سوره انفال
یَسۡـَٔلُونَکَ عَنِ ٱلۡأَنفَالِۖ قُلِ ٱلۡأَنفَالُ لِلَّهِ وَٱلرَّسُولِۖ فَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَأَصۡلِحُواْ ذَاتَ بَیۡنِکُمۡۖ وَأَطِیعُواْ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥٓ إِن کُنتُم مُّؤۡمِنِینَ
[ای پیامبر،] از تو دربارۀ [تقسیمِ] انفال [= غنایم جنگی] میپرسند؛ بگو: «انفال از آنِ الله و پیامبر است؛ پس از الله پروا کنید و با یکدیگر سازش نمایید و اگر ایمان دارید، از الله و پیامبرش اطاعت کنید.
إِنَّمَا ٱلۡمُؤۡمِنُونَ ٱلَّذِینَ إِذَا ذُکِرَ ٱللَّهُ وَجِلَتۡ قُلُوبُهُمۡ وَإِذَا تُلِیَتۡ عَلَیۡهِمۡ ءَایَٰتُهُۥ زَادَتۡهُمۡ إِیمَٰنٗا وَعَلَىٰ رَبِّهِمۡ یَتَوَکَّلُونَ
بیتردید، مؤمنان فقط کسانی هستند که وقتی الله یاد میشود، دلهایشان هراسان میگردد و هرگاه آیاتش بر آنان خوانده میشود، بر ایمانشان میافزاید و بر پروردگارشان توکل میکنند.
ٱلَّذِینَ یُقِیمُونَ ٱلصَّلَوٰةَ وَمِمَّا رَزَقۡنَٰهُمۡ یُنفِقُونَ
همان کسانی که نماز برپا میدارند و از آنچه روزیشان کردهایم انفاق میکنند.
أُوْلَـٰٓئِکَ هُمُ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ حَقّٗاۚ لَّهُمۡ دَرَجَٰتٌ عِندَ رَبِّهِمۡ وَمَغۡفِرَةٞ وَرِزۡقٞ کَرِیمٞ
آنان هستند که به راستی مؤمنند. براى آنان نزد پروردگارشان، درجاتی [والا] و آمرزش و روزىِ نیکو خواهد بود.
کَمَآ أَخۡرَجَکَ رَبُّکَ مِنۢ بَیۡتِکَ بِٱلۡحَقِّ وَإِنَّ فَرِیقٗا مِّنَ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ لَکَٰرِهُونَ
[ای پیامبر، اختیار کاملِ تو بر غنایم، موجب ناخشنودی برخی افراد است؛ درست] همان طور که پروردگارت تو را بهحق از خانهات [در مدینه به سوی میدان بدر] بیرون آورد و قطعاً گروهی از مؤمنان [از جنگیدن] ناخشنود بودند.
یُجَٰدِلُونَکَ فِی ٱلۡحَقِّ بَعۡدَ مَا تَبَیَّنَ کَأَنَّمَا یُسَاقُونَ إِلَى ٱلۡمَوۡتِ وَهُمۡ یَنظُرُونَ
آنان پس از آنکه حقیقت آشکار شد، دربارۀ حق [= جهاد] با تو مجادله میکنند؛ گویى آنان را به سوى مرگ مىرانند در حالی که خود [به مُردنشان] مىنگرند.
وَإِذۡ یَعِدُکُمُ ٱللَّهُ إِحۡدَى ٱلطَّآئِفَتَیۡنِ أَنَّهَا لَکُمۡ وَتَوَدُّونَ أَنَّ غَیۡرَ ذَاتِ ٱلشَّوۡکَةِ تَکُونُ لَکُمۡ وَیُرِیدُ ٱللَّهُ أَن یُحِقَّ ٱلۡحَقَّ بِکَلِمَٰتِهِۦ وَیَقۡطَعَ دَابِرَ ٱلۡکَٰفِرِینَ
و [ای مجاهدان، به یاد آورید] هنگامی که الله به شما وعده داد که [غنایمِ] یکی از دو گروه [= کاروان تجاری یا لشکر] نصیبتان خواهد شد و شما دوست داشتید که کاروانِ غیرنظامی [= تجاری] برای شما باشد؛ و[لی] الله میخواست با سخنان خویش [دربارۀ کشتار کفار]، حق [= اسلام] را پایدار گردانَد و ریشۀ کافران را قطع کند.
لِیُحِقَّ ٱلۡحَقَّ وَیُبۡطِلَ ٱلۡبَٰطِلَ وَلَوۡ کَرِهَ ٱلۡمُجۡرِمُونَ
[الله اسلام را پیروز کرد] تا حق را ثابت نماید و باطل را از میان بردارد؛ هر چند که گناهکاران [مشرک] ناخشنود باشند.
إِذۡ تَسۡتَغِیثُونَ رَبَّکُمۡ فَٱسۡتَجَابَ لَکُمۡ أَنِّی مُمِدُّکُم بِأَلۡفٖ مِّنَ ٱلۡمَلَـٰٓئِکَةِ مُرۡدِفِینَ
[روز بدر را به یاد آورید؛] آنگاه که از پروردگارتان فریادرسى [و یارى] مىخواستید و او [درخواستِ] شما را پذیرفت [و فرمود:] «بیگمان، شما را با هزار فرشته که پیاپی فرود میآیند یاری میکنم».
وَمَا جَعَلَهُ ٱللَّهُ إِلَّا بُشۡرَىٰ وَلِتَطۡمَئِنَّ بِهِۦ قُلُوبُکُمۡۚ وَمَا ٱلنَّصۡرُ إِلَّا مِنۡ عِندِ ٱللَّهِۚ إِنَّ ٱللَّهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ
و الله این [یاری] را جز مژدهای [برای شما] قرار نداد تا دلهایتان با آن آرام گیرد؛ و [بدانید که] پیروزی جز از جانب الله نیست. به راستی که الله شکستناپذیرِ حکیم است.
إِذۡ یُغَشِّیکُمُ ٱلنُّعَاسَ أَمَنَةٗ مِّنۡهُ وَیُنَزِّلُ عَلَیۡکُم مِّنَ ٱلسَّمَآءِ مَآءٗ لِّیُطَهِّرَکُم بِهِۦ وَیُذۡهِبَ عَنکُمۡ رِجۡزَ ٱلشَّیۡطَٰنِ وَلِیَرۡبِطَ عَلَىٰ قُلُوبِکُمۡ وَیُثَبِّتَ بِهِ ٱلۡأَقۡدَامَ
[و به یاد آورید] هنگامی که [الله آن] خواب سبک را که [امنیت و] آرامشی از سوی او تعالی بود، بر شما افکند و آبی از آسمان برایتان فروفرستاد تا شما را با آن پاک کند و پلیدی [= وسوسههای] شیطان را از شما دور سازد و دلهایتان را محکم بدارد و گامهایتان را با آن استوار نماید.
إِذۡ یُوحِی رَبُّکَ إِلَى ٱلۡمَلَـٰٓئِکَةِ أَنِّی مَعَکُمۡ فَثَبِّتُواْ ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْۚ سَأُلۡقِی فِی قُلُوبِ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ ٱلرُّعۡبَ فَٱضۡرِبُواْ فَوۡقَ ٱلۡأَعۡنَاقِ وَٱضۡرِبُواْ مِنۡهُمۡ کُلَّ بَنَانٖ
[و ای پیامبر، به یاد آور] هنگامی که پروردگارت به فرشتگان وحی کرد: «من با شما هستم؛ پس کسانی را که ایمان آوردهاند، ثابتقدم دارید. به زودی در دل کسانی که کفر ورزیدند، هراس میافکنم؛ پس [ای مجاهدان، شمشیر خویش را] بر فرازِ گردنهایشان بزنید و همۀ انگشتانشان را قطع کنید [تا سلاح برنگیرند].
ذَٰلِکَ بِأَنَّهُمۡ شَآقُّواْ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥۚ وَمَن یُشَاقِقِ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ فَإِنَّ ٱللَّهَ شَدِیدُ ٱلۡعِقَابِ
این [کیفر] به خاطر آن است که آنان با الله و رسولش مخالفت کردند؛ و هر کس با الله و رسولش مخالفت کند، [بداند که] الله سختکیفر است.
ذَٰلِکُمۡ فَذُوقُوهُ وَأَنَّ لِلۡکَٰفِرِینَ عَذَابَ ٱلنَّارِ
[ای کافران،] این [عذاب دنیا] را بچشید و [بدانید که] برای کافران [در قیامت،] عذاب آتش است.
یَـٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُوٓاْ إِذَا لَقِیتُمُ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ زَحۡفٗا فَلَا تُوَلُّوهُمُ ٱلۡأَدۡبَارَ
اى کسانى که ایمان آوردهاید، هر گاه [در میدان جنگ] با انبوهِ کافران روبرو شدید، به آنان پشت نکنید [و نگریزید].
وَمَن یُوَلِّهِمۡ یَوۡمَئِذٖ دُبُرَهُۥٓ إِلَّا مُتَحَرِّفٗا لِّقِتَالٍ أَوۡ مُتَحَیِّزًا إِلَىٰ فِئَةٖ فَقَدۡ بَآءَ بِغَضَبٖ مِّنَ ٱللَّهِ وَمَأۡوَىٰهُ جَهَنَّمُۖ وَبِئۡسَ ٱلۡمَصِیرُ
و هر کس در آن هنگام به آنان پشت کند ـ مگر آنکه [انگیزهاش فریب دشمن یا] کنارهگیرى براى نبردى [دوباره] یا پیوستن به گروهی [دیگر از سپاه مسلمانان] باشد ـ قطعاً به خشم الله گرفتار میگردد و جایگاهش دوزخ است؛ و چه بد سرانجامى است!
فَلَمۡ تَقۡتُلُوهُمۡ وَلَٰکِنَّ ٱللَّهَ قَتَلَهُمۡۚ وَمَا رَمَیۡتَ إِذۡ رَمَیۡتَ وَلَٰکِنَّ ٱللَّهَ رَمَىٰ وَلِیُبۡلِیَ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ مِنۡهُ بَلَآءً حَسَنًاۚ إِنَّ ٱللَّهَ سَمِیعٌ عَلِیمٞ
پس [ای مؤمنان، در روز نبرد با مشرکان در بدر] شما [با نیروی خود] آنان را نکشتید؛ بلکه الله آنان را کشت؛ و [ای پیامبر،] هنگامی که [به سویشان خاک و سنگ] میانداختی، [در حقیقت،] تو نینداختی؛ بلکه الله انداخت تا مؤمنان را به آزمایشی نیکو از جانب خود بیازماید. بیتردید، الله شنوای داناست.
ذَٰلِکُمۡ وَأَنَّ ٱللَّهَ مُوهِنُ کَیۡدِ ٱلۡکَٰفِرِینَ
این [شکست و فرارِ مشرکان و سرافرازیِ مؤمنان، همه از جانب الله] بود و الله نیرنگِ کافران را سست [و بیاثر] مىگردانَد.
إِن تَسۡتَفۡتِحُواْ فَقَدۡ جَآءَکُمُ ٱلۡفَتۡحُۖ وَإِن تَنتَهُواْ فَهُوَ خَیۡرٞ لَّکُمۡۖ وَإِن تَعُودُواْ نَعُدۡ وَلَن تُغۡنِیَ عَنکُمۡ فِئَتُکُمۡ شَیۡـٔٗا وَلَوۡ کَثُرَتۡ وَأَنَّ ٱللَّهَ مَعَ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ
[اى مشرکان،] اگر خواهان پیروزی [بر مسلمانان و فرارسیدنِ عذاب الهی هستید]، اینک پیروزى [اسلام، که بزرگترین رنج و عذاب شماست] به سراغتان آمد؛ و اگر [از کفر و دشمنى با پیامبر] دست بردارید، آن [کار] برایتان بهتر است؛ و[لی] اگر [به جنگ با مسلمانان] برگردید، ما نیز برمىگردیم؛ و [این را بدانید] که گروه شما ـ هر چند زیاد باشدـ هرگز نمیتواند شما را از چیزی بینیاز کند و [دیگر] اینکه [همواره] الله با مؤمنان است.
یَـٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُوٓاْ أَطِیعُواْ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ وَلَا تَوَلَّوۡاْ عَنۡهُ وَأَنتُمۡ تَسۡمَعُونَ
ای کسانی که ایمان آوردهاید، از الله و رسولش اطاعت کنید و از [احکام و فرمانهای] او روی نگردانید؛ در حالی که [آیات قرآن و سخنان پیامبر را] میشنوید.
وَلَا تَکُونُواْ کَٱلَّذِینَ قَالُواْ سَمِعۡنَا وَهُمۡ لَا یَسۡمَعُونَ
و مانند کسانی نباشید که گفتند: «[آیات الهی و سخن رسولان را] شنیدیم»؛ حال آنکه نمیشنیدند.
۞إِنَّ شَرَّ ٱلدَّوَآبِّ عِندَ ٱللَّهِ ٱلصُّمُّ ٱلۡبُکۡمُ ٱلَّذِینَ لَا یَعۡقِلُونَ
بیگمان، بدترین جنبندگان نزد الله، آن [کسانی هستند که در برابر حق] کر و گُنگ هستند [و حقا] که نمیاندیشند.
وَلَوۡ عَلِمَ ٱللَّهُ فِیهِمۡ خَیۡرٗا لَّأَسۡمَعَهُمۡۖ وَلَوۡ أَسۡمَعَهُمۡ لَتَوَلَّواْ وَّهُم مُّعۡرِضُونَ
و اگر الله خیری در آنان سراغ داشت، [در برابر کلام حق] شنوایشان مینمود؛ و[لی حتی] اگر آنان را شنوا میساخت، باز هم پشت میکردند و رویگردان میشدند.
یَـٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ ٱسۡتَجِیبُواْ لِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاکُمۡ لِمَا یُحۡیِیکُمۡۖ وَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّ ٱللَّهَ یَحُولُ بَیۡنَ ٱلۡمَرۡءِ وَقَلۡبِهِۦ وَأَنَّهُۥٓ إِلَیۡهِ تُحۡشَرُونَ
اى کسانى که ایمان آوردهاید، هر گاه الله و پیامبر، شما را به چیزى فراخواندند که به شما زندگی مىبخشد، [فرمان] آنان را اجابت کنید و بدانید که الله میان انسان و دلش حایل میشود [و از اسرار آگاه است] و اینکه [در قیامت، همگی] نزد او گِرد آورده میشوید.
وَٱتَّقُواْ فِتۡنَةٗ لَّا تُصِیبَنَّ ٱلَّذِینَ ظَلَمُواْ مِنکُمۡ خَآصَّةٗۖ وَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّ ٱللَّهَ شَدِیدُ ٱلۡعِقَابِ
و [ای مؤمنان،] از عذابی بپرهیزید که تنها دامن ستمکارانتان را نمیگیرد؛ و بدانید که الله سختکیفر است.
وَٱذۡکُرُوٓاْ إِذۡ أَنتُمۡ قَلِیلٞ مُّسۡتَضۡعَفُونَ فِی ٱلۡأَرۡضِ تَخَافُونَ أَن یَتَخَطَّفَکُمُ ٱلنَّاسُ فَـَٔاوَىٰکُمۡ وَأَیَّدَکُم بِنَصۡرِهِۦ وَرَزَقَکُم مِّنَ ٱلطَّیِّبَٰتِ لَعَلَّکُمۡ تَشۡکُرُونَ
و به یاد آورید زمانی را که شما در سرزمین [مکه] اندک و ناتوان بودید [و] میترسیدید که مردمان [مشرک،] شما را بربایند؛ ولی الله شما را [در مدینه] پناه داد و با یاری خویش نیرومندتان ساخت و از چیزهای پاکیزه به شما روزی بخشید؛ باشد که سپاسگزاری کنید.
یَـٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ لَا تَخُونُواْ ٱللَّهَ وَٱلرَّسُولَ وَتَخُونُوٓاْ أَمَٰنَٰتِکُمۡ وَأَنتُمۡ تَعۡلَمُونَ
ای کسانی که ایمان آوردهاید، [با سرپیچی از اوامر و نَواهی،] به الله و پیامبر خیانت نکنید و [همچنین] در امانتهایتان خیانت نکنید، در حالی که میدانید [این کار، گناه است].
وَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّمَآ أَمۡوَٰلُکُمۡ وَأَوۡلَٰدُکُمۡ فِتۡنَةٞ وَأَنَّ ٱللَّهَ عِندَهُۥٓ أَجۡرٌ عَظِیمٞ
و بدانید که بیتردید، اموال و فرزندانتان [وسیلۀ] آزمایش [شما] هستند و پاداشی بزرگ نزد الله است.
یَـٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُوٓاْ إِن تَتَّقُواْ ٱللَّهَ یَجۡعَل لَّکُمۡ فُرۡقَانٗا وَیُکَفِّرۡ عَنکُمۡ سَیِّـَٔاتِکُمۡ وَیَغۡفِرۡ لَکُمۡۗ وَٱللَّهُ ذُو ٱلۡفَضۡلِ ٱلۡعَظِیمِ
ای کسانی که ایمان آوردهاید، اگر از الله پروا کنید، براى شما [نیروى] تشخیص [حق و باطل] قرار مىدهد و گناهانتان را از شما مىزداید و شما را مىآمرزد؛ و الله داراى بخشش بزرگ است.
وَإِذۡ یَمۡکُرُ بِکَ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ لِیُثۡبِتُوکَ أَوۡ یَقۡتُلُوکَ أَوۡ یُخۡرِجُوکَۚ وَیَمۡکُرُونَ وَیَمۡکُرُ ٱللَّهُۖ وَٱللَّهُ خَیۡرُ ٱلۡمَٰکِرِینَ
و [ای پیامبر، به یاد آور] آنگاه که کافران درباره تو دسیسه میکردند که تو را به زندان بیفکنند یا بکشند یا تو را [از مکه] بیرون کنند. آنان مکر میاندیشیدند و الله [نیز تدبیر و] مکر میکرد؛ و الله بهترینِ مکرانگیزان است.
وَإِذَا تُتۡلَىٰ عَلَیۡهِمۡ ءَایَٰتُنَا قَالُواْ قَدۡ سَمِعۡنَا لَوۡ نَشَآءُ لَقُلۡنَا مِثۡلَ هَٰذَآ إِنۡ هَٰذَآ إِلَّآ أَسَٰطِیرُ ٱلۡأَوَّلِینَ
و چون آیات ما بر آنان خوانده شود، میگویند: «به خوبى شنیدیم. اگر مىخواستیم، ما نیز قطعاً همانند این [سخنان] را مىگفتیم. این [قرآن، چیزی] نیست، مگر افسانههاى [خیالی] پیشینیان».
وَإِذۡ قَالُواْ ٱللَّهُمَّ إِن کَانَ هَٰذَا هُوَ ٱلۡحَقَّ مِنۡ عِندِکَ فَأَمۡطِرۡ عَلَیۡنَا حِجَارَةٗ مِّنَ ٱلسَّمَآءِ أَوِ ٱئۡتِنَا بِعَذَابٍ أَلِیمٖ
و [به یاد آور] آنگاه که گفتند: «پروردگارا، اگر این [قرآن] به راستی، حق و از جانب توست، سنگهایی [ویرانگر] از آسمان بر ما ببار یا عذابی دردناک بر ما بفرست».
وَمَا کَانَ ٱللَّهُ لِیُعَذِّبَهُمۡ وَأَنتَ فِیهِمۡۚ وَمَا کَانَ ٱللَّهُ مُعَذِّبَهُمۡ وَهُمۡ یَسۡتَغۡفِرُونَ
و[لى ای محمد،] تا تو در میان آنان هستى، الله بر آن نیست که عذابشان کند و تا زمانی که [از درگاه الهی] آمرزش میطلبند، الله عذابکنندۀ آنان نیست.
وَمَا لَهُمۡ أَلَّا یُعَذِّبَهُمُ ٱللَّهُ وَهُمۡ یَصُدُّونَ عَنِ ٱلۡمَسۡجِدِ ٱلۡحَرَامِ وَمَا کَانُوٓاْ أَوۡلِیَآءَهُۥٓۚ إِنۡ أَوۡلِیَآؤُهُۥٓ إِلَّا ٱلۡمُتَّقُونَ وَلَٰکِنَّ أَکۡثَرَهُمۡ لَا یَعۡلَمُونَ
و چرا الله آنان را [در آخرت] عذاب نکند، با اینکه آنان [مردم را] از [طواف و عبادت در] مسجدالحرام بازمىدارند؟ و [مشرکان] هرگز دوستان الله نبودهاند؛ [زیرا] دوستان الله کسی جز پرهیزگاران نیستند؛ ولى بیشتر آنان نمىدانند.
وَمَا کَانَ صَلَاتُهُمۡ عِندَ ٱلۡبَیۡتِ إِلَّا مُکَآءٗ وَتَصۡدِیَةٗۚ فَذُوقُواْ ٱلۡعَذَابَ بِمَا کُنتُمۡ تَکۡفُرُونَ
و نمازشان نزد خانه [کعبه] چیزی جز سوتکشیدن و کفزدن نبود؛ پس به سزای آنکه کفر میورزیدید، عذاب [شکست و اسارت در بدر] را بچشید.
إِنَّ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ یُنفِقُونَ أَمۡوَٰلَهُمۡ لِیَصُدُّواْ عَن سَبِیلِ ٱللَّهِۚ فَسَیُنفِقُونَهَا ثُمَّ تَکُونُ عَلَیۡهِمۡ حَسۡرَةٗ ثُمَّ یُغۡلَبُونَۗ وَٱلَّذِینَ کَفَرُوٓاْ إِلَىٰ جَهَنَّمَ یُحۡشَرُونَ
کسانی که کفر ورزیدند، اموالشان را خرج میکنند تا [مردم را] از راه الله بازدارند؛ پس به زودی همه را خرج میکنند، آنگاه [این کار، مایۀ] حسرت و پیشمانیشان میگردد و سپس شکست میخورند؛ و [سرانجام،] کسانی که کفر ورزیدند، به سوی [آتش] دوزخ کشانده میشوند.
لِیَمِیزَ ٱللَّهُ ٱلۡخَبِیثَ مِنَ ٱلطَّیِّبِ وَیَجۡعَلَ ٱلۡخَبِیثَ بَعۡضَهُۥ عَلَىٰ بَعۡضٖ فَیَرۡکُمَهُۥ جَمِیعٗا فَیَجۡعَلَهُۥ فِی جَهَنَّمَۚ أُوْلَـٰٓئِکَ هُمُ ٱلۡخَٰسِرُونَ
تا الله، پلید را از پاکیزه جدا کند و پلیدان را روى یکدیگر نهد و همگی را متراکم سازد، سپس [یکجا] در دوزخ قرار دهد. اینان همان زیانکاران [واقعی] هستند.
قُل لِّلَّذِینَ کَفَرُوٓاْ إِن یَنتَهُواْ یُغۡفَرۡ لَهُم مَّا قَدۡ سَلَفَ وَإِن یَعُودُواْ فَقَدۡ مَضَتۡ سُنَّتُ ٱلۡأَوَّلِینَ
[ای پیامبر،] به کسانی که کفر ورزیدند بگو [که] اگر [از شرک و دشمنی] دست بردارند، گذشتههایشان بخشوده میشود و[لی] اگر [به رفتار گذشتۀ خود] بازگردند، سنت [و عذاب الهى که در مورد] پیشینیان گذشت [تکرار خواهد شد].
وَقَٰتِلُوهُمۡ حَتَّىٰ لَا تَکُونَ فِتۡنَةٞ وَیَکُونَ ٱلدِّینُ کُلُّهُۥ لِلَّهِۚ فَإِنِ ٱنتَهَوۡاْ فَإِنَّ ٱللَّهَ بِمَا یَعۡمَلُونَ بَصِیرٞ
و [ای مؤمنان،] با آنان پیکار کنید تا فتنه [ی شرک] ریشهکن شود و [عبادت و] دین، همه از آنِ الله گردد. پس اگر آنان [از شرک و آزار] دست برداشتند، [رهایشان کنید؛ چرا که] بیتردید، الله به آنچه میکنند بیناست.
وَإِن تَوَلَّوۡاْ فَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّ ٱللَّهَ مَوۡلَىٰکُمۡۚ نِعۡمَ ٱلۡمَوۡلَىٰ وَنِعۡمَ ٱلنَّصِیرُ
و اگر [از اوامر الهی] سرپیچی کردند، بدانید که الله [دوست و] کارسازِ شماست. چه نیکو کارساز و چه نیک یاوری است!
۞وَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّمَا غَنِمۡتُم مِّن شَیۡءٖ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُۥ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِی ٱلۡقُرۡبَىٰ وَٱلۡیَتَٰمَىٰ وَٱلۡمَسَٰکِینِ وَٱبۡنِ ٱلسَّبِیلِ إِن کُنتُمۡ ءَامَنتُم بِٱللَّهِ وَمَآ أَنزَلۡنَا عَلَىٰ عَبۡدِنَا یَوۡمَ ٱلۡفُرۡقَانِ یَوۡمَ ٱلۡتَقَى ٱلۡجَمۡعَانِۗ وَٱللَّهُ عَلَىٰ کُلِّ شَیۡءٖ قَدِیرٌ
و بدانید هر غنیمتی که به دست آوردید، یکپنجم آن برای الله و پیامبر و برای خویشاوندان [پیامبر، از بنیهاشم و بنیمطّلب] و یتیمان [نابالغ] و مستمندان و درراهماندگان است. اگر به الله و آنچه که بر بندۀ خود در روز جدایی [حق از باطل]، روز برخورد دو گروه [مؤمنان و مشرکان] نازل کردیم، ایمان دارید [به این احکام عمل کنید] و [بدانید که] الله بر هر چیز تواناست.
إِذۡ أَنتُم بِٱلۡعُدۡوَةِ ٱلدُّنۡیَا وَهُم بِٱلۡعُدۡوَةِ ٱلۡقُصۡوَىٰ وَٱلرَّکۡبُ أَسۡفَلَ مِنکُمۡۚ وَلَوۡ تَوَاعَدتُّمۡ لَٱخۡتَلَفۡتُمۡ فِی ٱلۡمِیعَٰدِ وَلَٰکِن لِّیَقۡضِیَ ٱللَّهُ أَمۡرٗا کَانَ مَفۡعُولٗا لِّیَهۡلِکَ مَنۡ هَلَکَ عَنۢ بَیِّنَةٖ وَیَحۡیَىٰ مَنۡ حَیَّ عَنۢ بَیِّنَةٖۗ وَإِنَّ ٱللَّهَ لَسَمِیعٌ عَلِیمٌ
آنگاه که شما [مؤمنان] بر دامنۀ نزدیکتر [دره، به سمت مدینه] بودید و آنان در دامنۀ دورتر [دره، به سمت مکه] قرار داشتند و کاروان [تجاری قریش] پایینتر از [میدان جنگ و دور از تیررسِ] شما بود و اگر [شما و مشرکان] با یکدیگر [در مورد محل درگیری] وعده گذاشته بودید، قطعاً در وعدهگاهِ خود اختلاف مىکردید؛ ولى [به ارادۀ الهی در بدر جمع شدید] تا الله کارى را که قطعاً [باید] به وقوع میپیوست انجام دهد تا هر [کافری] که هلاک میشود [با وجود برتری نظامی و عددی، در شرک و گمراهى] هلاک گردد و هر [مؤمنی] که زنده میماند [به هدایت] زندگى یابد [و این مرگ و زندگی] بر اساس دلیلی روشن باشد؛ و به راستی که الله شنوای داناست.
إِذۡ یُرِیکَهُمُ ٱللَّهُ فِی مَنَامِکَ قَلِیلٗاۖ وَلَوۡ أَرَىٰکَهُمۡ کَثِیرٗا لَّفَشِلۡتُمۡ وَلَتَنَٰزَعۡتُمۡ فِی ٱلۡأَمۡرِ وَلَٰکِنَّ ٱللَّهَ سَلَّمَۚ إِنَّهُۥ عَلِیمُۢ بِذَاتِ ٱلصُّدُورِ
[به یاد آور] آنگاه که الله [تعداد] آنان را در خوابت به تو اندک نشان داد؛ و اگر آنان را بسیار نشان میداد، مسلماً سست [و بددل] میشدید و در کار [جنگ] اختلاف میکردید؛ ولی الله [شما را از سستی و اختلاف] در امان نگاه داشت. بیگمان، او تعالی به آنچه در سینههاست، داناست.
وَإِذۡ یُرِیکُمُوهُمۡ إِذِ ٱلۡتَقَیۡتُمۡ فِیٓ أَعۡیُنِکُمۡ قَلِیلٗا وَیُقَلِّلُکُمۡ فِیٓ أَعۡیُنِهِمۡ لِیَقۡضِیَ ٱللَّهُ أَمۡرٗا کَانَ مَفۡعُولٗاۗ وَإِلَى ٱللَّهِ تُرۡجَعُ ٱلۡأُمُورُ
و [به یاد آور] هنگامی که با هم روبرو شدید، آنان را به چشم شما کمتعداد نمود و شما را [نیز] به چشم آنان اندک جلوه داد، تا الله کارى را که قطعاً [باید] به وقوع میپیوست انجام دهد؛ و [بدانید که همۀ] کارها به الله بازگردانده میشود.
یَـٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُوٓاْ إِذَا لَقِیتُمۡ فِئَةٗ فَٱثۡبُتُواْ وَٱذۡکُرُواْ ٱللَّهَ کَثِیرٗا لَّعَلَّکُمۡ تُفۡلِحُونَ
اى کسانى که ایمان آوردهاید، هنگامی که با گروهی [از دشمنان] روبرو شدید، پایداری نمایید و الله را بسیار یاد کنید؛ باشد که رستگار شوید.
وَأَطِیعُواْ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ وَلَا تَنَٰزَعُواْ فَتَفۡشَلُواْ وَتَذۡهَبَ رِیحُکُمۡۖ وَٱصۡبِرُوٓاْۚ إِنَّ ٱللَّهَ مَعَ ٱلصَّـٰبِرِینَ
و از الله و پیامبرش اطاعت کنید و [در تصمیمگیری] با یکدیگر کشمکش نکنید که سست میشوید و [توان و] اقتدارتان از بین میرود؛ و شکیبایی کنید که بیگمان، الله با شکیبایان است.
وَلَا تَکُونُواْ کَٱلَّذِینَ خَرَجُواْ مِن دِیَٰرِهِم بَطَرٗا وَرِئَآءَ ٱلنَّاسِ وَیَصُدُّونَ عَن سَبِیلِ ٱللَّهِۚ وَٱللَّهُ بِمَا یَعۡمَلُونَ مُحِیطٞ
و مانند کسانی نباشید که با سرکشی و خودنمایی در برابر مردم، از سرزمین خود [= مکه] خارج شدند و [مردم را] از راه الله بازداشتند؛ و الله به آنچه میکنند احاطه دارد.
وَإِذۡ زَیَّنَ لَهُمُ ٱلشَّیۡطَٰنُ أَعۡمَٰلَهُمۡ وَقَالَ لَا غَالِبَ لَکُمُ ٱلۡیَوۡمَ مِنَ ٱلنَّاسِ وَإِنِّی جَارٞ لَّکُمۡۖ فَلَمَّا تَرَآءَتِ ٱلۡفِئَتَانِ نَکَصَ عَلَىٰ عَقِبَیۡهِ وَقَالَ إِنِّی بَرِیٓءٞ مِّنکُمۡ إِنِّیٓ أَرَىٰ مَا لَا تَرَوۡنَ إِنِّیٓ أَخَافُ ٱللَّهَۚ وَٱللَّهُ شَدِیدُ ٱلۡعِقَابِ
و [ای مؤمنان، به یاد آورید] هنگامی که شیطان، اعمال آنان را در نظرشان آراست و گفت: «امروز هیچ کس بر شما پیروز نمیشود و من [یاور و] پناهتان هستم»؛ اما هنگامی که دو گروه [با هم] روبرو شدند، [شیطان] به عقب بازگشت و گفت: «به راستی که من از شما بیزارم و چیزی [= فرشتگان یاریگر] را میبینم که شما نمیبینید. من از الله میترسم و [از هلاکت بیم دارم؛ چرا که] الله سختکیفر است».
إِذۡ یَقُولُ ٱلۡمُنَٰفِقُونَ وَٱلَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَّرَضٌ غَرَّ هَـٰٓؤُلَآءِ دِینُهُمۡۗ وَمَن یَتَوَکَّلۡ عَلَى ٱللَّهِ فَإِنَّ ٱللَّهَ عَزِیزٌ حَکِیمٞ
و [به یاد آورید] هنگامی که منافقان و کسانى که در دلهایشان بیمارى بود میگفتند: «اینان [= مؤمنان] را دینشان فریفته است»؛ و هر کس بر الله توکل کند، پس [آسودهخاطر باشد؛ چرا که] بیتردید، الله شکستناپذیرِ حکیم است.
وَلَوۡ تَرَىٰٓ إِذۡ یَتَوَفَّى ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ ٱلۡمَلَـٰٓئِکَةُ یَضۡرِبُونَ وُجُوهَهُمۡ وَأَدۡبَٰرَهُمۡ وَذُوقُواْ عَذَابَ ٱلۡحَرِیقِ
و اگر مىدیدى آنگاه که فرشتگان جان کافران را مىستانند، بر صورت و پشتشان مىزنند و [میگویند:] «عذاب سوزان را بچشید.
ذَٰلِکَ بِمَا قَدَّمَتۡ أَیۡدِیکُمۡ وَأَنَّ ٱللَّهَ لَیۡسَ بِظَلَّـٰمٖ لِّلۡعَبِیدِ
این [جان دادنِ خفتبار و عذاب دردناک] در مقابل کارهایی است که از پیش فرستادهاید؛ و [گرنه] الله نسبت به بندگان [خود] ستمکار نیست».
کَدَأۡبِ ءَالِ فِرۡعَوۡنَ وَٱلَّذِینَ مِن قَبۡلِهِمۡۚ کَفَرُواْ بِـَٔایَٰتِ ٱللَّهِ فَأَخَذَهُمُ ٱللَّهُ بِذُنُوبِهِمۡۚ إِنَّ ٱللَّهَ قَوِیّٞ شَدِیدُ ٱلۡعِقَابِ
[عذاب این کافران حقستیز،] همانند شیوۀ [مجازات] فرعونیان و [دیگر] کسانی است که پیش از آنان بودند [که همگی] به آیات الله کفر ورزیدند و الله آنان را به [سزاى] گناهانشان گرفتار کرد. بیتردید، الله نیرومندِ سختکیفر است.
ذَٰلِکَ بِأَنَّ ٱللَّهَ لَمۡ یَکُ مُغَیِّرٗا نِّعۡمَةً أَنۡعَمَهَا عَلَىٰ قَوۡمٍ حَتَّىٰ یُغَیِّرُواْ مَا بِأَنفُسِهِمۡ وَأَنَّ ٱللَّهَ سَمِیعٌ عَلِیمٞ
این [کیفر سخت،] از آن روست که الله هرگز بر آن نبوده است که نعمتى را که بر مردمى ارزانى داشته است دگرگون کند؛ مگر آنکه آنان [رفتار موحدانۀ] خود را تغییر دهند [و کفر و ناسپاسی بورزند]؛ و بیتردید، الله شنوای داناست.
کَدَأۡبِ ءَالِ فِرۡعَوۡنَ وَٱلَّذِینَ مِن قَبۡلِهِمۡۚ کَذَّبُواْ بِـَٔایَٰتِ رَبِّهِمۡ فَأَهۡلَکۡنَٰهُم بِذُنُوبِهِمۡ وَأَغۡرَقۡنَآ ءَالَ فِرۡعَوۡنَۚ وَکُلّٞ کَانُواْ ظَٰلِمِینَ
[کافران رفتارى دارند] همچون رفتار فرعونیان و کسانى که پیش از آنان بودند که آیات پروردگارشان را دروغ میانگاشتند؛ پس [ما نیز] آنان را به کیفر گناهانشان هلاک کردیم و فرعونیان را غرق نمودیم و همگی [مشرک و] ستمکار بودند.
إِنَّ شَرَّ ٱلدَّوَآبِّ عِندَ ٱللَّهِ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ فَهُمۡ لَا یُؤۡمِنُونَ
یقیناً بدترین جنبندگان نزد الله کسانی هستند که کفر میورزند و ایمان نمیآورند.
ٱلَّذِینَ عَٰهَدتَّ مِنۡهُمۡ ثُمَّ یَنقُضُونَ عَهۡدَهُمۡ فِی کُلِّ مَرَّةٖ وَهُمۡ لَا یَتَّقُونَ
[همان] کسانی که با آنان پیمان بستی؛ ولى هر بار پیمانشان را مىشکنند و [از الله] پروا نمىکنند.
فَإِمَّا تَثۡقَفَنَّهُمۡ فِی ٱلۡحَرۡبِ فَشَرِّدۡ بِهِم مَّنۡ خَلۡفَهُمۡ لَعَلَّهُمۡ یَذَّکَّرُونَ
و [ای پیامبر،] اگر در جنگ بر آنان دست یافتی، چنان آنان را در هم بکوب که مایۀ عبرت دیگران گردد؛ باشد که [دیگران] پند گیرند.
وَإِمَّا تَخَافَنَّ مِن قَوۡمٍ خِیَانَةٗ فَٱنۢبِذۡ إِلَیۡهِمۡ عَلَىٰ سَوَآءٍۚ إِنَّ ٱللَّهَ لَا یُحِبُّ ٱلۡخَآئِنِینَ
و اگر از گروهى بیم خیانت دارى، [پیمانشان را] به آنان بازگردان [و از لغو پیمان، آنان را آگاه کن تا آگاهی طرفین از نقض پیمان] به طور یکسان [باشد]. بیتردید، الله خائنان را دوست ندارد.
وَلَا یَحۡسَبَنَّ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ سَبَقُوٓاْۚ إِنَّهُمۡ لَا یُعۡجِزُونَ
و کسانی که کفر ورزیدند، هرگز مپندارند که جان به در بردهاند [و نجات یافتهاند]؛ آنان هرگز [از مرگ و عذاب،] راهِ گریزی ندارند.
وَأَعِدُّواْ لَهُم مَّا ٱسۡتَطَعۡتُم مِّن قُوَّةٖ وَمِن رِّبَاطِ ٱلۡخَیۡلِ تُرۡهِبُونَ بِهِۦ عَدُوَّ ٱللَّهِ وَعَدُوَّکُمۡ وَءَاخَرِینَ مِن دُونِهِمۡ لَا تَعۡلَمُونَهُمُ ٱللَّهُ یَعۡلَمُهُمۡۚ وَمَا تُنفِقُواْ مِن شَیۡءٖ فِی سَبِیلِ ٱللَّهِ یُوَفَّ إِلَیۡکُمۡ وَأَنتُمۡ لَا تُظۡلَمُونَ
و [ای مؤمنان،] هر چه در توان دارید ـ از نیرو و اسبهای آماده [و جنگافزار]ـ بسیج کنید تا با این [تدارکات]، دشمن الله و دشمن خویش را بترسانید، همچنین [با این تجهیزات، دشمنان] دیگرى را غیر از اینان که شما آنان را نمیشناسید و[لی] الله آنان را میشناسد [به وحشت بیندازید]؛ و هر چه در راه الله انفاق کنید، پاداش آن به شما بازگردانده مىشود و بر شما ستم نمیرود.
۞وَإِن جَنَحُواْ لِلسَّلۡمِ فَٱجۡنَحۡ لَهَا وَتَوَکَّلۡ عَلَى ٱللَّهِۚ إِنَّهُۥ هُوَ ٱلسَّمِیعُ ٱلۡعَلِیمُ
و اگر [کافران] به صلح مایل شدند، پس تو [نیز ای پیامبر،] از درِ صلح درآی و بر الله توکل کن. بیگمان، اوست که شنوای داناست.
وَإِن یُرِیدُوٓاْ أَن یَخۡدَعُوکَ فَإِنَّ حَسۡبَکَ ٱللَّهُۚ هُوَ ٱلَّذِیٓ أَیَّدَکَ بِنَصۡرِهِۦ وَبِٱلۡمُؤۡمِنِینَ
و اگر [کافران با تظاهر به آشتی] بخواهند تو را فریب دهند، الله برایت کافی است. او تعالی همان ذاتی است که با یاری خود و مؤمنان، تو را تأیید [و تقویت] نمود.
وَأَلَّفَ بَیۡنَ قُلُوبِهِمۡۚ لَوۡ أَنفَقۡتَ مَا فِی ٱلۡأَرۡضِ جَمِیعٗا مَّآ أَلَّفۡتَ بَیۡنَ قُلُوبِهِمۡ وَلَٰکِنَّ ٱللَّهَ أَلَّفَ بَیۡنَهُمۡۚ إِنَّهُۥ عَزِیزٌ حَکِیمٞ
و بین دلهایشان [مهربانی و] اُلفَت برقرار نمود. [ای پیامبر،] اگر تو تمام آنچه را که در روی زمین است خرج میکردی، [هرگز] نمیتوانستی بین دلهایشان الفت برقرار کنی؛ ولی الله میان آنان الفت انداخت. به راستی که او شکستناپذیرِ حکیم است.
یَـٰٓأَیُّهَا ٱلنَّبِیُّ حَسۡبُکَ ٱللَّهُ وَمَنِ ٱتَّبَعَکَ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ
ای پیامبر، [حمایتِ] الله برای تو و [نیز] برای مؤمنانی که از تو پیروی کردهاند، کافى است.
یَـٰٓأَیُّهَا ٱلنَّبِیُّ حَرِّضِ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ عَلَى ٱلۡقِتَالِۚ إِن یَکُن مِّنکُمۡ عِشۡرُونَ صَٰبِرُونَ یَغۡلِبُواْ مِاْئَتَیۡنِۚ وَإِن یَکُن مِّنکُم مِّاْئَةٞ یَغۡلِبُوٓاْ أَلۡفٗا مِّنَ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ بِأَنَّهُمۡ قَوۡمٞ لَّا یَفۡقَهُونَ
ای پیامبر، مؤمنان را به جنگ تشویق کن. اگر از [میان] شما [مؤمنان] بیست نفر [بر جهاد] شکیبا باشند، بر دویست نفر [از کافران] غلبه میکنند و اگر صد نفر از شما [اینچنین] باشند، بر هزار نفر از کسانی که کفر ورزیدند غلبه میکنند؛ زیرا آنان گروهی هستند که [ارزش حقیقیِ جهاد را] نمیفهمند.
ٱلۡـَٰٔنَ خَفَّفَ ٱللَّهُ عَنکُمۡ وَعَلِمَ أَنَّ فِیکُمۡ ضَعۡفٗاۚ فَإِن یَکُن مِّنکُم مِّاْئَةٞ صَابِرَةٞ یَغۡلِبُواْ مِاْئَتَیۡنِۚ وَإِن یَکُن مِّنکُمۡ أَلۡفٞ یَغۡلِبُوٓاْ أَلۡفَیۡنِ بِإِذۡنِ ٱللَّهِۗ وَٱللَّهُ مَعَ ٱلصَّـٰبِرِینَ
اکنون الله به شما تخفیف داد و دانست که [بر اثر جنگ،] ضعفی در وجودتان است. پس اگر از [میان] شما صد نفر شکیبا باشند، بر دویست نفر [از کافران] پیروز میشوند و اگر از شما هزار نفر باشند، به فرمان الله، بر دو هزار نفر پیروز خواهند شد؛ و الله با شکیبایان است.
مَا کَانَ لِنَبِیٍّ أَن یَکُونَ لَهُۥٓ أَسۡرَىٰ حَتَّىٰ یُثۡخِنَ فِی ٱلۡأَرۡضِۚ تُرِیدُونَ عَرَضَ ٱلدُّنۡیَا وَٱللَّهُ یُرِیدُ ٱلۡأٓخِرَةَۗ وَٱللَّهُ عَزِیزٌ حَکِیمٞ
برای هیچ پیامبری سزاوار نیست که اسیران [جنگی] داشته باشد [تا آنان را در مقابل دریافت فدیه رها کند، مگر] تا [زمانیکه با ریختن خون آنها] در زمین کشتار بسیار به راه اندازد [و به این وسیله، دشمن را به وحشت بیندازد]. شما [مؤمنان، با گرفتن فدیه از اسیران بدر، ثروت و] کالای دنیا را میخواهید و الله آخرت را [برایتان] میخواهد؛ و الله شکستناپذیرِ حکیم است.
لَّوۡلَا کِتَٰبٞ مِّنَ ٱللَّهِ سَبَقَ لَمَسَّکُمۡ فِیمَآ أَخَذۡتُمۡ عَذَابٌ عَظِیمٞ
اگر در آنچه [از غنایم و فدیهها که] گرفتید، حکم پیشین الهی وجود نداشت [و آن را برایتان حلال نکرده بود]، قطعاً عذابی بزرگ به شما میرسید.
فَکُلُواْ مِمَّا غَنِمۡتُمۡ حَلَٰلٗا طَیِّبٗاۚ وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَۚ إِنَّ ٱللَّهَ غَفُورٞ رَّحِیمٞ
پس [اکنون] از آنچه غنیمت گرفتهاید، حلال و پاکیزه بخورید و از الله پروا کنید. به راستی که الله آمرزندۀ مهربان است.
یَـٰٓأَیُّهَا ٱلنَّبِیُّ قُل لِّمَن فِیٓ أَیۡدِیکُم مِّنَ ٱلۡأَسۡرَىٰٓ إِن یَعۡلَمِ ٱللَّهُ فِی قُلُوبِکُمۡ خَیۡرٗا یُؤۡتِکُمۡ خَیۡرٗا مِّمَّآ أُخِذَ مِنکُمۡ وَیَغۡفِرۡ لَکُمۡۚ وَٱللَّهُ غَفُورٞ رَّحِیمٞ
ای پیامبر، به اسیرانی که در دست شما هستند بگو: «اگر الله خیری در دلهایتان سراغ داشته باشد، بهتر از [فدیه و] آنچه را که از شما گرفته شده است به شما میدهد و شما را میآمرزد؛ و الله آمرزندۀ مهربان است».
وَإِن یُرِیدُواْ خِیَانَتَکَ فَقَدۡ خَانُواْ ٱللَّهَ مِن قَبۡلُ فَأَمۡکَنَ مِنۡهُمۡۗ وَٱللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ
و [ای پیامبر،] اگر بخواهند به تو خیانت کنند، [بدان که] آنان قطعاً پیش از این [نیز] به الله خیانت کردهاند و الله [تو را] بر آنان پیروز نمود؛ و الله دانای حکیم است.
إِنَّ ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ وَهَاجَرُواْ وَجَٰهَدُواْ بِأَمۡوَٰلِهِمۡ وَأَنفُسِهِمۡ فِی سَبِیلِ ٱللَّهِ وَٱلَّذِینَ ءَاوَواْ وَّنَصَرُوٓاْ أُوْلَـٰٓئِکَ بَعۡضُهُمۡ أَوۡلِیَآءُ بَعۡضٖۚ وَٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ وَلَمۡ یُهَاجِرُواْ مَا لَکُم مِّن وَلَٰیَتِهِم مِّن شَیۡءٍ حَتَّىٰ یُهَاجِرُواْۚ وَإِنِ ٱسۡتَنصَرُوکُمۡ فِی ٱلدِّینِ فَعَلَیۡکُمُ ٱلنَّصۡرُ إِلَّا عَلَىٰ قَوۡمِۭ بَیۡنَکُمۡ وَبَیۡنَهُم مِّیثَٰقٞۗ وَٱللَّهُ بِمَا تَعۡمَلُونَ بَصِیرٞ
کسانی که ایمان آوردند و هجرت کردند و با اموال و جانهایشان در راه الله جهاد نمودند و کسانی که [مهاجران را] پناه دادند و یاری نمودند، اینان [همه] دوستان یکدیگرند؛ و کسانی که ایمان آوردند و[لی از سرزمین کفر] هجرت نکردند، شما هیچ دوستی [و پیوندی] با آنان ندارید؛ مگر آنکه هجرت کنند؛ و اگر در [کار] دین از شما یاری خواستند، بر شما [واجب] است که [به آنان] یاری رسانید، مگر [اینکه این یاریخواهی] علیه گروهی باشد که میان شما و آنان پیمانی برقرار است؛ و الله به آنچه میکنید بیناست.
وَٱلَّذِینَ کَفَرُواْ بَعۡضُهُمۡ أَوۡلِیَآءُ بَعۡضٍۚ إِلَّا تَفۡعَلُوهُ تَکُن فِتۡنَةٞ فِی ٱلۡأَرۡضِ وَفَسَادٞ کَبِیرٞ
و کسانی که کفر ورزیدند، [آنان نیز] دوستان یکدیگرند. اگر [شما مؤمنان به این سفارش دربارۀ دوست و دشمن] عمل نکنید، فتنه و فسادی بزرگ در زمین بر پا میگردد.
وَٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ وَهَاجَرُواْ وَجَٰهَدُواْ فِی سَبِیلِ ٱللَّهِ وَٱلَّذِینَ ءَاوَواْ وَّنَصَرُوٓاْ أُوْلَـٰٓئِکَ هُمُ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ حَقّٗاۚ لَّهُم مَّغۡفِرَةٞ وَرِزۡقٞ کَرِیمٞ
و کسانی که ایمان آوردند و هجرت نمودند و در راه الله جهاد کردند و کسانی که [این مهاجران را] پناه دادند و یاری نمودند، اینان مؤمنان حقیقی هستند. برای آنان [در بهشت] آمرزش و روزیِ شایستهای خواهد بود.
وَٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ مِنۢ بَعۡدُ وَهَاجَرُواْ وَجَٰهَدُواْ مَعَکُمۡ فَأُوْلَـٰٓئِکَ مِنکُمۡۚ وَأُوْلُواْ ٱلۡأَرۡحَامِ بَعۡضُهُمۡ أَوۡلَىٰ بِبَعۡضٖ فِی کِتَٰبِ ٱللَّهِۚ إِنَّ ٱللَّهَ بِکُلِّ شَیۡءٍ عَلِیمُۢ
و کسانی که پس از آنان ایمان آوردند و هجرت نمودند و به همراه شما [مؤمنان] جهاد کردند، آنان [نیز] از شما هستند؛ و در [حکمِ] کتابِ الله، خویشاوندان [در میراث،] نسبت به یکدیگر سزاوارترند. به راستی که الله به همه چیز داناست.
Al-Anfāl
سورة الأنفال - سورة 8 - عدد آیاتها 75
بسم الله الرحمن الرحیم
به نام الله بخشندة مهربان
یَسْأَلُونَکَ عَنِ الأَنفَالِ قُلِ الأَنفَالُ لِلَّهِ وَالرَّسُولِ فَاتَّقُواْ اللَّهَ وَأَصْلِحُواْ ذَاتَ بَیْنِکُمْ وَأَطِیعُواْ اللَّهَ وَرَسُولَهُ إِن کُنتُم مُّؤْمِنِینَ از تو در بارۀ انفال (= غنایم) سوال میکنند، بگو: «انفال از آنِ الله و پیامبر است، پس از الله بترسید؛ و میان خودتان را اصلاح کنید، و خدا و پیامبرش را اطاعت کنید؛ اگر ایمان دارید. ﴿1﴾
إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ إِذَا ذُکِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَإِذَا تُلِیَتْ عَلَیْهِمْ آیَاتُهُ زَادَتْهُمْ إِیمَانًا وَعَلَى رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ مؤمنان تنها کسانی هستند که چون نام الله برده شود، دلهای شان ترسان گردد، و چون آیات او بر آنها خوانده شود، ایمانشان افزون گردد، و بر پروردگارشان توکل میکنند. ﴿2﴾
الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ یُنفِقُونَ کسانیکه نماز را بر پا میدارند، و از آنچه به آنان روزی دادهایم، انفاق میکنند. ﴿3﴾
أُوْلَئِکَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا لَّهُمْ دَرَجَاتٌ عِندَ رَبِّهِمْ وَمَغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ کَرِیمٌ اینان، مؤمنان حقیقی هستند، برای آنان درجاتی پیاپی (عالی) نزد پروردگارشان است، و (همچنین) آمرزش، و روزی فراوان و نیکو (در بهشت) است. ﴿4﴾
کَمَا أَخْرَجَکَ رَبُّکَ مِن بَیْتِکَ بِالْحَقِّ وَإِنَّ فَرِیقًا مِّنَ الْمُؤْمِنِینَ لَکَارِهُونَ همانگونه که پروردگارت تو را به حق از خانهات (= مدینه، به سوی میدان بدر) بیرون آورد، در حالیکه گروهی از مؤمنان ناخشنود بودند. ﴿5﴾
یُجَادِلُونَکَ فِی الْحَقِّ بَعْدَمَا تَبَیَّنَ کَأَنَّمَا یُسَاقُونَ إِلَى الْمَوْتِ وَهُمْ یَنظُرُونَ آنها پس از آن که حقیقت آشکار شد؛ در بارۀ حق (= جهاد) با تو مجادله میکنند، گویی به سوی مرگ رانده میشوند، و خود مینگرند. ﴿6﴾
وَإِذْ یَعِدُکُمُ اللَّهُ إِحْدَى الطَّائِفَتَیْنِ أَنَّهَا لَکُمْ وَتَوَدُّونَ أَنَّ غَیْرَ ذَاتِ الشَّوْکَةِ تَکُونُ لَکُمْ وَیُرِیدُ اللَّهُ أَن یُحِقَّ الْحَقَّ بِکَلِمَاتِهِ وَیَقْطَعَ دَابِرَ الْکَافِرِینَ و (به یاد آورید) هنگامی را که الله به شما وعده داد که یکی از دو گروه (= کاروان تجاری یا لشکر) نصیب شما خواهد بود، و شما دوست میداشتید که کاروان غیر جنگی (تجاری) برای شما باشد، و الله میخواست با سخنان خویش حق را پا یدار (و استوار) کند و ریشۀ کافران را قطع کند. ﴿7﴾
لِیُحِقَّ الْحَقَّ وَیُبْطِلَ الْبَاطِلَ وَلَوْ کَرِهَ الْمُجْرِمُونَ تا حق را ثابت، و باطل را از میان بر دارد، اگر چه گنهکاران نا خشنود باشند. ﴿8﴾
إِذْ تَسْتَغِیثُونَ رَبَّکُمْ فَاسْتَجَابَ لَکُمْ أَنِّی مُمِدُّکُم بِأَلْفٍ مِّنَ الْمَلائِکَةِ مُرْدِفِینَ (بیاد آورید) هنگامیکه از پروردگارتان (فریاد و) یاری میخواستید، پس او (خواستۀ) شما را پذیرفت. (و فرمود:) «من شما را با یک هزار از فرشتگان، که پیاپی فرود میآیند، یاری میکنم». ﴿9﴾
وَمَا جَعَلَهُ اللَّهُ إِلاَّ بُشْرَى وَلِتَطْمَئِنَّ بِهِ قُلُوبُکُمْ وَمَا النَّصْرُ إِلاَّ مِنْ عِندِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ و الله این (یاری و مدد) را تنها برای شادی و اطمینان قلب شما قرار داد، و گرنه، پیروزی جز از طرف الله نیست، به راستی الله پیروزمند حکیم است. ﴿10﴾
إِذْ یُغَشِّیکُمُ النُّعَاسَ أَمَنَةً مِّنْهُ وَیُنَزِّلُ عَلَیْکُم مِّن السَّمَاء مَاء لِّیُطَهِّرَکُم بِهِ وَیُذْهِبَ عَنکُمْ رِجْزَ الشَّیْطَانِ وَلِیَرْبِطَ عَلَى قُلُوبِکُمْ وَیُثَبِّتَ بِهِ الأَقْدَامَ (و به یاد آورید) هنگامی را که خواب سبکی که آرامشی از سوی او بود، شما را فرا گرفت، و از آسمان آبی بر شما فرو فرستاد، تا شما را با آن پاک کند، و پلیدی شیطان را از شما دور سازد، و دلهای شما را محکم بدارد، و گامهایتان را با آن استوار کند. ﴿11﴾
إِذْ یُوحِی رَبُّکَ إِلَى الْمَلائِکَةِ أَنِّی مَعَکُمْ فَثَبِّتُواْ الَّذِینَ آمَنُواْ سَأُلْقِی فِی قُلُوبِ الَّذِینَ کَفَرُواْ الرُّعْبَ فَاضْرِبُواْ فَوْقَ الأَعْنَاقِ وَاضْرِبُواْ مِنْهُمْ کُلَّ بَنَانٍ (و به یاد آور) هنگامیکه پروردگارت به فرشتگان وحی کرد: «من با شما هستم، پس کسانی را که ایمان آوردهاند؛ ثابت قدم دارید، به زودی دردل کسانیکه کافر شدند؛ ترس و هراس میافکنم، پس بر فراز گردنها بزنید، و همۀ انگشتانشان را بزنید (و قطع کنید). ﴿12﴾
ذَلِکَ بِأَنَّهُمْ شَاقُّواْ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَمَن یُشَاقِقِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ فَإِنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقَابِ این بخاطر آن است که آنها با الله و رسولش مخالفت کردند، و هر کس با الله و رسولش مخالفت کند، پس (بداند که) الله سخت کیفراست. ﴿13﴾
ذَلِکُمْ فَذُوقُوهُ وَأَنَّ لِلْکَافِرِینَ عَذَابَ النَّارِ (ای کافران) شما این (عذاب و مجازات در دنیا) را بچشید! و (بدانید) که برای کافران (در قیامت) عذاب آتش است. ﴿14﴾
یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ إِذَا لَقِیتُمُ الَّذِینَ کَفَرُواْ زَحْفاً فَلاَ تُوَلُّوهُمُ الأَدْبَارَ ای کسانیکه ایمان آوردهاید! چون با انبوه کافران (در میدان جنگ) روبرو شوید، پس به آنها پشت نکنید. ﴿15﴾
وَمَن یُوَلِّهِمْ یَوْمَئِذٍ دُبُرَهُ إِلاَّ مُتَحَرِّفاً لِّقِتَالٍ أَوْ مُتَحَیِّزاً إِلَى فِئَةٍ فَقَدْ بَاء بِغَضَبٍ مِّنَ اللَّهِ وَمَأْوَاهُ جَهَنَّمُ وَبِئْسَ الْمَصِیرُ و هر کس در آن روز به آنها پشت کند ـ مگر آنکه (هدفش از کنارهگیری) برای حملۀ دوباره یا (به قصد) پیوستن به گروهی (دیگر باشد) ـ به خشم الله بازگشته (و سزاوار) است، و جایگاه او جهنم است، و چه بد جایگاهی است. ﴿16﴾
فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَلَکِنَّ اللَّهَ قَتَلَهُمْ وَمَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَلَکِنَّ اللَّهَ رَمَى وَلِیُبْلِیَ الْمُؤْمِنِینَ مِنْهُ بَلاء حَسَنًا إِنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ عَلِیمٌ پس شما آنها را نکشتید، بلکه الله آنها را کشت. و هنگامیکه (به سوی آنها خاک و سنگ) انداختی، تو نینداختی، بلکه الله انداخت، تا مؤمنان را به آزمایشی نیکو از جانب خود بیازماید، بیگمان الله شنوای داناست. ﴿17﴾
ذَلِکُمْ وَأَنَّ اللَّهَ مُوهِنُ کَیْدِ الْکَافِرِینَ این (واقعه) چنین بود (که دیدید) و (بدانید که) همانا الله سستکنندۀ مکر (و نقشههای) کافران است. ﴿18﴾
إِن تَسْتَفْتِحُواْ فَقَدْ جَاءَکُمُ الْفَتْحُ وَإِن تَنتَهُواْ فَهُوَ خَیْرٌ لَّکُمْ وَإِن تَعُودُواْ نَعُدْ وَلَن تُغْنِیَ عَنکُمْ فِئَتُکُمْ شَیْئًا وَلَوْ کَثُرَتْ وَأَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُؤْمِنِینَ (ای کافران!) خواهان فتح و پیروزی (حق) هستید، پس بیگمان فتح و پیروزی (مسلمانان) برایتان آمد، و اگر (از کفر و مخالفت و جنگ) دست بردارید، برای شما بهتراست. و اگر باز گردید، (ما هم) باز خواهیم گشت، و گروه شما هر چند زیاد باشد، شما را بینیاز نخواهد کرد، (زیرا) که الله با مؤمنان است. ﴿19﴾
یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ أَطِیعُواْ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَلاَ تَوَلَّوْا عَنْهُ وَأَنتُمْ تَسْمَعُونَ ای کسانیکه ایمان آوردهاید! الله و رسولش را اطاعت کنید، و از او روی نگردانید در حالیکه (سخن او را) میشنوید. ﴿20﴾
وَلاَ تَکُونُواْ کَالَّذِینَ قَالُوا سَمِعْنَا وَهُمْ لاَ یَسْمَعُونَ و مانند کسانی نباشید که گفتند: «شنیدیم» حال آنکه آنان نمیشنیدند. ﴿21﴾
إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِندَ اللَّهِ الصُّمُّ الْبُکْمُ الَّذِینَ لاَ یَعْقِلُونَ همانا بدترین جنبندگان نزد الله، (افراد) کر و لالی هستند، که نمیاندیشند. ﴿22﴾
وَلَوْ عَلِمَ اللَّهُ فِیهِمْ خَیْرًا لَّأَسْمَعَهُمْ وَلَوْ أَسْمَعَهُمْ لَتَوَلَّوْا وَّهُم مُّعْرِضُونَ و اگر الله خیری در آنها میدانست، قطعاً به آنان میشنواند، و اگر (هم با این حال) به آنان میشنواند، باز روی میگرداندند و اعراض (و سرپیچی) میکردند. ﴿23﴾
یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ اسْتَجِیبُواْ لِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاکُم لِمَا یُحْیِیکُمْ وَاعْلَمُواْ أَنَّ اللَّهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَقَلْبِهِ وَأَنَّهُ إِلَیْهِ تُحْشَرُونَ ای کسانیکه ایمان آوردهاید! (دعوت) الله و پیامبر (او) را اجابت کنید، هنگامیکه شما را به سوی چیزی فرا میخواند که شما را حیات (و زندگی) میبخشد([1])، و بدانید که الله میان شخص و قلب او حایل میشود، و (بدانید) که به سوی او محشور خواهید شد. ﴿24﴾
وَاتَّقُواْ فِتْنَةً لاَّ تُصِیبَنَّ الَّذِینَ ظَلَمُواْ مِنکُمْ خَاصَّةً وَاعْلَمُواْ أَنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقَابِ و از فتنهای بپرهیزید که تنها به ستمکارانِ شما نمیرسد، (بلکه همه را فرا میگیرد) و بدانید که الله سخت کیفراست! ﴿25﴾
وَاذْکُرُواْ إِذْ أَنتُمْ قَلِیلٌ مُّسْتَضْعَفُونَ فِی الأَرْضِ تَخَافُونَ أَن یَتَخَطَّفَکُمُ النَّاسُ فَآوَاکُمْ وَأَیَّدَکُم بِنَصْرِهِ وَرَزَقَکُم مِّنَ الطَّیِّبَاتِ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ وبه یاد آورید زمانی را که شما در روی زمین اندک و ناتوان بودید، میترسیدید که مردم شما را بربایند، پس الله شما را پناه داد، و با یاری خود شما را تأیید (و تقویت) کرد، و از چیزهای پاکیزه به شما روزی بخشید، شاید شما سپاسگزار باشید. ﴿26﴾
یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ لاَ تَخُونُواْ اللَّهَ وَالرَّسُولَ وَتَخُونُواْ أَمَانَاتِکُمْ وَأَنتُمْ تَعْلَمُونَ ای کسانیکه ایمان آوردهاید! به الله و پیامبر (او) خیانت نکنید، و (نیز) در امانتهای خود، در حالیکه میدانید خیانت نورزید. ﴿27﴾
وَاعْلَمُواْ أَنَّمَا أَمْوَالُکُمْ وَأَوْلادُکُمْ فِتْنَةٌ وَأَنَّ اللَّهَ عِندَهُ أَجْرٌ عَظِیمٌ و بدانید که اموالشما، و اولاد شما، (و سیلۀ) آزمایش است، و همانا الله است که پاداش بزرگ نزد اواست. ﴿28﴾
یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ إِن تَتَّقُواْ اللَّهَ یَجْعَل لَّکُمْ فُرْقَاناً وَیُکَفِّرْ عَنکُمْ سَیِّئَاتِکُمْ وَیَغْفِرْ لَکُمْ وَاللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ ای کسانیکه ایمان آوردهاید! اگر از الله بترسید برای شما راه نجات (و وسیلهای برای جدایی حق از باطل) قرار میدهد، و گناهانتان را میپوشاند، و شما را میآمرزد، و الله صاحب فضل و بخشش بزرگ است. ﴿29﴾
وَإِذْ یَمْکُرُ بِکَ الَّذِینَ کَفَرُواْ لِیُثْبِتُوکَ أَوْ یَقْتُلُوکَ أَوْ یُخْرِجُوکَ وَیَمْکُرُونَ وَیَمْکُرُ اللَّهُ وَاللَّهُ خَیْرُ الْمَاکِرِینَ و (به یاد آور) آنگاه که کافران در (بارۀ) تو نقشه میکشیدند، که تو را به زندان بیفکنند، یا تو را بکشند، و یا (از مکه) بیرونت کنند، آنها چاره و مکرمی اندیشیدند، و الله (هم) تدبیر میکرد، و الله بهترین (چارهجویان و) تدبیرکنندگان است. ﴿30﴾
وَإِذَا تُتْلَى عَلَیْهِمْ آیَاتُنَا قَالُواْ قَدْ سَمِعْنَا لَوْ نَشَاء لَقُلْنَا مِثْلَ هَذَا إِنْ هَذَا إِلاَّ أَسَاطِیرُ الأَوَّلِینَ و چون آیات ما بر آنها خوانده شود، گویند: «همانا شنیدیم، اگر ما (هم) بخواهیم، مانند آن را میگوییم، اینها جز افسانههای پیشینیان نیست». ﴿31﴾
وَإِذْ قَالُواْ اللَّهُمَّ إِن کَانَ هَذَا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِندِکَ فَأَمْطِرْ عَلَیْنَا حِجَارَةً مِّنَ السَّمَاء أَوِ ائْتِنَا بِعَذَابٍ أَلِیمٍ و (به یاد آور) آنگاه که گفتند: «پروردگارا! اگر این (قرآن) حق است، و از جانب توست، پس از آسمان سنگی بر ما بباران، یا عذاب دردناکی بر ما بفرست». ﴿32﴾
وَمَا کَانَ اللَّهُ لِیُعَذِّبَهُمْ وَأَنتَ فِیهِمْ وَمَا کَانَ اللَّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَهُمْ یَسْتَغْفِرُونَ و تا تو (ای پیامبر) در میان آنها هستی، الله آنها را عذاب نخواهد کرد، و (نیز) تا زمانی که استغفار میکنند؛ الله عذابشان نمیکند. ﴿33﴾
وَمَا لَهُمْ أَلاَّ یُعَذِّبَهُمُ اللَّهُ وَهُمْ یَصُدُّونَ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَمَا کَانُواْ أَوْلِیَاءهُ إِنْ أَوْلِیَاؤُهُ إِلاَّ الْمُتَّقُونَ وَلَکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لاَ یَعْلَمُونَ وچرا الله آنها را عذاب نکند، حال آنکه آنان (مردم را) از مسجد الحرام باز میدارند، در حالیکه آنان متولیان و سرپرست آن نیستند (و لیاقت آن را ندارند) متولی و سرپرست آن تنها پرهیزگارانند، ولی بیشترشان نمیدانند. ﴿34﴾
وَمَا کَانَ صَلاتُهُمْ عِندَ الْبَیْتِ إِلاَّ مُکَاءً وَتَصْدِیَةً فَذُوقُواْ الْعَذَابَ بِمَا کُنتُمْ تَکْفُرُونَ و نمازشان نزد خانۀ (کعبه) چیزی جز سوت کشیدن و کف زدن نبود، پس به (کیفر) کفرتان، عذاب را بچشید. ﴿35﴾
إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُواْ یُنفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ لِیَصُدُّواْ عَن سَبِیلِ اللَّهِ فَسَیُنفِقُونَهَا ثُمَّ تَکُونُ عَلَیْهِمْ حَسْرَةً ثُمَّ یُغْلَبُونَ وَالَّذِینَ کَفَرُواْ إِلَى جَهَنَّمَ یُحْشَرُونَ به راستی کسانیکه کافر شدند، اموالشان را برای بازداشتن (مردم) از راه الله خرچ میکنند، پس به زودی همه را خرچ میکنند، آنگاه (مایۀ) حسرت و پیشمانی بر آنان خواهد بود، سپس شکست میخورند، و (سرانجام) کسانیکه کافر شدند، بسوی (آتش) جهنم رانده میشوند. ﴿36﴾
لِیَمِیزَ اللَّهُ الْخَبِیثَ مِنَ الطَّیِّبِ وَیَجْعَلَ الْخَبِیثَ بَعْضَهُ عَلَىَ بَعْضٍ فَیَرْکُمَهُ جَمِیعًا فَیَجْعَلَهُ فِی جَهَنَّمَ أُوْلَئِکَ هُمُ الْخَاسِرُونَ تا الله پلید را از پاک جدا سازد، و پلیدان را روی هم بگذارد، آنگاه همگی را متراکم سازد، و سپس یک جا در دوزخ قرار دهد، اینها همان زیانکاران (واقعی) هستند. ﴿37﴾
قُل لِلَّذِینَ کَفَرُواْ إِن یَنتَهُواْ یُغْفَرْ لَهُم مَّا قَدْ سَلَفَ وَإِنْ یَعُودُواْ فَقَدْ مَضَتْ سُنَّةُ الأَوَّلِینَ (ای پیامبر!) به کسانیکه کافر شدند بگو: «اگر (از کفر و دشمنی) دست بر دارند، گذشتههایشان آمرزیده میشود، و اگر (به همان اعمال خود) بازگردند، پس بیگمان سنت (و روش الله دربارۀ) پیشینیان گذشته است (و دربارۀ آنها نیز اجرا میشود). ﴿38﴾
وَقَاتِلُوهُمْ حَتَّى لاَ تَکُونَ فِتْنَةٌ وَیَکُونَ الدِّینُ کُلُّهُ لِلَّه فَإِنِ انتَهَوْا فَإِنَّ اللَّهَ بِمَا یَعْمَلُونَ بَصِیرٌ و با آنها پیکار کنید، تا فتنۀ (شرک) ریشه کن شود، و (پرستش و) دین، همه از آن الله باشد، پس اگر آنها (از شرک و آزار و اذیت) دست بر دارند، الله به آنچه میکنند؛ بیناست. ﴿39﴾
وَإِن تَوَلَّوْا فَاعْلَمُواْ أَنَّ اللَّهَ مَوْلاکُمْ نِعْمَ الْمَوْلَى وَنِعْمَ النَّصِیرُ و اگر (سرپیچی و) روی گردانی کنند، پس بدانید که الله سرپرست (و مولای) شماست، چه نیکو سرپرست و چه نیکو یاوری است. ﴿40﴾
وَاعْلَمُواْ أَنَّمَا غَنِمْتُم مِّن شَیْءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِی الْقُرْبَى وَالْیَتَامَى وَالْمَسَاکِینِ وَابْنِ السَّبِیلِ إِن کُنتُمْ آمَنتُمْ بِاللَّهِ وَمَا أَنزَلْنَا عَلَى عَبْدِنَا یَوْمَ الْفُرْقَانِ یَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعَانِ وَاللَّهُ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ و بدانید که هرگونه غنیمتی به دست آوردید، یک پنجمش برای خدا، و برای پیامبر، و برای خویشان، و یتیمان و مسکینان و در راه ماندگان است، اگر به الله و آنچه بر بندۀ خود در روز فرقان (= جدایی حق از باطل)، روز بر خورد دو گروه (مؤمنین و مشرکین در بدر) نازل کردیم، ایمان آوردهاید، و الله بر هرچیز تواناست. ﴿41﴾
إِذْ أَنتُم بِالْعُدْوَةِ الدُّنْیَا وَهُم بِالْعُدْوَةِ الْقُصْوَى وَالرَّکْبُ أَسْفَلَ مِنکُمْ وَلَوْ تَوَاعَدتُّمْ لاَخْتَلَفْتُمْ فِی الْمِیعَادِ وَلَکِن لِّیَقْضِیَ اللَّهُ أَمْرًا کَانَ مَفْعُولاً لِّیَهْلِکَ مَنْ هَلَکَ عَن بَیِّنَةٍ وَیَحْیَى مَنْ حَیَّ عَن بَیِّنَةٍ وَإِنَّ اللَّهَ لَسَمِیعٌ عَلِیمٌ آنگاه که شما به کناره نزدیکتر بودید، و آنها به کنارۀ دورتر بودند، و کاروان (قریش) پایینتر از شما بود، و اگر با یکدیگر وعده میگذاشتید، قطعا در (انجام) وعدۀ (خود) اختلاف میکردید، ولی الله (بدون میعاد، شما را جمع کرد و روبروی یکدیگر قرار داد) تا کاری را که میبایست انجام شود، به انجام برساند، تا آن که هلاک (و نابود) میشود، از روی دلیل (و حجت) هلاک شود، و کسیکه زنده میماند، از روی دلیل (و حجت) زنده ماند، و همانا الله شنوای داناست. ﴿42﴾
إِذْ یُرِیکَهُمُ اللَّهُ فِی مَنَامِکَ قَلِیلاً وَلَوْ أَرَاکَهُمْ کَثِیرًا لَّفَشِلْتُمْ وَلَتَنَازَعْتُمْ فِی الأَمْرِ وَلَکِنَّ اللَّهَ سَلَّمَ إِنَّهُ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ (بیاد آور) آنگاه که الله (عدۀ) آنها را در خوابت به تو اندک نشان داد، و اگر زیاد نشان میداد؛ مسلماً سست میشدید، و در این کار اختلاف میکردید، ولی الله (شما را از سستی و اختلاف) سلامت نگاه داشت، بیگمان او به آنچه در سینههاست؛ آگاه است. ﴿43﴾
وَإِذْ یُرِیکُمُوهُمْ إِذِ الْتَقَیْتُمْ فِی أَعْیُنِکُمْ قَلِیلاً وَیُقَلِّلُکُمْ فِی أَعْیُنِهِمْ لِیَقْضِیَ اللَّهُ أَمْرًا کَانَ مَفْعُولاً وَإِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الأُمُورُ و (بیاد آور) آنگاه که چون باهم روبرو شدید، آنها را به چشم شما کم نشان داد، و شما را (نیز) به چشم آنها کم جلوه داد، تا الله، کاری را که میبایست انجام شود، به انجام برساند، و همۀ کارها به الله باز گردانده میشود. ﴿44﴾
یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ إِذَا لَقِیتُمْ فِئَةً فَاثْبُتُواْ وَاذْکُرُواْ اللَّهَ کَثِیرًا لَّعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ ای کسانیکه ایمان آوردهاید! هنگامیکه با گروهی (از دشمن) روبرو شدید، پایدار (و ثابت قدم) باشید، و الله را بسیار یاد کنید، تا رستگار شوید. ﴿45﴾
وَأَطِیعُواْ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَلاَ تَنَازَعُواْ فَتَفْشَلُواْ وَتَذْهَبَ رِیحُکُمْ وَاصْبِرُواْ إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرِینَ و الله و پیامبرش را اطاعت کنید، و با همدیگر نزاع نکنید، که سست شوید، و قوت (و مهابت) شما از میان برود، و صبر کنید، بیگمان الله با صابران است. ﴿46﴾
وَلاَ تَکُونُواْ کَالَّذِینَ خَرَجُواْ مِن دِیَارِهِم بَطَرًا وَرِئَاء النَّاسِ وَیَصُدُّونَ عَن سَبِیلِ اللَّهِ وَاللَّهُ بِمَا یَعْمَلُونَ مُحِیطٌ و مانند کسانی نباشید که باسرکشی و خود نمایی به مردم، از سرزمین خود (مکه) بیرون آمدند، و (مردم را) از راه الله باز میداشتند، و الله به آنچه میکنند؛ احاطه دارد. ﴿47﴾
وَإِذْ زَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطَانُ أَعْمَالَهُمْ وَقَالَ لاَ غَالِبَ لَکُمُ الْیَوْمَ مِنَ النَّاسِ وَإِنِّی جَارٌ لَّکُمْ فَلَمَّا تَرَاءَتِ الْفِئَتَانِ نَکَصَ عَلَى عَقِبَیْهِ وَقَالَ إِنِّی بَرِیءٌ مِّنکُمْ إِنِّی أَرَى مَا لاَ تَرَوْنَ إِنِّیَ أَخَافُ اللَّهَ وَاللَّهُ شَدِیدُ الْعِقَابِ و (به یاد بیاورید) هنگامی را که شیطان اعمال آنها را در نظرشان بیاراست، و گفت: «امروز هیچ کس از مردم بر شما پیروز نخواهد شد، و من حامی (و پناه دهندۀ) شما هستم». پس هنگامیکه دو گروه روبرو شدند، به عقب بازگشت، و گفت: «بیگمان من از شما بیزارم، به راستی من چیزی را میبینم که شما نمیبینید، همانا من از الله میترسم، و الله سخت کیفر است!». ﴿48﴾
إِذْ یَقُولُ الْمُنَافِقُونَ وَالَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَّرَضٌ غَرَّ هَؤُلاء دِینُهُمْ وَمَن یَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ فَإِنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ و (به یاد آورید) هنگامی را که منافقان و آنان که در دلهای شان بیماری است، میگفتند: «اینان را دینشان بفریفته است». و هرکس بر الله توکل کند، پس بیگمان الله پیروزمند حکیم است. ﴿49﴾
وَلَوْ تَرَى إِذْ یَتَوَفَّى الَّذِینَ کَفَرُواْ الْمَلائِکَةُ یَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَأَدْبَارَهُمْ وَذُوقُواْ عَذَابَ الْحَرِیقِ و اگر ببینی هنگامیکه فرشتگان (مرگ) جان کافران را میگیرند، به صورت و پشت آنها میزنند و (میگویند:) «عذاب سوزنده را بچشید» (هر آینه تعجب میکردی). ﴿50﴾
ذَلِکَ بِمَا قَدَّمَتْ أَیْدِیکُمْ وَأَنَّ اللَّهَ لَیْسَ بِظَلاَّمٍ لِّلْعَبِیدِ این به (خاطر) کارهایی است که پیش از این فرستادهاید، و آنکه الله هرگز نسبت به بندگانش ستم را روا نمیدارد. ﴿51﴾
کَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ وَالَّذِینَ مِن قَبْلِهِمْ کَفَرُواْ بِآیَاتِ اللَّهِ فَأَخَذَهُمُ اللَّهُ بِذُنُوبِهِمْ إِنَّ اللَّهَ قَوِیٌّ شَدِیدُ الْعِقَابِ همانند شیوۀ فرعونیان، و کسانیکه پیش از آنان بودند، به آیات الله کفر ورزیدند، پس الله آنها را به کیفر گناهانشان فرو گرفت، مسلماً الله نیرومند سخت کیفر است. ﴿52﴾
ذَلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ لَمْ یَکُ مُغَیِّرًا نِّعْمَةً أَنْعَمَهَا عَلَى قَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُواْ مَا بِأَنفُسِهِمْ وَأَنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ عَلِیمٌ این، بدان خاطر است که الله، هیچ نعمتی را که بر قومی ارزانی داشته، تغییر نمیدهد، تا آنکه آنها (روش) خودشان را تغییر دهند، و بیگمان الله شنوای داناست. ﴿53﴾
کَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ وَالَّذِینَ مِن قَبْلِهِمْ کَذَّبُواْ بِآیَاتِ رَبِّهِمْ فَأَهْلَکْنَاهُم بِذُنُوبِهِمْ وَأَغْرَقْنَا آلَ فِرْعَوْنَ وَکُلٌّ کَانُواْ ظَالِمِینَ مانند شیوۀ فرعونیان و کسانیکه پیش از آنان بودند، آیات پروردگارشان را تکذیب کردند، پس آنان را به کیفر گناهانشان هلاک کردیم، و فرعونیان را غرق نمودیم، و همۀ (آنها) ستمکار بودند. ﴿54﴾
إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِندَ اللَّهِ الَّذِینَ کَفَرُواْ فَهُمْ لاَ یُؤْمِنُونَ یقیناً، بدترین جنبندگان نزد الله، کسانی هستند که کافر شدند، پس آنان ایمان نمیآورند. ﴿55﴾
الَّذِینَ عَاهَدتَّ مِنْهُمْ ثُمَّ یَنقُضُونَ عَهْدَهُمْ فِی کُلِّ مَرَّةٍ وَهُمْ لاَ یَتَّقُونَ کسانیکه با آنها پیمان بستی، سپس هر بار پیمان خود را میشکنند، و آنها (در خیانت و پیمانشکنی از الله) نمیترسند. ﴿56﴾
فَإِمَّا تَثْقَفَنَّهُمْ فِی الْحَرْبِ فَشَرِّدْ بِهِم مَّنْ خَلْفَهُمْ لَعَلَّهُمْ یَذَّکَّرُونَ پس اگر آنها را در (میدان) جنگ بیابی، چنان به آنان حمله ببر تا کسانیکه پشت سر آنها هستند (بترسند و) باشد که پند گیرند. ﴿57﴾
وَإِمَّا تَخَافَنَّ مِن قَوْمٍ خِیَانَةً فَانبِذْ إِلَیْهِمْ عَلَى سَوَاء إِنَّ اللَّهَ لاَ یُحِبُّ الْخَائِنِینَ و اگر از خیانت قومی بیم داشتی؛ منصفانه (پیمانشان را) به سوی آنان بیانداز (و فسخ پیمانشان را برای همگان اعلان کن)، به راستی که الله خائنان را دوست نمیدارد. ﴿58﴾
وَلاَ یَحْسَبَنَّ الَّذِینَ کَفَرُواْ سَبَقُواْ إِنَّهُمْ لاَ یُعْجِزُونَ و کسانیکه کافر شدند، نپندارند که پیشی گرفتهاند؛ آنها هرگز ما را ناتوان نخواهند کرد. ﴿59﴾
وَأَعِدُّواْ لَهُم مَّا اسْتَطَعْتُم مِّن قُوَّةٍ وَمِن رِّبَاطِ الْخَیْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ وَعَدُوَّکُمْ وَآخَرِینَ مِن دُونِهِمْ لاَ تَعْلَمُونَهُمُ اللَّهُ یَعْلَمُهُمْ وَمَا تُنفِقُواْ مِن شَیْءٍ فِی سَبِیلِ اللَّهِ یُوَفَّ إِلَیْکُمْ وَأَنتُمْ لاَ تُظْلَمُونَ و آنچه از نیرو در توان دارید؛ برای (مقابله با) آنها آماده سازید، و (همچنین) از اسبان بسته (ی ورزیده، مهیا کنید) تا به وسیلۀ آن دشمن الله و دشمن خود را بترسانید، و (همچنین) دشمنان دیگری غیر از آنها را، که شما نمیشناسید و خدا آنها را میشناسد (بترسانید) و هر چیزی را که در راه الله خرچ میکنید، (پاداشش) به تمام و کمال به شما داده میشود، و به شما ستم نخواهد شد. ﴿60﴾
وَإِن جَنَحُواْ لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَهَا وَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ و اگر به صلح مایل شدند، پس تو (نیز) از در صلح درآی، و بر الله توکل کن، بیگمان او شنوای داناست. ﴿61﴾
وَإِن یُرِیدُواْ أَن یَخْدَعُوکَ فَإِنَّ حَسْبَکَ اللَّهُ هُوَ الَّذِیَ أَیَّدَکَ بِنَصْرِهِ وَبِالْمُؤْمِنِینَ واگر بخواهند تو را فریب دهند، پس الله برای تو کافی است، اوست که با یاری خود و مؤمنان تو را تأیید (و تقویت) کرد. ﴿62﴾
وَأَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ لَوْ أَنفَقْتَ مَا فِی الأَرْضِ جَمِیعًا مَّا أَلَّفْتْ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ وَلَکِنَّ اللَّهَ أَلَّفَ بَیْنَهُمْ إِنَّهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ و بین دلهای آنها الفت داد، اگر تمام آنچه را که در روی زمین است خرج میکردی، نمیتوانستی بین دلهای شان الفت دهی، ولی الله در میان آنها الفت داد، همانا او پیروزمند حکیم است. ﴿63﴾
یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ حَسْبُکَ اللَّهُ وَمَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ ای پیامبر! الله تو را و کسانی از مؤمنان را که از تو پیروی کردهاند؛ (از شر دشمنان) کفایت میکند. ﴿64﴾
یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ حَرِّضِ الْمُؤْمِنِینَ عَلَى الْقِتَالِ إِن یَکُن مِّنکُمْ عِشْرُونَ صَابِرُونَ یَغْلِبُواْ مِئَتَیْنِ وَإِن یَکُن مِّنکُم مِّائَةٌ یَغْلِبُواْ أَلْفًا مِّنَ الَّذِینَ کَفَرُواْ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لاَّ یَفْقَهُونَ ای پیامبر! مؤمنان را به جنگ تشویق کن، اگر بیست نفر بردبار از شما باشند، بر دویست نفر (از کافران) غلبه میکنند، و اگر صد نفر از شما باشند بر هزار نفر از کسانیکه کافر شدند، غلبه میکنند، زیرا آنان گروهی هستند که نمیفهمند. ﴿65﴾
الآنَ خَفَّفَ اللَّهُ عَنکُمْ وَعَلِمَ أَنَّ فِیکُمْ ضَعْفًا فَإِن یَکُن مِّنکُم مِّائَةٌ صَابِرَةٌ یَغْلِبُواْ مِئَتَیْنِ وَإِن یَکُن مِّنکُمْ أَلْفٌ یَغْلِبُواْ أَلْفَیْنِ بِإِذْنِ اللَّهِ وَاللَّهُ مَعَ الصَّابِرِینَ اکنون الله به شما تخفیف داد، و دانست که در شما ناتوانی است، پس اگر صدنفر بردبار از شما باشند؛ بر دویست نفر پیروز میشوند، و اگر از شما هزار نفر باشند، به فرمان الله بر دو هزار نفر پیروز خواهند شد، و الله با صابران است. ﴿66﴾
مَا کَانَ لِنَبِیٍّ أَن یَکُونَ لَهُ أَسْرَى حَتَّى یُثْخِنَ فِی الأَرْضِ تُرِیدُونَ عَرَضَ الدُّنْیَا وَاللَّهُ یُرِیدُ الآخِرَةَ وَاللَّهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ هیچ پیامبری را سزاوار نیست که اسیرانی داشته باشد؛ تا آنکه در زمین کشتار بسیار کند، شما (با گرفتن فدیه از اسیران) متاع دنیا را میخواهید، و الله (سرای) آخرت را (برای شما) میخواهد، و الله پیروزمند حکیم است. ﴿67﴾
لَّوْلاَ کِتَابٌ مِّنَ اللَّهِ سَبَقَ لَمَسَّکُمْ فِیمَا أَخَذْتُمْ عَذَابٌ عَظِیمٌ اگر حکم پیشین الهی نبود (که غنیمت و فدیهی اسیر حلال است)([2])، قطعاً در آنچه گرفتید، عذاب بزرگی به شما میرسید. ﴿68﴾
فَکُلُواْ مِمَّا غَنِمْتُمْ حَلالاً طَیِّبًا وَاتَّقُواْ اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِیمٌ پس از آنچه غنیمت گرفتهاید، حلال پاکیزه بخورید، و از الله بترسید، همانا الله آمرزندۀ مهربان است. ﴿69﴾
یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ قُل لِّمَن فِی أَیْدِیکُم مِّنَ الأَسْرَى إِن یَعْلَمِ اللَّهُ فِی قُلُوبِکُمْ خَیْرًا یُؤْتِکُمْ خَیْرًا مِّمَّا أُخِذَ مِنکُمْ وَیَغْفِرْ لَکُمْ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَّحِیمٌ ای پیامبر! به اسیرانی که در دست شما هستند بگو: «اگر الله خیری در دلهای شما بداند، بهتر از آنچه از شما گرفته شد، به شما خواهد داد، و شما را میآمرزد، و الله آمرزندۀ مهربان است». ﴿70﴾
وَإِن یُرِیدُواْ خِیَانَتَکَ فَقَدْ خَانُواْ اللَّهَ مِن قَبْلُ فَأَمْکَنَ مِنْهُمْ وَاللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ و اگر بخواهند به تو خیانت کنند، پس آنها پیش از این (نیز) به الله خیانت کردند، و الله (تو را) بر آنها پیروز گردانید، و الله دانای حکیم است. ﴿71﴾
إِنَّ الَّذِینَ آمَنُواْ وَهَاجَرُواْ وَجَاهَدُواْ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنفُسِهِمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَالَّذِینَ آوَواْ وَّنَصَرُواْ أُوْلَئِکَ بَعْضُهُمْ أَوْلِیَاء بَعْضٍ وَالَّذِینَ آمَنُواْ وَلَمْ یُهَاجِرُواْ مَا لَکُم مِّن وَلاَیَتِهِم مِّن شَیْءٍ حَتَّى یُهَاجِرُواْ وَإِنِ اسْتَنصَرُوکُمْ فِی الدِّینِ فَعَلَیْکُمُ النَّصْرُ إِلاَّ عَلَى قَوْمٍ بَیْنَکُمْ وَبَیْنَهُم مِّیثَاقٌ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ همانا کسانیکه ایمان آوردند، و هجرت کردند، و با اموال و جانهایشان در راه الله جهاد نمودند، و کسانیکه (ایشان را) پناه دادند و یاری نمودند، اینان یاران (و دوستدار) یکدیگرند، و کسانیکه ایمان آوردند و هجرت نکردهاند، شما هیچ گونه دوستی (و مسؤلیتی) در برابر آنها ندارید؛ تا آنکه هجرت کنند، و اگر در (کار) دین از شما یاری خواستند، پس برشماست که (آنها را) یاری کنید، مگر بر علیه گروهی که میان شما و آنها پیمانی است، و الله به آنچه میکنید؛ بیناست. ﴿72﴾
وَالَّذِینَ کَفَرُواْ بَعْضُهُمْ أَوْلِیَاء بَعْضٍ إِلاَّ تَفْعَلُوهُ تَکُن فِتْنَةٌ فِی الأَرْضِ وَفَسَادٌ کَبِیرٌ و کسانیکه کافر شدند، دوستدار (و یاور) یکدیگرند، اگر (شما ای مؤمنان این کار را) نکنید، فتنه و فسادی بزرگ در زمین بر پا خواهد شد. ﴿73﴾
وَالَّذِینَ آمَنُواْ وَهَاجَرُواْ وَجَاهَدُواْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَالَّذِینَ آوَواْ وَّنَصَرُواْ أُوْلَئِکَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا لَّهُم مَّغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ کَرِیمٌ و کسانیکه ایمان آوردند، و هجرت نمودند، و در راه الله جهاد کردند، و کسانیکه (ایشان را) پناه دادند و یاری نمودند، اینان مؤمنان حقیقی هستند، برای آنها آمرزش و روزی شایستهای خواهد بود. ﴿74﴾
وَالَّذِینَ آمَنُواْ مِن بَعْدُ وَهَاجَرُواْ وَجَاهَدُواْ مَعَکُمْ فَأُولَئِکَ مِنکُمْ وَأُوْلُواْ الأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَى بِبَعْضٍ فِی کِتَابِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ و کسانیکه بعد از آنها ایمان آوردند و هجرت نمودند، و به همراه شما جهاد کردند، پس آنان از شما هستند. و خویشاوندان در کتاب الله نسبت به یکدیگر سزاوارترند، و همانا الله به همه چیز داناست. ﴿75﴾
سورة انفال
[1]- حیات و زندگی واقعی در پیروی از اوامر الله و رسولش میباشد.
[2]- بعضی میگویند که مراد از حکم پیشین حلالبودن مال غنیمت است یعنی این که این حکم پیشین (نوشته شده) تقدیر الهی بود که مال غنیمت برای مسلمانان حلال خواهد گردید، لذا شما با گرفتن فدیه کار جایزی را انجام دادهاید و اگر چنین نمیبود به سبب گرفتن فدیه به عذاب بزرگی دچار میشدید. بعضی آن را مغفرت اهل بدر دانستهاند. و بعضی آن را به نیامدن عذاب در هنگام وجود رسول الله تفسیر کردهاند.
تفسیر نور:
سوره أنفال آیه 1
متن آیه :
یَسْأَلُونَکَ عَنِ
الأَنفَالِ قُلِ الأَنفَالُ لِلّهِ وَالرَّسُولِ فَاتَّقُواْ اللّهَ
وَأَصْلِحُواْ ذَاتَ بِیْنِکُمْ وَأَطِیعُواْ اللّهَ وَرَسُولَهُ إِن
کُنتُم مُّؤْمِنِینَ
ترجمه :
از تو درباره غنائم
میپرسند ( و میگویند که غنائم جنگ بدْر چگونه تقسیم میگردد و به چه
کسانی تعلّق میگیرد ؟ ) بگو : غنائم از آن خدا و پیغمبر است ( و پیغمبر به
فرمان خدا تقسیم آن را به عهده میگیرد . ) پس از خدا بترسید و ( اختلاف
را کنار بگذارید و ) در میان خود صلح و صفا به راه اندازید ، و اگر
مسلمانید از خدا و پیغمبرش فرمانبرداری کنید .
توضیحات :
«
الأنفَال » : جمع نَفْل ، غنائم . « ذَاتَ » : حالت . صاحب . « بَیْن » :
این واژه از اضداد است و به معنی وصلت و فُرقت آمده است . « ذَاتَ
بَیْنِکُمْ » : حالتی که مایه پیوند شما میگردد . حالتی که مایه جدائی شما
میشود .
سوره أنفال آیه 2
متن آیه :
إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ إِذَا ذُکِرَ اللّهُ وَجِلَتْ
قُلُوبُهُمْ وَإِذَا تُلِیَتْ عَلَیْهِمْ آیَاتُهُ زَادَتْهُمْ إِیمَاناً
وَعَلَى رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ
ترجمه :
مؤمنان ،
تنها کسانی هستند که هر وقت نام خدا برده شود ، دلهایشان هراسان میگردد (
و در انجام نیکیها و خوبیها بیشتر میکوشند ) و هنگامی که آیات او بر آنان
خوانده میشود ، بر ایمانشان میافزاید ، و بر پروردگار خود توکّل میکنند
( و خویشتن را در پناه او میدارند و هستی خویش را بدو میسپارند ) .
توضیحات :
« وَجِلَتْ » : هراسناک شد و لبریز از خوف گردید .
سوره أنفال آیه 3
متن آیه :
الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاَةَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ یُنفِقُونَ
ترجمه :
آنان کسانیند که نماز را چنان که باید میخوانند و از آنچه بدیشان عطاء کردهایم ، ( مقداری را به نیازمندان ) میبخشند .
توضیحات :
. . .
سوره أنفال آیه 4
متن آیه :
أُوْلَئِکَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقّاً لَّهُمْ دَرَجَاتٌ عِندَ رَبِّهِمْ وَمَغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ کَرِیمٌ
ترجمه :
آنان واقعاً مؤمن هستند و دارای درجات عالی ، مغفرت الهی ، و روزی پاک و فراوان ، در پیشگاه خدای خود میباشند .
توضیحات :
« حَقّاً » : صفت مصدر محذوفی است و تقدیر چنین است : إیماناً حَقّاً . « کَریمٌ » : پاک . فراوان
سوره أنفال آیه 5
متن آیه :
کَمَا أَخْرَجَکَ رَبُّکَ مِن بَیْتِکَ بِالْحَقِّ وَإِنَّ فَرِیقاً مِّنَ الْمُؤْمِنِینَ لَکَارِهُونَ
ترجمه :
(
ناخوشنودی بعضی از شما از چگونگی تقسیم غنائم بدر ) همانند آن است که
خداوند تو را از خانهات ( در مدینه ، به سوی میدان بدر ) به حق بیرون
فرستاد ، در حالی که جمعی از مؤمنان ( چون آمادگی جنگ را نداشتند ، از این
امر ) ناخوشنود بودند ( ولی برخلاف دید محدود آنان درباره احکام الهی ،
سرانجامِ بدر پیروزی چشمگیری بود ) .
توضیحات :
«
کَمَآ أَخْرَجَکَ . . . » : حال مؤمنان در خلاف خود راجع به غنائم ، همانند
حال ایشان به هنگام فرمان خروج برای جنگ با مشرکان در بدر است . « بَیْت »
: خانه ، مراد خانه پیغمبر در مدینه و یا مراد خود مدینه است .
سوره أنفال آیه 6
متن آیه :
یُجَادِلُونَکَ فِی الْحَقِّ بَعْدَ مَا تَبَیَّنَ کَأَنَّمَا یُسَاقُونَ إِلَى الْمَوْتِ وَهُمْ یَنظُرُونَ
ترجمه :
(
این گروه از مؤمنان ) با تو درباره حق ( یعنی بیرون رفتن جهت جنگ با
مشرکان ) مجادله میکنند ، پس از آن که روشن شده است ( که برابر وعدهای که
بدیشان دادهای در جنگ پیروز میشوند ) . انگار که به سوی مرگ رانده
میشوند و ( صحنه مرگ خویشتن را با چشمان خود ) مینگرند .
توضیحات :
« الْحَقِّ » : مراد بیرون رفتن برای جنگیدن در بدر است . « یُسَاقُونَ » : رانده میشوند .
سوره أنفال آیه 7
متن آیه :
وَإِذْ یَعِدُکُمُ اللّهُ إِحْدَى الطَّائِفَتِیْنِ أَنَّهَا لَکُمْ
وَتَوَدُّونَ أَنَّ غَیْرَ ذَاتِ الشَّوْکَةِ تَکُونُ لَکُمْ وَیُرِیدُ
اللّهُ أَن یُحِقَّ الحَقَّ بِکَلِمَاتِهِ وَیَقْطَعَ دَابِرَ
الْکَافِرِینَ
ترجمه :
( ای مؤمنان ! به یاد آورید )
آن گاه را که خداوند پیروزی بر یکی از دو دسته را به شما وعده داد . (
پیروزی بر کاروان تجاری قریش به سرپرستی ابوسفیان ، و یا پیروزی بر لشکری
که از مکّه تدارک شده بود و به سرپرستی ابوجهل برای نجات کاروان آمده بود )
. شما دوست میداشتید دستهای نصیب شما گردد که از قدرت و قوّت چندانی
برخوردار نیست ( که کاروان بود ، ) ولی خدا میخواست حق را با سخنان خود (
که بیانگر اراده و قدرت یزدانند ، برای مردم ) ظاهر و استوار گرداند و
کافران را ( از سرزمین عرب با پیروزی مؤمنان ) ریشهکن کند ( لذا شما را با
لشکر قریش درگیر کرد ) .
توضیحات :
« غَیْرَ ذَاتِ
الشَّوْکَةِ » : فاقد قوّت و قدرت . بینیرو و شکوه . « یُحِقُّ » : ثابت و
پابرجا دارد . « دَابِرَ » : دنبالهرو . آخر . ( قَطْعُ الدَّابِر )
کنایه از ریشهکن کردن است .
سوره أنفال آیه 8
متن آیه :
لِیُحِقَّ الْحَقَّ وَیُبْطِلَ الْبَاطِلَ وَلَوْ کَرِهَ الْمُجْرِمُونَ
ترجمه :
تا
بدین وسیله حق را ( که اسلام است ) پابرجا و باطل را ( که شرک است ) تباه
گرداند ، هرچند که بزهکاران ( کافر و طغیانگر ، آن را ) نپسندند .
توضیحات :
«
وَ لَوْ کَرِهَ الْمُجْرِمُونَ » : مراد افراد کفرپیشه است ، نه مؤمنانی
که نمیخواستند با لشکر قریش درگیر شوند . چرا که کافران احقاق حق و ابطال
باطل را دوست نمیدارند .
سوره أنفال آیه 9
متن آیه :
إِذْ تَسْتَغِیثُونَ رَبَّکُمْ فَاسْتَجَابَ لَکُمْ أَنِّی مُمِدُّکُم بِأَلْفٍ مِّنَ الْمَلآئِکَةِ مُرْدِفِینَ
ترجمه :
(
ای مؤمنان ! حالا که غنائم را تقسیم میکنید و بر سر نحوه آن اختلاف
میورزید ، به یاد آورید ) زمانی را که ( در میدان کارزار بدر از شدّت
ناراحتی ) از پروردگار خود درخواست کمک و یاری مینمودید و او درخواست شما
را پذیرفت ( و گفت : ) من شما را با یکهزار فرشته کمک و یاری میدهم که
این گروه هزار نفری گروههای متعدّد دیگری را پشت سر دارند .
توضیحات :
«
تَسْتَغِیثُونَ » : یاری می طلبید . کمک میخواهید . « مُمِدّ » : معیّن .
یاریدهنده . « مُرْدِفِینَ » : آنان که دیگران را پشت سر خود میدارند و
خویشتن در جلو حرکت میکنند ( نگا : آلعمران / 124 - 127 ) . واژه (
مُرْدِفینَ ) صفت کلمه ( أَلْفٍ ) است .
سوره أنفال آیه 10
متن آیه :
وَمَا جَعَلَهُ اللّهُ إِلاَّ بُشْرَى وَلِتَطْمَئِنَّ بِهِ قُلُوبُکُمْ
وَمَا النَّصْرُ إِلاَّ مِنْ عِندِ اللّهِ إِنَّ اللّهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ
ترجمه :
خداوند
این ( امداد با فرشتگان ) را تنها برای مژدهدادن ( پیروزی ) به شما و
آرامش پیداکردن دل شما به آن کرد ، وگرنه پیروزی جز از سوی خدا نیست ( و
اراده و مشیّت او بالاتر از همه این اسباب ظاهری و باطنی است ) . بیگمان
خداوند ( بر هر کاری ) توانا ( و کارهایش ) از روی حکمت است .
توضیحات :
« بُشْرَیا » : بشارت ، مژده .
سوره أنفال آیه 11
متن آیه :
إِذْ یُغَشِّیکُمُ النُّعَاسَ أَمَنَةً مِّنْهُ وَیُنَزِّلُ عَلَیْکُم
مِّن السَّمَاء مَاء لِّیُطَهِّرَکُم بِهِ وَیُذْهِبَ عَنکُمْ رِجْزَ
الشَّیْطَانِ وَلِیَرْبِطَ عَلَى قُلُوبِکُمْ وَیُثَبِّتَ بِهِ الأَقْدَامَ
ترجمه :
( ای مؤمنان ! به یاد آورید ) زمانی را که
( از دشمنان و کمآبی به هراس افتادید و خداوند ) خواب سبکی بر شما افگند
تا مایه آرامش و امنیّت ( روح و جسم شما ) از ناحیه خدا گردد ، و از آسمان
آب بر شما باراند تا بدان شما را ( از پلیدی جسمانی ) پاکیزه دارد و کثافت (
وسوسههای ) شیطانی را از شما به دور سازد ، و ( با این نعمت ) دلهایتان
را ثابت ( و به یاری خدا واثق ) نماید ، و گامها را ( در شنزارهای بدر )
استوار دارد ( و روحیه شما را تقویت و بر میزان استقامت شما بیفزاید ) .
توضیحات :
«
یُغَشِّیکُمْ » : همچون پردهای بر دیدگان شما افگند . بر شما چیره کرد . «
النُّعَاسَ » : خواب سبک و چرتمانندی که با وجود آن حواسّ از کار
نمیافتد و ادراک و شعور بر جای است . « أَمَنَةً » : امن . امنیّت .
مفعولله است . « رِجْزَ » : ناپاکی . مراد وسوسههای اهریمنی است ( نگا :
مائده / 90 ، مدّثّر / 5 ) .
سوره أنفال آیه 12
متن آیه :
إِذْ یُوحِی رَبُّکَ إِلَى الْمَلآئِکَةِ أَنِّی مَعَکُمْ فَثَبِّتُواْ
الَّذِینَ آمَنُواْ سَأُلْقِی فِی قُلُوبِ الَّذِینَ کَفَرُواْ الرَّعْبَ
فَاضْرِبُواْ فَوْقَ الأَعْنَاقِ وَاضْرِبُواْ مِنْهُمْ کُلَّ بَنَانٍ
ترجمه :
(
ای مؤمنان ! به یاد آورید ) زمانی را که پروردگار تو به فرشتگان وحی کرد
که من با شمایم ( و کمک و یاریتان مینمایم . شما با الهام پیروزی و بهروزی
) مؤمنان را تقویت و ثابتقدم بدارید ، ( و من هم ) به دلهای کافران خوف و
هراس خواهم انداخت . ( به مؤمنان الهام کنید : ) سرهای آنان را بزنید ( و
از هم بشکافید که بر گردنهای ناپاکشان سنگینی میکند ) و دستهای ایشان را
ببرید ( و پنجههایشان را پی کنید ) .
توضیحات :
«
أَنَّیا مَعَکُمْ » : من با شمایم . مراد از این همراهی ، همراهی کمک و
یاری است . « الرُّعْبَ » : خوف . هراس . « فَوْقَ الأعْنَاقِ » : بالاتر
از گردن . مراد وارد آمدن ضربههای کاری بر سر و گردن کافران است . «
بَنَانٍ » : سرانگشتان . مراد دستها و پنجهها ، و یا این که دستها و پاها ،
و یا همه اندام بدن است . در این صورت تسمیه کلّ به اسم جزء است . یعنی
هرگونه که ممکن شد .
سوره أنفال آیه 13
متن آیه :
ذَلِکَ بِأَنَّهُمْ شَآقُّواْ اللّهَ وَرَسُولَهُ وَمَن یُشَاقِقِ اللّهَ وَرَسُولَهُ فَإِنَّ اللّهَ شَدِیدُ الْعِقَابِ
ترجمه :
این
( پشتیبانی از مؤمنان و رسواکردن کافران ) بدان خاطر است که کافران با خدا
و پیغمبرش به ستیز برخاستند ، و هرکه با خدا و پیغمبرش بستیزد ، ( او
درخور عذاب است و هرچه زودتر خدا او را گرفتار مجازات دردناک در دنیا و
آخرت خواهد کرد ) چه خدا دارای عقاب شدید است ( همان گونه که دارای رحمت
وسیع است ) .
توضیحات :
« ذلِکُمْ » : این را داشته
باشید و عذاب آن را بچشید . خبر مبتدای محذوف است یا مبتدا است و خبر آن
محذوف است و تقدیر چنین است : الأمْرُ ذلِکَ . یا : ذلِکَ الأمْرُ .
سوره أنفال آیه 14
متن آیه :
ذَلِکُمْ فَذُوقُوهُ وَأَنَّ لِلْکَافِرِینَ عَذَابَ النَّارِ
ترجمه :
این
( عذاب و عقاب دنیوی ، یعنی شکست و گریز در برابر مؤمنان ) را بچشید و (
بدانید که ) عذاب دوزخ برای کافران ( به جای خود باقی ) است .
توضیحات :
«
شَآقُّوا » : دشمنی کردند . به مقابله برخاستند . « مَن یُشَاقِقْ » :
جزای شرط محذوف است که عبارت است از : ( لَهُ عَذَابٌ شَدِیدٌ ) . یا تنها
عائد شرط در آخر آیه محذوف است که ( لَهُ ) است .
سوره أنفال آیه 15
متن آیه :
یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ إِذَا لَقِیتُمُ الَّذِینَ کَفَرُواْ زَحْفاً فَلاَ تُوَلُّوهُمُ الأَدْبَارَ
ترجمه :
ای مؤمنان ! هنگامی که با انبوه کافران ( در میدان نبرد ) روبرو شدید ، بدانان پشت نکنید ( و فرار ننمائید ) .
توضیحات :
«
زَحْفاً » : در حال لشکرکشی . مراد جمعیّت فراوان و ساز و برگ زیاد دشمن
است . این واژه مصدر است و در معنیِ اسم فاعل ، یعنی ( زاحِفینَ ) به کار
رفته است و حال فاعل فعل ( کَفَرُوا ) میباشد . « فَلا تُوَلُّوهُمُ
الأدْبَارَ » : بدانان پشت نکنید . مراد این است که فرار ننمائید .
سوره أنفال آیه 16
متن آیه :
وَمَن یُوَلِّهِمْ یَوْمَئِذٍ دُبُرَهُ إِلاَّ مُتَحَرِّفاً لِّقِتَالٍ
أَوْ مُتَحَیِّزاً إِلَى فِئَةٍ فَقَدْ بَاء بِغَضَبٍ مِّنَ اللّهِ
وَمَأْوَاهُ جَهَنَّمُ وَبِئْسَ الْمَصِیرُ
ترجمه :
هرکس
در آن هنگام بدانان پشت کند و فرار نماید - مگر برای تاکتیک جنگی یا
پیوستن به دستهای - گرفتار خشم خدا خواهد شد و جایگاه او دوزخ خواهد بود ،
و دوزخ بدترین جایگاه است .
توضیحات :
«
مُتَحَرِّفاً » : کسی که از سوئی به سوئی میرود ؛ در اینجا مراد کسی است
که برای تاکتیک جنگی از قبیل جنگ و گریز یا به دام انداختن دشمن و غیره از
برابر دشمن بگریزد و این سو و آن سو رود و یا این که به گروه دیگری از دشمن
حملهور شود . « مُتَحَیِّزاً » : گراینده . از جائی به جائی رونده . مراد
جنگجوئی است که عقبنشینی او به خاطر پیوستن به دیگران و رزمیدن به همراه
ایشان باشد . واژههای ( مُتَحَرِّفاً ) و ( مُتَحَیِّزاً ) حال میباشند .
« فِئَةٍ » : گروه . دسته . « الْمَصِیرُ » : جایگاه . محلّ بازگشت .
سوره أنفال آیه 17
متن آیه :
فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَلَکِنَّ اللّهَ قَتَلَهُمْ وَمَا رَمَیْتَ إِذْ
رَمَیْتَ وَلَکِنَّ اللّهَ رَمَى وَلِیُبْلِیَ الْمُؤْمِنِینَ مِنْهُ بَلاء
حَسَناً إِنَّ اللّهَ سَمِیعٌ عَلِیمٌ
ترجمه :
(
ای مؤمنان ! ) شما کافران را ( با قوّت و قدرت خود در نبرد بدر ) نکشتید ،
بلکه خدا ( با پیروز نمودنتان بر آنان و افگندن هراس به دلهایشان ) ایشان
را کشت . و ( ای پیغمبر ! بدان گاه که مشتی خاک به طرف آنان پرتاب کردی و
خاک به چشمان ایشان فرو رفت ، در اصل ) این تو نبودی که ( خاک را به سوی
آنان ) پرتاب کردی ( چرا که مشتی خاک از حیث کمیّت و کیفیّت آن توانائی را
ندارد ) بلکه خداوند ( آن خاک را تکثیر و به سوی ایشان ) پرتاب کرد ( و به
چشمان آنان رساند ) تا بدین وسیله مؤمنان را خوب بیازماید ( و با اعطاء
خوبیها آزمایششان نماید ) . بیگمان خداوند شنوای ( دعا و استغاثه مؤمنان
بوده و از صدق و اخلاص ایشان ) آگاه است .
توضیحات :
«
لِیُبْلِیَ الْمُؤْمِنینَ مِنْهُ بَلآءً حَسَناً » : خداوند چنین کاری را
کرد تا مؤمنان را با نعمت نصرت و پیروزی بیازماید و در صورت شکر نعمت ، بر
مقدار آن بیفزاید و توفیق بیشترشان عطاء نماید . بَلآءً در اینجا محمول بر
احسان و نعمت است و مراد امتحان مؤمنان با حسنات است ( نگا : اعراف / 168 )
.
سوره أنفال آیه 18
متن آیه :
ذَلِکُمْ وَأَنَّ اللّهَ مُوهِنُ کَیْدِ الْکَافِرِینَ
ترجمه :
این
( پیروزی مؤمنان و شکست کافران ، حق است و نمونه آن را دیدید ) و خداوند (
دام ) مکر و کید کافران را سست ( و بیاثر ) میکند .
توضیحات :
«
ذلِکُمْ » : آن نصرت و پیروزی مؤمنان ، و شکست و کشتار کافران . مبتدا و
خبر آن محذوف است ؛ و یا این که خود خبر مبتدای محذوف است ، و جمله (
أَنَّ اللهَ مُوهِنُ . . . ) عطف بر آن است ( نگا : انفال / 14 ) . «
مُوهِن » : سستکننده .
سوره أنفال آیه 19
متن آیه :
إِن تَسْتَفْتِحُواْ فَقَدْ جَاءکُمُ الْفَتْحُ وَإِن تَنتَهُواْ فَهُوَ
خَیْرٌ لَّکُمْ وَإِن تَعُودُواْ نَعُدْ وَلَن تُغْنِیَ عَنکُمْ فِئَتُکُمْ
شَیْئاً وَلَوْ کَثُرَتْ وَأَنَّ اللّهَ مَعَ الْمُؤْمِنِینَ
ترجمه :
(
ای مؤمنان ! ) شما ( که از پروردگار خود ) درخواست پیروزی ( در جنگ بدر )
را میکردید و پیروز هم شدید . ( حال که مشغول تقسیم غنائم هستید ، از روش
اعتراضآمیز و مخالفت با نحوه تقسیم غنائم ) اگر دست بردارید ، برای شما
بهتر خواهد بود . اگر هم ( به مجادله و پرخاشگری خود ) برگردید ، ما هم (
به تقبیح کارتان و تحریک دشمنانتان ) برمیگردیم ( و شما را در چنگال کشتن
تنها رها میسازیم ) و جمعیّت شما هر چند هم زیاد باشد ( بدون یاری خدا )
کاری از پیش نخواهد برد . بیگمان خدا با مؤمنان است ( و یاری و پشتیبانی او
شامل آنان است ) .
توضیحات :
« إِن تَسْتَفْتِحُوا .
. . » : اگر طلب پیروزی و فتح و ظفر میکنید . این آیه با توجّه به سابق و
لاحق خود ، خطاب به مؤمنان است . برخی آن را خطاب به مشرکان قریش میدانند
که چون آماده کارزار شدند ، به پرده کعبه آویختند و از خداوند پیروزی
بهترین و بزرگوارترینِ دو گروه ، یعنی قریشیان و مسلمانان را خواستند . آن
وقت معنی آیه چنین میشود : ای مشرکان قریش ! شما که از خدا درخواست پیروزی
گروه برحق را داشتید ، و هماینک مسلمانان پیروز شدهاند و حق را عیان
میبینید ، اگر از کفر و دشمنانگی با پیغمبر و مسلمانان دست بردارید برای
شما بهتر است ، و اگر به کفر و جنگ با ایشان برگردید ، ما هم پیروزکردن
آنان و شکست دادن شما را تکرار میکنیم ؛ و . . .
سوره أنفال آیه 20
متن آیه :
یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ أَطِیعُواْ اللّهَ وَرَسُولَهُ وَلاَ تَوَلَّوْا عَنْهُ وَأَنتُمْ تَسْمَعُونَ
ترجمه :
ای
مؤمنان ! از خدا و پیغمبرش فرمانبرداری کنید ، و از پیغمبر روگردان نشوید ،
در حالی که شما ( آیات قرآن را ) میشنوید ( و میبینید که آشکارا امر به
وجوب اطاعت از او میکنند ) .
توضیحات :
« لا
تَوَلَّوْا عَنْهُ » : بدو پشت مکنید . از دستور او سرپیچی مکنید . «
تَسْمَعُونَ » : میشنوید . مراد از شنیدن در اینجا ، فهمیدن و تصدیقکردن
است .
سوره أنفال آیه 21
متن آیه :
وَلاَ تَکُونُواْ کَالَّذِینَ قَالُوا سَمِعْنَا وَهُمْ لاَ یَسْمَعُونَ
ترجمه :
و مانند کسانی نباشید که میگفتند : شنیدیم ( امّا در گوش نگرفتیم ) ، و حال آن که آنان نمیشنوند ( چون به دنبال آن نمیروند ) .
توضیحات :
«
الَّذِینَ قالُوا . . . » : مراد از چنین کسانی بیشتر دو گروهند : کافران
دشمن حق و حقیقت ( نگا : نساء / 46 ) و منافقان دورو ( نگا : محمّد / 16 ) .
« لا یَسْمَعُونَ » : مراد این است که گوششان به حقائق بدهکار نیست ( نگا :
اعراف / 179 ) .
سوره أنفال آیه 22
متن آیه :
إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِندَ اللّهِ الصُّمُّ الْبُکْمُ الَّذِینَ لاَ یَعْقِلُونَ
ترجمه :
بیگمان بدترین انسانها در پیشگاه یزدان ، افراد کر و لالی هستند که نمیفهمند .
توضیحات :
«
الدَّوَابِ » : جمع دَابَّة ، جنبندگان ( نگا : نور / 45 ) . در اینجا
مراد انسانها است . « الصُّمُّ » : جمع اصمّ ، اشخاص کر . مراد کسانی است
که برای شناخت حق و پندگرفتن از مواعظ حسنه گوش فرا نمیدهند . « الْبُکْمُ
» : جمع ابکم ، اشخاص لال . مراد کسانی است که حق و حقیقت را نمیگویند . «
لا یَعْقِلُونَ » : مراد کسانی است که از عقل برای تشخیص حق از باطل ، و
خیر از شر ، سود نمیجویند .
سوره أنفال آیه 23
متن آیه :
وَلَوْ عَلِمَ اللّهُ فِیهِمْ خَیْراً لَّأسْمَعَهُمْ وَلَوْ أَسْمَعَهُمْ لَتَوَلَّواْ وَّهُم مُّعْرِضُونَ
ترجمه :
اگر
خداوند ( در آنان آمادگی پذیرش حق میدید ، و زمینه قبول خیر و ) نیکی در
ایشان سراغ میداشت ، ( حرف حق را به هر صورت بود ) به گوششان میرسانید ،
ولی اگر ( با فراهم نبودن زمینه ، چنین کاری را میکرد و حق را ) به گوش
آنان میرسانید ، سرپیچی میکردند ؛ چرا که ایشان ( آگاهانه از پذیرش حق )
روگردانند .
توضیحات :
« أَسْمَعَهُمْ » : به گوش
آنان رساند . گوش ایشان را باز و شنوا کرد . « خَیْراً » : نیکی . در اینجا
مراد استعداد و زمینه پذیرش حق است . معنی آیه فوق درست به آن میماند که
کسی بگوید : من اگر میدانستم فلان کس دعوت مرا میپذیرد ، از او دعوت
میکردم . ولی در حال حاضر وضع طوری است که اگر او را دعوت کنم نخواهد
پذیرفت . بنابراین دعوت نخواهم کرد .
سوره أنفال آیه 24
متن آیه :
یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ اسْتَجِیبُواْ لِلّهِ وَلِلرَّسُولِ
إِذَا دَعَاکُم لِمَا یُحْیِیکُمْ وَاعْلَمُواْ أَنَّ اللّهَ یَحُولُ
بَیْنَ الْمَرْءِ وَقَلْبِهِ وَأَنَّهُ إِلَیْهِ تُحْشَرُونَ
ترجمه :
ای
مؤمنان ! فرمان خدا را بپذیرید ، و دستور پیغمبر او را قبول کنید هنگامی
که شما را به چیزی دعوت کند که به شما زندگی ( مادی و معنوی و دنیوی و
اخروی ) بخشد ، و بدانید که خداوند میان انسان و دل او جدائی میاندازد ( و
میتواند انسان را از رسیدن به خواستها و آرزوهای دل باز دارد و او را
بمیراند و نگذارد عمر طولانی داشته باشد که مهمترین آرزوی دل هر انسانی است
) ، و بدانید که همگان در پیشگاه خدای سبحان گرد آورده میشوید ( و به
حساب و کتابتان رسیدگی میگردد ) .
توضیحات :
«
إسْتَجیبُوا » : بپذیرید . دعوت خدا را با طاعت و عبادت پاسخ گوئید . «
إِذا » : هرگاه که . واژه ( إِذا ) میتواند عام باشد و مراد بیان شرط
نباشد . یعنی هر زمان که شما را دعوت کرد ، بیگمان به سوی چیزی دعوت میکند
که مایه حیات است و . . . یا این که ذکر ( إِذا ) برای شرط بوده و به خاطر
دو چیز باشد : الف - دخالت دادن عقل در پذیرفتن یا نپذیرفتن فرمان ، حتی
اگر این فرمان از منبعی باشد که جز حق ظاهر و خیر خالص از آن صادر نگردد . ب
- اوامر و احکام شریعت همه خیر مطلق است و بررسی و وارسی آنها بر نورانیّت
و حقّانیّت آنها میافزاید و زیبائی و والائی آنها را بهتر و بیشتر در
آئینه ضمیر مینمایاند . « یَحُولُ » : حائل میگردد و فاصله میاندازد .
مراد بیان قدرت کامل و علم شامل خدا است که با قدرت خود بر هر چیزی توانا و
با علم خود از هرچیزی آگاه است ، و این او است که اختیار قلب که سررشته
زندگی است در دست او است ، و حیات و ممات انسان مربوط بدو است .
سوره أنفال آیه 25
متن آیه :
وَاتَّقُواْ فِتْنَةً لاَّ تُصِیبَنَّ الَّذِینَ ظَلَمُواْ مِنکُمْ خَآصَّةً وَاعْلَمُواْ أَنَّ اللّهَ شَدِیدُ الْعِقَابِ
ترجمه :
خویشتن
را از بلا و مصیبتی به دور دارید که تنها دامنگیر کسانی نمیگردد که ستم
میکنند ( بلکه اگر جلو ستمکاران گرفته نشود ، خشک و تر به گناه آنان
میسوزد ) و بدانید که خداوند دارای کیفر سخت و مجازات شدید است .
توضیحات :
« فِتْنَةً » : بلا و مصیبت . « خَآصَّةً » : مخصوصاً . به ویژه .
سوره أنفال آیه 26
متن آیه :
وَاذْکُرُواْ إِذْ أَنتُمْ قَلِیلٌ مُّسْتَضْعَفُونَ فِی الأَرْضِ
تَخَافُونَ أَن یَتَخَطَّفَکُمُ النَّاسُ فَآوَاکُمْ وَأَیَّدَکُم
بِنَصْرِهِ وَرَزَقَکُم مِّنَ الطَّیِّبَاتِ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ
ترجمه :
(
ای مؤمنان ! ) به یاد آورید هنگامی را که شما گروه اندک و ضعیفی در سرزمین
( مکّه ) بودید و میترسیدید که مردم شما را بربایند ، ولی خدا شما را (
در سرزمین مدینه ) پناه و مأوی داد و با معونت و یاری خود شما را ( در جنگ
بدر پیروز گرداند و ) نیرو بخشید و غنائم پاکیزهای بهره شما کرد تا این که
سپاسگزاری بکنید ( و در راه جهاد به جان و دل بکوشید ) .
توضیحات :
«
أَن یَتَخَطَّفَکُمْ » : این که شما را بربایند . « ءَاوَیا » : پناه داد .
مکان و مأوی داد . « أَیَّدَ » : تقویت کرد . نیرو و شکوه بخشید . «
الطَّیِّبَاتِ » : روزیهای پاکیزه . مراد غنائم جنگ است که تنها برای آنان
حلال و پاکیزه بود .
سوره أنفال آیه 27
متن آیه :
یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ لاَ تَخُونُواْ اللّهَ وَالرَّسُولَ وَتَخُونُواْ أَمَانَاتِکُمْ وَأَنتُمْ تَعْلَمُونَ
ترجمه :
ای
مؤمنان ! به خدا و پیغمبر ( با دوست داشت دشمنان حق ، پخش اسرار جنگی ،
پشت سرافکندن برنامههای الهی ، و غیره ) خیانت مکنید ، و در امانات خود
نیز آگاهانه خیانت روا مدارید .
توضیحات :
« وَ
تَخُونُوا اماناتِکُمْ » : این جمله عطف بر ( تَخُونُوا . . . ) و مجزوم
است ، یا این که منصوب است چون جواب نهی است . همان گونه که شاعر میگوید :
لا تَنْهَ عَنْ خُلُقٍ وَ تَأتِیَ مِثْلَهُ عارٌ عَلَیْکَ - إِذا فَعَلْتَ
- عَظیمٌ « وَ أَنتُمْ تَعْلَمُونَ » : در حالی که مفاسد خیانت و بدفرجامی
آن را در دنیا و آخرت میدانید .
سوره أنفال آیه 28
متن آیه :
وَاعْلَمُواْ أَنَّمَا أَمْوَالُکُمْ وَأَوْلاَدُکُمْ فِتْنَةٌ وَأَنَّ اللّهَ عِندَهُ أَجْرٌ عَظِیمٌ
ترجمه :
(
ای مؤمنان راستین ! ) بدانید که اموال و اولاد شما وسیله آزمایش هستند ( و
ترجیح محبّت دارائی و فرزندان بر محبّت یزدان سبحان ، مایه بلا و هلاک شما
است ) و بدانید که پاداش بزرگ ( مؤمنانی که از عهده امتحان برمیآیند و
رضایت خدا را بالاتر از مال و منال دنیا میدانند ) در پیشگاه خدا ( مهیّا و
مصون ) است .
توضیحات :
« فِتْنَةٌ » : مایه آزمایش . وسیله هلاک . مایه آشوب ( نگا : آلعمران / 14 ، و تغابن / 15 ) .
سوره أنفال آیه 29
متن آیه :
یِا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ إَن تَتَّقُواْ اللّهَ یَجْعَل لَّکُمْ
فُرْقَاناً وَیُکَفِّرْ عَنکُمْ سَیِّئَاتِکُمْ وَیَغْفِرْ لَکُمْ وَاللّهُ
ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ
ترجمه :
ای مؤمنان ! اگر
از خدا ( بترسید و از مخالفت فرمان او ) بپرهیزید ، خدا بینش ویژهای به
شما میدهد که در پرتو آن حق را از باطل میشناسید ، و گناهانتان را
میزداید و شما را میآمرزد ، چرا که یزدان دارای فضل و بخشش فراوان است .
توضیحات :
«
فُرْقَاناً » : نصرت و پیروزی ، چون دشمنان را از دوستان و محق را از مبطل
جدا میسازد . بینش و روشنبینی ، چون بدان حق از باطل شناخته میشود .
این واژه مصدر ثلاثی مجرّد است و برای مبالغه به کار میرود .
سوره أنفال آیه 30
متن آیه :
وَإِذْ یَمْکُرُ بِکَ الَّذِینَ کَفَرُواْ لِیُثْبِتُوکَ أَوْ
یَقْتُلُوکَ أَوْ یُخْرِجُوکَ وَیَمْکُرُونَ وَیَمْکُرُ اللّهُ وَاللّهُ
خَیْرُ الْمَاکِرِینَ
ترجمه :
( ای پیغمبر ! به
خاطر بیاور ) هنگامی را که کافران درباره تو نقشه میکشیدند که تو را به
زندان بیفکنند یا بکشند و یا این که ( از شهر مکّه ) بیرون کنند . آنان
چاره میاندیشیدند و نقشه میکشیدند ( که چگونه به تو شر و بلا برسانند ) و
خدا ( هم برای نجات تو از شر و بلای ایشان ) تدبیر و چارهسازی میکرد ، و
خداوند بهترین چارهساز است .
توضیحات :
«
لِیُثْبِتُوکَ » : تا تو را برجای بدارند و زندانی کنند . « یُخْرِجُوکَ » :
تو را اخراج کنند ( نگا : توبه / 40 ) . « یَمْکُرُونَ وَ یَمْکُرُ اللهُ »
: ( نگا : آلعمران / 54 ، اعراف / 99 و 123 ) ؛ واژه ( مکر ) به معنی
تدبیر و چارهاندیشی و طرح نقشه است .
سوره أنفال آیه 31
متن آیه :
وَإِذَا تُتْلَى عَلَیْهِمْ آیَاتُنَا قَالُواْ قَدْ سَمِعْنَا لَوْ
نَشَاء لَقُلْنَا مِثْلَ هَذَا إِنْ هَذَا إِلاَّ أَسَاطِیرُ الأوَّلِینَ
ترجمه :
این
کافران هنگامی که آیات ما بر آنان خوانده میشود ، میگویند : شنیدیم (
چیز مهمّی نیست ! ) اگر ما هم بخواهیم مثل این را میگوئیم . چرا که چیزی
جز افسانههای پیشینیان نیست .
توضیحات :
« أَسَاطِیرُ » : جمع أُسْطُورَه ، افسانهها ( نگا : فرقان / 5 ) .
سوره أنفال آیه 32
متن آیه :
وَإِذْ قَالُواْ اللَّهُمَّ إِن کَانَ هَذَا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِندِکَ
فَأَمْطِرْ عَلَیْنَا حِجَارَةً مِّنَ السَّمَاءِ أَوِ ائْتِنَا بِعَذَابٍ
أَلِیمٍ
ترجمه :
( ای پیغمبر ! به خاطر بیاور )
زمانی را که کافران میگفتند : خداوندا اگر این ( آئین و این قرآن ) حق است
و از ناحیه تو است ، از آسمان بارانی از سنگ بر سر ما فرود آور یا به عذاب
دردناک ( دیگری ) ما را گرفتار ساز .
توضیحات :
« إِن کَانَ هذا هُوَ الْحَقَّ » : واژه ( هُوَ ) ضمیر فصل یا عماد است و ( الْحَقَّ ) خبر ( کانَ ) است .
سوره أنفال آیه 33
متن آیه :
وَمَا کَانَ اللّهُ لِیُعَذِّبَهُمْ وَأَنتَ فِیهِمْ وَمَا کَانَ اللّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَهُمْ یَسْتَغْفِرُونَ
ترجمه :
خداوند
تا تو در میان آنان هستی ایشان را عذاب نمیکند ( به گونهای که آنان را
ریشهکن و نابود سازد . چرا که تو رَحْمَةلِلْعالَمین بوده و آنان را به
سوی حق فرا میخوانی و امیدواری که آئین اسلام را بپذیرند و راه رستگاری در
پیش گیرند ) ، و همچنین خداوند ایشان را عذاب نمیدهد در حالی که ( برخی
از ) آنان طلب بخشش و آمرزش مینمایند ( و از کرده خود پشیمانند و از اعمال
ناشایست خویش توبه میکنند ) .
توضیحات :
« وَ
أَنتَ فِیهِمْ » : در حالی که تو در میان آنان بسر میبری . « وَهُمْ
یَسْتَغْفِرُونَ » : در حالی که طلب آمرزش را دارند . مراد از عذاب مورد
نظر آیه ، عذاب و بلای بزرگی است که یکباره ایشان را هلاک و نابود سازد ؛
نه عذاب و بلای جزئی و معمولی . دو چیز وسیله امنیّت از عذاب خدا است :
وجود پیغمبر در میان مسلمین ، و استغفار به درگاه ربّالعالمین . اوّلی
اختصاص به مسلمانان صدر اسلام ، و دومی مربوط به همه مؤمنان در تمام قرون و
اعصار است .
سوره أنفال آیه 34
متن آیه :
وَمَا لَهُمْ أَلاَّ یُعَذِّبَهُمُ اللّهُ وَهُمْ یَصُدُّونَ عَنِ
الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَمَا کَانُواْ أَوْلِیَاءهُ إِنْ أَوْلِیَآؤُهُ
إِلاَّ الْمُتَّقُونَ وَلَکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لاَ یَعْلَمُونَ
ترجمه :
چرا
خداوند آنان را عذاب نکند ، در حالی که ایشان ( مسلمانان را ) از
مسجدالحرام باز میدارند ؟ آنان هرگز سرپرستان مسجدالحرام نمیباشند ، بلکه
تنها کسانی حق این سرپرستی را دارند که پرهیزگار باشند ، و لیکن غالب آنان
( از این واقعیّت ) بیخبرند .
توضیحات :
«
أوْلِیَآؤُهُ » : ضمیر ( هُ ) در هر دو واژه ( اولیاء ) به مسجدالحرام
برمیگردد . برخی هم مرجع آن را ( ألله ) دانستهاند . در این صورت معنی
آیه چنین میشود : چرا خداوند آنان را عذاب نکند ، در حالی که ایشان
مسلمانان را از مسجدالحرام باز میدارند ؟ آنان هرگز دوستان خدا نمیباشند .
بلکه تنها مسلمانان پرهیزگار دوستان خدا بشمارند ، ولیکن بیشتر آنان ( از
این واقعیّت ) بیخبرند ( نگا : یونس / 62 و 63 ) .
سوره أنفال آیه 35
متن آیه :
وَمَا کَانَ صَلاَتُهُمْ عِندَ الْبَیْتِ إِلاَّ مُکَاء وَتَصْدِیَةً فَذُوقُواْ الْعَذَابَ بِمَا کُنتُمْ تَکْفُرُونَ
ترجمه :
دعا
و تضرّع ایشان در کنار مسجدالحرام جز سوتکشیدن و کفزدن نمیباشد . پس (
ای کافران ! مزه مرگ در میدان نبرد بدْر و اسارت در آن و ) عذاب را بچشید
به سبب کفری که میورزیدهاید .
توضیحات :
«
صَلاتُهُمْ » : نماز ایشان . دعا و عبادت ایشان . « مُکَآءً » : سوتکشیدن .
« تَصْدِیَة » : کفزدن . از ماده ( صدد ) و در آن دال دوم به یاء قلب
شده است . یا از ( صَدی ) و ناقص یائی است .
سوره أنفال آیه 36
متن آیه :
إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُواْ یُنفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ لِیَصُدُّواْ عَن
سَبِیلِ اللّهِ فَسَیُنفِقُونَهَا ثُمَّ تَکُونُ عَلَیْهِمْ حَسْرَةً ثُمَّ
یُغْلَبُونَ وَالَّذِینَ کَفَرُواْ إِلَى جَهَنَّمَ یُحْشَرُونَ
ترجمه :
کافران
اموال خود را خرج میکنند تا ( مردمان را ) از راه خدا ( و ایمان به الله )
بازدارند . آنان اموالشان را خرج خواهند کرد ، امّا بعداً مایه حسرت و
ندامت ایشان خواهد گشت و شکست هم خواهند خورد . بیگمان کافران همگی به سوی
دوزخ رانده میگردند و در آن گرد آورده میشوند .
توضیحات :
« یُحْشَرُونَ » : رانده میشوند . گردآورده میشوند .
سوره أنفال آیه 37
متن آیه :
لِیَمِیزَ اللّهُ الْخَبِیثَ مِنَ الطَّیِّبِ وَیَجْعَلَ الْخَبِیثَ
بَعْضَهُ عَلَىَ بَعْضٍ فَیَرْکُمَهُ جَمِیعاً فَیَجْعَلَهُ فِی جَهَنَّمَ
أُوْلَئِکَ هُمُ الْخَاسِرُونَ
ترجمه :
( این شکست
در دنیا و عذاب در آخرت همه به خاطر آن است که ) تا خداوند ناپاک را از پاک
جدا سازد و برخی از ناپاکان را بر برخی دیگر بیفزاید و جملگی ایشان را روی
هم انباشته کند و آن گاه به دوزخشان بیندازد . آنان ( در دنیا و آخرت )
زیانکارند .
توضیحات :
« لِیَمِیزَ اللهُ الْخَبیِثَ
مِنَ الطَّیِّبِ » : تا خدا کافر را از مؤمن جدا سازد و آنان را همسان و
برابر نکند ( نگا : مائده / 100 و سجده / 18 ) . لام ( لِیَمِیزَ ) متعلّق
به فعل مقدّری است که از سیاق کلام مفهوم میگردد ، و تقدیر چنین است :
فَعَلَ اللهُ ذلِکَ لِیَمیزَ . « فَیَرْکُمَهُ » : تا آن را متراکم کند و
روی هم انباشته سازد .
سوره أنفال آیه 38
متن آیه :
قُل لِلَّذِینَ کَفَرُواْ إِن یَنتَهُواْ یُغَفَرْ لَهُم مَّا قَدْ
سَلَفَ وَإِنْ یَعُودُواْ فَقَدْ مَضَتْ سُنَّةُ الأَوَّلِینِ
ترجمه :
(
ای پیغمبر ! ) به کافران بگو : ( درگاه توبه همیشه باز است و ) اگر ( از
کفر و عناد ) دست بردارند ، گذشته اعمالشان بخشوده میشود ، و اگر هم ( به
کفر و ضلال خود ) برگردند ( و به جنگ و ستیزتان برخیزند ) قانون خدا درباره
پیشینیان از مدّنظر گذشته است ( و همان قانون هم درباره آنان اجرا میگردد
. یعنی سزای مشرکان و معاندان و مکذّبان نابودی است و ایشان هم نابود
میشوند ) .
توضیحات :
« سَلَفَ » : از پیش گذشت . «
مَضَتْ » : رفت . جاری شد . « سُنَّةُ » : روش . قانون . «
سُنَّةُالأوَّلِینَ » : عادت خدا نسبت به گذشتگان . یعنی یاری مؤمنان و
رسوائی و نابودی کافران ( نگا : انبیاء / 105 ، غافر / 51 ) . اضافه (
سُنَّة ) به ( الأوّلینَ ) به خاطر مُلابسه ظاهری میان آن دو تا است والاّ
سنّت از آن خدا است ؛ نه دیگران ( نگا : اسراء / 77 ، احزاب / 38 و 62 ،
غافر / 85 ) .
سوره أنفال آیه 39
متن آیه :
وَقَاتِلُوهُمْ حَتَّى لاَ تَکُونَ فِتْنَةٌ وَیَکُونَ الدِّینُ کُلُّهُ
لِلّه فَإِنِ انتَهَوْاْ فَإِنَّ اللّهَ بِمَا یَعْمَلُونَ بَصِیرٌ
ترجمه :
و
با آنان پیکار کنید تا فتنهای باقی نماند ( و نیروئی نداشته باشند که با
آن بتوانند شما را از دینتان برگردانند ) و دین خالصانه از آن خدا گردد ( و
مؤمنان جز از خدا نترسند و آزادانه به دستور آئین خویش زیست کنند ) . پس
اگر ( از روش نادرست خود ) دست برداشتند ( و اسلام را پذیرفتند ، دست از
آنان بدارید ، چرا که ) خدا میبیند چیزهائی را که میکنند ( و کیفرشان
میدهد ) .
توضیحات :
« فِتْنَةٌ » : از دین
برگرداندن . بلا و آشوب . « یَکُونَ الدِّینُ کُلُّهُ لِلّهِ » : مراد این
است که ادیان باطله از میان رود ، و جز دین اسلام بر جای نماند . دین و
پرستش همه خاصّ خدا باشد .
سوره أنفال آیه 40
متن آیه :
وَإِن تَوَلَّوْاْ فَاعْلَمُواْ أَنَّ اللّهَ مَوْلاَکُمْ نِعْمَ الْمَوْلَى وَنِعْمَ النَّصِیرُ
ترجمه :
و
اگر پشت کردند ( و به رویگردانی خود از حق و آزار مؤمنان ادامه دادند )
بدانید که ( شما تحت سرپرستی خدا قرار دارید و ) خداوند سرپرست شما است و
او بهترین سرپرست و بهترین یاور و مددکار است .
توضیحات :
« تَوَلَّوْا » : پشت کردند . نپذیرفتند . « الْمَوْلَیا » : سَرور . سرپرست .
سوره أنفال آیه 41
متن آیه :
وَاعْلَمُواْ أَنَّمَا غَنِمْتُم مِّن شَیْءٍ فَأَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ
وَلِلرَّسُولِ وَلِذِی الْقُرْبَى وَالْیَتَامَى وَالْمَسَاکِینِ وَابْنِ
السَّبِیلِ إِن کُنتُمْ آمَنتُمْ بِاللّهِ وَمَا أَنزَلْنَا عَلَى
عَبْدِنَا یَوْمَ الْفُرْقَانِ یَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعَانِ وَاللّهُ
عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ
ترجمه :
( ای مسلمانان !
) بدانید که همه غنائمی را که فراچنگ میآورید ، یک پنجم آن متعلّق به خدا
و پیغمبر و خویشاوندان ( پیغمبر ) و یتیمان و مستمندان و واماندگان در راه
است . ( سهم خدا و رسول به مصالح عامّهای اختصاص دارد که پیغمبر در زمان
حیات خود مقرّر میدارد یا پیشوای مؤمنان بعد از او معیّن مینماید .
بقیّه یک پنجم هم صرف افراد مذکور میشود . چهار پنجم باقیمانده نیز میان
رزمندگان حاضر در صحنه تقسیم میگردد . باید به این دستور عمل شود ) اگر به
خدا و بدانچه بر بنده خود در روز جدائی ( کفر از ایمان ، یعنی در جنگ بدر ،
روز هفدهم ماه رمضان سال دوم هجری ) نازل کردیم ایمان دارید . روزی که دو
گروه ( مؤمنان و کافران ) رویاروی شدند ( و با هم جنگیدند ، و گروه اندک
مؤمنان ، بر جمع کثیر کافران ، در پرتو مدد الهی پیروز شدند ) و خدا بر هر
چیزی توانا است .
توضیحات :
« خُمُس » : یک پنجم . «
ذِی الْقُرْبی » : خویشاوندان . مراد بنیهاشم و بنی عبدالمطّلب است . «
یَوْمَ الْفُرْقَانِ » : روز جدائی حق از باطل و ایمان از کفر . مراد روزی
است که قرآن در شب آن نازل گردید ( نگا : آلعمران / 4 و فرقان / 1 ) و جنگ
بدر در سال دوم هجری در آن به وقوع پیوست .
سوره أنفال آیه 42
متن آیه :
إِذْ أَنتُم بِالْعُدْوَةِ الدُّنْیَا وَهُم بِالْعُدْوَةِ الْقُصْوَى
وَالرَّکْبُ أَسْفَلَ مِنکُمْ وَلَوْ تَوَاعَدتَّمْ لاَخْتَلَفْتُمْ فِی
الْمِیعَادِ وَلَکِن لِّیَقْضِیَ اللّهُ أَمْراً کَانَ مَفْعُولاً
لِّیَهْلِکَ مَنْ هَلَکَ عَن بَیِّنَةٍ وَیَحْیَى مَنْ حَیَّ عَن بَیِّنَةٍ
وَإِنَّ اللّهَ لَسَمِیعٌ عَلِیمٌ
ترجمه :
( به
یاد آورید ) زمانی را که شما در طرف نزدیکتر ( به مدینه منوّره ) بودید ( و
باران فقط در آنجا بارید و زمین را سفت گردانید ) آنان ( یعنی دشمنان ) در
طرف دورتر مستقرّ بودند ( و آب در اختیار نداشتند و زمین آنجا سست بود و
بارانی هم به خود ندید ، و لذا قدمها بدان فرو میرفت ) و کاروان ( قریشیان
به سرپرستی ابوسفیان که شما در تعقیب آن بودید ) در مکان پائینتری از شما
قرار داشت . اگر با همدیگر وعده ( جنگ ) میدادید ( قریشیان به خاطر هراس
از شما مؤمنان ، و شما مؤمنان به سبب کمی خود و فراوانی دشمنان ) به وعده
خود وفا نمیکردید ، ولیکن ( بدون وعده قبلی و میل قلبی با یکدیگر رویاروی
شدید ) تا خداوند کاری را تحقّق بخشد که میبایست انجام گیرد ، و بدین
وسیله آنان که گمراه میشوند با اتمام حجّت بوده و آنان که راه حق را
میپذیرند با آگاهی و دلیل آشکار باشد . بیگمان خدا بر هر چیزی توانا است (
و او بود که گروه اندک مسلمانان را پیروز و گروه فراوان کافران را شکست
داد ) .
توضیحات :
« الْعُدْوَةِ » : کناره . سمت .
طرف . ناحیه . « الدُّنْیَا » : مؤنّث أَدْنی ، نزدیکتر . مراد ناحیهای
است که به مدینه نزدیکتر بود . « الْقُصْویا » : مؤنّث أَقصی ، دورتر . «
الرَّکْبُ » : کاروان . مراد کاروان ابوسفیان است که در آیه هفتم همین سوره
بدان اشاره شده است . « أَسْفَل » : پائینتر . مراد مکان پائینتری است
که در ساحل دریا قرار داشت . « لَوْ تَوَاعَدْتُمْ » : اگر شما و قریشیان
به همدیگر وعده جنگ میدادید و بر آن توافق میکردید . « لِیَهْلِکَ » : تا
هلاک شود . مراد از هلاک در اینجا کفر است چون سبب هلاک است . « یَحْیَیا »
: زنده شود . مراد از زنده شدن ، ایمان آوردن است . زیرا ایمان آوردن ، از
مرگِ کفر زندهشدن و زندگی دوباره یافتن است ( نگا : انعام / 122 ) . «
بَیِّنَةٍ » : دلیل آشکار . مراد مشاهده کشتهشدن کفّار و پیروزی آشکار
مؤمنان در جنگ بدر است که در پرتو مدد و یاری باری تعالی بود .
سوره أنفال آیه 43
متن آیه :
إِذْ یُرِیکَهُمُ اللّهُ فِی مَنَامِکَ قَلِیلاً وَلَوْ أَرَاکَهُمْ
کَثِیراً لَّفَشِلْتُمْ وَلَتَنَازَعْتُمْ فِی الأَمْرِ وَلَکِنَّ اللّهَ
سَلَّمَ إِنَّهُ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ
ترجمه :
در
آن زمان خداوند در خواب دشمنان را به تو اندک نشان داد ، و اگر آنان را
زیاد نشان میداد ، مسلّماً سست میشدید و درباره کار ( جنگیدن و نجنگیدن )
دچار کشمکش میگشتید ، ولی خداوند ( شما را از این عجز و اختلاف ) رهائی
بخشید ، چرا که او از آنچه ( در میان دلها و ) در اندرون سینهها است باخبر
است ( و از روحیه و باطن همگان آگاه است ) .
توضیحات :
«
یُرِیکَهُمْ » : آنان را به تو نمود . پیغمبر پیش از درگیری در خواب چنین
دید که شماره دشمنان اندک است . مؤمنان از این خواب دل و جرأتی پیدا کردند .
والاّ تعداد کافران بیش از هزار نفر بود ، در صورتی که مؤمنان 314 نفر
بودند . « سَلَّمَ » : رهائی بخشید . نجات داد .
سوره أنفال آیه 44
متن آیه :
وَإِذْ یُرِیکُمُوهُمْ إِذِ الْتَقَیْتُمْ فِی أَعْیُنِکُمْ قَلِیلاً
وَیُقَلِّلُکُمْ فِی أَعْیُنِهِمْ لِیَقْضِیَ اللّهُ أَمْراً کَانَ
مَفْعُولاً وَإِلَى اللّهِ تُرْجَعُ الأمُورُ
ترجمه :
و
در آن زمان خداوند آنان را در نظر شما به هنگام رویاروئی کم جلوه داد ، و
شما را نیز در نظر آنان کم جلوه داد ، تا خداوند موضوعی را که میبایست
تحقّق یابد انجام دهد . ( این اراده خدا بود ) و همه کارها و همه چیزها (
در این جهان ) به فرمان و خواست یزدان برمیگردد ( و آنچه او بخواهد میشود
و بس ) .
توضیحات :
« یُرِیکُمُوهُمْ . . . قَلِیلاً » : ( کُمْ ) و ( هُمْ ) مفعول اوّل و دوم ( یُری ) و ( قَلیلاً ) حال ( هُمْ ) است .
سوره أنفال آیه 45
متن آیه :
یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ إِذَا لَقِیتُمْ فِئَةً فَاثْبُتُواْ وَاذْکُرُواْ اللّهَ کَثِیراً لَّعَلَّکُمْ تُفْلَحُونَ
ترجمه :
ای
مؤمنان ! هنگامی که با گروهی ( از دشمنان در میدان کارزار ) روبرو شدید ،
پایداری نمائید ( و فرار نکنید ) و بسیار خدا را یاد کنید ( و قدرت و عظمت و
وفای به عهد او را پیش چشم دارید و به تضرّع و زاریش بخوانید ) تا ( در
دنیا ) پیروز و ( در آخرت ) رستگار شوید .
توضیحات :
«
فِئَةً » : دسته . گروه . « فَاثْبُتُوا وَ اذْکُرُوا . . . » : دو عامل
پیروزی ، یکی پایداری و دومی در همه حال به یاد خدا بودن و ذکر خدا کردن
است .
سوره أنفال آیه 46
متن آیه :
وَأَطِیعُواْ اللّهَ وَرَسُولَهُ وَلاَ تَنَازَعُواْ فَتَفْشَلُواْ
وَتَذْهَبَ رِیحُکُمْ وَاصْبِرُواْ إِنَّ اللّهَ مَعَ الصَّابِرِینَ
ترجمه :
و
از خدا و پیغمبرش اطاعت نمائید و ( در میان خود اختلاف و ) کشمکش مکنید ،
( که اگر کشمکش کنید ) درمانده و ناتوان میشوید و شکوه و هیبت شما از
میان میرود ( و ترس و هراسی از شما نمیشود ) . شکیبائی کنید که خدا با
شکیبایان است .
توضیحات :
« ریح » : باد . در اینجا مراد قوّت و قدرت ، شکّوه و هیبت ، و غلبه و پیروزی است .
سوره أنفال آیه 47
متن آیه :
وَلاَ تَکُونُواْ کَالَّذِینَ خَرَجُواْ مِن دِیَارِهِم بَطَراً وَرِئَاء
النَّاسِ وَیَصُدُّونَ عَن سَبِیلِ اللّهِ وَاللّهُ بِمَا یَعْمَلُونَ
مُحِیطٌ
ترجمه :
و مانند کسانی ( از قریشیان )
نباشید که بسیار مغرورانه و خودستایانه و برای خودنمائی کردن در برابر مردم
( از شهر مکّه به سوی میدان بدر ) بیرون آمدند و ( با نمایش مال و منال و
قدرت و قوّت خود ) مردمان را از راه خدا باز میداشتند ( و از دخول آنان به
دین اسلام با تمام توان جلوگیری مینمودند ) . خداوند از آنچه میکردند
آگاه است ( و کیفر آنان را خواهد داد ) .
توضیحات :
«
بَطَراً » : سرمستی نعمت و قدرت . غرور حاصل از اموال و اولاد و جاه و
جلال . فخر . « رِئآءَ » : برای ریا و خودنمائی . واژههای ( بَطَراً ) و (
رِئآءَ ) مصدر و مفعولله بوده و یا این که حال بشمارند و به جای (
بَطِرینَ ) و ( مُرائینَ ) یعنی سرمستانه و ریاکارانه به کار رفتهاند . «
مُحِیطٌ » : کاملاً آگاه و از هر جهت توانا .
سوره أنفال آیه 48
متن آیه :
وَإِذْ زَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطَانُ أَعْمَالَهُمْ وَقَالَ لاَ غَالِبَ
لَکُمُ الْیَوْمَ مِنَ النَّاسِ وَإِنِّی جَارٌ لَّکُمْ فَلَمَّا تَرَاءتِ
الْفِئَتَانِ نَکَصَ عَلَى عَقِبَیْهِ وَقَالَ إِنِّی بَرِیءٌ مِّنکُمْ
إِنِّی أَرَى مَا لاَ تَرَوْنَ إِنِّیَ أَخَافُ اللّهَ وَاللّهُ شَدِیدُ
الْعِقَابِ
ترجمه :
( به یاد آور ) زمانی را که
اهریمن ( با وسوسههای خود ) اعمالشان را در جلو دیدگانشان میآراست و
میگفت : امروز هیچ کس نمیتواند بر شما پیروز شود و من ، همپیمان و یاور
شما هستم . امّا هنگامی که دو گروه ( مؤمنان و کافران ) همدیگر را دیدند ( و
رویاروی شدند ) بر پاشنههای خود چرخید ( و از عهد و پیمان خود دست کشید )
و گفت من از شما بیزار و گریزانم . من چیزی را میبینم که شما نمیبینید .
من از خدا میترسم . چرا که خدا سخت کیفردهنده و مجازاتکننده است .
توضیحات :
«
جارٌ » : همپیمان . یاور . « تَرَآءَتْ » : همدیگر را دیدند . « نَکَصَ
عَلَیا عَقِبَیْهِ » : به عقب برگشت و گریخت . مراد این است که مکر و کید
او باطل شد و از خواستهای خود دست کشید .
سوره أنفال آیه 49
متن آیه :
إِذْ یَقُولُ الْمُنَافِقُونَ وَالَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَّرَضٌ غَرَّ
هَؤُلاء دِینُهُمْ وَمَن یَتَوَکَّلْ عَلَى اللّهِ فَإِنَّ اللّهَ عَزِیزٌ
حَکِیمٌ
ترجمه :
( به یاد آور ) آن زمانی را که
منافقان و کسانی که ( ضعیفالایمان بودند و ) در دلهایشان بیماری ( کفر و
نفاق سَرَک میکشید و در غوغا ) بود ، میگفتند : اینان را آئینشان مغرور
نموده و گول زده است ( این است که چنین آماده رزم و فداکاریند و خویشتن را
با دست ما به کشتن میدهند . امّا کافران و منافقان و همه مردمان باید
بدانند که ) هرکس به خدا پشت بندد ( خدا او را بسنده است و وی را پیروز
میگرداند و به مقصود میرساند ) چرا که خدا مقتدر و توانا است و کارها را
بجا و از روی فلسفه انجام میدهد ( و حق را بر باطل چیره میگرداند ) .
توضیحات :
« وَ الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَّرَضٌ » : عطف تفسیر است ( نگا : بقره / 10 ) . « غَرَّ » : مغرور کرده است . گول زده است .
سوره أنفال آیه 50
متن آیه :
وَلَوْ تَرَى إِذْ یَتَوَفَّى الَّذِینَ کَفَرُواْ الْمَلآئِکَةُ
یَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَأَدْبَارَهُمْ وَذُوقُواْ عَذَابَ الْحَرِیقِ
ترجمه :
اگر
ببینی ( ای پیغمبر ! هول و هراس و عذاب و عقابی را که به کافران دست
میدهد ) بدان گاه که فرشتگان جان کافران را میگیرند و سر و صورت و پشت و
روی آنان را ( از هر سو ) میزنند و ( بدیشان میگویند ) : عذاب سوزان (
اعمال بد خود ) را بچشید ، ( از مشاهده این همه درد و رنج و ترس و خوف
دچار شگفت خواهی شد و به حال آنان تأسّف خواهی خورد ) .
توضیحات :
«
یَتَوفَّیا » : جان میگیرند . به قبض روح میپردازند ( نگا : نساء / 97 ،
انعام / 61 ، محمّد / 27 ، نحل / 28 و 32 ) . « الْحَرِیقِ » : سوزاندن .
سوزاننده ( نگا : آلعمران / 181 ) .
سوره أنفال آیه 51
متن آیه :
ذَلِکَ بِمَا قَدَّمَتْ أَیْدِیکُمْ وَأَنَّ اللّهَ لَیْسَ بِظَلاَّمٍ لِّلْعَبِیدِ
ترجمه :
این به خاطر کارهائی است که از پیش میکردهاید و میفرستادهاید و خداوند به بندگان هرگز کمترین ستمی روا نمیدارد .
توضیحات :
«
ظَلّام » : صیغه مبالغه در کمیّت است ؛ نه کیفیّت ( نگا : آلعمران /
182 ) . به معنی ( ذی ظُلْم ) است ، از قبیل : عَطاّر . تَمّار .
سوره أنفال آیه 52
متن آیه :
کَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ وَالَّذِینَ مِن قَبْلِهِمْ کَفَرُواْ بِآیَاتِ
اللّهِ فَأَخَذَهُمُ اللّهُ بِذُنُوبِهِمْ إِنَّ اللّهَ قَوِیٌّ شَدِیدُ
الْعِقَابِ
ترجمه :
( اینان رفتار و کردار زشتی
دارند ) همچون رفتار و کردار قوم فرعون و کسانی که پیش از ایشان بودند و
آیات ما را ( با وجود روشنی ) تکذیب میکردند ، پس خداوند آنان را به (
کیفر ) گناهانشان گرفت ، و خداوند نیرومند و شدیدالعقاب است ( و اعمال
ناشایست در گذشته از هر کسی سرزده یا درآینده سرزند ، سرنوشت او همین خواهد
بود ) .
توضیحات :
« دَأْب » : عادت همیشگی . پیشه .
سوره أنفال آیه 53
متن آیه :
ذَلِکَ بِأَنَّ اللّهَ لَمْ یَکُ مُغَیِّراً نِّعْمَةً أَنْعَمَهَا عَلَى
قَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُواْ مَا بِأَنفُسِهِمْ وَأَنَّ اللّهَ سَمِیعٌ
عَلِیمٌ
ترجمه :
این بدان خاطر است که خداوند هیچ
نعمتی را که به گروهی داده است تغییر نمیدهد مگر این که آنان حال خود را
تغییر دهند ( و دیگر شایستگی نعمت خدا را نداشته باشند و بلکه سزاوار نقمت
گردند ) و بیگمان خداوند شنوای ( اقوال و ) آگاه ( از افعال مردمان ) است
.
توضیحات :
« ذلِکَ » : این عذاب و کیفر قریشیان . « مَا بِأَنفُسِهِمْ » : رفتار و کردارشان . نیّات و افکارشان .
سوره أنفال آیه 54
متن آیه :
کَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ وَالَّذِینَ مِن قَبْلِهِمْ کَذَّبُواْ بآیَاتِ
رَبِّهِمْ فَأَهْلَکْنَاهُم بِذُنُوبِهِمْ وَأَغْرَقْنَا آلَ فِرْعَونَ
وَکُلٌّ کَانُواْ ظَالِمِینَ
ترجمه :
( اینان رفتار
و کردار زشتی دارند و در انکار آیات و تکذیب رسالت پیغمبران خدا ،
کاروبارشان ) همچون کاروبار قوم فرعون و کسانی است ( از قبیل قوم نوح و عاد
و ثمود ) که پیش از ایشان میزیستند و آیات پروردگار خود را تکذیب
میکردند ، پس ما ایشان را به سبب گناهانشان ( با صاعقههای جانگداز و
بادهای خانمان برانداز و چیزهای دیگر ) نابود کردیم ، و قوم فرعون را در آب
غرق نمودیم ، و همه ( این فرقهها به خود ) ستم کردند ( چرا که خویشتن را
در معرض عذاب الهی قرار دادند و سعادت سرمدی را به شقاوت ابدی تبدیل کردند )
.
توضیحات :
« کَدَأْبِ ءَالِ فِرْعَوْنَ . . . » : تکرار به خاطر تأکید در تقبیح کار و تشنیع حال و توبیخ کافران بدسگال است .
سوره أنفال آیه 55
متن آیه :
إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِندَ اللّهِ الَّذِینَ کَفَرُواْ فَهُمْ لاَ یُؤْمِنُونَ
ترجمه :
بیگمان بدترین انسانها در پیشگاه یزدان ، کسانی هستند که کافرند و ایمان نمیآورند .
توضیحات :
« الدَّوَآبِّ » : جنبندگان ، اعم از انسان و حیوان . در اینجا مراد انسانها است .
سوره أنفال آیه 56
متن آیه :
الَّذِینَ عَاهَدتَّ مِنْهُمْ ثُمَّ یَنقُضُونَ عَهْدَهُمْ فِی کُلِّ مَرَّةٍ وَهُمْ لاَ یَتَّقُونَ
ترجمه :
کسانی
که از آنان پیمان گرفتهای ( که مشرکان را کمک و یاری نکنند ) ولی آنان هر
بار پیمان خود را میشکنند و ( از خیانت و نقض عهد ) پرهیز نمیکنند .
توضیحات :
«
الَّذِینَ عَاهَدْتَ مِنْهُمْ . . . » : مراد یهودیان بنیقُرَیْظه است که
پیغمبر از آنان پیمان گرفت که با او نجنگند و مشرکان را یاری ندهند ، ولی
ایشان بارها و بارها پیمانشکنی کردند و کفّار مکّه را برشوراندند و در جنگ
بدر با سلاح یاری دادند . « عَاهَدْتَ مِنْهُمْ » : با برخی از آنان پیمان
بستی . از آنان پیمان گرفتی .
سوره أنفال آیه 57
متن آیه :
فَإِمَّا تَثْقَفَنَّهُمْ فِی الْحَرْبِ فَشَرِّدْ بِهِم مَّنْ خَلْفَهُمْ لَعَلَّهُمْ یَذَّکَّرُونَ
ترجمه :
اگر
آنان را در ( میدان ) جنگ رویاروی بیابی و بر ایشان پیروز شوی ، آن چنان
آنان را در هم بکوب که کسانی که در پشت سر ایشان قرار دارند ( و دوستان و
یاران ایشان بشمارند ) پند گیرند ( و پراکنده شوند و عرضاندام نکنند ) .
توضیحات :
«
تَثْقَفَنَّهُمْ » : آنان را دریافتی . بر آنان پیروز شدی . « شَرِّدْ » :
پراکنده و پریشان کن . « لَعَلَّهُمْ یَذَّکَّرُونَ » : تا این که افراد
پشت سر آنان یعنی اعوان و یارانشان عبرت گیرند و جرأت حمله را نداشته باشند
.
سوره أنفال آیه 58
متن آیه :
وَإِمَّا تَخَافَنَّ مِن قَوْمٍ خِیَانَةً فَانبِذْ إِلَیْهِمْ عَلَى سَوَاء إِنَّ اللّهَ لاَ یُحِبُّ الخَائِنِینَ
ترجمه :
هرگاه
( با ظهور نشانههائی ) از خیانت گروهی بیم داشته باشی ( که عهد خود را
بشکنند و حمله غافلگیرانه کنند ، تو آنان را آگاه کن و ) همچون ایشان
پیمانشان را لغو کن ( و بدون اطّلاع بدانان حمله مکن ، چرا که این کار خلاف
مروت و شریعت است و خیانت بشمار است و ) بیگمان خداوند خیانتکاران را دوست
نمیدارد .
توضیحات :
« إِمَّا » : این واژه مرکّب
از ( إِنْ ) شرطیّه و ( ما ) زائده است که برای تأکید بدان افزوده میشود .
« فَانبِذْ إِلَیْهِمْ » : عهدشان را به سویشان بینداز . یعنی : آنان را
بیاگاهان که شما با ایشان دیگر عهد و پیمانی نداری . « عَلَیا سَوَآءٍ » :
به طور یکسان و همچون ایشان . آشکارا و بیپیرایه .
سوره أنفال آیه 59
متن آیه :
وَلاَ یَحْسَبَنَّ الَّذِینَ کَفَرُواْ سَبَقُواْ إِنَّهُمْ لاَ یُعْجِزُونَ
ترجمه :
کافران
تصوّر نکنند که ( بر قدرت ما ) پیشی گرفتهاند و ( از قلمرو کیفر ما ) به
در رفتهاند ( و با نجات از دست مرگ در جنگ بدر ، از زیر دست ما خارج
شدهاند ) آنان ( هرگز ما را ) درمانده نمیکنند ( و ماجزای خیانت و عذرشان
را خواهیم داد ) .
توضیحات :
« سَبَقُوا » : پیشی
گرفتهاند . مراد این است که از عقاب و عذاب خدا پیشی نگرفتهاند و نجات
پیدا نکردهاند و خداوند آگاه از آنان و غالب بر ایشان است .
سوره أنفال آیه 60
متن آیه :
وَأَعِدُّواْ لَهُم مَّا اسْتَطَعْتُم مِّن قُوَّةٍ وَمِن رِّبَاطِ
الْخَیْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدْوَّ اللّهِ وَعَدُوَّکُمْ وَآخَرِینَ مِن
دُونِهِمْ لاَ تَعْلَمُونَهُمُ اللّهُ یَعْلَمُهُمْ وَمَا تُنفِقُواْ مِن
شَیْءٍ فِی سَبِیلِ اللّهِ یُوَفَّ إِلَیْکُمْ وَأَنتُمْ لاَ تُظْلَمُونَ
ترجمه :
برای
( مبارزه با ) آنان تا آنجا که میتوانید نیروی ( مادی و معنوی ) و ( از
جمله ) اسبهای ورزیده آماده سازید ، تا بدان ( آمادگی و ساز و برگ جنگی )
دشمنِ خدا و دشمن خویش را بترسانید ، و کسان دیگری جز آنان را نیز به هراس
اندازید که ایشان را نمیشناسید و خدا آنان را میشناسد . هر آنچه را در
راه خدا ( از جمله تجهیزات جنگی و تقویت بنیه دفاعی و نظامی اسلامی ) صرف
کنید ، پاداش آن به تمام و کمال به شما داده میشود و هیچ گونه ستمی
نمیبینید .
توضیحات :
« اَعِدُّوا » : تهیّه کنید .
آماده سازید . « رِباط » : ریسمانی که چهارپا را با آن میبندند . در
اینجا مراد پرورش و نگهداری مَرْکبهای جهاد است . « ءَاخَرِینَ » : دیگران .
« مِن دُونِهِمْ » : سوای ایشان . غیر از آنان . « یُوَفَّ إِلَیْکُمْ » :
پاداش آن به تمام و کمال به شما داده میشود . « أَنتُمْ لا تُظْلَمُونَ »
: از سوی خدا به شما ظلم نمیشود . اگر نیروی کافی برای مقابله با دشمنان
فراهم سازید ، از سوی آنان ظلم و ستمی به شما نمیشود ، چرا که جرأت آن را
نخواهند داشت .
سوره أنفال آیه 61
متن آیه :
وَإِن جَنَحُواْ لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَهَا وَتَوَکَّلْ عَلَى اللّهِ إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ
ترجمه :
اگر
آنان به صلح گرایش نشان دادند ، تو نیز بدان بگرای ( و در پذیرش پیشنهاد
صلح تردید و دودلی مکن و شرائط منطقی و عاقلانه و عادلانه را بپذیر ) و بر
خدای توکّل نمای که او شنوای ( گفتار و ) آگاه ( از رفتار همگان ) است .
توضیحات :
« إِن جَنَحُوا . . . » : اگرتمایل به صلح نشاندادند . « سَلْم » : صلح .
سوره أنفال آیه 62
متن آیه :
وَإِن یُرِیدُواْ أَن یَخْدَعُوکَ فَإِنَّ حَسْبَکَ اللّهُ هُوَ الَّذِیَ أَیَّدَکَ بِنَصْرِهِ وَبِالْمُؤْمِنِینَ
ترجمه :
و
اگر بخواهند تو را فریب دهند ( و منظورشان از گرایش به صلح ، مکر و کید
باشد ، باکی نداشته باش ، چرا که ) خدا برای تو کافی است . او همان کسی است
که تو را با یاری خود و توسّط مؤمنان ( مهاجر و انصار ) تقویت و پشتیبانی
کرد .
توضیحات :
« حَسْبَکَ » : کافی و ضامن و مراقب تو است .
سوره أنفال آیه 63
متن آیه :
وَأَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ لَوْ أَنفَقْتَ مَا فِی الأَرْضِ جَمِیعاً
مَّا أَلَّفَتْ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ وَلَکِنَّ اللّهَ أَلَّفَ بَیْنَهُمْ
إِنَّهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ
ترجمه :
و ( خدا بود که
عربها را با وجود دشمنانگی شدیدشان در پرتو اسلام دگرگون کرد و ) در میان
آنان الفت ایجاد نمود ( و دلهای پر از حقد و کینه آنان را به هم نزدیک و
مهربان کرد ، به گونهای که ) اگر همه آنچه در زمین است صرف میکردی
نمیتوانستی میان دلهایشان انس و الفت برقرار سازی . ولی خداوند ( با هدایت
آنان به ایمان و دوستی و برادری ) میانشان انس و الفت انداخت ، چرا که او
عزیز و حکیم است ( و بر هر کاری توانا ، و کارش از روی فلسفه و حکمت انجام
میپذیرد ) .
توضیحات :
« أَلَّفَ » : انس و الفت انداخت . دلهایشان را به هم پیوند داد .
سوره أنفال آیه 64
متن آیه :
یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ حَسْبُکَ اللّهُ وَمَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ
ترجمه :
ای پیغمبر ! خدا برای تو و برای مؤمنانی که از تو پیروی کردهاند کافی و بسنده است ( و ضامن و مراقب همگی شما است ) .
توضیحات :
« مَنْ » : عطف بر ضمیر ( کَ ) و منصوب است .
سوره أنفال آیه 65
متن آیه :
یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ حَرِّضِ الْمُؤْمِنِینَ عَلَى الْقِتَالِ إِن
یَکُن مِّنکُمْ عِشْرُونَ صَابِرُونَ یَغْلِبُواْ مِئَتَیْنِ وَإِن یَکُن
مِّنکُم مِّئَةٌ یَغْلِبُواْ أَلْفاً مِّنَ الَّذِینَ کَفَرُواْ
بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لاَّ یَفْقَهُونَ
ترجمه :
ای
پیغمبر ! مؤمنان را به جنگ ( با دشمن برای اعلاء فرمان خدا ) برانگیز .
هرگاه بیست نفر شکیبا ( و ورزیده و قویّالایمان ) از شما باشند بر دویست
نفر غلبه میکنند ، و اگر از شما صد نفر باشند بر هزار نفر از کافران غلبه
میکنند ، به خاطر این که کافران گروهی هستند که نمیفهمند ( برای چه چیزی و
چه کسی میجنگند ، و اگر کشته شدند سرنوشت خانواده و سرانجام خودشان چه
خواهد بود ، و لذا این تاریکی راه و ناآگاهی از هدف و ندانستن نتیجه دنیوی و
اخروی مبارزه ، تاب و توانی برای آنان باقی نمیگذارد ) .
توضیحات :
« حَرِّضْ » : برانگیز . تشویق و تحریک کن . « بِأَنَّهُمْ » : به سبب این که ایشان .
سوره أنفال آیه 66
متن آیه :
الآنَ خَفَّفَ اللّهُ عَنکُمْ وَعَلِمَ أَنَّ فِیکُمْ ضَعْفاً فَإِن
یَکُن مِّنکُم مِّئَةٌ صَابِرَةٌ یَغْلِبُواْ مِئَتَیْنِ وَإِن یَکُن
مِّنکُمْ أَلْفٌ یَغْلِبُواْ أَلْفَیْنِ بِإِذْنِ اللّهِ وَاللّهُ مَعَ
الصَّابِرِینَ
ترجمه :
هم اینک خداوند برای شما
تخفیف قائل شد و دید در شما ضعفی است ( و تازهکار و ناآزموده میباشید ،
در این حال ) اگر از شما صد نفر شکیبا باشند ، بر دویست نفر غلبه میکنند ،
و اگر هزار نفر باشند بر دو هزار نفر - با مدد و یاری الهی - پیروز
میشوند ، و ( در هر حال فراموش نکنید که ) خدا با شکیبایان است ( و یاری و
مدد او تنها شامل ایشان است ) .
توضیحات :
« فَإِن
یَکُن مِّنکُم مِّاْئَةٌ صَابِرَةٌ . . . » : دو حکم مذکور در دو آیه ،
مربوط به دو گروه مختلف و در شرائط متفاوت است . هنگامی که مسلمانان
قویّالایمان باشند ، میتوانند کافران بیشماری را درهم شکنند ، و هنگامی
که مسلمانان گرفتار ضعف و سستی عقیده شوند میتوانند بر کافران کمتری پیروز
گردند . آیه 65 دالّ بر عزیمت و اراده است و آیه 66 دالّ بر رخصت و اجازه
.
سوره أنفال آیه 67
متن آیه :
مَا کَانَ
لِنَبِیٍّ أَن یَکُونَ لَهُ أَسْرَى حَتَّى یُثْخِنَ فِی الأَرْضِ
تُرِیدُونَ عَرَضَ الدُّنْیَا وَاللّهُ یُرِیدُ الآخِرَةَ وَاللّهُ عَزِیزٌ
حَکِیمٌ
ترجمه :
هیچ پیغمبری حق ندارد که اسیران
جنگی داشته باشد . مگر آن گاه که کاملاً بر دشمن پیروز گردد و بر منطقه
سیطره و قدرت یابد ( در غیر این صورت باید با ضربات قاطع و کوبنده و پیاپی ،
نیروی دشمن را از کار بیندازد . امّا به محض حصول اطمینان از پیروزی خود و
شکست دشمن دست از کشتار بردارد و به اسیرکردن قناعت کند . ای مؤمنان ! )
شما ( تنها به فکر جنبههای مادی هستید و ) متاع ناپایدار دنیا را
میخواهید ، در صورتی که خداوند سرای ( جاویدان ) آخرت ( و سعادت همیشگی )
را ( برای شما ) میخواهد ، و خداوند عزیز و حکیم است ( و این است که
کارهایش سراسر از روی حکمت و تدبیر ، و متوجّه عزّت و پیروزی است ) .
توضیحات :
«
أَسْری » : جمع اسیر ، محبوسان . « یُثْخِنَ » : از مصدر ( إِثْخان ) به
معنی غلظت و شدّت به کاربردن و مبالغه در مجروح کردن و ضعیف نمودن دشمن است
( نگا : محمّد / 4 ) در اینجا مراد درهم کوبیدن دشمن و کشتار آنان است تا
آن گاه که غلبه و پیروزی مسلّم شود و سپاه ایشان تارومار گردد . « عَرَض »
: حطام دنیا . کالای ناپایدار و نعمت زودگذر جهان .
سوره أنفال آیه 68
متن آیه :
لَّوْلاَ کِتَابٌ مِّنَ اللّهِ سَبَقَ لَمَسَّکُمْ فِیمَا أَخَذْتُمْ عَذَابٌ عَظِیمٌ
ترجمه :
اگر
حکم سابق خدا نبود ( که بدون ابلاغ امّتی را کیفر ندهد ، و مخطّیِ در
اجتهاد ، مجازات نگردد ) عذاب بزرگی در مقابل چیزی که ( به عنوان فدیه
اسیران گرفتهاید و شتابی که ورزیدهاید ) به شما میرسید .
توضیحات :
«
کِتَابٌ » : حکم . فرمان . مراد کیفر ندادن بدون ابلاغ قبلی است ( نگا :
اسراء / 15 ) ، عذاب سخت و توان فرسا ندادن مسلمانان در زمان حیات پیغمبر و
استغفارشان از گناهان ( نگا : انفال / 33 ) ، و عدم مجازاتِ مجتهدِ مخطّی
در اجتهاد خود ( نگا : تفسیرالمنتخب ، و صفوةالتفاسیر ) .
سوره أنفال آیه 69
متن آیه :
فَکُلُواْ مِمَّا غَنِمْتُمْ حَلاَلاً طَیِّباً وَاتَّقُواْ اللّهَ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَّحِیمٌ
ترجمه :
اکنون
از آن چیزی که ( از فدیه اسیران ) فراچنگ آوردهاید حلال و پاکیزه بخورید و
( دغدغهای به خود راه ندهید ، و در همه کارهایتان ) از خدا بترسید .
بیگمان یزدان ( سبحان نسبت به بندگانی که به درگاه او برگردند ) بسیار
آمرزنده و مهربان است .
توضیحات :
« مِمَّا
غَنِمْتُمْ » : مراد مطلق غنیمت ، یا فدیه اسیران است . « حَلالاً طَیِّباً
» : مراد مباح و آزاد است . حال اوّل و دوم ( ما ) ، یا صفت مصدر محذوف (
أَکلاً ) بوده و برای تأکید ذکر شدهاند .
سوره أنفال آیه 70
متن آیه :
یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ قُل لِّمَن فِی أَیْدِیکُم مِّنَ الأَسْرَى إِن
یَعْلَمِ اللّهُ فِی قُلُوبِکُمْ خَیْراً یُؤْتِکُمْ خَیْراً مِّمَّا
أُخِذَ مِنکُمْ وَیَغْفِرْ لَکُمْ وَاللّهُ غَفُورٌ رَّحِیمٌ
ترجمه :
ای
پیغمبر ! به اسیرانی که در دست شما هستند بگو : اگر خداوند در دلهایتان
خیری ( همچون ایمان و اخلاص و صدق در اسلام آوردنتان ) سراغ یابد ( و بداند
که دارای نیّت پاک و راستینی هستید ، در دنیا و آخرت ) بهتر از آنچه از
شما دریافت شده است به شما عطاء میکند و شما را میبخشد ( و شرک و سیّئات
شما را نادیده میگیرد ) و خداوند بسیار آمرزنده و مهربان است .
توضیحات :
«
خَیْراً » : واژه اوّل صفت مشبّهه و مراد از آن ایمان راستین و صدق در
پذیرش اسلام است . واژه دوم ، اسم تفضیل و مراد از آن بهتر از چیزی است که
مؤمنان از کافران دریافت داشتهاند .
سوره أنفال آیه 71
متن آیه :
وَإِن یُرِیدُواْ خِیَانَتَکَ فَقَدْ خَانُواْ اللّهَ مِن قَبْلُ فَأَمْکَنَ مِنْهُمْ وَاللّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ
ترجمه :
(
ای پیغمبر ! ) اگر ( مشرکان با اظهار ایمان ) بخواهند به تو خیانت کنند (
موضوع تازهای نیست و باکی نداشته باش ، چرا که ) آنان پیش از این ( نیز با
اتخاذ شرکاء و انداد برای خدا و کفران نعمتِ الله ) به خدا خیانت کردهاند
و خداوند ( در قبال آن شما را ) بر آنان پیروز کرده است ( هرچند شما ضعیف
بودید و ایشان نیرومند بودند ) و خداوند آگاه ( از احوال و افکار همگان است
و ) حکیم است ( و کارها را برابر حکمت و فلسفهای که خود میداند
میگرداند ) .
توضیحات :
« أَمْکَنَ مِنْهُمْ » :
شما را بر آنان چیره کرد و ایشان را مقهورتان نمود . گویند : ( أَمْکَنَ
اللهُ أوْلِیَآءَهُ مِنْ أَعْدَآئِهِ ) خداوند دوستانش را بر دشمنانش پیروز
گرداند .
سوره أنفال آیه 72
متن آیه :
إِنَّ
الَّذِینَ آمَنُواْ وَهَاجَرُواْ وَجَاهَدُواْ بِأَمْوَالِهِمْ
وَأَنفُسِهِمْ فِی سَبِیلِ اللّهِ وَالَّذِینَ آوَواْ وَّنَصَرُواْ
أُوْلَئِکَ بَعْضُهُمْ أَوْلِیَاء بَعْضٍ وَالَّذِینَ آمَنُواْ وَلَمْ
یُهَاجِرُواْ مَا لَکُم مِّن وَلاَیَتِهِم مِّن شَیْءٍ حَتَّى یُهَاجِرُواْ
وَإِنِ اسْتَنصَرُوکُمْ فِی الدِّینِ فَعَلَیْکُمُ النَّصْرُ إِلاَّ عَلَى
قَوْمٍ بَیْنَکُمْ وَبَیْنَهُم مِّیثَاقٌ وَاللّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ
بَصِیرٌ
ترجمه :
بیگمان کسانی که ایمان آوردهاند و
( از خانه و کاشانه خویش ) مهاجرت کردهاند و با جان و مال خود در راه خدا
( به تلاش ایستادهاند و ) جهاد نمودهاند ( و لقب مهاجرین را برازنده خود
گرداندهاند ) ، و کسانی که ( مهاجرین را در منزل و مأوای خود ) پناه
دادهاند و ( ایشان را با جان و مال ) یاری نمودهاند ( و از سوی خدا و
پیغمبر لقب انصار دریافت داشتهاند ، ) برخی از آنان یاران برخی دیگرند ( و
مسؤول و متعهّد در برابر یکدیگرند ) و امّا کسانی که ایمان آوردهاند
ولیکن مهاجرت ننمودهاند ( و با وجود توانائی به جامعه نوین شما در مدینه
نپیوستهاند ، هیچ گونه تعهّد و مسؤولیّت و ) ولایتی در برابر آنان ندارید
تا آن گاه که مهاجرت میکنند . اگر ( چنین مؤمنان غیرمهاجری از دست ظلم و
جور دیگران ) به سبب دینشان از شما کمک و یاری خواستند ، کمک و یاری بر شما
واجب است ، مگر زمانی که مخالفان آنان گروهی باشند که میان شما و ایشان
پیمان ( ترک مخاصمه ) باشد . ( در این صورت رعایت عهد و پیمان ، از رعایت
حال چنین مؤمنان بیحالی لازمتر است . به هر حال ) خداوند میبیند آنچه را
که میکنید ( پس مواظب حال همدیگر و حفظ حدود و عهود باشید ) .
توضیحات :
«
ءَاوَوْا » : منزل و مأوی دادند . پناه دادند . « وَلایَة » : نصرت . مدد
و یاری ( نگا : کهف / 44 ) . « إِسْتَنصَرُوکُمْ فِی الدِّینِ » : از شما
کمک و یاری خواستند تا دین خود را حفظ کنند و خویشتن را از شکنجه و آزاری
برهانند که به سبب داشتن دین و ایمان ، متوجّه آنان میگردد . « میثاق » :
مراد پیمان ترک مخاصمه است .
سوره أنفال آیه 73
متن آیه :
وَالَّذینَ کَفَرُواْ بَعْضُهُمْ أَوْلِیَاء بَعْضٍ إِلاَّ تَفْعَلُوهُ تَکُن فِتْنَةٌ فِی الأَرْضِ وَفَسَادٌ کَبِیرٌ
ترجمه :
و
کسانی که کافرند ، برخی یاران برخی دیگرند ( و در جانبداری از باطل و
بدسگالی با مؤمنان همرأی و همسنگرند . پس ایشان را به دوستی نگیرید و در
حفظ عهد و پیمان بکوشید ) که اگر چنین نکنید فتنه و فساد عظیمی در زمین روی
میدهد .
توضیحات :
« إِلاّ تَفْعَلُوهُ » : اگر آن را انجام ندهید . ضمیر ( هُ ) به میثاق یا حفظ آن و یا نصر مذکور در آیه قبلی برمیگردد .
سوره أنفال آیه 74
متن آیه :
وَالَّذِینَ آمَنُواْ وَهَاجَرُواْ وَجَاهَدُواْ فِی سَبِیلِ اللّهِ
وَالَّذِینَ آوَواْ وَّنَصَرُواْ أُولَئِکَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقّاً
لَّهُم مَّغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ کَرِیمٌ
ترجمه :
بیگمان
کسانی که ایمان آوردهاند و مهاجرت کردهاند و در راه خدا جهاد نمودهاند ،
و همچنین کسانی که پناه دادهاند و یاری کردهاند ، ( هر دو گروه ) آنان
حقیقه مؤمن و باایمانند ( و شایسته واژه مهاجر و انصارند و تار و پود
جاودانه پرچم اسلامند و ) برای آنان آمرزش ( گناهان از سوی یزدان منان ) و
روزی شایسته ( در بهشت جاویدان ) است .
توضیحات :
«
وَ الَّذِینَ ءَامَنُوا وَ هَاجَرُوا . . . » : آیات پیشین متضمّن تعهّد و
مسؤولیّت و یاری مؤمنان با همدیگر است ، و این آیه بیانگر ستایش و بزرگداشت
آنان و مقام و منزلت ایشان است . « رِزْقٌ کَرِیمٌ » : ( نگا : انفال / 4
) .
سوره أنفال آیه 75
متن آیه :
وَالَّذِینَ آمَنُواْ مِن بَعْدُ وَهَاجَرُواْ وَجَاهَدُواْ مَعَکُمْ
فَأُوْلَئِکَ مِنکُمْ وَأُوْلُواْ الأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَى بِبَعْضٍ
فِی کِتَابِ اللّهِ إِنَّ اللّهَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ
ترجمه :
و
کسانی که پس از ( نزول این آیات ) ایمان آوردهاند و مهاجرت کردهاند و با
شما ( ای مهاجران و انصار ) جهاد نمودهاند ، آنان از زمره شما هستند و (
از حقوق و مدد و یاری شما برخوردار میگردند . این ولایت ایمانی بود ، و
امّا ولایت خویشاوندی علاوه بر این میان افرادی موجود است و ) کسانی که با
یکدیگر خویشاوندند برخی برای برخی دیگر سزاوارترند ( و حقوق آنان ) در کتاب
خدا ( بیان شده است و حکم خدا بر آن رفته است و ) بیگمان خداوند آگاه از
هر چیزی است .
توضیحات :
« أُوْلُوالأرْحَامِ » :
اقرباء . خویشاوندان . « أوْلَیا » : سزاوارتر . « کِتَابِ اللهِ » : کتاب
خدا قرآن . حکم و فرمان خدا ( نگا : انفال / 68 ) .
فی ظلال القرآن
جزء نهم
سورهی اعراف آیات 206-94 و سورهی انفال تا آیهی 40
رهنمودهای جزء نهم
جزء نهم از دو بخش فراهم آمده است: بخش نـخست باقیماندۀ (سورۀ اعراف) است که آیات آن مکّی است و سه چهارم این جزء را تشکیل می دهد... بخش دوم، نیمۀ حزب اول سورۀ انفال است که از سورههای مدنی است. این قسمت هم یک چهارم باقیماندۀ جزء نهم را تکمیل میسازد.
در اینجا به ذکر اجمالی بخش نخست بسنده میکنیم، و بخش دوم را به جایگاه خودش ارجاع میدهیم.
*
در جزء هشتم - در بخشی که از سورۀ اعراف عرضه داشتیم - داستانهائی از پیغمبران و رسالتها و اقوام بعد از آدم علیه السّلام ذکـر گردید. در آنـجا در کاروان ایمان داستانهای نوح، هود، صـالح، لوط، و شعیب علیهم السّلام و مــهلکهها و جــایگاههای نــابودی تکــذیبکنندگان اقوامشان و نجات مؤمنان را بیان نمودیم.
هم اینک این جزء با تکمیل کردن داستان شعیب علیه السّلام آغاز میگردد. چنین مصلحت دیدیم که ایـن بخش از داستان را در پایان جزء هشتم ذکر کنیم تا این داستان در آنجا کامل شود.
سپس روند سوره میایستد تا آن داسـتان را پـیگیری کند - برابر برنامهای که سوره دارد - و در این پیگیری، گامهائی را بنمایاند که قضا و قدر الهی به سوی تکذیب کنندگان برداشته است... روشن کند قضا و قدر الهی چگونه تکذیبکنندگان را بـه زیـانهای جـانی و مالی گرفتار کرده است تا دلهایشان بـیدار و هـوشیار گردد، و به خدا پناهنده شـود و بـه گـریه و زاری در پیشگاه الهی بپردازد. هنگامی که این چنین دلهائی با گرفتار آمدن به بلاها بیدار و هوشیار نگشته است و باز نشده است و سود نبرده است، یزدان جهان ایشان را از شادیها و خوشیها و انواع نعمتها برخودار نموده است - البتّه این نـوع آزمون، سختتر از آزمون بلاها و زیانهای جانی و مالی است - چنین دلهائی بیش از پیش از قضا و قدر الهی غافل ماندهاند و بر غفلت خود افزودهاند و زندگی را لهو و لعب و پوچی و بازی گمان بردهاند. بدین هنگام است که ناگهانی یزدان ایشان را به گناهانشان میگیرد:
(وَمَا أَرْسَلْنَا فِی قَرْیَةٍ مِنْ نَبِیٍّ إِلا أَخَذْنَا أَهْلَهَا بِالْبَأْسَاءِ وَالضَّرَّاءِ لَعَلَّهُمْ یَضَّرَّعُونَ (٩٤)ثُمَّ بَدَّلْنَا مَکَانَ السَّیِّئَةِ الْحَسَنَةَ حَتَّى عَفَوْا وَقَالُوا قَدْ مَسَّ آبَاءَنَا الضَّرَّاءُ وَالسَّرَّاءُ فَأَخَذْنَاهُمْ بَغْتَةً وَهُمْ لا یَشْعُرُونَ) (٩٥)
(ما به هیچ آبادی و شهری پیغمبری نفرستادهایم (که او اهل آنجا را به دین راستین خدا خوانده باشد و ایشـان از پذیرش دعوت او سرپیچی نموده باشند) مگر این که ساکنان آن را به شدائد و مصائب گرفتار ساختهایم تـا این که (به خود آیند و زیـر ضـربات حوادث و فشـار مشکلات، فطرت آنـان بـیدار و نـیاز بـه پروردگار در زوایای وجودشان پـرتوافکـن شـود و دست دعـا بـه سوی خدا بردارند و خالصانه به درگاه الله) تـضرّع و زاری کـنند. سـپس (هـنگامی که ایـن هـوشدارهـا و بیدارباشها در آنان اثر نگذاشت، ایشان را به فراوانـی نعمت و اعطاء سلامت آزمودیم و) بدی را به نیکی (و بلا را به رفاه) تبدیل کردیم تا بدانجا که (از لحاظ امـوال و انفس) فزونی گرفتند و (به سبب نادانی مغرور شدند و لافزنان) گفتند: به پدران و نـیاکان مـا هـم خوشی و ناخوشی و ثروتمندی و مستمندی دست داده است (و این روزگار است که گاهی به انسان رو میکند و گاهی به انسان پشت میکند و اصلاً سعادت و شقاوت ما در دست خدا نیست!.. چون با پتک بلا بیدار نشدند و شکر نعمت هم نگفتند) پس ناگهانی ایشـان را (بـه عذاب و عقاب) گرفتیم و نـفهمیدند (که چـه شـد و چـرا چـنین گشت ). (اعراف/94و95)
روند قرآنی در اینجا پرده برمیدارد از پیوند مـوجود میان ارزشهای، ایمانی و سـنّتهای الهـی در فـراچـنگ آوردن و گرفتار کردن مردمان. چرا که در گامهائی کـه قضا و قدر یزدان به سوی مردمان برمیدارد، هیچگونه فاصلهای میان سنّتهای الهی و ارزشهای ایمانی وجود ندارد. این چنین پیوندی بر غافلان پنهان میماند، زیرا آثار آن چه بسا در مدّت زمان نزدیکی پـیدا نگـردد، ولی قطعاً در مدّت زمان طولانی روی میدهد:
(وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَى آمَنُوا وَاتَّقَوْا لَفَتَحْنَا عَلَیْهِمْ بَرَکَاتٍ مِنَ السَّمَاءِ وَالأرْضِ وَلَکِنْ کَذَّبُوا فَأَخَذْنَاهُمْ بِمَا کَانُوا یَکْسِبُونَ) (٩٦)
(اگر مردمان شهرها و آبادیها (به خدا و انـبیاء) ایـمان مــیآوردند و (از کـفر و مـعاصی) پـرهیز مـیکردند، (درگاههای خیرات او) بــرکات آسـمان و زمـین را بـر روی آنان میگشودیم (و از بلایا و آفات بـه دورشـان مـیداشـتیم). ولی آنـان بـه تکـذیب (پـیغمبران و انکـار حقائق) پرداختهاند و ما هم ایشان را به کیفر اعمالشان گرفتار و مجازات نـمودهایـم (و عـبرت جـهانیانشان کـردهایم). (اعراف/96) به دنبال پردهبرداری از گامهائی که قضا و قدر الهی به سوی تکذیبکنندگان خیز برمیدارد، و بـیان سـنّتهای یزدان و پیوند آنها با ارزشـهای ایـمانی در زنـدگانی مردمان، پسودههائی از بیم و تهدید درمیرسد که دلها را به لرزش و تکان میاندازد، و نگاههایی بـه سـوی مهلکهها و جایگاههای نابودی تکذیبکنندگان انداخته میشود که غافلان را بیدار و هوشیار میگرداند:
(أَفَأَمِنَ أَهْلُ الْقُرَى أَنْ یَأْتِیَهُمْ بَأْسُنَا بَیَاتًا وَهُمْ نَائِمُونَ (٩٧)أَوَأَمِنَ أَهْلُ الْقُرَى أَنْ یَأْتِیَهُمْ بَأْسُنَا ضُحًى وَهُمْ یَلْعَبُونَ (٩٨)أَفَأَمِنُوا مَکْرَ اللَّهِ فَلا یَأْمَنُ مَکْرَ اللَّهِ إِلا الْقَوْمُ الْخَاسِرُونَ) (٩٩)
آیا مردمان شهرها و آبـادیها (کـه دعـوت پـیغمبران را نپذیرفتهاند و بــه جـای ایـمان، بـر کـفر و مـعاصی افزودهاند، از این) ایمن شدهاند که عذاب مـا شـبانه بـه سراغ آنـها رود، در حـالی کـه ایشـان غرق در خواب باشند؟.. (شگفتا که از مکافات عمل غافل شدهاند). یا این که مردمان شهرها و آبادیها ایمن شـدهانـد از ایـن کـه عذاب ما چاشتگاهان به سراغشان بیاید، در حـالی کــه (به انجام کارهای بیارزشی مشغول و سرگرم هستند کــه انگــار) سرگرم بــازی هسـتند؟.. آیــا آنـان از چارهسازی ناگهانی خدا ایـمن و غـافل شـدهاند؟.. در حالی کـه از چارهسازی نهانی و مجازات ناگهانی خدا جز زیـانکاران (و از دستدهـندگان عقل و انسـانیّت)
ایمن و غافل نمیگردند. (اعراف/ ٩٧-٩٩)
(أَوَلَمْ یَهْدِ لِلَّذِینَ یَرِثُونَ الأرْضَ مِنْ بَعْدِ أَهْلِهَا أَنْ لَوْ نَشَاءُ أَصَبْنَاهُمْ بِذُنُوبِهِمْ وَنَطْبَعُ عَلَى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لا یَسْمَعُونَ) (١٠٠)
آیا برای کسانی که زمین را از صاحبان قبلی آن به ارث میبرند (و جانشین دیگران مـیگردند) روشـن نشـده است که اگر بخواهیم آنــان را (هـمچون پـیشینیان) بـه سـبب گناهانشان نشـانۀ تـیر بلا مـیگردانـیم و بـر دلهایشان مهر مینهیم تا دیگر (صدای حقّ را) نشنوند (و آهسته آهسته رهسپار دوزخ شوند). (اعراف/ 100) این پـیرو از داسـتانها مـیبُرَد، و نگاهی بـه پـیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم میاندازد. آن گاه چکیدهای از کـار و بـار اقوامی را به تصویر مـیکشد کـه در روزگـاران کـهن مــیزیستهانــد و بــه تکــذیب پـیغمبران و حـقائق میپرداختهاند. سپس واقعیّت احوال و اوضاع آنـان را بیان میکند، و فراموش کردن عـهد و شکسـتن پـیمان یزدان با ایشان را به تصویر میزند، و بدیشان گوشزد میکند که با وجود اقرار به الوهیّت آفریدگار و یگانگی کردگار، عهد و پیمان خود را با خدا مراعات نمیدارند. همچنین اشاره میشود به ایـن کـه آیـات و دلائـل و معجزاتی که پیغمبرانشان برایشان به ارمغان آوردهاند، به سبب تعطیل فطرتشان و غفلت دلهـایشان، بـدیشان سودی نبخشیده است:
(تِلْکَ الْقُرَى نَقُصُّ عَلَیْکَ مِنْ أَنْبَائِهَا وَلَقَدْ جَاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّنَاتِ فَمَا کَانُوا لِیُؤْمِنُوا بِمَا کَذَّبُوا مِنْ قَبْلُ کَذَلِکَ یَطْبَعُ اللَّهُ عَلَى قُلُوبِ الْکَافِرِینَ (١٠١)وَمَا وَجَدْنَا لأکْثَرِهِمْ مِنْ عَهْدٍ وَإِنْ وَجَدْنَا أَکْثَرَهُمْ لَفَاسِقِینَ) (١٠٢)
اینها آبادیهائی است که برخی از اخبار آنها را برای تـو روایت مینمائیم (و شرح میدهیم که چگونه سـاکـنان آنجاها به سبب ایمان نیاوردن به پیغمبران، دچار بلاها و مصائب بیشمار شدند). پیغمبرانشان با دلائل روشن به سراغ آنان آمدند و معجزات متّقن را بدیشان نمودند، امّا آنان (به سبب لجاجت در کفر و ممارست بر تکذیب انبیاء، روی حرف خود ایستادند و) چیزی را کـه قبلاً تکذیب کرده بودند (حاضر نشدند بپذیرند و باز هم مثل همیشه آن را تکذیب کردند و) بدان ایمان نیاوردند. این چنین خداوند بر دلهای کافران مـهر مـینهد (و بـر اثـر ادامۀ گناه، حسّ تشخیص حقّ را از آنان سلب میکند). اکثر این اقوام را بر سر پیمان (و وفای بـه عـهد خود) نـدیدیم، و بـلکه بـیشتر آنان را نـافرمان و گناهکار یافتیم. (اعراف/101و102)
*
پس از این ایستادن و نگریستن برای پیرو زدن بر مهلکهها و جایگاههای تباه شدن و مردن قوم نوح، قوم هود، قوم صـالح، قوم لوط، و قوم شعیب، داستان موسی علیه السّلام اول با فرعون و اشراف و رؤسـاء او ذکر میگردد. و سرانجام، داستان موسی علیه السّلام در این سوره فراخترین گستره را فراگرفته است، و بیشترین قسمت را در یک سوره در میان همۀ سورههای قرآن به خود اختصاص داده است... حلقههائی از زنـجیرۀ داسـتان بنیاسرائیل در جاهای فراوانی از قرآن به مـیان آمده است. اینها گذشته از اشارههای کوتاهی است که در موارد دیگری از قرآن بدان اشاره شده است... داستان موسی علیه السّلام طولانیترین داستانهائی است که در سراسر قرآن است. حه بسا ایـن شرح و بسط در داسـتان بنیسرائیل به خاطر حکمت و فلسفهای است که قبلاً بدان اشاره کردیم و در فی ظلال القرآن در جزء ششم ... به شکل زیر گفته آمد:
(یکی از فلسفهها و حکمتهائی که (داستان بنیاسرائیل) دربردارد، این است که: بنیاسرائیل نـخستین کسانی بودند که با دعوت اسلامی به پرخاش برخاستند، و دشـمنانگی و کـینهتوزی و جنگ را در مدینه و در سراسر جزیرةالعرب آغازیدند. بنیاسرائیل از روز اوّل با گروه مسلمانان جنگیدند و سراپـا جنگ با ایشـان شدند. آنان بودند که در دامن خود نفاق و منافقان را در مدینه پروردند، و منافقان را با انواع نیرنگها و اقسـام دسیسهها علیه عقیدۀ اسلامی و مسلمانان هر دو، یاری و کمک کردند. همچنین ایشان بودند که مشرکان را برانگیختند و تحریک و تشویق نمودند. بدانان وعدۀ یاری دادند و علیه گروه مسلمانان با ایشان پیمان بستند و به توطئه نشـستند. همچنین بنیاسرائیل بودند که جنگ شایعهپراکنیها و دسیسهبازیها و نیرنگبازیها را در میان گروه مسلمانان عهدهدار شدند و راه بردند، همانگونه که پـخش شبههها و شکّها و تـحریفها را پیرامون عقیدۀ اسلامی و پیرامون مقام رهبری، برعهده گرفتند و سرپرستی کردند. همۀ این کارهای نابهنجار از سوی ایشان انجام میپذیرفت. پس از آن که نقاب از چهرههایشان را در جنگ علنی و آشکار برافکنند و ماهیّت خویشتن را بنمایانند. لذا چارهای جز این نبود که بنیاسرائیل به گروه مسلمانان معرّفی کردند تـا مسلمانان کسانی را بشـناسند که دشمن ایشانند، و بدانند که سرشت ایشان چیست؟.. و تاریخ آنان کدام است؟.. و وسـایل ایشـان چگونه است؟.. و ماهیّت پیکاری که با آنان میآغازند و نبردی که بدان فرو میروند چه سان است؟..
یزدان سبحان میدانست که بنیاسرائیل دشمن این ملّت در طول تاریخشان خواهند شد، هم بدان گونه که در گذشتهها پیوسته دشمن هدایت خدا بودهاند. بدین لحاظ خداوند جهان به ملّت مسـلمان همۀ کارهایشان را آشکارا مینمایاند، و بدیشان همۀ وسایل آنـان را بیپرده نشان میدهد.
فلسفه و حکمت دیگری از داستان بنیاسـرائـیل، ایـن است که آنان دارای آخرین آئین آسمانی پیش از آئین واپسین - یعنی اسلام - بودند. تاریخ ایشان هم پیش از اسلام مدّت طویل و بخش عظیمی از تاریخ را به خود اختصاص داده بود، و انحرافها در عقیدۀ آنان به وقوع پیوسته بود. پیمانشکنیهای پیاپی مکرّری در عهد و پیمانی داشتند که با خدای خویش بسته بودند، و آثار ایــن پـیمانشکنیها و کــجرویها و انــحرافــها در زندگانیشان مشهود گردید، همان گونه که در اخلاق و آداب ایشان جلوهگر آمد و اثر سوء خود را بخشید. این امر میطلبد که ملّت مسلمان که وارث همۀ پیامبریها و رسالتها است، و کانون چکیدۀ همۀ آیینهای یـزدانـی است، تاریخ چنین قومی را دقیقاً وارسی و بررسی کند، و دگرگونیها و زیر و زبرها و بالا و پایین افتادنهای این تــاریخ را پـیش چشـم دارد، و لغـزشگاههای راه را بشناسد، و عواقب مجسّم در زنـدگی بـنیاسـرائـیل و اخلاق و آداب ایشان را ببیند. تا بدین وسیله چنین امّت مسلمانی، این تجربه را در کشتزار عقیده و زندگی، به محصول تجربهها و آزمونهای خود بیفزاید و ضـمیمۀ آنها نماید، و از این پشتوانه سودمند گردد و در طول قرنها سودرسان و بهرهرسان شود، و مخصوصاً در پرتو رهنمود تــجربههای گـذشته از لغـزشگاههای راه و از سوراخهای دام اهریمن، خـویشتن را بـدور دارد، و از انحرافهای شتابگرانه خود را بپرهیزد.
فلسفه و حکمت دیگری از ذکر داستان بنیاسرائیل این است که آزمون بنیاسرائـیل دارای اوراق پـراکـندهای در طول تاریخ است. خداوند بزرگوار نـیز مـیدانسـته است که وقتی که گذشت زمان به طول مـیانـجامد و مدّت مدیدی بر ملّتها میگذرد، دلها سخت و سـنگین میگردد، و نسلهائی از آنان به کژراهـهها مـیافـتند و انحرافهائی پیدا میکنند. ملّت مسلمان نیز تاریخشان به درازا میکشد و تا دامنۀ قـیامت بـه طول مـیانـجامد، زمانها و دورانهائی برایشان پیش میآید کـه هـمچون زمانها و دورانهای زندگی بـنیاسـرائـیل امـتداد پـیدا میکند. این است که خداوند مهربان برای پیشوایان و رهبران این امّت، و مجدّدان و تازهکنندگان این دعوت در میان نسلهای فراوان مردمان، نمونههائی از موانع و مشکلاتی را ذکر میفرماید که دامـنگیر و گـریبانگیر ملّتها میگردد، و در این راستا چـراغـهای هـدایـتی را پیش روی آنان میدارد تا در پرتو آنها و با توجّه بدان موانـع و مشکـلات، چـاه را از راه تشـخیص دهـند و متوجّه گردند که چگونه درد را با شناخت سرشت درد مـداوا، و بـلا را چگونه بـا آشـنائی بـا حـقیقت بـلا چارهجوئی کنند. بدین امر هم توجّه کامل داشته باشند که سختترین دلها در پذیرش هدایت، و رمـندهترین دلها در ماندگاری بر راستای حقیقت، دلهائی هستند که با هدایت آشنائی پیدا کرده است و چندی بر راسـتای حقیقت راه سپرده است، ولی بعد از هدایت بدور افتاده است و از راستای راه منحرف گشته است!.. لذا دلهای بیخبر خام، زودتـر هـدایت را مـیپذیرند و راسـتای حقیقت را در پیش مـیگیرند و دعـوت حـقّ را پـاسخ میگویند. زیرا چنین دلهائی هنگامی که ناگهان فـریاد تــازهای از دعــوت مـیشنوند، تکـان مـیخورند و تودههای گرد و غبار غفلت از روی آنها بـرمیخیزد و کنار میرود. چون این فریاد برای آن دلها تازگی دارد و در بیداری آنها سخت مؤثّر واقع میگردد، و نغمۀ چنین دعوتی برای نخستین بار تارهای فطرت چنین دلهـائی را به لرزه و صدا میاندازد. امّا دلهائی که پیشتر فریاد داشته شدهاند، فریاد دوم تازگی ندارد و تکانی پدیدار نمیسازد و بر تارهای سرشت نغمهای آن چنانی ساز نمیکند که احساس ژرف و سترگی را پدیدار نماید و بیداری و هوشیاری بدانها دهد. از اینجا است که ایـن دعوت به تلاش چندین برابر، و بــه شکـیبائی فـراوان دراز آهنگ و دیرپا، نیازمند است...). تا آخر...
حلقههائی از زنجیرۀ داستان موسی علیه السّلام و بنیاسرائیل، قبلاً در این کتاب فی ظلال القرآن گذشت. حلقههائی که برابر ترتیب سورهها در قرآن، نه برابـر تـرتیب نـزول قرآن، در سورههای: بقره، آل عمران، نسـاء، مـائده، و انعام، آمده است... امّا اگر ترتیب نزول قران را معتبر بدانیم، حلقههائی که از این داستان در ایـنجا در سـورۀ اعراف مکّی آمده است، مقدّم بر بخشهائی از آن است که در سورههای مدنی، ذکری از آنها رفته است. این امر از سرشت عرضۀ آنها در اینجا، و از سرشت عرضۀ آنها در انجا، پیدا و هویدا است. بخشهائی که در اینجا عرضه میشود به شیوۀ داستانسرائی و نـقل حکایت است، و بخشهائی که در آنجاها عرضه میشود بیانگر رویاروئی بنیاسرائیل با آنها، و یـادآوری ایشـان به رخدادها و وقایع و موقعیّتها و موضعگیریهای ایشـان است.
داستان موسی در بیش از سی جای قرآن - چه مکّی و چه مدّت - به میان آمده است. و لیکن این داستان به صورت مشروح و مفصّل تنها در ده جای قرآن و در ده سوره ذکر شده است. شش مورد آنها از شرم و بسط بیشتری برخوردار است. نخستین بخش ایـن شرح و بسط در سورۀ اعراف است و بیشترین جایگاه را فرا گرفته است، هر چند که حلقههای زنجیرۀ این داستان در سورۀ اعرف، کمتر از حلقههای زنجیرۀ این داستان در سورۀ طه است.[1]
این داستان در اینجا از بند رویاروئی فرعون و رؤساء و سـران او با رسالت آسـمانی آغاز میگردد. در صورتی که در سورۀ طه از بند موسی علیه السّلام را فریاد زدن در گوشهای از کوه طور، آغاز میشود. در سورۀ قصص هم از بند تولّد موسی در زمان تحت فشار بودن بنیاسرابیل شروم میگردد... عرضۀ داستان - هماهنگ با فضای سوره و اهداف آن به شیوۀ قرآن در روند همۀ داستانها[2] - با رهنمود به فرجام تکذیب کردن فرعون و رؤساء و سران او میآغازد، و در نخستین لحظۀ عرضۀ داستان ، چنین سخنی است:
(ثُمَّ بَعَثْنَا مِنْ بَعْدِهِمْ مُوسَى بِآیَاتِنَا إِلَى فِرْعَوْنَ وَمَلَئِهِ فَظَلَمُوا بِهَا فَانْظُرْ کَیْفَ کَانَ عَاقِبَةُ الْمُفْسِدِینَ) (١٠٣)
سپس به دنبال آنان (یعنی پیغمبران مذکور) مـوسی را همراه با دلائل روشن و معجزات متقن خود، بـه سـوی فرعون و اطرافیان او فرستادیم، و ایشـان (بـه جـای این که بدانها ایـمان بـیاورند) بـدانـها کفر ورزیـدند (و سـزای کفر خود را چشـیدند) و بنگر کـه سـرانـجام تـباهکاران چـه شـد (و از جمله فرعون و فرعونیان کـارشان بــه کــجا کشـید و چـه بــلاهایی بـدیشان رسید؟..). (اعراف/103)
آن گاه بخشها و بندهای داستان و صحنههای آن به پیش میرود. سرآغاز داستان رویاروئی با فرعون و رؤساء و سران او است. و پایان داستان رویاروئی با بنیاسرائیل و کجیها و کژرویها و انـحرافها و نادرستیهای ایشان است.
از آنجا که مـا بعدها داسـتان را به تفصیل بررسی میکنیم، در اینجا با ایستادن در برابر نشانههای برجسته و الهامهای کلّی داستان بسنده خواهیم کرد:
1- موسی علیه السّلام به عنوان پیغمبری از جانب خداونـد جهانیان با فرعون و رؤساء و سران او روبرو میگردد:
(وَقَالَ مُوسَى یَا فِرْعَوْنُ إِنِّی رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعَالَمِینَ (١٠٤)حَقِیقٌ عَلَى أَنْ لا أَقُولَ عَلَى اللَّهِ إِلا الْحَقَّ قَدْ جِئْتُکُمْ بِبَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّکُمْ فَأَرْسِلْ مَعِیَ بَنِی إِسْرَائِیلَ) (١٠٥)
مـوسی گفت: ای فرعون!.. مـن فرستادهای از سـوی پروردگار جهانیان هستم. (آمدهام تا دعوت او را به تو و دربـاریان و دیگر مـردمان بـرسانم و همگان را بـه سوی شریعت او فرا خوانم.) سزاوار است که از زبـان خدا جز حقّ نگویم. من از سوی پروردگارتان مـعجزۀ بزرگی بـرای شـما دارم (کـه بـه روشـنی بـر حقّانیّت رسـالت مـن دلالت مـینماید). پس بـنیاسـرائیل را (از زنجیر اسارت و بردگی خود آزاد ساز و آنان را به من واگذار و) همراه من بفرست (تا از سرزمین تو بکوچند و به سرزمین دیگری روند و در آنجا به پرستش خدای یگانه مشغول شوند.(اعراف/104و 105 )
همچنین هنگامی که مبارزه و مسابقه مـیان موسی و جــادوگران فرعون درمـیگیرد و جـادوگران شکست میخورند و به خداوند جهانیان ایمان میآورند:
(وَأُلْقِیَ السَّحَرَةُ سَاجِدِینَ (١٢٠) قَالُوا آمَنَّا بِرَبِّ الْعَالَمِینَ (١٢١)رَبِّ مُوسَى وَهَارُونَ) (١٢٢)
و جادوگران به سجده افتادند (و کرنش کردند). گفتند: به پروردگار جهانیان ایمان آوردیم، پروردگار موسی و هارون . (اعراف/120-122)
هنگامی که فرعون ایشان را به عـذاب هـراسانگـیزی تهدید میکند، آنان خویشتن را در پناه پـروردگارشان میدارند، و اعلان میکنند که ایشان در زمان زندگانی، مرگ، رستاخیز، و در تمام کار و بار خود، به خـدا رو میکنند، و به سوی پروردگارشان برمیگردند:
(قَالُوا: إِنَّا إِلَى رَبِّنَا مُنْقَلِبُونَ (١٢٥)وَمَا تَنْقِمُ مِنَّا إِلا أَنْ آمَنَّا بِآیَاتِ رَبِّنَا لَمَّا جَاءَتْنَا رَبَّنَا أَفْرِغْ عَلَیْنَا صَبْرًا وَتَوَفَّنَا مُسْلِمِینَ) (١٢٦)
(جادوگران بر اثر نور ایمان، هراسی به خود راه ندادند و) گفتند: (باکی نیست؛ چرا که) ما به سـوی پـروردگار خــود برمیگردیم (و بــه رحـمت و نـعمت او دست مییابیم، لذا مرگ در راه او را با آغوش باز میپذیریم). ایراد تو در ما و آزار رساندن تو به ما جز به خاطر این نـیست که مــا بــه آیــات روشـن و مـعجزات مـتقن پروردگارمان - وقـتی کــه بـه مـا رسـیده است - ایـمان آوردهایم (و فرمان خدای خود را لبـّیک گفتهایـم). پروردگارا!.. صبر عظیم بـه مـا مـرحـمت فرما و مـا را مسلمان بمیران. (اعراف/ ١٢5 و126)
آن گاه موسی علیه السّلام که در موارد بسیاری قـوم خـود را تعلیم و تربیت میکند، ایشان را با پروردگار راستینشان آشنا میسازد... هنگامی که فرعون اعلان مـیکند کـه بنیاسرائـیل را دیگـر بـاره تـحت فشـار و زور قـرار میدهد با کشتن مردانشـان، و بـا زنـده نگـاه داشـتن زنانشان:
(قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ اسْتَعِینُوا بِاللَّهِ وَاصْبِرُوا إِنَّ الأرْضَ لِلَّهِ یُورِثُهَا مَنْ یَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ) (١٢٨)
مــوسی بــه قوم خود گفت: از خدا یـاری جویید و شکیبایی کنید (و بدانید کـه فرعون بندۀ نــاتوانـی بـیش نیست و فرمانروای مطلق، خـدا است و) بیگمان خدا زمین را به کسانی از بندگان خود واگذار مـیکند که خود بخواهد، و سرانجام (نیک و پسندیده در گیر و دار جهان) از آن پرهیزگاران است ( آن کسانی که مراعـات ســنن و اسـباب مـیدارنـد. از قبیل اتـّحاد و اتـّفاق و اعـتصام بــه حـقّ و اقــامت عدل و صـبر در بـرابـر شدائد). (اعراف/128)
(قَالُوا أُوذِینَا مِنْ قَبْلِ أَنْ تَأْتِیَنَا وَمِنْ بَعْدِ مَا جِئْتَنَا قَالَ عَسَى رَبُّکُمْ أَنْ یُهْلِکَ عَدُوَّکُمْ وَیَسْتَخْلِفَکُمْ فِی الأرْضِ فَیَنْظُرَ کَیْفَ تَعْمَلُونَ) (١٢٩)
گفتند: پیش از آن که به پیش ما بیایی (گرفتار شکنجۀ فرعون بودهایم) و پس از آمدنت (هم از سوی او) اذیت و آزار شدهایم (و هماکنون نیز دچار رنج و محنت و در معرض عذاب و عقاب هستیم. موسی) گفت: امـید است که پروردگارتان دشمنتان را هلاک سازد و شـما را در زمین جایگزین (او) گرداند تا ببیند چگونه عمل میکنید. (آیا راه صلاح یا فساد در پیش میگیرید؟.. دادگری یـا ستمگری میورزید؟.. شکر نعمت بـجای مـیآورید یـا کفران نعمت میکنید؟..). (اعراف/129) زمانی هم که موسی علیه السّلام قوم خود را از دریا گذرانـد، آنان از کنار مردمان بتپرستی عبور کردند. از موسی درخواست کردند که معبودی برای ایشان ترتیب دهـد، همانگونه که این مردمان دارای معبودهائی هستند!..
(قَالَ إِنَّکُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ (١٣٨)إِنَّ هَؤُلاءِ مُتَبَّرٌ مَا هُمْ فِیهِ وَبَاطِلٌ مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ (١٣٩)قَالَ أَغَیْرَ اللَّهِ أَبْغِیکُمْ إِلَهًا وَهُوَ فَضَّلَکُمْ عَلَى الْعَالَمِینَ) (١٤٠)
گفت: شما گروه نـادانـی هسـتید (و نـمیدانـید عـبادت راستین چیست و خدائی که باید پرستیده شود کیست). اینان (را که میبینید به بتپرستی مشـغولند) کارشان (مایۀ) هـلاک و نـابودی (خودشان و مـعبودهایشان) است، و آنچه میسازند و میکنند پوچ و نادرست است. (سپس) گفت: آیا جز خدا (کـه آفریدگار همۀ کـائنات است) معبودی برای شما جستجو کنم؟!.. و حال آن که او است که شما را (با دادن نعمت فراوان) بـر مـردمان (همعصرتان) برتری داده است. (اعراف/138-140)
این نصوص قرآنی در داستان، حقیقت آئینی را اثبات میکنند که موسی علیه السّلام با خود به ارمغان آورده بود، و حقیقت جهانبینی اعتقادیی را بیان میدارنـد که ایـن حقیقت آن را پـدید میآورد... ایـن جهانبینی هم جهانبینی درستی است که اسلام آن را با خود آورده است، و آئین یزدان در همۀ رسالتها آن را در برگرفته است. همچنین این نصوص قرآنی، نادرستی دیدگاهها و غیبگوئیهائی را اثبات میکنند که پژوهشگران غربی در بارۀ تاریخ ادیان پیش میکشند، و غلط بودن آراء و نظریّههای کسانی را اثبات میکنند که از برنامهها و گفتارهای این چنین غربیهائی پیروی میکنند و در بارۀ دگرگونی و پیشرفت عقیده به نگارش میپردازند. همچنین این نصوص قرآنی، انواعی از انـحرافاتی را اثبات میکنند که همراه تاریخ بنیاسرائیل و سرشت کژ ایشان است. انحرافاتی که پس از برانگیخته شـدن موسی علیه السّلام نیز خمیرمایۀ سرشت کژ ایشان بوده است، همچون این سخن ایشان:
(یَا مُوسَى اجْعَلْ لَنَا إِلَهًا کَمَا لَهُمْ آلِهَةٌ ).
ای موسی برای ما معبودی بسـاز (تـا بـه پـرستش آن بپردازیم) همانگونه که آنان دارای معبودهائی هستند. (اعراف/ ١٣٨ )
و همچون گوسالهپرستی ایشان به هنگام نبودن موسی، بدان گاه که بالای کوه برای ملاقات پروردگارش رفته بود، و همچون درخواست دیدار آشکارای یزدان... که اگر چنین نشود، ایمان نمیآورند!.. ولی این انحرافات، حقیقت عقیدهای را مجسّم نمیکند که موسی آن را از سوی پروردگارش با خود آورده بود. بلکه این کارها انحرافات از ایـن عقیده است. پس در ایـن صورت چگونه انحرافات به جای خود عقیده گرفته میشود؟.. و گفته میشود: خرافات ترقّی و (پیشرفت) حاصل کرده است و تبدیل به توحید شده است؟!
2-همچنین رویاروئی موسی با فرعون و رؤسـاء و سران او، حقیقت پیکاری را روشن و جلوهگر میکند که میان آئین یزدان بطور کلّی، و میان جاهلیّت بطور کلّی است. و معلوم میدارد که طاغوت چگونه به این آئین مینگرد، و چگونه در آن احساس خطر بر وجود خود میکند. از دیگر سو روشن میسازد که چگونه مؤمنان حقیقت پـیکار مـیان خود و مـیان طاغوت را درک میکنند.
همین که موسی علیه السّلام به فرعون گفت:
(یَا فِرْعَوْنُ إِنِّی رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعَالَمِینَ (١٠٤)حَقِیقٌ عَلَى أَنْ لا أَقُولَ عَلَى اللَّهِ إِلا الْحَقَّ قَدْ جِئْتُکُمْ بِبَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّکُمْ فَأَرْسِلْ مَعِیَ بَنِی إِسْرَائِیلَ) (١٠٥)
موسی گفت: ای فرعون!.. مـن فرستادهای از سـوی پروردگار جهانیان هستم (آمدهام تا دعوت او را به تو و درباریان و دیگر مردمان برسانم و همگان را به سوی شریعت او فراخوانم). سزاوار است که از زبان خدا جز حقّ نگویم. من از سوی پروردگارتان مـعجزۀ بزرگی برای شما دارم (که به روشنی بر حقّانیّت رسـالت مـن دلالت مینماید). پس بنیاسرائیل را (از زنجیر اسارت و بردگی خود آزاد ساز و آنان را به من واگذار و) هـمراه من بفرست (تا از سرزمین تو بکـوچند و بـه سـرزمین دیگری روند و در آنجا به پرستش خدای یگانه مشغول شوند).(اعراف/104و 105 )
روشن میگردد که مقصود ایـن دعوت فراخوانـدن مردمان به سوی (پروردگار جهانیان) است... این کار برگرداندن سلطه و قدرت بطور کلّی به یزدان، با برگرداندن همۀ پرستشها بطور کلّی به خداونـدگار جهانیان است!.. با توجّه بدین مفهوم است که موسی آزادی و رهائی بنیاسرائیل را میطلبد. چه وقـتی که یزدان خداوندگار جهانیان باشد، بنده ای از بندگان یزدان را نسزد - که فرعون قلدر سرکش است -مـردمان را بندۀ خود گرداند، چرا که آنان جز بندگان خداونـدگار جهان نیستند... برگردانـدن ربـوبیّت و خـداونـدگاری بطور کلّی به یزدان سبحان، معنی آن برگردان حاکمیّت و فرمانروائی بطور کلّی به یـزدان جـهان است. زیـرا حاکمیّت و فرمانروائی، مظهر ربوبیّت و خداوندگاری یزدان بر مردمان است. مردمان جزو جهانیان هستند، و جهانیان چون تنها در برابر یزدان یکتا کرنش مـیبرند، کرنششان نمایانگر ربوبیّت یزدان است. آخر مردمان، معترف به ربوبیّت یزدان نخواهند بود مگر وقتی که تنها در برابر او کرنش کنند، و مگر وقتی که بندگی ایشـان تنها برای این ربوبیّت باشد و بس... یا به عبارت دیگر، بندگی ایشان فقط برای این حاکـمیّت و فـرمانروائی صورت پذیرد... امّا زمانی که در برابر حاکمیّت و فرمانروائی کسی جز یزدان کرنش کنند، و آن کس بـر آنان با شریعت یزدان فرمانروائی نکند، مردمان قطعاً منکر ربوبیّت ایزد متعال بر خود شدهانـد و بـه تـرک خداوندگاری او گفتهاند!
فرعون و درباریان و سران او متوجّه خطر دعـوت بـه سوی (خداوند جهانیان) شده بودند، و احساس کـرده بودند که توحید ربوبیّت معنی آن سلب سلطه و قدرت فرعون، و همچنین حذف سلطه و قـدرت دربـاریان و سران است. زیرا سلطه و قدرتشان برجوشیده از سلطه و قدرت فرعون بود. بدین سبب از این خطر چنین تعبیر کردند که موسی میخواهد شما را از سرزمین خودتان بیرون کند:
(قَالَ الْمَلأ مِنْ قَوْمِ فِرْعَوْنَ إِنَّ هَذَا لَسَاحِرٌ عَلِیمٌ (١٠٩)یُرِیدُ أَنْ یُخْرِجَکُمْ مِنْ أَرْضِکُمْ فَمَاذَا تَأْمُرُونَ) (١١٠)
اشراف قوم فرعون گفتند: واقعاً ایـن جادوگر مـاهری است. او میخواهد شما را از سرزمین خودتان بیرون کند. چه میاندیشید و چه نظر میدهید؟.. (آیـا بـاید در حقّ او چه کرد؟..) (اعراف/109و110)
(وَقَالَ الْمَلأ مِنْ قَوْمِ فِرْعَوْنَ أَتَذَرُ مُوسَى وَقَوْمَهُ لِیُفْسِدُوا فِی الأرْضِ وَیَذَرَکَ وَآلِهَتَکَ..)
اشراف قوم فرعون (بـه فرعون) گفتند: آیـا مـوسی و پیروان او را آزاد و رها میسازی تا در سرزمین (مصر آزادانه) به فساد پردازند و تو و معبودهای تو را تـرک کنند (و نه به تو و نه به معبودهای تو وقعی ننهند؟..). (اعراف/ ١٢٧ )
آنان مرادشان از این چنین سخنانی این بود که دعوت مردمان به سوی خداوندگار جهانیان جز مفهوم یگانهای ندارد. این مفهوم هم عبارت است از بـیرون کشـیدن سلطه و قـدرت از دست بـندگان، یـعنی طـاغوتها، و برگرداندن آن به صاحب اصلی سلطه و قدرت، یـعنی یزدان سبحان است. این کار هم از دیدگاه ایشان فساد و تباهی راه انداختن در زمین است!.. یـا هـمانگونه کـه امروزه در قوانین جاهلیّت، به این چنین دعـوتی گـفته میشود: دعوت به سوی خداوندگار جــهانیان، تـلاش برای سرنگونی نظام حکومتی است).. بـلی از دیـدگاه طاغوتهای جاهلی که سلطه و قدرت یـزدان را غـصب مینمایند - یعنی ربـوبیّت خـدا را غصب مـیکنند و ویژگیهای آن را به دست میگیرند، هر چند هم این را با زبان نگویند - این چـنین دعـوتی (سـرنگونی) نـظام حکومتی است. زیرا نـظام حکومتی در جـاهلیّتها بـر ربوبیّت بندهای از بندگان بر سایر بندگان دیگـر است. در صورتی که دعوت به سوی خـداونـدگار جـهانیان، بدین معنی است که ربوبیّت آفریدگار بندگان، حاکم بر بندگان باشد و بس. فرعون هم به جادوگرانی که حقّ و حقیقت آنان را شیدا و شیفته کـرد، و بـه خـداونـدگار جهانیان ایمان آوردند، و بند بندگی فرعون را از گردن خود به در آوردند، گفت: آنان برای بیرون کردن اهالی شهر از شهرشان به نیرنگ پرداختهانـد. ایشـان را بـه بدترین عذاب و شکنجه تهدید کرد:
(قَالَ فِرْعَوْنُ آمَنْتُمْ بِهِ قَبْلَ أَنْ آذَنَ لَکُمْ إِنَّ هَذَا لَمَکْرٌ مَکَرْتُمُوهُ فِی الْمَدِینَةِ لِتُخْرِجُوا مِنْهَا أَهْلَهَا فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ (١٢٣)لأقَطِّعَنَّ أَیْدِیَکُمْ وَأَرْجُلَکُمْ مِنْ خِلافٍ ثُمَّ لأصَلِّبَنَّکُمْ أَجْمَعِینَ) (١٢٤)
فرعون گفت: به خدای (موسی و هارون) ایمان آوردید پیش از آن که به شما اجازه دهم؟.. حتماً این تـوطئهای است که در این شهر (و دیار، پیشتر با هم) چیدهاید تا اهل آن را از آنجا بیرون کنید؛ ولی خواهید دانست (که چه شکنجهای در برابر این رفتارتان خواهـید چشـید). سوگند میخورم که دستها و پـاهای شـما را در جـهت خلاف یکدیگر (یعنی دست راست با پای چپ، یـا دست چپ با پای راست) قطع میکنم و (با این حال پریشان و وضع اسفناک) همگی شما را به دار میآویزم.(اعراف/123و124)
از دیگر سو جادوگرانی که به خداوندگار جهانیان ایمان آوردند، و تسلیم یزدان یگانه گشتند، و بیرون رفتن خود را از بند بندگی نادرست طاغوت اعلان کردند، طاغوتی که غصبکنندۀ ربوبیّت و ویژگیهای آن بود، حقیقت پیکار میان خود و میان طاغوت را میدانستند. این پیکار، نبرد در راه عقیده و بر سر عقیده بود. چرا که همین که پیروان این عقیده اعلان کنند که بندگی ایشان تنها برای یزدان است و بس، این اعلان خود موجب تهدید سلطه و قدرت طاغوتها میگردد. بلکه اعلان این که تنها یزدان خداوندگار جـهانیان است، سلطه و قدرت طاغوتها را تهدید میکند. از اینجا است که برای پاسخ به اتّهام فرعون که میگفت: این نیرنگی است که شما توطئۀ آن را در شهر چیدهاید تا اهالی آنجا را از آنجا بیرون کنید - البتّه چنین اتّهامی مرادف با اتّهامی است که امروزه در جاهلیّتهای نوین هر کسی را بدان متّهم میکنند که با ایمان کامل قاطعانه ربوبیّت یزدان را بر جهانیان اعلان دارد. چنین کسی را متّهم میکنند که او برای سرنگونی نظام حکومتی تلاش میورزد - به فرعون گفتند:
(وَمَا تَنْقِمُ مِنَّا إِلا أَنْ آمَنَّا بِآیَاتِ رَبِّنَا لَمَّا جَاءَتْنَا).
ایراد تو بر ما و آزار رساندن تو به ما جز به خاطر این نـیست کــه مــا بــه آیــات روشـن و مـعجزات مـتقن پروردگارمان - وقتی کـه بـه مـا رسـیده است - ایـمان آوردهایم (و فرمان خدای خود را لبّیک گفتهایم). (اعراف/ 126 )
سپس به خداوندگار خود پناه بردند، خداوندگاری کـه بدو ایمان آوردند، و بدین منظور بر بندگی غیر او شوریدند، و گفتند:
(أَفْرِغْ عَلَیْنَا صَبْرًا وَتَوَفَّنَا مُسْلِمِینَ) (١٢٦)
پروردگارا!.. صبر عظیم بـه مـا مـرحمت فرما و مـا را مسلمان بمیران. (اعراف/126)
خدا پرتو این جداسازی حقّ از باطل را به دلهای ایشان انداخت، آن زمان که حقیقت تسلیم فرمان یزدان در دلها جایگزین شد.
٣- از لابلای نشان دادن معجزاتی که موسی آنـها را برای فرعون و اشراف و سران او میآورد و مینمود، و از روی خشکسـالیها و کـاستی مـیوهها و کـمی محصولات، و از روی آفتها و بلاهائی که خدا بر سر آنـان میآورد، و از روی ایـن که با دشـمنانگی و نیرنگبازی، و در نهایت پافشاری ایشان بر باورداشتها و خرابکاریهائی که در آنها میلولیدند تا یزدان ایشان را نابود کرده است، همانگونه که میفرماید:
(وَلَقَدْ أَخَذْنَا آلَ فِرْعَوْنَ بِالسِّنِینَ وَنَقْصٍ مِنَ الثَّمَرَاتِ لَعَلَّهُمْ یَذَّکَّرُونَ (١٣٠)فَإِذَا جَاءَتْهُمُ الْحَسَنَةُ قَالُوا لَنَا هَذِهِ وَإِنْ تُصِبْهُمْ سَیِّئَةٌ یَطَّیَّرُوا بِمُوسَى وَمَنْ مَعَهُ أَلا إِنَّمَا طَائِرُهُمْ عِنْدَ اللَّهِ وَلَکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لا یَعْلَمُونَ (١٣١)وَقَالُوا مَهْمَا تَأْتِنَا بِهِ مِنْ آیَةٍ لِتَسْحَرَنَا بِهَا فَمَا نَحْنُ لَکَ بِمُؤْمِنِینَ (١٣٢)فَأَرْسَلْنَا عَلَیْهِمُ الطُّوفَانَ وَالْجَرَادَ وَالْقُمَّلَ وَالضَّفَادِعَ وَالدَّمَ آیَاتٍ مُفَصَّلاتٍ فَاسْتَکْبَرُوا وَکَانُوا قَوْمًا مُجْرِمِینَ (١٣٣)وَلَمَّا وَقَعَ عَلَیْهِمُ الرِّجْزُ قَالُوا یَا مُوسَى ادْعُ لَنَا رَبَّکَ بِمَا عَهِدَ عِنْدَکَ لَئِنْ کَشَفْتَ عَنَّا الرِّجْزَ لَنُؤْمِنَنَّ لَکَ وَلَنُرْسِلَنَّ مَعَکَ بَنِی إِسْرَائِیلَ (١٣٤)فَلَمَّا کَشَفْنَا عَنْهُمُ الرِّجْزَ إِلَى أَجَلٍ هُمْ بَالِغُوهُ إِذَا هُمْ یَنْکُثُونَ (١٣٥)فَانْتَقَمْنَا مِنْهُمْ فَأَغْرَقْنَاهُمْ فِی الْیَمِّ بِأَنَّهُمْ کَذَّبُوا بِآیَاتِنَا وَکَانُوا عَنْهَا غَافِلِینَ) (١٣٦)
ما فرعون و فرعونیان را به خشکسالی و قحطی و تنگی معیشت و کمبود ثمرات و غلّات گرفتار ساختیم تا بلکه مـتذکّر گردند (و از خـواب غفلت بـیدار شـوند و از سرکشی و ستم خود بکاهند و متوجّه خدا گردند و بـه بنیاسرائیل بیش از این ظلم و جور روا نـدارنـد). ولی (آنان نه تـنها پـند نگرفتند، بـلکه) هنگامی کـه نـیکی و خوشی بدیشان دست میداد (- که اغلب هم چنین بود - ) مـیگفتند: این به خاطر (استحقاق و امتیازی است که بر سایر مردمان داریم و ناشی از مـیمنت و مـبارکی) مـا است. امّــا هنگامی کـه بـدی و سـختی بدیشان دست میداد، میگفتند: (این خشکسالیـها و بلاها هـمه نـاشی از) نحوست و شومی موسی و پیروان او است!.. هـان (ای مردمان همۀ اعصـار و قرون بدانـید) کـه بــدبیاری آنان تنها از جانب خدا (و بـا تـقدیر و تـدبیر او نـه کس دیگری) بوده است، و لیکن اکثر آنان (این حقیقت ساده را) نــمیدانسـتند (و دیگران نـیز اغـلب نـمیدانند کـه خوشی و ناخوشـی و سخـتی و فـراخـی بـرابـر اراده و مشیّت خدا به انسان دست میدهد. آنان به سـبب ایــن اندیشۀ نـادرست) گفتند: هـر انـدازه بـرای مـا مـعجزه بیاوری (و هر نوعی از معجزات بنمائی) تـا مـا را بـدان جـادو کـنی، مــا بــه تـو ایـمان نـمیآوریم (و بـه تـو نــمیگرویم). پس (هــر زمـــان بـــه مـصیبت و نکبتی دچارشان کردیم و از جمله:) سیل، ملخ، شته، قورباغه، و خون بر آنان فرستادیم که هر یک معجزۀ جداگانه و روشنی بود (بر صدق موسی؛ و او پـیشاپیش دربـارۀ هر یک جداگانه و مفصّل سخن گفته بود و وقوع هر یک را خبر داده بود) امّا آنان تکبّر ورزیدند (و خویشتن را بالاتر از آن دیدند که حقّ را بپذیرند) چرا کـه انسـانـهای گناهکاری بودند. هـر زمـان کــه عــذابـی (از عـذابـهای پنجگانۀ مذکور) بر آنان واقع میشد (از شدّت تـأثیر و فزونی تألّم آن) مـیگفتند: ای مــوسی! بـرای مـا خـدای خود را به فریـاد خوان و از او درخواست کن کـه بـه
عهدی که با تو بسته است وفـا کــند (کـه عـهد نـبوّت و رسالت است). اگــر عـذاب را از مــا بـرداری، ســوگند میخوریم که بـه تـو ایـمان بـیاوریم و هـمانگونه کــه خواستهای) بنیاسـرائـیل را هـمراه تـو مــیفرستیم (و آنــان را آزاد مــیسازیم تـا بـه یگانهپرستی مشـغول شوند). امّا هنگامی که عـذاب را تـا مـدّتی که سـپری میکردند از آنان برمیداشـتیم، نـاگهان پـیمانشکنـی مــیکردند و ســوگند خـود را نــقض مــینمودند. تـا (سرانجام کـار بدانجا رسید که) از آنان انتقام گرفتیم و لذا ایشان را در دریا غرق نمودیـم، به سبب این که آنان آیات و معـجزات مـا را تکذیب مـیکردند و از (ایـمان و اقرار به) آنـها غافل میشدند (و در حقّ آنها بــیتوجّهی مینمودند). (اعراف/ 130-136 )
از لابلای عرضه کـردن هـمۀ ایـنها انـدازۀ پـافشاری طاغوت بر باطل در برابر حقّ روشن میشود، و اندازۀ مقاومت طاغوت در مقابل دعوت به سوی (خداوندگار جهانیان) نیز پیدا و هویدا مـیگردد... طاغوت کـاملاً میداند این دعوت خودش جنگی است که بر ضـدّ او شعلهور میگردد، زیرا این دعوت، وجود دولت طاغوت را از پایه نامشروع میداند. مگر طاغوت اجازه میدهد لا اله الا الله اعلان گردد، یا مردمان خدا را به یگـانگی بپرستند و جز ایزد متعال را خدا ندانند؟!.. بلی وقـتی اجازد میدهد که لا اله الا الله گفته شود و خداپـرستی شود که این کلمات مـدلول و مـفهوم حـقیقی خـود را نداشته باشند و واژگـان بــیمعنی و محتوائی بـیش نباشند... در این صورت است که دعوت آسمانی او را اذیت و آزار نمیرساند!.. چرا که کاری به کار طاغوت ندارد!.. امّا زمانی که گروهی از مردمان بگونۀ جـدّی این کلمات و واژگان را با معانی و مفاهیم حقیقی خود بگویند و راه ببرند، قطعاً طاغوت تاب و توان تـحمّل این گروه را نمیآورد، طاغوتی که با به دست گـرفتن حاکمیّت و فرمانروائی غیرآسمانی، و بندۀ خود کـردن مردمان با چنین حاکمیّت و فرمانروائی نـامشروعی، و آزاد نگذاردن و رها نکردن ایشان در پرستش راستین یزدان، در اصل، ربوبیّت و خداوندگاری را نیز به دست میگیرد. همانگونه که فرعون تاب تحمّل دعوت موسی به سوی خداوند جهانیان را نیاورد، و نتوانست بشنود که جادوگران مؤمن اعلان میدارند که آنان به خداوند جهانیان ایمان آوردهاند. همچنین بدانگاه که مـعجزات پیاپی برای فرعون و سران قوم او روی میداد، و بلاها نـیز پشت سـر هـم، از قـبیل: خشکسـالی و آفـتها و گرسنگی و مصیبتها، گریبانگیرشان میگردید، فرعون و فرعونیان در ردّ این دعوت و عدم پذیرش آن پافشاری میکردند... جای شگفت است که همۀ ایـن بلاها و مصیبتها برای فرعون و سران فرعونی، سادهتر و خـوشآیندتر از تسـلیم شـدن در برابر ربوبیّت خداوندگار جهانیان بود!.. زیـرا ربوبیّت خداوندگار جهانیان، مفهوم صریح و معنی دقیق آن، برکنار کردن فرعون و فرعونیان از سلطه و قدرت غصبی بود، سلطه و قدرتی که با آن مردمان را بنده غیرخداوندگار جهانیان میکردند.
همچنین از لابلای روی دادن ایـن مـعجزات، گامهای قضا و قدر الهی، مشـاهده میگردد که به سوی تکذیبکنندگان برداشته میشود، و آنان را به زیانها و ضررها و بلاها و مصیبتهائی گرفتار میسازد. پس از زیانها و ضررها هم ایشان را غرق رفاهها و خوشیها و شادیها میگرداند. از آن به بعد در پایان ایـن گشت و گذارها خدا ایشان را با قدرت هر حه بیشتر گرفتار میسازد و با تـازیانۀ عذاب بر سرشان میتازد و نابودشان میسازد، و مؤمنانی را شوکت و سلطنت میدهد که طاغوتها و طاغوتیان آنان را ضعیف و درمانده میساختند:
(وَأَوْرَثْنَا الْقَوْمَ الَّذِینَ کَانُوا یُسْتَضْعَفُونَ مَشَارِقَ الأرْضِ وَمَغَارِبَهَا الَّتِی بَارَکْنَا فِیهَا وَتَمَّتْ کَلِمَةُ رَبِّکَ الْحُسْنَى عَلَى بَنِی إِسْرَائِیلَ بِمَا صَبَرُوا وَدَمَّرْنَا مَا کَانَ یَصْنَعُ فِرْعَوْنُ وَقَوْمُهُ وَمَا کَانُوا یَعْرِشُونَ) (١٣٧)
و ما همۀ جهات و نواحـی پـرنعمت و بـرکت سرزمین (مصر و شام) را به قوم مسـتضعف (و در بـند زنجیر ظلم و ستم، یعنی بنیاسرائیل) واگذار کردیم، و وعدۀ نیک پروردگارت بر بـنیاسـرائـیل، بـه خـاطر صبر و استقامتی که نشان دادند، تحقّق یافت، و آنچه فرعونیان (از کاخهای مجلّل) سـاخته بـودند، و آنـچه از بـاغهای داربستدار فراهم آورده بودند، درهم کوبیدیم. (اعراف/ 137 )
4-بر بنیاسرائیل سرشت نادرست و ناپاکشان چیره شد و از فرمان یزدان سرکشی کردند - همانگونه که روند قرآنی از این کار پرده برمیدارد - و با موسی پیغمبر و سردار و نجاتدهندۀ خود به مکر و کید آزاردهندهای پرداختند، و راه عصیان و فسق و فجور در پیش گرفتند، و در برابر نعمتها ناسپاسی آغازیدند، و بر راستای راه راست نماندند و ناشکری نمودند. هر بار که یـزدان ایشان را بخشید و این کارهای زشت و پلشت آنـان را نـادیده گرفت، دیگر باره به کارهای نـاپسند و گناهآلودشان برگشتند و مجدّداً به بدیها و بزهکاریها نشستند، تا سرانجام فرمان یزدان برای نابودی ایشان در رسید و به حساب ایشان رسید:
(وَإِذْ تَأَذَّنَ رَبُّکَ لَیَبْعَثَنَّ عَلَیْهِمْ إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ مَنْ یَسُومُهُمْ سُوءَ الْعَذَابِ إِنَّ رَبَّکَ لَسَرِیعُ الْعِقَابِ وَإِنَّهُ لَغَفُورٌ رَحِیمٌ) (١٦٧)
و (نیز به یاد یهودیان بیاور) آنگاه را که پروردگار تو (توسط پیغمبران به نیاکان ایشان گوشزد و) اعلام کرد که تا دامنۀ روز قیامت کسی را بر آنان چیره میگرداند که بدترین عذاب را بدانان میچشاند. بیگمان پروردگار تـو (بـه عاصیان و طاغیان) هـر چـه زودتـر عقاب مـیرساند و او (نسـبت بــه مـطیعان و تـوبهکاران) آمرزنده و مهربان است. (اعراف/ 167)
تهدید و بیم دادن یزدان راست بوده است، و قطعاً در روزگاران آینده راست خواهد بود... چرخههائی در طول تاریخ دارند و یزدان درگذر زمان گاهی بدیشان عزّت و قدرت میدهد. در این شکوه و شادی بسر خواهند برد تا وقتی که سرکشی میکنند، و فساد و تـباهی راه میاندازند، و قلدری و زورگوئی مینمایند، و اذیت و آزارشان به دیگران فزونی میگیرد. بدین هنگام است که یزدان کسی را مأمور سرکشی ایشان قرار میدهد و آن کس تا دامنۀ روز قیامت بدترین عذاب را بدانـان میچشاند!
5- در پایان باید گفت: این سوره مکّی است. در ایـن سوره از کجرفتاری و کژدلی بنیاسرائیل، و عصیان و سرکشی و بدسرشی فراوان آنان، سخن رفته است. در صورتی که خاورشناسان - یهودیان و مسیحیان بـطور یکسان - گمان میبرند که مـحمّد صلّی الله علیه وآله وسلّم تـوسّط ایـن قرآن به یهودیان یورش نـبرده است، مگـر پس از آن زمان که در مدینه از پذیرش اسلام و پاسخگویی بدو مأیوس و نــاامــید گشـته است! بـه گـمان ایشان محمّد صلّی الله علیه وآله وسلّم در مکّه با یهودیان خـوب بـوده است و روابط حسنهای داشته است و بر ایشان تـاخت نـبرده است. در مدینه هم در اوائل کار نیکو بوده است و - به گمان ایشان - قرآنی نگفته است که در آن بـر ایشـان بتازد. بلکه با یهودیان از به هم رسیدن نژادشان با نژاد عرب در نیای ایشان ابراهیم سخن گفته است! و امیدوار بوده است که یـهودیان اسـلام را بپذیرند و مسـلمان شوند! امّا زمانی که از اسلام آوردن و مسلمان شـدن آنان مدیوس گشته است و قطع امید کرده است، این گونه بر ایشان تاخت که تاخته است... یهودیان قـطعاً دروغ میگویند. این سوره مکّی است. دربـارۀ ایشـان حـقّ میگوید. هیچگونه فرقی هم راجع بدین حـقّ مسـلّم و تغییرناپذیر وجود ندارد نه در چیزهائی که در این سوره آمده است و نه در چیزهائی که در سورۀ بـقرۀ مـدنی دربارۀ این حقّ مسلّم و تغییرناپذیر نازل گردیده است. وقتی که از آیات ١٦٣ تا ١٧٠ این سوره، صـرفنظر کنیـم و آنها را مدنی بنامیم، با توجّه بدین امر در ایـن فاصله است که خداوند اعلام کرده است که تـا دامـنۀ قیامت کسی را بر آنان چیره مـیگردانـد کـه بـدترین عذاب را بدانان میچشاند[3]، قطعاً آیات پیش از آنها و آیات بعد از آنها که هیچگونه تردیدی در کلّی بودن آنها نیست، دربارۀ سرشت بنیاسرائیل حقّ گـفتهانـد، و در آنها راجع به گوسالهپرستی بنیاسرائیل، و درخـواست ایشان از موسی مبنی بر این کـه یک خـدای سـنگی، یعنی بتی را برایشان تهیّه ببیند، هر چند که از مصر به نام خدای یگانه بیرون آمدهاند، و زلزلهای که ایشان را دربرمیگیرد بر اثر خودداری آنان از پـذیرش ایـمان، مگر این که خدا را عیان بـبینند. و تغییر دادن سـخن یزدان بدان هنگام که وارد شـهر مـیگردند... و سـایر چیزهای دیگر... همه و همه در این آیات آمده است و چیزهائی هستند که بینی کسانی از خاورشناسان را بـه خاک مذلّت میمالد که از روی گمان به خدا و رسول تهمت میزنند، و گذشته از خدا و رسول به تاریخ نیز تهمت میبندند... بعضی از کسانی که دربـارۀ اسـلام قــلمفرسائی مـیکنند، در چـیزهائی کـه مـینویسند، اینگونه خاورشناسان را استادان خویش میسازند! این اندازه نشانهها و سیماهای داستان ما را بسندد است تا وقتی که بطور مشروح با خود آیات و نصوص روبرو میگردیم .
*
داستان با طول و عرضی که دارد، در این سوره - هنگام نشان دادن کاروان ایمان -ذکر شده است، تا گامهائی را که قضا و قدر یزدان با تکذیبکنندگان برداشـته است بنمایاند، و پیوند موجود در میان ارزشهای ایـمانی و سنّت یزدان در زندگی آدمیزادگان را به تصویر کشـد. همچنین داستان در این سوره ذکر شده است تا سرشت ایمان و سرشت کفر را نشان دهد، دو سـرشتی کـه در قــهرمانان داســتان و اطـراف و زوایـای آن مـجسّم میگردد. داستان با صحنۀ گرفتن پیمان از بنیاسرائـیل در هنگامۀ مشاهدۀ کامل عذاب شـدید یـزدان پـایان می پذیرد :
(وَإِذْ نَتَقْنَا الْجَبَلَ فَوْقَهُمْ کَأَنَّهُ ظُلَّةٌ وَظَنُّوا أَنَّهُ وَاقِعٌ بِهِمْ خُذُوا مَا آتَیْنَاکُمْ بِقُوَّةٍ وَاذْکُرُوا مَا فِیهِ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ) (١٧١)
و (نیز به خاطر بنیاسرائیل بیاور) هنگامی را کـه کـوه (طور) را بر فراز سر آنان نگاه داشـتیم. آن چـنان کــه انگار سایبانی ( یا تکّهای ابر) است، و ایشان گمان بردند که بر سرشان فرومیافتد. (در این وقت خوف و هراس، بدیشان گفتیم:) آنچه را (از تورات) به شما دادیم محکم برگیرید و در عمل بدان کوشا بـاشید و آنـچه را در آن است بررسی کنید و در مـدّ نـظر گیرید تـا پـرهیزگار شوید (و خویشتن را با مواظبت از احکام و دستورهای آن، از عذاب بدور دارید). (اعراف/ ١٧١)
بدین خاطر، به دنبال این صحنه، صحنۀ پیمان گرفتن از فطرت همۀ انسانها قرار میگیرد:
(وَإِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنِی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَى أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّکُمْ قَالُوا بَلَى شَهِدْنَا أَنْ تَقُولُوا یَوْمَ الْقِیَامَةِ إِنَّا کُنَّا عَنْ هَذَا غَافِلِینَ (١٧٢)أَوْ تَقُولُوا إِنَّمَا أَشْرَکَ آبَاؤُنَا مِنْ قَبْلُ وَکُنَّا ذُرِّیَّةً مِنْ بَعْدِهِمْ أَفَتُهْلِکُنَا بِمَا فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ) (١٧٣)
(ای پـیغمبر بــرای مـردم بـیان کـن) هنگامی را کـه پروردگارت فرزندان آدم را از پشت آدمیزادگان (در طول اعصار و قرون) پـدیدار کرد و (عقل و ادراک بدانان داد تا عجائب و غرائب گیتی را دریابند و از روی قوانین و سنن منظّم و شگفتانگیز هستی، خدای خود را بشناسند و بالأخره با خواندن دلائل شناخت یـزدان در کتاب باز و گستردۀ جهان، انگار خداونـد سـبحان) ایشان را بر خودشان گواه گرفته است (و خطاب بدانان فرموده است) که: آیا من پروردگار شما نیستم؟.. آنان (هم به زبان حال پاسخ داده و) گفتهاند: آری، گواهی میدهیم (توئی خالق باری... ما دلائل و براهین جهان را موجب اقرار و اعتراف شما مردمان کـردهایـم) تـا روز قیامت نگوئید ما از این (امر خداشناسی و یکتاپرستی) غافل و بیخبر بودهایم. یا این که نگوئید: نیاکان ما پیش از ما شرک ورزیدند و ما هم فرزندان آنـان بـودیم (و چون چیزی در دست نداشتیم که با آن حقّ را از بـاطل بشـناسیم، از ایشـان پـیروی کـردیم. لذا خویشتن را بیگناه میدانیم. پروردگارا!..) آیا بـه سـبب کـاری کـه باطلگرایان (یـعنی نـیاکـان مشـرک مـا که بنیانگذاران بتپرستی بودهاند) مـا را (مـجازات مـیکنی و در روز رستاخیز با عذاب خود) نابودمان میگردانی؟. (اعراف/ ١٧٢ ، ١٧٣)
به دنبال این صحنه، صحنۀ کسی قرار میگیرد کـه بـه ترک این عهد و پیمان میگوید، همانگونه که به ترک آگاهی از آیات الهی میگوید پس از آن که یزدان او را از آن آیات آگاه میسازد... صحنۀ شگرف و شگفتی است... در این صحنه، پسـودههای نـیرومندی بـرای نفرت از ایـن تـرک و رهائی است، و ایـن پسودهها همگان را سخت از فرجام قطعی آن برحذر میدارد:
(وَاتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ الَّذِی آتَیْنَاهُ آیَاتِنَا فَانْسَلَخَ مِنْهَا فَأَتْبَعَهُ الشَّیْطَانُ فَکَانَ مِنَ الْغَاوِینَ (١٧٥)وَلَوْ شِئْنَا لَرَفَعْنَاهُ بِهَا وَلَکِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الأرْضِ وَاتَّبَعَ هَوَاهُ فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ الْکَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَیْهِ یَلْهَثْ أَوْ تَتْرُکْهُ یَلْهَثْ ذَلِکَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیَاتِنَا فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ (١٧٦)سَاءَ مَثَلا الْقَوْمُ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیَاتِنَا وَأَنْفُسَهُمْ کَانُوا یَظْلِمُونَ) (١٧٧)
(ای پیغمبر) برای آنان بخوان خبر آن کسی را که به او (علم و آگاهی از) آیات خود را دادیـم (و او را از احکام کتاب آسمانی پیغمبر روزگار خود مطّلع ساختیم) امّـا او از (دستور) آنها بیرون رفت (و بدانها توجّه نکرد) و شیطان بر او دست یافت و از زمرۀ گمراهان گردید. امّا ما اگر میخواستیم مقام او را با این آیات بالا میبردیم و (دانشش را مــایۀ ســعادتش مـینمودیم. امّـا اجبار برخلاف سنّت مـا است و لذا او را بـه حـال خود رهـا ساختیم) لیکن او به زمین آویخت (و به پستی گرائید و به سوی آسمان هدایت بـالا نـرفت) و از هـوا و هـوس خویش پیروی کرد. مثل او بسان مثل سگ است که اگر بر او بتازی زبان از دهان بیرون میآورد و اگر هم آن را به حال خود واگذاری زبان از دهان بیرون میآورد. این داستان گروهی است که آیات ما را تکذیب میدارند. (چنین افرادی بر اثر آرزوپرستی و دنـیاپرستی، دائـماً در پی مالاندوزی روان و نالانـد و از ترس زوال نعمت و هراس از مرگ بـیقرار و بـیآرامـند). پس داسـتان را برگوید بلکه بیندیشند (و از کفر و ضلال برگردند). حه بدمثلی دارند کسانی که آیات ما را تکذیب میکنند. آنان (با این انحراف و انکار، به ما ستم نمیرسانند، بلکه) به خود سـتم میکنند (چـرا کـه خـویشتن را از سـعادت اخروی محروم میسازند). (اعراف/ 175-177 )
سپس دربارۀ سرشت هدایت و سرشت کفر سخن گفته میشود. بیان میگردد که کفر از کار افتادن دستگاههای فطرت است. جلو دریافت هـدایت الهـی را مـیگیرد، و زیان کلّی به بار میآورد:
(مَنْ یَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِی وَمَنْ یُضْلِلْ فَأُولَئِکَ هُمُ الْخَاسِرُونَ (١٧٨)وَلَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ کَثِیرًا مِنَ الْجِنِّ وَالإنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لا یَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْیُنٌ لا یُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لا یَسْمَعُونَ بِهَا أُولَئِکَ کَالأنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولَئِکَ هُمُ الْغَافِلُونَ) (١٧٩)
هر کـه را خداوند (به راه حقّ) هدایت کند، حـقیقتةً او راه یافتـه (و به سعادت دو جهان رسیده) است، و هر که را (به سبب سیطرۀ هوا و هوسش، از این توفیق محروم و از راه حقّ) گمراه کند، زیانکار ایشانند. مـا بسـیاری از جـنّیان و آدمـیان را آفـریده و (در جــهان) پـراکـنده کردهایم که ماآل آنان دوزخ و اقـامت در آن است. (ایـن بدان خاطر است که) آنـان دلهـائی دارنـد که بـدانـها (نشانههای خداشناسی و یکتاپرستی را) نـمیبینند، و گوشهائی دارنــد کـــه بـدانـها (مـواعـظ و انــدرزهای زندگیساز را) نمیشنوند. اینان (چون از ایـن اعضاء چنانکه باید سود نمیجویند و منافع و مضارّ خود را از هم تشخیص نمیدهند) هـمسان چـهارپایان هسـتند و بلکه سرگشتهترند (چرا که چهارپایان از سنن فطرت پا فــراتــر نمیگذارند، ولی ایـنان راه افـراط و تـفریط میپویند). اینان واقعاً بیخبر از (صلاح دنـیا و آخـرت خود) هستند. (اعراف/ ١٧٨ و ١٧٩ )
به دنبال این بیان، نگاهی به مشرکانی انداخته میشود که در مکّه با دعوت اسلام روبـرو مـیشدند و آن را تکذیب میکردند، و در نامهای خدا به تـحریف دست مییازیدند و از آن نامها اسمهای دروغینی برای بتها و خدایان خود ترتیب می دادنـد. مشـرکان بـه اسـتدراج یـزدان تـهدید مـیشوند، و ایشان هـمچنین دعـوت میگردند که بیندیشند اندیشۀ ژرف و دور از هواها و
هوسهائی دربارۀ دوستشان محمد صلّی الله علیه وآله وسلّم فرستادۀ خدا... امّا آنان پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم را به القاب و عناوینی هـمچون جنّزده و دیوانه مـلقّب مـیکردند. هـمچنین مشـرکان دعوت میکردند که به ملکوت آسمانها و زمین و آنچه در صفحات هسـتی است و الهـامبخش است، بـا دقّت بنگرند. پسودهای ایشان را با مرگی آشنا مـیکند کـه ایشان را میپاید، ولی ایشان از آن بیخبرند:
(وَلِلَّهِ الأسْمَاءُ الْحُسْنَى فَادْعُوهُ بِهَا وَذَرُوا الَّذِینَ یُلْحِدُونَ فِی أَسْمَائِهِ سَیُجْزَوْنَ مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ (١٨٠)وَمِمَّنْ خَلَقْنَا أُمَّةٌ یَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَبِهِ یَعْدِلُونَ (١٨١)وَالَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیَاتِنَا سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَیْثُ لا یَعْلَمُونَ (١٨٢)وَأُمْلِی لَهُمْ إِنَّ کَیْدِی مَتِینٌ (١٨٣)أَوَلَمْ یَتَفَکَّرُوا مَا بِصَاحِبِهِمْ مِنْ جِنَّةٍ إِنْ هُوَ إِلا نَذِیرٌ مُبِینٌ (١٨٤)أَوَلَمْ یَنْظُرُوا فِی مَلَکُوتِ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ وَمَا خَلَقَ اللَّهُ مِنْ شَیْءٍ وَأَنْ عَسَى أَنْ یَکُونَ قَدِ اقْتَرَبَ أَجَلُهُمْ فَبِأَیِّ حَدِیثٍ بَعْدَهُ یُؤْمِنُونَ (١٨٥)مَنْ یُضْلِلِ اللَّهُ فَلا هَادِیَ لَهُ وَیَذَرُهُمْ فِی طُغْیَانِهِمْ یَعْمَهُونَ) (١٨٦)
خدا دارای زیباترین نامها است (که بر بهترین معانی و کــاملترین صــفات دلالت مـینمایند. پس بــه هنگام ستایش یزدان و درخواست حاجات خـویش از خـدای
سبحان) او را بدان نامها فریاد دارید و بــخوانـید. و بـه ترک کسانی بگوئید که در نامهای خدا به تحریف دست مییازند (و واژههـائی را بکار میبرند کـه از نظر لفظ یا معنی، منافی ذات یا صفات خدا است) آنـان کیفر کـار خود را خواهـند دیـد. در مـیان آفریدگانمان، گروهی هستند که به (به سبب دوست داشت) حقّ (دیگران را به ســــوی حـــقّ) دعـــوت مــیکنند، و (در حکـمها و داوریـهایشان هم به سبب عشق به حقّ) بـه حقّ دادگری میکنند. کسانی که آیات (قرآنی و نشانههای جهانی) ما را تکذیب میدارنـد، کـمکم گرفتار و (به عـذاب خـود) دچـارشان مــیسازیم، از راهـی و بــه گـونهای که نمیدانند. و به آنان مهلت میدهیم (و در عقوبت ایشان شتاب نمیورزیم و افسار را برایشان شـل کـرده و در گمراهی رهایشان میسازیـم). بیگمان طرح و نقشۀ من سـخت اسـتوار است (و دائــماً ایشــان را مـیپاید و نابودشان مینماید). آیا آنان (تا به حال دربارۀ چیزی کـه پـیغمبر ایشان را بـه سوی آن دعوت مـینماید) نیندیشیدهاند (تا آشکارا بدانند) همنشین ایشان (کـه از سوی خدا مبعوث شده است) دیوانه نیست، بلکه او تنها و تنها بیمدهندۀ آشکار (و بیانگر احکام کردگار) است. (آنان به یکتاپرستی و توحیدی که محمّد ایشان را بدان میخواند، ایمان نمیآورند) آیا آنان به ملک (پـهناور و عظمت شگفت) آسـمانها و زمـین (و عـجائب و غرائب آنها) و به هر آنچه که خدا آفریده است نمینگرند (و آنها را ورانداز و وارسی نمیکنند، تا کمال قدرت صانع و وحدانیّت مالک جهان را ببینند؟) و آیا نمیاندیشند که چه بسا اجل آنان نزدیک شده بـاشد؟ (پس تـا فرصت باقی است حقّ را بـپذیرند و ایـمان بـه حـقّ را در خود تقویت کنند، و در پذیرش اسلام امـروز و فردا نکـنند. اگر آنان به این قرآن که پر است از دلیل و برهان، ایمان نـیاورند) پس بـالاتر از آن بـه چـه سـخنی (و دعوت دیگری) ایمان میآورند؟ (شاید در انتظار کتابی برتر از قرآنند؟! چه نادان مردمانند!). خدا هر که را (بـه سـبب انـتخاب راه بـد و بــه خـاطر انـجام اعمال زشت و نابکاریهای همیشگی او، از کتابهای آسمانی منحرف، و از راه حقّ) گمراه سازد، هیچ راهنمائی نخواهـد داشت، و خداوند آنان (یـعنی چنین کسـی و افرادی چون او گمراه) را رها میسازد تا در طـغیان و سـرکشی خود سرگردان و ویلان شوند (و به سبب اصرار بـر کـفر و ضلال و دشمنی مستمرّ بـا ایـمان و کمال، راه بـجائی نبرند. (اعراف/ 180-186)
همچنین رویاروئی با مشرکانی در میان است که قیامت را دروغ میدانند، و از زمان وقوع آن مـیپرسند... بدیشان پاسخ داده میشود که دربارۀ چیز بزرگی سؤال مـیکنند، چیزی که برای تـوهین بدان پـرسش را میآغازند. چیزی که بسی هراسانگیز است و آنان آن را سبک میدارند... همچنین از سـرشت رسـالت و از حقیقت پیامبر صحبت میگردد. سخن میرود از حقیقت الوهیّت، و منحصر بودن یزدان سبحان بدان با تـمام ویژگیهائی که الوهیّت دارد. از جملۀ این ویژگیها علم و اطّلاع از غیب است، و همچنین پدید آوردن قیامت و برپا داشتن رستاخیز است:
(یَسْأَلُونَکَ عَنِ السَّاعَةِ أَیَّانَ مُرْسَاهَا قُلْ إِنَّمَا عِلْمُهَا عِنْدَ رَبِّی لا یُجَلِّیهَا لِوَقْتِهَا إِلا هُوَ ثَقُلَتْ فِی السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ لا تَأْتِیکُمْ إِلا بَغْتَةً یَسْأَلُونَکَ کَأَنَّکَ حَفِیٌّ عَنْهَا قُلْ إِنَّمَا عِلْمُهَا عِنْدَ اللَّهِ وَلَکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ (١٨٧)قُلْ لا أَمْلِکُ لِنَفْسِی نَفْعًا وَلا ضَرًّا إِلا مَا شَاءَ اللَّهُ وَلَوْ کُنْتُ أَعْلَمُ الْغَیْبَ لاسْتَکْثَرْتُ مِنَ الْخَیْرِ وَمَا مَسَّنِیَ السُّوءُ إِنْ أَنَا إِلا نَذِیرٌ وَبَشِیرٌ لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ) (١٨٨)
راجع به قیامت از تو میپرسند و مـیگویند: در چه زمانی (دنیا به پایان میرسد و) قیامت رخ میدهد؟ بگو: تـنها پـروردگارم از آن آگاه است، و کسـی جز او نمیتواند در وقت خود آن را پدیدار ســازد (و از پـایان این جهان و سرآغاز آن جهان مـردمان را بـیاگاهاند. اطّلاع از هنگامه قیامت) برای (سـاکنان) آسمانها و زمین سنگین و دشـوار است (و هرگز دانش ایشـان بـدان نمیرسد). قیامت ناگهانی بـه وقوع مـیپیوندد و بـر سرتان میتازد. از تو میپرسند: انکـار تـو از (شـروع) قیامت باخبری؟.. بگو: اطّلاع از آن، خاصّ یزدان است، و لیکن بیشتر مردمان (این مسأله و فلسفۀ آن را چنانکه باید) نمیدانند. بگو: من مالک سودی و زیانی برای خود نیستم، مگر آن مقداری که خدا بخواهد و (از راه لطف بر جلب نفع یا دفع شرّ، مالک و مقتدرم گردانـد.) اگر غیب میدانستم منافع فراوانی نـصیب خود مـیکردم (چرا که با اسباب آن آشنا بودم) و اصلاً شرّ و بلا به من نمیرسید (چرا که از موجبات آن آگاه بودم. حال که از اسباب خیرات و برکات و از موجبات آفات و مـضرّات بیخبرم، چگونه از وقوع قیامت آگاه خواهم بود؟). من کسی جز بیمدهنده و مژدهدهندۀ مؤمنان (بـه عذاب و ثواب یزدان) نمیباشم. (اعراف/ ١٨٧ و ١88)
در روند رویاروئی با مشرکان، سخن به میان میآید از سرشت شرک و داستان انحراف از عهد و پیمان فطرت در توحید و یگانهپرستی یزدان، و این که این انحراف چگونه در نفس روی میدهد... انگار در اینجا انحراف نسل مشرکان به تصویر زده میشود که چگونه از دین آسمانی منحرف شدهاند پس از آن که پدران و نیاکان پیشین آنان بر آئین ابراهیم حقّگرا بودهاند:
(هُوَ الَّذِی خَلَقَکُمْ مِنْ نَفْسٍ وَاحِدَةٍ وَجَعَلَ مِنْهَا زَوْجَهَا لِیَسْکُنَ إِلَیْهَا فَلَمَّا تَغَشَّاهَا حَمَلَتْ حَمْلا خَفِیفًا فَمَرَّتْ بِهِ فَلَمَّا أَثْقَلَتْ دَعَوَا اللَّهَ رَبَّهُمَا لَئِنْ آتَیْتَنَا صَالِحًا لَنَکُونَنَّ مِنَ الشَّاکِرِینَ (١٨٩)فَلَمَّا آتَاهُمَا صَالِحًا جَعَلا لَهُ شُرَکَاءَ فِیمَا آتَاهُمَا فَتَعَالَى اللَّهُ عَمَّا یُشْرِکُونَ (١٩٠)أَیُشْرِکُونَ مَا لا یَخْلُقُ شَیْئًا وَهُمْ یُخْلَقُونَ (١٩١)وَلا یَسْتَطِیعُونَ لَهُمْ نَصْرًا وَلا أَنْفُسَهُمْ یَنْصُرُونَ) (١٩٢)
او آن کســـی است کــه شما را از یک جـنس آفـرید، و همسران شما را از جنس شما سـاخت تـا شـوهران در کنار همسران بیاسایند. ولی (بسیار اتّفاق میافـتد که) هنگامی کــه شــوهران بـا هـمسران آمـیزش جـنسی میکنند، همسران بار سبـکی (به نام جنین) برمیدارند و به آسانی با آن روزگار را بسر مـیبرند. امّا هنگامی که بار آنان سنگین میشوده شـوهران و هـمسران خـدای خود را فریاد میدارند و میگویند: اگر فـرزند سـالم و شایستهای به ما عطاء فـرمائـی از زمـرۀ سـپاسگزاران خـواهـیم بـود. امّـا وقـتی کــه خداونـد فـرزند سـالم و شــایستهای بـدانـان داده در دادن آن، چـیزهـائـی را (از قبیل: قبور اولیاء و صلحاء، و اشخاص و اصنام) انباز خدا میسازند، و خدا بس بالاتر از آن است که همسان انــبازهای ایشــان شــود. آیـا چـیزهائـی را انـباز خـدا میسازند که نـمیتوانـند چـیزی را بـیافرینند و بـلکه خودشان هـم آفـریده مـیشوند؟.. انـبازهای آنـان نـه میتوانند ایشـان را یاری دهند و نه میتوانند خـویشتن را کمک نمایند. (اعراف/ ١٨٩-192)
این تمثیلی و تصویری از نسلهای پیاپی در گذر زمان است که میآیند و میروند، و مجسّم در نفس واحده هستند... این تصویری است که هم دارای معانی ظریفی در صداقت خود، و هم دارای مفاهیـم عجیبی در جـمال خویش هستند.
از آنجا که این تمثیل، تصویری از حالت مشرکانی است که این قرآن با آنان روبرو میگردد، روند قرآنی پس از مثل، مستقیماً مشرکان را مخاطب قـرار مـیدهد، و پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم را به تحدّی و مبارزۀ مشرکان و بـتها و خداگونههای ایشان میبرد:
(وَإِنْ تَدْعُوهُمْ إِلَى الْهُدَى لا یَتَّبِعُوکُمْ سَوَاءٌ عَلَیْکُمْ أَدَعَوْتُمُوهُمْ أَمْ أَنْتُمْ صَامِتُونَ (١٩٣)إِنَّ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ عِبَادٌ أَمْثَالُکُمْ فَادْعُوهُمْ فَلْیَسْتَجِیبُوا لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِینَ (١٩٤)أَلَهُمْ أَرْجُلٌ یَمْشُونَ بِهَا أَمْ لَهُمْ أَیْدٍ یَبْطِشُونَ بِهَا أَمْ لَهُمْ أَعْیُنٌ یُبْصِرُونَ بِهَا أَمْ لَهُمْ آذَانٌ یَسْمَعُونَ بِهَا قُلِ ادْعُوا شُرَکَاءَکُمْ ثُمَّ کِیدُونِ فَلا تُنْظِرُونِ (١٩٥)إِنَّ وَلِیِّیَ اللَّهُ الَّذِی نَزَّلَ الْکِتَابَ وَهُوَ یَتَوَلَّى الصَّالِحِینَ (١٩٦)وَالَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ لا یَسْتَطِیعُونَ نَصْرَکُمْ وَلا أَنْفُسَهُمْ یَنْصُرُونَ (١٩٧)وَإِنْ تَدْعُوهُمْ إِلَى الْهُدَى لا یَسْمَعُوا وَتَرَاهُمْ یَنْظُرُونَ إِلَیْکَ وَهُمْ لا یُبْصِرُونَ) (١٩٨)
(ای بتپرستان!) شما اگر انـبازهای خـود را بـه فـریاد خوانید تا شما را هدایت کنند، پاسخ شما را نـمیتوانـند بدهند و خـواسـتۀ شـما را بـرآورده کنند. بـرای شـما یکسان است، خواه آنها را بـه فـریاد خـوانـید، و خـواه خاموش باشید (و آنـها را بـه یـاری نـطلبید. در هـر دو صورت تکـانی و کمکی از آنـها نمـیبینید). بـتـهائی را کـه خــوانـید و (از ایشــان اســتمداد جـوئید) اگـر راست میگوئید (که کاری از آنـها ساخته است) باید کـه به شما پاسـخ دهند (و نیاز شما را برآورده کنند). آیا ایــن بـتـها دارای پاهائی هسـتند کــه بـا آنـها راه بـروند؟ یـا دارای دستـهائی هستند کـه با آنها چیزی را برگیرند (و دفع بلا از شما و خویشتن کنند؟) یا چشمهائی دارند که با آنـها ببینند؟ یا گوشهائی دارند که با آنـها بشنوند؟ (پس آنـها نه تنها با شما برابر نـیستند، بـلکه از شـما هـم کـمتر و ناتوانترند. در ایـن صـورت چگونه آنـها را انـباز خدا میکنید و آنها را میپرستید؟). بگو: ایـن بـتهائی را کـه شریک خدا میدانید فرا خوانـید و سـپس شـما و آنــها همراه یکدیگر در بارۀ من نیرنگ و چـارهجوئی کـنید و اصلاً مرا مهلت ندهید (و اگر میتوانـید غضبم کـنید و نـابودم گردانـیده.. امّـا بـدانـید کـه ایـنها مـوجودات غیرمؤثّری هستند و کمترین تأثیری در وضـع مـن و شما ندارند). بیگمان سرپرست من خدائی است که این کتاب (قرآن را بر من) نازل کرده است، و او است کـه بندگان شایسته را یاری و سرپرستی میکند. چیزهائی را که شما بجز خدا فریاد مـیداریـد و مـیپرستید نـه میتوانند شما را یاری دهند و نه میتوانند خویشتن را کمک کنند. و اگر از آنها رهنمود بخواهـید، درخواست شما را نمیشنوند (چه رسد به این که شما را ارشـاد و راهنمائی کنند. و به ظاهر، پـیکرۀ) آنـها را مـیبینید کـه (انگار با چشمان خود) به شما مینگرند، و لیکن چیزی را نمیبینند. (اعراف/ 193/198)
*
در پایان سوره، خطاب متوجّه پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم و ملّت مسلمان میگردد. پـیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم را به آسانگیری در دعوت مردمان بدین آئین میخواند، و بدو میآموزد خود را از خشم به دور دارد، خشمی که بر اثر امتناع و اعتراض ایشان بدو دست میدهد. خود را در پناه خدا بدارد از دست اهریمنی که خشم را برمیانگیزد و سینه را تنگ و گرفته میگرداند:
(خُذِ الْعَفْوَ وَأْمُرْ بِالْعُرْفِ وَأَعْرِضْ عَنِ الْجَاهِلِینَ (١٩٩)وَإِمَّا یَنْزَغَنَّکَ مِنَ الشَّیْطَانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ إِنَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ (٢٠٠)إِنَّ الَّذِینَ اتَّقَوْا إِذَا مَسَّهُمْ طَائِفٌ مِنَ الشَّیْطَانِ تَذَکَّرُوا فَإِذَا هُمْ مُبْصِرُونَ (٢٠١)وَإِخْوَانُهُمْ یَمُدُّونَهُمْ فِی الْغَیِّ ثُمَّ لا یُقْصِرُونَ (٢٠٢)وَإِذَا لَمْ تَأْتِهِمْ بِآیَةٍ قَالُوا لَوْلا اجْتَبَیْتَهَا قُلْ إِنَّمَا أَتَّبِعُ مَا یُوحَى إِلَیَّ مِنْ رَبِّی هَذَا بَصَائِرُ مِنْ رَبِّکُمْ وَهُدًى وَرَحْمَةٌ لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ) (٢٠٣)
گذشت داشته بـاش و آسـانگیری کن و بـه کار نـیک دسـتور بـده و از نــادانــان چشـمپوشی کن. و اگر وسوسهای از شیطان به تو رسید (و خواست شما را از مسیر منحرف و از هدف باز دارد) به خدا پـناه بـبر (و خویشتن را بدو بسپار). او بسیار شنوای دانـا است (و همه چیز را میشنود و همه چیز را مـیدانـد و هـر چـه زودتر به فریادت مـیرسد). پـرهیزگاران هنگامی کـه گرفتار وسوسهای از شیطان میشوند به یاد (عداوت و نیرنگ شیطان، و عقاب و عذاب یزدان) میافتند، و (در پرتو یاد خدا و به خاطر آوردن دشمنانگی اهریمن) بینا میکردند (و آگاه میشوند که اشتباه کردهانـد و از راه حــقّ منحرف شـدهانـد، و لذا شـتابان بـه سـوی حقّ برمیگردند). و امّا شیاطین، بـرادران (اهـریمن صفت) خود (یعنی کافران و منافقان را وسـوسه میکنند و) در گمراهی کمک و یاریشان میدهند تا بدانجا که دیگر (از گناه باز نمیایستند و از هیچ جنایتی) کوتاهی نمیکنند. هنگامی که (در نزول وحی تأخیر میافتد و) آیهای برای آنان نمیآوری، میگویند: چرا آن را بـرنمیگزینی و از پیش خود نمیسازی؟.. بگو: من تنها از قرآنـی پـیروی میکنم که بـه مـن وحـی مـیشود. ایـن قرآن بـینش و هدایت و رحمت پـروردگارتان است بـرای کسـانی کـه مؤمن باشند (چرا کـه ایشـان بـرابـر قوانـین آن عمل میکنند). (اعراف/ ١٩٩-203 )
این رهنمود، ما را به یاد چیزی میاندازد که در سرآغاز سوره آمده است:
(کِتَابٌ أُنْزِلَ إِلَیْکَ فَلا یَکُنْ فِی صَدْرِکَ حَرَجٌ مِنْهُ لِتُنْذِرَ بِهِ وَذِکْرَى لِلْمُؤْمِنِینَ) (٢)
(این قرآن) کتابی است که از (سوی یزدان جهان) بر تو نازل شده است و نباید از ناحیـة آن هیچگونه نگرانی و ناراحتی به خود راه دهی. (نـه نگرانی از نـاحیۀ بـار سنگین رســالتی کــه بـر دوش داری و نـه از جانب عکسالعملهائی کـه دشمنان سـرسخت در بـرابـر آن نشان میدهند، و نه از سوی نتیجه و برداشـتی که از تبلیغ این رسالت انتظار میرود. چرا که هدف از نزول این قرآن این است) که بدان (کـافران را از عواقب شـوم افکار و اعمالشان) بترسانـی، و مؤمنان را پـند و اندرز دهی. (اعراف/ 2)
این رهنمود اشاره به سنگینی شگفتی و سختی شگرفی دارد که سنگینی و سختی دعوت مردمان، رویاروئی با تهنشستها و رسوبات، تودهها، سدّها و مانعها، پـیچها، نادرستیها، کینهها، هواها و هوسها، غفلتها، دشـواریـها، سرپیچیها، و غیره است. همۀ اینها شکیبائی و پایداری را میطلبد، و ضرورت صبر و استقامت، و ضـرورت آسانگیری، و ضـرورت سـیر و حـرکت در راه را نـیز روشن میسازد.
آن گاه به توشۀ راه اشاره میگردد، توشهای که در برابر دشواریها و سختیهای راه یار و مـددکار شـود... ایـن توشۀ گرانبها گوش به قرآن فرا دادن، در بـرابـر نـغمۀ قرآن ساکت ماندن، به یاد خدا بودن و ذکر خدا کردن در همه وقت و همه حال، پـرهیز از غـفلت، و در ذکـر و عبادت به فرشتگان مـقرّب اقـتداء کـردن و از ایشـان پیروی نمودن است:
(وَإِذَا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَأَنْصِتُوا لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ (٢٠٤)وَاذْکُرْ رَبَّکَ فِی نَفْسِکَ تَضَرُّعًا وَخِیفَةً وَدُونَ الْجَهْرِ مِنَ الْقَوْلِ بِالْغُدُوِّ وَالآصَالِ وَلا تَکُنْ مِنَ الْغَافِلِینَ (٢٠٥)إِنَّ الَّذِینَ عِنْدَ رَبِّکَ لا یَسْتَکْبِرُونَ عَنْ عِبَادَتِهِ وَیُسَبِّحُونَهُ وَلَهُ یَسْجُدُونَ) (٢٠٦)
هنگامی که قرآن خوانـده مـیشود، گوش فـرا دهـید و خاموش باشید تا مشمول رحمت خدا شوید. پروردگارت را در دل خود ، با فروتنی ( در برابر خدا ) و هراس (از او) و آهسته و آرام ، صبحگاهان و شامگاهان یاد کن ، و از زمرۀ غافلان مباش. بیگمان کسانی که مقرّبان (درگاه) پروردگار تو هستند ، خویشتن را بزرگتر از آن نمی دانند که به پرستش خدا بپردازند ، و بلکه به تسبیح و تقدیس او مشغولند و در برابر او کرنش و سجده می برند.(اعراف /204-206)
این ، توشۀ راه ، و ادب عبادت و پرستش ، و شیوۀ مقرّبان به خدا رسیده است .
این اشارههای کـوتاه و مـختصر مـا را بس است. پس بطور مشروح به آیات و نصوص بپردازیم.[4]
[1] مراجعه شود بـه کـتاب: (التـصویر الفـنیّ فـی القـرآن) فـصل: (القـصّه فیالقرآن).
[2] مرجع سابق.
[3] مراد آیۀ 167 اعراف است. (مترجم)
[4] تفسیر آیات 88-93 سورۀ اعراف که مربوط به جزء نـهم است در پـایان جزء هشتم، برای تکمیل داستان شعیب بیان شده است.
سورۀ انفال
مدنی و ٧٥ آیه است
رهمنودهای سورهی انفال
هم اینک به سوی قرآن مدنی برمیگردیم، پس از آن که سورههای انـعام و اعراف مکّی را بررسی کـردیم. در همین فی ظلال القرآن که در آن - برابر ترتیب قرآن موجود به پیش میرویم و ترتیب نـزول را مـراعات نمیداریم - سورههای بقره، آل عمران، نساء، و مائدۀ مدنی را بررسی کردیم... چرا که دربارۀ ترتیب زمانی نزول، هم اینک بطور قطع و یقین چیزی نمیتوان گفت. تنها چیزی که میتوان گفت ایـن است: ایـن بخش از قرآن با توجّه بدین جنبۀ کلّی است. و ایـن بخش آن مختصراً میتوان گفت مدنی است. البتّه در این بخشها هم اختلافات اندکی است. بیان کلّی و مدنی هر آیهای، و یا مجموعهای از آیات، و یا این که همۀ آیـات یک سوره، از لحاظ زمان نزول، تقریباً مشکل و نـاممکن است، و امروزه انسان چیز اطمینانبخشی در این زمینه پیدا نمیکند، مگر آیاتی که دربارۀ آنـها روایـتهای زیادی آمده باشد و یا روایتهای فراوانی قاطعانه از آنها سخن گفته باشد... هر چند تلاش برای بررسی و وارسی آیتها و سورههای قرآن، برابر تـرتیب نـزول زمانی، دارای ارزش خود است، و برای به تصویر درآمدن برنامۀ حرکت اسلامی، و نشان دادن مراحل و منازل آن، کمک شایانی مینماید، امّا کمی اطمینان بدین ترتیب زمانی از یک سو کار را مشکل میکند، و از دیگر سو نتائجی که از این طریق حـاصل مـیگردد تقریبی و ظنّی است و نهائی و یقینی نیست... ناگفته نماند بر این نتائج تقریبی و ظنّی، نتایج مـهمّ دیگری مترتّب میگردد... با توجّه بدین امور است که در این فی ظلال القرآن چنین مصلحت دیـدم قرآن را برابر ترتیب سورههای مصحف عثمانی عرضه دارم و تلاش کنم به شرائط و ظروف تاریخی هر سوره توجّه کامل داشته باشم. البتّه در این امر چکیدهگوئی و گزیدهگوئی را نیز پیش چشم داشتهام و تلاش کردهام در روشنگری فضا و شرایط و ظروف، خویشتن را در ایـن فضا و شرائط و ظروف ببینم و باز هم بگونۀ چکیده و گزیده به پژوهش بنشینم، بر آن روال و بدان مـنوال که در شناسایی سورههای پیشین در چاپ جدید فی ظلال القرآن گذشت. هم بر این روال و هم بدین منوال - به یاری خدا - در این سوره به پیش میرویم.[1]
سورۀ انفال که در اینجا به بررسی آن میپردازیم، بعد از سورۀ بقره نازل شده است. بنا به ارجح اقوال در غزوۀ بدر بزرگ در ماه رمضان سال دوم هجری، پس از گذشت نوزده ماه از هجرت، نازل گردیده است... امّا گفتن این که این سوره پس از سورۀ بقره نازل گردیده است، یک حقیقت نهائی را به تصویر نمیکشد. چه سورۀ بقره یک باره نازل نگردیده است. بلکه بخشهائی از آن در اوائل ورود به مدینه، و بخشهائی از آن در اواخر آمدن به مدینه، نازل شده است. فاصلۀ زمـانی میان این اوائل و اواخر حدود نه سال است. مؤکّدانه میتوان گفت سورۀ انـفال میان ایـن دو زمـان نـازل گردیده است، بدان گاه که آغاز و انجام سورۀ بقره هنوز باز بود، و برابر رهنمود پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم آیاتی به سورۀ بقره افزوده میگردید. امّا باید توجّه داشت، وقتی که میگویند: این سوره، بعد از این سوره نـازل گردیده است، منظورشان نزول اوائل سورهها است، همان گونه که در شناسائی سورۀ بقره بیان کردیم.[2]
در برخی از روایات آمده است که آیههای ٣٠ تـا ٣٦ سورۀ انفال مکّی است، و آنها عبارتند از:
(وَإِذْ یَمْکُرُ بِکَ الَّذِینَ کَفَرُوا لِیُثْبِتُوکَ أَوْ یَقْتُلُوکَ أَوْ یُخْرِجُوکَ وَیَمْکُرُونَ وَیَمْکُرُ اللَّهُ وَاللَّهُ خَیْرُ الْمَاکِرِینَ (٣٠)وَإِذَا تُتْلَى عَلَیْهِمْ آیَاتُنَا قَالُوا قَدْ سَمِعْنَا لَوْ نَشَاءُ لَقُلْنَا مِثْلَ هَذَا إِنْ هَذَا إِلا أَسَاطِیرُ الأوَّلِینَ (٣١)وَإِذْ قَالُوا اللَّهُمَّ إِنْ کَانَ هَذَا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِکَ فَأَمْطِرْ عَلَیْنَا حِجَارَةً مِنَ السَّمَاءِ أَوِ ائْتِنَا بِعَذَابٍ أَلِیمٍ (٣٢)وَمَا کَانَ اللَّهُ لِیُعَذِّبَهُمْ وَأَنْتَ فِیهِمْ وَمَا کَانَ اللَّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَهُمْ یَسْتَغْفِرُونَ (٣٣)وَمَا لَهُمْ أَلا یُعَذِّبَهُمُ اللَّهُ وَهُمْ یَصُدُّونَ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَمَا کَانُوا أَوْلِیَاءَهُ إِنْ أَوْلِیَاؤُهُ إِلا الْمُتَّقُونَ وَلَکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لا یَعْلَمُونَ (٣٤)وَمَا کَانَ صَلاتُهُمْ عِنْدَ الْبَیْتِ إِلا مُکَاءً وَتَصْدِیَةً فَذُوقُوا الْعَذَابَ بِمَا کُنْتُمْ تَکْفُرُونَ (٣٥)إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا یُنْفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ لِیَصُدُّوا عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ فَسَیُنْفِقُونَهَا ثُمَّ تَکُونُ عَلَیْهِمْ حَسْرَةً ثُمَّ یُغْلَبُونَ وَالَّذِینَ کَفَرُوا إِلَى جَهَنَّمَ یُحْشَرُونَ) (٣٦)
(ای پـیغمبر! بــه خـاطر بیاور) هنگامی را که کافران دربارۀ تو نقشه میکشیدند که تو را به زندان بیفکنند یا بکشند و یا این که (از شهر مکّه) بیرون کنند. آنان چاره میاندیشیدند و نقشه میکشیدند (که چگونه به تو شرّ و بلا برسانند) و خدا (هم برای نجات تـو از شـرّ و بـلای ایشان) تدبیر و چارهسازی میکرد، و خداوند بهترین چارهساز است. این کافران هنگامی که آیات ما بر آنان خـوانده میشود، میگویند: شنیدیم (چیز مهمّی نیست!) اگر ما هم بخواهیم مثل ایـن را میگوئیم. چـرا که ایـن چیزی جز افسانههای پیشینیان نیست. (ای پـیغمبر بـه خاطر بیاور) زمـانی را که کـافران مـیگفتند: خداونـدا اگر این (آئین و این قرآن) حقّ است و از ناحیۀ تو است، از آسمان بارانی از سنگ بر سر ما فرود آور یا به عذاب دردناک (دیگری) ما را گرفتار ساز. خداونـد تـا تـو در میان آنان هستی ایشان را عذاب نمیکند (به گونهای که آنان را ریشـهکن و نـابود سـازد. چرا که تـو رَحْمَةً للْعالَمین بوده و آنان را به سوی حقّ فرامـیخوانـی و امیدواری که آئین اسلام را بپذیرند و راه رستگاری در پیش گیرند). و همچنین خداوند ایشان را عذاب نمیدهد در حالی که (برخـی از) آنـان طلب بـخشش و آمـرزش مـــینمایند (و از کـردۀ خـود پشـیمانند و از اعـمال ناشایست خویش توبه میکنند). چرا خداوند آنـان را عـذاب نکـند، در حـالی کــه ایشــان (مسـلمانان را) از مسجدالحرام باز مـیدارنـد؟ آنـان هرگز سـرپرستان مسجدالحرام نـمیباشند، بـلکه تـنها کسـانی حقّ ایـن سرپرستی را دارند که که پرهیزگار باشند، و لیکن غالب آنان (از این واقعیّت) بیخبرند. دعا و تضرّع ایشان در کـنار مسـجدالحرام جز سـوت کشـیدن و کف زدن نمیباشد. پس (ای کافران مزۀ مرگ در میدان نبرد بدْر و اسارت در آن و) عذاب را بچشید به سـبب کـفری که میورزیدهاید. کافران اموال خود را خرج مـیکنند تـا (مردمان را) از راه خدا (و ایمان به الله) بازدارنـد. آنـان اموالشان را خرج خواهند کرد، امّا بعداً مایۀ حسـرت و نـدامت ایشـان خواهـد گشت و شکست هـم خواهـند خورد. بیگمان کافران همگی بـه سـوی دوزخ رانـده میگردند و در آن گرد آورده میشوند. (انفال/ 30-36)
شاید چیزی که صاحبان این روایـات را بر آن داشـته است که بگویند ایـن آیـات مکّی است ایـن باشد چیزهائی در این آیات بیان شده است که قبل از هجرت در مکّه به وقوع پیوسته است... امّا ایـن دلیل بشمار نمیآید. زیرا آیات مدنی فراوانی داریم که از اموری صحبت میکنند که قبل از هجرت در مکّه وقوع پـیدا کرده است. در خود همین سوره آیۀ ٢6 پیش از همین آیات از همچون اموری سخن میراند:
(وَاذْکُرُوا إِذْ أَنْتُمْ قَلِیلٌ مُسْتَضْعَفُونَ فِی الأرْضِ تَخَافُونَ أَنْ یَتَخَطَّفَکُمُ النَّاسُ فَآوَاکُمْ وَأَیَّدَکُمْ بِنَصْرِهِ وَرَزَقَکُمْ مِنَ الطَّیِّبَاتِ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ) (٢٦)
(ای مؤمنان) به یاد آورید هنگامی را که شما گروه اندک و ضعیفی در سرزمین (مکّه) بودید و میترسیدید که مردم شـما را بـربایند، ولی خدا شـما را (در سـرزمین مدینه) پناه و مأوی داد و با معونت و یاری خود شما را (در جنگ بدر پیروز گرداند و) نـیرو بـخشید و غنائم پاکیزهای بهرۀ شما کرد تا این که سپاسگزاری بکنید (و در راه جهاد به جان و دل بکوشید).
همچنین است آیۀ 36 که واپسین آیات مذکور است و دربارۀ کاری صحبت میکند که پس از واقعۀ بدر صورت گرفته است. این کار صرف مال توسّط مشرکان برای تجهیز خود جهت نبرد در غزوۀ احد است:
(إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا یُنْفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ لِیَصُدُّوا عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ فَسَیُنْفِقُونَهَا ثُمَّ تَکُونُ عَلَیْهِمْ حَسْرَةً ثُمَّ یُغْلَبُونَ وَالَّذِینَ کَفَرُوا إِلَى جَهَنَّمَ یُحْشَرُونَ) (٣٦)
کافران اموال خود را خرج میکنند تا (مردمان را) از راه خدا (و ایمان به الله) بازدارند. آنان اموالشـان را خرج خواهند کرد، امّا بـعداً مایۀ حسرت و نـدامت ایشـان خواهـد گشت و شکست هـم خواهند خورد. بیگمان کافران همگی به سوی دوزخ رانده مـیگردند و در آن گرد آورده میشوند.
روایتهائی هم که میگویند این آیات مکّی هستند و در سبب نزول آنها مناسبتی را ذکر کردهاند که انـتقادپذیر است. در این روایات آمده است: ابوطالب به رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم گفت: قوم تو چه نیرنگ و توطئهای برای تو دارند؟ فرمود:
(یریدون أن یسحرونی[3] ویقتلونی ویخرجونی ! ).
میخواهند مرا زندانی بکنند، و یا بکشـند، و یـا این کـه بیرونم کنند!.
گفت: چه کسی این را به تو اطّلاع داده است؟ فرمود: (ربّی). پروردگارم.
گفت: بهترین پروردگار است. سفارش کن نسبت بدو خوبی شود! رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم فرمود:
(أنا استوصی به ! بل هو یستوصی بی خیراً ).
مـن سفارش کنم نسـبت بـدو خوبی شـود؟! بـلکه او سفارش میفرماید که نسبت به من خوبی گردد.
این بود، نازل شد:
(وَإِذْ یَمْکُرُ بِکَ الَّذِینَ کَفَرُوا لِیُثْبِتُوکَ أَوْ یَقْتُلُوکَ أَوْ یُخْرِجُوکَ ).
(ای پـیغمبر! بــه خـاطر بیاور) هنگامی را کـه کافران دربارۀ تو نقشه میکشیدند که تو را به زندان بیفکنند یا بکشند و یا این که (از شهر مکّه) بیرون کنند.
ابنکثیر این روایت را ذکر کرده است و از آن اعتراض گرفته است و گفته است: (ذکر نام ابوطالب در این باره بسیار مایۀ شگفت است. نه تـنها مایۀ شگفت است، بلکه زشت است. چه این آیه مدنی است. گذشته از این، چنین داستانی و گردهمآئی قریشیان برای این چنین نیرنگ و توطئهای، و رایزنی ایشان برای زندانی کردن یا کشتن و یا تبعید نمودن، در شب هجرت صورت پذیرفته است. هجرت نیز دست کم سه سـال پس از رحلت ابوطالب انجام گرفته است. آن زمـانی که به سبب مرگ عمویش ابوطالب توانستهاند بدو دسترسی پیدا کنند و جسارت نمایند و جرأت همچون کاری را به خود دهند، عموی او ابوطالب که پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم را حفظ و حمایت میکرد و او را یاری میداد و بارها و رنجها و دشواریهای او را بر دوش میکشید و مشکلات وی را برطرف میکرد.
ابن اسحاق از عبدالله پسر ابونجیح، و او از مجاهد، و وی از ابن عبّاس، و به طریق دیگری نیز از ابن عبّاس داستان بلند بالائی دربارۀ شب زندهداری قریش و چنین نیرنگ و توطئهای که دیـدند روایت شده است. در پایان آن آمده است: (... بدین هنگام یزدان به پیغمبر خود صلّی الله علیه وآله وسلّم اجازه فرمود از شهر مکّه بیرون رود، و پس از ورود به مدینه این آیه را بر او نازل کرد:
(وَإِذْ یَمْکُرُ بِکَ الَّذِینَ کَفَرُوا لِیُثْبِتُوکَ أَوْ یَقْتُلُوکَ أَوْ یُخْرِجُوکَ وَیَمْکُرُونَ وَیَمْکُرُ اللَّهُ وَاللَّهُ خَیْرُ الْمَاکِرِینَ) (٣٠)
(ای پـیغمبر! بــه خـاطر بیاور) هنگامی را کـه کـافران دربارۀ تو نقشه میکشیدند که تو را به زندان بیفکنند یا بکشند و یا این که (از شهر مکّه) بیرون کنند. آنان چاره میاندیشیدند و نقشه میکشیدند (که چگونه به تو شرّ و بلا برسانند) و خدا (هم برای نجات تو از شرّ و بلای ایشان) تدبیر و چارهسازی میکرد، و خداوند بهترین چارهساز است.
این روایت ابن عبّاس رضی الله عنهُ روایتی است که با روند قرآنی پیش از این آیات و بعد از این آیـات، سـازگار است. آنجا که یزدان سبحان به پیغمبر خود صلّی الله علیه وآله وسلّم و به مؤمنان فضل و کرم خویش را یـادآوری میفرماید، بدانگاه که ایشان را به جهاد در راه خدا و پـاسخ به دعوت و فراخوانی او، و ایستادگی و پایداری در وقت لشکرکشی تشویق مینماید... و کارهای دیگری که در این باره سوره بدان میپردازد، همانگونه که توضیح خواهیم داد... سخنی که می گوید این آیات همچون سائر سوره مدنی است، شایستهتر و دلپذیرتر مینماید. گذشته از اینها، به خاطر همین شرائط و ظروفی که دربارۀ اسباب نزول ذکر شدهاند، بهتر آن دیـدیم که شیوهای را در پیش بگیریم که تاکنون داشتهایم و بر آن رفتهایم و قرآن کریم را با توجّه به ترتیب سورههائی بررسی کردهایم که در مصحف عـثمان رضی الله عنهُ موجود است، نه برابر ترتیب نزولی که امروزه با اطمینان کامل نمیتوان بدان راه یافت. البتّه میکوشیم اسباب نزول و شرائط و ظروف را به اندازۀ توان پیش چشم بداریم. یار و مددکار خدا است و بس.
*
این سوره، در غزوه بدر بزرگ نازل گردیده است. غزوۀ بدر نیز با شرائط و ظروفی که داشته است و نتایج مهمّی که در تاریخ حرکت اسلامی و در تاریخ بشری بطور کلّی بر آن مترتّب بوده و خواهد بود، پیوسته به عنوان نشانۀ سترگی بر فـراز راه چنان حـرکتی و بر بلندای راه چنین تاریخی خواهد ماند.
خداوند سبحان زمان بدر بزرگ را روز جدائی حـقّ و باطل نامیده است:
(یَوْمَ الْفُرْقَانِ یَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعَانِ ).
روز جدائی (کفر از ایمان)، روزی که دو گروه (مؤمنان وکافران) رویاروی شدند (و با هم جنگیدند). (انفال/ 41)
همچنین یزدان سبحان جنگ بدر را دو راهه جدائی مردمان نه تنها در این زمین، و در تاریخ بشری بر کرۀ زمین، کرده است، بلکه آن را دو راهۀ جدائی ایشان در آخرت نیز نموده است، و فرموده است:
(هذان خصمان اختصموا فی ربهم:فالذین کفروا قطعت لهم ثیاب من نار , یصب من فوق رؤوسهم الحمیم , یصهر به ما فی بطونهم والجلود . ولهم مقامع من حدید . کلما أرادوا أن یخرجوا منها - من غم - أعیدوا فیها , وذوقوا عذاب الحریق . . إن الله یدخل الذین آمنوا وعملوا الصالحات جنات تجری من تحتها الأنهار یحلون فیها من أساور من ذهب ولؤلؤاً ولباسهم فیها حریر . وهدوا إلى الطیب من القول وهدوا إلى صراط الحمید . .).
اینان که دو دستۀ مقابل هم (مردمان، به نام مـؤمنان و کافران) میباشند (و در آیههای متعدّد ذکری از ایشان رفـته است) دربــارۀ (ذات و صفات) خدا بـه جدال پرداخته و به کشمکش نشستهاند. کسانی کـه کافرند، (خداوند برایشان آتش دوزخ را تهیّه دیده، و انگار آتش آن) جامههائی (است که به تن آنان چسب بوده و) برای آنان از آتش بریده (و دوخته) شده است. (علاوه برآن) از بالای سرهایشان (بر آنان) آب بسیار گرم و سوزان ریخته میشود. (این آب جوشان آن چنان در بدنشان نفوذ میکند که) آنچه در درونشان است بدان گداخته و ذوب میگردد، و هـم پـوستهایشان. و تـازیانههائی از آهن برای (زدن و سرکوبی) ایشان (آماده شده) است. هر زمان که دوزخیان بخواهند خویشتن را از غـم و اندوه عظیم آتش برهانند، بـدان برگردانده شـوند (و آمرانه بدیشان گفته شـود:) بـچشید عـذاب سـوزان را. (این حال گروه اول، یعنی کـافران در قیامت است. امّـا گروه دوم کـه مؤمنانند) خدا کسـانی را که ایـمان آوردهاند و کارهای شایسته انجام دادهاند، به باغهائی (از بـهشت) داخل میگرداند کـه در زیـر (درختان و کــــاخهای) آن رودبـــارها جـــاری است. آنــان با دسـتبندهائی از طـلا و مـرواریـد زینت مـییابند، جامههایشان در آنـجا از حریر است. آنـان بـه سـوی (گفتن) سخنان زیـبا، و راه (انـجام کـارهای) پسـندیده رهنمود میکردند. (حج/ ١٩- 24)
این آیات دربارۀ دو گروهی نازل شده است که در روز بدر، یعنی روز جدائی حقّ و باطل و مؤمن و کافر... با یکدیگر نبرد داشتهاند. این جدائی تنها مربوط به دنیا نیست و بس... نه تنها مربوط است به تـاریخ بشری روی زمین، بلکه سر میکشد به آخرت و جهان طولانی سرمدی... این گواهی کافی است که بگوئیم از سوی خداوند بزرگوار سبحان اداء میگردد دربارۀ به تصویر کشیدن آن چنان روزی و ارزشمندی آن چنان واقعهای... با مقداری از ارج و بهای این چنین روزی آشنا خواهیم شد، بدان هنگام که این رخداد و شرائط و ظروف و نتائج آن را عرضه خواهیمکرد.
با وجود عظمت این جنگ، ارزش حقیقی همۀ جوانب و زوایای آن روشن و پدیدار نمیگردد، مگر زمانی که با سرشت این جنگ آشنا شویم، و آن را زنجیرهای از زنجیرههای (جهاد در اسلام) ببینیم، و انگیزههای ایـن جهاد و اهداف آن را درک و فهم کنیم. همچنین مـا سرشت (جهاد در اسلام) و انگـیزهها و اهداف آن را نخواهیم شناخت پیش از این که سرشت خود این آئین را بشناسیم.
امام ابن القیّم رونـد جهاد در اسلام را در کتاب: (زادالمعاد) خلاصه کرده است و در فصلی از آن بیان داشته است، تـحت عـنوان: (فصلی در ترتیب روال رهنمود پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم و شـیوۀ رفـتارش بـا کافران و منافقان، از آن زمان که مبعوث شده است تا آن زمان که وفات فرموده است و به پـیشگاه خدای بزرگوار رسیده است). نخستین چیزی که پروردگار بزرگوارش بدو وحی فرمود این بود: به نام پروردگارش بخواند، پروردگاری که جهان را آفریده است. ایـن، سرآغاز نبوّت وی بود. یزدان جهان بدو دستور داد که برای خود بخواند، و بدان هنگام بدو دستور نـداد کـه آن را بـه دیگران برساند و کار تبلیغ را بیاغارد. سپس بر او نازل فرمود:
(یا أیها المدثر . قم فأنذر).
ای جامه بر سر کشـیده (و در بستر خواب آرمـیده)، برخیز و (مردمان را از عذاب یزدان) بترسان. (المدّثّر/ ١و2 )
او را با (اقْرَأ). بخوان. با خبر کرد، و با (یـا ایُّها الْمُدّثّرُ ). ای جامه بر سر کشیده روانه گرداند. سپس بدو دستور داد نزدیکان قوم و خاندان خود را بیم دهد. پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم اول قوم خود را بیم داد. سپس زنهای دور و بر خویش را ترساند. بعد همۀ عربها، و بعد از آن همۀ جهانیان را از خشم و عذاب یزدان برحذر داشت. حدود ده سال پس از نبوّت خویش تنها به کار دعوت و بیم دادن پرداخت بدون این که جنگی و جـزیهای در میان باشد. در این مدّت بدو دستور داده مـیشود که خویشتنداری و شکیبائی و گذشت داشته باشد و به جنگ دست نیازد. آنگاه بدو اجازه داده می شود هجرت کند و بجنگد. بعد از آن خدا بدو فرمان میدهد که با کسانی بجنگد که با او میجنگند، و رها کند کسانی را که او را رها کردهاند و با او نـمیجنگند. سـپس بدو فرمان میدهد که با مشرکان بجنگد تا آئین خدا حاکم شود و تنها از خدا اطاعت گردد و بس... کافران در قبال پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم از لحاظ جهاد سه گروه بودند: اهل صلح و صفا، و اهل جنگ، و اهل ذمّه... خدا بدو دستور داد با اهل صلح و صفائی که با وی عهد و پیمان داشتند، عهد و پیمان را مراعات دارد و به سر ببرد، و تا زمانی که وفادار به عهد و پیمان بمانند، وفادار به عهد و پیمان بماند، و اگر خوف و هراس از خیانت ایشان به میان آید، عهد و پیمانشان را بشکند، ولی با ایشان نجنگد تا نقض عهد و پیمان را بدیشان خبر نـدهد و آنان را نیاگاهاند... زمانی که سورۀ برائت نازل گردید، احکام این سه گروه را توضیح داد: خدا بدو دستور فرمود با دشمنان اهل کتاب خود بجنگد تا آن زمان که جزیه را میپردازند یا اسلام را میپذیرند و ایمان میاورند. در این سوره بدو فرمان داد با کافران و منافقان بجنگ بر ایشان سخت بگیرد. لذا با کافران با اسلحه جنگید، و با منافقان با دلیل و برهان به پیکار پرداخت. در همین سوره بدو دستور فرمود از عهدها و پیمانهای کـافران بیزاری جوید و به ترک مـعاهدهها و قراردادهایشان بگوید... در این راستا نیز طرف عهدها و پیمانها را سه گروه نمود: بدو دستور فـرمود بـا گـروهی از ایشـان بـجنگد. آنــان کسانی بــودند کـه عـهد و پـیمان پـیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم را شکسـتند و با او راست و درست نماندند. این بود که پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم با ایشان جنگید و بر آنان پیروز گردید. گروه دیگری که با او عهد و پیمان موقّتی داشتند و آن را نشکستند و بر ضدّ وی کسی را پشتیبانی نکردند و بر او نشوریدند. خدا بدو فرمان داد عهد و پیمان چنین کسانی را تا سررسید آن به تمام و کمال مراعات کند. گروه سوم کسانی بودند که نه با پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم عهد و پیمانی داشتند و نه با او جنگیدند، و یا این که بـا او عـهد و پـیمان مـطلق و نـامحدودی داشتند. بدو دستور فرمود: چهار ماه ایشـان را مـهلت بدهد. پس از گذشت آن مدّت، با ایشان بجنگد... این بود که پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم با عهدشکنان ایشان جنگید. برای کسانی که عهد و پیمانی با او نداشـتند، و یـا عـهد و پیمان مطلق و نامحدود داشتند، مدّت چهار ماه را تعیین کرد. بدو دستور داد کاملاً با کسانی بر سر عهد و پیمان بماند که عهد و پیمان نمیشکنند تا مـدّت معاهده و قرارداد به سر میرسد. اینان جملگی اسلام را پذیرفتند و تا سررسید عهد و پیمان بر کفر پایدار نماندند. برای اهل ذمّه، جزیه تعیین فرمود... بدین وسیله پس از نزول سـورۀ بـرائت، کـفّار نسـبت بـدو سـه گروه گشـتند: جنگندگان با او، و عـهد و پـیمانداران، و اهـل ذمّـه. جنگندگان با او، از وی میترسیدند. لذا مردمان روی زمین در برابر او سه دسته گردیدند: مسلمانی که بدو ایمان داشت. دارای عهد و پیمانی که با او در صلح و صفا بسر میبرد و از او باکی نداشت، و جنگطلبی که از، او هراسناک و بیمناک بود... امّا رفتار و شیوهای که با منافقان در پیش گرفت این بود که یزدان جهان بدو دستور فرمود ظاهرشان را بپذیرد، و باطنشان را به خدا حواله کند، و با علم و دانش و دلیل و برهان به رزم و پیکارشان رود. بدو دستور داد از ایشان صرف نظر کند و با آنان شدّت و حدّت بکار برد و بر ایشـان سـخت بگیرد، و با سخنانی با آنان به گـفتگو بـنشیند کـه بـه ژرفاهای دلهایشان رخنه کند و ایشـان را تـحت تـأثیر قرار دهد. او را نهی کرد و باز داشت از ایـن که بر مردگانشان نماز بگزارد یا بر گورهایشان بایستد. بدو خبر داد که اگر برای ایشان طلب آمرزش کند هرگز خدا ایشان را نخواهد بخشید... این شیوۀ کار و نحوۀ رفتار پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم نسبت به دشمنان و کافران و مـنافقان بود).
از این چکیدۀ خوب مراحل جهاد در اسلام، نشانههای بنیادین و ژرف برنامۀ حرکت و شیوۀ نهضت این آئین، جلوهگر و نمایان میشود، و سزاوار این است در برابر چــنین نشـانههائی مـدّت مـدیدی بایستیم و خـیلی بیندیشیم. امّا ما در فی ظلال القرآن نمیتوانیم بدانها جز اشارههای مختصری داشته باشیم:
1-نخستین نشانه، واقعیّت جدّی موجود در برنامۀ این آئین است... برنامۀ این آئین، حرکت و جنبشی است که با واقعیّت بشری رویاروی میشود. با وسائل و ابزاری با آن رویاروی میگردد که کاملاً فراخور و همخوان با وجود واقـعیّت انسـانها بـاشد... حـرکت اسـلامی با جاهلیّتی رویاروی میگردد که از لحاظ ایـدئولوژی و باور و جهانبینی جاهلیّت است و بر سـیستمها و دستگاههای واقعی و عملی استوار است، و سـلطهها و قدرتهائی از آن پشتیبانی میکنند که صاحب قدرت و قوّت مادی هستند... لذا حرکت اسلامی با ایـن چـنین واقعیّتی بطور کلّی بـا اسلحه و ابزاری رویـاروی میگردد که فراخور و همخوان با آن باشد... حرکت اسلامی با همچون واقعیّتی، بـا دعـوت و بـیان بـرای تصحیح معتقدات و جهانبینیها، و با قدرت و جهاد برای از مــیان بــردن سـیستمها و دسـتگاهها و سـلطهها و قدرتهائی میجنگد و میرزمد که میان عموم مردمان و تصحیح معتقدات و جهانبینیهای ایشان با بیان دلیل و برهان، حائل و مانع میشوند و آنان را با زور و قلدری و گمراهسازی و نیرنگبازی فرمانبردار خود میکنند و ایشان را بندۀ غـیرخدای بزرگوارشان میگردانـند. حرکت اسلامی بدین بسنده نمیکند که تنها با اظهار دلیل و برهان به پیکار سلطه و قدرت مادی رود. از دیگر سو از قدرت و زور مادی هم برای تسخیر دلهای مردمان سود نمیجوید... بلی حرکت اسلامی قدرت و سلطۀ مادی را با اسلحه و ابزار مادی پاسخ میگوید، و قدرت و سلطۀ معنوی را با اسلحه و ابزار دلیل و برهان جواب میدهد. برنامۀ این آئین در هر دو بخش یکسان برای بیرون آوردن مردمان از بندگی بندگان به سوی بندگی یزدان جهان به تلاش میایستد، همانگونه که خواهد آمد.
2-نشانۀ دوم در برنامۀ این آئین؛، واقعیّت حرکتی است. این برنامه، حرکتی با مراحل و منازل ویژۀ خود است. هر مرحـله و مـنزلی دارای وسائل فراخور و همخوان با مقتضیات و نـیازمندیهای واقعی خویش است. هر مرحله و مـنزلی هم به مـرحله و منزلی میپیوندد که پس از آن میآید. این آئین با مراحل و منازل این واقعیّت با نظریههای صرف، و همچنین با وسائل خشک و بیجان رویاروی نمیگردد... کسـانی که آیات قرآنی را برای گواه بر برنامۀ ابن آئـین در جهاد ذکر میکنند، و این نشانه را در آن پـیش چشـم نمیدارند، و سرشت مراحل و منازلی را نمیشناسند که این برنامه آن را پشت سرگذاشته است، و از پـیوند آیات گوناگون با هر مرحله و منزلی از مراحل و منازل برنامۀ این آئین بیخبرند، چنین کسانی کـار را آشـفته میسازند و آن را سخت به هم میآمیزند، و برنامۀ این دین را به کژراهه میکشند، و قواعد و مقرّرات نهائی را بر آیات قرآنی تحمیل میکنند، چیزی که آیات قرآنی برداشت آن را ندارد. آنان هر آیهای را به عنوان یک نصّ نهائی بشمار میآورند و انگار این نصّ در ایـن آئین قوانین و مقرّرات نهائی را بیان میدارد. این چنین کسانی که بر اثر فشار واقعیّت زندگی نومیدانۀ فرزندان مسلمانانی که از اسلام جز عنوان چیزی برایشان نمانده است و دچـار شکست روحی و روانـی گشـتهاند، میگویند: اسلام جز برای دفاع جهاد نـمیکند! انـان گمان میبرند به این آئین کمک میکنند اگر اسلام را از برنامۀ اسلام دور گردانند، برنامهای که نابود کردن جملگی طاغوتها از کرۀ زمین، و بنده گرداندن مردمان تنها برای یزدان یگانۀ جهان، و بیرون کشاندن ایشان از بندگی بندگان و کشاندن آنـان به بندگی پـروردگار مردمان، در دستور کار آن است. آن هم نه با وادار کردن ایشان به پذیرش عقیدۀ اسلام، بلکه با باز کردن راه میان ایشان و مـیان عقیده، و آزاد گذاردن آنـان در پذیرش یا عدم پذیرش آن... البتّه این کار وقتی ممکن است که سیستمهای سیاسی حاکم درهم شکسته شوند، یا وادار گردند جزیه را بپردازند و تسلیم شوند و بگذارند هم مردمان بدین عقیده دسـترسی داشـته باشند، و بتوانند با آزادی کامل خود آن را بپذیرند یـا نپذیرند.
3-نشانۀ سوم این است که این حرکت در پیش گرفته، و وسائل نوین، این آئین را از قوانین و مقرّرات و ارکان و اصول معیّن خود بیرون نـمیکند، و از اهـداف و مقاصد مشخّص خویش منصرف و منحرف نمیگرداند. چه این آئین از روز نخست، بدان گاه که خـویشان نزدیک را مخاطب قرار داده است، یا قریش را فریاد داشته است، یا جملگی عربها را نداء در داده است، و یا این که همگی جهانیان را مخاطب ساخته است، ایشـان را با یک اساس بنیادین و بر یک منوال و روال استوار فریاد داشته است و مخاطب قرار داده است و از آنـان خواسته است به سـوی هدف واحدی برگردند که اخلاص عبودیّت و یکرنگی بندگی برای یزدان جهان، و بیرون آمدن از بندگی بندگان است... در ایـن اسـاس بنیادین هیچگونه سازشی و هیچگونه نرمشی نبوده و نیست. پس از آن به سوی پیاده کردن هدف واحدی گام برداشته است، آن هم برابر نقشۀ ترسیم شده و معلومی که دارای مراحل و منازل معیّنی است، و هر مرحله و منزلی هم برخوردار از وسائل نوین ویـژۀ خـود است، بدان گونه که در بخش پیشین بیان کردیم.
4- نشانۀ چهارم عبارت است از رعایت دقیق قوانـین ارتباطات میان جامعۀ اسلامی و میان سائر جامعههای دیگر، بدان نـحو و بر آن مـنوال و روالی که در آن چکیدۀ خوب مـلاحظه گردید، چکیدۀ خوبی که از (زادالمـعاد) نقل کردیم. و پابرجائی ایـن قوانـین ارتباطات بر اساس این که تسلیم خدا شدن یک اصل جهانی است و بر همۀ انسـانها واجب است کـه بدان برگردند و بر آن پابرجا باشند، و یا با آن صلح و سازش کنند و به هیچ وجه حائل و مانعی فرا راه دعوت اسلام ندارند، و از دعوت آن با نظام سیاسی و یا قدرت مادی و غیره جلوگیری نکنند، و بگذارند هرکسی آزادانه و با اختیار کامل خود اسلام را بپذیرد یا نپذیرد. به هیچ وجه نباید در برابر اسلام مقاومت کنند و یا این که با آن برزمند. اگر کسی چنین کند، بر اسلام واجب است با او بجنگد تا وی را میکشد، مگر وقتی که تسلیم خود را اعلان کند و منقاد گردد.
*
کسانی که از لحاظ روحی و عقلی شکست خورده هستند و میخواهند دربارۀ (جهاد در اسلام) چیزهائی بنویسند تا از اسلام این (اتّهام) را دفع و زدوده کنند! میان برنامۀ این آئین (نصّی که اجبار و واداشتن مردمان به پذیرش عقیده و ایمان را ناپسند میدارد، و میان برنامۀ این آئین در درهم شکسـتن نـیروهای سـیاسی مادی زورگوئی که حائل و مانعی میان مردمان و آئین اسـلام میگردند، و انسـانها را به بندگی انسـانها میکشانند، و ایشان را از پرستش یزدان بازمیدارند، آمیزش و اختلاط پـدید میآورند و کار را مشتبه میسازند... اجبار و واداشتن به پذیرش عقیده، و در هم شکستن نیروهای بازدارنده مردمان از اسلام، دو مقولۀ جدا از هم، و دو کار دور از یکدیگر است، و نباید آنها را آمیزۀ همدیگر کرد و با یکدیگر اشتباه گرفت... به خاطر همین آمیزش، و مقدّم بر آن به خاطر چنان شکست روحی و عقلی، میکوشند جهاد در اسلام را به چیزی محدود کنند که امروزه آن را (جـنگ دفـاعی) مینامند... جهاد در اسلام چیز دیگری است، و جنگهای امروزی مردمان و انگیزهها و چگونگیهای این جنگها چیز دیگری است، و هیچگونه پـیوند و رابطهای با یکدیگر ندارند... انگیزههای جـهاد در اسـلام را باید جستجو کرد در سرشت خود (اسلام) و نقش آن در کرۀ زمین، و اهداف والائی که دارد و یزدان سبحان آنها را مقرّر داشته است، و ایزد متعال فرموده است کـه ایـن پیغمبر را همراه با این رسالت برای آنها روانه نـموده است و او را خاتم انبیاء کرده است و رسـالت وی را واپسین رسالتها ساخته است.
این آئین اعلان آزادسـازی (انسـان) در (زمـین) از بندگی بندگان، و از بندگی هوا و هوس شخصی است که از جملۀ بندگی بندگان است. آزاد کردن انسان با اعلان الوهیّت خداونـد یکتای سبحان و ربوبیّت او برای جملگی جهانیان... اعلان ربوبیّت یزدان یکتای جهانیان نیز بدین معنی است: انقلاب شامل و همه جانبهای بر ضدّ حاکمیّت انسـانها در تـمام صورتها و شکلها و نظامها و سیستمها و اوضـاع و احوالی کـه هست، و شورش کامل و تمام عیاری بـر ضـدّ هر حکومت و رژیمی که در اقطار و نـواحی زمـین است و در آن انسانها به نـحوی از انـحاء و بـه شکـلی از اشکـال فرمانروائی مینمایند... به عبارت دیگری که مترادف با گفتۀ پیشین است: الوهیّت در آن به صورتی از صورتها متعلّق به انسانها است... چرا که فرمانروائی و حکومتی که در آن کار و بار واگذار به مردمان است، و سرچشمۀ سلطهها و قدرتها انسانها هستند، این نوع فرمانروائی و حکومت، خدا کردن انسانها و الوهیّت بخشیدن بدیشان است. این چنین فرمانروائی و حکومتی، بجای خـدا بعضی از آنان برخی از خودشان را خدا میسازند... این اعلان بدین معنی است که سلطه و قدرت غصبی از خدا به خدا برگردانده شود، و غاصبان مطرود و معزول گردند، کسانی که با قوانین و مقرّرات خود بر مردمان فرمانروائی میکنند و در مقام خدایان بالای سر ایشان میایستند، و مردمان در مقام بندگان در پیشگاه آنـان شق و رق میمانند... این اعلان بدین معنی است که حاکمیّت و مالکیّت انسانها نابود گردد، و حاکـمیّت و مالکیّت خدا در زمین پابرجا و استوار شود... یا به تعبیر قرآن مجید:
(إن الحکم إلا لله أمر ألا تعبدوا إلا إیاه . . ذلک الدین القیم . .).
فرمانروائی از آن خدا است و بس. (این او است که بـر کائنات حکومت مـیکند و از جمله عقائد و عبادات را وضع مـینماید). خدا دسـتور داده است کـه جز او را نـپرستید... ایـن است دیـن راست و ثـابتی (کـه ادلّـه و
براهین عقلی و نقلی بر صدق آن رهبرند).... (یوسف/ 40)
(قل:یا أهل الکتاب تعالوا إلى کلمة سواء بیننا وبینکم:ألا نعبد إلا الله ولا نشرک به شیئاً , ولا یتخذ بعضنا بعضاً أرباباً من دون الله . فإن تولوا فقولوا:اشهدوا بأنا مسلمون). .
بگو: ای اهل کتاب، بیائید به سوی سخن دادگرانهای که میان ما و شما مشـترک است (و همه آن را بر زبـان میرانـیم، بـیائید بـدان عمل کنیم، و آن ایـن) کـه جز خداوند یگانه را نپرستیم، و چیزی را شریک او نکنیم، و برخی از ما برخی دیگر را بجای خداوند یگانه به خدائی نپذیرد. پس هرگاه (از این دعوت) سربرتابند، بگوئید: گواه باشید که ما منقاد (اوامر و نواهی خدا) هستیم. (آل عمران/ 64)
مالکیّت خدا در زمین برجا و پابرجا نیست وقـتی که افرادی خودسرانه حاکمیّت را در زمین به دست بگیرند، اعم از این که روحانیّون و علماء دینی باشند، همانگونه که کار و بار در سلطه و قدرت کلیسا بدین منوال و بر ایـن روال است، و یـا افـرادی بـاشند که خود را سخنگویان یزدان قلمداد کنند و به نام خدایان صحبت نمایند، همانگونه که در چـیزی که (تـیوقراطـیه) یـا حکومت مقدّس الهی نامیده میشود حال ایـن چنین است!! ولی مـالکیّت یـزدان وقـتی برجا و پابرجا میگردد که شریعت ایزد سبحان حاکم و فرمانروا باشد، و کار و بار به خدا واگذار شود، بدان صورت که تحت عنوان شریعت روشن و روشنگر خویش مقرّر فرموده است.
پابرجائی حاکمیّت و مالکیّت یزدان در زمین، براندازی حاکمیّت و مالکیّت انسانها، و بیرون کشیدن سلطه و قدرت از دستهای بندگان غاصب سلطه و قدرت، همۀ اینها تنها با تبلیغ و بیان صورت نـمیپذیرد. زیـرا چیرهشدگان و بر گردۀ بندگان سوارشدگانی که سلطه و قدرت یزدان را در زمین غصب کردهاند، تنها با تبلیغ و بیان دست از سلطه و قدرت خود برنمیدارنـد و سر تسلیم فرود نمیآورند. اگر این چنین بود کار پیغمبران در استقرار آئین یزدان در زمین چه اندازه سـاده و بیدردسر بود! امّا این امر، برعکس چیزهائی است که تاریخ پیغمبران - صلواتُ الله و سَلامُهُ عَلَیهمْ - نشـان میدهد، و تاریخ این آئین در گذرگاه زندگانی نسـلها پیش چشم میدارد.
این اعلان همگانی آزاد کردن (انسان) در (زمین)، از هرگونه سلطه و قدرتی جز سلطه و قدرت یـزدان، با اعلان الوهیّت خداوند یگانۀ سبحان و ربوبیّت او برای همگی جهانیان، اعلان تـئوری فلسفی مـنفی نـبوده است... بلکه اعلان حرکتی واقعی مثبت بوده است... اعلانی بوده است که مراد از آن پیاده کردن عملی در شکل نظام و سیستمی بوده است که بر مردمان مطابق شریعت یزدان فرمانروائی کند، و ایشـان را عـملاً از بندگی بندگان بیرون بیاورد و آنان را به بندگی یـزدان یگانۀ بیانباز جهان برساند... در این صورت چارهای نبوده است از این که شکل (حرکت) را در کنار شکل (بیان) در پیش گیرد... تا با (واقعیّت) مـردمان از هر لحاظ، با وسائل فراخور و همخوان با همۀ جوانب آن رویاروی گردد.
واقعیّت انسانی، دیروز و امروز و فردا، پیوسته با ایـن آئین روبرو بوده و روبرو خواهد شد، به عنوان اعلان همگانی آزادکردن (انسان) در (زمین) از زیر یوغ هر سلطه و قدرتی جز سلطه و قدرت یـزدان. در ایـن رویـاروئی، گـرفتاریها و نـاهمواریـهای اعـتقادی جهانبینی، مـادی واقـعی، سـیاسی و اجتماعی و اقتصادی، و گرفتاریها و ناهمواریـهای نـژادگرائـی و طبقاتی، همراه بـا گرفتاریها و نـاهمواریـهای عقائد منحرف و جهانبینیهای پوچ را دیده و میبیند... این با آن آمیخته است و میآمیزد، و به صورت بسیار پیچیده و سختی این با کنش داشته است و خواهد داشت. (بیان) به پیکار عقائد و جهانبینیها میرود و رویاروی میشود، و (حرکت) به نبرد گرفتاریها و ناهمواریهای مادی دیگری میرود و به مقابله می پردازد. مقدّم بر همۀ این گرفتاریها و ناهمواریها، سلطه و قدرت سیاسی استوار بر عوامل اعتقادی و جهانبینی، نژادگرائـی و طبقاتی، و اجتماعی و اقتصادی پیچیدۀ درهم تنیده قرار دارد... هر دو تای بیان و حرکت همراه با یکدیگر با (واقعیّت بشری) بطور کلّی رویاروی میگردند و به رزم آن با وسائل فراخور و همخوان با جملگی ساختار واقعیّت بشری میروند و با آن درگیر میشوند. بیان و حرکت هر دو تا برای شروع حرکت آزاد کردن انسانها در زمــین، ضـروری و جدانـاشدنی هستند... هـمۀ (انسانها) در سراسر (زمین)... این نکتۀ مهمّی است و دیگر باره باید آن را بیان داشت.
این آئین تنها اعلان آزاد کردن انسانهای عرب نیست. و تنها رسالت ویژه ای برای عربها هم نیست... موضوع آن (انسان) است... نوع (انسان)... جولانگاه آن هـم (زمین) است... یزدان تنها خداوندگار عربها نـیست و بس. تنها خداونـدگار کسانی هـم نـیست که عقیدۀ اسـلامی را مـیپذیرند... بـلکه یـزدان (خـداونـدگار جهانیان) است... این آئین میخواهد (جهانیان) را به سوی خداوندگارشان برگرداند، و ایشـان را از بندگی جز خدا برهاند. بندگی بزرگ از دیدگاه اسلام، فروتنی و کرنش انسانها در برابر احکام و قوانـینی است کـه افرادی از انسانها آنها را برای انسانها وضع میکنند و مقرّر میدارند. این است (عبادتی) که اسلام آن را جز برای خدا جائز نمیداند. کسی که آن را برای جز خدا روا ببیند و انجام بدهد، از آئین یزدان خارج میشود، هر چند که ادّعاء کند که او پیرو این آئین و پایبند آن است. رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم فرموده است که (پیروی) در شریعت و حکم، (عـبادت) بشـمار است، عـبادتی کـه یهودیان و مسیحیان بر اثـر آن (مشـرک) هسـتند و مخالف (عبادت) یزدان یگانهای بشمارند که به انجام آن دستور داده شدهاند:
ترمذی با اسنادی که داشته است، دربارۀ عدی پسـر حاتم رضی الله عنهُ گفته است: وقتی که دعوت پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم به گوش عدی پسر حاتم رسید، به شـام گریخت. او در دورۀ جاهلیّت مسیحی شده بود. خواهر او و گروهی از قوم و قبیلۀ او اسیر گردیدند. رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم در حقّ خواهر عدی پسر حاتم بزرگواری فرمود و بدو آزادی ارمغان داشت. به پـیش برادرش برگشت و او را به پذیرش اسلام تشـویق کرد و به رفتن به خدمت پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم ترغیب نمود. مردمان از آمدن او سـخن گفتند. به خدمت پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم رسید در حالی که بـر گردنش صلیبی از نقره بود، و پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم هم این آیه را میخواند:
(اتخذوا أحبارهم ورهبانهم أرباباً من دون الله...).
یــهودیان و تـرسایان عـلاوه از خـدا، علماء دیـنی و پارسایان خود را هم به خدائی پذیرفتهاند. (توبه/ ٣١)
عدی پسر حاتم گفته است: عرض کردم: آنان ایشان را نمیپرستند. فرمود:
(بلى ! إنهم حرموا علیهم الحلال , وأحلوا لهم الحرام . فاتبعوهم . فذلک عبادتهم إیاهم " ).
بلی که ایشان را پرستیدهاند. علماء دیـنی و پـارسایان آنان حلال را برایشان حرام، و حرام را برایشان حـلال نمودهاند، و آنان هـم از ایشـان پیروی کـردهاند. ایـن پرستش ایشان توسّط آنان است.
تفسیر رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم دربارۀ فرمودۀ یزدان سبحان، نصّ قاطعی است بر این که پیروی از شریعت و حکم، پرستشی است که انسان را از دین بیرون میبرد. ایـن پرستش عبارت است از این که برخی بتی را ارباب و خداوندگار خویش گردانند... این آئین هم آمده است که این کار را لغو گرداند، و آزادی (انسان) را در (زمین) از بندگی جز خدا اعلان نماید.
از اینجا است که اسلام بناچار میبایست در (زمین) روان شود برای بر کنار کردن (واقعیّت) مخالف با چنان اعلان همگانی و عامی. چارهای نبود میبایستی هم با بیان و هم با حرکت، یکجا در این راستا میکوشید، و ضربههائی بر پیکرۀ نیروهای سیاسیای وارد میکرد که انسانها را بندۀ غیرخدا میکردند. یعنی با غـیرشریعت خدا و سلطه و قدرت او بر مردمان حکومت میکردند و فرمان میراندند، و میان ایشان و گوش فرا دادن به (بیان) و پذیرش (عقیده) به گونۀ آزادانهای که سلطه و قدرتی آن را سلب نکـند، حائل و مانع میگشتند. گذشته از این لازم بود اسلام یک نظام اجتماعی و اقتصادی پدید آورد و پابرجای دارد که بتواند حرکت آزادسازی را عملاً بیاغارد، پس از آن که نیروی چیره را از میان برد، چه نیروی سیاسی صرف، و چه نیروی نژادگرایانه یا طبقاتی متداخل در عنصر واحدی باشد. هرگز هدف اسلام این نبوده است که مردمان را به زور وادار به پذیرش عقیدۀ خود گرداند. بلکه اسلام همانگونه که گفتیم اعلان آزاد کردن انسانها از بندگی بندگان است. پیش از هر چیز اسلام میخواهد سیستمها و حکومتهائی را برکنار کند که بر حاکمیّت انسـان بر انسان و بندگی انسان برای انسان اسـتوار و مـاندگار باشند. آن گاه انسانها را عملاً آزاد میگذارد عقیدهای را بپذیرند که آزادانه خود میخواهند. البتّه چنین کاری وقتی میسّر میگردد که فشار سیاسی را از بالای سر ایشان بردارد و بیان روشن و روشنگری به گوش جان و به ژرفای خردشان برساند. امّا این آزادی نیز بدین معنی نیست کـه هواهـا و هـوسهای خـود را بـتها و خداگونههایشان سازند، یـا خودشان آزادانه بندگی بندگان را برای خویشتن برگزینند و به بندگی بنشینند، و یا این که برخی بتی را بجای خدا، خداوندگار خویش کنند. سیستم و نظامی که بر مردمان حکومت میکند باید که بنیاد آن بر بندگی یزدان یگانۀ جـهان باشد و بس. این هم وقتی فراهم میگردد که قوانـین و مقرّرات را تنها از ایزد متعال دریافت دارد و شریعت او را شریعت بشمارد. آن وقت است که در پــرتو فرمانروائی این چنین سیستم و نظامی، هر کسـی آزاد است هر عقیدهای را که میخواهد بپذیرد یا نپذیرد، و بدین هنگام است که (دین) جملگی از آن یزدان خواهد بود. یعنی دیانت و نوع و پیروی و بندگی همه به خدا تعلّق خواهد داشت... مدلول و مفهوم (دیـن) از مدلول و مفهوم (عقیده) فراتر و فراگیرتر است... دین، برنامه و سیستمی است که بر زندگی حکومت میکند. دین در اسلام متّکی بر عقیده است، ولی دین بطور عامّ فراتر و فراگیرتر از عقیده است... در اسلام ممکن است گروههای گوناگونی از برنامۀ همگانی اسلام پـیروی کنند، برنامهای که بر بنیاد بندگی و پرستش خداوند یگانه استوار و پایدار است، هر چند که برخی از ایـن گروهها عقیدۀ اسلام را نپذیرد و بدان گردن ننهد.
کسی که سرشت این آئین را بدین نحو و بدین شیوهای که گذشت درک میکند، با درک آن متوجّه میگردد که جنبش و حرکت در اسلام به شکل جهاد با اسلحه در کنار جهاد با بیان، واجب و لازم بوده است. همچنین میفهمد که جهاد تنها در نهضت و جنبش برای دفاع خلاصه نگردیده است و جنگ در اسلام فقط برای دفـاع انـجام نـپذیرفته است، آن هـم با آن مـعنی تنگنظرانهای که امروز از (جنگ دفاعی) فهم و برداشت مـیگردد؛ بدان شکـل و صـورتی که شکستخوردگان روحی و عقلی در برابر فشار واقعیّت حـاضر و در برابر تـاخت خاورشناسان نـیرنگباز میخواهند حرکت جهاد در اسلام را به تصویر بکشند. بلکه جهاد، جنبش و حرکت برای آزادکردن (انسان) در (زمین) بوده است، و با وسائل درخور و همخوان با همۀ زوایا و جوانب واقعیّت بشری انجام پذیرفته است، و در مراحل گـوناگونی صورت گرفته است و هر مرحلهای دارای وسائل و ادوات تازه و ویژۀ خود بوده است.
اگر چارهای جز این نباشد که حرکت جهادی اسـلام را حرکت دفاعی بنامیم، لازم است مفهوم واژۀ (دفاع) را تغییر دهیم، و آن را (دفاع از خود انسـان) بشمار آوریم، دفاع بر ضدّ همۀ عواملی که آزادی انسـان را مقیّد و محدود میسازند، و آزادی او را به تعویق و تأخیر میاندازند.. این چنین عواملی هم در آن روز و روزگار در معتقدات و جهانبینیها جلوهگر مـیآمدند، همانگونه که در سیستمها و نظامهای سیاسی پایدار و استوار بر موانع اقتصادی و طبقاتی و نـژادگرائیای جلوهگر میشدند که بدان هنگام که اسلام آمـد بر سراسر زمین چیره و حاکم بودند، و هنوز که هنوز است شکلها و صورتهائی از آنها در جاهلیّت حاضر در همین زمان، چیره و حاکم هستند.
در پرتو مفهوم فراخ واژۀ (دفاع) میتوانیم با حـقیقت انگیزههای جنبش اسلامی و حرکت جهاد اسلامی در (زمین) روبرو گردیم، و سرشت خود اسلام را بشناسیم که اعلان همگانی آزاد کردن انسان از بندگی بندگان، الوهیّت یزدان یگانه و ربوبیّت او برای جهانیان، در هم نوردیدن مملکت هواها و درهم شکستن حاکمیّت هوسهای بشری در زمین، و پابرجا داشـتن و اسـتوار کردن مملکت و حاکمیّت شریعت الهی در جهان انسانها است.
امّا تلاش کردن برای تهیّه دیدن توجیهات دفاع در جهاد اسلامی، جهاد اسلامی به معنی تـنگ مفهوم ایـن روزگار دربارۀ جنگ دفاعی، و کوشش در راه پژوهش سندهائی جهت اثبات این که جنگها و رخدادهای جهاد اسلامی تنها برای جلوگیری از تجاوز و تعدّی نیروهای پیرامون (میهن اسلامی!) آن هم برابر عـرف بعضیها عربستان است و بس، تلاش و کوششی است که از درک و فهم اندکی خبر میدهد که دربارۀ سرشت این آئین، و دربارۀ سرشت نقشی دارند که اسلام آمده است آن را در زمین بازی کند. هـمچنین بـیانگر ایـن است که چنین کسانی در برابر فشار واقعیّت موجود، و در برابر تـاخت خاورشناسی نـیرنگبازانه بر جهاد اسلامی، شکست خوردهاند.
آیا اگر ابوبکر و عمر و عـثمان - رضی الله عنهم - از تجاوز و تعدّی روم و ایـران بـر جـزیرةالعـرب ایـمن میبودند، امواج بلند اقیانوس اسلامی را به اطراف و اکناف زمین روانه نمیکردند؟ این امواج را چگونه به اقطار و نواحی روانه میکردند، در حالی که بر سر راه دعوت این همه ناهمواریها و ناگواریهای مـادی قرار داشت، اعـــم از سیستمها و نـظامهای دولتهای سیاستمدار، و سیستمها و نظامهای جامعههای نژادگرا و طـبقاتی مـبنی بر امـتیازات و تـبعیضات نـژادی، و اقتصادی ناشی از ارزش بخشیدن به نـژادگرائـی و امتیازات طبقاتی، و دیگر چیزهائی کـه نـیروی مـادی دولتها از آنها حمایت و پشتیبانی میکردند؟!
این کمال سادگی است که انسان دعوتی را پیش چشم دارد که آزاد کردن (انسان) هر نوع انسانی، در (زمین) هر کجای زمین را اعلان نماید، سپس بیاید و در برابر مشکلات و سختیهای فراز و نشیب موجود بر سر راه، فقط با زبان و بیان به رزم و پیکار پردازد! این چـنین دعوتی با زبان و بیان وقتی جهاد را میآغازد که میان چنین دعوتی و مردمان، حائلها و مانعها ایجاد نگردد، و بگذارند این دعوت آزادانه انسـانها را مـخاطب قـرار دهد و با حریّت کامل با ایشان گفتگو کند، و آنان هم از هر لحاظ آزاد باشند سهل و ساده و بیدردسر بدین دعوت گوش فرا دهند و پیام آن را بشنوند... در اینجا است که:
(لا إکراه فی الدین).
اجبار و اکراهی در (قبول) دین نیست. (بقره /256)
امّا زمانی که این فراز و نشیبهای گردنههای سخت، و این اسباب و موانع مادی باشد، قطعاً باید پیش از هر چیز آنها را با قدرت و قوّت از میان برداشت، تا آن گاه بتوان دل انسانها و خرد آنان را مخاطب قرار داد، و دلها و خردها نیز آزاد و رها از این غلها و بندها باشند.
جهاد قطعاً برای دعوت ضرورت دارد. وقتی که اهداف دعوت، اعلان آزاد کردن انسان بطور جدّی باشد، چنین اعلانی با واقعیّت عملی، با وسائل و ابزاری فراخور و همخوان با آن، از هر لحاظ رویاروی میگردد. دیگر به بیان فلسفی تئوری منفی بسنده نخواهد بود، چه میهن اسلامی، یا با تعبیر درست اسلامی: دارالاسلام، در امان باشد و یا این که از طرف همسایگانش مورد تهدید قرار گیرد. چه اسلام وقتی که برای صلح تلاش میکند، مرادش آن صلح بیارج و کمارزشی نیست که تنها اسلام بر سرزمین ویژهای که اهالی آنجا عقیدۀ اسلامی را پذیرفتهاند ایمن گـردد و در آنـجا صـلح و آرامش باشد. بلکه اسلام صلحی را میطلبد که دین در آن بطور کلّی از آن یزدان باشد. یعنی پرستش مردمان جملگی در آنجا برای خدا باشد و بس، و برخی از آنان بعضی را ارباب نینگارند و بجای خدا نپرستند. مهمّ نهایت مراحلی است که حرکت جهادگرانه در اسلام به فرمان خدا بدان رسیده است، نه اوائـل و نه اواسط روزهای دعوت... همانگونه که امام ابن القیّم میگوید: این مراحل در نهایت به جائی رسید که در آن: (کافران پس از نزول سورۀ برائت در برابر اسـلام سه گروه گردیدند: مردمانی که با اسلام میجنگیدند و سر جنگ داشتند، و مردمانی که با اسلام عهد و پیمان داشتند، و کسانی که اهل ذمّه بودند... بعدها کار کسانی که با اسلام عهد و پیمان داشتند بدانجا کشید که اسلام را بپذیرند... لذا مردمان نسبت به اسلام دو دسته شدند: جنگندگان با اسلام، و اهل ذمّه. جنگندگان با اسلام از اسلام میهراسیدند. در نتیجه مردمان سه گروه گشتند: مسلمانانی که مؤمن به اسلام بودند. و صلحطلبانی که از اسلام ایمن بودند. (باید مراد اهل ذمّه باشد، آنگونه که از سخن پیشین برمیآید). و کسانی که از اسلام میترسیدند و با آن میجنگیدند)... ایـن، مـوقعیّتهای منطقی با سرشت این آئین و اهداف آن است. دیگر بدان صورت نـیست کـه شکستخوردگان در بـرابـر واقـعیّت موجود، و در برابر تـاخت خاورشناسان نیرنگباز، میانگارند.
یزدان جهان مسلمانان را در مکّه، و در اوائل مهاجرت به مدینه، از جنگ باز داشت. و به مسلمانان فرمود:
(کفوا أیدیکم وأقیموا الصلاة وآتوا الزکاة).
دست از جنگ بدارید و نماز را برپا دارید و زکات مـال بدر کنید.(نساء/77)
سپس بدیشان اجازۀ جنگ داده شد و بدانان گفته شد:
(أذن للذین یقاتلون بأنهم ظلموا , وإن الله على نصرهم لقدیر , الذین أخرجوا من دیارهم بغیر حق - إلا أن یقولوا:ربنا الله . ولولا دفع الله الناس بعضهم ببعض لهدمت صوامع وبیع وصلوات ومساجد یذکر فیها اسم الله کثیراً , ولینصرن الله من ینصره , إن الله لقوی عزیز . الذین إن مکناهم فی الأرض أقاموا الصلاة وآتوا الزکاة وأمروا بالمعروف ونهوا عن المنکر , ولله عاقبة الأمور).
اجازه به کسانی داده میشود که با آنان جنگ میگردد. چرا که بدیشان ستم رفته است، و خداوند توانا است بر این که ایشان را پیروز گرداند. همان کسانی که به ناحقّ از خانه و کاشانۀ خود اخراج شدهاند (و از مکّه وادار به هجرت گشتهاند) و تنها گناهشان ایـن بـوده است کـه میگفتهاند پروردگار ما خدا است! اصلاً اگر خـداونـد بعضی از مردم را به وسیلۀ بعضی دفع نکند (و با دست مصلحان از مفسدان جلوگیری ننماید، باطل همه جا گیر میگردد و صدای حقّ را در گلو خفه میکند، و آن وقت) دیـــرهای (راهـــبان و تارکان دنـیا) و کـلیساهای (مسـیحیان) و کـنشتهای (یــهودیان) و مســجدهای (مسلمانان) که در آنها خدا بسیار یاد میشود، تخریب و ویران میگردد. (امّا خداوند بندگان مصلح و مراکـز پرستش خود را فراموش نمیکند) و به طور مسلّم خدا یاری میدهد کسانی را که (با دفاع از آئین و معابد) او را یاری دهند. خداوند نیرومند و چیره است (و بـا قدرت نامحدودی که دارد یاران خود را پیروز میگرداند، و
چیزی نمیتواند او را درمانده کند و از تحقّق وعـدههایش جلوگیری نـماید. آن مـؤمنانی که خـدا بـدیشان وعـدۀ یـاری و پـیروزی داده است) کسـانی هستند که هر گاه در زمین ایشان را قدرت بخشیم، نماز را بـرپا مـیدارنـد و زکـات را مـیپردازنـد، و امـر بـه معروف، و نـهی از مـنکر مـینمایند، و سـرانـجام هـمۀ کارها به خدا برمیگردد (و بدانها رسیدگی و دربـارۀ آنها داوری خواهد کرد. همانگونه که آغاز همۀ کارها از ناحیۀ خدا است). (حج/ 39-41)
پس از این یزدان جـهان جـنگ را بـر کسـانی واجب گرداند که با ایشان میجنگد، ولی نه کسـانی که با ایشان جنگ نمیکنند. بدیشان فرمود:
(وقاتلوا فی سبیل الله الذین یقاتلونکم).
در راه خدا بجنگید با کسانی که با شما میجنگند. (بقره/190)
سپس جنگ با همۀ مشرکان را بر آنان واجب گردانـد. بدیشان فرمود:
(وقاتلوا المشرکین کافة کما یقاتلونکم کافة).
با همۀ مشرکان بجنگید همانگونه که آنان جملگی بـا شما میجنگند. (توبه/ 36)
همچنین بدیشان فرمود:
(قاتلوا الذین لا یؤمنون بالله ولا بالیوم الآخر , ولا یحرمون ما حرم الله ورسوله , ولا یدینون دین الحق من الذین أوتوا الکتاب , حتى یعطوا الجزیة عن ید وهم صاغرون).
با کسانی از اهل کتاب که نه به خدا، و نـه بـه روز جزا (چنان که شاید و باید) ایمان دارند، و نـه چیزی را کـه خدا (در قرآن) و فرستادهاش (در سنّت خود) تـحریم کردهاند حرام میدانـند، و نـه آئـین حقّ را مـیپذیرند، پـیکار و کارزار کـنید تـا زمـانی کـه (اسـلام را گـردن مینهند، و یا این که) خاضعانه به اندازۀ توانائی، جزیه را میپردازنـد (که یک نـوع مـالیات سـرانـه است و از اقلیّتهای مذهبی بـه خـاطر مـعاف بـودن از شـرکت در جـهاد، و تــأمین امـنیّت جــان و مــال آنــان گرفته می شود). این بود جنگ درگرفت - همانگونه که امام ابن القیّم گفته است: «جنگ ابتداء حرام بود. سپس آزاد گردید و اجازه داده شد. سپس به مسلمانان دستور داده شد که با کسانی بجنگند که نـخست ایشـان جـنگ با آنـان را آغازیدهاند. آن گاه دستور جنگ با همۀ مشرکان صادر گردید).
جدّی و قاطعانه بودن آیات قرآنی راجع به جهاد، و جدّی و قاطعانه بودن احادیث نبوی راجع به تشویق و ترغیب به جهاد، و جدّی و قاطعانه بودن رخـدادهـا و واقعههای جهاد در صدر اسلام، و در طول تاریخ دور و دراز اسلام، چنین جدّی و قاطعانهبودنها روشـن و آشکارند و نمیگذارند به دل کسی خطور کند و استقرار پذیرد آن تفسیر و تعبیری که شکستخوردگان در برابر فشـار واقعیّت موجود، و در برابر تـاخت خاورشناسی نیرنگبازانه، راجع به جهاد اسلامی دارند. چه کسی است که سخن یـزدان سبحان را و کلام پـیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم یـزدان را دربارۀ جـهاد بشنود، و رخدادهای جهاد اسلامی را پیگیری کند، سـپس گمان برد که جهاد یک عارضۀ مقیّد به شرائط و ظروفی بوده است که میگذرد و میرود، و جهاد تنها در حدّ دفاع برای تأمین امنیّت حدود و ثغور کشور میماند و بس؟! خداوند بـرای مؤمنان در نـخستین آیـاتی که نـازل گردانده است و در آنها بدیشان اجازۀ جنگ داده است، روشن نـموده است که کار همیشگی و بنیادین در سرشت این زندگی دنیوی چنین است که برخی از مردمان را با برخی دیگر دفع گرداند تا فساد در زمین برجای نماند:
(أذن للذین یقاتلون بأنهم ظلموا , وإن الله على نصرهم لقدیر , الذین أخرجوا من دیارهم بغیر حق - إلا أن یقولوا:ربنا الله . ولولا دفع الله الناس بعضهم ببعض لهدمت صوامع وبیع وصلوات ومساجد یذکر فیها اسم الله کثیراً).
اجازه به کسانی داده میشود که با آنان جنگ میگردد. چرا که بدیشان ستم رفته است، و خداوند توانا است بر این که ایشان را پیروز گرداند. همان کسانی که به ناحقّ از خانه و کاشانۀ خود اخراج شدهاند (و از مکّه وادار به هجرت گشتهاند) و تنها گناهشان ایـن بـوده است کـه میگفتهاند پررودگار ما خدا است! اصلاً اگر خداوند بعضی از مردم را به وسیلۀ بعضی دفع نکند (و با دست مصلحان از مفسدان جلوگیری ننماید، باطل همهجاگیر میگردد و صدای حقّ را در گلو خفه میکند، و آن وقت) دیـــرهای (راهـــبان و تارکان دنـیا) و کلیساهای (مسـیحیان) و کــنشتهای (یــهودیان) و مسـجدهای (مسلمانان) که در آنها خدا بسیار یاد میشود، تخریب و ویران میگردد.
این یک حالت دائمی و همیشگی است نه یک حالت عارضی و گذرا. حالت دائمی و همیشگی این است که حقّ و باطل در این زمین با یکدیگر به سر نمیبرند و سازش ندارند. همچنین وقتی که اسلام اعلان کرد که ربوبیّت یزدان بر بندگان، و آزاد کردن انسان از بندگی بندگان، عامّ و همگانی است، غاصبان سلطه و قدرت یزدان در زمین، اسلام را نشانۀ تیرهای خود کردند و هرگز با آن آشتی در پیش نگرفتند و سازش ننمودند. اسلام نیز کاخها و دژها را بر سرشان ویـران کرد تـا مردمان را از زیر سلطه و قدرت ایشان بیرون بیاورد و از (انسان) در (زمین) آن سلطه و قدرت غاصب را طرد و دفع کند... این یک حالت دائمی و همیشگی است، و حرکت جهاد برای آزاد کردن انسـانها در آن آرام نمیگیرد تا دین بطور کلّی از آن یزدان میگردد. دست کشیدن از جنگ در مکّه جز مرحلهای در نقشۀ بلندبالائی نیست. همچنین دست کشـیدن از جنگ در مدینه در اوائل مهاجرت بدانجا، جز بخشی از طرح عریض و طویلی بشمار نمیآید. خدائی که جماعت مسلمانان را در مدینه پس از دوران نخستین، به سوی جهاد برانگیخت و روانۀ کارزار کرد، تنها برای تـأمین امنیّت مدینه نبوده است. بلی که ایـن نـخستین و مهمّترین جائی بوده است کـه میبایستی امنیّت آن تضمین گردد، ولی هدف نهائی نمیباشد. هدفی بوده است که وسیلۀ شروع حرکت را فراهم میآورده است و تضمین میکرده است، و پایۀ شروع حرکت را پابرجا و اسـتوار مـیداشـته است، حرکت برای آزاد کردن (انسان)، و برای زدودن نـاهمواریـها و دشواریـها و حائلها و مانعهائی که خود (انسان) را از حرکت کردن و روان شدن بازمیدارند.
باز داشتن دستهای مسلمانان در مکّه از جهاد با اسلحه مفهوم است. زیرا آزادی تبلیغ در مکّه تضمین شـده بود. صاحب دعوت صلّی الله علیه وآله وسلّم در پرتو حمایت شمشیرهای بنیهاشم میتوانست آزادانه دعوت را آشکار کند، و با آن گوشها و خردها و دلها را مخاطب قرار دهد، و آن را به اشخاص و افراد نیز برساند. بدان هنگام در آنـجا سلطه و قدرت سیاسی منظّمی نبود که بتواند ایشان را از تبلیغ دعوت محروم گرداند، یا مردمان را از گوش فرا دادن بدان بدور نماید. دیگر در این مرحله از قدرت و نیرو استفاده کردن، هیچ لزوم و ضـرورتی نداشت. افزون بر این، نیازی به استفاده کردن از اسباب و وسائل دیگری که چه بسا در این مرحله وجود داشتهاند نبوده است. اشارۀ گذرائی بدین مرحله انـداختهایـم و چکیدهوار از آن صحبت نمودهایم بدان گاه که ایـن فرمودۀ خداونـد بزرگوار را در سورۀ نساء تـفسیر
کردهایم:
(ألم تر إلى الذین قیل لهم کفوا أیدیکم وأقیموا الصلاة وآتوا الزکاة).
آیا نمیبینی (ای محمّد و تعجّب نمیکنی از) کسانی کـه (پیش از آن که اجازۀ جنگ صادر شود، نسبت به جنگ علاقه نشان میدادهاند و هر چند) بدیشان گفته میشد: (وقت جهاد فرا نرسیده است) دست از جنگ بـداریـد و نماز را برپا دارید و زکات مال بدر کنید....
هیچ مانعی هم نمیبینیم که برخی از این چکیده را بار دیگر در اینجا بنگاریم:
(چه بساکار بدین منوال و بر این روال بوده است، چرا که دوران مکّی دوران پرورش و آمادگی در محیط معیّنی، برای قوم مشخّصی، مـیان شرائط و ظـروف مخصوصی است. از جملۀ اهداف پـرورش و آمـادگی مخصوصاً در همچون محیطی، تربیت روح شخص عرب بر شکیبائی در برابر چیزی است که معمولاً در برابر آن تاب شکیبائی و توان ایستادگی ندارد. از قبیل: ظلم بر خودش و یا بر کسانی که بدو پناهنده میگردند. او را چنان تربیت کرد که از شخص خود رها شود، و از ذات خویش بیرون آید. دیگر خود او یا کسانی که بدو پناهنده میگردند محور زنـدگی در نـظر او نـباشد، و انگیزۀ حرکت در زنـدگانیش نشود. او را آن چنان پرورده کرد که بتواند اعصاب خود را کنترل کند و بـر خود مسلّط باشد. دیگر با نخستین انگیزهای بر نجهد و بالا نپرد - همانگونه که سرشت او است - و در برابر نخستین تحریککننده و به هیجان درآورندهای به هیجان و به غلیان درنیاید، تا میانهروی در سرشت او و در حرکت او نضج گیرد و به تـمام و کمال رسد. به شکلی تربیت پیدا کند که از جامعۀ منظّمی پیروی کند که دارای مقام رهبری است و در هر کاری از کارهای زندگی بدان مقام مراجعت میکند، و کاری نـمیکند مگر برابر فرمان و دستوری که در این راستا بدو داده میشود - هر چند که مخالف با آداب و رسومی باشد که بدانها خوگر شده است - این چنین پرورش و آمادگی، سنگ زیربنا در آمادگی شخصیّت فرد عرب است، برای پدید آوردن (جامعۀ مسلمان) فروتن در برابر مقام رهبریی که رهنمود و راهنمائی را برعهده دارد، جامعۀ مسلمان پیشرفتۀ متمدّنی که هرج و مرج و قبیلهگـری بدان راه ندارد.
چه بسا کار بدین منوال و بر این روال بدان خاطر بوده است: دعوت آرام و در صلح و سـاز تـأثیر بیشتری داشته است و به دلها و درونها بهتر فرو رفته است در محیطی همچون محیط قریش که محیط خودخواهی و خودستائی است. حه بسا در همچون محیطی و در چینین مرحلهای، جنگ آن را به سـرکشی و دشمنی بیشتر بکشاند، و جنگهای خونین تازهای را پدید آورد همچون جنگهای معروف عربها، از قبیل: جنگ داحس و غبراء، و جنگ بسوس، که سالهای طولانی آتش آنها مشتعل بود و قبائلی یکسره در آن نابود شـدند و از میان رفتند. این جنگهای نوین هم در ذهن و یاد عربها مرتبط به اسلام میگردید، و بعد از آن هرگز شعلۀ این جنگها فروکش نمیکرد، و اسلام به جای این که دعوتی باشد، به جنگها و دشمنیهائی تبدیل میشد، و در همان سرآغاز کار وجهه و اعتبار او فراموش میگردید و هرگز یاد و ذکری از آن نمیماند.
چه بسا کار بدین منوال و بر این روال بدان خاطر بوده است تا جنگ و کشتار در داخل هر یک از خانهها به وجود نیاید. در آنجا سلطه و قدرت نظامی و اداره و دستگاه عمومی و همگانی نبود که مؤمنان را شکنجه بدهد و ایشان را با زور از دین برگرداند. بلکه این کار واگذار به اولیاء فرد بود. آنان بودند که فرد را شکنجه میدادند و از دین برمیگرداندند و (او را تنبیه و ادب میکردند!) اجازۀ جنگ در همچون محیطی این بود که پیکار و کشتار در هر خانهای پدیدار گـردد... آن گـاه گفته شود: اسلام این است! در صورتی که با وجود این که اسلام دستور میداد که از جنگ خودداری گردد، همچون سخنی دربارۀ آن گفته میشد! تبلیغ قریش در فصل حج در میان عربهائی که برای حجّ و تـجارت میآمدند این بود: محمّد میان پـدر و پسـر جدائـی میاندازد، گذشته از این که قوم و قبیله خود را از یکدیگر گسیخته است و میانشان تفرقه انداخته است! حال اگر اسلام چنین بود و به پسر دستور میداد که پدر خود را بکشد، و بنده آقای خویش را بکشد، و... دیگر در هر خانهای و در هر محلّهای چـه میشد؟ خدا میداند.
چه بسا کار بدین منوال و بر این روال بدان خاطر بوده است که یزدان سبحان میدانسته است بسیاری از همین دشمنان و کینهتوزانـی که پیشتازان مسـلمانان را با شکنجه و آزار از دین برمیگردانـدند و به عذاب و عقاب و اذیت و آزارشان میرساندند، خود همین افراد از زمره سپاهیان و سربازان مخلص اسلام میگردند، بلکه فراتر از آن از زمرۀ سرداران و رهبران اسلام میشوند... آیا عمر بن خطاب از میان همینها نبود؟! چه بسا کار بدین منوال و بر این روال بدان خاطر بوده است، چون غیرت و غرور عربی در محیط قبیلهگری و عشیرتی، از جملۀ صفات آن این است برای دفـاع از ستمدیدهای بشورد که اذیّت و آزار را تحمّل میکند، ولی از آئین و اعتقادش دست نمیکشد و برنمیگردد. مخصوصاً اگر آن ستمدیدگان از زمرۀ بزرگان مردمان در میان ایشان باشند... پدیدهها و رخدادهای فراوانـی وقوع پیدا کرد که صحّت این نظریه را در ایـن چنین محیطی اثبات میکنند. برای نمونه ابن دغنه نـپسندید که ابوبکر را که مرد بزرگواری بود رها کند بار سفر بربندد و از مکه بیرون رود و مهاجرت کند. این کار را ننگی برای عربها میدید. خواست بدو پناهندگی دهد. جوار و حمایت خود را بدو پیشنهاد کرد... واپسین این پدیدهها و رخدادها، پیمانشکنی محاصرۀ بنیهاشم در شعب ابوطالب بود. بر ضدّ طوماری برخاستند که برای مـحاصرۀ بنیهاشم نگاشته بودند، پس از آن که گرسنگی ایشان به طول کشید و درد و رنجشان افزود و شدّت و سختی بدیشان روی نمود... در صورتی که در محیط دیگری از محیطهای (تمدّن) کهنی که بر ذلّت و خواری خوی گرفتهاند و پرورده شدهاند، چه بسا حرکت در برابر اذیت و آزار مایۀ استهزاء و تمسخر و تـحقیر از سـوی مـحیط گردد، و شکنجهدهنده و آزاررسانندۀ ستمکار تجاوز پیشه، مورد تـیم و تکریم قرار گیرد!
چه بسا کار بدین منوال و بر این روال بدان خاطر بوده است که تعداد مسلمانان در آن زمان اندک بوده است، و مسلمانان در مکّه بودند و بس، و تبلیغ اسلام به قسمتهای دیگر جزیرةالعرب نـرسیده است، یـا اخبار اسلام بدانجاها به طور پـراکـنده رسـیده است. قـبائل پراکندۀ جزیرةالعرب خویشتن را از جرگۀ پیکار موجود میان قریش و بعضی از افراد قـریش برکنار کردند و دورادور مینگریستند تا ببینند سرنوشت کارزارشان به کجا میانجامد. در همچون حالتی، حه بسا جنگ محدود، به کشته شدن مجموعۀ اندک مسلمانان منتهی میگردید، حتّی اگر چندین برابر افرادی را میکشتند که از ایشان کشته میشد. سرانجام شرک میماند و گروه مسلمانان نابود میگشتند، و در زمین سیستم و نظامی به نام اسلام نمیماند، و وجود واقعی نمیداشت... در صورتی است که این آئین آمده است تـا یک برنامۀ زندگی، و یک سیستم و نظام واقعی عملی زنـدگانی باشد...)[4]
و امّا در مدینه - در سرآغاز هجرت - پیمانی که پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم با یهودیان و اهل مدینه، و با عربهائی بست که در مدینه و پیرامون آن زندگی میکردند و هنوز بر شرک ماندگار بودند، وضع و حال مرحلهای بود که آن را میطلبید.
اولا: در آنجا شرائطی حاکم بود که اجازۀ تبلیغ و بیان را میداد. سلطه و قدرت سیاسی در میان نبود، سلطه و قدرتی که بتواند جلو پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم را بگیرد و میان او و مردمان حائل و مانع گـردد. همگان دولت اسلامی نوین را پذیرفته بودند، و رهبری پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم را در ادارۀ امور سیاسی آن قبول کرده بودند. در پیمان جدید به صراحت آمده بود که هیچ کس از ایشان نباید صلحی را پذیرا گردد و یا جنّ را برانگیزد، و نـباید رابطۀ خارجی برقرار کند، مگر با اجازۀ پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم در این صورت روشن است که سلطه و قدرت حقیقی در مدینه در دست مقام رهبری اسلامی بوده است. در نتیجه جلو دعوت باز، و مردمان در پذیرش عقیده از آزادی کامل برخوردار بودند.
ثانیا! پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم میخواست در این مرحله فراغـتی حاصل آید و کار قریش را بسازد، قریش که دشمنانگی و پیکار آن با این آئین مایۀ سـرکشی سـائر قبائل از پذیرش اسلام میگردد. چه قبائل دیگـر چشـم انـتظار
دوخته بودند به فرجام کار قریش و کسانی از قریش که اسلام را پذیرفته بودند و به ترک شهر و دیار و خانه و کاشانۀ خود گفته بودند. بدین خاطر پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم اقدام به فرستادن (دستههای رزمی) و گروههای سپاهی به مکانهای مختلف کرد. نخستین تیپی که ارسال فرمود به سرپرستی حمزه پسر عبدالمطّلب بود. آنان را در مـاه رمضان، درست هفت ماه پس از هجرت روانه کرد. بعد از آن دستهها و تیپهای رزمی پیاپی ارسال گردید: در آغاز ماه سیزدهم، و در آغاز ماه شانزدهم هجری. سپس در ماه رجب، سرآغاز ماه هفدهم هجری، دسـتهای به ریاست عبدالله پسر جحش فرستاده شـدند. ایـنان نخستین جهادگرانی بودند که مـیان ایشـان و دیگران جنگ درگرفت و کشته داد. این پیکار و کشتار در ماه حرام روی داد، و آیههای سورۀ بقره دربارۀ این رخداد نازل گردیده است:
(یسألونک عن الشهر الحرام قتال فیه ! قل:قتال فیه کبیر , وصد عن سبیل الله وکفر به والمسجد الحرام , وإخراج أهله منه أکبر عند الله , والفتنة أکبر من القتل . ولا یزالون یقاتلونکم حتى یردوکم عن دینکم إن استطاعوا . . .) .[5]
از تو دربارۀ جنگ کردن در ماه حرام مـیپرسند. بگـو: جنگ در آن (گناهی) بزرگ است. ولی جلوگیری از راه خـــدا (کـــه اســلام است) و بــاز داشـتن مـردم از مسجدالحرام و اخراج ساکنانش از آن و کفر ورزیـدن نسبت به خدا، در پیشگاه خداوند مهمّتر از آن است، و برگرداندن مردم از دین (با ایـجاد شـبههها در دلهـای مسلمانان و شکنجۀ ایشان و غیره) بدتر از کشتن است. (مشرکان) پپوسته با شما خواهند جنگید تا اگر بتوانند شما را از آئینتان برگردانند.... (بقره/ ٢١٧)
بعد از آن، غزوۀ بدر بزرگ در رمضان همان سال روی داد... این همان غزوهای است که این سوره دربارۀ آن نازل شده است، سورهای که ما درصدد تـفسیر آن هستیم. نگاهی به موقعیّت اجتماعی از لابلای شرایط و ظروف واقعی، جائی برای این سخن باقی نمیگذارد که کسی بگوید (دفاع) - آن هم به مفهوم تـنگ خود - اساس حرکت و جنبش اسلامی بوده است، هـمانگـونه کـه شکست خوردگان میگویند، آن کسانی که در برابر واقعیّت موجود، و در برابر تـاخت غرب نـیرنگباز، شکست خوردهاند. کسانی که در پی جستجوی توجیهاتی برای اثبات این موضوع هستند که بگویند حرکت و جـنبش اسلامی و پیشروی مسلمانان تنها جنبۀ دفاعی مـحض داشته است و بس! قطعاً در دوران معاصر در برابر حرکت و جنبش هجوم غرب مبهوت و حیران شدهانـد. در زمانی خود را در برابر غرب باختهاند که هیچگونه شوکت و عظمتی برای مسلمانان بر جای نمانده است. چه رسد به مسلمانان، شکوه و جلالی برای خود اسلام نیز بر جای نمانده است، مگر کسانی که خدا بدیشان لطف فرماید و ایشان را حفظ نـماید. آن کسـانی کـه مصرّانه میخواهند اسلام را به عنوان اعلان همگانی آزاد کردن (انسان) در (زمین) از هر سلطه و قدرتی جز سلطه و قدرت یزدان، معرّفی و پیاده کنند، تا اطاعت و دیانت بطور کلّی از خدا و برای خدا باشد و بس... آنان کـه غـرب را بدان شکل و مسـلمانان را بدین صورت میبینند و خویشتن را مـیبازند، به دنـبال توجیهات معنوی، برای جهاد در اسلام میگردند.
حرکت و جنبش اسلامی و اوجگیری و گسترش اسلام، بیش از توجیهاتی که آیههای قرآنی دربردارنـد، به توجیهات معنوی دیگری نیازی ندارد:
(فلیقاتل فی سبیل الله الذین یشرون الحیاة الدنیا بالآخرة . ومن یقاتل فی سبیل الله فیقتل أو یغلب فسوف نؤتیه أجراً عظیماً . وما لکم لا تقاتلون فی سبیل الله والمستضعفین من الرجال والنساء والولدان الذین یقولون:ربنا أخرجنا من هذه القریة الظالم أهلها , واجعل لنا من لدنک ولیاً واجعل لنا من لدنک نصیراً ? الذین آمنوا یقاتلون فی سبیل الله , والذین کفروا یقاتلون فی سبیل الطاغوت , فقاتلوا أولیاء الشیطان , إن کید الشیطان کان ضعیفاً).
باید در راه خدا کسانی جنگ کنند که زندگی دنـیا را بـه آخرت میفروشند (و فانی را با باقی معاوضه میکنند). و هر کس در راه خدا بجنگد و کشته شود و یـا ایـن که پیروز گردد، (در هر دو صورت در آخرت) پـاداش بزرگی بدو مـیدهیم. چرا بـاید در راه خدا و (نـجات) مردان و زنان و کودکان درمانده و بیچارهای نـجنگید که (فریاد برمیآورند و) میگویند: پروردگارا! مـا را از این شهر و دیاری که ساکنان آن ستمکارند (و بر مـا بیچارگان ستم روا میدارند) خارج ساز، و از جانب خود سرپرست و حمایتگری بـرای مـا پـدید آور، و از سوی خود یاوری برایمان قرار بده (تا ما را یاری کند و از دست ظالمان برهاند). کسانی که ایمان آوردهاند، در راه یزدان میجنگند، و کسانی که کفر پیشهانـد، در راه شیطان میجنگند. پس با یاران شیطان بجنگید. بیگمان نیرنگ شیطان همیشه ضعیف بوده است. (نساء / 74-76)
(قُلْ لِلَّذِینَ کَفَرُوا إِنْ یَنْتَهُوا یُغْفَرْ لَهُمْ مَا قَدْ سَلَفَ وَإِنْ یَعُودُوا فَقَدْ مَضَتْ سُنَّةُ الأوَّلِینَ (٣٨)
وَقَاتِلُوهُمْ حَتَّى لا تَکُونَ فِتْنَةٌ وَیَکُونَ الدِّینُ کُلُّهُ لِلَّهِ فَإِنِ انْتَهَوْا فَإِنَّ اللَّهَ بِمَا یَعْمَلُونَ بَصِیرٌ (٣٩)
وَإِنْ تَوَلَّوْا فَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَوْلاکُمْ نِعْمَ الْمَوْلَى وَنِعْمَ النَّصِیرُ) (٤٠)
(ای پیغمبر!..) به کافران بگو: (درگاه توبه هـمیشه بـاز است) و اگر (از کفر و عناد) دست بـردارند، گذشتۀ اعمالشان بخشوده میشود، و اگر هم (به کفر و ضلال خود) برگردند (و به جنگ و ستیزتان برخیزند) قـانون خدا در بارۀ پیشینیان از مدّنظر گذشته است (و هـمان قانون هم دربـارۀ آنـان اجراء میگردد. یـعنی سـزای مشرکان و معاندان و مکذّبان نابودی است و ایشان هم نابود میشوند). و با آنان پیکار کـنید تـا فتنهای بـاقی نماند (و نیروئی نداشته باشند که با آن بتوانند شـما را از دینتان برگردانند) و دین خالصانه از آن خدا گردد (و مؤمنان جز از خدا نترسند و آزادانـه بـه دسـتور آئـین خویش زیست کنند). پس اگر (از روش نادرست خود) دست برداشـتند (و اسـلام را پذیرفتند، دست از آنـان بدارید، چرا که) خدا میبیند چیزهائی را که مـیکنند (و کیفرشان میدهد). و اگر پشت کردند (و به رویگردانی خود از حقّ و آزار مؤمنان ادامه دادند) بدانید که (شما تحت سرپرستی خدا قرار دارید و) خداوند سـرپرست شـما است و او بـهترین سـرپرست و بـهترین یـاور و مددکار است.(انفال / ٣٨-40)
(قاتلوا الذین لا یؤمنون بالله ولا بالیوم الآخر , ولا یحرمون ما حرم الله ورسوله , ولا یدینون دین الحق من الذین أوتوا الکتاب حتى یعطوا الجزیة عن ید وهم صاغرون . وقالت الیهود عزیر ابن الله , وقالت النصارى:المسیح ابن الله . ذلک قولهم بأفواههم یضاهئون قول الذین کفروا من قبل , قاتلهم الله أنى یؤفکون ! اتخذوا أحبارهم ورهبانهم أرباباً من دون الله والمسیح ابن مریم , وما أمروا إلا لیعبدوا إلهاً واحداً , لا إله إلّا هو , سبحانه عما یشرکون . یریدون أن یطفئوا نور الله بأفواههم , ویأبى الله إلا أن یتم نوره ; ولو کره الکافرون).
با کسانی از اهل کتاب که نه به خدا، و نـه بـه روز جزا (چنان که شاید و باید) ایمان دارند، و نـه چیزی را که خدا (در قرآن) و فرستادهاش (در سـنّت خود) تـحریم کردهاند حرام میدانند، و نـه آئـین حقّ را مـیپذیرند، پـیکار و کـارزار کـنید تـا زمـانی کـه (اسـلام را گردن مینهند، و یا این که) خاضعانه به اندازۀ توانائی، جزیه را میپردازنـد (کـه یک نـوع مـالیات سـرانـه است و از اقلیّتهای مذهبی بـه خـاطر مـعاف بـودن از شـرکت در جهاد، و تأمین امنیت جان و مال آنان گرفته مـیشود). یهودیان میگویند: عزیر پسر خدا است (چرا که آنان را بعد از یک قرن خواری و مذلّت از بند اسارت رهانید و تورات را که از حفظ داشت دوباره برای ایشان نگاشت و در دســترسشان گـذاشت)، و تـرسایان مـیگویند: مسیح پسر خدا است (چرا که او بیپدر از مـادر بـزاد). این سخنی است که آنان به زبان میگویند (و ادّعـائی بیش نیست و مبنی بر دلیل و برهانی نمیباشد. نه هیچ پیغمبری آن را گفته است و نه در هیچ کتاب آسمانی از سوی خدا آمده است. این گفتار) آنان به گفتار کافرانی میماند که پیش از آنان همچنین میگفتند (و مثلاً معتقد به حلول خدا در برخی از مخلوقات بودند و یا ایـن کـه فرشتگان را دختران خدا می دانستند). خداوند کافران را نفرین و نابود کند چگونه (دروغ میگویند و چگونه از حقّ با وجود این همه روشنی بـه دور مـیگردند و) بازداشـته مـیشوند؟! یـهودیان و تـرسایان عـلاوه از خدا، علماء دیـنی و پـارسایان خود را هـم بـه خدائـی پذیرفتهاند (چرا که علماء و پـارسایان، حـلال خدا را حـرام، و حرام خدا را حـلال مـیکنند، و خودسرانـه قانونگذاری مینمایند، و دیگران هـم از ایشــان فرمان میبرند و سخنان آنان را دین میدانند و کورکورانه به دنـبالشان روان مـیگردند. تـرسایان افـزون بـر آن) مسیح پسر مریم را نیز خدا میشمارند. (در صورتی که در همۀ کتابهای آسمانی و از سوی همۀ پیغمبران الهی) بدیشان جز این دستور داده نشده است که: تنها خدای یگانه را بپرستند و بس... جز خدا معبودی نیست و او پاک و منزّه از شرکورزی و چیزهائی است که ایشان آنها را انباز قرار میدهند. آنان میخواهند نور خدا را با (گمانهای باطل و سخنان ناروای) دهان خود خاموش گردانـند (و از گسترش ایـن نـور کـه اسـلام است جلوگیری کنند) ولی خداوند جز این نمیخواهد که نور خود را به کمال رساند (و پیوسته با پیروزی این آئین، آن را گستردهتر گرداند) هر چند که کافران دوست نداشته پاشند. (توبه/29-32)
این رهنمودها و توجیهاتی است که یزدان جهان آنها را برای انسان دربارۀ الوهیّت ایزد سبحان در زمین، پیاده کردن برنامۀ خداوند منّان در زندگانی مردمان، راندن اهریمنان و ترک برنامههای شیطان و شیطان صفتان، در هم شکستن سلطه و قدرت مردمانی که انسانها را به بندگی خود میخوانند، و حال ایـن که انسـانها تـنها بندگان خدای یگانه هستند و بس، و کسی از آفریدگان او حقّ ندارد با سلطه و قدرت و شریعت و قانون هواها و هوسها و خواسـتها و دیـدگاههای خود بـر انسـانها فرمانروائی و حکومت کند، بیان مـیفرماید، و بیان یزدان کافی و بسنده برای همگان است... به ویژه وقتی که همراه گردد با اصل:
(لا إکراه فی الدین).
اجبار و اکراهی در (قبول) دین نیست. (بقره/ ٢56)
یعنی واداشتن به پذیرش عقیده وجود ندارد. البتّه پس از خروج از زیر سلطه و قدرت بندگان، و اعتراف به اصل: سلطه و قدرت به طور کلّی از آن یزدان است، یا دین به طور کلّی متعلّق به ایزد سبحان است، بدین اعتبار وادار کردن به پذیرش عقیده در میان نیست. اینها توجیهات و رهنمودهائی است دربارۀ آزاد کردن همگانی انسان در زمین، که بیرون آوردن مردمان از بندگی بندگان و هدایت ایشان به سوی بندگی یـزدان یگانۀ بیانباز جهان است... این هم به تنهائی کافی و بسنده است... ایـن توجیهات و رهنمودها در درون مسلمانان جهادگر پیدا و برجا بود. لذا از کسی از ایشان پرسیده نمیشد: چه چیز شـما را برای جهاد بیرون آورده است؟ و او پاسخ بدهد: بیرون آمدهایـم تـا از میهن مورد تهدید خودمان دفاع کنیم! یا بگوید: بیرون آمدهایم تا جلو تعدّی و تجاوز ایرانیان یـا رومـیان را بگیریم که بر ما مسلمانان دست درازی کردهاند! و یـا این که بگوید: بیرون آمدهایم تا بر وسعت زمین خود بیفزائیم و غنیمت بیشمار بهرۀ خویشتن گردانیم! بلکه همان چیزی را میگفتند که ربعی پسر عامر، و حذیفه پسر محصن، و مغیره پسر شعبه، همگی به رستم سردار سپاه ایرانیان در قادسیه گفتند، بدان گاه که رسـتم از ایشان یکی یک در سه روز پـیاپی، پـیش از شروع جنگ پرسید: چه چیز شما را (از شهر و دیار خویش) بیرون آورده است؟ پاسخ این بود:
(یزدان ما را برانگیخته است و فرستاده است تا هر که را بخواهد از بندگی بندگان بیرون بیاوریم و به بندگی ایزد یگانه رهنمود گردانیم... مردمان را از تـن دنـیا بیرون بیاوریم و به وسعت و فراخی آن برسانیم. ایشان را از ستم ادیان بیرون بکشانیم و به دادگری اسلام نائل گردانیم... این است که یزدان پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم را همراه با آئین خویشتن به سوی بندگانش فرستاده است. هر کس این آئین را از ما بپذیرد، پذیرش او را میپذیریم و از او دست میکشیم و او و سرزمین او را رها میکنیم و سرزمین خودش را بدو وامیگذاریـم. و امّا هـر کس خودداری و سرکشی کند، با او میجنگیم: یـا (کشته میشویم و) به بهشت نـائل میگردیم، و یـا (چیره میگردیم و) پیروزی را به دست میآوریم).
توجیه و دلیل این آئین، در سرشت خود این آئین، و در اعلان همگانی آن، و در برنامۀ واقعی و عملی آن برای رویارو شدن با واقعیّت موجود انسـانها با وسـائل فراخور و همخوان با همۀ جوانب و نواحی انسـانها در مراحل معیّن و منحصر و با وسـائل نوین، موعد و برقرار است... این توجیه و دلیل سرشتی آئین اسلام، توجیه و دلیلی است که پیش از هر چیز دیگری بوده و همیشه برجا است، هر چند که خطر تعدّی و تجاوز به سرزمین و خاک اسلام، و به جان و مال مسلمانان آنجا در میان نباشد. این توجیه و دلیل در سرشت و واقعیّت این برنامه، و در سرشت سدّها و مانعهای عملی در جامعههای بشری است... دیگر تنها مربوط به شرائط و ظروف دفاعی محدود و موقوف، یـعنی مـنحصر به مکانی و مربوط به زمانی نیست.
برای مسلمانان جهادگر با مال و جان، این بس است که بیرون رود:
(فی سَبیلِ اللهِ ). درراه خدا.
در راه این ارزشهائی که غیر از آنها سودی قرار ندارد، و او را سود شخصی بدان راه نمیدارد.
مسلمان پیش از این که برای جهاد روانۀ کارزار گردد، به پیکار جهاد اکبر در درون خویش فرو رفته است و با اهریمن گلاویز شده است. به پیکار هواها و هـوسهای خود پرداخته است، و با آزها و خواسـتهایش رزمـیده است. با مصالح خویش و مصالح عشـیره و قبیلۀ خویشتن درافتاده است. با هر مدال و نشانهای جز مدال و نشانۀ اسلام جنگیده است. با هر انگیزهای جز بندگی و پرستش خداوند، و پیاده کردن سـه و قدرت او در زمـین و دور افکـندن سـلطه و قدرت طـاغوتهای غصبکنندۀ سلطه و قدرت خدا، به پیکار نشسته است. کسانی که به دنبال دلائـل و تـوجیهاتی برای جـهاد اسلامی در راه دفاع از (میهن اسلامی) میگردند، از کار (برنامه) چشـمپوشی میکنند، و برنامه را از (میهن) کمتر میشمارند. امّا این دیدگاه اسلام دربارۀ چنین اعتبارات و ارزشهائی نیست... این دیدگاه تازهای است و برای فهم و شور اسلامی غریب و نـاآشنا است. چه عقیده، و برنامهای که عقیده در آن مجسّم میگردد و جلوهگر میآید، و جامعهای که این برنامه بر آن حاکم باشد، اینها تنها ارزشهائی است که در فهم و شعور اسلامی میگنجد. امّا زمین -به خاطر خود زمین - فاقد هرگونه ارزش و اعتبار و ارج و بهائی است. هر ارج و بهائی که در جهانبینی اسلامی به زمین داده میشود، به خاطر حکمفرمائی برنامۀ خدا بر آن، و اجراء سـلطه و قدرت خدا در آن است. بدین وسیله زمین پرورشگاه عقیده و میدان برنامه و (سرانجام اسلام) و نقطه عطف آزاد کردن (انسان) میگردد.
در حقیقت، نگاهبانی از (سرزمین اسلام) نگاهبانی از عقیده و برنامه و جامعهای است که برنامه در آن حکمفرمائی داشته باشد. ولی این هدف نهائی نـیست. نگاهبانی از آن هم واپسین مقصود حرکت جهاد اسلامی نیست. نگاهبانی از سرزمین اسلام، وسـیلهای برای برپائی حکومت یزدان در آن است. گذشته از آن، سرزمین اسلام پایگاه حرکت به سوی همۀ سرزمینهای زمین، و به سوی همۀ انسانها است. چه نـوع انسـان موضوع این آئین، و کرۀ زمـین جولانگاه بزرگ آن است.
همانگونه که گفتیم، حرکت در سایۀ این دین، بر سر راه آن گردنههای مادی، همچون سلطه و قدرت دولت، و سیستم و نظام جامعه، و اوضاع و احوال محیط، قرار میگیرد... اینها چیزهائی است که اسلام برای در هم شکستن و درهم نوردیدن انها با نیرو و قدرت حرکت میکند. تا مردمان بتوانند با اسلام رویـاروی و آشـنا شوند، و اسلام دلها و اندیشههای ایشـان را مخاطب قرار میدهد، پس از آن که دلها و اندیشه را از غل و زنجیر مادی و ظاهری میرهاند. آن وقت اسلام بدانها آزادی گزینش میدهد.
لازم است تـاخت و تـازهای خاورشناسان بر اصل (جهاد) ما را نفریبد یا ما را به هراس نیندازد، و فشار واقعیّت موجود بر دوشهایمان سنگینی نکند، و بها و ارزشی که نیروهای جهانی به کیفیت و کمیّت زندگی موجود میدهد، ما را در برابر شرائط و ظروف گذرای کنونی خمیده و چمیده نکند، و ما را بر آن نـدارد که برویم و به دنبال دلائل اخـلاقی و تـوجیهات مـعنوی برای جهاد اسلامی بگردیم، دلائل و توجیهاتی که با سرشت این آئین نمیخوانند و خارج از آنـند. ایـنها شرائط و ظروف دفاعی گذرای فعلی هسـتند. ایـن شرائط و ظروف باشند یا نباشند جهاد اسلامی راه خود را در پیش میگیرد و در راستای آن به جلو میتازد. مایه واقعیّت تاریخی را ورانداز میکنیم، نباید از این اعتبارات و ارزشهای ذاتی موجود در سرشت این ائین و اعلان همگانی و برنامۀ واقعی آن، غـافل بـمانیم. و واجب است که این اعتبارات و ارزشها را با مقتضیات دفاعی ناپایدار زمانی، آمیزۀ همدیگر نسازیم.
قطعاً این آئین چارهای جز ایـن نـدارد که در برابر مهاجمان به دفاع از خود بپردازد. چه تنها موجودیّت این آئین در شکل اعلان همگانی ربوبیّت یـزدان بر جهانیان، و آزادی انسان از بندگی غیر یزدان، و مجسّم شدن این موجودیّت در یک مجموعۀ منظّم پویا، تحت رهبری نوینی که جدای از رهبریهای جاهلیّت است، و تولّد جامعۀ مستقلّ ممتازی که حاکمیّت فردی از افراد بشری را نمیپذیرد، چون حاکمیّت در آن از آن یزدان یکتای جهان است و بس، بلی تنها موجودیّت این آئین بدین شکل و شیوهای که گفته شد، به ناچار باید که جامعههای جاهلی پیرامون خود را به گونهای سـرکوب کند که نتوانند در اندیشۀ نابودی این آئین برآیند، و به دفاع از خویشتن پردازند. قطعاً همچون جامعۀ نوینی باید برای دفاع از خود بجنبد و به تلاش برخیزد.
اینها شرائط و ظروفی است که باید در مـدّ نظر بـاشد. این شرائط و ظروف با تولّد خود اسلام پدیدار میگردد و در صحنۀ روزگار حضور خود را اعلام میدارد. این پیکار نیز کاملاً بر اسلام واجب بوده، و اختیاری در شرکت در آن و فرو رفتن بدان نیست. این نبرد و پیکار سرشتی میان دو وجودی است که با همدیگر سازش و همزیستی مسالمتآمیز چندانـی نـدارنـد و خیلی با یکدیگر نمیمانند.
اینها همه راست و درست است... با توجّه بدین دیدگاه قطعاً اسلام باید از موجودیّت خود دفاع کند، و به جنگ دفاعی واجب بر آن بپردازد.
امّا حقیقت دیگری هم در مـیان است که از اصـالت بیشتری نسبت به حقیقت پیشین برخوردار است. و آن این که سرشت وجودی اسلامی خود به خود خواستار جنبش و پیشروی است، جنبش و پیشروی برای نجات (انسان) در (زمین) از بندگی جز خدا. اسلام ممکن نیست در خطوط و مرزهای جغرافیائی بایستد، و در داخل حدود و ثغور نژادگرائی گوشهگیر گردد و (انسان) را رها کند، نوع انسان را در (زمین) سراسر زمین. در سراسر زمین به ترک انسان بگوید، و او را به دست شرّ و فساد و بندگی جز یزدان بسپارد.
اردوگاههای دشمن اسلام، چه بسا زمانی پیش میآید ترجیح میدهند که به اسلام حمله نکنند، اگر اسلام آنها را رها کند و بگذارد بندگی و پـرستش انسانها برای انسانها در داخل خاک کشور خودشان صورت بگیرد، و اسلام بدین امر راضی باشد که آنان را به خود رها کند و هر چه میخواهند در میان خویش انـجام دهند، و اسلام دعوت خود را بـدانـجاها نـرساند، و آزادی همگانی انسانها را به داخلۀ کشورهایشان نکشاند... امّا اسلام با چنین اردوگاههائی آشتی و آتشبس نمیکند، مگر این که با پرداخت جزیه تسـلیم سلطه و قدرت اسـلام شـوند، و پـرداخت حزیه ضامن گشودن دروازههای خود بر روی دعوت اسلام بدون هرگونه سدّ و مانع مادی و ظاهری همچون سلطه و قدرتهای موجود در آنجاها باشد.
این سرشت این آئین است، و این وظیفۀ این آئین است، به دلیل این که این آئین اعلان همگانی ربوبیّت یزدان بر جهانیان، و آزاد کردن انسان از بندگی و پرستش جز یزدان در میان جملگی مردمان است.
فرق است میان تصوّر اسلام بر این سرشت، و مـیان تصوّر اسلام به شکلی که داخل مرزهای جغرافی یـا نژادی چهار زانو بنشیند و جز هراس از تعدّی و تجاوز او را به تکان و حرکت نیندازد. اگر اسلام به شکل اخیر باشد دلائل و توجیهات ذاتی خود را در کار جـنبش و حرکت از دست میدهد.
دلائل و توجیهات جنبش و حرکت اسلامی آشکارا و ژرفناک جلوهگر و پدیدار میآید بدان هنگام که به یاد میآید که این آئین برنامۀ یزدان برای زندگی مردمان است، نه برنامۀ انسانی است، و نه مکتب گروهی از مردمان است، و نه سیستم و نظام نـژادی از نـژادها است... ما به دنبال دلائل و توحیهات بیرون از اسلام نمیگردیم، مگر زمانی که این حقیقت بزرگ و سترگ در فهم و شعور ما سستی پذیرفته باشد... آن زمان که فراموش میکنیم که مسـأله مسـألۀ الوهیّت یـزدان و عبودیّت بندگان است... مـمکن نـیست انسانی ایـن حقیقت بزرگ و سترگ را جلو چشمان و در گسترۀ جان خود حاضر و آماده کند، امّا با وجود این دلیل و توجیه دیگری برای جهاد اسلامی را جستجو کند.
چه بسا در آغاز دو راهه، فاصلۀ زیادی به نظر نیاید، دو راهۀ تصوّر اسلام بدانگاه که مجبور است به پیکار فرو رود و بدون اختیار وادار به جنگ شود به سبب وجود ذاتی خود و وجود جامعههای جاهلی دیگری که به ناچار باید به اسلام حمله کنند و بر آن بتازند، و تصوّر دیگری از اسلام که سرشت آن چنین است پیشاپیش بجنبد و حرکت کند و در این پـیکار شرکت نماید.
چه بسا در آغاز دو راهه، فاصلۀ زیادی به نظر نـیاید. اسلام در هر دو حالت قطعاً به کارزار خواهد پرداخت. امّا در پایان راه، فاصلۀ زیادی و فراخی به نظر میآید، فاصلهای که مفاهیم و معانی اسلامی را کاملاً تـغییر میدهد.
فاصلۀ زیادی میان این که اسلام یک برنامۀ الهی بشمار آید. اسلام آمده باشد تا الوهیّت یـزدان را در زمین مستقرّ و پابرجا دارد، و بندگی جملگی انسانها را به خدای یگانه اختصاص دهد) و این بیان را در یک قالب واقعی بریزد و قالبریزی کند. قالبی که جامعۀ انسانی است، جامعهای که در آن انسـانها از بندگی بندگان آزاد و رها میشوند و تنها به بندگی خداوندگار بندگان میپردازند، و شریعت و قانونی جز شریعت و قانون خدا بر ایشان فرمانروائـی نـمیکند، شـریعت و قانونی که در آن سلطه و قدرت یزدان مجسّم میگردد، یا به عبارت دیگر الوهیّت یزدان در آن مجسّم میشود. در این صورت این حقّ اسلام است که همۀ سـدّها و مانعها را از سر راه خود بردارد تا بتواند وجدان مردمان و خردهای ایشان را مخاطب قرار دهد، بدون هـر گونه سدّ و مانعی که از سوی سیستم و نظام سیاسی دولتی یا حکومتی، و یا از سوی اوضـاع و احوال اجتماعی مردمان، ساخته و پرداخته شده باشد. اسلام چنین سدّها و مـانعهائی را درهـم مـیشکند و از سر راه خود برمیدارد تا رو در رو با انسانها سخن بگوید ... فاصلۀ زیادی است میان این که اسلام را بدینگونه پیش چشم داشتن، یا اسلام را یک سیستم و نظام محلّی در کشور مشخّصی انگاشتن، و تنها حقّ او این باشد که از تاخت و تاز بیگانگان به خود در داخل مرزهای جغرافیائی خویش جلوگیری کند و هجوم ایشان را با جنگ پاسخ گوید.
این یک نوع تصوّری است، و آن یک نوع تصوّری ... هر چند که اسلام در هر دوی این حالت میرزمد و به جهاد میپردازد، ولی تصوّر کلّی انگیزههای هر یک از این دو جهاد، و اهداف و نتائج آنها، با یکدیگر بسیار اختلاف دارد، اختلافی که سر به ژرفای اعتقاد، و به ژرفای طرح و نقشه و مسیر میکشد.
این حقّ اسلام است که پیشاپیش بجنبد و رهسپار اینجا و آنجا شود. چه اسلام دین قومی، و سیستم و نـظام میهنی نیست. بلکه برنامۀ خدا است، و سیستم و نظام جهان است... حقّ اسلام است که بجنبد و حرکت کند و به پیش تازد تا سدّها و مانعهای سیستمها و نظامها و اوضاع و احوالی را درهم شکند و فرو اندازد که آزادی (انسان) را در امر اختیار داشتن و برگزیدن، به غل و زنجیر و قید و بند میکشند. این بس که اسلام بر افراد و اشخاص میتازد تا ایشان را وادار به پذیرش عقیده کند. بلکه اسلام بر سیستمها و نظامها و اوضاع و احوال میتازد تا افراد و اشخاص را از تأثیرات تباه و فاسدی آزاد سازد که فطرت را تباه میکنند و آزادی انتخاب و گزینش را به قید و بند میکشند.
حقّ اسلام است که (مردم) را از بندگی بندگان برهاند و به بندگی خدای یگانه بکشاند. تا اعلان همگانی خود را دربارۀ ربوبیّت یزدان به گوش جهانیان برساند، و انسانها را جملگی آزاد گرداند ... پرستش یزدان یگانۀ جهان هم - در جهانبینی اسلامی و در واقعیّت عملی - پیاده نمیگردد مگر در سایۀ سیستم و نظام اسلامی. چه تنها سیستم و نظامی که یـزدان در آن برای جملگی بندگان خود، اعم از فرمانده و فرمانبر و سیاه و سفید و نزدیک و دور و فقیر و ثروتمند ایشان شریعت و قانون تعیین میکند، اسلام است و بس. شـریعت و قانون یگانهای که همگان بطور یکسان از آن پیروی کنند ... ولی در سائر سیستمها و نظامها، انسانهائی انسـانهای دیگر را میپرستند! چرا که از آن انسانها قانونگذاری را برای زندگانی خود مـیپذیرند. در صورتی که قانونگذاری از ویژگیهای الوهیّت است. هر کسی که سلطه و قدرت قانونگذاری برای مـردمان را برای خویشتن ادّعاء کند، در حقیقت الوهیّت را به خود اختصاص داده است و عملاً آن را از آن خود دانسـته است، چه با زبان آن را ادّعاء کرده باشد یا این ادّعاء را اعلان ننموده باشد. هر کس دیگری هم چنین حقّی را از چنان کسی پذیرفته باشد، بدو حقّ الوهیّت را داده است، چه آن را به نام او نامگذاری کرده باشد یا نامگذاری ننموده باشد.
اسلام تنها عقیده نیست و بس، تا با ابلاغ عقیده به وسیلۀ بیان آن قانع و خشنود گردد و کار دیگری نداشته باشد. بلکه اسلام برنامهای است که در مجموعۀ منظّم و تلاشگری مجسّم میشود، مجموعهای از مردمان که برای آزاد کردن همگی انسـانها لشکرکشی میکند. مجموعههای انسانهای دیگر نمیتوانند و حقّ ندارنـد برای سر و سامان بخشیدن و چرخاندن زندگی زیردستان خود برابر برنامۀ خویش قانونگذاری کنند و قوانین و مقرّرات ساخته و پـرداخـتۀ خویشتن را بر انسانها حاکم گردانند. بدین خاطر هر اسـلام لازم و حتمی است که این چنین سیستمها و نظامها را از میان بردارد، چون سدّها و مانعهای سرراه آزادی همگانی هستند. این است - همانگونه که قبلاً گفتیم - معنی: آئین و اطاعت بطور کلّی باید از آن خدا باشد. دیگر دینداری و پرستش کسی از بندگان، و اطاعتی از کسی از بندگان، محض خود آن کس انجام نمیپذیرد، بدان گونه که در سائر سیستمها و نظامهای دیگری است که بر پرستش و بندگی بندگان از بندگان صورت میگیرد. پژوهشگران اسـلامی معاصری که در برابـر فشـار واقعیّت موجود، و فشـار تـاخت و تاز خاورشناسی نـیرنگباز شکست خوردهاند، از بیان ایـن حقیقت خودداری میکنند. زیـرا خاورشناسان اسلام را به صورت یک حرکت قهر و زور واداشـتن به پـذیرش عقیده با شمشیر به تصویر کشیدهاند. خاورشناسان پلید خوب میدانند که چنین کاری صحّت ندارد. ولی آنان از این راه میخواهند انگیزههای جهاد اسلامی را زشت نشان دهند و آشفته گردانـند. لذا دفاعکنندگان - شکست خوردگان - برای دفاع از آبرو و حیثیّت اسلام با ردّ این اتّهام به پا میخیزند و به جستجوی دلائل و توجیهات دفاعی میپردازند، و از سرشت اسلام و وظیفۀ آن، و از حقّ مسلّم اسلام در (آزاد کردن انسان) غافل میگردند.
تصوّر غربی دربارۀ سـرشت (دیـن) انـدیشههای پژوهشگران معاصر شکست خورده را میپوشاند ... تصوّر غربی چنین است که دین تنها (عقیده) است و آن هم مربوط به دل و درون است، دیگر دین کاری به سیستمها و نظامهای موجود برای زنـدگی نـدارد. لذا جهاد برای دین، جهادی است که عقیده را بر دل و درون واجب و مسلّط میکند. ولی کار در اسلام اینگونه نیست. چه اسلام برنامۀ یزدان برای زندگی مـردمان است. برنامۀ یزدان هم بر اختصاص الوهیّت به خدا بر جا و پا بر جا میگردد، که مجسّم و نمودار در حاکمیّت است، و زندگی موجود را با همۀ تفصیلهای روزانهای که دارد سر و سامان و نظم و نظام میبخشد. جـهاد اسلامی جهاد برای استقرار برنامه و پابرجائی سیستم و نظام است. ولی عقیده مربوط و موکول به آزادانه قانع شدن در سایۀ سیستم و نظام عامّ است، و این وقتی حاصل و فراهم میآید که همۀ عوامل فتنه و فسـاد از میان برداشته شود ... با توجّه بدین امر است که کار از بنیاد فرق پـیدا میکند، و شکل تازۀ کاملی پـیدا مینماید.
هر کجا مجموعۀ اسلامی یافته شود، مـجموعهای که برنامۀ الهی در آن مجسّم و نمایان گردد، خداونـد به چنین مجموعهای حقّ جنبش و حرکت عطاء میفرماید و اجازه خواهد داشت برود و سلطه و قدرت را به دست گیرد و سیستم نظام خود را استوار و پایدار گردانـد. همراه با آن، مسألۀ عقیدۀ درونی را به آزادی درون واگذارد. اگر خداوند دستهای گـروه مسلمانان را در مدّت زمانی از جهاد بازداشته است، ایـن کار مسألۀ طرح و نقشه بوده است، نه مسألۀ اصل و رکن اسلام. مسألۀ مقتضیات حرکت بوده است نه مسألۀ قوانـین و مقرّرات عقیده. بر این اساس روشن ممکن است آیات قرآنی بسیاری را فهم و درک کنیم که مربوط به مراحل تاریخی نوین میگردند، و معانی و مفاهیم مـرحلهای آنها را با معانی و مفاهیم همگانی آنها در بارۀ خط سیر ثابت و طولانی اسلام آمیزۀ همدیگر نگردانیم.
افزون بر این، هنوز مطالبی مانده است که دربارۀ سرشت (جهاد در اسلام) و سرشت (این آئـین) گفته شـود. در ایـن راستا بد نـیست بـررسیهای کوتاه ارزشمندی را بیان داریـم که مسـلمان بزرگ آقـای ابوالأعلی مودودی رئیس جماعت اسلامی در پاکستان آن را تحت عنوان: (جهاد در راه خد) به مـا ارزانی داشته است و ما را کمک فرموده است ... ما نـیازمند این خواهیم بود که بندها و بخشهای درازی را از آن گلچین کنیم. چرا که خواننده چارهای از آنـها نـدارد، خوانندهای که میخواهد دید روشنی و بینش درسـتی دربارۀ این موضوع مهمّ و ژرفناک در ساختار حرکت اسلامی داشته باشد:
(غربیها این گونه خوی گرفتهانـد که واژۀ (جـهاد) را جنگ مقدّس ( Holy war) معنی کنند وقتی که آن را به زبانهای خود ترجمه مینمایند. بسیار تـعبیر و تفسیر زشتی در بارۀ (جهاد) دارند. راجع به جهاد به هنرنمائی پرداختهاند. جامۀ گشـادی از مـعانی زیبای فریبای ناروائی را از پیش خود برای آن دوختهاند و به تن آن کردهاند. کار در این باره بدانجا کشیده است که کلمۀ جهاد در پیش ایشان بهگونهای درآمده است که بیانگر درّندهخوئی و بـدنهادی و هـرج و مـرج و خونریزی باشد!
در پرتو مهارت و چرب زبانی و جادوی کلام آنان، و زشت نشان دادن چهرههای حـقائق روشـن و آشکار، توسّط ایشان، چنین شده است که هر وقت مـردمان صدای این کلمه را میشنوند، کلمۀ جهاد، در جـلو چشمانشان شکلی از کوکبۀ سوارانی مجسّم میگردد که از مردمان بیسر و پا و اوباش فراهم آمده است که افراد آن شمشیرهای خود را کشـیدهانـد، سـینههای خویش را با آتش تعصّب و خشـم بـرافروختهانـد، شـرارههـای تـاراج و غارت و کشت و کشـتار از چشمهایشان میپرد، صدای خود را با فریاد: (الله اکبر) بلند کردهاند، لشکرکشی میکنند و به پیش میتازند، و کافری را نمیبینند مگر این که یقۀ او را میجستند، و او را مـیان دو چیز مختار میکنند: (لاالهالاالله) را میگوید و خویشتن را میرهاند، و یا این که گردن او زده میشود، و از شاهرگهایش فوّارۀ خون میجهد و شُرشُر آن به گوش میرسد.
چرب زبانان (چهرهای) را با مـهارت هر چه بیشتر ترسیم کردهاند، و در آن با قلم موی هنر آفرین و نگارگر خود هنرنمائی نمودهانـد. از جملۀ زنـدگی و مهارت ایشان در این هنر این است که این چهره را با خون سرخ رنگآمیزی کردهاند و در زیر آن نوشتهاند: (این چهره، آئـینهای است از حرص و آز خونریزی گذشتگان این ملّت، و ولع و طمعی که پیشینیان ایشان به تاخت و تاز بیباکانه بر پاکان و بیگناهان داشتهاند!) بسیار جای شگفت است: کسانی که روی این چهره کار کردهاند، و بهرۀ فراوانی در نـمایش و نـمودن آن به مردمان داشتهاند، همان کسانی هستند که قرنها و نسلها با یکدیگر جنگیدهاند و همدیگر را سر بریدهاند، تـنها برای ارضاء هواها و هوسهای پست خـود، و خاموش کردن آتش حرصها و آزهای اشعبی[6]خویش. جنگی که از سـوی خـودشان جـنگ نـفرین شـدۀ نـامقدّس (Un Holy war) نامیده شده است، جنگی که آتش آن را بر ضدّ ملّتهای مستضعف در خاور و باختر زمـین برافروختند، و در اطراف و اکناف سـرزمینهای آنـان گشتند و به دنبال بازارهای کالاهایشان و پـیدا کردن سرزمینهائی برای مستعمره کردن دور زدند و گردیدند. میخواستند منابع ثروت آنجاها را به یغما برند و تاراج کنند، و به صاحبان شرعی آن منابع چیزی نـدهند. در جستجوی کانها و معدنها چرخیدند، و برای زمـینهای فـراخ و حـاصلخیزی گشت زدنـد که مواد خام کارخانههایشان و کارگاههایشان را تأمین و تغذیه کند. به دنبال همۀ اینها پژوهش و کاوش میکردند، در حالی که دلهایشان لبریز از حرص و آز مال و جاه بود. در پیشاپیش ایشـان تـانکهای زره پـوش بود، و بالای سرهایشان هواپیماها دور میزد و فضای آسمان را میبرید. در پشت سرشان صدها هزار سرباز و ارتشی آزموده بودند که راه رزق و روزی را بر شـهرها و اقلیمها میبریدند، و اهالی آنـجاها را از آرامش و زندگی بزرگوارانه محروم مینمودند. بدین وسیله میخواستند افروزینۀ آتش حرصها و آزهای بسیار زشت و پلشتی را فراهم آورند که گذشت روزگاران جز بر شعله و زبانۀ آن نمیافزاید. جنگهای آنـان در (راه خدا) نبود، بلکه در راه شهوتها و خواستهای پست، و هواها و هوسهای نکوهیدۀ خودشان بود و بس.
این حال کسانی است که به سبب جنگ و کشتار از ما رخنه میگیرند، جنگ و کشتاری که بر اعمال فتح و فتوح و پیکارها و کارزارهای آن سـالهای طولانی میگذرد. امّا اعمال جنگهای رسواگرانۀ ایشان هنوز که هنوز است شب و روز تکرار میشود و در مقابل دیدگان و در بیخ گوشهای جهانیان (پیشرفتۀ متمدّن!) پیوسته انجام میپذیرد. تو را به خدا سوگند، چه کشور و مملکت و اقلیم و دیاری است که از تعدّی و تجاوز غربیها در امان مانده باشد، و سرزمینهای آنـجاها با خون پاک ساکنان آنجاها رنگین نشده باشد؟ کدام یک از قارّههای بزرگ آسیا و آفریقا و آمریکا است که مزۀ نتیجۀ جنگهای نفرین شدۀ ایشان را نچشیده باشد؟... امّا این افراد زرنگ چهرۀ ما را با مهارت زشت ترسیم کردهاند، و آن را به شکل بسیار هولناک پلشتی ظاهر نمودهاند، و بارها و بارها عرضه کردهاند و به نـمایش درآوردهاند. در صورتی که دامن نسیان بر چهرۀ خپلۀ قبیح ایشان کشیده شده است، تا بدانجا که کسی در کنار چهرۀ زشتی که تـاریخ مـا را و خصال نـیک و آثـار پسندیدۀ گذشتگان ما را با آن نشان دادهاند آن چهرۀ زشت نفرتانگیز ایشان را یـاد نـمیکند! چه اندازه زرنگ هستند! در تزویر و تحریف و دغلکاری و قلب حقائق چقدر برجسته و زبردستند!
امّا سادگی ما و سبکسری مردان ما، از دریا بگو و باکی نیست! کدام ابلهی و نادانی بزرگتر از گول خوردن ما با چهرۀ زشتی است که از آباء و اجداد ما کشیدهاند، و ... آثـار و خـصال و رفتار و کردار والای آنـان را به زشتترین وجه در آن به تصویر زدهاند؟! تا بدانجا نیرنگبازانه و استادانه در رنگآمـیزی آن چهره کار کردهاند کمی مانده است به صحّت آن باور بداریم و به مطابقت آن با حقیقت ایمان بیاوریم! بر دل نگذشته است که به دستهای بزهکاری بنگریم که در ترسیم این چهرۀ نادرست و ناروا کار کردهاند، و قلمهای پنهانی را جستجو کنیم و ببینیم که در تزیین دروغین و آرایـۀ ظاهر فریب آن تکان خوردهاند و هنرنمائی کردهاند. آن اندازه در برابر تزویر و نیرنگشان گول خوردهایم و به سبب این چهرۀ رنگآمیزی شده خود را باختهایم که شرمندگی و پشیمانی به ما دست میدهد و در پیشگاه ایشان عذرخواهی میکنیم و کلام یزدان را تحریف و از مواضع و موارد اصلی خود به دور میداریم، و بدانان میگوئیم: (ای سروران، ما را با حنگ چه کار است؟ ما دعوتکنندگان و مژده دهندگانیم. مردمان را به سوی دین یزدان میخوانیم، دین امن و امان و صلح و ساز و آسایش و آرامش. این کار تبلیغ را نـیز با حکمت و فرزانگی و با پندها و اندرزهای نیکو انجام میدهیم و بس. کلام یزدان را تبلیغ میکنیم، بدانگونه که راهبان و دیرنشینان و دراویش و صوفیان تبلیغی میکنند. با کسانی که با ما مبارزه کنند، به گونۀ زیبا و دلربا و به نحو شایسته و بایسته با ایشـان به جدال و گفتگو مینشینیم، و با سخنرانیها و نامهها و مقالهها آنان را به آئین خود میخوانیم، تا کسانی که میخواهند دعوت ما را بپذیرند از روی دلیل و حجّت بپذیرند. این دعوت ما است و بیش از این و کمتر از این نیست. امّا برداشتن اسلحه و ورود به جنگ، پناه بر خدا! ما اصلاً رابطهای با آن نداریم و دور از آن هستیم. تنها وقتی دست به اسلحه میبریم و به جنگ میپردازیـم که در برابر کسانی که به ما حمله میکنند و راه تـعدّی در پـیش میگیرند به دفاع بنشینیم. تازه زمان دفاع هـم سـپری شده است و سالهای سال بر آن گذشته است. دیگر امروزه زمان دفاع هم نمانده است! ما بیزاری خود را از این نیز اعلام داشتهایم، و بدین خاطر بطور (رسـمی) جهاد را منسوخ کردهایم!!! آن جهاد مبغوضی که اسلحه در آن به کار میپردازد و دل شما را پریشان و خواب شما را آشفته میسازد! امروزه جهاد جز تلاش با زبان و قلم نیست. ما را نرسد جز این که با لبههای تـیز و باریک زبانها و قلبها بازی کنیم. امّا توپها و تانکها و مسـلسلها و آلات دیگر جنگی و اسـتفادۀ از آنها، شایسته و درخور شما است!)
این حیلهها و نیرنگهای سیاسی بود که در سخنان پیشین روبند از رخسارۀ برخی از آنها برداشتیم. اگر مـا از لحاظ علمی بنگریم و دربارۀ اسباب و عللی دقیقاً بیندیشیم که به خاطر آنها حقیقت (جهاد در راه خدا) چه رسد به غیر مسلمانان در پیش مسلمانان نیز مبهم مانده است و راز آن پنهان گردیده است و ظاهر و باطن جهاد در راه خدا دچار اشکال شده است، چنین به نظرمان رسیده است که این اشتباه به دو چیز مـهمّ برمیگردد، دو چیزی که به ژرفاهای آنـها کاملاً فرو نرفتهاند و آنها را چنان که باید بررسی نـنمودهانـد، و محتواهای آنها را پژوهش و وارسی نکردهاند:
اوّل:غربیها اسلام را نحله (Religion) در معنی خود (نحله) [7] (Religion) بطور عام گمان بردهاند.
دوم: آنان مسلمانان را ملّت[8] (Nation) به همان معنی که این واژه بطور عامّ دارد.
حقیقت این است که اشتباه چنین کسانی در فهم و درک این دو مسألۀ مهمّ است. همچنین از آنجا که حقّ را در این دو مسألۀ بنیادین روشن نمیگردانند، سبب گردیده است که چهرۀ حقیقت روشـن درایـن باره، زشت و پلشت به نـظرشان آید، و ایشـان را از فـهم و درک مضمون و هدف جهاد اسلامی بازدارد. حقّ این است - و سزاوارتر از هر چیز پیروی از حقّ است - این اشتباه بنیادین در فهم و درک این دو مسأله، بر سراسر حقیقت آئین اسلام پرده فروهشته است، و کار را کاملاً وارونه کرده است، و موقعیّت مسلمانان را در جهان و در برابر مسائل نوین آن، و در برابر مشکلات پراکندۀ سخت و دشوار آن، به تنگنا انداخته است، بدانگونه که اسلام و تعلیمات سرمدی آن، از آن خشنود نمیگردد:
چه نحله (Religion) در برابر اصطلاح شائع ایشان، مـراد مجموعهای از عقائد و عبادات و مراسم نیست. بناچار واژۀ (نحله) بدین معنی پا از یک مسألۀ شخصی فراتر نمیگذارد. تو در گزینش هر عقیدهای آزاد هستی، و تو میتوانی هرگونه که بخواهی پرستش کنی و هر که را که بخواهی به خداوندگاری خویش انتخاب کنی و بپرستی. اگر هم دل تو از این نحله جانبداری کرد و جز بدان نگرائید، میتوانی در کرۀ زمین رهسپار شوی، و اقالیم و نواحی فراخ یزدان را بگردی و مردمان را به سوی عقیدۀ خویشتن دعوت کنی، و از وجود آن با دلائل و براهین دفاع کنی، و با کسانی که با تو مخالفت میورزند با لبۀ تیز زبان و با نیزۀ قلم به جدال و ستیز بپردازی. امّا با شمشیر و اسلحه و آلات جنگ و کشتار، تو را با چنین چیزهائی چه کار؟ (یا میخواهی مردم را با اجبار وادار به پذیرش عقیدۀ خود و ایمان بدان کنی؟! اگر اسلام نحلهای (Religion) همچون نحلههای جهان بر حسب اصطلاح شائع در میان آنان باشد همانگونه که گمان می برند، روشن است که جای به کار بردن اسلحه و شمشیر و سائر ادوات جنگی در راه آن نیست همانگونه که گفتهاند. اگر هم موضعگیری اسلام واقعاً همانگونه است که آنان گمان بردهاند و بیان داشتهاند، اصلاً جای جهاد نیست، و جهاد در رگی و سینهای از اسلام محلّی ندارد. امّا کار برعکس ایـن است، همان گونه که خواهی دید در توضیح و بیانی که خواهد آمد. همـین واژۀ (ملّت) (Nation) نیز عـبارت است از گروهی از مردمان که در میان خود متّفق باشند (Homogeneous Group of Men) و گرد آمده و متّحد شده باشند و در میان گروهها و دستههای دیگر به علّت شرکت در برخی از کارهای اصـلی و بنیادین ممتاز و جدا باشند. دسته و گروهی که (ملّت) بدین معنی هستند، آنان را به استعمال اسلحه و اسـتفاده از ادوات جنگی نمیکشاند جز دو چیز: وقتی که کسی بر آنان تاخت و تاز بیاغارد و راه تعدّی و تجاوز در پیش گیرد و بخواهد حقوق مشروع و مقرّرشان را سلب کند، و زمانی که آنان بر دسته و گروهی بتازند و بدیشان یورش برند تا حقوق مشروع و مقرّرشان را سلب کنند. در صورت نخستین از این دو صـورت، میدان برای چنین دسته و گروهی فراخ است و مانعی در مـیان نیست، و یک انگیزۀ سرشتی او را وادار به استفادۀ از اسلحه و یورش بردن بر کسی میکند که بر آنان تاخته است و راه تعدّی و تجاوز در پیش گرفته است، هر چند هم یاوهسرایان و بیهودهگویانی که دم از امن و امان و صلح و ساز میزنند چنین چیزی را نیز مباح و جائز نمیدانند! و امّا در صورت دوم، یعنی تعدّی و تجاوز به حقوق دیگران و تاخت و تاز بر گروهها و ملّتها، بدون هیچگونه سببی، چنین چیزی را کسـی جائز نمیداند مگر جبّاران چیره بر دیگـران (Dictators) یعنی دیکاتورهای ناانسان ... حتّی رؤسـای دولتـهای بزرگی همچون انگلستان و امـریکا هـم نمیتوانـند جرأت و جسارت کنند و به جائز و مباح بودن آن زبان بگشایند.
اگر اسلام (نحله) و مذهبی همچون نحلهها و مذهبهای دیگر باشد، و مسلمانان (ملّت) و امّتی همچون ملّتها و امّتهای دیگر باشند، به ناچار (جهاد) اسلامی بدین سبب همۀ مزایا و ویژگیهائی را از دست میدهد که آن را سر دفتر عبادات و گوهر تاج آنها قـرار داده است... ولی حقیقت ایـن است که اسلام (نحله) و مذهبی همچون نحلهها و مذهبهای معمول و رائج دیگر نیست، و مسلمانان هم (ملّت) و امّتی همچون ملّتها و امّتهای دیگر جهان نیستند... بلکه بدین شکل است: اسلام یک انـدیشۀ انقلابی ((Revolutionary و یک برنامۀ انقلابی است و میخواهد سیستم و نظام اجتماعی جهان را یکسره از میان بردارد و از پایه ویران کند، و آن را از نو برابر انـدیشه و برنامۀ عملی خود بازسازی نماید... بدین خاطر خواهی دانست که واژۀ (مسلمان) وصف حزب انقلابی جهانی است (Intermational Revoutionary Party) اسلام آن را میسازد و صفهای آن را سر و سامان و نظم و نظام میبخشد تا ابزاری در ایجاد آن برنامۀ انقلابی باشد که هدف اسلام است و بدان چشم امید دوخته است. جهاد هم عبارت است از مبارزۀ انقلابیRevolutionary Struggle)) و دفاع از آن حرکت همیشگی مستمرّی که برای دستیابی بدین هدف و رسیدن بدین مقصود انجام میگیرد.
اسلام در دعوت خود و بیان برنامۀ عملی خود از واژههای شائع دوری مـیگزیند و همچون دعـوتهای فکری و برنامههای انقلابی دیگر، از واژههای شـائع استفاده نمیکند. بلکه ترجیح میدهد واژهای را از میان واژههای مصطلح به نام (Terminology) به کار برد، تا میان دعوت اسلام و انـدیشهها و جهانبینیهای آن، و میان اندیشهها و جهانبینیهای شائع و رائـج، اشتباهی روی ندهد، و آمیزۀ همدیگر نشوند. چه (جهاد) نیز از واژههائی است که اسلام آن را مصطلح کرده است تا با آن وظیفۀ خود را اداء کند و تفصیلات دعوت خویش را بیان و روشن گرداند. تو مـیبینی کـه اسـلام از واژۀ (جنگ) و واژههائی همانند آن که در زبان عربی بیانگر کشت و کشتار (war) باشد دوری میکند، و به جای آن هـم مـعنی واژۀ (Struggle) زبان انگـلیسی را برمیگزیند. جز این که واژۀ (جـهاد) از آن رساتر و تأثیر بیشتری دارد و بهتر معنی خود را دربرمیگیرد. چه چیز اسلام را بر آن داشته است که این واژۀ نوین را برگزیند، و از واژههای کهن رائج دوری گزیند؟ آنـچه من میبینم و بر آن پافشاری میکنم این است که جز یک سبب ندارد، و آن این است: واژۀ (جنگ) (war) همیشه چنین بوده است و هنوز هم چنین است برگشت و کشتار و نبرد و کارزاری دلالت میکند که میان سران قوم و حزبها و ملّتها به خاطر اهداف شخصی و مقاصد فردی زبانه میکشد و آتش آن گرم میگردد.
هدفهائی که همچون جنگهائی در نظر دارند، از اهداف و اغراض شخصی یا اجتماعی در نمیگذرد. احسـاس نمیشود که این جنگها به خاطر اندیشهای و یا محض طرفداری از اصل و اصولی در بگیرد. از آنجا که جنگ مشروع در اسلام از قبیل این جنگها نیست، به هیچ وجه چارهای جز رها کردن این واژۀ (جنگ) نیست. اسلام به مصالح ملّتی جدای از ملّتی نمینگرد، و نمیخواهد ملّتی را جدای از ملّتی بالا ببرد و ترقّی بخشد. همچنین برای اسلام مهمّ نیست این کشور و یا آن کشور ایـن سرزمین را تصرّف کند و بر آن چیره گردد. بلکه مـهمّ برای اسلام خوشبختی و رسـتگاری انسانها است. اسـلام دارای انـدیشۀ ویژه، و دارای برنامۀ عملی ممتازی برای خوشبختی جامعۀ بشری، و اوج بخشیدن ایشان از نردبان رستگاری است. هر حکومتی که - اندیشهای جز این اندیشه بر جا و استوار گردد، و دارای برنامهای جدای از این برنامه باشد، اسلام در برابر آن میایستد و با آن میرزمد، و میخواهد کاملاً آن را براندازد و نابود گرداند. در این راستا به هیچ وجه برای اسلام مهمّ نیست کار و بار کشوری که در آن چنان حکومت ناپسندی پدیدار گشته است، و حال و احوال ملّتی که در آنجا زندگی میکنند و به ادارۀ آنجا سرگرم هستند. هدف اسلام بالا بردن اندیشۀ خودش، و عمومی گرداندن برنامهاش، و پدید آوردن حکومتها و استوار داشتن ستونهای آنها بر مبنای این اندیشه و این برنامه است. دیگر به این توجّه نمیکند چه کسی پرچم حقّ و عدل را بر دست میگیرد و چه کسی پرچم تعدّی و تجاوز و فساد و تباهی خودش از دستش میافـتد و سرنگون میشود. اسلام (زمین) میخواهد. با تکّه یـا جزئی از آن قانع نمیگردد. بلکه در پی سراسـر کـرۀ زمین است. کرۀ زمین را نیز نمیخواهد تا ملّت خاصّی از ملّتهای گوناگون بر آن چیره گردد و منابع ثروت آن را بر دست گیرد پس از آن که از دست ملّتی یا ملّتهای مختلفی به در آورده میشود. بلکه اسلام زمین را میخواهد و به دنبال آن راه میافـتد تـا نـوع بشری همگی آشنا و بهرهمند گردند از انـدیشۀ خوشبختی بشریّت و برنامۀ عملی آن. اندیشه و برنامهای کـه یزدان اسلام را به وسیلۀ اعطاء آن دو حرمت و کرامت مبذول فرموده است، و آن را بر سائر ادیان و شرائـع فضیلت و برتری بخشیده است. اسلام برای پیاده کردن این هدف والا، میخواهد همۀ نیروها و ابزارهائی را بکار برد که استفادۀ از آنها برای پـدید آوردن یک انقلاب علمی فراگیر ممکن گردد. اسلام برای رسیدن بدین هدف بزرگ تمام تلاش وکوشش لازم را بکار میبرد، و این مبارزة مستمر، و بکار بردن همۀ نیروهای مـمکن، و استفاده از ابزارها و وسیلههای لازم را (جهاد) مینامد. زیرا جهاد واژۀ جامعی است که همۀ انواع تلاشها و بذل کوششها را در بر میگیرد. حال که این را دانستی، شگفتزده مشو اگر بگویم: دگـرگون ساختن جهتهای دیدگاههای مردمان، تغییر کششـها و گرایشهای ایشان، و پدید آوردن یک انقلاب عقلی و فکری به وسیلۀ نوک تیز و باریک قلمها، همه و همه نوعی از انواع جهاد هسـتند. همچنین از مـیان بردن سیستمها و نظامهای کهنۀ ستمکار با لبۀ شـمشیرها و تیزی سلاحها، و تأسیس یک سیستم و نظام جدید بر پایههای استوار عدل و داد نیز از انواع جهاد بشمارند.
همچنین بذل اموال، و تحمّل سختیها، و مبارزه با دشواریها نیز فصلها و بابهای مهمّی از کتاب بزرگ (جهاد) است. ولی جهاد اسلامی جهادی نیست که هدفی نداشته باشد. جهاد اسلامی تنها جهادی است که در راه خدا باشد و بس. این شرط ملازم جهاد اسلامی است و هرگز از آن جدا نمیگردد. در راه خـدا نـیز از واژههائی است که اسلام آن را مصطلح کرده است تـا اندیشۀ خود را با آن تبیین، و تعالیم خود را با آن تعیین گرداند، همانگونه که چندی پیش بدان اشاره کردم. بسیاری از مردمان با مدلول واژگانی ظاهر جهاد گول خوردهاند، و گمان بردهاند که به کرنش انداختن مردمان در برابر عقیدۀ اسلام، و واداشتن ایشان به پذیرش آن، این (جهاد در راه خدا) است. این هم بدان خاطر است که تنگی سینههایشان و عدم گشایش جولانگاه اندیشه و فکرشان، ایشان را دور میدارد از این که خویشتن را اوج دهند و بالاتر از آن ببرند و در آسمان فراختری از آسمانشان به پرواز درآیند و بگردند. لیکن حقّ است که (راه خدا) در اصطلاح اسلامی بسـی گشـادتر و فراختر از چیزی است که تـصوّر میکنند، و بالاتر و فراتر از چیزی است که خیال میکنند و گمان میبرند. چیزی را که اسلام میخواهد این است: وقتی که کسی یا گروهی از مسلمانان به پا خاستند و تلاش خود را نمودند و تمام نیرو و کوشش خویش را برای از میان برداشتن سـیستمها و نـظامهای پـوسیدۀ پوچ صـرف کردند، و در راه اتّحاد یک سیستم و نظام تازه برابر اندیشۀ اسلامی سعی نمودند، بر آنان است که پالوده و زدوده از هر هدف و غرضی، و پاک و پاکیزه از هرگونه هوا و هوسی، یا کشیش و گرایش شخصی باشند. نباید آنچه را که در راه هدف خود صرف میکنند، اعم از بذل مال و دارائی، و نثار روح و روان، جز برای بنیانگذاری سیستم و نظام عادلی باشد که در میان مردم به دادگری می پردازد و حقّ و حقیقت را مراعات میدارد. آنـان نباید در مقابل آن در این جهان فانی عوض و بدلی بخواهند و بجویند. نباید اندیشۀ این چنین انسانهائی در لابلای این مبارزه مستمرّ و جهاد پیوسته و پیاپی برای بالا بردن و والا نمودن سخن خدا، این باشد که به جاه و مقام و بزرگواری و احترام و خوشنامی برسند و نام و نانی پیدا کـند. آنان نباید در لابلای ایـن تـلاشها و کوششهای فراوان و جنشبها و حرکتهای ارزشمند و گرانبها بر دلهایشان بگذرد که خود را و قوم و قبیلۀ خود را بالا ببرند و زمام امور را بر دست گیرند، و جایگاه و پایگاه طاغوتهای بزهکار را بگیرند و بسان ایشان شوند، پس از آن که زورمداران متکبّر را از منصبها و مقامهای خود معزول کردهاند. این قرآن مجید است که با صدای بلند خود فریاد برـیآورد:
(الذین آمنوا یقاتلون فی سبیل الله والذین کفروا یقاتلون فی سبیل الطاغوت).
کسانی که ایمان آوردهاند، در راه یـزدان میجنگند، و کسانی که کفر پیشهاند در راه شیطان میجنگند....(نساء / 76)
این آیۀ بزرگوار:
(یا أیها الناس اعبدوا ربکم الذی خلقکم والذین من قبلکم لعلکم تتقون).
ای مردم، خدای خود را بپرستید، آن که شما را و کسانی را آفریده است که پیش از شما بودهاند، تا (خود را بدین وسیله پاک سازید و) راه پرهیرگاری گیرید. (بقره/21)
مغز و چکیدۀ این دعوت، دعوت انقلابی اسلام را در برگرفته است. چرا که اسلام ساکنان این کره را به نـامهای: کـارگران، کشاورزان، اربابان و مـالکان، ثروتمندان و کارخانهداران و صاحبان کارگاهها، مخاطب قرار نمیدهد، و آنان را با نامهای احزاب و طبقات خودشان نامگذاری نمیکند و فریادشان نمیدارد. بلکه اسلام آدمیزادگان را جملگی مخاطب قـرار میدهد. آنان را تحت عنوان افراد جنس بشری ندا درمیدهد. خدا بدیشان دستور میدهد که خدای یگانه را بپرستند و چیزی را انباز او نکنند، و خداوند و خداوندگاری جز او را برنگزینند. همچنین ایشان را فریاد میدارد که از فرمان خداوندگار خویش سرکشی نکنند، و از پرستش او سرباز نزنند، و بناحقّ در زمین تکبّر ننمایند. چه فرمان و دسـتور از آن خدا است و بس، و کلیدهای آسمانها و زمین در دست او است، لذا کسی را نسزد هر کسی که باشد - در زمین بزرگی بفروشد و تکبّر کند، و مردمان را مقهور و مغلوب خود گرداند تـا در برابرش کرنش کنند و فرمان او را ببرند و رام عظمت و قدرت وی گردند. خداوند همگان را فرا میخواند به این که تنها از خدا اطاعت کنند و مخلصانه او را بپرستند، و همگان به طور یکسـان در این بندگی و پرستش فراگیر شرکت ورزند، همانگونه که در قرآن آمده است:
(تعالوا إلى کلمة سواء بیننا وبینکم:ألا نعبد إلا الله , ولا نشرک به شیئاً , ولا یتخذ بعضنا بعضاً أرباباً من دون الله).
بیائید به سوی سخن دادگرانهای کـه مـیان مـا و شـما مشترک (و همه آن را بر زبان میرانیم. بیائید بدان عمل کنیم، و آن این) کـه جز خداوند یگانه را نـپرستیم، و چیزی را شریک او نکنیم، و برخی از مـا بـرخـی را، بـه جای خداوند یگانه، به خدائی نپذیرد.(آل عمران / 64)
این دعوت به انقلاب جهانی فراگیری است که هیچگونه پیچیدگی و نارسائی در آن نیست. چرا که اسـلام با صدای بلندی فریاد برمیآورد:
(إن الحکم إلا لله , أمر ألا تعبدوا إلا إیاه . ذلک الدین القیم).
فرمانروائی از آن خدا است و بس. (این، او است که بر کائنات حکومت مـیکند و از جـمله عقائد و عبادات را وضع مـینماید). خدا دسـتور داده است که جز او را نپرستید. این است دین راست و ثابتی (که ادلّه و براهین عقلی و نقلی بر صدق آن رهبرند). (یوسف/ 40)
از آدمیزادگان کسی را نسزد که خویشتن را شاه مردمان و چیره دست برایشان کند و بدیشان هرچه را بخواهد دستور دهد، و ایشان را از هر چه بخواهد باز دارد. قطعاً هرگاه فردی از افراد بشر، خویشتن را در امـر و نــهی مستقلّ بداند و خود رأی بخواند، بدون این که از سوی خداوند والای جهان، سلطه و قدرتی و دلیل و حجّتی بدو داده شده باشد، این تفاخر ناروا در زمین بر خدا، و سرکشی از فرمان یزدان در جهان، و چشم دوختن به مقام الوهیّت است.[9] کسانی که میپسندند امثال چنین افرادی از میان طاغوتها شاه و فرمانروا گردند، واقعاً برای یزدان انباز قرار میدهند. این هم انگیزۀ فساد در زمین میگردد، و از آن سرچشمههای شرّ و بدی و طغیان و سرکشی برمیجوشد.
*
دعوت اسلام به توحید و یگانه پرستی، و به عبادت و پرستش خدای یکتا، یک مسألۀ کلامی نبوده و نیست، یا فقط عقیدۀ لاهوتی نبوده و نیست، همانگونه که مذهبها و دینهائی این چنین هستند. بلکه اسلام دعوت و فـراخوانـی به سـوی یک انقلاب اجتماعی است (Social Revolution) این دعـوت پـیش از هر چیز دیگری خواست کسانی را نابود سازد که خویشتن را به قلّۀ الوهیّت برده بودند، و با نـیرنگها و حـقّهبازیهای گوناگون خود مردمان را به بندگی خـویش کشـانده بودند. برخی از آنان مقامهای پـردهداری و منصبهای غیبگوئی را ترتیب داده بودند. بعضی نیز شاهنشاهی و فرمانروائی را خاصّ خویش دانسته و به دست گـرفته بودند و بر گردۀ مردمان حکومت میکردند. برخی هم منابع ثروت و خیرات زمین را ویژۀ خود کرده، و مردمان را زیردست و نیازمند خویش نـموده بودند. مردمان چشمانشان را به دست ایشـان مـیدوختند و چیزی را نمییافتند که کفاف روزی ایشان را بدهد و آنان را بسنده باشد... دعوت اسلام خواست کـه همۀ اینان را ریشهکن و نابود کند... این چنین کسانی گاهی خود را آشکارا به اوج الوهیّت میرساندند و خدا بودن خود را اعلان میداشتند، و انسانهائی را که در دسترس ایشان بودند مقهور و مغلوب خویش مـینمودند تـا فرمانروائی ایشان را بپذیرند و در برابر عظمت و قدرت آنان کرنش کنند. این کار را با استناد به حقوق و مزایائی میکردند که از نیاکانشان به ارث برده بودند، و یا با استناد به امتیازات طبقاتی آبـاء و اجدادشـان در پیش میگرفتند. این بود فریاد برمیآوردند:
(ما علمت لکم من إله غیری).
من خدائی جز خودم برای شما سراغ ندارم. (قـصص/ 38)
(أنا ربکم الأعلى).
من والاترین معبود شما هستم.(نازعات /24)
(أنا أحیی وأمیت).
من (با عفو بزهکار و کشتن بیگناه) زنده مـیگردانم و میمیرانم. (بقره/285)
(من أشد منا قوة ?).
چه کسی از ما قدرت بیشتری دارد؟. (فصّلت / 15)
و سخنان دیگر خود بزرگبینها و ادّعاهائی که ستمگرانه و تجاوزگرانه زبان بدانها میگشودند و جرأت جسارت آنها را به خود میدادند. گاهی از جهالت و سـفاهت عامّۀ مردمان سوء استفاده میکردند و بتها و مجسّمهها و معبدهائی را معبود و خداگونه مینمودند، و مردمان را به پرستش آنها میخواندند و از ایشان میخواستند آداب بندگی و مراسم پرستش را در برابر چنین معبودها و خداگونههائی اداء کنند. آنان خودشان را در پشت سر همچون معبودها و خداگونههائی پنهان میکردند، و عقل و خرد مردمان را به بازی میگرفتند، و بدون این که مردمان متوجّه گردند ایشان را بندۀ اغراض و اهداف و هواها و هوسهای خویش میساختند.[10] از ایـن کار روشن میشود که دعوت اسلام به سوی توحید و یگانه پرستی، و اخلاص عبادت برای یزدان یکتای یگانه، و عیبجوئی از کفر و شرک، و به دور داشتن از بتها و طاغوتها، اینها همه و همه منافات و مخالفت دارد با حکومت و با کارگزاران و گردانندگان امور آن ... به همین خاطر است که میبینی هر زمان که پیغمبری از پیغمبران به پاخاسته است و آشکارا به دعوت مردمان به سوی پرستش یـزدان پرداخته است، و ایشـان را مخاطب قرار داده است و گفته است:
(یا قوم اعبدوا الله ما لکم من إله غیره).
ای قوم من برای شما جز خدا معبودی نیست پس تنها خدا را بپرستید. (اعراف/ 59)
حکومتهای مقتدر زمان آن پیغمبر در برابرش برخاسته است و رو در روی او ایستاده است و به مبارزۀ با او پرداخته است، و همۀ کسانی که خیرات و برکات زمین را سـتمگرانه و تجاوزکارانه مورد بهرهبرداری و سـودجوئی قرار دادهاند و به استعمار و اسـتثمار پرداختهاند، بر ضـدّ آن پـیغمبر شوریدهاند و در راه دعوت او سدّها و مانعها ایجاد کردهاند. چرا که این دعوت تنها بیان عقیدۀ کـلامی، یـا شرح مسألهای از مسائل الهـیّات (Metaphysical Proposition) نـبوده است. بلکه فریادی برای یک انقلاب اجتماعی جهانی بوده است و نشانههای آن بر کسانی پنهان نبوده است که مقامها و منصبهای جاه و جلال را متعلّق به خویشتن دیدهاند، و منابع ثروت را در دست خودگرفتهاند. آن کسانی که بوی آشفتگی و دگرگونی سیاسی را سالها پیش از رخ دادن آن استشمام میکنند و بو میبرند!
*
اسلام مجموعهای از عقیدۀ کلامی، و برخی از آداب و مراسم پرستش نیست و بس، همانگـونه که در ایـن روزگار از معنی دین چنین برداشت میشود. حقیقت این است که اسلام سیستم شامل و نظام فراگیری است. میخواهد سائر سیستمها و نظامهای ستمگر موجود در جهان را ریشهکن و نابود گرداند، و به جای آنها سستم و نظام شایستهای را ایـجاد، و برنامۀ مـعتدلانهای را پدیدار کند، سیستم و نـظامی کـه اسلام آن را برای بشریّت بهتر از همۀ سیستمها و نظامهای دیگر میبیند، و در آن رهائی انسانها از دردها و بلاهای شرّ و طغیان، و دستیابی ایشـان در هر دو جـهان به خوشبختی و رستگاری است.
دعوت اسلام در راستای چنین راهی، راه اصلاح و نوسازی و خراب کردن و بازسازی نمودن، برای همۀ انسانها بطور کلّی است، و اختصاص به ملّتی ندارد تا ملّت دیگری از آن محروم بماند، و متعلّق به طائفهای نیست تا طـائفۀ دیگری از آن بـیبهره شود. اسلام جملگی آدمیزادگان را دعوت به شنیدن و پذیرفتن سخن خود میکند. اسلام حتّی خود شاهان و امیران را فریاد میدارد و صدایشان میزند و میگوید: به پناه خدا بیائید، پناهی که آن را برای شما مرزبندی و روشن کرده است، و دستهایتان را از چیزی باز دارید که خدا شما را از آن نهی فرموده است و برحذر نـموده است. اگر فرمانبردار فرمان یزدان شوید، و پذیرای سیستم و نظام حقّ و عدلی گردید که به عنوان خیر و برکت آن را برای مردمان استوار و برجای داشته است، امـنیّت و آسایش و گشایش و تندرستی و سـلامت بهرۀ شما میگردد، زیرا حقّ و حقیقت با کسی دشمنی نمیورزد، و بلکه حقّ و حقیقت با جور و ستم دشمنی میورزد، و با فساد و تباهی و بزهکاری و گناهکاری میرزمد، و با کسی میجنگد از حدود و ثغور فطرت تعدّی و تخطّی کند، و فراتر از آن را بخواهد، چیزی را بطلبد که برحسب قوانین هستی و فطرتی که خدا مردمان را بر آن سرشته است متعلّق بدو نبوده و نصیبی در آن نداشته است.
بدین خاطر هر کس به این دعوت ایمان بیاورد و خوب آن را بپذیرد، عضوی از (گروه اسلامی) یـا (حزب اسلامی) میگردد، چنین کسی فرق نمیکند سرخپوست باشد یا سیاهپوست، و دارا باشد یـا نـادار. همۀ آنـان همچون دانههای شانه برابرند. هیچ ملّتی بر مـلّت دیگری، و هیچ طبقهای بر طبقۀ دیگری برتری ندارد. بدین وسیله یک حزب جهانی یا بینالمللی تشکیل میشود، حزبی که با زبان وحی (حزب الله) نامیده شده است.
همین که این حزب تشکیل شد، فوراً شروع به جهاد در راه هدفی میکند که به خاطر آن تشکیل و پـدیدار گردیده است. سرشت اسلام این است، و وجود آن چنین میطلبد که از همۀ توان و تلاش خود استفاده کند و هیچ گونه فرصتی را در راه از میان برداشتن سـیستمها و نظامهائی از دست ندهد که بنیاد آنها بر پایههائی غیر از پایههای اسلام استوار باشد. اسلام از هیچ تلاش و کوششی در راه ریشهکن کردن و بـرانـداختن چنین سیستمها و نظامهائی فروگذاری نمیکند، و تمام همّ و غـمّ خود را صرف سـیستم و نظامی میسازد که جایگزین آنها گردد و عمران و جامعه را اوج دهد و راسترو سـازد، و آنـها را بـر اصـول و ارکـان قـانون میانهرو و دادگری بنیان کـند کـه قـرآن مـجید آن را (سخن یزدان) میخواند.[11] اگر این حزب تمام کوشش خود را مبذول ندارد، و برای تغییر سیستمها و نظامهای حکــومتی و فـرماندهی، سـعی لازم نکـند، و در راه استوار و پابرجا نمودن سیستم و نظام حقّ ،سـیستم و نظامی که بر ارکان و اصول اسلام بنیاد نهاده شده است، تلاش نکند و آن گونه که باید در این راه جهاد ننماید، هدف اسلام از دست او به در رفته است، و در پـیاده کردن هدفی که اسلام به خاطر آن پـدید آورده شـده است، کوتاهی ورزیده است. زیرا اسلام پـدید آورده نشده است جز برای رسیدن بدین هدف، و پیاده کردن این هدف، هدف ایجاد و پا بر جا داشتن سیستم و نظام حقیقت و عدالت... اسلام هیچ هدفی و هیچ کاری ندارد مگر جهاد در این راه. این هدف یگانهای است که خدا آن را در کتاب والا و ارزشمند خود بیان کرده است و
فرموده است:
(کنتم خیر أمة أخرجت للناس تأمرون بالمعروف وتنهون عن المنکر وتؤمنون بالله).
شما (ای پیروان محمّد) بهترین امّتی هستید که به سود انسانها آفریده شـدهایـد (مـادام که) امـر بـه مـعروف میکنید و نهی از منکر مینمائید و به خدا ایمان دارید. (آلعمران/ 110 )
کسی نباید گمان برد که این حزب، به زبان وحی: (حزب الله)، تـنها گروهی از واعظان و انـدرزگویان هستند. در مساجد مردمان را نصیحت میکنند. ایشـان را دعوت به پـذیرش مذهب و مکتب مینمایند با سخنرانیها و مقالههائی که فقط سخنرانی و مقالهخوانی هستند و جز این چیز دیگری نیستند! کار چنین نیست. بلکه این حزب حزبی است که خدا آن را به وجود آورده است تا پرچم حقّ و عدل را بر دست خود گیرد، و گواه بر مردمان گردد. وظیفهای که از روز نخست بـر دوش او انـداخـته شـده است ایـن است که باید سرچشمههای شرّ و تعدّی را بخشکاند، و ستمگری و تباهی را در زمین از میان بردارد، و استعمار و استثمار مبغوض را نابود گردانـد، و سرکشی خداگونههای دروغین را سرکوب سازد، یعنی آن کسانی که در زمین به ناحقّ تکبّر میورزند، و خویشتن را بجای خدا ارباب و خداوندگار میکنند. این حزب باید دمـار از روزگار چنین خداگونههای دروغین را برآورد، و ریشۀ الوهیّت ایشان را برکند و نابود گرداند. سیستم و نظام شایستهای را برای فرمانروائی و آبادانی ایجاد و استوار گرداند که در سـایۀ آن سـیستم و نـظام دور و نزدیک و دارا و نادار بغنود و بیاساید... ایزد بزرگوار در آیههای متعدّدی از قرآن مجید به این معنی اشاره فرموده است:
(وَقَاتِلُوهُمْ حَتَّى لا تَکُونَ فِتْنَةٌ وَیَکُونَ الدِّینُ کُلُّهُ لِلَّهِ ).
با آنان پیکار کنید تـا فتنهای بـاقی نـماند (و نـیروئی نـداشـته بـاشند که بـا آن بـتوانـند شـما را از دیـنتان برگردانند) و دین خالصانه از آن خدا گردد (و مؤمنان جز از خدا نترسند و آزادانه بـه دسـتور آئـین خویش زیست کنند). (انفال/39)
(إلا تفعلوه تکن فتنة فی الأرض وفساد کبیر).
اگر چنین نکنید فتنه و فسـاد عظیمی در زمـین روی میدهد.
(هو الذی أرسل رسوله بالهدى ودین الحق لیظهره على الدین کله ولو کره المشرکون).
خدا است که پیغمبر خود (محمّد) را همراه بـا هـدایت و دین راستین (به میان مردم) روانه کرد تا این آئین (کامل و شامل) را بر همۀ آئینها پیروز گرداند (و به منصّۀ ظهورش رساند) هر چند که مشرکان نپسندند. (توبه/33)
از همۀ این چیزها روشن میشود که این حزب باید که زمام امور را به دست گیرد، و چارهای جز به دست گرفتن زمام امور را ندارد. زیرا سیستم فاسد و نظام تباه عمران، پابرجا و استوار نمیگردد و نمیماند مگـر بر بنیاد ساخته شده بر پایههای تعدّی و دست درازی و فساد و ثنای در زمین. همچنین سیستم و نظام شایستۀ فرمانروائی ممکن نـیست پابرجا و استوار گردد و ثمرات و نتائج خود را ببخشد مگر پس از آن که زمام امور را از دست طغیانگران تباه پیشه بیرون بیاورد، و انسانهائی که به خدا و روز قیامت ایـمان دارند و در زمین برتری جوئی نمیکنند و تباهی نمیخواهند آن را به دست گیرند.
افزون بر اینها، این حزب - با صرف نظر از ایـن که هدف آن اصلاح جهان، و پخش خیر و خوبی و فضیلت در سراسر کرۀ زمین است - نمیتواند بر نقشه و خط ّ سیر خویش ثابت و ماندگار بماند، و به برنامۀ خود چنگ بزند، و برابر مقتضیات خویشتن عمل کند، مادام که سیستم و نظام فرمانروائی بر اساس دیگری استوار و برقرار باشد، و برابر برنامهای جدای از برنامۀ آن به پیش رود. زیرا حزبی که به قانون و نظام ویژهای برای زندگی و فرمانروائی ایمان دارد، نمیتواند برابر قانون خود زندگی کند، و در عین حال بنا به اقتضای زمان در پرتو نظام حکومتی دیگری به کار پـردازد، نظام حکومتی دیگری که بر اصول و هدفهائی مستقرّ باشد جدای از اصول و هدفهائی که خودش بدانها ایمان دارد و میخواهد برابر برنامۀ آنها حرکت کند. چه مردی که به اصول و قوانین کمونیستی معتقد است، اگر بخواهد در ایـتالیا یـا آلمان مـتمسّک به اصول و قوانـین کمونیستی خود بماند و برابر برنامهای زندگی کند که کمونیستی آن را مقرّر میدارد، هرگز نمیتواند چنین کند. زیرا نظامهائی که سرمایهداری یا نازیسم[12] آنها را مقرّر میدارد، بر او حاکم خواهند بود و با سلطه و قدرت خویش او را مغلوب خود میکنند و اصـلاً نمیتواند از چنگالهای آنها خویشتن را نجات دهد... همچنین اگر مسلمان بخواهد زندگی خود را بگذراند و در زیر سایۀ سیستم و نظام فرمانروا و حاکمی بسر برد که مخالف اصول و قوانین جاویدان اسلام باشد، و او دوست داشته باشد بر اصول و قوانـین اسلام باقی بماند[13] و بدانها چنگ زند، و در افعال و اعمال روزانۀ خویش طبق خواست چنان سیستم و نظامی حرکت کند، چنین چیزی برای او ممکن نمیگردد، و هرگز بدین هدف خود نائل نمیشود. زیرا قوانینی که او آن را باطل میداند، مالیاتی که او معتقد به زیان آن است و آن را غارت اموال مردمان میشمارد، مسائلی که او آن را از حقّ منحرف میانگارد و سـتم بـر دادگری محسوب میدارد، و قوانین و دسـتگاههائی که میدانـد آنـها سرچشمۀ فساد و تباهی در زمین هستند، و برنامههای آموزش و پرورشی که از وخامت فرجام و سوء نتائج آنها قاطعانه سخن میگوید و آنها را موجب نابودی ملّت میبیند... اینها را همه و همه مسلّط بر خویش، و چیره بر محیط و اهل و عیال و فرزندان خود میبیند، بدانگونه ممکن نیست خویشتن را و اهـل و عیال و فرزندانش را از آثار و نفوذ آنها رها و رستگار سازد.
چه کسی که به عقیده و نظامی - به شکل فردی یـا گروهی - ایمان داشته باشد، طبق عقیده و ایمانی که بدان دارد ناچار است برای نابودی نظامهای استوار بر اندیشهای جدای از اندیشۀ خود به تلاش ایستد، و همۀ توان خویش را برای استقرار نظام حکومتی متّکی بـه اندیشهای که او بدان ایـمان دارد، و معتقد است که خوشبختی انسانها در آن است، صرف کند. چرا که عمل به عقیدهاش و حرکت برابر برنامهاش جز از ایـن راه برای او حاصل نمیگردد و بدو دست نـمیدهد. هـرگاه کســی را دیــدی کـه در راه هـدف خـود بـه تـلاش نمیپردازد، یا از این فریضه غافل میشود، بدان که او در ادّعای خود دروغگو است، و ایمان به ژرفای دل او فرو نرفته است. این معنی و مفهوم در قرآن آمده است:
(عفا الله عنک . لم أذنت لهم حتى یتبین لک الذین صدقوا وتعلم الکاذبین ? لا یستأذنک الذین یؤمنون بالله والیوم الآخر أن یجاهدوا بأموالهم وأنفسهم . والله علیم بالمتقین . . إنما یستأذنک الذین لا یؤمنون بالله والیوم الآخر . وارتابت قلوبهم فهم فی ریبهم یترددون).
خدا تو را بیامرزاد! چرا به آنان اجازه دادی (که از جهاد بازمانند و با شما خارج نشوند) پیش از آن که برای تو روشن گردد که ایشـان (در عذرهائی که مـیآورند) راستگویند و یا بدانی که چه کسانی دروغگویند. آنـان که ایمان به خدا و روز رستاخیز دارند در انجام جهاد با مال و جان (در راه یزدان) از تو اجازه نمیگیرند، (زیرا جهاد واجب است و در اداء واجبات، کسب اجـازه لازم نیست. این چنین مؤمنان راسـتینی که بـرای رفتن بـه جهاد اجازه نمیگیرند، به طریق اولی بـرای نـرفتن بـه جهاد درخواست اجازه نمیکنند) و خداونـد بـه خوبی افراد پرهیزگار را میشناسد (و از نیّات و اعمال آنـان کاملاً آگاه است). تنها کسانی از تو اجازه نمیخواهـند که (در جهاد شرکت نکنند که مدّعیان دروغینند و) بـه خدا و روز جزا ایمان ندارند و دلهایشان دچار شکّ و تـردید است و در حــیرت و سرگردانی خود بسـر می برند. (توبه/43-45)
کدام گواهی راستتر، و کدام دلیل روشنتر، از گواهی و دلیل قرآن است؟ در این آیههای سورۀ برائت، قرآن مجید با نصّ صریح میفرماید: کسی که فریاد جهاد را پاسخ نگوید، و با مال و جان در راه والائـی فرمودۀ یزدان، و پابرجا داشتن آئینی جهاد نکند که آن را برای خود پسندیده است، و در اسـتحکام و اسـتقرار نـظام حکومتی نکوشد که بر پایههای دین استوار است، او از زمرۀ کسانی بشمار است که به خدا و روز قیامت ایمان ندارند، و دلهایشان دچار شکّ و تردید است، و در حیرت و سرگردانی خود بسر میبرند.
*
شاید از آنچه گفتیم هدف (Objective)جهاد در اسلام برای تو روشن شده باشد و دانسته باشی که هدف از جهاد در اسلام ویران کردن بنیاد سیستمها و نظامهائی است که مخالف با ارکان و اصول اسلام باشد، و پابرجا داشتن حکومتی است که بر پایهها و بنیادهای اسـلام استوار بوده و بجای آن سیستمها و نظامها ساخته و پرداخته گردد و جایگزین آنها شود. این وظیفه، وظیفۀ ایجاد یک انقلاب اسلامی همگانی، منحصر به کشوری جدای از کشور دیگری نیست. بلکه این کاری است که اسلام آن را میخواهد و آن را پیش چشم میدارد و خواستار این چنین انقلاب فراگیری در همۀ اطراف و اکناف جهان است. این هدف والائی است که اسلام بدان چشم میدوزد. مسلمانان یا اعضاء (حزب اسلامی) چارهای جز این ندارند که وظیفۀ خود را شروع بکنند، و با ایجاد انقلاب مطلوب و تـلاش برای دگرگونی سیستمها و سرنگونی نـظامهای حکومتی موجود در کشورهائی که در آنها زنـدگی میکنند، کار خود را بیاغازند. امّا بالاترین خواست و والاترین هدف ایشان انقلاب جهانی فراگیری (World Revolution) است که همۀ نواحی زمین را دربرگیرد. چرا که یک انـدیشۀ انقلابیای که نژادگرائی را نـمیپذیرد، بلکه جملگی مردمان را به سوی خوشبختی مردمان و رسـتگاری همگی ایشان فرا میخواند، اصلاً برای آن ممکن نیست دائرۀ کار خود را در کمربند محدود ملـّی یا مـنطقهای تنگ گرداند. بلکه حقیقت این است که چنین اندیشۀ انقلابیای برابر سرشتی که دارد نـاچار است انقلاب جهانی را هدف خود قرار دهد، هدفی که پیوسته آن را در برابر دیدگان خویش آماده مییابد و بدان چشـم میدوزد، و لحظهای از آن غافل نمیگردد. زیرا حقّ، مرزهای جغرافیائی را به رسمیّت نمیشناسد، و راضی نمیگردد در داخل مرزهای تـنگی محصور شود که علماء جغرافیا آنها را ترسیم و تعیین میکنند و مصطلح و مقرّر میدارند. آخر حقّ خردهای پاک انسانها را به مبارزه میطلبد، و از آنـها حقّ خود را خواستار و بدیشان میگوید: شما را چه شده است که میگوئید: فلان مسأله (حقّ) است مثلاً از این سو و از آن کوه یا رودخانه، سپس همین مسأله (باطل) است - به گمان شما - اگر چند متری از آن کوه یا رودخانه بگذریم و فراتر رویم؟! حقّ در همه حال و در همه جا حقّ است. مگر کوهها و رودخانهها در تغییر حقیقت معنوی حقّ چه تأثیری دارند؟! حقّ دارای سایۀ فراگیر و گسترده است. خیر و خوبی آن همگانی و در برگیرنده است و به محیطی جدای از محیطی اختصاص ندارد و متعلّق به منطقهای جدای از منطقهای نیست. هر کجا (انسـان) تحت قهر و زور یافته شود، وظیفۀ حقّ است که او را دریابد و حقّ او را بگیرد و وی را یاری و کمک کند. و هر کجا (بشریّت) در میان انسانهای مستضعف لطمه ببیند و بلازده گردد بر دادگری و ارکان و اصول آن، و بر بردارندگان پرچم آن واجب است که صدای او را بشنوند و فریاد او را پاسخ گویند، و همۀ توان خود را برای پیروزی این چنین انسانهائی بکار گیرند تا ایشان را بر دشمنان ستمگرشان پیروز میگرداند و حقوق غصب شده را بدانـان برمیگردانـند که گردنکشان زورگو، ستمگرانه و تجاوزکارانه در غصب آن حقوق کوشیدهاند و آن را بازیچۀ دست خود قرار دادهانـد.
زبان وحی بیانگر این معنی است، آنـجا که در قرآن آمده است:
(وما لکم لا تقاتلون فی سبیل الله والمستضعفین من الرجال والنساء والولدان , الذین یقولون:ربنا أخرجنا من هذه القریة الظالم أهلها).
چرا باید در راه خدا و (نجات) مردان و زنان و کودکان درمانده و بیچارهای نجنگید که (فریاد برمیآورند و) میگویند: پروردگارا! مـا را از ایـن شـهر و دیــاری کـه ساکنان آن ستمکارند (و بـر مـا بیچارگان سـتم روا میدارند) خارج ساز. (نساء / 75)
افزون بر اینها، روابط بشری و پیوندهای انسانی - هر چند که اختلافات نژادی و میهنی در آنها تأثیر گذاشته باشد و کششهای پراکنده و گوناگونی را در آنها پدید آورده باشد - گاهی دربرگیرندۀ سـازش و هماهنگی فراگیری و همسوئی و همآوائی همه جانبهای مـیان اعـضاء و افراد آن است، ولی چه بسا همگامی و همراهی کشوری در منطقۀ معیّنی با آن برابر ارکان و اصولی که دارد و پروژهها و خطّ سیرهای روشنی که برای خود مشخّص داشته است مشکل گردد، مادام که کشورهای همسایۀ آن در ارکان و اصول و پروژهها و خطّ سیرها با آن موافق نباشند، و نپسندند که بـرابـر طرحها و برنامههای خود حرکت کند و به پیش رود.[14] بدین خاطر بر حزب مسلمان، برای حفظ هستی خود و جستن راه اصلاح مطلوب، واحب است که به اسـتوار داشتن سیستم و نظام حکومتی در منطقۀ ویژهای بسنده نکند. بلکه از جملۀ وظیفۀ او است و در هیچ حالی از احوال چارهای از آن ندارد که باید از هیچگونه تلاشی در راه توسعۀ کمربند این سیستم و نظام باز نایستد، و در گسترش دامنۀ نفوذ آن در نواحی گوناگون زمـین تکاپو کند. بدینگونه که از یک سـو حـزب اسـلامی برای پخش اندیشۀ اسلامی، و همه جـائی و هـمگانی کردن نظریههای کامل اندیشۀ اسلامی در نزدیکترین و دورترین نقاط جهان به تلاش پردازد، و ساکـنان کـرۀ زمین را با وجود اختلاف مناطق و گوناگونی نژادها و جوراجوری طبقات ایشان به پـذیرش ایـن دعـوت، و دینداری برابر برنامهای فراخـوانـد کـه خـوشبختی دو جهان آنان را دربردارد. و از دیگر سو دامن همّت به کمر زند و به تلاش ایستد، و اگر بتواند با همۀ سیستمها و نظامهای ستم پیشهای بجنگد که با ارکان حقّ و اصول عدل با قوّت و قدرت میرزمند. برای پیکار با چـنین سیستمها و نظامهای ستمگرانهای تا میتواند باید ساز و برگ نظامی و قوّت و قدرت رزمی تهیّه ببیند، و بر جای آنها سیستم و نظام عدل و انصاف استوار دارد، سیستم و نظام عدل و انصافی که بر قوانین و مقرّرات اسلام و ارکان و اصول جاودانۀ آن پابرجا گردد، قوانین و مقرّرات و ارکان و اصولی که هرگز تازگی خود را از دست نداده، و با گذشت شبها و روزها هرگز هم کـهنه نمیشود.
این خط سیری است که اسلام آن را پیموده است. این برنامهای است که پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم آن را در پیش گـرفته است، و خلفاء راشدین که پس از او آمدهاند و بر شیوه و سیرۀ او رفتهاند آن را در پیش گرفتهاند، چه آنان کار را از کشورهای عربی آغازیدند. بعد از آن که خورشید اسلام از افقهای آنجاها سر بر زد، خلفاء راشدین آنجاها را پیش از سائر مکانها فرمانبردار اسلام گرداندند و به کنف حمایت مملکت نوبنیاد اسلامی کشاندند. گذشته از این قبلاً پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم شاهان و امیران و سران را در مناطق گوناگون زمین، به پذیرش آئین حقّ و اعتراف به فرمان یزدان فراخوانده بود. کسانی که به ایـن دعـوت ایمان آوردند، بدین مـملکت اسلامی پـیوستند، و از زمرۀ اهالی و اعضاء آن گشتند. کسـانی هم که ایـن
دعوت را پاسخ نگفتند و پذیرای آن نگشتند به جهاد با ایشـان برخاست و با آنـان جـنگید... هـنگامی کـه ابوبکر رضی الله عنهُ پس از وفات پیغمبر صلّی الله علیه وله وسلّم و پیوستن او به دوست والا، خلیفه شد، به دو کشـور هـمسایۀ کشـور اسلامی حمله کرد که کشورهای روم و ایران بودند. دو کشوری کـه شـهرت گـردنکشی و سـرکشی آنــها در ستمگری و تکبّر و فخرفروشی همه جا را پر کرده بود و فراگرفته بود. این حملههائی که ابوبکر صدّیق رضی الله عنهُ آنها را آغازیده بود در زمان عمر فاروق رضی الله عنهُ به اوج خود رسـیدند، عمر فـاروقی که در اسـتوار داشتن ستونهای مملکت اسلامی نخستین، بهرۀ فراوان و سهم بسزائی دارد. درخت گشن اسلام تـا بدانجا سترگ گردید که بر سراسر چنان اقطار و اکنافی سایه انداخت[15]... (پایان گلچین سخنان ابوالأعلی مودودی)
*
در پرتو این بیان راجع به سرشت این آئین و حقیقت آن، و جهاد در اسلام و ارزش آن، و همچنین راجع به برنامۀ این آئین و نقشه و خطّ سیر حرکت در جـهاد و مراحل آن، میتوانیم به سنجش و ارزیابی جنگ بـدر بزرگ بپردازیم، جنگی که یزدان سبحان دربارۀ زمـان رخداد آن فرموده است:
(یَوْمَ الْفُرْقَانِ ).
روز جدائی (حقّ از باطل، و ایمان از کفر). (انفال / 41)
همچنین میتوانیم شناخت بیشتری از سورۀ انفال داشته باشیم، سورهای که دربارۀ این جنگ نازل گردیده است و از آن حکیدهوار سخن گفته است.
جنگ بدر بزرگ، نـخستین حرکت از حرکات جـهاد اسلامی نبود - همانگونه که قبلاً روشن کردیم - بلکه چندین ارسال سریّه و تیپهای اعزامی بر آن پـیشی گرفتهاند و جز در یکی از آنها جنگی رخ نداده است، و آن سریّۀ عبدالله پسر جحش است که در مـاه رجب، درست پس از گـذشت هـفده ماه تـمام از هجرت پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم از مکّه به مدینه روی داد. ارسال همۀ این سریّهها و گروههای اعزامی، همگام با قانونی بوده است که جهاد در اسلام بر آن استوار و پایدار گردیده است، قانونی که قبلاً از آن سخن گفتم. بلی ارسال سریّهها و گروههای اعزامی هـمه و همه متوجّه قریش بود، قریشی که پیغمبر خدا را صلّی الله علیه وآله وسلّم و مسلمانان بزرگوار را بیرون کردند، و حرمت بیت الله را نگاه نداشتند، بیت الله که هم در جاهلیّت و هم در اسلام مورد احترام قرار گرفته است، و در سرزمین حرم جنگ و جدال و چیزهای دیگری حرام و قدغن بوده است. امّـا این مسأله، اصل و اساس حرکت جهاد اسلامی و انگیزۀ آن نبوده است. بلکه اصل و اسـاس و انگیزۀ جـهاد اسلامی، اعلان همگانی اسلام برای آزادی مردمان از بندگی همه کس و همه چیز جز یزدان، بیان الوهیّت خدا در کرۀ زمین، در هم شکستن طاغوتهائی که انسانها را به بندگی جز خدا میخوانـند و میکشانند، و رهائی بخشیدن انسانها از بندگی بندگان و رساندن آنـان به بندگی یـزدان جهان بوده است. قریش طاغوت بلاواسطهای بوده است که در جزیرةالعرب میان مردمان و میان رو کردن ایشان به بندگی یزدان یگانه، و ورود آنان به زیر سلطۀ ایزد یکتای جهان مانع و رادع گشته است. لذا اسلام چارهای جز پـیکار با ایـن طاغوت نداشته است؛ این هم از یک سو همگامی با نقشه و خط سیر همگانی اسلام، و در عین حال داد دل گرفتن از ظلم و طغیانی بوده است که عملاً گریبانگیر مسلمانان بزرگوار شـده است، و از دیگـر سو مراقبت از دارالاسلام، یعنی مواظبت از مدینه در برابر تاخت و تاز و تعدّی و تجاوز قریش و سائر دشمنان بدانجا بوده است. ما که این اسباب و علل محلّی نـزدیک را ذکر میکنیم، باید که همیشه به یاد داشته باشیم و هرگز فراموش نکنیم که سرشت خود این آئین چیست و چه نقشه و خطّ سیری را میطلبد و واجب میگردانـد. سرشت و نقشه و خطّ سیر اسلام چنین است و بر این است که طاغوتی را در کرۀ زمـین بر جای نگذارد، طاغوتی که سلطه و قدرت یزدان را غصب میگرداند، و مردمان را به بندگی غیرالوهیّت و غیر شریعت یزدان به شکلی از اشکال و در وضعی از اوضاع میکشاند. و امّا رخدادهای این جنگ بزرگ را پـیش از بررسی سورۀ انفال، چکیدهوار بیان میداریـم، سورهای که دربارۀ چنان جنگی نازل گردیده است. تا از فضائی که سوره در آن نـازل گردیده است بوئی ببریم و تـا اندازهای آشنائی پیدا کنیم، و از یک سو اهداف آیاتی را بفهمیم که سوره دربارۀ آنها نـازل گـردیده است، و واقعیّت آیات سوره را دربارۀ رویاروئی با رخدادها بدانیم، و از دیگر سو توجیه و تفسیر آیات را دربارۀ رخدادها درک کنیم. زیرا معنی آیات قرآنـی تـنها با اطّلاع از مقاصد واژگانی و مطالب بیانی، چنانکه باید درک و فهم نمیشود. بلکه لازم است پیش از هر چیز در فضای تاریخی حرکتی آیات، و با واقعیّت مـثبت و زندۀ آنها زیست. آیات قرآنی - هر چند که دارای گسترۀ فراختری و دارای تأثیر ماندگارتری از واقعیّت تاریخیای دارند که با آن رویاروی میگردند - پرده از آن گسترۀ فراخ به کنار نمیزنند، مگر در پرتو چنان واقعیّت تاریخی. گذشته از این، الهامهای همیشگی و کنشهای مستمرّ آیات، موجود و در مـیان است، ولی برای کسانی که تنها در پرتو این آئین حرکت میکنند و به پیش میروند، و این آئین را همچون کسانی به دست میگیرند که برای نخستین بار این آیات بر آنان نـازل میگردید و ایشان آنها را فهم و درک میکردند و در زندگی خود پیاده مینمودند. بلی الهـامها و کنشهای قرآنی بهرۀ کسانی میگردد که بسان مسلمانان صدر
اسلام با شرائط و ظروف و اوضاع و احوال رویاروی کردند. هرگز اسرار و رموز این قرآن بهرۀ نشستگانی نمیشود که آیات قرآن را تنها در پوتو مفاهیم و معانی واژگانی و بیانی بررسی مـیکنند، و خودشان نمینشینند و حرکت و جنبشی نمیورزند.
ابن اسحاق گفته است[16]: سپس پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم شنید که ابوسفیان پسر حرب همراه کاروان بزرگی از شام برمیگردد و اموال قریش در آن است و تـجارتی از تجارات اشان است. در این کاروان سی یا چهل نفر از قریش است... ابن اسحاق گفته است: محمد پسر مسلم زهری، عاصـم پسر عمر پسر فتاده، عبدالله پسر ابوبکر، و یزید پسر رومان، از عروه پسر زبیر روایت کردهاند، و جدای از آنان، فرزانگان ما از ابن عبّاس - رضی الله عنه - نقل نمودهاند. هر یک گوشهای از حدیث را برای من روایت کردهاند، و مجموعۀ سخنانشان دربارۀ آنچه راجع به بدر بیان داشتم، چنین است:
هنگامیکه پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم شنید ابـوسفیان از شـام برمیگردد، مسلمانان را به جنگ با ایشان فرا خواند و فرمود:
(هذه عیر قریش فیها أموالهم , فاخرجوا إلیها لعل الله ینفلکموها ).
این کاروان قریش است و در آن اموال ایشان است. به سوی کاروان بیرون رویـد، امـید است خداونـد آن را بهرۀ شما گرداند.
مردمان را به جنگ با کاروانیان فرا خواند. بعضیها زود خود را آماده کردند، و برخیها سرسنگینی نمودند، چرا که گمان نمیبردند که پیغمبر خدا صلّر الله علیه وآله وسلّم جنگ میکند. در کتابهای (زادالمعاد) و (امتاع الاسماع) آمده است: (پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم دستور داد که هر که وسیلۀ سواری دارد آماده شود. چندان اهمّیّتی هم به کاروان نداد... سپس ابن القیّم گفته است: همۀ کسانی که در بدر حضور به هم رسانیدند سیصد و ده و اندی مرد بودند: 86 نـفر از مـهاجران، و 6١ نفر از اوس، و ١٧٠ نفر از خزرج بودند. تعداد اوسیان از خزرجیان کمتر بودند - هر چند که در رزم استوارتر و نیرومندتر و دلیرتر بودند - چرا که خانههایشان در بلندیهای مدینه بود، و قریشیان هم ناگهانی سر رسیده بودند، و پیغـمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم هم فرموده بود: به دنبال ما نیایند مگر کسانی که وسـیلۀ سواری ایشان آماده باشد. مردانی که وسیلۀ سواری آنـان در بلندیهای مدینه بود از پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم درخواست کردند که عجله نفرماید تا آنان به مرکب و وسیلۀ سواری خود برسند و سواره برگردند، ولی نـپذیرفت. مسلمانان تصمیم جنگ نداشتند، و ساز و برگ و توشۀ آن را نیز تهیّه ندیده و آماده نکرده بودند. ولی یزدان ایشـان را بدون وعدۀ قبلی با دشمنانشان رویاروی گردانید).
ابوسفیان وقتی که به سرزمین حجاز نزدیک شد، کسب خبر میکرد، و از مسافرانی که میدید پرس و جو مینمود، چرا که نگران اموال مردمان بود که با خود در کاروان داشت. تا از برخی از مسافران شنید که محمّد یاران خود را به جنگ فرا خوانـده است و از ایشـان برای رزم با تو و پیکار با کاروانیان همراه تـو کـمک گرفته است. بدین هنگام ترسید و احتیاط بـیشتری در پیش گرفت. ضمضم پسر عمرو غفاری را اجیر کرد و او را به مکّه فرستاد، و بدو دستور داد که پیش قریشیان برود و ایشان را به نجات اموال خود فرا خوانـد، و بدانان خبر دهد که محمّد همراه با یاران خویش سر راه بر ما گرفتهاند. ضمضم پسر عمرو تند و سریع به سوی مکّه حرکت کرد.
مقریزی در کتاب (امتاع الأسماع) گفته است: ضمضم همین که اهل مکّه را دید ایشان را ترساند و فریاد زد: ای گروه قریش، ای آل لؤی - غالب، کاروان کالاهای مشک و عنبر و پارچهها را دریابید! محمّد و یارانش سر راه را بر کاروان گرفتهاند. کمک! کمک! به خدا سوگند گمان نمیبرم که بتوانید آن را دریابید! ضمضم در این وقت گوشهای شترش را بریده بود، و پیراهن خود را چاک زده بود، و زین و برگ شتر را وارونه نهاده بود. قریش نتوانستند خویشتنداری کنند. بر مرکبهای چموش و رام خود سوار شدند، و در مدّت سه روز آمادۀ کارزار گشتند - برخی گفتهاند: بلکه در دو روز آمادۀ رزم و پـیکار گشـتند. نـیرومندانشـان ضعیفان خود را یاری دادند. سهیل پسر عمرو، زمعه بسر اسود، طعیمه پسر عدی، حنظله پسر ابوسفیان، و عمرو پسر ابوسفیان مردمان را برای بیرون رفتن تشویق و ترغیب میکردند. سهیل گفت: ای آل غالب، آیا شما محمّد و از دین برگشتگان اهالی مدینه (یعنی مسلمانان) را رها میسازید تا شتران و اموال شما را به یغما برند؟ کسی که جویای دارائی است، ایـن دارائـی است. کسی که خواستار قدرت و شوکت است، ایـن قدرت و شوکت است. امیه پسر ابوصلت با اشعاری سهیل را ستود. نـوفل پسـر معاویۀ دیـلی به نـزد ثروتـمندان و توانـمندان قریش رفت و دربارۀ بذل هزینهها و اعطای مرکبهای رایگان به کسانی که برای نبرد بیرون میآیند صحبت کرد. عبدالله پسر ابوربیعه گفت: بفرما این 5٠٠ دینار را هر گونه و هر کجا هزینه میکنی بکن. عبدالله پسر ابوربیعه از حویطب پسـر عبدالعزّی ٢٠٠ دینار گرفت. ٣٠٠ دینار را هزینۀ تهیّه اقوات و ارزاق و خرید اسلحهها و مرکبها کرد. طعیمه پسر عدی را سر دستۀ بیست نفر شتردار کرد، و ایشان را مجهّز کرد و اقوات و ارزاق داد و در برابر کمکی که بدیشان کرد ایشان را مأمور مراقبت از زنان و فرزندان نمود. هیچ یک از قریشیان بر جای نمیماند مگر این که بجای خود کسی را میفرستاد. به پیش ابولهب رفتند و او نه بیرون رفت و نه حاضر شد کسی را بجای خود بفرستد. گویند او بجای خود عاصی پسر هشـام پسر مغیره را فرستاد که وامی بر او داشت. بدو گـفت: تو بجای من برو، وام خود را بـه تـو مـیبخشم. عـاصی بجای او رفت ... عداس همان جوانی است که مسیحی
بود و عتبه و شیبه او را فرستادند تا برای پیامبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم انگور بچیند بدان هنگام که پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم به طائف رفت و اهالی آنجا او را بسیار زشت برگرداندند. اهالی طائف دیوانگان و کودکان را به دنبال او روانه کردند تا وی را سنگاران گردانند. آنان پاهای مبارک او را خون آلود کردند. پیغمبر صلّی الله علیه واله وسلّم از دست ایشان به باغ عتبه و شیبه پـناهنده شد. کردار و رفتار پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم در عداس سخت تأثیر کرد و او بر دستها و پاهای پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم فرو افتاد و به بوسیدن آنـها پرداخت. عداس شیبه و عتبه پسران ربیعه را از بیرون رفتن باز داشت و بیرون رفتن ایشان را ننگ و رسوائی قلمداد نمود، و عاص پسر منته پسر حجّاج، و ابوامیّه پسر خلف را سـرزنش کرد. عقبه پسـر ابومحیط و ابوجهل به پیش ابوامیّه پسر خلف آمدند و سخت با او درشتی کردند. بدیشان گفت: بهترین شتر وادی القری را برای من بخرید. آنان برای او شتری را به سـیصد درهم از نعم بنی قشـیر خریدند. مسـلمانان آن را در جنگ به غنیمت بردند... از قریشیان کسی به انـدازۀ حارث پسر عامر، بدتر وادار به رفتن نگردید. ضمضم پسر عمرو در خواب چنین دید که سیلاب خون از بالا و پائین درّۀ مکّه جاری است. عاتکه دختر عبدالمطّلب هم خوابی دید مبنی بر این که در هر خانهای از خانههای قریش کشته و خون است. کسـانی که صـاحبنظر و اندیشمند بودند، بیرون رفتن را نمیپسندیدند. برخی به پیش برخی دیگر میرفتند، و اظهار نـاخشنودی میکردند. از زمرۀ کسانی که در بیرون رفـتن کندی بیشتری داشتند حارث پسر عامر، امیّه پسر خلف، عتبه و شیبه پسران ربیعه، حکیم پسر حرام، ابوالبختری پسر هشام، علی پسر امیّه پسر خلف، و عاص پسـر مـنبّه بودند. تا بدانجا که ابوجهل به حالشان گریست. عقبه پسر ابومعیط، و نضر پسر حارث پسر کلده، ابوجهل را کمک کردند. سرانجام مسـیر راه را در پـیش گرفتند. قریش همراه با دوشیزگان خواننده و دف زنندگان بیرون آمدند. بر سر هر چشمهای آواز میخواندند و شتران را سر میبریدند و بزمی و جشنی برپا مـیکردند. آنـان ٩5٠ جـنگجو بودند. تـعداد 100 اسب داشـتند با جامههای زره جدای از جامههای زره پیادگان. شـتران ایشان ٧٠٠ تا بودند. آنان چنان بودند که یزدان دربارۀ ایشان فرموده است:
(وَلا تَکُونُوا کَالَّذِینَ خَرَجُوا مِنْ دِیَارِهِمْ بَطَرًا وَرِئَاءَ النَّاسِ وَیَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ وَاللَّهُ بِمَا یَعْمَلُونَ مُحِیطٌ) (٤٧)
مانند کسانی (از قریشیان) نباشید که بسیار مغرورانه و خودستایانه و برای خودنمائی کردن در برابر مردم (از شهر مکّه به سوی میدان جنگ بدر) بیرون آمدند و (با نمایش مال و منال و قدرت و قوّت خود) مردمان را از راه خدا بازمیداشتند (و از دخول آنان به دین اسلام با تمام توان جلوگیری مـینمودند). خداونـد از آنـچه میکردند آگاه است (و کیفر آنان را خواهد داد).(انفال/47)
قریشیان با آرایش بزرگی و کینهتوزی زیادی نسبت به پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم و اصحاب او به راه ادامه دادند و به پیش تاختند. میخواستند به کاروان خود برسند و آن را نگاهداری و نگهبانی کنند. پیش از آن به عمرو پسـر حضرمی، و به کاروانی که به همراه داشت برخورد کرده بودند، کاروانی که گروه اعزامی تحت سرپرستی عبدالله پسر جحش را تشکیل میداد.
ابوسفیان کاروان را نزدیکتر و نزدیکتر گردانـید. کاروانی که در آن ٧٠ مرد، و در روایت ابناسحاق ٣٠ مرد جنگجو قرار داشت. در مـیان آنـان مخرمه پسر نوفل، و عمرو پسر عاص بودند. در کاروان 1000 شتر بود که اموال را بر پشت آنها بار و حمل میکردند. هنگامی که به مدینه نـزدیک شدند، ترس شدیدی ایشان را در برگرفت. ضمضم پسر عمرو را و گروهی را که برای نجات کاروان آمده بودند در پیش خود نگاه داشتند. ابوسفیان بامدادان به بدر رسید. کاروان کـمکم پیش آمد. ابوسفیان از کمین هراسناک بود. شتر خود را رو به ساحل دریا به حرکت درآورد و راه دریا کنار را که از مدینه دور بود در پیش گرفت، و بدر را در سمت چپ رها کرد، و با سرعت به راه افتاد... قریشیان هم از مکّه به راه افـتادند و بالای هر چشـمهساری اتراق میکردند. به هر کس که به پیش ایشان میآمد خوراک میدادند و شتران را سر میبریدند و از گوشت آنـها میخوردند و میخوراندند. قیس پسر امرئالقیس از سوی ابوسفیان به پیش آنان آمد. ابوسفیان بـدیشان دستور داده بود که برگردند. بدانان خبر داده بود که کاروان ایشان نجات پیدا کرده است و در امـان مـانده است. دیگر لازم نـیست خـویشش را با دست اهالی یثرب به کشتن دهند. شما که مقصود و نیازی جز نجات کاروان نداشتید. شما که بیرون آمدهایـد تـا کاروان خویش را برهانید و اموال آن را از دستبرد بدور دارید. خـدا که کاروان را نجات داده است. قیس پسر امرئالقیس هر اندازه تلاش کرد و با ایشان جرّ و بحث نموده مفید فائدهای نگردید و نـخواستند از جحفه برگردند. ابوجهل گفت: به خدا سوگند برنمیگردیم تا به بدر میرسیـم، و سه روز در آنـجا میمانیم. در بدر شترانی را سر میبریم و به دیگران خوراک میدهیم، و شراب مینوشیم. کنیزکان خواننده برایمان میخوانند و مینوازند، و عربها برای همیشه از ما میترسند... قیس به پیش ابوسفیان برگشت و او را از حرکت و دیـدگاه قریش باخبر گردانید. ابوسفیان گفت: وای به حال قوم من! این کار عمرو پسر هشام (یعنی: ابوجهل) است. او دوست نداشته است که برگردد، چون سردستگی مردمان را بر عهده گرفته است، ولی ستم ورزیده است، و فرجام ستمگری ننگ و بدبیاری است. اگر محمّد بر نـفرات قریش پیروز گردد و بدیشان بلائی برساند، ما را خوار و رسوا میدارد.
ابناسحاق روایت کرده است که اخنس پسر شریق پسر عمرو پسر وهب ثقفی که همپیمان بنیزهره بود و ایشان در جحفه بودند، گفت: ای بنیزهره خداونـد اموال و دارائی شما را نجات داده است، و دوستتان مخرمه پسر نوفل نیز با شما مـخلصانه صحبت کرده است. شما لشکرکشی کردهاید تا او را و دارائی او را محفوظ و مصون دارید. برگردید و ترس از جنگ را به من نسبت دهید. برگردید، چرا که هیچگونه نیازی ندارید به این که بیهوده بیرون بیائید و خویشتن را در معرض خطر قرار دهید. چنان نکنید که این مرد (یعنی: ابوجهل) میگوید. پس بنیزهره برگشتند، و فردی از آنـان در جنگ شرکت نکرد... هیچ یک از خاندانهای قریش نبود مگر این که کسانی از ایشان در این لشکری شرکت داشتند و بیرون آمده بودند، مگر خاندان بنیعدی پسر کعب که کسی از آنان شرکت نکرده و بیرون نیامده بود... البتّه در کتاب (امتاع الاسماع) آمده است: طعمه پسر عدی بیست شتر سوار را مجهّز کرد و آنان را اقوات و ارزاق داد و در برابر مزد در میان اهل و عیال خودشان برجای گذاشت و مأمور مراقبت از زنان و فرزندان کرد... میان طالب پسر ابوطالب که در میان قریشیان بود و میان برخی از قریشیان گفتگوئی درگرفت. آنـان گفتند: ای بنیهاشم به خدا سوگند میدانیم که هر چند با ما بیرون آمدهاید امّا دلهایتان با محمّد است. لذا طالب به مکّه برگشت همراه کسانی که به مکّه بازگشتند.
ابناسحاق گفته است: چند شـبی که از مـاه رمضان گذشت، پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم همراه اصحاب و یاران خود بیرون آمد. شتران اصحاب و یاران پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم در آن روز ٧٠ تا بودند. به نوبه بر آنها سوار ـیشدند. پیغمبر کـه+و علی ـسر ابوطالب، و مرثد پسر ابومرثد غنوی به نوبه بر شتری سوار میگردیدند. حمزه پسر عبدالمطّلب، و زید پسر حارثه، و ابوکبشه و انسه، خادمان پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم به نوبه بـر شـتری سوار میشدند. ابوبکر و عمر و عبدالرحمن پسر عوف هم به نوبه بر شتری سوار میگردیدند، و...
مقریزی در کتاب (امتاع الاسماع) گفته است:
رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم به راه ادامه داد: همین که به نزدیکیهای بدر رسید بدو خبر دادند که قریشیان حرکت کردهاند. با مردمان به مشورت پرداخت. ابوبکر رضی الله عنهُ برخاست و نیک سخن گفت. سپس عمر برخاست و داد سخن داد و سپس عرض کرد: ای پیغمبر خدا، آنـان قریش هستند و با تمام عزّت و قدرت آمدهاند. به خدا سوگند از آن زمان که قریش عزّت یافته است هرگز خوار نگردیده است. به خدا سوگند از آن زمان که کافر گردیده است ایمان نیاورده است. به خدا سوگند هرگز عزّت و شکوه خود را تسلیم نمیکند، و قطعاً با تـو میجنگد. پس ساز و لازمۀ آن را تـهیّه کـن، و توشۀ درخور آن را آماده ساز. آنگاه مقداد پسر عمرو خاست و گفت: ای فرستادۀ یزدان، فرمان خدا را اجراء کن و برابر دستور خدا برو. ما با تو هسـتیم. به خدا سوگند به تو نخواهیم گفت آن چیزی را که بنیاسرائیل به پیغمبر خود گفتند:
(اذهب أنت وربک فقاتلا إنا هاهنا قاعدون).
تـو و پروردگارت بـروید و بجنگید، مــا در ایـنـجا نشستهایم. (مائده/24)
امّا ما میگوئیـم: تو و پروردگارت بروید و بجنگید، ما قطعاً همراه با شما میجنگیم. به خدائی سوگند که تو را به حقّ فرستاده است، اگر ما را به سوی برک الغماد[17]بفرستی خواهیم رفت. فرستادۀ خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم دربارۀ او نیک گفت و برای او دعای خیر کرد... سپس فرمود:
(أشیروا علی أیها الناس ).
ای مردمان یاری و رهنمودم کنید.
مراد او از مردمان، انصار بود... گمان میبرد انصار او را یاری نمیدهند مگر در میان خانه و کاشانه. چرا که آنان شرط و پـیمانشان ایـن بود که او را از چیزی نگاهداری کنند که خودشان را و فرزندانشان را از آن بـازمیدارند و محافظت مینمایند.[18] سعد پسر معاذ رضی الله عنهُ برخاست و گفت: من از سوی انصار پـاسخ میدهم. ای پیغمبر خدا انگار مقصودتان ما هستیم! فرمود:
(أجَل). بلی.
سعد پسر معاذ گفت: تو چه بسا برابر دستوری بیرون آمدهای که دربارۀ چیز دیگری به تو وحی شده است.[19] ما به تو ایمان آوردهایم، و تو را تصدیق کردهایـم، و گواهی دادهایم به این که هر چه را با خود آوردهای حقّ است، و با تو عهدها و پیمانها بستهایم که شنویم و فرمانبرداری کنیم. پس ای پیغمبر خدا به سوی هر چه میخواهی برو و هر چه میخواهی بکن. بـه خـدائـی سوگند که تو را به حقّ فرستاده است اگر ما را به ایـن دریا بزنی و خودت بدان فرو روی، ما نیز همراه تو بدان فرو میرویم، و مردی از ما درنگ نمیکند و بر جای نمیماند. با هر کس که میخواهی ارتباط برقرار کن، و از هر که میخواهی ببر. از اموال مـا هر چه میخواهی برگیر. چیزی را که از اموال ما برمیگیری، در پیش ما گرامیتر خواهد بود از چیزی که از اموال ما بر جای میگذاری و آن را برنمیداری. به خدائـی سوگند که جانم در قبضۀ دست او است هرگز ایـن را نپیمودهام، و از این راه کمترین آگاهی ندارم. بدمان نمیآید که فردا با دشمنانمان رویاروی گردیم. مـا در جنگ شکیبا و پایدار هستیم، و در پیکار راست قامت و استوار میباشیم. امید است که یزدان چیزهائی را از ما به تو بنماید که چشمانت بدانها روشـن گـردد و مـایۀ شادی و سرور تو شود ... در روایتی آمـده است که سعد پسر معاذ گفت: ما کسانی را از قوم خود بر جای گذاشتهایم و به ترک ایشان گفتهایم که آنان از ما بیشتر محبّت تو را در دل دارند، و از ما افزونتر فرمانبردار تو هستند، ولی آنان گمان بردند که تنها کاروان بر سر راه است و بس. ما برای تو آلاچیقی میسازیم و تو در میان آن خواهی ماند. مرکبهائی را برای تـو آماده میسازیم و در جلو آلاچیق حاضر میکنیم. سپس ما با دشمنانمان به رزم و پیکار میپردازیم. اگر خدا ما را بر دشمنانمان چیره و پیروز گرداند، این چیزی است که ما آن را دوست میداریم. و اگر خلاف این بود، تو بر مرکبهای خود سوار میگردی و خویشتن را به کسانی میرسانی که در پشت سر ما هستند... پیغمبر از او به نیکی یاد کرد، و بدو فرمود:
(أو یقضی الله خیراً من ذلک یا سعد ).
ای سعد! آیا یزدان بهتر از این را خواهد کرد؟.
هنگامی که سعد از رایزنی بپرداخت، پیغمبر خدا صلّی الله علیهوآله وسلّم فرمود:
(سیروا على برکة الله , فإن الله قد وعدنی إحدى الطائفتین . والله لکأنی أنظر إلى مصارع القوم).
مبارک است. در پرتو عنایت خدا حرکت کـنید. یـزدان یکی از دو گروه را به من وعده داده است. انگار من بـه قوم (خویش) مینگرم که نقش زمین میشوند.
مردمان دانستند که ایشـان درگـیر جـنگ مـیشوند و کاروان از میان به در میرود، و با تـوجّه به فرمودۀ پیغمبر رضی الله عنهُ امیدوار گردیدند که پیروز شوند. از همان روز پیغمبر پرچمهائی ترتیب داد. پرچمها سه تا بودند. پرچمی را مصعب پسر عمیر برداشت، و دو پرچم دیگر که سیاه رنگ بودند، یکی را علی برگرفت، و دیگری را سعید پسر معاذ که مردی از انصار بود بر دوش کشید. پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم سلاح را نمایان کرد. او از مدینه بدون پرچم برافراشته بیرون آمده بود.
پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم شب جمعه که هفده روز از رمـضان گذشته بود، در نزدیکترین جای بدر فرود آمد. عـلی، زبیر، سعد پسر ابو وقاص، و بسبس پسـر عمرو - رضیالله عنهم - را برای جستجوی آب فرستاد. ایشان را به یک تپّۀ کوچک شنی رهنمود فرمود و گفت:
(أرجو أن تجدوا الخبر عند هذا القلیب الذی یلی الظریب).
امیدوارم که خبر (آب را) در کنار این چاهی بـیابید که پس از تپّۀ کوچک شنی است.
آنان در کنار آن چـاه شـتران آبکش قـریشیان، و آب دهندگان آنان را پیدا کردند. همۀ آنان گریختند. در میان ایشان عجیر هم بود. عجیر به پیش قریش آمد و گفت:
ای آل غالب! این، پسر ابوکبشه[20] و یاران او هستند که آب آورندگان را گرفتهاند. لشکریان به موج و خروش درآمدند، و از این کار ناخشنود شدند. بر آنـان باران میبارید. در آن شب ابویسار غلام عبیده پسر سعید پسر عاص، و اسلم غلام منبّه پسر حجّاج، و ابورافـع غلام امیّه پسر خلف، دستگیر شدند. آنان را به خدمت پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم آوردند. پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم نماز میخوانـد. آنان گفتند: مـا آب آورندگان قریش هسـتیم. مـا را فرستادهاند تا برای ایشان آب ببریم. مسلمانان گزارش ایشان را نپسندیدند و آنان را کتک زدند. پس گفتند: ما مردان ابوسفیان بوده و با کاروان همراه هسـتیم. مسلمانان از ایشـان دست کشـیدند و آنـان را نـزدند. پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم هنگامی که سلام نماز را داد، گفت:
(إن صدقوکم ضربتموهم , وإن کذبوکم ترکتموهم ! ).
وقتی که به شما راست گفتند ایشان را زدیـد، و زمـانی که به شما دروغ گفتند ایشان را رها کردید!.
سپس رو به اسیران کرد و از ایشان پرس و جو نمود. بدو خبر دادند که قریش در پشت این تپّه هستند. آنان روزی ده شتر، و روزی نه شتر ذبح میکنند. و او را از کسـانی آگاه کردند که از مکّه بیرون آمدهانـد. پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم فرمود: قریشیان میان نه صد تـا هزار نفرند. و گفت:
(هذه مکة قد ألقت إلیکم أفلاذ أکبادها " . )
این مکّه است، جگر گوشههای خود را بـه پـیش شـما انداخته است.
پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم دربارۀ مکان نزول با اصحاب و یـاران خود به مشورت پرداخت. حباب پسر منذر پسر جموح گفت: ما را به کنار نزدیکترین چاه به قریشیان ببر. من از آن چاه و ژرفای آن آگاهم. در آنجا چاه کهنهای است که انسانی نمیداند چه کسی آن را کنده است. میدانم آب آن شیرین است. آب زیادی دارد و بیرون کشـیده نـمیشود. حوضی را در کنار آن میسازیم، و با سطلهائی آب را بیرون میکشیم و میجنگیم، و چاههای دیگر را پر میکنیم و کور میسازیم. پـیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم فرمود: پیشنهاد غنی است... در روایت ابن هشام به نقل از ابن اسحاق چنین آمده است: حباب پسر مـنذر گفت: ای پیغمبر خدا، آیا این جایگاه که در آن فرود آمدهای جایگاهی است که خدا تو را در آن فرود آورده است و ما را نرسد که از آن پیشی و پسی گیریم؟ یا این جایگاه برابر دیدگاه و به خاطر مصلحت و نـیرنگ جنگی گزیده شده است؟ فرمود:
(بل هو الرأی والحرب والمکیدة ).
بلکه رأی و نـظر است و بـه خـاطر مـصلحت و نیرنگ جنگی است.
عرض کرد: ای پیغمبر خدا، اینجا جایگاه خوبی نـیست ... سپس به چیزی اشاره کرد که بیان گردید...
سپس پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم برخاست و بالای چاه واقع در بدر فرود آمد. تمام آن شب رو به تنۀ بر جای ماندۀ درختی که بریده شده بود نماز میخواند. آن شب، شب جمعۀ هفدهم رمضان بود. پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم همان چیزی را انجام داد که حباب بدان اشاره کرده بود... یزدان بارانی از آسمان بر سر مسلمانان نازل کرد. بارانی که زمـین را سفت و سخت کرد، ولی بدان اندازه که مزاحم سـیر و حرکت نگردید. آن اندازه باران بر سر قریشیان بارید که ایشان را از سیر و حرکت بازداشت و نتوانستند از مکان خود بکوچند. میان آنان تپّۀ کوچکی از شـن و ماسه بود. نـزول باران نـعمت برای مؤمنان بود و بدیشان دل و جرأت بیشتری بخشید، ولی برای مشرکان بلا و گرفتاری بود. آن شب چرتی مسلمانان را فرا گرفت و به خواب رفتند. تا بدانجا که چانههای برخیها میان پستانهایشان فرو میافتاد و ناخودآگاه بر پهلوها میافتادند. رفاعه پسر رافع پسر مالک احتلام گردید و در پایان غسل کرد ... پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم عمّار پسر یاسر، و عبدالله پسر مسعود - رضی الله عـنهما - را برای گشت زدن و کسب خبر فرستاد. آنـان پـیرامون قریشیان دور زدند و سپس برگشتند و به پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم خبر دادند که قریشیان آشفته و هراسـناک هسـتند، و باران پیاپی بر آنان میبارد.
وقتی که پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم در کنار چاه فرود آمد، آلاچیقی از ترکههای چوب برای او ساخته شد. سعد پسر معاذ با شمشیر حمایل کرده بر دم در آن ایسـتاد. پـیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم به میدان پیکار رفت، و محلهای نقش زمین گشتن و کشته شدن یک یک سردستگان کفر قریش را نشان داد. میفرمود: این، محل نقش زمین گشتن و کشته شدن فلانی است، و این، محل نقش زمین گشتن و کشته شدن فلانی است ... هیچ یک از آنان از جائی تجاوز نکرد که پـیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم جایگاه هلاکت او را تعیین کرده بود. پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم صفها را راست و ریز کرد، و به آلاحیق برگشت و همراه با ابوبکر رضی الله عنهُ وارد آن گردید.
ابن اسحاق گفته است: قریشیان کوچیدند و تـا بامداد رفتند، سپس برگشتند. هنگامی که پـیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم آنان را دید که از تپّه به سوی درّه میآیند، فرمود:
(اللهم هذه قریش قد أقبلت بخیلائها وفخرها تحادّک , وتکذب رسولک , اللهم فنصرک الذی وعدتنی , اللهم أحنِهم الغداة).
خداوندا! این قریش است که بـا بـالش و نـازش خود مــیآیند و بــا تـو سـر رزم دارند، و فرستادهات را نمیپذیرند و دروغگو میخوانـند. خداونـدا! پـیروزی خود را که به من وعده دادهای بهرۀ ما گردان. خداوندا! فردا قریش را سرنگون گردان.
همچنین پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم هنگامی که عتبه پسر ربـیعه را سوار بر شتر سرخی در میان قوم قریش دید، فرمود:
(إن یکن فی أحد من القوم خیر فعند صاحب الجمل الأحمر , إن یطیعوه یرشدوا " ).
اگر در کسی از این قوم خیر و صلاحی باشد، در کسی است که دارای شتر سرخ است. اگر قریش از او اطاعت کنند راهیاب میگردند.
خفاف پسر ایماء پسر رحضۀ غفاری - یا پدرش أیماء پسر رحضۀ غفاری - هنگامی که قریشیان از کنار آنان گذشتند، پسرش را همراه چهارپایانی برای ذبح برایشان فرستاد و بدیشان هدیه داد، و گفت: اگر میخواهید با اسلحه و مردانی شما را یاری خواهیم داد. قریشیان همراه پسرش کسی را فرستادند و پیام دادند که صلۀ رحم را انجام دادی و وظیفۀ خود را اداء کردی. به جانمان سوگند اگر با مردمان (یـعنی مسـلمانان) میجنگیم، ما در برابر ایشان ضعیف نیستیم، و اگر با خدا میجنگیم - همانگونه که محمّد گمان مـیبرد - کسی در برابر خدا تاب و توانی ندارد.
هنگامی که قریشیان فرود آمدند، افرادی از ایشان به سوی مسلمانان رفتند تا به حوض پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم رسیدند. در میان آنان حکیم پسر حزام هم بود. پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم فرمود:
(دَعُوهُمْ).
رهایشان سازید.
هر کس که آن روز از آن حوض آب نوشید بعدها کشته شد مگر حکیم پسر حزام که کشته نشد و بعدها ایمان آورد و مسلمان خوبی شد. هر وقت حکیم پسر حزام میخواست در سوگندی که میخورد شـدّت و حدّت بنماید، میگفت: نه، به خدائی سوگند که روز بدر مرا نجات داده است.
ابن اسحاق گفته است: پـدرم اسحاق پسـر یسـار و آگاهانی جز او، برای من از پیر مردان انصار، روایت کردهاند و گفتهاند:
هنگامی که قریشیان آرام گرفتند، عمیر پسر وهب حجمی را فرستادند و گفتند: تعداد یاران محمّد را برای ما تخمین بزن. او اسب خود را پیرامون لشکر به تاخت و جولان درآورد. سپس برگشت و بدیشان گفت: سیصد نفرند، اندکی بیش یا کم. امّا به من مهلت دهید تا ببینم آنان آیا کمین یا کمکی دارند یا خیر. سر در بیابان نهاد و دور شد. چیزی ندید و به پیش ایشـان بـرگشت و گفت: چیزی را ندیدم. امّا ای گروه قریش، من دیدم که بلاها مرگها را بر دوش گرفتهاند. شتران آبکش یـثرب مرگهای ناگواری را بر دوش دارند. مسلمانان مردمانی هستند که سنگر و پناهگاهی جز شـشیرهایشان ندارند. به خدا سوگند گمان نمیکنم کسی از ایشان کشته شود مگر این که کسی از شما را بکشد. وقتی که تعدادی از شما را کشتند چه خوشی و خیری پس از آن در زندگی است؟ پس رایزنی کنید و ببینید که چه کاری میکنید! هنگامی که حکیم پسر حزام این سخن را شنید، در میان مردم به راه افتاد. به پیش عتبه پسر ربیعه آمد و گفت: ای ابوولید تو بزرگ و سرور قریش هستی. در مـیان آنان فرمان تو روا است و از تو اطاعت میگردد. آیـا میخواهی پیوسته در میان قریش تا آخر دنیا به نیکی یاد شوی؟ گفت: ای حکیم چگونه؟ گفت: مـردمان را برمیگردانی، و کار هم پیمان خود عمرو پسر حضرمی را بر عهده میگیری. پاسخ داد: پذیرفتم. تو نمایندۀ من در این کار باش. او هم پیمان من است و دیۀ برادرش (که در گروه اعزامی عبدالله پسر جحش کشته شده بود همانگونه که قبلاً گذشت) با من، و اموالی را که از دست داده است بازپرداخت میکنم. به پیش ابن حنظلیه برو. من از کسی نمیترسم که کار مردمان را درهم و آشفته کند جز او، یعنی ابوجهل پسر هشام. سپس عتبه پسر ربیعه برخاست و به سخنرانی پرداخت و گفت: ای گروه قریش! شما نمیخواهید که هیچگونه بلائی به محمّد و یارانش برسانید. به خدا سوگند اگر بلائی بدو برسانید پیوسته یکی به دیگری به بدی مینگرد. چرا که این یکی پسر عمو، یا پسر دائی، و یـا مـردی از عشیره و قبیلۀ او را کشته است. پس برگردید و محمّد را به سائر عربها واگذارید. اگر آنان او را بکشند، این چیزی است که خواستهاید، و اگر جز این باشد با شما ملاقات میکند و چیزی که خواستهاید بدو نرساندهاید. حکیم پسر حزام میگوید: پس به راه خود ادامه دادم تا به ابوجهل رسیدم. او را دیدم که زرهی را از زرهدان بیرون آورده است و آن را آماده میکند. بدو گفتم: ای ابوحکم) عتبه مرا با چنین و چنان سفارشی به پیش تو فرستاده است و چنین و چنان گفته است. گفت: به خدا سوگند ریههایش از هراس باد کرده است! او چنین دیده است که محمّد و یارانش ذبیحههای قصّابی هسـتند و پسرش[21] در میان آنها خواهد بود. او میترسد پسرش به دست شما کشته شود.
سپس ابوجهل کسی را به پیش عامر پسر حضرمی فرستاد و بدو پیام داد و گفت: این هم پیمان تو است که میخواهد مردمان را برگرداند. تو که با چشم خود کسی را میبینی که باید قصاص شود. پس برخیز و پـیمان خود را بجوی، و محل کشتن برادرت را بنگر و قصاص او را نگیر. عامر پسر خضرمی برخاست و مسأله را روشن نمود. سپس فریاد برآورد: وای عمرو من! پس جنگ گرم گردید، و کار مردمان سخت شد، و بر شرّ گرد آمدند و شرّ و شور را در پیش گرفتند، و اندیشه و نگرش بر مردم تباه گردید که عتبه ایشان را بدان فراخوانده بود. هنگامی که سخن ابوجهل به گوش عتبه رسید که گفته بود: به خدا سوگند ریههای عتبه باد کرده است، عتبه گفت: جای سفید نشـیمنگاه او خواهد دانست[22] که چه کسی ریههایش باد کرده است، من یا او؟
ابن اسحاق گفته است: اسود پسر عبدالاسد مخزومی که مرد بداخلاق و ناپاکی بود از لشکر بیرون آمد و گفت: با خدا پیمان میبندم که قطعاً از حوض آنان آب خواهم نوشید، یا آن را ویران خواهم کرد، و یـا به سبب آن کشته خواهم شد. هنگامی که از صف قریشیان بیرون آمد، حمزه پسر عبدالمطّلب رضی الله عنهُ نیز از صف مسلمانان بیرون آمد و به سوی او رفت. وقتی که به همدیگر رسیدند حمزه شمشیری بدو زد پای او را تا نیمۀ ساق به پرواز درآورد. اسود به حوض نزدیک بود. بر پشت افتاد. از پاهایش خون به سوی قریشیان فوّاره زد. خویشتن را به سوی حوض کشـید و خود را بدان انداخت تا به گمان خود سوگند خویش را بجای آورد. حمزه او را دنبال کرد، و در داخل حوض با ضربات شمشیر کشت!
آن گاه عتبه پسر ربیعه، در وسط برادرش شـیبه پسـر ربیعه، و پسرش ولید پسر عتبه، بیرون آمد. از صف که جدا شد همرزم خود را به مـبارزه طلبید. سه نـفر از انصار به سویش رفتند، به اسامی: عوف و معوذ پسران حارث که مادرشان عفراء نام داشت، و مرد دیگری که بدو عبدالله پسر رواحه گفته میشد. عتبه و شیبه و ولید گفتند: شما کیستید؟ افرادی از انصار هستیم. گفتند: ما را با شما کاری نیست ... ابن اسحاق گفته است: عـتبه بـه جوانان انصار وقتی که خود را یـاران پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم نامیدند، گفت: هماوردان بزرگواری هسـتید، ولی مـا میخواهیم با هماوردان قوم خود بجنگیم. سپس از میان ایشان یکی فریاد بـرآورد: ای محمّد از میان قوم خودمان هماوردانی بیرون فرست. پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم فرمود:
(قم یا عبیدة ابن الحارث , قم یا حمزة , قم یا علی).
ای عبیدۀ پسر حارث برخیز، ای حمزه برخیز، ای علی برخیز.
هنگاس که برخاستند و به سویشان رفتند، آنان گفتند: بلی، هماوردان ارزشمندی هستید. عبیده که سن و سال بیشتری از دیگران داشت با عتبه پسر ربیعه، و حمزه با شیبه پسر ربیعه، و علی با ولید پسر ربیعه، به رزم و پیکار پرداختند. حمزه شیبه را مهلت چندانی نداد و او را کشت. علی هم به ولید چندان فرصتی نـداد و او را کشت. میان عبیده و عتبه دو ضربه رد و بدل گردید و هر دو ضربه به طرفین خورد و ایشـان را از حـرکت بازداشت. حمزه و علی با شمشیرهای برهنه به سوی عتبه دویـدند و او را از پـای درآوردنـد و کشتند، و دوست خود را برداشتند و نزد اصحاب بردند.
ابن اسـحاق گفته است: سـپس قریشیان به سوی مسلمانان دویدند و یکی به دیگری نزدیک گردیدند.
پیغمبر خدا صلّر الله علیه وآله وسلّم به اصحاب خود دستور فرموده بود حمله نکنند تا بدیشان فرمان میدهد. و فرموده بود:
(إن اکتنفکم القوم فانضحوهم عنکم بالنبل ).
اگر قریشیان به سوی شما آمدند، ایشان را با رگبار تیر از خویشتن دور کنید.
آن وقت پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم از پیش صفها رفت و به آلاحیق برگشت. همراه ابوبکر وارد آن گردید. جز ابوبکر کسی در داخل آلاچیق در خدمت ییغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم نبود. پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم پروردگار خود را قسم میداد که به وعدۀ پیروزی خود وفا فرماید. از جمله میگفت:
(اللهم إن تهلک هذه العصابة الیوم لا تعبد ).
خداوندا! اگر امروز این جماعت را بکشی تـو پـرستش نمیشوی.
ابوبکر میگفت: ای پیغمبر خدا! کمتر پروردگارت را قسم بده و لابه و زاری کن! چه یزدان به وعدهای که به تو داده است وفا میفرماید.
در کتاب (امـتاع الاسماع) مقریزی آمـده است: ای پیغمبر خدا، من تو را رهنمود مـیکنم - هـر چـند کـه پیغمبر خدا والاتر و داناتر از آن است که رهنمود گردد - خدا برتر و بزرگوارتـر از آن است که وعدۀ او را درخواست کرد! پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم فرمود:
(یا ابن رواحة , ألا أنشد الله وعده ? إن الله لا یخلف المیعاد ).
ای پسر رواحه، آیا وعدۀ خدا را خواسـتار نکـردم؟! قطعاً خدا خلاف وعده نمیکند.
ابن اسحاق گفته است: در داخل آلاچیق چرتی پـیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم را فراگرفت. سپس هوشیار شد و فرمود:
(أبشر یا أبا بکر , أتاک نصر الله . هذا جبریل آخذاً بعنان فرس یقوده , على ثنایاه النقع).
ای ابوبکر، یاری خدا به تـو رسـید. ایـن جبرئیل است. لگام اسبی را گرفته است که بر دندانهای پیشین آن گرد و غبار نشسته است.
تیری به سوی مهجع غلام عمر پسر خطّاب پرتاب شد و کشته شد. او رضی الله عنهُ نخستین کشتۀ مسلمانان بود. سپس تیری به سوی حارثه پسر سراقه یکی از بنی عدی ابن نـجّار پرتاب گردید و در حالی که از حوض آب مینوشید تیر به گلویش خورد و او را رضی الله عنهُ کشت.
آن گاه پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم از آلاچیق بیرون آمد و به سوی مردم رفت و ایشان را به جنگ تشویق و ترغیب کرد و فرمود:
(والذی نفس محمد بیده , لا یقاتلهم الیوم رجل , فیقتل , صابراً محتسباً مقبلاً غیر مدبر , إلا أدخله الله الجنة).
به خدائی سوگند که جان مـحمّد در قبضۀ اختیار او است، اگر امروز کسی با ایشان بجنگد و کشته شود، در حالی که پایداری نماید و برای رضای خدا برزمد و رو کند و پشت نکند، قطعاً خدا او را به بهشت میبرد. عمیر پسر حمام برادر بنی سلمه، در حالی که چند تـا خرما در دست داشت و سرگرم خوردن آنها بود، گفت: به به! آیا میان من و میان ورود من به بهشت جز این فاصلهای نیست که ایـنان مـرا بکشند؟ خرماها را از دست خود پرت کرد، و شمشیر خویش را برگرفت، و جنگید تا کشته شد رضی الله عنهُ.
ابن اسحاق گفته است: عاصم پسر عمر پسر قتاده برایم روایت کرده است که عوف پسر حارث که همان پسر عفراء است گفت: ای پیغمبر خدا، چه چیز بنده، خدا را شاد و خندان میگرداند؟ فرمود:
(غمسه یده فی العدو حاسراً ).
بر دشمن تاخت بردن، بدون زره و کلاهخود.
پس رزهی را که بر تن داشت بیرون آورد و آن را دور انداخت، سپس شمشیرش را برگرفت و با قریشیان جنگید تا کشته شد رضی لله عنهُ.
ابن اسحاق گفته است: محمد پسر مسلم پسر شـهاب زهری، برایم از عبدالله پسر ثعلبه پسر صعیر عذری هم پیمان بنی زهره، روایت کرده است که او بدو گفته است: هنگامی که مردمان به همدیگر رسـیدند و یکی به دیگری نـزدیک گردید، ابوجهل پسر هشـام گفت: خداوندا! او پیوند خویشاوندی مـا را بریده است و
چیزی برای ما آورده است که شناخته نمیشود، فردا او را سرنگون کن... ابوجهل خودش آغازگر جنگ بود. ابن اسحاق گفته است: سپس پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم مشتی شن برگرفت و آن را به سوی قـریشیان پـرت کرد و فرمود:
(شاهت الوجوه ! ).
چهرهها زشت و پلشت باد!.
سپس مشت شن را به سوی آنـان پـرت کرد، و به اصحاب خود دستور فرمود که:
(شدوا!).
بتازید و تند و چابک شوید!.
به دنبال آن قریشیان شکست خوردند، و یزدان بزرگوار از سران و سر دستگان قریش کشت کسانی را که کشت، و اسیر کرد کسانی را که اسیر کرد.
هنگامی که مسلمانان شروع به اسـیر کردن قریشیان کردند، پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم در میان آلاچیق بود. سـعد پسر معاذ بر در آلاچیق ایستاده بود و شمشیر را حمایل کرده بود که پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم در داخل آن بود، و همراه تعدادی از انصار به نگهبانی از پـیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم اشتغال داشتند، چرا که از یورش دشمنان میترسیدند. در روایتی که برای من نقل شده است چنین آمده است که پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم در چهرۀ سعد ناخوشایندی از کار مردمان را میدیدید. پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم بدو فرمود:
(والله لکأنک یا سعد تکره ما یصنع القوم ! ).
به خدا سوگند، انگار ای سعد تو از کـاری که مـردمان میکنند بدت میآید!.
گفت: بلی، به خدا سوگند، ای پیغمبر خدا. این نخستین واقعهای است که خدا بر سر اهل شرک آورده است. من دوست میداشتم آنـان را بجای اسـیر کردن و نگاه داشتن، میکشتند و از میان میبردند!
ابن اسحاق گفته است: عـبّاس پسـر معبد برای مـن روایت کرده است از یکی از اهل خود، و او از ابن عـبّاس - رضی الله عـنه - روایت نـموده است که پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم در آن روز به یکی از اصحاب خویش فرمود:
(إنی قد عرفت أن رجالاً من بنی هاشم وغیرهم قد أخرجوا کرهاً لا حاجة لهم بقتالنا , فمن لقی منکم أحداً من بنی هاشم فلا یقتله , ومن لقی أبا البختری بن هشام بن الحارث بن أسد فلا یقتله , ومن لقی العباس بن عبد المطلب عم رسول الله [ ص ] فلا یقتله , فإنه إنما أخرج مستکرهاً).
من متوجّه شدهام که کسانی از بـنیهاشم و جز آنـان وادار به بیرون آمدن شدهاند و در نظر نداشتهاند که با ما بجنگند. هر کس از شما فردی از بنی هاشم را دید، او را نکشد. هر کس ابوالبختری پسر هشـام پسر حـارث پسر اسـد را دیـد، او را نکشـد. کسـی که عبّاس پسـر عـبدالمـطّلب عموی پـیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم را دیـد، او را نکشد. زیرا او وادار به بیرون آمدن شده است.
ابن عبّاس گفته است: ابوحذیفه پسر عتبه پسر ربیعه گفت: آیا ما پدران و پسران و برادران و عشیرۀ خود را میکشیم و عبّاس را بر جای میگذاریم؟) به خدا سوگند اگر بدو برسم شمشیر را به بدن او جوش خواهم کرد! ابن عبّاس گفته است: این سخن به گوش مبارک پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم رسید. به عمر پسر خطاب فرمود:
(یا أبا حَفْص).
ای ابوحفص.
عمر گفته است: این اولین بار و نخستین روزی است که پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم مرا با کنیۀ ابوحفص ملّقب میفرماید.
(أیضرب وجه عم رسول الله [ ص ] بالسیف ? ).
آیا چهرۀ عموی پـیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم بـا شـمشیر زده میشود؟.
عمر گفت: ای پیغمبر خدا اجازه فرما گردن ابوحذیفه را با شمشیر بزنم! به خدا سوگند مـنافق شده است!... ابوحذیفه میگوید: من از کیفر این جملهای که در آن روز گفتهام ایمن نیستم. همیشه هم از کیفر آن جمله بیمناک خواهم بود مگر این که شهید شوم و شهادت من کیفر آن را پاک کند. ابوحذیفه در جنگ یمامه که با مرتدّان درگرفت، شهید گردید.
ابن هشام گفته است:
پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم از کشتن ابوالبختری بدان خاطر نهی فرمود چون او از همۀ قریشیان در مکّه بیشتر از اذیّت و آزار پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم دوری میکرد و خویشتنداری مینمود، و او را ناراحت نـمیکرد، و چـیزی از او به گوش مبارک پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم نمیرسید که او را رنجیده خاطر کند. همچنین ابوالبختری از جملۀ کسانی بود که پیمان نامهای را نقض کرد که قریشیان علیه بنیهاشم و بنیمطّلب نوشته بودند... ابوالبختری کشته شد، چـون نخواست اسیر گردد.
ابن اسحاق گفته است: یحیی پسر عباد پسر عبدالله پسر زبیر از پدرش برای من روایت کـرده است کـه گـفته است: امیّه پسر خلف در مکّه دوست من بود. نام مـن عبدعمرو بود. وقتی کـه مسـلمان شـدم اسـم خـود را (عبدالرحمان) کردم بدان هنگام که هنوز در مکّه بودیم. وقتی که در آنجا به من میرسید و میگفت: ای عـبد عمرو! آیا از نامی بیزار هستی که پدر و مادرت آن را بر تو گذاشتهانـد؟ پـاسخ میدادم و میگفتم: بلی! میگفت: من که رحمان را نمیشناسم. یک نامی مـیان خود و میان من پیدا کن که من تو را بدان بخوانم و فریاد دارم. تو که با نـام پـیشین خـود بـه مـن پـاسخ نمیدهی، و من هم با نامی تو را نمیخوانـم و فریاد نمیدارم! یحیی پسر عباد گفته است: هر وقت امیّه پسر خلف مرا عبدعمرو صـدا مـیزد پـاسخش نـمیگفتم. سرانجام بدو گفتم: ای ابوعلی هر نامی کـه مـرا بـدان میخوانی تعیین کن. گفت: تـو عـبدالله هسـتی. گـفتم: باشد. از آن به بعد هـر وقت از کـنار او مـیگذشتم و مـیگفت: عـبدالله! پـاسخش مـیدادم و بـا او سـخن میگفتم. تا واقعۀ بدر پیش آمد. در آن روز از کنار او گذشتم و او با پسرش علی ابن امـیّه ایسـتاده بود و دستش را گرفته بود. من زرههائی با خود داشتم که آنها را به غنیمت گرفته و برداشته بودم. وقتی که مرا دید به من گفت: ای عبدعمرو! بدو جوابی نـدادم. گـفت: ای عبدالله! گفتم: بلی. گفت: آیا میتوانی برای من کـاری بکنی؟ چه من برای تو بهتر از این زرههائی هستم که با خود داری! گفتم: بلی! به خدا سوگند میخورم. زرهها را از دستم دور افکندم، و دست او و دست پسرش را (به عنوان دو اسیر) گرفتم. امیّه پسر خلف را میگفت: هرگز همچون روزی را ندیدهام! آیـا نـیازی به شـیر ندارید؟ (یعنی هر که مرا اسیر کند با شتران زیادی خود را از او بازخرید میکنم و فدیه میدهم). سپس هر دو را باخود بردم.
ابن اسحاق گفته است: عبدالواحد پسر ابوعون، برای من از سعید پسر ابراهیم، و او از پـدرش، و وی از عبدالرحمن ابن عوف رضی الله عنهُ روایت کرده است که گفته است: امیّه پسر خلف به من گفت، در آن حال که مـن میان او و پسرش بودم و دستهایشان را در دست داشتم: ای عبدالله، آن چه کسی است که پر شتر مرغ را بر سینه زده است؟ گفتم: حمزه پسر عبدالمطّلب است. گفت: او همان کسی است که چنین مصائب و بلایائی را بر سر ما آورد... عبدالرحمن گفته است: به خدا سوگند من آن دو نفر را گرفته بودم و میبردم که بلال امیّه پسر خلف را همراه من دید. امیّه پسر خلف کسی بود که در مکّه بلال را شکنجه میداد تا به ترک اسلام بگوید. بلال را به بیرون مکّه میان شنزارهای تـافته میبرد. او را روی شنهای داغ بر پشت میخواباند، سپس دستور میداد سنگ بزرگی را بیاورند و روی سینهاش بگذارند. آن گاه میگفت: همیشه این چنین خواهی بود تا دین محمّد را رها خواهی کرد. بلال میگفت: احد، احد![23] هنگامی که بلال امیّه پسر خلف دید، گفت: رهائی نیابم اگر او رها شود! بدو گفتم: ای بلال! آیا با اسیر من این چنین میکنی؟ گفت: رهائی نیابم اگر او رها شود! گفتم: ای پسر زن زنگی آیا میشنوی؟ گفت: رهائی نیابم اگر او رها شود! سپس با صدای بلند خود فریاد برآورد: ای یاران خدا! این سردستۀ کفر امـیّه پسر خلف است! رهائی نیابم اگر او رها شود! گفتهاند: انصار پـیرامـون امیّه پسر خلف را گرفتند تا این که همچون النگوی عاج دور ما پیچیدند، و مـن از او دفاع میکردم. مردی شمشیر را به پشت سر برد و شمشیری به پسر امیّه پسر خلف زد و او نقش زمین گردید، و امیّه فریاد برآورد، فریادی که تاکنون فریاد بلندی بدانسان نشنیدهام. پس گفتم: خویشتن را نجات بده، کسی نـمیتوانـد تو را نجات بدهد. من که برای تو نمیتوانـم کـاری بکنم. سپس مسلمانان بر ایشان تاختند و پـدر و پسـر را با ضـربههای شمشیر لت و پـار کردند تـا مردند ... عبدالرحمان پیوسته میگفت: خدا به بلال رحـم کناد، زرههایم از دست رفت، و مرا با کشتن اسیرم به درد و رنج انداخت.
ابن اسحاق گفته است: هنگامی که پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم از کار دشمنان بپرداخت، دستور داد ابوجهل پسر هشام را در میان کشتگان بجویند. همان که ثور پسر زیـد از عکرمه، و او از ابن عبّاس و نیز از عبدالله پسر ابوبکر برای من روایت کرده است که آن دو نفر گفتهاند: معاذ پسر عمرو پسر جموح برادر بنی سلمه، گفته است: بدان گاه که مسلمانان پیرامون ابوجهل را گرفته و بسان درختی اطراف او را احاطه نموده بودند و شـنیدم که میگفتند: کسی نمیتواند خود را به ابوالحکم برساند، هنگامی که این را از مسلمانان شنیدم به خود گفتم: این کار من است. به سوی او رفتم. هنگامی که فرصتی پیش آمد به سوی او یورش بردم و ضربهای بدو زدم که پای او را همراه نصف ساق او را پرانـدم. به خدا سوگند پای او را - بدان هنگام که پرید - به چیزی جز هستۀ خرمائی شبیه و همسان ندیدهام که از زیر آسیاب دستی برمیجهد و میپرد وقتی که میخواهند آن را با سنگ آسیاب بزنند و خرد کنند. معاذ پسر عمرو پسـر جموح گفته است: در این هنگام عکرمه پسر ابوجهل شمشیری بر دوش من زد و دستم را فرو انداخت. دستم با پوستی آویزۀ پهلویم گردید. جنگ مرا از آن غافل و بیخبر کرد. آن روز مدّت زیادی در رزم و پیکار بودم، و دست بریده را پشت سرم میکشیدم. وقتی که اذیّت و آزارم کردم، پـای خود را روی آن نهادم و آن را کشیدم و کشیدم تا آن را کندم و به دور افکندم!
ابوجهل زخمی و بیهوش افتاده بود. بدین هنگام معوذ پسر عفراء از کنار او گذشت. او را زیر ضربات شمشیر گرفت تا تکان و جنبشی در او نماند. آن گاه او را رها کرد، ولی هنوز آثار حیات در او بود. معوذ به جـنگ ادامه داد تا کشته شد. عبدالله پسر مسعود لاشۀ ابوجهل را پیدا کرد. پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم دستور فرموده بود ابوجهل را در میان کشتگان جستجو کنند. چنان که برای من روایت کردهاید، پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم به جویندگان فرموده بود:
(انظروا إن خفی علیکم فی القتلى إلى أثر جرح فی رکبته , فإنی ازدحمت یوماً أنا وهو على مأدبة لعبدالله بن جدعان , ونحن غلامان , وکنت أشف منه بیسیر , فدفعته , فوقع على رکبتیه , فجحش فی إحداهما جحشاً لم یزل أثره به).
اگر او در میان کشتگان برایتان ناشناخته مـاند، بـه اثـر زخـمی بـنـگرید که در زانـوی وی است. چــه مـن و او روزی در سوری که عبدالله پسـر جـدعـان تـرتیب داده بـود دور مـجمعهای بــودیم. در آن زمـان هــر دوی مــا نوجوان بوده، ولی من کمی بزرگتر از او بودم. او را هل دادم و او روی زانـوهایش افتاد و یکـی از زانـوهایش خراشی برداشت. اثر زخم برای هـمیشه روی آن زانــو ماند .
عبدالله پسر مسعود رضی الله عنهُ گـفته است: ابـوجهل را در واپسین لحظات حیات پیدا کردم. او را شـناختم. پـای خود را بر گردنش نهادم. او باری در مکّه در حقّ مـن پلشتی کرده بود و مرا اذیّت و آزار داده بود و لگدم زده بود. بدو گفتم: ای دشمن خدا! آیا خدا تو را رسوا کرد؟ گفت: به وسیلۀ چه چیز مرا رسوا کرده است؟ آیا والاتر و بزرگتر از من کسی را کشتهاید؟ به من بگو: امـروز چرخۀ جنگ به نفع چه کسی در گشت و گذار است و برد با چه کسی است؟ گفتم: ارّابۀ جنگ به سود خدا و فرستادۀ او میگردد، و برد از آن آنان است.
ابن اسحاق گفته است: افرادی از بـنی مخزوم چـنین معتقدند که ابن مسعود میگفت: ابوجهل به من گفت: به مرتبۀ بزرگی رسیدهای ای چوپانک گوسفندانــم... آن گاه سر او را کندم و آن را به خدمت پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم آوردم و گفتم: ای پیغمبر خدا! ایـن سر دشـمن خـدا ابوجهل است. فرمود:
(الله الذی لا إله غیره ).
خدا است که جز او معبودی نیست.
سپس سر او را به جلو پـیغمبر خـدا صلّی الله علیه وآله وسلّم انـداختم. پیغمبر صلّر الله علیه وآله وسلّم شکر خدای را بجای آورد.
ابن هشام گفته است: ابوعبیده و کسانی جـز او کـه از چگـونگی غـزوات اطـّلاع دارنـد بـرای مـن روایت کردهاند: عمر پسر خطّاب رضی الله عنهُ به سعید پسر عاص گفت بدان گاه که از کنار او عبور کرد: من چنین میبینم که در درونت کــینه و رنـجشی است. از ســیمایت چـنین برمیآید که گمان میبری من پدر تو را کشتهام. اگـر من او را میکشتم از کشـتن او پـوزش نـمیطلبیدم و معذرت خواهی نمیکردم. امّا من دائـی خودم عـاص پسر هشام پسر مغیره را کشتهام. مـن از کنار پـدرت عبور کردم، بدان هنگام که همچون گاو سم بـه زمـین میزد و هماورد میطلبید ... من از او کنارهگیری کردم. پسر عمویش علی به سویش رفت و او را کشت.
ابن اسحاق گفته است: یزید پسر رومان از عروه پسر زبیر، و او از عــائشه - رضـی الله عـنها - بـرای مـن روایت کرده است که عائشه گـفته است: هـنگامی کـه پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم دستور فـرمود کشتگان را بـه چـاه بیندازند، آنان را به چاه انداختند، مگر امیّه پسر خلف را. چه او در میان زره خود باد کرده بود و آماسیده بود. مسلمانان وقتی که خواسـتند او را بـردارنـد، گوشت بدنش جدا گردید. لذا او را در همان جـای خود رهـا کردند و روی او خاک و سنگ انداختند تا از دیدهها پنهان شد. هنگامی که کشتگان را بـه چـاه انـداختند، پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم بالای آنان ایستاد و فرمود:
(یا أهل القلیب هل وجدتم ما وعدکم ربکم حقاً , فإنی قد وجدت ما وعدنی ربی حقاً).
ای ساکنان چاه، آیا چیزی را راست و درست دیدید که پروردگارتان به شما وعده داده بود؟ من که چیزی را راست و درست دیدم که پروردگارم به من وعـده داده بود.
عائشه گفته است: اصحاب به پـیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم عرض کردند: ای فرستادۀ خدا، آیا با مردمانی سخن میگوئی که مردهاند؟ بدیشان پاسخ داد و فرمود:
(لقد علموا أن ما وعدهم ربهم حق ).
آنان قطعاً پی بردهاند که چیزی را کـه پـروردگارشان بدیشان وعده داده است راست و درست است.
عائشه گفته است: مردمان میگویند:
(لقد سمعوا ما قلت لهم).
قطعاً شنیدهاند چیزی را که من بدیشان گفتهام.
در صورتی که پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم بدیشان فرمود:
(لقد علموا).
قطعاً دانستهاند ... .
ابن اسحاق گفته است: هنگامی که پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم دستور داد کشتگان به میان چاه انداخته شوند، عتبه پسر ربیعه برداشته شد تا به چاه انداخته شود. - برابر آنچه به من رسـیده است - پـیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم به چـهرۀ ابوحذیفه پسر عتبه نگاه کرد و دید که او دل شکسـته است و رنگ رخسارهاش دگرگون شده است. فرمود:
(یا أبا حذیفة لعلک قد دخلک من شأن أبیک شیء ).
ای ابوحذیفه شاید بر اثر کار و بار پدرت، چیزی به دل تو راه یافته است.
یا پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم سخنان دیگری بسان همین سخن فرمود... ابوحذیفه گفت: نه، به خدا سوگند ای پیغمبر خدا. دربارۀ پدرم و کشته شدن او شکّ و گمانی به دل راه ندادهام. امّا من در پدرم اندیشه و شکیبائی و خرد و والائی میدیدم، لذا امیدوار بودم این چیزها او را به سوی پذیرش اسلام بکشاند. هنگامی که دیدم بر سـر پدرم چه آمده است، و با وجود امیدواریم بر کفر مرده است، این کار مرا غمگین و افسرده خاطر کـرده است.
پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم دعای خیر برای ابوحذیفه کرد و از او به نیکی یاد کرد.
سپس پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم دستور فرمود چیزهائی که در اردوگـاه است جمعآوری گردد، و جمعآوری شـد. مسـلمانان دربارۀ اموال گردآوری شـده اختلاف ورزیدند. کسانی که آنـها را گردآوری کرده بودند گفتند: متعلّق به مـا است. کسانی که با دشمنان میجنگیدند و آنان را دنبال میکردند، گفتند: به خدا سـوگند اگـر مـا نبودیم شما چیزی را به دست نمیآوردید. ما را قریشیان به خود سرگرم کردیم و شما بدین وسیله توانستید این چیزها را به دست آوریـد. کسانی که به محافظت و مراقبت از پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم مشغول بودند و میترسیدند که دشمنان بر او بتازند و یورش برند، گفتند: به خدا سوگند شما از ما سزاوارتر برای دریافت این اموال نیستید. ما که ایـن اموال را دیده بودیم و کسی هم از آن جلوگیری نمیکرد، امّا ما میترسیدیم که دشمن بر پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم بتازد. این بود که در جلو او ایستادیم. پس شما سزاوارتـر از مـا بدین اموال نیستید.
ابن اسحاق گفته است: عبدالرحمن پسر حارث و جز او از دوستان و یارانمان، برایم از سلیمان پسر موسی، و او از مکحول، و وی از ابوامامۀ بـاهلی روایت کـرده است که گفته است: از عباده پسر صامت دربارۀ غنائم پرسیدم. پاسخ داد و گفت: دربارۀ ما اصحاب بدر آیات راجع به غنائم سورۀ انفال نازل گردید، زمانی که نسبت به تقسیم غنائم اختلاف پیدا کردیم، و رفتار نـادرستی داشتیم، خدا غنائم را از دست ما به درآورد و آن را به پیغمبرش صلّی الله علیه وآله وسلّم واگذار کرد و او آن را بطور مساوی میان مسلمانان تقسیم فرمود.
ابن اسحاق گفته است: نبیه پسر وهب برادر بنی نـجّار گفته است: هنگامی که اسیران را به خدمت پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم آوردند، آنان را میان اصحاب تقسیم کرد و گفت:
(استوصوا بالأسارى خیراً).
سفارش کنید نسبت به اسیران به خوبـی رفتار شود.
ابوعزیز پــسر عمیر پسر هاشم که برادر پدری و مادری مصعب پسر عمیر بود، جزو اسیران بود. ابوعزیز گفته است: برادرم مصعب پسر عمیر از کنار من گذر کرد، در حالی که مردی از انصار مرا اسیر میکرد. گفت: سخت او را بگیر، چه مادرش دارائی و اموالی دارد شاید فدیۀ پسرش را بـپردازد. ابـوعزیز روایت کـرده است: مـن همراه گروهی از انصار بودم، آن وقت که مرا از بـدر آوردند. هنگامی که ناهار یا شام ایشان را میآوردند، نان و خرما را به من اختصاص میدادند تا بخورم. چرا که میخواستند در حقّ ما سفارش پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم را اجراء کنند. تکّه نانی به دست یکی از آنان نـمیافـتاد مگر آن که آن را به سوی من میکشاند و عطاء میکرد. مــن شـرمنده مـیشدم و آن را به یکـی از آنـان برمیگرداندم. امّا او بدان دست نمیزد و آن را به من بازپس میداد.
ابن هشام گفته است: ابوعزیز پس از نضر پسر حارث پرچمدار مشرکان در بدر شـد. هـنگامی کـه برادرش مـصعب پسر عمیر به ابویسر - همان کسی که ابوعزیز را اسیر کرد - گفت آنچه که گفت، ابوعزیز بدو گـفت: ای برادر من! این سفارش تو در بارۀ من است؟ مصعب گفت: او برادر من است نه تو ... مادر ابوعزیز پرسید بالاترین فدیهای که یک قریشی بدان بازخـرید شـده است کدام است؟ بدو گفته شد: چهار هزار درهم است. پس چهارهزار درهم را فرستاد و آن را فدیۀ پسر خود نمود.
ابن اسحاق گفته است: سپس قریشیان فدیۀ اسیران را فرستادند و آنان را بازخرید کردند.
*
دربارۀ این غزوهای که به اختصار و به اندازۀ توان از آن سخن گفتیم، سورۀ انفال نازل گردیده است ... ایـن تنوره از یک سو رخدادهـای ظـاهری غـزوه را بـیان میدارد، و از دیگر سو پرده از قضا و قدر و تــدبیر و ارادۀ یزدان برمیدارد و میگوید در فراسوی رخدادها خط سیر تاریخ بشری بطور کلّی قرار دارد. از همۀ اینها به زبان شگفت قرآن و با اسلوب اعجازی قرآن صحبت می دارد.
شرح این معانی و مفاهیم در لابلای بیان نصوص قرآنی خواهد آمد ... و امّا هـم اینک بسنده مـیکنیم بـه ذکـر خطوط اساسی در سوره:
رخـدادی در غـزوۀ بـدر است که بـر خـط سـیر آن پرتواندازی میکند. و آن چیزی است که ابن اسـحاق روایت کرده است از عباده پسر صامت رضی الله عنهُ کـه گفته است :
دربارۀ ما شرکتکنندگان در جنگ بدر این سوره نازل گردید، زمانی که دربارۀ غنائم اختلاف پیدا کردیم، و بد اخلاق گشتیم. خدا غنائم را از دست ما بیرون آورد و آن را به پیغمبرش صلّی الله علیه وآله وسلّم واگـذار فـرمود، و پـیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم غنائم را بطور مساوی میانشان تقسیم کرد. این رخداد پرتوی بر آغازیدن سوره، و همچنین بر خط سیر آن میاندازد:
دربارۀ غنائم اندکی اختلاف پیدا کردند که در رخدادی روی داد که یزدان آن را جدا کـنندۀ حـقّ از بـاطل در مسیر تاریخ بشری تا روز رستاخیز قلمداد کرد! یزدان سبحان خواست بدیشان و به همۀ انسانهای بـعد از ایشان کارهای بزرگی را بیاموزد.
یزدان سبحان خواست پیش از هر چیز بدیشان بیاموزد که کار این رخداد، از غنائم بسیار بزرگتر و مهمّتر است، غنائمی که دربارۀ آن اختلاف پیدا کردند. چه خدا آن روز را نامگذاری کرد به:
(یوم الفرقان , یوم التقى الجمعان).
روز جدائی (حقّ از باطل و ایمان از کفر) روزی که دو گروه (مؤمنان و کافران ) رویاروی شدند. (فرقان / 41)
خدا خواست بدیشان بیاموزد که این کار سترگ، تنها و تنها با تدبیر و اراده و قضا و قدر یزدان در هر گامی و در هر حرکتی انجام پذیرفته است و بس، تا در فراسوی آن کاری را برآورده سازد که خواسته است. لذا در این پیروزی و در کارهای بزرگی که در فراسوی آن انجام میپذیرد، ایشان دستی و سـهمی و اراده و خواسـتی ندارند، چه در غنائم کم و ناچیز آن، و چه در کارهای بزرگ و سترگی که به دنبال دارد. بلکه همۀ این امور با کار و کنش و اراده و خواست یزدان انجام پذیرفته است و سامان گرفته است. در پرتو فضل و مرحمت خـود، آنان را در این رزم و پیکار، با آزمون نیکوئی آزموده است.
خدا خواسته است بدیشان بنماید که فرق بسیاری است میان چیزی که آنان برای خود خواستهاند که پیروزی بر کاروان بود، و میان چیزی که یزدان برای ایشان و برای همۀ انسانهائی خواسته است که پس از آنان درگـذر زمان میآیند که گریز کاروان و رویـاروی شدن با لشکریان قریش است. این امر بدان خاطر است تـا بنگرند و ببینند که تا چشم کار میکند و بُرد دارد فاصله میان چیزی است که آنان برای خود خواستهاند، و میان چیزی است که یزدان برای ایشان خواسته است.
سوره آغاز گردید با ثبت پرسش ایشان دربارۀ غـنائم، بیان حکم خدا دربارۀ غنائم و واگذاری آن به خـدا و پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم فراخواندن آنان به سوی پـرهیزگاری و ترس از خدا، اصلاح حال خود نسبت به یکدیگر - پس از آن که اخلاقشان در نگرش به غنائم ناجور گردید همانگونه که عباده پسر صامت میگوید - فراخواندن ایشان به اطاعت از خدا و اطاعت از پیغمبر صلّر الله علیه واله وسلّم و یادآوری کردن ایشان به ایـمانی که دارند، چـرا که مناسبت خوبی برای آن در میان است. از مؤمنان شکل الهامگرانهای به تصویر میزند که دلها از آن باز میایستد:
(یَسْأَلُونَکَ عَنِ الأنْفَالِ قُلِ الأنْفَالُ لِلَّهِ وَالرَّسُولِ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَأَصْلِحُوا ذَاتَ بَیْنِکُمْ وَأَطِیعُوا اللَّهَ وَرَسُولَهُ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ (١)إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ إِذَا ذُکِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَإِذَا تُلِیَتْ عَلَیْهِمْ آیَاتُهُ زَادَتْهُمْ إِیمَانًا وَعَلَى رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ (٢)الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ یُنْفِقُونَ (٣)أُولَئِکَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا لَهُمْ دَرَجَاتٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَمَغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ کَرِیمٌ) (٤)
از تو دربارۀ غنائم میپرسند (و میگویند کـه غنائم جنگ بدر چگونه تقسیم میگردد و به چه کسانی تعلّق مـیگیرد؟) بگـو: غنائم از آن خـدا و پـیغمبر است (و پیغمبر به فرمان خدا تقسیم آن را بـه عهده مـیگیرد). پس از خدا بترسید و (اختلاف را کنار بگذارید و) در میان خود صلح و صفا به راه اندازید، و اگر مسلمانید از خدا و پیغمبرش فرمانبرداری کنید. مؤمنان تنها کسانی هستند کـه هـر وقت نـام خدا بـرده شـود، دلهـایشان هراسان میگردد (و در انجام نیکیها و خوبیها بـیشتر مـیکوشند) و هنگامی کـه آیـات او بـر آنـان خوانـده میشود، بر ایمانشان میافزاید، و بر پروردگار خود تـوکّل میکنند (و خویشتن را در پناه او مـیدارند و هستی خویش را بدو میسپارند). آنان کسانیند که نماز را چنانکه بـاید مـیخوانـند و از آنـچه بـدیشان عطاء کردهایـم (مقداری را بـه نیازمندان) مـیبخشند. آنـان واقعاً مؤمن هستند و دارای درجات عالی، مغفرت الهی، و روزی پــاک و فــراوان، در پیشگاه خــدای خود میباشند. (انفال / 1-4)
سپس ایشان را به کار و بارشان تذکّر مـیدهد، و بدیشان اراده و خواستشان را گوشزد میکند، و از اراده و خواست یزدان نیز سخن میراند. آنان واقعیّت زمین را تا چه اندازه درک میکنند، و قدرت خدا در فراسوی آن واقعیّت تا به کجا است، ذکر میشود:
(کَمَا أَخْرَجَکَ رَبُّکَ مِنْ بَیْتِکَ بِالْحَقِّ وَإِنَّ فَرِیقًا مِنَ الْمُؤْمِنِینَ لَکَارِهُونَ (٥)یُجَادِلُونَکَ فِی الْحَقِّ بَعْدَمَا تَبَیَّنَ کَأَنَّمَا یُسَاقُونَ إِلَى الْمَوْتِ وَهُمْ یَنْظُرُونَ (٦)وَإِذْ یَعِدُکُمُ اللَّهُ إِحْدَى الطَّائِفَتَیْنِ أَنَّهَا لَکُمْ وَتَوَدُّونَ أَنَّ غَیْرَ ذَاتِ الشَّوْکَةِ تَکُونُ لَکُمْ وَیُرِیدُ اللَّهُ أَنْ یُحِقَّ الْحَقَّ بِکَلِمَاتِهِ وَیَقْطَعَ دَابِرَ الْکَافِرِینَ (٧)لِیُحِقَّ الْحَقَّ وَیُبْطِلَ الْبَاطِلَ وَلَوْ کَرِهَ الْمُجْرِمُونَ) (٨)
(ناخشنودی بعضی از شما از چگونگی تـقسیم غـنائم بدر) همانند آن است که خداوند تـو را از خانهات (در مدینه، به سوی میدان بدر) به حقّ بیرون فـرستاد، در حـالی کـه جمعی از مؤمنان (چون آمادگی جنگ را نداشتند، از این امر) ناخشنود بودند (ولی برخلاف دید محدود آنان دربارۀ احکام الهی، سرانجام بدر پپروزی چشمگیری بود. این گروه مؤمنان) با تـو دربـارۀ حـقّ (یعنی بیرون رفتن جـهت جـنگ بـا مشــرکان) مجادلـه میکنند، پس از آن کـه روشـن شـده است (کـه بـرابر (وعدهای که بدیشان دادهای در جنگ پیروز میشوند). انگار که به سوی مرگ رانده میشوند و (صحنۀ مرگ خویشتن را با چشمان خود) مینگرند. (ای مؤمنـان بــه یاد آورید) آن گاه را که خداوند پیروزی بر یکی از دو دسته را به شما وعده داد. (پیـروزی بر کاروان تجاری قــریش بـه سـرپرستی ابـوسفیان، و یــا پـیروزی بـر لشکری که از مکّه تدارک شـده بـود و بـه ســرپرستی ابوجهل برای نجات کــاروان آمـده بـود). شـما دوست میداشتید دستـهای نصیب شـما گـردد کـه از قـدرت و قوّت چندانی برخوردار نیست (کـه کاروان بـود). ولی خدا میخواست حقّ را با سخنان خود (که بیانگر اراده و قدرت یزدانند، برای مردم) ظاهر و استوار گردانــد و کافران را (از سرزمین عرب با پیروزی مؤمنان) ریشه کن کند (لذا شما را با لشکر قریش درگیر کرد). تا بدین وسیله حقّ را (کـه اسـلام است) پـاپرجا و بــاطل را (کـه شرک است) تباه گرداند، هر چند کـه بزهکاران (کـافر و طغیانگر، آن را) نپسندند.(انفال / 5-8)
آن گاه ایشان را به یاری و کمکی تذکّر میدهد که آنان را بدان مـدد فـرموده است، و پـیروزی و غلبهای را یادآور میگردد که برای آنان میسّر نموده است، و اجر و پاداشی را متذکّر میشود که در پرتو لطف و مرحمت خود بدیشان عطاء کرده است:
(إِذْ تَسْتَغِیثُونَ رَبَّکُمْ فَاسْتَجَابَ لَکُمْ أَنِّی مُمِدُّکُمْ بِأَلْفٍ مِنَ الْمَلائِکَةِ مُرْدِفِینَ (٩)وَمَا جَعَلَهُ اللَّهُ إِلا بُشْرَى وَلِتَطْمَئِنَّ بِهِ قُلُوبُکُمْ وَمَا النَّصْرُ إِلا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ (١٠)إِذْ یُغَشِّیکُمُ النُّعَاسَ أَمَنَةً مِنْهُ وَیُنَزِّلُ عَلَیْکُمْ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً لِیُطَهِّرَکُمْ بِهِ وَیُذْهِبَ عَنْکُمْ رِجْزَ الشَّیْطَانِ وَلِیَرْبِطَ عَلَى قُلُوبِکُمْ وَیُثَبِّتَ بِهِ الأقْدَامَ (١١)إِذْ یُوحِی رَبُّکَ إِلَى الْمَلائِکَةِ أَنِّی مَعَکُمْ فَثَبِّتُوا الَّذِینَ آمَنُوا سَأُلْقِی فِی قُلُوبِ الَّذِینَ کَفَرُوا الرُّعْبَ فَاضْرِبُوا فَوْقَ الأعْنَاقِ وَاضْرِبُوا مِنْهُمْ کُلَّ بَنَانٍ (١٢)ذَلِکَ بِأَنَّهُمْ شَاقُّوا اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَمَنْ یُشَاقِقِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ فَإِنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقَابِ (١٣)ذَلِکُمْ فَذُوقُوهُ وَأَنَّ لِلْکَافِرِینَ عَذَابَ النَّارِ) (١٤)
(ای مؤمنان، حالا که غنائـم را تقسیم میکنید و بـر سـر نحوۀ آن اختلاف مـیورزید، به یاد آورید) زمانی را که (در میدان کارزار بدر از شدّت ناراحتی) از پـروردگار خود درخـواست کــمک و یــاری مــینمودید و او درخواست شما را پذیرفت (و گفت:) من شـما را بـا یک هزار فرشته کمک و یاری میدهـم کـه ایـن گروه هـزار نـــفری گروههای مـتعدّد دیـگری را پشت سـر دارنـد. خداوند این (امـداد با فرشتگان) را تنـها برای مژده دادن (پیروزی) به شما و آرامش پـیدا کـردن دل شـما بـدان کـرد، و گرنه پیروزی جز از سوی خدا نیست (و اراده و مشیّت او بالاتر از هـمۀ ایـن اسـبـاب ظـاهری و بـاطنی است). بیگمان حداوند (بر هر کـاری) توانا (و کارهایش) از روی حکمت است. (ای مؤمنان! به یاد آورید) زمانی را کـه (از دشمنان و کم آبی به هراس افتادید و خداوند) خواب سبکی بر شما افگند تا مایۀ آرامش و امنیّت (روح و جسم شما) از ناحیۀ خدا گردد، و از آسـمان آب بـر شما بـاراند تا بدان شما را (از پلیدی جسمانی) پـاکـیزه دارد و کثافت (وسوسـههای) شیطانی را از شـما بـدور سازد، و (با این نعمت) دلهایتان را ثابت (و به یاری خدا
واثق) نماید، و گـــامها را (در شـنزارهای بـدر) اسـتوار دارد (و روحیۀ شما را تقویت و بر میزان استقامت شما بـیفزایــد. ای مؤمنان! بـــه یـاد آوریـد) زمـانی را کــه پروردگار تو به فرشتگان وحی کـرد که من با شمایـم (و کــمک و یـاریتان مینمایم. شـما با الهـام پـیروزی و بهروزی) مؤمنان را تقویت و ثابت قدم بداریـد، (و مـن هم) به دلهای کافران خوف و هراس خواهم انداخت. (به مؤمنان الهـام کـنید:) سـرهای آنـان را بـزنید (و از هـم بشکافید که بر گردنهای ناپاکشان سنگینی مـیکند) و دستهای ایشـان را ببرید (و پـنجههایشان را پـی کـنید). این (پشتیبانی از مؤمنان و رسوا کردن کافران) بدان خاطر است کـه کـافران بـا خدا و پیغمبرش بـه سـتیز برخاستند، و هر که بـا خدا و پـیغمبرش بسـتیزد، (او درخور عذاب است و هر چه زودتـر خدا او را گرفتار مجازات دردناک در دنیا و آخرت خواهد کرد) چه خدا دارای عقاب شدید است (همان گونه کـه دارای رحمت وسیع است). این (عذاب و عقاب دنیوی، یعنی شکست و گریز در برابر مؤمنان) را بــچشید و (بدانید کـه) عـذاب دوزخ برای کافران (به جای خود باقی) است.(انفال / 9-14)
بدین منوال روند سوره در این جولانگاه ثبت و ضبط میکند که این کارزار بطور کلّی ساختار خدا است، و با اراده، رهبری، رهنمود، کمک و یاری، قضا و قدر او انجام میپذیرد، و چنین پیکاری برای او و در راه او است ... بدین خاطر است که پیش از هر چیز دست جنگجویان از غنائم کوتاه میگردد و بیان میشود که انفال متعلّق به خدا و رسول است. حتّی اگر یزدان غنائم را به جنگجویان برمیگردانـد، در پـرتو بزرگواری و لطفی است که در حقّ ایشان روا میدارد. همچنین خدا جنگجویان را از چشم طمـع دوختن به غنائم نـاامـید میگرداند، تا این که جهادشان خـالصانه برای خدای یگانه و در راه او باشد و بس ... بدین سبب همچون آیاتی در این سوره آمده است:
(فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَلَکِنَّ اللَّهَ قَتَلَهُمْ وَمَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَلَکِنَّ اللَّهَ رَمَى وَلِیُبْلِیَ الْمُؤْمِنِینَ مِنْهُ بَلاءً حَسَنًا إِنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ عَلِیمٌ (١٧)ذَلِکُمْ وَأَنَّ اللَّهَ مُوهِنُ کَیْدِ الْکَافِرِینَ) (١٨)
(ای مؤمنان!) شما کافران را (با قوّت و قدرت خود در نبرد بدر) نکشتید، بلکه خدا (با پیروز نمودنتان بر آنان و افکندن هراس بـه دلهایشان) ایشـان را کشت. و (ای پیغمبر! بدان گاه که مشتی خاک به طرف آنـان پـرتاب کردی و خاک به چشم ایشان فرو رفت، در اصل) این تو نبودی که (خاک را به سوی آنان) پرتاب کردی (چرا که مشتی خاک از حیث کمیّت و کـیفیّت آن تـوانـائی را ندارد) بـلکه خداونـد (آن خـاک را تکـثیر و بـه سـوی ایشان) پرتاپ کرد (و به چشمان آنان رساند) تا بـدین وسیله مؤمنان را خوب بیازماید (و بـا اعطاء خوبیها آزمایششان نماید). بیگمان خداونـد شـنوای (دعـا و استغاثۀ مؤمنان بوده و از صدق و اخلاص ایشان) آگاه است. این (پیروزی مؤمنان و شکست کافران، حقّ است و نمونۀ آن را دیدید) و خداوند (دام) مکر و کید کافران را سست (و بی اثر) میکند. (انفال / 17و18)
(وَاذْکُرُوا إِذْ أَنْتُمْ قَلِیلٌ مُسْتَضْعَفُونَ فِی الأرْضِ تَخَافُونَ أَنْ یَتَخَطَّفَکُمُ النَّاسُ فَآوَاکُمْ وَأَیَّدَکُمْ بِنَصْرِهِ وَرَزَقَکُمْ مِنَ الطَّیِّبَاتِ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ) (٢٦)
(ای مؤمنان!) به یاد آوریـد هنگامی را که شما گروه اندک و ضعیفی در سررمین (مکّه) بودید و میترسیدید که مردم شما را بربایند، ولی خدا شما را (در سرزمین مدینه) پناه و مأوی داد و با معونت و یاری خود شما را (در جنگ بدر پیروز گرداند و) نیرو بـخشید و غنائم پاکیزهای بهرۀ شما کرد تا این که سپاسگزاری بکنید (و در راه جهاد به جان و دل بکوشید). (انفال/ 26)
(وَاعْلَمُوا أَنَّمَا غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِی الْقُرْبَى وَالْیَتَامَى وَالْمَسَاکِینِ وَابْنِ السَّبِیلِ إِنْ کُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللَّهِ وَمَا أَنْزَلْنَا عَلَى عَبْدِنَا یَوْمَ الْفُرْقَانِ یَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعَانِ وَاللَّهُ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (٤١)إِذْ أَنْتُمْ بِالْعُدْوَةِ الدُّنْیَا وَهُمْ بِالْعُدْوَةِ الْقُصْوَى وَالرَّکْبُ أَسْفَلَ مِنْکُمْ وَلَوْ تَوَاعَدْتُمْ لاخْتَلَفْتُمْ فِی الْمِیعَادِ وَلَکِنْ لِیَقْضِیَ اللَّهُ أَمْرًا کَانَ مَفْعُولا لِیَهْلِکَ مَنْ هَلَکَ عَنْ بَیِّنَةٍ وَیَحْیَا مَنْ حَیَّ عَنْ بَیِّنَةٍ وَإِنَّ اللَّهَ لَسَمِیعٌ عَلِیمٌ (٤٢)إِذْ یُرِیکَهُمُ اللَّهُ فِی مَنَامِکَ قَلِیلا وَلَوْ أَرَاکَهُمْ کَثِیرًا لَفَشِلْتُمْ وَلَتَنَازَعْتُمْ فِی الأمْرِ وَلَکِنَّ اللَّهَ سَلَّمَ إِنَّهُ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ (٤٣)وَإِذْ یُرِیکُمُوهُمْ إِذِ الْتَقَیْتُمْ فِی أَعْیُنِکُمْ قَلِیلا وَیُقَلِّلُکُمْ فِی أَعْیُنِهِمْ لِیَقْضِیَ اللَّهُ أَمْرًا کَانَ مَفْعُولا وَإِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الأمُورُ) (٤٤)
(ای مسلمانان!) بدانید که همۀ غنائمی را که فراچنگ مــیآورید، یک پـنجم آن مـتعلّق بـه خدا و پیغمبر و خـــویشاوندان (پـیغمبر) و یـتیمان و مسـتمندان و واماندگان در راه است. (سهم خدا و رسول به مـصالح عامّهای اختصاص دارد کـه پیغمبر در زمـان حیات خود مقرّر مــیدارد یـا پیشوای مــؤمنان بـعد از او معیّن می نماید. بــقیّۀ یک پـنجم هــم صـرف افـراد مـذکور می شود. چـهار پـنجم بـاقیمانده نیز مـیان رزمندگان حاضر در صحنه تقسیم میگردد. باید بـه ایـن دستور عمل شود) اگر به خدا و بدانچه بـر بـندۀ خـود در روز جدائی ( کفر از ایمـان، یعنی در جنگ بدر، روز هفدهـم ماه رمضان سال دوم هجری) نــازل کردیـم ایمان داریـد. روزی که دو گروه (مؤمنان و کافران) رویاروی شدند (و با هـم جنگیدند، و گروه اندک مؤمنان، بر جمـع کـثیر کافران، در پرتو مدد الهی پیروز شدند) و خـدا بـر هــر چیزی توانـا است. (به یاد آورید) زمانی را کــه شـما در طرف نزدیکتر (بـه مدینۀ منوّره) بودید (و باران فقط در آنجا بـارید و زمـین را سـفت گردانــید) و آنـان (یـعنی دشــمنان) در طـــرف دورتـر مسـتقرّ بـودند (و آب در اختیار نداشتند و زمین آنجا سست بود و بارانی هـم به خود ندید، و لذا قـدمها بــدان فـرو مــیرفت) و کاروان (قریشیان بـه سرپرستی ابوسفیان که شـما در تـعقیب آن بودید) در مکان پائینتری از شما قرار داشت. اگر با همدیگر وعدۀ (جـنگ) مـیدادیـد (قـریشیان بـه خـاطر هراس از شما مؤمنان. و شما مـؤمنـان بـه سـبب کمی خود و فراوانی دشمنان) به وعدۀ خود وفا نـمیکردید، و لیکن (بدون وعدۀ قبلی و میل قلبی با یکدیگر رویاروی شدید) تا خداوند کاری را تحقّق بـخشد کــه مــیبایست انجام گیرد، و بدین وسیله آنان که گمراه مـیشوند بـا اتمام حجّت بـوده و آنــان کـه راه حــقّ را مــیپذیرند بــا آگـاهی و دلیل آشکار باشد. بیگمان خدا بـر هـر چـیزی توانا است (و او بود که گروه اندک مسلمانان را پپروز و گروه فـراوان کـافران را شکست داد). در آن زمــان خداوند در خواب دشمنان را به تو انـدک نشـان داد، و اگر آنان را زیاد نشان میداد، مسلّماً سست میشدید و دربــارۀ کــار (جنگیدن و نـجنگیدن) دچـار کشــمکش میگشتید، ولی خداوند (شما را از این عجز و اختلاف) رهائـی بخشید، چرا که او از آنچه (در میان دلهـا و) در اندرون سینههـا است باخبـر است (و از روحیّه و باطن همگان آگاه است). و در آن زمـان حــداونـد آنـان را در نظر شما به هنگام رویـاروئی کم جلوه داد، و شمـا را نیز در نظر آنان کم جلوه داد، تا خداوند مـوضوعی را کــه میبایست تحقّق یابد انجام دهد. (این ارادۀ خدا بـود) و همۀ کارها و همۀ چـیزها (در ایـن جــهان) بــه فـرمان و خواست یزدان برمیگردد (و آنچه او بخواهد میشود و بس!. (انفال/41-43)
*
پیکار و کارزار - هر پیکار و کارزاری که مؤمنان بدان دست مییازند - ساختار خدا است و با اراده و تدبیر، با رهبری و رهنمود، در پرتو مدد و یاری، و با کردار و کنش و قضا و قدر خدا صورت میپذیرد و برای او و در راه او انجام میگیرد. در سور دعوت به استواری و پـایداری در کـارزار، حـرکت و پـیشروی در پیکار، آمادگی پیدا کردن و تدارکات تهیّه دیدن بـرای رزم و نبرد، اطمینان پیدا کردن به پشتیبانی یزدان در جـنگ، پرهیز از چیزهائی که انسان را از جنگ بـاز مـیدارد، همچون دل انگیزی اموال و دلربائی اولاد، چنگ زدن به راه و رسـم و شیوه و آداب جـنگ، و مـغرورانـه و ریاکارانه برای جنـگ بیرون نـرفتن، در سـوره تکــرار میگردد، و به پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم دسـتور داده مـیشود کـه مؤمنان را به چنین کارزاری فرا خواند ... آیاتی در این زمینه ذکر میگردد، همچون:
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذَا لَقِیتُمُ الَّذِینَ کَفَرُوا زَحْفًا فَلا تُوَلُّوهُمُ الأدْبَارَ (١٥)وَمَنْ یُوَلِّهِمْ یَوْمَئِذٍ دُبُرَهُ إِلا مُتَحَرِّفًا لِقِتَالٍ أَوْ مُتَحَیِّزًا إِلَى فِئَةٍ فَقَدْ بَاءَ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ وَمَأْوَاهُ جَهَنَّمُ وَبِئْسَ الْمَصِیرُ) (١٦)
ای مؤمنان! هنگامی که با انبوه کافران (در میدان نبرد) روبرو شدید، بدانان پشت نکنید (و فـرار ننمائید). هر کس در آن هنگام بدانان پشت کند و فرار نـماید - مگر برای تاکتیک جنگی یا پــیوستن بـه دسـتهای - گرفتار خشم خدا خواهد شد و جایگاه او دوزخ خواهد بود، و دوزخ بدترین جایگاه است. (انفال/ 15-16)
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اسْتَجِیبُوا لِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاکُمْ لِمَا یُحْیِیکُمْ وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَقَلْبِهِ وَأَنَّهُ إِلَیْهِ تُحْشَرُونَ) (٢٤)
ای مؤمنان! فرمان خدا را بپذیرید، و دستور پـیغمبر او را قبول کنید هنگامی که شما را به چیزی دعوت کند که به شما زندگی (مـادی و مـعنوی و دنـیوی و اخـروی) بخشد، و بدانید که خداوند میان انسان و دل او جدائـی میاندازد (و میتواند انسان را از رسیدن به خواستها و آرزوهای دل بـاز دارد و او را بـمیرانـد و نگذارد عمر طولانی داشته باشد که مهـمّترین آرزوی دل هر انسانی است) و بدانید کـه همگان در پیشگاه خدای سبحان گردآورده میشوید (و به حساب و کتابتان رسیدگی میگردد). (انفال / 24)
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَخُونُوا اللَّهَ وَالرَّسُولَ وَتَخُونُوا أَمَانَاتِکُمْ وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ (٢٧)وَاعْلَمُوا أَنَّمَا أَمْوَالُکُمْ وَأَوْلادُکُمْ فِتْنَةٌ وَأَنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظِیمٌ) (٢٨)
ای مؤمنان! به خدا و پیغمبر (با دوست داشت دشمنان حقّ، پخش اسرار جنگی، پشت سر افکندن بـرنامههای الهـی، و غیره) خیانت مکنید، و در امــانات خود نیز آگاهانه خیانت روا مدارید. (ای مؤمنان راستین!) بدانید که اموال و اولاد شما وسیلۀ آزمایش هستند (و ترجیح محبّت دارائی و فرزندان بر محبّت یزدان سبحان مـایۀ بـلا و هـلاک شـما است) و بـدانید کـه پـاداش بزرگ (مؤمنانی که از عهدۀ امتحان برمیآیند و رضایت خدا را بالاتر از مال و منال دنیا مـیدانند) در پیشگاه خدا (مهیّا و مصون) است.(انفال / ٢٧ و 28)
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذَا لَقِیتُمْ فِئَةً فَاثْبُتُوا وَاذْکُرُوا اللَّهَ کَثِیرًا لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ (٤٥)وَأَطِیعُوا اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَلا تَنَازَعُوا فَتَفْشَلُوا وَتَذْهَبَ رِیحُکُمْ وَاصْبِرُوا إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرِینَ (٤٦)وَلا تَکُونُوا کَالَّذِینَ خَرَجُوا مِنْ دِیَارِهِمْ بَطَرًا وَرِئَاءَ النَّاسِ وَیَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ وَاللَّهُ بِمَا یَعْمَلُونَ مُحِیطٌ) (٤٧)
ای مؤمنان! هنگامی که با گروهی (از دشمنان در میدان کارزار) روبرو شدید، پایداری نمائید (و فرار نکنید) و بسیار خدا را یاد کنید (و قدرت و عظمت و وفای به عهد او را پیش چشم دارید و به تضرّع و زاریش بخوانید) تا (در دنیا) پیروز و (در آخرت) رستگار شوید. و از خدا و پپغمبرش اطاعت نـمائید و (در میان خود اختلاف و) کشمکش مکنید، و (اکر کشمکش کنید) درمانده و ناتوان میشوید و شکوه و هیبت شما از میان میرود (و ترس و هراسی از شما نمیشود). شکیبائی کنید کـه خدا با شکیبایان است. و مانند کسانی (از قریشیان) نباشید که بسـیار مـغرورانـه و خودستایانه و بـرای خودنمائی کردن در برابر مردم (از شهر مکّه به سوی میدان بدر) بیرون آمدند (و با نمایش مال و منال و قدرت و قـوّت خود) مردمان را از راه باز میداشتند (و از دخول آنان به دیـن اســلام بـا تـمام تـوان جلوگیری مــینمودند). خداوند از آنچه مـیکردند آگاه است (و کـیفر آنـان را خواهد داد). (انفال/ 45-47)
(وَأَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَمِنْ رِبَاطِ الْخَیْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ وَعَدُوَّکُمْ وَآخَرِینَ مِنْ دُونِهِمْ لا تَعْلَمُونَهُمُ اللَّهُ یَعْلَمُهُمْ وَمَا تُنْفِقُوا مِنْ شَیْءٍ فِی سَبِیلِ اللَّهِ یُوَفَّ إِلَیْکُمْ وَأَنْتُمْ لا تُظْلَمُونَ) (٦٠)
برای (مبارزۀ با) آنـان تـا آنجا که مـیتوانـید نیروی (مادی و معنوی) و (از جمله) اسـبهای ورزیـده آماده سازید، تا بدان (آمادگی و ساز و برگ جنگی) دشمن خدا و دشمن خویش را بترسانید، و کسان دیگری جز آنان را نیز به هراس اندازید که ایشان را نمیشناسید و خدا آنان را میشناسد. هر آنچه را در راه خدا (از جمله تـجهیزات جنگی و تقویت بنیۀ دفاعی و نظامی اسلامی) صرف کنید، پاداش آن بـه تـمام و کـمال بـه شـما داده میشود و هیچگونه ستمی نمیببنید.(انفال / 60)
(یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ حَرِّضِ الْمُؤْمِنِینَ عَلَى الْقِتَالِ إِنْ یَکُنْ مِنْکُمْ عِشْرُونَ صَابِرُونَ یَغْلِبُوا مِائَتَیْنِ وَإِنْ یَکُنْ مِنْکُمْ مِائَةٌ یَغْلِبُوا أَلْفًا مِنَ الَّذِینَ کَفَرُوا بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا یَفْقَهُونَ) (٦٥)
ای پیغمبر! مؤمنان را بـه جـنگ (بـا دشـمن بـرای اعـلاء فرمان خدا) برانگیز. هرگاه بیست نفر شکیبا (و ورزیده و قــوی الایـمان) از شـما بــاشند بـر دویست نـفر غـلبه میکنند، و اگر از شما صـد نـفر بـاشند بـر هـزار نـفر از کافران غلبـه میکنند، به خاطر این کـه کـافران گـروهی هسـتند کــه نـمیفهمند (بـرای چـه چـیزی و چـه کسـی مــیجنگند، و اگـر کشـته شـدند سـرنوشت خـانواده و سرانجام خودشان چه خواهد بود، و لذا این تاریکی راه و ناآگاهـی از هدف و ندانستن نتیجۀ دنـیوی و اخـروی مبارزه، تاب و توانی برای آنان باقی نمیگذارد).(انفال/65)
در همان زمان که برای پایداری در جنگ اوامر پیاپی صادر میگردد، روند قرآنی به روشـنگری نشـانههای عقیده، و ژرفا بخشیدن آن، و برگرداندن هرکاری و هر حکمی و هر رهنمودی بدان، میگرایـد. بـدین وسـیله اوامر آویزان در فضا نمیمانند، و بلکه بـر آن اسـاس اصیل و واضـح و ثـابت و عـمیق، مـتمرکز و اسـتوار میگردد :
الف - در مسألۀ غنائم، به پرهیزگاری و ترس از خدا، و به هراس افتادن به هنگام یاد خدا، و پیوند دادن ایمان به اطاعت از یزدان و اطاعت از پیغمبر خداوند سـبحان، برگردانده میشوند:
(یَسْأَلُونَکَ عَنِ الأنْفَالِ قُلِ الأنْفَالُ لِلَّهِ وَالرَّسُولِ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَأَصْلِحُوا ذَاتَ بَیْنِکُمْ وَأَطِیعُوا اللَّهَ وَرَسُولَهُ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ (١)إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ إِذَا ذُکِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَإِذَا تُلِیَتْ عَلَیْهِمْ آیَاتُهُ زَادَتْهُمْ إِیمَانًا وَعَلَى رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ (٢)الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ یُنْفِقُونَ (٣)أُولَئِکَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا لَهُمْ دَرَجَاتٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَمَغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ کَرِیمٌ) (٤)
از تو دربارۀ غـنائم مـیپرسند (و میگویند که غـنائم جنگ بدر چگونه تقسیم میگردد و به چه کسانـی تعلّق مــیگیرد؟) بگو: غنائم از آن خـدا و پـیغمبر است (و پیغمبر به فرمـان خدا تقسیم آن را بـه عـهده مـیگیرد). پس از خدا بترسید و (اختلاف را کنار بگـذاریـد و) در میان خود صلح و صفا به راه اندازید، و اگر مسلمانید از خدا و پیغمبرش فرمانبرداری کنید. مؤمنان تنها کسانی هسـتند که هـر وقت نـام خـدا بـرده شـود، دلهـایشان هراسان میگردد (و در انجام نیکیها و خوبیها بـیشتر میکوشند) و هنگامی که آیات او بر آنان خوانده شود، بر ایمانشان مـیافـزایـد، و بـر پـروردگـار خـود تـوکّل میکنند (و خـویشتن را در پـناه او مـیدارنـد و هسـتی خویش را بدو مـیسپارند). آنـان کسـانیند که نـماز را چنانکه باید میخوانند و از آنچه بدیشان عطاء کردهایم (مقداری را به نیازمندان) مـیبخشند. آنان واقعاً مـؤمن هستند و دارای درجات عـالـی، مـغفرت الهـی، و روزی پاک و فراوان، در پیشگاه خدای خود میباشند ... . (انفال/1-4)
ب - در خط سیر پیکار، به قضا و قدر خدا، و اراده و تدبیر او، و چرخاندن و اداره کردن همۀ مراحل کـارزار توسّط خداوند دادار، برگردانده میشوند:
(إِذْ أَنْتُمْ بِالْعُدْوَةِ الدُّنْیَا وَهُمْ بِالْعُدْوَةِ الْقُصْوَى وَالرَّکْبُ أَسْفَلَ مِنْکُمْ وَلَوْ تَوَاعَدْتُمْ لاخْتَلَفْتُمْ فِی الْمِیعَادِ وَلَکِنْ لِیَقْضِیَ اللَّهُ أَمْرًا کَانَ مَفْعُولا).
(به یاد آورید) زمانی را که شما در طرف نـزدیکتر (بـه مدینۀ منوّره) بودید (و باران فقط در آنجا بارید و زمین را سـفت گـردانـید) و آنـان (یعنی دشـمنان) در طـرف دورتر مستقرّ بودند (و آب در اختیار نداشتند و زمـین آنجا سست بود و بارانی هم به خود بدید، و لذا قـدمها بدان فرو میرفت) و کاروان (قریشیان بـه سـرپرستی ابوسفیان کــــه شــما در تـعقیب آن بـودید) در مکـان پائینتری از شما قرار داشت. (انفال / 42 )
ج - در حوادث و وقـائع جـنگی، بـه رهـبری یـزدان سبحان، و کمک و یاری ایزد منّان در آن، بـرگردانـده میشوند:
(فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَلَکِنَّ اللَّهَ قَتَلَهُمْ وَمَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَلَکِنَّ اللَّهَ رَمَى وَلِیُبْلِیَ الْمُؤْمِنِینَ مِنْهُ بَلاءً حَسَنًا).
(ای مؤمنان!) شما کافران را (با قوّت و قـدرت خـود در نبرد بدر) نکشتید ، بلکه خدا ( با پیروز نمدنتان بر آنان و افکندن هراس به دلهایشان) ایشان را کشت. و ( ای پیغمبر! بدان گاه که مشتی خاک به طرف آنان پرتاب کردی و خاک به چشم ایشان فرو رفت. در اصل) این تو نبودی که ( خاک را به سوی آنان) پرتاب کردی (چرا که مشتی خاک از حیث کمیّت و کیفیت آن توانائی را ندارد) بلکه خداوند ( آن خاک را تکثیر و به سوی ایشان پرتاب کرد (و به چشمان آنان رساند) تا بدین وسیله مؤمنان را خوب بیازماید ( و با اعطاء خوبیها آزمایششان نماید). (انفال/17)
د – در کار ثابت قدمی و پایداری در جنگ ، به آن اندازه حیاتی که خدا برای آنان در جنگ بخواهد، و به قدرت یزدان بر سدّ و مانع شدن میان ایشان و میان دلهایشان، و به تضمین خدا برای پیروزمند گرداندن کسانی که بر او تکیّه می کنند ، حواله می گردند:
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اسْتَجِیبُوا لِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاکُمْ لِمَا یُحْیِیکُمْ وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَقَلْبِهِ وَأَنَّهُ إِلَیْهِ تُحْشَرُونَ) (٢٤)
ای مؤمنان ! فرمان خدا را بپذیرید، و دستور پیغمبر او را قبول کنید هنگامی که شما را به چیزی دعوت کند که به شما زندگی ( مادی و معنوی و دنیوی و اخروی) بخشد. و بدانید که خداوند میان انسان و دل او جدائی می اندازد (و می تواند انسان را از رسیدن به خواستها و آرزوهای دل باز دارد و او را بمیراند و نگذارد عمر طولانی داشته باشد که مهم ّ ترین آرزوی دل هر انسانی است ). و بدانید که همگان در پیشگاه خدای سبحان گردآورده می شوید(و به حساب و کتابتان رسیدگی می گردد).(انفال/24)
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذَا لَقِیتُمْ فِئَةً فَاثْبُتُوا وَاذْکُرُوا اللَّهَ کَثِیرًا لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ) (٤٥)
ای مؤمنان ! هنگامی که با گروهی (از دشمنان در میدان کارزار) روبرو شدید، پایداری نمائید ( و فرار نکنید) و بسیار خدا را یاد کنید ( و قدرت و عظمت و وفای به عهد او را پیش چشم دارید و به تضرّع و زاریش بخوانید) تا (در دنیا) پیروز و ( در آخرت) رستگار شوید. (انفال/45)
ه – در بارۀ هدف از کارزار و نتیجۀ پیکار مقرّر می گردد :
(وَقَاتِلُوهُمْ حَتَّى لا تَکُونَ فِتْنَةٌ وَیَکُونَ الدِّینُ کُلُّهُ لِلَّهِ).
و با آنان پیکار کنید تا فتنه ای نماند ( و نیروئی نداشته باشند که با آن بتوانند شما را از دینتان برگردانند) و دین خالصانه از آن خدا گردد ( و مؤمنان جز از خدا نترسند و آزادانه به دستور آئین خویش زیست کنند).(انفال/39)
(مَا کَانَ لِنَبِیٍّ أَنْ یَکُونَ لَهُ أَسْرَى حَتَّى یُثْخِنَ فِی الأرْضِ).
هیچ پیغمبری حقّ ندارد که اسیران جنگی داشته باشد. مگر آن گاه که کاملاً پیروز گردد و بر منطقه سیطره و قدرت یابد ( در غیر این صورت باید با ضربات قاطع و کوبنده و پیاپی ، نیروی دشمن را از کار بیندازد. امّا به محض حصول اطمینان از پیروزی خود و شکست دشمن دست از کشتار بردارد و به اسیر کردن قناعت کند). (انفال/67)
(وَإِذْ یَعِدُکُمُ اللَّهُ إِحْدَى الطَّائِفَتَیْنِ أَنَّهَا لَکُمْ وَتَوَدُّونَ أَنَّ غَیْرَ ذَاتِ الشَّوْکَةِ تَکُونُ لَکُمْ وَیُرِیدُ اللَّهُ أَنْ یُحِقَّ الْحَقَّ بِکَلِمَاتِهِ وَیَقْطَعَ دَابِرَ الْکَافِرِینَ (٧)لِیُحِقَّ الْحَقَّ وَیُبْطِلَ الْبَاطِلَ وَلَوْ کَرِهَ الْمُجْرِمُونَ) (٨)
(ای مؤمنان به یاد آورید) آن گاه را که خداوند پیروزی بر یکی از دو دسته را به شما وعده داد. (پیروزی بر کاروان تجاری قریش به سرپرستی ابوسفیان ، و یا پیروزی بر لشکری که از مکّه تدارک شده بود و به سرپرستی ابوجهل برای نجات کاروان آمده بود). شما دوست می داشتید دسته ای نصیب شما گردد که از قدرت و قوّت چندانی برخوردار نیست (که کاروان بود). ولی خدا می خواست حقّ را با سخنان خود (که بیانگر اراده و قدرت یزدانند ، برای مردم) ظاهر و استوار گرداند و کافران را (از سرزمین عرب با پیروزی مؤمنان) ریشه کن کند ( لذا شما را با لشکر قریش درگیر کرد) تا بـدین وسـیله حــقّ را (کـه اسـلام است) پابرجا و باطل را (که شرک است) تباه گرداند، هر چــــند کــــه بــــزهکاران (کـــافر و طــغیانگر، آن را) نپسندند.(انفال/7و8)
و - در تنظیم روابـط در میان جـامعۀ مسـلمان، و ارتباطات جامعۀ مسلمان با سائر جوامع دیگر، عـقیده است که پایۀ گردهمائی یا مـایۀ جـدائـی مـیگردد، و ارزشهای عقیدتی است که انسان را به جلو میبرد و یا به عقب میکشد:
(إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَهَاجَرُوا وَجَاهَدُوا بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَالَّذِینَ آوَوْا وَنَصَرُوا أُولَئِکَ بَعْضُهُمْ أَوْلِیَاءُ بَعْضٍ وَالَّذِینَ آمَنُوا وَلَمْ یُهَاجِرُوا مَا لَکُمْ مِنْ وَلایَتِهِمْ مِنْ شَیْءٍ حَتَّى یُهَاجِرُوا وَإِنِ اسْتَنْصَرُوکُمْ فِی الدِّینِ فَعَلَیْکُمُ النَّصْرُ إِلا عَلَى قَوْمٍ بَیْنَکُمْ وَبَیْنَهُمْ مِیثَاقٌ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ (٧٢)وَالَّذِینَ کَفَرُوا بَعْضُهُمْ أَوْلِیَاءُ بَعْضٍ إِلا تَفْعَلُوهُ تَکُنْ فِتْنَةٌ فِی الأرْضِ وَفَسَادٌ کَبِیرٌ (٧٣)وَالَّذِینَ آمَنُوا وَهَاجَرُوا وَجَاهَدُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَالَّذِینَ آوَوْا وَنَصَرُوا أُولَئِکَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ کَرِیمٌ (٧٤)وَالَّذِینَ آمَنُوا مِنْ بَعْدُ وَهَاجَرُوا وَجَاهَدُوا مَعَکُمْ فَأُولَئِکَ مِنْکُمْ وَأُولُو الأرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَى بِبَعْضٍ فِی کِتَابِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ) (٧٥)
بیگمان کسانی که ایمان آوردهاند و (از خانه و کاشانۀ خویش) مهاجرت کردهاند و با جان و مال خـود در راه خدا (به تلاش ایسـتادهانـد و) جهاد نــمودهانــد (و لقب مهاجرین را برازندۀ خـود گردانـدهانـد) و کسـانی کـه (مـهاجرین را در مـنزل و مآوای خـود) پـناه دادهانـد و (ایشان را با جان و مال) یاری نمودهاند (و از سوی خدا و پیغمبر لقب انصـار دریافت داشتهاند) برخـی از آنـان یـاران بـرخـی دیگرند (و مسؤول و مـتعهّد در بـرابـر یکــدیگرند) و امّـا کسـانی کــه ایمان آوردهانـد و لیکن مهاجرت ننمودهاند (و با وجود توانائـی به جامعۀ نوین شما در مدینه نپیوستهاند، هیچ گونه تعهّد و مسؤولیّت و) ولایتی در برابر آنان ندارید تا آن گاه کــه مــهاجرت میکنند. اگر (چنین مؤمنان غیر مهاجری از دست ظلم و جور دیگران) به سبب دینشان از شـما کمک و یـاری خواستند، کمک و یـاری بر شما واجب است، مگر زمانی که مـخالفان آنان گروهی باشند که میان شما و ایشـان پیمان (ترک مخاصمه) باشد. (در این صـورت رعـایت عهد و پیمان، از رعـایت حــال چنین مـؤمنان بـیحالی لازمتر است. به هر حال) خداوند مـیبیند آنـچه را کـه میکنید (پس مواظب حال همدیگر و حفظ حدود و عهود بـاشید). و کسانی که کافرند، برخی یاران برخی دیگرند (و در جانبداری از باطل و بدسگالی با مؤمنان همرأی و همسنگرند. پس ایشان را به دوستی نگیرید و در حفظ عهد و پیمان بکوشید) که اگر چنین نکنید فـتنه و فساد عظیمی در زمین روی میدهد. بیگمان کسانی که ایمان آوردهانــد و مــهاجرت کردهانـد و در راه خـدا جـهاد نمودهاند، و همچنین کســانی که پناه دادهاند و یـاری کردهاند، (هر دو گروه) آنان حقیقتاً مؤمن و باایمانند (و شایستۀ واژۀ مهاجر و انصارند و تار و پود جـاودانۀ پرچم اسلامند و) برای آنان آمرزش (گناهان از سـوی یزدان مـنّان) و روزی شـایسته (در بهشت جـاویدان) است. و کســانی کـــه از پس (نـزول ایـن آیــات) ایـمان آوردهاند جهاد نموده اند، آنان از زمرۀ شما هستند و (از حقوق و مدد و یاری شـما بـرخـوردار مـیگردند. ایـن ولایت ایمانی بـود، و امّا ولایت خویشاوندی علاوه بـر این میان افرادی موجود است و) کسـانـی که با یکـدیگر خویشاوندند برخی برای برخی دیگـر سـزاوارتـرند (و حقوق آنان) در کتاب خدا (بیان شده است و حکم خـدا بر آن رفتـه است و) بیگمان حداوند آگاه از هـر چـیزی است . (انفال/72-75)
*
در روند سوره - در کنار خطّ سیر عقیده - خطّ سـیر دیگری نمایان میگردد که خطّ سیر جهاد، و بیان ارزش ایمانی و جنبشی آن است. همچنین پالودن آن خطّ سیر از هر شائبۀ فردی و شخصی، و اعـطاء دلائـل ذاتـی والائی بدان است که مجاهدان در پرتو آنها تا آخر زمان، با اطمینان و آرامش و برتری، حرکت میکنند... سوره بطور خلاصه، این الهـام را در بر دارد. لذا به برخی از آیات در این معرفی بسنده میکنیم، و شـرح آن را به جای مناسب خود حواله میداریم، بدان هنگام که با این نوع آیات روبرو میگردیم:
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذَا لَقِیتُمُ الَّذِینَ کَفَرُوا زَحْفًا فَلا تُوَلُّوهُمُ الأدْبَارَ (١٥)وَمَنْ یُوَلِّهِمْ یَوْمَئِذٍ دُبُرَهُ إِلا مُتَحَرِّفًا لِقِتَالٍ أَوْ مُتَحَیِّزًا إِلَى فِئَةٍ فَقَدْ بَاءَ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ وَمَأْوَاهُ جَهَنَّمُ وَبِئْسَ الْمَصِیرُ) (١٦)
ای مؤمنان! هنگامی که با انبوه کافران (در میدان نبرد) روبرو شدید، بدانان پشت نکنید (و فرار نـنمائید). هـر کس در آن هنگام بدانان پشت کند و فرار نـماید - مگـر برای تاکتیک جنگی یا پـیوستن بـه دسـتهای - گرفتار خشم خدا خواهد شد و جایگاه او دوزخ خواهد بود، و دوزخ بدترین جایگاه است. (انفال / 15-16)
(إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الَّذِینَ کَفَرُوا فَهُمْ لا یُؤْمِنُونَ (٥٥)الَّذِینَ عَاهَدْتَ مِنْهُمْ ثُمَّ یَنْقُضُونَ عَهْدَهُمْ فِی کُلِّ مَرَّةٍ وَهُمْ لا یَتَّقُونَ (٥٦)فَإِمَّا تَثْقَفَنَّهُمْ فِی الْحَرْبِ فَشَرِّدْ بِهِمْ مَنْ خَلْفَهُمْ لَعَلَّهُمْ یَذَّکَّرُونَ) (٥٧)
بیگمان بـدترین انسـانها در پیشگاه یـزدان، کسـانی هستند که کافرند و ایمان نمیآورند. کسانی که از آنان پیمان گرفتهای (که مشرکان را کمک و یاری نکنند) ولی آنان هر بار پیمان خود را میشکنند و (از خیانت و نقض عـهد) پـرهیز نـمیکنند. اگر آنـان را در (مـیدان) جنگ رویاروی بیابی و بر ایشان پیروز شوی، آن چنان آنان را در هم بکوب که کسانی که در پشت سر ایشان قرار دارند (و دوستان و یاران ایشان بشمارند) پند گیرند (و پراکنده شوند و عرض اندام نکنند). (انفال / 55-57)
(وَأَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَمِنْ رِبَاطِ الْخَیْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ وَعَدُوَّکُمْ وَآخَرِینَ مِنْ دُونِهِمْ لا تَعْلَمُونَهُمُ اللَّهُ یَعْلَمُهُمْ وَمَا تُنْفِقُوا مِنْ شَیْءٍ فِی سَبِیلِ اللَّهِ یُوَفَّ إِلَیْکُمْ وَأَنْتُمْ لا تُظْلَمُونَ) (٦٠)
برای (مبارزۀ با) آنـان تـا آنجا که مـیتوانید نـیروی (مادی و معنوی) و (از جمله) اسبهای ورزیده آماده سازید، تا بدان (آمادگی و ساز و برگ جنگی) دشـمن خدا و دشمن خویش را بترسانید، و کسان دیگری جز آنان را نیز به هراس اندازید که ایشان را نمیشناسید و خدا آنان را میشناسد. هر آنچه را در راه خدا (از جمله تجهیزات جنگی و تقویت بنیۀ دفاعی و نظامی اسلامی) صرف کنید، پاداش آن بـه تمام و کمال بـه شما داده میشود و هیچگونه ستمی نمیبینید.(انفال / 60)
(یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ حَرِّضِ الْمُؤْمِنِینَ عَلَى الْقِتَالِ إِنْ یَکُنْ مِنْکُمْ عِشْرُونَ صَابِرُونَ یَغْلِبُوا مِائَتَیْنِ وَإِنْ یَکُنْ مِنْکُمْ مِائَةٌ یَغْلِبُوا أَلْفًا مِنَ الَّذِینَ کَفَرُوا بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا یَفْقَهُونَ) (٦٥)
ای پیغمبری! مؤمنان را به جنگ (با دشمن بـرای اعـلاء فرمان خدا) برانگیز. هرگاه بیست نفر شکیبا (و ورزیده و قوی الایـمان) از شـما بـاشند بـر دویست نـفر غلبه میکنند، و اگر از شما صد نفر بـاشند بـر هـزار نـفر از کافران غلبه میکنند، به خاطر این کـه کافران گروهی هسـتند که نـمیفهمند (بـرای چـه چیزی و چـه کسـی میجنگند، و اگر کشـته شـدند سـرنوشت خـانواده و سرانجام خودشان چه خواهد بود، و لذا این تاریکی راه و ناآگاهی از هدف و ندانستن نتیجۀ دنیوی و اخروی مبارزه، تاب و توانی برای آنان باقی نمیگذارد.
(مَا کَانَ لِنَبِیٍّ أَنْ یَکُونَ لَهُ أَسْرَى حَتَّى یُثْخِنَ فِی الأرْضِ تُرِیدُونَ عَرَضَ الدُّنْیَا وَاللَّهُ یُرِیدُ الآخِرَةَ وَاللَّهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ) (٦٧)
هیچ پیغمبر حقّ ندارد که اسیران جنگی داشـته بـاشد. مگر آن گاه که کاملاً پیروز گردد و بر منطقه سیطره و قدرت یابد (در غیر این صورت باید با ضربات قاطع و کوبنده و پیاپی، نیروی دشمن را از کار بیندازد. امّا بـه مـحض حصول اطمینان از پـیروزی خود و شکست دشمن دست از کشتار بردارد و به اسیر کردن قناعت کند. ای مؤمنان!) شما (تـنها بـه فکر جنبههای مـادی هستید و) متاع ناپایدار دنیا را میخواهید، در صورتی کــه خـداونــد سـرای (جـاویدان) آخرت (و سـعادت همیشگی) را (برای شما) میخواهد، و حداونـد عـزیز و حکیم است (و این است کـه کارهایش سـراسـر از روی حکمت و تدبیر، و متوجّه عزّت و پیروزی است)
(وَالَّذِینَ آمَنُوا وَهَاجَرُوا وَجَاهَدُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَالَّذِینَ آوَوْا وَنَصَرُوا أُولَئِکَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ کَرِیمٌ) (٧٤)
بیگمان کسانی که ایمان آوردهاند و مهاجرت کردهاند و در راه خدا جهاد نمودهاند، و همچنین کسـانی کـه پناه دادهاند و یاری کردهانـد، (هـر دو گروه) آنـان حـقیقتاً مؤمن و با ایمانند (و شایستۀ واژۀ مهاجر و انصارند و تار و پود جاودانۀ پرچم اسلامند و) برای آنان آمرزش (گناهان از سـوی یـزدان مـنّان) و روزی شـایسـته (در بهشت جاویدان) است. (انفال / 74)
*
در پایان باید گفت: این سوره روابط جامعۀ اسلامی را بر اساس عقیده بیان میدارد - همان گونه که گفتیم - و احکامی را بیان مینماید که جامعۀ اسلامی برابر آنـها میتواند با سایر جامعههای دیگر در جنگ و صلح - تا زمان نزول این سوره - ارتباط برقرار سازد. همچنین این سورد، احکام غنائم و پیمانها را بـیان مـیدارد، و خطوط اصلی موجود در تنظیم چنین ارتباطاتی و چنین احکامی را در همچون آیههای روشن و مشخّصی بیان میدارد:
(یَسْأَلُونَکَ عَنِ الأنْفَالِ قُلِ الأنْفَالُ لِلَّهِ وَالرَّسُولِ).
از تو دربـارۀ غـنائـم مـیپرسند (و میگویند که غـنائم جنگ بدر چگونه تقسیم میگردد و به چه کسانی تعلّق مــیگیرد؟). بگو: غـنائم از آن خـدا و پـیغمبر است (و پیغمبر به فرمان خدا تقسیم آن را به عهده میگیرد).(انفال/1)
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذَا لَقِیتُمُ الَّذِینَ کَفَرُوا زَحْفًا فَلا تُوَلُّوهُمُ الأدْبَارَ (١٥)وَمَنْ یُوَلِّهِمْ یَوْمَئِذٍ دُبُرَهُ إِلا مُتَحَرِّفًا لِقِتَالٍ أَوْ مُتَحَیِّزًا إِلَى فِئَةٍ فَقَدْ بَاءَ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ وَمَأْوَاهُ جَهَنَّمُ وَبِئْسَ الْمَصِیرُ) (١٦)
ای مؤمنان! هنگامی که با انبوه کافران (در میدان نبرد) روبرو شدید، بدانان پشت نکنید (و فـرار نـنمائید). هـر کس در آن هنگام بدانان پشت کند و فرار نـماید - مگر برای تاکتیک جنگی یا پـیوستن به دسـتهای - گرفتار خشم خدا خواهد شد و جایگاه او دوزخ خواهد بود، و دوزخ بدترین جایگاه است. (انفال/15و16)
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَلا تَوَلَّوْا عَنْهُ وَأَنْتُمْ تَسْمَعُونَ (٢٠)وَلا تَکُونُوا کَالَّذِینَ قَالُوا سَمِعْنَا وَهُمْ لا یَسْمَعُونَ) (٢١)
ای مؤمنان! از خدا و پیغمبرش فرمانبرداری کنید، و از پیغمبر روگردان نشوید، در حالی که شما (آیات قـرآن را) میشنوید (و مـیبینید کـه آشکارا امــر بـه وجـوب اطــاعت از او مــیکنند). و مــانند کسـانی نـباشید که میگفتند: شنیدیم (امّا در گوش نگرفتیم)، و حال آن که آنان نمیشنوند (چون به دنبال آن نمیروند).(انفال /20و21)
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اسْتَجِیبُوا لِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاکُمْ لِمَا یُحْیِیکُمْ وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَقَلْبِهِ وَأَنَّهُ إِلَیْهِ تُحْشَرُونَ) (٢٤)
ای مؤمنان! فرمـان خدا را بپذیرید، و دستور پـیغمبر او را قبول کنید هنگامی که شمـا را به چیزی دعوت کند که به شما زندگی (مـادی و مــعنوی و دنـیوی و اخـروی) بخشد، و بدانید کـه خداوند میان انسان و دل او جدائــی میاندازد (و میتواند انسان را از رسیدن به خواستـها و آرزوهای دل بـاز دارد و او را بـمیرانـد و نگذارد عـمر طولانی داشته باشد که مهمّترین آرزوی دل هـر انسـانی است) . و بدانید که همگان در پیشگاه خدای سبحان گرد آورده مـــیشوید (و بــه حسـاب و کتابتان رسـیدگی میگردد). (انفال / 24)
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَخُونُوا اللَّهَ وَالرَّسُولَ وَتَخُونُوا أَمَانَاتِکُمْ وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ) (٢٧)
ای مؤمنان! به خدا و پیغمبر (با دوست داشت دشمنـان حقّ، پخش اسرار جنگی، پشت سر افکندن بـرنامههای الهـی، و غیره) خیانت مکـنید، و در امـانات خود نـیز آگاهانه خیانت روا مدارید. (انفال / ٢٧)
(قُلْ لِلَّذِینَ کَفَرُوا إِنْ یَنْتَهُوا یُغْفَرْ لَهُمْ مَا قَدْ سَلَفَ وَإِنْ یَعُودُوا فَقَدْ مَضَتْ سُنَّةُ الأوَّلِینَ (٣٨)وَقَاتِلُوهُمْ حَتَّى لا تَکُونَ فِتْنَةٌ وَیَکُونَ الدِّینُ کُلُّهُ لِلَّهِ فَإِنِ انْتَهَوْا فَإِنَّ اللَّهَ بِمَا یَعْمَلُونَ بَصِیرٌ) (٣٩)
(ای پیغمبر!) به کافران بگو: (درگاه تـوبه هـمیشه بـاز است و) اگر (از کفر و عناد) دست بـردارنـد، گذشته اعمالشان بخشوده میشود، و اگر هم (به کفر و ضلال خود) برگردند (و به جنگ و ستیزتان برخیزند) قـانون خدا دربارۀ پیشینیان از مدّ نظر گذشته است (و هـمان قانون هم دربـارۀ آنـان اجراء میگردد. یـعنی سـزای مشرکان و معاندان و مکذّبان نابودی است و ایشان هم نابود میشوند). و با آنان پیکار کـنید تـا فتنهای بـاقی نماند (و نیروئی نداشته باشند که با آن بتوانند شـما را از دینتان برگردانند) و دین خالصانه از آن خدا گردد (و مؤمنان جز از خدا نترسند و آزادانـه بـه دسـتور آئـین خویش زیست کنند). پس اگر (از روش نادرست خود) دست برداشـتند (و اسـلام را پـذیرفتند، دست از آنـان بدارید، چرا که) خدا میبیند چیزهائی را که مـیکنند (و کیفرشان میدهد).(انفال / ٣٨و 39)
(وَاعْلَمُوا أَنَّمَا غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِی الْقُرْبَى وَالْیَتَامَى وَالْمَسَاکِینِ وَابْنِ السَّبِیلِ).
(ای مسلمانان!) بدانید که همۀ غنائمی را که فراچنگ مــیآورید، یک پـنجم آن مـتعلّق بـه خدا و پـیغمبر و خـــویشاوندان (پـیغمبر) و یـتیمان و مسـتمندان و واماندگان در راه است. (انفال / 41)
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذَا لَقِیتُمْ فِئَةً فَاثْبُتُوا وَاذْکُرُوا اللَّهَ کَثِیرًا لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ (٤٥)وَأَطِیعُوا اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَلا تَنَازَعُوا فَتَفْشَلُوا وَتَذْهَبَ رِیحُکُمْ وَاصْبِرُوا إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرِینَ (٤٦)وَلا تَکُونُوا کَالَّذِینَ خَرَجُوا مِنْ دِیَارِهِمْ بَطَرًا وَرِئَاءَ النَّاسِ وَیَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ وَاللَّهُ بِمَا یَعْمَلُونَ مُحِیطٌ) (٤٧)
ای مؤمنان! هنگامی که با گروهی (از دشمنان در میدان کارزار) روبرو شدید، پایداری نمائید (و فرار نکنید) و بسیار خدا را یاد کنید (و قدرت و عظمت و وفای به عهد او را پیش چشم دارید و به تضرّع و زاریش بخوانید) تا (در دنیا) پیروز و (در آخرت) رستگار شوید. و از خدا و پیغمبرش اطاعت نـمائید و (در مـیان خود اختلاف و) کشمکش مکنید، و (اگر کشمکش کنید) درمانده و ناتوان میشوید و شکوه و هیبت شما از میان میرود (و ترس و هراسی از شما نمیشود). شکیبائی کنید که خدا بـا شکیبایان است. و مانند کسانی (از قریشیان) نباشید که بسـیار مـغرورانـه و خودستایانه و بـرای خودنمائی کردن در برابر مردم (از شهر مکّه به سوی میدان بدر) بیرون آمدند (و با نمایش مال و منال و قدرت و قوّت خود) مردمان را از راه باز میداشتند (و از دخول آنان به دیـن اسـلام بـا تـمام تـوان جلوگیری مـینمودند). خداوند از آنچه مـیکردند آگاه است (و کـیفر آنـان را خواهد داد). (انفال / 45-47)
(إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الَّذِینَ کَفَرُوا فَهُمْ لا یُؤْمِنُونَ (٥٥)الَّذِینَ عَاهَدْتَ مِنْهُمْ ثُمَّ یَنْقُضُونَ عَهْدَهُمْ فِی کُلِّ مَرَّةٍ وَهُمْ لا یَتَّقُونَ (٥٦)فَإِمَّا تَثْقَفَنَّهُمْ فِی الْحَرْبِ فَشَرِّدْ بِهِمْ مَنْ خَلْفَهُمْ لَعَلَّهُمْ یَذَّکَّرُونَ (٥٧)وَإِمَّا تَخَافَنَّ مِنْ قَوْمٍ خِیَانَةً فَانْبِذْ إِلَیْهِمْ عَلَى سَوَاءٍ إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ الْخَائِنِینَ (٥٨)وَلا یَحْسَبَنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا سَبَقُوا إِنَّهُمْ لا یُعْجِزُونَ (٥٩)وَأَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَمِنْ رِبَاطِ الْخَیْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ وَعَدُوَّکُمْ وَآخَرِینَ مِنْ دُونِهِمْ لا تَعْلَمُونَهُمُ اللَّهُ یَعْلَمُهُمْ وَمَا تُنْفِقُوا مِنْ شَیْءٍ فِی سَبِیلِ اللَّهِ یُوَفَّ إِلَیْکُمْ وَأَنْتُمْ لا تُظْلَمُونَ (٦٠)وَإِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَهَا وَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ (٦١)وَإِنْ یُرِیدُوا أَنْ یَخْدَعُوکَ فَإِنَّ حَسْبَکَ اللَّهُ هُوَ الَّذِی أَیَّدَکَ بِنَصْرِهِ وَبِالْمُؤْمِنِینَ) (٦٢)
بیگمان بـدترین انسـانها در پیشگاه یـزدان، کسـانی هستند که کافرند و ایمان نمیآورند. کسانی که از آنان پیمان گرفتهای (که مشرکان را کمک و یاری نکنند) ولی آنان هر بار پیمان خود را میشکنند و (از خیانت و نقض عـهد) پرهیز نـمیکنند. اگر آنـان را در (مـیدان) جـنگ رویاروی بیابی و بر ایشان پپروز شوی، آن چنان آنان را در هم بکوب که کسانی که در پشت سر ایشان قـرار دارند (و دوستان و یاران ایشان بشمارند) پند گیرند (و پراکنده شوند و عرض اندام نکنند). هر گـاه (بـا ظـهور نشانههائی) از خیانت گروهی بیـم داشته باشی (که عهد خود را بشکنند و حـملۀ غـافلگیرانـه کنند، تـو آنـان را بیاگاهان و) هـمچون ایشـان پـیمانشان را لغـو کـن (و بدون اطّلاع بدانان حمله مکن، چرا کـه ایــن کــار خـلاف مروّت و شریعت است و خیانت بشمار است و) بیگمان خداوند خیانتکاران را دوست نمیدارد. کـافران تـصوّر نکنند که (بر قدرت ما) پیشی گرفتهاند و (از قلمرو کیفر ما) بدر رفتهاند (و با نجات از دست مرگ در جنگ بدر، از زیـر دست مـا خـارج شـدهانـد) آنـان (هـرگز مـا را) درمـانده نـمیکنند (و مـا جـزای خـیانت و غـدرشان را خواهیم داد). برای (مبارزۀ با) آنان تا آنجا که میتوانید نیروی (مادی و معنوی) و (از جمله) اسـبـهای ورزیـده آماده سازید، تا بدان (آمـادگی و سـاز و بــرگ جـنگی) دشمن خـدا و دشـمن خـویش را بـترسانید، و کسـان دیگری جز آنان را نیز به هراس انـدازیـد کـه ایشـان را نمیشناسید و خدا آنان را مـیشناسد. هـر آنـچه را در راه خدا (از جمله تجهیزات جنـگی و تقویت بنیۀ دفاعی و نظامـی اسلامی) صرف کنید، پاداش آن به تمام و کمال به شما داده میشود و هیـچ گونه ستمی نـمیبینید. اگر آنان به صلح گرایش نشان دادند، تو نیز بدان بگرای (و در پذیرش پیشنهاد صلح تردید و دودلی مکن و شرائط منظقی و عاقلانه و عـادلانه را بـپذیر) و بــر خدا تـوکّل نمای کـه او شـنوای (گـفتار و) آگــاه (از رفـتار هـمگان) است. و اگر بخواهند تو را فریب دهند (و منظورشان از گرایش به صلح، مکر و کید باشد، باکی نـداشـته بـاش، چرا که) خدای برای تو کافی است. او همان کسی است کـه تو را بــا یــاری خـود و توسّط مـؤمنان (مـهاجر و انصار) تقویت و پشتیبانی کرد. (انفال / 55-62)
(یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ حَسْبُکَ اللَّهُ وَمَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ (٦٤)یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ حَرِّضِ الْمُؤْمِنِینَ عَلَى الْقِتَالِ إِنْ یَکُنْ مِنْکُمْ عِشْرُونَ صَابِرُونَ یَغْلِبُوا مِائَتَیْنِ وَإِنْ یَکُنْ مِنْکُمْ مِائَةٌ یَغْلِبُوا أَلْفًا مِنَ الَّذِینَ کَفَرُوا بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا یَفْقَهُونَ (٦٥)الآنَ خَفَّفَ اللَّهُ عَنْکُمْ وَعَلِمَ أَنَّ فِیکُمْ ضَعْفًا فَإِنْ یَکُنْ مِنْکُمْ مِائَةٌ صَابِرَةٌ یَغْلِبُوا مِائَتَیْنِ وَإِنْ یَکُنْ مِنْکُمْ أَلْفٌ یَغْلِبُوا أَلْفَیْنِ بِإِذْنِ اللَّهِ وَاللَّهُ مَعَ الصَّابِرِینَ) (٦٦)
ای پیغمبری! خدا بـرای تــو و برای مـؤمنانی کـه از تـو پیروی کردهاند کافی و بسنده است (و ضامن و مراقب همگی شما است). ای پـیغمبر! مـؤمنان را بـه جـنگ (بــا دشمن برای اعلاء فرمان خدا) بـرانگـیز. هـر گاه بـیست نفر شکیبا (و ورزیده و قویّ الایمان) از شما باشند بـر دویست نفر غلبه میکنند. و اگر از شما صد نقر بـاشند بر هزار نفر از کـافران غلبه مـیکنند، بــه خـاطر ایـن کــه کافران گروهی هستند که نمیفهمند (برای چه چیزی و چـه کـسـی مـیجنگند، و اگـر کشـته شـدند سـرنوشت خانواده و سرانجام خودشان چه خواهد بود، و لذا این تاریکی راه و ناآگاهی از هدف و ندانستن نتیجۀ دنیوی و اخــروی مــبارزه، تـــاب و تـوانـی بـرای آنـان بـاقی نمیگذارد). هم اینک خداوند برای شما تخفیف قائل شد و دید در شـما ضـعفی است (و تـازه کــار و نـاآزموده میباشید، در ایـن حــال) اگـر از شــما صـد نـفر شکیبا باشند، بر دویست نفر غـلبه مـیکنند، و اگر هـزار نـفر باشند بر دو هزار نفر - بـا مـدد و یـاری الهی - پـیروز میشوند، و (در هر حال فـرامـوش نکنید کـه) خـدا بـا شکیبایان است (و یـاری و مـدد او تـنها شــامل ایشـان است ).(انفال / 64-66)
(مَا کَانَ لِنَبِیٍّ أَنْ یَکُونَ لَهُ أَسْرَى حَتَّى یُثْخِنَ فِی الأرْضِ تُرِیدُونَ عَرَضَ الدُّنْیَا وَاللَّهُ یُرِیدُ الآخِرَةَ وَاللَّهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ (٦٧)لَوْلا کِتَابٌ مِنَ اللَّهِ سَبَقَ لَمَسَّکُمْ فِیمَا أَخَذْتُمْ عَذَابٌ عَظِیمٌ (٦٨)فَکُلُوا مِمَّا غَنِمْتُمْ حَلالا طَیِّبًا وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ (٦٩)یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ قُلْ لِمَنْ فِی أَیْدِیکُمْ مِنَ الأسْرَى إِنْ یَعْلَمِ اللَّهُ فِی قُلُوبِکُمْ خَیْرًا یُؤْتِکُمْ خَیْرًا مِمَّا أُخِذَ مِنْکُمْ وَیَغْفِرْ لَکُمْ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ (٧٠)وَإِنْ یُرِیدُوا خِیَانَتَکَ فَقَدْ خَانُوا اللَّهَ مِنْ قَبْلُ فَأَمْکَنَ مِنْهُمْ وَاللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ) (٧١)
هیچ پیغمبر حقّ ندارد که اسیران جنگی داشـته بـاشد، مگر آن گاه که کاملاً بر دشمن پیروز گردد و بر منطقه سـیطره و قدرت یـابد (در غیر ایـن صـورت بـاید بـا ضربات قاطع و کوبنده و پیاپی، نیروی دشمن را از کار بیندازد. امّا به محض حصول اطمینان از پیروزی خود و شکست دشمن دست از کشـتار بـردارد و بـه اسـیر کـردن قناعت کند. ای مـؤمنان!) شـما (تـنها بـه فکـر جـنبههای مــادی هسـتید و) مـتاع نــاپایدار دنــیا را میخواهید، در صورتی که خداوند سـرای (جـاویدان) آخرت (و سعادت همیشگی) را (برای شما) میخواهـد، و خداوند عزیز و حکیم است (و این است که کارهایش سـراسـر از روی حکـمت و تـدبیر، و مـتوجّه عزّت و پیروزی است). اگر حکم سابق خدا نبود (که بدون ابلاغ امّتی را کیفر ندهد، و مخطی در اجتهاد، مجازات نگردد) عـذاب بزرگی در مـقابل چیزی که (بـه عنوان فدیۀ اسیران گرفتهاید و شـتابی کـه ورزیـدهایـد) بـه شـما میرسید. اکنون از آن چیزی که (از فدیۀ اسـیران) فرا چنگ آوردهاید حلال و پاکیزه بخورید و (دغدغهای به خود راه ندهید، و در همۀ کارهایتان) از خدا بترسید. بیگمان یزدان (سبحان نسبت به بندگانی که به درگاه او برگردند) بسیار آمرزنده و مهربان است. ای پیغمبر! به اسیرانی که در دست شما هستند بگو: اگر خداوند در دلهایشان خیری (همچون ایمان و اخلاص و صدق در اسلام آوردنتان) سراغ یابد (و بداند که دارای نیّت پاک و راستینی هستید، در دنیا و آخرت) بـهتر از آنـچه از شما دریافت شده است به شما عطاء مـیکند و شـما را میبخشد (و شرک و سیّئات شما را نادیده میگیرد) و خداوند بسیار آمـرزنده و مهربان است. (ای پـیغمبر!) اگر (مشرکان با اظهار ایمان) بخواهند به تو خیانت کنند (موضوع تازهای نیست و باکی نداشته باش، چـرا کـه) آنان پیش از این (نیز با اتّخاذ شرکاء و انداد برای خدا و کفران نعمت الله) به خدا خیانت کردهاند و خداونـد (در قبال آن شما را) بر آنان پیروز کرده است (هر چند شما ضعیف بودید و ایشان نیرومند بودند) و خداوند آگاه از احوال و افکار همگان است و) حکیم است (و کارها را برابر حکمت و فلسفهای که خود داند میگرداند).(انفال/67-71)
(إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَهَاجَرُوا وَجَاهَدُوا بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَالَّذِینَ آوَوْا وَنَصَرُوا أُولَئِکَ بَعْضُهُمْ أَوْلِیَاءُ بَعْضٍ وَالَّذِینَ آمَنُوا وَلَمْ یُهَاجِرُوا مَا لَکُمْ مِنْ وَلایَتِهِمْ مِنْ شَیْءٍ حَتَّى یُهَاجِرُوا وَإِنِ اسْتَنْصَرُوکُمْ فِی الدِّینِ فَعَلَیْکُمُ النَّصْرُ إِلا عَلَى قَوْمٍ بَیْنَکُمْ وَبَیْنَهُمْ مِیثَاقٌ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ (٧٢)وَالَّذِینَ کَفَرُوا بَعْضُهُمْ أَوْلِیَاءُ بَعْضٍ إِلا تَفْعَلُوهُ تَکُنْ فِتْنَةٌ فِی الأرْضِ وَفَسَادٌ کَبِیرٌ (٧٣)وَالَّذِینَ آمَنُوا وَهَاجَرُوا وَجَاهَدُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَالَّذِینَ آوَوْا وَنَصَرُوا أُولَئِکَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ کَرِیمٌ (٧٤)وَالَّذِینَ آمَنُوا مِنْ بَعْدُ وَهَاجَرُوا وَجَاهَدُوا مَعَکُمْ فَأُولَئِکَ مِنْکُمْ وَأُولُو الأرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَى بِبَعْضٍ فِی کِتَابِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ) (٧٥)
بیگمان کسانی که ایمان آوردهاند و (از خانه و کاشانۀ خویش) مهاجرت کردهاند و با جان و مال خود در راه خدا (به تلاش ایسـتادهانـد و) جـهاد نـمودهانـد (و لقب مهاجرین را برازندۀ خود گرداندهانـد)، و کسـانی که (مهاجرین را در مـنزل و مأوای خود) پـناه دادهانـد و (ایشان را با جان و مال) یاری نمودهاند (و از سوی خدا و پیغمبر لقب انصار دریافت داشتهاند) برخـی از آنـان یـاران بـرخـی دیگرند (و مسؤول و متعهّد در بـرابر یکـدیگرند) و امّـا کسـانی که ایـمان آوردهاند و لیکـن مهاجرت ننمودهاند (و با وجـود توانائی به جامعۀ نوین شما در مدینه نپیوستهاند، هیچ گونه تعـهّد و مسؤولیّت و) ولایتی در برابر آنان ندارید تا آن گاه کـه مـهاجرت میکنند. اگر (چنین مؤمنان غیر مهاجری از دست ظلم و جور دیگران) به سبب دیـنشان از شـما کمک و یـاری خواستند، کمک و یاری بر شمـا واجب است، مگر زمـانی که مخالفان آنان گروهی باشند کـه میان شما و ایشـان پیمان (ترک مخاصمه) باشد. (در این صـورت رعـایت عهد و پیمـان، از رعـایت حال چـنین مـؤمنان بـیحالی لازمتر است. به هر حال) خداونـد مـیبیند آنـچه را کــه میکنید (پس مواظب حال همدیگر و حفظ حدود و عهود باشید). و کسانی که کافرند، برخی یـاران برخی دیگرند (و در جانبداری از باطل و بدسگالی با مؤمنان همرأی و همسنگرند. پس ایشان را به دوستی نگیرید و در حفظ عهد و پیمان بکوشید) که اگر چنین نکنید فـتنه و فسـاد عظیمی در زمین روی میدهد. بیگمان کسانی که ایمان آوردهاذـد و مـهاجرت کردهاند و در راه خدا جهاد نمودهاند، و همچنین کسانی که پناه دادهانـد و یـاری کردهاند، (هر دو گروه) آنان حقیقتاً مؤمن و باایمانند (و شایستۀ واژۀ مهاجر و انصارند و تار و پود جاودانـۀ پرچم اسلامند و) برای آنان آمرزش (گناهان از سـوی یزدان منّان) و روزی شـایسته (در بــهشت جـاویدان) است. و کســانی کــه از پس (نـزول ایـن آیـات) ایـمان آوردهاند و مهاجرت کردهاند و با شما (ای مهاجران و انصار) جهاد نمودهاند، آنان از زمرۀ شما هستند و (از حقوق و مدد و یاری شما بـرخوردار مـیگردند. ایـن ولایت ایمـانی بود، و امّا ولایت خویشاوندی علاوه بــر این میان افرادی موجود است و) کسانی که بـا یکدیگر خویشاوندند برخی برای برخی دیگر سـزاوارتـرند (و حقوق آنان) در کتاب خدا (بیان شده است و حکم خدا بر آن رفته است و) بیگمان خداوند آگاه از هـر چـیزی است. (انفال/72-75)
این چکیدهای از خط سیرهای اصلی سوره بـود ... از آنجا که سراسر این سوره در بارۀ جنگ بدر است و آن را دنبال میکند، ما به بخشی از برنامۀ قـرآن در بـارۀ تربیت گروه مسلمانان، و راجع به آماده کـردن ایشـان برای رهبری بشریّت، پی میبریم، و متوجّه گوشهای از دیدگاه این آئین دربارۀ حقیقت چیزی میشویم کـه در زمین و در زندگی انسانها میگذرد، چـیزی کـه از آن جهانبینی درستی راجع به این حقیقت پدید میآید:
این جنگ، نخستین رخداد بژرگی بود که مسلمانان بـا دشمنان مشـرک خـود رویــاروی شـدند و ایشـان را شکست سختی دادند. هر چند که مسلمانان برای ایـن هدف بیرون نیامده بودند. آنان بیرون آمده بودند تا سر راه کاروان قریشیان را بگیرند، قریشیانی که مـهاجران را از میان خانه و کاشانه و از مـیان امـوال و دارائـی خودشان رانده بودند! ولی خداونـد بـرای ایــن دسـته مسلمان چیزی را خواست که ایشان در نظر نداشـتند. خداوند خواست غنائم جنگ را بهرۀ آنـان فـرماید، و کاروان بگـریزد و از دسـترسشان خـارج شـود، و بـا دشمنان خود، یعنی سرکشان قریش، رویاروی گردند و درگیر کارزار شوند. سرکشانی که در مکّه جلو دعوت اسلامی را گرفته بودند، و پس از آن کـه شکـنجهها و آزارهای فراوانی را بـه اصحاب پـیغمبر خـدا صلّی الله علیه وآله وسلّم رسانده بودند، اصحابی که از هدایت آسمانی او پیروی نموده بودند، در صدد توطئه قتل پیغمبر برآمده بودند. خدای سبحان خواست این رخداد، جدا سازندۀ حـقّ از باطل گردد، و در خط سیر تاریخ اسلامی، و به پیروی از آن جدا سازندۀ حقّ از بـاطل در خـط سـیر تـاریخ انسانی باشد... همچنین یزدان مـنّان خـواست در ایـن رخداد فاصلههای دور دست زمان را نشان دهد که در آئینۀ آن چیزهائی نموده شود کـه انسـانها بـرای خـود میخواهند و طرح مینمایند و آنـها را بـرای خـویش خوب و پسندیده میشمارند، و چیزهائی نموده شود که خداوندگار انسانها برای انسانها میخواهد هر چند که آنان در مرحلۀ نخست چـنین چـیزهائی را نـپسندند و برای خویشتن بد ببینند. همچنین خدا خواسته است که این گروه مؤمن، موجبات پیروزی و عوامل شکست را بشناسند و بــیاموزند، و آنـها را مسـتقیماً از دست پروردگارشان و سرپرستشان دریـافت دارنـد، در آن احـوال و اوضـاعی که در میدان رزم و در برابر صحنههای کارزارند.
این سوره چنین رهنمودهائی در بردارد، رهنمودهائی که به همچون معانی بزرگی و حقائق سـترگی اشـاره مینمایند. همچنین این سوره بسیاری از قوانین صلح و جنگ، غنائم و اسیران، پیمانها و قراردادها، و موجبات پیروزی و عوامل شکست را در بر دارد. همۀ ایـن معانی و مفاهیم و مقرّرات و قوانین ساخته شدهاند به شیوۀ رهنمود پـرورنده و راهگشـائی که جهانبینی ایدئولوژی و اعـتقادی به وجود میآورند و آن را محرّک نخستین و والا در تلاش و کوشش بشریّت میگردانند... این، نشانه و سیمای برنامۀ قـرآنـی در عرضه کردن حوادث و وقائع و رهنمودها است.
گذشته از اینها ایـن سوره صحنههائی از کارزار، و صحنههائی از تکانهای درونها را در بر دارد، تکانهائی که درونها پیش از جنگ و در گیراگیر جنگ و پس از پایان جنگ دارند... صحنههای زندهای در این سوره است، صحنههای زندهای که وقوع پـیکار و شکـلها و ســیماهای کـارزار را به حسّ و شعور آدمـی برمیگردانند، انگار خوانندۀ قرآن آنها را میبیند و با آنها کاملاً همگام و همآوا میشود.
روند قرآنی گاه گاهی تصویرهائی از زندگانی پیغمبر را صلّر الله علیه وآله وسلّم و زندگانی اصحاب او را پیش چشم میدارد، بدان هنگام که هنوز در مکّه بسر میبرند و گروه اندک و ضعیفی در آن سرزمین هستند و میترسند که مردمان ایشان را درربایند. این تصویر بدان سبب پیش چشـم داشته میشود تـا پـیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم و یـاران او لطف و مرحمت یزدان را در وقت پیروزی به یاد دارند و بدانند که ایشان با یاری و مدد کردگاری، و در پرتو این آئینی پیروز خواهند شد که آن را بر دارائی و زندگی برتری دادهاند و والاتر شـمردهانـد. هـمچنین رونـد قـرآنـی تصویرهائی از زنـدگانی مشرکان را بر پـردۀ خیال میاندازد و نمایش میدهد که آنـان پـیش از هجرت پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم و پس از آن داشتهاند. از دیگر سو نمونههائی از سرنوشت و فرجام پیشینیان کافر را ذکر میکند، و رفتار و کردار و سرانجام اشخاصی همچون فرعون و فـرعونیان و افـرادی پـیش از ایشـان را به تصویر میکشد، تا بیان دارد سـنّت و قـانون خـدا در پیروز گرداندن دوستانش، و در هلاک و نابود کردن دشمنانش تخلّف ناپذیر است.
ایـنها مـوضوعهای سـوره و سـیماهای آن است. موضوعها و سیماهای جداناشدنی هستند، هر چند که ما در این سوره به نیمی از آنها بسنده میکنیم و بقیّۀ آن انشاء الله - در جزء دهم خواهد آمد.
در معرّفی کوتاه سوره، بدین اندازه بسنده میکنیم، و به پذیرۀ آیههای قرآن در روند سوره میرویم.
[1] در کتاب: (مشاهد القیامه فیالقـرآن) تـلاش کـرده بـودم صـحنههای قیامت را با توجّه به ترتیب نـزول سورهها بـیان دارم. ولی در فی ظلال القرآن ترجیح دادم شیوۀ دیگری را در پیش گیرم.
[2] جلد اول فی ظلال القرآن، صفحات: 51 - 53
[3] در تفسیر فی ظلال القرآن، یسْحرونی آمده است، به معنی: مرا جادو میکنند. (مترجم)
[4] مراجعه شود به فی ظلال القرآن، جلد سوم، صفحات: ٢٧٨ - ٢٩٠
[5] تفسیر آیه و اخبار این جنگ را در جلد اوّل فی ظلال القرآن، صـفحات 622و633 مطالعه فرمائید.
[6] اشعب نام فرد بسیار آزمندی بوده است وبدو ضرب المثل میزنند. (مترجم)
[7] نحله به معنی مذهب است، و گـاهی مراد از آن مذهب باطل است. (مترجم)
[8] ملّت به معنی جماعتی از مردمان که واژۀ Nation بیانگر آن است. والّا مسلمانان برابر اصطلاح اسلامی (ملّت) هستند.ملّت هم به جماعتی از مردمان گفته میشود که بر عقیدۀ اسلام گرد آمده باشند، و بر این اساس همایش و سامان بپذیرند، و از رهبریّتی اطاعت کننکه شریعت خدا را اجراء میکند. (مؤلف)
[9] حال و وضع تغییر نمیکند، چه مجموعهای و چه (ملّتی) باشد آن کسی که بدون اجازۀ یزدان والای جهان، شرائع و قوانین خود را وضع و پدیدارکند...چه مهمّ خود این قید است،چه قانونگذار و شریعت نگار فردی باشد یا مجموعه ای و یا ملّتی.
[10] در جاهلیّتهای کنونی تنها شکل بتها و پیکرهها دگـرگون شده است. جاهلیّتهای کنونی برای غفلت زدگـان و سـبکمغزان بـتها و پیکرههای معنوی دیگری را استوار و پابرجا مـیدارنـد، و پردهداران به نام ایشان صحبت میکنند و میگویند: آنها چنین و چنان میخواهند. غفلتزدگان و سبکمغزان هم میپذیرند.
[11] اشاره به بخشی از آیۀ 40 سورۀ توبه است که میفرماید: )کَلمَةٌ الله هیَ الْعُلیا ) .(مترجم)
[12] این مبحث در سال١٩٣٨ نگاشته شده است، بدان هنگام که سیستم نازی در آلمان بر سرکار بوده است.
[13] هر فرمانروائی و حکومتی کـه در آن خالصانه بندگی خدا نشود، و مخلصانه پرستش او نگردد، و شریعت خدا کاملاً بر سراسر زندگی مسلّط نباشد، فرمانروائی و حکومتی بشمار است مخالف با اسلام.
[14] به ویژه اگر این ارکان و اصول و پروژهها و خط سیرها، ارکان و اصول و پروژهها و خط سیرهای اسلام باشد کـه سلطه و قدرت را از دست هر زورمدار و قدرتمندی بیرون میکشد و آن را به یزدان یگانه برمیگرداند. بـدین سـبب هـمۀ سـیستمها و نظامها، و همۀ حکـومتها و جملگی اردوگاههائی که بر اساس بندگی انسان برای انسان استوارند رو در روی اسلام میایستند و با آن میرزمند. این نیز قانونی است که همۀ رژیمهای بشری در آن مشترک هستند.
[15] آن فتوحاتی که در زمان حیات پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم آغاز گردیده بود، و پس از او در روزگار دو خلیفۀ راشدین راه خود را سپرده بود، از روح امپراتوری حاکم بر کرۀ زمین در آن زمان سرچشمه نگرفته بود و از آن به اسلام سرایت نکرده بود، همانگونه که برخی از خاورشناسان و همچنین متأثّران از اندیشههای ایشان گمان میبرند. چرا که این آئینیکه آمده است تا چهرۀ واقعیّت موجود زمین را تغییر دهد و جهان بـینیهای آن را دگرگون سـازد، (سرایت بیماری) زندگانی موجود زمین و جهانبینیهای آن در او نمیگیرد، و چشم هم چشـمی با ایــنان و آنــان را در پـیش نمیگیرد. هرگز پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم بـا سـرایت ایـن بـیماری از حـقیقت آئـین یـزدان غـافل نگردیده است و گول چشم هم چشمی را نخـورده است.
[16] ابنکثیر به ابن اسحاق در روایت جنگ بدر درکـتاب : (البدایه و النهایه) اعتماد کرده است. مقریزی هم در کتاب (امتاع الاسماع) چندان از این روایت دور نشده است. امام ابن قیّم جوزیه در کتاب (زادالمعاد)، و امام ابن حزم در کتاب (جوامع السیره) چکیدهای از آن را روایت کردهاند. ما نیز از همۀ اینها استفاده کردهایم.
[17]برک الغماد مکانی در دورترین نواحی یمن است.
[18] این شرط، بندی از بندهای پیمان نامه بیعت عقبۀ دوم بودکه پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم بر اساس آن به مدینه مهاجرت فرمود.
[19] اشاره به این است که وحی آسمانی راجع به کاروان بوده است، و هم اینک لشکریان قریش سر رسیدهاند.
[20] مرادش پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم است.
[21] مرادش ابوحذیفه رضی الله عنهُ است که مسلمان شده بود و از زمرۀ مسلمانان بود.
[22] عتبه میخواهد از لحاظ ترسوئی او را به مردی تشبیه کندکه خویشتن را به زنانگی میزند.
[23] یا خدای یگانه، یا خدای یگانه!