سورهی بقره آیهی 123-104
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَقُولُوا رَاعِنَا وَقُولُوا انْظُرْنَا وَاسْمَعُوا وَلِلْکَافِرِینَ عَذَابٌ أَلِیمٌ (١٠٤)
مَا یَوَدُّ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ وَلا الْمُشْرِکِینَ أَنْ یُنَزَّلَ عَلَیْکُمْ مِنْ خَیْرٍ مِنْ رَبِّکُمْ وَاللَّهُ یَخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ مَنْ یَشَاءُ وَاللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ (١٠٥)
مَا نَنْسَخْ مِنْ آیَةٍ أَوْ نُنْسِهَا نَأْتِ بِخَیْرٍ مِنْهَا أَوْ مِثْلِهَا أَلَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (١٠٦)
أَلَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ لَهُ مُلْکُ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ وَمَا لَکُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ وَلِیٍّ وَلا نَصِیرٍ (١٠٧)
أَمْ تُرِیدُونَ أَنْ تَسْأَلُوا رَسُولَکُمْ کَمَا سُئِلَ مُوسَى مِنْ قَبْلُ وَمَنْ یَتَبَدَّلِ الْکُفْرَ بِالإیمَانِ فَقَدْ ضَلَّ سَوَاءَ السَّبِیلِ (١٠٨)
وَدَّ کَثِیرٌ مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ لَوْ یَرُدُّونَکُمْ مِنْ بَعْدِ إِیمَانِکُمْ کُفَّارًا حَسَدًا مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِهِمْ مِنْ بَعْدِ مَا تَبَیَّنَ لَهُمُ الْحَقُّ فَاعْفُوا وَاصْفَحُوا حَتَّى یَأْتِیَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (١٠٩)
وَأَقِیمُوا الصَّلاةَ وَآتُوا الزَّکَاةَ وَمَا تُقَدِّمُوا لأنْفُسِکُمْ مِنْ خَیْرٍ تَجِدُوهُ عِنْدَ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ (١١٠)
وَقَالُوا لَنْ یَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلا مَنْ کَانَ هُودًا أَوْ نَصَارَى تِلْکَ أَمَانِیُّهُمْ قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِینَ (١١١)
بَلَى مَنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ وَهُوَ مُحْسِنٌ فَلَهُ أَجْرُهُ عِنْدَ رَبِّهِ وَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلا هُمْ یَحْزَنُونَ (١١٢)
وَقَالَتِ الْیَهُودُ لَیْسَتِ النَّصَارَى عَلَى شَیْءٍ وَقَالَتِ النَّصَارَى لَیْسَتِ الْیَهُودُ عَلَى شَیْءٍ وَهُمْ یَتْلُونَ الْکِتَابَ کَذَلِکَ قَالَ الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ مِثْلَ قَوْلِهِمْ فَاللَّهُ یَحْکُمُ بَیْنَهُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ فِیمَا کَانُوا فِیهِ یَخْتَلِفُونَ (١١٣)
وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ مَنَعَ مَسَاجِدَ اللَّهِ أَنْ یُذْکَرَ فِیهَا اسْمُهُ وَسَعَى فِی خَرَابِهَا أُولَئِکَ مَا کَانَ لَهُمْ أَنْ یَدْخُلُوهَا إِلا خَائِفِینَ لَهُمْ فِی الدُّنْیَا خِزْیٌ وَلَهُمْ فِی الآخِرَةِ عَذَابٌ عَظِیمٌ (١١٤)
وَلِلَّهِ الْمَشْرِقُ وَالْمَغْرِبُ فَأَیْنَمَا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ وَاسِعٌ عَلِیمٌ (١١٥)
وَقَالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَدًا سُبْحَانَهُ بَلْ لَهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ کُلٌّ لَهُ قَانِتُونَ (١١٦)
بَدِیعُ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ وَإِذَا قَضَى أَمْرًا فَإِنَّمَا یَقُولُ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ (١١٧)
وَقَالَ الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ لَوْلا یُکَلِّمُنَا اللَّهُ أَوْ تَأْتِینَا آیَةٌ کَذَلِکَ قَالَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ مِثْلَ قَوْلِهِمْ تَشَابَهَتْ قُلُوبُهُمْ قَدْ بَیَّنَّا الآیَاتِ لِقَوْمٍ یُوقِنُونَ (١١٨)
إِنَّا أَرْسَلْنَاکَ بِالْحَقِّ بَشِیرًا وَنَذِیرًا وَلا تُسْأَلُ عَنْ أَصْحَابِ الْجَحِیمِ (١١٩)
وَلَنْ تَرْضَى عَنْکَ الْیَهُودُ وَلا النَّصَارَى حَتَّى تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ قُلْ إِنَّ هُدَى اللَّهِ هُوَ الْهُدَى وَلَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْوَاءَهُمْ بَعْدَ الَّذِی جَاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ مَا لَکَ مِنَ اللَّهِ مِنْ وَلِیٍّ وَلا نَصِیرٍ (١٢٠)
الَّذِینَ آتَیْنَاهُمُ الْکِتَابَ یَتْلُونَهُ حَقَّ تِلاوَتِهِ أُولَئِکَ یُؤْمِنُونَ بِهِ وَمَنْ یَکْفُرْ بِهِ فَأُولَئِکَ هُمُ الْخَاسِرُونَ (١٢١)
یَا بَنِی إِسْرَائِیلَ اذْکُرُوا نِعْمَتِیَ الَّتِی أَنْعَمْتُ عَلَیْکُمْ وَأَنِّی فَضَّلْتُکُمْ عَلَى الْعَالَمِینَ (١٢٢)
وَاتَّقُوا یَوْمًا لا تَجْزِی نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَیْئًا وَلا یُقْبَلُ مِنْهَا عَدْلٌ وَلا تَنْفَعُهَا شَفَاعَةٌ وَلا هُمْ یُنْصَرُونَ) (١٢٣)
این درس، نیرنگهای یهودیان و مکر وکید ایشان را دربارۀ اسلام و مسلمانان برملا میدارد، و ملت اسلام را از بازیها و حیلههایشان بر حذر مینماید، و رشک و بدخواهیهائی را که در دلهایشان نسبت به مسلمانان دارند، آشکار میسازد، و حقّه و زیانی راکه در نظر است به مسلمانان برسانند روشن میکند. و ملّت اسلام را باز میدارد از اینکه چه از نظر گفتار و چه از لحاظ کردار همچون کسانی از بنیاسرائیل شوند که کفر پیشه کردند و راه زندقه گرفتند. همچنین برای مسلمانان پرده از مسائل حـیقی نهان در پس پردۀ گفتار وکردار یهودیان برمیدارد و حیلهها و نیرنگها و بازیها و فتنهانگزیهائی راکه راجع به صف اسلامی میاندیشند و بهکار میگیرند، روشن میکند و پیش همگان میگوید.
چنین مینمایدکه یهودیان از منسوخ شدن بعضی از اوامر و تکالیف، و تغییر و تبدیلی که با توجه به مصـالح و مقتضیات جامعۀ اسلامی جوان و تازه پاگرفته، انجام مییافت، و ظروف زندگی جدید و شرائط زمانی و مکانیای که مسلمانان را دربرمیگرفت، اینگونه تحوّلات و دگرگونیهائی را ایجاب میکرد، سوء استفاده مینمودند و چنین امری را وسیلۀ شک وگمان درباره اوامر و قوانین الهی میکردند و به مسلمانان میگفتند: اگر این اوامر و تکالیف از جانب خدا نازل شده باشد، منسوخ نمیشد و فرمان تازهای صادر نمیگردید تا دستور پیشین را لغو کند و یا تعدیل بخشد...
چنین یورشی به هنگام تعویض قبله از بیت المقدس به کعبه پس ازگذشت شانزده ماه از هجرت نبوی، شدت بیشتری به خودگرفت. پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم بعد از هجرت به مدینه، در نماز رو به بیتالمقدس میایستادکه قبله و پرستشگاه یهودیان بود. یهودیان این گرایش و بدانجا روکردن را دلیلی بر صحّت دین خویش مـیگرفتند و میگفتند: تنها دین ایشان دین حقیقی است و قبله آنان قبلۀ راستین است. تا آنجاکه پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم سخن ایشان را به دل گرفت وگرچه آشکارا چیزی دربارۀ تغییر قبله نمیگفت، ولی آرزو داشتکه قبله از بیتالمقدس به کعبه یعنی بیتالله الحرام، تحویل پذیرد. این شوق و علاقۀ نهانی، پیوسته او را به خود مشغول کرده بود تا اینکه پروردگارش آرزوی او را برآوردهکرد و دستور داد در نماز به سوی قبلهای بایستدکه میپسندد - چنانکه در روند سوره خواهد آمد. از آنجاکه این تغییر قبله، دلیل بنیاسرائیل را پوچ و بیاعتبار میکرد، برای آنان بسی ناگوار شد که چنین حجّت و برهانی را از دست دهند، لذا یورش تند و تاخت حیلهگرانهای را رو به قلب صف مسلمانان آغازیدند و با تیرهای شکاندازی وگمان افکنی به سوی اوامر و قوانینی نشانه رفتندکـه پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم مسلمانان را بدان میخواند و انجام آنها را از ایشان میخواست.
همچنین تخم ظن وگمان را در دل مؤمنان راجع به صحّت دریافت وحی رسول خدا،میپاشیدند...یعنی
اینکه آنان کلنگ را متوجه پایۀ عقیدۀ درونی مسلمانان کردند. سپس بدیشانگفتند: اگر روکردن به بیتالمقدّس پوچ و باطل است، پس نماز و عبادتی که تاکنون داشتهاید و کردهاید هدر رفته است و بی اجر مانده است. اگر چنین نیست و بیتالمقدّس قبله بوده است پس چرا از آن رومیگردانید و این تعویض چه مـعنی دارد؟ به عبارت دیگر، ایشان کلنگ را بر پایۀ اعتمادی فرو آوردند که در روح مسلمانان جایگزین شده بود و برابر آن چشم براه اجر و پاداشی بودند که حسابی برایش در پیشگاه خدا باز کرده بودند. در رأس این عقیده و ایمان، اعتماد و باوری بودکه به حکمت و دانائی و لیاقت وکاردانی پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم داشتند و چنین فرزانگی و وارستگی را ارمغانی بدو از سوی خدا میدیدند.
چنین مینماید که این یورش کثیف حیلهگرانه، در نفس بعضی از مسلمانان،کارگر شد و ثمرۀ زشت خود را داد. این بود چنین افرادی از پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم با نگرانی و پریشانی سؤالاتی مـیکردند و در این باره دلیل و برهانهائی میخواستند که چنین پرسشها و درخواست دلیلهائی، با اطمینان مطلق به رهبری، و اعتمادکامل به سرچشمۀ عقیده، سازگار و هماهنگ نیست. لذا قرآنی میآید و برایشان روشن مینماید که نسخ چنین اوامر و تعویض احکام بعضی از آیات، بنا به مصلحت و حکمتی استکه خدا خواسته است و ارادهاش بر این قرارگرفته است که نیکوترین چیزها را برای بندگان خویش برگزیند، همو استکه میداند در هر مکان و موقعیتی و در هر اوضاع و شرائطی، چه چیز خیر و صلاح آفریدگانش را دربر دارد. در عین حال ایشان را بیدار باش میدهد به اینکه هدف یهودیان این است که آنان را بعد از پذیرش اسلام و رسوخ ایمان در تار و پود وجودشان، دوباره به سوی کفر و زندقه بازگردانند. اینکارشان از روی رشک و حسدی است که در دل دارند، رشک و حسدی که به علّت این پیدا آمده است که خداوند به تن مسلمانان خلعت رسالت اسلام پوشانده و رحمت و فـضیلت خویش را به آنان اختصاص فرموده است و ایشان را انتخاب و آخرین کتاب آسمانی قرآن را برایشان فرستاده است و آنان را برای اینکار بزرگ نمایندگی داده است. قرآن هدفهای غرضآلود نهان در پشت سر اغواگریهای یهودیان را روشن و برملا میدارد و ادعای دروغین ایشان را باطل میشمارد که میگویند: بهشت تنها از آن ایشان است. همچنین اتهاماتی راکه میان دوگروه اهل کتاب، رد و بدل میگردد، برای مسلمانان روایت مینماید و میگوید: یهودیان میگویند: مسیحیان بر حق نبوده و پایبند حقیقتی نیستند، و مسیحیان میگویند:یهودیان بر حق نبوده و پایبند حقیقتی نیستند، و مشرکان هم دربارۀ همۀ آنان چنان میگویند.
سپـس نیت زشت ایشان راکه پشت سر مسألۀ قبله نهان میدارند، رسوا میسازد. و آن بازداشتن مردم از رو کردن بهکعبه بیتالله و نخستین پرستشگاه خدا است. خداوند جلوگیری از ورود و عبادت درکعبه را جلوگیری از همۀ پرستشگاههای الهی بشمار میآورد که نگذارند در آنها نام خدا بر زبانها رانده شود، و در راه تخریب آنها تلاش شود.
روند گفتار در این درس بر این روال به پیش می رود، تا آنگاه که مسلمانان را رو در روی هدف حقیقی و مقابل قصد اصلی اهل کتاب اعم از یهودیان و مسیحیان قرار میدهد... و آن بدور داشتن مسلمانان از دینشان و کشاندن آنان به پذیرش دین اهل کتاب است و اینکه اهل کتاب از پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم خشنود نخواهند شد، مگر آنکه دین آنان راگردن نهد والّا چیزی جز جنگ و نیرنگ و دسیسهبازی و سایر بدیها و زشتیهای دیگر، نباید از ایشان انتظار داشته باشد. این، علّت حقیقی کارزاری است که در پشت سر یاوهگوئیها و اغواگریهایشان کمین کرده است، و در پس پردۀ دلیلها و سخنان ظاهر فریبشان نهفته است.
*
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَقُولُوا رَاعِنَا وَقُولُوا انْظُرْنَا وَاسْمَعُوا وَلِلْکَافِرِینَ عَذَابٌ أَلِیمٌ (١٠٤)
مَا یَوَدُّ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ وَلا الْمُشْرِکِینَ أَنْ یُنَزَّلَ عَلَیْکُمْ مِنْ خَیْرٍ مِنْ رَبِّکُمْ وَاللَّهُ یَخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ مَنْ یَشَاءُ وَاللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ (١٠٥)
مَا نَنْسَخْ مِنْ آیَةٍ أَوْ نُنْسِهَا نَأْتِ بِخَیْرٍ مِنْهَا أَوْ مِثْلِهَا أَلَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (١٠٦)
أَلَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ لَهُ مُلْکُ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ وَمَا لَکُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ وَلِیٍّ وَلا نَصِیرٍ (١٠٧)
أَمْ تُرِیدُونَ أَنْ تَسْأَلُوا رَسُولَکُمْ کَمَا سُئِلَ مُوسَى مِنْ قَبْلُ وَمَنْ یَتَبَدَّلِ الْکُفْرَ بِالإیمَانِ فَقَدْ ضَلَّ سَوَاءَ السَّبِیلِ (١٠٨)
وَدَّ کَثِیرٌ مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ لَوْ یَرُدُّونَکُمْ مِنْ بَعْدِ إِیمَانِکُمْ کُفَّارًا حَسَدًا مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِهِمْ مِنْ بَعْدِ مَا تَبَیَّنَ لَهُمُ الْحَقُّ فَاعْفُوا وَاصْفَحُوا حَتَّى یَأْتِیَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (١٠٩)
وَأَقِیمُوا الصَّلاةَ وَآتُوا الزَّکَاةَ وَمَا تُقَدِّمُوا لأنْفُسِکُمْ مِنْ خَیْرٍ تَجِدُوهُ عِنْدَ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ )(١١٠)
ای کسانی که ایمان آوردهاید (هنگامی که از پیغمبر تقاضای مراعات و توجه بیشتر خود برای حفظ و دریافت آیات قرآن میکنید) مگوئید: (رَاعِنَا) (رعایتمان کن و ما را بپای...)، (بلکه واژههای هم معنی دیگری را به کار برید تا یهودیان و مشرکان نتوانند از آن سوء استفاده کنند و در مفهوم زشت و دشنام آمیز بکارش برند) و بگوئید: (انْظُرْنَا) (بر ما نظر انداز، درمانگر، رعایتمان کن...، و خوب به آنچه پیغمبر بر شما فرو میخواند و مـیگوید) گوش فرا دهید و بشنوید، و برای مشرکان (ریشخند کنندۀ چون ایشان) عذاب دردناکی است. کافران اهـل کتاب و همچنین مشرکان، دوست نمیدارند خیر و برکتی از جانب خدایتان بر شما نازل گردد و به شما دست دهد، در حالی که خداوند (به خواست و آرزوی ایشان توجهی نمیکنند و) به هر کس که بخواهد رحمت خویش را اختصاص میدهد، و خدا دارای فضل سترگ و بخشش بزرگ است. هر آیهای را که رها سازیم (و به دست فراموشی سپاریم) و یا اینکه (اثر معجزهای را از آئینۀ دل مردمان بزدائیم و) فراموشش گردانیم، بهتر از آن یا همانند آن را میآوریم و جایگزینش میسازیم، مگر نمیدانی که خداوند بر هر چیزی توانا است؟ آیا نمیدانی که ملک و فرمانروائی آسمانها و زمین از آن او است؟ (و حق دارد هر گونه تغییر و تبدیلی در آیات و معجزات خود بدهد؟) و جز خـدا سرپرست و یاوری برای شما نیست. شاید مـیخواهید از پیغمبر خود (همان تقاضاهای نامعقول و نابجا، و معجزات معین و ناروائی را) درخواست کنید که پیش از این (از جانب بنیاسرائیل برای آزمایش وعناد) از موسی خواسته میشد. (در پشت سر چنین درخواستی، بهانه جوئی و کفرگرائی نهفته است) و هر که ایمان را با کفر معاوضه کند، راه راست را کم کرده است (و از صراط مستقیم خداشناسی منحرف گشته است). بسیاری از اهل کتاب از روی رشک و حسدی که در وجودشان ریشه دوانده است، آرزو دارند اگر بشـود شما را بعد از پذیرش ایمان، باز گردانند (به جانب کفر و به حـال سابقی که داشتید) با اینکه حقانیت (اسلام و درست بودن راهی که برگزیدهاید، از روی خود کتابهای آسمانیشان) بر ایشان کاملاً روشن گشته است. پس گذشت نمائید و چشم پوشی کنید تا خدا فرمان دهد (که در برابرشان چه صار کنید). بیگمان خداوند بر هر چیزی توانا است. (پس بر شعائر دینیتان ماندگار باشید) و نماز را بر پا دارید و زکات را بپردازید و (بدانید) هر کار نیکی که پیشتر برای خود بفرستید، آن را در نزد خدا خواهید یافت (و پاداش آن را خواهید دید) و خدا بر هر چه میکنید آگاه و بینا است.
در سرآغاز این درس به «(کسانی که ایمان آوردهاند) خطاب میشود و آنان را با صفتی بانگ میزندکه ایشان را از سایرین جدا میسازد و با آن صفت، آنان را به پروردگارشان و به پیغمبرشان مـیپیوندد و در درونشان فطرت پذیرش ایمان وگوش به فرمان خدای رحمن را زنده می دارد و به جوش می آرد.
با بیان چنین صفتی، ایشان را باز میدارد از اینکه به پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم بگویند (رَاعِنَا) (رعایتمانکن، ما را بپای...)که از مادۀ رعایت و هم معنی نظر است. بلکه بجای آن بگویند: (انْظُرْنَا) (بر ما نظر انداز، درمانگر، رعایتمان کن...)که در زبان عربی، مرادف آن است...و بدیشان دستور میدهد که بشنوند، یعنی اطاعت نمایند، و آنان را برحذر میدارد از اینکه به سرنوشت کافران دچار آیند و گرفتار عذاب دردناک شوند:
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَقُولُوا رَاعِنَا وَقُولُوا انْظُرْنَا وَاسْمَعُوا وَلِلْکَافِرِینَ عَذَابٌ أَلِیمٌ (١٠٤)
ای کسانی که ایمان آوردهاید (هنگامی که از پیغمبر تقاضای مراعات و توجه بیشتر خود برای حفظ و دریافت آیات قرآن میکنید) مگوئید: (رَاعِنَا) (رعایتمان کن و ما را بپای... بلکه واژههای هم معنی دیگری را بکار برید تا یهودیان و مشرکان نتوانند از آن سوء استفاده کنند و در ،مفهوم زشت و دشنامآمیز بکارش برند) و بگوئید: (انْظُرْنَا) (بر ما نظر انداز، درمانگر، رعایتمان کن...)، (و خوب بدانچه پیغمبر بر شما فرو میخواند و میگوید) گوش فرا دهید و بشنوید، و برای مشرکان (ریشخند کنندۀ چون ایشان) عذاب دردناکی است.
سفیهان وکمخردان یهودی درگفتن واژۀ (رَاعِنَا) زبان را پیچ میدادند بهگونهای خطاب به پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم آن را بر زبان میراندند که معنی دیگری میداد و از ماده ( رُعُونَة) کمعقلی، نادانی، حماقت... ساخته میشد. از آنجا که میترسیدند رو در رو به پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم دشنام دهند، برای یاوهسرائی دربارۀ او، به حقهبازی و نیرنگ دست مییازیدند و از راههای پر پیچ و خم به سویش خیز برمیداشتند و راههای کج و کولهای را میپیمودند که جز کودکان نادان از آن نمیگذشتند. این بودکه دستور رسیدکه مؤمنان چنین واژهای را که وسیلهای در دست یهودیان گردد، بکار نبرند، بلکه واژهای را جایگزین آن کنند که در معنی مرادف آن بوده و نادانان نتوانند تحریفش کنند و بگونۀ ناهمواری تلفظش نمایند. تا این قصد بد و ناچیز سفیهانه نیز در دست یهودیان نماند.
استفادۀ یهودیان حتی از چنین وسیلۀ ناچیز و کودکانه، اندازۀ خشم وکینۀ ایشان را روشن میدارد همانگونه که بیادبی و ناپاکی ابزار وسیلۀ کار و انحطاط رفتارشان را میرساند. این نهی الهیکه در این مقام آمده است، بیانگر حمایت خدا از پیغمبر خود و نگهداری گروه مسلمانان درکنف رحمت و فـضیلت خویش است و نمـودار دفاع خدای بزرگوار از دوستانش در برابر دشمنانش و حفظ آنان از هر نوع دسیسهای و هرگونه قصد سوء و نیّت بدی است که بدخواهان حیلهگر و دژخیمان بدکاره بخواهند درباره مسلمانان روا دارند...آنگاه برای مسلمانان، بدخواهی و دشمنانگی قوم یهود وکینهتوزی و رشکی راکه نسبت به آنان به خاطر لطف و مرحمتی که خدا بدیشان روا دیده است، برملا میدارد و پرده از بغض وکینهای بدور میافکند که دل یهودیان را بهم میفشارد. تا مسلمانان از دشمنانشان، خویشتن را برحذر دارند و به چیزی چنگ زنند که این دشمنان به سبب آن بدیشان حسد میورزند، و به علّت ایمانی که عـطیۀ الهی و عنایت سبحانی است، خدا را سپاسگزاری کنند و چنین نعـتی را غنیمت شمارند و پیوسته در تحکیم و حفظ آن بکوشند: .
(مَا یَوَدُّ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ وَلا الْمُشْرِکِینَ أَنْ یُنَزَّلَ عَلَیْکُمْ مِنْ خَیْرٍ مِنْ رَبِّکُمْ وَاللَّهُ یَخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ مَنْ یَشَاءُ وَاللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ )(١٠٥)
کافران اهل کتاب و همچنین مشرکان، دوست نمیدارند خیر و برکتی از جانب خدایتان بر شما نازل گردد و به شما دست دهد، در حالی که خدا (به خواست و آرزوی ایشان توجهی نمیکند و) به هر کس که بخواهد رحمت خویش را اختصاص میدهد، و خدا دارای فضل سترگ و بخشش بزرگ است.
قرآن میان اهلکتاب و میان مشرکان را از نظر کفر جمع مـیآورد و آن دو دسته را در این مسأله همسان میداند...و چون هر دوگروه نسبت به آخرین رسالت آسمانی بیباورند و آن را نـمیپذیرند، هر دو از این نظر برابرند، هر دو دسته کینه و دشمنی مؤمنان را به دل دارند و خیر و صلاح ایشان را نـیخواهند. بزرگترین چیزی راکه از مؤمنان دشمن میدارند و با آن بیش از هر چیز سر ستیز دارند، دین اسلام است. بدین معنی که خدا چرا باید مسلمانان را برای این خیر و برکت برگزیند و قرآن را برایشان بفرستد و چنین نعـتی را رایگان بدیشان دهد و برای پاسداری امانت عقیده در زمین، با آنان پیمان بندد،که عقیده خود بزرگترین امانت در جهان بشمار است.
ازکینه و رشکی که یهودیان نسبت به مسلمانان به دل داشتند از اینکه خداوند فضیلت و رحمت خویش را بهره هرکس از بندگانش که بخواهد بکند، سخن رفت. خشم وکینه تا آنجا ایشان را برانگیخت که حتی دشمنی خویش را نسبت به جبرئیل علیه السّلام نیز آشکار کردند زیرا او بودکه برای پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم وحی میآورد.
(وَاللَّهُ یَخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ مَنْ یَشَاءُ).
و خدا به هر کس که بخواهد رحمت خویش را اختصاص میدهد.
زیرا خداوند میداند رسالت آسمانی خویش را کجا قرار دهد و به چه کسی اختصاص فرماید. پس هرگاه محمـد را به خلعت رسالت اختصاص دهد و معتقدان به پیغمبری محمد را از خیر و برکت آن بهرمند سازد، خدای بزرگوار تشخیص داده استکه محمد و مؤمنان شایستۀ چنین نعمت و فضیلتی هستند.
(وَاللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ )
و خدا دارای فضل سترگ و بخشش بزرگ است. چیزی از نعمت نبوّت و رسالت بزرگتر نیست، و چیزی از نعـمـت ایمان و دعوت بدان هم بزرگتر نمیباشد. در این اشاره حیزی نهفته استکه در دل کسانی که ایمان آوردهاند، بزرگی عطاء و فراوانی بخشش خداوندی را پدیدار میسازد و به جوش میآورد. همچنین در بیان آنچه دل کافران به مؤمنان نهفته میدارد و قبلاً از آن سخن رفت، احساس خویشتنداری و حذر از نیرنگ دشمنان، و شیفتگی شدید نگهداری ایمان را در دل بر میانگیزد...این دو احساس یعنی جلوهگری عظمت عطاء الهی در اذهان، و حذر از دشمنان اسلام و پدیدار آمدن شور ایمان در جان و روان، هر دو برای مقابله با یورش شک وگمان و پریشانی افکاری که یهودیان آن را رهبری کرده و میکنند تا عقیدهای راکه در اندرون دل مؤمنان جای گرفته است و به علّت آن بر مسلمانان رشک میورزند، سست گردانند، ضروری میباشند. چنانکهگفتیم، این یورش متوجه منسوخ شدن بعضی از اوامر و تکالیف بود، و به هنگام تغییر قبله به کعبه شدّت بیشتری یافت. زیرا تغییر قبله، پایۀ استدلال آنان را که برای مسلمانان بیان میداشتند و علیه ایشان بکار میگرفتند، سخت لرزان و ویران کرد:
(مَا نَنْسَخْ مِنْ آیَةٍ أَوْ نُنْسِهَا نَأْتِ بِخَیْرٍ مِنْهَا أَوْ مِثْلِهَا)
هر آیهای را که رها سازیم (و به دست فراموشی سپاریم) و یا اینکه (اثر معجزهای را از آئینۀ دل مردمان بزدائیم و) فراموشش گردانیم، بهتر از آن یا همانند آن را میآوریم و جایگزینش میسازیم.
مناسبت چه مناسبت تغییر قبله باشد -چنانکه سیاق این آیات و آیات بعدی میرساند - یا مناسبت دیگری درمیان باشد همچون تعدیل بعضی از اوامر و قوانین و تکالیفکه تابع رشد جامعۀ اسلامی و اوضاع و احوال متحول و متغیر آنان است، و یا مناسبت خاص تعدیل بعضی از احکامی باشدکه در تورات آمده است و قرآن نیز تورات را بطور عموم قبول دارد...هر سه چیز یکسانند و اگر هم همۀ اینها بوده و انجام پذیرفته باشد، باز فرقی نمیکند و امکان جمیع این مناسبات هست و یهودیان مناسبت اخیر را دستاویزی کرده بودند برای شک و تردید انداختن دربارۀ اصل عقیده...قرآن در اینجا بیان قاطعانهای درباره نسخ و تعدیل و خنثی کردن شبهههایی دارد که یهودیان طبق عادت همیشگی و برابر خط و نقشهایکه برای جنگ با این عقیده از راههای مختلف و باتاکتیکهایگوناگون دارند، آنها را در میان مردم پراکنده میسازند.
چه تعدیل جزئی بنا به مقتضیات احوال - به هنگام گسیختگی رسالت آسمانی -برای خیر و صلاح بشریت است و به منظور خیر بیبشر و برتری است که دگرگونیهای زندگی خواستار آن است. خداکه آفرینندۀ مردم و فرستندۀ پیغمبران و نازلکنندۀ آیات است، همو استکه چنین تعدیل و تعویضی را مقدّر و معیّن فرموده است. او هرگاه آیتی را به دنیای فراموشی اندازد - حال جه آن آیه، خواندنی بوده و حکمی از احکام را دربرداشته باشد، یا آیهای بوده به معنی نشانه و خارقالعادهای که به مناسبتی و رخداد موقتّی انجام میپذیرفته و سپس همانند همۀ معجزات مادی و حسّی که پیغمبران انجام میدادهاند، در هم نوردیده شود کتان بهتر از آن یا همسان آن را جایگزینش میسازد. چیزی هم نمیتواند جلو او را بگیرد و او را ناتوان از انجام آن کند. او صاحب همۀ چیزها است و فرمان جمیع اشیاء آسمانها و زمین در دست قدرت او است...از اینجا است که چنین آیاتی به دنبال میآید:
(أَلَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (١٠٦)
أَلَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ لَهُ مُلْکُ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ وَمَا لَکُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ وَلِیٍّ وَلا نَصِیرٍ) (١٠٧)
مگر نمیدانی که خداوند بر هر چیزی توانا است؟ آیا نمیدانی که ملک و فرمانروائی آسمانها و زمین از آن او است؟ و بجز خدا سرپرست و یاوری برای شما نیست.
در اینجا خطاب به مؤمنانکردن، بوی تحذیر میدهد، و رائحۀ یادآوری و تذکیری را به همراه داردکه میرساند تنها خدا سرپرست و یاورشان است و جز او سرپرست و یاوری ندارند...شاید چنین امری در اثر گول خوردن بعضی از مؤمنان به وسیلۀ یورش گمراهسازی یهودیان بوده باشد که افکارشان را با دلائل مکّارانه و فـریب دهنده، فگار و آشفته کرده باشند، و ایشان را وادار به پرسش سؤالاتی از پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم نموده باشندکه چنین سؤالاتی با اطمینان و اعتقاد راستین هماهنگی نداشته باشد. برحذر داشتن و ناپسند شمردن آشکاری که در آیۀ زیر آمده است، دلالت بر این امر دارد:
(أَمْ تُرِیدُونَ أَنْ تَسْأَلُوا رَسُولَکُمْ کَمَا سُئِلَ مُوسَى مِنْ قَبْلُ وَمَنْ یَتَبَدَّلِ الْکُفْرَ بِالإیمَانِ فَقَدْ ضَلَّ سَوَاءَ السَّبِیلِ) (١٠٨)
شاید میخواهید از پیغمبر خود (همان تقاضاهای نامعقول و نابجا، و معجزات معیّن و ناروائی را) درخواست کنید که پیش از این، (از جانب بنیاسرائیل برای آزمودن و عناد) از موسی خواسته مـیشد؟ (در پشت سر چنین درخواستی، بهانهجوئی و کفرگرائی نهفته است) و هر که ایمان را با کفر معاوضه کند، راه راست را گم کرده است و از صراط مستقیم خداشناسی منحرف گشته است.
مفهوم آیه، بیانگر ناپسند داشتن شباهت و همسانی بعضی از مؤمنان به قوم موسی است. همانندی در اینکه ایشان هر زمان که پیغمبرشان آنان را به انجام چیزی دستور میداد یا تکلیف و وظیفهای را بدیشان میرساند، راه اذیت و آزار پیغمبرشان را در پیش میگرفتند و از او دلائل و معجزات میخواستند، همانگونه که روندگفتار در بسیاری از جاها، بازگو کنندۀ حنین کردار و رفتار ایشان است.
قرآن مؤمنان را از سرانجام این راه برحذر میدارد که گشت و تعویض ایمان باکفر است، همان سرانجامی که بنیاسرائیل بدان واصل شدند. همچنین همان سرانجامی است که یهودیان آرزو دارند مؤمنان را نیز بدان سو برانند و برسانند:
(وَدَّ کَثِیرٌ مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ لَوْ یَرُدُّونَکُمْ مِنْ بَعْدِ إِیمَانِکُمْ کُفَّارًا حَسَدًا مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِهِمْ مِنْ بَعْدِ مَا تَبَیَّنَ لَهُمُ الْحَقُّ )
بسیاری از اهل کتاب، از روی رشک و حسدی که در وجودشان ریشه دوانده است، آرزو دارند اگر بشود شما را بعد از پذیرش ایمان بازگردانند (به جانب کفر و به حال سابقی که داشتید) با اینکه حقّانیّت (اسلام و درستی راهی که برگزیدهاید، از روی کتابهای آسمانیشان) برایشان کاملاً روشن گشته است.
این کاری است که رشک پست، نفس مردمان را بدان دچار میسازد... تا مگر خیری که دیگران بدان دست یافتهاند، از دستشان بدر رود... برای چه؟ برای این نیستکه چنین نفسهای شرور نمیدانند، بلکه چون میدانند. پس دانسته چرا چنین میکنند؟!
(حَسَدًا مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِهِمْ مِنْ بَعْدِ مَا تَبَیَّنَ لَهُمُ الْحَقُّ )
به خاطر رشک و حسدی است که در وجودشان ریشه دوانده است، به دنبال آنکه حق و حقیقت برایشان هویدا گشته است.
حسادت همان انفعال سیاه پستی است که دل و اندرون یهودیان نسبت به اسلام و مسلمانان از آن لبریز و سرریز بوده و ییوسته خواهد شد. رشک همان چیزی است که همۀ نیرنگها و دوز وکلکهای یهودیان، از آن برانگیخته میشد و پیوسته خواهد شد. حسودی همان چیزی استکه قرآن مؤمنان را بدان آشنا میسازد تا آن را بشناسند و بدانندکه حسودی انگیزۀ نهان در فرا سوی همۀ تلاشها و تکاپوهائی استکه یهودیان برای سست گرداندن و لرزانکردن عقیدۀ استوار مؤمنان، به کار میگیرند. تا بلکه بتوانند ایشان را پس از بهرهمندی از نعمت باور راستین اسلامی، به سوی کفر و زندقهای برگردانند که قبلاً در آن غوطهور بودهاند، کفری که خدا ایشان را از آن با نور ایمان نجات بخشید و بدین وسیله آنان را به بزرگترین فضل و سترگترین نعمتی مخصوص گردانید که یهودیان بدیشان حسودی بردند و رشک ورزیدند. و اینجا - در لحظهایکه این حقیقت در آن جلوهگر میگردد، و در آن نیّت پلید و رشک پست پدیدار میشود - اینجا قرآن مؤمنان را فرا میخواند و از ایشان میخواهد بزرگتر از آن باشند کهکینهتوزی باکینهتوزی، و بدی را با بدی، پاسخ دهند، بلکه ایشان را به بزرگمنشی و گذشت میخواند و از آنان میخواهدکه عفو و جوانمردی پیشهگیرند تا خدا هر وقتکه خواست فرمان خویش را صادرکند:
(فَاعْفُوا وَاصْفَحُوا حَتَّى یَأْتِیَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ) (١٠٩)
پس گذشت نمائید و چشم پوشی کنید تا خدا فرمان دهد (که در برابرشان چه کار کنید)، بیگمان خداوند بر هر چیزی توانا است.
از راهی بروید که خدا برایتان برگزیده است، و پروردگارتان را پرستش کنید و در پیشگاه او نیکوکاریهای خویشتن را اندوخته نمائید:
(وَأَقِیمُوا الصَّلاةَ وَآتُوا الزَّکَاةَ وَمَا تُقَدِّمُوا لأنْفُسِکُمْ مِنْ خَیْرٍ تَجِدُوهُ عِنْدَ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ) (١١٠)
(بر شعائر دینی خود ماندگار باشید) و نماز را بـر پا دارید و زکات را بپردازید و (بدانید) هر کار نیکی که پیشتر برای خود بفرستید آن را در نزد خدا خواهید یافت و خدا بر هر چه میکنید آگاه و بینا است.
بدین منوال روند قرآنی شعور جامعۀ اسلامی را بیدار میکند و آن را متوجّه مرکز خطر وکمینگاه نیرنگها میگرداند، و حواس مسلمانان را برای نبرد با مقاصد پلید و نیرنگ پست و رشک زشت، آمادگی میبخشد... سپس ایشان را با انرژی مجهّز و پربار و پر توانیکه همۀ آن الهی و متّصل به منبع ذات باری است، مسلّح مـیسازد، و آنان منتظر فرمان خدا میمانند و برای اقدام بهکار چشم به راه اجازۀ خداوند میگردند... تا زمانی که این فرمان فرا رسد، خدا ایشان را به گذشت و جوانمردی میخواند تا اینکه دلهایشان را ازگندنای کینهتوزی و دشمنانگی برکنار نماید و به انتظار فرمان و اراده خداکه فرماندۀ حقیقی و اراده کنندۀ واقعی است پاکیزه نگاه دارد.
قرآن پس از شرح این مطالب، به ابطال ادعاهای همۀ اهل کتاب یهودیان و مسیحیان میپردازد و بر همۀ آنها خط بطلان میکشدکه مـیگفتند: تنها ایشان راه یافتگانند. و اینکه بهشت دربست از آن ایشان است و دیگران بدانجا پای نمینهند. در ضمن هر دستهای از آنان با دستۀ دیگر میستیزد و او را باطل میداند. قرآن در لابلای این ادعاهای دور و دراز، حقیقت امر را بیان میدارد و رأی قاطعانۀ خویش را دربارۀ کردار و پاداش اظهار مینماید:
(وَقَالُوا لَنْ یَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلا مَنْ کَانَ هُودًا أَوْ نَصَارَى تِلْکَ أَمَانِیُّهُمْ قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِینَ (١١١)
بَلَى مَنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ وَهُوَ مُحْسِنٌ فَلَهُ أَجْرُهُ عِنْدَ رَبِّهِ وَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلا هُمْ یَحْزَنُونَ (١١٢)
وَقَالَتِ الْیَهُودُ لَیْسَتِ النَّصَارَى عَلَى شَیْءٍ وَقَالَتِ النَّصَارَى لَیْسَتِ الْیَهُودُ عَلَى شَیْءٍ وَهُمْ یَتْلُونَ الْکِتَابَ کَذَلِکَ قَالَ الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ مِثْلَ قَوْلِهِمْ فَاللَّهُ یَحْکُمُ بَیْنَهُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ فِیمَا کَانُوا فِیهِ یَخْتَلِفُونَ) (١١٣)
گویند: جز کسی که یهودی یا مسیحی باشد هرگز به بهشت درنیاید. این آرزو و دلخوشیهای ایشان است (و جز مشتی یاوه و سخنان نـاروا نمیباشد). بگو: اگر راست میگوئید دلیل خویش را بیاورید. آری! هر کس خالصانه رو به خدا کند و نیکوکار باشد، پاداش او در پیش خدایش محفوظ است و نه بیمی بر آنان است و نه اندوهگین خواهند کردید (و بهشت و سـعادت اخروی در انحصار هیح طائفه و نژاد خاصی نیست. جای شگفت است که آنان همانگونه که با اسلام دشمنی میورزند، با یکدیگر نیز دشمنی دارند). و یهودیان میگویند: مسیحیان دارای حق و حقیقتی نبوده و بر چیزی بند نیستند، و مسیحیان میگویند: یهودیان دارای حق و حقیقتی نبوده و بر چیزی بند نیستند - در حالی که هر دو دسته کتاب میخوانند (و به گمان خود به کتابهای آسمانی خویش استدلال میجویند) - و افراد نادان (مشرکی که از تورات و انجیل بیخبرند) نیز سخنی همانند سخن آنان را میگویند. پس خدا در روز قیامت میانشان دربارۀ آنچه با یکدیگر اختلاف دارند، داوری خواهد کرد.
کسانیکه در مدینه در برابر مؤمنان قرار داشتند و با آنان راه ستیز در پیش گرفته بودند، تنها یهودیان بودند؛ در آنجا جمعیتی از مسیحیان که بتوانند همچون یهودیان جا و مکان و موضع و مقامی داشته باشند، وجود نداشت. ولیکن نص قرآنی در اینجا عمومیت داردو با سخنان اینان و آنان رو در رو میشود و برمیستیزد. سپس این گروه را با آن گروه رو به رو میسازد. و آنگاه اندیشۀ مشرکان را دربارۀ هر دو گروه با هم بیان میدارد:
(وَقَالُوا لَنْ یَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلا مَنْ کَانَ هُودًا أَوْ نَصَارَى )
گویند: جز کسی که یهودی یا مسیحی باشد هرگز به بهشت درنیاید.
این گفتار روی هم رفتۀ هر دوی ایشان است، وگرنه یهودیان تنها میگفتند: هرگز جزکسی که یهودی باشد - یعنی از آئین یهود پیروی کند - به بهشت درنیاید. و مسیحیان هم فقط میگفتند: وارد بهشت نمیگردد، مگر آنکه جزو مسیحیان باشد.
نه این سخن و نه آن سخن، متکی به دلیلی نیست و جز ادعای عریض و طویلی نمیباشد. از اینجا است که پروردگار به پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم می آموزدکه با ایشان به مبارزه خیزد و از آنان، دلیل بخواهد:
(قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِینَ )
بگو: اگر راست میگوئید، دلیل خویش را بیاورید.
در اینجا قاعدهای از قواعد اندیشۀ اسلامی را دربارۀ بار شدن پاداش برکردار و مترتب بودن جزاء بر عمل بیان میدارد، بی آنکه از ملتی یا طائفهای و یا فردی جانبداری شود. و آن عبارت است از: اسلام و احسان، نه اسم و عنوان، یعنی تسلیم حق گشتن و تلاش در راه نیک شدن و نیکیکردن، نه به القاب و نام و نشان دل خوش کردن و بیکاره نشستن:
(بَلَى مَنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ وَهُوَ مُحْسِنٌ فَلَهُ أَجْرُهُ عِنْدَ رَبِّهِ وَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلا هُمْ یَحْزَنُونَ) (١١٢)
آری! هر کس خالصانه رو به خدا کند و نیکوکار باشد، پاداش او در پیش خدایش محفوظ است و نه بیمی بر آنان است و نه اندوهگین خواهند گردید.
پیش از این، قاعدهای را دربارۀ عذاب بیان داشته بود که پاسخ به سخن یهودیان بود که میگفتند:
(لَنْ تَمَسَّنَا النَّارُ إِلا أَیَّامًا مَعْدُودَةً )
آتش جز چند روز کم و قابل شمارش، هرگز ما را فرا نمیگیرد.
قرآن در جواب فرمود:
(بَلَى مَنْ کَسَبَ سَیِّئَةً وَأَحَاطَتْ بِهِ خَطِیئَتُهُ فَأُولَئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ) (٨١)
آری! هر که گناهی فرا چنگ آرد و (بدانجا رسد که) لغزش او را از هر سو فرا گیرد، (چنین کسی و اشخاصی چون او) اینان یاران آتشند، ایشان در آنجا جاودانه ماندگارانند.
این هر دو آیۀ عذاب و ثواب، قاعدۀ یگانهای را تشکیل میدهند. یکی از دو طرف متقابل این قاعده، چنین است:
(مَنْ کَسَبَ سَیِّئَةً وَأَحَاطَتْ بِهِ خَطِیئَتُهُ )
هر که گناهی فرا چنگ آرد ولغزشش از هر سو او را فرا گیرد.
روشن است چنین کسی زندانی گناهانی استکه از هر طرف او را احاطه کردهاند، و بدور از هر چیز، و هر نوع فهم و شعور، و هر جهتی جز جهت گناه است.
طرف دیگر آن قاعده، عبارت است از:
(مَنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ وَهُوَ مُحْسِنٌ )
هر که خالصانه رو به خدا کند و نیکوکار باشد.
چنینکسی خود را در بست تسلیم خداکرده است، و همۀ حواس خویش را رو به خدا نموده است، و خالصانه خدا گوید و خدا جوید، در برابر آن کسی قرار دارد که گناه میگفت وگناه میجست.
(مَنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ)
هر که خالصانه رو به خدا کند.
در اینجا نخستین نشانۀ اسلام نمودار میگردد: رو به خداکردن - رو رمز همۀ اندام است - و واژۀ (أَسْلَمَ) به معنی انقیاد و تسلیم است. انقیاد معنوی و تسلیم عملی. با وجود این، دلیل ظاهری بر این انقیاد لازم است و نشانۀ بیرونی باید عقیدۀ درونی را همراهی کند: (وَهُوَ مُحْسِنٌ) و او نیکوکار باشد. لذا نشانۀ اسلام، هماهنگی میان شعور و سلوک، عقیده و عمل، ایمان قلبی وکردار نیکو است.
بدین وسیله عقیده سراسر نظام زندگی میگردد و شخصیّت انسانی با همۀ زوایای جنبشها وگرایشها و راهها و روشهائی که دارد یکتا و همنوا میشود و آن وقت استکه مؤمن شایستۀ دریافت چنین عطائی می گردد :
(فَلَهُ أَجْرُهُ عِنْدَ رَبِّهِ وَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلا هُمْ یَحْزَنُونَ) (١١٢)
پاداش او در پیش خدایش محفوظ است و نه بیمی بر آنان است و نه اندوهگین خواهند گردید (و بهشت و سعادت اخروی در انحصار هیچ طائفه و نژاد خاصی نیست).
پاداش ایشان تضمین شده است و در پیشگاه خدایشان محفوظ و مصون است و هدر نمیرود... امنیّت زیادی که ترس و خوفی بدان حملهور نمیگردد، و سروری که اندوهی آمیزهاش نمیشود... و این یک قاعدۀ عمومی است که همۀ مردمان در برابر آن یکسانند. دیگر، نسب و حسب و نژاد و قومیت و جانبداری از این و از آن، در پیشگاه خدای سبحان، هیچ ارزشی ندارد و به کسی سودی نمیرساند.
یهودیان و مسیحیان چنین ادعای عریض و طویلی داشتند و هر یک از آن دو گروه دربارۀ دیگری میگفت که بر حق و حقیقتی بند نبوده و بوئی از دین راستین الهی نبرده است، و همدیگر راگمراه و محروم از عنایات خدا میخواندند و مشرکان هر دو گروه را بیدین و بیحقیقت مینامیدند:
(وَقَالَتِ الْیَهُودُ لَیْسَتِ النَّصَارَى عَلَى شَیْءٍ وَقَالَتِ النَّصَارَى لَیْسَتِ الْیَهُودُ عَلَى شَیْءٍ وَهُمْ یَتْلُونَ الْکِتَابَ کَذَلِکَ قَالَ الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ مِثْلَ قَوْلِهِمْ فَاللَّهُ یَحْکُمُ بَیْنَهُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ فِیمَا کَانُوا فِیهِ یَخْتَلِفُونَ) (١١٣)
و یهودیان میگویند: مسیحیان دارای حق و حقیقتی نبوده و بر چیزی بند نیستند، و مسیحیان نیز میگویند: یهودیان دارای حق و حقیقتی نبوده و بر چیزی بند نیستند - در حالی که هر دو دسته کتاب میخوانند (و به گمان خود به کتابهای آسمانی خویش استدلال میجویند) و افراد نادان (مشرکی که از تورات و انجیل بیخبرند) نیز سخنی همانند سخن آنان را میگویند. پس خدا در روز قیامت میانشان دربارۀ آنچه با یکدیگر اختلاف دارند، داوری خواهد کرد.
مراد از «کسانی که نمیدانند» بیسوادان عربی هستند که کتاب آسمانی نداشتند. و چون میدیدند که چه اندازه جدائی و دشمنانگی و اتهام زدن به یکدیگر در میان یهودیان و مسیحیان بوده و آنان را پای بند خرافهها و افسانههائی میدیدند که چندان فرقی با خرافات عربها و افسانههای شرک آمیزشان نداشت، و مشاهده مینمودند که پسران یا دخترانی را به خدای متعال نسبت میدادند و پسران یا دختران خدا محسوب میداشتند. این قبیل مشرکان از دین یهودیان و دین مسیحیان دوری میگزیدند و میگفتند: آنان دارای حق و حقیقتی نبوده و بر چیزی بند نیستند.
قرآن گفتار همگان را نسبت به یکدیگر ثبت میکند و آن را به دنبال خط بطلان کشیدن بر ادعای مالکیّت بهشت یهودیان و مسیحیان میآورد، و آنگاه حل و فصل اختلاف میانشان را به خدا وا میگذارد:
(فَاللَّهُ یَحْکُمُ بَیْنَهُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ فِیمَا کَانُوا فِیهِ یَخْتَلِفُونَ) (١١٣)
خدا در روز قیامت میانشان دربارۀ آنچه با یکدیگر اختلاف دارند، داوری خواهد کرد.
چه خدا داور دادگری است و همۀ امور به پیشگاه با عظمت او برمیگردد... حواله دادن امور به قضاوت خداوند، یگانه راهی است برای خاموش ساختن آن عدّهای که مایهای از منطق و پایهای از دلیل ندارند، و بهترین وسیلهای استکه بعد از در هم نوردیدن ادعای عریض و طویل مبنی بر اینکه بهشت تنها ازآن ایشان است و اینکه تنها ایشان راه یافتگانند، از آن برای مقابله با آنان میتوان سود جست.
*
آنگاه روند گفتار به خوار داشتن برنامۀ شکاندازی و گمانافکنی آنان در دل مؤمنان نسبت به صحت اوامر و تبلیغات پیغمبرصلّی الله علیه وآله وسلّم به ویژه آنچه متعلق به تحویل قبله بود میپردازد و چنین برنامۀ خائنانه را کوشش در راه جلوگیری از ذکر خدا و پرستش باریتعالی در مساجد، به شمار میآورد و تلاش برای ویرانگری مساجد میداند:
(وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ مَنَعَ مَسَاجِدَ اللَّهِ أَنْ یُذْکَرَ فِیهَا اسْمُهُ وَسَعَى فِی خَرَابِهَا أُولَئِکَ مَا کَانَ لَهُمْ أَنْ یَدْخُلُوهَا إِلا خَائِفِینَ لَهُمْ فِی الدُّنْیَا خِزْیٌ وَلَهُمْ فِی الآخِرَةِ عَذَابٌ عَظِیمٌ (١١٤)
وَلِلَّهِ الْمَشْرِقُ وَالْمَغْرِبُ فَأَیْنَمَا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ وَاسِعٌ عَلِیمٌ )(١١٥)
چه کسی ستمگرتر از کسانی است که نگذارند در مساجد و اماکن عبادت خدا، نام خدا برده شود، و در ویرانی آنها بکوشند؟ شایستۀ اینان نبود که چنین (گناه بزرگی را مرتکب شوند و این کارها را) بکنند، بلکه میبایست (حرمت مساجد و معابد را نگهدارند و) جز خاشعانه و فروتنانه وارد آنها نشوند. بهرۀ آنان در دنیا زبونی و رسوائی و در آخرت عذاب بزرگی است. خاور و باختر (و همۀ جهات دیگر) از آن خدا است، پس به هر سو رو کنید، خدا آنجا است. بیگمان خدا گشایشگر است (و بر مردم تنگ نمیگیرد) و بسی دانا است (به قصد و نیّت کسی که بدو روی میآورد). نزدیکرین چیزی که دربارۀ شأن نزول این دو آیه به ذهن میگذرد این استکه این آیات در مورد مسألۀ تغییر قبله، و تلاش یهودیان برای جلوگیری مسلمانان از رو کردن به سوی کعبه، نخستین خانهای که برای مردمان بنا شده و نخستین قبله بشمار است، نازل گشتهاند... جز این سخن، روایات دیگری نیز دربارۀ اسباب نزول آنها بیان شده است.
به هر حال حکمیکه از نص آیات در مورد جلوگیری از ذکر خدا در مساجد و تلاش برای ویران ساختن آنها، برداشت میشود، عام است. همچنین قصاصی که بر این کار نیز مترتب است عام است، و قرآن مقرّر میدارد که تنها حنین حکمی در خور کسانی است که به چنین عملی دست مییازند. و آن حکم، این گفتۀ خدا است:
(أُولَئِکَ مَا کَانَ لَهُمْ أَنْ یَدْخُلُوهَا إِلا خَائِفِینَ)
اینان نباید جز ترسان وارد آن شوند. [1]
یعنی ایشان گمان مستحق راندن و تاراندن و ناامیدی از امن و امانند، مگر آنکه به خانههای خدا پناهنده شوند و امان طلبند و به خاطر حرکت آنها نجات خویش را خواستار گردند. بعدها این واقعه در سال فتح مکه عملاً بوقوع پیوست، آنگاه که روز پیروزی، منادیگر فرستادۀ خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم ندا در داد: هرکه وارد مسجدالحرام شود، در امان است... به دنبال آن گردنکشان و بزرگان قریش که فرستادۀ خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم را و کسانی راکه با او بودند، از ورود به کعبه و زیارت آن باز میداشتند، به نشانۀ امان خواهی به مسجدالحرام پناه بردند!
علاوه از چنین حکمی، تاوان دیگری که باید متحمل شوند آن است که خداوند ایشان را به خواری و رسوائی در دنیا، و عذاب و شکنجۀ بزرگ در آخرت تهدید میفرماید:
(لَهُمْ فِی الدُّنْیَا خِزْیٌ وَلَهُمْ فِی الآخِرَةِ عَذَابٌ عَظِیمٌ )(١١٤)
بهرۀ آنان در دنیا زبونی و رسوائی، و در آخرت عذاب بزرگی است.
دربارۀ آیۀ :
(أُولَئِکَ مَا کَانَ لَهُمْ أَنْ یَدْخُلُوهَا إِلا خَائِفِینَ )
علاوه از آنچهگذشت، نظریۀ دیگری است وآن این است: شایستۀ ایشان نبود که وارد مساجد خدا گردند مگر با خوف از خدا و فروتنی در برابر عظمت الهی در خانههای پروردگاری چه خشوع در برابر جلالت خداوندگاری، ادب شایستۀ مساجد است و با مهابت و جلالت با شکوه آفریدگار، مناسبت دارد... این هم نظری استکه در این مقام درست مینماید.
آنچه ما را بر آن میدارد ترجیح دهیم که این دو آیه به مناسبت تغییر قبله نازل شدهاند، خود آیه دوم است:
(وَلِلَّهِ الْمَشْرِقُ وَالْمَغْرِبُ فَأَیْنَمَا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ وَاسِعٌ عَلِیمٌ )(١١٥)
خاور و باختر (و همۀ جهات دیگر) از آن خدا است، پس به هر سو رو کنید خدا آنجا است. بیگمان خدا گشایشگر است (و بر مردم تنگ نمیگیرد) و بسی دانا است (به قصد و نیّت کسی که بدو روی میآورد).
این آیه بیانگر ردّ سخنان یهودیان است که به گمراه سازی نشسته بودند و ادعاء داشتند نمازی راکه مسلمانان تاکنون رو به بیت المقدّس خواندهاند، باطل بوده و هدر رفته و در پیشگاه خدا اجری بر آن مترتب نیست. این آیه چنین گمانی را مردود میشمارد و بیان میدارد که هر سوئی قبله است، چه عبادتکننده به هر سو رو کند، خدا آنجا است. اما معین داشتن قبلۀ مخصوص، بنا به رهنمود خدا است و رو بدانکردن اطاعت از فرمان الهی و عبادت محسوب است، نه اینکه خدای سبحان در سوئی بوده و سوی دیگر از او خالی باشد. خداوند بر بندگان خویش تنگ نمیگیرد، و از اجر و پاداش ایشان نمیکاهد، و آگاه از دلها و نیّتها و انگیزههای روگرداندن ایشان به جهات مختلف است، و درکار خدا سهولت و فراخی است. خداوند اعمال همگان را از روی نیّات ایشان برآورد مینماید و مینگرد تا نیّت بنده از انجامکار چه باشد:
(إِنَّ اللَّهَ وَاسِعٌ عَلِیمٌ )
بیگمان خدا گشایشگر و بس دانا است.
*
بعد از این، روند گفتار سر درگمی رشتۀ اندیشۀ ایشان را دربارۀ حقیقت الوهیت بیان میدارد، و انحراف آنان را از یگانه پرستی ،که زیر بنای دین خدا و اساس اندیشۀ درست هر رسالتی است، روشن مینماید. اندیشۀ کج ایشان را دربارۀ خدای سبحان و صفات او با اندیشههای دورۀ جاهلیت همبر و همطراز میشمارد ر در یک ردیف قرار میدهد. میان دلهای مشرکان اهل کتاب، شباهت و همانندی قائل است. سرانجام انحراف همگان را از حقیقت، وگرایش به شرک ایشان را تصحیح میکند و اندیشۀ ایمانی صحیح و درست را برای آنان روشن و آشکار میدارد:
(وَقَالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَدًا سُبْحَانَهُ بَلْ لَهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ کُلٌّ لَهُ قَانِتُونَ (١١٦)
بَدِیعُ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ وَإِذَا قَضَى أَمْرًا فَإِنَّمَا یَقُولُ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ (١١٧)
وَقَالَ الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ لَوْلا یُکَلِّمُنَا اللَّهُ أَوْ تَأْتِینَا آیَةٌ کَذَلِکَ قَالَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ مِثْلَ قَوْلِهِمْ تَشَابَهَتْ قُلُوبُهُمْ قَدْ بَیَّنَّا الآیَاتِ لِقَوْمٍ یُوقِنُونَ) (١١٨)
(یهودیان و مسیحیان و مشرکان هر سه) میگویند: خداوند فرزندی برای خویش برگزیده است. - خدا برتر از این چیزها است -(که نیازمند زاد و ولد و نسل و فرزند باشد) بلکه آنچه در آسمانها و زمین است ازآن او است و همگان (بندۀ او و) فروتن در بـرابر اویند. هستی بخش آسمانها و زمین، او است. و هنگامی که فرمان وجود چیزی را صادر کند، تنها بـدو میگوید: باش، پس میشود. و آنان که نمیدانند (مشرکان) میگویند: چه میشود اگر خدا با ما سخن گوید و یا اینکه آیهای بر خود ما نازل شود. کسانی که پیش از آنان نیز بودند همین سخنان ایشان را میگفتند. دلهایشان با هم همانند است (و افکار و اندیشۀ ایشان همسان است). ما آیههای خویش را برای حقیقت جویان آشکار و روشن ساختهایم.
این سخن تباه:
(اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَدًا )
خداوند فرزندی را برای خود برگزیده است.
تنها گفتۀ مسیحیان دربارۀ عیسی علیه السّلام یاگفتۀ یهودیان دربارۀ عزیر نیست. بلکه مشرکان نیز دربارۀ فرشتگان چنین اندیشۀ فاسدی داشتند. آیۀ قرآنی در اینجا این گفتهها را مفصّـلاً بیان نمیکند. چه روند گفتار روند اختصار است و بگونۀ کوتاهی، نظر گروههای سهگانه را میآورد، گروههائیکه آن روز در جزیرةالعرب در برابر اسلام سرسختانه میجنگیدند. شگفتآور است که همۀ اینگروههای سهگانه هنوز هم پیوسته با اسلام به نبرد برمیخیزند و سخت دشمنی میورزند. این سه گروه، امروزه در قیافۀ صهیونیزم جهانی و مسیحیت بینالمللی و کمونیزم جهانی جلوهگرند که کمونیزم جهانی از مشرکان آن روزی بسی کافرترند.
قرار دادن این سهگروه در یک صف، ادعای یهودیان و مسیحیان راکه میگفتند تنها ایشان راه یافتگانند، باطل میکند و در هم فرو میریزد، و هم اینکه این ایشانند که با مشرکان همسان میگردند.
پیش از آنکه روند قرآنی به زوایا و بخشهای تباه دیگر اندیشۀ آنان درباره ذات باری تعالی بپردازد، به تنزیه خدا و بدور بودن آفریدگار از دائرۀ اندیشهای، اقدام میورزد و حقیقت رابطهای راکه خدا با همۀ بندگانش دارد بیان میدارد:
(سُبْحَانَهُ بَلْ لَهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ کُلٌّ لَهُ قَانِتُونَ (١١٦)
بَدِیعُ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ وَإِذَا قَضَى أَمْرًا فَإِنَّمَا یَقُولُ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ) (١١٧)
خدا برتر از این چیزها است! بلکه آنچه در آسمانها و زمین است ازآن او است. و همگان فروتن در برابر اویید. هستی بخش آسمانها و زمین او است. و هنگامی که فرمان پیدا آمدن چیزی را صادر کند، تنها بـدو میگوید: باش، پس میشود..
در اینجا میرسیم به اندیشۀ خالصانه وکامل اسلام دربارۀ ذات خداوند سبحان و قادر متعال، و نوع رابطهای که میان آفریدگار و آفریدگانش برقرار است، وکیفیت آفرینش آفریدهها به وسیلۀ آفریدگار، که برترین و آشکارترین اندیشه دربارة همۀ این حقائق است... در جهانبینی اسلامی، جهان از سوی
آفریدگارش نشأتگرفته است و تنها برای آفریدن جهان، ارادۀ مطلق و توانای خدا کافی است که شرف صدور یابدکه تعبیر: (کن، فیکون) باش؛ پس میشود اشاره بدان است... آری کافی است ارادۀ خدا بر آفرینش پدیدهای تعلق گیرد تا چنین پدیدهای فوراً پدیدار گردد و به هـمان شکل مقدّر و معیّن، بدون پا در میانی هبچ نیروئی یا مادهای، گام به پهنۀ هستی گذارد... اما چگونه این ارادهای که از حقیقت وکنه آن بیخبریم، با پدیدۀ مورد نظری که باید صورت هستی پذیرد و پدیدارگردد، پیوند میگیرد و ارتباط مییابد، راز سر به مهری استکه عقل بشری بدان بی نبرده است، چون نیروی ادراک بشری برای دریافت و پی بردن بدان، مجهّز و مهیّا نگشته است و از حدود دریافت آدمی بیرون است... نیروی بشری بدین علّت برای دریافت کنه و ماهیّت آن مجهّز و آماده نبوده است چون در انجام وظیفهایکه برای آن آفریده شده و بدو واگذار گشته که خلافت زمین و آبادانی آن است، نیازی به آن ندارد و ضرورتی برای درک آن نمیبیند. خداوند به همان اندازه توانائی پی بردن به قوانین جهان را به انسان عطاء کرده استکه برایش در راه انجام وظیفۀ خلیفهگریش سودمند باشد و بتواند از آن استفاده کند. و به همان اندازه هم رموز و اسرار جهان را از دسترس انسان بدور داشته است که رابطهای با وظیفۀ خلیفهگری مهم و سترگ او نداشته و نیازی بدانها نباشد.
فلسفهها در راه تلاش برای کشف چنین رموز و اسراری، سر در بیابانی نهادهاند که بسی تاریک است وکوچکترین روشنائی در آن نیست و پرتوی از هیچ جائی بدان نمیرسد. در این راه، انگارهها و فرضیههائی بهم بافتهاند که فرسنگها از حقیقت فاصله داشته و تنها از نیروی درک بشری برخاسته است و ساخته و پرداختۀ تلاش عقلانی انسانی است. زیرا چنین میدانی جولانگاه تاخت و تاز او نیست و برای همچون کاری ساخته نشده است و اصلاً مجهّز به اسباب و ادوات تکاپو و شناخت چنین چیزی نگشته است. انگارهها و فرضیههای خندهآرری را در این راه ارائه دادهاند که مهمترین آنها خندهآورترین آنها است. تا آن اندازه مضحک و خندهآور است که انسان را حیران و سرگشته میسازد که چگونه چنین چیزی از فیلسوفی سرمیزند. علت این اشتباه در این استکه چنین فیلسوفان و هرفداران اینگونه فلسفهها کوشیدهاند که نیروی درک بشری را از تنگنای سرشت آفرینش انسانی فراتر برند و آن را از دائرۀ محدودۀ خود خارج سازند. لذا به چیزی که دل بدان آرامگیرد و مایۀ آرامش خاطر باشد نرسیدهاند. بلکه کسی که با اندیشۀ اسلامی آشنا بوده و در زیر سایۀ آن آرمیده باشد، امکان ندارد با دیدۀ احترام به چنین چیزهائی بنگرد.
اصلاً اسلام مسلمانانی راکه به حقیقت این دین خجسته ایمان داشته باشند باز داشته است از اینکه بدون راهنما سر در چنین بیابانی نهند و به چنین تلاش بیحاصلی برخیزند، تلاشیکه سرآغاز آن بر خطا و نخستین گام آن اشتباه است. هنگامی که بعضی از فیلسوف نمایان اسلامی که از نغمههای خوش آهنگ فلسفه، علی الخصوص فلسفۀ یونانی، محظوظ و متأثر شده بودند، خواستند به چنان پایه و مایهای برسند، سررشته از دستشان بدر رفت و به جائی نرسیدند وکولهباری از سخنان پیچیده و افکار آمیخته با خود به ارمغان آوردند و به خورد مردم دادند و به همان سرنرشتی دچار آمدند که استادان یونانی ایشان بدان گرفتار آمده بودند. چنین کسانی چیزهائی آمیزۀ اندیشۀ اسلامی کردند که با سرشت آن بیگانه و ناسازگار بود و با حقائق جهانبینی اسلامی فاصلهها داشت... این سرنوشت حتمی هرگونه تلاش عقل بشری است که بخواهد ازگلیم خویش پا را فراتر بگذارد و بالاتر از سرشت خلقت و آفرینش خویش به تکاپو پردازد.
نظریۀ اسلامی در این باره، آن استکه: آفریده غیر از آفریننده است. و هیچ چیزی همسان و همانند خدا نیست... از اینجا است که اندیشۀ (وحدت وجود) بدانگونهکه غیر مسلمانان از آن تعبیر میکنند، از جهانبینی اسلامی خارج است. حه آنان چنین برداشتی از این اصطلاح دارندکه هستی و آفرینندۀ هستی هر دو یکی است. یا: هستی پرتوی از ذات آفریدگار است... یا: هستی صورت قابل رؤیتی از هستی بخش خویش است... یا هر نوع تصورات دیگری از این قبیل و برتافته بر این بافت.
هستی در نظر مسلمان دارای وحدت و به معنی دیگری است: وحدت صدور هستی از ارادۀ یگانۀ آفریننده، و وحدت قانونیکه هستی بر روال آن به پیش میرود، و وحدت هستی در پیدایش و هماهنگی و خط سیری که یکپارچه با پرستش و فروتنی به سوی پروردگار خود در پیش میگیرد:
(بَلْ لَهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ کُلٌّ لَهُ قَانِتُونَ) (١١٦)
بلکه آنچه در آسمانها و زمین است، ازآن او است و همگان (بندۀ او و) فروتن در برابر اویند.
دیگر ضرورتی ندارد، در میان آسمانها و زمین خدا فرزندی داشته باشد، چه همه آفریدههای اویند و بطور یکسان آفریده شدهاند. او آفریننده است و جز او آفریده:
(بَدِیعُ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ وَإِذَا قَضَى أَمْرًا فَإِنَّمَا یَقُولُ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ )(١١٧)
هستی بخش آسمانها و زمین او است. و هنگامی که فرمان وجود چیزی را صادر کند، تنها بدو میگوید: باش، پس میشود.
تعلق اراده بگونۀ نامعلومی که درک بشری از آن عاجز است، صورت میپذیرد و انسان از آن بیخبر است، زیرا فراتر از نیروی آدمی است. پس بکار بردن نیروی اندیشه برای پی بردن بهینه و حقیقت این راز سر بمهر، و بدون راهنما دست و پا زدن در این بیابان تاریک و خوفناک، کار بیهودهای است.
بعد از پایان یافتن از بحث دربارۀ گفتار اهل کتاب راجع به ادعای آنانکه میگفتند خدا دارای فرزند است، به بیان گفتار مشرکان میپردازد و کج اندیشی ایشان را آشکار میسازد و هماهنگی موجود میان بداندیشی آنان و بداندیشی اهلکتاب را عرضه میدارد:
(وَقَالَ الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ لَوْلا یُکَلِّمُنَا اللَّهُ أَوْ تَأْتِینَا آیَةٌ کَذَلِکَ قَالَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ مِثْلَ قَوْلِهِمْ)
و آنان که نمیدانند (مشرکان) میگویند: چه میشود اگر خدا با ما سخن گوید و یا اینکه آیهای بر خود ما نازل شود. کسانی که پیش از آنان نیز بودند همین سخنان ایشان را میگفتند.
منظور از «کسانی که نمیدانند» بیسوادانی هستند که مشرک بودند. چه ایشان کتاب آسمانی نداشتند و بیخبر از آن بودند. اغلب از پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم میخواستند که به عنوان نشانۀ پیغمبری خویش،کاری کند خدا با آنان سخن گوید یا معجزهای از معجزات مادی بدیشان نشان دهد و امر خارقالعادهای برایشان بیاورد و ارائه کند. بیان این چنین گفتاری در اینجا، به منظور تقارن با گفتۀ کسانی است که پیش از ایشان میزیستند و آنان یهودیان و مسیحیان بودندکه از پیغمبران خود همچون چیزی میخواستند. قوم موسی از او خواستند که آشکارا خدا را ببینند، و در خواستن امر خارقالعادۀ اعجازانگیز پافشاریها نمودند و رنجها تولید کردند. لذا میان اینان و میان آنان یک شباهتی در سرشت، و یک همانندی در اندیشه، و نوعی همگونی در سرگردانی و گمراهی است:
(قَدْ بَیَّنَّا الآیَاتِ لِقَوْمٍ یُوقِنُونَ) (١١٨)
ما آیههای خویش را برای حقیقت جویان آشکار و روشن ساختهایم.
کسیکه آسایش یقین را در دل خود بیابد، شاهد صدق یقین خویش را در آیات قرآنی و نشانههای کونی نیز مییابد، و آرام دل خود را در لابلای آنها ییدا میکند. چه آیات، یقین را بوجود نمیآورند، بلکه این یقین استکه راهنمائیها و رهنمودهای آیات را درک میکند و به ماهیت و حقیقت آنها اطمینان مییابد، و دلها را آمادۀ دریافت ناگسیخته و درست میسازد.
*
وقتی گفتههای آنان پایان میگیرد، و یاوهگوئیهایشان باطل میشود، و انگیزههای پنهان در فراسوی گمراهسازیهایشان برملا میگردد، روی سخن متوجه رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم میشود و وظیفۀ او را مشخص میدارد، و رنجها و پیآمدهای آن را برمیشمرد. و حقیقت نبردی راکه میان او و میان یهودیان و مسیحیان درگرفته آشکار میسازد، و ماهیت دشمنی و اختلافی راکه راه حلی ندارد جز با پرداختن بهائیکه دارای آن نیست و توانائی پرداخت آن را ندارد، و اگر هم آن را بپردازد خود را در معرض خشم خدا قرار میدهد، و حاشا که چنین کند و خویشتن را دچار غضب مولایش سازد:
(إِنَّا أَرْسَلْنَاکَ بِالْحَقِّ بَشِیرًا وَنَذِیرًا وَلا تُسْأَلُ عَنْ أَصْحَابِ الْجَحِیمِ (١١٩)
وَلَنْ تَرْضَى عَنْکَ الْیَهُودُ وَلا النَّصَارَى حَتَّى تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ قُلْ إِنَّ هُدَى اللَّهِ هُوَ الْهُدَى وَلَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْوَاءَهُمْ بَعْدَ الَّذِی جَاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ مَا لَکَ مِنَ اللَّهِ مِنْ وَلِیٍّ وَلا نَصِیرٍ (١٢٠)
الَّذِینَ آتَیْنَاهُمُ الْکِتَابَ یَتْلُونَهُ حَقَّ تِلاوَتِهِ أُولَئِکَ یُؤْمِنُونَ بِهِ وَمَنْ یَکْفُرْ بِهِ فَأُولَئِکَ هُمُ الْخَاسِرُونَ )(١٢١)
ما تو را همراه با حقائق یقینی فرستادیم تا مژده رسان (مؤمنان) و بیم دهندۀ (کافران) باشی. و از تو دربارۀ (عدم ایمان) دوزخیان پرسیده نمیشود (بلکه بر رسولان پیام باشد و بس). یهودیان و مسیحیان هرگز از تو خشنود نخواهند شد مگر اینکه از آئین (تحریف یافته و خواستههای نادرست ایشان) پیروی کنی. بگو تنها هدایت الهی هدایت است. و اگر از خواستهها و آرزوهای ایشان پیروی کنی، بعد از آنکه علم و آگاهی یافتهای (و با دریافت وحی الهی، یقین و اطمینان به تو دست داده است) هیچ سرپرست و یاوری از جانب خدا برای تو نخواهد بود (و خدا تو را کمک و یاری نخواهد کرد. دستهای از) کسانی که کتاب آسمانی به آنان دادهایم و آن را از روی دقّت و چنانکه باید میخوانند (و تورات و انجیل را محقّقانه وارسی مینمایید و سره را از ناسره جدا میسازند) این چنین افرادی به قرآن ایمان میآورند، و کسانی که بدان ایمان نیاورند بیگمان ایشان زیانکارانند.
(إِنَّا أَرْسَلْنَاکَ بِالْحَقِّ )
ما تو را همراه با حقائق یقینی فرستادیم.
این سخن با قاطعیتی که در آن است، شبهههای گمراه کنندگان و تلاشهای حیلهگران، و به هم آمیختن حق و باطل آمیختهکنندگان را پایان میبخشد. در نوای کلماتش قاطعیتی گوش را نوازش مـیدهد که الهام بخش عزم استوار و یقین پایدار است.
(بَشِیرًا وَنَذِیرًا )
مژده رسان و بیم دهنده.
وظیفۀ تو تبلیغ و پیام و بجای آوردن فرمان است، به فرمانبرداران مژده و بشارت میدهی و کشان و نافرمایان را میترسانی و بیم میدهی. در اینجا نقش تو پایان میپذیرد.
(وَلا تُسْأَلُ عَنْ أَصْحَابِ الْجَحِیمِ )(١١٩)
از تو دربارۀ (عدم ایمان) دوزخیان پرسش و بازخواست نمیگردد.
دوزخیان آن کسانیند که به سبب نافرمانی وگناهانشان، و جور و ستم به خویشتن ، به دوزخ میروند.
یهودیان و مسیحیان پیوسته با تو میجنگند، و دامهای نیرنگ بر سر راهت میگسترانند، و با تو نمیسازند و از تو خشنود نخواهند شد، مگر آنکه از اینکار کنارهگیری کنی، و از این دین حق دست بکشی، و از این حقیقت و یقین دور شوی، و به سوی گمراهی و شرک و اندیشۀ بد و ناپاکی روی که ایشان بدان دچار و گرفتارند و کمی پیش، از آن سخن رفت:
(وَلَنْ تَرْضَى عَنْکَ الْیَهُودُ وَلا النَّصَارَى حَتَّى تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ)
یهودیان و مسیحیان هرگز از تو خشنود نخواهند شد مگر اینکه از آئین (تحریف شده و خواستهای نادرست ایشان) پیروی کنی.
این است علت اصلی کار. چیزی که کم دارند دلیل و برهان نیست، و نه اینکه قانع نشده باشندکه آنچه از جانب پروردگارت برای تو نازل شده است حق است. اگر هر اندازه بدیشان نزدیک شوی و در حقّشان خوبی کنی، و اگر هر اندازه که میتوانی بدیشان مهر ورزی... با وجود همۀ اینها از تو راضی نخواهند شد. تنها وقتی از تو خشنود خواهند گردید که به آئین ایشان درآئی و از حق و حقیقتیکه با خود داری دست بکشی.
چنین چیزی عقدهانگیز همیشگی است و در هر زمان و مکانی مصداق آن را میتوانیم مشاهدهکنیم... این چیز عقیده است. عقیده خمیر مایۀ نبردی استکه یهودیان و مسیحیان در تمام کرۀ زمین و در هر وقتی آن را برضدّ ملت اسلام براه میاندازند... این جنگ عقیده استکه میان اردوگاه اسلامی و میان این دو اردوگاه دیگر برقرار است که گاهی نیز این دو تا با یکدیگر به جنگ برمیخیزند، و گاهی هم دستههای یکی از دو ملت با همدیگر به پیکار و جدال میپردازند و جنگ داخلی راه میاندازند، ولیکن همیشه در جنگی که برضدّ اسلام و مسلمانان در میگیرد، این دو اردوگاه دست به یکدجر داده و جبهۀ واحدی تشکیل میدهند.
جنگ، جنگ عقیده است و در این پیکار پیکانها رو به قلب آن، نشانه میرود. لیکن این دو اردوگاه کهنهکار در امر دشمنانگی و نبرد با اسلام و مسلمانان، آن را به رنگهای مختلف رنگآمیزی میکنند، و پرچمهای گوناگونی برای آن برمیافرازند، و در زیر لواهای جوراجور و نقشهای دلفریب، پلیدی و نیرنگ بازی و نهانکاریهای خویش را پنهان میدارند. ایشان شور و حماسۀ مسلمانان را نسبت به دین و عقیدۀ اسلامی خویش دیدهاند بدانگاهکه در زیر پرچم عقیده بر ایشان تاخت آوردهاند و رویاروی گشتهاند. بدین جهت است که دشمنان دغل کهنهکار چرخی زده و پرچمهای جنگ را تغییر داده و جنگ را به نام جنگ عقیده اعلان ننموده، بلکه از ترس حماسۀ عقیده و جوشش ایمان مؤمنان، آتش جنگ را تحت واژهها و اسمهای دیگری شعلهور ساختهاند. آن را به نام سرزمین، اقتصاد، سیاست، مراکز اردوگاهی، و کلماتی در این ردیف، اعلان داشتهاند. و به دل گول خوردگان بیخبر ما چنین فرو بردهاند که افسانۀ عقیده دیگر افسانةۀ کهنه و بیمعنی است. دیگر برافراشتن پرچم آن و فرو رفتن در جنگ به نام آن، درست نیست. زیرا چنین چیزی، نشانۀ عقب افتادی واپـس گرایان کهنهپرست و متعصب است. تا بدین وسیله از شورش عقیدتی مؤمنان و حماسه آفرینی مسلمانان در امان مانند و ایشان را از دفاع جانانۀ دین و ایمان دور دارند... در حالی که خودشان: صهیونیزم جهانی، و مسیحیگری جهانی - علاوه از کـمونیزم جهانی - را به دل دارند و در سر میپرورانند و همگی پیش از هر چیز دیگری، برای درهم شکستن کوه سخت و سر بفلککشیدۀ اسلام، وارد جنگ شده و تا به حال هم بارها و بارها بدان شاخ زدهاند، ولی ایشان را با سر خونین و شاخ شکسته و پیکر پاره پاره برگردانده است.
آخر این، جنگ عقیده و ایدئولوژی است. اینکه جنگ زمین و اقتصاد و مراکز اردوگاهی نیست. همۀ این پرچمهای نادرست رنگارنگ و مزدورانۀ منقش، جز برای فریب ما و به خاطر نیّتهای پلشتی که به دل دارند، آراسته نشدهاند و برافراشته نگشتهاند. این همه نقش و نگار ریاکارانه، برای این استکه ما را از حقیقت و ماهیت کارزار بیخبر سازند و ما را بر سراندازند. پس اگر با نیرنگ ایشان فریفته شویم و شیفتۀ ظاهر آراستۀ آنان گردیم، نباید جز خویشتن را سرزنشکنیم. اگر چنین باشیم، از بیدارباش و درسیکه خدا به پیغـبر خود صلّی الله علیه وآله وسلّم و امّت او داده است، بدور افتادهایم. آنجا که خدای سبحان، راستینترین گویندگان میفرماید:
(وَلَنْ تَرْضَى عَنْکَ الْیَهُودُ وَلا النَّصَارَى حَتَّى تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ )
یهودیان و مسیحیان هرگز از تو خشنود نخواهند شد مگر اینکه از آئین (تحریف یافته و خواستهای نادرست ایشان) پیروی کنی.
این تنها مبلغی استکه با پرداخت آن از او خشنود خواهند شد. هر بهائی جز این، مـردود و ناپذیرفتنی است.
لیکن فرمان قاطعانه و درس صادقانه این است و جز این نیست:
(قُلْ إِنَّ هُدَى اللَّهِ هُوَ الْهُدَی)
بگو: تنها هدایت الهی هدایت است.
کوتاه و مختصر و بگونه محدود و منحصر، هدایت تنها هدایت خدا است و بس. و جز آن هدایت بشمار نیست. از آن گریزی وگزیری و چاره و تدبیری نیست. نه کم وکاستی در آن برای رضایت کسی انجام میگیرد، و نه سازش وکاهشی در چیزی از آن خواه اندک و خواه زیاد، صورت میپذیرد. هرکس میخواهد ایمان بیاورد و هرکه نمیخواهد سر خویش گیرد و راه کفر در پیش. اما تو خود را بدور دار از اینکه امید به هدایت ایشان و علاقه به ایمان آوردن آنان یا دلخوش بودن به صداقت و مودّتشان، تو را از این راه حقیقت و راستین الهی منحرف سازد:
(وَلَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْوَاءَهُمْ بَعْدَ الَّذِی جَاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ مَا لَکَ مِنَ اللَّهِ مِنْ وَلِیٍّ وَلا نَصِیرٍ) (١٢٠)
و اگر از خواستها و آرزوهای ایشان پیروی کنی، بعد از آنکه علم و آگاهی یافتهای (و با دریافت وحی الهی، یقین و اطمینان به تو دست داده است) هیچ سرپرست و یاوری از جانب خدا برای تو نخواهد بود (و خدا تـو را کمک و یاری نخواهد کرد).
با این تهدید وحشت انگیز، و با این لهجۀ قاطعانه، و با این وعید و بیم ترسناک... آن هم خطاب به چه کسی؟ خطاب به پیغمبر خدا و فرستاده و حبیب بزرگوار خود! اهمیت موضوع را فریاد میدارد.
اگر از هدایت و رهنمود خداوند که جز آن، هدایت و رهنمودی نیست ،کنارهگیری کنی، به دام آرزوهای پلید نفسانی میافتی... این خواستها و آرزوهای پلشت است که ایشان را در برابر تو چنین نگاه داشته و به نبرد با اسلام برانگیخته است، نهکمی دلائل و یا سستی براهین. از ایشان کسانی که خویشتن را از بند شهوات و آرزوهای پلشت آزاد میسازند،کتاب خدا را چنانکه باید میخوانند، و از این راه به حق و حقیقتی که تو با خود داری ایمان میآورند. کسانی که بدان ایمان نیاورند زیانبارانند، نه اینکه تو و مؤمنان:
(الَّذِینَ آتَیْنَاهُمُ الْکِتَابَ یَتْلُونَهُ حَقَّ تِلاوَتِهِ أُولَئِکَ یُؤْمِنُونَ بِهِ وَمَنْ یَکْفُرْ بِهِ فَأُولَئِکَ هُمُ الْخَاسِرُونَ) (١٢١)
(دستهای از) کسانی که کتاب آسمانی به آنان دادهایم و آن را از روی دقّت و چنانکه باید میخوانند (و تورات و انجیل را محقّقانه وارسی مینمایند و سره را از ناسره جدا مـیسازند) این چنین افرادی به قرآن ایمان میآورند. و کسانی که بدان ایمان نیاورند، بیگمان ایشان زیانکارانند.
راستی را مگر چه زیانی بالاتر از زیان از دست دادن ایمان استکه بزرگترین نعمتهای خدادادی به انسان در سراسر پهنۀ این جهان است؟
*
بعد از این بیان قاطعانه و داوری مجدّانه، روند گفتار رو به بنیاسرائیل میکند.گویا به دنبال این جبههگیری و ستیز و جدال طولانی، و ذکر صفحاتی از تاریخ ایشان که با خدایشان و پیغمبرانشـان داشتهاند، و بعد از برگرداندن روی سخن از ایشان به سوی پیغمبر اسلام صلّی الله علیه وآله وسلّم و به سوی مؤمنان، برای آخرین بار آنان را صدا میزند... در اینجا بار دیگر رو به ایشان میشود، گوئی ندای آخرین و فرا خواندن بازپسین است که اکنون به دروازههای سستی و بیخبری رسیدهاند و تماماً از جامعۀ خلعت امانت عقیده، آن جامعۀ خلعتی که از قدیم به تن آنان بریده و بر اندامشان چست بوده، بدر آمدهاند. لذا باید خود را دریابند و کمتر خویشتن را به لجنزار گناهان سرنگون سازند.
در اینجا خداوند دعوتی را که از ایشان در نخستین گامهای جنبش قافلۀ ایمان به عمل آورده بود، تکرار میفرماید و باز همان ندای رهائیبخش آسمانی را به سویشان سر میدهد که: ای بنیاسرائیل:
(یَا بَنِی إِسْرَائِیلَ اذْکُرُوا نِعْمَتِیَ الَّتِی أَنْعَمْتُ عَلَیْکُمْ وَأَنِّی فَضَّلْتُکُمْ عَلَى الْعَالَمِینَ (١٢٢)
وَاتَّقُوا یَوْمًا لا تَجْزِی نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَیْئًا وَلا یُقْبَلُ مِنْهَا عَدْلٌ وَلا تَنْفَعُهَا شَفَاعَةٌ وَلا هُمْ یُنْصَرُونَ) (١٢٣)
ای بنیاسرائیل بیاد آورید نعمتی را که بر شما ارزانی داشتم (بدانگاه که شما را از زیـر ستم فرعون نجات بخشیدم و او را در آب غرق نمودم، و ترنجبین و بلدرچین به شما دادم و پیغمبران زیادی را در میانتان برانگیختم و برای دورهای از زمان، بزرگی به شما دادم) و شما را بر جهانیان برتری بخشیدم. و از (عذاب) روزی خود را در امان دارید که از دست کسی برای کس دیگری چیزی ساخته نیست، و بجای کسی همانند و بلاگردانـی پذیرفته نمیگردد، و شفاعت و میانجیگری بدو سودی نمیرساند، و کسی به یاری کسی برنمیخیزد و یاوری نمیشوند.
1-این معنی با توجه به برداشت مؤلف ازآیه است. معنی مورد پسند که قبلاً گذشت چنین است«شایستۀ اینان نبودکه چنین (گناه بزرگی رامرتکب شوند واین کارهارا)بکنند،بلکه میبایست(حرمت مساجد ومعابد رانگهدارندو) جز خاشعانه وارد آنهانشوند». چنین نظری ازدیدمؤلف دانشمند بدور نمانده ودرجایخودخواهد آمد.(مترجم)