعوت، داستانهای گزیده به اندازه و به شیوهای میآید که مطابق با روند گفتار و موافق با مقتضای حال و سازگار با فضای محیط باشد و زیبائی هنر راستینی را پدید آورد که بر آفرینش و آرایش تکیه نداشته بلکه بر ابتکار عرضه و نیروی حقیقت و جمال اداء متکی است.[1]
داستان پیامبران در قرآن، کاروان ایمان را در راه دور و دراز و بهم پیوستهای که داشته است، مجسم میدارد و داستان دعوت به سوی خدا و پاسخگوئی بشریت بدان و به حرکت افتادن نسلهای پیاپی در طریق حق و حقیقت را نشان میدهد. همچنین سرشت ایمان را در نفوس پیروان حق، این گروه گزیدهی بشری مینمایاند، و سرشت تصورشان را نسبت به رابطهای که میان ایشان و میان پروردگارشان که آنان را به این برتری سترگ اختصاص داده است، جلوه گر مـیکند و خاطرنشان میسازد که راه افتادن به دنبال این کاروان بزرگوار و طی نمودن راه واضح قافلهی ایمان، بر دل نور و روشنی و خشنودی میپاشد و آن را به ارج و ارزش این عنصر بزرگوار- عنصرایمان - و اصیل بودنش در پهنهی وجود، آشنا میکند. همچنین داستانهای قرآنی از حقیقت اندیشهی ایمانی پرده برمیدارد و آن را از سایر اندیشه های غیر اصیل جدا مینماید. بر همین اساس است که داستانها، بخش عمدهای ازکتاب بزرگ رسالت اسلام را تشکیل میدهد.
اینک در پرتو توضیحات بالا به داستان آدم - چنانکه در اینجا آمده است - نظری بیفکنیم و آن را بررسی نمائیم.
روند گفتار - چنانکه گذشت - کاروان زندگی را، بلکه همهی دستگاه هستی را نمایش میدهد. سپس در ضمن تشریح نعمتهائی که خدا به مردم عطا فرموده است، سخن از زمین به میان میآورد و مقرر میدارد که خداوند همهی چیزهائی را که در زمین آفریده است از آنِ انسانها است... در چنین مقامی، داستان جانشین آدم در زمین و سپردن زمام امور آن بدو به شرط رعایت عهد و پیمان خداوندی، ذکر میشود و یادآور میگردد که خداوند به او شناختی داده است که با آن بتواند کارهای زمین را اداره و رو به راه کند.
همچنین در این بخش، برای سخن گفتن از جانشینی بنیاسرائیل در زمین و عهد و پیمانی که با خدا داشتند مقدمه چینی میگردد و داستان بر کنار کردن آنان از این جانشینی و سپردن زمام امور آن به ملت مسلمانی که عهد و پیمان خدا را مراعات میدارد (چنانکه خواهد آمد) بیان میشود. به این ترتیب داستان با محیطی که در آن، آمده است هماهنگ و همآوا میگردد.
بیائید لحظاتی چند با داستان بشریت نخستین بسر بریم و الهامات اصیلی را از مد نظر بگذرانیم که در یشت سر آن نهفته است:
*
ما اکنون - با چشم بصیرت و در پرتو نگاه - در پهنهی ملکوت اعلی هستیم و باگوش دل زمزمهی جاوید را میشنویم و با چشم اندیشه شاهد داستان بشریت نخستین میباشیم:
(وَإِذْ قَالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأرْضِ خَلِیفَةً).
و در آن هنگام که پروردگارت به فرشتگان گفت: بر آنم که جانشینی در زمین قرار دهم.
در این صورت، این ارادهی بلند خداوندی است که میخواهد به این پدیدهای که تازه پا به پهنهی وجود نهاده است، زمام این خاکدان زمین را بسپارد و دستش را در آن باز گذارد. و بدو وکالت میدهد تا ارادهی آفریدگار را در نوآوری و خلاقیت، و تجزیه و ترکیب، و تغییر و تبدیل تحقق بخشد، و بهکشف نیروها و انرژیها و گنجها و معادن و مواد خام زمین دست یازد، و همهی اینها را تا آنجاکه خواست خدا باشد به زیر فرمان خود درآورد و آنها را درکار بزرگ و سترگیکه خداوند بدو سپرده است، به کارگیرد.
چنین استکه خدا به این موجود جدید بشری، آن اندازه نیرومندی و توانائی بخشیده است و آمادگی شگرف در وجودش به ودیعت نهاده و ذخیره فرموده استکه بتواند با نیروها و انرژیهای موجود زمینی همبریکند و به مهارکردن آنها برخیزد و گنجها و معادن آن را در دست قدرت خود گیرد. و خداوند آن اندازه به انسان، نیروهای نهان عطاکرده استکه بتواند مشیت الهی را صورت تحقق بخشد و بدانچه خدا خواسته استکمر همت بندد.
از اینجا است که یگانگی و هماهنگی واحدی میان قوانینی که بر زمین و بلکه بر همهی جهان حکمفرما است، و میان قوانینی که حاکم بر این آفریده و نیروها و انرژیهای نهفته در او است، موجود بوده تا برخوردی میان این قانونها و آن قانونها بوجود نیاید و نظام جهان از هم نپاشد، و تا اینکه نیروی انسان بر تخته سنگ ستبر جهان خرد نگردد و هرز نرود.
از این رو، این آفریدهای که بر این زمین پهناور میزید جایگاه بزرگی در دستگاه جهان دارد و آن بزرگ داشتی استکه آفریدگار بزرگوارش برای او چنین خواسته است.
آنچه گذشت، بخشی از الهاماتی استکه از تعبیر رسا و بلند بالای کلام الهی برداشت میگردد:
(إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأرْضِ خَلِیفَةً).
من بر آنم که جانشییی در زمین فرار دهم.
هنگامی چنین حقیقتی بر ما روشن خواهد شدکه امروزه با احساس بیدار و بینش باز، آن را ورانداز و وارسیکنیم و با چشم بینا و دل آگاه، آنچه راکه این موجود بشری، جانشین در این ملک پهناور، انجام داده است مورد بررسی قرار دهیم و ساختههای عقل و اندیشهی او را از مد نظر بگذرانیم.
(قَالُوا أَتَجْعَلُ فِیهَا مَنْ یُفْسِدُ فِیهَا وَیَسْفِکُ الدِّمَاءَ وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَنُقَدِّسُ لَکَ).
گفتند: آیا بر آنی که در زمین کسی را قرار دهی که در آن تباهی کند و خونها بریزد، و حال آنکه ما به ستایش و تکریم و تعظیم تو مشغولیم؟.
اینگفتهی فرشتگان بیانگر این مطلب است که احوال و اوضاعی یا آزمونهائی قبلاً در زمین دیدهاند و تجربههای پیشینی داشتهاند، یا از الهام بینشی برخوردار بودهاند که در پرتو آن، سرشت و خمیرهی این آفریده برایشان روشن بوده است، و یا اینکه از مقتضیات زندگی او بر روی زمین میدانستهاند یا انتظار داشتهاند که او در زمین فساد خواهدکرد، و خونهائی را خواهد ریخت ... از اینگذشته، آنان بر سرشت فرشتگی پاک خویش که جز خیر مطلق و صفای فراگیر در آن منعکس نمیشود و آئینهی فطرتشان بجز نیکی نبیند، تسبیح و تقدیس پروردگار را تنها هدف مطلق هستی میدانستند و آن را یگانه انگیزهی آفرینش میانگاشتند ... و این هدف هم با بودن آنان حاصل است و ایشان پیوسته به تسبیح و تقدیس و حمد و ثنای خداوند مشغول و همیشه سرگرم پرستش او بوده و در امر عبادت و پرستـش سستی نمیگیرند و غفلت ندارند. چیزیکه از دیدهی آنان پنهان بود، ارادهی عالی خداوند در ساختن و پرداختن و آبادانی این زمین و رشد بخشیدن زندگی وگوناگون نمودن آن بود. دیگر نمیدانستندکه خواست خدا بر این تعلق گرفته است که ارادهی آفریدگار و قانون هستی ساری و جاری در تغییر و تبدیل و تکامل دادن زندگی بر سطح اینکرة خاکی، باید بر دست جانشین خدا در زمین انجام پذیرد. این موجود بشریکه عهدهدار آبادانی زمین و کشف اسرار نهان و پیاده کردن ارادهی الهی در پهنهی این خاکدان است، گاهی دست به فساد مییازد و چه بسا خونریزیها خواهدکرد، ولی در پشت سر این شر جزئی ظاهری، خیر فراوانی و کلی و همه جانبهای نهفته است،که عبارت است از: رشد ییوسته و پیشرفت همیشگی ... حرکت ویرانگر لیکن در عین حال سازنده ... تلاش پیوسته ... بلند پروازی بیوقفه ... و تغییر و دگرگونی ایجادکردن در این سرزمین بزرگ ... بدین هنگام استکه حکم خدای آگاه از هر چیز و با خبر از سرانجام کارها، خطاب به فرشتگان، شرف صدور مییابد:
(قَالَ إِنِّی أَعْلَمُ مَا لا تَعْلَمُونَ).
گفت: من حقائقی را میدانم که شما نمیدانید.
(وَعَلَّمَ آدَمَ الأسْمَاءَ کُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلائِکَةِ فَقَالَ أَنْبِئُونِی بِأَسْمَاءِ هَؤُلاءِ إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِینَ قَالُوا سُبْحَانَکَ لا عِلْمَ لَنَا إِلا مَا عَلَّمْتَنَا إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلِیمُ الْحَکِیمُ قَالَ یَا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ فَلَمَّا أَنْبَأَهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ قَالَ أَلَمْ أَقُلْ لَکُمْ إِنِّی أَعْلَمُ غَیْبَ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ وَأَعْلَمُ مَا تُبْدُونَ وَمَا کُنْتُمْ تَکْتُمُونَ).
به آدم نامهای همهی (اشیاء و خواص آنها) را آموخت (تا از زمین بهره برگیرد و از آن سودمند گردد)، آنگاه خدا آن اشیاء را به فرشتگان نمود و گفت: مرا از نام این اشیاء (و خواص آنها) آگاه سازید اگر راست میگوئید (در اینکه خویشتن را شایستهتر برای جانشینی میبینید). فرشتگان گفتند: تو پاک و بزرگی و ما جز آن ندانیم که به ما آموختهای، این توئی که دانا و فرزانهای.
بندگیکردن تنها باید برای خدا باشد و بس. در اینجا قرآن همهی مردم را به پرستش خدای یگانه و یکتایشان فرا خوانده است و از آنان خواسته استکه همهی همتاها و انبازها را به دور افکنند.
هان! این، پیغمبر استکه در مقام وحی که بالاترین مقام و برترین درجه است، عبودیّت و بندگیکردن خدا را به خود نسبت میدهد و با نسبت دادن آن، برمنزلت و مقامش افزوده میشود و باعث افتخار او میگردد.
مبارزه طلبی قرآن در اینجا، اشاره به مطلع سوره دارد ... اینکتاب فرو فرستاده از جانب خدا، ساخته و پرداخته از همین حرفهائی استکه در دسترس آنان است. اگر در ارسال آن از سوی خدا، شک و تردید دارند، بیایند و سورهای همانند آن را بسازند و ارائه دهند. همهکسانی راکه - بجز خدا -که بر صدقکردار و درستیگفتارشان گواهی دهند حاضر آورند، زیرا خدا بر صدقکردار و درستیگفتار بندهی خود محمدگواهی میدهد و ادعای او را راست و درست میداند.
این مبارزه طلبی در تمام اوقات زندگی رسول خدا صَلَّی اللهُ عَلَیْهُ وَاله وَ سَلَّمَ و بعد از آن بوده، و اینک در روزگار ما هم پا بر جا و همیشه نیز به قوّت خود باقی خواهد بود. و این حجّت و برهانی استکه راه ستیز و جای بحث و سخنی، باقی نگذاشته است ... قرآن همیشه از سایر اقوال و سخنان مردمان جدا بوده و آشکارا و قاطعانه داد میزندکه تا ابد نیز چنین خواهم بود، چونکلام آفریدگار جهان و خالق انس و جانم. مگر نه این است که گفتار پروردگار جاویدان باید جامهی صدق به خود گیرد، آنجا که میفرماید:
(فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَلَنْ تَفْعَلُوا فَاتَّقُوا النَّارَ الَّتِی وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ أُعِدَّتْ لِلْکَافِرِینَ).
و اگر نتوانستید که چنین کاری کنید - و هرگز هم نمیتوانید چنین کاری بکنید - پس بترسید و خود را بر کنار دارید از آتشی که افروزینهی آن مردم و سنگ است و برای کافران آماده گشته است.
این مبارزه طلبی در اینجا عجیب است، ولی اظهار نظر قاطعانه در اینکه هرگز امکان انجام چنین کاری نیست، شگفت انگیزتر است. چه اگر در توان انسانها بود، لحظهای از پا نمینشستند و به مبارزه میخاستند. شکی نیستکه بیان قرآنکریم مبنی بر اینکه نمیتوانند چنینکنند، و روشن شدن و تحقق پذیرفتن این موضوع، خود معجزهای استکه راه ستیزی با آن بر جای نیست. زیرا فرصت انجام اینکار را داشتند و دروازهی میدان این مبارزه، بر روی همگان باز است و اگر ایشان میتوانستند چیزی را ارائه دهندکه این بیان قاطعانهی قرآن را باطل سـازد، حجت قرآن در هم میشکست و استدلال خدائی بودن آن، راه زوال میگرفت. لیکن چنینکاری تاکنون انجام نگرفته است و هرگز هم انجام نمیگیرد و لذا خطاب قرآن به همهی مردم است، اگرچه به هنگام نزول خطاب به دسته و گروهی از اقوام بشری بوده باشد... این امر خود یک داوری جاودانهی قرآن وگفتار قاطعانهی آن است.
کسیکه به شیوههایگوناگونِ بیان و طرز تعبیرات ادبی و آداب و رسوم سخنوری، همچنین به جهانبینیهای مختلف انسانها و اندیشههای آنها دربارهی جهان و اشیاء و پدیدهها، و همچنین به نظامها و روشها و نظریههای روانی یا اجتماعی ساخته و پرداختهی بشری، آگاهی و آشنائی داشته باشد، شک و تردیدی به دلش راه نخواهد داد و گمانی نخواهد داشت در اینکه همهی چیزهائی راکه قرآن در این زمینهها بیان داشته است، از جنس سخنان بشر نبوده و چیزهائی جدا از ساخته و پرداختهی عقل انسانها، و دور از تافته و بافتهی دست اندیشهی آنها است. جدال در این باره، جز از جهالتیکه میان امور فرقی نمیگذارد، و یا از غرضیکه حق و باطل را آمیختهی یکدیگر میگرداند، سرچشمه نمیگیرد.
(فَاتَّقُوا النَّارَ الَّتِی وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ أُعِدَّتْ لِلْکَافِرِینَ).
خود را از آتشی بدور دارید که افروزینهی آن انسان و سنگ است و برای کافران آماده شده است.
خوب، چرا انسان و سنگ با هم ذکرگشتهاند، آن هم به این شکل وحشتناک و رعبانگیز؟ بدین سبب استکه این آتش برای سوزاندنکافران تهیه دیده شده است و شایستهی آنان است. آن کافرانی که در آغاز سوره، صفت آنان گذشت، بدین صورت که:
(خَتَمَ اللَّهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ وَعَلَى سَمْعِهِمْ وَعَلَى أَبْصَارِهِمْ غِشَاوَةٌ) .
خداوند بر دلهای آنان و گوش ایشان مهر نهاده است، و بر روی چشمانشان پردهای قرار گرفته است.
همچنین کسانی درخور آن آتش هستندکه قرآن در اینجا ایشان را به مبارزه طلبیده است و در برابر آن فرومانده و عاجزند لیکن رسالت الهی را نمیپذیرند و بدان پاسخی نمیدهند... پس در این صـورت، آنان سنگی از سنگها هستند،گر چه از لحاظ ظاهر به شکل آدمیزاد باشند. لذا جمع میان سنگی از سنگها و میان سنگی از انسانها امری استکه باید انتظار آن را داشت.
از سوی دیگر، در اینجاکه نامی از سنگ برده میشود، نشانهی دیگری از این صحنهی ترسآور و دلهرهانگیز به ذهن الهام میگردد و تصویر آتشی بر صفحهی دل انسان نقش میبندد، انگار آتشی استکه سنگها را میخورد و این سنگهای فراوان وگداخته، کسانی را در میان آتش از هر سو دربرگرفتهاند و جا را بدانان تنگ کردهاند.
در مقابل این صحنهی خوفناک و وحشتزا، صحنهی دیگری قرار دارد و آن منظرهی بهشتی استکه در انتظار ورود مؤمنان است:
(وَبَشِّرِ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أَنَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الأنْهَارُ کُلَّمَا رُزِقُوا مِنْهَا مِنْ ثَمَرَةٍ رِزْقًا قَالُوا هَذَا الَّذِی رُزِقْنَا مِنْ قَبْلُ وَأُتُوا بِهِ مُتَشَابِهًا وَلَهُمْ فِیهَا أَزْوَاجٌ مُطَهَّرَةٌ وَهُمْ فِیهَا خَالِدُونَ).
مژده بده به کسانی که ایمان آوردهاند و کردار نیک انجام دادهاند، اینکه ایشان را است باغهائی (=بهشتی) که در زیر آنها رودخانهها روان است. هر زمان که میوهای از آن بدانان داده شود گویند: این همان است که قبلاً (در دنیا یا در بهشت) به ما عطا شده بود، و (اینک) همانند آن را آوردهاند، و ایشان در آنـجا همسران پاکیزهای دارند، و آنان در آنجا جاویدانند.
اینها انواع نعمتهائی است که چشم از دیدنشان خیره میشود. درکنار همسران زیبا و پاکیزه، میوههای همانندی استکه چنین به نظرشان میرسد قبلاً بدانان داده شده است.
تشابه و همانندی آنها با میوههای دنیا از لحاظ اسم یا شکل است، و یا با میوههائیکه قبلاً در بهشت بدانان داده شده است، تشابه و همانندی دارند. چه بسا یکی از مزیّتهای میوههای بهشتی علاوه از تشابه ظاهری و تفاوت داخلی، این باشد که هر بار با دگرگونی تازهای رو به روگردند!
این تشابه در شکل، با داشتن امتیازهای فراوان و خاصیتهای بسیار، صفت بارز صنعت آفریدگار استکه حقیقت وجود را از مظهر وجود، خیلی بزرگتر میکند و نهان را بر نمای آن بسی برتری میدهد.
به عنوان مثال، انسان خود به تنهائی نمونهی آشکاری استکه بیانگر این حقیقت بزرگ است... همهی انسانها، انسانند و از لحاظ ساخت بدن: سر، پیکر، اطراف جسم، گوشت، خون، استخوان، اعصاب، دو چشم، دو گوش، دهان، زبان، سلولهای زندهی یکسان، ترکیب همگون در شکل ماده... با هم شباهت دارند، اما هدف این نشانهها و علامتها چطور؟ هدف سرشتها واستعدادها چطور؟ فرق میان دو انسان با همدیگر - با وجود این مشابهت ظاهری -گاهی بیشتر از فاصلهی زمین و آسمان است! این چنین تنوع وگوناگونی هولناک در ساختهی آفریدگار جهان، پدیدار میگرددکه سرها را به چرخش وگردش در میآورد و همگان را مات و مبهوت میسازد: دگرگونی در انواع و اجناس، تغییر در شکلها و نشانهها، اختلاف در خواص و صفات...همهی اینها...همه بر میگردد به یک سلولیکه از لحاظ شکل و ترکیب، مشابه و همانند است!
پس چهکسی خدا را به یگانگی نمیپرستد، در حالی که این آثار صنعت و آیات قدرت او را بر در و دیوار وجود مشاهده مینماید؟ یا کیست آنکه برای خدا شریک و انبازی قرار دهد، وقتی که آثار اعجاز پروردگاری و ساختهای بهتآور کردگاری در آنچه دیده میبیند، و در آنچه از دیده نهان است، جلوهگر و پدیدار است، و آشکارا آنها را از مد نظر میگذراند؟
*
بعد از این، سخن از امثالی به میان میآیدکه خداوند بزرگوار آنها را در قرآن بیان میفرماید:
(إِنَّ اللَّهَ لا یَسْتَحْیِی أَنْ یَضْرِبَ مَثَلا مَا بَعُوضَةً فَمَا فَوْقَهَا فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا فَیَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ وَأَمَّا الَّذِینَ کَفَرُوا فَیَقُولُونَ مَاذَا أَرَادَ اللَّهُ بِهَذَا مَثَلا یُضِلُّ بِهِ کَثِیرًا وَیَهْدِی بِهِ کَثِیرًا وَمَا یُضِلُّ بِهِ إِلا الْفَاسِقِینَ
الَّذِینَ یَنْقُضُونَ عَهْدَ اللَّهِ مِنْ بَعْدِ مِیثَاقِهِ وَیَقْطَعُونَ مَا أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ یُوصَلَ وَیُفْسِدُونَ فِی الأرْضِ أُولَئِکَ هُمُ الْخَاسِرُونَ).
پروردگار شرم ندارد از اینکه به پشّهای یا کمتر از آن، مثل زند. آنان که ایمان آوردهاند میدانند که این ضربالمثلها، کار صحیح و درستی است که از جانب پروردگار انجام میگیرد (و در آنها حکمتها و مصلحتها نهفته است). اما آنان که کفر ورزیدهاند میگویند: مثلاً هدف خدا از این (مثلهای ناچیز) چه میتواند باشد؟ (خدا پاسخ ایشان را میدهد و میفرماید:) بسیاری را با آن گمراه، و بسیاری را با آن هدایت مینماید، لیکن با این ضربالمثلها جز فاسقان را سرگشته نمیسازد، آن کسانی که پیمان (فطری و دینی) خدا را پس از بستن و استوار داشتن آن میشکنند، و فرمان (تکوینی و تشریعی) خدا را نادیده میگیرند و روابطی را (مانند صلهی رحـم، صلهی خویشاوندی، رابطهی دلیل و مدلول) که خدا دستور داده است محفوظ بـماند، گسیخته میدارند، و در زمین تباهی میورزند ... اینگونه افراد بیگمان زیانبارند.
این آیات اشاره به این دارد منافقانی که خداوند مثلهائی را دربارهی آنان ذکر فرمودهاند، از قبیل: مثل کسیکه با تلاش زیاد آتشی بیفروزد، و مثل بارانیکه از جانب آسمان فرو ریزد و در آن انبوه تاریکیها و رعد و برق باشد، - احتمال هم دارد یهودیان و مشرکان نیز در این باره در ردیف منافقان بشمار آمده باشند - از ذکر این مثلها در قرآن، سوء استفادهکرده و این راه را برای به گمان انداختن دیگران راجع به درستی قرآن و وحی بودن آن برگزیده باشند و این امثال و مثلهای دیگری راکه قبلا در مکه نازل شده و در مدینه خواانده میشد، وسیلهی تشکیک وکمان اندازی قرار داده باشند. مانند مثل کسانی که پروردگار خویش را انکارکرده باشند:
(مَثل الذین اتخذوا من دون الله اولیاء،کمثل العنکبوت اتخذت بیتاً و إن أوهن البیوت لبیت العنکبوت لو کانوا یعلمون).
مثل کسانی که بجز خدا، سرپرستان و دوستانی را برگزیده باشند (و به پشتیبانی و یاری نیروهای زمینی دل بسته باشند) همچون عنکبوتی میمانند که خانهای را ساخته باشد (و تارهایش را سنگر و پناهگاه محکمی پنداشته باشد) و بیگمان سستترین خانهها، خانهی عنکبوت است اگر بدانند.
و مثلیکه پروردگار درباره ناتوانی و درماندگی خدا خواندگانشان از آفریدن مگسی، ذکر مینماید:
(إن الذین تدعون من دون الله لن یخلقوا ذبابا ولو اجتمعوا له وإن یسلبهم الذباب شیئاً لا یستنقذوه منه . ضعف الطالب والمطلوب).
آنهائی را که میپرستید بجز خدا، هرگز نمیتوانند مگسی را بیافرینند اگر هم همه برای انجام آن گرد آیند و یکدیگر را کمک نمایند، و اگر مگس چیزی را از آنها باز گیرد یا برگیرد، توانائی رهائی آن چیز را از دست آن مگس ندارند. جوینده (مگس) و جسته (بتان) درمانده و ناتوانتد.
میگوئیم: این آیات اشاره دارد به اینکه منافقان، و چه بسا یهودیان و مشرکان نیز، این وسیله را راهی برای گمان اندازی در راستی و درستی وحی بودن قرآن دیده باشند وگذرگاه مناسبی برای ایجاد شک و تردید در دل مؤمنان راجع به خدائی بودن قرآن، یافته باشند. دلیلشان این بوده باشد که آوردن چنین مثلهائی، کسرِ شأن ایشان و تمسخر به آنان است و اینگونه چیزها خدای را نسزد و از جانب او نخواهد بود. خداوند چنین چیزهای حقیر و ناچیز همانند مگس و عنکبوت را در سخنان خود، اظهار نمیدارد ... این گوشهای از یورش شک اندازی و تفرقه افکنی منافقان و یهودیان در مدینه بود، همانگونهکه مشرکان در مکه به چنین اموری دست مییازیدند و با انجام کارهای موذیانه، سعی در پراکندن صف مؤمنان و آشفتن اندیشهی آنان درباره آسمانی بودن قرآن داشتند.
این آیات برای در هم شکستن و فرو انداختن چنین دسیسهها و حیلهگریها، و بیان حکمت نهفتهی خدا در ضربالمثلها، و بر حذر داشتن غیر مسلمانان از عاقبت بد این حملههای ناجوانمردانه، و اطمینان بخشیدن مؤمنان به اینکه این مثلها بر ایمانشان میافزاید، نازل گشته است.
(إِنَّ اللَّهَ لاَ یَسْتَحْیِی أَن یَضْرِبَ مَثَلاً مَّا بَعُوضَةً فَمَا فَوْقَهَا).
بیگمان خدا از ذکر هیح مثلی شرم ندارد، پشهای باشد یا چیز کمتر از آن.
چه خدا، پروردگارکوچک و بزرگ، و آفریدگار پشه و فیل است. معجزهایکه در پشه نهفته است همان معجزه در فیل هم موجود است. و آن معجزهی حیات است. معجزهی راز سربستهای که جز خدا کسی بدان آشنا نیست ... از سوی دیگر پندیکه از ضربالمثلها گرفته میشود، مربوط به حجم و شکل نیست، بلکه ضربالمثلها ادوات و ابزار روشنگری و بینش بخشی میباشند. دیگر در ذکر مثلها هیچگونه عیب و ننگی نیست و خجالت کشیدن از بیان آنها، معنی ندارد. خدای بزرگوار میخواهد با ذکر مثلها، دلها را بیازماید و نفسها را امتحان نماید.
(فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُواْ فَیَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِن رَّبِّهِمْ).
و کسانی که ایمان آوردهاند میدانند که این امر، کار درستی است و از جانب پروردگارشان میباشد.
این بدان خاطر است که ایمانشان به خدا، آنان را وامیدارد که هر چه از سوی خدا انجام گیرد صحیح پندارند و شایستهی مقام پروردگاری بدانند، چه به دانش و حکمت خدا آشنایند. خدا به دلشان، نوری بخشیده است و حساسیتی به ارواحشان داده است و فهم آنان را باز نموده است و ایشان بگونهای با حکمت الهی اتصال و آشنائی دارندکه به هرکار و هرگفتاریکه از جانب خدا به سویشان آید، پی میبرند و در پرتو نور الهی، حکمت حق را درمییابند.
(وَأَمَّا الَّذِینَ کَفَرُواْ فَیَقُولُونَ مَاذَا أَرَادَ اللَّهُ بِهَـذَا مَثَلاً).
و اما کسانی که کفر ورزیدهاند میگویند: هدف خدا از این باید چه باشد؟
این، سؤال کسی استکه بیبهره از نور و حکمت خدا است. آنکه بیاطلاع از سنت و قانون خدا و ناآشنا به جهانداری او است. این پرسش کسانی است که برای خدا وقار و احترامی نمیشناسند و در برابر مخلوقات آفریدگار از ادبی که سزاوار بنده است، بیبهرهاند. چنین سخنی از روی نادانی وکوتاهبینی، بگونهی اعتراض یا استنکار، یا به صورت شک وگمان در اینکه نباید چنین گفتاری از جانب خدا باشد، اظهار میدارند.
در اینجا پاسخ آنان به صورت تـهدید و تحذیر داده میشود، و تقدیر تدبیریکه در پشت سر مثلها نهفته است بدانان گوشزد میگردد:
(یُضِلُّ بِهِ کَثِیراً وَیَهْدِی بِهِ کَثِیراً وَمَا یُضِلُّ بِهِ إِلاَّ الْفَاسِقِینَ).
بسیاری را با آن گمراه میکند، و بسیاری را با آن هدایت مینماید ولیکن جز فاسقان را بـا آن سرگشـته نمیسازد.
خدای سبحان، بلاها و آزمونها را به حال خود رها میسازد تا راه خود را بپیمایند، و بندگانش بدانها گرفتار آیند و هر یک برابر سرشت و استعداد خویش با آنها برخورد نمایند و مطابق راه و روشیکه در پیش گرفتهاند، تاب و توان خود را در قبال آنها بیازمایند. سختی یک نوع بیش نیست ... لیکن آثار آن در انسانها برابر اختلاف راه و روشیکه دارند، مختلف وگوناگون میگردد... سختی به انسانهای مختلف دست میدهد. انسان مؤمن و معتقد به خدا و حکمت و رحمت او، در برابر سختی، پناهش به خدا، و تضرع و زاریش به درگاه او، بیشتر میگردد. ولی سختی، انسان فاسق یا منافق را پریشان میسازد و او را بیشتر از خدا بدور میدارد، و از صف انسانهای واقعی، بیرونش مینماید.
خوشی هم به انسانهای مختلف رو میکند. فرد مؤمن پاک باخته، خوشی بر بیداری و حساسیت و سپاسگزاریش میافزاید. اما فاسق یا منافق نعمت او را مغرور و آسایش او را نابود وگرفتاری او را سرگشته وگمراه میسازد ... مثلیکه خدا میآورد نیز به همین شکل است:
(یضل به کثیراً).
بسیاری را با آن گمراه میسازد.
کسانی را با آن گمراه میسازدکه از آنچه از جانب پروردگار میآید و رخ میکند، خوب پذیرای آن نمیشوند و به نیکی استقبال لازم را به جای نمی آورند.
(ویهدی به کثیراً).
و بسیاری را با آن هدایت میبخشد و رهنمودشان میگردد.
کسانی را هدایت میبخشدکه حکمت خدا را دریافت دارند و رازکارهای الهی را درک نمایند.
(وما یضل به إلا الفاسقین).
و با آن جز فاسقان را گمراه نمیسازد.
کسانیکه پیش از هر چیز دلهایشان نافرمانیکرده است و از زیر بار هدایت و حق و حقیقت در رفته است. پاداش این چنین افرادیکه دل به خدا نمیدهند و از اطاعت و امر او، راهگریز میروند، افزایش چیزی است که در آن بسر میبرند وگریبانگیر ایشان است. روند گفتار صفت اینگونه فاسقان را در اینجا برمیشمرد، همانگونه که در آغاز سوره صفت پرهیزگاران را برشمرد. چه جای سخن در سوره دربارهی آنگروهها هنوز باقی است. گروههائی که در عـصرهای مختلف، بشریت در قالب آنها چهره مینماید:
(الذین ینقضون عهد الله من بعد میثاقه , ویقطعون ما أمر الله به أن یوصل , ویفسدون فی الأرض . أولئک هم الخاسرون).
کسانی که پیمان خدا را بعد از بستن و استوار داشتن آن میشکنند و آنچه را که خدا فرمان داده است پیوند بخورد و گسیخته نشود گسیخته میدارند، و در زمین تباهی میورزند. چنین انسانهائی زیانبارند.
آیا کدام عهد و پیمانی از عهد و پیمانهای خدا را میشکنند؟ یا چه فرمانی را از فرمانهائیکه خدا دستور وصل و پیوند آنها را داده است،گسیخته میدارند؟ و آیاکدام نوع از انواع فساد و تباهی در روی زمین با دست آنان انجام میپذیرد؟
روندگفتار در اینجا به این سخن کوتاه اکتفاء ورزیده است، زیرا اینجا جای روشنگری طبیعی و مشخص داشتن سرشت و تصویر نمونه است، نه جای تاریخ نگاری و به درازا سخن از حادثه و رخدادگفتن ... بلکه شکل و نگارهی همگانی آن مطلوب و صورت عمومیش مورد نظر است. هرگونه پیمانی میان خدا و اینگونه مردمان، شکستنی است. و هر آنچه خدا به وصل و پیوند آن فرمان دهد، در میان آنانگسستنی است، و هر جور فسادی، از سوی ایشانکردنی است... لذا صله و پیوند این نوع مردمان با خدا بریده است و سرشت منحرف وکج مدار ایشان، بر راه راست ماندگار نمیماند و عهد و پیمانی نمیشناسد و به دستاویزی چنگ نمیزند و از هیچگونه فسادی روگردان نیست. آنان همانند میوهی نارسی هستندکه از درخت زندگی گسیخته باشد وگندیده و فاسدگشته و زندگی، آن را به دور افکنده باشد ... از اینجا است که گمراهی آنان توسط ضربالمثلی خواهد بودکه وسیلهی رهبری و رهنمود مؤمنان است. سرگشتگی و سر در گمی ایشان از چیزی سرچشمه میگیردکه همان چیز وسیلهی راهیابی پرهیزگاران خواهد شد.
آثار مخرب وکارهای ویرانگر این نوع انسانها را در تصویر یهودیان و منافقان و مشرکانی که رسالت اسلامی در مدینه با آنان رو به رو بوده است میبینیم، و هم اینک ایشان رو در روی اسلام قرار دارند، و پیوسته هم با اخلافات جزئی و با عنوانهایگوناکون و در قالب نامهای جوراجور، رو در روی اسلام قرار خواهند گرفت.
(الذین ینقضون عهد الله من بعد میثاقه).
کسانی هستند که عهد و پیمان خدا را بعد از بستن و استوار داشتن، میشکنند.
پیمانیکه خدا با انسان بسته است، به صورتهای گوناگون جلوهگر و در قالب پیمانهای جوراجور و فراوانی نمایان میگردد: این پیمان، عهد فطری متمرکز در سرشت هر زندهای است... که از او میخواهد آفریدگار خویش را بشناسد، و با پرستش و عبادت، بدو رو کند. این زمزمهی درونی و گرسنگی باور به خدا، پیوسته در فطرت و سرشت انسانها وجود داشته و خواهد داشت و آمیزهی خمیرهی بشریت در تمام ازمنه و اعصار بوده و خواهد بود. لیکن این فطرت خداشناسی، چه بسا منحرف و سر در گم میگردد و از راه راست بدور میافتد، بدین سبب شریکها و انبازهائی برای خدا فراهم میچیند و به پرستش آنها میپردازد... این پیمان، پیمان خلیفهگری در زمین استکه خدا آن را با آدم بسته است و - چنانکه خواهد آمد - عهد انجام آن را از اوگرفته است:
(فإما یأتینکم منی هدى فمن تبع هدای فلا خوف علیهم ولا هم یحزنون . والذین کفروا وکذبوا بآیاتنا أولئک أصحاب النار هم فیها خالدون).
و اما از سوی من برایتان هدایت و ارشادی خواهد آمد و کسانی که از راهنمائی من پیروی کنند، هیح ترسی بر آنان نخواهد بود و غمگین نخواهند شد. و کسانی که کفر بورزند و آیـات مرا تکذیب کنند و بدانها باور نداشته باشند، اینان یاران آتش خواهند بود و در آنجا جاودانه میمانند.
و آن عهد و پیمانهای بیشماری است که در رسالتهای آسمانی برای همهی ملتها، بیانگشته است. اینکه جز خدا را پرستش نکنند، و در زندگی خود، راه و روش و قوانین و سنن او را برنامهی حیات قرار دهند و برابر آن رفتار نمایند ... این پیمانها استکه فاسقان آنها را میشکنند. وکسیکه جرأت میکند پیمان خدا را بشکند، هرگز به پیمانیکه با دیگران میبندد احترام نمیگذارد و هیچ نوع عهدی را مراعات نمیدارد.
(ویقطعون ما أمر الله به أن یوصل).
و گسیخته میدارند آنچه را که خدا فرمان داده است که پپوند بخورد.
خدا دستور داده است که صلهها و رابطههای بیشماری، بجای آورده شود و پیوند بخورد... دستور داده است صلهی رحم و خویشاوندی بر جای باشد. رابطهی انسانیت بزرگ مراعاتگردد، و مقدم بر همهی آنها، رابطه عقیده و برادری ایمانی استوار و بر دوام بماند، رابطهای که هیچ نوع پیوند و خویشی و صلهای بدون آن پا بر جا نمیشود... وقتی انسان، آنچه را که خدا دستور داده استکه پیوند بخورد و بر دوام باشد بگسلاند، دیگر شیرازهی امور مردمان و دستاویز انسانها پاره میگردد و روابط و پیوندها گسیخته میشود و در زمین فساد بروز میکند و هرج و مرج جهان را فرا میگیرد.
(ویفسدون فی الأرض).
و در زمین فساد میکنند.
فساد در زمین انواع گوناگونی دارد، ولی همهی آنها از فسوق و خروج از فرمان خدا، و ازگسلاندن چیزیکه خدا دستور پیوند و وصل آن را داده است، سرچشمه میگیرد. سر دفتر فساد در زمین، دوری وکنارهگیری از راهی استکه خدا آن را برگزیده است تا حاکم بر زندگی انسانها باشد و زندگی ایشان برابر آن اداره شود. اگر جز راه خدا، راه دیگری در پیشگرفته شود، بیگمان به فساد منتهی میشود. اصلاً امکان نداردکار و بارکرهی زمین نیک شود و راه صلاح در پیشگیرد؛ در حالیکه راه خدا و نظام الهی بر جامعه حاکم نباشد و مسائل زنگدی در پرتو شریعت خدا حل و فصل نگردد. هرگاه رابطهی مردم با آفریدگارشان به وسیلهی ترک صراط مستقیم خدائی و بیراههروی و بدور داشتن شریعت الهی از ادارهی امور زندگی، گسیخته شود و دستاویز آسمانیشان از دستشان بدر رود، این امر خود فسادی است شامل همگان و در برگیرندهی احوال ایشان. این تباهی بگونهای استکه همه جای زمین و انسانها و چیزهای روی آن را فرا میگیرد و موجی از نارسائیها و طوفانی از نادرستیها همه جا را فرا میگیرد. خرابی و ویرانی، و شر و بلا، و فساد و تباهی، نتیجهی خروج از راه خدا و ثمرهی نافرمانی از امرالله است... از اینجا استکه فاسقان و در روندگان از زیر بار فرمان خدا، شایستهی این هستندکه خدا آنان را با چیزی سرگشته و گمگشته کند که با همان چیز، بندگان مؤمن خویش را هدایت و ارشاد میکند.
*
بعد از بیان روشنی از آثارکفر و بیدینی وفسق و دوروئی در همه جای زمین، روی سخن به تندی متوجه مردانی میگرددکه کفر و زندقه میورزند و به شدت بیایمانی و ناباوری ایشان نسبت به خدای زنده کننده و میراننده و آفریدگار روزی رسان و ادارهکنندهی جهان ودانای آشکار و نهان، تقبیح میگردد:
(کیف تکفرون بالله , وکنتم أمواتا فأحیاکم , ثم یمیتکم , ثم یحییکم , ثم إلیه ترجعون ? هو الذی خلق لکم ما فی الأرض جمیعا ; ثم استوى إلى السماء فسواهن سبع سماوات وهو بکل شیء علیم).
چگونه نسبت به خدا کفر میورزید و او را قبول ندارید، و حال آنکه مرده بودید و شما را زنده کرد. پس از آن شما را میمیراند و دیگر بار زندهتان میکند و آنگاه به سوی او باز گردانده میشوید؟ او است که همهی آنچه را که در زمین است برای شما آفرید، سپس به ساختن آسمان پرداخت و آن را به صورت هفت آسمان، با نظم و ترتیب بیاراست، و او به هر چیزی دانا است.
بیباوری نسبت به خدا، در برابر این دلائل و نعمتها، کفر زشت و مذمومی است وبرهـچ حجت وسند و دلیل و برهانی متّکی نیست...قرآن چیزهائی را برای مردم بیان میدارد و ایشان را بدانها آشنا میگرداندکه بناچار باید در برابر آنها قرارگیرند و بدانها آشنائی پیداکنند و در برابر مقتضیات آنها، سر تسلیم فرود آورند. خدا مردم را متوجهکاروان زندگی و احوال و اوضاع روزگاران میکند و بدیشان میفهماند که آنان مردگانی بیش نبودند و خدا ایشان را زندهکرد و جامهی حیات به تن اجزاء مردهی آنانکرد. مردمان در حالت مردگی بودند و آنان را از آن وضع به حالت زندگی انتقال داد وگریزی از این نیست که باید در برابر آن قرارگرفت و این حقیقت را پذیرفتکه انتقال از مرگ به حیات ازکسی جز قدرت آفریدگار ساخته نیست. مردمان زندهاندو نیروی حیات در پیکرشان روان است، ولی چهکسی به آنان حیات بخشیده است؟ چهکسی این پدیده را از جماد مرده بیرونکشیده است. پدیدهای که از جنس چیزهای موجود درکرهی زمین نمیباشد؟ بیگمان سرشت حیات، چیزی جدا از سرشت مرگی استکه سراپای جمادات را فراگرفته است. پس این حیات ازکجا آمده است؟ راهگریزی از رو در رو قرار گرفتن چنین پرسشی نیستکه مصرّانه بر عقل و نفس عرضه میشود. چارهای هم جز این نیستکه باید پذیرفت حیات آفریدهی نیروی آفرینندهای استکه خود جزو آفریدهها نیست و سرشتی جدا از سرشت پدیدهها و فرآیندها دارد. آیا چنین حیاتی که در زمین روندی جدا از روند چیزهای بیجان سوای خود دارد، ازکجا آمده است؟..بیگمان از جانب خدا آمده است...این نزدیکترین پاسخ است...اگر جز این است، کسی که در برابر اینگفته سر تسلیم فرود نمیآورد، بگوید: پاسخ چیست؟
روندگفتار در این مقام، مردم را با این حقیقت رو به رو میسازد:
(کیف تکفرون بالله , وکنتم أمواتا فأحیاکم).
چگونه نسبت به خدا کفر میورزید، و حال آنکه مردگانی بیش نبودید و پروردگار زندگیتان بخشید؟.
مردگانی بودید از همین مردههای پراکندهی دوروبرتان در زمین، و خدا حیات در شما پدید آورد.
(فَأَحْیاکُمْ).
پس زندگیتان بخشید.
پس کسیکه حیات را از خدا دریافتکرده باشد چگونه او را نمیشناسد و نسبت بدو کفر میورزد؟
(ثُمَّ یُمیتُکُمْ).
سپس شما را میمیراند.
شاید مرگ با ستیزه و جدلی رو به رو نگردد، چه حقیقتی استکه هر لحظه در برابر زندگان قرار دارد، و خود را بر آنان خواه ناخواه تحمیل مینماید، و جای بحث و جدلی باقی نمیگذارد.
(ثُمَّ یُحْییکُمْ).
سپس شما را زنده میسازد.
در مورد زندگی پس از مرگ، ستیزه میکردند و راه جدال میگرفتند همچنانکه امروز هم در این باره به جدال مینشینند و بعضی ازکوردلان و با سردرافتادگان بهگنداب جاهلیت نخستین و قرون و اعصار بس پیشین، منکر حیات بعد از ممات میباشند و در این مورد جار و جنجال راه میاندازند. ولی اگر با دیدهی انصاف به پدید آمدن حیات نخستین و راه افتادن زندگی برای بار اوّل در زمین، بنگرند و با عقل سالم در این باره بیندیشند حقیقت روشن میگردد و جای شگفتی باقی نمیماند و میبینندکه زنده شدن پس از مرگ، محل تکذیب و مایهی تعجب نیست.
(ثُمَّ إلَیْهِ تَرْجَعُونَ).
سپس به سوی او باز گردانده میشوید.
همانگونه که در آغاز آفریدتان، بار دیگر به حالت نخستین بر میگردید و باز هم زنده میشوید، و به همان ترتیبیکه در زمین شما را بیافرید دوباره میمیرید و بدنبال آن زنده میگردید و در پیشگاه خدا گرد آورده میشوید، و همانگونهکه به فرمان خدا و برابر خواست او از دنیای مرگ به جهان زندگی، سرازیرگشتید، باز هم با ارادهی پـروردگار به سویش برگشت داده میشوید تا چه قبول افتد و چه در نظر در آید و فرمان خالقکائنات چه باشد و داوری او دربارهی شما انجام پذیرد.
اینگونه در یک آیهی کوتاه، دفتر زندگی از اوّل تا به آخر، باز و بسته میشود، و با پرتو نوری در یک نگاه تصویر بشریت در قبضهی قدرت آفریدگار نمودار میگردد: خدا در آغاز انسانها را از سکوت و پوسیدگی مرگ در میآورد و ایشان را بر روی زمین پراکنده میسازد، سپس آنان را در دنیا به دست مرگ میدهد، آنگاه بار دیگر به ایشان حیات میبخشد، و سرانجام به سوی او بر میگردند، همانگونهکه نخستین بار از سوی او نشأت یافته و در پهنهی جهان پراکنده شده بودند...در این عرضهی سریع، سایهی نیروی توانائی نقش میبندد و در حواس انسان، الهامات مؤثر و عمیق خود را بجای میگذارد.
سپس روندگفتار، پرتو دیگری میافکند که تکمیل کنندهی پرتو نخستین است:
(هو الذی خلق لکم ما فی الأرض جمیعا ; ثم استوى إلى السماء فسواهن سبع سماوات وهو بکل شیء علیم).
او آن کسی است که همهی چیزهائی را که در زمین است برای شما آفرید، سپس به ساخت آسمان پرداخت و آن را به گونهی هفت آسمان، با نظم و ترتیب بیآفرید، و او به هر چیزی دانا است.
مفسران و متکلمان چون به اینجا میرسند، سخنان فراوانی دربارهی آفرینش زمین و آسمان میگویند. از پیشی و پسی، و استواء و تسویه، سخن میرانند...و فراموش میکنندکه «پیش و پس» دو اصطلاح بشری میباشندکه نسبت به عظمت خداوند تبارک و تعالی، مفهومی ندارند.و فراموش میکنند که (استواء و تسویه) دو اصطلاح لغوی هستندکه برای نزدیک ساختن صورت غیر محدود به ذهن انسان محدود بکار گرفته میشوند...و بجز این به مطلب دیگری اشاره ندارند. آن همه مجادلات کلامی که میان دانشمندان اسلامی در پیرامون این واژهها بر پا شده است، چیزی جز آسیب نامطلوب فلسفهی یونانی و مباحث لاهـوتی یهودیان و مسیحیان نیستکه چون آمیزهی روحیهی صاف عربی و آمیختهی روحیهی درخشان اسلامی شد، چنین نتایجی را ببار آورد.
ما را چه کار که امروزه خود را گرفتار چنین آفتیکنیـم و زیبائی عقیده و جمال قرآن را با مسائل و گفتارهای علم کلام، تباه سازیم.
پس در این صورت، خود را از جنگ این نوع سخنان رها سازیم و به دیدار حقائقی برویمکه بیانگر این واقعیت بودهکه همهی آن چیزهائیکه در زمین است از آنِ انسانها است. این حقیقت هم دلالت دارد بر هدف نهائی از بودن انسان، و نقش بزرگیکه انسان در زمین به عهده دارد، و اینکه انسان در ترازوی عدل الهی از چه مایه و ارزشی برخوردار است. بالاتر از همهی اینها بنگریم که انسان در اندیشهی اسلامی و در نظام جامعهی اسلامی، چه پایه و مایهای دارد.
(هو الذی خلق لکم ما فی الأرض جمیعا).
او آن کسی است که همهی چیزهائی را که در زمین است، برای شما آفریده است.
واژهی (لَکُمْ) (برای شما) در اینجا معنی وسیع و الهام عمیقی دارد. بطور قاطع میرساند که خدا انسان را برای کار بزرگی آفریده است. او را آفریده است تا در زمین جانشین باشد. مالک همهی چیزهائی گردد که در آن است. کارکنندهی اثر بخشی در پدیدهها باشد. انسان عالیترین موجود در این جهان پهناور است. او سرور نخستین این میراث فراوان است و لذا نقش او در زمین، از لحاظ وقائع و دگرگونیها، نقش نخستین بشمار است.
او هم صاحب زمین و هم صاحب ابزار است. او بندهی ابزار نیست چنانکه در دنیای مادی امروز چنین است. او دنباله رو حوادث و مقهور تحولات و دگرگونیهائی هم نیست که بنا به عقیدهی طرفداران مادیگرای تنگنظر، ماشین آلات و ابزارکار باعث ایجاد آنها در روابط بشری و اوضاع آنان است. مادیگرایانی که وجود انسان و نقش او را ناچیز میانگارند و آدمیزاد را پیرو ابزار بیجان میدانند، و حال آنکه او سرور گرانقدر است و هیح ارزشی از ارزشهای مادی، صحیح نیستکه بر ارج او برتری داده شود، و یا اینکه او را زیر چنگ گیرد و فرمانبردار خود سازد و بالاتر از او بشمار آید. بطورکلی، هر هدفی که کوچک نمودن انسان وکاستن ارج او را در بر داشته باشد، هر اندازه مزایای مادی هم به ارمغان آورد، هدفی است مخالف هدف آفرینش وجود انسانی. چه بزرگواری انسان و سروری او، در ردیف اوّل قـرار دارد، و - آن ارزشهای مادی قرارگرفتهاند که پیرو و فرمانبردار انسانند.
نعمتیکه خدا به اعطای آن در اینجا بر مردم منّت مینهد -در حالیکهکفرشان را نسبت به خود زشت میشمارد - تنها دادن همهی نعمتهای زمین به ایشان نیست، بلکه گذشته از آن، نعمت سیادت و سروری بر همهی چیزهائی استکه در زمین موجودند. خدا به انسانها ارزشی بالاتر از همهی ارزشهای مادیاتی که زمین طورکلّی در بر دارد، عطا فرموده است، و آن نعمت جانشینی و بزرگ داشتی استکه برتر از نعمت سلطنت و سودکلان است.
(ثُمَّ اسْتَوَى إِلَى السَّمَاءِ فَسَوَّاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ).
سپس به ساختن آسمان پرداخت و آنها را بگونه هفت آسمان، با نظم و ترتیب پیراست.
شایسته نیست در معنی (استواء) زیاد فرو رویم و کافی است بدانیمکه رمز سیطره و نشانهی چیرگی است و منظور از آن، ادارهی آفریدن و بوجود آوردن میباشد. همچنین زیبا نیست در معنی (آسمانهای هفتگانهی) مورد نظر آیه، فرو رویم و بخواهیم اشکال و ابعاد آنها را روشن داریم. بلکه کافی است هدفکلّی آیه را دریابیم که سر و سامان دادن به جهان، اعم از آسمان و زمین و بالا و پائین آن است. ذکر این مطلب به هنگامی است که کفر ورزیدن مردم نسبت به آفریدگار روزی رسان چیره بر جهان، بر ایشان زشت و ناپسند شمرده میشود. خدائی که زمین و همهی چیزهائیکه در آن است، مسخّر آنان ساخته است، و آســانها را سر و سامان بخشیده و بهگونهای به چرخش وگردش انداخته استکه زندگی انسانها را بر روی زمین ممکن سازد و وسائل آسایش آنان را در برداشته باشد.
(وَهُوَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ).
و او نسبت به هر چیزی دانا است.
خدا آگاه از هر چیز است، چون آفریننده و اداره کنندهی همه چیز است. شمول علم و دانائی در این مقام، همسان شمول تدبیر و ادارهی جهان است که انگیزهای از انگیزههای ایمان به آفریدگار یگانه است، و انسان را وادار میسازد تا فقط خدای واحد را پرستش نماید، و فقط خالق جهان را روزی رسان بشمار آورد و در برابر احسان خداوند خود و به عنوان اعتراف به الطاف بی پایانش، پرستش را ویژهی ذات اقدس پروردگاری بداند و تنها بر آستانهی باری تعالی،کرنش برد.
بدین منوال، جولان وگردش نخستین در سوره، پایان میپذیردکه سراسر آن، گرد آمدن بر محور ایمان و استوار داشتن اندیشه بر آن، و دعوت کردن مردمان برای رسیدن و پیوستن بهکاروان مؤمنان پرهیزگار است.
***
وَإِذْ قَالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأرْضِ خَلِیفَةً قَالُوا أَتَجْعَلُ فِیهَا مَنْ یُفْسِدُ فِیهَا وَیَسْفِکُ الدِّمَاءَ وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَنُقَدِّسُ لَکَ قَالَ إِنِّی أَعْلَمُ مَا لا تَعْلَمُونَ (٣٠) وَعَلَّمَ آدَمَ الأسْمَاءَ کُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلائِکَةِ فَقَالَ أَنْبِئُونِی بِأَسْمَاءِ هَؤُلاءِ إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِینَ (٣١) قَالُوا سُبْحَانَکَ لا عِلْمَ لَنَا إِلا مَا عَلَّمْتَنَا إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلِیمُ الْحَکِیمُ (٣٢) قَالَ یَا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ فَلَمَّا أَنْبَأَهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ قَالَ أَلَمْ أَقُلْ لَکُمْ إِنِّی أَعْلَمُ غَیْبَ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ وَأَعْلَمُ مَا تُبْدُونَ وَمَا کُنْتُمْ تَکْتُمُونَ (٣٣) وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلائِکَةِ اسْجُدُوا لآدَمَ فَسَجَدُوا إِلا إِبْلِیسَ أَبَى وَاسْتَکْبَرَ وَکَانَ مِنَ الْکَافِرِینَ (٣٤) وَقُلْنَا یَا آدَمُ اسْکُنْ أَنْتَ وَزَوْجُکَ الْجَنَّةَ وَکُلا مِنْهَا رَغَدًا حَیْثُ شِئْتُمَا وَلا تَقْرَبَا هَذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَکُونَا مِنَ الظَّالِمِینَ (٣٥) فَأَزَلَّهُمَا الشَّیْطَانُ عَنْهَا فَأَخْرَجَهُمَا مِمَّا کَانَا فِیهِ وَقُلْنَا اهْبِطُوا بَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ وَلَکُمْ فِی الأرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَمَتَاعٌ إِلَى حِینٍ (٣٦)
فَتَلَقَّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ کَلِمَاتٍ فَتَابَ عَلَیْهِ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِیمُ (٣٧) قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْهَا جَمِیعًا فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ مِنِّی هُدًى فَمَنْ تَبِعَ هُدَایَ فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلا هُمْ یَحْزَنُونَ (٣٨) وَالَّذِینَ کَفَرُوا وَکَذَّبُوا بِآیَاتِنَا أُولَئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ (٣٩)
داستانهای قرآن، در جاها و مناسبتهای مختلفی میآیند. چنین مناسبتهائی که داستانها به خـاطر آن به میان میآیند، خودشان هم روند و بند و نگاره و شیوهای را که باید داستانها داشته باشند، محدود و معین میسازند تا سازگار و هماهنگ با آن فضای روحی و فکری و هنری باشندکه داستانها در آن عرضه میگردند. از این راه، داستانها نقشی را که به عهده دارند ایفاء مینمایند و اثر روانی و تأثیر مطلوب خود را میبخشند.
گروهی از آنجا که میبینند داستان واحدی در چندین جای قرآن ذکر شده، چنان میپندارند که تکراری در کار است. ولی اگر دقت شود با یک نگاه کاوشگرانه روشن میگرددکه هیچ داستانی، یا بندی از داستانی، از لحاظ اندازه و طرز بیان، به یک شکل و طریقهی مشخص، مکرر نمیشود. و هرگاه بندی از داستانی مکرر گردد، بیگمان در این تکرار رنگ تازه و هدف نوینی استکه حقیقت تکرار را نفی میکند.
گروهی هم کجروی مینمایند و چنین میپندارندکه داستانهای قرآنی مطابق با واقع نیستند و یا اینکه در رخدادها تصرفاتی سل آمده است و فقط منظور آن بوده است که هنرنمایی شود و ظاهری آراسته داشته باشد بدون آنکه با واقعیت مطابقت نماید. ولی هرکه بدین قرآن بنگرد و از سرشت درست و دیدهی باز و بینش آگاه بهرهمند باشد، نیک میفهمدکه در هر مقامی مناسبت موضوعی معینی، انگیزهی ذکر آن مقدار از داستان میگردد که ضروری مینماید و همو است که طریقهی بیان و ویژگیهای اداء سخن را محدود و معلوم میدارد. قرآنکتاب دعوت، و قانون نظم و نظام، و آئین زندگی است، نهکتاب افسانه و رمان و تاریخ. در ضمن دعوت، داستانهای گزیده به اندازه و به شیوهای میآید که مطابق با روند گفتار و موافق با مقتضای حال و سازگار با فضای محیط باشد و زیبائی هنر راستینی را پدید آورد که بر آفرینش و آرایش تکیه نداشته بلکه بر ابتکار عرضه و نیروی حقیقت و جمال اداء متکی است.[2]
داستان پیامبران در قرآن، کاروان ایمان را در راه دور و دراز و بهم پیوستهای که داشته است، مجسم میدارد و داستان دعوت به سوی خدا و پاسخگوئی بشریت بدان و به حرکت افتادن نسلهای پیاپی در طریق حق و حقیقت را نشان میدهد. همچنین سرشت ایمان را در نفوس پیروان حق، این گروه گزیدهی بشری مینمایاند، و سرشت تصورشان را نسبت به رابطهای که میان ایشان و میان پروردگارشان که آنان را به این برتری سترگ اختصاص داده است، جلوه گر مـیکند و خاطرنشان میسازد که راه افتادن به دنبال این کاروان بزرگوار و طی نمودن راه واضح قافلهی ایمان، بر دل نور و روشنی و خشنودی میپاشد و آن را به ارج و ارزش این عنصر بزرگوار- عنصرایمان - و اصیل بودنش در پهنهی وجود، آشنا میکند. همچنین داستانهای قرآنی از حقیقت اندیشهی ایمانی پرده برمیدارد و آن را از سایر اندیشه های غیر اصیل جدا مینماید. بر همین اساس است که داستانها، بخش عمدهای ازکتاب بزرگ رسالت اسلام را تشکیل میدهد.
اینک در پرتو توضیحات بالا به داستان آدم - چنانکه در اینجا آمده است - نظری بیفکنیم و آن را بررسی نمائیم.
روند گفتار - چنانکه گذشت - کاروان زندگی را، بلکه همهی دستگاه هستی را نمایش میدهد. سپس در ضمن تشریح نعمتهائی که خدا به مردم عطا فرموده است، سخن از زمین به میان میآورد و مقرر میدارد که خداوند همهی چیزهائی را که در زمین آفریده است از آنِ انسانها است... در چنین مقامی، داستان جانشین آدم در زمین و سپردن زمام امور آن بدو به شرط رعایت عهد و پیمان خداوندی، ذکر میشود و یادآور میگردد که خداوند به او شناختی داده است که با آن بتواند کارهای زمین را اداره و رو به راه کند.
همچنین در این بخش، برای سخن گفتن از جانشینی بنیاسرائیل در زمین و عهد و پیمانی که با خدا داشتند مقدمه چینی میگردد و داستان بر کنار کردن آنان از این جانشینی و سپردن زمام امور آن به ملت مسلمانی که عهد و پیمان خدا را مراعات میدارد (چنانکه خواهد آمد) بیان میشود. به این ترتیب داستان با محیطی که در آن، آمده است هماهنگ و همآوا میگردد.
بیائید لحظاتی چند با داستان بشریت نخستین بسر بریم و الهامات اصیلی را از مد نظر بگذرانیم که در یشت سر آن نهفته است:
*
ما اکنون - با چشم بصیرت و در پرتو نگاه - در پهنهی ملکوت اعلی هستیم و باگوش دل زمزمهی جاوید را میشنویم و با چشم اندیشه شاهد داستان بشریت نخستین میباشیم:
(وَإِذْ قَالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأرْضِ خَلِیفَةً).
و در آن هنگام که پروردگارت به فرشتگان گفت: بر آنم که جانشینی در زمین قرار دهم.
در این صورت، این ارادهی بلند خداوندی است که میخواهد به این پدیدهای که تازه پا به پهنهی وجود نهاده است، زمام این خاکدان زمین را بسپارد و دستش را در آن باز گذارد. و بدو وکالت میدهد تا ارادهی آفریدگار را در نوآوری و خلاقیت، و تجزیه و ترکیب، و تغییر و تبدیل تحقق بخشد، و بهکشف نیروها و انرژیها و گنجها و معادن و مواد خام زمین دست یازد، و همهی اینها را تا آنجاکه خواست خدا باشد به زیر فرمان خود درآورد و آنها را درکار بزرگ و سترگیکه خداوند بدو سپرده است، به کارگیرد.
چنین استکه خدا به این موجود جدید بشری، آن اندازه نیرومندی و توانائی بخشیده است و آمادگی شگرف در وجودش به ودیعت نهاده و ذخیره فرموده استکه بتواند با نیروها و انرژیهای موجود زمینی همبریکند و به مهارکردن آنها برخیزد و گنجها و معادن آن را در دست قدرت خود گیرد. و خداوند آن اندازه به انسان، نیروهای نهان عطاکرده استکه بتواند مشیت الهی را صورت تحقق بخشد و بدانچه خدا خواسته استکمر همت بندد.
از اینجا است که یگانگی و هماهنگی واحدی میان قوانینی که بر زمین و بلکه بر همهی جهان حکمفرما است، و میان قوانینی که حاکم بر این آفریده و نیروها و انرژیهای نهفته در او است، موجود بوده تا برخوردی میان این قانونها و آن قانونها بوجود نیاید و نظام جهان از هم نپاشد، و تا اینکه نیروی انسان بر تخته سنگ ستبر جهان خرد نگردد و هرز نرود.
از این رو، این آفریدهای که بر این زمین پهناور میزید جایگاه بزرگی در دستگاه جهان دارد و آن بزرگ داشتی استکه آفریدگار بزرگوارش برای او چنین خواسته است.
آنچه گذشت، بخشی از الهاماتی استکه از تعبیر رسا و بلند بالای کلام الهی برداشت میگردد:
(إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأرْضِ خَلِیفَةً).
من بر آنم که جانشینی در زمین قرار دهم.
هنگامی چنین حقیقتی بر ما روشن خواهد شدکه امروزه با احساس بیدار و بینش باز، آن را ورانداز و وارسیکنیم و با چشم بینا و دل آگاه، آنچه راکه این موجود بشری، جانشین در این ملک پهناور، انجام داده است مورد بررسی قرار دهیم و ساختههای عقل و اندیشهی او را از مد نظر بگذرانیم.
(قَالُوا أَتَجْعَلُ فِیهَا مَنْ یُفْسِدُ فِیهَا وَیَسْفِکُ الدِّمَاءَ وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَنُقَدِّسُ لَکَ).
گفتند: آیا بر آنی که در زمین کسی را قرار دهی که در آن تباهی کند و خونها بریزد، و حال آنکه ما به ستایش و تکریم و تعظیم تو مشغولیم؟.
این گفتهی فرشتگان بیانگر این مطلب است که احوال و اوضاعی یا آزمونهائی قبلاً در زمین دیدهاند و تجربههای پیشینی داشتهاند، یا از الهام بینشی برخوردار بودهاند که در پرتو آن، سرشت و خمیرهی این آفریده برایشان روشن بوده است، و یا اینکه از مقتضیات زندگی او بر روی زمین میدانستهاند یا انتظار داشتهاند که او در زمین فساد خواهدکرد، و خونهائی را خواهد ریخت ... از اینگذشته، آنان بر سرشت فرشتگی پاک خویش که جز خیر مطلق و صفای فراگیر در آن منعکس نمیشود و آئینهی فطرتشان بجز نیکی نبیند، تسبیح و تقدیس پروردگار را تنها هدف مطلق هستی میدانستند و آن را یگانه انگیزهی آفرینش میانگاشتند ... و این هدف هم با بودن آنان حاصل است و ایشان پیوسته به تسبیح و تقدیس و حمد و ثنای خداوند مشغول و همیشه سرگرم پرستش او بوده و در امر عبادت و پرستـش سستی نمیگیرند و غفلت ندارند. چیزیکه از دیدهی آنان پنهان بود، ارادهی عالی خداوند در ساختن و پرداختن و آبادانی این زمین و رشد بخشیدن زندگی وگوناگون نمودن آن بود. دیگر نمیدانستندکه خواست خدا بر این تعلق گرفته است که ارادهی آفریدگار و قانون هستی ساری و جاری در تغییر و تبدیل و تکامل دادن زندگی بر سطح اینکرة خاکی، باید بر دست جانشین خدا در زمین انجام پذیرد. این موجود بشریکه عهدهدار آبادانی زمین و کشف اسرار نهان و پیاده کردن ارادهی الهی در پهنهی این خاکدان است، گاهی دست به فساد مییازد و چه بسا خونریزیها خواهدکرد، ولی در پشت سر این شر جزئی ظاهری، خیر فراوانی و کلی و همه جانبهای نهفته است،که عبارت است از: رشد ییوسته و پیشرفت همیشگی ... حرکت ویرانگر لیکن در عین حال سازنده ... تلاش پیوسته ... بلند پروازی بیوقفه ... و تغییر و دگرگونی ایجادکردن در این سرزمین بزرگ ... بدین هنگام استکه حکم خدای آگاه از هر چیز و با خبر از سرانجام کارها، خطاب به فرشتگان، شرف صدور مییابد:
(قَالَ إِنِّی أَعْلَمُ مَا لا تَعْلَمُونَ).
گفت: من حقائقی را میدانم که شما نمیدانید.
(وَعَلَّمَ آدَمَ الأسْمَاءَ کُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلائِکَةِ فَقَالَ أَنْبِئُونِی بِأَسْمَاءِ هَؤُلاءِ إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِینَ قَالُوا سُبْحَانَکَ لا عِلْمَ لَنَا إِلا مَا عَلَّمْتَنَا إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلِیمُ الْحَکِیمُ قَالَ یَا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ فَلَمَّا أَنْبَأَهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ قَالَ أَلَمْ أَقُلْ لَکُمْ إِنِّی أَعْلَمُ غَیْبَ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ وَأَعْلَمُ مَا تُبْدُونَ وَمَا کُنْتُمْ تَکْتُمُونَ).
به آدم نامهای همهی (اشیاء و خواص آنها) را آموخت (تا از زمین بهره برگیرد و از آن سودمند گردد)، آنگاه خدا آن اشیاء را به فرشتگان نمود و گفت: مرا از نام این اشیاء (و خواص آنها) آگاه سازید اگر راست میگوئید (در اینکه خویشتن را شایستهتر برای جانشینی میبینید). فرشتگان گفتند: تو پاک و بزرگی و ما جز آن ندانیم که به ما آموختهای، این توئی که دانا و فرزانهای. گفت: ای آدم، آنان را از نامهای ایشان (و خواص آنها) آگاهی ده. هنگامی که فرشتگان را از نامها (و خواص آنها) آگاهی داد، گفت: به شما نگفتم که من آنـچه را که در آسمانها و زمین نهفته و نهان است میدانم، و آنچه را آشکار میسازید و آنچه را پوشیده میدارید میدانم.
هان! اینک ما - با دیدهی دل و چشم بصیرت، در پرتو نگاه - خود را شاهد چیزی میبینیمکه فرشتگان در ملکوت اعلی، ناظر آن بودند ... هان! اینک ما شاهد گوشهای از آن راز بزرگ الهی هستیم، آن رازی که خداوند به این موجود بشری به امانت سپرد بدان هنگام کهکلیدهای جانشینی را بدو تحویل میدارد. آن راز، راز توانائی نامگذاری پدیدهها و دستیابی به رمز نامیدهها به وسیلهی نامها است. راز قدرت بر نامگذاری اشخاص و اشیاء به وسیلهی نامهائی استکه آنها را از پیش خود میسازد. آن نامها واژههائی استکه بر زبان میراند و نمایندهی آن اشخاص و اشیائی است که با آنها آشنائی مییابد و در محدودهی حواس او است. و این رمزها و نشانهها، دارای ارزش سترگ و ارج بزرگی در زندگی انسان بر روی زمین است. ارزش آنها را وقتی میفهمیمکه مشکل بزرگی را در برابر دیدگان خویش مجسم داریم که اگر این توانائی نامگذاری و قدرت دریافت نامیدهها به وسیلهی نامها، به انسان عطا نمیشد، گریبانگیر انسانها میگردید. رنج فهمیدن و فهماندن انسانها را به هنگام تجارت و معاشرت در نظر بگیرید، که اگر خدا چنین توانائی را به انسان نمیداد، هرکسی مجبور میشد برای فهمیدن و فهماندن چیزی، عین آن چیز را حاضر آورد و آن را در پیش همنوعان بگذارد ... مثلا میبایست برای دریافت معنی درخت خرما، عین درخت خرما را آمادهکند ... یا برای درک معنی کوه، چارهای نداشت جز اینکه بهکوه برود و دیگران را با خود بدانجا ببرد ... یا اگر لازم بود ازکسی سخن رود، آن فرد را در میان مردم بیابند و بیاورند ... اصلا مشکل به حدّی خوفناک و دهشتآور استکه زندگی با بودن آن، قابل تصور نیست. و زندگی در مسیر خود نمیافتاد و قافلهی حیات از جای خود تکان نمیخورد چنانکه خدا به این موجود بشری، قدرت نامگذاری و توانائی درک نامیدهها به وسیلهی نامها را نمیبخشید. و اما فرشتگان نیازی به این ویژگی ندارند. زیرا آنها برای انجام وظائف خود به نامگذاری و نشانهگذاری احتیاجی پیدا نمیکنند، به همین علت استکه چنین خاصیتی بدانان عطاء نگشته است. لذا وقتیکه خدا این راز را به آدم آموخت، و آنچه راکه صلاح دانست عرضه فرمود، فرشتگان نامهای آنها را ندانستند. پی نبردندکه چگونه نشانههای لفظی را برای اشخاص و اشیاء بکار گیرند و از آنها نام ببرند ... این بود که در مقابل این ناتوانی، زبان به ذکر و تسبیح خدای خود گشودند، و به عجزشان اقرارکردند و به حدود و ثغور دانش خویش اعتراف نمودند، دانشی که خدا بدیشان آموخته بود ... ولی آدم با این رمز نامگذاری آشنا شد. به دنبال اینکار، چنین خطابی نسبت به فرشتگان میشود و آنان را مجدداً متوجه درک حکمتی میسازد که خدای دانای جهان و آشنا به رموز آشکار و نهان، در ذات انسان به ودیعت نهاده بود:
(قَالَ أَلَمْ أَقُلْ لَکُمْ إِنِّی أَعْلَمُ غَیْبَ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ وَأَعْلَمُ مَا تُبْدُونَ وَمَا کُنْتُمْ تَکْتُمُونَ). گفت: آیا به شما نگفتم: من میدانم آنچه را که در آسمانها و زمین نهان است (و بجز من کسی بدانها آشنا نیست) و میدانم آنچه را که پنهان میدارید (در نفس خود) و میدانم آنچه را که ظاهر میسازید (در گفتارتان)؟.
(وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلائِکَةِ اسْجُدُوا لآدَمَ فَسَجَدُوا).
(ای پپغمبر یاد کن) آنگاه را که به فرشتگان گفتیم: در برابر آدم (به نشانهی درود و اقرار به برتری او) تواضع کنید. (همهی فرشتگان اطاعت کردند و) تواضع نمودند.
این بالاترین شکل احترام و تکریم است برای آفریدهای که در زمین تباهی میورزد و خونها میریزد، ولی در عین حال، رازهائی به او عطاء گشته است که او را بر فرشتگان برتری مـیدهد و او را فراسوی آنان میبرد. آخر به او راز دستیابی و علم و معرفت بخشیده شده است، همانگونه که بدو ارادهی مستقلی داده شده است تا با آن راه را برگزیند و آزادانه پیش رود.
برخورداری انسان از سرشت مزدوج و دوگانه، و توانائی او بر استوار داشتن ارادهاش در راهی که ییش پای خود میگذارد، و زندگی را درکانال دلخواه انداختن، و راه به خدا بردن و بر عهدهگرفتن امانت رهبری به سوی پروردگار برابر تلاش ویژهی خویش ... همهی اینها از رازهای بزرگداشت او است.
فرشتگان برای اجرای فرمان والای آسمانی، سجده بردند ...
(إِلاَّ إِبْلِیسَ أَبَى وَاسْتَکْبَرَ وَکَانَ مِنَ الْکَافِرِینَ)
مگر ابلیس که سرپیچی کرد و بزرگی ورزید و جـزو کافران گردید.
در اینجا مظهر و پرداختة شر آشکارا مجسم میشود: سرکشی از فرمان خداوند سبحان! و سرباز زدن از شناخت فضل فاضلان و دوری از اعتراف به برتری برتران، و افتخار بهگناه و عزت را در آن دیدن، و چشم از دیدن حقائق بستن و سوراخهایگوش را از شنیدن و دریافتن آنها بردوختن.
شیوهیگفتار، بیانگر این است که (ابلیس) از جنس فرشتگان نبوده است، بلکه با آنان همراه بوده است. زیرا اگر از جنس آنان میبود سرکشی نمیکرد. چون نخستین صفت فرشتگان این استکه آنان:
(لا یعصون الله ما أمرهم ویفعلون ما یؤمرون).
از انجام هر آنچه خدا بدیشان فرمان دهد، سرپیچی نمیورزند، و هر چه به آنان دستور داده شود، انـجام میدهند.
استثنائیکه در اینجا آمده است، دلیل بر این نیستکه ابلیس از جنس فرشتگان باشد، بلکه همراه بودن او با ایشان، مجوز این استثناء است، چنانکه گویند:
(جاء بنو فلان إلا أحمد)
فرزندان فلانی آمدند مگر احمد...
که شاید احمد جزو فرزندان او نبوده و بلکه جزو قبیله و خویشان او بوده است.
ابلیس به نص قرآن جزو جنیان است و پروردگار:
( خلق الجان من مارج من نار).
جنیان را از زبانهی آتش آفریده است.
این نص قرآنی قاطعانه میفرمایدکه ابلیس جزو فرشتگان نیست.
هم اینک، نبردگاه کارزار جاویدان نمودار میگردد، کارزار میان مظهر و ساختهی شرّکه در ابلیس جلوهگر است، و میان جانشین خدا در زمین. کارزار جاویدانی که نبردگاه آن ضمیر بشری است. کارزاریکه در خیر پیروز میگردد و ییروزی آن هم به اندازهی پایبندی انسان به ارادهی خویش و به مقدار رعایت پیمانی است که با خدای خود دارد. و پیروزی شرّ هم به اندازهی سر فرود آوردن انسان در برابر آرزوهای پلید و اسارت در دست شهوات است؛ و انسان هر اندازه بیشتر از خدا بدوز افتد، شر بیشتر چیره و پیروز میگردد:
(وَقُلْنَا یَا آدَمُ اسْکُنْ أَنْتَ وَزَوْجُکَ الْجَنَّةَ وَکُلا مِنْهَا رَغَدًا حَیْثُ شِئْتُمَا وَلا تَقْرَبَا هَذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَکُونَا مِنَ الظَّالِمِینَ) (٣٥)
گفتیم: ای آدم، تو با همسرت در بهشت جایگزین شوید، و در آن آسوده و فراوان هر چه را در هر جا که میخواهید بخورید ولیکن به این درخت نزدیک نشوید، که از زمرهی ستمکاران خواهید شد.
همهی میوههای بهشت برای آنان روا و آزاد بود مگر یک درخت ... تنها درخت واحدی،که چه بسا اشاره به چیز ممنوعی باشدکه در زندگی بر روی این خاکدان زمین، چارهای از آن نیست و وجود آن ضروری باشد. زیرا اراده بدون وجود ممنوع و حرام پرورش نمییابد، و انسان صاحب اراده با حیوانیکه رانده میشود، جدا نمیگردد و امتیازی پیدا نمیکند، و پایداری انسان در وفای به عهد و پیمان، و ماندگاری او برقرار و مدار و شرط و قول، آزموده نمیشود. پس اراده سر دو راههای استکه در آنجا انسان و حیوان از یکدیگر جدا میشوند و فرق پیدا میکنند. وکسانیکه بدون اراده و به فرمان آرزوهای پلید، سرگرم خوشگذرانی و بهرهمندی از شهوات هستند، ایشان جزو دنیای چهارپایان بشمار میآیند، اگر چه در شکل و قیافهی انسانها نمودار شده باشند.
(فَأَزَلَّهُمَا الشَّیْطَانُ عَنْهَا فَأَخْرَجَهُمَا مِمَّا کَانَا فِیهِ)
لیکن اهریمن، آنان را از آنجا لغزاند. پس خدا ایشان را از آنچه در آن بودند بیرون راند.
واژهی:(أَزَلَّهُمَا) لغزانذشان... تعبیـر شکل بخش عجیبی است. واژهای استکه شکل حرکت را به تـصویر میکشد وحالت را خوب مجسم میکند. چنان استکه گوئی اهریمن را میبینی، در حالیکه آن دو را کشان کشان از بهشت بدور میدارد، و قدمهای آنان را هول میدهد تا از جا بلغزند و از بالا بالاها به ته درّهی ژرفی فرو افتند.
بدین هنگام، آزمونکامل میشود: آدم پیمان خویش را فراموشکرده است و در برابر اغواگری، ناتوانگشته و تن به زبونی سپرده است. در اینجا استکه فرمان خدا تحقق پذیرفته و قضای الهی آشکار شده است.
(وَقُلْنَا اهْبِطُوا بَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ وَلَکُمْ فِی الأرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَمَتَاعٌ إِلَى حِینٍ )
گفتیم: (به زمین) فرود آیید (و در آنجا زندگی کنید) ... دستهای دشمن دستهای خواهید شد (به سبب رقابت و فریب اهریمن)، و در زمین مکـان استقرار و جایگاه زندگی آسوده و تمتع و بهرهمندی، برای شما آماده است تا مدتی (که اجلتان فرا رسد و دنیا پایان گیرد).
این، اعلام درگیری جنگ و پیکار در پهنهی مقدّری است که برایش تعیین گشته است. پیکار وکارزار میان شیطان و انسانکه تا آخر زمان ادامه دارد.
آدم به وسیلهی چیزیکه خداوند در سرشت او آفریده ود، از لغزشیکه پیداکرده بود برخاست و به اشتباه خود پی برد. رحمت پروردگارش او را دربرگرفت، رحمتیکه پیوسته او را درمییابد، بدانگاه که به سوی رحمت الهی برمیگردد و خود را در پناه رحمتش می گیرد :
(فَتَلَقَّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ کَلِمَاتٍ فَتَابَ عَلَیْهِ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِیمُ)
(آدم و همسرش به لغزش خود پی بردند، خدا کلماتی را به دل آدم الهام کرد) پس آدم سخنانی را از سوی پروردگارش دریافت داشت (و توبه و استغفار سر داد) و خداوند توبهی او را پذیرفت و از او خشنود شد، (زیرا) خدا بسیار توبه پذیر (و نسبت به ببدکان ضعیف خود) مهربان است.
واپسین فرمودهی خدا بیان میشود. پیمان همیشگی الهی با آدم و نسل او، بسته میگردد، و آن پیمان جانشینی در این زمین استکه رعایت آن در زمین، شرط رستگاری و نادیده انگاشتن آن، باعث هلاکت و نابودی است.
(قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْهَا جَمِیعًا فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ مِنِّی هُدًى فَمَنْ تَبِعَ هُدَایَ فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلا هُمْ یَحْزَنُونَ )(38)
(وَالَّذِینَ کَفَرُوا وَکَذَّبُوا بِآیَاتِنَا أُولَئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ) (٣٩)
گفتیم (به آدم و همسرش و نسل آیندهی ایشان و به ابلیس): همگی از آنجا (به زمین) فرود آیید. پس اگر راهنمائی و تکالیفی از سوی من براییان آمد (و حتماً هم خواهد آمد)، پس کسانی که از راهنمائی و فرمان من پیروی کنند، ترس و خوفی بر آنان نخواهد بود و غمگین نخواهند شد. و کسانی که کفر ورزند و آیههای مرا تکذیب دارند، این چنین افرادی یاران آتش بوده و در آنجا ماندگار میمانند.
بدین منوال، نبرد به میدان اصلیکارزار انتقال یافت، و از آن هنگامکه شتر بد مست جنگ، زانوبند خود را گسیخته است، آنی آرام نگرفته و لحظهای سست نگشته و فرو ننشسته است.
انسان هم در بامدادان بشریت پی بردکه اگر بخواهد پیروز شود، چگونه پیروز خواهد شد، و اگر برای خود، خواهان خسران و زیان باشد، چگونه شکست خواهد خورد
باری، لازم است که به سرآ غاز داستان برگردیم، داستان بشریت نخستین. خداوند بزرگوار به فرشتـگان فرمود:
(إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأرْضِ خَلِیفَةً)
من بر آ نم که در زمین جانشینی قرار دهم.
در این صورت آدم از همان لحظهی اوّل برای این خا کدان زمین آفریده شده بود. پس آن درخت حرام و ممنوع چه بود؟ آزمایش آدم برای چه بود؟ آدم که از همان ابتداء برای این زمین آفریده شده بود، راندن از بهشت و فرود آمدن به زمین چرا؟
چنین میبینم که شاید این آزمون برای پروردن و آماده ساختن این آفریده بوده است! برای آن بوده که نیروهای ذخیره و انباشته در وجود او، بیدار گردد. چه بسا تمرینی برای وی بوده تا عملاً گمراهی را بشناسد و مزهی سرانجام کار را ببیند و بشیمانی را جرعه جرعه بنوشد و با دشمن آشنا شود، و آنگاه به پناهگاه امین و استوار پناه ببرد .
داستان درخت ممنوع، وسوسهانگیزی شیطان برای دستیابی انسان به لذّت، هوشیاری بعد از منگی مست، پشیمانی و طلب آمرزش ... همهی اینها آزمون و حوادث مکـرری است به انسانها در پهنهی زمین با آن روبهرو خواهند شد و داستان بشریت در همهی ادوار است. رحمت آفریدفار نسبت به این آفریده چنین میخواست که به جایگاه جانشینی خود فرود آید همراه باکولهبار توشهی آزمونی که بسیار با همانند آن رو در رو خواهد شد تا برای پیکار همیشگی آمادگی بهم رساند و از تجربههای تلخ گذشته، درسی برگیرد و با چشم باز به نبرد برخیزد و از اشتباهات پیشین، خود را بر حذر دارد. و باز ... بار دیـگر ... آیا داستان در کجا رخ داده است؟ بهشتی که آدم و همسرش در آن مدت زمان، که زندگی کردهاند چیست؟ فرشتگان کیهایند؟ ابلیس کیست؟ ... خدای بزرگوار چگـونه به آنان فرموده است؟ و چگونه به خدا پاسخ دادهاند؟
اینها و امثال اینها در قرآن کریم، جزو غیب بشمار است
و غیب را جز خدای بزرگوار نمیداند و خداوند با حکمت خویش چنین یاد داده استکه پی بردن به اصل غیب و چگونگی و سرشت آن، هیچ سودی برای انسانها در بر ندارد. و با وسائل و ابزاریکه برای جانشینی در زمین به آنان بخشیده است، ایشان نمیتوانند غیب را بفهمند و بدان دست یابند چون چنین قدرتی را به آنان عطاء نفرموده است. اصلاً پی بردن به غیب از لوازم جانشینی نیست. خداوند انسان را به قوانین و نوامیس بیشماری آشنا ساخته است، و رموز و حقایق بیشماری را نیزکه فهم آنها سودی برای انسان در بر ندارد، از دیدهی وی نهان داشته است. برای نمونه، هنوز هم انسان با وجود دستیابی به این همه اسرار و رموز جهان، اصلاً نمیداندکه بعد از لحظهی حاضر چیست، و با تمام ادوات علمیکه در دسترس دارد نمیداندکه بعد از لحظهای چه چیز رخ خواهد داد، و نفسیکه از دهانش بیرون دمیده است، آیا برمیگردد یا آخرین نفس از انفاس او است؟! این مثالی است از غیب نهان از دیدهی انسانکه چون از متقـضیات جانشینی نیست چه بسا اگر برای انسان ییدا و هویدا میشد، سد راه جانشینی میگردید و مشکلاتی برای او در برداشت.
از این مثالها فراوان استکه هر یک نمونهای از جملهی اسرار نهان از دیدهی انسان بوده و در دل جهان و در لابلای دنیای غیب، پنهان هستند و بجز خداکسی با آن آشنا نیست و دانستن آن ویژهی پروردگار است و بس. این استکه خداوند به عقل بشری آن آمادگی را نداده استکه بتواند به مسائل غیبی فرو رود و بدانها پی ببرد؛ زیرا ابزار دسترسی به غیب و وصول به چیزی از آن را ندارد. و هر نیروئی هم در این راه بکارگرفته شود، هدر خواهد رفت و تلاش بیهودهای خواهد بود و هیچگونه فایده و نتیجهای نخواهد داشت.
چون به عقل بشری ابزار و توانائی دستیابی به غیب نهان عطاء نگشته است، در این صورت حق وی هـم نیستکه سرمست غرور شود و راه انکار در پیش
گیرد. چه انکار، قضاوتی است که باید از دانش و پژوهش سرچشمه گیرد. چنین دانش و پژوهشی همکار عقل نیست و با سرشت خرد سازگار نمیباشد، و در حیطهی قدرت آن و در دسترس وسائلیکه در اختیار دارد نیست و از ضروریاتی هم بشمار نمیآیدکه در انجام وظیفهاش بدان نیاز داشته باشد.
تسلیمگمان و خرافه شدن، سخت زیان آور و خطرناک است، ولیکن زیانبخشتر و خطرناکتر از آن، این است که آدمی هر مجهول و نادانستهای را منکر شود، و غیب را نپذیرد به بهانهی اینکه توانائی درک و دسترسی به آن را ندارد.
چه این چنین انکاری، برگشت به جهان حیوان است، و این حیوان استکه تنها در دنیای محسوسات میزید، و از زندان دژهای آن پا بیرون نمیگذارد و به سوی جهان آزاد گام برنمیدارد.
بهتر آن استکه این غیب را به خداوند غیب واگذاریم. ما را این بسنده استکه همو برای ما روایت میفرماید، همان اندازهای که برای زندگی ما ضروری و مفید باشد و ظاهر و باطن ما را اصلاح بخشد. پس بیائیم و اهتمام خویش را متوجه جوانبی از داستان سازیمکه اشاره به حقائق جهانی و انسانی دارد، و وجود و ارتباطات آن را به تـصویر میکشد و الهام بخش سرشت انسانی و بیانگر ارزشها و موازین بشری است ... و تنها همین استکه برای بشریت سودمندتر و رهنمونتر از هر چیز دیگر است.
بگونهی گزیدهای که مناسب فیظلالالقرآن باشد خواهیم کوشیدکه بر این الهامات و تصورات و حقائق، گذر کوتاه و تندی داشته باشیم.
برجستهترین الهامات و اشاراتی که داستان آدم - همانگونهکه در اینجا آمده است - در بر دارد، عبارت از ارزش بزرگی استکه اندیشهی اسلامی برای انسان و نقش او در زمین، و موقعیتیکه در نظام هستی دارد، و برای ارزشها و موازینیکه توسط آنها، انسان ارزیابی میگردد، قائل است. همچنین ارج گرانبهائی است که
اندیشهی اسلامی به حقیقت پیوند انسان با خدا و رعایت پیمان افلاکی با بشر خاکی، و به حقیقت این عهد و پیمان که خلافت انسان براساس آن بنیانگذاریگشته است، میدهد.
این ارزش بزرگی که اندیشهی اسلامی برای انسان قائل است، وقتی خوب نمایان میشودکه متوجه باشیم خدای بزرگ در ملکوت اعلی و عالم والا، اعلان میداردکه انسان آفریده شده است تا در زمین جانشین گردد. همچـنین این ارزش بزرگ وقتی خودنمائی میکند که بدانیم خدا به فرشتگان دستور داده است تا در برابر او سجده برند. و چون اهریمن از این امر، نافرمانی میکند و تکبر میورزد، رانده میشود. بالأخره وقتی که دقت شود که در آغاز و انجام، انسان در پناه خدا بوده و از الطاف الهی بر خوردارگشته است، ارزشیکه جهانبینی اسلامی برای انسان قائل است، جلوهگر و هویدا میگردد.
از چنین طرز دیدی راجع به انسان، نکات و اعتبارات گرانبها و بزرگ دیگری در اندیشه و عمل بطور یکسان، سرچشمه میگیرد.
نخستین نکته از این نکات، اینکه انسان آقای این زمین است، و برای او همه چیز آن ساخته شده است - چنانکه قبلاً با نص قرآنی روشن شد - پس انسان از هر چیز مادی، گرامیتر و بزرگوارتر و گرانبهاتر است، و ارزش او بیش از همهی ارزشهای مادی این خاکدان زمین است. لذا نباید او را در برابر مادیات به بندگی کشید و مقام ارجمند او را خوارکرد و فدای توسعهی ارزشهای مادی یا خود چیزهای مادی نمود... اصلاً جایز نیستکه به هیچیک از ارکانکرامت و حیثیت انسانی تجاوز شود، و اینکه به هیچیک از ارزشهای او در برابرکشف یا کسب چیز مادی، لطمهای زده شود و یا اینکه برای تولید و بهرهبرداری چیز مادی، یا افزایش عنصری از عناصر مادی، احترام او را پایمالکرد ... چه همهی این مادیات، آفریده - یا ساخته - شدهاند به خاطر انسان و برای شکوفائی انسانیت او و به خاطر پیدایش و جلوهگری وجود انسانی وی. پس درست نیستکه بهای انسانیت انسان، سلب ارزشی از ارزشهای انسانیت او، یا کاستن پایهای از پایههای کرامت وی، قرار داد.
نکتهی دوم اینکه نقش انسان در صحنهی زمین، نـقش اوّل است. او استکه شکلها و ارتباطات زمین را تغییر میدهد و دگرگون میکند، و او استکهگرایشها و سیر حوادث زمین را رهبری مینماید. این، وسائل تولید یا توزیعکالا نیستکه انسان را خوار و زبون و بیاختیار به دنبال خود میکشاند چنانکه مکتبهای مادی تصور میکنند. مکتبهائیکه از نقش انسان میکاهند و آن را کوچک جلوه میدهند، و به همان اندازه نقش ابزار را بزرگ مینمایانند و آن را بزرگ جلوه میدهند.
دیدگاه قرآنی، این انسان را با حانشین بودنش در زمین، عامل مهمی در نظام جهان قرار میدهد و او را در این نظام در نظر میگیرد. چه جانشینی او در زمین، متعلق به ارتباطهای مختلفی است، از قبیل ارتباط با آسمانها و با بادها و با بارانها و با خورشیدها و ستارگان ... و همهی اینها در تصمیم و اندازهگیری کار انسان مورد نظر است و امکان میدهدکه زندگی بر روی زمین ادامه یابد، و به انسان هم امکان میدهد تا به جانشینی اشتغال ورزد ... این مقامیکه برای انسان ملحوظ استکجا و آن نقشیکه مکتبهای مادی برای او در نظرگرفته و بدان محدودش ساخته است کجا؟ مکتبهائیکه به انسان اجازه نمیدهد از دائرهی تنگیکه برای او کشیده است، پا را فراتر گذارد. در حالی که وجود انسان از دیدگاه مکتب آسمانی، با همهی پدیدهها و نظام آفرینش ارتباط داشته و جانشینی او در زمین، در طرح و نقشهی جهان مورد نظر بوده است.
شکی نیستکه هـر یک از دو دیدگاه، چه دیدگاه اسلامی و چه دیدگاه مادی راجع به انسان، در طبیعت نظامیکه هر یک از آنها برای انسان بوجود میآورد، تأثیر دارد. و در بزرگ داشت اصول انسانیت یا ضایع گرداندن آنها، و در تکریم این انسان یا تحقیر وی، بیتأثیر نمیباشد. فداکردن همهی اهداف بشری و بیاحترامی به مقدسات انسانی و نادیده انگاشتن اصول آدمیت، در راه افزایش تولیدات مادی و ازدیاد آن، در جهان مادیگری، جز اثری از آثار شوم چنین دیدگاهی دربارهی حقیقت انسان، و حقیقت نقش او در این خاکدان زمین، نمیبینیم.
از سوی دیگر، آنچه از دید والای اسلام نسبت به حقیقت انسان و وظیفهی او، ییدا میآید، عبارت است از: بالا بردن ارزشهای علمی از نظرکمی وکیفی، و اهمیت دادن به فضائل اخلاقی، و بزرگ داشت ارزشهای ایمان و صلاح و اخلاص در زندگی انسان. اینها هستند ارزشهائی که پیمان جانشینی انسان بر آنها استوار است:
(فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ مِنِّی هُدًى فَمَنْ تَبِعَ هُدَایَ فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلا هُمْ یَحْزَنُونَ) (٣٨)
پس اگر رهنمود من به شما رسید (که حتماً خواهد رسید)، کسانی که ازرهنمود من پیروی کنند بیمی نخواهند داشت و اندوهگین نخواهند شد.
این ارزشها بالاتر و والاتر از همهی ارزشـهای مادی است. البته اسلام ارزشهای مادی را از نظر بدور نداشته و یکی از مفاهیم جانشینی، تحقق بخشیدن ارزشهای مادی است، اما مشروط بر اینکه ارزشهای مادی اصل نباشد و بر ارزشهای والای معنوی چیره نگردد و معنی فدای ماده نشود.
مکتب الهی دل انسان را به سوی پاک سرشتی و والائی و نظافت در زندگی سوق میدهد. ولی مکتبهای مادی، همهی ارزشهای روحانی را مورد تمسخر قرار داده و تمام ارزشهای اخلاقی را پایمال میسازد، و همهی ارزشها را در راه ماده قربانی مینماید و تنها اهتمامش به تولید وکالا است و همانند حیوان جز به مطالب و خواستهای شکم نمیاندیشد[3].
در جهانبینی اسلامی، ارادهی انسان بالا برده میشود که شرط پیمان با خدا و اساس تکلیف و جزاء است ... انسان از راه استوار داشتن ارادهاش میتواند پیمان خویش را با خدای خود حفظ نماید و بدین وسیله از مقام فرشتگان نیز بالاتر رود و با پایداری در برابر آرزوهای پلید و چیرگی برگناهان و دوری ازگمراهیها، در اوج آسمانها به پرواز درآید و از دنیای فرشتگان برتر پرد. همچنین میتواند خود را به دست بدبختیها سپارد و از مقام والای انسانی خویشتن را به پائین اندازد و از پلهی انسانیت خود، فروکاهد. بدین صورت که آرزوهای پلید را بر خویشتن چیره سازد و زمام اختیار را به دست شهوات بسپارد، وگمراهی را بر رهنمودهای الهی غلبه دهد، و میثاقی راکه با خدا دارد و رعایت آن، او را به سوی خداوند جهان بالامیبرد، فراموش نماید.
داشتن چنین اختیار و ارادهای نیز، بیگمان مظهری از مظاهر احترام و تعظیم استکه باید به سایر عناصر بزرگ داشت انسانی، افزوده گردد. همچنین گوشزد همیشگی است نسبت به خط فاصل و دو راههی جدائی میان خوشبختی و بدبختی، و والائی و پستی، و اوجگیری و فرو افتادگی، و درجهی رفیع انسان با اراده و پلهی پست حیوان رانده و بیاراده.
در حوادث کارزاری که داستان انسان و شیطان، آن را به تصویر میکشد، یادآوری همیشگی به سرشت پیکار است. نبردیکه رزمگاه آن ذات انسان است و پیوسته میان: پیمان خدا وگمراه سازی شیطان، ایمان وکفر، حق و باطل، و هدایت و ضلالت برقرار است و انسان است که در این نبرد سود میبرد یا زیان میبیند. در اینکار به انسان خاطرنشان میشود تا پیوسته بیدار و هوشیار باشد و بداندکه او همیشه سربازی در نبردگاه است. او استکه در این نبردگاه، پیروز میشود یا شکست میخورد. میبرد یا میبازد.
بعد از این، اندیشهی اسلام دربارهیگناه و توبه به میان میآید ... در اسلامگناه، مسؤولیت فردی دارد، و توبه نیز به تنهائی انجامپذیر است، و این مسائل کاملاً آشکار و ساده است و پیچ و پناهی در آن نیست. دیگر در اسلام،گناهی وجود نداردکه پیش از تولد انسان بر او واجب شده باشد، چنانکهکلیسا میگوید. همچنین در اسلام، تکفیر لاهوتی وجود ندارد، همانگونه که کلیسا بدان معتقد است و میگویدکه : خدا عیسی علیه السّلام (به گمان ایشان: فرزند خدا) را به دار زد تا کفارهی فرزندان آدم ازگناه آدمگردد و از پادافره گناه خود ناکرده رستگار شوند. هرگز! گناه آدم، گناه شخصی بود، و کفاره و پادافره آن هم توبهای بود که بدون واسطه و بصورت سهل و ساده، توسط خود آدم صورت پذیرفت و مورد عفو قرار گرفت. گناه هر یک از فرزندان او هم، گناه شخصی گناهکار بشمار است. در توبه هم باز و راه برگشت به سوی خداگشوده است و صاف و ساده در اختیار همگان است. جهانبینی اسلام در این باره آسودهگر و آشکارا است: هر انسانی کولهبار گناه خویش را بر دوش خویش میکشد، و به هر انسانی پیام میدهدکه بهکوشش و تلاش برخیزد و ناامیدی را به گوشهی فراموشی اندازد.
(إن الله تواب رحیم).
بیگمان پروردگار بسیار توبهپذیر و مهربان است.
اینها گوشهای از اشارات و الهاماتی بود که در اینجا، داستان آدم در برداشت، و به آن در فی ظلال القرآن بسنده میکنیم. زیرا این به تنهائی گنج هنـگفتی از حقائق و تــصورات راستین است. ثروتی از الهامات و توجیهات گرانبها است. گنجینهای از زیر بناهائی است که تصورات و اوضاع اجتماعی بر روی آنها پایهگذاری میگردد و اخلاق نیک وکردار نیک و فضائل انسانی، آن را استوار میدارند.
از این مقدار، میتوانیم دریابیم که داستانهای قرآنی چه اهمیت بسزائی در تحکیم مبانی اندیشهی اسلامی دارند و تا چه اندازه در روشنگری ارزشهائی که ایدئولوژی اسلامی بر آنها استوار است، مؤثرند. ارزشهائیکه سزاوار جهانی استکه از سوی خدا شرف صدور یافته است و رو به خدا دارد و سرانجام به سوی او برمیگردد. پیمان جانشینی در آن، بر شالودهی رهنمودهائی استکه از جانب خدا دریافت میشود، و در زندگی هم باید برابر قوانین الهی عملکرد و بر جادهی مستقیم آسمانی راه ییمود. در جهان هم فقط دو راه وجود دارد: نخست راه خدا،که انسان در آن از خدا میشنود و از آنچه دریافت میدارد، اطاعت میکند. دوّم، راه شیطان، که انسان در آن از شیطان میشنود و از آنچه که شیطان بر او دیکته میکند، اطاعت میکند.
و راه سومی در میان نیست. خدا یا شیطان، هدایت یا ضلالت، حق یا باطل، رستگاری یا زیانباری است وبس.
قرآن این حقیقت را زیربنا و حقیقت نخستینی میداند که همهی تصورات و اندیشهها، و همهی اوضاع و احوال در جهان انسان بر آن استوار میگردد و بر محور آن میچرخد.
[1]برای مزید اطلاع به فصل (داستان در قرآن) درکتاب (تصویر هنری در قرآن) مراجعه شود.
[2] برای مزید اطلاع به فصل (داستان در قرآن) درکتاب (تصویر هنری در قرآن) مراجعه شود.
[3] برای اطلاع بیشتر به کتاب: «انسان بین مادیگری و اسلام« تألیف محمد قطب مراجعه شود.
سورهی بقره آیهی 123-104
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَقُولُوا رَاعِنَا وَقُولُوا انْظُرْنَا وَاسْمَعُوا وَلِلْکَافِرِینَ عَذَابٌ أَلِیمٌ (١٠٤)
مَا یَوَدُّ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ وَلا الْمُشْرِکِینَ أَنْ یُنَزَّلَ عَلَیْکُمْ مِنْ خَیْرٍ مِنْ رَبِّکُمْ وَاللَّهُ یَخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ مَنْ یَشَاءُ وَاللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ (١٠٥)
مَا نَنْسَخْ مِنْ آیَةٍ أَوْ نُنْسِهَا نَأْتِ بِخَیْرٍ مِنْهَا أَوْ مِثْلِهَا أَلَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (١٠٦)
أَلَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ لَهُ مُلْکُ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ وَمَا لَکُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ وَلِیٍّ وَلا نَصِیرٍ (١٠٧)
أَمْ تُرِیدُونَ أَنْ تَسْأَلُوا رَسُولَکُمْ کَمَا سُئِلَ مُوسَى مِنْ قَبْلُ وَمَنْ یَتَبَدَّلِ الْکُفْرَ بِالإیمَانِ فَقَدْ ضَلَّ سَوَاءَ السَّبِیلِ (١٠٨)
وَدَّ کَثِیرٌ مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ لَوْ یَرُدُّونَکُمْ مِنْ بَعْدِ إِیمَانِکُمْ کُفَّارًا حَسَدًا مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِهِمْ مِنْ بَعْدِ مَا تَبَیَّنَ لَهُمُ الْحَقُّ فَاعْفُوا وَاصْفَحُوا حَتَّى یَأْتِیَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (١٠٩)
وَأَقِیمُوا الصَّلاةَ وَآتُوا الزَّکَاةَ وَمَا تُقَدِّمُوا لأنْفُسِکُمْ مِنْ خَیْرٍ تَجِدُوهُ عِنْدَ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ (١١٠)
وَقَالُوا لَنْ یَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلا مَنْ کَانَ هُودًا أَوْ نَصَارَى تِلْکَ أَمَانِیُّهُمْ قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِینَ (١١١)
بَلَى مَنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ وَهُوَ مُحْسِنٌ فَلَهُ أَجْرُهُ عِنْدَ رَبِّهِ وَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلا هُمْ یَحْزَنُونَ (١١٢)
وَقَالَتِ الْیَهُودُ لَیْسَتِ النَّصَارَى عَلَى شَیْءٍ وَقَالَتِ النَّصَارَى لَیْسَتِ الْیَهُودُ عَلَى شَیْءٍ وَهُمْ یَتْلُونَ الْکِتَابَ کَذَلِکَ قَالَ الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ مِثْلَ قَوْلِهِمْ فَاللَّهُ یَحْکُمُ بَیْنَهُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ فِیمَا کَانُوا فِیهِ یَخْتَلِفُونَ (١١٣)
وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ مَنَعَ مَسَاجِدَ اللَّهِ أَنْ یُذْکَرَ فِیهَا اسْمُهُ وَسَعَى فِی خَرَابِهَا أُولَئِکَ مَا کَانَ لَهُمْ أَنْ یَدْخُلُوهَا إِلا خَائِفِینَ لَهُمْ فِی الدُّنْیَا خِزْیٌ وَلَهُمْ فِی الآخِرَةِ عَذَابٌ عَظِیمٌ (١١٤)
وَلِلَّهِ الْمَشْرِقُ وَالْمَغْرِبُ فَأَیْنَمَا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ وَاسِعٌ عَلِیمٌ (١١٥)
وَقَالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَدًا سُبْحَانَهُ بَلْ لَهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ کُلٌّ لَهُ قَانِتُونَ (١١٦)
بَدِیعُ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ وَإِذَا قَضَى أَمْرًا فَإِنَّمَا یَقُولُ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ (١١٧)
وَقَالَ الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ لَوْلا یُکَلِّمُنَا اللَّهُ أَوْ تَأْتِینَا آیَةٌ کَذَلِکَ قَالَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ مِثْلَ قَوْلِهِمْ تَشَابَهَتْ قُلُوبُهُمْ قَدْ بَیَّنَّا الآیَاتِ لِقَوْمٍ یُوقِنُونَ (١١٨)
إِنَّا أَرْسَلْنَاکَ بِالْحَقِّ بَشِیرًا وَنَذِیرًا وَلا تُسْأَلُ عَنْ أَصْحَابِ الْجَحِیمِ (١١٩)
وَلَنْ تَرْضَى عَنْکَ الْیَهُودُ وَلا النَّصَارَى حَتَّى تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ قُلْ إِنَّ هُدَى اللَّهِ هُوَ الْهُدَى وَلَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْوَاءَهُمْ بَعْدَ الَّذِی جَاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ مَا لَکَ مِنَ اللَّهِ مِنْ وَلِیٍّ وَلا نَصِیرٍ (١٢٠)
الَّذِینَ آتَیْنَاهُمُ الْکِتَابَ یَتْلُونَهُ حَقَّ تِلاوَتِهِ أُولَئِکَ یُؤْمِنُونَ بِهِ وَمَنْ یَکْفُرْ بِهِ فَأُولَئِکَ هُمُ الْخَاسِرُونَ (١٢١)
یَا بَنِی إِسْرَائِیلَ اذْکُرُوا نِعْمَتِیَ الَّتِی أَنْعَمْتُ عَلَیْکُمْ وَأَنِّی فَضَّلْتُکُمْ عَلَى الْعَالَمِینَ (١٢٢)
وَاتَّقُوا یَوْمًا لا تَجْزِی نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَیْئًا وَلا یُقْبَلُ مِنْهَا عَدْلٌ وَلا تَنْفَعُهَا شَفَاعَةٌ وَلا هُمْ یُنْصَرُونَ) (١٢٣)
این درس، نیرنگهای یهودیان و مکر وکید ایشان را دربارۀ اسلام و مسلمانان برملا میدارد، و ملت اسلام را از بازیها و حیلههایشان بر حذر مینماید، و رشک و بدخواهیهائی را که در دلهایشان نسبت به مسلمانان دارند، آشکار میسازد، و حقّه و زیانی راکه در نظر است به مسلمانان برسانند روشن میکند. و ملّت اسلام را باز میدارد از اینکه چه از نظر گفتار و چه از لحاظ کردار همچون کسانی از بنیاسرائیل شوند که کفر پیشه کردند و راه زندقه گرفتند. همچنین برای مسلمانان پرده از مسائل حـیقی نهان در پس پردۀ گفتار وکردار یهودیان برمیدارد و حیلهها و نیرنگها و بازیها و فتنهانگزیهائی راکه راجع به صف اسلامی میاندیشند و بهکار میگیرند، روشن میکند و پیش همگان میگوید.
چنین مینمایدکه یهودیان از منسوخ شدن بعضی از اوامر و تکالیف، و تغییر و تبدیلی که با توجه به مصـالح و مقتضیات جامعۀ اسلامی جوان و تازه پاگرفته، انجام مییافت، و ظروف زندگی جدید و شرائط زمانی و مکانیای که مسلمانان را دربرمیگرفت، اینگونه تحوّلات و دگرگونیهائی را ایجاب میکرد، سوء استفاده مینمودند و چنین امری را وسیلۀ شک وگمان درباره اوامر و قوانین الهی میکردند و به مسلمانان میگفتند: اگر این اوامر و تکالیف از جانب خدا نازل شده باشد، منسوخ نمیشد و فرمان تازهای صادر نمیگردید تا دستور پیشین را لغو کند و یا تعدیل بخشد...
چنین یورشی به هنگام تعویض قبله از بیت المقدس به کعبه پس ازگذشت شانزده ماه از هجرت نبوی، شدت بیشتری به خودگرفت. پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم بعد از هجرت به مدینه، در نماز رو به بیتالمقدس میایستادکه قبله و پرستشگاه یهودیان بود. یهودیان این گرایش و بدانجا روکردن را دلیلی بر صحّت دین خویش مـیگرفتند و میگفتند: تنها دین ایشان دین حقیقی است و قبله آنان قبلۀ راستین است. تا آنجاکه پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم سخن ایشان را به دل گرفت وگرچه آشکارا چیزی دربارۀ تغییر قبله نمیگفت، ولی آرزو داشتکه قبله از بیتالمقدس به کعبه یعنی بیتالله الحرام، تحویل پذیرد. این شوق و علاقۀ نهانی، پیوسته او را به خود مشغول کرده بود تا اینکه پروردگارش آرزوی او را برآوردهکرد و دستور داد در نماز به سوی قبلهای بایستدکه میپسندد - چنانکه در روند سوره خواهد آمد. از آنجاکه این تغییر قبله، دلیل بنیاسرائیل را پوچ و بیاعتبار میکرد، برای آنان بسی ناگوار شد که چنین حجّت و برهانی را از دست دهند، لذا یورش تند و تاخت حیلهگرانهای را رو به قلب صف مسلمانان آغازیدند و با تیرهای شکاندازی وگمان افکنی به سوی اوامر و قوانینی نشانه رفتندکـه پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم مسلمانان را بدان میخواند و انجام آنها را از ایشان میخواست.
همچنین تخم ظن وگمان را در دل مؤمنان راجع به صحّت دریافت وحی رسول خدا،میپاشیدند...یعنی
اینکه آنان کلنگ را متوجه پایۀ عقیدۀ درونی مسلمانان کردند. سپس بدیشانگفتند: اگر روکردن به بیتالمقدّس پوچ و باطل است، پس نماز و عبادتی که تاکنون داشتهاید و کردهاید هدر رفته است و بی اجر مانده است. اگر چنین نیست و بیتالمقدّس قبله بوده است پس چرا از آن رومیگردانید و این تعویض چه مـعنی دارد؟ به عبارت دیگر، ایشان کلنگ را بر پایۀ اعتمادی فرو آوردند که در روح مسلمانان جایگزین شده بود و برابر آن چشم براه اجر و پاداشی بودند که حسابی برایش در پیشگاه خدا باز کرده بودند. در رأس این عقیده و ایمان، اعتماد و باوری بودکه به حکمت و دانائی و لیاقت وکاردانی پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم داشتند و چنین فرزانگی و وارستگی را ارمغانی بدو از سوی خدا میدیدند.
چنین مینماید که این یورش کثیف حیلهگرانه، در نفس بعضی از مسلمانان،کارگر شد و ثمرۀ زشت خود را داد. این بود چنین افرادی از پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم با نگرانی و پریشانی سؤالاتی مـیکردند و در این باره دلیل و برهانهائی میخواستند که چنین پرسشها و درخواست دلیلهائی، با اطمینان مطلق به رهبری، و اعتمادکامل به سرچشمۀ عقیده، سازگار و هماهنگ نیست. لذا قرآنی میآید و برایشان روشن مینماید که نسخ چنین اوامر و تعویض احکام بعضی از آیات، بنا به مصلحت و حکمتی استکه خدا خواسته است و ارادهاش بر این قرارگرفته است که نیکوترین چیزها را برای بندگان خویش برگزیند، همو استکه میداند در هر مکان و موقعیتی و در هر اوضاع و شرائطی، چه چیز خیر و صلاح آفریدگانش را دربر دارد. در عین حال ایشان را بیدار باش میدهد به اینکه هدف یهودیان این است که آنان را بعد از پذیرش اسلام و رسوخ ایمان در تار و پود وجودشان، دوباره به سوی کفر و زندقه بازگردانند. اینکارشان از روی رشک و حسدی است که در دل دارند، رشک و حسدی که به علّت این پیدا آمده است که خداوند به تن مسلمانان خلعت رسالت اسلام پوشانده و رحمت و فـضیلت خویش را به آنان اختصاص فرموده است و ایشان را انتخاب و آخرین کتاب آسمانی قرآن را برایشان فرستاده است و آنان را برای اینکار بزرگ نمایندگی داده است. قرآن هدفهای غرضآلود نهان در پشت سر اغواگریهای یهودیان را روشن و برملا میدارد و ادعای دروغین ایشان را باطل میشمارد که میگویند: بهشت تنها از آن ایشان است. همچنین اتهاماتی راکه میان دوگروه اهل کتاب، رد و بدل میگردد، برای مسلمانان روایت مینماید و میگوید: یهودیان میگویند: مسیحیان بر حق نبوده و پایبند حقیقتی نیستند، و مسیحیان میگویند:یهودیان بر حق نبوده و پایبند حقیقتی نیستند، و مشرکان هم دربارۀ همۀ آنان چنان میگویند.
سپـس نیت زشت ایشان راکه پشت سر مسألۀ قبله نهان میدارند، رسوا میسازد. و آن بازداشتن مردم از رو کردن بهکعبه بیتالله و نخستین پرستشگاه خدا است. خداوند جلوگیری از ورود و عبادت درکعبه را جلوگیری از همۀ پرستشگاههای الهی بشمار میآورد که نگذارند در آنها نام خدا بر زبانها رانده شود، و در راه تخریب آنها تلاش شود.
روند گفتار در این درس بر این روال به پیش می رود، تا آنگاه که مسلمانان را رو در روی هدف حقیقی و مقابل قصد اصلی اهل کتاب اعم از یهودیان و مسیحیان قرار میدهد... و آن بدور داشتن مسلمانان از دینشان و کشاندن آنان به پذیرش دین اهل کتاب است و اینکه اهل کتاب از پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم خشنود نخواهند شد، مگر آنکه دین آنان راگردن نهد والّا چیزی جز جنگ و نیرنگ و دسیسهبازی و سایر بدیها و زشتیهای دیگر، نباید از ایشان انتظار داشته باشد. این، علّت حقیقی کارزاری است که در پشت سر یاوهگوئیها و اغواگریهایشان کمین کرده است، و در پس پردۀ دلیلها و سخنان ظاهر فریبشان نهفته است.
*
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَقُولُوا رَاعِنَا وَقُولُوا انْظُرْنَا وَاسْمَعُوا وَلِلْکَافِرِینَ عَذَابٌ أَلِیمٌ (١٠٤)
مَا یَوَدُّ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ وَلا الْمُشْرِکِینَ أَنْ یُنَزَّلَ عَلَیْکُمْ مِنْ خَیْرٍ مِنْ رَبِّکُمْ وَاللَّهُ یَخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ مَنْ یَشَاءُ وَاللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ (١٠٥)
مَا نَنْسَخْ مِنْ آیَةٍ أَوْ نُنْسِهَا نَأْتِ بِخَیْرٍ مِنْهَا أَوْ مِثْلِهَا أَلَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (١٠٦)
أَلَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ لَهُ مُلْکُ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ وَمَا لَکُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ وَلِیٍّ وَلا نَصِیرٍ (١٠٧)
أَمْ تُرِیدُونَ أَنْ تَسْأَلُوا رَسُولَکُمْ کَمَا سُئِلَ مُوسَى مِنْ قَبْلُ وَمَنْ یَتَبَدَّلِ الْکُفْرَ بِالإیمَانِ فَقَدْ ضَلَّ سَوَاءَ السَّبِیلِ (١٠٨)
وَدَّ کَثِیرٌ مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ لَوْ یَرُدُّونَکُمْ مِنْ بَعْدِ إِیمَانِکُمْ کُفَّارًا حَسَدًا مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِهِمْ مِنْ بَعْدِ مَا تَبَیَّنَ لَهُمُ الْحَقُّ فَاعْفُوا وَاصْفَحُوا حَتَّى یَأْتِیَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (١٠٩)
وَأَقِیمُوا الصَّلاةَ وَآتُوا الزَّکَاةَ وَمَا تُقَدِّمُوا لأنْفُسِکُمْ مِنْ خَیْرٍ تَجِدُوهُ عِنْدَ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ )(١١٠)
ای کسانی که ایمان آوردهاید (هنگامی که از پیغمبر تقاضای مراعات و توجه بیشتر خود برای حفظ و دریافت آیات قرآن میکنید) مگوئید: (رَاعِنَا) (رعایتمان کن و ما را بپای...)، (بلکه واژههای هم معنی دیگری را به کار برید تا یهودیان و مشرکان نتوانند از آن سوء استفاده کنند و در مفهوم زشت و دشنام آمیز بکارش برند) و بگوئید: (انْظُرْنَا) (بر ما نظر انداز، درمانگر، رعایتمان کن...، و خوب به آنچه پیغمبر بر شما فرو میخواند و مـیگوید) گوش فرا دهید و بشنوید، و برای مشرکان (ریشخند کنندۀ چون ایشان) عذاب دردناکی است. کافران اهـل کتاب و همچنین مشرکان، دوست نمیدارند خیر و برکتی از جانب خدایتان بر شما نازل گردد و به شما دست دهد، در حالی که خداوند (به خواست و آرزوی ایشان توجهی نمیکنند و) به هر کس که بخواهد رحمت خویش را اختصاص میدهد، و خدا دارای فضل سترگ و بخشش بزرگ است. هر آیهای را که رها سازیم (و به دست فراموشی سپاریم) و یا اینکه (اثر معجزهای را از آئینۀ دل مردمان بزدائیم و) فراموشش گردانیم، بهتر از آن یا همانند آن را میآوریم و جایگزینش میسازیم، مگر نمیدانی که خداوند بر هر چیزی توانا است؟ آیا نمیدانی که ملک و فرمانروائی آسمانها و زمین از آن او است؟ (و حق دارد هر گونه تغییر و تبدیلی در آیات و معجزات خود بدهد؟) و جز خـدا سرپرست و یاوری برای شما نیست. شاید مـیخواهید از پیغمبر خود (همان تقاضاهای نامعقول و نابجا، و معجزات معین و ناروائی را) درخواست کنید که پیش از این (از جانب بنیاسرائیل برای آزمایش وعناد) از موسی خواسته میشد. (در پشت سر چنین درخواستی، بهانه جوئی و کفرگرائی نهفته است) و هر که ایمان را با کفر معاوضه کند، راه راست را کم کرده است (و از صراط مستقیم خداشناسی منحرف گشته است). بسیاری از اهل کتاب از روی رشک و حسدی که در وجودشان ریشه دوانده است، آرزو دارند اگر بشـود شما را بعد از پذیرش ایمان، باز گردانند (به جانب کفر و به حـال سابقی که داشتید) با اینکه حقانیت (اسلام و درست بودن راهی که برگزیدهاید، از روی خود کتابهای آسمانیشان) بر ایشان کاملاً روشن گشته است. پس گذشت نمائید و چشم پوشی کنید تا خدا فرمان دهد (که در برابرشان چه صار کنید). بیگمان خداوند بر هر چیزی توانا است. (پس بر شعائر دینیتان ماندگار باشید) و نماز را بر پا دارید و زکات را بپردازید و (بدانید) هر کار نیکی که پیشتر برای خود بفرستید، آن را در نزد خدا خواهید یافت (و پاداش آن را خواهید دید) و خدا بر هر چه میکنید آگاه و بینا است.
در سرآغاز این درس به «(کسانی که ایمان آوردهاند) خطاب میشود و آنان را با صفتی بانگ میزندکه ایشان را از سایرین جدا میسازد و با آن صفت، آنان را به پروردگارشان و به پیغمبرشان مـیپیوندد و در درونشان فطرت پذیرش ایمان وگوش به فرمان خدای رحمن را زنده می دارد و به جوش می آرد.
با بیان چنین صفتی، ایشان را باز میدارد از اینکه به پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم بگویند (رَاعِنَا) (رعایتمانکن، ما را بپای...)که از مادۀ رعایت و هم معنی نظر است. بلکه بجای آن بگویند: (انْظُرْنَا) (بر ما نظر انداز، درمانگر، رعایتمان کن...)که در زبان عربی، مرادف آن است...و بدیشان دستور میدهد که بشنوند، یعنی اطاعت نمایند، و آنان را برحذر میدارد از اینکه به سرنوشت کافران دچار آیند و گرفتار عذاب دردناک شوند:
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَقُولُوا رَاعِنَا وَقُولُوا انْظُرْنَا وَاسْمَعُوا وَلِلْکَافِرِینَ عَذَابٌ أَلِیمٌ (١٠٤)
ای کسانی که ایمان آوردهاید (هنگامی که از پیغمبر تقاضای مراعات و توجه بیشتر خود برای حفظ و دریافت آیات قرآن میکنید) مگوئید: (رَاعِنَا) (رعایتمان کن و ما را بپای... بلکه واژههای هم معنی دیگری را بکار برید تا یهودیان و مشرکان نتوانند از آن سوء استفاده کنند و در ،مفهوم زشت و دشنامآمیز بکارش برند) و بگوئید: (انْظُرْنَا) (بر ما نظر انداز، درمانگر، رعایتمان کن...)، (و خوب بدانچه پیغمبر بر شما فرو میخواند و میگوید) گوش فرا دهید و بشنوید، و برای مشرکان (ریشخند کنندۀ چون ایشان) عذاب دردناکی است.
سفیهان وکمخردان یهودی درگفتن واژۀ (رَاعِنَا) زبان را پیچ میدادند بهگونهای خطاب به پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم آن را بر زبان میراندند که معنی دیگری میداد و از ماده ( رُعُونَة) کمعقلی، نادانی، حماقت... ساخته میشد. از آنجا که میترسیدند رو در رو به پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم دشنام دهند، برای یاوهسرائی دربارۀ او، به حقهبازی و نیرنگ دست مییازیدند و از راههای پر پیچ و خم به سویش خیز برمیداشتند و راههای کج و کولهای را میپیمودند که جز کودکان نادان از آن نمیگذشتند. این بودکه دستور رسیدکه مؤمنان چنین واژهای را که وسیلهای در دست یهودیان گردد، بکار نبرند، بلکه واژهای را جایگزین آن کنند که در معنی مرادف آن بوده و نادانان نتوانند تحریفش کنند و بگونۀ ناهمواری تلفظش نمایند. تا این قصد بد و ناچیز سفیهانه نیز در دست یهودیان نماند.
استفادۀ یهودیان حتی از چنین وسیلۀ ناچیز و کودکانه، اندازۀ خشم وکینۀ ایشان را روشن میدارد همانگونه که بیادبی و ناپاکی ابزار وسیلۀ کار و انحطاط رفتارشان را میرساند. این نهی الهیکه در این مقام آمده است، بیانگر حمایت خدا از پیغمبر خود و نگهداری گروه مسلمانان درکنف رحمت و فـضیلت خویش است و نمـودار دفاع خدای بزرگوار از دوستانش در برابر دشمنانش و حفظ آنان از هر نوع دسیسهای و هرگونه قصد سوء و نیّت بدی است که بدخواهان حیلهگر و دژخیمان بدکاره بخواهند درباره مسلمانان روا دارند...آنگاه برای مسلمانان، بدخواهی و دشمنانگی قوم یهود وکینهتوزی و رشکی راکه نسبت به آنان به خاطر لطف و مرحمتی که خدا بدیشان روا دیده است، برملا میدارد و پرده از بغض وکینهای بدور میافکند که دل یهودیان را بهم میفشارد. تا مسلمانان از دشمنانشان، خویشتن را برحذر دارند و به چیزی چنگ زنند که این دشمنان به سبب آن بدیشان حسد میورزند، و به علّت ایمانی که عـطیۀ الهی و عنایت سبحانی است، خدا را سپاسگزاری کنند و چنین نعـتی را غنیمت شمارند و پیوسته در تحکیم و حفظ آن بکوشند: .
(مَا یَوَدُّ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ وَلا الْمُشْرِکِینَ أَنْ یُنَزَّلَ عَلَیْکُمْ مِنْ خَیْرٍ مِنْ رَبِّکُمْ وَاللَّهُ یَخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ مَنْ یَشَاءُ وَاللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ )(١٠٥)
کافران اهل کتاب و همچنین مشرکان، دوست نمیدارند خیر و برکتی از جانب خدایتان بر شما نازل گردد و به شما دست دهد، در حالی که خدا (به خواست و آرزوی ایشان توجهی نمیکند و) به هر کس که بخواهد رحمت خویش را اختصاص میدهد، و خدا دارای فضل سترگ و بخشش بزرگ است.
قرآن میان اهلکتاب و میان مشرکان را از نظر کفر جمع مـیآورد و آن دو دسته را در این مسأله همسان میداند...و چون هر دوگروه نسبت به آخرین رسالت آسمانی بیباورند و آن را نـمیپذیرند، هر دو از این نظر برابرند، هر دو دسته کینه و دشمنی مؤمنان را به دل دارند و خیر و صلاح ایشان را نـیخواهند. بزرگترین چیزی راکه از مؤمنان دشمن میدارند و با آن بیش از هر چیز سر ستیز دارند، دین اسلام است. بدین معنی که خدا چرا باید مسلمانان را برای این خیر و برکت برگزیند و قرآن را برایشان بفرستد و چنین نعـتی را رایگان بدیشان دهد و برای پاسداری امانت عقیده در زمین، با آنان پیمان بندد،که عقیده خود بزرگترین امانت در جهان بشمار است.
ازکینه و رشکی که یهودیان نسبت به مسلمانان به دل داشتند از اینکه خداوند فضیلت و رحمت خویش را بهره هرکس از بندگانش که بخواهد بکند، سخن رفت. خشم وکینه تا آنجا ایشان را برانگیخت که حتی دشمنی خویش را نسبت به جبرئیل علیه السّلام نیز آشکار کردند زیرا او بودکه برای پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم وحی میآورد.
(وَاللَّهُ یَخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ مَنْ یَشَاءُ).
و خدا به هر کس که بخواهد رحمت خویش را اختصاص میدهد.
زیرا خداوند میداند رسالت آسمانی خویش را کجا قرار دهد و به چه کسی اختصاص فرماید. پس هرگاه محمـد را به خلعت رسالت اختصاص دهد و معتقدان به پیغمبری محمد را از خیر و برکت آن بهرمند سازد، خدای بزرگوار تشخیص داده استکه محمد و مؤمنان شایستۀ چنین نعمت و فضیلتی هستند.
(وَاللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ )
و خدا دارای فضل سترگ و بخشش بزرگ است. چیزی از نعمت نبوّت و رسالت بزرگتر نیست، و چیزی از نعـمـت ایمان و دعوت بدان هم بزرگتر نمیباشد. در این اشاره حیزی نهفته استکه در دل کسانی که ایمان آوردهاند، بزرگی عطاء و فراوانی بخشش خداوندی را پدیدار میسازد و به جوش میآورد. همچنین در بیان آنچه دل کافران به مؤمنان نهفته میدارد و قبلاً از آن سخن رفت، احساس خویشتنداری و حذر از نیرنگ دشمنان، و شیفتگی شدید نگهداری ایمان را در دل بر میانگیزد...این دو احساس یعنی جلوهگری عظمت عطاء الهی در اذهان، و حذر از دشمنان اسلام و پدیدار آمدن شور ایمان در جان و روان، هر دو برای مقابله با یورش شک وگمان و پریشانی افکاری که یهودیان آن را رهبری کرده و میکنند تا عقیدهای راکه در اندرون دل مؤمنان جای گرفته است و به علّت آن بر مسلمانان رشک میورزند، سست گردانند، ضروری میباشند. چنانکهگفتیم، این یورش متوجه منسوخ شدن بعضی از اوامر و تکالیف بود، و به هنگام تغییر قبله به کعبه شدّت بیشتری یافت. زیرا تغییر قبله، پایۀ استدلال آنان را که برای مسلمانان بیان میداشتند و علیه ایشان بکار میگرفتند، سخت لرزان و ویران کرد:
(مَا نَنْسَخْ مِنْ آیَةٍ أَوْ نُنْسِهَا نَأْتِ بِخَیْرٍ مِنْهَا أَوْ مِثْلِهَا)
هر آیهای را که رها سازیم (و به دست فراموشی سپاریم) و یا اینکه (اثر معجزهای را از آئینۀ دل مردمان بزدائیم و) فراموشش گردانیم، بهتر از آن یا همانند آن را میآوریم و جایگزینش میسازیم.
مناسبت چه مناسبت تغییر قبله باشد -چنانکه سیاق این آیات و آیات بعدی میرساند - یا مناسبت دیگری درمیان باشد همچون تعدیل بعضی از اوامر و قوانین و تکالیفکه تابع رشد جامعۀ اسلامی و اوضاع و احوال متحول و متغیر آنان است، و یا مناسبت خاص تعدیل بعضی از احکامی باشدکه در تورات آمده است و قرآن نیز تورات را بطور عموم قبول دارد...هر سه چیز یکسانند و اگر هم همۀ اینها بوده و انجام پذیرفته باشد، باز فرقی نمیکند و امکان جمیع این مناسبات هست و یهودیان مناسبت اخیر را دستاویزی کرده بودند برای شک و تردید انداختن دربارۀ اصل عقیده...قرآن در اینجا بیان قاطعانهای درباره نسخ و تعدیل و خنثی کردن شبهههایی دارد که یهودیان طبق عادت همیشگی و برابر خط و نقشهایکه برای جنگ با این عقیده از راههای مختلف و باتاکتیکهایگوناگون دارند، آنها را در میان مردم پراکنده میسازند.
چه تعدیل جزئی بنا به مقتضیات احوال - به هنگام گسیختگی رسالت آسمانی -برای خیر و صلاح بشریت است و به منظور خیر بیبشر و برتری است که دگرگونیهای زندگی خواستار آن است. خداکه آفرینندۀ مردم و فرستندۀ پیغمبران و نازلکنندۀ آیات است، همو استکه چنین تعدیل و تعویضی را مقدّر و معیّن فرموده است. او هرگاه آیتی را به دنیای فراموشی اندازد - حال جه آن آیه، خواندنی بوده و حکمی از احکام را دربرداشته باشد، یا آیهای بوده به معنی نشانه و خارقالعادهای که به مناسبتی و رخداد موقتّی انجام میپذیرفته و سپس همانند همۀ معجزات مادی و حسّی که پیغمبران انجام میدادهاند، در هم نوردیده شود کتان بهتر از آن یا همسان آن را جایگزینش میسازد. چیزی هم نمیتواند جلو او را بگیرد و او را ناتوان از انجام آن کند. او صاحب همۀ چیزها است و فرمان جمیع اشیاء آسمانها و زمین در دست قدرت او است...از اینجا است که چنین آیاتی به دنبال میآید:
(أَلَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (١٠٦)
أَلَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ لَهُ مُلْکُ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ وَمَا لَکُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ وَلِیٍّ وَلا نَصِیرٍ) (١٠٧)
مگر نمیدانی که خداوند بر هر چیزی توانا است؟ آیا نمیدانی که ملک و فرمانروائی آسمانها و زمین از آن او است؟ و بجز خدا سرپرست و یاوری برای شما نیست.
در اینجا خطاب به مؤمنانکردن، بوی تحذیر میدهد، و رائحۀ یادآوری و تذکیری را به همراه داردکه میرساند تنها خدا سرپرست و یاورشان است و جز او سرپرست و یاوری ندارند...شاید چنین امری در اثر گول خوردن بعضی از مؤمنان به وسیلۀ یورش گمراهسازی یهودیان بوده باشد که افکارشان را با دلائل مکّارانه و فـریب دهنده، فگار و آشفته کرده باشند، و ایشان را وادار به پرسش سؤالاتی از پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم نموده باشندکه چنین سؤالاتی با اطمینان و اعتقاد راستین هماهنگی نداشته باشد. برحذر داشتن و ناپسند شمردن آشکاری که در آیۀ زیر آمده است، دلالت بر این امر دارد:
(أَمْ تُرِیدُونَ أَنْ تَسْأَلُوا رَسُولَکُمْ کَمَا سُئِلَ مُوسَى مِنْ قَبْلُ وَمَنْ یَتَبَدَّلِ الْکُفْرَ بِالإیمَانِ فَقَدْ ضَلَّ سَوَاءَ السَّبِیلِ) (١٠٨)
شاید میخواهید از پیغمبر خود (همان تقاضاهای نامعقول و نابجا، و معجزات معیّن و ناروائی را) درخواست کنید که پیش از این، (از جانب بنیاسرائیل برای آزمودن و عناد) از موسی خواسته مـیشد؟ (در پشت سر چنین درخواستی، بهانهجوئی و کفرگرائی نهفته است) و هر که ایمان را با کفر معاوضه کند، راه راست را گم کرده است و از صراط مستقیم خداشناسی منحرف گشته است.
مفهوم آیه، بیانگر ناپسند داشتن شباهت و همسانی بعضی از مؤمنان به قوم موسی است. همانندی در اینکه ایشان هر زمان که پیغمبرشان آنان را به انجام چیزی دستور میداد یا تکلیف و وظیفهای را بدیشان میرساند، راه اذیت و آزار پیغمبرشان را در پیش میگرفتند و از او دلائل و معجزات میخواستند، همانگونه که روندگفتار در بسیاری از جاها، بازگو کنندۀ حنین کردار و رفتار ایشان است.
قرآن مؤمنان را از سرانجام این راه برحذر میدارد که گشت و تعویض ایمان باکفر است، همان سرانجامی که بنیاسرائیل بدان واصل شدند. همچنین همان سرانجامی است که یهودیان آرزو دارند مؤمنان را نیز بدان سو برانند و برسانند:
(وَدَّ کَثِیرٌ مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ لَوْ یَرُدُّونَکُمْ مِنْ بَعْدِ إِیمَانِکُمْ کُفَّارًا حَسَدًا مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِهِمْ مِنْ بَعْدِ مَا تَبَیَّنَ لَهُمُ الْحَقُّ )
بسیاری از اهل کتاب، از روی رشک و حسدی که در وجودشان ریشه دوانده است، آرزو دارند اگر بشود شما را بعد از پذیرش ایمان بازگردانند (به جانب کفر و به حال سابقی که داشتید) با اینکه حقّانیّت (اسلام و درستی راهی که برگزیدهاید، از روی کتابهای آسمانیشان) برایشان کاملاً روشن گشته است.
این کاری است که رشک پست، نفس مردمان را بدان دچار میسازد... تا مگر خیری که دیگران بدان دست یافتهاند، از دستشان بدر رود... برای چه؟ برای این نیستکه چنین نفسهای شرور نمیدانند، بلکه چون میدانند. پس دانسته چرا چنین میکنند؟!
(حَسَدًا مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِهِمْ مِنْ بَعْدِ مَا تَبَیَّنَ لَهُمُ الْحَقُّ )
به خاطر رشک و حسدی است که در وجودشان ریشه دوانده است، به دنبال آنکه حق و حقیقت برایشان هویدا گشته است.
حسادت همان انفعال سیاه پستی است که دل و اندرون یهودیان نسبت به اسلام و مسلمانان از آن لبریز و سرریز بوده و ییوسته خواهد شد. رشک همان چیزی است که همۀ نیرنگها و دوز وکلکهای یهودیان، از آن برانگیخته میشد و پیوسته خواهد شد. حسودی همان چیزی استکه قرآن مؤمنان را بدان آشنا میسازد تا آن را بشناسند و بدانندکه حسودی انگیزۀ نهان در فرا سوی همۀ تلاشها و تکاپوهائی استکه یهودیان برای سست گرداندن و لرزانکردن عقیدۀ استوار مؤمنان، به کار میگیرند. تا بلکه بتوانند ایشان را پس از بهرهمندی از نعمت باور راستین اسلامی، به سوی کفر و زندقهای برگردانند که قبلاً در آن غوطهور بودهاند، کفری که خدا ایشان را از آن با نور ایمان نجات بخشید و بدین وسیله آنان را به بزرگترین فضل و سترگترین نعمتی مخصوص گردانید که یهودیان بدیشان حسودی بردند و رشک ورزیدند. و اینجا - در لحظهایکه این حقیقت در آن جلوهگر میگردد، و در آن نیّت پلید و رشک پست پدیدار میشود - اینجا قرآن مؤمنان را فرا میخواند و از ایشان میخواهد بزرگتر از آن باشند کهکینهتوزی باکینهتوزی، و بدی را با بدی، پاسخ دهند، بلکه ایشان را به بزرگمنشی و گذشت میخواند و از آنان میخواهدکه عفو و جوانمردی پیشهگیرند تا خدا هر وقتکه خواست فرمان خویش را صادرکند:
(فَاعْفُوا وَاصْفَحُوا حَتَّى یَأْتِیَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ) (١٠٩)
پس گذشت نمائید و چشم پوشی کنید تا خدا فرمان دهد (که در برابرشان چه کار کنید)، بیگمان خداوند بر هر چیزی توانا است.
از راهی بروید که خدا برایتان برگزیده است، و پروردگارتان را پرستش کنید و در پیشگاه او نیکوکاریهای خویشتن را اندوخته نمائید:
(وَأَقِیمُوا الصَّلاةَ وَآتُوا الزَّکَاةَ وَمَا تُقَدِّمُوا لأنْفُسِکُمْ مِنْ خَیْرٍ تَجِدُوهُ عِنْدَ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ) (١١٠)
(بر شعائر دینی خود ماندگار باشید) و نماز را بـر پا دارید و زکات را بپردازید و (بدانید) هر کار نیکی که پیشتر برای خود بفرستید آن را در نزد خدا خواهید یافت و خدا بر هر چه میکنید آگاه و بینا است.
بدین منوال روند قرآنی شعور جامعۀ اسلامی را بیدار میکند و آن را متوجّه مرکز خطر وکمینگاه نیرنگها میگرداند، و حواس مسلمانان را برای نبرد با مقاصد پلید و نیرنگ پست و رشک زشت، آمادگی میبخشد... سپس ایشان را با انرژی مجهّز و پربار و پر توانیکه همۀ آن الهی و متّصل به منبع ذات باری است، مسلّح مـیسازد، و آنان منتظر فرمان خدا میمانند و برای اقدام بهکار چشم به راه اجازۀ خداوند میگردند... تا زمانی که این فرمان فرا رسد، خدا ایشان را به گذشت و جوانمردی میخواند تا اینکه دلهایشان را ازگندنای کینهتوزی و دشمنانگی برکنار نماید و به انتظار فرمان و اراده خداکه فرماندۀ حقیقی و اراده کنندۀ واقعی است پاکیزه نگاه دارد.
قرآن پس از شرح این مطالب، به ابطال ادعاهای همۀ اهل کتاب یهودیان و مسیحیان میپردازد و بر همۀ آنها خط بطلان میکشدکه مـیگفتند: تنها ایشان راه یافتگانند. و اینکه بهشت دربست از آن ایشان است و دیگران بدانجا پای نمینهند. در ضمن هر دستهای از آنان با دستۀ دیگر میستیزد و او را باطل میداند. قرآن در لابلای این ادعاهای دور و دراز، حقیقت امر را بیان میدارد و رأی قاطعانۀ خویش را دربارۀ کردار و پاداش اظهار مینماید:
(وَقَالُوا لَنْ یَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلا مَنْ کَانَ هُودًا أَوْ نَصَارَى تِلْکَ أَمَانِیُّهُمْ قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِینَ (١١١)
بَلَى مَنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ وَهُوَ مُحْسِنٌ فَلَهُ أَجْرُهُ عِنْدَ رَبِّهِ وَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلا هُمْ یَحْزَنُونَ (١١٢)
وَقَالَتِ الْیَهُودُ لَیْسَتِ النَّصَارَى عَلَى شَیْءٍ وَقَالَتِ النَّصَارَى لَیْسَتِ الْیَهُودُ عَلَى شَیْءٍ وَهُمْ یَتْلُونَ الْکِتَابَ کَذَلِکَ قَالَ الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ مِثْلَ قَوْلِهِمْ فَاللَّهُ یَحْکُمُ بَیْنَهُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ فِیمَا کَانُوا فِیهِ یَخْتَلِفُونَ) (١١٣)
گویند: جز کسی که یهودی یا مسیحی باشد هرگز به بهشت درنیاید. این آرزو و دلخوشیهای ایشان است (و جز مشتی یاوه و سخنان نـاروا نمیباشد). بگو: اگر راست میگوئید دلیل خویش را بیاورید. آری! هر کس خالصانه رو به خدا کند و نیکوکار باشد، پاداش او در پیش خدایش محفوظ است و نه بیمی بر آنان است و نه اندوهگین خواهند کردید (و بهشت و سـعادت اخروی در انحصار هیح طائفه و نژاد خاصی نیست. جای شگفت است که آنان همانگونه که با اسلام دشمنی میورزند، با یکدیگر نیز دشمنی دارند). و یهودیان میگویند: مسیحیان دارای حق و حقیقتی نبوده و بر چیزی بند نیستند، و مسیحیان میگویند: یهودیان دارای حق و حقیقتی نبوده و بر چیزی بند نیستند - در حالی که هر دو دسته کتاب میخوانند (و به گمان خود به کتابهای آسمانی خویش استدلال میجویند) - و افراد نادان (مشرکی که از تورات و انجیل بیخبرند) نیز سخنی همانند سخن آنان را میگویند. پس خدا در روز قیامت میانشان دربارۀ آنچه با یکدیگر اختلاف دارند، داوری خواهد کرد.
کسانیکه در مدینه در برابر مؤمنان قرار داشتند و با آنان راه ستیز در پیش گرفته بودند، تنها یهودیان بودند؛ در آنجا جمعیتی از مسیحیان که بتوانند همچون یهودیان جا و مکان و موضع و مقامی داشته باشند، وجود نداشت. ولیکن نص قرآنی در اینجا عمومیت داردو با سخنان اینان و آنان رو در رو میشود و برمیستیزد. سپس این گروه را با آن گروه رو به رو میسازد. و آنگاه اندیشۀ مشرکان را دربارۀ هر دو گروه با هم بیان میدارد:
(وَقَالُوا لَنْ یَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلا مَنْ کَانَ هُودًا أَوْ نَصَارَى )
گویند: جز کسی که یهودی یا مسیحی باشد هرگز به بهشت درنیاید.
این گفتار روی هم رفتۀ هر دوی ایشان است، وگرنه یهودیان تنها میگفتند: هرگز جزکسی که یهودی باشد - یعنی از آئین یهود پیروی کند - به بهشت درنیاید. و مسیحیان هم فقط میگفتند: وارد بهشت نمیگردد، مگر آنکه جزو مسیحیان باشد.
نه این سخن و نه آن سخن، متکی به دلیلی نیست و جز ادعای عریض و طویلی نمیباشد. از اینجا است که پروردگار به پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم می آموزدکه با ایشان به مبارزه خیزد و از آنان، دلیل بخواهد:
(قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِینَ )
بگو: اگر راست میگوئید، دلیل خویش را بیاورید.
در اینجا قاعدهای از قواعد اندیشۀ اسلامی را دربارۀ بار شدن پاداش برکردار و مترتب بودن جزاء بر عمل بیان میدارد، بی آنکه از ملتی یا طائفهای و یا فردی جانبداری شود. و آن عبارت است از: اسلام و احسان، نه اسم و عنوان، یعنی تسلیم حق گشتن و تلاش در راه نیک شدن و نیکیکردن، نه به القاب و نام و نشان دل خوش کردن و بیکاره نشستن:
(بَلَى مَنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ وَهُوَ مُحْسِنٌ فَلَهُ أَجْرُهُ عِنْدَ رَبِّهِ وَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلا هُمْ یَحْزَنُونَ) (١١٢)
آری! هر کس خالصانه رو به خدا کند و نیکوکار باشد، پاداش او در پیش خدایش محفوظ است و نه بیمی بر آنان است و نه اندوهگین خواهند گردید.
پیش از این، قاعدهای را دربارۀ عذاب بیان داشته بود که پاسخ به سخن یهودیان بود که میگفتند:
(لَنْ تَمَسَّنَا النَّارُ إِلا أَیَّامًا مَعْدُودَةً )
آتش جز چند روز کم و قابل شمارش، هرگز ما را فرا نمیگیرد.
قرآن در جواب فرمود:
(بَلَى مَنْ کَسَبَ سَیِّئَةً وَأَحَاطَتْ بِهِ خَطِیئَتُهُ فَأُولَئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ) (٨١)
آری! هر که گناهی فرا چنگ آرد و (بدانجا رسد که) لغزش او را از هر سو فرا گیرد، (چنین کسی و اشخاصی چون او) اینان یاران آتشند، ایشان در آنجا جاودانه ماندگارانند.
این هر دو آیۀ عذاب و ثواب، قاعدۀ یگانهای را تشکیل میدهند. یکی از دو طرف متقابل این قاعده، چنین است:
(مَنْ کَسَبَ سَیِّئَةً وَأَحَاطَتْ بِهِ خَطِیئَتُهُ )
هر که گناهی فرا چنگ آرد ولغزشش از هر سو او را فرا گیرد.
روشن است چنین کسی زندانی گناهانی استکه از هر طرف او را احاطه کردهاند، و بدور از هر چیز، و هر نوع فهم و شعور، و هر جهتی جز جهت گناه است.
طرف دیگر آن قاعده، عبارت است از:
(مَنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ وَهُوَ مُحْسِنٌ )
هر که خالصانه رو به خدا کند و نیکوکار باشد.
چنینکسی خود را در بست تسلیم خداکرده است، و همۀ حواس خویش را رو به خدا نموده است، و خالصانه خدا گوید و خدا جوید، در برابر آن کسی قرار دارد که گناه میگفت وگناه میجست.
(مَنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ)
هر که خالصانه رو به خدا کند.
در اینجا نخستین نشانۀ اسلام نمودار میگردد: رو به خداکردن - رو رمز همۀ اندام است - و واژۀ (أَسْلَمَ) به معنی انقیاد و تسلیم است. انقیاد معنوی و تسلیم عملی. با وجود این، دلیل ظاهری بر این انقیاد لازم است و نشانۀ بیرونی باید عقیدۀ درونی را همراهی کند: (وَهُوَ مُحْسِنٌ) و او نیکوکار باشد. لذا نشانۀ اسلام، هماهنگی میان شعور و سلوک، عقیده و عمل، ایمان قلبی وکردار نیکو است.
بدین وسیله عقیده سراسر نظام زندگی میگردد و شخصیّت انسانی با همۀ زوایای جنبشها وگرایشها و راهها و روشهائی که دارد یکتا و همنوا میشود و آن وقت استکه مؤمن شایستۀ دریافت چنین عطائی می گردد :
(فَلَهُ أَجْرُهُ عِنْدَ رَبِّهِ وَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلا هُمْ یَحْزَنُونَ) (١١٢)
پاداش او در پیش خدایش محفوظ است و نه بیمی بر آنان است و نه اندوهگین خواهند گردید (و بهشت و سعادت اخروی در انحصار هیچ طائفه و نژاد خاصی نیست).
پاداش ایشان تضمین شده است و در پیشگاه خدایشان محفوظ و مصون است و هدر نمیرود... امنیّت زیادی که ترس و خوفی بدان حملهور نمیگردد، و سروری که اندوهی آمیزهاش نمیشود... و این یک قاعدۀ عمومی است که همۀ مردمان در برابر آن یکسانند. دیگر، نسب و حسب و نژاد و قومیت و جانبداری از این و از آن، در پیشگاه خدای سبحان، هیچ ارزشی ندارد و به کسی سودی نمیرساند.
یهودیان و مسیحیان چنین ادعای عریض و طویلی داشتند و هر یک از آن دو گروه دربارۀ دیگری میگفت که بر حق و حقیقتی بند نبوده و بوئی از دین راستین الهی نبرده است، و همدیگر راگمراه و محروم از عنایات خدا میخواندند و مشرکان هر دو گروه را بیدین و بیحقیقت مینامیدند:
(وَقَالَتِ الْیَهُودُ لَیْسَتِ النَّصَارَى عَلَى شَیْءٍ وَقَالَتِ النَّصَارَى لَیْسَتِ الْیَهُودُ عَلَى شَیْءٍ وَهُمْ یَتْلُونَ الْکِتَابَ کَذَلِکَ قَالَ الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ مِثْلَ قَوْلِهِمْ فَاللَّهُ یَحْکُمُ بَیْنَهُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ فِیمَا کَانُوا فِیهِ یَخْتَلِفُونَ) (١١٣)
و یهودیان میگویند: مسیحیان دارای حق و حقیقتی نبوده و بر چیزی بند نیستند، و مسیحیان نیز میگویند: یهودیان دارای حق و حقیقتی نبوده و بر چیزی بند نیستند - در حالی که هر دو دسته کتاب میخوانند (و به گمان خود به کتابهای آسمانی خویش استدلال میجویند) و افراد نادان (مشرکی که از تورات و انجیل بیخبرند) نیز سخنی همانند سخن آنان را میگویند. پس خدا در روز قیامت میانشان دربارۀ آنچه با یکدیگر اختلاف دارند، داوری خواهد کرد.
مراد از «کسانی که نمیدانند» بیسوادان عربی هستند که کتاب آسمانی نداشتند. و چون میدیدند که چه اندازه جدائی و دشمنانگی و اتهام زدن به یکدیگر در میان یهودیان و مسیحیان بوده و آنان را پای بند خرافهها و افسانههائی میدیدند که چندان فرقی با خرافات عربها و افسانههای شرک آمیزشان نداشت، و مشاهده مینمودند که پسران یا دخترانی را به خدای متعال نسبت میدادند و پسران یا دختران خدا محسوب میداشتند. این قبیل مشرکان از دین یهودیان و دین مسیحیان دوری میگزیدند و میگفتند: آنان دارای حق و حقیقتی نبوده و بر چیزی بند نیستند.
قرآن گفتار همگان را نسبت به یکدیگر ثبت میکند و آن را به دنبال خط بطلان کشیدن بر ادعای مالکیّت بهشت یهودیان و مسیحیان میآورد، و آنگاه حل و فصل اختلاف میانشان را به خدا وا میگذارد:
(فَاللَّهُ یَحْکُمُ بَیْنَهُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ فِیمَا کَانُوا فِیهِ یَخْتَلِفُونَ) (١١٣)
خدا در روز قیامت میانشان دربارۀ آنچه با یکدیگر اختلاف دارند، داوری خواهد کرد.
چه خدا داور دادگری است و همۀ امور به پیشگاه با عظمت او برمیگردد... حواله دادن امور به قضاوت خداوند، یگانه راهی است برای خاموش ساختن آن عدّهای که مایهای از منطق و پایهای از دلیل ندارند، و بهترین وسیلهای استکه بعد از در هم نوردیدن ادعای عریض و طویل مبنی بر اینکه بهشت تنها ازآن ایشان است و اینکه تنها ایشان راه یافتگانند، از آن برای مقابله با آنان میتوان سود جست.
*
آنگاه روند گفتار به خوار داشتن برنامۀ شکاندازی و گمانافکنی آنان در دل مؤمنان نسبت به صحت اوامر و تبلیغات پیغمبرصلّی الله علیه وآله وسلّم به ویژه آنچه متعلق به تحویل قبله بود میپردازد و چنین برنامۀ خائنانه را کوشش در راه جلوگیری از ذکر خدا و پرستش باریتعالی در مساجد، به شمار میآورد و تلاش برای ویرانگری مساجد میداند:
(وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ مَنَعَ مَسَاجِدَ اللَّهِ أَنْ یُذْکَرَ فِیهَا اسْمُهُ وَسَعَى فِی خَرَابِهَا أُولَئِکَ مَا کَانَ لَهُمْ أَنْ یَدْخُلُوهَا إِلا خَائِفِینَ لَهُمْ فِی الدُّنْیَا خِزْیٌ وَلَهُمْ فِی الآخِرَةِ عَذَابٌ عَظِیمٌ (١١٤)
وَلِلَّهِ الْمَشْرِقُ وَالْمَغْرِبُ فَأَیْنَمَا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ وَاسِعٌ عَلِیمٌ )(١١٥)
چه کسی ستمگرتر از کسانی است که نگذارند در مساجد و اماکن عبادت خدا، نام خدا برده شود، و در ویرانی آنها بکوشند؟ شایستۀ اینان نبود که چنین (گناه بزرگی را مرتکب شوند و این کارها را) بکنند، بلکه میبایست (حرمت مساجد و معابد را نگهدارند و) جز خاشعانه و فروتنانه وارد آنها نشوند. بهرۀ آنان در دنیا زبونی و رسوائی و در آخرت عذاب بزرگی است. خاور و باختر (و همۀ جهات دیگر) از آن خدا است، پس به هر سو رو کنید، خدا آنجا است. بیگمان خدا گشایشگر است (و بر مردم تنگ نمیگیرد) و بسی دانا است (به قصد و نیّت کسی که بدو روی میآورد). نزدیکرین چیزی که دربارۀ شأن نزول این دو آیه به ذهن میگذرد این استکه این آیات در مورد مسألۀ تغییر قبله، و تلاش یهودیان برای جلوگیری مسلمانان از رو کردن به سوی کعبه، نخستین خانهای که برای مردمان بنا شده و نخستین قبله بشمار است، نازل گشتهاند... جز این سخن، روایات دیگری نیز دربارۀ اسباب نزول آنها بیان شده است.
به هر حال حکمیکه از نص آیات در مورد جلوگیری از ذکر خدا در مساجد و تلاش برای ویران ساختن آنها، برداشت میشود، عام است. همچنین قصاصی که بر این کار نیز مترتب است عام است، و قرآن مقرّر میدارد که تنها حنین حکمی در خور کسانی است که به چنین عملی دست مییازند. و آن حکم، این گفتۀ خدا است:
(أُولَئِکَ مَا کَانَ لَهُمْ أَنْ یَدْخُلُوهَا إِلا خَائِفِینَ)
اینان نباید جز ترسان وارد آن شوند. [1]
یعنی ایشان گمان مستحق راندن و تاراندن و ناامیدی از امن و امانند، مگر آنکه به خانههای خدا پناهنده شوند و امان طلبند و به خاطر حرکت آنها نجات خویش را خواستار گردند. بعدها این واقعه در سال فتح مکه عملاً بوقوع پیوست، آنگاه که روز پیروزی، منادیگر فرستادۀ خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم ندا در داد: هرکه وارد مسجدالحرام شود، در امان است... به دنبال آن گردنکشان و بزرگان قریش که فرستادۀ خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم را و کسانی راکه با او بودند، از ورود به کعبه و زیارت آن باز میداشتند، به نشانۀ امان خواهی به مسجدالحرام پناه بردند!
علاوه از چنین حکمی، تاوان دیگری که باید متحمل شوند آن است که خداوند ایشان را به خواری و رسوائی در دنیا، و عذاب و شکنجۀ بزرگ در آخرت تهدید میفرماید:
(لَهُمْ فِی الدُّنْیَا خِزْیٌ وَلَهُمْ فِی الآخِرَةِ عَذَابٌ عَظِیمٌ )(١١٤)
بهرۀ آنان در دنیا زبونی و رسوائی، و در آخرت عذاب بزرگی است.
دربارۀ آیۀ :
(أُولَئِکَ مَا کَانَ لَهُمْ أَنْ یَدْخُلُوهَا إِلا خَائِفِینَ )
علاوه از آنچهگذشت، نظریۀ دیگری است وآن این است: شایستۀ ایشان نبود که وارد مساجد خدا گردند مگر با خوف از خدا و فروتنی در برابر عظمت الهی در خانههای پروردگاری چه خشوع در برابر جلالت خداوندگاری، ادب شایستۀ مساجد است و با مهابت و جلالت با شکوه آفریدگار، مناسبت دارد... این هم نظری استکه در این مقام درست مینماید.
آنچه ما را بر آن میدارد ترجیح دهیم که این دو آیه به مناسبت تغییر قبله نازل شدهاند، خود آیه دوم است:
(وَلِلَّهِ الْمَشْرِقُ وَالْمَغْرِبُ فَأَیْنَمَا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ وَاسِعٌ عَلِیمٌ )(١١٥)
خاور و باختر (و همۀ جهات دیگر) از آن خدا است، پس به هر سو رو کنید خدا آنجا است. بیگمان خدا گشایشگر است (و بر مردم تنگ نمیگیرد) و بسی دانا است (به قصد و نیّت کسی که بدو روی میآورد).
این آیه بیانگر ردّ سخنان یهودیان است که به گمراه سازی نشسته بودند و ادعاء داشتند نمازی راکه مسلمانان تاکنون رو به بیت المقدّس خواندهاند، باطل بوده و هدر رفته و در پیشگاه خدا اجری بر آن مترتب نیست. این آیه چنین گمانی را مردود میشمارد و بیان میدارد که هر سوئی قبله است، چه عبادتکننده به هر سو رو کند، خدا آنجا است. اما معین داشتن قبلۀ مخصوص، بنا به رهنمود خدا است و رو بدانکردن اطاعت از فرمان الهی و عبادت محسوب است، نه اینکه خدای سبحان در سوئی بوده و سوی دیگر از او خالی باشد. خداوند بر بندگان خویش تنگ نمیگیرد، و از اجر و پاداش ایشان نمیکاهد، و آگاه از دلها و نیّتها و انگیزههای روگرداندن ایشان به جهات مختلف است، و درکار خدا سهولت و فراخی است. خداوند اعمال همگان را از روی نیّات ایشان برآورد مینماید و مینگرد تا نیّت بنده از انجامکار چه باشد:
(إِنَّ اللَّهَ وَاسِعٌ عَلِیمٌ )
بیگمان خدا گشایشگر و بس دانا است.
*
بعد از این، روند گفتار سر درگمی رشتۀ اندیشۀ ایشان را دربارۀ حقیقت الوهیت بیان میدارد، و انحراف آنان را از یگانه پرستی ،که زیر بنای دین خدا و اساس اندیشۀ درست هر رسالتی است، روشن مینماید. اندیشۀ کج ایشان را دربارۀ خدای سبحان و صفات او با اندیشههای دورۀ جاهلیت همبر و همطراز میشمارد ر در یک ردیف قرار میدهد. میان دلهای مشرکان اهل کتاب، شباهت و همانندی قائل است. سرانجام انحراف همگان را از حقیقت، وگرایش به شرک ایشان را تصحیح میکند و اندیشۀ ایمانی صحیح و درست را برای آنان روشن و آشکار میدارد:
(وَقَالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَدًا سُبْحَانَهُ بَلْ لَهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ کُلٌّ لَهُ قَانِتُونَ (١١٦)
بَدِیعُ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ وَإِذَا قَضَى أَمْرًا فَإِنَّمَا یَقُولُ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ (١١٧)
وَقَالَ الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ لَوْلا یُکَلِّمُنَا اللَّهُ أَوْ تَأْتِینَا آیَةٌ کَذَلِکَ قَالَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ مِثْلَ قَوْلِهِمْ تَشَابَهَتْ قُلُوبُهُمْ قَدْ بَیَّنَّا الآیَاتِ لِقَوْمٍ یُوقِنُونَ) (١١٨)
(یهودیان و مسیحیان و مشرکان هر سه) میگویند: خداوند فرزندی برای خویش برگزیده است. - خدا برتر از این چیزها است -(که نیازمند زاد و ولد و نسل و فرزند باشد) بلکه آنچه در آسمانها و زمین است ازآن او است و همگان (بندۀ او و) فروتن در بـرابر اویند. هستی بخش آسمانها و زمین، او است. و هنگامی که فرمان وجود چیزی را صادر کند، تنها بـدو میگوید: باش، پس میشود. و آنان که نمیدانند (مشرکان) میگویند: چه میشود اگر خدا با ما سخن گوید و یا اینکه آیهای بر خود ما نازل شود. کسانی که پیش از آنان نیز بودند همین سخنان ایشان را میگفتند. دلهایشان با هم همانند است (و افکار و اندیشۀ ایشان همسان است). ما آیههای خویش را برای حقیقت جویان آشکار و روشن ساختهایم.
این سخن تباه:
(اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَدًا )
خداوند فرزندی را برای خود برگزیده است.
تنها گفتۀ مسیحیان دربارۀ عیسی علیه السّلام یاگفتۀ یهودیان دربارۀ عزیر نیست. بلکه مشرکان نیز دربارۀ فرشتگان چنین اندیشۀ فاسدی داشتند. آیۀ قرآنی در اینجا این گفتهها را مفصّـلاً بیان نمیکند. چه روند گفتار روند اختصار است و بگونۀ کوتاهی، نظر گروههای سهگانه را میآورد، گروههائیکه آن روز در جزیرةالعرب در برابر اسلام سرسختانه میجنگیدند. شگفتآور است که همۀ اینگروههای سهگانه هنوز هم پیوسته با اسلام به نبرد برمیخیزند و سخت دشمنی میورزند. این سه گروه، امروزه در قیافۀ صهیونیزم جهانی و مسیحیت بینالمللی و کمونیزم جهانی جلوهگرند که کمونیزم جهانی از مشرکان آن روزی بسی کافرترند.
قرار دادن این سهگروه در یک صف، ادعای یهودیان و مسیحیان راکه میگفتند تنها ایشان راه یافتگانند، باطل میکند و در هم فرو میریزد، و هم اینکه این ایشانند که با مشرکان همسان میگردند.
پیش از آنکه روند قرآنی به زوایا و بخشهای تباه دیگر اندیشۀ آنان درباره ذات باری تعالی بپردازد، به تنزیه خدا و بدور بودن آفریدگار از دائرۀ اندیشهای، اقدام میورزد و حقیقت رابطهای راکه خدا با همۀ بندگانش دارد بیان میدارد:
(سُبْحَانَهُ بَلْ لَهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ کُلٌّ لَهُ قَانِتُونَ (١١٦)
بَدِیعُ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ وَإِذَا قَضَى أَمْرًا فَإِنَّمَا یَقُولُ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ) (١١٧)
خدا برتر از این چیزها است! بلکه آنچه در آسمانها و زمین است ازآن او است. و همگان فروتن در برابر اویید. هستی بخش آسمانها و زمین او است. و هنگامی که فرمان پیدا آمدن چیزی را صادر کند، تنها بـدو میگوید: باش، پس میشود..
در اینجا میرسیم به اندیشۀ خالصانه وکامل اسلام دربارۀ ذات خداوند سبحان و قادر متعال، و نوع رابطهای که میان آفریدگار و آفریدگانش برقرار است، وکیفیت آفرینش آفریدهها به وسیلۀ آفریدگار، که برترین و آشکارترین اندیشه دربارة همۀ این حقائق است... در جهانبینی اسلامی، جهان از سوی
آفریدگارش نشأتگرفته است و تنها برای آفریدن جهان، ارادۀ مطلق و توانای خدا کافی است که شرف صدور یابدکه تعبیر: (کن، فیکون) باش؛ پس میشود اشاره بدان است... آری کافی است ارادۀ خدا بر آفرینش پدیدهای تعلق گیرد تا چنین پدیدهای فوراً پدیدار گردد و به هـمان شکل مقدّر و معیّن، بدون پا در میانی هبچ نیروئی یا مادهای، گام به پهنۀ هستی گذارد... اما چگونه این ارادهای که از حقیقت وکنه آن بیخبریم، با پدیدۀ مورد نظری که باید صورت هستی پذیرد و پدیدارگردد، پیوند میگیرد و ارتباط مییابد، راز سر به مهری استکه عقل بشری بدان بی نبرده است، چون نیروی ادراک بشری برای دریافت و پی بردن بدان، مجهّز و مهیّا نگشته است و از حدود دریافت آدمی بیرون است... نیروی بشری بدین علّت برای دریافت کنه و ماهیّت آن مجهّز و آماده نبوده است چون در انجام وظیفهایکه برای آن آفریده شده و بدو واگذار گشته که خلافت زمین و آبادانی آن است، نیازی به آن ندارد و ضرورتی برای درک آن نمیبیند. خداوند به همان اندازه توانائی پی بردن به قوانین جهان را به انسان عطاء کرده استکه برایش در راه انجام وظیفۀ خلیفهگریش سودمند باشد و بتواند از آن استفاده کند. و به همان اندازه هم رموز و اسرار جهان را از دسترس انسان بدور داشته است که رابطهای با وظیفۀ خلیفهگری مهم و سترگ او نداشته و نیازی بدانها نباشد.
فلسفهها در راه تلاش برای کشف چنین رموز و اسراری، سر در بیابانی نهادهاند که بسی تاریک است وکوچکترین روشنائی در آن نیست و پرتوی از هیچ جائی بدان نمیرسد. در این راه، انگارهها و فرضیههائی بهم بافتهاند که فرسنگها از حقیقت فاصله داشته و تنها از نیروی درک بشری برخاسته است و ساخته و پرداختۀ تلاش عقلانی انسانی است. زیرا چنین میدانی جولانگاه تاخت و تاز او نیست و برای همچون کاری ساخته نشده است و اصلاً مجهّز به اسباب و ادوات تکاپو و شناخت چنین چیزی نگشته است. انگارهها و فرضیههای خندهآرری را در این راه ارائه دادهاند که مهمترین آنها خندهآورترین آنها است. تا آن اندازه مضحک و خندهآور است که انسان را حیران و سرگشته میسازد که چگونه چنین چیزی از فیلسوفی سرمیزند. علت این اشتباه در این استکه چنین فیلسوفان و هرفداران اینگونه فلسفهها کوشیدهاند که نیروی درک بشری را از تنگنای سرشت آفرینش انسانی فراتر برند و آن را از دائرۀ محدودۀ خود خارج سازند. لذا به چیزی که دل بدان آرامگیرد و مایۀ آرامش خاطر باشد نرسیدهاند. بلکه کسی که با اندیشۀ اسلامی آشنا بوده و در زیر سایۀ آن آرمیده باشد، امکان ندارد با دیدۀ احترام به چنین چیزهائی بنگرد.
اصلاً اسلام مسلمانانی راکه به حقیقت این دین خجسته ایمان داشته باشند باز داشته است از اینکه بدون راهنما سر در چنین بیابانی نهند و به چنین تلاش بیحاصلی برخیزند، تلاشیکه سرآغاز آن بر خطا و نخستین گام آن اشتباه است. هنگامی که بعضی از فیلسوف نمایان اسلامی که از نغمههای خوش آهنگ فلسفه، علی الخصوص فلسفۀ یونانی، محظوظ و متأثر شده بودند، خواستند به چنان پایه و مایهای برسند، سررشته از دستشان بدر رفت و به جائی نرسیدند وکولهباری از سخنان پیچیده و افکار آمیخته با خود به ارمغان آوردند و به خورد مردم دادند و به همان سرنرشتی دچار آمدند که استادان یونانی ایشان بدان گرفتار آمده بودند. چنین کسانی چیزهائی آمیزۀ اندیشۀ اسلامی کردند که با سرشت آن بیگانه و ناسازگار بود و با حقائق جهانبینی اسلامی فاصلهها داشت... این سرنوشت حتمی هرگونه تلاش عقل بشری است که بخواهد ازگلیم خویش پا را فراتر بگذارد و بالاتر از سرشت خلقت و آفرینش خویش به تکاپو پردازد.
نظریۀ اسلامی در این باره، آن استکه: آفریده غیر از آفریننده است. و هیچ چیزی همسان و همانند خدا نیست... از اینجا است که اندیشۀ (وحدت وجود) بدانگونهکه غیر مسلمانان از آن تعبیر میکنند، از جهانبینی اسلامی خارج است. حه آنان چنین برداشتی از این اصطلاح دارندکه هستی و آفرینندۀ هستی هر دو یکی است. یا: هستی پرتوی از ذات آفریدگار است... یا: هستی صورت قابل رؤیتی از هستی بخش خویش است... یا هر نوع تصورات دیگری از این قبیل و برتافته بر این بافت.
هستی در نظر مسلمان دارای وحدت و به معنی دیگری است: وحدت صدور هستی از ارادۀ یگانۀ آفریننده، و وحدت قانونیکه هستی بر روال آن به پیش میرود، و وحدت هستی در پیدایش و هماهنگی و خط سیری که یکپارچه با پرستش و فروتنی به سوی پروردگار خود در پیش میگیرد:
(بَلْ لَهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ کُلٌّ لَهُ قَانِتُونَ) (١١٦)
بلکه آنچه در آسمانها و زمین است، ازآن او است و همگان (بندۀ او و) فروتن در برابر اویند.
دیگر ضرورتی ندارد، در میان آسمانها و زمین خدا فرزندی داشته باشد، چه همه آفریدههای اویند و بطور یکسان آفریده شدهاند. او آفریننده است و جز او آفریده:
(بَدِیعُ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ وَإِذَا قَضَى أَمْرًا فَإِنَّمَا یَقُولُ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ )(١١٧)
هستی بخش آسمانها و زمین او است. و هنگامی که فرمان وجود چیزی را صادر کند، تنها بدو میگوید: باش، پس میشود.
تعلق اراده بگونۀ نامعلومی که درک بشری از آن عاجز است، صورت میپذیرد و انسان از آن بیخبر است، زیرا فراتر از نیروی آدمی است. پس بکار بردن نیروی اندیشه برای پی بردن بهینه و حقیقت این راز سر بمهر، و بدون راهنما دست و پا زدن در این بیابان تاریک و خوفناک، کار بیهودهای است.
بعد از پایان یافتن از بحث دربارۀ گفتار اهل کتاب راجع به ادعای آنانکه میگفتند خدا دارای فرزند است، به بیان گفتار مشرکان میپردازد و کج اندیشی ایشان را آشکار میسازد و هماهنگی موجود میان بداندیشی آنان و بداندیشی اهلکتاب را عرضه میدارد:
(وَقَالَ الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ لَوْلا یُکَلِّمُنَا اللَّهُ أَوْ تَأْتِینَا آیَةٌ کَذَلِکَ قَالَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ مِثْلَ قَوْلِهِمْ)
و آنان که نمیدانند (مشرکان) میگویند: چه میشود اگر خدا با ما سخن گوید و یا اینکه آیهای بر خود ما نازل شود. کسانی که پیش از آنان نیز بودند همین سخنان ایشان را میگفتند.
منظور از «کسانی که نمیدانند» بیسوادانی هستند که مشرک بودند. چه ایشان کتاب آسمانی نداشتند و بیخبر از آن بودند. اغلب از پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم میخواستند که به عنوان نشانۀ پیغمبری خویش،کاری کند خدا با آنان سخن گوید یا معجزهای از معجزات مادی بدیشان نشان دهد و امر خارقالعادهای برایشان بیاورد و ارائه کند. بیان این چنین گفتاری در اینجا، به منظور تقارن با گفتۀ کسانی است که پیش از ایشان میزیستند و آنان یهودیان و مسیحیان بودندکه از پیغمبران خود همچون چیزی میخواستند. قوم موسی از او خواستند که آشکارا خدا را ببینند، و در خواستن امر خارقالعادۀ اعجازانگیز پافشاریها نمودند و رنجها تولید کردند. لذا میان اینان و میان آنان یک شباهتی در سرشت، و یک همانندی در اندیشه، و نوعی همگونی در سرگردانی و گمراهی است:
(قَدْ بَیَّنَّا الآیَاتِ لِقَوْمٍ یُوقِنُونَ) (١١٨)
ما آیههای خویش را برای حقیقت جویان آشکار و روشن ساختهایم.
کسیکه آسایش یقین را در دل خود بیابد، شاهد صدق یقین خویش را در آیات قرآنی و نشانههای کونی نیز مییابد، و آرام دل خود را در لابلای آنها ییدا میکند. چه آیات، یقین را بوجود نمیآورند، بلکه این یقین استکه راهنمائیها و رهنمودهای آیات را درک میکند و به ماهیت و حقیقت آنها اطمینان مییابد، و دلها را آمادۀ دریافت ناگسیخته و درست میسازد.
*
وقتی گفتههای آنان پایان میگیرد، و یاوهگوئیهایشان باطل میشود، و انگیزههای پنهان در فراسوی گمراهسازیهایشان برملا میگردد، روی سخن متوجه رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم میشود و وظیفۀ او را مشخص میدارد، و رنجها و پیآمدهای آن را برمیشمرد. و حقیقت نبردی راکه میان او و میان یهودیان و مسیحیان درگرفته آشکار میسازد، و ماهیت دشمنی و اختلافی راکه راه حلی ندارد جز با پرداختن بهائیکه دارای آن نیست و توانائی پرداخت آن را ندارد، و اگر هم آن را بپردازد خود را در معرض خشم خدا قرار میدهد، و حاشا که چنین کند و خویشتن را دچار غضب مولایش سازد:
(إِنَّا أَرْسَلْنَاکَ بِالْحَقِّ بَشِیرًا وَنَذِیرًا وَلا تُسْأَلُ عَنْ أَصْحَابِ الْجَحِیمِ (١١٩)
وَلَنْ تَرْضَى عَنْکَ الْیَهُودُ وَلا النَّصَارَى حَتَّى تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ قُلْ إِنَّ هُدَى اللَّهِ هُوَ الْهُدَى وَلَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْوَاءَهُمْ بَعْدَ الَّذِی جَاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ مَا لَکَ مِنَ اللَّهِ مِنْ وَلِیٍّ وَلا نَصِیرٍ (١٢٠)
الَّذِینَ آتَیْنَاهُمُ الْکِتَابَ یَتْلُونَهُ حَقَّ تِلاوَتِهِ أُولَئِکَ یُؤْمِنُونَ بِهِ وَمَنْ یَکْفُرْ بِهِ فَأُولَئِکَ هُمُ الْخَاسِرُونَ )(١٢١)
ما تو را همراه با حقائق یقینی فرستادیم تا مژده رسان (مؤمنان) و بیم دهندۀ (کافران) باشی. و از تو دربارۀ (عدم ایمان) دوزخیان پرسیده نمیشود (بلکه بر رسولان پیام باشد و بس). یهودیان و مسیحیان هرگز از تو خشنود نخواهند شد مگر اینکه از آئین (تحریف یافته و خواستههای نادرست ایشان) پیروی کنی. بگو تنها هدایت الهی هدایت است. و اگر از خواستهها و آرزوهای ایشان پیروی کنی، بعد از آنکه علم و آگاهی یافتهای (و با دریافت وحی الهی، یقین و اطمینان به تو دست داده است) هیچ سرپرست و یاوری از جانب خدا برای تو نخواهد بود (و خدا تو را کمک و یاری نخواهد کرد. دستهای از) کسانی که کتاب آسمانی به آنان دادهایم و آن را از روی دقّت و چنانکه باید میخوانند (و تورات و انجیل را محقّقانه وارسی مینمایید و سره را از ناسره جدا میسازند) این چنین افرادی به قرآن ایمان میآورند، و کسانی که بدان ایمان نیاورند بیگمان ایشان زیانکارانند.
(إِنَّا أَرْسَلْنَاکَ بِالْحَقِّ )
ما تو را همراه با حقائق یقینی فرستادیم.
این سخن با قاطعیتی که در آن است، شبهههای گمراه کنندگان و تلاشهای حیلهگران، و به هم آمیختن حق و باطل آمیختهکنندگان را پایان میبخشد. در نوای کلماتش قاطعیتی گوش را نوازش مـیدهد که الهام بخش عزم استوار و یقین پایدار است.
(بَشِیرًا وَنَذِیرًا )
مژده رسان و بیم دهنده.
وظیفۀ تو تبلیغ و پیام و بجای آوردن فرمان است، به فرمانبرداران مژده و بشارت میدهی و کشان و نافرمایان را میترسانی و بیم میدهی. در اینجا نقش تو پایان میپذیرد.
(وَلا تُسْأَلُ عَنْ أَصْحَابِ الْجَحِیمِ )(١١٩)
از تو دربارۀ (عدم ایمان) دوزخیان پرسش و بازخواست نمیگردد.
دوزخیان آن کسانیند که به سبب نافرمانی وگناهانشان، و جور و ستم به خویشتن ، به دوزخ میروند.
یهودیان و مسیحیان پیوسته با تو میجنگند، و دامهای نیرنگ بر سر راهت میگسترانند، و با تو نمیسازند و از تو خشنود نخواهند شد، مگر آنکه از اینکار کنارهگیری کنی، و از این دین حق دست بکشی، و از این حقیقت و یقین دور شوی، و به سوی گمراهی و شرک و اندیشۀ بد و ناپاکی روی که ایشان بدان دچار و گرفتارند و کمی پیش، از آن سخن رفت:
(وَلَنْ تَرْضَى عَنْکَ الْیَهُودُ وَلا النَّصَارَى حَتَّى تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ)
یهودیان و مسیحیان هرگز از تو خشنود نخواهند شد مگر اینکه از آئین (تحریف شده و خواستهای نادرست ایشان) پیروی کنی.
این است علت اصلی کار. چیزی که کم دارند دلیل و برهان نیست، و نه اینکه قانع نشده باشندکه آنچه از جانب پروردگارت برای تو نازل شده است حق است. اگر هر اندازه بدیشان نزدیک شوی و در حقّشان خوبی کنی، و اگر هر اندازه که میتوانی بدیشان مهر ورزی... با وجود همۀ اینها از تو راضی نخواهند شد. تنها وقتی از تو خشنود خواهند گردید که به آئین ایشان درآئی و از حق و حقیقتیکه با خود داری دست بکشی.
چنین چیزی عقدهانگیز همیشگی است و در هر زمان و مکانی مصداق آن را میتوانیم مشاهدهکنیم... این چیز عقیده است. عقیده خمیر مایۀ نبردی استکه یهودیان و مسیحیان در تمام کرۀ زمین و در هر وقتی آن را برضدّ ملت اسلام براه میاندازند... این جنگ عقیده استکه میان اردوگاه اسلامی و میان این دو اردوگاه دیگر برقرار است که گاهی نیز این دو تا با یکدیگر به جنگ برمیخیزند، و گاهی هم دستههای یکی از دو ملت با همدیگر به پیکار و جدال میپردازند و جنگ داخلی راه میاندازند، ولیکن همیشه در جنگی که برضدّ اسلام و مسلمانان در میگیرد، این دو اردوگاه دست به یکدجر داده و جبهۀ واحدی تشکیل میدهند.
جنگ، جنگ عقیده است و در این پیکار پیکانها رو به قلب آن، نشانه میرود. لیکن این دو اردوگاه کهنهکار در امر دشمنانگی و نبرد با اسلام و مسلمانان، آن را به رنگهای مختلف رنگآمیزی میکنند، و پرچمهای گوناگونی برای آن برمیافرازند، و در زیر لواهای جوراجور و نقشهای دلفریب، پلیدی و نیرنگ بازی و نهانکاریهای خویش را پنهان میدارند. ایشان شور و حماسۀ مسلمانان را نسبت به دین و عقیدۀ اسلامی خویش دیدهاند بدانگاهکه در زیر پرچم عقیده بر ایشان تاخت آوردهاند و رویاروی گشتهاند. بدین جهت است که دشمنان دغل کهنهکار چرخی زده و پرچمهای جنگ را تغییر داده و جنگ را به نام جنگ عقیده اعلان ننموده، بلکه از ترس حماسۀ عقیده و جوشش ایمان مؤمنان، آتش جنگ را تحت واژهها و اسمهای دیگری شعلهور ساختهاند. آن را به نام سرزمین، اقتصاد، سیاست، مراکز اردوگاهی، و کلماتی در این ردیف، اعلان داشتهاند. و به دل گول خوردگان بیخبر ما چنین فرو بردهاند که افسانۀ عقیده دیگر افسانةۀ کهنه و بیمعنی است. دیگر برافراشتن پرچم آن و فرو رفتن در جنگ به نام آن، درست نیست. زیرا چنین چیزی، نشانۀ عقب افتادی واپـس گرایان کهنهپرست و متعصب است. تا بدین وسیله از شورش عقیدتی مؤمنان و حماسه آفرینی مسلمانان در امان مانند و ایشان را از دفاع جانانۀ دین و ایمان دور دارند... در حالی که خودشان: صهیونیزم جهانی، و مسیحیگری جهانی - علاوه از کـمونیزم جهانی - را به دل دارند و در سر میپرورانند و همگی پیش از هر چیز دیگری، برای درهم شکستن کوه سخت و سر بفلککشیدۀ اسلام، وارد جنگ شده و تا به حال هم بارها و بارها بدان شاخ زدهاند، ولی ایشان را با سر خونین و شاخ شکسته و پیکر پاره پاره برگردانده است.
آخر این، جنگ عقیده و ایدئولوژی است. اینکه جنگ زمین و اقتصاد و مراکز اردوگاهی نیست. همۀ این پرچمهای نادرست رنگارنگ و مزدورانۀ منقش، جز برای فریب ما و به خاطر نیّتهای پلشتی که به دل دارند، آراسته نشدهاند و برافراشته نگشتهاند. این همه نقش و نگار ریاکارانه، برای این استکه ما را از حقیقت و ماهیت کارزار بیخبر سازند و ما را بر سراندازند. پس اگر با نیرنگ ایشان فریفته شویم و شیفتۀ ظاهر آراستۀ آنان گردیم، نباید جز خویشتن را سرزنشکنیم. اگر چنین باشیم، از بیدارباش و درسیکه خدا به پیغـبر خود صلّی الله علیه وآله وسلّم و امّت او داده است، بدور افتادهایم. آنجا که خدای سبحان، راستینترین گویندگان میفرماید:
(وَلَنْ تَرْضَى عَنْکَ الْیَهُودُ وَلا النَّصَارَى حَتَّى تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ )
یهودیان و مسیحیان هرگز از تو خشنود نخواهند شد مگر اینکه از آئین (تحریف یافته و خواستهای نادرست ایشان) پیروی کنی.
این تنها مبلغی استکه با پرداخت آن از او خشنود خواهند شد. هر بهائی جز این، مـردود و ناپذیرفتنی است.
لیکن فرمان قاطعانه و درس صادقانه این است و جز این نیست:
(قُلْ إِنَّ هُدَى اللَّهِ هُوَ الْهُدَی)
بگو: تنها هدایت الهی هدایت است.
کوتاه و مختصر و بگونه محدود و منحصر، هدایت تنها هدایت خدا است و بس. و جز آن هدایت بشمار نیست. از آن گریزی وگزیری و چاره و تدبیری نیست. نه کم وکاستی در آن برای رضایت کسی انجام میگیرد، و نه سازش وکاهشی در چیزی از آن خواه اندک و خواه زیاد، صورت میپذیرد. هرکس میخواهد ایمان بیاورد و هرکه نمیخواهد سر خویش گیرد و راه کفر در پیش. اما تو خود را بدور دار از اینکه امید به هدایت ایشان و علاقه به ایمان آوردن آنان یا دلخوش بودن به صداقت و مودّتشان، تو را از این راه حقیقت و راستین الهی منحرف سازد:
(وَلَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْوَاءَهُمْ بَعْدَ الَّذِی جَاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ مَا لَکَ مِنَ اللَّهِ مِنْ وَلِیٍّ وَلا نَصِیرٍ) (١٢٠)
و اگر از خواستها و آرزوهای ایشان پیروی کنی، بعد از آنکه علم و آگاهی یافتهای (و با دریافت وحی الهی، یقین و اطمینان به تو دست داده است) هیچ سرپرست و یاوری از جانب خدا برای تو نخواهد بود (و خدا تـو را کمک و یاری نخواهد کرد).
با این تهدید وحشت انگیز، و با این لهجۀ قاطعانه، و با این وعید و بیم ترسناک... آن هم خطاب به چه کسی؟ خطاب به پیغمبر خدا و فرستاده و حبیب بزرگوار خود! اهمیت موضوع را فریاد میدارد.
اگر از هدایت و رهنمود خداوند که جز آن، هدایت و رهنمودی نیست ،کنارهگیری کنی، به دام آرزوهای پلید نفسانی میافتی... این خواستها و آرزوهای پلشت است که ایشان را در برابر تو چنین نگاه داشته و به نبرد با اسلام برانگیخته است، نهکمی دلائل و یا سستی براهین. از ایشان کسانی که خویشتن را از بند شهوات و آرزوهای پلشت آزاد میسازند،کتاب خدا را چنانکه باید میخوانند، و از این راه به حق و حقیقتی که تو با خود داری ایمان میآورند. کسانی که بدان ایمان نیاورند زیانبارانند، نه اینکه تو و مؤمنان:
(الَّذِینَ آتَیْنَاهُمُ الْکِتَابَ یَتْلُونَهُ حَقَّ تِلاوَتِهِ أُولَئِکَ یُؤْمِنُونَ بِهِ وَمَنْ یَکْفُرْ بِهِ فَأُولَئِکَ هُمُ الْخَاسِرُونَ) (١٢١)
(دستهای از) کسانی که کتاب آسمانی به آنان دادهایم و آن را از روی دقّت و چنانکه باید میخوانند (و تورات و انجیل را محقّقانه وارسی مینمایند و سره را از ناسره جدا مـیسازند) این چنین افرادی به قرآن ایمان میآورند. و کسانی که بدان ایمان نیاورند، بیگمان ایشان زیانکارانند.
راستی را مگر چه زیانی بالاتر از زیان از دست دادن ایمان استکه بزرگترین نعمتهای خدادادی به انسان در سراسر پهنۀ این جهان است؟
*
بعد از این بیان قاطعانه و داوری مجدّانه، روند گفتار رو به بنیاسرائیل میکند.گویا به دنبال این جبههگیری و ستیز و جدال طولانی، و ذکر صفحاتی از تاریخ ایشان که با خدایشان و پیغمبرانشـان داشتهاند، و بعد از برگرداندن روی سخن از ایشان به سوی پیغمبر اسلام صلّی الله علیه وآله وسلّم و به سوی مؤمنان، برای آخرین بار آنان را صدا میزند... در اینجا بار دیگر رو به ایشان میشود، گوئی ندای آخرین و فرا خواندن بازپسین است که اکنون به دروازههای سستی و بیخبری رسیدهاند و تماماً از جامعۀ خلعت امانت عقیده، آن جامعۀ خلعتی که از قدیم به تن آنان بریده و بر اندامشان چست بوده، بدر آمدهاند. لذا باید خود را دریابند و کمتر خویشتن را به لجنزار گناهان سرنگون سازند.
در اینجا خداوند دعوتی را که از ایشان در نخستین گامهای جنبش قافلۀ ایمان به عمل آورده بود، تکرار میفرماید و باز همان ندای رهائیبخش آسمانی را به سویشان سر میدهد که: ای بنیاسرائیل:
(یَا بَنِی إِسْرَائِیلَ اذْکُرُوا نِعْمَتِیَ الَّتِی أَنْعَمْتُ عَلَیْکُمْ وَأَنِّی فَضَّلْتُکُمْ عَلَى الْعَالَمِینَ (١٢٢)
وَاتَّقُوا یَوْمًا لا تَجْزِی نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَیْئًا وَلا یُقْبَلُ مِنْهَا عَدْلٌ وَلا تَنْفَعُهَا شَفَاعَةٌ وَلا هُمْ یُنْصَرُونَ) (١٢٣)
ای بنیاسرائیل بیاد آورید نعمتی را که بر شما ارزانی داشتم (بدانگاه که شما را از زیـر ستم فرعون نجات بخشیدم و او را در آب غرق نمودم، و ترنجبین و بلدرچین به شما دادم و پیغمبران زیادی را در میانتان برانگیختم و برای دورهای از زمان، بزرگی به شما دادم) و شما را بر جهانیان برتری بخشیدم. و از (عذاب) روزی خود را در امان دارید که از دست کسی برای کس دیگری چیزی ساخته نیست، و بجای کسی همانند و بلاگردانـی پذیرفته نمیگردد، و شفاعت و میانجیگری بدو سودی نمیرساند، و کسی به یاری کسی برنمیخیزد و یاوری نمیشوند.
1-این معنی با توجه به برداشت مؤلف ازآیه است. معنی مورد پسند که قبلاً گذشت چنین است«شایستۀ اینان نبودکه چنین (گناه بزرگی رامرتکب شوند واین کارهارا)بکنند،بلکه میبایست(حرمت مساجد ومعابد رانگهدارندو) جز خاشعانه وارد آنهانشوند». چنین نظری ازدیدمؤلف دانشمند بدور نمانده ودرجایخودخواهد آمد.(مترجم)