مکی است، و دارای (7) آیه است.
وجه تسمیه: با توجه به اینکه فاتحه به معنای آغاز هرچیز است، این سورهرا نیز «فاتحة الکتاب» نامیدند زیرا قرآن با آن افتتاح شده است، از طرفی این اولینسوره از مصحف شریف است که کاتبان قرآن آن را مینویسند و اولین سوره ازکتاب مجید الهی است که خواننده آن را تلاوت میکند؛ هرچند از نظر ترتیبنزول آیات، این سوره اولین آیات نازل شده قرآن نیست.
سوره فاتحه دوازده نام دارد که مشهورترین آنها سه نام زیر است: «فاتحةالکتاب»، «أمالکتاب» و «سبع المثانی«[1]. از دیگر نامهای مشهور آن «حمد»، «صلاة» و «واقیة»[2] میباشد.
فضیلت آن: در فضیلت این سوره احادیثی روایت شده است، از آن جمله حدیث شریف ذیل به روایت بخاری و احمد از ابیسعیدبنالمعلی رضی الله عنه است که گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به من فرمودند: «بدان، قبل از آن که از مسجد خارج شوی، تو را از بزرگترین سوره قرآن آگاه خواهم ساخت ابوسعید میگوید: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم دستم را گرفتند و همینکه خواستند از مسجد خارج شوند، گفتم: ای رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم ! مگر شما نگفتید که تو را از بزرگترین سوره قرآن آگاه خواهم ساخت؟ فرمودند: آری بزرگترین سوره قرآن: ﴿ٱلۡحَمۡدُ لِلَّهِ رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِینَ٢﴾. است؛ این همان سبعالمثانی (هفت آیت تکرارشونده) و قرآن عظیمی است که به من داده شده است».همچنین در حدیث شریف به روایت مسلم در صحیحش و نسائی در سننش از ابنعباس رضی الله عنه ، آمده است که فرمود: «جبرئیل علیه السلام نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بود که بناگاه آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم از بالای سرخویش صدایی را شنیدند. جبرئیل علیه السلام نگاهش را بهسوی آسمان دوخت و گفت: این دری است که هماکنون در آسمان گشوده شد و قبل از این هرگز گشوده نشده بود. راوی ادامه میدهد: سپس، از آن درفرشتهای نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرود آمد و گفت: «أبشر بنورین قد أوتیتهـمـا لم یؤتهما نبیقبلک: فاتحة الکتاب وخواتیم سورة البقره، لن تقرأ حرفا منهــمـا إلا أوتیته». «مژده بادتو را به دو نوری که برایت داده شده و قبل از تو به هیچ پیامبری داده نشده است؛ [آنها عبارتند از] فاتحه الکتاب و آیات پایانی سوره بقره. [این را بدان که] هرگز هیچ حرفی از آنها را قرائت نمیکنی ، مگر آن که همان را داده میشوی».
سوره فاتحه متضمن معانی قرآن کریم، مشتمل بر اصول و فروع دین، دربردارنده اصول عقیده و عبادت و شریعت، راهنمایی به سوی درخواست هدایت از ربالعالمین و در خواست برکنار ماندن از راه منحرفان است.
بِسۡمِ ٱللَّهِ ٱلرَّحۡمَٰنِ ٱلرَّحِیمِ
از ابن عباس رضی الله عنه روایت شده است که فرمود : «رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نمیدانستند که چگونه میان سورهها فاصله قرار داده و آنها را از هم جدا کنند تا آن که: بسمالله الرحمنالرحیم بر ایشان نازل شد». در حدیث شریف آمده است: «کل أمر ذی بال لم یبدأ ببسم الله فهو أبتر». «هرکار مهمی که بهنام خدای عزوجل آغاز نشود، آن کار ابتر [بیخیر و برکت] است». همچنین صحابه رضی الله عنهم تلاوت کتاب خدا عزوجل را با: (بسم الله الرحمن الرحیم) آغاز میکردند، لذا تلاوت آن در آغاز هرسخن و عملنیکی، مستحب است. خواندن آن در آغاز وضوء نیز مستحب میباشد زیرا درحدیث شریف آمده است: «برای کسیکه نام خداوند عزوجل را بر وضوء نبرد، وضوئینیست». همچنین خواندن آن در هنگام ذبح ـ نزد امام شافعی ـ مستحباست ، ولی ائمه دیگر آنرا واجب شمردهاند. در هنگام غذا خوردن نیز خواندن آن مستحب است زیرا در حدیث شریف آمده است: «قل بسم الله وکل بیمینک وکل مـمـا یلیک»: وقتی میخواهی غذا بخوری، در آغاز آن بسم الله بگو، آنگاه با دست راستت بخور و از آنچه در جلوی تو است بخور. چنانکه خواندن آن در هنگام مقاربت جنسی نیز مستحب میباشد زیرا در حدیث شریف آمده است:
«لو أن أحدکم إذا أراد أن یأتی أهله قال: بسم الله، اللهم جنبنا الشیطان وجنب الشیطان ما رزقتنا، فإنه إن یقدر بینهما ولد لم یضره الشیطان أبدا». «اگر یکی از شما آنگاه که میخواهد با همسرش همبستر شود ، بگوید: بهنام خدا، بار خدایا! ما را از شیطان دور بدار وشیطان را از آنچه روزی مان نمودهای (از فرزند) بر کنار بدار؛ در این صورت اگر در میان آن دو فرزندی مقدر شود، شیطان هرگز نمیتواند به او آسیبیبرساند».
«بهنام الله بسیار بخشاینده و بسیار مهربان» الله: یعنی معبود بر حق؛ نام مقدسذات خداوند عزوجل است که بر غیر وی اطلاق نگردیده. اصل آن «اله» است که بر هرمعبودی ـ به حق یا به باطل ـ اطلاق میگردید و سرانجام اطلاق آن بر معبود برحق غالب گشت. به قولی: «الله» اسم اعظم الهی است زیرا به تمام صفات قدسی موصوف میشود؛ چنانکه خداوند متعال فرموده است:
﴿هُوَ ٱللَّهُ ٱلَّذِی لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَۖ عَٰلِمُ ٱلۡغَیۡبِ وَٱلشَّهَٰدَةِۖ هُوَ ٱلرَّحۡمَٰنُ ٱلرَّحِیمُ٢٢﴾ [الحشر: 22].
«الله کسی است که معبودی جز اونیست، دانای نهان و آشکار است ، رحمان و رحیم است... ».
ملاحظه میکنیم که در این دو آیه، تمام اسماء دیگر، صفات «الله» قرارگرفته اند.
و از آنجا که جز خدای تبارک و تعالی کسی دیگر به نام «الله» نامیده نشده، لذا طبق قاعده برای «الله» در سخن عرب اشتقاقی سراغ نداریم بنابراین، اسم الله «جامد» است نه «مشتق» و این رأی اکثر اصولیان و فقها میباشد.
«رحمن» و «رحیم»، دو اسم مشتق از رحمت ـ بر وجه مبالغه ـ اند، البته مبالغه «رحمان» از «رحیم» در معنای رحمت بیشتر است. چنان که ابن جریر طبری در تفسیر آنها میگوید: «خداوند متعال بر تمام خلق رحمان و به مؤمنان رحیماست». اسم «رحمن» نیز ویژه خداوند متعال میباشد که دیگران نباید بدان نامیده شوند.
بنابراین، معنای اجمالی «بسم الله الرحمن الرحیم» این است: قبل از هر چیز، بهنام خدای عزوجل و به یاد و تسبیح او آغاز میکنم در حالیکه از او در تمام امور خویش یاری میجویم زیرا او پروردگار و معبود برحقی است که رحمتش بر همهچیز گسترده است، نعمت دهنده نعمتهای بزرگ و کوچک تنها اوست و تنها بخشش و مهربانی و احسان اوست که فراوان، مدام و مستمر است.
حکم آن: مالکیها و حنفیها برآنند که: «بسمالله الرحمنالرحیم» آیهای از سوره فاتحه و سایر سورهها نیست، بلکه تنها آغازگر سورههاست که فقط برای قراردادن فاصله میان سورهها در ابتدای آنها نوشته شده است. اما شافعیها و حنبلیها برآنند که: «بسم الله الرحمن الرحیم» آیهای از سوره فاتحه است، لذا خواندن آن در نماز واجب میباشد. از اختلاف فقهی یادشده که بگذریم، أمت اسلام اتفاقنظر دارند بر این که: «بسم الله الرحمن الرحیم» بخشی از یک آیه در سوره «نمل» است:
﴿إِنَّهُۥ مِن سُلَیۡمَٰنَ وَإِنَّهُۥ بِسۡمِ ٱللَّهِ ٱلرَّحۡمَٰنِ ٱلرَّحِیمِ٣٠﴾ [النمل: 30].
«این نامهای از جانب سلیماناست و این نامه به نام خداوند بخشایشگر مهربان است».
﴿ٱلۡحَمۡدُ لِلَّهِ رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِینَ٢﴾
«جمله ستایشها شایسته خداوند است«حمد: ثنا و سپاس زبانی است که جهت تفضیل و برتری دادن گفته میشود. فرق در میان»حمد» و «شکر» یکی در این است که حمد فقط به زبان است، اما شکر هم بهزبان، هم به قلب و هم به سایر اعضامیباشد. دیگر اینکه شکر فقط در برابر نعمت است، ولی حمد به جهت کمالمحمود میباشد؛ هرچند در برابر نعمتی نباشد. و از آنجا که هیچ موجودی درذات، صفات و اسماء از خدای عزوجل کاملتر نیست و هیچ نعمتی نیست مگر اینکه مستقیما یا به واسطه، به آن ذات متعال برتر برمیگردد، پس در حقیقتتمامی حمدها و شکرها سزاوار اوست و تنها او مالک هر حمد و شکری است. درحدیث شریف آمده است: «أفضل الذکر لا إله إلا الله، وأفضل الدعاء الحـمد لله». «بهترین ذکرها لا اله الا الله و بهترین دعاها الحـمد لله است». آری همه ستایشها از آن خداوندی است: «که رب عالمیان است» رب: به معنی پروردگار، مالک، سرور، سالار، مصلح، مدبر و معبود؛ اسمی از اسمای خداوند متعال است و برغیروی ـ جز با قید و اضافت ـ اطلاق نمیشود؛ مثل اینکه بگویی: «هذا الرجل رب المنزل: این مرد رب (صاحب) منزل است». « عالمین» جمع عالم؛ عبارت از هر موجودی غیر از خداوند متعال است. بعضی برآنند که عالم مجموعه موجودات عاقل است که شامل چهار نوع انس، جن، فرشتگان و شیاطین میشوند. بر اساس این تعریف؛ به حیوانات و چهارپایان، عالم گفته نمیشود.
﴿ٱلرَّحۡمَٰنِ ٱلرَّحِیمِ٣﴾
«بسیار بخشنده و بسیار مهربان است» تفسیر این آیه در توضیح معنای: «بسمالله الرحمن الرحیم» بیان شد. و از آنجا که در اتصاف خداوند متعال به ﴿رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِینَ﴾. معنای تخویف و هیبت وجود داشت، پروردگار مهربان، آن آیه را به: ﴿ٱلرَّحۡمَٰنِ ٱلرَّحِیمِ٣﴾. که متضمن ترغیب و تشویق است، متصل ساخت تا به اینترتیب، در بیان صفات خویش، معنای بیم و هراس را با رغبت و امید همراه و یکجا گرداند زیرا این دو معنی در کنار یکدیگر، انگیزه بهتری برای بندگان در اطاعت و فرمانبرداری از او پدید میآورند.
﴿مَٰلِکِ یَوۡمِ ٱلدِّینِ٤﴾
«مالک روز جزاست» در قرائت دیگری، «ملک» نیز خوانده شده و هر دوقرائت: «ملک و مالک» صحیح و متواترند. اما بعضی گفتهاند: «ملک» عامتر و بلیغتر از «مالک» است زیرا فرمان ملک بر مالک در ملک وی نافذ میباشد و او نمیتواند جز با نظر و رأی ملک در ملک خویش تصرف کند. برخیدیگر گفتهاند که: «مالک» بلیغتر است زیرا خداوند متعال مالک مردم و همه جهانیان میباشد. ولیصحیحتر این است که تفاوت در میان دو صفت نسبت به پروردگار سبحان ایناست که: ملک وصفی برای ذات او تعالی است، درحالیکه مالک وصفی برای فعل او میباشد.
یومالدین: روز محاسبه و جزاست از سوی پروردگار سبحان برای بندگانش. قتاده میگوید: «یومالدین: روزی است که خداوند عزوجل درآن بندگان خویش را در برابر اعمالشان کیفر یا پاداش میدهد». ابن عباس رضی الله عنه میگوید: «یومالدین: روز حساب خلایق است که پروردگار متعال آنان را در برابر اعمالشان جزا میدهد؛ اگر اعمالشان خیر بود، پاداش خیر و اگر شر بود، به آنها کیفر شر میدهد، مگر آنان که مورد بخشش حق تعالی قرار گیرند». در حدیث شریف آمده است: «زیرک و هوشیار کسی است که نفس خویش را مورد محاسبه قرار داده و برای بعد ازمرگش تلاش و کوشش نماید».
﴿إِیَّاکَ نَعۡبُدُ وَإِیَّاکَ نَسۡتَعِینُ٥﴾
«تنها تو را میپرستیم و تنها از تو یاری میخواهیم» یعنی: فقط تو را به عبادت واستعانت مخصوص میگردانیم، نه غیر از تو را نمیپرستیم و نه از غیر تو یاری میخواهیم. عبادت: در لغت، به معنای نهایت فروتنی و تذلل است. و دراصطلاح شریعت: عبارت از عملی است که جمع کننده هردو معنای محبت و فروتنی کامل، و خوف و بیم باشد.
بهکاربردن دو فعل «نعبد» و «نستعین» به صیغه جمع، به قصد نشان دادن تواضع و فروتنی از سوی بندگان است، نه به این معنی که آنان خود را تعظیم کرده وبزرگ داشته اند. گویی که بنده به قصور و کوتاهی خویش از ایستادن به تنهایی درپیشگاه خداوند بزرگ اعتراف نموده و میگوید: بار خدایا ایستادن به تنهایی در آستان مناجات تو سزاوار شأن من نیست، بدین خاطر، به سایر مؤمنان پیوسته وقطرهای از اقیانوس ایشان میشوم، پس دعایم را با ایشان بپذیر و مقدم ساختنعبادت بر استعانت، به این سبب است که اولی وسیلهای برای درخواست دومیمیباشد.
ابن عباس رضی الله عنه در تفسیر: ﴿إِیَّاکَ نَعۡبُدُ﴾ میگوید: «پروردگارا! فقط تو را بهیگانگی میخوانیم و فقط از تو میترسیم نه از غیر تو و بر طاعتت و بر کلیه امورخویش، فقط از تو یاری میخواهیم». قتاده میگوید: «خداوند عزوجل در این آیه بهبندگانش دستور میدهد تا عبادت را فقط برای او خالص گردانیده و در امورخویش فقط از او یاری بخواهند».
﴿ٱهۡدِنَا ٱلصِّرَٰطَ ٱلۡمُسۡتَقِیمَ٦﴾
«ما را به راه راست هدایت فرما» راهی که ما را به سرمنزل انس و قرب تومیرساند. هدایت: عبارت است از: ارشاد، یا توفیق، یا دلالت و راهنمایی. اما شخص راهیافته و هدایت شدهای که از پروردگار متعال طلب هدایت میکند، این درخواستش به معنای طلب افزودن بر هدایت وی است، چنانکه خداوند متعال میفرماید:
﴿وَٱلَّذِینَ ٱهۡتَدَوۡاْ زَادَهُمۡ هُدٗى وَءَاتَىٰهُمۡ تَقۡوَىٰهُمۡ١٧﴾ [محمد: 17].
«و کسانی که هدایت یافتهاند ، خداوند برهدایتشان افزود».
﴿ٱلصِّرَٰطَ ٱلۡمُسۡتَقِیمَ﴾: راه روشن اسلام است که هیچ کجیای در آن نیست، همان راهی است که پیامبران علیهم السلام بدان برانگیخته شدند تا سرانجام خداوند متعال رسالتخاتم صلی الله علیه و آله و سلم را پایانبخش رسالتهایشان گردانید. گفتنی است که صراط مستقیم دربرگیرنده همه اموری است که انسان را به سعادت دنیا و آخرت نایل میگرداند؛ اعم از عقاید، احکام، آداب و غیره. در حدیث شریف به روایت نواس بن سمعان رضی الله عنه آمده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «خداوند برای صراط مستقیم مثلی را آورده است. بدین گونه که بر دو پهلوی صراط دو دیوار است که در آنها دروازههایی گشوده شده و برآن درها پردههایی آویخته شده و بر سر در صراط، دعوتگری است که میگوید: هان ای مردم! همگی در صراط داخل شوید و کج نروید. و دعوتگر دیگری است که در بلندای صراط قرارگرفته، و چون انسان بخواهد تا قسمتی از این درها را بگشاید، به او میگوید: وای بر تو! آن را بازنکن، که اگر باز کنی قطعا به آن وارد میشوی. بنابراین، صراط اسلام است، دو دیوار، حدود الهی و درهای بازشده محرمات ویاند، دعوتگری که بر سر صراط است، کتاب خدا عزوجل است و دعوتگری که بر بلندای صراط است، واعظ واندرزگوی الهی در قلب هر مسلمانی است».
علما گفتهاند: «خداوند متعال برای انسان پنج محور هدایت عنایت فرموده که او میتواند با توسل به این محورها، به قله سعادت جاودانی نایل آید:
1- هدایت الهام فطری: که انسان از ابتدای تولد از آن برخوردار میباشد، چون احساس نیاز به غذا و نوشیدنی.
2- هدایت حواس: که متمم و مکمل هدایت اول است. گفتنی است که انسان وحیوان هردو در این دو نوع هدایت مشترکند.
3- هدایت عقل: که برتر از دو هدایت قبلی است.
4- هدایت دین: که هدایتی خطا ناپذیر است.
5- هدایت یاری و توفیق الهی: که مخصوصتر از هدایت دینی است.
و همین نوع اخیر از هدایت است که خداوند متعال در این آیه ما را به خواستندائمی آن فرمان داده است».
﴿صِرَٰطَ ٱلَّذِینَ أَنۡعَمۡتَ عَلَیۡهِمۡ غَیۡرِ ٱلۡمَغۡضُوبِ عَلَیۡهِمۡ وَلَا ٱلضَّآلِّینَ٧﴾
«راه کسانی که به آنان نعمت ارزانی داشتهای» این نعمتیافتگان گرامی، همانکسانی هستند که در سوره « نساء» از آنان یاد شده است، جایی که خداوند متعال میفرماید:
﴿وَمَن یُطِعِ ٱللَّهَ وَٱلرَّسُولَ فَأُوْلَٰٓئِکَ مَعَ ٱلَّذِینَ أَنۡعَمَ ٱللَّهُ عَلَیۡهِم مِّنَ ٱلنَّبِیِّۧنَ وَٱلصِّدِّیقِینَ وَٱلشُّهَدَآءِ وَٱلصَّٰلِحِینَۚ وَحَسُنَ أُوْلَٰٓئِکَ رَفِیقٗا٦٩﴾ [النساء: 69].
«و هرکس از خدا و پیامبر اطاعت کند، در زمره کسانی است که خداوند بهایشان نعمت داده است؛ اعم از پیامبران، صدیقان، شهیدان و صالحان وه! آنهاچه همراهان و دوستان نیکویی هستند. این فضلی است از جانب خدا و خدا داناییبسنده است».
«نه (راه) کسانی که مورد خشم قرار گرفتهاند» یعنی: ما را با گروهی قرار نده که از راه مستقیم منحرف شدهاند، گروهی که از رحمت تو دورند و بهسبب آن کهبا وجود شناخت حق از آن روی برتافته اند، به سختترین عذاب و شکنجه مبتلامیگردند. این مغضوبان به قول جمهور علما و طبق فرموده رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم ، یهودیانند.
«و نه» راه «گمراهان». این گروه بر اساس فرموده رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم ـ و به قول جمهور علما ـ نصاری (مسیحیان) میباشند. یعنی از آنجاییکه یهودیان حق را شناختند ولی آگاهانه آن را فروگذاشته و از آن روی برتافتند، سزاوار خشم وغضب الهی گردیدند و از آنجا که نصاری (مسیحیان) نیز از روی جهل و ناآگاهی، از راه حق منحرف شده و در مورد مقام و منزلت عیسی علیه السلام غلو و زیادهروی کردند، در گمراهی آشکاری قرار گرفتند.
«آمین» یعنی: خداوندا! دعایمان را اجابت کن. در حدیث شریف به روایت عایشه رضی الله عنها آمده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «ما حسدتکم الیهود على شیء ما حسدتکم على السلام والتأمـیـن». «یهود بر هیچ چیز دیگر، بهاندازه سلام گفتن و آمینگفتن بر شما حسد نورزیده اند».
باید دانست که «آمین» دعا بوده و از کلمات و آیات قرآن نیست. البته آمینگفتن بعد از خواندن سوره فاتحه سنت است، به دلیل این حدیث شریف: «هنگامیکه امام آمین میگوید، شما نیز آمین بگویید زیرا هرکس آمین گفتنش با آمینگفتن فرشتگان همراه گردد، گناهان گذشتهاش آمرزیده میشود».
نظر احناف و مالکیها این است که: آهسته خواندن آمین از بلند خواندن آن بهتر است. اما شافعیها و حنبلیها برآنند که: آمین در نمازهای سری آهسته و در نمازهای جهری بلند خوانده شود و مقتدی نیز در گفتن آمین با امامش همراهیکند.
علمای اسلام در باره حکم خواندن سوره فاتحه در نماز، بر دو نظرند. نظر احناف این است که مطلق قرائت قرآن در نماز ـ چه سوره فاتحه و چه غیر آن ـ به مقدار سه آیه کوتاه یا یک آیه بلند فرض است بنابراین، خواندن سوره فاتحه در نماز فرض نبوده بلکه واجب میباشد. رأی دوم: رأی جمهور علما (مالکیها، شافعیها، حنبلیها) است که خواندن سوره فاتحه را در نماز فرض میدانند.
مدنی است، و دارای (286) آیه است.
وجه تسمیه آن: این سوره به سبب در برداشتن داستان «بقره»، یعنی گاویکه خداوند متعال بنی اسرائیل را به ذبح آن مأمور گردانید، «بقره» نامیده شد. به قولی: این سوره اولین سورهای است که در مدینه نازل گردید.
فضیلت آن: در باره فضیلت آن احادیث بسیاری روایت شده است. از آنجمله؛ مسلم، ترمذی و احمد از نواس بن سمعان رضی الله عنه روایت کردهاند کهرسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «یؤتی بالقرآن وأهله الذین کانوا یعملون به فی الدنیا، تقدمهـم سوره البقرة وآل عمران»: «در روز قیامت، قرآن و اهل آن که در دنیا بهآن عمل میکردند، آورده میشوند، درحالیکه در پیشاپیش آنها سوره بقره وآل عمران قرار دارند». همچنین در حدیث شریف دیگری به روایت ابیامامه رضی الله عنه آمده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «اقرأوا القرآن فإنه شافع لأهله یوم القیامة، اقرأوا الزهراوین فإنهما یأتیان یوم القیامة کأنهـمـا غمامتان أو غیابتان، أو کأنهـمـا فرقان من طیر صواف یحاجان عن أهلهـمـا یوم القیامة، ثم قال: اقرءوا البقرة، فإن أخذها برکة وترکها حسرة، ولا تستطیعها البطلة». «قرآن را بخوانید زیرا قرآن شفاعتکننده اهلخویش در روز قیامت است. زهراوین (بقره و آل عمران) را نیز بخوانید زیرا آندو در روز قیامت میآیند؛ گویی دو پاره ابر سفید و نورانی، یا دو چتر، یا دودسته از پرندگان بالگشادهاند، آنگاه از اهل خود در روز قیامت محاجه (پشتیبانیو دفاع) میکنند و بر آنها سایه میافگنند. سپس فرمودند: بقره را بخوانید زیراخواندن آن برکت و ترک آن حسرت است و ساحران نمیتوانند بر خواننده آنتسلط و سیطره و نفوذ یابند - یا ساحران نمیتوانند آن را حفظ کنند». همچنین درحدیث شریف به روایت ابیهریره رضی الله عنه آمده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «لاتجعلوا بیوتکم قبورا فان البیت الذی تقرأ فیه سوره البقره لایدخله الشیطان». «خانههایتان را گورستان نگردانید زیرا شیطان به خانهای که در آن سوره بقره خوانده شود، وارد نمیشود». در حدیث شریف دیگری از سهلبن سعد رضی الله عنه روایتشده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «ان لکل شیء سناما، وان سنام القرآن البقره، وان من قرأها فی بیته لیله لـم یدخلها الشیطان ثلاث لیال». «همانا برای هرچیز اوجگاهی است و قطعا اوجگاه و قله قرآن، سوره بقره است، بدانید که هر کس شبانگاه آن را در خانهاش تلاوت کند، شیطان سه شب به آن خانه وارد نمیشود».
سوره بقره طولانی ترین سوره قرآن کریم است و همانند سایر سورههای مدنی به بنای ساختار زندگی منظم مسلمانان در جامعه مدنی و تبیین ابعاد آن توجه وعنایت دارد، جامعهای که در آن دین و دولت با هم بوده و از یکدیگر جدانیستند زیرا این دو در نظام اسلامی همچون جسم و روح لازم و ملزوم یکدیگر میباشند. لذا بنیاد برنامههای شریعت اسلامی در مدینه، بر نهادینه ساختن عقیده اسلامی و بر پا داشتن کاخ عمل صالح که ترجمان این ایمان و عقیده است استوار میباشد.
بِسۡمِ ٱللَّهِ ٱلرَّحۡمَٰنِ ٱلرَّحِیمِ
به نام الله بسیار بخشنده وبسیار مهربان
﴿الٓمٓ١﴾ [البقرة: 1].
خوانده میشود: «الف، لام، میم»قرطبی مینویسد: «حروف مقطعهای کهدر اوایل بعضی از سورههای قرآن آمده است، سر الهی در قرآن است و جزخداوند متعال کسی دیگر این سر را نمیداند. سپس میافزاید: اما جمع بسیاری ازعلما گفتهاند: ما دوست داریم تا درباره آنها سخن گفته و فوایدی را که درحروف مقطعه نهان است، جویا شویم و از معانیای که میتوان از آنها دریافتکرد، آگاه گردیم. پس ایشان دراینباره به تأویلاتی پرداخته و نظریاتی ارائه کردهاند که در اینجا به مشهورترین آن بسنده میکنیم و آن این نظر است که: خداوند عزوجل عربها را با این حروف مقطعه به مبارزه با قرآن فرامیخواند، بدین معناکه این حروف به حروف هجای زبان عربی اشاره دارد تا به اعراب اعلام کند کهقرآن مرکب از همان حروفی است که خودشان با آن سخن میگویند، پس اگرمدعی هستند که قرآن کلام خداوند عزوجل نیست، نظیر آن را بیاورند! و چون عجز وناتوانی آنان در این مبارزه و هماوردطلبی آشکار است بنابراین، حجت بر آنان بلیغتر و رساتر میگردد زیرا با وجود آن که قرآن از حروف مورد تکلمشان خارجنیست، نفس این واقعیت که نمیتوانند همانند آن را ساخته و برای مبارزه با آن بهمیدان آورند، خود برهانی روشن بر حقانیت قرآن کریم و الهی بودن آنمیباشد».
زمخشری میگوید: «حروف مقطعه همه جمعا در اول قرآن کریم واردنگردید تا مبارزه طلبی و هماوردخواهی قرآن بلیغتر و جدیتر باشد، همان گونهکه هدف از تکرار داستانهای قرآن نیز، تکرار اندرزها و هشدارهای الهی به بندگان است». ابنکثیر میگوید: «از این رو، هر سورهای که با این حروف آغاز شدهاست، حتما ذکر برتری قرآن و بیان اعجاز و عظمت آن نیز در آن سوره وجوددارد». گفتنی است؛ حقیقتی که ابن کثیر در اینجا به آن پرداخته، با پژوهشاستقرائی در بیستونه سوره قرآن روشن شده است، همچون این سوره وسورههای: ﴿الٓمٓ١ ٱللَّهُ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ٱلۡحَیُّ ٱلۡقَیُّومُ٢ نَزَّلَ عَلَیۡکَ ٱلۡکِتَٰبَ بِٱلۡحَقِّ﴾ [آل عمران: 1-3]. ﴿الٓمٓصٓ١ کِتَٰبٌ أُنزِلَ إِلَیۡکَ﴾ [الأعراف: 1-2]،. ﴿الٓرۚ کِتَٰبٌ أَنزَلۡنَٰهُ إِلَیۡکَ﴾ [إبراهیم: 1]،. ﴿الٓمٓ١ تَنزِیلُ ٱلۡکِتَٰبِ لَا رَیۡبَ فِیهِ﴾ [السجدة: 1-2]. ﴿حمٓ١ تَنزِیلٞ مِّنَ ٱلرَّحۡمَٰنِ ٱلرَّحِیمِ٢﴾ [فصلت: 1-2] ،. و دیگرسورههایی که با حروف مقطعه آغاز شدهاند.
﴿ذَٰلِکَ ٱلۡکِتَٰبُ لَا رَیۡبَۛ فِیهِۛ هُدٗى لِّلۡمُتَّقِینَ٢﴾ [البقرة: 2].
«این کتاب» یعنی: این قرآن عظیم «هیچ شبههای در آن نیست» یعنی: در اینحقیقت هیچ شک و شبههای نیست که این کتاب از جانب خداوند متعال نازل شدهاست «هدایتی برای متقین است» هدایت: راهنمائی است برای رسیدن به مطلوب. متقین: کسانی هستند که خود را از آنچه که به زیانشان است نگاه داشته اند، به همین خاطر به اوامر الهی پایبند گشته و از نواهی و محرمات او پرهیز کرده اند.ابن عباس رضی الله عنه در تفسیر: (هدی للمتقین) میگوید: «متقین کسانی هستند که ازمجازات خداوند عزوجل پرهیز کرده و هدایتی را که میشناسند، فرونمیگذارند، و درتصدیق به آنچه که از سوی وی آمده است، به رحمتش امید دارند». درحدیث شریف آمده است: «لا یبلغ العبد أن یکون من الـمتقین حتى یدع ما لا بأس به حذراً مـما به بأس»: «بنده به جایگاه متقیان و پرهیزگاران نمیرسد تا آنگاه که آنچه رادر آن مانع و ایرادی نیست، بهخاطر پرهیز از ارتکاب آنچه که در آن مانع وایرادی هست، ترک نکند». از ابوهریره رضی الله عنه روایت شده است که مردی به ویگفت: «تقوی چیست؟ ابوهریره رضی الله عنه از وی پرسید: آیا تاکنون با مسیر پر از خاریمواجه شدهای؟ آن مرد گفت: آری! ابوهریره رضی الله عنه فرمود: در آن هنگام چهکردهای؟ مرد گفت: چون خار را دیدم، از آن برجسته، یا از رفتن به آن راهمنصرف گشتهام. ابوهریره رضی الله عنه فرمود: تقوی یعنی همین»!.
شکی نیست که تقوی کانون تمام خوبیها، سفارش الهی به گذشتگان وآیندگان و بهترین صفتی است که انسان مؤمن میتواند به آن آراسته گردد.چنانکه ابودرداء رضی الله عنه نیز چنین گفته است.
آنگاه خداوند متعال چهار صفت را برای متقین ذکر میکند، نخستین صفتاین است:
﴿ٱلَّذِینَ یُؤۡمِنُونَ بِٱلۡغَیۡبِ وَیُقِیمُونَ ٱلصَّلَوٰةَ وَمِمَّا رَزَقۡنَٰهُمۡ یُنفِقُونَ٣﴾ [البقرة: 3].
«آنان که به غیب ایمان میآورند» ایمان: در لغت، تصدیق و باور محض است، ولی آنگاه که به طور مطلق به کار برده شود؛ مراد از آن همان ایمانی است که شامل هرسه اصل اعتقاد، قول و عمل باشد. که بیشتر ائمه براین نظرند. احمدبنحنبل و شافعی گفته اند: «اجماع بر آن است که ایمان عبارت از: قول وعمل هردو میباشد». گفتنی است که ایمان به آنچه خدای عزوجل نازل فرموده،تجزیه پذیر نمیباشد. اما «غیب»: هرآن چیزی است که عقلها به آن راه نمییابدو رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از وجود آن خبر دادهاند، مانند نشانههای قیامت، عذاب قبر، نشر و حشر، صراط، میزان، بهشت و دوزخ. در حدیث شریف آمده است کهرسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «الإیمان أن تؤمن بالله وملائکته وکتبه ورسله والیومالآخر، وتؤمن بالقدر خیره وشره»: «ایمان آن است که خدا، فرشتگان، کتابها، پیامبرانش و روز آخرت را باور کنی و همچنین قدر را در خیر و شر آن تصدیقنمایی». همچنین در حدیث شریف آمده است که ابوعبیده جراح رضی الله عنه گفت: یارسولالله! آیا کسی از ما اصحاب بهتر هم هست؛ با توجه به اینکه ما به شماایمان آورده و همراه شما جهاد کردهایم؟ فرمودند: «آری! بعد از شما کسانی خواهند آمد که به من در حالیکه مرا ندیدهاند ایمان میآورند، آنها از شما بهترند».
دومین صفت متقیان این است: «و نماز را برپا میدارند» برپاداشتن نماز: ادایآن، با رعایت ارکان، سنن و آداب آن در اوقات تعیین شده آن است.
ابن عباس رضی الله عنه در تفسیر ﴿وَیُقِیمُونَ ٱلصَّلَوٰةَ﴾ میگوید: «یعنی نمازهای پنجگانه را برپا میدارند». همچنین او میگوید: «بر پاداشتن نماز؛ یعنی بجا آوردن کاملرکوع، سجده، تلاوت و خشوع در آن». قتاده میگوید: «بر پاداشتن نماز؛ یعنینگاه داشتن وقت، وضوء، رکوع و سجده آن». خلاصه این که: تقواپیشهگان نماز را بر وجه کامل ـ با رعایت شروط، ارکان، آداب و خشوع آن ـ برپا میدارند. بنابراین، نماز بی حضور همانند پیکر بی روح است.
سومین صفت متقیان این است: «و از آنچه به ایشان روزی دادهایم، انفاقمیکنند» ابن عباس رضی الله عنه میگوید: «یعنی زکات اموالشان رامیپردازند». اماابنجریر طبری میگوید: «آیه کریمه عام است و شامل زکات فرض و صدقات نفل - همه - میشود، بی هیچ گونه تفاوتی میان صدقه فرض و صدقه نفل و میان انفاق بر نزدیکان و غیر آنان». رأی صحیحتر نیز همین رأی است. ابن کثیر میگوید: «خداوند عزوجل نماز و انفاق مال را در بسیاری از آیات باهم ذکر میکندزیرا نماز؛ حق خداوند متعال و انفاق مال؛ نیکی و احسان به مخلوقات وی است».
﴿وَٱلَّذِینَ یُؤۡمِنُونَ بِمَآ أُنزِلَ إِلَیۡکَ وَمَآ أُنزِلَ مِن قَبۡلِکَ وَبِٱلۡأٓخِرَةِ هُمۡ یُوقِنُونَ٤﴾ [البقرة: 4].
چهارمین صفت متقیان این است: «و آنان که به آنچه بهسوی تو نازل شده و بهآنچه پیش از تو نازل شده است، ایمان میآورند» یعنی: تو را در آنچه که از جانبخداوند عزوجل بههمراه آوردهای و نیز آنچه را که پیامبران قبل از تو بههمراه آوردهاند، تصدیق میکنند و میان پیامبران الهی: هیچ گونه تفاوتی قایل نشده وآنچه را که ایشان از بارگاه پروردگار خویش آوردهاند، انکار نمیکنند. درحدیث شریف آمده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «سه تناند که پاداششان را دوبار دریافت میکنند:
1- شخصی از اهل کتاب که هم به پیامبر خویش و هم به من ایمانآورده. 2 - بردهای که حق خدا و حق مالکانش را ادا کرده است. 3 - شخصیکه به کنیزک خویش آدابی نیکو آموخته سپس آزادش ساخته و باوی ازدواجکرده است». «و آنانند که به آخرت یقین دارند» مراد این است که آنان بی هیچگونهشکی به برانگیخته شدن پس از مرگ، حشر و نشر و دیگر امور آخرت باور دارند، نه آن گروهی که میپندارند به پیامبران و کتابهای آسمانی پیشین ایمان آوردهاند، در حالیکه به آنچه تو به همراه آوردهای، کفر میورزند.
مجاهد میگوید: «در اول سوره بقره چهار آیه در وصف مؤمنان، دو آیه در بیان صفات کافران و سیزده آیه در بیان صفات و ویژگیهای منافقان است».
﴿أُوْلَٰٓئِکَ عَلَىٰ هُدٗى مِّن رَّبِّهِمۡۖ وَأُوْلَٰٓئِکَ هُمُ ٱلۡمُفۡلِحُونَ٥﴾ [البقرة: 5].
«آنان از هدایتی از جانب پروردگار خویش برخوردارند» یعنی: حال این گروهی کهتقوی، ایمان به غیب و آخرت و انجام فرایض را با هم جمع و همراه کردهاند،چنین است که: از نور، برهان، صلاح، استواری و پایداریی از جانب پروردگار خویش برخوردار میباشند و این خداوند عزوجل است که به ایشان چنین توفیقیارزانی داشته است «و تنها آنانند که رستگار و نجات یافتهاند» در دنیا و آخرت زیرا آنچه را از خداوند عزوجل به وسیله ایمان به او و کتابها و پیامبرانش و به وسیله اعمال شایسته و صالح درخواست کردهاند، دریافت داشته و از شر آنچه که از آنگریزان بودهاند، نجات و رهایی مییابند.
﴿إِنَّ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ سَوَآءٌ عَلَیۡهِمۡ ءَأَنذَرۡتَهُمۡ أَمۡ لَمۡ تُنذِرۡهُمۡ لَا یُؤۡمِنُونَ٦﴾ [البقرة: 6].
«به راستی آنان که کافر شده اند، برایشان یکسان است؛ چه بیمشان بدهی، چه بیمشان ندهی، ایمان نمیآورند» یعنی: ای محمد صلی الله علیه و آله و سلم ! آنان که بر انکار رسالتت و انکار آیات بیناتی که بههمراه آوردهای، اصرار ورزیدهاند، با آن که حق برایشان واضح و روشن گشته، شک و شبهههایشان کاملا از بین رفته و یقینشان بهراستگوییات فراهم آمده؛ آنان هرگز از هشدارهایت بهرهمند نمیشوند، چرا که فقط از خواهشهای نفس خویش پیروی میکنند. کفر: پوشیدن و پنهان کردن چیزی است و به کافر از آن رو کافر گفته میشود که او در واقع حقیقت را پوشانیده و نعمتهای الهی بر خود را پنهان کرده است. البته هرکس به قرآن ایمان نداشته باشد، کافر است. انذار: آگاهی دادن همراه با بیمدهی است.
این آیه و آیه بعدی، تسلی بخش رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم است تا نه از ایمان نیاوردن قوم خود دریغ و افسوس خورند و نه به ایمانشان طمع کرده و امیدوار شوند. سبب نزول دو آیه (6 - 7) در صحیحترین روایت این است که: این آیات درباره رؤسای یهود و از آن جمله؛ حیی بن أخطب و کعب بن أشرف نازل شد.
﴿خَتَمَ ٱللَّهُ عَلَىٰ قُلُوبِهِمۡ وَعَلَىٰ سَمۡعِهِمۡۖ وَعَلَىٰٓ أَبۡصَٰرِهِمۡ غِشَٰوَةٞۖ وَلَهُمۡ عَذَابٌ عَظِیمٞ٧﴾ [البقرة: 7].
«خداوند بر دلها و بر شنواییهایشان مهر نهاده است» مراد این است که بر دلهایشان قفل نهاده؛ در نتیجه ایمان و نوری به آنها راه نمییابد «و بربیناییهایشان پردهای است» بنابراین، نور هدایت را نمیبینند و پیام هدایت را نمیشنوند و درک نمیکنند. ابنجریرطبری میگوید: «حقیقت این است که چونگناهان بر دلها پیاپی در آیند، دلها را قفل میکنند، در نتیجه نور هدایت بهسوی دلهایی اینچنین، هیچ راه نفوذی ندارد و کفر قطعا دامنگیر آنان است». درحدیث شریف آمده است: «یا مقلب القلوب ثبت قلوبنا علی دینک». «ای گرداننده دلها! دلهایمان را بر دینت پایدار بدار». «و برای آنها عذابی بزرگ و هولناک است» به سبب آن که آیات الهی را تکذیب کردند. پس تعبیر مهر نهادن بر دلها و دیدههاو شنواییها، دال بر جایگرفتن و ریشهدار شدن کفر در دلهایشان است تا بدانجاکه آنان اسباب و انگیزههایی را که زمینه ساز رهنمونیشان به تأمل و تفکر در دلایل ایمان و ارزشهای آن است، گم کردهاند. بنابراین، از تعبیر «مهر نهادن» اینمعنی بر نمیآید که آنان قهرا بر کفر مجبور گردیده باشند، بلکه این تمثیلی برای سنت خداوند متعال است در تأثیر ممارست و تمرین کفر و اعمال آن بر دلهایشان تا بدانجا که کفر بر دلهایشان چیره شده و هیچگونه استعداد و پذیرشی برای غیر آندر نهادشان باقی نمانده است. چنانکه آیه (88) همین سوره نیز این معنا را بهروشنی بیان میدارد: ﴿وَقَالُواْ قُلُوبُنَا غُلۡفُۢ﴾ [البقرة: 88]. :«و گفتند: دلهایمان غلف است». همچنین این حدیث شریف: «ان الـمـؤمن اذا أذنب ذنبا کانت نکته سوداء فی قلبه، فان تاب ونزع واستعتب صقل قلبه، وان زاد زادت حتی تعلو قلبه، فذلک الران الذی قال الله تعالی: ﴿کَلَّاۖ بَلۡۜ رَانَ عَلَىٰ قُلُوبِهِم مَّا کَانُواْ یَکۡسِبُونَ١٤﴾ [المطففین: 14]»: «هر گاه مؤمن مرتکب گناهیگردد، نکتهای سیاه در قلبش مینشیند، پس اگر توبه کند و از آن گناه دست بکشد و از خدای عزوجل طلب خشنودی کند، قلبش صیقل مییابد و اگر بر گناه بیفزاید، سیاهی قلبش نیز افزون میشود تا بدانجا که سیاهی بر قلبش غالب میگردد و اینهمان زنگاری است که خداوند متعال درباره آن فرموده است: چنین نیست، بلکه بر دلهایشان - به سبب آنچه میکردند - زنگار افتاده است»[1].
﴿وَمِنَ ٱلنَّاسِ مَن یَقُولُ ءَامَنَّا بِٱللَّهِ وَبِٱلۡیَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِ وَمَا هُم بِمُؤۡمِنِینَ٨﴾ [البقرة: 8].
«و از مردم کسانی هستند که میگویند: ما به خدا و روز رستاخیز ایمان آوردهایم ولیآنان هرگز مؤمن نیستند» خدای سبحان در این سوره ابتدا از مؤمنان حقیقی و بعداز آن از کفار حقیقی یاد کرد و اینک از منافقان که از هیچیک از دو گروه یاد شده نبوده بلکه به گروه سومی تبدیل شده اند، سخن به میان میآورد. آری! آنان درظاهر امر با گروه اول و در باطن با گروه دوم همراه شدهاند. ولی با وجود تمام نیرنگهایی که بهکار بردهاند، از ساکنان طبقه زیرین جهنم اند. نفاق: عبارت استاز آشکارساختن خیر و پنهان داشتن شر، و بر دو نوع است: نفاق اعتقادی کهصاحب خویش را در دوزخ جاودان میسازد و نفاق عملی که از بزرگترین گناهانکبیره است.
دلیل اینکه اوصاف منافقان در سورههای مدنی نازل شده این است که: در مکه به سبب ضعف مسلمانان نفاقی وجود نداشته زیرا کسی در مکه برای ایشان شأن و شوکتی قایل نبوده تا به دوستی و همسویی با ایشان تظاهر نماید. و از آنجا که اهداف و برنامههای منافقان بر بسیاری از مردم پوشیده و مبهم میماند، لذا خداوند متعال برای روشن ساختن احوال آنان صفات متعددی را مطرح مینماید که هریک از آنها بازتابی از نفاق است و مشخصه و مظهر اصلی نفاق، طمع بستنبه قدرت، یا ترس و گریز از آن میباشد.
﴿یُخَٰدِعُونَ ٱللَّهَ وَٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ وَمَا یَخۡدَعُونَ إِلَّآ أَنفُسَهُمۡ وَمَا یَشۡعُرُونَ٩﴾ [البقرة: 9].
«آنان با خدا و کسانی که ایمان آوردهاند نیرنگ میکنند، حال آن که فریب نمیدهند مگر خودشان را» یعنی: هنگامی که منافقان خواستند، با ذاتی که فریب نمیخورد نیرنگ کنند، در حقیقت خود را فریب دادهاند زیرا فریبکاری فقط با آن کسیممکن است که از باطن امور آگاهی نداشته باشد «ولی» آنها این حقیقت را «درک نمیکنند» خداع: بر گردانیدن دیگران از مقصد و هدفشان با نیرنگ و فریب است که مراد از آن در اینجا آشکار ساختن اسلام و پنهان داشتن کفر میباشد.
﴿فِی قُلُوبِهِم مَّرَضٞ فَزَادَهُمُ ٱللَّهُ مَرَضٗاۖ وَلَهُمۡ عَذَابٌ أَلِیمُۢ بِمَا کَانُواْ یَکۡذِبُونَ١٠﴾ [البقرة: 10].
«در دلهایشان بیماریی است» مراد از این بیماری؛ فسادی است که یا با شک ونفاق، یا با انکار و تکذیب در عقایدشان رخنه کرده است «و خدا بیماریشان را افزایش بخشید» با تجدید و تداوم نعمتها و احسانهای دینی و دنیوی خویش برپیامبر گرامیش، لذا آنان به شک و دودلی بیشتر و حسرت و اندوه مستمر و شدت نفاق مبتلا شدند «و به کیفر دروغی که میگفتند» یعنی: به کیفر ادعای دروغین پذیرفتن ایمان «عذابی دردناک و جانکاه در پیش دارند».
ابن کثیر میگوید: «حکمت در خودداری رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم از کشتن منافقان - باوجود علم آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم به حقیقت حال برخی از آنان - در این فرموده ایشان به عمر رضی الله عنه بیان شده است: «دوست ندارم اعراب در میان خود چنین شایع کنند که محمد اصحاب خویش را میکشد» زیرا اعراب فقط ظاهر قضیه را ملاک قضاوت خویش قرار میدادند و از حقیقت ماجرا که کفر منافقان است آگاهی نداشتند». اما امام شافعی رحمه الله در این باره میگوید: «دلیل خودداری رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم از کشتنمنافقان، نمایان کردن اسلام از سوی آنان بود». چنانکه در این حدیث شریف که همه بر صحت آن اجماع دارند، آمده است: «أمرت أن أقاتل الناس حتى یقولوا لا إله إلا الله، فإذا قالوها عصموا منی دماءهم وأموالـهـم إلا بحقـهـا وحسابهم على الله عزوجل». «مأمور شدهام که با مردم تا آن زمان بجنگم که لا اله الا الله بگویند، پس چون این کلمه را گفتند، خونها و اموالشان را از تعرض من در پناه نگاه داشتهاند مگر به حق آن و در نهایت حسابشان با خدای عزوجلاست». معنای اینحدیث شریف این است که: هرکس کلمه طیبه را گفت، احکام اسلام در ظاهر براو جاری میشود، حال اگر به این کلمه اعتقاد هم داشته باشد، ثواب آن را درآخرت مییابد و اگر اعتقاد نداشته باشد، جاری شدن حکم مسلمانی بر وی دردنیا، هیچ سودی برایش در آخرت نخواهد داشت.
﴿وَإِذَا قِیلَ لَهُمۡ لَا تُفۡسِدُواْ فِی ٱلۡأَرۡضِ قَالُوٓاْ إِنَّمَا نَحۡنُ مُصۡلِحُونَ١١﴾ [البقرة: 11].
«و چون به آنان گفته شود: در زمین فساد نکنید» با نفاق، برقرار ساختن پیوند دوستی با کفار و متفرق ساختن مردم از پیرامون محمد صلی الله علیه و آله و سلم و قرآن و ایمان زیرا با این عمل فساد انگیزتان آنچه در زمین است - با هلاک شدن مردم و ویرانی دیارشان - تباه میشود «می گویند: ما اصلاحگرایانی بیش نیستیم» یعنی: کار ما فساد افروزی نیست بلکه ما فقط مردمانی مصلح هستیم که در جهت خیر و صلاح و اصلاح میکوشیم.
بدینسان است که چون خداوند عزوجل آنان را از فساد نهی میکند، مدعی میشوند که صفت«صلاح» ویژه آنان است. خاطرنشان میشود که این روش مفسدان در هر زمانی است که فسادشان را در قالب «صلاح» معرفی میکنند.
اما خداوند عزوجل این ادعایشان را با رساترین بیان رد نموده و آنان را به وصف فسادگر که درحقیقت به آن موصوف هستند، محکوم نمود و فرمود:
﴿أَلَآ إِنَّهُمۡ هُمُ ٱلۡمُفۡسِدُونَ وَلَٰکِن لَّا یَشۡعُرُونَ١٢﴾ [البقرة: 12].
«آگاه باشید که آنان یقینا فسادگرانند، لیکن خود نمیدانند» یعنی: نمیدانند که خود حقیقتا فسادکارند زیرا آنها با حق و اهل آن دشمنی کرده و راه خدا عزوجل را بر روی مردم میبندند و خدای عزوجل را نافرمانی میکنند، پس هرکس خدا عزوجل رانافرمانی کند، بیگمان در زمین فساد نموده است زیرا صلاح کار آسمان و زمین با اطاعت و فرمان بردن از خداوند متعال میباشد.
ابن جریر طبری میگوید: «منافقان با نافرمانی پروردگارشان، ضایع ساختن فرایض وی، شک افگنی در دین وی و همکاری و هم پیمانی با دشمنان وی ورسولش، در روی زمین فسادگرند».
﴿وَإِذَا قِیلَ لَهُمۡ ءَامِنُواْ کَمَآ ءَامَنَ ٱلنَّاسُ قَالُوٓاْ أَنُؤۡمِنُ کَمَآ ءَامَنَ ٱلسُّفَهَآءُۗ أَلَآ إِنَّهُمۡ هُمُ ٱلسُّفَهَآءُ وَلَٰکِن لَّا یَعۡلَمُونَ١٣﴾ [البقرة: 13].
«و چون به آنان گفته شود: همانگونه که سایر مردم ایمان آوردهاند، شما هم ایمانبیاورید، میگویند: آیا ما نیز همانند کم خردان و نادانان ایمان بیاوریم«؟ اینگونه است که از روی استهزا و تحقیر، به مؤمنان نسبت بی خردی را میدهند و همین وقاحتشان سبب شد تا خداوند عزوجل سفاهت و بی خردی را منحصرا به خودشان مربوط دانسته و بگوید: «آگاه باشید که آنان همان کم خردانند؛ ولی نمیدانند».
علت اینکه خداوند متعال در بیان فسادکاریشان: «لایشعرون» و در بیان ایمان نیاوردنشان: «لایعلمون» فرمود، این است که: شعور؛ ادراک امور پنهانی و علم؛ یقین داشتن و مطابقت فهم با واقعیت است و از آنجا که فسادانگیزی در زمین امری محسوس است و منافقان چنان حس بالایی ندارند که آن را درک کنند، پس نسبت دادن بیشعوری به آنان با این حالشان سازگار است، اما از آنجا که ایمان یک امر قلبی است و آن را فقط کسی درک میکند که حقیقتش را بداند، لذا بهدلیل آن که آنها از چنین علمی بیبهرهاند، پس حقیقت ایمان را نیز در نمییابند، از اینرو نسبت دادن بی علمی به آنان در اینجا نیز کاملا با حالشان سازگار وهماهنگ است.
﴿وَإِذَا لَقُواْ ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ قَالُوٓاْ ءَامَنَّا وَإِذَا خَلَوۡاْ إِلَىٰ شَیَٰطِینِهِمۡ قَالُوٓاْ إِنَّا مَعَکُمۡ إِنَّمَا نَحۡنُ مُسۡتَهۡزِءُونَ١٤﴾ [البقرة: 14].
«و چون با کسانی که ایمان آوردهاند برخورد میکنند، میگویند: ایمان آوردهایم» اینسخن را از روی نفاق و نیرنگ و ظاهر سازی میگویند تا در منافع و غنایم سهیم گردند «و چون با شیطانهای خود خلوت میکنند» شیطانهایشان: رؤسا و پیشوایانشان در کفر هستند، همآنان که سازماندهندگان شر و فساد میباشند. آری! بهشیطانهایشان «میگویند: درحقیقت ما با شماییم» و در کفر خویش پایدار وثابتقدم میباشیم «ما هدفمان تنها ریشخند کردن و مسخره کردن است» لذا در نهان و واقعیت امر، نه با مؤمنان موافقیم و نه به آنان تمایلی داریم.
مفسران در بیان سبب نزول آیه کریمه گفتهاند: این آیه در باره عبدالله بنابی ویاران منافقش نازل شد، آنگاه که او ابوبکر و عمر و علی رضی الله عنهم را ستود در حالیکه قبل از آن محرمانه به یاران خود گفت: ببینید که چگونه این بیخردان را نسبت به شما اغفال میکنم؟! لیکن سیوطی میگوید: «این اسناد، جدا بیاساس است».
﴿ٱللَّهُ یَسۡتَهۡزِئُ بِهِمۡ وَیَمُدُّهُمۡ فِی طُغۡیَٰنِهِمۡ یَعۡمَهُونَ١٥﴾ [البقرة: 15].
«این خداوند است که آنان را به باد تمسخر و ریشخند میگیرد» یعنی: حق تعالی به منظور دفاع و یاری بندگان مؤمن خویش، خواری و حقارت را بر آنان فرودآورده، از آنان انتقام میگیرد و مسخرهشان میکند. نسبتدادن فعل استهزا بهخداوند عزوجل ، از باب هم شکلگویی (مشاکله)[2] است، یعنی به آنان در برابراستهزایشان کیفر میدهد «و آنان را در سرکشی و طغیانشان فرو میگذارد» یعنی: مهلتشان میدهد «تا سرگردان شوند» یعنی: تا در کفر، لجاجت، باطل و سرکشی خودشان دست وپا زنند و همچنان حیران و سرگردان باقی بمانند.
﴿أُوْلَٰٓئِکَ ٱلَّذِینَ ٱشۡتَرَوُاْ ٱلضَّلَٰلَةَ بِٱلۡهُدَىٰ فَمَا رَبِحَت تِّجَٰرَتُهُمۡ وَمَا کَانُواْ مُهۡتَدِینَ١٦﴾ [البقرة: 16].
«آنان کسانی هستند که گمراهی را به جای هدایت خریدند» یعنی: گمراهی را باهدایت مبادله کردند. اصل ضلالت: سردرگمی و انحراف از جاده مستقیم وگمکردن راه و سرچشمه هدایت است «و تجارتشان سودی نبخشید» یعنی: درتجارت پیروی از کفر به جای ایمان، هیچ سودی نبردند «و» به سبب خریدن کفربهجای ایمان، ترک هدایت بهسوی گمراهی، ترک جماعت بهسوی افتراق وجدایی، رهاکردن امنیت به سوی بیم و هراس و نهایتا ترک سنت به سوی بدعت: «هدایت یافته نبودند».
خلاصه این که: خداوند متعال در آیات فوق چهار صفت از اوصاف زشت منافقان را بر شمرده، که هریک از آنها به تنهایی کافی است تا مجازات الهی را برآنان فرود آورد، این صفات عبارتند از:
1- فریبکاری با خدای عزوجل و با مؤمنان.
2- فسادانگیزی و تبهکاری در روی زمین.
3- روی گردانیدن از ایمان و عقیده صحیح.
4- تردید، سردرگمی و تجاوز از مرز عقل سلیم، با نسبت دادن بیخردی به مسلمین.
﴿مَثَلُهُمۡ کَمَثَلِ ٱلَّذِی ٱسۡتَوۡقَدَ نَارٗا فَلَمَّآ أَضَآءَتۡ مَا حَوۡلَهُۥ ذَهَبَ ٱللَّهُ بِنُورِهِمۡ وَتَرَکَهُمۡ فِی ظُلُمَٰتٖ لَّا یُبۡصِرُونَ١٧﴾ [البقرة: 17].
«مثل آنان همچون مثل کسی است که به سختی آتشی بر افروخت و همین که آتش پیرامونش را روشنایی داد، خدا نورشان را برد و در میان تاریکیهایی که نمیبینند رهایشان کرد» ابنمسعود رضی الله عنه و جمعیدیگر از صحابه رضی الله عنهم در تفسیر این آیه کریمه گفتهاند: «بعد از هجرت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به مدینه؛ گروهی از مردم در ظاهر اسلام را پذیرفته ولی در باطن امر نفاق را پیشه خویش ساختند، بدین سبب خدای عزوجل فرمود: داستان آنان همانند داستان کسی است که گرفتار ظلمت و تاریکیشده و آتشی را برمیافروزد و این آتش پیرامون وی را روشن میسازد، به طوریکه میتواند اطرافش را ببیند تا بدینوسیله از افتادن در آنچه که موجب آزار وی میشود بپرهیزد، در این اثنا آتش وی خاموش میشود و در نتیجه او حیران و مبهوت برجای خود میایستد و نمیداند که چگونه خود را از اشیای موذی پیرامونش حفظ نماید! این است حال منافقی که در ظلمت شرک به سرمیبرد و همینکه اسلام را پذیرفت و حلال را از حرام و خیر را از شر باز شناخت و از این نعمتها برخوردار گشت، بناگاه کافر میشود و حالش چنان واژگون میگردد که حلال را از حرام و خیر را از شر باز نمیشناسد».
امام رازی میگوید: «تشبیه در اینجا در نهایت درستی و صحت است زیرا منافقان در آغاز با ایمان خود نوری را کسب کردند، ولی سرانجام این نور را با نفاق خود از بین برده و در سرگردانی و گمراهی بزرگی غوطهور شدند چرا که هیچسرگردانیای بزرگتر از سرگردانی در دین نیست».
﴿صُمُّۢ بُکۡمٌ عُمۡیٞ فَهُمۡ لَا یَرۡجِعُونَ١٨﴾ [البقرة: 18].
«کرند، لالاند، کورند بنابراین، بهراه نمیآیند» یعنی: صاحبان این آتشبرافروخته، پس از خاموششدن آن کر شدهاند، به طوری که صدای هیچ آوازدهندهای را که بهسوی راه راست فراشان میخواند نمیشنوند، گنگ شدهاند؛ زیرا نمیتوانند از راه و مقصد خویش بپرسند، کور شدهاند؛ زیرا راه را نمیبینند بنابراین، قادر به بازگشت به راه خویش نیستند. و این گونهاند اهل نفاقی که اسلام آورده و سپس کافر شدهاند.
﴿أَوۡ کَصَیِّبٖ مِّنَ ٱلسَّمَآءِ فِیهِ ظُلُمَٰتٞ وَرَعۡدٞ وَبَرۡقٞ یَجۡعَلُونَ أَصَٰبِعَهُمۡ فِیٓ ءَاذَانِهِم مِّنَ ٱلصَّوَٰعِقِ حَذَرَ ٱلۡمَوۡتِۚ وَٱللَّهُ مُحِیطُۢ بِٱلۡکَٰفِرِینَ١٩﴾ [البقرة: 19].
«یا داستانشان چون» داستان کسانی است که در معرض «بارانی سخت از آسمان قرار گرفته اند» خداوند عزوجل در اینجا باران را برای قرآن مثل زدهاست زیرادر قرآن آیاتی نازل شده که منافقان را مرعوب و بیمناک میگرداند «در آن باران تاریکیها و رعدوبرقی است» تاریکی ها، عبارت است از: تاریکی شب تاریکی ابرو تاریکی خود باران. مراد از رعد: نداها و بانگهای تکاندهنده قرآن است «از بیم مرگ ناشی از صاعقهها، انگشتانشان را در گوشهایشان میکنند» یعنی: از خطر به وسیلهای میپرهیزند که هرگز پناهشان در آن نیست. و این گونهاند منافقان که هیچ راه دیگری جز این نیافتند که گوشهایشان را از شنیدن آیات قرآن ببندند «ولی خداوند بر کافران احاطه دارد» احاطه: فروگرفتن از تمامی جهات و جوانب است بدانسان که فرد احاطه شده به هیچ وجهی از وجوه، راه گریزی نداشته باشد.
مفسران در بیان سبب نزول این آیه کریمه روایت کردهاند: دو تن از منافقانمدینه از نزد رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم گریخته جهت پیوستن به مشرکان به سوی مکهمیشتافتند، در میان راه، بارانی سخت که خداوند متعال در این آیه از آن یادکرده است، آنان را فراگرفت، پس هرگاه صاعقه فرود میآمد، آنان از بیم آن کهمبادا هلاکشان گرداند، انگشتان خود را به گوشهای خویش فرو میبردند و چونبرق میدرخشید، در روشنی آن اندک راهی میرفتند، در غیر آن در جای خودمیخکوب باقی میماندند. و چون در این ظلمات سخت گرفتار شدند، گفتند: ای کاش این ظلمت شب به پایان رسد که یکبار دیگر نزد محمد صلی الله علیه و آله و سلم رفته دستهایمان را در دستان ایشان بگذاریم و با ایشان صادقانه بیعت نماییم! و این چنین نیز شد زیرا آن دو، از آن شب پرحادثه رهیده به مدینه برگشتند و اسلامی راستینآوردند. پس خداوند عزوجل آن دو تن را برای منافقانی که در مدینه بودند، مثلیگردانید.
آری! قرآن لبریز از خیر است و آیاتی که بر نزول آن از جانب پروردگارسبحان دلالت دارد همانند باران، آیات مشتمل بر بیم و وعید و عذاب همانندرعد و صاعقه و آیات در بردارنده حجتها و برهانهای روشنگر، همانند برق است.
﴿یَکَادُ ٱلۡبَرۡقُ یَخۡطَفُ أَبۡصَٰرَهُمۡۖ کُلَّمَآ أَضَآءَ لَهُم مَّشَوۡاْ فِیهِ وَإِذَآ أَظۡلَمَ عَلَیۡهِمۡ قَامُواْۚ وَلَوۡ شَآءَ ٱللَّهُ لَذَهَبَ بِسَمۡعِهِمۡ وَأَبۡصَٰرِهِمۡۚ إِنَّ ٱللَّهَ عَلَىٰ کُلِّ شَیۡءٖ قَدِیرٞ٢٠﴾ [البقرة: 20].
«نزدیک است که برق، چشمانشان را برباید» یعنی: نزدیک است که آیات قاطع و محکم قرآن، پنهانکاریهای منافقان را برملا سازد «هرگاه که بر آنان روشنیبخشد، پیش روند» یعنی: چون اموال و اولادشان بسیار میشود، یا به غنیمت وفتحی میرسند، به راه حق روان گشته و میگویند: بیشک که دین محمد صلی الله علیه و آله و سلم راست و برحق است بنابراین، بر آن پایداری میورزند «و چون راهشان را تاریککند، بر جای خود بایستند» یعنی: چون اموال این منافقان نابود میگردد و بلا ومصیبتی به آنان میرسد، میگویند: این همه به سبب دین محمد صلی الله علیه و آله و سلم است، آنگاه به کفر برمیگردند «و خداوند اگر میخواست شنواییها و بیناییهای» ظاهر «آنانرا» همچون شنواییها و بیناییهای باطنشان «برمیگرفت زیرا خدا بر همه چیز تواناست» و از جمله بر نابود کردن شنواییها و بیناییهایشان.
خلاصه این که: ممکن است نفاق کوتاه مدتی راه را بر صاحب خود روشنگرداند، اما این امر همچون برقی جهنده زود گذر است و سپس چون آتشخاموش میشود و این خود نمایانگر آن است که نفاق دوام و پایداری ندارد.
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلنَّاسُ ٱعۡبُدُواْ رَبَّکُمُ ٱلَّذِی خَلَقَکُمۡ وَٱلَّذِینَ مِن قَبۡلِکُمۡ لَعَلَّکُمۡ تَتَّقُونَ٢١﴾ [البقرة: 21].
«ای مردم! پروردگارتان را که شما و پیشینیانتان را آفریده است، بپرستید، باشد که به تقوا گرایید» «یا» در «یا ایهاالناس» حرف نداست و کار برد آن در ندا دادنکسی است که از ندا دهنده دور باشد، یا فراموش کار، یا غافل باشد، اما اگر کسیکه نزدیک است با آن مورد ندا قرارگیرد، این به قصد بزرگداشت شخص نداشونده، بیدار ساختن نهادها، جلب انظار و ترغیب دلهای غافل است. پس اقتضایحال این بود که مردم در اینجا به چنین ندایی بلیغ و مؤکد مخاطب قرار داده شوند.«خلق»: ایجاد و اختراع بدون داشتن مثال و نمونه سابقی است.
خدای عزوجل نعمت آفرینش را از آن روی در این آیه بهیادآوری مخصوصگردانید و با آن بر بندگان خویش منت نهاد که تمام نعمتها مترتب بر این نعمت است و این نعمت اصل و اساس همه نعمتهاست زیرا بدون آن، هیچ نعمت دیگری وجود پیدا نمیکند. دلیل دیگر یاد آوری از نعمت آفرینش در این آیه این استکه: مشرکان به آفرینشگری خداوند عزوجل معتقد بودند، چنان که خداوند متعالمیفرماید: ﴿وَلَئِن سَأَلۡتَهُم مَّنۡ خَلَقَهُمۡ لَیَقُولُنَّ ٱللَّهُ﴾ [الزخرف: 87]. «و اگر از آنان بپرسی که چه کسیآنان را آفریده است؟ قطعا میگویند: الله». لذا خداوند متعال بر آنان بهچیزی منت نهاد که به آن معترفند و انکارش نمیکنند.
و از آنجا که مؤمنان نیز شامل این خطابند، پس دستور دادن ایشان به عبادت وپرستش، به معنای این است که ایشان باید بر ایمان خویش بیفزایند و پیوسته به آن روی آورند و بر آن پایدار باشند. اما عبادت کفار؛ مشروط به اقرار آنان به شهادتین است زیرا این اقرار، تنها راه ورودشان به عرصه عبادت حق تعالی میباشد. و هرچند این معنی صراحتا در آیه ذکر نشده، ولی به طور ضمنی وتلویحی از آن دانسته میشود چه همانگونه که وضو، نیت و فراهم آوردن دیگر مقدمات نماز بر شخص مأمور به نماز شرط است، شرط اولیه صحت عبادت کفار نیز ایمان میباشد.
﴿ٱلَّذِی جَعَلَ لَکُمُ ٱلۡأَرۡضَ فِرَٰشٗا وَٱلسَّمَآءَ بِنَآءٗ وَأَنزَلَ مِنَ ٱلسَّمَآءِ مَآءٗ فَأَخۡرَجَ بِهِۦ مِنَ ٱلثَّمَرَٰتِ رِزۡقٗا لَّکُمۡۖ فَلَا تَجۡعَلُواْ لِلَّهِ أَندَادٗا وَأَنتُمۡ تَعۡلَمُونَ٢٢﴾ [البقرة: 22].
«همان خدایی» را بپرستید «که زمین را برای شما فرشی» گسترده ساخت که برآن قرار میگیرید «و آسمان را بنایی» استوار «قرار داد» که چون گنبدی بر فرازدنیایتان افراشته شده است «و از آسمان آبی فرود آورد؛ و بدان از میوهها رزقی برایشما بیرون آورد» یعنی: از آن انواع رنگارنگی از میوهها و نباتات را برای شمارویانید تا در زمان مقرر از آنها بهره بگیرید «پس برای خدا همتایانی قرار ندهید» یعنی: برای او شریکانی نگیرید که آنها را همانند وی عبادت کنید «درحالیکه خودمیدانید» که این همتایان ادعائی، نه شما را آفریدهاند، نه زمین را برایتان فرشیگسترده ساختهاند و نه آسمان را برایتان به صورت سقفی برافراشتهاند، چنانکهبرای شما میوههایی نیز بیرون نیاوردهاند. پس بدانید که فقط ذاتی سزاوار پرستش است که شما را آفریده و با پدیدآوردن این نعمتها، استمرار حیاتتان را بر رویزمین نسل اندر نسل، تضمین کرده است، لذا این کائنات بزرگ، دلیل و راهنمایروشنی بر یگانگی باری تعالی در الوهیت، ربوبیت و عبودیت میباشد.
نقل استکه ازیکی از بادیهنشینان عرب پرسیدند: از نظر تو دلیل وجود پرورگارمتعال چیست؟ گفت: «یا سبحان الله، إن البعـر یدل علی البعـیر، وإن أثر الأقدام لتدل على الـمسیر، فسمـاء ذات أبراج، وأرض ذات فجاج وبحار ذات أمواج! ألا یدل ذلک على وجود اللطیف الخبیر»؟: «یا سبحان الله! فضله شتر بر وجود شتر و اثر پاها بر و جودرهگذر دلالت میکند، پس آیا این آسمان دارای برجها، این زمین دارای درهها و این دریاهای پر از امواج بر وجود خداوند لطیف خبیر دلالت نمیکنند»؟!.
ابن کثیر میگوید: «امام رازی رحمه الله از امام مالک رحمه الله نقل کرده است که او درپاسخ به سؤال هارونالرشید از این آیه، به اختلاف زبانها، صداها و نغمهها بریگانگی باری تعالی استدلال کرد». همچنان نقل است که برخی از زندیقان از امامابوحنیفه رحمه الله درباره وجود حق تعالی سؤال کردند، او به آنان گفت: «اجازه بدهیدتا درباره کاری که هم اکنون به من خبرش را دادهاند بیندیشم، آنگاه پاسخ شما رامیدهم... به من گفتهاند: کشتیای سنگینبار که حامل انواع کالاهای تجارتیاست، بیهیچ نگهبان و ناخدایی میآید و میرود و امواج دریاها را میشکافد»!.آن گروه دهری مشرب گفتند: «این سخنی که تو میگویی، از زبان هیچ عاقلیبیرون نمیآید»! امام گفت: «پس وای بر شما! آیا یک کشتی به ناخدا نیاز دارد، اما اینهمه موجودات در عالم بالا و پایین، با این نظام متقن و مستحکم خود، هیچآفرینندهای ندارند»؟! همان بود که آن گروه در ماندند و به حق برگشته به دستآن امام همام اسلام آوردند. همچنان نقل است که از امام شافعی رحمه الله در باره وجود آفریدگار سؤال کردند، او در پاسخ گفت: «این برگ توت را که میبینید؛ طعم آن یکی است، ولی کرم که آن را میخورد، از آن ابریشم تولید میشود، زنبور که آن را میخورد، از آن عسل تولید میشود، گوسفند و گاو و شتر که ازآن میخورند، از آنان سرگین و پشکل خارج میشود و آهو که از آن میخورد، از آن مشک میتراود. پس همین برگ توت، بزرگترین برهان بر وجود آفریدگار سبحان است». از امام احمد حنبل رحمه الله نیز نقل است که در پاسخ به سؤالی راجع به وجود آفریدگار گفت: «در اینجا قلعهای است مستحکم، صاف و براق، نه دری دارد و نه منفذی، بیرون آن چون نقره سپید و درون آن چون طلای سرخ است، بناگاه دیوار آن میشکافد و از آن حیوانی شنوا و بینا، زیبا و رعنا خارج میشود. پس این قلعه، بزرگترین دلیل بر وجود آفریدگار سبحان است». منظور وی از آنقلعه، تخممرغ بود که پرنده از آن پدید میآید.
﴿وَإِن کُنتُمۡ فِی رَیۡبٖ مِّمَّا نَزَّلۡنَا عَلَىٰ عَبۡدِنَا فَأۡتُواْ بِسُورَةٖ مِّن مِّثۡلِهِۦ وَٱدۡعُواْ شُهَدَآءَکُم مِّن دُونِ ٱللَّهِ إِن کُنتُمۡ صَٰدِقِینَ٢٣﴾ [البقرة: 23].
بعد از اثبات وحدانیت و نفی شرک، خداوند متعال به اثبات نبوت پرداخته ومیفرماید: «و اگر در آنچه بر بنده خود» محمد صلی الله علیه و آله و سلم «نازل کردهایم، در شک هستید» یعنی: اگر در حقانیت قرآن کریم شک دارید؛ «پس سورهای مانند آن بیاورید» واینگونه استکه خداوند متعال، مخالفان را به آوردن سورهای - هرچند کوچک- همانند قرآن، که از بلاغت بی مانند، سلامت بیان، خبردادن از غیب و دیگر خصوصیات اعجازی قرآن برخوردار باشد، به مبارزه و تحدی فرامیخواند «وگواهان خود را ـ غیرخدا ـ فرا خوانید» یعنی: کسانی را که برای شما بر این امر گواهیدهندکهآنچه را در مقابله باقرآن آوردهاید، همانندقرآن است، حاضرنمایید.ابن عباس رضی الله عنه در معنای آیه میگوید: «یعنی از خدایان باطل خود دراین امر یاریو پشتیبانی بخواهید» «اگر راست میگویید» در اینکه محمد صلی الله علیه و آله و سلم قرآن را از نزدخود برساخته است زیرا شما نیز همانند او عرب و فصیح و بلیغ هستید. سوره: بخشی از قرآن است که دارای اول و آخر میباشد و حداقل آن سه آیه است.
﴿فَإِن لَّمۡ تَفۡعَلُواْ وَلَن تَفۡعَلُواْ فَٱتَّقُواْ ٱلنَّارَ ٱلَّتِی وَقُودُهَا ٱلنَّاسُ وَٱلۡحِجَارَةُۖ أُعِدَّتۡ لِلۡکَٰفِرِینَ٢٤﴾ [البقرة: 24].
«ولی اگر چنین نکردید» یعنی: اگر عجزتان از آوردن نظیر قرآن بر خودتان آشکار گشت و نتوانستید این کار را بکنید «و هرگز نمیتوانید کرد» لن: برای تأکید نفی در آینده است. یعنی: هرگز نظیر قرآن را نمیتوانید آورد. البته این معجزه دیگری از اخبار غیبی قرآن است زیرا چنین معارضهای از سوی کفار در گذشته وحال تحقق نیافته و در آینده نیز هرگز تحقق نخواهد یافت. آری! اکنون که عجزتان در این میدان آشکار است؛ بیایید با ایمان به خدا عزوجل و کتابها و پیامبرانش و انجام فرایض و اجتناب از نواهیاش: «از آن آتشی که سوخت آن مردمان و سنگها هستند و برای کافران آماده شده، بپرهیزید» و دست از عناد و لجاجت در برابر حقبردارید. بلی! آتش دوزخ با همان چیزهایی برافروخته شده که سوزاندن خود آنها مورد نظر است. ابن کثیر میگوید: «مراد از سنگهای آتش افروز جهنم در آیهکریمه؛ سنگ کبریت سیاه است که حرارت آن بسیار بالا است - خداوند عزوجل ما را از آن پناه دهد». به قولی دیگر: مراد سنگهایی است که مشرکان از آنها بت تراشیده و آنها را میپرستند.
در حدیث شریف به روایت ابوهریره رضی الله عنه آمده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «ما من نبی من الأنبیاء إلا وقد أعطی من الآیات ما آمن على مثله البشر، وإنما کان الذی أوتیته وحیاً أوحاه الله إلیَّ، فأرجو أن أکون أکثرهم تابعاً یوم القیامة». «هیچ پیامبری از انبیا نیست، مگر اینکه معجزاتی به وی داده شده است که بشر به همانند آن ایمان میآورند، اما آنچه که به من دادهشده، وحیی است که حق تعالی آن را بر مننازل نموده است، پس امیدوارم که در روز قیامت نسبت به آنان بیشترین پیروان راداشته باشم». یعنی: از میان همه انبیاء علیهم السلام فقط ایشان به این امر مخصوصگشتهاند که کتابشان معجزه است، برخلاف دیگر کتب الهی که - نزد بسیاری ازعلما - معجزه نیست بنابراین، چون معجزه ایشان بعد از وفاتشان نیز استمرار دارد، لذا امیدوار آن شدند که پیروانشان از پیروان دیگر پیامبران علیهم السلام بیشتر باشند. قرطبیمیگوید: «این آیه دلیل بر عقیده اهل حق است که: دوزخ هم اکنون وجود دارد و آفریده شده است، بر خلاف اهل بدعت که میگویند: دوزخ تاکنون آفریدهنشده است».
﴿وَبَشِّرِ ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ أَنَّ لَهُمۡ جَنَّٰتٖ تَجۡرِی مِن تَحۡتِهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُۖ کُلَّمَا رُزِقُواْ مِنۡهَا مِن ثَمَرَةٖ رِّزۡقٗا قَالُواْ هَٰذَا ٱلَّذِی رُزِقۡنَا مِن قَبۡلُۖ وَأُتُواْ بِهِۦ مُتَشَٰبِهٗاۖ وَلَهُمۡ فِیهَآ أَزۡوَٰجٞ مُّطَهَّرَةٞۖ وَهُمۡ فِیهَا خَٰلِدُونَ٢٥﴾ [البقرة: 25].
«و بشارت بده کسانی را» تبشیر: خبردادن از چیزی است که اثر مژده بخش وسرور انگیز آن بر پوست چهره انسان آشکار شود. آری! بشارت بده کسانی را: «که ایمان آوردهاند و کارهای شایسته انجام دادهاند» یعنی: همان کارهای درست وصوابی را که از ایشان خواسته شده و بر ایشان فرض گردیده، انجام داده اند. یاکسانی که اعمالی را انجام دادهاند که خداوند عزوجل انجام داوطلبانه آنها را نیکوشمرده است زیرا بهشت با ایمان و عمل صالح قابلدسترسی است.
عبارت: (آمنوا وعملوا الصالحات) نزدیک به شصتبار در قرآن کریم بهکاررفته است؛ و این خود نشان دهنده آن است که ایمان و عمل صالح لازم و ملزوم یکدیگرند.
آری! مژده بده به ایشان «که برایشان جناتی است» جنت: نام بهشت دارالخلد وسرای ثواب و پاداش است که مشتمل بر باغهای بسیاری است و آن را جنت نامیدهاند زیرا جنت در لغت به معنی پوشانیدن است و بهشت ساکنان خود را در زیر درختهای انبوه خویش میپوشاند. آری! برایشان جناتی است: «که ازفرودست آنها» یعنی: از زیر درختان و قصرهای آنها «جویها روان است، هرگاهمیوهای از آن روزی آنان شود» از هر نوعی از انواع میوهها که باشد؛ «میگویند: اینهمان است که پیش از این نیز روزی ما بوده» یعنی: این میوه، شبیه و نظیر و از جنسهمان میوه است. این سخن را بدان سبب میگویند که رنگ میوههای بهشتی شبیههماند، هرچند که حجم و طعم و بوی آنها مختلف است و چون از آنمیخورند، طعم آن را مخالف طعم میوه اول مییابند «و به ایشان همانند آن» میوه قبلی در خوبی و نیکویی «داده شود» زیرا هیچیک از آنها پست و نامطبوع نیست و در شکل نیز مشابه همدیگرند «و در آنجا همسرانی پاکیزه دارند» که حورانبهشتی و غیر ایشانند «و هم در آنجا جاویدانند» نه میمیرند و نه از آن بیرون بردهمیشوند. مراد از پاکیزه بودن جفتهای بهشتی این است که: آنچه به زنان دنیا ازپلیدی حیض و نفاس و بزاق و سایر پلیدیها میرسد، به همسران بهشتی نمیرسد.
در حدیث شریف آمده است که: هر مرد بهشتی دو همسر دارد. علما گفتهاند: «یکی از آن دو، از زنان دنیاست و دیگری از زنان بهشت». خلود: بقای دایم وهمیشگیای است که هرگز گسست و انقطاعی ندارد. همچنین در حدیث شریف آمدهاست: «إن أهل الجنة یأکلون فیها ویشربون، ولا یتفلون، ولا یبولون، ولا یتغوطون ولا یتمخطون، قالوا: فما بال الطعام؟ قال: جشاء ورشح کرشح الـمسک، ویلهمون التسبیح والتحمید کما تلهمون النفس». «همانا اهل بهشت در بهشت میخورند ومیآشامند، نه آب دهان میاندازند، نه ادرار و مدفوع میکنند و نه آب بینیمیاندازند. اصحاب گفتند: پس غذایی که میخورند چه میشود؟ فرمودند: بهآروغی و ترشح عرقی چون ترشح مشک، دفع میشود. و خواندن «سبحان الله»، و «الحمدلله» برآنان چنان الهام میشود که نفس کشیدن برای شما».
﴿إِنَّ ٱللَّهَ لَا یَسۡتَحۡیِۦٓ أَن یَضۡرِبَ مَثَلٗا مَّا بَعُوضَةٗ فَمَا فَوۡقَهَاۚ فَأَمَّا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ فَیَعۡلَمُونَ أَنَّهُ ٱلۡحَقُّ مِن رَّبِّهِمۡۖ وَأَمَّا ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ فَیَقُولُونَ مَاذَآ أَرَادَ ٱللَّهُ بِهَٰذَا مَثَلٗاۘ یُضِلُّ بِهِۦ کَثِیرٗا وَیَهۡدِی بِهِۦ کَثِیرٗاۚ وَمَا یُضِلُّ بِهِۦٓ إِلَّا ٱلۡفَٰسِقِینَ٢٦﴾ [البقرة: 26].
«خداوند از آن شرم ندارد که هر مثلی را بزند» معنای: «لایستحیی: شرم ندارد» در مورد خداوند متعال حقیقت شرم و حیا نیست، بلکه به این معنی استکه او مثل زدن را فرو نمیگذارد زیرا حیا؛ دگرگونی و در هم شکستگیای استکه از بیم عیب و نکوهش، بر انسان روی میدهد و این در حق خداوند متعال محالاست. دلیل اینکه خدای سبحان از معنای «ترک نمیکند» به (شرم نمیکند) تعبیر کرد، این است که هرکس از چیزی شرم کند، آن را فرومیگذارد وفروگذاشتن آن چیز از آثار و ثمرات حیاء است، پس به کار گرفتن این تعبیر، مجاز است و از باب اطلاق ملزوم و اراده لازم میباشد. بنابراین، هرگاه در موردحق تعالی تعبیر «حیا» به کار رفت، مراد از آن بیمی که مبدأ و مقدمه حیا میباشدنیست، بلکه همان طور که گفتیم، مراد معنای لازم آن، یعنی فروگذاشتن یک کاراست. مثل: در لغت به معنی شبیه و نظیر است. مثل زدن در گفتار این است که:برای یک حال چیزی بیان شود که مناسب آن حال باشد و با ذکر آن مثل، حسن وقبح پنهان آن حال، آشکار گردد.
ابن جریر طبری در بیان سبب نزول آیه کریمه از گروهی از صحابه رضی الله عنهم روایتکرده است که فرمودند: «چون خدای عزوجل با آیه: ﴿مَثَلُهُمۡ کَمَثَلِ ٱلَّذِی ٱسۡتَوۡقَدَ نَارٗا...﴾ ، و آیه: ﴿أَوۡ کَصَیِّبٖ مِّنَ ٱلسَّمَآءِ...﴾. درباره منافقان مثل زد، منافقان گفتند: خداوند عزوجل برتر و بزرگتر از آن است که چنین مثلهایی بزند. پس این آیه کریمه تا: ﴿أُوْلَٰٓئِکَ هُمُ ٱلۡخَٰسِرُونَ﴾. نازل شد. همچنین کفار میگفتند: در قرآن ذکر زنبور عسل و عنکبوت و مورچه آمده است و ذکر این اشیاء با کلام فصیحان سازگار نیست! خدای سبحان این سخن کفار و منافقان را نیز رد نموده و فرمود: من هر مثلیمیزنم؛ «پشه باشد یا فروتر از آن» یعنی: کوچکتر و فروتر از پشه؛ چون بال آن -که این قول بیشتر محققان است - یا بزرگتر و فراتر از آن «پس کسانی که ایمانآوردهاند، میدانند که آن مثل از جانب پروردگارشان حق است» و ثابت. حق: مقابل باطل است. «ولی کسانی که به کفر گراییدهاند، میگویند: خدا از این مثل چه قصدیداشته است؟ خدا بسیاری را با آن گمراه و بسیاری را با آن هدایت میکند» یعنی: قصد و اراده خدا عزوجل این است تا با این مثل، بسیاری - چون منافقان - را گمراهسازد و بسیاری - چون مؤمنان - را هدایت نموده و بر هدایتشان بیفزاید، چرا که هریک از دو گروه، این راه را با انتخاب خودشان برگزیدهاند، پس خداوند عزوجل باموجودیت سبب، بر مسبب میافزاید «ولی جز فاسقان را با آن گمراه نمیکند» ازآن روی که آنان، نافرمان شده و سخن پروردگار خود را سبک انگاشتند، پسخداوند عزوجل به سبب این فسق گمراهشان میکند. فسق: در لغت به معنی خارج شدن است، اعراب میگویند: «فسقت الرطبه عن قشرها: خرمای رطب از پوستخود خارج شد». اما فسق در عرف شرع: به معنای خروج از طاعت خدای عزوجل میباشد و بر کسانی که به سبب کفر یا به سبب گناه از دایره طاعتحق تعالی بیرون میروند - هردو - اطلاق میشود بنابراین،اصطلاح «فاسق» شامل کافر و مؤمن گنهکار هردو میشود، لیکن فسق کافر شدیدتر است. ولی با آن که صفت فسق بر کافر و مؤمن گنهکار هردو اطلاق میشود، اما مراد اینآیه کریمه از «فاسقون»، کافرانند نه مؤمنان، به دلیل اینکه خداوند متعال در بیان اوصافشان میفرماید:
﴿ٱلَّذِینَ یَنقُضُونَ عَهۡدَ ٱللَّهِ مِنۢ بَعۡدِ مِیثَٰقِهِۦ وَیَقۡطَعُونَ مَآ أَمَرَ ٱللَّهُ بِهِۦٓ أَن یُوصَلَ وَیُفۡسِدُونَ فِی ٱلۡأَرۡضِۚ أُوْلَٰٓئِکَ هُمُ ٱلۡخَٰسِرُونَ٢٧﴾ [البقرة: 27].
«همان کسانی که عهد خدا را پس از بستن آن نقض میکنند» یعنی آنان اولا بهعهد خداوند عزوجل اقرار کرده و متابعت آن را گردن نهادند، ولی بعدا کافر شده وعهد خویش را شکستند. نقض: درهم شکستن و از هم گسستن هر چیزی است که محکم و استوار گشته؛ اعم از بنا یا ریسمانی، یا عهد و پیمانی. عهد خداوند عزوجل : اوامر و نواهیای است که پایبندی به آن در قرآن به بندگان سفارش شده است؛ چون طاعت حق تعالی و خودداری از نواهی وی. میثاق: آنچه که یک چیز به وسیله آن محکم ساخته میشود، به طوری که شکستن آن دشوار باشد. میثاقعهد: محکم ساختن پیمان با سوگند است.
مراد از عهد خدا عزوجل در این آیه، پیمانی است که خداوند متعال در کتابهای پیشین از بندگان خود در مورد ایمان آوردن به محمد صلی الله علیه و آله و سلم در عصر رسالت ایشانگرفته است، همچنین عهد خدا عزوجل به معنای فهم سنن هستی پروردگار متعال با اندیشه و تفکر و به کار گرفتن نعمت عقل و حواس در اموری است که به سوی اینفهم راهبرند، پس شکستن پیمان به این معنی: بکار نگرفتن این موهبتها در چیزی است که برای آن آفریده شدهاند. «و» این فاسقان همان کسانیاند که: «آنچه را خدا به پیوستنش امر نموده، میگسلند» یعنی: صله رحم و پیوند قرابت وخویشاوندی و هر چیزی را که خدای عزوجل به پیوستن و انجام دادن آن فرمانداده است - از قبیل بر پا داشتن احکام و رعایت حدودش - میگسلند و رعایت نمیکنند. پس صله رحم در اینجا دارای معنایی عام و گسترده است که هم پیوند رحم میان خویشان و اقوام و هم صله معنوی میان ایمان به تمام پیامبران: و پایبندی به احکام شریعت الهی و رعایت کلیه اوامر وی را دربر میگیرد. و اینقول جمهور علما است. «و» این فاسقان همان کسانیاند که: «در زمین به فسادمیپردازند» یعنی: غیر خداوند متعال را پرستش کرده، در تعامل و برخورد خویشبا دیگران به جور و جفا میپردازند، از شهوات پیروی میکنند، مرتکب معصیتها میشوند و میان مردم فتنه برمیافروزند، که اینها نهایت فساد انگیزی است «آنانند که زیانکارانند» یعنی: آنان اهل دوزخند و چنان نیست که میپندارند؛ باشکستن عهدالهی به مصالح و منافع مورد نظر خویش میرسند زیرا وفا به عهد خداوند عزوجل بزرگترین منفعتها است، در حالیکه آنها این منفعت برتر را از دست دادهاند. بنابراین، فسق موجب زیان و خسارت است، چنان که طاعت موجب سود و راحت؛ چه خسارتی بزرگتر از محرومیت از رحمت خداوند منان! و چه سودی برتر از رضا و بهشت برین وی!.
﴿کَیۡفَ تَکۡفُرُونَ بِٱللَّهِ وَکُنتُمۡ أَمۡوَٰتٗا فَأَحۡیَٰکُمۡۖ ثُمَّ یُمِیتُکُمۡ ثُمَّ یُحۡیِیکُمۡ ثُمَّ إِلَیۡهِ تُرۡجَعُونَ٢٨﴾ [البقرة: 28].
«چگونه به خداوند کفر میورزید»؟ استفهام برای انکار و به شگفتی واداشتن ازحال آنهاست که با وصف موجودیت حجت و برهان بر حقانیت ایمان، کفر وانکار میورزند. آری! چگونه به خداوند سبحان کفر میورزید، در حالیکه ازداستان آفرینش آگاهید و خوب میدانید که: «با آن که بیجان بودید» قبل ازآفرینش «او به شما جان بخشید» یعنی: خداوند متعال شما را از عدم آفرید و درشما روح دمید «سپس شما را میمیراند» در هنگام بهسر رسیدن اجلهایتان «و باززنده میکند» شما را در روز قیامت «آنگاه به سوی او بازگردانده میشوید» درمیدان محشر، پس شما را در برابر اعمالتان جزا میدهد.
ابن عباس رضی الله عنه در تفسیر آیه کریمه میگوید: «شما قبل از آن که آفریده شوید، خاک بودهاید؛ و این خود، یک مرگ است، آنگاه شما را آفرید و زندهگردانید؛ و این حیات است، باز شما را میمیراند و به گورهایتان میروید؛ و اینمرگ دوم است، باز شما را در روز قیامت زنده میگرداند؛ پس این حیاتدیگری است. بنابراین، در اینجا دو مرگ و دو زندگی است». آیه کریمه (40) از سوره «غافر» نیز مؤید این معنی است: ﴿قَالُواْ رَبَّنَآ أَمَتَّنَا ٱثۡنَتَیۡنِ وَأَحۡیَیۡتَنَا ٱثۡنَتَیۡنِ﴾ [غافر: 11]. «گفتند: پروردگارا! ما را دوبار میرانده و دوبار زنده کردهای...».
﴿هُوَ ٱلَّذِی خَلَقَ لَکُم مَّا فِی ٱلۡأَرۡضِ جَمِیعٗا ثُمَّ ٱسۡتَوَىٰٓ إِلَى ٱلسَّمَآءِ فَسَوَّىٰهُنَّ سَبۡعَ سَمَٰوَٰتٖۚ وَهُوَ بِکُلِّ شَیۡءٍ عَلِیمٞ٢٩﴾ [البقرة: 29].
«اوست آن ذاتی که آنچه در زمین است» یعنی: زمین و آنچه را که در آن است «همه را برای شما آفرید» به عنوان گرامیداشت و تکریم و نعمت و توشه و منفعتیبرای شما از سوی خویش تا زمانی معین «سپس» بعد از آفرینش زمین «به سویآسمان قصد کرد» با اراده خویش، به قصدی درست و استوار که مخصوص بهخود اوست «و هفت آسمان را استوار کرد» یعنی: آفرینش آنها را استوار کرد وسامان بخشید، بهگونهای که هیچ خلل و بینظمیای در آنها نیست «و او بههرچیزی داناست» یعنی: علم خداوند متعال به تمام مخلوقاتش محیط و فراگیراست.
این آیه: ﴿ثُمَّ ٱسۡتَوَىٰٓ﴾ و آیه: ﴿ٱلرَّحۡمَٰنُ عَلَى ٱلۡعَرۡشِ ٱسۡتَوَىٰ٥﴾ [طه: 5]. از مشکلات تفسیر است، که علما درباره آن بر سه رأی اند:
رأی اول: مربوط به بسیاری از ائمه است که میگویند: ما این آیه را میخوانیم وبه آن ایمان داریم، ولی آن را تفسیر نمیکنیم. امام مالک رحمه الله در این باره سخن مشهوری دارد که میگوید: «استوا معلوم است و کیفیت آن با عقل قابل درکنیست، ایمان به آن واجب و سؤال کردن از آن بدعت است».
رأی دوم: رأی فرقه «مشبهه» است که میگویند: «استواء؛ ارتفاع و قرارگرفتن بریک چیز است، چنانکه خداوند متعال میفرماید: ﴿فَإِذَا ٱسۡتَوَیۡتَ أَنتَ وَمَن مَّعَکَ عَلَى ٱلۡفُلۡکِ﴾ [المؤمنون: 28]. (و چون تو (ای نوح) و همراهانت بر بالای کشتی قرار گرفتید)». که این رأی باطل است زیرا چنین استوائی از صفات اجسام میباشد وخداوند متعال از آن منزه است.
رأی سوم: رأی برخی از علماء است که میگویند: مراد از «استوی» ارتفاع و برتری امر خداوند متعال است.
اما انتخاب ابن جریر طبری این است که: «استوی: در اینجا به معنای قصد کردن واراده نمودن خداوند متعال به سوی آفرینش آسمانهاست و ما کیفیت این قصد و اراده وی را نمیدانیم».
همچنین این آیه و دیگر آیات قرآن در این باره، دال بر وجود هفت آسمان وهفت زمین اند، ولی در سنت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم چنان خبری که حقیقت آسمانها وزمین را روشن سازد نیامده است بنابراین، فایدهای در بحث از طبیعت آنها نمیبینیم و فقط به ظاهر قرآن کریم در این باره ایمان داریم و به وسیله آن، برعظمت آفریدگار بزرگ استدلال میکنیم.
بایسته یادآوری است که امام رازی در تفسیر خویش نظریات علمای علم نجوم عصر خویش در باره آفرینش آسمانها و زمین را نقل کرده، که این نظریات بااکتشافات علمی عصر جدید چندان همخوانی ندارد. پژوهشها و کاوشهای نجومی در عصر حاضر نیز فرضیاتی را در این باره بیرون دادهاند و هنوز هم سختدر تکاپوی این میدانند، ولی مهم این است که بدانیم؛ هرگونه کاوش و پژوهشبشری در این رابطه، اگر که نتیجهای صحیح و منطقی به همراه داشته باشد، قطعا در راستای فهم و تفسیر عینی آیات کونی قرآن کریم است.
﴿وَإِذۡ قَالَ رَبُّکَ لِلۡمَلَٰٓئِکَةِ إِنِّی جَاعِلٞ فِی ٱلۡأَرۡضِ خَلِیفَةٗۖ قَالُوٓاْ أَتَجۡعَلُ فِیهَا مَن یُفۡسِدُ فِیهَا وَیَسۡفِکُ ٱلدِّمَآءَ وَنَحۡنُ نُسَبِّحُ بِحَمۡدِکَ وَنُقَدِّسُ لَکَۖ قَالَ إِنِّیٓ أَعۡلَمُ مَا لَا تَعۡلَمُونَ٣٠﴾ [البقرة: 30].
«و یاد کن» ای محمد صلی الله علیه و آله و سلم ! «که چون پروردگارت به فرشتگان گفت» فرشتگان اجسام نورانی و موجودات صرفا روحانیای هستند که نمیخورند و نمیآشامند، به تسبیح حق تعالی و اطاعت اوامر او - از جمله تدبیر پارهای از امور عالم - اشتغال دارند، از ارتکاب گناه معصوم و فاقد شهوت میباشند. آری! خداوندمتعال به فرشتگان گفت: «من در زمین خلیفهای خواهم گماشت» ابنکثیر میگوید: «یعنی: قومی را در زمین مقیم خواهم ساخت که برخی از پی برخی دیگر، قرنیپس از قرنی و نسلی بعد از نسلی، در آن جایگزین میشوند». گفتنی است کهخداوند عزوجل فرشتگان را نه از روی مشاوره، بلکه برای بیرون آوردن مافیالضمیرشان با این خطاب مخاطب ساخت. خلیفه: در پی آینده کسی است که قبل از وی وجود داشتهاست. به قولی: مراد از خلیفه در اینجا آدم علیه السلام است «فرشتگان گفتند: آیا در زمین کسی را میگماری که در آن فساد انگیزد و خونها بریزد» با شرک و ارتکاب معاصی و کشتار و آزار دیگران؟.
در اینجا این سؤال مطرح میشود که فرشتگان با آن که غیب را نمیدانند، ازکجا دانستند که خداوند عزوجل در زمین کسی را میگمارد که در آن فساد انگیخته وخونها بریزد؟ پاسخ این است که ایشان از جانب خدای سبحان نسبت به اینموضوع به وجهی از وجوه، علم و آگاهی قبلی داشتهاند؛ به این صورت که یا قبلا خود حق تعالی به آنان از این امر خبر داده بود، یا این قضیه را در لوح محفوظدیده بودند، یا میدانستند که فقط جنس خود آنان (یعنی فرشتگان) از گناه معصومند و بس، یا انسان را به جنیان که قبلا ساکن زمین بودهاند، قیاس کردند ویا میدانستند که طبیعت ماده ترکیبی از خیر و شر است.
ابن کثیر میگوید: «ظاهرا مراد فرشتگان از این سخن، شخص حضرت آدم علیه السلام نبود، بلکه مرادشان برخی افراد از جنس بشر بود».
آری! فرشتگان این سخن را نه بر وجه اعتراض، بلکه بهخاطر کسب آگاهی ازحکمت گماشتن این جانشین در زمین مطرح کردند، گویی آنان گفتند: پروردگارا! حکمت در آفرینش این جانشینان جدید - با وجود آن که فسادانگیزند - چیست؟ «و حال آن که ما تسبیح میگوییم به حمد تو و به پاکی تو اقرارمیکنیم» یعنی: ما همراه با ستایشت، تو را از هرگونه نقصی به تنزیه یاد کرده ومیگوییم: «سبحانالله وبحمده»، و تو را تمجید و تعظیم میکنیم. در حدیث شریفآمده است که از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم سؤال شد: یارسول الله! کدام سخن بهتر است؟ فرمودند: «آنچه را که خدای عزوجل برای فرشتگان خویش برگزید، یعنی: «سبحان الله وبحمده». «و به تقدیست میپردازیم» تقدیس: تطهیر و به پاکی یادنمودن است. یعنی: ما تو را از آنچه که سزاوار شأن و عظمت و جلالت نیست و ملحدان به تو نسبت میدهند، یا منکران بر تو افترا میبندند؛ به تنزیه یاد کرده وتقدیست میکنیم، پس چرا به وجود ما (فرشتگان) اکتفا نشده است؟ «فرمود: هرآینه من میدانم آنچه که شما نمیدانید» از مصلحت در خلیفه ساختن آدم علیه السلام .
قتاده در تفسیر آیه کریمه میگوید: «در علم ازلی خداوند عزوجل رفته بود که ازنسل بشر؛ پیامبران و نیکان و صدیقان و عابدان و زاهدان و اولیا و اتقیا و جملهساکنان بهشت بهوجود خواهند آمد، از این رو آنان را خلیفه ساخت». قرطبی وغیرآن، با این آیه بر وجوب نصب خلیفه و امام (رئیس دولت) در جامعه اسلامیاستدلال کردهاند تا آن امام، اختلافات میان مردم را حل و فصل نموده، داد مظلومانشان را از ظالمانشان بستاند، حدود را برپا دارد و سایر شئون مهمی را کهجز با نصب حاکم، عملی نمیشود، به سامان آورد زیرا آنچه که واجب جز با آنتمام نشود؛ خود نیز واجب است. ابن کثیر میگوید: «واجب است که امام: مرد، آزاد، بالغ، عاقل، مسلمان، عادل، مجتهد، بینا به امور، سالم الأعضا، آگاه بهآراء و اندیشهها و امور جنگی و قریشی نسب باشد، اما هاشمی بودن و معصومبودن وی شرط نیست».
باید دانست که میان علمای اهل سنت و جماعت، در وجوب امامت هیچ خلافینیست.
﴿وَعَلَّمَ ءَادَمَ ٱلۡأَسۡمَآءَ کُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمۡ عَلَى ٱلۡمَلَٰٓئِکَةِ فَقَالَ أَنۢبُِٔونِی بِأَسۡمَآءِ هَٰٓؤُلَآءِ إِن کُنتُمۡ صَٰدِقِینَ٣١﴾ [البقرة: 31].
«و خدا همهنامهارا به آدم آموخت» یعنی: نامهای همه اشیا و موجودات را بامعانی و او صاف و افعال آنها. بعضی گفتهاند: مراد نامهای فرشتگان و نامهای یکایک نسل آدم علیه السلام است «سپس آنها را بر فرشتگان عرضه نمود» و از اسمایمسمیات؛ یعنی اعیان و اشخاص موجودات که آدم آنها را آموخته بود، از ایشانسؤال کرد «و فرمود: اگر راست میگویید، از اسامی اینها به من خبر دهید» یعنی: اگردر این ادعای خود که به خلافت زمین از غیر خویش سزاوارترید، راستگومیباشید، پس نامهای این اشیا را به من بگویید.
﴿قَالُواْ سُبۡحَٰنَکَ لَا عِلۡمَ لَنَآ إِلَّا مَا عَلَّمۡتَنَآۖ إِنَّکَ أَنتَ ٱلۡعَلِیمُ ٱلۡحَکِیمُ٣٢﴾ [البقرة: 32].
اما فرشتگان درماندند و «گفتند: منزهی تو! ما را جز آنچه که خود به ما آموختهای،هیچ دانشی نیست، تویی دانای حکیم» لذا به قصور و ناتوانی خویش اعترافکردند. گفتنی است که این خود به برتری آدم و رمز گزینش وی بر فرشتگان - کهآموختن چیزهایی به وی است که فرشتگان آنها را نمیدانند - اشاره دارد، پسنباید به برتری خویش بر آدم افتخار کنند.
﴿قَالَ یَٰٓـَٔادَمُ أَنۢبِئۡهُم بِأَسۡمَآئِهِمۡۖ فَلَمَّآ أَنۢبَأَهُم بِأَسۡمَآئِهِمۡ قَالَ أَلَمۡ أَقُل لَّکُمۡ إِنِّیٓ أَعۡلَمُ غَیۡبَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ وَأَعۡلَمُ مَا تُبۡدُونَ وَمَا کُنتُمۡ تَکۡتُمُونَ٣٣﴾ [البقرة: 33].
«فرمود» خدای عزوجل به آدم علیه السلام : «ای آدم! ایشان را از اسامی آنان خبر ده» آدم علیه السلام در اجابت این فرمان حق تعالی به آنان توضیح داد که: اسم آن چیز، ایناست... و اسم آن چیز، این... و همینطور تا به آخر... «و چون آدم آنان را ازاسماءشان خبر داد» در این هنگام خدای سبحان خطاب به فرشتگان «فرمود: آیا بهشما نگفتم که من نهفته آسمانها و زمین را میدانم» یعنی: آنچه را که از میدان درک و دریافت مخلوقات نهان است - از جمله، به موضوع برتری آدم و نسل و تباروی به وسیله علم و دانش ایشان - دانایم؛ «و میدانم آنچه را آشکار میکنید» ابنمسعود رضی الله عنه میگوید: «مراد از آن، این سخن فرشتگان خطاب بهخداوند عزوجل است که آیا در زمین کسی را قرار میدهی که در آن فساد میکند وخونها میریزد»؟ «آیه/30». «و» نیز میدانم «آنچه را پنهان میداشتید» یعنی: آنچه را که ابلیس در درون خود از کبر پنهان میداشت. این تأویل ابن عباس رضی الله عنه است - واالله اعلم. یا مراد این است: میدانم آنچه را که فرشتگان به طور پنهانیدر میان خود گفته بودند. چنان که از ابن عباس رضی الله عنه روایت شده است که فرمود: فرشتگان در میان همدیگر گفتند: «خداوند عزوجل هرگز موجودی گرامیتر از ما در نزد خود، نمیآفریند، پس ما به خلافت در زمین سزاوارتریم». لیکن ابن جریرطبری قول اول را - که آن هم از ابن عباس رضی الله عنه نقل شده - ترجیح داده است.
امام رازی رحمه الله گفته است: «آیه تعلیم نامهای اشیا و خواص و صفات آنها بهآدم، دلیل بر فضیلت علم است زیرا خدای سبحان، کمال حکمت خویش درآفرینش آدم علیه السلام را جز با علم آشکار نساخت و اگر در عالم امکان چیزی گرامی تراز علم وجود میداشت، باید حق تعالی فضیلت آدم علیه السلام را با آن چیز آشکارمیساخت نه با علم».
﴿وَإِذۡ قُلۡنَا لِلۡمَلَٰٓئِکَةِ ٱسۡجُدُواْ لِأٓدَمَ فَسَجَدُوٓاْ إِلَّآ إِبۡلِیسَ أَبَىٰ وَٱسۡتَکۡبَرَ وَکَانَ مِنَ ٱلۡکَٰفِرِینَ٣٤﴾ [البقرة: 34].
«و چون فرشتگان را فرمودیم: برای آدم سجده کنید، پس همه به سجدهدرافتادند» سجود: در سخن عرب به معنای فروتنی و تذلل و خردی در برابر کسیاست که برای وی سجده میشود. و در اصطلاح شرع: نهادن پیشانی بر زمیناست. آری! نهادن چهره بر زمین، نمایانگر نهایت مرتبه فروتنی و خاکساریاست. این آیه بیانگر نوعی دیگر از تکریم و گرامی داشت الهی از آدم علیه السلام ونشاندهنده فضیلت اوست، از آن روی که خداوند عزوجل فرشتگانش را برای او بهسجود واداشت.
علما در بیان احکام سجده گفته اند: سجده کردن برای خداوند متعال به شیوهعبادت، و برای غیر وی به شیوه گرامیداشت و تحیت است، همچون سجدهفرشتگان برای آدم علیه السلام و سجده برادران یوسف علیه السلام برای وی. اما باید یادآور شدکه سجده بردن برای غیر خدا عزوجل در شریعت اسلام حرام گردیده و این کار - بهقولاکثر علما - تا عصر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم مباح بود، ولی ایشان از آن نهی کردند. درحدیث شریف آمده است که چون درخت و شتر برای رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم سجده کردند، اصحاب رضی الله عنهم گفتند: یا رسول الله! ما به سجده کردن برای شما از درخت وشتررمنده سزاوارتریم! آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «لا ینبغی أن یسجد لأحد إلا لله رب العالمین». «سزاوار نیست که برای احدی غیر از خداوند پروردگار جهانیان، سجده شود». و در عوض به مصافحه (دست دادن) دستور دادند.
خلاصه این که: امت اسلام اتفاق نظر دارند بر اینکه سجده فرشتگان برایآدم علیه السلام ، نه سجده عبادت و تعظیم، بلکه سجده تحیت و گرامیداشت بود.
آری! همه سجده کردند «جز ابلیس» و هرچند او از جنیان بود، ولی سجدهکردن برای آدم علیه السلام به این دلیل بر او واجب شده بود که در میان فرشتگان بهسرمیبرد. ابن عباس رضی الله عنه میگوید: «نام ابلیس عزازیل بود و او در آغاز از اشراففرشتگان بود، اما بعدا تمرد ورزید و ابلیس نامیده شد زیرا ابلیس به معنای نا امیداست، چرا که خداوند عزوجل او را از همه خیرها ناامید گردانید». ولی قول اول کهابلیس از جن بود، برتر است چرا که آیه کریمه« به صراحت میگوید: ﴿کَانَ مِنَ ٱلۡجِنِّ﴾ [الکهف: 50]. (او از جنیان بود). همچنین به این دلیل که ابلیس امر حق راعصیان کرد و فرشتگان از این عصیان برکنارند. آری! او همان بود «که سر باززد» از سجدهکردن برای آدم علیه السلام «و کبر ورزید» و دچار آفت خود بزرگ بینی شد «و از کافران گشت» یا در علم خداوند عزوجل از کافران بود. در حدیث شریف آمدهاست: «لا یدخل الجنة من کان فی قلبه مثقال حبة من خردل من کبر»: «کسی که درقلبش بهاندازه دانه ارزنی از کبر باشد، به بهشت وارد نمیشود». چنانکه بر اثرهمین تکبر، ابلیس برای ابد از بهشت الهی محروم گردید.
﴿وَقُلۡنَا یَٰٓـَٔادَمُ ٱسۡکُنۡ أَنتَ وَزَوۡجُکَ ٱلۡجَنَّةَ وَکُلَا مِنۡهَا رَغَدًا حَیۡثُ شِئۡتُمَا وَلَا تَقۡرَبَا هَٰذِهِ ٱلشَّجَرَةَ فَتَکُونَا مِنَ ٱلظَّٰلِمِینَ٣٥﴾ [البقرة: 35].
«و گفتیم: ای آدم! تو و همسرت در بهشت سکونت گزینید و از هرکجای آن کهخواهید، فراوان بخورید» عیش رغد: زندگی آسایشمند و گوارایی است که هیچرنج و دردی در آن نیست و خوردن به رغد، خوردن به فراوانی و گوارایی بدونرنج و درد و بیهیچگونه منعی است «ولی به این درخت نزدیک نشوید» در نهیآدم و حوا از نزدیکی به درخت - با وجود آن که نزدیک شدن به آن حرامنیست، بلکه خوردن از آن حرام است - معنای سد ذریعه و قطع وسیله وجوددارد. یعنی: نزدیک شدن به آن، خود وسیلهای در جهت ارتکاب نهی است، ازاین جهت به جای نهی از خوردن، از نزدیک شدن نهی شدند. آری! به درخت ممنوعه نزدیک نشوید: «که» درصورت نزدیک شدن به درخت و تناول از آن «از ستمکاران خواهید بود» بر خود؛ با معصیت و نافرمانی پروردگار.
مفسران در تفسیر: «هذه الشجرة» «این درخت»، اختلاف نظر دارند؛ برخیگفته اند: درخت ممنوعه؛ درخت انگور بود. برخی دیگر گفتهاند: درختممنوعه، خوشه گندم بود. برخی دیگر برآنند که: درخت ممنوعه، درخت انجیربود. ابن جریر طبری میگوید: «درست آن است که گفته شود: خدای عزوجلآدم و زنش را از خوردن درخت معینی از درختان بهشت نهی کرد، پس آن دو ازآن درخت ممنوعه خوردند و ما دقیقا نمیدانیم که این درخت چه درختی بود، دلیلی هم در این باره از قرآن و سنت صحیح وجود ندارد و دانستن آن مفیدفایدهای نیز نیست».
﴿فَأَزَلَّهُمَا ٱلشَّیۡطَٰنُ عَنۡهَا فَأَخۡرَجَهُمَا مِمَّا کَانَا فِیهِۖ وَقُلۡنَا ٱهۡبِطُواْ بَعۡضُکُمۡ لِبَعۡضٍ عَدُوّٞۖ وَلَکُمۡ فِی ٱلۡأَرۡضِ مُسۡتَقَرّٞ وَمَتَٰعٌ إِلَىٰ حِینٖ٣٦﴾ [البقرة: 36].
«پس شیطان هردو را از آن لغزانید» یعنی: شیطان بهسبب آن درخت، آن دو رابه لغزش کشانید. بعضی گفتهاند: ضمیر «عنها: از آن» به جنت برمیگردد، یعنی: شیطان آن دو را از جنت دور گردانید. زله: اشتباه و لغزش است. «و از آنچهدر آن بودند» از نعمتها و کرامتها، یا از بهشت «ایشان را بهدر برد» نسبت این به دربردن از آن روی به شیطان داده شد که او اغواگر آدم گشت، چرا که آدم و حوا براثر این وسوسه او که آن درخت؛ درخت جاودانگی و پادشاهی ابدی است، ازآن خوردند.
آنگاه خداوند عزوجل آنان را به خروج از بهشت دستور داد: «و گفتیم: فرود آیید»این دستوری به آدم و حوا و بهتبع آن دو، نسل ایشان به بیرون آمدن از بهشتبرین به سوی زمین است «بعضی از شما دشمن بعضی دیگرید» یعنی: نسل آدم درزمین با یکدیگر به دشمنی و ستیز میپردازند. عدو: دشمن و عدوان: ظلم صریحو آشکار است. «و برای شما در زمین قرارگاهی» یعنی: جای استقراری «و متاعیاست تا وقت معین» یعنی: تا هنگام مرگ. بعضی گفتهاند: تا هنگام برپایی قیامت. متاع: آنچه که مورد بهرهبرداری و برخورداری قرار میگیرد؛ اعم از خوردنیها، نوشیدنیها، پوشیدنیها و مانند آنها.
﴿فَتَلَقَّىٰٓ ءَادَمُ مِن رَّبِّهِۦ کَلِمَٰتٖ فَتَابَ عَلَیۡهِۚ إِنَّهُۥ هُوَ ٱلتَّوَّابُ ٱلرَّحِیمُ٣٧﴾ [البقرة: 37].
«سپس آدم از پروردگارش کلماتی را دریافت نمود» یعنی: گرفت و پذیرفت که عبارت از این دعای آدم و حوا بود: ﴿رَبَّنَا ظَلَمۡنَآ أَنفُسَنَا وَإِن لَّمۡ تَغۡفِرۡ لَنَا وَتَرۡحَمۡنَا لَنَکُونَنَّ مِنَ ٱلۡخَٰسِرِینَ﴾ [الأعراف: 23]. (پروردگارا! ما بر خود ستم کردیم و اگر بر ما نبخشایی وبه ما رحم نکنی، مسلما از زیانکاران خواهیم بود ) «7/23»، و خداوند عزوجل کلمات فوق را به آن دو الهام کرد. «و خداوند از او درگذشت» یعنی: رحمت خویش را برآدم علیه السلام بازگرداند و توبهاش را پذیرفت «چرا که او توبهپذیر مهربان است» توبه: بهمعنای بازگشت است، اگر با «عن» متعدی شود؛ معنای آن بازگشت از معصیت واگر با «علی» متعدی شود - چون این آیه - معنای آن پذیرفتن توبه است.
علما گفته اند: توبه از انسان پذیرفته نیست مگر به چهار شرط:
1- پشیمانی از گناهان گذشته.
2- ترک گناه در حال.
3- تصمیم به عدم بازگشت به آن در آینده.
4- رد حقوق و مظالم بندگان و راضی نمودن خصم با رساندن حقش به او و عذرخواهی از وی به زبان.
﴿قُلۡنَا ٱهۡبِطُواْ مِنۡهَا جَمِیعٗاۖ فَإِمَّا یَأۡتِیَنَّکُم مِّنِّی هُدٗى فَمَن تَبِعَ هُدَایَ فَلَا خَوۡفٌ عَلَیۡهِمۡ وَلَا هُمۡ یَحۡزَنُونَ٣٨﴾ [البقرة: 38]
«گفتیم: جملگی از آن» یعنی: از بهشت «فرود آیید، پس اگر از جانب من به شما هدایتی رسد» در زمین. مراد از هدایت: کتاب خدا عزوجل است «آنان که از هدایتمپیروی کنند» یعنی: کتاب من را بپذیرند و به آن عمل کنند «برایشان خوفینیست» خوف: بیم از امری ناخوش آیند در آینده است «و محزون نخواهند شد» حزن: ضد سرور و شادمانی است.
﴿وَٱلَّذِینَ کَفَرُواْ وَکَذَّبُواْ بَِٔایَٰتِنَآ أُوْلَٰٓئِکَ أَصۡحَٰبُ ٱلنَّارِۖ هُمۡ فِیهَا خَٰلِدُونَ٣٩﴾ [البقرة: 39].
«ولی کسانی که کفر ورزیدند» به خدا عزوجل و هدایتش را نپذیرفتند و به کتابهای نازل شده وی عمل نکردند «و آیات ما را دروغ انگاشتند، آنانند که اصحاب دوزخند» مصاحبت دوزخیان با دوزخ؛ بهمعنای اقتران و پیوستگیشان با آن است «آنان جاودانه در آنند» در حدیث شریف آمده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «أما أهل النار الذین هم أهلها فلا یـمـوتون فیها ولا یحیون، ولکن أقواماً أصابتهم النار بخطایاهم فأماتتهم إماتة حتى إذا صاروا فحما أذن فی الشفاعة». «اما اهل دوزخ - یعنی کسانی که خود اصحاب دوزخند - نه در آن میمیرند و نه زنده میمانند، ولی مردمانی هستند که (از اهل دوزخ نیستند ) بلکه آتش به وسیله گناهانشان بهآنان رسیدهاست، پس آتش آنان را میمیراند، میراندنی تا اینکه چون به ذغالتبدیلشدند، در خصوص آنان اذن شفاعت داده میشود».
اینک به پارهای از نظریات و احکام این آیات توجه نمایید:
1- درباره کیفیت آفرینش حوا همسر آدم علیه السلام میان علما دو رأی است: رأی اول این است که: او از پهلوی چپ آدم علیه السلام آفریده شد، چنان که از آیات قرآنی واحادیث نبوی بر میآید. رأی دوم: رأی برخی از مفسران است که میگویند: حوا از جنس وجود آدم یعنی از خاک آفریده شد. استنباط این گروه از آیاتوارده در این باب نیز همین معنی است. آنها در تأویل: «وخلق منها»: و آفرید ازاو...» «نساء/ 1»، میگویند: مراد از آن آفرینش حوا از جنس آدم است، نه ازوجود خود وی. از نظر این گروه، احادیث وارده در این باب و از جملهحدیث شریف: «إن الـمرأة خلقت من ضلع»... : زن از پهلو آفریده شده است»، نیز چنینتأویل میشود که: چون در رفتار و اخلاق زنان نوعی عدم اعتدال وجود دارد بنابراین، به شیوه تمثیل منش اخلاقی آنها به استخوان پهلو که کج است تشبیه شد.
2- اهل سنت اجماع دارند بر اینکه بهشتی که آدم علیه السلام از آن فرود آورده شد، همان بهشت دارالخلد برین است.
3- جمهور علما (مالک، ابوحنیفه، شافعی) بر آنند که انبیا: از گناهان صغیره و کبیره هردو معصومند زیرا اگر ارتکاب گناه در حق ایشان جایز باشد، اقتدا بهایشان ممکن نیست و بنابراین، خطای آدم علیه السلام گناهی صغیره بود که قبل از نبوت وی صادر شد و عصمت انبیا: از گناه بعد از نبوت است. یا آنچه از وی سرزد، نسیان بود نه عصیان و سهو و نسیان منافی با عصمت نیست. و همین معنیترجیح دارد زیرا خدای عزوجل خود میفرماید: ﴿فَنَسِیَ وَلَمۡ نَجِدۡ لَهُۥ عَزۡمٗا﴾ [طه: 115]. «آدمفراموش کرد و ما برای او عزمی نیافتیم».
﴿یَٰبَنِیٓ إِسۡرَٰٓءِیلَ ٱذۡکُرُواْ نِعۡمَتِیَ ٱلَّتِیٓ أَنۡعَمۡتُ عَلَیۡکُمۡ وَأَوۡفُواْ بِعَهۡدِیٓ أُوفِ بِعَهۡدِکُمۡ وَإِیَّٰیَ فَٱرۡهَبُونِ٤٠﴾ [البقرة: 40].
در آیاتی که پیشرو داریم، خدای عزوجل امتهایی را مورد خطاب قرارمیدهد که رسالتهای آسمانی در میان آنان ظهور یافته است. در این میان رشتهسخن را از یهود آغاز میکند زیرا از یکسو، یهود قدیمی ترین ملت دارای کتابآسمانی است، از دیگر سو، یهودیان دشمنترین مردم با مؤمنانند. پس، از اینآیه تا آیه (142 ) این سوره که نزدیک به یک جزء کامل از قرآن کریم را دربرمیگیرد، همه پیرامون بنی اسرائیل است تا حقیقت و ماهیت کردار شان را با ابعاد منفی و زشت وجودیشان بر ملا گرداند.
بایسته یادآوری است که شیوه خطاب قرانی با یهودیان متنوع است؛ گاهی باآنان از سر عطوفت و نرمش سخن میرود، گاهی با تهدید و توبیخ، وقتی بایادآوری از نعمتها - چون همین آیه - و زمانی با شمارش جرایم و جنایاتشانهمراه با توبیخ و سرزنش.
«ای بنیاسرائیل» اسرائیل: یعقوب فرزند اسحاق فرزند ابراهیم: است، وفرزندان اسرائیل را که عبرانیان یا قوم یهودند، «بنیاسرائیل» مینامند و معنیلغوی اسرائیل؛ «بنده خدا» است. پس بنیاسرائیل همان اسباط دوازدهگانهایهستند که زاد و تبار دوازده فرزند یعقوب علیه السلام میباشند. یادآور میشویم کهعبارت «بنیاسرائیل» در قرآن کریم (41) بار بهکار رفته است. آری! ای بنیاسرائیل! «نعمتهایم را که بر شما ارزانی داشتم» چون فرستادن پیامبران علیهم السلام نازلنمودن کتاب، نجات از چنگ فرعون و غیره «بهیاد آرید» و این نعمتهایم را شکرگزارید «و به عهدم وفا کنید» همان عهدی که از شما در مورد پیروی از محمد صلی الله علیه و آله و سلم در تورات گرفتهام. بعضی گفتهاند: مراد از عهد، ادای فرایض است «تا بهپیمانتان وفا کنم» یعنی: تا به آنچه که به شما از پاداش و مزد و جای دادنتان دربیت المقدس تضمین نمودهام، وفا کنم «و تنها از من بترسید» رهبه: شدت ترساست. یعنی: فقط بیم از من را در دلهایتان جای دهید و از احدی جز من نهراسید.
﴿وَءَامِنُواْ بِمَآ أَنزَلۡتُ مُصَدِّقٗا لِّمَا مَعَکُمۡ وَلَا تَکُونُوٓاْ أَوَّلَ کَافِرِۢ بِهِۦۖ وَلَا تَشۡتَرُواْ بَِٔایَٰتِی ثَمَنٗا قَلِیلٗا وَإِیَّٰیَ فَٱتَّقُونِ٤١﴾ [البقرة: 41].
«و بدانچه نازل کردم» یعنی: به قرآن عظیم «ایمان آرید، که مؤید همان چیزیاست که با شماست» یعنی: قرآن موافق و همخوان با تورات و اخبار انبیا: است و با حقی که نزد شماست، مطابقت دارد «و نخستین منکر آن نباشید» یعنی: اولینکسانی نباشید که منکر قرآن گشتهاند، درحالیکه شایسته این است که شما اولینتصدیقکنندگان آن باشید «و آیات مرا» یعنی: اوامر و نواهی مرا «به بهایی ناچیز» یعنی: به بهای زندگی ناچیز و ریاستی حقیر و بیارزش که همانا دنیا و شهوات آن است «نفروشید». گاهی هریک از کلمات «بیع» و «شراء» در سخن عرب، بجای یکدیگر به کار گرفته میشود، پس «شراء» در اینجا به معنی فروش است «و تنها از من پروا کنید» و عهد شکنی را فروگذارید.
﴿وَلَا تَلۡبِسُواْ ٱلۡحَقَّ بِٱلۡبَٰطِلِ وَتَکۡتُمُواْ ٱلۡحَقَّ وَأَنتُمۡ تَعۡلَمُونَ٤٢﴾ [البقرة: 42].
«و حق را به باطل درنیامیزید» با هدف آشفته ساختن اذهان و تباهساختن ادیان «و حقیقت را کتمان نکنید» مراد از «حقیقت» در اینجا: حجتهای الهی است که تبلیغ آنها بر آنان واجب است و از آنان پیمان گرفته شده که آنها را بیان کنند، نهکتمان و از آن جمله بشارتهایی است که در مورد بعثت پیامبر آخرالزمان حضرتمحمد صلی الله علیه و آله و سلم در کتابشان آمده است «درحالیکه خود میدانید» حقیقت امر را کهمحمد صلی الله علیه و آله و سلم رسول خداوند عزوجل است و از اخباری که دراینباره در کتابهایتان آمدهاست بهخوبی آگاهید.
﴿وَأَقِیمُواْ ٱلصَّلَوٰةَ وَءَاتُواْ ٱلزَّکَوٰةَ وَٱرۡکَعُواْ مَعَ ٱلرَّٰکِعِینَ٤٣﴾ [البقرة: 43].
«و نماز را برپا دارید و زکات را بدهید» یعنی: به اسلام در آیید، نماز را به همانشیوهای که محمد صلی الله علیه و آله و سلم بیان کرده، برپا دارید، زکات را نیز بپردازید و با مسلمانان باشید و به مساجد آنها رفته در جماعت آنها حضور یابید، چنانکه میفرماید: «وبا رکوعکنندگان رکوع کنید» از نماز به «رکوع» تعبیرشد تا یهود را از نماز قدیمشان دور گرداند زیرا یهود در نماز خویش رکوعی نداشتند.
جمهور فقها بر آنند که حضور در جماعت، سنت مؤکده است و واجب نیست، ولی شریعت مقدس بر آن ترغیب بسیار کرده است.
﴿أَتَأۡمُرُونَ ٱلنَّاسَ بِٱلۡبِرِّ وَتَنسَوۡنَ أَنفُسَکُمۡ وَأَنتُمۡ تَتۡلُونَ ٱلۡکِتَٰبَۚ أَفَلَا تَعۡقِلُونَ٤٤﴾ [البقرة: 44].
ای بنی اسرائیل! «آیا مردم را به نیکی فرمان میدهید» یعنی: آیا مردم را بهایمان به خدای متعال و پیامبرانش و وفا به عهد الهی و برپاداشتن نماز و پرداختنزکات و کلیه اعمال شایسته دستور میدهید «حال آن که خود را فراموش میکنید»؟ یعنی: خود را فرو گذاشته و به خودتان فرمان نیکی نمیدهید؟ این کار شما بسیزشت است «با اینکه شما کتاب خدا را میخوانید، آیا هیچ نمیاندیشید»؟ به بدکرداری خویش تا از این کژراهه باز گردید؟ یعنی: اگر شما از آگاهان کتب الهی وحاملان حجت حق هم نبودید، باید صرف این امر که از عقلا هستید، شما را از درپیش گرفتن چنین شیوهای باز میداشت، اکنون که کتاب الهی هم در دسترسشماست، چگونه آنچه را که مقتضای عقل است، بعد از فروگذاشتن آنچه که مقتضای علم است، فرو گذاشته و از برابر آن بی پروا میگذرید؟
در بیان سبب نزول آیه کریمه از ابن عباس رضی الله عنه روایت شده است که فرمود: اینآیه درباره یهود مدینه نازل شد زیرا چنان بود که یکی از آنان به خویشان ونزدیکان مسلمان خویش و به کسیکه میان او و میان یکی از مسلمانان پیوند شیرخوارگی بود، میگفت: بر دین اسلام و بر پیروی این مرد - یعنی حضرتمحمد صلی الله علیه و آله و سلم - پایدار باش زیرا او بر حق است. بدینگونه مردم را به پایبندی به اسلامدستور میدادند، اما خود را فراموش میکردند.
علما گفتهاند: خطاب در این آیه هرچند متوجه یهود است، ولی مفاد آن عام میباشد زیرا اعتبار به عام بودن لفظ است نه به خاص بودن سبب.
ابن کثیر میگوید: «بنابر صحیحترین قول علما - اعم از سلف و خلف - امر به معروف و انجام دادن آن امر به وسیله خود امر کننده، هردو واجب است و یکی ازآنها با ترک دیگری ساقط نمیشود بنابراین، صحیح این است که عالم باید به معروف امر کند؛ هرچند او خود آن را انجام نمیدهد و از منکر نهی نماید؛ هرچند او خود مرتکب آن میگردد. سعید بن جبیر رضی الله عنه میگوید: «اگر کار چنان بود که شخص به سبب اینکه خود را به تمام خوبیها آراسته نمیدید؛ به معروف امر نمیکرد و از منکر نهی نمینمود، دیگر نه کسی دیگری را به معروفی امر میکرد و نه از منکری نهی مینمود». ابن کثیر اضافه میکند: «ولی باید دانستکه علم بیعمل نکوهیده است، از این جهت در نکوهش عالم بی عمل، احادیثبسیاری آمده است، از جمله این حدیث شریف: «مثل العالم الذی یعلِّم الناس الخیر ولا یعـمـل به کمثل السراج یضیء للناس ویحرق نفسه». «عالمی که خیر را به مردم میآموزد اما خود بدان عمل نمیکند، به چراغی میماند که به مردم روشناییمیبخشد، ولی خودش را میسوزاند». در حدیث شریف دیگری آمده است: «درشب معراج بر قومی گذر کردم که زبان آنها با قیچیهایی از آتش بریده میشد، گفتم: این گروه کیانند؟ گفتند: خطیبان و سخنرانان امتت از اهل دنیا؛ از آنان کهمردم را به نیکی امر میکردند ولی خود را فراموش مینمودند، در حالیکه کتابرا میخوانند، مگر آنان تعقل نمیکنند»؟.
آنگاه خداوند متعال راه درمان و علاج این آفت را بر یهود نمایانده ومیفرماید:
﴿وَٱسۡتَعِینُواْ بِٱلصَّبۡرِ وَٱلصَّلَوٰةِۚ وَإِنَّهَا لَکَبِیرَةٌ إِلَّا عَلَى ٱلۡخَٰشِعِینَ٤٥﴾ [البقرة: 45].
«و یاری جویید» بر امور خویش «از صبر» با بازداشتن نفسهایتان از شهوات وبسندهکردن بر طاعات. به قولی: مراد از صبر؛ روزه گرفتن است. قرطبیمیگوید: «از این جهت است که رمضان ماه صبر نامیده میشود». «و از» گرایشی که «نماز» در شما به سوی خدا عزوجل ایجاد میکند، بر واداشتن نفسهایتان بهایمان به محمد صلی الله علیه و آله و سلم یاری بجویید، هرچند نفسهایتان این امر را برنتابند.
قرطبی و برخی دیگر از مفسران میگویند: «از میان سایر عبادات فقط نماز بهیادآوری مخصوص شد تا بر اهمیت آن تأکید گذاشته شود». در حدیث شریفآمده است که: «رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم چون از کاری در فشار قرار میگرفتند، به سوینماز پناه میبردند». «و هرآینه نماز دشوار است» بر کسانیکه به خداوند عزوجل ایماننیاورده و از طاعت وی تکبر میورزند «مگر بر فروتنان» یعنی: آنان که نفسهایشان در پیشگاه عظمت خداوند عزوجل فروتن و رام است و در برابر این عظمت به آرامش رسیدهاند.
﴿ٱلَّذِینَ یَظُنُّونَ أَنَّهُم مُّلَٰقُواْ رَبِّهِمۡ وَأَنَّهُمۡ إِلَیۡهِ رَٰجِعُونَ٤٦﴾ [البقرة: 46].
این فروتنان: «همان کسانی هستند که گمان میکنند» یعنی: یقین و باور دارند. اعراب گاهی یقین را نیز گمان مینامند. مجاهد میگوید: «هر ظنی در قرآن بهمعنای یقین است». آری! یقین دارند «که با پروردگار خود ملاقات خواهند کرد» درروز قیامت «و به سوی او باز خواهند گشت» و او پاداششان را به تمام و کمال خواهد پرداخت و از فضل خویش نیز بر آن خواهد افزود.
﴿یَٰبَنِیٓ إِسۡرَٰٓءِیلَ ٱذۡکُرُواْ نِعۡمَتِیَ ٱلَّتِیٓ أَنۡعَمۡتُ عَلَیۡکُمۡ وَأَنِّی فَضَّلۡتُکُمۡ عَلَى ٱلۡعَٰلَمِینَ٤٧﴾ [البقرة: 47].
«ای بنیاسرائیل! نعمتهایم را که بر شما ارزانی داشتم، یاد کنید» با سپاسگزاریدر برابر آنها. بیان این نعمتها در آیه (11 ) گذشت. یعنی: چون این نعمتها رابهیاد آوردید، حق آنها را برپا دارید و به رسول بر انگیخته من ایمان آورید «واین که من شما را بر جهانیان برتری دادم» به قولی: مراد از جهانیان؛ جهانیانزمانشان هستند. به قولی دیگر: بنی اسرائیل بر تمام جهانیان برتری داده شدهاند ودلیل این برتری ایشان، وجود انبیایی است که خداوند عزوجل در میانشان برانگیخت. البته این برتری و فضیلت در زمانی بوده که یهود به همه پیامبران مرسل خدامؤمن بودهاند، اما اکنون که آنها از ایمان به محمد صلی الله علیه و آله و سلم سر باز زدهاند؛ دیگر بهطورقطع از امت محمد صلی الله علیه و آله و سلم برتر نیستند زیرا خداوند عزوجل در وصف امت محمد صلی الله علیه و آله و سلم میفرماید: ﴿کُنتُمۡ خَیۡرَ أُمَّةٍ أُخۡرِجَتۡ لِلنَّاسِ﴾ [آل عمران: 110]. «شما بهترین امتی هستید که برای مردمبیرون آورده شدهاید». بنابراین، برتری و فضیلت بنی اسرائیل بر غیر آنان، نه عام است و نه همیشگی، بلکه از یک جهت محدود به جهانیان زمانشان میباشد و از سویی دیگر، وابسته به میزان پایبندی آنان به اوامر الهی است.
﴿وَٱتَّقُواْ یَوۡمٗا لَّا تَجۡزِی نَفۡسٌ عَن نَّفۡسٖ شَیۡٔٗا وَلَا یُقۡبَلُ مِنۡهَا شَفَٰعَةٞ وَلَا یُؤۡخَذُ مِنۡهَا عَدۡلٞ وَلَا هُمۡ یُنصَرُونَ٤٨﴾ [البقرة: 48].
«و از روزی بترسید» یعنی: از عذاب روزی بترسید. مراد روز قیامت است «کههیچ کس چیزی را از کسی دفع نمیکند» یعنی: در آن روز هیچ کس حقی را به جایدیگری نمیپردازد «و از کسی شفاعتی پذیرفته نمیشود» اگر فرضا انسان بتواند کسی را بیاورد که نزد خدا عزوجل برای وی شفاعت کند «و نه بجای وی عوضی گرفتهمیشود» از مال یا خانواده و فرزندان «و یاری هم نخواهند شد» یعنی: کسی را توان و امکان آن نیست که به آنان کمک کند و از عذاب خداوند عزوجل نجاتشاندهد.
مفسران اجماع دارند بر این که: عدم سودبخشی شفاعت، فقط در حق کفاراست، اما شفاعت به مؤمنان نفع میرساند، پس شفاعتی که مردود است؛ شفاعت در حق کافران میباشد.
﴿وَإِذۡ نَجَّیۡنَٰکُم مِّنۡ ءَالِ فِرۡعَوۡنَ یَسُومُونَکُمۡ سُوٓءَ ٱلۡعَذَابِ یُذَبِّحُونَ أَبۡنَآءَکُمۡ وَیَسۡتَحۡیُونَ نِسَآءَکُمۡۚ وَفِی ذَٰلِکُم بَلَآءٞ مِّن رَّبِّکُمۡ عَظِیمٞ٤٩﴾ [البقرة: 49].
«و به یاد آرید» ای بنی اسرائیل! این نعمت ما را بر خویش «آنگاه که شما را ازچنگ فرعونیان رهانیدیم» به قولی: «فرعون» مخصوصا نام پادشاه زمان موسی علیه السلام بود، اما به قولی دیگر: فرعون لقب هر پادشاهی بود از مصریانی که قبل از«بطالسه» بر مصر قدیم حکومت میکردند، چنانکه «قیصر» لقب شاهان روم و «کسری» لقب شاهان فارس بود. ابن کثیر نقل میکند که: «نام فرعون زمانموسی علیه السلام ، ولید بن مصعب بن ریان بود و او اصالت فارسی داشت و از سرزمیناصطخر بود». «که آنان» یعنی فرعونیان «عذابی سخت را به شما میچشانیدند» تفسیر این عذاب سخت این است که: «پسران شما را سر میبریدند؛ و زنهایتان رازنده میگذاشتند» تا آنان را به کنیزی گرفته و ذلیلشان گردانند. دلیل اینکه فرعون به کشتن پسران بنی اسرائیل و زنده نگه داشتن دختران آنها فرمان داد، این بود که کاهنان به فرعون گفته بودند: از بنیاسرائیل مردی بهدنیا میآید که نابودی و زوال فرمانرواییات به دست اوست. ابنکثیر میگوید: «فرعون لعنه الله ، خوابی دید که او را سخت تکان داد؛ در خواب دید که آتشی از بیت المقدس خارج شد و فقط به خانههای قبطیان در آمد، نه به خانههای بنی اسرائیل. لذا از مضمون خواب اینگونه برداشت کرد که سقوط حکومتش به دست مردی از بنی اسرائیل خواهد بود، از این رو به اعمال این جنایت فجیع بر بنی اسرائیل فرمان داد». «و در اینکار» یعنی: در عذاب و شکنجه شدنتان به دست فرعون و در نعمت رهاییتان از چنگ او «آزمایشی بزرگ از جانب پروردگارتان بود» تا میزان و مقدار ایستادگیتان در میدان فرمانبرداری از خدا عزوجل ، ایمان به پیامبرش و شکرگزاریتان از او تعالی، در عینیت امر نمایان شود.
﴿وَإِذۡ فَرَقۡنَا بِکُمُ ٱلۡبَحۡرَ فَأَنجَیۡنَٰکُمۡ وَأَغۡرَقۡنَآ ءَالَ فِرۡعَوۡنَ وَأَنتُمۡ تَنظُرُونَ٥٠﴾ [البقرة: 50].
«و یاد کنید هنگامی را که دریا را برای شما شکافتیم» یعنی: بعد از اینکه شما رااز چنگ فرعونیان رهانیدیم و شما با موسی علیه السلام از مصر خارج شدید، فرعون برایدنبال نمودنتان بیرون آمد، در آن هنگام دریا را برایتان شکافتیم و بستر آن رابهگونهای خشک و آماده کردیم که بر آن روان شدید. این دریا؛ دریای قلزم(دریای سرخ) بود «و شما را رهانیدیم» از غرق شدن «و آل فرعون» یعنی: فرعون و پیروانش «را غرق کردیم، درحالیکه شما نظاره میکردید» به سوی خودتانکه چه سان نجات مییابید، و به سوی فرعونیان که درحال غرقشدن بودند.
نقل است که این روز، روز عاشورا بود، چنانکه در حدیث شریف به روایت ابنعباس رضی الله عنه آمده است که فرمود: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم چون به مدینه آمدند، دیدند که یهودیان روز عاشورا را روزه میگیرند، پس، از آنان پرسیدند: «این روزی کهشما آن را روزه میگیرید چهروزی است«؟، یهودیان گفتند: این روز؛ روزیاست نیک، این روزی است که خدای عزوجل در آن بنی اسرائیل را از چنگ دشمنشان نجات داد و موسی علیه السلام آن را روزه گرفت. رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «من از شما به (موافقت با) موسی سزاوارترم»،از آن پس، خودشان آن را روزهگرفتند و به مسلمانان نیز فرمودند: «روز نهم و دهم عاشورا - هردو - را روزه بگیرید و با یهودیان مخالفت کنید».
﴿وَإِذۡ وَٰعَدۡنَا مُوسَىٰٓ أَرۡبَعِینَ لَیۡلَةٗ ثُمَّ ٱتَّخَذۡتُمُ ٱلۡعِجۡلَ مِنۢ بَعۡدِهِۦ وَأَنتُمۡ ظَٰلِمُونَ٥١﴾ [البقرة: 51].
«و» یاد کنید نعمتم را برخود «آنگاه که با موسی چهل شب وعده گذاشتیم» واعدنا: از باب «مفاعله» است که معنای جانبینی دارد، لذا از جانب خدای سبحان وعدهگذاشتن و از جانب موسی علیه السلام قبول حضور در میعادگاه بود. آری! خدای عزوجل بعد از نجات دادن بنیاسرائیل از چنگ فرعون، با موسی علیه السلام وعدهگذاشت که به «طور» بیاید تا بعد از مدت چهل شب با وی سخن بگوید و به او وحی کند. این چهل شب به قول اکثر مفسران؛ تمام ماه ذوالقعده و ده روز از ماهذی الحجه بود. «آنگاه شما در غیاب او گوساله را به پرستش گرفتید» و آن را معبودخویش قرار دادید «درحالیکه ستمکار بودید» بر نفسهای خود، با شرک آوردن بهخدای سبحان.
﴿ثُمَّ عَفَوۡنَا عَنکُم مِّنۢ بَعۡدِ ذَٰلِکَ لَعَلَّکُمۡ تَشۡکُرُونَ٥٢﴾ [البقرة: 52].
«پس از آن» یعنی: پس از پرستش گوساله «بر شما بخشودیم» و از این گناهعظیمی که مرتکب شدید، به فضل و منت خویش درگذشتیم «باشد که شکرگزاریکنید» شکر گزاری برای خداوند عزوجل - چنانکه سهل بن عبدالله گفته است - تلاشو کوشش در جهت طاعت وی و پرهیز از معصیتش در آشکار و نهان است.
﴿وَإِذۡ ءَاتَیۡنَا مُوسَى ٱلۡکِتَٰبَ وَٱلۡفُرۡقَانَ لَعَلَّکُمۡ تَهۡتَدُونَ٥٣﴾ [البقرة: 53].
«و» یاد کنید نعمتم را برخود «آنگاه که به موسی کتاب آسمانی» تورات «وفرقان دادیم» به قولی فرقان: حجت و بیان است به وسیله معجزاتی چون عصا وید بیضا که خداوند عزوجل به موسی علیه السلام داد؛ و بدانها میان حق و باطل فرق نهاده میشد «باشد که به راه آیید».
دادن کتاب به موسی علیه السلام بعد از بیرون آمدن بنیاسرائیل به سلامت از دریا بود، چنانکه سیاق آیات سوره «اعراف» بر این معنی دلالت دارد.
﴿وَإِذۡ قَالَ مُوسَىٰ لِقَوۡمِهِۦ یَٰقَوۡمِ إِنَّکُمۡ ظَلَمۡتُمۡ أَنفُسَکُم بِٱتِّخَاذِکُمُ ٱلۡعِجۡلَ فَتُوبُوٓاْ إِلَىٰ بَارِئِکُمۡ فَٱقۡتُلُوٓاْ أَنفُسَکُمۡ ذَٰلِکُمۡ خَیۡرٞ لَّکُمۡ عِندَ بَارِئِکُمۡ فَتَابَ عَلَیۡکُمۡۚ إِنَّهُۥ هُوَ ٱلتَّوَّابُ ٱلرَّحِیمُ٥٤﴾ [البقرة: 54].
«و چون موسی به قوم خود گفت: ای قوم من» خطاب وی متوجه کسانی ازمردان و زنان قومش میباشد که گوساله را پرستش کردند «شما با گوسالهپرستیتان بر خود ستم کردهاید، پس به درگاه آفریدگارتان توبه کنید» یعنی: به درگاه ذاتی توبه کنید که شما را آفرید، درحالیکه شما با او، دیگران را به پرستش گرفتید «وخودتان را بکشید که این نزد آفریدگارتان برای شما بهتر است» از علی رضی الله عنه روایتشده است که فرمود: «بنیاسرائیل به موسی علیه السلام گفتند: توبه گوسالهپرستیمانچیست؟ موسی علیه السلام گفت: اینکه برخی از شما برخی دیگر را بکشید. آنگاه خداوند متعال ابری سیاه را بر بالای سرشان فرستاد تا یکدیگر را در هنگام کشتننبینند و مهرشان بر همدیگر نجنبد. پس کاردها و خنجرها را برگرفته بههمدرآویختند و چنان شد که شخص، برادر و پدر و فرزندش را میکشت و پروا نداشت که چهکسی را کشته است تا اینکه هفتاد هزار تن از آنان به قتل رسیدند. در این هنگام خداوند عزوجل به موسی وحی فرستاد که: فرمانشان ده تا دستنگهدارند، حقا که بر کشتگان آمرزیده شد و توبه باقیماندگان نیز پذیرفته آمد». «پس خدا توبه شما را پذیرفت» آنگاه که یکدیگر را کشتید و بر باقیماندگانتان هم بخشود «که او توبهپذیر مهربان است» بر بندگان توبهکارش.
﴿وَإِذۡ قُلۡتُمۡ یَٰمُوسَىٰ لَن نُّؤۡمِنَ لَکَ حَتَّىٰ نَرَى ٱللَّهَ جَهۡرَةٗ فَأَخَذَتۡکُمُ ٱلصَّٰعِقَةُ وَأَنتُمۡ تَنظُرُونَ٥٥﴾ [البقرة: 55].
«و یاد کنید چون گفتید: ای موسی! هرگز به تو ایمان نمیآوریم تا خدارا آشکارانبینیم» مراد از جهره: دیدن به چشم سر است. گویندگان این سخن، هفتادتن نخبگانی بودند که موسی علیه السلام بعد از گوسالهپرستی بنیاسرائیل، آنان را انتخاب کرد و با خود به کوه طور برد تا به درگاه خداوند متعال عذرخواهی کنند «پس صاعقهشما را فروگرفت» یعنی: آتشی از آسمان به شما زد و همه مردید «درحالیکهمینگریستید» یعنی: این رخداد را به چشم سر میدیدید. دلیل عذاب کردنشان این بود که آنان خواستار امری شدند که خداوند عزوجل به آن در دنیا اجازهندادهاست، و آن درخواست رؤیت وی به چشم سر بود. اما رؤیت حق تعالی درآخرت حق است و احادیث صحیح به تواتر خبر دادهاند که بندگان پروردگارشانرا در آخرت میبینند، و احادیث بر این امر دلالت قطعی دارند.
﴿ثُمَّ بَعَثۡنَٰکُم مِّنۢ بَعۡدِ مَوۡتِکُمۡ لَعَلَّکُمۡ تَشۡکُرُونَ٥٦﴾ [البقرة: 56].
«آنگاه پس از مرگتان شما را دیگربار زنده کردیم؛ تا شکرگزار باشید» این نعمت ودیگر نعمتهای ما را.
﴿وَظَلَّلۡنَا عَلَیۡکُمُ ٱلۡغَمَامَ وَأَنزَلۡنَا عَلَیۡکُمُ ٱلۡمَنَّ وَٱلسَّلۡوَىٰۖ کُلُواْ مِن طَیِّبَٰتِ مَا رَزَقۡنَٰکُمۡۚ وَمَا ظَلَمُونَا وَلَٰکِن کَانُوٓاْ أَنفُسَهُمۡ یَظۡلِمُونَ٥٧﴾ [البقرة: 57].
«و ابر را سایبان شما گردانیدیم» خداوند متعال ابری سپید و رقیق را همانند چتری سایبان بنی اسرائیل گردانید، که هرجا میرفتند، با آنان حرکت میکرد تاآنان را از گرمای خورشید در دشت «تیه» که صحرایی میان مصر و شام است محافظت نماید، و این هنگامی بود که بنی اسرائیل از ورود به شهر ستمگران «عمالقه» و جهاد با آنان امتناع کردند «و برایتان من وسلوی فرو فرستادیم» من: شبنمی بود که از طلوع بامداد تا طلوع خورشید چون مه برآنان از آسمان فرودمیآمد و شیرین گشته به عسل تبدیل میشد و همانند صمغ (انگم) خشک میشد و هرکس به اندازه کفایت یکروزهاش از آن بر میگرفت. گفتنی است که درفارسی به آن «گزانگبین» میگویند. در حدیث شریف آمده است: «قارچ از منیاست که خدا عزوجل بر موسی علیه السلام نازل کرد و آب آن شفای چشم است». سلوی: به قولی پرنده «بلدرچین»، و به قولی دیگر عسل است.
و به آنان گفتیم: «از خوراکیهای پاکیزهای که به شما روزی دادهایم بخورید» وشکر نعمت را بجا آرید. اما آنها این همه نعمت پاکیزه حق را ناسپاسی کردند «وآنان» با این ناسپاسی «بر ما ستم نکردند» و زیان نزدند زیرا ما قویتر از آن هستیمکه مورد ستم قرار گیریم «بلکه بر خود ستم میکردند» چرا که با این کار، سبب قطعاین نعمتها بر خودشان شدند. یعنی: به آنان فرمان دادیم که از روزی بیزحمت ما بخورند و با عبادت و اطاعت خالصانه و راستین خویش، شکرگزار ما باشند، اما آنها مخالفت کرده و کفر ورزیدند و بدینگونه بر خود ستم کردند.
ابن کثیر میگوید: «فرود آوردن این نعمت، افزون بر آیات روشن و معجزات قاطعی بود که آنان مشاهده کردند، از همین جاست که فضیلت اصحابمحمد صلی الله علیه و آله و سلم بر سایر اصحاب انبیا علیهم السلام در صبر و ثبات ایشان، آشکار میشود.آری! اصحاب محمد صلی الله علیه و آله و سلم در سفرها و غزوات، رنجها و بلاها را در راه خدا عزوجل بهجان میخریدند، از آن جمله در غزوه تبوک، در آن گرمای سخت و جان فرسا، تن به تحمل همه گونه سختیهای جانکاه دادند، اما نه نق میزدند و نه خواستارخرق عادت و معجزه میشدند، با وجود آن که آوردن معجزه و خرق عادت بررسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بسیار آسان بود».
﴿وَإِذۡ قُلۡنَا ٱدۡخُلُواْ هَٰذِهِ ٱلۡقَرۡیَةَ فَکُلُواْ مِنۡهَا حَیۡثُ شِئۡتُمۡ رَغَدٗا وَٱدۡخُلُواْ ٱلۡبَابَ سُجَّدٗا وَقُولُواْ حِطَّةٞ نَّغۡفِرۡ لَکُمۡ خَطَٰیَٰکُمۡۚ وَسَنَزِیدُ ٱلۡمُحۡسِنِینَ٥٨﴾ [البقرة: 58].
«و نیز بهیاد آرید هنگامی را که گفتیم: بدین شهر درآیید» یعنی: به شهربیتالمقدس «و هرگونه که خواستید به خوشی و فراوانی از نعمتهای آن بخورید وسجدهکنان از در درآیید» دری که به وارد شدن در آن مأمور شدند، دروازه شهربیتالمقدس بود. سجود: در اینجا بهمعنای خم شدن است. بعضی گفتهاند: به معنای تواضع و فروتنی است. دستور دادنشان به فروتنی و خم شدن در پیشگاهعظمت خدا عزوجل ، برای آن بود تا این کار، اعترافی از سوی آنان بر فضل الهی درآمادهساختن این فتح و نصرت باشد «و حطه بگویید» که این کلمه بر توبه شما دلالت میکند. حطه: یعنی: خداوندا! گناهان مان را دور بریز. «تا خطاهای شما راببخشاییم و پاداش نیکوکاران» از شما را «خواهیم افزود» به عنوان فضلی از سویخویش در برابر نیکوکاری ایشان.
حاصل سخن این که: بنیاسرائیل مأمور شدند تا در هنگام فتح بیت المقدس، با گفتار و کردار برای خداوند عزوجل خضوع نمایند و به گناهان خویش اعتراف کرده و از آنها آمرزش بخواهند زیرا در نعمتها شکور و در نکبتها صبور باید بود. بههمین دلیل آثار خضوع و فروتنی بر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در هنگام پیروزی آشکارمیگشت، چنانکه در حدیث شریف آمده است: «رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در روز فتحمکه - هنگامی که از (ثنیه علیا) وارد آن میشدند - به عنوان شکرگزاری، چنان برای پروردگار خویش خم شدند و خضوع کردند که موی زیر چانه ایشان بهجلوی پالان مرکب شان رسید».
﴿فَبَدَّلَ ٱلَّذِینَ ظَلَمُواْ قَوۡلًا غَیۡرَ ٱلَّذِی قِیلَ لَهُمۡ فَأَنزَلۡنَا عَلَى ٱلَّذِینَ ظَلَمُواْ رِجۡزٗا مِّنَ ٱلسَّمَآءِ بِمَا کَانُواْ یَفۡسُقُونَ٥٩﴾ [البقرة: 59].
«اما کسانی که ستم کرده بودند، آن سخن را به چیزی جز آنچه به آنان گفته شدهبود، تبدیل کردند» در حدیث شریف به روایت بخاری و مسلم از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آمدهاست که فرمودند: «به بنیاسرائیل گفته شد: سجدهکنان به در درآیید و حطه بگویید، پس سخن را عوض کردند و چون از در وارد شدند، درحالیکه برنشیمنگاههایشان میخزیدند، میگفتند: حبه فیشعره: گندم درجو» که اینجملهای تمسخرآمیز و بیمعناست. بعضی برآنند که آنها: «حنطه: گندم»میگفتند «پس بر سر ستمکاران به کیفر نافرمانیشان عذابی از آسمان فرو فرستادیم» رجز: عذاب است. ابن عباس رضی الله عنه میگوید: «هر رجزی در کتاب خداوند عزوجل بهمعنای عذاب است». گفتنی است که این عذاب، در رأی گروهی از علما عذابطاعون بود. نقل است که: در این طاعون هفتادهزار تن از بنی اسرائیل در یک روز هلاک شدند.
﴿وَإِذِ ٱسۡتَسۡقَىٰ مُوسَىٰ لِقَوۡمِهِۦ فَقُلۡنَا ٱضۡرِب بِّعَصَاکَ ٱلۡحَجَرَۖ فَٱنفَجَرَتۡ مِنۡهُ ٱثۡنَتَا عَشۡرَةَ عَیۡنٗاۖ قَدۡ عَلِمَ کُلُّ أُنَاسٖ مَّشۡرَبَهُمۡۖ کُلُواْ وَٱشۡرَبُواْ مِن رِّزۡقِ ٱللَّهِ وَلَا تَعۡثَوۡاْ فِی ٱلۡأَرۡضِ مُفۡسِدِینَ٦٠﴾ [البقرة: 60].
«و هنگامی که موسی برای قوم خود در طلب آب برآمد» استسقاء: طلب باران درهنگامی است که آب نباشد و باران نیاید. آری! درحالیکه آنان در دشت تیهبودند، موسی علیه السلام برایشان طلب آب کرد «به او گفتیم: با عصایت بر آن سنگ بزن» و موسی علیه السلام این کار را کرد «آنگاه از آن، دوازده چشمه جاری شد» بهعنوان نشانه ومعجزهای از سوی خداوند عزوجل آری! در هنگامی که آنها آبی برای نوشیدننداشتند، خداوند متعال بهعنوان نعمتی بزرگ، آبی حیاتبخش را برای آنان ازسنگی جاری ساخت و این سنگ؛ سنگ مربعی بود که از هر طرف آن سه چشمهمیجوشید و هر وقت که به آب نیاز داشتند موسی علیه السلام با عصایش بر آن میزد وچشمهها از آن روان میشدند و چون از آب بینیاز میگشتند، چشمهها خشک میشد «بهگونهای که هر قبیلهای مشرب خود را میدانست» مشرب: آبشخور، یعنی جای نوشیدن آب است. به قولی: هر سبطی از اسباط دوازدهگانه بنیاسرائیل، چشمهای معین از این چشمهها داشتند که متعلق به آنان بود و باید به غیرآن رجوع نمیکردند. اسباط: نسلهای دوازدهگانه از فرزندان یعقوب علیه السلام اند. حسن بصری رحمه الله میگوید: «آن سنگ؛ سنگ معینی نبود و هر سنگی را کهموسی علیه السلام با عصای خویش میزد، آب از آن میجوشید و بار دیگر که برآنمیزد، آن سنگ خشک میشد. که این در ارائه حجت، نمایانتر و در نشان دادنقدرت خداوند متعال روشنگرتر است». آری! فوران و جاری شدن آب با عصایموسی علیه السلام ، معجزه آشکاری برای وی بود.
صاحب تفسیر «المنیر» میگوید: «معجزات همه از آفرینش خداوند بزرگ وسنت جدیدی هستند که با عادات روزمره ما مغایرت دارند و میان معجزه واختراعات علمی هیچگونه سنخیت و شباهتی وجود ندارد زیرا مبنای اختراعاتعلمی، قوانین و فن آوریهای علمی از طریق به کارگیری نیروهای هستی - چونامواج فضا، هوا، انرژی، برق و غیره است، در حالیکه مبنای معجزه، صنع الهیاست که سنتها و قوانین ساری و جاری بر طبیعت را درهم میشکند». صاحب «المنیر» میافزاید: «گفتنی است که میان زدن عصا به سنگ و انفجار آب از آن، هیچ رابطه علی و ایجادی وجود ندارد زیرا خداوند بزرگ به انفجار آب از سنگ یا هر جای دیگری، چه با عصا، چه بی واسطه عصا نیز قادر است ولی پای عصای موسی را به میان میکشد تا از یکسو به بندگانش اصل ارتباط میان اسباب با مسببات را تعلیم دهد و از سوی دیگر، آنان را متوجه اسباب بسازد تا به قدر توان در بدست آوردن آن بکوشند».
«از روزی خداوند بخورید و بیاشامید» یعنی: به آنانگفتیم؛ از من و سلویبخورید و از آب برجوشیده از سنگ خارا بیاشامید «و در زمین فتنه و فساد برپانکنید» در فساد افروزی پیشوای دیگران قرار نگیرید و نعمتها را با گردنکشی پاسخندهید، که در آن صورت نعمتها از شما بازپس گرفته میشود. «عثو»: سختتریننوع فساد است.
علما گفته اند: در شریعت ما نیز سنت استسقاء (طلب باران) با اظهار عبودیت و ذلت همراه با توبه نصوح، وجود دارد. جمهور علما برآنند که: بیرون رفتن بهسوی مصلی و خطبه و نماز جزء سنت استسقاء است، اما حنفیها آن را از سنتاستسقاء نمیدانند زیرا استسقاء از نظر آنان، تنها دعاء است نه چیزی دیگر.
﴿وَإِذۡ قُلۡتُمۡ یَٰمُوسَىٰ لَن نَّصۡبِرَ عَلَىٰ طَعَامٖ وَٰحِدٖ فَٱدۡعُ لَنَا رَبَّکَ یُخۡرِجۡ لَنَا مِمَّا تُنۢبِتُ ٱلۡأَرۡضُ مِنۢ بَقۡلِهَا وَقِثَّآئِهَا وَفُومِهَا وَعَدَسِهَا وَبَصَلِهَاۖ قَالَ أَتَسۡتَبۡدِلُونَ ٱلَّذِی هُوَ أَدۡنَىٰ بِٱلَّذِی هُوَ خَیۡرٌۚ ٱهۡبِطُواْ مِصۡرٗا فَإِنَّ لَکُم مَّا سَأَلۡتُمۡۗ وَضُرِبَتۡ عَلَیۡهِمُ ٱلذِّلَّةُ وَٱلۡمَسۡکَنَةُ وَبَآءُو بِغَضَبٖ مِّنَ ٱللَّهِۗ ذَٰلِکَ بِأَنَّهُمۡ کَانُواْ یَکۡفُرُونَ بَِٔایَٰتِ ٱللَّهِ وَیَقۡتُلُونَ ٱلنَّبِیِّۧنَ بِغَیۡرِ ٱلۡحَقِّۗ ذَٰلِکَ بِمَا عَصَواْ وَّکَانُواْ یَعۡتَدُونَ٦١﴾ [البقرة: 61].
«و» ای بنیاسرائیل! نعمتم را بر خود در فرود آوردن من و سلوی به یادآورید؛ «آنگاه که» از آن دلتنگ شدید و «گفتید: ای موسی! هرگز تاب تحمل تنها یک خوراک را نداریم» بهسبب تکرار همه روزه و یکنواخت بودن آن و نبود غذای دیگری با آن. بدینسان از نعمت روزی پاکیزه و زندگی گوارایی که داشتید، ملول و دلتنگ شدید و مشتاق و آرزومند همان زندگی سخت و طاقت فرساییگشتید که قبلا بدان خو کرده بودید «پس از پروردگارت بخواه که از آنچه زمین ازسبزی و خیار و سیر و عدس و پیاز میرویاند، برای ما برآورد» مراد آنها سبزیهایخوردنی؛ چون نعناع و کرفس و تره و امثال آن بود. بقل: هرگیاه بیساقه، و شجر: رستنیهای دارای ساقه است. فوم: سیر و به قولی گندم است. عدس و پیاز هم کهمعروفند. «موسی گفت: آیا به جای چیز بهتر خواهان چیز پستتر هستید»؟ یعنی: چیزهایی را که از جهات متعددی - چون تغذی، داشتن لذت، رسیدن آنها ازسوی خدا عزوجل بیواسطه احدی از مخلوقاتش، حلال بودن آنها بیوجود هیچ شبههای و عدم رنج و سختی در به دست آوردن آنها - بر سایر خوراکیها برتریو فضیلت دارند، جانشین چیزهایی میگردانید که این امتیازات را بههمراه ندارند؟ «پس به شهری فرود آیید» از شهرهای زراعتی. اینگونه بود که خداوند عزوجل بهآنان اجازه ورود به شهری را داد. ولی به قولی: امر در اینجا برای تعجیز است. «که آنچه را خواستهاید» از سبزی و سیر و پیاز و غیره «برای شما در آنجا مهیا است» ولی همراه با بیم و خواری و حقارت و قتل و قتال «و» البته این وضع براییهودیان دور از انتظار نیست، بدان جهت که: «بر پیشانی آنان داغ خواری و ناداری زده شد» و آنان پیوسته در روی زمین پراکنده و آشفته حالند و اگر در قلمرودولت اسلامی بهسر برند، هم باید جزیه بپردازند، که این نیز نشانه ذلت و خواریآنهاست «و به خشمی از سوی خدا بازگشتند» یعنی: سزاوار خشم وی شدند.
صاحب تفسیر «المنیر» میگوید: «باید دانست که فقر و ذلت و تنگدستی ابدییهود، احساسی درون جوش و ریشهدار در اعماق روان آنهاست، یعنی آنهاهمیشه احساس فقر و ذلت میکنند، حتی اگر مالک تمام گنجینههای روی زمینهم باشند، لذا حسی ریشهدار از داشتن کم و کسر و فقدان وزن معنوی و مادی، برآنان مسلط است تا بدانجا که آنان مال دنیا را تا سر حد پرستش دوست دارند و این امر جز احساس درونی فقر در نهاد آنها، عامل دیگری ندارد. بر پایی دولتی برای یهود به نام دولت «اسرائیل» نیز، هیچ تضادی با این آیه کریمه ندارد زیرا ارکان اساسی یک دولت حقیقی، یعنی احساس ثبات و استقرار، برای یهود اصلا فراهمنیست، چرا که یهودیان دائما فکر میکنند که اسرائیل در خطر نابودی است».
«این» داستان ننگین ذلت در حیات ملت یهود «بدان سبب بود که آنان به آیات الهی کفر میورزیدند و پیامبران را بهناحق میکشتند، این از آن روی بود که سرکشی نموده و از حد درمیگذشتند» یعنی: آنچه از داستان ننگین و ذلتبار در حیات ملت یهود گذشته است و آنچه که بعدا هم از روند بیپایان ذلت و در بدری بر سرشانمیآید؛ فقط بهسبب کفرشان به خدا عزوجل و کشتن انبیای الهی چون شعیب و زکریا و یحیی: است. آنان با علم و باور به این امر که کشتن ایشان ظالمانه است، مرتکب این جنایت هولناک شدند و توطئه قتل عیسی علیه السلام را نیز چیدند کهخداوند عزوجل او را بهسوی خود برد و از نیرنگ آنان رهانید. در حدیث شریف بهروایت ابنمسعود رضی الله عنه آمده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «أشد الناس عذاباً یومالقیامة رجل قتله نبی، أو قتل نبیاً، وإمام ضلالة، ومـمـثل من الـمـمـثلین»: «سختترینمردم از روی عذاب در روز قیامت: مردی است که پیامبری او را کشته، یا اوپیامبری را کشته باشد و پیشوای گمراهی و تصویرگری از تصویرگران است».
﴿إِنَّ ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ وَٱلَّذِینَ هَادُواْ وَٱلنَّصَٰرَىٰ وَٱلصَّٰبِِٔینَ مَنۡ ءَامَنَ بِٱللَّهِ وَٱلۡیَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِ وَعَمِلَ صَٰلِحٗا فَلَهُمۡ أَجۡرُهُمۡ عِندَ رَبِّهِمۡ وَلَا خَوۡفٌ عَلَیۡهِمۡ وَلَا هُمۡ یَحۡزَنُونَ٦٢﴾ [البقرة: 62].
«درحقیقت کسانی که ایمان آوردند» یعنی: رسالت رسول خاتم صلی الله علیه و آله و سلم را تصدیقکرده و از جمله پیروان ایشان شدند «و کسانی که یهودی شدند» بعضی گفتهاند: معنای (هادوا)، «تابوا» است، یعنی: کسانیکه از پرستش گوساله توبه کردند «ونصاری» یعنی: مسیحیان. نصاری نسبتی به سوی «ناصره» است که قریهای در فلسطین میباشد و مسیح علیه السلام از آن قریه بود. یا از آن رو نصاری نامیده شدند کهمسیح علیه السلام را نصرت و یاری دادند «و صائبان» قومیاند که از دین یهود و نصاریخارج شده و فرشتگان را پرستش کردند و بقایایی از آنان هنوز در عراق وجوددارند. طبری میگوید: «هر کس از دینی به دین دیگری برگشت، صائبی نامیدهمیشود؛ همانند مرتدان از اسلام». اما ابن کثیر میگوید: «قویترین قول دراینباره - والله اعلم - قول مجاهد و موافقان وی و وهب بن منبه است که میگویند: صائبین گروهی هستند که نه بردین یهودند و نه بردین نصاری و مجوس و مشرکان، بلکه گروهیاند که بر فطرت خویش باقی بوده و دین معین و مشخصی ندارند». «هر کس» از گروههای چهارگانه یاد شده «که» در زمان پیامبر ما صلی الله علیه و آله و سلم «به خدا وروز بازپسین ایمان آورده و کار شایسته کردهباشد، پاداششان نزد خداوند محفوظ استو نه بیمی بر آنهاست و نه اندوهناک میشوند» از ابن عباس رضی الله عنه روایت شده است کهفرمود: خداوند عزوجل بعد از آن، این آیه را نازل فرمود: ﴿وَمَن یَبۡتَغِ غَیۡرَ ٱلۡإِسۡلَٰمِ دِینٗا فَلَن یُقۡبَلَ مِنۡهُ وَهُوَ فِی ٱلۡأٓخِرَةِ مِنَ ٱلۡخَٰسِرِینَ٨٥﴾ [آل عمران: 85]. «و هرکه جز اسلام دینی (دیگر) بجوید، هرگز از وی پذیرفته نمیشود و در آخرت از زیانکاران است».
مفسران در بیان سبب نزول آیه کریمه گفتهاند: این آیه درباره سلمان فارسی رضی الله عنه نازل شد زیرا هنگامی که او داستان یاران فارسی خود را به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بیانکرد و گفت: آنان اهل نماز و نیایش بودند و انتظار بعثت شما را میکشیدند. رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «آنان در دوزخند». سلمان رضی الله عنه از این امر سختاندوهگین گشت. و چون این آیه نازل شد، گفت: «گویی کوهی را از سرمبرداشتند». ابنکثیر میگوید: «این آیه با روایت بالا که از ابن عباس رضی الله عنه نقل شده،هیچ منافاتی ندارد زیرا روایت ابنعباس رضی الله عنه ناظر براین معنی است که بعد از بعثترسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از هیچکس هیچ راه و روش و عملی جز آنچه که موافق با شریعتمحمدی صلی الله علیه و آله و سلم باشد، پذیرفته نیست، اما قبل از بعثت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم حکم این استکه: هرکس در زمان خود از پیامبر زمانش پیروی کردهباشد، او از اهل هدایت ونجات است«.
﴿وَإِذۡ أَخَذۡنَا مِیثَٰقَکُمۡ وَرَفَعۡنَا فَوۡقَکُمُ ٱلطُّورَ خُذُواْ مَآ ءَاتَیۡنَٰکُم بِقُوَّةٖ وَٱذۡکُرُواْ مَا فِیهِ لَعَلَّکُمۡ تَتَّقُونَ٦٣﴾ [البقرة: 63].
«و بهیاد آرید» ای یهود «آنگاه که از شما پیمانی محکم گرفتیم» بر اینکه به آنچه در تورات بر شما مشروع کردهایم عمل کنید و به پیامبران الهی که به رسالت مبعوث میگردند، ایمان آورید «و طور را بر فراز شما افراشتیم» طور: نام کوهیاست که خداوند عزوجل در آن با موسی علیه السلام سخن گفت. بسیاری از مفسران نوشتهاند که: چون موسی علیه السلام از میقات (وعدهگاه) الهی در طور بازگشت و الواح تورات رابا خود آورد، به بنیاسرائیل گفت: الواح را بگیرید و بدانها عمل کنید. اما آنانگفتند: به آنها عمل نمیکنیم، مگر اینکه خداوند درباره آنها با ما نیز همچون توسخن بگوید. پس خداوند عزوجل به فرشتگان فرمان داد تا کوهی از کوههای فلسطینرا که طول آن یک فرسنگ و بهاندازه اردوگاه یهود بود، از جا برکنده و چون سایبانی بر بالای سرشان قرار دهند، آنگاه به آنان گفته شد: «آنچه را به شمادادهایم، به جد و جهد» یعنی: با عزمی استوار و محکم «بگیرید» و تعهد بسپاریدکه آن را بهکناری نیفگنید، در غیر این صورت؛ کوه بر سر شما فرود میآید. دراین هنگام، بنی اسرائیل از سر توبه، برای خدا عزوجل به سجده در افتادند و با تعهد بهاین پیمان، تورات را گرفتند.
نقل است که سجده آنان بر نیمه بدنشان بود زیرا از بیم آن که مبادا کوه برسرشان بیفتد، طوری به سجده در افتادند که نیمی از بدنشان در سجده و نیم دیگرآن در حال نگریستن بهسوی کوه بود و چون خدای عزوجل آنان را از آن عذابرهانید، با خود گفتند: سجدهای بهتر از این سجده نیست زیرا خداوند عزوجل آن راپذیرفت! و بعد از آن نیز بر یک طرف بدن خویش سجده میکردند.
«و آنچه را در آن است، بهخاطر بسپارید» مراد این است که تورات را حفظ کنید تا آن را بدانید و بدان عمل کنید «باشد که به تقوا گرایید» و با عمل به تورات، ازآتش دوزخ یا از گناهان وارهید. آری! هدف از فروفرستادن کتابهای الهی عملبدانهاست بنابراین، صرف ترتیل و ترنم به الفاظ قرآن بدون اندیشیدن در اندرزها وعمل به احکام آن، مفید فایدهای نیست، چنانکه در حدیث شریف به روایتابوسعید خدری رضی الله عنه آمده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «إن من شر الناس رجلاً فاسقاً یقرأ القرآن، لایرعوی إلى شیء منه» «بیگمان از بدترین مردم، فاسقی استکه قرآن را میخواند و در برابر چیزی از آن باز نمیایستد». یعنی: خواندن قرآن در او هیچ تکان و تأثیری ایجاد نمیکند.
﴿ثُمَّ تَوَلَّیۡتُم مِّنۢ بَعۡدِ ذَٰلِکَۖ فَلَوۡلَا فَضۡلُ ٱللَّهِ عَلَیۡکُمۡ وَرَحۡمَتُهُۥ لَکُنتُم مِّنَ ٱلۡخَٰسِرِینَ٦٤﴾ [البقرة: 64].
«سپس شما» ای یهودیان! «بعد از آن» دادن پیمان «اعراض کردید» یعنی: از پیمانی که از شما گرفته شد، روی گرداندید «و اگر فضل خدا و رحمت او بر شمانبود» به اینکه شما را مورد لطف و رحمت خویش قرار داد و توبه کردید «مسلما از زیانکاران» یعنی: از بازندگان سعادت دنیا و آخرت «بودید».
﴿وَلَقَدۡ عَلِمۡتُمُ ٱلَّذِینَ ٱعۡتَدَوۡاْ مِنکُمۡ فِی ٱلسَّبۡتِ فَقُلۡنَا لَهُمۡ کُونُواْ قِرَدَةً خَٰسِِٔینَ٦٥﴾ [البقرة: 65].
«و کسانی از شما را که در روز شنبه تجاوز کردند، خوب شناختید» آنان یهودیان قریه «أیله» بودند که حرمت روز شنبه را با نیرنگ شکستند زیرا یهودیان در روزشنبه به تعطیل نمودن کارها مأمور بودند، اما برای گریز از این حکم، حیلهای طراحی کرده و در آن به شکار ماهی پرداختند، که داستانشان در سوره اعراف (آیات 166 - 162 ) به تفصیل میآید. «پس به آنان گفتیم: بوزینگانی طردشده باشید» یعنی: به بوزینه مسخ شوید، در حالیکه حقیر و ذلیل و بیارزش هستید. بنابراین، جزای آنان این بود که به مرتبه حیوانی محض تنزل کرده، بدون عقل واندیشه زندگی کنند و همچون بوزینگان در شهوات خویش فرو روند.
جمهور مفسران بر آنند که: صورتهایشان مسخ شد و در شکل و صورت بوزینهشدند. گفتنی است؛ کسیکه مسخ میشود، نمیتواند بیش از سه روز بخورد، بیاشامد و زندگی کند. ابنکثیر میگوید: «صحیح آن است که مسخ آنان همصوری و هم معنوی بود - والله اعلم».
﴿فَجَعَلۡنَٰهَا نَکَٰلٗا لِّمَا بَیۡنَ یَدَیۡهَا وَمَا خَلۡفَهَا وَمَوۡعِظَةٗ لِّلۡمُتَّقِینَ٦٦﴾ [البقرة: 66].
«و ما آن را» یعنی: قریه «أیله» را که مردم آن از فرمان خدا عزوجل تجاوز کردند «نکالی گردانیدیم» نکال: هشدار و عبرت است «برای قومی که پیشاپیش آن قریهبودند» یعنی: برای مردمی که در آن زمان میزیستند «و آن قوم که پس از آنانآیند» در زمانهای آینده «و آن را پندی» و هشداری «برای پرهیزکاران» که پس ازآنان تا روز قیامت میآیند «گردانیدیم». در حدیث شریف به روایت ابوهریره رضی الله عنه آمده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «لا ترتکبوا ما ارتکبت الیهود فتستحلوا محارم الله بأدنى الحیل». «مرتکب اعمال یهود نشوید، که محارم الهی را با کمترینحیلهای حلال بشمارید».
﴿وَإِذۡ قَالَ مُوسَىٰ لِقَوۡمِهِۦٓ إِنَّ ٱللَّهَ یَأۡمُرُکُمۡ أَن تَذۡبَحُواْ بَقَرَةٗۖ قَالُوٓاْ أَتَتَّخِذُنَا هُزُوٗاۖ قَالَ أَعُوذُ بِٱللَّهِ أَنۡ أَکُونَ مِنَ ٱلۡجَٰهِلِینَ٦٧﴾ [البقرة: 67].
«و» ای بنیاسرائیل! این نعمت ما را بر خود بهیاد آورید که در قضیه قتل آن یهودی برای شما عادت را خرق کردیم؛ «هنگامی که موسی به قومش گفت: خدا بهشما فرمان میدهد که مادهگاوی را سر ببرید».
در میان بنیاسرائیل مرد عقیمی بود که ثروت کلانی داشت و تنها وارثش برادرزادهاش بود، پس برادرزادهاش به اندیشه تصاحب آن ثروت، شبانگاه او راکشت و جسدش را به محلهای انداخت و فردای آن علیه اهل آن محل ادعا کردکه آنان قاتل اویند، کشمکش میانشان بالا گرفت و نزدیک بود کار به درگیری مسلحانه بکشد، در این هنگام خردمندانشان گفتند: چرا بر یکدیگر اسلحه میکشید و خون یکدیگر را میریزید، در حالیکه پیامبر خدا در میان شماست؟ پس نزد موسی علیه السلام به داوری رفتند. و خداوند عزوجل برای روشن شدن حقیقت فرمان داد که گاوی را ذبح کنند... ولی آنان به موسی علیه السلام «گفتند: آیا ما را ریشخند میکنی؟ گفت: پناه میبرم به خدا که از جاهلان باشم» یعنی: چگونه کاری را بهخداوند متعال نسبت میدهم که او بدان فرمان ندادهاست؟ این کاری است که ممکن است فقط جاهلان آن را مرتکب شوند؟ این کار بیهوده چه سان از کسیچون من که از عقلا هستم سر میزند؟.
﴿قَالُواْ ٱدۡعُ لَنَا رَبَّکَ یُبَیِّن لَّنَا مَا هِیَۚ قَالَ إِنَّهُۥ یَقُولُ إِنَّهَا بَقَرَةٞ لَّا فَارِضٞ وَلَا بِکۡرٌ عَوَانُۢ بَیۡنَ ذَٰلِکَۖ فَٱفۡعَلُواْ مَا تُؤۡمَرُونَ٦٨﴾ [البقرة: 68].
«گفتند: از پروردگارت برای ما بخواه که چگونگی آن گاو را بر ما روشن کند. گفت: میفرماید آن گاوی است نه پیر» فارض: مسن و پیر «و نه بکر» بکر: گاو خردسالیاست که هنوز آبستن نشدهباشد «میانسال بینابین» در میان پیری و جوانی است. وآن گاوی است که یک یا دو شکم زاییدهباشد «پس آنچه دستور یافتهاید، انجامدهید» این تکرار فرمان به ذبح گاو، توبیخی برایشان دربرابر سرسختی و لجاجتشان بود. ابنعباس رضی الله عنه میگوید: «اگر آنان در همان آغاز، فرمان را انجام میدادند وهر گاوی را ذبح میکردند، این کار از آنان پذیرفته میشد، ولی بر خود سختگرفتند و خدای عزوجل هم بر آنان سخت گرفت».
﴿قَالُواْ ٱدۡعُ لَنَا رَبَّکَ یُبَیِّن لَّنَا مَا لَوۡنُهَاۚ قَالَ إِنَّهُۥ یَقُولُ إِنَّهَا بَقَرَةٞ صَفۡرَآءُ فَاقِعٞ لَّوۡنُهَا تَسُرُّ ٱلنَّٰظِرِینَ٦٩﴾ [البقرة: 69].
«گفتند: از پروردگارت بخواه برای ما روشن کند که رنگش چگونه است»؟ این سؤالآنان بیانگر بازگشتشان به سختگیری عادتی و همیشگیشان میباشد. خداوندبزرگ هم در پاسخ آنان نگفت که طرح این سؤال ضرورتی ندارد، بلکه شرط دیگری را بر آنان الزام کرد، که برآوردن آن، دستیابی به گاوی با آن صفت رامشکل میساخت، و این شرط جدید، مجازاتی برای آنان در برابر تعنت وسختگیریشان بود، پس موسی علیه السلام «گفت»؛ خداوند بزرگ «میفرماید: آن ماده گاوی است زرد، یکدست و روشن» که در آن هیچ آمیزهای از رنگ دیگرینیست «که رنگش بینندگان را شاد میکند» و شگفتزده میسازد.
﴿قَالُواْ ٱدۡعُ لَنَا رَبَّکَ یُبَیِّن لَّنَا مَا هِیَ إِنَّ ٱلۡبَقَرَ تَشَٰبَهَ عَلَیۡنَا وَإِنَّآ إِن شَآءَ ٱللَّهُ لَمُهۡتَدُونَ٧٠﴾ [البقرة: 70].
اما آنان باز هم از گمراهیشان دست برنداشته، بلکه به سختگیری ذاتی خویشبرگشتند و «گفتند: از پروردگارت بخواه تا بر ما روشن کند که آن چگونه گاوی است؟زیرا چند و چون این مادهگاو بر ما مشتبه شده» یعنی: چون گاوهای دارای رنگ زردخالص فراوانند، لذا خود آن گاو معین بر ما پوشیده مانده و نمیدانیم کدامینگاو، مورد نظر پروردگار ماست؟ «وما انشاءالله» «حتما هدایت خواهیم شد» درصورتیکه برای ما در این باره توضیح بیشتری داده شود.
﴿قَالَ إِنَّهُۥ یَقُولُ إِنَّهَا بَقَرَةٞ لَّا ذَلُولٞ تُثِیرُ ٱلۡأَرۡضَ وَلَا تَسۡقِی ٱلۡحَرۡثَ مُسَلَّمَةٞ لَّا شِیَةَ فِیهَاۚ قَالُواْ ٱلۡـَٰٔنَ جِئۡتَ بِٱلۡحَقِّۚ فَذَبَحُوهَا وَمَا کَادُواْ یَفۡعَلُونَ٧١﴾ [البقرة: 71].
«گفت» موسی علیه السلام «وی» یعنی: خداوند متعال «میفرماید: درحقیقت آن مادهگاوی است که نه ذلول است» ذلول: گاوی است که کار، آن را ضعیف و رنجورنگردانیده «تا زمین را شیار کند» برای کشت «و نه کشتزار را آبیاری کند» یعنی: ازحیوانات آبکش نیز نیست که در کشیدن آب کشاورزی بهکار گرفته شود «تندرست» بیعیب و «یکرنگ است» که جز زرد خالص، هیچ لکه و رگهای ازرنگ دیگری بر پوست آن نیست. «گفتند: اینک سخن درست آوردی» یعنی: هماکنون اوصاف آن را برای ما به خوبی روشن ساختی و حقیقتی را برای ما بیانکردی که میباید دربرابر آن درنگ کرد. «پس آن را سر بریدند». نقل است کهگاو موصوف به این صفات را برابر با پرکردن پوست آن از زر خالص به دست آوردند و با ذبح آن، فرمانی را اجرا کردند که در اصل آسان و گشاده بود، اما آنان خود نحوه اجرای آن را بر خویشتن تنگ و مشکل ساختند. این سخنشان که: (اینک سخن درست آوردی) نیز درواقع از روی تعنت و سرکشی بود زیرا موسی علیه السلام از همان اول، فرمان الهی را برایشان روشن ساخته بود و سخن درستآورده بود. «و نزدیک بود که این کار را نکنند» بهدلیل نیافتن گاوی با آن اوصاف، یا بالابودن بهای آن، یا از ترس رسوایی و افشاشدن قاتل، آن همه بهانههای بنیاسرائیلی را تراشیدند. در حدیث شریف به روایت ابوهریره رضی الله عنه از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آمده است که فرمودند: «اگر بنیاسرائیل نمیگفتند: ما انشاءالله حتما راهیاب خواهیم شد؛ هرگز به یافتن آن گاو موفق نمیشدند و اگر در همان آغاز کار، گاوی از گاوها را میگرفتند و ذبح میکردند، یقینا از آنان پذیرفته میشد، ولی برخود سخت گرفتند و خداوند عزوجل هم بر آنان سخت گرفت».
از این آیات دانسته میشود که: سختگیری در دین و اصرار و پافشاری برسؤالکردن بسیار در امور دینی، کار پسندیدهای نیست، چنانکه در حدیث شریف بهروایت مسلم از سعد بن ابی وقاص رضی الله عنه آمده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «إن أعظم الـمسلـمـین فی الـمسلـمـین جرماً من سأل عن شیء لم یحرم على الـمسلـمـین، فحرم علیهم من أجل مسألته». «همانا بزرگترین مسلمانان از نظر جرم بر مسلمانان، کسیاست که از چیزی سؤال کند که آن چیز بر مسلمانان حرام نگردیده، ولی به سبب سؤال وی، بر آنان حرام شده است».
﴿وَإِذۡ قَتَلۡتُمۡ نَفۡسٗا فَٱدَّٰرَٰٔتُمۡ فِیهَاۖ وَٱللَّهُ مُخۡرِجٞ مَّا کُنتُمۡ تَکۡتُمُونَ٧٢﴾ [البقرة: 72].
«و بهیاد آرید» ای یهودیان! «که چون شخصی را کشتید و درباره او به ستیزه» وکشمکش با یکدیگر «پرداختید» به گونهای که هریک از شما جنایت را از خود دفع و به دیگری نسبت میداد، که قاتل اوست نه من «و خداوند آشکارکننده چیزی است که پنهان میساختید» در میان خود از قضیه آن قتل ناحق.
﴿فَقُلۡنَا ٱضۡرِبُوهُ بِبَعۡضِهَاۚ کَذَٰلِکَ یُحۡیِ ٱللَّهُ ٱلۡمَوۡتَىٰ وَیُرِیکُمۡ ءَایَٰتِهِۦ لَعَلَّکُمۡ تَعۡقِلُونَ٧٣﴾ [البقرة: 73].
«پس گفتیم: بخشی از بدن گاو را به آن» مقتول «بزنید» و زدند، آنگاهخداوند عزوجل او را زنده ساخت و او قاتل خود را معرفی کرد «خداوند اینچنین»یعنی: با زنده کردنی اینچنین «مردگان را زنده میکند». در حدیث شریف آمده است که ابورزین عقیلی رضی الله عنه از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم پرسید: خداوند عزوجل مردگان را چگونه زنده میکند؟ فرمودند: «أما مررت بواد ممحل ثم مررت به خضرا». «آیا تا کنون به وادیی خشک و بیعلف نرفتهای که بار دیگر آن را در وقت سبزهزار بودنش دیدهباشی» گفت: چرا، رفتهام! فرمودند: «کذلک یحی الله الـمـوتی»: «خداوند مردگان را این چنین زنده میکند». «و» خداوند عزوجل این چنین «معجزات خویشرا» یعنی: نشانهها و دلایل دال بر کمال قدرت خویش را «به شما مینمایاند تابیندیشید».
خداوند بزرگ در پنج جا از سوره «بقره» درباره زنده ساختن مردگان و مطلق بودن قدرت خویش در این باره، سخن گفته است:
1- در این داستان.
2- در زنده ساختن نمایندگان بنیاسرائیل که با موسی علیه السلام به کوه طور رفتند -کهداستانشان گذشت.
3- در داستان کسانی که از بیم مرگ از دیارشان بیرون رفتند، در حالیکه هزارانتن بودند.
4- در داستان عزیر نبی علیه السلام .
5- در داستان ابراهیم علیه السلام .
﴿ثُمَّ قَسَتۡ قُلُوبُکُم مِّنۢ بَعۡدِ ذَٰلِکَ فَهِیَ کَٱلۡحِجَارَةِ أَوۡ أَشَدُّ قَسۡوَةٗۚ وَإِنَّ مِنَ ٱلۡحِجَارَةِ لَمَا یَتَفَجَّرُ مِنۡهُ ٱلۡأَنۡهَٰرُۚ وَإِنَّ مِنۡهَا لَمَا یَشَّقَّقُ فَیَخۡرُجُ مِنۡهُ ٱلۡمَآءُۚ وَإِنَّ مِنۡهَا لَمَا یَهۡبِطُ مِنۡ خَشۡیَةِ ٱللَّهِۗ وَمَا ٱللَّهُ بِغَٰفِلٍ عَمَّا تَعۡمَلُونَ٧٤﴾ [البقرة: 74].
«سپس بعد از این واقعه» یعنی: بعد از زنده ساختن مقتول «دلهایتان سختگردید» یعنی: دلهایتان از انابت و باورمندی و تسلیم در برابر معجزات الهی خالیشد، با وجود آن که شما زندهساختن مقتول و سخنگفتن وی در معرفی قاتلخویش را مشاهده کردید، امری که ایجاب میکرد تا شما موضعی خلاف این داشته باشید، اما بر عکس آنچه باید میبود، دلهایتان سخت شد «همانند سنگ یاسختتر از آن» یعنی: دلهای برخی از شما در سختی مانند سنگ و دلهای برخیدیگر سختتر از سنگ است «چراکه بعضی از سنگها هستند که از آنها جویباران میشکافد» و آن جویباران، زمین را زنده گردانیده و گیاهان و درختان رامیرویاند «و پارهای از آنها میشکافد و آب از آنها بیرون میآید» و چشمهسارانیسودمند از آنها سرازیر میشود «و برخی از آنها از بیم خدا فرو میریزد» از سرکوهها و صخره ها. پس ای گمراهان بنیآدم! این سنگها با وجود همه صلابتخود، از دلهای شما نرمتر است.
امام رازی میگوید: «نیازی به این تأویل وجود ندارد که خشوع و فروتنی در سنگ را از باب مجاز بدانیم، بلکه باید گفت که خدای متعال این صفت را حقیقتا در سنگ میآفریند، چنانکه در حدیث شریف آمده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در وصف کوه احد فرمودند: «هذا جبل یحبنا ونحبه: این کوهی است که ما را دوست دارد و ما هم آن را دوست داریم». همچنان حدیث شریف نالهکردن ستونمسجدالنبی صلی الله علیه و آله و سلم (حنانه) از فراق رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم که بعد از نصب منبر، از کنار آن عبور کرده و به منبر بر نشستند؛ حدیثی است متواتر. همچنین در حدیث شریف بهروایت مسلم آمده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «من سنگی را که قبل از بعثتم در مکه بر من سلام میگفت، هماکنون میشناسم». «و خدا از آنچه میکنید، غافل نیست» بلکه تا زمانی معین مهلتتان میدهد، آن گاه شما را فرو خواهدگرفت. در حدیث شریف شریف آمده است: «لا تکثروا الکلام بغیر ذکر الله، فإن کثرة الکلام بغیر ذکر الله قسوة القلب، وإن أبعد الناس من الله القلب القاسی». «به غیر ذکرخدا عزوجل سخن بسیار نگویید زیرا سخنگفتن بسیار به غیر ذکر خدا عزوجل ، قساوت قلباست و قطعا شخص سنگدل، دورترین مردم از خدا عزوجل میباشد».
﴿أَفَتَطۡمَعُونَ أَن یُؤۡمِنُواْ لَکُمۡ وَقَدۡ کَانَ فَرِیقٞ مِّنۡهُمۡ یَسۡمَعُونَ کَلَٰمَ ٱللَّهِ ثُمَّ یُحَرِّفُونَهُۥ مِنۢ بَعۡدِ مَا عَقَلُوهُ وَهُمۡ یَعۡلَمُونَ٧٥﴾ [البقرة: 75].
«آیا طمع دارید» ای مؤمنان! «که یهودیان به شما ایمان بیاورند»؟ یعنی: شمارا تصدیق کرده و به دعوت شما لبیک بگویند؟ «با آن که گروهی از آنان کلام خدا» یعنی: تورات «را میشنیدند، سپس آن را بعد از فهمیدنش» و دریافتن آیات واحکامش «تحریف میکردند» و از جمله تحریفهای آنها افزودن الفاظی درتورات، یا کاستن از آن، یا تبدیلکردن چیزی از آن به غیر آن، یا حلال نمودن حرام آن به این منظور بود که احکام آن با خواهشها و هوسهایشان مطابق گردد. ونیز از آن جمله بود: تغییر دادن اوصاف رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در تورات و از آن جملهبود: ساقط کردن حدود الهی از اشراف خویش. «و خودشان هم میدانستند» یعنی: با آن که میدانستند که آنچه میکنند، تحریفی است که با دستور خدا عزوجل درتبلیغ احکامش به همان کیفیت حقیقی آن، مخالف است، ولی باز هم مرتکب اینعمل میشدند؛ پس چگونه در حال و وضعی این چنین، به مسلمان شدنشان طمع میورزید؟
ابنعباس رضی الله عنه و مقاتل در بیان سبب نزول آیه کریمه میگویند: «این آیه درباره هفتاد تن یهودیانی نازل شد که موسی علیه السلام آنان را برگزید تا با خود به کوه طورببرد و چون با وی بدانجا رفتند، کلام خدا عزوجل را در حال امر و نهیش خطاب بهموسی علیه السلام شنیدند، اما هنگامیکه به میان قوم خویش برگشتند، دو گروه شدند:گروهی حقیقت را چنانکه بود، به راستی باز گفتند و گروهی دیگر آن را تحریفکردند و گفتند: شنیده ما این است که خداوند عزوجل میگفت: اگر توانستید، اینکارها را انجام دهید ولی اگر نتوانستید، باکی نیست، آنها را انجام ندهید». اما بیشتر مفسران برآنند که آیه کریمه درباره یهودیانی نازل شد که آیه رجم و اوصاف حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم در تورات را تغییر دادند.
﴿وَإِذَا لَقُواْ ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ قَالُوٓاْ ءَامَنَّا وَإِذَا خَلَا بَعۡضُهُمۡ إِلَىٰ بَعۡضٖ قَالُوٓاْ أَتُحَدِّثُونَهُم بِمَا فَتَحَ ٱللَّهُ عَلَیۡکُمۡ لِیُحَآجُّوکُم بِهِۦ عِندَ رَبِّکُمۡۚ أَفَلَا تَعۡقِلُونَ٧٦﴾ [البقرة: 76].
«و چون» منافقان یهود «با مؤمنان روبرو شوند، میگویند: ما ایمان آوردهایم. ووقتی با همدیگر خلوت میکنند» یعنی: چون این یهودیان نفاق پیشه با منافقانشانخلوت میکنند، «میگویند» به آنها با لحنی عتاب آمیز «آیا آنچه خدا بر شماگشودهاست، با آنان درمیان میگذارید»؟ یعنی: آیا در مورد عذابی که خداوند عزوجل برشما حکم کرده، با مؤمنان سخن میگویید «تا در پیشگاه خداوند با آن بر شماحجت آورند»؟ محاجه: ابراز حجت است. یعنی: مسلمانان را از عذابی کهخداوند عزوجل بر شما حکم کرده، آگاه نسازید که این خود حجتی برایشان علیه شما میشود. اما ابنکثیر در معنای آن میگوید: «آیا به این امر که محمد پیامبرخداست، اقرار میکنید با آن که خود میدانید که در تورات بر پیروی از وی ازشما پیمان گرفته شده است؟ این موضوع را انکار کنید و به آن اعتراف ننمایید» «مگر نمیاندیشید»؟ که از این سخنان شما چه زیانهایی پدید میآید؟ آری! وضعیت این گونه بود که گروهی از یهودیان مسلمان شده، سپس نفاق پیشه کردند و همینان بودند که سبب نزول مجازات الهی بر نیاکان خود را به مؤمنان عرب بازگو میکردند.
مجاهد در بیان سبب نزول آیهکریمه میگوید: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در روز حمله به یهود بنیقریظه، در کنار قلعههایشان ایستادند و خطاب به آنان گفتند: «ای برادران بوزینهها! ای برادران خوکها! و ای پرستشگران طاغوت!» یهودیان که این اوصافخود را از زبان رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شنیدند، به یکدیگر گفتند: چه کسی اوصافمان رابه محمد صلی الله علیه و آله و سلم خبر داده است، این خبرها جز از میان خود ما به بیرون درز نکردهاست! آیا آنچه را خداوند عزوجل بر شما از عذاب حکم کرده، با مؤمنان در میان میگذارید تا حجتی علیه خودتان گردد؟ همان بود که آیه کریمه نازل شد.
﴿أَوَ لَا یَعۡلَمُونَ أَنَّ ٱللَّهَ یَعۡلَمُ مَا یُسِرُّونَ وَمَا یُعۡلِنُونَ٧٧﴾ [البقرة: 77].
«آیا نمیدانند که خداوند آنچه را پوشیده میدارند» از کفر خویش به محمد صلی الله علیه و آله و سلم وتکذیب وی در هنگامی که با همدیگر خلوت میکنند «و آنچه را آشکار میکنند» از کار و سخنان خود در هنگام ملاقات با مؤمنان «میداند»؟.
﴿وَمِنۡهُمۡ أُمِّیُّونَ لَا یَعۡلَمُونَ ٱلۡکِتَٰبَ إِلَّآ أَمَانِیَّ وَإِنۡ هُمۡ إِلَّا یَظُنُّونَ٧٨﴾ [البقرة: 78].
«و بعضی از آنان امیهایی هستند» یعنی: از یهودیان گروه بیسوادی هستند که نوشتن و خواندن را نمیدانند، به همین جهت است «که کتاب آسمانی را جز آرزوهای باطلی نمیدانند» مانند این آرزوی خام و دروغین که آنان بهسبب اعمال شایسته ادعایی خود، یا بدان سبب که - به باور خویش - پیشینیان صالحی داشتند، آمرزیده میشوند. بعضی گفتهاند: «امانی» به معنی خواندن است، یعنی: آنان جزلقلق زبان و خواندن طوطیوار بدون فهم، چیز دیگری از تورات نمیدانند «وفقط پندار میبافند» یعنی: اینگونه باورهای کاذب، فقط بر گمان و پنداری متکیاست که آن را به تقلید دریافتهاند و همین عامل است که به آنان اجازه نمیدهد تاچشمانشان به سوی حقایق باز شود. ابنجریر طبری میگوید: «اعراب کسانی ازمردان را که خواندن و نوشتن نمیدانستند، از نظر جهل و نادانی به مادرانشان نسبت میدادند و از اینروی به آنان امی میگفتند».
این آیه کریمه، دلیل بطلان تقلید در عقاید و اصول احکام است، چنانکهسلف صالح در صدر اسلام و در سه قرن اولیه، بر بطلان تقلید در عقیده اجماعداشتهاند. آری! در آن عصر، مردم بیدانش، عقیده خویش را همراه با دلیل وبرهان آن از علما دریافت نموده و کورکورانه از ایشان تقلید نمیکردند.
﴿فَوَیۡلٞ لِّلَّذِینَ یَکۡتُبُونَ ٱلۡکِتَٰبَ بِأَیۡدِیهِمۡ ثُمَّ یَقُولُونَ هَٰذَا مِنۡ عِندِ ٱللَّهِ لِیَشۡتَرُواْ بِهِۦ ثَمَنٗا قَلِیلٗاۖ فَوَیۡلٞ لَّهُم مِّمَّا کَتَبَتۡ أَیۡدِیهِمۡ وَوَیۡلٞ لَّهُم مِّمَّا یَکۡسِبُونَ٧٩﴾ [البقرة: 79].
«پس وای» یعنی: هلاکت و نیستی «بر کسانی باد که کتاب را» مطابق آنچه که هواهای نفسانیشان به آنان القا میکند «با دستهای خود مینویسند» با آن که نیک میدانند که این کتاب، دست نوشته و دستساز خود آنهاست «سپس میگویند: این از جانب خداست تا بدان بهای ناچیزی بهدست آرند» یعنی: این نویسندگان، فقط به تحریف و تبدیل کتاب الهی اکتفا نکرده بلکه پا را از این حد هم فراتر میگذارند و در محافل و مجالسشان چنین ندا در میدهند که: «این از جانب خداست«!! تا با این جنایت بزرگ خویش، بهای ناچیز و بیارزشی را بهدست آورند «پس وای بر آنان از آنچه به دست خویش نوشتهاند» از بر ساختههای دروغین بهنام خدای سبحان «و وای بر آنان از آنچه به دست میآورند» از رشوت، در برابر فروش احکامدینی و تحریف حقایق.
مفسران در بیان سبب نزول گفته اند: «این آیه کریمه درباره اهل کتاب نازلشد». عباس رضی الله عنه میگوید: «این آیه درباره یهودیانی نازل شد که اوصاف وشمایل پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم را در تورات تغییر دادند». شمایل رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم درتورات چنین توصیف شده بود: «پیامبر خاتم چشمانی سیاه دارد، چهار شانهاست، موهای مجعد و صورتی زیبا دارد»، اما یهودیان از سر حسد و تجاوز، ایناوصاف را تغییر داده و گفتند: «اوصاف وی در تورات چنین است که: قدی بلند، چشمانی آبی و موهای افتاده دارد».
﴿وَقَالُواْ لَن تَمَسَّنَا ٱلنَّارُ إِلَّآ أَیَّامٗا مَّعۡدُودَةٗۚ قُلۡ أَتَّخَذۡتُمۡ عِندَ ٱللَّهِ عَهۡدٗا فَلَن یُخۡلِفَ ٱللَّهُ عَهۡدَهُۥٓۖ أَمۡ تَقُولُونَ عَلَى ٱللَّهِ مَا لَا تَعۡلَمُونَ٨٠﴾ [البقرة: 80].
«و گفتند: هرگز آتش دوزخ جز روزهایی چند، به ما نمیرسد».
ابن عباس رضی الله عنه در بیان سبب نزول آیه کریمه میگوید: «یهودیان میگفتند: عمردنیا هفتهزار سال است و ما دربرابر هر یکهزار سال از ایام دنیا، فقط یک روزدر دوزخ عذاب میشویم، پس عذاب ما فقط هفت روز است و سپس قطعمیشود». در روایت دیگری آمده است که آنها میگفتند: «ما فقط بهمدت چهلشبی که گوساله را پرستیدهایم، عذاب میشویم». «بگو: مگر» در این باره «پیمانی از خدا گرفتهاید؟ که خدا پیمان خود را هرگز خلاف نخواهد کرد» اما هرگز چنین نیست و شما هیچ پیمانی در این باره از خداوند عزوجل ندارید، از این جهت درجمله بعدی حرف «ام» که به معنای «بل» است، بهکار رفت: «بلکه» حقیقت قضیه این است که «آنچه را نمیدانید به دروغ به خدا نسبت میدهید»؟.
﴿بَلَىٰۚ مَن کَسَبَ سَیِّئَةٗ وَأَحَٰطَتۡ بِهِۦ خَطِیَٓٔتُهُۥ فَأُوْلَٰٓئِکَ أَصۡحَٰبُ ٱلنَّارِۖ هُمۡ فِیهَا خَٰلِدُونَ٨١﴾ [البقرة: 81].
«چنین نیست» که شما آرزو و خیالپردازی میکنید، بلکه «هرکه کار بد کرد» چون شرک و گناه کبیره و از آن توبه نکرد «و گناهان وی او را فراگرفت» یعنی: کسیکه همانند اعمال شما عمل کرد و به مانند کفر شما کفر ورزید تا بدانجا که کفر وی بر حسناتش احاطه نمود و هیچ حسنهای برایش باقی نماند «پس چنین کسانیاهل آتشند و در آن جاودانه میمانند» که سبب جاودانگیشان در دوزخ، شرکآوردن به خداوند متعال است. در حدیث شریف به روایت عبدالله بنمسعود رضی الله عنه آمده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «إیاکم ومحقرات الذنوب، فإنهن یجتـمـعن على الرجل حتى یهلکنه». «هان! از گناهان اندک و کوچک شمرده شده برحذر باشید زیرا این گناهان بر شخص جمع میشوند تا سرانجام او را نابودمیکنند».
﴿وَٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ أُوْلَٰٓئِکَ أَصۡحَٰبُ ٱلۡجَنَّةِۖ هُمۡ فِیهَا خَٰلِدُونَ٨٢﴾ [البقرة: 82].
«و کسانی که ایمان آورده و کارهای شایسته کردهاند» یعنی: کسانی که ایمانآوردهاند به آنچه که شما یهودیان به آن کفر ورزیدهاید و عمل کردهاند به آنچهشما آن را ترک کردهاید از دستورات دین خدا عزوجل ؛ «آنان اهل بهشتند و در آنجاودانه میمانند» نه فنا میشوند و نه از بهشت خارج میگردند.
﴿وَإِذۡ أَخَذۡنَا مِیثَٰقَ بَنِیٓ إِسۡرَٰٓءِیلَ لَا تَعۡبُدُونَ إِلَّا ٱللَّهَ وَبِٱلۡوَٰلِدَیۡنِ إِحۡسَانٗا وَذِی ٱلۡقُرۡبَىٰ وَٱلۡیَتَٰمَىٰ وَٱلۡمَسَٰکِینِ وَقُولُواْ لِلنَّاسِ حُسۡنٗا وَأَقِیمُواْ ٱلصَّلَوٰةَ وَءَاتُواْ ٱلزَّکَوٰةَ ثُمَّ تَوَلَّیۡتُمۡ إِلَّا قَلِیلٗا مِّنکُمۡ وَأَنتُم مُّعۡرِضُونَ٨٣﴾ [البقرة: 83].
«و بهیاد آر» ای پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ! «که چون از بنیاسرائیل میثاق گرفتیم» مراد ازمیثاق؛ همان پیمانی است که خداوند عزوجل در حیاتشان بر زبان پیامبران خویش ازآنان گرفت. با علم به اینکه عهد بر دو نوع است: عهد خلقت و فطرت کهمعروف به «عهد الست» است و عهد نبوت و رسالت، که در اینجا مراد همین عهددوم است.
مضمون آن عهد این بود: «که جز خداوند را نپرستید» و به توحید وی درعبادت پایبند باشید. و این حق خداوند تبارک و تعالی است که برترین و بزرگترینحقوق است. بعد از آن مؤکدترین و برترین حق؛ حق والدین است، از این جهت فرمود: «و به پدر و مادر احسان کنید» احسان و نیکی به پدر و مادر عبارت است از: رفتار و معاشرت با آنان به شیوه پسندیده، فروتنی در برابر آنان و بجا آورد نامرشان در غیر نافرمانی و معصیت خدا عزوجل در حدیث شریف به روایت ابنمسعود رضی الله عنه آمده است که فرمود: از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم پرسیدم: کدامین عمل بهتر است؟فرمودند: «نمازگزاردن در وقت آن». گفتم: بعد از آن کدامین عمل؟ فرمودند:«نیکی با والدین». گفتم: بعد از آن؟ فرمودند: «جهاد در راه خدا عزوجل » «و» نیکی کنید «به خویشاوندان» یعنی: نزدیکان و وابستگان. نیکی به آنان؛ نگهداشت صله و پیوند رحم با آنان و رفع نیازمندیهایشان به اندازه توان است «و» نیکی کنید «به یتیمان» یتیم در میان انسانها: کسی است که پدرش را ازدست داده باشد و در میان حیوانات: حیوانی است که مادرش را ازدستدادهباشد. «و» نیکی کنید «به مساکین» مسکین: کسی است که فقر و نیازمندی او را خوار و زمینگیر کرده است. بیشتر اهل لغت و بسیاری از فقها بر آنند که مسکین از فقیر بیچیزتر است. اما از امام شافعی رحمه الله روایت شده است که فرمود: فقیر از مسکین بیچیزتر و پریشانحالتر است «و با مردم به زبان خوش سخنبگویید» و هر آنچه که شرعا سخن نیک شمرده شود، شامل این امر قرار میگیرد، از آن جمله امر به معروف و نهی از منکر.
در حدیث شریف به روایت ابوذر رضی الله عنه از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آمده است که فرمودند: «لا تحقرن من الـمعروف شیئاً وإن لم تجد فالق أخاک بوجه منطلق». «هیچ امر پسندیدهای را حقیر نشمار و اگر چیز دیگری نیافتی، با برادر مسلمانت با چهرهای گشاده روبروشو». «و نماز را برپا دارید و زکات را بدهید» ابنعطیه میگوید: «ادای زکاتیهودیان چنین بود که مال زکات را در میان مینهادند و آنچه که پذیرفته میشد، آتشی از آسمان برآن نازل میگشت و بر آنچه که پذیرفته نمیشد، آتش نازلنمیگشت». اما صاحب تفسیر «المنیر» میگوید: «درباره نوع و چگونگی نماز وزکات اهل کتاب، روایت صحیحی در دست نیست». «پس به حالت اعراض رویبرتافتید» از این عهد و میثاق و به آن عمل نکردید «جز اندکی از شما» کهعبدالله بن سلام و یارانش از آن جمله بودند و به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم ایمان آوردند.
﴿وَإِذۡ أَخَذۡنَا مِیثَٰقَکُمۡ لَا تَسۡفِکُونَ دِمَآءَکُمۡ وَلَا تُخۡرِجُونَ أَنفُسَکُم مِّن دِیَٰرِکُمۡ ثُمَّ أَقۡرَرۡتُمۡ وَأَنتُمۡ تَشۡهَدُونَ٨٤﴾ [البقرة: 84].
آنگاه خداوند متعال در مقام انکار بر یهودیانی که در زمان حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم در مدینه بهسر میبردند و در جنگهای اوس و خزرج با همپیمانان خود شرکت جسته و چهبسا خون یکدیگر را میریختند، میفرماید: «و بهیاد آرید که چون ازشما پیمان محکم گرفتیم که خون همدیگر را نریزید» یعنی: برخی از شما برخی دیگررا نکشید «و یکدیگر را از خانه و کاشانهتان بیرون نکنید، سپس اقرار کردید و خودگواهید» یعنی: شما خود گواهید که به این پیمان اقرار و اعتراف کردهاید. آری! خدای سبحان در تورات از بنیاسرائیل پیمان گرفته بود که همدیگر را نکشند، برده نسازند و تبعید نکنند.
﴿ثُمَّ أَنتُمۡ هَٰٓؤُلَآءِ تَقۡتُلُونَ أَنفُسَکُمۡ وَتُخۡرِجُونَ فَرِیقٗا مِّنکُم مِّن دِیَٰرِهِمۡ تَظَٰهَرُونَ عَلَیۡهِم بِٱلۡإِثۡمِ وَٱلۡعُدۡوَٰنِ وَإِن یَأۡتُوکُمۡ أُسَٰرَىٰ تُفَٰدُوهُمۡ وَهُوَ مُحَرَّمٌ عَلَیۡکُمۡ إِخۡرَاجُهُمۡۚ أَفَتُؤۡمِنُونَ بِبَعۡضِ ٱلۡکِتَٰبِ وَتَکۡفُرُونَ بِبَعۡضٖۚ فَمَا جَزَآءُ مَن یَفۡعَلُ ذَٰلِکَ مِنکُمۡ إِلَّا خِزۡیٞ فِی ٱلۡحَیَوٰةِ ٱلدُّنۡیَاۖ وَیَوۡمَ ٱلۡقِیَٰمَةِ یُرَدُّونَ إِلَىٰٓ أَشَدِّ ٱلۡعَذَابِۗ وَمَا ٱللَّهُ بِغَٰفِلٍ عَمَّا تَعۡمَلُونَ٨٥﴾ [البقرة: 85].
«ولی باز همین شما هستید» یعنی: شما یهودیان معاصر عهد پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم هستید«که» در مخالفت با پیمانی که از شما در تورات گرفته شده «یکدیگر را میکشید و گروهی از خودتان را از دیارشان بیرون میرانید و به گناه و تجاوز» یعنی: بیهیچسبب و دلیل درستی که این کار شما را توجیه کند؛ «برضد آنان باهم همدستمیشوید، و» اما «اگر کسانی از شما اسیر گردند» و نزد شما آمده خواهان پرداخت فدیه آزادی خویش گردند، شما مطابق حکم تورات: «به دادن فدیه، آنان را آزادمیکنید، با آن که» نهتنها کشتن، بلکه «بیرونکردنشان بر شما حرام شدهاست، آیاشما به پارهای از کتاب» تورات «ایمان میآورید و به پارهای دیگر کفر میورزید»؟.
این آیه کریمه به وضعیت دو قبیله اوس و خزرج - پیش از آن که مسلمانشوند - اشاره دارد زیرا قبل از اسلام، یهودیان بنیقینقاع با خزرج و یهودیان بنینضیر و بنیقریظه با اوس، همدست و همپیمان بودند و هرگاه میان اوس وخزرج جنگی درمیگرفت، هریک از آن دو گروه، همپیمانانشان را علیه برادرانیهودی خویش یاری داده و در نتیجه، یهودی، یهودی دیگر را در گیرودار جنگاوس و خزرج میکشت و آواره میکرد ولی بعد از آن که آتش جنگ فروکشمیکرد، باز آنها اسیران خود را براساس حکم تورات بازخرید میکردند، درحالیکه طبق بیان آیات سوره «حشر»، خداوند عزوجل از بنیاسرائیل در توراتپیمان گرفته بود که:
1- از کشتن همدیگر بپرهیزند.
2- همدیگر را به ستم آواره نکنند.
3- در ظلم و تجاوز همدست و همسو نشوند.
4- اسیران خود را بازخرید و آزاد کنند.
اما بنیاسرائیل از این چهار حکم، تنهابه بند چهارم عمل کردند و بس.
«پس جزای هرکس از شما که چنین کند، جز خواری در زندگی دنیا» به وسیله عذاب خفتبار الهی «چیزی نیست و روز رستاخیز به سختترین عذابها دچارشوند» بهسزای اینکه آیات الهی را به بازی گرفتهاند «و خداوند از آنچه میکنید، غافل نیست» بلکه شما را در برابر گناهانتان مجازات میکند.
باید دانست که شریعت مقدس ما بر حکم فدیهدادن اسیران تأکید نموده است، از این رو، دادن فدیه اسیران جنگی از بیتالمال واجب است. علمای مالکی وغیر آنان میگویند: «فدیهدادن اسیران واجب است، هرچند در بیتالمال یکدرهم باقی نماند و علمای اسلام بر این حکم اجماع دارند. و اگر در بیتالمالپولی موجود نبود، پرداختن فدیه اسیران بر عامه مسلمانان فرض کفایه است».
﴿أُوْلَٰٓئِکَ ٱلَّذِینَ ٱشۡتَرَوُاْ ٱلۡحَیَوٰةَ ٱلدُّنۡیَا بِٱلۡأٓخِرَةِۖ فَلَا یُخَفَّفُ عَنۡهُمُ ٱلۡعَذَابُ وَلَا هُمۡ یُنصَرُونَ٨٦﴾ [البقرة: 86].
«همین کسانند که زندگانی دنیا را به بهای آخرت خریدند» یعنی: کم دنیا را بر بیشآخرت ترجیح دادند «پس نه عذابشان کاسته میشود و نه آنان کمک و یاریمیشوند» لذا پشتیبانی ندارند که از عذاب جاودان دوزخ نجاتشان دهد.
﴿وَلَقَدۡ ءَاتَیۡنَا مُوسَى ٱلۡکِتَٰبَ وَقَفَّیۡنَا مِنۢ بَعۡدِهِۦ بِٱلرُّسُلِۖ وَءَاتَیۡنَا عِیسَى ٱبۡنَ مَرۡیَمَ ٱلۡبَیِّنَٰتِ وَأَیَّدۡنَٰهُ بِرُوحِ ٱلۡقُدُسِۗ أَفَکُلَّمَا جَآءَکُمۡ رَسُولُۢ بِمَا لَا تَهۡوَىٰٓ أَنفُسُکُمُ ٱسۡتَکۡبَرۡتُمۡ فَفَرِیقٗا کَذَّبۡتُمۡ وَفَرِیقٗا تَقۡتُلُونَ٨٧﴾ [البقرة: 87].
سپس، خداوند متعال بنیاسرائیل را به عناد و مخالفت و استکبار علیه انبیا علیهم السلام و پیروی از هوا و هوسهای بیجا وصف نموده میفرماید: «و همانا به موسیکتاب» تورات «را دادیم و پس از او پیامبرانی را پشت سرهم فرستادیم» ایشان انبیای بنیاسرائیل بودند که بعد از موسی علیه السلام به نبوت مبعوث شده و به شریعت ویعمل میکردند. مراد این است که این پیامبران: را پیرو موسی علیه السلام گردانیدیم «و به عیسی پسر مریم بینات بخشیدیم» مراد از بینات: معجزات آشکاری است کهخداوند متعال در سورههای «آل عمران» و «مائده» از آنها یاد کرده و آنها رابه دست عیسی علیه السلام آشکار ساخت؛ چون زندهکردن مردگان، آفریدن شکل پرنده از گل و دمیدن در آن و سپس تبدیل شدن آن به پرنده جاندار، بخشیدن بهبودی به نابینای مادرزاد و بیماران مبتلا به برص و جزام، خبردادن به مردم از بسیاری امورغیبی، فرودآوردن «مائده» برای آنان از آسمان و نزول انجیل بر وی. عیسی علیه السلام را به زبان سریانی «یسوع» مینامند که به معنای سید یا مبارک است و «مریم» بهزبان عبری به معنای خدمتکار است زیرا مادرش او را برای خدمت بیتالمقدسنذر کرده بود «و او را با روح القدس تأیید کردیم» یعنی: عیسی علیه السلام را با روح مقدسکه جبرئیل علیه السلام است، تأیید و تقویت نمودیم. گفتنی است؛ احادیثی نیز بر صحتاین رأی که «روحالقدس» جبرئیل امین است، روایت شده؛ از آن جمله: حدیث شریف زیر به روایت عایشه رضی الله عنها از رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم است که آنحضرت صلی الله علیه و آله و سلم برای حسان شاعر خویش منبری در مسجد نهادند و او بر آن منبر میایستاد و از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم دفاع میکرد، پس ایشان در حق وی چنین دعاکردند: «اللهم أید حسان بروح القدس کما نافح عن نبیک». «خدایا! حسان را بهروحالقدس تأیید و یاری کن، همان طوری که او از پیامبرت دفاع کرد». وچنانکه در آیه (195) از سوره «شعراء» آمده است، به جبرئیل علیه السلام «روحالامین» نیز گفته میشود. بعضی گفتهاند: مراد از «روحالقدس»، روح دمیده شده در عیسی علیه السلام است که خداوند عزوجل او را با آن روح نیرومند تأیید کرد «پس چرا هرگاه که پیامبری احکامی برخلاف میل شما» یعنی: برخلاف هواهاینفسی شما «برایتان آورد، استکبار کردید»؟ و به منظور تحقیر پیامبران: و دورپنداشتن رسالت ایشان، از پذیرش آن سرباز زدید «پس گروهی را دروغگو خواندید» چون عیسی و محمد علیهماالسلام را «و گروهی را میکشید»؟ مراد، بیانحال گذشته است؛ یعنی: گروهی را کشتید، چون یحیی و زکریا علیهماالسلام را. اما ابنکثیر میگوید: «خداوند عزوجل از کشتن انبیا توسط یهود به صیغه ماضی تعبیر نکرد زیرا مراد حق تعالی این است که یهودیان عصر رسالت نیز در صدد کشتنپیامبر اسلام هستند، چنانچه آنان به وسیله زهر و جادو در پی قتل آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم بر آمدند. شاهد این مدعا حدیث شریف رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در بیماری وفاتشان است که گفتند: ما زالت اکله خیبر تعادنی فهذا اوان انقطاع ابهری: پیوسته و هنوز هم، آنخوردن خیبر (از گوسفند آلوده به زهر) مرا آزار میدهد، پس این زمان؛ زمانقطعشدن ورید گردن من است».
﴿وَقَالُواْ قُلُوبُنَا غُلۡفُۢۚ بَل لَّعَنَهُمُ ٱللَّهُ بِکُفۡرِهِمۡ فَقَلِیلٗا مَّا یُؤۡمِنُونَ٨٨﴾ [البقرة: 88].
«و» یهودیان «گفتند: دلهای ما غلف است» غلف: جمع اغلف، عبارت ازچیزی است که روی آن پوششی قرار دارد. یعنی: کلام تو به دلهایمان نمیرسد. این سخن را گفتند تا چنین وانمود کنند که دعوت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را نمیفهمند و لذا پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را از ایمان آوردن خود مأیوس کنند تا دیگر دست از دعوتشان بردارد «چنین نیست، بلکه خداوند به سزای کفرشان لعنتشان کرده است» یعنی: آنچه از پندار عدم فهم پیام پیامبر عنوان میکنند، درست نیست، بلکه خداوند عزوجل بهسببعدم گرویدنشان به سوی ایمان، آنان را از رحمت خویش دور نموده و درحقیقت، سبب کفرشان همین است. لعن: طرد و دورساختن است. بل: برایاضراب یعنی انتقال از یک کلام به کلام دیگری به هدف نفی آن است. «از این رو،اندکی ایمان میآورند» آری! ایمان یهود که خداوند متعال از عناد و ناکسی وسرسختی و شدت لجبازی و دوریشان از اجابت گفتن به پیامبران علیهم السلام به ما داستانها بیان کرده، جدا اندک است زیرا آنان به بخشی از کتاب تورات ایمانآورده و عمل به بخشی دیگر را ترک کرده یا آن را تحریف نمودهاند، پس حقا که این وصف شایسته شأن آنان است. یا معنای: (فقلیلا ما یؤمنون) این است: آنان اصلا ایمان نمیآورند، چنانکه اعراب میگویند: «قلما رایت مثل هذا قط» یعنی: هرگز مانند این ندیدم.
﴿وَلَمَّا جَآءَهُمۡ کِتَٰبٞ مِّنۡ عِندِ ٱللَّهِ مُصَدِّقٞ لِّمَا مَعَهُمۡ وَکَانُواْ مِن قَبۡلُ یَسۡتَفۡتِحُونَ عَلَى ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ فَلَمَّا جَآءَهُم مَّا عَرَفُواْ کَفَرُواْ بِهِۦۚ فَلَعۡنَةُ ٱللَّهِ عَلَى ٱلۡکَٰفِرِینَ٨٩﴾ [البقرة: 89].
«و هنگامی که برای آنان» یعنی: برای یهودیان «کتابی» چون قرآن «از جانبخداوند آمد که مؤید آن چیزی است که نزدشان است» یعنی: قرآن مؤید تورات وانجیل است زیرا قرآن از آنچه در کتابهایشان است خبر میدهد و تأیید کننده آنهاست نه مخالف با آنها، «با آن که پیش از آن در برابر کافران پیروزی میجستند» با بعثت پیامبر آخرالزمان و از خداوند عزوجل بر دشمنان خود به حق نبی مبعوث درآخرالزمان، طلب نصرت میکردند همان نبیی که اوصافش را در تورات مییافتند، «ولی همین که آنچه را میشناختند» یعنی: پیامبر خاتم صلی الله علیه و آله و سلم «به نزدشان آمد، انکارشکردند».
ابناسحاق از چند تن از بزرگان انصار در باره سبب نزول این آیه روایت کردهاست که فرمودند: «هیچ طایفهای از اعراب در مورد بعثت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم چونطایفه ما آگاهی نداشتند زیرا یهودیان در جوار ما در مدینه زندگی میکردند و آنان اهل کتاب بودند و ما بتپرست، و چون از سوی ما به آنان بدی و آزاریمیرسید، میگفتند: قطعا در این روزگار نزدیک پیامبری برانگیخته میشود وزمان بعثتش نزدیک است، در آن هنگام ما از او پیروی کرده و همراه با او، شما را چون کشتار عاد و ارم، یکسره میکشیم و از میان برمیداریم! اما چونرسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به رسالت مبعوث شدند، ما (انصار) از ایشان پیروی کردیم، ولیآنان (یهود) به آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم کفر ورزیدند». «پس لعنت خدا بر کافران» یعنی: بر یهودیان «باد».
﴿بِئۡسَمَا ٱشۡتَرَوۡاْ بِهِۦٓ أَنفُسَهُمۡ أَن یَکۡفُرُواْ بِمَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ بَغۡیًا أَن یُنَزِّلَ ٱللَّهُ مِن فَضۡلِهِۦ عَلَىٰ مَن یَشَآءُ مِنۡ عِبَادِهِۦۖ فَبَآءُو بِغَضَبٍ عَلَىٰ غَضَبٖۚ وَلِلۡکَٰفِرِینَ عَذَابٞ مُّهِینٞ٩٠﴾ [البقرة: 90].
«وه که به چه بد بهایی خود را فروختند که به آنچه خدا نازل کرده بود کافر شوند» یعنی: این خودفروشان، در قبال فروش خود هیچ عوضی جز کفر به کتاب منزلخدا عزوجل نگرفته خود را مفت و مجانی در آتش جهنم افگندند، وه! این چه بدمعاملهای است که کردند «از سر بغی» یعنی: انگیزهشان در این کفر، بغی بود. بغی: حسد و رقابت و بخل و تجاوز است «که چرا خداوند بر هرکس از بندگانش کهبخواهد، از فضل خویش فرومیفرستد» یعنی: بر اعراب حسد بردند که چرا خاتمالنبیین صلی الله علیه و آله و سلم از میانشان مبعوث شده، در حالیکه آنان باید میدانستند که نبوت فضلی از جانب خداوند عزوجل است که آن را بر هرکس که بخواهد میبخشد و اینفضل در انحصار آنان نیست که همیشه به آنان اختصاص داشته باشد «پس به خشمی بر خشم دیگر گرفتار آمدند» خشم اول کفرشان به حضرت عیسی علیه السلام و خشم دوم کفرشان به حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم است. یا خشم اول، کفرشان به حضرتمحمد صلی الله علیه و آله و سلم و خشم دوم سرکشی و تجاوزشان علیه آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم است. یا خشم اول، بهسبب پرستش گوساله از سوی آنان و خشم دوم بهسبب کفرشان به حضرتمحمد صلی الله علیه و آله و سلم است «و برای کافران عذابی خفت آور است».
﴿وَإِذَا قِیلَ لَهُمۡ ءَامِنُواْ بِمَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ قَالُواْ نُؤۡمِنُ بِمَآ أُنزِلَ عَلَیۡنَا وَیَکۡفُرُونَ بِمَا وَرَآءَهُۥ وَهُوَ ٱلۡحَقُّ مُصَدِّقٗا لِّمَا مَعَهُمۡۗ قُلۡ فَلِمَ تَقۡتُلُونَ أَنۢبِیَآءَ ٱللَّهِ مِن قَبۡلُ إِن کُنتُم مُّؤۡمِنِینَ٩١﴾ [البقرة: 91].
«و چون به آنان» یعنی: به یهودیان و امثال آنان از اهل کتاب «گفته شود؛ بهآنچه خدا نازل کرده ایمان آورید» یعنی: به قرآن یا هرآنچه که خداوند عزوجل از کتبآسمانی نازل کرده، ایمان آورید و آنها را تصدیق کنید «میگویند: ما به آنچه برپیامبر خودمان نازل شده، ایمان میآوریم» و آن را تصدیق میکنیم و همین برای ماکافی است «و به آنچه جز آن است کافر میشوند» یعنی گفتند: ما به غیر آن کافریم «و حال آن که آن» کتاب نازل شده بر محمد صلی الله علیه و آله و سلم «حق و مؤید همان چیزی است کهنزد آنان است» یعنی: فرق نهادن در تصدیق میان دو چیز متساوی در حقانیتخود - درحالیکه هریک از آن دو مصدق دیگری است - هیچ توجیهی ندارد «بگو: اگر مؤمن بودید پس چرا پیش از این، پیامبران خدا را میکشتید»؟ یعنی: اگردر این ادعا که به آنچه بر شما نازل گشته مؤمن بودید، چرا پیامبران الهی راکشتید، درحالیکه کتاب خودتان شما را از این کار نهی میکند؟
این خطاب هرچند متوجه یهودیان معاصر زمان خاتمالنبیین صلی الله علیه و آله و سلم است، اما مراد از آن پیشینیانشان میباشند و از آنجا که آنها به عملکرد پیشینیانشان راضی بودند ودر تکذیب و دشمنی با انبیا: از نقش قدم پیشینیانشان پیروی کردند، پس همانند آنان گردیدند، از این روی، فعل «قتل» به آنها نسبت داده شد.
﴿وَلَقَدۡ جَآءَکُم مُّوسَىٰ بِٱلۡبَیِّنَٰتِ ثُمَّ ٱتَّخَذۡتُمُ ٱلۡعِجۡلَ مِنۢ بَعۡدِهِۦ وَأَنتُمۡ ظَٰلِمُونَ٩٢﴾ [البقرة: 92].
«و قطعا موسی برای شما بینات را آورد» مراد از بینات: تورات، یا معجزات ونشانههای نهگانهای است که خداوند عزوجل در آیه (101) از سوره «اسراء» به بیان آنها پرداخته است، که عبارت بودند از: عصا، ید بیضا، شکافتن دریا، سایبان ساختن ابر، من، سلوی، سنگی که از آن چشمههای دوازدهگانه جوشید وفرود آوردن طوفان، ملخ، شپش، قورباغه و خون به عنوان عذاب بر تکذیبپیشهگان «سپس در غیاب او شما گوساله را» به پرستش «گرفتید و شما» با اینگوسالهپرستیتان «ستمکار بودید» بر خویشتن.
﴿وَإِذۡ أَخَذۡنَا مِیثَٰقَکُمۡ وَرَفَعۡنَا فَوۡقَکُمُ ٱلطُّورَ خُذُواْ مَآ ءَاتَیۡنَٰکُم بِقُوَّةٖ وَٱسۡمَعُواْۖ قَالُواْ سَمِعۡنَا وَعَصَیۡنَا وَأُشۡرِبُواْ فِی قُلُوبِهِمُ ٱلۡعِجۡلَ بِکُفۡرِهِمۡۚ قُلۡ بِئۡسَمَا یَأۡمُرُکُم بِهِۦٓ إِیمَٰنُکُمۡ إِن کُنتُم مُّؤۡمِنِینَ٩٣﴾ [البقرة: 93].
«و آنگاه که از شما پیمانتان را گرفتیم» که به آنچه در تورات است، عمل کنید «و طور را بر فراز شما برافراشتیم» داستان برافراشتن کوه طور بر بالای سرشان درآیه (63) گذشت «و گفتیم: آنچه را به شما دادهایم، به قوت بگیرید و بشنوید» یعنی: آن اوامری را که میشنوید، اطاعت کنید و بپذیرید. ولی آنها در جوابگفتند: «شنیدیم» یعنی: سخن تو را با حس شنواییمان شنیدیم، ولی «نافرمانیکردیم» امر تو را. یعنی: فرمان تو را نمیپذیریم «و مهر گوساله در دلهایشان سرشته شد» یعنی: مهر گوساله در دلهایشان چنان جای گرفت که گویی دلهایشان آن را میآشامید و با آن در میآمیخت، چنانکه آب با نوشیدن، در اعضایوجود درهم میآمیزد تا بدانجا که به درون بافتهای وجود میرسد. در حدیث شریفآمده است: «حبکالشیء یعمی ویصم: مهر و محبت تو به چیزی، کور و کرتمیسازد». این مهرورزیدن به گوساله «به سبب کفر آنان» بود، به مثابه مجازات وفرود آوردن خفت و خواری بر آنان «بگو: اگر از اهل ایمان هستید» پس بدانید که «ایمانتان شما را به بدچیزی فرمان میدهد» یعنی: دروغین بودن ایمان ادعاییتان در این مورد که گفتید؛ فقط به کتاب خودتان مؤمن و به دیگر کتابها کافر هستید، با این سخنتان که: (شنیدیم و نافرمانی کردیم!) ثابت شد، چه این سخن، خود دلیل کذب شما در ادعای ایمانتان میباشد، پس شما در واقع به هیچچیز ایمان ندارید، نه به تورات و نه به قرآن.
﴿قُلۡ إِن کَانَتۡ لَکُمُ ٱلدَّارُ ٱلۡأٓخِرَةُ عِندَ ٱللَّهِ خَالِصَةٗ مِّن دُونِ ٱلنَّاسِ فَتَمَنَّوُاْ ٱلۡمَوۡتَ إِن کُنتُمۡ صَٰدِقِینَ٩٤﴾ [البقرة: 94].
ابنجریر طبری در بیان سبب نزول آیه کریمه چنین نقل میکند: یهودیان گفتند؛ کسی دیگر جز ما هرگز وارد بهشت نمیشود. پس خداوند متعال نازل فرمود: «بگو» ای محمد صلی الله علیه و آله و سلم ! به یهودیان «اگر به حکم الهی سرای آخرت مختص شماست نه دیگر مردم» و فقط شما هستید که به بهشت وارد میشوید و دیگران با شما در این امر مشارکت ندارند؛ «پس اگر راست میگویید آرزوی مرگ کنید» زیرا کسیکه به بهشتی بودن خود یقین داشتهباشد، قطعا مرگ برایش از زندگی پر رنج و گداز دنیا محبوبتر است، چرا که دنیا زندان مؤمن میباشد.
در بیان معنای مراد آیه از ابنعباس رضی الله عنه روایت شده است که فرمود: «مراد ایناست که بر هریک از دو گروهی از ما یا شما که در ادعای خود دروغگوست، دعای مرگ کنید. اما یهودیان چنین دعایی نکردند، چرا که به دروغگو بودن خودیقین داشتند». ابنکثیر میگوید: «این تفسیر ابنعباس رضی الله عنه از آیه کریمه - یعنی دعابر وجه مباهله - تفسیری است صحیح زیرا میان وجود صلاح و آرزوکردن مرگ هیچ ارتباط منطقیای وجود ندارد و چه بسیار افراد صالحی که مرگ را آرزو نمیکنند بلکه دوست دارند که عمری طولانی داشته باشند تا بر اعمال خیرشان بیفزایند و مرتبهشان در بهشت برتر گردد، چنانکه در حدیث شریف آمده است: «خیرکم من طال عمره، و حسن عمله: بهترین شما کسی است که عمرشدراز و عملش نیکو باشد». همچنین در حدیث شریف به روایت بخاری و غیر وی از ابنعباس رضی الله عنه آمده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «اگر یهودیان مرگ را آرزومیکردند، قطعا میمردند و جایگاههای خود را در دوزخ میدیدند».
﴿وَلَن یَتَمَنَّوۡهُ أَبَدَۢا بِمَا قَدَّمَتۡ أَیۡدِیهِمۡۚ وَٱللَّهُ عَلِیمُۢ بِٱلظَّٰلِمِینَ٩٥﴾ [البقرة: 95].
«ولی هرگز آن را» یعنی: مرگ را «هیچگاه آرزو نمیکنند، به سبب آنچه کهدستهای آنان پیش فرستاده است» یعنی: به سبب گناهانی که انجام دادهاند، گناهانی که مرتکب آنها نه فقط از عذاب ایمن نیست، بلکه اصلا در رسیدن به بهشت هیچ امیدی ندارد، چه رسد به اینکه آن را خاص و مخصوص خویشبپندارد «و خدا به حال ستمگران داناست» این جمله، اعلام ثبتنامشان در پرونده ودیوان ستمگران است.
﴿وَلَتَجِدَنَّهُمۡ أَحۡرَصَ ٱلنَّاسِ عَلَىٰ حَیَوٰةٖ وَمِنَ ٱلَّذِینَ أَشۡرَکُواْۚ یَوَدُّ أَحَدُهُمۡ لَوۡ یُعَمَّرُ أَلۡفَ سَنَةٖ وَمَا هُوَ بِمُزَحۡزِحِهِۦ مِنَ ٱلۡعَذَابِ أَن یُعَمَّرَۗ وَٱللَّهُ بَصِیرُۢ بِمَا یَعۡمَلُونَ٩٦﴾ [البقرة: 96].
«و هر آینه آنان را حریصترین مردم بر حقیرترین زندگانی» یعنی: کمترین درنگی در دنیا «مییابی» چه رسد به زندگانیای بسیار و درنگی طولانی وماندگار «و حریصتر از آنان که مشرکند» و به رستاخیز بعد از مرگ و سرای آخرتایمان ندارند. بنابراین، یهودیان بیتردید از حریصترین مردم بر زندگانی دنیا هستند. دلیل حرص یهود بر زندگانی دنیا تا به این حد؛ جز این نیست که آنها ازعذابی که در آخرت در انتظارشان است، بهخوبی آگاهند «یکی از آنان دوستمیدارد؛ کاش عمر داده شود» و زندگی کند «هزار سال، با آن که اگر چنین عمری هم به او دادهشود، دور دارنده وی از عذاب نیست و خداوند به آنچه میکنند» بندگانش ازخیر و شر «بیناست» و آگاه است، پس قطعا هرکس را برابر عمل و اندیشهاش جزای مناسب میدهد.
صاحب تفسیر «المنیر» میگوید: «این آیات، امتحانی برای آشکار ساختنحقیقت ادعای یهود در میدانداری ایمان است و نتیجه امتحان چیزی جز شکست قطعی و خفتبار آنان نبوده و نیست».
﴿قُلۡ مَن کَانَ عَدُوّٗا لِّـجِبۡرِیلَ فَإِنَّهُۥ نَزَّلَهُۥ عَلَىٰ قَلۡبِکَ بِإِذۡنِ ٱللَّهِ مُصَدِّقٗا لِّمَا بَیۡنَ یَدَیۡهِ وَهُدٗى وَبُشۡرَىٰ لِلۡمُؤۡمِنِینَ٩٧﴾ [البقرة: 97].
ابنکثیر به نقل از ابنجریرطبری میگوید: «دانایان به تأویل، جملگی اتفاق نظردارند بر اینکه این آیه در پاسخ به یهودیان نازل شد، هنگامیکه پنداشتند جبرئیلدشمن آنها و میکائیل دوستشان است». در بیان سبب نزول آیه، یعنی سببی کهیهودیان این سخن را گفتند و باز این پاسخ در ردشان نازل گردید؛ میان علمااختلاف است، اما از مجموع روایات رسیده در این باب چنین بر میآید که سبباین اظهارنظرشان، مناظرهای بود که میان آنها و رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم درباره نبوت آنحضرت صلی الله علیه و آله و سلم بهوقوع پیوست. یهودیان در این مناظره به آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم گفتند: اگردوست تو فرشته دیگری غیراز جبرئیل بود، حتما ما از تو پیروی کرده و تأییدت میکردیم. رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از آنان پرسیدند: چه چیز شما را از تصدیق جبرئیل بازمیدارد؟ گفتند: جبرئیل دشمن ماست! «بگو: هرکس دشمن جبرئیل باشد، پسهمانا جبرئیل به فرمان خدا قرآن را بر قلبت نازل کرده است» و این خود، دلیل شرفو حرمت جبرئیل علیه السلام و برتری منزلت وی نزد خداوند متعال است بنابراین، هیچدلیل موجهی بر دشمنی یهود با او وجود ندارد زیرا از او جز آنچه که موجبدوستی و محبت است صدور نیافته، و اینکه جبرئیل علیه السلام ، قرآن کتاب برحقخداوند بزرگ را بر قلب پیامبر آخرالزمان فرودآورده، جرم نیست، از جهتدیگر، قرآن: «مؤید کتابهایی است که در دست آنان است و راهنما و مژدهدهنده بهمؤمنان است» پس کتابی که خود با تورات همخوان است، چرا این اندازه بغض ونفرت در آنان برانگیزد؟ مگر نه این است که تورات کتاب آنهاست؟
﴿مَن کَانَ عَدُوّٗا لِّلَّهِ وَمَلَٰٓئِکَتِهِۦ وَرُسُلِهِۦ وَجِبۡرِیلَ وَمِیکَىٰلَ فَإِنَّ ٱللَّهَ عَدُوّٞ لِّلۡکَٰفِرِینَ٩٨﴾ [البقرة: 98].
«هرکه دشمن خدا و فرشتگان و پیامبران او و جبرئیل و میکائیل است، پس هرآینه، خداوند دشمن کافران است» زیرا هرکس با اولیای خدا عزوجل و سپاهیانش دشمنیکند، بیگمان با خدای سبحان دشمنی کرده و به او کفر ورزیدهاست و خداوندمتعال هم دشمن اوست و او را مورد بازپرسی و مجازات قرار میدهد، پسدشمنی با دوستان خدا عزوجل موجب کفر دشمنان است. مخصوص ساختن جبرئیل ومیکائیل به یادآوری بعد از ذکر فرشتگان به طور عام؛ به قصد بزرگداشت وگرامیداشت آن دو و اشارهای است به این حقیقت که آن دو هرچند ازفرشتگانند، ولی به اعتبار امتیاز خاصی که دارند، به منزله جنس دیگری گردیدهاند که شریفتر و گرامیتر از جنس عامه فرشتگان است. در حدیث شریف قدسی آمدهاست: «من عادی لی ولیاً فقد بارزنی بالحرب: هرکس با دوستی از دوستان مندشمنی کند؛ قطعا با من اعلام جنگ داده است».
﴿وَلَقَدۡ أَنزَلۡنَآ إِلَیۡکَ ءَایَٰتِۢ بَیِّنَٰتٖۖ وَمَا یَکۡفُرُ بِهَآ إِلَّا ٱلۡفَٰسِقُونَ٩٩﴾ [البقرة: 99].
«و همانا بر تو آیاتی روشن» و نشانههایی واضح «فرو فرستادیم» که دلیلنبوت تو اند، آیاتی که اصول اعتقادی را با برهانهای آنها و احکام عملی را با منافع و هدفمندیها و مصالح آنها کاملا روشن ساختهاند و خود بسان نوری روشن در درخشش بوده و هیچ نیازی به دلیل روشنگر دیگری ندارند «و جز فاسقان کسیآنها را انکار نمیکند» یعنی: این نشانهها بهقدری روشناند که فقط کسانی که ازپذیرش فرمان خدا عزوجل سرباز زده و از هوای نفس خویش پیروی کرده باشند، بهآنها کفر میورزند، نه آنان که با هدف پیروی از حق، جویای آن هستند. پس اینآیه به فسق و نافرمانی یهودیان اشاره دارد.
ابن عباس رضی الله عنه در بیان سبب نزول میگوید: «ابن صوریای یهودی بهرسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم گفت: ای محمد! چیزی به همراه نیاوردهای که ما آن را بشناسیم! و خداوند بر تو نشانهای روشن نازل نکرده تا ما از تو پیروی کنیم! همان بود کهخداوند بزرگ نازل فرمود: ﴿وَلَقَدۡ أَنزَلۡنَآ إِلَیۡکَ ءَایَٰتِۢ بَیِّنَٰتٖ...﴾.
﴿أَوَ کُلَّمَا عَٰهَدُواْ عَهۡدٗا نَّبَذَهُۥ فَرِیقٞ مِّنۡهُمۚ بَلۡ أَکۡثَرُهُمۡ لَا یُؤۡمِنُونَ١٠٠﴾ [البقرة: 100].
ابنکثیر در بیان سبب نزول آیه کریمه چنین نقل میکند: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم پیمانی راکه در تورات در ارتباط با تصدیق پیامبر آخرالزمان از یهودیان گرفته شده بود بهیاد آنان آوردند، اما مالک بن صیف یهودی گفت: به خدا سوگند که در ارتباط بامحمد صلی الله علیه و آله و سلم از ما هیچ پیمانی گرفته نشده است! پس خداوند عزوجل در رد این سخن آنان نازل فرمود: «چرا هرگاه پیمانی بستند، گروهی از آنان، آن را شکستند» یعنی: آن پیمان را دور افگنده و زیرپا نهادند؟ «آری، بیشتر آنان ایمان نمیآورند» حسنبصری رحمه الله میگوید: «قطعا هیچ عهد و پیمانی را سراغ نداریم که یهودیان بهآن متعهد شده باشند و بعدا آن را نشکسته و پشتسر نینداخته باشند، امروز عهدی میبندند و فردا آن را میشکنند»[3].
﴿وَلَمَّا جَآءَهُمۡ رَسُولٞ مِّنۡ عِندِ ٱللَّهِ مُصَدِّقٞ لِّمَا مَعَهُمۡ نَبَذَ فَرِیقٞ مِّنَ ٱلَّذِینَ أُوتُواْ ٱلۡکِتَٰبَ کِتَٰبَ ٱللَّهِ وَرَآءَ ظُهُورِهِمۡ کَأَنَّهُمۡ لَا یَعۡلَمُونَ١٠١﴾ [البقرة: 101].
«و چون پیامبری» یعنی: حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم «از سوی خداوند به نزد آنانآمد کهتصدیقکننده حقانیت کتابشان بود، گروهی از اهل کتاب» یعنی: یهودیان که خداوند عزوجل به آنان کتاب داد و با آن گرامیشان داشت؛ «کتاب الهی» یعنی: تورات «را پشت سر افگندند» زیرا وقتی به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و قرآن نازل شده برایشان کفر ورزیدند - بعد از آن که خداوند عزوجل از آنان در تورات پیمان گرفت که آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم را تصدیق و پیروی نمایند و حتی اوصافشان را نیز برایشان بیانداشت - دیگر این کفر و انکارشان، در واقع به معنای پشت سرافگندن تورات و رد و انکار آن نیز هست «چنانکه گویی» حقیقت را «نمیدانند» یعنی: رفتارشان چون رفتار کسی است که گویی هیچ نمیداند که چه خبر است و چه میکند.
﴿وَٱتَّبَعُواْ مَا تَتۡلُواْ ٱلشَّیَٰطِینُ عَلَىٰ مُلۡکِ سُلَیۡمَٰنَۖ وَمَا کَفَرَ سُلَیۡمَٰنُ وَلَٰکِنَّ ٱلشَّیَٰطِینَ کَفَرُواْ یُعَلِّمُونَ ٱلنَّاسَ ٱلسِّحۡرَ وَمَآ أُنزِلَ عَلَى ٱلۡمَلَکَیۡنِ بِبَابِلَ هَٰرُوتَ وَمَٰرُوتَۚ وَمَا یُعَلِّمَانِ مِنۡ أَحَدٍ حَتَّىٰ یَقُولَآ إِنَّمَا نَحۡنُ فِتۡنَةٞ فَلَا تَکۡفُرۡۖ فَیَتَعَلَّمُونَ مِنۡهُمَا مَا یُفَرِّقُونَ بِهِۦ بَیۡنَ ٱلۡمَرۡءِ وَزَوۡجِهِۦۚ وَمَا هُم بِضَآرِّینَ بِهِۦ مِنۡ أَحَدٍ إِلَّا بِإِذۡنِ ٱللَّهِۚ وَیَتَعَلَّمُونَ مَا یَضُرُّهُمۡ وَلَا یَنفَعُهُمۡۚ وَلَقَدۡ عَلِمُواْ لَمَنِ ٱشۡتَرَىٰهُ مَا لَهُۥ فِی ٱلۡأٓخِرَةِ مِنۡ خَلَٰقٖۚ وَلَبِئۡسَ مَا شَرَوۡاْ بِهِۦٓ أَنفُسَهُمۡۚ لَوۡ کَانُواْ یَعۡلَمُونَ١٠٢﴾ [البقرة: 102].
«و از آنچه شیاطین» انس و جن «در روزگار سلطنت سلیمان میخواندند» یعنی: بههم میبافتند از سحر و مانند آن «پیروی کردند».
یهودیان بر این پندار بودند که دانش سلیمان همان سحر بوده ست و او سحر وجادو را اجازه داده و با آن موافق بوده است. چنانکه محمدبن اسحاق در بیان سبب نزول آیه نقل میکند: برخی از دانشمندان یهود گفتند: آیا از محمد صلی الله علیه و آله و سلم درشگفت نیستید که میپندارد سلیمان پیامبر بوده؟ به خدا سوگند که او جادوگری بیش نبوده است! پس خداوند عزوجل این پندارشان را رد کرد و فرمود: «و سلیمان» به سحر نپرداخت و «کفر نورزید». این اعلام صریح بیزاری و تبرئه سلیمان علیه السلام هم از سحر و هم از این اتهام یهود است که او - العیاذ باالله - برای بتها سجده کردهاست «ولی شیاطین کفر ورزیدند که به مردم سحر میآموختند».
ابنکثیر نقل میکند: «سلیمان علیه السلام کتابهای سحری را که به وسیله شیاطین میانمردم پراکنده شده بود، گردآورده و آنها را در صندوقی نهاد و در زیر تختش دفن نمود تا مردم گمراه نشوند و میفرمود: اگر از احدی بشنوم که بگوید: شیاطین غیب را میدانند، گردنش را میزنم! و کسی از شیاطین به تخت وی نزدیک نمیشد مگر اینکه دردم میسوخت. چون سلیمان علیه السلام درگذشت و دانشمندانی کهاز جریان امر آگاه بودند، نیز درگذشتند، شیطان خود را به شکل انسانی درآوردهو به صورت سخنرانی ظاهر شد و گفت: ای مردم! سلیمان علیه السلام پیامبر نبود، بلکهساحر بود، اگر باور ندارید، اینک با من بیایید که شما را بر گنجینه سحر وی راهنمایی کنم. آنگاه محل دفن آن صندوق را به مردم نشان داد... در این هنگام بود که جز مؤمنان، دیگران گمراه شده سلیمان علیه السلام را ساحر پنداشتند، و سرزنش وی بر سر زبانها افتاد و پیوسته حال آنان چنین بود تا اینکه خدای عزوجلحضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم را به رسالت برانگیخت و برائت سلیمان علیه السلام از این تهمت را برزبان ایشان نازل نمود.
«نیز آنچه بر دو فرشته هاروت و ماروت در بابل نازل شده بود» یعنی: شیاطینآنچه را بر این دو فرشته نیز نازل شده بود، به مردم تعلیم میدادند. مردم بابلقومی صابئی بودند که ستارگان هفتگانه را پرستش کرده و آنها را «خدایان» مینامیدند و بر این باور بودند که حوادث جهان جملگی از افعالآنهاست و همآنان بودند که خداوند متعال، ابراهیم خلیل علیه السلام را به سویشان فرستادکه آنها را به سوی توحید فراخواند.
هاروت و ماروت - بنا بر آنچه که از برخی از سلف نقل شده - در اصل از فرشتگان بودند که خواستند تا به زمین فرود آورده شوند و این خواستهشان برآورده شد و خداوند عزوجل به آنها طبیعت آدمی و شهوانی داد، پس از آنان گناه سر زد و به کیفر این گناه، در چاهی در بابل عراق فروآویخته شدند. اما ابنکثیرمیگوید: «آنچه انبوه مفسران از متقدمان و متأخران، در ارتباط با داستان هاروتو ماروت نقل کردهاند، حاصل همه آنها به اخبار بنیاسرائیلی بر میگردد و ما درباره داستان هاروت و ماروت، حدیث صحیحی که اسنادی پیوسته داشته باشد، نداریم و ظاهر سیاق قرآن هم به بیان اجمالی داستان آنها بسنده نموده، لذابه آنچه در قرآن آمده، ایمان داریم و به همین حد اکتفا میکنیم و خداوند عزوجل خود به حقیقت حالشان داناتر است».
«با آن که آندو فرشته به هیچ کس چیزی نمیآموختند، مگر اینکه میگفتند: ماوسیله آزمایشی» از جانب خداوند عزوجل «برای شما هستیم، پس زنهار کافر نشوی» بنابراین، شیوه آموزش آنها با هشدار و بیمدهی از سحر همراه بود، نه با فراخوانی به سوی سحر «اما» مردم «از آن دو فرشته چیزهایی میآموختند» یعنی: آن دو، چیزهایی از سحر را به مردم تعلیم میدادند و آنان نیز آن را میآموختند «که به وسیله آن میان مرد و همسرش جدایی افگنند» زیرا سحر، در افگندن حب و بغض در دلها، یکجاکردن و پراکندهساختن و نزدیکساختن و دورگردانیدن، دارایتأثیری است. ابنکثیر میگوید: «سبب تفرقه انداختن میان زن و شوهر به وسیلهسحر؛ همانا تخیلی است که بر اثر سحر در مرد یا زن نسبت به دیگری به وجودمیآید، همچون زشت جلوهدادن سیما و قد و اندام او، یا زشت نشاندادن رفتاراو، یا مانند این از اسباب برانگیزاننده فرقت و جدایی».
در حدیث شریف آمده است: «شیطان تخت خویش را بر آب نهاده سپسلشکریان خود را به میان مردم میفرستد و نزدیکترین آنان از نظر مقام و منزلتنزد وی، بزرگترین آنان در فتنه انگیزی است. یکی از آنها میآید و میگوید:پیوسته با فلان کس درآویختم تا او را در حالی ترک کردم که چنین و چنانمیگفت...! ابلیس میگوید: نه به خدا، تو کار مهمی نکردهای! آنگاه یکی دیگر از آنها میآید و میگوید: فلان شخص را ترک نکردم تا آن که میان او و همسرشجدایی افگندم! پس ابلیس او را به خود نزدیک ساخته و در آغوشش میگیرد ومیگوید: آری! این تو هستی که واقعا کاری کردهای».
«هرچند نمیتوانستند به وسیله آن بدون فرمان خدا به احدی زیان برسانند» یعنی: هرچند سحر در حد خود دارای تأثیر است، ولی فقط بر کسی تأثیر زیانبخش میگذارد که خداوند عزوجل به تأثیر آن در وی فرمان دادهباشد. علما براین که سحر ذاتا مؤثر است و دارای حقیقتی ذاتی است، اتفاق نظر دارند و جزمعتزله، ابوبکر رازی از حنفیها و ابواسحاق اسفراینی از شافعیها، کسی دیگر بااین اجماع مخالفت نکردهاست. «و چیزی میآموختند که به آنان زیان میرساند وسودی برایشان نداشت» این بخش از آیه بر این حقیقت صراحت دارد که سحر برای صاحب خود سودی در بر ندارد و نفعی به وی نمیرساند، بلکه در واقع برایوی زیان محض است «و به خوبی میدانستند که هرکس خریدار آن باشد» یعنی: هرکس این برساختههای شیاطین را با کتاب خدا عزوجل عوض کند «در آخرت بهرهای ندارد، وه! چه بد بود آنچه به جان خریدند اگر میدانستند» که دانستند، ولی به علمخویش عمل نکردند، از این رو نادان خوانده شدند.
ابنکثیر به نقل از امام رازی میگوید: «سحر بر هشت نوع است:
1- سحر دروغپردازانی که ستارگان سیار هفتگانه را میپرستیدند و بر این باوربودند که این ستارگان، گرداننده کار عالم و آورنده خیر و شر هستند. همینان بودند که خداوند عزوجل برای ابطال عقیده فاسدشان، ابراهیم علیه السلام را به میانشان فرستاد.
2- سحر کسانیکه قدرت تلقین و القای نیرومندی دارند زیرا نفسها به اوهام گردن نهاده و از تلقین تأثیر میپذیرند.
3- نوع دیگری از سحر؛ یاری خواستن از ارواح زمینی، یعنی جنیان است. جنیان بر دو قسماند: مؤمنان جن، و کفار آنها که شیاطینشان هستند. برقرارکردن ارتباط با این ارواح زمینی، آسانتر از بر قرارکردن ارتباط با ارواح آسمانی است زیرا میان آنها مناسبت و نزدیکی وجود دارد.
4- نوع دیگری از سحر؛ تخیلات و شعبدهبازی و چشم بندی است. برخی ازمفسران برآنند که سحر ساحران فرعون از این نوع بود.
5- نوع دیگری از سحر؛ کارهای شگفت انگیزی است که از ترکیب آلات وابزار بر نسبتهای هندسی پدیدار میشود، چون سواری که در دست آن بوقیاست، هرگاه که ساعتی از روز بگذرد، بر آن بوق میدمد، بیآن که کسی به آندست بزند. از آن جمله، تصاویری است که رومیان و هندیان صورتنگاریمیکنند، به طوری که بیننده میان آنها و میان انسان فرقی نمیگذارد. برخی دیگراز مفسران برآنند که سحر ساحران فرعون از این نوع بود.
6- نوع دیگر از سحر؛ یاری جستن از خواص ادویه در غذاها و رنگهاست. آری! تأثیر خاصیتهای اشیا انکار ناپذیر است، چنانکه تأثیر نیروی مغناطیس و آهنربا ملموس و غیر قابل انکار میباشد.
7- نوع دیگر از سحر؛ تأثیر گذاری روانی است، بدینگونه که - مثلا - ساحرادعا میکند که اسم اعظم را میداند و جن به فرمان وی است، پس اگر شنونده کمخرد باشد، این سخن را باور کرده و قلبش بدان متمایل میشود، لذا در روان وی نوعی از رعب و ترس پدیدار میگردد و چون خوف آمد، نیروی حواسضعیف میشود، در این هنگام است که ساحر هرچه بخواهد میتواند به وی انجامدهد.
8- نوع هشتم، سحر با سخن چینی و دو بههمزنی از راههای ظریف و نیرنگبازانهاست، که این نوع سحر، میان مردم شایع میباشد».
ابنکثیر اضافه میکند: «دلیل اینکه بسیاری از این انواع در فن سحر برشمردهشدهاند، این است که: درک و دریافت آنها بسیار ظریف است زیرا سحر از نظرلغوی عبارت از چیزی است که سبب آن پنهان باشد، از این جهت در حدیث شریفآمده است: «ان من البیان لسحر: همانا بعضی از بیانها سحر است».
همچنین ابنکثیر در باره حکم آموختن و عمل به سحر میگوید: «فقها دربارهکسی که سحر را آموخته و آن را بهکار میگیرد، اختلاف نظر دارند، ابوحنیفه ومالک و احمد میگویند: چنین شخصی با این کار کافر میشود. یکی از یارانابوحنیفه میگوید: آموختن سحر برای پرهیز از آن موجب کفر نیست، اما کسیکه به عقیده جایز بودن، یا منفعت سحر آن را میآموزد کافر میشود. همچنیناگر کسی بر این باور بود که شیاطین هر آنچه را بخواهد برای او انجام میدهند، کافر میشود. پس آموزش علم سحر ممنوع نیست، بلکه آنچه ممنوع است عملبه آن میباشد».
علما درباره مجازات ساحر بر دو رأی اند: جمهور علما (ابوحنیفه، مالک واحمد ) بر آنند که ساحر کشته میشود زیرا در حدیث شریف آمده است: «حدالساحر ضربه با السیف: حد ساحر، زدن وی به شمشیر است». بنابراین، اگرمسلمانی عمل سحر را انجام داد، مرتد میشود و باید کشته شود. ولی رأی شافعیاین است که سحر گناهی از گناهان است، پس اگر ساحر با سحر خود سبب کشتنکسی شد، به سبب آن کشته میشود و اگر موجب زیان شد، به همان مقدار، موردتأدیب قرار میگیرد. اما رأی اول صحیحتر است.
سعیدبن مسیب و مزنی جایز دانستهاند که: از ساحر خواسته شود تا سحر را ازشخص جادو شده دور کند.
علما اتفاق نظر دارند بر اینکه چشمزخم حق است و این معنی در حدیث شریف نیز آمده است.
﴿وَلَوۡ أَنَّهُمۡ ءَامَنُواْ وَٱتَّقَوۡاْ لَمَثُوبَةٞ مِّنۡ عِندِ ٱللَّهِ خَیۡرٞۚ لَّوۡ کَانُواْ یَعۡلَمُونَ١٠٣﴾ [البقرة: 103].
«و اگر آنان ایمان میآوردند» به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و قرآن «و پرهیزگاری میکردند» ازسحر و کفری که در آن فرو رفتهاند «هرآینه پاداشی که از نزد الله مییافتند، بهتربود» برایشان از آنچه که از بهرههای ناچیز دنیا به وسیله سحر بهدست میآورند، اما «اگر میدانستند» به علمی درست، که چنین نیست بلکه باورهایشان متکی برپندار و تقلید است.
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ لَا تَقُولُواْ رَٰعِنَا وَقُولُواْ ٱنظُرۡنَا وَٱسۡمَعُواْۗ وَلِلۡکَٰفِرِینَ عَذَابٌ أَلِیمٞ١٠٤﴾ [البقرة: 104].
ابنعباس رضی الله عنه در بیان سبب نزول این آیه کریمه میگوید: کلمه (راعنا ) معمولادر میان اعراب به معنای «رعایت حال مارا بکن!» کاربرد داشت، اما این کلمه درزبان یهود، دشنامی زشت بود، پس یهودیان از کاربرد آن در سخن اعرابخوشحال شده با خود گفتند: چه بهتر! ما تاکنون پنهانی محمد را دشنام میدادیم، اکنون میتوانیم این کار را علنی انجام دهیم، لذا فرصت را مغتنم شمرده نزدرسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم میآمدند و ایشان را را با آن مورد خطاب قرار داده میگفتند: «راعنا»! و میخندیدند، و چنین وانمود میکردند که گویی معنای عربی آن را مدنظر دارند، درحالی که حقیقت امر غیر از این بود. سعدبن معاذ رضی الله عنه که به زبان یهودآشنا بود، به این امر پیبرد و به آنان تهدیدکنان گفت: ای ملعونان! اگر دیگر بار این کلمه را از شما بشنوم، گردنتان را میزنم! گفتند: آیا شما خود آن را به کارنمیبرید؟ پس نازل شد: «ای کسانی که ایمان آوردهاید، نگویید راعنا» راعنا: درعربی فعل امر از ماده رعایت است، یعنی: در کار ما بنگر و رعایت حال مارابکن، اما چنانکه گفتیم؛ این کلمه در زبان یهود معنایی اهانت آمیز دارد وهمریشه با «رعونت» است که به معنای جهل و حماقت میباشد. لذا خداوند عزوجل مؤمنان را از بکاربردن آن نهی کرد تا راه را بر این نیرنگ یهودیان ببندد.
این خود دلیل بر نهی از تشبه به کفار در قول و فعل است، چنانکه درحدیث شریف آمده است: «من تشبه بقوم فهو منهم: هرکس خود را به قومی شبیهکرد، پس او از آنهاست». ابنکثیر میگوید: «قول درست در این باره نزد ما ایناست: خدای متعال مؤمنان را از اینکه به پیامبرش صلی الله علیه و آله و سلم «راعنا» بگویند نهی کردزیرا این کلمهای است که خداوند عزوجل از گفتن آن به پیامبرش کراهت دارد».
«و بگویید انظرنا» یعنی: به سوی ما بنگر و مسائل را برای ما بیان کن. که البتهاین کلمه فاقد آن ایهام زشت بود «و بشنوید» این توصیه را و از خداوند عزوجل اطاعت کنید و به آنچه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم میگوید، بدون طلب مراعات حال خویش گوشفرادهید. اما بدانید که یهود نیز بیمجازات نمیمانند، چراکه: «برای کافران عذابیدردناک است» که همانا آتش جهنم میباشد.
﴿مَّا یَوَدُّ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ مِنۡ أَهۡلِ ٱلۡکِتَٰبِ وَلَا ٱلۡمُشۡرِکِینَ أَن یُنَزَّلَ عَلَیۡکُم مِّنۡ خَیۡرٖ مِّن رَّبِّکُمۡۚ وَٱللَّهُ یَخۡتَصُّ بِرَحۡمَتِهِۦ مَن یَشَآءُۚ وَٱللَّهُ ذُو ٱلۡفَضۡلِ ٱلۡعَظِیمِ١٠٥﴾ [البقرة: 105].
«کسانی از اهل کتاب که کفر ورزیدهاند و همچنین مشرکان، دوست نمیدارند که ازسوی پروردگارتان خیری بر شما نازل گردد» هر خیری که باشد؛ اعم از وحی یاغیرآن، به سبب شدت دشمنی با شما «حال آن که خداوند هرکس را بخواهد، مشمولرحمت خویش میگرداند» مراد از رحمت دراینجا؛ نبوت است. بعضی گفتهاند: مراد؛ جنس رحمت است به طور عام «و خداوند دارای بخشش بیکران است» پسچرا دوست ندارند که هرکس از بندگان خویش را که میخواهد، به رحمتخویش اختصاص دهد.
مفسران در بیان سبب نزول آیه کریمه گفتهاند: هرگاه برخی از مسلمانان به همپیمانان یهودیشان میگفتند که به محمد صلی الله علیه و آله و سلم ایمان آورید، آنان در پاسخمیگفتند: این دینی که ما را به سوی آن فرا میخوانید، بهتر از دین مانیست، ایکاش بهتر بود، که در آن صورت ما دعوت شمارا اجابت میکردیم! پس خدای عزوجل این آیه را در تکذیبشان نازل کرد.
﴿مَا نَنسَخۡ مِنۡ ءَایَةٍ أَوۡ نُنسِهَا نَأۡتِ بِخَیۡرٖ مِّنۡهَآ أَوۡ مِثۡلِهَآۗ أَلَمۡ تَعۡلَمۡ أَنَّ ٱللَّهَ عَلَىٰ کُلِّ شَیۡءٖ قَدِیرٌ١٠٦﴾ [البقرة: 106].
«هر آیهای را که نسخ کنیم» نسخ در لغت: به معنای ابطال و از بین بردن است وهرچیزی که جانشین چیز دیگری شود، در حقیقت آن را نسخ کردهاست، چنانکهاعراب میگویند: «خورشید سایه را نسخ کرد... پیری جوانی را نسخ کرد». نسخدر اصطلاح شرع؛ عبارت است از: پایانیافتن تعبد مؤمنان به قرائت یک آیه، یاحکم مستفاد از آن، یا هردو. بدینگونه که خداوند عزوجل حلال را حرام، حرام راحلال، مباح را ممنوع و ممنوع را مباح گرداند و این نمیشود مگر در باب حلال و حرام و منع و اباحت، اما در اخبار ناسخ و منسوخی نیست. اصل نسخ؛ از نسخکتاب، یعنی نقل آن از نسخهای به نسخه دیگر برگرفته شده، چرا که نسخ حکمیبه حکم دیگر نیز درواقع متحول ساختن آن به غیر آن میباشد.
باید دانست که علمای اسلام از سلف و خلف بر ثبوت نسخ در کتاب الهیاتفاق نظر دارند و جز کسیکه نظرش فاقد اعتبار است، مخالف ثبوت نسخ نیست. البته انکار نسخ از سوی یهود نیز مشهور است تا بدین وسیله به انکار نبوتمحمد صلی الله علیه و آله و سلم دست یابند، به همین جهت یهودیان گفتند: چون محمد برخی ازاحکامی را که در تورات است نسخ نموده، لذا او پیامبر نیست، در حالیکه خود در این حجت خویش به آنچه که در کتاب خودشان - تورات - از نسخ وجوددارد، محکوم و مغلوبند؛ چون نسخ نکاح برادر با خواهرش، که این در شریعتآدم علیه السلام حلال بود و خداوند عزوجل آن را بر موسی علیه السلام و قومش حرام گردانید. آری! هر آیهای را که منسوخ کنیم «یا آن» آیه «را به فراموشی بسپاریم» یعنی: آن را فراموشتان گردانیم تا آن را نخوانید و به یاد نیاورید «بهتر از آن یا همانندش را درمیان میآوریم» یعنی: حکمی را در میان میآوریم که برای مردم در دراز مدت یاکوتاه مدت سودمندتر، یا در منفعت و آسانی خود همانند حکم سابق است زیراگاهی حکم ناسخ سبکتر میباشد، پس در کوتاهمدت برایشان نافعتر است وگاهی سنگینتر است و ثواب آن بیشتر، لذا در درازمدت به حالشان سودمندتراست. قتاده میگوید: «خدای عزوجل هر چه را میخواست، از یاد پیامبرشمیبرد و هرچه را میخواست منسوخ میساخت». قرائت دیگر (او ننسئها) است، که معنای آن این است: یا آن را به تأخیر میافگنیم. «آیا نمیدانی کهخداوند بر هرکاری تواناست» و نسخ هم از جمله تواناییهای اوست؟
مفسران در بیان سبب نزول آیه کریمه چنین نقل کرده اند: مشرکان مکه گفتند؛ آیا میبینید که محمد صلی الله علیه و آله و سلم یارانش را به کاری دستور میدهد و باز خلاف آن رامیگوید، امروز سخنی انشا میکند و فردا آن را نفی مینماید؟! پس این قرآنچیزی جز سخن محمد نیست. همان بود که این آیه در رد سخنشان نازل شد.
﴿أَلَمۡ تَعۡلَمۡ أَنَّ ٱللَّهَ لَهُۥ مُلۡکُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِۗ وَمَا لَکُم مِّن دُونِ ٱللَّهِ مِن وَلِیّٖ وَلَا نَصِیرٍ١٠٧﴾ [البقرة: 107].
«آیا نمیدانی که فرمانروایی آسمانها و زمین» یعنی: تصرف در آنها با ایجاد واختراع و اجرای فرامین «از آن خداوند است» زیرا او به مصالح بندگان خویشداناتر است، لذا نسخ احکام هم تابع این مصالح میباشد و گاهی این مصالح بااختلاف زمانها تغییر مییابد «و شما را جز خداوند ولی و نصیری نیست» ولی: دوست و نزدیک و نصیر: یاور و مددکار است.
﴿أَمۡ تُرِیدُونَ أَن تَسَۡٔلُواْ رَسُولَکُمۡ کَمَا سُئِلَ مُوسَىٰ مِن قَبۡلُۗ وَمَن یَتَبَدَّلِ ٱلۡکُفۡرَ بِٱلۡإِیمَٰنِ فَقَدۡ ضَلَّ سَوَآءَ ٱلسَّبِیلِ١٠٨﴾ [البقرة: 108].
در این آیه کریمه خداوند متعال مؤمنان را از سؤال کردن بسیار از رسولخویش صلی الله علیه و آله و سلم درباره امور مختلف - قبل از آن که آن امور واقع شوند - نهیمیکند: «آیا از پیامبر خود همان را میخواهید که قبلا از موسی خواسته شد» آنجا که بنی اسرائیل از او خواستند که خداوند عزوجل را آشکارا به آنان نشان دهد! همچنینمشرکان از رسول خد صلی الله علیه و آله و سلم خواستند که خدا و فرشتگان را با آنان رویارو گرداند! «حال آن که هرکس کفر را جانشین ایمان کند، مسلما از راه راست گمراه شده است» یعنی: از میانه راه طاعت خدای عزوجل و از راستای آن به بیراهه رفتهاست. درحدیث شریف آمده است: «... آنچه را که من بیان آن را فرو گذاشتهام، از من سؤال نکنید زیرا جز این نیست که پیشینیان شما با کثرت سؤالهایشان و اختلاف باانبیایشان هلاک شدند، پس هنگامی که شما را به امری فرمان دادم، آن را تا آنجاکه میتوانید انجام دهید و چون شما را از چیزی نهی کردم، از آن بپرهیزید».
ابن عباس رضی الله عنه در بیان سبب نزول آیه کریمه میگوید: رافعبن حرمله و وهببنزید گفتند: ای محمد! برای ما کتابی از آسمان فرود آور تا آن رابخوانیم و جویباران را برای ما روان ساز تا ازتو پیروی کنیم! پس این آیه نازلشد.
﴿وَدَّ کَثِیرٞ مِّنۡ أَهۡلِ ٱلۡکِتَٰبِ لَوۡ یَرُدُّونَکُم مِّنۢ بَعۡدِ إِیمَٰنِکُمۡ کُفَّارًا حَسَدٗا مِّنۡ عِندِ أَنفُسِهِم مِّنۢ بَعۡدِ مَا تَبَیَّنَ لَهُمُ ٱلۡحَقُّۖ فَٱعۡفُواْ وَٱصۡفَحُواْ حَتَّىٰ یَأۡتِیَ ٱللَّهُ بِأَمۡرِهِۦٓۗ إِنَّ ٱللَّهَ عَلَىٰ کُلِّ شَیۡءٖ قَدِیرٞ١٠٩﴾ [البقرة: 109].
در این آیات، خداوند متعال بندگان مؤمنش را از همسویی با کفار اهل کتاب نهی کرده و ایشان را از دشمنی نهان و آشکار آنها و حسدی که بر مؤمنان دارند آگاه میسازد و ایشان را به گذشت و عفو و تحمل تا رسیدن میعاد جهاد مسلحانه وبه برپایی نماز و پرداخت زکات فرمان میدهد: «بسیاری از اهل کتاب از رویحسدی که در دل دارند، دوست داشتند که شما را بعد از ایمانتان کافر گردانند» از طریق شبهه افگنی در دینتان. انگیزه آنان از این کار حسد است نه حرکت در مسیر حق زیرا این کارشان «پس از این» انجام گرفت «که حق بر آنان آشکار شد» یعنی: پس از اینکه دانستند محمد صلی الله علیه و آله و سلم رسول خداست و اوصاف آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم را درتورات و انجیل یافتند، دست به این کار زدند.
حسد بر دو نوع است: حسد پسندیده و حسد ناپسند. حسد ناپسند آن است که در آرزوی زوال نعمت از برادر مسلمانت باشی، چه همراه با آن، این آرزو را کهآن نعمت از آن تو گردد، داشته باشی یا خیر. اما حسد پسندیده که به نام «غبطه»یا «منافسه» نامیده میشود؛ در این حدیث شریف معرفی شده است: «لاحسد إلا فی اثنتین: رجل آتاه الله القرآن فهو یقوم به آناء اللیل وآناء النهار، ورجل آتاه الله مالاً، فهو ینفقه آناء اللیل وآناء النهار». «حسد مذموم است مگر در دو چیز: مردی کهخدای عزوجل به او قرآن داده (یعنی آن را حفظ دارد) و در پاسهای شب و روزآن را بر پا میدارد و مردی که خدای عزوجل به او ثروتی داده و او در پاسهایشب و روز آن را بر مستحقان انفاق میکند». حقیقت حسد پسندیده آن است کهشخص مسلمان آرزو کند تا همان خیر و نعمتی را که برادر مسلمانش دارد، او نیزداشته باشد، بیآن که زوال آن نعمت را از برادر مسلمان خویش تمنا کند.
«پس عفو کنید و روی بگردانید» عفو: ترک بازخواست و انتقام دربرابرگناه و صفح: دور ساختن اثر گناه و خطای دیگران از نفس، یا روگردانیدن ازگنهکار است، که شامل ترک مجازات و ترک سرزنش و ملامت وی هر دومیشود «تا خدا فرمان خویش را بیاورد» یعنی: تا آنگاه که فرمانی از سوی خدایسبحان در مورد مجازات یهودیان برای شما برسد، عفو و گذشت پیشه کنید.مضمون این فرمان که بعدا میآید: قتل گروهی، تبعید برخی، تعیین جزیه بر برخیدیگر و در امان ماندن کسانی از یهودیان است که اسلام آورند «که خدا بر هر کاریتواناست» ابنعباس رضی الله عنه میگوید: ﴿فَٱعۡفُواْ وَٱصۡفَحُواْ حَتَّىٰ یَأۡتِیَ ٱللَّهُ بِأَمۡرِهِ﴾. را آیه: ﴿فَٱقۡتُلُواْ ٱلۡمُشۡرِکِینَ حَیۡثُ وَجَدتُّمُوهُمۡ﴾ [التوبه:5]. منسوخ گردانید.
در بیان سبب نزول آیه کریمه روایت شده است که: کعببن اشرف شاعری یهودی بود و رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را هجو میکرد، پس این آیه درباره وی نازل شد.
﴿وَأَقِیمُواْ ٱلصَّلَوٰةَ وَءَاتُواْ ٱلزَّکَوٰةَۚ وَمَا تُقَدِّمُواْ لِأَنفُسِکُم مِّنۡ خَیۡرٖ تَجِدُوهُ عِندَ ٱللَّهِۗ إِنَّ ٱللَّهَ بِمَا تَعۡمَلُونَ بَصِیرٞ١١٠﴾ [البقرة: 110].
«و نماز را برپا دارید و زکات را بپردازید و هرگونه خیری که پیشاپیش» برای آخرت «خویش بفرستید» بدانید که پاداش و ثواب «آن را نزد خداوند خواهید یافت» بدینسان، خداوند بزرگ مؤمنان را بر اعمال نیک بر میانگیزد تا برایشان در دنیا و آخرت پیروزی عنایت فرماید «خداوند به آنچه میکنید، بیناست» و از عمل هیچ عملکنندهای غافل نمانده پاداش، یا کیفر هیچ عملی - چه خیر باشد و چه شر - نزد وی ضایع نمیشود.
﴿وَقَالُواْ لَن یَدۡخُلَ ٱلۡجَنَّةَ إِلَّا مَن کَانَ هُودًا أَوۡ نَصَٰرَىٰۗ تِلۡکَ أَمَانِیُّهُمۡۗ قُلۡ هَاتُواْ بُرۡهَٰنَکُمۡ إِن کُنتُمۡ صَٰدِقِینَ١١١﴾ [البقرة: 111].
مفسران در بیان سبب نزول آیه کریمه گفتهاند: این آیه درباره یهود مدینه ونصارای نجران نازل شد زیرا یهود میگفتند: هرگز کسی وارد بهشت نمیشود مگرآن که یهودی باشد و نصاری میگفتند: هرگز کسی وارد بهشت نمیشود مگرآن که مسیحی باشد پس هر طایفهای، دیگری را به گمراهی متهم میکرد.
«و گفتند: هرگز کسی به بهشت درنیاید، مگر آن که یهودی یا نصاری باشد. اینآرزوهای» واهی «آنان است» یعنی: این فقط آرزوهای خامی است که آنها دردل میپرورانند، بیآن که برای این آرزوهای خام، دلیلی در کتابهای نازل شدهخدا عزوجل وجود داشته باشد «بگو: اگر راست میگویید» یعنی: اگر در این آرزوهایخام و ادعاهای باطلتان راست گویید «برهانتان را بیاورید» برهان: دلیلی است کهبا آن یقین بهدست آید.
﴿بَلَىٰۚ مَنۡ أَسۡلَمَ وَجۡهَهُۥ لِلَّهِ وَهُوَ مُحۡسِنٞ فَلَهُۥٓ أَجۡرُهُۥ عِندَ رَبِّهِۦ وَلَا خَوۡفٌ عَلَیۡهِمۡ وَلَا هُمۡ یَحۡزَنُونَ١١٢﴾ [البقرة: 112].
«چنان نیست» که میپندارند «بلکه» دیگران نیز به بهشت وارد میشوند وآنان عبارتند از: «هرکس که خود را با تمام وجود به خدا تسلیم کند» یعنی: هر بشریکه روی دل به سوی خدا عزوجل نهاده و عملش را برای او خالص گرداند «و نیکوکار باشد» یعنی: اعمال شایسته انجام دهد «پس مزد وی پیش پروردگار اوست» یعنی: پاداش عمل وی بهشت است «و بیمی بر آنان نیست و غمگین نخواهند شد» در آخرت. اعمال شایسته: اعمالیاست که با شرع الهی مطابقت داشته از طریقپیامبران وی علیهم السلام صادر شدهباشد زیرا عمل مقبول الهی دو شرط دارد: اول این کهآن عمل، خالصانه برای خداوند عزوجل باشد. دوم اینکه آن عمل، نیکو بوده و باشریعت خداوند عزوجل موافق باشد. پس اگر عمل، خالصانه برای خداوند متعال بود، ولی با شرع انور موافقت نداشت، پذیرفته نیست؛ به همین جهت، رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در این حدیث شریف فرمودهاند: «من عمل عملا لیس علیه أمرنا فهو رد: هرکس عملی انجام دهد که مطابق با شریعت ما نباشد، آن عمل مردود است».
﴿وَقَالَتِ ٱلۡیَهُودُ لَیۡسَتِ ٱلنَّصَٰرَىٰ عَلَىٰ شَیۡءٖ وَقَالَتِ ٱلنَّصَٰرَىٰ لَیۡسَتِ ٱلۡیَهُودُ عَلَىٰ شَیۡءٖ وَهُمۡ یَتۡلُونَ ٱلۡکِتَٰبَۗ کَذَٰلِکَ قَالَ ٱلَّذِینَ لَا یَعۡلَمُونَ مِثۡلَ قَوۡلِهِمۡۚ فَٱللَّهُ یَحۡکُمُ بَیۡنَهُمۡ یَوۡمَ ٱلۡقِیَٰمَةِ فِیمَا کَانُواْ فِیهِ یَخۡتَلِفُونَ١١٣﴾ [البقرة: 113].
در بیان سبب نزول آیه کریمه از ابن عباس روایت شده است که فرمود: چونهیأت نمایندگی نصارای نجران نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آمدند، دانشمندان یهودی به ملاقات آنان شتافتند، سپس هردو گروه در محضر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم با یکدیگر به منازعه پرداختند، در این میان، رافعبن حرمله یهودی خطاب به نصاری گفت: شما بر حق نیستید. و بنابراین، به عیسی علیه السلام و انجیل کفر ورزید. از آن طرف مردی از اهالی نجران در پاسخ وی گفت: این شمایید که برحق نیستید. به این ترتیب او هم منکر نبوت موسی علیه السلام شده و به تورات کفر ورزید. همان بود که نازل شد: «یهودیان گفتند که مسیحیان برحق نیستند و مسیحیان گفتند که یهودیان برحق نیستند» هر طایفهای از آنها خیر و خوبی را از دیگری نفی کرده و آن را به خوداختصاص دادند، درحالیکه شیوه اهل انصاف این نیست زیرا منصف به حقی که نزد خصمش وجود داشته باشد اعتراف، و باطل وی را رد میکند و هرگز بغضیکه علیه دشمنش دارد، او را به انکار حق وانمیدارد «حال آن که کتاب آسمانی رامیخوانند» یعنی: هریک از آنها در کتاب خود، تأیید طرف مقابل را که به او کفرورزیدهاند، میخوانند «کسانی هم که هیچچیز نمیدانند، سخنی همانند سخن آنانگفتند» یعنی: امتهای قبل از یهود و نصاری نیز که به کتابهای آسمانی علمینداشتند، همین سخن را گفتند «پس خداوند، روز رستاخیز در آنچه باهم اختلافمیکردند، میانشان داوری خواهد کرد» یعنی: خداوند عزوجل آنها را در روز قیامت با همگرد خواهد آورد، آنگاه میانشان با داوری عادلانه خویش رسیدگی کرده، محقرا به بهشت و مبطل را به دوزخ رهسپار خواهد ساخت.
﴿وَمَنۡ أَظۡلَمُ مِمَّن مَّنَعَ مَسَٰجِدَ ٱللَّهِ أَن یُذۡکَرَ فِیهَا ٱسۡمُهُۥ وَسَعَىٰ فِی خَرَابِهَآۚ أُوْلَٰٓئِکَ مَا کَانَ لَهُمۡ أَن یَدۡخُلُوهَآ إِلَّا خَآئِفِینَۚ لَهُمۡ فِی ٱلدُّنۡیَا خِزۡیٞ وَلَهُمۡ فِی ٱلۡأٓخِرَةِ عَذَابٌ عَظِیمٞ١١٤﴾ [البقرة: 114].
«و کیست ظالمتر»؟ استفهام انکاری است، یعنی: کسی ظالمتر نیست «ازآن کس که نگذارد در مساجد خدا نام وی برده شود» و کسانی را که برای ادای نماز،ذکر و تلاوت و تعلیم قرآن به مساجد میآیند، از آن بازدارد «و در ویرانی آنهابکوشد» یعنی: در ویرانسازی بنای آنها، یا در تعطیل کردن طاعات و عبادات درآنها - چون تعلیم علم، نشستن در آنها برای اعتکاف و امثال آن از فعالیتهای مشروع دیگر - بکوشد؟ چنانکه مشرکان در روز حدیبیه با رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم همینکار را کردند، آنگاهکه آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم و همراهانشان را از ورود به مکهبازداشتند «آنان را نسزد جز اینکه ترسان و لرزان در آنها درآیند» یعنی: سزاوارشان این بود که با ترس و لرز از هیبت الله عزوجل که پروردگارشان است، به مساجد واردمیشدند زیرا مساجد خانههای عبادت حق تعالی است. یا معنی این است: کفار رابا جهاد چنان مرعوب کنید که کسی از آنها با احساس امنیت وارد مساجد شمانشود «در این دنیا برایشان خواری است» یعنی: برای این گروهی که مساجد خدا عزوجل را ویران کرده و از ذکر خدای عزوجل در آنها جلوگیری میکنند، در دنیا از جانب خداوند متعال خواری و ذلتی سخت است، که این خواری و ذلت رابهدست مؤمنان جهادگر در راه دینش برآنها وارد میسازد، بدینگونه که مجاهدانمؤمن، آنها را میکشند، به اسارت میگیرند و بر آنان جزیه وضع میکنند «وبرایشان در آخرت عذابی بزرگ است» در آتش جهنم.
این آیه مؤمنان را ارشاد میکند که باید مساجد خدا عزوجل را از تسلط کفار نگهدارند، همچنین به مؤمنان اجازه میدهد که هرگاه کفار بیمناک و ذلیل بودند، درهای مساجد را بر رویشان نبندند. مفسران در تعیین مراد آیه از کسانی که مؤمنان را از مساجد خدا عزوجل باز میدارند و در ویرانسازی آنها میکوشند، بر دو قولاند؛ قول اول این است که: مراد از آنان نصاری هستند که مردم را از ادای نماز دربیتالمقدس باز میداشتند. قول دوم این است که: مراد از آنان، مشرکان قریشندکه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را در روز حدیبیه از ورود به مسجدالحرام بازداشتند. ابنکثیر قول دوم را ترجیح داده، و در بیان سبب نزول آن نیز هردو قول روایت شده است.
﴿وَلِلَّهِ ٱلۡمَشۡرِقُ وَٱلۡمَغۡرِبُۚ فَأَیۡنَمَا تُوَلُّواْ فَثَمَّ وَجۡهُ ٱللَّهِۚ إِنَّ ٱللَّهَ وَٰسِعٌ عَلِیمٞ١١٥﴾ [البقرة: 115].
«و از آن خداست مشرق» یعنی طلوعگاه خورشید «و مغرب» یعنی غروبگاهآن. آری! طلوعگاه و غروبگاه خورشید و مابین آنها همه ملک خداوند عزوجل است «پس به هر سو رو کنید» یعنی: به هر سمتی که روی آورید؛ «آنجا رو به خداست» اما این حکم ناظر بر وقتی است که جهت قبله بر نمازگزار پوشیده بماند، یا زمانیکه انسان نماز نافله را سوار بر مرکب ادا میکند، چنانکه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم سوار بر مرکبشان به هر سویی که میرفت، نماز میگزاردند «بیگمان خدا گشایشگر داناست» فضل و عطای وی محصور و محدود نیست و همه چیز و همه کس رادر برمیگیرد و علم وی در به سامان آوردن امور خلقش فراگیر است.
در این آیه، رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و یارانشان که از مکه اخراج شده و از مسجد ومصلای خود رانده شده بودند، مورد دلجویی قرار گرفتهاند.
این آیه در رأی جمهور علما منسوخ است زیرا چنانکه ابنجریر طبری میگوید:«این حکم قبل از دستور روی آوردن به قبله نازل شده بود تا این عقیدهسردمداران ادیان پیشین را ابطال کند که میپنداشتند؛ عبادات جز در معابد درستنیست». ابنعباس رضی الله عنه میگوید: «اولین چیزی از قرآن که برای ما منسوخ شد - وخدا داناتر است - موضوع قبله بود». اما به قولی: حکم این آیه، مربوط به نمازنافله سوار بر مرکب است؛ چنانکه در تفسیر آن بیان شد.
اگر کسی سعی و تلاش خود را در یافتن جهت قبله کرد ولی موفق نشد که آن رابیابد، لذا اجبارا به غیر جهت قبله نماز گزارد، نمازش نزد جمهور فقها (ابوحنیفه،مالک و احمد) جایز است، ولی در رأی مالک، اعاده نماز در وقت آن برایشمستحب میباشد. اما شافعی میگوید: نماز وی درست نیست زیرا قبله شرطی ازشروط نماز میباشد. لیکن در صحت ادای نماز نافله سوار بر مرکب - به هرسویی که روی آورد - در میان فقها اختلافی نیست.
﴿وَقَالُواْ ٱتَّخَذَ ٱللَّهُ وَلَدٗاۗ سُبۡحَٰنَهُۥۖ بَل لَّهُۥ مَا فِی ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِۖ کُلّٞ لَّهُۥ قَٰنِتُونَ١١٦﴾ [البقرة: 116].
«و گفتند: خداوند فرزندی برای خود برگزیده است» یهودیان گفتند: عزیر پسرخداست، نصاری گفتند: مسیح پسر خداست و کفار عرب گفتند: فرشتگان دختران خدایند. مراد آیه کریمه - چنانکه در بیان سبب نزول آمده است - ردپندار همه این گروههاست «او منزه است» از آنچه به وی از برگزیدن فرزند نسبتمیدهند «بلکه هرآنچه در آسمانها و زمین است، از آن اوست» از آنجمله؛ عزیر وعیسی و فرشتگان همگی بندگان خاضع خداوند عزوجل هستند که از عبادت وی سر برنمیتابند، لذا چگونه میتوانند فرزندان خدا عزوجل باشند؟ «و همه سر به راه اوهستند» یعنی: همه آنها به بندگی پروردگار قیام نموده و برای او خاضعند، پسچگونه فرزند وی میباشند؟ ابن عباس رضی الله عنه از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در حدیث شریف قدسیروایت میکند که فرمودند: «خدای متعال فرمود: فرزند آدم تکذیبم کرد و دشنامم داد؛ تکذیب وی در این است که میپندارد، من قادر به بازگرداندن حیات وی به شکل اولیه آن نیستم. اما دشنامدادن وی، در این گفتهاش در باره من استکه: من فرزند دارم، در حالیکه من پاک و منزهم از آن که همسر یا فرزندی برگزینم».
﴿بَدِیعُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِۖ وَإِذَا قَضَىٰٓ أَمۡرٗا فَإِنَّمَا یَقُولُ لَهُۥ کُن فَیَکُونُ١١٧﴾ [البقرة: 117].
«نوپدیدآورنده آسمانها و زمین است» یعنی: حق تعالی آفرینش آنها را بدون نمونه پیشینی آغاز و ابداع کرده است «و چون به کاری اراده کند» یعنی: اراده کندکه چیزی را بیافریند، یا آن را بهسامان آورد «فقط میگوید: به وجود بیا، پس بیدرنگ موجود میشود» یعنی: هرچه را که اراده کند، با گفتن کلمه «کن». « باش»، میآفریند، از آن رو که قدرت وی کامل است، پس چگونه برای ویفرزندی است؟
﴿وَقَالَ ٱلَّذِینَ لَا یَعۡلَمُونَ لَوۡلَا یُکَلِّمُنَا ٱللَّهُ أَوۡ تَأۡتِینَآ ءَایَةٞۗ کَذَٰلِکَ قَالَ ٱلَّذِینَ مِن قَبۡلِهِم مِّثۡلَ قَوۡلِهِمۡۘ تَشَٰبَهَتۡ قُلُوبُهُمۡۗ قَدۡ بَیَّنَّا ٱلۡأٓیَٰتِ لِقَوۡمٖ یُوقِنُونَ١١٨﴾ [البقرة: 118].
«بیخردان» یعنی: مشرکان عرب «گفتند: چرا خداوند» بیواسطه «با ما سخننمیگوید» تا ما را از نبوت محمد صلی الله علیه و آله و سلم خبر دهد و ما بدانیم که او پیغمبر است «یاچرا معجزهای برای ما نازل نمیشود» بهعنوان نشانهای بر نبوت وی «آن کسانی کهپیش از اینان بودند» یعنی: یهود و نصاری «نیز مانند سخن آنان را گفتند، دل ودرونشان همانند است» در اتفاقشان بر کفر و طرح خواستههای ناروا و پیشنهاد فرستادن معجزات از سوی خدای سبحان «ما نشانههای خود را برای مردمی که اهلیقین هستند» یعنی: برای آنان که به حق اعتراف کرده و به اوامر ما گردن مینهند و تصدیقکننده ما میباشند «روشن ساختهایم» اما آنان که خداوند عزوجل بر دلهایشان مهر نهاده و بر شنوایی و بیناییشان پردهای است، اگر هر نشانه و معجزهای را همببینند، ایمان نمیآورند تا آن که عذاب دردناک الهی را مشاهده کنند. چنانکه این معنی در آیه دیگری آمده است.
سبب نزول آیه کریمه این بود که رافعبن خزیمه به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم گفت: اگرچنانکه ادعا میکنی، به حق فرستاده خداهستی، به خدا بگو که با ما سخن بگویدتا سخن وی را بشنویم. پس خداوند عزوجل این آیه را نازل کرد.
﴿إِنَّآ أَرۡسَلۡنَٰکَ بِٱلۡحَقِّ بَشِیرٗا وَنَذِیرٗاۖ وَلَا تُسَۡٔلُ عَنۡ أَصۡحَٰبِ ٱلۡجَحِیمِ١١٩﴾ [البقرة: 119].
آنگاه خداوند متعال بعد از رد درخواست کافران در مورد سخنگفتنشان با وی در مورد صحت نبوت، تأکید میکند که محمد صلی الله علیه و آله و سلم فرستاده بر حق وی است: «ماتو را بهحق فرستادیم تا مژده دهنده و بیمدهنده باشی» ابنعباس رضی الله عنه میگوید: «یعنیتو را مژدهدهنده بهشت و بیمدهنده از دوزخ فرستادیم». «و درباره دوزخیان از توپرسشی نخواهد شد» یعنی: وظیفه تو ابلاغ است و بس و تو در این مورد که چرا دوزخیان ایمان نیاوردهاند، مورد بازخواست قرار نمیگیری و بدان که مسیرشان خواه ناخواه به سوی جهنم است.
﴿وَلَن تَرۡضَىٰ عَنکَ ٱلۡیَهُودُ وَلَا ٱلنَّصَٰرَىٰ حَتَّىٰ تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمۡۗ قُلۡ إِنَّ هُدَى ٱللَّهِ هُوَ ٱلۡهُدَىٰۗ وَلَئِنِ ٱتَّبَعۡتَ أَهۡوَآءَهُم بَعۡدَ ٱلَّذِی جَآءَکَ مِنَ ٱلۡعِلۡمِ مَا لَکَ مِنَ ٱللَّهِ مِن وَلِیّٖ وَلَا نَصِیرٍ١٢٠﴾ [البقرة: 120].
«و یهودیان و مسیحیان هرگز از تو راضی نمیشوند، مگر آن که از کیش آنان پیرویکنی» یعنی: اگر تمام پیشنهاداتشان را هم بپذیری و برآورده کنی، از تو خشنود نمیشوند زیرا خواسته آنها، معجزات و نشانههایی نیست که به تو پیشنهاد میکنند، بلکه خواسته واقعی آنها برگرداندنت از دینت به سوی دین خودشان وپیرویات از خواستهها و هوسهایشان است. همچنین است هر بدعت گذار و پیروهوای نفسی که جز پیروی از هوی و هوس خویش، هیچچیز دیگر او را از اهل حقراضی نمیگرداند. پس ای محمد صلی الله علیه و آله و سلم ! از تلاش برای راضینمودنشان دست بر دارو به آنان «بگو: هدایت» حقیقی «تنها هدایت الهی است» نه آنچه که شما برآنید از شریعتهای منسوخشده و کتابهای تحریفشده «و اگر پس از آن علمی که بر توفرود آمدهاست، باز از هوسهایشان» یعنی: از تحریفاتی که در کتب خودآوردهاند، از بدعتآفرینیهایی که در دین خود کردهاند و از احکام واندیشههای ناروایشان؛ «پیروی کنی، دربرابر خدا سرور و یاوری نخواهی داشت» اینهشدار سختی است که هرچند مخاطب آن رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم اند، ولی مراد کنایی ازآن امت ایشانند که باید به هوش باشند تا مبادا در کمین هواها و گرایش به آیینهایدیگر بیفتند و رضای بدعتگزاران را بجویند؛ که هرکس چنین باشد، خوار وبیمقدار است.
سبب نزول آیه کریمه بنا به یکی از روایات این بود که: یهودیان ازرسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم خواهان متارکه شده و به ایشان وعده میدادند که در صورت موافقت با این پیشنهاد، ممکن است از ایشان پیروی کنند.
﴿ٱلَّذِینَ ءَاتَیۡنَٰهُمُ ٱلۡکِتَٰبَ یَتۡلُونَهُۥ حَقَّ تِلَاوَتِهِۦٓ أُوْلَٰٓئِکَ یُؤۡمِنُونَ بِهِۦۗ وَمَن یَکۡفُرۡ بِهِۦ فَأُوْلَٰٓئِکَ هُمُ ٱلۡخَٰسِرُونَ١٢١﴾ [البقرة: 121].
«کسانی که به آنان کتاب دادهایم» به قولی: مراد از آنان مسلمانانند. به قولیدیگر: مراد کسانی از اهل کتابند که مسلمان شدهاند. چنانکه در بیان سبب نزول آنآمده است: آیه کریمه درباره کسانی نازل شد که همراه جعفربن ابیطالب رضی الله عنه باکشتی از سرزمین حبشه به مدینه آمدند و آنها جمعا چهل مرد از اهالی حبشه و شام بودند. اما ضحاک میگوید: «آیه کریمه درباره یهودیانی نازل شد که ایمانآوردند». آری! اینان «آن را چنانکه حق تلاوت آن است، میخوانند» یعنی: ایناناز کتاب خدا عزوجل پیروی کرده و به مفاد آن عمل میکنند، پس حلال آن را حلال، و حرام آن را حرام میشناسند، تحریف و تبدیلی در آن پدید نمیآورند و آن رابر غیر تأویلش، معنی نمیکنند. این تفسیر ابنمسعود رضی الله عنه از جمله: ﴿یَتۡلُونَهُۥ حَقَّ تِلَاوَتِهِ﴾ است. ولی عمربن خطاب رضی الله عنه در تفسیر آن میگوید: «آنان کسانی هستندکه چون به آیه رحمت برسند، آن را از خداوند متعال درخواست میکنند و چونبه آیه عذاب برسند، از آن به خدا عزوجل پناه میبرند». نقل است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نیز چنین میکردند. «آنان کسانی هستند که به آن» یعنی: به قرآن «ایمانمیآورند» ولی «کسانی که بدان» یعنی: به کتاب الهی «کفر ورزند، همانانند کهزیانکارانند» در دنیا و آخرت و عذاب بر آنان لازم شده است.
﴿یَٰبَنِیٓ إِسۡرَٰٓءِیلَ ٱذۡکُرُواْ نِعۡمَتِیَ ٱلَّتِیٓ أَنۡعَمۡتُ عَلَیۡکُمۡ وَأَنِّی فَضَّلۡتُکُمۡ عَلَى ٱلۡعَٰلَمِینَ١٢٢ وَٱتَّقُواْ یَوۡمٗا لَّا تَجۡزِی نَفۡسٌ عَن نَّفۡسٖ شَیۡٔٗا وَلَا یُقۡبَلُ مِنۡهَا عَدۡلٞ وَلَا تَنفَعُهَا شَفَٰعَةٞ وَلَا هُمۡ یُنصَرُونَ١٢٣﴾ [البقرة: 122-123].
«ای بنیاسرائیل! نعمتم را که بر شما ارزانی داشتم و اینکه شما را بر جهانیان برتری دادم، یاد کنید و از روزی که کسی به داد کسی نرسد و از کسی بدل و بلاگردانی پذیرفته نشود و شفاعت به حال او سود ندهد و یاری نیابند، بترسید» تفسیر نظیر این دوآیه، در آیات (47 و 48 ) از همین سوره گذشت. بقاعی میگوید: «خداوندمتعال آنچه را که در آغاز داستان بنیاسرائیل از یادآوری نعمتها و هشداردادن ازعذاب بیان کرده بود، در اینجا تکرارکرد تا روشن شود که این خلاصه داستاناست».
﴿وَإِذِ ٱبۡتَلَىٰٓ إِبۡرَٰهِۧمَ رَبُّهُۥ بِکَلِمَٰتٖ فَأَتَمَّهُنَّۖ قَالَ إِنِّی جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِمَامٗاۖ قَالَ وَمِن ذُرِّیَّتِیۖ قَالَ لَا یَنَالُ عَهۡدِی ٱلظَّٰلِمِینَ١٢٤﴾ [البقرة: 124].
آنگاه خداوند متعال برای توجهدادن به مقام و شرف ابراهیم خلیلش علیه السلام واین که او را امام و پیشوای یکتاپرستی برای مردم گردانید، میفرماید: «و چون ابراهیم را پروردگارش ابتلا کرد» ابتلا: امتحان و آزمایش انسان با مکلف کردن وی به اموری است که انجام یا ترک آنها بر وی دشوار است تا در برابر آن پاداش دریافت دارد. و آزمایش ابراهیم علیه السلام : «با کلماتی» بود که این کلمات عبارت استاز این فرموده باری تعالی: ﴿إِنِّی جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِمَامٗا﴾ «من تو را پیشوای مردممیگردانم». «و او آنها را بهانجام رساند» یعنی: ابراهیم علیه السلام با این گفته خود: «ومن ذریتی: و از دودمانم نیز به امامت بگمار»؛ خواهان ازدیاد مضمون آنکلمات شد. یا معنای: (فاتمها) این است: ابراهیم علیه السلام به بهترین وجه به حق امامت قیام کرد. ابنکثیر از ابنعباس رضی الله عنه نقل میکند که فرمود: مراد از «کلمات»، ده سنت ابراهیمی است که پنج سنت از آنها مربوط به سر انسان و پنج دیگر در سایراعضای وی است که مجموعا ده خصلتاند و به خصلتهای فطرت معروف میباشند و عبارتند از:
1- شستن دهان. 2 - شستن بینی. 3 - مسواککردن. 4 - کوتاهکردن سبیل.5 - بازکردن موهای سر از وسط. 6 - ختنهکردن. 7 - گرفتن ناخنها. 8 -تراشیدن موی زیر بغل. 9 - ستردن موی زهار. 10 - استنجا به آب.
ابنکثیر در مورد هدف از «کلمات»، روایات و نظرات دیگری را نیز بیانکرده، آنگاه به نقل از ابنجریر طبری میگوید: «جایز است که مراد از «کلمات» همه این روایات باشد و جایز است که بعضی از این آرا صحیح باشد. اما در اینباره حدیث صحیح و مورد اتفاقی نداریم که حتما یکی از آنها را بنابر تعین نام ببریم«
«ابراهیم گفت: و از دودمانم نیز» یعنی: پروردگارا! از دودمانم نیز پیشوایانی رابرانگیز. «خداوند عزوجل فرمود: عهد من به ستمکاران نمیرسد» یعنی: در میاندودمانت عاصیان و ستمکاران نیز وجود دارند و بدان که آنان شایستگی پیشوایی را نداشته و به حق آن قیام نمیورزند، لذا این موهبت من به آنان نمیرسد. آری! امام و پیشوا - چنانکه در روایات آمده است - ناگزیر باید از اهل عدالت و عمل به شرع باشد و هرگاه از جاده عدل و عمل به شرع منحرف شد؛ ستمگر میشود.
پس این آیه، در واقع دستوری به مؤمنان است که: هرگز ستمگری را متولیامور شرع و زمامدار جامعه اسلامی نگردانند زیرا امام از آن روی به پیشوایی برگزیده میشود که به سخن و عمل وی در امور دین اقتدا شود، پس اگر او ظالم یافاسق باشد، مقتدیان و پیروان خویش را گمراه و از صراط مستقیم منحرفمیسازد. بنابراین، خواسته ابراهیم علیه السلام فقط در حق کسانی از دودمانش اجابت شدکه شایسته امامت و پیشوایی هستند، نه در حق ستمگران آنان.
﴿وَإِذۡ جَعَلۡنَا ٱلۡبَیۡتَ مَثَابَةٗ لِّلنَّاسِ وَأَمۡنٗا وَٱتَّخِذُواْ مِن مَّقَامِ إِبۡرَٰهِۧمَ مُصَلّٗىۖ وَعَهِدۡنَآ إِلَىٰٓ إِبۡرَٰهِۧمَ وَإِسۡمَٰعِیلَ أَن طَهِّرَا بَیۡتِیَ لِلطَّآئِفِینَ وَٱلۡعَٰکِفِینَ وَٱلرُّکَّعِ ٱلسُّجُودِ١٢٥﴾ [البقرة: 125].
«و یاد کنید» ای اعراب! این نعمتم را بر خود «که چون خانه کعبه را بازگشتگاهقرار دادیم» که حجاج بعد از پراکندهبودنشان در نقاط مختلف جهان، در آنبازگشتگاه گرد هم میآیند «و» قرار دادیم خانه کعبه را «حرم امن مردم» یعنی: محل امنی که نباید کسی در آن از کسی بترسد، چنانکه بر کسیکه به آن پناهببرد، حد اقامه نمیشود، لذا کسیکه به آن وارد شود، از هر نظر ایمن است. «و» گفتیم: «از مقام ابراهیم نمازگاهی بسازید».
در بیان سبب نزول آیه کریمه از عمربن خطاب رضی الله عنه روایت شده است که فرمود؛ [هنگامی که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به برابر مقام ابراهیم رسیدند] فرمودند: «این مقامابراهیم است. گفتم: یا رسولالله! آیا آن را نمازگاهی نمیسازید؟ به همین مناسبت بود که آیه فوق نازل شد». همچنین ابن عمر از پدرش رضی الله عنهما روایت کرده است که فرمود: «با پروردگارم در سه چیز موافقت نمودم؛ درحجاب، در اسیران بدر و در مقام ابراهیم». یعنی: در هرسه مورد بر تأیید رأیمن آیه نازل شد. مقام ابراهیم علیه السلام : سنگ معروفی است که ابراهیم علیه السلام برای بنایکعبه برروی آن میایستاد و هنگامی که او و پسرش اسماعیل علیهماالسلام دیوارکعبه را بالا میآوردند و به آن ضرورت افتاد، اسماعیل علیه السلام آن را آورد تا پدرشبر آن بایستد. این سنگ به دیوار کعبه چسبیده بود و اولین کسیکه آن را بهجا فعلی آن انتقال داد، عمربن خطاب رضی الله عنه بود. مقام ابراهیم علیه السلام برای مردم معروفاست و آنان مکلفند که در آن دو رکعت نماز طواف را ادا کنند.
علما در این باره که نخستین بانی خانه کعبه چه کسی بود، اختلافنظر دارند. ابنکثیر پس ازآن که نظرهای مختلف در این رابطه را نقل میکند، میگوید:«غالب کسانی که به این روایات استناد میکنند، مرجع آنها منابع اهل کتاباست و اینها اخباری است که نه تصدیق میشود و نه تکذیب و نه بر آنها - صرفا - میشود اعتماد کرد، اما اگر حدیثی در این باره به صحت رسید، پس بر سر و چشممیپذیریم».
«و به ابراهیم و اسماعیل فرمان دادیم که خانهام را پاکیزه گردانید» از بتها، حضورکفار، پلیدیها، از طواف کردن شخص جنب و حایض و از هر پلیدی دیگری «برای طوافکنندگان و معتکفان» عاکف: کسی است که برای انجام دادن عبادت، مقیم و پایبند مسجد میشود. بعضی گفتهاند: عاکف، مجاور مکه است، نه مقیم مکه و از اهالی آنجا. «و» خانهام را پاکیزه گردانید برای «رکوع و سجدهکنندگان» یعنی: برای نمازگزاران.
فقها در بیان احکام این آیه گفتهاند:
1- گزاردن دو رکعت نماز طواف واجب است.
2- کسی که وارد حریم کعبه میشود از انتقام گرفتن ایمن است، اما حدود درسرزمین حرم اقامه میشود، نه در خود خانه کعبه.
3- گماردن ظالم یا فاسق به رهبری سیاسی و قضائی جامعه اسلامی جایز نیست. لیکن باید گفت که حاکم با ارتکاب فسق، خود به خود عزل نمیشود تا اهل حل وعقد او را بر کنار نکنند.
4- نماز گزاردن در مسجدالحرام بر طواف نفل فضیلت بیشتری دارد.
﴿وَإِذۡ قَالَ إِبۡرَٰهِۧمُ رَبِّ ٱجۡعَلۡ هَٰذَا بَلَدًا ءَامِنٗا وَٱرۡزُقۡ أَهۡلَهُۥ مِنَ ٱلثَّمَرَٰتِ مَنۡ ءَامَنَ مِنۡهُم بِٱللَّهِ وَٱلۡیَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِۚ قَالَ وَمَن کَفَرَ فَأُمَتِّعُهُۥ قَلِیلٗا ثُمَّ أَضۡطَرُّهُۥٓ إِلَىٰ عَذَابِ ٱلنَّارِۖ وَبِئۡسَ ٱلۡمَصِیرُ١٢٦﴾ [البقرة: 126].
«و چون ابراهیم گفت: پروردگارا! اینجا را» یعنی: مکه را «شهری امن بگردان». در احادیث شریف آمده است که: رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم درباره مدینه - همانند دعایابراهیم علیه السلام در مورد مکه - دعاهای بسیاری نمودند و مدینه منوره را حرم امنی قراردادند، از جمله آنها این حدیث شریف به روایت انسبن مالک رضی الله عنه است: «اللهم إنی أحرم ما بین جبلیها مثل ماحرم به إبراهیم مکة، اللهم بارک لـهـم فی مدهم وصاعـهـم». «بارخدایا! من میان هردو کوه مدینه را حرام قرار میدهم، چنانکه ابراهیم مکه راحرام قرار داد. بار خدایا! به آنان (مردم مدینه) در مد و پیمانه آنها برکت بده». «و از اهلش» یعنی: از اهل مکه «هر کس از آنان را که به خدا و روز بازپسین ایماندارد، از میوهها روزی ده» نه کسی را که کفر ورزیده است. اما خداوند متعال بهابراهیم علیه السلام فرمود: «و هرکس که کفر ورزد، اندکی برخوردارش میکنم» از رزق وروزی این دنیا. یعنی: مطمئنا من مؤمنان از اهل این خانه را روزی میبخشم، ولیکافران را نیز روزی میرسانم زیرا رزق و روزیم همانند امامت و پیشوایی نیستکه فقط به پارسایان و مؤمنان اختصاص داشته و به دیگری نرسد، بلکه روزیامهم به مؤمنان میرسد و هم به کفار «سپس دچار عذاب دوزخش سازم» یعنی: کافررا در آخرت بهگونهای گرفتار عذاب آتش میگردانم که راه نجاتی از آن نداشتهباشد «و چه بد سرانجامی است» آن سرانجام شومی که در انتظارشان است.
﴿وَإِذۡ یَرۡفَعُ إِبۡرَٰهِۧمُ ٱلۡقَوَاعِدَ مِنَ ٱلۡبَیۡتِ وَإِسۡمَٰعِیلُ رَبَّنَا تَقَبَّلۡ مِنَّآۖ إِنَّکَ أَنتَ ٱلسَّمِیعُ ٱلۡعَلِیمُ١٢٧﴾ [البقرة: 127].
«و چون ابراهیم و اسماعیل پایههای خانه کعبه را بر افراشتند» بر زیربنا و اساسثابت و استواری، گفتند: «پروردگارا! از ما بپذیر» این کار پاکیزه را «که درحقیقتتویی شنوای دانا» دعای ما را میشنوی و نیتمان را میدانی. رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نیز درسی و پنج سالگی - آنگاه که قریش خانه کعبه را تجدید بنا میکردند - درساختن خانه کعبه سهم داشتند و همراه با قریشیان سنگ انتقال میدادند. چنان که اراده الهی بر آن بود که آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم قرار دهنده «حجرالاسود» در محل آنباشند، که این داستان به تفصیل در کتابهای سیرت آمده است.
﴿رَبَّنَا وَٱجۡعَلۡنَا مُسۡلِمَیۡنِ لَکَ وَمِن ذُرِّیَّتِنَآ أُمَّةٗ مُّسۡلِمَةٗ لَّکَ وَأَرِنَا مَنَاسِکَنَا وَتُبۡ عَلَیۡنَآۖ إِنَّکَ أَنتَ ٱلتَّوَّابُ ٱلرَّحِیمُ١٢٨﴾ [البقرة: 128].
همچنان ابراهیم و اسماعیل علیهماالسلام دعا کردند: «پروردگارا! ما را تسلیمخود قرار ده» یعنی: مارا بر اسلام استوار و پایدار گردان، یا بر اسلام ما بیفزای. افزونی در اسلام، به افزودن ایمان و اعمال نیکوست «و از نسل ما امتی فرمانبردارخود بساز» که عبارت است از: امت محمد صلی الله علیه و آله و سلم . بعضی گفتهاند: مراد اعرابند زیرا همانها نسل و تبار ابراهیم و اسماعیل علیهماالسلام هستند «و مناسک ما را به مابنما» یعنی: ما را به مناسک حج و مواضع ذبح قربانیمان راهنمایی فرما «و از مادرگذر که تویی توبهپذیر مهربان». مجاهد میگوید: «ابراهیم علیه السلام دعا کرد:پروردگارا! مناسک ما را به ما بنما! پس جبرئیل علیه السلام نزد وی آمد و او را به محلکنونی خانه کعبه آورد و گفت: ستونهای آن را برافراز. ابراهیم علیه السلام ستونهای آن رابرافراشت و بنای آن را به انجام رساند. سپس جبرئیل علیه السلام دست وی را گرفته و او را به سوی منی برد و چون به موضع جمره عقبه رسیدند، ناگهان دیدند که ابلیسدر پای درخت ایستاده است، جبرئیل علیه السلام به ابراهیم علیه السلام گفت: تکبیر بگو و او را باسنگریزه بزن. ابراهیم علیه السلام تکبیر گفت و او را به هفت سنگریزه زد. ابلیس عقبرفت تا به موضع جمره میانه رسید. ابراهیم علیه السلام بار دیگر او را به هفت سنگریزه زد و تکبیر گفت و در موضع جمره سوم نیز چنان کرد. سپس جبرئیل علیه السلام دستش راگرفت و او را به مشعرالحرام برد و گفت: این مشعرالحرام است. آنگاه به راهافتادند تا او را به عرفات برد و گفت: آیا آنچه را که به تو نمایاندم شناختی؟ وسهبار این جمله را تکرار کرد. ابراهیم علیه السلام گفت: «عرفت: آری! شناختم»، بدینجهت است که آن را «عرفات» نامیدند. آنگاه به ابراهیم علیه السلام گفت: پس برای حج ندا در ده. ابراهیم علیه السلام پرسید: چگونه ندا در دهم؟ جبرئیل علیه السلام گفت: بگو، هان! ای مردم! پروردگارتان را اجابت کنید. ابراهیم علیه السلام ندا در داد و بندگان خدا عزوجل چنین اجابت گفتند: «لبیک، اللهم لبیک». «بهفرمان حاضریم پروردگارا! به فرمانحاضریم». پس هرکس در آن روز ابراهیم علیه السلام را اجابت گفته است، او حتما حج انجام میدهد.
﴿رَبَّنَا وَٱبۡعَثۡ فِیهِمۡ رَسُولٗا مِّنۡهُمۡ یَتۡلُواْ عَلَیۡهِمۡ ءَایَٰتِکَ وَیُعَلِّمُهُمُ ٱلۡکِتَٰبَ وَٱلۡحِکۡمَةَ وَیُزَکِّیهِمۡۖ إِنَّکَ أَنتَ ٱلۡعَزِیزُ ٱلۡحَکِیمُ١٢٩﴾ [البقرة: 129].
همچنین ابراهیم و اسماعیل علیهماالسلام دعا کردند: «پروردگارا! در میان آنان» یعنی: در میان اعرابی که از نسل ما دو تن هستند «رسولی از خودشان برانگیز» کهخداوند عزوجل این دعای ایشان را پذیرفت و از نسل ایشان فرستادهای برانگیخت کهحضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم اند. فرستادهای: «که آیات تو را بر آنان بخواند» یعنی: دعایابراهیم علیه السلام متضمن این خواسته نیز بود که خداوند متعال بر آن پیامبر، قرآنی نازلکند که خوانده شود «و به آنان کتاب و حکمت بیاموزد» حکمت: شناخت دین، فهم احکام آن و فهم شریعت است «و پاکیزهشان کند» از شرک و سایرگناهان «که توخود عزیز» شکستناپذیر و «حکیمی» در افعال و سخنان خویش، پس از رویحکمت و فرزانهگی، هر چیز را در جایگاه آن قرار میدهی. در حدیث شریف بهروایت ابوامامه رضی الله عنه آمده است که فرمود؛ گفتم: یا رسول الله! سرآغاز کاررسالت شما چه بود؟ فرمودند: «سرآغاز آن دعای پدرم ابراهیم بود، عیسی نیز به بعثت من بشارت داد و مادرم (در خواب) دید که از وی نوری خارج شد که قصرهای شام از آن روشن گشت». مراد این است که اولین کسی کهرسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را در میان مردم یاد کرد و مشهور ساخت، ابراهیم علیه السلام بود. ابنکثیرمیگوید: «مخصوص گرداندن سرزمین شام به ظهور نور رسالت در آن، بهاستقرار دین و نبوت آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم در سرزمین شام اشاره دارد، از این جهت، شام در آخرالزمان دار اسلام و اهل آن خواهد بود و در آن عیسیبنمریم علیهماالسلام فرود خواهد آمد».
﴿وَمَن یَرۡغَبُ عَن مِّلَّةِ إِبۡرَٰهِۧمَ إِلَّا مَن سَفِهَ نَفۡسَهُۥۚ وَلَقَدِ ٱصۡطَفَیۡنَٰهُ فِی ٱلدُّنۡیَاۖ وَإِنَّهُۥ فِی ٱلۡأٓخِرَةِ لَمِنَ ٱلصَّٰلِحِینَ١٣٠﴾ [البقرة: 130].
آنگاه خداوند عزوجل در محکومیت عقیده شرک آلود کفار - اعم از مشرکان واهل کتاب - که مخالف با آیین ابراهیم علیه السلام است، میفرماید: «و چه کسی از آیینابراهیم روی بر میتابد، مگر آن کسیکه سبکسر باشد» یعنی: فقط کسی از آیینحنیف ابراهیم روی بر میتابد که نسبت به خویشتن خویش جاهل بوده و درمصلحت خویش نیندیشد و لذا خود را به نابودی بکشاند «و ما او را» یعنی: ابراهیم علیه السلام را «در دنیا برگزیدیم» هنگامی که او را به پذیرش و تبلیغ اسلام مأمورکردیم «و هم او، در آخرت از شایستگان است» و از نیکبختان؛ پس کسیکه راه وروش او را فروگذاشته و گمراهی را انتخاب نماید، بسی نابخرد و نادان است.
در بیان سبب نزول آیه کریمه روایت شده است: عبدالله بن سلام دوبرادرزادهاش به نامهای سلمه و مهاجر را به سوی اسلام دعوت کرد، سلمه دعوتوی را پذیرفت و مسلمان شد، اما مهاجر سر باز زد؛ پس این آیه کریمه نازلگردید.
﴿إِذۡ قَالَ لَهُۥ رَبُّهُۥٓ أَسۡلِمۡۖ قَالَ أَسۡلَمۡتُ لِرَبِّ ٱلۡعَٰلَمِینَ١٣١﴾ [البقرة: 131].
«هنگامی که پروردگارش به او» یعنی: به ابراهیم علیه السلام «فرمود: تسلیم شو» یعنی: به دین اسلام چنگ بزن و برای خداوند بزرگ، مخلص و منقاد باش«گفت: به پروردگار جهانیان تسلیم شدم» و فرمان پروردگارم را لبیک گفتم.
﴿وَوَصَّىٰ بِهَآ إِبۡرَٰهِۧمُ بَنِیهِ وَیَعۡقُوبُ یَٰبَنِیَّ إِنَّ ٱللَّهَ ٱصۡطَفَىٰ لَکُمُ ٱلدِّینَ فَلَا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَأَنتُم مُّسۡلِمُونَ١٣٢﴾ [البقرة: 132].
«و» شما منحرفان اهل کتاب، به غلط مدعی آن هستید که ابراهیم علیه السلام وفرزندانش یهودی یا نصرانی بودهاند زیرا: «ابراهیم و یعقوب به همان سفارشکردند» یعنی: به سفارش خدا عزوجل در تمسک به آیین اسلام، یا به گفتن کلمه: ﴿أَسۡلَمۡتُ لِرَبِّ ٱلۡعَٰلَمِینَ﴾. سفارش کردند «فرزندان خود را» یعنی: یعقوب علیه السلام نیزفرزندان خود را همچون ابراهیم علیه السلام به این راه و روش سفارش نمود، درحالیکه میگفت: «ای فرزندان من! خداوند این دین را برای شما برگزیدهاست» یعنی: دیناسلام را، همان آیینی را که محمد صلی الله علیه و آله و سلم از بارگاه خدا عزوجل آورده «پس البته نباید جز در حالت مسلمانی بمیرید» یعنی: به اسلام چنگ زنید و از آن جدا نشوید تا آن کهچون مرگتان در رسد، درحالی بمیرید که بر دین اسلام پایدار هستید. لذا مرادیعقوب علیه السلام فقط این نبود که تنها در هنگام مرگ بر حالت اسلام بمیرند، بلکه مراد وی پایداری ایشان بر اسلام در همه حالات تا هنگام مرگ است زیرا انسان میداندکه خواهد مرد، اما نمیداند که چه وقت؟.
در بیان سبب نزول آیه کریمه آمده است: یهودیان به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم گفتند؛ آیا تو نمیدانی که یعقوب در روز مرگش فرزندان خود را به یهودیت سفارش کرد؟ پس این آیه در رد این ادعای بیاساسشان نازل شد.
﴿أَمۡ کُنتُمۡ شُهَدَآءَ إِذۡ حَضَرَ یَعۡقُوبَ ٱلۡمَوۡتُ إِذۡ قَالَ لِبَنِیهِ مَا تَعۡبُدُونَ مِنۢ بَعۡدِیۖ قَالُواْ نَعۡبُدُ إِلَٰهَکَ وَإِلَٰهَ ءَابَآئِکَ إِبۡرَٰهِۧمَ وَإِسۡمَٰعِیلَ وَإِسۡحَٰقَ إِلَٰهٗا وَٰحِدٗا وَنَحۡنُ لَهُۥ مُسۡلِمُونَ١٣٣﴾ [البقرة: 133].
آنگاه خداوند بزرگ در رد پندار یهود و نصاری که به ابراهیم علیه السلام و فرزندانشنسبت یهودیت یا نصرانیت میدهند و در رد عقیده مشرکان که از آیین توحیدیابراهیم علیه السلام انحراف ورزیدند، میفرماید: «آیا وقتی که مرگ یعقوب فرا رسید، حاضربودید»؟ یا که بر او افترا میبندید؟ حضور مرگ: حضور نشانهها و مقدمات آناست. آری! شما حاضر نبودید، ولی ما حاضر و ناظر بودیم «هنگامی که به پسرانخود گفت: پس از مرگ من چه کسی را میپرستید»؟ فرزندان وی در پاسخش«گفتند: خدای تو و خدای پدرانت ابراهیم و اسماعیل و اسحاق را که خدایی یگانه است، میپرستیم» هرچند اسماعیل علیه السلام عموی یعقوب علیه السلام بود، اما فرزندانش او را نیز پدر نامیدند زیرا اعراب عمو را نیز پدر مینامند «و ما در برابر او تسلیم هستیم» بدینگونه بود که یعقوب علیه السلام در هنگام مرگ از فرزندانش پیمان گرفت که خداییگانه را بپرستند و با او چیزی را شریک نگیرند، و آنها بر این پیمان اقرار کردند، پس این اقرارشان خود گواه این حقیقت است که آنان موحد و مسلمان بودهاند و یعقوب علیه السلام نیز براساس این اعتراف به مسلمان بودنشان گواهی داد. ابنکثیر میگوید: «ظاهرا یعقوب فرزند اسحاق، در حیات ابراهیم علیه السلام و ساره بهدنیا آمد».
﴿تِلۡکَ أُمَّةٞ قَدۡ خَلَتۡۖ لَهَا مَا کَسَبَتۡ وَلَکُم مَّا کَسَبۡتُمۡۖ وَلَا تُسَۡٔلُونَ عَمَّا کَانُواْ یَعۡمَلُونَ١٣٤﴾ [البقرة: 134].
«این امتی است که درگذشته است» تلک: به ابراهیم علیه السلام و فرزندانش و یعقوب علیه السلام و فرزندانش اشاره دارد. امت: یعنی: گروه و جماعت «دستآوردشان برایخودشان و دستآورد شما برای خودتان است و از آنچه آنان میکردهاند، شما بازخواست نمیشوید» این هشداری است به یهود زیرا آنان با تکیه بر این پندار که منسوب به پیشینیان صالحی هستند و با مغرورشدن به این تکیهگاه، از پیروی رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم سرباز زدند. آری! یهودیان باید بدانند که دستآورد هر گروهی به خودشمربوط بوده و کارنامه پدران، هیچ سودی به حال فرزندانشان ندارد و هرگز بهدردشان نخواهد خورد. این آیه همچنین ردی است بر کسانیکه به عملگذشتگان خویش اتکا کرده و دل خود را با چنین آرزوهای باطلی خوش میکنند.چنانکه در حدیث شریف نیز آمدهاست: «من ابطأ به عمله لم یسرع به نسبه»: هرکس عملش بر وی کند آید، نسبش به نفع وی شتاب نمیکند». مراد این است که شما از حسنات گذشتگان نسبی خود سودی نمیبرید، به گناهانشان هم مؤاخذه نمیشوید و از اعمالشان مورد بازپرسی قرار نمیگیرید، چنانکه آنان نیز از اعمالشما مورد بازپرسی قرار نمیگیرند.
﴿وَقَالُواْ کُونُواْ هُودًا أَوۡ نَصَٰرَىٰ تَهۡتَدُواْۗ قُلۡ بَلۡ مِلَّةَ إِبۡرَٰهِۧمَ حَنِیفٗاۖ وَمَا کَانَ مِنَ ٱلۡمُشۡرِکِینَ١٣٥﴾ [البقرة: 135].
«و گفتند: یهودی یا مسیحی باشید تا هدایت شوید» یعنی: یهودیان به مسلمانانگفتند: یهودی شوید و نصاری به مسلمانان گفتند: مسیحی شوید تا به حق راهیابید، چنانکه در بیان سبب نزول نیز آمده است. «بگو: چنین نیست، بلکه» هدایت و رستگاری در پیروی از «آیین ابراهیم حنیف است» حنیف: یعنی: گرایش یافته ازتمام ادیان باطل به سوی دین حق. حنیفیت؛ کیش و آیین اسلام است «و او ازمشرکان نبود» این تعریض و کنایهگویی به یهود و نصاری است. یعنی: ابراهیم علیه السلام مانند شما به خدای عزوجل مشرک نبود، پس چگونه ادعا میکنید که او بر آیینیهودیت یا نصرانیت بوده است؟
﴿قُولُوٓاْ ءَامَنَّا بِٱللَّهِ وَمَآ أُنزِلَ إِلَیۡنَا وَمَآ أُنزِلَ إِلَىٰٓ إِبۡرَٰهِۧمَ وَإِسۡمَٰعِیلَ وَإِسۡحَٰقَ وَیَعۡقُوبَ وَٱلۡأَسۡبَاطِ وَمَآ أُوتِیَ مُوسَىٰ وَعِیسَىٰ وَمَآ أُوتِیَ ٱلنَّبِیُّونَ مِن رَّبِّهِمۡ لَا نُفَرِّقُ بَیۡنَ أَحَدٖ مِّنۡهُمۡ وَنَحۡنُ لَهُۥ مُسۡلِمُونَ١٣٦﴾ [البقرة: 136].
خداوند متعال در این آیه بندگان مؤمنش را به سوی ایمان تفصیلی به آنچه که به وسیله حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم بر ایشان نازل نموده و به ایمان اجمالی به آنچه که بر پیامبران پیشین نازل کرده، ارشاد مینماید و از برخی از پیامبران: به اسم نام برده و از بقیه آنها به اجمال یاد میکند: «بگویید» ای مسلمین! «ایمان آوردهایم به خداوند». از ابیهریره رضی الله عنه روایت شده است که فرمود: اهل کتاب، تورات را بهزبان عبرانی خوانده و آن را برای اهل اسلام به زبان عربی تفسیر میکردند، لذارسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در این حدیث شریف فرمودند: «اهل کتاب را نه تصدیق کنید و نهتکذیب، بلکه بگویید: به خداوند و به آنچه نازل کرده ایمان آوردهایم - تا بهآخر آیه». «و» نیز ایمان آوردهایم «به آنچه بر ما نازل شده و به آنچه بر ابراهیم واسحاق و یعقوب و اسباط نازل شده» اسباط: فرزندان دوازدهگانه یعقوب علیه السلام هستندکه هریک از آنها فرزندانی داشته اند. «سبط» در بنیاسرائیل بهمنزله «قبیله» درمیان اعراب است «و» ایمان آوردهایم «به آنچه به موسی و عیسی و آنچه به همهپیامبران از سوی پروردگارشان دادهشده، میان هیچیک از آنان فرق نمیگذاریم» که بهبرخی از آنها ایمان آورده و به برخی دیگر کافر گردیم، چنانکه یهود و نصاریکردند، بلکه ما مسلمانان به تمام انبیا و پیامبرانی که خداوند عزوجل فرستاده و به همه کتابهایی که نازل نموده، ایمان داریم «و ما در برابر او تسلیم هستیم» و هیچ ستیز وکشمکشی را با او در ملکش نمیپسندیم. آری! بر مسلمانان است که این حقایق را اعلام نمایند و ایمان درست و راستین نیز چنین ایمانی است.
﴿فَإِنۡ ءَامَنُواْ بِمِثۡلِ مَآ ءَامَنتُم بِهِۦ فَقَدِ ٱهۡتَدَواْۖ وَّإِن تَوَلَّوۡاْ فَإِنَّمَا هُمۡ فِی شِقَاقٖۖ فَسَیَکۡفِیکَهُمُ ٱللَّهُۚ وَهُوَ ٱلسَّمِیعُ ٱلۡعَلِیمُ١٣٧﴾ [البقرة: 137].
«پس اگر آنان هم به آنچه شما بدان ایمان آوردهاید، ایمان آوردند، قطعا هدایت شدهاند» یعنی: اگر اهل کتاب و غیرآنان نیز همچون شما به تمام کتابهایخداوند عزوجل و به تمام پیامبرانش ایمان آورده و میان هیچیک از آنان فرقینگذاشتند، بیشک به راه حق هدایت شدهاند «ولی اگر روی برتافتند، جز این نیستکه در شقاقاند» شقاق: ستیزه و عناد است «و بهزودی خداوند شر آنان را از تو کفایت خواهد کرد» این وعدهای از سوی حق تعالی به پیامبرش میباشد که یقینا کفایت شر معاندان ستیزنده و روبرتابنده از حق و حقیقت را خواهد کرد. بحمدالله که اینوعده محقق شد زیرا مردان بنیقریظه به دست پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و مؤمنان به قتل رسیدند، بنینضیر به شام تبعید شدند و بر نصارای نجران هم جزیه وضع شد. «که او شنواست» به آنچه که میگویند «داناست» به هر کاری و به آنچه که از کینه وحسد و بغض و نفرت علیه مسلمین پنهان میدارند.
﴿صِبۡغَةَ ٱللَّهِ وَمَنۡ أَحۡسَنُ مِنَ ٱللَّهِ صِبۡغَةٗۖ وَنَحۡنُ لَهُۥ عَٰبِدُونَ١٣٨﴾ [البقرة: 138].
«این» ایمان ناب و تسلیم همه جانبه «رنگ الله است» لذا خود و خانوادههایتان را به آن رنگ زنید. آری! اسلام رنگ الهی است و همانگونه کهرنگ کل یک شیء رنگ آمیزیشده را دربر میگیرد، همچنین است اسلام کهحال مسلمانان متعهد را کاملا دگرگون میکند. پس مراد از «رنگ خدا» در اینجا ایمان، یا دین خدای عزوجل است که او مردم را بر آن سرشته است.
گفتنی است که اصطلاح «رنگ خدا» اصلا در معارضه با این عمل نصاری به کار گرفته شد که فرزندان خود را بعد از تولد آنها در درون رنگی زرد غوطه داده و آن را غسل تعمید مینامیدند و سبب تطهیر نوزاد میشناختند و چون اینکار را انجام میدادند، میگفتند: اکنون او نصرانیای راستین گردید. پس خدای عزوجل با این آیه این عملشان را رد کرد. «و کیست بهتر از خداوند به اعتبار رنگ«؟ یعنی: آیا در عرصه وجود، رنگی بهتر از رنگ خدای حکیم دانا همهست؟ رنگ ایمان که خداوند متعال بندگانش را به آن مزین و آراسته ساخته و با آن از پلیدیهای شرک، پاکشان میگرداند؟ پس بدانید که ما مسلمانان از رنگها و انگهای قلابی بشری که دین یگانه خداوند متعال را آلوده و پارچه پارچه ساخته و امت واحده را به احزابی متعارض با هم تبدیل میکنند، پیروی نمیکنیم «و ما پرستندگان او هستیم» به اخلاص و انقیاد تمام، لذا راه کشیشان و راهبان راکه پیوسته در دین حق کم و افزون نموده حلال و حرام وضع میکنند و رنگ توحید را از نهاد و ضمیر بشریت پاک نموده رنگ پلید شرک را بر آن میآلایند، پیروی نمیکنیم و جز خداوند عزوجل ، پروردگاری دیگر را نمیپرستیم.
﴿قُلۡ أَتُحَآجُّونَنَا فِی ٱللَّهِ وَهُوَ رَبُّنَا وَرَبُّکُمۡ وَلَنَآ أَعۡمَٰلُنَا وَلَکُمۡ أَعۡمَٰلُکُمۡ وَنَحۡنُ لَهُۥ مُخۡلِصُونَ١٣٩﴾ [البقرة: 139].
«بگو» ای پیامبر! به اهل کتاب «آیا درباره خدا با ما بحث و گفتوگو میکنید»؟ یعنی: آیا از روی عناد با ما درباره دین خدا عزوجل ستیزه و جدال نموده و ادعا میکنید که دین حق، همانا یهودیت و نصرانیت است و لاغیر؟ «حال آن که او پروردگار ما و پروردگار شماست» و ما و شما در پناه پروردگاری او و عبودیتمانبرایش، در پیشگاهش باهم برابریم، پس چگونه ادعا میکنید که شما از ما بهخداوند متعال ذی حقتر و سزاوارترید؟ و باز در این باره با ما بحث و مشاجره هممیکنید؟ «و ما را کردارهایمان و شمارا کردارهایتان است» و هیچکس از عملدیگری مورد پرسش قرار نمیگیرد. آری! این قاعده کلی همه ادیان برحق استکه مسئولیت فردی است، لذا شما هرگز به خدای عزوجل از ما سزاوارتر نیستید «و ما به او اخلاص میورزیم» آری! میان ما و شما این تفاوت فاحش وجود دارد که ما در عبادت پروردگارمان اهل اخلاصیم، اما شما چنین نیستید و ملاک برتری وخصلتی که صاحبش را به قرب و فضل خدای سبحان از دیگران سزاوارترمیسازد، نیز همین است، پس چگونه آنچه را که ما به آن نسبت به شما سزاوارترو ذی حقتر هستیم، برای خود ادعا میکنید؟ با آن که شما در شرک به خدایسبحان و ادعای الوهیت برای غیر وی مستغرق هستید و ما در اخلاص و عبادت بیشائبه در پیشگاه الوهیت وی؟
﴿أَمۡ تَقُولُونَ إِنَّ إِبۡرَٰهِۧمَ وَإِسۡمَٰعِیلَ وَإِسۡحَٰقَ وَیَعۡقُوبَ وَٱلۡأَسۡبَاطَ کَانُواْ هُودًا أَوۡ نَصَٰرَىٰۗ قُلۡ ءَأَنتُمۡ أَعۡلَمُ أَمِ ٱللَّهُۗ وَمَنۡ أَظۡلَمُ مِمَّن کَتَمَ شَهَٰدَةً عِندَهُۥ مِنَ ٱللَّهِۗ وَمَا ٱللَّهُ بِغَٰفِلٍ عَمَّا تَعۡمَلُونَ١٤٠﴾ [البقرة: 140].
«یا میگویید که ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و اسباط، یهودی یا نصرانیبودهاند» و بر دین شما قرارداشته اند؟ «بگو: شما داناترید یا خداوند»؟ یعنی: خداوند عزوجل به ما خبر دادهاست که این پیامبرانش یهودی و نصرانی نبودهاند، ولیشما ادعا میکنید که آنان یهودی و نصرانی بودهاند، پس آیا شما داناترید یاخدای سبحان؟ «و کیست ستمکارتر از آن کس که شهادتی را که از جانب خداوند بر اومقرر شده است، پنهان دارد»؟ قطعا کسی از چنین انسانی ستمکارتر نیست. هدف؛ نکوهش اهل کتاب بر این امر است که آنان به خوبی از این حقیقت که این جمعانبیا علیهم السلام یهودی و نصرانی نبوده بلکه بر آیین اسلام بودهاند، آگاهند، اما با پنهانساختن این گواهی، بلکه حتی با ادعایی کاملا مخالف با آن، بر خود ستمنمودهاند. قتاده میگوید: «این گروه ستمکار، اهل کتاب هستند که اسلام راکتمان کردند - درحالیکه میدانند اسلام دین خدا عزوجل است - و به یهودیت ونصرانیت چنگ زده و رسالت محمد صلی الله علیه و آله و سلم را کتمان کردند، درحالیکه میدانند اورسول برحق خداوند عزوجل است». «و خدا از آنچه میکنید، غافل نیست» و در برابراین ستم ننگین از عذابتان دست برنخواهد داشت. ابوحیان میگوید: «این جمله در قرآن کریم نمیآید، مگر به دنبال ارتکاب معصیتی، پس این جمله، دربرگیرنده وعید و تهدید آنهاست».
﴿تِلۡکَ أُمَّةٞ قَدۡ خَلَتۡۖ لَهَا مَا کَسَبَتۡ وَلَکُم مَّا کَسَبۡتُمۡۖ وَلَا تُسَۡٔلُونَ عَمَّا کَانُواْ یَعۡمَلُونَ١٤١﴾ [البقرة: 141].
«این امتی است که درگذشته است، برای آنان است آنچه بهدست آوردهاند و برای شماست آنچه بهدست آوردهاید و شما از آنچه آنان میکردهاند، بازخواست نمیشوید» و هیچکس از عمل دیگری مورد بازپرسی قرار نگرفته بلکه فقط از عمل خودش مورد پرسش قرار میگیرد. چنانکه گفتیم، اصل مسؤولیت شخصی یا فردی، قاعده کلی ادیان الهی است، به همین جهت است که حتی این گروه انبیا علیهم السلام نیز باوجود پیشوایی و فضل خویش، در برابر عمل و کارکردشان پاداش داده میشوند، پس مردم دیگر سزاوارتر به آن هستند که با آنان برابر اعمالشان رفتار شود.
﴿سَیَقُولُ ٱلسُّفَهَآءُ مِنَ ٱلنَّاسِ مَا وَلَّىٰهُمۡ عَن قِبۡلَتِهِمُ ٱلَّتِی کَانُواْ عَلَیۡهَاۚ قُل لِّلَّهِ ٱلۡمَشۡرِقُ وَٱلۡمَغۡرِبُۚ یَهۡدِی مَن یَشَآءُ إِلَىٰ صِرَٰطٖ مُّسۡتَقِیمٖ١٤٢﴾ [البقرة: 142].
بخاری در بیان سبب نزول این آیه کریمه از براء رضی الله عنه روایت کرده است که فرمود: چون رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به مدینه هجرت کردند، به فرمان خداوند متعال شانزده یاهفدهماه به سوی بیتالمقدس نماز میگزاردند، اما در عین حال مشتاق آن بودندکه به سوی کعبه نماز بگزارند، پس خداوند عزوجل نازل فرمود: ﴿قَدۡ نَرَىٰ تَقَلُّبَ وَجۡهِکَ فِی ٱلسَّمَآءِ...﴾ [البقرة: 144]. «ما گردانیدن رویت به سوی آسمان را نیک میبینیم... »
به این ترتیب، خداوند متعال به تغییر قبله از بیتالمقدس به سوی کعبه دستورداد، پس بیخردان، یعنی یهودیان گفتند: ﴿مَا وَلَّىٰهُمۡ عَن قِبۡلَتِهِمُ ٱلَّتِی کَانُواْ عَلَیۡهَا﴾ «چه چیز آنان را از قبله خودشان برگردانید»؟، خداوند متعال در پاسخآنان فرمود: ﴿قُل لِّلَّهِ ٱلۡمَشۡرِقُ وَٱلۡمَغۡرِبُ﴾ «بگو: مشرق و مغرب از آن خداست»...
پس این آیات پایهگذار قضیه تغییر قبله است.
«بهزودی سفیهان خواهند گفت» این اخباری از سوی خدای سبحان بهپیامبرش صلی الله علیه و آله و سلم و مؤمنان در باره این موضوع است که: در هنگام تغییر قبله ازبیتالمقدس بهسوی کعبه، مردم کمخرد و سبکمغز - از یهودیان و منافقان - اینسخن را که میآید، بهزودی خواهند گفت. سفهاء: کمخردان سبک عقلاند و سفاهت: اضطراب در رأی و اندیشه، یا اخلاق است. مراد از سفها در اینجا، منکران تغییر قبله، اعم از یهود، مشرکان و منافقانند. آری! بیخردانخواهند گفت: «چه چیز آنان را از قبلهای که بر آن بودند»؟ یعنی: از بیتالمقدس «روی گردان کرد» بهسوی کعبه؟ یعنی: مسلمانان را چه شده است که چندی به اینطرف روی میآورند و باز به سویی دیگر؟ خدای سبحان در پاسخ آنها فرمود: «بگو: مشرق و مغرب از آن خداست» پس این در حوزه فرمانروایی اوست که به هرسمت و جهتی که بخواهد، فرمان رویآوردن بدهد «هرکه را بخواهد، به راهراست هدایت میکند» این تعبیر، اعلام کننده این حقیقت است که تغییر قبلهبه سوی کعبه، هدایت و رهنمونیای از سوی خداوند عزوجل برای پیامبرش صلی الله علیه و آله و سلم و امتایشان است. در حدیث شریف به روایت عایشه رضی الله عنها آمده است کهرسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم درباره اهل کتاب فرمودند: «آنان با ما در هیچ چیز به اندازه حسدورزیدنشان (در سه چیز ذیل) با ما حسد نمیورزند:
1- حسد ورزیدنشان بر روز جمعه، روزی که خداوند متعال ما را به آن رهنمونشد ولی آنها از آن گمراه گشتند.
2- بر قبله، که خداوند متعال ما را به آن رهنمون شد و آنان از آن گمراه شدند.
3- بر آمین گفتن ما پشت سر امام». یعنی: این سه چیز حسد برانگیزترین امور علیه ما است.
﴿وَکَذَٰلِکَ جَعَلۡنَٰکُمۡ أُمَّةٗ وَسَطٗا لِّتَکُونُواْ شُهَدَآءَ عَلَى ٱلنَّاسِ وَیَکُونَ ٱلرَّسُولُ عَلَیۡکُمۡ شَهِیدٗاۗ وَمَا جَعَلۡنَا ٱلۡقِبۡلَةَ ٱلَّتِی کُنتَ عَلَیۡهَآ إِلَّا لِنَعۡلَمَ مَن یَتَّبِعُ ٱلرَّسُولَ مِمَّن یَنقَلِبُ عَلَىٰ عَقِبَیۡهِۚ وَإِن کَانَتۡ لَکَبِیرَةً إِلَّا عَلَى ٱلَّذِینَ هَدَى ٱللَّهُۗ وَمَا کَانَ ٱللَّهُ لِیُضِیعَ إِیمَٰنَکُمۡۚ إِنَّ ٱللَّهَ بِٱلنَّاسِ لَرَءُوفٞ رَّحِیمٞ١٤٣﴾ [البقرة: 143].
«و همچنین شما را امتی وسط گردانیدیم» وسط در لغت: میانه یا مرکز دایره یکچیز است، سپس برای صفات پسندیده عاریت گرفته شد زیرا هر صفت پسندیدهای در میانه افراط و تفریط قرار دارد. پس وسط یعنی برگزیده و بهتر، یا میانه رو. ابنکثیر در اینجا معنای «برگزیده و بهتر» را برای «وسط» یاد کرده و میگوید: «از آنجا که خداوند متعال این امت را، امت برگزیده گردانید، آن را به کاملترین شریعتها و استوارترین برنامهها و روشنترین روشها مخصوص ساخت؛ چنانکهمیفرماید: ﴿وَجَٰهِدُواْ فِی ٱللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِۦۚ هُوَ ٱجۡتَبَىٰکُمۡ وَمَا جَعَلَ عَلَیۡکُمۡ فِی ٱلدِّینِ مِنۡ حَرَجٖۚ مِّلَّةَ أَبِیکُمۡ إِبۡرَٰهِیمَ...﴾ [الحج: 78]. «او شما را برگزید و در دین هیچ دشواریی بر شما قرار نداد، این دین، آیین پدرتان ابراهیم است...». آری! شما در همه امور دین و دنیا، بهترین امتها و میانهروترین آنها بوده و از هرگونه افراط و تفریط به دور هستید؛ نه مانند یهود ومشرکان مادیگرا هستید و نه مانند برخی از مسیحیان، روحانی محض، بلکه شماحق جسم و روح - هردو - را ادا کرده و با فطرت انسانی همآوا میباشید «تا برمردم گواه باشید» یعنی: شما را امت وسط گردانیدیم تا در روز قیامت برای انبیای الهی علیه امتهایشان گواهی بدهید که: ایشان قطعا پیام خدا عزوجل را که مأمور تبلیغ آن برای امتهایشان بودهاند، به آنها رساندهاند «و پیامبر بر شما گواه باشد» یعنی: پیامبرخاتم صلی الله علیه و آله و سلم برای شما گواهیدهد که پیام الهی را به شما ابلاغ کردهاست.
در حدیث شریف آمده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «نوح در روز قیامت فراخوانده میشود، پس به وی گفته میشود: آیا پیام الهی را ابلاغ کردهای؟ میگوید: آری! آنگاه قومش فرا خوانده میشوند و به آنان گفته میشود: آیانوح پیام حق را به شما رساند؟ میگویند: نزد ما هیچ هشداردهندهای نیامده است، نزد ما هیچکسی نیامده است! آنگاه به نوح گفته میشود: چهکسی برای توگواهی میدهد؟ میگوید: محمد صلی الله علیه و آله و سلم و امتش». همچنین در حدیث شریف آمدهاست که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «أنا وأمتی یوم القیامة على کوم مشرفین على الخلائق، ما من الناس أحد إلا ود أنه منا، وما من نبی کذبه قومه إلا ونحن نشهد أنه قد بلَّغ رسالة ربه عزوجل». «من و امتم روز قیامت بر تپهای بلند و مشرف بر خلایققرار داریم، هیچیک از مردم نیست مگر اینکه آرزو میکند که کاش او هم ازجمله ما بود، و هیچ پیامبری نیست که قومش او را تکذیب کردهباشند، مگراین که ما گواهی میدهیم که او پیام پروردگار خویش را به آنان رسانده است». «و قبلهای را که بر آن بودی» یعنی: بیتالمقدس را «مقرر نکردیم، مگر برای آن کهکسی را که از پیامبر پیروی میکند، از آنکس که از عقیده خود برمیگردد، معلوم بداریم» یعنی: بیتالمقدس را قبله شما نگردانیدیم مگر برای اینکه شما را بیازماییم تا چون آن را به سوی کعبه برمیگردانیم، مؤمن پیرو را از مرتد کافر و منافق، درعینیت امر باز شناسیم. «هرچند این کار، جز بر کسانی که خدا هدایتشان کرده، سختگران میآید» یعنی: قضیه تحویل قبله، موضوع دشواری است که ایمان به آن جز بر راهیافتگان به راه حق که سینههایشان به تصدیق تو گشاده شده، سخت گرانمیآید «و خداوند هرگز ایمان شما را» یعنی: نماز شما را به سوی بیتالمقدس «ضایع نمیگرداند».
در بیان سبب نزول آمده است: این آیه درباره مسلمانانی نازل شد که تا هنگام مرگشان بر قبله بیتالمقدس نماز میخواندند، لذا حق تعالی به مسلمانان اطمینان میدهد که نمازهایشان پذیرفته است. به قولی: مراد از این جمله که: (ایمان شمارا ضایع نمیگرداند)، پایدارساختن مؤمنان بر ایمانشان در هنگام تغییر قبله و نیفگندنشان در شک و تردید در این باره است، که چون شکاکان و تردید مشرباندیگر، راه تردید و تحیر را دنبال نکنند «بهراستی که خداوند نسبت به مردم رئوف ومهربان است» رئوف: کسی است که رأفتی بسیار دارد، رأفت: از بینبردن زیان وناخوشی است، اما رحمت عامتر است زیرا هم شامل دفع ضرر میشود و همرساندن خیر و نیکی.
در حدیث شریف آمده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم زنی از اسیران را دیدند که میان او و کودکش جدایی افتاده بود، پس او در میان اسیران میگشت و هرگاه کودکی ازاسیران را مییافت او را به آغوشگرفته و به سینهاش میچسباند و بازمیگشت تاکودکش را بیابد و چون او را یافت، محکم به آغوشش گرفته پستان خود را بهدهانش گذاشت. در این هنگام رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «آیا فکر میکنید که اینزن فرزندش را در آتش خواهد افگند در حالیکه قادر است تا او را نیفگند»؟ گفتند: خیر یا رسول الله! فرمودند: «به خدا سوگند که خداوند متعال به بندگان خود از این زن نسبت به فرزندش مهربانتر است».
﴿قَدۡ نَرَىٰ تَقَلُّبَ وَجۡهِکَ فِی ٱلسَّمَآءِۖ فَلَنُوَلِّیَنَّکَ قِبۡلَةٗ تَرۡضَىٰهَاۚ فَوَلِّ وَجۡهَکَ شَطۡرَ ٱلۡمَسۡجِدِ ٱلۡحَرَامِۚ وَحَیۡثُ مَا کُنتُمۡ فَوَلُّواْ وُجُوهَکُمۡ شَطۡرَهُۥۗ وَإِنَّ ٱلَّذِینَ أُوتُواْ ٱلۡکِتَٰبَ لَیَعۡلَمُونَ أَنَّهُ ٱلۡحَقُّ مِن رَّبِّهِمۡۗ وَمَا ٱللَّهُ بِغَٰفِلٍ عَمَّا یَعۡمَلُونَ١٤٤﴾ [البقرة: 144].
«ما گردانیدن رویت در» نگریستن به سوی «آسمان را نیک میبینیم» که به شوق و انتظار فرود آمدن فرمان تغییر قبله، گاهگاه بهسوی آسمان مینگری. (تقلبوجهک): گاهگاه نگریستن تو را به سوی آسمان. «اینک روی تو را به سوی قبلهای میگردانیم که از آن خشنود هستی» یعنی: آن را دوست میداری و به سوی آن مشتاق هستی «پس به سوی مسجدالحرام روی آور» یعنی: در نمازت به سمت وسوی مسجدالحرام رویآور. کعبه، مسجدالحرام نامیده شد تا اشارهای باشد به اینکه بر شخصی که دور از کعبه است، روآوردن به جهت و سمت کعبه واجباست، نه به سوی عین کعبه زیرا رویآوردن به عین کعبه برای شخصی که از آندور است، متعذر و مشکل میباشد «و هرجا بودید» یعنی: در هرجایی از زمین کهبودید «روی خود را به سوی آن» یعنی: به سوی مسجدالحرام «بگردانید و درحقیقت اهل کتاب نیک میدانند که این» تغییر قبله از بیت المقدس به سوی کعبه «حقی استاز جانب پروردگارشان» و به فرمان خدا عزوجل انجام گرفته است «و خدا از آنچه میکنند» با برانگیختن شبههها و ترویج فتنهها «غافل نیست» و به زودی آنان را در برابر آن مجازات خواهد کرد. آگاهی اهل کتاب از تغییر قبله مسلمانان؛ یا ازجهت ابلاغ انبیایشان به آنان بود، یا این موضوع را در کتب آسمانی خودیافتهاند.
در بخاری و مسلم از براء رضی الله عنه روایت شده است که فرمود: «رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم درآغاز هجرت به مدینه، به فرمان الهی شانزده یا هفده ماه به سوی بیتالمقدس نمازمیگزاردند، اما بسیار مشتاق آن بودند که کعبه قبلهشان باشد و بدین سبب فرمانتغییر قبله نازل شد. یادآور میشویم؛ اولین نمازی که آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم به سویکعبه خواندند، نماز عصر بود، و مردی از آنان که باپیامبر صلی الله علیه و آله و سلم این نماز را درجماعت خوانده بود، از مسجد بیرون آمد و در یکی از مساجد دیگر بر نمازگزارانی گذشت که درحال رکوع بودند، پس گفت: شهادت میدهم بهخدا عزوجل که با رسول وی صلی الله علیه و آله و سلم به سوی کعبه نماز گزاردهام. در این هنگام آنها همچنانکه درحال نماز بودند، به سوی کعبه چرخیدند». ابنکثیر میگوید: «ایناننمازگزاران مسجد قبا بودند و آن نماز؛ نماز بامداد بود». هماو به نقل از مفسران میگوید: «حکم تغییر قبله در حالی بر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نازل شد که ایشان دو رکعت از نماز ظهر را خوانده بودند و ماجرای آمدن یکی از نمازگزاران و خبر دادن بهدیگران، در مسجد بنیسلمه رخ داد، بدین جهت، این مسجد بهنام مسجد قبلتین نامیده شد». در حدیث شریف به روایت ابنعباس رضی الله عنه آمده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «کعبه، قبله اهل مسجدالحرام است، مسجدالحرام قبله اهل حرم، و حرمقبله اهل زمین از امتم در مشرقها و مغربهای آن». مفسران گفته اند: اشتیاق رسولاکرم صلی الله علیه و آله و سلم در روی آوردن به سوی کعبه سه دلیل داشت:
1- کعبه، قبله پدرشان ابراهیم علیه السلام بود.
2- اعراب به لحاظ تعلق روحیای که به کعبه داشتند، با تحویل قبله به سوی آن، انگیزه بیشتری برای ایمانآوردن پیدا میکردند.
3- یهودیان میگفتند: محمد با ما مخالفت میکند، اما از قبله ما پیرویمینماید، لذا رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم دوست داشتند که زمینه این طعنه یهود هم از میان برود.
علما دربیان احکام قبله گفته اند: فقها اتفاق نظر دارند بر اینکه رویآوردن به قبله، شرط صحت نماز است، مگر در حالت خوف یا اضطراب، یا در نماز نافله سوار بر مرکب (حیوان، کشتی یا هواپیما) زیرا قبله در حالت خوف، همان جهتی است که امنیت در آن وجود داشته باشد و قبله بربالای مرکب نیز همان جهتی است که مرکب به آن روی آورد. همچنین علما اتفاق نظر دارند بر این که: کعبه قبله همه افقهاست و نمازگزاری که در کعبه حضور دارد و آن را مشاهده میکند، رویآوردن به عین آن بر وی فرض است. همچنین ایشان اجماع دارند بر این که: نمازگزارانی که از کعبه دورند، باید به جهت و سمت آن روی آورند.
﴿وَلَئِنۡ أَتَیۡتَ ٱلَّذِینَ أُوتُواْ ٱلۡکِتَٰبَ بِکُلِّ ءَایَةٖ مَّا تَبِعُواْ قِبۡلَتَکَۚ وَمَآ أَنتَ بِتَابِعٖ قِبۡلَتَهُمۡۚ وَمَا بَعۡضُهُم بِتَابِعٖ قِبۡلَةَ بَعۡضٖۚ وَلَئِنِ ٱتَّبَعۡتَ أَهۡوَآءَهُم مِّنۢ بَعۡدِ مَا جَآءَکَ مِنَ ٱلۡعِلۡمِ إِنَّکَ إِذٗا لَّمِنَ ٱلظَّٰلِمِینَ١٤٥﴾ [البقرة: 145].
«و اگر هرگونه آیهای برای اهل کتاب بیاوری، از قبله تو پیروی نمیکنند» یعنی: هیچبرهان و حجت و معجزهای در آنان تأثیر نمیگذارد و به حق بازنمیگردند، هرچند همهگونه برهان و حجت هم به آنان ارائه شود زیرا آنان پیروی از حق را به سببآن ترک نکردهاند که دلیلی داشتهاند یا شبههای بر آنان روی نموده است، بلکهترک حق از سوی آنان، جز تمرد و عناد هیچ انگیزه دیگری نداشته و ندارد.آری! آنان نیک میدانند که برحق نیستند، پس هرکس در چنین وضع وحالیقرارداشته باشد، بیگمان از معجزه و برهان نفعی نمیبرد «و تو» نیز «پیرو قبله آنان نیستی» تصریح بر این امر، به منظور دفع طمع اهل کتاب و قطع امیدشان ازبازگشت مجدد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به قبله سابق است «و خود آنان پیرو قبله یکدیگرنیستند» بدان جهت که یهود در نماز خود به سوی بیتالمقدس روی میآورند و نصاری به سوی طلوعگاه خورشید «و اگر پس از علمی که بر تو آمدهاست، از هوسهای آنان» یعنی: از قبله آنان «پیروی کنی» قبله آنان، هوی وهوسشان تلقی شد زیرا بعد از صدور امر رویآوردن به سوی کعبه، پیروی از اینحکم بر آنان نیز لازم گردید، لذا باقیماندنشان بر قبله دیگری غیر از کعبه، چیزدیگری جز پیروی از هوی و هوس نیست و اگر تو از هوی و هوسهای آنان پیرویکنی «در آن صورت از ستمکاران خواهی بود». این خطاب هرچند متوجهرسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم است، اما مراد از آن، برخی از امت ایشان میباشند زیرارسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از ستم و گناه معصومند. دلیل اینکه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم مورد اینخطاب قرار گرفتهاند، بزرگساختن شأن قبله و نیز وجود این حقیقت است کهقرآن بر ایشان نازل میشود، پس طبیعی است که ایشان مخاطب آن باشند.
﴿ٱلَّذِینَ ءَاتَیۡنَٰهُمُ ٱلۡکِتَٰبَ یَعۡرِفُونَهُۥ کَمَا یَعۡرِفُونَ أَبۡنَآءَهُمۡۖ وَإِنَّ فَرِیقٗا مِّنۡهُمۡ لَیَکۡتُمُونَ ٱلۡحَقَّ وَهُمۡ یَعۡلَمُونَ١٤٦﴾ [البقرة: 146].
«کسانی که به آنان کتاب دادهایم، او را» یعنی: محمد صلی الله علیه و آله و سلم و نبوتش را «میشناسند، همانگونه که فرزندانشان را میشناسند» و بیشترین شناخت نسبت به انسان را پدر و مادر وی دارند زیرا فرزند از همان کوچکی تا بزرگسالی زیر نظر ورعایت آنان است «و مسلما گروهی از آنان، دیده و دانسته حق را پنهان میدارند» آنان دانشمندان گمراه اهل کتابند که به اوصاف پیامبر آخرالزمان صلی الله علیه و آله و سلم آشناییدارند، نه آن گروهی که ایمان آوردهاند؛ چون عبدالله بن سلام و یارانش.
﴿ٱلۡحَقُّ مِن رَّبِّکَ فَلَا تَکُونَنَّ مِنَ ٱلۡمُمۡتَرِینَ١٤٧﴾ [البقرة: 147].
«حق از جانب پروردگار توست» یعنی: حق همان چیزی است که از سویپروردگارت نازل شدهاست، نه آنچه که اهل کتاب به تو خبر دادهاند «پس هرگزاز تردیدکنندگان نباش» لذا هنگامی که خدای سبحان پیامبرش صلی الله علیه و آله و سلم را از شک وتردید در امر قبله و غیرآن نهی میکند، دیگران به پرهیز از این شک و دودلی سزاوارترند. یا خطاب متوجه رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم است اما مراد از آن، امت ایشانند.
﴿وَلِکُلّٖ وِجۡهَةٌ هُوَ مُوَلِّیهَاۖ فَٱسۡتَبِقُواْ ٱلۡخَیۡرَٰتِۚ أَیۡنَ مَا تَکُونُواْ یَأۡتِ بِکُمُ ٱللَّهُ جَمِیعًاۚ إِنَّ ٱللَّهَ عَلَىٰ کُلِّ شَیۡءٖ قَدِیرٞ١٤٨﴾ [البقرة: 148].
«و برای هرکسی جهتی است که او روی خود را به سوی آن میگرداند» یعنی: برایاهل هر دینی - به حق یا به باطل - قبلهای است. یا مراد این است: ای امت محمد صلی الله علیه و آله و سلم ! برای هریک از شما قبلهای است که بدان روی میآورید؛ از شرق یاغرب، یا جنوب یا شمال زیرا قبله نسبت به اماکن مختلف، اختلاف پیدا میکند «پس در کارهای نیک بر یکدیگر پیشی گیرید» یعنی: به سوی آنچه که خداوند عزوجل به شما امر نموده است بشتابید؛ از روآوردن به سوی مسجدالحرام و رو آوردن بهسوی هرچیزی که میتواند از مصادیق خیر بهشمار آید و به سوی ادای نماز در اول وقت آن بشتابید «هرجا که باشید، خداوند همگی شما را گرد میآورد» برای مکافات و مجازات روز قیامت، چنانکه نماز شما در جهتهای مختلف را از چنان نظم و سیاقی برخوردار گردانید که گویا همه آنها به سوی جهت واحدی است «درحقیقت خدا بر همه چیز تواناست» از جمله، بر گردآوردنتان در روز قیامت.
﴿وَمِنۡ حَیۡثُ خَرَجۡتَ فَوَلِّ وَجۡهَکَ شَطۡرَ ٱلۡمَسۡجِدِ ٱلۡحَرَامِۖ وَإِنَّهُۥ لَلۡحَقُّ مِن رَّبِّکَۗ وَمَا ٱللَّهُ بِغَٰفِلٍ عَمَّا تَعۡمَلُونَ١٤٩﴾ [البقرة: 149].
«و از هر جا بیرون آمدی، روی خود را به سوی مسجدالحرام بگردان» مسجدالحرام: مسجدی است که به کعبه احاطه دارد و مساحت آن در توسعهجدید از (27) هزار متر، به (180) هزار متر مربع گسترش یافته است. خاطرنشانمیشود که نام «مسجدالحرام» در قرآن کریم پانزدهبار آمده است «و البته این» فرمان «حق است و از جانب پروردگار توست و خداوند از آنچه میکنید، غافل نیست» پس شما را در برابر اعمالتان جزا میدهد.
﴿وَمِنۡ حَیۡثُ خَرَجۡتَ فَوَلِّ وَجۡهَکَ شَطۡرَ ٱلۡمَسۡجِدِ ٱلۡحَرَامِۚ وَحَیۡثُ مَا کُنتُمۡ فَوَلُّواْ وُجُوهَکُمۡ شَطۡرَهُۥ لِئَلَّا یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَیۡکُمۡ حُجَّةٌ إِلَّا ٱلَّذِینَ ظَلَمُواْ مِنۡهُمۡ فَلَا تَخۡشَوۡهُمۡ وَٱخۡشَوۡنِی وَلِأُتِمَّ نِعۡمَتِی عَلَیۡکُمۡ وَلَعَلَّکُمۡ تَهۡتَدُونَ١٥٠﴾ [البقرة: 150].
«و از هرجا بیرون آمدی» در سفرها، یعنی: هر جا که بودی؛ در خشکی یا دریا «روی خود را به سمت مسجدالحرام بگردان» تکرار امر، به منظور اهتمام و عنایت به شأن قبله است «و هرجا که بودید» ای جماعتهای مسلمین! در سایر نقاط زمین، در مدینه منوره و در سایر مساجد بجز مسجدالحرام، «رویهای خود را به سوی آن» یعنی: به سمت کعبه «بگردانید» اگر رو آوردن به سوی عین کعبه مقدور نبود «تامردم را بر شما حجتی نباشد» یعنی: تا یهودیان علیه شما حجت و بهانهای نداشته باشند زیرا یهودیان میگفتند: محمد صلی الله علیه و آله و سلم در قبله ما با ما موافقت و همراهی میکند و نزدیک است که در دین ما نیز با ما موافقت و همراهی نماید. حجت: به معنایمحاججه، یعنی مخاصمه و مجادله است. خداوند عزوجل آن را حجت نامید و سپس بهفساد آن حکم کرد؛ چرا که از ظالمی سرزده بود، بدین جهت فرمود: «غیر ازستمگرانشان» و آنان مشرکان عربند که به زودی بر شما احتجاج خواهند ورزید وخواهند گفت: همانا محمد صلی الله علیه و آله و سلم در دین خود متحیر گشته، و به قبله ما روی بازنگردانید، مگر به این دلیل که ما از او راه یافتهتریم و چنان که به قبله ما بر گشت، بهزودی به دین ما نیز برخواهدگشت.
اما قتاده میگوید: «مراد از ستمگران، اهل کتابند که چون خداوند عزوجل پیامبرش را به سوی کعبه برگرداند، گفتند: این مرد به سوی خانه پدری و دینقومش مشتاق گشت. و غیر این از سخنانی که جز از بتپرست یا یهودی یامنافقی، شنیده نمیشود». «پس، از آنان نترسید» یعنی: از طعنهها و ایرادهایآنان نترسید زیرا این طعنهها و جدالها، ناروا و بیحاصل است و به شما زیانینمیرساند «و از من بترسید» زیرا من سزاوار آن هستم که از من پروا داشته باشید «و تا نعمت خود را بر شما کامل گردانم» یعنی: قبله و جهت روینمودن به سویخویش را به این خاطر به شما شناساندم تا نعمت خود را بر شما تمام گردانم. آری! هدایت به سوی قبله، اتمام نعمت است زیرا موجب آن میشود تا شریعت شما مستقل و کامل گردد «و تا هدایت شوید» به سوی حقی که دیگران از آن بهبیراهه رفتهاند. بههمین دلیل است که این امت، شریفترین و برترین امتهاست.
﴿کَمَآ أَرۡسَلۡنَا فِیکُمۡ رَسُولٗا مِّنکُمۡ یَتۡلُواْ عَلَیۡکُمۡ ءَایَٰتِنَا وَیُزَکِّیکُمۡ وَیُعَلِّمُکُمُ ٱلۡکِتَٰبَ وَٱلۡحِکۡمَةَ وَیُعَلِّمُکُم مَّا لَمۡ تَکُونُواْ تَعۡلَمُونَ١٥١﴾ [البقرة: 151].
آری! نعمت قبله را برشما ارزانی داشتیم؛ «همچنانکه پیامبری از خودتان را بهمیان شما فرستادیم» یعنی: نعمت قبله، همانند نعمت رسالت است. بعضیگفتهاند: معنای کلام بنا بر تقدیم و تأخیر میباشد، یعنی: پس مرا یاد کنید (آیه152)، چنانکه پیامبری از خودتان را بهمیان شما فرستادم؛ «که آیات ما را بر شما میخواند و شما را پاک میگرداند» از اخلاق پست، اعمال جاهلیت و پلیدی نفسها، وشمارا از تاریکیها به سوی نور میبرد «و به شما کتاب و حکمت میآموزد» حکمت: سنت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم است «و آنچه را نمیدانستید، به شما میآموزد» زیرا مسلمانان در عصر جاهلیت نادان و جاهل بودند، پس به برکت رسالت و به یمن پیامبری آنحضرت صلی الله علیه و آله و سلم ، از آن حالت جهل و نادانی بیرون آمده و حال اولیا و اخلاق وسجایای علما را پیدا کردند و داناترین و پاکدلترین مردم گشتند.
﴿فَٱذۡکُرُونِیٓ أَذۡکُرۡکُمۡ وَٱشۡکُرُواْ لِی وَلَا تَکۡفُرُونِ١٥٢﴾ [البقرة: 152].
«پس مرا یاد کنید تا شما را یاد کنم» یعنی: یاد کنید مرا به طاعت تا یاد کنم شمارا به پاداش و مغفرت. بعضی از سلف در معنای آن گفتهاند: «کسی که مرا درحالی یاد میکند که مطیع است، بر من سزاوار است که او را به مغفرت خود یادکنم». در حدیث شریف قدسی آمده است: «خدای عزوجل فرمود: ای فرزند آدم! هرکه مرا نزد خود یاد نماید، من نیز او را نزد خود یاد میکنم و هرکه مرا در محضرجماعتی یاد کند، او را در حضور جماعتی بهتر از آن یاد میکنم». «و مرا شکرگزارید» شکر: شناخت احسان منعم و سخنگفتن از آن است «و مرا کفران نکنید» کفر: در اینجا به معنای پوشیدن نعمت است. در حدیث شریف آمده است: «خداونددوست دارد که اثر نعمتش را بر کسی از خلقش که به او نعمتی میبخشد، ببیند».
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ ٱسۡتَعِینُواْ بِٱلصَّبۡرِ وَٱلصَّلَوٰةِۚ إِنَّ ٱللَّهَ مَعَ ٱلصَّٰبِرِینَ١٥٣﴾ [البقرة: 153].
چون حق تعالی از بیان موضوع «شکر» فارغ شد، به بیان «صبر» میپردازد زیرا بنده از دو حال خالی نیست؛ یا در نعمتی است که باید بر آن شکرگزار باشد، یا در بلا و مصیبتی است که باید بر آن صبر کند.
«ای مؤمنان! از صبر و نماز یاری بجویید» بر انجام دادن اوامرم و دفع محنتها ودشواریهایی که برای شما پیش میآید. صبر بر سه نوع است:
1- صبر بر ترک محرمات و گناهان.
2- صبر بر انجامدادن طاعات و عبادات، که ثواب بیشتری از اولی دارد زیرا مقصود اصلی همان است.
3- صبر بر مصایب و ناملایمات.
«زیرا خدا با صابران است» و آنان را به مطلوبشان میرساند.
﴿وَلَا تَقُولُواْ لِمَن یُقۡتَلُ فِی سَبِیلِ ٱللَّهِ أَمۡوَٰتُۢۚ بَلۡ أَحۡیَآءٞ وَلَٰکِن لَّا تَشۡعُرُونَ١٥٤﴾ [البقرة: 154].
«و به آنان که در راه خدا کشته میشوند، نگویید که مردهاند» بلکه «زندهاند، ولیشما» در هنگام مشاهده اجساد شهدا بعد از قبض ارواحشان، از این حیات چیزی «نمیدانید» هم از این رو ظاهر حال را معتبر قرار داده و ایشان را مرده میپندارید، درحالیکه ایشان در واقع امر مرده نیستند، بلکه حیات برزخی دارند.
در بیان سبب نزول آمده است که: آیهکریمه درباره شهدای غزوه بدر نازل شد.
﴿وَلَنَبۡلُوَنَّکُم بِشَیۡءٖ مِّنَ ٱلۡخَوۡفِ وَٱلۡجُوعِ وَنَقۡصٖ مِّنَ ٱلۡأَمۡوَٰلِ وَٱلۡأَنفُسِ وَٱلثَّمَرَٰتِۗ وَبَشِّرِ ٱلصَّٰبِرِینَ١٥٥﴾ [البقرة: 155].
«و قطعا شما را به چیزی از ترس» چون آسیب دشمن یا غیرآن «و گرسنگی» وقحطی «و کاهش در اموال» به سبب بلایای طبیعی و غیر آن، و نیز بهسبب آنچه کهخداوند عزوجل بر اموالتان از زکات و مانند آن فرض گردانیده است «و کاهش درجانها» با مرگ و کشتهشدن در جهاد «و کمبود محصولات» بهسبب رسیدن آفات، یا به سبب مرگ فرزندان «میآزماییم» و امتحان میکنیم «و مژده بده صابران را» که در بلاها صبر و شکیبایی پیشه میکنند.
آنگاه خداوند بزرگ به معرفی این صابران پرداخته، میفرماید:
﴿ٱلَّذِینَ إِذَآ أَصَٰبَتۡهُم مُّصِیبَةٞ قَالُوٓاْ إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّآ إِلَیۡهِ رَٰجِعُونَ١٥٦﴾ [البقرة: 156].
«کسانی که چون مصیبتی به آنان رسد» مصیبت: نکبت و سختیای است که انسان از آن آزرده و رنجور میشود، هرچند که آن پیشآمد کوچک باشد «میگویند: ما از آن خداییم و به سوی او بازمیگردیم». این کلمات، ملجأ مصیبترسیدگان و پناه امتحانشدگان است زیرا جامع معنای اقرار به عبودیت الهی واعتراف به رستاخیز و حشر و نشر میباشد. امسلمه رضی الله عنها میگوید: «روزیابوسلمه (شوهرم) از پیش رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آمد و گفت: از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم سخنیشنیدم که بدان شادمان شدم، ایشان در این حدیث شریف فرمودند: «هیچ بندهای نیست که مصیبتی به او برسد، آنگاه بگوید: «﴿إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّآ إِلَیۡهِ رَٰجِعُونَ﴾ - «اللهم أجرنی فی مصیبتی وأخلف لی خیراً منها»: «بار خدایا! مرا در مصیبتم پاداش داده و برایمن بهتر از آن را عوض بده، مگر اینکه خداوندأ به او پاداش داده و برایش بهتر از آن را جایگزین میکند». امسلمه میگوید: پس این حدیث را از او بهخاطر سپردم و چون او درگذشت، (انا لله وانا الیه راجعون) گفته و چنین دعا کردم: «اللهم أجرنی فی مصیبتی وأخلف لی خیراً منها» «بار خدایا! مرا در مصیبتم پاداشداده و برای من بهتر از آن را عوض بده»، سپس با خود گفتم: بهتر از ابوسلمه برای من از کجا پیدا خواهد شد؟! همان بود که چون عدهام گذشت، رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از من - در حالیکه مشغول پیرایش پوستی بودم - اجازه ورودخواستند، دستهایم را شستم و به ایشان اذن ورود دادم، آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم نشستند ومرا برای خودشان خواستگاری نمودند، و چون از سخن خویش فارغ شدند، گفتم: یا رسول الله! من چه کارهام که به شما رغبت نداشته باشم، لیکن من زنیهستم که غیرتی سخت دارم، لذا از آن بیم دارم که از من چیزی ببینید کهخداوند عزوجل مرا به سبب آن عذاب کند، جزاین؛ من زنی هستم که سن و سالی ازمن گذشته است، دیگر اینکه عیالوار نیز هستم. رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «اما آنچه که از غیرت و رشک»چشم و همچشمی باهووها» نام بردی، پس به زودیخدای عزوجل آن را از تو دور خواهد ساخت. و اینکه گفتی، سنت بالاست، من هم در این امر مانند تو هستم. و اما آنچه از عیالواری خویش گفتی، بدان کهعیال «افراد تحت تکفل« تو عیال من هستند». امسلمه میگوید: سپس خواستهرسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را پذیرفتم و ایشان با من ازدواج کردند و چنین بود که خدای عزوجل برایم جانشینی بهتر از ابوسلمه - یعنی رسول گرامی خویش صلی الله علیه و آله و سلم - راعنایت کرد».
﴿أُوْلَٰٓئِکَ عَلَیۡهِمۡ صَلَوَٰتٞ مِّن رَّبِّهِمۡ وَرَحۡمَةٞۖ وَأُوْلَٰٓئِکَ هُمُ ٱلۡمُهۡتَدُونَ١٥٧﴾ [البقرة: 157].
«برآنان» یعنی: بر آن مصیبترسیدگان صابر «صلواتی است از سویپروردگارشان» صلوات: در اینجا بهمعنای آمرزش و ستایش نیکوست «و رحمتی» یعنی: بر ایشان بهصورت پیدرپی رأفتی است پس از رأفتی و رحمتی است پس ازرحمتی «و اینانند که راه یافتهاند» به سوی حق و صواب و خشنودی خداوندمتعال.
﴿إِنَّ ٱلصَّفَا وَٱلۡمَرۡوَةَ مِن شَعَآئِرِ ٱللَّهِۖ فَمَنۡ حَجَّ ٱلۡبَیۡتَ أَوِ ٱعۡتَمَرَ فَلَا جُنَاحَ عَلَیۡهِ أَن یَطَّوَّفَ بِهِمَاۚ وَمَن تَطَوَّعَ خَیۡرٗا فَإِنَّ ٱللَّهَ شَاکِرٌ عَلِیمٌ١٥٨﴾ [البقرة: 158].
«درحقیقت صفا و مروه از شعایر الهی است» یعنی: از نشانههای مناسکخداوند عزوجل است. صفا و مروه نام دو کوه از کوههای معروف مکهاند که میان آنها(760) متر فاصله است و هماکنون با سقفی زیبا پوشانده شده اند. مراد از شعایر: اماکن عبادتی است که خداوند عزوجل آنها را بهعنوان نشانههایی برای مردم قراردادهاست، که این اماکن؛ شامل عرفات، منی، مشعرالحرام، مسعی (محل سعیبین صفا و مروه) و منحر (محل ذبح قربانی) میشود. «پس چون کسی حج خانهخدا را بهجاآورد» یعنی: برای ادای فریضه قصد خانه کعبه کند «یا عمره بگزارد، بر او گناهی نیست که میان آندو را طواف کند» طواف در صفا و مروه به معنای تکرار پیمودن آنها، یا حرکت شتابان میان آنها در حج و عمره است. عمره: در لغت بهمعنی زیارت است و در اصطلاح شرع؛ زیارت مخصوصی است از بیتالحرام برای انجام عباداتی که همچون عبادات حج اند، با این فرق که در آنها وقوفی درعرفه و مزدلفه و منی نیست، همچنین عمره، وقت معینی نداشته بلکه وقت آن تمامایام سال میباشد. خاطرنشان میشود که سعی میان صفا و مروه به اجماع علماعبادتی از مناسک حج و عمره بهشمار میرود. جمهور فقها (مالک، شافعی،احمد) در بیان حکم آن برآنند که: سعی میان صفا و مروه رکن است و هر کسموفق به انجام آن نشد، باید در سال آینده حج جدیدی انجام دهد. اما حنفیها برآنند که سعی واجب است نه رکن، پس با ذبح گوسفندی جبران میشود.
از عایشه رضی الله عنها روایت شده است که عروه رضی الله عنه به وی گفت: از این آیه چنین استنباط میکنم که اگر کسی میان صفا و مروه سعی نکرد، بروی گناهینیست! عایشه در پاسخش گفت: از آیه برداشت درستی نکردهای ای خواهرزادهعزیزم! اگر آیه موافق این تأویل تو بود، باید عبارت آن چنین میبود: «فلا جناحعلیه أن (لا) یطوف بـهمـا» به صیغه نفی. یعنی: «بر آن کس که میان آن دو طوافنکند، گناهی نیست»، درحالیکه عبارت به صیغه اثبات است، ثانیا سبب نزول آیهاین است که انصار قبل از اسلام، برای بت منات که آن را میپرستیدند، احراممیبستند و هرکس برای آن احرام میبست، از طواف به صفا و مروه احساسحرج و گناه میکرد، بدین خاطر بود که خدای عزوجل این آیه را نازل کرد، سپس بعد از آن، رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم حکم سعی میان صفا و مروه را روشن ساخته ومشروعیت آن را اعلام کردند؛ لذا مجاز نیست که کسی طواف میان آنها را ترککند. همانا خداوند عزوجل حج و عمره کسی را که میان صفا و مروه سعی نکند، کاملنمیگرداند زیرا آنها را از نشانههای عبادت خویش خوانده است و رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آن را بر شما فرض گردانیده، پس سعی بجا آورید».
بخاری نیز در بیان سبب نزول آن روایت کرده است: انسبن مالک رضی الله عنه از صفا ومروه مورد سؤال قرار گرفت، فرمود: «ما بر این باور بودیم که سعی بین صفا ومروه از کارهای جاهلیت است لذا چون اسلام آمد، سعی در میان آن رافروگذاشتیم، سپس خداوند متعال این آیه را نازل فرمود». «و هرکس افزون برفریضه، کار نیکی انجام دهد» یعنی: افزون بر هفتبار، سعی بجا آورد، یا اعمالخیری در سایر عبادات انجام دهد «خداوند قدردان و داناست» و پاداش آن عملنیک را - هرچند اندک باشد - به بسیار میدهد.
﴿إِنَّ ٱلَّذِینَ یَکۡتُمُونَ مَآ أَنزَلۡنَا مِنَ ٱلۡبَیِّنَٰتِ وَٱلۡهُدَىٰ مِنۢ بَعۡدِ مَا بَیَّنَّٰهُ لِلنَّاسِ فِی ٱلۡکِتَٰبِ أُوْلَٰٓئِکَ یَلۡعَنُهُمُ ٱللَّهُ وَیَلۡعَنُهُمُ ٱللَّٰعِنُونَ١٥٩﴾ [البقرة: 159].
«کسانی که آیات رون و رهنمودهایی را که نازل کردهایم، کتمان میکنند» کتمان: آشکار نکردن چیزی در عین نیاز و انگیزه برای آشکار ساختن آن است. اینکتمان کنندگان چنانکه در بیان سبب نزول آمده است، احبار یهود و راهبان نصاریرسالت محمد صلی الله علیه و آله و سلم را پنهان میکردند و جز آنان هرکس دیگر هم که حق را پنهان کند، مشمول این خطاب میشود. آری! حق را کتمان میکنند؛ «بعد از آن که آنرا برای مردم در کتاب روشن ساختهایم» کتاب: اسم جنس است که شامل تمامکتابهای آسمانی میشود «خدا آنان را لعنت میکند» لعنت وی: دورساختن و طردکردن آنها از رحمت خویش است «و لعنتکنندگان» یعنی: فرشتگان ومؤمنان «لعنتشان میکنند» بعضی گفتهاند: هرکس که میتواند لعنت بفرستد، آنان را نفرین میکند، که جنیان نیز در زمره آنان قرار میگیرند.
ابنکثیر از ابوالعالیه و قتاده نقل میکند: «کافر در روز قیامت برپاساختهمیشود، آنگاه خداوند او را لعنت میکند، سپس فرشتگان... و سرانجام همهمردم او را لعنت میکنند». تهدید و هشدار این آیه، آنقدر سخت است کهنمیتوان برای آن اندازهای تصور کرد. در حدیث شریف آمده است: «من سئل عن علم فکتمه ألجم یوم القیامة بلجام من نار». «هر کس از علمی مورد سؤال قرار گیرد وآن را کتمان کند، خداوند او را در روز قیامت با دهنهای از آتش لگام میزند». علمای اسلام برآنند که: اگر عالم به قصد کتمان علم خویش احکام را نگوید، گنهکار میشود، اما اگر قصد وی این نباشد، بیان احکام بر وی لازم نیست، بهشرط آن که مطمئن باشد دیگران از آن حکم آگاهی دارند، ولی اگر کسی ازمسئلهای مورد سؤال قرار گرفت؛ تبلیغ آن بر وی واجب است. بعضی از علما برآنند که آیه کریمه بر عدم جواز مزد گرفتن در برابر تعلیم به دیگران دلالتمیکند، لیکن علمای متأخر بر جواز گرفتن مزد در برابر تعلیم علوم دینی فتوی دادهاند.
﴿إِلَّا ٱلَّذِینَ تَابُواْ وَأَصۡلَحُواْ وَبَیَّنُواْ فَأُوْلَٰٓئِکَ أَتُوبُ عَلَیۡهِمۡ وَأَنَا ٱلتَّوَّابُ ٱلرَّحِیمُ١٦٠﴾ [البقرة: 160].
آری! آنان شایسته لعنت هستند؛ «مگر کسانی که توبه کردند» از کتمان آیاتالهی «و به صلاح بازآمدند» یعنی: آنان که اصلاح کردند آنچه را که فاسد ساخته بودند «و آشکار کردند» حقیقت را، لذا آنچه را که خداوند عزوجل در کتبش بیان نموده، به مردم گفتند «پس بر آنان خواهم بخشود» بنابراین، این گروه سزاوار لعنت نیستند «و من توبهپذیر مهربانم» بر آنان که به سویم به حالت زاری و فروتنی روی میآورند.
﴿إِنَّ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ وَمَاتُواْ وَهُمۡ کُفَّارٌ أُوْلَٰٓئِکَ عَلَیۡهِمۡ لَعۡنَةُ ٱللَّهِ وَٱلۡمَلَٰٓئِکَةِ وَٱلنَّاسِ أَجۡمَعِینَ١٦١﴾ [البقرة: 161].
اما: «کسانی که کافر شدند و درحال کفر مردند، لعنت خدا و فرشتگان بر آنان باد» علما با استدلال به این آیه گفته اند: لعن گفتن بر کافر معینی جایز نیست زیرا حالش در هنگام درگذشتش معلوم نمیباشد که آیا قطعا بر کفر مرده است یاخیر. ولی در تجویز لعن کفار به طور عام و کلی بدون تعیین فردی معین، میان علما هیچ خلافینیست. چنانکه لعن گنهکاران به طور عام نیز اجماعا جایز است. اما لعن یک گنهکار معین، بهاتفاق جایز نیست، به دلیل روایتی که میگوید: «شرابخواری را بهجرم ارتکاب عمل میگساری چندبار مکرر نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آوردند، در ایناثنا برخی از حاضران گفتند: خدا او را لعنت کند، چقدر زیاد شراب مینوشد! امارسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: علیه برادر مسلمانتان یاور شیطان نباشید». اینحدیث شریف در بخاری و مسلم روایت شدهاست. باید دانست که لعن کفار، جزایی بر کفرشان، زجر و توبیخی برایشان به سبب آن کفر و آشکار ساختن قباحت وزشتی کفرشان است. البته از ادب اسلام بهدور است که رودرروی کسی بر او لعنت گفته شود زیرا این فحاشی است.
«و لعنت تمام مردم» بر آنان باد. این لعنت در روز قیامت است. اما در دنیا؛ فرستادن لعنت بر آنان از همه مردم ساخته نیست - والله اعلم.
﴿خَٰلِدِینَ فِیهَا لَا یُخَفَّفُ عَنۡهُمُ ٱلۡعَذَابُ وَلَا هُمۡ یُنظَرُونَ١٦٢﴾ [البقرة: 162].
آری! کافرانی که در حال کفر مردند؛ «در آن» یعنی: در دوزخ، یا در لعنت «جاودانه میمانند، نه عذابشان کاسته میشود و نه مهلت مییابند» پس در این لعنت فراگیر، جاودانه ماندگارند.
﴿وَإِلَٰهُکُمۡ إِلَٰهٞ وَٰحِدٞۖ لَّآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ٱلرَّحۡمَٰنُ ٱلرَّحِیمُ١٦٣﴾ [البقرة: 163].
«و خدای شما» که سزاوار عبادت از سوی شماست «خدایی یگانه است که» در ذات و صفات خویش نظیر و همتایی ندارد «خدایی جز او نیست و رحمان و رحیم است» این آیه به این حقیقت اشاره دارد که اولین چیزی که بیان آن واجب و کتمان آن حرام است؛ همانا موضوع توحید میباشد. در حدیث شریف به روایت مسلم آمده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «من کان آخر کلامه لا إله إلا الله، دخل الجنة». «هرکس که آخرین سخنش لااله الاالله باشد، وارد بهشت میشود».
﴿إِنَّ فِی خَلۡقِ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ وَٱخۡتِلَٰفِ ٱلَّیۡلِ وَٱلنَّهَارِ وَٱلۡفُلۡکِ ٱلَّتِی تَجۡرِی فِی ٱلۡبَحۡرِ بِمَا یَنفَعُ ٱلنَّاسَ وَمَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ مِنَ ٱلسَّمَآءِ مِن مَّآءٖ فَأَحۡیَا بِهِ ٱلۡأَرۡضَ بَعۡدَ مَوۡتِهَا وَبَثَّ فِیهَا مِن کُلِّ دَآبَّةٖ وَتَصۡرِیفِ ٱلرِّیَٰحِ وَٱلسَّحَابِ ٱلۡمُسَخَّرِ بَیۡنَ ٱلسَّمَآءِ وَٱلۡأَرۡضِ لَأٓیَٰتٖ لِّقَوۡمٖ یَعۡقِلُونَ١٦٤﴾ [البقرة: 164].
عطاء در بیان سبب نزول این آیات میگوید؛ آیه: (و خدای شما خدایی یگانهاست... ) [163] در مدینه بر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نازل شد، پس کفار قریش در مکهگفتند: چگونه همه مردم را یک خدا بسنده است؟ همان بود که نازل شد: «هرآینه در آفرینش آسمانها و زمین و درپی هم آمدن شب و روز» یعنی: بهدنبال هم آمدن آنها، اختلاف آنها در روشنی افشاندن و تاریکی افگندن، گرما وسرما، کمی و فزونی و در اسباب و نتایج اینها که مشحون و آکنده از حکمتهای بالغه و رعایت مصلحت مخلوقات است «و» در «کشتیهایی که در دریا روانند باآنچه به مردم سود میرسانند» با فراهمکردن امکان سیر و سفر دریایی مردم و انتقالکالاهای تجارتی و بارهای سنگینشان در میان قارههای مختلف زمین «و» در «آبی که خداوند از آسمان فرو فرستاده و با آن زمین را پس از مردنش زنده گردانیده ودر آن هرگونه جنبندهای را پراکنده کرده» از کلیه جنبندهها و خزندههایی که در زمین میخزند. کلمه «دابه» بر آن حیواناتی اطلاق شده که در سواری و باربری مورداستفاده قرار میگیرند. «همچنان در گردانیدن بادها» یعنی: فرستادن آنها به صورت بادهای عقیم و بارورکننده، بادهای بسیار سرد و هلاککننده، باد گرم وتف آلود، باد خوشگوار و پیروزیآورنده، باد نرم و ملایم و باد توفانی ودرهمکوبنده. به قولی: گردانیدن باد؛ به معنای فرستادن آن به جهتهای جنوب وشمال و مشرق و مغرب است. بادی که به جهت مشرق میوزد، باد «صبا»، بادیکه به جهت مغرب میوزد، باد «دبور» و باد کج که میان دو باد از بادهای چهارگانه میوزد، باد «نکباء» نامیده میشود «و در ابری که میان آسمان و زمین مسخر شدهاست» یعنی: به فرمان خداوند متعال رام شده است و هر جا که او بخواهد میرود. بعضی گفتهاند: تسخیر آن، به معنای ثبوت و آرمیدن آن میان آسمان و زمین بدون ستون و تکیهگاه آشکاری است. آری! در این پدیدههایشگفتآور و عظیم: «واقعا نشانههایی وجود دارد» بر وجود و یگانگی خداوند عزوجل «برای قومی که میاندیشند» زیرا هر اندیشمند و عاقلی میداند که هیچیک ازخدایان ادعایی کفار، قادر به آوردن چیزی از این پدیدهها نیستند، پس هرکس فقط به یکی از این پدیدهها به امعاننظر و بهگونه عمیق و دقیق بیندیشد و ازابزارهای علم و تجربه برای شناخت ابعاد عظمت آنها کمک بگیرد، بهطور حتم و قطع باور خواهد کرد که صانع و آفریننده آنها خدای سبحان است.
﴿وَمِنَ ٱلنَّاسِ مَن یَتَّخِذُ مِن دُونِ ٱللَّهِ أَندَادٗا یُحِبُّونَهُمۡ کَحُبِّ ٱللَّهِۖ وَٱلَّذِینَ ءَامَنُوٓاْ أَشَدُّ حُبّٗا لِّلَّهِۗ وَلَوۡ یَرَى ٱلَّذِینَ ظَلَمُوٓاْ إِذۡ یَرَوۡنَ ٱلۡعَذَابَ أَنَّ ٱلۡقُوَّةَ لِلَّهِ جَمِیعٗا وَأَنَّ ٱللَّهَ شَدِیدُ ٱلۡعَذَابِ١٦٥﴾ [البقرة: 165].
اما با وجود این دلایل روشن و مفید که نشانگر سلطه و چیرگی بیانتهای خداوند قدیر و حکیم است، باز هم: «برخی از مردم هستند که همتایانی برای خداوند قایل میشوند» یعنی: از بتها و دیگر معبودان باطل برای خدای سبحان همانندهایی برگزیده و آنها را به پرستش میگیرند «و آنها را همچون خدا دوستمیدارند» یعنی: همچنانکه مؤمنان خداوند منان را دوست میدارند. یا چنانکهمشرکان خداوند عزوجل را دوست دارند؛ معبودان باطل خویش را نیز دوست میدارند «ولی کسانی که ایمان آوردهاند، خداوند را دوستتر میدارند» یعنی: بیشتر از انچه کهکفار معبودان باطل خویش را دوست میدارند زیرا مؤمنان در هیچ حالی از خدای عزوجل روی بر نمیگردانند، در حالیکه کفار فقط به هنگام سختیها و انقطاعاسباب مادی، به خدای سبحان روی میآورند «کسانی که» با برگزیدن بتها ودوستداشتن آنها همچون خدای سبحان، بر خود «ستم نمودهاند، اگر میدانستند هنگامی که عذاب را مشاهده کنند، تمام نیرو از آن خداست و خداوند سختکیفراست» آری! اگر نیروی لایزال الهی و گرفتن ناگهانی او در روز قیامت و عجز و درماندگی خدایانشان را از دفعنمودن عذاب از خود، میدیدند؛ هرگز این معبودان باطل را به دوستی برنمیگزیدند. یا معنی این است: ای محمد! اگر توستمگران را در عذاب ببینی، قطعا کار بزرگی را دیدهای. که در هردو صورت، جواب شرط مضمر است.
﴿إِذۡ تَبَرَّأَ ٱلَّذِینَ ٱتُّبِعُواْ مِنَ ٱلَّذِینَ ٱتَّبَعُواْ وَرَأَوُاْ ٱلۡعَذَابَ وَتَقَطَّعَتۡ بِهِمُ ٱلۡأَسۡبَابُ١٦٦﴾ [البقرة: 166].
«آنگاه که پیشوایان از پیروان بیزاری جویند» یعنی: پیشوایان کفر و رؤسا وسردمداران باطل از پیروان خویش که آنان را در کفر پیروی نمودهاند، در روزقیامت تبری و بیزاری میجویند «و عذاب را مشاهده کنند» یعنی: هم پیروان و همپیشوایان، عذاب را مشاهده میکنند. بعضی گفتهاند: این تبری جستن، به هنگاممشاهده عذاب دنیاست. به قولی دیگر: این تبری جستن، به هنگام دیدن عذاب ومحاسبه روز آخرت است «و میانشان پیوندها بریده گردد» یعنی: روابط و علایقیکه در دنیا آنها را به یکدیگر پیوند میداد؛ چون رابطه خویشاوندی و...، از همگسسته میشود.
﴿وَقَالَ ٱلَّذِینَ ٱتَّبَعُواْ لَوۡ أَنَّ لَنَا کَرَّةٗ فَنَتَبَرَّأَ مِنۡهُمۡ کَمَا تَبَرَّءُواْ مِنَّاۗ کَذَٰلِکَ یُرِیهِمُ ٱللَّهُ أَعۡمَٰلَهُمۡ حَسَرَٰتٍ عَلَیۡهِمۡۖ وَمَا هُم بِخَٰرِجِینَ مِنَ ٱلنَّارِ١٦٧﴾ [البقرة: 167].
«و پیروان میگویند: کاش برای ما بازگشتی بود» به سوی دنیا «تا همانگونه کهآنان از ما بیزاری جستند، ما نیز از آنان تبری میجستیم» و عمل شایسته انجاممیدادیم «اینگونه، خداوند کارهایشان را - که بر آنان مایه حسرتهاست - به آنان مینمایاند» یعنی: خداوند بزرگ عملهای فاسدشان را به آنان نشان میدهد و اینخود مایه حسرتشان میشود. همچنان اعمال نیک و شایستهای را که مکلف بهانجام آن بودهاند ولی آن را ترک کردهاند، به آنان مینمایاند و این نیز مایه حسرت و افسوسشان میشود. آری! خداوند عزوجل به آنان مینمایاند که اعمالشان بدترین اثر را بر زیان آنها داشته است زیرا این اعمال جز حسرت و بدبختی، چیز دیگری برایشان به ارمغان نیاورده است «و از آتش بیرونآمدنی نیستند» این تعبیر، گویای جاودانه ماندن کفار در دوزخ است.
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلنَّاسُ کُلُواْ مِمَّا فِی ٱلۡأَرۡضِ حَلَٰلٗا طَیِّبٗا وَلَا تَتَّبِعُواْ خُطُوَٰتِ ٱلشَّیۡطَٰنِۚ إِنَّهُۥ لَکُمۡ عَدُوّٞ مُّبِینٌ١٦٨﴾ [البقرة: 168].
بعد از آن که خداوند بزرگ، حقیقت توحید خویش را بیان کرد؛ اکنون به بیاناین حقیقت میپردازد که فقط او روزیدهنده تمام مخلوقاتش میباشد: «ایمردم! از آنچه در زمین است، حلال و پاکیزه را بخورید» یعنی: آنچه را که حلال وگواراست و خداوند عزوجل بر شما حرام نکرده است، بخورید. حلال: چیزی است کهخداوند عزوجل آن را مباح کرده، حرام: چیزی است که خداوند عزوجل آن را ممنوعگردانیده و حلال طیب: آن است که در آن هیچ شبهه و گناهی نبوده و هیچ حقی ازدیگران به آن تعلق نداشته باشد. «و از گامهای شیطان» در آنچه که شرع خدا عزوجل آن را تحریم نکرده و او بر شما حرام میگرداند و از سایر خواستههای وی «پیروینکنید چرا که او دشمن آشکار شماست» ابنعباس رضی الله عنه میگوید: «سوگند یا نذری کهدر حال خشم از انسان صادر شود؛ از خطوات شیطان است، پس باید آن را نقضکرد و کفاره آن، کفاره سوگند (یمین) است». همچنین روایت شده است که نزدعبدالله بن مسعود رضی الله عنه شیر و نمکی آوردند و او همراه با جمع، شروع به خوردن آنکرد، در این اثنا مردی از آن جمع کناره گرفت. ابن مسعود رضی الله عنه فرمود: به رفیقتان هم بدهید! اما آن مرد گفت: من نمیخواهم. ابن مسعود رضی الله عنه پرسید: آیاروزهداری؟ گفت: نه! پرسید: پس چرا نمیخوری؟ گفت: بر خود حرام ساختهامکه هرگز شیر نخورم. فرمود: این از خطوات شیطان است، بخور و برای سوگندت کفاره بده. در حدیث شریف به روایت ابن عباس رضی الله عنه آمده است: «این آیه نزدرسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم تلاوت شد، دراین هنگام سعدبنابیوقاص رضی الله عنه برخاست و گفت: یا رسولالله! از خدا بخواهید که مرا مستجابالدعوه گرداند. آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: ای سعد! خوراکت را پاک گردان، مستجابالدعوه میشوی. سوگند بهذاتی که جان محمد در ید اوست، دعای انسان به سبب آن که لقمه حرامی را درشکمش میافگند، چهل روز پذیرفته نمیشود. و آن بندهای که گوشت بدنش ازحرام و ربا رشد یافته باشد، آتش دوزخ به وی سزاوارتر است».
مفسران در بیان سبب نزول آیه کریمه گفتهاند: این آیه درباره قبایل «ثقیف»، «خزاعه» و «بنیمدلج» نازل شد که گوشت انواع خاصی از چهارپایان را بر خودحرام کرده بودند.
﴿إِنَّمَا یَأۡمُرُکُم بِٱلسُّوٓءِ وَٱلۡفَحۡشَآءِ وَأَن تَقُولُواْ عَلَى ٱللَّهِ مَا لَا تَعۡلَمُونَ١٦٩﴾ [البقرة: 169].
«او» یعنی: شیطان «شما را فقط به بدی و فحشاء فرمان میدهد» فحشاء: ازحد گذشتن در زشتی و قباحت است. بعضی گفتهاند: فحشاء، زنا است «و» شیطان «شما را بر آن میدارد که آنچه نمیدانید به خداوند نسبت دهید» چون تحریمحیوانات «بحیره، سائبه و و صیله» که بیان آنها در آیه (103) سوره «مائده» میآید و نظایر اینها از اموری که اهل باطل آن را برای خود دین و شریعت قراردادهاند. پس همه چیزهایی - از اعیان و اموال موجود در روی زمین - که برتحریم آنها نصی شرعی نیامده است، اصل و اساس در آنها حلال بودن است تاآنگاه که دلیلی شرعی بر حرمت آنها اقامه شود.
﴿وَإِذَا قِیلَ لَهُمُ ٱتَّبِعُواْ مَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ قَالُواْ بَلۡ نَتَّبِعُ مَآ أَلۡفَیۡنَا عَلَیۡهِ ءَابَآءَنَآۚ أَوَلَوۡ کَانَ ءَابَآؤُهُمۡ لَا یَعۡقِلُونَ شَیۡٔٗا وَلَایَهۡتَدُونَ١٧٠﴾ [البقرة: 170].
«و چون به آنان» یعنی به کفار «گفته شود: از آنچه خدا نازل کردهاست» از فرماندادن به یگانهپرستی و حلال ساختن پاکیزگیها «پیروی کنید؛ میگویند: نه بلکه ازچیزی که پدران خود را بر آن یافتهایم، پیروی میکنیم. آیا هرچند نیاکانشان چیزی رادرک نمیکرده و به راه صواب نمیرفتهاند» باز هم درخور پیروی هستند؟ آخر پدرانشان در گمراهی آشکاری بودهاند و یک نمونه آن، تحریم چیزهایی توسط آنهاست که خداوند عزوجل آن را حرام نکرده است، پس آیا اگر راه و رسم پدران ازعقلی صحیح و نقلی صریح، یعنی از سرچشمه خرد و هدایت آسمانی بیبهرهباشد، باز هم باید کورکورانه از آنان پیروی کرد؟
بنابراین آیه و امثال آن از آیات، امت اسلام اجماع دارند بر اینکه تقلید درعقاید جایز نیست و بر هر مکلف (بالغ عاقل)، آموختن عقیده توحید و یقین بهآن فرض است. تقلید: نزد علما عبارت است از: قبول سخنی بدون حجت. اما «اتباع»، پذیرفتن سخن دیگری بعد از شناخت دلیل آن است. اما در مورد تقلید در احکام باید گفت: بر هر شخص عامیای که نمیتواند احکام را از اصول آنهااستنباط کند، فرض است که از اهل علم بپرسد و از فتوایشان پیروی کند.
﴿وَمَثَلُ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ کَمَثَلِ ٱلَّذِی یَنۡعِقُ بِمَا لَا یَسۡمَعُ إِلَّا دُعَآءٗ وَنِدَآءٗۚ صُمُّۢ بُکۡمٌ عُمۡیٞ فَهُمۡ لَا یَعۡقِلُونَ١٧١﴾ [البقرة: 171].
«و مثل کافران» یعنی: صفت آنان «مثل کسی است که حیوانی را که جز صدا وندایی نمیشنود، بانگ میزند» در این آیه دعوتگر و اندرزدهنده کفار، یعنیحضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم ، به چوپانی تشبیه شدهاند که شتران یا گوسفندان خود را بانگمیزند، اما آن چهارپایان بیعقل و خرد، جز صدا و ندایی مبهم و غیرقابلفهم، چیز دیگری را نشنیده و ندای دعوتگر را درک نمیکنند. ابن عباس رضی الله عنه میگوید:«داستان اینان، همانند داستان گاو و الاغ و گوسفند است، که اگر به آنها سخنیبگویی، سخنت را نمیفهمند، اما صدایت را میشنوند. کافر نیز چنین است، اگر او را به خیری امر یا از شری نهی کنی، یا به وی اندرزی بدهی، آنچه را کهمیگویی درک نمیکند، ولی صدایت را میشنود». «کر و گنگ و نابینا هستند» پس توانایی شنیدن و دیدن و سخنگفتن به حق را ندارند «و از این رونمیاندیشند» یعنی: نمیتوانند در آنچه که به آنان گفته میشود، بیندیشند.
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ کُلُواْ مِن طَیِّبَٰتِ مَا رَزَقۡنَٰکُمۡ وَٱشۡکُرُواْ لِلَّهِ إِن کُنتُمۡ إِیَّاهُ تَعۡبُدُونَ١٧٢﴾ [البقرة: 172].
بعد از آن که خداوند متعال تمام مردم را به بهرهبرداری از خیرات و برکات زمین ارشاد فرمود، اینک در اینجا مؤمنان را به خطاب زیر مخصوص میگرداندزیرا ایشان به فهم کلام الهی سزاوارترند: «ای کسانی که ایمان آوردهاید! از نعمتهای پاکیزهای که روزی شما کردهایم، بخورید» و آنچه را که ما حرام نکرده ایم، حرام نگردانید و از خوردن غذاهایی که اهل جاهلیت و غیر آنان از پیش خود حرام میگردانند، پرهیز نکنید «و خدا را شکر کنید اگر تنها او را میپرستید» یعنی: اگر تنها او را میپرستید، از پاکیزگیها بخورید و از تحریمهای غیرخدایی پروا نکنید وشکرگزار این نعمتها باشید زیرا خوردن پاکیزگیها؛ غذای جسم شماست و شکرنعمت؛ غذای روح شما.
﴿إِنَّمَا حَرَّمَ عَلَیۡکُمُ ٱلۡمَیۡتَةَ وَٱلدَّمَ وَلَحۡمَ ٱلۡخِنزِیرِ وَمَآ أُهِلَّ بِهِۦ لِغَیۡرِ ٱللَّهِۖ فَمَنِ ٱضۡطُرَّ غَیۡرَ بَاغٖ وَلَا عَادٖ فَلَآ إِثۡمَ عَلَیۡهِۚ إِنَّ ٱللَّهَ غَفُورٞ رَّحِیمٌ١٧٣﴾ [البقرة: 173].
چون خداوند متعال، بهرهبرداری از آنچه را که حلال و پاکیزه است، مباحگردانید و چیزهای حلال هم بسیار بود، اینک حرامها را برای آنها بیان میکند زیراحرامها نسبت به حلالها اندک هستند، پس حرامها را بر چیزهایی منحصر مینمایدکه اینک بیان میشود: «خداوند تنها میته را بر شما حرام کرده است» میته: خودمرده (مردار)، حیوانی است که روح از بدن آن بدون ذبح شرعی جدا شدهباشد. مراد از «میته» در اینجا، حیوان مردار خشکی است نه دریا زیراخوردن تمام حیوانات بحری (آبزیان) - اعم از زنده و مرده آنها - در نزدجمهور فقها جایز است. اما حنفیها بجز ماهی، دیگر حیوانات آبزی را استثنا کرده و خوردن آنها را حرام میدانند[4]. «و» حرام کرده است بر شما «خون را» خون حرام: خون ریخته است، نه خون باقیمانده در عروق حیوان بعد از ذبحآن. روایت شده است که چون عایشه رضی الله عنها گوشت میپخت، زردی خونموجود در داخل عروق آن، به سطح دیگ یا قابلمه نمایان میشد، اما رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آن را میخوردند و در خوردن آن هیچ تردیدی به خود راهنمیدادند. «و» حرام کرده است بر شما «گوشت خوک را» و تمام بدن خوکحرام است «و» حرام کرده است بر شما «آنچه را که نام غیر خدا بر آن برده شده» به هنگام ذبح آن، چون نام لات و عزی و غیر آنها. اهلال: بلندکردن صداست زیرا مشرکان چون برای بتان ذبح میکردند، صدای خویش را به ذکر نام آنها بلند میکردند، مثلا با صدای بلند میگفتند: به نام لات! به نام عزی! از این رو هر ذبحکنندهای را «مهل» نامیدند، هرچند صدای خویش را به بردن نامی بلند نکند «امااگر کسی» به خوردن چیزی از این محرمات به منظور حفظ جان خود «ناچارشود» بهدلیل گرسنگی و فقدان خوراکی حلالی که بدان تغذیه نماید، یا به سبب اجبار و اکراه از سوی دیگران «در صورتی که باغی و عادی نباشد» یعنی: بیشتر ازحد نیاز نخورده و از خوردن آن گریز و چارهای هم نداشته باشد «بر او گناهینیست» زیرا خداوند عزوجل در حال اضطرار و ناچاری به او اجازه خوردن ازمحرمات را میدهد و او را بدان مؤاخذه نمیکند. مراد از «باغی» کسی است که بیشتر از مقدار نیاز از محرمات میخورد و مراد از «عادی» کسی است که این محرمات را در حالی میخورد که از آنها گریز و چارهای دارد «در حقیقت خداآمرزنده» است گناه کسی را که درحال ناچاری از چیزهای حرام میخورد «ومهربان است» به او زیرا حرام را بر وی در هنگام ضرورت، حلال گردانیده است.
بنابراین آیه، محرمات حقیقی از خوردنیها در شریعت اسلام عبارتند از:
1- گوشت خود مرده (مردار)
2- خون ریخته حیوانات.
3- گوشت خوک.
4- حیوان ذبح شدهای که به هنگام ذبح آن نام غیر خدای عزوجل بر آن بردهشود.
البته حصر تحریم در انواع چهارگانه فوق؛ حرمت غیر آنها را که در شریعت بیانشده نفی نمیکند بنابراین، محرمات بیان شده در آیه (3) از سوره «مائده» ومحرمات دیگری که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم حرمت آنها را بیان کردهاند - که بیان آنها نیزدر این تفسیر شریف خواهد آمد - به حرامهای چهارگانه فوق اضافه میشوند.
﴿إِنَّ ٱلَّذِینَ یَکۡتُمُونَ مَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ مِنَ ٱلۡکِتَٰبِ وَیَشۡتَرُونَ بِهِۦ ثَمَنٗا قَلِیلًا أُوْلَٰٓئِکَ مَا یَأۡکُلُونَ فِی بُطُونِهِمۡ إِلَّا ٱلنَّارَ وَلَا یُکَلِّمُهُمُ ٱللَّهُ یَوۡمَ ٱلۡقِیَٰمَةِ وَلَا یُزَکِّیهِمۡ وَلَهُمۡ عَذَابٌ أَلِیمٌ١٧٤﴾ [البقرة: 174].
«کسانی که آنچه را خداوند از کتاب نازل کرده، پنهان میدارند و بدان بهای ناچیزیبهدست میآورند» زیرا متاع و بهره فانی دنیا که دربرابر پنهانساختن و تغییر دادن شرع خدا عزوجل گرفته میشود، هرچند بسیار پنداشته شود، بدون شک ناچیز و اندک است زیرا عوض حقیقی آن، سعادت دنیا و آخرت است که قربانی شده است «آنان جز آتش در درون خویش فرو نمیبرند» یعنی: آن بهای ناچیزی که در قبال پنهان کردن آیات الهی دریافت میدارند، عذاب آخرت را بر آنان مسلم گردانیده و سبب ورودشان به دوزخ میشود «و خداوند روز قیامت با آنان سخن نمیگوید» بهدلیل فرود آمدن خشم وی بر آنان و ناخشنودی از آنان. طبری میگوید: «خداوند متعال با آنان در آنچه که دوست دارند، سخن نمیگوید، هرچند درآنچه که دوست ندارند، با آنان سخن میگوید». «و پاکشان نمیدارد» یعنی: اعمال پلیدشان را اصلاح نمیکند که از گناه پاک شوند «و برای آنان عذابی است دردناک» که همانا آتش دوزخ است.
ابنعباس رضی الله عنه در بیان سبب نزول آیه کریمه میگوید: این آیه و آیه ﴿إِنَّ ٱلَّذِینَ یَشۡتَرُونَ بِعَهۡدِ ٱللَّهِ...﴾ [آل عمران:77]. ، هردو درباره یهود نازل شد زیرا رؤسا وعلمای آنان از سفلگان خویش هدایایی گرفته و به آنها وعده میدادند که پیامبرآخرالزمان از میانشان بر انگیخته میشود. پس چون رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از غیر آنان برانگیخته شدند، آنها از زوال ریاست و أخاذیهای خویش بیمناک شده و لذا صفات حقیقی پیامبر آخرالزمان صلی الله علیه و آله و سلم در تورات را کتمان کردند و اوصاف دیگری را برساخته و به عوام خویش گفتند: اینک اوصاف پیامبر آخرالزمان همینهاست، که با اوصاف محمد هیچ شباهتی ندارد! اما آیه کریمه هرکس دیگری را نیز دربرمیگیرد که شرع خدا عزوجل را پنهان ساخته و دربرابر آن رشوه بگیرد، همچنین هرکسی را که در ازای منفعت عاجل و یا مصلحت زایل و زودگذری، به تغییردادن چیزی از دین خدا عزوجل و کتمان حق راضی گردد.
﴿أُوْلَٰٓئِکَ ٱلَّذِینَ ٱشۡتَرَوُاْ ٱلضَّلَٰلَةَ بِٱلۡهُدَىٰ وَٱلۡعَذَابَ بِٱلۡمَغۡفِرَةِۚ فَمَآ أَصۡبَرَهُمۡ عَلَى ٱلنَّارِ١٧٥﴾ [البقرة: 175].
«آنان همان کسانی هستند که گمراهی را به بهای هدایت و عذاب را به ازای آمرزشخریدند» تفسیر نظیر این جمله در آیه (16) گذشت «پس چه شکیبایند بر آتش دوزخ!» ما: مفید تعجب است و مراد از آن به شگفت انداختن بندگان مؤمن ازحال آنان است، چرا که آنا با کمال بیپروایی، اسباب و علل استحقاق عذابآتش را به کار گرفتند، گویی با این کار خود بر مجازات آتش جهنم شکیبا گشتند.
﴿ذَٰلِکَ بِأَنَّ ٱللَّهَ نَزَّلَ ٱلۡکِتَٰبَ بِٱلۡحَقِّۗ وَإِنَّ ٱلَّذِینَ ٱخۡتَلَفُواْ فِی ٱلۡکِتَٰبِ لَفِی شِقَاقِۢ بَعِیدٖ١٧٦﴾ [البقرة: 176].
«این» چیزی که ذکر شد از مجازات آتش جهنم و پیامدهای دیگر برای آنان «از آن است» یعنی: به سبب آن است «که خداوند کتاب را به حق» یعنی: به صدقو راستی و برای برپا ساختن حق «نازل کرده است» پس بیان آن بر علما واجب وپرهیز از کتمان آن ضروری است، لذا هرگاه از آن مورد سؤال قرار میگیرند، یا نیازی به بیان آن پیش میآید، باید بیهیچ ملاحظهای آن را اعلام کنند «و کسانیکه در آن اختلاف ورزیدهاند» با ایمان به برخی از آن و کتمان برخی دیگر آن – که یهودیانند - یا مراد مشرکانند که برخی از آنان گفتند؛ این کتاب سحر است وبرخی گفتند؛ افسانههای پیشینیان است، اینان همگی «در شقاق» یعنی: مخالفت و ستیزه و کشمکش «دور و درازی» از حق و حقیقت «قراردارند».
﴿لَّیۡسَ ٱلۡبِرَّ أَن تُوَلُّواْ وُجُوهَکُمۡ قِبَلَ ٱلۡمَشۡرِقِ وَٱلۡمَغۡرِبِ وَلَٰکِنَّ ٱلۡبِرَّ مَنۡ ءَامَنَ بِٱللَّهِ وَٱلۡیَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِ وَٱلۡمَلَٰٓئِکَةِ وَٱلۡکِتَٰبِ وَٱلنَّبِیِّۧنَ وَءَاتَى ٱلۡمَالَ عَلَىٰ حُبِّهِۦ ذَوِی ٱلۡقُرۡبَىٰ وَٱلۡیَتَٰمَىٰ وَٱلۡمَسَٰکِینَ وَٱبۡنَ ٱلسَّبِیلِ وَٱلسَّآئِلِینَ وَفِی ٱلرِّقَابِ وَأَقَامَ ٱلصَّلَوٰةَ وَءَاتَى ٱلزَّکَوٰةَ وَٱلۡمُوفُونَ بِعَهۡدِهِمۡ إِذَا عَٰهَدُواْۖ وَٱلصَّٰبِرِینَ فِی ٱلۡبَأۡسَآءِ وَٱلضَّرَّآءِ وَحِینَ ٱلۡبَأۡسِۗ أُوْلَٰٓئِکَ ٱلَّذِینَ صَدَقُواْۖ وَأُوْلَٰٓئِکَ هُمُ ٱلۡمُتَّقُونَ١٧٧﴾ [البقرة: 177].
در بیان سبب نزول آمده است: آیه کریمه در رد بر یهود و نصاری نازل شد کهدرباره تغییر قبله سخن گفته و طعن و ایراد بسیاری را مطرح میکردند، پس خدای عزوجل روشن ساخت که: روی نمودن به سوی مشرق و مغرب ذاتا مقصود نیست و کار نیکی شمرده نمیشود. ابنکثیر میگوید: «این آیه کریمه، مشتمل برجملاتی بزرگ و دارای قواعدی ژرف و عمیق و عقیدهای خالص و استواراست».
«نیکوکاری آن نیست که روی خود را به سوی مشرق و مغرب (یعنی: جهاتمختلف) بگردانید، بلکه نیکی آن است که کسی به خدا ایمان بیاورد» یعنی: نیکی، نیکی کسی است که به خدا عزوجل ایمان بیاورد. بِرّ: کلمهای است که جامع هر خیر؛ اعم از ایمان، اعمال شایسته و اخلاق نیک است و این آیه کریمه آن را به اصول ایمان و اصول اعمال صالح تفسیر کرده است.
«و» نیز نیکی آن است که ایمان بیاورد به «روز بازپسین و فرشتگان» فرشتگان: موجوداتی نورانی هستند که دارای مأموریتها و وظایف متعددی میباشند، سرشت آنان بر طاعت حق تعالی است، اورا عصیان نمیکنند و هر آنچه را کهدستور یابند، انجام میدهند.
«و» همچنین نیکی آن است که ایمان بیاورد به «کتاب» مراد از کتاب: جنسکتاب، یعنی تمام کتابهای آسمانی است.
«و» همچنین نیکی آن است که ایمان بیاورد به «پیامبران و مال خود را با وجود دوستداشتن آن به ذویالقربی» یعنی نزدیکان و خویشاوندان خود «بدهد» دادن مال به نزدیکان و خویشاوندان - چنانچه فقیر باشند - هم صدقه است و هم صلهرحم.
«و» همچنین نیکی آن است که مال خود را به «یتیمان» فقیر بدهد زیرا آنان از فقرای غیر یتیم به دادن صدقه سزاوارترند، چرا که توان کسب وکار را ندارند.
«و» همچنین مال خود را به «مساکین» بدهد که چیزی را برای تأمین معیشت خود نمییابند، پس نشستهاند و به دستهای مردم مینگرند.
«و» همچنین مال خود را به «در راه ماندگان» یعنی: مسافران نیازمندی بدهد که از مال خویش جدا مانده و برایشان امکان حاضر کردن آن وجود ندارد.
«و» مال خود را به «سائلان» یعنی: به متکدیانی بدهد که ناچار به گدایی ودرخواست کردن میشوند. باید دانست که گدایی حرام است جز برای ضرورتی، لذا برای سائل لازم است تا از حد ضرورت تجاوز نکند و به ادب درخواستکردن ملتزم باشد و آن این است که بدون پافشاری و اصرار درخواست کمک کند. وچنانکه در حدیث شریف آمده است، گرفتن صدقه برای شخصی که بینیاز است و قادر به کسب و کار میباشد، حلال نیست چه مرد باشد و چه زن و چنین شخصی باید کاری شرافتمندانه برای خود جستوجو کند.
«و» همچنین نیکی آن است که مال خود را «در» راه آزادکردن «بردگان» بدهد. مراد خریدن بردگان و آزادکردن آنهاست. به قولیدیگر: مراد آزادکردناسیران است. در حدیث شریف آمده است: «بهترین صدقه آن است که در حال سلامتی و حرص بر مال خویش که آرزوی توانگری را داری و از فقر میترسی؛ صدقه بدهی».
«و» همچنین نیکی آن است که «نماز را برپا دارد» با رعایت تمام ارکان و شرایط آن.
«و» همچنین نیکی آن است که «زکات را بدهد». بیان جداگانه زکات، دلیل برآن است که مراد از انفاق یاد شده در بالا، صدقه نافله است نه زکات فرض. چنانکه در حدیث شریف آمده است: «إن فی الـمال حقاً سوى الزکاة». «قطعا در مال حقی است بجز زکات».
«و» همچنین نیکان «آنان»اند «که چون» با خدا عزوجل یا مردم «عهد بستند، به عهد خود وفادارند» به شرط اینکه عهدشان با مردم، خلاف اوامر دینی نباشد، پس چنانچه این عهد در معصیتی بود، وفا به آن واجب نیست. روشن است کهخیانت و پیمانشکنی و خلف وعده از نشانههای نفاق است، چنانکه درحدیث شریف آمده است: «نشانه منافق سه چیز است؛ چون سخن پردازد، دروغگوید و چون وعده کند، خلاف نماید و چون امانت به وی سپرده شود، خیانتکند».
«و» همچنین نیکان «آنان»اند «که در سختی» یعنی: شدت فقر «و زیان» یعنی: در بیماری مزمن یا فقدان عزیزان «و بههنگام جنگ، صابرند» صبر: نصفایمان است؛ زیرا صبر و شکیبایی، بر رضای انسان مؤمن به قضا و قدر الهی دلالت میکند. در حدیث شریف آمده است که فرار از میدان جنگ، یکی از هفت گناهکبیره میباشد.
«اینان کسانیاند که راست گفتهاند» در ادعای ایمان خویش «و هماینان متقیانند» تقوی: خود نگهداری از خشم خداوند عزوجل با پرهیز از گناهان است.
علما گفتهاند: این آیه کریمه، آیه بزرگی از امهات احکام است زیرا در کل متضمن شانزده قاعده عقیدتی و اخلاقی میباشد.
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ کُتِبَ عَلَیۡکُمُ ٱلۡقِصَاصُ فِی ٱلۡقَتۡلَىۖ ٱلۡحُرُّ بِٱلۡحُرِّ وَٱلۡعَبۡدُ بِٱلۡعَبۡدِ وَٱلۡأُنثَىٰ بِٱلۡأُنثَىٰۚ فَمَنۡ عُفِیَ لَهُۥ مِنۡ أَخِیهِ شَیۡءٞ فَٱتِّبَاعُۢ بِٱلۡمَعۡرُوفِ وَأَدَآءٌ إِلَیۡهِ بِإِحۡسَٰنٖۗ ذَٰلِکَ تَخۡفِیفٞ مِّن رَّبِّکُمۡ وَرَحۡمَةٞۗ فَمَنِ ٱعۡتَدَىٰ بَعۡدَ ذَٰلِکَ فَلَهُۥ عَذَابٌ أَلِیمٞ١٧٨﴾ [البقرة: 178].
در بیان سبب نزول این آیه کریمه، دو روایت آمده است: بنا به روایتی، این آیه در رد و محکومیت عملکرد مردم در دوران جاهلیت نازل شد که به شیوه ستمگری عمل کرده، از حد متجاوز و پیرو شیطان بودند؛ مثلا اگر بردهای از یکقوم قوی و قدرتمند، به وسیله بردهای منسوب به قومی فرودست کشته میشد، آن قبیله قدرتمند، مغرورانه میگفتند: ما باید آزادی را در برابر آن به قتلبرسانیم! و اگر زنی از آنان کشته میشد، میگفتند: باید مردی را در برابر آنبکشیم! همین گونه آنان فرادست را در مقابل فرودست نمیکشتند، اما در برابرقتل یک فرد اشرافی، چند تن از فرودستان را میکشتند.
به روایتی دیگر: این آیه در باره دو طایفه از اعراب نازل شد که یکی از آنها مسلمان و دیگری با مسلمانان همپیمان بود، آن دو طایفه، زنان و بردگان واشخاص آزادی را از یکدیگر به قتل رسانده بودند، پس رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم درمیانشان حکمی را صادر نمودند و آیه کریمه در تأیید حکم ایشان نازل شد.
«ای مؤمنان! بر شما در مورد کشتگان، قصاص مقرر شده است» یعنی: اگر کسیمسلمانی را به عمد و از روی تجاوز کشت، کشتن آن به طور همانند - در هنگاممطالبه صاحب حق - فرض است و صاحب حق، اولیای مقتولاند. قصاص: یعنیعملی همانند با عمل قاتل زیرا مسلمانان در میزان اسلام باهم برابرند، هرچندبعضی شریف باشند و بعضی وضیع، بعضی زیبا باشند و بعضی زشت، بعضیثروتمند باشند و بعضی فقیر، بعضی مرد باشند و بعضی زن «آزاد دربرابر آزاد و بردهدربرابر برده» یعنی: آزاد در برابر قتل شخص آزاد و برده در برابر قتل شخص بردهقصاص میشود. از این قید چنین برمیآید که آزاد با قتل برده قصاص نمیشود -که جمهور فقها بر این نظرند - اما امام ابوحنیفه رحمه الله برآن است که آزاد دربرابر برده قصاص میشود، به دلیل عامبودن آیه (45) سوره «مائده» که تفسیر آن خواهدآمد. از حضرت علی رضی الله عنه و ابنمسعود رضی الله عنه نیز همین رأی نقل شده است. امامبخاری نیز میگوید: مولی با کشتن برده خویش کشته میشود، به دلیل اینحدیث شریف: «هر کس بردهاش را کشت، او را میکشیم و هرکس بینیاش را برید، بینیاش را میبریم و هرکس او را عقیم (جنسی) کرد، او را عقیم میکنیم».
جمهور فقها برآنند که مسلمان با کشتن کافر قصاص نمیشود. دلیل آنها اینحدیث شریف رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم است که فرمودند: «مسلمانی دربرابر کافری کشتهنمیشود». «و زن در برابر زن» قصاص میشود، اگر او را کشت. اگر زنی مردیرا کشت، نیز بهطریق اولی قصاص میشود و اگر مردی زنی را کشت، نیز قصاصمیشود، به دلیل این حدیث شریف رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم که فرمودند: «همانا مرد دربرابرزن کشته میشود». همچنین مذهب ائمه اربعه - جز در یک روایت از احمدبنحنبل - این است که یک گروه با کشتن یک تن قصاص میشوند. «پس کسی کهگذشت شد به او چیزی از خون برادرش» یعنی: اگر قاتل، یا جانی از سوی مجنیعلیه (کسی که جنایت بر وی انجام گرفته)، یا از سوی ولی مقتول، دربرابر قتل یا جرحی که کرده بود، از انجام قصاص مورد عفو قرار گرفت، به مجنی علیه (کسیکه جنایت بر او انجام گرفته)، یا ولی وی، دیه قتل یا دیه جراحت (ارش) تعلقمیگیرد. قید (اخیه: برادرش) عاطفه برانگیز است و این پیام را میرساند که: عمل قتل، اخوت ایمانی را نمیگسلاند. آری! اگر چنین عفو و گذشتی در کاربود «پس حکم آن پیروی کردن به نیکویی است» یعنی: مطالبه صاحب حق از قاتل یا جانی، باید با رفتاری پسندیده توأم باشد، به این نحو که اگر قاتل تنگدست بود، باید صاحب حق به او مهلت دهد «و» بر قاتل «رسانیدن خونبهاست به وی به خوش خویی» بدون تعلل و امروز و فرداکردن، یا انکار، یا بهکاربردن سخنانیزشت «این حکم» حکم عفو و دیه «تخفیف و رحمتی از سوی پروردگار شماست» یعنی: خداوند عزوجل بر این امت، قصاص و عفو با عوض یا بدون عوض - هردو - را مشروع گردانید و چنانکه بر یهود و نصاری تنگ گرفت، بر آنان تنگ نگرفت زیرا بر یهود، قصاص یا عفو بدون دیه، و بر نصاری، عفو بدون دیه را فرضگردانید «پس هرکس بعد از آن» یعنی: بعد از عفو «از اندازه درگذرد» به اینصورت که بعد از گرفتن دیه، قاتل را بکشد، یا قاتل را عفو نموده و بعد از آنقصاصش نماید؛ «برای او عذابی دردناک است» در آخرت با آتش دوزخ، یا دردنیا با انجام قتل.
﴿وَلَکُمۡ فِی ٱلۡقِصَاصِ حَیَوٰةٞ یَٰٓأُوْلِی ٱلۡأَلۡبَٰبِ لَعَلَّکُمۡ تَتَّقُونَ١٧٩﴾ [البقرة: 179].
«و ای خردمندان! برای شما در قصاص زندگانیای است» به اعتبار اینکه قصاص به خودداری مردم از قتل یکدیگر میانجامد «باشد که به تقوا روی آورید» و از بیم قصاص، از خونریزی بپرهیزید. آری! این است قانون «قصاص» در اسلام، قانونی که جامعه بشری در هیچ عصری از آن بینیاز نیست و بجز آن، هیچمجازات دیگری - از جمله زندان - نمیتواند بسیاری از افراد خونریز را از ارتکاب جنایت باز دارد، پس این قصاص است که حیاتی آرام و پایدار را برایجامعه فراهم کرده و از میزان جنایت قتل در جامعه بشری میکاهد زیرا هنگامی که قاتل به خوبی بداند که اگر بکشد، کشته میشود؛ یقینا از ارتکاب عمل قتل دست برمیدارد و در اینجاست که دو حیات محفوظ میماند، یکی حیات مقتول ودیگری حیات خود قاتل[5].
﴿کُتِبَ عَلَیۡکُمۡ إِذَا حَضَرَ أَحَدَکُمُ ٱلۡمَوۡتُ إِن تَرَکَ خَیۡرًا ٱلۡوَصِیَّةُ لِلۡوَٰلِدَیۡنِ وَٱلۡأَقۡرَبِینَ بِٱلۡمَعۡرُوفِۖ حَقًّا عَلَى ٱلۡمُتَّقِینَ١٨٠﴾ [البقرة: 180].
«بر شما فرض شدهاست که چون مرگ یکی از شما فرا رسد» فرارسیدن مرگ؛ فرارسیدن اسباب و علائم آن است. آری! در این هنگام بر انسان فرض است؛ «این که اگر خیری برجای گذارد» یعنی: اگر مالی باقی میگذارد، باید «وصیت کند» چرا که دیگر مجالی برای زندگی وی باقی نمانده است. بعضی از مفسران، «خیر» را به مال بسیار تفسیر کردهاند، اما ظاهرا - چنانکه ابنعباس رضی الله عنه و گروهی ازتابعین نیز گفتهاند - مراد از «خیر»، مطلق مال است، چه کم باشد و چه بسیار زیرا اسم «خیر» بر مال اندک و بسیار هردو اطلاق میشود. آری! باید وصیت کند، امابرای چهکسی؟ «برای پدر و مادر و خویشاوندان خود» و بعد از اجرای وصیت وی، بقیه مالش برای فرزندانش باقی میماند.
البته این حکم در اول اسلام مشروع شد و سپس وصیت برای نزدیکان با آیات میراث (در سوره نساء و غیرآن) منسوخ گردید. همچنین با این حدیث شریف: «لاوصیه لوارث: برای هیچ وارثی وصیتی نیست». نسخ وصیت برای وارث، رأی جمهور فقها و بیشتر مفسران بلکه به قول ابنکثیر، حکمی اجماعی است. اما حکم وصیت برای غیر وارث، به حال خود باقی است و بنابر ارشاد همین آیه و نیزاحادیث رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم ، وصیت نمودن از ثلث مال برای غیر وارث، مستحب ونافذ میباشد، از جمله این حدیث شریف: «ماحق امریء مسلم له شیء یوصی فیه یبیت لیلتین إلا ووصیته مکتوبة عنده». «اگر شخص مسلمان دارای مالی است که میباید در آن وصیت کند، نشاید که دو شب را بگذراند، مگر اینکه بایستی وصیت وی نوشته شده در نزدش نهادهباشد». همچنان وصیت باید «بهطور معروف» یعنیعادلانه و پسندیده و بدون هیچ افراط و تفریطی باشد بنابراین، وصیت کننده نباید توانگری را بر فقیری برتری دهد، یا به بیشتر از ثلث (یک سوم) مال وصیت کند. ولی حنفیها وصیت به کل مال را نیز در صورتی که وصیتکننده میراث بری ازخود بهجا نگذاشته باشد، جایز دانستهاند «این حقی است» واجب و لازم «برپرهیزگاران». البته باید دانست که قبل از نسخ حکم وصیت با آیات میراث، وصیت نمودن واجب بود، ولی بعد از نسخ - چنانکه گفتیم - در حق غیر وارث مستحب و در مورد وارث حرام است.
﴿فَمَنۢ بَدَّلَهُۥ بَعۡدَ مَا سَمِعَهُۥ فَإِنَّمَآ إِثۡمُهُۥ عَلَى ٱلَّذِینَ یُبَدِّلُونَهُۥٓۚ إِنَّ ٱللَّهَ سَمِیعٌ عَلِیمٞ١٨١﴾ [البقرة: 181].
«پس هر کس» وصیت را «بعد از شنیدنش تغییر دهد» چه آن تغییردهنده خودوصی، یا گواه بر وصیت باشد «گناهش تنها بر گردن همان کسانی است که آن را تغییر میدهند» و بر وصیتکننده هیچ بازخواستی نیست زیرا او، با انجام وصیت به تکلیف خود عمل کرده است «و خداوند شنواست» سخن وصیت کننده را «داناست» به فعل وصی و دیگران، پس آنان را در برابر عملشان جزا میدهد.
﴿فَمَنۡ خَافَ مِن مُّوصٖ جَنَفًا أَوۡ إِثۡمٗا فَأَصۡلَحَ بَیۡنَهُمۡ فَلَآ إِثۡمَ عَلَیۡهِۚ إِنَّ ٱللَّهَ غَفُورٞ رَّحِیمٞ١٨٢﴾ [البقرة: 182].
«پس هرکس از اجحاف یا گناه وصیتکنندهای ترسید» جنف: گرایش از حق وعدل به سوی خطا و اشتباه و اثم: انحراف عمدی در وصیت از جاده عدل وانصاف است. مثال آن این است که وصیتکننده از ثلث مال، بیشتر وصیت کند، یا برای فرد توانگری وصیت نماید. در حدیث شریف آمده است: «اجحاف در وصیت، از گناهان کبیره است». آری! هرکس مشاهده کرد که وصیت کننده در وصیت خود ستم یاگناهی را مرتکب شده است؛ «پس میانشان اصلاح آورد» یعنی: آشفتگی و اختلافی را که میان ورثه بهسبب آن وصیت ناروا واقع شده بود؛ به اصلاح آورد، بدینگونه که آن قسمت از متن وصیت را که به زیان برخی از ورثه و مخالف با شرع خداوند عزوجل بود، ابطال و آنچه را که حق بود - چون وصیت برای نزدیکان غیر ارث برنده - ابقا و اثبات نمود، در این صورت «بر او» یعنی: بر شخصی که با هدف خیر و اصلاح، در وصیت تغییر ایجاد میکند «گناهی نیست زیرا خدا آمرزنده مهربان است» بر کسیکه با هدف خیر و اصلاح، دروصیت تغییر به وجود میآورد.[6]
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ کُتِبَ عَلَیۡکُمُ ٱلصِّیَامُ کَمَا کُتِبَ عَلَى ٱلَّذِینَ مِن قَبۡلِکُمۡ لَعَلَّکُمۡ تَتَّقُونَ١٨٣﴾ [البقرة: 183].
«ای مؤمنان! بر شما روزه فرض گردانیده شد» روزه: خودداری از خوردن، نوشیدن، مقاربت جنسی و دیگر شکنندهها از طلوع بامداد تا غروب آفتاب همراه با نیت است «همانگونه که بر آنان که پیش از شما بودند، فرض شده بود» یعنی: همانگونه که روزه، بر امتهای بشری - از زمان آدم علیه السلام تا هماکنون که عهد پیامبرخاتم صلی الله علیه و آله و سلم است - فرض شده بود. آری! تاریخ، نشان دهنده این واقعیتاست که روزه در میان تمام ملل مشروع بوده است، حتی در میان مصریان قدیم، رومیها، یونانیها و هندیان. در تورات کنونی نیز - باوجود تحریف آن - روزه و روزهداران مورد ستایش قرار گرفتهاند. این نقل نیز صحیح است که موسی علیه السلام چهل روز، روزه گرفت، اما یهودیان عصر حاضر، یک هفته روزه میگیرند. همچنین، انجیلهای کنونی، روزه را ستوده و آن را عبادت میشمارند و مشهورترین روزه نصاری، روزه بزرگ قبل از عید «فصح» است، سپس رؤسای کلیسا انواع دیگری از روزه را نیز بنیاد نهادند. به قولی: مراد از ﴿ٱلَّذِینَ مِن قَبۡلِکُمۡ﴾ (کسانی که پیش از شما بودند)، اهل کتابند. «باشد که به تقوی گرایید» با پایبندی به روزه زیرا روزه انگیزههای ارتکاب گناهان را در نهاد انسان تضعیف میکند و شهوت را که مبدأ معصیت است درهم شکسته لذتهای دنیا را بیارزش میگرداند و این همه تقویآفرین است. در حدیث شریف آمده است: «الصوم نصفالصبر: روزه نصف صبر است». همچنین روزه از ابعاد و جنبههای گوناگونی پدیدآورنده تقوی است، که مهمترین این ابعاد عبارتند از:
1- روزه، نفس انسان را در آشکار و نهان بر خشیت و بیم از خداوند متعال تربیت میکند زیرا جز پروردگار بزرگ، هیچ کس دیگری ناظر و مراقب شخصروزهدار نیست و این از بزرگترین فواید روحی روزه میباشد.
2- روزه، از حدت و غلیان شهوت میکاهد، چنانکه در حدیث شریف آمدهاست: «الصوم جنه» یعنی: روزه سپر نگهدارندهای از آلودگی به شهوات وارتکاب گناهان است.
3- روزه، احساس شفقت و رحمت به همنوع را در انسان بیدار میسازد.
4- روزه، تحققبخش معنای برابری میان توانگران و فقرا و اشراف و عوام است و این از فواید اجتماعی روزه میباشد.
5- روزه، انسان را به نظم و برنامهریزی و مهار نمودن اراده عادت میدهد.
6- روزه، بنیه جسمی را تجدید نموده، سلامتی و نیروی حافظه را تقویت و بدن را از رسوبها و تخمیرات زیانبخش میرهاند، چنانکه این معنی و بیش از آن نیز در این حدیث شریف آمده است: «صوموا تصحوا»: روزه بگیرید تا تندرستشوید».
﴿أَیَّامٗا مَّعۡدُودَٰتٖۚ فَمَن کَانَ مِنکُم مَّرِیضًا أَوۡ عَلَىٰ سَفَرٖ فَعِدَّةٞ مِّنۡ أَیَّامٍ أُخَرَۚ وَعَلَى ٱلَّذِینَ یُطِیقُونَهُۥ فِدۡیَةٞ طَعَامُ مِسۡکِینٖۖ فَمَن تَطَوَّعَ خَیۡرٗا فَهُوَ خَیۡرٞ لَّهُۥۚ وَأَن تَصُومُواْ خَیۡرٞ لَّکُمۡ إِن کُنتُمۡ تَعۡلَمُونَ١٨٤﴾ [البقرة: 184].
آری! برشما فرض شده است «روزه گرفتن روزهای چند شمرده شده» یعنی: روزهای معلوم و معین اندکی - برای آسانگیری بر شما. این ایام معین به قول جمهور مفسران، عبارت از ماه مبارک رمضان است. ابنکثیر نقل میکند: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بعد از هجرت به مدینه، از هر ماه سه روز را روزه میگرفتند و روزعاشورا را نیز روزه میگرفتند تا آن که خداوند متعال روزه رمضان را فرض نمود. «پس هرکس از شما بیمار» بود و توان روزهگرفتن را نداشت، خوردن برای ویعزیمت است و اگر توان آن را داشت، ولی همراه با قبول ضرر و مشقت، پسخوردن روزه برای وی رخصت است «یا» هرکس از شما «در سفر باشد» سفری بهاندازه مسافت کوتاهکردن نماز، یعنی (89) کیلومتر در نزد جمهور فقها و (96) کیلومتر در نزد حنفیها «پس لازم است» بر وی روزه گرفتن «شمار آن از روزهای دیگر» که باید آنها را در عوض روزهایی که خورده است، روزهگرفته و روزههای فوت شده را قضا کند «و بر کسانی که روزه طاقتفرساست» یعنی: بر کسانیکه روزه را به دشواری تحمل میکنند و تاب و تحمل آن راندارند، چون پیرمردان کهنسال، زنان باردار و بیماران مزمن، پس بر اینان «فدیهای است که عبارت از خوراکدادن به یک بینواست» به جای خوردن هر روز از ایام روزه، و این خوراک باید از میانه آن چیزی باشد که شخص، خانواده خویشرا با آن اطعام میکند. مقدار آن در نزد حنفیها، نصف صاع (دومد) از گندم، یاصاعی از غیر آن - چون خرما یا جو - برای هر روزی است که میخورد و یاغذایی آماده است که کفایت یکروزه مسکین را بنماید. و مقدار آن در نزدجمهور، یک مد از خوراک غالب مورداستفاده آن منطقه است[7]. «و هرکس بهدلخواه خود خیری» بیشتر «انجام دهد» یعنی: بر اندازه خوراک مقرر در فدیه بیفزاید، یا به علاوه یک مسکین، مسکین دیگری را نیز غذا بدهد «پس آن برای او بهتر است و اگر بدانید روزه گرفتن برای شما بهتر است» یعنی: برای این گروهمعذور، روزهگرفتن بهتر از روزهخوردن همراه با پرداخت کفاره است.
بیشتر ائمه (مالک، ابوحنیفه و شافعی) بر آنند که روزهگرفتن مسافر – چنانچه بر او دشوار نبود - برایش بهتر از روزهخوردن است، ولی امام احمد بر آن استکه برای مسافر خوردن روزه بهتر از روزهگرفتن میباشد. و در نزد جمهور، پیدرپی گرفتن روزه قضایی مستحب است نه واجب. و اگر چنان شد که ادای روزه از شخصی فوت شد و رمضان دیگری آمد و او آن را قضا نکرده بود، درنزد جمهور بر وی کفاره لازم است و کفاره او این است که برای هر روز، یک نفرمسکین را خوراک دهد. اما امام ابوحنیفه بر آن است که کفارهای بر وی نیست.
در بیان سبب نزول آیه کریمه از مجاهد روایت شده است که گفت: این بخش ازآیه: ﴿وَعَلَى ٱلَّذِینَ یُطِیقُونَهُ﴾ درباره مولایم قیسبن سایب نازل شد که توان روزه گرفتن را نداشت و با نزول آن او روزه را خورد و برای هر روز، یک نفر مسکین را اطعام میکرد.
﴿شَهۡرُ رَمَضَانَ ٱلَّذِیٓ أُنزِلَ فِیهِ ٱلۡقُرۡءَانُ هُدٗى لِّلنَّاسِ وَبَیِّنَٰتٖ مِّنَ ٱلۡهُدَىٰ وَٱلۡفُرۡقَانِۚ فَمَن شَهِدَ مِنکُمُ ٱلشَّهۡرَ فَلۡیَصُمۡهُۖ وَمَن کَانَ مَرِیضًا أَوۡ عَلَىٰ سَفَرٖ فَعِدَّةٞ مِّنۡ أَیَّامٍ أُخَرَۗ یُرِیدُ ٱللَّهُ بِکُمُ ٱلۡیُسۡرَ وَلَا یُرِیدُ بِکُمُ ٱلۡعُسۡرَ وَلِتُکۡمِلُواْ ٱلۡعِدَّةَ وَلِتُکَبِّرُواْ ٱللَّهَ عَلَىٰ مَا هَدَىٰکُمۡ وَلَعَلَّکُمۡ تَشۡکُرُونَ١٨٥﴾ [البقرة: 185].
«ماه رمضان» همان ماهی است «که در آن قرآن» در شب قدر به تمامی و یکباره از لوح محفوظ به بیتالمعمور در آسمان دنیا «فرو فرستاده شدهاست» وسپس جبرئیل علیه السلام آن را سورهبهسوره و آیه بهآیه در مدت بیست و سه سال بر قلب پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم نازل کرد. یا: اولین آیات آن در ماه رمضان نازل شد و نزول اینآیات در شب قدر بود «کتابی که مردم را راهبر و» متضمن «دلایل آشکار هدایت است» که این دلایل آشکار، مخصوص به آیات محکم آن میباشد «و» کتابیکه «جداکننده حق از باطل است» یعنی: قرآن، میزان و معیار جداکننده حق از باطلاست «پس هرکس از شما این ماه را دریابد» یعنی: در آن مقیم باشد، نه مسافر «باید آن را روزه بدارد و کسیکه بیمار یا در سفر است» باید به شماره آن، «تعدادی از روزهای دیگر» را روزه بگیرد و اگر در بخشی از ماه، مقیم و در بخشی دیگرمسافر بود، روزهگرفتن در ایام اقامت وی برایش حتمی است، اما در سفر، رخصت خوردن دارد «خدا برای شما آسانی میخواهد و برای شما دشوارینمیخواهد» به همین جهت است که برای مریض و مسافر، رخصت خوردندادهاست.
باید دانست که یسر؛ یعنی آسانگیری و عدم سختگیری، از مقاصد پروردگارسبحان در تمام امور دین است و رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم برای تحقق بخشیدن به اینمقصد، همیشه به آسانگیری ارشاد و از سختگیری نهی میکردند، چنانکه دراین حدیث شریف فرمودند: «یسروا ولا تعسروا، وبشروا و لاتنفروا: آسان بگیرید و سخت نگیرید و بشارت دهید و متنفر و پراکنده نگردانید».
«و میخواهد که شماره مقرر را تکمیل کنید». لام در (لتکملوا العده) برای تعلیلاست، لذا معنی چنین میشود: به این علت در حالتهای بیماری و سفر رخصتروزه خوردن را به شما دادیم که به شما آسانی را میخواهیم و میخواهیم که شماره ایام مقرر را تکمیل کنید، پس هرکس به سبب عذر بیماری، یا سفر، نتوانست آن را با ادا تکمیل کند، باید بعدا با قضا آن را تکمیل نماید، ازاین رو، قضا نمودن روزه برای مریض و مسافر، به منظور کامل ساختن شماره ایام ماه وتکمیل اجر و پاداش آنان است «و تا خدا را به بزرگی بستایید» با روزه گرفتن و ذکر وی در هنگام کامل ساختن شمار ایام روزهداری «به سپاس آن که رهنمونیتانکرده است» به سوی احکام سراسر منفعت بار، لذا عظمت وی و حکمت بالغهاش در اصلاح نمودن بندگانش را به یاد آورید و بدانید که او با مشروعساختن احکام مورد نظر خویش، بندگانش را تربیت میکند و میسازد پس احکام وی همه؛ ازنظر معنوی و حسی برای ساختن و تربیت شخصیت آنهاست «و باشد که شکرگزاری کنید» برای خداوند عزوجل در برابر همه این نعمتها و در برابر اینکه او به هریک از دو حالت عزیمت و رخصت، حق آن را در جایگاه مقررش داده است.
جمهور علمای اهل تأویل بر آنند که این آیه، دلیل بر مشروعیت تکبیر گفتن درعیدفطر است. روایت شده است که برخی از سلف، در شب عید فطر - ازهنگامی که هلال شوال را میدیدند تا هنگام بیرونرفتن امام برای نماز عید - تکبیر میگفتند. لفظ تکبیر در نزد امام مالک و گروه دیگری از علما این است کهسه بار «الله اکبر» بگوید. ولی از علما الفاظ دیگری چون: تکبیر و تهلیل وتسبیح، هرسه نقل شده است. اما درباره وقت و مدت تکبیر، از ابوحنیفه و مالکنقل شده است که گفتهاند: در عیدفطر از وقت بیرون آمدن شخص از خانهاش تارسیدن وی به مصلی تکبیرگفتن مستحب است و چون نماز به پایان رسید، عید همبه پایان میرسد. ولی شافعی واحمدبن حنبل میگویند: تکبیر گفتن، از وقت غروب خورشید شب عید تا وقت ادای نماز عید به دنبال نمازها و در هر وقتدیگری مستحب است[8].
﴿وَإِذَا سَأَلَکَ عِبَادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌۖ أُجِیبُ دَعۡوَةَ ٱلدَّاعِ إِذَا دَعَانِۖ فَلۡیَسۡتَجِیبُواْ لِی وَلۡیُؤۡمِنُواْ بِی لَعَلَّهُمۡ یَرۡشُدُونَ١٨٦﴾ [البقرة: 186].
در بیان سبب نزول آمده است: مرد اعرابیای نزد پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم آمد و گفت: یارسولالله! آیا پروردگار ما نزدیک است؛ که در این صورت با وی مناجاتکنیم؟ یا که دور است تا او را بانگ زنیم؟ رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم سکوت کردند، همان بود که این آیه نازل شد: «و هرگاه بندگانم درباره من از تو بپرسند» به ایشان بگو: «من نزدیکم» به آنان با علم خویش و به آنچه که مقتضای اجابت دعاء است. پس مراد قرب مکانی نیست «و دعای دعاکننده را - به هنگامی که مرا بخواند – اجابت میکنم». در حدیث شریف آمده است: «إن الله تعالى لیستحیی أن یبسط العبد إلیه یدیه یسأله فیهـمـا خیراً فیردهــمـا خائبتین». «همانا خداوند متعال حیا میکند از اینکه بنده دستانش را به سوی او به دعا بردارد - در حالیکه از او در آنها خیریمیخواهد - و او آنها را خالی برگرداند». همچنین در حدیث شریف آمده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «ما من مسلم یدعو الله عزوجل بدعوة لیس فیها اثم ولا قطیعة رحم إلا أعطاه الله بها إحدى ثلاث خصال: إما أن یعجل له دعوته، وإما أن یدخره له فی الأخرى، وإما أن یصرف عنه من السوء مثلها». «هیچ مسلمانی نیست که در بارگاهخداوند عزوجل دعایی بکند که در آن دعا گناه و قطع رحمی نیست، مگر این کهخداوند عزوجل به وسیله آن دعا، به وی یکی از سه خصلت زیر را میدهد: یا این کهدعایش را به طور عاجل برایش مستجاب میگرداند. یا اجر آن را برایش درآخرت ذخیره میکند و یا اینکه بدیی را برابر آن دعا از وی باز میدارد». جمهور علما بر آنند که دعا از مهمترین مقامهای عبودیت است زیرا خداوند بزرگ خودش از ما خواسته است که او را به دعا بخوانیم، که این خود بر فضل واهمیت دعا دلالت میکند. چنانکه در حدیث شریف نیز آمده است کهرسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «الدعاء مخ العبادة». «دعا مغز عبادت است».
از شرایط دعاکننده این است که:
1- به قدرت مطلقه الهی دانا بوده و یقین داشته باشد که همه اسباب و وسایط درقبضه تسخیر وی میباشد.
2- با حضور قلب و نیت راستین دعا کند زیرا خداوند عزوجل دعا را از قلبی که غافل باشد نمیپذیرد.
3- از خوردن حرام بپرهیزد.
4- از دعاکردن ملول و دلتنگ نشود.
و از شرایط خود دعا این است که:
1- دعا باید از امور جایز بوده و شرعا مطلوب باشد.
2- دعا علیه حقوق مسلمانان نباشد.
3- اوقات دعا عبارت است از: وقت سحر، وقت افطار، مابین اذان و اقامه، مابین ظهر و عصر روز چهارشنبه، وقت بیچارگی و پریشانی، حالت سفر و بیماری، هنگام نزول باران و هنگام رویارویی در جهاد فیسبیل الله که درباره همه اینها احادیث و روایات آمده است. و چون شروط دعا فراهم شد، مورد اجابت قرارمیگیرد.
«پس آنان» یعنی: بندگان من «باید برای من فرمانبرداری کنند» یعنی: مرابخوانند «و به من ایمان آورند» یعنی: ایمان داشته باشند به اینکه چون مرابخوانند، اجابتشان میگویم. یا معنی این است: بر ایمان خویش تداوم و استحکامبخشند «باشد که راه یابند» و اجابت دعا شامل راهیافتن شخص دعاکننده به اسباب آن نیز میشود، یعنی خداوند متعال برای دعاکننده، راههای رزق و شفا وکامیابی و تحقق دیگر دعاهای وی را هموار و آماده میسازد. ابنکثیر میگوید: «بیان این آیه در میانه احکام روزه - که بر انگیزاننده مؤمنان بر دعاء است - ارشادی است بر این امر که باید در هنگام به پایان رساندن رمضان و در هنگام هر افطاری، سخت در دعا کوشید، چنانکه در حدیث شریف آمده است: «للصائم عندافطاره دعوه مستجابه: برای روزهدار در هنگام افطارش، دعایی است پذیرفتهشده و مستجاب».
﴿أُحِلَّ لَکُمۡ لَیۡلَةَ ٱلصِّیَامِ ٱلرَّفَثُ إِلَىٰ نِسَآئِکُمۡۚ هُنَّ لِبَاسٞ لَّکُمۡ وَأَنتُمۡ لِبَاسٞ لَّهُنَّۗ عَلِمَ ٱللَّهُ أَنَّکُمۡ کُنتُمۡ تَخۡتَانُونَ أَنفُسَکُمۡ فَتَابَ عَلَیۡکُمۡ وَعَفَا عَنکُمۡۖ فَٱلۡـَٰٔنَ بَٰشِرُوهُنَّ وَٱبۡتَغُواْ مَا کَتَبَ ٱللَّهُ لَکُمۡۚ وَکُلُواْ وَٱشۡرَبُواْ حَتَّىٰ یَتَبَیَّنَ لَکُمُ ٱلۡخَیۡطُ ٱلۡأَبۡیَضُ مِنَ ٱلۡخَیۡطِ ٱلۡأَسۡوَدِ مِنَ ٱلۡفَجۡرِۖ ثُمَّ أَتِمُّواْ ٱلصِّیَامَ إِلَى ٱلَّیۡلِۚ وَلَا تُبَٰشِرُوهُنَّ وَأَنتُمۡ عَٰکِفُونَ فِی ٱلۡمَسَٰجِدِۗ تِلۡکَ حُدُودُ ٱللَّهِ فَلَا تَقۡرَبُوهَاۗ کَذَٰلِکَ یُبَیِّنُ ٱللَّهُ ءَایَٰتِهِۦ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمۡ یَتَّقُونَ١٨٧﴾ [البقرة: 187].
«آمیزش شما با زنانتان در شبهای روزه برای شما حلال کرده شد» رفث: کلمه جامعی است که شامل تمام آن چیزهایی که مرد از زن خود در امور شهوانیمیطلبد؛ اعم از مقاربت و غیر آن، میشود «آنان برای شما لباسی هستند و شما همبرای آنان لباسی هستید» بدان جهت که هرکدام شما به دیگری، همچون آمیزشیکه میان لباس و پوشنده آن است، با همدیگر آمیزش دارید. یعنی هریک از زن ومرد، رفیقش را همچون لباسی پوشانده و او را از بدکاری باز میدارد. همچنان اینتعبیر قرآنی، کنایه از نیاز هر کدام آنها به دیگری است و از این روست که خداوندمتعال بر آنها آسان گرفت و رخصت آمیزش داد «خداوند دانست که شما در حقخودتان خیانت میکردید» با آمیزش در شبهای رمضان. اصل خیانت آن است که شخص بر چیزی امین گردانیده شود، ولی امانت را نگه ندارد. دلیل اینکه خداوندمتعال آمیزشکنندگان در شبهای رمضان را خاین بر نفسهایشان نامید، این است کهزیان این کار به خودشان برمیگردد.
ابن عباس رضی الله عنه در بیان سبب نزول این آیه کریمه میگوید: «در آغاز فرضیتروزه، خوردن و نوشیدن و مقاربت بعد از نماز عشا تا افطار شب دیگر، برمسلمانان حرام بود تا آن که برخی از صحابه - و از جمله آنان عمربنخطاب رضی الله عنه - بعد از عشا با زنانشان آمیزش کردند و غذا خوردند، آنگاه شکایتشان را از ارتکاب این عمل نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بردند. این بود که آیهکریمه نازل شد». جمهور علما بر آنند که روزه کسیکه بامداد بر وی در حال جنابتطلوع کرده، صحیح است.
«پس توبه شما را» از خیانت به نفسهایتان «پذیرفت و از شما درگذشت» مراد این است که برشما آسان گرفت و میدان را برشما فراخ گردانید «پس اکنون» در شبهای ماه رمضان میتوانید «با آنان آمیزش کنید و آنچه را خدا برای شما مقررداشته، طلب کنید» به قولی: مراد از (آنچه را خدا برای شما مقرر داشته) طلب فرزند است. به قولی دیگر: مراد از آن، طلب شب قدر است. یعنی: مشغولیت بهآمیزش و مباحهای دیگر، نباید شما را از طلب دریافتن فضیلت لیلهالقدر غافلگرداند «و بخورید و بیاشامید تا رشته سپید از رشته سیاه نمودار شود» رشته سپید: سپیدیی است که در هنگام بامداد در همه پهنه افق منتشر میشود، نه صبح کاذب که مانند دم گرگ به صورت طولی در افق بالا رفته ولی از نظر عرضی در همه افقمنتشر نمیشود، پس صبح کاذب چیزی را حرام و حلال نمیگرداند و فقط اینصبح صادق است که خورد ونوش و دیگر محذورات روزه را حرام میگرداند. رشته سیاه: سیاهی شب است. نمودار شدن رشته سپید؛ جداشدن آن از سیاهیشب میباشد، که این جز با داخل شدن وقت بامداد محقق نمیشود. و این خود، دلیل بر استحباب تناول غذای سحر در روزه است، چنانکه در حدیث شریف آمده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «تسحروا فان فیالسحور برکه: در سحر غذا تناول کنید زیرا در تناول آن برکت است». «پس از آن، روزه را تا فرارسیدن شب تمام کنید» بنابراین، آغاز به اتمام رساندن روزه؛ وقت غروب خورشید است.
باید دانست که تعجیل در افطار و تأخیر در تناول سحری سنت است و مستحباست که روزهدار با چند عدد خرما افطار نماید و اگر خرما نبود با چند جرعه آب. چنانکه در حدیث شریف آمده است. روزهگرفتن شش روز از ماه شوال نیز مستحباست، چنانکه در حدیث شریف آمده است: «هرکس رمضان را روزه گرفت،سپس آن را با شش روز از شوال نیز دنبال کرد، این برای او همچون روزه همهعمر (روزگار ) است». در شریعت ما از «روزه وصال»، یعنی پیوند دادن یک یا چندین روز و شب از روزه با یکدیگر نهی به عمل آمده، چه این نوع روزه ازویژگیهای رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم میباشد. «و در حالیکه در مساجد معتکف هستید، با زنان درنیامیزید» یعنی: با آنان مقاربت نکنید. اعتکاف: عبارت از بر عهده گرفتن طاعتی است مخصوص، در وقتی مخصوص، با شرطی خاص و در جایی خاص. معتکف: کسی است که مقیم مسجد گشته، خودش را برای این عبادت مقید میگرداند.
جمهور علما بر آنند که هرچند انگیزه بخشهای جماع؛ چون بوسه و لمس شهوتانگیز بر معتکف حرام است، لیکن اگر این کارها به انزال مرد نینجامید، اعتکاف وی را فاسد نمیسازد. اما مالکیها بر آنند که بوسه و مساسشهوتانگیز نیز، اعتکاف را فاسد میکند. علما اجماعا بر آنند که اعتکاف واجبنیست، بلکه نافلهای از نوافل است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و اصحاب و همسرانشان بدان عمل کردهاند و با نذر نیز لازم میشود. همچنان علما اجماعا بر آنند که اعتکاف درست نیست مگر در مسجد. ابوحنیفه و شافعی و احمد برآنند که: اقلمدت اعتکاف یک لحظه است و اکثر آن حد معینی ندارد[9].
«اینها حدود الهی است، پس بدانها نزدیک نشوید» حدود: جمع حد است وحد در لغت یعنی: مانع میان دو چیز، سپس بر آن اموری اطلاق گردید که خدای عزوجل آنها را برای بندگان خویش مشروع گردانیده است. باید دانست که اگر بعد از ذکر حدود، (فلا تقربوها) بیاید؛ مراد از آن ممنوعات و محرمات الهی است و اگر بعد از آن، (فلا تعتدوها) بیاید، مراد از آن، احکام مقرره الهی بربندگانش میباشد که جایز نیست از آن تجاوز کنند. و اگر مراد از حدود؛ عامهاحکام باشد، پس معنای (فلا تقربوها) این است که: متعرض تغییر احکام نشوید، یا به مرز میان حق و گمراهی نزدیک نشوید. «اینگونه خداوند آیات خود را برای مردم بیان میکند» یعنی: چنان که خداوند عزوجل روزه و احکام و تفاصیل آن را برای مردم بیان کرد؛ دیگر احکام خویش را نیز بر زبان پیامبرش حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم برای آنان بیان میکند «باشد که تقوی پیشه کنند» زیرا احکام الهی پدیدآورنده تقوی است.
﴿وَلَا تَأۡکُلُوٓاْ أَمۡوَٰلَکُم بَیۡنَکُم بِٱلۡبَٰطِلِ وَتُدۡلُواْ بِهَآ إِلَى ٱلۡحُکَّامِ لِتَأۡکُلُواْ فَرِیقٗا مِّنۡ أَمۡوَٰلِ ٱلنَّاسِ بِٱلۡإِثۡمِ وَأَنتُمۡ تَعۡلَمُونَ١٨٨﴾ [البقرة: 188].
«و اموالتان را در میان خودتان به باطل نخورید» مراد از باطل در اینجا، خوردن آن مالی است که شریعت اسلام، گرفتن آن را از مالکش مباح نگردانیده و اگرخورده شود، به ناحق خورده شده است و این شامل هر چیزی میشود که بدون عوض مقابلی، یا بدون رضای مالک آن گرفته شود. مراد از خوردن اموال؛ گرفتن و مسلط شدن برآنهاست و از آن به خوردن تعبیر نمود زیرا بزرگترین هدف به دستآوردن مال، خوردن آن میباشد. البته خوردن مال به باطل دو صورتدارد:
1- گرفتن آن بر وجه ستم و دزدی و زورگیری و مانند اینها.
2- گرفتن آن از راه غیر شرعی، حتی اگر مالک آن را به طیب خاطر هم بدهد؛ چون پرداخت پول به زن زناکار، دادن پول قمار، دادن پاداش برای فالبین، دادن بهای شراب... که هرچند این اموال به طیب خاطر داده میشوند، اما خوردن ودادن آنها حرام و باطل است. پس آیه کریمه به طور کلی اینها و مانند آن از سایر وجوه حرام را شامل میشود.
«و آن را» یعنی: اموالتان را «به قضات ندهید» به عنوان رشوه تا به ناحق به نفعتان حکم کنند و «تا بخشی از اموال مردم را به گناه» یعنی: به ستم و تجاوز و با وسایل غیرمشروع؛ چون گواهی دادن و سوگند خوردن به دروغ، یا مانند آنها؛ «بخورید، درحالیکه خودتان» هم خوب «میدانید» که به ناحق و ناروا مرتکب این عمل میگردید، که این خود، نمایانگر جرأت بر ارتکاب گناه است.
ابن عباس رضی الله عنه میگوید: «این آیه کریمه ناظر بر شخصی است که بر ذمه وی مالی است، اما گواه و مدرکی علیه وی وجود ندارد، پس مال را انکار نموده و بارفتن نزد حکام، در صدد پایمال نمودن حق است»، چنانکه در سبب نزول آنآمده است: «امرؤالقیسبن عابس کندی و عبدان حضرمی بر سر موضوع زمینینزد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به مرافعه رفتند، امرؤالقیس مدعیعلیه بود و عبدان مدعی و چون آیه کریمه نازل شد، امرؤالقیس خودرا از قضیه کنار کشید و زمین را به عبدان واگذاشت.
در بیان احکام آیه کریمه فقهای اسلام آرایی دارند: امام ابوحنیفه رحمه الله بر آن است که حکم قاضی در عقدها و فسخها، ظاهرا و باطنا نافذ میشود، هرچندگواهان؛ گواهانی دروغین باشند. مثال آن این است که مردی ادعا میکند که زنیرا به نکاح گرفته است، اما زن منکر این ادعا میشود، مرد بر ادعای خویش دوگواه دروغین میآورد و قاضی هم بر مبنای آن به ازدواج میان آن دو حکممیکند، در این صورت برای آن مرد آمیزش با آن زن مباح است، اما اجرایحکم قاضی بر این نحو مقید به دوشرط میباشد:
1- اینکه قاضی نداند که گواهان دروغین هستند.
2- این که قضیه از اموری باشد که قاضی در آنها صلاحیت انشای حکم را دارد.
اما جمهور فقها برآنند که حکم قاضی در ظاهر قابل اجراست نه در باطن، لذاحکم وی حلال را حرام و حرام را حلال نمیگرداند و حقی را ایجاد نمینماید، بهدلیل این حدیث شریف: «نحن نحکم باالظاهر والله یتولی السرائر: ما فقط به ظاهرحکم میکنیم و خداوند عهدهدار پنهانیهاست». به هر حال؛ برای هیچ مؤمنیجایز نیست که در عین یقین به ناروابودن ادعای خویش، فقط با تکیه بر مهارت خود، یا وکلای دعوایش، به دادگاه مراجعه نماید و باید بداند که مال مؤمن برایش به ناحق حلال نیست، هرچند قاضی بدان حکم نماید، بلکه مؤمن باید قاضیحقیقی را که خداوند احکمالحاکمین است مدنظر داشته باشد. در حدیث شریف به روایت امسلمه رضی الله عنها آمده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «ألا إنما أنا بشر وإنما یأتینی الخصـم، فلعل بعضکم أن یکون الحن بحجته من بعض فاقضی له، فمن قضیت له بحق مسلم فإنما هی قطعة من نار، فلیحـملها أو لیذرها»: هان! بدانید که منهم بشری هستم و شما نزد من به دادخواهی میآیید، پس چه بسا که بعضی از شما در ارائه حجت خویش از برخی دیگر لحنی رساتر و بیانی شیواتر داشته باشد و من هم برابر چیزهایی که میشنوم به نفع وی حکم صادر میکنم، لذا کسیکه منبرایش از حق برادر مسلمانش چیزی حکم کردم، بداند که آن چیزی جز پارهای ازآتش نیست، در این صورت او مختار است که آن را بر میدارد یا که میگذارد».
﴿یَسَۡٔلُونَکَ عَنِ ٱلۡأَهِلَّةِۖ قُلۡ هِیَ مَوَٰقِیتُ لِلنَّاسِ وَٱلۡحَجِّۗ وَلَیۡسَ ٱلۡبِرُّ بِأَن تَأۡتُواْ ٱلۡبُیُوتَ مِن ظُهُورِهَا وَلَٰکِنَّ ٱلۡبِرَّ مَنِ ٱتَّقَىٰۗ وَأۡتُواْ ٱلۡبُیُوتَ مِنۡ أَبۡوَٰبِهَاۚ وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ لَعَلَّکُمۡ تُفۡلِحُونَ١٨٩﴾ [البقرة: 189].
این آیه کریمه، تکمیلکننده احکام روزه است زیرا روزه و افطار هردو بهرؤیت هلال بستگی دارند.
«درباره هلالهای ماه از تو میپرسند». ابنعباس رضی الله عنه در بیان سبب نزول میگوید: این آیه کریمه درباره معاذبن جبل رضی الله عنه و ثعلبهبن غنم رضی الله عنه - دو تن از انصار - نازلشد که گفتند: یا رسول الله! چرا ماه همانند رشته نخ باریکی نمایان میشود وسپس بزرگ و بزرگتر میگردد تا که تبدیل به ماه تمام میشود و باز یکبار دیگر، قرص آن رو به کاستی و باریکی میگذارد تا به همان شکل اولیه خود بازمیگردد، چرا قرص ماه به یک حالت واحدی نیست؟ این بود که خداوند متعال به اسلوب حکیمانه خویش، از حکمت هلالهای ماه به آنها خبر داد نه از حقیقت آن سؤال زیرا پاسخدادن به آن، مفید فایدهای نیست، بدان جهت کهرسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم نه معلم نجوم برانگیخته شدهاند و نه آموزگار علوم کیهانی، پس بهتر این است که پاسخ سؤال، به حکمت و هدف تغییر شکل هلال بپردازد تا به ماهیت آن. «بگو: آن، وقتنمای مردم و موسم حج است» هلال ماه، وقتنما وگاهشمار مردم است در زمان سر رسید بدهکاریهایشان و در موسم روزه، نماز، افطار، عده زنان، مناسک حج و در همه معاملات و قراردادهایی که مدتداراست. «و نیکی آن نیست که از پشت خانهها درآیید» در بیان سبب نزول آن روایتشده است: انصار وقتی به حج یا عمره احرام میبستند، قبل از تمامکردن حج، ازدر خانههای خود وارد نمیشدند تا سقف خانه میان آنان و آسمان حایل نگردد زیرا براین باور بودند که هیچ چیز نباید میان فرد محرم و آسمان حایل گردد، اما قریش خود را «احمسی»، یعنی در دین خویش سرسخت و حماسی میدانستند وبرای خود امتیاز ویژهای قایل گشته درحال احرام از در وارد منازل میشدند، پسخداوند متعال این رسم غلط و این تبعیض ناروا را برانداخت و فرمود؛ این کار هرگز نشانه نیکی نیست «بلکه نیکی آن است که کسی تقوی پیشه کند» یعنی: نیکی؛ نیکی آنکسی است که تقوی پیشه کرده و از خدا پروا کند؛ با ترک مخالفت وی «و به خانهها از در ورودی آنها درآیید» در حال احرام نیز، همچون غیر آن از اوقاتدیگر «و از خدا بترسید، باشد که رستگار شوید» یعنی: از مجازات نجات یابید.
﴿وَقَٰتِلُواْ فِی سَبِیلِ ٱللَّهِ ٱلَّذِینَ یُقَٰتِلُونَکُمۡ وَلَا تَعۡتَدُوٓاْۚ إِنَّ ٱللَّهَ لَا یُحِبُّ ٱلۡمُعۡتَدِینَ١٩٠﴾ [البقرة: 190].
«و در راه خدا» یعنی: در راه برتری دین خدا عزوجل و اعلای کلمه وی «با کسانیکه با شما میجنگند، بجنگید ولی ستمکار» و آغازگر جنگ «نباشید زیرا خداوند تجاوزکاران را دوست نمیدارد» و دوستی خداوند بزرگ نسبت به بنده؛ اراده خیر وثواب برای اوست. چون این آیه کریمه نازل شد، رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم با کسانیکه سرجنگ با ایشان داشتند، میجنگیدند و از کسانیکه با جنگ متعرض ایشان نمیشدند، دست نگه میداشتند تا اینکه آیه (5) از سوره «توبه» نازل شد وفرمان داد: (و چون ماههای حرام بهسر آمد، آنگاه مشرکان را هرجا که یافتید، بکشید... ). بعضی گفتهاند: «ولا تعتدوا» به معنای نهی از تجاوز در اثنای جنگ ونهی از قتل زنان و کودکان و پیرمردان غیر محارب است.
علما درباره مشروعیت جنگ در اسلام گفتهاند: قبل از هجرت، جنگ مسلحانه - با آیات بسیاری - ممنوع بود، سپس خداوند عزوجل آن آیات را در مدینه منسوخ گردانید. ابوبکرصدیق رضی الله عنه روایت میکند: اولین آیهای که در باره صدوراذن جنگ نازل شد؛ آیه (39) از سوره «حج» بود: ﴿أُذِنَ لِلَّذِینَ یُقَٰتَلُونَ بِأَنَّهُمۡ ظُلِمُواْۚ وَإِنَّ ٱللَّهَ عَلَىٰ نَصۡرِهِمۡ لَقَدِیرٌ٣٩﴾ [الحج: 39]. که تفسیر آن در جای خود میآید. لیکن بیشتر علمای تفسیر بر آنند که اولین آیه در خصوص صدور اجازه جنگ، همین آیه (190) از سوره «بقره» است.
﴿وَٱقۡتُلُوهُمۡ حَیۡثُ ثَقِفۡتُمُوهُمۡ وَأَخۡرِجُوهُم مِّنۡ حَیۡثُ أَخۡرَجُوکُمۡۚ وَٱلۡفِتۡنَةُ أَشَدُّ مِنَ ٱلۡقَتۡلِۚ وَلَا تُقَٰتِلُوهُمۡ عِندَ ٱلۡمَسۡجِدِ ٱلۡحَرَامِ حَتَّىٰ یُقَٰتِلُوکُمۡ فِیهِۖ فَإِن قَٰتَلُوکُمۡ فَٱقۡتُلُوهُمۡۗ کَذَٰلِکَ جَزَآءُ ٱلۡکَٰفِرِینَ١٩١﴾ [البقرة: 191].
«و هرکجا بر آنان دست یافتید، آنان را بکشید و از آنجاکه شما را بیرون راندند» یعنی: از مکه «آنان را بیرون برانید و فتنه از قتل بدتر است» یعنی: فتنهای که آنهاخواستند تا شما را به آن دراندازند - که عبارت از برگردانیدنتان به کفر و شرکاست - سختتر و بدتر از کشتن است. یا مراد این است: شرک مشرکان، بدتر ازقتلی است که آن را بزرگ میپندارند. یا مراد از فتنه، انواع آزار و شکنجهای بود که مشرکان علیه مسلمانان به کار میبردند. گروهی از علما گفتهاند: این آیه کریمه مفید آن است که: جنگیدن در صورتی برای شما جایز است که کفار با شما بجنگند، سپس این حکم، با آیه: ﴿وَقَٰتِلُواْ ٱلۡمُشۡرِکِینَ کَآفَّةٗ کَمَا یُقَٰتِلُونَکُمۡ کَآفَّةٗ﴾ [التوبة: 36].، و نیز آیات «5، 29،123»از همان سوره منسوخ شد. اما ابنعباس، عمر بن عبدالعزیز و مجاهد بر آنند که آیه کریمه محکم است و منسوخ نیست و مراد آناین است: با کفاری که با شما در حال جنگ هستند بجنگید، اما با کشتن زنان وکودکان و کشیشان مرتکب تجاوز نشوید. ابنکثیر و امام رازی نیز بر قول به نسخ اشکال وارد کردهاند. و در اینکه آیا سبب جنگ مسلحانه اسلامی (جهاد)، دفع آزار و تجاوز است یا محو کفر؟ جمهور فقها بر قول اول و شافعی و جمعی دیگربر قول دوماند، و هریک هم دلایل خود را دارند[10]. «و در مسجدالحرام» یعنی: در سرزمین حرم «با آنان نجنگید» حرم: شامل شهر مکه و پیرامون آن تا اماکن نشانهگذاری شده در عرفات و تنعیم و غیر آن که محدوده سرزمین حرم رامشخص میکنند، میباشد «مگر آن که آنان در آنجا با شما بجنگند، پس اگر با شما جنگیدند، آنان را بکشید که کیفر کافران چنین است» یعنی: اگر آنها آغازگر جنگدر حرم بودند، شما نیز از جنگیدن در حرم پروا نکنید و با آنان بجنگید.
ابن عباس رضی الله عنه در بیان سبب نزول آیات میگوید: این آیات در صلح حدیبیه نازلشد زیرا خطر آن متصور بود که مشرکان در سال بعد به پیمان خود وفا نکرده ومسلمانان را از ورود به حرم بازدارند و جنگ را آغاز کنند.
﴿فَإِنِ ٱنتَهَوۡاْ فَإِنَّ ٱللَّهَ غَفُورٞ رَّحِیمٞ١٩٢﴾ [البقرة: 192].
«پس اگر دست برداشتند» از جنگیدن با شما، و به اسلام وارد شدند «خداوند آمرزگار مهربان است» بنابراین، شما نیز در آن صورت، از آنان درگذرید زیرااسلام گناهان ماقبل خود را از بین میبرد.
﴿وَقَٰتِلُوهُمۡ حَتَّىٰ لَا تَکُونَ فِتۡنَةٞ وَیَکُونَ ٱلدِّینُ لِلَّهِۖ فَإِنِ ٱنتَهَوۡاْ فَلَا عُدۡوَٰنَ إِلَّا عَلَى ٱلظَّٰلِمِینَ١٩٣﴾ [البقرة: 193].
«و با آنان چندان نبرد کنید تا فتنه نابود شود» یعنی: بساط شرک درهم پیچیدهشود، و این در هنگامی متصور است که توانایی کفار در بازداشتن مردم از راهخدا عزوجل بهکلی از میان رفته و هر مسلمانی بر دین خویش ایمن باشد «و دین فقط دین الهی باشد» و قدرت و سلطه ادیان باطل بهزیر آید. پس چون انسانها از شرک دست بردارند، جنگیدن با آنان روا نیست. دین: عقیده، عبادت و عمل صالح - هرسه - را در بر میگیرد «پس اگر دست برداشتند» از شرک، در آن صورت «تجاوز جز بر ستمکاران» و جنگیدن جز با آنان که با شما میجنگند «روانیست». عکرمه میگوید: «ستمکاران کسانی هستند که از گفتن کلمه طیبه «لا الهالا الله» ابا میورزند».
﴿ٱلشَّهۡرُ ٱلۡحَرَامُ بِٱلشَّهۡرِ ٱلۡحَرَامِ وَٱلۡحُرُمَٰتُ قِصَاصٞۚ فَمَنِ ٱعۡتَدَىٰ عَلَیۡکُمۡ فَٱعۡتَدُواْ عَلَیۡهِ بِمِثۡلِ مَا ٱعۡتَدَىٰ عَلَیۡکُمۡۚ وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّ ٱللَّهَ مَعَ ٱلۡمُتَّقِینَ١٩٤﴾ [البقرة: 194].
ابنعباس رضی الله عنه در بیان سبب نزول آیه کریمه میگوید: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در ماه ذوالقعده سال ششم هجری (سال حدیبیه) که از جمله ماههای حرام است، به قصد ادای عمره از مدینه به سوی مکه رفتند، ولی مشرکان ایشان را از ورود بهکعبه باز داشتند، پس خداوند عزوجل با داخل ساختن ایشان به کعبه در همان ماه ذیالقعده سال آینده، از مشرکان قصاص گرفت و آنگاه این آیه کریمه نازل شد: «ماه حرام دربرابر ماه حرام است» یعنی: اگر در ماه حرام با شما جنگیدند و حرمتآن را پایمال کردند، به عنوان مجازاتی بر عملکرد آنان، حرمتشکنی را مقابله بهمثل کنید؛ با جنگیدن در ماه حرام. ماههای حرام عبارتند از: رجب و سه ماهمتوالی ذوالقعده، ذوالحجه و محرم، که چهار ماه در سال میباشد و از آن جهت به آن ماههای حرام میگویند که جنگیدن در آنها در شریعت حضرت ابراهیم علیه السلام حرام بود، اما حرمت آنها در شریعت ما با آیه (9) از سوره «توبه» منسوخگردید. «و حرمتها قصاص دارند» مراد از حرمت: چیزی است که شرع شریف از بیاحترامی به آن منع کردهاست، پس هرکس در مال یا جان خویش مورد تجاوز قرار گرفت، باید با متجاوز بهطور همانند عمل کند، یعنی: بدون ظلم یا ارتکاب حرامی، تجاوز وی را مقابله به مثل نماید، که این رأی امام شافعی و جمع دیگریاز علماء است. اما فقهای دیگر میگویند: گرفتن قصاص و استیفای حقوق مالی، منحصرا از وظایف حکام میباشد. «پس هرکس به شما تعدی کرد» با جنگیدن در حرم، یا در حال احرام، یا در ماه حرام «همانگونه که بر شما تعدی کرد بر او تعدی کنید» حق تعالی مقابله با تعدی را تعدی نامید زیرا این دو، صورتا بایکدیگر شباهت دارند. ابنکثیر میگوید: «خداوند عزوجل حتی در برخورد با مشرکان هم به رعایت عدالت دستور داد». «و از خداوند پروا کنید» در انتقامگیریو عمل متقابل «و بدانید که او با پرهیزگاران است» به یاری و نصرت خویش.
﴿وَأَنفِقُواْ فِی سَبِیلِ ٱللَّهِ وَلَا تُلۡقُواْ بِأَیۡدِیکُمۡ إِلَى ٱلتَّهۡلُکَةِ وَأَحۡسِنُوٓاْۚ إِنَّ ٱللَّهَ یُحِبُّ ٱلۡمُحۡسِنِینَ١٩٥﴾ [البقرة: 195].
«در راه خدا» یعنی: در جهاد در راه وی «انفاق کنید» زیرا جهاد همانگونه که با جان است، با مال نیز هست، لذا مسلمانان باید برای تجهیز سپاه و تأمین هزینههای جهادی انفاق کنند. سپس خداوند بزرگ، عدم انفاق مال از سوی آنان را به معنای در هلاکت افگندن آنها به دست خود معرفی مینماید: «و خود را بادست خود به هلاکت نیفگنید» یعنی: تسلیم اسباب هلاکت نشوید، بلکه برای خود اسباب نجات را فراهم کنید و بدانید که نگاهداشتن اموال و مصرف نکردن آنها درجهاد فیسبیلالله، در معرض هلاکت افگندن خویش است زیرا این امر، دشمن را علیه شما نیرومند میکند «و نیکی کنید» با انفاق مال و غیر آن «که خدا نیکوکاران را دوست میدارد».
مفسران در بیان سبب نزول آیه کریمه گفتهاند: این آیه درباره انصار نازل شد که پس از روبروشدن با قحطسالی، از انفاق در راه خدا عزوجل دست برداشتند.
﴿وَأَتِمُّواْ ٱلۡحَجَّ وَٱلۡعُمۡرَةَ لِلَّهِۚ فَإِنۡ أُحۡصِرۡتُمۡ فَمَا ٱسۡتَیۡسَرَ مِنَ ٱلۡهَدۡیِۖ وَلَا تَحۡلِقُواْ رُءُوسَکُمۡ حَتَّىٰ یَبۡلُغَ ٱلۡهَدۡیُ مَحِلَّهُۥۚ فَمَن کَانَ مِنکُم مَّرِیضًا أَوۡ بِهِۦٓ أَذٗى مِّن رَّأۡسِهِۦ فَفِدۡیَةٞ مِّن صِیَامٍ أَوۡ صَدَقَةٍ أَوۡ نُسُکٖۚ فَإِذَآ أَمِنتُمۡ فَمَن تَمَتَّعَ بِٱلۡعُمۡرَةِ إِلَى ٱلۡحَجِّ فَمَا ٱسۡتَیۡسَرَ مِنَ ٱلۡهَدۡیِۚ فَمَن لَّمۡ یَجِدۡ فَصِیَامُ ثَلَٰثَةِ أَیَّامٖ فِی ٱلۡحَجِّ وَسَبۡعَةٍ إِذَا رَجَعۡتُمۡۗ تِلۡکَ عَشَرَةٞ کَامِلَةٞۗ ذَٰلِکَ لِمَن لَّمۡ یَکُنۡ أَهۡلُهُۥ حَاضِرِی ٱلۡمَسۡجِدِ ٱلۡحَرَامِۚ وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّ ٱللَّهَ شَدِیدُ ٱلۡعِقَابِ١٩٦﴾ [البقرة: 196].
سبب نزول آیه کریمه این است که مردی نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آمد و سؤال کرد: یارسول الله! مرا در انجام عمرهام به چه چیز دستور میدهید؟ پس نازل شد: «وبرای خدا حج و عمره را به اتمام رسانید» یعنی: حج و عمره را با رعایت همه حقوق آنها ادا نمایید، پس هرکس به حج یا عمره احرام بست، بهپایان رساندن آن بر وی واجب است. بعضی گفتهاند: به اتمام رساندن حج و عمره این است که هریک از آنها مستقلا و به تنهایی به جای آورده شوند، نه همراه با حج «تمتع» و حج «قران». یعنی عمره باید در غیر ماههای حج ادا شود و این قول عمر رضی الله عنه است.
صاحب تفسیر «المنیر» با گردآوری همه اقوال در این باره گفته است: «بهاتمام رساندن حج و عمره عبارت است از: ادای آنها به طور تام، بدون کاستنچیزی از شرطها و افعال آنها و بدون اینکه چیزی از محظورات احرام در اثنای آنها از حاجی یا معتمر سرزند و این با ادای مناسک بر وجه مطلوب شرعی آن - در ظاهر - و با اخلاص برای خداوند متعال و نداشتن قصد منفعتی دنیوی - درباطن - میسر است. و بجز این معنی که از آن برمیآید؛ قید (اتموا) بیانگر این نیز هست که مسلمانان، ادای مناسک حج و عمره را عملا در سال ششم شروع نموده اما از به اتمام رساندن آن بازداشته شدند، پس خدای عزوجل فرمود: اینک آنهارا به اتمام رسانید. از این جهت، عمره سال هفتم را عمره قضا مینامند». «و اگر محصر شدید». گفتنی است؛ به کسیکه بعد از بستن احرام به دلیل بیماری یا وجود دشمن یا غیرآن از علل در مسیر راه از ورود به مکه بازداشته میشود، اصطلاحا «محصر» میگویند. آری! اگر از ورود به مکه بازداشته شدید؛ «آنچه ازهدی میسر است، قربانی کنید» هدی: حیوانی از شتر یا گاو یا گوسفند است که بهخانه کعبه اهدا میشود تا قربه الیالله در مکه ذبح شده و میان فقرا تقسیم شود. حسن میگوید: «برترین هدیه شتر، اوسط آن گاو و کمترین آن گوسفندیاست». «و تا قربانی به محل قربانگاه نرسیده» محل: جای فرود آوردن قربانیاست و آن در نزد شافعی و مالک، همان محل احصار (بازداشتهشدن از ادامه طی طریق به سوی حج) است. اما در نزد حنفیها، محل خود حرم است. آری! تاقربانی به محل قربانگاه نرسیده «سر خود را نتراشید» یعنی: خود را حلال نسازید. این خطابی است به همه کسانی که احرام بستهاند، که تا وقتی قربانی خود را ذبح نمیکنند - اگر با خود قربانیای دارند - نباید خود را با تراشیدن سر، حلال سازند «و هرکس از شما بیمار باشد، یا در سر ناراحتیای داشته باشد» چون شپش زدگی، یا سردرد و ناچار شود که درحال احرام سر بتراشد «به کفاره آن باید روزهای بگیرد، یا صدقهای بدهد، یا قربانیای بکند» یعنی: باید یکی از سه کار ذیل را انجام دهد: با سه صاع از خوراک غالب آن سرزمین، به شش نفر مسکین خوراک بدهد[11]، یاگوسفندی را قربانی کند و یا سه روز، روزه بگیرد. نسک: اصلا به معنای عبادتاست، اما در اینجا مراد از آن حیوان مذبوحه میباشد و آن را نسک نامیدند زیرا ذبح حیوان در حرم، از بهترین و شریفترین عباداتی است که مؤمن به وسیله آن به خداوند متعال تقرب میجوید. «أو» برای تخییر (انتخاب) است، یعنی: اگر کسی به دلیل بیماری یا وجود ناراحتیای در سر خویش، قبل از ذبح سرمیتراشد، باید یکی از این سه کار را انتخاب کند و انجام دهد و کسانی که بدون داشتن عذری سر میتراشند، نیز در این حکم، همانند شخص معذور میباشند. وآنان که سر نمیتراشند، اما - به سبب داشتن عذری یا بدون آن - از خوشبویی، پوشیدن لباس غیر احرام و استعمال روغن بهره میگیرند، نیز مشمول این حکماند.
بخاری در بیان سبب نزول: ﴿فَمَن کَانَ مِنکُم مَّرِیضًا﴾ از کعب بن عجره رضی الله عنه روایتمیکند که فرمود: «در ایام مناسک، آن قدر بیحال گردیدم که مرا بر دوش خود نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بردند، در حالیکه شپشها بر سر و صورتم میدویدند. رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم که مرا بر این حال دیدند، فرمودند: فکر نمیکردم که تا بدین حد بهزحمت افتاده باشی، آیا گوسفندی را میتوانی بیابی؟ گفتم: نه! فرمودند: پس سه روز روزه بگیر، یا شش نفر مسکین را اطعام کن، به هر نفر مسکین نیم صاع ازطعام و آنگاه سرت را بتراش. همان بود که درباره من نازل شد: ﴿فَمَن کَانَ مِنکُم مَّرِیضًا﴾، لذا این بخش از آیه کریمه درباره من نازل شده است، ولی ایمسلمین! حکم آن در باره شما نیز عام است». «پس چون ایمنی یافتید» یعنی: چون از بیم دشمن ایمن شدید، یا از بیماری شفا یافتید، لذا به علت بیماری، یا بیماز دشمن، یا به علت احصار[12]، از بهاتمامرساندن مناسک باز داشته نشدید؛ «پسهر کس با عمره به سوی حج بهره بگیرد» یعنی: هرکس به سبب فراغت از عمره، ازمحظورات احرام بهره بگیرد، سپس مجددا در ماههای حج برای حج احرامی دوباره ببندد - که این را اصطلاحا حج تمتع مینامند - «بر اوست» یعنی: برحاجی متمتع است «که هرآنچه میسر باشد، قربانی کند» در مکه بعد از احرامبستنبرای حج تا نقصی که به سبب بهرهگیری و تمتع وی از محظورات احرام به وجودآمده، جبران شود. و بهتر این است که این قربانی را در روز نحر (عید قربان) ذبحنماید «پس کسیکه قربانیای نیافت» بهسبب نداشتن مال، یا بهدلیل نبودن حیوانقربانی «باید در هنگام حج سه روز، روزه بدارد» یعنی: در ایام حج، از هنگامی که برای حج احرام میبندد تا یومالنحر (روز دهم ذیالحجه) سه روز، روزه بدارد و بهتر این است که قبل از روز ششم ذیالحجه، روزهگرفتن را آغاز کند، چرا که روزه گرفتن روز عرفه مکروه است و روزه گرفتن در ایام تشریق نیز - درقول صحیحتر منقول از امام شافعی - جایز نیست «و هفت روز پس از بازگشتتان» به وطن و سرزمین خود باید روزه بگیرید «این ده روز کامل است». تأکید بر روی عدد ده روز، برای دفع این توهم است که حاجی نپندارد؛ میان گرفتن سه روز روزه در ایام حج، یا هفت روز در هنگام بازگشت به خانه خود، مخیر خواهد بود، نه! او مخیر نیست و این ده روز کامل را باید روزه بدارد و از آن هیچ کمنمیشود. پس مراد از تمتع، این است که شخص در ماههای حج برای انجام عمره احرام ببندد و سپس خود را حلال ساخته در مکه مقیم گردد تا فرارسیدن ایام حج که باز برای حج احرامی دوباره میبندد. بدین ترتیب است که حاجی در مقطع موجود میان دو احرام؛ از آن امور مباحی تمتع میگیرد که بهرهگرفتن از آنها برای وی در حال احرام حلال نیست. «این» حج تمتع «برای کسی است که اهلمسجدالحرام نباشد» یعنی: از اهل مکه و اطراف آن تا محلات میقات نباشد - درنزد حنفیها - و تا دو منزلی حرم ساکن نباشد - در نزد شافعی - بنابراین، اهلمکه فقط میتوانند حاجی «مفرد» باشند، نه حاجی «تمتع» و نه حاجی «قران» زیرا تمتع، در واقع تسهیل و تخفیفی برای حجاج آفاقی یعنی غریبانی است که نیازبه این رخصت دارند، چرا که مشقتهای سفر را تحمل کردهاند، در حالیکه اهلحرم به این رخصت نیازی ندارند «و از خدا بترسید» با رعایت دقیق اوامرش و بازداشتن خود از نواهیاش و بترسید از اینکه تجاوزی از شما سر زند «و بدانید که خدا سختکیفر است» برای آنان که از حدودش تجاوز میکنند.
﴿ٱلۡحَجُّ أَشۡهُرٞ مَّعۡلُومَٰتٞۚ فَمَن فَرَضَ فِیهِنَّ ٱلۡحَجَّ فَلَا رَفَثَ وَلَا فُسُوقَ وَلَا جِدَالَ فِی ٱلۡحَجِّۗ وَمَا تَفۡعَلُواْ مِنۡ خَیۡرٖ یَعۡلَمۡهُ ٱللَّهُۗ وَتَزَوَّدُواْ فَإِنَّ خَیۡرَ ٱلزَّادِ ٱلتَّقۡوَىٰۖ وَٱتَّقُونِ یَٰٓأُوْلِی ٱلۡأَلۡبَٰبِ١٩٧﴾ [البقرة: 197].
«حج در ماههای معینی است» یعنی: وقت انجام اعمال حج، در ماههای معینی است که در رأی امام مالک، عبارتند از: شوال، ذوالقعده و تمام ذوالحجه. ولی در رأی جمهور علما، عبارتند از: شوال، ذوالقعده و ده روز از ماه ذوالحجه. و کسانی که گفتهاند: احرام بستن برای حج قبل از ماههای معین آن جایزنیست، به این آیه استدلال کردهاند. بنابراین، هرکس قبل از فرارسیدن این ماههااحرام بست، باید خود را با انجامدادن عمره حلال گرداند - و این مذهب امامشافعی است. پس از نظر امام شافعی، نیت حج جز در این وقت معین صحیح نیست، لذا اگر کسی قبل از ماههای حج احرام بست، احرام وی برای عمره منعقد میگردد نه برای حج. اما نظر جمهور فقها این است که: احرام بستن برای حج قبلاز ماههای حج جایز است، ولی این کار مکروه میباشد زیرا سنت این است که برای حج فقط در ماههای حج احرام بسته شود. اما دلیل صحت احرام بستن درغیر ماههای حج این است که احرام شرط حج است، پس تقدیم شرط بر ادا جایزمیباشد، چون تقدیم وضو بر ادای نماز. «پس هرکس در این ماهها، حج را بر خود لازم گردانید» یعنی: به اعمال حج شروع کرد؛ با احرام بستن در ظاهر، با نیت وقصد حج در باطن و با گفتن تلبیه در نطق و بیان، لذا با این امور و مقدمات؛ حج رابر خود لازم گردانید «پس نه رفثی است» در حج. رفث: مقاربت جنسی وسخنگفتن ولو به کنایه، درباره آمیزش با زنان است «و نه فسوقی» است درحج. فسوق: خارجشدن از حدود شرع است، چه با انجام دادن آنچه که مخصوصا درحال احرام، حرام است - مانند تراشیدن سر - و چه با انجام دادن آنچه که در احرام و غیر آن حرام است - چون زنا و ظلم. بعضی گفتهاند: فسوق؛ به معنای دشنامدادن است «و نه جدالی است در حج» جدال: مجادله کردن با کسی و بهخشمآوردن و به ستیزه واداشتن اوست. مراد از صیغه «نفی» در هرسه جا، «نهی» است، یعنی: این امور در حج حرام است «و هر کار خیری که انجاممیدهید» چون دادن صدقهای «خدا آن را میداند» و بنابراین، به شما در برابر آنپاداش میدهد. این تشویق و ترغیبی است بر انجام دادن اعمال خیر بعد از ذکر شر و بر طاعت بعد از ذکر معصیت. در حدیث شریف آمده است: «من قضی نسکه وسلم الـمسلـمـون من لسانه ویده، غفر له ما تقدم من ذنبه». «هر کس مناسک حجش را انجام داد و مسلمین از آزار زبان و دستش در امان بودند، گناهان گذشتهاشآمرزیده میشود». «و توشه برگیرید» برای سفر حجتان.
سبب نزول: برخی از اعراب (اهالی یمن) میگفتند: چگونه ما به حج خانه پروردگارمان رفته و قصد او را میکنیم، اما او به ما نان نمیدهد؟! این ممکننیست؛ قطعا او روزیمان میدهد. پس با اطمینان از این امر، بدون زادوبرگی بهحج میرفتند و میگفتند: ما بر خدای سبحان توکل میکنیم. لذا خداوند عزوجل اعلامفرمود که معنای توکل این نیست و ایشان را از این کار نهی کرد و فرمود: بدانید «که درحقیقت بهترین توشه تقوی است» یعنی بهترین توشه برای سرای آخرت وبهترین توشه دنیا، کاری است که انسان را بر تقوای حق تعالی یاری داده و او را از درخواست کمک از مردم باز دارد «و ای خردمندان! از من پروا کنید» الباب: جمعلب است و لب هر چیز؛ خالص شده آن است، از این جهت به عقل؛ لب گفتهاند.
﴿لَیۡسَ عَلَیۡکُمۡ جُنَاحٌ أَن تَبۡتَغُواْ فَضۡلٗا مِّن رَّبِّکُمۡۚ فَإِذَآ أَفَضۡتُم مِّنۡ عَرَفَٰتٖ فَٱذۡکُرُواْ ٱللَّهَ عِندَ ٱلۡمَشۡعَرِ ٱلۡحَرَامِۖ وَٱذۡکُرُوهُ کَمَا هَدَىٰکُمۡ وَإِن کُنتُم مِّن قَبۡلِهِۦ لَمِنَ ٱلضَّآلِّینَ١٩٨﴾ [البقرة: 198].
در بیان سبب نزول آیه کریمه از ابنعباس رضی الله عنه روایت شده است که فرمود: عکاظ، مجنه و ذوالمجاز، سه بازار تجارتی در دوران جاهلیت بود که در ایام مناسک رونق خاصی بهخود میگرفت، اما بعد از اسلام، مسلمانان از اینکه درایام حج تجارت کنند، احساس گناه کردند و در این مورد، از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم سؤالنمودند، پس نازل شد: «بر شما گناهی نیست که در طلب روزی پروردگارتان برآیید» و تجارت و طلب روزی را با حج یکجا گردانید، ولی نباید تجارت به مقصد اصلی شما در حج تبدیل شود، و نباید مشغولیت به تجارت به نقصانی در اعمال حج شما بینجامد «و چون از عرفات» به سوی مزدلفه «کوچ نمودید» بعد از وقوف در عرفات زیرا وقوف - یعنی توقف در آن - بر حاجی فرض است و این عمل ازمهمترین ارکان حج میباشد، چنانکه در حدیث شریف آمده است: «حج همانعرفه است». خاطرنشان میشود که روز عرفه - یعنی روز نهم ذیالحجه - فضیلت بزرگی داشته و گناهان بزرگ در آن بخشیده میشود. چنانکه درحدیث شریف آمده است: «هیچ روزی که خداوند عزوجل بیشترین تعداد را در آن ازآتش دوزخ آزاد نماید، چون روز عرفه نیست...». عرفات را به این نام نامیدند، از آنرو که مردم در آن با یکدیگر معرفت و شناخت پیدا میکنند. آری! چوناز عرفات کوچ نمودید «خدا را در مشعرالحرام یاد کنید» با تلبیه (لبیک گفتن) وادای نمازهای مغرب، عشاء و بامداد و دعا کردن بعد از نماز بامداد.
مشعرالحرام: محل کوه قزح در سرزمین مزدلفه است که امام بر آن قرار گرفته ونمازهای مغرب و عشاء روز نهم ذیالحجه و نماز بامداد روز دهم ذیالحجه را برآن اقامه میکند. بعضی گفتهاند: مشعرالحرام؛ میان دو کوه مزدلفه از تنگه عرفه تاوادی محسر قراردارد. آن را «مشعر» نامیدند، چون نشانگاهی برای عبادت است و آن را «حرام» نامیدند، چون دارای حرمت است و اعمال منهیه نباید درآن انجام شود. در حدیث شریف به روایت مسلم آمده است: «رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم درمشعرالحرام به ذکر و دعا ایستادند، چندانکه صبح کاملا روشن شد». «و یادشکنید به شکرانه آن که شما را راه نمودهاست» یعنی: ذکر کنید خداوند متعال را به ذکری نیکو، چنانکه به هدایتی نیکو شما را هدایت نمود و به سوی نشانهها واحکام دین و مناسک حج خویش راهنمونیتان کرد «و هر آینه پیش از این، از گمراهان» از راه حق «بودید» هم در عقیده و هم در عمل؛ زیرا به عبادت بتان مشغول بوده و آنها را به پرستش و شفاعت میگرفتید.
﴿ثُمَّ أَفِیضُواْ مِنۡ حَیۡثُ أَفَاضَ ٱلنَّاسُ وَٱسۡتَغۡفِرُواْ ٱللَّهَۚ إِنَّ ٱللَّهَ غَفُورٞ رَّحِیمٞ١٩٩﴾ [البقرة: 199].
در بیان سبب نزول آیه کریمه روایت شده است: قریش و قبایل همکیش آن(قبایل حمس)، قبلا در مزدلفه وقوف میکردند و سایر مردم در عرفات. آنها درتوجیه این کارشان میگفتند: ما مانند سایر مردم نیستیم! ما «اهل الله» و حرمنشینان او هستیم. پس آیه کریمه نازل شد و این تبعیض را از میان برداشته اصل مساوات و برابری میان همه مسلمانان را بر پا و استوار گردانید: «سپس از همانجا که» انبوه «مردم روانه میشوند، شما نیز روانه شوید» ای قریش! یعنی: در صبحگاه روز عید برای رمی جمرات از مزدلفه به سوی منی روانه شوید.
و از آنجا که اعمال حج بسیار است و انسان در انجام همه آنها از کوتاهی وقصور خالی نیست بنابراین،خداوند متعال مؤمنان را به طلب آمرزش فراخواند: «و از خداوند آمرزش بخواهید» برای گناهانتان، در اماکن نزول رحمت و مواضع قبول دعا «که خدا آمرزنده مهربان است» باید دانست که خواندن دعای «سیدالاستغفار» در اینجا و در همه اوقات، فضیلت خاصی دارد. در حدیث شریفآمده است: «سید الاستغفار این است که بنده بگوید: «اللهم أنت ربی لا إله إلا أنت خلقتنی وأنا عبدک وأنا على عهدک ووعدک ما استطعت، أعوذ بک من شر ما صنعت، أبوء لک بنعمتک علیَّ وأبوء بذنبی، فاغفرلی فإنه لا یغفر الذنوب إلا أنت». «هرکس این دعا را در شب بخواند و در آن شب بمیرد؛ وارد بهشت میشود و هرکس آن را در روز بخواند و در آن روز بمیرد؛ به بهشت وارد میشود». در صحیح مسلم آمده استکه چون رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از نماز فارغ میشدند؛ سه بار از خدای عزوجل طلبمغفرت میکردند. ابنجریر نقل میکند که آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم در شامگاه روز عرفه برای امت خویش آمرزش خواستند.
﴿فَإِذَا قَضَیۡتُم مَّنَٰسِکَکُمۡ فَٱذۡکُرُواْ ٱللَّهَ کَذِکۡرِکُمۡ ءَابَآءَکُمۡ أَوۡ أَشَدَّ ذِکۡرٗاۗ فَمِنَ ٱلنَّاسِ مَن یَقُولُ رَبَّنَآ ءَاتِنَا فِی ٱلدُّنۡیَا وَمَا لَهُۥ فِی ٱلۡأٓخِرَةِ مِنۡ خَلَٰقٖ٢٠٠﴾ [البقرة: 200].
«پس چون مناسکتان را ادا نمودید» یعنی: چون در ایام نحر (روزهای عیدقربان) از اعمال حجتان فارغ شدید، که اعمال این روزها عبارت است از: رمیجمرات، ذبح، تراشیدن سر و طواف افاضه «پس همانگونه که پدرانتان را یادمیکنید، یا بهتر و بیشتر از آن، خداوند را یاد کنید».
در بیان سبب نزول آیه کریمه آمده است: رسم اعراب این بود که چون از حج خویش فارغ میشدند، در محل جمرات میایستادند و از مفاخر نیاکان و مناقبگذشتگان خویش سخن میگفتند، پس خدای متعال آنان را به جای این کار به ذکر و یاد خویش فرا خواند. یادآور میشویم که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در حجهالوداع، در دومین روز از ایام تشریق، خطبهای ایراد نموده و اعراب را به ترک اینگونه فخرفروشیها فراخواندند و آن این حدیث شریف ایشان است: «أیها الناس! إن ربکم واحد، وإن أباکم واحد، ألا لا فضل لعربی على عجـمـی، ولا لعجـمـی على عربی، ولا لأحـمر على أسود، ولا لأسود على أحـمر إلا بالتقوی، أبلَّغتُ؟ قالوا: بلغ رسول الله» «ای مردم! بیگمان پروردگارتان یکی است و بیگمان پدرتان یکیاست، آگاه باشید که عربی را بر عجمی و عجمی را بر عربی، سرخ را بر سیاه و سیاه را بر سرخ هیچ فضل و برتریای نیست مگر به تقوی. آیا ابلاغ کردهام؟ همهیکصدا گفتند: آری! رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم ابلاغ نمود».
«پس، از مردمان کسانی هستند که میگویند: پروردگارا در همین دنیا به ما عطا کن و حال آن که برایش در آخرت نصیبی نیست» یعنی: برای چنین کسانی بهرهای در آخرت نیست که آن را بطلبند زیرا تمام هم و غمشان محدود و محصور به همیندنیاست.
در این آیه کریمه، مسلمانان از محدود ساختن دعاها بر طلب دنیا نهی شدهاند. پس این آیه، نکوهشگر کسانی است که دنیا را منتهای آمال و بزرگترین هدفشان قرار میدهند.
﴿وَمِنۡهُم مَّن یَقُولُ رَبَّنَآ ءَاتِنَا فِی ٱلدُّنۡیَا حَسَنَةٗ وَفِی ٱلۡأٓخِرَةِ حَسَنَةٗ وَقِنَا عَذَابَ ٱلنَّارِ٢٠١﴾ [البقرة: 201].
«و از آنان کسانی هستند که میگویند: پروردگارا! به ما در دنیا بهره نیک و در آخرتهم بهره نیک عطا فرما و ما را از عذاب دوزخ درامان بدار» که اینان مؤمنانند. بهرهنیک دنیا: چیزهایی است که نیکوکاران در دنیا طلب میکنند، چون همسری زیبا و شایسته، فرزندانی صالح، روزیی پاکیزه و سلامتی و عافیت. و بهره نیکآخرت: خشنودی پروردگار رحمان، حور عین و دیگر پاکیزگیهایی است کهخداوند عزوجل در آن برای پرهیزگاران نیکوکار وعده داده است. در حدیث شریف بهروایت بخاری و مسلم آمده است: «بیشترین دعایی که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آن رامیخواندند، همین دعای «ربنا اتنا...» بود.
﴿أُوْلَٰٓئِکَ لَهُمۡ نَصِیبٞ مِّمَّا کَسَبُواْۚ وَٱللَّهُ سَرِیعُ ٱلۡحِسَابِ٢٠٢﴾ [البقرة: 202].
«اینانند که از» جنس «آنچه که بهعمل آوردهاند» با حج و دعای مذکور «آنان را بهرهای است و الله سریعالحساب است» زیرا او را کاری از کار دیگری بهخود مشغول نمیگرداند، و چنانکه در حدیث شریف آمده است؛ او تمام خلق را درمدت نصف روز از ایام دنیا محاسبه میکند.
﴿وَٱذۡکُرُواْ ٱللَّهَ فِیٓ أَیَّامٖ مَّعۡدُودَٰتٖۚ فَمَن تَعَجَّلَ فِی یَوۡمَیۡنِ فَلَآ إِثۡمَ عَلَیۡهِ وَمَن تَأَخَّرَ فَلَآ إِثۡمَ عَلَیۡهِۖ لِمَنِ ٱتَّقَىٰۗ وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّکُمۡ إِلَیۡهِ تُحۡشَرُونَ٢٠٣﴾ [البقرة: 203].
«و خدا را در روزهایی معین یاد کنید» که عبارتاند از: روزهای یازدهم، دوازدهم و سیزدهم ذیالحجه که روزهای زدن جمرات در منی بوده و بی هیچاختلافی، ایام تشریق میباشند. البته ذکری که بدان مأمور شدهاند؛ تکبیر گفتن حجاج در هنگام زدن جمرات (سنگریزهها) در منی، و تکبیر گفتن سایر مسلمین در مناطق و سرزمینهایشان در تمام جهان بعد از نمازها و غیر آن، از صبح روزعرفه تا بعد از نماز عصر آخرین روز از ایام تشریق است. و در این ذکر، حاجی وغیر آن برابرند، جز اینکه غیر حاجی، در روز عرفه تکبیر میگوید، اما حاجی درآن تلبیه میگوید «پس هرکس شتاب کرد» به خارج شدن از منی و بنابراین، اعمال مربوطه «را در دو روز» انجام داد «گناهی بر او نیست» یعنی: هرکس در روز دوم از ایام تشریق، جمرات را زد و از منی بیرون رفت، گناهی بر او نیست «وهر کس تأخیر کرد» و جمرات را در روز سوم نیز زد، آنگاه از منی کوچ نمود، نیز«گناهی بر او نیست» چون هردو صورت مباح است و حاجی میان هردو امر مخیر میباشد. اما ماندن در منی به مدت سه شب و سه روز برای زدن جمرات، بهتراست «برای کسیکه تقوی پیشهکرده است» و در حج خویش، از خدا پروا داشتهاست. یعنی: گناه به کسی تعلق نمیگیرد که در حج خویش تقوی داشته باشد. بعضی در معنی آن میگویند: گناه به کسی تعلق نمیگیرد که بعد از بازگشتن از حج تقوی را رعایت کند و از تمام گناهان بپرهیزد «و از خدا پروا کنید و بدانید که درپیشگاه او محشور خواهید شد» در آخرت، پس شما را در برابر اعمالتان جزامیدهد.
بدینسان، خداوند متعال در هشت آیه - یعنی از آیه 196 تا 203 - به بیانعمده احکام حج و عمره و ارشادات خویش در آنها پرداخت. که ما در ضمنآیات، نظر فقها را نیز تا آنجا که مجال بود، به اجمال نقل کردیم[13].
قابل ذکر است که مناسک حج در میان اعراب جاهلیت، از زمان ابراهیم واسماعیل علیهما السلام شناخته بوده و اسلام نیز که آمد؛ بعد از زدودن انواع شرک و منکرات از دامن آن، آن را به حال خود ابقا کرد، ولی در آن برخی از مناسک را افزود. یادآور میشویم که خداوند متعال، فریضه حج را در سال ششم هجری بر مسلمانان با این فرمودهاش: ﴿وَلِلَّهِ عَلَى ٱلنَّاسِ حِجُّ ٱلۡبَیۡتِ مَنِ ٱسۡتَطَاعَ إِلَیۡهِ سَبِیلٗا﴾ [آل عمران: 97].، فرض گردانید و اولین حجی که مسلمانان انجام دادند، در سال نهمهجری به امارت ابوبکر صدیق رضی الله عنه بود، سپس رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم خود در سال دهم هجری عازم حج گردیدند و مناسک رابهجای آوردند. همچنین آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم در تمام عمرشان چهار عمره زیر را به جای آوردهاند که همه آنها در ماهذیالقعده بود:
1- عمره حدیبیه، در ذیالقعده سال ششم.
2- عمره قضاء، در ذیالقعده سال هفتم.
3- عمره جعرانه، در ذیالقعده سال هشتم.
4- عمره همراه با حج، در ذیالقعده سال دهم.
در حدیث شریف آمده است: «ادای عمرهای در رمضان، معادل با ادای حجی است که همراه با من انجام شده باشد».
باید دانست که: علما در فرضیت حج اتفاقنظر، ولی در فرضیت عمره اختلاف نظر دارند. شافعیها و حنبلیها میگویند: عمره نیز چون حج فرضاست. اما مالکیها و حنفیها بر آنند که عمره سنت است. همچنین علما در اینباره که کدام یک از حج «قران، تمتع و مفرد» بهتر است و فضیلت بیشتری دارد؛ اختلافنظر دارند. احناف بر آنند که حج «قران» افضل است، سپس حج«تمتع» و بعد از آن حج «مفرد». مالکیها و شافعیها عکس آن رامیگویند و حنبلیها برآنند که بهتر از همه «تمتع»، سپس «افراد» و بعد از آن حج «قران» است. تعریف افراد، تمتع و قران به اجمال این است:
1- حج افراد: احرام بستن فقط برای حج، سپس احرام بستن برای عمره بعد از بهاتمام رساندن حج است.
2- حج تمتع: مخصوص حاجی آفاقی است و عبارت است از: احرام بستن برایعمره در ماههای حج از میقات، سپس احرام بستن برای حج از مکه مکرمه.
3- حج قران: آن است که شخص برای حج و عمره با هم یکجا احرام ببندد، یابه یکی از آنها احرام ببندد، سپس دیگری را در آن - در یکسال و در ماههای حج - داخل گرداند.
در اینجا بهطور فهرستوار به احکام ذکر شده در این آیات اشاره میکنیم:
1- ادای تام و کامل حج و عمره.
2- حکم احصار، که تعریف آن گذشت.
3- احرام بستن.
4- ذبح هدی.
5- جزای (فدیه) تراشیدن سر در حال احرام.
6- فدیه حج تمتع.
7- وقت حج.
8- حکم مقیمان مسجدالحرام.
9- ممنوعات احرام.
10- تجارت در حج.
11- اصل برابری و مساوات و نفی امتیازات جاهلی در حج.
12- دعا و ذکر در حج.
13- استغفار در حج.
14- رمی جمرات.
15- وقوف به عرفه.
16- تکبیرگفتن و اوقات آن در ایام حج.
17- تلبیه گفتن.
﴿وَمِنَ ٱلنَّاسِ مَن یُعۡجِبُکَ قَوۡلُهُۥ فِی ٱلۡحَیَوٰةِ ٱلدُّنۡیَا وَیُشۡهِدُ ٱللَّهَ عَلَىٰ مَا فِی قَلۡبِهِۦ وَهُوَ أَلَدُّ ٱلۡخِصَامِ٢٠٤﴾ [البقرة: 204].
«و از مردمان کسی هست که سخن او، تو را درباره زندگانی دنیا به شگفت میآورد» از آن روی که سخنش باب طبع تو و نمایانگر ایمان و خیر است. مراد از آنان: منافقانند که با سخنان چرب و نمکین، ایمان را آشکار و کفر را پنهان میدارند.
این آیه کریمه چنانکه در بیان سبب نزول آمده است، درباره منافقی بهنام «اخنسبن شریق» نازل شد که نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آمده با سخنان شیرین خویش اظهار مسلمانی کرد و همینکه از نزدشان خارج شد، در راه برگشت خود، زمینهای زراعتی مسلمانان را سوزانده و چهارپایانشان را پی و نابود کرد.
«و» آن منافق «خدا را بر آنچه در دل دارد، گواه میگیرد» یعنی: سوگندهاییجدی میخورد و به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم میگوید: خدا گواه است که شما چهقدر در قلب من محبوب هستید! یا خداگواه است که من چهاندازه به اسلام وفادار و متعهد هستم! «و حال آن که او سختترین دشمنان است».
﴿وَإِذَا تَوَلَّىٰ سَعَىٰ فِی ٱلۡأَرۡضِ لِیُفۡسِدَ فِیهَا وَیُهۡلِکَ ٱلۡحَرۡثَ وَٱلنَّسۡلَۚ وَٱللَّهُ لَا یُحِبُّ ٱلۡفَسَادَ٢٠٥﴾ [البقرة: 205].
«و چون برگردد» از نزد تو ای محمد صلی الله علیه و آله و سلم ! «میشتابد» و میکوشد با تمام توانخود «که در زمین فساد نماید» با ویرانگری، سازماندهی اعمال خرابکارانه وایذایی و مکر و توطئه چینی علیه مسلمین «و کشت و نسل را نابود سازد و خداوند فساد را دوست ندارد» این تعبیر، همه انواع فساد را شامل میشود، بیهیچ فرقی میان آنچه که موجب فساد و تباهی در دین یا در دنیاست. بعضی گفتهاند: مراداین است که چون ستمگر به حکومت برسد و در زمین فساد کند، خداوند عزوجل بر اثرحاکمیت فسادانگیز او، باران را از خلایق بازمیدارد و بهسبب این امر، کشتزارها نابود و نسلها تباه میگردند.
﴿وَإِذَا قِیلَ لَهُ ٱتَّقِ ٱللَّهَ أَخَذَتۡهُ ٱلۡعِزَّةُ بِٱلۡإِثۡمِۚ فَحَسۡبُهُۥ جَهَنَّمُۖ وَلَبِئۡسَ ٱلۡمِهَادُ٢٠٦﴾ [البقرة: 206].
«و چون به او گفته شود؛ از خدا پروا کن، نخوت و تکبر او را به گناه میکشاند» یعنی: خود بزرگبینی او را از قبول پند و اندرز باز میدارد، بهخاطر گناهی که درقلب وی است و علت نفاقش میباشد. یا: غلبه و چیرگی هوای نفس بر او، وی رابه گناه وامیدارد. یا: از سر استکبار و خود بزرگبینی، مرتکب کفر میگردد «پس جهنم برای او بس است» بهعنوان سزا و عقاب وی «و چه بد آرامگاهی است» مهاد: بستر آماده شده برای خواب است و جهنم از روی تهکم و ریشخند به این نام نامیده شد زیرا محل استقرار کفار میباشد.
﴿وَمِنَ ٱلنَّاسِ مَن یَشۡرِی نَفۡسَهُ ٱبۡتِغَآءَ مَرۡضَاتِ ٱللَّهِۚ وَٱللَّهُ رَءُوفُۢ بِٱلۡعِبَادِ٢٠٧﴾ [البقرة: 207].
«و از میان مردم کسی است که جان خود را برای طلب خشنودی خدا میفروشد» واز جان خویش در اعمالی چون جهاد و امربه معروف و نهی از منکر میگذرد. ازصهیب رضی الله عنه در بیان سبب نزول آیه کریمه روایت شده است که فرمود: چون از مکه قصد هجرت به سوی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را کردم، قریشیان به من گفتند: ای صهیب! هنگامی که به سرزمین ما آمدی، هیچ مال و ثروتی نداشتی و اکنون با مال و ثروت از میان ما خارج میشوی؟ بهخدا که هرگز اجازه این کار را به تونمیدهیم! پس به آنان گفتم: اگر مالم را به شما بدهم، از سر راهم کنار میروید؟ گفتند: آری! آنگاه مالم را به آنان دادم و راه را بر من باز کردند. حرکت کردم تا به مدینه نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم رسیدم، همین که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم مرا دیدند، فرمودند: «ابایحیی معامله را برد، ابایحیی معامله را برد»! آنگاه این آیه کریمه نازل شد. اما ابنکثیر میگوید: «اکثر علما بر آنند که این آیه کریمه درباره هر مجاهدی کهدر راه خدا عزوجل پیکار میکند، نازل شده است». «و خدا نسبت به بندگانش مهربان است» پس به آنان در برابر عمل اندک، پاداشی عظیم عنایت کرده و به بیشتر ازحد توانشان مکلفشان نمیگرداند و از خوان بیکران رحمت و احسان خویش برآنان سرازیر میسازد و اگر چنین نبود، شر گروه مفسدان در زمین غالب و فراگیر میشد تا بدانجا که دیگر در آن صلاحی باقی نمیماند.
علمای مالکی در بیان حکم این آیه کریمه گفتهاند: این آیه کریمه، دلیل وهشداری است بر رعایت احتیاط در امور دین و دنیا و ضرورت تحقیق و تفحصدر احوال شهود و قضات و اینکه حاکم نباید به ظاهر احوال مردم عمل کند تا از باطن کار آنان جست و جو نکرده باشد. اما قول صحیح - چنانکه قرطبی گفته - این است که: به ظاهر عمل میشود تا آنگاه که خلاف آن آشکار شود، به دلیل این فرموده عمر رضی الله عنه که در بخاری روایت شده است: «ای مردم! همانا وحی قطعشده است و ما هماکنون شما را بر آن چیزی مؤاخذه میکنیم که از اعمال شما بر ما آشکار میشود، پس هرکس به ما خیر را آشکار ساخت، او را ایمن گردانیده و به خود نزدیک میگردانیم و ما را به اسرار نهان وی کاری نیست و خداوند عزوجل خود حساب نهان او را میکند و هرکس به ما بدی را آشکار ساخت، نه او را ایمنمیگردانیم و نه تصدیقش میکنیم، هرچند بگوید که کارم در نهان نیکوست».
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ ٱدۡخُلُواْ فِی ٱلسِّلۡمِ کَآفَّةٗ وَلَا تَتَّبِعُواْ خُطُوَٰتِ ٱلشَّیۡطَٰنِۚ إِنَّهُۥ لَکُمۡ عَدُوّٞ مُّبِینٞ٢٠٨﴾ [البقرة: 208].
بعد از آن که خدای سبحان از تقسیمشدن مردم به سه طایفه مؤمنان، کافران ومنافقان یاد کرد، اینک مؤمنان را چنین فرمان میدهد: «ای مؤمنان! همه یکجا به آیین اسلام درآیید» یعنی: به تمامی اسلام و به تمامی خود به آیین اسلام درآیید، به زبانها و دلهای خود و به همه ارکان و شاخهها و فروع اسلام. برخی از مفسران «کافه» را حال از «ادخلوا» میدانند، که در این صورت معنی چنین میشود: ایمسلمانان! همه شما به تمامی به اسلام در آیید. ابنکثیر میگوید: «اما معنایصحیح همان معنی اول است». آری! اسلام تجزیهپذیر نیست و شخص مسلماندر برابر احکام ثابت و قطعی اسلام، قدرت پذیرش یا رد ندارد، پس یا باید اسلامرا به تمامی آن بپذیرد، یا اینکه از اسلام به تمامی آن خارج است «و از گامهای شیطان پیروی نکنید» در تجزیه و تفرقهافگنی در دین، یا در اختلاف و کشمش و از شبهات و گناهانی که شیطان با هدف گمراهساختن شما به شما دستور میدهد، اطاعت نکنید و به راههای او نروید «که او دشمن آشکار شماست».
﴿فَإِن زَلَلۡتُم مِّنۢ بَعۡدِ مَا جَآءَتۡکُمُ ٱلۡبَیِّنَٰتُ فَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّ ٱللَّهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ٢٠٩﴾ [البقرة: 209].
«و اگر دچار لغزش شدید» و پای شما از رفتن به راه حق لنگید و از آن انحراف ورزیده و به راههای شیطان گرایش پیدا کردید «پس از آن که برای شما دلایل آشکارآمد» بر اینکه ورود به اسلام، یگانه انتخاب بر حق است «بدانید که خداوند غالب» است و انتقامگرفتن از شما او را عاجز نمیگرداند «حکیم است» و جز به حق انتقام نمیگیرد.
مفسران در بیان سبب نزول آیه کریمه گفتهاند: این آیه کریمه درباره عبدالله بنسلام و یارانش از یهود که به اسلام مشرف شده بودند نازل شد، هنگامی که آنان روز شنبه را بزرگ داشتند و از گوشت و شیر شتر اظهار کراهت کردند و گفتند: یارسولالله! روز شنبه روزی است که ما آن را بزرگ میداریم، پس به ما بزرگداشت آن را اجازه دهید، تورات نیز کتاب خداوند عزوجل است، لذا به ما اجازه دهید تا شبانگاه به قرائت آن بپاخیزیم! این بود که آیه کریمه نازل شد.
﴿هَلۡ یَنظُرُونَ إِلَّآ أَن یَأۡتِیَهُمُ ٱللَّهُ فِی ظُلَلٖ مِّنَ ٱلۡغَمَامِ وَٱلۡمَلَٰٓئِکَةُ وَقُضِیَ ٱلۡأَمۡرُۚ وَإِلَى ٱللَّهِ تُرۡجَعُ ٱلۡأُمُورُ٢١٠﴾ [البقرة: 210].
«انتظار نمیکشند» آنان که از ورود به آیین اسلام سر باز زدهاند «غیر از اینکه خدا نزدشان بیاید» برای داوری نهایی و حساب و عذاب. یعنی: انتظار نمیکشند جز اینکه امر وی یا عذابش برآنان فرود آید. علمای سلف گفتهاند: ما به صفت «آمدن» برای خداوند عزوجل که در این آیه کریمه و نظایر آن از آیات بیان شدهاست، بدون تحریف و تعطیل و تکییف و تمثیل، ایمان داریم. آری! قول در باره صفات خداوند متعال، همچون قول در باره ذات اوست، چیزی همانند او نیست، نه در ذات، نه در صفات و نه در افعالش. «و» آنان که از ورود به آیین اسلام سرباز زدهاند، انتظار نمیکشند جز این امر را که «فرشتگان» بیایند برای اجرای فرامین خدا عزوجل در مورد این منحرفان «در سایبانهایی از ابر سپید» و نازک و رقیق «و کار» داوری خواهناخواه «یکسره خواهد شد» و عذابشان تحقق خواهد پذیرفت «و سرانجام، کارها به خدا بازمیگردد» در آخرت، آنگاه حق تعالی بههمه مردم در برابر اعمالشان جزایی مناسب میدهد.
این آیه کریمه اشارهای است برای مؤمن به اینکه میباید به سوی توبه واصلاح حال خویش بشتابد تا عذاب الهی او را غافلگیر نکند زیرا اگر در دوران حیاتش قیامت او را غافلگیر نسازد، مرگ یا بیماریی که از عمل صالح بازشمیدارد، غافلگیرش خواهد ساخت.
﴿سَلۡ بَنِیٓ إِسۡرَٰٓءِیلَ کَمۡ ءَاتَیۡنَٰهُم مِّنۡ ءَایَةِۢ بَیِّنَةٖۗ وَمَن یُبَدِّلۡ نِعۡمَةَ ٱللَّهِ مِنۢ بَعۡدِ مَا جَآءَتۡهُ فَإِنَّ ٱللَّهَ شَدِیدُ ٱلۡعِقَابِ٢١١﴾ [البقرة: 211].
«از بنیاسرائیل بپرس؛ چهبسیار نشانههای روشنی به آنان دادیم» ای محمد صلی الله علیه و آله و سلم ! از بنیاسرائیل بپرس با پرسشی سرزنشگرانه، که ما به وسیله انبیای خویش چه معجزات و برهانهای روشن بسیاری بهسویشان فرستادیم؛ چون عصا، ید بیضا، شکافتن دریا، فرود آوردن من و سلوی و غیره. یا از آنان بپرس که درباره حقانیت رسالت تو چه آیات روشنی به آنان دادهایم؟ - که هردو تفسیر صحیح است - ولی هنگامی که آنان این نعمتهای ما را ناسپاسی کردند، به شدیدترین وجهمجازات شدند، پس همچنین است حال و روز آنان در عصر رسالت، آنگاه که بهپذیرفتن تمامی اسلام فراخوانده میشوند، اما به آیات الهی کفر ورزیده و ازاجابت این خواسته سر باز میزنند، پس باید سرنوشتی همانند نیاکانشان را انتظاربکشند «و هرکس نعمت خدا را» یعنی: هدایت و دین و آیات روشن وی را که بهانبیای خویش داده است «پس از آن که برای او آمد دگرگون سازد» به جای شکرگزاری در برابر آنها، باید بداند «که خداوند سختکیفر است».
این آیه کریمه حامل چنان تهدید و تخویفی برای یهودیان است که هرگز اندازه آن را نمیتوان تصور کرد.
﴿زُیِّنَ لِلَّذِینَ کَفَرُواْ ٱلۡحَیَوٰةُ ٱلدُّنۡیَا وَیَسۡخَرُونَ مِنَ ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْۘ وَٱلَّذِینَ ٱتَّقَوۡاْ فَوۡقَهُمۡ یَوۡمَ ٱلۡقِیَٰمَةِۗ وَٱللَّهُ یَرۡزُقُ مَن یَشَآءُ بِغَیۡرِ حِسَابٖ٢١٢﴾ [البقرة: 212].
«زندگانی دنیا در چشم کافران آراسته گردانده شده است» و با فریفته شدن به همین آرایشهاست که کفار از زندگانی آخرت رویگردانند، اما مؤمنان، مفتون این آرایشها نگشته و رویکرد ایشان به سوی آخرت است «و» این کفار بدبخت «مؤمنان را ریشخند میکنند» بهخاطر فقرشان و میگویند: بهره اینان از دنیا، همانند بهره رؤسای کفر و پیشتازان عرصه گمراهی نیست، هم آنان که رسیدن به متاع دنیا را سر منزل سعادت و محرومیت از آن را مایه بدبختی میدانند - خاطرنشان میشود که در زمان نزول این آیه کریمه غالب مؤمنان فقیر و تهیدست بودند - اما این تاریکدلان کور ذهن، بیخبر از آنند که: «پرهیزکاران در روز قیامت از آنانبرترند» زیرا ایشان در بهشتند و کافران در دوزخ. درحدیث شریف به روایت علی رضی الله عنه آمده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «هرکس برای مرد یا زن مؤمنی خواری طلب کند، یا او را به خاطر فقر و تنگدستیاشتحقیر نماید، خدای عزوجل او را در روز قیامت تشهیر نموده و رسوایش میگرداند و هرکس بر مرد یا زن مؤمنی بهتان بندد، یا به او چیزی نسبت دهد که در او نیست، خدای سبحان وی را در روز قیامت بر پشتهای از آتش میافگند تا آن که از نسبتی که به آن مؤمن داده است، بیرون آید، بیگمان جایگاه و منزلت یک مؤمن نزد خدای متعال، برتر و گرامیتر از جایگاه یک فرشته مقرب است وهیچ چیزی نزد خداوند عزوجل محبوبتر از مرد مؤمن توبهکار، یا زن مؤمن توبهکارنیست و مؤمن در آسمان معروف و شناخته شده است، همان گونه که یک مرد در میان خانواده و فرزندانش شناخته شده است». «و خداوند هرکس را بخواهد، بیحساب» در دنیا «روزی میبخشد» بدون اندازه، بدون حساب ایمان و کفر یاتقوی و بدکاری وی و این از ایجابات عدل و رحمت عام او بر همه خلایق است. در حدیث شریف آمده است: «اگر دنیا نزد خداوند عزوجل بهاندازه بال پشهای ارزش میداشت، هرگز به کافری جرعه آبی از آن نمیچشانید». اما در آخرت وضع اینگونه نیست زیرا رزق مؤمن پرهیزکار در آن وسیعتر از رزق وی در دنیاست، در حالیکه کافر در آنجا روزیی جز عذاب جهنم ندارد.
لیکن باید دانست که حال ملتها و امتها - بر خلاف افراد - در دنیا نیز همچون آخرت کاملا متفاوت است زیرا سنت پروردگار درباره امتها این است که با کار وتلاش و سازندگی به آنان عزت میدهد و با بیکاری و تنبلی، آنان را ذلیل میگرداند.
﴿کَانَ ٱلنَّاسُ أُمَّةٗ وَٰحِدَةٗ فَبَعَثَ ٱللَّهُ ٱلنَّبِیِّۧنَ مُبَشِّرِینَ وَمُنذِرِینَ وَأَنزَلَ مَعَهُمُ ٱلۡکِتَٰبَ بِٱلۡحَقِّ لِیَحۡکُمَ بَیۡنَ ٱلنَّاسِ فِیمَا ٱخۡتَلَفُواْ فِیهِۚ وَمَا ٱخۡتَلَفَ فِیهِ إِلَّا ٱلَّذِینَ أُوتُوهُ مِنۢ بَعۡدِ مَا جَآءَتۡهُمُ ٱلۡبَیِّنَٰتُ بَغۡیَۢا بَیۡنَهُمۡۖ فَهَدَى ٱللَّهُ ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ لِمَا ٱخۡتَلَفُواْ فِیهِ مِنَ ٱلۡحَقِّ بِإِذۡنِهِۦۗ وَٱللَّهُ یَهۡدِی مَن یَشَآءُ إِلَىٰ صِرَٰطٖ مُّسۡتَقِیمٍ٢١٣﴾ [البقرة: 213].
«مردم، امتی یگانه بودند» یعنی: همه مردم - از دوران آدم علیه السلام تا عصرنوح علیه السلام - بر دین یگانهای بودند که همانا دین اسلام است، سپس چون زمان بهدرازا کشید، پرستش بتها رایج شد و مردم به دو شاخه ایمان و کفر تقسیم شدند. بعضی گفتهاند: مراد، نوح علیه السلام و همراهان وی در کشتی هستند که همه بر آیین توحید بودند. اما رأی اول، رأی جمهور مفسران است. یادآور میشویم که لفظ «امت» در قرآن کریم به معانی ذیل بهکار رفته است:
1- جماعت. 2 - ملت؛ یعنی کیش و آیین. 3 - زمان. 4 - امام. و چنانکه گفتیم، مراد از آن در اینجا - در رأی اکثر مفسران - دین و آیین است «پسخداوند پیامبران را برانگیخت» برای هدایت بشر. اما در اینجا رأی دیگری است که میگوید: مردم همه در گمراهی یک امت بودند، پس خداوند عزوجل پیامبران علیهم السلام را برای هدایت بشر برانگیخت. ولی ابنکثیر رأی جمهور را ترجیح داده، یعنیاین که: مردم همه امت هدایت بودند و بعد از آن که در کار دین اختلاف کردند، خداوند عزوجل پیامبران علیهم السلام را برانگیخت: «مژدهآور و بیمدهنده» مژدهآور برای اهلایمان و عمل صالح و بیمدهنده برای اهل کفر و فساد «و با آنان، کتاب» یعنی: جنس کتب آسمانی «را به حق فرو فرستاد تا میان مردم در آنچه با هم اختلافداشتند» از عقاید و امور غیبی و حسن و قبح اعمال «داوری کند» یعنی: تاکتابهای آسمانی، میان مردم داور باشد. ابنعباس رضی الله عنه میگوید: «میان نوح و آدم علیهما السلام ده قرن فاصله بود و مردم در این ده قرن، همه بر شریعت حق پایداربودند و بعد از آن بود که در دین اختلاف پدیدار شد». پیامبرانی که قرآن از آنانبه نام یاد کرده، هجده تناند. «و هیچکس در آن» یعنی: در کتب آسمانی سابق «اختلاف نکرد، مگر کسانی که» این کتابها «به آنان داده شد، پس از آن که دلایل روشن برایشان آمد، از رشک و رقابتی که با هم داشتند» یعنی: اختلاف نکردند، مگر به سبب حسد و حرص بر دنیا، در حالیکه کتب آسمانی، داعی اتفاق و وحدت و مایه رهنمونیشان به راه هدایت بود. مراد از آنان؛ یهودیان و مسیحیانند «پسخداوند، مؤمنان را به حقیقت آنچه که در آن اختلاف داشتند، هدایت کرد» یعنی: خداوند عزوجل امت محمد صلی الله علیه و آله و سلم را با بیان علل اختلافات پیشینیان در قرآن، به سوی حقهدایت کرد «به اذن خویش» یعنی: به فرمان و علم خویش «و خداوند هر که راخواهد» از خلق خویش «به سوی راه راست هدایت میکند» و حکمت و حجت بالغه، از آن اوست.
در دعای مأثور آمده است: «اللهم أرنا الحق حقاً وارزقنا اتباعه، وأرنا الباطل باطلاً وارزقنا اجتنابه، ولا تجعله ملتبسا علینا فنضل، واجعلنا للمتقین إماما». «بارخدایا! به ما حق را، حق بنمایان و پیروی از آن را روزیمان کن وبه ما باطل را باطل بنمایان و پرهیز از آن را روزیمان کن و آن را بر ما پوشیده ومبهم نگردان که گمراه میشویم و ما را پیشوای پرهیزگاران بگردان». درحدیث شریف به روایت ابوهریره رضی الله عنه آمده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «ماآخرین امت (در دنیا ) و اولین آنها در روز قیامت هستیم و اولین کسانی هستیم کهبه بهشت وارد میشویم، لیکن امتهای دیگر قبل از ما کتاب داده شدهاند و ما بعد از آنان، اما خداوند عزوجل ما را به آنچه از حق که آنان در آن اختلاف کردند، هدایت نمود، پس این روز - یعنی روز جمعه - روزی است که آنها در آناختلاف کردند و خدا عزوجل ما را به آن رهنمون شد بنابراین، مردم در آن پیرو ماهستند زیرا فردا - شنبه - برای یهود و پس فردا - یکشنبه - برای نصاریاست». یعنی: عید ما جمعه است و عید آنها روزهای شنبه و یکشنبه.
ابن کثیر از عبدالرحمن بن زید بن اسلم رضی الله عنه و او از پدرش نقل میکند که در تفسیر فرموده خداوند متعال: ﴿فَهَدَى ٱللَّهُ ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ لِمَا ٱخۡتَلَفُواْ فِیهِ مِنَ ٱلۡحَقِّ بِإِذۡنِهِ﴾ فرمود: «سایر امتها در روز جمعه اختلاف کردند؛ زیرا یهود روز شنبه را برای خود عیدگرفتند و نصاری روز یکشنبه را، پس خداوند عزوجل امت محمد صلی الله علیه و آله و سلم را به روز جمعه هدایت نمود. همچنان آنان در قبله اختلاف کردند؛ زیرا نصاری بهسوی مشرق روی آوردند و یهود به سوی بیت المقدس، لذا خداوند متعال امت محمد صلی الله علیه و آله و سلم را به سوی کعبه رهنمون شد. همین طور در نماز اختلاف کردند؛ به گونهای که برخی از آنان رکوع میکنند نه سجده و برخی سجده میکنند نه رکوع، برخی در حال نماز سخن میگویند و برخی در حال نماز راه میروند، پس خداوند عزوجل امت محمد صلی الله علیه و آله و سلم را به نماز حقیقی هدایت نمود. همین گونه در روزه اختلاف کردند؛ بهطوری که برخی از آنها قسمتی از روز را روزه میگیرند و برخی از آنها از غذاهای مخصوصی روزه میگیرند، پس خداوند عزوجل امت محمد صلی الله علیه و آله و سلم را در این امر نیز بهحق راه نمود. همچنان در باره ابراهیم علیه السلام اختلاف کردند؛ زیرا یهودیان گفتند کهابراهیم علیه السلام یهودی بود و نصاری گفتند که او نصرانی بود، درحالی که خدای عزوجل او را مسلمانی پاک دین گردانیده بود، پس خداوند عزوجل امت محمد صلی الله علیه و آله و سلم را در اینامر نیز به حق راه نمود. همین طور درباره عیسی علیه السلام اختلاف کردند؛ زیرا یهودیان بر وی دروغ بسته و به مادرش بهتانی عظیم نسبت دادند و نصاری - پناه بر خدا - او را یکی از سه خدا پنداشتند - اما خداوند عزوجل او را روح و کلمه و بنده خویش معرفی کرد و امت محمد صلی الله علیه و آله و سلم را در این مورد نیز به حق راه نمود».
ابوالعالیه میگفت: «اینآیه، راه خروجی از شبهات و گمراهیها و فتنه هاست».
﴿أَمۡ حَسِبۡتُمۡ أَن تَدۡخُلُواْ ٱلۡجَنَّةَ وَلَمَّا یَأۡتِکُم مَّثَلُ ٱلَّذِینَ خَلَوۡاْ مِن قَبۡلِکُمۖ مَّسَّتۡهُمُ ٱلۡبَأۡسَآءُ وَٱلضَّرَّآءُ وَزُلۡزِلُواْ حَتَّىٰ یَقُولَ ٱلرَّسُولُ وَٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ مَعَهُۥ مَتَىٰ نَصۡرُ ٱللَّهِۗ أَلَآ إِنَّ نَصۡرَ ٱللَّهِ قَرِیبٞ٢١٤﴾ [البقرة: 214].
«آیا پنداشتید» ای امت محمد صلی الله علیه و آله و سلم «که داخل بهشت میشوید» یعنی: بلکه پنداشتید. زیرا «بل» مفید افتتاح سخنی جدید است «و حال آن که هنوز مانند آنچه بر سر پیشینیان شما آمد، بر سر شما نیامده است»؟ یعنی: پنداشتید که داخل بهشت میشوید؟ در حالیکه شما همانند امتهای پیشین مورد امتحان ما قرار نگرفتهاید تا چنانکه آنان شکیبایی پیشه کردند، صبر و پایداری ورزید «آنان دچار سختی و زیان شدند» یعنی: فقری بسیار سخت را تحمل کرده و بیماریها و زخمها در راه خدا عزوجل برداشتند. بأساء: فقر و تنگدستی شدید و همه رنجهایی است که به انسان در غیر بدن وی میرسد؛ چون گرفتن مال، طردکردن وی از خانه و وطن و تهدید امنیت و آسایش وی. اما ضراء: بیماری و هر آن چیزی است که به انسان در بدنشمیرسد، چون زخم و قتل... «و تکانها خوردند» با بیم و هراسها و این حالت استمرار یافت؛ «تا جایی که پیامبر خدا و کسانی که با وی ایمان آورده بودند، گفتند: پس نصرت الهی کی فرا میرسد»؟ این سخن را در طلب نصرت الهی و احساس دیر کرد و طولانی شدن زمان آن بر زبان آوردند. آنگاه خدای عزوجل ایشان را با این گفته خویش بشارت داد: «بدانید که نصرت الهی نزدیک است».
از قتاده و سدی در بیان سبب نزول روایت شده است که گفتند: این آیه کریمه در غزوه احزاب - آنگاه که مسلمانان با رنجها، مشکلات و فشارهای طاقتفرسایی روبرو شدند - نازل گردید تا ضمن مژده دادنشان به فتح و گشایش، اینحقیقت را نیز به ایشان خاطر نشان سازد که ایمان، حقوق و واجباتی دارد که سرانجام به سعادت هردو جهان منتهی میشود، اما این سعادت دو جهانی را همینگونه مجانی و آسان نمیدهند، بلکه مؤمن باید مأموریت و رسالت خویش را در زندگی ایفا کند و جاننثارانه به میدانهای جهاد و مبارزه با دشمن و مجاهده بانفس خویش بشتابد و کاخ ایمان را با آرایشی از عمل صالح و بر زیربنایی از تقوی و اخلاص بر افرازد تا مستحق این پاداش گردد.
﴿یَسَۡٔلُونَکَ مَاذَا یُنفِقُونَۖ قُلۡ مَآ أَنفَقۡتُم مِّنۡ خَیۡرٖ فَلِلۡوَٰلِدَیۡنِ وَٱلۡأَقۡرَبِینَ وَٱلۡیَتَٰمَىٰ وَٱلۡمَسَٰکِینِ وَٱبۡنِ ٱلسَّبِیلِۗ وَمَا تَفۡعَلُواْ مِنۡ خَیۡرٖ فَإِنَّ ٱللَّهَ بِهِۦ عَلِیمٞ٢١٥﴾ [البقرة: 215].
مفسران در بیان سبب نزول آیه کریمه روایت کردهاند: مؤمنان از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم پرسیدند که چه چیزی از اموال خود را انفاق کنند؟ پس نازل شد: «از تو میپرسند، چه چیزی انفاق کنند؟ بگو: آنچه که از خیر انفاق کنید» یعنی: از مال پاک وحلال. چنین مالی «خیر» نامیده شد زیرا در راههای خیر انفاق میشود «پس به پدر و مادر و نزدیکان و یتیمان و مسکینان و به در راه مانده تعلق دارد و هر نیکیای کهانجام دهید، البته خدا به آن داناست» و در برابر آن پاداش میدهد. تفسیر نظیر اینعبارت در آیه (177) گذشت. ملاحظه میکنیم که مؤمنان از چیزی که بایدانفاق کنند پرسیدند، اما خداوند عزوجل از نحوه مصرف صدقات به آنان پاسخ داد تا تنبیهی بر این حقیقت باشد که این امر به دانستن مقدمتر است.
صحیح آن است که این آیه کریمه محکم است نه منسوخ زیرا این آیه برایبیان وجوه مصرف صدقه نافله است، چرا که مقدار انفاق را تعیین نکرده است، درحالی که مقدار زکات فرض به اجماع معین است. در حدیث شریف آمده است: «برمادر، پدر، خواهر و برادرت، سپس بر نزدیکتر... و نزدیکترت انفاق کن».
﴿کُتِبَ عَلَیۡکُمُ ٱلۡقِتَالُ وَهُوَ کُرۡهٞ لَّکُمۡۖ وَعَسَىٰٓ أَن تَکۡرَهُواْ شَیۡٔٗا وَهُوَ خَیۡرٞ لَّکُمۡۖ وَعَسَىٰٓ أَن تُحِبُّواْ شَیۡٔٗا وَهُوَ شَرّٞ لَّکُمۡۚ وَٱللَّهُ یَعۡلَمُ وَأَنتُمۡ لَا تَعۡلَمُونَ٢١٦﴾ [البقرة: 216].
«بر شما جهاد فرض شده است» و این، یکی از موارد آزمون شماست. مراد از جهاد در اینجا، جنگ مسلحانه با کفار است «و آن برای شما ناخوشایند است» کره: مشقتی است که خوشایند نفسها نیست. آری! جهاد مشقتآمیز است زیرا مستلزم صرف مال و صرف جان و جدایی از خانه و خانواده میباشد «و چه بسا چیزی را ناخوش داشته باشید، در حالیکه آن به سود شما باشد» همانند جهاد، که چه بسا در آن پیروز و فاتح شده، هم به غنیمت میرسید و هم به اجر و پاداش الهی و کسانی هم که کشته میشوند، به فیض شهادت نایل میگردند «و چه بسا چیزی را خوش داشته باشید» چون استراحت و ترک جهاد «در حالیکه آن به زیان شما باشد» زیرا در آن صورت، دشمن بر شما چیره شده و مغلوبتان میکند و دردرون خانه و عمق سرزمینتان، قصد جان و مال و ناموستان را کرده و شما را باسختیها و مصایبی روبرو میسازد که بسیار سختتر از جهادی است که شما آن را ناخوش میدارید و این افزون بر منافع کوتاهمدت و بلندمدت دیگری است که آنها را با ترک جهاد از دست میدهید «و خداوند میداند» که صلاح و رستگاری شما در چیست «و شما نمیدانید».
ابنعباس رضی الله عنه در بیان سبب نزول آیه کریمه میگوید: «چون جهاد بر مسلمانان فرض شد، این کار بر آنان سخت و دشوار آمد و آن را ناخوش داشتند، پس آیهکریمه نازل گردید». عکرمه میگوید: «بعد از نزول این آیه کریمه، محبت جهاد در دلهای مسلمانان ریشهدار شد». ابن شهاب زهری میگوید: «جهاد، فریضهای برگردن همه آحاد امت است، چه آنان که در میدان جهادند و چه آنان که درمنازل خود هستند زیرا کسیکه در خانه خود نشسته است، اگر به کمک فراخواندهشد، باید کمک کند و اگر از وی فریادرسی شد، باید به فریاد برسد و اگر به او فرمان رفتن به جهاد داده شد، باید عازم جهاد شود و اگر هم به او نیازی نبود، درخانه خویش مینشیند». یعنی: حقیقت امر چنین است و چنین باید باشد. از اینجهت در حدیث شریف آمده است: «من مات ولم یغز و لم یحدث نفسه با الغزو مات میته جاهلیه: هرکس بمیرد، در حالیکه جهاد نکرده و در اندیشه و نهاد خویش هماندیشه و نیت جهاد را نداشته، به مرگ جاهلیت مرده است». جمهور علما بر آنندکه جهاد - به حسب نیاز یا به حسب حال - بر تمام مسلمانان فرض عین است، بدین ترتیب که اگر غلبه با اسلام بود، جهاد فرض کفایه است و اگر غلبه با دشمنبود، جهاد تا تحقق پیروزی فرض عین است.
﴿یَسَۡٔلُونَکَ عَنِ ٱلشَّهۡرِ ٱلۡحَرَامِ قِتَالٖ فِیهِۖ قُلۡ قِتَالٞ فِیهِ کَبِیرٞۚ وَصَدٌّ عَن سَبِیلِ ٱللَّهِ وَکُفۡرُۢ بِهِۦ وَٱلۡمَسۡجِدِ ٱلۡحَرَامِ وَإِخۡرَاجُ أَهۡلِهِۦ مِنۡهُ أَکۡبَرُ عِندَ ٱللَّهِۚ وَٱلۡفِتۡنَةُ أَکۡبَرُ مِنَ ٱلۡقَتۡلِۗ وَلَا یَزَالُونَ یُقَٰتِلُونَکُمۡ حَتَّىٰ یَرُدُّوکُمۡ عَن دِینِکُمۡ إِنِ ٱسۡتَطَٰعُواْۚ وَمَن یَرۡتَدِدۡ مِنکُمۡ عَن دِینِهِۦ فَیَمُتۡ وَهُوَ کَافِرٞ فَأُوْلَٰٓئِکَ حَبِطَتۡ أَعۡمَٰلُهُمۡ فِی ٱلدُّنۡیَا وَٱلۡأٓخِرَةِۖ وَأُوْلَٰٓئِکَ أَصۡحَٰبُ ٱلنَّارِۖ هُمۡ فِیهَا خَٰلِدُونَ٢١٧﴾ [البقرة: 217].
«از تو» ای پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ! «درباره جنگ در ماه حرام میپرسند» که حکم آنچیست؟ «بگو: جنگیدن در آن گناهی بزرگ است» و کاری نارواست «اما بازداشتن از راه خدا و کفرورزیدن به خداوند و بازداشتن از مسجدالحرام و راندن اهل آن، در نزدخداوند نارواتر است» که کفار مکه، همه این اعمال را مرتکب میشدند «و فتنه از کشتار بزرگتر است» مراد از فتنه در اینجا: واداشتن و برانگیختن مستضعفان مؤمن به ترک دینشان با آزار و شکنجه است، که این بزرگتر از کشتن آنهاست - اگرحتی آنان را میکشتند «و اینان همچنان» مستمرا «با شما کارزار میکنند» ودشمنی میورزند «تا اگر بتوانند» زمینه را برای آن آماده کنند که «شما را از دینتان برگردانند» به سوی کفر «و هرکس از شما که از دینش برگردد و درحال کفربمیرد، اعمالش در دنیا و آخرت باطل» و تباه «شده است» باید دانست که در دنیا برمرتد حکم مسلمان جاری نمیشود و او - چنانچه بر کفر بمیرد - چیزی از ثواب آخرت را نیز که اسلام ایجاد کننده آن است، به دست نمیآورد «و اینان دوزخیاند و جاودانه در آنند».
مفسران در بیان سبب نزول آیه کریمه گفتهاند: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم دو ماه قبل از غزوه بدر، سریهای را به فرماندهی عبدالله بنجحش رضی الله عنه برای ترصد (کمین) کاروانی از قریش اعزام کردند، آنها با کاروان «عمرو بن حضرمی» که از طایف به مقصد مکه روان بود، روبرو شدند، شب اول ماه رجبالحرام بود، اما مسلماناناز حلول ماه حرام آگاه نبودند، پس به آن کاروان حمله برده عمروبن حضرمی راکشتند و اموال کاروان را به غنیمت گرفتند و چون نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آمدند، آنحضرت صلی الله علیه و آله و سلم به آنها فرمود: «سوگند به خدا که من شما را به جنگیدن در ماه حرام دستور نداده بودم». آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم ، غنایم را نیز از ایشان تحویل نگرفتند. ازسوی دیگر، مشرکان هم این موضوع را دست آویز خویش قرار داده، پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم رامورد سرزنش قرار میدادند که مقدسات را زیر پا میگذارد و حرمتها را میشکند! همان بود که آیهکریمه نازل شد. آنگاه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم غنایم را تحویل گرفتند.
آیه کریمه بر حرمت جنگ در ماههای حرام دلالت میکند، لیکن جمهور علمابر آنند که حکم این آیه کریمه به آیه (5) از سوره «توبه» منسوخ شده، لذا جنگیدن با مشرکان در ماههای حرام مباح است. چنانچه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم خود با قبیله هوازن در حنین و با قبیله ثقیف در طایف جنگیدند و این در ماه حرام بود.
بیان برخی از احکام:
1- مالک و ابوحنیفه بر آنند که ارتداد هدر دهنده و از بینبرنده اعمال نیکاست، حتی اگر مرتد مجددا به اسلام برگردد. ولی شافعی میگوید: هدر رفتنعمل مرتد، مشروط به آن است که او بر کفر بمیرد.
2- حنفیها بر آنند که مستحب است تا مرتد به توبه فرا خوانده شود و اسلام بروی عرضه گردد، لیکن این کار واجب نیست، اما جمهور فقها بر آنند که فراخواندن وی به توبه قبل از کشتنش - تا سه بار - واجب است.
3- میراث مرتد: از نظر ابوحنیفه رحمه الله آنچه که مرتد در حال ارتداد خویش به دستآورده است، مال «فیء» است و به بیتالمال مربوط میشود، ولی آنچه که در حال اسلام به دست آورده و سپس مرتد شده، به ورثه مسلمانش تعلق میگیرد. اما مالک، شافعی و احمد بر آنند که میراث وی در هر حال متعلق به بیتالمال میباشد.
﴿إِنَّ ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ وَٱلَّذِینَ هَاجَرُواْ وَجَٰهَدُواْ فِی سَبِیلِ ٱللَّهِ أُوْلَٰٓئِکَ یَرۡجُونَ رَحۡمَتَ ٱللَّهِۚ وَٱللَّهُ غَفُورٞ رَّحِیمٞ٢١٨﴾ [البقرة: 218].
«آنان که ایمان آوردند» و بر ایمانشان پایداری کردهاند «و کسانی که در راه خدا» از دار کفر به سوی دار اسلام «هجرت» کردهاند «و» آنان که «جهاد کردهاند، به رحمت الهی امیدوارند و خداوند آمرزگار مهربان است».
علما در بیان احکام گفتهاند: از علت فرضیت هجرت چنین دانسته میشود که هر جا و هر گاه که این علت در هر زمان و مکانی تکرار شد، هجرت بر مسلمان فرض است، پس برای هیچ مؤمنی جایز نیست که در سرزمینی که در آن به خاطر دین و عقیده و عملش مورد آزار و تحت فشار قرار میگیرد، اقامت گزیند.
بیان سبب نزول: این آیه کریمه درباره سریه (گروه) عبدالله بن جحش رضی الله عنه نازل شد زیرا ایشان گفتند: یا رسولالله! آیا میتوانیم امیدوار باشیم که حمله به کاروان حضرمی برای ما غزوهای به حساب میآید که در آن، مستحق دریافت اجر مجاهدان باشیم؟ همان بود که خداوند عزوجل از این حقیقت که ایشان بهدلیل ایمان، هجرت و جهاد خویش، باید امیدوار پاداش الهی باشند، خبر داد.
﴿یَسَۡٔلُونَکَ عَنِ ٱلۡخَمۡرِ وَٱلۡمَیۡسِرِۖ قُلۡ فِیهِمَآ إِثۡمٞ کَبِیرٞ وَمَنَٰفِعُ لِلنَّاسِ وَإِثۡمُهُمَآ أَکۡبَرُ مِن نَّفۡعِهِمَاۗ وَیَسَۡٔلُونَکَ مَاذَا یُنفِقُونَۖ قُلِ ٱلۡعَفۡوَۗ کَذَٰلِکَ یُبَیِّنُ ٱللَّهُ لَکُمُ ٱلۡأٓیَٰتِ لَعَلَّکُمۡ تَتَفَکَّرُونَ٢١٩﴾ [البقرة: 219].
مفسران در بیان سبب نزول ابتدای آیهکریمهگفتهاند: عمربنخطاب، معاذبن جبل و جمعی از انصار رضی الله عنهم نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آمدند و گفتند: یا رسول الله! دربارهشراب و قمار به ما فتوی بدهید زیرا این دو از بین برنده عقل و غارتگر مال اند. پس خداوند متعال این آیه کریمه را نازل فرمود. از روایات رسیده در اینباره چنینبرمیآیدکه تحریم شراب در اسلام تدریجی بوده و چهار مرحله را پشتسر گذاشتهاست، که البته این سیاست تربیتی موفقی است، لذا برای درمان عادت ریشهدار شرابخواری و رهانیدن مردم از این آفت بزرگ، چهار آیه کریمه نازل شد:
1- آیه: ﴿وَمِن ثَمَرَٰتِ ٱلنَّخِیلِ وَٱلۡأَعۡنَٰبِ تَتَّخِذُونَ مِنۡهُ سَکَرٗا وَرِزۡقًا حَسَنًا﴾ [النحل: 67].، که با نزول این آیه کریمه هنوز شراب بر مسلمانان حلال بود.
2- آیه: ﴿قُلۡ فِیهِمَآ إِثۡمٞ کَبِیرٞ وَمَنَٰفِعُ لِلنَّاسِ﴾ یعنی: همین آیه، که پس از نزول آن گروهی از شراب نوشی دست کشیدند و جمعی هم به آن ادامه دادند و نزول آن مقدمهای بر حرمت قطعی شراب در سوره «مائده» است.
3- آیه: ﴿لَا تَقۡرَبُواْ ٱلصَّلَوٰةَ وَأَنتُمۡ سُکَٰرَىٰ...﴾ [النساء: 43].، که مسلمانان را ازشراب نوشی در اوقات نماز نهی کرد.
4- و چهارمین آیه: ﴿إِنَّمَا ٱلۡخَمۡرُ وَٱلۡمَیۡسِرُ...﴾ [المائدة: 90]. است که شراب و قمار... رابه طور قطع تحریم کرد.
«درباره خمر و میسر از تو میپرسند» شراب را «خمر» نامیدند؛ زیرا خمر به معنای پوشاندن است و شراب نیز عقل را میپوشاند و از کار میاندازد. خمر در رأی حنفیها عبارت است از: آب انگوری که همچنان گذاشته شود تا به غلیان آمده و بیآن که آتشی به آن نزدیک شود، تیره شود و کف بیرون آورد. و از غیر آب انگور نیز، هرآنچه که عقل را بپوشاند و مستیآور باشد، در حکم شراب انگور است، اما بجز شراب انگور، مقدار اندک از دیگر شرابها که سکرآور نباشد، حرام نیست. ولی در رأی جمهور فقها، «خمر» بر آب سکرآور انگور، خرما، ذرت و هر مسکر دیگری اطلاق میشود بنابراین، کم و بسیار آن حرام است.
میسر: قمار است و از «یسر» برگرفته شده که به معنای آسانی است زیرا قمار کسبی است بیمشقت و بی زحمت. قمار اعراب با تیر بود که با آنها بر سر گوشت شتر، قمار میکردند، بدین ترتیب که ده تیر برداشته بر روی هفت عدد از آنها سهمی معین را مینوشتند و سه تا از آنها را بیعلامت و نشان باقی میگذاشتند، آنگاه شترانی را به نسیه میخریدند و قبل از شروع قمار، آنها را ذبح کرده به بیست و هشت یا ده قسمت تقسیم میکردند، آن گاه تیرهای دهگانه را در کیسهای نهاده و شخص معتمدی از آنان بعد از حرکتدادن کامل آن کیسه، یکی یکی آنها را بیرون میآورد، پس کسیکه تیر دارای بهرهای نصیبش میشد، بهرهاش را میگرفت و کسیکه تیر بینشانی به نامش خارج میشد، چیزی نمیگرفت و به علاوه بهای همه شتران را تاوان میداد، سپس این بهرهها را به فقرا میدادند وخود از آن چیزی نمیخوردند و به این کار افتخار میکردند و کسی را که با آنان در اینکار مشارکت نمیکرد، مورد نکوهش قرار میدادند. جمعی از علمای سلف گفتهاند: «هر چیزی که در آن معنی قمار، یعنی گرفتن مال توسط فرد برنده از فرد بازنده به وسیله بازی باشد - ازقبیل نرد، یا شطرنج، یا غیر آن از بازیهایی دیگر و حتی بازی بچهها با گردو و تیله - از قمار است».
«بگو: در آن دو» یعنی در شراب و قمار «گناهی بزرگ و منافعی برای مردماست» گناه: سخن یا عملی است که زیانبار باشد و زیان گناه یا در بدن است، یادر روان، یا در عقل، یا در مال، که زیان شراب شامل همه اینهاست. و از جمله گناهان متعلق به شراب؛ جنگ وجدال و فحش و ناسزاگویی، بهتعطیل انجامیدن نمازها و ترک سایر تکالیف شرعی از سوی فرد میگسار است. منفعت شراب یا اقتصادی است، یا شهوانی؛ منفعت شهوانی شراب با نشاط و طراوتی است که بهطور گذرا برای فرد شرابخوار دست میدهد، اما منفعت اقتصادی آن درتجارت آن است. گناه قمار: فقر و باختن مال و دشمنی و دلآزاری و کینهورزی قماربازان با یکدیگر است و منفعت آن: سودی است که از طریق آن به فقرامیرسد، یا منفعت آن؛ به دستآوردن مال از سوی شخص برنده، بدون زحمتاست «ولی گناه آنها از سود آنها بزرگتر است» زیرا هیچ خیر و منفعتی، با فساد عقلکه لازمه شرابنوشی است، برابر نمیباشد و هیچ خیری در قمار نمیتواند با خطرکردن (ریسک) در مال و خود را در معرض فقر قرار دادن و جلب دشمنیهایی برابر باشد که از آن پدید میآید و چه بسا که قماربازی و شرابنوشی به ریختن خونها و هتک حرمتها بینجامد. صاحب تفسیر «المنیر» میگوید: «برگههای بخت آزمایی، قمار محسوب میشود و حرام میباشد».
«و از تو میپرسند، چه چیزی انفاق کنند؟ بگو مازاد بر مخارج خانواده خود را» برخی از علما بر آنند که این بخش از آیه کریمه، با آیه زکات فرض منسوخ شده. اما صحیح آن است که حکم این آیه کریمه ثابت است و منسوخ نیست و جمهور مفسران برآنند که حکم آن در مورد صدقه نافله میباشد. «بدینسان خداوند آیات خود را برایتان روشن میسازد، باشد که در دنیا تفکر کنید» و مقداری از اموال خویش را برای رونق دادن به امور زندگیتان نگه دارید «و در آخرت» نیز تفکرکنید، لذا بقیه آن را در وجوهی مصرف نمایید که شما را به رونقدادن آخرتتانیاری میکند، لذا باید هم در کار دنیا بیندیشید و هم در کار آخرت. ابن عباس رضی الله عنه میگوید: «یعنی: در زوال و فنای دنیا و رویآوردن بهسوی بقای آخرت بیندیشید».
در توضیح معانی آیه کریمه، احادیث بسیاری آمده است، از آن جمله حدیث شریف ذیل به روایت جابربن عبدالله رضی الله عنه از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم است که فرمودند: «هرگاه یکی از شما فقیر بود، باید از خودش شروع کند و اگر از نیاز وی چیزی افزون شد، باید همراه با خود، به افراد تحت تکفلش بپردازد، سپس اگر بعد از آن افزونیای یافت، باید به دیگران صدقه کند».
سبب نزول قسمت دوم آیه، یعنی: ﴿وَیَسَۡٔلُونَکَ مَاذَا یُنفِقُونَ﴾ بنا به روایت ابنعباس رضی الله عنه این بود که: چون صحابه رضی الله عنهم به انفاق در راه خدا عزوجل فرمان یافتند، جمعی از آنان نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آمده و گفتند: ما نمیدانیم که این انفاقی که بدان مأمورشدهایم، چیست و چه مقدار از اموالمان را باید انفاق کنیم؟ پس نازل شد: ﴿وَیَسَۡٔلُونَکَ مَاذَا یُنفِقُونَۖ قُلِ ٱلۡعَفۡوَ...﴾.
﴿فِی ٱلدُّنۡیَا وَٱلۡأٓخِرَةِۗ وَیَسَۡٔلُونَکَ عَنِ ٱلۡیَتَٰمَىٰۖ قُلۡ إِصۡلَاحٞ لَّهُمۡ خَیۡرٞۖ وَإِن تُخَالِطُوهُمۡ فَإِخۡوَٰنُکُمۡۚ وَٱللَّهُ یَعۡلَمُ ٱلۡمُفۡسِدَ مِنَ ٱلۡمُصۡلِحِۚ وَلَوۡ شَآءَ ٱللَّهُ لَأَعۡنَتَکُمۡۚ إِنَّ ٱللَّهَ عَزِیزٌ حَکِیمٞ٢٢٠﴾ [البقرة: 220].
«و در باره یتیمان از تو میپرسند» یعنی: از تکفل و سرپرستی ایشان و مشکلاتی که سرپرستان در این عرصه دارند زیرا اگر آنان را به حال خویش بگذارند، گنهکار میشوند و اگر مال خود را از اموالشان جدا سازند و برای آنها خوراک جداگانهای درنظر بگیرند، این کاری است دشوار، پس چه باید بکنند؟ «بگو: کار کردن به صلاح آنان بهتر است» از اینکه آنان را به حال خود رها کنید «و اگر با آنان همزیستی کنید» و غذا و خوراک و برنامه معیشت آنان را با خود یکجا سازید «آنها برادران» دینی «شما هستند» یعنی: این کار جایز است و به شما در اینباره رخصت داده میشود «و خدا مفسد را از مصلح بازمیشناسد» این هشداری بهاولیای ایتام است. یعنی: خدا عزوجل میداند که چهکسی قصد خوردن و تباه ساختن مال یتیم را دارد و چهکسی از این کار احساس گناه کرده و در پی اصلاح و رشد اموال یتیم و بهبود آینده وی است «و اگر خدا میخواست» دراینباره «شما را به دشواری میانداخت» ولی کار را بر شما گشاده گردانید و به شما اجازه همزیستی و آمیزش با ایتام را داد، پس، از تباهساختن اموالشان بپرهیزید «همانا خداوند غالب وچیره است» بر کار خویش «حکیم» است در احکام و در آفرینش خویش.
در بیان سبب نزول آیه کریمه از ابنعباس رضی الله عنه روایت شده است که فرمود: آنگاه که آیه: ﴿وَلَا تَقۡرَبُواْ مَالَ ٱلۡیَتِیمِ إِلَّا بِٱلَّتِی هِیَ أَحۡسَنُ﴾ [الإسراء: 34- انعام:152]. «و به مال یتیم نزدیک نشوید، مگر به شیوهای که نیکوتر است». ، و آیه: ﴿إِنَّ ٱلَّذِینَ یَأۡکُلُونَ أَمۡوَٰلَ ٱلۡیَتَٰمَىٰ﴾ [النساء: 10]. «همانا کسانیکه اموال یتیمان را میخورند... ». نازل شد؛ هر کسیکه یتیمی در خانهاش بود، خوراک خود را از خوراکش و نوشیدنی خود را از نوشیدنیاش جدا ساخت و چنان بود که اگر از غذای یتیم چیزی باقیمیماند، آن را برایش نگه میداشتند که بعدا آن را بخورد و چه بسا که او نمیخورد و باقی مانده غذا فاسد میشد. پس این شیوه کار برآنان دشوار شد و ناگزیر این قضیه را با رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در میان گذاشتند. آنگاه خداوند متعال اینآیه کریمه را نازل کرد.
بیان احکام: امام ابوحنیفه رحمه الله بر آن است که اگر سرپرست یا وصی یتیم دختر، نکاح دادن وی را به صلاح حالش بداند؛ میتواند او را به نکاح دهد و هم میتواند خود با وی ازدواج کند. جصاص از مضمون آیه: ﴿قُلۡ إِصۡلَاحٞ لَّهُمۡ خَیۡرٞ﴾ جایز بودن اجتهاد در احکام حوادث را استنباط کرده است زیرا اصلاح مورد نظر آیه کریمه در مورد یتیمان، از راه اجتهاد و حدس غالب، دانسته میشود.
﴿وَلَا تَنکِحُواْ ٱلۡمُشۡرِکَٰتِ حَتَّىٰ یُؤۡمِنَّۚ وَلَأَمَةٞ مُّؤۡمِنَةٌ خَیۡرٞ مِّن مُّشۡرِکَةٖ وَلَوۡ أَعۡجَبَتۡکُمۡۗ وَلَا تُنکِحُواْ ٱلۡمُشۡرِکِینَ حَتَّىٰ یُؤۡمِنُواْۚ وَلَعَبۡدٞ مُّؤۡمِنٌ خَیۡرٞ مِّن مُّشۡرِکٖ وَلَوۡ أَعۡجَبَکُمۡۗ أُوْلَٰٓئِکَ یَدۡعُونَ إِلَى ٱلنَّارِۖ وَٱللَّهُ یَدۡعُوٓاْ إِلَى ٱلۡجَنَّةِ وَٱلۡمَغۡفِرَةِ بِإِذۡنِهِۦۖ وَیُبَیِّنُ ءَایَٰتِهِۦ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمۡ یَتَذَکَّرُونَ٢٢١﴾ [البقرة: 221].
«و با زنان مشرک ازدواج نکنید، مگر آن که ایمان بیاورند» مشرکات: زنان بتپرستاند و ازدواج مسلمانان با سایر زنان کافر حربی غیر کتابی نیز همانند آنانحرام است، مگر زنان یهودی و مسیحی، که ازدواج با آنان جایز است، چنانکهحکم آن در آیه (5) از سوره «مائده» میآید. «و البته کنیزی مؤمن بهتر از زن آزاد مشرکی است» یعنی: اگر یکی از شما با کنیزکی مسلمان ازدواج کند، این برایش از ازدواج با زن آزاد کافری بهتر است «هرچند که زیبایی او شما را به شگفتآورد» یعنی: هرچند آن زن کافر شما را با زیبایی، یا ثروت، یا اشرافیت خود به شگفت آورد «و زنان مسلمان را» مطلقا «به همسری مشرکان در نیاورید، مگرآن که ایمان آورند. و بردهای مؤمن بهتر از مرد آزاد مشرکی است، هرچند شما را به شگفت آورد» مال و ثروت و جاه و جمال وی. اجماع امت بر این است که مرد مشرک به هیچ وجهی از وجوه نمیتواند با زن مؤمنی همبستر شود، به سبب خفت و ذلتی که از این کار به اسلام رخ مینماید، و قطعا اسلام این خفت را نمیپذیرد «آنان» اشاره به سوی مردان و زنان مشرک است «به سوی آتش دوزخ فرامیخوانند» یعنی: آنان با معاشرت، گفتار و کردار خود، شما را به سوی اعمالی فرامیخوانند که موجب آتش دوزخ است، پس خویشاوندی و معاشرت ومصاحبت آنان، خطر عظیمی را متوجه دین انسان مسلمان و فرزندان ویمیگرداند، لذا هرگز برای یک فرد مسلمان جایز نیست تا خود و خانواده خویش را در معرض چنین خطری قرار دهد «و خداوند فرامیخواند» بر زبان پیامبرانش «به سوی بهشت و آمرزش» یعنی: به سوی عملی که موجب قطعی شدن بهشت برای عملکننده است «به اذن خویش» یعنی: به اراده خویش. بنابراین، ازدواج مرد مؤمن نیکوکار با زن مؤمن نیکوکار، در پرتو معاشرت، گفتار و رفتار شایسته؛ خود فراخواننده به سوی بهشت است «و آیات خود را برای مردم روشن میگرداند، باشد که متذکر شوند» و خیر را از شر تمییز داده و از حکم حق تعالی سر بر نتابند.
در حدیث شریف آمده است: «تنکح الـمرأة لأربع: لـمـالـهـا ولحسبهـا ولجمالـها ولدینها، فاظفر بذات الدین تربت یداک». «زن برای چهار چیز به نکاح گرفته میشود: برای مالش، برای حسب و نسبش، برای زیباییاش و برای دینش، پس تو به سوی زن دیندار بشتاب، دستهایت خاک آلود باد»!. همچنان در حدیث شریف آمده است: «الدنیا متاع وخیر متاع الدنیا الـمرأة الصالحة». «دنیا (همهاش) متاع است و بهترین متاع دنیا زن شایسته میباشد». همچنان در حدیث شریف آمده است: «لا تنکحو النساء لحسنهن فعسى حسنهن أن یردیهن، ولا تنکحوهن علی أموالـهن، فعسى أموالـهن أن تطغیهن، وانکحوهن على الدین، فلأمة سوداء جرداء ذات دین أفضل». «زنان را بهخاطر زیباییشان به نکاح نگیرید زیرا چه بسا زیباییشان هلاکشان گرداند و با آنان به خاطر اموالشان ازدواج نکنید زیرا چه بسا اموالشان سرکششان گرداند و بر اساس دینداریشان با آنان ازدواج کنید زیرا بهطور قطع کنیزکی سیاه و کچل، اما متدینی بهتر است».
حکمت در اینکه شریعت مطهر اسلام، ازدواج مرد مسلمان را با زن اهل کتاب جایز، ولی ازدواج زن مسلمان با مرد کتابی را ناجایز دانسته، این است که: زن کتابی میتواند با ازدواج با یک مرد مسلمان، بر دین و آیینش باقی بماند زیرا مرد مسلمان به اصول ادیان آسمانی دیگر نیز باورمند است، اما زن مسلمان غالبا نمیتواند بدون تأثیرپذیری از مرد اهل کتاب، با وی زندگی مشترکی داشته باشد، به دلیل آن که قدرت سرپرستی با مرد است و قطعا وفاق و انسجام روحی و معنویآن دو برهم میخورد. با این حال، ازدواج مرد مسلمان با زن کتابی نیز - در عینجایز بودن - مکروه میباشد. ائمه اربعه، بر حرمت ازدواج مسلمان با زن مجوسی(آتشپرست)، اتفاق نظر دارند.
﴿وَیَسَۡٔلُونَکَ عَنِ ٱلۡمَحِیضِۖ قُلۡ هُوَ أَذٗى فَٱعۡتَزِلُواْ ٱلنِّسَآءَ فِی ٱلۡمَحِیضِ وَلَا تَقۡرَبُوهُنَّ حَتَّىٰ یَطۡهُرۡنَۖ فَإِذَا تَطَهَّرۡنَ فَأۡتُوهُنَّ مِنۡ حَیۡثُ أَمَرَکُمُ ٱللَّهُۚ إِنَّ ٱللَّهَ یُحِبُّ ٱلتَّوَّٰبِینَ وَیُحِبُّ ٱلۡمُتَطَهِّرِینَ٢٢٢﴾ [البقرة: 222].
«و از تو درباره حیض میپرسند، بگو: آن اذی است» حیض در اصطلاح شرع: خون فاسدی است که در هر ماه یک دوره از رحم زن خارج میشود و کمترین مدت آن در نزد ابوحنیفه و یارانش سه روز و اکثر آن ده روز است و آنچه از اینمدت کم یا برآن افزون شود، «استحاضه»[14] است نه حیض. کمترین مدت حیضدر نزد شافعی و احمد یک شبانه روز و در نزد مالک یک بار جهش خون حتی دریک لحظه است و اکثر آن پانزده روز است و آنچه بر این مدت افزون شد، استحاضه میباشد. اذی: کنایه از پلیدی و آسیب است. «پس در مدت حیض از زنان کناره بگیرید» مراد از این کنارهگیری، ترک مقاربت جنسی است، نه ترک همنشینی یا لمس کردن آنان زیرا در رأی حنبلیها، هر نوع بهرهگیری و لذتجویی از آنان - بجز مقاربت - جایز است. اما در رأی جمهور فقها، کنارهگیری از زن حایض از میان ناف تا زانوی آن واجب است. و چنانکه در بیان سبب نزول آیهکریمه به روایت انس بن مالک رضی الله عنه آمده است، اسلام؛ سنت یهود و اعراب عصر جاهلیت را که بر زنان حایض سخت میگرفتند و با آنان همغذا و همخانه نمیشدند، با نزول این آیه کریمه لغو گردانید. «و با آنان نزدیکی نکنید تا پاک شوند» و پاکیشان؛ با قطعشدن خون حیض است «پس چون پاک شدند» و بهآب غسل کردند، با آنان نزدیکی نمایید.
در رأی جمهور فقها: نزدیکی با زن حایض بعد از قطعشدن حیض و غسل آن حلال است و در صورت عدم وجود آب، تیمم نیز جانشین آب میشود، اما دررأی حنفیها، نزدیکی با زن حایض به مجرد قطعشدن حیض و قبل از آن که غسلکند، جایز است، بهشرط آن که قطع شدن حیض در حداکثر مدت آن باشد.آری! چون پاک شدند؛ «از همانجا که خدا به شما فرمان دادهاست، با آنان آمیزش کنید» و آن فرج زن است. یا معنی این است: از راه حلال با زنان درآمیزید، نه از راه زنا و حرام «خداوند توبهکاران و پاکشوندگان را دوست میدارد» مراد: توبهکاران از گناهان و پاکشوندگان از جنابت و پلیدیها میباشند.
﴿نِسَآؤُکُمۡ حَرۡثٞ لَّکُمۡ فَأۡتُواْ حَرۡثَکُمۡ أَنَّىٰ شِئۡتُمۡۖ وَقَدِّمُواْ لِأَنفُسِکُمۡۚ وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّکُم مُّلَٰقُوهُۗ وَبَشِّرِ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ٢٢٣﴾ [البقرة: 223].
«زنان شما کشتزار شما هستند» یعنی: آنان کشتزار نسل انسان هستند، چنانکه زمین زراعتی کشتزار گیاهان و حبوبات است «پس بر هر روشی که خواستید، به کشتزار خویش درآیید» یعنی: از هر جهت که خواستید با آنان مقاربت کنید؛ ازجهت پس، از جهت پیش، از جهت پهلو، به طور خوابانده بر پشت و به هرشیوهای دیگر، بهشرط آن که مقاربت و آمیزش در محل کشتزار؛ یعنی فرج زنباشد، برخلاف شیوه یهود که میگفتند: جماع از پس پشت، سبب تولد فرزند دوبین (احول) میشود و چنان که بخاری و مسلم در بیان سبب نزول از جابر رضی الله عنه نقلکردهاند، آیه کریمه در رد همین پندار یهود نازل شد. «و پیش فرستید» یعنی: اعمال صالحه را «برای خود» که بیگمان پاداش آن را نزد خداوند عزوجل خواهیدیافت.
ابن عباس رضی الله عنه میگوید: «مراد از آن، گفتن بسم الله الرحمن الرحیم در هنگام جماع است». در حدیث شریف آمده است: «اگر کسی در هنگام آمیزش بگوید: «باسم الله،اللهم جنبنا الشیطان وجنب الشیطان مـمـا رزقتنا». «بهنام خدا، بارخدایا! شیطان را از ما و از آنچه روزیمان ساختهای، برکنار دار. پس اگر در آن آمیزش بین آندو فرزندی مقدر باشد، شیطان هرگز نمیتواند به او آسیبی برساند». «و ازخدا بترسید» در اینکه مرتکب چیزی از محرمات وی گردید «و بدانید که او را ملاقات خواهید کرد» در هنگامه رستاخیز، پس شما را در برابر اعمالتان جزا میدهد. این تأکیدی است بر هشدار و بیمدهی آنان. «و مؤمنان» تقوی پیشه «رابشارت ده» به رستگاری بزرگ.
﴿وَلَا تَجۡعَلُواْ ٱللَّهَ عُرۡضَةٗ لِّأَیۡمَٰنِکُمۡ أَن تَبَرُّواْ وَتَتَّقُواْ وَتُصۡلِحُواْ بَیۡنَ ٱلنَّاسِۚ وَٱللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٞ٢٢٤﴾ [البقرة: 224].
«و خداوند را دستآویز سوگندهای خود قرار ندهید که از کار نیک و پرهیزگاری وآشتیدادن بین مردم بگریزید» یعنی: هرگاه بر قطع صله رحم با نزدیکان خویش، سوگند خوردید، یا بر این امر سوگند خوردید که خیرات نداده و کارهای نیک را انجام ندهید، پس سوگند به خداوند سبحان را مانعی برای انجام نیکوکاریتان قرارندهید، بلکه از سوگند خود کفاره داده و آن کار نیک را انجام دهید. آیه کریمه معنای دومی نیز دارد و آن این است: به خاطر اراده خیر و نیکی و تقوی و اصلاح میان مردم بسیار سوگند نخورید زیرا سوگندخوردن بسیار، نوعی سبک انگاری وجسارت و جرأت بر خداوند متعال است، در حالیکه مؤمن باید حق تعالی را چنانکه شایسته است، تعظیم و توقیر نماید و حتیالامکان از دستآویز قراردادن نام وی دوری گزیند، چه در سوگند خود راستگو و چه دروغگو باشد، چنان که صاحبان زهد و تقوی، حتی سوگند راست را هم کمتر میخوردند. مثلا امام ابوحنیفه رحمه الله بر خود الزام کرده بود که اگر به راست هم سوگند خورد، باید دیناری صدقه دهد. «و خداوند شنواست» سخنان شما را «داناست» به احوال شما. درحدیث شریف نیز آمده است: «من حلف علی یمین فرأی غیرها خیرا منها فلیکفر عن یمینه ولیفعل الذی هو خیر: هرکس بر امری سوگند خورد، سپس غیر آن را بهتراز آن یافت، باید که از سوگند خود کفاره داده و آن کاری را که بهتر است انجامدهد».
در بیان سبب نزول این آیه کریمه دو روایت آمده است: یک روایت گویای آن است که این آیه کریمه درباره ابوبکر صدیق رضی الله عنه نازل شد زیرا او سوگند خورده بود که بر مسطح خادمش انفاق نکند؛ هنگامیکه او در داستان افک (بهتان علیه عایشه رضی الله عنها ) با منافقان همراه شد، چنانکه آیه (22) سوره «نور» نیز دراین باره نازل گردید. در روایتی دیگر: این آیه کریمه درباره عبدالله بنرواحه رضی الله عنه نازل شد، آنگاه که سوگند خورد با دامادش بشیربن نعمان سخن نگوید و میان او و زنش سازش نیاورد و میگفت: چون بر این امر سوگند خوردهام، دیگر کاری ازمن ساخته نیست و نمیتوانم سوگندم را بشکنم! پس خداوند متعال این آیه کریمه را نازل نمود.
﴿لَّا یُؤَاخِذُکُمُ ٱللَّهُ بِٱللَّغۡوِ فِیٓ أَیۡمَٰنِکُمۡ وَلَٰکِن یُؤَاخِذُکُم بِمَا کَسَبَتۡ قُلُوبُکُمۡۗ وَٱللَّهُ غَفُورٌ حَلِیمٞ٢٢٥﴾ [البقرة: 225].
«خداوند شما را به سوگندهای لغوتان مؤاخذه نمیکند» سوگندلغو: در نزد شافعی سوگندی است که شخص در اثنای سخنگفتن خویش، از روی عادت و بیاختیار - نه بهقصد سوگندخوردن - بر زبان میآورد، همچنان در شوخیها ومزاحها... چون گفتن: آری والله! نه والله! که چنین سوگندی لغو و بیهوده است، یعنی: نه گناهی برآن مترتب است، نه حکم سوگندشکنی و نه کفارهای زیرا ایندرحقیقت سوگند نیست. ولی در رأی جمهور (ابوحنیفه، مالک و احمد ): سوگند لغو آن است که شخص بر چیزی سوگند میخورد، به این گمان که آن چیزرخ داده است، سپس در واقع امر، خلاف آن آشکار میشود، پس چنینسوگندی کفاره ندارد، اما آنچه که بدون قصد سوگند خوردن بر زبان جاریمیشود، در نزد آنان کفاره دارد. صاحب تفسیر «المنیر» رأی اول را ترجیح داده زیرا خداوند متعال سوگند را به دو قسم تقسیم نموده: یکی سوگند لغو و دیگری آنچه که به قصد صادر میشود و فقط در صورت دوم فرموده است: «ولیکنمؤاخذه میکند شما را به آنچه که قصد کرده است دلهای شما و خداوند آمرزنده» است، یعنی: سوگند لغو را میآمرزد، از آنجا که شما را بر آنچه که بدون قصد برزبان میآورید، مؤاخذه نمیکند و از آنجا که برای شما در سوگندهای قصدی وعمدی نیز - با پرداخت کفاره - راهی به سوی حانث شدن (سوگندشکستن) قراردادهاست «بردبار است» و به مجازات شما شتاب نمیکند.
﴿لِّلَّذِینَ یُؤۡلُونَ مِن نِّسَآئِهِمۡ تَرَبُّصُ أَرۡبَعَةِ أَشۡهُرٖۖ فَإِن فَآءُو فَإِنَّ ٱللَّهَ غَفُورٞ رَّحِیمٞ٢٢٦﴾ [البقرة: 226].
«برای کسانی که از زنان خود ایلاء میکنند» ایلاء: سوگند خوردن مرد به عدم همخوابگی با زن خویش به مدت چهار ماه یا بیشتر از آن است، اما اگر به کمتر ازاین مدت سوگند خورد، باید انتظار بکشد که آن مدت بگذرد، سپس با زنشمقاربت نماید، ولی در صورت سوگند خوردن به چهار ماه یا بیشتر از آن، حکمشرع: «چهار ماه انتظارکشیدن است» یعنی: مرد باید چهار ماه انتظار بکشد و در سوگند آن چیز دیگری بر وی نیست، ولی بعد از گذشت چهارماه، مرد دیگر نمیتواند به قصد زیان زدن و آزار زن، او را همچنان بلاتکلیف به حال خود رهاکند، بلکه اگر زن مطالبه حق خود را از مرد کرد، قاضی مرد را مخیر میگرداند که یا به زن خویش رجوع کند و یا او را طلاق دهد، پس اگر به وی رجوع نکرد و ازدادن طلاق هم ابا ورزید، قاضی برای رفع ضرر از زن، با درخواست وی صیغه طلاق را جاری میکند «پس اگر بازگشتند» یعنی: از سوگند یادشده و به سوی استمرار رابطه زوجیت و نکاح بازآمدند، «خداوند آمرزنده مهربان است» بر بندگان گنهکار خویش. رجوع مرد به زن - در رأی جمهور - همخوابگی با ویاست؛ برای کسیکه عذری نداشته باشد، اما در نزد حنفیها؛ رجوع قولی همصحیح است.
﴿وَإِنۡ عَزَمُواْ ٱلطَّلَٰقَ فَإِنَّ ٱللَّهَ سَمِیعٌ عَلِیمٞ٢٢٧﴾ [البقرة: 227].
«و» اما «اگر آهنگ طلاق کردند» آن مردان ایلاء کننده و تصمیم گرفتند که به زنان ایلاء کرده خویش باز نگردند «در حقیقت خدا شنوای دانا است» گفتار آنها را میشنود و عزمشان را میداند، پس در برابر آن، جزای مناسب حالشان به آنانمیدهد. یعنی: مردان ایلاء کننده بعد از گذشت چهار ماه، فقط دو انتخاب درپیش دارند؛ یا رجوعکردن به زنان ایلاء شده، یا طلاق دادن آنها و راه سومی درپیش نیست. یعنی نمیتوانند بر مدت ایلاء بیفزایند.
ابنعباس رضی الله عنه در بیان سبب نزول آیه کریمه میگوید: «ایلاء مردم در جاهلیت یک یا دو سال و حتی بیشتر از این بود، پس خدای عزوجل مدت چهار ماه را برای آن تعیین کرد و کمتر از این مدت ایلاء نیست». سعیدبن مسیب رضی الله عنه میگوید: «ایلاء؛ ضرار (زیانرسانی) اهل جاهلیت بود، بدینسان که مرد خواهان زنشنبود، اما دوست هم نداشت که کسی دیگر با وی ازدواج کند، لذا سوگند میخورد که هرگز به وی نزدیکی نکند. پس، او را بلاتکلیف به حال خود وامیگذاشت، که خدای عزوجل این ستم آشکار در حق زنان را از میان برداشت». مسلم در صحیح خویش روایت میکند که: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم هم ایلاء کردند و همطلاق دادند. گفتنی است که سبب ایلاء آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم درخواست زنانشان از ایشان در مورد نفقهای بود که ایشان به تأمین آن - بهگونهای که زنانشان میخواستند - قادر نبودند.
﴿وَٱلۡمُطَلَّقَٰتُ یَتَرَبَّصۡنَ بِأَنفُسِهِنَّ ثَلَٰثَةَ قُرُوٓءٖۚ وَلَا یَحِلُّ لَهُنَّ أَن یَکۡتُمۡنَ مَا خَلَقَ ٱللَّهُ فِیٓ أَرۡحَامِهِنَّ إِن کُنَّ یُؤۡمِنَّ بِٱللَّهِ وَٱلۡیَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِۚ وَبُعُولَتُهُنَّ أَحَقُّ بِرَدِّهِنَّ فِی ذَٰلِکَ إِنۡ أَرَادُوٓاْ إِصۡلَٰحٗاۚ وَلَهُنَّ مِثۡلُ ٱلَّذِی عَلَیۡهِنَّ بِٱلۡمَعۡرُوفِۚ وَلِلرِّجَالِ عَلَیۡهِنَّ دَرَجَةٞۗ وَٱللَّهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ٢٢٨﴾ [البقرة: 228].
«و زنان طلاق دادهشده باید مدت سه قرء انتظار بکشند» قرء: در سخن عرب هم بر «طهر» یعنی بر مدت پاکی زن از عادت ماهیانه اطلاق میشود و هم بر «حیض» و این از الفاظ اضداد است. اصل قرء به معنی اجتماع است، پس طهر که قرء نامیده میشود؛ از آن روی که خون در مدت پاکی زن از عادت ماهیانه، در کلبدنش جمع شده است و حیض که قرء نامیده میشود؛ از آن روی که خون در رحم وی جمع میگردد. لذا مدت سه حیض یا سه طهر - بنا بر اختلاف فقها - عده زن مطلقه است. حکمت در مشروعیت عده؛ شناخت پاکی رحم زن از نطفه مرد برای جلوگیری از به هم آمیختگی در نسبها است. «و برایشان روا نیست کهآنچه را خداوند در رحمهایشان آفریده» از حیض یا حمل «پنهان دارند، اگر به خداوند و روز بازپسین ایمان دارند». این هشدار سختی است به زنانی که حمل موجود در رحم خود را پنهان میدارند تا زمینه ازدواج پیشهنگام جدیدی را برای خودمساعد گردانند، یا حیض را پنهان میدارند تا بر زمان استمرار نفقه شوهر بر خود در مدت عدهشان بیفزایند. پس کسیکه حمل یا حیض را بپوشاند؛ مستحق اسمایمان نیست «و شوهرانشان اگر» با رجوعکردن به زنانشان در طلاق رجعی «قصداصلاح را دارند» نه قصد ضرررسانیدن به آنان را «در این مدت» انتظار در عده «سزاوارتر به بازگرداندن آنها هستند» اما اگر مدت عده گذشت، زن سزاوارتر به تصمیمگیری درباره خود است «و برای زنان است» بر عهده مردان «همانند آنچهکه بر عهده زنان است» از وظایف در قبال شوهران «بهطور پسندیده» در شرع، پس مردان باید با زنان خویش به حسن معاشرت رفتار نموده و به آنها زیان نرسانند و زنان نیز متقابلا همینطور؛ بنابراین، ازدواج در اسلام پیمانبردگی و تملیک نیست، بلکه عقدی است که بر اساس مصالح کلی، حقوق مشترک و متساویی رادر میان زن و شوهر پدید میآورد «و» لیکن «برای مردان برآنان» یعنی: برزنان «درجهای برتری هست» که مرد این درجه را به سبب متکفل بودن امور نفقه و تأمین هزینه خانواده، اهل جهاد بودن و داشتن تدبیر، به دست آورده است. یعنی: بر زن است که از اوامر مرد و خواستههای وی در آنچه که متعلق به شئون خانه وخانواده و حتی در امور مخصوص به خود وی است - مادامی که اوامرشمعصیت خداوند متعال را دربر نداشته باشد - اطاعت کند، لذا این درجه برتری مرد، درجه «قوامت» و ولایت وی بر اداره امور خانواده است «و خداوند غالب» است در ملک خویش «حکیم است» در آنچه که برای خلقش مشروع ساختهاست.
اما ابنکثیر میگوید: «درجه برتری مرد؛ فضیلت وی در خلق و خلق، مقام ومنزلت، طاعت امر الهی، دادن نفقه و پرداختن به مصالح زندگی خانواده و برتری وی در دنیا و آخرت است». لیکن شهید سید قطب رحمه الله در تفسیر «فیظلال القرآن» از جمله: ﴿بِٱلۡمَعۡرُوفِۚ وَلِلرِّجَالِ عَلَیۡهِنَّ دَرَجَةٞ﴾ برداشت دیگری دارد؛ او میگوید: «گمانمیکنم که این درجه برتری مردان بر زنان فقط مقید به سیاق همین آیه کریمه باشد، یعنی این که: درجه برتری فقط ناظر بر حق مردان در برگرداندن زنان مطلقهرجعیشان به حوزه زندگی زناشویی در مدت عده میباشد و نه بیشتر از آن. دلیل سپردن حق رجعت به مرد هم این است که مرد خود طلاقدهنده است بنابراین، معقول نیست که مرد طلاق بدهد، اما حق رجعت از آن زن باشد، پساین حقی است که طبیعت این موقف آن را به مرد میدهد. لذا باید گفت که: این درجه برتری مرد بر زن، عام و مطلق نیست و فقط به همین مورد خاص مربوط میشود و نه بیشتر از آن».
آیه کریمه دلیل بر آن است که اگر زن از به پایان رسیدن عده خویش با سپری شدن حیضهای سهگانه در محدوده زمانی ممکن خبر میدهد، خبر ویمورد تصدیق قرار میگیرد زیرا این امر از امور مخصوص به اوست که دیگران از آن آگاهی ندارند.
ابوداوود و ابن ابیحاتم در بیان سبب نزول آیه کریمه از اسماء بنت یزید بنت سکن انصاری رضی الله عنها روایت کردهاند که گفت: در زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم طلاق داده شدم و تا آن هنگام برای زن مطلقه عدهای نبود، پسخداوند متعال با نزول این آیه، عده طلاق را مشروع گردانید.
﴿ٱلطَّلَٰقُ مَرَّتَانِۖ فَإِمۡسَاکُۢ بِمَعۡرُوفٍ أَوۡ تَسۡرِیحُۢ بِإِحۡسَٰنٖۗ وَلَا یَحِلُّ لَکُمۡ أَن تَأۡخُذُواْ مِمَّآ ءَاتَیۡتُمُوهُنَّ شَیًۡٔا إِلَّآ أَن یَخَافَآ أَلَّا یُقِیمَا حُدُودَ ٱللَّهِۖ فَإِنۡ خِفۡتُمۡ أَلَّا یُقِیمَا حُدُودَ ٱللَّهِ فَلَا جُنَاحَ عَلَیۡهِمَا فِیمَا ٱفۡتَدَتۡ بِهِۦۗ تِلۡکَ حُدُودُ ٱللَّهِ فَلَا تَعۡتَدُوهَاۚ وَمَن یَتَعَدَّ حُدُودَ ٱللَّهِ فَأُوْلَٰٓئِکَ هُمُ ٱلظَّٰلِمُونَ٢٢٩﴾ [البقرة: 229].
حاکم و ترمذی و غیر آنان در بیان سبب نزول آیه کریمه از عایشه رضی الله عنها روایت کردهاند که فرمود: «در جاهلیت سنت بر آن بود که مرد به هر تعدادی که دلش میخواست، زن خویش را طلاق میداد و اگر در عده به او رجوع میکرد، مجددا زن وی میشد، حتی اگر صد بار یا بیشتر هم او را طلاق داده بود. این وضع بعد از اسلام نیز ادامه داشت تا آنگاه که مردی از مسلمانان به زن خویش گفت: بهخدا سوگند که نه تو را طلاق میدهم تا راه خود درپیش گیری و بروی و نه هم، هرگز تو را آرام میگذارم و جای و قرار میدهم! زن گفت: چگونه چنین چیزی ممکن است؟ مرد پاسخ داد: بدینگونه که تو را طلاق میدهم و هر بار که نزدیک بود تا عدهات به پایان رسد، باز به تو رجوع میکنم! زن، نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم رفت و ماجرا را به ایشان بازگفت، رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم سکوت کردند تا اینکه نازل شد:
«طلاق دوبار است» یعنی: طلاقی که در آن شوهران، حق رجعت به زنان خودرا دارند، دو طلاق است و بعد از طلاق سوم دیگر رجعتی در کار نیست. یا مراد از (مرتان) این است که: دو طلاق نباید به یکباره صادر شود زیرا جمعکردن دو، یا سه طلاق در یک بار حرام است، چنانکه در حدیث شریف آمده است: «رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به ابنعمر رضی الله عنه فرمودند؛ سنت (در طلاق) این است که طهر رویآورد، آنگاه زن در هر طهر یک طلاق داده شود». اما اگر طلاقدهنده برخلافسنت، هرسه طلاق را در یک لفظ جمع کرد، علما در حکم آن اختلاف نظردارند: جمهور علما - از آن جمله ائمه مذاهب اربعه - بر آنند که با آن سه طلاق واقع میشود، اما همراه با کراهت - در نزد حنفیها و مالکیها - و کراهت، به سبب مخالفت آن با سنت است. اما در نزد شیعه امامیه: بر آن هیچ طلاقی واقعنمیشود. و در نزد شیعه زیدیه، ابنتیمیه و ابنقیم: فقط یک طلاق بر آن واقع میشود نه بیشتر. «پس از آن» یعنی: پس از هریک از این دو طلاق «یا باید او را به نیکی نگاهداشت» با رجعت به وی «یا به نیکی رها کرد» بدینگونه که تا پایان عده به زن رجوع نکرده و او را با رفتار نیک و پرداخت متعه و حقوقش، به خانهکسانش فرستاد.[15] مجاهد، عطاء، جمهور سلف و علمای شهرهای معروف به فقاهت گفتهاند: «مراد از رهاکردن زن به نیکویی: ﴿أَوۡ تَسۡرِیحُۢ بِإِحۡسَٰنٖ﴾ طلاق سوماست، به دلیل حدیث شریف وارده از رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم که از ایشان سؤال شد؛ خداوندمتعال میفرماید: (طلاق دو بار است) پس طلاق سوم کجاست؟ آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند؛ طلاق سوم: ﴿أَوۡ تَسۡرِیحُۢ بِإِحۡسَٰنٖ﴾ است».
«و برای شما» شوهران «روا نیست که از آنچه به آنان دادهاید» از مهر «چیزی بازستانید» بر وجه زیان رساندن به آنان «مگر آن که طرفین در به پاداشتن حدود خدا بیمناک باشند» یعنی: نگران این باشند که نمیتوانند - به هر دلیلی - زندگی مشترک خویش را با حسن معاشرت ادامه دهند و زن مخصوصا نگران آن باشد که نمیتواند از مرد اطاعت کند «پس اگر بیمناک شدید» ای حکام جامعه اسلامی، یا ای میانجی شوندگانی که برای اصلاح میان زن و شوهر تلاش میکنید «که آن دو، احکام خدا را برپا نمیدارند» با حسن معاشرت و همزیستی پسندیده و مهرآمیز، دراین صورت «گناهی بر آنان نیست در آنچه که زن برای آزادکردن خود فدیه دهد» یعنی: برای راضی نمودن شوهر، مالی به او داده و در عوض از او طلاق بگیرد. واین همان خلع است که - اگر شوهر در صدد پسگرفتن آنچه به زن از مهر دادهاست و در صدد آزار رساندن به وی از این طریق نبود - جایز میباشد.
در حدیث شریف آمده است: «هر زنی که بدون وجود مشکلی از شوهرش طلاقخویش را خواست، بوی بهشت بر وی حرام است». «اینها حدود الهی است» یعنی: احکام نکاح و جدایی مذکور، حدود الهی است که شما مأمور به اطاعت و اجرای آن هستید «پس از آن» حدود «تجاوز نکنید» با سرپیچی از آنها «و کسانی که از حدود احکام الهی تجاوز کنند، آنان همان ستمکارانند» زیرا ظلم: نهادن یک چیز در غیر جایگاه آن است. این آیه، فرموده خداوند متعال: ﴿وَبُعُولَتُهُنَّ أَحَقُّ بِرَدِّهِنَّ﴾ [البقرة: 228]. (و شوهرانشان به بازگرداندنشان ذی حقترند) «بقره/228» را خاص میگرداند زیرا شمار طلاقی را که مرد در آن حق رجعت به زن را دارد، معین میکند.
﴿فَإِن طَلَّقَهَا فَلَا تَحِلُّ لَهُۥ مِنۢ بَعۡدُ حَتَّىٰ تَنکِحَ زَوۡجًا غَیۡرَهُۥۗ فَإِن طَلَّقَهَا فَلَا جُنَاحَ عَلَیۡهِمَآ أَن یَتَرَاجَعَآ إِن ظَنَّآ أَن یُقِیمَا حُدُودَ ٱللَّهِۗ وَتِلۡکَ حُدُودُ ٱللَّهِ یُبَیِّنُهَا لِقَوۡمٖ یَعۡلَمُونَ٢٣٠﴾ [البقرة: 230].
آنگاه خداوند متعال حکم طلاق سوم را که رابطه زن با مرد بعد از آن به «بینونهکبری» یعنی متارکه کامل و جدایی بزرگ میانجامد، بیان نموده میفرماید: «و اگر شوهر» بعد از دو طلاق سابق، برای بار سوم «او را طلاق داد، پس از آن، دیگر برای او حلال نیست تا اینکه زن با شوهری غیر از او ازدواج کند» و آن شوهر دیگر با او جماع (مقاربت) نموده، سپس یا او را به طور طبیعی طلاق دهد، یا وفات کند. ولی اگر شوهر دوم از ازدواج خود با آن زن، قصد حلال ساختن او را برای شوهر اولش داشت، این کار حرام است، به دلیل ادلهایکه در نکوهش نکاح «حلالکننده» و مذمت فاعل آن وارد شده و شرع انور، هم «حلالکننده» و هم هرکس دیگری که او را برای برداشتن مانع شرعی از پیش پای شوهر اول به این کار فرا خوانده است، لعنت کرده است. در حدیث شریف به روایت ابنمسعود رضی الله عنه آمده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «ألا أخبرکم بالتیس الـمستعار؟ قالوا: بلى، یا رسولالله! قال: هو الـمحلل، لعن الله الـمحلل والـمحلل له». «آیا شما را از بز نر عاریت شده خبر ندهم؟ اصحاب گفتند: چرا یا رسول الله، خبر دهید. فرمودند: او فرد حلالکننده است، خداوند لعنت کرده است فرد حلالکننده را و نیز آن کسی را که زن برایش حلال کرده شده است». بنابراین، با نکاح محلل، زن برای شوهر اول خویش حلال نمیشود. ولی حنفیها و شافعیها میگویند: چنانچه درعقد، حلالکردن را شرط نکرده بود، آن نکاح با کراهیت صحیح است. «پس اگر» شوهر دوم «وی را طلاق داد» و با فسخ نکاح از زن جداشد، یا مرد، در این صورت «اگر آن دو» یعنی: زن و شوهر اول «پنداشتند کهحدود خدا را» یعنی: حقوق متقابل زناشوییای را که بر ذمه یکدیگر دارند «برپا میدارند، گناهی بر آن دو» یعنی: بر شوهر اول و زن سابقش «نیست که به یکدیگربازگردند» و عقد ازدواج جدیدی با یکدیگر منعقد کنند، که این عقد ازدواج جدید صحیح بوده و مرد را یکبار دیگر مالک سه طلاق جدید میگرداند «و اینها حدود احکام الهی است که آن را برای قومی که میدانند» حقایق را «بیانمیکند» زیرا جاهل، امر و نهی خداوند متعال را نگه نمیدارد و بدانها پایبند نیست.
مفسران در بیان سبب نزول روایت کردهاند: این آیه کریمه درباره عایشه دختر عبدالرحمن بن عتیک نازل شد که زن رفاعه بنوهب پسر عمویش بود. ماجرا اینگونه بود که رفاعه او را سه طلاقه کرد، بعد از آن او با عبدالرحمنبنزبیرقرظی ازدواج نمود و این شوهر دومی نیز او را طلاق داد، آنگاه خواست تا به عقد نکاح شوهر اولش بازگردد، لذا نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آمد و گفت: عبدالرحمن(شوهر دومم) قبل از آن که با من مقاربت کند، طلاقم داد، آیا میتوانم نزد شوهر اولم باز گردم؟ رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «خیر! نمیتوانی تا آنگاه کهشوهر دیگری غیر از وی با تو مقاربت کند». در روایت دیگری آمده است کهرسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به آن زن فرمودند: «آیا میخواهی که به سوی رفاعه برگردی؟نه! این کار ممکن نیست تا وقتی که تو از عسیله او (عبدالرحمن) نچشی و او ازعسیله تو». مراد از چشیدن عسیله: کمترین حد دخول آلت مرد به فرج زن است.
﴿وَإِذَا طَلَّقۡتُمُ ٱلنِّسَآءَ فَبَلَغۡنَ أَجَلَهُنَّ فَأَمۡسِکُوهُنَّ بِمَعۡرُوفٍ أَوۡ سَرِّحُوهُنَّ بِمَعۡرُوفٖۚ وَلَا تُمۡسِکُوهُنَّ ضِرَارٗا لِّتَعۡتَدُواْۚ وَمَن یَفۡعَلۡ ذَٰلِکَ فَقَدۡ ظَلَمَ نَفۡسَهُۥۚ وَلَا تَتَّخِذُوٓاْ ءَایَٰتِ ٱللَّهِ هُزُوٗاۚ وَٱذۡکُرُواْ نِعۡمَتَ ٱللَّهِ عَلَیۡکُمۡ وَمَآ أَنزَلَ عَلَیۡکُم مِّنَ ٱلۡکِتَٰبِ وَٱلۡحِکۡمَةِ یَعِظُکُم بِهِۦۚ وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّ ٱللَّهَ بِکُلِّ شَیۡءٍ عَلِیمٞ٢٣١﴾ [البقرة: 231].
«و چون زنان را طلاق دادید و به پایان عده خویش رسیدند» یعنی: به پایان عده خویش نزدیک شدند «آنگاه، یا آنان را به نیکی نگاهدارید» بدون قصد رساندن آزار و زیان به آنها «یا به نیکی رهایشان کنید» یعنی: آنان را به حال خودشان واگذارید تا عدهشان سپری شود و آنگاه با آزادی از حیطه نکاح شما، زندگیجدیدی را از سر بگیرند «ولی آنان را برای آزار و زیان رساندن نگاه ندارید تا به آنانستم کنید» یعنی: درصورتی که نه به آنان نیازی دارید و نه هم محبتی، پس نباید به قصد طولانی ساختن عده و مدت انتظار آنان - که هدف از آن آزار وزیان رساندن به آنهاست - به آنان رجوع کنید.
در بیان سبب نزول آیه کریمه آمده است: در جاهلیت رسم بر آن بود که مردان به قصد آزار رساندن و بلاتکلیف نگاهداشتن زنان، آنان را طلاق داده و در پایان عده به آنان رجوع میکردند و تا نزدیک بود که عدهشان بهسرآید، باز مجددا همین کار را تکرار میکردند، پس نه با آنان به نیکی معاشرت میکردند و نه رهایشان میساختند تا زندگی جدیدی را از سر بگیرند. بعد از اسلام نیز برخی از مسلمانان همینگونه عمل کردند، این بود که آیه کریمه در نهی از این کار نازلشد. «و هرکس چنین کند، قطعا بر خود ستم نمودهاست» زیرا خود را در معرض عذاب وجدان و عذاب الهی - هردو - قرار داده است «و آیات خدا را به تمسخر نگیرید» زیرا همه آیات الهی جدی است و هرکس در آنها به شوخی برخورد کند، حکم آنها قطعا بر وی لازم میشود، لذا از اعمال رایج در جاهلیت بپرهیزید.
در بیان سبب نزول این بخش اخیر از آیه کریمه آمده است: در جاهلیت رسم بر آن بود که مرد زنش را طلاق میداد، یا زنی را به نکاح میگرفت، یا بردهاش را آزاد میساخت، سپس میگفت: من شوخی کردم! پس اسلام، شوخی با احکام شرعی را مردود اعلام کرد. بنابراین، اگر مردی زنش را طلاق داد و گفت: شوخیکردم؛ مسلما طلاق واقع میشود، چنانکه در حدیث شریف آمده است: «سه چیزاست که جدی گرفتن آنها جدی و شوخیکردن در آنها هم جدی است، نکاح، طلاق و رجعت». «و نعمت خدا را بر خود بهیاد آورید» که عبارت از: اسلام وقوانین و برنامههای آن است، پس از آن که در جاهلیتی کور و تاریکیهای انبوه تو در تو قرار داشتید «و» بهیاد آورید «آنچه را که» حق تعالی «از کتاب» یعنی: قرآن «و حکمت» یعنی: سنت نبویe «بر شما نازل کرده و بدان پندتان میدهد» یعنی: شما را با آنها تعلیم داده و به وسیله آنها بیدار و هوشیارتان میگرداند، پسنعمتهای عظمای کتاب و سنت را - با عمل به آنها - شکر گزارید «و از خدا پرواداشته باشید و بدانید که خدا به هرچیزی داناست» و از جمله به چگونگی عملکرد شما در قبال اوامر و حدود مقرر خویش، پس یقینا شما را در برابر اعمالتان جزامیدهد.
﴿وَإِذَا طَلَّقۡتُمُ ٱلنِّسَآءَ فَبَلَغۡنَ أَجَلَهُنَّ فَلَا تَعۡضُلُوهُنَّ أَن یَنکِحۡنَ أَزۡوَٰجَهُنَّ إِذَا تَرَٰضَوۡاْ بَیۡنَهُم بِٱلۡمَعۡرُوفِۗ ذَٰلِکَ یُوعَظُ بِهِۦ مَن کَانَ مِنکُمۡ یُؤۡمِنُ بِٱللَّهِ وَٱلۡیَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِۗ ذَٰلِکُمۡ أَزۡکَىٰ لَکُمۡ وَأَطۡهَرُۚ وَٱللَّهُ یَعۡلَمُ وَأَنتُمۡ لَا تَعۡلَمُونَ٢٣٢﴾ [البقرة: 232].
بخاری و غیر آن در بیان سبب نزول آیه کریمه روایت کردهاند: معقلبن یسار رضی الله عنه ، خواهرش را به عقد مردی از مسلمانان در آورده بود، آن مرد مدتی با خواهرش به سر برد، آن گاه وی را یک طلاق داد و به او رجوع نکرد تاعدهاش بهپایان رسید، لیکن هم آن مرد دوستدار زن بود و هم آن زن هوادار مرد، سرانجام، مرد عزمش را جزم کرده به همراه جمعی نزد معقل برادرش بهخواستگاری او آمد، ولی معقل به وی گفت: ای ناکس! تو را با ازدواج خواهرم گرامی داشتم، اما تو طلاقش دادی؟! نه! به خدا که دیگر هرگز زنت نمیشود و بهسویت بر نمیگردد. همان بود که خداوند متعال - که نیاز آن دو را به یکدیگرمیدانست - نازل فرمود: «و چون زنان را طلاق دادید و عده خود را بهپایان رساندند، آنان را از ازدواج با همسرانشان، چنانچه به خیر و خوشی به توافق رسیده بودند، بازندارید». چون معقل فرمان پروردگارش را شنید، گفت: به جان و دل فرمانبرم! آنگاه شوهرخواهر سابقش را فراخواند و به او گفت: مرا ببخش؛ اینک خواهرم را مجددا برایت تزویج میکنم و گرامیت میدارم! و همینکار را هم کرد.
بنابراین، خطاب در آیهکریمه متوجه اولیای زنان است که نباید دختران یا خواهران مطلقهشان را از رجوع به شوهران سابقشان در هنگام عده، یا از ازدواج مجدد با آنان بعد از انقضای عده - به شرط رضایت و توافق کامل جانبین - منعنمایند. به قولی: خطاب متوجه شوهران سابق است. یعنی: شما شوهران به انگیزه ننگ و غیرت جاهلیت، زنان سابق خود را که عدهشان را گذراندهاند، از ازدواج با فرد دلخواهشان ممانعت نکنید، چنان که بسیاری از سران و سلاطین، از این کهزنان سابقشان همسر مردانی دیگر شوند، به انگیزه نام و ننگ جلوگیری میکنند. والبته «هر کس از شما به خدا و روز بازپسین ایمان داشته باشد، به این» دستورها عملکرده و از آنها «پند میگیرد» پس رعایت «این امر برای شما پر برکتتر و پاکیزهتر است» از آلوده شدن به پلیدیهای معنوی و فساد ضمیر «و خدا میداند» آنچه را که برای شما از سود و صلاح در اجرای این احکام نهفته است «و شما نمیدانید» اینحقیقت را، لذا از فرمان وی پیروی کنید.
﴿وَٱلۡوَٰلِدَٰتُ یُرۡضِعۡنَ أَوۡلَٰدَهُنَّ حَوۡلَیۡنِ کَامِلَیۡنِۖ لِمَنۡ أَرَادَ أَن یُتِمَّ ٱلرَّضَاعَةَۚ وَعَلَى ٱلۡمَوۡلُودِ لَهُۥ رِزۡقُهُنَّ وَکِسۡوَتُهُنَّ بِٱلۡمَعۡرُوفِۚ لَا تُکَلَّفُ نَفۡسٌ إِلَّا وُسۡعَهَاۚ لَا تُضَآرَّ وَٰلِدَةُۢ بِوَلَدِهَا وَلَا مَوۡلُودٞ لَّهُۥ بِوَلَدِهِۦۚ وَعَلَى ٱلۡوَارِثِ مِثۡلُ ذَٰلِکَۗ فَإِنۡ أَرَادَا فِصَالًا عَن تَرَاضٖ مِّنۡهُمَا وَتَشَاوُرٖ فَلَا جُنَاحَ عَلَیۡهِمَاۗ وَإِنۡ أَرَدتُّمۡ أَن تَسۡتَرۡضِعُوٓاْ أَوۡلَٰدَکُمۡ فَلَا جُنَاحَ عَلَیۡکُمۡ إِذَا سَلَّمۡتُم مَّآ ءَاتَیۡتُم بِٱلۡمَعۡرُوفِۗ وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّ ٱللَّهَ بِمَا تَعۡمَلُونَ بَصِیرٞ٢٣٣﴾ [البقرة: 233].
چون خداوند متعال احکام نکاح و طلاق را ذکرکرد، حکم شیرخوارگی را نیز بیان مینماید زیرا گاهی زن و شوهر در حالی از هم جدا میشوند که فرزند خردسالی دارند: «و مادران، فرزندانشان را دو سال کامل» به طور تحقیقی نه تقریبی «شیر دهند». مراد از (والدات) در این آیه کریمه، زنانی هستند که طلاق گرفتهاند و (یرضعن) هرچند خبر است، اما به معنی امر میباشد، یعنی: مادران مأمور به شیردادن فرزندانشان هستند. از نظر حنفیها، هدف از آوردن قید «دوسال کامل» در اینجا؛ تعیین مدت شیرخوارگیای که حرمت رضاعی در آن ثابت میشود، نیست زیرا مدت شیرخوارگیای که سبب حرمت رضاعی میشود، درنزد آنان، سیماه است. «این برای کسی است که بخواهد دوران شیرخوارگی راتکمیل کند» پس شیردادن دو سال کامل حتمی نیست، بلکه هدف از تعیین آن، بیان حد نهایی مکلف بودن مادر است، لذا کوتاه ساختن این مدت با توافق پدر ومادر طفل جایز است. باید دانست که مادر مطلقه تا آنگاه که ازدواج مجدد نکند - به اتفاق فقها - به حضانت (نگهداری) طفل خویش ذیحقتر است «وخوراک و پوشاک آنان بر وجه پسندیده بر عهده پدر است» یعنی: تأمین مخارجخوراک و پوشاک مادری که به شیردادن طفل مشغول است، بر عهده پدر، یعنی آنکسی است که فرزند برایش متولد شدهاست و این حق مادران مطلقه استکه به عنوان مزد شیردهیشان به آنان تعلق میگیرد. اما در مورد مادران غیرمطلقه باید گفت: تأمین نفقه و پوشاک آنها مسلما بر عهده پدر میباشد، حتی اگر همفرزندان خود را شیر ندهند «هیچکس جز بهاندازه توانش مکلف نمیشود» نه زن، مکلف به شکیبایی بر مزد اندک و مخارج ناچیز است و نه پدر طفل، مکلف به پرداخت نفقه مسرفانه خارج از حیطه توانش میباشد، بلکه آنچه معتبر است، حداوسط نفقه در حد عرف است. «هیچ مادری نباید بهسبب فرزندش زیان ببیند و هیچ پدری هم نباید به سبب فرزندش زیان ببیند» یعنی: مادر نباید پدر را به سبب فرزندش زیان برساند، بدین گونه که از وی مخارج سنگینی که از حد توانایی وی خارج است - بابت خوراک و پوشاک خویش - طلب کند و شوهر سابق هم نباید به مادر طفل زیان برساند، بدینسان که در چیزی از تعهدات و وظایفی که برعهدهاوست، کوتاهی نموده، یا فرزند را بی هیچ سببی از آغوش مادرش جدا نماید.
نسبت دادن فرزند به هریک از پدر و مادر در هردو جا، برای جلب عطوفت آن دو است. صیغه (مضاره)، مقتضی مشارکت هریک از پدر و مادر در وارد نمودن ضرر است، تعبیری که خود گویای آن است که زیان رساندن یکی از آنها به دیگری، در واقع زیان رساندن به هردو است. همچنان به تبع زیان رسانی پدر ومادر به یکدیگر؛ طفل نیز در این بین متضرر میشود. «و مانند همین احکام بر عهده وارث نیز هست» یعنی: اگر پدر مرد؛ پرداخت مخارج شیردهی طفل، بر عهده وارث پدر، یا وارث طفل، یا وصی، یا قیم اوست، چنانکه این مخارج در حیات پدر بر عهده خود وی بود. و اگر پدر ارثی از خود به جای نگذاشته بود، عصبه وی (یعنی اقربای صلبی درجه یک وی) باید این مخارج را بپردازند، پس مراد از «وارث»؛ یا وارثان پدر هستند که پرداخت نفقه و پوشاک مادر شیرده به طور عرفی و بر وجه پسندیده، بر عهده ایشان میباشد، یا وارثان طفلاند، یعنیکسانی که در صورت مرگ طفل از وی میراث میبرند، که لفظ (وارث)، محتمل هردو معنی است. به هر حال؛ زیان رساندن به مادر از سوی این وارث، چه وارث طفل باشد و چه وارث پدر؛ حرام است، چنانکه این کار بر پدر حرامبود.
«و اگر پدر و مادر بخواهند با رضایت و مشاوره یکدیگر، کودک را» بهطور پیشهنگام قبل از دو سال «از شیر بازگیرند، گناهی بر آن دو نیست» اما اگر یکی ازپدر و مادر بخواهد طفل را از شیر جدا نماید، ناگزیر باید با طرف دیگر مشورت نموده، موافقت او را جلب نماید تا توافق کامل میان آن دو بهدست آید. «و اگرخواستید برای فرزندان خود دایه بگیرید» یعنی: شیردهی دیگر غیراز مادرانشان «برشما گناهی نیست، به شرط آن که چیزی را که پرداخت آن را بهعهده گرفتهاید، بهدرستیبپردازید» به مادران، بهحساب آنچه که در مدت شیردهی به فرزندان شما شیردادهاند، یا به زنان دایه و شیرده دیگر و در پرداخت مزد آنها کوتاهی یاسهلانگاری نکنید زیرا چه بسا واکنش منفی آنان به طفل برگردد و این خود، انگیزهای برای کوتاهی و سهل انگاریشان در حق طفل گردد.
باید دانست که مزد گرفتن مادر در برابر شیردادن به طفلش تا آنگاه که در قید نکاح یا عده باشد، جایز نیست، مگر در نزد امام شافعی رحمه الله که این کار مطلقا جایزاست. جواز اجیرکردن زن شیرده دیگری غیر از مادر هم، مشروط به عدم زیانرساندن به مادر میباشد، چرا که مادر در امر نگهداری فرزندش حق اولویتدارد، چنانکه در آغاز آیه کریمه گذشت. «و از خدا پروا کنید و بدانید که خداوند بهآنچه انجام میدهید، بیناست» پس شما را در برابر اعمالتان جزا میدهد بنابراین، اگر حقوق زنان و کودکان را ادا نمودید و پدر و مادر از زیان رساندن بهیکدیگر پرهیز کرده و از خداوند متعال پروا داشتند؛ فرزندانشان اولاد شایستهای در دنیا و سبب پاداش اخرویشان خواهند شد، اما اگر آنان هواهای نفسانی را مدار عمل خود قرار دادند؛ یقینا فرزندانشان در دنیا برایشان بلا و فتنه و در آخرتهم سبب عذاب خواهند بود.
﴿وَٱلَّذِینَ یُتَوَفَّوۡنَ مِنکُمۡ وَیَذَرُونَ أَزۡوَٰجٗا یَتَرَبَّصۡنَ بِأَنفُسِهِنَّ أَرۡبَعَةَ أَشۡهُرٖ وَعَشۡرٗاۖ فَإِذَا بَلَغۡنَ أَجَلَهُنَّ فَلَا جُنَاحَ عَلَیۡکُمۡ فِیمَا فَعَلۡنَ فِیٓ أَنفُسِهِنَّ بِٱلۡمَعۡرُوفِۗ وَٱللَّهُ بِمَا تَعۡمَلُونَ خَبِیرٞ٢٣٤﴾ [البقرة: 234].
به دنبال بیان احکام طلاق و رجعت و مسؤولیتهای پدران در قبال فرزندان شیرخواره و همسران مطلقهشان؛ خداوند متعال حکم عده وفات را بیان میکند تا این گمان پیش نیاید که عده وفات هم، مانند عده طلاق است: «و کسانی از شما که میمیرند و همسرانی» یعنی: زنانی را «پس از خود بجا میگذارند» پس زنانشان «باید چهار ماه و ده روز» یعنی: چهار ماه و ده شبانه روز «انتظار بکشند» و پس ازآن میتوانند ازدواج مجدد نمایند. حکمت در تعیین این مدت برای عده وفات دو چیز است:
1- احتمال اینکه زن حامله باشد. و هرچند جنین غالبا در چهارماهگی زنده میشود و حرکت میکند، اما خدای سبحان ده شبانهروز دیگر را احتیاطا بر آن افزوده زیرا چهبسا که جنین ضعیف بوده در چهارماهگی قادر به حرکت نباشد. ودر صورت محرزشدن حمل؛ عده زن حامله، وضع حمل اوست.
2- در تعیین این مدت، حرمت نهادن به نکاح اول نیز مورد نظر است. قابل ذکراست که عده وفات برای زن؛ چه زن صغیرهباشد چه کبیره، چه حایضه باشد و چهیائسه، همان مدت چهار ماه و ده روز است و عده زن حامله چه از وفات و چه ازطلاق - به قول جمهور علما - وضع حمل اوست.
«پس هرگاه عده خود را بهپایان رساندند، در آنچه آنان به نحو پسندیده درباره خود انجام میدهند» از آرایشکردن، رویآوردن به خواستگاران و نهایتا ازدواج مجدد، در صورتی که بر وجه پسندیده و مخالف شرع نباشد «گناهی بر شما نیست و خداوند به آنچه انجام میدهید، آگاه است» پس میداند که چه کسی زنان را به ناروا از ازدواج مجدد باز میدارد و چه کسی حدود و حقوق مقرر را به خوبی رعایت میکند بنابراین، هرکس را در برابر عملش جزا میدهد.
با این آیه کریمه بر وجوب «احداد» برای زن معتده در عده وفات استدلال شده است. احداد: عبارت است از ترک زینت و آرایش، اعم از بهکاربردن خوشبویی، پوشیدن لباسهای جدید و زیورآلات و بیرون رفتن از منزل - جز بهجهت ضرورت یا عذری - نیز مشمول آن میشود. باید دانست که در رأیجمهور علما، پرداخت نفقه زنی که در عده وفات شوهرش بهسر میبرد، واجب نیست زیرا رابطه همسری (زوجیت) میان آن دو به پایان رسیده است، لیکن اهلعلم بر وجوب پرداخت نفقه زن حاملهای که طلاق ثلاثه یا طلاق رجعی داده شده است اجماع دارند. همچنان علما اجماع دارند بر اینکه اگر کسی زنش را طلاق رجعی داد، سپس قبل از به پایان رسیدن عده وی، وفات کرد؛ بر آن زن، عده وفات لازم است و هم او از آن شوهر ارث میبرد. عده وفات؛ بر زن آزاد، کنیز، صغیره و کبیره - چه با او آمیزش انجام گرفته باشد، چه نگرفته باشد - همه آنها لازم میگردد. گفتنی است که سوگواری بر مرگ نزدیکان فقط سه روز است، اما سوگواری بر مرگ شوهر - چنانکه گفتیم - چهار ماه و ده روز میباشد. درحدیث شریف آمده است: «برای زنی که به خدا و روز آخرت ایمان دارد؛ روانیست که بر هیچ مردهای بیشتر از سه روز سوگواری کند، مگر بر شوهرش، که سوگواری برای او چهار ماه و ده روز است...»اکثر علما بر آنند که این آیه کریمه ناسخ حکم آیه: ﴿وَٱلَّذِینَ یُتَوَفَّوۡنَ مِنکُمۡ وَیَذَرُونَ أَزۡوَٰجٗا وَصِیَّةٗ لِّأَزۡوَٰجِهِم مَّتَٰعًا إِلَى ٱلۡحَوۡلِ غَیۡرَ إِخۡرَاجٖ﴾ [البقرة: 240]. میباشد، که بیان آن خواهد آمد.
﴿وَلَا جُنَاحَ عَلَیۡکُمۡ فِیمَا عَرَّضۡتُم بِهِۦ مِنۡ خِطۡبَةِ ٱلنِّسَآءِ أَوۡ أَکۡنَنتُمۡ فِیٓ أَنفُسِکُمۡۚ عَلِمَ ٱللَّهُ أَنَّکُمۡ سَتَذۡکُرُونَهُنَّ وَلَٰکِن لَّا تُوَاعِدُوهُنَّ سِرًّا إِلَّآ أَن تَقُولُواْ قَوۡلٗا مَّعۡرُوفٗاۚ وَلَا تَعۡزِمُواْ عُقۡدَةَ ٱلنِّکَاحِ حَتَّىٰ یَبۡلُغَ ٱلۡکِتَٰبُ أَجَلَهُۥۚ وَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّ ٱللَّهَ یَعۡلَمُ مَا فِیٓ أَنفُسِکُمۡ فَٱحۡذَرُوهُۚ وَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّ ٱللَّهَ غَفُورٌ حَلِیمٞ٢٣٥﴾ [البقرة: 235].
«و درباره آنچه شما به طور سربسته از زنان» عدهدار که در عده وفات، یا طلاق ثلاثه بهسر میبرند «خواستگاری کرده، یا» نیت و عزم ازدواج با آنان بعد از انقضای عده را «در دل نگهدارید، گناهی بر شما نیست» تعریض (سربسته): ضد تصریح است و به معنای این است که انسان مقصود خویش را به مخاطب با لفظی بفهماند که آن لفظ صراحتا برای مقصود او نهاده نشده است، بلکه تلویحا و اشارتا بر آن دلالت دارد و بنابراین، فهم آن به قرینهای نیاز دارد، چرا که از ذهن شنونده دور است. پس خواستگاری به شیوه سربسته و کنایی چنین است که: خواستگار چیزی را ذکر کند که بر آنچه ذکر نکرده است، دلالت کند، مانند اینکه به زن بگوید: آمدهام تا بر تو سلام کنم و به چهرهات بنگرم...! ای کاش زنی شایسته برایم پیدا میشد!... و از این قبیل سخنان کنایه آمیز دیگر. خطبه: یعنی: آنچه که خواستگار همراه با برخورد لطفآمیز در گفتار و عمل، از زن میطلبد. «خدا میدانست که شما به زودی آنان را یاد خواهید کرد» یعنی: خدا عزوجل میدانست که شما از بیان رغبت خویش به آن زنان شکیبایی نمیورزید و قطعا این تمایل خود را با آنان در میان میگذارید بنابراین، به شما رخصت خواستگاری تلویحی نه تصریحی از آنان را داد «ولی با آنان قول و قرار پنهانی نگذارید» یعنی: مرد مثلا به زن عدهدار نگوید: با من ازدواج کن، چون که دلباخته توام و باید به من قول بدهی که غیر از من با دیگری ازدواج نکنی... و از این قبیل سخنان دیگر «مگر آن که سخنی پسندیده بگویید» یعنی: آنچه که بر خواستگاری تلویحیای که مباح گردانیده شده، دلالت کند، مثل اینکه بگوید: به راستی که تو زیبایی...! من به زنان نیاز دارم...! یا اینکه از خودش در برابر زن توصیف کند و مثلا بگوید: من مردی هستم که اخلاقی نیکو دارم، دست و دل باز هستم و... از این قبیل سخنان «و به عقد زناشویی تصمیم نگیرید» یعنی: عقد نکاح را منعقد نگردانید «تا زمان مقرر بهسر آید» یعنی: تا عده زن بهپایان رسد. حرام بودن عقد نکاح در عده، مورد اتفاق همه مذاهب است و با نکاح در حال عده، زن بر مرد حلال نمیشود. «و بدانید که خداوند آنچه را در دل دارید» از عزم بر نکاح، یا غیر آن «میداند پس، از او برحذر باشید» از اینکه شما را در صورت عزم بر چنین نکاحی، مجازات نماید «و بدانید که خداوند آمرزنده است» بر کسیکه از او پروا میکند «بردبار است» با به تأخیر افگندن مجازات خطاکاران.
پس بهطور خلاصه، از آیه کریمه احکام ذیل برداشت میشود:
1- خواستگاری صریح وبیپرده از زن در حال عده، اجماعا جایز نیست، لیکن خواستگاری کنایی و تلویحی از زنی که در حال عده وفات یا طلاق باین بهسرمیبرد، جایز است.
2- خواستگاری صریح یا کنایی از زنی که در عده طلاق رجعی بهسر میبرد به اجماع علما جایز نیست زیرا زنی که در حال عده طلاق رجعی بهسر میبرد، هنوز حکم همسری او برای شوهرش پابرجاست.
3- انعقاد و اجرای عقد نکاح بر زنان در حال عده، شرعا حرام بوده و اجماع علما بر آن است که تأویل مضمون: ﴿حَتَّىٰ یَبۡلُغَ ٱلۡکِتَٰبُ أَجَلَهُ﴾ در آیه کریمه، به معنی انقضای عده زن میباشد.
4- اگر شخصی با زن در حال عدهای عقد نمود و عروسی کرد، قاضی باید نکاح آن دو را فسخ کند و آن نکاح به اتفاق فقها باطل است.
﴿لَّا جُنَاحَ عَلَیۡکُمۡ إِن طَلَّقۡتُمُ ٱلنِّسَآءَ مَا لَمۡ تَمَسُّوهُنَّ أَوۡ تَفۡرِضُواْ لَهُنَّ فَرِیضَةٗۚ وَمَتِّعُوهُنَّ عَلَى ٱلۡمُوسِعِ قَدَرُهُۥ وَعَلَى ٱلۡمُقۡتِرِ قَدَرُهُۥ مَتَٰعَۢا بِٱلۡمَعۡرُوفِۖ حَقًّا عَلَى ٱلۡمُحۡسِنِینَ٢٣٦﴾ [البقرة: 236].
«هیچ گناهی بر شما نیست اگر زنان را طلاق دادید» یعنی: مسئولیتی - اعم از گناه یا مهر و مانند آن - بر عهده شما نیست اگر زنان را طلاق دادید؛ «در آن وقت که هنوز با آنان مساس نکرده و برای آنان مهری نیز معین نکردهاید» مراد از مساس: جماع (مقاربت) است، پس اگر جماع صورت گرفت و مهری هم از قبل تعیین نشده بود، زن مستحق مهر مثل خود میشود «و آنان را» یعنی: زنانی را که قبل از تعیین مهر و قبل از مقاربت طلاق میدهید «بهرهمند سازید» به متعه. یعنی: بهآنها چیزی - از پوشاک یا طلا یا مانند آن - به عنوان بخشش تقدیم کنید تا این بخشش، جایگزینی باشد برای آنچه که آنها از مهر از دست دادهاند «توانگر به اندازه توان خود و تنگدست به اندازه توان خود» پس کیفیت متعه به وضعیت اقتصادی شوهر مربوط است، لذا متعهای که شوهر غنی میدهد، بر متعهای که شوهر فقیر میدهد، برتری دارد «بهره دادن بر وجه معروف» یعنی: بر وجهی متعه بدهید که در شرع و عرف موافق با آن، پسندیده باشد «لازم شده» این متعه دادن به عنوان حقی واجب «بر» ذمه «نیکوکاران» یعنی: کسانی که در برخورد بازنان مطلقه، روشی نیکو در پیش میگیرند.
﴿وَإِن طَلَّقۡتُمُوهُنَّ مِن قَبۡلِ أَن تَمَسُّوهُنَّ وَقَدۡ فَرَضۡتُمۡ لَهُنَّ فَرِیضَةٗ فَنِصۡفُ مَا فَرَضۡتُمۡ إِلَّآ أَن یَعۡفُونَ أَوۡ یَعۡفُوَاْ ٱلَّذِی بِیَدِهِۦ عُقۡدَةُ ٱلنِّکَاحِۚ وَأَن تَعۡفُوٓاْ أَقۡرَبُ لِلتَّقۡوَىٰۚ وَلَا تَنسَوُاْ ٱلۡفَضۡلَ بَیۡنَکُمۡۚ إِنَّ ٱللَّهَ بِمَا تَعۡمَلُونَ بَصِیرٌ٢٣٧﴾ [البقرة: 237].
در آیه قبل، حکم زن مطلقه قبل از دخولی بیان شد که از قبل برایش مهری معین نشده بود، اما در این آیه، خداوند متعال حکم نوع دوم را بیان میکند و آن زن مطلقه قبل از دخولی است که برایش مهری معین شده است: «و اگر پیش از آنکه با آنان نزدیکی کنید، طلاقشان دادید، درحالیکه برایشان مهری معین کردهاید، پس» واجب ذمه شما این است که: «نصف آنچه را» به عنوان مهر برایشان «تعیین نمودهاید» به آنان بدهید «مگر اینکه زنان خود، ببخشند» یعنی: مگر اینکه زنان مطلقه یادشده، این نیمه مهر مشخص شدهای را که خداوند عزوجل برایشان بر عهده شوهران طلاقدهندهشان واجب گردانیدهاست، به شوهرانشان ببخشند، که در اینصورت مانعی وجود ندارد که شوهران این نیمه را به آنان نپردازند «یا کسیکه سررشته نکاح در دست اوست، ببخشد» که این سر رشتهدار - بنابر دو نظری که دراین باره میان فقها و جود دارد - یا شوهر، یا ولی زن است. مذهب ابوحنیفه وشافعی (در رأی جدید وی) این است که مراد از: ﴿أَوۡ یَعۡفُوَاْ ٱلَّذِی بِیَدِهِۦ عُقۡدَةُ ٱلنِّکَاحِ﴾ «یا کسی ببخشد که گرهبند و سر رشته نکاح در دست وی است»، شوهرمیباشد. بنابراین قول، معنی این است: شوهر نیمه دیگر مهر معین شده را نیز بهزن مطلقه خود ببخشد و مهرآن را کامل بپردازد، یا چنانچه مهر مسمی را قبلا به طور کامل به زنش پرداخته است، بعد از طلاق، نصف آن را از وی باز پسنستاند، که ابن جریرطبری این قول را ترجیح داده. قول دوم در معنای مراد آیهکریمه این است که مراد از: (کسی که سر رشته نکاح در دست اوست)، ولی زنمطلقه است، یعنی: ولی زن مطلقهای که بعد از مقاربت شوهر، طلاق داده شده ومهری هم قبلا برای آن مسمی (معین) شده است، همچون خود آن زن مطلقه میتواند، آن نصف مهری را که زن با طلاق خویش مستحق آن شده است بر شوهرش ببخشد و آن را از وی نگیرد. «ولی»: یا پدر زن است، یا برادرش، یا کس دیگری از نزدیکانش که متولی عقد نکاح وی شده است. و این مذهب اماممالک است. زمخشری میگوید: «صحت قول اول آشکار است».
«و بخشش و بخشایش شما به تقوی نزدیکتر است» این خطابی است متوجه مردان و نیز زنان - بهطور تغلیبی - که آنان را به گذشت و بخشش در برابر یکدیگر تشویق و ترغیب میکند، پس کسی به تقوی نزدیکتر است که بخشندهتر باشد «و بزرگواری را در بین خودتان فراموش نکنید» یعنی: هرچند طلاق روابط شما را تیره و مکدرساخته، ولی به حرمت پیوندی که میان شما وجود داشته، اجازه بدهید تا نسیمی از فضل و مهربانی و گذشت بر این فضای مکدر بوزد، پس هرگز بزرگواری و فضل نسبت به یکدیگر را فراموش نکنید «بیگمان خداوند به آنچه انجام میدهید، بیناست» و از اعمال شما آگاه است، پس شما را در برابر آن جزای مناسب میدهد.
خلاصه احکام این دو آیه کریمه عبارت است از:
1- امام ابوحنیفه و اصحابش بر آنند که دادن متعه به زنی که قبل از دخول (آمیزش) و قبل از تعیین مهر طلاق داده شده؛ مطلقا واجب است، اما دادن متعه به سایر زنان مطلقه، چون زنی که بعد از دخول طلاق داده میشود، یا زنی که قبل از دخول اما بعد از تعیین مهر طلاق داده میشود، مستحب است. ولی در مذهب شافعی، دادن متعه به هرگونه زن مطلقهای واجب است، مگر برای آن زن مطلقهای که شوهرش با او آمیزش (مقاربت) نکرده و مهری هم برایش معین شدهاست زیرا او مستحق نصف مهر تعیینشده خویش میباشد.
2- مذهب ابوحنیفه و احمدبنحنبل بر آن است که مهر با خلوت صحیحه تماما لازم میشود. ولی مشهور از مذهب شافعی و مالک این است که مهر با خلوت صحیحه لازم نمیشود؛ مگر اینکه آن خلوت، با دخول (مقاربت) همراه باشد.
3- برای متعه در قرآن و سنت حدی معین نگردیده، لذا فقها در مقدار اقل و اکثر آن اختلافنظر دارند. حد ادنای آن در نزد ابوحنیفه رحمه الله پیراهن و چادر و لحافیاست. ولی شافعی رحمه الله میگوید: شوهر به اعطای حد معینی از متعه مجبور نشود، مگر به حد اقل آنچه که اسم متعه بر آن اطلاق گردد.
4- به زن مطلقه قبل از دخول که مهر برایش مشخص شده است؛ اجماعا دادن نصف مهر واجب است.
5- شوهر میتواند نصف دیگر مهر مسمی (معین) را برای زن مطلقه قبل ازدخول ببخشد، یا زن، یا ولی او میتوانند از آن برای شوهر در گذرند.
﴿حَٰفِظُواْ عَلَى ٱلصَّلَوَٰتِ وَٱلصَّلَوٰةِ ٱلۡوُسۡطَىٰ وَقُومُواْ لِلَّهِ قَٰنِتِینَ٢٣٨﴾ [البقرة: 238].
«بر نمازها مواظبت کنید» یعنی: بر ادای نمازهای پنجگانه در اوقات آنها و بارعایت ارکان و شروط آنها همراه با خشوع قلب، مداومت و استمرار ورزید «بویژه نماز میانه» که به قول اکثر علمای صحابه رضی الله عنهم و جمهور تابعین نماز عصراست زیرا قبل از آن، دو نماز و بعد از آن نیز دو نماز وجود دارد و لذا این نماز در میانه نمازهای پنجگانه قرار دارد. در حدیث شریف آمده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم درروز جنگ احزاب فرمودند: «خداوند عزوجل قبرها و خانههایشان (مشرکان) را پر ازآتش گرداند که ما را از نماز وسطی - نماز عصر - بازداشتند تا خورشید غروبکرد». همچنین در حدیث شریف آمده است: «إن أحب الأعمال إلى الله تعجیل الصلاة لأول وقتها»: «بیگمان محبوبترین اعمال نزد خدا عزوجل ، تعجیل نماز در اول وقتآن است». «و برای خدا فروتنانه بایستید» یعنی: در نماز به وقار و طمأنینه و خشوع برپا بایستید. برپا ایستادن در نماز فرض، فرض است، اما در نماز نفل، نشستن یا اداکردن آن بر بالای مرکب (ماشین، قطار، هواپیما، الاغ...) جوازدارد. «قنوت» در اینجا بهمعنی سکوت، یا به معنی طاعت و خشوع، یا به معنی ذکر خداوند متعال در حال قیام همراه با خشوع است.
سبب نزول: ائمه ششگانه حدیث و غیر آنان از زیدبن ثابت رضی الله عنه روایت کردهاند که فرمود: در عهد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم ما با یکدیگر در اثنای نماز سخن میگفتیم، یعنی: یکی از ما با رفیق پهلویی خویش سخن میگفت تا اینکه نازل شد: ﴿وَقُومُواْ لِلَّهِ قَٰنِتِینَ﴾ «و برای خدا فروتنانه بپا ایستید»، پس به سکوت مأمور شده و ازسخن گفتن در نماز نهی شدیم.
﴿فَإِنۡ خِفۡتُمۡ فَرِجَالًا أَوۡ رُکۡبَانٗاۖ فَإِذَآ أَمِنتُمۡ فَٱذۡکُرُواْ ٱللَّهَ کَمَا عَلَّمَکُم مَّا لَمۡ تَکُونُواْ تَعۡلَمُونَ٢٣٩﴾ [البقرة: 239].
«ولی اگر بیمناک بودید» از دشمنی، یا از سیل، یا از درندهای؛ پس در حال خوف «پیاده یا سواره نماز گزارید» یعنی: برای شما جایز است که در حال شدت خوف و هراس، سواره بر مرکب خود، یا در حال پیادهروی، رو بهسوی قبله یا بدون آن، همراه با حرکت و انتقال و جولان و حمله و گریز، نماز را بهجا آورید «و چون ایمن شدید» یعنی: چون خوف و هراس شما برطرف شد؛ «پس خدا را یاد کنید چنان که به شما آموخته است» از قوانین و برنامههای اسلام «آنچه که» قبلازآن «نمیدانستید» یعنی: با از بینرفتن خوف، نماز را با رعایت تمام شروط و ارکان آن به هیأت کامل و اصلی و رو به قبله ادا کنید. این آیه کریمه ناظر بر حکم نماز خوف همراه با امام، که نمازگزاران در آن به دو قسمت تقسیم میشوند، نیست زیرا این حکم در سوره «نساء» میآید.
خلاصه احکام دو آیه گذشته این است:
1- نماز به هیچ حالی از شخص مکلف ساقط نمیشود و ترک آن با هیچ گونه عذری جایز نیست، هرچند به هنگام رویارویی با دشمن در صف کارزار، یا درحال شدت بیماری باشد، از همین روی اسلام آن را به کیفیتی مشروع گردانیده که با تمام احوال، تناسب و هماهنگی داشته باشد. در حدیث شریف آمده است کهرسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به عمرانبن حصین رضی الله عنه فرمودند: «ایستاده نماز بگزار، پس اگرنتوانستی بهطور نشسته و اگر بازهم نتوانستی به پهلو». حتی در صورت وجودعذر، نماز گزاردن به اشاره پلکها، یا با اجرای ارکان آن به قلب نیز جایز است. و این مذهب جمهور (مالک، شافعی و احمد ) میباشد. اما ابوحنیفه بر آن استکه نماز گزاردن در حالت جنگی که همراه با جولان و جست و گریز است، باطل میباشد و فقط در صورتی جایز است که امکان درنگ کردن بر جای خود وجود داشته باشد، در غیر آن، رزمندگان باید نماز را به تأخیر اندازند.
2- در نزد شافعیها و حنبلیها؛ نماز با سخنی که به جهت مصلحت خود نماز ازروی سهو صادر شده باشد، باطل نمیشود، اما احناف بر آنند که نماز با سخنگفتن به قصد یا به سهو، یا از روی جهل و خطا، یا اجبار، با بیان حداقل دوحرف، باطل میشود.
3- جمهور علما جایز دانستهاند که مقتدی صحیح و سالم، پشت سر امام بیماری که بر ایستادن قادر نمیباشد، نماز بخواند زیرا هریک از آنها فرض خویش را به اندازه توان خویش ادا میکند، ولی مشهور از مذهب مالک، باطل شدن چنین نمازی - هم برای امام و هم برای مأموم - است.
باید دانست که صدور دستور مواظبت برنماز در میان طرح احکام خانواده، بهاین حقیقت اشاره دارد که: شرایط متحول زندگی خانوادگی و آشفتگیهایی که احیانا در آن بهظهور میرسد، بههیچ وجه نباید ما را از نماز که یادآور عملی پیوند انسان با خدای عزوجل است، به خود مشغول گرداند.
﴿وَٱلَّذِینَ یُتَوَفَّوۡنَ مِنکُمۡ وَیَذَرُونَ أَزۡوَٰجٗا وَصِیَّةٗ لِّأَزۡوَٰجِهِم مَّتَٰعًا إِلَى ٱلۡحَوۡلِ غَیۡرَ إِخۡرَاجٖۚ فَإِنۡ خَرَجۡنَ فَلَا جُنَاحَ عَلَیۡکُمۡ فِی مَا فَعَلۡنَ فِیٓ أَنفُسِهِنَّ مِن مَّعۡرُوفٖۗ وَٱللَّهُ عَزِیزٌ حَکِیمٞ٢٤٠﴾ [البقرة: 240].
«و کسانی از شما که مرگشان فرا میرسد و همسرانی برجای میگذارند، باید برای همسرانشان وصیت کنند که آنان را تا یک سال بهرهمند سازند» از نفقه و پوشاک ونیازهای ضروری آنان «و» آنان را از خانه شوهران «بیرون نکنند» یعنی: آنان مستحق بهرهمندی از خوراک و لباس و اقامت در خانههای شوهران متوفای خود میباشند و نباید از خانه آنان بیرون رانده شوند.
در ابتدای اسلام - پیش از نزول آیات میراث - زنان از شوهرانشان ارث نمیبردند، اما زن بعد از درگذشت شوهر، به مدت یکسال عده میکشید و باید درآن یک سال، نفقه و مسکنش از ترکه شوهرش تأمین میشد. پس حکم این آیهکریمه - در رأی جمهور - با آیه میراث در سوره «نساء» که سهم زن را از ارث شوهرش معین ساخت و آیه (234) از همین سوره که مربوط به عده وفات است، منسوخ شد و به جای یک سال عده، چهار ماه و ده روز مقرر گشت. «پساگر بیرون بروند» به اختیار خودشان قبل از تمامشدن یک سال «بر شما» یعنی: بر ولی متوفی، یا حاکم شرع، یا غیر آنها «گناهی نیست در آنچه که آنان درباره خود انجام میدهند» از آماده شدن برای پذیرش خواستگاران و آرایش نمودن برای آنان «بهطور پسندیده» یعنی: به طوری که در شرع پسندیده است و منکر بهشمار نمیرود زیرا بعد از بیرون رفتنشان از خانه شوهر متوفی، دیگر کسی بر آنان ولایتی ندارد. این خود دلیل بر آن است که: زنان در رعایت یا عدم رعایت یک سال نشستن در خانه شوهر مخیر بودهاند و این امر بر آنان حتمی نبوده است. وچنان که گفتیم؛ حکم این آیه کریمه - بنا بر رأی جمهور مفسران و فقها - منسوخاست «و خداوند عزیز» و غالب است در ملکش «حکیم است» در صنعش.
در بیان سبب نزول روایت شده است: مردی از اهالی طائف با خانواده خویش به مدینه آمد و در آنجا درگذشت، پس برای پدر و مادر و فرزندانش از ارث او سهم قرار دادند، اما به زنش چیزی ندادند، جز اینکه به ورثه متوفی امر کردند تا نفقه وی را از ترکه شوهرش به مدت یکسال بپردازند. آنگاه این آیه کریمه نازل شد.
﴿وَلِلۡمُطَلَّقَٰتِ مَتَٰعُۢ بِٱلۡمَعۡرُوفِۖ حَقًّا عَلَى ٱلۡمُتَّقِینَ٢٤١﴾ [البقرة: 241].
«و بهرهمند ساختن زنان طلاق داده شده لازم است» به متعه «بهطور معروف» یعنی: به نیکویی و به شیوهای پسندیده «که بر پرهیزگاران مقرر است». آرای فقها در خصوص «متعه» را قبلا در آیه (237) بیان کردیم.
در بیان سبب نزول آیه کریمه روایت شده است: چون آیه ﴿وَمَتِّعُوهُنَّ عَلَى ٱلۡمُوسِعِ﴾[البقرة:236] تا ﴿حَقًّا عَلَى ٱلۡمُحۡسِنِینَ﴾ نازل شد؛ مردی گفت: «بنابراین، اگر قصد احسان و نیکی را داشتم به زن مطلقهام متعه میدهم و در غیر آن خیر!». همان بود که این آیه کریمه نازل شد.
﴿کَذَٰلِکَ یُبَیِّنُ ٱللَّهُ لَکُمۡ ءَایَٰتِهِۦ لَعَلَّکُمۡ تَعۡقِلُونَ٢٤٢﴾ [البقرة: 242].
«بدینگونه، خداوند آیات خود را برای شما بیان میکند، باشد که بیندیشید» در آنچه که در احکام الهی از حکمت و مصلحت هست، پس به خیر دنیا و آخرت رهنمون شوید.
با یک جمعبندی اجمالی از آیات فوق، ملاحظه میکنیم که زنان مطلقه عموما دارای چهار حالت ذیل میباشند:
1- زنان مطلقهای که با شوهرانشان آمیزش داشتهاند و قبلا مهری هم برایشان مقرر شده است، که این گروه از زنان، مستحق کل مهریه خود هستند و عده آنان هم سه حیض یا سه طهر است.
2- زنان مطلقهای که نه مورد آمیزش قرار گرفتهاند و نه هم برایشان مهری تعیینشده است؛ که برای این دسته از زنان، بر حسب توان شوهرانشان متعه واجب است و مستحق مهری نمیشوند.
3- زنان مطلقهای که برایشان مهر مقرر شده، ولی مورد آمیزش قرار نگرفتهاند، که این دسته از زنان، مستحق نصف مهر تعیین شده خود میباشند.
4- زنان مطلقهای که مورد آمیزش قرار گرفته اند، اما مهری برایشان مقررنگردیده، که این دسته از زنان، بدون هیچگونه خلافی مستحق مهر مثل خودمیباشند. یعنی: باید دیده شود که مهر امثالشان از زنان و دختران خانواده و اقربا و خویشاوندانشان چه مقدار بوده، پس آنان نیز همان مقدار را دریافت میکنند.
﴿أَلَمۡ تَرَ إِلَى ٱلَّذِینَ خَرَجُواْ مِن دِیَٰرِهِمۡ وَهُمۡ أُلُوفٌ حَذَرَ ٱلۡمَوۡتِ فَقَالَ لَهُمُ ٱللَّهُ مُوتُواْ ثُمَّ أَحۡیَٰهُمۡۚ إِنَّ ٱللَّهَ لَذُو فَضۡلٍ عَلَى ٱلنَّاسِ وَلَٰکِنَّ أَکۡثَرَ ٱلنَّاسِ لَا یَشۡکُرُونَ٢٤٣﴾ [البقرة: 243].
«آیا از» حال «کسانی که هزارانهزار بودند و از بیم مرگ از خانه و کاشانه خودخارج شدند، خبر نیافتی«؟ ابنعباس رضی الله عنه میگوید: «آنان چهارهزار تن بودند که از طاعون فرار نموده و گفتند: به سرزمینی میگریزیم که در آن از مرگ خبری نباشد...» «پس خداوند» به امر تکوینی خود «به آنان گفت: بمیرید» و همه مردند «سپس آنان را زنده کرد» بعد از هشت روز یا بیشتر؛ به دعای پیامبرشان که گویند؛ نام او «حزقیل» بود، پس روزگاری زندگی کردند، در حالیکه نشان مرگ برآنان نمودار بود و آمده است که هیچ جامهای را نمیپوشیدند مگر اینکه به شکلکفن بر میگشت.
ابنکثیر در بیان داستان این گروه میگوید: «بیش از یکتن از سلف نقلکردهاند که این گروه، اهالی شهری در زمان بنیاسرائیل بودند که گرفتار طاعونیسخت شدند، پس گریزان از مرگ به بیابان زدند و در وادی فراخی فرود آمدند و چنان بسیار بودند که کران تاکران وادی را پر کردند. در این هنگام،خداوند عزوجل به سوی آنان دو فرشته فرستاد، آنگاه یکی از آن دو فرشته از فرودست وادی و دیگری از فراز آن بانگی مرگبار در دادند که بر اثر آن همه بهیکباره چون مرگ یک تن مردند و بعد از مرگشان مردم دورادورشان را دیوارکشیدند و به مرور زمان اجسادشان پراکنده و پوسیده شد. چون روزگاری دراز براین واقعه گذشت، پیامبری از پیامبران بنیاسرائیل بهنام «حزقیل» بر گورستان آنها گذشت، در این اثنا از خدای عزوجل درخواست کرد تا آنان را به دست وی زندهگرداند، خدای متعال این درخواست وی را اجابت کرد و به او دستور داد تا بگوید: هان ای استخوانهای پوسیده! خداوند عزوجل به شما فرمان میدهد که فراهمآیید. پس استخوانهای اجساد به همدیگر پیوستند. سپس به او دستور داد تا چنینندا دردهد: ای استخوانها! خداوند عزوجل به شما فرمان میدهد تا گوشت و عصب وپوست را بر خود بپوشانید. آنگاه - در حالیکه آن پیامبر شاهد صحنه بود - چنین شد. سپس به وی دستور داد تا ندا کند: هان ای ارواح! خداوند عزوجل به شما فرمان میدهد که هر روحی به همان جسد مقرر خویش که او را زنده و شاداب میساخت، برگردد. در این هنگام همه آنان زنده برپا ایستادند، در حالیکه نظاره میکردند و میگفتند: «سبحانک لا إله إلا أنت». که زندهگردانیدن مجدد ایشان، دلیلی قاطع بر وقوع معاد جسمانی در روز قیامت است.
«آری، خداوند نسبت به مردم صاحب بخشش است» و از جمله فضل و بخششوی، زنده کردن این گروه بود «ولی بیشتر مردم» که همانا کافران هستند «سپاسنمیگزارند» این فضل و بخشش را. آری! بخشش و فضل خداوند متعال بر اینگروهی که از ترس مرگ گریختند، زندهساختن مجددشان بود تا درس عبرت بگیرند و بدانند که ترس از مرگ، راه نجات از آن نیست، اما فضل خداوند عزوجل برمخاطبان این آیه، ارشادشان بهسوی اندیشیدن و عبرت گرفتن از داستان این گروه است تا بدانند که خداوند متعال بر هر کاری قادر است و بدانند که پرهیز و احتیاط نمیتواند راه را بر قدر ببندد.
هدف از بیان این داستان، تشجیع و ترغیب مسلمین بر جهاد است، با دادن این پیام به ایشان که: حذر کردن از مرگ و ترک جهاد به خاطر آن، نجات دهنده ازمرگ نیست، چنانچه خداوند عزوجل مرگ انسان را اراده کرده باشد.
﴿وَقَٰتِلُواْ فِی سَبِیلِ ٱللَّهِ وَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّ ٱللَّهَ سَمِیعٌ عَلِیمٞ٢٤٤﴾ [البقرة: 244].
«و در راه خدا کارزار کنید و بدانید که خداوند شنوای داناست» و از مرگ نترسید که جهاد عامل مرگ نیست، بلکه جهاد برای امت اسلامی حیاتبخش است. علما گفته اند: باید دانست که عمر، سرنوشت، بلیات و امراض، همه به دست بلا کیفخداوند متعال است و ایمان به این امر واجب میباشد، ولی از آنجا که مقدرات برای ما شناخته شده نیست، لذا جایز است تا به منظور نگهداشت خویش ازناخوشیها، به اسباب متوسل شویم، از اشیای ترسناک قبل از هجوم آنهابپرهیزیم، و از قراردادن خویش در معرض خطر نابودی احتیاط کنیم، اما اگر بهرغم به کار بستن وسایل و گرفتن احتیاط، بنده دچار بلا و مصیبتی شد، باید صبر وشکیبایی را از دست ندهد. در حدیث شریف آمده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم مردم سرزمین طاعون زده را از بیرون آمدن از آن به قصد فرار و مردم خارج از آن منطقه را از ورود به آن منع کردند.
﴿مَّن ذَا ٱلَّذِی یُقۡرِضُ ٱللَّهَ قَرۡضًا حَسَنٗا فَیُضَٰعِفَهُۥ لَهُۥٓ أَضۡعَافٗا کَثِیرَةٗۚ وَٱللَّهُ یَقۡبِضُ وَیَبۡصُۜطُ وَإِلَیۡهِ تُرۡجَعُونَ٢٤٥﴾ [البقرة: 245].
بعد از آن که خدای سبحان به جهاد امر کرد، اینک به انفاق مال در راه خویش نیز دستور میدهد زیرا جهاد نیاز به امکانات مالی دارد: «کیست آن که به خدا وام دهد وامی نیکو»؟ یعنی: به طیب خاطر و بدون فشار و آزار و منتی. وام دادن به خدا عزوجل مثلی است برای تقدیم عمل نیکی چون انفاق مال، که انجامدهنده آن سزاوار ثواب میشود و ازجمله، انفاق آن سبب میشود: «تا خدا آن را برای او چند برابر بیفزاید» یعنی: در آن رشد و فزونی و برکت عنایت کند تا بدانجا که از ده تا بیشتر از هفتصد برابر اصل خود گردد «و خداست که» در روزی بندگان «قبض» پدید میآورد؛ برای ابتلایشان «و بسط پدید میآورد» برای امتحانشان. قبض: تنگی و کم ساختن رزق و بسط: گشایش و وسیعساختن آن است. اینخود، هشداری است براین که: هرکس به هنگام بسط و گشایش روزی بخلورزد، نزدیک است که کار بر وی به قبض دگرگونه شود «و بهسوی او بازگردانده میشوید» ای بندگان، پس شما را در قبال آنچه که در راه وی تقدیم کردهاید، پاداش میدهد و اگر هم بخل ورزیده باشید، شما را مجازات میکند. ابنزیدمیگوید: «خداوند متعال از روی امتحان بر تو گشایش پدید میآورد، درحالیکه تو بیرون رفتن به جهاد را نمیپسندی و به زمین سنگینی میکنی و او بر دیگری تنگ و سخت میگیرد، در حالیکه مشتاق و سبکبال برای جهاد است، پس آنچه در دست داری بیرون افگن که فقط این دستگیر تو خواهد بود».
مفسران در بیان سبب نزول آیه کریمه روایت کردهاند: چون آیه ﴿مَّثَلُ ٱلَّذِینَ یُنفِقُونَ أَمۡوَٰلَهُمۡ فِی سَبِیلِ ٱللَّهِ کَمَثَلِ حَبَّةٍ﴾ [البقرة: 261]. نازل شد، رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم چنین دعا کردند: «رب زد امتی: خدایا برای امت من بیفزای»، آنگاه این آیه کریمه نازل شد. بنابراین، این آیه کریمه در نزول متأخر ولی در تلاوت، مقدم است.
علما دربیان احکام گفتهاند: به وامدادن پول، حبوبات، خوراکیها و حیوانات جایز است و بر عهده وام گیرنده باز گرداندن همانند آن چیزی است که وام گرفتهاست. همچنین مسلمین اجماع دارند بر اینکه قراردادن شرط افزودن در مقدار وام به هنگام بازیافت آن - ولو به مقدار یک حبه - ربا است و حرام میباشد.
﴿أَلَمۡ تَرَ إِلَى ٱلۡمَلَإِ مِنۢ بَنِیٓ إِسۡرَٰٓءِیلَ مِنۢ بَعۡدِ مُوسَىٰٓ إِذۡ قَالُواْ لِنَبِیّٖ لَّهُمُ ٱبۡعَثۡ لَنَا مَلِکٗا نُّقَٰتِلۡ فِی سَبِیلِ ٱللَّهِۖ قَالَ هَلۡ عَسَیۡتُمۡ إِن کُتِبَ عَلَیۡکُمُ ٱلۡقِتَالُ أَلَّا تُقَٰتِلُواْۖ قَالُواْ وَمَا لَنَآ أَلَّا نُقَٰتِلَ فِی سَبِیلِ ٱللَّهِ وَقَدۡ أُخۡرِجۡنَا مِن دِیَٰرِنَا وَأَبۡنَآئِنَاۖ فَلَمَّا کُتِبَ عَلَیۡهِمُ ٱلۡقِتَالُ تَوَلَّوۡاْ إِلَّا قَلِیلٗا مِّنۡهُمۡۚ وَٱللَّهُ عَلِیمُۢ بِٱلظَّٰلِمِینَ٢٤٦﴾ [البقرة: 246].
آنگاه خداوند متعال بعد از بیان داستان گذشته، این داستان را برای تشویق وترغیب مؤمنان بر جهاد و برای بیان این حقیقت که جهاد در امتهای پیشین هممطلوب و مشروع بوده است، مطرح میکند: «آیا از» حال و داستان «ملاء از بنیاسرائیل پس از» درگذشت «موسی خبر نیافتی» ملأ: سران و اشرافند. اینداستان، ناظر بر دورانی است که بنیاسرائیل بعد از حضرت موسی علیه السلام به چنگال ستمگران (قوم عمالقه) گرفتار شدند و مدتی طولانی تحت ستم آنان بهسر برده از دیار و کاشانه خویش بیرون رانده شدند «آنگاه که به پیامبرشان» که گفتهمیشود، شمویل[16] بود «گفتند: پادشاهی برای ما بگمار» که بر گرد او جمع شویم و به رأی و اندیشه او عمل کنیم «تا در راه خدا» همراه با او «پیکار کنیم. آن پیامبرگفت: اگر جنگیدن بر شما مقرر گردد، چه بسا پیکار نکنید، گفتند: چرا در راه خدا نجنگیم با آن که ما از دیارمان رانده» و از زنان «و از فرزندانمان جدا ساخته شدهایم» باکشتهشدن و به اسارت در آمدن زنان و فرزندانمان به وسیله قوم جالوت، لذا با وجود اقتضای جنگیدن با قوم جالوت، هیچ مانعی فراروی این امر که پیکار کنیم وجود ندارد «پس چون جنگ بر آنان فرض شد، همگی» بهدلیل سستی در اراده وتصمیم و اضطراب در نیتها؛ «پشت کردند» از جنگ «جز شمار اندکی از آنان» آنان همانهایی بودند که با طالوت از رودخانه عبور کردند. به قولی: شمار آنان بهتعداد اهل بدر - سیصد و سیزده تن - بود «و خداوند به حال ستمگران داناست» پس آنان را در برابر ترک جهاد که ستمی آشکار است، مجازات میکند.
﴿وَقَالَ لَهُمۡ نَبِیُّهُمۡ إِنَّ ٱللَّهَ قَدۡ بَعَثَ لَکُمۡ طَالُوتَ مَلِکٗاۚ قَالُوٓاْ أَنَّىٰ یَکُونُ لَهُ ٱلۡمُلۡکُ عَلَیۡنَا وَنَحۡنُ أَحَقُّ بِٱلۡمُلۡکِ مِنۡهُ وَلَمۡ یُؤۡتَ سَعَةٗ مِّنَ ٱلۡمَالِۚ قَالَ إِنَّ ٱللَّهَ ٱصۡطَفَىٰهُ عَلَیۡکُمۡ وَزَادَهُۥ بَسۡطَةٗ فِی ٱلۡعِلۡمِ وَٱلۡجِسۡمِۖ وَٱللَّهُ یُؤۡتِی مُلۡکَهُۥ مَن یَشَآءُۚ وَٱللَّهُ وَٰسِعٌ عَلِیمٞ٢٤٧﴾ [البقرة: 247].
«و پیامبرشان» شمویل «به آنان گفت: خداوند طالوت را به فرمانروایی شما برگزیده است» او را برای فرماندهی و رهبری شما آماده نموده و شما را به فرمانبرداری ازوی و جنگیدن تحت فرمانش امر میکند. نقل است که طالوت، نه از نسل نبوت بود و نه از نسل پادشاهی، بلکه چوپان یا دباغی بود فقیر، و دربنیاسرائیل سنت بر آن بود که پیامبران از سبط «لاوی» و پادشاهان از سبط «یهودا» برمیخاستند و چون طالوت از تبار هیچیک از این دو سبط نبود «گفتند:چگونه او را بر ما پادشاهی باشد با آن که ما به پادشاهی از وی سزاوارتریم و به او ازجهت مال گشایشی داده نشدهاست«؟ یعنی: چگونه ممکن است که طالوت پادشاه ما شود، درحالیکه او نه از تبار شاهان است و نه هم از ثروتمندان و سرمایهداران تا ما بهخاطر اشرافیت یا سرمایه او، از وی پیروی و فرمانبرداری کنیم؟ «پیامبرشان گفت: خداوند او را بر شما برگزیده است» به پادشاهی و فرمانروایی وگزینش خداوند متعال حجت قاطع است «و او را در دانش بر شما برتری بخشیده است» آری! دانش؛ این ویژگیای که ملاک برتری انسان و گل سرسبد همه فضایل و از بزرگترین دلایل و وجوه برتری بر دیگران است «و» نیز او را «درنیروی بدنی» بر شما برتری داده است، نیرویی که تأثیر آن در جنگها و مانند آن از مسئولیتهای سنگین واضح و روشن میباشد. به قولی: او را طالوت نامیدند، بهجهت طول قد و قامت آن زیرا او پهلوانی بود که هم در دیانت و هم در توانایی جسمی و کاردانی جنگی - یعنی اوصافی که در رهبری و فرماندهی ملاک و معیار شناخته میشوند - بسی نیرومند بود. آری! روشن است که فضایل شخصی وذاتی انسان، بر ثروت و شرافت در نسب مقدم است.
«و خداوند پادشاهی خود را به هرکس که بخواهد میدهد» زیرا ملک، ملک وی و بندگان هم بندگان وی اند، پس شما را چه جای اعتراض بر امری که نه ملک شماست و نه هم در حوزه تصرف شما قرار دارد؟ «و خدا واسع» و گشایشگر فضل خویش است و «داناست» به کسیکه سزاوار پادشاهی است و برآن تواناییدارد. پس، از این دو آیه کریمه چنین بر میآید که: جهاد در راه خدا عزوجل ، آمادگی روانی، تربیتی، علمی، شایستگی، جرأت و شجاعت، عزم و نیت صادقانه، اخلاص و روحیه ایثار و قربانی را میطلبد.
﴿وَقَالَ لَهُمۡ نَبِیُّهُمۡ إِنَّ ءَایَةَ مُلۡکِهِۦٓ أَن یَأۡتِیَکُمُ ٱلتَّابُوتُ فِیهِ سَکِینَةٞ مِّن رَّبِّکُمۡ وَبَقِیَّةٞ مِّمَّا تَرَکَ ءَالُ مُوسَىٰ وَءَالُ هَٰرُونَ تَحۡمِلُهُ ٱلۡمَلَٰٓئِکَةُۚ إِنَّ فِی ذَٰلِکَ لَأٓیَةٗ لَّکُمۡ إِن کُنتُم مُّؤۡمِنِینَ٢٤٨﴾ [البقرة: 248].
«و پیامبرشان به آنانگفت: نشانه» صدق و صحت «فرمانروایی او این است که برای شما صندوقی میآید که در آن آرامشی از جانب پروردگارتان است» یعنی: آن صندوق سبب آرامش دلهای شما در مورد موضوع گزینش طالوت است که درآن اختلاف ورزیدهاید و مایه ثبات و پایداریتان در هنگام رویارویی با دشمنانتان است. سکینه: از سکون، به معنی وقار و آرامش است. «و یادگاری از میراث آلموسی و آل هارون است» یادگار نهاده شده در آن صندوق عبارت بود از: عصایموسی و ریزههای الواح تورات که تورات اولینبار در آنها نوشته شده بود. بعضیچیزهای غیر اینها را نیز افزودهاند. به قولی: مراد از آل موسی و آل هارون، نه خاندان آنها، بلکه خود آنها هستند، یعنی: این یادگارها نه از خانواده موسی علیه السلام وهارون علیه السلام بلکه مربوط به خود آن دو بود. «و فرشتگانش آن را حمل میکنند» آری! فرشتگان به دستور پروردگار متعال، آن صندوق را که گویند از چوبطلا اندود ساخته شده بود، در برابر دیدگان آنها در میان آسمان و زمین حمل کرده آنگاه فرود آمدند و آن را در برابر طالوت بر زمین نهادند. یادآور میشویمکه انبیای بنیاسرائیل، این تابوت سکینه (صندوق عهد) را در جنگها پیشاپیش خود حرکت میدادند و آن را وسیله پیروزی خود میدانستند «مسلما اگر مؤمن باشید، برای شما در این رویداد نشانهای است» بر شایستگی طالوت به فرمانروایی. ابنعباس رضی الله عنه میگوید: «عمالقه فلسطین در یکی از جنگها، آن صندوق را از بنیاسرائیل به زور گرفتند، لذا خداوند عزوجل به نشانه حقانیت طالوت، آن را به وسیله فرشتگان بهسوی وی باز فرستاد و فرشتگان آن را در برابر طالوت بر زمین نهادند و چون بنیاسرائیل این صحنه را دیدند، گفتند: اینک آری! پس، به طالوت تسلیم شده و او را پادشاه خود ساختند و به جهاد تحت فرمان وی آماده شدند و طالوت از میان جوانان آنها هفتاد هزار تن را برای جهاد برگزید».
﴿فَلَمَّا فَصَلَ طَالُوتُ بِٱلۡجُنُودِ قَالَ إِنَّ ٱللَّهَ مُبۡتَلِیکُم بِنَهَرٖ فَمَن شَرِبَ مِنۡهُ فَلَیۡسَ مِنِّی وَمَن لَّمۡ یَطۡعَمۡهُ فَإِنَّهُۥ مِنِّیٓ إِلَّا مَنِ ٱغۡتَرَفَ غُرۡفَةَۢ بِیَدِهِۦۚ فَشَرِبُواْ مِنۡهُ إِلَّا قَلِیلٗا مِّنۡهُمۡۚ فَلَمَّا جَاوَزَهُۥ هُوَ وَٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ مَعَهُۥ قَالُواْ لَا طَاقَةَ لَنَا ٱلۡیَوۡمَ بِجَالُوتَ وَجُنُودِهِۦۚ قَالَ ٱلَّذِینَ یَظُنُّونَ أَنَّهُم مُّلَٰقُواْ ٱللَّهِ کَم مِّن فِئَةٖ قَلِیلَةٍ غَلَبَتۡ فِئَةٗ کَثِیرَةَۢ بِإِذۡنِ ٱللَّهِۗ وَٱللَّهُ مَعَ ٱلصَّٰبِرِینَ٢٤٩﴾ [البقرة: 249].
«و هنگامی که طالوت با لشکریان رهسپار شد» از شهر خویش بیت المقدس ولشکر را از شهر به جنگ «عمالقه» خارج کرد، فصل؛ فصل تابستان و هوا سختگرم بود، لذا لشکریان از طالوت آب خواستند، او «گفت: خداوند شما را به وسیله رودخانهای میآزماید» نقل است که: مراد از آن رودخانهای در میان اردن وفلسطین است. گفتنی است که هدف از این آزمون، سنجش میزان اطاعت لشکریان وی بود. طالوت افزود: «پس هرکس از آن بنوشد از پیروان من نیست» لذا هرکس از من در این دستور اطاعت کند، در سایر فرمانها نیز مطیع من خواهد بود و هرکس این دستور را نادیده بگیرد و خواهش نفسش بر او چیره شود، پس او در سایر امور سخت و دشوار، بهطریق اولی خداوند عزوجل را عصیان و نافرمانیخواهد کرد «و هرکس از آن نخورد، قطعا او از من است، مگر کسیکه با دستش غرفهای برگیرد» اغتراف: گرفتن آب به دست یا به وسیله دیگری است و (غرفه) برگرفتن آب با یک کف دست، یا با هردو کف دست است. آری! طالوت، فقط نوشیدن یک مشت آب را به آنان رخصت داد تا آزار تشنگی را اندکی از آنان برطرف ساخته باشد و تا بدین وسیله بتوانند کشمکش نفس خویش را مهارکنند «پس همه از آن نوشیدند» و از فرمانده خویش نافرمانی کردند، لذا او نیز به آنان اجازه نداد که باوی در جنگ با دشمن همراهیکنند «جز اندکی از ایشان» که ننوشیدند و ایشان به تعداد اصحاب بدر (سیصدوسیزده تن) بودند، چنانکه درصحیحبخاری و غیرآن آمده است.
ابن جریر از براءبنعازب رضی الله عنه روایت کرده است که فرمود: «ما در میان خودمانچنین میگفتیم که اصحاب محمد صلی الله علیه و آله و سلم در روز بدر سیصدودهتنواندی بودند، به شماره اصحاب طالوت که با وی از نهر گذشتند و از نهر نگذشت بجز مؤمنی». اما سدی میگوید: «تمام لشکر طالوت هشتادهزارتن بود، هفتاد و ششهزارتن آنان از آب نهر نوشیدند و فقط چهارهزار تن با طالوت باقی ماندند». اما با وجود اینآزمایشی که از پایداری و اطاعت آنها بهعمل آمد، کسانی هم که از نهر گذشتند، آنچنان که باید به هنگام رویارویی با دشمن، پایداری نکردند «و هنگامی که طالوت و کسانی که همراه وی ایمان آورده بودند از آن نهر گذشتند» آنان همان تعداد اندکی بودند که از وی اطاعت کردند، هرچند که در میزان یقین و صلابت دینیشان باهمتفاوت داشتند، چرا که در این هنگام بددلانشان «گفتند: امروز ما را یارای» مقابله با «جالوت و سپاهیانش نیست» جالوت: مشهورترین قهرمان فلسطینیها و فرماندهآنان بود. اما «کسانی که به دیدار خداوند یقین داشتند، گفتند: بسا گروهی اندک که بر گروهی بسیار به اذن خدا پیروز شدند و خداوند با صابران است» یعنی: پیروزی با صبر و پایداری همراه است، نه با بسیاری تعداد.
﴿وَلَمَّا بَرَزُواْ لِجَالُوتَ وَجُنُودِهِۦ قَالُواْ رَبَّنَآ أَفۡرِغۡ عَلَیۡنَا صَبۡرٗا وَثَبِّتۡ أَقۡدَامَنَا وَٱنصُرۡنَا عَلَى ٱلۡقَوۡمِ ٱلۡکَٰفِرِینَ٢٥٠﴾ [البقرة: 250].
«و آنگاه که برای جنگ با جالوت و سپاهیانش به میدان آمدند» برزوا: در براز بیرون آمدند. «براز»: زمین و فضای فراخ است «گفتند: ای پروردگارما! برما» باران «صبر فروریز و گامهایمان را استوار بدار» یعنی: ما را نیرومند گردان تا به شکست روبرو نشویم و از میدان جنگ نگریزیم «و ما را بر خدانشناسان پیروزگردان» و یاریمان کن تا بر جالوت و سپاهیانش غالب گردیم.
﴿فَهَزَمُوهُم بِإِذۡنِ ٱللَّهِ وَقَتَلَ دَاوُۥدُ جَالُوتَ وَءَاتَىٰهُ ٱللَّهُ ٱلۡمُلۡکَ وَٱلۡحِکۡمَةَ وَعَلَّمَهُۥ مِمَّا یَشَآءُۗ وَلَوۡلَا دَفۡعُ ٱللَّهِ ٱلنَّاسَ بَعۡضَهُم بِبَعۡضٖ لَّفَسَدَتِ ٱلۡأَرۡضُ وَلَٰکِنَّ ٱللَّهَ ذُو فَضۡلٍ عَلَى ٱلۡعَٰلَمِینَ٢٥١﴾ [البقرة: 251].
«پس آنان را به اذن خدا» یعنی: به امر و اراده وی «شکست دادند و داوود، جالوت را کشت» داوود فرزند «یسی» است، و طالوت او را جهت نبرد با جالوت برگزید و او با فلاخن و چوبدستی خویش، جالوت قهرمان طاغوت را کشت «و خداوند به او پادشاهی ارزانی داشت» او را به پادشاهی بنیاسرائیل برگزید و این در حیات طالوت بود «و» نیز به او «حکمت را» ارزانی داشت، بعد از مرگ صمویل و طالوت. مراد از حکمت در اینجا، نبوت است. خاطرنشان میشود که قبل از داوود، پادشاهی و نبوت برای هیچکس فراهم و یکجا نشده بود و خداوند عزوجل نبوت و پادشاهی را هردو یکجا به او بخشید، در حالیکه قبلا چوپانی بیشنبود. زبور نیز بر داوود علیه السلام نازل شد «و از آنچه میخواست به او آموخت» یعنی: ازآنچه که مشیت خداوند متعال بر آن رفته بود، به داوود آموخت، همچون صنعتزرهسازی، شناخت زبان پرندگان و داوری میان مردم در اختلافات و دعاوی آنان «و اگر خداوند برخی از مردم را» که کارگزاران اسباب شر و فساد هستند «بهوسیلهبرخیدیگر» از آنان که به وسیله جهاد و امربه معروف و نهیازمنکر، جلو شر وفساد و مفسدان را میگیرند «دفع نمیکرد، قطعا زمین تباه میشد» زیرا اهل فساد بابرپاکردن شرارههای شر و فتنه که براندازنده نسلها و آبادانیها و کشتزارهاست، برزمین غلبه میکردند و مسلمانان را از میان برداشته، مساجد و عبادتگاهها را ویرانمیساختند، پس این اهل ایمانند که با نیرومندی مادی و معنوی خویش، بازدارنده شر و فساد از روی زمین میباشند «و خداوند نسبت بهجهانیان تفضل دارد» و براساس همین فضل خویش، برخی از آنان را به وسیله برخی دیگر دفع نموده و شرارههای شر و فتنه را فرو میخواباند.
﴿تِلۡکَ ءَایَٰتُ ٱللَّهِ نَتۡلُوهَا عَلَیۡکَ بِٱلۡحَقِّۚ وَإِنَّکَ لَمِنَ ٱلۡمُرۡسَلِینَ٢٥٢﴾ [البقرة: 252].
«این» اموری که در این داستان مطرح شد «آیات الهی است که ما آن را بهحق» یعنی: خبر صحیحی که در آن هیچ شک و شبههای نیست «بر تو میخوانیم وبهراستی تو» ای محمد صلی الله علیه و آله و سلم «از جمله پیامبرانی» تصریح و تأکید بر رسالت آنحضرت صلی الله علیه و آله و سلم ، برای تقویت قلب و تثبیت نهاد و استوارترساختن امر نبوت ایشان و رد این سخن کفار است که میگفتند: تو پیامبر نیستی.
پرتوی از تاریخ بر داستان طالوت و جالوت: بنیاسرائیل مدتی پس ازدر گذشت حضرت موسی علیه السلام به سرزمین فلسطین وارد شدند و (356) سال درآنجا به سر بردند، در این مدت، آماج حملات ملتهای مجاور خود - چونعمالقه عرب، اهالی مدین، فلسطین و آرامیها - قرار گرفتند، که گاهی پیروزمیشدند و گاهی هم مغلوب میگشتند. در اواسط سده چهارم در عهد «عالیکاهن» بود که بنیاسرائیل در نزدیکی غزه با فلسطینیهای ساکن«اشدود» درگیرشدند، آنان در این جنگ مغلوب فلسطینیها گشته و صندوق مقدس (تابوت) رااز دست دادند و این صندوق، به چنگ فلسطینیها افتاد، که این امر بر بنیاسرائیلسخت دشوار آمد. بقیه داستان اجمالا در آیات فوق آمده است.
﴿تِلۡکَ ٱلرُّسُلُ فَضَّلۡنَا بَعۡضَهُمۡ عَلَىٰ بَعۡضٖۘ مِّنۡهُم مَّن کَلَّمَ ٱللَّهُۖ وَرَفَعَ بَعۡضَهُمۡ دَرَجَٰتٖۚ وَءَاتَیۡنَا عِیسَى ٱبۡنَ مَرۡیَمَ ٱلۡبَیِّنَٰتِ وَأَیَّدۡنَٰهُ بِرُوحِ ٱلۡقُدُسِۗ وَلَوۡ شَآءَ ٱللَّهُ مَا ٱقۡتَتَلَ ٱلَّذِینَ مِنۢ بَعۡدِهِم مِّنۢ بَعۡدِ مَا جَآءَتۡهُمُ ٱلۡبَیِّنَٰتُ وَلَٰکِنِ ٱخۡتَلَفُواْ فَمِنۡهُم مَّنۡ ءَامَنَ وَمِنۡهُم مَّن کَفَرَۚ وَلَوۡ شَآءَ ٱللَّهُ مَا ٱقۡتَتَلُواْ وَلَٰکِنَّ ٱللَّهَ یَفۡعَلُ مَا یُرِیدُ٢٥٣﴾ [البقرة: 253].
«این پیامبران» که در آیه سابق با جمله: ﴿ وَإِنَّکَ لَمِنَ ٱلۡمُرۡسَلِینَ﴾ به آنان اشاره شد «بعضی از آنان را بر بعضی برتری بخشیدهایم» یعنی: به بعضی از آنان، بیش از دیگران از مزایای کمال بخشیدهایم و ایشان را به خصلتهای پسندیدهای که درغیرشان نیست مخصوص گردانیدهایم و از جمله پیامبر آخرالزمان حضرتمحمد صلی الله علیه و آله و سلم را. اگر گفته شد: پس وجه جمعنمودن میان این آیه کریمه و میان اینحدیث شریف مرفوع ابوهریره رضی الله عنه که رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمودهاند: «مرا بر انبیای دیگربرتری ندهید»، چیست؟ میگوییم: آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم اینسخن را یا بر سبیل تواضعفرمودهاند، در عین اینکه خود به این حقیقت آگاه بودهاند که برترین انبیا و رسل هستند. یا این سخنشان قبل از زمانی بوده است که آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم از برتری خویش بر دیگر انبیا آگاه گردند. یا این سخنشان حمل بر آن میشود که در هنگام مناقشه و مشاجره پیرامون این موضوع، مرا بر دیگر انبیا: برتری ندهید. یامرادشان این بوده که: به انگیزه عصبیت، مرا بر دیگر انبیا: برتری ندهید. پساین حدیث به هیچ وجه به معنی نفی برتری آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم بر دیگر انبیا نیست. چنانکه آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم در حدیث شریف دیگری فرمودهاند: «أنا سید ولد آدم: من سرور و سالار فرزندان آدم هستم». ولی بنابر حدیث اول، سزاوار نیستکه ما بنابر تعیین بگوییم که محمد صلی الله علیه و آله و سلم برتر از موسی یا عیسی علیهماالسلام اند، بلکه بدون تعیین پیامبری از پیامبران میگوییم که: حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم از همه انبیا ورسل برتر هستند.
«از آنان کسی هست که خداوند با او سخن گفته است» و ایشان حضرات موسی و محمد علیهماالسلاماند و این از جمله برتریهایی است که خداوند عزوجل به ایشان بخشیده است «و بعضی را درجات بلند ارزانی داشت» ایشان پیامبرانی هستند که جایگاه و منزلتشان در نزد خدای سبحان بسی بزرگ و متعالی است. احتمال دارد که مراد از این بعض، پیامبر ما حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم باشند، به سبب کثرت مزایاییکه دارند و هم محتمل است که مراد از آن ادریس علیه السلام باشد که خداوند عزوجل وی را به جایگاهی بلند رفعت داد و به آسمانها برد. یا مراد از آنان، پیامبران اولیالعزم: هستند. در حدیث شریف به روایت ابوهریره رضی الله عنه آمده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «در شش چیز بر انبیا برتری داده شدهام:
1- جوامع الکلم به من داده شده.
2- به من با افگندن رعب و وحشت در دل دشمنانم، پیروزی و نصرت عطاگردیده.
3- اموال غنیمت برایم حلال گردانیده شده.
4- زمین برایم پاک و سجده گاه گردانیده شده.
5- به سوی کافه خلق خدا عزوجل برانگیخته شدهام، نه به سوی یک قوم و نژاد ومنطقه خاص.
6- خاتم انبیا هستم و نبوت به من ختم گردیده».
«و به عیسیبن مریم معجزات آشکار دادیم» این از جمله برتریهایی است کهخدای سبحان به او عنایت فرمود، معجزاتی چون زنده ساختن مردگان، شفادادن بیماران لاعلاج و غیره «و او را به وسیله روحالقدس تأیید کردیم» روحالقدس: جبرئیل علیه السلام است و تفسیر آن در (آیه 87) گذشت. پس آیه کریمه دلیل بر آناست که میان انبیا: در فزونی الطاف و عنایات الهی، احوال و مقامات، ویژگیها، کرامتها و معجزات، تفاوت و تفاضل وجود دارد، اما باید گفت که در اصل نبوت میانشان هیچ برتری و تفاضلی نیست و ایشان در نبوت و هدف واحدخویش، همه با هم برابرند، پس مزیت و برتری آنها بر یکدیگر به خصوصیات دیگری مربوط است که افزون بر اصل نبوت میباشد. «و اگر خدا میخواست، کسانی که پس از آنان آمدند» یعنی: پس از پیامبران، یا پس از موسی و عیسی و محمد: «بعد از آن همه دلایل روشنی که برآنان آمد، به کشتار یکدیگر نمیپرداختند، ولی» امتهای انبیا بعد از ایشان «اختلاف پیشه کردند» و با هم درافتادند تا بدانجا که به کشتار یکدیگر پرداختند و به ملتهای گوناگونی تبدیلشدند «پس بعضی از آنان ایمان آوردند» و بر ایمان خویش استقامت ورزیدند «و بعضی کفر ورزیدند» همچون مسیحیان بعد از حضرت عیسی علیه السلام و یهودیان بعد ازحضرت موسی علیه السلام . «کفر» ضد ایمان است، همچنین «کفر» به معنی انکار نعمت که ضد شکر میباشد، نیز آمده است «و اگر خدا میخواست» که بعد از ایناختلاف با همدیگر نجنگند «با همدیگر کشمکش و کارزار نمیکردند، ولیکن خداوند هرآنچه را اراده کند، انجام میدهد» از یاری رساندن و توفیق بخشیدن، یا خوارساختن و رسوا نمودن هرکس که بخواهد، پس هیچ ردکنندهای برای حکم وی و هیچ تبدیلکنندهای برای قضا و داوری وی نیست، لذا مشیت خداوند متعالبر آن رفته است که این موجود بشری در همان خط سیری که هم اکنون هست قرارداشته باشد - با این ساختار دو قطبی درون خود و با این استعدادهای متضادش که هم قابل هدایت و هم قابل گمراهی است - و اراده الهی بر آن است که بشر در انتخاب راه هدایت، یا گمراهی، مختار باشد، و اختلاف و کشمکش هم لازمه اینهاست.
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُوٓاْ أَنفِقُواْ مِمَّا رَزَقۡنَٰکُم مِّن قَبۡلِ أَن یَأۡتِیَ یَوۡمٞ لَّا بَیۡعٞ فِیهِ وَلَا خُلَّةٞ وَلَا شَفَٰعَةٞۗ وَٱلۡکَٰفِرُونَ هُمُ ٱلظَّٰلِمُونَ٢٥٤﴾ [البقرة: 254].
«ای مؤمنان! از آنچه روزیتان دادهایم، انفاق کنید» در راه خدا عزوجل ، مادام که بر ذخیرهکردن آنچه که در روز قیامت بهنفع شماست، برای خود قادرید «پیش از آن که روزی فرا رسد که در آن نه دادوستدی است» تا آنچه را که سبب نجات است برای خود خریداری نمایید «و نه» در آن روز «دوستی» و صداقت و محبتی است «و نه شفاعتی» مؤثر است، مگر برای آنان که خداوند عزوجل به ایشان اذن شفاعت بدهد. و این روز، روز قیامت است. «و کافران همان ستمکارانند» چرا که پیامبران: را تکذیب کرده و هشدارها را نادیده گرفتند و از اعلامیهها فرمان نبردند. عطاءبن دینار گفته است: «سپاس خدای عزوجل را که فرمود: کافران همانا ستمکارانند و نفرمود: ستمکاران همانا کافرانند، چرا که دیگر کار بر همگان دشوار میشد». به قولی: مراد از کافران؛ منکران فرایض الهی و از جمله ترککنندگان و بازدارندگان زکاتند زیرا امر به «انفاق» در این آیه، ناظر بر زکات فرض میباشد.
﴿ٱللَّهُ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ٱلۡحَیُّ ٱلۡقَیُّومُۚ لَا تَأۡخُذُهُۥ سِنَةٞ وَلَا نَوۡمٞۚ لَّهُۥ مَا فِی ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَمَا فِی ٱلۡأَرۡضِۗ مَن ذَا ٱلَّذِی یَشۡفَعُ عِندَهُۥٓ إِلَّا بِإِذۡنِهِۦۚ یَعۡلَمُ مَا بَیۡنَ أَیۡدِیهِمۡ وَمَا خَلۡفَهُمۡۖ وَلَا یُحِیطُونَ بِشَیۡءٖ مِّنۡ عِلۡمِهِۦٓ إِلَّا بِمَا شَآءَۚ وَسِعَ کُرۡسِیُّهُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَۖ وَلَا یَُٔودُهُۥ حِفۡظُهُمَاۚ وَهُوَ ٱلۡعَلِیُّ ٱلۡعَظِیمُ٢٥٥﴾ [البقرة: 255].
«خداست که معبودی جز او نیست» یعنی: معبود بر حقی جز او نیست «زندهاست» یعنی: او تعالی زنده پایندهای است که نه حیات وی زایل و نه متحول ودگرگون میشود «و» هم اوست «قیوم» یعنی: قیامکننده به تدبیر امور آفرینش ومخلوقات خویش و حفظ و نگهداشت آنها و برپادارندهای که همه موجودات به او نیازمندند و او از همه آنها بینیاز میباشد «نه خوابی سبک او را فرا گیرد» سنه: خواب سبک و غنودنی است که به عنوان مقدمه خواب پدید میآید و احساسرخوت و سستی و فروافتادن پلکها (چرت) نشانه آن میباشد. خواب: حالتی است خاص که بر جانداران عارض میشود و با آن، حواس ظاهری از احساس وادراک باز میماند. «و نه» او را «خوابی گران» فرامیگیرد، پس بر حق تعالیهیچ نقص و غفلت و فراموشیای از تدبیر امور مخلوقاتش، دست نمیدهد «آنچهدر آسمانها و آنچه در زمین است، از آن اوست» و تحت سلطه و فرمان او میباشد «کیست آنکس که جز بهاذن او در پیشگاهش شفاعت کند»؟ هیچیک از بندگانش قادر نیست که نزد وی به احدی از آنان - با شفاعت یا غیر آن - نفعی برساند تا آنگاه که حق تعالی خود به شفاعت کننده اذن شفاعت ندهد «میداند آنچه را درپیشرویشان است» از آخرت «و آنچه در پشت سرشان است» از دنیا. که اینخود دلیل احاطه علم وی به تمام کائنات - اعم از گذشته، حال و آینده آنها - میباشد «و به چیزی از علم او احاطه و آگاهی نمییابند مگر آنچه خود بخواهد و کرسیاو آسمانها و زمین را دربر گرفته» ابنعباس رضی الله عنه میگوید: «کرسی حق تعالی، علم اوست». طبری این رأی را ترجیح داده. از نظر اهل لغت نیز، اصل کرسی بهمعنای علم است، از این جهت به علما «کراسی» گفته میشود زیرا آنان تکیهگاههای مردم و محل اعتماد ایشانند. در روایتی دیگر از ابنعباس رضی الله عنه آمدهاست که فرمود: «کرسی حق تعالی محل و موضع هردو قدم اوست». به قولیدیگر: مراد از کرسی، عظمت و بزرگی خدای عزوجل است و الا - در حقیقتامر - نه کرسیای است و نه نشستنی و نه هم کسیکه بنشیند. به قولی دیگر: مراد از کرسی، فرمانروایی خداوند متعال است. باید دانست که به قول صحیح، کرسی غیر از عرش است و عرش از کرسی بزرگتر میباشد، چنانکه در احادیث شریف آمده است.
صاحب تفسیر «المنیر» میگوید: «من بر آنم که واجب است تا ما به عرش وکرسی همانگونه که در قرآن مجید آمده است ایمان داشته باشیم و حق تعالیخود به مراد خویش از آنها داناتر است». «و نگهداری آنها بر او دشوار نیست» یعنی: نگهداشت آسمانها و زمین و آنچه در میان آنهاست، بر خداوند متعال سنگین و دشوار نیست و به او از این کار کمترین مشقتی نمیرسد «و او بلند مرتبه بزرگقدر است» بر مخلوقاتش از روی قدر و منزلت، والا و برتر و بر آنان تواناست و بر همه چیز غالب و مسلط میباشد. پس مراد از علو؛ علو قدر و مرتبهاست، نه علو مکانی زیرا خدای سبحان از قرار گرفتن در مکان مبرا و منزه میباشد. خاطرنشان میشود که این آیهکریمه را «آیهالکرسی» مینامند.
فضیلت آیه الکرسی: در حدیث شریف آمده است که رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم از ابیبنکعب رضی الله عنه سؤال کردند: کدامین آیه از آیات کتاب خدای عزوجل بزرگتر است؟ گفت: آیهالکرسی، فرمودند: «تهنیت باد بر تو علم، ای ابامنذر»!. همچنین در حدیث شریف به روایت اسماء بنت یزیدبن سکن آمده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «بیگمان اسم اعظم خداوند عزوجل در این دو آیه کریمه است: ﴿ ٱللَّهُ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ٱلۡحَیُّ ٱلۡقَیُّومُ٢﴾، و ﴿الٓمٓ١ ٱللَّهُ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ٱلۡحَیُّ ٱلۡقَیُّومُ٢﴾ [آل عمران: 1-2]. همچنین در حدیث شریف آمده است: «آیهالکرسی سرور همه آیات قرآن است و در هیچ خانهای که شیطان در آن است، خوانده نمیشود، مگر اینکه شیطان از آن خانه بیرون میرود». همچنین در حدیث شریف آمده است: «من قرأ دبر کل صلاة مکتوبة آیة الکرسی لم یمنعه من دخول الجنة إلا أن یموت: کسیکه پس از هر نماز فرض آیهالکرسی را بخواند، هیچ چیز دیگری او را از ورود به بهشت باز نداشته است، جز اینکه بمیرد». احادیث بسیار دیگری نیز در فضیلت آیهالکرسی آمده است که به جهت اختصار از ذکر آنها صرف نظر کردیم.
ابنکثیر میگوید: «آیة الکرسی مشتمل بر ده جمله مستقل است که همه به ذات الهی متعلقاند و در آنها تمجید و تعظیم خدای یکتا میباشد».
﴿لَآ إِکۡرَاهَ فِی ٱلدِّینِۖ قَد تَّبَیَّنَ ٱلرُّشۡدُ مِنَ ٱلۡغَیِّۚ فَمَن یَکۡفُرۡ بِٱلطَّٰغُوتِ وَیُؤۡمِنۢ بِٱللَّهِ فَقَدِ ٱسۡتَمۡسَکَ بِٱلۡعُرۡوَةِ ٱلۡوُثۡقَىٰ لَا ٱنفِصَامَ لَهَاۗ وَٱللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ٢٥٦﴾ [البقرة: 256].
«در دین هیچ اجباری نیست» یعنی: هیچکس از کفار را - در صورتی که بهپرداخت جزیه تن دردهد - به قبول اسلام اجبار و اکراه ننمایید زیرا دلایل و برهانهای دین حق آشکار و روشن است و نیازی به این وجود ندارد که کسی را به اجبار به آن وادار نمود. در بیان سبب نزول آیه کریمه آمده است: گروهی از انصار مدینه گفتند: «ما قبل از اسلام با این اعتقاد که دین یهود از دین ما بهتر است؛ فرزندانمان را به دین آنان درآوردیم و حالا که خدای عزوجل اسلام را نمایانگردانید، دیگر میباید فرزندانمان را به جبر و اکراه به پذیرش اسلام وادارنماییم»، پس چون این آیه کریمه نازل شد، رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرزندان انصار را مخیر ساخته و آنان را به پذیرفتن اسلام، اجبار و اکراه نکردند. آری! اکراه واجبار منتفی است؛ «چرا که رشد از غی، به روشنی آشکار شده است» مراد از رشد دراینجا؛ ایمان و مراد از غی؛ کفر است. یعنی: راه از بیراهه متمایز و آشکار و ایمان با دلایل و برهانهای خود متجلی و روشن گردیده است بنابراین، نیازی به اجبارکسی بر پذیرش اسلام وجود ندارد «پس هرکس به طاغوت کفر ورزد» طاغوت: کاهن، شیطان، بت و هر سردمداری در عرصه گمراهی است «و به خدا ایمان آورد» بعد از آن که راه از بیراهه بر وی آشکار گشته است؛ «هرآینه به عروهالوثقیچنگ زده است» عروه: یک طرف ریسمانی است که به شکل حلقهای گرهزده میشود و هرکس به چاهی فرو رود، یا از آن بالا آید، آن حلقه را محکم دردست خویش میگیرد. مراد از آن در اینجا؛ وسیله نجات است. وثقی: یعنی: محکم بههم گرهزدهشده و سخت استوار. آری! هرکس ایمان آورد؛ بهدستاویزی محکم و استوار چنگ زده است «که گسستنی برای آن نیست» یعنی: آن حلقه هرگز باز و گسسته نمیشود تا کسی را که به آن چنگ زده، هلاک کند، بلکه فرد چنگزننده به خود را همانطور به بهشت میرساند و از بهشت فقط کسی جدا میافتد که به آن حلقه چنگ نزده باشد.
ابنکثیر آرای علما درباره «عروةالوثقی» را چنین نقل میکند: «عروه الوثقی؛ ایمان است». سدی میگوید: «عروهالوثقی اسلام است». سعیدبن جبیر وضحاک میگویند: «عروهالوثقی؛ کلمه طیبه لا اله الا الله است». انسبن مالک رضی الله عنه میگوید: «عروهالوثقی قرآن است». سالمابنابیالجعد میگوید: «عروهالوثقی دوست داشتن در راه الله و دشمنی ورزیدن به خاطر اوست». آنگاه ابنکثیر درجمعبندی این آراء میگوید: «همه این اقوال صحیح است و میان آنها هیچگونه تعارضی وجود ندارد». «و خداوند شنواست» همه گفتنیها را «داناست» به همهاعتقادات؛ اعم از کفر و ایمان. قرطبی گفته است: «از آنجا که ایمان به خدا عزوجل وکفر به طاغوت، از اموری است که به زبان گفته میشود و قلب آن را باورمیکند، پس، مناسب بود که در اینجا صفت «سمیع» برای گفتنیها و صفت«علیم» برای معتقدات به کار رود، که چنین شد».
این آیه کریمه قاعدهای بزرگ از قواعد اسلام و رکنی عظیم از ارکان سیاست، برنامه و راه و روش آن است. قاعدهای که اجبار کسی را به پذیرش دین روانمیداند و همچنین به کسی این اجازه را نمیدهد که فردی از اهل ادیان را به اجبار از دین وی خارج سازد. البته این قاعده هنگامی تحقق میپذیرد که مسلمانان قوی و نیرومند باشند، به گونهای که بتوانند از هویت و حیات دینیشان در برابرفتنهگران حراست و حفاظت نمایند، لذا برای تأمین آزادی دعوت و ایمنی از فتنه، جهاد علیه سلطه متجاوز امری اجتناب ناپذیر است و بعد از آن، موضوعگردن نهادن به اسلام در حوزه فردی و گروهی، چیزی است که به قناعت اختیاری انسانها از طریق حجت و برهان، یا گفتوگو به شیوهای که نیکوتر است، واگذاشته میشود و در این میدان، دیگر نه جهاد مسلحانهای در کار است و نه اجبار و فشاری.
صاحب تفسیر «المنیر» پس از آن که اقوال و آرای مفسران در خصوص منسوخ شدن این آیه کریمه را با آیه: ﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلنَّبِیُّ جَٰهِدِ ٱلۡکُفَّارَ وَٱلۡمُنَٰفِقِینَ﴾ [التوبة: 73]. نقلمیکند؛ این استنباط را به دست میدهد که قول به نسخ آن ضعیف است، لذا قول صحیح این است که آیه کریمه منسوخ نیست. شهید سید قطب رحمه الله نیز در «فی ظلالالقرآن» این آیه کریمه را از بارزترین وجوه گرامیداشت خداوند متعال از انسان میداند و با بیانی مدلل نشان میدهد که میان اصل عدم اکراه بر دین و اصل مشروعیت جهاد مسلحانه، هیچگونه تعارض و تناقضی وجود ندارد و هریک از آنها مجال خاص خود را دارا میباشند[17].
﴿ٱللَّهُ وَلِیُّ ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ یُخۡرِجُهُم مِّنَ ٱلظُّلُمَٰتِ إِلَى ٱلنُّورِۖ وَٱلَّذِینَ کَفَرُوٓاْ أَوۡلِیَآؤُهُمُ ٱلطَّٰغُوتُ یُخۡرِجُونَهُم مِّنَ ٱلنُّورِ إِلَى ٱلظُّلُمَٰتِۗ أُوْلَٰٓئِکَ أَصۡحَٰبُ ٱلنَّارِۖ هُمۡ فِیهَا خَٰلِدُونَ٢٥٧﴾ [البقرة: 257].
«خداوند ولی مؤمنان» یعنی: یاور و سرور و کارسازشان «است، آنان را از تاریکیها» یعنی: از شبهات گمراهکن، جهل و پرستش طاغوت «به سوی نور» علم و هدایت و ایمان «بیرون میآورد» ابنکثیر میگوید: «خداوند عزوجل نور را بهصیغه مفرد و ظلمات را به صیغه جمع یاد کرد؛ زیرا حق یکی است و متعدد نمیشود، اما کفر و گمراهی انواع و اقسام زیادی دارد». «و کافران سرورانشان طاغوت است که آنان را از روشنایی به سوی تاریکیها خارج میکنند» مراد از طاغوت در اینجا؛ ائمه و فلاسفه کفرند که کافران را به کفر و الحاد امر کرده و کفر را برآنان آرایش میدهند و بدینوسیله آنان را از نور فطرت الهی که مردم را برآن سرشته است و از راه انبیا علیهم السلام که دعوت بهسوی عقاید راستین و شریعتهای روشن و مستقیم است، بهسوی تاریکیهای کفر خارج میکنند «آنان اهل آتشند، آنان در آن جاودانند».
ابنجریر طبری در بیان سبب نزول این آیه کریمه روایت میکند: کسانی که بهعیسی علیه السلام ایمان آورده بودند و چون پیامبر خاتم صلی الله علیه و آله و سلم مبعوث شدند، به ایشان نیز ایمان آوردند؛ از مصادیق این آیهاند.
﴿أَلَمۡ تَرَ إِلَى ٱلَّذِی حَآجَّ إِبۡرَٰهِۧمَ فِی رَبِّهِۦٓ أَنۡ ءَاتَىٰهُ ٱللَّهُ ٱلۡمُلۡکَ إِذۡ قَالَ إِبۡرَٰهِۧمُ رَبِّیَ ٱلَّذِی یُحۡیِۦ وَیُمِیتُ قَالَ أَنَا۠ أُحۡیِۦ وَأُمِیتُۖ قَالَ إِبۡرَٰهِۧمُ فَإِنَّ ٱللَّهَ یَأۡتِی بِٱلشَّمۡسِ مِنَ ٱلۡمَشۡرِقِ فَأۡتِ بِهَا مِنَ ٱلۡمَغۡرِبِ فَبُهِتَ ٱلَّذِی کَفَرَۗ وَٱللَّهُ لَا یَهۡدِی ٱلۡقَوۡمَ ٱلظَّٰلِمِینَ٢٥٨﴾ [البقرة: 258].
«ای محمد! آیا ندیدی» با قلب خویش «آن کسی را که با ابراهیم در باب پروردگارش محاجه کرد» گویند: او نمرودبنکنعان بود که در عراق پادشاهی میکرد و مرکز فرمانرواییاش بابل بود و نقل است که او پادشاه عالمگیر زمان خود بود که دنیا را تماما زیر سلطه و فرمان خویش درآورده بود. «در مقابل آن که خدا به اوپادشاهی داده بود» یعنی: طول مدت پادشاهیاش، او را به این طغیان و گردنکشی واداشت زیرا نقل است که او به مدت چهارصد سال بر مسند پادشاهی قرارداشت و در این پادشاهی و ناز و نعمت، مغرور و گردنکش شد، در حالیکه نعمت اساسا انگیزه بخش شکر و سپاس است نه ناسپاسی و گردنکشی، هم ازاین روی او با ابراهیم علیه السلام به مقابله و مکابره پرداخت، «آنگاه که ابراهیم گفت: پروردگارم آن کسی است که زنده میکند و میمیراند» یعنی: دلیل قطعی وجودپروردگار توانا، ایجاد این پدیدههای مشاهده شده بعد از عدم آنها و باز معدوم ساختن آنها بعد از وجودشان است و این بالضروره، دلیل بر وجود فاعل مختاری است زیرا این پدیدهها به خودی خود به وجود نیامدهاند و لابد ایجادکنندهای آنها را آفریده است و این آفریننده، همان پروردگاری است که من به سوی پرستش وی به یگانگی فرامیخوانم. اما نمرود به کبر و نخوت خود ادامه داد و «گفت: مننیز زنده میکنم و میمیرانم». ابنعباس رضی الله عنه میگوید: «نمرود، دو مرد را که بهاعدام محکوم بودند، احضار کرد، پس یکی از آنها را کشت و دیگری را بخشید و بدینگونه ادعا کرد که او زندگی بخشیده و میرانیده است، که البته این ادعایش مغالطهای بیش نبود زیرا قصد ابراهیم علیه السلام این بود که پروردگار متعال زندگی ومرگ را در اجساد میآفریند، ولی قصد نمرود کافر این بود که او قادر است تا از کشتن درگذرد؛ و این خود زنده ساختن است و قادر است تا بکشد؛ که این خود میراندن است. روشن است که این پاسخ ابلهانهای بود که هرگز قرار دادن آن در مقابل حجت ابراهیم علیه السلام صحیح نیست». آن گاه ابراهیم علیه السلام حجتی به میدان او آورد که در آن مغالطه روی نمیدهد و به کافر این مجال فراهم نمیشود که از آن با تکبر و لجاجت بگریزد: «ابراهیم گفت: خداوند خورشید را از مشرق برمیآورد، پس تو آن را از مغرب برآور» یعنی: هرگاه تو مدعی آن هستی که زنده میکنی و میمیرانی؛ پس کسیکه زنده میکند و میمیراند، هماو در نظام هستی نیز میتواند تصرف کند - اعم از آفرینش آن، یا دست بردن در برنامهها و نظامات آن - لذا من از تو میخواهم که اگر راست میگویی؛ اینک این خورشید را که هر روز ازمشرق طلوع میکند، از مغرب بر آور؛ «پس آن کافر مغلوب شد» و بر جای خویش میخکوب گشت و متحیرانه ساکت ماند «و خداوند قوم ستمکار را هدایت نمیکند» یعنی: به آنان حجت و برهانی را الهام نمیکند، بلکه حجتشان در نزدپروردگار متعال، محکوم به شکست و بطلان است.
سدی میگوید: «این مناظره میان ابراهیم و نمرود بعد از بیرون آمدنابراهیم علیه السلام - بهسلامت از آتش - روی داد زیرا قبل از آن، میان آن دو ملاقاتی روی نداده بود». ابنکثیر به نقل از زید بناسلم میگوید: «نمرود غله و خوارباری فراوان داشت و مردم برای گرفتن غله نزد وی میرفتند. ابراهیم علیه السلام نیز همراه با آنان نزد وی رفت، هم در آنجا بود که این مناظره میان آن دو روی داد. پسنمرود به ابراهیم علیه السلام غلهای نداد - چنانکه به مردم میداد - و چون ابراهیم علیه السلام ازنزد وی به سوی خانوادهاش بر میگشت، در مسیر راه، بار خویش را از توده خاکی که نزدیک خانهاش بود پر کرد و با خود گفت: چون نزد خانواده خود بروم، آنان را با نمایاندن این بار از خود وا میآورم. به خانه که رسید، بار خود راگذاشته، تکیه داد و خوابید. زنش ساره به سوی دو کیسه همراه ابراهیم علیه السلام که پر ازخاک بود رفت و آن دو را پر از خوراکیای پاکیزه یافت و از آن غذایی گواراپخت. چون ابراهیم علیه السلام از خواب بیدار شد، غذایی لذیذ را در برابر خود آماده یافت، پرسید: این را از کجا آوردهاید؟ ساره گفت: از غلهای که همینکآوردی! پس ابراهیم علیه السلام دانست که این، روزیی از جانب خدای عزوجل بودهاست«.
﴿أَوۡ کَٱلَّذِی مَرَّ عَلَىٰ قَرۡیَةٖ وَهِیَ خَاوِیَةٌ عَلَىٰ عُرُوشِهَا قَالَ أَنَّىٰ یُحۡیِۦ هَٰذِهِ ٱللَّهُ بَعۡدَ مَوۡتِهَاۖ فَأَمَاتَهُ ٱللَّهُ مِاْئَةَ عَامٖ ثُمَّ بَعَثَهُۥۖ قَالَ کَمۡ لَبِثۡتَۖ قَالَ لَبِثۡتُ یَوۡمًا أَوۡ بَعۡضَ یَوۡمٖۖ قَالَ بَل لَّبِثۡتَ مِاْئَةَ عَامٖ فَٱنظُرۡ إِلَىٰ طَعَامِکَ وَشَرَابِکَ لَمۡ یَتَسَنَّهۡۖ وَٱنظُرۡ إِلَىٰ حِمَارِکَ وَلِنَجۡعَلَکَ ءَایَةٗ لِّلنَّاسِۖ وَٱنظُرۡ إِلَى ٱلۡعِظَامِ کَیۡفَ نُنشِزُهَا ثُمَّ نَکۡسُوهَا لَحۡمٗاۚ فَلَمَّا تَبَیَّنَ لَهُۥ قَالَ أَعۡلَمُ أَنَّ ٱللَّهَ عَلَىٰ کُلِّ شَیۡءٖ قَدِیرٞ٢٥٩﴾ [البقرة: 259].
«یا» ندانستی داستان «کسی را که بر قریهای گذشت» این کس، به قول مشهور: عزیر علیه السلام از انبیای بنیاسرائیل بود که بر قریهای از سرزمین بیتالمقدس که به دست بختالنصر ویران شدهبود، گذشت. به قولی: مراد از قریه؛ اهالی آناست. «که سقفها و دیوارهایش فرو ریخته بود» یعنی: سقفها و دیوارهای آن قریه بر سر ساکنان خود فرو ریخته بود. عروش: سقفهاست. به قولی: معنای آن این است: آن قریه خالی از سکنه بود، در حالیکه خانهها آباد و پابرجا بودند. عزیر علیه السلام با مشاهده این وضع با خود گفت: «چگونه خداوند» مردم «این ویرانکده را پس از مرگشان زنده میکند»؟ اینچنین بود که او احیای مجدد آن قریه یا شهر را در حالتی که مشابه حالت مردگان است، بعید پنداشت. مراد وی، بعید پنداشتن زنده شدن مجدد مردم آن قریه بود «پس خداوند او را» یعنی: عزیر را «صد سال میراند، سپس برانگیختش» و بدینگونه برای او در وجود خودش، بر معاد مثل ونمونهای زد. و از زنده ساختن او به «بعث» تعبیر شد نه «احیاء»، برای اعلام اینامر که عزیر علیه السلام همچون بار اول؛ زندهای عاقل و با ادراک کامل گردید. خداوند عزوجل بعد از برانگیختن مجددش به او گفت: «چقدر درنگ کردهای«؟ در حالمرگ؟ «گفت: یک روز یا پارهای از روز را درنگ کردهام» عزیر این سخن را بنابه پندار خودش گفت زیرا خدای عزوجل او را در آغاز روز میراند و پس از صدسال در آخر روز زنده ساخت، پس چون دید که خورشید هنوز میتابد، گمان کرد که آن خورشید؛ خورشید همان روز است و او فقط چند ساعتی بیش نخوابیده است «گفت» پروردگار متعال «چنین نیست، بلکه صد سال درنگ کردهای» در حال مرگ «پس به خوراک و نوشیدنی خود» که گویند؛ انجیر و شیره انگور بود «بنگر، که» با وجود سپری شدن این مدت طولانی، طعم و رنگ آن به قدرت لایزال ما «تغییر نکرده است و به درازگوش خود بنگر» که چگونه اعضا واجزای وجودش متلاشی شده و استخوانهای آن درهم ریخته است و بدان که این واقعه برای آن است که هم پاسخ سؤال تورا بدهیم «و هم تو را نشانهای برای مردم گردانیم» در مورد معاد و برانگیختهشدن بعد از مرگ. گفتهاند: نشانه قراردادنعزیر، در این حقیقت بود که او بعد از گذشت صد سال، به مانند روزی که مرده بود، جوان برانگیخته شد، درحالیکه فرزندان و نوادگان خود را همگی پیر وکهنسال یافت. «و به این استخوانها بنگر که چگونه آنها را به حرکت درمیآوریم» یعنی: آنها را بر روی همدیگر قرار داده و به هم پیوند میدهیم «سپس گوشت را بر آن میپوشانیم» یعنی: استخوانها را با گوشت میپوشانیم. ابنکثیر نقل میکند: «آن شهر ویرانه بعد از مدت هفتاد سال از مرگ عزیر علیه السلام آباد و مسکونی شدهبود». گفتنی است؛ اولین چیزی که خداوند عزوجل در عزیر آفرید، چشمانش بود و اوبا چشم خود میدید که چگونه استخوانهایش یکی یکی به دیگری پیوسته و سپسبر آنها گوشت پوشانده میشود، آنگاه بر وی روح دمیده شد «پس چون این حال برای او آشکار شد» یعنی: چون برای او آنچه را که قبل از این بعید میپنداشت، به عینیت آشکار گشت «گفت: به یقین میدانم که خداوند بر هر چیزی تواناست» یعنی: اکنون میدانم به نوع دیگری از دانستن که قبل از این نمیدانستم و آن علم عیان است، پس، هماکنون من داناترین اهل زمان خویش به این حقیقت هستم. به قرائتی دیگر (اعلم...) آمده است؛ که در این صورت معنی این است: خداوند عزوجل به او دستور داد تا این حقیقت را به نحوی بداند که در آن، آرامش و اطمینان قلبی وجود دارد.
﴿وَإِذۡ قَالَ إِبۡرَٰهِۧمُ رَبِّ أَرِنِی کَیۡفَ تُحۡیِ ٱلۡمَوۡتَىٰۖ قَالَ أَوَ لَمۡ تُؤۡمِنۖ قَالَ بَلَىٰ وَلَٰکِن لِّیَطۡمَئِنَّ قَلۡبِیۖ قَالَ فَخُذۡ أَرۡبَعَةٗ مِّنَ ٱلطَّیۡرِ فَصُرۡهُنَّ إِلَیۡکَ ثُمَّ ٱجۡعَلۡ عَلَىٰ کُلِّ جَبَلٖ مِّنۡهُنَّ جُزۡءٗا ثُمَّ ٱدۡعُهُنَّ یَأۡتِینَکَ سَعۡیٗاۚ وَٱعۡلَمۡ أَنَّ ٱللَّهَ عَزِیزٌ حَکِیمٞ٢٦٠﴾ [البقرة: 260].
«و» ای محمد صلی الله علیه و آله و سلم ! بهیاد آور «آنگاه که ابراهیم گفت: پروردگارا! به من بنما که چگونه مردگان را زنده میکنی«؟ جمهور علما بر آنند که این سؤال ابراهیم علیه السلام ازروی شک و تردید در قدرت خداوند متعال نبود زیرا ابراهیم علیه السلام هرگز در قدرت حق تعالی بر زندهساختن مردگان شک و شبههای نداشت، بلکه فقط میخواست تا کیفیت زنده شدن را به چشم سر ببیند. ابن کثیر میگوید: «برای این درخواستابراهیم علیه السلام چند سبب ذکر کردهاند، از آن جمله اینکه چون او به نمرود گفت: (پروردگار من همان است که زنده میگرداند و میمیراند)؛ دوستدار آن شد کهدر این باره، از علم الیقین به عینالیقین ارتقا یابد». بنابراین، ابراهیم علیه السلام با اینخواستهاش نه رؤیت قلب، بلکه رؤیت چشم را اراده داشت تا برای او طمأنینه وآرامش حاصل شود. پس خداوند عزوجل در پاسخ وی «فرمود: مگر ایمان نیاوردهای«؟ به اینکه من به زندهساختن مردگان قادرم، که اینک از من نمایاندن آن را میخواهی؟ طرح این سؤال، در عین علم خداوند عزوجل به ایمان داشتنابراهیم علیه السلام ، برای تعلیم دادن به شنوندگان است «گفت: چرا» باور داشتهام و ایمان آوردهام که تو بر این کار توانایی «و لیکن برای این که» با یکجاشدن دلیل عیان همراه با دلایل ایمان «دلم آرام گیرد»، خواستار این معاینه و مشاهده گردیدهام. آری! ابراهیم علیه السلام هرگز در زندهشدن مردگان شکاک و متردد نبود و برای پیامبران: چنین شک و تردیدی جایز هم نیست، ولی او بهخاطر آن خواهان دیدن این امر شد که فطرت انسان براین سرشته شده که از مشاهده آنچه که ازوجود آن خبر یافته، به اطمینان دست مییابد.
به همین جهت، رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در این حدیث شریف فرمودهاند: «خبر یافتن همچون معاینه و دیدن نیست». ابنعباس رضی الله عنه میگوید: «در قرآن کریم آیهای ازاین آیه کریمه امیدوار کنندهتر نیست». خواجه عبدالله انصاری رحمه الله میگوید: «یقینرا سه رتبت است، اول علمالیقین، پس عینالیقین؛ پس حقالیقین، ابراهیم علیه السلام خواست تا هرسه رتبت در او جمع شود و علمالیقین، عینالیقین گردد». لذا خداوند متعال خواسته ابراهیم علیه السلام را اجابت نموده «فرمود: چهار پرنده را بگیر و آنهارا پیش خود ریزریز گردان» یعنی: بعد از برگرفتن چهار پرنده، هرکدام آنها راقطعهقطعه کن «سپس بر سر هرکوهی پارهای از آنها را بگذار» یعنی: از هرکدام آنها پارهای بر سر هرکوهی قرار ده «آنگاه آنها را فرا خوان، شتابان بهسوی تو میآیند» یعنی: شتابان به سوی تو به پرواز در میآیند «و بدان که خداوند، عزیز حکیم است» یعنی: حق تعالی غالب و توانایی است که چیزی او را عاجز نمیگرداند و در صنع و تدبیر خویش فرزانه و باحکمت است.
نقل است که ابراهیم علیه السلام چهار پرنده را از چهار نوع بر گرفت: طاووس، کرگس، کلاغ و خروسی را. ابنعباس رضی الله عنه میگوید: «ابراهیم علیه السلام پرندگان ریزریزشده و به هم در آمیخته را بر هفت کوه قرار داد، آنگاه سرهایشان رابه دست خود گرفت، سپس نگاه کرد که چگونه اجزای آنها به هم میپیوندد وپرهایشان یکییکی بههم میآید و همه زنده شدند».
﴿مَّثَلُ ٱلَّذِینَ یُنفِقُونَ أَمۡوَٰلَهُمۡ فِی سَبِیلِ ٱللَّهِ کَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنۢبَتَتۡ سَبۡعَ سَنَابِلَ فِی کُلِّ سُنۢبُلَةٖ مِّاْئَةُ حَبَّةٖۗ وَٱللَّهُ یُضَٰعِفُ لِمَن یَشَآءُۚ وَٱللَّهُ وَٰسِعٌ عَلِیمٌ٢٦١﴾ [البقرة: 261].
سبب نزول: این آیه کریمه درباره عثمانبن عفان و عبدالرحمنبن عوف رضی الله عنه نازل شد زیرا اولی سپاه تبوک را به هزار شتر، همراه با نمد و یراق وجهاز آنها مجهز کرد و به علاوه چاه آبخیزی داشت که آن را نیز بر مسلمانان صدقه کرد و دومی چهار هزار درهم را در راه خدا عزوجل انفاق نمود. ابوسعیدخدری رضی الله عنه میگوید: پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله و سلم را دیدم که دستانشان را بالا برده درحق عثمان رضی الله عنه چنین دعا میکردند: «پروردگارا! من از عثمانبن عفان راضیشدهام، پس، تو نیز از او راضی باش».
«صفت کسانی که اموال خود را در راه خدا انفاق میکنند» یعنی: در جهاد برای اعلای کلمهالله «همانند دانهای است که هفت خوشه برویاند که در هر خوشهای صددانه باشد» یعنی: صفت انفاقشان مانند صفت کشت دانهای با این اوصاف است. مراد خوشههای هفتگانهای است که از یک ساقه واحد سر میزند، یعنی یکساقه به هفت شاخه منشعب میشود که در هرشاخه یک خوشه و در هر خوشه صددانه است «و خداوند برای هرکس که بخواهد» پاداشش را «چند برابر میکند» یعنی: باز هفتصد برابر را برای کسانی که آداب انفاق را رعایت کنند[18] و انفاقشان برای برتری کلمه خدا عزوجل باشد، چند برابر میکند «و خداوند گشایشگر» است. یعنی فضل و بخشش وی گشاده است و از خلقش فراگیرتر و گستردهتر میباشد «داناست» به کسانی که مستحق این فضل و بخشش هستند و نیز به کسانی کهمستحق آن نیستند.
این آیه کریمه اقتضا میکند که انفاق در جهاد پاداشی هفتصد برابر داشته باشد، در حالیکه در آیه دیگری آمده است که یک کار نیک، دهبرابر پاداش دارد لذا از این امر دانسته میشود که پاداش ده برابر، متعلق به انفاق در غیر جهاد از دیگرراههای خیر بوده و فقط پاداش انفاق در جهاد است که هفتصد برابر میباشد. اماماحمد از عیاضبن غطیف روایت کرده است که گفت: نزد ابوعبیده آمدیم تا او رابه سبب ناراحتیای که به پهلویش عارض شده بود، عیادت کنیم در این هنگام همسرش بر بالینش نشسته بود. پس به همسرش گفتیم: ابوعبیده رضی الله عنه شب را چگونهگذراند؟ گفت: بهخدا که شب را برخوردار از پاداش الهی گذراند. ابوعبیده رضی الله عنه بهسخن درآمد و گفت: نه! چنین نیست، من شب را با چنین حالی سپری نکردهام. در این اثنا رویش را که بهطرف دیوار بود، بهسوی عیادتکنندگان برگرداند وگفت: آیا از من نمیپرسید که به زنم چه گفتم که او از سخنم چنین برداشتی کردهاست؟ در حدیث شریف از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شنیدم که فرمود: «هر کس مازاد بر نیاز خود را در راه خدا عزوجل انفاق کند، پاداش وی هفتصد چند آن است و هرکس برخود انفاق کند، یا مریضی را عیادت نماید، یا چیز آزاردهندهای را دور سازد، هرکار نیکی از این قبیل، پاداشی ده برابر دارد و روزه سپر مؤمن است تا آنگاه کهاو [با ارتکاب حرام] آن را نشکند و پاره نکند و هرکس که خدای عزوجل او را به آفت و بلایی در جسمش مبتلا گردانید، آن آفت برایش حطهای [کفارهای برایگناهان] است». یعنی: زن ابوعبیده رضی الله عنه که این حدیث رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را ازشوهرش شنیده بود، استنباط وی این بود که چون وی به آفتی مبتلا هست، اینبرایش پاداشی است.
﴿ٱلَّذِینَ یُنفِقُونَ أَمۡوَٰلَهُمۡ فِی سَبِیلِ ٱللَّهِ ثُمَّ لَا یُتۡبِعُونَ مَآ أَنفَقُواْ مَنّٗا وَلَآ أَذٗى لَّهُمۡ أَجۡرُهُمۡ عِندَ رَبِّهِمۡ وَلَا خَوۡفٌ عَلَیۡهِمۡ وَلَا هُمۡ یَحۡزَنُونَ٢٦٢﴾ [البقرة: 262].
«کسانی که اموال خود را در راه خدا انفاق میکنند، سپس در پی آنچه انفاق کردهاند، منت و آزاری در میان نمیآورند» من: سخنگفتن شخص از بخشش و انفاق خود است، که آن سخن به گوش گیرنده میرسد و مایه آزار روحی وی میگردد و ایناز گناهان کبیره است. اذی: دشنامدادن، فخرفروشی و تکبر به انفاق مال ویادآوری آن به کسی است که فقیر دوست ندارد او از آن آگاه شود. آری! چنینکسانی که اموالشان را بیمنت و آزار در راه خدا عزوجل انفاق میکنند: «پاداششان برایشان نزد پروردگارشان» محفوظ «است». اینکه خداوند عزوجل در اینجا انفاقکنندگان را به پروردگاری خود منسوب میسازد، گرامی داشت و بزرگ داشتی برای آنان و تأکیدی بر دریافت پاداش از سوی ایشان است «و بیمی بر آنان نیست» در هردو سرای دنیا و آخرت «و آنان اندوهگین نمیشوند» این تعبیر، بیانگر نفی همیشگی حزن و اندوه از آنان است.
در حدیث شریف به روایت مسلم از ابوذر رضی الله عنه آمده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «ثلاثة لا یکلمهم الله یوم القیامة ولا ینظر إلیهم ولا یزکیهم ولـهـم عذاب ألیـم: الـمنان بما أعطى، والـمسبل إزاره، والـمنفق سلعته بالحلف الکاذب». «سه کساند که خدای عزوجل در روز قیامت با آنان سخن نمیگوید، به سوی آنان نمینگرد، آنان را تزکیه نمیکند و برایشان عذابی دردناک است: منتگذارنده دربرابر آنچهکه بخشیده است، کسیکه در راهرفتن، شلوار (ولباسش) را از روی کبر وخودبزرگبینی بر زمین به دنبال خود میکشد و کسیکه کالای خود را با سوگند دروغ میفروشد».
﴿قَوۡلٞ مَّعۡرُوفٞ وَمَغۡفِرَةٌ خَیۡرٞ مِّن صَدَقَةٖ یَتۡبَعُهَآ أَذٗىۗ وَٱللَّهُ غَنِیٌّ حَلِیمٞ٢٦٣﴾ [البقرة: 263].
«گفتاری پسندیده» و دعا و کلامی خوش در برخورد با فرد سائل و نیازمند، ازسوی کسیکه مورد درخواست کمک قرار میگیرد «و گذشت» و چشمپوشی از پافشاری و تندی سائل «بهتر از صدقهای است که آزاری بهدنبال آن باشد و خداوندبینیاز بردبار است» این آیه کریمه در عین اینکه بیانگر این حقیقت است که برگرداندن فقرا با زبانی خوش و رفتاری نیک، بهتر از دادن صدقه به ایشان همراه با آزار و منت میباشد؛ دلجویی از نیازمندان و امید بخشیدن به آنان نیز هست، بادادن این پیام به آنان که: اگر از نزد اغنیا دست خالی برمیگردند، باید به فضل وبخشایش خداوند عزوجل امیدوار باشند. مراد از «مغفرت»، پرده پوشی رفتار بدنیازمند و گذشت از وی است، چنانچه او بر درخواستش چنان پافشاری و اصرار ورزید که سبب کدورت خاطر توانگر شد.
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ لَا تُبۡطِلُواْ صَدَقَٰتِکُم بِٱلۡمَنِّ وَٱلۡأَذَىٰ کَٱلَّذِی یُنفِقُ مَالَهُۥ رِئَآءَ ٱلنَّاسِ وَلَا یُؤۡمِنُ بِٱللَّهِ وَٱلۡیَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِۖ فَمَثَلُهُۥ کَمَثَلِ صَفۡوَانٍ عَلَیۡهِ تُرَابٞ فَأَصَابَهُۥ وَابِلٞ فَتَرَکَهُۥ صَلۡدٗاۖ لَّا یَقۡدِرُونَ عَلَىٰ شَیۡءٖ مِّمَّا کَسَبُواْۗ وَٱللَّهُ لَا یَهۡدِی ٱلۡقَوۡمَ ٱلۡکَٰفِرِینَ٢٦٤﴾ [البقرة: 264].
«ای مؤمنان! صدقات خود را با منت و آزار باطل نکنید» باطلکردن صدقات؛ ازبینبردن اثر و تباهساختن ثواب آنهاست زیرا منت و آزار و ریا، صدقات را باطل و بیاثر میگرداند «همانند کسیکه مالش را برای خودنمایی بر مردم انفاق میکند و به خدا و روز بازپسین ایمان ندارد» یعنی: مانند کسیکه مالش را ریاکارانه برای نمایشدادن به مردم انفاق میکند و هدف او از این کار، کسب رضای الهی وثواب آخرت نیست، بلکه فقط میخواهد مدح و ستایش مردم را بهسوی خودجلب نماید تا مردم او را به اوصاف نیک بشناسند و مثلا بگویند؛ فلان شخص، سخاوتمند و جواد است «پس مثل او همچون مثل تختهسنگی است» صاف وهموار «که بر آن خاکی باشد و باران سنگینی بر آن ببارد و آن را سخت و صاف واگذارد» یعنی: آن باران سنگین، خاکی را که بر روی آن تخته سنگ نشستهاست، ببرد و آن را صاف و سترون باقی گذارد. پس همچنان است این فرد خودنمای ریاکار، که صدقات ریایی او نه نفعی از ثواب به او میرساند و نه هم مال وی باقی میماند، همچون صخرهای که نه سبزیی بر آن میروید و نه همخاکش باقی میماند «آنان نیز از آنچه کردهاند، بهرهای نمیبرند» یعنی: منتگذاران و آزاردهندگان و ریاکاران نیز، نه از آنچه انفاق کردهاند، پاداش وحاصلی میبرند و نه هم بعد از انفاق، قادر به بازگردانیدن مال خود میباشند، درحالیکه قبلا در بهدست آوردن آن، چه رنجها و زحمتها کشیدهاند! «و خداوند قوم کافر را» تا آنگاه که بر کفر خویش باشند «هدایت نمیکند» به سوی آنچه که خیر و صلاحشان در آن است. این تعبیر به این واقعیت اشاره دارد که ریا ومنت نهادن از صفات کفار است، نه از اوصاف مؤمنان.
باید دانست که:
1- آیات کریمه، شامل انفاق نفل و فرض - هردو - میشود، پس نیازی نیست که بگوییم: آیه (261) قبل از آیه زکات نازل شده و سپس با آیه زکات منسوخ گردید.
2- آیه کریمه (261) دلیل بر آن است که شغل کشاورزی از بهترین مشاغلاست، بدان جهت که خدای عزوجل به آن مثل زده است. در حدیث شریف آمدهاست: «هیچ مسلمانی نیست که نهالی مینشاند و یا مزرعهای را کشت میکند که بعدا پرندهای، یا انسانی، یا حیوانی از آن میخورد، مگر اینکه آن محصول، برایش صدقه است». همچنین در حدیث شریف آمده است: «روزیتان را در نهانگاههای زمین بجویید». یعنی: کشاورزی نمایید. آری! کشاورزی از جمله فرضهای کفایی است، پس بر حاکم مسلمانان واجب است که مردم را برکشاورزی مجبور نماید.
3- منتگذاری؛ یعنی یادآوری از احسان خویش و آن را به رخ شخص نیازمندکشیدن، از گناهان کبیره است، به دلیل احادیث وارده درباره نکوهش شدید اینکار.
4- در حدیث شریف آمده است: «سخن نیکو صدقه است و از امور پسندیده یکی این است که با برادر مسلمانت با چهره باز و بشاش روبرو شوی».
﴿وَمَثَلُ ٱلَّذِینَ یُنفِقُونَ أَمۡوَٰلَهُمُ ٱبۡتِغَآءَ مَرۡضَاتِ ٱللَّهِ وَتَثۡبِیتٗا مِّنۡ أَنفُسِهِمۡ کَمَثَلِ جَنَّةِۢ بِرَبۡوَةٍ أَصَابَهَا وَابِلٞ فََٔاتَتۡ أُکُلَهَا ضِعۡفَیۡنِ فَإِن لَّمۡ یُصِبۡهَا وَابِلٞ فَطَلّٞۗ وَٱللَّهُ بِمَا تَعۡمَلُونَ بَصِیرٌ٢٦٥﴾ [البقرة: 265].
«و مثل کسانی که اموالشان را برای طلب خشنودی خداوند و اعتقاد برخاسته از دل خویش انفاق میکنند» یعنی: آنان که با بذل اموال، دل وجانونهان خویش را بر ایمان و اعتقاد و عبادات استوار و پایدار میسازند و انفاق مال را وسیلهای برای ریاضت و تمرین و عادت دادن نفس خویش بر ایمان و اعتقاد میشناسند و یقیندارند به اینکه خداوند متعال به ایشان در برابر آن پاداشی بس وافر عنایت میکند. یا معنای ﴿وَتَثۡبِیتٗا مِّنۡ أَنفُسِهِمۡ﴾ این است: آنان که نفس خویش را برایمان وبذل مال در راه خدا عزوجل ، پایدار و ثابت قدم گردانیده و آن را از بیماری بخل ومالدوستی تزکیه میکنند، مثل آنان «همچون مثل جنتی است» جنت: باغی استکه در آن درختانی انبوه میروید تا بدانجا که آن را میپوشاند «که» این باغ «بر فراز ربوهای قرار دارد» ربوه: پشتهای است که اندک بلندیی دارد. توصیف باغ بهاین که بر فراز پشتهای قرار دارد؛ برای آن است که درختان و سبزیهایی که بر آنپشته میروید، نیکوتر از درختان و سبزهزارهای دیگر مکانهاست، چه غالبا وزش بادهای نرم، به آن هوایی لطیف و گوارا و کیفیتی والا و دلپذیر میبخشد، هم ازاین روی است؛ «که اگر باران سنگینی بر آن ببارد، دو چندان محصول برآورد» میوههایش نسبت به باغهای دیگر، به سبب این باران سنگین «و اگر باران سنگین برآن نبارد» دستکم «باران سبک» و ریزی هم برای آن کافی است. طل: باران سبکی است که قطراتی ریز دارد «و خداوند به آنچه انجام میدهید، بیناست» آری! اینچنین است داستان مؤمنی که اگر خداوند عزوجل به او ثروت و سرمایهای بسیار بریزاند، او هم برای رضای حق تعالی صدقهای بسیار میدهد، اما اگر همچون باران سبک، بهثروتی اندک دست یابد؛ باز هم از صدقه دادن و انفاق دست برنداشته بذل و بخشش را کاملا قطع نمیکند و نفع این صدقه اندک در نزد خدا عزوجل بسیار است، چرا که هدف بخشنده آن، به دست آوردن رضای الهی میباشد.
حسن در تفسیر ﴿وَتَثۡبِیتٗا مِّنۡ أَنفُسِهِمۡ﴾ میگوید: «در صدر اسلام چون یک مسلمان وارسته قصد صدقه دادن را داشت، با خویشتن خویش درنگ و تأملیمیکرد؛ پس اگر آن صدقه برای خدا عزوجل میبود، آن را میبخشید و اگر غیراز اینمیبود، دست نگه میداشت». برخی دیگر در معنای آن گفتهاند: «آنان که اموالشان را برای طلب خشنودی خدا عزوجل انفاق میکنند، بصیرتی باز و ضمیری روشن دارند و این بصیرت و بینایی ضمیر، آنها را بر انفاق در طاعت الهی پایدار واستوار میگرداند زیرا ایشان به هنگام دادن صدقه مینگرند که آیا این صدقه رضای الهی را در پی دارد یا نه؟ پس اگر برای خدا عزوجل بود، آن را میدهند ودر غیرآن دست نگه میدارند». تعلیل آیه کریمه به دو علت: ﴿ٱبۡتِغَآءَ مَرۡضَاتِ ٱللَّهِ﴾ و ﴿وَتَثۡبِیتٗا مِّنۡ أَنفُسِهِمۡ﴾ دلالت بر این دارد که: انسان مؤمن باید با عمل خویش این دو امر را مدنظر داشته باشد:
1- طلب رضای خداوند متعال به انگیزه بندگی برای او. 2 - تزکیه نفس خویش از شائبههای بخل و ریا و دیگر آلودگیها.
﴿أَیَوَدُّ أَحَدُکُمۡ أَن تَکُونَ لَهُۥ جَنَّةٞ مِّن نَّخِیلٖ وَأَعۡنَابٖ تَجۡرِی مِن تَحۡتِهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُ لَهُۥ فِیهَا مِن کُلِّ ٱلثَّمَرَٰتِ وَأَصَابَهُ ٱلۡکِبَرُ وَلَهُۥ ذُرِّیَّةٞ ضُعَفَآءُ فَأَصَابَهَآ إِعۡصَارٞ فِیهِ نَارٞ فَٱحۡتَرَقَتۡۗ کَذَٰلِکَ یُبَیِّنُ ٱللَّهُ لَکُمُ ٱلۡأٓیَٰتِ لَعَلَّکُمۡ تَتَفَکَّرُونَ٢٦٦﴾ [البقرة: 266].
«آیا کسی از شما دوست دارد» همزه (أیود) برای استفهام انکاری و نفی است، یعنی: کسی دوست ندارد «که باغی از درختان خرما و انگور داشته باشد که از زیرآنها» یعنی: از زیر درختان آنها «نهرها روان باشد» ذکر اختصاصی خرما وانگور، درحالی که بعدا میفرماید: «و هرگونه میوهای برایش بهبار آورد» برای این است که خرما و انگور بهترین و نیکوترین درختان است «درحالیکه او را پیریرسیده» و پیری شخص، او را در معرض شدت نیازمندی قرار میدهد زیرا شخص پیر از کار و کسب و جمع نمودن اسباب دنیا ناتوان است، از همین روی در حدیث شریف آمده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در دعای خویش میفرمودند: «اللهم اجعل اوسع رزقک علی عند کبر سنی وانقضاء عمری». «بارخدایا! وسیعترین روزیت را بر من در هنگام کهنسالیم و رو به پایان آمدن عمرم قرار بده». «و» آن شخص «فرزندانی خردسال دارد» زیرا کسیکه هم سنبالا و هم فرزندانی ضعیف داشته باشد و ناگهان «گردبادی آتشین بر آن باغ بوزد» و باغ او را که تمام هستیاشمیباشد، یکسر «بسوزاند»؛ بدون شک، آه و افسوس و درد و اندوهش بر ازدستدادن آن باغ، بسیار سخت و کمرشکن خواهد بود زیرا او نه در آن سنوسال توش و توانی دارد که باغش را دوباره غرس کند و نه فرزندان خردسالاو، چنین توان و نیرویی دارند. «اعصار» باد سختیاست که همانند ستونی بهسویآسمان بالا میرود و سپس راست میایستد، که به آن گردباد میگویند. مراد از«نار»، باد سرد شدید و سوزانی است که چون بر درختان وزد، همه را پاک بسوزاند «اینگونه، خداوند آیاتش را برای شما روشن میگرداند تا اندیشه کنید» درعواقب امور؛ و بنابراین، صدقات و انفاقهایتان را در جهت رضای خدا عزوجل با اخلاص همراه کنید و از این مثل عبرت بگیرید.
پس این آیه کریمه تمثیلی است برای کسیکه کار خیری میکند، اما در کنارش کار دیگری را به آن ضمیمه مینماید که آن را هدر و باطل و بیهوده گرداند، در چنین صورتی، آن عمل نیک در روز قیامت - که او سخت به آن نیازدارد - دستش را نمیگیرد و گرهای از مشکل بیعلاج او نمیگشاید، همچون صاحب چنان باغی که با چنان حادثهای روبرو شده است. ابنکثیر در تفسیر اینآیه کریمه روایت میکند: «عمر رضی الله عنه روزی از اصحاب پرسید: به نظر شما آیه: ﴿أَیَوَدُّ أَحَدُکُمۡ...﴾ درباره چهکسی نازل شده است؟... ابن عباس رضی الله عنه گفت: این آیهکریمه مثلی است برای عملی، عمر رضی الله عنه پرسید: کدام عمل؟ ابنعباس رضی الله عنه گفت: برای مرد توانگری که به طاعت خدا عزوجل عمل میکند، سپس حق تعالی (به قصدامتحان) شیطان را بهسوی او میفرستد، از آن پس به گناهان عمل میکند تاگناهان همه اعمال او را در خود فرو میبرند». ابنکثیر میگوید: «همین روایت در تفسیر این آیه کریمه کافی است».
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُوٓاْ أَنفِقُواْ مِن طَیِّبَٰتِ مَا کَسَبۡتُمۡ وَمِمَّآ أَخۡرَجۡنَا لَکُم مِّنَ ٱلۡأَرۡضِۖ وَلَا تَیَمَّمُواْ ٱلۡخَبِیثَ مِنۡهُ تُنفِقُونَ وَلَسۡتُم بَِٔاخِذِیهِ إِلَّآ أَن تُغۡمِضُواْ فِیهِۚ وَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّ ٱللَّهَ غَنِیٌّ حَمِیدٌ٢٦٧﴾ [البقرة: 267].
«ای مؤمنان! از چیزهای پاکیزهای که بهدست آوردهاید انفاق کنید» یعنی: از بهترین و برگزیدهترین و حلالترین اموال خویش انفاق کنید. مراد از انفاق در اینجا، زکات فرض است و به قولی: معنای آن عام است در زکات فرض و صدقات دیگر «و از آنچه برای شما از زمین برآوردهایم» که عبارت از: میوهها، حبوبات، سبزیجات، معادن، گنجها و دفینههای زیرزمین است، نیز انفاق کنید. و حاشا! «قصد انفاق» چیزهای «ناپاک و بد» و پست «را نکنید» یعنی: مال وامانده وناباب را به صدقات و خیرات اختصاص ندهید «درحالیکه آن را» اگر به عنوان حقوقتان به خودتان بدهند «خود شما نیز گیرنده آن نیستید» به هیچ نحو و در هیچ زمانی «مگر آن که در آن چشمپوشی کنید» یعنی: اگر یکی از شما آن را در بازار ببیند که فروخته میشود، یا کسی آن مال پست را به وی اهدا نماید، یا دربرابر حقوی به وی بدهد، هرگز آن را - جز با بیمیلی و از روی کمرویی و چشمپوشی - نمیپذیرد، پس هرگاه خود به آن چیز نامرغوب و ناباب رغبت ندارید، چگونهحق خدا عزوجل را از آن میپردازید؟ «و بدانید که خداوند بینیاز» است از انفاقهای شما، پس انفاق مال قطعا به منفعت خود شماست «ستوده است» و سزاوار حمد و ستایش در برابر نعمتهای وافری که به شما بخشیده است و از جمله ستایش وشکرگزاریی که سزاوار جلال و عظمت اوست، یکی هم انفاقتان از اموال پاکیزهای است که به شما ارزانی نموده است، پس بدانید که خداوند عزوجل پاک است و جز پاک را نمیپذیرد.
ملاحظه میشود که آیاتی از قرآن کریم که در آنها مطالبه انفاق مال میشود، غالبا یا به عبارت ﴿وَٱللَّهُ وَٰسِعٌ عَلِیمٞ﴾[البقرة:247] ختم میشوند، یا به عبارت ﴿ٱللَّهَ غَنِیٌّ حَمِیدٌ﴾ «آیهبعد»؛ و خود این امر ما را به این حقیقت رهنمون میسازد که مال انفاق شده بخشی از همان نعمتهایی است که حق تعالی خود به بندگانش ارزانی نموده است. درحدیث شریف آمده است: «همانا خداوند عزوجل بدی را با بدی محو نمیکند، بلکه بدیرا با نیکی محو میکند زیرا پلیدی نمیتواند محوکننده پلیدی باشد... ». همچنیندر حدیث شریف به روایت عایشه رضی الله عنها آمده است که فرمود: برای رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم سوسماری هدیه آوردند، اما آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم نه آن را خوردند و نه از خوردن آن نهی کردند. گفتم: یا رسول الله! آیا مساکین را با آن اطعام کنیم؟ فرمودند: «از آنچه خود نمیخورید، آنان را اطعام نکنید».
﴿ٱلشَّیۡطَٰنُ یَعِدُکُمُ ٱلۡفَقۡرَ وَیَأۡمُرُکُم بِٱلۡفَحۡشَآءِۖ وَٱللَّهُ یَعِدُکُم مَّغۡفِرَةٗ مِّنۡهُ وَفَضۡلٗاۗ وَٱللَّهُ وَٰسِعٌ عَلِیمٞ٢٦٨﴾ [البقرة: 268].
«شیطان شما را از فقر بیم میدهد» تا در راه خدا عزوجل انفاق نکنید «و به ناشایستی و فحشا» یعنی: به گناهان و هزینه نمودن اموال در راه آنها وبخل ورزیدن از انفاق در راههای خیر «فرمان میدهد» اعراب به بخیل، «فاحش» میگویند، از بس که بخل در نزد آنان زشت و ناپسند است «ولی خداوند از جانب خود به شما وعده مغفرت میدهد» مغفرت: پوشاندن گناهان بندگان در دنیا و آخرتاست «و فضل و بخشش» را وعده میدهد. فضل وی آن است که بهتر از آنچه راکه انفاق کردهاند، به آنان عوض دهد و در روزیشان گشایش و فراخی پدید آورد و در آخرت هم به آنان بهتر و بیشتر و برتر و زیباتر از آنچه که انفاق کردهاند، ارزانی نماید «و خداوند واسع است» در فضل و رحمت خویش و «داناست» بهآنچه که انفاق میکنید، پس شما را در برابر آن پاداشی مناسب عطا مینماید.
﴿یُؤۡتِی ٱلۡحِکۡمَةَ مَن یَشَآءُۚ وَمَن یُؤۡتَ ٱلۡحِکۡمَةَ فَقَدۡ أُوتِیَ خَیۡرٗا کَثِیرٗاۗ وَمَا یَذَّکَّرُ إِلَّآ أُوْلُواْ ٱلۡأَلۡبَٰبِ٢٦٩﴾ [البقرة: 269].
«او» تعالی «به هرکس که بخواهد، حکمت میبخشد» حکمت: به قول جمهورعلما عبارت از: علم و دانش و قرآن است بنابراین، حکمت به نبوت اختصاصندارد، بلکه از آن عامتر میباشد. به قولی دیگر: حکمت، فهم و روشنبینی درامور است. به قولی دیگر: حکمت، رسیدن به حق است در گفتار و کردار. بعضیهم آن را به دانش قرآن تأویل کردهاند. ابنعباس رضی الله عنه میگوید: «حکمت؛ یعنیمعرفت به ناسخ و منسوخ، محکم و متشابه، مقدم و مؤخر، حلال و حرام و امثال وحکم قرآن». در حدیث شریف آمده است: «من حفظ القرآن فقد أدرجت النبوة بینکتفیه غیر أنه لا یوحى إلیه». «هر کس قرآن را حفظ کرد، در حقیقت نبوت در میان دو شانهاش جاگرفته، جز اینکه به او وحی نمیشود». «و به هرکس حکمت دادهشود، به یقین خیری فراوان به او داده شده است و جز خردمندان کسی پند نمیگیرد» یعنی: فقط کسی خطاب شرع و مضمون کلام الهی را به کار میبندد و از آنها پند میپذیرد که صاحب عقل سلیم باشد.
﴿وَمَآ أَنفَقۡتُم مِّن نَّفَقَةٍ أَوۡ نَذَرۡتُم مِّن نَّذۡرٖ فَإِنَّ ٱللَّهَ یَعۡلَمُهُۥۗ وَمَا لِلظَّٰلِمِینَ مِنۡ أَنصَارٍ٢٧٠﴾ [البقرة: 270].
«و هر نفقهای را که انفاق کردید، یا هر نذری که بر خود لازم گردانیدید، قطعا خداوند آن را میداند» و بر انجام آن پاداش و بر ترک آن سزایتان میدهد. این عبارت، حامل معنای مژده و تهدید هردو است. «نذر» در لغت؛ عزم بر پایبندی به چیزیخاص و لازم گردانیدن آن بر خود است و در اصطلاح شریعت؛ تعهد و پیمان بستن انسان به طاعتی است که خداوند عزوجل آن را بر وی لازم نگردانیده است، اما چون خود انسان آن را برخود لازم میگرداند بنابراین، بر وی واجب و لازم میشود «و برای ستمکاران» یعنی: کسانی که با مخالفت امر به انفاق و عدم وفا بهنذر، خود را به گناه میآلایند «هیچ یاوری نیست».
باید دانست که علما بر وجوب وفا به نذر طاعت و حرام بودن ارتکاب معصیتیکه نذر به آن تعلق گرفته، اتفاق نظر دارند، به دلیل این حدیث شریف: «نذر بر دوگونه است: 1 - آنچه که در طاعت خدای عزوجل نذر شدهباشد و قطعا باید بهآن وفا کرد. 2 - آنچه که در نافرمانی خدای عزوجل نذر شدهباشد، که این نذر برای شیطان است و در آن وفایی نیست و کفاره آن؛ کفاره قسم میباشد». اما به قول جمهور فقها؛ انسان در وفاکردن به نذر در یک کار مباح و در عدم وفا به آن مخیر است، همچون نذر به خوردن، لباس پوشیدن و امثال آن، به دلیل اینحدیث شریف: «نذری نیست مگر در آنچه که رضای خداوند متعال با آن مدنظر باشد».
﴿إِن تُبۡدُواْ ٱلصَّدَقَٰتِ فَنِعِمَّا هِیَۖ وَإِن تُخۡفُوهَا وَتُؤۡتُوهَا ٱلۡفُقَرَآءَ فَهُوَ خَیۡرٞ لَّکُمۡۚ وَیُکَفِّرُ عَنکُم مِّن سَیَِّٔاتِکُمۡۗ وَٱللَّهُ بِمَا تَعۡمَلُونَ خَبِیرٞ٢٧١﴾ [البقرة: 271].
«اگر صدقات خویش را آشکار کنید، این کار خوبی است» و هیچ ایراد و اشکالی به همراه ندارد «و اگر آن را پنهان دارید و به مستمندان بدهید» یعنی: پنهانی آن را از مال خویش بیرون کرده و به فقرا بدهید «این برای شما بهتر است» بهتر بودن پنهانکاری در پرداخت صدقات، در خصوص صدقه نافله است تا از ریا دورباشد، نه در زکات فرض زیرا در پنهانکردن زکات فرض هیچ فضیلتی نیست، بلکه حتی اکثر علما بر آنند که آشکارساختن آن بهتر است تا دیگران هم به زکات دهنده اقتدا کنند «و» خداوند متعال با صدقه پنهان و صدقه آشکارتان «بخشی از گناهانتان را میزداید» نه همه گناهانتان را زیرا صدقه، همه گناهان رانابود نمیکند «و خداوند از آنچه میکنید، آگاه است» بنابراین، شما را در برابر اعمالتان جزا میدهد، پس، از ریاکاری و انفاق برای غیر خدا عزوجل حذر کنید.
در حدیث شریف به روایت بخاری و مسلم از ابیهریره رضی الله عنه آمده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «سبعه یظلهم الله فی ظله یوم لا ظل إلا ظله: إمام عادل، وشاب نشأ فی عبادة الله، ورجلان تحابا فی الله اجتمعا علیه وتفرقا علیه، ورجل قلبه معلق بالـمسجد إذا خرج منه حتى یرجع إلیه، ورجل ذکر الله خالیاً ففاضت عیناه، ورجل دعته امرأة ذات منصب وجمال فقال: إنی أخاف الله رب العالمین ورجل تصدق بصدقة فأخفاها حتى لا تعلم شماله ما تنفق یمینه». «هفت کساند که خدای عزوجل ایشان را در سایه عرش خویش جای میدهد، در روزی که هیچ سایهای جز سایه اونیست: زمامدار عادل، جوانی که در عبادت خدا عزوجل رشد یافته، دو کسیکه به خاطر خدا عزوجل باهم دوستی نموده برای او باهم جمع میشوند و در راه او از یکدیگر جدا میگردند، مردی که دل وی آویخته به مسجد است؛ از همانگاه کهاز آن بیرون میآید تا آن که مجددا بهسوی آن برگردد، کسیکه در خلوتخویش خدا عزوجل را یاد میکند و چشمانش پر از اشک میشود، مردی که زنی صاحب جاه و جمال او را بهسوی خویش میخواند، اما او میگوید: من ازخداوند پروردگار عالمیان میترسم و مردی که صدقهای را انفاق میکند و آن رابه گونهای پنهان میدارد که دست چپش نمیداند که دست راستش چه چیز انفاقکرده است». در حدیث شریف دیگری آمده است: «صدقه السر تطفیء غضب الرب عزوجل». «صدقه پنهانی، خشم پروردگار عزوجل را فرو مینشاند».
ابنابی حاتم در بیان سبب نزول میگوید: این آیه کریمه در شأن ابوبکر و عمر رضی الله عنه نازل شد زیرا عمر رضی الله عنه نصف مالش را نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آورد و آن را تقدیم ایشان کرد و رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به او فرمودند: «ای عمر! پشت سرت برای خانوادهات چه باقی گذاشتهای«؟ عمر گفت: نصف مالم را. اما ابوبکر رضی الله عنه تمام مال خویش را به گونهای تقدیم آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم کرد که در نهان داشتن آن سعی بسیار داشت، طوری که میخواست آن را حتی از خودش نیز پنهان دارد، رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به او فرمودند: «برای خانوادهات چه باقی گذاشتهای ای ابوبکر»؟گفت: وعده خدا و وعده پیامبرش را. عمر رضی الله عنه چون این ماجرا را شنید، گریست وگفت: پدر و مادرم فدایت باد ای ابوبکر! سوگند به خدای عزوجل که هیچ گاه من و تو باهم در کار خیری مسابقه ندادیم، مگر اینکه تو در آن بر من سبقت گرفتی.
﴿لَّیۡسَ عَلَیۡکَ هُدَىٰهُمۡ وَلَٰکِنَّ ٱللَّهَ یَهۡدِی مَن یَشَآءُۗ وَمَا تُنفِقُواْ مِنۡ خَیۡرٖ فَلِأَنفُسِکُمۡۚ وَمَا تُنفِقُونَ إِلَّا ٱبۡتِغَآءَ وَجۡهِ ٱللَّهِۚ وَمَا تُنفِقُواْ مِنۡ خَیۡرٖ یُوَفَّ إِلَیۡکُمۡ وَأَنتُمۡ لَا تُظۡلَمُونَ٢٧٢﴾ [البقرة: 272].
«هدایت آنان» یعنی: هدایت کفار «برعهده تو نیست» ای پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ! «بلکهخدا هرکه را بخواهد هدایت میکند» یعنی: بر عهده تو نیست تا آنان را به اسلام درآوری و پذیرای اوامر و نواهی شرع گردانی، بلکه خدا عزوجل هرکه را بخواهد هدایت میکند. این نوع از هدایت که همانا هدایت توفیق بخشیدن به راه خیر و سعادتاست، مختص به خدای عزوجل میباشد، پس تکلیف تو فقط تبلیغ، ارشاد وراهنمایی به سوی خیر است و بس.
ابنعباس رضی الله عنه در بیان سبب نزول آیه کریمه میگوید: «تا این آیه نازل نشده بود رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم دستور میدادند که جز بر اهل اسلام صدقه نکنید، اما بعد از نزولآن، ایشان صدقه دادن به هرفرد سائلی را - از هردینی که باشد - اجازه دادند». ازاین جهت این مقوله در میان عرفا رایج شد که: «نانش دهید و از ایمانش نپرسید».
«و هر مالی که انفاق کنید» بسیار باشد، یا کم «به سود خود شماست» و خدا عزوجل را از آن سودی نیست، چه او از عالمیان بینیاز است «و سزاوار نیست که انفاقکنید مگر برای طلب خشنودی خدا» یعنی: انفاق معتبر و مقبول، فقط همان است که برای رضای الهی باشد «و هر آنچه را که انفاق کردید، پاداش آن بهطور کامل به شما داده خواهد شد و ستمی بر شما نخواهد رفت» پس آنگاه که صدقه دهنده، برای خشنودی خدا عزوجل انفاق میکند، پاداش وی چند برابر به او میرسد و دیگر او مسئول این امر نیست که صدقه وی به دست شخص خوبی رسیده، یا به دست شخص بدی زیرا او به هرحال - بنا برنیت خود - صاحب ثواب است.
﴿لِلۡفُقَرَآءِ ٱلَّذِینَ أُحۡصِرُواْ فِی سَبِیلِ ٱللَّهِ لَا یَسۡتَطِیعُونَ ضَرۡبٗا فِی ٱلۡأَرۡضِ یَحۡسَبُهُمُ ٱلۡجَاهِلُ أَغۡنِیَآءَ مِنَ ٱلتَّعَفُّفِ تَعۡرِفُهُم بِسِیمَٰهُمۡ لَا یَسَۡٔلُونَ ٱلنَّاسَ إِلۡحَافٗاۗ وَمَا تُنفِقُواْ مِنۡ خَیۡرٖ فَإِنَّ ٱللَّهَ بِهِۦ عَلِیمٌ٢٧٣﴾ [البقرة: 273].
«صدقات برای فقرایی است» یعنی: صدقات خود را برای آن تهیدستانی بدهید «که خود را وقف در راه خدا کردهاند» با جهاد و مبارزه «و نمیتوانند در زمین سفر کنند» برای تجارت یا زراعت و امثال آن از مشاغل دیگر، به منظور تأمین مخارج زندگی، چرا که تمام وقت به جهاد مشغولند و خود را برای آن وقف کردهاند، یا هجرت کردهاند تا در تحت فرمان خدا و رسول وی باشند. همچون اصحاب صفه[19] که بهطور دستهجمعی شب و روز در مسجد النبی زندگی میکردند و بهعبادت و تلاوت مشغول بوده مشتاقانه در تمام غزوات و سریهها داوطلب جهاد میشدند و چنان که در بیان سبب نزول آمده است، این آیه کریمه در شأن ایشان نازل شد.
علما در بیان احکام گفتهاند: تکدی در اسلام حرام است مگر برای ضرورتی، پس تکدی برای کسیکه به کسب و کار توانایی دارد، حلال نیست، به دلیل اینحدیث شریف: «لا تحل الصدقة لغنی ولا لذی مرة سوی». «صدقه برای شخص ثروتمند و کسیکه توانایی دارد و سلیم الاعضاء است روا نیست».
علما برآنند که گدایی برای سه کس حلال است:
1- فقیر و محتاجی که زمینگیر شده باشد.
2- کسی که وامی سنگین بر عهدهاش قرار داشته باشد. و آن وامی است که انسان خود به پرداخت آن متعهد گشته بیآن که در قبال آن عوضی گرفته باشد، چون مال ضمانت، یا انفاق برای اصلاح ذاتالبین و انفاق برای دفع مظلمهای.
3- کسی که پرداخت دیه فرد صالح، یا دوستی را بر عهده گرفته است که اگر آن دیه را ندهد، آن فرد کشته میشود و او از کشتهشدن وی دردمند میگردد.
و این حدیث شریف جامع هرسه معنای یادشده است: «الـمساله لاتحل الا لذی فقرمدقع، او لذی غرم مفظع، اولذی دم موجع»، پس الحاح و پافشاری بر تکدی، با وجود بینیازی از آن روا نیست. همچنین در حدیث شریف آمده است: «کسی که اموال مردم را به تکدی از آنان میطلبد تا سرمایهدار گردد، جز این نیست که اخگر آتش را برای خویش درخواست نموده است، پس او مختار است که به کم قناعت ورزد، یا همچنان افزون طلبی پیشه کند».
«و» آن فقرای مجاهد در راه خدا عزوجل «از مناعتی که دارند، هرکس ناآگاه باشد، آنان را توانگر میانگارد» زیرا ایشان خود را از سؤالکردن بازداشته و هرگز اظهار فقر و مسکنت نمیکنند، به طوریکه شخص بیاطلاع از حالشان، ایشان را توانگر میپندارد، اما شخص بابصیرت، ایشان را از نشانههایشان میشناسد: «آنان را بهسیمایشان میشناسی» با ضعف و بیحالی بدنهایشان و نشانههای دیگری کهگویای فقر و نیازمندی آنهاست، که این به فراست مؤمن و بینش نافذ صاحبان خرد و بصیرت بستگی دارد. در حدیث شریف آمده است: «اتقوا فراسة الـمؤمن فإنه ینظر بنورالله». «از فراست مؤمن پروا کنید زیرا او به نور خدا مینگرد». «از مردم به اصرار چیزی نمیخواهند» یعنی: آنان مانند دیگر نیازمندان یا متکدیان نیستند که بهاصرار و پافشاری، از مردم خواهان خیرات شوند، بلکه قطعا از مردم چیزی نمیخواهند، نه با اصرار و الحاح و نه بدون آن، به جهت وارستگی و مناعتطبعی که دارند. این معنی، بنا بر رأی جمهور مفسران است. اما به قولی دیگر: مراد این است که آنان از مردم درخواست کمک میکنند، ولی نه با پافشاری واصرار و سماجت. «و هر مالی که انفاق کنید، خداوند به آن آگاه است» پس چیزی از آن بر وی پنهان نمیماند و به زودی در برابر آن بهترین پاداش را به شما خواهدداد.
﴿ٱلَّذِینَ یُنفِقُونَ أَمۡوَٰلَهُم بِٱلَّیۡلِ وَٱلنَّهَارِ سِرّٗا وَعَلَانِیَةٗ فَلَهُمۡ أَجۡرُهُمۡ عِندَ رَبِّهِمۡ وَلَا خَوۡفٌ عَلَیۡهِمۡ وَلَا هُمۡ یَحۡزَنُونَ٢٧٤﴾ [البقرة: 274].
«کسانی که اموالشان را در شب و روز و نهان و آشکارا انفاق میکنند» به دلیل رغبت زیاد و اشتیاق شدیدی که بر انفاق مال دارند تا بدانجا که از این کار نه در شب دست برمیدارند و نه در روز و به مجرد اینکه بر نیاز نیازمندان آگاهی یابند، آشکارا و پنهان، بخشش میکنند «پاداششان نزد پروردگارشان» محفوظ «است و نه بیمی بر آنهاست و نه اندوهگین میشوند» یعنی: از هول و هراسهای روز قیامت ایمنند و به آن لذتهای دنیویای که از دست دادهاند، اندوهگین نمیشوند، یا نگران این امر نیستند که سرنوشت فرزندانشان بعد از فوتشان چه خواهد شد زیرا اینان به رستگاری بزرگ رسیدهاند. مقدم ساختن شب بر روز و صدقه پنهانی برصدقه آشکار؛ به این حقیقت اشاره دارد که صدقه پنهانی بر صدقه آشکار برتری دارد.
از ابنعباس رضی الله عنه در بیان سبب نزول آیه کریمه روایت شده است: این آیه کریمه درباره تأمین علوفه اسبان جهادگر نازل شد. حدیث شریف ذیل به روایت اسماء بنت یزید رضی الله عنها نیز بر صحت این روایت دلالت میکند؛ رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «کسی که اسبی را در راه خدا پرورش میدهد و به منظور دریافت ثواب بر آن خرج میکند، بداند که سیری و گرسنگی، سیرابی و تشنگی و ادرار و سرگین آن اسب، همه روز قیامت در میزان حسنات وی گذاشته میشود».
﴿ٱلَّذِینَ یَأۡکُلُونَ ٱلرِّبَوٰاْ لَا یَقُومُونَ إِلَّا کَمَا یَقُومُ ٱلَّذِی یَتَخَبَّطُهُ ٱلشَّیۡطَٰنُ مِنَ ٱلۡمَسِّۚ ذَٰلِکَ بِأَنَّهُمۡ قَالُوٓاْ إِنَّمَا ٱلۡبَیۡعُ مِثۡلُ ٱلرِّبَوٰاْۗ وَأَحَلَّ ٱللَّهُ ٱلۡبَیۡعَ وَحَرَّمَ ٱلرِّبَوٰاْۚ فَمَن جَآءَهُۥ مَوۡعِظَةٞ مِّن رَّبِّهِۦ فَٱنتَهَىٰ فَلَهُۥ مَا سَلَفَ وَأَمۡرُهُۥٓ إِلَى ٱللَّهِۖ وَمَنۡ عَادَ فَأُوْلَٰٓئِکَ أَصۡحَٰبُ ٱلنَّارِۖ هُمۡ فِیهَا خَٰلِدُونَ٢٧٥﴾ [البقرة: 275].
چون خداوند متعال حال مؤمنان وارسته پرداخت کننده زکات و صدقات را بیان کرد، اکنون به بیان حال کسانی میپردازد که رباخوار و حرامخوارند: «کسانی که ربا میخورند» ربا: در لغت؛ افزودن است و در اصطلاح شریعت؛ افزودن مالی است مخصوص بدون عوضی در مبادله مال با مال. یا افزودن در مقدار یا مدت معامله دادوستد یا وام است.
در جاهلیت عملکرد غالب این بود که چون زمان پرداخت وام سر میرسید، طلبکار به وامدار میگفت: یا وامت را میپردازی و یا بر مبلغ میافزایی! پس اگر وامدار وام را نمیپرداخت، بر اصل مالی که بر ذمه وی بود، مقداری میافزود ودر مقابل، طلبکار به او تا مدتی دیگر مهلت میداد. که این، «ربای نسیه» نامیدهمیشود و به اتفاق علمای اسلام حرام است. و هرچند هشدار این آیه کریمه متوجهخود رباخواران است، اما حدیث شریف زیر، دیگران را نیز که در این قضیه به نوعی دخیلند، به رباخوار ملحق گردانیده است، رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «خدا لعنتکند خورنده، خوراننده، نویسنده و گواهان ربا را». و فرمودند: «آنان همه باهمبرابرند».
آری! این رباخواران «برنمیخیزند» یعنی: در روز قیامت از قبرهایشان بهسوی میدان محشر «مگر مانند برخاستن کسیکه شیطان براثر تماس، آشفته سرشکرده است» یعنی: مانند کسی برمیخیزند که شیطان بر او چیره شده و او را مجنونکرده است. مفسران میگویند: رباخوار در روز قیامت همچون مجنون برانگیختهمیشود - بهعنوان مجازاتی برای وی و نفرتانگیز کردن وی نزد اهل محشر - زیرا حرص و آز و شیفتگی او به جمعکردن مال دنیا، او را در دنیا آنچنان ازجای برکنده و مدهوش و بیخود گردانیده بود که در حرکت خود شبیه دیوانگان گردیده بود. خبط: برخاستن بهطور ناموزون و بدون برخورداری از تعادل است، همانند برخاستن شخصی که دچار بیماری صرع شدهباشد و تا میخواهد برخیزد، تلوتلو میخورد و بر زمین میافتد. مس: جنون است. «این» حال و فرجام بدرباخواران «بدان سبب است که آنان گفتند: جز این نیست که دادوستد مانند رباست» یعنی: آنان خرید وفروش و ربا را یک چیز پنداشتند، به این دلیل که انسان همانطوری که در دادوستد سود میبرد، در ربا نیز سود میبرد.
خداوند عزوجل این قیاس فاسدشان را اینگونه رد میکند: «و حال آن که خداوند دادوستد را حلال و ربا را حرام گردانیده است» یعنی: فرق میان آنها این است کهخداوند عزوجل دادوستد (بیع) را حلال و نوعی از انواع آن را که داد وستد همراه بارباست، حرام گردانیده زیرا دادوستد (بیع) انجام نمیگیرد، مگر به روی نیازی و آن معاوضه و مبادلهای است عادلانه که زیان آشکاری در آن نیست، اما ربا صرفا بهرهبرداری سوء از نیازمندی انسان گرفتار و درمانده است که هیچ عوضی در قبال آن وجود ندارد. رد این پندار آنان که بیع مانند رباست با این تعبیرکه: خداوند عزوجل بیع را حلال و ربا را حرام گردانیده است؛ برای قطع جدال وبگومگوی آنها و بیان سخنی فیصلهکن در این رابطه است. بلی! تو تا آنجا که میخواهی میان بیع و ربا وجوه مشابهت را جستوجو کن، ولی سخن این استکه آیا مؤمن هستی یا نه؟ پس اگر مؤمنی، شأن مؤمن آن است که بیهیچ جدال و بگومگویی خدای عزوجل را در تمام اوامر و نواهیاش اطاعت میکند و الا اگر پای دلیل و حجت هم درمیان باشد، بدون شک، مفاسد ربا و محاسن بیع وتجارت بر هیچ فرد عاقل و آگاهی پوشیده نیست، پس چگونه میگویند که بیع مانند رباست؟
اما ابنکثیر میگوید: «این سخن مشرکان که (بیع مانند رباست) به معنی قیاس ربا به بیع از سوی آنان نیست زیرا مشرکان به مشروعیت اصل بیعی که خداوند عزوجل آن را در قرآن مشروع گردانیده، اعتراف نداشتند و اگر این سخن آنان از بابقیاس میبود؛ باید میگفتند: انما الربا مثل البیع: همانا ربا مانند بیع است، درحالیکه گفتند: «انمـا البیع مثل الربا»: بیع مانند ربااست، پس چرا آن مباح و اینحرام گردانیده شده«؟. «پس هرکس اندرزی از جانب پروردگارش بدو رسید» که نهی از ربا از آن جمله است «و» بنابرآن «از رباخواری بازایستاد» امر خدا عزوجل واندرز وی را اجرا و اطاعت کرد و دربرابر آن رام و فرمانبردار شد، پس «آنچه گذشته، از آن اوست» یعنی: او در رباخواریهای گذشته دوران جاهلیت خویش، موردمؤاخذه نیست زیرا سودی که او در گذشته خورده، قبل از نزول حکم تحریم ربا بوده است «و کارش به خدا واگذار میشود» در بخشیدن گناهش و ساقط کردن بار تبعات گذشته از گردنش «و هرکه به سودخواری بازگشت» یعنی: به معامله سود. یا: هرکه بهسوی این سخن بازگشت که خریدوفروش مانند رباست؛ «آنان اهلآتشند و جاودانه در آنند» مراد از خلود و جاودانه ماندن در آتش - در باره مؤمنانی که مرتکب این جنایت میشوند – ماندگار بودن در دوزخ بهمدت دور و درازی است، نه برای همیشه.
ابنکثیر میگوید: «باب ربا بر بسیاری از دانشمندان از مشکلترین ابواب است، چنانکه عمر رضی الله عنه فرمود: آیه ربا از آخرین آیات قرآن کریم از نظر زمان نزول بود و رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم رحلت کردند و آن را برای ما بهطور شافی بیان نفرمودند، پس هرآنچه را که شبههناک است فرو گزارید و بهسوی چیزهایی روی آرید کهشبههناک نیست». در حدیث شریف به روایت ابیهریره رضی الله عنه از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آمدهاست که فرمودند: «ربا هفتاد بخش است و آسانترین آن از نظر مجازات، همانند مجازات آن مردی است که با مادر خود همبستر شود». هماو در حدیث شریفدیگری از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم روایت نموده که فرمودند: «یأتی على الناس زمان یأکلون فیه الربا. قال: قیل له: الناس کلهـم؟ قال: من لـم یأکله منهم ناله من غباره». «بر مردمزمانی میآید که در آن ربا میخورند. راوی میگوید: از آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم سؤالشد که آیا همگی مردم در آن روزگار ربا میخورند؟ فرمودند: «هر کس ازآنان که ربا نخورد، غباری از آن بدو میرسد».
﴿یَمۡحَقُ ٱللَّهُ ٱلرِّبَوٰاْ وَیُرۡبِی ٱلصَّدَقَٰتِۗ وَٱللَّهُ لَا یُحِبُّ کُلَّ کَفَّارٍ أَثِیمٍ٢٧٦﴾ [البقرة: 276].
«خداوند ربا را نابود میسازد» یعنی رکت آن را در دنیا از بین میبرد، هرچندکه بسیار هم باشد. یا کلا آن را از دست صاحبش بیرون برده و مالش را پاک نابود میسازد. چنانکه در حدیث شریف آمده است: «إن الربا وإن کثر، فإن عاقبته تصیر إلى قل: ربا هرچند بسیار باشد، لیکن سرانجام آن به کمی و کاستی میگراید».
«و» خداوند متعال «بر صدقات میافزاید» یعنی: در مالی که زکات و صدقات آن داده شده میافزاید، و در ثواب آن برکت نهاده آن را مضاعف میگرداند و برپاداش صدقه دهنده میافزاید، چنان که در حدیث شریف آمده است: «هر کسپیمانهای از خرما را که از کار پاکیزه بهدست آوردهباشد - زیرا خداوند عزوجل جزپاکیزه را نمیپذیرد - صدقه دهد، پس بیگمان خداوند عزوجل آن را با دست بلاکیف راست خود پذیرفته سپس آن را برای صاحبش پرورش میدهد، همان طوریکه یکی از شما کره اسب خود را پرورش میدهد تا بدانجا که چون کوه بزرگمیشود». «و خداوند هیچ ناسپاس گناهکاری را دوست نمیدارد» یعنی: حق تعالی ناسپاس در دل و گنهکار در گفتار و کردار را دوست نمیدارد زیرا دوستی خدای عزوجل مخصوص توبهکاران و پاکیزگان از آلودگیهاست. در این آیه کریمه هشداری سخت و محکم بر کسانی است که ربا میخورند و میگویند: فرقی میان بیع و ربا نیست، که خداوند عزوجل با کلمه (کفار) به کفران و ناسپاسی آنها حکمنموده و در واقع اعلام داشته است که سودخواری از افعال اهل کفر است نه از اعمال اهل اسلام.
﴿إِنَّ ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ وَأَقَامُواْ ٱلصَّلَوٰةَ وَءَاتَوُاْ ٱلزَّکَوٰةَ لَهُمۡ أَجۡرُهُمۡ عِندَ رَبِّهِمۡ وَلَا خَوۡفٌ عَلَیۡهِمۡ وَلَا هُمۡ یَحۡزَنُونَ٢٧٧﴾ [البقرة: 277].
«به راستی کسانی که ایمان آورده و کارهای شایسته کرده و نماز برپا داشته و زکاتدادهاند، پاداششان نزد پروردگارشان است و نه بیمی بر آنهاست و نه آنان اندوهگین میشوند» خداوند متعال نماز و زکات را به یادآوری مخصوص گردانید – با آن که تعبیر (کارهای شایسته) شامل نماز و زکات نیز میشود - به خاطر اهتمام وعنایت به شأن این دو عبادت بزرگ زیرا این دو عمل، بزرگترین دو رکن عبادات عملی اسلام هستند.
این آیه کریمه مقایسه و مقارنهای است میان کفار و مؤمنان تا فرق میان این دوگروه آشکار شود.
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ ٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَذَرُواْ مَا بَقِیَ مِنَ ٱلرِّبَوٰٓاْ إِن کُنتُم مُّؤۡمِنِینَ٢٧٨﴾ [البقرة: 278].
آنگاه خداوند متعال بندگان مؤمن خویش را به رعایت تقوی فرمان داده وآنان را از آنچه که سبب دوری از رضایش میشود نهی میکند: «ای کسانی کهایمان آوردهاید، از خداوند بترسید و بازمانده ربا را» که در نزد دیگران باقی مانده «رها کنید» و واگذارید «اگر واقعا مؤمنید» پس ایمان شما مستلزم آن است که از اوامر الهی امتثال نموده و از نواهیش اجتناب کنید.
این آیه کریمه اموال ربایی را که هنوز رباخواران آنها را قبض نکردهاند، ابطال نموده و گرفتن آنها را حرام نموده است.
﴿فَإِن لَّمۡ تَفۡعَلُواْ فَأۡذَنُواْ بِحَرۡبٖ مِّنَ ٱللَّهِ وَرَسُولِهِۦۖ وَإِن تُبۡتُمۡ فَلَکُمۡ رُءُوسُ أَمۡوَٰلِکُمۡ لَا تَظۡلِمُونَ وَلَا تُظۡلَمُونَ٢٧٩﴾ [البقرة: 279].
«و اگر چنین نکردید» و آنچه را از ربا باقی مانده رها نکرده و از آن پرهیزننمودید «پس با خبر باشید به جنگی از جانب خدا و رسولش» یعنی: در آن صورت، خدا و رسولش به شما اعلام جنگ میدهند. بنابراین، بر زمامدار مسلمین است که به رباخواران اعلام جنگ دهد تا آن که از ربا دست بردارند. ابنعباس رضی الله عنه میگوید: «هر کس به رباخواری پایدار باشد و از آن دست نکشد، بر امام مسلمین لازم است تا او را به توبه فرا خواند، اگر توبه کرد و دست کشید، چه بهتر، درغیراین صورت، گردنش را بزند». بنابراین، خوردن ربا و عمل به آن از گناهان کبیره است «و اگر توبه کردید» یعنی: از ربا «پس اصل مالهایتان از آن شماست» که آن را میگیرید «نه شما ستم میکنید» بر بدهکاران خود با گرفتن سود مازاد براصل رأسالمال «و نه بر شما ستم میشود» از سوی آنان، با تأخیر و امروز و فرداکردن و کم دادن اصل مال. در حدیث شریف آمده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم درخطبه حجهالوداع فرمودند: «آگاه باشید! هر ربایی که در جاهلیت بود، از ذمهشما برداشته شده است و برای شماست اصل اموالتان، نه ستم میکنید و نه بر شماستم میرود».
ابنجریر طبری در بیان سبب نزول از عکرمه روایت کرده است که گفت: این دوآیه کریمه درباره قبیله ثقیف نازل شد و ثقیفیان بعد از نزول آن گفتند: ما را تاب جنگ با خدا و رسولش نیست. پس توبه کردند و فقط اصل اموالشان را از بدهکاران گرفته و از سود آن چشم پوشیدند.
﴿وَإِن کَانَ ذُو عُسۡرَةٖ فَنَظِرَةٌ إِلَىٰ مَیۡسَرَةٖۚ وَأَن تَصَدَّقُواْ خَیۡرٞ لَّکُمۡ إِن کُنتُمۡ تَعۡلَمُونَ٢٨٠﴾ [البقرة: 280].
«و اگر بدهکار تنگدست بود» و مالی را نیافت تا بدان وام خویش را بپردازد «پس لازم است مهلت دهید تا» هنگام «گشایش» و توانگری وی. مفاد این آیه کریمه عام است درباره تمام کسانی که بدهکارند «و اگر بدانید؛ بخشیدن آن برایتان بهتر است» یعنی: برای شما بهتر است که وام را از آنان که به راستی قدرتپرداخت ندارند، کاملا ساقط نمایید و صرفا به دادن مهلت به آنها اکتفا نکنید. درحدیث شریف آمده است: «هر کس دوست دارد که خداوند عزوجل او را در سایه عرشخویش جای دهد - در روزی که سایهای جز سایه او نیست - پس باید بر تنگدست آسان بگیرد، یا اصلا وام را بر او ببخشد».
کلبی در بیان سبب نزول آیه کریمه میگوید: بنیعمروبنعمیر که اموالی را برای بنیمغیره به سود داده بودند، به آنان گفتند: اصل اموالمان را بدهید و ما از شما سودی نمیخواهیم، ولی بنیمغیره در پاسخ آنان گفتند: ما هماکنون تنگدست هستیم و چیزی برای پرداختن نداریم، پس به ما مهلت دهید تا میوهها به دستآید. اما بنیعمرو تقاضایشان را نپذیرفتند. این بود که خداوند متعال این آیهکریمه را نازل نمود.
﴿وَٱتَّقُواْ یَوۡمٗا تُرۡجَعُونَ فِیهِ إِلَى ٱللَّهِۖ ثُمَّ تُوَفَّىٰ کُلُّ نَفۡسٖ مَّا کَسَبَتۡ وَهُمۡ لَا یُظۡلَمُونَ٢٨١﴾ [البقرة: 281].
«و از روزی بترسید که در آن به سوی خداوند بازگردانده میشوید» و آن روز مردناست «سپس به هرکسی جزای هرکاری که کرده است، به تمامی داده میشود و بر آنان ستم نمیرود» ابنعباس رضی الله عنه میگوید: «آخرین آیه قرآن که بر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نازل شد، همین آیه: ﴿وَٱتَّقُواْ یَوۡمٗا تُرۡجَعُونَ فِیهِ إِلَى ٱللَّهِ...﴾ بود و در میان نزول آن و رحلت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فقط سیویک روز فاصله بود». در این باره روایات دیگری چون نه شب، هفت شب، سه شب یا سه ساعت نیز آمده است. همچنین از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم روایت شده است که در این حدیث شریف فرمودند: «در امتهای پیشین تاجری بود که به مردم قرض میداد و چون تنگدستی را میدید، به خدمتکارانش میگفت: از او درگذرید، شاید خدای عزوجل از ما درگذرد. پسخدای عزوجل (به فرشتگان) فرمود: ما از این شخصی که از مردم درمیگذشت، به گذشت نمودن سزاوارتریم، پس از وی در گذرید».
خلاصه احکام بیان شده در آیات مبارکه (275 - 281) متضمن پنجموضوع است:
1- جواز انواع دادوستد.
2- تحریم ربا و محکومیت سخت رباخواران.
3- مهلت دادن به بدهکار تنگدست.
4- پاداش ایمان و عمل شایسته.
5- و امر به تقوی.
ربا بر دو نوع است:
1- ربای نسیه. 2 - ربای افزوده. ربای نسیه یا در وام است، یا در دادوستد. صورت آن در وام این است که مقدار معینی از مال برای مدت محدودی به وامداده شود؛ به این شرط که در صورت تمدید مدت، بر اصل مبلغ افزوده شود و اینهمان نوع ربایی است که در زمان جاهلیت متعارف بود. این نوع از معامله ربوی هم اکنون نیز در سیستمهای بانکی رایج است. مثال ربای نسیه در معاملات ودادوستدها: فروختن یک کیلو از گندم به یک کیلو و نیم به این شرط است که مثلا بعد از دو ماه به فروشنده پرداخت شود و چنانکه گفتیم، این نوع ربا به اتفاق حرام است.
اما ربای افزوده در دادوستدها و معاملات این است که: مال معینی با شرط افزودن یکی از دو عوض بر دیگری، در حال نقدا فروخته شود، چون فروش یککیلو خرما به دو کیلو. که این نوع ربا نیز حرام است. ربای افزوده در وام این استکه: مثلا کسی صد درهم وام به دیگری میدهد، به این شرط که سال آینده دویست درهم از وی بازستاند. که این نیز حرام است. پس با توجه به اینکه آیاتکریمه به قید ربای نسیه مقید گردانیده نشده و به طور مطلق ذکر گردیدهاند، لذا برحرمت تمام معاملات ربوی - اعم از ربای نسیه رایج در جاهلیت و انواع ربای مرسوم فعلی - دلالت میکنند، چنان که برتحریم مصالحه میان وامدهنده وبدهکار در وام مدتدار بر مقداری کمتر از اصل وام، نیز دلالت میکنند، چرا کهاین هم به معنی ربای جاهلیت میباشد. مثالش این است که کسی از دیگری مبلغهزار دینار تا مدتی معین طلبکار است، پس با بدهکار به مبلغ پانصد دینار به طورنقد مصالحه میکند. گفتنی است که از انواع ربا، فروش وام به وام میباشد، که این نیز حرام است.
باید دانست که از نظر جمهور فقها - از آن جمله ائمه مذاهب چهارگانه - حرمت ربا به شش نوع معینی که در حدیث شریف ذیل ذکر شده محدود و منحصرنمیباشد، بلکه حرمت آن به هرچیزی که علت ربا در آن موجود باشد، تسریمییابد. آن حدیث شریف این است: «طلا در برابر طلاست، نقره در برابر نقره،گندم در برابر گندم، جو در برابر جو، خرما در برابر خرما، نمک در برابر نمک، مثل در برابر مثل، برابر با یکدیگر، دست به دست، اما چون این اجناس مختلفشد، معامله کنید هرگونه که خواهید، به شرط اینکه دادوستد باشد». یعنی: جنس و بها بلافاصله معاوضه و قبض گردد.
از نظر جمهور فقها، چون عقد ربا باطل است، لذا فسخ آن نیز واجب میباشد، ولی احناف عقد ربا را فاسد میدانند، پس از نظر آنان، ربا ساقط میگردد، اما اصل بیع صحیح است. بنا بر مذهب ابوحنیفه، مالک و شافعی، بدهکاری که مدعی ورشکستگی مالی است، باید زندانی شود تا ورشکست بودن وی مدلل وثابت گردد[20].
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُوٓاْ إِذَا تَدَایَنتُم بِدَیۡنٍ إِلَىٰٓ أَجَلٖ مُّسَمّٗى فَٱکۡتُبُوهُۚ وَلۡیَکۡتُب بَّیۡنَکُمۡ کَاتِبُۢ بِٱلۡعَدۡلِۚ وَلَا یَأۡبَ کَاتِبٌ أَن یَکۡتُبَ کَمَا عَلَّمَهُ ٱللَّهُۚ فَلۡیَکۡتُبۡ وَلۡیُمۡلِلِ ٱلَّذِی عَلَیۡهِ ٱلۡحَقُّ وَلۡیَتَّقِ ٱللَّهَ رَبَّهُۥ وَلَا یَبۡخَسۡ مِنۡهُ شَیۡٔٗاۚ فَإِن کَانَ ٱلَّذِی عَلَیۡهِ ٱلۡحَقُّ سَفِیهًا أَوۡ ضَعِیفًا أَوۡ لَا یَسۡتَطِیعُ أَن یُمِلَّ هُوَ فَلۡیُمۡلِلۡ وَلِیُّهُۥ بِٱلۡعَدۡلِۚ وَٱسۡتَشۡهِدُواْ شَهِیدَیۡنِ مِن رِّجَالِکُمۡۖ فَإِن لَّمۡ یَکُونَا رَجُلَیۡنِ فَرَجُلٞ وَٱمۡرَأَتَانِ مِمَّن تَرۡضَوۡنَ مِنَ ٱلشُّهَدَآءِ أَن تَضِلَّ إِحۡدَىٰهُمَا فَتُذَکِّرَ إِحۡدَىٰهُمَا ٱلۡأُخۡرَىٰۚ وَلَا یَأۡبَ ٱلشُّهَدَآءُ إِذَا مَا دُعُواْۚ وَلَا تَسَۡٔمُوٓاْ أَن تَکۡتُبُوهُ صَغِیرًا أَوۡ کَبِیرًا إِلَىٰٓ أَجَلِهِۦۚ ذَٰلِکُمۡ أَقۡسَطُ عِندَ ٱللَّهِ وَأَقۡوَمُ لِلشَّهَٰدَةِ وَأَدۡنَىٰٓ أَلَّا تَرۡتَابُوٓاْ إِلَّآ أَن تَکُونَ تِجَٰرَةً حَاضِرَةٗ تُدِیرُونَهَا بَیۡنَکُمۡ فَلَیۡسَ عَلَیۡکُمۡ جُنَاحٌ أَلَّا تَکۡتُبُوهَاۗ وَأَشۡهِدُوٓاْ إِذَا تَبَایَعۡتُمۡۚ وَلَا یُضَآرَّ کَاتِبٞ وَلَا شَهِیدٞۚ وَإِن تَفۡعَلُواْ فَإِنَّهُۥ فُسُوقُۢ بِکُمۡۗ وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَۖ وَیُعَلِّمُکُمُ ٱللَّهُۗ وَٱللَّهُ بِکُلِّ شَیۡءٍ عَلِیمٞ٢٨٢﴾ [البقرة: 282].
این آیه کریمه که به آیه «تداین» معروف است، با (172) کلمه و (579) حرف، بلندترین آیه قرآن کریم میباشد.
«ای مؤمنان! اگر تا میعادی مقرر با یکدیگر به دین معامله کردید». «عین» در نزداعراب عبارت از مالی است که حاضر باشد و «دین» مالی است که غایب باشد. از قید: (تا میعادی مقرر)، استدلال شده است به این که: قید نکردن زمان در معاملات مدتدار جایز نیست و مخصوصا زمان معامله«سلم» باید معین باشد.«سلم»، یا «سلف» فروش نسیه به نقد است و «سلف» بر وام نیز اطلاق میشود.آری! اگر با یکدیگر به وام و قرض معامله کردید، پس باید «آن را بنویسید» یعنی: معامله دین را با زمان و سررسید آن بنویسید زیرا نوشتن چنین معاملهای، به دفع هرنوع نزاع و قطع ریشه هرنوع خلافی میان طرفین معامله، کمک شایانی میکند «و باید نویسندهای» صورت معامله را «براساس عدالت میان شما بنویسد» این دستوری است به طرفین عقد معامله دین که: باید نویسندهای را انتخاب کنند که در قلب و قلم وی، طرفداری و تمایلی به نفع یکی از جانبین عقد و به زیان دیگری وجود نداشته باشد، بلکه نویسنده باید در بین طرفین معامله جویای حق وعدالت باشد «و هیچ نویسندهای نباید از نوشتن» سند عقد تداین «خودداری کند، همانگونه که خداوند او را آموزش داده است» با این فرموده خود که: نوشتهاش باید براساس عدالت باشد. یا معنی این است: باید او به همان شیوهای بنویسد کهخداوند عزوجل از نویسندگی به او آموخته است، لذا در نوشتن بخالت نکرده و در آن کوتاهی نورزد «و کسیکه وام بر عهده اوست، باید» به نویسنده آنچه را که باید بنویسد «املا کند و نویسنده بنویسد و از خدا که پروردگار اوست پروا کند و چیزی از آن نکاهد» و از آنجا که موضوع گواهی و شهادت، بر این اقرار بدهکار که دین برذمهاش ثابت است، بنا میگردد لذا حق تعالی وی را به املا و دیکته کردن مطلب ومضمون مربوطه بر نویسنده و رعایت تقوی در آنچه که به او دیکته میکند دستورداد و او را از کاستن از اصل مقدار وام در اقرارش نهی کرد. بعضی گفتهاند: بلکه نهی از کاستن متوجه نویسنده است «پس اگر کسیکه حق بر ذمه اوست، سفیه بود» سفیه: کسی است که بهسبب سفاهت و کم عقلی، نمیتواند در مال به درستیتصرف کند «یا» اگر کسیکه حق بر ذمه اوست «ضعیف بود» ضعیف: پیرمرد سالمند و خرف، بچه خردسال، شخص گنگ، یا کسی است که توانایی تعبیر و بیان را بهطور باید و شاید ندارد «پس ولی او باید با عدالت املا نماید» یعنی: ازجای افراد ناتوان یاد شده، باید اولیا و اوصیاءشان، یا شخص مترجمی، املا و دیکته کند «و دو شاهد از مردانتان را بر آن گواه بگیرید» یعنی: دو مرد مسلمان را کهبر سند دین (بدهکاری) گواهی دهند، فرا خوانید و آنان را گواه بگیرید. بنابراین، شاهدگرفتن بر عقد «مداینه» واجب است. بعضی گفتهاند: شاهدگرفتن مستحب است و در آغاز امر واجب بود، اما با آیه بعدی: ﴿فَإِنۡ أَمِنَ بَعۡضُکُم بَعۡضٗا فَلۡیُؤَدِّ ٱلَّذِی﴾ ، وجوب آن منسوخ گردید.
«پس اگر دو مرد حاضر نبودند، یک مرد را با دو زن گواه بگیرید از آن گواهانی که میپسندید» گواهی دادن آنها را، به سبب دیانت و عدالت ایشان. گفتنی است که یک مرد و دو زن، کمترین حد نصاب شهادت در این معامله است. و علت گرفتن دو شاهد زن این است «که اگر یکی از آنها فراموش کرد، آن دیگری بهیادش آورد» یعنی: اگر یک زن فراموش کرد، زن دیگر بهیادش آورد زیرا برخلاف مردان، چنین ضعفی بر زنان عارض میشود و چه بسا که یک بخش از شهادت را اینیکی فراموش کند و بخش دیگری را آن یکی، لذا هریک از آن دو، میتواند دریادآوری مطلب به رفیق خود کمک کند. فراموشی از شهادت، فراموشکردنجزئی از آن و بهیادآوردن جزء دیگری است «و چون گواهان فرا خوانده شوند»یعنی: چون گواهان برای ادای شهادتی که قبلا متحمل آن شدهاند، فرا خواندهشوند. بعضی در معنای آن گفتهاند: چون به منظور دریافت و قبول شهادت، فراخوانده شوند «نباید خودداری ورزند» از ادا، یا قبول شهادت «و ملول و ناراحت نشوید از اینکه آن را» یعنی: بدهی را «چه اندک باشد، چه بسیار تا میعاد آن بنویسید» زیرا چه بسا نظر به بسیاربودن معامله وامگیری و وامدهی، یا بسیار بودن مقدار آن، از نوشتن آن خسته و دلتنگ شوید، پس نباید از این کار غفلت کنید.
سپس خداوند متعال به این امر تأکید بیشتری نموده و میفرماید: «این نوشتن شما نزد خدا عادلانهتر» و صحیحتر و در حفظ و نگهداشت مفاد عقد، مؤثرتر «وبرای شهادت درستتر» یعنی: بر اقامه شهادت، شما را یاری کنندهتر و از نظرمحکمکاری، مفیدتر است «و برای اینکه دچار شک نشوید» به احتیاط «نزدیکتراست» زیرا نوشتن سند در معامله مدتدار، هرنوع شک و شبههای را از آن معامله برطرف میسازد «مگر آن که داد و ستد نقدی باشد» با حاضربودن هردوعوض، یعنی هم کالا و هم بهای آن «که آن را میان خود» دست بهدست «دستگردان میکنید» مراد از آن: معاملات پایاپای و دستبهدست است، که «دراین صورت، بر شما گناهی نیست که آن را ننویسید، و» اما «چون دادوستد کردید، برآن گواه بگیرید» یعنی: بههرحال، اگر در تجارت و معامله پایاپای، نوشتن لازمنیست، گرفتن گواه لازم است. بعضی گفتهاند؛ معنی این است: هرگاه دادوستدکردید - هرنوع دادوستدی - چه پایاپای باشد و چه مدتدار، برآن گواه بگیرید. خاطرنشان میشود که نزد جمهور فقها، امر در اینجا بر ارشاد و استحباب حملمیشود نه بر وجوب. نقل است که ابنعمر رضی الله عنه چون معامله نقدیمیکرد، گواه میگرفت و چون به نسیه معامله میکرد، آن را مینوشت.
«و هیچ نویسنده و گواهی نباید زیان رسانده شود» یا زیان برساند، با تحریف وتبدیل و زیاد و کمکردن در نوشتن یا گواهی. یا معنی این است: نباید طرفین عقد بر نویسنده و گواهان زیان برسانند، به اینکه آنان را هنگامی برای نوشتن سند یاقبول و ادای شهادت فراخوانند که به کار مهمی از مهمات خویش مشغولند، پس نباید در هنگام فراخوانیشان بر آنها سخت بگیرند و درصورتیکه تأخیری از آنهادر این جوابگویی به وجود آید، یا اینکه از جایی دور به حضور در جلسه شهادت یا کتابت فراخوانده شوند، نباید به آنها رنج و آزاری برسانید «و اگر چنینکنید» و به گواهان، یا نویسنده آزار و زیان برسانید، یا گواهان و نویسنده به طرفین معامله زیان برسانند «پس این» کار «از نافرمانی شماست» یعنی: در اینصورت، از طاعت حق به نافرمانی آن روی آوردهاید «و از خدا پروا کنید» در امرو نهی وی «و خدا» بدینگونه در این آیات و غیرآن از آیات خویش «به شماآموزش میدهد» آنچه را که به دانستن آن نیاز دارید «و خدا به هرچیزی داناست» از جمله به حقایق امور و مصالح و عواقب آنها زیرا علم وی به تمام کائنات محیط است و هیچ چیز بر او پنهان نمیماند.
﴿وَإِن کُنتُمۡ عَلَىٰ سَفَرٖ وَلَمۡ تَجِدُواْ کَاتِبٗا فَرِهَٰنٞ مَّقۡبُوضَةٞۖ فَإِنۡ أَمِنَ بَعۡضُکُم بَعۡضٗا فَلۡیُؤَدِّ ٱلَّذِی ٱؤۡتُمِنَ أَمَٰنَتَهُۥ وَلۡیَتَّقِ ٱللَّهَ رَبَّهُۥۗ وَلَا تَکۡتُمُواْ ٱلشَّهَٰدَةَۚ وَمَن یَکۡتُمۡهَا فَإِنَّهُۥٓ ءَاثِمٞ قَلۡبُهُۥۗ وَٱللَّهُ بِمَا تَعۡمَلُونَ عَلِیمٞ٢٨٣﴾ [البقرة: 283].
«و اگر در سفر بودید» و معامله مدتدار انجام دادید. و هرچند فقط بر سفر تصریح شد، اما هر عذر دیگری - همچون عذر سفر - نیز مشمول این حکم است «و نویسندهای نیافتید، پس باید رهنی بگیرید» رهن: عبارت است از وثیقهای که بدهکار (راهن) به طلبکار (مرتهن) میدهد که هرگاه پس از سررسید معین، وام خویش را نپردازد، طلبکار بتواند حق خویش را از جنس مورد رهن بهدستآورد. جمهور فقها بر آنند که در رهن، «قبض» یعنی دریافت گروی، یابهاصطلاح «عین مرهونه» شرط و معتبر بوده و «رهن» جز با گرفتن «عین»آن تمام نمیشود. اما امام مالک بر آن است که گرونهادن (ارتهان)، با ایجاب وقبول صحیح میشود، هرچند در آن قبض عین هم صورت نگیرد. بخاری و مسلم از انس رضی الله عنه روایت میکنند که فرمود: «رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم رحلت نمودند درحالیکه زره ایشان در نزد یهودیی - در برابر مقداری از جو که برای خوراک خانوادهشانگرفته بودند - در گرو بود». پس بنابر این سنت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم ، گروی در حضرنیز جایز است.
«و اگر برخی از شما برخیدیگر را امین دانست» یعنی: اگر طلبکار، بدهکار را برحق خویش امین دانست و لذا از وی گروی نگرفت، یا مورد وام را ننوشت و وثیقهای ترتیب نداد «پس آنکس که امین شمرده شده» یعنی: بدهکار «باید امانتوی را بازپس دهد» یعنی: وامی را که بر ذمه وی است باید به طلبکار بازپس دهد. وام را «امانت» نامید؛ بدان جهت که در آن طلبکار، وامدار را در مالی که به ویداده است و در قبال آن رهنی نگرفته و وثیقه و گواهی نخواسته، امین گردانیدهاست «و باید از خداوند که پروردگار اوست، پروا کند» یعنی: وامدار نباید چیزی ازحق طلبکار را انکار نماید. شعبی در تفسیر آن میگوید: «اگر همدیگر را امیندانستید، پس باکی نیست که عقد معامله مدتدار را ننویسید، یا بر آن گواه نگیرید». بنابراین تفسیر، این آیه کریمه ناسخ وجوب شاهدگرفتن در عقد مدتدار است «و شهادت را پنهان نکنید» آنگاه که برای ادای شهادت فراخوانده میشوید «و هرکه آن را کتمان کند، قلبش گناهکار است» یعنی: او شخص فاجری است که از افتادن در معصیت خدا عزوجل پروایی ندارد زیرا ممکن است با کتمان شهادت وی، حق صاحب حق ضایع شود. حق تعالی قلب را مخصوصا گناهکارنامید؛ زیرا اولا: قلب، محل پذیرش شهادت است، ثانیا: اگر قلب گناه کرد، دیگر اعضا از آن پیروی میکنند «و خداوند به آنچه انجام میدهید، داناست» وچیزی از امور شما بر او پنهان نیست.
موضوع این دو آیه کریمه: مستند ساختن معاملات مدتدار و وامها به سه وسیله نوشتن سند (قولنامه)، گواهگرفتن و گرو نهادن است.
ملاحظه میکنیم که معاملات و داد وستدهای مدتدار در این دو آیه، بر سه نوع معرفی شده اند:
1- معامله با نوشتن قولنامه و سند و گواهگرفتن.
2- معامله با سپردن گروی دریافت شده.
3- معامله بر اساس اعتماد مطلق طرفین عقد به یکدیگر.
ابن عباس رضی الله عنه میگوید: «این آیه کریمه مخصوصا درباره معاملات (سلم) نازل شده است». یعنی سبب نزول آیه «سلم»، اهالی مدینه بوده اند، پس هرچند کهسبب نزول این دو آیه کریمه خاص است، ولی موارد و مصادیق آنها عام بوده وهمه معاملات مدتدار (نسیه) را در بر میگیرد.
باید دانست: حکمت در احکامی که خدای عزوجل در این دو آیه کریمه بدانها امر فرموده؛ حفظ روابط دوستی در میان مردم و جلوگیری از بروز کشمکشهایی است که در میان آنان بر محور مسائل مالی بروز مینماید و به قطع روابط میان آنها میانجامد.
﴿لِّلَّهِ مَا فِی ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَمَا فِی ٱلۡأَرۡضِۗ وَإِن تُبۡدُواْ مَا فِیٓ أَنفُسِکُمۡ أَوۡ تُخۡفُوهُ یُحَاسِبۡکُم بِهِ ٱللَّهُۖ فَیَغۡفِرُ لِمَن یَشَآءُ وَیُعَذِّبُ مَن یَشَآءُۗ وَٱللَّهُ عَلَىٰ کُلِّ شَیۡءٖ قَدِیرٌ٢٨٤﴾ [البقرة: 284].
«آنچه در آسمانها و آنچه در زمین است، از آن خداست و اگر آنچه در دلهای خود دارید» از شر و بدی و تصمیم بر آن «آشکار یا پنهان کنید، خداوند شما را بر آن محاسبه میکند، آنگاه هرکه را بخواهد میآمرزد و هرکه را بخواهد عذاب میکند و خداوند بر هرچیزی تواناست» یعنی: خداوند عزوجل بندگان را محاسبه میکند؛ هم بر آنچه که آشکار سازند و هم بر آنچه که در ضمیر و اندرونشان - از اموری که بر آنها حساب و بازپرسی مترتب میشود - پنهان دارند؛ همچون کتمان شهادت، شک، نفاق، تکذیب در دین و مانند آن. اما چنانچه بنده در دل با خود بگوید که: فلان وفلان گناه را انجام میدهم، ولی در عمل مرتکب آنها نشود، پس او بخشوده است، بهدلیل این حدیث شریف: «إن الله غفر لـهذة الأمة ما حدثت به أنفسـها ما لـم تتکلم أو تعمل به». «همانا خداوند عزوجل برای این امت آنچه را که در درون خود حدیثکنند، آمرزیده است تا آنگاه که به آن سخن نگویند یا بدان عمل نکنند». ابنعباس میگوید: «چون این آیه کریمه نازل شد، مسلمانان سخت بیقرار شدند زیرا وسوسهای که در نهاد انسان خطور میکند، از توان و اختیارش خارج است، از این رو، کار محاسبه به سخن و عمل وابسته شد نه به حدیث نفس و قصد درونی».
در روایت ابوهریره رضی الله عنه آمده است: چون این آیه کریمه بر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نازلشد؛ این معنی بر اصحابشان سنگین آمد، پس به محضر آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم آمدند وگفتند: یا رسول الله! پیش از این به اعمالی مکلف شده بودیم که تاب و توان آنها را داشتیم؛ مانند نماز، روزه، جهاد، صدقه و... اما اکنون که خدای عزوجل این آیه کریمه را نازل فرموده، ما تاب و توان آن را نداریم! رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «آیا میخواهید همان سخنی را بگویید که اهل کتاب قبل از شما گفتند: سمعنا وعصینا: شنیدیم و نافرمانی کردیم! نه چنین نکنید، بلکه شما باید بگویید: «سمعنا وأطعنا غفرانک ربنا وإلیک المصیر». پس چون مسلمانان این را گفتند... خداوند متعال با نزول آیه: ﴿لَا یُکَلِّفُ ٱللَّهُ نَفۡسًا إِلَّا وُسۡعَهَا﴾[البقرة:286]. حکم این آیه کریمه را منسوخ گردانید.
هرچند که ظاهر این روایت بر منسوخ بودن این آیه به آیه ما بعدش: ﴿لَا یُکَلِّفُ ٱللَّهُ...﴾. دلالت میکند - همانگونه که برخی از مفسران صحابه و تابعین از آن چنین فهمیدهاند - لیکن قول راجح آن است که این آیه کریمه منسوخ نیست ومراد از این سخن ابوهریره رضی الله عنه که: «خداوند آن را منسوخ ساخت» نیز این است که حق تعالی آنچه را که مایه نگرانی اصحاب بود، از خاطرشان دور ساخت، پسآیه: ﴿لَا یُکَلِّفُ ٱللَّهُ...﴾ ناسخ آن نه، بلکه واضح کننده مفاد آن میباشد. حدیث یادشده نیز این معنی را روشن میسازد. همچنین حدیث شریف زیر که ابنکثیر آن را از بخاری و مسلم نقل نموده است: «قال الله! إذا همَّ عبدی بسیئة فلا تکتبوها علیه، فإن عملها فاکتبوها سیئة، وإذا همَّ بحسنة فلم یعملها فاکتبوها حسنة، فإن عملها فاکتبوهاعشراً - وفی روایة - کتبها الله عنده عشر حسنات إلى سبعمائة ضعف إلى أضعافکثیرة». «رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: خدای عزوجل فرمود؛ چون بنده من قصدگناهی نمود، آن را به زیان وی ننویسید، ولی اگر قصد خود را عملی کرد، بر اویک گناه بنویسید و چون به کار نیکی قصد نمود، اما آن را عملی نکرد، برای وی یک ثواب بنویسید و اگر آن را عملی کرد، برای وی ده ثواب بنویسید – در روایت دیگری آمده است - خداوند آن کار نیک را در نزد خود، از ده نیکی تا هفتصد برابر و تا مراتب بسیار بیشتری، مینویسد».
خلاصه این که: خدای سبحان هرچند محاسبه و بازپرسی میکند، لیکن کسی را جز در آنچه که در حوزه توان اوست عذاب نمیکند و وسوسههای درونی ازتوان انسان خارج است.
﴿ءَامَنَ ٱلرَّسُولُ بِمَآ أُنزِلَ إِلَیۡهِ مِن رَّبِّهِۦ وَٱلۡمُؤۡمِنُونَۚ کُلٌّ ءَامَنَ بِٱللَّهِ وَمَلَٰٓئِکَتِهِۦ وَکُتُبِهِۦ وَرُسُلِهِۦ لَا نُفَرِّقُ بَیۡنَ أَحَدٖ مِّن رُّسُلِهِۦۚ وَقَالُواْ سَمِعۡنَا وَأَطَعۡنَاۖ غُفۡرَانَکَ رَبَّنَا وَإِلَیۡکَ ٱلۡمَصِیرُ٢٨٥﴾ [البقرة: 285].
چون خدای سبحان در سوره مبارکه «بقره» احکام بسیاری را بیان کرد، در پایان آن، عظمت مقام سبحانیت خود را با آیه: ﴿لِّلَّهِ مَا فِی ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَمَا فِی ٱلۡأَرۡضِ...﴾ تبیین نموده و پس از آن، تصدیق پیامبر خود صلی الله علیه و آله و سلم و تصدیق مؤمنان را به تمام این احکام و اعتقادات مطرح میکند و میفرماید: «پیامبر بدانچه از جانبپروردگارش بر او نازل شده ایمان آورده است» یعنی: پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم به تمام احکام واعتقاداتی که در این سوره ذکر شد، تصدیق و باور نموده است، همچنین «مؤمنان همگی، به خدا و فرشتگان ایمان آوردهاند» یعنی: ایمان آوردهاند که فرشتگان وجود دارند و بندگان مکرم الهی و واسطه میان او و انبیایش در فروآوردن پیامهایش میباشند «و» ایمان آوردهاند «به کتابهای وی» زیرا این کتابها دربرگیرنده برنامهها و قوانینی هستند که بندگان به وسیله آنها خدای عزوجل رابندگی میکنند «و» ایمان آوردهاند «به پیامبرانش» زیرا ایشان مبلغان پیامهای الهی برای بندگانش هستند. و مؤمنان میگویند: «میان هیچیک از فرستادگانش فرق نمیگذاریم» در اینکه فرستاده الله عزوجل و مبلغ شریعت اویند و برخی را بر برخی دیگر در این امر برتری نمیدهیم، پس چنان نیست که به برخی از پیامبران ایمان داشته و منکر رسالت برخی دیگر از آنان گردیم «و میگویند» یعنی: پیامبر ومؤمنان که «شنیدیم و اطاعت کردیم» یعنی: پروردگارا! با شنواییهایمان پیامهایتو را دریافته و با ادراکمان آنها را فهمیده و به آنچه که در آنهاست گردن نهادیم ودعوت تو را اجابت گفتیم، پس «پروردگارا! آمرزش تو را خواهانیم» یعنی: آمرزشت را بر ما فروریزان! «و بازگشت بهسوی توست» با حشر و نشر در روزقیامت.
﴿لَا یُکَلِّفُ ٱللَّهُ نَفۡسًا إِلَّا وُسۡعَهَاۚ لَهَا مَا کَسَبَتۡ وَعَلَیۡهَا مَا ٱکۡتَسَبَتۡۗ رَبَّنَا لَا تُؤَاخِذۡنَآ إِن نَّسِینَآ أَوۡ أَخۡطَأۡنَاۚ رَبَّنَا وَلَا تَحۡمِلۡ عَلَیۡنَآ إِصۡرٗا کَمَا حَمَلۡتَهُۥ عَلَى ٱلَّذِینَ مِن قَبۡلِنَاۚ رَبَّنَا وَلَا تُحَمِّلۡنَا مَا لَا طَاقَةَ لَنَا بِهِۦۖ وَٱعۡفُ عَنَّا وَٱغۡفِرۡ لَنَا وَٱرۡحَمۡنَآۚ أَنتَ مَوۡلَىٰنَا فَٱنصُرۡنَا عَلَى ٱلۡقَوۡمِ ٱلۡکَٰفِرِینَ٢٨٦﴾ [البقرة: 286]
«خداوند هیچکس را جز به اندازه تواناییاش مکلف نمیسازد» تکلیف: امر نمودن به چیزی است که در آن مشقت و سختی وجود دارد. وسع: طاقت و توان است «هر کس هرچه نیکی کند، به سود او» است و پاداش آن مربوط به خود وی است «و هرچه بدی کند، به زیان اوست» و باید پیامدهای آن را خودش متحمل شود زیرا مسئولیت، فردی است. و نیز مؤمنان میگویند: «پروردگارا! اگر فراموشکردیم، یا به خطا رفتیم، بر ما مگیر». در حدیث شریف آمده است: «چون مؤمنان ایندعا را خواندند، حق تعالی فرمود: بهتحقیق که اجابت کردم. پس گناه خطا وفراموشی را از آنان برداشت».
علما اتفاق نظر دارند بر این که: گناه در حال خطا و فراموشی از ذمه مؤمن برداشته است، چنانکه در حدیث شریف آمده است: «همانا خداوند عزوجل از امت من در سه چیز درگذشته است: از خطا و فراموشی و اینکه [در سخن یا عمل] مجبور بهانجام کار حرامی گردند». «پروردگارا! بار گرانی بردوش ما مگذار، همچنان که بر پیشینیان ما گذاشتی» اصر: تکلیف سنگین و کار دشوار و سخت است. آیه کریمه به اصحاب رضی الله عنهم تعلیم میدهد که از خدای سبحان بخواهند تا از تکالیف سنگینی که بر دوش امتهای قبلی نهاده، بر دوش آنها نگذارد هرچند تاب و توان آن را همداشته باشند، چنان که بر بنیاسرائیل سخت گرفت و تکالیفی چون قتل نفس درتوبه و قطع موضع نجاست در پاک ساختن جامه را بر آنان وضع کرد.
«پروردگارا! آنچه تاب وتوان آن را نداریم، بر دوش ما مگذار» مراد از آن: تکالیف شاقهای است که انسان به آسانی تاب و تحمل آنها را ندارد. درحدیث شریف آمده است: «بعثت باالحنفیه السمحه: به دین حقگرای آسان برانگیخته شدهام». پروردگارا! «و از ما در گذر» در آنچه که میان ما و توست - از تقصیرات و لغزشهای ما - که تو به آنها داناتری «و بر ما بیامرز» آنچه را که در میان ما و بندگان توست، پس بدیها و اعمال زشتمان را برآنان آشکار نگردان. یعنی بر گناهانمان قلم عفو بکش و آنها را بپوشان «و بر ما رحمت آور» یعنی: بر ما - با رحمتی از جانب خویش - در آینده کار ما نیز تفضل نما پس به توفیق خویش ما را دریاب و ما را دیگر در گناه در نیفگن «تو مولای مایی» یعنی: توحامی و مددکار و سرور و سالار مایی و ما غلامان و چاکران تو هستیم «پس ما را بر گروه کافران پیروز گردان» زیرا از حق مولی است که غلامان و بندگانش را نصرت دهد. در حدیث شریف آمده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «خدای متعال بهدنبال هر دعایی از این دعاها فرمود: بهتحقیق که اجابت کردم».
آری! حق تعالی امت محمد صلی الله علیه و آله و سلم را به چیزی از خطا یا فراموشکاری مؤاخذه نمیکند، تکالیف سنگینی را که بر دوش امتهای قبلی نهاده بود بر دوش آنان ننهاده، احکامی که تاب و تحمل آن را ندارند بر آنها وضع نکرده، از آنان درگذشته، آنان را آمرزیده و مشمول رحمت بیکران خویش گردانیده و بر خدانشناسان پیروزشان ساخته است - که ستایش مخصوص پروردگار عالمیاناست.
در حدیث شریف به روایت ابنعباس رضی الله عنه راجع به فضیلت این سه آیه آخر سوره بقره آمده است: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم چون آخر سوره بقره و آیهالکرسی را میخواندند، میخندیدند و سپس میفرمودند: «أعطیتهما من کنز الرحمن تحت العرش». «ایندو را از گنجی که در زیر عرش رحمان است، داده شدهام». همچنین در حدیث شریف به روایت ابنمسعود رضی الله عنه از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آمده است: «من قرأ بالآیتین من آخر سورة البقرة فی لیلة کفتاه». «هر کس دو آیه آخر سورهبقره را در شبی بخواند، این دو آیه کریمه او را بسنده است». یعنی: دافع هر شر وبلایی از اوست. احادیث وارده در فضل این دو آیه کریمه بسیارند. ابنجریرمیگوید: «چون آیه ﴿ءَامَنَ ٱلرَّسُولُ بِمَآ أُنزِلَ...﴾ بر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نازل شد، جبرئیل علیه السلام به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم گفت: همانا خدای عزوجل تو و امتت را به نیکوترین وجه ستوده است، لذا از او بخواه که خواستهات اجابت میشود. پسرسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم چنین درخواست نمودند: ﴿لَا یُکَلِّفُ ٱللَّهُ نَفۡسًا...﴾ تا به آخر آیه»...
خلاصه احکام سه آیه فوق این است:
1- ایمان تجزیهپذیر نیست و مؤمن باید به تمام آنچه که خدای عزوجل وحی و ابلاغ نموده و به برحق بودن تمام رسالتهای آسمانی ایمان داشته باشد.
2- ایمان مستلزم اطاعت است.
3- اسلام دین سهولت و آسانی است و پیروان خویش را در حد توان آنها مکلف گردانیده، نه بیش از آن.
4- مسئولیت، فردی است و هیچ کس بار گناه دیگری را بر نمیدارد.
5- گناه و مؤاخذه، از دو حالت خطا و فراموشی، برداشته شده است.
[1]- قرآن کریم [14/83]
[2]- مشاکله در علم بلاغت: به معنای هماهنگ بودن دوجمله در لفظ به همراه اختلاف آنها در معنی است؛ مانند این فرموده خداوند متعال در سوره شوری (و جزاء سیئه سیئه مثلها : و پاداش بدی، بدیی همانند آن است) [42/40] در حالیکه پاداش بدی در حقیقت بدی نیست، بلکه مجازات بدکار نوعی عدالت و احسان است، لذا اسم بدی در اینجا به طریق مشاکله بر آن اطلاق گردیده است.
[3] - معاهدات کنونی یهود با فلسطینیان نیز از مصادیق بارز این مقوله است.
[4]- تفصیل این احکام را در کتب فقه بجویید.
[5]- تفصیل احکام قصاص در کتب فقه بیان شده و در اینجا مجال تفصیل بیشتر نیست.
[6]- برای آشنایی با احکام تفصیلی وصیت به کتب فقه رجوع نمایید.
[7] - مد (675) گرم است و صاع در نزد حنفی ها (3900) گرم و در نزد جمهور (2751) گرم است.
[8] - احکام تفصیلی روزه را در کتب فقه و فتوی بجویید
[9] تفصیل احکام روزه و اعتکاف را در کتب فقه بجویید.
[10] - نگاه کنید به تفسیر المنیر 2/187.
[11]- صاع: چهار مد است که نزد حنفی ها (2900) گرم و نزد جمهور (2751) گرم میباشد. مد: (675) گرم است.
[12] - علامه رشید احمد گنگوهی در کتاب «زبدة المناسک» میگوید: محرمی که به سبب خوف دشمن یا درنده یا به علت غلبه بیماری در راه بماند، در اصطلاح او را «محصر» مینامند، اگر این فرد محصر مفرد است یا معتمر پس باید یک دم یا قیمت آن را به کسی داده آن را به مکه بفرستد تا جانور را در حرم ذبح کنند، و تاریخ وقت ذبح باید از قبل معین باشد تا محرم بعد از ذبح بتواند حلال شود. برای این ذبح ایام نحر ضروری نیست و اگر برای کسی این دم یا قیمتش میسر نباشد، پس تا زمانی که در حرم حیوانی ذبح کرده نشود و یا خودش رفته طواف و سعی و حلق نکند، نمیتواند حلال شود و محصری که قارن باشد دو دم بفرستد و اگر یکی بفرستد از هیچ احرامی نمیتواند خارج شود. و اگر محصر نتواند دم بفرستد بلکه محصور بماند تا وقتی که مانع زائل شود و سپس خود او برود، این کار هم درست است. آنجا رفته زمان حج را دریابد چه بهتر و الا افعال عمره را ادا کرده حلال شود. و کسیکه محصر میشود، فقط با ذبح حلال میشود، چه حلق بکند یا نکند. اگر پیش از ذبح حلال شد، یا مطلع شد که ذبح در حرم واقع نشده بلکه در سرزمین حل واقع شده است، پس بر وی کفاره جنایت واجب است، اگر جنایت تکرار شود، باید کفاره هم مکرر بدهد.
[13]- تفصیل این احکام را باید در کتب جست.
[14] - استحاضه، خونی است که به علت بیماری یا عارضه دیگری غیر از حیض، پدید میآید. خون استحاضه ـ در مذهب احناف ـ نه مانع روزه است، نه مانع نماز و نه مانع همبستر شدن.
[15] - بیان متعه در آیه (236) میآید.
[16] - شمویل، معرب صمویل است.
[17] - نگاه کنید به ترجمه فارسی المنیر (2/42ـ40) ومتن عربی «فی ظلال القرآن 1/293ـ296»، طبع دار الشروق.
-[18] آداب انفاق را در آیات بعد میخوانیم.
[19]- صفه: سایبه بانی بود پیوسته به مسجد النبی صلی الله علیه و آله و سلم . و اصحاب صفه از مهاجران قریش بودند که نه در مدینه مسکنی داشتند و نه قوم و قبیله ای و در صفه مسجد النبی به سر میبردند و تعدادشان چهارصد تن بود.
[20]- در مورد علت تحریم ربا و زیانهای فردی و اجتماعی آن؛ نگاه کنید به تفسیر المنیر، ترجمه فارسی (3/134).
سوره آل عمران
مدنی است و دارای (200) آیه است.
وجه تسمیه: این سوره بدان سبب «آل عمران» نامیده شد که داستان خانواده عمران پدر مریم و شرح رخداد تولد عیسی: در آن بیان شده است.سوره بقره و آل عمران مشترکا به نام «زهراوین» نیز نامیده میشوند زیرا این دوسوره، بسان دو نور روشنگر؛ خواننده خویش را با فروغ هدایتبخش خویش، بهسوی حق و حقیقت رهنمون میگردند. یا بدان جهت که خواننده این دو سوره، در روز قیامت از نوری تمام برخوردار میشود. یا به سبب آن که هردو سوره، متضمن اسم اعظم خداوند عزوجل هستند.
این سوره اجماعا مدنی است.
ابنابی حاتم، ابن جریر طبری، ابناسحاق و ابنمنذر در بیان سبب نزول آغاز اینسوره تا آیه هشتاد و سوم آن گفتهاند: این آیات درباره وفد (هیأت نمایندگی) نصارای نجران نازل شد که در سال نهم هجری همراه با شصت سوار به مدینهآمدند و چهارده تن از اشراف آنان، از جمله رئیس، وزیر و اسقفهایشان نیز درمیانشان بودند. آنها با رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم درباره عیسی علیه السلام و عقاید نصرانی خویشمناظره کردند، همان بود که این آیات نازلشد و سیمای حق و حقیقت را از میانپندارهای باطلشان، نمایان گردانید.
فضیلت آن: در فضیلت این سوره و سوره بقره ـ بهطور مشترک ـ احادیثیروایت شده است که بخشی از آنها در آغاز سوره «بقره» نقل شد، از آن جملهاین حدیث شریف به روایت مسلم از نواسبنسمعان رضی الله عنه است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «در روز قیامت، قرآن و اهل آن که در دنیا به آن عمل میکردند،آورده میشوند، درحالیکه سورههای بقره و آلعمران، پیشاپیش آنها قراردارند».
بِسۡمِ ٱللَّهِ ٱلرَّحۡمَٰنِ ٱلرَّحِیمِ
به نام الله بسیار بخشنده وبسیار مهربان
﴿الٓمٓ١﴾ [آل عمران: 1].
«الف. لام. میم» خدای عزوجل به مراد خویش از آوردن این حروف در آغازسورهها، داناتر است. سخن پیرامون حروف مقطعه، در آغاز سوره «بقره» نیزگذشت.
﴿ٱللَّهُ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ٱلۡحَیُّ ٱلۡقَیُّومُ٢﴾ [آل عمران: 2].
«الله؛ جز او معبودی نیست، حی قیوم است» تفسیر «حی» و «قیوم»، در سوره«بقره/آیه 255» گذشت. همچنین در آنجا گفتیم که این آیه کریمه و آیهالکرسی حامل اسم اعظم خداوند عزوجل میباشند.
﴿نَزَّلَ عَلَیۡکَ ٱلۡکِتَٰبَ بِٱلۡحَقِّ مُصَدِّقٗا لِّمَا بَیۡنَ یَدَیۡهِ وَأَنزَلَ ٱلتَّوۡرَىٰةَ وَٱلۡإِنجِیلَ٣﴾ [آل عمران: 3].
ای محمد صلی الله علیه و آله و سلم ! خداوند عزوجل «این کتاب را» یعنی: قرآن را «به حق» یعنی: بهراستی و به حجت غالب «بر تو نازل کرد، درحالیکه مصدق است» یعنی: موافقاست با «آنچه که پیش از آن میباشد» از کتب آسمانی «و تورات و انجیل را فرودآورد» بر موسی و عیسی علیهماالسلام. تورات: کلمه عبری به معنی شریعت است ومشتمل بر پنج سفر میباشد که عبارتاند از: سفر تکوین، سفر خروج، سفرلاویین، سفر عدد و سفر تشنیه اشتراع. و به آن «عهد قدیم» نیز میگویند. انجیل:کلمه یونانی است که به معنی «تعلیم جدید»، یا «بشارت» است و آن را «عهدجدید» نیز مینامند و مشتمل بر سیرت مسیح علیه السلام و برخی از تعالیم وی میباشد.
﴿مِن قَبۡلُ هُدٗى لِّلنَّاسِ وَأَنزَلَ ٱلۡفُرۡقَانَۗ إِنَّ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ بَِٔایَٰتِ ٱللَّهِ لَهُمۡ عَذَابٞ شَدِیدٞۗ وَٱللَّهُ عَزِیزٞ ذُو ٱنتِقَامٍ٤﴾ [آل عمران: 4].
«پیش از آن» یعنی: حق تعالی تورات و انجیل را پیش از نازل کردن قرآن فرود آورد «برای هدایت مردم» یعنی: برای هدایت تمام بشریت در زمان رسالت خود آن پیامبران علیهم السلام . یادآور میشویم که امت ما نیز به پیروی از آن بخش ازشرایع آسمانی سابق که منسوخ نگردیده است، مکلف هستند بهشرط آن که درقرآن یا سنت صحیح، از آن امور بر وجه تأیید و اثبات آنها ذکری رفته باشد «وفرقان را نازل کرد» فرقان: قرآن کریم است. یعنی کتابی که در مورد حقیقت امرعیسی علیه السلام و غیر آن از امور، جداکننده حق از باطل میباشد «کسانی که به آیات خداکفر ورزیدند، بیتردید عذابی سخت در پیش دارند و خداوند غالب» و «صاحبانتقام» سخت و بزرگی «است» برای آنان که آیات او را تکذیب و پیامبرانش را انکار میکنند. نقمت: مجازات است. مردم میگویند: «فلانی از فلانی انتقامگرفت»؛ آنگاه که بهسبب جرم سابقش، او را به کیفر برساند.
﴿إِنَّ ٱللَّهَ لَا یَخۡفَىٰ عَلَیۡهِ شَیۡءٞ فِی ٱلۡأَرۡضِ وَلَا فِی ٱلسَّمَآءِ٥﴾ [آل عمران: 5].
«هرآینه هیچ چیز بر خدا پوشیده نمیماند، نه در زمین و نه در آسمان» و از جملهآنچه که بر وی پوشیده نمیماند، ایمان مؤمنان و کفر کافران است. آسمان وزمین را مخصوصا یاد کرد زیرا حس بشری از محدوده آنها به عوالم دیگر فراترنمیرود.
﴿هُوَ ٱلَّذِی یُصَوِّرُکُمۡ فِی ٱلۡأَرۡحَامِ کَیۡفَ یَشَآءُۚ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ٱلۡعَزِیزُ ٱلۡحَکِیمُ٦﴾ [آل عمران: 6].
«اوست کسیکه شما را آنگونه که میخواهد در رحمها صورتگری میکند» از پسر ودختر، زیبا و زشت، سیاه و سفید، بلند و کوتاه، و نیز شکلدادن به اعضا؛ اعم ازچشم و گوش و بینی و غیر آن از اندامها و همین گونه، آفرینش طبایع، اخلاقیات، حاملهای وراثتی و غیره «هیچ معبودی جز آن توانای حکیم نیست» که در ملکشغالب و در آفرینش و صنعش، صاحب حکمت است.
﴿هُوَ ٱلَّذِیٓ أَنزَلَ عَلَیۡکَ ٱلۡکِتَٰبَ مِنۡهُ ءَایَٰتٞ مُّحۡکَمَٰتٌ هُنَّ أُمُّ ٱلۡکِتَٰبِ وَأُخَرُ مُتَشَٰبِهَٰتٞۖ فَأَمَّا ٱلَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمۡ زَیۡغٞ فَیَتَّبِعُونَ مَا تَشَٰبَهَ مِنۡهُ ٱبۡتِغَآءَ ٱلۡفِتۡنَةِ وَٱبۡتِغَآءَ تَأۡوِیلِهِۦۖ وَمَا یَعۡلَمُ تَأۡوِیلَهُۥٓ إِلَّا ٱللَّهُۗ وَٱلرَّٰسِخُونَ فِی ٱلۡعِلۡمِ یَقُولُونَ ءَامَنَّا بِهِۦ کُلّٞ مِّنۡ عِندِ رَبِّنَاۗ وَمَا یَذَّکَّرُ إِلَّآ أُوْلُواْ ٱلۡأَلۡبَٰبِ٧﴾ [آل عمران: 7].
«اوست کسیکه کتاب» قرآن «را بر تو نازل کرد که بخشی از آن آیات محکماست» محکم: آیهای است که بهسبب وضوح و روشنیاش احتمال بیش از یک وجه تفسیری را ندارد، لذا صرف توجه به آن، مفید فهم معنی مورد نظر از آن میباشد، پس در آن امکان تغییر و تحریف از معنی و وجه حقیقی آن وجود ندارد«آنها امالکتاب اند» یعنی: آیات محکم، اصل و اساس قرآنند که مبنا و تکیهگاهآن قرار میگیرند پس هرآنچه که به ظاهر با آیات محکم مخالف باشد، به سویآنها برگردانده میشود تا وجه و معنی حقیقی آن دانسته شود. ابنکثیر میگوید:«آیات محکم؛ حجت پروردگار، پناهگاه بندگان و دفعکننده دشمنانند که هرگزاز آن معانیای که برای آنها وضع شدهاند، قابل تحریف و تغییر نمیباشند». «وبخش دیگر متشابهات است» متشابه: آیهای است که امکان دگرگون ساختن وتحریف و تأویل در معنی آن وجود دارد و این تشابه، یا از خفا و عدم واضحبودن معنی مراد، یا وجود احتمالات متعدد در آن و یا تردد در میان چند وجهتفسیری ناشی میشود، همچون حروف مقطعه اوایل برخی از سورهها. قرطبیمیگوید: «متشابه چیزی است که خداوند عزوجل علم آن را به خودش منحصرگردانیده و کسی از مخلوقاتش را بر آن آگاه نساخته است، همچون وقت برپاییقیامت و مانند آن از امور غیب».
علت وجود آیات متشابه در قرآن کریم ـ با علم به اینکه قرآن به عنوانهدایتگر مردم نازل شده ـ همانا متمایز ساختن مؤمنان راستین از افراد سست ایمانو روشن ساختن فضیلت راسخان در علم، یعنی کسانیاست که در آیات الهیاندیشه، تدقیق و پژوهش میکنند و از کژروی در قرآن میپرهیزند.
«اما آنان که در دلهایشان زیغ است» زیغ: میل و انحراف از حق است. آری! آنان «برای فتنهجویی» یعنی: فتنهانگیزی و گمراه کردن مردم در دینشان و پوشانیدن حقیقت بر آنان «و در طلب تأویل آن» یعنی: طلب تأویل آیات متشابه بر وجهی که دلخواهشان و موافق با مذاهب فاسدشان است «از متشابه آن پیروی میکنند» یعنی: به متشابهات قرآن چنگ میزنند و به وسیله آنها در مؤمنان شکو تردید بر انگیخته و آن متشابهات را در بدعتی که برآن قراردارند، دلیل وتکیهگاه خویش میگردانند «حال آن که تأویل آن» آیات متشابه «را جز خداوند و راسخان در علم نمیدانند» یعنی: راسخان و ریشهداران در علم نیز، تأویلمتشابهات را میدانند، در حالیکه: «میگویند: به آن ایمان آوردیم» یعنی: به همهقرآن ـ اعم از محکم و متشابه آن ـ ایمان آوردیم «همه از جانب پروردگار ما است» یعنی: از آنجا که همه قرآن از بارگاه پروردگار متعال است، پس اختلافیدر آن نیست بنابراین، ما به همه آن ایمان داشته، متشابه آن را که احتمالات متعددی دارد، بهسوی محکم آن که احتمالی جز حق را ندارد، برمیگردانیم وارجاع میدهیم و بدینوسیله است که معنی مراد از متشابه نیز بر ما روشن میشود. ابنعباس رضی الله عنه میگوید: «من از کسانی هستم که تأویل متشابهات را میدانند». سخن ابن عباس رضی الله عنه عین حقیقت است زیرا در حدیث شریف آمده است که رسولخدا «در حق وی چنین دعا کردند: «اللهم فقهه فی الدین وعلمه التأویل». «خدایا! او را در دین فقیه و دانا کن و تأویل را به او بیاموز».
به قولیدیگر، معنای: ﴿وَمَا یَعۡلَمُ تَأۡوِیلَهُۥٓ إِلَّا ٱللَّهُۗ وَٱلرَّٰسِخُونَ فِی ٱلۡعِلۡمِ یَقُولُونَ...﴾ ایناست: تأویل متشابه را جز خدا عزوجل هیچ کس دیگر، حتی راسخان و ثابتقدمان درعلم هم نمیدانند. بنابراین قول، در قرائت، بر کلمه «الله» وقف میشود و در اینصورت، عبارت: ﴿وَٱلرَّٰسِخُونَ فِی ٱلۡعِلۡمِ...﴾ جمله مستأنفه مستقلی است که معنی آنچنین میشود: «راسخان در علم میگویند: ایمان آوردیم به اینکه متشابه ازبارگاه خداوند عزوجل است و ما معنی و تأویل آن را نمیدانیم». بر اساس این قول؛ مراد از متشابه: مسائلی چون وقت برپایی قیامت، ماهیت روح و مانند آن از اموری است که بشر آنها را نمیداند «و جز خردمندان کسی پند نمیگیرد».
در حدیث شریف آمده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از راسخان در علم مورد سؤالقرار گرفتند، در پاسخ فرمودند: «مَن برت یمینه، وصدق لسانه واستقام قلبه ومن عفَّ بطنه و فرجه، فذلک منالراسخین فی العلم: کسیکه به راستی و درستی سوگندخورد، زبان او راست گوید، قلب او مستقیم باشد و کسیکه عفت را در شکم وفرج خود نگاه دارد، او از راسخان در علم است». همچنین در حدیث شریف آمدهاست که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم این آیه کریمه را تلاوت نمودند، آنگاه فرمودند: «چونکسانی را دیدید که در قرآن مجادله میکنند، آنان همان کسانی هستند که در اینآیه کریمه مورد نظر خداوند عزوجل میباشند [یعنی فتنهگرند] پس از آنان حذرکنید». همچنین در حدیث شریف به روایت امام احمد از ابوامامه رضی الله عنه آمده است کهرسولخدا «در تفسیر: ﴿فَأَمَّا ٱلَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمۡ زَیۡغٞ فَیَتَّبِعُونَ مَا تَشَٰبَهَ مِنۡهُ﴾. فرمودند:«هم الخوارج: آن (منحرفان کج رو) خوارج اند». ابنکثیر میگوید: «اینحدیث، اگر هم حدیث موقوف ـ یعنی سخن صحابی باشد ـ معنی آن صحیحاست زیرا اولین بدعتی که در اسلام پدید آمد، فتنه خوارج بود».
حق تعالی در آیه دیگری قرآن را تماما محکم معرفی نموده است: ﴿کِتَٰبٌ أُحۡکِمَتۡ ءَایَٰتُهُ﴾ [هود: 1]. «این کتابی است که آیات آن تماما محکم گردانیده شده است» [هود/ 1]. مراد از آن این است که قرآن کلامی است بر حق، دارای الفاظی فصیح ومعانیای صحیح که در آن هیچ عیب و نقصی وجود ندارد. در آیه دیگری تمامقرآن متشابه معرفی شده: ﴿ٱللَّهُ نَزَّلَ أَحۡسَنَ ٱلۡحَدِیثِ کِتَٰبٗا مُّتَشَٰبِهٗا﴾ [الزمر: 23]. «خداوند بهترینکلام را نازل فرمود که تماما متشابه است» [زمر/23]، به این معنی که برخی از آیات قرآن با برخی دیگر در زیبایی، راستی، هدایتگری و سالم بودن از تناقض، متشابه و همانند است، لذا معنی این دو آیه کریمه با آیه مورد بحث ما در اینجا درتضاد نیست و میان آیات هیچگونه تعارضی وجود ندارد.
این آیه کریمه درباره نصارای نجران نازل شد که میگفتند: «خداوند وقتی ازخودش در قرآن سخن میگوید، صیغه جمع: «نحن: ما»، و «انا: ما» را بهکارمیبرد، و این ضمایر برای جمعاند، لذا خداوند سوم سه خداست». پاک و برتراست خدای سبحان از آنچه میگویند. پس خدای متعال آنان را به برگردانیدن این موارد بهسوی آیات محکم خویش دستور داد، چون آیه: ﴿قُلۡ هُوَ ٱللَّهُ أَحَدٌ١﴾ [الإخلاص: 1]. (بگو: الله یگانه است)، و آیه: ﴿إِنَّمَا ٱللَّهُ إِلَٰهٞ وَٰحِدٞ﴾[النساء:171]. (جز این نیست کهخداوند یگانه است).
﴿رَبَّنَا لَا تُزِغۡ قُلُوبَنَا بَعۡدَ إِذۡ هَدَیۡتَنَا وَهَبۡ لَنَا مِن لَّدُنکَ رَحۡمَةًۚ إِنَّکَ أَنتَ ٱلۡوَهَّابُ٨﴾ [آل عمران: 8].
سپس خداوند متعال از راسخان در علم چنین خبر میدهد: آنان چون پیروان متشابه و کژروان از راه راست را میبینند، چنین دعا میکنند: «پروردگارا! پس از آن که ما را هدایت کردی» بهسوی حق «دلهایمان را دستخوش انحراف نگردان» یعنی: دلهایمان را با پیروی نمودن از متشابهات منحرف نگردان، چنانکه دلهایکسانی که از متشابهات پیروی میکنند، منحرف گردیده است. در حدیث شریف به روایت عایشه رضی الله عنها آمده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم این دعا را بسیارمیخواندند: «یا مقلب القلوب ثبت قلبی على دینک». «ای گرداننده دلها! دلم را بردینت پایدار بدار». «و رحمتی» بزرگ و وسیع فقط «از جانب خود بر ما ارزانی دار، هرآینه تو خود بخشندهای» و برای هرکس که خواهی، بخششی فراوان عنایتمیکنی. در حدیث شریف به روایت سعیدبن مسیب رضی الله عنه از عایشه رضی الله عنها آمدهاست که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم چون شبانگاه از خواب بیدار میشدند؛ این دعا رامیخواندند: «لا إله إلا أنت سبحانک، أستغفرک لذنبی، واسألک رحمتک، اللهم زدنی علما ولا تزغ قلبی بعد إذ هدیتنی، وهب لی من لدنک رحمة، إنک أنت الوهاب»[1].
﴿رَبَّنَآ إِنَّکَ جَامِعُ ٱلنَّاسِ لِیَوۡمٖ لَّا رَیۡبَ فِیهِۚ إِنَّ ٱللَّهَ لَا یُخۡلِفُ ٱلۡمِیعَادَ٩﴾ [آل عمران: 9].
همچنان راسخان در علم چنین دعا میکنند: «پروردگارا! تو گردآورنده مردمانی» یعنی: برانگیزاننده و زندهکننده و گردهم آورنده آنانی «در روزی» یعنی: برایحساب روزی «که هیچ شکی در آن نیست» که همانا روز قیامت است و در وقوع آن و وقوع حساب و جزا در آن، هیچ شکی نیست «قطعا خداوند در وعده خلاف نمیکند» یعنی: ای معبود برحق من! وفا به عهد لایق شأن توست و در این امرشکی نیست. این دعا خود میرساند که هم و غم راسخان در علم، کار آخرت وفکر و سودای آن است.
﴿إِنَّ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ لَن تُغۡنِیَ عَنۡهُمۡ أَمۡوَٰلُهُمۡ وَلَآ أَوۡلَٰدُهُم مِّنَ ٱللَّهِ شَیۡٔٗاۖ وَأُوْلَٰٓئِکَ هُمۡ وَقُودُ ٱلنَّارِ١٠﴾ [آل عمران: 10].
«در حقیقت کسانی که کفر ورزیدند، اموال و فرزندانشان چیزی از عذاب الهی را ازآنان دفع نمیکند» یعنی: اموال و فرزندانشان نمیتوانند در نزد خداوند عزوجل سودی به آنان رسانده و آنان را از عذاب الهی نجات دهند «و آنان خود، هیزم جهنماند» یعنی: آتشانگیز جهنماند که جهنم با سوختن آنها شعلهور میشود.
﴿کَدَأۡبِ ءَالِ فِرۡعَوۡنَ وَٱلَّذِینَ مِن قَبۡلِهِمۡۚ کَذَّبُواْ بَِٔایَٰتِنَا فَأَخَذَهُمُ ٱللَّهُ بِذُنُوبِهِمۡۗ وَٱللَّهُ شَدِیدُ ٱلۡعِقَابِ١١﴾ [آل عمران: 11].
«همانند شیوه آل فرعون» یعنی: شیوه و عادت آنان همچون عادت و شیوه فرعونیان و چگونگی رفتار آنان با موسی علیه السلام است، و چنانکه اموال و اولاد فرعونیان نتوانست برای آنان کاری بکند، همچنین اموال و فرزندان اینان نیزنمیتوانند برایشان کاری از پیش ببرند «و» نیز شیوه و عادت آنان همچون عادت «کسانی» است «که پیش از آنان» یعنی پیش از فرعونیان «بودند» از امتهای کافرو خدانشناس «که آیات ما را دروغ شمردند، پس خداوند آنان را گرفت» یعنی: باجزاهای مهلک مجازاتشان کرد «به گناهانشان» که از جمله این گناهان، یکی همدروغ انگاشتن آیات الهی بود «و خدا سخت کیفر است».
﴿قُل لِّلَّذِینَ کَفَرُواْ سَتُغۡلَبُونَ وَتُحۡشَرُونَ إِلَىٰ جَهَنَّمَۖ وَبِئۡسَ ٱلۡمِهَادُ١٢﴾ [آل عمران: 12].
«به کسانی که کفر ورزیدهاند بگو» مراد از آنان یهود، و به قولی: مشرکان مکهاند. آری! به آنان بگو: «بهزودی مغلوب خواهید شد» در دنیا «و» سپس درآخرت «در دوزخ محشور میشوید و چه بدجایگاهی است» دوزخ. سپاس بر خدای عزوجل که این تهدید خویش را با کشتن بنیقریظه، جلای وطن کردن بنینضیر، فتح خیبر، تحمیل جزیه بر سایر یهود و پیروزکردن مسلمانان در بدر، عملیگردانید.
﴿قَدۡ کَانَ لَکُمۡ ءَایَةٞ فِی فِئَتَیۡنِ ٱلۡتَقَتَاۖ فِئَةٞ تُقَٰتِلُ فِی سَبِیلِ ٱللَّهِ وَأُخۡرَىٰ کَافِرَةٞ یَرَوۡنَهُم مِّثۡلَیۡهِمۡ رَأۡیَ ٱلۡعَیۡنِۚ وَٱللَّهُ یُؤَیِّدُ بِنَصۡرِهِۦ مَن یَشَآءُۚ إِنَّ فِی ذَٰلِکَ لَعِبۡرَةٗ لِّأُوْلِی ٱلۡأَبۡصَٰرِ١٣﴾ [آل عمران: 13].
ای یهودیان! «قطعا در برخورد میان آن دو گروه» مسلمانان و مشرکان که در روزبدر باهم رودررو شدند؛ «برای شما نشانهای است» بزرگ که بر صدق و راستیاین امر دلالت میکند که حق تعالی عزتدهنده دین و یاریدهنده پیامبرش وبرفرازنده دعوت و رسالت وی میباشد، پس ای یهودیان! شما باید از روزی چون روز بدر حذر کنید تا خداوند عزوجل آنچه را بر سر مردم مکه آورد، بر سر شما نیاورد، روزی که در آن «گروهی در راه خدا میجنگیدند و دیگر» گروه «کافر بودندکه مسلمانان آن کافران را به چشم» یعنی: با دیدی روشن و آشکار، بیهیچگونه ابهامی «دو برابر خویش میدیدند». مشرکان در بدر سه برابر مسلمانان بودند، پسخداوند عزوجل آنان را در دید مسلمانان اندک ـ دوبرابر ـ نشان داد تا دلهایشان قویگردد ـ با عنایت به این امر که قبلا به مسلمانان اعلام شده بود که صد تن از ایشانبر دویست تن از کفار غالب میگردند ـ «و خدا هرکه را بخواهد، به نصرت خویشتأیید میکند» یعنی: کسانی را که اراده تأیید و تقویتشان را داشته باشد، نصرت میدهد و ازجمله این نصرت؛ تأیید اهل بدر با اندک دیدن شمار نیروهای دشمن بود «یقینا در این امر» یعنی: در اندک دیدن شمار بسیار مشرکان «عبرتی است» و موعظهای بزرگ «برای اولیالابصار» یعنی: برای صاحبان بینشهای نافذ که ازآنچه میبینند، درس عبرت میگیرند، پس ای یهودیان! آیا شما از این امور عبرت نمیگیرید تا ایمان آورید؟
ابنکثیر میگوید: «اگر کسی گفت که وجه جمع نمودن میان این آیه کریمه وآیه (44) از سوره «انفال» چیست که در آنجا خداوند متعال میفرماید: «وآنگاه که آنان را ـ چون رو در رو شدید ـ در چشم شما اندک نمود و شما را نیزدر چشم آنان اندک نمود تا خداوند کاری را که کردنی بود، به انجام رساند»؟ میگوییم: آن کم نمایاندن مسلمانان در چشم مشرکان در حالتی بود، و این بسیارنمایاندن در حالت دیگری.
از ابنعباس رضی الله عنه در بیان سبب نزول آیات (12 ـ 13) روایت شده است کهفرمود: چون اهل بدر به آن پیروزی شگرف دست یافته و به مدینه بازگشتند، رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم یهودیان را در بازار بنی قینقعاع گردآورده و خطاب به آنان فرمودند: «ای گروه یهود! اسلام آورید پیش از آن که خداوند عزوجل آنچه را که بهقریش رسانید به شما نیز برساند». ولی آنان در پاسخ پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم گفتند: ای محمد! به خود مغرور نشو که چند نفری از قریشیان را کشتی، آنها کارناآزموده و بیتجربه بودند و به فنون رزم آشنایی نداشتند، سوگند به خدا که اگر با ما بجنگی، میدانیکه ما مرد میدانیم و میدانی که تاکنون به رزمآورانی چون ما رویارو نشدهای! پس خدای متعال این آیات را نازل فرمود.
﴿زُیِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ ٱلشَّهَوَٰتِ مِنَ ٱلنِّسَآءِ وَٱلۡبَنِینَ وَٱلۡقَنَٰطِیرِ ٱلۡمُقَنطَرَةِ مِنَ ٱلذَّهَبِ وَٱلۡفِضَّةِ وَٱلۡخَیۡلِ ٱلۡمُسَوَّمَةِ وَٱلۡأَنۡعَٰمِ وَٱلۡحَرۡثِۗ ذَٰلِکَ مَتَٰعُ ٱلۡحَیَوٰةِ ٱلدُّنۡیَاۖ وَٱللَّهُ عِندَهُۥ حُسۡنُ ٱلۡمََٔابِ١٤﴾ [آل عمران: 14].
«دوستی شهوات برای مردم آراسته شده» یعنی: خداوند متعال، شهوات را درچشم مردم ـ به منظور آزمایش و امتحانشان ـ آراسته است. یا آرایشدهنده شیطان است که با برانگیختن مردم به سوی شهوات، آنان را از واجبات وتکالیفشان غافل میگرداند. این شهوات عبارتاند از: تمام خواستنیها وآرزوهای نفسیای که مفرح قلباند و قلب از آنها احساس لذت و خوشیمینماید. «از جمله» آراسته شده برای شما دوستی «زنان و پسران» زنان را در رأس این خواستنیها ذکر فرمود، به سبب کثرت اشتیاق و تمایل نفسهای مردان بهسوی آنان. و پسران را بهیاد آوری مخصوص گردانید نه دختران را زیرا محبت دختران عام و فراگیر نیست. در حدیث شریف آمده است: «ما ترکت بعدی فتنه اضرعلی الرجال من النساء: بعد از خود، فتنهای زیانبارتر از زنان را بر مردان سراغ ندارم». اما اگر هدف از محبت به زنان، پاکدامنی و توالد و تناسل فرزندان شایسته باشد؛ این امر مطلوب، بلکه مستحب است، چنانکه در حدیث شریف آمده است: «الدنیا متاع وخیر متاعها الـمرأة الصالحة». «دنیا همه متاع است و بهترین متاع آن، زن شایسته میباشد». «و» برای مردم آراسته شده، محبت «قناطیر مقنطره از زر وسیم» قناطیر: جمع قنطار و هر قنطار صد رطل است، و مراد از آن مال هنگفت وبسیار میباشد. مقنطره: یعنی به مقادیر زیاد مضاعف گردانیدهشده. از سعیدبنجبیر رضی الله عنه نقل شده است که مراد از آن، صدهزار دینار میباشد. یادآور میشویم که به هنگام ظهور اسلام، صد مرد سرمایهدار از مقنطرها در مکه وجود داشتند.«و» برای مردم آراسته شده «اسبان مسومه» یعنی: اسبانی که در چراگاهها ومراتع رها شدهاند. یا مسومه: یعنی نشانهگذاری شده با نشانهای که به وسیله آن از دیگر اسبان تمییز داده میشوند «و» برای مردم آراسته شده «محبت چهارپایان» که عبارتاند از: شتر و گاو و گوسفند «و محبت زراعت» یعنی: مزارع، که شاملخود زمین و کشت آن میشود. «این همه بهره زندگانی دنیاست» یعنی: آنچه ذکرشد، تماما بهرههای گذرای زندگانی دنیاست که فنا میشود و باقی نمیماند «و» حال آن که «فرجام نیکو» که میماند و جاودانه است «نزد خداست».
باید دانست که هدف آیه کریمه قطعا این نیست که انسان را از محبت معتدل شهوات که امری فطری است باز دارد، به دلیل اینکه حق تعالی در آیه دیگریمیفرماید: ﴿قُلۡ مَنۡ حَرَّمَ زِینَةَ ٱللَّهِ ٱلَّتِیٓ أَخۡرَجَ لِعِبَادِهِۦ وَٱلطَّیِّبَٰتِ مِنَ ٱلرِّزۡقِ﴾ [الأعراف: 32]. «ای محمد! بگو: چه کسی زینت خدا را که برای بندگانش بیرون آورده و روزیهای پاکیزه را حرام گردانیده»؟. پس آنچه منع شده؛ افراط و زیادهروی در محبت شهوات و گرفتارشدن در گردونه آن است، بهگونهای که با طغیان شهوات، دین و وظایف دنیوی و آخرتی انسان به فراموشی سپرده شود. عبارت: ﴿زُیِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ ٱلشَّهَوَٰتِ﴾ نیز مستدعی پلیدی و منفوربودن شهوات نیست، بلکه این تعبیر، بیانگر طبیعت این شهوات است، پس مطلوب آن است که بندگان خدا عزوجل شهوات را در جایگاه طبیعی آن قرار دهند، بهگونهای که دلبستگی به آن سبب طغیان علیه ارزشهایی نشود که در عرصه وجود از شهوات گرامیتر و برترند. بنابراین، اسلامنیازهای فطری را به رسمیت میشناسد و در صدد سرکوب غرایز نیست.
صاحب تفسیر «معارف القرآن» میگوید: «خدای متعال طبعا محبت این چیزهارا در دل انسان قرار داده و در این امر هزاران حکمت وجود دارد؛ از آن جملهاینکه: اگر طبیعت انسان به طرف این چیزها مایل نبود، نظام جهان بههم میخوردزیرا در آن صورت چه کسی نیاز داشت که زحمت کشاورزی و کارگری وصنعتگری را متحمل شود، یا تمام مساعی خویش را در تجارت مبذول دارد.
آبادی و بقای جهان در این نهفته است که محبت این اشیا در طبیعت انسان ایجاد شود تا او خود درصدد تهیه و جمعآوری آنها برآید، کارگر صبح هنگام با این فکر از خانه بیرون میآید که مقداری پول بهدست آورد، ثروتمند با این اندیشه خانه را ترک میکند که قدری پول صرف کرده کارگری بیاورد تا از او کاربگیرد، تاجر، وسایل لوکس تهیه کرده در انتظار مشتری مینشیند تا سرمایهایبیندوزد، مشتری نهایت سعی خود را بهکار میبرد تا با پولی که دارد، اسباب ووسایل مورد نیاز خود را خریداری کند، اگر اندکی تأمل شود، همین علایق دنیوی است که همه را از خانههایشان بیرون آوردهاست و نظام تمدن جهان را براساس اصولی منظم و مستحکم قرار داده است.
حکمت دیگر این است که اگر میل و محبت نعمتهای دنیوی در قلب انسان قرارنداشته باشد، نمیتواند طعم نعمتهای اخروی را درک کند و نه به آنها تمایلداشته باشد، پس چه نیازی دارد که درصدد انجام اعمال نیک باشد تا بهشت راکسب نماید و از اعمال بد پرهیز کند تا از دوزخ نجات یابد.
حکمت سوم که در اینجا بیشتر مورد توجه است، این است که محبت این اشیاطبعا در دل انسان ایجاد شده تا از او امتحان گرفته شود که چه کسی در محبت آنهاغرق شده و آخرت را فراموش میکند و چه کسی بر حقیقت گذرا بودن و فانیبودن آن وقوف یافته و فقط به حد ضرورت و معقول به فکر آنها میباشد و آنهارا در مسیر سعادت اخروی بهکار میبرد. چنانکه در آیه (7) از سوره «کهف» حکمت این تزیین به همین صورت بیان شدهاست: ﴿إِنَّا جَعَلۡنَا مَا عَلَى ٱلۡأَرۡضِ زِینَةٗ لَّهَا لِنَبۡلُوَهُمۡ أَیُّهُمۡ أَحۡسَنُ عَمَلٗا٧﴾ [الکهف: 7]. «ما آنچه را که بر روی زمین است برای زمین زینتی قراردادیم تا مردم را مورد آزمایش قرار دهیم که چه کسی عمل نیک انجام میدهد».
ولی در بعضی از آیات، این نوع تزیین به شیطان نسبت داده شده؛ مانند آیه(48) سوره «انفال»: ﴿زَیَّنَ لَهُمُ ٱلشَّیۡطَٰنُ أَعۡمَٰلَهُمۡ﴾ [الأنفال: 48]. مراد از آن، تزیین چیزهایی استکه شرعا و عقلا بد باشند، یا مراد آن درجه تزیین است که به سبب گذشتن از حدبد باشد وگرنه تزیین مباحات نه تنها بد نیست بلکه در آنها فواید بسیاری نیز وجوددارد، بنابراین، در بعضی آیات این تزیین صراحتا به خداوند عزوجل نسبت داده شده، همانطور که ذکر آن گذشت.
شکی نیست که دائما به فکر مسایل مادی بودن، روح و جان انسان را خسته میسازد و مهلت استفاده از دنیا را نیز از انسان سلب میکند و خود این، نوعی عذاب برای انسان است. بنابراین، تلاش در میدان امور دنیوی باید رعایت احکام الهی را همراه با اعتدال در نصب العین خود داشته و رستگاری دو جهان را مدنظر داشته باشد؛ لذا بهکار بردن آن در راههای نادرست و یا زیاده روی در راه صحیح که بهسبب آن انسان از آخرت غفلت ورزد، مایه هلاک است.
مولانای رومی چهقدر این مضمون را بهطور عالی به نظم کشیده آنجا کهمیگوید:
آباندر زیرکشتی پشتیاست آبدر کشتی هلاک کشتیاست
متاع دنیا برای وجود انسان مانند کشتیای است که اگر آب زیر آن باشد برایش مفید و یاریگر است، ولی اگر آب به درون کشتی راه یابد، غرق شدن و نابودی آن را به دنبال خواهد داشت»[2].
آیه بعدی بههمین حقیقت ناظر است:
﴿قُلۡ أَؤُنَبِّئُکُم بِخَیۡرٖ مِّن ذَٰلِکُمۡۖ لِلَّذِینَ ٱتَّقَوۡاْ عِندَ رَبِّهِمۡ جَنَّٰتٞ تَجۡرِی مِن تَحۡتِهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُ خَٰلِدِینَ فِیهَا وَأَزۡوَٰجٞ مُّطَهَّرَةٞ وَرِضۡوَٰنٞ مِّنَ ٱللَّهِۗ وَٱللَّهُ بَصِیرُۢ بِٱلۡعِبَادِ١٥﴾ [آل عمران: 15].
«بگو: آیا به بهتر از اینها» یعنی: به بهتر از این خواستنیها و آرزومندیهای بیارزش دنیوی «آگاهتان کنم«؟ اینک آگاهتان میکنم؛ آن چیز بهتر این است: «برای آنان که تقوا پیشه کردهاند، باغهایی است که از فرودست آنها جویباران جاریاست، جاودانه در آنند» چنان جاودانگیای که مرگ و فنا به آن گزندی نمیرساند «و جفتهایی پاکیزه دارند» یعنی: همسرانی دارند که از پلیدیهای حیض و نفاس ودیگر پلیدیهایی که به همسران دنیایی عارض میگردد، پاکند «و» بهطور مستمر «از خشنودی خداوند برخوردارند» که این برخورداری، ایشان را از دگرگون شدن نعمت ایمن و آسوده خاطر میگرداند «و خدا بر بندگانش بیناست» لذا، هرکس رابراساس استحقاق و برحسب ایمان و عملش پاداش و جزا میدهد. دلیل این کهحق تعالی متقیان را به دریافت این نعمت برتر مخصوص گردانید این است که فقط آنان سزاوار این نعمت برتر میباشند.
آنگاه خداوند متعال بندگان با تقوایش را چنین توصیف میکند:
﴿ٱلَّذِینَ یَقُولُونَ رَبَّنَآ إِنَّنَآ ءَامَنَّا فَٱغۡفِرۡ لَنَا ذُنُوبَنَا وَقِنَا عَذَابَ ٱلنَّارِ١٦﴾ [آل عمران: 16].
«آنان که میگویند؛ پروردگارا! ما ایمان آوردهایم» به تو و به کتابها و پیامبرانت «پس» به فضل و رحمت خویش «گناهان ما را بیامرز و ما را از عذاب دوزخ نگاهدار».
﴿ٱلصَّٰبِرِینَ وَٱلصَّٰدِقِینَ وَٱلۡقَٰنِتِینَ وَٱلۡمُنفِقِینَ وَٱلۡمُسۡتَغۡفِرِینَ بِٱلۡأَسۡحَارِ١٧﴾ [آل عمران: 17].
«آنان صابران»اند که بر طاعت خدا عزوجل و از محرمات وی شکیبایی و پرهیزمیکنند «و صادقان»اند که نیتها و دلها و زبانهایشان در آشکار و نهان راست ومستقیم است «و فرمانبرداران» خدایند که دلهایشان برای او خاشع و تپنده است «و آمرزش خواهان در سحرگاهان اند» و در فضیلت استغفار در اوقات سحر، احادیث بسیاری آمده است. بعضی میگویند: مراد از آن، نمازگزاران نماز بامداد یا نماز آخر شباند. البته شروع اوقات سحر از هنگامی است که شب پشت میکند تا آنگاه که بامداد طلوع مینماید. در حدیث شریف آمده است: «ینزل الله تبارک وتعالى فی کل لیلة إلى سماء الدنیا حین یبقى ثلث اللیل الأخیر، فیقول: هل منسائل فأعطیه؟ هل من داع فأستجیب له؟ هل من مستغفر فأغفر له»؟ «خداوند متعال هرشب ـ آنگاه که یک سوم آخر شب باقی میماند ـ به آسمان دنیا فرود میآید، پس میفرماید: آیا درخواستکنندهای هست که به او ببخشم؟ آیا دعاکنندهای هست که دعایش را اجابت کنم؟ آیا آمرزش خواهی هست که او را بیامرزم». استغفار: طلب آمرزش به زبان همراه با حضور قلب است زیرا خداوند متعال دعای کسی را که قلبش غافل است، نمیپذیرد. گفتنی است که نزد علمای سلف مراد ازفرود آمدن حق تعالی فرود آمدنی است که سزاوار ذات وی است، بدون تعیین کیفیت و مکان. و هرچند قرطبی آن را به فرود آمدن فرشتگان حق تعالی تأویلکرده، ولی رأی اول راجح است.
﴿شَهِدَ ٱللَّهُ أَنَّهُۥ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ وَٱلۡمَلَٰٓئِکَةُ وَأُوْلُواْ ٱلۡعِلۡمِ قَآئِمَۢا بِٱلۡقِسۡطِۚ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ٱلۡعَزِیزُ ٱلۡحَکِیمُ١٨﴾ [آل عمران: 18].
«گواهی داد الله» یعنی: بیان کرد و اعلام داشت و آگاهی داد؛ با آیات تکوینی و تشریعی و حجتهای روشن خود «که جز او هیچ معبودی نیست» پس حق تعالی با آنچه که بیان کرده و آنچه که آفریده، ما را بهسوی و حدانیت خویش و اینکه فقط او معبود بر حق است، راهنمایی کرده است «و فرشتگان» نیز گواهیمیدهند، که گواهی آنها، اقرار به وحدانیت الله عزوجل است «و صاحبان دانش» نیزگواهی میدهند. گواهی آنان به معنی ایمانشان به وحدانیت الله عزوجل و بیان این حقیقت به مردم با زبان است. و در اینکه خداوند عزوجل نام علما را با نام خود و نام فرشتگان خویش مقرون ساخته، فضیلتی بزرگ و فخر و شرفی سترگ برای اهلعلم است. از زبیربن عوام رضی الله عنه روایت شده است که فرمود: از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در عرفه شنیدم که این آیه کریمه را تلاوت کردند، سپس در این حدیث شریف فرمودند: «ای پروردگارم! من نیز بر این حقیقت از گواهان هستم». «همواره به عدل قیامدارد» یعنی: خداوند عزوجل در تمام امور به عدل قیام دارد، یا همواره برپادارنده عدل و داد است «جز او که توانا و حکیم است، هیچ معبودی نیست» در حدیث شریفآمده است: «هر کس به هنگام خواب این آیه کریمه را بخواند، حق تعالی هفتادهزار فرشته میآفریند که تا روز قیامت برایش طلب آمرزش میکنند».
مفسران در بیان سبب نزول گفتهاند: این آیه کریمه در پاسخ سؤال دو تن از اسقفهای شام نازل شد که به مدینه آمدند و از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم پرسیدند: بزرگترین گواهی و شهادت خدای عزوجل در کتابش چیست؟ و چون این آیه نازلشد، آن دو ایمان آوردند.
﴿إِنَّ ٱلدِّینَ عِندَ ٱللَّهِ ٱلۡإِسۡلَٰمُۗ وَمَا ٱخۡتَلَفَ ٱلَّذِینَ أُوتُواْ ٱلۡکِتَٰبَ إِلَّا مِنۢ بَعۡدِ مَا جَآءَهُمُ ٱلۡعِلۡمُ بَغۡیَۢا بَیۡنَهُمۡۗ وَمَن یَکۡفُرۡ بَِٔایَٰتِ ٱللَّهِ فَإِنَّ ٱللَّهَ سَرِیعُ ٱلۡحِسَابِ١٩﴾ [آل عمران: 19].
«در حقیقت، دین» مقبول و پذیرفته شده «نزد خدا همان اسلام است» و حق تعالی دینی غیر از آن را از احدی نمیپذیرد. آری! دین مورد رضای الهیاسلام است، یعنی این آیینی که مبتنی بر توحید حق تعالی است و انبیای عظام علیهم السلام پیامآور آن بودهاند و مورد اتفاق همه ایشان بوده است. کلمه «اسلام» در اینجا، دربرگیرنده ایمان نیز هست، از آن روی که اسلام؛ مشمول تصدیق، قول وعمل ـ هرسه ـ میشود «و کسانی که کتاب به آنان داده شده، با یکدیگر در دین خدابه اختلاف نپرداختند» یعنی: یهودیان در میان خود، نصاری در میان خود و بازیهودیان و نصاری در میان همدیگر، در امر دین به اختلاف نپرداختند «مگر پس ازآن که علم برایشان آمد» علمی که دو کتاب آسمانی تورات و انجیل مشمول آنبود، که این علم، بر وجوب توحید باری تعالی و لزوم طاعت وی و تسلیمشدن به فرمانش صراحت دارد «آن هم به سبب بغیی که میانشان وجود داشت» یعنی: اختلاف یهود و نصاری در این حقیقت که آیا پیامبر خاتم صلی الله علیه و آله و سلم بهحق پیامبر است یاخیر، همچنان اختلافشان در نبوت عیسی علیه السلام و اختلافات دیگری که در میان خود داشته و دارند، فقط بهسبب حسدی است که در میانشان وجود داشته و دارد، این اختلاف تا بدانجاست که یهودیان گفتند: نصاری برحق نیستند، و نصاری گفتند: یهودیان برحق نیستند. آری! همه این اختلافات بهسبب دوری آنها از حق و به انگیزه کبر و خودخواهی و خودبرتربینی و حسد است «و هرکس به آیات خدا کفر ورزد، پس بداند که خدا سریعالحساب است» و آنان را بسیار زود مجازات میکند.
﴿فَإِنۡ حَآجُّوکَ فَقُلۡ أَسۡلَمۡتُ وَجۡهِیَ لِلَّهِ وَمَنِ ٱتَّبَعَنِۗ وَقُل لِّلَّذِینَ أُوتُواْ ٱلۡکِتَٰبَ وَٱلۡأُمِّیِّۧنَ ءَأَسۡلَمۡتُمۡۚ فَإِنۡ أَسۡلَمُواْ فَقَدِ ٱهۡتَدَواْۖ وَّإِن تَوَلَّوۡاْ فَإِنَّمَا عَلَیۡکَ ٱلۡبَلَٰغُۗ وَٱللَّهُ بَصِیرُۢ بِٱلۡعِبَادِ٢٠﴾ [آل عمران: 20].
«پس» ای محمد صلی الله علیه و آله و سلم ! «اگر با تو» درباره توحید باری تعالی «محاجه کردند» یعنی: جدال و مناظره کردند؛ با شبهات باطل و سخنان تحریف شده خویش «بگو: من روی خود را تسلیم خدا نمودهام» یعنی: دین و عبادت خویش را برای او خالص گردانیده و رو بهسوی او نمودهام. ذکر «وجه» بهجهت شرف آن است، و وقتیچهره برای حق تعالی تسلیم بود، غیر آن بهطریق اولی به او تسلیم است «و هر که مرا پیروی کرده» از مسلمانان، او نیز خود را تسلیم خداوند عزوجل نموده و نیت خویش را برای او خالص گردانیده.
«و به اهل کتاب و امیین بگو» امیین: یعنی قوم بیکتاب، که در اینجا مراد مشرکان عرباند زیرا آنها کتاب آسمانیای نداشتند که آن را بخوانند. آری! بهآنان بگو: «آیا اسلام آوردهاید»؟ یعنی: برای شما برهانهای قاطع بسیاری آمده است که شما را به قبول اسلام وامیدارد، اینک آیا اسلام را پذیرفته و به موجبات آن عمل کردهاید، یا خیر؟ «پس اگر اسلام آوردهاند، قطعا هدایت شدهاند» یعنی: به هدایتی که بیشک بهرهای بزرگ است، نایل گردیده و به رستگاری دنیا وآخرت رسیدهاند «و اگر روی برتافتند» از قبول حجت «فقط رساندن پیام برعهدهتوست» یعنی: مسئولیت تو فقط رساندن پیام الهی به آنهاست و تو بر آنان مسلط نیستی، پس مبادا جانت را از حسرتخوردن بر عدم ایمانشان بفرسایی «و خداوند به» امور و احوال «بندگانش بیناست» لذا مطمئن باش که آنان را در برابر اعمالشان جزا میدهد.
این آیه کریمه و امثال آن از آیات، از آشکارترین دلایل بر عام بودن بعثت آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم بهسوی تمام خلق است، چنانکه کتاب و سنت در بیشتر از یک آیه وحدیث بر آن دلالت دارند. در حدیث شریف آمده است: «بعثت إلى الأحـمـر والأسود»: «بهسوی سرخ و سیاه [یعنی کافه خلق] مبعوث گردیدهام». همچنین درحدیث شریف آمده است: «پیامبران همه، مخصوصا بهسوی قوم خودشان فرستادهمیشدند، اما من به سوی عموم مردم مبعوث گردیدهام».
﴿إِنَّ ٱلَّذِینَ یَکۡفُرُونَ بَِٔایَٰتِ ٱللَّهِ وَیَقۡتُلُونَ ٱلنَّبِیِّۧنَ بِغَیۡرِ حَقّٖ وَیَقۡتُلُونَ ٱلَّذِینَ یَأۡمُرُونَ بِٱلۡقِسۡطِ مِنَ ٱلنَّاسِ فَبَشِّرۡهُم بِعَذَابٍ أَلِیمٍ٢١﴾ [آل عمران: 21].
«کسانی که به آیات خدا کفر میورزند و پیامبران را به ناحق میکشند» مراد از آنان در اینجا، مخصوصا یهودیاناند که برخی از انبیای ماقبل علیهم السلام را کشتند و بهجان رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم نیز سوء قصد نمودند «و میکشند کسانی را که به قسط» یعنی: بهعدلوداد «امر میکنند از مردم» آنان آمران به معروف و ناهیان از منکرند که ظالم را از ظلم وی بازمیدارند «پس آنان را به عذابی دردناک بشارت ده» بشارت: خبرسرورانگیز است و بکارگرفتن آن در خبر بد، به قصد تهدید، تحقیر و استهزاء آنهاست.
مبرد در بیان سبب نزول آیه کریمه میگوید: «گروهی از بنیاسرائیل بودند که پیامبران به نزدشان آمده و آنان را بهسوی خداوند عزوجل دعوت کردند، ولی آنان پیامبران را کشتند، سپس بعد از آن پیامبران، مؤمنان دیگری به مسئولیت دعوت قیام کرده آنها را بهسوی دین خدا عزوجل فراخواندند، ولی ایشان را نیز کشتند. پس این آیات درباره آنان نازل شده است». مراد آیه؛ شرمسار ساختن یهودیان منحرف از راه حق تا روز قیامت و تهدید و سرزنش یهودیانی است که در زمان آنحضرت صلی الله علیه و آله و سلم بهسر میبردند.
در حدیث شریف آمده است که ابوعبیده جراح رضی الله عنه از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم پرسید: «چهکسی در روز قیامت عذاب سختتری دارد؟ فرمودند: مردی که پیامبری را، یا امر کننده به معروف و نهی کننده از منکری را کشته باشد. آنگاه این آیه کریمه راتلاوت کردند». یادآور میشویم که امر به معروف و نهی از منکر بر امتهای پیشین نیز واجب بود. همچنین در حدیث شریف آمده است: «کسی که به معروف امر یا از منکر نهی میکند، او خلیفه خداست در زمینش و خلیفه رسول اوست و خلیفه کتاب اوست».
باید دانست که از شروط امر کننده به معروف و نهیکننده از منکر ـ در نزد اهلسنت و جماعت ـ این نیست که حتما او از اهل عدالت باشد، بلکه این واجبعامی بر ذمه تمام مسلمانان است. همچنین مسلمانان بر اینکه تغییر دادن منکر برهر کسیکه بر آن تواناست واجب میباشد، اجماع دارند. البته مراحل تغییر منکررا احادیث شریف معین ساخته است، ولی همه این احادیث، به قید استطاعت مقید میباشند. و باز هم ما در مورد امربه معروف و نهی از منکر، احکامی را دراین تفسیر شریف ـ در آیات مربوطه آن ـ بیان خواهیم کرد.
﴿أُوْلَٰٓئِکَ ٱلَّذِینَ حَبِطَتۡ أَعۡمَٰلُهُمۡ فِی ٱلدُّنۡیَا وَٱلۡأٓخِرَةِ وَمَا لَهُم مِّن نَّٰصِرِینَ٢٢﴾ [آل عمران: 22].
«همانانند که اعمالشان در دنیا و آخرت تباه شده است» یعنی: برای اعمال نیکیکه آن کافران پیامبرکش حق ستیز در دنیا انجام دادهاند، اثری باقی نمیماند تا با آنان همچون اهل حسنات معامله شود، پس در دنیا مورد لعنت قرار گرفتند وخواری و ذلت و پستی بر آنان رو نمود و در آخرت هم که مسلما حال و روزگاربدتری دارند «و برایشان هیچ یاوری نیست» که عذاب را از آنان دفع کند.
﴿أَلَمۡ تَرَ إِلَى ٱلَّذِینَ أُوتُواْ نَصِیبٗا مِّنَ ٱلۡکِتَٰبِ یُدۡعَوۡنَ إِلَىٰ کِتَٰبِ ٱللَّهِ لِیَحۡکُمَ بَیۡنَهُمۡ ثُمَّ یَتَوَلَّىٰ فَرِیقٞ مِّنۡهُمۡ وَهُم مُّعۡرِضُونَ٢٣﴾ [آل عمران: 23].
«آیا ندیدی کسانی را که بهرهای از کتاب» تورات «داده شدند» آنان احبار وعلمای یهوداند «که چون بهسوی کتاب الله» یعنی: همان کتابی که از آن بهرهای داده شدهاند «فراخوانده میشوند تا میانشان حکم کند، آنگاه گروهی از آنان به حالاعراض» از اجابت آنچه که بهسوی آن فراخوانده شدهاند «روی بر میتابند» درعین علم و آگاهیای که از آن دارند و در عین اینکه به وجوب عمل به آن هممعترفند.
﴿ذَٰلِکَ بِأَنَّهُمۡ قَالُواْ لَن تَمَسَّنَا ٱلنَّارُ إِلَّآ أَیَّامٗا مَّعۡدُودَٰتٖۖ وَغَرَّهُمۡ فِی دِینِهِم مَّا کَانُواْ یَفۡتَرُونَ٢٤﴾ [آل عمران: 24].
«این» رویگرداندنشان از قبول حکم حق تعالی «بدان سبب بود که آنان» برحسب پندار غلط خود «گفتند: آتش دوزخ جز چند روزی معین به ما نمیرسد» وآن فقط همان مقدار اندکی است که ما گوساله را پرستیدهایم «و آنچه افترامیکردند» و به دروغ برمیساختند «آنان را در دینشان فریفته کرده است» که ازجمله آن، همین سخنی است که بیان شد، و ازجمله آن، این سخنشان است که: ما فرزندان و دوستان خدا هستیم! پس آنان این دروغهای خود را راست پنداشتند و پیروانشان نیز، این دروغها را باور کردند.
از ابنعباس رضی الله عنه در بیان سبب نزول آیه کریمه روایت شده است که فرمود: رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم بهمنظور دعوت یهودیان بهسوی خدا عزوجل ، به مدرسه دینی آنان رفتند وآنان را بهسوی دین خدا عزوجل دعوت کردند، دراین هنگام نعیمبن عمرو و حارثبنزید خطاب به آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم گفتند: ای محمد! تو بر کدامین دین و آیین هستی؟ آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم فرموند: «بر دین ابراهیم علیه السلام هستم». گفتند: آخر ابراهیم هم کهیهودی بود! رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «اگر چنین است، پس تورات را بیاورید که در میان ما و شما داوری کند». اما آنان نپذیرفتند. آنگاه خدای عزوجل، آیات (23 ـ 24) از این سوره را نازل کرد و بعد از آن تهدیدکنان فرمود:
﴿فَکَیۡفَ إِذَا جَمَعۡنَٰهُمۡ لِیَوۡمٖ لَّا رَیۡبَ فِیهِ وَوُفِّیَتۡ کُلُّ نَفۡسٖ مَّا کَسَبَتۡ وَهُمۡ لَا یُظۡلَمُونَ٢٥﴾ [آل عمران: 25].
«پس چگونه خواهد بود» حالشان «آنگاه که آنان را در روزی که هیچ شکی در آن نیست» و هیچ آدم عاقلی در وقوع آن به خود شکی راه نمیدهد، که روز قیامت است «گرد آوریم«؟ آنان باید بدانند که خواه ناخواه در دام آن روز گرفتار میشوند و با چنین حیلهها و دروغپردازیهایی، نمیتوانند آن را از خود دفعکنند. آری! در آن روز به آنان و امثالشان از کسانی که با خدا و رسولش سر ستیز داشتهاند و با فریفتهشدن به برساختههای خویش، بر خداوند متعال جرأت وجسارت ورزیدهاند، روشن میشود که این دروغبافیها و حیلهگریها به حالشان سودی نداشته و چون خدای سبحان آنان را نزد خویش گردآورد و سؤال وحساب در میان آید، این اکاذیب نزد وی عذری قابل پذیرش نیست «و» چگونه خواهد بود حالشان در آن روز که «به هرکس جزای کردارش به تمامی داده شود و به آنان ستم نرود» با افزودن گناهی بر گناهانشان، یا کاستن چیزی از اعمال شایستهشان ؟.
﴿قُلِ ٱللَّهُمَّ مَٰلِکَ ٱلۡمُلۡکِ تُؤۡتِی ٱلۡمُلۡکَ مَن تَشَآءُ وَتَنزِعُ ٱلۡمُلۡکَ مِمَّن تَشَآءُ وَتُعِزُّ مَن تَشَآءُ وَتُذِلُّ مَن تَشَآءُۖ بِیَدِکَ ٱلۡخَیۡرُۖ إِنَّکَ عَلَىٰ کُلِّ شَیۡءٖ قَدِیرٞ٢٦﴾ [آل عمران: 26].
«بگو» ای محمد صلی الله علیه و آله و سلم ! در مقام تعظیم و شکر پروردگار خویش، درحالیکهکار را همه به او سپرده و بر او توکل کردهای «بارخدایا، ای مالک ملک» یعنی: ای مالک جنس و حقیقت فرمانروایی «هرآن کس را که بخواهی، فرمانروایی میبخشی و از هرکه بخواهی فرمانروایی را میگیری، هرکه را بخواهی عزت میبخشی و هرکه رابخواهی خوار میگردانی، همه خیر» از روی آفرینش و تقدیر «بهدست توست» نه بهدست غیر تو «و تو بر هر چیز توانایی» و تواناییات مطلق است. ابنکثیر میگوید: «در این آیه کریمه خدای سبحان پیامبر خویش صلی الله علیه و آله و سلم و امتشان را بهسوی شکر نعمت خویش ارشاد و توجیه میکند زیرا او نبوت را از بنیاسرائیل گرفت و آن را به پیامبر قریشی عربی، فرستاده خویش بهسوی انس و جن و خاتم الانبیاء علیالاطلاق صلی الله علیه و آله و سلم تفویض کرد و این پیامبر محبوب خویش را به ویژگیهایی مخصوص گردانید که به هیچ پیامبری از پیامبران داده نشده است، چون دادن علم صفات و شریعت خویش به آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم ، آگاه ساختنشان بر پارهای از اخبارغیبی گذشته و آینده، آشکارساختن حقایق آخرت بر ایشان، منتشر ساختن امتشان در مشارق و مغارب زمین و غیر این از موهبتهایی که همه سزاوار شکر وسپاس اند».
در بیان سبب نزول آمده است: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از خداوند متعال درخواست کردند تا فرمانروایی روم و فارس را به امتشان ببخشد، پس این آیه کریمه نازل شد.
﴿تُولِجُ ٱلَّیۡلَ فِی ٱلنَّهَارِ وَتُولِجُ ٱلنَّهَارَ فِی ٱلَّیۡلِۖ وَتُخۡرِجُ ٱلۡحَیَّ مِنَ ٱلۡمَیِّتِ وَتُخۡرِجُ ٱلۡمَیِّتَ مِنَ ٱلۡحَیِّۖ وَتَرۡزُقُ مَن تَشَآءُ بِغَیۡرِ حِسَابٖ٢٧﴾ [آل عمران: 27].
همچنان بگو ای محمد صلی الله علیه و آله و سلم ! پروردگارا! تو همانی که «شب را به روز و روز را بهشب درمیآوری» یعنی: از درازی این میکاهی و بر کوتاهی آن میافزایی، آنگاهبرابر میشوند، سپس از آن یکی میکاهی و بر این یکی میافزایی تا با هم تفاوت یابند، آنگاه بار دیگر آنها را میزان و برابر میگردانی، و این قانون ثابتت در تمامفصلهای سال است، پس هرچه از یکی از آنها بکاهی، در دیگری میافزایی. بنابرهمین قانونمندی خداوند متعال است که زمان شب و روز در تمام ایام سال بهطورثابت (24) ساعت است و این مقدار ثابت، در هیچ فصلی با فصل دیگر و درهیچ مکانی با مکان دیگر اختلاف ندارد «و زنده را از مرده بیرون میآوری و مرده را از زنده» یعنی: انسان ذی روح و زنده را از نطفه مرده بیرون میآوری، سپسنطفه مرده را از شخص زنده، همینگونه تخم را از مرغ بیرون میآوری و مرغ را از تخم، درخت خرما را از هسته آن بیرون میآوری، سپس هسته را از درختخرما. بعضی گفتهاند که معنی این است: مؤمن را از کافر بیرون میآوری و کافر را از مؤمن «و هرکه را بخواهی، بیحساب روزی میدهی» یعنی: به او روزیای فراخ و فراوان میبخشی. در حدیث شریف به روایت ابنعباس رضی الله عنه آمده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «اسم اعظم خداوند عزوجل که چون او را بدان بخوانند، دعایشان را اجابت میکند، در این آیه آل عمران است».
﴿لَّا یَتَّخِذِ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ ٱلۡکَٰفِرِینَ أَوۡلِیَآءَ مِن دُونِ ٱلۡمُؤۡمِنِینَۖ وَمَن یَفۡعَلۡ ذَٰلِکَ فَلَیۡسَ مِنَ ٱللَّهِ فِی شَیۡءٍ إِلَّآ أَن تَتَّقُواْ مِنۡهُمۡ تُقَىٰةٗۗ وَیُحَذِّرُکُمُ ٱللَّهُ نَفۡسَهُۥۗ وَإِلَى ٱللَّهِ ٱلۡمَصِیرُ٢٨﴾ [آل عمران: 28].
ابنجریر طبری در بیان سبب نزول آیه کریمه از ابنعباس رضی الله عنه روایت کرده استکه فرمود: گروهی از یهودیان با جمعی از انصار مدینه رابطه دوستی برقرار کردهبودند تا از این طریق، ایشان را از دینشان بر گردانند، در این میان جمعی ازمسلمانان دلسوزانه به آن انصاریان گفتند: از این یهودیان مکار حذر کنید و از این پیوند دوستی بپرهیزید، مبادا شما را در دینتان به فتنه در افگنند. اما آن انصاریان، نصیحت برادران دینی خویش را نپذیرفتند، همان بود که نازل شد: «مؤمنان نباید کافران را ـ به جای مؤمنان ـ به دوستی بگیرند» و با آنها مهر و محبت بورزند و قلبا به همیاری با آنان متمایل باشند «و هرکه چنین کند» یعنی: هرکه کافران را بهجایمؤمنان به ولایت و دوستی بگیرد «در هیچ چیز از الله نیست» یعنی: او را ازدوستی خداوند عزوجل هیچ بهرهای نیست، بلکه او در همه احوال خویش از حق تعالی بریده و او نیز از وی بیزاری جسته است «مگر آن که بهنوعی از حذر کردن شر آنان رادفع کنید» یعنی: مگر آن که ظاهرا با زبانهایتان با آنان اظهار دوستی کنید، درحالی که دلهایتان از آنان ناراحت است، و این کار هم در صورتی مباح است که شما در میان کفار به حال استضعاف بهسر برید و در برابر آنان تابوتوانی نداشته باشید.
ابنعباس رضی الله عنه میگوید: «در این آیه، خدای سبحان مؤمنان را از ملاطفت با کفار و گرفتن آنها بهعنوان محرم اسرار به جای همکیشان مؤمنشان نهی کرده. مگر در صورتیکه کفار بر مؤمنان غالب باشند، ایشان از روی ناچاری میتوانند در ظاهر امر با آنان اظهار لطف و محبت نموده اما در کار دین با آنها مخالفتورزند». هماو میگوید: «تقیه به زبان عبارت است از این که: کسی به گفتن سخنی مجبور ساخته شود که آن سخن معصیت خدا عزوجل است، لذا از ترس مردمآن سخن را بر زبان میآورد، در حالیکه قلبش به ایمان مطمئن است، چنینتقیهای به وی زیانی در دین نمیرساند. ولی باید دانست که تقیه فقط به زبان استو چنین نباشد که تحت عنوان «تقیه»، دست به کشتن کسی دراز کند، یا خود را بهگناهی بیالاید، که در این صورت معذور شناخته نمیشود». ابودرداء رضی الله عنه میفرماید: «إنا لنکشر فی وجوه أقوام وقلوبنا تلعنـهـم». «ما بر روی مردمی میخندیم، درحالی که دلهایمان آنان را لعنت میکند». «و خداوند شما را از خود » یعنی: از مجازات خود «برحذر میدارد» اگر کفار را در آشکار و نهان به دوستی و ولایت بگیرید «و بازگشت بهسوی خداوند است» پس شما را در برابر اعمالتان جزا میدهد.
صاحب تفسیر «معارفالقرآن» میگوید: «در بسیاری از آیات قرآن، مسلمانان به طور مجمل و مفصل از دوستی و موالات با غیر مسلمانان به شدت منع شدهاند. مسلمانان ناآگاه از مطالعه چنین آیات صریحی، در این شبهه قرار گرفتهاند که در دین مقدس اسلام هیچگونه مجالی برای مدارا و حسن اخلاق با دگراندیشان وجودندارد. از طرف دیگر؛ از بسیاری آیات قرآن، فرمانها و عملکرد پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ، رفتارخلفای راشدین و صحابه کرام رضی الله عنهم چنان احسان و سلوک و اظهار همدردی وغمخواری با غیر مسلمین ثابت میشود که مانند آن را در میان هیچیک از مللجهان نمیتوان یافت. پس اگر مسلمانان به طور سطحی قضاوت کنند، میان احکام و فرمانهای قرآن و سنت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم تعارض خواهند یافت؛ اما این تصورات نتیجه برخورد سطحی با تعالیم حقیقی قرآن است. اگر آیات قرآن را که مربوط به اینموضوع است از مواضع مختلف جمعکرده و در آنها بیندیشیم، در آن صورت، نه برای غیر مسلمانان جای شکایتی باقی میماند و نه در میان احادیث و آیاتتعارضی مشاهده خواهد شد و این موضوع به گونهای روشن خواهد شد که در آن فرق بین موالات، احسان، همدردی و غمخواری و حقیقت هر یکی معلوم گردد، و اینکه از آنها چه اندازه جایز و چه مقدار ناجایز است و آن که ناجایز است، وجوه و دلایل عدم جواز آن چه چیزهایی است.
اصل این است که تعلق و رابطه بین دو شخص یا دو گروه، دارای درجات متفاوتی است؛ یک درجه از تعلق، موالات قلبی یا محبت و مودت قلبی است که فقط مختص مؤمنان است و این گونه تعلق مؤمن با غیر مؤمن در هیچ صورتی جایزنیست.
درجه دوم مواسات است که به معنی همدردی و خیر خواهی و نفع رسانیاست. البته این کار به غیر از کفار حربیای که با مسلمانان بر سر پیکارند با سایرین جایز است. در آیه هشتم از سوره «ممتحنه» تفصیل آن چنین بیان شده است: ﴿لَّا یَنۡهَىٰکُمُ ٱللَّهُ عَنِ ٱلَّذِینَ لَمۡ یُقَٰتِلُوکُمۡ فِی ٱلدِّینِ وَلَمۡ یُخۡرِجُوکُم مِّن دِیَٰرِکُمۡ أَن تَبَرُّوهُمۡ وَتُقۡسِطُوٓاْ إِلَیۡهِمۡ﴾ [الممتحنة: 8]. «خدای تعالی شما را منع نمیکند از کسانی که با شما نمیجنگند در دین وبیرون نکردهاند شما را از خانههایتان که با احسان و انصاف با آنان رفتار کنید».
سوم، درجه مدارا است که معنی آن خوش خلقی ظاهری و برخورد دوستانه است، که این با تمام غیر مسلمانان در مواردی جایز است، از جمله وقتی که مقصد از آن، فایده رساندن دینی باشد، یا آنان مهمان باشند، یا هدف، حفظ خود شخص از ضرر و شر آنها باشد، که مراد از آیه: ﴿إِلَّآ أَن تَتَّقُواْ مِنۡهُمۡ تُقَىٰةٗ﴾ دراینجا، همین درجه مداراست. یعنی: با کفار موالات جایز نیست مگر در حالیکه بخواهید خود را از شر آنان حفظ کنید و چون مدارا صورتا موالات میباشد بنابراین، این مورد از حکم نهی از موالات با کفار مستثنی شده است.
چهارم، درجه معاملات است که با آنان تجارت یا اجاره یا پیمان کارگری و معاملات صنعت و حرفه انجام شود. این نیز با غیر مسلمانان جایز است بجز موقعی که از آن معامله، ضرری به عموم مسلمانان برسد.
عمل رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و خلفای راشدین و دیگر صحابه رضی الله عنهم گواه این مدعا است. بر همین اساس است که فقها فروش اسلحه به کفار حربی را ممنوع کرده و باقیمعاملات را اجازه دادهاند. اما به کار گرفتن کفار یا خود برایشان کار کردن، هر دوجایز است.
رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم که رحمهللعالمین است با غیر مسلمانان آنچنان احسان و همدردی و خوش رفتاری مینمود که نظیرش در جهان یافت نمیشود. سالی که در مکه مکرمه قحط سالی شد، پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به دشمنانی که آنحضرت صلی الله علیه و آله و سلم را از وطن بیرون کرده بودند، کمک کرد و هنگامی که مکه مکرمه به دست پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فتح شد و همه دشمنان مغلوب لشکریان اسلام شدند، همه را آزاد کرد و فرمود: «لا تثریب علیکم الیوم». یعنی شما امروز تنها بخشیده نمیشوید بلکه بر مظالم وجرایم گذشته خود نیز سرزنش نخواهید شد. وقتی آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم در جنگ با دشمنان کسی را به اسارت میگرفتند، آن چنان با وی رفتار میکردند که کسی با اولاد خویش چنان رفتار نمیکند. کفار و مشرکین انواع آزار و شکنجه را به آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم روا داشتند اما هیچگاه ایشان به فکر انتقامگیری نیفتاد و هیچوقت در حق آنان نفرین نکرد.
حضرت عمر فاروق رضی الله عنه برای ذمیان نیازمند غیر مسلمان مانند دیگر مسلمانان از بیتالمال حقوق مقرر کرد. تاریخ گواه این مطلب است که خلفای راشدین و صحابه کرام رضی الله عنهم چگونه با این قبیل افراد رفتار کردهاند؛ همه اینها در حد مواسات ومدارا و معاملات انسانی بود نه موالاتی که از آن نهی شده است»[3].
بعد از آن حق تعالی علم محیط خود به همه مخلوقات را بیان نموده میفرماید:
﴿قُلۡ إِن تُخۡفُواْ مَا فِی صُدُورِکُمۡ أَوۡ تُبۡدُوهُ یَعۡلَمۡهُ ٱللَّهُۗ وَیَعۡلَمُ مَا فِی ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَمَا فِی ٱلۡأَرۡضِۗ وَٱللَّهُ عَلَىٰ کُلِّ شَیۡءٖ قَدِیرٞ٢٩﴾ [آل عمران: 29].
«بگو» ای محمد صلی الله علیه و آله و سلم «اگر آنچه را در سینههای شماست» از دوستی و همدلی باطنی با کفار، یا غیر آن از اموری که رضای حق تعالی در آن نیست «پنهان دارید یا آشکارش کنید، خدا آن را میداند» پس در برابر آن شما را جزا میدهد «و نیز آنچه را در آسمانها و آنچه را در زمین است، میداند» بنابراین، علم وی عامتر وفراگیرتر از آن اموری است که شما آن را پنهان یا آشکار میدارید «و خداوند برهر چیزی تواناست» لذا او را نافرمانی نکنید زیرا در آن صورت، با مجازات او روبرو خواهید شد.
صاحب تفسیر «المنیر» در بیان احکام میگوید:
1- این دو آیه کریمه و امثال آن از آیات، از عقد پیمان و قرارداد میان مسلمانان با غیر آنان نهی نمیکند، چنانکه پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم با قبیله خزاعه ـ در حالیکه هنوزبر شرک خویش بود ـ پیمان بستند. ولی شرط این است که به کفر کافران رضایت باطنی وجود نداشته باشد. اما دوستی و موالات با کفار حربیای که اسباب آزارمسلمانان را فراهم آورده باشند، جایز نبوده بلکه دشمنی با آنها واجب است.
2- برخی از مالکیها برآنند که این آیات، دلیل بر آن است که یاری جستن از کفار در جنگ روا نیست. ولی بیشتر پیروان مذاهب اربعه، یاری جستن از کافر علیه کافر را جایز میدانند، در صورتی که آن کافر، به مسلمانان پندار و اندیشه نیک داشته باشد. ولی شافعیها حتی این یاری جستن را نیز به این شرط مشروط گردانیدهاند که مسلمانان به یاری آنها نیاز داشته باشند.
3- آیه کریمه (28)، دلیل بر مشروعیت «تقیه» است. تقیه عبارت است از: نگهداری جان، یا آبرو، یا مال از شر دشمنان، که این بر حسب نوعیت دشمن بر دو نوع تقسیم میشود؛ زیرا دشمن یا دشمن دین است، یا دشمن دنیا. اگر دشمن دین باشد؛ پس مسلمانی که در مکانی قرار دارد که در آن بر آشکار ساختن دینخویش قادر نیست، بر وی واجب است که از آن مکان هجرت کرده به جایی برود که در آن توانایی اظهار دینش را دارد و اگر از مستضعفان است و قادر به هجرت نیست، بر وی رواست که در دار کفر بماند و به قدر ضرورت با آنها در ظاهر امر همراهی و موافقت کند، اما این اظهار موافقت، رخصت است و آشکار ساختن دین خویش عزیمت. و اگر دشمن، دشمن دنیای انسان باشد و او به سبب مال، یا امور دنیوی خویش در جایی احساس خطر کند، بهقول راجح، در این صورت نیز هجرت بر وی واجب است.
﴿یَوۡمَ تَجِدُ کُلُّ نَفۡسٖ مَّا عَمِلَتۡ مِنۡ خَیۡرٖ مُّحۡضَرٗا وَمَا عَمِلَتۡ مِن سُوٓءٖ تَوَدُّ لَوۡ أَنَّ بَیۡنَهَا وَبَیۡنَهُۥٓ أَمَدَۢا بَعِیدٗاۗ وَیُحَذِّرُکُمُ ٱللَّهُ نَفۡسَهُۥۗ وَٱللَّهُ رَءُوفُۢ بِٱلۡعِبَادِ٣٠﴾ [آل عمران: 30].
«روزی که هرکسی آنچه کار نیک به جای آورده و آنچه بدی مرتکب شده، حاضر شده مییابد و آرزو میکند: کاش میان او و آن» کارهای بد «فاصلهای دور بود» حسنمیگوید: «هر یک از شما در آخرت دوست دارد که هرگز با عمل بد خویش روبرو نشود، اما در دنیا حال برعکس است و او از گناه خویش لذت میبرد». علت تکرار عبارت: «و خداوند شما را از خودش برحذر میدارد» که در آیه (28) نیز آمده، تأکید بر این هشدار است تا این هشدار بزرگ، همیشه آویزه گوش و هوش مؤمنان باشد و فراموششان نگردد ولی حق تعالی درعینحال، از روی لطف و مهربانیای که بر بندگانش دارد، این تهدید شدید و هشدار سخت را به رأفت خویش پیوسته میگرداند: «و خدا به بندگانش رئوف است» حسن بصری میگوید: «از رأفت حق تعالی بربندگان است که آنان را از کیفر خویش برحذر میدارد». بعضی در معنی آن میگویند: خداوند متعال به خلقش رئوف و مهربان است، پس دوست دارد که آنان بر راه مستقیم و دین قویمش پایدار و پیرو پیامبر گرامیاش باشند.
﴿قُلۡ إِن کُنتُمۡ تُحِبُّونَ ٱللَّهَ فَٱتَّبِعُونِی یُحۡبِبۡکُمُ ٱللَّهُ وَیَغۡفِرۡ لَکُمۡ ذُنُوبَکُمۡۚ وَٱللَّهُ غَفُورٞ رَّحِیمٞ٣١﴾ [آل عمران: 31].
«بگو» ای محمد صلی الله علیه و آله و سلم ! به مدعیان دوستی من «اگر خدا را دوست دارید» یعنی: اگر بهحق در ادعای محبت خداوند عزوجل صادق و راستگو هستید «پس، از منپیروی کنید» در راه اسلام زیرا شما میدانید که من پیامبر بر حق خداوند عزوجل هستم «تا خدا دوستتان بدارد و گناهانتان را بر شما بیامرزد و خداوند آمرزنده مهربان است» لذا محبت خداوند عزوجل بر بندگان، اثر پیروی آنان از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و فرمانبرداری از وی است و اثر محبت خدا عزوجل بر بنده، انعام وی بر او به آمرزش و فضل و رحمت میباشد. ابنکثیر میگوید: «این آیه کریمه، حکمی است علیه کسانی که ادعای محبت خدا عزوجل را دارند، اما رهرو طریقه محمدی صلی الله علیه و آله و سلم نیستند». پس چنین کسانی در واقع امر در ادعایشان دروغگو هستند تا آنگاه که در همه گفتار و کردارخویش، از شریعت محمدی و دین نبوی صلی الله علیه و آله و سلم پیروی کنند، چنانکه در حدیث شریف آمده است: «هرکس کاری بکند که مطابق با شریعت ما نباشد، آن کار مردود است».
در بیان سبب نزول این آیه کریمه از حسن بصری رحمه الله روایت شده است که گفت: در زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم مردمی بودند که میگفتند: ای محمد! سوگند به خداوند که ما ذات متعال او را دوست میداریم. همان بود که حق تعالی نازل فرمود: (بگو: اگر خدا را دوست دارید، از من پیروی کنید...).
﴿قُلۡ أَطِیعُواْ ٱللَّهَ وَٱلرَّسُولَۖ فَإِن تَوَلَّوۡاْ فَإِنَّ ٱللَّهَ لَا یُحِبُّ ٱلۡکَٰفِرِینَ٣٢﴾ [آل عمران: 32].
«بگو» ای محمد صلی الله علیه و آله و سلم ! «خدا و پیامبر او را اطاعت کنید» در تمام اوامر و نواهیش «پس اگر رویگردان شدند» از اطاعت و محبت خدا و رسولش، بدانند که «قطعا خداوند کافران را دوست ندارد» بر آنان نمیآمرزد و آنان را مورد خشم خودقرارمیدهد. این آیه دلیل بر آن است که مخالفت از راه و روش محمدی صلی الله علیه و آله و سلم کفراست.
﴿إِنَّ ٱللَّهَ ٱصۡطَفَىٰٓ ءَادَمَ وَنُوحٗا وَءَالَ إِبۡرَٰهِیمَ وَءَالَ عِمۡرَٰنَ عَلَى ٱلۡعَٰلَمِینَ٣٣﴾ [آل عمران: 33].
چون خدای سبحان به بیان این حقایق پرداخت که دین مورد پسندش، دیناسلام است و محمد صلی الله علیه و آله و سلم پیامبر برحقش میباشد که محبت هیچ کس به او، جز با اطاعت و پیروی از این پیامبر برگزیدهاش صدق پیدا نمیکند و اختلاف اهل کتابهای انجیل و تورات در این حقیقت، هم فقط وفقط برخاسته از انکار خدا عزوجل و حسد با این پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم است؛ اکنون به اثبات رسالت عیسی علیه السلام و بیان این حقیقت میپردازد که او از اهل بیت نبوت، از معدن رسالت و در عین حال مخلوق تربیت یافتهای از مخلوقات وی است، بنابراین، غلو و افراط در تقدیس وی سزاوارنیست. و بیان این حقیقت با این مقدمه آغاز میشود: «بهیقین خداوند آدم و نوح وخاندان ابراهیم و خاندان عمران را بر جهانیان برگزید» یعنی: خداوند عزوجل این قافله انبیا علیهم السلام را از میان جهانیان به نبوت برگزید. تخصیص آدم علیه السلام به یادآوری برای آناست که او پدر همه بشر است، و بر گزیدنش به این معنی است که حق تعالی او را به دست بلاکیف خویش آفرید، در او از روح خویش دمید، فرشتگان خویش را برای او به سجده در افگند، به او نامهای همه اشیاء را تعلیم داد و او را به بهشت برین خویش ساکن گردانید. ذکر نوح علیه السلام نیز بدان جهت است که او آدم ثانی و اولین پیامبر برانگیخته الهی برای دفع شرک و مبارزه با طغیان میباشد. ذکر آلابراهیم علیه السلام برای این است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و بسیاری از پیامبران دیگر، از اینخاندان برانگیخته شدهاند. و ذکر آل عمران برای این است که عیسی علیه السلام از اینخاندان است زیرا مریم، دختر عمران و مادر عیسی علیهم السلام است. پس خدای متعال، این گروه را از میان انبیا: مخصوصا بدان سبب یاد کرد که تمام انبیا و رسل از نسل ایشانند.
﴿ذُرِّیَّةَۢ بَعۡضُهَا مِنۢ بَعۡضٖۗ وَٱللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ٣٤﴾ [آل عمران: 34].
«در حالیکه این جماعت» انبیا علیهم السلام «نسلی بودند بعضی از آنان از بعضی دیگر پیدا شده» در نسب، چنانکه برخی از آنان، در نیت و عمل و اخلاص و توحید نیز، از تبار برخی دیگر بودند «و خداوند شنوای داناست» شنواست سخنانشان را، داناست به احوال ایشان.
﴿إِذۡ قَالَتِ ٱمۡرَأَتُ عِمۡرَٰنَ رَبِّ إِنِّی نَذَرۡتُ لَکَ مَا فِی بَطۡنِی مُحَرَّرٗا فَتَقَبَّلۡ مِنِّیٓۖ إِنَّکَ أَنتَ ٱلسَّمِیعُ ٱلۡعَلِیمُ٣٥﴾ [آل عمران: 35].
«آنگاه که زن عمران» که نامش حنه بود «گفت: پروردگارا، آنچه در شکم خود دارم، نذر تو کردم» یعنی: برای عبادتت «تا آزاد از هر قید» و مشغله دنیایی، خالصانه پرستشگر تو و خادم معبدت «باشد» و چیزی از امور دنیا او را به خود مشغول نگرداند «پس از من بپذیر» این نذر را که در رحم دارم «که تو شنوای دانایی» دعایم را میشنوی و به نیت مخلصانهام دانایی. ابن کثیر به نقل ازمحمدبن اسحاق میگوید: «حنه مادر مریم ـ همسر عمران ـ زنی بود که باردار نمیشد، روزی پرندهای را دید که جوجه خویش را صدا میزند، در این هنگام آرزو کرد که کاش او هم فرزندی میداشت، پس به بارگاه حق تعالی دعا کرد و حق تعالی دعایش را اجابت نمود و در نتیجه او از شوهرش باردار شد، آنگاهگفت: (پروردگارا! آنچه در شکم خود دارم، نذر تو کردم...). یادآور میشویم که نذر کردن فرزند در شریعتشان جایز بود و فرزند هم باید از نذر پدر و مادراطاعت میکرد.
﴿فَلَمَّا وَضَعَتۡهَا قَالَتۡ رَبِّ إِنِّی وَضَعۡتُهَآ أُنثَىٰ وَٱللَّهُ أَعۡلَمُ بِمَا وَضَعَتۡ وَلَیۡسَ ٱلذَّکَرُ کَٱلۡأُنثَىٰۖ وَإِنِّی سَمَّیۡتُهَا مَرۡیَمَ وَإِنِّیٓ أُعِیذُهَا بِکَ وَذُرِّیَّتَهَا مِنَ ٱلشَّیۡطَٰنِ ٱلرَّجِیمِ٣٦﴾ [آل عمران: 36].
«پس چون فرزندش را بزاد، گفت: پروردگارا! هرآینه من دختر زادهام» حنه زن عمران از زادن فرزند دختر افسوس خورد و محزون شد زیرا آنچه را امیدوار بود ونزد خود فکر و برنامهریزی کرده بود ـ یعنی زادن فرزند پسر ـ محقق نگشته بود «و خدا به آنچه او زایید، داناتر است» این از کلام خدای سبحان بر سبیل بزرگداشت شأن آن نوزاد دختر ـ یعنی مریم ـ و اعلام این حقیقت به مادرش هست که: نباید از زادن دختر، محزون و متأثر باشد، چه، پروردگار بهزودی ایندختر وی و فرزندش ـ عیسی علیه السلام ـ را آیت و نشانهای برای همه جهانیان خواهدگردانید «و پسر مانند دختر نیست» این از سخن مادر مریم و دنباله اظهار حسرت وحزنش میباشد. یعنی: پسری را که برای نذر شایستگی داشت و من میخواستم که خادم مسجدالاقصی باشد، مانند دختر نیست که از نظر نیرومندی و از جهاتیدیگر، برای این خدمتگزاری آمادگی کامل ندارد «و من نامش را مریم نهادم» مریم به زبان عبری، یعنی: خدمتکار پروردگار. ابن کثیر میگوید: «این آیهکریمه، دلیل بر جایز بودن نامگذاری فرزند در روز تولد وی است». چنانکه اینحکم در سنت نیز ثابت شده است زیرا در حدیث شریف آمده است که رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «امشب فرزندی برایم متولد شد که او را به نام پدرم، ابراهیم نام نهادم».
آنگاه مادر مریم به دعای خویش چنین ادامه داد: «و هر آینه من، او و نسل وی را از شر شیطان ملعون در پناه تو میکنم» تا شیطان بر اغوا نمودن او و فرزندانش قادر نباشد. و خداوند عزوجل این دعایش را مستجاب گردانید زیرا در حدیث شریفآمده است: «هیچ نوزادی نیست مگر اینکه شیطان او را در هنگام ولادتش مساس میکند، جز مریم و پسرش».
﴿فَتَقَبَّلَهَا رَبُّهَا بِقَبُولٍ حَسَنٖ وَأَنۢبَتَهَا نَبَاتًا حَسَنٗا وَکَفَّلَهَا زَکَرِیَّاۖ کُلَّمَا دَخَلَ عَلَیۡهَا زَکَرِیَّا ٱلۡمِحۡرَابَ وَجَدَ عِندَهَا رِزۡقٗاۖ قَالَ یَٰمَرۡیَمُ أَنَّىٰ لَکِ هَٰذَاۖ قَالَتۡ هُوَ مِنۡ عِندِ ٱللَّهِۖ إِنَّ ٱللَّهَ یَرۡزُقُ مَن یَشَآءُ بِغَیۡرِ حِسَابٍ٣٧﴾ [آل عمران: 37].
«پس پروردگار، مریم را قبول کرد قبولی نیک و بالنده ساخت او را بالیدنی نیک و زکریا را به سرپرستی» و اداره امور «او برگماشت» قتاده میگوید: «مریم، دختر سرور و پیشوای قوم بود زیرا عمران پدرش امامشان در نماز بود، از این جهت، علما و کشیشان همه داوطلب سرپرستی از وی شدند و هیچیک از آنان حاضرنبود تا این امتیاز را به دیگری ببخشد، سرانجام برای تعیین سرپرست وی به قرعهکشی تن دادند و قرعه بهنام زکریا ـ شوهرخواهر، یا شوهر خالهمریم ـ برآمد و بدین سان بود که زکریا سرپرستی و تربیت وی را بر عهدهگرفت». «هر بار که زکریا در محراب بر او وارد میشد» محراب: ایوانی در جلو معبد است که دری دارد و به وسیله نردبانی کوچک بر آن بالا میروند و کسیکه درآن قرار داشته باشد، از دید کسانی که در معبد هستند پنهان میماند، لذا محراب،گرامیترین جایگاه برای نشستن است. و اهل کتاب به آن «مذبح» میگویند.آری! هر بار که زکریا علیه السلام به محراب نزد مریم میرفت: «نزد او خوراکی مییافت» یعنی: نوعی از انواع خوراکیها را نزد وی مییافت. در روایات است آمده است: چون زکریا بر وی وارد میشد، میوه زمستان را در فصل تابستان و میوه تابستان را در فصل زمستان نزد وی مییافت. ابن کثیر میگوید: «این خود دلیل کرامت اولیا میباشد». و چون زکریا این میوهها را نزد وی یافت: «گفت: ایمریم! این از کجا برای تو آمده است«؟ و آن زمان، زمان قحطی و خشکسالی نیز بود «مریم» در پاسخ گفت: «این از نزد خداوند است» لذا، دیدن این میوهها نزد من جای شگفتی و استبعاد ندارد، چرا که «خدا به هرکس بخواهد، بی حساب روزی میبخشد» به هنگام فصل و موسم آن روزی و بدون آن.
﴿هُنَالِکَ دَعَا زَکَرِیَّا رَبَّهُۥۖ قَالَ رَبِّ هَبۡ لِی مِن لَّدُنکَ ذُرِّیَّةٗ طَیِّبَةًۖ إِنَّکَ سَمِیعُ ٱلدُّعَآءِ٣٨﴾ [آل عمران: 38].
«آنجا بود» یعنی: در این مکانی که زکریا نزد مریم ایستاده بود و با مشاهده این حالات و مقامات برای مریم بود که او نیز به شوق و طمع فرزند افتاد، هرچند خود پیرمردی کهنسال، و زنش نیز پیر زنی نازا بود. آری! آنجا بود «که زکریا به درگاه پروردگارش دعا کرد و گفت: پروردگارا! به من از نزد خود فرزندی پاک و پسندیده عطاکن، که تو شنوای دعایی» و پذیرنده آن. آری! زکریا بی درنگ به این حقیقتپی برد، که همان خدایی که به فراهم نمودن چنین میوههای بهشتی برای مریم قادراست، بیتردید بر پدید آوردن فرزند از پیرمردی کهنسال و زنی نازا و عقیم نیزتواناست.
﴿فَنَادَتۡهُ ٱلۡمَلَٰٓئِکَةُ وَهُوَ قَآئِمٞ یُصَلِّی فِی ٱلۡمِحۡرَابِ أَنَّ ٱللَّهَ یُبَشِّرُکَ بِیَحۡیَىٰ مُصَدِّقَۢا بِکَلِمَةٖ مِّنَ ٱللَّهِ وَسَیِّدٗا وَحَصُورٗا وَنَبِیّٗا مِّنَ ٱلصَّٰلِحِینَ٣٩﴾ [آل عمران: 39].
«آنگاه درحالی که در محراب به نماز ایستاده بود، فرشتگان ندایش دادند» به قولی: مراد از فرشتگان، جبرئیل علیه السلام است «که خداوند تو را به» تولد «یحیی مژده میدهد» اسم یحیی در انجیل «یوحنا» بود «که تصدیق کننده» حقانیت «کلمهای است از جانب الله» یعنی: تصدیق کننده عیسی علیه السلام است. عیسی علیه السلام را«کلمه الله» نامیدند زیرا او با کلمه «کن» از سوی خدای سبحان به وجود آمد.چنین بود که یحیی علیه السلام بهدنیا آمد و به نزدیک بودن بعثت عیسی علیه السلام مژده داد، وعیسی علیه السلام در زمان وی مبعوث شد. یادآور میشویم که یحیی پسرخاله عیسی علیه السلام و اولین کسی بود که به وی ایمان آورد و تصدیقش کرد. همچنین یحیی «سید است و حصور» سید: کسی است که با بردباری، بزرگواری و پرهیزکاری، بر قوم خویش سیادت و سروری میکند. حصور: کسی است که از زنان، خوددار و پرهیزندهاست. آری! یحیی علیه السلام از نزدیکی به زنان محصور بود و مانند دیگر مردان با آنان مقاربت نمیکرد، یا به سبب آن که بر این کار قادر نبود، یا از روی زهد و عفت نفس، خود را از این کار باز میداشت.
قاضی عیاض در کتاب «شفاء» میگوید: «بدان که کنارهگیری یحیی از زنان، به سبب آن نبود که او آلت مردی نداشت زیرا این نقیصهای است که لایق شأنانبیا علیهم السلام نیست، بلکه معنای آن این است که او از گناهان معصوم بود، گویی ازنزدیکی به گناه باز داشته میشد». «و» یحیی «پیامبری از شایستگان است» یعنی: او پیامبری است که فرایض و تکالیف الهی و حقوق مردم را ادا میکند. این دومین مژده در مورد یحیی علیه السلام بعد از بشارت به تولد وی است.
﴿قَالَ رَبِّ أَنَّىٰ یَکُونُ لِی غُلَٰمٞ وَقَدۡ بَلَغَنِیَ ٱلۡکِبَرُ وَٱمۡرَأَتِی عَاقِرٞۖ قَالَ کَذَٰلِکَ ٱللَّهُ یَفۡعَلُ مَا یَشَآءُ٤٠﴾ [آل عمران: 40].
زکریا که سالمند بود «گفت: پروردگارا! چگونه مرا پسری باشد درحالی که پیریام بالا گرفته است» و کهنسال گشتهام. گویند که او نود، یا صد و بیست سال عمرداشت. «و» درعین حال «زنم عاقر است» عاقر: زنی است که نمیزاید، یعنی: عقیم بودن، مانع بچهدارشدن وی میشود. به این ترتیب، زکریا به وجود آمدن فرزند را از خود و همسرش دور پنداشت زیرا عادت حکم میکند که فرزند از چنین مرد و زنی بهوجود نیاید «گفت» پروردگار متعال «همچنین است، خدا هرچه بخواهد میکند» از کارهای عجیب و شگفتآور، و در پیشگاه قدرت وی هیچ کاری دشوار نیست. پس، ای زکریا! چرا این کار را بعید میپنداری؟
﴿قَالَ رَبِّ ٱجۡعَل لِّیٓ ءَایَةٗۖ قَالَ ءَایَتُکَ أَلَّا تُکَلِّمَ ٱلنَّاسَ ثَلَٰثَةَ أَیَّامٍ إِلَّا رَمۡزٗاۗ وَٱذۡکُر رَّبَّکَ کَثِیرٗا وَسَبِّحۡ بِٱلۡعَشِیِّ وَٱلۡإِبۡکَٰرِ٤١﴾ [آل عمران: 41].
زکریا «گفت: پروردگارا! برای من نشانهای قرار ده» که با آن از باردار شدن زنم آگاه شوم و این نعمت را با سپاس و شکر تو دنبال کنم «فرمود: نشانهات این استکه سه روز نمیتوانی با مردم سخن گویی جز به رمز» یعنی: در این سه روز ـ باآن که صحیح و سالم هستی ـ از سخن گفتن با مردم ـ اما نه از اذکار و نیایشها ـ بازداشته میشوی. حق تعالی این نشانه را برای آن قرار داد تا زکریا در این سه روز به شکرانه نعمتی که بر وی ارزانی داشته است، کاملا خود را برای ذکر وی فارغگرداند. رمز: اشاره نمودن با لبها، یا چشمها، یا ابروها، یا دستهاست «و پروردگارت را بسیار یاد کن و شامگاهان» از هنگام زوال خورشید تا غروب آن «وبامدادان» از طلوع صبح تا چاشتگاه «او را تسبیح گوی» و نماز بگزار. نماز راتسبیح نامید زیرا در آن تنزیه و تقدیس خداوند متعال از بدیها و عیبهاست.
﴿وَإِذۡ قَالَتِ ٱلۡمَلَٰٓئِکَةُ یَٰمَرۡیَمُ إِنَّ ٱللَّهَ ٱصۡطَفَىٰکِ وَطَهَّرَکِ وَٱصۡطَفَىٰکِ عَلَىٰ نِسَآءِ ٱلۡعَٰلَمِینَ٤٢﴾ [آل عمران: 42].
«و یاد کن هنگامی را که فرشتگان گفتند: ای مریم! خداوند تو را برگزیده» برای اینکه نامت را با ولادت مسیح، بلند و برتر گرداند. در حدیث شریف به روایتانس رضی الله عنه آمده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «بهترین زنان جهان چهار تناند؛ مریم دختر عمران، آسیه زن فرعون، خدیجه دختر خویلد و فاطمه دختر رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم ». همچنین در حدیث شریف آمده است: «از مردان کسان بسیاری به پایه کمال رسیدهاند، اما از زنان غیر از مریم دختر عمران و آسیه زن فرعون کسی دیگر به پایه کمال نرسیده، و همانا فضل و برتری عایشه بر سایر زنان، همچون برتری آبگوشت بر سایر غذاهاست». «و پاک ساخته» تورا ای مریم از کفر، یا از همه پلیدیهای حسی و معنوی «و تو را بر زنان جهان برگزیده» تا روز قیامت. پسمریم علیه السلام دوبار برگزیده شده، یکی گزینش وی برای ولادت مسیح، و دیگری گزینش وی بر تمام زنان جهان. یا گزینش اول؛ پذیرفتن وی به خدمتگزاری بیتالمقدس و گزینش دوم؛ متولدشدن پیامبری از وی است.
﴿یَٰمَرۡیَمُ ٱقۡنُتِی لِرَبِّکِ وَٱسۡجُدِی وَٱرۡکَعِی مَعَ ٱلرَّٰکِعِینَ٤٣﴾ [آل عمران: 43].
«ای مریم! فرمانبردار پروردگار خود باش» یعنی: برای خدای خویش خاشع و فروتن باش و نماز بگزار و در نمازت قیام را طولانی گردان. قنوت: طاعت همراهبا فروتنی است «و سجده کن و با رکوعکنندگان رکوع کن» یعنی: نماز را با جماعت نمازگزاران ادا کن. یا همانند آنان نماز بگزار، هرچند که همراه با آنان نمازنگزاری.
﴿ذَٰلِکَ مِنۡ أَنۢبَآءِ ٱلۡغَیۡبِ نُوحِیهِ إِلَیۡکَۚ وَمَا کُنتَ لَدَیۡهِمۡ إِذۡ یُلۡقُونَ أَقۡلَٰمَهُمۡ أَیُّهُمۡ یَکۡفُلُ مَرۡیَمَ وَمَا کُنتَ لَدَیۡهِمۡ إِذۡ یَخۡتَصِمُونَ٤٤﴾ [آل عمران: 44].
ای محمد صلی الله علیه و آله و سلم ! «این» اموری که به تو در این آیات خبر دادیم «از اخبار غیب است که بر تو وحی میکنیم» و تو از مشاهده آنها غایب بودهای «و تو در نزد آنان» یعنی: در حضور آنان «نبودی، آنگاه که قلمهایشان را انداختند که کدامیک مریم راسرپرستی کنند و تو در نزد آنان نبودی هنگامی که با یکدیگر کشمکش میکردند» درامر تربیت مریم، که چهکسی حضانت وی را بر عهده گیرد؟ عکرمه میگوید: «آنان سرانجام قرعه کشی کرده و قلمهای قرعه را در آب جاری (نهر اردن) انداختند، به این شرط که قلم هرکس که در آب ایستاد و با آب روان نشد، اوسرپرست مریم است، پس قلمهای همگی، بجز قلم زکریا، در آب روان شد». آری ای پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ! تو دراین صحنهها حاضر نبودی، بلکه خداوند عزوجل تو را با وحی خویش از این امور باخبر ساخت، چون همگان اذعان دارند که تو از کسانی نبودی که انجیل را میخواندند، یا با نصاری معاشرت و همنشینی داشتند، پس خبر دادنت از این امور، دلیل صدق و راستی تو در ادعای رسالت است.
﴿إِذۡ قَالَتِ ٱلۡمَلَٰٓئِکَةُ یَٰمَرۡیَمُ إِنَّ ٱللَّهَ یُبَشِّرُکِ بِکَلِمَةٖ مِّنۡهُ ٱسۡمُهُ ٱلۡمَسِیحُ عِیسَى ٱبۡنُ مَرۡیَمَ وَجِیهٗا فِی ٱلدُّنۡیَا وَٱلۡأٓخِرَةِ وَمِنَ ٱلۡمُقَرَّبِینَ٤٥﴾ [آل عمران: 45].
«چنین بود که فرشتگان گفتند: ای مریم! خداوند تو را به کلمهای از جانب خود بشارت میدهد» این کلمه خود عیسی علیه السلام است که با کلمه «کن» به وجود آمد.یعنی خداوند عزوجل فرمود: «کن: موجود شو»، و عیسی علیه السلام بهوجود آمد «که نام او مسیح است» عیسی علیه السلام به سبب آن «مسیح» نامیده شد که: هیچ بیماری را با دست خویش مساس نمیکرد، مگر اینکه آن بیمار شفا مییافت. یا بدان سبب که بسیار سیاحت میکرد. یا بدان سبب که او خود به «برکت» مورد مساسقرارگرفت، یعنی: بر او روغنی مالیده شد که بر انبیا علیهم السلام مالیده میشود. این تعبیرخداوند متعال: «عیسی فرزند مریم» با وجود آن که مخاطب کلام خود مریماست و ظاهرا نیازی به ذکر نام وی نبود، برای توجه دادن به این حقیقت است کهعیسی علیه السلام بدون پدر متولد میشود، و به همین دلیل او به مادرش نسبت داده شد «و در دنیا و آخرت وجیه است» وجیه: کسی است که دارای جاه و کرامت باشد. وجاهت عیسی علیه السلام در دنیا به نبوت و در آخرت به شفاعت و علو درجه است «و ازمقربان» بارگاه الهی «است».
﴿وَیُکَلِّمُ ٱلنَّاسَ فِی ٱلۡمَهۡدِ وَکَهۡلٗا وَمِنَ ٱلصَّٰلِحِینَ٤٦﴾ [آل عمران: 46].
«و او در گهواره» به اعجاز «و در میانسالی» به وحی و رسالت «با مردم سخنمیگوید» مهد: گهواره طفل در دوران شیرخوارگی اوست. کهل: میانسالی است «و از شایستگان است» یعنی: عیسی علیه السلام از بندگان صالح و شایسته خدا عزوجل است.پس این بشارت: ولادت عیسی علیه السلام ، سخنگفتن وی در گهواره، رسیدن وی به سنکهولت، بودن وی از بندگان شایسته خدا عزوجل ، برخورداری وی از وجاهت، بودن وی از زمره علما و بودن وی از شمار پیامبران را، جملگی دربر میگیرد.
﴿قَالَتۡ رَبِّ أَنَّىٰ یَکُونُ لِی وَلَدٞ وَلَمۡ یَمۡسَسۡنِی بَشَرٞۖ قَالَ کَذَٰلِکِ ٱللَّهُ یَخۡلُقُ مَا یَشَآءُۚ إِذَا قَضَىٰٓ أَمۡرٗا فَإِنَّمَا یَقُولُ لَهُۥ کُن فَیَکُونُ٤٧﴾ [آل عمران: 47].
«مریم گفت: پروردگارا! چگونه برایم فرزندی باشد، با آن که هیچ بشری به من دست نزده است»؟ از آنجا که مریم تولد فرزند را بدون مردی که پدرش باشد، متضمن خرق عادت دید، بعید پنداشت که از وی به شیوه معمول، فرزندی بدینگونه بهدنیا آید. اما حق تعالی در پاسخ وی «فرمود: خداوند بدینسان هرچه را بخواهد میآفریند، چون اراده او به کاری تعلق گرفت، فقط به آن میگوید: موجود شو،پس بیدرنگ موجود میشود» بدون کار و کوشش و حرکتی و این نیست مگر بهسبب کمال قدرت حق تعالی.
﴿وَیُعَلِّمُهُ ٱلۡکِتَٰبَ وَٱلۡحِکۡمَةَ وَٱلتَّوۡرَىٰةَ وَٱلۡإِنجِیلَ٤٨﴾ [آل عمران: 48].
«و به او کتاب و حکمت و تورات و انجیل میآموزد» مراد از کتاب: خط ونویسندگی است و مراد از حکمت: علم نافع و قوت فهم و حسن تدبیر در امور، بانهادن هر کاری در جایگاه مناسب آن است.
﴿وَرَسُولًا إِلَىٰ بَنِیٓ إِسۡرَٰٓءِیلَ أَنِّی قَدۡ جِئۡتُکُم بَِٔایَةٖ مِّن رَّبِّکُمۡ أَنِّیٓ أَخۡلُقُ لَکُم مِّنَ ٱلطِّینِ کَهَیَۡٔةِ ٱلطَّیۡرِ فَأَنفُخُ فِیهِ فَیَکُونُ طَیۡرَۢا بِإِذۡنِ ٱللَّهِۖ وَأُبۡرِئُ ٱلۡأَکۡمَهَ وَٱلۡأَبۡرَصَ وَأُحۡیِ ٱلۡمَوۡتَىٰ بِإِذۡنِ ٱللَّهِۖ وَأُنَبِّئُکُم بِمَا تَأۡکُلُونَ وَمَا تَدَّخِرُونَ فِی بُیُوتِکُمۡۚ إِنَّ فِی ذَٰلِکَ لَأٓیَةٗ لَّکُمۡ إِن کُنتُم مُّؤۡمِنِینَ٤٩﴾ [آل عمران: 49].
«و» عیسی علیه السلام را به عنوان «پیامبری بهسوی بنیاسرائیل» میفرستد، همراه باپیامی که مضمون آن این است: «من از سوی پروردگارتان برای شما معجزهای آوردهام» بهعنوان نشانهای بر نبوت خویش. یادآور میشویم که عیسی علیه السلام بهسوی غیر بنیاسرائیل فرستاده نشده بود، مگر از آنجا که آنان او را انکار و تکذیبکردند، او برخی از پیروانش را بهسوی بعضی از امتهای دیگر، چون اهالی انطاکیهفرستاد.[4] آنگاه عیسی علیه السلام در شرح معجزه خویش گفت: «من از گل برای شما چیزی به هیأت پرنده» یعنی: مانند شکل و هیأت پرنده «میسازم، آنگاه در آن میدمم، پس پرندهای» جاندار «میشود» و مانند سایر پرندگان میپرد «به اذنالهی» یعنی: اگر اذن خدای عزوجل نبود، آن مخلوق قدرت پریدن نداشت، پسدرحقیقت، آفرینش به فعل خدای سبحان بود که آن را به دست عیسی علیه السلام اجرامیکرد بنابراین، برابر ساختن گل و دمیدن در آن، از عیسی علیه السلام و آفرینش از خدای عزوجل بود «و نابینای مادرزاد و پیس را بهبود میبخشم» پیسی عارضهای است معروف و عبارت از لکههای سفیدی است که بر پوست بدن انسان ظاهر میشود. دلیل اینکه خدای سبحان فقط از این دو بیماری یاد کرد، این است که این دو بیماری غالبا به معالجه بهبود نمییابند «و مردگان را به اذن الهی زنده میکنم و از آنچه میخورید و در خانههایتان ذخیره میکنید، به شما خبر میدهم» البته مردم قاعدتا برآنچه که انسان در خانهاش ذخیره میکند، یا در خانهاش میخورد، آگاهی پیدانمیکنند، پس این خود، معجزهای برای عیسی علیه السلام بود «مسلما در این» معجزات «برای شما نشانهای است» بر صدق رسالت من «اگر مؤمن باشید» و آیات روشن الهی را تصدیق کنید.
﴿وَمُصَدِّقٗا لِّمَا بَیۡنَ یَدَیَّ مِنَ ٱلتَّوۡرَىٰةِ وَلِأُحِلَّ لَکُم بَعۡضَ ٱلَّذِی حُرِّمَ عَلَیۡکُمۡۚ وَجِئۡتُکُم بَِٔایَةٖ مِّن رَّبِّکُمۡ فَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَأَطِیعُونِ٥٠﴾ [آل عمران: 50].
«و» عیسی علیه السلام گفت: آمدهام تا «تصدیقکننده تورات باشم که پیش از من» نازل شده «است» یعنی: از آنجا که تورات به بعثت عیسی علیه السلام بشارت داده و اوصاف وی را بیان کرده است، پس بعثت عیسی علیه السلام در حقیقت، تصدیقی برایتورات است. یادآور میشویم که عیسی علیه السلام احکام تورات را در آن چیزهایی که به نسخ آنها مأمور نشده بود، رعایت میکرد، که این خود در راستای تصدیق تورات قرار داشت «و تا پارهای از آنچه را که بر شما حرام شده، برای شما حلالکنم» یعنی: همچنان برانگیخته شدم تا بعضی از آن چیزهایی را که خداوند عزوجل درتورات بر شما حرام گردانیده بود، چون چربی حیوانات و هر حیوان دارای ناخن وغیر آن از محرماتی را که خداوند عزوجل به منظور تنبیه بنیاسرائیل، با تحریم آنها برآنان سخت گرفته بود، بر شما حلال گردانم. بعضی گفتهاند: فقط چیزهایی بر یهودیان حلال گردانیده شد که نه تورات، بلکه احبار یهود خود بر آنان حرام ساخته بودند «و از جانب پروردگارتان برای شما معجزهای آوردهام، پس از خداوند پروا کنید و مرا اطاعت کنید» در دینم، که عقیده به توحید و یگانگی حق تعالیاست.
﴿إِنَّ ٱللَّهَ رَبِّی وَرَبُّکُمۡ فَٱعۡبُدُوهُۚ هَٰذَا صِرَٰطٞ مُّسۡتَقِیمٞ٥١﴾ [آل عمران: 51].
«بیگمان، خداوند پروردگار من و پروردگار شماست، پس او را بپرستید که راه راست همین است» و تمام پیامبران بر پیمودن این راه اتفاق نظر دارند.
به این ترتیب، عیسی علیه السلام صراحتا اعلام کرد که پروردگارشان نیست، لذا زیادهروی نصاری در مورد وی بعد از بردنش به آسمان و ادعای اینکه او یکی از سهخدا میباشد، یک بهتان بیش نیست، بلکه عیسی علیه السلام خود گفت: من نیز بندهخدایم، چنانکه شما همگی بندگان خدا هستید، پس دیگر چرا نصاری عیسی علیه السلام را به خدایی میگیرند؟
﴿فَلَمَّآ أَحَسَّ عِیسَىٰ مِنۡهُمُ ٱلۡکُفۡرَ قَالَ مَنۡ أَنصَارِیٓ إِلَى ٱللَّهِۖ قَالَ ٱلۡحَوَارِیُّونَ نَحۡنُ أَنصَارُ ٱللَّهِ ءَامَنَّا بِٱللَّهِ وَٱشۡهَدۡ بِأَنَّا مُسۡلِمُونَ٥٢﴾ [آل عمران: 52].
«پس چون عیسی از آنان احساس کفر کرد» یعنی: دانست به علمی که در آن هیچ شبههای نیست، همچون دریافت آنچه که به وسیله حواس درک میشود. بهکار گرفتن «احساس» در ادراک امور معنوی، مجاز است نه حقیقت، آری! اودر این هنگام «گفت: انصار من در راه خدا چه کسانیاند»؟ انصار: جمع نصیر، بهمعنی یاران و یاوران است. یعنی: یاران من در دعوت بهسوی خداوند عزوجل ورساندن پیام وی به مردم چه کسانی اند؟ «حواریون» که دوازده مرد از شاگردان ومقربان نزدیک عیسی علیه السلام بودند «گفتند: ما انصار خدا هستیم» یعنی: ما یاوران دینخدا عزوجل و پیامبرانش هستیم. حواری: در لغت به معنی یار و یاور است «به خدا ایمان آوردهایم و گواه باش که ما تسلیم هستیم» یعنی: ای عیسی! تو در روز قیامت برای ما گواهی بده که ما در ایمانمان مخلص و وفاکیش و در برابر خواسته تو فرمانبردار و منقاد بودهایم. در حدیث شریف به روایت بخاری و مسلم آمده است: «رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم چون در روز احزاب داوطلب خواستند، زبیر رضی الله عنه داوطلب میدانشد، بار دیگر داوطلب خواستند، باز هم او داوطلب شد، در این اثنا فرمودند: برای هر پیامبری حواریی است و حواری من زبیر است».
﴿رَبَّنَآ ءَامَنَّا بِمَآ أَنزَلۡتَ وَٱتَّبَعۡنَا ٱلرَّسُولَ فَٱکۡتُبۡنَا مَعَ ٱلشَّٰهِدِینَ٥٣﴾ [آل عمران: 53].
حواریون در ادامه گفتند: «پروردگارا! به آنچه نازل کردهای ایمان آوردیم و ازپیامبرت پیروی کردیم، پس ما را در زمره گواهان» بر وحدانیت خویش و تصدیق پیامبرت «بنویس» و قرار بده.
﴿وَمَکَرُواْ وَمَکَرَ ٱللَّهُۖ وَٱللَّهُ خَیۡرُ ٱلۡمَٰکِرِینَ٥٤﴾ [آل عمران: 54].
«و» کسانی که عیسی علیه السلام از آنان احساس کفر کرد، یعنی کفار بنیاسرائیل «مکر ورزیدند» مکر: تدبیری پنهانی است که شخص مکر شده را به ورطههایی میافگند که در محاسبهاش قرار نداشته است و استعمال آن در توطئه و برنامهریزی بد و فتنهگرانه غالب شده است «و خداوند هم مکر در میان آورد» و مکر وی استدراج[5] وی برای بندگان از جایی است که نمیدانند. بعضی گفتهاند: مکر خدا عزوجل در اینجا؛ عبارت از افگندن شباهت عیسی علیه السلام بر یکی از حواریون و بالابردن خود عیسی علیه السلام بهسوی آسمان بود، بهطوری که لشکریان کفر که به قصد کشتنعیسی علیه السلام به محل اقامت وی آمدند، همان حواریی را که شبیه عیسی علیه السلام بود، گرفته او را کشتند و به دار آویختند و گمان کردند که عیسی علیه السلام را کشته و به دارآویختهاند «و خداوند بهترین مکرکنندگان است» یعنی: او در مکرورزی از آنان قویتر، در تدبیر و برنامهریزی از آنان نافذتر و بر رساندن ضرر به آنان که بخواهد ـ از جایی که آنها هرگز حساب آن را هم نکردهاند ـ نیرومندتر است، اما جز با مکرکنندگان مکر نمیکند.
﴿إِذۡ قَالَ ٱللَّهُ یَٰعِیسَىٰٓ إِنِّی مُتَوَفِّیکَ وَرَافِعُکَ إِلَیَّ وَمُطَهِّرُکَ مِنَ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ وَجَاعِلُ ٱلَّذِینَ ٱتَّبَعُوکَ فَوۡقَ ٱلَّذِینَ کَفَرُوٓاْ إِلَىٰ یَوۡمِ ٱلۡقِیَٰمَةِۖ ثُمَّ إِلَیَّ مَرۡجِعُکُمۡ فَأَحۡکُمُ بَیۡنَکُمۡ فِیمَا کُنتُمۡ فِیهِ تَخۡتَلِفُونَ٥٥﴾ [آل عمران: 55].
«هنگامی که خداوند گفت: ای عیسی! من برگیرنده توام» از زمین. ابن کثیر میگوید: «مراد از برگرفتن (وفات) در اینجا، به خواب بردن وی است». آنگاه او در اینباره به آیات و احادیثی استشهاد میکند، از جمله آیه: ﴿وَهُوَ ٱلَّذِی یَتَوَفَّىٰکُم بِٱلَّیۡلِ﴾ [الأنعام: 60]. «اوست ذاتی که شما را در شب میمیراند». همچنین به اینحدیث شریف که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم هرگاه از خواب بیدار میشدند، میفرمودند: «الحمدلله الذی أحیانا بعد ما أماتنا». «سپاس خدایی را که ما را زنده گردانید بعداز آن که میرانید...». اما قرطبی میگوید: «صحیح آن است که حق تعالی، عیسی علیه السلام را بدون وفات و خواب به آسمان برد». طبری نیز همین قول را اختیارکرده، از ابن عباس رضی الله عنه نیز همین قول به صحت رسیده، امام شوکانی نیز بر همین معنی تأکید میکند و قول صحیح نزد محققان از علما نیز همین است. «و بالابرنده توام بهسوی خویش» در آسمان، و بدینگونه نگهدارنده توام از آسیب کفار واین که به تو دست یابند، یا تو را به قتل رسانند «و پاک کننده توام از کسانی که کافرشدهاند» یعنی: پاک کننده توام از مجاورت با کفار؛ با بالابردنت بهسویآسمان، دور کردنت از آنان و نجات دادنت از آنچه که تو را بدان متهم میکردند «و برترگرداننده پیروان تو تا روز قیامت بر کافران هستم» یعنی: کسانی را که از تو وپیامت پیروی کردهاند تا روز قیامت بر کافران برتری میدهم. مراد از ایشان، نخبهیاران و پیروان عیسی علیه السلام هستند که زیاده روی در تقدیس وی را به جایی نرساندند که او را خدا بخوانند. همچنین در این زمرهاند مسلمانان زیرا ایشان نیز از آنچهعیسی علیه السلام آورد، پیروی نموده و او را ـ بی هیچ غلو و زیاده رویای ـ به اوصافیکه سزاوار آن است توصیف کردند. به قولی دیگر معنی آیه کریمه این است: نصارای پیرو عیسی علیه السلام ، پیوسته و مدام بر نسلهای باقیمانده از یهودیان غالبند زیرا یهودیان به عیسی علیه السلام کفر ورزیدند، و غلبه نصاری بر آنان با قوت و عزت وپیروزی آنهاست ـ والله اعلم. «آنگاه بازگشت شما بهسوی من است و در آنچه در آن اختلاف ورزیدید بین شما داوری میکنم» در روز قیامت.
﴿فَأَمَّا ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ فَأُعَذِّبُهُمۡ عَذَابٗا شَدِیدٗا فِی ٱلدُّنۡیَا وَٱلۡأٓخِرَةِ وَمَا لَهُم مِّن نَّٰصِرِینَ٥٦﴾ [آل عمران: 56].
«اما کسانی که کفر ورزیدند، در دنیا و آخرت به سختی عذابشان میکنم» در دنیا؛ باکشتن و اسیر ساختن و به دار مجازات آویختن و در آخرت؛ با عذاب آتش «و یاورانی ندارند» تا آنان را از این عذاب سخت برهاند.
﴿وَأَمَّا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ فَیُوَفِّیهِمۡ أُجُورَهُمۡۗ وَٱللَّهُ لَا یُحِبُّ ٱلظَّٰلِمِینَ٥٧﴾ [آل عمران: 57].
«و اما کسانی که ایمان آورده و کارهای شایسته کردهاند، خداوند مزدشان رابهتمامی» یعنی: به طور کامل و فراهم شده «به آنان میدهد» با نیلشان به سعادت و آرامش در دنیا و بهشت در آخرت «و خداوند بیدادگران را دوست ندارد» این، کنایه از خشم خداوند متعال بر آنهاست.
﴿ذَٰلِکَ نَتۡلُوهُ عَلَیۡکَ مِنَ ٱلۡأٓیَٰتِ وَٱلذِّکۡرِ ٱلۡحَکِیمِ٥٨﴾ [آل عمران: 58].
ای محمد صلی الله علیه و آله و سلم ! «اینهاست» اشاره به اخبار عیسی علیه السلام و دیگران است که بیانشد «که ما آن را از آیات و ذکر حکیم بر تو میخوانیم» مراد از «ذکر حکیم» قرآنکریم است که دربرگیرنده حکمتها و آیات محکمی است که هیچ خللی در آنهانیست.
در بیان سبب نزول آیه کریمه از ابنابی حاتم روایت شده است: راهبان نجران نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آمدند، پس یکی از آنها از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم پرسید: «پدرعیسی علیه السلام کیست«؟ و عادت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم این بود که در پاسخ دادن شتاب نمیکردند و منتظر میماندند تا از جانب پروردگارشان به ایشان چه میرسد. همانبود که این آیه کریمه نازل شد.
در تفسیر «معارف القرآن» آمده است: «لازم بود که احوال و خدمات حضرت عیسی علیه السلام برای امت اسلام بهگونهای واضح بیان شود تا به هنگام نزول ایشان، هیچ شک و تردیدی برای این امت باقی نماند. البته در این باره، حکمتها ومصالح فراوانی نهفته است، از جملهظ:
1- اگر شناخت حضرت عیسی علیه السلام برای امت اسلامی محدود و کم باشد، امت اسلامی به هنگام نزول ایشان دچار تردید خواهد شد و تصور خواهد کرد که حضرت عیسی علیه السلام به آنان ربطی ندارد و چگونه ممکن است که به کمک ایشان بشتابد؟
2- هرچند حضرت عیسی علیه السلام به هنگام نزول در آخرالزمان به عنوان رسول و نبی تشریف نمیآورد ولی او از منصب نبوت و رسالت معزول نشده، بلکه به عنوان خلیفه رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم جهت رهبری امت تشریف میآورد؛ مانند آنکه والی ناحیهای برای انجام مأموریت به منطقه دیگری برود که از والیگری منطقه خویش معزول نیست. لذا همان گونه که در زمان حیات نخست ایشان، انکار نبوتش کفر به شمار میرفت، در آن هنگام نیز انکار نبوتش کفر خواهد بود. لذا امت مسلمان که از قبل بر اساس اشارات قرآن به نبوت او ایمان آورده بود، اگر هنگام نزول او را نشناسد، در انکار مبتلا میشود. بنابراین، علایم و صفات او بیش از حد، نیاز بهتوضیح داشت.
3- واقعه نزول عیسی علیه السلام در آخر عمر جهان بهوقوع میپیوندد. اگر احوال و علایم او مبهم میبود، امکان داشت که کسی دیگر مدعی شود که من مسیح پسر مریم هستم؛ لذا به وسیله همین علایم است که چنین مدعیانی محکوم بهشکستاند، چنانکه در هندوستان شخصی بهنام میرزا احمدقادیانی مدعی شد که من مسیح موعودم و علمای امت بر اساس همین علایم، قول او را رد کردند».
﴿إِنَّ مَثَلَ عِیسَىٰ عِندَ ٱللَّهِ کَمَثَلِ ءَادَمَۖ خَلَقَهُۥ مِن تُرَابٖ ثُمَّ قَالَ لَهُۥ کُن فَیَکُونُ٥٩﴾ [آل عمران: 59].
مفسران در بیان سبب نزول آیه کریمه میگویند: هیأت نمایندگی نصارای نجرانبه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم گفتند: چرا تو رفیق ما عیسی علیه السلام را دشنام میدهی؟ رسولخدا «فرمودند: مگر من در حق او چه میگویم؟ گفتند: میگویی او بنده خداست! رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: آری! او بنده خدا و کلمه اوست که او را بر دوشیزه باکره القا کرد. آنها خشمگین شدند و گفتند: آیا تا کنون انسانی را دیدهای که بدون پدر آفریده شدهباشد؟ اگر راست میگویی نظیر او را به ما معرفی کن.همان بود که خداوند متعال نازل فرمود: «به راستی مثل عیسی در نزد خدا همچون مثل آدم است» در اینکه عیسی علیه السلام هم مانند آدم علیه السلام بدون پدر آفریده شد، بلکه حتی آفرینش آدم از آفرینش عیسی علیه السلام نیز شگفت انگیزتر است زیرا آدم علیه السلام بدون پدر و مادر آفریده شد، چرا که حق تعالی «او را از خاک آفرید، سپس بدو گفت: موجود شو، پس بیدرنگ موجود شد» همچنین است عیسی علیه السلام که خداوند عزوجل به اوگفت: بدون پدر موجود شو، و او موجود شد. لذا شما چگونه او را به خدایی میگیرید، درحالیکه اقرار دارید به اینکه آدم علیه السلام بشری است مخلوق؟ پسعیسی علیه السلام نیز همچنین است، بلکه حتی او به مخلوق بودن اولی است. مثل: عبارت از شأن و وضع عجیب و حیرتآور است. آری! تشبیه عیسی به آدم، از باب تشبیه امری عجیب به امری عجیبتر از آن میباشد تا بدین وسیله این مثل درنفسهای بشری اثری بیشتر گذاشته و سخن خصم را قاطعانهتر در هم بکوبد.
﴿ٱلۡحَقُّ مِن رَّبِّکَ فَلَا تَکُن مِّنَ ٱلۡمُمۡتَرِینَ٦٠﴾ [آل عمران: 60].
«حق از جانب پروردگار توست، پس از تردیدکنندگان نباش» این خطاب، متوجه هر شنوندهای است. یعنی: ای مخاطبان! سخن راست و درست درباره عیسی علیه السلام همان است که بیان شد، پس کسی از شما در این حقیقت مردد و دودل نباشد. یا خطاب متوجه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم است و نهی ایشان از تردید، برای افزودن بر تثبیت و پایداریشان میباشد.
﴿فَمَنۡ حَآجَّکَ فِیهِ مِنۢ بَعۡدِ مَا جَآءَکَ مِنَ ٱلۡعِلۡمِ فَقُلۡ تَعَالَوۡاْ نَدۡعُ أَبۡنَآءَنَا وَأَبۡنَآءَکُمۡ وَنِسَآءَنَا وَنِسَآءَکُمۡ وَأَنفُسَنَا وَأَنفُسَکُمۡ ثُمَّ نَبۡتَهِلۡ فَنَجۡعَل لَّعۡنَتَ ٱللَّهِ عَلَى ٱلۡکَٰذِبِینَ٦١﴾ [آل عمران: 61].
«پس هرکه با تو محاجه کند» ای محمد صلی الله علیه و آله و سلم ! «دراین باره» یعنی: درباره عیسی علیه السلام ، و مدعی باشد که او ـ العیاذ باالله ـ خداست «پس از دانشی که برای تو آمده» یعنی: بعد از آن که خداوند متعال در آیات پیشین تو را از حقیقت امرعیسی علیه السلام خبر داد، در آن صورت «بگو: بیایید» یعنی: بشتابید و به میدان آیید تا «پسرانمان و پسرانتان و زنانمان و زنانتان و اشخاص خود و اشخاص شما را فراخوانیم» یعنی: هریک از ما و شما خود و فرزندان و زنان خویش را فراخوانیم «سپس مباهله کنیم» ابتهال: در اصل؛ بلندکردن دستها به بارگاه خداوند عزوجل ودعاکردن به لعن و نفرین یا غیر آن، از روی جد و با تضرع و زاری است «و لعنت خدا را بر دروغگویان قرار دهیم» یعنی: همه ما در دعاهایمان بگوییم: خدایا! لعنت خویش را بر هریک از ما دو گروه که دروغگوست قرار بده. در روایات آمده است که: نصارای نجران با رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم محاجه و مناظره کرده مدعی الوهیت عیسی علیه السلام شدند، در این هنگام رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آنان را به «مباهله» فراخواندند. برخی از علما میگویند: «معنی آیه کریمه این است که: اگر نصرانیای با تودرباره عیسی علیه السلام مجادله کرد، او را به مباهله فراخوان».
﴿إِنَّ هَٰذَا لَهُوَ ٱلۡقَصَصُ ٱلۡحَقُّۚ وَمَا مِنۡ إِلَٰهٍ إِلَّا ٱللَّهُۚ وَإِنَّ ٱللَّهَ لَهُوَ ٱلۡعَزِیزُ ٱلۡحَکِیمُ٦٢﴾ [آل عمران: 62].
«هرآینه داستان حق و حقیقت همین است و معبودی جز خدا نیست» یعنی: آنچهکه خداوند عزوجل بر پیامبرش در شرح حال عیسی علیه السلام ـ از همان هنگام ولادت و پیدایش وی تا رسالتش ـ بیان کرد، همان با واقعیت منطبق است؛ لذا هیچ معبود برحق دیگری که سزاوار پرستش باشد، جز خدای یگانه وجود ندارد، لذا مبالغه نصاری در این باره، خلاف واقع و عاری از حقیقت است «و خداوند غالب و حکیم است» پس هیچکس نمیتواند با او در صنعش برابری کند.
در حدیث شریف به روایت بخاری و مسلم آمده است: «رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم خواستند تا با نمایندگان نصارای نجران ملاعنه [مباهله] کنند، اما یکی از آنان [که باهوشتر از دیگران بود] به رفیق خود گفت: با او ملاعنه نکنید زیرا سوگند به خدا که اگر او پیامبر باشد و با او ملاعنه کنیم، نه ما و نه آنان که در پشت سر ما هستند [یعنی قوم ما]، هرگز از عذاب الهی نمیرهیم و شما نیک دانستید که او پیامبر مرسل است و در موضوع عیسی به شما سخنی قاطع و روشنگر آورد، پس اگر با او مباهله کنید؛ سرتاسر این وادی بر شما آتشفشان میشود. همان بود که تن به مباهله ندادند و از سر تسلیم در آمده و در پاسخ به درخواست رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم گفتند: آنچه میخواهی به تو میدهیم [یعنی جزیه میپردازیم] لذا با ما مردی امین را بفرست، رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: برخیز ای اباعبیده! و چون ابوعبیده به پاخاست، فرمودند: این شخص، امین این امت است».
این آیه کریمه از جمله نشانههای روشن و حجتهای مبرهن نبوت حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم است زیرا اثبات میکند که ایشان مسیحیان را به «مباهله» فراخواندند، اما از آنجا که آنها بر بطلان عقیده خویش و صحت و درستی عقیده اسلام باور داشتند، تن به مباهله نداده و به پرداخت جزیه راضی شدند.
﴿فَإِن تَوَلَّوۡاْ فَإِنَّ ٱللَّهَ عَلِیمُۢ بِٱلۡمُفۡسِدِینَ٦٣﴾ [آل عمران: 63].
«پس اگر رویگردان شدند، همانا خداوند به» حال «مفسدان داناست» یعنی: اگر از این حق واضح و روشن اعراض کردند، بدان که این عینا همان فساد افروزی در روی زمین است زیرا چنین موضعگیری ای، بازگشت به شرک و کفر میباشد و شرک و کفر زاینده فساد و تباهی است و خدای سبحان به حال مفسدان داناست و آنان را در برابر اعمالشان مؤاخذه میکند.
﴿قُلۡ یَٰٓأَهۡلَ ٱلۡکِتَٰبِ تَعَالَوۡاْ إِلَىٰ کَلِمَةٖ سَوَآءِۢ بَیۡنَنَا وَبَیۡنَکُمۡ أَلَّا نَعۡبُدَ إِلَّا ٱللَّهَ وَلَا نُشۡرِکَ بِهِۦ شَیۡٔٗا وَلَا یَتَّخِذَ بَعۡضُنَا بَعۡضًا أَرۡبَابٗا مِّن دُونِ ٱللَّهِۚ فَإِن تَوَلَّوۡاْ فَقُولُواْ ٱشۡهَدُواْ بِأَنَّا مُسۡلِمُونَ٦٤﴾ [آل عمران: 64].
«بگو» ای پیامبر! خطاب به یهود و نصاری «ای اهل کتاب! بیایید بهسویسخنی که میان ما و شما برابر است» یعنی: دعوت من از شما این است که: بیایید تابه سخنی که در کتاب آسمانی ما و کتاب آسمانی شما به طور برابر و یکسان موجود است و شریعتهای آسمانی در آن هیچ اختلافی ندارند، اقرار کنیم، آن سخن این است: «که جز خدا را نپرستیم و چیزی را شریک او نگردانیم» یعنی: چیزی از مخلوقات را با خالق سبحان مورد پرستش قرار ندهیم. و این است پیام توحید ومتن دعوت همه انبیای الهی «و» بیایید «بعضی از ما بعضی دیگر را به جای خداوند بهپروردگاری نگیرد» و هیچکس از ما دیگری را سجده نکند، بلکه همگی متفقا برای خدای عالمیان سجده کنیم و مانند کسانی نباشیم که به پروردگاری مسیح و عزیرمعتقدند.
این آیه کریمه حجت است بر این امر که: در مسایل دینی؛ چون عبادات وحرام و حلال، جز به سخن پیامبر معصوم، به سخن کسی دیگر ـ چون امام وفقیه ـ استناد نمیشود، در غیر این صورت؛ شرک در ربوبیت ـ یعنی امری کهقرآن کریم در آیات بسیاری آن را مردود اعلام کرده است ـ به وقوع میپیوندد.
«پس اگر از این» دعوت «اعراض کردند، بگویید: گواه باشید به اینکه ما مسلمانیم» یعنی: ما به احکام پروردگار تسلیم و منقاد، به خداوندی او خشنود وبه نعمتهایی که در این دین قویم بر ما ارزانی نموده، معترفیم. ابنعباس رضی الله عنه به نقلاز ابوسفیان میگوید: هرقل نامه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را طلب کرد و آن را خواند. درآن نامه چنین آمده بود: «بهنام خداوند بخشایشگر مهربان. از محمد رسول خدا به هرقل بزرگ روم! سلام بر آنان که پیرو هدایت اند. اما بعد! همانا من تو رابهسوی اسلام دعوت میکنم. مسلمان شو تا در سلامت بمانی، در این صورتخداوند عزوجل پاداش تو را دوبار میدهد، اما اگر روی برتافتی، بیگمان، گناه رعایایت هم بر دوش توست، و: ای اهل کتاب! بیایید به سوی سخنی که میان ماو شما یکسان است، که جز خدا را نپرستیم و چیزی را شریک او نگردانیم...».
﴿یَٰٓأَهۡلَ ٱلۡکِتَٰبِ لِمَ تُحَآجُّونَ فِیٓ إِبۡرَٰهِیمَ وَمَآ أُنزِلَتِ ٱلتَّوۡرَىٰةُ وَٱلۡإِنجِیلُ إِلَّا مِنۢ بَعۡدِهِۦٓۚ أَفَلَا تَعۡقِلُونَ٦٥﴾ [آل عمران: 65].
از ابنعباس رضی الله عنه در بیان سبب نزول آیات (65 ـ 67) روایت شده است کهفرمود: نصارای نجران و احبار یهود به نزد پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم گرد آمده و در حضور ایشان با یکدیگر نزاع و مشاجره کردند؛ احبار یهود گفتند: جز این نیست کهابراهیم یهودی بود. و نصاری گفتند: جز این نیست که ابراهیم نصرانی بود. پسحق تعالی نازل فرمود: «ای اهل کتاب! چرا درباره ابراهیم محاجه میکنید، با آن که تورات و انجیل بعد از او نازل شدهاست؟ آیا تعقل نمیکنید»؟ به این ترتیب، خدایسبحان پندارشان را رد کرد و این حقیقت را روشن ساخت که آئینهای یهود ونصاری بعد از ابراهیم علیه السلام پدید آمدهاند زیرا یهودیت بعد از موسی علیه السلام پدید آمد وکتاب موسی علیه السلام تورات است، و نصرانیت بعد از عیسی علیه السلام پدید آمد و کتاب وی انجیل است، درحالیکه ابراهیم علیه السلام روزگاری دراز قبل از آنها میزیست، پسچگونه ابراهیم علیه السلام میتواند یهودی یا نصرانی باشد ؟!
﴿هَٰٓأَنتُمۡ هَٰٓؤُلَآءِ حَٰجَجۡتُمۡ فِیمَا لَکُم بِهِۦ عِلۡمٞ فَلِمَ تُحَآجُّونَ فِیمَا لَیۡسَ لَکُم بِهِۦ عِلۡمٞۚ وَٱللَّهُ یَعۡلَمُ وَأَنتُمۡ لَا تَعۡلَمُونَ٦٦﴾ [آل عمران: 66].
«هان، شما» ای یهودیان «همان کسانی هستید که درباره آنچه نسبت به آن علمی داشتید، محاجه کردید، پس چرا در مورد چیزی که بدان علمی ندارید محاجه میکنید؟ وخداوند میداند و شما نمیدانید» مراد از آنچه که یهودیان نسبت به آن علمی داشتند، احکام موجود در تورات ـ اعم از حلال و حرام و انواع عبادات ـ است، هرچند که آنان در آنها نیز به مقتضای دانش خویش عمل نکردند و در ایندانستههای خود نیز به ناحق جدال و مشاجره نمودند. اما آنچه که بدان علمیندارند، این پندارشان است که ابراهیم علیه السلام بر دینشان بود.
علما گفته اند: این آیه کریمه بر وجوب محاجه در امر دین؛ یعنی: اقامه دلیل وحجت علیه باطلگرایان، دلالت میکند.
﴿مَا کَانَ إِبۡرَٰهِیمُ یَهُودِیّٗا وَلَا نَصۡرَانِیّٗا وَلَٰکِن کَانَ حَنِیفٗا مُّسۡلِمٗا وَمَا کَانَ مِنَ ٱلۡمُشۡرِکِینَ٦٧﴾ [آل عمران: 67].
«ابراهیم نه یهودی بود و نه نصرانی، بلکه حنیف» یعنی: گرایش یافته بود از تمام ادیان باطل بهسوی آیین توحید و «مسلمان بود» یعنی: مطیع خداوند عزوجل وپرستشگر او بود و دینش، دین اسلام بود «و از مشرکان نبود».
﴿إِنَّ أَوۡلَى ٱلنَّاسِ بِإِبۡرَٰهِیمَ لَلَّذِینَ ٱتَّبَعُوهُ وَهَٰذَا ٱلنَّبِیُّ وَٱلَّذِینَ ءَامَنُواْۗ وَٱللَّهُ وَلِیُّ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ٦٨﴾ [آل عمران: 68].
در بیان سبب نزول آیه کریمه آمده است: یهودیان به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم گفتند؛ ایمحمد! سوگند به خدا که تو میدانی ما از تو و دیگران به دین ابراهیم سزاوارتر وبه او نزدیکتریم؛ زیرا ابراهیم یهودی بود و جز حسد هیچ چیز دیگری تو را ازپذیرش این امر باز نمیدارد! پس حق تعالی نازل فرمود: «درحقیقت، نزدیکترینمردم به ابراهیم» یعنی: سزاوارترین مردم در وابستگی به وی «همان کسانیهستند» از یاران و پیروانش «که او را پیروی کردهاند» یعنی: به او ایمان آورده و از او اطاعت کردهاند و از آیینش پیروی کرده و به دینش اقتدا نمودهاند «و» نیز نزدیکترین مردم به ابراهیم علیه السلام «این پیامبر» یعنی: محمد صلی الله علیه و آله و سلم است. اولویت رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم به ابراهیم علیه السلام از آن جهت است که ایشان از نسل ابراهیم علیه السلام اند، همچنان بسیاری از امور در شریعت محمدی صلی الله علیه و آله و سلم با آیین ابراهیم علیه السلام موافق است. درحدیث شریف آمده است: «إن لکل نبی ولایة من النبیین وإن ولیی منهم أبی وخلیل ربی عزوجل إبراهیم علیه السلام : همانا برای هر پیامبری دوستی از پیامبران است و دوست من از ایشان، پدرم و خلیل پروردگارم عزوجل، ابراهیم علیه السلام است». «و کسانی کهایمان آوردند» از امت محمد صلی الله علیه و آله و سلم ، آنان نیز به ابراهیم علیه السلام نزدیکتر و سزاوارترند «وخدا کارساز مؤمنان است» با نصرت و تأیید خویش.
﴿وَدَّت طَّآئِفَةٞ مِّنۡ أَهۡلِ ٱلۡکِتَٰبِ لَوۡ یُضِلُّونَکُمۡ وَمَا یُضِلُّونَ إِلَّآ أَنفُسَهُمۡ وَمَا یَشۡعُرُونَ٦٩﴾ [آل عمران: 69].
در بیان سبب نزول آمده است: آیه کریمه درباره طوایف یهودی بنینضیر، بنیقریظه و بنیقینقاع نازل شد، آنگاه که گروهی از مسلمین را بهسوی دین خویش دعوت کردند: «گروهی از اهل کتاب» یعنی: راهبان و رؤسای گمراهشان «آرزو کردند که کاش شما را گمراه سازند» یعنی: آنان بسیار دوست دارند که شما رابا پیرو ساختن به راه و روش باطل خویش، گمراه سازند «در صورتیکه جز خودشان را گمراه نمیکنند» چرا که گامهای مؤمنان در راه ایمان ثابت و استوار است و مسلما وبال کار کسانی که بخواهند مؤمنان را از دینشان منحرف نمایند، به خودشان برمیگردد «و» اما آنها این حقایق را «نمیفهمند».
﴿یَٰٓأَهۡلَ ٱلۡکِتَٰبِ لِمَ تَکۡفُرُونَ بَِٔایَٰتِ ٱللَّهِ وَأَنتُمۡ تَشۡهَدُونَ٧٠﴾ [آل عمران: 70].
«ای اهل کتاب! چرا به آیات خدا کفر میورزید»؟ یعنی: چرا به آنچه که در کتابهای شما از دلایل نبوت محمد صلی الله علیه و آله و سلم آمده است، یا به قرآن که در برگیرنده اوصاف آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم و آشکارترین دلیل بر صدق و راستی ایشان میباشد، کفرمیورزید؟ «با آن که خود گواهی میدهید» بر آنچه که در کتابهای شما از این دلایل وجود دارد و میدانید که این دلایل حق است؟
﴿یَٰٓأَهۡلَ ٱلۡکِتَٰبِ لِمَ تَلۡبِسُونَ ٱلۡحَقَّ بِٱلۡبَٰطِلِ وَتَکۡتُمُونَ ٱلۡحَقَّ وَأَنتُمۡ تَعۡلَمُونَ٧١﴾ [آل عمران: 71].
«ای اهل کتاب! چرا حق را به باطل درمیآمیزید» آمیختن حق به باطل؛ خلط کردن آن با تحریفات عمدی و داخل کردن آن چیزهایی در دین است که از دین نیست و منحرفان به این منظور آن را در دین وارد میکنند تا حقایق را بر مردم پوشانیده و آنان را گمراه سازند «و» چرا «حقیقت را کتمان میکنید، با آن که خود میدانید» که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بر حق است ؟.
﴿وَقَالَت طَّآئِفَةٞ مِّنۡ أَهۡلِ ٱلۡکِتَٰبِ ءَامِنُواْ بِٱلَّذِیٓ أُنزِلَ عَلَى ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ وَجۡهَ ٱلنَّهَارِ وَٱکۡفُرُوٓاْ ءَاخِرَهُۥ لَعَلَّهُمۡ یَرۡجِعُونَ٧٢﴾ [آل عمران: 72].
«و جماعتی از اهل کتاب گفتند». آنان چنانکه در سبب نزول آمده است؛ رؤسا واشراف یهود بودند که به فرومایگان قوم خود گفتند: «به آنچه بر مؤمنان نازل شده، در آغاز روز ایمان آورید و در پایان روز کافر شوید» و بدینسان در وقتی اندک مرتدگردید «شاید آنان برگردند» یعنی: تا مؤمنان در دین خویش به شک بیفتند وبرخی از آنان از اسلام برگردند زیرا آنان از این ارتداد زودرس شما به این نتیجه میرسند که گویا شما بر چیز باطلی از دینشان آگاهی یافتهاید که به این زودی ازآن برگشته اید بنابراین، در حقانیت دین خویش به شک میافتند. این از یکجهت؛ از جهت دیگر، پذیرش اسلام و برگشت فوری از آن، کار را بر کسانی که میخواهند مرتد شوند، آسان میسازد زیرا دیگران را میبینند که قبل از آنان به ارتداد گراییدهاند.
ولی توطئه این گروه شیاد و مغضوب یهودی کاملا بیاثر است زیرا آنان نمیدانند که خداوند عزوجل دلهای مؤمنان را بر اسلام پایدار و گامهایشان را در این راه محکم و استوار گردانیده است، پس هرگز یاوههای دشمنان خدا عزوجل ، دلها وگامهایشان را متزلزل نمیسازد و بادهای عناد، ارادههایشان را از جا نمیجنباند.
﴿وَلَا تُؤۡمِنُوٓاْ إِلَّا لِمَن تَبِعَ دِینَکُمۡ قُلۡ إِنَّ ٱلۡهُدَىٰ هُدَى ٱللَّهِ أَن یُؤۡتَىٰٓ أَحَدٞ مِّثۡلَ مَآ أُوتِیتُمۡ أَوۡ یُحَآجُّوکُمۡ عِندَ رَبِّکُمۡۗ قُلۡ إِنَّ ٱلۡفَضۡلَ بِیَدِ ٱللَّهِ یُؤۡتِیهِ مَن یَشَآءُۗ وَٱللَّهُ وَٰسِعٌ عَلِیمٞ٧٣﴾ [آل عمران: 73].
«و جز به کسیکه از دین شما پیروی میکند، ایمان نیاورید» این سخن چنان که دربیان سبب نزول آمده است از جمله سخنان احبار یهود به زیردستانشان بود. یعنی: رؤسای یهود به فرومایگانشان گفتند: تصدیق و باور راستین خود را فقط به پیروان دین و اهل آیین خود اختصاص دهید، اما اگر برای مسلمانان، تصدیقی هم نشان میدهید، این فقط ظاهرسازی و فریبکاریای بیش نباشد. ابنکثیر در تفسیر آیهکریمه میگوید: «یعنی: به هیچ کس اطمینان نکنید و رازتان را جز به پیرواندینتان، با هیچ کس دیگری در میان نگذارید و آنچه از علم میدانید، برایمسلمانان آشکار نگردانید زیرا آن را از شما میآموزند و با شما در آن برابر وهمطراز میشوند و حتی به وسیله آن بر شما ممتاز نیز میگردند زیرا آنان شدیدا بهایمان خویش پایبند و پایدارند. یا اینکه مسلمانان با تمسک به آنچه که خود شماگفتهاید، علیه شما دلیل و حجت ارائه میکنند».
«بگو: هرآینه هدایت، هدایت الهی است» یعنی: هدایت فقط بهدست اوست والا اگر هدایت مولود و نتیجه شناخت حق میبود، شما گروه یهود، حق را به خوبیشناختید، ولی نفسهایتان با شما بر ایمان بهحق همراهی و موافقت نکرد. این بیان الهی جمله معترضهای در میانه سخن رؤسای یهوداست و به دنبال آن ادامه سخنشان در توجیه بازداشتن پیروان خویش از ایمان میآید که گفتند: «نکند بهکسی نظیر آنچه به شما داده شده است داده شود، یا در پیشگاه پروردگارتان با شما محاجه کنند» یعنی: ما بدان جهت این نقشه پنهانکاری را کشیدهایم که از اینکه مسلمانان صاحب نبوت و کتاب شوند، بر آنان رشک میبریم و داشتن این فضیلت را برایشان تحمل نمیکنیم و دیگر برای اینکه مسلمانان در روز قیامت بهپیشگاه خدا عزوجل بر ما احتجاج نورزند که ما در دنیا حق را میشناختیم، اما از آنپیروی نکردیم. یا آنها ایمان آوردن کسانی از ما را که مسلمان شدهاند و بر اسلامخویش ثابتقدماند، حجت نیاورند. «بگو: بیشک فضل بهدست خداست» و ازجمله فضل وی، نبوت و دین اسلام است «آن را به هرکس که بخواهد، میبخشد» پس هیچکس نمیتواند فضل الهی را از کسی بازدارد، یا در بازگردانیدن آن از کسیکه خدا عزوجل میخواهد تا بدو رسد، تحکم کند و این حقیقت مسلمی است کهخدای عزوجل خواسته است تا محمد صلی الله علیه و آله و سلم و امت ایشان را به این فضل آشکار؛ یعنی این دین مبین اختصاص دهد «و خداوند گشایشگر داناست» فضل وی بر اهلفضل وسیع و گسترده است و او خود به اهل فضل داناست.
﴿یَخۡتَصُّ بِرَحۡمَتِهِۦ مَن یَشَآءُۗ وَٱللَّهُ ذُو ٱلۡفَضۡلِ ٱلۡعَظِیمِ٧٤﴾ [آل عمران: 74].
«هر کس را که بخواهد، به رحمت خود مخصوص میگرداند» به قولی: مراد از رحمت، نبوت است «و خداوند صاحب فضل عظیم است» فضل وی فراگیر و بزرگ، و رحمتش بر همه چیز گسترده است.
﴿وَمِنۡ أَهۡلِ ٱلۡکِتَٰبِ مَنۡ إِن تَأۡمَنۡهُ بِقِنطَارٖ یُؤَدِّهِۦٓ إِلَیۡکَ وَمِنۡهُم مَّنۡ إِن تَأۡمَنۡهُ بِدِینَارٖ لَّا یُؤَدِّهِۦٓ إِلَیۡکَ إِلَّا مَا دُمۡتَ عَلَیۡهِ قَآئِمٗاۗ ذَٰلِکَ بِأَنَّهُمۡ قَالُواْ لَیۡسَ عَلَیۡنَا فِی ٱلۡأُمِّیِّۧنَ سَبِیلٞ وَیَقُولُونَ عَلَى ٱللَّهِ ٱلۡکَذِبَ وَهُمۡ یَعۡلَمُونَ٧٥﴾ [آل عمران: 75].
«و از اهل کتاب کسی هست که اگر او را بر قنطاری» از طلا «امین شماری، آن را به تو بازمیدهد» قنطار: صد رطل است و هر رطل دو کیلو و نیم میباشد. این تعبیر، کنایه از بسیاری مال امانت است. «و از آنان کسی هست که اگر دیناری» واحد «بهاو امانت دهی، آن را به تو بازنمیدهد» این تعبیر، کنایه از قلت مقدار مال امانت وشدت حرص و طمع شخصی است که امانت بدو سپرده شده. یعنی: در میان اهلکتاب، امانتدارانی هستند که امانت خویش را میپردازند، هرچند مال امانت بسیار و هنگفت باشد. همچنین از آنان خائنانی هستند که امانت را باز پسنمیدهند، هرچند بیارزش و ناچیز هم باشد. و شکی نیست که هرکس در بسیار امانت نگاهدار باشد، در کم بهطریق اولی امین است، و هرکس در کم خاینباشد، در بسیار به طریق اولی خاین است. آری! این خاینان حتی یک دینار امانت را باز پس نمیدهند؛ «مگر آن که پیوسته بر سرش ایستاده باشی» یعنی: مگر آن که دائما برای اثبات حق خود با مدرک و گواه، مطالبه مکرر، اعمال فشار، تنگساختن حلقه گریز بر وی و تقاضای مصرانه حق خود، بر سر وی به پا بایستی «این بدان سبب است که آنان گفتند: بر ما در باب امیین هیچ راهی نیست» امیین: قومعرب و دیگر امتهاییاند که اهل کتاب نیستند. یعنی: بر ما در ستمنمودن به آنان وخوردن مالشان هیچ گناه و حرجی نیست، چه آنان در دین با ما مخالفند! عجیبتر اینکه ادعا کردند: دستور این ستمگری به آنان در کتاب آسمانیشانداده شده است!! «و با اینکه خودشان میدانند، بر خدا دروغ میبندند» یعنی: این یاوههایی که میگویند، در دینی که خداوند عزوجل بر آنان نازل کرده نیست، بلکه تماما ساخته و پرداخته خودشان است، و آنان دانسته بر خدای سبحان دروغ برمیبندند.
نقل است که مردی از ابنعباس رضی الله عنه پرسید: هنگامی که ما به جهاد میرویم، از اموال اهل ذمه چیزهایی ـ مثلا مرغ ماکیان و گوسفند ـ را برای خود میگیریم. ابنعباس رضی الله عنه فرمود: درباره آنچه میگیرید چه نظری دارید؟ گفت: میگوییم؛ برما در این کار هیچ گناهی نیست. ابنعباس رضی الله عنه فرمود: این سخن شما همچنان است که اهل کتاب گفتند: ﴿لَیۡسَ عَلَیۡنَا فِی ٱلۡأُمِّیِّۧنَ سَبِیلٞ﴾ «بر ما در خوردن مال امیین هیچگناهی نیست»! بدانید که آنها چون جزیه را پرداختند، اموالشان برای شما حلال نیست، مگر به طیب خاطر ایشان.
﴿بَلَىٰۚ مَنۡ أَوۡفَىٰ بِعَهۡدِهِۦ وَٱتَّقَىٰ فَإِنَّ ٱللَّهَ یُحِبُّ ٱلۡمُتَّقِینَ٧٦﴾ [آل عمران: 76].
«نه چنان است» که میپندارند و بههم میبافند، بلکه آنان قطعا بر دروغهایی که میبندند و بر حلال شمردن اموال قوم عرب بر خود، مورد بازپرسی و مجازات قرار میگیرند و چنانچه مال کسی را به ناحق خوردند ـ هرچند آن کس کافر، یامخالف دینشان هم باشد ـ گناه و مسئولیت این خیانت را بر عهده دارند زیرا «هرکه به پیمان خود» با حق تعالی «وفا کند» و از او فرمانبرداری کرده و به شریعتش عمل نماید «و پرهیزگاری نماید» یعنی: مال کسی را به باطل نخورد و حقوق و امانتها رابه اهل آنها بسپارد «بیتردید خداوند پرهیزگاران را دوست دارد» و دوستانش را اکرام میکند و گرامی میدارد.
﴿إِنَّ ٱلَّذِینَ یَشۡتَرُونَ بِعَهۡدِ ٱللَّهِ وَأَیۡمَٰنِهِمۡ ثَمَنٗا قَلِیلًا أُوْلَٰٓئِکَ لَا خَلَٰقَ لَهُمۡ فِی ٱلۡأٓخِرَةِ وَلَا یُکَلِّمُهُمُ ٱللَّهُ وَلَا یَنظُرُ إِلَیۡهِمۡ یَوۡمَ ٱلۡقِیَٰمَةِ وَلَا یُزَکِّیهِمۡ وَلَهُمۡ عَذَابٌ أَلِیمٞ٧٧﴾ [آل عمران: 77].
«کسانی که در عوض عهد الهی و سوگندهای خود بهای ناچیزی را میگیرند» زیرا بهایی که سبب عذاب انسان گردد؛ هرچند بسیار باشد، اندک است. آنان یهودیان و همانندانشاناند که چون اموال و حقوق دیگران را میخورند، منکر خوردن آن میشوند و اگر بر این امر سوگند هم داده شوند، به دروغ سوگند میخورند «آنگروه» یعنی: آنان که چنین صفتی دارند «در آخرت بهرهای ندارند و خداوند با آنان سخن نمیگوید» هیچ سخنی را به کلی. یا با آنان سخنی نمیگوید که اسباب خوشحالیشان گردد و نشانه لطف وی به آنان باشد «و بهسویشان نمینگرد» بهنظر رحمت، بلکه بر آنان خشم میگیرد و آنان را دربرابر گناهانشان عذاب میکند «و پاکشان نمیگرداند» از گناهان و پلیدیها، بلکه فرمان میدهد که آنان را به دوزخ در افگنند «و عذابی دردناک در پیش دارند».
از ابنمسعود رضی الله عنه در بیان سبب نزول آیه کریمه روایت شده است کهرسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «هرکس به دروغ سوگند خورد تا بدینوسیله مالشخص مسلمانی را تصاحب کند، در حالی با خدا ملاقات میکند که او بر ویخشمگین است. در این هنگام صحابیای که مدعی مال خود بر یهودیای بود وشاهدی هم نداشت، گفت: یا رسولالله! پس در این صورت، او سوگند دروغ میخورد و مالم ازبین میرود! همان بود که خدای عزوجل نازل فرمود: ﴿إِنَّ ٱلَّذِینَ یَشۡتَرُونَ بِعَهۡدِ ٱللَّهِ وَأَیۡمَٰنِهِمۡ ثَمَنٗا قَلِیلًا...﴾.
از این آیه کریمه استنباط میشود که در شریعت خدای عزوجل میان مسلمان وغیر آن در ادای حقوق و امانتها مطلقا فرقی وجود ندارد زیرا حق به ذات خود محترم است و حق، حرمت و منزلت خود را از اشخاص نمیگیرد تا در این صفت خود از آنان تأثیر پذیر گردد.
﴿وَإِنَّ مِنۡهُمۡ لَفَرِیقٗا یَلۡوُۥنَ أَلۡسِنَتَهُم بِٱلۡکِتَٰبِ لِتَحۡسَبُوهُ مِنَ ٱلۡکِتَٰبِ وَمَا هُوَ مِنَ ٱلۡکِتَٰبِ وَیَقُولُونَ هُوَ مِنۡ عِندِ ٱللَّهِ وَمَا هُوَ مِنۡ عِندِ ٱللَّهِ وَیَقُولُونَ عَلَى ٱللَّهِ ٱلۡکَذِبَ وَهُمۡ یَعۡلَمُونَ٧٨﴾ [آل عمران: 78].
«و از آنان» یعنی: از یهودیان «گروهی هستند که زبان خود را» به خواندن «کتاب» تحریف شدهای «میپیچانند» یعنی: آنچه را بر کتاب خدا عزوجل افزودهاند و تحریف کردهاند، چنان میخوانند که گویی این هم از کتاب خدا عزوجل است «تاآن را از کتاب بپندارید» و گمان کنید که آن هم از کلام نازل شده خداوند متعالاست «با اینکه آن از کتاب نیست» و قطعا مطالب بر بافته خودشان است «ومیگویند: آن از نزد خداوند است» یعنی: بهدروغ و افترا چنین سخنی میگویند «درصورتیکه آن از سوی خداوند نیست و بر خدا دروغ میبندند با اینکه خودشان میدانند» که دروغگویند و این از بزرگترین گناهان است.
در بیان سبب نزول آمده است: این آیه کریمه نیز درباره رهبران و علمای یهودنازل شد.
﴿مَا کَانَ لِبَشَرٍ أَن یُؤۡتِیَهُ ٱللَّهُ ٱلۡکِتَٰبَ وَٱلۡحُکۡمَ وَٱلنُّبُوَّةَ ثُمَّ یَقُولَ لِلنَّاسِ کُونُواْ عِبَادٗا لِّی مِن دُونِ ٱللَّهِ وَلَٰکِن کُونُواْ رَبَّٰنِیِّۧنَ بِمَا کُنتُمۡ تُعَلِّمُونَ ٱلۡکِتَٰبَ وَبِمَا کُنتُمۡ تَدۡرُسُونَ٧٩﴾ [آل عمران: 79].
در بیان سبب نزول آیه کریمه از ابنعباس رضی الله عنه روایت شده است که فرمود: هنگامی که علمای یهود و هیأت نصارای نجران نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم گرد آمدند ورسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آنان را به اسلام دعوت نمود؛ ابورافع قرظی یهودی گفت: ایمحمد! آیا میخواهی تا چنانکه نصاری عیسی را میپرستند، ما نیز تو را پرستشکنیم؟ رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: پناه بر خدا عزوجل از چنین کاری! پس خدای متعال بهاین ارتباط نازل فرمود: «هیچ بشری را نسزد که خدا به او کتاب و حکم و پیامبری بدهد، سپس او به مردم بگوید: به جای خدا بندگان من باشید» یعنی: چنین مقولهای،نه سخنی راست و درست است و نه هم سزاوار گفتن زیرا انبیای عظام: در ادایامانت رسالت، سفیران برگزیده الهی میان او و خلقش هستند، که او ایشان را به وحی خویش مخصوص گردانیده، پس بیتردید از مختصات ایشان، راست فهمیو اخلاص برای خدای عزوجل است بنابراین، هرگز از هیچ پیامبری چنین ادعاییسرنمیزند که مردم را بهسوی کفر فراخوانده و بگوید: ای مردم! مرا پرستش کنید نه خدای عزوجل را! زیرا این برخلاف طبیعت اشیاء است.
آیه کریمه در رد نصاری نازل شد که بر عیسی علیه السلام سخنانی را افترا بستند که اصلاصحت ندارد و گفتن چنین سخنانی در باره وی و هریک از برادرانش ـ ازخانواده پیامبران علیهم السلام ـ سزاوار هم نیست.
«و لیکن» پیامبر الهی میگوید: «ربانی باشید» ربانی: کسیاست که به دین رب، دانا، به طاعت وی سخت متمسک و همراه با آن از حلم و حکمت برخوردار است. چنانکه محمدبن حنیفه در روز وفات ابنعباس رضی الله عنه گفت: «الیوم مات ربانی هذة الأمة». «امروز ربانی این امت در گذشت». آری! پیامبر الهیمیگوید: ربانی باشید «به سبب آن که کتاب تعلیم میدادید و به سبب خواندن آن» یعنی: به همراه علمتان به کتاب آسمانی، به طاعت پروردگار سخت پایبند و متمسک و در این میدان نیرومند باشید زیرا شما کتاب الهی را میخوانید، آن را بهمردم درس میدهید و آنان را به تمسک بدان امر میکنید، پس کسیکه حق را بهدیگران میآموزد، قطعا خود وی باید بیشتر از دیگران به آن پایبند باشد.
﴿وَلَا یَأۡمُرَکُمۡ أَن تَتَّخِذُواْ ٱلۡمَلَٰٓئِکَةَ وَٱلنَّبِیِّۧنَ أَرۡبَابًاۗ أَیَأۡمُرُکُم بِٱلۡکُفۡرِ بَعۡدَ إِذۡ أَنتُم مُّسۡلِمُونَ٨٠﴾ [آل عمران: 80].
«و شما را فرمان نمیدهد که فرشتگان و پیامبران را به پروردگاری بگیرید» یعنی: و برای هیچ پیامبری ـ چه عیسی علیه السلام باشد، چه غیر وی ـ سزاوار نیست که بعد ازیافتن دانش و هدایت از سوی خداوند متعال، مردم را به پرستش خود یا پرستشفرشتگان و پیامبران دیگر دستور دهد، و قطعا هیچ فرستاده الهی چنینکارینمیکند «آیا پس از آن که مسلمان شدهاید، شما را به کفر فرمان میدهد»؟.
یادآور میشویم که در عرف قرآن، دین تمام انبیا علیهم السلام اسلام است زیرا اسلام دین فطرت میباشد، به همین جهت این تعبیر بهکار گرفته شد.
آیه کریمه دلالت میکند بر این که: علم درست، فقاهت عمیق و فهم صحیح اسرار شرعی؛ میطلبد که عالم به تکالیف شرعی، بدان عامل و پایبند نیز باشد.
﴿وَإِذۡ أَخَذَ ٱللَّهُ مِیثَٰقَ ٱلنَّبِیِّۧنَ لَمَآ ءَاتَیۡتُکُم مِّن کِتَٰبٖ وَحِکۡمَةٖ ثُمَّ جَآءَکُمۡ رَسُولٞ مُّصَدِّقٞ لِّمَا مَعَکُمۡ لَتُؤۡمِنُنَّ بِهِۦ وَلَتَنصُرُنَّهُۥۚ قَالَ ءَأَقۡرَرۡتُمۡ وَأَخَذۡتُمۡ عَلَىٰ ذَٰلِکُمۡ إِصۡرِیۖ قَالُوٓاْ أَقۡرَرۡنَاۚ قَالَ فَٱشۡهَدُواْ وَأَنَا۠ مَعَکُم مِّنَ ٱلشَّٰهِدِینَ٨١﴾ [آل عمران: 81].
بعد از آن که حق تعالی این حقیقت را که پیامبران علیهم السلام به یگانگی و توحید واخلاص برای وی دستور میدهند، روشن ساخت، در اینجا به بیان این حقیقت میپردازد که ایشان همه رسالتهای الهی را تصدیق و تأیید نموده و امتهای خویشرا نیز به تصدیق آن دستور میدادهاند زیرا حق تعالی از انبیای خویش پیمان گرفتهاست تا برخی از آنها در امر ایمان تصدیقکننده برخی دیگر بوده و همدیگر را بهاین کار سفارش کنند و امتهای خود را نیز به آن دستور دهند: «و هنگامی که خداوند از پیامبران میثاق گرفت» میثاق: عهد مؤکد و محکمی است که عهدکننده برخود لازم میگیرد، بدان متعهد میشود و آن تعهد را بهسوگند، یا به چیزی دیگراز صیغههای تأکید؛ مؤکد میگرداند. آری! از ایشان بر این امر پیمان گرفت: «که هرگاه به شما کتاب و حکمتی دادم» یعنی: اگر چیزی از کتاب و حکمت به شما دادم «آنگاه پیامبری بهسویتان آمد که آنچه را با خود دارید، تصدیق کرد» یعنی: پیام ودعوت او با آنچه که به شما دادهام، موافق بود «بر شماست که به او ایمان آورید ویاریش دهید» و از آنجا که گرفتن میثاق، بهمنزله سوگنددادن است، از اینرو، این جمله در حکم جواب قسم میباشد. یعنی: رسالتهای انبیا علیهم السلام همگیکاملکننده یکدیگرند و هدف همه آنها یکی است، گذشته از این، همگی آنها در اصول متفقاند و اختلافشان در فروع هم به خیر و مصلحت خود امتهاست، چرا که فروعات، همراه با دگرگونی حیات انسان و هماهنگ با زمان و زندگی، میتواند متغیر و دگرگون باشد. اما اگر دو پیامبر ـ مثلا ـ در یک عصر و یک امت با هم همزمان شدند ـ مانند موسی و هارون علیهماالسلام ـ آن دو در تمامامور با هم متفقاند. و اگر اقوام آنها مختلف بود، پس پیامبری که متأخر است، بهدعوت پیامبر متقدم ایمان میآورد، چنانکه حضرت لوط علیه السلام به حضرت ابراهیم علیه السلام ایمان آورد و پشتیبان دعوت وی شد. و اگر دو پیامبر در پی یکدیگرآمدند، مانند موسی و عیسی علیهماالسلام، در اینصورت هریک از آنها دعوتدیگری را تصدیق میکند. همچنین است بعثت پیامبر خاتم صلی الله علیه و آله و سلم که باید از سویتمام امتهای انبیای گذشته مورد تأیید و تصدیق قرار بگیرد.
از علی رضی الله عنه روایت شده است که فرمود: «خداوند عزوجل هیچ پیامبری را ـ ازآدم علیه السلام گرفته تا پیامبران بعد از وی ـ برنینگیخت، مگراین که از وی درباره محمد صلی الله علیه و آله و سلم پیمان گرفت که اگر در زمانش به رسالت مبعوث گشت، باید به او ایمان آورده و یاریاش کند. همچنین خداوند متعال به هریک از پیامبران دستور داد تا از قوم خویش نیز در این باره پیمان بگیرد». در حدیث شریف آمده است: «لو کان موسی وعیسی حیین لـمـا وسعـهـمـا الا اتباعی». «اگر موسی و عیسی زنده میبودند، ایشان را جز پیروی از من، هیچ گنجایش دیگری نبود». پس پیامبر خاتم صلی الله علیه و آله و سلم درواقع امام اعظمی هستند که اگر در هر عصری میبودند، اطاعت ایشان بر همهانبیا علیهم السلام واجب بود و از این جهت، در شب اسراء ـ آنگاه که ارواح همه انبیا:در بیتالمقدس گردهم آمدند ـ رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم امامت ایشان را در نماز عهدهدارشدند. همچنین آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم شفیع روز محشر هستند، قضیهای که در آن روزحتی پیامبران اولیالعزم از آن میگریزند. «آنگاه» خداوند متعال خطاب بهپیامبرانش «فرمود: آیا اقرار کردید و گرفتید بر این کار اصر مرا»؟ خداوند عزوجل عهدی را که از پیامبرانش گرفت، «اصر» نامید زیرا اصر: به معنای پیمان سخت ومحکمی است که صاحب خویش را به وفا نمودن به آنچه که بر خود لازم گرفته وامیدارد و این خود نشان دهنده محکم ساختن این پیمان از سوی پروردگار متعال است «گفتند: آری! اقرار کردیم. فرمود: پس گواه باشید و من با شما ازگواهانم» یعنی: من بر اقرار شما و گواهیدادن بعضی از شما بر بعضی دیگر دراین امر، از گواهان هستم.
﴿فَمَن تَوَلَّىٰ بَعۡدَ ذَٰلِکَ فَأُوْلَٰٓئِکَ هُمُ ٱلۡفَٰسِقُونَ٨٢﴾ [آل عمران: 82].
«پس کسانی که بعد از این» پیمانی که از تمام پیامبران علیهم السلام و تمام امتها گرفتهشده «روی برتابند» از تو ای محمد صلی الله علیه و آله و سلم ! «پس آن گروه، همانا فاسقان اند» یعنی: بیرون رفتگان از دایره فرمان الهیاند.
﴿أَفَغَیۡرَ دِینِ ٱللَّهِ یَبۡغُونَ وَلَهُۥٓ أَسۡلَمَ مَن فِی ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ طَوۡعٗا وَکَرۡهٗا وَإِلَیۡهِ یُرۡجَعُونَ٨٣﴾ [آل عمران: 83].
«آیا جز دین الله را میجویند»؟ یعنی: آیا مردم، دینی غیر از دین خدای آفریننده موجودات را میطلبند و از آن پشتیبانی میکنند؟ «با آن که هرکه در آسمانها» از فرشتگان «و» هر که در «زمین است» از تمام مخلوقات موجود در آن «خواه و ناخواه برای الله منقاد است» مفسران در معنی (کرها: ناخواه) گفتهاند: یعنی همه چیز در آسمانها و زمین ـ حتی حیوانات و جمادات ـ منقاد فرمان الهی بوده، از قوانین کونی وی اجبارا اطاعت و انقیاد میکنند و حتی کافر نیز ناخواسته فرمانبردار خدای عزوجل و پیرو قوانین هستی اوست، هرچند که دل و زبانش منکر باشد. به قولی: مراد، اسیران مسلمان امتها هستند که در زنجیرها وقلادههای اسارت خویش بهسوی بهشت برده میشوند. همزه (أفغیر الله ...) همزه انکار است، یعنی طلب دینی جز دین الله عزوجل ، کاری بس نارواست. و مفعول که: (غیر دین الله) است بر فعل: (یبغون) مقدم ساخته شد زیرا مفعول در اینجا مهمتر است، از آن رو که انکار متوجه معبودان باطل میباشد. طلب دینی غیر از دینالهی؛ فرمانبردن و تسلیم شدن دربرابر آن دین و پرستش باطل میباشد «و بهسویاو بازگردانیده میشوند» در روز قیامت، پس حق تعالی هرکس را مطابق عمل وی پاداش میدهد.
﴿قُلۡ ءَامَنَّا بِٱللَّهِ وَمَآ أُنزِلَ عَلَیۡنَا وَمَآ أُنزِلَ عَلَىٰٓ إِبۡرَٰهِیمَ وَإِسۡمَٰعِیلَ وَإِسۡحَٰقَ وَیَعۡقُوبَ وَٱلۡأَسۡبَاطِ وَمَآ أُوتِیَ مُوسَىٰ وَعِیسَىٰ وَٱلنَّبِیُّونَ مِن رَّبِّهِمۡ لَا نُفَرِّقُ بَیۡنَ أَحَدٖ مِّنۡهُمۡ وَنَحۡنُ لَهُۥ مُسۡلِمُونَ٨٤﴾ [آل عمران: 84].
ای محمد صلی الله علیه و آله و سلم ! «بگو: به خدا و آنچه بر ما نازل شده ایمان آوردیم» و این حقیقت را از سوی خود و امت خویش اعلام کن «و» بگو: ایمان آوردیم به «آنچه بر ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و اسباط نازل شده» اسباط: قبایل بنیاسرائیل از احفاد و نوادگان فرزندان دوازدهگانه یعقوب علیه السلام اند که به موسی علیه السلام ایمان آوردند «و» ایمان آوردیم به «آنچه به موسی و عیسی و پیامبران» دیگر «از جانب پروردگارشان داده شده و میان هیچیک از آنان فرق نمیگذاریم» چنانکه یهود ونصاری فرق گذاشته، به بعضی از پیامبران علیهم السلام ایمان آوردند و به برخی دیگر کافرشدند. تفسیر نظیر این آیه کریمه در سوره «بقره/136» گذشت. «و ما او را فرمانبرداریم» یعنی: ما برای حق تعالی منقاد و مخلص هستیم.
﴿وَمَن یَبۡتَغِ غَیۡرَ ٱلۡإِسۡلَٰمِ دِینٗا فَلَن یُقۡبَلَ مِنۡهُ وَهُوَ فِی ٱلۡأٓخِرَةِ مِنَ ٱلۡخَٰسِرِینَ٨٥﴾ [آل عمران: 85].
«و هرکه جز اسلام، دینی دیگر بجوید، هرگز از او پذیرفته نمیشود و او در آخرت از زیانکاران است» پس بعد از بعثت محمد صلی الله علیه و آله و سلم ، دین دیگری جز دین ایشان پذیرفته نیست، چون دین ایشان ناسخ همه ادیان دیگر است، لذا، کسیکه به دین اسلامگردن ننهادهباشد، در روز قیامت برای وی نجاتی نیست. در حدیث شریف به روایت ابوهریره رضی الله عنه از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آمده است: «در روز قیامت، اعمال میآیند، درآغاز نماز میآید و میگوید: پروردگارا! من نماز هستم. پروردگار متعالمیفرماید: تو بر خیر هستی. آنگاه زکات میآید و میگوید: پروردگارا! منزکات هستم. پروردگار متعال میفرماید: تو بر خیر هستی. آنگاه روزه میآید ومیگوید: پروردگارا! من روزه هستم. پروردگار متعال میفرماید: تو بر خیر هستی و امروز بهسبب تو میگیرم و بهسبب تو میدهم».
مجاهد و سدی در بیان سبب نزول روایت کردهاند: این آیه کریمه درباره حارثبن سوید انصاری نازل شد که با دوازده تن از اسلام برگشته و به کفار مکه پیوست. ابنعباس رضی الله عنه میگوید: حارث بعد از نزول این آیات مجددا به اسلامگرایید.
﴿کَیۡفَ یَهۡدِی ٱللَّهُ قَوۡمٗا کَفَرُواْ بَعۡدَ إِیمَٰنِهِمۡ وَشَهِدُوٓاْ أَنَّ ٱلرَّسُولَ حَقّٞ وَجَآءَهُمُ ٱلۡبَیِّنَٰتُۚ وَٱللَّهُ لَا یَهۡدِی ٱلۡقَوۡمَ ٱلظَّٰلِمِینَ٨٦﴾ [آل عمران: 86].
«چگونه خداوند قومی را که بعد از ایمانشان کافر شدند، هدایت میکند؟ با آن که شهادت دادند که این رسول، برحق است و برایشان دلایل روشن آمد» یعنی: بعیداست که خداوند عزوجل قومی را بهسوی حق هدایت کند که بعد از ایمان آوردن وگواهی دادن به حقانیت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم و بعد از آمدن دلایل روشن از کتاب خدایسبحان و معجزات پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ، و بعد از شناخت آنها از این دلایل و آگاهی از مقتضیات آن، به کفر برگشتند «و خداوند قوم بیدادگر را هدایت نمیکند» که مرتدان از دین برگشته، از آن جمله اند. شکی نیست که گناه مرتد بزرگتر از گناه کسیاست که بر کفر باقی مانده و اصلا اسلام را نپذیرفته است زیرا مرتد، حق را شناخته و سپس از روی عناد و تمرد از آن روی برتافته و سبب ایجاد شک و شبهه در دینگردیده است.
﴿أُوْلَٰٓئِکَ جَزَآؤُهُمۡ أَنَّ عَلَیۡهِمۡ لَعۡنَةَ ٱللَّهِ وَٱلۡمَلَٰٓئِکَةِ وَٱلنَّاسِ أَجۡمَعِینَ٨٧﴾ [آل عمران: 87].
«آنان» یعنی: مرتدان «سزایشان این است که لعنت خدا» یعنی: دوری و طرد از رحمت وی «و لعنت فرشتگان و مردم، همگی برآنان است» یعنی: مرتدان سزاوار این همه لعنت هستند.
﴿خَٰلِدِینَ فِیهَا لَا یُخَفَّفُ عَنۡهُمُ ٱلۡعَذَابُ وَلَا هُمۡ یُنظَرُونَ٨٨﴾ [آل عمران: 88].
«در آن» لعنت، یا در آتش دوزخ که نشانه آن است «جاودانه میمانند، نه عذاب از آنان کاسته میگردد و نه به آنان مهلت داده میشود» و در کار عذابشان به آنان تأخیری داده میشود.
سپس حق تعالی توبهکنندگان را استثنا کرده و میفرماید:
﴿إِلَّا ٱلَّذِینَ تَابُواْ مِنۢ بَعۡدِ ذَٰلِکَ وَأَصۡلَحُواْ فَإِنَّ ٱللَّهَ غَفُورٞ رَّحِیمٌ٨٩﴾ [آل عمران: 89].
«مگر کسانی که پس از آن» یعنی: پس از ارتداد «توبه کردند و به اصلاح آوردند» یعنی: آنچه را که با ارتداد از دین خویش تباه ساخته بودند، به وسیله اسلام به اصلاح و سامان آوردند «پس بیگمان خداوند آمرزنده مهربان است» و این از لطف و رأفت و رحمت وی بر خلقش میباشد که توبه توبهکاران را میپذیرد و برآنان میآمرزد. باید دانست که توبه مرتد ـ چنانچه مخلصانه بهسوی اسلام بازگردد ـ نیز پذیرفته میشود. امام شوکانی میگوید: «در حد علم من، دراینباره میان علما هیچ اختلافی نیست».
از ابنعباس رضی الله عنه در بیان سبب نزول آیه کریمه روایت شده است که فرمود: مردی از انصار، اسلام آورد و سپس مرتد شده به شرک پیوست، آنگاه پشیمان گشته کسی را بهسوی قومش فرستاد که از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بپرسید: آیا برایم توبهای هست؟ همان بود که این آیهکریمه نازل شد و بعد از آن که قومش به وی اطمیناندادند، مجددا اسلام آورد.
﴿إِنَّ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ بَعۡدَ إِیمَٰنِهِمۡ ثُمَّ ٱزۡدَادُواْ کُفۡرٗا لَّن تُقۡبَلَ تَوۡبَتُهُمۡ وَأُوْلَٰٓئِکَ هُمُ ٱلضَّآلُّونَ٩٠﴾ [آل عمران: 90].
«به راستی کسانی که پس از ایمانشان کافر شدند، سپس بر کفر خود افزودند» باپایداری در کفر و افزودن بر نیرنگ و توطئه علیه اسلام و اهل آن «هرگز توبه آنان پذیرفته نمیشود» به هنگام مرگ، چنان که خداوند متعال در آیه (4/17) میفرماید: (و توبه کسانی که مرتکب کارهای ناشایست میشوند و سرانجام چونمرگ هریک از آنان فرا رسد، میگویند: اینک توبه کردم؛ پذیرفته نیست). بعضی برآنند که این آیه کریمه ناظر بر یهودیان است زیرا آنان بودند که بهعیسی علیه السلام کفر ورزیدند، سپس چون حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم به رسالت مبعوثگردیدند، به ایشان نیز کافر شدند «و آنان خود گمراهان اند».
﴿إِنَّ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ وَمَاتُواْ وَهُمۡ کُفَّارٞ فَلَن یُقۡبَلَ مِنۡ أَحَدِهِم مِّلۡءُ ٱلۡأَرۡضِ ذَهَبٗا وَلَوِ ٱفۡتَدَىٰ بِهِۦٓۗ أُوْلَٰٓئِکَ لَهُمۡ عَذَابٌ أَلِیمٞ وَمَا لَهُم مِّن نَّٰصِرِینَ٩١﴾ [آل عمران: 91].
«در حقیقت کسانی که کافر شده و در حال کفر مردهاند» چه کفار اصلی باشند، چه مرتدان و از دین حق برگشتگان «هرچند فراخنای زمین را پر از طلا کنند و آن را فدیه دهند» یعنی: هرچند در روز قیامت برای نجات خویش از عذاب دوزخ، بهاندازه گنجایش روی زمین از طلا فدیه آورند «هرگز از هیچیک از آنان پذیرفته نمیشود، آنان را عذابی دردناک است و هیچ یاری دهندهای نخواهند داشت» یعنی: هیچ کسینیست که در روز قیامت از عذاب خداوند عزوجل نجاتشان دهد. در حدیث شریف آمده است: «در روز قیامت مردی از اهل دوزخ آورده میشود، آنگاه حق تعالی به او میگوید: آیا از عذابم به اندازه گنجایش زمین از طلا فدیه میدهی؟، آن مردمیگوید: آری! پروردگار میفرماید: دروغ گفتی، کمتر از این را از تو خواستم؛ از تو در صلب پدرت آدم عهد گرفتم که به من چیزی را شریک نیاوری، ولی تو ابا ورزیدی». اما علت اینکه افعال نیک دنیوی کافر، در آخرت سودی به حالشندارد، در این حدیث شریف بیان شده است: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از عبدالله بن جدعان مورد پرسش قرار گرفتند ـ و او شخص مهمان نوازی بود، اسیران را بازخرید میکرد و آزاد میساخت و مردم را اطعام مینمود ـ که آیا اعمال خیر دنیوی وی برایش در آخرت سودی دربر دارد؟ آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «لا، أنه لـم یقل یوماً من الدهر: رب اغفر لی خطیئتی یوم الدین». «نه! چیزی از آنها به حالش سودی ندارد زیرا او در طول زندگی خود حتی روزی از روزها هم نگفت: پروردگارا! خطاهای مرا در روز قیامت بیامرز».
با نگاهی به آیات (89 ـ 90)، ملاحظه میکنیم که خداوند متعال، کافران رادر مجموع به سه گروه تقسیم کرده است:
1- آنان که صادقانه توبه کردند و آیه (89) ناظر بر ایشان است.
2- آنان که توبهشان صحیح نبوده و آیه کریمه (90) ناظر بر آنان است.
3- آنان که اصلا توبه نکرده و بر کفر مردهاند، که آیه کریمه (91) ناظر بر آنان است.
﴿لَن تَنَالُواْ ٱلۡبِرَّ حَتَّىٰ تُنفِقُواْ مِمَّا تُحِبُّونَۚ وَمَا تُنفِقُواْ مِن شَیۡءٖ فَإِنَّ ٱللَّهَ بِهِۦ عَلِیمٞ٩٢﴾ [آل عمران: 92].
«هرگز به نیکوکاری نمیرسید» یعنی: هرگز به درجه «ابرار» که عبارت از ایمان راستین، شایستگی در عمل و قبول آن است نمیرسید و هرگز ثواب «بر» را کهبهشت است در نمییابید «تا از آنچه دوست دارید انفاق کنید» یعنی: مگر آن که نفقه شما در راه خدا عزوجل ـ اعم از جهاد و غیر آن از طاعات ـ از آن اموالی باشد که آن را دوست دارید. در احادیث شریف آمده است که شماری از اصحاب رضی الله عنهم بعد از نزول این آیه کریمه نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آمده و نفیسترین اموالشان را پیشکش راه خدا عزوجل کردند. «و از هرچه انفاق کنید، قطعا خدا بدان داناست» و بر آن پاداشتان میدهد.
﴿کُلُّ ٱلطَّعَامِ کَانَ حِلّٗا لِّبَنِیٓ إِسۡرَٰٓءِیلَ إِلَّا مَا حَرَّمَ إِسۡرَٰٓءِیلُ عَلَىٰ نَفۡسِهِۦ مِن قَبۡلِ أَن تُنَزَّلَ ٱلتَّوۡرَىٰةُۚ قُلۡ فَأۡتُواْ بِٱلتَّوۡرَىٰةِ فَٱتۡلُوهَآ إِن کُنتُمۡ صَٰدِقِینَ٩٣﴾ [آل عمران: 93].
«همه خوراکیها برای بنیاسرائیل حلال بود، جز آنچه پیش از نزول تورات، اسرائیل بر خود حرام کرده بود» به قول جمهور مفسران، مراد از «اسرائیل» در اینجا یعقوب علیه السلام است، نه ملت اسرائیل زیرا «اسرائیل»، لقب یعقوب پسر اسحاق پسرابراهیم علیهم السلام است. نقل است که یعقوب علیه السلام گوشت و شیر شتر را بر خود حرام کردهبود، به قولی دیگر: او هر گوشت دارای رگ و پیای را بر خود حرام کردهبود. ابنعباس رضی الله عنه ـ به استناد فرموده رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در پاسخ به سؤال یهودیان از آنحضرت صلی الله علیه و آله و سلم در باره علت این تحریم ـ میگوید: «یعقوب علیه السلام بیماری عرقالنساء (سیاتیک) داشت، پس برای خدا عزوجل نذر کرد که اگر از این بیماری شفایش بخشد، رگوپی (عرق) و گوشت هر حیوانی را که دارای رگ و پی باشد، نمیخورد و حق تعالی شفایش بخشید، بعدا فرزندانش نیز از سنت وی پیرویکردند. لذا این تحریم مربوط به قبل از نزول تورات است، و تمام خوراکیها در تورات حلال بود. «بگو: اگر راست میگویید» و سخن مرا باور ندارید «تورات را بیاورید و آن را بخوانید» تا راستی و درستی آنچه را که قرآن از این داستان برای شما بیان کرده است، دریابید زیرا تورات بر آنچه گفتم، ناطق است.
نقل است که پیامبرما صلی الله علیه و آله و سلم نیز، عسل یا خادمشان ماریه را بر خود حرام کردند، اما خداوند عزوجل ایشان را در این امر تأیید نکرد و آیه (1) از سوره «تحریم» را دراین ارتباط نازل فرمود ـ که تفسیر آن خواهد آمد.
فقها در این مسئله که اگر کسی چیز مباحی را بر خود حرام ساخت، بر وی کفاره لازم میشود یا خیر؟ بر دو رأی اند؛ در مذهب احناف بر وی کفاره لازممیشود و در مذهب شافعی بروی کفاره لازم نمیشود.
﴿فَمَنِ ٱفۡتَرَىٰ عَلَى ٱللَّهِ ٱلۡکَذِبَ مِنۢ بَعۡدِ ذَٰلِکَ فَأُوْلَٰٓئِکَ هُمُ ٱلظَّٰلِمُونَ٩٤﴾ [آل عمران: 94].
«پس کسانی که بعد از این» یعنی: بعد از آوردن تورات و تلاوت آن، یا بعد از این تحدی و هماوردطلبی با آنان در خصوص آنچه که در کتاب خودشان آمدهاست؛ «بر خدا دروغ بندند، آنان خود ستمکارانند» زیرا کسیکه به داوری کتابخودش و آنچه که اعتقاد شرعی درست خویش میشناسد، فرا خوانده شود و باز هم بعد از آن جدلکنان بر خدای سبحان دروغ بربندد، هیچکس از وی ستمکارترنیست.
﴿قُلۡ صَدَقَ ٱللَّهُۗ فَٱتَّبِعُواْ مِلَّةَ إِبۡرَٰهِیمَ حَنِیفٗاۖ وَمَا کَانَ مِنَ ٱلۡمُشۡرِکِینَ٩٥﴾ [آل عمران: 95].
«بگو» ای پیامبر به یهودیان «خداوند راست گفت. پس از کیش ابراهیم که حنیف بود و از مشرکان نبود، پیروی کنید» یعنی: مادام که صدق رسالت من با تمام وضوح و درخشش بر شما روشن شده، از آیین اسلام که من بر آن هستم پیروی کنید. حنیف: گراینده از ادیان باطل به سوی دین حق.
﴿إِنَّ أَوَّلَ بَیۡتٖ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِی بِبَکَّةَ مُبَارَکٗا وَهُدٗى لِّلۡعَٰلَمِینَ٩٦﴾ [آل عمران: 96].
مجاهد در بیان سبب نزول آیه کریمه روایت کرده است: مسلمانان و یهودیان برسر کعبه و بیتالمقدس به همدیگر فخر میورزیدند؛ یهودیان میگفتند که بیتالمقدس از کعبه برتر است، بدان جهت که محل هجرت انبیا علیهم السلام میباشد و درسرزمین مقدس قرار دارد. و مسلمانان میگفتند: بلکه کعبه برتر است، همان بودکه نازل شد: «درحقیقت اولین خانهای که برای مردم نهاده شده» به منظور عبادت حق تعالی در زمین «همان است که در بکه است» یعنی: خانه کعبه است، که بنیانگذار آن ابراهیم علیه السلام بود «و مبارک» است. برکت کعبه؛ بسیاری خیر آن برای کسی است که در آن مقیم میشود، یا قصد زیارت آن را میکند، به جهت بسیاری نعمتها و خیراتی که از همهجا بهسوی مکه سرازیر میشود و بهسبب ثواب مضاعفی که در آن نصیب مؤمنان میگردد «و هدایتی است برای جهانیان » چه بسا به این سبب که توحید باری تعالی در آن برپا میگردد، در مشاعر مقدسه ذکر وی بسیار میشود و سنت خلیلین (ابراهیم و اسماعیل علیهماالسلام) در آن احیا میگردد.
خداوند متعال با توصیف کعبه به عنوان اولین پرستشگاه؛ بر افضلیت آن نسبت به اماکن عبادی دیگر تأکید میگذارد. در حدیث شریف به روایت ابوذر رضی الله عنه از رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم آمده است: «اولین مسجدی که در روی زمین بنا شد، مسجدالحرام ودومین آن مسجدالاقصی بود، که به فاصله چهل سال از بنای کعبه بنا گردید». «بکه» همان مکه است. به قولی: وجه تسمیه آن به بکه این است که ستمگران رابرآن دسترسی نیست و اگر به آن قصد تجاوز داشته باشند، مکه گردنهایشان رامیشکند. یا سبب این نامگذاری، ازدحام مردم در آن است، به طوری که زنان در نماز، به سبب کثرت ازدحام، پیش روی مردان قرار میگیرند. ابنکثیرمیگوید: «برای مکه نامهای بسیاری را یاد کردهاند، چون مکه، بکه، بیتالعتیق، بیتالحرام، بلدالامین، امالقری، قادس[6]، مقدسه، حاطمه، رأس، بنیه، بلده وکعبه».
﴿فِیهِ ءَایَٰتُۢ بَیِّنَٰتٞ مَّقَامُ إِبۡرَٰهِیمَۖ وَمَن دَخَلَهُۥ کَانَ ءَامِنٗاۗ وَلِلَّهِ عَلَى ٱلنَّاسِ حِجُّ ٱلۡبَیۡتِ مَنِ ٱسۡتَطَاعَ إِلَیۡهِ سَبِیلٗاۚ وَمَن کَفَرَ فَإِنَّ ٱللَّهَ غَنِیٌّ عَنِ ٱلۡعَٰلَمِینَ٩٧﴾ [آل عمران: 97].
«در آن نشانههایی روشن است» که از جمله این نشانهها؛ «مقام ابراهیم است» و آن صخرهای است که ابراهیم علیه السلام در هنگام بنای کعبه بر آن میایستاد و نقش پاهای وی در آن صخره بهطور برجسته نمایان است. و حق تعالی به ما دستور دادهکه آن را نمازگاه خویش قرار دهیم[7]. آری! این سنگ از نشانههای روشن الهی است، چرا که نیکیها در آن مقام دو برابر میشود و پرنده از فراز آن نمیتواند پرواز کند «و» از جمله نشانههای روشن الهی در کعبه این است که «هر که در آندرآید، در امان است» یعنی: هرکه از دشمنی یا چیزی بیمناک باشد و به بیتالحرام درآید، از همه ترسها ایمن میگردد و بر مردم واجب است که متعرض او نشوند؛ هرچند خونی را ریخته باشد، یا مالی را گرفته باشد، تا آن که از حرم خارج شود، ولی هرکس در داخل حرم مرتکب جرمی شد، دستگیر میشود و جزا بر او اقامه میگردد زیرا خود او بوده که هتک حرمت حرم را آغاز کرده است و بنابراین، مشمول این حکم خداوند متعال قرارگرفته که میفرماید: ﴿وَٱلۡحُرُمَٰتُ قِصَاصٞ﴾ [البقرة:194]. «وهتک حرمتها قصاص دارد». از جمله نشانههای روشن در مکه، وجود صفا و مروه و منی و عرفه و دیگر مشاعر مقدس است و از آن جمله، نابودشدن کسانی از جباران است که قصد تجاوز به حریم آن را بکنند.
«و برای الله است بر عهده مردمان حج خانه کعبه» این تأکیدی بر حق باری تعالی و بزرگداشتی از حرمت خانه کعبه است «برای کسیکه توانایی رفتن به آن را دارد» تقدیر آن چنین میشود: کسی راهی حج خانه کعبه بشود که استطاعت رفتن به آنرا دارد، این استطاعت عبارت از: زاد و راحله، یعنی توشه و اسباب سفر است «وهر که کفر ورزد» یعنی: نشانههای روشن و فضایل کعبه را انکار نماید «یقینا خداوند از جهانیان بینیاز است» و طاعات و عبادات بندگان اصلا به او نفعی نمیرساند، بلکه این خود بندگان هستند که با ادای این طاعات به کمال انسانی خویش نایلمیگردند.
عکرمه در بیان سبب نزول: ﴿وَمَن کَفَرَ فَإِنَّ ٱللَّهَ غَنِیٌّ عَنِ ٱلۡعَٰلَمِینَ﴾ میگوید: چون آیه ﴿وَمَن یَبۡتَغِ غَیۡرَ ٱلۡإِسۡلَٰمِ دِینٗا...﴾ [آل عمران:85]. «هر که جز اسلام دینی دیگر بجوید، هرگز از وی پذیرفته نمیشود». نازل شد، یهودیان گفتند: اکنون که چنین است، ما هم مسلمان هستیم! رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به آنان فرمودند: «خدای عزوجل حج خانه کعبه را بر مسلمانان فرض گردانیده»، اما آنان در پاسخ گفتند: «ولی آن را بر ما فرضنگردانیده«، لذا از انجام مناسک حج سر باز زدند. همان بود که این آیه کریمهنازل شد.
بیان احکام:
1- امام ابوحنیفه بر آن است که اگر کشتن کسی در زمین حل به علت قصاص، ارتداد یا زنا واجب باشد و او به سرزمین حرم پناه برد، بر وی تعرض نمیشود، ولی نباید به او، جا، غذا و آب بدهند و با او خرید و فروش و معامله کنند تا به بیرون آمدن از سرزمین حرم ناگزیر گردد. اما امام مالک و امام شافعی میگویند: قصاص گرفتن در حرم از قاتل قتل عمد، جایز است.
2- حج در عمر یک بار فرض و تکرار آن در هر پنج سال یکبار سنت است.
3- امام ابوحنیفه، امام مالک و امام احمدبن حنبل برآنند که ادای حج در همان سال اولی که شخص مکلف واجد استطاعت و بقیه شرطهای ادای آن میشود، فرض است. ولی امام شافعی و محمدبن حسن شیبانی بر آنند که در ادای حج مبنی بر مهلت (تراخی) است نه بر فوریت.
4- بنا به مذهب امام مالک، نیابت در حج جایز نیست، اما جمهور فقها آن را به جای کسیکه فوت کرده و حج نکرده است و به جای بیماری که قادر به ادای حج نیست، جایز میدانند. لیکن مالکیها حج را از ذمه بیمار زمینگیری که قدرت نگهداشتن خود را بر بالای مرکب ندارد، ساقط دانستهاند. در نزد آنان نیز، اجیرکردن شخص برای انجام دادن حج به جای کسیکه مرده است و قبل از مرگش به این امر وصیت کرده، جایز است.
5- استطاعت حج منوط به داشتن توشه راه و وسیله نقلیه، بهاضافه عدم وجود مانع بدنی؛ چون بیماری، ترس از دشمن و عدم امنیت راه است.
﴿قُلۡ یَٰٓأَهۡلَ ٱلۡکِتَٰبِ لِمَ تَکۡفُرُونَ بَِٔایَٰتِ ٱللَّهِ وَٱللَّهُ شَهِیدٌ عَلَىٰ مَا تَعۡمَلُونَ٩٨﴾ [آل عمران: 98].
«بگو: ای اهل کتاب! چرا به آیات خدا کفر میورزید، درحالیکه خداوند شاهد و ناظر کردار شماست» و برآنچه میکنید آگاه است؟ پس آنگاه که کلمه کفر را بر زبان میآورید، یا افعالی را انجام میدهید که کفر به دلایل حق و معجزات نبوت، یا کفر به آیات تورات است، او شما را میبیند.
﴿قُلۡ یَٰٓأَهۡلَ ٱلۡکِتَٰبِ لِمَ تَصُدُّونَ عَن سَبِیلِ ٱللَّهِ مَنۡ ءَامَنَ تَبۡغُونَهَا عِوَجٗا وَأَنتُمۡ شُهَدَآءُۗ وَمَا ٱللَّهُ بِغَٰفِلٍ عَمَّا تَعۡمَلُونَ٩٩﴾ [آل عمران: 99].
«بگو: ای اهل کتاب! چرا کسی را که ایمان آورده است، از راه خدا باز میدارید» پستوطئهها میچینید، نیرنگها میاندیشید و برنامهها میریزید تا در میان مؤمنان، فتنه کفر و شرک را برپا سازید و با همه توان تلاش میکنید تا میان مردم و ایمان بهحق تعالی حایل گردید «و برای آن راه کجیای میطلبید» یعنی: میخواهید تا با القای این شبهات و موهومات که راه خدا عزوجل ناهموار و ناهنجار است؛ این راه را برای مردم کج و بیبهره از اعتدال و استقامت معرفی کنید تا ادعاهای باطلتان را تثبیت نمایید «با آن که خود» به راستی آن «گواهید» و میدانید که اسلام تنها دینمقبول و پذیرفته الهی است، چنانکه این حقیقت را از کتابهای نازلشده برپیامبران خود دانستهاید، پس چرا علیه اسلام اینهمه کید و توطئه میچینید؟ «وخدا از آنچه میکنید، غافل نیست» ولی شما را تا رسیدن موعد عذابتان مهلت میدهد و آنگاه مجازاتتان میکند.
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُوٓاْ إِن تُطِیعُواْ فَرِیقٗا مِّنَ ٱلَّذِینَ أُوتُواْ ٱلۡکِتَٰبَ یَرُدُّوکُم بَعۡدَ إِیمَٰنِکُمۡ کَٰفِرِینَ١٠٠﴾ [آل عمران: 100].
ابنجریر طبری و ابناسحاق در بیان سبب نزول آیه کریمه از ابنعباس رضی الله عنه روایت کردهاند که فرمود: مردانی از مسلمانان بر اساس پیوند همجواری و پیمانهایی که در جاهلیت بود، با برخی از یهودیان روابط صمیمانهای داشتند، پس خدای عزوجل نازل فرمود: «ای کسانی که ایمان آوردهاید، اگر از فرقهای از اهل کتاب فرمان برید» یعنی: اگر به دسایس و نیرنگهای آنان گوش فراداده و به سخنان آنان اعتماد کنید، شما را بهسوی همان هدفی که خود دارند، سوق میدهند و آن ایناست که: «شما را پس از ایمانتان به کفر برمیگردانند».
﴿وَکَیۡفَ تَکۡفُرُونَ وَأَنتُمۡ تُتۡلَىٰ عَلَیۡکُمۡ ءَایَٰتُ ٱللَّهِ وَفِیکُمۡ رَسُولُهُۥۗ وَمَن یَعۡتَصِم بِٱللَّهِ فَقَدۡ هُدِیَ إِلَىٰ صِرَٰطٖ مُّسۡتَقِیمٖ١٠١﴾ [آل عمران: 101].
«و چگونه کفر میورزید» مراد این نیست که آن گروه از مسلمانان کافر شدهاند، چرا که به صفت ایمان: (یا أیـهـا الذین آمنوا) مخاطب گردیدهاند، بلکه مراد ایناست که راه دوستی با یهودیان، به کفر منتهی میشود. آری! چگونه به راهیمیروید که سرانجام آن کفر است «با آن که آیات الهی بر شما خوانده میشود» پسبر شماست که این آیات را بخوانید و به آنها چنگ زنید تا از اهداف توطئهآمیزی که یهودیان در قبال شما دارند، آگاه شوید «و رسول خدا در میان شماست» پس بهاو رجوع نمایید و قضایا را به او ارجاع دهید، که در این صورت قطعا نیرنگ یهودیان بیاثر میشود. البته رجوع به شخص پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در حال حیات ایشان بود، اما بعد از درگذشت ایشان؛ آثار و نشانهها و سیرت ایشان و قرآنی را که از جانبحق تعالی آوردهاند و سنت ایشان، همگی در میان ما باقی است و علمای امت هم این منابع و معارف را میشناسند، پس چنان است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم برای همیشه در میان ما هستند، به شرط آن که به آستان سنت و سیرتشان رجوع کرده و بدانها تمسک جوییم تا از دسایس و فتنههای کفار اهل کتاب و غیر آنان در امان مانیم «و هرکس به خداوند پناه برد، به راه راست هدایت شدهاست» بنابراین، خداوندمتعال مؤمنان را به پناه بردن به خود و ترک اعتماد و گرایش به دشمنانش ارشادمیکند تا راه هدایت به رویشان هموار شود و از گمراهیای که از سوی دشمنان برایشان برنامه ریزی شده است، رهایی یابند.
ابنجریر طبری در بیان سبب نزول این آیات از زیدبن اسلم روایت کرده است که فرمود: شاسبن قیس یهودی پیرمردی بسیار عقدهای و کینهتوز علیه مسلمانان بود، روزی نامبرده از برابر مجلس اوس و خزرج که با هم گرم گفتوگو بودند گذشت، پس محبت و الفت و صفایی را که از آنان دید، او را سخت برآشفته ساخت و روزگار جاهلیت را به یاد آورد که اوس و خزرج با هم درگیر جنگی طولانی و دشمنیهای دراز دامنی بودند. در این اثنا جوانی از یهودیان را که با وی بود، دستور داد که برود و با آنان بنشیند و روز «بعاث» را که در آن میان اوس وخزرج جنگی سخت شعلهور شده بود به خاطرشان بیاورد. جوان یهودی چنینکرد. پس احساسات دوران جاهلیت در میان آنان بر انگیخته شد و مشاجره آغاز گشت و کارچنان بالا گرفت که به میدان جنگ و سلاح کشید. رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم کهاز ماجرا آگاه شدند، به سویشان شتافته و خطاب به آنان فرمودند: آیا درحالی که من در میان شما هستم، داعیه جاهلیت را سر دادهاید؟ آنگاه در این باره، خطابهای موجز و بلیغ ایراد کردند که بر اثر آن مسلمانان به خود آمدند و دانستندکه این انگیزه، بر اثر وسوسه شیطان و مکر دشمنانشان بوده است. آنگاه همدیگررا به گرمی در آغوش گرفته و به آیین مهر و صفا بازگشتند. و خداوند متعال اینآیات را نازل نمود.
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ ٱتَّقُواْ ٱللَّهَ حَقَّ تُقَاتِهِۦ وَلَا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَأَنتُم مُّسۡلِمُونَ١٠٢﴾ [آل عمران: 102].
«ای مؤمنان! از خداوند ـ چنانکه سزاوار پروای اوست ـ پروا کنید» یعنی: ازحق تعالی چنان پروا کنید که سزاوار الوهیت اوست. تقوایی اینگونه، عبارت است از این که: بنده اموری را که انجام دادن آنها بر وی لازم است، انجام داده واموری را که ترککردن آنها بر وی لازم است، ترک کند و در این جهت، نهایت سعی و کوشش خویش را بهخرج دهد «و جز در حال مسلمانی نمیرید» یعنی: برحالی جز حال اسلام قرار نداشته باشید تا چون مرگ شما در رسد ـ و چهبسا کهناگهانی آید ـ درحالی بر شما آید که مسلمان باشید. ابنمسعود رضی الله عنه در تفسیر: (حق تقاته) میگوید: «حق تقوی این است که خدای سبحان مورد اطاعت قرارگرفته و از او نافرمانی نشود، یاد کرده شود و فراموش نگردد و مورد شکر و سپاسقرار گیرد نه کفران و ناسپاسی». ابنعباس رضی الله عنه میگوید: «معنای (حق تقاته) ایناست که: حق تعالی حتی به مدت یک چشم برهم زدن هم، مورد نافرمانی قرار نگیرد».
مفسران میگویند: چون این آیه کریمه نازل شد، بهکار بستن این تکلیف بر اصحاب رضی الله عنهم دشوار آمد، پس گفتند: یا رسول الله! چه کسی توان اینچنین تقواییرا دارد؟! همان بود که آیه: ﴿فَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ مَا ٱسۡتَطَعۡتُمۡ﴾ [التغابن:16]. «تا آنجا که میتوانید تقوای الهی را پیشه کنید». نازل شد و آیه مورد بحث ما را منسوخ گردانید. بعضی گفتهاند: معنی این است که از خدا آنچنان تقوی کنید که سزاوار تقوای اوست تا آنجا که میتوانید. پس بنابراین معنی، آیه کریمه منسوخ نیست.
﴿وَٱعۡتَصِمُواْ بِحَبۡلِ ٱللَّهِ جَمِیعٗا وَلَا تَفَرَّقُواْۚ وَٱذۡکُرُواْ نِعۡمَتَ ٱللَّهِ عَلَیۡکُمۡ إِذۡ کُنتُمۡ أَعۡدَآءٗ فَأَلَّفَ بَیۡنَ قُلُوبِکُمۡ فَأَصۡبَحۡتُم بِنِعۡمَتِهِۦٓ إِخۡوَٰنٗا وَکُنتُمۡ عَلَىٰ شَفَا حُفۡرَةٖ مِّنَ ٱلنَّارِ فَأَنقَذَکُم مِّنۡهَاۗ کَذَٰلِکَ یُبَیِّنُ ٱللَّهُ لَکُمۡ ءَایَٰتِهِۦ لَعَلَّکُمۡ تَهۡتَدُونَ١٠٣﴾ [آل عمران: 103].
«و همگی به حبل الله چنگ زنید و پراکنده نشوید» حبل الله: عهد خدا، یا دین وی، یا قرآن، یا اسلام است و همه اینها در معنی با هم مترادفند. پس خدای سبحان مؤمنان را به چنگزدن جمعی به ریسمان اسلام، یا قرآن دستور داده وایشان را از پراکندگیای که ناشی از اختلاف در دین است، نهی مینماید. البتهاختلافی که از آن نهی شده است، اختلاف در اصول دین و حاکم ساختن هواها وامیال نفسانی و منافع شخصی است، اما اختلاف اجتهادی در فروعات دین، نکوهش نگردیده بلکه پسندیده و ستوده است و از نشانههای آسانگیری شریعتخدای منان میباشد ـ چنانکه این حقیقت از نصوص قرآنی و احادیث نبوی برمیآید. «و نعمت خدا را بر خود یاد کنید، آنگاه که دشمنان همدیگر بودید» وهمدیگر را میکشتید و غارت و چپاول میکردید، پس بهسبب این نعمت؛ همگیباهم برادر شدید. چنانکه قبل از اسلام، قبایل اوس و خزرج در یثرب، درگیر جنگ خانگی خونینی بودند، ولی به نعمت اسلام، با هم یار و برادر شدند: «پسمیان دلهای شما الفت انداخت تا به نعمت او برادران هم شدید. و بر لبه پرتگاه آتشبودید» به سبب کفری که در آن قرار داشتید «و او شما را از آن» با اسلام «رهانید» یعنی: شما بر لبه گودال دوزخ بودید زیرا هرکس از شما که میمرد به دوزخ میافتاد، پس حق تعالی حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم را فرستاد و به وسیله ایشان، شما را ازاین پرتگاه رهانید. در حدیث شریف آمده است: «کتاب خدا عزوجل ریسمان الهیای است که از آسمان بهسوی زمین کشیده شدهاست». «اینگونه خداوند آیات خود رابرای شما بهروشنی بیان میدارد تا هدایت شوید».
﴿وَلۡتَکُن مِّنکُمۡ أُمَّةٞ یَدۡعُونَ إِلَى ٱلۡخَیۡرِ وَیَأۡمُرُونَ بِٱلۡمَعۡرُوفِ وَیَنۡهَوۡنَ عَنِ ٱلۡمُنکَرِۚ وَأُوْلَٰٓئِکَ هُمُ ٱلۡمُفۡلِحُونَ١٠٤﴾ [آل عمران: 104].
«و باید از شما گروهی باشند که به خیر دعوت کنند» یعنی: باید گروهی از شما به فریضه امر و نهی و دعوت اسلامی قیام کنند و با تعلیم و موعظه و ارشاد و با سلطه و قدرت و حکومت، مردم را به سوی آنچه که سود دنیا و آخرتشان در آن است، فراخوانند و دستور دهند. به قولی مراد این است: همگی شما باید امتی باشید که دعوت الیالله و امربه معروف و نهی از منکر میکنید. ولی قول اول صحیحتر است زیرا «من» در آیه کریمه مفید بعضیت است، لذا امر به معروف ونهی از منکر فرض کفایه میباشد که انجام آن بر فرد فرد امت، فرض عین نیست واجرای آن سزاوار شأن هر کسی هم نیست. ابنکثیر از ابوجعفر باقر رضی الله عنه نقل میکند که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم این آیه کریمه را خواندند و سپس در این حدیث شریف فرمودند: «الخیر اتباع القرآن وسنتی». «خیر؛ در پیروی قرآن و سنت من است» «و» باید ازشما گروهی باشند که «به کار پسندیده امر و از کار ناپسند منع کنند» به دست، یا بهزبان. باید دانست که امر به معروف و نهی از منکر در نزد جمهور فقها، از فرایض کفایی اسلام است که اگر اهل علم ـ یعنی آنان که میدانند معروف چیست تا بهآن امر کنند و منکر چیست تا از آن نهی کنند ـ به آن قیام کنند، فرضیت آن از دیگران ساقط میگردد و در غیر آن، فرضیت آن بر ذمه هر فرد مسلمانی باقی میماند، همان گونه که عمومیت این فریضه، از آیه (110) نیز برمیآید.
آری! امر به معروف و نهی از منکر از بزرگترین واجبات شریعت مطهر اسلام واصلی مهم از اصول آن میباشد زیرا با این واجب بزرگ است که نظام اسلامیکامل میشود، بدان جهت که گاهی بعضی از پیروان دین حق، بهسبب جهل وناآگاهی، یا به انگیزه پیروی از هواها و خواهشهای نفس، از دین خویش منحرفمیشوند، یا از ادای تکالیف و مسئولیتهای خویش شانه خالی میکنند، یا بهیکدیگر ظلم میکنند، پس اگر کسی نباشد که راه را روشن، جاده رانشانهگذاری، گمراه را راهنمونی، مقصر را موعظه و ظالم را بر سر جای خود بنشاند، بدون شک انحرافات بزرگ و بسیاری در جامعه پدید میآید، هم بدینجهت است که حق تعالی ما را از دچار شدن به سرنوشت و عاقبتی همانندسرنوشت و عاقبت بنیاسرائیل برحذر میدارد، آنجا که آنان را به علت فروگذاشتن فریضه امر به معروف و نهی از منکر، لعنت مینماید: (بنیاسرائیلمورد لعنت قرار گرفتند؛ چرا که سرکشی کردند و از حد درگذشتند، آنانیکدیگر را از منکری که مرتکب میشدند نهی نمیکردند، چه بد است کار وکردارشان) «مائده/79». «و آن گروه» یعنی: گروهی که به فریضه امر به معروف ونهی از منکر قیام کردند «ایشانند رستگاران» یعنی: ایشانند اختصاص یافتگان بهفلاح و رستگاری. در حدیث شریف آمده است: «من رأی منکم منکرا فلیغیره بیده، فان لم یستطع فبلسانه، فان لم یستطع فبقلبه، وذلک أضعف الایمان: هرکس از شمامنکری را دید، باید آن را به دست خود تغییر دهد، اگر نتوانست به زبان خود و اگرنتوانست به قلب خود و این ضعیفترین پایه ایمان است».
﴿وَلَا تَکُونُواْ کَٱلَّذِینَ تَفَرَّقُواْ وَٱخۡتَلَفُواْ مِنۢ بَعۡدِ مَا جَآءَهُمُ ٱلۡبَیِّنَٰتُۚ وَأُوْلَٰٓئِکَ لَهُمۡ عَذَابٌ عَظِیمٞ١٠٥﴾ [آل عمران: 105].
«و همانند کسانی نباشید که پراکنده شدند و با هم اختلاف کردند» آنان یهود ونصاری هستند که خدای متعال از پراکندگی و اختلاف در آنچه که به آنان نازلشده بود، نهیشان کرد ولی آنها سرپیچیدند و اختلاف پیشه کردند؛ «پس از آن که بینات برایشان آمد» بینات: آیات روشنی است که تبیینکننده حق و موجب عدم اختلاف است. بعضی گفتهاند: آنان که پراکنده شدند، بدعتگذاران از امت اسلام و فرقههاییاند که خود را از جماعت عظیم امت جدا نموده و با آنچه که ازضروریات و بنیادهای دین است، مخالفت میورزند «و برایشان عذابی بزرگاست». در حدیث شریف آمده است: «یهود به هفتاد و یک یا هفتاد و دو فرقهتقسیم شدند و نصاری همچنان، اما امت من به هفتاد و سه فرقه تقسیم میشوند». در روایتی دیگر اضافه شده است: «همه آنها در آتشاند مگر یک گروه، اصحاب پرسیدند؛ آن گروه کیست یا رسول الله؟ فرمودند: آنان که رهرو راه من و اصحاب مناند».
﴿یَوۡمَ تَبۡیَضُّ وُجُوهٞ وَتَسۡوَدُّ وُجُوهٞۚ فَأَمَّا ٱلَّذِینَ ٱسۡوَدَّتۡ وُجُوهُهُمۡ أَکَفَرۡتُم بَعۡدَ إِیمَٰنِکُمۡ فَذُوقُواْ ٱلۡعَذَابَ بِمَا کُنتُمۡ تَکۡفُرُونَ١٠٦﴾ [آل عمران: 106].
آری! برایشان در روز قیامت عذابی سهمگین است؛ «روزی که چهرههایی سفیدو چهرههایی سیاه شود» یعنی: هنگامی که از قبرهایشان برانگیخته میشوند، چهرههای مؤمنان سپید و چهرههای کفار سیاه است «اما سیاهرویان» به آنان گفتهمیشود: «آیا بعد از ایمانتان کافر شدید؟ پس به سزای آن که کفر میورزیدید، عذاب را بچشید» سیاهرویان بنابرقولی: اهل کتاب، به قولی: مرتدان، به قولی: منافقان و به قولی دیگر: مبتدعان اند.
﴿وَأَمَّا ٱلَّذِینَ ٱبۡیَضَّتۡ وُجُوهُهُمۡ فَفِی رَحۡمَةِ ٱللَّهِۖ هُمۡ فِیهَا خَٰلِدُونَ١٠٧﴾ [آل عمران: 107].
«و اما سپیدرویان همواره در رحمت خدا» یعنی: در بهشت و سرای کرامت وی «جاویدانند».
﴿تِلۡکَ ءَایَٰتُ ٱللَّهِ نَتۡلُوهَا عَلَیۡکَ بِٱلۡحَقِّۗ وَمَا ٱللَّهُ یُرِیدُ ظُلۡمٗا لِّلۡعَٰلَمِینَ١٠٨﴾ [آل عمران: 108].
«اینها آیات خداست که آن را به حق بر تو میخوانیم» یعنی: ای محمد صلی الله علیه و آله و سلم ! درحالی این آیات و حجتهای روشن خویش را بر تو میخوانیم که این آیات، باحق ـ که همان عدل و راستی است ـ درهم تنیده است «و خداوند هیچ ستمی برجهانیان نمیخواهد» با عذاب کردن آنان، مگر آن که خود مستحق عذاب باشند. لذا حق تعالی حاکم و داور عادلی است که ستم نمیکند زیرا او به همه چیز دانا وتواناست و با داشتن این اوصاف، هیچ نیازی به آن ندارد که به کسی از خلقش ستم کند.
﴿وَلِلَّهِ مَا فِی ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَمَا فِی ٱلۡأَرۡضِۚ وَإِلَى ٱللَّهِ تُرۡجَعُ ٱلۡأُمُورُ١٠٩﴾ [آل عمران: 109].
«و آنچه در آسمانها و آنچه در زمین است از آن خداست» پس در آن هرگونه که خواهد و به هر نحوی که اراده کند، تصرف میکند «و کارها همه به سوی خدا بازگردانده میشود» هم از این رو است که خدای عزوجل از ظلم بینیاز است، چرا که تمام آنچه در آسمانها و زمین است، در قبضه اوست و او مرجع همه اموراست.
﴿کُنتُمۡ خَیۡرَ أُمَّةٍ أُخۡرِجَتۡ لِلنَّاسِ تَأۡمُرُونَ بِٱلۡمَعۡرُوفِ وَتَنۡهَوۡنَ عَنِ ٱلۡمُنکَرِ وَتُؤۡمِنُونَ بِٱللَّهِۗ وَلَوۡ ءَامَنَ أَهۡلُ ٱلۡکِتَٰبِ لَکَانَ خَیۡرٗا لَّهُمۚ مِّنۡهُمُ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ وَأَکۡثَرُهُمُ ٱلۡفَٰسِقُونَ١١٠﴾ [آل عمران: 110].
«شما» امت اسلام «بهترین امتی هستید» یعنی: در علم خدا عزوجل «که برای مردم بیرون آورده شده است» یعنی: پدید آورده شده است. به قولی معنی ایناست: شما بهترین امت هستید؛ از آنجا که ایمان آوردهاید. این آیه دلیل بر آن است که امت اسلام علیالاطلاق بهترین امتهاست و این بهترین بودن، در بین اول این امت و آخر آن مشترک میباشد، هرچند که اصحاب رضی الله عنهم ، در مجموعه امت بهترین آناناند. به قولی دیگر معنی این است: شما سودمندترین مردم برای مردم هستید. آری! این بهتر و سودمندتر بودن شما به خاطر آن است که: «به معروف امرمیکنید و از منکر نهی مینمایید و به خدا ایمان دارید» یعنی: بهترین امت هستید تا آنگاه که بر این اوصاف متصف و به این شیوه از عقیده و عمل رهرو باشید، پسچون ایمان به خدا عزوجل ، امر به معروف و نهی از منکر را کنار گذاشتید، این بهترین بودن از شما سلب شده و همراه با آن، عزت و اعتبار و غلبه شما هم از بینمیرود.
دلیل اینکه امر به معروف و نهی از منکر بر ایمان مقدم ذکر شد، این است که ذکر این خصلت، به برتری مسلمانان بر غیر آنان دلالتکنندهتر است، بدان جهتکه غیر مسلمانان نیز ادعای ایمان را دارند، هرچند که از حقیقت ایمان دورگشتهاند. در حدیث شریف به روایت ابوبکر صدیق رضی الله عنه آمده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «از امت من هفتادهزار تن به من داده شدند که بدون حساب به بهشت داخل میشوند، چهرههایشان همچون ماه شب چهارده است، دلهایشان همه بر دل یک تن از ایشان، پس از خدای عزوجل افزون برآن طلب کردم و در نتیجه او مرا با هریک از آنان، هفتادهزار تن افزون داد». همچنین در حدیث شریف آمدهاست: «أهل الجنة عشرون ومائة صف، هذه الأمة من ذلک ثمانون صفاً». «اهل بهشتصد و بیست صف اند و این امت هشتاد صف از ایشان را تشکیل میدهند».
«و اگر اهل کتاب ایمان آورده بودند» یعنی: اگر یهود به خدا عزوجل و پیامبران و کتابهایشان ایمانی همچون ایمان مسلمین آورده بودند «قطعا برایشان بهتر بود» ولی آنها چنین نکردند، پس چه کردند؟ «برخی از آنان مؤمناند» یعنی: همان کسانی که به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم ایمان آوردند «ولی بیشترشان فاسقاند» یعنی: از راهحق خارج، در باطل خویش سرگردان و تکذیب کننده رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم هستند.
عکرمه و مقاتل در بیان سبب نزول آیه کریمه گفتهاند: این آیه کریمه درباره ابنمسعود، ابیبن کعب، معاذبن جبل و سالم برده آزاد شده ابوحذیفه نازلشد، بدان جهت که مالک بن صیف و وهب بن یهوذای یهودی به این گروه ازاصحاب رضی الله عنهم گفتند: دین ما بهتر از دینی است که شما ما را به آن دعوت میکنید و ما از شما برتر و نیکوتریم! پس خداوند عزوجل این آیه کریمه را نازل کرد.
﴿لَن یَضُرُّوکُمۡ إِلَّآ أَذٗىۖ وَإِن یُقَٰتِلُوکُمۡ یُوَلُّوکُمُ ٱلۡأَدۡبَارَ ثُمَّ لَا یُنصَرُونَ١١١﴾ [آل عمران: 111].
مقاتل در بیان سبب نزول آیه کریمه روایت کرده است: رؤسای یهود در صدد آزار و اذیت کسانی از میانشان که ایمان آورده بودند ـ چون عبدالله بن سلام وهمراهان وی ـ برآمدند، پس خداوند عزوجل نازل فرمود: «هرگز زیان نرسانند به شما جز اندک آزاری» یعنی: هرگز نمیتوانند هیچ نوعی از انواع زیان را به شما برسانند، مگر نوعی از اذیت و آزار را که عبارت از دروغ بستن و تحریف و بهتان است، اما بر وارد ساختن زیانی که در حقیقت زیان باشد ـ چون جنگ و غارت و امثالآن ـ قادر نیستند «و اگر با شما بجنگند، به شما پشت میکنند» یعنی: شکستمیخورند و قادر به مقاومت در برابر شما نیستند، چه رسد به اینکه بتوانند به شمازیانی برسانند «سپس نصرت داده نمیشوند» بلکه کارشان همچنان پیوسته زار است. پس شما مسلمانان باید این اوصاف سهگانه: «امر به معروف، نهی از منکرو ایمان به خدا عزوجل » را پیوسته حفظ کنید تا این امتیاز و برتری برای شما باقی بماندو در غیر آن، ورق به زیان شما برخواهد گشت.
یادآور میشویم که مژده شکست یهود در برابر سلف صالح ما ـ به عنوان اخبار از غیب ـ تحقق یافت زیرا یهودیان مدینه با همه طوایف خود شکست خوردند و از جزیرة العرب محو شدند.
﴿ضُرِبَتۡ عَلَیۡهِمُ ٱلذِّلَّةُ أَیۡنَ مَا ثُقِفُوٓاْ إِلَّا بِحَبۡلٖ مِّنَ ٱللَّهِ وَحَبۡلٖ مِّنَ ٱلنَّاسِ وَبَآءُو بِغَضَبٖ مِّنَ ٱللَّهِ وَضُرِبَتۡ عَلَیۡهِمُ ٱلۡمَسۡکَنَةُۚ ذَٰلِکَ بِأَنَّهُمۡ کَانُواْ یَکۡفُرُونَ بَِٔایَٰتِ ٱللَّهِ وَیَقۡتُلُونَ ٱلۡأَنۢبِیَآءَ بِغَیۡرِ حَقّٖۚ ذَٰلِکَ بِمَا عَصَواْ وَّکَانُواْ یَعۡتَدُونَ١١٢﴾ [آل عمران: 112].
«هر کجا یافته شوند» یعنی: در هر جایی که یهودیان باشند و آنان را بیابید «برآنان خواری زده شد» یعنی: یهود را هرکجا ذلت و خواری در احاطه گرفته «مگر به عهدی از سوی خدا» یعنی: فقط عقد ذمه و قبول جزیه و گردن نهادن آنها بهکتاب خدا عزوجل است که به آنان پناه میدهد «و مگر به عهدی از مردمان» یعنی: زنهار و امان مسلمین، یا یاری و پشتیبانی کسان دیگری غیر از مسلمین است کهبرای آنان مجالی فراهم میکند «و به خشمی از خدا گرفتار آمدند» یعنی: خشمی ازسوی خدا عزوجل که سزاوار آن هستند، دامنگیرشان شد «و مهر بینوایی بر آنان زده شد» یعنی: فقر و مسکنت و خشم و ذلت از تمام جوانب بر آنان احاطه کرد وگرفتار فقر و ذلتی بیپایان، یا احساس آن در ضمیر و شعور و روان خود هستند «این» زدن مهر ذلت و بینوایی و فقر بر آنان و گرفتار شدنشان به خشم الهی «بدان سبب است که به آیات خدا کفر میورزیدند و پیامبران را به ناحق میکشتند و این به سزای آن است که نافرمانی کردند و از حد درگذشتند».
باید دانست که فقر و مسکنت ابدی یهودیان، ربطی به مال و دارایی آنها ندارد، چه این فقر و ذلت در اعماق روان آنها ریشه دار است، لذا آنها همیشه احساس فقر میکنند، حتی اگر مالک تمام گنجینههای دنیا هم باشند[8].
بعد از نزول این آیه کریمه، همه موارد یاد شده بر یهودیان و اهل کتاب واقعشد و هیچ معرکهای میان مسلمین و اهل کتاب روی نداد، مگر اینکه خداوند عزوجل در آن پیروزی را بهنام مسلمین رقم زد تا آنگاه که به دین و شریعت خویش پایبندبودند، ولی چون از دین خویش فاصله گرفتند، ورق به زیان آنها برگشت.
﴿لَیۡسُواْ سَوَآءٗۗ مِّنۡ أَهۡلِ ٱلۡکِتَٰبِ أُمَّةٞ قَآئِمَةٞ یَتۡلُونَ ءَایَٰتِ ٱللَّهِ ءَانَآءَ ٱلَّیۡلِ وَهُمۡ یَسۡجُدُونَ١١٣﴾ [آل عمران: 113].
«آنان یکسان نیستند» یعنی: اهل کتاب برحال ذلت باری که بیان شد، یکسان و همانند نیستند، بلکه «از میان اهل کتاب گروهی درستکردار» و به ضوابط امر وشرع الهی، برابر و مستقیم «اند که آیات الهی را در اوقات شب میخوانند» یعنی:آیات قرآن را در نماز شب (تهجد) و در ساعات مختلف شب میخوانند «و سربه سجده مینهند» درحالیکه نماز میخوانند. تعبیر از نماز به سجده، برای آناست که سجده نمونه خضوع و تذلل بنده در بارگاه الهی است.
ابنکثیر در بیان سبب نزول آیه کریمه میگوید: «مشهور در نزد بسیاری از مفسران این است که این آیات درباره آن عده از دانشمندان اهل کتاب نازل شد که ایمان آوردند؛ چون عبدالله بن سلام، اسد بن عبید، ثعلبهبن سعیه و غیر ایشان».
﴿یُؤۡمِنُونَ بِٱللَّهِ وَٱلۡیَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِ وَیَأۡمُرُونَ بِٱلۡمَعۡرُوفِ وَیَنۡهَوۡنَ عَنِ ٱلۡمُنکَرِ وَیُسَٰرِعُونَ فِی ٱلۡخَیۡرَٰتِۖ وَأُوْلَٰٓئِکَ مِنَ ٱلصَّٰلِحِینَ١١٤﴾ [آل عمران: 114].
این گروه از اهل کتاب: «به خدا و روز قیامت ایمان دارند و به معروف امر و از منکر نهی میکنند» به مفهوم عام این واجب دینی. ولی بعضی برآنند که مراد از امر بهمعروف در اینجا؛ امرشان به پیروی از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و نهیشان از مخالفت با آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم است «و در کارهای خیر شتاب میکنند» و تنبلی و کاهلی نمیورزند زیرا ارزش ثواب کارهای خیر را میشناسند «و آنان از شایستگاناند» یعنی: با شایستگانند که همانا صحابه رضی الله عنهم میباشند. پس بنابر تعریفی که از این گروه ارائه شد، این مجموعه از اهل کتاب نیز در زمره بهترین امتی هستند که برای مردم پدیدآورده شده است، یعنی همان امت اسلام که ذکرش گذشت.
﴿وَمَا یَفۡعَلُواْ مِنۡ خَیۡرٖ فَلَن یُکۡفَرُوهُۗ وَٱللَّهُ عَلِیمُۢ بِٱلۡمُتَّقِینَ١١٥﴾ [آل عمران: 115].
«و هر کار خیری که انجام دهند» هرچه باشد. و به قرائت: (تفعلوا) معنی ایناست: هر کار خیری که شما امت اسلام انجام دهید «هرگز درباره آن ناسپاسینبینند» یعنی: بدون ثواب و پاداش نخواهند ماند، بلکه ثواب آن به ایشان داده میشود «و خداوند به تقواپیشگان داناست» پس هرگز پاداش آنان نزد وی ضایع نمیشود.
﴿إِنَّ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ لَن تُغۡنِیَ عَنۡهُمۡ أَمۡوَٰلُهُمۡ وَلَآ أَوۡلَٰدُهُم مِّنَ ٱللَّهِ شَیۡٔٗاۖ وَأُوْلَٰٓئِکَ أَصۡحَٰبُ ٱلنَّارِۖ هُمۡ فِیهَا خَٰلِدُونَ١١٦﴾ [آل عمران: 116].
چون خداوند عزوجل از مؤمنان اهل کتاب یاد کرد، در این آیه کریمه از کفارشاننیز سخن میگوید: «کسانی که کفر ورزیدند» به قولی: مراد از آنان بنی قریظه وبنینضیر از یهودند «هرگز اموالشان و اولادشان چیزی را» از هزیمت و عذاب و بدفرجامیای که خداوند عزوجل میخواهد تا آنان را در آن درافگند؛ «از آنان دفع نمیکند». اولاد را مخصوصا یاد کرد زیرا اولاد محبوبترین نزدیکان به انسان و امیدانگیزترین پایگاه اتکای وی برای دفع بلاها و سختیها هستند «و آنان اهل آتشاند و در آن جاودانه خواهند بود».
﴿مَثَلُ مَا یُنفِقُونَ فِی هَٰذِهِ ٱلۡحَیَوٰةِ ٱلدُّنۡیَا کَمَثَلِ رِیحٖ فِیهَا صِرٌّ أَصَابَتۡ حَرۡثَ قَوۡمٖ ظَلَمُوٓاْ أَنفُسَهُمۡ فَأَهۡلَکَتۡهُۚ وَمَا ظَلَمَهُمُ ٱللَّهُ وَلَٰکِنۡ أَنفُسَهُمۡ یَظۡلِمُونَ١١٧﴾ [آل عمران: 117].
آنگاه خداوند متعال در بیان عدم کارایی اموالشان که آن را در دشمنی باخدا عزوجل و رسولش و نبرد علیه اسلام مصرف میکنند، میفرماید: «مثل آنچه آنان در زندگانی این دنیا خرج میکنند» یعنی: صفت این اموالشان در عدم سود و ثمردهی و ناکارایی خود «همانند بادی است که در آن سرمای سوزانی است» صر: سرمای سخت و سوزان است «که به کشتزار قومی که بر خود ستم کردهاند، بوزد و آنرا نابود سازد» پس صاحبان آن کشتزار بعد از همه امیدهایی که به سود و ثمر آن بسته بودند، هیچ بهرهای از آن نمیگیرند و به علاوه، اموالی را هم که صرف این زراعت کرده بودند، نیز از دستشان میرود، همچنیناند کفار که از این کشت بیثمر خود طرفی نمیبندند. بعضی گفتهاند: این مثلی است برای آن کارهای خیری که کفار با اموال خود در حال کفر انجام میدهند و در روز قیامت متوجه میشوند که ثمره آن بهکلی نابود شده است «و خدا به آنان ستم نکرده، بلکه آنان خود بر خویشتن ستم کردهاند» هنگامیکه اموال خویش را در ستیزه جویی با خداوندی که هرگز مغلوب نمیشود، نابود کردند. آری! همانند این باد سوزان که کشت آن قوم ستمگر را پاک از بین برد، اینان نیز اموالشان را صرف کردند، اما باد سوزان شرک، تلاشها و تکاپوها و سرمایهگذاریهای باطلشان را نابود کرد.
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ لَا تَتَّخِذُواْ بِطَانَةٗ مِّن دُونِکُمۡ لَا یَأۡلُونَکُمۡ خَبَالٗا وَدُّواْ مَا عَنِتُّمۡ قَدۡ بَدَتِ ٱلۡبَغۡضَآءُ مِنۡ أَفۡوَٰهِهِمۡ وَمَا تُخۡفِی صُدُورُهُمۡ أَکۡبَرُۚ قَدۡ بَیَّنَّا لَکُمُ ٱلۡأٓیَٰتِۖ إِن کُنتُمۡ تَعۡقِلُونَ١١٨﴾ [آل عمران: 118].
ابن جریر طبری و ابناسحاق در بیان سبب نزول آیه کریمه از ابنعباس رضی الله عنه روایت کردهاند که فرمود: مردانی از مسلمانان به اساس پیوند همجواری و پیمانهایی که در جاهلیت بود، با برخی از یهودیان روابط صمیمانهای داشتند، پسخدای عزوجل نازل فرمود: «ای کسانی که ایمان آوردهاید، از غیر خودتان» یعنی: از غیرمسلمین که کفار و منافقانند، «بطانه نگیرید» بطانه شخص: یاران خصوصیو همدل و همراز ویاند که در بطن امور وی قرار دارند و او آنها را از رازها و امور خصوصی خود آگاه میسازد. آری! از آنان دوست و همراز نگیرید زیرا آنان «از هیچ نابکاری در حق شما کوتاهی نمیورزند» و به هر آنچه که کار را بر شما خراب سازد، متوسل میگردند. خبال: فساد در فعل و جسم و عقل است «و به رنج و محنت افتادن شما را دوست دارند» یعنی: آرزو دارند تا در آنچه که مایه درد و رنج و سختی و زیان است، درافتید «بغضاء از لحن و سخنشان آشکار شدهاست» بغضاء: شدت بغض است، که این در سخنانشان هویداست، پس از شدت حسد بر خود میپیچند و زبانهایشان از سر ضمیرشان خبر داده است، لذا تقیه راکنار گذاشته و صراحتا به تذکیب روی آوردهاند و سرانجام، خبث و پلیدی نهاد واندرونشان از آنچه از زبانهایشان میلغزد، کاملا برملا شده است «و آنچه سینههایشان نهان میدارد، بزرگتر است» بهطوری که این لغزشهای زبانی، در مقایسه با آنچه که در سینههای پراز کینهشان علیه دین و دعوت و امت نهان میدارند، بسیار اندک است؛ پس ای مؤمنان! «درحقیقت ما نشانهها را برای شما بیان کردهایم، اگر تعقل کنید» لذا باید دشمنانتان را بشناسید و دوست و دشمن را از یکدیگر تمییز و تشخیص دهید.
﴿هَٰٓأَنتُمۡ أُوْلَآءِ تُحِبُّونَهُمۡ وَلَا یُحِبُّونَکُمۡ وَتُؤۡمِنُونَ بِٱلۡکِتَٰبِ کُلِّهِۦ وَإِذَا لَقُوکُمۡ قَالُوٓاْ ءَامَنَّا وَإِذَا خَلَوۡاْ عَضُّواْ عَلَیۡکُمُ ٱلۡأَنَامِلَ مِنَ ٱلۡغَیۡظِۚ قُلۡ مُوتُواْ بِغَیۡظِکُمۡۗ إِنَّ ٱللَّهَ عَلِیمُۢ بِذَاتِ ٱلصُّدُورِ١١٩﴾ [آل عمران: 119].
«هان» ای حامیان کسانی که از آنان برای خود دوست و همراز نهانی گرفتهاید؛ بدانید که فقط «شمایید که آنان را دوست دارید، ولی آنان شما را دوست ندارند» از آنجا که غیظ و حسد در سینههایشان علیه شما آکنده شده و استحکام یافته است «و شما به همه کتابها ایمان دارید» و ازجمله کتاب آنان، پس شما را چه شده است که درحالی آنان را به دوستی میگیرید که به کتاب شما ایمان نمیآورند؟ «و چون با شما رودررو شوند، میگویند» از روی نفاق و تقیه «ایمان آوردیم. و چون خلوت کنند، از شدت خشم بر شما، سر انگشتان خود را میگزند» ازروی حسرت و تأسف که چرا از انتقامگرفتن از شما عاجزند «بگو: به غیظ خویش بمیرید» یعنی: قطعا خداوند عزوجل تمامکننده نعمت خویش بر مؤمنان و پیروز کننده و به روی صحنه آورنده دین خویش است، پس اینک بر غیظ خود بیفزایید تا بر اثر آن دق مرگ شوید «که خداوند به راز درون سینهها» یعنی: به همه خلجانهایی که بر سینهها میگذرد و به همه اندیشههایی که در نهانها شکل میگیرد «داناست» و ازجمله بر آنچه که این گروه در دلهایشان پنهان میدارند. مراد این آیه کریمه، منافقان اهل کتاب اند.
﴿إِن تَمۡسَسۡکُمۡ حَسَنَةٞ تَسُؤۡهُمۡ وَإِن تُصِبۡکُمۡ سَیِّئَةٞ یَفۡرَحُواْ بِهَاۖ وَإِن تَصۡبِرُواْ وَتَتَّقُواْ لَا یَضُرُّکُمۡ کَیۡدُهُمۡ شَیًۡٔاۗ إِنَّ ٱللَّهَ بِمَا یَعۡمَلُونَ مُحِیطٞ١٢٠﴾ [آل عمران: 120].
«اگر به شما خیری برسد» از پیروزی، نعمت و فراوانی، یا نیرومندی و غیره، هرچند هم که اندک باشد «آنان را ناخشنود و ناراحت میکند؛ و اگر به شما بدی وناخوشیای برسد، از آن شاد میشوند» پس هرکس در چنین موضعی قرارداشته باشد، هرگز شایسته آن نیست که به دوستی و همدلی گرفته شود. باید دانست کهدر دو جمله: ﴿إِن تَمۡسَسۡکُمۡ حَسَنَةٞ﴾ ، و: ﴿وَإِن تُصِبۡکُمۡ سَیِّئَةٞ﴾ ، تعبیر شگرف بلاغی قرآن به خوبی نمایان است زیرا تعبیر «مساس حسنه»، مفید آن است که این دشمنان نفاق پیشه، از رسیدن کمترین خیری به مسلمانان ناراحت میگردند و تعبیر«اصابه سیئه»، مفید آن است که تا زمانی مصیبت بر مسلمانان کاملا فراگیر و همهجانبه نباشد و به اصطلاح، کارد به استخوانشان نرسد، خوشحال نمیشوند «و اگرصبر کنید» بر دشمنی آنان، یا بر دشواریهای جنگ با آنان «و پرهیزگاری نمایید» از دوستی و مهرورزی به آنان «نیرنگ آنان هیچ زیانی به شما نمیرساند» و اندیشهها و حرکتهای سوء آنان علیه شما و دینتان، کاملا بیاثر است «یقینا خداوند به آنچه میکنند، احاطه دارد» پس، بر اعمال و افکارشان آگاه و بر بی اثر ساختن توطئههایشان تواناست.
علما در بیان احکام گفتهاند: برای مسلمانان جایز نیست تا کفار ـ اعم از یهود، نصاری و مشرکان ـ را دوست همراز، مشاور و امین خویش قرار دهند، ولی جایزاست که از آنها به عنوان کارگزار و کارمند در کارهای حکومتیای که به مسائل حساس و محرمانه امت و رازهای سیاسی آنها مربوط نباشد، استفاده شود، چنانچه این روش در سیره خلفا دیده شده است. همچنین بنابراین آیات، گواهیدشمن علیه دشمنش صحت ندارد ـ که علمای مدینه و حجاز بر این نظراند، اما ازامام ابوحنیفه جایز بودن آن روایت شده است.
﴿وَإِذۡ غَدَوۡتَ مِنۡ أَهۡلِکَ تُبَوِّئُ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ مَقَٰعِدَ لِلۡقِتَالِۗ وَٱللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ١٢١﴾ [آل عمران: 121].
آنگاه خداوند متعال به بیان داستان احد میپردازد، آزمونی که مؤمنان و منافقان را از یکدیگر متمایز گردانید و صابران پایدار در عرصههای سختی را نمایان ساخت. آری! سیاق قرآنی به ذکر جنگ با قریش در بدر و احد منتقل میشود تا یهودیان درس عبرت بگیرند و بدانند که اگر درگیر جنگ با مسلمانان شوند، چه فرجام بدی در انتظارشان خواهد بود. پس، در مجموع شصت آیهکریمه ـ از آیه 120 تا 180 ـ پیرامون غزوه احد میباشد.
«و یاد کن زمانی را که بامدادان از پیش خانوادهات بیرون آمدی» یعنی: ای پیامبر! زمان بیرون آمدن از خانهات را در صبحگاه روز شنبه، هفتم شوال سال سوم هجری به یادآور، آنگاهکه بیرون آمدی، «و مؤمنان را در مواضعی برای جنگیدن فرود میآوردی» یعنی: آنها را در سنگرها مستقر و آماده رویارویی با دشمن میکردی «و خداوند شنواست» سخنان مؤمنان را در مشاوره با تو «داناست» به همه نیتها و کردارهای بندگانش.
﴿إِذۡ هَمَّت طَّآئِفَتَانِ مِنکُمۡ أَن تَفۡشَلَا وَٱللَّهُ وَلِیُّهُمَاۗ وَعَلَى ٱللَّهِ فَلۡیَتَوَکَّلِ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ١٢٢﴾ [آل عمران: 122].
«آنگاه که دو طایفه از شما بر آن شدند که بزدلی کنند» این دو طایفه عبارت از: بنیسلمه از قبیله خزرج و بنیحارثه از قبیله اوس بودند که روز احد در دو جناح لشکر قرار داشتند، پس خواستند تا از همراهی با رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در این غزوهمنصرف گردند، اما خدای عزوجل دلهای مؤمنان را از تسلیم شدن به سستی و جبن حفظ کرد و بنابراین، بازنگشتند «و حال آن که خداوند یاورشان بود» هم بدینسبب، آنان را از سستی و ترسویی در پناه خود قرار داد و از میدان کارزار بازنگشتند، چنانکه منافقان به رهبری عبدالله بنابی بازگشتند «و مؤمنان باید تنها برخدا توکل کنند» نه بر غیر وی.
﴿وَلَقَدۡ نَصَرَکُمُ ٱللَّهُ بِبَدۡرٖ وَأَنتُمۡ أَذِلَّةٞۖ فَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ لَعَلَّکُمۡ تَشۡکُرُونَ١٢٣﴾ [آل عمران: 123].
«و یقینا خداوند شما را در بدر یاری کرد در حالی که» بهسبب کمی تعداد خویش «ناتوان بودید» تا بدانید که پیروزی از جانب حق تعالی است و به کثرت عده وعده وابسته نیست. این جمله مستأنفهای است که برای پایدارساختن مؤمنان در میدان معرکه ایراد شد تا این حقیقت را به یادشان آورد که پیروزی، نتیجه صبر وپایداری است «پس، از خدا پروا کنید، باشد که سپاسگزاری نمایید» زیرا تقوی برانگیزاننده شکر و سپاس است.
﴿إِذۡ تَقُولُ لِلۡمُؤۡمِنِینَ أَلَن یَکۡفِیَکُمۡ أَن یُمِدَّکُمۡ رَبُّکُم بِثَلَٰثَةِ ءَالَٰفٖ مِّنَ ٱلۡمَلَٰٓئِکَةِ مُنزَلِینَ١٢٤﴾ [آل عمران: 124].
«آنگاه که به مؤمنان میگفتی» یعنی: ای پیامبر! بهیاد آور هنگامی را که در روز بدر به مؤمنان میگفتی: «آیا شما را کفایت نمیکند که پروردگارتان شما را با سههزار فرشته فرود آمده یاری کند»؟ یعنی: براساس برداشت تو، مؤمنان این اندازه مدد از فرشتگان را ناکافی میپنداشتند.
﴿بَلَىٰٓۚ إِن تَصۡبِرُواْ وَتَتَّقُواْ وَیَأۡتُوکُم مِّن فَوۡرِهِمۡ هَٰذَا یُمۡدِدۡکُمۡ رَبُّکُم بِخَمۡسَةِ ءَالَٰفٖ مِّنَ ٱلۡمَلَٰٓئِکَةِ مُسَوِّمِینَ١٢٥﴾ [آل عمران: 125].
«بلی، اگر صبر کنید» بر شدت و سختی جنگ و پایداری ورزید در معرکه [و تقوا پیشه سازید] «وکافران بر شما با همین جوشوخروش خود بتازند» در موعدی که مقرر کردهاند«همانگاه پروردگارتان شما را با پنجهزار فرشته نشاندار مدد میرساند» یعنی: همانگاه که آنان بر سر شما فرود آیند، فرشتگان هم بی هیچگونه تأخیری به میدان جنگ حاضر میشوند، درحالیکه خود را با نشانههایی نشاندار کردهاند. البته رسم کار در معرکهها چنین بود و چنین هست که افراد شجاع و نترس، خود را با پیشانیبندی سرخرنگ یا نشانهای دیگری نشانهگذاری میکنند تا جایگاه و پایگاهشان در صف کارزار شناخته شود. روایت شده است که فرشتگان در روزبدر دستارهایی سفید، یا سرخ، یا سبز، یا زردرنگی بر سرهای خویش بسته بودند. به قولی: آنها بر اسبانی ابلق سوار بودند.
امام فخرالدین رازی در «تفسیر کبیر» میگوید: «اهل تفسیر و سیر اجماعا برآناند که فرشتگان در روز بدر با کافران به صورت عینی (فیزیکی) جنگیدند»، پس چنان نبود که امداد؛ امدادی معنوی باشد، آن گونه که صاحب تفسیر«المنار» میگوید. ابنعباس رضی الله عنه میگوید: «فرشتگان در جنگ بدر عملا شرکت کردند، اما در دیگر غزوات حضوری به شمار و مدد داشتند، ولی عملا نمیجنگیدند».
﴿وَمَا جَعَلَهُ ٱللَّهُ إِلَّا بُشۡرَىٰ لَکُمۡ وَلِتَطۡمَئِنَّ قُلُوبُکُم بِهِۦۗ وَمَا ٱلنَّصۡرُ إِلَّا مِنۡ عِندِ ٱللَّهِ ٱلۡعَزِیزِ ٱلۡحَکِیمِ١٢٦﴾ [آل عمران: 126].
«و خدا آن را» یعنی: امداد با فرشتگان را «جز مژدهای برای شما قرار نداد» تا به وسیله آن به پیروزی خویش شادمان گردید «و تا دلهایتان به آن» یعنی: به رسیدن امداد فرشتگان «آرام گیرد، و» لیکن باید بدانید که «پیروزی جز از جانب خداوند توانای حکیم نیست» پس، بسیاری رزمندگان و امکانات جنگی ـ جز با یاری پروردگار و تأیید و توفیق وی ـ هیچ تأثیری در سرنوشت جنگ ندارد و اگرخدای عزوجل میخواست، بدون جنگی از سوی شما، به کار آنان پایان میدادو دین خود را نصرت میبخشید، ولی این جنگ را ترتیب داد و آن را برای شما بهعنوان تکلیف شرعی مقرر گردانید تا ایمان و پایداری شما را بیازماید، چنانکهمیفرماید: ﴿وَلَوۡ یَشَآءُ ٱللَّهُ لَٱنتَصَرَ مِنۡهُمۡ وَلَٰکِن لِّیَبۡلُوَاْ بَعۡضَکُم بِبَعۡضٖ﴾ [محمد: 4]. «و اگر خدامیخواست از آنان انتقام میکشید، ولی تا برخی از شما را به وسیله برخیدیگربیازماید». پس، داستان مشارکت فرشتگان در این آیات (124 ـ 127)، به قول قوی و راجح، مربوط به غزوه بدر است نه غزوه احد، هرچند به قولی: مراد آیات، امداد مؤمنان در روز احد میباشد زیرا حق تعالی بهایشان وعده داد که اگر در احد پایداری ورزند، ایشان را به فرشتگان مددمیرساند، اما پایداری نکردند، لذا یک فرشته را هم به یاریشان نفرستاد، چه اگربه فرشتگان مدد میشدند، شکست نمیخوردند.
﴿لِیَقۡطَعَ طَرَفٗا مِّنَ ٱلَّذِینَ کَفَرُوٓاْ أَوۡ یَکۡبِتَهُمۡ فَیَنقَلِبُواْ خَآئِبِینَ١٢٧﴾ [آل عمران: 127].
«چنین کرد تا هلاک کند بخشی از کافران را» یعنی: شما را در بدر پیروز ساخت تا طایفهای از کفار را نابود سازد و آنان کسانی بودند که در روز بدر کشته شدند «یا آنان را خوار سازد» اویکبتهم: یا اندوهگینشان ساخته، دایره را بر آنان تنگ گرداند و جلو تکبر و سرمستی آنها را گرفته خوار و تارومارشان کند «تا نومیدانه بازگردند» بیآن که به هدف و مرام خود دست یافته باشند. یادآور میشویم که غزوه بدر در روز جمعه، هفدهم رمضان المبارک سال دوم هجری اتفاق افتاد.
﴿لَیۡسَ لَکَ مِنَ ٱلۡأَمۡرِ شَیۡءٌ أَوۡ یَتُوبَ عَلَیۡهِمۡ أَوۡ یُعَذِّبَهُمۡ فَإِنَّهُمۡ ظَٰلِمُونَ١٢٨﴾ [آل عمران: 128].
ابنعمر رضی الله عنه در بیان سبب نزول این آیه کریمه میگوید: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم مشرکان را نفرین کرده و در نفرین خود مردانی از آنان را به اسم یاد میکردند، همان بود که حق تعالی نازل فرمود: «اختیار این کار با تو نیست» یعنی: خداوند عزوجل اختیارکارشان را دارد و هرچه بخواهد با آنان میکند؛ از نابود ساختن، شکست دادن وعذاب نمودنشان، یا بازگردانیدنشان بهسوی رحمت و هدایت خود با تشرف ایشان به اسلام، چنانکه میفرماید: «یا از آنان درگذرد، یا عذابشان کند» در دنیا وآخرت «چراکه ستمکارند» و مستحق این عذاب میباشند.
این آیه کریمه دربردارنده این اشاره است که: فرجام کار قبیله قریش ایمان خواهد بود. از روایات دیگر نیز بر میآید که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بعد از غزوه احد که در آن به مسلمانان آسیب سختی وارد شد و حضرت حمزه رضی الله عنه به شهادت رسید، مشرکان را در قنوت نماز صبح نفرین میکردند، اما بعد از نزول این آیه کریمه، دیگر آنان را در نماز نفرین نکردند.
﴿وَلِلَّهِ مَا فِی ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَمَا فِی ٱلۡأَرۡضِۚ یَغۡفِرُ لِمَن یَشَآءُ وَیُعَذِّبُ مَن یَشَآءُۚ وَٱللَّهُ غَفُورٞ رَّحِیمٞ١٢٩﴾ [آل عمران: 129].
«و آنچه در آسمانها و آنچه در زمین است، از آن خداست» پس بدانید که گستره ملک خداوند متعال، فراخ است «هرکه را بخواهد» بیامرزد، «میآمرزد و هرکه رابخواهد» عذاب کند، «عذاب میکند» پس ملک، ملک اوست و هرچه بخواهد در آن میکند و هرچه اراده کند، به ثبوت میرساند «و خداوند آمرزنده مهربان است» این اشارهای به این حقیقت است که رحمت حق تعالی بر خشم وی پیشی گرفته و لذا این دعوتی است از قریش که در موضع خود در قبال اسلام، تجدیدنظر کنند.
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ لَا تَأۡکُلُواْ ٱلرِّبَوٰٓاْ أَضۡعَٰفٗا مُّضَٰعَفَةٗۖ وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ لَعَلَّکُمۡ تُفۡلِحُونَ١٣٠﴾ [آل عمران: 130].
آنگاه خداوند متعال در بین داستان احد، آیه معترضهای را در مورد نهی از رباخواری میآورد تا مؤمنان از خوردن ربا دست برداشته و اموالشان را در راهخدا عزوجل انفاق نمایند و برای نشر اسلام آماده باشند: «ای کسانی که ایمان آوردهاید! ربا را چند و چندین برابر نخورید» حرام بودن ربا در همه حالات و به همه صور واشکال آن، واضح و آشکار است، لیکن آیه کریمه در اینجا ناظر بر شکلی خاص از رباست که در میان اعراب مرسوم بود، آن شکل و شیوه چنین بود که آنان مال را تا زمانی معین به وام ربوی میدادند و چون وقت بازپرداخت وام سر میرسید، هم بر مال میافزودند و هم در زمان بازپرداخت وام و این کار را برای بارهای پیاپی تکرار میکردند تا بدانجا که فرد رباخوار چندین برابر وامی را که در آغازداده بود، باز پس میگرفت. یادآور میشویم که امروزه این نوع ربا را «سودمرکب» مینامند. قید (أضعافا مضاعفة): (چند و چندین برابر) برای بیان واقعیت ستم زشتی است که مردم در جاهلیت به آن مبتلا بودند و قطعا به این معنی نیست که اگر ربا کم بود، خوردن آن جایز باشد بنابراین، کم و بسیار ربا همه حرام قطعیاست و از اشد گناهان کبیره محسوب میشود «و از خداوند پروا کنید» بافروگذاشتن ربا «باشد که رستگار شوید».
﴿وَٱتَّقُواْ ٱلنَّارَ ٱلَّتِیٓ أُعِدَّتۡ لِلۡکَٰفِرِینَ١٣١﴾ [آل عمران: 131].
«و از آتشی که برای کافران آماده شده است، پرواکنید» این ارشادی است به مؤمنان که باید از آنچه کفار در معاملاتشان انجام میدادند، بپرهیزند. یعنی: خوردن ربا، از عملکرد و شیوه کفار است، پس شما مؤمنان باید از ربایی که ایمان را از شما سلب میکند و با آن همچون کفار مستوجب آتش میشوید؛ بپرهیزید.
﴿وَأَطِیعُواْ ٱللَّهَ وَٱلرَّسُولَ لَعَلَّکُمۡ تُرۡحَمُونَ١٣٢﴾ [آل عمران: 132].
«و از خدا و رسول او فرمان برید» در هر امر و نهیی «باشد که» با فرمان بردن ازخدا عزوجل و رسولش صلی الله علیه و آله و سلم «مشمول رحمت قرار گیرید».
﴿وَسَارِعُوٓاْ إِلَىٰ مَغۡفِرَةٖ مِّن رَّبِّکُمۡ وَجَنَّةٍ عَرۡضُهَا ٱلسَّمَٰوَٰتُ وَٱلۡأَرۡضُ أُعِدَّتۡ لِلۡمُتَّقِینَ١٣٣﴾ [آل عمران: 133].
«و بشتابید بهسوی آمرزشی از جانب پروردگار خویش و بهشتی که پهنای آن مانند عرض آسمانها و زمین است» و چون آسمان و زمین در حد علم بندگان، عریضترین و فراخترین مخلوقات خدای سبحان اند، بدین جهت در تشبیه از آنها یاد شد «برای پرهیزگاران آماده شده است» پس چگونه مرتکب کارهایی میشوید که شما را از بهشتی به این وسعت و عظمت محروم گرداند، در حالیکه برایپرهیزگاران آماده شدهاست؟ و چرا ربا میخورید که شما را در دوزخی فروافگند که برای کافران آماده شدهاست ؟.
این آیه کریمه دلیل بر آن است که بهشت و دوزخ هماکنون آفریده شدهاند وموجودند. قول جمهور علما نیز همین است. در حدیث شریف آمده است: «مردیبه محضر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آمد و گفت: حق تعالی فرموده است: (بهشتی که پهنایآن مانند آسمان و زمین است)، پس به من خبر دهید که در این صورت، دوزخدر کجاست؟ رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: آیا میبینی که چون میآید همه چیزرا میپوشاند، در آن وقت روز در کجاست؟ آن مرد گفت: در آن جایی کهخدا عزوجل بخواهد. رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: پس همچنین است دوزخ، در آنجایی است که خدا بخواهد».
﴿ٱلَّذِینَ یُنفِقُونَ فِی ٱلسَّرَّآءِ وَٱلضَّرَّآءِ وَٱلۡکَٰظِمِینَ ٱلۡغَیۡظَ وَٱلۡعَافِینَ عَنِ ٱلنَّاسِۗ وَٱللَّهُ یُحِبُّ ٱلۡمُحۡسِنِینَ١٣٤﴾ [آل عمران: 134].
پرهیزگاران «همانان»اند «که در سراء» یعنی: حالت آسانی و گشایش و راحت «و ضراء» یعنی: در تنگی و سختی و رنج «انفاق میکنند و خشم خود را فرومیخورند» آن را در دلهای خویش حبس کرده و بهسبب خشم و غیظ خود بهکسی ظلم نمیکنند. گفته میشود: «کظم غیظه: خشم خود را فروخورد و آن رابروز نداد». در حدیث شریف آمده است: «هرکس خشم خود را فرو خورد درحالیکه بر اظهار و اجرای آن قادر است، خدای عزوجل درونش را پر از امن وایمان میکند». همچنین در حدیث شریف آمده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم ازاصحاب رضی الله عنهم پرسیدند: «شما در میان خود به چه کسی پهلوان میگویید»؟ گفتند: بهکسی که پهلوانان نتوانند او را در کشتی به زانو در آورند. فرمودند: «نه! چنیننیست، بلکه قهرمان کسی است که در هنگام خشم بر خود مسلط است». درباره شیوه فرونشاندن خشم نیز در حدیث شریف آمده است: «همانا خشم و غضب ازشیطان است و شیطان از آتش آفریده شده، پس چون یکی از شما خشمگین شد، باید وضو بگیرد». «و» پرهیزگاران هماناناند که «از مردم درمیگذرند» یعنی: از مجازات کسیکه به آنان بد کرده و مستحق مؤاخذه است، درمیگذرند. البتهاین فضیلت و کرامت در صورتی است که بر انتقامکشی قادر باشند. در حدیث شریفآمده است که رسولاکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «سه چیز است که بر آن سوگند میخورم:
1- هیچ مالی از صدقهدادن کم نمیشود.
2- خداوند عزوجل دربرابر عفو و گذشت، جز عزت نمیافزاید.
3- هرکه برای خدا عزوجل تواضع کند، خداوند عزوجل او را رفعت میدهد».
نظر به اینهمه فضیلت است که خداوند عزوجل این مقام را از مقامات احسان برشمرده و میفرماید: «و خداوند محسنان را دوست میدارد» یعنی: آنانی را که با انفاق و بردباری و گذشت در امورشان، روش احسان و نیکوکاری را در پیشمیگیرند.
﴿وَٱلَّذِینَ إِذَا فَعَلُواْ فَٰحِشَةً أَوۡ ظَلَمُوٓاْ أَنفُسَهُمۡ ذَکَرُواْ ٱللَّهَ فَٱسۡتَغۡفَرُواْ لِذُنُوبِهِمۡ وَمَن یَغۡفِرُ ٱلذُّنُوبَ إِلَّا ٱللَّهُ وَلَمۡ یُصِرُّواْ عَلَىٰ مَا فَعَلُواْ وَهُمۡ یَعۡلَمُونَ١٣٥﴾ [آل عمران: 135].
«و» پرهیزگاران «آنان»اند «که چون فاحشهای مرتکب شوند» فاحشه: هر کار زشت و هر معصیتی است، اما اختصاص آن به زنا، در استعمال غلبه یافته زیرا زنا از زشتترین معاصی است «یا چون بر خود ستم روا دارند» با ارتکاب گناهان. بعضی گفتهاند: فاحشه گناه کبیره و ستم بر خود، گناه صغیره است. آری! در آنهنگام: «یاد کنند الله را» با زبانها و دلهای خویش «پس آمرزش خواهند برای گناهان خویش» از بارگاه خدای آمرزگار. انس رضی الله عنه میگوید: به من رسیده است کهچون این آیه کریمه نازل شد، ابلیس گریست (که بیچاره شدم). «و چهکسی جز خدا، گناهان را میآمرزد» با آمرزش کاملی که بهدنبال خود سرزنش و عقوبتی نداشتهباشد؟ لذا هیچ گناهی ـ هرچند هم که بزرگ باشد ـ در برابر مغفرت الهی چنان بزرگ نیست که سبب عدم آمرزش وی شود. در حدیث شریف آمده است: «ابلیس گفت: پروردگارا! سوگند به عزتت که پیوسته فرزندان آدم را گمراه میکنم تا آنگاه که ارواحشان در اجسادشان باشد. حق تعالی فرمود: سوگند بهعزت و جلالم که پیوسته بر آنان میآمرزم تا آنگاه که از من آمرزش بخواهند». «و» پرهیزگاران «بر آنچه مرتکب شدهاند» از گناهان «با آن که میدانند» و آگاهند که آن کار گناه است «اصرار نمیکنند» مراد از اصرار: عزم بر بازگشت به گناه و عدم دست کشیدن نهایی از آن با توبه است.
عطاء در بیان سبب نزول از ابنعباس رضی الله عنه روایت کرده است: آیه کریمه درباره خرما فروشی بهنام «بنهان التمار» نازل شد که کنیتش «ابومقبل» بود، روزی زنی خوبرو از او خرما خرید، پس او آن زن را بهسوی خود کشید و او را بوسید، اما بعدا از این عمل خویش پشیمان گشته به خدمت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آمد و داستان خویش را به ایشان باز گفت. آنگاه این آیه کریمه نازل گردید.
﴿أُوْلَٰٓئِکَ جَزَآؤُهُم مَّغۡفِرَةٞ مِّن رَّبِّهِمۡ وَجَنَّٰتٞ تَجۡرِی مِن تَحۡتِهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُ خَٰلِدِینَ فِیهَاۚ وَنِعۡمَ أَجۡرُ ٱلۡعَٰمِلِینَ١٣٦﴾ [آل عمران: 136].
«آنان پاداششان آمرزشی از جانب پروردگارشان و باغهایی است که از فرودست آن جویباران جاری است، جاودانه در آن بمانند و پاداش اهل عمل چه نیکوست» یعنی: پاداش پرهیزگارانی که اعمال نیک یادشده را انجام میدهند، این است که بر گناهانشان قلم عفو کشیده میشود و به بهشت درمیآیند. در حدیث شریف به روایت ابوبکر صدیق رضی الله عنه از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آمده است که فرمودند: «هیچکسی نیست کهمرتکب گناهی شود، سپس به هنگام یادآوری از گناهش برخیزد و وضو بگیرد، آنگاه دو رکعت نماز خوانده و از خدای عزوجل از آن گناه خویش آمرزش بخواهد، جز اینکه خداوند عزوجل بر او میآمرزد ـ آنگاه این آیه کریمه را تلاوت کردند».
﴿قَدۡ خَلَتۡ مِن قَبۡلِکُمۡ سُنَنٞ فَسِیرُواْ فِی ٱلۡأَرۡضِ فَٱنظُرُواْ کَیۡفَ کَانَ عَٰقِبَةُ ٱلۡمُکَذِّبِینَ١٣٧﴾ [آل عمران: 137].
در بیان سبب نزول آیه کریمه آمده است: چون مؤمنان در واقعه احد شکست خوردند و هفتاد تن از آنان به شهادت رسید، خداوند متعال نازل نمود: «قطعا پیش از شما سنتهایی سپری شدهاست» یعنی: وقایعی که حق تعالی آنها را در امتهای تکذیبکننده حق به اجرا درآورده و از سنتهای وی بهشمار میروند، که از جمله این سنتها، یکی هم رابطه اسباب و مسببات با همدیگر است «پس» اگر در وقوع این سنتها شک دارید «در زمین بگردید» به قصد عبرتگرفتن «و بنگریدکه فرجام تکذیبکنندگان چگونه بوده است«؟ زیرا شکی نیست که مشاهده آثار امتهای بربادرفته، تأثیری در نفوس انسانها به جامیگذارد که تنها شنیدن ویادآوری اخبار آنها، دارای چنان تأثیری نیست، بههمین دلیل است که خدای عزوجل ما را به گردشگری و نگرش در احوال امتها دستور دادهاست.
﴿هَٰذَا بَیَانٞ لِّلنَّاسِ وَهُدٗى وَمَوۡعِظَةٞ لِّلۡمُتَّقِینَ١٣٨﴾ [آل عمران: 138].
«این» امر به سیر و سفر در زمین و نگریستن در عاقبت حال ستمگرانی که هلاک شده و دیارشان را خالی و متروک و درهمفروریخته باقی گذاشتهاند وآیات این قرآن؛ «بیانی برای مردم است» اعم از تکذیبکنندگان دعوت حق و غیر آنان «و رهنمود و اندرزی برای پرهیزگاران است» پس قرآن بیانگر عبرتها برایتمام مردم ـ اعم از مؤمن و کافرشان ـ است، ولی فقط برای پرهیزگاران رهنمودو اندرزی است، نه برای غیر ایشان.
﴿وَلَا تَهِنُواْ وَلَا تَحۡزَنُواْ وَأَنتُمُ ٱلۡأَعۡلَوۡنَ إِن کُنتُم مُّؤۡمِنِینَ١٣٩﴾ [آل عمران: 139].
ابنعباس رضی الله عنه در بیان سبب نزول آیه کریمه میگوید: اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در روز احد شکست خوردند، دراین اثنا خالدبن ولید با دستهای از سواران مشرک از فرازکوه حملهکنان روی آورد، پس رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم چنین دعا کردند: «بارالها! آنانرا بر ما پیروز و مسلط نگردان، خدایا! ما جز تو نیرویی نداریم، بارالها! در اینسرزمین کسی جز همین نفرات وجود ندارد که تو را عبادت کند». آنگاه حق تعالی این آیات را نازل فرمود. همان بود که عدهای از تیراندازان مسلمان برآنان حملهور شده و سواران مشرک را زدند و از کوه عقب راندند. و این است معنای فرموده خداوند عزوجل : ﴿وَأَنتُمُ ٱلۡأَعۡلَوۡنَو...﴾.
«و سستی نورزید و اندوهگین نشوید» وهن: سستی، ناتوانی، ترک آمادگی، دل زدگی و عدم توسل به اسباب قوت و نیرومندی است. آری! سست و اندوهگین نشوید، بلکه بدانید «که شما برترید» بعد از این واقعه بر دشمنانتان و برآنان پیروزید «اگر مؤمن باشید» یعنی: اگر مؤمنید، سست و اندوهگین و افسرده نشوید. یا اگر مؤمن باشید، برترید.
خداوند متعال در این آیه کریمه مؤمنان را به شکیبایی و پایداری فراخوانده مصایب روز احد را به آنان تسلیت و تعزیت میگوید و آنان را بر جنگ با دشمنانشان برانگیخته از سستی و ترس و بزدلی باز میدارد.
﴿إِن یَمۡسَسۡکُمۡ قَرۡحٞ فَقَدۡ مَسَّ ٱلۡقَوۡمَ قَرۡحٞ مِّثۡلُهُۥۚ وَتِلۡکَ ٱلۡأَیَّامُ نُدَاوِلُهَا بَیۡنَ ٱلنَّاسِ وَلِیَعۡلَمَ ٱللَّهُ ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ وَیَتَّخِذَ مِنکُمۡ شُهَدَآءَۗ وَٱللَّهُ لَا یُحِبُّ ٱلظَّٰلِمِینَ١٤٠﴾ [آل عمران: 140].
راشد بن سعد در بیان سبب نزول آغاز این آیه کریمه میگوید: هنگامی که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم اندوهگین و ناراحت از احد بر میگشتند، زنی همراه با جنازههای شوهر وپسرش که هردو شهید شده بودند، میآمد و به خاطر آن دو فغان و شیون میکرد و بر سر و صورتش میزد، در این اثنا پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم مناجاتکنان با پروردگارشانگفتند: «آیا با پیامبرت همچنین میکنند»؟! پس حق تعالی نازل فرمود: «اگر بهشما قرحی رسیده» قرح: زخم و آسیب است «آن قوم را نیز آسیبی همانند آن رسیده است» یعنی: اگر آنها در روز احد بر شما دست یافتند و آسیب واردکردند، شما نیز در روز بدر آنان را ـ با کشتن هفتاد تن از نخبگان وسردمدارانشان ـ خوار و ذلیل ساختید؛ «و ما این روزها» ی پیروزی و نصرت «رادر میان مردم به نوبت میگردانیم» در وقایعی که میان امتها و ملتها در جنگها رویمیدهد. آری! سنت ما بر این رفته است که پیروزی را میان امتها دستگردان نماییم، گاهی این گروه غلبه نماید و گاهی آن گروه دیگر، چنانکه ای مسلمین! برای خود شما در روز بدر و احد این رخداد اتفاق افتاد، اما بدانید که سرانجام، پیروزی با مؤمنان است «و تا خداوند مؤمنان را معلوم بدارد» یعنی: با پایداریشان درمیدانهای نبرد، کاملا متمایزشان گرداند تا پاداش به آنان تعلق گرفته بتواند و الاخدای سبحان به علم ازلی خود همه چیز را میداند.
ابنابی حاتم از عکرمه در بیان سبب نزول آخر این آیه کریمه روایت کردهاست: چون خبر نتیجه جنگ احد در مدینه دیر رسید، زنان از شهر بیرون رفتند تا از اخبار احد آگاهی یابند، در این هنگام دو تن را دیدند که سوار بر شتر از رزمگاه میآمدند، پس زنی از آنان پرسید: از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم چه خبر دارید؟ یکی از آندو پاسخ داد: ایشان زندهاند. زن گفت: اکنون دیگر باکی ندارم که خدای عزوجل از بندگانش هرچه بخواهد شهید برگیرد. پس قرآن کریم مطابق آنچه کهاو گفت نازل شد: «و» تا خداوند عزوجل «از میان شما شهدایی بگیرد» یعنی: ایشانرا به فیض و کرامت شهادت نایل گرداند. باید دانست که کشتگان راه خدا عزوجل را ازآن رو «شهید» نامیدند که ایشان در راه دعوت بهسوی الله عزوجل کشته شدهاند و نزد وی علیه کسانی که به قتلشان رساندهاند بر این حقیقت گواهی میدهند که: کشتنشان به ستم و تجاوز بوده است. بعضی گفتهاند: بلکه سبب نامگذاری آنها به «شهید» این است که: نیل به بهشت برایشان شهادت داده شدهاست «و خداوندستمکاران را دوست ندارد» پس سلطه ستمگران بقا و دوامی نداشته و سرانجام حق تعالی آنان را عذاب میکند.
﴿وَلِیُمَحِّصَ ٱللَّهُ ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ وَیَمۡحَقَ ٱلۡکَٰفِرِینَ١٤١﴾ [آل عمران: 141].
«و» نیز این آسیبی که به شما رسید، برای آن بود «تا خدا، مؤمنان را پاک گرداند» ایشان را از گناهانشان بپالاید و خالص گرداند و پس از آن، صحیفههای اعمالشان پاک و پاکیزه شده و جز حسنات هیچ شایبه دیگری در آنها باقی نماند.تمحیص: پاکسازی است. «و کافران را نیست و نابود سازد» یعنی: ریشهشان را بهسبب سرکشی و طغیانشان از بیخ برکند و آنها را مستأصل گرداند زیرا آنان چون پیروز گردند، سرکش و مغرور و متجاوز میشوند و این خود سبب تباهی و نابودیآنان میگردد. پس این آیات، بیانگر حکمت غلبه نهایی کفار بر مؤمنان در روز احد است، که در اینجا به سه حکمت پرداخته شده است:
1- متمایزساختن و معلومگردانیدن اهل ایمان و پایداری در صحنه عمل.
2- رسیدن بعضی از مؤمنان به فیض شهادت.
3- افگندن کفار در چاله طغیان و استکبار تا این امر به استدراج و نابودی کاملشان بینجامد.
﴿أَمۡ حَسِبۡتُمۡ أَن تَدۡخُلُواْ ٱلۡجَنَّةَ وَلَمَّا یَعۡلَمِ ٱللَّهُ ٱلَّذِینَ جَٰهَدُواْ مِنکُمۡ وَیَعۡلَمَ ٱلصَّٰبِرِینَ١٤٢﴾ [آل عمران: 142].
«آیا پنداشتید که وارد بهشت میشوید، حال آن که خداوند هنوز مجاهدان شما را متمایز نساخته و پیش از آن که صابران را معلوم بدارد»؟ یعنی: آیا پنداشتید که به بهشت وارد میشوید قبل از آن که اهل جهاد و اهل پایداری و صبر از میان شما، به علم ظهور، از دیگران متمایز گردند؟ پس اینک در غزوه احد از همدیگر متمایز گشتند. مراد از: ﴿وَلَمَّا یَعۡلَمِ ٱللَّهُ ٱلَّذِینَ...﴾. «هنوز خدا جهادگرانتان را معلوم نداشته»؛ نفی علم از حق تعالی نیست، بلکه مراد از آن، عدم ظهور عینی این امر در عرصه واقعیت است، چرا که در حقیقت، خدای عزوجل همه چیز را از ازل میداند، پس هدف؛ برپا داشتن حجت بر مردم است تا از آنان کاری به عرصه ظهور آید که موجب ورودشان به بهشت و احراز شایستگی آمرزش حق تعالیگردد.
﴿وَلَقَدۡ کُنتُمۡ تَمَنَّوۡنَ ٱلۡمَوۡتَ مِن قَبۡلِ أَن تَلۡقَوۡهُ فَقَدۡ رَأَیۡتُمُوهُ وَأَنتُمۡ تَنظُرُونَ١٤٣﴾ [آل عمران: 143].
«و شما مرگ را سخت آرزو میکردید» مؤمنان در آرزوی روزی بودند که در آن جنگی میان آنها و کفار به وقوع آید تا به فیض شهادت نایل گردند و کسانی که دربدر حضور نداشتند، میگفتند: ای کاش ما را هم روزی چون روز بدر بود که درآن با مشرکان میجنگیدیم و به خیری در آن آزموده میشدیم، آن گونه که در بیان سبب نزول آیه کریمه نیز آمده است. اما چون واقعه احد پیش آمد، به هزیمتروی آوردند، با آن که خود ایشان بودند که سخت پافشاری کردند تا پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم برای صف آرایی علیه کفار، از مدینه خارج شود، ولی در میدان عمل جزتعدادی از آنان پایداری نکردند، که انسبن نضر رضی الله عنه عموی انسبن مالک رضی الله عنه یکیاز ایشان بود. آری! در آرزوی مرگ بودید: «پیش از آن که با آن روبرو شوید» سبب اینکه مؤمنان آرزوی جنگ و آرزوی مرگ را میکردند، آرزوی شهادت از سوی ایشان بود «پس آن را دیدید» یعنی: مرگ را «درحالیکه نگاه میکردید» هنگامی که تعدادی از شما به شهادت رسیدند. در حدیث شریف آمده است: «لا تتمنوا لقاء العدو، وسلو الله العافیة، فإذا لقیتـمـوهم فاصبروا، واعلموا أن الجنة تحت ظلال السیوف». «آرزوی رویارویی با دشمن را نکنید و از خدا عافیت بخواهید، اما چون با آنان روبرو شدید، پایداری ورزید و بدانید که بهشت در زیر سایههای شمشیرهاست».
﴿وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٞ قَدۡ خَلَتۡ مِن قَبۡلِهِ ٱلرُّسُلُۚ أَفَإِیْن مَّاتَ أَوۡ قُتِلَ ٱنقَلَبۡتُمۡ عَلَىٰٓ أَعۡقَٰبِکُمۡۚ وَمَن یَنقَلِبۡ عَلَىٰ عَقِبَیۡهِ فَلَن یَضُرَّ ٱللَّهَ شَیۡٔٗاۗ وَسَیَجۡزِی ٱللَّهُ ٱلشَّٰکِرِینَ١٤٤﴾ [آل عمران: 144].
در بیان سبب نزول آیه کریمه آمده است: هنگامیکه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در احد مجروح شدند، شیطان فریاد زنان گفت: اینک محمد کشته شد! پس برخی از مسلمانان سست و منفعل شدند تا بدانجا که گویندهای گفت: محمد صلی الله علیه و آله و سلم که کشتهشد دیگر مقاومت چه فایدهای دارد، لذا تسلیم شوید زیرا آنان (مشرکان)، نیز برادران شما هستند. دیگری گفت: اگر او پیامبر بود کشته نمیشد! پس نازل شد: «و محمد جز فرستادهای نیست، پیش از او هم پیامبرانی گذشتهاند» لذا او هم میمیرد چنانکه پیامبران دیگر مردند، همچنین ممکن است کشته شود، چنانکهبعضی از آنها کشته شدند. البته این، قبل از نزول آیه (67) از سوره «مائده» بودکه خداوند عزوجل در آن حفظ جان پیامبرش صلی الله علیه و آله و سلم را از گزند دشمنان دعوت تضمینکرد. «آیا اگر او بمیرد یا کشته شود، شما بر پاشنههای خود برمیگردید» یعنی: اگر اودر گذشت یا کشته شد، چگونه مرتد میشوید و دین و عقیده خویش را رهامیکنید، با آن که میدانید که پیامبران علیهم السلام برای همیشه زنده نمیمانند، بلکهمیمیرند و این پیروانشان هستند که به دین ایشان تمسک میجویند، هرچندپیامبران خود ـ به سبب مرگ یا شهادت ـ در میانشان نباشند؟ «و هرکس بر پاشنههای خود برگردد» با پشتکردن از جنگ، یا با ارتداد از اسلام «پس هرگزهیچ زیانی به خدا نمیرساند» بلکه به خودش زیان میرساند «و خداوند به زودی شکرگزاران را پاداش میدهد» یعنی: کسانی را که پایداری کرده، جنگیدند و به شهادت رسیدند زیرا ایشان بدین وسیله، نعمت خدای عزوجل بر خود را که اسلام است، شکرگزاری کردهاند.
در هنگام درگذشت پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم که اصحاب بسیار سراسیمه و حیران شده بودند تا بدانجا که عمر رضی الله عنه تهدید کنان میگفت: اگر کسی بگوید که محمد صلی الله علیه و آله و سلم رحلت کردهاست، گردنش را میزنم! آری! در این هنگام، ابوبکر صدیق رضی الله عنه فرمود: «هرکس محمد صلی الله علیه و آله و سلم را میپرستید، پس بداند که یقینا محمد صلی الله علیه و آله و سلم درگذشت و هرکس خدا عزوجل را میپرستد، بدون شک خداوند عزوجل زنده است و نمیمیرد. آنگاه این آیه کریمه را تلاوت نمود». لذا این آیه کریمه خود، تمهید وزمینهسازی برای امر درگذشت پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم است.
﴿وَمَا کَانَ لِنَفۡسٍ أَن تَمُوتَ إِلَّا بِإِذۡنِ ٱللَّهِ کِتَٰبٗا مُّؤَجَّلٗاۗ وَمَن یُرِدۡ ثَوَابَ ٱلدُّنۡیَا نُؤۡتِهِۦ مِنۡهَا وَمَن یُرِدۡ ثَوَابَ ٱلۡأٓخِرَةِ نُؤۡتِهِۦ مِنۡهَاۚ وَسَنَجۡزِی ٱلشَّٰکِرِینَ١٤٥﴾ [آل عمران: 145].
«و هیچ نفسی را نرسد که جز به اراده الله» یعنی: به قضا و قدر وی «بمیرد، نوشته شده است به قید وقت» یعنی: خداوند عزوجل مرگ را برای هر شخصی در موعدی معین که هیچ پسوپیش نمیشود، مقرر کرده است؛ بسیار دیده شده که مردان قهرمان و شجاع در میدانهای نبرد زنده ماندهاند و انسانهای ترسو و بزدل در مأوا و مأمنشان مردهاند، پس انسانهای ترسو باید به خود آیند و در محاسباتشان تجدیدنظر کنند. سپس حق تعالی هدف و مقصد خلقت بشر را بیان میکند؛ اینهدف از دیدگاه بشر یا خواستن دنیاست، یا خواستن آخرت: «و هرکه» با عملش«پاداش این دنیا را بخواهد» چون غنیمت و مانند آن «به او از آن» یعنی: ازپاداش آن «میدهیم و هرکه» با عمل خویش «پاداش آخرت را» که همانا بهشت است «بخواهد، به او از آن میدهیم» و حسنات وی را چند و چندین برابر به فراوانیپاداش میبخشیم. فرموده خدای عزوجل: (یرد: بخواهد)؛ به این حقیقت اشاره دارد که: این اراده شخصی است که طبیعت عمل ـ از خیر یا شر ـ را تعیین میکند «و بهزودی شکرگزاران را پاداش خواهیم داد» یعنی: کسانی را که اوامر و فرمانهای ما را در عرصه جنگ و پایداری و غیره اطاعت میکنند. از علی رضی الله عنه روایت شده است که فرمود: «پایداران بر دین خویش، ابوبکر و اصحاب وی هستند»، و علی رضی الله عنه همیشه میفرمود: «ابوبکر امیر شکرگزاران بود».
﴿وَکَأَیِّن مِّن نَّبِیّٖ قَٰتَلَ مَعَهُۥ رِبِّیُّونَ کَثِیرٞ فَمَا وَهَنُواْ لِمَآ أَصَابَهُمۡ فِی سَبِیلِ ٱللَّهِ وَمَا ضَعُفُواْ وَمَا ٱسۡتَکَانُواْۗ وَٱللَّهُ یُحِبُّ ٱلصَّٰبِرِینَ١٤٦﴾ [آل عمران: 146].
«و چه بسیار پیامبری که همراه او خداپرستان بسیاری نبرد کردند» یعنی: بسیاریاز پیامبران علیهم السلام با دشمنان خدای عزوجل جنگیدند و علما و عابدان ربانی همراه با ایشان نبرد کردند. ربیون: ربانیان هستند که به خداپرستی و شناخت مقام ربوبیتحق تعالی نسبت داده شدهاند. یا (ربیون) به معنای جماعتهای بسیار است، کهمفرد آن «ربی»، به معنای جماعت و گروه میباشد. «پس بهسبب مصیبتی که درراه خدا به آنها رسید، سستی نکردند» یعنی: دوستان خدا عزوجل با کشته شدن پیامبرانشان و یا کشته شدن همراهان و همسنگرانشان سست نشدند «و ناتوانینکردند» از استمرار نبرد با دشمن «و زبونی نکردند» بهسبب رنجها و مصیبتهاییکه در جهاد به آنان رسید. استکانت: ذلت و خضوع و تسلیمشدن است «و خداوند صابران را دوست میدارد» لذا به آنان پاداش میدهد.
این آیه کریمه نوعی تعریض و کنایهگویی به آن عده از مسلمانانی است که در احد از شایعه کشتهشدن رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم لرزه بر اندامشان افتاد و در حالیکه ارادهتسلیمشدن به مشرکان را داشتند، میگفتند: ای کاش قاصدی از سوی ما نزد عبدالله بن ابی برود تا او برای ما از ابوسفیان رهبر مشرکان (در آن زمان) امان بگیرد.
﴿وَمَا کَانَ قَوۡلَهُمۡ إِلَّآ أَن قَالُواْ رَبَّنَا ٱغۡفِرۡ لَنَا ذُنُوبَنَا وَإِسۡرَافَنَا فِیٓ أَمۡرِنَا وَثَبِّتۡ أَقۡدَامَنَا وَٱنصُرۡنَا عَلَى ٱلۡقَوۡمِ ٱلۡکَٰفِرِینَ١٤٧﴾ [آل عمران: 147].
«و سخن ایشان» یعنی: سخن آن گروهی که در هنگام رویارویی با دشمن، همراه انبیای الهی بودند «جز این نبود که گفتند: پروردگارا! بیامرز بر ما گناهان ما را» به قولی: مراد از آن، گناهان صغیره است «و ازحد گذشتن ما را در کارمان» به قولی: مراد از آن، گناهان کبیره است. اسراف: زیادهروی و گذشتن از حداست. آری! ایشان از روی شکستهنفسی و فروتنی، ملتمسانه آمرزش خواستند، با آن که ربانیان عابدپیشهای برای الله عزوجل بودند «و گامهای ما را استوار دار» درمیدانهای نبرد و جبهههای پیکار «و ما را بر گروه کافران نصرت ده».
﴿فََٔاتَىٰهُمُ ٱللَّهُ ثَوَابَ ٱلدُّنۡیَا وَحُسۡنَ ثَوَابِ ٱلۡأٓخِرَةِۗ وَٱللَّهُ یُحِبُّ ٱلۡمُحۡسِنِینَ١٤٨﴾ [آل عمران: 148].
«پس خداوند به آنان» بهسبب این پایداری و انابت «پاداش این دنیا» را ـ ازپیروزی، غنیمت، عزت و مانند آنها «و پاداش نیک آخرت را» که نعمت عظمای بهشت است «عطا کرد و خداوند نیکوکاران» در امور جنگ را «دوست میدارد» پس در دنیا و آخرت به آنان پاداشی درخور و شایسته عنایت میکند.
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُوٓاْ إِن تُطِیعُواْ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ یَرُدُّوکُمۡ عَلَىٰٓ أَعۡقَٰبِکُمۡ فَتَنقَلِبُواْ خَٰسِرِینَ١٤٩﴾ [آل عمران: 149].
علیبنابیطالب رضی الله عنه در بیان سبب نزول آیه کریمه میفرماید: این آیه کریمه در ارتباط با سخن منافقان نازل شد که در هنگام شکست احد به مؤمنان میگفتند: نزدبرادران خود (مشرکان) بر گردید و به دینشان در آیید! لذا این آیه کریمه، داعیهکسانی را که بعد از برگشتن ورق بهنفع مشرکان در غزوه احد، دعوت به تسلیم شدن کردند و امیدوار بودند که مشرکان با آنان برخورد نیک بنمایند، رد میکند.
«ای مؤمنان! اگر از کسانی که کفر ورزیدهاند، اطاعت کنید، شما را بر پاشنههای شما برمیگردانند» یعنی: شما را از دین اسلام بهسوی کفر برمیگردانند «و آنگاه زیانکار میشوید» یعنی: در این بازگشت به کفر، سراسر زیان میکنید؛ در دنیا با انقیاد از دشمن و چشیدن طعم ذلت و حقارت و تبدیل نمودن اسلام به کفر و در آخرت؛ با حرمان از بهشت و معذبشدن در دوزخ.
﴿بَلِ ٱللَّهُ مَوۡلَىٰکُمۡۖ وَهُوَ خَیۡرُ ٱلنَّٰصِرِینَ١٥٠﴾ [آل عمران: 150].
«بلکه خداوند مولای شماست و او بهترین یاریدهندگان است» یعنی: پس به سوی مشرکان بازنگردید و از آنها پشتیبانی نکنید و از حزب خدا عزوجل باشید و همدست و همپیمان علیه دشمنان وی زیرا فقط خداوند عزوجل مولای شماست نه آنها و فقط خداوند عزوجل یاریگر شماست نه غیر وی.
﴿سَنُلۡقِی فِی قُلُوبِ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ ٱلرُّعۡبَ بِمَآ أَشۡرَکُواْ بِٱللَّهِ مَا لَمۡ یُنَزِّلۡ بِهِۦ سُلۡطَٰنٗاۖ وَمَأۡوَىٰهُمُ ٱلنَّارُۖ وَبِئۡسَ مَثۡوَى ٱلظَّٰلِمِینَ١٥١﴾ [آل عمران: 151].
از سدی در بیان سبب نزول آیه کریمه روایت شده است: آنگاه که ابوسفیان و مشرکان از احد بازگشته و بهسوی مکه روی آوردند؛ بعد از اینکه قسمتی از راه را پیمودند پشیمان شده و با خود گفتند: وه! چه بدکاری کردیم؛ آنان را کشته و زخمیکردیم تا آن که چون مشتی بیش از آنان باقی نماند، همینگونه رهایشانکردیم! اینک بیاییم که برگردیم و آنها را ریشهکن ساخته کار را یکسره کنیم. پس چون عزم خود را بر این کار جزم کردند، حق تعالی در دلهایشان رعب و وحشت افگند و از این تصمیم خویش منصرف گردیدند، آنگاه نازل شد: «بهزودی در دلهای کافران رعب و هراس خواهیم افگند» زودا که دلهایشان را پر ازترس و بیم و بیقراری کنیم «به سبب شرک ورزیدنشان به خدا که بر آن هیچگونه حجت و برهانی نفرستاده» یعنی: خداوند عزوجل هیچگونه دلیل و بیان و برهانی بر شرک قرار نداده «و جایگاهشان آتش است و جایگاه ستمکاران چه بد است» پس ای سستایمانان! چگونه از آنان پشتیبانی میکنید؟ قطعا اگر شما از آنان پشتیبانی کنید، شما هم با آنانید. در حدیث شریف به روایت جابربن عبدالله رضی الله عنه آمده است که رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «به من پنج خصلت دادهشده است که به هیچ پیامبری قبل از منداده نشده:
1- با افگندهشدن بیم و رعب بر قلب دشمن، بهاندازه مسافت یک ماه راه، نصرت داده شدهام.
2- زمین همه برایم سجدهگاه و پاکیزه قرار داده شد.
3- غنایم برایم حلال گردانیده شد.
4- اجازه شفاعت به من داده شد و در حالیکه انبیای قبل از من این امتیاز خود رادر دنیا خواستند، من آن را برای بندگانی که شرک به خدا عزوجل نیاوردهاند، به آخرت نگه داشتهام.
5- پیامبران قبل از من مخصوصا بهسوی قوم خویش برانگیخته میشدند، ولی من بهسوی همه مردم مبعوث گردیدهام».
﴿وَلَقَدۡ صَدَقَکُمُ ٱللَّهُ وَعۡدَهُۥٓ إِذۡ تَحُسُّونَهُم بِإِذۡنِهِۦۖ حَتَّىٰٓ إِذَا فَشِلۡتُمۡ وَتَنَٰزَعۡتُمۡ فِی ٱلۡأَمۡرِ وَعَصَیۡتُم مِّنۢ بَعۡدِ مَآ أَرَىٰکُم مَّا تُحِبُّونَۚ مِنکُم مَّن یُرِیدُ ٱلدُّنۡیَا وَمِنکُم مَّن یُرِیدُ ٱلۡأٓخِرَةَۚ ثُمَّ صَرَفَکُمۡ عَنۡهُمۡ لِیَبۡتَلِیَکُمۡۖ وَلَقَدۡ عَفَا عَنکُمۡۗ وَٱللَّهُ ذُو فَضۡلٍ عَلَى ٱلۡمُؤۡمِنِینَ١٥٢﴾ [آل عمران: 152].
در بیان سبب نزول آمده است: این آیهکریمه هنگامی نازل شد که بعضی از مسلمین گفتند؛ از کجا دچار این شکست و مصیبت شدیم، درحالی که خداوند عزوجل به ما وعده پیروزی داده بود؟ پس حق تعالی در پاسخشان فرمود: «و قطعا خداوند وعده خود را در حق شما راست گردانید» با نصرت دادنتان «آنگاه که به فرمان او آنان را میکشتید» و تارومار میساختید زیرا در آغاز نبرد احد، فتح و ظفر با مسلمین بود تا بدانجا که آنان نه تن از پرچمداران دشمن را که یکی پس از کشتهشدن دیگری پرچمشان را به دوش میگرفت، کشتند و نزدیک بود که کار مشرکان یکسره شود، که در این هنگام مسلمین به جمعآوری غنایم مشغول شده وتیراندازان محافظ گذرگاه کوه احد، سنگر مهم و کلیدی خود را به طلب غنیمت ترک کردند و همین امر بود که سبب هزیمت شد «تا آنگاه که سستشدید» یعنی: جبون و ضعیف شدید «و در امر» و دستور پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم که بهتیراندازان فرمان داده بود: در مواضع خود محکم و استوار و پایدار بمانند، «بایکدیگر به نزاع پرداختید» زیرا برخی از تیراندازان گفتند: سپاه ما پیروز شد، پسجای درنگ نیست، برویم و به غنایم برسیم! اما برخیدیگر که فرماندهشانعبدالله بن جبیر رضی الله عنه نیز در میانشان بود، گفتند: طبق فرمان رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در جایخود میمانیم و نباید تکان بخوریم! «و پس از آن که آنچه را دوست داشتید» ازپیروزی و نصرت «به شما نشان داد» در آغاز جنگ احد، آنگاه «نافرمانیکردید» از دستور پیامبر ما صلی الله علیه و آله و سلم و گلوگاه مهم کوهی را برای طلب غنایم ترککردید. جمله قبل از «اذا» ی شرطیه، بر جواب آن دلالت میکند، پس معنیچنین میشود: حق تعالی نیز در برابر این عملتان، نصرت خود را از شما بازداشت «برخی از شما دنیا را میخواست» با دست یافتن به غنیمت «و برخی از شما آخرت را میخواست» یعنی: پاداش آخرت را؛ با باقی ماندن در سنگرهای خود به پیروی ازفرمان رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم ـ همچون عبدالله بن جبیر رضی الله عنه و همراهانش ـ «سپس برای آن که شما را بیازماید، از آنان بازتان گردانید» یعنی: بعد از آن که بر مشرکان استیلا یافته بودید، شما را از آنان ـ با فرار و هزیمتتان ـ بازگردانید تا امتحانتان کند ودر نتیجه انسانهای مخلص از ناخالصان متمایز گردند. مراد این است که حق تعالی با شما چون کسانی معامله کرد که مورد امتحان قرار میگیرند، در غیر آنخدای متعال به حقایق امور داناست و به امتحان کردن کسی نیاز ندارد «و هر آینه ازشما درگذشت» به سبب آن که دانست؛ از کرده خویش پشیمان شدهاید، لذا بعد از نافرمانیتان شما را از ریشه برنکند. نافرمانیشان چنانکه گفتیم؛ در مورد دستور رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به تیراندازان بود. در حدیث شریف آمده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بهتیر اندازان فرمودند: «اگر دیدید که کشته میشویم، به یاریمان نیایید و اگر دیدید که فتح کردیم و غنیمت گرفتیم، نیز با ما در جمعآوری غنایم مشارکت نکنید». یعنی: به هیچ صورتی نباید مواضع خود را ترک کنید. اما آنها چون شکست مشرکان را دیدند، مواضع و سنگرهای خود را ترک کردند «و خدا نسبت به مؤمنان صاحب تفضل و بخشش است» با عفونمودن و در گذشتن از آنان.
﴿إِذۡ تُصۡعِدُونَ وَلَا تَلۡوُۥنَ عَلَىٰٓ أَحَدٖ وَٱلرَّسُولُ یَدۡعُوکُمۡ فِیٓ أُخۡرَىٰکُمۡ فَأَثَٰبَکُمۡ غَمَّۢا بِغَمّٖ لِّکَیۡلَا تَحۡزَنُواْ عَلَىٰ مَا فَاتَکُمۡ وَلَا مَآ أَصَٰبَکُمۡۗ وَٱللَّهُ خَبِیرُۢ بِمَا تَعۡمَلُونَ١٥٣﴾ [آل عمران: 153].
«آنگاه که درحال گریز بالا میرفتید» یعنی: به یاد آورید زمانی را که راه خویشرا در پیش گرفته، سراسیمه و هراسناک در حال گریز از وادی احد دور میشدید «و به هیچکس التفات نمیکردید» یعنی: آنچنان به گریز از میدان معرکه مستغرق بودید که کسی به دیگری توجه و التفاتی نداشت، یا به فریادهای رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم توجهی نداشتید «و پیامبر شما را از پشت سرتان میخواند» فریاد پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم با گروه اندک همراه وی به دنبالتان این بود: «هان ای بندگان خدا عزوجل ! باز گردید، ایبندگان خدا عزوجل ! به نزد من بشتابید». اما شما به این فریادها بیاعتنا بودید. یادآور میشویم که در آن هنگام با رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم جز دوازده تن، هیچکس دیگری باقی نمانده بود «پس جزا داد شما را به اندوهی بر اندوهی» یعنی: به اندوه شکست و فرار تان از دشمن، به سبب اندوهی که با نافرمانی خود، بر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم وارد ساختید. پس غم اول؛ شکست خوردن، محرومیت از غنیمت و شهادت برخی از یاران بود و غم دوم که سبب غم اول گردید؛ درد و ناراحتیای بود که رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم را به سبب نافرمانیتان در آن افگندید. و چنان که ابنجریر طبری گفته است، این همان قول راجح در معنای آیه کریمه میباشد «تا سرانجام بر آنچه از کف دادهاید» از غنیمت «و برای آنچه به شما رسیده است» از هزیمت «اندوهگین نشوید و خداوند به آنچه میکنید، آگاه است».
﴿ثُمَّ أَنزَلَ عَلَیۡکُم مِّنۢ بَعۡدِ ٱلۡغَمِّ أَمَنَةٗ نُّعَاسٗا یَغۡشَىٰ طَآئِفَةٗ مِّنکُمۡۖ وَطَآئِفَةٞ قَدۡ أَهَمَّتۡهُمۡ أَنفُسُهُمۡ یَظُنُّونَ بِٱللَّهِ غَیۡرَ ٱلۡحَقِّ ظَنَّ ٱلۡجَٰهِلِیَّةِۖ یَقُولُونَ هَل لَّنَا مِنَ ٱلۡأَمۡرِ مِن شَیۡءٖۗ قُلۡ إِنَّ ٱلۡأَمۡرَ کُلَّهُۥ لِلَّهِۗ یُخۡفُونَ فِیٓ أَنفُسِهِم مَّا لَا یُبۡدُونَ لَکَۖ یَقُولُونَ لَوۡ کَانَ لَنَا مِنَ ٱلۡأَمۡرِ شَیۡءٞ مَّا قُتِلۡنَا هَٰهُنَاۗ قُل لَّوۡ کُنتُمۡ فِی بُیُوتِکُمۡ لَبَرَزَ ٱلَّذِینَ کُتِبَ عَلَیۡهِمُ ٱلۡقَتۡلُ إِلَىٰ مَضَاجِعِهِمۡۖ وَلِیَبۡتَلِیَ ٱللَّهُ مَا فِی صُدُورِکُمۡ وَلِیُمَحِّصَ مَا فِی قُلُوبِکُمۡۚ وَٱللَّهُ عَلِیمُۢ بِذَاتِ ٱلصُّدُورِ١٥٤﴾ [آل عمران: 154].
از زبیربن عوام رضی الله عنه در بیان سبب نزول آیه کریمه روایت شده است که فرمود: در روز احد سرم را بلند کردم و همینطور به اطرافم مینگریستم، پس کسی از اصحاب نبود مگر اینکه سرش بر اثر خواب سبک به گریبانش فرو میافتاد، سوگند به خدا عزوجل که در حال خواب سخن معتببن قشیر را بسان رؤیایی میشنیدم که میگفت: اگر رأی و نظر ما در کار بود و چیزی از اختیار به ما واگذاشته میشد؛ در اینجا کشته نمیشدیم! پس این جمله وی را به خاطر سپردم، آنگاه خدای عزوجل این آیه کریمه را نازل فرمود: «سپس بعد از آن اندوه و محنت، آرامشی بر شما نازل کرد» با وجود آن که اسباب ترس و هراس فراهم بود و این آرامش به صورت «خوابی سبک» بود «که گروهی از شما را فرا گرفت» و آنان مؤمنانی بودند که در طلب پاداش الهی به جنگ رفته بودند، پس این خواب سبک سبب آرامش و سکون دل و زوال غم و پایداریشان در نبرد گردید. اما طایفه دیگر عبارت بودند از: معتببن قشیر و یارانش از منافقان که به طمع غنیمت بیرون آمده بودند و بعد از دگرگون شدن اوضاع، از تأسف بر خود میپیچیدند و حتی از حضور در معرکه آنچنان پریشان و نگران بودند که سخنانی درهم و برهم میگفتند. آری! «و گروهی فقط در غم جان خویش بودند» و تمام هموغم آنها فقط غم جانشان بود و طبعا در چنین حالتی از اضطراب و التهاب نمیتوانست خواب بر آنها غلبه کند و از جانبی، مستحق این آرامش هم نبودند «و درباره خدا، گمانهای ناروا همچون گمانهای جاهلیت میبردند» پندارشان این بود که رسالتپیامبر صلی الله علیه و آله و سلم برحق نیست و ایشان پیروز نمیشوند و دعوتشان به سوی دین حق، پا نمیگیرد «میگفتند» به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم «آیا ما را در این کار بهرهای هست» ازنصرت و غلبه بر دشمن تا از غنیمت برخوردار شویم؟ هدفشان از این سخن این بود که: البته ما را بهرهای نیست؛ زیرا آن منافقان عقیده نداشتند که دین اسلام، دین بر حقی است «بگو: سررشته کارها یکسر بهدست خداست» پس نه شما و نه دشمن شما را در آن نقشی نیست، نصرت و فتح از جانب او و شکست و هزیمت هم بهدست اوست، بدانید که عنایت خدا عزوجل در حق پیامبرانش، مانع از آن نیست که پیروزی و شکست در جنگ نوبتی نباشد، اما چیزی که مهم است، این استکه: سرانجام کار چیست و از آن کیست؟ «آنان چیزی را در دلهایشان پوشیده میداشتند» که نفاق بود و آن را برای تو اظهار نمیکردند، بلکه از تو همانند کسیکه مطلبی را نمیداند و خواهان فهم آن است، سؤال میکردند «میگفتند» گویی کسی میپرسد که آنچه را در دلهایشان پنهان میداشتند چیست؟ پسحق تعالی میگوید: آنها در میان خود، یا در دلهای خود میگفتند: «اگر ما در اینکار اختیاری داشتیم، در اینجا کشته نمیشدیم» یعنی: کسانی از ما که در این معرکه از بین رفتند، کشته نمیشدند «بگو: اگر شما در خانههای خود هم بودید، کسانی که کشته شدن بر آنان نوشته شده، قطعا» با پای خود «بهسوی قلتگاههای خویش میرفتند» و گزیری نداشتند از اینکه بهسوی قتلگاههای خود بیرون نیایند زیرا قضای الهی برگشتناپذیر است «تا بدینسان خداوند آنچه را در دلهای شماست» از اخلاص و یقین و ثبات و توکل؛ در عینیت امر «بیازماید و آنچه را در دلهای شماست» از وسوسههای شیطان «پاک گرداند» و تزکیهتان کند «و خداوند به راز سینهها آگاه است» و چیزی از آن بر او پنهان نیست، پس سبب آن که بندگان را امتحان میکند، این است تا به مردم حقایق را بنمایاند.
﴿إِنَّ ٱلَّذِینَ تَوَلَّوۡاْ مِنکُمۡ یَوۡمَ ٱلۡتَقَى ٱلۡجَمۡعَانِ إِنَّمَا ٱسۡتَزَلَّهُمُ ٱلشَّیۡطَٰنُ بِبَعۡضِ مَا کَسَبُواْۖ وَلَقَدۡ عَفَا ٱللَّهُ عَنۡهُمۡۗ إِنَّ ٱللَّهَ غَفُورٌ حَلِیمٞ١٥٥﴾ [آل عمران: 155].
«کسانی از شما که روز برخورد دو گروه» در غزوه احد «پشت کردند» و منهزم شدند، جز این نیست که «شیطان آنان را به لغزش کشاند» یعنی: آنان را با وسوسه ارتکاب گناه، دچار شکست و هزیمت نمود و این شکست نبود «مگر بهسبب بعضی از کار و کردار» گناه آلود خود «شان» که عبارت از مخالفت با فرمانپیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بود، پس در ازای این مخالفت، از نصرت الهیای که به آنان وعده دادهشده بود، باز داشته شدند. این خود دلیل بر آن است که گناه انسان را به گناه میکشاند، چنان که طاعت به اطاعت وا میدارد «و قطعا خداوند از آنان درگذشت» بهسبب توبه و عذرخواهیشان «زیرا خداوند آمرزگار بردبار است» در مجازات شتاب نکرده و به بنده فرصت میدهد تا خطایش را جبران و تقصیرش را درمان کند.
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ لَا تَکُونُواْ کَٱلَّذِینَ کَفَرُواْ وَقَالُواْ لِإِخۡوَٰنِهِمۡ إِذَا ضَرَبُواْ فِی ٱلۡأَرۡضِ أَوۡ کَانُواْ غُزّٗى لَّوۡ کَانُواْ عِندَنَا مَا مَاتُواْ وَمَا قُتِلُواْ لِیَجۡعَلَ ٱللَّهُ ذَٰلِکَ حَسۡرَةٗ فِی قُلُوبِهِمۡۗ وَٱللَّهُ یُحۡیِۦ وَیُمِیتُۗ وَٱللَّهُ بِمَا تَعۡمَلُونَ بَصِیرٞ١٥٦﴾ [آل عمران: 156].
«ای مؤمنان! مانند کسانی نباشید که کفر ورزیدند» مراد: منافقان ـ به رهبری عبدالله بنابی ـاند «و به برادرانشان» یعنی: در حق برادرانشان در کفر، یا درنسب، یا در دوستی و رفاقت «هنگامی که» به منظور تجارت و مانند آن «به سفررفتند» و در سفر مردند «یا جهادگر شدند» یعنی: به جهاد بیرون رفته و در جنگ کشته شدند «گفتند: اگر نزد ما میماندند، نمیمردند و کشته نمیشدند» این سخن راگفتند، چرا که به قضا و قدر الهی ایمان نداشتند «تا خداوند این» پندار را که اگر به جهاد بیرون نمیرفتند، کشته نمیشدند «در دلهایشان مایه حسرتی قرار دهد» آری! حق تعالی این پندار را برای افزودن این حسرت در دلهایشان ایجاد کرد «و خداست که زنده میکند و میمیراند» هر زمانی که بخواهد و در هرجایی که بخواهد؛ در جهاد، سفر، یا غیر آن و نشستن در خانه بازدارنده مرگ نیست، پس ای مؤمنان! موضع شما در هنگام مرگ برادر یا عزیزی در سفر، یا تجارت، یا جنگ، همانند موضع کفار نباشد، چنان نباشد که شما بر شهادت شهیدان خویش حسرت و افسوس بخورید و باید از صابرانی باشید که به مقدرات الهی ایمان راسخ دارند «و خدا به آنچه میکنید، بیناست» و هیچ چیز از امور پیدا و پنهان بر او پوشیده نیست.
﴿وَلَئِن قُتِلۡتُمۡ فِی سَبِیلِ ٱللَّهِ أَوۡ مُتُّمۡ لَمَغۡفِرَةٞ مِّنَ ٱللَّهِ وَرَحۡمَةٌ خَیۡرٞ مِّمَّا یَجۡمَعُونَ١٥٧﴾ [آل عمران: 157].
«و اگر در راه خدا کشته شوید» در جهاد «یا بمیرید» در سفر، یا در غیر آن «قطعا آمرزشی از خدا و رحمتی از او، بهتر است از آنچه آنان جمع میکنند» یعنی: مزیت کشتهشدن، یا مردن در راه خدا عزوجل و تأثیر شگرف آن در جلب مغفرت و رحمت الهی، بهتر از آن چیزهایی است که مردم از دنیا و منافع آن، جمعآوری میکنند، پس برای مؤمن شایسته نیست که آمرزش خدای عزوجل و رحمت وی را بر بهرههای فانی دنیا ترجیح دهد زیرا آنچه باقی و ماندگار است، بهتر از چیزهای گذرا و فانی است.
﴿وَلَئِن مُّتُّمۡ أَوۡ قُتِلۡتُمۡ لَإِلَى ٱللَّهِ تُحۡشَرُونَ١٥٨﴾ [آل عمران: 158].
«و اگر مردید، یا کشته شدید» به هر وجه و صورتی «قطعا بهسوی خدا گرد آورده میشوید» یعنی: مرگ برادران شما، فراقی ابدی نیست که دیگر ملاقاتی در پی نداشته باشد، بلکه همه بهسوی خدای عزوجل گرد آورده میشوید و او همه را با هم در پیشگاه خود حشر میکند.
﴿فَبِمَا رَحۡمَةٖ مِّنَ ٱللَّهِ لِنتَ لَهُمۡۖ وَلَوۡ کُنتَ فَظًّا غَلِیظَ ٱلۡقَلۡبِ لَٱنفَضُّواْ مِنۡ حَوۡلِکَۖ فَٱعۡفُ عَنۡهُمۡ وَٱسۡتَغۡفِرۡ لَهُمۡ وَشَاوِرۡهُمۡ فِی ٱلۡأَمۡرِۖ فَإِذَا عَزَمۡتَ فَتَوَکَّلۡ عَلَى ٱللَّهِۚ إِنَّ ٱللَّهَ یُحِبُّ ٱلۡمُتَوَکِّلِینَ١٥٩﴾ [آل عمران: 159].
«پس به سبب رحمتی از جانب الله» بر تو و بر آنان بود که «با آنان نرمخو شدی» یعنی: نرمش و مهربانی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بر مردم، نیست جز به سبب رحمت بزرگی که به عنوان مددی از سوی حق تعالی بر آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم ارزانی داشته شد تا دلهای یارانشان به ایشان گرایش پیدا کند و کار دین اوج گیرد و استوار گردد «و اگر درشتخوی» فظ: تندخوی درشتگوی، بیعاطفه و بدخلق «و سختدل بودی» غلظت قلب: سنگدلی و عدم حساسیت و انفعال و تأثیرپذیری آن برای خیر است «قطعا از پیرامون تو پراکنده میشدند» و سر خود گرفته هریک به راهی میرفتند ومتفرق میشدند «پس از آنان درگذر» در آنچه که به تو تعلق میگیرد از حقوق «و برآنان آمرزش بخواه» از خداوند عزوجل در آنچه که به حق خدای سبحان تعلق میگیرد «و با آنان در کارها مشورت کن» یعنی: در اموری که در مانند آن مشورت صورت میگیرد، یا با آنان در امر جنگ مشورت کن. این دستور به علاوه اینکه خاطر اصحاب رضی الله عنهم را خوشساخته و مودت ایشان را جلب میکند، معرف مشروعیت اصل مشورت در میان امت بعد از رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نیز هست. مراد: مشاوره در اموری است که شرع درباره آنها موضع روشن و واضحی اتخاذ ننموده و میدان را برای تضارب آرا در آن بازگذاشته است، نه در امور مسلم شرعی و رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم عملا با یارانشان در چنان اموری مشورت میکردند. ترمذی ازابوهریره رضی الله عنه روایت کرده است که فرمود: «هیچکس بیشتر از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم مشورت نمیکرد». چنانکه آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم در غزوه بدر، غزوه خندق، غزوهحدیبیه و حتی در داستان افک با اصحابشان مشورت کردند[9].
بنابراین، بر زمامداران امور جامعه اسلامی واجب است که با علما در آنچه که نمیدانند، یا در آنچه از امور دین که برایشان مشتبه و مشکل میشود، با کارآگاهان و فرماندهان ارتش در آنچه که متعلق به امور جنگ است، با خبرگان و اندیشهوران مردم در آنچه که متعلق به مصالح مردم است و با سران رجال دیوانی، مأمورین دولت و وزرا در آنچه که به سازندگی کشور و مصالح آن مربوط میشود؛ مشاوره و رایزنی کنند. قرطبی میگوید: «در وجوب معزول ساختن زمامداری که با اهل علم و دین مشورت نمیکند، هیچ خلافی نیست». «و چون عزمت را جزم نمودی» یعنی: چون بعد از مشاوره، بر اجرای امری مصمم گشتی ودلت بر آن تصمیم مطمئن شد «بر خدا توکل کن» در انجام آن امر «زیرا خداوند توکلکنندگان را دوست میدارد».
باید دانست که توکل به معنای ترک اسباب نیست، بلکه به معنای سپردن نتایج کارها به حق تعالی بعد از توسل به اسباب است. امام رازی میگوید: «آیه کریمه دلالت براین دارد که: توکل این نیست که انسان خودش را به خودش واگذارد و هیچ کاری انجام ندهد ـ چنانکه بعضی از جهال میپندارند ـ و اگر چنین باشد، امر به مشورت، با امر به توکل در منافات قرار میگیرد، بلکه توکل بر حق تعالی این است که انسان اسباب ظاهری را بهکار بندد، لیکن در قلبش بر آنها اطمینان نداشته باشد، بلکه اطمینانش بر پناه و عصمت حق تعالی باشد». و حدیث شریف وارده درباره داستان آن اعرابی، حدیث مشهوری است: اعرابیای نزد رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم آمد و خواست تا شتر خویش را همینگونه به حال خودش رها کند وگفت: یا رسول الله! آیا شتر خویش را رها کنم و بر خدا توکل کنم، یا آن را ببندم و بر خدا توکل نمایم؟ رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «آن را ببند و بر خدا توکل کن». همچنین در حدیث شریف به روایت علی رضی الله عنه آمده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از «عزم» موردسؤال قرار گرفتند، پس در تعریف آن فرمودند: «عزم، مشاوره با اهل رأی و سپس پیروی از ایشان است».
ابنعباس رضی الله عنه در بیان سبب نزول میگوید: ﴿وَشَاوِرۡهُمۡ فِی ٱلۡأَمۡرِ﴾ درباره ابوبکر وعمر رضی الله عنه نازل شد که حواریان رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و وزیران ایشان و پدر همه مسلمین بودند. همچنین در حدیث شریف آمده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بهابوبکر و عمر رضی الله عنه فرمودند: «اگر شما دو تن در مشورتی با یکدیگر همرأی و متفق شوید، من هرگز از رأی شما برنمیگردم».
﴿إِن یَنصُرۡکُمُ ٱللَّهُ فَلَا غَالِبَ لَکُمۡۖ وَإِن یَخۡذُلۡکُمۡ فَمَن ذَا ٱلَّذِی یَنصُرُکُم مِّنۢ بَعۡدِهِۦۗ وَعَلَى ٱللَّهِ فَلۡیَتَوَکَّلِ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ١٦٠﴾ [آل عمران: 160].
«اگر خداوند شما را نصرت دهد، هیچکس بر شما غالب نیست» یعنی: پس فقط پیرو فرمانهای حق تعالی بوده و فقط او را پشتیبان خویش بدانید و فقط به او اتکا کنید «و اگر شما را فروگذارد» و در نبردتان علیه دشمنانتان دست از یاری شمابردارد، «چهکسی بعد از او شما را نصرت خواهد داد»؟ پس سرچشمه حقیقی قدرت و پیروزی، حق تعالی است «و مؤمنان باید تنها بر خدا توکل کنند» نه بر اسباب و ادوات و نیروی ظاهری خود.
﴿وَمَا کَانَ لِنَبِیٍّ أَن یَغُلَّۚ وَمَن یَغۡلُلۡ یَأۡتِ بِمَا غَلَّ یَوۡمَ ٱلۡقِیَٰمَةِۚ ثُمَّ تُوَفَّىٰ کُلُّ نَفۡسٖ مَّا کَسَبَتۡ وَهُمۡ لَا یُظۡلَمُونَ١٦١﴾ [آل عمران: 161].
در بیان سبب نزول آمده است: آیه کریمه در مورد قطیفه سرخرنگی نازل گردید که در روز بدر از اموال غنیمت گم شد و یکی از مردم گفت: شاید رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آن را برداشته باشند! «و هیچ پیامبری را نسزد که خیانت ورزد» یعنی: هرگز خیانت از پیامبری بر نمیآید تا به چیزی از غنایم دست برده و آن را بدون اطلاع یارانش به خود اختصاص دهد زیرا خدای عزوجل پیامبرانش را از کارهای زشت و فرومایه معصوم داشته است، لذا کار نامناسب از ایشان صادر نمیشود.
این آیه کریمه انبیای الهی را از «غلول» تنزیه میکند. غلول: آن است که انسان از مال مسلمین چیزی را که حقی در آن ندارد، به خودش برگیرد، خواه آن چیز از اموال غنیمت باشد، یا از اموال زکات، یا از اموال هدیه، و ـ بر اساس این آیهکریمه ـ غلول حرام است و از گناهان کبیره میباشد. در حدیث شریف آمده استکه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم رشته کرکی را از پشت شتری از شتران غنیمت برگرفته و خطاب به یارانشان فرمودند: «حق من در این موی کرک، همانند حق هریکی ازشماست. پس هان! از غلول بر حذر باشید زیرا غلول در روز قیامت خواری و رسواییای بر صاحب خویش است. حتی باید نخ و سوزن و مافوق این از غنایم راتسلیم کنید». «و هرکس خیانت ورزد، روز قیامت با آنچه در آن خیانت کرده، بیاید» این جمله، متضمن تحریم غلول و خیانت و برحذرساختن شدید از آن است زیرا غلول در غنیمت، تنها گناهی است که فاعل آن در روز قیامت در حضور مردم و زیر نگاه آنان مجازات میشود و همه اهل محشر از کار وی آگاه میگردند، اینمجازات؛ آمدن او در روز قیامت همراه با مال خیانت در حالی است که حامل آن مال است و آن مال و بال گردن اوست، قبل از آن که مورد محاسبه قرارگیرد. درحدیث شریف آمده است: «رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم مردی بهنام ابنلتیبه از قبیله «ازد» را به جمعآوری اموال زکات برگمارده بودند، پس با اموال جمعآوری شده آمد و گفت: این بخش مال شماست، اما این بخش دیگر، مال من است که به من هدیه داده شده! رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بر منبر رفتند و فرمودند: چه شده است عامل را که او را بر عملی میفرستیم، پس میگوید: این از آن شماست و ایندیگر به من هدیه دادهشده! چرا در خانه پدر و مادر خود ننشست تا بنگرد که آیا به وی هدیه دادهمیشود یا خیر؟! سوگند به ذاتی که جان محمد صلی الله علیه و آله و سلم در دست بلاکیف اوست، یکی از شما به آن خیانت نمیکند، مگر اینکه در روز قیامت میآید و آن مال برگردن او آویخته است، اگر شتر باشد؛ آن را بانگ شتر، اگر گاو باشد آن را آواز گاو و اگر گوسفند باشد، آن را آواز گوسفند است...». «آنگاه به هرکس جزای کارو کردارش به تمامی داده میشود» چه اعمال خیر انجام دادهباشد، چه اعمال شر «و بر آنان ستم نرود» با افزودن بر حجم اعمال بدشان.
﴿أَفَمَنِ ٱتَّبَعَ رِضۡوَٰنَ ٱللَّهِ کَمَنۢ بَآءَ بِسَخَطٖ مِّنَ ٱللَّهِ وَمَأۡوَىٰهُ جَهَنَّمُۖ وَبِئۡسَ ٱلۡمَصِیرُ١٦٢﴾ [آل عمران: 162].
«آیا کسیکه خشنودی خدا را پیروی کرده» و در اوامر و نواهی الهی جویای رضای وی است ـ چون انبیای وارسته و منزه الهی از آلودگی به محرمات «همانند کسی است که» بهسبب مخالفت اوامر و نواهی الهی و خیانت ـ از جمله، غلول در غنایم «به خشمی» عظیم «از خدا دچار شده و جایگاهش جهنم است«؟ نه، قطعا این دو، باهم سرنوشتی یکسان و عاقبتی همانند ندارند، چرا که عاقبت آنان بهشت برین و عاقبت اینان وادی جهنم است «و چه بد بازگشتگاهی است» جهنم برای مغضوبان عصیان پیشه.
﴿هُمۡ دَرَجَٰتٌ عِندَ ٱللَّهِۗ وَٱللَّهُ بَصِیرُۢ بِمَا یَعۡمَلُونَ١٦٣﴾ [آل عمران: 163].
«آنان نزد خداوند درجاتی دارند» متفاوت از همدیگر زیرا درجات کسانی که پیرو رضای الهی هستند، همچون مراتب کسانی که دچار خشم و عذاب ویشدهاند، نیست، درجات آنان در جنات نعیم است و درکات اینان طبقات جحیم؛ و پایینترین طبقه دوزخ، طبقه مربوط به منافقان است «و خداوند به آنچه میکنند، بیناست» پس چیزی از اعمال آنها ـ از تزکیه نفوس گرفته تا بلندترین درجات و ازفروگذاشتن تزکیه تا پایینترین درکات ـ بر او پوشیده نیست و بهزودی جزای اعمالشان را به طور کامل میدهد.
﴿لَقَدۡ مَنَّ ٱللَّهُ عَلَى ٱلۡمُؤۡمِنِینَ إِذۡ بَعَثَ فِیهِمۡ رَسُولٗا مِّنۡ أَنفُسِهِمۡ یَتۡلُواْ عَلَیۡهِمۡ ءَایَٰتِهِۦ وَیُزَکِّیهِمۡ وَیُعَلِّمُهُمُ ٱلۡکِتَٰبَ وَٱلۡحِکۡمَةَ وَإِن کَانُواْ مِن قَبۡلُ لَفِی ضَلَٰلٖ مُّبِینٍ١٦٤﴾ [آل عمران: 164].
«بهیقین خداوند بر مؤمنان منت نهاد، آنگاه که پیامبری از خودشان در میانشان برانگیخت» چه اگر پیامبر از غیر جنس بنیآدم میبود، با بعثت او کمال نوعانسان ـ به سبب اختلاف در جنسیت ـ محقق نمیشد. آری! این پیامبر برانگیخته از میان خودشان، کسی است: «که آیات او را بر آنان میخواند» یعنی: قرآن را برآنان میخواند، بعد از آن که اهل جاهلیت بودند و چیزی از قوانین و برنامههای حق را نمیشناختند «و پاکیزهشان میدارد» از نجاست کفر «و به آنان کتاب» قرآن «و حکمت» سنت «میآموزد، در حالیکه قطعا پیش از آن در گمراهی آشکاری بودند» که هیچ شکی در آن نیست. پس اینها به طورکلی چهار نعمت بزرگ است که خدای عزوجل با بعثت آن رسول معظم، بر امت اسلام ارزانی داشت.
علما در بیان احکام گفته اند:
1- هرگاه کسی در چیزی از اموال غنیمت خیانت کرد و آن مال نزد وی دیدهشد؛ از وی باز گرفته شده و تأدیب و تعزیر میگردد. تعزیر و تأدیب وی در مذهب احمدبنحنبل چنین است که کالا و اثاثیه وی ـ بجز سلاح و جامه تنش و زین ویراق اسب و مرکبش و اموال غنیمت که از وی باز پس گرفته میشود ـ دیگراموالش سوزانده میشود. اما مذهب مالک، شافعی و ابوحنیفه این است که کالا و اثاثیه خیانتکار در غنیمت، سوزانده نمیشود، ولی جایز است که او را مجازات مالی کنند.
2- علما اتفاق نظر دارند بر اینکه اگر کسی در اموال غنیمت خیانت کرد؛ باید قبل از آن که مردم متفرق شوند، آن را به تقسیم کننده غنایم برگرداند و اگر او را ندید، (یک پنجم) سهم آن را به امام (زمامدار) مسلمانان برگرداند و بقیه را صدقه کند.
3- هدایایی که از اموال غنیمت به متولیان امور فرستاده میشود، یا تعلق میگیرد، از جمله غلول (خیانت) در غنیمت است و حکم آن در رسوایی آخرت، حکم خیانتکار در غنیمت میباشد.
﴿أَوَلَمَّآ أَصَٰبَتۡکُم مُّصِیبَةٞ قَدۡ أَصَبۡتُم مِّثۡلَیۡهَا قُلۡتُمۡ أَنَّىٰ هَٰذَاۖ قُلۡ هُوَ مِنۡ عِندِ أَنفُسِکُمۡۗ إِنَّ ٱللَّهَ عَلَىٰ کُلِّ شَیۡءٖ قَدِیرٞ١٦٥﴾ [آل عمران: 165].
«آیا هنگامی که به شما مصیبتی رسید» مراد شکست و کشتهشدن در روز احد است «که دوچندان آن را» بر دشمنان خود «وارد آورده بودید» در روز بدر ـ زیرا در روز احد هفتاد تن از مسلمین به شهادت رسیدند، درحالی که در روز بدر؛ هفتاد تن از مشرکان کشته و هفتاد تن دیگر اسیر گشتند. آری! با آن که ضربه دوچندان به مشرکان وارد آورده بودید «گفتید» از روی تعجب «این از کجاست«؟ یعنی: این شکست و کشتهشدن ما از چه روی است؟ حال آن که ما درراه خدا عزوجل میجنگیم و رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نیز با ماست و خداوند عزوجل هم به ما وعده پیروزی بر مشرکان را داده است ؟ «بگو: آن» شکست «از نزد خودتان است» بهسبب مخالفت تیراندازان از این فرمان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم که: به هیچ حالی از احوال نبایدسنگرهای خود را ترک کنند «بیگمان خدا به هرچیزی تواناست».
عمر رضی الله عنه در بیان سبب نزول آیه کریمه میگوید: مسلمانان به علت آنچه در بدر ـ از گرفتن فدیه از اسیران ـ انجام داده بودند، در روز احد مجازات شدند. ازعلی رضی الله عنه نیز نظیر این تفسیر روایت شده است.
﴿وَمَآ أَصَٰبَکُمۡ یَوۡمَ ٱلۡتَقَى ٱلۡجَمۡعَانِ فَبِإِذۡنِ ٱللَّهِ وَلِیَعۡلَمَ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ١٦٦﴾ [آل عمران: 166].
«و آنچه در روز برخورد دو گروه به شما رسید» مراد کشتار و جراحت و شکست در روز احد است «به اذن خدا بود» یعنی: به قضا و قدر وی بود. بعضی در معنایآن گفتهاند: آنچه در روز برخورد دو گروه به شما رسید، کار خدا عزوجل بود که میان شما و آنان را خالی گذاشت و آنان را بر شما پیروز گردانید «و تا مؤمنان را معلوم بدارد» در عرصه ظهور و امتحان. پس شکست شما از روی حکمتی بود که تربیت مؤمنان، بر حذر داشتنشان از نافرمانی و متمایز ساختن مؤمنان از منافقان، جلوههایی از آن است.
﴿وَلِیَعۡلَمَ ٱلَّذِینَ نَافَقُواْۚ وَقِیلَ لَهُمۡ تَعَالَوۡاْ قَٰتِلُواْ فِی سَبِیلِ ٱللَّهِ أَوِ ٱدۡفَعُواْۖ قَالُواْ لَوۡ نَعۡلَمُ قِتَالٗا لَّٱتَّبَعۡنَٰکُمۡۗ هُمۡ لِلۡکُفۡرِ یَوۡمَئِذٍ أَقۡرَبُ مِنۡهُمۡ لِلۡإِیمَٰنِۚ یَقُولُونَ بِأَفۡوَٰهِهِم مَّا لَیۡسَ فِی قُلُوبِهِمۡۚ وَٱللَّهُ أَعۡلَمُ بِمَا یَکۡتُمُونَ١٦٧﴾ [آل عمران: 167].
«همچنین تا منافقان را معلوم بدارد» مراد از معلوم داشتن آنان، آشکار ساختن وضعشان و سرانجام متمایز گردانیدن صفشان از مؤمنان است. مراد از منافقان، عبدالله بنابی و یاران وی هستند. از ابن شهاب و غیر وی در بیان سبب نزول آیه کریمه روایت شده است: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم با هزار تن از یارانشان بهسوی احد بیرون رفتند، پس چون منزلی از راه بین احد و مدینه را پیمودند، عبدالله بنابی خود باثلث (یک سوم) مردم، از صف ایشان کنار کشید، درحالی که میگفت: محمد صلی الله علیه و آله و سلم از آنان اطاعت کرد (و از مدینه بیرون رفت) و حرف مرا در باقی ماندن در مدینه و دفاع از درون شهر، نپذیرفت، به خدا سوگند که ما نمیدانیم چرا و به چهخاطر، خود را در اینجا به کشتن بدهیم؟ همان بود که با پیروان خود از اهل شک و نفاق بازگشت. «و چون به آنان گفته شد، بیایید در راه خدا بجنگید» اگر از مؤمنان بهخدا عزوجل و روز آخرت هستید «یا دفاع کنید» از خود و فرزندان و دیارتان، اگر بهخدا عزوجل و روز آخرت ایمان ندارید. به قولی: مراد این است که شما از پشت سر ما دفاع کنید، ولی در خط مقدم نجنگید. به قولی دیگر: مراد این است که شما جمعیت و سیاهیلشکر ما را بیشتر سازید. اما منافقان از پذیرش همه این درخواستها ابا ورزیده و «گفتند: اگر میدانستیم جنگی خواهد بود» و برخوردی رخ خواهد داد «مسلما از شما پیروی میکردیم» و همراه با شما میجنگیدیم، ولی درآنجا جنگی در کار نیست! بعضی گفتهاند؛ معنی این است: اگر ما به جنگیدن آشنا و بر آن توانا بودیم، یا آن را به مصلحت مقرون میدانستیم، از شما پیروی میکردیم. «آن روز، آنان به کفر نزدیکتر بودند» یعنی: روزی که با خفت و خواریاز شما کنار کشیدند و این سخن را گفتند، به کفر نزدیکتر بودند «تا به ایمان» در نزد کسانی که میپنداشتند؛ آنان مسلمانند. «به زبان خود چیزی میگویند که در دلهایشان نیست» یعنی: منافقان ایمان را اظهار و کفر را پنهان میدارند. ابنکثیردر معنی آن میگوید: «سخنی که میگویند، به صحت آن ایمان ندارند، از آنجمله این سخنشان: (اگر میدانستیم جنگی خواهد بود، از شما پیرویمیکردیم)؛ زیرا آنها قطعا و یقینا میدانستند که لشکری از مشرکان برای انتقامکشی از مسلمانان به مرز مدینه آمده است، پس طرح این موضوع به گونهیک معما از سوی منافقان، جای بسی تأمل دارد». «و خدا به آنچه نهان میدارند، داناتر است» و میداند که چه نیرنگهایی را علیه مسلمانان پنهان داشتهاند. شکی نیست که این تهدیدی آشکار و رسواییای بزرگ برای منافقان است.
﴿ٱلَّذِینَ قَالُواْ لِإِخۡوَٰنِهِمۡ وَقَعَدُواْ لَوۡ أَطَاعُونَا مَا قُتِلُواْۗ قُلۡ فَٱدۡرَءُواْ عَنۡ أَنفُسِکُمُ ٱلۡمَوۡتَ إِن کُنتُمۡ صَٰدِقِینَ١٦٨﴾ [آل عمران: 168].
«آنان» یعنی: آن منافقان، همان کسانی هستند که خود در خانه «نشستند» و از جهاد خودداری کردند «و در باره برادران» و نزدیکان «خویش» از مؤمنان که در واقعه احد به شهادت رسیدند «گفتند: اگر از ما پیروی میکردند» در بیرون نرفتن از مدینه «کشته نمیشدند» در این جنگ «بگو: اگر راست میگویید، مرگ را ازخودتان دور کنید» یعنی: کسی نمیتواند از قدر الهی حذر کند و بیگمان هر که کشته شد؛ به اجل خود کشته شده است و هیچ کس را از مرگ گریزی نیست، پساگر شما راست میگویید که نشستن در خانه، انسان را از مرگ و کشته شدن بهسلامت نگه میدارد؛ باید نمیرید، حال آن که مرگ بر شما آمدنی است، هرچند که در قصرها و برجهایی نیرومند نیز قرار داشته باشید.
﴿وَلَا تَحۡسَبَنَّ ٱلَّذِینَ قُتِلُواْ فِی سَبِیلِ ٱللَّهِ أَمۡوَٰتَۢاۚ بَلۡ أَحۡیَآءٌ عِندَ رَبِّهِمۡ یُرۡزَقُونَ١٦٩﴾ [آل عمران: 169].
«و هرگز کسانی را که کشته شدند» از مؤمنان در روز احد و همینطور تمام مؤمنانی را که در سایر اماکن کشته شدند، یا کشته میشوند «در راه خدا» یعنی: برای اعلای کلمهالله و یاری دادن دین وی «مرده مپندار» یعنی: گمان نکن کهمردهاند «بلکه» آنان «زندهاند» به زندگانی حقیقی، چنان که در حدیث شریفآمده است: «ارواح شهدا در جوف پرندگانی سبز در بهشت قرار دارند و دربهشت میخورند و میخرامند و روزی داده میشوند». البته این امر منافاتی با اینمعنی ندارد که آنان نسبت به ما مرده نباشند زیرا حیات شهدا، حیاتی برزخی است که جزء غیب است و خدای عزوجل خود به کیفیت آن داناتر میباشد. «که» آن شهدا «نزد پروردگارشان» یعنی: در پناه کرامت وی، نه اینکه به وی از نظر مکان و قرب مسافت نزدیک باشند «روزی داده میشوند» یعنی: حق تعالی در پناه کرامت خود، به آنان از خوراکیها و میوههای بهشتی، غذا و نوشیدنی میدهد وروزیشان نزد وی مستمر است، هرچند که رزقشان از دنیا با شهادتشان قطع شدهاست.
در مورد غسل، کفن و نماز جنازه شهدا، فقها دو نظر دارند: احناف برآنند که شهید را با جامهاش کفن نموده و بر وی نماز بخوانند و اگر مکلف و پاک بود، غسل داده نمیشود. اما جمهور فقها بر آنند که: شهید نه غسل داده میشود، نه کفن میشود و نه بر او نماز خوانده میشود و اگر نجاست موجود بر بدن وی غیراز خون بود، آن نجاست از بدن وی پاک گردانیده میشود.
﴿فَرِحِینَ بِمَآ ءَاتَىٰهُمُ ٱللَّهُ مِن فَضۡلِهِۦ وَیَسۡتَبۡشِرُونَ بِٱلَّذِینَ لَمۡ یَلۡحَقُواْ بِهِم مِّنۡ خَلۡفِهِمۡ أَلَّا خَوۡفٌ عَلَیۡهِمۡ وَلَا هُمۡ یَحۡزَنُونَ١٧٠﴾ [آل عمران: 170].
«به آنچه خدا از فضل خود به آنان داده است، شادمانند» یعنی: شهدا به آنچه که حق تعالی از کرامت شهادت به آنان ارزانی نموده است و به حیات حقیقیای که در آن قرار دارند و به آنچه که از رزق و روزی خدای سبحان به ایشان میرسد، خوشحال و مسرورند «و برای کسانی که از پی ایشانند» از برادران مؤمنشان «و هنوز به آنان نپیوستهاند» و بهشهادت نرسیدهاند «شادی میکنند؛ که نه بیمی بر آنان است و نه اندوهگین میشوند» یعنی: خوشحالند از اینکه بر برادران مؤمنشان که در آینده بهشهادت میرسند، یا بر ایمان میمیرند؛ هیچ بیم و اندوهی در فردای آخرت نیست.
﴿یَسۡتَبۡشِرُونَ بِنِعۡمَةٖ مِّنَ ٱللَّهِ وَفَضۡلٖ وَأَنَّ ٱللَّهَ لَا یُضِیعُ أَجۡرَ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ١٧١﴾ [آل عمران: 171].
«شادی میکنند» برای برادرانشان از اهل ایمان و جهاد «بر نعمت و فضل خدا» چون بهشت برین و خشنودی حق تعالی، که نزد وی دیدهاند «و اینکه خداوند پاداش مؤمنان را تباه نمیگرداند» یعنی: دریافتند که خداوند عزوجل پاداش هیچ مؤمنیرا که عمل نیک انجام داده باشد، ضایع نمیکند، پس برای این امر نیز شادمانند.
در حدیث شریف آمده است: شهدا چون به بهشت رفتند و آن همه قدر و منزلت و نعمتی را که برایشان در بهشت هست، دیدند، گفتند: ای کاش برادرانمان در دنیا از اینهمه کرامتی که نصیب ما شدهاست، آگاه میشدند تا به میدانهای کارزار شتافته و به شهادت میرسیدند و به این خیری که ما دست یافتهایم نایل میگشتند.پس پروردگارشان به ایشان خبر داد که: من خبر و چگونگی حالتان را بر پیامبرتان نازل کردم! آنگاه شهدا از این امر خوشحال و شادمان شدند. و این است معنای: ﴿وَیَسۡتَبۡشِرُونَ بِٱلَّذِینَ لَمۡ یَلۡحَقُواْ...﴾.
﴿ٱلَّذِینَ ٱسۡتَجَابُواْ لِلَّهِ وَٱلرَّسُولِ مِنۢ بَعۡدِ مَآ أَصَابَهُمُ ٱلۡقَرۡحُۚ لِلَّذِینَ أَحۡسَنُواْ مِنۡهُمۡ وَٱتَّقَوۡاْ أَجۡرٌ عَظِیمٌ١٧٢﴾ [آل عمران: 172].
ابنعباس رضی الله عنه در بیان سبب نزول آیه کریمه میگوید: غزوه احد در ماه شوال رخ داد و تجار در ماه ذیقعده به حوالی مدینه آمده و در محل بدرالصغری اردو میزدند و بازاری را بر پا میکردند. آنان در این سال نیز، بعد از واقعه احد به آنجا آمده بودند و در حالیکه مؤمنان از احد زخمها بر تن و جان خویش داشتند، رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از ایشان جهت تعقیب دشمن داوطلب خواستند... و فرمودند: «من خود روندهام، هرچند هیچکس با من همراه نشود». پس ابوبکر، عمر، عثمان، علی، زبیر، سعد، طلحه، عبدالرحمنبن عوف، عبدالله بن مسعود، حذیفه و ابوعبیده با هفتاد تن از صحابه رضی الله عنهم آمادگیشان را اعلام کرده داوطلبانه بیرونآمدند و در تعقیب ابوسفیان حرکت کردند تا به منطقه «صفراء» رسیدند، در این هنگام حق تعالی نازل فرمود: «آنان که دعوت خدا و پیامبر را اجابت کردند» آنگاه که ایشان را بعد از بازگشت از احد، به تعقیب کردن ابوسفیان و لشکر قریشفراخواند تا با نشان دادن قوت و نیرومندی مسلمین، مشرکان را مرعوب گرداند «بعد از آن که زخم برداشته بودند» و با پیکرهای فروکوفته و زخمخورده از آسیب جنگ، به مدینه بازگشته بودند، بیدرنگ فرمان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را لبیک گفته با همان پیکرهای رنجور و زخمی، افتان و خیزان به تعقیب دشمن پرداختند؛ «برای کسانیاز آنان که نیکی و پرهیزگاری کردند، پاداشی بزرگ است».
از عایشه رضی الله عنها روایت شده است که به عروهبن زبیر رضی الله عنه فرمود: «ایخواهرزادهام! پدرانت زبیر و ابوبکر رضی الله عنهما ، از زمره این نیکان و پرهیزگاران بودند». یادآور میشویم که این غزوه، بهنام غزوه «حمراءالاسد» نامیده شده است که تابع غزوه احد میباشد.
﴿ٱلَّذِینَ قَالَ لَهُمُ ٱلنَّاسُ إِنَّ ٱلنَّاسَ قَدۡ جَمَعُواْ لَکُمۡ فَٱخۡشَوۡهُمۡ فَزَادَهُمۡ إِیمَٰنٗا وَقَالُواْ حَسۡبُنَا ٱللَّهُ وَنِعۡمَ ٱلۡوَکِیلُ١٧٣﴾ [آل عمران: 173].
ابنعباس رضی الله عنه در بیان سبب نزول این آیه کریمه میگوید: ابوسفیان وقتی خواست تا از احد برگردد، خطاب به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم گفت: وعده ما و شما سال آینده در بدر است، همان جایی که یارانمان را به قتل رساندید. رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نیزفرمودند: اگر خدا خواست، وعده ما با شما در همانجاست. پس چون سال بعد فرا رسید، ابوسفیان با مکیان بیرون آمده در محلی به نام «مجنه» از ناحیه «مرالظهران» فرود آمد، اما حق تعالی در دل وی رعب و وحشت افگند وبازگشت به مکه را قرین مصلحت یافت. در این اثنا با نعیمبن مسعود اشجعی که ازعمره بازگشته بود، برخورد، پس به او گفت: من با محمد و یارانش در موضع بدر وعده گذاشته بودم، ولی از آنجا که امسال؛ سال قحطی و خشکسالی است، صلاح نیست که ما با آنان درگیر شویم، این کار باید سالی باشد که در آن از گیاهان بچرانیم و شیر بنوشیم. اما من دوست ندارم که محمد به وعدهگاه آید، ولی ما نیامده باشیم. لذا به مردم مدینه بپیوند و آنان را از خارج شدن به میدان سست و منفعل گردان و در برابر این خدمت، ده شتر پاداش داری. نعیم به مدینهآمد و مأموریت بیسرانجام خود را انجام داد، پس نازل شد: «همان کسانی کهمردم به آنان گفتند» مراد از مردم، همان شخص اعرابی، یعنی نعیمبن مسعوداشجعی است که ابوسفیان او را فرستاده بود و او به مسلمانان گفت: «مردمان» یعنی: ابوسفیان و سپاهش «برای شما گرد آمدهاند، پس از آنان بترسید» آری! ابوسفیان از باب جنگ روانی علیه مسلمانان، این پیام را بهطور غیر مستقیم ـ ازطریق نعیمبنمسعود اشجعی ـ به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و مؤمنان فرستاد، اما به جای ترس وجبن، این کار «بر ایمانشان افزود» و هیچ تزلزلی در عزم و اراده مؤمنان ایجاد نکرد «و گفتند: خداوند ما را بس است و چه نیکو کارسازی است» یعنی: خداوند عزوجل شر آنان را از ما دفع میکند و او ما را بسنده است و هماوست که بر وی توکل میکنیم و تمام امورمان را به او میسپاریم. پس طبق وعده به بدرالصغری رفتند و همراهشان اسباب و وسایل تجارتیای بود، لذا خرید و فروش و معامله کرده و نانروغنی و کشمش خریدند و سودی بسیار برده سالم و سرفراز به مدینه بازگشتند.
در حدیث شریف آمده است: چون در مشکلی عظیم در افتادید، «حسبنا الله ونعم الوکیل». بگویید. همچنین در حدیث شریف به روایت عایشه رضی الله عنها آمدهاست که فرمود: چون غم بر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم شدت میگرفت، آن حضرت دست خویش را بر سر و محاسن خویش کشیده و بعدا نفسی بلند میکشیدند و میفرمودند: «حسبیالله ونعم الوکیل».
﴿فَٱنقَلَبُواْ بِنِعۡمَةٖ مِّنَ ٱللَّهِ وَفَضۡلٖ لَّمۡ یَمۡسَسۡهُمۡ سُوٓءٞ وَٱتَّبَعُواْ رِضۡوَٰنَ ٱللَّهِۗ وَٱللَّهُ ذُو فَضۡلٍ عَظِیمٍ١٧٤﴾ [آل عمران: 174].
«پس بازگشتند» یعنی: بعد از آن که مسلمانان برای رویارویی با لشکر قریش ازمدینه بیرون رفتند؛ بازگشتند «با نعمتی از جانب خدا» که سلامت و عافیت از گزند دشمنشان بود «و فضلی» یعنی: با پاداشی که خداوند عزوجل بر آنان عنایت کرد. بعضی در معنی آن گفتهاند: با سودی در تجارت «در حالیکه هیچ آسیبی به آنان نرسیده بود» از کشتهشدن، یا جراحت «و همچنان جویای خشنودی الهی بودند» در آنچه که انجام میدادند و آنچه که فرو میگذاشتند، که از جمله آن، خارجشدنشان به میدان در این غزوه بود «و خداوند دارای فضل عظیم است».
﴿إِنَّمَا ذَٰلِکُمُ ٱلشَّیۡطَٰنُ یُخَوِّفُ أَوۡلِیَآءَهُۥ فَلَا تَخَافُوهُمۡ وَخَافُونِ إِن کُنتُم مُّؤۡمِنِینَ١٧٥﴾ [آل عمران: 175].
«جز این نیست که این خبردهنده» که میخواهد تا شما مؤمنان را از نبرد با دشمن سست و کند سازد «شیطان است که از دوستان خود میترساند» یعنی: ابلیس لعین است که با وسوسه انگیزی خود، مؤمنان را از دوستان خویش که کافراناند میترساند و در ایشان این واهمه را القا میکند که گویا کفار دارای قدرت و شوکتی هستند. بعضی گفتهاند: مراد از شیطان، آن شخص اعرابی یادشده است که هشدار ابوسفیان را به مؤمنان انتقال داد «پس، از آنان نترسید» یعنی: از کفار نترسید، چه آنان دوستان شیطاناند و محکوم به شکست ورسوایی، لذا برمبنای این ترس موهوم، از رویارویی با دشمن و دنبال نمودن وی جبون نشوید و سستی نکنید «و از من بترسید، اگر مؤمنید» پس آنچه را به شما فرمان میدهم، انجام دهید و منهیاتم را فرو گذارید زیرا من سزاوار آن هستم که از من پروا کرده و از اوامر و نواهیام حساب ببرید، چرا که خیر و شر همه بهدست من است.
﴿وَلَا یَحۡزُنکَ ٱلَّذِینَ یُسَٰرِعُونَ فِی ٱلۡکُفۡرِۚ إِنَّهُمۡ لَن یَضُرُّواْ ٱللَّهَ شَیۡٔٗاۗ یُرِیدُ ٱللَّهُ أَلَّا یَجۡعَلَ لَهُمۡ حَظّٗا فِی ٱلۡأٓخِرَةِۖ وَلَهُمۡ عَذَابٌ عَظِیمٌ١٧٦﴾ [آل عمران: 176].
«و» ای محمد صلی الله علیه و آله و سلم «آنان که در نصرت کفر میشتابند، تو را اندوهگین نسازند» به قولی: آنان قومی بودند که مرتد شدند و پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم از این کارشان سخت مغموم و اندوهگین گشتند زیرا آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم بر ایمان مردم سخت مشتاق بودند، لذا خدای سبحان ایشان را تسلیت گفته و از اندوه خوردن نهی کرد. به قولی دیگر: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در اندوه خوردن بر کفر قوم خویش، بسیار افراط میکردند، پسحق تعالی ایشان را از افراط در این کار نهی نمود، چنانکه در آیه (8) از سوره «فاطر» نیز میفرماید: ﴿فَلَا تَذۡهَبۡ نَفۡسُکَ عَلَیۡهِمۡ حَسَرَٰتٍ...﴾ [فاطر: 8]. (پس مبادا جانت را از حسرت خوردن بر آنان بفرسایی). «اینان هرگز به خدا هیچ زیانی نمیرسانند» یعنی: کفر آنان از ملک خدای سبحان چیزی کم نمیکند. یا مراد این است: آنان هرگز به دینی که پروردگار برای بندگانش مشروع ساخته است، نمیتوانند زیانی برسانند «خداوند میخواهد که در آخرت برایشان بهرهای» در بهشت، یا بهرهای از ثواب «قرار ندهد و برای آنان عذابی بزرگ است» بهسبب کوشش و شتابشان درگرایش بهسوی کفر، پس زیان کفرشان به خودشان برگشته و محرومیت از بهره آخرت را بهسویشان جلب میکند.
﴿إِنَّ ٱلَّذِینَ ٱشۡتَرَوُاْ ٱلۡکُفۡرَ بِٱلۡإِیمَٰنِ لَن یَضُرُّواْ ٱللَّهَ شَیۡٔٗاۖ وَلَهُمۡ عَذَابٌ أَلِیمٞ١٧٧﴾ [آل عمران: 177].
«در حقیقت، کسانی که کفر را به بهای ایمان خریدند» یعنی: کفر را به ازای ایمان گرفتند، چنانکه خریدار، کالا را در قبال بهای آن میگیرد «هرگز به خداوند هیچ زیانی نمیرسانند و برایشان عذابی دردناک است».
﴿وَلَا یَحۡسَبَنَّ ٱلَّذِینَ کَفَرُوٓاْ أَنَّمَا نُمۡلِی لَهُمۡ خَیۡرٞ لِّأَنفُسِهِمۡۚ إِنَّمَا نُمۡلِی لَهُمۡ لِیَزۡدَادُوٓاْ إِثۡمٗاۖ وَلَهُمۡ عَذَابٞ مُّهِینٞ١٧٨﴾ [آل عمران: 178].
«و کافران هرگز نپندارند که مهلت دادن ما به آنان» با طول عمر و فراوانی در ارزاق، یا پیروزی مقطعی و ناپایدار در روز احد «بهسودشان است» قطعا موضوع چنین نیست، بلکه «ما فقط» از آن روی «به آنان مهلت میدهیم تا بر گناه خویش بیفزایند و عذاب خفتباری» در کمین خویش «دارند». پس خدای سبحان به شیوه استدراج، به کفار طول عمر و زندگی مادی گوارا میدهد تا بر گناهان خویش بیفزایند و مهلتدادن به گناهکاران جزء سنن الهی است زیرا اگر خداوند عزوجل هرگناه و بدیای را بلافاصله در دنیا جزا میداد، چهره جهان تغییر مییافت و«تکلیف» و «اختیار» انسان به حال خود باقی نمیماند.
﴿مَّا کَانَ ٱللَّهُ لِیَذَرَ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ عَلَىٰ مَآ أَنتُمۡ عَلَیۡهِ حَتَّىٰ یَمِیزَ ٱلۡخَبِیثَ مِنَ ٱلطَّیِّبِۗ وَمَا کَانَ ٱللَّهُ لِیُطۡلِعَکُمۡ عَلَى ٱلۡغَیۡبِ وَلَٰکِنَّ ٱللَّهَ یَجۡتَبِی مِن رُّسُلِهِۦ مَن یَشَآءُۖ فََٔامِنُواْ بِٱللَّهِ وَرُسُلِهِۦۚ وَإِن تُؤۡمِنُواْ وَتَتَّقُواْ فَلَکُمۡ أَجۡرٌ عَظِیمٞ١٧٩﴾ [آل عمران: 179].
ابوالعالیه در بیان سبب نزول آیه کریمه میگوید: مسلمانان از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم درخواست کردند تا به ایشان نشانهای داده شود که به وسیله آن، میان منافق ومؤمن تمییز دهند، پس حق تعالی نازل فرمود: «خداوند برآن نیست که مؤمنان را براین حالیکه شما بر آن هستید» از آمیختگی با منافقان «واگذارد» بلکه اسبابی را پدید میآورد و آزمونهایی ـ همچون صدور فرمان جهاد و هجرت ـ را به وقوع میپیونداند «تا آن که پلید» یعنی: منافق و نافرمان «را از پاک» که همانا مؤمن پاکیزه و وارسته است «جدا کند» پس محنتها و سختیهای جهاد و هجرت، میدان واقعی این جداسازی است، چنان که در احد رسوایی منافقان آشکار گشت «و خدا بر آن نیست که شما را از غیب آگاه گرداند» تا بتوانید پاک و ناپاک را از یکدیگرتمییز دهید زیرا خداوند عزوجل علم غیب را مخصوص خودش گردانیده و هیچکس رابر آن آگاه نمیگرداند، پس تصور نکنید که جدا ساختن مؤمن از منافق بر اساس وحی الهی؛ به معنای آگاه ساختنتان از امور غیب است «ولیکن خدا از فرستادگانش هرکه را بخواهد برمیگزیند» و او را بر چیزی از غیب خویش آگاه میگرداند تامؤمن و منافقتان را از یکدیگر بازشناساند. چنانکه از رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم چنیناخبار غیبیای ـ و از جمله معرفی بسیاری از منافقان ـ صادر شد، جز پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم ، دیگر مؤمنان روشنبین نیز ممکن است گاهی منافقان را با بسیاری گناهان و بدی احوالشان و قرائنی که از آنان نمودار میشود، تشخیص دهند «پس به خدا و پیامبرانش ایمان بیاورید و اگر ایمان بیاورید و پرهیزگاری کنید، برای شما پاداشی بزرگ خواهد بود».
﴿وَلَا یَحۡسَبَنَّ ٱلَّذِینَ یَبۡخَلُونَ بِمَآ ءَاتَىٰهُمُ ٱللَّهُ مِن فَضۡلِهِۦ هُوَ خَیۡرٗا لَّهُمۖ بَلۡ هُوَ شَرّٞ لَّهُمۡۖ سَیُطَوَّقُونَ مَا بَخِلُواْ بِهِۦ یَوۡمَ ٱلۡقِیَٰمَةِۗ وَلِلَّهِ مِیرَٰثُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِۗ وَٱللَّهُ بِمَا تَعۡمَلُونَ خَبِیرٞ١٨٠﴾ [آل عمران: 180].
جمهور مفسران در بیان سبب نزول این آیه کریمه برآناند که این آیه درباره بازدارندگان زکات نازل شد. «و کسانی که به آنچه خدا از فضل خویش به آنان عطاکرده، بخل میورزند» و آن را در راه خدا عزوجل انفاق نمیکنند «هرگز تصور نکنند که آن بخل برایشان خوب است» و به سودشان میباشد «بلکه آن به زیانشان است، به زودی آنچه که به آن بخل ورزیدهاند، روز قیامت طوق گردنشان میشود» یعنی: بهزودی اموالی که به آن بخل ورزیدهاند، بر گردنهایشان طوقی از آتش میشود. بخل: آن است که انسان حقی واجب را از صاحب حق بازداشته و از انفاق مال درجایی که لازم است، خودداری کند «و میراث آسمانها و زمین از آن خداست» یعنی: هر آنچه که اهالی عالمهای آسمانها و زمین میراثبر آن میشوند، برایخدا عزوجل است، پس چرا انسانها به اموال بخل ورزیده و آن را در جایی که به آنان دستور دادهایم، انفاق نمیکنند، درحالیکه این اموال، نزدشان عاریتی است برگشت پذیر؟ «و خدا به آنچه میکنید، آگاه است» و شما را مطابق آن جزا میدهد.
در حدیث شریف به روایت ابیهریره رضی الله عنه از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آمده است که فرمودند: «من آتاه الله مالا فلم یؤد زکاته، مثل له شجاعا اقرع له زبیبتان یطوقه یوم القیامه، یأخذ بلهزمتیه ثم یقول: انا مالک، انا کنزک». کسیکه خداوند عزوجل به او مالیداد، اما او زکات مالش را نپرداخت، آن مال در روز قیامت بهشکل افعی سرتاسی برای او در میآید [که از بس زهر دارد، موهایش ریخته است]) و آن افعی [مهیب] طوق گردن او شده سپس دو طرف دهان آن شخص را گرفته او را میگزد تلاوت کردند.
از آنجا که پس از نابودی خلق، داراییها و اموال بدون وجود هیچگونه مدعیای باقی میمانند، لذا ـ بنابر عادت ـ از این چیزها به عنوان میراث حق تعالی تعبیر شد، با آن که اینها در حقیقت نسبت به حق تعالی میراث نیستند زیرا وارث کسی است که چیزی را به ارث برد که قبلا مالک آن نبوده است، درحالیکه خدای متعال مالک آسمانها و زمین و همه موجودات میباشد.
﴿لَّقَدۡ سَمِعَ ٱللَّهُ قَوۡلَ ٱلَّذِینَ قَالُوٓاْ إِنَّ ٱللَّهَ فَقِیرٞ وَنَحۡنُ أَغۡنِیَآءُۘ سَنَکۡتُبُ مَا قَالُواْ وَقَتۡلَهُمُ ٱلۡأَنۢبِیَآءَ بِغَیۡرِ حَقّٖ وَنَقُولُ ذُوقُواْ عَذَابَ ٱلۡحَرِیقِ١٨١﴾ [آل عمران: 181].
سبب نزول آیه کریمه: یهودیای بهنام فنحاص به ابوبکر صدیق رضی الله عنه گفت: ما به خدا هیچ نیازی نداریم و اوست که به ما نیازمند است، ما چنانکه او نزد ما تضرع میکند، نزد وی تضرع نمیکنیم و اگر او از ما بینیاز بود ـ چنانکه رفیق شما میپندارد ـ از ما وام نمیخواست. ابنعباس رضی الله عنه در بیان سبب نزول میگوید: «هنگامی که حق تعالی آیه: ﴿مَّن ذَا ٱلَّذِی یُقۡرِضُ ٱللَّهَ قَرۡضًا حَسَنٗا﴾ [الحدید: 11- البقرة: 245]. را نازل نمود، یهودیان نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آمده و گفتند: ای محمد صلی الله علیه و آله و سلم ! آیا پروردگارت فقیر است که از بندگانش طالب قرض میشود؟ همان بود که نازل گردید: «مسلما خداوند سخن کسانی را که» از روی غرور ثروت و جهل به حقیقت حال خداوند متعال «گفتند: خدا نیازمند است و ما توانگریم، شنید» به قولی: مراد آنها این بود که اگر به راستی خداوند عزوجل بر زبان محمد صلی الله علیه و آله و سلم از ما طالب قرض شده باشد، پس اوفقیر است. لذا خواستند تا با این القاءات خود در دین اسلام شکافگنی کنند «به زودی آنچه را گفتند، خواهیم نوشت» در صحیفههای فرشتگان نویسنده اعمال وآن را نگه داشته و در برابر آن مجازاتشان خواهیم کرد «و به ناحقکشتن پیامبران رابه دست آنان مینویسیم» این سخن یهود را که گفتند: خداوند ـ پناه براو ـ نیازمند است، با گناه کشتن پیامبران توسط آنان پیوسته ساخت تا تنبیهی بر وقاحت و بزرگی گناه این سخنشان باشد. نسبت دادن قتل پیامبران علیهم السلام به یهودیان عصر رسالت ـ هرچند آنان مجری آن قتلها نبودند ـ برای این است که آنها از عملکرد اجداد خویش راضی بوده و آن را مورد تأیید قرار میدادند «و میگوییم: عذاب سوزان را بچشید» یعنی: با این سخنی که به آنان در دوزخ میگوییم، ازآنان انتقام میگیریم. حریق: آتش شعلهور و سوزان است.
﴿ذَٰلِکَ بِمَا قَدَّمَتۡ أَیۡدِیکُمۡ وَأَنَّ ٱللَّهَ لَیۡسَ بِظَلَّامٖ لِّلۡعَبِیدِ١٨٢﴾ [آل عمران: 182].
«این» عذاب سوزان «به خاطر کار و کردار پیشین شماست» و زندگی غرق درگناه و معصیت شما در دنیا، وگرنه «خداوند هرگز نسبت به بندگان بیدادگر نیست» پس عذابی که به شما میچشاند، ستم نیست بلکه عین عدالت است.
﴿ٱلَّذِینَ قَالُوٓاْ إِنَّ ٱللَّهَ عَهِدَ إِلَیۡنَآ أَلَّا نُؤۡمِنَ لِرَسُولٍ حَتَّىٰ یَأۡتِیَنَا بِقُرۡبَانٖ تَأۡکُلُهُ ٱلنَّارُۗ قُلۡ قَدۡ جَآءَکُمۡ رُسُلٞ مِّن قَبۡلِی بِٱلۡبَیِّنَٰتِ وَبِٱلَّذِی قُلۡتُمۡ فَلِمَ قَتَلۡتُمُوهُمۡ إِن کُنتُمۡ صَٰدِقِینَ١٨٣﴾ [آل عمران: 183].
«اینان کسانی هستند که گفتند: خداوند با ما پیمان بسته است که به هیچ پیامبری ایمان نیاوریم، مگر آن که برای ما قربانیای بیاورد که آتش، آن را بسوزاند» سنت در بنیاسرائیل براین بود که آنها قربانیای را عرضه میکردند، سپس پیامبرشان برمیخاست و دعا میکرد، آنگاه آتشی از آسمان فرود میآمد و آن قربانی را میسوخت. البته حق تعالی این شیوه را جزء آیینهای دینی همه پیامبران خویش قرار نداده و آن را به عنوان دلیل صدق نبوت ایشان نگردانیده. اما بنیاسرائیل ادعا کردند که از بارگاه الهی در این باره عهد و پیمانی دارند و با این شیوه میان کسانی که بهدروغ ادعای نبوت میکنند و کسانی که بهحق پیامبرند، فرقمیگذارند. پس حق تعالی این ادعایشان را رد نموده و فرمود: «بگو: قطعا پیش از من پیامبرانی بودند که دلایل آشکار را با آنچه گفتید» از تقدیم قربانی به شکل فوق «برای شما آوردند، پس اگر راست میگویید، چرا آنان را کشتید»؟ همچون یحیی فرزند زکریا، اشعیاء علیهم السلام و سایر پیامبرانی را که به دست شما یهودیان به قتلرسیدند؟. پس قضیه؛ قضیه مخالفت و عناد است، نه قضیه قناعت و حجت وبرهان. قربان: هر چیزی است که به وسیله آن بهسوی خدای سبحان تقرب جستهشود؛ اعم از حیوانات یا چیزهای دیگر.
﴿فَإِن کَذَّبُوکَ فَقَدۡ کُذِّبَ رُسُلٞ مِّن قَبۡلِکَ جَآءُو بِٱلۡبَیِّنَٰتِ وَٱلزُّبُرِ وَٱلۡکِتَٰبِ ٱلۡمُنِیرِ١٨٤﴾ [آل عمران: 184].
آنگاه حق تعالی برای دلجویی پیامبر گرامی خویش میفرماید: «پس اگر تو را تکذیب کردند، بدان که پیامبرانی هم که پیش از تو» همانندت «معجزات و صحیفهها و کتاب روشنگر آورده بودند، با انکار و تکذیب مواجه شدند» لذا بر سخنان یاوه آنان شکیبا باش و با آنان مبارزه کن. زبر: جمع زبور، به معنای کتاب است.
﴿کُلُّ نَفۡسٖ ذَآئِقَةُ ٱلۡمَوۡتِۗ وَإِنَّمَا تُوَفَّوۡنَ أُجُورَکُمۡ یَوۡمَ ٱلۡقِیَٰمَةِۖ فَمَن زُحۡزِحَ عَنِ ٱلنَّارِ وَأُدۡخِلَ ٱلۡجَنَّةَ فَقَدۡ فَازَۗ وَمَا ٱلۡحَیَوٰةُ ٱلدُّنۡیَآ إِلَّا مَتَٰعُ ٱلۡغُرُورِ١٨٥﴾ [آل عمران: 185].
«هر نفسی چشنده مرگ است» حق تعالی مرگ را سرنوشت هر موجود زندهای گردانیدهاست، خواه این موجود بشر باشد، یا فرشته، یا جن، یا حیوان، پس هیچکس را از سرکشیدن جام مرگ گریزی نیست «و همانا روز رستاخیز پاداشهایتان بهطور کامل به شما داده میشود» و فقط در این روز است که پاداش به طور کاملپرداخته میشود، پس آنچه که در دنیا، یا در عالم برزخ به انسان داده میشود، فقط بخشی از پاداشهاست. این خود به این حقیقت اشاره دارد که بخشی ازپاداشها ـ خیر باشند یا شر ـ گاهی در دنیا، یا قبر به انسان میرسند. در حدیث شریفآمده است: «إن القبر روضة من ریاض الجنة أو حفرة من حفر النار». «همانا قبر، باغی از باغهای بهشت، یا حفرهای از حفرههای دوزخ است». «پس هر که ازآتش دوزخ دور داشته شده و به بهشت درآورده شد، قطعا کامیاب شده است» یعنی: به آنچه میخواسته دست یافته و از آنچه هراس داشته، نجات یافتهاست زیرا هرگونه کامیابی و رستگاریای ـ هرچند که برآورنده تمام خواستههای انسانباشد ـ بدون بهشت هیچ است و نجات از هرگونه زیانی هم ـ چنانچه صاحب آن از آتش دوزخ نجات یابنده نباشد ـ نجات نیست «و زندگانی دنیا جز متاع غرور نیست» متاع: هرآنچیزی است که انسان از آن نفع و بهره میگیرد. غرور: فریفتهشدن به آرزوها و خواهشهای دنیاست.
این آیه کریمه، متضمن مژده و بیم (وعد و وعید) به تصدیقکنندگان و تکذیبکنندگان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم است. از سعیدبن جبیر رضی الله عنه روایت شده است که فرمود: وعید و تهدید در این آیه کریمه، فقط متوجه کسی است که دنیا را بر آخرت ترجیح میدهد، اما کسیکه آخرت را به وسیله دنیا میطلبد، دنیا برایش بهترینمتاع و بهرهای است و این هشدار شامل وی نمیشود. در حدیث شریف به روایت ابوهریره رضی الله عنه آمده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «حقیقتا جای یک تازیانه دربهشت، بهتر از دنیا و مافیهاست، اگر میخواهید آیه: ﴿فَمَن زُحۡزِحَ...﴾ را بخوانید تا این حقیقت بر شما روشن شود».
علما در بیان احکام گفته اند: سنت است که در هنگام احتضار و جان کندن، به انسان کلمه شهادت تلقین شود، بدون خواستن از وی که آن را تکرار کند زیرا چه بسا که تکرار، سبب ملال و دلتنگی وی گردد. همچنین مستحب است که در آن هنگام سوره «یس» نیز بر وی خوانده شود زیرا در حدیث شریف آمده است کهخواندن «یس»، مردن را بر شخص محتضر آسان میسازد. همچنان سنت است که در بردن مرده بهسوی گورستان تعجیل شود.
﴿لَتُبۡلَوُنَّ فِیٓ أَمۡوَٰلِکُمۡ وَأَنفُسِکُمۡ وَلَتَسۡمَعُنَّ مِنَ ٱلَّذِینَ أُوتُواْ ٱلۡکِتَٰبَ مِن قَبۡلِکُمۡ وَمِنَ ٱلَّذِینَ أَشۡرَکُوٓاْ أَذٗى کَثِیرٗاۚ وَإِن تَصۡبِرُواْ وَتَتَّقُواْ فَإِنَّ ذَٰلِکَ مِنۡ عَزۡمِ ٱلۡأُمُورِ١٨٦﴾ [آل عمران: 186].
«و شما قطعا در مالها و جانهایتان آزموده خواهید شد» یعنی: به طور قطع در اموال خود مورد امتحان و آزمایش قرار میگیرید؛ با از دست دادن آنها بر اثرحوادث و مصایب، بذل و انفاقهای واجب و سایر تکالیف شرعیای که متعلق به اموال است. همچنان در جانهای خود مورد امتحان و آزمایش قرار میگیرید؛ بامرگ، مبتلا شدن به بیماریها، ازدستدادن عزیزان و کشته شدن در راه خدا عزوجل .
با توجه به اینکه آیه کریمه بعد از هجرت مؤمنان به مدینه و قبل از غزوه بدر نازل شد؛ این خطابی است به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و امت ایشان جهت تسلیت ودلجوییشان بر کید و آزارهای کافران و فاسقان که در آینده با آن روبرو خواهند شد تا مؤمنان خود را به پایداری و شکیبایی بر تحمل رنجها و ناخوشیها آماده ساخته، از هماکنون راه دشواری را که پیشرو دارند، درنظر بگیرند «و از کسانیکه پیش از شما به آنان کتاب داده شده» یعنی: از یهود و نصاری «و همچنان از کسانی که به شرک گراییدهاند» که سایر طوایف کفر از غیر اهل کتاباند؛ «سخنان دلآزار بسیاری خواهید شنید» از طعن و تمسخر در دین و مقدسات و آبرویخویش.
بنا به روایتی در سبب نزول، این بخش از آیه کریمه درباره کعببن اشرف یهودی نازل شد که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را با اشعار خویش هجو میکرد و در این اشعار؛ کفارقریش را علیه آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم بر میانگیخت.
«ولی اگر صبر کنید و تقوی پیشه نمایید» صبر: مقید ساختن و پایبند کردن نفس برچیزی است که آن را ناخوش دارد، همچون فروخوردن خشم و مقاومت در برابرسختیها با روحیه پایداری و احساس رضایت. تقوی: دوری گزیدن از گناهان وپایبندی به دستورات الهی است. آری! اگر چنین کنید، بیتردید «این» صبر وپرهیزگاری «از عزم امور است» یعنی: از آن کارهایی است که بر شما واجب است تا تصمیم خود را بر آن استوار کنید. گفته میشود: «عزمالامر»، آنگاه کهشخص کار را محکم کرده و آن را به سامان رساند و استوار گرداند.
قول راجح این است که: حکم این آیه کریمه منسوخ نیست زیرا جدال به شیوه نیکوتر، همیشه مطلوب است، چنانکه رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم با وجود آن که به جهاد دستور داده شده بودند، با یهودیان مدارا میکردند و از منافقان در میگذشتند.
﴿وَإِذۡ أَخَذَ ٱللَّهُ مِیثَٰقَ ٱلَّذِینَ أُوتُواْ ٱلۡکِتَٰبَ لَتُبَیِّنُنَّهُۥ لِلنَّاسِ وَلَا تَکۡتُمُونَهُۥ فَنَبَذُوهُ وَرَآءَ ظُهُورِهِمۡ وَٱشۡتَرَوۡاْ بِهِۦ ثَمَنٗا قَلِیلٗاۖ فَبِئۡسَ مَا یَشۡتَرُونَ١٨٧﴾ [آل عمران: 187].
«و یاد کن هنگامی را که خداوند از کسانی که به آنان کتاب داده شده» یعنی: ازیهود و نصاری «پیمان گرفت، که حتما باید آن را برای مردم بیان نمایید و کتمانش نکنید» یعنی: نبوت آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم را برای مردم بیان نموده و آن را پنهان ندارید «پس آن عهد را پشت سر خود انداختند» یعنی: عهد و پیمان الهی را بیمحابا پشتسر افگندند «و آن را به بهای ناچیزی» از بهرههای پست و پلید و بیارزش دنیا «فروختند، چه بد است آنچه خریدند»!.
این آیه کریمه متضمن هشداری سخت برای علماء است تا چیزی از علم سودمند را پنهان نکنند. در حدیث شریف آمده است: «من سئل عن علم فکتمه الجم یوم القیامه بلجام من نار: هرکس از علمی مورد پرسش قرار گیرد و آن علم را بپوشاند، در روز قیامت به دهنهای از آتش لجام زده میشود». که این خود بروجوب نشر علم برای مردم دلالت میکند. علی رضی الله عنه میفرماید: «خداوند عزوجل ازمردم جاهل و نادان عهد نگرفته که بیاموزند، اما از علما عهد گرفته که بیاموزانند».
﴿لَا تَحۡسَبَنَّ ٱلَّذِینَ یَفۡرَحُونَ بِمَآ أَتَواْ وَّیُحِبُّونَ أَن یُحۡمَدُواْ بِمَا لَمۡ یَفۡعَلُواْ فَلَا تَحۡسَبَنَّهُم بِمَفَازَةٖ مِّنَ ٱلۡعَذَابِۖ وَلَهُمۡ عَذَابٌ أَلِیمٞ١٨٨﴾ [آل عمران: 188].
«هرگز کسانی را که به آنچه کردهاند شادمانی میکنند و دوست دارند که بر آنچه نکردهاند، موردستایش قرار گیرند، رسته از عذاب مپندار و آنان عذاب دردناکی در پیشدارند» یعنی: هرکس به کارهای نیکی که انجام داده، شادمانی کند و دوست داشته باشد که مردم به آنچه هم که نکرده است، او را ستایش کنند، پس او را نجات یافته از عذاب مپندارید.
بخاری و مسلم و غیر آنان در بیان سبب نزول این آیه کریمه روایت کردهاند: روزی مروان برای دربان خود گفت: ای رافع! نزد ابنعباس رضی الله عنه برو و به او بگو: اگر چنان باشد که هر شخصی از ما که به آنچه کرده شادمان است و دوست دارد که به آنچه نکرده ستوده شود؛ موردعذاب قرار گیرد، بیگمان همه ما مورد عذاب قرار میگیریم؟ ابنعباس رضی الله عنه در پاسخ فرستاده وی فرمود: «این آیه کریمه به شما چه ارتباطی دارد؟ حقیقت امر این است که این آیه درباره اهل کتاب نازلشد»، سپس آیه ماقبل را تلاوت نمود: ﴿وَإِذۡ أَخَذَ ٱللَّهُ مِیثَٰقَ ٱلَّذِینَ أُوتُواْ ٱلۡکِتَٰبَ...﴾ .همچنین ابنعباس رضی الله عنه در همین رابطه میگوید: «رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از اهل کتاب درباره چیزی سؤال کردند ولی آنها در پاسخ، حقیقت را کتمان نموده و سخنیدروغین آوردند و درحالی از نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بیرون رفتند که به ایشان چنین وانمود میکردند که به سؤالشان پاسخ درستی دادهاند و با این پاسخ در پیشگاه آنحضرت صلی الله علیه و آله و سلم قابل ستایش خواهند بود! از سوی دیگر شادمان بودند از اینکه پاسخ واقعی را از ایشان پنهان داشتهاند. همان بود که آیه کریمه این صحنهسازی آنان رابرملا و مال کارشان را هویدا ساخت.
به روایتی دیگر، آیه کریمه درباره کسانی از منافقان نازل شد که از جهاد تخلف میکردند، اما هنگامیکه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از جهاد بر میگشتند، به حضور ایشان آمده عذرخواهی مینمودند و دوست داشتند که به آن چیزی مورد ستایشقرار گیرند که انجام نداده بودند. حافظ ابنحجر عسقلانی میگوید: «جمعکردنمیان این دو روایت ممکن است زیرا محتمل است که آیه کریمه در مورد هردو گروه نازل شدهباشد».
﴿وَلِلَّهِ مُلۡکُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِۗ وَٱللَّهُ عَلَىٰ کُلِّ شَیۡءٖ قَدِیرٌ١٨٩﴾ [آل عمران: 189].
«و فرمانروایی آسمانها و زمین از آن خداست و خداوند بر هرچیزی تواناست» اینآیه کریمه در رد و تکذیب سخن جاهلانه یهودیانی نازل شد که گفتند: ﴿إِنَّ ٱللَّهَ فَقِیرٞ وَنَحۡنُ أَغۡنِیَآءُ﴾ [آل عمران:181] (خدا فقیر و ما توانگر هستیم) «آیه181».
﴿إِنَّ فِی خَلۡقِ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ وَٱخۡتِلَٰفِ ٱلَّیۡلِ وَٱلنَّهَارِ لَأٓیَٰتٖ لِّأُوْلِی ٱلۡأَلۡبَٰبِ١٩٠﴾ [آل عمران: 190].
«مسلما در آفرینش آسمانها و زمین و درپی یکدیگر آمدن شب و روز» و تفاوتآنها در درازی و کوتاهی و گرمی و سردی و غیره «آیاتی است» یعنی: نشانهها و راهنماهای روشن و برهانهای واضحی است که بر وجود آفریننده سبحان دلالت میکند، اما «برای صاحبان خرد»های ناب از شائبههای نقص و عقلهای وارسته ازکجیها و انحراف زیرا مجرد تفکر در نشانههایی که خدای سبحان در این آیهکریمه از آنها یاد کرده است، برای عاقل بسنده و کافی است تا او را به ایمانی پیوند دهد که هیچ شک و شبههای نمیتواند آن را متزلزل کرده و به درون آن رخنه نماید بنابراین، واجب است که ایمان انسان بر پشتوانه دلایل یقینی متکی ومستظهر باشد، نه بر تقلید و وراثت. در حدیث شریف آمده است: «وای بر کسیکه این آیه کریمه را بخواند و در آن تفکر نکند». همچنان روایت شده است که درشب نزول این آیه کریمه، رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم تا بامداد پیوسته میگریستند.
باید دانست که میدان تفکر، آفریدههای حق تعالی است نه ذات وی زیرا درک حقیقت ذات الهی محال و ناممکن است.
﴿ٱلَّذِینَ یَذۡکُرُونَ ٱللَّهَ قِیَٰمٗا وَقُعُودٗا وَعَلَىٰ جُنُوبِهِمۡ وَیَتَفَکَّرُونَ فِی خَلۡقِ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ رَبَّنَا مَا خَلَقۡتَ هَٰذَا بَٰطِلٗا سُبۡحَٰنَکَ فَقِنَا عَذَابَ ٱلنَّارِ١٩١﴾ [آل عمران: 191].
آنگاه حق تعالی صاحبان خرد را چنین تعریف و توصیف میکند: «همآنان که خدا را ایستاده و نشسته و به پهلو آرمیده یاد میکنند» یعنی: صاحبان خرد کسانی هستند که میان فکر و ذکر جمع نموده و خداوند متعال را در همه احوال یادمیکنند، چنانکه پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم خدای عزوجل را در همه اوقات یاد میکردند.به قولی: مراد از «ذکر» در اینجا نماز است. یعنی: کسانی که نماز را در هیچ حالیاز احوال ترک نمیکنند و آن را در حال نبود عذر ایستاده و درحال وجود عذر، نشسته و به پهلو خوابیده ادا میکنند «و در آفرینش آسمانها و زمین تفکر میکنند» یعنی: در صنع بدیع و متقن آسمانها و زمین و استحکام و ثبات آنها و عظمت و بزرگی اجرام آنها میاندیشند. یادآور میشویم که دعوت به تأمل در شگفتیهای آفرینش از مضامین اصلی قرآن است.
این آیه کریمه و آیات مشابه آن، ناظر بر «برهان اتقان صنع» در حکمت اسلامی است.
این متفکران و اندیشمندان ذاکر میگویند: «پروردگارا! اینها را بیهوده» و بهبازی و عبث «نیافریدهای» بلکه اینها را دلیلی بر حکمت و قدرت خویشآفریدهای تا زمین را میدان آزمایش بندگانت قرار داده و فرمانبردارانت را از سرکشانت متمایز گردانی «منزهی تو» از آنچه که لایق شأن خداوندیات نیست «پس ما را از عذاب آتش دوزخ درامان بدار».
﴿رَبَّنَآ إِنَّکَ مَن تُدۡخِلِ ٱلنَّارَ فَقَدۡ أَخۡزَیۡتَهُۥۖ وَمَا لِلظَّٰلِمِینَ مِنۡ أَنصَارٖ١٩٢﴾ [آل عمران: 192].
همچنان متفکران و اندیشمندان ذاکر میگویند: «پروردگارا! هر که را تو در آتشافگنی، یقینا رسوایش کردهای» و خوار و بیمقدارش ساختهای «و برای ستمکاران» یعنی: برای کافران «هیچ یاورانی نیست».
﴿رَّبَّنَآ إِنَّنَا سَمِعۡنَا مُنَادِیٗا یُنَادِی لِلۡإِیمَٰنِ أَنۡ ءَامِنُواْ بِرَبِّکُمۡ فََٔامَنَّاۚ رَبَّنَا فَٱغۡفِرۡ لَنَا ذُنُوبَنَا وَکَفِّرۡ عَنَّا سَیَِّٔاتِنَا وَتَوَفَّنَا مَعَ ٱلۡأَبۡرَارِ١٩٣﴾ [آل عمران: 193].
همچنان متفکران و اندیشمندان ذاکر میگویند: «پروردگارا! همانا ما شنیدیم که دعوتگری به ایمان فرا میخواند» که این دعوتگر همانا رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم است وبه قولی: دعوتگر، قرآن است «که به پروردگار خود ایمان آورید، پس ایمانآوردیم» یعنی: به ندای این دعوتگر لبیک گفته و ایمان آوردیم «پروردگارا» تکرار ندا برای اظهار فروتنی و تضرع است «گناهان ما را بیامرز و سیئات ما را بزدای» یعنی: گناهان کبیره و صغیرهمان را به مغفرت خویش درپوشان، یا آن کوتاهیهایی را که در حقوق بندگانت از ما سر زده است، برملا و آشکار نکن، باعذاب کردن ما در برابر آنها «و ما را در زمره ابرار بمیران» ابرار: جمع «بار» است و ایشان کسانیاند که در طاعت پروردگار سعی بلیغ و کوشش وسیع مینمایند و گستره طاعاتشان بسیار وسیع است. بهقولی: ایشان پیامبران الهی علیهم السلام و صالحاناند.
﴿رَبَّنَا وَءَاتِنَا مَا وَعَدتَّنَا عَلَىٰ رُسُلِکَ وَلَا تُخۡزِنَا یَوۡمَ ٱلۡقِیَٰمَةِۖ إِنَّکَ لَا تُخۡلِفُ ٱلۡمِیعَادَ١٩٤﴾ [آل عمران: 194].
همچنان متفکران و اندیشمندان ذاکر میگویند: «پروردگارا! و آنچه را که به وسیله فرستادگانت به ما وعده دادهای، به ما عطا کن» وعدهای که بر زبانپیامبران علیهم السلام دادهشده، همانا پاداش خداوند عزوجل بر اهل طاعت وی است «و ما را روز رستاخیز رسوا نگردان» که این رسوایی، ذلت و حقارتی ننگین است «زیرا تو وعدهات را خلاف نمیکنی» آری! خداوند متعال به دلیل قدرت و کمال و انعام بزرگ خویش، وعدههایی را که بر زبان پیامبرانش علیهم السلام به بندگان مؤمن و نیکوکار خویش سپرده و کتابهایش نیز متضمن آن هستند ـ چون آمرزش گناهان، نجات از عذاب و رهیافتنشان به بهشت ـ هرگز خلاف نمیکند، درصورتیکه مستحق آنباشند. در حدیث شریف آمده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم هنگامی که به نماز تهجد برمیخاستند، آیات دهگانه آخر سوره آل عمران را میخواندند و سپس با خدای خویش چنین مناجات میکردند: «اللهم اجعل فی قلبی نوراً، وفی سمعی نوراً، وفی بصری نوراً، وعن یمینی نوراً، وعن شمالی نوراً، ومن بین یدی نوراً، ومن خلفی نوراً، ومن فوقی نوراً، وأعظم لی نوراً یوم القیامة». «بارخدایا! در قلبم نوری را پدید آور ودر شنواییام نوری را و در بیناییام نوری را و از جانب راست من نوری را و از جانب چپم نوری را و از پیشاپیش من نوری را و از پشت سرم نوری را و از فراز سرم نوری را و برای من در روز قیامت نوری بزرگ قرارده».
علما بر آنند که: خواندن این آیات دهگانه بعد از بیدار شدن از خواب درشب ـ با اقتدا به رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم مستحب است.
﴿فَٱسۡتَجَابَ لَهُمۡ رَبُّهُمۡ أَنِّی لَآ أُضِیعُ عَمَلَ عَٰمِلٖ مِّنکُم مِّن ذَکَرٍ أَوۡ أُنثَىٰۖ بَعۡضُکُم مِّنۢ بَعۡضٖۖ فَٱلَّذِینَ هَاجَرُواْ وَأُخۡرِجُواْ مِن دِیَٰرِهِمۡ وَأُوذُواْ فِی سَبِیلِی وَقَٰتَلُواْ وَقُتِلُواْ لَأُکَفِّرَنَّ عَنۡهُمۡ سَیَِّٔاتِهِمۡ وَلَأُدۡخِلَنَّهُمۡ جَنَّٰتٖ تَجۡرِی مِن تَحۡتِهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُ ثَوَابٗا مِّنۡ عِندِ ٱللَّهِۚ وَٱللَّهُ عِندَهُۥ حُسۡنُ ٱلثَّوَابِ١٩٥﴾ [آل عمران: 195].
«پس پروردگارشان دعایشان را اجابت کرد» با دادن این وعده: «که من عمل هیچ صاحب عملی از شما را ضایع نمیکنم» با ندادن ثواب آن «از مرد یا زن» تصریح بر زنان، بهخاطردلخوش کردن آنهاست، وگرنه آنان نیز در عموم معنای (الذین آمنوا وعملوا الصالحات) داخلند. آیه کریمه ضمنا زنان را به مشارکت در دعوت اسلامی و آنچه که از هجرت و جهاد بهدنبال خود دارد، تشویق و ترغیب مینماید «همه از همدیگرید» یعنی: مردان شما در طاعت حق تعالی مانند زنان شما هستند و زنان شما مانند مردان شما، مردان از زنان به وجود آمدهاند و زنان ازمردان و هردو از یک اصل منشعب گردیدهاند زیرا هردو جنس، از نسل آدم وحوا بوده و هردو جنس مکلف میباشند.
در بیان سبب نزول آمده است: آیه کریمه هنگامی نازل شد که ام سلمه رضی الله عنها به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم گفت: یا رسول الله! من نمیشنوم که حق تعالی از هجرت زنان نیز سخنی به میان آوردهباشد. «پس کسانی که هجرت کردهاند» بهسوی رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از مردان و زنان؛ با ترک دار و دیار خود «و» کسانیکه «از خانههای خود رانده شده»اند در طاعت خدای عزوجل «و» کسانیکه «در راه من آزار دیدهاند» مراد آزارهایی است که به سبب ایمان خویش به حق تعالی از مشرکان میدیدند تا از دین خویش برگردند، اما این آزارها، جز تمسک بیشترشان به دین حق، هیچ اثر دیگری بر آنان نداشت و همه کسانیکه به سبب تمسکشان بهدین الهی، مورد آزار و اذیت و شکنجه قرار میگیرند، در خطاب آیه کریمه داخلاند «و» کسانیکه «جنگیدهاند» با دشمنان خدا عزوجل «و» کسانیکه «کشتهشدهاند» در راه خدا عزوجل ـ که این برترین مقامات است. مراد، بهشهادت رسیدنبرخی از آنهاست، آری! اینانند که: «سیئاتشان را میزدایم» زیرا هجرت در راه خدا عزوجل گناهان ما قبل خود را محو میکند و جهاد و شهادت در راه خدا عزوجل ، تمام گناهان ـ بجز وام را ـ پاک میگرداند، چنانکه در احادیث آمده است «و آنان را در باغهایی که از فرو دست آنها جویباران روان است، درمیآورم. این پاداش الهی است و پاداش نیکو نزد خداوند است» که به عملکنندگان تعلق میگیرد.
﴿لَا یَغُرَّنَّکَ تَقَلُّبُ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ فِی ٱلۡبِلَٰدِ١٩٦﴾ [آل عمران: 196].
در بیان سبب نزول آمده است: این آیه کریمه درباره مشرکان مکه نازل شد زیرا آنان در آسایش و رفاه و نعمت بهسر میبردند و تجارت میکردند، پس برخی ازمسلمانان گفتند: دشمنان خدا عزوجل را در امر معیشت و گذران زندگانی شان به خیر ونیکی مییابیم، حال آن که ما از فقر و فاقه و سختی بهجان آمدهایم! همان بود کهنازل شد: «گشتوگذار کافران در شهرها» و ترتیب دادن سفرهای تجارتی از سویشان با هدف رونق بخشیدن به زندگی مادی «تو را نفریبد» زیرا این متاعیاست اندک که در این دنیا از آن بهرهمند میشوند و سپس بازگشتشان بهسوی دوزخ است. عکرمه میگوید: «مراد؛ آمد و رفت شب و روز آنان و نعمتهایی است که از آن بهره میبرند».
﴿مَتَٰعٞ قَلِیلٞ ثُمَّ مَأۡوَىٰهُمۡ جَهَنَّمُۖ وَبِئۡسَ ٱلۡمِهَادُ١٩٧﴾ [آل عمران: 197].
«این» متاع دنیا «بهرهمندی ناچیزی است» که نسبت به پاداش خدای سبحان هیچگونه اعتبار و ارزشی ندارد «سپس جایگاهشان دوزخ است و چه بد آرامگاهی است» آن جایگاهی که با کفر خود، در دوزخ برای خود آماده کردهاند. بایسته یادآوری است که دوزخ از روی ریشخند و سرزنش، آرامگاه نامیده شد.
﴿لَٰکِنِ ٱلَّذِینَ ٱتَّقَوۡاْ رَبَّهُمۡ لَهُمۡ جَنَّٰتٞ تَجۡرِی مِن تَحۡتِهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُ خَٰلِدِینَ فِیهَا نُزُلٗا مِّنۡ عِندِ ٱللَّهِۗ وَمَا عِندَ ٱللَّهِ خَیۡرٞ لِّلۡأَبۡرَارِ١٩٨﴾ [آل عمران: 198].
«لیکن» درمقابل جهنم برای کفار؛ «کسانی که تقوای پروردگارشان را پیشه ساختهاند» به علاوه همه منافع بسیار دیگری که از این کار میبرند «برای ایشان باغهایی است که جویباران از فرودست آن جاری است و جاودانه در آنند، نزلی از جانب خدا است» نزل: آنچه که برای میهمان آماده میشود؛ از پذیرایی و هدیه، یا منزلیکه در آن جای میگیرد «و آنچه نزد خداوند است» از نعمتهاییکه برای پیروان ومطیعان خویش آماده نموده «برای نیکوکاران بهتر است» از منافعی که کفار در سفرهای تجارتی و در مشاغل دیگر بهدست میآورند.
﴿وَإِنَّ مِنۡ أَهۡلِ ٱلۡکِتَٰبِ لَمَن یُؤۡمِنُ بِٱللَّهِ وَمَآ أُنزِلَ إِلَیۡکُمۡ وَمَآ أُنزِلَ إِلَیۡهِمۡ خَٰشِعِینَ لِلَّهِ لَا یَشۡتَرُونَ بَِٔایَٰتِ ٱللَّهِ ثَمَنٗا قَلِیلًاۚ أُوْلَٰٓئِکَ لَهُمۡ أَجۡرُهُمۡ عِندَ رَبِّهِمۡۗ إِنَّ ٱللَّهَ سَرِیعُ ٱلۡحِسَابِ١٩٩﴾ [آل عمران: 199].
«و البته از میان اهل کتاب، کسانی هستند که به الله ایمان میآورند و به آنچه فرود آورده شد بهسوی شما و به آنچه فرود آوردهشده بهسوی خودشان» نیز ایمان میآورند «در حالیکه در برابر خدا خاشعاند» یعنی: برخی از اهل کتاب بهرهای از دین بردهاند و همانند دیگران، شریک رسواییهایی که خداوند عزوجل از آن درآیات این سوره و آیات مشابه آن سخن گفته، نیستند زیرا این «بعض»، میان ایمان به الله عزوجل و آنچه بر پیامبرش حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم فرود آورده و آنچه که برانبیای خودشان نازل کرده، جمع میکنند و «عوض آیات خدا بهایی اندک نمیستانند» یعنی: پیروی حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم را بهخاطر کسب مقام یا جاه دنیویای، فرو نمیگذارند «اینانند که نزد پروردگارشان پاداش خود را دارند» پاداشی مکرر، نه یکبار، بلکه دوبار، چنان که در «سوره قصص/54» آمدهاست. «آری! خداوند سریع الحساب است».
ابنکثیر در بیان سبب نزول میگوید: «آیه کریمه درباره نجاشی پادشاه حبشه نازل شد، که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بر وی نماز جنازه غایب گزاردند». ولی حسنبصری؛ میگوید: «آیهکریمه درباره آن عده از اهل کتاب نازل شد که قبل ازحضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم میزیستند و بعد از بعثت آن حضرت، از ایشان پیروی کرده و به اسلام گرویدند».
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ ٱصۡبِرُواْ وَصَابِرُواْ وَرَابِطُواْ وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ لَعَلَّکُمۡ تُفۡلِحُونَ٢٠٠﴾ [آل عمران: 200].
«ای مؤمنان! صبر پیشه کنید و پایداری ورزید» حق تعالی مؤمنان را به صبر بر طاعات و شکیبایی از شهوات برمیانگیزد. باید دانست که: یکی «صبر» است ودیگری «مصابره»، یعنی: پایداری دربرابر دشمنان و شکیبایی بر سختیهایجنگ، که مصابره از صبر سختتر و دشوارتر است «و برای جهاد آماده باشید» یعنی: در مرزهای سرزمین اسلامی در حال آمادهباش قرارداشته باشید، درحالیکه اسبان و دیگر وسایل جهاد را مهیای کار نگاه میدارید و این آمادگی را اصطلاحا «مرابطه» مینامند. انتظارکشیدن نمازها در مساجد نیز از «رباط» است. بنابراین، «رباط»، محکم کردن مرزها و پایبندی به مساجد است «و از خداپروا کنید، باشد که رستگار شوید» پس تقوای الهی سبب رستگاری است، تقوایی که این سوره با سفارش به آن ختم و سوره بعدی با سفارش به آن آغاز میشود.
از ابوهریره رضی الله عنه در بیان سبب نزول آیه کریمه روایت شده است که فرمود: درحقیقت در زمان رسول اکرم «چنان غزوهای نبود که مؤمنان در آن مرابط(بهحال آمادهباش) باشند، لیکن این آیه کریمه درباره کسانی نازل شد که با خواندن نمازها در اوقات آن و سپس باقی ماندن در مساجد و ذکر خدای عزوجلدر آنها، مساجد را آباد نگاه میدارند. در حدیث شریف آمده است که رسولخدا «فرمودند: «آیا شما را از آنچه که خداوند عزوجل با آن گناهان را محو ودرجات را بلند میسازد آگاه نکنم؟ (اینک آگاهتان میکنم): کامل ساختن وضو با وجود سختیها، گام نهادن بسیار بهسوی مساجد و انتظار کشیدن نمازی بعد ازنمازی؛ این است رباط، این است رباط، این است رباط».
در فضیلت آمادگی (رباط) در راه خدا عزوجل و پشتیبانی از مسلمانانی که در سرزمین دشمن در مقابل آن قرار دارند، نیز احادیث بسیاری آمده است، از آن جمله این حدیث شریف است: «آمادگی یک روز در راه خدا عزوجل بهتر از دنیا ومافیهاست». همچنین در حدیث شریف آمده است: «هرکسیکه میمیرد، بر عمل وی مهر ختام زده میشود، جز مرابط در راه خدا عزوجل که عملش بر وی ـ تابرانگیختنش در روز قیامت ـ جریان داده میشود، چنانکه از عذاب قبر و سؤال نکیر و منکر نیز ایمن میگردد».
[1]- ترجمه: خدایا! جز تو معبودی نیست، پاکی توراست، از تو برای گناهانم آمرزش میخواهم و ازتو رحمتت را میطلبم، خدایا! برعلم من بیفزای، قلبم را منحرف نگردان و به من از جانب خودت رحمتیببخش، همانا تو بسیار بخشندهای.
[2]- تفسیر «معارف القرآن«، ترجمه فارسی از علامه محمدیوسف حسینپور ـ با تلخیص.
[3] تفسیر «معارف القرآن»، ترجمه فارسی از علامه محمدیوسف حسینپور ـ با تلخیص.
[4]- نگاه کنید به سوره «یس 27 ـ 12».
[5] - استدراج: نزدیککردن مجرمان به تدریج و درجهبهدرجه بهسوی عذاب است، بدانسان کهخداوند عزوجل به آنان با وجود گناه و نافرمانیشان نعمت میبخشد تا به آن سرمست شوند و از یاد مرگ و توبه غافل گردند. پس استدراج درواقع، گرفتن الهی بهطور آهسته و به شیوهای است که گمانش را نمیبرند.
[6]- قادس: پاککننده از گناهان.
[7]- نگاه، سوره «بقره/125».
[8]- رجوع کنید به تفسیر المنیر، 174/1.
[9]- نگاه کنید به مختصر تفسیر ابنکثیر 331/1 و ترجمه فارسی تفسیر المنیر /3 168.
سوره نساء
مدنی است و دارای (176) آیه است.
وجه تسمیه: چون احکام متعلق به زنان در این سوره بسیار است، از اینجهت، آن را سوره «نساء الکبری»، و در مقابل آن، سوره «طلاق» را سوره «نساء القصری» نامیدهاند. از عبدالله بن مسعود رضی الله عنه روایت شده است که فرمود: در سوره «نساء» پنج آیه است که اگر تمام دنیا و مافیها را در عوض آنها به من بدهند، مرا بدین اندازه شادمان نمیکند، این پنج آیه عبارتند از: ﴿إِنَّ ٱللَّهَ لَا یَظۡلِمُ مِثۡقَالَ ذَرَّةٖ﴾ [النساء: 40]. و: ﴿إِن تَجۡتَنِبُواْ کَبَآئِرَ مَا تُنۡهَوۡنَ عَنۡهُ﴾ [النساء: 31]. «آیه 31» و: ﴿إِنَّ ٱللَّهَ لَا یَغۡفِرُ أَن یُشۡرَکَ بِهِ﴾ [النساء: 48].» و آیه: ﴿وَلَوۡ أَنَّهُمۡ إِذ ظَّلَمُوٓاْ أَنفُسَهُمۡ﴾ [النساء: 64].
سوره مبارکه «نساء» متضمن احکام خانواده کوچک؛ یعنی هسته اولیه اجتماع و خانواده بزرگ؛ یعنی جامعه اسلامی و رابطه آن با کل جامعه انسانی میباشد، بههمین دلیل است که این سوره در نخستین آیه، وحدت اصل و منشأ آفرینش انسانرا با بیانی روشن و شگرف تبیین کرده و تقوای الهی را به عنوان مراقب و نگهبان این رابطه عام اجتماعی معرفی مینماید.
بِسۡمِ ٱللَّهِ ٱلرَّحۡمَٰنِ ٱلرَّحِیمِ
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلنَّاسُ ٱتَّقُواْ رَبَّکُمُ ٱلَّذِی خَلَقَکُم مِّن نَّفۡسٖ وَٰحِدَةٖ وَخَلَقَ مِنۡهَا زَوۡجَهَا وَبَثَّ مِنۡهُمَا رِجَالٗا کَثِیرٗا وَنِسَآءٗۚ وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ ٱلَّذِی تَسَآءَلُونَ بِهِۦ وَٱلۡأَرۡحَامَۚ إِنَّ ٱللَّهَ کَانَ عَلَیۡکُمۡ رَقِیبٗا١﴾ [النساء: 1].
«ای مردم! از پروردگارتان پروا کنید، همو که شما را از نفس واحدی آفرید و جفتش را نیز از او پدید آورد» یعنی: شما را از آن یکتنی آفرید که در آغاز او را خلقکرد ـ و او آدم علیه السلام است ـ سپس از پهلوی چپ آدم علیه السلام جفتش را که حواء استدرحالی آفرید که آدم علیه السلام در خواب بود، پس چون بیدار شد و حواء را دید، ازوی خوشش آمد و به وی متمایل گردید و حواء نیز با او انس گرفت. درحدیث شریف آمده است: «همانا زن از پهلو آفریده شده و کجترین بخش پهلوقسمت بالای آن است، پس اگر بخواهی که آن را راستسازی؛ آن را شکستهایو اگر از آن بهرهبرداری کنی؛ درحالی بهرهبرداری کردهای که کجی در آنهست». «و از آن دو» یعنی: از آدم و حواء «مردان بسیار و زنان» بسیاری را درروی زمین «پراکند» با زاد و ولدشان «و از خدایی پروا نمایید که بهنام او از همدیگر درخواست میکنید» چنانکه میگوییم: «به خاطر خدا عزوجل و بهنام او از تومیخواهم که چنین و چنان کنی». در حدیث شریف آمده است: «من سألکم باالله فاعطوه». «هر که از شما به نام خدا عزوجل کمک خواست، پس به او بدهید». «همچنین از گسستن پیوند ارحام پروا کنید» یعنی: همان طوری که بر شما لازم است تا از خدا عزوجل پروا کنید، همینگونه باید صله رحم را رعایت نموده و از نزدیکان خویش نگسلید زیرا صله رحم از جمله اموری است که خداوند عزوجل بهرعایت آن دستور داده است. ارحام: نام تمام نزدیکان و خویشاوندان ـ اعم ازمردان و زنان ـ بدون فرقی بین محرمان و غیر آنهاست، اما مراد از آن در اینجا: نزدیکانی هستند که از جهت پدر و مادر با انسان قرابت داشته باشند. علما اتفاقنظر دارند بر اینکه صله رحم واجب است. «همانا خداوند همواره بر شما نگهباناست» پس او اعمال خیر و شر شما را زیر نظر داشته و شما را در برابر آن جزامیدهد. در حدیث شریف آمده است: «خداوند عزوجل را چنان عبادت کن که گویی اورا میبینی زیرا اگر تو او را نمیبینی، قطعا او تو را میبیند».
در روایت ابراهیمنخعی، قتاده، اعمش و حمزه: (الارحام) به جر خوانده شده، که بنابراین قرائت؛ از آیه کریمه جایز بودن درخواست به نام رحم و به حق پیوند آن نیز بر میآید و البته این، به معنای سوگندخوردن به غیر باری تعالی نیست.
﴿وَءَاتُواْ ٱلۡیَتَٰمَىٰٓ أَمۡوَٰلَهُمۡۖ وَلَا تَتَبَدَّلُواْ ٱلۡخَبِیثَ بِٱلطَّیِّبِۖ وَلَا تَأۡکُلُوٓاْ أَمۡوَٰلَهُمۡ إِلَىٰٓ أَمۡوَٰلِکُمۡۚ إِنَّهُۥ کَانَ حُوبٗا کَبِیرٗا٢﴾ [النساء: 2].
«و اموال یتیمان را به آنان بازدهید» این خطاب متوجه اولیا و اوصیای یتیمان است. یتیم: کسی است که پدر نداشته و هنوز به دوران بلوغ نرسیده است زیرا درحدیث شریف آمده است: «پس از بلوغ، یتیمیای نیست». و ـ چنانکه از آیه (6) همین سوره بر میآید ـ اموال ایتام فقط زمانی به ایشان برگردانده میشودکه به سن بلوغ برسند، که در آن زمان در حقیقت یتیم نیستند، پس اطلاق یتیم بهآنها در این آیه، مجاز است، به اعتبار حالت یتیمیای که قبل از رسیدن به سن بلوغ داشتهاند «و پلید را با پاک بدل نکنید» یعنی: ای مؤمنان! با اموال ایتام همانکاری را نکنید که در جاهلیت مبنای رفتار مردم با آنان بود زیرا در جاهلیت مردم اموال سره و مرغوب ایتام را گرفته و اموال ناسره و نامرغوب خود را به جای آن میگذاشتند. بعضی گفتهاند؛ معنی ﴿وَلَا تَتَبَدَّلُواْ ٱلۡخَبِیثَ بِٱلطَّیِّبِ﴾ این است: اموال ایتام را که برای شما حرام و پلید است نخورید، بلکه اموال پاک و حلال خودتانرا بخورید «و اموال آنان را همراه» و با ضمیمه کردن «با اموال خود نخورید، که این گناهی بزرگ است».
در بیان سبب نزول آیه کریمه آمده است: این آیه درباره مردی از قبیله غطفان نازلشد که از پسر برادر یتیمش اموال بسیاری نزد وی بود، پس چون آن یتیم به سن بلوغ رسید، اموال خویش را از عمویش طلب کرد، اما او از دادن اموال ویسرباز زد. و بعد از آن که این آیه نازل شد، اموالش را به وی باز داد.
﴿وَإِنۡ خِفۡتُمۡ أَلَّا تُقۡسِطُواْ فِی ٱلۡیَتَٰمَىٰ فَٱنکِحُواْ مَا طَابَ لَکُم مِّنَ ٱلنِّسَآءِ مَثۡنَىٰ وَثُلَٰثَ وَرُبَٰعَۖ فَإِنۡ خِفۡتُمۡ أَلَّا تَعۡدِلُواْ فَوَٰحِدَةً أَوۡ مَا مَلَکَتۡ أَیۡمَٰنُکُمۡۚ ذَٰلِکَ أَدۡنَىٰٓ أَلَّا تَعُولُواْ٣﴾ [النساء: 3].
«و اگر ترسیدید که در حق دختران یتیم به عدل و انصاف رفتار نکنید، در این صورت از زنانی که میپسندید به نکاح خود درآورید» از غیر دختران یتیم که بر شما حلالند، نه از زنانیکه خداوند عزوجل بر شما حرام گردانیده «دو زن، یا سه زن یا چهار زن» یعنی: یک، دو، سه، یا چهار تن را به همسری خویش درآورید. و جمع کردن بیشتر از چهار زن برای یک مرد جایز نیست.
بیان معنای مراد آیه: در جاهلیت، اولیای دختران یتیم ـ چون پسرعموهایشان ـ آنان را به نکاح خویش درمیآوردند، اما حقوق مقرر در نکاح ـ چون مهر ـ را به آنان نپرداخته و در این باره با آنان مانند غیرشان از همسران رفتار نمیکردند، پس خدای عزوجل از نکاح آنان توسط اولیایشان نهی کرد، مگر اینکه با ایشان به عدل و داد رفتار شود و بالاترین مهری را که مستحق آن هستند و سایر حقوق زناشویی به آنان داده شود، در غیر این صورت باید ـ بجز دختران یتیم ـ از زنان دیگر موردپسند خویش به همسری بگیرند. لذا هرکس بهگمان غالب خود میپندارد که در حق دختر یتیم چنانکه باید عدالت نمیکند، باید از ازدواج با او صرف نظر کرده و یک زن دیگر، یا در صورت ضرورت حتی تا چهار زن را به نکاح خود درآورد و در حق دختر یتیم ستم نکند «و اگر میترسیدید که به عدالت رفتار نکنید» میان همسرانتان در نوبت همخوابی، نفقه، معاشرت و مانند آنها، پس فقط «به یک زن اکتفا کنید» نه بیشتر از آن. به قولیمعنی این است: اگر میترسیدید که میان آنها در محبت عدالت نمیکنید ـ پسفقط یک زن بگیرید نه بیشتر. اما قول راجح این است که: عدالت معنوی، یا محبت قلبی در آیه کریمه مورد نظر نیست زیرا این امر از وسع و توان انسان خارجاست، همان گونه که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم خود به عائشه رضی الله عنها ـ در مقایسه باسایر ازواج مطهرات ـ محبت قلبی بیشتری داشتند. چنانکه در حدیث شریف آمدهاست: «اللهم هذا قسمی فیما أملک فلا تؤاخذنی فیما تملک ولا أملک». «بار خدایا! اینتقسیم من است در چیزی که من مالک آن هستم، پس مرا در آنچه که تو مالکآن هستی (یعنی محبت قلبی) و من مالک آن نیستم، مورد مؤاخذه قرار نده». «یا» اکتفا کنید «به آنچه که مالک شدهاید» از کنیزان، هرچند تعدادشان بسیار باشد. مراد: معاشرت جنسی با کنیزان از طریق ملکیت است، نه از طریق ازدواج. خاطرنشان میشود که کنیزان ملکی، حقی در نوبت همخوابی ندارند.
در یکی از روایات در بیان سبب نزول آیه کریمه آمده است: مردم از خوردن اموال یتیمان احساس گناه کرده و خود را از آن باز میداشتند، اما در امر زنان، با دست باز عمل کرده و هرچه میخواستند از آنان به ازدواج خویش در میآوردند و گاهی میانشان عدالت کرده و چه بسا که عدالت را در میانشان رعایت نمیکردند، پس چون از احکام یتیمان سؤال کردند، پیوست با جواب آن این آیههم نازل شد تا ایشان را به این امر متوجه سازد که همان گونه که از بیعدالتی درمورد یتیمان بیم دارند، در مورد زنان نیز از بیعدالتی بیمناک بوده و بیشتر از آنتعدادی را که رسیدگی به حقوق آنها برایشان ممکن نیست، نکاح نکنند زیرا زنان نیز در ضعف و ناتوانیشان همانند یتیمان هستند. لذا از این روایت معنای دیگرینیز برمیآید. اما آنچه قبلا در تفسیر آیه گفتیم، بر مبنای روایت عائشه رضی الله عنها بود، اما این معنی که از سبب نزول بر میآید؛ قول ابنعباس رضی الله عنه است.
«این نزدیکتر به آن است که ستم نکنید» یعنی: اکتفا نمودن به یک زن، نسبت به جمعکردن میان دو زن یا بیشتر از آن، به سالم ماندنتان از آلودگی به جور و ستم، نزدیکتر است. امام شافعی؛ در معنی (الا تعولوا) گفته است: «به نکاح گرفتن یکزن نزدیکتر به آن است که عیالوار نشوید». سفیان گفته است: «الا تعولوا ـ به این معنی است: اکتفا نمودن به یک زن، نزدیکتر به آن است که فقیر نشوید».
بیان احکام:
1- امام ابوحنیفه به جایز بودن نکاح دختر یتیم در حال صغارت وی نظر دارد. اما امام مالک، امام شافعی و جمهور علما برآنند که نکاح دختر یتیم تا آنگاه که بالغ نگردد، جایز نیست.
2- ولی دختر یتیم ـ مثلا پسر عموی وی ـ در صورت عدالت در پرداخت مهر، میتواند بعد از بلوغش با وی ازدواج کند و این رأی ابوحنیفه است، اما زفر و شافعی بر آنند که ولی نمیتواند ـ به عنوان عقدکننده ـ او را به ازدواج خودش درآورد، مگر به اجازه حاکم و زمامدار زیرا ولایت در نکاح، شرطی از شروط عقد است.
در تفسیر «معارف القرآن» آمده است: «بعضی از عدم توجه به آیات در یک سوء تفاهم عجیبی قرار گرفتهاند و آن این است که: در این آیه دستور رسیده که اگر احساس خطر کنید که نمیتوانید عدل و مساوات را بر قرار نمایید، به ازدواج با یک زن اکتفا کنید و در آیه دیگری واضح ساخته که قطعا نمیتوان عدل ومساوات را رعایت نمود. پس نتیجه این شد که نکاح بیش از یک زن مطلقا نا جایزاست.
اما باید اندیشید که اگر هدف خداوند عزوجل در این آیات، جلو گیری از نکاح بیش از یک زن میبود، او چه نیازی داشت که به این تفصیل بپردازد که: ﴿فَٱنکِحُواْ مَا طَابَ لَکُم مِّنَ ٱلنِّسَآءِ مَثۡنَىٰ وَثُلَٰثَ وَرُبَٰعَ﴾ یعنی نکاح کنید از زنان مورد پسندتان دودو، سه سه و چهار چهار» زیرا در آن صورت بی عدالتی یقینی است؛ پس «احساس خطر» در این مورد معنایی نخواهد داشت. به علاوه، بیان قولی و عملی رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و صحابه کرام رضی الله عنهم و تعامل متداوم آنها بر این گواه است که اسلام هیچگاه ازدواج با بیش از یک زن را جلو گیری ننموده و حقیقت همان است کهرعایت عدالت و مساوات در امور اختیاری و عدم توان مساوات در امور غیراختیاری یعنی در محبت و تمایل قلبی است؛ لذا بین این دو آیه هیچگونه تعارضیوجود ندارد و نه در این آیات دلیلی بر ممنوعیت تعدد زوجات آمده است».
﴿وَءَاتُواْ ٱلنِّسَآءَ صَدُقَٰتِهِنَّ نِحۡلَةٗۚ فَإِن طِبۡنَ لَکُمۡ عَن شَیۡءٖ مِّنۡهُ نَفۡسٗا فَکُلُوهُ هَنِیٓٔٗا مَّرِیٓٔٗا٤﴾ [النساء: 4].
«و مهر زنان را از روی طیب خاطر» بهعنوان هدیهای «به ایشان بدهید و اگر به میل خودشان چیزی از آن را به شما واگذاشتند، پس آن را حلال و گوارا بخورید» لذا آنچه در حلال بودن این واگذاری معتبر است، خوشی خاطر زنان است، نه مجرد موافقت آنها با الفاظی که از آن رضایت و طیب خاطر بر نمیآید. ابنعباس رضی الله عنه درتفسیر ﴿هَنِیٓٔٗا مَّرِیٓٔٗا﴾ میگوید: «هرگاه زن بدون زیان رساندن و فریب مرد، مهرخود را به وی بخشید، پس آن هنیء و مریء؛ یعنی نوشین و گواراست». هنیء: در لغت؛ غذایی است که خورنده از آن لذت میبرد و مریء: غذایی است که خوب هضم شده و از آن تغذی به عمل آید.
در بیان سبب نزول آیه کریمه روایت شده است: رسم بر آن بود که چون مردی دخترش را به نکاح میداد، مهرش را برای خود گرفته و آن را به دختر نمیداد،[1] پس خداوند متعال این آیه را نازل فرمود. اما به قولی دیگر: مخاطب آیه شوهران، اولیا و سرپرستان زناناند که از خوردن مهر آنان منع شدهاند.
﴿وَلَا تُؤۡتُواْ ٱلسُّفَهَآءَ أَمۡوَٰلَکُمُ ٱلَّتِی جَعَلَ ٱللَّهُ لَکُمۡ قِیَٰمٗا وَٱرۡزُقُوهُمۡ فِیهَا وَٱکۡسُوهُمۡ وَقُولُواْ لَهُمۡ قَوۡلٗا مَّعۡرُوفٗا٥﴾ [النساء: 5].
«و به سفیهان اموالتان را ندهید» مراد: اموال خود ایتام است و دلیل اینکه حق تعالی اموال را به اوصیای ایتام نسبت داد این است تا بدینوسیله ایشان را به نگهداری از اموال ایتام همچون اموال خودشان برانگیزد. اصل «سفه» آشفتگی وناهنجاری در خرد و رفتار است. مراد از سفیهان در اینجا؛ اطفال نابالغ، یا انسانهای کمخرد و سستاندیشهای ـ اعم از مرد و زن، بزرگسال یا خردسال ـ هستند که به طرق بازدهی اموال که سبب رشد و بهرهوری بیشتر آن میشود، آشنانبوده و از راههای زیان که سبب نابودی و تباهی اموال میشود، نمیتوانند پرهیزکنند بنابراین، چنین کسانی از تصرف در اموالشان ممنوع (محجور) قرار دادهمیشوند زیرا «که خداوند آن را» یعنی: اموال را «سبب قوام معیشت شما قرارداده است» بهطوری که امور زندگیتان به وسیله همین اموال سر و سامان میگیرد، پس اگر سفیهان کمخرد این اموال را تباه سازند، بار دوش شما میشوند «و از آن، خوراک و پوشاکشان دهید» یعنی: برایشان از اموال خودشان مقرریایبپردازید که به وسیله آن مخارج خوراک و پوشاک خویش را تأمین کنند «و با آنان سخنی پسندیده بگویید» یعنی: به آنان وعده نیکو بدهید. مثلا بگویید: هرگاه به سن رشد رسیدید، یا خردتان به رشد رسید؛ اموالتان را به خودتان بر میگردانیم.
﴿وَٱبۡتَلُواْ ٱلۡیَتَٰمَىٰ حَتَّىٰٓ إِذَا بَلَغُواْ ٱلنِّکَاحَ فَإِنۡ ءَانَسۡتُم مِّنۡهُمۡ رُشۡدٗا فَٱدۡفَعُوٓاْ إِلَیۡهِمۡ أَمۡوَٰلَهُمۡۖ وَلَا تَأۡکُلُوهَآ إِسۡرَافٗا وَبِدَارًا أَن یَکۡبَرُواْۚ وَمَن کَانَ غَنِیّٗا فَلۡیَسۡتَعۡفِفۡۖ وَمَن کَانَ فَقِیرٗا فَلۡیَأۡکُلۡ بِٱلۡمَعۡرُوفِۚ فَإِذَا دَفَعۡتُمۡ إِلَیۡهِمۡ أَمۡوَٰلَهُمۡ فَأَشۡهِدُواْ عَلَیۡهِمۡۚ وَکَفَىٰ بِٱللَّهِ حَسِیبٗا٦﴾ [النساء: 6].
در بیان سبب نزول آمده است: آیه کریمه درباره ثابت فرزند رفاعه و عمویش نازل شد زیرا رفاعه در حالی در گذشت که فرزندش ثابت خردسال بود، سپس عمویش به محضر رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم آمد و عرض کرد: پسر برادرم یتیم است و درخانهام تحت تکفلم بهسر میبرد، بفرمایید که چه چیز از مالش برایم حلال است وچه وقت مالش را به وی باز دهم؟ در این هنگام بود که خداوند متعال نازل فرمود: «و یتیمان را بیازمایید» این آزمایش چنین است که: سرپرست یتیم در دیانت واخلاق وی تأمل کند تا به نجابت و حسن تصرفش پی ببرد، همچنان چیزی از مالشرا به وی داده و او را بیازماید تا از نحوه تصرف وی در مالش، حقیقت حالش رابداند. ترتیب دادن این آزمایش ـ در نزد ابوحنیفه و شافعی ـ قبل از بلوغ و در نزد مالک بعد از بلوغ است «تا هنگامی که به حد نکاح» یعنی: به سن بلوغ «برسند» سن بلوغ نزد شافعی و احمد بن حنبل رحمه الله پانزده سالگی و نزد مالک وابوحنیفه: هفده سالگی است. از علامات بلوغ در مرد: فرودآمدن آب منی و روییدن موی ظهار و در زن: باردارشدن وی و دیدن عادت ماهانه (حیض) است «پس اگر در ایشان رشد» یعنی: حسنتدبیر و کاردانی «سراغ یافتید» و از این امر مطمئن شدید «اموالشان را به آنان برگردانید» لذا اموال یتیمان به آنان داده نمیشود، مگر بعد از بلوغ و بعد از دریافت رشد و کاردانی آنان با حسن تصرف در اموالشان، بهگونهای که اموال خود را در جای معقول و مورد ضرورت مصرف نموده و در آن اسراف و تبذیر نکنند. رشد: در نزد شافعی عبارت است از: صلاح در دین و حسن تصرف در مال. اما در نزد جمهور فقها ( رحمه الله ) رشد، فقط اهلیت تصرف در مال است.
امام ابوحنیفه بر آن است که هرگاه یتیم به سن بیست و پنج سالگی رسید، مالش به هرحال به وی باز گردانده میشود، هرچند در او رشد و فهمی هم سراغ نشد. اما مذهب جمهور این است که: تا وقتی رشد و اهلیت یتیم ثابت نشود، مال وی به وی داده نمیشود؛ در هر سنی که باشد. «و آن اموال را» در کودکی و کوچکی آنان «به اسراف و شتاب نخورید، از ترس آن که بزرگ شوند» و اموال خویش را دراختیار بگیرند. یعنی: اینگونه نباشد که شما از هم اکنون که آنها صغیرند، با خود بگویید: باید قبل از اینکه یتیم به سن بلوغ برسد و اموال خویش را از چنگم بیرون برد، اموالش را در راهی که دلخواه من است، مسرفانه و بهشتاب مصرف کنم! «وهرکس توانگر بود، باید که پرهیزگاری کند» و از اموال یتیم دوری گزیند «و هرکس تنگدست بود، باید در حد عرف از آن بخورد» و چنان نباشد که با اموال ایتامخوشگذرانی و عشرت نموده و در خوردن، نوشیدن و پوشیدن، مسرفانه ومرفهانه عمل نماید. بعضی گفتهاند؛ معنی این است: وصی یا ولی نباید جز به اندازه مزد کارشان در مال یتیم، از آن بخورند. «پس چون اموالشان را به آنان برگرداندید» بعد از بلوغ و رشدشان «بر آنان گواه بگیرید» که اموال خویش را از شما دریافت کردهاند و بدینگونه است که تهمتها از شما دفع شده و از عاقبت دعواها و جنجالهای بعدی ایمن میشوید. گواه گرفتن در نزد مالکیها وشافعیها، واجب و در نزد احناف، مستحب است. «و خداوند برای حسابرسی کافی است» و در هرآنچه انجام میدهید، حسابگر اعمال و گواه احوال شماست.
﴿لِّلرِّجَالِ نَصِیبٞ مِّمَّا تَرَکَ ٱلۡوَٰلِدَانِ وَٱلۡأَقۡرَبُونَ وَلِلنِّسَآءِ نَصِیبٞ مِّمَّا تَرَکَ ٱلۡوَٰلِدَانِ وَٱلۡأَقۡرَبُونَ مِمَّا قَلَّ مِنۡهُ أَوۡ کَثُرَۚ نَصِیبٗا مَّفۡرُوضٗا٧﴾ [النساء: 7].
سبب نزول: در دوران جاهلیت رسم آن بود که به زنان و پسربچههایی که قدرت جنگیدن نداشتند، میراث نمیدادند؛ پس نازل شد: «مردان از آنچه پدر و مادر وخویشاوندان برجای گذارند، سهمی دارند و زنان نیز از آنچه پدر و مادر و خویشاوندان برجای گذارند، سهمی، آن مال کم یا زیاد باشد» یعنی: از تمام آنچه که متوفی برجای میگذارد، برای مردان و زنان نزدیک به وی که ارثبر هستند، سهم وبهرهای است، هرچند مال متروکه جز برای استفاده مردان صلاحیت نداشته باشد؛مثلا سلاح جنگی باشد، یا اینکه فقط برای استفاده زنان صلاحیت داشته باشد،چون زیورآلات «که به عنوان سهمی معین و مقرر گردیده است» یعنی: این حقیاست ثابت که خداوند متعال آن را فرض ساخته و دستبردن در آن باهدفازبینبردن، یا کاستن از آن جایز نیست.
﴿وَإِذَا حَضَرَ ٱلۡقِسۡمَةَ أُوْلُواْ ٱلۡقُرۡبَىٰ وَٱلۡیَتَٰمَىٰ وَٱلۡمَسَٰکِینُ فَٱرۡزُقُوهُم مِّنۡهُ وَقُولُواْ لَهُمۡ قَوۡلٗا مَّعۡرُوفٗا٨﴾ [النساء: 8].
«و چون خویشاوندان» غیر ارثبر «و یتیمان و مستمندان بر سر تقسیم ترکه حضور یابند، پس به آنها چیزی از آن بدهید» هر مقداری که ورثه به طیب خاطر میدهند «و با آنان سخنی پسندیده بگویید» سخن پسندیده، سخنی است که از منت و آزار بدور باشد، چون عذرخواهی از آنان بدین مضمون: ببخشید، ما مالک این اموال نیستیم، بلکه این اموال از آن یتیمان است.
ابنعباس رضی الله عنه میگوید: «آیه میراث (آیه 11) حکم این آیه را منسوخگردانید». این قول ابنعباس رضی الله عنهما ، مذهب جمهور فقها و ائمه اربعه نیز هست. اما از ابنعباس رضی الله عنه در روایتی دیگر نقل شده است که فرمود: آیه کریمه محکم است ومنسوخ نیست، لذا امر به دادن چیزی از ارثیه به نزدیکانی که ارثبر نیستند، مفید وجوب است، هرچند که مردم عمل به آن را ترک کردهاند. ولی بهنظر فقهای مذاهب، دادن چیزی از ترکه متوفی به نزدیکان غیر ارث بر، مستحب است نه واجب.
﴿وَلۡیَخۡشَ ٱلَّذِینَ لَوۡ تَرَکُواْ مِنۡ خَلۡفِهِمۡ ذُرِّیَّةٗ ضِعَٰفًا خَافُواْ عَلَیۡهِمۡ فَلۡیَتَّقُواْ ٱللَّهَ وَلۡیَقُولُواْ قَوۡلٗا سَدِیدًا٩﴾ [النساء: 9].
«و کسانیکه اگر فرزندان ناتوانی از خود برجای گذارند، بر» آینده «آنان بیم دارند، باید» از ستم بر یتیمان مردم نیز «بترسند، پس باید از خدا پروا دارند و باید» اوصیا به یتیمان، یا حاضران به فرد محتضر «سخنی استوار و درست بگویند» که با حق وعدالت موافق باشد. این خطاب متوجه اوصیای ایتام و دربرگیرنده این اندرز و موعظه برای ایشان است: باید با یتیمانی که تحت تکفل خویش دارند، همان کنندکه دوست دارند بعد از درگذشت ایشان با فرزندان خودشان انجام شود. ابنعباس رضی الله عنه میگوید: «این آیه ناظر بر مردی است که درحال احتضار قرار دارد و کسیکه در نزد وی حاضر است میشنود که او وصیتی میکند که به حال ورثهاش مضر است، پس خداوند عزوجل این شخص شنونده وصیت را امر میکند تا فرد محتضر را در مورد وصیتش به راه حق و عدالت برگرداند».
﴿إِنَّ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ لَن تُغۡنِیَ عَنۡهُمۡ أَمۡوَٰلُهُمۡ وَلَآ أَوۡلَٰدُهُم مِّنَ ٱللَّهِ شَیۡٔٗاۖ وَأُوْلَٰٓئِکَ هُمۡ وَقُودُ ٱلنَّارِ١٠﴾ [آل عمران: 10].
«هرآینه آنان که اموال یتیمان را به ظلم میخورند، جز این نیست که در شکم خویش آتش را میخورند» و روز قیامت با این نوع از عذاب معذب میشوند «و بهزودی درآتشی فروزان درآیند» فروزش آتش؛ شعلهها و زبانههای آن است. در حدیث شریفآمده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «در روز قیامت گروهی از مردم درحالی ازقبرهای خود برانگیخته میشوند که شعلههای آتش از دهانهایشان زبانه میکشد. سؤال شد: یا رسولالله صلی الله علیه و آله و سلم ! آنان کیستند؟ فرمودند: آیا نمیبینید که خداوند متعالفرموده است:.﴿إِنَّ ٱلَّذِینَ یَأۡکُلُونَ أَمۡوَٰلَ ٱلۡیَتَٰمَىٰ ظُلۡمًا...﴾.
﴿یُوصِیکُمُ ٱللَّهُ فِیٓ أَوۡلَٰدِکُمۡۖ لِلذَّکَرِ مِثۡلُ حَظِّ ٱلۡأُنثَیَیۡنِۚ فَإِن کُنَّ نِسَآءٗ فَوۡقَ ٱثۡنَتَیۡنِ فَلَهُنَّ ثُلُثَا مَا تَرَکَۖ وَإِن کَانَتۡ وَٰحِدَةٗ فَلَهَا ٱلنِّصۡفُۚ وَلِأَبَوَیۡهِ لِکُلِّ وَٰحِدٖ مِّنۡهُمَا ٱلسُّدُسُ مِمَّا تَرَکَ إِن کَانَ لَهُۥ وَلَدٞۚ فَإِن لَّمۡ یَکُن لَّهُۥ وَلَدٞ وَوَرِثَهُۥٓ أَبَوَاهُ فَلِأُمِّهِ ٱلثُّلُثُۚ فَإِن کَانَ لَهُۥٓ إِخۡوَةٞ فَلِأُمِّهِ ٱلسُّدُسُۚ مِنۢ بَعۡدِ وَصِیَّةٖ یُوصِی بِهَآ أَوۡ دَیۡنٍۗ ءَابَآؤُکُمۡ وَأَبۡنَآؤُکُمۡ لَا تَدۡرُونَ أَیُّهُمۡ أَقۡرَبُ لَکُمۡ نَفۡعٗاۚ فَرِیضَةٗ مِّنَ ٱللَّهِۗ إِنَّ ٱللَّهَ کَانَ عَلِیمًا حَکِیمٗا١١﴾ [النساء: 11].
در بیان سبب نزول آمده است: این آیه کریمه در پاسخ به سؤال جابربن عبدالله انصاری رضی الله عنه و شکایت زن سعدبن ربیع از عموی فرزندانش در مورد عدم پرداخت مال ارثیه پدرشان به آنان نازل شد. خاطرنشان میشود که این آیه کریمه، آیه بعداز آن و آیه پایانبخش این سوره، آیات علم میراث (فرایض) اند. در حدیث شریفآمده است: «فرایض را فراگیرید و آن را به مردم نیز تعلیم دهید زیرا فرایض نصفعلم است و این علم فراموش میگردد و اولین چیزی است که از میان امت منبرداشته میشود»[2].
«خداوند به شما در حق اولادتان حکم میکند» یعنی: در باره میراث فرزندان کسانی از شما که میمیرند، چنین حکم میکند که: «پسر را» از آنها «برابر بهره دو دختر است» مراد حالتی است که فرزندان بجا مانده از متوفی، ذکور و اناث باهم باشند، پس در این حالت، میراث پسر دو برابر میراث دختر است زیرا مرد برای تأمین هزینهها و مخارج زندگی خانواده، سامان دادن به شغل وحرفه و تجارت و تحمل تکالیف زندگی، به این سهم مضاعف نیاز دارد. باید دانست که اگر در میان میراثبران، فرزندان ذکوری بودند، آنچه که از میراثبران سهمبر (ذوی الفروض) باقی میماند، برای آنان است، به دلیل این حدیث شریف: «فرایض (سهام معین در میراث) را به اهل آنها بسپارید و آنچه که از ذویالفروض (صاحبان سهام معین) باقی ماند، برای نزدیکترین مرد از ذکوراست». اما اگر متوفی دارای فرزندی نبود، فرزندان پسران (نوهها) این سهم را صاحب میشوند «و اگر» همه ورثه متوفی «دختر» باشند و همراه آنها پسرینباشد و این دختران «از دو تن بیشتر باشند، پس سهم آنان دوسوم ماترک» متوفی «است» و اگر دختران فقط دو تن بودند، باز هم سهم آنان دوسوم میراث بجامانده از متوفی است؛ در قیاس به دو خواهری که آخرین آیه از این سوره حکم میراث آنها را صراحتا بیان کرده و گفته است: (اگر متوفی فرزندی نداشت ودو خواهر از خود بجا گذاشت، آن دو خواهر مستحق دوسوم میراث ویاند). بنابراین، هرگاه دو خواهر، مستحق دوسوم ترکه باشند، دو دختر به طریق اولیمستحق این سهم هستند.
«و اگر» دختر «یکی باشد، پس برای اوست نصف ترکه» متوفی «و برای هریک از پدر و مادر وی» اگر بعد از مرگش زنده بودند «یکششم از ارثیه» متوفی مقررشده است «اگر متوفی دارای فرزندی باشد» از ذکور یا اناث، یک تن یا بیشتر، یانوه پسری داشته باشد «ولی اگر متوفی فرزندی نداشتهباشد» یعنی: نه فرزندی و نه فرزند پسری (نوهای) «و وراثان او پدر و مادر وی باشند» بهتنهایی و انفراد، یعنی با آنها هیچ وارث دیگری همراه نباشد، چون فرزند و نوه و شوهر، یا همسر و فقط آن دو وارث فرزندشان باشند: «پس برای مادرش یکسوم است» و بقیه ارثیه، یعنی دوسوم دیگر را پدر میبرد. اما اگر همراه با آنها شوهر یا همسر متوفی نیز وجود داشتند، در این صورت مادر فقط مستحق یکسوم ارثیه متوفی ـ بعد ازپرداخت سهم شوهر یا همسر ـ میباشد و سهم شوهر نصف ارثیه و سهم همسر یکچهارم آن است «و اگر متوفی برادرانی» یا خواهرانی «داشته باشد، مادرش یکششم سهم دارد» از مال ارثیه، چه آنان برادران متوفی باشند چه خواهرانش و چه یک برادر با یک خواهر باشند، چه دوتن یا بیشتر. اما یک برادر، یا یکخواهر، مادر را از یکسوم به یکششم سهم ماترک محجوب نمیگرداند. البتهاین تقسیم میراث «پساز ادای وصیتی است که متوفی بدان سفارش کرده، یا بعد از ادای دین» یعنی: دوسوم، یا یکسوم، یا یکششم، یا غیر اینها از ارثیه برای آنانی که ذکر شد تعلق نمیگیرد، مگر بعد از پرداختن به وصیت متوفی و بعد از پرداخت وامهایی که بر ذمه اوست.
علما ـ از سلف و خلف ـ اجماعا برآنند که پرداخت وام بر وصیت مقدم است و بعد از پرداخت وام و اجرای وصیت است که باقیمانده ترکه بر ورثه تقسیم میشود. لذا وصایایی که به بیشتر از یکسوم مال ارثیه تعلق گیرد، قابل اجرا نیست. «پدرانتان و فرزندانتان، شما نمیدانید که کدامیک برای شما سودمندترند» یعنی: ازاین رو است که خداوند عزوجل میراث را بدینگونه در میان اصول و فروع شما تقسیم کرد و تقسیم میراث را به خود شما محول ننمود و برخلاف رسوم جاهلیت، در اصل استحقاق میراث، پدران و فرزندان را با هم برابر گردانید.
این احکام مندرج در این آیه «فریضهای است» مقرر و معین بر عهده شما «ازجانب الله، هر آیینه الله دانا» است به مصالح شما «حکیم است» به آنچه در حقشما برنامه ریزی کرده است.
﴿وَلَکُمۡ نِصۡفُ مَا تَرَکَ أَزۡوَٰجُکُمۡ إِن لَّمۡ یَکُن لَّهُنَّ وَلَدٞۚ فَإِن کَانَ لَهُنَّ وَلَدٞ فَلَکُمُ ٱلرُّبُعُ مِمَّا تَرَکۡنَۚ مِنۢ بَعۡدِ وَصِیَّةٖ یُوصِینَ بِهَآ أَوۡ دَیۡنٖۚ وَلَهُنَّ ٱلرُّبُعُ مِمَّا تَرَکۡتُمۡ إِن لَّمۡ یَکُن لَّکُمۡ وَلَدٞۚ فَإِن کَانَ لَکُمۡ وَلَدٞ فَلَهُنَّ ٱلثُّمُنُ مِمَّا تَرَکۡتُمۚ مِّنۢ بَعۡدِ وَصِیَّةٖ تُوصُونَ بِهَآ أَوۡ دَیۡنٖۗ وَإِن کَانَ رَجُلٞ یُورَثُ کَلَٰلَةً أَوِ ٱمۡرَأَةٞ وَلَهُۥٓ أَخٌ أَوۡ أُخۡتٞ فَلِکُلِّ وَٰحِدٖ مِّنۡهُمَا ٱلسُّدُسُۚ فَإِن کَانُوٓاْ أَکۡثَرَ مِن ذَٰلِکَ فَهُمۡ شُرَکَآءُ فِی ٱلثُّلُثِۚ مِنۢ بَعۡدِ وَصِیَّةٖ یُوصَىٰ بِهَآ أَوۡ دَیۡنٍ غَیۡرَ مُضَآرّٖۚ وَصِیَّةٗ مِّنَ ٱللَّهِۗ وَٱللَّهُ عَلِیمٌ حَلِیمٞ١٢﴾ [النساء: 12].
«و نیمی از میراث زنان شما از آن شماست، اگر فرزندی نداشته باشند» خطاب در اینجا متوجه شوهران است. مراد از فرزند: پسر، یا دختر، یا فرزندان پسرمیباشند، چه از شوهر آن میراثبر باشند چه نباشند «پس اگر ایشان را فرزندیباشد، شما را از آنچه بگذاشتهاند یک چهارم سهم است» یعنی: در صورتی که زن فرزندی نداشته باشد، نصف ارثیه زن از آن شوهر است، اما با وجود فرزند ـ هرچند در ردههای پایین هم باشد (یعنی نوه و نتیجه زن باشد) ـ سهم شوهر یکچهارم ارثیه زنش هست، البته این سهام «پس از انجام وصیتی» است «که به آن سفارش کرده باشند، یا» پرداخت «وامی که دارند».
اما حکم میراث بردن زنان از شوهرانشان چنین بیان شده است: «و برای زنان است یک چهارم سهم از آنچه شما بگذاشتهاید، اگر فرزندی نداشته باشید» چه اینفرزند از زنتان ارثبر باشد، چه نباشد «پس اگر شما را فرزندی باشد، در این صورتبرای زنان یک هشتم سهم است از آنچه بگذاشتهاید، بعد از ادای وصیتی که به آن سفارش کرده باشید، یا پرداخت بدهیای» و باید دانست: زن در سهمی که ـ با وجود فرزند و بدون وجود آن ـ دارد، با زنان دیگر شوهرش مشارکت دارد. یعنی: اگر زن موجود در عقد نکاح شوهر یکی باشد، این سهم از آن وی است، اما اگر شوهر بجز وی، زن یا زنان دیگری هم داشته باشد، همه زنان وی در اینسهم ـ بی هیچ خلافی ـ باهم شریکند و آن را بهطور مشترک مستحق میشوند. سخن در مورد بدهی و وصیت متوفی هم بر آن وجهی است که گذشت. «و اگرمرد، یا زنی که از او ارث میبرند کلاله باشد» کلاله: متوفایی است که نه فرزندی دارد، نه پدر و نه جدی. یادآور میشویم که اعراب هر متوفایی را که پدر، یافرزند، یا جدی از راه نسبی (تعصیب) از وی میراث نبرد، (کلاله) مینامند، پسکلاله، مردان یا زنان متوفایی هستند که برادران، یا عموها، یا پسر عموهایشان از ایشان میراث میبرند. اصل (کلاله) از «اکلیل» است و مناسبت میان آنها این است که همچنان که اکلیل بر سر احاطه دارد، این میراث بران نیز از حواشی متوفی بروی احاطه داشته و از اصول و فروع وی نمیباشند. آری! اگر مرد یا زنی کلاله باشد «و برادر، یا خواهری داشته باشد» علما اجماع دارند بر این که: مراد از برادر و خواهر در اینجا، برادران و خواهران مادری (اخیافی) هستند. البته حکم میراثبرادران و خواهران پدری و مادری (اعیانی) و برادران و خواهران پدری(علاتی)، در آخر سوره میآید. «پس برای هریک از آن دو یک ششم سهم ترکهاست» چه برادر مادری او باشد و چه خواهر مادری او و ذکور و اناث در اینحکم برابرند، اما به شرط اینکه تنها باشند؛ «اما اگر آنان زیاده از این بودند» یعنی:اگر برادران اخیافی، یا خواهران اخیافی منفردا، یا بهطور مختلط، بیشتر از یکتنبودند «پس آنان در یک سوم ماترک باهم شریکند» یعنی: فقط ثلث (یکسوم) ارثیه را مالک میشوند، با تساوی تمام در میان مذکر و مؤنث خویش.
ابن کثیر میگوید: «برادران و خواهران اخیافی با بقیه ورثه از چند وجهاختلاف دارند؛ اول این که: آنها با کسیکه بدو منسوبند ـ یعنی با مادرشان ـ میراث میبرند. دوم این که: ذکور و اناث آنها در میراث با هم برابرند. سوم این که: میراث نمیبرند، مگر آنگاه که مرده ایشان کلاله باشد، یعنی: نه فرزندیداشته باشد، نه پدر و نه جدی. بنابراین، آنان همراه با پدر و جد و فرزند و فرزند فرزند متوفی، میراث نمیبرند. چهارم این که: سهم ایشان به هیچ وجه از ثلثمال بیشتر نمیشود، هرچند ذکور و اناث آنها بسیار هم باشند». البته «پس ازانجام وصیتی که بدان سفارش شده یا بعد از پرداخت بدهیای که دارند و باید که او در وصیت و بدهی بهحال ورثه زیانرسان نباشد» و به هیچ وجهی از وجوه زیان واضرار، قصد زیان رساندن به آنان را نداشته باشد. مثلا به این صورت که برای کسی به چیزی اقرار کند که بر ذمه وی نبوده است، یا برای کسی چیزی را وصیتکند و هدفش از این اقرار و وصیت، جز زیان رساندن به ورثه چیز دیگری نباشد.یا مطلقا برای وارث یا برای غیر آنان بیشتر از ثلث ارثیه را وصیت کند، در حالیکه ورثه آن را اجازه نداده و به چنین امری راضی نیستند. بنابراین، هر اقراری به بدهکاری، یا هر وصیتی که هدف از آن زیان رساندن به ورثه باشد؛ باطل و مردود است و هیچ چیز از آن اجرا نمیشود ـ نه ثلث و نه کمتر از آن.
از ابن عباس رضی الله عنه روایت شده است که فرمود: «زیان رساندن در وصیت ازگناهان کبیره است». «این است وصیت خدا» پس هر وصیتی از سوی بندگانش کهمخالف آن باشد، مسبوق به وصیت الهی است، لذا وصیت خداوند عزوجل به پیرویسزاوارتر میباشد بنابراین، وصایایی که مخالف آن باشد کنار گذاشته میشود،همچون وصایایی که متضمن برتری دادن برخی از ورثه بر برخی دیگر، یا مشتملبر وجهی از وجوه زیانرسانی به آنان است «و خداوند دانا» است به میراث بران«بردبار است» بر اهل جهالت و نادانی از شما. در حدیث شریف آمده است کهرسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «مرد، یازنی، شصت سال تمام به طاعت حق عملمیکنند، سپس چون مرگ ایشان در میرسد، در وصیت زیان میرسانند و در اثرآن آتش دوزخ برایشان واجب میگردد».
﴿تِلۡکَ حُدُودُ ٱللَّهِۚ وَمَن یُطِعِ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ یُدۡخِلۡهُ جَنَّٰتٖ تَجۡرِی مِن تَحۡتِهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُ خَٰلِدِینَ فِیهَاۚ وَذَٰلِکَ ٱلۡفَوۡزُ ٱلۡعَظِیمُ١٣﴾ [النساء: 13].
«اینها» که گذشت از احکام «حدود مقرره الله است» یعنی: مرزهای تعیین شده اوست که تجاوز از آن ها روا نیست. حدود: جمع حد، عبارت است از: قوانین و احکامی که خداوند عزوجل آنها را برای بندگانش وضع کرده است تا به آن عمل کنند و از آن تجاوز ننمایند. گاه حدود بر محرماتی اطلاق میشود که خداوند عزوجل آنها را منع کرده است، به همین جهت، مجازاتهای معین در شریعت، «حدود» نامیده شدهاند. «و هرکه از خدا و پیامبرش اطاعت کند» در تقسیم میراث وغیر آن از احکام «او را به بهشتهایی در آورد که جویباران از فرودست آنها جاریاست، جاودانه در آن هستند و این همان کامیابی بزرگ است» که هیچ رستگاری وکامیابیای در دنیا با آن نمیتواند برابری کند.
﴿وَمَن یَعۡصِ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ وَیَتَعَدَّ حُدُودَهُۥ یُدۡخِلۡهُ نَارًا خَٰلِدٗا فِیهَا وَلَهُۥ عَذَابٞ مُّهِینٞ١٤﴾ [النساء: 14].
«و هرکه الله و رسول او را نافرمانی کند و از حدود مقرر او تجاوز کند» با تغییر دادن این احکام، یا فرو گذاشتن عمل به آنها «خداوند او را در آتشی درآورد که جاودانه در آن است و او راست عذاب خفت بار و رسوا کننده» در حدیث شریف بهروایت ابنمسعود رضی الله عنه آمده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «فرائض (علم میراث) را فراگیرید و آن را به مردم نیز تعلیم دهید زیرا من شخصی درگذشتنی هستم و همانا علم نیز برچیده خواهد شد و فتنهها پدیدار خواهد گشت تا بدانجا که دوتن درباره فریضه میراث با هم اختلاف پیدا میکنند، اما کسی را نمییابند که در مورد آن حکم کند».
﴿وَٱلَّٰتِی یَأۡتِینَ ٱلۡفَٰحِشَةَ مِن نِّسَآئِکُمۡ فَٱسۡتَشۡهِدُواْ عَلَیۡهِنَّ أَرۡبَعَةٗ مِّنکُمۡۖ فَإِن شَهِدُواْ فَأَمۡسِکُوهُنَّ فِی ٱلۡبُیُوتِ حَتَّىٰ یَتَوَفَّىٰهُنَّ ٱلۡمَوۡتُ أَوۡ یَجۡعَلَ ٱللَّهُ لَهُنَّ سَبِیلٗا١٥﴾ [النساء: 15].
«و کسانی از زنان شما که مرتکب فاحشه میشوند» فاحشه: فعل ناشایست است و مراد از آن در اینجا، فعل «زنا» است «بر آنان چهار مرد را از جنس خویش» ازمسلمانان عادل «گواه طلبید، پس اگر» چهار مرد بر جرم آنان «شهادت دادند، آنان را در خانهها محبوس کنید تا آن که مرگ عمرشان را پایان دهد» و از آمیزش با مردم منعشان کنید. یادآور میشویم که این حکم در اول اسلام بود، سپس منسوخ شد.آری! حکم همین است که آنان باید در خانهها زندانی شوند «یا خداوند برایشان راهی مقرر کند» به اینکه در موردشان حکمی دیگر نازل کند. و با نزول آیه «حد» برای مرد و زن زناکار، چنین هم کرد. ابنعباس رضی الله عنه میگوید: «در آغازاسلام، زن چون زنا میکرد، در خانه (بهطور مادامالعمر) زندانی میشد... تااین که آیه مبارکه سوره نور نازل شد: ﴿ٱلزَّانِیَةُ وَٱلزَّانِی فَٱجۡلِدُواْ﴾ [النور: 2]. و به این ترتیب خداوند عزوجل برای آنان راهی از این حالت گشود، ازآن پس، هرکس مرتکب زنا میشد، دره (تازیانه) میخورد و رها میشد». ازاین رو در حدیث شریف آمدهاست که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بعد از نزول آیه حد فرمودند: «بگیرید از من (این حکمرا): به تحقیق که خداوند برای آنان راهی مقرر کرد، [آن راه این است که:] مجازات زنای بکر با بکر (زنی که شوهر نکرده و مردی که زن نگرفته) صد تازیانه و تبعید یکسال است و مجازات زنای ثیب با ثیب (مردی که زن گرفته و زنی کهشوهر کرده) صد تازیانه و سنگباران است».
اما حنفیها بر آنند که بعد از تازیانه زدن، دیگر تبعیدی نیست، که رأی جمهور فقها برخلاف آن است. البته مرد و زن متأهل زناکار ـ در نزد جمهور ـ فقط رجم میشوند، بدون تازیانه. اما احمد بن حنبل میگوید: رجم و تازیانه هردو برآنان جاری میگردد. و حکم گواهی چهار شاهد مسلمان عادل بر عمل زنا، باقیاست و منسوخ نشده است.
﴿وَٱلَّذَانِ یَأۡتِیَٰنِهَا مِنکُمۡ فََٔاذُوهُمَاۖ فَإِن تَابَا وَأَصۡلَحَا فَأَعۡرِضُواْ عَنۡهُمَآۗ إِنَّ ٱللَّهَ کَانَ تَوَّابٗا رَّحِیمًا١٦﴾ [النساء: 16].
«و آن دوکس از شما که زنا میکنند» یعنی: آن مرد و زنی که از میان مردان و زنان شما مرتکب عمل زشت زنا میگردند «پس آنان را آزار دهید» وبرنجانیدشان؛ با زدن و توبیخ و تشر و سرزنش. خطاب در اینجا متوجه حکام و «اولیالامر» جامعه اسلامی است. آری! در آغاز، حکم زن زناکار، زندانیساختنش در خانه و آزار رساندن به وی ـ هردو ـ بود و حکم مرد زناکار آزار رساندن او بود بدون زندان. «پس اگر توبه کردند» از فعل زنا «و به صلاح آمدند» و نیکوکاری پیش گرفتند «از» تعذیب و آزار «آنان دست بردارید، زیرا خداوند توبهپذیر مهربان است» این حکم چنانکه گفتیم، قبل از نزول آیه حد بود و با نزول آن منسوخ گردید.
﴿إِنَّمَا ٱلتَّوۡبَةُ عَلَى ٱللَّهِ لِلَّذِینَ یَعۡمَلُونَ ٱلسُّوٓءَ بِجَهَٰلَةٖ ثُمَّ یَتُوبُونَ مِن قَرِیبٖ فَأُوْلَٰٓئِکَ یَتُوبُ ٱللَّهُ عَلَیۡهِمۡۗ وَکَانَ ٱللَّهُ عَلِیمًا حَکِیمٗا١٧﴾ [النساء: 17].
«جز این نیست که وعده قبول توبه بر الله لازم است» یعنی: حق تعالی خود بر خویشتن واجب گردانیده که توبه توبهکاران را ـ چنانچه بهسویش توبهکارشوند ـ بپذیرد و از آنها درگذرد، اما اعتقاد ما بر این است که پذیرفتن توبه، عقلا بر خدای متعال واجب نیست. البته پذیرش توبه «تنها برای کسانی است که از روی جهالت مرتکب ناشایستی» یعنی: گناهان «میشوند» مراد از جهالت در اینجا: عدم شناختن گناه نیست، بلکه سبکسری و بیشرمی در ارتکاب عمل گناه آلودی است که ارتکاب آن سزاوار شأن شخص خردمند نمیباشد. البته این حالتسبکسری، در هنگام فوران شهوت، یا فوران خشم بر انسان پدید میآید. ولیابنعباس رضی الله عنه میگوید: «هرکس که مرتکب عمل ناشایستی میشود، او قطعا نادان و جاهل است زیرا ارتکاب کار ناشایست، خود اثر جهالت اوست». آری! آن جاهلان سبکسری که مرتکب گناه میشوند «سپس بهزودی توبه میکنند» ازگناهانشان «آنانند که خداوند توبهشان را میپذیرد» در حدیث شریف آمده است:«تحقیقا خداوند توبه بنده را ـ مادامی که در حال غرغره مرگ و جانکندننباشد ـ میپذیرد». بنابراین، مراد از توبه کردن در زمانی نزدیک؛ توبه کردن درفاصله زمانی میان ارتکاب گناه تا هنگام مشاهده فرشته مرگ، یعنی: (ملکالموت) از سوی شخص توبهکار است. «و خداوند دانای حکیم است» پس در همه امور از روی دانایی و فرزانگی حکم میکند.
﴿وَلَیۡسَتِ ٱلتَّوۡبَةُ لِلَّذِینَ یَعۡمَلُونَ ٱلسَّیَِّٔاتِ حَتَّىٰٓ إِذَا حَضَرَ أَحَدَهُمُ ٱلۡمَوۡتُ قَالَ إِنِّی تُبۡتُ ٱلۡـَٰٔنَ وَلَا ٱلَّذِینَ یَمُوتُونَ وَهُمۡ کُفَّارٌۚ أُوْلَٰٓئِکَ أَعۡتَدۡنَا لَهُمۡ عَذَابًا أَلِیمٗا١٨﴾ [النساء: 18].
«و وعده قبول توبه برای کسانی نیست که گناه میکنند تا وقتی که مرگ یکی از آناندر رسد» بهگونهای که میداند که حالا دیگر حتما میمیرد و هیچ امیدی بهزنده ماندنش باقی نمانده است و در آخرین هنگام «میگوید: اکنون توبه کردم» که این توبه هیچ سودی به حال وی ندارد «و نیز توبه کسانی که درحال کفر میمیرند» زیرا کسانی که بر کفر میمیرند، اساسا توبهای ندارند و وجود آن درحق ایشان همانند عدم آن است «برای اینان» یعنی: برای هردو گروه «عذابی دردناک آماده ساختهایم» به جزای گناهان آنان.
علما در بیان احکام گفته اند:
1- توبه از گناه به اتفاق امت بر مؤمنان فرض است.
2- توبه از گناهی، همراه با ادامهدادن در گناه دیگری، جایز است.
3- توبه کسانیکه این دو آیه ناظر بر احوال ایشان است، پذیرفته میشود، نه توبه شخص محتضر در حال احتضار و نه توبه کافر در قیامت.
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ لَا یَحِلُّ لَکُمۡ أَن تَرِثُواْ ٱلنِّسَآءَ کَرۡهٗاۖ وَلَا تَعۡضُلُوهُنَّ لِتَذۡهَبُواْ بِبَعۡضِ مَآ ءَاتَیۡتُمُوهُنَّ إِلَّآ أَن یَأۡتِینَ بِفَٰحِشَةٖ مُّبَیِّنَةٖۚ وَعَاشِرُوهُنَّ بِٱلۡمَعۡرُوفِۚ فَإِن کَرِهۡتُمُوهُنَّ فَعَسَىٰٓ أَن تَکۡرَهُواْ شَیۡٔٗا وَیَجۡعَلَ ٱللَّهُ فِیهِ خَیۡرٗا کَثِیرٗا١٩﴾ [النساء: 19].
«ای کسانی که ایمان آوردهاید، برای شما روا نیست که زنان را برخلاف میلشان بهارث برید» یعنی: برای شما حلال نیست که آنان را از طریق ارث برای خویشگرفته و محبوس و مقیدشان گردانید، با این پندار که شما از خودشان به نفسهایشان ذیحقتر هستید، چنانکه اهل جاهلیت چنین میکردند و میکنند، لذا شما باید بدانید که زن کالایی نیست که به ارث برده شود «و نیز» ای شوهران! یا ایاولیای شوهر متوفی! برای شما حلال نیست که «ایشان رامنع کنید» از اینکه بادیگری غیر از شما ازدواج کنند تا با این منع بتوانید میراث ایشان را ـ هنگامیکهمیمیرند ـ از آن خود سازید، یا بتوانید از این وسیله فشار برای بازپس گرفتن مهر ایشان استفاده کرده و آن گاه به ایشان اجازه ازدواج بدهید.
زهری و ابومجلز میگویند: «رسم و عادت اهل جاهلیت بر این بود که چون مرد میمرد و از خود همسری بجا میگذاشت، پسر آن مرد از غیرآن زن، یا یکی دیگر از نزدیکان نسبی وی، جامه خویش را بر او میافگند و با این کار به آن زن از خود زن و از اولیایش ذیحقتر میشد». بخاری نیز در بیان سبب نزول آیهکریمه از ابنعباس رضی الله عنه روایت کرده است که فرمود: «رسم اهل جاهلیت بر این بود که چون مرد میمرد، اولیای متوفی به (تصاحب) زن وی سزاوارتر تلقی میشدند، پس اگر یکی از آنان میخواست، او را به نکاح میگرفت و اگرمیخواستند، او را به دیگری به زنی میدادند و اگر هم نمیخواستند، او را اصلابه نکاح نمیدادند، پس بههرحال؛ آنها به تصمیم گیری درباره وی ذیحقتر و سزاوارتر بودند». در روایتیدیگر از ابنعباس رضی الله عنه آمدهاست: «اگر آن زن زیبا میبود، یکی از بستگان نزدیک شوهر متوفایش او را به نکاح خویش میگرفت واگر زشت و نازیبا میبود، او را در بند خویش میداشت تا بمیرد و میراثش رابگیرد، یا اورا وامی داشت که خود را بازخرید کند و در قبال آزادی وی از اوفدیهای میگرفت و رهایش میکرد». در روایت بخاری اضافه شدهاست: «همان بود که این آیهکریمه نازل شد». حاصل مطلب این که: آنها مهر را همچون ثمن وبهایی برای زن بهحساب میآوردند.
آری! این کار را نکنید «تا بخشی از آنچه را به آنان دادهاید، بهدست آرید» ومهر را از آنان بازپس گرفته و از چنگشان به در برید «مگر آن که مرتکب زشتکاریآشکاری شوند» این استثنا مخصوص شوهر است نه نزدیکان وی. یعنی: فقط شوهر این امکان را دارد که با زن فسادپیشه خود روشی سختگیرانه داشته باشد. ابوقلابه میگوید: «هرگاه زن شخص مرتکب زنا شد، پس باکی نیست که به او زیان رسانده و در معاشرت بر وی سخت بگیرد و او را زیر فشار و آزار بگذارد تاآن که از مهر خویش برای وی درگذرد. یعنی اینکه از وی فدیه بازستاند». جمعی گفتهاند: مراد از (فاحشه: زشتکاری) در آیه کریمه، بدزبانی زن وناسازگاری وی با شوهر است. اما ابنجریر ترجیحا برآن است که کلمه (فاحشه) عام است و شامل زنا، ناسازگاری، بدزبانی و اعمالی از این دست همه میشود «و با زنان به وجه پسندیده زندگانی کنید» یعنی: به آن شیوهای که در شریعت و درمیان خانواده زن، پسندیده شناخته شده؛ چون خوشرفتاری، انفاق بر آنان به طوردرست و دادن حق آنان در شب گذرانی. البته این معنی در کمربند همان اموریاست که خدای عزوجل حلال گردانیده است بنابراین، خوشرفتاری با زنان به معنی آزاد گذاشتن آنان در ارتکاب محرمات نیست.
در حدیث شریف آمده است که رسولاکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «خیرکم خیرکم لاهله وانا خیرکم لاهلی». «بهترین شما، بهترین شماست برای خانوادهاش و من بهترین شما هستم برای خانوادهام». «و اگر آنان را» یعنی: زنانتان را «دوست ندارید» بهسببی از اسباب، بیآن که مرتکب بدکاری، یا ناسازگاری شده باشند، پس باید صبر کنید و شکیبایی ورزید و در امر جداشدن از آنان شتاب نکنید «زیرا چهبسا چیزی را ناخوش بدارید و خداوند در آن خیر بسیاری نهاده باشد» از قبیل استمرار ومداومت صحبت و به دنیا آمدن فرزندان صالح و شایسته از آن زنی که دوستشندارید. چنانکه در حدیث شریف آمده است: «مرد مؤمن از زن مؤمنه نفرت نورزد زیرا اگر از نظر شکل و شمایل و رفتار، او را نمیپسندد، چه بسا از بعدی دیگر ازوی راضی گردد».
﴿وَإِنۡ أَرَدتُّمُ ٱسۡتِبۡدَالَ زَوۡجٖ مَّکَانَ زَوۡجٖ وَءَاتَیۡتُمۡ إِحۡدَىٰهُنَّ قِنطَارٗا فَلَا تَأۡخُذُواْ مِنۡهُ شَیًۡٔاۚ أَتَأۡخُذُونَهُۥ بُهۡتَٰنٗا وَإِثۡمٗا مُّبِینٗا٢٠﴾ [النساء: 20].
«و اگر خواستید همسری» جدید «را جانشین همسری» دیگر، یعنی زن پیشین خود «کنید و به یکی از آنها قنطاری داده باشید» بهعنوان مهر، یا هدیه. قنطار: صد رطل طلا است و هر رطل دو کیلو و نیم است «پس چیزی از او پس نگیرید» یعنی: اگر مرد، زن خویش را از روی بیمیلی به او طلاق داد، بیآن که طلاق بهانگیزه بدکاری و ناسازگاری وی باشد، پس در این صورت برای مرد حلال نیست که چیزی از آنچه را که به او بهعنوان مهر یا هدیه دادهاست، از او بازپس بگیرد «آیا آن را به ستم و تعدی آشکار» یعنی: به ناحق و حرامی واضح «میگیرید» ایمردان ؟ بهتان: ستم و دروغی است که طرف مورد تعدی را مبهوت و حیرتزده گرداند، که این بدون شک، حرام و گناهی بزرگ است.
﴿وَکَیۡفَ تَأۡخُذُونَهُۥ وَقَدۡ أَفۡضَىٰ بَعۡضُکُمۡ إِلَىٰ بَعۡضٖ وَأَخَذۡنَ مِنکُم مِّیثَٰقًا غَلِیظٗا٢١﴾ [النساء: 21].
«و چگونه آن را میستانید» این تعبیر، مفید انکار بعد از انکار است «با آن که از یکدیگر کام گرفتهاید»؟ ابنعباس رضی الله عنه میگوید: «افضاء: مقاربت جنسی است، ولی حق تعالی از آن به کنایه یاد کرد، برای آن که به مسلمانان ادبی برتر رابیاموزد». «و» چگونه از زنان مهر یا هدیه را باز پس میستانید، در حالیکه «زنان از شما عهدی محکم گرفتهاند»؟ که این عهد، همانا عقد نکاح است، عقدی که مرد و زن را با نیرومندترین رابطه بههم پیوند داده و قویترین تعهدات را میانآنها ایجاد میکند. پس اگر مرد بعد از عقد نکاح، با زنش مقاربت یا خلوت شرعیکرد، زن مستحق کل مهر خویش است و بر شوهر، گرفتن چیزی از وی در صورت طلاق دادنش حرام است، مگر در حالتی که زن مرتکب زنا، یا ناسازگاری شده باشد ـ چنانکه بیان آن گذشت. در نزد احناف و حنبلیها، مهر با «خلوت صحیحه» ثابت میگردد، اما شافعیها و مالکیها بر آنند که مهر با مقاربت مقرر وثابت میشود نه به صرف خلوت.
خلاصه اینکه آیات فوق بر چهار حق از حقوق مسلم زنان تصریح و تأکید دارد:
1- تحریم به ارث بردن زنان.
2- نهی از ممانعت زن از ازدواج مجدد در صورت وقوع طلاق.
3- حق زن در برخورداری از معاشرت به شیوه نیکو و پسندیده.
4- حق زن در دریافت مهریه خویش به طور کامل.
﴿وَلَا تَنکِحُواْ مَا نَکَحَ ءَابَآؤُکُم مِّنَ ٱلنِّسَآءِ إِلَّا مَا قَدۡ سَلَفَۚ إِنَّهُۥ کَانَ فَٰحِشَةٗ وَمَقۡتٗا وَسَآءَ سَبِیلًا٢٢﴾ [النساء: 22].
در بیان سبب نزول آمده است: در جاهلیت رایج بود که چون پدران میمردند، فرزندانی که از غیر زنانشان بودند، زنان پدرانشان را به نکاح خویش درمیآوردند، پس نازل شد: «و با زنانی که پدرانتان آنان را به ازدواج خود درآوردهاند، ازدواج نکنید» به جهت رعایت کرامت و احترام و بزرگداشت پدرانتان. این جمله مفید نهی از آن عادت زشت جاهلیت است «مگر آنچه که در گذشته» قبل از نزول این آیه «رخ دادهاست» که خداوند عزوجل شمارا بر آن مؤاخذه نمیکند «همانا این کار ناشایست و منفور میباشد و بدراهی است».
در جاهلیت، نکاح پسر با زن پدر را ـ چنانچه پدر میمرد یا زن خود را طلاق میداد ـ نکاح «مقت» یعنی نکاح مبغوض و منفور مینامیدند زیرا این کار از نظرصاحبان خرد، سخت منفور و ناپسند و بدترین رسم و روش است. تعبیر(آباء: پدران)، به اجماع علما؛ اجداد (پدر بزرگها) را نیز در بر میگیرد.
﴿حُرِّمَتۡ عَلَیۡکُمۡ أُمَّهَٰتُکُمۡ وَبَنَاتُکُمۡ وَأَخَوَٰتُکُمۡ وَعَمَّٰتُکُمۡ وَخَٰلَٰتُکُمۡ وَبَنَاتُ ٱلۡأَخِ وَبَنَاتُ ٱلۡأُخۡتِ وَأُمَّهَٰتُکُمُ ٱلَّٰتِیٓ أَرۡضَعۡنَکُمۡ وَأَخَوَٰتُکُم مِّنَ ٱلرَّضَٰعَةِ وَأُمَّهَٰتُ نِسَآئِکُمۡ وَرَبَٰٓئِبُکُمُ ٱلَّٰتِی فِی حُجُورِکُم مِّن نِّسَآئِکُمُ ٱلَّٰتِی دَخَلۡتُم بِهِنَّ فَإِن لَّمۡ تَکُونُواْ دَخَلۡتُم بِهِنَّ فَلَا جُنَاحَ عَلَیۡکُمۡ وَحَلَٰٓئِلُ أَبۡنَآئِکُمُ ٱلَّذِینَ مِنۡ أَصۡلَٰبِکُمۡ وَأَن تَجۡمَعُواْ بَیۡنَ ٱلۡأُخۡتَیۡنِ إِلَّا مَا قَدۡ سَلَفَۗ إِنَّ ٱللَّهَ کَانَ غَفُورٗا رَّحِیمٗا٢٣﴾ [النساء: 23].
این آیه؛ آیه تحریم محارم نسبی، محارم رضاعی و محارم به وسیله پیوندهای خویشاوندی (سببی) است، چنانکه ابنعباس رضی الله عنه فرمود: «بر شما هفت گروه در نسب و خویشاوندی حرام شده است. سپس این آیه را تلاوت کرد».
«بر شما مادرانتان حرام شده است» یعنی: بهنکاح گرفتن آنان. لفظ (مادران)، شامل مادر بزرگان پدری و مادری ـ هرچند در مرتبههای بالاتر قرار داشته باشند ـ نیز میشود زیرا همه آنها مادران شخص میباشند. «و» بر شما حرامشده است «دخترانتان» دختران: شامل دختران فرزندان هم میشود، هرچند در مرتبههای پایینتری قرار داشته باشند (چون نوهها و نتیجهها)، چه آن دختران از پسران شخص باشند و چه از دختران وی. جمهور فقها (ابوحنیفه، مالک واحمدبن حنبل) نکاح دختر زنا را بر پدر زانیاش که از آب نطفه (منی) وی متولد شدهاست، بر وی حرام میدانند زیرا او نیز در واقع دختر وی است، هرچند که حرامزاده میباشد. «و» بر شما حرام شده است «خواهرانتان» خواهران: شاملخواهران اعیانی (پدری و مادری)، خواهران اخیافی (مادری) و خواهران علاتی (پدری)، همه میشود.
«و» برشما حرام شده است «عمههایتان» عمه: اسم هر زنی است که خواهر پدرتان، یا خواهر یکی از اجدادتان باشد. گاهی عمه از جهت مادر است و آن خواهر پدر مادر میباشد. «و» بر شما حرام شده است «خالههایتان» خاله: اسم هر زنی است که خواهر مادرتان، یا خواهر یکی از مادربزرگهایتان باشد. گاهیخاله از جهت پدر است و آن خواهر مادر پدر میباشد. «و» برشما حرام شدهاست «دختران برادر» دختر برادر: اسم هر مؤنثی است که برادر شما با او نسبت ولادت مباشر و مستقیم، یا نسبت ولادت باالواسطهای داشته باشد، هرچند هم درمراتب خود دور باشد. «و» برشما حرام شده است «دختران خواهر» دخترخواهر: اسم هر مؤنثی است که خواهر شما با او نسبت ولادت مستقیم یا بالواسطهای داشته باشد، هرچند در مرتبه خود دور هم باشد.
«و» برشما حرام شده است «آن مادران شما که شما را شیر دادهاند» در طولدوره دوساله شیرخوارگی. اما بعد از آن مدت، شیرخوردن از زنی سبب تحریم نمیشود. در احادیث صحیح تعداد شیرخوردن به پنجمرتبه مقید شده است، اما مسئله در بین مذاهب مورداختلاف است: شافعیها بر آنند که تحریم به کمتر از پنجبار شیردادن ثابت نمیشود، اما احناف و مالکیها برآنند که شیرخوردن اندک در اثبات تحریم، همچون شیرخوردن بسیار است، هرچند یک قطره بیشترنباشد. و حنبلیها بر آنند که کمتر از سه بار شیردادن حرام نمیگرداند. «و» برشما حرام شده است «خواهران رضاعی شما» خواهر رضاعی: دختری است که طفلی با او از پستان یک زن شیر خورده باشد. بنابراین، خدای عزوجل شیرخوارگی را به منزله نسب قرار داد و زن شیردهنده را مادر «شیرخوار» نامید، از این رو، شوهر شیردهنده؛ پدر رضاعی وی است و پدر و مادر او؛ پدربزرگ و مادربزرگ وی و خواهر او؛ عمه وی و هر فرزندی که برای شوهر زن شیردهنده متولد گردد، هرچند از غیر آن زن شیرده باشد ـ چه قبل از شیرخوردن او متولدشده باشد و چه بعد از آن ـ همه برادران و خواهران وی هستند و مادر زنشیرده، مادربزرگ وی است و خواهرش خاله وی و هر آن کسیکه برای آن زن از همین شوهر به دنیا آید، برادران و خواهران پدری و مادری وی هستند و هر آنکسی که برای زن شیرده از غیر آن شوهر متولد شود؛ حکم برادران و خواهران مادری وی را دارند.
«و» بر شما حرام شده است «مادران زنانتان» که عبارتند از: مادرزن و مادربزرگهای او، که به مجرد عقد نکاح دختر، بر شوهر حرام میشوند «و» بر شما حرام شده است «دختران زنانتان» یعنی: دختراندرهایتان «که در کنار شماپرورش یافتهاند ـ از بطن آن زنانتان که با آنان همبستر شدهاید» ربیبه: دختری است که تحت رعایت و سرپرستی ناپدری (شوهر مادر) تربیت میشود. البته تربیت و پرورش دختراندر ـ بنا بر قول جمهور ـ در تحریم وی معتبر نیست زیرا دختر زن هنگامی که شوهر با مادرش آمیزش جنسی (مقاربت) کند، بر وی حرام میشود، ولواین که آن دختر در خانه ناپدری خویش تربیت هم نشده باشد، لذا قید تربیت و پرورش در اینجا، بنا بر غالب عرف بیان شده و لذا آن را در اصل تحریم، هیچ دخلی نیست «پس اگر با آنها همبستر نشدهاید، بر شما گناهی نیست» یعنی: در نکاح دختر اندرانتان بر شما گناهی نیست، اگر قبل از همبسترشدن با مادرانشان از آنها جدا شده باشید.
علما از همین آیه این قاعده شرعی را استنباط کردهاند که: «مادران را نکاح دختران، و دختران را مقاربت با مادران حرام میگرداند». اما در سایر محرمات سببی که عبارتند از: زن پدر، زن پسر و مادرزن، باید گفت که به مجرد عقد نکاح مرد با زن، این گروه بر وی حرام میشوند، حتی اگر هم با زن خویش آمیزش جنسی نکرده باشد.
«و» برشما حرام شده است «زنان پسرانتان» یعنی: زنان پسرانتان بهمجرد عقد نکاح پسرانتان با آنان، بر شما حرام میشوند، هرچند که فرزندانتان با آنان مقاربت هم نکرده باشند، اما مشروط بر اینکه این فرزندان، فرزندانی باشند: «که از پشت شما باشند» یعنی: پسرخواندههای شما نباشند، پس زنان پسرخواندههای شما که از پشت غیرشما هستند، بر شما حرام نیستند، بر خلاف آنچه که در جاهلیت مرسوم بود.
«و» بر شما حرام شده است «این که جمع کنید میان دو خواهر» یعنی: ازدواج با خواهرزنتان پیش از آن که از وی با طلاقدادن یا مرگش جدا شوید، بر شما حرامشده است. همچنین جمعنمودن میان زن و عمه وی، یا میان زن و خاله وی، یا میان زن و دختر برادر یا دختر خواهر وی حرام است. البته قاعده کلی در این مورداین است: هر آن دو زن دارای قرابتی که اگر یکی از آنها را مذکر فرض کنیم؛ نکاح آن دیگری برایش حرام باشد، جمع کردن میان آنها در نکاح حرام است و این حرمت تا آنگاه باقی میماند که یکی از آن دو در عقد مرد باشد. «مگر آنچهگذشته است» یعنی: خداوند عزوجل بر آنچه که از این نکاحهای حرام قبل از نزول تحریم گذشته باشد، شما را مؤاخذه نمیکند. همچنین مسلمین اجماع دارند براین که معنای فرموده حق تعالی: ﴿حُرِّمَتۡ عَلَیۡکُمۡ أُمَّهَٰتُکُمۡ...﴾ تا آخر آیه، این است که عمل جنسی با این گروه، چه از طریق نکاح و چه از طریق ملک یمین (تملک از طریق بردگی) حرام است و هردو حرمت باهم برابر است و این حرمت در هردو گروه ساری و جاری است.
پس آیه کریمه بر تحریم هفت کس از نسب دلالت میکند که عبارتند از:
1- مادر و مادر بزرگها، هرچند که در مرتبههای بالاتر قرار داشته باشند.
2- دختر و دختران فرزندان، هرچند که در مرتبههای پایینتر قرار داشته باشند.
3- خواهر.
4- عمه.
5- خاله.
6- دختر برادر.
7- دختر خواهر.
چنانکه آیه کریمه بر تحریم شش کس از غیر نسب نیز دلالت دارد، که عبارتند از:
1- مادر رضاعی.
2- خواهر رضاعی. و مانند آن است تمام اصول و فروع زن شیرده.
3- دختران زنانی که با مادرانشان مقاربت انجام گرفته است.
4- زنان پسران.
5- جمعکردن میان دو خواهر، یا میان زن و عمه وی، یا میان زن و خاله وی، یا میان زن و دختر برادر و دختر خواهر وی[3].
«بیگمان خداوند آمرزنده است» و آنچه را قبل از ابلاغ این تحریمها گذشته است، بر شما میآمرزد «مهربان است» بر شما زیرا فقط کسانی را بر شما حرام ساخته که تحریم آنها رحمتی برای شماست و در تحریم آنها حکمتهای بالغهای وجود دارد که در دنیا و آخرت خویش از آنها مستفید و بهرهمند میشوید.
﴿وَٱلۡمُحۡصَنَٰتُ مِنَ ٱلنِّسَآءِ إِلَّا مَا مَلَکَتۡ أَیۡمَٰنُکُمۡۖ کِتَٰبَ ٱللَّهِ عَلَیۡکُمۡۚ وَأُحِلَّ لَکُم مَّا وَرَآءَ ذَٰلِکُمۡ أَن تَبۡتَغُواْ بِأَمۡوَٰلِکُم مُّحۡصِنِینَ غَیۡرَ مُسَٰفِحِینَۚ فَمَا ٱسۡتَمۡتَعۡتُم بِهِۦ مِنۡهُنَّ فََٔاتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَرِیضَةٗۚ وَلَا جُنَاحَ عَلَیۡکُمۡ فِیمَا تَرَٰضَیۡتُم بِهِۦ مِنۢ بَعۡدِ ٱلۡفَرِیضَةِۚ إِنَّ ٱللَّهَ کَانَ عَلِیمًا حَکِیمٗا٢٤﴾ [النساء: 24].
«و زنان شوهردار بر شما حرام شده است» پس زن شوهردار برای غیر شوهر خویش حلال نیست، مگر اینکه از شوهر خویش جدا گردد و عده او سپری شود «به استثنای زنانی که مالک آنان شدهاید» یعنی: کنیزانی را که به ملک یمین از دارحرب اسیر کردهاید ـ هرچند که در دارحرب شوهر هم داشته باشند و شوهرانشان در دار حرب باشند ـ بر شما حلالند، اما اگر مردی کنیز شوهرداری را خریداری کرد، کامجویی جنسی از آن کنیز برایش حلال نیست، مگر اینکه شوهرش از وی جدا گردد.
بعد از آن که حق تعالی محرمات نسبی و سببی را معرفی کرد، میفرماید: «این فریضه الهی است که بر شما مقرر شدهاست» یعنی: این حکمی است لازمی که تغییردادن آن بر کسی روا نیست، پس، از حدود مقرر وی بیرون نروید و به شریعت وی پایبند باشید «و بر شما سوای این محرمات» که در این آیات ذکر شد «حلال است، که طلب نکاح کنید به اموال خویش» یعنی: بر شما حلال است که با دادن مهریه از اموال حلال خویش، ازدواج با زنان یا کنیزانی را طلب کنید که خداوند عزوجل آنها را بر شما حلال گردانیده است و مبادا با اموال خویش حرام راطلب کنید.
ذکر «اموال» در این مقام، دلیل بر آن است که نکاح جز به مهر صحت پیدا نمیکند و هرچند در هنگام عقد از مهر نام برده نشود، مهر واجب میگردد. آری! طلب نکاح کنید به اموال خویش «عفت طلبکنان» از آلودهشدن به زنا «نه شهوترانان» یعنی: نه زناکنندگان. احصان: عفتطلبی و نگهداشت نفس از فروافتادن در حرام است. مسافح: از سفح است، سفح عبارت است از: ریختن آب منی در غیر جایگاه صحیح آن، که همانا فرج حلال زن باشد. یعنی: طلب نکاح شما با اموالتان باید در حلال باشد، نه در زناکاری و حرام «پس کسی از زنان که ازاو بهره گرفتید»یعنی: با جماع و آمیزش جنسی به وسیله نکاح شرعی، از اوبرخوردار شدید «پس مهرشان را» که بر آن با هم به توافق رسیده بودید «به عنوان فریضهای به آنان بدهید» یعنی: مهر برای زنان از جانب خدای متعال مقررشده است. بعضی گفتهاند: مراد آیهکریمه، زنانی هستند که از آنان با نکاح متعه بهره گرفته میشود. یادآور میشویم که نکاح متعه در صدر اسلام مشروع بود وسپس منسوخ شد. چنانکه در حدیث شریف به روایت بخاری و مسلم از علی رضی الله عنه آمده است که فرمود: «رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در روز خیبر از نکاح متعه و از خوردنگوشت خران اهلی، نهی کردند». «و بر شما در آنچه که با یکدیگر بعد از مهر مقرر به توافق رسیدید گناهی نیست» یعنی: اگر شما زنان و شوهران بعد از مقررکردن مهر، با رضایت یکدیگر مهر را زیاد یا کم کنید، باکی بر شما نیست، چه زن حاضر شود که از مقدار مهر خویش کم نماید، یا کل آن را به شوهر خویش ببخشد و چه شوهر تصمیم بگیرد که بر مقدار مهر زن بیفزاید و یا هرگونه تصمیمی کهدرباره ادامه، یا از همگسستن زندگی زناشویی خویش بگیرید «هر آینه الله دانای حکیم است» دانا و صاحب حکمت است در آنچه که آفریده و در احکامی که برای خلق خویش مشروع گردانیده است و از جمله در احکام مربوط به عقد نکاح که سبب حفظ نسبها، بقای نسل و خوشبختی زن و مرد میشود.
قابل ذکر است که (محصنات) در قرآن کریم به سه معنی بهکار رفته است:
1- زنان شوهردار ـ نظیر همین آیه.
2- زنان پاکدامن «نور/4».
3- زنان آزاد (آیه بعدی).
﴿وَمَن لَّمۡ یَسۡتَطِعۡ مِنکُمۡ طَوۡلًا أَن یَنکِحَ ٱلۡمُحۡصَنَٰتِ ٱلۡمُؤۡمِنَٰتِ فَمِن مَّا مَلَکَتۡ أَیۡمَٰنُکُم مِّن فَتَیَٰتِکُمُ ٱلۡمُؤۡمِنَٰتِۚ وَٱللَّهُ أَعۡلَمُ بِإِیمَٰنِکُمۚ بَعۡضُکُم مِّنۢ بَعۡضٖۚ فَٱنکِحُوهُنَّ بِإِذۡنِ أَهۡلِهِنَّ وَءَاتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ بِٱلۡمَعۡرُوفِ مُحۡصَنَٰتٍ غَیۡرَ مُسَٰفِحَٰتٖ وَلَا مُتَّخِذَٰتِ أَخۡدَانٖۚ فَإِذَآ أُحۡصِنَّ فَإِنۡ أَتَیۡنَ بِفَٰحِشَةٖ فَعَلَیۡهِنَّ نِصۡفُ مَا عَلَى ٱلۡمُحۡصَنَٰتِ مِنَ ٱلۡعَذَابِۚ ذَٰلِکَ لِمَنۡ خَشِیَ ٱلۡعَنَتَ مِنکُمۡۚ وَأَن تَصۡبِرُواْ خَیۡرٞ لَّکُمۡۗ وَٱللَّهُ غَفُورٞ رَّحِیمٞ٢٥﴾ [النساء: 25].
«و هرکس از شما که طول» یعنی: توانایی و امکانات مالی «نداشته باشد که» به وسیله آن «با زنان آزاد» و پاکدامن «مؤمن ازدواج کند، پس باید که از آنچه دست شما از کنیزان باایمان مالک شده است، نکاح کند» یعنی: برای چنین کسی رواست که کنیز مسلمانی را که در ملک دیگری غیراز خود وی است به نکاح گیرد. اما اگر توانایی مالی ازدواج با زن آزادی را داشت، ازدواج با کنیز بر وی حرام است. نکاح کنیز کتابی نیز جایز نیست و این رأی جمهور فقهاست. اما رأی احناف ـ که در ادامه همین آیه ذکر میشود ـ بر جایز بودن آن است. «و خدا به ایمان شما داناتر است» پس در صورت ضرورت، از ازدواج با کنیزان امتناع نورزید زیرا چهبسا که ایمان برخی از آنان، از ایمان برخی از زنان آزاد بهتر باشد. البته این قید، به این امر توجه میدهد که باید ظاهر ایمان آنان را پذیرفت «همه از یکدیگرید» زیرا همه شما ـ چه کنیز و چه آزاد ـ فرزندان آدم علیه السلام هستید. این تعبیر هشداری است بر این که: نباید به نسبها و حسبها فخر ورزید «پس کنیزان را با اجازه اهل آنان نکاح کنید» یعنی: با اجازه مالکان آنها.
ابنکثیر میگوید: «این آیه دلیل بر آن است که مالک کنیز، ولی او میباشد و ازدواج کنیز بدون اجازه وی صحیح نیست». «و مهرهایشان را به وجه معروف بهآنان بدهید» یعنی: بر آن وجهی که در شرع و عرف نیکو، معروف و پسندیده است و چنان نباشد که بهخاطر کنیز بودنشان، چیزی از مهرهایشان را از روی اهانت فروگذار نموده، یا در این امر به آنان زیان برسانید. و مالکان آنان مالکمهرهایشان نیز هستند «در حالیکه عفیفه باشند» و پاکدامن «نه زناکار» یعنی: کنیزانی را به نکاح نگیرید که بهطور علنی مرتکب زنا میگردند «و نه دوست پنهانیگیرنده» او زنی است که به طور پنهانی با فردی زنا میکند. یادآور میشویم که اعراب در جاهلیت زنای علنی را عیب میپنداشتند، اما گرفتن دوست پنهانی را عیب نمیشمردند. پس، خدای سبحان بدینگونه از به نکاح گرفتن و به نکاح دادن کنیزی که به طور آشکار، یا پنهانی به عمل زنا آلوده باشد، نهی کرد «آنگاه چون ازدواج کردند، اگر مرتکب فاحشه شدند» فاحشه: در اینجا عبارت از عمل زنا است «پس بر آنان نیمی از عقوبت زنان آزاد است» یعنی: چنان عقوبتی که تجزیه آن ممکن باشد و آن عبارت از: جلد (زدن تازیانه) است، نه رجم زیرا رجم (سنگسار) نصف نمیشود. بنابراین، مجازات کنیزان زناکار پنجاه تازیانه است زیرا حد زنای زن آزاد غیر محصنه (شوهرنکرده) صد تازیانه میباشد.
امام شافعی میگوید: «مسلمانان اتفاق نظر دارند بر اینکه اگر برده مرتکب زناشد، بر وی رجمی نیست، به دلیل همین آیه که مجازاتشان را نصف مجازات زنانآزاد گردانیده است». از قید (اذا احصن: درصورتی که ازدواج کرده باشند) دانسته میشود که: اگر کنیزی زنا کرد که ازدواج نکرده بود، حدی بر وی نیست بنابراین، ابنعباس رضی الله عنه بر آن است که بر چنین کنیزی حد جاری نمیشود، بلکه فقط به منظور تأدیب مورد لت وکوب قرارمیگیرد. اما جمهور علما بر آنند که حد بر کنیز ازدواج نکردهای نیز که مرتکب زنا گردد، جاری میشود. «این» ازدواج با کنیزکان مملوک «برای کسی از شما» رخصت است «که از آلایش گناه بیم دارد» بهدلیل اینکه تمکنی ندارد تا با ازدواج با زن آزاد، عطش شهوت خویش را فرو نشاند. عنت: مشقت و زیان و ترس از درافتادن در گناه است. اما امام ابوحنیفه و یارانشان ـ برخلاف رأی جمهور ـ در جایز بودن نکاح کنیزان، ترس از آلودهشدن به گناه و عدم توان مالی بر ازدواج با زنان آزاد را شرط نکردهاند، بلکه گفتهاند: هر گاه مرد با زن آزادی در حال ازدواج نبود، نکاح کنیز مؤمن و کتابی برایش جواز دارد، چه قدرت مالی ازدواج با زن آزادی را داشته باشد، چه نداشته باشد و چه از آلایش به گناه بیم داشته باشد، چه نداشتهباشد زیرا مراد از آیه: ﴿وَٱلۡمُحۡصَنَٰتُ مِنَ ٱلَّذِینَ أُوتُواْ ٱلۡکِتَٰبَ مِن قَبۡلِکُمۡ﴾ [المائدة: 5]. زنان پاکدامناند و این معنی عام است در زنان آزاد و غیرآزاد. «و صبر کردن» از نکاح کنیزان «برای شما بهتر است» از نکاح با آنان زیرا نکاح با آنان به برده ساختن فرزند، خوارساختن نفس و کاستی مقام و منزلت شخص میانجامد «و خداوند آمرزنده مهربان است» لغزشهای شما را میآمرزد و آنچه را که سبب مشقت است، به رحمت خویش از شما دور میگرداند.
﴿یُرِیدُ ٱللَّهُ لِیُبَیِّنَ لَکُمۡ وَیَهۡدِیَکُمۡ سُنَنَ ٱلَّذِینَ مِن قَبۡلِکُمۡ وَیَتُوبَ عَلَیۡکُمۡۗ وَٱللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٞ٢٦﴾ [النساء: 26].
«خداوند میخواهد» احکام خویش را «برای شما بیان کند» و آنچه را که از اعمال نیک و مصالح شما بر شما پنهان است، برایتان روشن سازد «و شما را به سیره و سنت پیشینیان» یعنی: انبیای گذشته و پیروان صالح ایشان «راهبر شود» تابه سنتهای حسنه آنان اقتدا کنید «و» نیز میخواهد تا «از شما در گذرد» یعنی: بر شما به رحمت بازگردد و به شما توفیق عطا فرماید تا از آن مخالفتهایی که داشتید، توبه کنید و از همین روست که به شما در ازدواج با کنیزان رخصت داد «و الله دانای حکیم است» داناست به مصالح بندگان خویش، صاحب حکمت است درآنچه که برایشان مشروع گردانیده است.
﴿وَٱللَّهُ یُرِیدُ أَن یَتُوبَ عَلَیۡکُمۡ وَیُرِیدُ ٱلَّذِینَ یَتَّبِعُونَ ٱلشَّهَوَٰتِ أَن تَمِیلُواْ مَیۡلًا عَظِیمٗا٢٧﴾ [النساء: 27].
«و خدا میخواهد که بر شما به رحمت بازگردد» و از شما درگذرد. این تأکیدی است بر (ویتوب علیکم) در آیه قبل و تکرار آن به سبب ذکر کسانی است که در مقابل این توبه قرار دارند: «و آنان که پیروی شهوات را میکنند» که عبارتند از: زناکاران از کفار و فجار «میخواهند که میل کنید» به سوی راه و روش فسادآلود آنان و میل کنید از راه میانه به سوی راه ستم، از حق به سوی باطل و کجروی پیشه کنید به «کجروی بزرگ» یعنی: میخواهند که بدون در نظر داشت هیچ قید و بند شرعی، بدکاریهای آنان را انجام دهید زیرا زناکاران فقط به فکر شهوترانی خود هستند، بیآن که در عواقب امور، یا در حلال و حرام خداوند عزوجل بنگرند. مراد ازشهوات در اینجا: فقط آن خواهشهایی است که شرع شریف آنهارا حرام نموده، نه آنچه که در شریعت حلال است.
﴿یُرِیدُ ٱللَّهُ أَن یُخَفِّفَ عَنکُمۡۚ وَخُلِقَ ٱلۡإِنسَٰنُ ضَعِیفٗا٢٨﴾ [النساء: 28].
«خداوند میخواهد که سبک کند از شما» بار شما را در امر قوانین و اوامر و نواهیخود، به همین جهت برای شما نکاح کنیزان و غیرآن از آسان گیریهای دیگر را رخصت داده است «و انسان ضعیف آفریده شدهاست» در برابر شهوات، پس ناتوان است از اینکه بر نفس خویش چیره شده و بر شهوت سرکش خویش مهاربزند و در برابر آن مقاومت کند، از همین روست که خداوند عزوجل خواسته است تا براین موجود ضعیف آسان گرفته و بسیاری از امور را بر او مباح گرداند، چنانکه دراین آیات روشن ساخته است.
سیاق آیه کریمه میرساند که این ضعف، ناظر بر ضعف انسان در برابر زنان است، به همین جهت، حق تعالی دایره را برای وی در امر زنان فراخ گردانید. وکیع میگوید: «در امر زنان، عقل مرد از سر وی میپرد».
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ لَا تَأۡکُلُوٓاْ أَمۡوَٰلَکُم بَیۡنَکُم بِٱلۡبَٰطِلِ إِلَّآ أَن تَکُونَ تِجَٰرَةً عَن تَرَاضٖ مِّنکُمۡۚ وَلَا تَقۡتُلُوٓاْ أَنفُسَکُمۡۚ إِنَّ ٱللَّهَ کَانَ بِکُمۡ رَحِیمٗا٢٩﴾ [النساء: 29].
«ای مؤمنان! اموال خود را در میان خود به ناحق نخورید» یعنی: به شیوهای که شریعت آن را مباح نگردانیده ؛ همچون دزدی، خیانت، زورگیری، قمار، معاملات ربوی و امثال آن. تفسیر نظیر این آیه، در سوره بقره «آیه/188» گذشت «مگر آن که تجارتی باشد» تجارت: دادوستد با معامله خریدوفروش است. حق تعالی مخصوصا از تجارت یاد کرد، نه از سایر انواع دادوستدها زیرا دادوستد از طریق خریدوفروش، اکثر و اغلب دادوستدها را تشکیل میدهد. آری! تجارتیباشد «به تراضی خودتان» تراضی: عبارت از آگاهی هریک از خریدار و فروشنده است از آنچه که میگیرد ـ بدون غش زدن یا پنهان کردن عیب جنس یاپول ـ و سپس جدا شدن آنهاست بعد از معامله به توافق و رضایت. و قبل از جدا شدن آن دو خیار (اختیار) فسخ معامله پابرجاست که اصطلاحا آن را «خیارمجلس» مینامند. اما احناف برآنند که: چون طرفین معامله، عقد را با توافق ورضایت بستند، آن معامله جایز است، هرچند که از محل عقد متفرق هم نشدهباشند. همچنان از نظر احناف؛ آیه کریمه بر جواز دادوستد دست به دست (بیع بهتعاطی) دلالت میکند، اما شافعیها آن را جایز نمیدانند «و خود را نکشید» یعنی: ای مسلمین! بعضی از شما بعضی دیگر را نکشید، مگر به سببی که شرعشریف آن را به رسمیت شناخته باشد و خودکشی نیز نکنید.
نسفی در تفسیر این نهی، پنج مورد را ذکر کرده که همه آنها حرامند:
1- نکشید کسی را که از جنس شماست از مؤمنان؛ زیرا مؤمنان همه چون یکتناند.
2- هیچ کس نباید خودکشیکند، یعنی نباید به وسیلهای از وسایل خودکشی انتحار نماید.
3- نباید با ستم نمودن به یکدیگر در اموال، همدیگر را بکشید زیرا کسیکه بر دیگری ستم میکند، چنان است که خودش را نابود میسازد.
4- از هواهای نفستان پیروی نکنید، که در آن صورت خود را به هلاکت افگندهاید.
5- مرتکب عملی نشوید که موجب قتل گردد.
در حدیث شریف آمده است: «هرکس خودش را با کارد و آهنی بکشد، روز قیامت کاردش در دست اوست و شکم خویش را در آتش جهنم با آن میدرد ـ در آن جاودان و ابدی است و هرکس به وسیله سمی خودکشی کند، سم وی دردست وی است و آن را در آتش جهنم جرعهجرعه مینوشد ـ در آن جاودان و ابدی است و هرکس خود را از کوهی فرو افگند و بکشد، او در آتش جهنم فروافگنده شده است ـ در آن جاودان و ابدی است». همچنین در حدیث شریف آمدهاست: «هرکس خود را به چیزی بکشد، به وسیله همان چیز در روز قیامت عذابمیشود». «بیگمان خداوند نسبت به شما مهربان است» و از رحمت وی بهشماست که شما را به اموری متوجه و متنبه ساخته که سبب صیانت اموال و بقای ابدان شماست، در حالیکه امتهایی چون بنی اسرائیل را در امر توبه، به خودکشی مکلف ساخت.
﴿وَمَن یَفۡعَلۡ ذَٰلِکَ عُدۡوَٰنٗا وَظُلۡمٗا فَسَوۡفَ نُصۡلِیهِ نَارٗاۚ وَکَانَ ذَٰلِکَ عَلَى ٱللَّهِ یَسِیرًا٣٠﴾ [النساء: 30].
«و هرکس چنین کند» یعنی: مال مردم را به ناروا بخورد، یا مرتکب قتل خود یا دیگران شود، «از روی تجاوز و ستم» یعنی: در حالیکه قصد و مرام وی در این اعمال، تجاوز و ارتکاب ناروا ـ چون گرفتن مال دیگران به جور و چپاول، یاغصب و زورگیری، کشتن دیگران به غیر خطا و در غیرقصاص یا ارتداد، یا اجرانمودن حد ـ باشد، «پس به زودی وی را در آتشی» عظیم و مخصوص «درمیآوریم و این کار» یعنی: درآوردن او به آتش «بر خدا آسان است» زیرا هیچچیز نمیتواند حق تعالی را ناتوان سازد.
﴿إِن تَجۡتَنِبُواْ کَبَآئِرَ مَا تُنۡهَوۡنَ عَنۡهُ نُکَفِّرۡ عَنکُمۡ سَیَِّٔاتِکُمۡ وَنُدۡخِلۡکُم مُّدۡخَلٗا کَرِیمٗا٣١﴾ [النساء: 31].
«اگر از کبائر منهیات پرهیز کنید» یعنی: اگر از گناهان کبیرهای که حق تعالی شما را از آنها نهی کرده است، دوری کنید «از شما سیئات شما را» یعنی: گناهان صغیره شما را «نابود میسازیم و شما را به جایگاهی ارجمند درمیآوریم» یعنی: به جایگاهی شایسته، نیکو و دلخواه، که بهشت برین است. خاطرنشان میشود که احادیث در باب گناهان کبیره بسیار است، که بعضی از این احادیث آنها را به هفت گناه و بعضی به کمتر از آن محدود ساخته اند. در حدیث شریف به روایت بخاری و مسلم آمده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «از هفت چیز هلاک کننده بپرهیزید»، در این اثنا از ایشان سؤال شد که این هفت چیز هلاک کننده چیست؟فرمودند: «الشرک بالله، وقتل النفس التی حرم الله إلا بالحق، والسحر، وأکل الربا، وأکل مال الیتیم، والتولی یوم الزحف، وقذف الـمحصنات الغافلات الـمؤمنات». «این هفت چیز عبارتند از: شرک به خدا عزوجل ، کشتن نفسی که خداوند متعال کشتن آن را حرام گردانیده است ـ جز به حق ـ خوردن ربا، خوردن مال یتیم، پشت کردن در روز جنگ و تهمت زدن به زنان پاکدامن مؤمنی که از آن اتهام به دور و بیخبرند». لیکن ابنعباس رضی الله عنه میگوید: «گناهان کبیره از هفت به هفتاد نزدیکتر است». هم او میگوید: «گناه کبیره هر گناهی است که خداوند عزوجل آن را به آتش، یا غضب، یا لعنت، یا عذاب خویش ختم کرده باشد». امام شمسالدین ذهبی نیز در باب کبائر کتابی نوشته و در آن هفتاد گناه کبیره را بر شمرده است.
﴿وَلَا تَتَمَنَّوۡاْ مَا فَضَّلَ ٱللَّهُ بِهِۦ بَعۡضَکُمۡ عَلَىٰ بَعۡضٖۚ لِّلرِّجَالِ نَصِیبٞ مِّمَّا ٱکۡتَسَبُواْۖ وَلِلنِّسَآءِ نَصِیبٞ مِّمَّا ٱکۡتَسَبۡنَۚ وَسَۡٔلُواْ ٱللَّهَ مِن فَضۡلِهِۦٓۚ إِنَّ ٱللَّهَ کَانَ بِکُلِّ شَیۡءٍ عَلِیمٗا٣٢﴾ [النساء: 32].
از مجاهد در بیان سبب نزول آیه کریمه روایت شده است: امسلمه گفت؛ یارسولالله! مردان به جهاد میروند و ما نمیرویم و نیز برای ما نصف میراث است؟ همان بود که خدای عزوجل نازل کرد: «و چیزی را که خداوند بدان بعضی ازشما را بر بعضی برتری بخشیده است، آرزو نکنید» اما جایز است که شخص آرزوکند تا حال وی مانند حال رفیقش باشد، بیآن که در آرزوی زوال این حال ازرفیقش باشد «مردان از آنچه حاصل کردهاند بهرهای دارند و زنان نیز از آنچه حاصل کردهاند بهرهای» پس خداوند عزوجل به حسب اقتضای اراده و حکمت خویش، برای هریک از دو گروه بهرهای از کار و کردارشان قرار دادهاست که آنان را در برابرآن جزای مناسب میدهد «و فضل خدا را از وی درخواست کنید» یعنی: بجای اینکه به تمنا و آرزوی نعمت و مقام این و آن مشغول شوید، خود کار و تلاش کنید و از خداوند عزوجل خواهان خیر و فضل وی گردید زیرا فضل او گسترده و فراگیراست و از آن به شما ارزانی میدارد. در حدیث شریف به روایت ابنمسعود رضی الله عنه آمدهاست که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «سلوا الله من فضله، فإن الله یحب أن یسأل، وإن أفضل العبادة انتظار الفرج». «از فضل خداوند درخواست کنید زیرا حق تعالی دوست دارد که مورد درخواست قرار بگیرد و بهترین عبادت انتظار گشایش است». «بیگمان خدا به هر چیزی داناست» پس فضل و بخشش وی از روی علم است و چون مورد درخواست قرارگیرد، آن را میداند، لذا بر خدای سبحان درکار، یا حکمی از افعال و احکام وی اعتراض نکنید.
﴿وَلِکُلّٖ جَعَلۡنَا مَوَٰلِیَ مِمَّا تَرَکَ ٱلۡوَٰلِدَانِ وَٱلۡأَقۡرَبُونَۚ وَٱلَّذِینَ عَقَدَتۡ أَیۡمَٰنُکُمۡ فََٔاتُوهُمۡ نَصِیبَهُمۡۚ إِنَّ ٱللَّهَ کَانَ عَلَىٰ کُلِّ شَیۡءٖ شَهِیدًا٣٣﴾ [النساء: 33].
«و برای هر یک» از شما، یا برای هر مالی «از آنچه پدر و مادر و خویشاوندان نزدیک بجا گذاشتهاند، میراثبرانی قرار دادهایم» که آن مال را احراز میکنند. موالی: نزدیکان ارثبر انسان هستند که به میراث وی نزدیک شده آن را مالک میشوند «و کسانی که با آنان پیمان بستهاید، نصیبشان را به ایشان بدهید» مراد نزدیکان و دوستان همپیمانی هستند که اصطلاحا آنان را «موالی موالاه» مینامند.
در جاهلیت رسم برآن بود که همپیمانان از یکدیگر ارث میبردند، بدینسان که مردی با مرد دیگری پیمان دوستی میبست و بهاو میگفت: تو از من میراث میبری و من از تو! این رسم کهن، در دوران جاهلیت و در آغاز اسلام نیز پابرجا بود، سپس با آیه: ﴿وَأُوْلُواْ ٱلۡأَرۡحَامِ بَعۡضُهُمۡ أَوۡلَىٰ بِبَعۡضٖ﴾ [الأنفال: 75]. «خویشاوندان نسبت به یکدیگر از دیگران در کتاب خدا سزاوارترند». منسوخ گردید و برای همپیمان فقط وصیت و نیکوکاری باقی ماند، به دلیل این فرموده حق تعالی: ﴿إِلَّآ أَن تَفۡعَلُوٓاْ إِلَىٰٓ أَوۡلِیَآئِکُم مَّعۡرُوفٗا﴾ [الأحزاب: 6]. «مگر آن که بخواهید به دوستان خود (وصیت یا) احسانی بکنید».
ولی در نزد احناف، حکم این آیه منسوخ نیست و اگر کسی با دیگری عقد «موالاه» بست، از وی میراث میبرد، اما بعد از صاحبان فروض (سهم بران) وبعد از عصبه[4] و ذویالارحام. پس تفسیر آیه کریمه نیز از نظر احناف چنیناست: چون مرد یا زنی مسلمان شد و وارثی نداشت، از قوم عرب نبود و بردهآزاد شده هم نبود، میتواند به شخص مسلمان عربی بگوید که: با تو براین شرط پیمان دوستی میبندم که اگر جنایت کردم، بجای من دیه بدهی و اگر مردم از منمیراث بری! و آن دیگری هم بگوید: پذیرفتم! پس در این صورت عقد «موالاه» منعقد گردیده و آن شخص عرب از همپیمان خود میراث میبرد؛ در صورتی که کسی از اصحاب فروض، عصبه، یا خویشاوندان شخص همپیمانش که از او در ارث ذیحقترند، وجود نداشت «همانا خداوند همواره بر هر چیزی گواه است» و او دانای آشکار و نهان میباشد بنابراین، بر عقدها و معاملات شما نیز گواه است،پس به تعهدات خود در قبال همدیگر وفا کنید. این فرموده حق تعالی بلیغترین مژده و هشداری است زیرا وقتی خداوند عزوجل بر پیمانهای ما گواه باشد، ما را در برابر وفا به آنها پاداش داده و در برابر پیمانشکنی مجازات میکند.
﴿ٱلرِّجَالُ قَوَّٰمُونَ عَلَى ٱلنِّسَآءِ بِمَا فَضَّلَ ٱللَّهُ بَعۡضَهُمۡ عَلَىٰ بَعۡضٖ وَبِمَآ أَنفَقُواْ مِنۡ أَمۡوَٰلِهِمۡۚ فَٱلصَّٰلِحَٰتُ قَٰنِتَٰتٌ حَٰفِظَٰتٞ لِّلۡغَیۡبِ بِمَا حَفِظَ ٱللَّهُۚ وَٱلَّٰتِی تَخَافُونَ نُشُوزَهُنَّ فَعِظُوهُنَّ وَٱهۡجُرُوهُنَّ فِی ٱلۡمَضَاجِعِ وَٱضۡرِبُوهُنَّۖ فَإِنۡ أَطَعۡنَکُمۡ فَلَا تَبۡغُواْ عَلَیۡهِنَّ سَبِیلًاۗ إِنَّ ٱللَّهَ کَانَ عَلِیّٗا کَبِیرٗا٣٤﴾ [النساء: 34].
«مردان بر زنان قیماند» ابنکثیر در تفسیر (قوامون...) میگوید: «یعنی: مرد رئیس زن، بزرگ و حاکم او و مؤدب اوست ـ اگر کژروی پیشه کرد ـ بنابراین، بر زنان است تا از مردان در امور پسندیده و معروفی که به ایشان دستور میدهند، اطاعت کنند». این ریاست مرد بر زن «بهسبب آن است که الله برخی آدمیان را بر برخی برتری داده است» یعنی: مردان به خاطر آن مستحق این مزیت شدند که خدای عزوجل ایشان را به اوصافی در عقل و جسمشان بر زنان برتری بخشیده است تا بدانجا که از میان آنان خلفا و حکام و امرا و جهادگران برمیخیزند. همچنان فضیلت مردان برزنان در امور دیگری است که زنان در آن امور، شایستگی وتوانایی کاملی ندارند، چون کامل بودن روزه و نماز مردان و چون نبوت، خلافت، امامت، اذان، خطبه، جماعت، جمعه، گواهی در حدود و قصاص، مالک بودن نکاح و طلاق و ثابت شدن نسب از آنان. این سبب اول «قوامیت» مردان بر زنان بود، سبب دوم این است: «و نیز بهسبب آن که مردان از اموال خویش» بر زنان «خرج کردند» و میکنند. یعنی: مهر و نفقه بر دوش مردان است. این آیه، دلیل وجوب پرداخت نفقه زنان از سوی مردان میباشد.
اما در عصر حاضر، برخی از مردم کوتاهنظر و سطحی بین، قضیه «قوامت» مرد بر زن را به معارضه کشانده و به این استدلال واهی تکیه میکنند که در برخیاز دولتها، زنان به ریاست و حاکمیت رسیده و اعتبار و جایگاه بلندی را احراز نمودهاند. پاسخ این است که: قاعدتا در چنان احوال و اوضاعی، نتایج برآمده از حاکمیت زنان را باید ـ نه فقط در کوتاهمدت، بلکه در کوتاه مدت و بلندمدت هردو ـ مورد ارزیابی قرار داد و آنگاه قضاوت کرد. «پس زنان شایسته» ونیکوکار، «فرمانبردارند» برای خدا عزوجل و برای شوهرانشان و برپا دارنده حقوقی هستند که رعایت آن برای آنها واجب است؛ اعم از حقوق خدا عزوجل و حقوق شوهرانشان «و نگاهدارندهاند واجب غیابت را» یعنی: هر آنچه را که حفظ آن در هنگام غیاب شوهرانشان بر آنان واجب است، حفظ میکنند، از جمله: حفظ و نگهداشت نفس خویش، حفظ پاکدامنی خویش و حفظ فرزندان شوهر و خانه و اموال و اسرار وی. در حدیث شریف آمده است که رسولاکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند:«بهترین زنان، زنی است که چون بهسوی وی بنگری، تو را شاد سازد و چون بهوی دستور دهی، از تو فرمان برد و چون از وی غایب شوی، تو را حفظ کند درنفس خویش و مال تو». بلی! زنان شایسته نگهدارنده این امورند «به نگاهداشتالله» یعنی: حفظ و نگهداری امور فوق در غیاب شوهر از سوی زنان، به سبب حفظ الهی و یاری و توفیق وی است «و زنانی را که از نشوزتشان بیم دارید» نشوز: سرکشی و نافرمانی و برتریجویی بر شوهر است. اعراب میگویند: «نشزت الـمرأه»: «زن بر شوهرش گردنکشی کرد»، یعنی از امرش اطاعت نکرد، از تمکین (مباشرت جنسی) در برابر وی بدون عذری سر باز زد، بدون اجازه شوهرش ازخانه بیرون رفت و مانند این از امور «پس» در برخورد با چنین زنان ناشزهای، نخست «پندشان دهید» یعنی: آنچه را که خدای عزوجل بر عهده آنان نهادهاست؛ از اطاعت شوهر، حسن معاشرت و دیگر واجبات ذمه آنان رابه یادشان آورید و نصیحتشان کرده به پذیرش این امور ترغیب و از عواقب سرکشی و نشوزت بیمشان دهید. و این اولین راه حل است.
در حدیث شریف آمده است: «اگر من کسی را دستوردهنده میبودم که برای کسی سجده کند، بیگمان زن را دستور میدادم که برای شوهرش سجده کند ـ به سبب حق بزرگی که شوهر بر ذمه وی دارد». «و سپس» دومین راه حل ایناست که: «آنان را در خوابگاهها ترک کنید» یعنی: از خوابگاههایشان دوری کنید وآنان را در زیر روانداز (لحاف) خویش جای ندهید. این تعبیر، کنایه از عدم آمیزش جنسی با آنان است. بعضی گفتهاند: دوریگزیدن در خوابگاه آن است که شوهر در بستر خواب به وی پشت کند «و» اگر این هم تأثیر نکرد، پس سومین راه حل این است که: «آنان را بزنید» چنان زدنی که به قصد تأدیب و اصلاحشان باشد، نه زدنی سخت و گزنده و آزاردهنده. خاطرنشان میشود که سنترسولاکرم صلی الله علیه و آله و سلم این زدن را مقید به آن نموده است که با نرمی و ملایمت باشد، به طوری که به نقص عضوی در وی نینجامد و اثری از خود بر جای نگذارد «پس اگر از شما اطاعت کردند» چنان که باید و شاید و سرکشی و نشوزت را فروگذاشتند «دیگر بر آنها هیچ راهی را نجویید» به چیزی از گفتار، یا کرداری که آنان را ناخوش آید، پس آنان را به عشقورزی و محبت نسبت به خود مجبور و مکلف نگردانید، که این در اختیارشان نیست، لذا بهانهجویی و زیادهروی نکنید «بیگمان خدا بلند مرتبه بزرگ است» پس بدانید که قدرت خداوند عزوجل بر شما بزرگتر از قدرت شما بر زنانتان میباشد بنابراین، بر آنان ستم نکنید و قدرت خدای متعال را بر خود بهیاد آورید زیرا قدرت او فوق همه قدرتهاست.
﴿وَإِنۡ خِفۡتُمۡ شِقَاقَ بَیۡنِهِمَا فَٱبۡعَثُواْ حَکَمٗا مِّنۡ أَهۡلِهِۦ وَحَکَمٗا مِّنۡ أَهۡلِهَآ إِن یُرِیدَآ إِصۡلَٰحٗا یُوَفِّقِ ٱللَّهُ بَیۡنَهُمَآۗ إِنَّ ٱللَّهَ کَانَ عَلِیمًا خَبِیرٗا٣٥﴾ [النساء: 35].
این حالت اول بود که نشوز و نفور و ناسازگاری در آن از سوی زن است. اینک حالت دوم را در این آیه بیان میکند: «و» ای اولیای امور و ای قضات و حکام شرع! «اگر از بالا گرفتن اختلاف میان آنان» یعنی: میان زن و شوهر «بیمناک بودید، پس بفرستید» بهسوی زن و شوهر «داوری از خانواده مرد و داوری از خانواده زن را» چنان داورانی را که از نظر عقل و دین و انصاف، به حکمیت و داوری میان آن دو شایستگی داشته باشند. در اینجا خداوند متعال مشخص میسازد که داوران باید از خانواده و خویشان مرد و زن باشند، چرا که خانواده مرد و زن، به احوال آنان آشناتر، رازهای خصوصی و محرم آنان را نگهدارندهتر و بر ایجاد فضای صلح و سازگاری میان آن دو و سامانیافتن مجدد کار و بار زندگیمشترکشان مشتاقترند. البته تعیین داوران فقط در زمانی است که روابط میان زن وشوهر، بهگونهای پیچیده و نابسامان باشد که طرف ناحق در میان آنها مشخصنگردد، اما اگر طرف ناحق شناخته شده بود، در این حالت، حق طرف دیگر قطعا از وی گرفته میشود.
آری! بر داوران است که کوشش مقدورشان را در اصلاح میان زن و شوهر به خرج دهند، پس اگر بر این اصلاح قادر بودند، به مقتضای آن حکم میکنند، به این ترتیب که در صورت مقصر بودن مرد؛ وی را از آزار زنش بازداشته و در عینحال وی را به پرداخت نفقه ملزم میکنند. و اگر زن مقصر بود؛ مانع انفاق بر وی میشوند. یا مانند این از فیصلههایی که بعد از بررسی مشکلات میان آندو، درکار داوری خویش اعمال مینمایند. ولی اگر اصلاح میان زن و شوهر از توان داوران خارج بود و آنها در نتیجهگیریشان به این حقیقت رسیدند که دیگر ادامه این زندگی مشترک بهطور سالم و طبیعی آن ممکن نیست و باید آندو از هم جدا شوند، در این صورت، میتوانند میان آنها دوری و جدایی افگنند.
علما اجماع دارند بر اینکه فیصله داوران در امر جمعنمودن میان زن و شوهر نافذ است. ولی فیصله آنها در تفریق و جداییافگندن، به نزد جمهور علما نافذ، اما از نظر احناف نافذ نیست زیرا احناف برآنند که داوران صلاحیت جمعکردن را دارند، نه صلاحیت جداییافگندن را و در صورتی که قادر به جمعکردن و ایجاد سازش و تفاهم میان آن دو نبودند، قضیه را به قاضی ارجاع دهند، لذا تفریق میان آندو، جز به حکم قاضی انجام نمیگیرد. «اگر داوران اصلاح» میان زن و شوهر «را بخواهند» و نیت آنها در این مورد، نیتی صادقانه و دلسوزانه باشد «خداوند میان آندو» یعنی: میان زن و شوهر «سازگاری میدهد» تا به الفت و حسنمعاشرت بازگشته و به زندگی مشترکشان سروسامانی دوباره بدهند. اما اگر داوران در کار داوریشان با یکدیگر اختلاف کردند، حکم آنها ـ به اجماع علما ـ نافذ نیست «هرآینه خداوند دانا و آگاه است» داناست به اراده داوران و آگاه است بهکسی ـ از زن یا شوهر ـ که ستمگر میباشد.
﴿وَٱعۡبُدُواْ ٱللَّهَ وَلَا تُشۡرِکُواْ بِهِۦ شَیۡٔٗاۖ وَبِٱلۡوَٰلِدَیۡنِ إِحۡسَٰنٗا وَبِذِی ٱلۡقُرۡبَىٰ وَٱلۡیَتَٰمَىٰ وَٱلۡمَسَٰکِینِ وَٱلۡجَارِ ذِی ٱلۡقُرۡبَىٰ وَٱلۡجَارِ ٱلۡجُنُبِ وَٱلصَّاحِبِ بِٱلۡجَنۢبِ وَٱبۡنِ ٱلسَّبِیلِ وَمَا مَلَکَتۡ أَیۡمَٰنُکُمۡۗ إِنَّ ٱللَّهَ لَا یُحِبُّ مَن کَانَ مُخۡتَالٗا فَخُورًا٣٦﴾ [النساء: 36].
«و خدا را بپرستید و چیزی را با او شریک نگردانید» در حدیث شریف آمده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به معاذبن جبل رضی الله عنه فرمودند: «آیا میدانی که حق خداوند عزوجل بربندگان چیست؟ معاذ گفت: خدا و رسولش داناترند. فرمودند: اینکه او رابپرستند و چیزی را با او شریک نیاورند. سپس فرمودند: آیا میدانی که اگر اینکار را کردند، حق بندگان بر خدا عزوجل چیست؟ حق آنان این است که ایشان راعذاب نکند». پس اولین امر و اولین فریضه؛ همانا معرفت خداوند متعال، خواندن وی بهیگانگی، طاعت وی، و عدم شرک آوردن به وی در شأن الوهیت و ربوبیت وی است «و به پدر و مادر احسان کنید» در سخن و عمل و انفاق بر آنان در هنگام نیازشان «و به خویشان و یتیمان و مسکینان» نیز احسان کنید. تفسیر آن در سورهبقره «آیه/177» گذشت «و به همسایه خویشاوند» نیز احسان کنید. او کسی است که به همراه همسایگی در مسکن، به انسان نزدیکی نسبی نیز داشته باشد. یا مراد از: ﴿وَٱلۡجَارِ ذِی ٱلۡقُرۡبَىٰ﴾ همسایه نزدیک و دیوار به دیوار است. «و به همسایه بیگانه» یعنی: بیگانه و اجنبی، یا همسایه دور نیز احسان کنید. بعضی گفتهاند: مراد از آن، همسایه یهودی و نصرانی است. خاطرنشان میشود که حق همسایه به حسب نزدیکی و دوری منزل وی تفاوت پیدا میکند، پس به هراندازه که منزلش دورتر باشد؛ حق وی هم ضعیفتر میشود و به هراندازه که منزلش نزدیکتر باشد، حق وی هم قویتر میشود. در حدیث شریف آمده است که رسولاکرم صلی الله علیه و آله و سلم درباره حق همسایه فرمودند: «جبرئیل پیوسته به من درباره همسایه سفارش میکرد تا بدانجا که گمان بردم؛ همسایه از همسایه ارث میبرد».
«و» احسان کنید «به همنشین در پهلو نشسته» یعنی: به همسر، به رفیق سفر و به رفیق اقامت در تحصیل علم، یا آموزش صنعت، یا انجام تجارت، یا مانند اینها «و» احسان کنید به «ابن السبیل» یعنی: به مسافری که بهطور گذرا از نزد شما میگذرد، پس بر مقیم است تا به مسافر احسان کند. سبیل: یعنی: راه. بعضیگفتهاند: مراد از آن، مسافر در راهماندهای است که توشه راهش تمام شده باشد. به قولی دیگر: مراد از آن میهمان است «و» احسان کنید «به آن کسیکه دست شما مالک وی شده» و ایشان غلامان و کنیزان اند، چنانکه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم دستور دادند که غلامان و کنیزان باید از همان غذایی اطعام شوند که مالک آنان میخورد و از همان لباسی پوشانده شوند که مالک آنان میپوشد. همچنین در حدیث شریفآمده است: «برده مستحق غذا و پوشاک خویش است و از کار جز به حد توان خود مکلف ساخته نشود». «هرآینه الله دوست ندارد کسی را که مختال» یعنی: متکبر و بیپروا و بیملاحظه باشد بر مردم و بر همسایگان خویش «و فخرفروش باشد» فخر: خود ستایی، برشمردن مناقب و افتخارات خویش و گردنفرازی و خود بزرگنمایی است. اما اگر کسی نعمتهای حق تعالی را بر خود به منظور اعتراف به فضل وی، برشمرد، او شکرگزار است و به واجب شکر حق تعالی قیام ورزیده، لذا سزاوار نکوهش نیست ـ چنانکه در آیه بعد آمده است.
﴿ٱلَّذِینَ یَبۡخَلُونَ وَیَأۡمُرُونَ ٱلنَّاسَ بِٱلۡبُخۡلِ وَیَکۡتُمُونَ مَآ ءَاتَىٰهُمُ ٱللَّهُ مِن فَضۡلِهِۦۗ وَأَعۡتَدۡنَا لِلۡکَٰفِرِینَ عَذَابٗا مُّهِینٗا٣٧﴾ [النساء: 37].
همچنان خداوند متعال دوست ندارد: «همان کسانی را که بخل میورزند» درآنچه که در دست دارند و بنابراین، از ادای حقوق خود سرباز میزنند «و مردمان را به بخل میفرمایند» گویی آنان از جود و سخاوت دیگران در مال و داراییشان نیز احساس انزجار و دلتنگی میکنند! و این نهایت خست و پستی و حماقت و نادانی و بیحیایی و اوج زشتی و فرومایهگی طبع است «و» همان کسانی که «آنچه را خداوند از فضل خویش بدانها ارزانی داشته، پوشیده میدارند» یعنی: به فقر و مسکنت تظاهر میکنند تا نیازمندان به برخورداریهایشان پی نبرند. درحدیث شریف آمده است: «خداوند عزوجل چون بر بندهای نعمتی میدهد، دوست دارد که اثر آن نعمت بر وی هویدا گردد». «و برای کافران عذابی خوارکننده آماده کردهایم» که به وسیله آن در آخرت خوار و بیمقدارشان میگردانیم.
﴿وَٱلَّذِینَ یُنفِقُونَ أَمۡوَٰلَهُمۡ رِئَآءَ ٱلنَّاسِ وَلَا یُؤۡمِنُونَ بِٱللَّهِ وَلَا بِٱلۡیَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِۗ وَمَن یَکُنِ ٱلشَّیۡطَٰنُ لَهُۥ قَرِینٗا فَسَآءَ قَرِینٗا٣٨﴾ [النساء: 38].
«و» حق تعالی دوست ندارد «کسانی را که اموالشان را برای نمایش، پیش چشم مردمان میبخشند» و میخواهند به مردم چنین وانمود کنند که سخی و بخشندهاند تا به کرم و دهش مشهور شده و میان مردم به آن فخر و مباهات ورزند. و آنان منافقان یا کافراناند، به دلیل این جمله: «و به الله و روز قیامت، معتقد نیستند. و هر که شیطان قرین او باشد» قرین: یار و همنشین است «پس وی چه بدهمدمیاست» زیرا شیطان همدمش را به ورطههای هلاک درافگنده، او را به بخل، فخرفروشی، خودستایی و بخشش مال با هدف نمایش و ریا و شهرت دستور میدهد و با این کار از پاداش انفاق مال در راه حق محرومش گردانیده و درعینحال با انفاق مال وی در راه باطل، مالش را نیز بر وی تلف میگرداند، پس رفیق و همدمی اینچنین، بسیار بدهمدمی است! در حدیث شریف آمده است: «صاحب مالی که مالش را بهخاطر آن انفاق و صدقه میکند تا به او گفته شود که: فلان فردی بخشنده است، در زمره اولین سه تنی است که آتش در روز قیامت برآنان شعلهور میشود».
﴿وَمَاذَا عَلَیۡهِمۡ لَوۡ ءَامَنُواْ بِٱللَّهِ وَٱلۡیَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِ وَأَنفَقُواْ مِمَّا رَزَقَهُمُ ٱللَّهُۚ وَکَانَ ٱللَّهُ بِهِمۡ عَلِیمًا٣٩﴾ [النساء: 39].
«و اگر به خدا و روز بازپسین ایمان میآوردند و از آنچه خدا به آنان روزی داده، انفاق میکردند، چه زیانی برایشان داشت ؟ و خدا به» کار و کردار «آنان داناست» و آنان را به حالشان رها نمیکند.
﴿إِنَّ ٱللَّهَ لَا یَظۡلِمُ مِثۡقَالَ ذَرَّةٖۖ وَإِن تَکُ حَسَنَةٗ یُضَٰعِفۡهَا وَیُؤۡتِ مِن لَّدُنۡهُ أَجۡرًا عَظِیمٗا٤٠﴾ [النساء: 40].
«و هرآینه خداوند به وزن ذرهای ستم نمیکند» ذره: واحد «ذر» است و ذر عبارت است از: مورچه بسیار ریز و کوچک. بعضی گفتهاند: هر جزء از اجزای غبار و گرد، یک ذره است. امروزه به یک واحد اتم که با چشم عادی دیده نمیشود، نیز «ذره» میگویند. یعنی: خداوند عزوجل از ثواب اعمالشان چیزی کم نمیکند و در عذاب گناهانشان هموزن ذرهای نمیافزاید، چه رسد به مافوق آن.در حدیث شریف طولانی شفاعت آمده است: «... آنگاه خدای عزوجل خطاب بهفرشتگان میفرماید: برگردید و کسی را که در قلب وی به اندازه همسنگ دانهسپندی از ایمان یافتید، از دوزخ بیرون آورید». در روایت دیگری آمده است: «به مقدار پایینترین پایینترین پایینترین هموزن ذرهای از ایمان... پس فرشتگان خلقی بسیار را از دوزخ بیرون میآورند». آنگاه راوی حدیث فرمود: اگر میخواهید آیه: ﴿إِنَّ ٱللَّهَ لَا یَظۡلِمُ مِثۡقَالَ ذَرَّةٖ﴾ را بخوانید.
«و اگر آن» ذره «عمل نیکی باشد، دوچندانش میکند» به مراتب بسیار و آن راچند و چندین برابر مضاعف میسازد، چنانکه در حدیث شریف آمده است: «همانا خداوند پاداش یک حسنه را به دوهزار برابر مضاعف میگرداند». اما حق تعالی کیفر گناه و بدی را دوچندان نمیسازد «و از نزد خویش پاداشی بزرگ میبخشد» بهصاحبان اعمال نیک.
﴿فَکَیۡفَ إِذَا جِئۡنَا مِن کُلِّ أُمَّةِۢ بِشَهِیدٖ وَجِئۡنَا بِکَ عَلَىٰ هَٰٓؤُلَآءِ شَهِیدٗا٤١﴾ [النساء: 41].
«پس حالشان چگونه باشد آنگاه که از هر امتی گواهی آوریم«؟ یعنی: حال و روز این کافران چگونه خواهد بود آنگاه که از هر امتی علیه آنان گواهی به میدانآوریم؟ البته این گواهان از کسانی هستند که آنها را بهسوی خدای عزوجلفراخوانده و عهد الهی را به آنان یادآوری کردهاند، اما آنان در پاسخ، راه انکار واعراض را در پیش گرفتهاند. پس گواهان، انبیای عظام:اند که در روز قیامت برامتهایشان گواهی میدهند «و تو را بر آنان گواه آوریم» یعنی: ای محمد صلی الله علیه و آله و سلم ! تو رابر کسانی که پیام الهی را به آنان ابلاغ کردهای، گواه میآوریم تا بر مؤمنان بهایمانشان، بر کافران به کفرشان و بر منافقان به نفاقشان گواهی دهی. در حدیث شریف به روایت ابنمسعود رضی الله عنه آمده است که گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به من فرمودند: «برمن قرآن بخوان! گفتم: یا رسول عزوجل ، من بر شما قرآن بخوانم درحالیکه قرآن برشما نازل شده است؟ فرمودند: آری! من دوست دارم که قرآن را از دیگرانبشنوم. پس سوره «نساء» را خواندم تا چون به این آیه رسیدم: ﴿فَکَیۡفَ إِذَا جِئۡنَا مِن کُلِّ أُمَّةِۢ بِشَهِیدٖ وَجِئۡنَا بِکَ عَلَىٰ هَٰٓؤُلَآءِ شَهِیدٗا٤١﴾ فرمودند: دیگر کافی است. در این اثنا متوجه شدم که چشمان آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم از اشک لبریز شده است».
﴿یَوۡمَئِذٖ یَوَدُّ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ وَعَصَوُاْ ٱلرَّسُولَ لَوۡ تُسَوَّىٰ بِهِمُ ٱلۡأَرۡضُ وَلَا یَکۡتُمُونَ ٱللَّهَ حَدِیثٗا٤٢﴾ [النساء: 42].
«آن روز، آنان که کفر ورزیدهاند و از پیامبر نافرمانی کردهاند، آرزو میکنند که ای کاش زمین بر آنان هموار گردد» یعنی: آرزو میکنند که ای کاش زمین بشکافد وآنان در آن فرو روند، سپس خاک بر آنان به همان شکل اول خود هموار گردد وهیچ نام و نشانی از آنان باقی نماند تا به مکافات عمل خویش دچار نشوند «ونمیتوانند هیچ سخنی را از خداوند پنهان کنند» بلکه رازهایشان همه بر وی آشکار و ارائه شده است و سخنانی که در میان خویش ردوبدل کردهاند، به نزد وی معلوم است و بر نهان کردن آن از آن رو توانا نیستند که اندامهایشان بر ضدشان گواهیمیدهد.
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ لَا تَقۡرَبُواْ ٱلصَّلَوٰةَ وَأَنتُمۡ سُکَٰرَىٰ حَتَّىٰ تَعۡلَمُواْ مَا تَقُولُونَ وَلَا جُنُبًا إِلَّا عَابِرِی سَبِیلٍ حَتَّىٰ تَغۡتَسِلُواْۚ وَإِن کُنتُم مَّرۡضَىٰٓ أَوۡ عَلَىٰ سَفَرٍ أَوۡ جَآءَ أَحَدٞ مِّنکُم مِّنَ ٱلۡغَآئِطِ أَوۡ لَٰمَسۡتُمُ ٱلنِّسَآءَ فَلَمۡ تَجِدُواْ مَآءٗ فَتَیَمَّمُواْ صَعِیدٗا طَیِّبٗا فَٱمۡسَحُواْ بِوُجُوهِکُمۡ وَأَیۡدِیکُمۡۗ إِنَّ ٱللَّهَ کَانَ عَفُوًّا غَفُورًا٤٣﴾ [النساء: 43].
از علی رضی الله عنه در بیان سبب نزول آیه کریمه روایت شده است که فرمود: عبدالرحمنبنعوف میهمانیای ترتیب داد و برای ما غذایی آماده کرد و شرابمان نوشانید، پس شراب در ما اثر کرد و چون موقع نماز فرا رسید، فلان... را در نماز امام ساختند و او سوره ﴿قُلۡ یَٰٓأَیُّهَا ٱلۡکَٰفِرُونَ١﴾ [الکافرون: 1]. را اینچنین خواند: (قل یا أیـها الکافرون، ما أعبد ما تعبدون ونحن نعبد ما تعبدون)! پس خداوند عزوجل نازل فرمود: «ای مؤمنان! درحال مستی به نماز نزدیک نشوید» یعنی: درحال مستی نماز نخوانید، یا در این حال به مساجد داخل نشوید «تا زمانی که بدانید چه میگویید» یعنی: تا آنگاه که اثر سکر و مستی از شما برطرف شود و بدانید که چه میگویید زیرا شخص مست نمیداند که چه میگوید. این خود میرساند که هدف عبادت، فقط با آن عبادتی برآورده میشود که عبادتی خاشعانه باشد. خاطرنشان میشود که این آیه ناظر بر مرحله سوم از مراحل تحریم شراب است، سپس در چهارمین مرحله ـ در سوره مائده ـ هرگونه شراب مستیآوری به کلی حرام گردید «و هنگامی که جنب هستید به نماز نزدیک نشوید» جنب: کسی است که به وی جنابت رسیده است و جنابت، اثر هر مقاربت جنسی، یا انزالی است، چه همراه با احتلام باشد، یا بدون آن «مگر آن که راهگذر باشید تا زمانی که غسل کنید» زیرا در حال سفر برای شما جایز است که در صورت نیافتن آب، با تیمم نماز بخوانید. البته اینتفسیر، ناظر بر نحوه فهم احناف از آیه کریمه است. اما بعضی گفتهاند: معنی ایناست که در حال جنابت به مواضع نماز، یعنی به مساجد نزدیک نشوید، مگر اینکه از یک سوی مسجد بهسوی دیگر آن درحال گذر باشید زیرا در نزد جمهورفقها (ابوحنیفه، مالک و شافعی) جنب میتواند از مسجد گذر کند، اما نمیتواند در آن بنشیند زیرا درنگکردن وی در مسجد حرام است تا آن که غسل نموده یا در صورت عدم وجود آب، تیمم کند. اما امام احمدبنحنبل درنگ نمودن جنبدر مسجد را در صورتی که با وضو باشد، جایز میداند.
آنگاه حق تعالی حکم تیمم را بیان نموده میفرماید: «و اگر بیمار بودید» و در صورت استعمال آب، یکی از شما در حال یا آینده، از تلفشدن یا آسیب دیگری بر خود بیم داشت، یا چنان سست بنیه بود که توان رسیدن به جای آب رادر خود نمیدید «یا در سفر بودید» این قید مفید معنی جواز تیمم برای هرکسی است که اطلاق اسم مسافر بر وی صادق است و این شرط نیست که سفر، سفر قصر (کوتاه کننده نماز) باشد. بعضی گفتهاند: در صورت عدم وجود آب، فرد مقیم نیز میتواند تیمم کند. «یا یکی از شما از قضای حاجت آمد» کنایه از ادرار و مدفوعی است که از انسان خارج میشود «یا با زنان آمیزش کردهاید» با بوسیدن و دستمالی، یا تماسدادن غیر آن از بدن آنان با هدف برآوردن شهوت وبهرهگیری و لذتجویی جنسی. مذهب ابوحنیفه رحمه الله این است که مراد از آن فقط جماع (مقاربت) است. ابن جریر طبری میگوید: «این رأی به صواب اولی است، به دلیل صحت این خبر وارده از رسولاکرم صلی الله علیه و آله و سلم که ایشان بعضی از زنان خویش را میبوسیدند و سپس نماز میخواندند، بیآن که وضو بگیرند». ابنکثیر نیز این رأی را ترجیح داده است «و آب نیافتید» در نزدیکی خود بعد از جستوجویآن، یا اینکه استعمال آب برای شما زیان داشت، یا مانعی دیگر چون دشمن، یا درنده، یا بیماری، یا عدم وجود ابزار آبکشی، شما را از دسترسی به آب بازمیداشت «پس» در همه مواردی که ذکر شد «تیمم کنید» یعنی: قصد کنید «برصعید پاک» صعید: روی زمین است، چه بر آن خاکی باشد، یا نباشد. به سطح زمین صعید گفتند زیرا سطح زمین آخرین قسمتی از آن است که بر آن صعود میکند. و این مذهب مالک است. ولی شافعی و احمدبن حنبل بر آنند که: صعید فقط خاک است، پس تیمم جز بر خاک بر چیز دیگری روا نیست، لذا تیمم بر صخره سنگ و سنگریزه جایز نیست. اما ابوحنیفه میگوید: تیمم بر هر چیزی صحیح است که از جنس خاک باشد، مانند سنگریزه، آهک و زرنیخ «پس چهرهها و دستهایتان را به آن» یعنی: به آن زمین پاک و طاهر «مسح کنید» به نیت تیمم. کیفیت تیمم این است که: شخص هردو کف دست خویش را به زمین زده، آنگاه آنها را طوری بر روی خود بکشد که تمام روی وی را در بر گیرد و بار دوم هردو کف دست خویش را به زمین زده و با دست راست، دست چپ خویش را از سر انگشتان تا انتهای آرنج مسح کند و باز با دست چپ، دست راست خود را همینگونه مسح نماید، طوری که هیچ بخشی از دستان وی تا آرنج بدون مسح باقی نماند «هرآینه الله عفوکننده آمرزنده است» چنانکه بر شما عفو کرد و کوتاهی و تقصیر شما را در این موارد آمرزید و با رخصت دادن در تیمم و فراخ ساختن عرصه تکلیف، بر شما رحم نمود بنابراین، شما میتوانید در هنگام وجود عذر، بدون وضو یا غسل نماز بخوانید.
در حدیث شریف آمده است که رسولاکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «بر امتهای دیگر به سهچیز برتری داده شدهایم: اول اینکه صفوف ما در نماز مانند صفوف فرشتگان گردانیده شد. دوم اینکه همه عرصه زمین برای ما مسجد گردانیده شد. و سوم اینکه خاک زمین برای ما پاککننده گردانیده شد ـ هرگاه که آب نیافتیم».
سبب نزول مشروعیت تیمم: بخاری از عائشه رضی الله عنها روایت کرده است که فرمود: «با رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در سفری بیرون رفتیم و چون به بیابان، یا به «ذاتالجیش» رسیدیم، گردنبند من پاره شد، پس رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم درنگ کردند تا گردنبند من پیدا شود، مردم نیز همراهشان درنگ کردند و در آن بیابان نه آبی بود و نه هم با ما آبی وجود داشت، در این هنگام مردم نزد ابوبکر پدرم رفتند وگفتند: آیا نمیبینی که عائشه چه کرد؟ رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و مردم را معطل ساخت، در حالیکه در اینجا نه آبی است و نه مردم آبی به همراه دارند؟! پس درحالی که رسول صلی الله علیه و آله و سلم سرشان را بر زانویم نهاده و به خواب رفته بودند، ابوبکر رضی الله عنه آمد وسرزنشکنان به من گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و مردم را معطل ساختهای درحالیکه نه در اینجا آبی است و نه آنها آبی به همراه دارند؟! و همینگونه به سرزنشم ادامه میداد و میگفت آنچه خدا خواسته بود که بگوید، آنگاه شروع به زدن در پشت من کرد و چیزی جز خواب رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بر روی زانویم مرا از تحرک بازنمیداشت. در این اثنا رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از خواب برخاستند و حق تعالی آیه تیمم را نازل کرد و مسلمانان همه تیمم کردند. هم در این وقت اسیدبن حضیر گفت: ای خانواده ابوبکر! این اولین برکت شما نیست. آنگاه شتری را که من سوار آن بودم از جا به حرکت درآوردم و گردنبند خود را در زیر آن یافتم».
﴿أَلَمۡ تَرَ إِلَى ٱلَّذِینَ أُوتُواْ نَصِیبٗا مِّنَ ٱلۡکِتَٰبِ یَشۡتَرُونَ ٱلضَّلَٰلَةَ وَیُرِیدُونَ أَن تَضِلُّواْ ٱلسَّبِیلَ٤٤﴾ [النساء: 44].
«آیا به کسانی که بهرهای از کتاب داده شدهاند» مراد یهودیاناند «ننگریستی» بهقلب خویش؟ مراد از کتاب، تورات است «آنان گمراهی را میخرند» و به هدایت بدل میکنند، چرا که بعد از روشنشدن حجت بر صحت نبوت پیامبر ما حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم و وجود بشارت به بعثت ایشان در تورات و انجیل، هنوز هم بر یهودیت باقی ماندهاند «و میخواهند که شما نیز راه را گم کنید» یعنی: آنان به گمراهی خودشان اکتفا نکرده بلکه میخواهند که با کتمان و انکار حق و با نیرنگهای دیگر، شما مؤمنان را نیز از راه حق بدر برند تا به محمد صلی الله علیه و آله و سلم کفر ورزید.
﴿وَٱللَّهُ أَعۡلَمُ بِأَعۡدَآئِکُمۡۚ وَکَفَىٰ بِٱللَّهِ وَلِیّٗا وَکَفَىٰ بِٱللَّهِ نَصِیرٗا٤٥﴾ [النساء: 45].
«و» ای مؤمنان! «خدا به دشمنان شما داناتر است» و به آنچه که برای شما از گمراهی میطلبند، پس از آنان بر حذرتان میدارد «و کافی است که خدا سرپرست شما باشد و کافی است که خدا یاور شما باشد» یعنی: کافی است که خدا عزوجل کارساز و یاور شما بوده و در جبههها و سنگرهای نبرد، نصرتتان دهد، پس به ولایت و نصرت وی اکتفا کنید و دیگران را به ولایت و نصرت نطلبید.
﴿مِّنَ ٱلَّذِینَ هَادُواْ یُحَرِّفُونَ ٱلۡکَلِمَ عَن مَّوَاضِعِهِۦ وَیَقُولُونَ سَمِعۡنَا وَعَصَیۡنَا وَٱسۡمَعۡ غَیۡرَ مُسۡمَعٖ وَرَٰعِنَا لَیَّۢا بِأَلۡسِنَتِهِمۡ وَطَعۡنٗا فِی ٱلدِّینِۚ وَلَوۡ أَنَّهُمۡ قَالُواْ سَمِعۡنَا وَأَطَعۡنَا وَٱسۡمَعۡ وَٱنظُرۡنَا لَکَانَ خَیۡرٗا لَّهُمۡ وَأَقۡوَمَ وَلَٰکِن لَّعَنَهُمُ ٱللَّهُ بِکُفۡرِهِمۡ فَلَا یُؤۡمِنُونَ إِلَّا قَلِیلٗا٤٦﴾ [النساء: 46].
«برخی از آنان که یهودی اند» یعنی: ای مؤمنان! خدا عزوجل شما را بر یهودیان معاند نصرت میدهد. همچنین محتمل است که این عبارت ابتدای سخن باشد، یعنی: از یهودیان گروهی هستند که «کلمات را از جاهای خود برمیگردانند» و ازجمله اوصاف رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم را از مواضع آن برداشته و در عوض کلماتی دیگررا بجای آن قرار میدهند. یا مراد این است که: کلمات را بر غیرتأویل حقیقی آن تأویل میکنند «و میگویند: شنیدیم» سخن تو را «و نپذیرفتیم» امر تو را. محتمل است که این سخن را آهسته گفته باشند «و بشنو» که «ناشنوا گردی» این نفرینی از سوی آنان علیه پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم است ـ مرگشان باد که اینگونه از حقبرمیگردند! یا معنای: ﴿وَٱسۡمَعۡ غَیۡرَ مُسۡمَعٖ﴾ این است: سخن ما را بشنو و نشنیده بگیر. که این سخن، ظاهرا احتمال مدح و ذم هردو را دارد، مدح به این معنیکه: گوش تو سخن ناخوش را نشنود و ذم به این معنی که: ای کاش ناشنوا گردی! ﴿وَرَٰعِنَا﴾ : یعنی: به ما التفات کن.[5] و این سخن را «با پیچانیدن زبان خود» میگویند. یعنی دشنام خویش را طوری در لفافه سخن در هم میآمیزند که کسی بهحقیقت مرادشان پی نبرد. آری! با زبانبازی از گفتن حق طفره رفته و از خبث وپلیدیای که دارند زبانهایشان را با تعریض و کنایه بهسوی چیزهایی برمیگردانند و کج میسازند که در دلهایشان پنهان داشتهاند «و به قصد طعنه زدن در دین» این سخن را میگویند زیرا چنین استدلال میکنند که: اگر او پیامبر بود، قطعا میدانست که ما با گفتن (راعنا) او را دشنام میدهیم! که خدای سبحان با آگاه ساختن پیامبر خویش صلی الله علیه و آله و سلم از این امر، این استدلالشان را بیاثر گردانید «و اگر آنان میگفتند: شنیدیم» سخنت را «و فرمان بردیم» از دستورت «و بشنو» آنچه راکه ما میگوییم «وبه ما بنگر» یعنی: اگر آنان به جای (اسمع غیر مسمع: بشنو ونشنیده بگیر)، میگفتند: (اسمع: بشنو)، و اگر به جای (راعنا) که در زبان عبری دشنام است، میگفتند: (انظرنا: در کار ما بنگر)؛ «قطعا برای آنان بهتر» بود از آنچه گفتند «و درستتر بود» یعنی: این در نزد خداوند عزوجل درستتر و استوارتر و بهتر از سخن اولشان، یعنی جمله: ﴿سَمِعۡنَا وَعَصَیۡنَا وَٱسۡمَعۡ غَیۡرَ مُسۡمَعٖ وَرَٰعِنَا﴾ بود، «ولی» آنان راه و روش درستی را در پیش نگرفتند و از همین رو «خدا آنان را به سبب کفرشان لعنت کرده است» یعنی: از رحمت خویش طردشان نموده است «و درنتیجه ایمان نمیآورند مگر اندکی» و آن عبارت است از: ایمانشان به بعضی از کتابهای آسمانی و به بعضی از پیامبران الهی، نه به کتب و پیامبران دیگر. یا معنی این است: فقط اندکی از آنان ایمانی راستین میآورند.
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ أُوتُواْ ٱلۡکِتَٰبَ ءَامِنُواْ بِمَا نَزَّلۡنَا مُصَدِّقٗا لِّمَا مَعَکُم مِّن قَبۡلِ أَن نَّطۡمِسَ وُجُوهٗا فَنَرُدَّهَا عَلَىٰٓ أَدۡبَارِهَآ أَوۡ نَلۡعَنَهُمۡ کَمَا لَعَنَّآ أَصۡحَٰبَ ٱلسَّبۡتِۚ وَکَانَ أَمۡرُ ٱللَّهِ مَفۡعُولًا٤٧﴾ [النساء: 47].
«ای اهل کتاب! به آنچه فرو فرستادیم و تصدیقکننده همان چیزی است که با شماست، ایمان آورید» یعنی: به قرآنی که تصدیقکننده تورات است، ایمان آورید. سپس حق تعالی آنان را به خشمی از سوی خویش بیم میدهد، بدان جهت که آنان حق را شناخته و با وجود آن، پیروی از آن را فروگذاشتند و به ضدآن عمل کردند. آری! ایمان آورید «پیش از آن که چهرههایی را مسخ و محو کنیم» یعنی: صورتهای شما را با محو نشانهها و مشخصات آن محو کنیم، بدینگونه که چهرههایتان را همچون پشت گردنهایتان گردانیده و بینیها و دهانها وابروها و چشمهایتان را از میان برداریم «پس آنها را بازپس گردانیم» یعنی: بعد از محو کردن علائم صورت، آنها را به موضع قفا باز پس گردانیم، بدینگونه که صورتهایتان را از طرف پشتهایتان بگردانیم که به قهقرا راه روید و چشمانتان را ازپشت گردنتان بیرون آوریم. یا چهرههایتان را به پایین بدنتان و پایین بدنتان را به بالای بدنتان آوریم، طوری که سر و صورتتان بر زمین و پاهایتان رو به هوا باشد. که این خود، بر عذاب سخت و سهمگین بودن مجازاتشان دلالت میکند «یا آنان را لعنت کنیم، چنانکه اصحاب سبت را لعنت کردیم» لعنت اصحاب سبت (حرمتشکنان روز شنبه) عبارت بود از: مسخ نمودن آنان به بوزینه و خوک.بعضی گفتهاند: مراد، خود لعنت اصحاب سبت است که به هر زبانی ملعوناند «وامر الهی انجام پذیر است» یعنی: فرمان وی خواهناخواه تحقق یافتنی است، در هر زمانی که او تحقق آن را اراده نماید. روایت شده است که این آیه، سببمسلمانشدن کعب احبار گردید.
﴿إِنَّ ٱللَّهَ لَا یَغۡفِرُ أَن یُشۡرَکَ بِهِۦ وَیَغۡفِرُ مَا دُونَ ذَٰلِکَ لِمَن یَشَآءُۚ وَمَن یُشۡرِکۡ بِٱللَّهِ فَقَدِ ٱفۡتَرَىٰٓ إِثۡمًا عَظِیمًا٤٨﴾ [النساء: 48].
«مسلما خداوند این را که به او شرک ورزیدهشود، نمیبخشاید» یعنی: برایکسی که بر شرک مرده و قبل از مرگ از آن توبه نکرده است، احتمال آمرزششرک وی وجود ندارد «و غیرآن را بر هرکه خواهد میآمرزد» یعنی: غیر اهل شرک از گنهکاران مسلمین در مشیت آمرزش حق تعالی داخلند و این امر موکول به اراده وی است، پس حق تعالی برای هرکس از موحدان که بخواهد میآمرزد، ولو اینکه هر گناهی را ـ اعم از کبیره یا صغیره ـ مرتکب گردیده و از گناه خویش توبه هم نکرده باشند ـ که این مذهب اهل سنت و جماعت است ـ و هرکه را هم که بخواهد عذاب میکند «و هرکس که به خدا شرک ورزد، درحقیقت گناه عظیمی را بربافته است» زیرا شرک بزرگترین گناهان کبیره است. در حدیث شریف به روایت عائشه رضی الله عنها آمده است: «دیوانهای اعمال در نزد خدای عزوجل سه دیوان است: دیوانی است که حق تعالی به آن اهمیتی نمیدهد و دیوانی است کهحق تعالی چیزی از آنرا فروگذار نمیکند و دیوانی است که حق تعالی آن را نمیآمرزد. اما دیوانی که حق تعالی آن را نمیآمرزد، دیوان شرک ورزیدن به اوست، خدای عزوجل فرموده است: ﴿إِنَّ ٱللَّهَ لَا یَغۡفِرُ أَن یُشۡرَکَ بِهِ...﴾، و فرموده است: ﴿إِنَّهُۥ مَن یُشۡرِکۡ بِٱللَّهِ فَقَدۡ حَرَّمَ ٱللَّهُ عَلَیۡهِ ٱلۡجَنَّةَ وَمَأۡوَىٰهُ ٱلنَّا﴾ [المائدة: 72]. «در حقیقت هرکس به خداوند شرک ورزد، خداوند بر او بهشت را حرام گردانیده است». اما دیوانیکه به آن اهمیت نمیدهد؛ دیوان ستم بنده بر خود در میان خود و خدای خویش است ـ از روزه یا نمازی که آن را ترک کرده ـ زیرا خدای متعال این رانمیآمرزد، ولی اگر بخواهد از آن در میگذرد. و اما دیوانی که خداوند عزوجل چیزی از آن را فرو نمیگذارد؛ دیوان ظلم و ستم بندگان بر یکدیگر است، که خواهنخواه قصاص دارد».
﴿أَلَمۡ تَرَ إِلَى ٱلَّذِینَ یُزَکُّونَ أَنفُسَهُمۚ بَلِ ٱللَّهُ یُزَکِّی مَن یَشَآءُ وَلَا یُظۡلَمُونَ فَتِیلًا٤٩﴾ [النساء: 49].
«آیا بهسوی کسانی که خود را پاک میشمارند» با ادعای فضایل و برتری هایی کهمربوط به آنان نیست «ننگریستهای« چنانکه یهود و نصاری گفتند: ما فرزندان ودوستان خداییم! یا مانند این سخن برخی از مردم که میگویند: ما هیچ گناهی نداریم و همچون کودکان از گناه پاکیم! بعضی گفتهاند: مراد آیه کریمه، ستایش بعضی مردم از بعضیدیگر است. البته این هشداری است عام برای هر کسی کهخود را تزکیه میکند، میستاید و پاکیزه و بی عیب میشناسد. حق تعالیمیفرماید: چنین نیست «بلکه خداست که هرکه را بخواهد پاک میگرداند» زیرا فقط او به کسانی از بندگانش که سزاوار این تزکیه هستند و کسانی از آنان که سزاوار آن نیستند، داناست، پس بندگان باید تزکیه خود را ـ با هدف برتریطلبی و تفاخر برهمدیگر ـ فروگذاشته و یکدیگر را مورد مدح و ستایش قرار ندهند. درحدیث شریف به روایت مقدادبناسود رضی الله عنه آمده است: «رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به ما دستوردادند که بر روی مداحان خاک بپاشیم». در روایت ابیبکره رضی الله عنه آمدهاست: «... اگر یکی از شما خواسته یا نخواسته، رفیقش را مدح کرد، باید بگوید: احسبه کذلک ولا ازکی علی الله احدا: او را چنین... میپندارم و کسی را بر خدا تزکیه نمیکنم». «و به قدر فتیلی بر آنان ستم نمیرود» فتیل: نخ رشتهمانند روی هستهخرماست. معنی این است: این گروهی که خود را تزکیه میکنند، بهاندازه گناه تزکیه خویش عذاب میشوند و افزون برآن ـ ولو به اندازه رشته روی هستهخرمایی ـ موردستم قرار نمیگیرند و از ثوابی نیز که مستحق آن باشند، به مقدار رشته روی هسته خرمایی کم نمیشود.
﴿ٱنظُرۡ کَیۡفَ یَفۡتَرُونَ عَلَى ٱللَّهِ ٱلۡکَذِبَۖ وَکَفَىٰ بِهِۦٓ إِثۡمٗا مُّبِینًا٥٠﴾ [النساء: 50].
«ببین چگونه بر الله دروغ میبندند» در تزکیه خود و این ادعا که فرزندان و دوستان خدایند «و بس است که این یک گناه آشکار باشد» یعنی: همین دروغ به مثابه آشکارترین دلیل بر بدکاری دروغگو و ارتکاب عمدی معصیت از سوی وی کافی است.
﴿أَلَمۡ تَرَ إِلَى ٱلَّذِینَ أُوتُواْ نَصِیبٗا مِّنَ ٱلۡکِتَٰبِ یُؤۡمِنُونَ بِٱلۡجِبۡتِ وَٱلطَّٰغُوتِ وَیَقُولُونَ لِلَّذِینَ کَفَرُواْ هَٰٓؤُلَآءِ أَهۡدَىٰ مِنَ ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ سَبِیلًا٥١﴾ [النساء: 51].
ابنابی حاتم در بیان سبب نزول آیه کریمه از عکرمه روایت کرده است که گفت: حییبن اخطب و کعببن اشرف یهودی به مکه رفتند، مردم مکه به آنان گفتند: شما اهل کتاب و اهل علم هستید، لذا نظرتان را در باره قضیه ما و محمد به مابگویید؟ پس آنها از مکیان پرسیدند: شما بر چه راه و روشی قرار دارید و محمد برچه راه و روشی؟ مشرکان پاسخ دادند: ما کسانی هستیم که صله ارحاممان را بهجا میآوریم، گله شتر را قربانی میکنیم، مردم را شیر و آب مینوشانیم، اسیران را آزاد میکنیم و حجاج را سیراب میگردانیم، اما محمد مرد بی همهکس و بیهمهچیزی است که صله ارحام ما را بریده و رهزنان حجاج از قبیله «غفار» از او پیروی میکنند، پس آیا ما بهتریم یا او؟ یهودیان گفتند: شما از وی بهتر و راهیافتهترید! پس، خدای عزوجل نازل فرمود: «آیا ندیدی به سوی کسانی که بهرهای از کتاب داده شدند» و آنان یهودیاناند «که به جبت و طاغوت ایمان میآورند» جبت: سحراست. و طاغوت: کاهن و هرآنچه که بجز الله عزوجل مورد پرستش قرار گیرد و هر معبودی بجز خدا عزوجل که به پرستش خویش راضی باشد، یا در نافرمانی خدا عزوجل مورد اطاعت قرار گیرد. «و در باره کافران میگویند» یعنی: یهودیان درباره کافران میگویند: «اینان از کسانی که ایمان آوردهاند، راهیافتهترند» از همین رو بود که یهودیان در جنگ احزاب با مشرکان همدست شدند.
﴿أُوْلَٰٓئِکَ ٱلَّذِینَ لَعَنَهُمُ ٱللَّهُۖ وَمَن یَلۡعَنِ ٱللَّهُ فَلَن تَجِدَ لَهُۥ نَصِیرًا٥٢﴾ [النساء: 52].
«اینان گروهی هستند که خداوند لعنتشان کردهاست» یعنی: آن یهودیان را از رحمت خویش دور ساخته است، از آن رو که قریش را ـ با وجود کفرشان به خدای عزوجل و پرستش بتها ـ بر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و مؤمنان برتری دادند و بهخاطر پیروی از هوای نفس، بهطور آگاهانه با حق به ستیزه برخاستند و چنین نکردند مگر بهخاطر اینکه یاری و پشتیبانی قریش را جلب کنند «و هرکه را خدا لعنت کند، هرگز برای او یاوری نخواهی یافت» که عذاب و خشم فرودآمده الهی را از وی دفع کرده و وی را یاری و یاوری نماید.
﴿أَمۡ لَهُمۡ نَصِیبٞ مِّنَ ٱلۡمُلۡکِ فَإِذٗا لَّا یُؤۡتُونَ ٱلنَّاسَ نَقِیرًا٥٣﴾ [النساء: 53].
«آیا آنان» یعنی: یهودیان «نصیبی از حکومت دارند»؟ استفهام مفید انکار است. یعنی: آنان در دنیا بهرهای از حکومت و فرمانروایی، یا بهرهای از ملک الهی ندارند و اگر هم داشتند «در آن هنگام به مردم بهقدر نقیری هم نمیدادند» به سبب شدت بخل و حسدی که دارند. نقیر: نقطه پشت هسته خرماست.
﴿أَمۡ یَحۡسُدُونَ ٱلنَّاسَ عَلَىٰ مَآ ءَاتَىٰهُمُ ٱللَّهُ مِن فَضۡلِهِۦۖ فَقَدۡ ءَاتَیۡنَآ ءَالَ إِبۡرَٰهِیمَ ٱلۡکِتَٰبَ وَٱلۡحِکۡمَةَ وَءَاتَیۡنَٰهُم مُّلۡکًا عَظِیمٗا٥٤﴾ [النساء: 54].
«بلکه به مردم حسد میورزند» یعنی: یهودیان با رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و اصحابشان رشک و حسد میورزند «بر آنچه که خدا از فضل خویش به ایشان عطا کرده است» چون قرآن و نبوت و نصرت و سرکوب دشمنان و عزت روزافزون «در حقیقت مابه خاندان ابراهیم» نیز «کتاب و حکمت دادیم و به آنان ملکی بزرگ بخشیدیم» یعنی:آنچه ما به محمد صلی الله علیه و آله و سلم و اصحابش از فضل خویش دادهایم، چیز تازه و نوی نیست زیرا یهودیان خوب میدانند که ما به خاندان ابراهیم علیه السلام که بنیاسرائیل هم ازتبارشان هستند، نیز کتاب و حکمت و فرمانروایی عظیمی دادیم. به قولی: یهودیان با رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به این حسد ورزیدند که خدای سبحان برای ایشان ازدواج با نه زن را مباح گردانید و گفتند: او جز ازدواج با زنان هم و غم دیگری ندارد. پس خدای عزوجل آنچه را در این باره به ابراهیم علیه السلام و خاندانش ـ کهسلیمان و داوود علیهماالسلام نیز از ایشانند ـ بخشیده بود، بهیادشان آورد زیرا خداوند عزوجل به ایشان نیز هم کتاب و حکمت و حکومت بخشیده بود و هم زنانشان بسیار بیشتر از زنان حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم بودند.
﴿فَمِنۡهُم مَّنۡ ءَامَنَ بِهِۦ وَمِنۡهُم مَّن صَدَّ عَنۡهُۚ وَکَفَىٰ بِجَهَنَّمَ سَعِیرًا٥٥﴾ [النساء: 55].
«پس برخی از آنان» یعنی: از یهودیان «به وی» یعنی: به پیامبر ما صلی الله علیه و آله و سلم «ایمانآوردند و برخی از آنان از او روی برتافتند» به قولی، مراد این است که: برخی از یهودیان از داستان خاندان ابراهیم علیه السلام و فضایل داده شده به ایشان اعراض کردند ـ که این تفسیر با سیاق آیات بیشتر انسجام و هماهنگی دارد «و برای آنان دوزخ پرشراره بس است» به عنوان مجازاتی بر کفر و عناد و مخالفتشان.
﴿إِنَّ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ بَِٔایَٰتِنَا سَوۡفَ نُصۡلِیهِمۡ نَارٗا کُلَّمَا نَضِجَتۡ جُلُودُهُم بَدَّلۡنَٰهُمۡ جُلُودًا غَیۡرَهَا لِیَذُوقُواْ ٱلۡعَذَابَۗ إِنَّ ٱللَّهَ کَانَ عَزِیزًا حَکِیمٗا٥٦﴾ [النساء: 56].
«در حقیقت کسانی را که به آیات ما کفر ورزیدهاند، به زودی در آتشی» عظیم «درآوریم که هرگاه پوستهایشان پخته» و سوخته گردد «پوستهای دیگری» که ناسوخته باشد «بر جایش نهیم» زیرا این کار در رساندن عذاب به بدنهایشان، تأثیری فزونتر دارد. بعضی گفتهاند؛ معنی این است که حق تعالی همان پوست اولی را دوباره به تنشان باز میگرداند «تا عذاب را بچشند» یعنی: از آنجا کهپوست سوخته احساس درد و الم را ازدست میدهد، پوستشان را از نو بازمیگردانیم تا هرگز احساس درد و الم از آنان قطع نشده و همیشه برآنان دوام واستمرار داشته باشد. در روایتی از عمر رضی الله عنه آمده است: «در هر ساعت صدبار پوست بدنشان عوض میشود» «هرآینه الله غالب حکیم است» یعنی: غالب است در انتقام گرفتن، با حکمت است در آنچه که با مجرمان انجام میدهد.
این آیه از آیات معجز علمی قرآن کریم است زیرا این حقیقت علمی که احساس درد مستقیما با پوست بدن رابطه داشته و اعصاب حسی در پوست بدن قرار دارد، حقیقتی است که علم طب اخیرا به کشف آن قادر شدهاست.
﴿وَٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ سَنُدۡخِلُهُمۡ جَنَّٰتٖ تَجۡرِی مِن تَحۡتِهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُ خَٰلِدِینَ فِیهَآ أَبَدٗاۖ لَّهُمۡ فِیهَآ أَزۡوَٰجٞ مُّطَهَّرَةٞۖ وَنُدۡخِلُهُمۡ ظِلّٗا ظَلِیلًا٥٧﴾ [النساء: 57].
«و بهزودی کسانی را که ایمان آورده و کارهای شایسته کردهاند، در باغهایی که از زیر آن جویباران جاری است، درآوریم. برای همیشه در آن جاودانند و در آنجا برای آنان زنان پاکیزه وجود دارد» که از همه پلیدیهایی که بر زنان دنیا عارض میشود، پاکند «و آنان را به سایهساری سایهگستر درآوریم» ظلظلیل: سایهساری انبوه و خوب و پایداری است که هرگز گرما و سموم را به اندرون آن راهی نیست. بدینسان است که جاودانگی در بهشت برای آنان، با لذت نگاه و لذت برخورداری و لذتفضا و محیط، یکجا میگردد ـ که خدای منان روزیمان گرداند ـ درحدیث شریف به روایت ابوهریره رضی الله عنه آمده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «همانا در بهشت درختی است که سوار در سایهسار آن صد سال راه میپیماید، اما آن رابهپایان نمیرساند ـ این درخت، شجرهالخلد (درخت جاویدان) است».
﴿إِنَّ ٱللَّهَ یَأۡمُرُکُمۡ أَن تُؤَدُّواْ ٱلۡأَمَٰنَٰتِ إِلَىٰٓ أَهۡلِهَا وَإِذَا حَکَمۡتُم بَیۡنَ ٱلنَّاسِ أَن تَحۡکُمُواْ بِٱلۡعَدۡلِۚ إِنَّ ٱللَّهَ نِعِمَّا یَعِظُکُم بِهِۦٓۗ إِنَّ ٱللَّهَ کَانَ سَمِیعَۢا بَصِیرٗا٥٨﴾ [النساء: 58].
«خداوند به شما فرمان میدهد که امانتها را به اهل آنها بسپارید» خطاب الهی در این آیه شامل تمام مردم در تمام امانتها میشود، پس این خطاب، هم ادای فرایض و تکالیف را که امانت حق تعالی بر دوش انسان است و هم امانتهای عادی در میان مردم را دربر میگیرد. اما زمامداران از نخستین مخاطبان آیه کریمه و در پیشاپیش آنان قراردارند، پس ادا کردن امانت، رد مظالم و جستن عدل در احکام و فرامین صادره از سوی آنان، جزء اولین واجبات و تکالیفشان در مسند زمامداری است. و چنان که گفتیم؛ غیرآنان از مردم نیز در این خطاب داخلند بنابراین، بر همه مردم واجب است تا امانتها را بازگردانده، در گواهیها و اخبار تحقیق و بررسی نموده و در همه امور، داوری صحیح نمایند. در حدیث شریفآمده است: «به کسیکه تو را امین گردانیده، امانت را بسپار و بر آن کس که به توخیانت کرده، خیانت نکن». «و به شما فرمان میدهد که چون میان مردم حاکم شوید، به عدالت حکم کنید» مراد از عدالت در اینجا این است که: حاکم یا قاضی، بهسوی یکی از طرفین دعوی گرایش نیابد و بنابراین، هیچ کس را بهخاطر قرابت وی، یا جاه و مقام، یا مصلحت و منفعتی که از او تمنا دارد، یا هر غرض هوسآلود دیگری بر خصمش برتری ندهد، بلکه باید مطابق آنچه که قرآن عظیمو سنت نبوی کریم برای وی روشن ساخته است، فقط به نفع همان کسی حکم کند که حق از آن وی است. آری! حاکم باید در میان مردم براساس مساوات حکم کند، بیآن که یکی را بر دیگری برتری دهد، مگر اینکه کسی واقعا صاحب این فضل و برتری باشد، مثلا در عمل صالح سختکوش بوده، یا از اهل خبره، یاعلم، یا نیرومندی در جهاد، یا نظایر اینها باشد «در حقیقت نیکو چیزی است آنچه خدا شما را به آن پند میدهد، در حقیقت خدا شنوا» است به آنچه حکم میکنید «بیناست» به حاکم، هنگامیکه حکمش را صادر میکند، پس او میداند که آیاحاکم در حکم خویش جویای عدالت است، یا اینکه مطابق هوای نفس خویشحکم کرده است. در حدیث شریف آمده است: «خدای عزوجل همراه حاکم است تا آنگاه که ستم نکند، پس چون ستم کرد، او را به خودش وامیگذارد».
در بیان سبب نزول آمده است: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در روز فتح مکه، کلید خانه کعبه را از عثمانبن طلحه گرفتند و وارد خانه شدند و هنگامی که از خانه خارج شدند این آیه را تلاوت میکردند، آنگاه عثمانبن طلحه را فراخوانده و کلید را به او بازپس دادند.
به هر حال، بیشتر مفسران برآنند که: حکم این آیه عام است و شامل همه مردم میباشد. بعضی هم گفتهاند: این آیه فقط در مورد حکام و زمامداران جامعه اسلامی نازل شده است.
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُوٓاْ أَطِیعُواْ ٱللَّهَ وَأَطِیعُواْ ٱلرَّسُولَ وَأُوْلِی ٱلۡأَمۡرِ مِنکُمۡۖ فَإِن تَنَٰزَعۡتُمۡ فِی شَیۡءٖ فَرُدُّوهُ إِلَى ٱللَّهِ وَٱلرَّسُولِ إِن کُنتُمۡ تُؤۡمِنُونَ بِٱللَّهِ وَٱلۡیَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِۚ ذَٰلِکَ خَیۡرٞ وَأَحۡسَنُ تَأۡوِیلًا٥٩﴾ [النساء: 59].
آنگاه که خدای سبحان قضات و ولات امر جامعه اسلامی را فرمان داد که چون میان مردم حکومت و داوری میکنند، باید به حق و عدل حکم نمایند؛ دراینجا مردم را به اطاعت از آنان فرمان میدهد: «ای مؤمنان! خدا را اطاعت کنید» با اطاعت از کتاب وی «و پیامبر را اطاعت کنید» با اطاعت از شخص وی در حیاتشو اطاعت از سنت وی بعد از وفاتش «و» اطاعت کنید «اولی الامر را از جنسخویش» یعنی: اولیالامر مسلمان را، اما حاکم غیر مسلمان نه بر مسلمان ولایتی دارد و نه طاعتی. فرمان اطاعت از خدا و رسول بر فرمان اطاعت از حکام از آن رو مقدم است که اگر حاکم یا قاضی یا غیرآنان، حکمی مخالف با حکم خداو رسول وی صادر نمایند، حکمشان مردود است. و (اولیالامر) عبارتاند از: سلاطین و قضات و کلیه کسانی که دارای ولایت شرعی میباشند نه ولایت طاغوتی. البته مراد آیه؛ اطاعت آنان در اوامر و نواهی ایشان تا آنگاه است کهاین اوامر و نواهی متضمن معصیت الهی نباشد زیرا برای هیچ مخلوقی در معصیتالله عزوجل اطاعتی نیست، چنانکه این حکم در احادیث بسیاری از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نیز ثابت شده است. بعضی گفتهاند: اولیالامر؛ اهل قرآن و فقاهت اند، یعنی: آنان که به حق امر میکنند و به حق فتوی میدهند درحالی که به آن علم دارند.
ابنکثیر میگوید: «روشن است که معنای اولیالامر در آیهکریمه عام است و علما و امرا هردو را شامل میشود ـ والله اعلم». باید دانست؛ از مفاد حدیث شریف دیگری به روایت ابوهریره رضی الله عنه برمیآید که: در هنگام کثرت خلفا و امرا، باید به بیعت اولین آنها وفا کرد. «پس هرگاه اختلاف کردید» میان یکدیگر، یا اختلاف کردید با حکام خود «در چیزی» از امور؛ «آن را به سوی خدا و پیامبر عرضه بدارید» عرضه داشتن بهسوی خدا؛ همانا ارجاع دادن امر مورد اختلاف به کتاب حکیم وی است و عرضه داشتن بهسوی پیامبر؛ ارجاع دادن آن امر بهسوی ایشان است در حیاتشان با سؤال نمودن از ایشان و عرضه داشتن آن است بر سنت مطهره ایشان بعد از وفاتشان. آری! باید اینچنین کنید «اگر به خداوند و روز بازپسین ایمان دارید» پس این عرضه داشتن و بازگشت دادن امور مورد اختلاف به کتاب و سنت، بر اختلافکنندگان امری حتمی و الزامی بوده و از شأن کسانی است که به خدا عزوجل و روز آخرت ایمان دارند زیرا بازگشت به کتاب و سنت در حالت نزاع وکشمکش، مقتضای طاعت است «این» بازگشت دادن امر اختلافی به مراجع یاد شده «بهتر» است برای شما در کوتاه مدت «و نیکوتر است به اعتبار تأویل» یعنی: این امر به اعتبار عاقبت و انجام کار نیز برای شما بهتر از تأویلی است کهخود در هنگام اختلاف و نزاع به آن دست مییابید ـ چنانچه امر مورد اختلاف را به غیر خدا و رسول وی برگردانید.
در اینجا علما سؤالی را مطرح کردهاند و آن این است: اگر انسان در شرایطی قرار گرفت که نظام حاکم بر جامعه، کافر یا غیر مشروع بود، او از چه کسی باید اطاعت کند؟ شیخ سعیدحوی در تفسیر خویش «الأساس فیالتفسیر» به این سؤال اینگونه پاسخ داده است: «در اینجا دو نوع طاعت است؛ یکی طاعت اجباری از نظام و قانون که انسان در قبال آن اختیاری نداشته باشد و خواهنخواه باید به آن گردن نهد و دیگری طاعت اختیاری است. باید گفت که: طاعت اختیاری در همچو حالتی، نه از آنحکام، بلکه از آن علمای ربانی است زیرا ایشان میراثبران نبوت هستند». در فتاوای ابنعابدین آمده است: «فقهای احناف در اینباره که اگر زمامدار حکمی صادر کرد که اکثریت تنفیذ حکم وی را زیانبار میدانستند، گفتهاند: در همچو حالی باید از رأی اکثریت پیروی کرد».
سبب نزول آیه کریمه: مناقشه خالدبن ولید و عماربن یاسر در یکی از سریهها (گروههای اعزامی برای جنگ) بود زیرا عمار به فردی از مشرکان امان داد، ولیخالد که امیر گروه بود، امان دادن وی را نمیپذیرفت و وقتی آنها نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آمدند؛ رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در عین حالیکه امان دادن عمار را نافذ ساختند، ولی او را از اینکه در آینده به رغم خواسته امیر به کسی امان بدهد، نهی کردند، آنگاه آیه کریمه نازل شد. بنابراین، از سبب نزول نیز بر میآید که اطاعت امرا واجب است.
﴿أَلَمۡ تَرَ إِلَى ٱلَّذِینَ یَزۡعُمُونَ أَنَّهُمۡ ءَامَنُواْ بِمَآ أُنزِلَ إِلَیۡکَ وَمَآ أُنزِلَ مِن قَبۡلِکَ یُرِیدُونَ أَن یَتَحَاکَمُوٓاْ إِلَى ٱلطَّٰغُوتِ وَقَدۡ أُمِرُوٓاْ أَن یَکۡفُرُواْ بِهِۦۖ وَیُرِیدُ ٱلشَّیۡطَٰنُ أَن یُضِلَّهُمۡ ضَلَٰلَۢا بَعِیدٗا٦٠﴾ [النساء: 60].
«آیا ننگریستی بهسوی کسانی که میپندارند» یعنی: ادعا میکنند که «به آنچه برتو نازل شده» از وحی و قرآن «و به آنچه پیش از تو نازل شده» بر پیامبران الهی «ایمان آوردهاند» ولی با اینهمه «میخواهند که داوری میان خود را بهسوی طاغوت ببرند»؟ این آیه بیانگر انکار و استبعاد از سوی خدای عزوجل است بر هر کسیکه ادعای ایمان را دارد ولی با وجود آن میخواهد تا در قضایا و دعاوی خویش، بهسوی غیرکتاب خدا عزوجل و سنت رسولش صلی الله علیه و آله و سلم به داوری و دادخواهی برود. پسچگونه میتوان گفت؛ کسانی که نزد کاهنان و بتان و طاغوتان به داوری میروند، به کتابهای آسمانی ایمان دارند؟! طاغوت: کاهن و هرکس و هر مرجعی است که به غیر کتاب و سنت حکم کند. به قولی: مراد از طاغوت در اینجا، شیطان است با لشکریان و پیروان خویش. به قولی دیگر: طاغوت هر کسی است که در طغیان وتجاوز و مبارزه علیه اسلام از حد میگذرد. و همه این اقوال صحیح است «باآن که قطعا فرمان یافتهاند که بدان کفر ورزند» یعنی: چگونه میخواهند داوری میانخود را بهسوی طاغوت ببرند، درحالیکه کتابهای آسمانی به آنان چنین فرمان میدهد که به هرکسی که به دین و پیام خداوند عزوجل حکم نمیکند، کفر ورزند «وشیطان میخواهد که آنان را به گمراهی دور و درازی» از حق «بکشاند» یعنی: به گمراهیای که تا هنگام مرگشان استمرار داشته باشد.
﴿وَإِذَا قِیلَ لَهُمۡ تَعَالَوۡاْ إِلَىٰ مَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ وَإِلَى ٱلرَّسُولِ رَأَیۡتَ ٱلۡمُنَٰفِقِینَ یَصُدُّونَ عَنکَ صُدُودٗا٦١﴾ [النساء: 61].
«و چون به آنان گفته شود» یعنی: به منافقان «بهسوی آنچه خدا نازل کرده و بهسوی پیامبر بیایید» یعنی: به داوری خواهی به سوی کتاب خدا عزوجل و شخصپیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در حیاتش و بهسوی سنت وی پس از وفاتش بیایید «منافقان را میبینی که بهکلی از تو اعراض میکنند» یعنی: با تنفر و انزجار تمام، از داوری قرآن وپیامبر صلی الله علیه و آله و سلم روی بر میتابند.
﴿فَکَیۡفَ إِذَآ أَصَٰبَتۡهُم مُّصِیبَةُۢ بِمَا قَدَّمَتۡ أَیۡدِیهِمۡ ثُمَّ جَآءُوکَ یَحۡلِفُونَ بِٱللَّهِ إِنۡ أَرَدۡنَآ إِلَّآ إِحۡسَٰنٗا وَتَوۡفِیقًا٦٢﴾ [النساء: 62].
«پس چگونه است آن گاه که به آنان به سبب کار و کردار پیشینشان مصیبتی برسد» یعنی: حالشان چگونه خواهد بود و چه خواهند کرد آنگاه که بهسبب گناهانی کهمرتکب شدهاند و از جمله؛ بردن قضایای خویش به سوی طاغوت، گرفتار مصیبت سنگینی گردند؟ آری! یقین است که آنان در چنین حالتی، از دفع آن مصیبتناتواناند «سپس نزد تو میآیند» و از کارکرد خویش عذرخواهی میکنند «و بهخدا سوگند میخورند که ما جز نیکویی و موافقت قصدی نداشتیم» یعنی: ما از بردن قضایای خویش به داوری نزد غیر تو، جز احسان و نیکوکاری و ایجاد سازش وتوافق میان دو خصم، هیچ قصد دیگری نداشتهایم، پس قطعا هدف ما ستیز ومخالفت با تو نبوده است و به صحت آن داوری هرگز اعتقاد نداشتهایم!.
اما خدای عزوجل آنان را اینگونه تکذیب میکند:
﴿أُوْلَٰٓئِکَ ٱلَّذِینَ یَعۡلَمُ ٱللَّهُ مَا فِی قُلُوبِهِمۡ فَأَعۡرِضۡ عَنۡهُمۡ وَعِظۡهُمۡ وَقُل لَّهُمۡ فِیٓ أَنفُسِهِمۡ قَوۡلَۢا بَلِیغٗا٦٣﴾ [النساء: 63].
«اینان گروهیاند که خدا میداند آنچه در دلهایشان است» از نفاق و دشمنی باحق. یعنی: قطعا میداند که آنان منافقاند «پس از آنان اعراض کن» و از پذیرشعذرشان روی برتاب «و پندشان ده» یعنی: از فرجام شوم نفاق بیم و هشدارشانده «و به آنان بگو در دلهای آنان» یعنی: در حق نفسهای آنان. یا به آنها در خلوتکه جز خودشان کس دیگری در آن محضر نباشد، بگو: «سخنی مؤثر را» یعنیسخنی رسا و بلیغ را که در امر پنددهی آنان، راه به مقصود برد و در آنان مؤثرافتد، مثلا آنان را به ریختن خونها و سلب اموالشان بیم ده، یا سخنی به آنان بگوکه در دلهایشان مؤثر افتد و آنان را به بدی و انحراف راه و روششان باورمند گرداند.
در بیان سبب نزول روایت شده است: این آیات درباره مردی از انصار و مردیاز یهود نازل شد که با هم در قضیهای دعوا و مرافعه داشتند، یهودی میگفت: میان من و تو محمد صلی الله علیه و آله و سلم داور باشد! اما انصاری میگفت: میان من و تو کعببناشرف داور باشد! ابنکثیر بعد از آن که روایات دیگر در بیان سبب نزول این آیات را نیز نقل میکند، چنین میگوید: «آیات عامتر از همه اینهاست زیرادر مورد نکوهش هر کسی است که از کتاب و سنت عدول کرده و به داوری باطلتن در دهد. مراد از طاغوت در این آیات نیز هر باطلی است».
﴿وَمَآ أَرۡسَلۡنَا مِن رَّسُولٍ إِلَّا لِیُطَاعَ بِإِذۡنِ ٱللَّهِۚ وَلَوۡ أَنَّهُمۡ إِذ ظَّلَمُوٓاْ أَنفُسَهُمۡ جَآءُوکَ فَٱسۡتَغۡفَرُواْ ٱللَّهَ وَٱسۡتَغۡفَرَ لَهُمُ ٱلرَّسُولُ لَوَجَدُواْ ٱللَّهَ تَوَّابٗا رَّحِیمٗا٦٤﴾ [النساء: 64].
«و هیچ پیامبری را نفرستادیم مگر برای آن که اطاعت شود» در آنچه که امر ونهی میکند «به اذن الله» یعنی: به علم وی، یا به توفیق وی. بنابراین، او پیامرسان خدای عزوجل است، پس اطاعت از وی، در واقع اطاعت از خداوند متعال میباشد، لذا اطاعت از وی را برامتش فرض گردانیدیم «و اگر این جماعت» که ذکرشان در بالا گذشت «هنگامی که به خود ستم کردند» با ترک اطاعتت و داوریخواستن از طاغوت «پیش تو میآمدند» درحالی که از نفاق و شقاق وجنایات و مخالفتهایشان دستبردار و توبهکار بودند «و از الله آمرزش میخواستند» برای گناهان خویش «و پیامبر نیز برای آنان طلب آمرزش میکرد» یعنی: نزد تو نیزتضرع و زاری میکردند تا به شفاعت آنان برمیخاستی و برای آنان طلب آمرزش میکردی «هرآینه خدا را» بسیار «توبهپذیر» و بسیار «مهربان مییافتند» برایخود ([6]).
﴿فَلَا وَرَبِّکَ لَا یُؤۡمِنُونَ حَتَّىٰ یُحَکِّمُوکَ فِیمَا شَجَرَ بَیۡنَهُمۡ ثُمَّ لَا یَجِدُواْ فِیٓ أَنفُسِهِمۡ حَرَجٗا مِّمَّا قَضَیۡتَ وَیُسَلِّمُواْ تَسۡلِیمٗا٦٥﴾ [النساء: 65].
«چنین نیست» که پندار منافقان در مورد ایمان به پیامهای نازل شده بر تو و پیشینیانت راست باشد، بلکه «به پروردگارت سوگند که ایمان نمیآورند تا آن که تو را در آنچه میانشان مایه اختلاف است» و در آن باهم کشمکش و مشاجره دارند «داور گردانند» یعنی: تو را در تمام امورشان میان خود حاکم و داور گردانیده و احدیجز تو را به داوری برنگزینند و «آنگاه در آنچه داوری کردی، هیچ دلتنگی در خودنیابند» پس صرف پذیرش و تن دادن به داوری رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم کافی نیست تا آنگاه که این اذعان و پذیرش، از صمیم قلب نبوده و از رضایت و اطمینان و طیبخاطر برنخاسته باشد «و تسلیم شوند» یعنی: در ظاهر و باطن اذعان و انقیادکنند «به تسلیمشدنی» کامل که هیچ تردیدی در آن آمیخته نباشد و شائبه هیچ مخالفتی آن را نیالاید. بدینسان ملاحظه میکنیم که حق تعالی ایمان را که سرمایه حقیقی بندگان صالح خدا عزوجل است، از منافقان نفی کرد تا آنگاه که مقصد ومرامشان داور قرار دادن رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نباشد. چنان که در حدیث شریف نیز آمدهاست: «سوگند به ذاتی که جانم در دست اوست، یکی از شما ایماننمیآورد تا آن که هوس و خواستهاش پیرو آن چیزی باشد که من آوردهام».
در یکی از روایات وارده در بیان سبب نزول آیه کریمه آمده است: دو مرد نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به مرافعه (داوری) رفتند و رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به نفع شخص ذیحق علیه طرف ناحق حکم کردند، اما آن شخص محکوم گفت: من به این داوری راضی نیستم! طرف از وی پرسید: پس من چه باید بکنم؟ گفت: اینکه نزد ابوبکر رضی الله عنه به مرافعه برویم! و نزد ابوبکر رضی الله عنه رفتند، او گفت: حکم همان است کهرسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرموده اند. اما رفیق وی به فیصله ابوبکر رضی الله عنه هم راضی نشد وگفت: نزد عمر رضی الله عنه میرویم! نزد عمر رضی الله عنه رفتند و صاحب حق ماجرا را به عمر رضی الله عنه باز گفت، عمر رضی الله عنه از شخص محکوم پرسید: آیا موضوع چنین است که این مرد میگوید؟ محکوم پاسخ داد: آری! آنگاه عمر رضی الله عنه به خانهاش رفت و با شمشیری برهنه بیرون آمده سر آن محکوم را از تنش جدا کرد. همان بود که این آیه کریمه نازل شد.
﴿وَلَوۡ أَنَّا کَتَبۡنَا عَلَیۡهِمۡ أَنِ ٱقۡتُلُوٓاْ أَنفُسَکُمۡ أَوِ ٱخۡرُجُواْ مِن دِیَٰرِکُم مَّا فَعَلُوهُ إِلَّا قَلِیلٞ مِّنۡهُمۡۖ وَلَوۡ أَنَّهُمۡ فَعَلُواْ مَا یُوعَظُونَ بِهِۦ لَکَانَ خَیۡرٗا لَّهُمۡ وَأَشَدَّ تَثۡبِیتٗا٦٦ وَإِذٗا لَّأٓتَیۡنَٰهُم مِّن لَّدُنَّآ أَجۡرًا عَظِیمٗا٦٧ وَلَهَدَیۡنَٰهُمۡ صِرَٰطٗا مُّسۡتَقِیمٗا٦٨﴾ [النساء: 66-68].
«و اگر ما بر آنان مینوشتیم» یعنی: مقرر میداشتیم و فرض میگردانیدیم «که خود را بکشید» همچنان که بر بنیاسرائیل چنین مقرر داشتیم «یا از خانههای خویش بیرون روید» یعنی: از دار و دیار خویش هجرت کنید «این کار را جز اندکی از آنان» که خود را برای خداوند متعال خالص ساختهاند «نمیکردند» بدان جهت که کار دین بر ناخالصان دشوار است و مخلصان هم که نادراند.
این آیه کریمه بیانگر مقدار حقی است که حق تعالی بر بندگانش دارد و آن این است که باید او را در شرع و امرش اطاعت کنند، پس اگر حق تعالی بندگانش را بهقتل همدیگر دستور میداد، یا به اینکه خودکشی کنند، یا به ترک منازل وموطنشان تن در دهند، بیگمان اطاعت حضرت وی بر بندگانش واجب بود، اما اگر او این کار را میکرد، جز اندکی از بندگانش فرمانش را اجرا نمیکردند.
در بیان سبب نزول آیه کریمه روایت شده است: جماعتی از صحابه که عمر رضی الله عنه از زمره آنان بود، در هنگام نزول این آیه گفتند: اگر پروردگار ما بر ما چنین مقرر میداشت، ما فرمان او را بهکار میبستیم، ولی ستایش او را که ما را از چنین تکالیف سختی عافیت بخشید. پس رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «همانا از امت من مردانی هستند که ایمان در دلهایشان پایدارتر از کوههای محکم و استوار است». «و اگر آنان آنچه را که بدان پند داده میشوند» از پیروی شرع و انقیاد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم «بهکار میبستند؛ قطعا» این کار «برایشان بهتر بود» در دنیا و آخرت «ومحکمتر» بود «در استواری» گامهایشان بر حق و پایداری و ثبات ایمانهایشان وقطعا آنها در این هنگام در امر دین خویش لحظهای تردید و اضطراب به خود راه نمیدادند «و در آن صورت» یعنی: درصورتی که در قبال اوامر ما چنین گوش بهفرمان میبودند، ما هم «یقینا پاداشی بزرگ» و مستمر «از نزد خویش به آنانمیدادیم» که هرگز قطع نمیشد «و قطعا آنان را به راهی راست هدایت میکردیم» ودلهایشان را بهسوی آن راهیاب میساختیم.
﴿وَمَن یُطِعِ ٱللَّهَ وَٱلرَّسُولَ فَأُوْلَٰٓئِکَ مَعَ ٱلَّذِینَ أَنۡعَمَ ٱللَّهُ عَلَیۡهِم مِّنَ ٱلنَّبِیِّۧنَ وَٱلصِّدِّیقِینَ وَٱلشُّهَدَآءِ وَٱلصَّٰلِحِینَۚ وَحَسُنَ أُوْلَٰٓئِکَ رَفِیقٗا٦٩﴾ [النساء: 69].
«و کسانی که از خدا و پیامبر اطاعت کنند، در زمره کسانی هستند که خداوند بر آنان انعام نموده است» به وارد نمودنشان در بهشت و رساندنشان به آنچه که برایشان «از» همراهی «پیامبران و صدیقان» آماده نموده است. صدیقان پیروان فاضلانبیای عظام: هستند. صدیق: کسی است که تصدیق به دین خداوند عزوجل و کتابها و پیامبرانش را به نهاییترین مراتب خود رسانده و در این میدان به جایگاههای بلندی رسیدهاست، بهطوری که ظاهرش آراسته به صداقت و باطنش در حال مراقبه وحضور است. «و» نیز کسانی که از خدا و پیامبر اطاعت کنند، در زمره کسانیهستند که حق تعالی برایشان همراهی «شهیدان» راه خود «و» همراهی «صالحان» یعنی: صاحبان اعمال شایسته را که احوالشان به صلاح و سامان آمده و اعمالشان نیکو گشته، آماده نموده است «و اینان نیک رفیقانی» یعنی: همرهان و همدمانی «هستند». ابنکثیر میگوید: «معنای این حدیث شریف که آنحضرت صلی الله علیه و آله و سلم به هنگام رحلتشان فرمودند، نیز همین است: «اللهم الرفیق الأعلى». «بارخدایا! رفیق والاتر و برتر را انتخاب میکنم». همانگونه که از احادیث دیگر نیز بر میآید؛ هیچ پیامبری نیست، جز اینکه در بیماری وفات خویش، میان دنیا وآخرت مخیر ساخته شده است.
از عائشه رضی الله عنها در بیان سبب نزول آیه کریمه روایت شدهاست که فرمود:مردی نزد رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم آمد و گفت: یا رسولا ! یقینا شما نزد من از خودم محبوبترید و یقینا شما نزد من از فرزندم محبوبترید و من چون در خانه خویش هستم و بهیاد شما میافتم، نمیتوانم بر فراق شما شکیبایی کنم، پس از جا برمیخیزم و نزد شما میآیم و چون بهسوی شما مینگرم (دلم آرام میگیرد)، اما هنگامی که مرگ خود و شما را در پیش نظر میآورم، میدانم که شما چون بهبهشت درآیید، به مقام و جایگاه والای خویش همراه انبیا: بالا برده میشوید، ولی اگر من به بهشت درآیم، از آن بیم دارم که شما را نبینم! رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم درپاسخ وی چیزی نگفتند تا اینکه جبرئیل علیه السلام فرود آمد و این آیه را آورد:. ﴿وَمَن یُطِعِ ٱللَّهَ وَٱلرَّسُولَ فَأُوْلَٰٓئِکَ مَعَ ٱلَّذِینَ أَنۡعَمَ ٱللَّهُ عَلَیۡهِم...﴾. لذا این آیه برای تسلی او و امثالش از مؤمنان نازل شد.
﴿ذَٰلِکَ ٱلۡفَضۡلُ مِنَ ٱللَّهِۚ وَکَفَىٰ بِٱللَّهِ عَلِیمٗا٧٠﴾ [النساء: 70].
«این بخشش الهی است» یعنی: آنچه این مطیعان از پاداش عظیم و رفاقت وهمراهی پیامبران و صدیقان به دست میآورند، همانا فضل و بخشش الهی است «و خدا دانای بسنده است» میداند که چه کسی مستحق این بخشش و فضل است، پس او را از گروهی که ذکر شد قرار میدهد و از آنان که مستحق این گرامیداشت نیستند، ممتاز میگرداند.
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ خُذُواْ حِذۡرَکُمۡ فَٱنفِرُواْ ثُبَاتٍ أَوِ ٱنفِرُواْ جَمِیعٗا٧١﴾ [النساء: 71].
«ای کسانی که ایمان آوردهاید» دربرابر دشمن سلاح برگیرید و همیشه «بر حذر باشید» از اینکه دشمنان دین، شما را غافلگیر نموده و ریشهکن سازند، لذا همیشه بیدار، هشیار، مجهز و آماده باشید «پس» بپاخیزید و برای نبرد با دشمن «رهسپار شوید، گروهگروه» یعنی: به دستهها و گروههای جداگانه متشکل، گروهیبعد از گروهی و دستهای پس از دستهای. این فرمان؛ شامل دستور جنگ به شیوه چریکی نیز میشود «یا بیرون روید بهطور دسته جمعی» یعنی: در ترکیب یک سپاه واحد تا این خروج دستهجمعی و انبوه شما، از جهتی بر دشمنتان سختتر وسنگینتر باشد و از سوی دیگر، از این خطر که دشمن در صورت خروج انفرادی شما را برباید و از پای در آورد، ایمن گردید، پس در حالتی که بهخروج دستهجمعی برای جهاد احساس نیاز میشود، باید به طور دسته جمعی به جنگدشمن رهسپار شوید، اما اگر به بیرون آمدن بهطور دستهجمعی (نفیر عام) نیازی نیست و به میدان رفتن برخی از شما میتواند پاسخگوی دشمن باشد، این نیز کافی است. ولی به هر حال؛ حقیقتی که نباید هیچگاه از آن غفلت کنید این است که: خطر کفر جز با جهاد دفع نمیشود. چنانکه از وقتی مسلمانان فریضه جهاد را فراموش کردند، دشمن بر سرزمینهایشان مسلط شد و هر طماعی به داشتههایشان چشم طمع دوخت بنابراین، میزان بازگشت به اسلام؛ جهاد در راه خدا عزوجل است.
﴿وَإِنَّ مِنکُمۡ لَمَن لَّیُبَطِّئَنَّ فَإِنۡ أَصَٰبَتۡکُم مُّصِیبَةٞ قَالَ قَدۡ أَنۡعَمَ ٱللَّهُ عَلَیَّ إِذۡ لَمۡ أَکُن مَّعَهُمۡ شَهِیدٗا٧٢﴾ [النساء: 72].
«و قطعا از میان شما کسی است که درنگ و سستی میکند» تبطئه: کندی، درنگ و تأخیر است. مراد منافقاناند که هم خود از جهاد باز مینشستند و هم دیگران را از این امر باز مینشاندند. یعنی: از جنس شما و از آنان که در حقیقت از شما نیستند، ولی خود را در جمع شما درآورده و به شما منسوب ساختهاند و از روی نفاق در برابر شما اظهار ایمان میکنند، کسانی هستند که مؤمنان را از جهاد سستو کند میسازند «پس اگر مصیبتی به شما برسد» چون قتل، یا هزیمت، یا نابودی مال و ثروت «میگوید» این منافق «خدا بر من نعمت بخشید که با آنان حاضر نبودم» در غیر آن به من نیز همان میرسید که بدانها رسید! و بدینگونه واپسگرایی از جهاد را نعمت خداوند عزوجل بر خود میپندارد، در حالیکه از این حقیقت غافل است که پاداش عظیم جهاد و شهادت را از دست داده است. این است منطق و دیدگاه منافقان که به امور از عینک منافع شخصی خود نگاه میکنند، نه از زاویه تکلیف و واجب الهی و همه امور را به مقیاس و معیار سود و زیان دنیویشان میسنجند، نه به مقیاس طاعت خدا عزوجل و در عین حال شناختشان از حق تعالی بسیار ناقص و قاصر است زیرا تصور میکنند که تخلف و سرپیجی از دستور الهی به همراه نجات از مصایب، دلیل رضای الهی است، در حالیکه چنین نیست.
﴿وَلَئِنۡ أَصَٰبَکُمۡ فَضۡلٞ مِّنَ ٱللَّهِ لَیَقُولَنَّ کَأَن لَّمۡ تَکُنۢ بَیۡنَکُمۡ وَبَیۡنَهُۥ مَوَدَّةٞ یَٰلَیۡتَنِی کُنتُ مَعَهُمۡ فَأَفُوزَ فَوۡزًا عَظِیمٗا٧٣﴾ [النساء: 73].
«و چون به شما فضلی» یعنی: غنیمتی، یا فتحی «از جانب خداوند برسد، البته میگوید» این منافق، همچون سخن یک حاسد نادم «چنان که گویی هرگز میان شما و میان وی دوستی نبوده» یعنی: گویی او اصلا با شما سابقه دوستی نداشته و اصلا از اهل دین شما نبوده است؛ «ای کاش همراه ایشان بودم تا به فوزی عظیممیرسیدم!» یعنی: آرزو میکند که کاش با مؤمنان به میدان نبرد میرفت تا بهره خویش از غنیمت را بهدست میآورد. پس این منافق، دستیابی به غنیمت را فوزی عظیم برای خویش دانسته و جز این، هیچ هدف و مرام دیگری ـ چون اعلایکلمهالله و پیروزی اسلام ـ ندارد. یا معنی این است: آن منافق میگوید؛ چرا مرا در غنیمت و فتح خویش شرکت نمیدهید؟ گویی من اصلا شما را دوست نداشته و یاریتان نکردهام؟
﴿فَلۡیُقَٰتِلۡ فِی سَبِیلِ ٱللَّهِ ٱلَّذِینَ یَشۡرُونَ ٱلۡحَیَوٰةَ ٱلدُّنۡیَا بِٱلۡأٓخِرَةِۚ وَمَن یُقَٰتِلۡ فِی سَبِیلِ ٱللَّهِ فَیُقۡتَلۡ أَوۡ یَغۡلِبۡ فَسَوۡفَ نُؤۡتِیهِ أَجۡرًا عَظِیمٗا٧٤﴾ [النساء: 74].
«پس باید آنانکه زندگی دنیا را به آخرت میفروشند» که مؤمناناند «در راه خدا بجنگند» یعنی: اگر این گروه منافق سستگام غنیمتپرست، با دشمنان دین نجنگیدند، پس باید مؤمنان با اخلاصی که جانهایشان را نثار راه الله عزوجل نموده و زندگانی دنیا را به آخرت میفروشند، با آنان بجنگند.
این انگیزش و تشویقی از سوی حق تعالی برای مؤمنان است که: هلا! به سویمیادین جنگ بشتابند. و در عین حال، هشداری است به ناخالصان، که باید نیتهایشان را برای او خالص گردانند. در حدیث شریف آمده است که رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «هرکس بهخاطر این بجنگد که فقط کلمه الله عزوجل برتر باشد، پس فقط همان جهاد، در راه خدا عزوجل است». همچنین در حدیث شریف دیگری فرمودند: «هرکس در دفاع از مال خویش کشته شود، شهید است و هرکس در دفاع از جان خویش کشته شود، شهید است».
سپس حق تعالی جنگجویان در راه خویش را ـ در هردو صورت فوز به شهادت یا پیروزی ـ به پاداش و اجر عظیم جهاد فیسبیلالله به همراه برتری و غنیمت در دنیا وعده داده، میفرماید: «و هرکس در راه خدا بجنگد و کشته یا پیروزشود، بهزودی پاداشی بزرگ به او خواهیم داد» چنانکه در حدیث شریف آمده است: «خداوند عزوجل برای مجاهد در راه خویش تضمین نموده است که اگر او را [باشهادت] بهسوی خویش بازگیرد، به بهشتش در آورد، یا [اگر شهید نشد] او رابه سلامت همراه با پاداش، یا غنیمت [بهخانهاش] برگرداند».
﴿وَمَا لَکُمۡ لَا تُقَٰتِلُونَ فِی سَبِیلِ ٱللَّهِ وَٱلۡمُسۡتَضۡعَفِینَ مِنَ ٱلرِّجَالِ وَٱلنِّسَآءِ وَٱلۡوِلۡدَٰنِ ٱلَّذِینَ یَقُولُونَ رَبَّنَآ أَخۡرِجۡنَا مِنۡ هَٰذِهِ ٱلۡقَرۡیَةِ ٱلظَّالِمِ أَهۡلُهَا وَٱجۡعَل لَّنَا مِن لَّدُنکَ وَلِیّٗا وَٱجۡعَل لَّنَا مِن لَّدُنکَ نَصِیرًا٧٥﴾ [النساء: 75].
«و چرا شما در راه خدا و در راه نجات مستضعفین نمیجنگید» که عبارتند از: «مردان و زنان و کودکان» گرفتار در دست کفار «همآنان که میگویند: پروردگارا! مارا از این شهری که مردمش ستم پیشهاند، بیرون آر» مراد از شهری که مردمش ستم پیشهاند، شهر مکه است که در وقت نزول آیه کریمه این چنین بود، ولی خداوند متعال ستم را صراحتا به مکه نسبت نداد؛ بهخاطر تشریف و تکریم آن. اما اینوصف، بر هر شهر و مکانی که مردمانی ستم پیشه داشته باشد، نیز مصداق دارد «و» آن مستضعفان تحت ستم میگویند: پروردگارا! «برای ما از جانب خویش کارسازی مقرر کن و برای ما از جانب خویش یاوری تعیین فرما» مراد از مستضعفان دراینجا: مؤمنانی هستند که در مکه زیر فشار و شکنجه کفار بهسر برده و از هجرت بهسوی سرزمینی که در آن زندگی باعزتی داشتهباشند، عاجز و ناتوان بودند و هم آنانند که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم برای ایشان چنین دعا میکردند: «خدایا! ولید بن ولید، سلمه بن هشام، عیاشبن ربیعه و همه مستضعفان از مؤمنان را نجات ده». عبدالله ابن عباس رضی الله عنه میگوید: «من و مادرم نیز از مستضعفان بودیم».
از آیه کریمه چنین بر میآید که: نجاتدادن مستضعفان از زیر یوغ ستم و اسارت مستکبران، از بزرگترین و بارزترین وجوه جهاد در راه خدا عزوجل است زیرا «راه خدا» مفهوم عام و کلیای است که شامل هر امر خیری میشود. و باید دانست که هر عصری مستضعفان خویش را دارد، چنانکه مستضعفان عصر ما بسیارند، در حالیکه همت و عزم ما در جهاد برای رهانیدنشان از زیر یوغ ستم، بسی اندک و ناچیز است.
﴿ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ یُقَٰتِلُونَ فِی سَبِیلِ ٱللَّهِۖ وَٱلَّذِینَ کَفَرُواْ یُقَٰتِلُونَ فِی سَبِیلِ ٱلطَّٰغُوتِ فَقَٰتِلُوٓاْ أَوۡلِیَآءَ ٱلشَّیۡطَٰنِۖ إِنَّ کَیۡدَ ٱلشَّیۡطَٰنِ کَانَ ضَعِیفًا٧٦﴾ [النساء: 76].
«مؤمنان در راه خدا کارزار میکنند» یعنی: جنگ آنها برای این هدف و مقصد است، نه غیر آن از مقاصد «و کافران در راه طاغوت» یعنی: در راه شیطان و آنچهکه او در دلهای مردم میافگند «میجنگند» و بر سر این راه با هم کارزار میکنند. چون جنگیدن برای نمایش غیرت و فخرفروشی، طلب پیروزی به ناروا، برتریجویی بر دیگران، چپاول اموال مردم، انتقامگیری به ناحق، افتخار به عصبیتها و قومیتها و دیگر کژراهههای شیطان «پس با یاران شیطان بجنگید که کید شیطان» یعنی: مکر و نیرنگ او و پیروانش از کفار، در نهایت امر «ضعیف است» زیرا این نیرنگ، برپایه غروری میان تهی مبتنی است که هیچ حاصلی ندارد و نیز نیرنگ شیطان از آن جهت ضعیف و بی بنیاد است که در مقابل نصرت خدا عزوجل برای مؤمنان قرار دارد.
﴿أَلَمۡ تَرَ إِلَى ٱلَّذِینَ قِیلَ لَهُمۡ کُفُّوٓاْ أَیۡدِیَکُمۡ وَأَقِیمُواْ ٱلصَّلَوٰةَ وَءَاتُواْ ٱلزَّکَوٰةَ فَلَمَّا کُتِبَ عَلَیۡهِمُ ٱلۡقِتَالُ إِذَا فَرِیقٞ مِّنۡهُمۡ یَخۡشَوۡنَ ٱلنَّاسَ کَخَشۡیَةِ ٱللَّهِ أَوۡ أَشَدَّ خَشۡیَةٗۚ وَقَالُواْ رَبَّنَا لِمَ کَتَبۡتَ عَلَیۡنَا ٱلۡقِتَالَ لَوۡلَآ أَخَّرۡتَنَآ إِلَىٰٓ أَجَلٖ قَرِیبٖۗ قُلۡ مَتَٰعُ ٱلدُّنۡیَا قَلِیلٞ وَٱلۡأٓخِرَةُ خَیۡرٞ لِّمَنِ ٱتَّقَىٰ وَلَا تُظۡلَمُونَ فَتِیلًا٧٧﴾ [النساء: 77].
در عصر ما کسانی پیدا میشوند که تصور میکنند؛ اسلام فقط نماز و روزه وزکات... است، اما اینکه جهاد و مبارزه نیز از اسلام باشد، خیر! در پندار آنها چنین چیزی نیست، درحالی که این تصور، تصور نادرستی است که حق تعالی بندگان مؤمن و با تقوایش را از آن برحذر داشته و میفرماید: «آیا ندیدی کسانی را که به آنان گفته شد» فعلا «دست از جنگ نگهدارید و نماز را برپا دارید و زکات بدهید» ایشان اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بودند که به ترک جنگ در مکه مأمور شدند، اما در برابر اذیت و آزاری که از مشرکان میدیدند، بیتاب گشته و از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم اجازه میخواستند تا دست به شمشیر برده و شر مشرکان را از خود بازدارند و نزد آنحضرت صلی الله علیه و آله و سلم رفته میگفتند: هنگامی که ما مشرک بودیم، عزت و شوکتی داشتیم، اما چون ایمان آوردیم، خوار و درمانده شدیم! پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم ایشان را به صبر وتحمل فراخوانده و میفرمودند: «به من دستور داده شده تا با گذشت و مدارا عملکنم، پس [فعلا] با اینان درگیر جنگ نشوید». و یاران پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به پیروی از دستور ایشان، دندان بر روی جگر گذاشته خویشتنداری میکردند تا آن که به مدینه هجرت کردند «ولی همین که» در مدینه «کارزار بر آنان مقرر شد، بناگاه گروهی از آنان، از مردم مانند ترس از خدا، یا ترسی سختتر میترسند» یعنی: برخیاز آنان از مردم به مقدار ترسی که از خدا عزوجل دارند میترسند و برخی حتی از آن هم بیشتر و سختتر بنابراین، در مدینه ـ نه از روی شک در دین، بلکه از ترسمرگ و بیم و هول شدید از کشتهشدن ـ از جنگ سستی و کندی ورزیدند.
شیخ ابومنصور ماتریدی میگوید: «این ترس، ترسی طبعی است زیرا سرشت انسان بر آن است که از آنچه بیم هلاکت وی در آن میباشد، غالبا کراهت دارد، پس منشأ ترس مؤمنان از جنگ، نفرت از فرمان الهی نیست». بعضی برآنند کهآیه کریمه درشأن منافقان است که قبل از فرضیت جهاد، اسلام آوردند، اما چون جهاد فرض شد، از آن نفرت و کراهت ورزیده و سستی کردند «و گفتند: پروردگارا، چرا بر ما جهاد را مقرر داشتی؟ چرا ما را تا مدتی کوتاه مهلت ندادی«؟ یعنی: چرا ما را تا مدتیدیگر ـ ولو کوتاه ـ مهلت ندادی تا در این مدت از زندگی دنیا بهرهمند و برخوردار میشدیم؟ این آیه شبیه به آیه دیگری در سوره «محمد» است: ﴿وَیَقُولُ ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ لَوۡلَا﴾ [محمد:20]. و کسانی که ایمان آوردهاند میگویند: چرا سورهای ـ درباره جهاد ـ نازل نمیشود؟ اما چون سورهای صریح نازل شد و در آن نام جهاد آمد، آنانکه در دلهایشان مرضی است، مانند کسیکه به حال بیهوشی مرگ افتاده به تو مینگرند، ولی فرمانپذیری و سخنی شایسته برای آنان بهتر است و چون کار به تصمیم کشد، قطعا خیر آنان در ایناست که با خداوند صادق باشند) «محمد/20». «بگو: بهرهمندی دنیا اندک است» وزودگذر، که بر صاحبش هرگز نمیپاید، ولی پاداش «آخرت برای کسیکه تقویپیشه کند، بهتر است. و بر شما بهاندازه فتیلی هم ستم نخواهد رفت» فتیل: رشته باریکی در پشت هسته خرما است. یعنی: بر شما در آخرت به اندازه ذره ناچیزی هم ستم نمیرود، پس از جهاد رو برنتابید.
﴿أَیۡنَمَا تَکُونُواْ یُدۡرِککُّمُ ٱلۡمَوۡتُ وَلَوۡ کُنتُمۡ فِی بُرُوجٖ مُّشَیَّدَةٖۗ وَإِن تُصِبۡهُمۡ حَسَنَةٞ یَقُولُواْ هَٰذِهِۦ مِنۡ عِندِ ٱللَّهِۖ وَإِن تُصِبۡهُمۡ سَیِّئَةٞ یَقُولُواْ هَٰذِهِۦ مِنۡ عِندِکَۚ قُلۡ کُلّٞ مِّنۡ عِندِ ٱللَّهِۖ فَمَالِ هَٰٓؤُلَآءِ ٱلۡقَوۡمِ لَا یَکَادُونَ یَفۡقَهُونَ حَدِیثٗا٧٨﴾ [النساء: 78].
آنگاه خداوند متعال در جهت تشویق و برانگیختن آن عده از مسلمانانی که از بیم مرگ دست از جهاد کشیدهاند و در بیان فساد جبن و ترسی که درون آنها را پرکرده و در روان آنها درآمیخته است، میفرماید: «هرکجا باشید، مرگ شما را درمییابد» و «حذر»، نمیتواند شما را از «قدر» نجات دهد، پس مرگ خواهناخواه آمدنی است و هرکه با شمشیر نمیرد، بهغیرآن از اسباب دیگر میمیرد و این امری قطعی است «هرچند در بروج مشیده باشید» بروج مشیده: برجهای بسیار محکم، بلند و سر به فلک کشیده است. یعنی: چون اجل انسان در رسد، برجهای بسیار محکم و سر به فلک کشیده هم نمیتوانند مرگ را از وی دفع کنند. پس حق تعالی نفرت از جنگ را با دو نسخه درمان میکند: یکی شناساندن حقیقت دنیا نسبت به آخرت. و دیگری فهماندن این حقیقت که مرگ پس و پیش نمیشود و برای آن میعادی است معین.
بعد از آن، حق تعالی به بیان بیماری دیگری میپردازد که خواستاران تأخیر فریضه جهاد به آن دچار شدهاند، این بیماری نیز همچون بیماری اول، بیماریای است که ممکن است مسلمانان در هر زمان و مکانی به آن مبتلا شوند: «و چون بهآنان خیری برسد» یعنی: نعمتی چون فراوانی و آسوده حالی «میگویند: این ازسوی خداوند است» تا اینجای کار سخنشان درست است و هیچ اعتراضی هم برآن نیست، اما آنچه مورد اعتراض است این سخن است: «و اگر شری به آنان برسد، میگویند: این از سوی توست» یعنی: اگر به منافقان نعمتی برسد، آن را بهخداوند متعال نسبت میدهند، ولی اگر به آنان نقمت و بلایی چون قحطی وسختی رسید، آن را ـ در عصر نزول آیه ـ به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نسبت میدادند و ممکن است امثال آنان در هر عصری، این نسبت را به میراثبران پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بدهند. «بگو» موضوع چنان نیست که شما میپندارید، بلکه «همه از سوی خداونداست» چه خیر و چه شر «پس چه حال است این قوم را، نزدیک نیستند که سخنی را بفهمند» تا بدانند که گیرنده و دهنده همانا خداوند متعال است و همه اینها از حکم او صادر میشود ؟!.
﴿مَّآ أَصَابَکَ مِنۡ حَسَنَةٖ فَمِنَ ٱللَّهِۖ وَمَآ أَصَابَکَ مِن سَیِّئَةٖ فَمِن نَّفۡسِکَۚ وَأَرۡسَلۡنَٰکَ لِلنَّاسِ رَسُولٗاۚ وَکَفَىٰ بِٱللَّهِ شَهِیدٗا٧٩﴾ [النساء: 79].
«هرچه به تو برسد» ای انسان! «از خوبیها» و نعمتهای زندگی، چون آسایشها و آرامشها و فراوانیها و سلامتی... «از جانب خداست» و به فضل و رحمت وی زیرا کسی را بر خدا عزوجل هیچ حقی نیست «و هر شری که به تو برسد، ازخود توست» یعنی: هر سختی و بدبختی و بلا و مشقتی که به تو برسد، آن نیز ازسوی خدا عزوجل است ولی به سبب و علتی از جانب خودت؛ چون گناهی که مرتکب آن شدهای و به کیفر آن، مبتلای بلا و بدبختی و عذابی گردیدهای. پساشتباه منافقان دراین است که به جای آن که بهسوی خدا عزوجل باز گردند و به طورکلی به او التجا کنند تا خشم و عذاب خویش را از آنان بر دارد، رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را سبب این مصیبتها معرفی میکنند، در حالیکه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم رحمتی برایجهانیان است «و تو را برای مردم به پیامبری فرستادیم» یعنی: ای محمد صلی الله علیه و آله و سلم ! تو رحمت و نعمتی برای مردم هستی، تو از گناه معصوم هستی و تو جز مبلغی برای مردم نیستی بنابراین، مقدرات خلایق بهدست تو نیست تا سود و زیان و خیر و شر از سوی تو باشد و چیزی از امر الهی در تصرف تو نیست تا مصائبی که به آنان میرسد، از جانب تو باشد «و گواه بودن خدا» بر این حقیقت که او تو را به رسالت فرستاده است «بس است» و او میان تو و میان آنان بر این حقیقت گواه میباشد.
﴿مَّن یُطِعِ ٱلرَّسُولَ فَقَدۡ أَطَاعَ ٱللَّهَۖ وَمَن تَوَلَّىٰ فَمَآ أَرۡسَلۡنَٰکَ عَلَیۡهِمۡ حَفِیظٗا٨٠﴾ [النساء: 80].
«هرکس از پیامبر اطاعت کند، در حقیقت از خداوند اطاعت کرده است» لذا فرمانبرداری از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ، در واقع فرمانبرداری از خدا عزوجل است زیرا پیامبر جز به آنچه که خدا عزوجل به وی فرمان داده دستور نمیدهد و جز از آنچه که خدا عزوجل از آن نهی نموده، نهی نمیکند، پس اطاعت از مبلغ و پیامرسان، درواقع اطاعت از آنکسی است که او را به این مأموریت برانگیخته است و هرکس این حقیقت را درککند، قطعا در نهایت انضباط و اخلاص، از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم اطاعت میکند.
خاطرنشان میشود که رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمانبردن از امرای مسلمان را نیز شامل اطاعت از خود گردانیدهاند، چنانکه در حدیث شریف آمده است: «هرکس از من اطاعت کند، در حقیقت از خدا عزوجل اطاعت کرده است و هرکس از من نافرمانی کند، در حقیقت خدا عزوجل را نافرمانی کرده است و هرکس از امیر اطاعت کند، درحقیقت از من اطاعت کرده است و هرکس امیر را نافرمانی کند، در حقیقت مرا نافرمانی کردهاست». «و هرکس رویگردان شود» یعنی: از اطاعت تو اعراض کند و سر برتابد، پس او در حقیقت خدای عزوجل را نافرمانی کرده است زیرا ما «تو را نگهبان ایشان» یعنی: نگهبان اعمال ایشان «نفرستادهایم» بلکه بر عهده تو فقط و فقط تبلیغ است، نه اینکه دلهایشان را به حق گرویده و باورمند گردانی زیرا اینکار در توان تو نیست.
﴿وَیَقُولُونَ طَاعَةٞ فَإِذَا بَرَزُواْ مِنۡ عِندِکَ بَیَّتَ طَآئِفَةٞ مِّنۡهُمۡ غَیۡرَ ٱلَّذِی تَقُولُۖ وَٱللَّهُ یَکۡتُبُ مَا یُبَیِّتُونَۖ فَأَعۡرِضۡ عَنۡهُمۡ وَتَوَکَّلۡ عَلَى ٱللَّهِۚ وَکَفَىٰ بِٱللَّهِ وَکِیلًا٨١﴾ [النساء: 81].
آنگاه خداوند متعال از حال منافقانی خبر میدهد که در ظاهر امر از خود موافقت و طاعت بروز میدهند، اما در باطن، خلاف آن را پنهان میدارند: «ومیگویند؛ فرمانبرداریم» یعنی: وقتی نزد تو باشند، میگویند: «سمعا و طاعتا»، کارما فرمانبرداری است «ولی چون از نزد تو بیرون میروند، گروهی از آنان شبانه جز آنچه تو میگویی تدبیر میکنند» یعنی: سخنت را تغییر داده و سخنیدیگر میاندیشند و بر زبان میآورند. یا معنی این است: سخنت را در مورد مأموریتیکه به آنان سپردهای و ایشان را بر آن گماردهای، تحریف و تغییر میدهند «و الله مینویسد» در نامههای اعمالشان «آنچه را که شبانه میگویند» تا در برابر آن مجازاتشان کند «پس از آنان روی برتاب» یعنی: آنان را به حال و کار و کردارشان واگذار «و بر خدا توکل کن» در کار آنان تا فرصت و مجال انتقام از آنان را فراهم گرداند «و خداوند کارسازی را کافی است» برای کسانی که بر وی توکل کنند. بدینسان حق تعالی به پیامبرش فرمان میدهد که در مقابله با این عمل منافقان، توکل را با روی برتافتن از آنان یکجا سازد.
آنگاه حق تعالی عامل این بیماریشان را که همانا عدم تدبر در کتاب خدا عزوجل است، بیان داشته میفرماید:
﴿أَفَلَا یَتَدَبَّرُونَ ٱلۡقُرۡءَانَۚ وَلَوۡ کَانَ مِنۡ عِندِ غَیۡرِ ٱللَّهِ لَوَجَدُواْ فِیهِ ٱخۡتِلَٰفٗا کَثِیرٗا٨٢﴾ [النساء: 82].
«آیا در» آیات «قرآن نمیاندیشند»؟ یعنی: آیا از قرآن روی برتافته و در معانی و مبانی آن تأمل و اندیشه نمیکنند تا به هدف و مرام قرآن پی ببرند؟ بیشک اگر آنان ـ چنانکه باید ـ در آن اندیشه و تعمق نمایند، به این حقیقت میرسند که در قرآن هیچ اختلاف، ناهماهنگی و تعارضی نیست و قطعا در آنصورت، معنای این فرموده حق تعالی را که: (همه از جانب خداست) «آیه/78»، واین فرموده وی: (و آنچه از بدی به تو میرسد، از خود توست) «آیه/79»، را میفهمند «و اگر» قرآن «از جانب غیر خدا میبود» چنانکه کفار میپندارند «قطعا در آن اختلاف بسیاری مییافتند» و در آن تفاوت و تناقض فاحش و عدم انطباق با واقع را ملاحظه میکردند زیرا این عوارض از خصوصیات کلام بشر است، بویژه هنگامی که سخن بشر طولانی شود و گویندهاش از امور غیبی خبر دهد؛ قطعا اندک بررسیای در سخنان وی نشان خواهد داد که درستی و مطابقت با واقع، بهندرت در آن مشاهده میشود، درحالیکه معانی قرآن کریم در همه امور ـ چون توحید، حلال و حرام، خبر دادن از غیب... ـ بعضا مکمل و مؤید بعضی دیگرند. یا معنی این است: اگر قرآن از نزد غیر خدا عزوجل میبود، قطعا آنها از نظر بلاغت و بیان معانی، در آن تفاوتهای آشکاری میدیدند.
علما با این آیه در رد سخن برخی از فرقهها استدلال کردهاند که میگویند: «فهم معنای قرآن جز به تفسیر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و امام ممکن نیست».
آنگاه حق تعالی قضیه مهم دیگری را در موضوع جهاد مطرح میکند که به جنگ شایعهها و جنگ روانی ارتباط دارد و راه درمان آن را نیز بیان مینماید:
﴿وَإِذَا جَآءَهُمۡ أَمۡرٞ مِّنَ ٱلۡأَمۡنِ أَوِ ٱلۡخَوۡفِ أَذَاعُواْ بِهِۦۖ وَلَوۡ رَدُّوهُ إِلَى ٱلرَّسُولِ وَإِلَىٰٓ أُوْلِی ٱلۡأَمۡرِ مِنۡهُمۡ لَعَلِمَهُ ٱلَّذِینَ یَسۡتَنۢبِطُونَهُۥ مِنۡهُمۡۗ وَلَوۡلَا فَضۡلُ ٱللَّهِ عَلَیۡکُمۡ وَرَحۡمَتُهُۥ لَٱتَّبَعۡتُمُ ٱلشَّیۡطَٰنَ إِلَّا قَلِیلٗا٨٣﴾ [النساء: 83].
«و چون خبری» حاکی از «ایمنی، یا وحشت به آنان برسد، انتشارش میدهند» گروهی از سست ایمانان بودند که وقتی خبری را که مایه آرامش بود ـ چون خبر پیروزی مسلمین و نابودی دشمنانشان ـ یا خبری را که مایه نگرانی و وحشت بود ـ چون خبر شکست مسلمین ـ میشنیدند، آن خبر را فاش میکردند. به قولی: آنان خبرهای فتنهانگیز و روحیهبرانداز منافقان را بهگوش مسلمانان میرساندند و شایعههای دروغین را پخش میکردند، که از این امر فسادی آشکار و خللی دامنهدار پدید میآمد «حال آن که اگر آن را به سوی پیامبر و به سوی اولیالامرخویش ارجاع میکردند» اولیالامر: اهل علم و اندیشه، یا فرمانروایاناند که مردمدر امور خویش به آنها رجوع میکنند «آنگاه اهل استنباط ایشان به آن پی میبردند» یعنی: اگر چنان میکردند، اهل درک و استنباط، با تدبیر و اندیشه سالمخویش، درستی یا نادرستی آن خبر را استخراج و از همدیگر تفکیک میکردند، لذا شیوه درست و صحیح برخورد با اخبار و رویدادها این بود که آنها از پخش اخبار پرهیز کنند تا رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم خود آن را پخش نمایند، یا اولیالامرشان عهدهدار این مهم گردند؛ زیرا ایشان بهخوبی میدانند که چه چیزی باید افشا گردد و چه چیزی در پرده کتمان باقی بماند «و اگر فضل خدا بر شما نبود» با پاکسازیشما از این شائبهها «و رحمت وی» بر شما نبود، با فرستادن پیامبر و فرودآوردن کتاب خویش بر شما و نگهداشتتان از فروافتادن در راه باطل «یقینا از شیطان پیروی میکردید» در وسوسه افگنیهای وی «جز اندکی» از شما و ایشان کسانیاند که از فطرتی صاف و پاک برخوردارند.
اگر این حقیقت را مورد لحاظ قرار دهیم که (اولیالامر) بنابر یکی از وجوه تفسیری، علما میباشند؛ وجاهت رأی کسانی را در مییابیم که قضیه اجتهاد را ـ که عبارت از استنباط احکام است ـ و قضیه مجتهدینی را که علم و تقوی و ملکات باطنیشان آنان را شایسته استنباط احکام گردانیده؛ شامل مضمون این آیه گردانیدهاند.
در روایت مورد اتفاق بخاری و مسلم راجع به سبب نزول آمده است: چون این خبر به عمر رضی الله عنه رسید که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم زنان خویش را طلاق دادهاند، به مسجدالنبی رفت و از مردم شنید که این سخن را در میانشان ردوبدل میکنند، پسنتوانست شکیبایی کند و یکراست به خانه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم رفت و اجازه ورود خواست، آنگاه از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم پرسید که آیا زنان خویش را طلاق دادهاند؟رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: خیر! گفت: الله اکبر! آنگاه بر سر در مسجد ایستاد و باصدای بلند گفت: آگاه باشید، رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم زنان خویش را طلاق ندادهاند. سپس این آیه نازل شد.
﴿فَقَٰتِلۡ فِی سَبِیلِ ٱللَّهِ لَا تُکَلَّفُ إِلَّا نَفۡسَکَۚ وَحَرِّضِ ٱلۡمُؤۡمِنِینَۖ عَسَى ٱللَّهُ أَن یَکُفَّ بَأۡسَ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْۚ وَٱللَّهُ أَشَدُّ بَأۡسٗا وَأَشَدُّ تَنکِیلٗا٨٤﴾ [النساء: 84].
پس از آن که خدای عزوجل تمام مؤمنان را در یک فرمان عام به جهاد فراخواند و سستدلان را سرزنش کرده و آفتهای چندی را درمان نمود، اینک هر فرد را به طور جداگانه نیز ـ از خلال فرمان دادن به رسول خویش ـ به جهاد دستور میدهد: «پس» ای محمد! صلی الله علیه و آله و سلم «در راه خدا پیکار کن» به نفس نفیس خویش «جز عهدهدار شخص خود نیستی» یعنی: تو مسؤول عمل اصحاب خویش نیستیکه جهاد میکنند یا نه، بلکه به اجرای فرمان خدای عزوجل بر نفس خود ملزم هستی، پس اگر تو را تنها هم گذاشتند، به تنهایی بجنگ «و مؤمنان را برانگیز» برمبارزه و جهاد «نزدیک است که خداوند بلای کافران را بگرداند» و با پیروزساختنت آسیب آنان را بازدارد. کلمه (عسی) که در مورد خداوند عزوجل مفید قطعیت است، مؤمنان را به بازداشتن بلا و آسیب کافران از ایشان، متوقع و امیدوار میسازد، لذا این وعدهای از سوی خدای سبحان است و وعده او خواهنخواه انجام شدنی است «و خداست که قدرتش بیشتر» و صولتش بزرگتر است «و» عذاب و «کیفرشسختتر است» از این تعبیر چنین بر میآید که مقاومت کفار در برابر مؤمنان نیز شدید است، ولی عذاب خداوند عزوجل و اعمال قدرت وی بر آنان شدیدتر میباشد.چنانکه از آیه کریمه این حقیقت نیز بر میآید که: سرسختی کافران علیه اهل ایمان، جز با نیروی بازدارنده جهاد مهار نمیشود بنابراین، باید مؤمنان را از راه سخنرانی، انتشار کتب و اعلامیهها به جهاد برانگیخت. و از مثالهای برانگیختن مؤمنان به جهاد از سوی آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم ؛ این فرموده ایشان در روز بدر خطاب بهیارانشان است: «قوموا إلى جنة عرضها السموات والأرض: یاران! بپاخیزید بهسوی بهشتی که پهنای آن همانند آسمانها و زمین است».
﴿مَّن یَشۡفَعۡ شَفَٰعَةً حَسَنَةٗ یَکُن لَّهُۥ نَصِیبٞ مِّنۡهَاۖ وَمَن یَشۡفَعۡ شَفَٰعَةٗ سَیِّئَةٗ یَکُن لَّهُۥ کِفۡلٞ مِّنۡهَاۗ وَکَانَ ٱللَّهُ عَلَىٰ کُلِّ شَیۡءٖ مُّقِیتٗا٨٥﴾ [النساء: 85].
«هرکس شفاعت پسندیدهای بکند، از» خیر «آن نصیبی میبرد و هرکس شفاعت ناپسندیدهای کند، از» شر «آن نصیبی میبرد» شفیع: کسی است که دیگری را بهانجام کاری سفارش و تشویق میکند. و شفاعت پسندیده، سفارش دیگران به انجام امور نیک و طاعت حق تعالی است، پس هرکس در کار خیری شفاعت وسفارش کند تا نفعی به دیگران برساند، یا شری را از کسی دفع نماید، از پاداشآن شفاعت بهره و نصیبی میبرد و هرکس به شر و بدیای سفارش کند، از گناه آن نصیب میبرد؛ چون کسیکه به سخنچینی و غیبت میپردازد، یا دیگری را به دزدی و فحشا سفارش میکند، یا بهطور کلی در جلب ضرر یا دفع منفعت یا در امر غیر جایزی سفارش میکند «و خداوند همواره بر هرچیزی مقتدر است» و هماونگهبان مقادیر اعمال شماست، پس شما را بر اعمالتان جزا میدهد. درحدیث شریف آمده است: «اشفعوا تؤجروا، ویقضیالله علی لسان نبیه ماشاء: شفاعت کنید تا اجر و پاداش داده شوید، اما خداوند عزوجل هرچه را خواستهاست، بر زبان پیامبر خویش حکم میکند».
مجاهدبنجبیر در بیان سبب نزول آیه کریمه میگوید: این آیه درباره سفارشها و واسطهشدنهای مردم برای یکدیگر نازل شد. برخی از مفسران با توجه به سیاق آیات، «شفاعت حسنه» را به جهاد در راه خدا عزوجل و «شفاعت سیئه» را به جهاد در راه شیطان تفسیر کردهاند زیرا جهاد در راه خدا عزوجل تنها وسیله نجات مستضعفان از چنگال مستکبران میباشد.
﴿وَإِذَا حُیِّیتُم بِتَحِیَّةٖ فَحَیُّواْ بِأَحۡسَنَ مِنۡهَآ أَوۡ رُدُّوهَآۗ إِنَّ ٱللَّهَ کَانَ عَلَىٰ کُلِّ شَیۡءٍ حَسِیبًا٨٦﴾ [النساء: 86].
«و چون شما را به تحیتی بنوازند» تحیت: سلام گفتن است. بعضی گفتهاند: تحیت در اینجا، دادن پاسخ عطسه زننده با گفتن: «یرحـمـک الله» است. یاران امام ابوحنیفه برآنند که مراد از تحیت در اینجا هدیه دادن است، بهدلیل این فرمودهحق تعالی: (پس با تحیتی بهتر از آن پاسخ دهید). یعنی: هدیه بهتر از آنچه بهشما دادهاند، بدهید. و اگر مراد از «تحیت» سلام باشد، پس تحیت بهتر این استکه در جواب سلام کسیکه به گفتن سلام ابتدا میکند، چیزی را بیفزاید، مثلا چون سلامدهنده گفت: «السلام علیکم»، جوابدهنده بگوید: «و علیکمالسلام ورحمهالله». که این جواب بر لطف و طراوت و صفای تحیت میافزاید. و افزودن در جواب سلام مستحب و پیشدستی در سلام گفتن سنت است که در باره آنترغیب فراوان آمده، اما دادن جواب سلام فرض است، بهدلیل فرمودهحق تعالی: «پس با تحیتی بهتر از آن، یا همانند آن پاسخ دهید» یعنی: اگر جوابسلام را به شیوه بهتر ندادید؛ حداقل به مانند آن پاسخ دهید، اما ندادن جوابسلام بهطورکلی، جایز نیست زیرا جواب سلام فرض است. و کمکردن جوابسلام از مقداری که سلامکننده با آن به سلام ابتدا نموده است، نیز جایز نیست.
در حدیث شریف به روایت سلمان فارسی رضی الله عنه آمده است: مردی نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آمد و گفت: «السلام علیک یا رسول الله». رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در جواب وی فرمودند: «و علیکالسلام و رحمه الله». سپس دیگری آمد و گفت: «السلام علیک یا رسولالله و رحمته». رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در جواب وی فرمودند: «وعلیک السلام ورحمهالله وبرکاته». سپس دیگری آمد و گفت: «السلام علیک یا رسولالله و رحمه الله وبرکاته». رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در جواب وی فرمودند: «وعلیک». آن شخص گفت: یارسولالله! پدر و مادرم فدای شما باد، فلان و فلان که نزد شما آمدند و بر شماسلام گفتند، سلام آنها را به بیشتر از جواب سلام من برگردانیدید؟! رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «آخر تو برای ما چیز بیشتری باقی نگذاشتی، حق تعالیفرموده است: و چون شما را به تحیتی بنوازند، با تحیتی بهتر از آن پاسخ دهید یا همانند آن را برگردانید. و ما همانند آن را به تو برگردانیدیم». ابنکثیر میگوید: «در این حدیث دلالتی است بر اینکه افزودن بر کلمات سلام به بیشتر از: السلام علیکم و رحمهالله و برکاته، مشروع نیست».
فقها گفتهاند: غیر مسلمانان در جوابدادن سلام به همانند آن، یا به نیکوتر از آن، از عمومیت آیه مستثنی میباشند زیرا در حدیث شریف به روایت صحیح مسلم آمده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «در سلام گفتن بر یهود و نصاری آغازگر نباشید و اگر با آنان در راهی روبرو شدید، آنان را به در پیش گرفتن تنگترین قسمت راه ناگزیر گردانید». و چنانکه از احادیث دیگر نیز برمیآید، اگر غیرمسلمانی به مسلمانی سلام گفت؛ باید فقط در جواب آن بگوید: «و علیکم: برشما باد». اما احناف از حکم عدم جایز بودن ابتدا نمودن به سلام برایغیرمسلمانان، حالتی را که مسلمان در آن نیازی به شخص ذمیای دارد، استثنا کرده و ابتدا کردن به سلام را در چنین حالتی برای وی جایز دانستهاند.
صاحب «هدیه علائیه» از حنفیه میگوید: «سلامگفتن بر فاسقی که فسقش علنی باشد مکروه است، چنانکه سلام گفتن بر کسیکه حقیقتا از دادن جواب سلام عاجز میباشد نیز مکروه است، چون سلامدادن بر شخصی که مشغولخوردن غذاست، یا بر کسیکه شرعا از جواب دادن عاجز است، همچون خواننده نماز، خواننده قرآن، ذکرکننده، سخنران، کسیکه به ایشان گوش فراداده است، تکرارکننده فقه در تدریس، کسیکه مشغول حلوفصل دعاوی میانمردم است، کسیکه در حالت مذاکره علم شرعی است، مؤذن، اقامت گوینده، مدرس، کسیکه به نماز و تسبیح نشسته است، کسیکه تلبیه میگوید، سلام گفتن بر دختران جوان بیگانه، بر کسیکه بازی غیر مباحی را انجام میدهد، کسیکه غیبت مردم را میکند، یا کبوتر پرواز میدهد، بر پیرمرد بذلهگو، بر دروغگو، بربیهودهکار، بر کسیکه مردم را دشنام میدهد، یا به چهره دختران و زنان نامحرممینگرد ـ تا آنگاه که به توبه اینان علم نداشته باشیم ـ همچنان سلام گفتن برکسی که با همسرش مشغول عمل جنسی و معاشقه است، بر کسیکه عورت ویبرهنه است، بر کسیکه در حال قضای حاجت قرار دارد، بر کسیکه به خواب سبک یا خواب سنگینی فرورفته است و بر کسیکه در حمام است، مکروه میباشد.
باید دانست که در هر جایی که سلامگفتن در آن مشروع نیست، دادن جواب سلام نیز مشروعیتی ندارد، همچنان دادن جواب سلام طفل و شخص مست و دیوانه واجب نیست و دادن جواب «سلام علیکم» به سکون میم در «سلام» نیز واجب نیست. همچنان حنفیه میگویند: «انسان باید با سلام گفتن؛ تجدید عهد با اسلام و این امر را نیت کند که به مؤمنی در مال، یا آبرویش زیانی نرساند».
صاحب تفسیر «معارف القرآن» میگوید: «در همه کشورهای جهان رایج است که وقتی مردم با یکدیگر ملاقات کنند، کلمهای را برای موافقت و اظهار محبت فیما بین، اظهار میدارند؛ اما اگر مقایسه شود، معلوم میگردد که هیچ احوالپرسیای به اندازه سلام اسلامی جامع نیست؛ زیرا در الفاظ سلام اسلامی تنها محبت نیست، بلکه ادای حق محبت نیز هست. در واقع سلام گوینده ازخداوند چنین میخواهد که شما را از تمام آفات و آلام سالم نگهدارد... سلام، دعای حیات طیبه در حق برادر مسلمان است، اظهار این حقیقت هم هست که همهما محتاج حق تعالی هستیم و نمیتوانیم بدون اذن او به یکدیگر نفع برسانیم و بهاعتبار این معنی این کلمه یک عبادت هم هست و وسیلهای برای تذکر برادرمسلمان به اینکه یاد خدا را فراموش نکند نیز هست. همچنین کسیکه از خدامیخواهد که دیگری از تمام آفات و تکالیف حفظ شود، گویی او در ضمن این، وعده میکند که شما از دست و زبان من مأمون هستید و من محافظ جان و مال وآبروی شما نیز هستم».
صاحب تفسیر «معارف القرآن» میافزاید: «ابن عربی در (احکام القرآن) قول امام ابن عیینه را نقل فرموده که میگوید: «اتدری ما السلام؟ یقول انت آمن منی» یعنی شما میدانید که سلام چیست؟ سلام کننده در واقع میگوید: شما از جانب من در امان هستید. خلاصه اینکه تحیه اسلامی جامعیت جهانی دارد، در آن ذکرخدا عزوجل است، تذکیر نیز هست، نوعی اظهار محبت با برادر مسلمان هم هست، برای او بهترین دعا نیز هست، با او این معاهده نیز هست که تو از دست و زبان من ایمنی. کاش مسلمانان این کلمه را به مثل رسم عموم و بر مبنای عادت ادا نمیکردند، بلکه حقیقت آن را درک کرده و به مضامین بلند آن متوجه میشدند»[7]. «همانا خداوند حسابگر همه چیز است» و شما را بر هر ریز و درشتی محاسبه میکند، ازجمله در سلام گفتن و تحیت. در حدیث شریف آمده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «سوگند به ذاتی که جانم در دست اوست، به بهشت وارد نمیشوید تا ایمان نیاورید و ایمان نمیآورید تا با همدیگر محبت نورزید، آیا شما را بر امری راهنمایی نکنم که اگر آن را انجام دهید، با همدیگر مهر و محبتمیورزید؟ سلام گفتن را در میان خود منتشر کنید».
﴿ٱللَّهُ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَۚ لَیَجۡمَعَنَّکُمۡ إِلَىٰ یَوۡمِ ٱلۡقِیَٰمَةِ لَا رَیۡبَ فِیهِۗ وَمَنۡ أَصۡدَقُ مِنَ ٱللَّهِ حَدِیثٗا٨٧﴾ [النساء: 87].
«الله کسی است که هیچ معبودی جز او نیست» پس الوهیت فقط مخصوص اوست «به یقین در روز قیامت» یعنی روز قیام کردن مردم از قبرها «که هیچ شکی درآن نیست» نزد آنان که حجتها و برهانهای خدای عزوجل را درمییابند «شما را گرد میآورد» بهسوی حساب «و راستگوتر از خدا در سخن کیست«؟ آری! هیچکس از خدای عزوجل در اخبار و سخنانی که میگوید، راستگوتر نیست، بهدلیل بینیازی، قدرت و کمال حق تعالی و به دلیل اینکه دروغ گفتن بر آن ذاتمتعال محال است.
ملاحظه میکنیم که حق تعالی در این آیه، بر حشر نمودن مردم در صحرای محشر سوگند خورده است.
﴿فَمَا لَکُمۡ فِی ٱلۡمُنَٰفِقِینَ فِئَتَیۡنِ وَٱللَّهُ أَرۡکَسَهُم بِمَا کَسَبُوٓاْۚ أَتُرِیدُونَ أَن تَهۡدُواْ مَنۡ أَضَلَّ ٱللَّهُۖ وَمَن یُضۡلِلِ ٱللَّهُ فَلَن تَجِدَ لَهُۥ سَبِیلٗا٨٨﴾ [النساء: 88].
مجاهد در بیان سبب نزول آیه کریمه میگوید: مردمانی از اهالی مکه نزد پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم آمده و از روی ریا اسلام میآوردند، سپس بهسوی قوم خویش بازگشته و در بتپرستی نگونسار میگشتند و هدفشان از این کار این بود که هم در اینجا و هم در آنجا ایمن باشند، پس خدای عزوجل دستور داد که اگر از کفار کناره نگیرند و به راه صلاح بازنیایند، با آنان پیکار شود. به روایتی دیگر: این آیه درباره منافقانی نازل شد که از میانه راه احد به مدینه برگشتند، پس اصحابرسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در تصمیم گیری پیرامون آنان به دو گروه تقسیم شدند؛ گروهیمیگفتند: با آنان میجنگیم و گروهی دیگر میگفتند: نه! با آنان نمیجنگیم.
«شما را چه شدهاست که درباره منافقان دو دسته شدهاید» یعنی: چرا درباره آنان اختلاف پیدا کردهاید تا بدانجا که در این باره به دو رأی متفرق گشتهاید، آخر چرا قاطعانه به کفر آنان حکم نمیکنید؟ «و حال آن که خداوند آنان را به سزای آنچه انجام دادهاند، سرنگون ساختهاست» یعنی: آنان را بهسوی کفر باز گردانده و برکفر هلاکشان ساخته است. رکس: سرنگون ساختن یک چیز، یا بازگردانیدن اول آن بهسوی آخر آن است. یعنی: به سبب کار و کردارشان که همانا پیوستن به دارکفر است، در وادی کفر سرنگونشان ساخته است. بدین جهت، از مفاد آیه جوازکشتن آنان برمیآید «آیا میخواهید کسی را که خدا در گمراهیاش وا نهاده، به راه آورید»؟ یعنی: آیا میخواهید کسی را در جمله راهیافتگان قراردهید که خداوند عزوجل او را در کفر و گمراهی نگونسار ساخته و قتلش را جایز شمرده است؟ یا معنی این است: آیا میخواهید آنان را راهیافته بنامید، در حالیکه خداوند عزوجل گمراهیشان را آشکار گردانیده است؟ این تعبیر، مفید سرزنش آن گروه از مؤمنانی است که با منافقان به نرمش برخورد میکردند «و حال آن که هرگز برای کسیکه خداوند در گمراهیاش وانهاده» به سبب عملکرد ناروایش «راهی بهسوی هدایت نخواهییافت» یعنی: جستن راه هدایت برای چنین کسی، سودی دربرندارد. ممکن است که از نص آیه فهم دیگری نیز بیرون آید و آن این است: خداوند عزوجل بر هرکس گمراهی را خواسته باشد، تو هرگز برای وی هیچ راهی نمییابی، بلکه او در هر راهی سرگردان است و نمیتواند هیچ راه روشنی را درپیش بگیرد. و این خود نشانه منافق است که همیشه در حال تحیر، جابجا کردن موضعگیریها، تناقض در رفتار و تنش درونی بسر میبرد.
﴿وَدُّواْ لَوۡ تَکۡفُرُونَ کَمَا کَفَرُواْ فَتَکُونُونَ سَوَآءٗۖ فَلَا تَتَّخِذُواْ مِنۡهُمۡ أَوۡلِیَآءَ حَتَّىٰ یُهَاجِرُواْ فِی سَبِیلِ ٱللَّهِۚ فَإِن تَوَلَّوۡاْ فَخُذُوهُمۡ وَٱقۡتُلُوهُمۡ حَیۡثُ وَجَدتُّمُوهُمۡۖ وَلَا تَتَّخِذُواْ مِنۡهُمۡ وَلِیّٗا وَلَا نَصِیرًا٨٩﴾ [النساء: 89].
«آنان دوست دارند که شما نیز کافر شوید، همانگونه که خودشان کافر شده اند» یعنی: این گروه منافق، از روی عناد و کفر و درازدستی در گمراهی، در آرزوی کافرشدن مؤمنان بهسر میبرند «تا در نتیجه» شما و آنها «باهم برابر باشید» درکفر «پس زنهار، از میان آنان برای خود دوستانی اختیار نکنید تا آن که در راه خدا هجرت کنند» یعنی: برای هیچکس از آنان یار و پشتیبان نباشید تا آن که با هجرت، ایمانشان را اثبات کنند زیرا در آغاز اسلام، هجرت اعلان عملی مسلمان شدنبود، از آن رو که هجرت، موالات عملی با اسلام و مسلمین است. آری! خدای عزوجل ما را از ولایت و دوستی با چنین مردمی نهی نموده است؛ مگر بعد از اینکه در سخن و عمل، ولاء و وابستگی کامل خود را به اسلام و اهل اسلام و دار اسلام اثبات کنند «پس اگر روی برتافتند» از ایمان و هجرت «هرکجا آنان رایافتید» یعنی: بر آنان دست یافتید «آنان را به اسارت بگیرید و بکشید و از آنان یار ویاوری برای خود نگیرید» یعنی: نه آنان را یاری کنید و نه از آنان یاری را بپذیرید. البته این حکم درباره مردمی است که ادعای مسلمانی نموده، سپس معاندانه به دارحرب پیوستند، نه درباره منافقانی که با مؤمنان در مدینه یکجا ساکن بودند زیرا منافق در داراسلام وضع خاص خود را دارد و کشته نمیشود، مگر اینکه نفاق خویش را آشکار کند، یا زمامدار مسلمان (امام) با داشتن گواه و مدرک، بهکشتن وی حکم نماید. بنابراین، حکم اصلی درباره منافقان خارج از داراسلام، یاحیطه دولت آن، کشتن و عدم یارگیری از آنها و یاری دادن آنهاست.
اما این حالت استثناهایی هم دارد:
﴿إِلَّا ٱلَّذِینَ یَصِلُونَ إِلَىٰ قَوۡمِۢ بَیۡنَکُمۡ وَبَیۡنَهُم مِّیثَٰقٌ أَوۡ جَآءُوکُمۡ حَصِرَتۡ صُدُورُهُمۡ أَن یُقَٰتِلُوکُمۡ أَوۡ یُقَٰتِلُواْ قَوۡمَهُمۡۚ وَلَوۡ شَآءَ ٱللَّهُ لَسَلَّطَهُمۡ عَلَیۡکُمۡ فَلَقَٰتَلُوکُمۡۚ فَإِنِ ٱعۡتَزَلُوکُمۡ فَلَمۡ یُقَٰتِلُوکُمۡ وَأَلۡقَوۡاْ إِلَیۡکُمُ ٱلسَّلَمَ فَمَا جَعَلَ ٱللَّهُ لَکُمۡ عَلَیۡهِمۡ سَبِیلٗا٩٠﴾ [النساء: 90].
«مگر کسانی که با قومی که بین شما و آنها پیمانی است، پیوند دارند» یعنیمنافقانی را که از راه «جوار» و «حلف» به قومی میپیوندند که میان شما و آنان میثاق و پیمانی است، نکشید زیرا عهد و پیمان شامل آنان نیز میشود. بعضی گفتهاند: مراد از «پیوند» در اینجا، پیوند نسبی است. این اولین صورت استثنا شده از حکم قتل منافقان خارج از حیطه دار اسلام است.
اما صورت دوم: «یا نزد شما بیایند درحالیکه سینه آنان از جنگیدن با شما یاجنگیدن با قوم خود، بهتنگ آمدهاست» یعنی: از یکسو دلهایشان از جنگیدن با شما بهتنگ آمده و از جانبی جنگیدن با قومشان بهنفع شما نیز بر آنان آسان نیست، پس دوست ندارند که در جنگ طرف هیچ جناحی را بگیرند، لذا آنان نیزاز دستور قتال مستثنی هستند. ابنکثیر برای این گروه مثالی زده و گفته است: «نمونه این گروه، جمعی از بنیهاشم بودند که در بدر با بیمیلی با مشرکان همراه شدند ـ همچون حضرت عباس و دیگران ـ هم از اینرو بود که در آن روز رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از کشتن عباس رضی الله عنه منع کرده و دستور دادند تا به اسارت گرفتهشود». «و اگر خدا میخواست، قطعا آنان را بر شما مسلط میساخت» برای ابتلا وآزمایش شما، یا برای پاکسازی صف شما، یا به مثابه مجازاتی بر گناهان شما و درآن صورت «حتما با شما میجنگیدند» و موقف بیطرفی اختیار نکرده، به صفکارزار با شما میپیوستند «پس اگر از شما کنارهگیری کردند و با شما نجنگیدند و با شما طرح صلح افگندند» یعنی: اگر به وسیله عهد و پیمانی که با شما منعقد میکنند،به سازش و کنارگذاشتن جنگ با شما متمایل شدند «پس» دیگر «خدا برای شما راهی بر آنان قرار ندادهاست» بنابراین، نه کشتن آنان بر شما رواست و نه به اسارت درآوردن و چپاول اموالشان زیرا وارد شدن آنها از در تسلیم، مانع هرنوع تجاوزی بر آنان گشته و این کار را علیه آنان حرام ساخته است.
بنابراین، خدای عزوجل مسلمانان را از متعرضشدن به جنگ دو گروه زیر نهیکرد:
1- گروهی که با مسلمانان عهد و پیمان بسته و به عهد و پیمان خویش پایبندند.
2- گروهی که از جنگ با مسلمانان کنارهگرفته و به بستن عقد صلح و سازش با ایشان مایلند.
﴿سَتَجِدُونَ ءَاخَرِینَ یُرِیدُونَ أَن یَأۡمَنُوکُمۡ وَیَأۡمَنُواْ قَوۡمَهُمۡ کُلَّ مَا رُدُّوٓاْ إِلَى ٱلۡفِتۡنَةِ أُرۡکِسُواْ فِیهَاۚ فَإِن لَّمۡ یَعۡتَزِلُوکُمۡ وَیُلۡقُوٓاْ إِلَیۡکُمُ ٱلسَّلَمَ وَیَکُفُّوٓاْ أَیۡدِیَهُمۡ فَخُذُوهُمۡ وَٱقۡتُلُوهُمۡ حَیۡثُ ثَقِفۡتُمُوهُمۡۚ وَأُوْلَٰٓئِکُمۡ جَعَلۡنَا لَکُمۡ عَلَیۡهِمۡ سُلۡطَٰنٗا مُّبِینٗا٩١﴾ [النساء: 91].
در بیان سبب نزول آمده است: گروهی از اهالی تهامه از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم امان خواستند و هدف آنها این بود که در نزد مسلمانان و قوم خویش هردو ایمن باشند، پس نازل شد: «بهزودی، گروهی دیگر را خواهید یافت که میخواهند هم از شما درامان باشند و هم از قوم خودشان» این گروه در سیمای ظاهری خویش مانند گروه قبلی، اما در نیت باطنی خود غیر از آن گروهند زیرا اینان قومی منافق هستند که نزد شما اسلام را آشکار میسازند و نزد قوم خویش کفر را تا با این ترفند از آسیب هردو گروه ایمن باشند، پس فرق اینان با گروه قبلی در این است که اینان در باطن با کفارند، درحالیکه گروه اول در موضعگیری بیطرفانه خویش صادق بودند «هرگاه که به فتنه بازگردانیده میشوند» یعنی: هرگاه قومشان آنان را بهسوی فتنه شرک و جنگ فرا میخوانند و از آنان میطلبند که با مسلمانان بجنگند «در آن نگونسار انداخته میشوند» یعنی: در دام کفر گرفتار آمده، در آن فرو میروند ونگونسار میشوند، هم از این رو بهسوی قوم خویش بازگشته با شما میجنگند و از هیچگونه آزار و زیانی علیه شما دست برنمیدارند، لیکن در عین حال، کار بر آنها آشفته و تحیر و سردرگمی بر آنها چیره است «پس اگر از شما کنارهگیری نکردند و به شما پیشنهاد صلح نکردند» و چنان عهد و پیمانی به شما ندادند که به سبب آن از عدم مشارکتشان در جنگ با خود مطمئن شوید «و از» جنگیدن با شما «دست برنداشتند، هرکجا آنان را یافتید به اسارت بگیرید و بکشیدشان» یعنی: هرکجا کهآنان را یافته و بر آنها دست پیدا کردید، آنها را به اسارت بگیرید و به قتلبرسانید.
لذا در مجموع از آنان سه چیز خواسته شده است:
1- کنارهگرفتن از جنگ با مسلمانان.
2- مسلمانشدن کامل و پشتنمودن قطعی به کفر و در غیر آن حکمشان حکم مرتدان است.
3- دست نگهداشتن از آزار مسلمین.
پس اگر این سه چیز را عملا اثبات نکردند، در معرض هجوم فیصلهکن شما قرار میگیرند و در این صورت: «آنانند که ما برای شما علیه آنان حجتی آشکار قراردادهایم» که با این حجت آشکار، بر آنها مسلط میشوید و سرکوب و محکومشان میکنید. آری! این حجت روشن، سرنگونشدنشان در فتنه بدون کمترین مقاومتی دربرابر آن و آشکار شدن حالشان در کفر و خیانت و زیانرسانی به مسلمین است.
﴿وَمَا کَانَ لِمُؤۡمِنٍ أَن یَقۡتُلَ مُؤۡمِنًا إِلَّا خَطَٔٗاۚ وَمَن قَتَلَ مُؤۡمِنًا خَطَٔٗا فَتَحۡرِیرُ رَقَبَةٖ مُّؤۡمِنَةٖ وَدِیَةٞ مُّسَلَّمَةٌ إِلَىٰٓ أَهۡلِهِۦٓ إِلَّآ أَن یَصَّدَّقُواْۚ فَإِن کَانَ مِن قَوۡمٍ عَدُوّٖ لَّکُمۡ وَهُوَ مُؤۡمِنٞ فَتَحۡرِیرُ رَقَبَةٖ مُّؤۡمِنَةٖۖ وَإِن کَانَ مِن قَوۡمِۢ بَیۡنَکُمۡ وَبَیۡنَهُم مِّیثَٰقٞ فَدِیَةٞ مُّسَلَّمَةٌ إِلَىٰٓ أَهۡلِهِۦ وَتَحۡرِیرُ رَقَبَةٖ مُّؤۡمِنَةٖۖ فَمَن لَّمۡ یَجِدۡ فَصِیَامُ شَهۡرَیۡنِ مُتَتَابِعَیۡنِ تَوۡبَةٗ مِّنَ ٱللَّهِۗ وَکَانَ ٱللَّهُ عَلِیمًا حَکِیمٗا٩٢﴾ [النساء: 92].
مجاهد و دیگران در بیان سبب نزول آیه کریمه گفتهاند: این آیه درباره عیاشبنابیربیعه برادر مادری ابوجهل نازل شد که در روز فتح مکه مردی را که به خاطر اسلام در مکه شکنجهاش میکرد، کشت، درحالیکه بیخبر از آن بود که این مرد مسلمان شده و حتی هجرت نیز کرده است.
«و هیچ مؤمنی را نسزد که مؤمنی را ـ جز به خطا ـ بکشد» یعنی: مؤمن همچون کافر ـ که حکم انفاذ قتل آن گذشت ـ نیست بنابراین، برای مؤمن به هیچ حالی روا نیست که مؤمنی دیگر را ـ جز به خطا و اشتباه ـ به قتل رساند. خاطرنشانمیشود که وجوه خطا و اشتباه بسیار است، و ضابطه در همه آنها، عدم وجود قصد و تعمد میباشد. در حدیث شریف آمده است: «ریختن خون شخص مسلمانیکه به یگانگی خدا عزوجل و رسالت من گواهی میدهد، حلال نیست مگر به یکی ازسه چیز: کشتن نفس دربرابر نفس، کشتن شخص دارای همسری که مرتکب زنا میشود و کشتن کسیکه ترککننده دین خویش و جداشونده از جماعت مسلمیناست». و اگر یکی از این امور سهگانه روی داد، باز هم، کسی از رعیت حق اجرای قتل را ندارد، بلکه این کار بر عهده زمامدار مسلمانان، یا جانشین وی میباشد «و هرکس که مؤمنی را بهخطا بکشد، بر اوست که برده مؤمنی را آزاد کند» یعنی: باید غلام یا کنیز مؤمنی را به کفاره این قتل خطا آزاد نماید. حکمت در آزاد کردن برده مؤمن در این مورد این است که: چون او شخص مؤمنی را از قطار زندگان خارج ساخته، لذا بر او لازم است تا جان مؤمن دیگری مانند وی را درقطار اشخاص آزاد در آورد زیرا آزادسازیاش از قید بردگی، همچون زندهکردن وی است. این واجب اول بر عهده وی میباشد؛ «و» واجب دوم ایناست که: «به اهل او دیه پرداخت کند» دیه: مالی است که به عنوان خونبهایمقتول به ورثه وی داده میشود تا آن را همچون میراث میان خود تقسیم نمایند. مراد از (اهل)، ورثه مقتول است.
تفاصیل احکام دیه در سنت پاک رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم تبیین شده و فقها احکام آن را تدوین کردهاند.
در نزد احناف، جنس دیه بهحسب پول رایج هر سرزمین چنین سنجیده میشود: برای دارندگان طلا هزار دینار، برای دارندگان نقره دههزار درهم و برای دارندگان شتر، صد شتر. قابل ذکر است که دیه در قتل خطا بر «عاقله قاتل» لازم میگردد نه بر خود وی. و «عاقله» در نزد علمای حجاز، نزدیکان قاتل از جهت پدری وی ـ یعنی عصبه وی هستند ـ ولی در نزد احناف، «عاقله» کسان و نزدیکان ثبت شده در دیوان (ثبت احوال) قاتلاند، آنگونه که عمر رضی الله عنه این دیوان را تنظیم نموده است. و اگر عاقله از پرداخت دیه ناتوان شد، دیه مقتول از بیتالمال عمومی (خزانه دولت) پرداخت میشود.
«مگر اینکه آنان صدقه کنند» یعنی: پرداخت دیه به هر حال برای ورثه مقتول واجب است، مگر اینکه آنان این دیه را بر خانواده قاتل ببخشند. ملاحظه میکنیم که آیه کریمه این بخشش را ـ بهجهت ترغیب و برانگیختن مؤمنان برپرداخت آن ـ صدقه نامید «پس اگر مقتول از گروهی است که دشمنان شمایند» یعنی اگر مقتول منسوب به کفار حربی است «در حالیکه خود وی مؤمن است» یعنی: خود مقتول مؤمن است «قاتل باید بنده مؤمنی را آزاد کند» بنابراین، اگرمسلمانی، مسلمان دیگری را میکشد که در بلاد کفار است و از آنان بوده، اما مسلمان شده ولی هجرت نکرده، هیچ دیهای بر قاتل وی نیست، بلکه قاتل فقط باید برده مؤمنی را آزاد کند و دیه از ذمه عاقله وی ساقط است زیرا کسیکه ایمانآورده اما هجرت نکرده، حرمت و کرامت وی نسبت به مؤمنی که ایمان آورده و هجرت کرده، کمتر است «و اگر» مؤمن مقتول «از قومی باشد که» کافرند و اما «میان شما و میان آنان پیمانی است» موقتی یا دائمی «پس باید به خانواده وی دیه پرداخت نماید» یعنی: عاقله قاتل این فرد مؤمن، باید به ورثه آن مقتول که از اهلذمه، یا از همپیمانان مسلمین هستند، دیه بپردازند «و» قاتل وی باید «برده مؤمنی را» نیز «آزاد نماید» چنانکه گذشت «و هرکس بندهای نیافت» یا مال وی برای خریدن برده گنجایش نداشت «بر اوست که دو ماه پیاپی روزه بگیرد» به طوری که هیچ روزی از ایام این دو ماه را نخورد و اگر روزی از روزهای این دو ماه راخورد، باید همه این دو ماه را باز از سر، روزه بگیرد. اما خوردن روزه بهسبب وجود عذری چون حیض (عادت ماهانه زنان) و مانند آن، موجب ازسرگرفتن روزه نیست. ولی در خوردن بهسبب عارضشدن بیماری، میان فقها اختلاف است، که رأی امام ابوحنیفه، از سرگرفتن روزه میباشد.
این کفاره «به عنوان توبه» قاتل مشروع شده «است از جانب الله» به عنوان رحمتی از سوی وی «و خداوند دانای حکیم است» داناست؛ چون در هر موردی به حکم مقرر آن فرمان میدهد، حکیم است؛ چون از روی حکمت اوامرش را مشروع میگرداند. تعبیر قرآنی: (فمن لم یجد: هرکس بردهای نیافت)، مظهری از مظاهر اعجاز قرآنی است زیرا این حقیقت را میرساند که بیان قرآن از نظر دقت چنان بالاست که همه زمان و مکان را میگنجاید زیرا مفهوم آن، هم شامل عدم توانایی مالی شخص در خریدن برده میشود و هم شامل نبودن برده ـ همچون عصر و زمان ما.
﴿وَمَن یَقۡتُلۡ مُؤۡمِنٗا مُّتَعَمِّدٗا فَجَزَآؤُهُۥ جَهَنَّمُ خَٰلِدٗا فِیهَا وَغَضِبَ ٱللَّهُ عَلَیۡهِ وَلَعَنَهُۥ وَأَعَدَّ لَهُۥ عَذَابًا عَظِیمٗا٩٣﴾ [النساء: 93].
«و هرکس عمدا مؤمنی را بکشد» درحالیکه میداند که او مؤمن است «پس جزای او جهنم است که جاودانه در آن میماند و خداوند بر او خشم میگیرد و لعنتش میکند» یعنی: از او انتقام میگیرد و او را از رحمت خویش طرد میکند «و برای او عذابی عظیم آماده ساخته است» و او به سبب گناه بزرگی که مرتکب شده،مستحق این همه مجازات است. نشانه قتل عمد: کشتن انسان با وسیلهای از وسایلکشندهای است که عمل قتل عادتا به مانند آن وسیله انجام میگیرد؛ چون شمشیر، تفنگ، سم و امثال آن. ولی کسیکه از قتل عمد توبهکار شد، سزاوار این کیفر نیست. اما باید دانست که در توبه قتل عمد، قاتل ناگزیر باید به قتل اعتراف و خود را برای قصاص تسلیم کند؛ چنانچه قصاص واجب بود، یا دیه بپردازد ـ چنانچه قصاص واجب نبود ـ درصورتی که قاتل توانگر بوده و بر پرداخت کل دیه یا بعضی از آن قادر باشد، چه در قتل عمد، عاقله قاتل متحمل دیه قتل نبوده بلکه دیه به مال خود وی تعلق میگیرد.
اما اگر قاتل قتل عمد، از این گناه عظیم توبه کرد و عزم خود را بر این امر کهدیگر به قتل هیچکسی دست نیالاید جزم نمود، بیآن که به قتل اعتراف نموده وخود را به عدالت تسلیم نماید، در این صورت به قبول توبه وی یقین قاطع نداریم، ولی خدای عزوجل ارحمالراحمین است و اوست که میان بندگان خویش در آنچهکه میان خویش اختلاف داشتهاند، داوری میکند. هرچند که در این آیه کریمهبرای قاتل قتل عمد، توبه و کفارهای ذکرنشده، چنانکه برای قاتل خطا ذکرشده،که این خود دلیل عدم پذیرش این دو از قاتل در قتل عمد است. چنانکهابنعباس رضی الله عنه نیز بر آن است که قتل عمد توبهای ندارد، بهدلیل احادیث بسیاری کهبر بزرگی این جنایت دلالت میکنند و از جمله این حدیث شریف رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم : «اولین قضیهای که میان مردم در روز قیامت فیصله میشود، قضیه خونهاست».در حدیث شریف دیگری آمده است: «قطعا نابودی دنیا در نزد خدا، آسانتر ازکشتن شخص مسلمانی است». همچنین در حدیث شریف دیگری آمده است: «اگراهالی آسمانها و زمین بر کشتن مرد مسلمانی گردآیند، بیگمان خداوند همه را برروهایشان در آتش میافگند». همچنین در حدیث شریف دیگری آمده است: «هرکس بر کشتن مسلمانی یاری نماید ـ هرچند با بخشی از یک کلمه ـ روزقیامت درحالی میآید که میان هردو چشمش چنین نوشته شده: این شخص از رحمت خدا نومید است».
اما جمهور فقها بر آنند که توبه قاتل عمد پذیرفته میشود. مراد از جاودانه ماندن وی در دوزخ نیز در رأی جمهور، درنگکردن وی بهمدت دورودرازی است، نه ماندگار بودن همیشگی وی زیرا از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به تواتراحادیثی نقل شدهاست که مفاد همه آنها این است: «هرکس در قلبش کمترین ذرهای از ایمان باشد، سرانجام از دوزخ بیرون آورده میشود». بنابر همین رأی جمهور است که علما گفتهاند: «در قتل عمد سه حق است: حق خدا عزوجل ، حق مقتول و حق اولیای دم. اما حق اولیای دم، تسلیم کردن قاتل به آنان است که یا قصاصش کنند یا از وی دیه بگیرند، همچنان میتوانند او را عفو کنند. و حق خداوند عزوجل به توبه ساقط میشود ـ چنانچه خدای عزوجل آن توبه را بپذیرد. اما حق مقتول به روز قیامت باقی میماند، که یا خدای عزوجل او را از قاتلش راضی گرداند، یا اگر بخواهد وی را عذاب کند».
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُوٓاْ إِذَا ضَرَبۡتُمۡ فِی سَبِیلِ ٱللَّهِ فَتَبَیَّنُواْ وَلَا تَقُولُواْ لِمَنۡ أَلۡقَىٰٓ إِلَیۡکُمُ ٱلسَّلَٰمَ لَسۡتَ مُؤۡمِنٗا تَبۡتَغُونَ عَرَضَ ٱلۡحَیَوٰةِ ٱلدُّنۡیَا فَعِندَ ٱللَّهِ مَغَانِمُ کَثِیرَةٞۚ کَذَٰلِکَ کُنتُم مِّن قَبۡلُ فَمَنَّ ٱللَّهُ عَلَیۡکُمۡ فَتَبَیَّنُوٓاْۚ إِنَّ ٱللَّهَ کَانَ بِمَا تَعۡمَلُونَ خَبِیرٗا٩٤﴾ [النساء: 94].
ابنعباس رضی الله عنه در بیان سبب نزول آیه کریمه میگوید: مردی از قبیله بنیسلیم بارمه گوسفندی از نزد گروهی از یاران رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم گذشت و بر ایشان سلامگفت. در این اثنا ایشان در میان خود گفتند: این شخص بر ما سلام نگفت مگربهخاطر اینکه از ما ایمن باشد! این سخن را گفتند و بروی حمله برده به قتلشرساندند و گوسفندانش را به عنوان غنیمت نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آوردند. همان بودکه نازل شد: «ای مؤمنان! چون در راه خدا سفر کنید» یعنی: چون به جهاد بیرون روید، یا دشمن دین را با سلاح بکوبید «پس نیک تفحص کنید» یعنی: نیکپرسوجو و تأمل کنید تا یقین حاصل نمایید که آن کس که بر وی ضربه میزنید، از مؤمنان نیست «و به کسیکه نزد شما اسلام را» یعنی کلمه شهادت را «اعلام و اظهار نموده است، نگویید: تو مؤمن نیستی» به قولی دیگر معنی این است: برای کسیکه به شما «السلام علیکم» گفته، نگویید که تو مسلمان نیستی. «تا بدینوسیله متاع زندگانی دنیا را بجویید» یعنی این اشتهای غنیمت است که شما را از تحقیق و بررسی در مورد مسلمانی آن شخص باز میدارد، درحالیکه این غنیمت چیزی جز بهره فانی دنیای دون نیست «و نزد الله غنیمتهای بسیاری است» از آنچه که بی ارتکاب هیچ محظوری برای شما حلال میباشد و با برخورداری از این حلالهای پاکیزه، از کشتن و به غنیمت گرفتن مال کسانی که از در تسلیم و انقیاد درآمدهاند، بینیاز میگردید «قبلا خودتان نیز همینگونه بودید» یعنی: خودتان نیز قبلا از کفار بودید «ولی خداوند بر شما منت نهاد» و از ریختن خونهای شماجلوگیری کرد ـ آنگاه که کلمه شهادت را بر زبان جاری ساختید. یا معنی این است: شما نیز همانگاه که به اسلام درآمدید، کلمه شهادت را بر زبان آوردید وخونها و اموالتان به سبب آن از تعرض مصون ماند، بیآن که کسی درپی کسب اطمینان از این امر باشد که آیا در اظهار اسلام، دلهایتان با زبانهایتان هماهنگ وهمراه بوده است یا خیر! یا معنی این است: ای مسلمانان! شما نیز در آغاز کار، اسلام خویش را در میان قوم خویش پنهان میداشتید، چنانکه این شخصی که در اثنای جنگ به شما اظهار اسلام کرد، مسلمانی خود را در میان قوم خویش پنهان میداشت، ولی چون شما به صحنه آمدید، او فرصت و زمینه آن را یافت که مسلمانی خویش را علنی کند، لذا حال و وضع نخستین خویش را فراموش نکرده وبه امثال خودتان رحم کنید «پس بهدرستی تفحص کنید» و پرسوجو نمایید تا مرتکب قتل ناحق نشوید. تکرار برای تأکید است «همانا خداوند به آنچه میکنید، آگاه است» پس شما را در برابر اعمالتان مؤاخذه خواهد کرد. سعیدبن جبیر رضی الله عنه میگوید: «این جمله، تهدید و هشداری است».
از این آیه کریمه میفهمیم که: فرق اساسی در میان جنگ مسلمانان و جنگ دیگران این است که: غیر مسلمانان برای دنیا میجنگند، اما مسلمانان برای برتری کلمهالله.
﴿لَّا یَسۡتَوِی ٱلۡقَٰعِدُونَ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ غَیۡرُ أُوْلِی ٱلضَّرَرِ وَٱلۡمُجَٰهِدُونَ فِی سَبِیلِ ٱللَّهِ بِأَمۡوَٰلِهِمۡ وَأَنفُسِهِمۡۚ فَضَّلَ ٱللَّهُ ٱلۡمُجَٰهِدِینَ بِأَمۡوَٰلِهِمۡ وَأَنفُسِهِمۡ عَلَى ٱلۡقَٰعِدِینَ دَرَجَةٗۚ وَکُلّٗا وَعَدَ ٱللَّهُ ٱلۡحُسۡنَىٰۚ وَفَضَّلَ ٱللَّهُ ٱلۡمُجَٰهِدِینَ عَلَى ٱلۡقَٰعِدِینَ أَجۡرًا عَظِیمٗا٩٥﴾ [النساء: 95].
«مؤمنان خانهنشین غیراهل ضرر، با آن مجاهدانی که با مال و جان خود در راه خدا جهاد میکنند، یکسان نیستند» اهل ضرر: اهل معاذیراند که عذرهایی چون بیماری، معلولیت، نابینایی، لنگی و غیره به آنان ضرر وارد نموده، تا بدانجا که ازجهاد بازشان داشته است، پس اگر نیت و عزم مؤمنان معذور فقط این باشد که در صورت نبود عذر، قطعا به جهاد میرفتند، در این صورت، آن معذوران نیز در درجه مجاهدان قرار داشته و همانند پاداش ایشان را دارند، چنانکه در حدیث شریفآمده است: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم دریکی از غزوات خطاب به مجاهدان فرمودند:«قطعا در مدینه مردمی هستند که شما هیچ مسیری را نپیموده و هیچ وادیای را پشتسر نگذاشتهاید، مگر اینکه با شما در آن همراهند. اصحاب گفتند: یارسول الله! درحالیکه در مدینه هستند با ما همراهند؟ فرمودند: آری! وجود عذرایشان را بازداشته است».
آنگاه خدای عزوجل در بیان برتری مجاهدان بر خانهنشینان میفرماید: «خداوند کسانی را که با مال و جان خود جهاد میکنند، به درجهای بر خانهنشینان مزیت بخشیده» یعنی: یاد و نام آنان را بلند گردانیده و با مدح و ثنای خود، به ایشان برتری بخشیده است. مراد از درجه برتری دراینجا، برتری آنها بر غیر معذوران است، چه دارندگان عذر در صورتی که نیتشان صحیح باشد، درجهای همانند بامجاهدان را دارند ـ چنانکه گفتیم «و خداوند همه را» اعم از مجاهدان وخانهنشینان را «وعده نیکو داده» یعنی: وعده پاداش نیکو داده که همانا بهشت است «و خداوند جهادگران را بر جهاد گریزان به پاداشی عظیم برتری دادهاست» که این پاداش عظیم عبارت است از:
﴿دَرَجَٰتٖ مِّنۡهُ وَمَغۡفِرَةٗ وَرَحۡمَةٗۚ وَکَانَ ٱللَّهُ غَفُورٗا رَّحِیمًا٩٦﴾ [النساء: 96].
«درجات» و مرتبههایی «بس بزرگ از جانب او» به قولی: مراد از درجات در اینجا، همان درجه سابق است. به قولی دیگر معنی این است: حق تعالی مجاهدان را بر خانهنشینان معذور، به یک درجه برتری داده، اما مجاهدان را بر خانهنشینان جهادگریز غیر معذور، به درجات و مرتبههای بیشتری برتری بخشیده است. درحدیث شریف به روایت ابوهریره رضی الله عنه آمده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «دربهشت صد درجه است که خداوند عزوجل آنها را برای مجاهدان فیسبیلالله آماده نموده و فاصله میان هردو درجه، همانند فاصله میان آسمان و زمین است». «و» نیز ارزانی داشته است به آنان «آمرزش و بخشایش را و خدا آمرزنده مهربان است» چرا که عذر را میپذیرد و پاداش را ارزانی میدارد.
باید دانست که این آیه بر جهاد فرض کفایی دلالت دارد. جهاد فرض کفایی جهادی است که اگر تعدادی کافی از مسلمانان به آن بپردازند، مجاهدان به سبب آن از پاداش برخوردار میگردند و خانهنشینان هم در نرفتن به آن گنهکار نمیشوند، درحالیکه اگر جهاد، فرض عین باشد، یا فرض کفایه باشد ولی شمار کافی از مسلمانان بدان نپرداخته باشند، در این صورت، خانهنشینان مرتکب گناه عظیمی شدهاند که به سبب آن سزاوار ورود به دوزخ هستند.
اما اینکه چه وقت جهاد فرض عین و چه وقت فرض کفایه است؟ پاسخ به اینسؤال، تفصیلات بسیاری دارد، که اینک برخی از اشکال آن را به اختصار بیان میداریم:
1- جهاد فرض عین است، اگر امام (زمامدار مسلمانان)، اعلام بسیج عمومی (نفیر عام) نماید.
2- جهاد فرض عین است، اگر سرزمینی اسلامی مورد تهاجم قرار بگیرد، در این صورت اگر اهالی آن توان دفاع از خود را نداشتند، فرضیت عینی به همجواران آنان انتقال مییابد و همین طور دایره فرضیت قدمبهقدم گستردهتر میشود تا آن که کل امت را در بر میگیرد.
3- جهاد فرض عین است اگر مرتدان یا کافران بر منطقهای از مناطق مسلمانان مسلط شده باشند.
و اگر همه مسلمانان در امنیت قرار داشته باشند، جهاد فرض کفایه است. یعنی در این صورت، باید در راه انتشار دعوت اسلامی با جبههای از جبهات دار حرب بجنگند.
در بیان سبب نزول آمده است که این آیه کریمه درباره غزوه بدر نازل شد.
﴿إِنَّ ٱلَّذِینَ تَوَفَّىٰهُمُ ٱلۡمَلَٰٓئِکَةُ ظَالِمِیٓ أَنفُسِهِمۡ قَالُواْ فِیمَ کُنتُمۡۖ قَالُواْ کُنَّا مُسۡتَضۡعَفِینَ فِی ٱلۡأَرۡضِۚ قَالُوٓاْ أَلَمۡ تَکُنۡ أَرۡضُ ٱللَّهِ وَٰسِعَةٗ فَتُهَاجِرُواْ فِیهَاۚ فَأُوْلَٰٓئِکَ مَأۡوَىٰهُمۡ جَهَنَّمُۖ وَسَآءَتۡ مَصِیرًا٩٧﴾ [النساء: 97].
در بیان سبب نزول آمده است: در مکه مسلمانانی بودند که به مدینه هجرت نکرده بلکه در میان کفار باقی مانده بودند، درحالیکه کفار مکه آنان را از اظهار اسلام و انجام عبادات و شعائر دینیشان بازداشته و چه بسا که اجبارا آنان را با خود به جنگ علیه مسلمانان میکشاندند و مجاهدان مسلمان بی خبر از اینکه آنها مسلماناند، به قتلشان میرساندند، پس نازل شد: «هرآینه آنان که فرشتگان» یعنی: ملکالموت و همکارانش «جانشان را میگیرند» با قبض ارواحشان «در حالیکه بر خویشتن ستمکار بودهاند» با هجرت نکردن از دیار کفر. پس ظلم وستمشان بر خویشتن، همزیستی با کفار و ترک فریضه هجرت است «فرشتگان بهایشان» یعنی: به این مسلمانان ستمکار باقی مانده در دار حرب «میگویند: شما در چه حال بودید»؟ این سؤال، سؤالی توبیخی است، یعنی: موقف شما دربرابر دینتان چگونه بود؟ آیا شما با وجود همزیستی با کفار و ترک هجرت، اهل دیانت هم بودید؟! یا معنی این است: آیا شما در زمره اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بودید، یا در زمرهمشرکان؟ آنان پوزش خواهانه «پاسخ میدهند: ما در زمین از مستضعفان بودیم» که به اظهار دین و هجرت از سرزمین خویش توانا نبودیم. فرشتگان در رد اینسخنشان سرزنش کنان «میگویند: مگر زمین خدا وسیع نبود تا در آن مهاجرت کنید» و خود را از زیر بار ستم کفار نجات داده همراه با مسلمین به عبادت خدای عزوجل بپردازید؟ چرا! شما این امکان را داشتید زیرا انسان اگر به کاری تصمیم بگیرد، حتما راهکار آن را هم پیدا خواهد کرد. مراد از (ارض) در اینجا، هر مکان و منطقهای از مناطق کره زمین است که برای هجرت آماده و مناسب باشد، اما مراد از (ارض) اول، هر سرزمینی است که هجرت از آن واجب است «پس آن گروه جایشان دوزخ است و چه بدجایی است» یعنی: آن گروه مسکن و مأوایی جز دوزخ ندارند و چه بد جا و چه بد سرانجامی است.
پس این آیه، دلیل فرضیت هجرت از دار کفر به سوی دار اسلام است برای هر کسیکه به برپاداشتن دین خویش در دار کفر قادر نباشد. ابنکثیر میگوید: «بر این امر اجماع وجود دارد». اما اگر به برپاداشت دین خویش در دار کفر قادر بود، آیا باز هم هجرت از دارحرب بهسوی دار اسلام و از دار ظلم بهسوی دارعدل و از دار بدعت بهسوی دار سنت بر وی واجب است؟ علما در این باره بر دو قولاند. احناف میگویند: هجرت بر او واجب است. و شافعیها میگویند: باقیماندن در دار کفر برای وی مستحب میباشد.
﴿إِلَّا ٱلۡمُسۡتَضۡعَفِینَ مِنَ ٱلرِّجَالِ وَٱلنِّسَآءِ وَٱلۡوِلۡدَٰنِ لَا یَسۡتَطِیعُونَ حِیلَةٗ وَلَا یَهۡتَدُونَ سَبِیلٗا٩٨﴾ [النساء: 98].
«مگر آنان که حقیقتا مستضعفاند از مردان و زنان و کودکان» همانند بیماران مزمن و فرودستان دیگری «که چارهجویی نمیتوانند» در جهت گریز از دیار کفر با توسل به اسباب نجات، چرا که به این اسباب دسترسی ندارند «و هیچ راهی نمییابند» برای گریز از این بنبست. ابنعباس رضی الله عنه میگفت: «من و مادرم از مستضعفان حقیقی بودیم».
﴿فَأُوْلَٰٓئِکَ عَسَى ٱللَّهُ أَن یَعۡفُوَ عَنۡهُمۡۚ وَکَانَ ٱللَّهُ عَفُوًّا غَفُورٗا٩٩﴾ [النساء: 99].
«پس آن جماعت» مستضعفان بیچاره و بیوسیله که در واقع عذری داشتهاند «باشد که خدا از ایشان درگذرد» این وعدهای قطعی از سوی حق تعالی به درگذشت از آنان است زیرا کلمه (عسی) هرچند در اصل برای طمع و توقع میباشد، اما هرگاه خدای عزوجل در چیزی به طمع افگند، آن چیز وجوبا واقعمیشود، چرا که وقتی آن ذات کریم بنده خود را به طمع افگند، به وعده خویش وفا میکند «همانا خداوند همواره عفوکننده و آمرزنده است» این تعبیر، تأکیدی بر فریضه هجرت از دیار کفر است تا بدانجا که تارک هجرت به سبب عذر که هجرت بر وی واجب نیست نیز چنین بپندارد که ترک هجرت برای وی، گناهیاست که میباید از آن طلب عفو و بخشایش کرد.
﴿وَمَن یُهَاجِرۡ فِی سَبِیلِ ٱللَّهِ یَجِدۡ فِی ٱلۡأَرۡضِ مُرَٰغَمٗا کَثِیرٗا وَسَعَةٗۚ وَمَن یَخۡرُجۡ مِنۢ بَیۡتِهِۦ مُهَاجِرًا إِلَى ٱللَّهِ وَرَسُولِهِۦ ثُمَّ یُدۡرِکۡهُ ٱلۡمَوۡتُ فَقَدۡ وَقَعَ أَجۡرُهُۥ عَلَى ٱللَّهِۗ وَکَانَ ٱللَّهُ غَفُورٗا رَّحِیمٗا١٠٠﴾ [النساء: 100].
«و هرکه در راه خدا هجرت کند» یعنی: هجرت وی با قصدی درست و نیتی خالصانه همراه بوده و به چیزی از انگیزهها و شائبههای دنیوی آلوده نباشد «در زمین اقامتگاههای فراوان خواهد یافت» که بهرغم میل قومی که از نزدشان هجرت کرده است و به کوری چشم و خاری آنان، در آن اقامتگاهها ساکن میشود. مراغم: سرزمین هجرت است که انسان به کوری چشم دشمنش، راه آن را در پیشمیگیرد «و» در هجرت خویش «گشایشها» خواهد یافت، هم در سرزمینی که بهسوی آن هجرت میکند و هم در رزق و روزی خویش «و هرکه از خانه خود هجرتکنان بهسوی الله و پیامبرش بهدر آید» و به آنجایی برود که خدا عزوجل ورسولش صلی الله علیه و آله و سلم دستور دادهاند «سپس مرگش در رسد» قبل از آن که به مکانی که قصد هجرت بهسوی آن را کرده است، برسد «حقا که پاداش» هجرت «او» بهطور کامل «بر الله ثابت شده است» یعنی: پاداش وی در نزد حق تعالی چنان ثابت شدهاست که هرگز برگشتپذیر نیست، هرچند که به دار هجرت هم نرسد «وخدا آمرزنده مهربان است» به عمل مؤمن میآمرزد و به نیت وی رحم میکند.
علما گفتهاند: «هر هجرتی برای طلب علم، یا حج، یا جهاد، یا رفتن شخص به سرزمینی با هدف افزودن بر طاعت، یا با هدف قناعت، یا زهد و طلب روزی پاکیزه؛ هجرت بهسوی خدا و رسول وی است». اما در اعمال، نیت معتبر است، چنانکه در حدیث شریف آمدهاست: «... هرکس هجرت وی بهسوی الله و رسولشباشد، قطعا هجرت وی بهسوی الله و رسول وی است و هرکس هجرت وی بهسوی دنیایی باشد که به آن دست یابد، یا بهسوی زنی باشد که آن را تزویج کند، پس هجرت وی بهسوی همان چیزی است که به قصد دستیابی به آن هجرت کرده است».
از ابنعباس رضی الله عنه در بیان سبب نزول آیه کریمه روایت شدهاست که فرمود: ضمرهبن جندب رضی الله عنه از خانهاش هجرتکنان بهدر آمد و به قومش گفت: مرا بر دوش برداشته از سرزمین شرک بهسوی رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بیرون برید. اما پیش از آن که نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم برسد، در راه هجرت درگذشت. پس این آیه کریمه در شأن وی نازل شد.
﴿وَإِذَا ضَرَبۡتُمۡ فِی ٱلۡأَرۡضِ فَلَیۡسَ عَلَیۡکُمۡ جُنَاحٌ أَن تَقۡصُرُواْ مِنَ ٱلصَّلَوٰةِ إِنۡ خِفۡتُمۡ أَن یَفۡتِنَکُمُ ٱلَّذِینَ کَفَرُوٓاْۚ إِنَّ ٱلۡکَٰفِرِینَ کَانُواْ لَکُمۡ عَدُوّٗا مُّبِینٗا١٠١﴾ [النساء: 101].
«و چون در زمین رهسپار سفر شدید، بر شما گناهی نیست که نماز را کوتاه سازید» یعنی: نمازهای چهار رکعتی را دو رکعت بخوانید. این آیه دلیل بر آن است که کوتاه کردن (قصر) نماز بر مسافر واجب نیست، بلکه مسافر مخیر است که اگر بخواهد نماز را قصر کند و اگر بخواهد آن را کامل بخواند، چنانکه این مذهب شافعی رحمه الله است. اما در نزد امام ابوحنیفه رحمه الله ، قصر در سفر عزیمت است نهرخصت، پس قصر در سفر الزامی بوده و کامل خواندن نماز در آن جایز نیست زیرا رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در تمام سفرهایشان به کوتاهخواندن نماز پایبند بودهاند و به دلیل این فرموده عمر رضی الله عنه : «فرض نماز در سفر بر زبان پیامبرتان، دو رکعت کامل بدون قصر است»، همچنان این فرموده عائشه رضی الله عنها : «اولینبار که نماز فرضشد، دو رکعت بود، پس این دو رکعت در سفر تثبیت و در اقامت وحضر برآن افزوده شد». باید دانست که سفر مباح کننده قصر در نزد احناف مسیرسه روز راه است که به مقیاس امروزی (96) کیلومتر میشود. بلی! نماز را باید قصر کنید «اگر میترسید که کافران شما را در بلا میافگنند، چرا که کافران برای شما پیوسته دشمنی آشکارند» ظاهر این آیه، مفید آن است که قصر در سفر جایز نیست، مگر اینکه با خوف فتنه و بلا از سوی کافران همراه باشد و لذا با وجود ایمنی از جانب آنان، قصر نماز جواز ندارد. لیکن در سنت نبوی صلی الله علیه و آله و سلم به اثبات رسیدهاست که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم با وجود ایمن بودن از آزار کفار، نماز را در سفر قصر نمودند بنابراین، در نزد اهل سنت، خوف و هراس از دشمن، شرط جایز بودن قصر نماز در سفر نیست.
﴿وَإِذَا کُنتَ فِیهِمۡ فَأَقَمۡتَ لَهُمُ ٱلصَّلَوٰةَ فَلۡتَقُمۡ طَآئِفَةٞ مِّنۡهُم مَّعَکَ وَلۡیَأۡخُذُوٓاْ أَسۡلِحَتَهُمۡۖ فَإِذَا سَجَدُواْ فَلۡیَکُونُواْ مِن وَرَآئِکُمۡ وَلۡتَأۡتِ طَآئِفَةٌ أُخۡرَىٰ لَمۡ یُصَلُّواْ فَلۡیُصَلُّواْ مَعَکَ وَلۡیَأۡخُذُواْ حِذۡرَهُمۡ وَأَسۡلِحَتَهُمۡۗ وَدَّ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ لَوۡ تَغۡفُلُونَ عَنۡ أَسۡلِحَتِکُمۡ وَأَمۡتِعَتِکُمۡ فَیَمِیلُونَ عَلَیۡکُم مَّیۡلَةٗ وَٰحِدَةٗۚ وَلَا جُنَاحَ عَلَیۡکُمۡ إِن کَانَ بِکُمۡ أَذٗى مِّن مَّطَرٍ أَوۡ کُنتُم مَّرۡضَىٰٓ أَن تَضَعُوٓاْ أَسۡلِحَتَکُمۡۖ وَخُذُواْ حِذۡرَکُمۡۗ إِنَّ ٱللَّهَ أَعَدَّ لِلۡکَٰفِرِینَ عَذَابٗا مُّهِینٗا١٠٢﴾ [النساء: 102].
این آیه خطابی است به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و به هر امیر و فرماندهی بعد از ایشان، که باید در هنگام خوف با همراهانشان نماز خوف را برپا دارند. یادآور میشویم که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم دوبار نماز خوف خواندهاند، یکبار در «عسفان»، بار دیگر در سرزمین «بنیسلیم» و اصحاب ایشان نیز بعد از رحلتشان، بارها نماز خوف خواندهاند ـ چنانکه معروف است. «و چون در میان مؤمنان بودی» در هنگام خوف «و برایشان نماز برپا داشتی، پس باید گروهی از ایشان با تو بایستند» یعنی: بعد از اینکه آنان را به دو گروه تقسیم کردی، یک گروه در برابر دشمن قرارگیرند و گروهی دیگر همراه تو در نماز بایستند «و باید که سلاحهای خود را نیز برگیرند» یعنی: هم گروهی که با تو نماز میخوانند و هم گروهی که دربرابر دشمن میایستند، هردو باید سلاحهای خود را برگیرند. اما نمازگزاران باید آن مقدارسلاح برگیرند که مانع نمازشان نگردد. مراد این است که باید حامل اسلحه خود باشند، به گونهای که در هنگام نیاز بتوانند بیدرنگ به آن دسترسی داشته باشند تا این مجهزبودن به سلاح، امید دشمنشان را از هر نوع بهرهبرداری از فرصت، قطع نماید «پس چون» نمازگزاران همراه با تو «به سجده روند» یعنی: یک رکعتیا تمام نماز را با تو ادا نمایند «آن گروه دیگر باید که پشت سر قرار گیرند» یعنی:گروه اول بعد از فراغت از آن رکعت یا فراغت از تمام نماز، باید برای حراست در مقابل دشمن قرارگیرند، آنگاه گروه دوم به نماز بایستند.
احناف و بسیاری دیگر از فقها در تفسیر آن میگویند: چون گروه اول یک رکعت خویش را با دو سجده برگزار کرد، باید برگردد و در برابر دشمن بایستد وگروه دوم به نماز بپیوندد و چون گروه دوم نماز خویش را بهپایان رساند، گروهاول در همان جایی که هست، نماز خویش را تکمیل نماید، یا مجددا به جایی کهدر اول نماز گزارده برگردد و نماز خویش را تکمیل نماید. اما مالک رحمه الله میگوید: نماز گروه اول با همان یک رکعت به پایان میرسد زیرا در نزد وی، نماز خوف فقط یک رکعت است «و باید که آن گروه دیگر که هنوز نماز نخوانده، بیاید» و آن همان گروهی است که در برابر دشمن ایستاده و هنوز نماز نگزارده «پس با تو نماز خوانند» در رکعت دوم بر همان وصفی که گروه اول نماز گزارده است، بعد از آن رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم سلام دهند و گروه دوم یک رکعت دیگر خویش را به اتمامبرساند. در نزد مالک رحمه الله با این یک رکعت نماز هردو گروه به اتمام میرسد، اما در نزد غیر وی از فقها، هریک از دو گروه، باید آنچه را که از وی فوت شدهاست، کامل گرداند. نخست گروه دوم و بعد از آن گروه اول «و باید که بگیرند» یعنی: این گروه دیگر «احتیاط خود را» یعنی: باید به هوش باشند و اگر ابزاری چون زره و مانند آن دارند، بهکار بگیرند «و سلاحهای خود را برگیرند» گرفتن سلاح درنزد شافعی شرط و در نزد احناف مستحب است. آیه کریمه روشن نمیسازد که هریک از دو گروه چهمقدار نماز باید بخوانند، پس ذکر دو رکعت در اثنای شرح و تفسیر، به این اعتبار است که غالبا نماز خوف در سفر برگزار میشود و نمازهادر سفر، اغلب دو رکعتی است.
باید دانست که نماز خوف دارای اشکال و اوصاف متعددی است که بیان آنها در سنت وارد شده و همه آنها درست است و هرکس به یکی از آن صورتها نماز بگزارد، بیگمان دستور شریعت را انجام دادهاست و آنچه در این آیه ذکرشده، جامع همه آن صور میباشد. لیکن احناف به استناد احادیث وارده در این باب، کیفیت نماز خوف را چنین بیان نمودهاند: «امام مردم را به دو گروه تقسیم نماید، گروهی با وی بایستند و گروهی دربرابر دشمن قرار گیرند، آنگاه امام با گروه اولیک رکعت و دو سجده بگزارد، بعد از آن این گروه دربرابر دشمن بروند و گروهدوم از برابر دشمن بیاید و امام با ایشان یک رکعت دیگر با دو سجده گزارده وسلام دهد، اما مقتدیانش که مسبوق هستند سلام ندهند، بلکه باید پیاده برای حراست بهمقابل دشمن بشتابند، سپس گروه اول به جای اولی بازآیند، یا برایکمساختن از تحرک، نماز خود را در همان جایگاه و سنگرشان منفردا و بدونقرائت بهاتمام رسانند زیرا آنان حکم لاحق را دارند. سپس تشهد خوانده، سلام دهند و برای حراست در مقابل دشمن بازگردند، آنگاه گروه دوم بیایند و نمازشان را با قرائت سورهای همراه باسوره فاتحه بهاتمام برسانند، چرا که ایشاندر ابتدا همراه امام در نماز داخل نشدهاند، پس در حکم مسبوق بهشمار میروند». خاطرنشان میشود که این کیفیت نماز خوف، از زهری، نافع، ابنعمر و ابنعباس روایت شدهاست. احناف درباره نماز خوف در وقت مغرب میگویند: «امام با گروه اول دو رکعت و با گروه دوم یک رکعت نماز بگزارد».
آنگاه حق تعالی در بیان حکمت مشروعیت نماز خوف میفرماید: «کافران آرزو دارند که شما از سلاحها و سازوبرگ خویش غافل شوید، پس یکباره بر شما حمله کنند» و با تمام نیرو و توان خویش چنان بر شما بتازند و کار را بر شما چنان دشوار سازند که دیگر به حمله دومی نیاز نداشته باشند «و اگر از باران در زحمتید، یا بیمارید، گناهی برشما نیست که جنگ افزارهای خود را بر زمین بگذارید، ولی مواظب خودباشید» تا دشمن غافلگیرانه بر شما حملهور نشود. به این ترتیب، حق تعالی برای مجاهدان، نهادن سلاح به هنگام زحمت باران و در حال بیماری را رخصت داد وسپس ایشان را به گرفتن احتیاط و مواظبت از خویشتن فرمان داد تا دشمن از فرصت بهرهبرداری سوء نکند «بیگمان خداوند برای کافران عذاب خفتباری آماده کرده است» پس بدانید که دستور رعایت احتیاط از آنرو نیست که انتظار آن متصور باشد که کفار بر شما غلبه کنند، بلکه این دستور، امری تعبدی از سوی حق تعالی است.
﴿فَإِذَا قَضَیۡتُمُ ٱلصَّلَوٰةَ فَٱذۡکُرُواْ ٱللَّهَ قِیَٰمٗا وَقُعُودٗا وَعَلَىٰ جُنُوبِکُمۡۚ فَإِذَا ٱطۡمَأۡنَنتُمۡ فَأَقِیمُواْ ٱلصَّلَوٰةَۚ إِنَّ ٱلصَّلَوٰةَ کَانَتۡ عَلَى ٱلۡمُؤۡمِنِینَ کِتَٰبٗا مَّوۡقُوتٗا١٠٣﴾ [النساء: 103].
«و چون نماز را تمام کردید» یعنی: چون از ادای نماز خوف فارغ شدید «پس خدا را ایستاده و نشسته و بر پهلوهای خویش» یعنی: در تمام احوال و حتی در حال جنگ «یاد کنید و چون آسودهخاطر شدید» از وجود دشمن و حالت خوف از میان رفت «نماز را برپا دارید» یعنی: نمازی را که وقت آن داخل میشود، بر صفت مشروعه آن بهطور کامل و با رعایت اذکار و ارکان و طمأنینه آن، برپا دارید «زیرا نماز بر مؤمنان فرض وقت معین شدهای است» یعنی: نماز فریضهای است که خدای عزوجل آن را بر بندگان خویش در اوقات معلوم و معینی فرض گردانیده و هر وقتی از اوقات آن دارای آغاز و انجامی است، لذا برپاداشتن نمازها در غیر اوقات آنها جایز نیست، مگر به خاطر وجود عذری شرعی، چون به خواب ماندن، یا سهوکردن، یا مانند آن، به همین دلیل است که خدای عزوجل شما را به برپاداشتن نماز در حال خوف ـ به کیفیتی که بیان شد ـ دستور داده وحتی در این حالت نیز، به تأخیر انداختن آن را از وقت معین آن اجازه نداده است.
در بیان سبب نزول روایت شده است: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم با یارانشان در «عسفان» بودند که مشرکان به فرماندهی خالدبن ولید در رسیده و در میان مسلمانان و قبله مستقر شدند، آنها با خود گفتند: هم اکنون وقت نمازی بر آنان فرامیرسد که ازخود و فرزندانشان برایشان محبوبتر است، پس مترصد آن فرصت باشید! همان بود که جبرئیل علیه السلام این آیات را در میان ظهر و عصر فرود آورد.
﴿وَلَا تَهِنُواْ فِی ٱبۡتِغَآءِ ٱلۡقَوۡمِۖ إِن تَکُونُواْ تَأۡلَمُونَ فَإِنَّهُمۡ یَأۡلَمُونَ کَمَا تَأۡلَمُونَۖ وَتَرۡجُونَ مِنَ ٱللَّهِ مَا لَا یَرۡجُونَۗ وَکَانَ ٱللَّهُ عَلِیمًا حَکِیمًا١٠٤﴾ [النساء: 104].
«و در تعقیب قوم سستی نکنید» یعنی: در جستوجو و دنبال کردن گروه کفار، از خود ضعف و سستی نشان ندهید، بلکه نیرومندی و چابکی را به نمایش گذارید زیرا «اگر شما دردمند میشوید، آنان نیز همانگونه که شما درد میکشید، درد میکشند» لذا کفار از شما به پایداری در میدان کارزار و تحمل مرارت جنگ، سزاوارتر نیستند، پس شما را چه میشود که همانند آنان پایداری نمیورزید «حال آن که» شما از آنها به پایداری سزاوارترید زیرا «شما از الله» پاداشی بزرگ و اجری عظیم را در آخرت و پیروزی دین خویش را بر سایر ادیان در دنیا «امیدوارید» یعنی: «آنچه که آنها امید ندارند» بهسبب کفر و انکارشان، پس به هرحال، شما به پایداری در میدان معرکه سزاوارترید، چرا که شما و آنان درآسیب و درد جنگ، با هم برابرید، اما این فقط شما هستید که در امیدواری ثواب و یاری و تأیید پروردگار، برگ برنده را در اختیار دارید و آنها از این امیدواری محروماند «و الله همواره دانای حکیم است» داناست به دردهایی که میکشید، حکیم است در آنچه که به شما دستور میدهد.
﴿إِنَّآ أَنزَلۡنَآ إِلَیۡکَ ٱلۡکِتَٰبَ بِٱلۡحَقِّ لِتَحۡکُمَ بَیۡنَ ٱلنَّاسِ بِمَآ أَرَىٰکَ ٱللَّهُۚ وَلَا تَکُن لِّلۡخَآئِنِینَ خَصِیمٗا١٠٥﴾ [النساء: 105].
سبب نزول این آیات این بود که: مردی از منافقان بهنام طعمهبنابیرق که ازطایفه «بنیابیرق» بود، مقداری مواد خوراکی و سلاح را از رفاعهبنزید دزدید، اما شخص پاک و شایستهای بهنام لبیدبنسهل را به آن متهم ساخت. به روایتیدیگر: او زرهی از آن اموال دزدی را در خانه مرد یهودیای بهنام زیدبن سمینافگند. و چون برخی از مردم سارق حقیقی را ـ که آن شخص منافق بود ـشناختند، قومش نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از وی به دفاع پرداختند تا بدانجا که نزدیکبود رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم ـ به این استناد که متهمکننده آن منافق گواه و مدرکی ندارد ـ در داوری خویش بهسوی آنان گرایش یابند. این بود که نازل شد: «ما این کتاب رابهحق و راستی بر تو نازل کردیم» ای محمد صلی الله علیه و آله و سلم ! «تا بهموجب آنچه خدا به توآموخته» به وسیله وحی، یا به موجب آموختههای دیگری که تو را بدان راهنمودهاست؛ چون اجتهاد «میان مردم حکم کنی» برخی از علمای اصول ـ ازجمله ابومنصور ماتریدی ـ با استناد به این آیه گفتهاند: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم حق داشتهاند که به اجتهاد خویش حکم کنند، چنانکه در حدیث شریف نیز آمدهاست کهرسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «جز این نیست که من هم بشری هستم، لذا برمبنای آنچه که میشنوم، حکم صادر میکنم و چه بسا یکی از شما در بیان حجت خویش لحن رساتری نسبت به بعضی دیگر داشته باشد و بنابراین، به نفع وی حکم صادر کنم، پس بدانید؛ آن کسیکه من حق مسلمانی را برای وی حکم کردهام، قطعا آن چیزپارهای از آتش است، پس با علم به این حقیقت، باید آن را بر دارد، یا بگذارد». «و زنهار جانبدار خیانتکاران مباش» که بهخاطر آنان با ذیحقان جدال کنی.
این آیه دلیل بر آن است که دفاع و جانبداری از کسی جایز نیست، مگر بعد از آن که به برحقبودن وی یقین داشته باشیم. و وکیلان مدافع شامل حکم عام این آیات هستند زیرا آنان در بسیاری از حالات، جز دفاع از گنهکاران و خائنان، هم و غم دیگری ندارند. پس باید دانست که دفاع از گنهکاران و خائنان به خدا عزوجل ، پیامبرش صلی الله علیه و آله و سلم و مسلمانان، به هیچوجه جایز نیست.
﴿وَٱسۡتَغۡفِرِ ٱللَّهَۖ إِنَّ ٱللَّهَ کَانَ غَفُورٗا رَّحِیمٗا١٠٦﴾ [النساء: 106].
«و از خدا آمرزش بخواه» در این امر که از بنیابیرق جانبداری کردی «که خدا آمرزنده مهربان است» نقل است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در دفاع از بنی ابیرق به قتاده پسر برادر رفاعهبن زید که مالباخته بود، گفته بودند: «قصد اهلبیتی را کردی که از آنان به اسلام و صلاح یاد شدهاست، آنان را به سرقت متهم میکنی، بیآن کهدلیل و بینهای داشته باشی». پس چون آیهکریمه نازل شد و راز حقیقی سرقت را برملا ساخت، بنیابیرق سلاح را به مالباخته برگرداندند.
﴿وَلَا تُجَٰدِلۡ عَنِ ٱلَّذِینَ یَخۡتَانُونَ أَنفُسَهُمۡۚ إِنَّ ٱللَّهَ لَا یُحِبُّ مَن کَانَ خَوَّانًا أَثِیمٗا١٠٧﴾ [النساء: 107].
«و از کسانی که به خویشتن خیانت میکنند» چرا که مرتکب معصیت میشوند وزیان معصیتشان به خودشان بازمیگردد «دفاع نکن» یعنی: از جایشان حجت و دلیل ارائه نکن «زیرا خداوند هرکس را که خیانتگر و گناه پیشه باشد، دوست ندارد» پس وقتی خداوند عزوجل خیانتکاران را دوست ندارد، دیگر هیچ مسلمانی نباید ازآنان دفاع کند. خوان: بسیار خیانت پیشه. اثیم: بسیار گناهپیشه.
﴿یَسۡتَخۡفُونَ مِنَ ٱلنَّاسِ وَلَا یَسۡتَخۡفُونَ مِنَ ٱللَّهِ وَهُوَ مَعَهُمۡ إِذۡ یُبَیِّتُونَ مَا لَا یَرۡضَىٰ مِنَ ٱلۡقَوۡلِۚ وَکَانَ ٱللَّهُ بِمَا یَعۡمَلُونَ مُحِیطًا١٠٨﴾ [النساء: 108].
«اینان پنهان میدارند از مردم» اعمال ناشایست خود را، چرا که از آنان حیامیکنند و از آسیب و زیانشان بیم دارند «و از خداوند پنهان نمیکنند» اعمال زشت خود را و ملاحظه این امر را نمیکنند که خداوند عزوجل بر آشکار و نهانشانآگاه است. پس باید بدانند که نمیتوانند چیزی را از او پنهان بدارند، چرا که هیچچیز از او پنهان نمیماند، پس باید از حق تعالی حیا کنند «و» چگونه میتوانند اعمال خود را از او پنهان کنند، در حالیکه «او با آنهاست آنگاه که درشب چارهاندیشی میکنند» و در میان خود در مورد «آنچه که خدا از سخنان نمیپسندد» به رایزنی و برنامهریزی میپردازند. نیرنگ پردازی و چارهاندیشی را «تبییت» نامید؛ زیرا عادتا این کارها در شب طراحی میشود و در روز به اجرا درمیآید «و خدا به آنچه انجام میدهند، همواره احاطه دارد» و علم و اراده وی بر آنها محیط است، پس چگونه است که از او حیا نکرده و به نافرمانی او میپردازند.
﴿هَٰٓأَنتُمۡ هَٰٓؤُلَآءِ جَٰدَلۡتُمۡ عَنۡهُمۡ فِی ٱلۡحَیَوٰةِ ٱلدُّنۡیَا فَمَن یُجَٰدِلُ ٱللَّهَ عَنۡهُمۡ یَوۡمَ ٱلۡقِیَٰمَةِ أَم مَّن یَکُونُ عَلَیۡهِمۡ وَکِیلٗا١٠٩﴾ [النساء: 109].
«هان، شما همانان هستید که از خیانتکنندگان در زندگی دنیا جانبداری کردید» مراد کسانی از طایفه بنی ابیرقاند که از قوم دزد خویش دفاع کردند «پس چهکسیدر روز رستاخیز از آنان در برابر خدا جانبداری خواهدکرد» هنگامی که خدای آگاه بر همه طرحها و تدبیرهایشان، آنان را در برابر گناهانشان عذاب نماید؟ «یا کیست که برایشان وکیل باشد» یعنی: کیست که بتواند به وکالت از آنان در موضع دفاع وجانبداری آنان قرار گرفته و عذاب الهی را از آنان باز دارد؟ خدایا! هیچ کس نیست که در برابر تو یارای دفاع از کسی را داشته باشد.
﴿وَمَن یَعۡمَلۡ سُوٓءًا أَوۡ یَظۡلِمۡ نَفۡسَهُۥ ثُمَّ یَسۡتَغۡفِرِ ٱللَّهَ یَجِدِ ٱللَّهَ غَفُورٗا رَّحِیمٗا١١٠﴾ [النساء: 110].
«و هرکس کار سوئی کند» سوء: زشتی و بدیای است که اثر آن به دیگران متعدی شود و در اینجا مراد از آن گناه است نه شرک «یا بر خود ستم ورزد» با انجام معصیتی از معاصیای که اثر آن به دیگران متعدی نمیشود «سپس از خدا آمرزش بخواهد» یعنی: از حق تعالی بخواهد تا گناهانی را که مرتکب شده است بروی بپوشاند و اثر آنها را از وی محو کند، با این سخن خویش: «استغفرالله«: ازخدا آمرزش میخواهم»، یا: «اللهم اغفرلی»: خدایا! بر من بیامرز»؛ در اینصورت «خدا را آمرزنده مییابد» برای گناهانش و «مهربان» مییابد به خودش.
ابنعباس رضی الله عنه میگوید: «خدای مهربان در این آیه بندگانش را از بردباری، عفو، کرم، رحمت و مغفرت گسترده خویش آگاه میسازد و اگر گناهان بنده از آسمانها و زمین و کوهها هم بزرگتر باشد، بیگمان خدای عزوجل آن را بر کسانی که توبه واستغفار کنند، میآمرزد». همچنین در این آیه، آن شخص دزد از قوم بنیابیرق، مورد ترغیب قرار میگیرد که بهسوی توبه شتافته و از خدا عزوجل آمرزش بخواهد وبداند که او را آمرزنده و مهربان خواهد یافت. اما حکم آیه کریمه عام است درباره همه بندگانی که مرتکب گناه شده و سپس از خدای سبحان آمرزش میطلبند. در حدیث شریف به روایت ابوبکر صدیق رضی الله عنه از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آمده است که فرمودند: «هیچ مسلمانی نیست که مرتکب گناهی از گناهان بشود، سپس وضو ساخته و دو رکعت نماز بگزارد و آنگاه از خداوند عزوجل برای آن گناهش آمرزشطلبد، مگر اینکه بر وی آمرزیده میشود».
﴿وَمَن یَکۡسِبۡ إِثۡمٗا فَإِنَّمَا یَکۡسِبُهُۥ عَلَىٰ نَفۡسِهِۦۚ وَکَانَ ٱللَّهُ عَلِیمًا حَکِیمٗا١١١﴾ [النساء: 111].
«و هرکس گناهی مرتکب شود، فقط آن را به زیان خود مرتکب شده» چرا که فرجام و پیامد آن به خودش برمیگردد. یعنی: قوم آن شخص دزد، نباید از دزدی وی در تنگنا و فشار قرار گیرند، به گونهای که آنان را وادارد تا از وی به ناحق دفاعکنند زیرا گناه سرقت وی فقط متوجه خود وی است و این گناه اصلا به آنان مربوط نیست «و الله دانای حکیم است» داناست به گنهکاران و صاحب حکمت است؛ از آن رو که به این قاعده بزرگ حکم کرد تا بدان عمل کنید و بدانید که گناه فقط گریبان صاحب خویش را میگیرد و بس.
﴿وَمَن یَکۡسِبۡ خَطِیَٓٔةً أَوۡ إِثۡمٗا ثُمَّ یَرۡمِ بِهِۦ بَرِیٓٔٗا فَقَدِ ٱحۡتَمَلَ بُهۡتَٰنٗا وَإِثۡمٗا مُّبِینٗا١١٢﴾ [النساء: 112].
«و هرکس خطا یا اثمی مرتکب شود» خطا: لغزشیاست که به عمد یا غیر عمد از انسان سرزند، اما «اثم» فقط عامدانه انجام میشود. و بعضی گفتهاند: «خطا»، گناه صغیره است و «اثم» گناه کبیره «سپس آن را به گردن بیگناهی بیندازد» بیگناهدر این داستان، همانا لبیدبن سهل است که بنیابیرق او را به ناحق به دزدی متهمساختند «قطعا بهتان و گناهی آشکار را بر دوش گرفته است» بهتان: دروغ بستن برشخص بیگناه است. آن را بهتان نامیدند زیرا بیگناه از آن در بهت و حیرت قرارمیگیرد، به دلیل اینکه از آن برکنار و بیخبر است، لذا چون میشنود که آن دروغ را به وی نسبت دادهاند، مبهوت و متحیر میشود.
﴿وَلَوۡلَا فَضۡلُ ٱللَّهِ عَلَیۡکَ وَرَحۡمَتُهُۥ لَهَمَّت طَّآئِفَةٞ مِّنۡهُمۡ أَن یُضِلُّوکَ وَمَا یُضِلُّونَ إِلَّآ أَنفُسَهُمۡۖ وَمَا یَضُرُّونَکَ مِن شَیۡءٖۚ وَأَنزَلَ ٱللَّهُ عَلَیۡکَ ٱلۡکِتَٰبَ وَٱلۡحِکۡمَةَ وَعَلَّمَکَ مَا لَمۡ تَکُن تَعۡلَمُۚ وَکَانَ فَضۡلُ ٱللَّهِ عَلَیۡکَ عَظِیمٗا١١٣﴾ [النساء: 113].
«و اگر فضل خدا و رحمت او بر تو نبود» خطاب متوجه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم است. مراد از این فضل و رحمت بر ایشان این است که: پروردگار متعال ایشان را به لطف و عنایت و نگهداشت خویش، در قضیه «بنیابیرق» از حق و حقیقت آگاهساخت. آری! اگر این امر نبود «طایفهای از آنان» یعنی: از گروه مدافع بنیابیرق، که اسیدبن عروه و یارانش بودند «قصد آن کرده بودند که تو را گمراه سازند» از حکمکردن به حق «و گمراه نمیکنند مگر خود را» زیرا فرجام اینکارشان به خودشان برمیگردد «و هیچگونه زیانی به تو نمیرسانند» زیرا خدایسبحان نگهبان توست از کید و نیرنگ و زیان و گمراهسازی مردمان و او درهمه حال مؤید توست. و نیز بدان جهت که تو در این قضیه دزدی، بهظاهر امر و به اجتهاد خویش عمل کردهای، پس قبل از نزول وحی درباره آن، هیچ زیانی متوجه تو نیست و اینک وحی آمد و حقیقت را برتو روشن ساخت «و خداوند برتو کتاب نازل کرد» یعنی: او قواعد و احکام و اموری را ـ در این آیات و غیرآن ـ در حوزه شریعت تو قرار داد که دربردارنده خیر بسیاری است «و» نیز بر تو «حکمت» نازل کرد. حکمت: سنت است که خدای عزوجل آن را بر رسول خویش فرو فرستاد «و به تو آموخت آنچه را» که قبلا «نمیدانستی» از احکام وامور «و فضل الهی بر تو بزرگ» و بسیار «است» زیرا لطف و فضلی بزرگتر از نبوت و نزول وحی نیست. خطاب به رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم ، در واقع خطاب به امتشان نیز هست، پس امت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم این فضل را از طریق کتاب و سنت، از آنحضرت صلی الله علیه و آله و سلم به ارث بردهاند.
﴿لَّا خَیۡرَ فِی کَثِیرٖ مِّن نَّجۡوَىٰهُمۡ إِلَّا مَنۡ أَمَرَ بِصَدَقَةٍ أَوۡ مَعۡرُوفٍ أَوۡ إِصۡلَٰحِۢ بَیۡنَ ٱلنَّاسِۚ وَمَن یَفۡعَلۡ ذَٰلِکَ ٱبۡتِغَآءَ مَرۡضَاتِ ٱللَّهِ فَسَوۡفَ نُؤۡتِیهِ أَجۡرًا عَظِیمٗا١١٤﴾ [النساء: 114].
«در بسیاری از نجواهایشان خیری نیست» نجوا: رازگویی و مشورت پنهانی در امری از امور بهطریق درگوشی و پوشیده بین دو یا چند تن، غالبا در حضور دیگران است، بهطوریکه سوءظن حاضران غیرشنونده را برمیانگیزد. پس مراد آیه کریمه این است که در اغلب رازگوییهای اینچنینی مردم، خیری نیست «مگر» رازگویی در امور سهگانه زیر:
«کسی که» به وسیله نجوا «به صدقه یا معروفی فرمان دهد» معروف: لفظ عامیاست که شامل تمام انواع نیکوکاریها و امور پسندیده میشود «یا» فرمان دهدبه «اصلاح بین مردم» اصلاح بین مردم؛ عام است در همه مشاجراتی که میان آنان در خونها، آبروها، اموال و دیگر دعواها و مرافعات روی میدهد. درحدیث شریف آمده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «آیا شما را از کاری که درجهآن بهتر از درجه روزه و نماز و زکات است آگاه نگردانم ؟ یاران گفتند: چرا یارسولالله! فرمودند: این کار اصلاح ذات البین است زیرا فساد ذاتالبین تراشندهاست، نمیگویم تراشنده موی است؛ بلکه تراشنده دین است». «و هرکس برایطلب خشنودی الله چنین کند» یعنی: به این امور سهگانه فرمان دهد «بهزودی او را پاداش بزرگی خواهیم داد» ولی هرکسی که بهانگیزه دیگری جز خشنودی الله عزوجل ـ همچون انگیزه ریا و ریاستطلبی ـ به امور یادشده فرمان دهد، نهتنها مستحق اینستایش و پاداش نیست، بلکه حتی ممکن است از گناه آن هم نجات نیابد زیرا اعمال، وابسته به نیت است. در حدیث شریف به روایت امحبیبه رضی الله عنها از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آمده است که فرمودند: «کلام ابن آدم کله علیه لا له، الا ذکرالله عزوجل، او امر بـمـعروف، اونهی عن منکر». «سخن فرزند آدم تماما به زیان اوست نه بهسود او، بجز ذکر خدای عزوجل، یا امر به معروفی، یا نهی از منکری».
﴿وَمَن یُشَاقِقِ ٱلرَّسُولَ مِنۢ بَعۡدِ مَا تَبَیَّنَ لَهُ ٱلۡهُدَىٰ وَیَتَّبِعۡ غَیۡرَ سَبِیلِ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ نُوَلِّهِۦ مَا تَوَلَّىٰ وَنُصۡلِهِۦ جَهَنَّمَۖ وَسَآءَتۡ مَصِیرًا١١٥﴾ [النساء: 115].
«و هرکس پس از آن که راه هدایت برای او آشکار شد، با پیامبر مشاقه کند» مشاقه: در اصل بهمعنای دشمنی و مخالفت است. یعنی: هرکه با نجواگری در گناه و تجاوز و نافرمانی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ، راه شقاق و مخالفت با ایشان را در پیشبگیرد، پس از آن که راه هدایت بر او روشن و مشخص شده و صدق و صحت رسالت را با براهین قاطعه آن دانسته است «و» هرکس «راهی جز راه مسلمانان را» که همانا پایداری در دین اسلام و تمسک به احکام آن است «پیروی کند» وبا اهل کفر و گمراهی پیوند دوستی برقرار نماید «او را بدانچه روی خود را بدان سوکرده، وا میگذاریم» یعنی: او را به کفار و گمراهان ملحق میکنیم و به آنچه که در دنیا انتخاب نموده وا میگذاریم «و به دوزخش میکشانیم» یعنی: در آخرت به او عذاب آتش را میچشانیم «و» دوزخ «چه بازگشتگاه بدی است!».
در تفسیر «کشفالاسرار» خواجه عبدالله انصاری رحمه الله آمدهاست: «مراد از (سبیل مؤمنین) که در این آیه بر لزوم پیروی از آن تأکید شدهاست، اجماع اهل حق در هر عصری است». شافعی رحمه الله نیز این آیه را بر صحت اجماع دلیل گرفته است زیرا عصمت مؤمنان از اینکه بر خطا اجماع و اتفاق کنند، تضمین شده است. چنانکه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در این حدیث شریف فرمودند: «لا یجتـمع امتی علی الضلاله». «امت من بر گمراهی جمع نمیشود».
﴿إِنَّ ٱللَّهَ لَا یَغۡفِرُ أَن یُشۡرَکَ بِهِۦ وَیَغۡفِرُ مَا دُونَ ذَٰلِکَ لِمَن یَشَآءُۚ وَمَن یُشۡرِکۡ بِٱللَّهِ فَقَدۡ ضَلَّ ضَلَٰلَۢا بَعِیدًا١١٦﴾ [النساء: 116].
«خداوند این را که به او شرک آورده شود، نمیآمرزد و فروتر از آن را بر هرکه بخواهد میآمرزد و هرکس به خداوند شرک ورزد، قطعا دچار گمراهی دور و درازی شده است» چرا که او قوانین عقل را معطل ساخته، نگرشهای وی فاسد شده، روش وی ازجاده اعتدال و استقامت منحرف و سعادت دنیا و آخرت از دستش رفته است. تفسیر نظیر این آیه در آیه (48) نیز گذشت.
﴿إِن یَدۡعُونَ مِن دُونِهِۦٓ إِلَّآ إِنَٰثٗا وَإِن یَدۡعُونَ إِلَّا شَیۡطَٰنٗا مَّرِیدٗا١١٧ لَّعَنَهُ ٱللَّهُۘ وَقَالَ لَأَتَّخِذَنَّ مِنۡ عِبَادِکَ نَصِیبٗا مَّفۡرُوضٗا١١٨﴾ [النساء: 117-118].
«مشرکان بجای خدا جز بتهای مادینه را نمیپرستند» یعنی: بتهایی را میخوانند که به نام دختران نامگذاری کردهاند، چون لات، عزی و مناه. بعضی گفتهاند: مراد از (اناثا) فرشتگاناند زیرا مشرکان میگفتند: فرشتگان دختران خدایند. ضحاک میگوید: «مشرکان میگفتند: فرشتگان دختران خدایند و ما از آنرو آنان را میپرستیم تا ما را به خدا نزدیک سازند، بنابر همین دیدگاه بود که آنها رابه خدایی گرفته و تصاویر و تمثالهایی از دختران برای آنان تراشیدند و زروزیور و گردنبند و جواهر بر آنان آویختند و گفتند: اینها شبیه آن دختران خدا هستند کهما ایشان را میپرستیم! یعنی شبیه فرشتگاناند». بعضی دیگر از مفسران (اناثا) رابه اشیای غیرذی روح، چون سنگ و چوب خشک و غیره تفسیر کردهاند، که بنابراین تفسیر، معنی چنین میشود: «مشرکان جز مردگانی بیجان رانمیپرستند». «و نمیپرستند جز شیطان مرید را» که ابلیس لعین است زیرا پیروی آنان از فرمانهای ابلیس و آرایشهای او به این معنی است که در واقع او راپرستیدهاند. مرید: یعنی: متمرد، سرکش و متجاوز از حد. «که خدا او را لعنت کرد» یعنی: خداوند عزوجل شیطان را از رحمت خویش طرد کرد و او را از مقامات عالیه بیرون راند «و او گفت: همانا از بندگان تو سهم معینی برمیگیرم» یعنی: یقینا بخش معینی از بندگانت را که در علم ازلیات رفته است، در زیر پوشش گمراهیم قرار میدهم تا آنها را از عبادتت به سوی کفر و انکارت منحرف سازم. قتاده میگوید: «از هر هزار تن؛ نهصد و نود ونه تن رهسپار دوزخاند».
﴿وَلَأُضِلَّنَّهُمۡ وَلَأُمَنِّیَنَّهُمۡ وَلَأٓمُرَنَّهُمۡ فَلَیُبَتِّکُنَّ ءَاذَانَ ٱلۡأَنۡعَٰمِ وَلَأٓمُرَنَّهُمۡ فَلَیُغَیِّرُنَّ خَلۡقَ ٱللَّهِۚ وَمَن یَتَّخِذِ ٱلشَّیۡطَٰنَ وَلِیّٗا مِّن دُونِ ٱللَّهِ فَقَدۡ خَسِرَ خُسۡرَانٗا مُّبِینٗا١١٩﴾ [النساء: 119].
«و البته آنان را گمراه میکنم و البته آنان را در آرزوی باطل» دور و دراز «درمیافگنم» آرزوهایی که ناشی از وسوسه افگنیها و آرایشهای من است، چرا که فروگذاشتن راه تو را به آنان میآرایم و با درافگندنشان در آرزوهای باطل، آنان را به تأخیر توبه و امروز و فردا کردن در آن فرمان میدهم و این پندار خام را درآنان میافگنم که عمرشان طولانی خواهد بود و خیلی آرزوها دارند که باید به آن دست یابند و از این قبیل... «و البته وادارشان میکنم تا گوشهای چهارپایان رابشکافند» و ببرند. چنانکه کفار به امتثال امر شیطان و پیروی از رسم و راه وی، گوشهای حیوانات «بحیره، سائبه و وصیله»[8] را بهنشانه اختصاصدادن آنها به بتان میشکافتند «و البته وادارشان میکنم تا آفرینش الله را تغییر دهند» به قولی؛ مراد از آن: خایهکشی، برکندن چشمها و بریدن گوشهای حیوانات اختصاص یافته به بتان است. به قولی دیگر: مراد از آن، تغییردادن فطرت و خلقتی است کهخدای عزوجل مردم را بر آن سرشته است. خاطرنشان میشود که گروهی از علما خایهکشی چهارپایان را اگر به قصد ازدیاد منافع آنها چون چاقی بیشتر و... باشد رخصت دادهاند، اما خایهکشی انسانها روا نیست زیرا این کار، مثله و تغییردادن آفرینش خدا عزوجل است. بعضی دیگر ـ چون شاه ولیالله دهلوی ـ خالکوبی بدن و شبیهسازی مردان به زنان و زنان به مردان را نیز جزو آن میدانند. و درباره همه اینها احادیث آمده است «و هرکس که شیطان را به جای خداوند دوست گیرد» با پیروی از وی و امتثال اوامرش و فروگذاشتن پیروی الله عزوجل و امتثال اوامر وی «قطعا دستخوش زیان آشکاری شدهاست» آری! کدامین زیان بزرگتر از باختن هدایت در دنیا و باختن آخرت ـ با رهسپارشدن به دوزخ است؟!.
﴿یَعِدُهُمۡ وَیُمَنِّیهِمۡۖ وَمَا یَعِدُهُمُ ٱلشَّیۡطَٰنُ إِلَّا غُرُورًا١٢٠﴾ [النساء: 120].
«به آنان وعده میدهد» شیطان، وعدههای باطل و بیاساس را، از قبیل این که: نه بهشتی در کار است، نه دوزخی، نه رستاخیز و نه حسابی «و آنان را در آرزو میافگند» به آرزوهای نابکار و بیهوده«و شیطان به آنان وعده نمیدهد» با افگندن این وسوسههای میانتهی در اندرونشان «بجز غرور» یعنی: آنان را با این وعدههای خام میفریبد و در این وعدهها منافعی را به آنان میآراید، درحالیکه در آنها جز زیان محض چیز دیگری نیست. ابنعرفه میگوید: «غرور چیزی است که ظاهری دوستداشتنی، اما باطنی نفرتآلود دارد».
﴿أُوْلَٰٓئِکَ مَأۡوَىٰهُمۡ جَهَنَّمُ وَلَا یَجِدُونَ عَنۡهَا مَحِیصٗا١٢١﴾ [النساء: 121].
«آن گروه» یعنی: دوستان شیطان که به وسوسههای وی لبیک گفته و در دام فریب وی در افتادهاند «جایگاهشان جهنم است و از آن گریزگاهی ندارند» یعنی: جایی را ندارند که از عذاب جهنم بهسوی آن بگریزند.
﴿وَٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ سَنُدۡخِلُهُمۡ جَنَّٰتٖ تَجۡرِی مِن تَحۡتِهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُ خَٰلِدِینَ فِیهَآ أَبَدٗاۖ وَعۡدَ ٱللَّهِ حَقّٗاۚ وَمَنۡ أَصۡدَقُ مِنَ ٱللَّهِ قِیلٗا١٢٢﴾ [النساء: 122].
سپس خدای عزوجل حال نیکبختان پرهیزگار را با کرامتهایی که دارند ذکر نموده میفرماید: «و کسانی که ایمان آورده و کارهای شایسته کردهاند، به زودی آنان رادر باغهایی که از زیر درختان آنها نهرها جاری است درآوریم، همیشه در آن جاودانند» بدون زوال و بدون انتقال «وعده خدا حق است» یعنی: خداوند عزوجل این را به آنهاوعده داده است به وعده راستین و وعده او خواهنخواه انجامشدنی است «وچهکسی در سخن از خدا راستگوتر است«؟ یعنی: هیچکس در سخن از خدا عزوجل راستگوتر نیست. در حدیث شریف آمده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در خطبه خویشچنین میگفتند: «ان اصدق الحدیث کلام الله، وخیر الهدی هدی محمد، وشر الامور محدثاتها، و کل محدثه بدعه، وکل بدعه ضلاله، وکل ضلاله فیالنار: همانا راست ترین سخن، سخن خدا عزوجل است و بهترین روش، روش محمد صلی الله علیه و آله و سلم است و بدترین امور، امور نوپدید است و هر نوپیدایی بدعت و هر بدعتی گمراهی است و هر گمراهیای در دوزخ است»[9].
﴿لَّیۡسَ بِأَمَانِیِّکُمۡ وَلَآ أَمَانِیِّ أَهۡلِ ٱلۡکِتَٰبِۗ مَن یَعۡمَلۡ سُوٓءٗا یُجۡزَ بِهِۦ وَلَا یَجِدۡ لَهُۥ مِن دُونِ ٱللَّهِ وَلِیّٗا وَلَا نَصِیرٗا١٢٣﴾ [النساء: 123].
قتاده در بیان سبب نزول آیه کریمه میگوید: نقل است که مسلمانان و اهل کتاب بر همدیگر فخرفروشی کردند، اهل کتاب گفتند: پیامبران ما قبل از پیامبر شما بودهاند و کتاب ما قبل از کتاب شماست، پس ما از شما بهتریم! و مسلمانانگفتند: پیامبر ما خاتم پیامبران است و کتاب ما ناسخ کتابهای شماست، پس ما نزدالله عزوجل از شما بهتریم! این بود که نازل شد: «کار بر وفق آرزوهای شما و آرزوهای اهلکتاب نیست» یعنی ورود به بهشت، یا فضل و قرب نزد خداوند عزوجل و رهایی ازعذاب وی، بهصرف آرزو در دسترس نیست، چه این آرزوها به اهل کتابمربوط باشد؛ چنانکه گفتند: ما فرزندان و دوستان خداییم و آتش جز چند روزی معدود به ما نمیرسد! و چه این آرزوها به مسلمانان مربوط باشد؛ چنانکه برخی از آنها گفتند: در روز قیامت منادیای ندا میکند و میگوید: هرکس اسم اومحمد است به بهشت درآید! یا هرکس در روز جمعه، یا در فلان شهر درگذشتهاست، به بهشت در آید...! آری! همه اینها آرزوهای بیاساسیاست، بلکه «هرکس بدی کند، دربرابر آن کیفر داده میشود و برای خود بجز الله هیچ دوست و هیچ یاریدهندهای نمییابد» لذا هرکس مرتکب کار بدی ـ اعم از شرک یا غیرآن ـ بشود، در دنیا یا آخرت در برابر کارکردش کیفر میبیند و دراین امر میان مسلمان وکافر هیچ فرقی نیست.
در حدیث شریف آمده است که چون این آیه فرود آمد، مفاد آن بر بسیاری از اصحاب سخت تمام شد تا بدانجا که برخی از آنها ـ از جمله ابوبکر صدیق رضی الله عنه ـ گفتند: یا رسولالله! چگونه ما بعد از نزول این آیه رستگار میشویم، آخر در برابر هر عمل بدی کیفر مییابیم؟! رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «خدا بر تو بیامرزد ای ابوبکر! آیا تو بیمار نمیشوی؟ آیا در رنج و تعب نمیافتی؟ آیا به تو اندوه و دردی نمیرسد»؟ ابوبکر صدیق رضی الله عنه گفت: چرا یا رسولالله! فرمودند: پس اینها ازجمله آن چیزهایی است که با آن کیفر داده میشوید».
بنابراین روایت و روایات متعدد دیگر، هر درد و مصیبتی که به انسان مسلمان میرسد و حتی خاری که بر بدنش میخلد، کفاره گناهانش میباشد. چنانکه درحدیث شریف دیگری به روایت ابوهریره رضی الله عنه و ابیسعید از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آمده است که فرمودند: «هیچ درد و رنج و بیماری و آفت و حزن و حتی نگرانیای بهمسلمان نمیرسد، مگر اینکه خدای عزوجل با آن، گناهانش را کفاره میکند». همچنین در حدیث شریف آمده است: «چون گناهان بنده بسیار شود و او دارای چنان اعمال نیکی نباشد که کفاره گناهانش گردد، خدای عزوجل او را به غم واندوهی مبتلا میگرداند تا این امر گناهان وی را کفاره نماید». همچنین درحدیث شریف به روایت ابنعباس رضی الله عنه آمده است که فرمود: «از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم پرسیدند: یا رسولالله! هرکسی که مرتکب بدیای شود، در برابر آن جزا داده میشود؟ رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: آری! اما هرکس که کار نیکی انجام دهد دربرابر آن ده پاداش داده میشود، پس نابود شد کسیکه یگانهای وی دهگانهایش را مغلوب گردانید».
﴿وَمَن یَعۡمَلۡ مِنَ ٱلصَّٰلِحَٰتِ مِن ذَکَرٍ أَوۡ أُنثَىٰ وَهُوَ مُؤۡمِنٞ فَأُوْلَٰٓئِکَ یَدۡخُلُونَ ٱلۡجَنَّةَ وَلَا یُظۡلَمُونَ نَقِیرٗا١٢٤﴾ [النساء: 124].
«و کسانی که کارهای شایسته کنند، چه مرد باشند چه زن، درحالیکه مؤمن باشند، ایشان وارد بهشت شده و بهقدر نقیری مورد ستم قرار نمیگیرند» یعنی: بهاندازه ذره ناچیزی هم از پاداش آنان کاسته نمیشود. نقیر: گودی کوچک پشت هستهخرماست. و مقید ساختن عمل به ایمان، دلیل این عقیده اهل سنت و جماعت است که: عمل از ایمان نیست، بلکه عمل نشانهای بر ایمان و کمالی در آن است.
﴿وَمَنۡ أَحۡسَنُ دِینٗا مِّمَّنۡ أَسۡلَمَ وَجۡهَهُۥ لِلَّهِ وَهُوَ مُحۡسِنٞ وَٱتَّبَعَ مِلَّةَ إِبۡرَٰهِیمَ حَنِیفٗاۗ وَٱتَّخَذَ ٱللَّهُ إِبۡرَٰهِیمَ خَلِیلٗا١٢٥﴾ [النساء: 125].
«و کیست نیکوتر به اعتبار دین از آنکس که روی دل به درگاه خدا آورده و نیکوکار باشد» یعنی: خود را برای خدا عزوجل خالص گرداند در حالیکه به نیکوییها عامل باشد. پس ظاهر عمل، به متابعت شرع نیکو میشود و باطن آن، به اخلاص و چون یکی از این دو شرط موجود نبود، عمل فاسد و تباه است «و» کیست نیکوتر به اعتبار دین از آنکس که روی دل به درگاه خدا آورده و نیکوکار باشد ودر عین حال «از آیین حنیف ابراهیم پیروی کند»؟ پاسخ این است که هیچکس بهاعتبار دین از چنین کسی نیکوتر نیست، «و» چگونه نیکوتر از او باشد درحالیکه: «خدا ابراهیم را خلیل گرفت» یعنی: او را برگزیده خویش ساخت و به کرامتهای خاص خود مخصوصش گردانید. حنیف: یعنی: گراینده از ادیان باطل بهسوی دین حق، که اسلام است. خلیل: نزدیکترین دوستت به توست که تو او را با محبت و الفت خویش مخصوص میگردانی و او تو را. البته درجه «خلت» برترین مقامات «محبت» است که خدای عزوجل ابراهیم علیه السلام را در نزد خویش به اینمقام برگزید. ذکر مقام و جایگاه ابراهیم علیه السلام در اینجا، از باب ترغیب در پیروی از آیین وی است زیرا کسیکه خدای عزوجل او را به دوستی گرفت، سزاوار آن است که از راه و روش وی پیروی شود.
﴿وَلِلَّهِ مَا فِی ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَمَا فِی ٱلۡأَرۡضِۚ وَکَانَ ٱللَّهُ بِکُلِّ شَیۡءٖ مُّحِیطٗا١٢٦﴾ [النساء: 126].
«و آنچه در آسمانها و آنچه در زمین است از آن خداست» آیه کریمه به این حقیقت اشاره دارد که خداوند عزوجل ابراهیم را برای این خلیل خویش نگرفت که به او فخر نماید و از او نیرو برگیرد، بلکه او را بهخاطر طاعت وی و به عنوان پاداشیبرای وی در برابر عبودیت خالصانهاش، خلیل خویش گرفت بنابراین، حق تعالیبه ابراهیم علیه السلام و احدی از خلقش نیازمند نیست، چرا که هرچه در آسمانها و زمیناست از آن اوست «و خداوند بر همه چیز احاطه دارد» با علم خویش و هیچچیزکوچک و بزرگی نیست مگر اینکه در حیطه و دایره علم وی است و او بر همه چیز چیره و مسلط است ـ پاکی و ستایش ویژه اوست.
﴿وَیَسۡتَفۡتُونَکَ فِی ٱلنِّسَآءِۖ قُلِ ٱللَّهُ یُفۡتِیکُمۡ فِیهِنَّ وَمَا یُتۡلَىٰ عَلَیۡکُمۡ فِی ٱلۡکِتَٰبِ فِی یَتَٰمَى ٱلنِّسَآءِ ٱلَّٰتِی لَا تُؤۡتُونَهُنَّ مَا کُتِبَ لَهُنَّ وَتَرۡغَبُونَ أَن تَنکِحُوهُنَّ وَٱلۡمُسۡتَضۡعَفِینَ مِنَ ٱلۡوِلۡدَٰنِ وَأَن تَقُومُواْ لِلۡیَتَٰمَىٰ بِٱلۡقِسۡطِۚ وَمَا تَفۡعَلُواْ مِنۡ خَیۡرٖ فَإِنَّ ٱللَّهَ کَانَ بِهِۦ عَلِیمٗا١٢٧﴾ [النساء: 127].
«و از تو در باب زنان طلب فتوی میکنند» که با آنان چه نوع رفتار باید کرد؟ افتاء: روشن ساختن امری مبهم و استفتاء: سؤالکردن از حکم خدای عزوجل در مورد امور مبهم است. «بگو: الله به شما در باب زنان فتوی میدهد» یعنی: در موردآنچه از آن سؤال کردید، حکم را برای شما بیان میکند «و آنچه خوانده میشود بر شما در کتاب» یعنی: آنچه از قرآن که در آغاز سوره «نساء» نازل شده است.مراد از آن آیه: ﴿وَإِنۡ خِفۡتُمۡ أَلَّا تُقۡسِطُواْ فِی ٱلۡیَتَٰمَىٰ فَٱنکِحُواْ مَا طَابَ لَکُم...﴾ است؛ «درحق آن زنان یتیمی نازل شده که حق مقررشان را به ایشان نمیدهید» یعنی: مفاد آیه سوم این سوره که تفسیر آن گذشت، این است که: برخی از شما حق دختران یتیم را در مهریه و میراث به آنان نمیپردازید؛ «و» در عین حال «رغبت میکنید که با آنان نکاح کنید» به سبب زیبایی و جوانیشان، پس چنین نکنید مگر آن که مهرآنان را همچون امثالشان کاملا به آنان بپردازید. یا معنی این است: شما از نکاح کردن آنان به سبب زشتی و بدشکلیشان روی بر میگردانید، اما در عین حال، نکاح دادن آنان به دیگران را نیز ناخوش میدارید زیرا در آن صورت، آن دختر یتیم شوهرش را شریک مالش میگرداند «و» آنچه که بر شما درباره زنان یتیم ودرباره کودکان مستضعف در آیه (11) سوره «نساء» خوانده شد و آن آیه: ﴿یُوصِیکُمُ ٱللَّهُ فِیٓ أَوۡلَٰدِکُمۡۖ لِلذَّکَرِ مِثۡلُ حَظِّ ٱلۡأُنثَیَیۡنِ﴾ [النساء: 11]. است «درباره کودکان مستضعف نازل شده است» یادآور میشویم که اهل جاهلیت، میراث زنان و کودکان مستضعف را نمیدادند، بلکه فقط به مردانی میراث میدادند که آماده جنگ و دیگر امور مهم میبودند، پس حکم پروردگار درباره آنان که در آغاز سوره نیزگذشت: «این است که در حق یتیمان به عدل و انصاف رفتار کنید» و حکام جامعه اسلامی و اولیای ایتام، مکلف به رعایت این حکم هستند. بلی! درباره این استفتایی که مطرح کردید، آیات اول سوره پاسخگوی شماست.
علامه شاه ولیالله دهلوی میگوید: «پاسخ این استفتا تفصیلی داشت، پس حق تعالی بعضی مسائل را به آیات سابقه حواله فرمود و آن مسئله تحریم ظلم بر دختران یتیم است و بعضی را در اینجا جواب داد و آن مسئله نشوز و تحریم میل کلی به یک زن و اعراض از زن دیگر و اباحت طلاق در صورت ضرورت است ـ که در آیات بعدی (130 ـ 128) میآید». «و هر خیری که انجام دهید» در رعایت حقوق کسانی که ذکرشان رفت «قطعا خدا به آن داناست» و شما را برحسب کارکرد شما پاداش میدهد.
﴿وَإِنِ ٱمۡرَأَةٌ خَافَتۡ مِنۢ بَعۡلِهَا نُشُوزًا أَوۡ إِعۡرَاضٗا فَلَا جُنَاحَ عَلَیۡهِمَآ أَن یُصۡلِحَا بَیۡنَهُمَا صُلۡحٗاۚ وَٱلصُّلۡحُ خَیۡرٞۗ وَأُحۡضِرَتِ ٱلۡأَنفُسُ ٱلشُّحَّۚ وَإِن تُحۡسِنُواْ وَتَتَّقُواْ فَإِنَّ ٱللَّهَ کَانَ بِمَا تَعۡمَلُونَ خَبِیرٗا١٢٨﴾ [النساء: 128].
«و اگر زنی از نشوز یا اعراض شوهرش بیمناک باشد» نشوز مرد از زنش: دوری گزیدن و بدبردنش از وی، میلش به جدایی از وی، بازداشتن نفقه از وی و زدن یا دشنامدادن وی است. و «اعراض» وی از زنش این است که به سبب کبرسن، یا زشتی و ناهنجاریای در خلقت یا خلق وی، یا به سبب دلتنگی از وی و چشمدوختن به ازدواج با زنی دیگر، یا غیر این از علل، با وی انس و الفت نگیرد و با وی کمتر سخن بگوید «پس» اگر چنین بود «بر آن دو گناهی نیست در آن که صلح آورند در میان خود بهنوعی از» انواع «صلح» مثلا با ساقط کردن تمام نوبتزن، یا بخشی از نوبت وی، یا ساقط کردن بخشی از نفقه یا بخشی از مهرش. و درمقابل؛ امتیازی که مرد به زن میدهد این است که او را همچنان در حباله نکاح خویش نگه دارد «و صلح بهتر است» یعنی: صلح و سازشی که دلها بر آن آرام گرفته و اختلافات با آن برطرف شود، بهتر از جدایی، یا ادامه کشمکش وخصومت میان زن و شوهر است.
ابنجریرطبری از عائشه رضی الله عنها روایت کرده است که گفت: «این آیهناظر بر مردی است که دو زن دارد و یکی از آنها بدشکل یا بزرگسال است، و او بهوی چندان مایل نیست، پس این زن به شوهرش میگوید: طلاقم نده و در مقابل آن تو درباره من مخیر هستی (که حقم را در نوبت شب رعایت نکنی). چنان کهسوده بنت زمعه همسر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نیز که پا به سن گذاشته بود، از بیم آن که مبادا رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم طلاقش دهند، به آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم گفت: یا رسولالله! نوبتمن از آن عائشه باشد». آری! او ترجیح داد که افتخار همسری رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را از دست ندهد و رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم هم درخواست وی را پذیرفتند تا امتشان درمشروعیت و جواز این امر به ایشان تأسی و اقتدا کنند «و بخل در نفوس حضوردارد» حق تعالی خبر میدهد که بخل در نفس هریک از زن و شوهر، بلکه در تمامنفسها لانه دارد، بهطوری کهگویی همیشه در نفسها حضور و غلبه داشته و به حکم سرشت و طبیعت، در هیچ حالی از آنها غایب نمیشود، لذا این بخل است که مرد را وامی دارد تا از حسن معاشرت، تأمین نفقه زن بهطور پسندیده و مانند آن از حقوقی که بر عهده وی است امتناع کند، همچنین این بخل است که زن را وامی دارد تا وجایبی را که در قبال شوهرش دارد، به ایفا نگرفته و حاضر نباشد تا از چیزی از حقوقش دربرابر وی درگذرد «و اگر نیکوکاری و پرهیزگاری کنید» یعنی: اگر شما مردان با زنان خویش معاشرت نیکو داشته و از آنچه که جایز نیست؛ چون ناسازگاری و رویگردانی، بپرهیزید «قطعا خدا به آنچه انجام میدهید آگاه است» وشما را در قبال آن به زودی پاداش میدهد.
﴿وَلَن تَسۡتَطِیعُوٓاْ أَن تَعۡدِلُواْ بَیۡنَ ٱلنِّسَآءِ وَلَوۡ حَرَصۡتُمۡۖ فَلَا تَمِیلُواْ کُلَّ ٱلۡمَیۡلِ فَتَذَرُوهَا کَٱلۡمُعَلَّقَةِۚ وَإِن تُصۡلِحُواْ وَتَتَّقُواْ فَإِنَّ ٱللَّهَ کَانَ غَفُورٗا رَّحِیمٗا١٢٩﴾ [النساء: 129].
«و شما هرگز نمیتوانید میان زنان عدالت کنید» در محبت و مقاربت جنسی ونفقه و گفتوگو و انس و الفت و غیره، بهگونهای که به یکی از آنها به هیچ وجهیاز وجوه نسبت به دیگری تمایل بیشتری نداشته باشید «هرچند بر عدالت حریص باشید» از آن رو که طبایع بشری بر تمایل بیشتر به یکی از آنها سرشته شده است، بهطوری که مردان دراینباره مالک دلهایشان نبوده و هرگز نمیتوانند نفسهایشانرا به رعایت برابری تام و تمام میان زنانشان وادارند، از این جهت در حدیث شریفآمده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم میگفتند: «خدایا! این نوبتبخشی و تقسیم مناست در آنچه که من مالک آن هستم، پس مرا در آنچه که مالک آن نیستم سرزنش نکن» «پس» اکنون که هرگز نمیتوانید میان زنان تماما عدالت کنید «به یکطرف یکسره تمایل نورزید» که طرف دیگر را تماما ترک نمایید «تا آن که او را مانند معلقه رها کنید» معلقه: زنی است که نه به معنای واقعی وجود شوهر را احساس میکند و نه مطلقه است که تکلیف خود را بفهمد، لذا در سرگشتگی وبلاتکلیفی دستوپا میزند. شکی نیست که این حال و وضع، زیان بزرگی را متوجه او میسازد بنابراین، لازم است تا مرد برای او از نفس خویش سهمی بدهد، هرچند که این سهم اندک باشد «و اگر به اصلاح بپردازید» یعنی: اگر آنچه را که تباه ساختهاید از امر معاشرت نیکو با زنانتان و رعایت عدالت در میان آنان، به صلاح و اصلاح آورید «و پرهیزگاری نمایید» از خدا عزوجل با ترک آنچه که رضای وی در آن نیست و از تمایل یکسره به یک طرف بپرهیزید، بدانید که «یقینا خداوند آمرزنده مهربان است» و به کوتاهیهایی که قبلا از شما سر زده، شما را مؤاخذه نمیکند.
﴿وَإِن یَتَفَرَّقَا یُغۡنِ ٱللَّهُ کُلّٗا مِّن سَعَتِهِۦۚ وَکَانَ ٱللَّهُ وَٰسِعًا حَکِیمٗا١٣٠﴾ [النساء: 130].
«و اگر آن دو از یکدیگر جدا شوند» یعنی: اگر به صلح و سازشی نرسند و به وسیله خلع یا طلاق، از هم جدا شوند «خداوند هریک را بینیاز میگرداند» ازدیگری، بدینسان که برای مرد زنی را مهیا میگرداند که با وی سازش داشته باشد و چشم و دلش به او آرام گیرد و برای زن نیز مردی را نصیب میکند که ازمصاحبت با وی لذت برده و کاملا احساس خوشبختی نماید و بنابراین، حق تعالی هردو را «از توانگری خویش» روزی میدهد، به چنان روزیای که آنان را بینیاز گرداند. از علی رضی الله عنه درباره این آیه سؤال نمودند، فرمود: «این آیه ناظر بر مردی است که دو زن دارد و یکی از آن دو ناتوان شده، یا بدشکل و بدهیکلاست و لذا مرد میخواهد تا از وی جدا گردد، اما زن بر این اساس با وی صلح میکند که او یک شب نزد وی باشد و چند شب دیگر نزد زن دیگرش، لیکن وی را طلاق ندهد، پس آنچه که زن به خاطر خوشی به آن راضی شود، باکی در آننیست، اما اگر زن از قرارداد صلح برگشت، مرد باید میان آنها به برابری رفتارنماید». «و خداوند گشایشگر حکیم است» گشایشگر است در دهش و بخششخویش، صاحب حکمت است؛ از آنرو که اجازه داده تا رشته چنین ازدواج تلخی با طلاق از هم گسسته شود.
﴿وَلِلَّهِ مَا فِی ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَمَا فِی ٱلۡأَرۡضِۗ وَلَقَدۡ وَصَّیۡنَا ٱلَّذِینَ أُوتُواْ ٱلۡکِتَٰبَ مِن قَبۡلِکُمۡ وَإِیَّاکُمۡ أَنِ ٱتَّقُواْ ٱللَّهَۚ وَإِن تَکۡفُرُواْ فَإِنَّ لِلَّهِ مَا فِی ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَمَا فِی ٱلۡأَرۡضِۚ وَکَانَ ٱللَّهُ غَنِیًّا حَمِیدٗا١٣١﴾ [النساء: 131].
«و آنچه در آسمانها و آنچه در زمین است، از آن خداوند است. و ما به کسانی که پیش از شما به آنان کتاب دادهشده، سفارش کردیم» یعنی: در کتابهایی که بر آنان فرود آوردیم به آنان امر کردیم «و نیز به شما» یعنی: هم به آنان و هم بهشما امر کردیم که «از خدا پروا کنید» و تقوی پیشه کنید. لذا امر به تقوی مخصوص امت ما نیست و این سفارش دیرینهای است که خدای عزوجل پیوسته بدان توصیه کرده است، چه فقط به وسیله تقوی است که بنده نزد خدا عزوجل خوشبخت میشود.و چنانکه حق تعالی ما و پیشینیانمان را به تقوی دستور داد، هم به آنان فرمود وهم به ما میفرماید: «و اگر کفر بورزید» چه باک، که «آنچه در آسمانها و زمین است، از آن خداست و خدا بینیاز ستوده صفات است» یعنی: بینیاز است از خلقخویش و از پرستش آنان و سزاوار آن است که ستوده شود. فایده این تکرار، تأکید است تا بندگان به گسترایی ملک پروردگار پی ببرند و در آن بیندیشند و تأملکنند و بدانند که خداوند عزوجل از خلقش بینیاز و بر آنان تواناست و بنابراین، از حق وی است که مورد اطاعت قرار گیرد، نه مورد نافرمانی.
﴿وَلِلَّهِ مَا فِی ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَمَا فِی ٱلۡأَرۡضِۚ وَکَفَىٰ بِٱللَّهِ وَکِیلًا١٣٢﴾ [النساء: 132].
«و آنچه در آسمانها و آنچه در زمین است، از آن خداست و خدا کارسازی را کافی است» این آیه بیانگر موجبات تقوی و توکل است زیرا وقتی خلق همگی ازآن خدای متعالاند و او آفریننده و مالک آنهاست؛ پس این حق اوست که درمیان خلقش مطاع بوده و مورد نافرمانی قرار نگیرد و در همه امور فقط به او توکل شود نه بر غیر وی. پس سیاق این آیات دلیل بر آن است که رأس همه امور توحید و توکل است.
آنگاه حق تعالی بندگانش را چنین بیم میدهد:
﴿إِن یَشَأۡ یُذۡهِبۡکُمۡ أَیُّهَا ٱلنَّاسُ وَیَأۡتِ بَِٔاخَرِینَۚ وَکَانَ ٱللَّهُ عَلَىٰ ذَٰلِکَ قَدِیرٗا١٣٣﴾ [النساء: 133].
«ای مردم! اگر خدا بخواهد شما را از میان میبرد» یعنی: شما را فنا میسازد و میمیراند «و دیگرانی را پدید میآورد» یعنی: مردمی دیگر غیراز شما، یا خلقی دیگر غیر از انسانها را پدید میآورد، آنگاه ایشان نه همانند شما، بلکه مطیع وگوش به فرمان خواهند بود «و خداوند بر این کار تواناست».
﴿مَّن کَانَ یُرِیدُ ثَوَابَ ٱلدُّنۡیَا فَعِندَ ٱللَّهِ ثَوَابُ ٱلدُّنۡیَا وَٱلۡأٓخِرَةِۚ وَکَانَ ٱللَّهُ سَمِیعَۢا بَصِیرٗا١٣٤﴾ [النساء: 134].
«هر که طالب جزای دنیا باشد» یعنی: هرکس در عقیده و عمل و رفتار و جهاد خویش چیزی از پاداش دنیا را بخواهد ـ مثلا مجاهدی که طالب غنیمت جنگباشد نه مزد اخروی جهاد «پس پاداش دنیا و آخرت نزد خداست» بنابراین، چنین کسی به کمترین و حقیرترین دو پاداش اکتفا کرده است، آخر چرا او آن قدر بلندهمت نیست که با عمل خویش پاداش دنیا و آخرت هردو را از خدا طلب کند و احراز نماید «و خدا شنوای بیناست» شنواست سخنان بندگان را، بیناست به کارو کردارشان. این هم وعده و هم وعید است.
چون معانی مالکیت، قدرت و پاداش دهی پروردگار متعال در دنیا و آخرت، در نفسها استقرار پیدا کرد؛ حق تعالی به رعایت عدالت دستور صادر نموده ومیفرماید:
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ کُونُواْ قَوَّٰمِینَ بِٱلۡقِسۡطِ شُهَدَآءَ لِلَّهِ وَلَوۡ عَلَىٰٓ أَنفُسِکُمۡ أَوِ ٱلۡوَٰلِدَیۡنِ وَٱلۡأَقۡرَبِینَۚ إِن یَکُنۡ غَنِیًّا أَوۡ فَقِیرٗا فَٱللَّهُ أَوۡلَىٰ بِهِمَاۖ فَلَا تَتَّبِعُواْ ٱلۡهَوَىٰٓ أَن تَعۡدِلُواْۚ وَإِن تَلۡوُۥٓاْ أَوۡ تُعۡرِضُواْ فَإِنَّ ٱللَّهَ کَانَ بِمَا تَعۡمَلُونَ خَبِیرٗا١٣٥﴾ [النساء: 135].
«ای مؤمنان! پیوسته» با سعی و سختکوشی تمام «به عدالت قیام کنید» درمیان مردم، در آنچه که از امورشان بر عهده میگیرید و نیز به عدالت قیام کنید در حق کسانیکه زیر دست شمایند از زنان و فرزندان. خطاب آیه کریمه، قضات وامرا را نیز دربر میگیرد «و برای خدا گواهی دهید» یعنی: در ادای گواهی، خدا عزوجل را درنظر داشتهباشید و رضای او را طلب کنید؛ با برپاداشتن گواهی در میان مردم بر وجه راستین آن که همانا اظهار حق است «ولو آن که» این گواهی حق «به زیان خودتان یا پدر و مادر و خویشاوندانتان باشد» رعایت عدالت در گواهی دادن علیهخود؛ اقرار به حقوقی است که بر ذمه خود انسان قرار دارد و رعایت عدالت درگواهی دادن علیه پدر و مادر و خویشاوندان؛ گواهی دادن او به حقی است که دیگری بر ذمه آنان دارد. پدر و مادر از آنرو ذکر شدهاند که نیکی کردن به آنها واجب است و در عین حال آنها دوستداشتهترین خلق برای فرزند هستند. همینطور نزدیکان انسان نیز در مظان دوستی و تعصب وی قرار دارند، پس هرگاه انسان در میزان عدل و حق، علیه این محبوبترین کسان خویش گواهی داد، بدون شک گواهی حق وی علیه مردم بیگانه، حتمی است «اگر» کسیکه علیه وی گواهی داده میشود «توانگر باشد» پس نباید به خاطر توانگر بودنش و جلب منافع یا دفع زیانش، از گواهیدادن علیه وی صرف نظر شود «یا» اگر «فقیر باشد» نباید بهانگیزه دلسوزی و ترحم بر وی و رعایت حالش، ادای گواهی علیه وی فروگذاشته شود «به هرحال خدا به آندو» از شما «سزاوارتر است» و مهربانتر «پس از خواهش نفس پیروی نکنید» در جلب منفعت برای خود، یا والدین و نزدیکان خویش و دفع زیان از آنان «با ترک عدالت» پس فریفتهشدن به خواهشها و منافع، شما را به ترک عدالت وا ندارد «و اگر سخن را بپیچانید» یعنی: اگر حقی را که ادای درست آن برشما واجب است، فروگذارید؛ با تحریف نمودن شهادت برخلاف حقیقت آن ـ به روشی که خواهش نفس شما را برآورد و ازجمله با زبانبازی «یا اعراض نمایید» از ادای شهادت بهطورکلی، با کتمان نمودن آن «قطعا خدا به آنچه انجام میدهید، آگاه است» و شما را در برابر آن جزا میدهد.
این آیه عام است در باره قضات و شهود. اعراض شهود از ادای شهادت، روشن است و صریح آیه به آن ناطق میباشد، اما اعراض و زبانبازی قاضی نیز این است که: او در جریان دادرسی از یکی از دو طرف دعوی روی گرداند، یا ازسخنگفتن با وی سربپیچد. بعضی گفتهاند: آیه کریمه مخصوص به شهود است زیرا در جاهلیت چنان بود که شخص اگر شهادت حقی درباره پسرعمو یا خویشاوند خویش میداشت و او را فقیر و تنگدست مییافت، زبانش را از ادای آن شهادت علیه وی درمیپیچید، یا آن شهادت را بهطور کلی پنهان میکرد تا آنگاه که آن خویشاوند و نزدیک وی، توانگر شود و دینش را بپردازد. این بودکه آیه کریمه نازل شد. در حدیث شریف آمده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «بهترین گواهان کسی است که گواهیاش را قبل از آن که از وی خواسته شود، ادا نماید».
از آنجا که ایمان رکن اساسی تقوی است و این سوره در حقیقت شارح اصل «تقوی» که در آغاز سوره «بقره» مطرح شد، میباشد بنابراین، خداوند متعال میفرماید:
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُوٓاْ ءَامِنُواْ بِٱللَّهِ وَرَسُولِهِۦ وَٱلۡکِتَٰبِ ٱلَّذِی نَزَّلَ عَلَىٰ رَسُولِهِۦ وَٱلۡکِتَٰبِ ٱلَّذِیٓ أَنزَلَ مِن قَبۡلُۚ وَمَن یَکۡفُرۡ بِٱللَّهِ وَمَلَٰٓئِکَتِهِۦ وَکُتُبِهِۦ وَرُسُلِهِۦ وَٱلۡیَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِ فَقَدۡ ضَلَّ ضَلَٰلَۢا بَعِیدًا١٣٦﴾ [النساء: 136].
«ای کسانی که ایمان آوردهاید! به خدا و پیامبر او و کتابی که بر پیامبرش فروفرستاده ایمان بیاورید» یعنی: بر ایمانتان ثابتقدم بوده و بر آن مداومت ورزید و آن راپیوسته تجدید نمایید. پس این دستور، از باب تحصیل حاصل نیست، بلکه از باب افزودن بر کمال کامل است، چنانکه مؤمن در هر نمازی میگوید: ﴿ٱهۡدِنَا ٱلصِّرَٰطَ ٱلۡمُسۡتَقِیمَ٦﴾ . «ما را به راه راست هدایت کن». یعنی: بر هدایتمان بیفزای و ما را بر آن بر راه راست ثابتقدم نگهدار «و» ایمان آورید «به کتابهایی که قبلا نازل کرده است» این دستور، شامل ایمان به همه کتابهای آسمانی میشود. ملاحظه میکنیم که حق تعالی در اینجا پنج رکن از ارکان ایمان را ذکر کرد زیرا رکن ششم که ایمان به قدر حق تعالی است، بخشی از مضمون ایمان به خداوند عزوجل میباشد «و هرکه به الله و به فرشتگان او و کتابهایش و پیامبرانش و روز آخرت کفر ورزد، درحقیقت گمراه شده است» از راه راست «به گمراهی دور و درازی» زیرا کفر به هر رکنی از ارکان ایمان، کفر به کل آن میباشد، پس چنین کسی هرچه زودتر باید به راه هدایت برگردد.
﴿إِنَّ ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ ثُمَّ کَفَرُواْ ثُمَّ ءَامَنُواْ ثُمَّ کَفَرُواْ ثُمَّ ٱزۡدَادُواْ کُفۡرٗا لَّمۡ یَکُنِ ٱللَّهُ لِیَغۡفِرَ لَهُمۡ وَلَا لِیَهۡدِیَهُمۡ سَبِیلَۢا١٣٧﴾ [النساء: 137].
«کسانی که ایمان آوردند، سپس کافر شدند، باز ایمان آوردند، سپس کافر شدند، آنگاه بر کفر خود افزودند، هرگز الله آنان را نمیآمرزد و هرگز به آنان راهی نمینماید» زیرا پس از اینهمه فروروی در لجن کفر و نفاق، دیگر از آنها کاملا بعید است کهخود را برای خدا عزوجل خالص گردانیده و به او ایمانی راستین بیاورند، چه اضطراب و کفر مستمر و انکار دائم آنها، دلیل بر آن است که آنها با دین حق بازی میکنند و در گرویدن به حق، نیت درست و تصمیم خالصانهای ندارند. این گروه عبارتند از: منافقان و زندیقان، که چون نزد مسلمانان و تحت اشراف و نظر آنان باشند، ادعای اسلام میکنند، ولی آنگاه که از نزد مسلمانان بروند، اظهار کفر مینمایند.
افزودن کفر از سوی آنان؛ پایداری آنها بر کفر تا هنگام مرگ است. به همین جهت ابنعباس رضی الله عنه میگوید: «درصورتی بر آنان آمرزیده نمیشود که بر کفر خویش تا دم مرگ استمرار ورزند». در غیر آن، اگر کافر ایمان آورد و ایمانش را خالص گرداند و از کفر تماما دست بکشد، در این صورت خدای عزوجل او را به راه راست هدایت نموده است و اسلام ماقبلش را محو مینماید و ویران میسازد. علی رضی الله عنه با این آیه که در آن کفر بعد از ایمان سه بار ذکر شده است، چنیناستدلال میکند که: مرتد باید سه بار به توبه فراخوانده شود.
ذکر منافقان بعد از این آیات، مشعر بر آن است که حال فوق از احوال منافقان است:
﴿بَشِّرِ ٱلۡمُنَٰفِقِینَ بِأَنَّ لَهُمۡ عَذَابًا أَلِیمًا١٣٨﴾ [النساء: 138].
«منافقان را بشارت ده که عذابی دردناک در پیش دارند» بشارت دادن عذاب به منافقان، استهزا به آنان است زیرا این در واقع بیم دادن است نه بشارت.
﴿ٱلَّذِینَ یَتَّخِذُونَ ٱلۡکَٰفِرِینَ أَوۡلِیَآءَ مِن دُونِ ٱلۡمُؤۡمِنِینَۚ أَیَبۡتَغُونَ عِندَهُمُ ٱلۡعِزَّةَ فَإِنَّ ٱلۡعِزَّةَ لِلَّهِ جَمِیعٗا١٣٩﴾ [النساء: 139].
«همان کسانی که کافران را دوست خود میگیرند» یعنی: کافران را بر کفرشان پشتیبانی و بر گمراهیشان یاری میکنند و دلها و عواطفشان با کافران است «بجزمؤمنان» یعنی: مؤمنان را دوست خویش نمیگیرند «آیا عزت را نزد آنان میجویند» که این خیالی خام است «چرا که عزت، همه از آن خداست» پس به هر که بخواهد از آن میبخشد و آن را از هرکه بخواهد باز میدارد. باید دانست که عزت و ارجمندی موجود در نزد غیر حق تعالی، همه از فیض و فضل اوست، پس مؤمن، عزت را جز از خداوند عزوجل نمیطلبد. عزت: غلبه و قوت و نیرومندی است. تفسیر عملی این آیه در عصر ما، وابستگی برخی از فرزندان مسلمین به احزاب کفر و جریانهای انحرافی دین ستیز یا دین گریز است، که این سادهلوحان، عزت خویش را در پیوستن به آنان میجویند.
﴿وَقَدۡ نَزَّلَ عَلَیۡکُمۡ فِی ٱلۡکِتَٰبِ أَنۡ إِذَا سَمِعۡتُمۡ ءَایَٰتِ ٱللَّهِ یُکۡفَرُ بِهَا وَیُسۡتَهۡزَأُ بِهَا فَلَا تَقۡعُدُواْ مَعَهُمۡ حَتَّىٰ یَخُوضُواْ فِی حَدِیثٍ غَیۡرِهِۦٓ إِنَّکُمۡ إِذٗا مِّثۡلُهُمۡۗ إِنَّ ٱللَّهَ جَامِعُ ٱلۡمُنَٰفِقِینَ وَٱلۡکَٰفِرِینَ فِی جَهَنَّمَ جَمِیعًا١٤٠﴾ [النساء: 140].
«و البته خدا در کتاب» خویش قرآن و دقیقا در آیه (68) از سوره «انعام»؛ «بر شما نازل کرده که: هرگاه شنیدید آیات خدا مورد انکار و ریشخند قرار میگیرد، باآنان ننشینید تا به سخنی غیراز آن درآیند» یعنی: در هنگام شنیدن کفر و استهزا بهآیات خدا عزوجل ، با کفار همنشین مشوید تا به سخنی دیگر غیراز آن بپردازند «چرا که در این صورت شما هم مثل آنان خواهید بود» یعنی: اگر در مجالس تمسخر و استهزای آنان بنشینید و از این کار دست برندارید، در آن صورت، شما هم در کفرمانند آنان هستید، پس اجتناب از مجالس کسانی که به آیات الهی کفر ورزیده وآن را مورد استهزا قرار میدهند، از تقوی است و بدانید که: «خداوند گردآورنده منافقان و کافران است همه یکجا در دوزخ» به جهت یکجا بودن آنها در کفر و استهزا در دنیا، پس چنانکه منافقان با کافران در کفرشان مشارکت کردند؛ همچنین خداوند متعال میان آنان در جاودانه بودن در دوزخ مشارکت میآورد. آیه (68) سوره «انعام» این است: ﴿وَإِذَا رَأَیۡتَ ٱلَّذِینَ یَخُوضُونَ...﴾ [الأنعام: 68]. : و چون دیدی کسانی به قصد تخطئه در آیات ما فرو میروند، از آنان روی برتاب تا در سخنی غیر از آن درآیند). این حکم آنگاه نازل شد که گروهی از مسلمانان با مشرکان ویهودیان همنشینی میکردند، درحالی که آنها در مجالس خویش قرآن را به ریشخند و استهزا میگرفتند، پس مؤمنان از این همنشینیها منع شدند.
برخی از علما با استدلال به همین آیه، همنشینی با فاسقان و اهل بدعت را از هر جنسی که باشند، حرام دانستهاند.
آنگاه حق تعالی با بیان اوصاف بیشتری از منافقان بر شناختمان از آنان میافزاید:
﴿ٱلَّذِینَ یَتَرَبَّصُونَ بِکُمۡ فَإِن کَانَ لَکُمۡ فَتۡحٞ مِّنَ ٱللَّهِ قَالُوٓاْ أَلَمۡ نَکُن مَّعَکُمۡ وَإِن کَانَ لِلۡکَٰفِرِینَ نَصِیبٞ قَالُوٓاْ أَلَمۡ نَسۡتَحۡوِذۡ عَلَیۡکُمۡ وَنَمۡنَعۡکُم مِّنَ ٱلۡمُؤۡمِنِینَۚ فَٱللَّهُ یَحۡکُمُ بَیۡنَکُمۡ یَوۡمَ ٱلۡقِیَٰمَةِۗ وَلَن یَجۡعَلَ ٱللَّهُ لِلۡکَٰفِرِینَ عَلَى ٱلۡمُؤۡمِنِینَ سَبِیلًا١٤١﴾ [النساء: 141].
«همانها که مترصد شمایند» یعنی: انتظار میکشند که چه بر سر شما میآید و کدامین خیر یا شری به شما میرسد «پس اگر از جانب خداوند به شما فتحی برسد» با پیروزساختنتان بر مخالفان کافرتان «میگویند: مگر ما با شما نبودیم» در آراستگی به اسلام و پایبندی به احکام آن؟ لذا سهم ما را از غنیمت بدهید «و اگر کافران نصیبی برند» از پیروزی و غلبه بر شما، به سبب حکمتی که خداوند عزوجل تحقق آن را اراده کرده است «میگویند» این منافقان به کافران: «مگر ما بر شما تسلط نداشتیم» یعنی: مگر ما به شما روشن نساختیم که بر کیش شما هستیم، ولی با مسلمانان درمیآمیزیم تا آنها را از جنگیدن با شما سست کنیم؟ یا معنی این است: آیا ما بر شما تسلط نداشتیم و این امکان برای ما موجود نبود که شما رابکشیم و مسلمانان را علیه شما برانگیزیم؟ «و آیا شما را از ضرر مسلمانان بازنداشتیم«؟ یعنی: آیا ما با سست ساختن و ترسانیدن مسلمانان از شما، آنها را از شما دور نکردیم تا بدانجا که دلهایشان از دفاع سست شد و از انتقام گرفتن از شما ناتوان شدند؟
مراد آیه این است که: منافقان به آن گروهی گرایش پیدا میکنند که غلبه و پیروزی با وی باشد و به گروه غالب چنین وانمود میکنند که با آنان علیه گروه مغلوب همدست بودند. این است شیوه منافقان ـ خداوند عزوجل لعنتشان کند.
کسانی از اهل اسلام که به پیروی از روش منافقان در کسب مال و جاه و قدرت، به صاحبان بهرههای دنیا تمایل ورزند و با آنان از در تملق و دوستی وخضوع و فروتنی درآیند و در جانب مقابل با کسانی که بهرهای از دنیا ندارند، بهدرشتی و سختی و بداخلاقی رفتار کنند و آنها را تحقیر و تمسخر نموده و با آنها به گونه ناپسند رفتار کنند، نیز شبیه این منافقان هستند ـ که خدای عزوجل اخلاق اهل نفاق را محو و آنان را سیهروی و بیپناه گرداند. «پس خداوند روز قیامت میان شما داوری میکند» یعنی: ای مؤمنان و منافقان! بدانید که خداوند عزوجل به زودی درروز قیامت میان شما داوری میکند و در این روز است که حقایق آفتابی شده وپنهانکاریها برملا میگردد «و خداوند هرگز برای کافران، بر» زیان «مؤمنان راهتسلطی قرار نداده است» اگر مراد از (راه تسلط )، پیروزی و نصرت مؤمنان برآنان باشد، این در روز قیامت است و اگر مراد از آن، حجت و برهان باشد، این در دنیاست. یعنی: خداوند عزوجل کافران را بر مؤمنان در حجت غلبه نمیدهد، بلکه حجت همواره از آن مؤمنان است. برخی آیه را چنین معنی میکنند: خدای سبحان برای کافران بر زیان مؤمنان راه تسلطی قرار نمیدهد، مادامی که آنان پایبند عمل به حق بوده و به باطل راضی نباشند، پس تا زمانی که مؤمنان به شریعت خداوند عزوجل عامل بوده و بهطور بایدوشاید رهرو راه شریعت باشند، حتما حق تعالی کفار و منافقان را سرکوب نموده و با برترساختن درجات مؤمنان بر درجات کفار و منافقان، کرامت اهل ایمان را نمایان میگرداند.
صاحب تفسیرالمنیر و حضرت شاهولیالله دهلوی میگویند: «مراد آیه کریمه این است که خداوند عزوجل کافران را بر مؤمنان چنان مسلط نمیسازد که اهل اسلام را به کلی مستأصل و ریشهکن ساخته و شوکت و دولت آنها را تماما از بین ببرند بنابراین، آیه کریمه پاسخی است به منافقانی که به انتظار زوال و نابودی کامل دولت مؤمنان بودند و با کفار از آنرو سازش و همکاری میکردند که ـ به پندارخام خود ـ در هنگام ریشهکن شدن مؤمنان، از پایمال شدن بیمناک بودند».
﴿إِنَّ ٱلۡمُنَٰفِقِینَ یُخَٰدِعُونَ ٱللَّهَ وَهُوَ خَٰدِعُهُمۡ وَإِذَا قَامُوٓاْ إِلَى ٱلصَّلَوٰةِ قَامُواْ کُسَالَىٰ یُرَآءُونَ ٱلنَّاسَ وَلَا یَذۡکُرُونَ ٱللَّهَ إِلَّا قَلِیلٗا١٤٢﴾ [النساء: 142].
«منافقان با خدا نیرنگ میکنند» با آشکارساختن ایمان و پنهان داشتن کفر. یامعنی این است: منافقان به دوستان خدا عزوجل نیرنگ میزنند. پس به این معنی، حق تعالی فریببازی با دوستانش را ـ به عنوان گرامیداشتی برای مؤمنان ـ فریببازی با خود معرفی کرد، چنانکه در حدیث شریف قدسی آمده است: «هرکس دوست مرا آزار داد، بیگمان مرا آزار داده است». «و حال آن که خداوند به آنان نیرنگ میزند» یعنی: خداوند متعال با آنان چون نیرنگزنندهای رفتارمیکند، بدینگونه که آنان را در دنیا بر همان حال تظاهر به اسلام وا میگذارد تا بدینوسیله خونها و اموالشان از تعرض مصون بماند و عذابشان را به سرای آخرت محول کرده و دربرابر نیرنگشان، درک اسفل از دوزخ را جایگاهشان میگرداند «و چون منافقان بهسوی نماز برخیزند، با کسالت بر میخیزند» پس درحالی نمازمیخوانند که کاهل، کسل، دلمرده و گرانبارند، نه به ثوابی امیدوارند و نه از عذابی بیمناک و «با مردم ریا میکنند» ریا: نمایاندن کار و رفتاری پسندیده و زیبا به منظور نمایش دادن به مردم است، نه به منظور پیروی از امر خدا عزوجل . درحدیث شریف آمده است: «هرکس نماز را در جایی که مردم او را میبینند، نیکوبخواند، اما در خلوت که کسی او را نمیبیند، آن را سرسری از سر بگذراند، اینتوهینی است که به آن بر پروردگار عزوجل اهانت روا داشته است». «و یادنمیکنند» منافقان «الله را جز اندکی» یعنی: نماز نمیخوانند مگر اندکی زیرا منافقان اصلا دور از دیدگان مردم نماز نمیخوانند. یا معنی این است: منافقان خدا عزوجل را به تسبیح و تهلیل ـ جز به طور اندک و نادر ـ ذکر نمیگویند و اگر این ذکر اندک هم خالصانه برای خدا عزوجل بود؛ قطعا بسیار بود، ولی این هم خالصانه نیست.
در حدیث شریف آمده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در وصف نماز منافق فرمودند: «این نماز منافق است، این نماز منافق است، این نماز منافق است: منتظر آفتاب میماند تا چون آفتاب در میان دو شاخ شیطان قرار گرفت (یعنی در شرف غروب بود)، برمیخیزد، پس چهار منقار میزند و در آن خدا عزوجل را جز اندکی یاد نمیکند». همچنین در حدیث شریف آمده است: «سنگینترین نمازها برمنافقان نماز عشاء و نماز بامداد است و اگر آنها میدانستند که در این دو نماز چه پاداشیاست، حتما به این دو نماز میآمدند، هرچند به حالت سینهخیز ـ یعنی بر روی زانو و شکم خویش...».
﴿مُّذَبۡذَبِینَ بَیۡنَ ذَٰلِکَ لَآ إِلَىٰ هَٰٓؤُلَآءِ وَلَآ إِلَىٰ هَٰٓؤُلَآءِۚ وَمَن یُضۡلِلِ ٱللَّهُ فَلَن تَجِدَ لَهُۥ سَبِیلٗا١٤٣﴾ [النساء: 143].
«در میان این و آن مترددند» یعنی: منافقان در کار خویش میان مؤمنان و مشرکان و میان کفر و ایمان، متردد و دودلاند، نه ایمانی خالصانه میآورند و نه صراحتا به کفر میپیوندند «و هرکه را خدا گمراه کند» یعنی: هرکه را خداوند عزوجل خوار سازد و توفیق را از وی سلب نماید «پس هرگز راهی برای او نخواهی یافت» یعنی: راهی که او را به حق برساند، یا اصلا برای او هیچ راهی نخواهی یافت؛ بلکه او هر روز در راهی است و هیچ ثبات و استقراری ندارد.
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ لَا تَتَّخِذُواْ ٱلۡکَٰفِرِینَ أَوۡلِیَآءَ مِن دُونِ ٱلۡمُؤۡمِنِینَۚ أَتُرِیدُونَ أَن تَجۡعَلُواْ لِلَّهِ عَلَیۡکُمۡ سُلۡطَٰنٗا مُّبِینًا١٤٤﴾ [النساء: 144].
«ای مؤمنان! کافران را دوست نگیرید» یعنی: کافران را از خواص و نزدیکان خویش نگردانید و با آنان رابطه دوستی برقرار نسازید «بجای» برادرانتان از «مؤمنان» چنانکه منافقان چنین کردند «آیا میخواهید در پیشگاه خداوند برای خود حجتی روشن» و الزامآور «قرار دهید» که شما را بهسبب این حجت، یعنی موالات و دوستی با کافران، عذاب کند؟ ابنعباس رضی الله عنه میگوید: «سلطان» درقرآن همهجا به معنای حجت است.
﴿إِنَّ ٱلۡمُنَٰفِقِینَ فِی ٱلدَّرۡکِ ٱلۡأَسۡفَلِ مِنَ ٱلنَّارِ وَلَن تَجِدَ لَهُمۡ نَصِیرًا١٤٥﴾ [النساء: 145].
«هرآینه منافقان در درک اسفل جهنماند» درک: فروترین پله و طبقه است و به آنچه در بالا قرار دارد، «درج» گفته میشود. یعنی: درجه در بلندی به کار میرود و «درک» در پایینی. روایت شده است که دوزخ دارای هفت طبقه است و منافق در فروترین طبقه آن که «هاویه» نامیده میشود، قرار دارد «و هرگز برایآنان هیچ یاوری نخواهی یافت» که از این درک اسفل نجاتشان دهد. عبدالله بنمسعود رضی الله عنه میگوید: «منافقان در درک اسفل در صندوقهای سربستهای ازآتش قرا دارند». دلیل سختتر بودن عذاب منافق از کافر این است که:
1- منافق در دنیا از شمشیر مسلمانان در امان مانده است، پس عدالت ایجاب میکند که در آخرت تاوان آن را بازپس دهد.
2- علاوه براین که منافق در کفر خود همانند کافر است، اسلام و مسلمین را هم به ریشخند گرفته است.
3- کفر منافق شدید و غائلهها و فتنهگریهای او بسیار است.
﴿إِلَّا ٱلَّذِینَ تَابُواْ وَأَصۡلَحُواْ وَٱعۡتَصَمُواْ بِٱللَّهِ وَأَخۡلَصُواْ دِینَهُمۡ لِلَّهِ فَأُوْلَٰٓئِکَ مَعَ ٱلۡمُؤۡمِنِینَۖ وَسَوۡفَ یُؤۡتِ ٱللَّهُ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ أَجۡرًا عَظِیمٗا١٤٦﴾ [النساء: 146].
«مگر کسانی که توبه کردند» از نفاق خویش «و اصلاح نمودند» آنچه را با نفاق از احوال خویش فاسد ساخته بودند «و به خدا چنگ زدند» چنگزدن بهحق تعالی؛ تمسک به او و اعتماد به وعدههای وی است «و دین خود را برای خدا خالص گردانیدند» بهطوری که به اطاعت غیر وی آلوده نگردد «پس آن گروه، همراه مؤمنانند» در احکام دنیا و آخرت. سپس خداوند متعال آنچه را که به این مؤمنان وعده داده است، بیان نموده میفرماید: «و خداوند بهزودی به مؤمنان پاداش بزرگی میبخشد» پس باید منافقان به سوی توبه و اصلاح بشتابند زیرا برای کسانیکه به راه خلوص و صلاح برمیگردند، نیز مانند این پاداش است.
﴿مَّا یَفۡعَلُ ٱللَّهُ بِعَذَابِکُمۡ إِن شَکَرۡتُمۡ وَءَامَنتُمۡۚ وَکَانَ ٱللَّهُ شَاکِرًا عَلِیمٗا١٤٧﴾ [النساء: 147].
«اگر شکر کنید و ایمان آورید، خدا میخواهد با عذاب شما چه کند»؟ بدون تردیدعذاب نمودن شما چیزی بر ملک و اقتدار حق تعالی نمیافزاید، چنانکه عذاب نکردن شما چیزی از قدرت و ملک وی نمیکاهد، پس اگر شکرگزار و مؤمنباشید، خدا عزوجل از عذاب نمودن شما چه منفعتی میبرد؟
ملاحظه میکنیم که در این عبارت، دعوتی لطفآمیز به منافقان پیشکش شدهاست تا خود را اصلاح نمایند. حق تعالی شکر را بر ایمان مقدم گردانید زیرا شخص عاقل در آغاز به نعمتهای بزرگی که در وجود وی و دنیای هستی قراردارد، مینگرد آنگاه شکر و سپاس مبهمی را تقدیم منعم خود مینماید و چون نگرشهایش به شناخت منعم انجامید، در اینجاست که به منعم ایمان میآورد، آنگاه دیگر پیوسته شکرگزار وی است «و خدا همواره شکرپذیر داناست» یعنی: قدردان بندگانش در برابر طاعت آنهاست و در قبال شکرگزاریشان به ایشان اجر عظیمی میدهد و آن را از ایشان میپذیرد.
﴿لَّا یُحِبُّ ٱللَّهُ ٱلۡجَهۡرَ بِٱلسُّوٓءِ مِنَ ٱلۡقَوۡلِ إِلَّا مَن ظُلِمَۚ وَکَانَ ٱللَّهُ سَمِیعًا عَلِیمًا١٤٨﴾ [النساء: 148].
«خداوند بانگ برداشتن به بدزبانی را دوست ندارد» مانند دادکشیدن و صدا بلند کردن در فحش و دشنام، حتی اگر آنچه که به شخص دشنام داده شده نسبت میدهند، صحیح نیز باشد؛ «مگر از کسیکه بر او ستم رفته باشد» یعنی: کسیکه مورد ستم قرار گرفته، این حق را دارد که بانگ بردارد، داد بکشد وبگوید: فلانی بر من ستم کرد. به قولی دیگر: مراد این است که مظلوم میتواند ستمگر خود را نفرین کند. در حدیث شریف آمده است: «از دعای مظلوم بپرهیزید زیرا در میان او و خداوند عزوجل هیچ حجابی نیست». همچنین مظلوم میتواند از ظالم شکایت کند و بگوید: «فلان بر من ستم کرد، یا فلان شخص ستمگری است». لذا برای کسیکه موردستم قرار میگیرد، جایز است تا علیه ستمگرش سخنی را بر زبان آورد که برای او بد و آزار دهنده باشد. در حدیث شریف آمده است: «تعلل وبهانهجویی بدهکاری که به پرداخت بدهی خویش قادر است، ظلم است و موجب رواشدن مجازات و پایمال کردن حرمت و آبروی وی میگردد». اما برای مظلوم جایز نیست که در فریادزدن به بدی علیه ظالم، از حق خود تجاوز کند که اگر چنینکرد، تجاوزگر بهشمار میرود «و خداوند شنوای داناست» داد و فریاد مظلوم را میشنود و ظلم ظالم را میداند.
آنگاه حق تعالی بندگانش را به گذشت و عفو برانگیخته و میفرماید:
﴿إِن تُبۡدُواْ خَیۡرًا أَوۡ تُخۡفُوهُ أَوۡ تَعۡفُواْ عَن سُوٓءٖ فَإِنَّ ٱللَّهَ کَانَ عَفُوّٗا قَدِیرًا١٤٩﴾ [النساء: 149].
«اگر خیری را آشکار کنید، یا پنهانش دارید» یعنی: اگر خیری را آشکارا یا پنهانی انجام دهید؛ «یا از بدیای» که در حق شما میشود «عفو کنید» و اصلا آنرا به دل نگیرید «هرآینه خدا عفوکننده است» از بندگانش و «توانا» است برانتقام گرفتن از آنان به سزای آنچه کردهاند. یعنی: به خدای سبحان اقتدا کنید زیرا او درعین تواناییای که دارد، درمیگذرد و عفو میکند پس شیوه عفو و گذشت حتی در مواردی که شخص حق بهجانب نیز باشد، بهتر است. در حدیث شریف بهروایت ابوهریره رضی الله عنه آمده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «بار مسؤولیت دو شخص دشنامدهنده بر کسی است که شروع به دشنام دادن میکند تا آنگاه که مظلوم از حد درنگذرد». همچنین در حدیث شریف آمده است: «هیچ مالی ازصدقه دادن کم نشد و خداوند عزوجل در برابر عفو جز عزت نیفزود و هرکس برایرضای خدا عزوجل تواضع کند، حق تعالی وی را رفعت میدهد». پس عفو و گذشت از سوی کسیکه به گرفتن حق خویش قادر است ولی در عین حال آن را بهخدا عزوجل وا میگذارد، بهتر است اما کسیکه از گرفتن حق خویش ناتوان است، عفو و گذشت وی هم ارزشی ندارد.
این دو آیه بر این امر دلالت دارند که عفو و گذشت و نگهداشت زبان، از قضایای اساسی در موضوع ایمان است زیرا سیاق آیات کلا درباره ایمان میباشد.
﴿إِنَّ ٱلَّذِینَ یَکۡفُرُونَ بِٱللَّهِ وَرُسُلِهِۦ وَیُرِیدُونَ أَن یُفَرِّقُواْ بَیۡنَ ٱللَّهِ وَرُسُلِهِۦ وَیَقُولُونَ نُؤۡمِنُ بِبَعۡضٖ وَنَکۡفُرُ بِبَعۡضٖ وَیُرِیدُونَ أَن یَتَّخِذُواْ بَیۡنَ ذَٰلِکَ سَبِیلًا١٥٠﴾ [النساء: 150].
«کسانی که به خدا و پیامبرانش کفر میورزند» کفر به برخی از پیامبران، در واقع کفر به خدا عزوجل و به تمام پیامبرانش میباشد «و میخواهند میان خدا و پیامبران او جدایی اندازند» یعنی: آنها بهسبب کفر به برخی از پیامبران، به همه ایشان کفر ورزیدهاند ولی در عین حال مدعی هستند که به خداوند عزوجل ایمان دارند پس این در واقع جداییافگندن است میان خدا و میان پیامبرانش «و میگویند: به بعضی ایمان داریم و بعضی را انکار میکنیم» مراد از آنان یهودیاناند که به حضرت موسی ایمان آورده و به حضرات عیسی و محمد علیهم السلام کفر ورزیدند. همچنین مراد نصاریهستند که به حضرت عیسی ایمان آورده اما به حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم کفر ورزیدند «و میخواهند میان این دو، راهی برای خود اختیار کنند» یعنی: میخواهند تا در میان ایمان و کفر، دینی بینابین را در پیش بگیرند تا خود را از حجتی که گریبانگیرشان میشود، برهانند.
این آیه محکوم کننده اندیشه و رفتار کسانی است که تحمل نام کافر بر آنان دشوار میآید ولی در عین حال به تمام الزامات ایمان گردن نمینهند و حق و حرمت آن را چنان که باید رعایت نمیکنند.
﴿أُوْلَٰٓئِکَ هُمُ ٱلۡکَٰفِرُونَ حَقّٗاۚ وَأَعۡتَدۡنَا لِلۡکَٰفِرِینَ عَذَابٗا مُّهِینٗا١٥١﴾ [النساء: 151].
«آنان به حق کافرند» یعنی: آنان در کفر خویش کامل و تمام عیارند؛ کفری حقیقی و واقعی «و ما برای کافران عذابی خفتبار آماده کردهایم».
﴿وَٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ بِٱللَّهِ وَرُسُلِهِۦ وَلَمۡ یُفَرِّقُواْ بَیۡنَ أَحَدٖ مِّنۡهُمۡ أُوْلَٰٓئِکَ سَوۡفَ یُؤۡتِیهِمۡ أُجُورَهُمۡۚ وَکَانَ ٱللَّهُ غَفُورٗا رَّحِیمٗا١٥٢﴾ [النساء: 152].
«و کسانی که به خدا و پیامبرانش ایمان آورده و میان هیچکدام از آنان» با دیگری «فرق نمیگذارند» بلکه به همگی آنها ایمان دارند ـ و این صفت بعد از بعثت حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم در کسی جز پیروان ایشان فراهم نیست زیرا این امت محمد صلی الله علیه و آله و سلم است که به تمام پیامبران و تمام کتابهای آسمانی ایمان دارد ـ آری! همآناناند که «خداوند بهزودی پاداششان را خواهد داد و خدا آمرزنده مهربان است» آمرزندهگناهانشان است، اگر گناهی داشته باشند؛ مهربان است به ایشان در دنیا و آخرت.
این یکی از قواعد فهم موضوع کفر و ایمان بود و آنگاه که این قاعده تثبیت شد، سیاق آیات به بیان ستمگری یهودیانی میپردازد که به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم ایمان نیاوردند:
﴿یَسَۡٔلُکَ أَهۡلُ ٱلۡکِتَٰبِ أَن تُنَزِّلَ عَلَیۡهِمۡ کِتَٰبٗا مِّنَ ٱلسَّمَآءِۚ فَقَدۡ سَأَلُواْ مُوسَىٰٓ أَکۡبَرَ مِن ذَٰلِکَ فَقَالُوٓاْ أَرِنَا ٱللَّهَ جَهۡرَةٗ فَأَخَذَتۡهُمُ ٱلصَّٰعِقَةُ بِظُلۡمِهِمۡۚ ثُمَّ ٱتَّخَذُواْ ٱلۡعِجۡلَ مِنۢ بَعۡدِ مَا جَآءَتۡهُمُ ٱلۡبَیِّنَٰتُ فَعَفَوۡنَا عَن ذَٰلِکَۚ وَءَاتَیۡنَا مُوسَىٰ سُلۡطَٰنٗا مُّبِینٗا١٥٣﴾ [النساء: 153].
«اهل کتاب از تو میخواهند که یکباره کتابی از آسمان برایشان نازل کنی». در بیانسبب نزول آمده است: یهودیان از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم خواستند تا در برابر دیدگانشان بهآسمان بالا رفته و بر صحت ادعای خود کتاب نوشته شدهای را که دلیل راستگویی ایشان باشد، یکباره بر آنان فرود آورند چنانکه موسی یکباره تورات را به میان آنان آورد. گفتنی است که این درخواستشان به انگیزه عناد و سرسختی و لجاجت بود، نه از روی حقیقتجویی، بهدلیل اینکه آن ملعونان: «از موسی بزرگتر از اینرا خواستند و گفتند: خدا را آشکارا به ما نشان بده پس صاعقه آنان را فروگرفت» یعنی: آتشی از آسمان برآنان فرود آمد و هلاکشانساخت «به سزای ظلمشان» که ازروی عناد ولجبازی چنین درخواستی را مطرح کردند و گرنه موسی علیه السلام خود نیز از خداوند عزوجل همین درخواست را کرد ولی درخواست وی از روی ایمان و شوق بود اما آنان ایمان آوردن خود را به تحقق این درخواست مشروط و معلق ساختند درحالی که رؤیت عینی پروردگار در دنیا ممتنع است. البته این امر، مستلزم امتناع رؤیت پروردگار در آخرت نیست، بهدلیل اینکه در باره وقوع حتمی این رؤیت احادیث متواتری آمده است پس هرکه با این آیه بر امتناع رؤیت پروردگار در روزقیامت استدلال کرده، مرتکب اشتباه آشکاری شدهاست. و از احادیث وارده درباره رؤیت پروردگار متعال در آخرت، این حدیث شریف رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم است: «بیگمان شما در آخرت پروردگارتان را خواهید دید چنان که این ماه را میبینید، در رؤیت پروردگار بر یکدیگر ازدحام نمیکنید و در جای بر یکدیگر تنگ نمیگیرید پس اگر میتوانستید که نمازی قبل از طلوع خورشید و نمازی قبل از غروب آن از شما فوت نشود، حتما این کار را بکنید».
«سپس گوساله را به پرستش گرفتند»[10] بجز خدا عزوجل «بعد از آن که بینات برای آنان آمد» یعنی: بعد از آن که معجزات نهگانه موسی علیه السلام را نیز دیدند، گوساله را بهپرستش گرفتند. بینات: معجزات روشن ـ چون ید بیضا، عصا و شکافته شدن دریاست «و از آن هم درگذشتیم» یعنی: از آن لجبازی و عناد و گوسالهپرستیشان هم ـ از روی فضل و بخشایش خویش ـ درگذشتیم و آنان را پاک برنینداختیم «و به موسی سلطانی روشن» یعنی: حجتی آشکار «عطا کردیم» که عبارت ازمعجزات و نشانههای دیگر بود. اما آنان با وجود همه این معجزات، باز هم بهانحراف و عناد خویش ادامه دادند.
حق تعالی «حجت» را «سلطان» نامید زیرا هرکس دارای حجت باشد، خصمش را مقهور و منکوب میگرداند.
﴿وَرَفَعۡنَا فَوۡقَهُمُ ٱلطُّورَ بِمِیثَٰقِهِمۡ وَقُلۡنَا لَهُمُ ٱدۡخُلُواْ ٱلۡبَابَ سُجَّدٗا وَقُلۡنَا لَهُمۡ لَا تَعۡدُواْ فِی ٱلسَّبۡتِ وَأَخَذۡنَا مِنۡهُم مِّیثَٰقًا غَلِیظٗا١٥٤﴾ [النساء: 154].
«و کوه طور را برای گرفتن پیمانشان بالای سرشان برافراشتیم» روایت شده است که: چون قوم یهود از قبول شریعت موسی علیه السلام و پایبندی به احکام تورات سرباز زدند، خدای عزوجل کوه طور را بر بالای سرشان برافراشت تا بدانجا که کوه همانند سایبانی بر بالای سرشان قرارگرفت «و به آنان گفتیم: سجدهکنان از در درآیید» یعنی: به دروازه شهر بیتالمقدس در حالی وارد شوید که سرهایتان را فروانداخته باشید و این در هنگامی بود که خداوند عزوجل به آنان اذن فتح بیتالمقدس را داد اما آنان فرمان خدا عزوجل را دگرگون کردند و درحال خزیدن بر نشیمنگاههایشان وارد شهر شدند و در اینجا نیز عصیان ورزیدند، چرا که طبیعتشان با عصیان و مخالفت در آمیخته است «و به آنان گفتیم: در روز شنبه تجاوز نکنید» و به شکار ماهی نپردازید اما به شیوه همیشگیشان مخالفت ورزیدند و عصیان کردند «و از آنان پیمانی محکم گرفتیم» این همان پیمانی است که پروردگار متعال از آنان در تورات گرفت، بر این که: اوصاف حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم را که در تورات است، بیان کنند و آن را پنهان ننمایند.
﴿فَبِمَا نَقۡضِهِم مِّیثَٰقَهُمۡ وَکُفۡرِهِم بَِٔایَٰتِ ٱللَّهِ وَقَتۡلِهِمُ ٱلۡأَنۢبِیَآءَ بِغَیۡرِ حَقّٖ وَقَوۡلِهِمۡ قُلُوبُنَا غُلۡفُۢۚ بَلۡ طَبَعَ ٱللَّهُ عَلَیۡهَا بِکُفۡرِهِمۡ فَلَا یُؤۡمِنُونَ إِلَّا قَلِیلٗا١٥٥﴾ [النساء: 155].
«پس به سزای پیمانشکنیشان» حرام ساختیم برآنان پاکیزگیهایی را که برآنان حلال بود. گفتنی است که تحریم پاکیزگیها بر آنان، همان نتیجهگیریای است که بعد از ادامه بحث در آیه (160): ﴿فَبِظُلۡمٖ مِّنَ ٱلَّذِینَ هَادُواْ حَرَّمۡنَا﴾ [النساء: 160]. مطرح میشود. و ادامه ماجرا این است: «و انکارشان نسبت به آیات خدا و کشتار ناحق آنان از انبیا» کشتهشدگان حضرات یحیی و زکریا علیهماالسلام و غیر ایشان بودند «و گفتارشان که دلهای ما غلف است» غلف: جمع اغلف، بهمعنای پوشیده با غلاف است، یعنی: دلهایمان در پرده است، از این رو آنچه را که تو میگویی، فهم نمیکنیم «نه بلکه خدا به سبب کفرشان بر دلهایشان مهر زده» پس عدم پذیرشحق از سوی آنان، به سبب درغلاف بودن دلهایشان ـ به آن معنایی که اراده دارند ـ نیست بلکه بر اساس مهر زدن حق تعالی بر دلهایشان است «و در نتیجه، جزشماری اندک ایمان نمیآورند» بنابراین، سبب عدم پاسخگوییشان به ندای حق، کمی یا نبود ایمان در آنان است.
﴿وَبِکُفۡرِهِمۡ وَقَوۡلِهِمۡ عَلَىٰ مَرۡیَمَ بُهۡتَٰنًا عَظِیمٗا١٥٦﴾ [النساء: 156].
«و به سبب کفرشان» به مسیح علیه السلام «و سخنشان که به مریم بهتان بزرگی زدند» آن سخن، متهم ساختنش به زنا با شخصی به نام یوسف نجار از صالحان، بود.
﴿وَقَوۡلِهِمۡ إِنَّا قَتَلۡنَا ٱلۡمَسِیحَ عِیسَى ٱبۡنَ مَرۡیَمَ رَسُولَ ٱللَّهِ وَمَا قَتَلُوهُ وَمَا صَلَبُوهُ وَلَٰکِن شُبِّهَ لَهُمۡۚ وَإِنَّ ٱلَّذِینَ ٱخۡتَلَفُواْ فِیهِ لَفِی شَکّٖ مِّنۡهُۚ مَا لَهُم بِهِۦ مِنۡ عِلۡمٍ إِلَّا ٱتِّبَاعَ ٱلظَّنِّۚ وَمَا قَتَلُوهُ یَقِینَۢا١٥٧﴾ [النساء: 157].
«و بهسبب گفتهشان که ما مسیح عیسی بن مریم، پیامبر خدا را کشتیم» یهودیان به دروغ ادعا کردند که عیسی علیه السلام را کشتهاند و به قتل وی افتخار کردند. شاید یادکردن عیسی بهنام پیامبر خدا از سوی آنان نیز، به قصد استهزا و ریشخند بود زیرا یهود منکر رسالت عیسی علیه السلام هستند و به اینکه عیسی علیه السلام پیامبر است اعتراف نمیکنند. بنابراین، آنها فقط به کفر اکتفا نکردند بلکه به ادعای کشتن عیسی علیه السلام نیز افتخار و شادمانی کردند «و حال آن که نه او را کشتند و نه بر دار کردند» و اینادعایشان دروغی بیش نیست «ولیکن امر بر آنان مشتبه شد» یعنی: شبه عیسی علیه السلام بر غیر وی افگنده شد و آنها کس دیگری را به جای عیسی علیه السلام کشتند درحالی که از حقیقت حال وی در شک بودند «و بیگمان کسانی که در باره عیسی اختلافکردند» به این ترتیب که برخی از آنان گفتند: او را کشتیم! اما کسانی که بالا بردن وی بهسوی آسمان را دیدند، گفتند: نه! او را نکشتیم. بعضی گفتهاند: اختلاف در میانشان از آنجا ناشی شد که فرقه نسطوریها از نصاری گفتند: عیسی ـ العیاذباالله ـ از جهت انسانی (ناسوت) خود بر دار کشیدهشد نه از جهتخدایی (لاهوت) خود. و فرقه ملکانیها گفتند: کشتن و بر دار کشیدن مسیح به کمال و تمام در ناسوت و لاهوت وی انجام شده. پس آنها «از حال او در شکند» و در تردد و سردرگمی، در این شک و تردیدشان دست و پا زده و در جهل خویش سرگردان و متحیرند «و هیچ علمی بدان ندارند، فقط از حدس و گمان پیروی میکنند» یعنی: آنان به حال مسیح علمی قاطع ندارند بلکه فقط از گمانشان پیروی میکنند و از اینرو مضطرب و مترددند «و او را به یقین نکشتهاند» یعنی: کشتن وی در نزدشان یقینی نیست بلکه امری مشکوک و موهوم است. یا معنی ایناست: قطعا و یقینا او را نکشتهاند.
﴿بَل رَّفَعَهُ ٱللَّهُ إِلَیۡهِۚ وَکَانَ ٱللَّهُ عَزِیزًا حَکِیمٗا١٥٨﴾ [النساء: 158].
«بلکه خدا او را بهسوی خود بالا برد» بیان بالا بردن عیسی علیه السلام به آسمان در سوره «آل عمران/55» گذشت. در روایت ابنعباس رضی الله عنه آمدهاست: «آنگاه که خدای عزوجل اراده بالابردن عیسی را کرد... عیسی علیه السلام به یارانش که دوازده تن از حواریون بودند، گفت: کدامیک از شما حاضر است تا شباهت من در وی افگنده شده و بجایم کشته شود و بهپاداش این کار، در عین درجه و مرتبهام (در بهشت) همراه من باشد؟ پس تازهجوانی از کم سنوسالترین ایشان برخاست و داوطلب این کار شد... آنگاه شباهت عیسی علیه السلام در وی افگنده شد و عیسی علیه السلام از روزنهای که در آن خانه بود، بهسوی آسمان برکشیده شد. یهودیان که خانه را در محاصره خود داشتند، بهطلب وی به خانه درآمدند و شبیه وی را گرفته به قتلش رساندند، سپس بر دارش آویختند...». «و خدا غالب و حکیم است» غالب و تواناست؛ پس هرکس که به آستانش التجا نماید، بیپناه نمیماند، با حکمت است؛ در تمامآنچه که میآفریند یا انجام میدهد و از جمله در امر بالابردن عیسی علیه السلام .
﴿وَإِن مِّنۡ أَهۡلِ ٱلۡکِتَٰبِ إِلَّا لَیُؤۡمِنَنَّ بِهِۦ قَبۡلَ مَوۡتِهِۦۖ وَیَوۡمَ ٱلۡقِیَٰمَةِ یَکُونُ عَلَیۡهِمۡ شَهِیدٗا١٥٩﴾ [النساء: 159].
«و از اهل کتاب کسی نیست، مگر آن که پیش از مرگ خود حتما به او ایمان میآورد» یعنی: هیچ یهودی یا نصرانیای نمیمیرد، مگر اینکه به مسیح ایمان آورده باشد. به قولی معنی این است: عیسی علیه السلام نمیمیرد مگر اینکه تمام اهلکتاب در عصر وی ـ آخرالزمان ـ به او ایمان میآورند. به قولی دیگر معنی این است: گروههایی از اهل کتاب در زمان برانگیختن عیسی علیه السلام در آخرالزمان، او را درمییابند و به او ایمان میآورند. پس مراد؛ ایمان آوردن به وی در هنگام فرودآمدنش از آسمان در آخرالزمان است چنانکه احادیث زیادی در این باره نقل شده و قول راجح نیز همین است. خاطر نشان میشود که امت اسلام برفرودآمدن عیسی علیه السلام از آسمان در آخرالزمان اجماع دارند و از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بیشتر از هفتاد حدیث و از صحابه کرام رضی الله عنهم بیشتر از چهل اثر در این باره وارد شدهاست. [11] نصاری نیز بر همین عقیدهاند و از کتابهای یهود نیز این استنباط برمیآید.
در حدیث شریف به روایت ابوهریره رضی الله عنه آمده است که رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «فرزند مریم به عنوان حاکمی عادل در میان شما فرود میآید، صلیب رامیشکند، خوک (دجال) را میکشد، جزیه را وضع میکند، مردم را به سوی اسلام فرامیخواند و خدای عزوجل در زمان وی تمام ملل ـ بجز ملت اسلام ـ را هلاک میگرداند... سپس در روی زمین امنیت عام و تام برپا میشود... و عیسیچهل سال زندگی میکند، آنگاه میمیرد و مسلمانان بر وی نماز جنازه میگزارند...». «و روز قیامت او» یعنی: عیسی علیه السلام «بر آنان» یعنی: بر اهل کتاب «گواه است» علیه یهود شهادت میدهد که او را تکذیب کردهاند و علیه نصاری شهادت میدهد که در وی غلو و افراط کردهاند تا بدانجا که گفتند: او فرزند خداست. همچنین عیسی علیه السلام در حق کسانی که حقیقتا به او ایمان آوردهاند، گواهی میدهد.
﴿فَبِظُلۡمٖ مِّنَ ٱلَّذِینَ هَادُواْ حَرَّمۡنَا عَلَیۡهِمۡ طَیِّبَٰتٍ أُحِلَّتۡ لَهُمۡ وَبِصَدِّهِمۡ عَن سَبِیلِ ٱللَّهِ کَثِیرٗا١٦٠﴾ [النساء: 160].
«پس به سزای ستمی که از یهودیان سر زد» که این ستم بزرگ عبارت از: جرایم متعدد آنهاست، همان جرایم و جنایاتی که در آیات سابق برشمرده شد، «و» نیز «بهسبب اینکه آنان» خود و دیگران «بسیاری را از راه خدا بازداشتند» باجلوگیری از پیروی محمد صلی الله علیه و آله و سلم ، تحریف کتاب خدا، کشتن انبیا علیهم السلام و دیگرگناهان معروفی که از آنان سرزد. آری! به همه این اسباب: «چیزهای پاکیزهای را که برآنان حلال بود، حرام کردیم» نه بهسبب دیگری پس این پندارشان نادرست است کهاین محرمات بر پیشینیانشان نیز حرام بوده است.
خدای سبحان چیزهای پاکیزهای را که بر آنان حرام شد، در آیه: ﴿وَعَلَى ٱلَّذِینَ هَادُواْ حَرَّمۡنَا کُلَّ ذِی ظُفُرٖ...﴾ [الأنعام: 146]. بیان نموده است. ابنکثیر میگوید: «ممکن است این تحریم، تحریم قدری باشد، به این معنی که خداوند متعال آنان را برتأویل و تحریف کتابشان برگماشت بهطوری که چیزهای حلال را بر خود حرام کردند تا بر خود سخت بگیرند. همچنین محتمل است که این تحریم، تحریم شرعی بوده و از سوی حق تعالی انجام گرفته باشد. به هر حال؛ مهم این است کهبدانیم: این فرموده حق تعالی ﴿حَرَّمۡنَا عَلَیۡهِمۡ طَیِّبَٰتٍ أُحِلَّتۡ لَهُمۡ﴾. «برآنان چیزهای پاکیزهای را حرام نمودیم که برایشان حلال شده بود»، متعلق به تمام ماقبل و مابعد خود؛ یعنی به تمام آیات (166) تا (155) مربوط است و بسان نتیجهگیریای برای این آیات میباشد».
﴿وَأَخۡذِهِمُ ٱلرِّبَوٰاْ وَقَدۡ نُهُواْ عَنۡهُ وَأَکۡلِهِمۡ أَمۡوَٰلَ ٱلنَّاسِ بِٱلۡبَٰطِلِۚ وَأَعۡتَدۡنَا لِلۡکَٰفِرِینَ مِنۡهُمۡ عَذَابًا أَلِیمٗا١٦١﴾ [النساء: 161].
«و نیز بهسبب رباگرفتنشان ـ با آن که از آن نهی شده بودند ـ و به ناروا مال مردم خوردنشان» به رشوه و سایر وجوه حرامی که میگرفتند؛ ما آن چیزهای پاکیزه را برآنان حرام ساختیم «و ما برای کافرانشان عذابی دردناک آماده کردهایم» در آخرت هم، به علاوه عذاب دنیا.
﴿لَّٰکِنِ ٱلرَّٰسِخُونَ فِی ٱلۡعِلۡمِ مِنۡهُمۡ وَٱلۡمُؤۡمِنُونَ یُؤۡمِنُونَ بِمَآ أُنزِلَ إِلَیۡکَ وَمَآ أُنزِلَ مِن قَبۡلِکَۚ وَٱلۡمُقِیمِینَ ٱلصَّلَوٰةَۚ وَٱلۡمُؤۡتُونَ ٱلزَّکَوٰةَ وَٱلۡمُؤۡمِنُونَ بِٱللَّهِ وَٱلۡیَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِ أُوْلَٰٓئِکَ سَنُؤۡتِیهِمۡ أَجۡرًا عَظِیمًا١٦٢﴾ [النساء: 162].
ابنکثیر در بیان سبب نزول میگوید: آیه کریمه درباره عبدالله بن سلام، ثعلبهبن سعیه، اسد و زیدبن سعیه و اسدبن عبید نازل شد که به اسلام در آمده ورسالت حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم را تصدیق کردند.
«لیکن راسخان آنان در علم» یعنی: پایداران و ثابتقدمان از اهل کتاب در علم کتاب «و مؤمنان» مراد از مؤمنان، یا مؤمنان اهل کتاباند، یا مؤمنان مهاجر وانصار، یا همگی آنان. آری! اینان «به آنچه بر تو نازل شده و به آنچه پیش از تو نازل شده، ایمان دارند و بخصوص نمازگزاران و زکات دهندگان و مؤمنان به خدا و روزبازپسین، بهزودی به ایشان پاداشی بزرگ خواهیم داد».
آنگاه حق تعالی خبر میدهد که فرستادن وحی و فرودآوردن کتاب بر محمد صلی الله علیه و آله و سلم امری نوپدید نیست بلکه خداوند متعال چنانکه بر سایر پیامبران علیهم السلام وحی فرستاد؛ به آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم نیز وحی و کتاب فرستاد:
﴿إِنَّآ أَوۡحَیۡنَآ إِلَیۡکَ کَمَآ أَوۡحَیۡنَآ إِلَىٰ نُوحٖ وَٱلنَّبِیِّۧنَ مِنۢ بَعۡدِهِۦۚ وَأَوۡحَیۡنَآ إِلَىٰٓ إِبۡرَٰهِیمَ وَإِسۡمَٰعِیلَ وَإِسۡحَٰقَ وَیَعۡقُوبَ وَٱلۡأَسۡبَاطِ وَعِیسَىٰ وَأَیُّوبَ وَیُونُسَ وَهَٰرُونَ وَسُلَیۡمَٰنَۚ وَءَاتَیۡنَا دَاوُۥدَ زَبُورٗا١٦٣﴾ [النساء: 163].
«ما همچنانکه به نوح و پیامبران بعد از او وحی فرستادیم، به تو نیز وحیفرستادیم» پس ای محمد صلی الله علیه و آله و سلم ! کار تو در امر رسالت، مانند کار انبیای پیشین علیهم السلام است و تو تافته جدا بافتهای نیستی. از نوح علیه السلام مخصوصا یادآوری شد زیرا او اولین پیامبری است که بر زبانش قوانین الهی مشروع گردید.
ابناسحاق از ابنعباس رضی الله عنه در بیان سبب نزول روایت میکند: آیه کریمه درباره جمعی از یهودیان ازجمله عدیبن زید نازل شد که به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم گفتند: خداوند عزوجل پس از موسی به هیچکس وحی نفرستاده است. «و نیز به سوی ابراهیم واسماعیل و اسحاق و یعقوب و اسباط وحی فرستادیم» اسباط: قبایلاند از تباریعقوب، یعنی: بهسوی پیامبران آن قبایل وحی فرستادیم ـ والله اعلم. «و» نیز وحی فرستادیم بهسوی «عیسی و ایوب و یونس و سلیمان و به داوود زبور بخشیدیم» زبور: کتاب نازل شده بر داوود علیه السلام است. قرطبی میگوید: «زبور دارای یکصدوپنجاه سوره است که در آنها حکمی از احکام و حلال و حرام بیان نشده بلکه همه آنها حکمت و اندرز است». مزمور: فصلی است مشتمل برسخنانی از داوود علیه السلام که در آن به بارگاه خدای عزوجل از دشمنانش دادخواهی میکند، خداوند عزوجل را علیه آنها به یاری میخواند و گاهی هم در آن به موعظههایی میپردازد.
﴿وَرُسُلٗا قَدۡ قَصَصۡنَٰهُمۡ عَلَیۡکَ مِن قَبۡلُ وَرُسُلٗا لَّمۡ نَقۡصُصۡهُمۡ عَلَیۡکَۚ وَکَلَّمَ ٱللَّهُ مُوسَىٰ تَکۡلِیمٗا١٦٤﴾ [النساء: 164].
«و پیامبرانی» یعنی: فرستادیم پیامبرانی را «که داستان آنان را بر تو خواندهایم» و اخبار آنان را بهتو گفتهایم «پیش از این» در همین سوره و در غیرآن از سورههای قرآن ـ که ایشان مجموعا بیستوپنج پیامبراند «و پیامبرانیکه داستان آنان را بر تو نخواندهایم» و سرگذشت آنان را به تو بازگو نکردهایم زیرا در قرآن از آنها ذکری نرفته است «و خداوند آشکارا با موسی سخن گفت» حقیقتا نه مجازا، بیمیانجی و واسطهای. گفتنی است که مخصوص ساختن موسی علیه السلام بهسخنگفتن، تشریف و گرامیداشتی برای وی است که نشانه قدر و منزلتش به بارگاه خدای سبحان میباشد و بدین جهت، موسی علیه السلام «کلیمالله» لقب گرفت. درحدیث شریف به روایت ابوذر رضی الله عنه آمده است که: «از رسول خدا پرسیدم که شمار انبیا چند تن است؟ فرمودند: صد و بیست و چهار هزار تن. گفتم: رسولان ایشان چند تناند؟ فرمودند: سیصد و سیزده تن ـ جمعی بسیارند». ابنکثیر میگوید: «انبیایی که نامهایشان در قرآن ذکر شده است عبارتند از: آدم، ادریس، نوح، هود، صالح، ابراهیم، لوط، اسماعیل، اسحق، یعقوب، یوسف، ایوب، شعیب، موسی، هارون، یونس، داوود، سلیمان، الیاس، الیسع، زکریا، یحیی، عیسی، ذوالکفل و سرور همه آنان محمد علیهم الصلاه والسلام».
﴿رُّسُلٗا مُّبَشِّرِینَ وَمُنذِرِینَ لِئَلَّا یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَى ٱللَّهِ حُجَّةُۢ بَعۡدَ ٱلرُّسُلِۚ وَکَانَ ٱللَّهُ عَزِیزًا حَکِیمٗا١٦٥﴾ [النساء: 165].
«پیامبرانی که مژدهدهنده و بیمدهنده بودند» مژدهدهنده بودند به مطیعان و بیمدهنده بودند به گناهکاران «تا پس از فرستادن پیامبران، مردم را بر خداوند حجتی نباشد» یعنی: آنها را بهخاطر آن فرستادیم تا بعد از فرستادنشان، هیچ بهانه و عذری برای هیچ بهانهجویی باقی نماند. همین مضمون در سوره«طه/134» چنین آمده است: (و اگر پیش از آن آیات و معجزات، آنان را به عذابی نابود میساختیم، بیشک میگفتند: پروردگارا! چرا پیامبری بهسوی ما نفرستادی تا پیش از آن که خوار و زار شویم، از آیات تو پیروی کنیم؟) «و خدا عزیز و حکیم است» یعنی: بر مجازات منکران در برابر انکارشان غالب و تواناست و در برانگیختن پیامبران دارای حکمت است. در حدیث شریف به روایت ابنمسعود رضی الله عنه آمده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «هیچ کس ازخداوند عزوجل غیرتمندتر نیست، بدین جهت بیحیایی و زشتیها را ـ چه علنی باشد چه پنهان ـ حرام گردانید و هیچ کس از خداوند عزوجل مدح و ستایش را بیشتر دوست ندارد بدین جهت، او خودش را ستایش گفت و هیچ کس عذر را بیشتر ازخداوند عزوجل دوست ندارد، بدین جهت است که او پیامبران را مژده دهنده وبیمدهنده فرستاد» تا برای هیچکس در رد و انکار حق، عذری باقی نماند.
شهید سید قطب در تفسیر «فیظلالالقرآن» میگوید: «چون خدای سبحان میدانست که عقل انسان در رساندن وی به سرمنزل هدایت، ابزار ناقصی است وعقل از ترسیم راه و روشی راستین برای انسان در زندگی دنیا قاصر است پس حکمت و رحمت وی چنین اقتضا کرد که پیامبران را بهسوی مردم بفرستد و مردم را مورد بازپرسی قرار ندهد مگر بعد از تبلیغ و رسالت».
﴿لَّٰکِنِ ٱللَّهُ یَشۡهَدُ بِمَآ أَنزَلَ إِلَیۡکَۖ أَنزَلَهُۥ بِعِلۡمِهِۦۖ وَٱلۡمَلَٰٓئِکَةُ یَشۡهَدُونَۚ وَکَفَىٰ بِٱللَّهِ شَهِیدًا١٦٦﴾ [النساء: 166].
ابناسحاق در بیان سبب نزول آیه کریمه از ابنعباس رضی الله عنه روایت کرده است که فرمود: گروهی از یهودیان نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آمدند، رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به آنان فرمودند: بهخدا سوگند من خوب میدانم که شما به خوبی میدانید که من فرستاده خدا هستم! ولی آنان در جواب آن حضرت «گفتند: خیر! ما به چنین چیزی علم و آگاهی نداریم! این بود که خدای عزوجل نازل فرمود: «لیکن خدا به» حقانیت «آنچه بر تو نازل کرده است، گواهی میدهد و آن را به علم خویش نازل کرده است» یعنی: چون حق تعالی به شایسته بودنت برای رسالت، عالم وداناست، از اینرو قرآن را بر تو فرودآورده، علمی که دیگران از آن بیبهره اند. یا کتاب را به سبب علمی که به مصالح بندگان داشت، فرودآورد. دلیل اینکه حق تعالی قرآن را به علم خویش فروفرستاد این است که: قرآن دربرگیرنده اموری است که علم انسان مطلقا از آنها قاصر است و هرگز ممکن نیست که علم وی به آنها برسد ـ مانند دانستن امور غیبی ـ یا مخصوصا در زمان نزول قرآن ممکن نبود که علم انسان به آنها برسد ـ چون بسیاری از رازهای این کائنات «و فرشتگان نیز گواهی میدهند» به نبوت و رسالت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم «و کافی است که خدا گواه باشد» بر معجزاتت که دلیل صحت نبوت توست، هرچند دیگران گواهی ندهند پس بر تکذیب کفار اندوهگین نباش زیرا گواهی خدای عزوجل برایت کافی است و معجزاتی که به تو داده است دلایل روشن و قاطعی بر صحت نبوت توست.
﴿إِنَّ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ وَصَدُّواْ عَن سَبِیلِ ٱللَّهِ قَدۡ ضَلُّواْ ضَلَٰلَۢا بَعِیدًا١٦٧﴾ [النساء: 167].
«هرآینه کسانی که کافر شدند و از راه خدا» که دین اسلام است، مردم را «بازداشتند» با انکار نبوت حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم و با این سخنشان که: اوصاف ویرا در کتاب خویش نمییابیم بلکه آنچه میدانیم این است که نبوت در نسل هارون و داوود منحصر میباشد! و با این سخنشان که: شریعت موسی علیه السلام منسوخ نمیشود؛ آنان «بیتردید به گمراهی دور و درازی افتادهاند» زیرا به علاوه کفر خود، دیگران را نیز از راه حق بازداشتهاند.
﴿إِنَّ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ وَظَلَمُواْ لَمۡ یَکُنِ ٱللَّهُ لِیَغۡفِرَ لَهُمۡ وَلَا لِیَهۡدِیَهُمۡ طَرِیقًا١٦٨ إِلَّا طَرِیقَ جَهَنَّمَ خَٰلِدِینَ فِیهَآ أَبَدٗاۚ وَکَانَ ذَٰلِکَ عَلَى ٱللَّهِ یَسِیرٗا١٦٩﴾ [النساء: 168-169].
«هرآینه کسانی که کفر ورزیدند» با انکار وجود خدای سبحان و انکار آیات و کتابها و پیامبرانش «و ظلم کردند» به دیگران؛ با بازداشتنشان از راه راست، یا ظلم کردند بر محمد صلی الله علیه و آله و سلم ؛ با کتمان نبوت ایشان، یا ظلم کردند بر خود؛ با کفر خویش «خداوند بر آن نیست که آنان را بیامرزد» چنانچه بر کفر خویش استمرار ورزند و برکفر بمیرند «و» خداوند برآن نیست که آنان را «به راهی هدایت کند» در راستای خیر و رشد و رستگاری؛ «مگر راه جهنم» زیرا آنان با انتخاب بدی که داشتند و با زیادهروی در شقاوت خویش، مرتکب اعمالی شدند که موجب این فرجام نامیمون برای آنان میشود «که جاودانه تا ابد در آن میمانند» یعنی: به جاودانگی همیشگیای که هیچ پایانی ندارد «و این امر» یعنی: جاودانه ماندن ابدی آنان درجهنم «بر خدا آسان است» زیرا هیچچیز بر خدای سبحان دشوار نیست.
این آیه و آیه قبل، در مورد گروهی است که خدای عزوجل به علم ازلی خویش دانسته است که آنان ایمان نمیآورند بلکه بر کفر میمیرند.
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلنَّاسُ قَدۡ جَآءَکُمُ ٱلرَّسُولُ بِٱلۡحَقِّ مِن رَّبِّکُمۡ فََٔامِنُواْ خَیۡرٗا لَّکُمۡۚ وَإِن تَکۡفُرُواْ فَإِنَّ لِلَّهِ مَا فِی ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِۚ وَکَانَ ٱللَّهُ عَلِیمًا حَکِیمٗا١٧٠﴾ [النساء: 170].
«ای مردم! این پیامبر، حق و حقیقت را از جانب پروردگارتان برای شما آورده استپس ایمان بیاورید که به خیر شماست» یعنی: ایمانآوردن برای شما بهتر است و به خیر و صلاح شماست بنابراین، کسیکه دین حق و راستین خدای عالمیان رامیخواهد، باید بداند که آن دین؛ فقط دین محمد صلی الله علیه و آله و سلم است «و اگر کافر شوید» یعنی: اگر بر کفرتان پایدار باشید، بدانید که: «آنچه در آسمانها و زمین است، از آن خداست» پس کسیکه آفریننده شما و کائنات دیگر باشد، قطعا بر مجازاتتان دربرابر افعال زشتتان نیز تواناست و هم او از شما و از ایمانتان بینیاز بوده و از کفر و ناسپاسیتان متضرر نمیشود «و خدا دانای حکیم است» داناست به آنانکه ایمان میآورند یا کفر میورزند و با حکمت است؛ از آنرو که میان مؤمن و کافر در جزا برابری قائل نمیشود.
﴿یَٰٓأَهۡلَ ٱلۡکِتَٰبِ لَا تَغۡلُواْ فِی دِینِکُمۡ وَلَا تَقُولُواْ عَلَى ٱللَّهِ إِلَّا ٱلۡحَقَّۚ إِنَّمَا ٱلۡمَسِیحُ عِیسَى ٱبۡنُ مَرۡیَمَ رَسُولُ ٱللَّهِ وَکَلِمَتُهُۥٓ أَلۡقَىٰهَآ إِلَىٰ مَرۡیَمَ وَرُوحٞ مِّنۡهُۖ فََٔامِنُواْ بِٱللَّهِ وَرُسُلِهِۦۖ وَلَا تَقُولُواْ ثَلَٰثَةٌۚ ٱنتَهُواْ خَیۡرٗا لَّکُمۡۚ إِنَّمَا ٱللَّهُ إِلَٰهٞ وَٰحِدٞۖ سُبۡحَٰنَهُۥٓ أَن یَکُونَ لَهُۥ وَلَدٞۘ لَّهُۥ مَا فِی ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَمَا فِی ٱلۡأَرۡضِۗ وَکَفَىٰ بِٱللَّهِ وَکِیلٗا١٧١﴾ [النساء: 171].
«ای اهل کتاب! در دین خود غلو نکنید» غلو: افراط و درگذشتن از حد است. مراد، غلو نصاری درباره عیسی علیه السلام است ـ تا بدانجا که او را به خدایی گرفتند. درحدیث شریف آمده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «در مدح و ستایش من مبالغه نکنید چنانکه نصاری درباره عیسیبن مریم مبالغه کردند زیرا جز این نیست که من بنده خدا هستم پس بگویید: محمد بنده خدا و رسول وی». در مقابل افراط نصاری در تقدیس عیسی علیه السلام ، تفریط یهود در دشمنی و اهانت به وی است تا بدانجا که به او ـ پناه برخدا ـ نسبت حرامزادگی دادند. گفتنی است که غلو دری فراخ دارد و شامل امور بسیاری میشود؛ از عقاید گرفته تا عبادات و غیره «و» ای اهل کتاب! «بر الله جز حق را نگویید» یعنی: حق تعالی را جز به صفات علیا و اسمای حسنای وی و جز به آنچه که سزاوار وی است از حق وصف نکنید پسبرای او زن و فرزند قرار ندهید چنانکه یهود گفتند: عزیر پسر خداست و نصاریگفتند: مسیح پسر خداست. قطعا چنین باورهای ناروایی در مورد پروردگارسبحان، تجاوز از حق و حقیقت است «جز این نیست که مسیح ـ عیسیبنمریم ـ پیامبر خداست» پس او نه فرزند خدای سبحان است و نه پروردگار بلکه پیامبری است همچون سایر پیامبران. ابن منظور در لغتنامه «لسانالعرب» درباره وجه تسمیه مسیح چند وجه یاد کردهاست، ازجمله این که: چون عیسی علیه السلام بیماران اکمه و ابرص را با مسح کردن بدن آنها به اذن الهی شفا میبخشید؛ او را مسیح نامیدند. یادآور میشویم که کلمه مسیح یازده بار در قرآن بهکار رفته است. «و» مسیح «کلمه اوست که آن را بهسوی مریم افگنده» یعنی: پروردگار متعالمسیح علیه السلام را با کلمه (کن) تکوینی خویش ایجاد کرد لذا او بی واسطه پدر، بشری گردید و مانند سایر افراد بشر با مقیاسهای عالم اسباب آفریده نشد. یا مراد این است که: عیسی علیه السلام کلمه خداست زیرا او وسیله هدایت قرار میگیرد چنانکه کلمات وسیله هدایت قرار میگیرند «و روحی از جانب الله است» زیرا حق تعالیجبرئیل علیه السلام را فرستاد تا بر گریبان پیراهن مریم بدمد و او بعد از آن به اذن الله عزوجل باردار شد.
نسبت دادن روح بهسوی الله عزوجل در اینجا، برای تکریم و تشریف است چنان که اضافت ناقه و بیت بهسوی حق تعالی در آیه ﴿هَٰذِهِۦ نَاقَةُ ٱللَّهِ﴾ [الأعراف: 73]. ، و آیه: ﴿وَطَهِّرۡ بَیۡتِیَ لِلطَّآئِفِینَ﴾ [الحج: 26]. برای تکریم و تشریف بیت و ناقه است وگرنه تمام ارواح، تمام شترها و تمام خانهها آفریده حق تعالی است. مسیح (روح) نامیده شد؛ زیرا او به اذن الله عزوجل مردگان جسم و جان را زنده میکرد و مرده دلان را نیز بهاذن الله عزوجل با انوار حیاتبخش دین حق حیات میبخشید «پس به خداوند و پیامبرانش ایمان بیاورید» یعنی: ایمان آورید به اینکه حق تعالی خدای یگانهای است که کسی را نزاده، از کسی زاده نشده و هیچکس همتای وی نیست و ایمان آورید به اینکه پیامبرانش همگی راستگویند پس نه تکذیبشان کنید و نه در مورد آنان چنان غلو و افراط نمایید که برخی از آنها را به خدایی برگزینید «و نگویید معبودان سهاند» نصاری با مذاهب و فرقههای گونهگونی که دارند، همگی بر تثلیت (سهگانهپرستی) متفقالقولاند. البته مرادشان از (ثلاثه)، اقانیم سه گانه است، بدینگونه که آنان خدای سبحان را «جوهر واحد» یعنی موجود قائم به نفسی میشناسند که دارای سه اقنوم (اصل و تشخص) است، اقنوم وجود، اقنوم حیات و اقنوم علم. و بسا میشود که از اقانیم ثلاثه به «اب» و «ابن» و «روحالقدس» تعبیر میکنند. همچنین مرادشان از معبودان سهگانه، خدای سبحان، مریم و مسیح است. شکی نیست که نصاری در این پندارهایشان، در گزافه و نادانی و خبطی عمیق درافتادهاند. «بازایستید از این» عقیده باطل تثلیث «که به خیر شماست» این بازایستادن لذا از این عقیده کفرآمیز بدر آیید «جز این نیست که الله معبودی یگانه است» و برای او شریکی نیست «پاک و منزه از آن است که برای او فرزندی باشد» به پاکی و تنزیهی تمام، آخر چگونه برای او فرزندی است درحالی که: «آنچه در آسمانها و آنچه در زمین است از آن اوست» پس شریک یا فرزندی هم که برای او قرار دادید، نیز از جمله اینآفریدهها و در قلمرو ملک اوست «و خداوند کارسازی را کافی است» او تدبیر کار آسمانها و زمین را بسنده است پس کسی به فرزند نیاز دارد که خودش از عهده کاری برنیاید و لذا به فرزندی نیازمند گردد که او را یاری نماید در حالیکه خدایسبحان از همه چیز بینیاز است و همه به او نیازمندند پس چگونه او دارای فرزندیاست؟!
﴿لَّن یَسۡتَنکِفَ ٱلۡمَسِیحُ أَن یَکُونَ عَبۡدٗا لِّلَّهِ وَلَا ٱلۡمَلَٰٓئِکَةُ ٱلۡمُقَرَّبُونَۚ وَمَن یَسۡتَنکِفۡ عَنۡ عِبَادَتِهِۦ وَیَسۡتَکۡبِرۡ فَسَیَحۡشُرُهُمۡ إِلَیۡهِ جَمِیعٗا١٧٢﴾ [النساء: 172].
«مسیح هرگز ابا ندارد از اینکه بنده خدا باشد» یعنی: مسیح نه از بندگی خدا ننگ و نفرت دارد، نه عبودیت برای حق تعالی را عیب میپندارد و نه خود را ازمقام بندگی که بلندترین مقام برای انسان است برتر میشناسد بلکه او بهحق این بندگی را کرامتی بزرگ برای خود دانسته و هرگز از آن برائت نمیجوید، چنانچه نصاری خود در انجیل میخوانند که: عیسی علیه السلام پیوسته بهسوی خدا تضرع و زاری میکرد و او را پرستش مینمود و میگفت: پروردگار معبود ما، خدایی است یگانه. «و نه فرشتگان مقرب ابا میورزند» و تکبر میکنند از اینکه بندگان مطیعخدای سبحان باشند. این رد پندار نصاری و پرستندگان فرشتگان از قوم عرباست. مراد از: فرشتگان مقرب، «کروبیان»، یعنی فرشتگانیاند که پیرامون عرش بهسر میبرند، چون جبرئیل و میکائیل و اسرافیل: و کسانی که در طبقه ایشان قرار دارند.
علما در باب افضلیت بشر بر فرشتگان گفتهاند: خواص بشر ـ یعنیانبیایشان ـ بهتر از خواص فرشتگان، یعنی رسولان ایشان علیهم السلام چون جبرئیل و میکائیل و عزرائیل... هستند اما خواص فرشتگان از عوام مؤمنان بشر بهترند و عوام مؤمنان بشر ـ که مراد صالحان ایشانند ـ بهتر از عوام فرشتگاناند. «و هرکس از پرستش حق تعالی ابا داشته باشد و کبر بورزد» یعنی: هرکس به انگیزه تکبر و بزرگشماری خویش، از عبادت خداوند متعال سرباز زند «پس به زودی خداوند همگی آنان را» اعم از اباآورندگان و غیر آنان را «نزد خویش گرد میآورد» و با حسابرسی عادلانه خویش، هرکس را در برابر عملش، جزای مناسب میدهد.
﴿فَأَمَّا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ فَیُوَفِّیهِمۡ أُجُورَهُمۡ وَیَزِیدُهُم مِّن فَضۡلِهِۦۖ وَأَمَّا ٱلَّذِینَ ٱسۡتَنکَفُواْ وَٱسۡتَکۡبَرُواْ فَیُعَذِّبُهُمۡ عَذَابًا أَلِیمٗا وَلَا یَجِدُونَ لَهُم مِّن دُونِ ٱللَّهِ وَلِیّٗا وَلَا نَصِیرٗا١٧٣﴾ [النساء: 173].
«اما کسانی که ایمان آورده و کارهای شایسته کردهاند، پاداششان را به تمام و کمال میدهد و از فضل خود به ایشان افزونتر میبخشد و اما کسانی که استنکاف و استکبار ورزیدهاند، به عذابی دردناک دچارشان میسازد و در برابر خداوند برای خود هیچ یار ویاوری نمییابند» تفسیر نظیر این آیه گذشت.
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلنَّاسُ قَدۡ جَآءَکُم بُرۡهَٰنٞ مِّن رَّبِّکُمۡ وَأَنزَلۡنَآ إِلَیۡکُمۡ نُورٗا مُّبِینٗا١٧٤﴾ [النساء: 174].
«ای مردم! درحقیقت برای شما از جانب پروردگارتان برهانی آمدهاست» با کتابهاو پیامبرانی که بهسوی شما فرستاده و با معجزات و برهانهایی که برای شما نمایاندهاست. برهان: دلیل از بینبرنده عذر، و حجت: دورکننده شبهه است. «و ما بهسوی شما نوری تابناک نازل کردیم» که همانا قرآن است. قرآن را نور نامید زیرا به وسیله آن از ظلمت گمراهی به فراخنای نور هدایت، راهیاب توان شد پس این نور تابناک راه شما را روشن میسازد و همه قضایا را فرارویتان واضح و آشکار میگرداند بهطوری که در برابر عقلها و دلهایتان هیچ تاریکیای باقی نمیگذارد.
﴿فَأَمَّا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ بِٱللَّهِ وَٱعۡتَصَمُواْ بِهِۦ فَسَیُدۡخِلُهُمۡ فِی رَحۡمَةٖ مِّنۡهُ وَفَضۡلٖ وَیَهۡدِیهِمۡ إِلَیۡهِ صِرَٰطٗا مُّسۡتَقِیمٗا١٧٥﴾ [النساء: 175].
«اما کسانی که به الله ایمان آوردند و به او چنگ زدند» یعنی: به آستان الله عزوجل ، یا به نور یادشده که قرآن است، چنگ زدند «پس بهزودی آنان را در جوار رحمت و فضلی از جانب خویش در» بهشت در «آورد و ایشان را بهسوی خود، به راهی راست هدایت کند» راهی که در آن هیچ کژیای نیست، که این راه عبارت است از: تمسک به اسلام و ترک غیرآن از ادیان. در حدیث شریف به روایت علی رضی الله عنه از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آمده است که فرمودند: «قرآن صراط مستقیم خداوند و حبل متین اوست». همچنین در حدیث شریف به روایت علی رضی الله عنه آمده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «هان! آگاه باشید که به زودی فتنههایی رخ خواهد داد. گفتم: یا رسولالله! راه خروج از آن فتنهها چیست؟ فرمودند: کتاب خدا...».
﴿یَسۡتَفۡتُونَکَ قُلِ ٱللَّهُ یُفۡتِیکُمۡ فِی ٱلۡکَلَٰلَةِۚ إِنِ ٱمۡرُؤٌاْ هَلَکَ لَیۡسَ لَهُۥ وَلَدٞ وَلَهُۥٓ أُخۡتٞ فَلَهَا نِصۡفُ مَا تَرَکَۚ وَهُوَ یَرِثُهَآ إِن لَّمۡ یَکُن لَّهَا وَلَدٞۚ فَإِن کَانَتَا ٱثۡنَتَیۡنِ فَلَهُمَا ٱلثُّلُثَانِ مِمَّا تَرَکَۚ وَإِن کَانُوٓاْ إِخۡوَةٗ رِّجَالٗا وَنِسَآءٗ فَلِلذَّکَرِ مِثۡلُ حَظِّ ٱلۡأُنثَیَیۡنِۗ یُبَیِّنُ ٱللَّهُ لَکُمۡ أَن تَضِلُّواْۗ وَٱللَّهُ بِکُلِّ شَیۡءٍ عَلِیمُۢ١٧٦﴾ [النساء: 176].
در بیان سبب نزول آیه کریمه از جابربن عبدالله رضی الله عنه روایت شده است که فرمود: من بیماری از هوش رفته بودم که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به عیادتم آمدند، آنگاه بر من آبی پاشیدند، به هوش آمدم و به ایشان گفتم: میراثبران من فقط «کلاله» هستند، بفرمایید که تقسیم میراث ایشان چگونه است؟ در این هنگام حق تعالی آیهفرائض (میراث) را نازل کرد.
«از تو فتوی میطلبند» درباره کلاله «بگو: خداوند درباره کلاله به شما چنین فتوی میدهد» کلاله: کسی است که پدر و فرزندی ندارد. تفسیر آن در آغاز این سوره«آیه/12» نیز گذشت. «اگر مردی هلاک شود» یعنی: بمیرد «و فرزندی نداشته باشد» فرزند: لفظ مشترکی است که بر پسر و دختر هردو اطلاق میشود. به ذکرعدم وجود فرزند در اینجا بسنده شد ـ با آن که عدم وجود پدر نیز در کلاله معتبراست ـ بهخاطر روشن بودن این حکم. والله اعلم «و» آن مرد کلاله «خواهری داشته باشد پس نصف ترکه از آن اوست» مراد از خواهر: به اجماع علما خواهر اعیانی است که از پدر و مادر شخص است و اگر خواهر اعیانی نبود، خواهر پدری (علاتی) نیز قائم مقام اوست، نه خواهر مادری (اخیافی) زیرا سهم خواهر مادری ـ چنانکه در آیه (12) از همین سوره گذشت ـ سدس (یک ششم) قسمت مال متروکه است.
جمهور علما برآنند که خواهران پدری و مادری (اعیانی)، یا خواهر پدری (علاتی) همراه با دختران متوفی، عصبه بهشمار میروند و اگر با آنان برادری نبود، مال باقی مانده از ذویالفروض (سهمبران) را همراه با دختران متوفی به ارث میبرند بنابراین، اگر از متوفی یک دختر و یک خواهر بجا ماند، سهم دختر نصف ترکه و سهم خواهر نیز نصف آن است و اگر از وی یک دختر و یک دختر پسر ویک خواهر بجا ماند، سهم دختر، نصف و سهم دختر پسر، سدس و سهم خواهر، باقیمانده مال است ـ از راه عصبه بودن. «و» اگر زنی بمیرد و برادری داشته باشد «آن برادر از او ارث میبرد» یعنی: همه ترکه خواهرش را به ارث میبرد «در صورتیکه زن فرزندی نداشته باشد» مراد فرزند ذکور است. همچنان برادر، ترکه باقیمانده از ذویالفروض را به ارث میبرد. مثلا اگر از زن، شوهر و برادری بجا ماند، شوهر نصف ترکه را میبرد و باقیمانده ترکه، یعنی نصف دیگر، بهطریق تعصیب از آن برادر میشود. این حکم کلی در مورد همه عصبات استکه اگر با خود ذویالفروضی نداشته باشند، کل مال متروکه را میبرند و درغیرآن، ایشان باقیمانده مال متروکه را بعد از سهم ذویالفروض، به ارث میبرند «پس اگر خواهران دو تن باشند» یا بیشتر از دو تن «برای آنان دوسوم ترکه میت است» اگر میت فرزندی نداشته باشد ـ چنانکه گذشت «و اگر آنان» که از راه اخوت میراث میبرند «گروهی برادر و خواهر باشند» یعنی: برادر و خواهر باهم مختلط باشند «پس برای هر مرد» از آنان «سهمی مانند سهم دو زن است» درآنچه از ترکه که از راه تعصیب میگیرند «خدا برای شما بیان میکند» حکم میراث «کلاله» و سایر احکام را «تا گمراه نشوید» زیرا دوست ندارد که در ظلمت نادانی، از وادی گمراهی سر بیرون آورید «و خداوند به هرچیزی داناست» و ازجمله به تقسیم نمودن میراثهای شما در میان بازماندگان ارثبرتان، به روش شایسته و نمونهای که مقتضای حکمت بالغه اوست.
در حدیث شریف به روایت عمر رضی الله عنه آمده است که فرمود: از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم هیچ حکمی را بیشتر از حکم کلاله سؤال نکردم تا بدانجا که آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم از اصرار زیاد من بر این سؤال به ستوه آمده و با انگشت خویش به سینهام زدند و فرمودند: «مگر آیه صیف[12] که در آخر سوره نساء است، برایت کفایت نمیکند»؟. خطابی میگوید: «حق تعالی درباره کلاله دو آیه نازل کرد، یکی را در زمستان؛ وآن آیه اول سوره نساء است که حکم کلاله را به اجمال بیان میکند و دیگری در تابستان، که آیه آخر سوره نساء است پس آیه اول را آیه (شتاء: زمستان) و آیهدوم را آیه (صیف: تابستان) نامیدند». همچنان از عمر رضی الله عنه روایت شدهاست که فرمود: «ای کاش رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در مورد سه قضیه زیر به ما فرمانی میدادند که در برابر آن بازمیایستادیم و حکم نهایی و فیصلهکنی از آن میگرفتیم: 1ـ حکممیراث جد (پدر بزرگ). 2ـ حکم میراث کلاله. 3ـ بابی از بابهای ربا».
[1]- چنانکه هم اکنون رسم و رواج حاکم در بسیاری از مناطق افغانستان چنین است.
[2]- احکام تفصیلی میراث را در کتب فقه جویا شوید.
[3]- تفصیل احکام محرمات را در کتابهای فقه بجویید.
[4]- عصبه: نزدیکان انساناند از جهت پدر وی. آنان را عصبه نامیدند زیرا به شخص احاطه میکنند و او به سبب ایشان نیرو میگیرد و از حمایت و پشتیبانی ایشان برخوردار میگردد.لسانالعرب.
[5]- سخن در باب (راعنا) در سوره بقره «آیه/140» گذشت. (راعنا) در زبان عبری از ریشه «رع» به معنای شر و برابر با واژه «بد» در زبان انگلیسی است.
[6]- ابن جریر طبری میگوید:
«تفسیر کلام پروردگار یکتا در آیه 64 سوره النساء:
﴿...وَلَوۡ أَنَّهُمۡ إِذ ظَّلَمُوٓاْ أَنفُسَهُمۡ جَآءُوکَ فَٱسۡتَغۡفَرُواْ ٱللَّهَ وَٱسۡتَغۡفَرَ لَهُمُ ٱلرَّسُولُ لَوَجَدُواْ ٱللَّهَ تَوَّابٗا رَّحِیمٗا﴾ [النساء: 64]. «... واگر آنان هنگامی که به خود ستم روا میداشتند، پیش تو میآمدند واز خدا طلب آمرزش مینمودند، وپیغمبر نیز برای آنان درخواست بخشش میکرد، بیگمان خدا را بس توبه پذیر ومهربان مییافتند».
ابو جعفر میگوید: خداوند سبحان در این آیه مبارکه میفرمایند: اگر آن منافقان (آنانیکه در آیات پیشین سخنشان بمیان آمد ـ از آیه 60 همین سوره ـ وقتی که بسوی حکم وقضاوت خداوند وداوری پیغمبر او صلی الله علیه و آله و سلم خوانده شدند... بدو پشت نموده واز او میگریزند ودیگران را نیز از او باز میدارند: ﴿یَصُدُّونَ عَنکَ صُدُودٗا﴾ [النساء: 61].
﴿إِذ ظَّلَمُوٓاْ أَنفُسَهُمۡ﴾ با ارتکاب گناهان کبیره واز آنجمله داوریشان پیش طاغوت. وسرباز زدنشان از حکم کتاب الهی واز فرامین رسول وفرستاده پروردگار آنگاه که بسوی او خوانده میشوند.
﴿جَآءُوکَ﴾ به نزد تو ای محمد ( صلی الله علیه و آله و سلم ) میآمدند. یعنی: آنگاه که به پیش طاغوت رفته بودند وبه داوری او سر تسلیم خم نموده وراضی شده بودند، توبه کنان وپشیمان از کرده خویش پیش تو میآمدند. و از خداوند عاجزانه درخواست میکردند که از گناهانشان در گذرد ورسوایشان نکند. وآنگاه پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم نیز از خداوند متعال آمرزش ایشان را درخواست میکرد. و این است معنای گفته الهی:.﴿فَٱسۡتَغۡفَرُواْ ٱللَّهَ وَٱسۡتَغۡفَرَ لَهُمُ ٱلرَّسُولُ﴾.
****
و عبارت.﴿لَوَجَدُواْ ٱللَّهَ تَوَّابٗا رَّحِیمٗا﴾ «بیگمان خداوند را بس توبه پذیر و مهربان مییافتند».
بدانها میگوید: اگر چنانچه میکردند و از کرده خویش پشیمان شده توبه مینمودند بیگمان که خداوند را توبه پذیر مییافتند. یعنی: خداوند آنها را از آنچه پست وزشت میپندارند بدانچه میپسندند بر میگرداند.
و او را ﴿رَّحِیمٗا﴾ یعنی؛ با آنها مهربان مییافتند. که از روی مهر خویش آنها را بر گناهانی که از آن توبه کردهاند باز خواست نمیکرد.
* * * *
مجاهد میگوید: این آیه اشاره دارد به آن یهودی و مسلمانی که برای داوری پیش کعب بن اشرف رفته بودند...».
[7]- بقیه مسائل و آداب سلام را در کتب آداب بجویید.
[8]- تعریف آنها در آیه (103) سوره «مائده« میآید.
[9]- مراد از امور نوپیدا ـ چنانکه از تعریف امام شاطبی از بدعت برمیآید ـ پدید آوردن امور نو در حوزه دینی بدون هیچ استنادی به شرع خدای عزوجل است، نه نو آوریها در امور دنیا.
[10]- داستان گوسالهپرستیشان در سورههای «بقره/54»، «اعراف/153 ـ 148» و «طه/98 ـ 8» بیانشده است.
[11]- عبدالحی لکنوی در این باره، کتابی بهنام: «التواتر الصریح فی نزول المسیح« تألیف نموده است، کسیکه خواهان تحقیق در این موضوع است، به آن کتاب مراجعه کند.
[12]- یعنی: آیهای که در تابستان نازل شده است.
سوره مائده
مدنی است و دارای (120) آیه است.
وجه تسمیه: این سوره را بهسبب آن که دربرگیرنده داستان مائده است، سوره «مائده» نامیدند. بهنام سوره «عقود» و سوره «منقذه» نیز نامیده میشود.
سوره مائده دربرگیرنده احکام تشریعی و سه داستان است. از عائشه رضی الله عنها روایت شدهاست که فرمود: «مائده آخرین سورهای است که نازلشد پس آنچه که در آن از حلال مییابید؛ حلال بشمارید و آنچه که در آن ازحرام مییابید؛ حرام بشناسید». بعضی گفتهاند: مراد عائشه رضی الله عنها از سخنفوق این است که: هیچ آیه منسوخهای در این سوره وجود ندارد. اما ابنعباس رضی الله عنه برآن است که دو آیه در آن منسوخ میباشد ـ که در جای خود بیانخواهیم کرد.
صاحب تفسیر «فیظلالالقرآن» میگوید: «در این سوره با موضوعات مختلفی روبرو میشویم اما آنچه که همه آنها را به هم مربوط میسازد، هدف یگانهای است که قرآن کریم برای به ثمر رساندن آن آمده است، این هدف عبارت است از: به وجودآوردن امت، برپاساختن دولت و شیرازه ساختن جامعهای ویژه، بر اساس عقیده، جهانبینی و ساختاری مخصوص که در آنیگانگی خدای عزوجل درالوهیت، ربوبیت و حاکمیت، اصل و اساس امور است، خداوندی که انسان مؤمن، راه و رسم زندگی، نظامنامهها، معیارها و ملاکهای ارزشی خود را فقط از او میگیرد...».
بِسۡمِ ٱللَّهِ ٱلرَّحۡمَٰنِ ٱلرَّحِیمِ
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُوٓاْ أَوۡفُواْ بِٱلۡعُقُودِۚ أُحِلَّتۡ لَکُم بَهِیمَةُ ٱلۡأَنۡعَٰمِ إِلَّا مَا یُتۡلَىٰ عَلَیۡکُمۡ غَیۡرَ مُحِلِّی ٱلصَّیۡدِ وَأَنتُمۡ حُرُمٌۗ إِنَّ ٱللَّهَ یَحۡکُمُ مَا یُرِیدُ١﴾ [المائدة: 1].
«ای مؤمنان» نقل است که شخصی نزد عبدالله بنمسعود رضی الله عنه آمد و به او گفت: به من اندرزی ده! ابنمسعود رضی الله عنه فرمود: «چون شنیدی که خداوند متعال میفرماید: (یا ایهاالذین آمنوا: ای مؤمنان!) پس خوب گوش فراده زیرا یا خیری است که حق تعالی به آن امر میکند، یا شری است که از آن نهی مینماید». آری! ای مؤمنان! «به عقود وفا کنید» مراد از عقود: عهدها و پیمانهایی است کهخداوند عزوجل در مورد اجرای احکام و قوانین خویش از بندگانش گرفته و آن پیمانها را بر ذمهشان لازم گردانیده و ایشان نیز آنها را به گردن گرفتهاند و با اینسخن خود: (سمعنا واطعنا: شنیدیم و اطاعت کردیم)، یا مانند آن از تعبیرات، بهآن متعهد شدهاند چنانکه این عقدها شامل پیمانها و معاهداتی که مؤمنان در میان همدیگر استوار میکنند نیز میشود، از جمله، قراردادها، معاهدات و معاملاتیکه از دوران جاهلیت در میان مردم باقی مانده بود. پس معنای اجمالی آیه کریمهاین است: به عهدها و قراردادهایی که با خدا و خلقش بستهاید وفا کنید. درحدیث شریف آمدهاست: «هر حلف و پیمانی که در جاهلیت بود، اسلام جز محکمی بیشتر چیز دیگری بر آن نیفزود اما در اسلام حلفی نیست». گفتنی استکه وفاکردن به پیمانهای بجا مانده از دوران جاهلیت، به آن معاهدات و پیمانهایی محدود میشود که در حوزه تعاون و همیاری بر امور خیر قرارداشته باشد، نه پیمانها و قراردادهای مبتنی بر گناه و تجاوز.
«بر شما چارپایان از قسم انعام حلال گردیده» انعام: اسمی است که بر شتر و گاو و گوسفند اطلاق میشود «جز آنچه حکمش بر شما خوانده خواهد شد» و آنعبارت از محرماتی است که خدای سبحان در آیه (3) از همین سوره بیان کردهاست «در حالیکه نباید شکار را در حال احرام، حلال بشمارید» این جمله استثنا از (بهیمه الانعام) است، یعنی: برشما چارپایان مذکور حلال گردیده، جز حیوانی که در حال احرام شکار میکنید زیرا شکار خشکی و خوردن از گوشت آن برای شخص محرم (در حال احرام) حرام است، همچنین شکار حرم مکه بر محرم وغیرآن حرام میباشد. مراد از (حرم): کسی است که به حج، یا عمره، یا به هردو احرام بسته باشد. «خداوند هر حکمی که بخواهد مقرر میدارد» از احکامی که مخالف با عادات و رسوم اعراب است زیرا فقط اوست که حق حلال ساختن وحرام ساختن و قانونگذاری را دارد، چرا که او پروردگار شماست بنابراین، به مصالح بندگان خویش داناتر است.
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ لَا تُحِلُّواْ شَعَٰٓئِرَ ٱللَّهِ وَلَا ٱلشَّهۡرَ ٱلۡحَرَامَ وَلَا ٱلۡهَدۡیَ وَلَا ٱلۡقَلَٰٓئِدَ وَلَآ ءَآمِّینَ ٱلۡبَیۡتَ ٱلۡحَرَامَ یَبۡتَغُونَ فَضۡلٗا مِّن رَّبِّهِمۡ وَرِضۡوَٰنٗاۚ وَإِذَا حَلَلۡتُمۡ فَٱصۡطَادُواْۚ وَلَا یَجۡرِمَنَّکُمۡ شَنََٔانُ قَوۡمٍ أَن صَدُّوکُمۡ عَنِ ٱلۡمَسۡجِدِ ٱلۡحَرَامِ أَن تَعۡتَدُواْۘ وَتَعَاوَنُواْ عَلَى ٱلۡبِرِّ وَٱلتَّقۡوَىٰۖ وَلَا تَعَاوَنُواْ عَلَى ٱلۡإِثۡمِ وَٱلۡعُدۡوَٰنِۚ وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَۖ إِنَّ ٱللَّهَ شَدِیدُ ٱلۡعِقَابِ٢﴾ [المائدة: 2].
«ای مؤمنان! شعائر الله را هتک حرمت نکنید» با اخلال وارد کردن به چیزی از مناسک حج، یا با ایجاد مانع میان این شعائر و میان کسانی که میخواهند به بزرگداشت آنها پرداخته و عبادت خدای عزوجل را در آنها به جای آورند. شعائر: جمع شعیره؛ عبارت از هر چیزی است که به مثابه شعار و نشانه قرار دادهشده باشد اما مراد از آن در اینجا، پاسداشت و رعایت حرمت اماکن اعمال حج؛ اعم از صفا و مروه و غیر آن است. یا مراد از شعائر در اینجا: فرایض و مقدسات الهی است «و هتک حرمت نکنید ماه حرام را» یعنی: حرمت ماههای چهارگانه حرام را که عبارتاند از: ذیالقعده، ذیالحجه، محرم و رجب، با جنگیدن در آنها و بازداشتن حاجیان و عمرهگزاران از بیتالله الحرام، در هم نشکنید و حلال نشمارید.
اجماع علما بر آن است که خدای عزوجل جنگیدن با مشرکان و کافران را در ماههای حرام و غیر آن از ماههای سال، حلال گردانیده است بنابراین، حکم این بخش از آیه منسوخ است. اما به قولی دیگر معنی آیه این است: در ماههای حج اعمالی را انجام ندهید که سبب بازداشتن مردم از انجام حج گردد. بنابراین تفسیر، نسخی در کار نیست. «و نه» هتک حرمت کنید «هدی را» هدی: جمع هدیه، بهمعنی قربانیای است که به بیتالله الحرام اهدا میشود؛ اعم از شتر، یا گاو، یاگوسفند. پس حق تعالی مؤمنان را نهی میکند از اینکه حرمت حیوانات اهدایی را رعایت نکنند، به اینکه مثلا آن را از صاحبش بگیرند، یا میان هدیه و میان رسیدن آن به بیتالحرام مانع ایجاد کنند «و نه» هتک حرمت کنید «آنچه را که در گردن آن قلاده میاندازند» و آن عبارت از چهارپایانی است که در هنگام اهدای آنها به بیتالحرام، بر آنها گردنبند مینهند و هتک حرمت آنها، گرفتن آنها بهغصب است. عطف (قربانیهای قلادهدار) بر (هدی)، از باب عطف خاص بهعام و به منظور سفارش بیشتر مؤمنان به رعایت حرمت قربانی است. خاطر نشان میشود که نهادن گردنبند (قلاده) بر گردن حیوانات قربانی، سنت ابراهیمی است که اسلام نیز آن را ابقا کرد. ابنکثیر در معنی آیه کریمه میگوید: «افگندن قلاده برگردن حیوانات هدیه را ترک نکنید تا بدینوسیله، حیوانات هدیه از چهارپایان دیگر متمایز گردند و این امر شناخته شود که آنها به کعبه اهدا گردیدهاند تا اگر کسی قصد تعرض به آنها را دارد، از این کار دست بردارد». «و نه» هتکحرمت کنید «قصدکنندگان بیتالحرام را که فضل و خشنودی پروردگار خویش را میطلبند» یعنی: حرمت زائران و راهیان بیتالحرام را نیز نگه دارید، به این معنی که ایشان را از رفتن به بیتالحرام به منظور ادای حج، یا عمره، یا سکونت درحریم آن، یا تجارت در آن منع نکنید، همانان که در گشایش معاش و بدستآوردن منافع تجارت، جویای فضل پروردگار خویش و با انجام دادن مناسک حج، جویای خشنودی و رضای وی هستند. پس مراد از فضل در اینجا: تجارت، یا ثواب است.
بنا به روایتی، سبب نزول آیه کریمه این بود که: مشرکان بنا بر آیین خود، به حج و عمره میآمدند و قربانی اهدا میکردند، در این میان مسلمانان خواستند تا برآنها حمله برند، همان بود که آیه: ﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ لَا تُحِلُّواْ شَعَٰٓئِرَ ٱللَّهِ...﴾ نازل شد و تجاوز به آنان را حرام گردانید. اما بعد از آن حق تعالی با این فرمودهاش: ﴿فَلَا یَقۡرَبُواْ ٱلۡمَسۡجِدَ ٱلۡحَرَامَ بَعۡدَ عَامِهِمۡ هَٰذَا﴾ [التوبة: 28]. «مشرکان بعد از این سال، دیگر نباید بهمسجدالحرام نزدیک شوند».، این حکم را منسوخ کرد. ابنجریر نقلکرده است: اجماع بر آن است که قتل مشرک ـ چنانچه به وی امان داده نشده بود ـ جواز دارد، هرچند قصد بیتالحرام یا بیتالمقدس را هم کرده باشد. علمامیگویند: حتی اگر مشرک، برگردن یا بازوهای خویش تماما پوست درختان حرم را هم آویخته باشد، کشته میشود، در صورتیکه پیمان یا امانی از سویمسلمانان نداشته باشد. ولی جمعی بر آنند که آیه کریمه منسوخ نیست بلکه از محکمات است و حکم آن مربوط به حجاج و زوار مسلمان میباشد. «و چون از احرام خود بیرون آمدید پس» میتوانید «شکار کنید» در بیرون از سرزمین حرم.
از زیدبن اسلم رضی الله عنه در بیان سبب نزول روایت شده است که گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم با یارانشان در حدیبیه بودند که مشرکان ایشان را از ورود به حرم بازداشتند و این برمسلمانان بسیار سخت و ناگوار بود، در این میان، گروهی از مشرکان اهالی مشرق که قصد انجام عمره را داشتند، از راه رسیدند. اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم موقع را مغتنم شمرده گفتند: اینک نوبت ماست، ما نیز اینان را از ورود به حرم بازمیداریم چنانکه یارانشان ما را از آن بازداشتند! پس خدای عزوجل نازل فرمود: «و البته کینهتوزی سخت گروهی که شما را از مسجدالحرام بازداشتند، نباید شما را به تعدی وادارد» یعنی: بغض و دشمنی شما با آنان ـ بهسبب آن که شما را از مسجدالحرام بازداشتند ـ نباید شما را به تجاوز برآنان وا دارد. برخی از سلف گفتهاند: نیکوترین شیوه برخورد با کسیکه خدای عزوجل را در مورد تو نافرمانیکرده، این است که: تو حق تعالی را در مورد وی فرمان بری. پس فقط تعامل به این شیوه است که تحسین برانگیز میباشد.
«و در بر و پرهیزگاری با یکدیگر همکاری کنید» یعنی: باید برخی از شما در نیکوکاری و پرهیزگاری، با برخیدیگر همکار و مددکار باشید. بر: کلمه فراگیری است که «آیه بر» در سوره «بقره» آن را تفسیر کرده است. همچنان اینحدیث شریف: «البر ما اطمأنت الیه النفس...: بر چیزی است که روان انسان به آنآرام گیرد...». از سیاق آیه دانسته میشود که مراد از (بر) در اینجا، عفو وگذشت و پرهیز از انتقامگیری است. همچنین در حدیث شریف آمده است: «الدال علی الخیر کفاعله». «کسی که بر کار خیر راهنمایی میکند، همچون انجامدهنده آنکار خیر است». «و با یکدیگر بر اثم و عدوان همکاری نکنید» اثم: نافرمانیخداوند عزوجل ، و عدوان: تعدی بر مردم به ستم و نارواست. گفتنی است که این نهیالهی شامل هزاران شکل از اشکال عمل بشری میگردد زیرا روابط اجتماعی غالبا از دوحال خارج نیست؛ یا تعاون بر نیکوکاری و بر و تقوی است، یا تعاون بر گناه و تجاوز «و از خدا پروا دارید که خدا» بر نافرمانان بیتقوی و معاونان بر گناه وتجاوز «سخت کیفر است».
صاحب تفسیر «معارف القرآن» میگوید: «در این جمله اخیر از این آیه، قرآنکریم در باره یک مسئله اصولی و اساسی که روح کل نظام عالم بوده و صلاح و فلاح و زندگی و بقای انسان به آن بستگی دارد که همان مسأله تعاون و همیاری با یکدیگر است، قضاوت حکیمانهای فرموده است زیرا هر انسان هوشیارو دانایی به این مسأله واقف است که انتظام کامل جهان بر تعاون و همکاری استوارگردیده و هیچ فرد دانشمند، یا ثروتمند و یا قدرتمندی به تنهایی قادر به تهیه لوازمزندگی خویش نمیباشد مثلا انسان قادر نیست جهت تهیه نان خود از کشت گندم گرفته تا بهرهگیری از آن و یا جهت آماده کردن لباس از کشت پنبه تا درست شدن پارچههای مورد نظر تمام مراحل را به تنهایی طی نماید.
منظور این است که انسان در هر قسمتی از زندگی خویش به همیاری هزارها وشاید صدهاهزار انسان دیگر نیازمند است. زیرا نظام کل جهان بر این تعاون متکیاست. با اندکی تأمل معلوم میشود، انسان نه تنها در مورد زندگی دنیوی خویش به همیاری و همبستگی دیگران احتیاج دارد بلکه در مرحله مردن تا دفن در قبر وحتی بعد از آن به دعای مغفرت و ایصال ثواب بازماندگان محتاج است.
خداوند جل شأنه از حکمت بالغه و قدرت کامله خویش برای این جهان نظام محکمی ساخته، هر انسان را محتاج دیگری قرار دادهاست. مستمند را به ثروتمند، ثروتمند را جهت انجام کارش به کارگر، تاجر را به مشتری، مشتری را به تاجر، معمار را به آهنگر... محتاج ساخته و همه آنان نیازمند به خداوند عزوجل هستند. اگر این احتیاج همگانی نمیبود و تعاون تنها بر برتری اخلاقی قرار میداشت چه کسی کار دیگری را انجام میداد؟ عاقبت چنین وضعی مانند سرانجام ارزشهای اخلاقی موجود در این دنیا میشد. چنانچه این تقسیم کار ازطرف سازمان دولتی یا بینالمللیای بهصورت یک قانون مطرح میگردید امروزدر سراسر جهان همانند دیگر قانونهای بینالمللی که دچار چالش اند، با مشکل روبرو میشد. پس این تنها نظام الهی قادر مطلق و حکیمالحکما است که در قلوب مردمان مختلف آرزو و استعداد کارهای گوناگون را پدید آورده تا آنان محورزندگی خویش را بر این شیوه زنجیرهای از تعاون قرار دهند.
هریکی را بهر کاری ساختند *** میل او را در دلش انداختند
آری! اگر یک اداره بین المللی یا دولتی در میان مردم تقسیم کار انجام میداد و گروهی را برای آب رسانی، بعضی را برای تهیه غذا مقرر میکرد، چه کسی ازچنین دستوراتی اطاعت میکرد که مثلا راحتی و خواب خوش شب خود را ترک کرده و در این کار مشغول باشد. الله تعالی هر انسانی را برای انجام کار خاصی خلق کرده و رغبت آن امور را در قلبش ایجاد کرده تا بدون اجبار قانونی به آن مشغول بوده و از آن طریق ارتزاق نماید.
نتیجه این نظم است که انسان با مصرف مقداری پول قادر است لوازم زندگیخویش را به آسانی فراهم نماید. مثلا خوراک پخته و لباس دوخته شده و اثاثیه ساخته شده منزل و خانههای آماده با پول به آسانی تهیه میگردد. و اگر چنین نظمی وجود نمیداشت یک انسان میلیاردر با خرج تمام ثروتش قادر به تهیه یک دانه گندم نبود.
بر اثر همین نظام خداوندی است که اگر شما در هتل باشید و غذای مورد استفاده خویش را خوب مورد بررسی و تجزیه و تحلیل قرار دهید پی خواهید بردکه آرد آن از جایی، روغن آن از جایی، گوشت از جایی، ادویه از جاهای مختلف، ظروف و میز و صندلی از کشورهای دیگر، کارگر و آشپز از شهرهای مختلف است و لقمهای که به دهان شما میرسد و سبب ترشح بزاق میگردد نتیجه کار و فعالیت صدها انسان و کارخانه و حیوان میباشد.
چنانچه صبح از خانه بیرون آیید و بخواهید یکی دو فرسخ راه را طی کنید از تاکسی و یا اتوبوس و غیره جهت کار خویش استفاده میکنید در صورتی که آهن آن مثلا از استرالیا، چوب از برمه، موتور از آمریکا، راننده از جایی و کمک راننده از جایی دیگر است، این همه وسایل خلق خدا از کجا و چرا آن هم برایمبلغی ناچیز در خدمت شما هستند، آیا دولت موظف و مجبورشان کرده تا چنینآمادگی را داشته باشند؟ با اندکی تأمل در خواهید یافت که این یک قانون الهی است که خداوند عزوجل بهطور تکوینی در دلها ایجاد و به مرحله اجرا درآورده است»[1].
﴿حُرِّمَتۡ عَلَیۡکُمُ ٱلۡمَیۡتَةُ وَٱلدَّمُ وَلَحۡمُ ٱلۡخِنزِیرِ وَمَآ أُهِلَّ لِغَیۡرِ ٱللَّهِ بِهِۦ وَٱلۡمُنۡخَنِقَةُ وَٱلۡمَوۡقُوذَةُ وَٱلۡمُتَرَدِّیَةُ وَٱلنَّطِیحَةُ وَمَآ أَکَلَ ٱلسَّبُعُ إِلَّا مَا ذَکَّیۡتُمۡ وَمَا ذُبِحَ عَلَى ٱلنُّصُبِ وَأَن تَسۡتَقۡسِمُواْ بِٱلۡأَزۡلَٰمِۚ ذَٰلِکُمۡ فِسۡقٌۗ ٱلۡیَوۡمَ یَئِسَ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ مِن دِینِکُمۡ فَلَا تَخۡشَوۡهُمۡ وَٱخۡشَوۡنِۚ ٱلۡیَوۡمَ أَکۡمَلۡتُ لَکُمۡ دِینَکُمۡ وَأَتۡمَمۡتُ عَلَیۡکُمۡ نِعۡمَتِی وَرَضِیتُ لَکُمُ ٱلۡإِسۡلَٰمَ دِینٗاۚ فَمَنِ ٱضۡطُرَّ فِی مَخۡمَصَةٍ غَیۡرَ مُتَجَانِفٖ لِّإِثۡمٖ فَإِنَّ ٱللَّهَ غَفُورٞ رَّحِیمٞ٣﴾ [المائدة: 3].
«بر شما حرام شده است مردار» یعنی: حیوانی که خود ـ بدون ذبحشرعی ـ میمیرد.
«و» بر شما حرام شده است «خون» یعنی: خون ریخته سیال اما خوردن خون کبد، سپرز (طحال) و خونی که بعد از ذبح در عروق حیوان باقی میماند، مباح است.
«و» بر شما حرام شده است «گوشت خوک و» بر شما حرام شده است «آنچه نامی جز خدا به هنگام ذبحش برده باشند» علما درباره مذبوحهای که بردن نامخدا عزوجل عمدا یا سهوا درآن ترک شده باشد، اختلاف نظر دارند، که بیان آرایشان در سوره «انعام» خواهد آمد. تفسیر محرمات یاد شده، در آیه (173) سوره «بقره» نیز گذشت.
«و» بر شما حرام شده است «آنچه به خفهکردن مرده باشد» براثر فعل خود حیوان، یا براثر فعل آدمی، یا به غیر آن از علل؛ فیالمثل ریسمان در گردن آن بپیچد تا بمیرد. یادآور میشویم که اهل جاهلیت گوسفند را خفه میکردند و چون میمرد آن را میخوردند.
«و» بر شما حرام شده است «آنچه به سنگ یا چوب مرده باشد» بی آن که ذبح شود. در حدیث شریف آمده است که عدیبنحاتم رضی الله عنه گفت: یا رسولالله! منشکار را با معراض[2] هدف قرار میدهم و شکارش میکنم. فرمودند: «اگر شکار را با معراض زدی و تیر در بدنش فرو رفت، آن را بخور و اگر با پهنا به نشانه اصابت کرد، بدانکه آن (وقیذ) است پس آن را نخور». اجماع فقها نیز بر مفاد این حدیث شریف منعقد شدهاست.
«و» بر شما حرام شده است «آنچه از بلندی افتاده باشد» مثلا به چاهی افتاده باشد، یا از کوهی به پایین افتاده و بر اثر آن مرده باشد.
«و» بر شما حرام شده است «آنچه به شاخ زدن حیوان دیگری مرده باشد» بدون ذبح، هرچند شاخ آن حیوان او را خونی کرده و حتی از ذبحگاهش هم خون خارج شده باشد.
«و» بر شما حرام شده است «آنچه درنده از آن خورده باشد» یعنی: آنچه را که درنده نیشداری چون شیر و پلنگ و گرگ، از هم دریده، برخی از آن را بخورد و حیوان بر اثر آن جراحت، بدون ذبح بمیرد «مگر آنچه» که بعد از این آفتها «ذبح کرده باشید» یعنی: آنچه را که قبل از مردن آنها بهموقع ذبح شرعی کرده باشید و هنوز در آنها آثار و نشانههای حیات باقی مانده باشد به طوری که در هنگام ذبح، از خود اضطراب و عکسالعمل نشان دهند؛ بر شما حلالند. گفتنی است که این استثنا بر حیوان خفه کرده و مابعد آن جاری میشود نه بر ماقبل آن زیرا استثنا از (منخنقه: حیوان خفه کرده) شروع میشود و این مذهب جمهورفقها (ابوحنیفه، شافعی و احمد) است.
«و آنچه برای نصب ذبح شده است» بهمنظور تعظیم و بزرگداشت آنها «بر شما حرام است» نصب: سنگهایی بود که در جاهلیت نصب میشد و مورد پرستش قرار میگرفت و بتپرستان خون حیوانات ذبحشده را بر آنها میریختند. مجاهد میگوید: «نصب، سنگهایی بود در حوالی مکه که مشرکان حیوانات را بر روی آنها ذبح میکردند».
«و» بر شما حرام شده است «این که شناخت قسمت و نصیب خود را به تیرهای ازلام طلب کنید» ازلام: تیرهای مخصوصی بود که اعراب به وسیله آنها فال میگرفتند وآنها را به سه قسمت تقسیم کرده در دسته اول جمله «بکن» و در دسته دوم جمله «نکن» را مینوشتند و دسته سوم سفید بود و هیچچیز بر آنها نوشته نشده بود و چون کسی از مشرکان میخواست تا شانس و قسمت خود را ـ مثلا در ازدواج یا سفر یا امر مهم دیگری ـ بشناسد، آن تیرهای شبیه به هم را در کیسهای میانداخت، سپس دستش را به آن کیسه داخل میکرد و یکی از آنها را بیرون میآورد، اگر از تیرهای «بکن» بیرون میآمد، آن کاری را که برآن تصمیمگرفته بود انجام میداد، اگر از تیرهای «نکن» بیرون میآمد، آن کار را انجام نمیداد و اگر از تیرهای سفید بیرون میآمد، فال زدن را تکرار میکرد تا یکی ازتیرهای دسته اول یا دوم بیرون آید. پس خدای عزوجل این کار را حرام گردانید زیرا این کار نوعی ادعای علم غیب و از «تکهن» است.
«اینها همه فسق است» یعنی: این محرمات یاد شده، یا این تیرهای ازلام، خروج از طاعت حق تعالی است. (فسق) در اینجا، شدیدتر از کفر است «امروز کافران از دین شما ناامید گردیدهاند» یعنی: امروز آنها از نابودکردن دینتان و اینکه شما رابه دین خویش برگردانند، ناامید شدهاند. خاطر نشان میشود که این آیه، در روز عرفه سال دهم هجری در حجهالوداع نازل شد. ابنعباس رضی الله عنه در تفسیر این آیه میگوید: «اهل مکه از این امر که شما مسلمانان به دینشان ـ یعنی پرستش بتان ـ بازگردید، مأیوس شدهاند». در حدیث شریف آمده است: «شیطان از اینکه نمازگزاران در جزیرهالعرب او را پرستش کنند، مأیوس شده است و به این راضیشده که در غیر این از اموری که آن را حقیر میپندارید، مورد اطاعت قرار گیرد...». «پس از آنان نترسید» از اینکه بر شما غلبه کنند، یا دینتان را نابود گردانند «و از من بترسید» بهطور خالصانه تا شما را همیشه برآنان نصرت بخشیده و در دنیا و آخرت از آنان برتر گردانم «امروز دین شما را برایتان کامل گردانیدم» با غالب ساختن آن بر همه ادیان و با کامل ساختن احکامی که مورد نیازتان است؛ اعم از حلال و حرام و غیره.
این آیه در روز جمعه ـ که روز عرفه نیز بود ـ بر رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم درحالی نازل شد که خدای عزوجل اسلام را پیروز ساخته و پیامبرش را نصرت داده بود. روایت شدهاست که مردی از یهودیان نزد عمربن خطاب رضی الله عنه آمد و گفت: ای امیرالمؤمنین! شما آیهای را در کتاب خویش میخوانید که اگر بر ما جماعت یهود نازل میشد، قطعا روز نزول آن را عید میگرفتیم. عمر رضی الله عنه پرسید: کدام آیه؟ یهودی گفت: آیه: ﴿ٱلۡیَوۡمَ أَکۡمَلۡتُ لَکُمۡ دِینَکُمۡ﴾ عمر رضی الله عنه فرمود: «بهخدا سوگند که من به روز و ساعتی که این آیه بر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نازل شد، دانایم و آن ساعت، شبانگاه روز عرفه و روز جمعه بود». «و نعمت خود را بر شما تمام گردانیدم» باکامل ساختن دین، فتح مکه، سرکوب کفار و نا امید کردنشان از غلبه و پیروزی بر شما همان طوری که کامل ساختن نعمت را با این فرمودهام به شما وعده داده بودم: ﴿وَلِأُتِمَّ نِعۡمَتِی عَلَیۡکُمۡ﴾ [البقرة: 150]. «و دین اسلام را برای شما پسندیدم» همین دینی را که شما امروز برآنید، به عنوان دین پسندیده و آیین برگزیده خویش تا واپسین دم از عمر دنیا برگزیدم. ابنجریر میگوید: «رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم پس از این تاریخ، فقط هشتاد و یک روز زنده بودند، سپس بهسوی رفیق اعلی شتافتند».
بیان نعمت کامل ساختن دین در سیاق بیان حکم این محرمات، نشاندهنده این حقیقت است که تحریم پلیدیهای یاد شده، از کمال این دین میباشد.
«و هرکس در مخمصهای ناچار شود» یعنی: هرکس بهحکم ضرورت و اضطرار گرسنگی، مجبور به خوردن گوشت مردار و دیگر محرماتی که بعد ازآن ذکرشد، گردد «بی آن که به گناه متمایل باشد» یعنی: بیآن که این محرمات را به قصد لذتجویی یا تجاوز از حدود الهی و نافرمانی وی تناول کند «بیتردید خدا آمرزنده مهربان است» بر آن فرد مضطر میآمرزد و نسبت به وی مهربان است، چرا که آن چیزهای حرام را بر وی مباح گردانیده است.
ابنکثیر میگوید: «فقها برآنند که تناول گوشت مردار ـ بر حسب حالات مختلف ـ گاهی واجب، گاهی مستحب و گاهی مباح است؛ و وجوب تناول آن در زمانی است که شخص بیم هلاک داشته و چیز دیگری غیراز آن را برایخوردن نیابد». همچنان ابنکثیر میگوید: «در جواز تناول گوشت مردار، این امرشرط نیست که بر شخص سه روز بگذرد و او غذای حلالی برای خوردن نیابد ـ چنانکه بسیاری از مردم عوام و غیرآنان چنین میپندارند ـ بلکه هرگاه که ناچار شد، خوردن آن برایش جایز است». در حدیث شریف به روایت ابنعمر رضی الله عنه از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آمده است که فرمودند: «قطعا خدای عزوجل دوست دارد که رخصتهایش عملی گردد، همانگونه که از انجام معصیت خود بد میبرد».
این آیه بنابر قول محققان، آخرین آیه نازل شده قرآن نیست بلکه آخرین آیه؛ آیه کریمه: ﴿وَٱتَّقُواْ یَوۡمٗا تُرۡجَعُونَ فِیهِ إِلَى ٱللَّهِ﴾ [البقرة: 281]. میباشد.
﴿یَسَۡٔلُونَکَ مَاذَآ أُحِلَّ لَهُمۡۖ قُلۡ أُحِلَّ لَکُمُ ٱلطَّیِّبَٰتُ وَمَا عَلَّمۡتُم مِّنَ ٱلۡجَوَارِحِ مُکَلِّبِینَ تُعَلِّمُونَهُنَّ مِمَّا عَلَّمَکُمُ ٱللَّهُۖ فَکُلُواْ مِمَّآ أَمۡسَکۡنَ عَلَیۡکُمۡ وَٱذۡکُرُواْ ٱسۡمَ ٱللَّهِ عَلَیۡهِۖ وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَۚ إِنَّ ٱللَّهَ سَرِیعُ ٱلۡحِسَابِ٤﴾ [المائدة: 4].
در بیان سبب نزول آمدهاست: عدیبنحاتم و زیدبنمهلهل از رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم سؤال کردند: یارسولالله! حق تعالی گوشت مردار را حرام گردانیده پس بفرمایید که از خوردنیها چهچیزهایی برما حلال است؟ همان بود که نازل شد: «از تومیپرسند چهچیز» از خوراکیها «برایشان حلال شده است؟ بگو» ای پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم «برای شما همه پاکیزهها حلال گردیده» یعنی: هرآنچه که پلید نیست بر شما حلال است. آری! این پاکیزهها، شامل همه چیزهایی میشود که حکم تحریم آنها درکتاب خدا عزوجل ، یا سنت پیامبرش، یا اجماع امت، یا قیاس اثبات نشده است.برخی (طیبات) را به حیوانات ذبحشدهای که به هنگام ذبح آنها نام خدا عزوجل بردهمیشود، تفسیر کردهاند «و آنچه دستآموز کرده باشید از حیوانات شکاری در حالتی که شکار تعلیمدهندگانید» مکلب: مربی سگهای شکاری است که کیفیت شکارکردن را به آنها تعلیم میدهد و مربی سایر حیوانات و پرندگان شکاری را نیز مکلب مینامند. پس مکلب کسی است که انواع فوتوفنهای شکار را به جانوران شکاری آموزش میدهد. یعنی: همچنین خداوند متعال بر شما صید حیوانات شکاری دستآموزتان را حلال گردانیده است، که این حیواناتشکاری عبارتاند از: سگها تازیها و سایر درندگان و پرندگان شکاری، همچون چرغ و باز که انسان بهکمک آنها شکار میکند. قرطبی میگوید: «اگرسگ از شکاری که آن را صید میکند چیزی نخورد و در شکار از زخم یا نیشخود اثری بجا گذاشت و مسلمان شکارچی در هنگام فرستادن آن به شکار نامخدا عزوجل را بر آن برد، قطعا شکار آن درست است و بی هیچ خلافی خوردهمیشود». «که با آنچه خدا به شما آموخته است» یعنی: با آنچه که خداوند عزوجل درشما آفریده است، از عقل و خردی که راهکارها و روشهای آموزش و تمرین دادن حیوانات شکاری را به وسیله آن فرامیگیرید «آنها را دستآموز میکنید» و در نتیجه آن آموزشهاست که این حیوانات، شکاری میشوند. نشانه شکاری بودن حرفهای سگ بعد از آموزش دادن آن این است که: صید را بهطور مکرر وحداقل تا سهبار متوالی بگیرد و از آن صید چیزی هم نخورد. «پس» اگر حیوانات شکاری با این شرایط برای شما شکار کردند «از آنچه برای شما نگهداشتهاند بخورید» اما اگر خودآنها از شکار خوردند، این دلیل بر آن است که صید را برای خود شکار کرده و برای خود نگهداشتهاند پس خوردن آن برای شما حلال نیست. که این حدیث شریف رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در خطاب به عدیبن حاتم نیز دلیل بر حرمت آن است: «چون سگ دستآموز خویش را به شکار فرستادی و نام خدا عزوجل را بر آن بردی، از آنچه برای تو میگیرد و نگه میدارد بخور ولی اگرخودش از آن صید خورد، تو دیگر از آن نخور زیرا از آن بیم دارم که آن را فقط برای خودش نگهداشته باشد».
ولی برخی از فقها گفتهاند: اگر پرنده شکاری از شکار خویش خورد، خوردن آن، شکار را حرام نمیگرداند زیرا صرف انس گرفتن پرنده شکاری به صاحبش وبرگشتن وی نزدش همراه با شکار، نشانه آموزشدیدگی وی است. «و نام خدا را بر آن ببرید» یعنی: بر حیوان شکاری در هنگام فرستادن آن به شکار، نام خدا عزوجل را ببرید و اگر صیاد نام خدا عزوجل را بر آن نبرد، آن شکار در نزد جمهور فقها ـ بجز شافعی ـ حلال نیست، مگر اینکه نام خدا عزوجل را به فراموشی ترک کرده باشد. و اگر صیاد شکار را درحالی دریافت که صید دارای حیات یقینی بود، باید آن را ذبح کند و نام خدا عزوجل را بر آن ببرد. گفتنی است که صید تیر نیز همانند صید حیوان است و چنانکه در حدیث شریف آمدهاست، باید در هنگام شلیککردن تیر بهسوی صید، نام خدا عزوجل برده شود. «و از خداوند پروا کنید» یعنی: از مخالفت امر وی در تمام احکام فوق بپرهیزید «که الله زود حساب کننده است» و از شما در برابر افعالتان حساب میگیرد.
﴿ٱلۡیَوۡمَ أُحِلَّ لَکُمُ ٱلطَّیِّبَٰتُۖ وَطَعَامُ ٱلَّذِینَ أُوتُواْ ٱلۡکِتَٰبَ حِلّٞ لَّکُمۡ وَطَعَامُکُمۡ حِلّٞ لَّهُمۡۖ وَٱلۡمُحۡصَنَٰتُ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنَٰتِ وَٱلۡمُحۡصَنَٰتُ مِنَ ٱلَّذِینَ أُوتُواْ ٱلۡکِتَٰبَ مِن قَبۡلِکُمۡ إِذَآ ءَاتَیۡتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ مُحۡصِنِینَ غَیۡرَ مُسَٰفِحِینَ وَلَا مُتَّخِذِیٓ أَخۡدَانٖۗ وَمَن یَکۡفُرۡ بِٱلۡإِیمَٰنِ فَقَدۡ حَبِطَ عَمَلُهُۥ وَهُوَ فِی ٱلۡأٓخِرَةِ مِنَ ٱلۡخَٰسِرِینَ٥﴾ [المائدة: 5].
«امروز چیزهای پاکیزه برای شما حلال شده» حق تعالی این حکم را به عنوان تأکیدی بر احسان و منت خویش، تکرار فرمود «و طعام اهل کتاب برای شما حلال است» طعام: نام هرچیزی است که خورده میشود، که مذبوحه اهل کتاب از آن جمله است. لذا تمام خوراکیهای پاکیزه یهود و نصاری ـ بدون فرق میان گوشت و غیرآن ـ برای مسلمین حلال است. اما در اینجا مراد آیه از طعام ـ از باب ذکر عام و اراده خاص ـ مذبوحه اهل کتاب است. علی، عائشه و ابنعمر رضی الله عنهم گفتهاند: «اگر میشنوی که شخص کتابیای نام غیرخدا عزوجل را در هنگام ذبح حیوان برآن میبرد، از گوشت آن حیوان نخور». ولی مالک رحمه الله گفته است: «بردن نام غیرخدا عزوجل از سوی اهل کتاب در هنگام ذبح حیوان، سبب کراهیت خوردن از آن میشود نه سبب حرمت آن». ولی درصورتیکه مسلمان از این امر آگاهی نداشت که شخص کتابی در هنگام ذبح حیوان چه گفته است، در آن صورت، خوردن مذبوحه وی بیهیچ خلافی حلال است زیرا این خبر به صحت رسیدهاست که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از گوسفند به زهرآلودهای که زن یهودی به ایشان اهدا کرد، تناول کردند. لیکن مذبوحه مجوس (آتشپرستان) حلال نیست، همچنین مذبوحه ملحدان و بتپرستان و هر کافر دیگری غیر از یهود و نصاری حلال نیست. نکاح زنانشان نیز جایز نیست زیرا آنها اهل کتاب نیستند. اما بجز حیوانات مذبوحه، سایر غذاهایشان به اجماع حلال است، چرا که این غذاها برای عموم مردم مباح میباشد و هیچ دلیلی بر تخصیص و تبعیض آنها وجود ندارد «وطعام شما برای آنان حلال است» یعنی: طعام مسلمین برای اهل کتاب حلال است بنابراین، هیچ گناهی بر مسلمانان نیست که اهل کتاب را از حیوانات مذبوحه خویش اطعام کنند چنانکه ایشان از حیوانات مذبوحه آنها میخورند و این از باب پاداشدهی و مقابله بهمثل و مبادله نیکوییهاست.
«و» نیز ای مؤمنان! برای شما حلال است «ازدواج با زنان عفیفه مؤمن» نه زنان زناکار. نسفی میگوید: «عفیف بودن، یا آزاد بودن زن مؤمن، شرط صحت نکاح نیست بلکه از این ارشاد الهی استحباب برمیآید نه وجوب بنابراین، نکاح کنیز مسلمان و نکاح زنان غیرپاکدامن نیز برای مسلمان حلال است». فقها نیز ـ بجز امام احمدبنحنبل ـ عفت را شرط صحت عقد ازدواج میان مرد و زن مسلمان قرار ندادهاند «و زنان پاکدامن از کسانی که پیش از شما به آنان کتاب داده شده» نیز برای شما با ازدواج حلالند.
ملاحظه میکنیم که آیه کریمه از این مسأله که طعام ما مسلمین برای اهل کتاب حلال است یاد کرد اما از این امر که زنان مسلمان برای مردان اهل کتاب حلالند، ذکری بهمیان نیاورد، که این خود، دلیل حرمت زنان مسلمان بر آنان است. شرط حلال بودن زن کتابی برای ما ـ در نزد جمهور فقها ـ پاکدامنی اوست بنابراین، در تحت این آیهکریمه زنان آزاد عفیفه یهودی و نصرانی داخل میشوند، نه زنان زناکار و بدکاره آنها «به شرط اینکه مهرهای آنان را به آنان بپردازید» این قید دلیلبر آن است که مهر، حق زن است ـ چه مسلمان باشد و چه غیرمسلمان ـ بنابراین، مهر گرفتن از زن حرام میباشد چنانکه بعضی از غربیها چنینمیکنند بلکه عکس آن که همانا دادن مهر به زن باشد، واجب است «و» به شرط اینکه «عفت جوینده باشید» یعنی: انگیزه شما از ازدواج با زنان کتابی، طلب پاکدامنی و عفت برای خودتان باشد «نه شهوت رانان» یعنی: نه به زنای آشکارروآورندگان «و نه آن که زنان را پنهانی دوست خویش بگیرید» با هدف شهوترانی و زناکاری با آنان. خدن: در اینجا به معنای دوست و معشوقه است و بر مرد و زن هردو اطلاق میشود.
ملاحظه میکنیم که خدای عزوجل؛ عفتجویی، عدم روآوردن به زنای آشکار و عدم گرفتن دوستان پنهانی را در ازدواج مردان مسلمان با زنان کتابی شرط قرار داد چنانکه در زنان اهل کتاب نیز، عفیفه بودن آنها را شرط قرارداد «وهر کس به ایمان کفر ورزد» یعنی: هرکس مرتد گردیده و به شرایع و قوانین اسلام کفر ورزد «قطعا عمل» نیک سابق «وی تباه شده و او در آخرت از زیانکاران است» زیرا بهشت را باخته و به جای آن جاودانگی ابدی در دوزخ را خریده استپس چه زیانی از این بزرگتر میباشد؟!
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُوٓاْ إِذَا قُمۡتُمۡ إِلَى ٱلصَّلَوٰةِ فَٱغۡسِلُواْ وُجُوهَکُمۡ وَأَیۡدِیَکُمۡ إِلَى ٱلۡمَرَافِقِ وَٱمۡسَحُواْ بِرُءُوسِکُمۡ وَأَرۡجُلَکُمۡ إِلَى ٱلۡکَعۡبَیۡنِۚ وَإِن کُنتُمۡ جُنُبٗا فَٱطَّهَّرُواْۚ وَإِن کُنتُم مَّرۡضَىٰٓ أَوۡ عَلَىٰ سَفَرٍ أَوۡ جَآءَ أَحَدٞ مِّنکُم مِّنَ ٱلۡغَآئِطِ أَوۡ لَٰمَسۡتُمُ ٱلنِّسَآءَ فَلَمۡ تَجِدُواْ مَآءٗ فَتَیَمَّمُواْ صَعِیدٗا طَیِّبٗا فَٱمۡسَحُواْ بِوُجُوهِکُمۡ وَأَیۡدِیکُم مِّنۡهُۚ مَا یُرِیدُ ٱللَّهُ لِیَجۡعَلَ عَلَیۡکُم مِّنۡ حَرَجٖ وَلَٰکِن یُرِیدُ لِیُطَهِّرَکُمۡ وَلِیُتِمَّ نِعۡمَتَهُۥ عَلَیۡکُمۡ لَعَلَّکُمۡ تَشۡکُرُونَ٦﴾ [المائدة: 6].
«ای مؤمنان! چون به نماز برخاستید» و بیوضو بودید «پس روهای خود را بشویید» با آب و وضو بگیرید. فریضه وضو قبلا با فرضیت نماز در مکه فرض گردیده بود و در اینجا بر فرضیت آن تأکید میشود تا جزء آیات تلاوت شده قرآن قرار گیرد. یادآور میشویم که وضوگرفتن برای هر وقت نمازی مستحب است و فقط آنگاه فرض میشود که انسان بیوضو بوده و قصد نماز گزاردن را داشته باشد. انسبن مالک رضی الله عنه فرمود: «رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به هنگام ادای هر نماز، وضویی جدید میگرفتند. از وی پرسیدهشد: شما چگونه عمل میکردید؟ فرمود: ما نمازها را ـ تا آنگاه که بیوضو نمیشدیم ـ با یک وضو میخواندیم». بنابراین، وضو بالای وضو فقط یک امر مستحبی است، اما فضیلت زیادی دارد، چنانکه در حدیث شریف آمده است: «وضو بالای وضو، نوری بر بالای نور است». نقل است که: «هر کس بر بالای وضو، وضو کند برایش ده حسنه نوشته میشود». همچنین در حدیث شریف آمده است: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در روز فتح مکه همه نمازها را با یک وضو خواندند، عمر رضی الله عنه از ایشان پرسید: امروز شما کاری کردید که تاکنون نمیکردید. رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «ای عمر! من قصدا این کار راکردم»، یعنی: تا چنین تصور نشود که وضو کردن برای هر نماز، واجب است.
فقها گفتهاند: مضمضمه و استنشاق (آب در دهان و بینی کردن) نیز جزء شستن روی است چنانکه بر خلالکردن ریش نیز دلیل شرعی آمده و در صورتی که ریش انبوه باشد، خلال کردن آن مستحب است. در مذهب مالک و شافعی، مضمضه و استنشاق در وضو و غسل مستحب، در مذهب احمدبن حنبل واجب و در مذهب ابوحنیفه در غسل فرض و در وضو مستحب است. «و» بشویید «دستهای خود را تا مرفق» مرفق: مفصلی است میان مچ دست و بازو که آرنج نامیده میشود. و چون نمازگزار وضو میکند، باید آب را بر هردو آرنج خویش نیز سرازیر نماید «و سرهای خود را مسح کنید» با آب. فرض مسح در نزد احناف؛ مقدار یکچهارم سر، در نزد حنبلیها و مالکیها؛ کل سر و در نزد شافعی؛ حداقل آنچه که اسم مسح بر آن اطلاق میشود، در اینباره کافی است حتی اگر بخشی جزئی از موی سرش را هم مسح کرد. همچنین در مذهب شافعی، تکرار مسح تا سهبار مستحب است، در مذهب احناف، سهبار مسح با یک آب مستحب است ودر مذهب احمدبن حنبل، یک بار مسحکردن کافی است «و پاهای خود را تاشتالنگ بشویید» شتالنگ: قوزک پاهاست و قوزکها عبارت از دو استخوان مدورمانند برآمده در پایینترین قسمت استخوان ساق پایند. خاطر نشان میشود که احادیث درباره شستن پا بسیار است، از آن جمله در حدیث شریف آمده است کهرسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم وضو گرفته و هردو پایشان را شستند و فرمودند: «این وضویی است که خداوند عزوجل نماز را جز با آن قبول نمیکند». مسح بر موزهها نیز به احادیث متواتر ثابت شدهاست.
«و اگر جنب بودید پس غسل کنید» یعنی: تمام بدن خود را با آب بشویید، طوری که چیزی از آن ناشسته باقی نماند «و اگر بیمار یا در سفر بودید، یا یکی از شما از قضای حاجت آمد، یا با زنان نزدیکی کرده باشید و آبی نیافتید پس با خاک پاک تیممکنید و از آن به چهره و دستهایتان بکشید» تفسیر نظیر این مقطع از آیه، در سورهنساء (آیه/43) بهطور شافی و کافی بیان شد، همچنین سخن درباره ملامست زنان و تیمم بر خاک پاک در آنجا گذشت. «خداوند نمیخواهد برای شما دشواری قرار دهد» در باب طهارت، بههمین سبب است که به شما در هنگام بیماری وفقدان آب ـ به عنوان گشایش و رحمتی از سوی خویش ـ رخصت تیمم داد «لیکن میخواهد تا شما را پاک سازد» از گناهان، یا میخواهد شما را با خاک، پاک سازد زیرا پاکسازی با آب برای شما مقدور نبود. پس انسان مسلمان به وسیله وضو از پلیدیهای حسی و معنوی هردو پاک شده و در نماز پاک و مصفا بهمحضر پروردگارش قرار میگیرد. در حدیث شریف آمدهاست: گناهان همراه با قطرات آب وضو از اعضای بدن انسان فرومیریزند. «و» خداوند عزوجل میخواهدکه «نعمت خود را بر شما تمام کند» با رخصت دادن تیمم برای شما در هنگام نبودن آب. یا میخواهد که نعمت خود را بر شما تمام کند؛ به وسیله مشروع کردن احکام شرعیای که به سبب آنها شما را شامل ثواب گردانیده است «باشد که شکرگزاری کنید» نعمتهای پروردگار را بر خود و با شکرگزاری، مستحق ثواب شکرگزاران گردید.
در حدیث شریف آمده است: «کلید بهشت نماز و کلید نماز وضوء است». همچنین در حدیث شریف آمده است: «کسی از شما نیست که وضو کند و وضویش را کامل سازد و بعد از آن بگوید: «أشهد أن لا إله إلا الله وأن محمداً عبده ورسوله»؛ «مگر اینکه درهای هشتگانه بهشت برایش گشوده میشود که از هر دری میخواهد بهآن درآید». در حدیث شریف دیگری آمدهاست که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم وضوکنندگان را تشویق کردند که بعد از وضوی خود بگویند: «اللهم اجعلنی من التوابین واجعلنی من الـمـتطهرین». «خدایا! مرا از توبهکاران و پاک شدگان قرارده».
﴿وَٱذۡکُرُواْ نِعۡمَةَ ٱللَّهِ عَلَیۡکُمۡ وَمِیثَٰقَهُ ٱلَّذِی وَاثَقَکُم بِهِۦٓ إِذۡ قُلۡتُمۡ سَمِعۡنَا وَأَطَعۡنَاۖ وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَۚ إِنَّ ٱللَّهَ عَلِیمُۢ بِذَاتِ ٱلصُّدُورِ٧﴾ [المائدة: 7].
«و نعمت الله را بر خود بهیاد آورید» مراد؛ نعمت والای اسلام عزیز است «و» بهیادآورید «میثاق الله را که به آن با شما عهد بسته است، آنگاه که گفتید: شنیدیم و فرمانبرداری کردیم» یعنی: بهیاد آورید پیمان خود را هنگامی که اینسخن را گفتید و با گفتن آن در حقیقت با خدا عزوجل عهدی محکم بستید. به قولی: مراد از این پیمان، عهدی است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در شب عقبه از مسلمانانگرفتند، به این مضمون که: در سختی و آسانی از ایشان بشنوند و فرمان برند. بعد از آن، هرکس دیگری هم که به اسلام مشرف میشد، با رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بر این شرط بیعت میکرد. این خود دلالت میکند بر اینکه سخن مؤمنان: «سمعنا وأطعنا».(شنیدیم و اطاعت کردیم)؛ عهد و میثاقی با رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نیز هست.
خدای عزوجل این پیمان را به این دلیل به خود منسوب ساخت که عقد آن در «عقبه»[3]، به امر و اذن او بود چنانکه میفرماید: ﴿إِنَّ ٱلَّذِینَ یُبَایِعُونَکَ إِنَّمَا یُبَایِعُونَ ٱللَّهَ﴾ [الفتح: 10].: «ای پیامبر! همانا کسانیکه با تو بیعت میکنند، جز این نیست که با خدا بیعتمیکنند...». بایسته یادآوری است که این آیه با آیه اول این سوره: ﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُوٓاْ أَوۡفُواْ بِٱلۡعُقُودِۚ﴾[مائده:1] در معنی بههم پیوسته است. در کتب حدیث آمده است که صیغه بیعت مؤمنان با رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم چنین بود: «بایعنا رسول الله علی السمع و الطاعه، فی منشطنا ومکرهنا، وأثره علینا، وأن لا ننازع الامر أهله». بارسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بر شنیدن و فرمان بردن در همه اوامر و در آسانی و سختی بیعت کردیم، بهعنوان یک انتخاب و گزینشی که ما برای خود برگزیدهایم و بر اینکه در کار (حکومت) با اهل آن کشمکش نکنیم». به قولی دیگر: مراد از میثاق الهی در این آیه، عهدی است که حق تعالی در روز (الست) از بنیآدم گرفت، عهدی که آیه کریمه: ﴿وَإِذۡ أَخَذَ رَبُّکَ مِنۢ بَنِیٓ ءَادَمَ مِن ظُهُورِهِمۡ...﴾ [الأعراف: 172]. ، از آن خبر داده است. مجاهد میگوید: «هرچند که ما آن پیمان را به یاد نمیآوریم اما همین که خدای عزوجل از آن به ما خبر داده، کافیاست». «و از خدا پروا دارید» در شکستن پیمان «که خداوند به راز دلها» یعنی: به آنچه که دلها از خیر و شر پنهان میدارند «آگاه است» این جمله، هم وعده و هم وعید است.
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ کُونُواْ قَوَّٰمِینَ لِلَّهِ شُهَدَآءَ بِٱلۡقِسۡطِۖ وَلَا یَجۡرِمَنَّکُمۡ شَنََٔانُ قَوۡمٍ عَلَىٰٓ أَلَّا تَعۡدِلُواْۚ ٱعۡدِلُواْ هُوَ أَقۡرَبُ لِلتَّقۡوَىٰۖ وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَۚ إِنَّ ٱللَّهَ خَبِیرُۢ بِمَا تَعۡمَلُونَ٨﴾ [المائدة: 8].
«ای مؤمنان! به داد برخیزید برای خدا» یعنی: به برپاداشتن حق الله عزوجل متعهد باشید و برآن بپاخیزید؛ به منظور کسب رضا و تعظیم امر وی و به انگیزه طمع در ثواب و بیم از عقاب وی، نه برای رضای مردم و کسب نام نیک در میان آنان.تفسیر نظیر آن در سوره نساء (آیه/135) نیز گذشت. تعبیر (قوامین) به صیغه مبالغه، مفید آن است که مؤمنان مأمورند تا به بهترین شکل به برپاداشتن حق الهی بپاخیزند «گواهیدهندگان به قسط باشید» نه به ستم. قسط: عدل است «و دشمنی قومی، شما را بر ترک عدالت واندارد» در حق آنان تا گواهیای را که به نفع آنان است، پنهان کنید «عدالت کنید که آن» یعنی عدالت «به تقوا نزدیکتر است» همان تقوایی که نه یکبار بلکه همیشه به آن مأمور شدهاید. یا عدالت کنید که عدالت به پرهیزنمودنتان از آتش دوزخ نزدیکتر است «و از خدا پروا دارید» در اوامر ونواهی وی «که خدا به آنچه میکنید، آگاه است» این جمله نیز، هم وعده و هم وعید است. رعایت مساوات میان فرزندان و عدم تبعیض میان آنها نیز، از عدالت میباشد.
﴿وَعَدَ ٱللَّهُ ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ لَهُم مَّغۡفِرَةٞ وَأَجۡرٌ عَظِیمٞ٩﴾ [المائدة: 9].
«خدا کسانی را که ایمان آورده و کارهای شایسته کردهاند، به آمرزش و پاداشی بزرگ وعده دادهاست» این پاداش بزرگ بهشت است، وه! چه بزرگ است این پاداش!.
﴿وَٱلَّذِینَ کَفَرُواْ وَکَذَّبُواْ بَِٔایَٰتِنَآ أُوْلَٰٓئِکَ أَصۡحَٰبُ ٱلۡجَحِیمِ١٠﴾ [المائدة: 10].
«و کسانی که کافر شدند و آیات» تشریعی و تکوینی «ما را تکذیب کردند، ایشانند اهل دوزخ» که هرگز از آن جدایی ندارند.
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ ٱذۡکُرُواْ نِعۡمَتَ ٱللَّهِ عَلَیۡکُمۡ إِذۡ هَمَّ قَوۡمٌ أَن یَبۡسُطُوٓاْ إِلَیۡکُمۡ أَیۡدِیَهُمۡ فَکَفَّ أَیۡدِیَهُمۡ عَنکُمۡۖ وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَۚ وَعَلَى ٱللَّهِ فَلۡیَتَوَکَّلِ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ١١﴾ [المائدة: 11].
«ای مؤمنان! نعمت الله را بر خود یاد کنید، آنگاه که قومی آهنگ آن کردند که بر شما دست یازند» و به قتلتان برسانند «و خدا دستانشان را از شما کوتاه داشت و از خدا پروادارید و مؤمنان باید تنها بر خدا توکل کنند» زیرا اوست که مصائب و بلیات را از ایشان دفع میکند و هماو ایشان را کافی است. آری! این نعمت الهی، نعمتی است مکرر که صحابه رضی الله عنهم آن را بارها مشاهده کردند و مسلمانان در هر عصر و زمانی آن را لمس میکنند.
از ابنعباس رضی الله عنه در بیان سبب نزول روایت شده است: یهودیان بنینضیر خواستند تا در یک سوء قصد برنامهریزی شده علیه جان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ، سنگی بزرگ را از فراز قلعه خویش بر سر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و همراهانشان که به منظور فیصله دادن قضیهای به آنجارفته بودند، بیفگنند. جبرئیل علیه السلام آمد و پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم از این توطئه باخبر ساخت، همان بود که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و یاران همراهشان بیدرنگ از آنجا برخاستند و به مدینه پیوستند، آنگاه این آیه نازل شد. بعضی برآنند که سبب نزول آیه کریمه، این روایت جابربن عبدالله رضی الله عنه است: «رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در یکی ازسفرها به محلی فرود آمدند و یارانشان برای دور ماندن از آزار گرمای سوزانآفتاب، به سایه درختان بیابانی پناه بردند، خود رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نیز شمشیر خویش را به درختی آویخته بودند. در این اثنا اعرابیای برجست و شمشیر آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم را برگرفته از غلاف کشید و تهدیدکنان بهسوی ایشان رو آورد وگفت: چهکسی تو را از دست من نجات میدهد؟ رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم با آرامش واطمینان کاملی فرمودند: خداوند! اعرابی دو، یا سهبار همین تهدیدش را تکرار کرد و رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم با کمال خونسردی فرمودند: خداوند! در اینجا بود که آن اعرابی شمشیر را در غلاف کرد. رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم یاران خویش را فراخوانده و ایشان را از کار آن اعرابی آگاه ساختند در حالیکه او در کنار ایشان نشسته بود اما او را مجازات نکردند».
با تأمل در این مقطع از آیات، ملاحظه میکنیم که خدای عزوجل ندای (ایمؤمنان) را پنج بار تکرار نموده است؛ بار اول: در امر به وفا به عهدها و پیمانها. بار دوم: در کار حلال ساختن امور معینی بر ایشان. بار سوم: در امر به طهارت. بار چهارم: در امر به عدالت. و بار پنجم: در یادآوری از نعمتها. همچنان ملاحظه میکنیم که در خلال این نداها، امر به رعایت تقوا نیز بسیار تکرار میشود. پس مؤمن باید همیشه در قلب، زبان و دیگر اعضای خویش به خدای سبحان تسلیم بوده و پیوسته عهد خود با خدای خویش را بهیاد داشته باشد. و از مقتضای آن این است که: خود را از پلیدیهای حسی و معنوی برکنار داشته و به نماز پایبند باشد و از مقتضای پاکیزگی و نماز این است که: در شکم و شهوت مرتکب حرام نگردد، از محرمات الهی اجتناب کند، به کسی در گناه و تجاوز دست یاری و کمک ندهد، بر نیکوکاری و تقوا یار و یاور باشد و نعمتهای الهی را بر خود بهیاد آورد. پس این اوامر همه در یک تسلسل منطقی و در یک انسجام و هماهنگی کاملی، باهم مرتبط و بههم پیوسته میباشند.
﴿وَلَقَدۡ أَخَذَ ٱللَّهُ مِیثَٰقَ بَنِیٓ إِسۡرَٰٓءِیلَ وَبَعَثۡنَا مِنۡهُمُ ٱثۡنَیۡ عَشَرَ نَقِیبٗاۖ وَقَالَ ٱللَّهُ إِنِّی مَعَکُمۡۖ لَئِنۡ أَقَمۡتُمُ ٱلصَّلَوٰةَ وَءَاتَیۡتُمُ ٱلزَّکَوٰةَ وَءَامَنتُم بِرُسُلِی وَعَزَّرۡتُمُوهُمۡ وَأَقۡرَضۡتُمُ ٱللَّهَ قَرۡضًا حَسَنٗا لَّأُکَفِّرَنَّ عَنکُمۡ سَیَِّٔاتِکُمۡ وَلَأُدۡخِلَنَّکُمۡ جَنَّٰتٖ تَجۡرِی مِن تَحۡتِهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُۚ فَمَن کَفَرَ بَعۡدَ ذَٰلِکَ مِنکُمۡ فَقَدۡ ضَلَّ سَوَآءَ ٱلسَّبِیلِ١٢﴾ [المائدة: 12].
«و همانا خداوند از بنیاسرائیل پیمان گرفت» بهطور مؤکد و محکم، در رابطه با آنچه که در آخر همین آیه میآید «و از میان آنان دوازده نقیب برانگیختیم» نقیب: سالار و سرکرده قوم است ـ چون به ساماندهی و تدبیر امورشان برگزیده شود. به قولی: مراد از برانگیختن این سرکردگان این است که هریک از آنها به نمایندگیاز یک «سبط» و در مجموع دوازده نقیب از دوازده سبط، بهعنوان پیشاهنگ برگزیده شدند تا اخبار و اوضاع سرزمین شام و فلسطین و مردم ستمگر آن را به بررسی و تحقیق گرفته و نیرو و توان جنگیشان را مورد سنجش قراردهند؛ نقبای یاد شده پس از مطالعه اوضاع دریافتند که ستمگران آن دیار از نیرویی بس عظیم برخوردارند لذا این تصور برآنان چیره شد که بنیاسرائیل توان رویارویی با فلسطینیان را ندارند. ولی آنان در میان خود عهد بستند که این راز را از بنیاسرائیل مخفی نگهداشته و آن را فقط با موسی علیه السلام در میان گذارند. اما پس از برگشت از آن سفر مطالعاتی، دهتن از آنان خیانت کردند و کسان و نزدیکان خویش را از اوضاع مطلع ساختند. همان بود که این خبر شایع شد تا بدانجا که حمله بنیاسرائیل به فلسطین کلا خنثی گردید و بنیاسرائیل به موسی علیه السلام گفتند: تو و پروردگارت بروید بجنگید، ما همینجا نظارهگریم! به قولی دیگر: آن نقبا و سرکردگان، مأموریت دیگری داشتند و آن این بود که: هر نقیبی کفیل و ضامن سبط خویش بوده و از سبط خویش بر ایمان و خداترسی بیعت بگیرد و این است معنای برانگیختنشان.
«و خداوند گفت» به بنیاسرائیل. و این همان مضمون پیمانی است که از آنان گرفت: «من با شما هستم» با نصرت و یاری و حمایت خود «اگر نماز را برپا داشتید» به شیوه درست آن، همانگونه که آن را مشروع ساختهایم «و اگر زکات را دادید» مراد صدقاتی است که حق تعالی بر ایشان فرض گردانیده بود «واگر به پیامبران من ایمان آوردید» بدون فرق نهادن میان احدی از آنان «و ایشان را تقویت کردید» یعنی: اگر ایشان را گرامی داشتید، یا دشمنانشان را از ایشان دفع کردید و نصرت و یاریشان دادید «و اگر الله را وام دادید وامی نیک» یعنی: اگر در راههای خیر بی هیچ منت و آزاری انفاق کردید؛ آری! اگر این کارها را کردید: «البته از شما گناهان شما را نابود سازم و البته شما را به باغهایی که جویباران از فرودست آنها جاری است درآورم اما اگر پس از این» میثاق «کسی از شما کفر ورزد، قطعا راه راست را گم کرده است» یعنی: از راهی که مقصد نهایی آن رسیدن به خشنودی خدا عزوجل است، خارج گردیده است.
همچنین رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در شب عقبه ـ در آستانه هجرت به مدینه ـ که قبایل اوس و خزرج به دعوت ایشان لبیک گفته بودند، دوازده تن نقیب از آنان برگزیدند، سه تن از اوس و نه تن از خزرج و از آنان پیمان گرفتند که: به خدای عزوجل چیزی را شریک نیاورند، شرایع و قوانین اسلام را برپادارند و رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را حمایت کنند و یاری دهند و در قبال وفا به این پیمان، پاداش ایشان بهشت است لذا آن دوازدهتن نمایندگان اوس و خزرج، به نمایندگی از قوم خود با رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بیعت کردند و پیمان بستند. چنانکه تفصیل این واقعه در کتب سیرت آمده است.
ملاحظه میکنیم که از بنیاسرائیل در پنج چیز میثاق گرفته شد ولی آنها پیمان را شکستند و به کیفر این پیمانشکنی به قسوت قلب و لعنت دچار شدند چنانکه در آیه بعدی میخوانیم. پس هرکس در دل خویش قسوت و سختیای یافت، باید بنگرد که در کدامیک از این امور یا سایر اوامر الهی کوتاهی نموده است.
در عصر ما دلهای مردم بسیار سخت شده است پس باید به دنبال راهی باشیم که دلهایمان را نرم گرداند و این راه چیزی جز برگشت به دین خدا عزوجل نیست.
﴿فَبِمَا نَقۡضِهِم مِّیثَٰقَهُمۡ لَعَنَّٰهُمۡ وَجَعَلۡنَا قُلُوبَهُمۡ قَٰسِیَةٗۖ یُحَرِّفُونَ ٱلۡکَلِمَ عَن مَّوَاضِعِهِۦ وَنَسُواْ حَظّٗا مِّمَّا ذُکِّرُواْ بِهِۦۚ وَلَا تَزَالُ تَطَّلِعُ عَلَىٰ خَآئِنَةٖ مِّنۡهُمۡ إِلَّا قَلِیلٗا مِّنۡهُمۡۖ فَٱعۡفُ عَنۡهُمۡ وَٱصۡفَحۡۚ إِنَّ ٱللَّهَ یُحِبُّ ٱلۡمُحۡسِنِینَ١٣﴾ [المائدة: 13].
«پس به سبب پیمانشکنیشان، لعنتشان کردیم» یعنی: یهودیان را به این سبب، از رحمت خویش طرد نمودیم و دور ساختیم «و دلهایشان را سخت گردانیدیم» چنانکه خیری را فرانمیگیرند و دربرابر سخن خیر و حرکت خیر، هیچ نرمش و رقت و انعطافی از خود نشان نمیدهند تا بدانجا که «کلمات را از مواضع آنها تحریف میکنند» یعنی: آنها را تغییر میدهند، یا برخلاف تأویل حقیقی آنها تأویلمیکنند[4] و قطعا سنگدلیای سختتر از افترا بستن بر خدای عزوجل و تغییردادن وحی اش وجود ندارد «و بخشی از آنچه را که بدان اندرز داده شده بودند، به فراموشی سپردند» یعنی: آنان بخش بزرگی از تورات را ترک نموده، یا آن را به غفلت و فراموشی سپردند «و تو همواره بر خائنهای از آنان آگاه میشوی» خائنه: خیانت، دروغ، نافرمانی، بدکارگی، نیرنگ و توطئه است که یهودیان پیوسته با پیامبران الهی بهکار میبردند و ای رسول ما! با تو نیز همین شیوه را بهکار میبرند «مگر عدهاندکی از آنان» آنان مؤمنان ایشان ـ چون عبدالله بن سلام و یارانش ـ هستند لذا از ایشان بیم خیانت نداشته باش «پس از آنان درگذر و اعراض کن که خدا نیکوکاران را دوست میدارد» یعنی: از خیانتکاران بنیاسرائیل در گذر و از کردار ناشایستشان چشمپوشی کن و فعلا از جنگیدن با آنان صرف نظر نما. سپسحق تعالی این حکم را در (آیه/29) از سوره «توبه» منسوخ گردانید و فرمود: ﴿قَٰتِلُواْ ٱلَّذِینَ لَا یُؤۡمِنُونَ بِٱللَّهِ وَلَا بِٱلۡیَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِ﴾ [التوبة: 29]. ؛ و پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را به جنگیدن با آنان تا هنگامی که در کمال ذلت و حقارت به دست خویش جزیه بپردازند، فرمان داد.
﴿وَمِنَ ٱلَّذِینَ قَالُوٓاْ إِنَّا نَصَٰرَىٰٓ أَخَذۡنَا مِیثَٰقَهُمۡ فَنَسُواْ حَظّٗا مِّمَّا ذُکِّرُواْ بِهِۦ فَأَغۡرَیۡنَا بَیۡنَهُمُ ٱلۡعَدَاوَةَ وَٱلۡبَغۡضَآءَ إِلَىٰ یَوۡمِ ٱلۡقِیَٰمَةِۚ وَسَوۡفَ یُنَبِّئُهُمُ ٱللَّهُ بِمَا کَانُواْ یَصۡنَعُونَ١٤﴾ [المائدة: 14].
«و از کسانی که گفتند: ما نصاراییم؛ میثاق آنان را گرفتیم» یعنی: از کسانی که به ادعای نصرت دادن حق تعالی خود را نصاری نامیدند، نیز مانند پیشینیانشان از بنیاسرائیل ـ که قبلا ذکرشان رفت ـ پیمان گرفتیم «پس بخشی از آنچه را که بدان اندرز داده شده بودند، فراموش کردند» یعنی: بخش بزرگی از میثاقی را که از آنان گرفته شده بود، بیدرنگ پس از گرفتن آن نادیده گرفته و پشتپا افگندند «پس ما هم تا روز قیامت میانشان» یعنی: میان یهود و نصاری، یا مخصوصا میان نصاری «دشمنی و کینه افگندیم» که به فرقههای متعددی ـ چون یعقوبیه، نسطوریه وملکانیه ـ تقسیم و تجزیه شده، همدیگر را تکفیر کرده و آشکارا در میان خویش به دشمنی پرداختند، که این دشمنی همچنان تا روز قیامت ادامه دارد «و خداوند بهزودی آنان را از آنچه میکردند، خبر میدهد» یعنی: به زودی جزای پیمانشکنیشان را در روز قیامت در مییابند.
آیه کریمه دلالت میکند بر این که: بهفراموشی سپردن بخشی از وحی الهی و فروگذاشتن عملی آن، به دشمنی و کشمکش میان یک امت میانجامد پس ما امت اسلام نیز که عملا بخشهایی از وحی الهی را ترک کردهایم، باید به دین مبین خویش رو آوریم؛ باشد که خدای عزوجل میان دلهایمان الفت افگند.
﴿یَٰٓأَهۡلَ ٱلۡکِتَٰبِ قَدۡ جَآءَکُمۡ رَسُولُنَا یُبَیِّنُ لَکُمۡ کَثِیرٗا مِّمَّا کُنتُمۡ تُخۡفُونَ مِنَ ٱلۡکِتَٰبِ وَیَعۡفُواْ عَن کَثِیرٖۚ قَدۡ جَآءَکُم مِّنَ ٱللَّهِ نُورٞ وَکِتَٰبٞ مُّبِینٞ١٥﴾ [المائدة: 15].
«ای اهل کتاب! پیامبر ما» یعنی: حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم «بهسوی شما آمدهاست تا بسیاری از آنچه از کتاب آسمانی» تورات و انجیل که بر شما نازل شده بود «پنهان داشتهاید» چون آیه «رجم»، داستان «اصحاب شنبه» که به بوزینه مسخ شدند و اوصاف پیامبر آخرالزمان «را بر شما روشن کند و از بسیاری» دیگر از اموری که پنهان داشتهاید «در میگذرد» و آن را بیان نمیکند زیرا انسانیت دیگر به بیان آنها نیازی ندارد. یا معنی این است: از بسیاری از شما درمیگذرد و بنابراین، شما رادر قبال خطاهایی که از شما سر میزند، مؤاخذه نمیکند «هرآینه از جانب الله نوری و کتاب روشنی برای شما آمده است» مراد از نور: حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم اند. بعضی گفتهاند: مراد از نور، اسلام یا قرآن است.
﴿یَهۡدِی بِهِ ٱللَّهُ مَنِ ٱتَّبَعَ رِضۡوَٰنَهُۥ سُبُلَ ٱلسَّلَٰمِ وَیُخۡرِجُهُم مِّنَ ٱلظُّلُمَٰتِ إِلَى ٱلنُّورِ بِإِذۡنِهِۦ وَیَهۡدِیهِمۡ إِلَىٰ صِرَٰطٖ مُّسۡتَقِیمٖ١٦﴾ [المائدة: 16].
«که خداوند بهسبب آن» نور و کتاب روشن «کسانی را که از رضای او پیروی میکنند» یعنی: از آنچه که او پسندیده و به آن راضی است «بهسوی راههای سلامت» و نجات از عذاب «رهنمون میگردد» راههایی که به «دارالسلام» که همانا بهشتبرین است منتهی میشود؛ بهشتی که از هرگونه آفتی پاک و مبراست «و آنان را به اراده» و توفیق «خویش از تاریکیها» ی کفر و شرک و شک و نفاق و فسق و فجور «بهسوی نور» اسلام «بیرون میبرد و به راهی راست هدایتشان میکند».
از عکرمه در بیان سبب نزول روایت شده است که گفت: یهودیان نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آمده و حکم «رجم» را از ایشان پرسیدند. رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به آنان فرمودند: داناترین شما کیست؟ آنها بهسوی «ابنصوریا» اشاره کردند. رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم ابنصوریا را به خداوندی که تورات را بر موسی علیه السلام نازل کرد و طور را بر بالای سرشان برافراشت و پیمانهایی از آنان گرفت، سوگند دادند که: حقیقت را پنهان نکند و بگوید که آیا ادعای پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم در بودن آیه رجم در تورات، با واقع امر منطبق نیست؟ ابنصوریا از سوگندهای جدی رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به لرزه درآمد و از بیم عذاب، حقیقت را افشا نمود و گفت: واقعیت این است کهچون عمل زنا در میان ما رایج شد، آیه رجم را کنار نهادیم و مرتکبان زنا را صد تازیانه زده و به جای رجم، سر مجرم را تراشیدیم. همان بود که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بهرجم زناکار یهودی حکم کردند و این آیه کریمه نازل شد.
﴿لَّقَدۡ کَفَرَ ٱلَّذِینَ قَالُوٓاْ إِنَّ ٱللَّهَ هُوَ ٱلۡمَسِیحُ ٱبۡنُ مَرۡیَمَۚ قُلۡ فَمَن یَمۡلِکُ مِنَ ٱللَّهِ شَیًۡٔا إِنۡ أَرَادَ أَن یُهۡلِکَ ٱلۡمَسِیحَ ٱبۡنَ مَرۡیَمَ وَأُمَّهُۥ وَمَن فِی ٱلۡأَرۡضِ جَمِیعٗاۗ وَلِلَّهِ مُلۡکُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ وَمَا بَیۡنَهُمَاۚ یَخۡلُقُ مَا یَشَآءُۚ وَٱللَّهُ عَلَىٰ کُلِّ شَیۡءٖ قَدِیرٞ١٧﴾ [المائدة: 17].
«کسانی که گفتند: خدا همان مسیح پسر مریم است، مسلما کافر شدهاند» یعنی: با این سخنشان از کافران شدهاند و چه کفری زشتتر از آن است که به بشری نسبت خدایی دهند «بگو: اگر خدا اراده کند که مسیح پسر مریم و مادرش و هرکه را که در زمین است، جملگی به هلاکت رساند، چه کسی در مقابل خدا اختیاری دارد»؟ یعنی: چهکسی قادر است که حق تعالی را از این کار بازدارد؟ پس هرگاه کسی قادر به بازداشتن خداوند عزوجل از این کار نیست، نتیجه طبیعی چنین امری این است که جز آن ذات یگانه، هیچ خدا و رب و معبود برحقی وجود ندارد و اگر چنانکه نصاری میپندارند، مسیح خدا میبود، قطعا باید قدرت و سلطهای در اختیارمیداشت، در نتیجه باید قادر میبود که هر نیرنگ و توطئهای را از خود دفع نماید. درحالیکه به پندار شما او به دار آویخته شده و به قتل رسیدهاست پس اگر او بهراستی خدا بود، چرا این حمله ـ به ظن شما ـ نابودکننده را از خود دفع نکرد و چرا قادر نشد که مرگ را از مادرش به هنگام در رسیدن اجل وی دفع کند؟ پس هرگاه او توان دفع مرگ را از مادر ـ این گرامیترین موجود برای خود ـ نداشته، مسلما از دفع نمودن چیزی از عذاب خدا عزوجل از شما، عاجزتر و ناتوانتر است «وفرمانروایی آسمانها و زمین و آنچه مابین آنهاست، از آن خداست، هرچه بخواهد، میآفریند» چنانکه عیسی را بدون واسطه پدر از مادری آفرید لذا قدرت حق تعالی مطلق است بنابراین، از مرد و زن هردو فرزند میآفریند؛ چون عموم انسانها، از زن بدون مرد فرزند میآفریند؛ چون آفرینش عیسی علیه السلام و بدون مرد و زن هم انسان میآفریند؛ چون آفرینش آدم علیه السلام «و خدا بر هر چیزی تواناست» واینها همه دلایل روشن عظمت و نشانههای کمال قدرت وی است پس چگونه به چیزی از اینها، بر خدایی غیر وی استدلال میکنید.
سیاق آیات همه در رد بر نصاری است.
﴿وَقَالَتِ ٱلۡیَهُودُ وَٱلنَّصَٰرَىٰ نَحۡنُ أَبۡنَٰٓؤُاْ ٱللَّهِ وَأَحِبَّٰٓؤُهُۥۚ قُلۡ فَلِمَ یُعَذِّبُکُم بِذُنُوبِکُمۖ بَلۡ أَنتُم بَشَرٞ مِّمَّنۡ خَلَقَۚ یَغۡفِرُ لِمَن یَشَآءُ وَیُعَذِّبُ مَن یَشَآءُ﴿وَقَالَتِ ٱلۡیَهُودُ وَٱلنَّصَٰرَىٰ نَحۡنُ أَبۡنَٰٓؤُاْ ٱللَّهِ وَأَحِبَّٰٓؤُهُ﴾ۚ وَلِلَّهِ مُلۡکُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ وَمَا بَیۡنَهُمَاۖ وَإِلَیۡهِ ٱلۡمَصِیرُ١٨﴾ [المائدة: 18].
«و یهودیان و مسیحیان گفتند: ما پسران خدا و دوستان اوییم» یهودیان همان چیزی را برای خودشان ادعا کردند که برای «عزیر» ادعا کرده بودند، آنجا که گفتند: (عزیر پسر خداست)! نصاری نیز آنچه را که برای مسیح میپنداشتند ـ آنجا که گفتند: (مسیح پسر خداست)! ـ به خود نیز منسوب ساختند پس خود را ـ بهصرف ادعاهای باطل و آرزوهای لاطائل و بیهوده ـ دوستان خدا عزوجل وپسران وی پنداشتند «بگو» اگر به راستی شما در این جایگاه و منزلت قرار دارید «پس چرا» خداوند عزوجل «شما را بر گناهانتان عذاب میکند» با کشتن و مسخ کردتتان در دنیا و با آتش دوزخ در آخرت؟ که خود نیز به این عذاب معترفید. ای بیخردان! آیا نمیدانید که پسر از جنس پدر خویش است و چیزی که صدور آن از پدرش محال باشد، از او سر نمیزند درحالی که از شما گناه صادر میشود؟! آیا نمیدانید که دوست؛ دوست خویش را عذاب نمیکند درحالی که شما مورد عذاب قرار میگیرید؟! پس این خود، دلیل بر آن است که شما در این ادعایتان دروغ گویید «بلکه شما هم بشری هستید از جمله کسانی که» حق تعالی «آفریده است» همچون سایر بندگان خویش پس از جنس بشر هستید نه فرزندان وی پس بدانید که حق تعالی بر تمام بندگان خویش حاکم است: «هرکه را بخواهد، میآمرزد و هرکه را بخواهد، عذاب میکند» یعنی: بندگان خود را در برابر خیر و شر محاسبه میکند و هرکس را در برابر عملش جزا میدهد پس او خواسته است که هرکه را بر کفر میمیراند، به عدل خویش عذاب کند و بر کسانی که از کفر توبه کردهاند، به فضل خویش بیامرزد و گنهکاران را ـ اگر بخواهد عفو و اگر بخواهد، عذاب کند «و فرمانروایی آسمانها و زمین و آنچه در میان آنهاست، از آن خداوند است و بازگشت همه بهسوی اوست».
از ابنعباس رضی الله عنه در بیان سبب نزول آیه کریمه روایت شده است که فرمود: نعمانبن اضاء، بحریبنعمرو و شاسبن عدی نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آمدند و با آنحضرت صلی الله علیه و آله و سلم گفتوگو کردند. رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آنان را بهسوی خدای عزوجل دعوت نموده و از عذابش بیم دادند ولی آن سیهرویان گفتند: ای محمد! تو ما را از چهچیز میترسانی؟ آیا نمیدانی که: (ما پسران خدا و دوستان وی هستیم؟) همان بود که پروردگار متعال آیه: ﴿وَقَالَتِ ٱلۡیَهُودُ وَٱلنَّصَٰرَىٰ نَحۡنُ أَبۡنَٰٓؤُاْ ٱللَّهِ وَأَحِبَّٰٓؤُهُ﴾ را نازلفرمود.
﴿یَٰٓأَهۡلَ ٱلۡکِتَٰبِ قَدۡ جَآءَکُمۡ رَسُولُنَا یُبَیِّنُ لَکُمۡ عَلَىٰ فَتۡرَةٖ مِّنَ ٱلرُّسُلِ أَن تَقُولُواْ مَا جَآءَنَا مِنۢ بَشِیرٖ وَلَا نَذِیرٖۖ فَقَدۡ جَآءَکُم بَشِیرٞ وَنَذِیرٞۗ وَٱللَّهُ عَلَىٰ کُلِّ شَیۡءٖ قَدِیرٞ١٩﴾ [المائدة: 19].
«ای اهل کتاب! هرآینه پیامبر ما» حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم «به سوی شما آمده است که برای شما بیان میکند» حقایق و معارف الهی، احکام و قوانین شرعی و آنچه را که پنهان میکردید و آنچه را که در آن دچار اختلاف شده بودید «در دوران فترت رسولان» زیرا قبل از بعثت حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم ، رسالت آسمانی مدت مدیدی انقطاع یافته بود. روایت شده است که ابنعباس رضی الله عنه فرمود: «میان میلاد عیسی علیه السلام و محمد صلی الله علیه و آله و سلم پانصد و شصت و نه سال فاصله بود». ابنکثیر میگوید: «بنابراین، نعمت بعثت آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم در آن برهه از زمان، از کاملترین نعمتها بود و نیاز به این بعثت هم، نیازی بود عام و فراگیر زیرا فساد بر همه بلاد دامن گسترده و طغیان وجهل بر همه بندگان ـ بجز اندکی از احبار یهود و زهاد نصاری که بر بقایایی از دین حق متمسک باقی مانده بودند ـ خیمه فروهشته بود».
آری! پیامبر ما بهسوی شما آمده است: «تا نگویید» در روز قیامت «که هیچ مژده دهنده و بیم دهندهای نزد ما نیامد» یعنی: ما پیامبر خود را فرستادیم تا مبادا درمقام عذرخواهی از کوتاهی و تقصیر خویش، در روز قیامت چنین سخنی بگویید «پس قطعا برای شما مژدهدهنده و بیمدهندهای آمده است» یعنی: راه این عذر و بهانه بر شما مسدود شد زیرا اینک پیامبر مژدهبخش و هشداردهندهای نزد شما آمدهاست که مؤمنان را بشارت و کفار را بیم میدهد «و خدا بر هر چیزی تواناست» پس از کمال قدرت وی است که حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم را با اینهمه کمالات به رسالت فرستاد، مطیعان را در راه حق ثابتقدم و استوار و نافرمانان را در گمراهی و فلاکت نگونسار گردانید.
﴿وَإِذۡ قَالَ مُوسَىٰ لِقَوۡمِهِۦ یَٰقَوۡمِ ٱذۡکُرُواْ نِعۡمَةَ ٱللَّهِ عَلَیۡکُمۡ إِذۡ جَعَلَ فِیکُمۡ أَنۢبِیَآءَ وَجَعَلَکُم مُّلُوکٗا وَءَاتَىٰکُم مَّا لَمۡ یُؤۡتِ أَحَدٗا مِّنَ ٱلۡعَٰلَمِینَ٢٠﴾ [المائدة: 20].
«و یادکن زمانی را که موسی بهقوم خود گفت: ای قوم من! نعمت خدا را بر خود یاد کنید» در آغاز از آنها خواست که نعمت خدا عزوجل را اجمالا بر خود بهیاد آورند، آنگاه ـ بهطور خاص ـ سه نعمت از این نعمتها را به تفصیل اینگونه یادآوریکرد: «آنگاه که در میان شما پیامبرانی قرار داد و شما را پادشاهانی ساخت» یعنی: درمیان شما پیامبرانی برانگیخت و برخی از شما را پادشاه ساخت. اطلاق پادشاهان بهآنان از این باب است که مثلا نزدیکان شاه میگویند: ما پادشاهانیم! بعضیگفتهاند: مراد از (ملوکا) این است که: آنان مالک امر و صاحب اختیار خویش شدند، بعد از آن که مملوکانی در قبضه تصرف فرعون و قبطیان بیش نبودند. مجاهد میگوید: (وجعلکم ملوکا) به این معنی است: شما را صاحب خانهها، همسران و خدمتکاران گردانید». به تأیید این دیدگاه تفسیری، روایت شده استکه: «مردی از عبدالله بنعمروبنعاص رضی الله عنه پرسید: مگر ما از فقرای مهاجرین نیستیم؟ عبدالله به وی گفت: آیا زنی داری که نزد وی قرار و آرام یابی؟ مرد پاسخ داد: آری! گفت: آیا مسکنی داری که در آن سکونت گزینی؟ مرد پاسخ داد: آری! گفت: پس تو از اغنیا هستی. آن مرد گفت: خدمتکاری نیز دارم. عبدالله گفت: در این صورت از پادشاهان هستی». «و داد به شما» یهودیان «آنچه که به هیچیک از عالمیان نداد» چون نعمت من و سلوی، سنگ چشمهبار، ابر سایهبان در صحرای سینا، کثرت انبیا علیهم السلام ، کثرت شاهان و غیر این از نعمتها. یامعنی این است: داد به شما آنچه که به هیچیک از عالمیان زمانتان نداد زیرا بنیاسرائیل در زمان خویش نسبت به یونانیان و قبطیان و سایر تیرههای بنیآدم، شریفترین مردم بودند. ابنکثیر نیز این معنی دوم را ترجیح داده است.
﴿یَٰقَوۡمِ ٱدۡخُلُواْ ٱلۡأَرۡضَ ٱلۡمُقَدَّسَةَ ٱلَّتِی کَتَبَ ٱللَّهُ لَکُمۡ وَلَا تَرۡتَدُّواْ عَلَىٰٓ أَدۡبَارِکُمۡ فَتَنقَلِبُواْ خَٰسِرِینَ٢١﴾ [المائدة: 21].
آنگاه موسی علیه السلام بر یادکرد نعمت، یک امر و یک نهی را بنیان نهاد، امر اینبود: «ای قوم من! به سرزمین مقدس» فلسطین «درآیید» مقدس: یعنی پاکشده، یا مبارک «که خداوند برای شما مقرر داشته است» یعنی: خداوند عزوجل آن سرزمین را در علم ازلی خویش قسمت و تقدیر شما کرده و مسکن و مأوای شما گردانیده است. اما باید دانست که این قسمت و تقدیر مربوط به زمانی بود که بنیاسرائیل نیکوکار بودند و چون فاسد شدند و به فسادگری روی آوردند، خداوند عزوجل به وسیله بندگان شایستهاش آنها را از آن سرزمین اخراج کرد و امروز نیز که یهودیان تبهکارترین قوم روی زمین هستند، هرگز شایستگی حضور در آن را ندارند.
و نهی موسی به آنان این بود: «و بر پشت خود روگردان نشوید» یعنی: از فرمان من رونگردانید و به عقب باز نگردید و دستور من در مورد جنگ با ستمگران را بهسبب ترسویی و ضعف، بر زمین نگذارید «که» در آن صورت «زیانکار میشوید» و خیر دنیا و آخرت را از دست میدهید.
﴿قَالُواْ یَٰمُوسَىٰٓ إِنَّ فِیهَا قَوۡمٗا جَبَّارِینَ وَإِنَّا لَن نَّدۡخُلَهَا حَتَّىٰ یَخۡرُجُواْ مِنۡهَا فَإِن یَخۡرُجُواْ مِنۡهَا فَإِنَّا دَٰخِلُونَ٢٢﴾ [المائدة: 22].
«گفتند: ای موسی! در آنجا قومی زورآور هستند» یعنی: در فلسطین مردمی هستند زورآور با قامتهای بلند و پیکرهای تنومند که مردم را بر آنچه که بخواهند، مجبور میگردانند. مراد از آنان: قوم «عمالقه»اند «و تا آنان از آنجا بیرون نروند، ما هرگز وارد آن نمیشویم» یعنی: با جنگ وارد آن نمیشویم «پس اگر از آنجا بیرون روند» بدون جنگ «ما وارد میشویم». این بیان صریح علت امتناعشان از ورود به فلسطین است، یعنی: عدم ورود ما به آن، علتی جز این ندارد.
﴿قَالَ رَجُلَانِ مِنَ ٱلَّذِینَ یَخَافُونَ أَنۡعَمَ ٱللَّهُ عَلَیۡهِمَا ٱدۡخُلُواْ عَلَیۡهِمُ ٱلۡبَابَ فَإِذَا دَخَلۡتُمُوهُ فَإِنَّکُمۡ غَٰلِبُونَۚ وَعَلَى ٱللَّهِ فَتَوَکَّلُوٓاْ إِن کُنتُم مُّؤۡمِنِینَ٢٣﴾ [المائدة: 23].
«دو مرد از آنان که میترسیدند و خداوند بر آنان انعام کرده بود گفتند» آن دو مرد، یوشعبننون و کالببنیوفنا از نقبای دوازدهگانه بنیاسرائیل و از خداترسان ومتقیان بودند. یا آنها از ضعف و جبن بنیاسرائیل میترسیدند. و خداوند عزوجل با پایدارساختنشان در ایمان و دادن یقین به وعدههای نصرت و پیروزی خویش، بر آنان نعمت داده بود. آری! آن دو گفتند: «ای قوم! از راه دروازه بر آنان وارد شوید» یعنی: از دروازه شهر بر ستمگران عمالقه وارد شوید «که اگر از آن درآمدید، قطعا پیروز خواهید شد» آن دو این سخن را با ایمان و اطمینانی که به وعدههای الهی داشتند، گفتند چنانکه در پایان سخنشان افزودند: «و اگر مؤمنید، به خدا توکل کنید» زیرا ایمان به خداوند متعال، مقتضی توکل است. توکل: عبارت است از: قطع علایق و پیوندهای قلبی از غیر خدا عزوجل و ترک کرنش و تملق ناروا در برابر مخلوقات وی.
﴿قَالُواْ یَٰمُوسَىٰٓ إِنَّا لَن نَّدۡخُلَهَآ أَبَدٗا مَّا دَامُواْ فِیهَا فَٱذۡهَبۡ أَنتَ وَرَبُّکَ فَقَٰتِلَآ إِنَّا هَٰهُنَا قَٰعِدُونَ٢٤﴾ [المائدة: 24].
«گفتند» بنیاسرائیل به حضرت موسی علیه السلام «ای موسی! ما ابدا در آن وارد نمیشویم مادام که آنان» یعنی: عمالقه «در آنجا هستند» این سخنشان از روی جبن و بزدلی، یا به انگیزه عناد و جسارت بر خدای عزوجل و رسول وی بود. بهاینترتیب، آنها ورود به شهر بیتالمقدس را نفی کرده و سپس این نفی را با ذکر (ابدا) مؤکد ساختند، آنگاه ورود به آن را به بیرون رفتن جباران از آن مشروط ساختند «پس تو و پروردگارت بروید و بجنگید، ما همین جا مینشینیم» یعنی: ماپیوسته در این مکان میمانیم، نه با تو پیش میرویم و نه به عقب برمیگردیم. اینسخن را از روی نادانی نسبت به خدای عزوجل و صفات وی و به انگیزه کفر بهحقایق و واجبات مربوط به ذات و صفات الهی گفتند. نقل است که: «رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در روز بدر، از باب کسب رأی اصحابشان با ایشان مشورت نموده فرمودند: اینک جنگ حتمی است پس چه باید کرد؟ مقدادبنعمرو رضی الله عنه به نمایندگی از دیگر اصحاب برخاست و گفت: سوگند به ذات اقدس الهی که ما چون بنیاسرائیل نیستیم که بگوییم: تو و پروردگارت بروید و بجنگید، ما همینجا نشستهایم! بلکه ما از سمت راست، از سمت چپ، از پیش رو و ازپشت سر شما با آنان میجنگیم. یاران دیگر نیز با تعابیری از این دست، اعلام آمادگی کردند... عبدالله ابن مسعود رضی الله عنه میگوید: آنگاه دیدم که چهره مبارک آنحضرت صلی الله علیه و آله و سلم از این سخنان شکفت و ایشان بسیار شادمان شدند.
﴿قَالَ رَبِّ إِنِّی لَآ أَمۡلِکُ إِلَّا نَفۡسِی وَأَخِیۖ فَٱفۡرُقۡ بَیۡنَنَا وَبَیۡنَ ٱلۡقَوۡمِ ٱلۡفَٰسِقِینَ٢٥﴾ [المائدة: 25].
«گفت» موسی علیه السلام از باب شکوی بهسوی پروردگار خویش: «پروردگارا! من» در راه یاری دادن دینت «جز اختیار شخص خود و برادرم را ندارم» اما قوم من که از فرمانم سرپیچیدند و تو خود شاهد هستی! «پس میان ما و میان این قوم نافرمان جدایی بینداز» ما را از آنان متمایز گردان و در مجازات به آنان نپیوندان. یا معنی این است: تو خود میان ما و آنان فیصله کن.
﴿قَالَ فَإِنَّهَا مُحَرَّمَةٌ عَلَیۡهِمۡۛ أَرۡبَعِینَ سَنَةٗۛ یَتِیهُونَ فِی ٱلۡأَرۡضِۚ فَلَا تَأۡسَ عَلَى ٱلۡقَوۡمِ ٱلۡفَٰسِقِینَ٢٦﴾ [المائدة: 26].
«فرمود» خداوند متعال به موسی «پس آن سرزمین» یعنی: سرزمین مقدس «چهل سال» نه بیشتر از آن «بر آنان» یعنی: بر آن گروه سرکش و نافرمان «حرام شده است» بهسبب سر باززدنشان از جنگ با ستمگران «در زمین سرگردان میشوند» و حیران و سرگشته این سو و آن سو میروند و میآیند، بی آن که راه ومقصد روشنی در پیش داشته باشند. سعیدبن جبیر میگوید: «بنی اسرائیل در طول این چهل سال، هر روز بامداد بهراه افتاده سرگشته و حیران در بیابانها راه میپیمودند و هیچ وقت قرار و آرام نداشتند. این سرزمین حیرانی و پریشانی، سرزمین سینا بود که قرآن آن را «تیه» یعنی محل سرگردانی و گمگشتگی نامید وموسی علیه السلام نیز در دشت تیه با آنان بود». ابنعباس رضی الله عنه میگوید: «آنان چهل سال تمام، گمگشته و سرگردان بودند چنان که موسی و هارون و نیز همه کسانی کهعمرشان از چهلسال متجاوز بود، در تیه در گذشتند و چون آن چهل سال گذشت، یوشعبننون که بعد از موسی علیه السلام رهبر قوم گردید، آنان را به خیزش وجهاد فراخواند و با بهره گیری از توان معنوی نسل نوپایی که بهدست موسی علیه السلام برمبانی ایمان و جهاد و دانش و پایداری، تربیت و پرورش یافته بودند، قیام کرد وفلسطین را فتح کرد». مفسران نقل کردهاند: احدی از کسانی که گفته بودند: (ما وارد آن شهر نمیشویم مادام که آن جباران در آن هستند...)، در آن چهل سال، وارد سرزمین فلسطین نشد. «پس» ای موسی! «بر گروه فاسق ستمگر اندوهگین نباش» بدینسان خدای عزوجل بهسبب ترک جهاد فرض، دوبار آن گروه از بنیاسرائیل را «فاسق» نامید.
ملاحظه میکنیم که این داستان، متضمن سرزنش یهود و بیان رسوائیهایشان و نیز مخالفتهایشان با خدای عزوجل و پیامبر وی است.
﴿وَٱتۡلُ عَلَیۡهِمۡ نَبَأَ ٱبۡنَیۡ ءَادَمَ بِٱلۡحَقِّ إِذۡ قَرَّبَا قُرۡبَانٗا فَتُقُبِّلَ مِنۡ أَحَدِهِمَا وَلَمۡ یُتَقَبَّلۡ مِنَ ٱلۡأٓخَرِ قَالَ لَأَقۡتُلَنَّکَۖ قَالَ إِنَّمَا یَتَقَبَّلُ ٱللَّهُ مِنَ ٱلۡمُتَّقِینَ٢٧﴾ [المائدة: 27].
«و» ای پیامبر خاتم صلی الله علیه و آله و سلم ! «بر آنان داستان دو پسر آدم را به راستی بخوان، هنگامی که هریک از آندو قربانیای عرضه داشت» قربان: آنچه که به وسیله آن به خدای عزوجل تقرب جسته میشود؛ از ذبح حیوان یا تقدیم صدقهای «پس، از یکی از آن دو» قربانیاش «پذیرفته شد» او هابیل بود «و از دیگری پذیرفته نشد» که او قابیل بود.
ابنکثیر در شرح داستان قابیل و هابیل میگوید: «درآن زمان سنت چنان بود که حوا در یک شکم دو فرزند توأمان به دنیا میآورد که یکی از آنها پسر و دیگری دختر بود. آدم به ضرورت حال، دخترانش را به پسرانش تزویج میکرد؛ به این نحو که دختر این شکم را به عقد پسر شکم دیگر در میآورد. و این کار در آن زمان روا بود. از قضا خواهر هابیل از جمال بیبهره و خواهر قابیل زیبا بود. آدم علیه السلام طبق سنت و قانون آن زمان، خواست تا خواهر هابیل را به عقد قابیل و خواهر قابیل را به عقد هابیل در آورد اما قابیل نپسندید و گفت: من با خواهر خودم عقد میکنم! آدم علیه السلام گفت: حال که تو نمیپسندی پس هر دویتان قربانیای تقدیم کنید، قربانی هرکس که پذیرفته شد، آن دختر زیبا از آن وی باشد. قربانی قابیل دستهای از خوشه گندم بود زیرا او شغل کشاورزی داشت و او آن را از پستترین محصول گندم خویش انتخاب کرد ولی هابیل که صاحب گوسفندانی بود، گوسفندی از بهترین آنها را برای قربانی برگزید. پس خدای عزوجل قربانی هابیل را پذیرفت و آن را به بهشت بالا برد اما قربانی قابیل مورد قبول قرار نگرفت و در اینجا بود که قابیل با هابیل حسد ورزید» «گفت» قابیل به هابیل «حتما تو را خواهم کشت» انگیزه وی از این سخن، غیرت و رشک بود «هابیل گفت: خدا فقط از متقیان میپذیرد» گویی او به برادرش گفت: آنچه دیدی از خودت دیدی، نه ازمن زیرا سبب عدم پذیرش قربانیت، همانا بیتقوایی خودت بود. آنگاه افزود:
﴿لَئِنۢ بَسَطتَ إِلَیَّ یَدَکَ لِتَقۡتُلَنِی مَآ أَنَا۠ بِبَاسِطٖ یَدِیَ إِلَیۡکَ لِأَقۡتُلَکَۖ إِنِّیٓ أَخَافُ ٱللَّهَ رَبَّ ٱلۡعَٰلَمِینَ٢٨﴾ [المائدة: 28].
«اگر دست به سوی من دراز کنی تا مرا بکشی» یعنی: اگر قصد قتلم را بکنی «من دستم را بهسوی تو دراز نمیکنم تا تو را بکشم، چرا که من از خداوند، پروردگار جهانیان میترسم» یعنی: من عمل تبهکارانه تو را با عملی همانند آن، پاسخ نمیدهم زیرا در آن صورت من و تو هردو در ارتکاب گناه باهم برابر میشویم و بدان که علت اقدام نکردن من به قتل، همانا ترس از ربالعالمین است.
این سخن هابیل بهمعنی تسلیمشدن وی به قتل است. در حدیث شریف آمدهاست: «آنگاه که فتنه برخاست، مانند بهترین دو فرزند آدم باش». ایوب سختیانیمیگوید: «درحقیقت اولین کسیکه به این آیه عمل کرد، عثمانبن عفان رضی الله عنه بود». چنان که سعدبنابیوقاص رضی الله عنه به هنگام فتنه زمان عثمان رضی الله عنه گفت: گواهی میدهم که این حدیث شریف را از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شنیدهام که فرمودند: «همانا بهزودی فتنهای روی خواهدداد که در آن شخص نشسته بهتر از شخص ایستاده، شخص ایستاده بهتر از شخص رونده و شخص رونده بهتر از شخص شتابنده است». گفتم: یارسول الله! اگر کار چنان بود که شخص مهاجم بر من در خانهام وارد شد و خواست تا مرا به قتل رساند؟ فرمودند: «در آن صورت همانند فرزندآدم (هابیل) باش».
هر چند در شریعت ما دفاع از نفس ـ اجماعا ـ جایز است و کسیکه به ناحق مورد هجوم قرار میگیرد، مأمور به دفاع از خود میباشد اما در اینکه این دفاع بروی واجب است یا خیر؟ میان علما اختلاف نظر وجود دارد اما قول صحیحتر، وجوب دفاع از نفس است زیرا در آن معنای نهی از منکر وجود دارد و نیز به دلیل این فرموده خداوند متعال: ﴿وَلَوۡلَا دَفۡعُ ٱللَّهِ ٱلنَّاسَ بَعۡضَهُم بِبَعۡضٖ لَّفَسَدَتِ ٱلۡأَرۡضُ﴾ [البقرة: 251]. «واگر خداوند بعضی از مردم را به وسیله بعضی دیگر دفع نمیکرد، همانا فساد زمین را فرا میگرفت». گفتنی است که ارجحیت دفاع از نفس، در شرایطی است که فتنه و شبههای در میان نباشد ولی آنگاه که فتنه بهپا خاسته بود و هریک از طرفین چنین میپنداشت که در راه خدا عزوجل میجنگد پس از نظر برخی؛ در چنین شرایطی، ترک دفاع از نفس ـ بهدلیل همین آیات ـ اولی و ارجح است.
﴿إِنِّیٓ أُرِیدُ أَن تَبُوٓأَ بِإِثۡمِی وَإِثۡمِکَ فَتَکُونَ مِنۡ أَصۡحَٰبِ ٱلنَّارِۚ وَذَٰلِکَ جَزَٰٓؤُاْ ٱلظَّٰلِمِینَ٢٩﴾ [المائدة: 29].
هابیل در ادامه گفت: «من میخواهم که گناه مرا ببری» یعنی: گناه کشتن مرا «وگناه خود را» یعنی: گناهانی را که قبل از کشتنم مرتکب شدهای، نیز برداری، و بهسبب همین گناهان هم بود که قربانیت پذیرفته نشد. یادآور میشویم که آن گناهان قابیل عبارت بود از: نافرمانی والدین، کینه و حسد «پس در نتیجه از اهل دوزخ باشی و این است سزای ستمگران» یعنی: دوزخ سزای ستمگران است.
﴿فَطَوَّعَتۡ لَهُۥ نَفۡسُهُۥ قَتۡلَ أَخِیهِ فَقَتَلَهُۥ فَأَصۡبَحَ مِنَ ٱلۡخَٰسِرِینَ٣٠﴾ [المائدة: 30].
«پس نفس وی کشتن برادرش را در نظرش سهل و آسان نمود» یعنی: نفس «اماره باالسوء» قابیل، کشتن برادر را بر وی آسان نمایان ساخت و او را بدان ترغیب کرد و این تصور را در او القا نمود که قتل برادر بسیار سهل و گواراست و او از آن شرف و دستاوردی خواهد داشت «پس» با آهنی که در دست داشت «او را کشت و از زیانکاران شد» با ریختن خون بهناحق برادر.
﴿فَبَعَثَ ٱللَّهُ غُرَابٗا یَبۡحَثُ فِی ٱلۡأَرۡضِ لِیُرِیَهُۥ کَیۡفَ یُوَٰرِی سَوۡءَةَ أَخِیهِۚ قَالَ یَٰوَیۡلَتَىٰٓ أَعَجَزۡتُ أَنۡ أَکُونَ مِثۡلَ هَٰذَا ٱلۡغُرَابِ فَأُوَٰرِیَ سَوۡءَةَ أَخِیۖ فَأَصۡبَحَ مِنَ ٱلنَّٰدِمِینَ٣١﴾ [المائدة: 31].
«پس خداوند زاغی را فرستاد که زمین را» با چنگال و منقارش «میکاوید تا بدینوسیله به او بنمایاند که چگونه جسد برادرش را پنهان کند» آری! چون قابیل برادرش هابیل را کشت، نمیدانست که چگونه جسدش را پنهان کند زیرا هابیل اولین کس از اولاد آدم بود که جان باخته بود پس خداوند عزوجل دو زاغ را فرستاد وآن دو زاغ در پیش چشم قابیل باهم جنگیدند و درنهایت یکی از آنها دیگری را کشت، آنگاه با چنگ و منقار برایش گودالی حفر کرده جسدش را در آن افگند و سپس بر آن خاک پاشید، قابیل که این صحنه را دید «گفت: ای ویل بر من»! ویل: کلمهای ناشی از حسرت و حزن و به معنی هلاکت است، یعنی: ای خاک نابودی بر سرم باد! «آیا ناتوان هستم از آن که مانند این زاغ باشم و سوأت برادر خود رابپوشم» سوأت: یعنی پیکر جان باخته قابیل را. «پس از پشیمانشدگان شد» آنگاه با افسوس و اندوه جسد برادر را به خاک سپرد. در حدیث شریف به روایت ابنمسعود رضی الله عنه از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آمده است که فرمودند: «هیچ شخصی به ستم کشته نمیشود، مگر اینکه اولین قاتل فرزند آدم نیز از خون وی سهمی دارد زیرا قابیل اولین کسی بود که شیوه کشتن را بنیان گذاشت».
﴿مِنۡ أَجۡلِ ذَٰلِکَ کَتَبۡنَا عَلَىٰ بَنِیٓ إِسۡرَٰٓءِیلَ أَنَّهُۥ مَن قَتَلَ نَفۡسَۢا بِغَیۡرِ نَفۡسٍ أَوۡ فَسَادٖ فِی ٱلۡأَرۡضِ فَکَأَنَّمَا قَتَلَ ٱلنَّاسَ جَمِیعٗا وَمَنۡ أَحۡیَاهَا فَکَأَنَّمَآ أَحۡیَا ٱلنَّاسَ جَمِیعٗاۚ وَلَقَدۡ جَآءَتۡهُمۡ رُسُلُنَا بِٱلۡبَیِّنَٰتِ ثُمَّ إِنَّ کَثِیرٗا مِّنۡهُم بَعۡدَ ذَٰلِکَ فِی ٱلۡأَرۡضِ لَمُسۡرِفُونَ٣٢﴾ [المائدة: 32].
«به این جهت» یعنی: بهسبب قتل یادشده بود که «بر بنیاسرائیل حکم کردیم» یعنی: حادثه پدیدآمده در میان دو فرزند آدم و انواع مفاسد برآمده از قتل عمد بود که سبب مشروع ساختن این حکم بر بنیاسرائیل گردید: «که هرکس کسی را به غیر عوض کسی» یعنی: به غیرعوض کشتن کسیکه موجب قصاص است «یا به غیرفساد در روی زمین» که همانا شرک به خدای عزوجل میباشد «بکشد پس چنان است که همه مردم را کشته باشد» مجاهد میگوید: «یعنی: خدای عزوجل جزای کسی را که انسان مؤمنی را به عمد میکشد، جهنم قرارداده، بر او خشم گرفته، او را لعنت کرده و عذابی بزرگ را برایش آماده ساخته است پس اگر او بر فرض تمام مردم را هم میکشت، جزای وی بیش از این نبود».
برخی در تفسیر (فساد در زمین) گفتهاند: فساد در زمین عام است در شرک و غیر آن و برخی از مظاهر فساد عبارت است از: راهزنی، خونریزی، دریدن و پایمالکردن مقدسات و نوامیس و ارزشها، غارت و چپاول اموال، تجاوز بر بندگان خدا عزوجل بهناحق، ویرانکردن آبادیها، قطع درختان، از بین بردن و خشکاندن نهرها و هرگونه فساد دیگری که موجب کشتن فاعل آن باشد. «و هر کس، کسی را زنده بدارد» یعنی: هرکس از کسیکه قتلش واجب شده، درگذرد. مجاهد میگوید: «زنده داشتن نفس، نجات دادن وی از غرق، یا از آتش سوزی، یا از زیر آوار، یا از ورطه نابودی است» «پس چنان است که همه مردم را زنده داشته است» یعنی: سپاسگزاری از وی بر همه مردم لازم است. برخی در معنی آن گفتهاند: یعنی: پاداش وی چنان عظیم است که گویی همه مردم را زنده داشتهاست. با توجه به اینکه حکم فوق در همه ادیان عام و مشترک است، شاید دلیل تخصیص بنیاسرائیل به این حکم در این آیه، که از عبارت: (بر بنیاسرائیل حکمکردیم) بر میآید، این باشد که: آنان اولین امتی بودند که وعید الهی در مورد قتل نفس، بر ایشان نازل شد چنانکه عامل دیگر این تخصیص، کثرت خونریزی وکشتن پیامبران علیهم السلام از سوی آنان است. «و هرآینه پیامبران ما برای بنیاسرائیل نشانههای روشنی آوردند پس از آن، بسیاری از آنان در زمین زیادهروی میکنند» در کشتار و خونریزی تا بدانجا که آنان پیامبران علیهم السلام را کشتند.
﴿إِنَّمَا جَزَٰٓؤُاْ ٱلَّذِینَ یُحَارِبُونَ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ وَیَسۡعَوۡنَ فِی ٱلۡأَرۡضِ فَسَادًا أَن یُقَتَّلُوٓاْ أَوۡ یُصَلَّبُوٓاْ أَوۡ تُقَطَّعَ أَیۡدِیهِمۡ وَأَرۡجُلُهُم مِّنۡ خِلَٰفٍ أَوۡ یُنفَوۡاْ مِنَ ٱلۡأَرۡضِۚ ذَٰلِکَ لَهُمۡ خِزۡیٞ فِی ٱلدُّنۡیَاۖ وَلَهُمۡ فِی ٱلۡأٓخِرَةِ عَذَابٌ عَظِیمٌ٣٣﴾ [المائدة: 33].
این آیه کریمه درباره حد «حرابه» یا حکم راهزنان (قطاعالطریق) و کسانی از مسلمانان نازل شد که به فسادافگنی در روی زمین میپردازند.
«همانا جزای کسانی که با خدا و پیامبر وی به محاربه برمیخیزند» با ستیز علیه دینخدا عزوجل و کتاب و شریعت و دوستان وی. محاربه با خدا عزوجل ؛ عصیان و گردنکشی علیه وی، محاربه با رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم ؛ حمل سلاح برضد ایشان است و جنگیدن با مسلمانان در عصر پیامبر و بعد از آن همانند آن میباشد؛ چنانچه محاربان با اسلحه بر مردم حمله کنند و راهها را به منظور غصب اموال مردم و کشتن آنها بدون وجود شبهه، یا اراده اصلاح، یا دفع فسادی قطع نمایند. باید دانست که حکم آیهکریمه در مورد مشرکان و غیر آنان از کسانیکه مرتکب این جنایت بزرگ میگردند، عام است. امام ابوحنیفه و یارانشان میگویند: «محاربه، فقط شامل راهزنیاست و حمله به دیگران در شهرها شامل این مضمون نمیشود زیرا در شهرها برای فریادگر امکان فریادرسی هست، برخلاف راهها که از چنین امکانی بهدور میباشد». «و» همانا جزای کسانی که «در زمین به قصد فساد میشتابند» یعنی: در آن فساد افروزی میکنند «این است که کشته شوند» بدونبه دار آویختن و قطع دست و پا، چنانچه فقط نفس بیگناهی را بهقتل رسانده بودند «یا بر دار کرده شوند» چنانچه هم مال را گرفته و هم کشتار کرده بودند. بهدارآویختن فقط بعد از کشتن است پس جایز نیست که محارب قبل از کشته شدن به دار آویخته شود «یا دستها و پاهایشان در خلاف جهت یکدیگر بریدهشود» چنانچه فقط مال را گرفته و مرتکب کشتار نشده بودند. مراد ازآن: فقط بریدن دست راست و پای چپ است «یا از وطن تبعید شوند» چنانچه نه مرتکب قتل نفس شده و نه مالی را گرفته باشند بلکه با راهزنی مسلحانه فقط به ارعاب مردم پرداخته باشند زیرا راهزن مسلح و دارای نیرو مورد تعقیب قرار داده میشود تا آن که دستگیر شود و حد بر وی اقامه گردد، یا به تعقیب وی تا بدانجا ادامه داده میشود که از دار اسلام بگریزد و دیگر امکانی برای تعقیب وی وجود نداشته باشد.
فقها در تفسیر «نفی» یعنی تبعید، آرای متعددی دارند. شافعی رحمه الله در معنی آنمیگوید: «از شهری به شهری و از سرزمینی به سرزمینی گریزانده میشوند و مورد تعقیب و جستوجو قرار داده میشوند تا حد بر آنان اقامه گردد». مالک رحمه الله میگوید: «راهزن از سرزمینی که این جنایت را در آن مرتکب شده، به محل دیگری تبعید میگردد و در آنجا زندانی میشود، همانند زناکار». احمدبنحنبل رحمه الله میگوید: «معنای نفی این است که محاربان تارومار شوند و به آنان امکان اقامت در هیچ سرزمینی داده نشود». ابوحنیفه و یارانش ـ رحمهم الله ـ میگویند: «مراد از نفی در اینجا، زندانیکردن راهزن است». اما از ظاهر آیه چنین استنباط میشودکه: راهزن فقط از آن سرزمینی که در آن مرتکب این عمل شده، طرد میشود، بدون اینکه زندان یا مجازات دیگری بر وی اعمال شود. برخی دیگر از علما گفتهاند: امام (حاکم) در میان به کار بردن این مجازاتهای چهارگانه مخیراست پس هرچه از آنها را که میخواهد، اعمال نماید.
بنابراین، مجازات راهزنان مسلح (قطاعالطریق) مجموعا دارای چهار حالت است:
1- کشتن آنان؛ درصورتیکه فقط مرتکب قتل شده باشند.
2- به دار آویختن آنان؛ چنانچه مرتکب قتل و چپاول اموال ـ هردو ـ گردیده باشند.
3- بریدن دست و پای آنان به کیفیتی که ذکر شد؛ چنانچه فقط مال را چپاول کرده و مرتکب قتل نشده باشند.
4- نفی و تبعیدشان از وطن ـ با تفصیلی که فقها به آن نگریستهاند.
باید دانست که در «محاربان» سه شرط باید تحقق یابد:
1- این که: محاربان دارای قوت و شوکت و اسلحه باشند، چه محارب یک تن باشد، یا بیشتر از آن تا از دزدان متمایز گردند.
2- این که: عمل راهزنی در دار اسلام انجام گرفته باشد.
3- ـ این که: محاربان مال را علنا بگیرند زیرا اگر آن را پنهانی بگیرند، دزد به شمارمیروند نه محارب، که در آن صورت حد آنها حد سرقت است.
«این» مجازات هایی که ذکرشد «خزیی برای آنان در دنیاست» خزی: ذلت و رسوایی است «و در آخرت هم برای آنان عذابی بزرگ است» که همانا آتش دوزخ میباشد.
در بیان سبب نزول آیه «حرابه» از انسبن مالک رضی الله عنه روایت شده است که فرمود: گروهی هشت نفره از قبیله «عکل» به مدینه نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آمده و بر اسلام بیعت کردند اما آبوهوای مدینه بر آنان سازگار نیفتاد و بیمار شدند پس از اینحالت نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شکایت کردند، آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «آیا با ساربان به صحرا بیرون نمیروید تا از شیر و ادرار شتران وی بنوشید (و بهبود یابید)»؟ گفتند: چرا! بیرون میرویم. پس بیرون رفتند و از شیر و ادرار شتران نوشیدند و بهبود یافتند، آنگاه ساربان را به قتل رسانده و شتران را ربودند. خبر به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم رسید، آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم به تعقیب آنان فرستادند. سرانجام مأموران گماشته تعقیب، دستگیرشان کرده نزد آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم آوردند. آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم دستور دادند تا دستها و پاهایشان را بریده و بر چشمهایشان میخ آهنین بکوبند، سپس آنان را در آفتاب افگنند تا به ذلت بمیرند. و چنان کردند.
﴿إِلَّا ٱلَّذِینَ تَابُواْ مِن قَبۡلِ أَن تَقۡدِرُواْ عَلَیۡهِمۡۖ فَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّ ٱللَّهَ غَفُورٞ رَّحِیمٞ٣٤﴾ [المائدة: 34].
«مگر کسانی که پیش از آن که بر آنان دست یابید، توبه کرده باشند» یعنی: در این صورت، حدود یاد شده از آنان ساقط میشود، جز آنچه که به حق بندگان (حقالعباد) مربوط باشد «پس بدانید که الله آمرزنده مهربان است» اگر توبه کنند، آنان را میآمرزد و بر آنان رحمت آورده و عذابشان نمیکند.
لذا آیه کریمه آن محاربانی را که قبل از دست یافتن بدیشان توبه میکنند، از مجازات استثنا کرده است بنابراین، محاربی که قبل از قدرتیافتن بر وی توبه میکند، به هیچ بندی از بندهای مجازات یاد شده در آیه قبل، مورد مجازات قرارنمیگیرد. ولی بعضی از اهل علم، ازجمله احناف برآنند که: توبه محارب قبل از قدرتیافتن به وی، مجازات قصاص و سایر حقوق بندگان را از وی ساقط نمیگرداند. حکم دیگری که در مورد «محارب» وجود دارد، این است که: طالب خون (ولیدم) هیچ سلطه و اختیاری در مورد مجازات محارب قاتل ندارد و عفوش در مورد وی جایز و نافذ نیست بلکه قضیه موکول به امام (حاکم) است که در محدودده اختیاراتش در قبال وی تصمیم بگیرد.
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ ٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَٱبۡتَغُوٓاْ إِلَیۡهِ ٱلۡوَسِیلَةَ وَجَٰهِدُواْ فِی سَبِیلِهِۦ لَعَلَّکُمۡ تُفۡلِحُونَ٣٥﴾ [المائدة: 35].
«ای مؤمنان! از خداوند پروا دارید» با پرهیز از نواهی وی «و بهسوی او طلب وسیله کنید» یعنی: چیزی را طلب کنید که شما را به او نزدیک سازد. پس «وسیله» بهاتفاق و اجماع مفسران، عبارت است از: عمل قربت و طاعتی که به آن قرب الهی خواسته میشود و از مصادیق آن تقوا و دیگر صفات نیکی است که بندگان با توسل به آن به پروردگارشان تقرب میجویند. اما توسل به مخلوق، اگر به معنی طلب دعا از وی باشد، در جایز بودن آن شکی نیست؛ در صورتی که آن مخلوق زنده باشد، همانگونه که عمر رضی الله عنه در هنگام استسقا (دعای طلب باران) به حضرت عباس رضی الله عنه عموی پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم توسل جست. ولی اگر آن مخلوق مرده باشد، توسل به وی جایز نیست و این گونه توسل از بدعتهایی است که هیچیک از سلف صالح آن را انجام ندادهاند. امام ابوحنیفه رحمه الله نیز توسلجستن به یکی ازبندگان و قسم دادن خداوند متعال را به حق یکی از مخلوقات وی، ناجایز دانسته ورأی ابنتیمیه نیز همین است. بایزید بسطامی میگوید: «استغاثه مخلوق به مخلوق مانند استغاثه زندانی به زندانی دیگر است». لیکن علامه «الوسی» در تفسیر«روح المعانی» با آن که توسل به اسماءالله را ترجیح میدهد اما توسل بهرسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را در زندگی و مرگشان نیز جایز میداند.
«و در راه او جهاد کنید» یعنی: علیه کسانی که دین و آیینشان مورد قبول حقتعالی نیست، با مالها، جانها و زبانهایتان جهاد کنید «باشد که رستگار شوید» بنابراین؛ تقوی، عمل صالح و جهاد، راه رستگاری است پس کسیکه در یکی از اینها کوتاهی کرد، قطعا در حرکت بهسوی رستگاری کوتاهی کرده است.
﴿إِنَّ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ لَوۡ أَنَّ لَهُم مَّا فِی ٱلۡأَرۡضِ جَمِیعٗا وَمِثۡلَهُۥ مَعَهُۥ لِیَفۡتَدُواْ بِهِۦ مِنۡ عَذَابِ یَوۡمِ ٱلۡقِیَٰمَةِ مَا تُقُبِّلَ مِنۡهُمۡۖ وَلَهُمۡ عَذَابٌ أَلِیمٞ٣٦﴾. [المائدة: 36].
«در حقیقت، اگر تمام آنچه در زمین است برای کافران باشد و مثل آن را نیز با آن داشته باشند تا به وسیله آن خود را از عذاب روز قیامت باز خرند، هرگز از آنان قبول نمیشود و برای آنان است عذابی دردناک» پس هیچ راه نجاتی فرارویشان نیست.
﴿یُرِیدُونَ أَن یَخۡرُجُواْ مِنَ ٱلنَّارِ وَمَا هُم بِخَٰرِجِینَ مِنۡهَاۖ وَلَهُمۡ عَذَابٞ مُّقِیمٞ٣٧﴾ [المائدة: 37].
«میخواهند که از دوزخ بیرون آیند، در حالیکه از آن بیرون آمدنی نیستند و برای آنان عذابی پایدار است» این عذاب دائم و پایدار، برای کفار است نه برای گنهکاران مسلمین زیرا گنهکاران مسلمین بعد از معذب شدن در دوزخ بهاندازه گناهانشان، از آن بیرون آوردهشده و به بهشت وارد ساخته میشوند چنانکه در احادیث شریف آمده است.
﴿وَٱلسَّارِقُ وَٱلسَّارِقَةُ فَٱقۡطَعُوٓاْ أَیۡدِیَهُمَا جَزَآءَۢ بِمَا کَسَبَا نَکَٰلٗا مِّنَ ٱللَّهِۗ وَٱللَّهُ عَزِیزٌ حَکِیمٞ٣٨﴾ [المائدة: 38].
چون خدای سبحان حکم «محارب» را که به زورگیری علنی اموال مردم و راهزنی آشکار میپردازد، بیان داشت، اکنون به دنبال آن، حکم دزد (سارق) را که به ربودن پنهانی مال مردم میپردازد، بیان مینماید: «و مرد دزد و زن دزد؛ دست آنان را ببرید» یعنی: حد شرعی مرد و زن دزد این است که دست راست هریک از آنان را از بند ببرید «به کیفر آنچه کردهاند» از عمل دزدی. این مجازات «نکالی است» یعنی: عذابی است بازدارنده و عبرتانگیز «از جانب الله» پس بر آنان اندوهگین نباشید «و خداوند عزیز حکیم است» یعنی: حق تعالی غالبی است که در حکم خویش مورد معارضه قرار نمیگیرد، همان گونه که در حکم خویش بر بریدن دست مرد و زن دزد، صاحب حکمت نیز هست. سرقت: گرفتن چیزیاست که دارای حفاظ یا نگهبان (حرز) باشد بهطور پنهانی از چشم دیگران. مال دارای حرز؛ یعنی مال دارای حریم حفاظتی بر دو نوع است: یکی آن مالی استکه خود دارای حرز میباشد، چون مال نهاده شده در خانه یا صندوق کسی. دیگری مالی است که دارای حرز بیرونی است، چون اماکنی که پاسبان و نگهبان دارد.
مال مسروقه باید چهار صفت داشته باشد:
1- باید به مقدار نصاب شرعی باشد. لازم به ذکر است که نصاب سرقت در نزد احناف، یک دینار یا ده درهم شرعی است و در کمتر از ده درهم حدی جاری نمیشود. اما نصاب سرقت در نزد جمهور فقها، ربع دینار، یا سه درهم است.
2- مال مسروقه باید از نظر شرعی، مالیت و ملکیت داشته و فروش آن جایز باشد. پس اگر شراب و خوک ـ مثلا ـ که مالیت ندارند، مورد دستبرد قرار گیرند، مال مسروقه به شمار نمیروند.
3- سارق در مال مسروقه، ملکیت یا شبهه ملکیت نداشته باشد.
4- مال مسروقه باید از جمله اموالی باشد که سرقت در آن موضوعیت داشته باشد، نه ـ مثلا ـ برده بزرگسال که سرقت آن موضوعیت ندارد.
اما شرایط معتبر در سارق عبارت است از:
1 ـ بلوغ. 2 ـ عقل. 3 ـ عدم ملکیت مال مسروقه. 4 ـ عدم ولایت وی بر کسیکه مالی را از او میدزدد.
باید دانست که حدود به شبهات دفع میشوند چنانکه در حدیث شریف آمده است: «ادراوا الحدود باالشبهات: حدود را با شبههها دفع کنید».
﴿فَمَن تَابَ مِنۢ بَعۡدِ ظُلۡمِهِۦ وَأَصۡلَحَ فَإِنَّ ٱللَّهَ یَتُوبُ عَلَیۡهِۚ إِنَّ ٱللَّهَ غَفُورٞ رَّحِیمٌ٣٩﴾ [المائدة: 39].
«پس هرکه بعد از ستم کردنش» یعنی: بعد از بریدن دستش بهسبب دزدی «توبه کند و به صلاح آورد» عمل خویش را با برگرداندن مال دزدی شده «خدا توبه او را میپذیرد زیرا خداوند آمرزنده مهربان است» از در رحمت به سوی وی باز میگردد و توبه وی را میپذیرد. در حدیث شریف آمده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بعد از قطع دست سارقی به وی فرمودند: «بهسوی خدا توبه کن». سارق گفت: توبه کردم. فرمودند: «خداوند توبهات را پذیرفت».
در سنت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم دلایلی وجود دارد بر این که: اگر حدود بهسوی ائمه (حکام) ارجاع شد، اجرای آنها واجب و لازم و اسقاط آنها ممتنع است اما اگر قبل از ارجاع بهسوی حاکم، سارق مورد عفو قرار گرفت، یا توبه کرد، حد از وی ساقط میگردد.
﴿أَلَمۡ تَعۡلَمۡ أَنَّ ٱللَّهَ لَهُۥ مُلۡکُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ یُعَذِّبُ مَن یَشَآءُ وَیَغۡفِرُ لِمَن یَشَآءُۗ وَٱللَّهُ عَلَىٰ کُلِّ شَیۡءٖ قَدِیرٞ٤٠﴾ [المائدة: 40].
«آیا ندانستهای» ای محمد صلی الله علیه و آله و سلم ! یا ای انسان! «که فرمانروایی آسمانها و زمین از آن خداست، هرکه را بخواهد عذاب میکند» پس او خواستهاست تا کسانی را که برکفر مردهاند، عذاب نماید «و هرکه را بخواهد، میبخشد» و او وعده داده است کهتوبهکاران را بیامرزد «و خدا بر هرچیزی تواناست» از جمله بر عفو و بر عذاب.
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلرَّسُولُ لَا یَحۡزُنکَ ٱلَّذِینَ یُسَٰرِعُونَ فِی ٱلۡکُفۡرِ مِنَ ٱلَّذِینَ قَالُوٓاْ ءَامَنَّا بِأَفۡوَٰهِهِمۡ وَلَمۡ تُؤۡمِن قُلُوبُهُمۡۛ وَمِنَ ٱلَّذِینَ هَادُواْۛ سَمَّٰعُونَ لِلۡکَذِبِ سَمَّٰعُونَ لِقَوۡمٍ ءَاخَرِینَ لَمۡ یَأۡتُوکَۖ یُحَرِّفُونَ ٱلۡکَلِمَ مِنۢ بَعۡدِ مَوَاضِعِهِۦۖ یَقُولُونَ إِنۡ أُوتِیتُمۡ هَٰذَا فَخُذُوهُ وَإِن لَّمۡ تُؤۡتَوۡهُ فَٱحۡذَرُواْۚ وَمَن یُرِدِ ٱللَّهُ فِتۡنَتَهُۥ فَلَن تَمۡلِکَ لَهُۥ مِنَ ٱللَّهِ شَیًۡٔاۚ أُوْلَٰٓئِکَ ٱلَّذِینَ لَمۡ یُرِدِ ٱللَّهُ أَن یُطَهِّرَ قُلُوبَهُمۡۚ لَهُمۡ فِی ٱلدُّنۡیَا خِزۡیٞۖ وَلَهُمۡ فِی ٱلۡأٓخِرَةِ عَذَابٌ عَظِیمٞ٤١﴾ [المائدة: 41].
مفسران در بیان سبب نزول گفتهاند: این آیات درباره مرد و زن یهودیای نازلشد که زنا کرده بودند و یهودیان که حکم سنگسار (رجم) زناکاران را لغو کرده ومجازاتی سبک را جانشین آن ساخته بودند، در آن قضیه نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آمدند، بدین منظور که ایشان نیز برآن مرد و زن یهودی همچون خود یهودیان حکم کنند تا بدینوسیله بتوانند در پیشگاه خداوند عزوجل بر تغییر دادن حکم تورات در مورد رجم، حجتی بهدست آورند. اما رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به رجم آن دو فرمان دادند[5].
«ای پیامبر! کسانی که در کفر شتاب میورزند» به هنگام وجود هر فرصت و به اندک بهانهای «تو را اندوهگین نسازند؛ از آنانکه به زبان خود گفتند: ایمان آوردیم!حال آن که دلهایشان ایمان نیاوردهاست» و آنها منافقاناند «و از آنان که یهودیشدند» گروهی هستند که: «به سخن دروغ گوش میسپارند» یعنی: سخنان دروغ رؤسای تحریفگرشان را که به تحریف تورات پرداختهاند، میپذیرند. یا معنی این است: شنوای سخن تو هستند تا بر تو دروغ بسته، سخنت را تحریف نمایند «برای گروه دیگری خبرچینی میکنند» که این گروه دیگر «هنوز پیش تو نیامدهاند» و به مجلست حاضر نشدهاند. آنها طایفهای از یهودیان بودند که به انگیزه تکبر و تمرد، خودشان به مجلس رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم حاضر نمیشدند اما از میان خود جاسوسانی را به مجلس آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم فرستاده و آنها را با تعلیمات خود توجیه میکردند «اینان کلمات» کتاب آسمانی «را از جاهای خود بعد از ثبوت آنها در مواضع آنها تحریف میکنند» یعنی: از جمله اوصاف گروه یادشده این است که: کلمات خدا عزوجل را از مواضع آن که حق تعالی در آن نهادهاست، از حیث لفظ یا از حیث معنی تغییر میدهند. شاید مراد این باشد که: آنها تورات را تحریف میکنند و از جمله این تحریفاتشان، حکم رجم (سنگسارکردن) مرد و زن زناکار بود که بجای آن، حکم سیاه کردن روی و رسواکردن زناکاران را نهادند.
«میگویند» این تحریفگران به پیروان خود «اگر این» حکم تحریف شده «به شما داده شد، آن را بپذیرید» و بدانید که آن حق است «و اگر این به شما داده نشد پس دوری کنید» یعنی: اگر محمد صلی الله علیه و آله و سلم این سخن تحریف شده ما را به شما تحویل داد، آن را بگیرید و بدان عمل کنید اما اگر غیر آن را به شما گفت، از پذیرفتن آن و عمل به آن بپرهیزید «و هرکه الله فتنه او را» یعنی: گمراهی او را «اراده کند، هرگز برای او در برابر خداوند ازدست تو چیزی برنمیآید» یعنی: تو هرگز نمیتوانی آن فتنه و گمراهی را از او دفع کنی و قادر نیستی که به او نفعی رسانده و او را به راه راست هدایت کنی. این عبارت، قطع کننده امید آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم از ایمان آوردن آنهاست «اینان کسانی هستند که خداوند نخواسته است دلهایشان را پاک کند» از پلیدیهای کفر و نفاق چنان که دلهای مؤمنان را پاک ساخت زیرا آنها خود کفر و نفاق را برگزیدهاند «در دنیا برای آنان رسواییای است» از سوی خداوند متعال، باآشکار کردن نفاق منافقان، تحمیل جزیه بر کافران یهود و برملا کردن تحریفها وپنهانکاریهای آنان در مورد احکام منزله الهی در تورات «و برای آنان در آخرت عذاب بزرگی است» که همانا جاودانگی در دوزخ میباشد.
﴿سَمَّٰعُونَ لِلۡکَذِبِ أَکَّٰلُونَ لِلسُّحۡتِۚ فَإِن جَآءُوکَ فَٱحۡکُم بَیۡنَهُمۡ أَوۡ أَعۡرِضۡ عَنۡهُمۡۖ وَإِن تُعۡرِضۡ عَنۡهُمۡ فَلَن یَضُرُّوکَ شَیۡٔٗاۖ وَإِنۡ حَکَمۡتَ فَٱحۡکُم بَیۡنَهُم بِٱلۡقِسۡطِۚ إِنَّ ٱللَّهَ یُحِبُّ ٱلۡمُقۡسِطِینَ٤٢﴾ [المائدة: 42].
«آنان پذیرا و شنوای سخن دروغ و خورنده سحت اند» سحت: هر مال حرامی است و به معنی زایل شدن است، چرا که حرام طاعات را ازبین برده و پاداش آنرا محو میکند. بعضی گفتهاند: مراد از سحت در اینجا رشوه است زیرا آیه کریمه درباره یهودیان نازل شد که چون مجرم و مقصر با رشوه نزد حکامشان میرفت، سخن وی شنیده میشد و به قول خصم محق وی، هیچ توجهی بهعمل نمیآمد «پس اگر نزد تو آمدند، میان آنان حکم کن، یا از آنان روی بگردان» یعنی: ای رسول ما صلی الله علیه و آله و سلم ! تو در قبال آنان مخیری، که در میانشان حکم کنی یا از آنان روی برگردانی.
علما اجماع دارند بر اینکه اگر مسلمان و ذمیای نزد حکام مسلمین در قضیهای دادخواهی کردند، بر آنها واجب است تا میان آنان حکم نمایند اما در مورد دادخواهی اهل ذمه نزد حکام مسلمان در قضایای داخلیشان، میان علما اختلاف نظر وجود دارد؛ به قولی: حکمنمودن میان آنان جایز است، یعنی حاکم مسلمان میتواند میانشان حکم کند و هم میتواند آنان را برگردانده و در میانشان حکم نکند. به قولی دیگر: حکم کردن میان آنان واجب است. بنابراین قول، جمعی از مفسران برآنند که مخیرکردن رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و حکام مسلمان بعد از ایشان در این مورد، منسوخ شده است به این فرموده حق تعالی: ﴿وَأَنِ ٱحۡکُم بَیۡنَهُم بِمَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ...﴾ [المائدة: 49]. «و در میان آنان بر حسب آنچه خداوند نازل کرده است، حکمکن». «و اگر از آنان روی برتابی، هرگز زیانی به تو نمیرسانند» یعنی: اگر انتخاب تو اعراض و روی گردانی از آنان و حکم نکردن در میانشان باشد، آنها هیچ راهی بهسوی سلطهگری و زیان رسانی بر تو ندارند «و اگر حکم کردی» یعنی: اگر انتخابت، داوری کردن در میانشان بود «پس در میانشان به قسط حکمکن» یعنی: به عدالت و انصافی که حق تعالی تو را بدان فرمان داده و آن را بر تو نازل کرده است «هرآینه الله عدالتکنندگان» در همه امور «را دوست میدارد».
﴿وَکَیۡفَ یُحَکِّمُونَکَ وَعِندَهُمُ ٱلتَّوۡرَىٰةُ فِیهَا حُکۡمُ ٱللَّهِ ثُمَّ یَتَوَلَّوۡنَ مِنۢ بَعۡدِ ذَٰلِکَۚ وَمَآ أُوْلَٰٓئِکَ بِٱلۡمُؤۡمِنِینَ٤٣﴾ [المائدة: 43].
«و چگونه تو را داور قرار میدهند و حال آن که تورات در نزد آنان است که در آن حکم خدا آمده است» در این آیه، رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از این امر که از سوی یهودیان به حکمیت برگزیده شوند، به تعجب درافگنده میشوند، چنین امری از آن رو شگفت برانگیز است که یهودیان نه به آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم ایمان دارند و نه به کتاب نازل شده بر ایشان، از سوی دیگر، آنچه که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را در مورد آن بهداوری فرامیخوانند، نزد خودشان در کتابشان تورات موجود است ـ چون حکم رجم و نظایر آن ـ بنابراین، فراخواندن رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به داوری از سوی آنها، فقط میتواند از یک عامل ناشی شده باشد و آن طمع آنها به موافقت و همراهی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم با تحریفگریها و هوسبازیهای آنان است و بس اما هنگامی که پیامبرخدا صلی الله علیه و آله و سلم با اهداف ناپاکشان همراه و همآوا نشدند «آنگاه آنان بعد از این» داوری خواهی، از پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم «پشت میکنند و واقعا آنان مؤمن نیستند» نه به تو و نه به کتاب خودشان.
﴿إِنَّآ أَنزَلۡنَا ٱلتَّوۡرَىٰةَ فِیهَا هُدٗى وَنُورٞۚ یَحۡکُمُ بِهَا ٱلنَّبِیُّونَ ٱلَّذِینَ أَسۡلَمُواْ لِلَّذِینَ هَادُواْ وَٱلرَّبَّٰنِیُّونَ وَٱلۡأَحۡبَارُ بِمَا ٱسۡتُحۡفِظُواْ مِن کِتَٰبِ ٱللَّهِ وَکَانُواْ عَلَیۡهِ شُهَدَآءَۚ فَلَا تَخۡشَوُاْ ٱلنَّاسَ وَٱخۡشَوۡنِ وَلَا تَشۡتَرُواْ بَِٔایَٰتِی ثَمَنٗا قَلِیلٗاۚ وَمَن لَّمۡ یَحۡکُم بِمَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ فَأُوْلَٰٓئِکَ هُمُ ٱلۡکَٰفِرُونَ٤٤﴾ [المائدة: 44].
«همانا ما تورات را فرود آوردیم، در آن هدایت و نوری است» آن هدایت و نور عبارت است از: بیان احکام شرعی، مژده بعثت محمد صلی الله علیه و آله و سلم و وجوب پیروی ازایشان «که به موجب آن» یعنی: به موجب تورات «پیامبرانی که مسلم اند» یعنی: انبیای بنیاسرائیل که مسلمان و منقاد فرمان خدا عزوجل بودند «برای یهود حکم میکردند» ﴿ٱلَّذِینَ أَسۡلَمُواْ﴾: (آنانکه مسلمان بودند)؛ صفتی است در مدح پیامبران بنیاسرائیل علیهم السلام که پروردگار عزوجل با این توصیف، پوزه یهود را به خاک میمالد، چرا که در واقع به آنها میگوید: ای نگونبختان! پیامبرانتان پیرو و منقاد دین اسلامی بودهاند که اکنون محمد صلی الله علیه و آله و سلم برای احیای آن برانگیخته شدهاست، در حالیکه شما در ورطههای هلاک دستوپا میزنید! آری! به هیچ پیامبری ازپیامبران، یهودی یا نصرانی گفته نمیشود بلکه تمام آنها مسلمان بودهاند «وهمچنین ربانیون» به تورات حکم میکنند. ربانیون: علمای برخوردار از حکمت و بینش و آگاه به سیاست مردم و تدبیر امور آناناند. همچنین «احبار» یعنی: دانشمندان فهیم و خبره یهود به تورات حکم میکنند. آری! همه آنها به تورات حکم میکردند و حکم میکنند «بهسبب آنچه از کتاب خدا به آنان سپرده شدهبود» یعنی: انبیای بنی اسرائیل، آن علمای ربانی را به نگهداری تورات از هرگونه تغییر و تبدیلی امر کرده و آن را به عنوان امانتی به ایشان سپرده بودند «و بر آن، شهدا بودند» شهدا: یعنی: ایشان مراقبان و نگهبانانی بودند که با نظارت خویش، تورات را از تغییر و تبدیل حفظ میکردند و بر کتاب الله عزوجل گواه بودند. «پس» ای رؤسای یهود! «از مردم نترسید و از من بترسید و آیات مرا به بهای ناچیزی نفروشید» یعنی: حکم کردن به کتاب نازل شده الهی را به سبب ترس از دیگران، یا بهانگیزه تمایل به منفعت، یا بهدست آوردن رشوهای، کنار نگذارید «و کسانی که بر وفق آنچه خداوند نازل کرده حکم نکنند، آنان خود کافرند» حکم اینآیه شامل همه کسانی نیز میشود که عهدهدار امر حاکمیت جامعه اسلامی میشوند اما به کتاب خدا عزوجل حکم نمیکنند. بعضی برآنند که این آیه محمول برآن است که فروگذاشتن (حکم بما انزل الله)؛ از روی استخفاف، یا حلال شمردن، یا انکار احکام منزله الهی باشد.
از ابنعباس رضی الله عنه روایت شدهاست که فرمود: «هر کس منکر حکم کردن بهآنچه که خدا عزوجل نازل کرده، گردد، قطعا کافر شده است ولی کسیکه به (ما انزل الله) معترف و مؤمن بود اما به آن حکم نکرد، قطعا ظالم و فاسق است». همچنان از ابنعباس رضی الله عنه روایت شده است که فرمود: «مراد از این کفر؛ کفری نیست که حاکم مسلمان را از آیین اسلام خارج سازد بلکه کفر مراتبی دارد و این کفری است در مرتبهای پایینتر چنانکه ظلم هم مراتبی دارد و ظلمی است فروتر از ظلمی دیگر، همانطوری که فسق نیز مراتبی دارد و فسقی است فروتر ازفسقی دیگر پس کفر و ظلم و فسق دارای پلهها و مراتبی است».
باید یادآور شد که: در اینجا در خصوص حکم نکردن به (ما انزل الله) سه آیه داریم که عبارتند از: آیات (44، 45 و 47). در آیه (44) آمدهاست: ﴿وَمَن لَّمۡ یَحۡکُم بِمَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ فَأُوْلَٰٓئِکَ هُمُ ٱلۡکَٰفِرُونَ﴾ : «و کسانی که بر وفق آنچه خداوند نازلکرده، حکم نکنند پس آنان کافرند». در آیه (45) آمده است: ﴿وَمَن لَّمۡ یَحۡکُم بِمَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ فَأُوْلَٰٓئِکَ هُمُ ٱلظَّٰلِمُونَ﴾ : «و کسانی که بر وفق آنچه خداوند نازل کرده، حکم نکنند پس آنان ستمگرند» و در آیه (47) آمدهاست: ﴿وَمَن لَّمۡ یَحۡکُم بِمَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ فَأُوْلَٰٓئِکَ هُمُ ٱلۡفَٰسِقُونَ٤٧﴾: «و کسانی که بر وفق آنچه خداوند نازل کرده، حکم نکنند پس آنان فاسق اند». ابنجریرطبری میگوید: «آیه اول درباره مسلمین، آیه دوم درباره یهود و آیه سوم درباره نصاری است».
﴿وَکَتَبۡنَا عَلَیۡهِمۡ فِیهَآ أَنَّ ٱلنَّفۡسَ بِٱلنَّفۡسِ وَٱلۡعَیۡنَ بِٱلۡعَیۡنِ وَٱلۡأَنفَ بِٱلۡأَنفِ وَٱلۡأُذُنَ بِٱلۡأُذُنِ وَٱلسِّنَّ بِٱلسِّنِّ وَٱلۡجُرُوحَ قِصَاصٞۚ فَمَن تَصَدَّقَ بِهِۦ فَهُوَ کَفَّارَةٞ لَّهُۥۚ وَمَن لَّمۡ یَحۡکُم بِمَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ فَأُوْلَٰٓئِکَ هُمُ ٱلظَّٰلِمُونَ٤٥﴾ [المائدة: 45].
«و در آن» یعنی: در تورات «بر آنان» یعنی: بر یهود «مقرر داشتیم که جان در برابر جان است» یعنی: در تورات قصاص را ـ با کشتن نفس دربرابر نفس ـ بر یهود لازم گردانیدیم، چه مقتول بزرگسال باشد چه خردسال، چه مرد باشد و چه زن. یادآور میشویم که شریعت پیشینیان ما ـ اگر منسوخ نشده باشد ـ شریعت ما نیز هست بنابراین، حکم قصاص بر ما نیز لازم است.
امام ابوحنیفه رحمه الله با استدلال به عام بودن این آیه برآن است که: مسلمان در برابر کافر ذمی و آزاد در برابر برده کشته میشود. اما رأی جمهور فقها در این دو حکم، مخالف با رأی ایشان است. لیکن جمهور فقها در حکم قصاص مرد در برابر زن، متفقالقولاند «و چشم در برابر چشم است» یعنی: اگر چشم انسانی توسط انسان دیگری به عمد کور ساخته شد، یا از حدقه در آورده شد و در آن هیچ امکانی برای بینایی باقی نماند، در این صورت، چشم شخص جنایتکار در برابر آن کور ساخته میشود یا برکنده میشود «و بینی در برابر بینی است» یعنی: اگر کسی بینی کسی را تماما برید، بینی جنایت پیشه در برابر آن بریده میشود «و گوش دربرابر گوش است» یعنی: اگر کسی گوش کسی را تماما برید، گوش وی در برابر آن بریده میشود «و دندان در برابر دندان است» یعنی: اگر دندان کسی به عمد کنده یا شکسته شد، مقابلتا با دندان جانی همان گونه عمل میشود و در همه دندانها بهطور برابر عمل میشود و بعضی بر بعضی دیگر برتری ندارند پس هیچ فرقی میان دندانهای پسین، دندانهای نیش، دندانهای آسیاب و... نیست. همچنان لازم است تا قصاص گرفتن از جانی با آنچه که بر مجنی علیه رفته است، همانند باشد، مثلا دربرابر گوش راست باید گوش راست قصاص شود، نه گوش چپ «و زخمها نیز» به همان ترتیب «قصاص دارند» لذا، از جانی همانند زخمی که بر مجنی علیه وارد نموده، قصاص گرفته میشود؛ چنانچه از قصاص گرفتن زخم، بیم اتلاف نفس نمیرفت و در عین حال، مقدار زخم از نظر عمق یا طول یا عرض شناخته میشد، در غیرآن، از جانی ارش (دیه جراحت) گرفته میشود.
بایسته یادآوری است که ائمه فقه، ارش هر زخمی را به مقادیری مشخص، تعیین کردهاند. ابنکثیر میگوید: «زخم گاهی در مفصل است: چون قطع دست، پا و مانند آن، که اجماعا قصاص در آن واجب است. گاهی در مفصل نیست بلکه در استخوان است، که فقها در این بخش اختلافنظر دارند. ابوحنیفه رحمه الله و یارانشمیگویند: بجز دندان، در سایر استخوانها قصاص واجب نیست. شافعی رحمه الله میگوید: قصاص گرفتن از استخوانها، مطلقا در هیچ موردی واجب نیست. مشهور از مذهب امام احمد رحمه الله نیز همین است». اینها همه درصورتی است که جنایات فوق بهگونه عمدی صادر شده باشد اما جنایت درحال خطا موجب دیه یا تعویض قضائی است «و هرکه از آن قصاص درگذرد پس آن، کفاره گناهان اوست» که خدای عزوجل با درگذشت از وی، گناهانش را محو میکند. در حدیث شریف به روایت ابودرداء رضی الله عنه از رسولاکرم صلی الله علیه و آله و سلم آمده است که فرمودند: «هیچ مسلمانینیست که در چیزی از جسمش به وی عمدا زخم و جراحت وارد گردد و از آن درگذرد، مگر اینکه خداوند عزوجل با آن، درجهای به وی برتری داده و گناهی را از وی کم میکند».
«و کسانی که بر وفق آنچه خداوند نازل کرده حکم نکنند، آنان خود ستمگرند» یعنی: قطعا ستمی که از آنان سرزده، ستمی به غایت بزرگ است زیرا تحقق عدالت جز با حکم خدای عزوجل متصور نیست لذا هرکس از حکم وی روی برتابد، یقینا مرتکب ستم بزرگی شده است.
﴿وَقَفَّیۡنَا عَلَىٰٓ ءَاثَٰرِهِم بِعِیسَى ٱبۡنِ مَرۡیَمَ مُصَدِّقٗا لِّمَا بَیۡنَ یَدَیۡهِ مِنَ ٱلتَّوۡرَىٰةِۖ وَءَاتَیۡنَٰهُ ٱلۡإِنجِیلَ فِیهِ هُدٗى وَنُورٞ وَمُصَدِّقٗا لِّمَا بَیۡنَ یَدَیۡهِ مِنَ ٱلتَّوۡرَىٰةِ وَهُدٗى وَمَوۡعِظَةٗ لِّلۡمُتَّقِینَ٤٦﴾ [المائدة: 46].
«و به دنبال این پیامبران» مسلمان که قبلا وصفشان گذشت «عیسی پسر مریم را فرستادیم درحالی که تورات را که پیش از او بود، مصدق بود» یعنی: عیسی پسر مریم را ادامه دهنده و دنبالکننده راه پیامبران بنیاسرائیل گردانیدیم درحالی که او به تورات مؤمن بود، به مفاد آن حکم میکرد و آن را اساس دین و دعوت خویش قرار داده بود «و به او انجیل را عطا کردیم که در آن هدایت و نوری است و تصدیقکننده تورات قبل از آن است» لذا حقایق آن را تأیید و تثبیت میکند، نه اینکه ناقض آن باشد «و» انجیل همچنان «هدایت و موعظهای برای متقیان است» زیرا فقط آناناند که از اندرزها و هدایات آن پند میگیرند.
﴿وَلۡیَحۡکُمۡ أَهۡلُ ٱلۡإِنجِیلِ بِمَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ فِیهِۚ وَمَن لَّمۡ یَحۡکُم بِمَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ فَأُوْلَٰٓئِکَ هُمُ ٱلۡفَٰسِقُونَ٤٧﴾ [المائدة: 47].
«و باید که اهل انجیل به آنچه که خدا در آن نازل کرده، حکم کنند» یعنی: به اهل انجیل فرمان دادیم که به آن حکم کنند «و کسانی که بر وفق آنچه خداوند نازل کردهحکم نکنند، آنان خود فاسقند» یعنی: از دایره طاعت حق تعالی خارجند. پس دستور الهی به مسیحیان این بود که نباید به انگیزه رغبت در دنیا، یا بیم و هراس ازمردم، احکام انجیل را ترک کنند. آری! حکم کردن به انجیل قبل از بعثت محمدی صلی الله علیه و آله و سلم حق بود اما بعد از آن؛ این حقیقت روشن است که پیروان انجیل در چندینجا از کتاب خودشان به عمل بر آنچه که خداوند عزوجل در قرآن بر محمد صلی الله علیه و آله و سلم نازل کرده، مأمور شدهاند زیرا قرآن ناسخ آن بخش از احکام کتابهای نازل شده قبلی است که با احکام آن مخالف باشد.
شیخ ابومنصور ماتریدی میگوید: «جایز است که هرسه آیه (47، 45 و44) را بر منکران حکم (بمـا انزل الله) حمل کنیم، یعنی منکران حکم (بمـا انزل الله)؛ هم کافر، هم ظالم و هم فاسقاند زیرا ظالم و فاسق مطلق، کافر است، نه شخص مسلمان». قول دیگر در تفسیر: ﴿وَمَن لَّمۡ یَحۡکُم بِمَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ﴾ در هرسه آیه این است: هرکس به آنچه خداوند عزوجل نازل کرده حکم نکند، او به نعمت حق تعالی کافر، در حکم خود ظالم و در فعل خود فاسق است.
﴿وَأَنزَلۡنَآ إِلَیۡکَ ٱلۡکِتَٰبَ بِٱلۡحَقِّ مُصَدِّقٗا لِّمَا بَیۡنَ یَدَیۡهِ مِنَ ٱلۡکِتَٰبِ وَمُهَیۡمِنًا عَلَیۡهِۖ فَٱحۡکُم بَیۡنَهُم بِمَآ أَنزَلَ ٱللَّهُۖ وَلَا تَتَّبِعۡ أَهۡوَآءَهُمۡ عَمَّا جَآءَکَ مِنَ ٱلۡحَقِّۚ لِکُلّٖ جَعَلۡنَا مِنکُمۡ شِرۡعَةٗ وَمِنۡهَاجٗاۚ وَلَوۡ شَآءَ ٱللَّهُ لَجَعَلَکُمۡ أُمَّةٗ وَٰحِدَةٗ وَلَٰکِن لِّیَبۡلُوَکُمۡ فِی مَآ ءَاتَىٰکُمۡۖ فَٱسۡتَبِقُواْ ٱلۡخَیۡرَٰتِۚ إِلَى ٱللَّهِ مَرۡجِعُکُمۡ جَمِیعٗا فَیُنَبِّئُکُم بِمَا کُنتُمۡ فِیهِ تَخۡتَلِفُونَ٤٨﴾ [المائدة: 48].
آنگاه خداوند متعال خطاب به پیامبرش حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم میفرماید: «و ما این کتاب» یعنی: قرآن «را بهحق بهسوی تو نازل کردیم درحالی که تصدیقکننده کتابهای پیشین» یعنی: کتابهایی است که حق تعالی بر انبیای پیشین نازل کرده «است» زیرا قرآن دربرگیرنده دعوت بهسوی الله عزوجل ، امر به خیر و نهی از شر است چنانکه کتابهای پیشین مشتمل بر اینهاست «و» به علاوه آن، قرآن «بر آنها مهیمن است» یعنی: قرآن شاهد صحت و درستی کتابهای نازل شده پیشین و تثبیتکننده آن بخش از آیات و احکام آنهاست که منسوخ نگردیدهاند و ناسخ آن بخش است که مخالف آیات آن میباشد. پس با توجه به معنای (هیمنه)، باید گفت که:
1- قرآن بر کتب پیشین مراقب و ناظر است.
2- قرآن نگهبان اصول قوانین و برنامههای دینی آنهاست.
3- قرآن بر آنها حاکم و غالب است زیرا قرآن تنها مرجع شناخت محکم و منسوخ آنها میباشد.
4- قرآن بر آنها امین و مؤتمن است زیرا مشتمل بر احکام و آیاتی از کتب پیشین است که مورد عمل قرار میگیرند، یا منسوخ و متروک گردیدهاند.
5- و نهایتا اینکه قرآن بیانکننده بسیاری از امور و احکامیاست که علمای یهود و نصاری آنها را تحریف کرده و در آنها دست بردهاند. و لفظ (مهیمن) در آیه کریمه، شامل همه این معانی است.
«پس در میان آنان بر وفق آنچه خدا نازل کرده» در قرآن «حکم کن». جمهور علما بر آنند که این آیه، مخیر گذاشتن پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در امر حکم کردن یا حکم نکردن میان اهل کتاب را که در آیه «مائده/43» آمده است، منسوخ میکند. «و از هواهایشان» یعنی: از هوسها و خواهشهای امتهای پیشین «پیروی نکن، با دور شدن از حقی که بهسوی تو آمده» یعنی: با دورشدن از حقی که خدا عزوجل بر تو نازل کرده زیرا پیروان هر دین و آیینی در این اندیشه هستند که کار بر وفق مراد آنان و مطابق با اعتقادات و احکام و قوانینی باشد که از پیشینیان خود دریافت کردهاند، هرچند آن قوانین، باطل و منسوخ گشته یا از حکم حقیقیای که خداوند بر انبیا علیهم السلام نازل کرده، با دستبردها و تحریفات بشری فاصله گرفته باشد. چنانکه یهود احکامی چون سنگسار (رجم) زناکار و نظایر آن را در تورات تحریف نمودند پس تو ای محمد صلی الله علیه و آله و سلم ! با پیروی از هوسهایشان، از راه حق عدول یا انحراف نکن «برای هریک از شما» امتها «شریعت و راه روشنی قراردادهایم» یعنی: تورات، انجیل و قرآن را برای پیروانشان، شریعت و برنامه روشنی قرار دادهایم. گفتنی است که این حکم قبل از منسوخ شدن شریعتهای پیشین به وسیله قرآن بود اما بعد از آن، دیگر جز آنچه حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم با خود آوردهاند، هیچ شریعت و راه حقی در میان نیست «و اگر خدا میخواست شما را یک امت میگردانید» با داشتن یک شریعت، یک کتاب و یک پیامبر «ولی چنین نکرد تا شما را در آنچه به شما بخشیده است» یعنی: از شریعتهای مختلف برشما نازل کرده است «بیازماید» با اختلاف شریعتها؛ تا میزان متابعت و فرمانبرداری هر امت از شریعت آن، در عمل نمایان گردد که آیا بدان پایبند هست و بدان اذعان و باور دارد، یا اینکه آن را ترک کرده و به هواها و هوسهایش متمایل گشته و خریدار گمراهی در برابر هدایت گردیده است.
این آیه دلیل بر آن است که یکی از حکمتهای اختلاف شریعتها، به علاوه رعایت مصالح بندگان که با اختلاف زمانها و اشخاص مختلف میشود، ابتلا و آزمایش امتهاست «پس در انجام کارهای نیک سبقت بگیرید» یعنی: ای مسلمانان! بر غیرخود از اصحاب شریعتهایی که بر اساس شریعت خودشان بهسوی طاعت الله عزوجل شتافتهاند، سبقت گرفته و براساس شریعت خود، به طاعت الله عزوجل عمل کنید «بازگشت همه شما یکجا بهسوی خداست، سپس درباره آنچه که درآن اختلاف میکردید، شما را آگاه خواهد ساخت» با جزادادنتان به آنچه که مناسب حال شماست، امری که میان اهل حق و اهل باطل از شما جدایی افگنده و این دو گروه را از یکدیگر متمایز میگرداند. این جمله علت سفارش به سبقت گرفتن درکارهای نیک را بیان میکند.
﴿وَأَنِ ٱحۡکُم بَیۡنَهُم بِمَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ وَلَا تَتَّبِعۡ أَهۡوَآءَهُمۡ وَٱحۡذَرۡهُمۡ أَن یَفۡتِنُوکَ عَنۢ بَعۡضِ مَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ إِلَیۡکَۖ فَإِن تَوَلَّوۡاْ فَٱعۡلَمۡ أَنَّمَا یُرِیدُ ٱللَّهُ أَن یُصِیبَهُم بِبَعۡضِ ذُنُوبِهِمۡۗ وَإِنَّ کَثِیرٗا مِّنَ ٱلنَّاسِ لَفَٰسِقُونَ٤٩﴾ [المائدة: 49].
«و میان آنان بر وفق آنچه خدا نازل کرده، حکم کن» این تأکید مجددی بر وجوب حکم کردن به احکام منزله الهی است «و از خواهشهای آنان پیروی نکن» یعنی: اگر اهل کتاب نزد تو آمدند تا در میانشان حکم کنی و تو هم میخواستی که میانشان حکم کنی پس باید حکمت موافق با آن چیزی باشد که بر تو نازل کردهایم، نه طبق آنچه که هواها و هوسهای آنان میطلبد، یا طبق آنچه که در کتابهای تحریفشده آنهاست «و از آنان برحذر باش؛ مبادا که تو را در بخشی از آنچه خدا بر تو نازل کرده، به فتنه دراندازند» یعنی: مبادا تورا از آن به بیراهه برند. ملاحظه میکنیم که خدای عزوجل پیامبرش را ـ با آن که معصوم و امینبودند ـ نسبت به فتنه کفار هشدار داد تا امت ایشان به ایشان اقتدا کنند و تا طمع اهل هوا و هوس از این امت بهکلی قطع گردد «پس اگر اعراض کردند» از پذیرفتنحکمت «بدان که خدا میخواهد آنان را به کیفر بعضی از گناهانشان برساند» یعنی: بدون شک این اعراضشان بدان جهت است که خداوند عزوجل اراده کرده تا آنان را بهکیفر برخی از گناهانشان برساند که این گناهشان عبارت است از: روگردانی از تو و پشت نمودن به آنچه که به همراه آوردهای، «و هرآینه بسیاری از مردم نافرمانند».
آیه کریمه دلالت میکند بر این که: هیچ انسان یا امت یا گروه یا حکومتی، از حکم خداوند متعال روبر نمیتابد، مگر اینکه خداوند عزوجل بهسبب این روگردانی، مصیبت دنیویای را بر او نازل خواهد کرد. ابنعباس رضی الله عنه در بیان سبب نزول آیه کریمه میگوید: کعببن اسد، ابنصلوبا، عبدالله بن صوریا و شاسبن قیس یهودیبا یک دیگر گفتند: بیاییم نزد محمد برویم، شاید بتوانیم او را از دینش رویگردان کنیم! پس نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آمدند و گفتند: ای محمد! تو میدانی که ما دانشمندان یهود و اشراف و رهبران ایشان هستیم لذا اگر ما از تو پیروی کنیم، تمام یهودیان از ما پیروی میکنند و با ما مخالفت نمیورزند پس اینک به تو پیشنهادیمیدهیم؛ آن پیشنهاد این است که میان ما و قوممان خصومتی است و ما در این خصومت تو را به داوری خواهیم طلبید، آن وقت تو به نفع ما علیه آنان حکم کن، که در این صورت به تو ایمان میآوریم و از تو پیروی میکنیم! همان بود که آیهکریمه نازل شد.
﴿أَفَحُکۡمَ ٱلۡجَٰهِلِیَّةِ یَبۡغُونَۚ وَمَنۡ أَحۡسَنُ مِنَ ٱللَّهِ حُکۡمٗا لِّقَوۡمٖ یُوقِنُونَ٥٠﴾ [المائدة: 50].
«آیا خواستار حکم جاهلیتاند»؟ یعنی: ای پیامبر! آیا از حکم تو که مبتنی بر آیات الهی است رو برگردانده به آن پشت میکنند و حکم دوران جاهلیت را که برآیند جهل، کوتهفکری و هوسهای آنان است میطلبند؟!. در حدیث شریف به روایت ابنعباس رضی الله عنه از رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم آمده است که فرمودند: «منفورترین مردم نزد خدای عزوجل دوکساند؛ اول: کسیکه در اسلام سنت جاهلیت را میطلبد. دوم: کسیکه خون شخصی را به ناحق میطلبد تا آن را بر زمین بریزد». «و برایمردمی که یقین دارند، داوری چه کسی از خدا بهتر است«؟ یعنی: در نزد اهل یقین، حکمی بهتر از حکم خداوند عزوجل وجود ندارد، برخلاف اهل جهل و هوا که فقط همان حکمی را میپسندند که با هوسهایشان سازگار باشد، ولو اینکه آن حکم، باطل و بیاساس هم باشد.
این آیه بر فضیلت یقین دلالت میکند و نشان میدهد که تجدید حیات امت اسلامی بر مبنای قرآن و شریعت، جز با پرورش یقین در نهاد مسلمانان امکان پذیر نیست.
ابنکثیر در تعلیقی بر این آیه میگوید: «در زمان ما، تاتارها کتابی بهنام (یاسا) را که برساخته سیاستهای پادشاهشان چنگیزخان و آمیزهای از احکام برگرفته از شریعتهای یهودی، نصرانی، اسلام و غیره است و بسیاری از احکام آن بر هواهای خود آن پادشاه مبتنی است، حاکم ساخته و آن را بر کتاب خدا عزوجل وسنت رسول وی صلی الله علیه و آله و سلم مقدم میگردانند پس هرکس از آنان چنین کند، کافر است و جنگیدن با وی واجب میباشد تا آنگاه که به حکم خدا عزوجل و رسول وی صلی الله علیه و آله و سلم برگردد».
شیخ سعید حوی در تفسیر «الاساس» میگوید: «آنچه که ابنکثیر آن را نمونه قابل استشهاد در عصر و زمان خودش دیده، ما هماکنون در بسیاری از کشورهای اسلامی بهصورت حاکمیت قوانین غیراسلامی مشاهده میکنیم و به همان فتوایی نیز فتوا میدهیم که ابنکثیر به آن فتوا دادهاست». سپس میافزاید: «ما هرحکومتی را که مجموعه برنامهها و قوانین حاکم برآن، ناقض شهادتین شمرده شود، کافر میشناسیم، همین گونه مؤیدان و پشتیبانان آن حکومت را ولی اضافه میکنیم که: حکم تکفیر یک نظام حاکم، به این معنی نیست که بر هر فردی از افرادی که در آن نظام کار میکنند، به کفر حکم شود بلکه گاهی ممکن است یک نظام، نظامی کافر شناخته شود ولی رئیس خود آن نظام مسلمان باشد پس حکم کفر بر افراد ـ بنابر تعین ـ تابع فتوای شخص آگاه و بابصیرتی است».
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ لَا تَتَّخِذُواْ ٱلۡیَهُودَ وَٱلنَّصَٰرَىٰٓ أَوۡلِیَآءَۘ بَعۡضُهُمۡ أَوۡلِیَآءُ بَعۡضٖۚ وَمَن یَتَوَلَّهُم مِّنکُمۡ فَإِنَّهُۥ مِنۡهُمۡۗ إِنَّ ٱللَّهَ لَا یَهۡدِی ٱلۡقَوۡمَ ٱلظَّٰلِمِینَ٥١﴾ [المائدة: 51].
در بیان سبب نزول این آیات روایات متعددی آمدهاست. به روایت سدی این آیات درباره دو مردی نازل شد که یکی از آنان بعد از غزوه احد به رفیقش گفت: اما من نزد فلان یهودی میروم و به آیین وی درمیآیم تا اگر حادثهای روی داد، یا خطری پدید آمد، این کار برایم سودمند باشد. آن دیگر نیز گفت: من هم نزد فلان نصرانی در شام رفته به آیین وی درمیآیم و به وی پناه میگیرم.
«ای مؤمنان! یهود و نصاری را دوست نگیرید» بجای خدا عزوجل تا با آنان همیاری و همپیمانی کنید. به قولی: مخاطب این سخن منافقاناند که با یهود و نصاری موالات و دوستی برقرار میکردند و وصفشان به ایمان، به اعتبار ظاهر حالشان است. سپس حق تعالی علت نهی از موالات با یهود و نصاری را ذکر نموده میفرماید: «بعضی از آنان دوستان بعضی دیگرند» یعنی: یهودیان دوستان یکدیگر و نصاری نیز دوستان یکدیگرند پس اگر با شما اظهار دوستی نمایند هرگز در اینامر صادق نخواهند بود. به قولی دیگر: مراد آیه این است که یهودیان در دشمنیبا پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و دشمنی با دعوت ایشان، دوستان و پشتیبانان نصاری و نصاری دوستان و پشتیبانان آنانند، هرچند که در میان خود نیز درگیر دشمنی و تضاد میباشند لذا کفار در برابر اسلام و مسلمین ملت واحدهای هستند «و هرکس از شما آنان را دوست گیرد، جزو آنان است» یعنی: او از جمله آنان و در شمار آنان است.این جمله، وعید و هشدار سختی است به مسلمانانی که در برقرارساختن پیوند دوستی با یهود و نصاری متساهلاند «همانا الله گروه ستمکاران را» یعنی: کسانی راکه با موالات و دوستی با کفار، بر خود ستم میکنند «هدایت نمیکند» به سوی راهراست.
﴿فَتَرَى ٱلَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَّرَضٞ یُسَٰرِعُونَ فِیهِمۡ یَقُولُونَ نَخۡشَىٰٓ أَن تُصِیبَنَا دَآئِرَةٞۚ فَعَسَى ٱللَّهُ أَن یَأۡتِیَ بِٱلۡفَتۡحِ أَوۡ أَمۡرٖ مِّنۡ عِندِهِۦ فَیُصۡبِحُواْ عَلَىٰ مَآ أَسَرُّواْ فِیٓ أَنفُسِهِمۡ نَٰدِمِینَ٥٢﴾ [المائدة: 52].
«پس کسانی را که در دلهایشان بیماری است» یعنی: بیماری نفاق و شک در دین است «میبینی که در» دوستی و همپیمانی با «یهود و نصاری میشتابند» وآنگاه در توجیه همپیمانی با آنان «میگویند: میترسیم به ما حادثه ناگواری برسد» یعنی: بیماردلان، دوستی و موالات خود با یهود و نصاری را اینگونه توجیه میکنند: میترسیم کفار بر محمد صلی الله علیه و آله و سلم غلبه کنند، آنگاه دولت و شوکت ازآن ایشان گردد و دولت محمد صلی الله علیه و آله و سلم برافتد و در آن صورت از سوی آنان بر سرما بلایی بیاید. در زمان ما نیز منافقان به آستان کفار و به خدمت آنان میشتابند و به وسایل و شیوههایی پناه میبرند که آنهارا به کفار نزدیک گرداند «پس نزدیک است که الله فتح را بیاورد» که همانا غلبه و پیروزی محمد صلی الله علیه و آله و سلم بر کافران است. که للهالحمد این وعده به زودی هم تحقق یافت زیرا طوایف یهود از مدینه تارومارگردیدند؛ بدینسان که جنگندگان طایفه بنیقریظه کشته شده و زنان و کودکانشان به اسارت درآمدند و طایفه بنینضیر از سرزمین خود تبعید گردیدند. به قولیدیگر: مراد، فتح سرزمینهای مشرکان و پدیدآوردن گشایش و رهایشی در کار مسلمانان است. «یا» زودا که خداوند عزوجل «امر دیگری را از جانب خود» بیاورد، چنان امری که شکوه و شوکت یهود و همراهان و همپیمانانشان را درهم شکند. بهقولی: مراد از آوردن امر دیگر، افشای حال منافقان و آگاهانیدن رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از اندیشههای پنهانی درون آنها و صادرنمودن فرمان قتل آنهاست «تا سرانجام ازآنچه در دل خود پنهان داشتهاند» از نفاقی که آنها را بر دوستی و موالات با کفار واداشت «پشیمان گردند» به سبب آشکار گشتن بطلان اسباب و عللی که برای موالاتشان با کفار تصور میکردند و ثبوت خلاف آن در عرصه واقعیت. بنابراین، اصلی را که باید دریابیم این است که: نفاق، بیماریای است در قلب، همچون بیماری کفر یا حسد یا کینه یا کبر و غیره، که نمود و مظهر اصلی آن، ولایت ودوستی با کافران و منافقان است؛ این ولایت گاهی پنهانی است و گاهی آشکار،گاهی به شکل و شیوهای است و زمانی به شیوهای دیگر پس انسان مؤمن باید همیشه بههوش بوده و در جهت پاکسازی نهاد خویش از شائبههای نفاق و مظاهر ولایت و دوستی با کفار و منافقان، تلاش ورزد.
﴿وَیَقُولُ ٱلَّذِینَ ءَامَنُوٓاْ أَهَٰٓؤُلَآءِ ٱلَّذِینَ أَقۡسَمُواْ بِٱللَّهِ جَهۡدَ أَیۡمَٰنِهِمۡ إِنَّهُمۡ لَمَعَکُمۡۚ حَبِطَتۡ أَعۡمَٰلُهُمۡ فَأَصۡبَحُواْ خَٰسِرِینَ٥٣﴾ [المائدة: 53].
«و مؤمنان میگویند: آیا اینان» یعنی: منافقان، که در آیه کریمه از آنان به اشاره (أهؤلاء) تعبیر شده. آری! چون نفاق منافقان آشکار گردد، مؤمنان به یکدیگر میگویند، یا مؤمنان یهودیان را مخاطب ساخته و در حالیکه به سوی منافقان اشاره میکنند، میگویند: آیا اینان «بودند که سختترین سوگندهایشان را بهنام خدا میخوردند که جدا همراه و همدست شمایند» با یاریکردن و پشتیبانی ازشما در جنگ. «جهد ایمان»: غلیظترین سوگند هاست. «امروز اعمال آنان نابودشد» یعنی: امروز اعمالی که منافقان در موالات با کفار و یهود و نصاری انجام دادند، تباه گشت. یا هر عملی که انجام داده بودند، تباه گشت. این از سخن خدای عزوجل به عنوان گواهیای بر هدر رفتن اعمالشان است «پس زیانکار گشتند» در دنیا و آخرت.
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ مَن یَرۡتَدَّ مِنکُمۡ عَن دِینِهِۦ فَسَوۡفَ یَأۡتِی ٱللَّهُ بِقَوۡمٖ یُحِبُّهُمۡ وَیُحِبُّونَهُۥٓ أَذِلَّةٍ عَلَى ٱلۡمُؤۡمِنِینَ أَعِزَّةٍ عَلَى ٱلۡکَٰفِرِینَ یُجَٰهِدُونَ فِی سَبِیلِ ٱللَّهِ وَلَا یَخَافُونَ لَوۡمَةَ لَآئِمٖۚ ذَٰلِکَ فَضۡلُ ٱللَّهِ یُؤۡتِیهِ مَن یَشَآءُۚ وَٱللَّهُ وَٰسِعٌ عَلِیمٌ٥٤﴾ [المائدة: 54].
بعد از بیان این حقیقت که موالات با کفار از سوی مسلمانان، کفر و نوعی از انواع ارتداد است، حق تعالی در این آیه به بیان احکام مرتدان میپردازد: «ایمؤمنان! هرکس از شما از دین خود برگردد پس به زودی خدا قومی را به عرصه میآورد که ایشان را دوست میدارد و ایشان نیز او را دوست میدارند» مراد از این قوم کهخدای سبحان آوردنشان را به عرصه وعده داده است، ابوبکر صدیق رضی الله عنه و لشکرش از صحابه و تابعیناند که بعد از رحلت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم با اهل رده (مرتدان) جنگیدند. همچنان آیه کریمه همه مؤمنانی را در بر میگیرد که بعد ازایشان میآیند و با مرتدان میجنگند؛ در همه زمانها. پس این مؤمنانی که با مرتدان جنگیدند، یا در آینده میجنگند، همگی دارای اوصاف عظیمی هستند که در مدح و ستایش پروردگار متعال از ایشان جلوهگر شده است، چون این وصف که: ایشان خدای عزوجل را دوست میدارند و او نیز دوستشان میدارد و این کهآنان: «با مؤمنان مهربان و فروتن و بر کافران درشتطبع و سختگیرند» یعنی: در برابر مؤمنان عاطفه و شفقت و فروتنی و در برابر کفار، شدت و غلظت وگردنفرازی را به نمایش میگذارند و چون این وصف بزرگ که: «در راه الله جهاد میکنند و از ملامت هیچ ملامتگری نمیترسند» یعنی: آنان به حدی در عقیده و عمل خویش راسخ و پایدار و سرسخت هستند که اصلا به نیرنگهای دشمنان حق و حزب شیطان که به انگیزه حسد و بغض و نفرت از حق و اهل آن، مؤمنان را مورد تحقیر و تمسخر قرارداده و خوبیها و زیباییهایشان را زشت و کارنامهها ومفاخرشان را معیوب جلوهگر میسازند، هیچ ارزش و اهمیتی نمیدهند.
در حدیث شریف به روایت ابوذر رضی الله عنه آمده است که فرمود: «خلیل من رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم مرا به هفتچیز فرمان داد:
1- این که با مساکین دوستی و نزدیکی کنم.
2- این که همیشه به فرودست خود بنگرم، نه به فرادست خود.
3- این که صله رحم (پیوند با نزدیکان) را بجا آورم، هرچند آنان به من پشت کنند.
4- این که از کسی چیزی درخواست نکنم.
5- این که سخن حق را بگویم، هرچند تلخ باشد.
6- این که در راه خدا عزوجل از سرزنش و ملامت هیچ ملامتگری نترسم.
7- و اینکه (لا حول ولا قوه الا باالله) را بسیار بگویم زیرا این کلمات از گنجی در زیر عرش خدای سبحان است».
«این» اوصافی که ذکر شد: «فضل الهی است که آن را به هرکه بخواهد میدهد وخداوند گشایشگر داناست» از گشایشگری وی است که فضل و رحمتش بسیار است و از دانایی وی است که این اوصاف را به کسانی میبخشد که شایستگی آنرا داشته باشند.
باید دانست که این آیه کریمه، نمایانگر بعدی از ابعاد اعجاز قرآن کریم است زیرا درحالی از ارتداد اعراب خبر میدهد که هنوز این پدیده در میانشان ظهور نکرده بود و یک امر غیبی بهشمار میرفت. آری! بعد از مدتی پدیده ارتداد ظهور کرد و در عهد ابوبکر صدیق رضی الله عنه به شکل گستردهای خود را نشان داد به طوری که قبایل بزرگی از اعراب، چون «غطفان» و «فزاره» و «بنیسلیم» و در مجموع یازده گروه مرتد شدند.
﴿إِنَّمَا وَلِیُّکُمُ ٱللَّهُ وَرَسُولُهُۥ وَٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ ٱلَّذِینَ یُقِیمُونَ ٱلصَّلَوٰةَ وَیُؤۡتُونَ ٱلزَّکَوٰةَ وَهُمۡ رَٰکِعُونَ٥٥﴾ [المائدة: 55].
«جز این نیست که ولی شما، تنها الله است» یعنی: خداوند تبارک و تعالی ولی و یاوری است که دوست داشتن و موالات با وی فرض عین ذمه هر مسلمانی است «و» جز این نیست که ولی شما «رسول اوست و کسانی که ایمانآوردهاند؛ همانکسانی که نماز را برپا میدارند و زکات را میدهند در حالیکه در رکوعاند» مراد از رکوع: خشوع و خضوع برای الله عزوجل است. یعنی: نماز را درحالی که خاشع و خاضعاند برپا میدارند و زکات را در حالیکه بر فقرا تکبر نورزیده و بر آنان برتری نمیجویند، میپردازند پس ایشان پیوسته فروتناند. خداوند متعال (ولی) رادر آیه کریمه به صیغه مفرد آورد درحالی که از ولایت یک جمع یاد شده است؛ تا به این حقیقت توجه دهد که ولایت وی اصل و ولایت غیر وی تبع است و اگر به صیغه جمع «اولیاؤکم...» میفرمود؛ دیگر در سخن، اصل و تبعی مطرح نبود.
﴿وَمَن یَتَوَلَّ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ وَٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ فَإِنَّ حِزۡبَ ٱللَّهِ هُمُ ٱلۡغَٰلِبُونَ٥٦﴾ [المائدة: 56].
«و هرکس که خدا و پیامبر او و مؤمنان را ولی خود بداند» پیروز است، چرا که «حزب خدا همان پیروزمندانند» حزب خدا عزوجل : مؤمنانی هستند که به یاری شریعتخدا عزوجل برخاسته اند. به این ترتیب، خدای عزوجل به کسانی وعده پیروزی بر دشمنانشان میدهد که او و پیامبرش و مؤمنان را به دوستی بگیرند.
در بیان سبب نزول این آیه کریمه روایت شدهاست: چون طایفه یهودی بنیقینقاع با رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم جنگیدند، عبدالله بنابی منافق بر اساس پیمانی که با آنان داشت، از یاری مسلمانان سر باز زد درحالی که میگفت: من مردی هستم که از روز بد میترسم و از اتحاد با دوستانم دست بر نمیدارم! اما عبادهبنصامت رضی الله عنه که او نیز دوستان و همپیمانان زیادی از یهودیان داشت، نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم رفت و از حلف و دوستی با یهودیان برائت جست و از تمام تعهداتی که با آنها داشت، خلعید کرد و گفت: از همسوگندی و ولایت و دوستی با این کافران به بارگاه خدا عزوجل و پیامبرش بیزاری میجویم.
این سه آیه، اوصاف حزب الله را بیان کردهاند پس بر هر فرد و هر جمع مسلمانی است که به خود بنگرد و نیک بیندیشد که آیا این اوصاف در او هست یاخیر؟.
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ لَا تَتَّخِذُواْ ٱلَّذِینَ ٱتَّخَذُواْ دِینَکُمۡ هُزُوٗا وَلَعِبٗا مِّنَ ٱلَّذِینَ أُوتُواْ ٱلۡکِتَٰبَ مِن قَبۡلِکُمۡ وَٱلۡکُفَّارَ أَوۡلِیَآءَۚ وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ إِن کُنتُم مُّؤۡمِنِینَ٥٧﴾ [المائدة: 57].
«ای مؤمنان! کسانی را که دین شما را به ریشخند و بازی گرفتهاند، چه از کسانی که پیش از شما به آنان کتاب داده شده و چه از کافران، دوستان خود نگیرید» این آیه از موالات و همپیمانی با کسانی نهی میکند که دین خدا عزوجل را به تمسخر و ریشخند میگیرند و این معنی عام است در تمام کسانی که به ورطه مخالفت با دینخدا عزوجل درمیافتند؛ اعم از مشرکان، اهل کتاب و اهل بدعتهایی که به اسلام منتسباند «و اگر به راستی مؤمنید، از خداوند پروا کنید» و گرد دوستی و یاری و همپیمانی با گروههای دشمن با خدا عزوجل و رسولش نگردید، چنان نباشد که آنان دینتان را به مسخره بگیرند اما شما در مقابل، آنان را به دوستی بگیرید بلکه باید این کار آنها با انکار و دشمنی از جانب شما، مقابله شود.
ملاحظه میکنیم که اگر آیه (51) از موالات با یهود و نصاری نهی کرد، این آیه، نهی از موالات با همه کفار، اعم از ملحدان، مشرکان، آتشپرستان، هنود، بوداییها و دیگر فرقههای معاند با اسلام را دربر میگیرد.
﴿وَإِذَا نَادَیۡتُمۡ إِلَى ٱلصَّلَوٰةِ ٱتَّخَذُوهَا هُزُوٗا وَلَعِبٗاۚ ذَٰلِکَ بِأَنَّهُمۡ قَوۡمٞ لَّا یَعۡقِلُونَ٥٨﴾ [المائدة: 58].
«و چون بهسوی نماز ندا میکنید، آن را به مسخره و بازی میگیرند» برخی ازیهودیان به هنگامی که صدای أذان را میشنیدند، آن را به مسخره گرفته و میگفتند: خدا دروغگو را لعنت کند! و چون مسلمانان به نماز برمیخاستند و رکوع و سجده میکردند، به مسلمانان میخندیدند و ایشان را مسخره میکردند «این بهسبب آن است که آنان مردمیاند که نمیاندیشند» زیرا نفس عادت استهزا و تمسخر، شأن و شیوه نابخردان و سبک مغزان است، چه رسد به آن که شعائر دین حق مورد تمسخره قرارگیرد.
در روایات آمده است که: أذان بعد از هجرت به هنگام تحویل قبله بهسوی کعبه مشروع شد و أذان از شعائر اسلام و نشانه جداکننده میان «دارحرب» و «داراسلام» است چنانکه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم چون گروه جنگی (سریه) ای را به جهاد میفرستادند، به آنان دستور میدادند که اگر در محله و سرزمینی صدای أذان را شنیدند، دست به سلاح نبرند و اگر در آن صدای أذان را نشنیدند، حمله برند.
﴿قُلۡ یَٰٓأَهۡلَ ٱلۡکِتَٰبِ هَلۡ تَنقِمُونَ مِنَّآ إِلَّآ أَنۡ ءَامَنَّا بِٱللَّهِ وَمَآ أُنزِلَ إِلَیۡنَا وَمَآ أُنزِلَ مِن قَبۡلُ وَأَنَّ أَکۡثَرَکُمۡ فَٰسِقُونَ٥٩﴾ [المائدة: 59].
«بگو: ای اهل کتاب! آیا جز به خاطر این بر ما عیب میگیرید» یا با ما ستیزه میکنید، یا انکار میورزید، یا نسبت به ما بدبین هستید: «که به خدا و آنچه بر ما و آنچه پیش از ما نازل شدهاست، ایمان داریم» درحالیکه به خوبی میدانید که ما برحق هستیم؟ «و آیا» این شیوه رفتار شما با ما «جز به خاطر آن است که بیشتر شما فاسقید»؟ با ترک ایمان و بیرون رفتن از حوزه امتثال اوامر الله عزوجل ؟ آری! عیبجویی و انکار شما ناشی از فسق و نافرمانی شماست.
﴿قُلۡ هَلۡ أُنَبِّئُکُم بِشَرّٖ مِّن ذَٰلِکَ مَثُوبَةً عِندَ ٱللَّهِۚ مَن لَّعَنَهُ ٱللَّهُ وَغَضِبَ عَلَیۡهِ وَجَعَلَ مِنۡهُمُ ٱلۡقِرَدَةَ وَٱلۡخَنَازِیرَ وَعَبَدَ ٱلطَّٰغُوتَۚ أُوْلَٰٓئِکَ شَرّٞ مَّکَانٗا وَأَضَلُّ عَن سَوَآءِ ٱلسَّبِیلِ٦٠﴾ [المائدة: 60].
آنگاه خدای سبحان این حقیقت را به پیامبرش روشن میکند که در اینجا مردمی هستند نکوهیده و دارای عیب که بهواقع باید آن را عیب گفت و آن کفرشان است که موجب لعنت خدایسبحان و خشم وی بر آنان گردید تا بدانجا که این لعنت و خشم به فرجام نامیمون مسخ آنان انجامید: «بگو» ای پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم «آیا شما را به بدتر از این به اعتبار مثوبت» یعنی: به اعتبار کیفر ثابت و غیر قابل برگشت «در پیشگاه الله خبر دهم«؟ اینک شما را از این مردم بد عاقبتتر خبر میدهم: «همانان که خدا لعنتشان کرده» یعنی: از رحمت خویش طردشان نموده «و برآنان خشم گرفته و آنان را بوزینگان و خوکان گردانید» یعنی: برخی را به صورت بوزینه و برخی را به صورت خوک مسخ کرد. مراد قوم یهودند زیرا خدای سبحان حرمتشکنان روز شنبه را به بوزینه مسخ کرد ـ چنانکه تفصیل داستان آن در سوره «اعراف» میآید ـ و از نصاری نیز، منکران مائده نازل شده بر عیسی علیه السلام رابه خوک مسخ کرد. (مثوبت): غالبا در مورد احسان و نیکی بهکار میرود اما در این آیه به معنای کیفر و مجازات بهکار رفته. «و» نیز گردانید از آنان «پرستشگران طاغوت» یعنی: کسانی که طاغوت را میپرستند. طاغوت: شیطانیا کاهن است «اینانند که از نظر منزلت» و جایگاه در روز قیامت «بدتر و از راهراست گمراهترند» پس آنچه در مورد گمراهی مسلمانان میپندارند، ناروا و بیاساس است بلکه این وصفالحال خودشان میباشد.
﴿وَإِذَا جَآءُوکُمۡ قَالُوٓاْ ءَامَنَّا وَقَد دَّخَلُواْ بِٱلۡکُفۡرِ وَهُمۡ قَدۡ خَرَجُواْ بِهِۦۚ وَٱللَّهُ أَعۡلَمُ بِمَا کَانُواْ یَکۡتُمُونَ٦١﴾ [المائدة: 61].
«و چون نزد شما میآیند، میگویند: ایمان آوردیم» یعنی: اظهار اسلام میکنند «و حال آن که با کفر وارد شده و قطعا با کفر بیرون رفتهاند» یعنی: ای پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ! نزد تو در حال کفر وارد شدند و باز با کفر از نزد تو بیرون رفتند پس آنچه از تو شنیدند؛ قطعا در آنان هیچ تأثیری نکرد بلکه همان طوری که وارد شده بودند، به همان وضع هم بیرون رفتند «و الله داناتر است به آنچه پنهان میداشتند» در نزد تو از کفر و اظهار میداشتند از اسلام، همراه با آشکار کردن شادمانی ظاهری برای تو.
﴿وَتَرَىٰ کَثِیرٗا مِّنۡهُمۡ یُسَٰرِعُونَ فِی ٱلۡإِثۡمِ وَٱلۡعُدۡوَٰنِ وَأَکۡلِهِمُ ٱلسُّحۡتَۚ لَبِئۡسَ مَا کَانُواْ یَعۡمَلُونَ٦٢﴾ [المائدة: 62].
«و بسیاری از آنان را» یعنی: از منافقان، یا از یهود، یا جمعا از هردو گروه را «میبینی که در گناه شتاب میکنند» یعنی: بهسوی دروغ، یا بهسوی شرک میشتابند «و» میشتابند بهسوی «تعدی» یعنی: ستمی که به دیگران متعدی میشود، یا بهسوی در گذشتن از حد در ارتکاب گناهان «و» نیز شتاب میورزند بهسوی «حرامخواری خویش» سحت: مال حرام و مخصوصا رشوه است «واقعا چه اعمال بدی انجام میدادند».
﴿لَوۡلَا یَنۡهَىٰهُمُ ٱلرَّبَّٰنِیُّونَ وَٱلۡأَحۡبَارُ عَن قَوۡلِهِمُ ٱلۡإِثۡمَ وَأَکۡلِهِمُ ٱلسُّحۡتَۚ لَبِئۡسَ مَا کَانُواْ یَصۡنَعُونَ٦٣﴾ [المائدة: 63].
«چرا خداپرستان و دانشمندان، آنان را از دروغگفتنشان و حرامخوارگی شان نهی نمیکنند»؟ یعنی: چرا علمایشان مردم را از منکراتی چون دروغگویی، حرامخواری و رشوت و ظلم که در میانشان شیوع یافته، نهی نمیکنند و نهی ازمنکر را فروگذاشتهاند؟ «راستی چه بد است آنچه انجام میدادند» یعنی: چه بد است این کار و کردار علمایشان که قوم و مردم خویش را میبینند که در حرام و گناه فرورفتهاند ولی با وجود آن، آنها را بهحال خود وا میگذارند، بی آن که هیچ اهمیتی به این امر بدهند، یا در صدد تغییر این حالت برآیند، یا از مشاهده اینمنکرات چهره درهم کشند.
ملاحظه میکنیم که خدای سبحان در این آیه، «خواص» را که علمای تارک «امربهمعروف» و «نهیازمنکر» اند، به شدیدترین وجه و حتی سختتر از توبیخی که در حق انجامدهندگان این گناهان روا داشته، توبیخ و سرزنش میکند زیرا این علما از آن جاهلان به گناه و ستم و حرام آلوده، بدبختتر و تیره روزتر و بد فرجامتر و مجرمترند. پس خدای سبحان ببخشاید و نگه دارد آن عالمی را که در موضوع فریضه امر به معروف و نهی از منکر، به مسؤولیت خود قیام میکند. در صحیح ترمذی آمده است: «آنگاه که مردم ظالم را ببینند اما دست وی را از ارتکاب ظلم نگیرند، نزدیک است که خداوند عزوجل آنان را به عذابی عام از نزد خود درافگند». از ابنعباس رضی الله عنه روایت شده است که فرمود: «این آیه شدیدترین آیه قرآن در رابطه با توبیخ علما میباشد».
﴿وَقَالَتِ ٱلۡیَهُودُ یَدُ ٱللَّهِ مَغۡلُولَةٌۚ غُلَّتۡ أَیۡدِیهِمۡ وَلُعِنُواْ بِمَا قَالُواْۘ بَلۡ یَدَاهُ مَبۡسُوطَتَانِ یُنفِقُ کَیۡفَ یَشَآءُۚ وَلَیَزِیدَنَّ کَثِیرٗا مِّنۡهُم مَّآ أُنزِلَ إِلَیۡکَ مِن رَّبِّکَ طُغۡیَٰنٗا وَکُفۡرٗاۚ وَأَلۡقَیۡنَا بَیۡنَهُمُ ٱلۡعَدَٰوَةَ وَٱلۡبَغۡضَآءَ إِلَىٰ یَوۡمِ ٱلۡقِیَٰمَةِۚ کُلَّمَآ أَوۡقَدُواْ نَارٗا لِّلۡحَرۡبِ أَطۡفَأَهَا ٱللَّهُۚ وَیَسۡعَوۡنَ فِی ٱلۡأَرۡضِ فَسَادٗاۚ وَٱللَّهُ لَا یُحِبُّ ٱلۡمُفۡسِدِینَ٦٤﴾ [المائدة: 64].
دربیان سبب نزول آمده است که این آیه درباره «فنحاص» یهودی نازل شد که گفت: ﴿إِنَّ ٱللَّهَ فَقِیرٞ وَنَحۡنُ أَغۡنِیَآءُ﴾ [آل عمران: 181]. «خدا فقیر و ما بینیاز و ثروتمند هستیم». ، در این هنگام ابوبکر صدیق رضی الله عنه بر او سیلیای زد.[6] به قولی دیگر: این آیه درباره یهودی دیگری نازل شد که گفت: ای محمد! پروردگارت بخیل است و انفاق نمیکند.
«و یهودیان گفتند: دست خدا بسته است» مراد یهودیان ـ لعنهالله علیهم ـ در اینجا این است که خداوند ـ العیاذ باالله ـ بخیل است «به گردن بسته باد دستهای آنان» این نفرینی است علیه آنان که: به بخل گرفتار گردند. همچنان جایز است مراد آیه این باشد که: دستهای آنان با اسارت در دنیا، یا با عذاب در آخرت، بسته میشود «و بهسبب آنچه گفتند، لعنت شدند» یعنی: بهسبب آن که گفتند: دست خدا عزوجل بسته است، از رحمت خداوند عزوجل دور ساخته شدند. «بلکه هردو دست او گشاده است» یعنی: چنان نیست که شما یهودیان ملعون میپندارید بلکه حق تعالی در منتهای جود و سخا و بخشش و گشاده دستی قراردارد، آیا اینهمه نعمتهایی که در آسمانها و زمین است، جز ثمره فضل دستان بلاکیف اوست؟ سپاس و ثنا بر وی باد! ملاحظه میکنیم که یهودیان به صیغه مفرد گفتند: (دستخدا بستهاست)! اما خدای سبحان در پاسخ آنان به صیغه تثنیه فرمود: (بلکه هردو دست او گشاده است) تا منتهای جود و سخای خویش را نشان دهد، چرا که اوج جود و سخای یک جواد در آن است که با هردو دست خود ببخشد «هرگونه که بخواهد انفاق میکند» یعنی: بخشش و انفاق خدای سبحان به مقتضای مشیت اوست پس اگر بخواهد رزق و روزی را گشاده میدارد و اگر هم بخواهد آن راتنگ میگرداند زیرا پدیدآورنده گشایش و تنگدستی اوست لذا اگر روزی ونعمت را تنگ گرداند، این نیز به مقتضای حکمت بالغه او میباشد. در حدیث شریف به روایت ابوهریره رضی الله عنه از رسولاکرم صلی الله علیه و آله و سلم آمده است که فرمودند: «همانا دست خدا پر است و بخشش و انفاق، از آن چیزی کم نمیکند...». «و قطعا آنچه بهسوی تو از جانب پروردگار تو فرو فرستاده شده» از قرآن که دربرگیرنده احکام نیکوست «بر طغیان و کفر بسیاری از آنان» یعنی: بسیاری از یهود و نصاری «میافزاید» یعنی: آیات منزله برتو، بر کفر و طغیان آنان میافزاید، بهسبب رشک و حسدی که در نهادشان است «و در میان آنان» یعنی: در میان یهود، یا در میان یهود و نصاری «تا روز قیامت دشمنی و کینه افگندیم» که این دشمنی و کینه هرگز انقطاع نمیپذیرد و اگر اتفاق و همپیمانیای هم در میانشان مشاهده شود، این فقط یک پدیده ظاهری و نمایشی است «هربار که آتشی را برای جنگبرافروختند، خداوند آن را خاموش ساخت» یعنی: هربار که جمعی را به جنگ رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بسیج کردند و برای آن سازوبرگ و نیرو آماده نمودند، خدایسبحان جمعشان را پراکنده و نیرویشان را متلاشی ساخت پس نه کاری ازپیش بردند و نه سودی به چنگ آوردند. آری! آنها پیوسته علیه اسلام جنگافروزی کرده و برای آن ساز و برگ و نیرو گرد میآورند اما خدای عزوجل این تلاشها و تکاپوهایشان را بیاثر و بیسرانجام میگذارد. در عصر ما نیز یهود ونصاری در برخی از نبردها بر مسلمانان پیروز نگشتند، مگر بدین سبب که در برابر پرچمهایی میجنگیدند که بهنام اسلام برافراشته نشده بود «و در زمین به فساد میکوشند» یعنی: در ارتکاب اعمالی که فسادبار و فسادانگیز است جد و جهد میورزند، که تلاش در جهت نابودی اسلام و توطئه علیه اهل اسلام از بزرگترین مصادیق فسادانگیزیهایشان است چنانکه انتشار فحشا و نابودی اخلاق ملتها نیز از مفاسد بزرگشان میباشد «و خداوند مفسدان را دوست نمیدارد».
﴿وَلَوۡ أَنَّ أَهۡلَ ٱلۡکِتَٰبِ ءَامَنُواْ وَٱتَّقَوۡاْ لَکَفَّرۡنَا عَنۡهُمۡ سَیَِّٔاتِهِمۡ وَلَأَدۡخَلۡنَٰهُمۡ جَنَّٰتِ ٱلنَّعِیمِ٦٥﴾ [المائدة: 65].
«و اگر اهل کتاب ایمان میآوردند» به آنچه که محمد صلی الله علیه و آله و سلم به همراه آورده است، همانطوری که در کتابهای نازل شده الهی بر خود به این کار مأمور شدهاند «و» اگر «پرهیزگاری میکردند» از گناهان، که شرک به خداوند متعال و انکار دعوت رسولاکرم صلی الله علیه و آله و سلم از بزرگترین آنهاست «قطعا گناهانشان را» که مرتکب شدهاند، هرچند هم بسیار و گوناگون است «میزدودیم و آنان را به بوستانهای» بهشتی «پرنعمت درمیآوردیم» چرا که دیگر در شمار مسلمانان درآمده بودند.
﴿وَلَوۡ أَنَّهُمۡ أَقَامُواْ ٱلتَّوۡرَىٰةَ وَٱلۡإِنجِیلَ وَمَآ أُنزِلَ إِلَیۡهِم مِّن رَّبِّهِمۡ لَأَکَلُواْ مِن فَوۡقِهِمۡ وَمِن تَحۡتِ أَرۡجُلِهِمۚ مِّنۡهُمۡ أُمَّةٞ مُّقۡتَصِدَةٞۖ وَکَثِیرٞ مِّنۡهُمۡ سَآءَ مَا یَعۡمَلُونَ٦٦﴾ [المائدة: 66].
«و اگر آنان تورات و انجیل را بر پا میداشتند» یعنی: اگر احکام مندرج در آنها را که ایمان به رسالت محمد صلی الله علیه و آله و سلم از جمله آن است، بر پا میداشتند «و» اگر آنان «آنچه را که از سوی پروردگارشان بر آنها نازل شدهاست» از دیگر کتب الهی، برپامیداشتند «قطعا از بالای سرشان» از برکات آسمانی «و از زیر پاهایشان» ازبرکات زمینی «برخوردار میشدند» با فراهمشدن اسباب رزق و روزی و کثرت وتعدد انواع آن بر ایشان. آیه کریمه دلالت میکند بر اینکه عمل به طاعت خدای عزوجل سبب گشایش رزق است «از میان آنان گروهی میانهرو هستند» و آنانمؤمنانشان ـ چون عبدالله بنسلام و پیروانش و طایفهای از نصاری هستند. ابنکثیرمیگوید: «حق تعالی اقتصاد و میانهروی را بلندترین مقامات یهود و نصاری ذکرکرد درحالی که میانهروی از مقامات متوسط این امت است و مرتبه (سابقین) فوق آن میباشد»، چنانکه در سوره «فاطر/32» آمدهاست: ﴿ثُمَّ أَوۡرَثۡنَا ٱلۡکِتَٰبَ ٱلَّذِینَ ٱصۡطَفَیۡنَا مِنۡ عِبَادِنَاۖ فَمِنۡهُمۡ ظَالِمٞ لِّنَفۡسِهِۦ وَمِنۡهُم مُّقۡتَصِدٞ وَمِنۡهُمۡ سَابِقُۢ بِٱلۡخَیۡرَٰتِ بِإِذۡنِ ٱللَّهِ﴾ [فاطر: 32]. که ترجمه و تفسیر آن خواهد آمد. «و بسیاری از آنان چه بدکردارند» آنان کسانیاند که بر کفرشان اصرار ورزیده و از اجابت دعوت محمد صلی الله علیه و آله و سلم وایمانآوردن به رسالت ایشان سربر میتابند.
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلرَّسُولُ بَلِّغۡ مَآ أُنزِلَ إِلَیۡکَ مِن رَّبِّکَۖ وَإِن لَّمۡ تَفۡعَلۡ فَمَا بَلَّغۡتَ رِسَالَتَهُۥۚ وَٱللَّهُ یَعۡصِمُکَ مِنَ ٱلنَّاسِۗ إِنَّ ٱللَّهَ لَا یَهۡدِی ٱلۡقَوۡمَ ٱلۡکَٰفِرِینَ٦٧﴾ [المائدة: 67].
«ای پیامبر! آنچه را از جانب پروردگارت بهسویت نازل شده، ابلاغ کن» در ایندستور، پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم مأمور شدند تا تمام آنچه را که از سوی خدای عزوجل بهایشان نازل شده، به مردم برسانند و چیزی از آن را پنهان نکنند و هیچ چیز از احکام و معارف منزله الهی بر خود را، با احدی بهعنوان راز در میان نگذارند بلکه آن را به همگان ابلاغ کنند. و رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم این مأموریت را به شایستهترین شکلآن انجام دادند. بخاری از عائشه رضی الله عنها روایت میکند که فرمود: «هر کس به تو بگوید: محمد صلی الله علیه و آله و سلم چیزی از احکام و امور منزله الهی را پنهان ساخته در حالیکه خدای عزوجل به او چنین مأموریت داده است که: ﴿بَلِّغۡ مَآ أُنزِلَ إِلَیۡکَ﴾ ؛ بدانکه او دروغگوست». همچنان از عائشه رضی الله عنها روایت شدهاست که فرمود: «اگر حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم پنهانکننده چیزی از قرآن میبود، باید این آیه را که درمورد ازدواج ایشان با زینب است پنهان میکرد: ﴿وَتُخۡفِی فِی نَفۡسِکَ مَا ٱللَّهُ مُبۡدِیهِ﴾ [الأحزاب: 37].: «و چیزی را که خدا آشکارکننده آن بود، تو در دل خود پنهان میکردی و از مردم میترسیدی، با آن که خدا سزاوارتر بود که از وی بترسی...». «و اگر چنین نکنی» یعنی: اگر برخی از این آیات منزله را، هرچند تا مدتی پنهان سازی «پیامش را نرساندهای». و بهخاطر اهمیت امر تبلیغ بود که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بعد از رساندن پیام الهی به مردم، در چندینجا آنان را گواه گرفتند و فرمودند: «هل بلغت؟ آیا پیام الهی را به شما رساندهام»؟. و مردم بهابلاغ رسالت از سوی ایشان گواهی دادند. «و خدا تو را از گزند مردم نگاه میدارد» مراد از مردم در اینجا، کفاراند، بهدلیل مابعد آن: «هرآینه خداوند گروه کافران را هدایت نمیکند» زیرا آنان خود راه هدایت را انتخاب نکردهاند، همینگونه، آنان را بر رساندن آسیب و گزندی به تو راه نمینماید زیرا از امروز به بعد خدای منان تو را بیهیچ وسیلهای از کید و توطئه کسانی که خواسته باشند به توآسیبی برسانند، نگاه میدارد پس دیگر هیچ مانعی فراروی تو در ابلاغ همه آنچه که از جانب حق تعالی به سویت وحی میشود، وجود ندارد لذا چیزی از آن راپنهان نکن.
خدای سبحان در این آیه به رسولش ازآن رو وعده حفظ و حمایت میدهد تا این توهم دشمنان را که گویا مصلحتاندیشی رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در امر نگهداشت خود از آسیب مردم، ایشان را به پنهان کردن پیام الهی وا میدارد، دفع نماید. از عائشه رضی الله عنها روایت شده است که فرمود: «رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از سوی اصحابشان مورد حراست قرار میگرفتند و چون آیه ﴿وَٱللَّهُ یَعۡصِمُکَ مِنَ ٱلنَّاسِ﴾ نازل شد، سر خویش را از قبه بیرون آورده و خطاب به نگهبانان فرمودند: ای مردم! بازگردید زیرا خدای عزوجل مرا در پناه نگهبانی خویش گرفت». و هر کستوطئهها و سوءقصدهای فراوان علیه جان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را از جانب قریش، یهود وغیر آنان را مورد بررسی قراردهد و به رغم اینها، سالم ماندن آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم را از آسیب این توطئهها ملاحظه نماید؛ کمال این معجزه را درمییابد.
﴿قُلۡ یَٰٓأَهۡلَ ٱلۡکِتَٰبِ لَسۡتُمۡ عَلَىٰ شَیۡءٍ حَتَّىٰ تُقِیمُواْ ٱلتَّوۡرَىٰةَ وَٱلۡإِنجِیلَ وَمَآ أُنزِلَ إِلَیۡکُم مِّن رَّبِّکُمۡۗ وَلَیَزِیدَنَّ کَثِیرٗا مِّنۡهُم مَّآ أُنزِلَ إِلَیۡکَ مِن رَّبِّکَ طُغۡیَٰنٗا وَکُفۡرٗاۖ فَلَا تَأۡسَ عَلَى ٱلۡقَوۡمِ ٱلۡکَٰفِرِینَ٦٨﴾ [المائدة: 68].
از ابنعباس رضی الله عنه در بیان سبب نزول آیه کریمه روایت شدهاست که فرمود: نافع بن حارثه، سلام بن مشکم، مالک بن صیف و رافع بن حرمله از یهود، نزد رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم آمدند و گفتند: ای محمد! آیا تو نمیپنداری که به دین و آیین ابراهیم هستی و به آنچه که از تورات نزد ما است ایمان داری و گواهی میدهی که اینها به راستی از سوی خداوند متعال است؟ رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «آری! چنان است که میگویید ولی شما بدعتها پدید آوردید و آنچه را که در تورات در مورد گرفتن پیمان از شما در امر تصدیق من آمده است، انکار کردید و به آنچه که مأمور تبیین آن به مردم شده بودید، کفر ورزیدید لذا من نیز از این بدعتهایتان برائت جستم». گفتند: حال که چنین است، بدان که ما بر حق و هدایت قرارداریم و به آنچه در دست ما است، تمسک میجوییم، لذا نه به توایمان میآوریم و نه از تو پیروی میکنیم! همان بود که خدای عزوجل در رد اینپندارهایشان نازل نمود: «بگو» ای پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم «ای اهل کتاب! شما بر چیزی» ازحق و هدایت «نیستید تا» آنگاه که «به تورات و انجیل عمل نکردهاید» یعنی: تا آنگاه که به تمام اوامر و نواهیای که در تورات و انجیل وجود دارد ـ و از جمله دستور به پیروی از محمد صلی الله علیه و آله و سلم و پرهیز از مخالفت با وی ـ عمل نکردهاید «و» نیزتا برپا ندارید «آنچه را که به شما از سوی پروردگارتان نازل شدهاست» که قرآن است، چرا که عمل به آن دو کتاب، بدون عمل به این کتاب اخیر، صحت پیدا نمیکند «و قطعا آنچه از جانب پروردگارت به سوی تو نازل شده، بر طغیان و کفر بسیاری از آنان میافزاید» یعنی: نزول قرآن، کفری بر کفرشان و طغیانی بر طغیانشان میافزاید «پس بر قوم کافر اندوه مخور» یعنی: دیگر دریغ وافسوسخوردن بر این گروه را بس کن و بدان که با وجود پیروان مؤمنت، تو را بهآنها و ایمانشان هیچ نیازی نیست.
﴿إِنَّ ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ وَٱلَّذِینَ هَادُواْ وَٱلصَّٰبُِٔونَ وَٱلنَّصَٰرَىٰ مَنۡ ءَامَنَ بِٱللَّهِ وَٱلۡیَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِ وَعَمِلَ صَٰلِحٗا فَلَا خَوۡفٌ عَلَیۡهِمۡ وَلَا هُمۡ یَحۡزَنُونَ٦٩﴾ [المائدة: 69].
«کسانی که ایمان آوردند و کسانی که یهودی شدند، و صابئین» بیان معنای (صابئین) در سوره «بقره/62» گذشت «و نصاری» یعنی: حاملان انجیل «هرکس» از آنان «که به خدا و روز آخرت ایمان آورد و کار نیکو کند پس نه ترسی بر آنان است» در هنگام لقاءالله «و نه اندوهگین میشوند» بنابراین، هرکسی از آن طوایف که به این باورها ایمانی راستین و خالصانه داشته باشد و کارهای شایسته انجام دهد، البته بر او هیچ بیم و اندوهی نیست، یعنی اندیشه و اعتقاد سابقش به او هیچ زیانی نمیرساند.
بایسته یادآوری است که اجماع مسلمانان منعقد است براین که: یهودیان، نصرانیان و صابئیانی که دعوت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به آنان رسیده اما مسلمان نشدهاند، از اهل دوزخ میباشند.
﴿لَقَدۡ أَخَذۡنَا مِیثَٰقَ بَنِیٓ إِسۡرَٰٓءِیلَ وَأَرۡسَلۡنَآ إِلَیۡهِمۡ رُسُلٗاۖ کُلَّمَا جَآءَهُمۡ رَسُولُۢ بِمَا لَا تَهۡوَىٰٓ أَنفُسُهُمۡ فَرِیقٗا کَذَّبُواْ وَفَرِیقٗا یَقۡتُلُونَ٧٠﴾ [المائدة: 70].
«همانا ما از بنیاسرائیل پیمان گرفتیم» بر توحید و یکتاپرستی «و بهسوی آنان پیامبرانی را فرستادیم» تا برنامهها و قوانین دین را به آنان بشناسانند و از مخالفتها بیمشان دهند اما «هرگاه که پیامبری احکامی برخلاف دلخواهشان آورد، گروهی را به دروغ نسبت دادند و گروهی را کشتند» یعنی: برخی از آن پیامبران را دروغگو انگاشته و برخی را هم کشتند، که از جمله تکذیب شدگان، عیسی و امثال وی از انبیا هستند و از شمار کشته شدگان، زکریا و یحیی علیهما السلام.
﴿وَحَسِبُوٓاْ أَلَّا تَکُونَ فِتۡنَةٞ فَعَمُواْ وَصَمُّواْ ثُمَّ تَابَ ٱللَّهُ عَلَیۡهِمۡ ثُمَّ عَمُواْ وَصَمُّواْ کَثِیرٞ مِّنۡهُمۡۚ وَٱللَّهُ بَصِیرُۢ بِمَا یَعۡمَلُونَ٧١﴾ [المائدة: 71].
«و پنداشتند که فتنهای در کار نیست» یعنی: بنیاسرائیل پنداشتند که آزمایش وامتحانی ـ با انواع سختیها ـ در کار نخواهد بود تا میزان پایبندیشان به پیمان مذکور در عرصه واقعیت آشکار شود. گفتنی است که این پندارشان به خاطر اینبود که میگفتند: (ما فرزندان خدا و دوستان وی هستیم) «مائده/18» بنابراین ازسودای امتحان آسوده خاطر میباشیم. «پس کور و کر شدند» یعنی: از دیدن راه هدایت کور و از شنیدن حق کر شدند، آنگاه که با احکام تورات مخالفت ورزیده و «اشعیاء» پیامبر را کشتند «سپس» بعد از آن که توبه کردند «خدا توبه آنان را پذیرفت» و قحطی را از آنان برداشت؛ «دیگربار بسیاری از آنان کور و کر شدند» اشاره به اعمالی است که بعد از توبه مرتکب شدند؛ چون کشتن یحیی فرزند زکریا و سوء قصد به جان حضرت عیسی علیه السلام «و خداوند به آنچه میکنند، بیناست» پس آنان را بر حسب اعمالشان جزا میدهد.
﴿لَقَدۡ کَفَرَ ٱلَّذِینَ قَالُوٓاْ إِنَّ ٱللَّهَ هُوَ ٱلۡمَسِیحُ ٱبۡنُ مَرۡیَمَۖ وَقَالَ ٱلۡمَسِیحُ یَٰبَنِیٓ إِسۡرَٰٓءِیلَ ٱعۡبُدُواْ ٱللَّهَ رَبِّی وَرَبَّکُمۡۖ إِنَّهُۥ مَن یُشۡرِکۡ بِٱللَّهِ فَقَدۡ حَرَّمَ ٱللَّهُ عَلَیۡهِ ٱلۡجَنَّةَ وَمَأۡوَىٰهُ ٱلنَّارُۖ وَمَا لِلظَّٰلِمِینَ مِنۡ أَنصَارٖ٧٢﴾ [المائدة: 72].
«قطعا کسانی که گفتند: الله همان مسیح پسر مریم است، کافر شدند» گویندگان این سخن، فرقهای از نصاری بهنام «یعقوبیه»، و به قولی: فرقه دیگر بهنام «ملکانیه»[7] بودند که گفتند: خداوند عزوجل در ذات عیسی حلول کرده است! اماخدای سبحان این پندار غلطشان را با این فرمودهاش رد میکند: «حال آن که مسیحمیگفت: ای بنیاسرائیل! الله را بپرستید؛ پروردگار من و پروردگار شما» پس در حالیکه مسیح خود دعوتگر راه توحید بود، آنها چگونه به خود اجازه میدهند که در حق کسی ادعای الوهیت کنند که خودش به بندگی اعتراف میکند ومیگوید: من هم بندهای همچون یکی از شما هستم؟ همان مسیحی که گفت: «هر کس به خدا شریک ورزد، قطعا او بهشت را بر وی حرام کرده است و جایگاه وی دوزخ است و برای ستمکاران هیچ یاریدهندهای نیست» آری! این سخن نیز، حکایت ادامه سخن عیسی علیه السلام است. اما به قولی دیگر: این سخنخداوند عزوجل است.
﴿لَّقَدۡ کَفَرَ ٱلَّذِینَ قَالُوٓاْ إِنَّ ٱللَّهَ ثَالِثُ ثَلَٰثَةٖۘ وَمَا مِنۡ إِلَٰهٍ إِلَّآ إِلَٰهٞ وَٰحِدٞۚ وَإِن لَّمۡ یَنتَهُواْ عَمَّا یَقُولُونَ لَیَمَسَّنَّ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ مِنۡهُمۡ عَذَابٌ أَلِیمٌ٧٣﴾ [المائدة: 73].
«هرآینه کسانی که گفتند: الله سوم سه کس است، کافر شدند» مراد از سه کس: خدای سبحان، عیسی و مریماند. به قولیدیگر: مراد این سخنشان است که گفتند: خداوند از حیث شخصیت سهگانه است، در عین اینکه طبیعت یا ذات اویگانه میباشد. این سه شخصیت یا سه «اقنوم»، عبارتند از: «اقنوم پدر»، «اقنوم پسر» و «اقنوم روحالقدس». «و حال آن که خدایی جز خدای یکتا نیست» یعنی: در دایره هستی، معبود برحقی جز خدای سبحان نیست. به قولی: این دنباله سخن نصاری است. یعنی گفتند: خدایان سه شخصاند، در عینحال آن سه خدا، یکتا و یگانهاند «و اگر از آنچه میگویند» که سراسر کفر است «باز نایستند» و آن راترک نکنند «به کافرانشان عذابی دردناک خواهد رسید» اما کسانی که اسلام آوردند، یا اسلام میآورند، از این حکم مستثنا هستند.
﴿أَفَلَا یَتُوبُونَ إِلَى ٱللَّهِ وَیَسۡتَغۡفِرُونَهُۥۚ وَٱللَّهُ غَفُورٞ رَّحِیمٞ٧٤﴾ [المائدة: 74].
«آیا توبه نمیکنند» و رجوع نمینمایند «به سوی الله و از وی آمرزش نمیخواهند» از بستن چنان افترایی که خدای عزوجل را بر سر خشم میآورد وآنان را در برابر مجازات سخت و سنگین وی قرار میدهد؟ «و خدا آمرزنده مهربان است» و این از منتهای کرم و جود و لطف و رحمت وی بر خلقش میباشد که با وصف ارتکاب این افترا و بهتان عظیم، باز هم آنان را به سوی توبه و مغفرت فرامیخواند.
﴿مَّا ٱلۡمَسِیحُ ٱبۡنُ مَرۡیَمَ إِلَّا رَسُولٞ قَدۡ خَلَتۡ مِن قَبۡلِهِ ٱلرُّسُلُ وَأُمُّهُۥ صِدِّیقَةٞۖ کَانَا یَأۡکُلَانِ ٱلطَّعَامَۗ ٱنظُرۡ کَیۡفَ نُبَیِّنُ لَهُمُ ٱلۡأٓیَٰتِ ثُمَّ ٱنظُرۡ أَنَّىٰ یُؤۡفَکُونَ٧٥﴾ [المائدة: 75].
«عیسی پسر مریم جز پیامبری که پیش از او نیز پیامبرانی گذشته اند، نیست» یعنی: عیسی علیه السلام فقط در مقام پیامبری قرار دارد و هرگز مقام او از این محدوده فراتر نرفته و نمیرود تا به پندار باطلشان به مرتبه الوهیت یا فرزندی خدای ﴿لَمۡ یَلِدۡ وَلَمۡ یُولَدۡ٣﴾ [الإخلاص: 3]. برسد بلکه او از جنس پیامبرانی است که قبل از وی آمده بودند و معجزاتی هم که خدای سبحان بهدست وی پدیدار ساخت، موجب الوهیت وی نمیشود زیرا پیامبران قبل از وی نیز، نظیر این معجزات را آوردهاند چنانکه حق تعالی عصا را در دست موسی زنده گردانید و آدم را بدون پدر آفرید لذا اگر طبق پندار آنان، عیسی علیه السلام به خاطر این معجزات، خدا یا فرزند خدا گردیده پس پیامبران قبل از وی نیز ـ العیاذ باالله ـ خدا بودهاند!! «و مادرش زنی صدیقه بود» یعنی: مریم زنی صادق و راستگو، یا تصدیقکننده فرزندش عیسی علیه السلام دررسالت وی بود لذا این امر که او مادر عیسی بود، مستلزم الوهیت وی نیست بلکهاو هم در وصف زن بودنش، زنی مانند دیگر زنان است چنانکه تصدیق عیسی علیه السلام از سوی مادرش مریم، دلیل بر آن است که مریم پیامبر نیز نبود. پس نظر ابنحزم وجمعی دیگر مبنای محکمی ندارد که مادر عیسی، مادر موسی و ساره زن ابراهیم: را پیامبر میدانند، با استدلال به اینکه فرشتگان با ساره و مریم سخن گفتهاند و پروردگار متعال درباره مادر موسی فرموده است: (و به مادر موسی وحی کردیم که موسی را شیر بده) «قصص/7».
آری! رأی جمهور علما بر آن است که خداوند عزوجل جز از جنس مردان، پیامبری برای بشر برنینگیخت. حتی شیخ ابوالحسن اشعری میگوید: «مسلمین بر این امر اجماع دارند». «هر دو غذا میخوردند» یعنی: عیسی و مریم همچون سایر افراد بشر غذا میخوردند پس کسیکه چون سایر آفریدگان غذا بخورد، قطعا پروردگار نیست زیرا فقط کسی غذا میخورد که به غذا نیازمند باشد و اگر غذا خوردن را ترک نماید، هلاک گردد. همچنان، کسیکه غذا بخورد، برای قضای حاجت به مستراح میرود درحالی که پروردگار سبحان نه به غذا نیازی دارد و نه میمیرد ـ پاک و برتر است پروردگار سبحان از این افتراها به پاکی و برتریی بزرگ «بنگر چگونه آیات خود را برای آنان روشن میسازیم» و بطلانپندارهای بیبنیادشان را برملا میگردانیم؟ و این عبارت، مخاطبان را از حال اینگروهی که بشری را بر مسند خدایی مینشانند، به تعجب در میافگند. «باز بنگر چگونه رویگردان میشوند» از شنیدن حق و تأمل در آن، بعد از این بیان روشن؟ عجبا بر حال این گروه!.
﴿قُلۡ أَتَعۡبُدُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ مَا لَا یَمۡلِکُ لَکُمۡ ضَرّٗا وَلَا نَفۡعٗاۚ وَٱللَّهُ هُوَ ٱلسَّمِیعُ ٱلۡعَلِیمُ٧٦﴾ [المائدة: 76].
«بگو» ای پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم «آیا غیر از خدا چیزی را میپرستید که اختیار زیان و سودی را برای شما ندارد»؟ پس کسیکه نه میتواند بهشما سودی برساند و نه میتواند زیانی را از شما باز دارد، چگونه از سوی شما مورد پرستش قرارمیگیرد؟ مراد، مسیح ومادرش مریم علیهما السلاماند «و همانا خداوند شنوای داناست» و هرکس چنین باشد، فقط او به رساندن نفع و بازداشتن زیان تواناست، بدان جهت که او بر هر شنیدنی ودانستنیای احاطه دارد بنابراین، فقط او خدای برحق است نه غیر وی.
﴿قُلۡ یَٰٓأَهۡلَ ٱلۡکِتَٰبِ لَا تَغۡلُواْ فِی دِینِکُمۡ غَیۡرَ ٱلۡحَقِّ وَلَا تَتَّبِعُوٓاْ أَهۡوَآءَ قَوۡمٖ قَدۡ ضَلُّواْ مِن قَبۡلُ وَأَضَلُّواْ کَثِیرٗا وَضَلُّواْ عَن سَوَآءِ ٱلسَّبِیلِ٧٧﴾ [المائدة: 77].
«بگو» ای پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم «ای اهل کتاب! در دین خود به ناحق از حد نگذرید» یعنی: افراط گرایی و گزافهگویی و تجاوز از حد ـ چون ادعای الوهیت عیسی و در پیشگرفتن روشهای افراطی ناروا ـ را کنار بگذارید. ولی باید دانست که غلو و افراط در حق، یعنی به کارگرفتن تمام سعی و کوشش بشری در جستوجوی حق وحقیقت و کشف آن، مطلوب است و چنین افراطی مذموم نیست «و خواهشهای نفسی قومی را که پیش از این گمراه شدند و بسیاری» از مردمان «را گمراه کردند وخود از راه راست منحرف شدند، پیروی نکنید» آنان، پیشینیان و پیشوایان یهود ونصاری قبل از بعثت محمدی صلی الله علیه و آله و سلم بودند. مراد این است که اسلاف یهود و نصاری خود قبل از بعثت حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم گمراه شده و بسیاری از مردم را در آن دورانگمراه ساختند و آیندگانشان نیز بعد از بعثت آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم به روش گمراه سازی مردم ادامه دادند زیرا روش گمراهی را برای پسینیان خود بنیان گذاشته و خط انحراف را ترسیم کردند.
﴿لُعِنَ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ مِنۢ بَنِیٓ إِسۡرَٰٓءِیلَ عَلَىٰ لِسَانِ دَاوُۥدَ وَعِیسَى ٱبۡنِ مَرۡیَمَۚ ذَٰلِکَ بِمَا عَصَواْ وَّکَانُواْ یَعۡتَدُونَ٧٨﴾ [المائدة: 78].
«کسانی از بنیاسرائیل که کفر ورزیدند، به زبان داوود و عیسیبن مریم» یعنی: درتورات و انجیل «مورد لعنت قرار گرفتند، این بدان سبب بود که عصیان ورزیده و از حد میگذشتند» مانند از حدگذشتنشان در شکستن حرمت روز شنبه و کفرشان بهعیسی علیه السلام . یعنی: سبب این لعنت و نفرین، نافرمانی و تجاوزشان بود، نه چیزدیگری.
آنگاه در تفسیر بیشتر این عصیان میفرماید:
﴿کَانُواْ لَا یَتَنَاهَوۡنَ عَن مُّنکَرٖ فَعَلُوهُۚ لَبِئۡسَ مَا کَانُواْ یَفۡعَلُونَ٧٩﴾ [المائدة: 79].
«آنان یکدیگر را از عمل زشتی که مرتکب آن میشدند، منع نمیکردند» یعنی: آنلعنتشدگان بنی اسرائیل، انسانهای گنهکار و متجاوز را از تکرار گناهی که انجام داده بودند، یا از ارتکاب گناهی که برای انجام دادن آن آماده میشدند، نهی نمیکردند.
لازم به یادآوری است که امربه معروف و نهی از منکر، از مهمترین قواعد اسلام و بزرگترین فرایض شرعی آن است. ابنعطیه میگوید: «اجماع مسلمانان بر این است که نهی از منکر بر کسیکه توان آن را دارد و در صورت انجام دادن آن، از رسیدن زیان بر خود و بر مسلمانان ایمن است، فرض میباشد اما اگر بیمچنین زیانی متصور بود، باید در دلش منکر را انکار نموده و مرتکب منکر را ترک نماید و با وی آمیزش نکند». «چه بد است آنچه میکردند» از ترک انکار آنچه که انکارش بر آنان فرض بود. در حدیث شریف به روایت ابنمسعود رضی الله عنه ازرسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آمده است که فرمودند: «همانا اولین نقصی که در کار بنیاسرائیل وارد آمد، از آنجا ناشی شد که چون مردی با مرد دیگری روبرو میشد و وی را در منکری میدید، به او میگفت: ای مرد! از خدا پروا کن و از این منکر دست بردار زیرا این کار بر تو جایز نیست اما همینکه فردای آن بار دیگر با همان شخص ملاقات میکرد، ارتکاب منکر از سوی او، وی را از اینکه با او در یکجا بخورد و بیاشامد و همنشینی کند، بازنمیداشت پس وقتی چنین کردند، خداوند دلهای بعضی از آنها را به بعضی دیگر زد (یعنی در میانشان بغض و دشمنیافگند) و سپس لعنتشان کرد». همچنان رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در حدیث شریف فرمودند: «همانا خداوند عامه مردم را به عمل خاصه آنان (یعنی اندکی از آنان که مرتکب منکرات میشوند) عذاب نمیکند تا آنگاه که منکر را در میان خویش ببینند و با وجود آن که بر انکار آن قادرند، آن را انکار نکنند پس وقتی چنین کردند، خداوند (خشک وتر را باهم میسوزاند) و خاصه و عامه هردو را عذابمیکند».
﴿تَرَىٰ کَثِیرٗا مِّنۡهُمۡ یَتَوَلَّوۡنَ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْۚ لَبِئۡسَ مَا قَدَّمَتۡ لَهُمۡ أَنفُسُهُمۡ أَن سَخِطَ ٱللَّهُ عَلَیۡهِمۡ وَفِی ٱلۡعَذَابِ هُمۡ خَٰلِدُونَ٨٠﴾ [المائدة: 80].
«بسیاری از آنان را» یعنی: از یهودیان را «میبینی که با کافران» یعنی: با مشرکان «دوستی میکنند» درحالیکه مشرکان بر دین استوار و حقی قرار ندارند «راستی چه زشت است آنچه نفسهای آنان برای آنان پیش فرستاده است» از کارنامه ننگینی که با آن به عرصهگاه قیامت وارد میشوند «آن چیز خشمگرفتن الله بر آنان است و آنان در عذاب جاودانند» یعنی: آنها در واقع برای خود خشمخداوند عزوجل در آخرت را پیش فرستادهاند پس چون در روز قیامت برانگیخته شوند، در جایگاه خشم الهی فرود میآیند و این، جایگاه حتمی آنهاست.
﴿وَلَوۡ کَانُواْ یُؤۡمِنُونَ بِٱللَّهِ وَٱلنَّبِیِّ وَمَآ أُنزِلَ إِلَیۡهِ مَا ٱتَّخَذُوهُمۡ أَوۡلِیَآءَ وَلَٰکِنَّ کَثِیرٗا مِّنۡهُمۡ فَٰسِقُونَ٨١﴾ [المائدة: 81].
«و اگر به خدا و پیامبر» یعنی: پیامبر خود، یا پیامبر آخرالزمان «و آنچه کهبهسوی او فرود آمده» از کتاب «ایمان میآوردند» به ایمانی خالصانه بدون هیچ آمیزهای از نفاق، در این صورت «آنان را» یعنی: مشرکان را «به دوستی نمیگرفتند» زیرا خدا عزوجل و پیامبرش آنها را از دوستی با مشرکان نهی کردهاند پس دوستی با مشرکان خود دلیل نفاق است «ولی بسیاری از آنان فاسقند» یعنی: ازدایره ولایت و طاعت الله عزوجل خارج گردیده و به کفر و نفاق خویش استمرار میدهند.
﴿لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ ٱلنَّاسِ عَدَٰوَةٗ لِّلَّذِینَ ءَامَنُواْ ٱلۡیَهُودَ وَٱلَّذِینَ أَشۡرَکُواْۖ وَلَتَجِدَنَّ أَقۡرَبَهُم مَّوَدَّةٗ لِّلَّذِینَ ءَامَنُواْ ٱلَّذِینَ قَالُوٓاْ إِنَّا نَصَٰرَىٰۚ ذَٰلِکَ بِأَنَّ مِنۡهُمۡ قِسِّیسِینَ وَرُهۡبَانٗا وَأَنَّهُمۡ لَا یَسۡتَکۡبِرُونَ٨٢﴾ [المائدة: 82].
ای مخاطب! «مسلما یهودیان و مشرکان را دشمنترین مردم نسبت به مسلمانان مییابی» پس، خطاب متوجه هرکسیاست که صلاحیت مخاطب شدن با آن رادارد. یعنی: یهودیان و مشرکان ـ لعنهمالله ـ سرسختترین همه مردم در دشمنی با مؤمنان اند.
صاحب تفسیر «فی ظلال القرآن» در بیان دشمنی تاریخی یهودیان با مؤمنان میگوید: «کسی که جنگ احزاب را علیه مسلمانان برانگیخت، یهودیبود... کسیکه در فتنه زمان عثمان رضی الله عنه عوام را برانگیخت، گروهها را برشوراند و شایعات را پراکند، یهودی بود... کسیکه حرکت وضع احادیث دروغین از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و وضع روایات جعلی را در تاریخ و سیر رهبری کرد، یهودیبود... کسیکه نعرههای قومی را در آخرین خلافت مسلمانان (دوران عثمانی) برانگیخت، آتاتورک یهودی بود... و شما در پشت سر هر فتنه و توطئهای علیه مسلمین، دست یهودیان را میبینید. از اینکه بگذریم؛ در پشت سر اندیشه مادی الحادی، یک یهودی است... در ورای اندیشه ویرانگر محوری بودن غریزهجنسی در زندگی انسان، یک یهودی قراردارد... و بالاخره در پشت سر همه مکاتب و اندیشههای ویرانگر، یهودیان قرار دارند». «و قطعا مهربانترین مردم نسبت به مؤمنان کسانی را مییابی که گفتند: ما نصاراییم، این بدان سبب است که از آنان کشیشان و راهبانی هستند» یعنی: نصاری را به دوستی و مودت با مؤمنان ازآن رو نزدیکتر مییابی که در میان نصاری، کشیشان دانشمند و راهبان حقپرستی هستند که فروتنی برای خداوند عزوجل ، رحم، سودرسانی به مردم و حقجویی را بهآنان آموزش میدهند. مراد از کشیشان در آیهکریمه، نیایشگران حقپرست وپیروان دانشمندان دینی هستند. رهبانیت و ترهب: عبارت است از: تعبد در صومعهها و کلیساها «و نیز» دوستی و محبت نصاری با مؤمنان «به سبب آن است که آنان کبر نمیورزند» از پذیرفتن سخن حق بلکه در برابر آن متواضعند، بر خلاف یهودیان که از این وصف بهدور میباشند زیرا کفرشان، کفر عناد و انکار است. نسفی میگوید: «آیه کریمه دلیل برآن است که علم سودمندترین چیزهاست، هرچند علم کشیشان باشد. همینطور بیزاری از کبر، سودمندترین چیزهاست؛ هرچند این بیزاری از سوی نصرانیای باشد».
﴿وَإِذَا سَمِعُواْ مَآ أُنزِلَ إِلَى ٱلرَّسُولِ تَرَىٰٓ أَعۡیُنَهُمۡ تَفِیضُ مِنَ ٱلدَّمۡعِ مِمَّا عَرَفُواْ مِنَ ٱلۡحَقِّۖ یَقُولُونَ رَبَّنَآ ءَامَنَّا فَٱکۡتُبۡنَا مَعَ ٱلشَّٰهِدِینَ٨٣﴾ [المائدة: 83].
«و چون اینان» یعنی: این دسته از نصاری که وصفشان گذشت «آنچه را بر اینپیامبر نازل شده است بشنوند، میبینی که چشمانشان از اشک لبریز میشود» یعنی: آنها در هنگام شنیدن قرآن، به پری چشمانشان اشک میریزند «به سبب آنچه ازحق شناختهاند» یعنی: بهسبب آنچه که از قرآن شنیدهاند زیرا دریافتهاند که این شنیدههایشان حق و حقیقت است زیرا این حقایق را در کتاب خود (انجیل) نیزیافتهاند «میگویند: پروردگارا! ما ایمان آوردهایم» به این کتابی که از سوی تو برمحمد صلی الله علیه و آله و سلم نازل شده است و نیز ایمان آوردهایم به پیامبری که این کتاب را بر وی نازل کردهای «پس ما را در زمره گواهان بنویس» یعنی: ما را در شمار امت محمد صلی الله علیه و آله و سلم قرار ده، همانان که بر مردم در روز قیامت گواهی میدهند. یا ما را در زمره گواهان بر صدق و راستگویی محمد صلی الله علیه و آله و سلم و اینکه او فرستاده برحقت بهسوی مردم است، بنویس.
﴿وَمَا لَنَا لَا نُؤۡمِنُ بِٱللَّهِ وَمَا جَآءَنَا مِنَ ٱلۡحَقِّ وَنَطۡمَعُ أَن یُدۡخِلَنَا رَبُّنَا مَعَ ٱلۡقَوۡمِ ٱلصَّٰلِحِینَ٨٤﴾ [المائدة: 84].
«و ما را چه شده است که به خدا و آنچه از حق که به ما رسیده، ایمان نیاوریم» یعنی: چه سد و مانعی در میان ما و ایمان بهحقیقت ـ که همانا رسالت حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم است ـ میتواند حایل شود درحالی که مقتضی ایمان موجود است و آن طمعما به دریافت انعام الهی است: «و حال آن که طمع داریم کهپروردگارمان ما را با قوم صالحان همراه و وارد کند» یعنی: در حالیکه ما چشم داریم تا در مصاحبت صالحان ـ از انبیا علیهم السلام و پیروان فرمانبردارشان ـ به بهشت وارد شویم زیرا دیگر هرگز به عواملی که ما را بر کفر به خداوند عزوجل و پیامبرش وادارد، التفاتی نمیکنیم.
﴿فَأَثَٰبَهُمُ ٱللَّهُ بِمَا قَالُواْ جَنَّٰتٖ تَجۡرِی مِن تَحۡتِهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُ خَٰلِدِینَ فِیهَاۚ وَذَٰلِکَ جَزَآءُ ٱلۡمُحۡسِنِینَ٨٥﴾ [المائدة: 85].
«پس به پاس آنچه گفتند، خدا به آنان باغهایی پاداش داد که از زیر درختان آن نهرها جاری است، در آن جاودانه میمانند و این پاداش نیکوکاران است» آری! خدای عزوجل در برابر این سخنشان که آن را به اخلاص گفتند و به مضمون آن نیز معتقد و باورمند بودند، چنین پاداش شایستهای به ایشان داد.
در بیان سبب نزول آمدهاست: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم عمروبنامیه ضمری را همراه با نامهای بهسوی نجاشی پادشاه حبشه فرستاده او را به دین حق دعوت کردند پسنجاشی به دنبال راهبان و کشیشان فرستاده همه آنان را گرد آورد، سپس از جعفربنابیطالب رضی الله عنه خواست تا بر آنان قرآن بخواند، جعفر رضی الله عنه بر ایشان سوره «مریم» را قرائت کرد پس همه آنان ایمان آوردند و چشمانشان از اشک لبریز شد و هماناناند که خداوند عزوجل آیه: ﴿وَلَتَجِدَنَّ أَقۡرَبَهُم مَّوَدَّةٗ﴾ را تا ﴿فَٱکۡتُبۡنَا مَعَ ٱلشَّٰهِدِینَ﴾ در شأن ایشان نازل کرد.
﴿وَٱلَّذِینَ کَفَرُواْ وَکَذَّبُواْ بَِٔایَٰتِنَآ أُوْلَٰٓئِکَ أَصۡحَٰبُ ٱلۡجَحِیمِ٨٦﴾ [المائدة: 86].
و برای اینکه کسی از آیات قبل چنین برداشت نکند که ستایش یادشده، شامل همه نصاری است، خداوند متعال میفرماید: «و کسانی که کافر شدند و آیات ما را تکذیب کردند، آنان اهل دوزخ اند» پس بدانید که ثنا و ستایش ذکر شده، از آن گروه خاصی از نصاری است که اوصاف فوق در آنها یکجا شده است؛ که پذیرفتن اسلام از سوی ایشان در رأس آن اوصاف است.
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ لَا تُحَرِّمُواْ طَیِّبَٰتِ مَآ أَحَلَّ ٱللَّهُ لَکُمۡ وَلَا تَعۡتَدُوٓاْۚ إِنَّ ٱللَّهَ لَا یُحِبُّ ٱلۡمُعۡتَدِینَ٨٧﴾ [المائدة: 87].
از ابن عباس رضی الله عنه دربیان سبب نزول آیه کریمه روایت شدهاست: گروهی ازصحابه ـ که عثمان بن مظعون رضی الله عنه یکی از ایشان بود ـ گفتند: آلتهای تناسلیخود را قطع میکنیم و شهوات دنیا را ترک نموده فقط به عبادت و نیایشحق تعالی مشغول میشویم و همانند راهبان به منظور عبرتگرفتن و عبادت، در زمین به سیر و سفر میپردازیم! چون این خبر به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم رسید، آن حضرت صلی الله علیه و آله و سلم بهدنبال ایشان فرستاده و شنیدههای خود را در این باره با آنها در میان گذاشتند. آنان خبر رسیده را تصدیق کردند و گفتند: آری! چنین گفتیم و قصد چنین کاری را داریم! رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «ولی من روزه میگیرم ومیخورم، نماز میخوانم و میخوابم و با زنان ازدواج میکنم پس هرکس بهسنت من چنگ زند، او از من است و هرکس به سنت من چنگ نزند، او از مننیست». همان بود که درباره این گروه از صحابه نازل شد:
«ای مؤمنان! طیباتی را که الله برای شما حلال ساخته است حرام نشمارید» طیبات: لذایذی است که خدای عزوجل آنها را به بندگانش حلال ساخته است. بنابراین، خداوند متعال مؤمنان را نهی میکند از اینکه چیزی از پاکیزگیها را برمبنای این پندار بر خود حرام سازند که حرام کردن پاکیزگیها، بهمعنای طاعت و تقرب به حق تعالیاست و از مقوله زهد و رویگردانی از دنیا میباشد، یا به هر بهانه دیگری نباید حلالی از حلالهای خداوند عزوجل را بر خود حرام گردانند. چنانکه برخی از عوامالناس در هر عصر و زمانی چنین میکنند؛ مثلا میگویند: این چیز بر من حرام است! آن چیز را بر خود حرام ساختم! و الفاظی مانند اینها ـ که نهی قرآنی شامل آن میشود «و از حد در نگذرید» با حلالکردن آنچه که حق تعالی آن را بر شما حرام گردانیده. یعنی: در اعمال رخصتها و فرورفتن در تساهل و آسانگیری، کار را به آنجا نرسانید که حرامی را بر خود حلال گردانید زیرا این کار نیز بر شما نارواست، همانگونه که سختگیریهای بیمورد، چون حرامکردن حلالها ناجایز میباشد «همانا الله ازحدگذرندگان را دوست نمیدارد».
امام ابوحنیفه، امام احمدبن حنبل و پیروانشان برآنند که: هرکس چیزی را تناول کرد که آن را بر خود حرام ساخته بود، بر وی کفاره یمین (سوگند شکنی) لازم میشود.
﴿وَکُلُواْ مِمَّا رَزَقَکُمُ ٱللَّهُ حَلَٰلٗا طَیِّبٗاۚ وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ ٱلَّذِیٓ أَنتُم بِهِۦ مُؤۡمِنُونَ٨٨﴾ [المائدة: 88].
«و آنچه الله به شما روزی دادهاست؛ حلال و پاکیزه بخورید» لذا نه آنها را بر خود حرام بشمارید و نه پلید و نجس «و از آن خدایی که به او ایمان دارید پروا دارید» یعنی: در همه امور از خداوند متعال پروا دارید، از جمله در حلال و حرام وی. این آیه دلالت میکند بر اینکه ایمان به خداوند عزوجل ، موجب تقوا و پرواداشتن از وی در امر و نهی وی است.
و از آنجاییکه حرام کردن پاکیزگیها بر خود، غالبا با سوگند همراه است پس بیان حکم سوگند در اینجا مناسب مینمود، به همین جهت فرمود:
﴿لَا یُؤَاخِذُکُمُ ٱللَّهُ بِٱللَّغۡوِ فِیٓ أَیۡمَٰنِکُمۡ وَلَٰکِن یُؤَاخِذُکُم بِمَا عَقَّدتُّمُ ٱلۡأَیۡمَٰنَۖ فَکَفَّٰرَتُهُۥٓ إِطۡعَامُ عَشَرَةِ مَسَٰکِینَ مِنۡ أَوۡسَطِ مَا تُطۡعِمُونَ أَهۡلِیکُمۡ أَوۡ کِسۡوَتُهُمۡ أَوۡ تَحۡرِیرُ رَقَبَةٖۖ فَمَن لَّمۡ یَجِدۡ فَصِیَامُ ثَلَٰثَةِ أَیَّامٖۚ ذَٰلِکَ کَفَّٰرَةُ أَیۡمَٰنِکُمۡ إِذَا حَلَفۡتُمۡۚ وَٱحۡفَظُوٓاْ أَیۡمَٰنَکُمۡۚ کَذَٰلِکَ یُبَیِّنُ ٱللَّهُ لَکُمۡ ءَایَٰتِهِۦ لَعَلَّکُمۡ تَشۡکُرُونَ٨٩﴾ [المائدة: 89].
«خداوند شما را به سوگندهای لغو بازخواست نمیکند» یعنی: سوگندهای لغو، بازپرسی و مؤاخذهای ندارند و پرداخت کفاره هم در آنها واجب نیست. سوگند لغو: در مذهب شافعی رحمه الله این است که شخص در اثنای سخنش بگوید: نه والله! آری والله!، بیآن که از آن قصد قسم خوردن را داشتهباشد، که این نوع ازسوگندهای بیهوده، اغلب بهطریق عادت از انسان صادر میشود. اما از نظر جمهور فقها: سوگند لغو آن است که شخص در خبردادن از گذشته یا از حال، گمان خویش را بر مبنای وقوع مفاد آن خبر قرار داده و بر وقوع آن امر پنداری سوگند بخورد؛ درحالیکه واقعیت امر برخلاف آن باشد. بیان حکم سوگند لغو درسوره «بقره» نیز گذشت. «ولی شمارا بهسبب محکم کردن سوگندها بهقصد مؤاخذه میکند» یعنی: شما را به سوگندهای محکم و منعقدهای که از روی قصد و اراده یاد میکنید، مؤاخذه میکند، در صورتی که این سوگندها را بشکنید.
پس سوگندها عموما بر دو نوع اند:
1ـ سوگندهای لغو. 2ـ سوگندهای محکم و از روی اراده. اما در اینجا نوع سومی از سوگند است که آن را «یمین غموس» مینامند. سوگند غموس در نزد احناف عبارت است از: سوگندخوردن قصدی بر وقوع امری در گذشته یا حال که واقع نشده است. احناف برآنند که سوگند «غموس» کفارهای ندارد زیرا سزای آن فروغلتیدن و غوطهور شدن در جهنم است چنانکه از نام آن پیداست. «پسکفاره آن» یعنی: کفاره سوگند منعقده، از کسیکه با اراده و آگاهانه سوگند میخورد و سوگند خود را میشکند: «طعام دادن ده مسکین است از جنس میانه آنچه که خانواده خود را میخورانید» یعنی: آن ده مسکین را از میانگین آنچه که عادتا به کسان و خانواده خود میخورانید، اطعام کنید و طعام دادن ایشان ازغذاهای اعلا بر شما واجب نیست، همانگونه که خوراندن به مسکین از طعام ادنی و پست نیز جایز نمیباشد و اطعام آنها تا سرحد سیرکردن آنهاست. احناف میگویند: اطعام بهطور اعلی؛ سه نوبت غذا دادن با نانخورش، اطعام بهطور ادنی؛ یکبار غذادادن از خرما یا جو و اطعام به طور اوسط؛ دو نوبت غذادادن در نهار و شام است. عمر و عائشه رضی الله عنه گفتهاند: برای هریک از ده مسکین، نیم صاع از گندم یا خرما بپردازد. رأی احناف نیز همین است. اما شافعیمیگوید: برای هر مسکین یک «مد»[8] بپردازد. «یا» کفاره سوگند قصدی «پوشانیدن آنان است» یعنی: پوشانیدن لباسی به آن ده مسکین است که بدنشان رابپوشاند، هرچند یک قواره لباس باشد. به قولی: مراد از (کسوت)، آن مقدار ازلباس است که با پوشیدن آن، خواندن نماز جایز باشد. ولی احناف برآنند که حد ادنای لباس، لباسیاست که تمام بدن را بپوشاند، از این جهت، دادن فقط یک ازار و عمامه کافی نیست. «یا» کفاره سوگند قصدی «آزاد کردن بردهای است» ازقید بردگی. شافعی شرط کرده است که آن برده باید مؤمن باشد اما احناف، مؤمنبودن وی را شرط نکردهاند. بنابراین، کسیکه سوگند میخورد و باز سوگند میشکند، در میان سه کار یاد شده مخیر است و هریک از آنها را که میخواهد، میتواند انجام دهد.
«پس هرکه اینها را نیافت، بر اوست که سه روز روزه بگیرد» یعنی: هرکس یکی از سه چیز یادشده را نیافت، روزه گرفتن سه روز پیاپی، کفاره وی است. و این رأی جمهور فقهاست. اما مالکیها میگویند: گرفتن سه روز روزه بهطور متفرق نیز درست است. «این است کفاره سوگندهای شما هنگامیکه سوگند خوردید» و بعداز آن سوگند شکسته و حانث گردیدید زیرا دادن کفاره قبل ازسوگندشکنی ـ چنانکه احناف گفتهاند ـ جایز نیست «و سوگندهای خود را نگاه دارید» این عبارت به سه معنی است:
1- سوگندهای خود را نگاهدارید و به سوگندخوردن شتاب نورزید.
2- سوگندهایی را که خوردهاید نگاهدارید و به شکستن آنها نشتابید.
3- چنانچه سوگندهای خود را شکستید، در پرداخت کفاره سهلانگاری نکنید.
«اینگونه خداوند برای شما آیات خود را بیان میکند» با اینچنین بیان روشنی «باشد که شکر کنید» این نعمتهایی را که او بر شما منت نهادهاست، چون نعمت بیان شریعت و روشنساختن احکام خود.
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُوٓاْ إِنَّمَا ٱلۡخَمۡرُ وَٱلۡمَیۡسِرُ وَٱلۡأَنصَابُ وَٱلۡأَزۡلَٰمُ رِجۡسٞ مِّنۡ عَمَلِ ٱلشَّیۡطَٰنِ فَٱجۡتَنِبُوهُ لَعَلَّکُمۡ تُفۡلِحُونَ٩٠﴾ [المائدة: 90].
«ای مسلمانان! جز این نیست که خمر و میسر» تفسیر خمر و میسر (شراب وقمار) در سوره «بقره» گذشت. از ابنعباس رضی الله عنه روایت شده است که فرمود: تمام انواع قمار از «میسر» است، حتی بازی بچهها با گردو و مهرههای نرد. «و» جزاین نیست که «انصاب» یعنی: بتانی که برای پرستش نصب شده بودند «و ازلام» یعنی: تیرهای قرعه، که تفسیر آن در اوایل این سوره گذشت «رجساست» رجس: بر پلیدیها و نجاستها اطلاق میشود «و از عمل شیطان است» زیرا این شیطان است که اعمال یادشده را برای شما نیکو جلوه داده و آنها را آرایشمیدهد «پس، از آن پرهیز کنید» یعنی: از پلیدی، یا از عمل شیطان پرهیز کنید؛ ودر هردو صورت معنی یکی است. «باشد که رستگار شوید» و به فیض رستگاری نایل گردید.
ملاحظه میکنیم که حق تعالی با چندین تأکید، شراب و قمار را حرام اعلام کرد: تأکید اول این که: آنها را در ردیف پرستش بتان قرار داد. تأکید دوم این که: آنها را رجس، یعنی نجس معنوی معرفی کرد، هرچند به قول بعضی: در شراب نجاست حسی نیز هست. تأکید سوم این که: آن دو را از عمل شیطان نامید و روشن است که از شیطان جز شر خالص سر نمیزند. تأکید چهارم این که: مؤمنان را دستور داد تا از آن بپرهیزند، که این تعبیر در نهی، از معنای (ترککردن) بلیغتر است. و نهایتا این که: پرهیز از آنها را موجب رستگاری اعلام کرد پس هرگاه پرهیز از آنها رستگاری باشد، روشن است که ارتکاب آنها، سراسر زیان و خسارت است.
از ابنعمر رضی الله عنه روایت شدهاست که فرمود: درباره شراب سه آیه نازل شده است، اولین آنها آیه: ﴿یَسَۡٔلُونَکَ عَنِ ٱلۡخَمۡرِ وَٱلۡمَیۡسِرِ﴾ [البقرة: 219]. است و بعد از نزول آن، برخی از اصحاب رضی الله عنهم چنین تبصره کردند که شراب حرام گشته لذا به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم گفتند: اجازه بدهید تا چنانکه خداوند متعال در این آیه فرموده، از منافع شراب بهره گیریم! رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در قبال این درخواست آنها سکوت نمودند. بعد از آن آیه: ﴿لَا تَقۡرَبُواْ ٱلصَّلَوٰةَ وَأَنتُمۡ سُکَٰرَىٰ﴾ [النساء: 43]. نازل شد، باز برخی چنین تبصره کردند که شراب حرام شده است لذا اصحاب رضی الله عنهم گفتند: یا رسولالله! بسیار خوب؛ در نزدیک اوقات نماز شراب نمینوشیم. باز هم رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم سکوت نمودند. سپس آیه: ﴿إِنَّمَا ٱلۡخَمۡرُ وَٱلۡمَیۡسِرُ...﴾ نازل شد. در این هنگام رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: اکنون دیگر شراب (بهطور قطع) حرام گردید.
در حدیث شریف آمده است: «کل مسکر خـمـر، وکل مسکر حرام، ومن شرب الخمر فمات وهو یدمنها لـم یتب، لم یشربها فی الآخرة». «هر چیز مستیآوری شراب است وهر مستیآوری حرام است پس هر کس شراب نوشید و در حالی مرد که هنوز به آن معتاد بود و از آن توبه نکرده بود، آن را در آخرت نمینوشد».
﴿إِنَّمَا یُرِیدُ ٱلشَّیۡطَٰنُ أَن یُوقِعَ بَیۡنَکُمُ ٱلۡعَدَٰوَةَ وَٱلۡبَغۡضَآءَ فِی ٱلۡخَمۡرِ وَٱلۡمَیۡسِرِ وَیَصُدَّکُمۡ عَن ذِکۡرِ ٱللَّهِ وَعَنِ ٱلصَّلَوٰةِۖ فَهَلۡ أَنتُم مُّنتَهُونَ٩١﴾ [المائدة: 91].
بعد از آن که حق تعالی در آیه سابق حکم تحریم شراب و قمار را اعلام کرد، اکنون در این آیه حکمت تحریم آنها را بیان میکند: «همانا شیطان میخواهد با شراب و قمار، میان شما دشمنی و کینه بیندازد» این از مفاسد دنیوی شراب و قماراست «و» از مفاسد دینی نیز در آنها بسیار است، از جمله اینکه شیطان میخواهد: «شما را از یاد الله و از نماز بازدارد پس آیا شما دست برمیدارید»؟ و ازآنها بهطور نهایی بازمیایستید؟ یعنی: دیگر بس است، بازایستید! عمر رضی الله عنه چون این آیه را شنید، فرمود: بازایستادیم پروردگارا!
احناف برآنند که: بازی با نرد، شطرنج، قاب قمار، منقل چینی، ورق و مانند اینها مکروه تحریمی است، هرچند که با قمار همراه نباشد اما امام ابویوسف بازی با شطرنج را مباح دانسته، مشروط به این شرایط که:
1- بازی شطرنج با قمار همراه نباشد.
2- شخص بهطور دایم به آن پایبند نباشد.
3- به واجبی از واجبات وی خلل وارد نسازد.
4- بر آن بسیار سوگند نخورد.
﴿وَأَطِیعُواْ ٱللَّهَ وَأَطِیعُواْ ٱلرَّسُولَ وَٱحۡذَرُواْۚ فَإِن تَوَلَّیۡتُمۡ فَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّمَا عَلَىٰ رَسُولِنَا ٱلۡبَلَٰغُ ٱلۡمُبِینُ٩٢﴾ [المائدة: 92]
«و از خدا و پیامبر اطاعت کنید و برحذر باشید» از نافرمانی خدا عزوجل و پیامبرش، یعنی: ترس و حذر از مخالفت را با طاعت خدا عزوجل و رسولش یکجا گردانید «پس اگر رو گردانیدید» از فرمانبرداری و ترس از خدا عزوجل و اطاعت رسولش صلی الله علیه و آله و سلم «بدانید که بر پیامبر ما جز پیام رساندن آشکار نیست» یعنی: در آن صورت، شما بر پیامبر هیچ زیانی وارد نساختهاید زیرا مأموریت وی فقط ابلاغ آیات است و بس بلکه برخود زیان رساندهاید؛ چرا که از تکلیف خویش روی برتافتهاید.
﴿لَیۡسَ عَلَى ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ جُنَاحٞ فِیمَا طَعِمُوٓاْ إِذَا مَا ٱتَّقَواْ وَّءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ ثُمَّ ٱتَّقَواْ وَّءَامَنُواْ ثُمَّ ٱتَّقَواْ وَّأَحۡسَنُواْۚ وَٱللَّهُ یُحِبُّ ٱلۡمُحۡسِنِینَ٩٣﴾ [المائدة: 93].
«بر کسانی که ایمان آوردند و اعمال شایسته کردند، در آنچه خوردند» قبل ازتحریم شراب، از هر نوع خوراکی و نوشیدنیای که میل داشتند «گناهی نیست، چون تقوا پیشه کردند» یعنی: چرا که از آنچه بر آنان حرام گشته بود؛ چون شرک وغیره، پرهیز کردند «و ایمان آوردند و اعمال شایسته کردند و باز تقوا پیشه کردند» وپرهیزگاری کردند از آنچه که بعدا بر آنان حرام شد، با وجود آن که قبلا برآنان مباح بود «و ایمان آوردند» به تحریم آن «و باز تقوا پیشه کردند» و پرهیزگاریکردند از آنچه که بعد از آن تحریم، بر آنان حرام شد و قبلا بر آنان مباح بود «و نیکوکاری کردند» یعنی: اعمال نیک انجام دادند.
مراد از تقوا و ایمانی که در اول ذکر شد؛ تحقق اصل تقوا و اصل ایمان در آنان است، مراد از تقوا و ایمانی که بار دوم ذکر شد؛ ثبات و دوام ایشان بر تقوا و ایمان است و مراد از تقوای سوم؛ پرهیز از ظلم بر بندگان و احسان و مواسات با آنان است. یا مراد از تقوای اول؛ خودداری از شرک، مراد از تقوای دوم؛ خودداری از محرمات و مراد از تقوای سوم؛ خودداری از شبهات است «و الله نیکوکاران را دوست میدارد».
سبب نزول: چون آیه تحریم شراب و قمار نازل شد، گروهی از صحابه گفتند: چگونه خواهد بود سرانجام کار کسانی از ما که قبل از تحریم درگذشتند درحالی که تا دم مرگ شراب مینوشیدند و تا دم مرگ اموال به دست آمده از قمار را میخوردند و درحالی مردند که این غذاهای حرام در شکمشان بود؟ پسآیه کریمه نازل شد و روشن ساخت که چون آنها قبل از تحریم شراب و قمار درگذشتهاند لذا بر آنان گناهی نیست درحالی که پرهیزگار هم بودهاند.
بایسته یادآوری است که حد شراب، بنابر رأی جمهور فقها هشتاد شلاق (دره) است.
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ لَیَبۡلُوَنَّکُمُ ٱللَّهُ بِشَیۡءٖ مِّنَ ٱلصَّیۡدِ تَنَالُهُۥٓ أَیۡدِیکُمۡ وَرِمَاحُکُمۡ لِیَعۡلَمَ ٱللَّهُ مَن یَخَافُهُۥ بِٱلۡغَیۡبِۚ فَمَنِ ٱعۡتَدَىٰ بَعۡدَ ذَٰلِکَ فَلَهُۥ عَذَابٌ أَلِیمٞ٩٤﴾ [المائدة: 94].
«ای مؤمنان! هرآینه خداوند شما را به چیزی از شکار که در دسترس شما و نیزههای شما باشد خواهد آزمود» یعنی: شما را به چنان شکار آمادهای میآزماید که در آن بهتیراندازی، راندن حیوانات شکاری و تعقیب و دنبال نمودن آنها نیازی نباشد بلکه آن شکارها ـ به منظور آزمایشتان ـ همه در دسترس و در برد نیزههایتان قرارداشته باشد. آری! شکار یکی از موارد تأمین زندگی مادی اعراب بود و خدای عزوجل ایشان را با تحریم آن در حال احرام و در سرزمین حرم، مورد آزمایشقرار داد چنانکه بنیاسرائیل را با عدم تجاوز از حدود مقرره در روز شنبه، موردآزمایش قرار داد «تا معلوم بدارد که چهکسی غایبانه از وی میترسد» یعنی: خدای عزوجل این آزمایش را ترتیب خواهد داد تا به علم ظهور معلوم بدارد که چهکسی از شما پنهان از چشم مردم، از او پروا میدارد، همانگونه که از او در پیش چشم و گوش مردم پروا میدارد زیرا پروا داشتن ازخداوند عزوجل بهطور غایبانه و نهان ازچشم و گوش مردم، خود برهان ایمان است «پس هرکس بعد از آن تجاوز کند، برای اوست عذاب دردناک» بهجهت مخالفت وی با امر و شرع الهی.
مقاتل در بیان سبب نزول میگوید: این آیه در عمره حدیبیه نازل شد، آنگاه که انبوهی از جانوران و پرندگان بر مسلمانان در محل اردویشان درآمده و آن محل را پوشانیدند، بهگونهای که ایشان در گذشته چنین جمع انبوهی از حیوانات وپرندگان شکاری را هرگز ندیده بودند. همان بود که خدای عزوجل ایشان را ازکشتن شکار در حال احرام نهی کرد.
بایسته یادآوری است که این آزمایش برای مؤمنان تا روز قیامت استمرار دارد چنانکه میفرماید:
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ لَا تَقۡتُلُواْ ٱلصَّیۡدَ وَأَنتُمۡ حُرُمٞۚ وَمَن قَتَلَهُۥ مِنکُم مُّتَعَمِّدٗا فَجَزَآءٞ مِّثۡلُ مَا قَتَلَ مِنَ ٱلنَّعَمِ یَحۡکُمُ بِهِۦ ذَوَا عَدۡلٖ مِّنکُمۡ هَدۡیَۢا بَٰلِغَ ٱلۡکَعۡبَةِ أَوۡ کَفَّٰرَةٞ طَعَامُ مَسَٰکِینَ أَوۡ عَدۡلُ ذَٰلِکَ صِیَامٗا لِّیَذُوقَ وَبَالَ أَمۡرِهِۦۗ عَفَا ٱللَّهُ عَمَّا سَلَفَۚ وَمَنۡ عَادَ فَیَنتَقِمُ ٱللَّهُ مِنۡهُۚ وَٱللَّهُ عَزِیزٞ ذُو ٱنتِقَامٍ٩٥﴾ [المائدة: 95].
«ای مؤمنان! درحالیکه محرمید» یعنی: درحالی که جهت انجام حج یا عمره یا هر دو، احرام بستهاید «شکار را نکشید و هرکس از شما عمدا آن را بکشد» یعنی: درحالی آن را بکشد که بهیادآورنده احرام خویش است، یا از حرمت کشتن آن آگاه است «باید نظیر آنچه کشته است کفارهای بدهد» یعنی: بر وی تحمل کیفر و پرداخت کفارهای همانند با آنچه کشته؛ واجب است «از چهارپایان» یعنی: از شتر، یا گاو، یا گوسفند «که حکم کند به آن» یعنی: به آن جزا و کیفر، یا به همانند بودن آنچه که کشته است «دو تن عادل از میان شما» یعنی: دو مرد معروف به عدالت از میان مسلمانان به آن حکم کنند پس چون آن دو به آن حکم کردند، آن کفاره بر وی لازم میشود «و به صورت هدی به کعبه برسد» یعنی: اگر دو تن حکم عادل به کفاره حکم کردند، با آن حیوان کفاره، همان کاری انجام میشود که باقربانی انجام میشود؛ از فرستادن آن بهسوی مکه و ذبح نمودن آن در آنجا. البته مراد آیه عین کعبه نیست زیرا قربانی در خود کعبه ذبح نمیشود بلکه مراد سرزمین حرم است و هیچ خلافی در این نیست «یا باید کفارهای بدهد که عبارت است از: طعام دادن مساکین، یا برابر آن روزه بگیرد» اما بر کسیکه بدون عمد شکار را میکشد، کفارهای نیست. برخی گفتهاند: بر وی نیز کفاره است.
بایسته یاد آوری است که علما مقدار کفاره در هرگونه صیدی را مقرر داشتهاند. شاه ولیالله دهلوی میگوید: «جزای صید یکی از سه چیز تواند بود:
1- همانند صید را در حرم ذبح کند. این همانندی در نزد شافعی به خلقت و هیأت و در نزد ابوحنیفه به قیمت است زیرا مماثلت به خلقت و هیأت متعذر میباشد پس مراد مماثلت معنوی است و داوران باید قیمت آن را بسنجند نه حیوانی مانند آن را.
2- به قیمت صید، خوراکیای خریده و آن را به مسکینان بدهد. در نزد شافعی باید به هر مسکین مدی از طعام و در نزد ابوحنیفه به هر مسکین نیم صاع از گندم یایک صاع از جو بدهد[9].
3- بجای اطعام هر نفر مسکین به شمار مسکینان یک روز روزه بدارد. پس جانی در میان سه نوع کفاره یادشده مخیر است «تا وبال کردار خود را بچشد» وبال: یعنی: سرانجام بد و جزای کشتن شکار را «الله از آنچه گذشت» از جانب شما، درمورد شکارکردن صید حرم قبل از نزول حکم کفاره «عفو کرده است ولی هر کسکه بازگردد» بهسوی کشتن شکار، بعد از این بیان قاطع «پس خدا از او انتقام میگیرد» در آخرت و او را بهسبب گناهانش عذاب میکند «و خداوند غالب و صاحب انتقام است» بر کسیکه از حدود اسلام تجاوز کند. برخی گفتهاند: معنیاین است که خداوند عزوجل از او با وضع نمودن کفاره انتقام میگیرد چنانکه جمهور فقها از جمله امام ابوحنیفه، پرداخت کفاره را بر تکرارکننده این جنایت، واجبشناختهاند بنابراین، در نزد آنان جزا با تکرار شکار تکرار میشود زیرا جزایآخرت مانع وجوب جزای دنیا بر وی نیست. اما شریح و سعیدبن جبیر گفتهاند: او در اولینباری که مرتکب این عملشد، باید کفاره بدهد، ولی اگر این عمل را تکرار کرد، بار دوم بر وی به کفاره حکم نمیشود بلکه به وی گفته میشود: برو که خدای عزوجل از تو انتقام میگیرد! یعنی: گناه تو بزرگتر از آن است که با کفاره جبران شود.
خاطر نشان میشود که بر مبنای احادیث شریف، حیوانات و حشرات موذی ذیل از حکم قتل صید در حالت احرام مستثنا هستند: 1 ـ کلاغ. 2 ـ زغن (غلیواج). 3 ـ عقرب. 4 ـ موش. 5 ـ سگ درنده. و گرگ نیز به سگ ملحق میشود. پس در کشتن آنها گناه و کفارهای نیست.
﴿أُحِلَّ لَکُمۡ صَیۡدُ ٱلۡبَحۡرِ وَطَعَامُهُۥ مَتَٰعٗا لَّکُمۡ وَلِلسَّیَّارَةِۖ وَحُرِّمَ عَلَیۡکُمۡ صَیۡدُ ٱلۡبَرِّ مَا دُمۡتُمۡ حُرُمٗاۗ وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ ٱلَّذِیٓ إِلَیۡهِ تُحۡشَرُونَ٩٦﴾ [المائدة: 96].
«برای شما» حتی در حال احرام نیز «شکار دریا حلال شده است» شکار دریا: شکار حیوانات آبی (آبزیان) است. مراد از دریا در اینجا: هر آبی است که درآن شکار دریایی یافت میشود، هرچند آن آب، آب نهر یا چاهی باشد «و» همچنین برای شما حلال شده «طعام دریا» طعام دریا: خوردنیای از خوردنیهای آن است که دریا به بیرون افگند، یا بر روی آب آید. اما در نزد ابوحنیفه، ماهی مردهای که بر روی آب دریا میآید، خورده نمیشود و بجز ماهی، خوردن سایر حیوانات دریایی نیز در نزد احناف روا نیست. ولی غیر احناف، (صید) را در آیه کریمه به شکاری که از دریا زنده گرفته میشود و (طعام) را به آنچه که دریا بعد از مردن آن را به بیرون میافگند، تفسیر کردهاند. آری! شکار و طعام دریا را برای شما حلال گردانیدیم «تا برای شما منفعتی باشد» و مقیمانی که آن را به طور تازه مصرف میکنند، از آن نیرو برگیرند «و برای قافله» یعنی: منفعتی باشد برای مسافران شما که از آن توشه برمیگیرند و گوشت حیوان شکارشده را خشک میکنند، یا آن را در یخچالها نگهداری میکنند ـ چون عصر حاضر ـ «ولی شکار بیابان بر شما حرام گردیده است، مادام که محرم باشید» یعنی: تا آنگاه که لباس احرام بر تن داشته باشید. همچنان شکار غیر محرم بر محرم حرام است، اگر غیر محرم آن را جهت استفاده محرم شکار کرده بود، مگر در رأی احناف که خوردن شکار خشکی را که به وسیله غیرمحرم صید شده باشد؛ در هرحال برای محرم جایز میدانند، چه به منظور استفاده وی شکار شده باشد، چه در غیر آن. شکار خشکی شامل هر حیوانی میشود که در خشکی تخمگذاری و تولید نسل نماید، هرچند پارهای از اوقات در دریا زندگیکند، چون مرغابی «و از خدایی که نزد او محشور میشوید پروا دارید» زیرا او شما را در برابر اعمالتان جزا میدهد.
﴿جَعَلَ ٱللَّهُ ٱلۡکَعۡبَةَ ٱلۡبَیۡتَ ٱلۡحَرَامَ قِیَٰمٗا لِّلنَّاسِ وَٱلشَّهۡرَ ٱلۡحَرَامَ وَٱلۡهَدۡیَ وَٱلۡقَلَٰٓئِدَۚ ذَٰلِکَ لِتَعۡلَمُوٓاْ أَنَّ ٱللَّهَ یَعۡلَمُ مَا فِی ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَمَا فِی ٱلۡأَرۡضِ وَأَنَّ ٱللَّهَ بِکُلِّ شَیۡءٍ عَلِیمٌ٩٧﴾ [المائدة: 97].
«خداوند کعبه را که بیت الحرام است، سبب قوام امور مردمان» یعنی: مایه و مدار سامانیابی و انتظام امور معاش و معاد و دین و دنیایشان «گردانید» زیرا در حج، منافع و مصالحی نهفته است که سبب رونق دین و دنیایشان میشود؛ آری! در حج نیایشگرانشان به اوج عبودیت واصل میشوند، خائف و هراسناکشان ایمن میشود، ضعیفشان نصرت داده میشود، تجارشان در آن سود میبرند، فقرایشان در آن اطعام میشوند و اخیرا اینکه خداوند عزوجل مناسک حج را سبب آبادانی وادیای غیرمزروع گردانید، وگرنه در آن هیچ کسی اقامت نمیگزید «و» خداوند عزوجل «ماه حرام را» نیز سبب انتظام و سامان یافتن امور مردم گردانید، طوریکه مردم در ماههای «حرام ـ ذوالقعده، ذوالحجه، محرم ورجب »ـ نه خونی را میطلبند، نه با دشمنی میجنگند و نه به امر مقدس و ارزش مورداحترامی بیحرمتی میکنند پس ماههای حرام ـ از این حیث ـ نیز مایه قوام وانتظام امور مردم است. ولی باید گفت که: حرمت قتل و قتال عادلانه در ماههای حرام، در شریعت ما منسوخ شده است «و» خداوند عزوجل «هدی را» یعنی: حیواناتی را که به مکه اهدا میشود «و قربانیهای قلادهدار را» نیز سبب انتظام امور مردم گردانید زیرا بجز منافع دیگری که در آنهاست، وقتی کسی حیوان دارای گردنبند (قلاده) را با خود همراه کند، فهمیده میشود که او عزم حج یا عمره را دارد و بنابراین، کسی متعرض وی نمیگردد. و قربانی قلاده دار را مخصوصا یاد کرد درحالی که این نوع قربانی نیز از (هدی) است، به خاطر آن که ثواب آن بیشتر و شکوه حج با آن جلوهگرتر است «این بیان برای آن است تا بدانید که الله آنچه را که در آسمانهاست و آنچه را که در زمین است میداند و تا بدانید که الله به همه چیز داناست» پس براساس حکمت و علم مطلق خویش، احکام را مشروع میگرداند.
﴿ٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّ ٱللَّهَ شَدِیدُ ٱلۡعِقَابِ وَأَنَّ ٱللَّهَ غَفُورٞ رَّحِیمٞ٩٨﴾ [المائدة: 98].
«بدانید که عقوبت الله سخت است» بر کسیکه احکام وی، حرم قدسی وی و حرمت احرام را سبک انگارد و به مقدسات و ارزشهای وی بیحرمتی کند «وبدانید که خدا آمرزنده مهربان است» بر تائبان و بازگشتکنندگانی که به آستان عفو و رحمت وی باز میآیند.
﴿مَّا عَلَى ٱلرَّسُولِ إِلَّا ٱلۡبَلَٰغُۗ وَٱللَّهُ یَعۡلَمُ مَا تُبۡدُونَ وَمَا تَکۡتُمُونَ٩٩﴾ [المائدة: 99].
«بر عهده پیامبر جز رساندن پیغام» برای شما «نیست» پس اگر امتثال و اطاعت نکردید، مسلما جز بهخودتان زیان نرسانده و جز در حق خودتان جنایت نکردهاید اما تا جاییکه به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم مربوط است؛ ایشان به تکلیف خود عمل کرده، دستور خدای عزوجل را انجام داده و به واجب تبلیغ قیام کرده است پسبرای شما در کوتاهیها و تقصیرهایتان هیچ عذری نیست «و خداوند آنچه را آشکار میکنید و آنچه را پنهان میدارید، میداند» لذا نفاق یا وفاق شما بر او پنهان نمیماند.
﴿قُل لَّا یَسۡتَوِی ٱلۡخَبِیثُ وَٱلطَّیِّبُ وَلَوۡ أَعۡجَبَکَ کَثۡرَةُ ٱلۡخَبِیثِۚ فَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ یَٰٓأُوْلِی ٱلۡأَلۡبَٰبِ لَعَلَّکُمۡ تُفۡلِحُونَ١٠٠﴾ [المائدة: 100].
«بگو» ای پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم «خبیث و طیب» یعنی: پلید و پاک «برابر نیست» مراد از خبیث: حرام و مراد از طیب: حلال است. یا مراد؛ انسانهای بد و شرور و مردمان خوب و پاکند. یا مراد؛ اعمال بد و اعمال نیک است. قرطبی میگوید: «لفظ، عام است و همه این معانی را دربر میگیرد». آری! این دو برابر نیستند «هرچند کثرت پلیدیها تو را به شگفت آورد» زیرا پلیدی یک چیز، سود و ثمر آن را از بینبرده و برکت آن را نابود میکند «پس ای صاحبان خرد! از الله پروا کنید» و اعمال صالحه را بر کردارهای ناشایست برگزینید و از پاکان و نیکان مردم باشید، نه از تبهکاران و پلیدان آنها «تا رستگار شوید».
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ لَا تَسَۡٔلُواْ عَنۡ أَشۡیَآءَ إِن تُبۡدَ لَکُمۡ تَسُؤۡکُمۡ وَإِن تَسَۡٔلُواْ عَنۡهَا حِینَ یُنَزَّلُ ٱلۡقُرۡءَانُ تُبۡدَ لَکُمۡ عَفَا ٱللَّهُ عَنۡهَاۗ وَٱللَّهُ غَفُورٌ حَلِیمٞ١٠١﴾ [المائدة: 101].
پس از آن که خداوند عزوجل حکم شکار در حال احرام را بیان کرد، در اینجا مؤمنان را از مطرح کردن پرسشهایی که به انگیزه گرایش به تحریم اشیا عنوان میشود، نهی کرده و به آنان چنین ادب میآموزد: «ای مؤمنان! از آن چیزهایینپرسید» که به پرسیدن از آنها نیازی ندارید و به شما در امر دینتان مدد نمیرسانند. آری! از پیامبر خدا عزوجل در چنین مواردی سؤال نکنید «زیرا اگر حقیقت آنها برای شما آشکار شود، شما را غمگین میکند» و بر شما ناخوش میآید. از جهتی دیگر، سؤالکردن از امور بیفایده و از آنچه که بدان نیازی نیست، ممکن است سبب وجوب آن امر بر سؤالکننده و بر دیگران شود چنانکه یکی ازروایات وارده در بیان سبب نزول این آیه، دال بر این امر است. در این روایت آمدهاست؛ یکی از اصحاب از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم پرسید: آیا حج در هر سال فرض است؟ رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم خشمگین شدند و فرمودند: اگر بگویم: آری! بیگمان بر شما واجب میشود. همان بود که آیه کریمه نازل شد. «و اگر از آنها هنگامی که قرآن نازل میشود سؤال کنید» بدانید که با وجود رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در میانتان و نزول وحیبر وی؛ «البته برای شما روشن ساخته میشود» جواب آن سؤالتان؛ با پاسخ رسولاکرم صلی الله علیه و آله و سلم یا با نزول وحی در باره آن موضوع «خدا از آنها گذشت» یعنی: خدا عزوجل از آنچه در گذشته سؤال کردید درگذشت پس دیگربار به این شیوه بازنگردید. یا خدا عزوجل از مکلف کردنتان به آن تکالیف درگذشت «و خداوند آمرزنده بردبار است» و از بردباری وی است که شما را ـ جز بعد از هشداردادنتان ـ مجازات نمیکند.
حاصل معنی این است: در پیرامونتان اموری است که قرآن از آنها سکوت کرده و شما را در مورد آنها به چیزی مکلف نکرده است پس، از آن چیزها سؤال نکنید ولی اگر بهرغم این سؤال کردید، حکم آن بر شما نازل میشود، هرچند که شما را غمگین کند. در حدیث شریف آمده است: «بزرگترین مسلمانان در میان مسلمانان از نظر جرم، کسی است که از چیزی سؤال میکند که حرام نشده است اما بهسبب سؤال وی حرام میشود».
بعد از نزول این آیه، صحابه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به این ادب پایبند شدند به طوری که از طرح سؤالات بیفایده پرهیز کرده و فقط به آنچه که پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم به ایشان ابلاغ مینمود، اکتفا میکردند. اما بعد از عصر رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم ، طرح سؤالات در مورد امور شرعی جایز است زیرا امروزه دیگر بیم آن نمیرود که حلال یا حرامی نازل شود.
﴿قَدۡ سَأَلَهَا قَوۡمٞ مِّن قَبۡلِکُمۡ ثُمَّ أَصۡبَحُواْ بِهَا کَٰفِرِینَ١٠٢﴾ [المائدة: 102].
«همانا قومی پیش از شما، از مانند آنها سؤال کردند، باز به آن کافر شدند» یعنی: کسانی از امتهای پیشین، سؤالهایی مطرح کردند که نیازی به طرح آنها نبود و ضرورتی دینی طرح آنها را ایجاب نمیکرد اما چون بر اساس پرسشهای خود به تکالیفی مکلف شدند، به آن تکالیف عمل نکردند، که نمونه اینچنین اموری در آیینهای یهود و نصاری فراوان است.
پس قاعدهای که از این آیات برمیآید این است: از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم ابتدائا چیز نوی را نپرسید اما جایز است که درباره آنچه نازل شده، به قصد فهمیدن و عملکردن به آن، توضیح بخواهید.
﴿مَا جَعَلَ ٱللَّهُ مِنۢ بَحِیرَةٖ وَلَا سَآئِبَةٖ وَلَا وَصِیلَةٖ وَلَا حَامٖ وَلَٰکِنَّ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ یَفۡتَرُونَ عَلَى ٱللَّهِ ٱلۡکَذِبَۖ وَأَکۡثَرُهُمۡ لَا یَعۡقِلُونَ١٠٣﴾ [المائدة: 103].
«الله هیچ بحیره و سائبه و وصیله و حامیای را مشروع نگردانیده است» بحیره: مادهشتری بود که اهل جاهلیت گوش آن را میشگافتند و شیر آن را به بتان اختصاص میدادند پس کسی حق دوشیدن آن را برای خود نداشت و شگافتن گوش آن نشانهای بر این امر بود. سائبه: مادهشتری بود که نذر بتان میکردند ورهایش میساختند، یا شتر نری بود که کسی به این نیت مشروط نذر بتان میکردکه اگر مثلا خداوند عزوجل او را از بیماریای بهسلامت برهاند، یا او را از سفر به منزل و مأوایش برگرداند، در این صورت آن شتر را آزاد بگذارد که در هر جایی میخواهد به چرا و آب برود و کسی بر آن سوار نشود. وصیله: ماده شتری بود که اگر دوشکم مادینه میزایید، به خودشان تعلق میگرفت اما اگر نرینهای میزایید، به بتان اختصاص مییافت. حامی: شتر نری بود که چون از پشت وی ده فرزند بهوجود میآمد، میگفتند: حالا دیگر پشتش داغ شده پس رهایش میکردند ودیگر نه کسی بر آن سوار میشد، نه او را از آب و علفی باز میداشتند. اینها اموری چند بود که اهل جاهلیت آنها را اختراع کرده و در آنها به روش پیشینیانشان تمسک میجستند. «ولی کافران بر الله دروغ میبندند» زیرا آنها اینچیزها را به انگیزه تدین و تعبد بر خود حرام کرده و این تحریم را به خدای سبحان نسبت میدادند؛ درحالیکه خدای عزوجل آنها را حرام نکرده بود «و بیشترشان تعقل نمیکنند» زیرا افعال و دیدگاه آنان از عقل و فهم نشأت نمیگیرد. چنانکه آیه بعدی، نمونه دیگری از جهل و بیخردی آنان را این گونه معرفی میکند:
﴿وَإِذَا قِیلَ لَهُمۡ تَعَالَوۡاْ إِلَىٰ مَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ وَإِلَى ٱلرَّسُولِ قَالُواْ حَسۡبُنَا مَا وَجَدۡنَا عَلَیۡهِ ءَابَآءَنَآۚ أَوَلَوۡ کَانَ ءَابَآؤُهُمۡ لَا یَعۡلَمُونَ شَیۡٔٗا وَلَا یَهۡتَدُونَ١٠٤﴾ [المائدة: 104].
«و چون به آنان گفته شود: بهسوی آنچه خدا نازل کرده و بهسوی پیامبرش بیایید؛ میگویند: آنچه پدران خود را بر آن یافتهایم ما را بس است» یعنی: هرگز به قرآن و به پیامبر ایمان نمیآوریم زیرا دین پدرانمان برای ما کافی است «آیا هرچند پدرانشان چیزی نمیدانسته و هدایت نیافته بودند» یعنی: حتی اگر هم پدرانشان جاهلانی گمراه بوده باشند، باز هم بر دین آنان باقی میمانند؟ حال آن که سزاوار نیست کسی فقط بهخاطر اینکه پیشینیانش در راهی روان بودهاند، به کیش و آیین آنان باقی بماند، بویژه آن گاه که فساد شیوههای پیشینیان آشکار باشد، یا راه و روشآنان با کتاب خدا عزوجل و سنت پیامبرش صلی الله علیه و آله و سلم در مخالفت قرار داشته باشد. بنابراین، اگر اقتدا به کسی لازم است؛ آنکس باید عالمی راهیافته باشد درحالی که پدرانشان نه علمی داشتند و نه از هدایتی برخوردار بودند.
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ عَلَیۡکُمۡ أَنفُسَکُمۡۖ لَا یَضُرُّکُم مَّن ضَلَّ إِذَا ٱهۡتَدَیۡتُمۡۚ إِلَى ٱللَّهِ مَرۡجِعُکُمۡ جَمِیعٗا فَیُنَبِّئُکُم بِمَا کُنتُمۡ تَعۡمَلُونَ١٠٥﴾ [المائدة: 105].
«ای مؤمنان! به خودتان بپردازید» یعنی: شما در قبال خودتان مسؤول هستید پس خودتان را بپایید، یا خودتان را نگاه دارید «هرگاه شما راهیافته باشید، کسیکه گمراه شدهاست، به شما زیان نمیرساند» یعنی: چنانچه شما خود در حدود مسؤولیت نفس خویش، بهسوی حق راهیاب و هدایتشده باشید، گمراهی کسانی از مردم که گمراه شدهاند، به شما زیانی نمیرساند.
باید دانست که این آیه به معنای نفی وجوب امر به معروف و نهی از منکر نیست زیرا آیات قرآنی و احادیث نبوی بسیاری، بر وجوب حتمی و قطعی امربهمعروف و نهیازمنکر دلالت میکنند. پس این آیه کریمه که بر مسؤولیت شخصی تأکید میکند، بر کسانی حمل میشود که توانایی قیام به واجب «امر به معروف و نهی ازمنکر» را ندارند، یا بر کسانی حمل میشود که گمان نمیکنند امربهمعروف و نهیازمنکر به هیچ حالی از احوال در مخاطبشان تأثیری بجا گذارد، یا از آن بیم دارند که از امربهمعروف و نهیازمنکر با چنان زیانی روبرو شوند که صرف تصور وقوع آن، ترک آن را به آنان توجیه میکند. در حدیث شریف به روایت ابوبکرصدیق رضی الله عنه آمده است که فرمود: شما این آیه را میخوانید و آن را در غیر جایگاه آن مینهید... (یعنی آن را بر ترک امر به معروف و نهی از منکر حملمیکنید) درحالی که من از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شنیدم که فرمودند: «آنگاه که مردم منکر را دیدند و آن را تغییر ندادند، نزدیک است که خدای عزوجل همه آنان رابه عذاب خویش گرفتار کند». از ابوثعلبه خشنی نیز روایت شدهاست که فرمود: درباره این آیه از شخص بسیار آگاهی سؤال کردم، آری! درباره آن ازرسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم سؤال کردم پس در حدیث شریف فرمودند: «بلکه باید به معروف امر و از منکر نهی کنید تا آنگاه که چون [در زمانی قرار گرفتید که فقط] از بخل وحرص اطاعت و از هوای نفس پیروی میشد و خودپرستی و دنیامحوری مدار اعتبار بود و هر صاحب رأی و نظری فقط به رأی خویش دلخوش و فریفته میگردید پس در آن وقت بر شما مخصوصا مسئولیت نفس خود شماست...». «بازگشت همگی شما بهسوی خداوند است، آنگاه شما را از آنچه انجام میدادید، آگاه میسازد» یعنی: راهیافتگان و گمراهان هردو به سوی خدا عزوجل باز میگردند و او بهزودی تمام آنها را از اعمالشان خبر داده و در برابر عملشان محاسبهشان خواهد کرد، سپس همگی را در برابر اعمالشان جزا خواهد داد.
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ شَهَٰدَةُ بَیۡنِکُمۡ إِذَا حَضَرَ أَحَدَکُمُ ٱلۡمَوۡتُ حِینَ ٱلۡوَصِیَّةِ ٱثۡنَانِ ذَوَا عَدۡلٖ مِّنکُمۡ أَوۡ ءَاخَرَانِ مِنۡ غَیۡرِکُمۡ إِنۡ أَنتُمۡ ضَرَبۡتُمۡ فِی ٱلۡأَرۡضِ فَأَصَٰبَتۡکُم مُّصِیبَةُ ٱلۡمَوۡتِۚ تَحۡبِسُونَهُمَا مِنۢ بَعۡدِ ٱلصَّلَوٰةِ فَیُقۡسِمَانِ بِٱللَّهِ إِنِ ٱرۡتَبۡتُمۡ لَا نَشۡتَرِی بِهِۦ ثَمَنٗا وَلَوۡ کَانَ ذَا قُرۡبَىٰ وَلَا نَکۡتُمُ شَهَٰدَةَ ٱللَّهِ إِنَّآ إِذٗا لَّمِنَ ٱلۡأٓثِمِینَ١٠٦﴾ [المائدة: 106].
آیات سهگانه زیر از نظر اعراب، لفظ و حکم، از دشوارترین آیات قرآنی است:
«ای مؤمنان! نصاب شهادت در میان شما» شهادت در اینجا: عبارت از گواهیای است که از سوی شهود ارائه میشود. آری! نصاب شهادت در میان شما «هنگامی که مرگ یکی از شما حاضر آید» حضور مرگ: حضور علائم و نشانههای آن است «این است که در موقع وصیت باید از میان خود دو تن را» یعنی: دو تن از مردان مسلمان را «به گواهی در میان خود فراخوانید که عادل باشند» یعنی: این دو تن شاهد مسلمان باید عادل باشند «یا دو تن از غیرتان را» یعنی: از کفار را «به گواهی فراخوانید، اگر در زمین سفر کرده باشید» و گواه مسلمانی موجود نبود «ومصیبت مرگ شما را فرارسید» یعنی: نشانههای مرگتان در رسید. پس در چنینشرایطی میتوانید دو تن کافر را به گواهی فراخوانید که بعد از مرگتان حامل وصیتتان بهسوی ورثهتان گردند و نیز حامل مال بجامانده از شما بهسوی آنان باشند.
آیه کریمه دلیل جایز بودن گواهی اهل ذمه بر مسلمانان در سفر و در مورد وصایا میباشد. یعنی: جواز گواه گرفتن کافر، مقید به دو شرط یاد شده است. واگر به گواهان کافر مشکوک شده و علیه آنها ادعای خیانت کردید: «آنان را» برای ادای سوگند «بعد از نماز» عصر، یا غیرآن از نمازها «بازدارید». خاطرنشان میشود که ادای سوگند و فیصله قضایا بعد از نماز عصر در میان مسلمانان مرسوم بود. و حکمت در سوگند دادن بعد از نماز، تغلیظ و به تکان واداشتن وجدان و ضمیر سوگندخورنده است «پس اگر در صداقت آنان شک کردید» و مردد بودید «به الله قسم خورند» آن دو تن شاهد، به این مضمون «که: ما این حق را به هیچ قیمتی نمیفروشیم» یعنی: ما بهرهمان از سوی خداوند عزوجل را به این متاع ناچیز دنیا نمیفروشیم تا بهخاطر دستیابی به مال دنیا، بهنام مقدس او سوگند دروغ یادکنیم! «هرچند کسیکه بهنفع او گواهی میدهیم، صاحب قرابت باشد» یعنی: هرچندفرد (مشهودله) از نزدیکان ما باشد، ما قطعا حق و راستی را بر رضای وی ترجیحمیدهیم «و گواهی الله را پنهان نمیکنیم» یعنی: گواهیای را که خدای عزوجل به نگهداری و بزرگداشت آن امر کرده، پنهان نمیکنیم «که در غیر این صورت، از گناهکاران خواهیم بود» این جمله نیز در حکم قسم داخل است.
﴿فَإِنۡ عُثِرَ عَلَىٰٓ أَنَّهُمَا ٱسۡتَحَقَّآ إِثۡمٗا فََٔاخَرَانِ یَقُومَانِ مَقَامَهُمَا مِنَ ٱلَّذِینَٱسۡتَحَقَّ عَلَیۡهِمُ ٱلۡأَوۡلَیَٰنِ فَیُقۡسِمَانِ بِٱللَّهِ لَشَهَٰدَتُنَآ أَحَقُّ مِن شَهَٰدَتِهِمَا وَمَا ٱعۡتَدَیۡنَآ إِنَّآ إِذٗا لَّمِنَ ٱلظَّٰلِمِینَ١٠٧﴾ [المائدة: 107].
«و اگر معلوم شد که آندو دستخوش گناه شدهاند» یعنی: اگر بعد از اجرای مراسم تحلیف، آگاهی حاصل شد که آن دو شاهد، یا آن دو وصی، با دروغ گفتن درشهادت یا در سوگند، یا با ظهور خیانتی دیگر مرتکب گناهی گردیدهاند؛ «پس دوکس دیگر بجای آنها بایستند که قرابت نزدیکتری به متوفی داشته باشند» یعنی: دوتن دیگر که از نزدیکان متوفی باشند، بجای آن دو، جهت ادای سوگند علیه آنها بپا ایستند و بر آنچه که حق و حقیقت است؛ شهادت بدهند یا سوگند بخورند «از گروهی که هریک از دو گواه دروغ به زبردستی بر آنان، مال را حق خود ساخت» یعنی: این دو تن شاهد نزدیک به متوفی، از کسانی باشند که از سوی آن دو شاهد اول، بر آنان جفا رفته و ستم شده است «پس به الله سوگند خورند که گواهی ما درستتر ازگواهی آن دو است» یعنی: علیه دو شاهد کافر سوگند یاد کنند که: شهادت ما ازشهادت آنها درستتر است و آنها دروغگو و خائن هستند و ما امانتدار وراستگو «و ما از حد تجاوز نکردهایم» یعنی: ما این سوگند را علیه آنها به دروغ و بهتان نخوردهایم «و در غیر این صورت از ستمکاران باشیم» اگر در کارمان دروغ و دغلی وجود داشته باشد.
﴿ذَٰلِکَ أَدۡنَىٰٓ أَن یَأۡتُواْ بِٱلشَّهَٰدَةِ عَلَىٰ وَجۡهِهَآ أَوۡ یَخَافُوٓاْ أَن تُرَدَّ أَیۡمَٰنُۢ بَعۡدَ أَیۡمَٰنِهِمۡۗ وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَٱسۡمَعُواْۗ وَٱللَّهُ لَا یَهۡدِی ٱلۡقَوۡمَ ٱلۡفَٰسِقِینَ١٠٨﴾ [المائدة: 108].
«این» روش «نزدیکتر است به آن که شهادت را بر وجه آن ادا کنند» یعنی: این روش نزدیکتر به آن است که گواهان بردارنده گواهی وصیت، گواهی را بر وجه درست و بهطور شاید و باید آن ادا کنند و آن را تحریف و تبدیل نکرده و در آن خیانت نورزند «یا از آن بترسند که سوگندها بعد از سوگندهای آنان برگردانده شود» یعنی: این روش نزدیکتر به آن است که گواهان وصیت ایمن باشند از این ترس که سوگندها به ورثه برگردانده شده و آنها برخلاف گواهی آنان سوگند بخورند زیرا اگر کسی بداند که بعد از سوگند وی، سوگند دیگری از جانب مدعی نخواهد بود، سوگند دروغ میخورد لذا سوگند ورثه بعد از سوگند شهود وصیت، سبب میشود تا شهود وصیت از سوگند خوردن بهدروغ، پرهیز و احتیاط کنند «و از خدا پروا دارید» در امر خیانت و سوگند دروغ «و حکم او را بشنوید» به شنیدن پذیرش و اجابت «و الله گروه فاسقان را راه نمینماید» یعنی: بیرونروندگان از دایره اطاعت خود را به حق راهیاب نمیگرداند.
حاصل معنای دو آیه کریمه فوق این است: اگر به کسی نشانههای مرگ دررسد، باید وصیت کند و دو تن شاهد عادل مسلمان را بر وصیت خود گواه بگیرد و چنانچه در سفر بود و جز کافران کس دیگری در حولوحوش وی نبود و دو تن شاهد مسلمان نیافت، جایز است تا دو تن شاهد کافر را بر وصیت خویش گواه بگیرد. سپس اگر ورثه شخص وصیتکننده، در گواهی آن دو تن شک کردند، باید آن دو کافر به خداوند عزوجل سوگند بخورند بر این که: بهحق شهادت داده و چیزی از شهادت را کتمان نکردهاند و در مال متروکه متوفی که به آنها سپرده، خیانت ننمودهاند. آنگاه اگر بعد از این سوگند، در عمل خلاف سوگندشان بهظهور رسید، یا تصور میرفت که چیزی از ترکه متوفی به وجهی از وجوه در ملکیت آن دو تن درآمده است، در این هنگام، دو تن از مردان ورثه متوفی، علیه آن دو گواه کافر سوگند بخورند و بعد از آن به مفاد این سوگند عملمیشود.
از ابنعباس رضی الله عنه دربیان سبب نزول این آیه کریمه روایت شده است که فرمود: «تمیم داری و عدیبن بداء دو تن از نصرانیانی بودند که در مکه تجارت میکردند... و چون رسولاکرم صلی الله علیه و آله و سلم به مدینه هجرت کردند، آنان مرکز تجاری خویش را به مدینه انتقال دادند. در مدینه، یک تن از مسلمانان بهنام بدیل سهمییکجا با آنان بهقصد تجارت عازم شام گردید، بدیل در راه بیمار شد و احساس کرد که از آن بیماری جان بهسلامت نخواهد برد پس بهدست خویش وصیتی نوشته و آن را در درون کالای تجارتیاش پنهان نمود، آنگاه وصیت کرد و آنهارا بر وصیت خویش گواه گرفت. و چون درگذشت، آنها از میان کالای تجارتیاش ظرفی را که با طلا نقشونگار یافته بود، برای خود برداشتند و چون بهمدینه آمدند، ماجرای بیماری و مرگ بدیل را به خانوادهاش بازگفته و اموالش رابه آنان سپردند. هنگامیکه خانواده بدیل کالایش را گشودند، وصیتنامه او را کهصورت اموال خود را نیز درآن نوشته بود، یافتند اما از آن ظرف خبری نبود. لذا نزد رسولاکرم صلی الله علیه و آله و سلم شکایت نمودند، همان بود که آیات مبارکه نازل شد...».
ابنجریر طبری میگوید: «ترجیح این است که حکم آیه منسوخ نیست بلکه محکم است».
﴿یَوۡمَ یَجۡمَعُ ٱللَّهُ ٱلرُّسُلَ فَیَقُولُ مَاذَآ أُجِبۡتُمۡۖ قَالُواْ لَا عِلۡمَ لَنَآۖ إِنَّکَ أَنتَ عَلَّٰمُ ٱلۡغُیُوبِ١٠٩﴾ [المائدة: 109].
«روزی که خدا، پیامبران را گرد میآورد» که همانا روز قیامت است. مخاطب آیه مؤمنانند که باید این روز را بهیاد آورند، یا از آن حذر کنند. آری! روزی کهخداوند عزوجل پیامبران را گرد میآورد «پس میفرماید: چه پاسخی به شما داده شد»؟ یعنی: امتهایتان که خدای عزوجل شما را به سوی آنان برانگیخت، بهشما چه پاسخی دادند؟ «میگویند: ما علمی نداریم، تویی که دانای رازهای نهانی» باآن که پیامبران علیهم السلام به چگونگی پاسخی که امتهایشان به ایشان دادهاند دانا بودند ولی بهمنظور اظهار عجز و ناتوانی خود در پیشگاه خدای علامالغیوب، چنین گفته و پاسخ این سؤال حق تعالی را به خود وی تفویض کردند. به قولیدیگر:پیامبران علیهم السلام از هول و وحشت عرصه محشر، پاسخ امتهایشان را از یاد بردند. واین قولی است که میتواند یکجا کننده این سخنشان با گواهیای باشد که بعدا درباره امتهایشان میدهند. به قولیدیگر: محتمل است که مراد پیامبران علیهم السلام اینباشد که: ما به اخلاص امتهایمان علمی نداریم زیرا فقط تویی که دانای آشکار و نهان هستی.
﴿إِذۡ قَالَ ٱللَّهُ یَٰعِیسَى ٱبۡنَ مَرۡیَمَ ٱذۡکُرۡ نِعۡمَتِی عَلَیۡکَ وَعَلَىٰ وَٰلِدَتِکَ إِذۡ أَیَّدتُّکَ بِرُوحِ ٱلۡقُدُسِ تُکَلِّمُ ٱلنَّاسَ فِی ٱلۡمَهۡدِ وَکَهۡلٗاۖ وَإِذۡ عَلَّمۡتُکَ ٱلۡکِتَٰبَ وَٱلۡحِکۡمَةَ وَٱلتَّوۡرَىٰةَ وَٱلۡإِنجِیلَۖ وَإِذۡ تَخۡلُقُ مِنَ ٱلطِّینِ کَهَیَۡٔةِ ٱلطَّیۡرِ بِإِذۡنِی فَتَنفُخُ فِیهَا فَتَکُونُ طَیۡرَۢا بِإِذۡنِیۖ وَتُبۡرِئُ ٱلۡأَکۡمَهَ وَٱلۡأَبۡرَصَ بِإِذۡنِیۖ وَإِذۡ تُخۡرِجُ ٱلۡمَوۡتَىٰ بِإِذۡنِیۖ وَإِذۡ کَفَفۡتُ بَنِیٓ إِسۡرَٰٓءِیلَ عَنکَ إِذۡ جِئۡتَهُم بِٱلۡبَیِّنَٰتِ فَقَالَ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ مِنۡهُمۡ إِنۡ هَٰذَآ إِلَّا سِحۡرٞ مُّبِینٞ١١٠﴾ [المائدة: 110].
«هنگامی که خداوند گفت: ای عیسی پسرم مریم! نعمت مرا بر خود و بر مادرت بهیاد آور» ابنکثیر میگوید: «یادآوری این نعمت به عیسی علیه السلام بعد از بالابردن وی بهسوی آسمان بود. یا این یادآوری به وی در روز قیامت است و تعبیر از آن بهصیغه ماضی، برای آن است که بر وقوع حتمی آن دلالت کند». هدف از یادآوری نعمت براو و بر مادرش، همانا آشنا ساختن امتها به کرامت، علو مقام و رفعت شأنی است که خداوند عزوجل آندو را بدان مفتخر، معزز و ممتاز گردانید چنانکه این یادآوری، دربرگیرنده توبیخ کسانی نیز هست که آن دو را به خدایی گرفتند زیرا آنان در واقع از این حقیقت غفلت کردهاند که این انعامها بر عیسی و مادرش همه از جانب خدای سبحان بوده و آندو، بندگانی از زمره بندگان ویاند که از این نعمتهایش برخوردار شدهاند پس عیسی و مریم هیچ صلاحیت وقدرتی، افزون برآنچه که خدای سبحان به آنها عنایت کرده، ندارند. آری! نعمت مرا بر خود و بر مادرت بهیاد آور «آنگاه که تو را تأیید کردم» یعنی: نیرو دادم «به روحالقدس» یعنی: روح پاکی که خداوند عزوجل عیسی علیه السلام را به آن مخصوص گردانید. به قولی: روحالقدس، جبرئیل علیه السلام است. یعنی: تو را به وسیله جبرئیل تأیید و تقویت کردم «با مردمان در گهواره» به اعجاز «سخنمیگفتی» در حال کودکی «و در میانسالی» نیز سخن میگفتی، و سخن گفتنت در هردو حالت، هیچ تفاوتی باهم نداشت «و آنگاه که به تو کتاب را آموختم» یعنی: خط و سواد، یا مطلق کتاب ـ یعنی جنس آن را «و حکمت» یعنی: سخن محکم و استوار را «و تورات» یعنی: کتاب موسی علیه السلام را «و انجیل را» یعنی: کتابی را که بر خودت وحی کردم «و آنگاه که به اذن من از گل بهشکل پرنده میساختی، آنگاه در آن میدمیدی پس بهاذن من پرندهای میشد» متحرک و زنده، مانند سایر پرندگان «و کور مادرزاد و پیس را بهاذن من شفا میدادی و آنگاه که مردگان را بیرون میآوردی» زنده از قبرهایشان و این برای تو معجزهای بزرگ بود؛ «به اذن من» همه اینها به حکم و فرمان الهی بود و عیسی علیه السلام در همه اینها هیچ نقشی جز این نداشت که فقط از امر الهی پیروی کند «و هنگامی که بازداشتم» یعنی: دفعکردم و برگردانیدم «از تو شر بنیاسرائیل را» وقتی قصد کشتن تو را کردند «آنگاه که برای آنان حجتهای آشکار» یعنی: معجزههای روشن «آوردی پس کسانی از آنانکه کافر شدهبودند گفتند: اینها جز سحر آشکار نیست» چون در برابر درخشش این معجزات بزرگ خیره ماندند و تجلی آنها، چشم و روانشان را پر ساخت، قادر بهانکار کلی آنها نشده بلکه آنها را به سحر و جادو نسبت دادند.
﴿وَإِذۡ أَوۡحَیۡتُ إِلَى ٱلۡحَوَارِیِّۧنَ أَنۡ ءَامِنُواْ بِی وَبِرَسُولِی قَالُوٓاْ ءَامَنَّا وَٱشۡهَدۡ بِأَنَّنَا مُسۡلِمُونَ١١١﴾ [المائدة: 111].
«و چون وحی کردم» یعنی: الهام کردم «بهسوی حواریون، که به من و پیامبرم ایمان آورید» پس نور توحید و اخلاص را در دلهایشان افگندم. به قولی دیگر معنیاین است: به حواریون بر زبان پیامبرم عیسی علیه السلام دستور دادم که به من و رسالت پیامبرم ایمان آورید. حواریون: شاگردان و پیروان راستین عیسی علیه السلام بودند «گفتند: ایمان آوردیم» یعنی: آنها دعوت عیسی علیه السلام را اجابت کردند «و» گفتند: «گواه باش که ما مسلمانیم» یعنی: پروردگارا! گواه باش به اینکه ما در ایمان خویشکاملا مخلص و به تو کاملا تسلیم هستیم.
﴿إِذۡ قَالَ ٱلۡحَوَارِیُّونَ یَٰعِیسَى ٱبۡنَ مَرۡیَمَ هَلۡ یَسۡتَطِیعُ رَبُّکَ أَن یُنَزِّلَ عَلَیۡنَا مَآئِدَةٗ مِّنَ ٱلسَّمَآءِۖ قَالَ ٱتَّقُواْ ٱللَّهَ إِن کُنتُم مُّؤۡمِنِینَ١١٢﴾ [المائدة: 112].
این آیه بیانگر داستان «مائده» است، داستانی که این سوره نسبت خود را ازآن بر گرفته.
«هنگامی که حواریون گفتند: ای عیسی پسر مریم! آیا پروردگار تو میتواند که بر ما مائدهای از آسمان فرو فرستد»؟ به قولی: این درخواست حواریون ازآنرو نبود که در توانایی خداوند متعال شک کرده باشند زیرا آنها به قدرت حق تعالی باور راسخ داشتند بلکه به سبب نیاز آنها به خوراکی بود. به قولیدیگر: آنها با درخواست مائده، خواستار طمأنینه و آرامش قلبی شدند چنانکه ابراهیم علیه السلام گفت: (پروردگارا! به من بنمایان که مردگان را چگونه زنده میکنی...) «بقره/260». و آیه بعد، گواه هردو قول است زیرا نیاز به خوراک و اطمینان قلبیهردو در آن مطرح شده است. مائده: سفرهای است که بر آن غذا نهاده شده باشد. عیسی علیه السلام در پاسخ حواریون «گفت: اگر مؤمنید، از خدا پروا کنید» یعنی: چنانچه در ایمان خود راستگویید، از خدا پروا کنید و از این درخواست و امثال آن صرفنظر نمایید زیرا از شأن مؤمن بهدور است که چنین پیشنهاداتی را به حق تعالی ارائه کند.
﴿قَالُواْ نُرِیدُ أَن نَّأۡکُلَ مِنۡهَا وَتَطۡمَئِنَّ قُلُوبُنَا وَنَعۡلَمَ أَن قَدۡ صَدَقۡتَنَا وَنَکُونَ عَلَیۡهَا مِنَ ٱلشَّٰهِدِینَ١١٣﴾ [المائدة: 113].
«گفتند: میخواهیم که از آن بخوریم» زیرا جمع بزرگی با عیسی علیه السلام همراه بودند که غذای کافی برای خوردن نداشتند «و دلهای ما آرام گیرد» با مشاهده کمال قدرت خداوند عزوجل ، یا به این امر که خداوند متعال درخواست ما را مورد اجابت قرار داده است «و بدانیم که به ما راست گفتهای» یعنی: به عین الیقین بدانیم که تو در ادعای نبوتت به ما راست گفتهای «و در نزول آن» یعنی: در فرود آمدن مائده از آسمان «از گواهان باشیم» در نزد کسانی از بنیاسرائیل یا از سایر مردم که شاهد فرودآمدن آن نیستند.
﴿قَالَ عِیسَى ٱبۡنُ مَرۡیَمَ ٱللَّهُمَّ رَبَّنَآ أَنزِلۡ عَلَیۡنَا مَآئِدَةٗ مِّنَ ٱلسَّمَآءِ تَکُونُ لَنَا عِیدٗا لِّأَوَّلِنَا وَءَاخِرِنَا وَءَایَةٗ مِّنکَۖ وَٱرۡزُقۡنَا وَأَنتَ خَیۡرُ ٱلرَّٰزِقِینَ١١٤﴾ [المائدة: 114].
چون «عیسیبن مریم» این سخنان آنها را که بیانگر هدفشان از فرود آوردن مائده بود، شنید «گفت: بارالها! پروردگارا! از آسمان خوانی» پر از غذا «بر ما نازل فرما تا عیدی برای ما باشد» یعنی: تا روز فرودآمدن آن برای ما عیدی باشد «برای اول و آخر» امت «ما» یعنی: هم برای آنانکه در عصر ما زندگی میکنند و هم برای کسانی که بعد از ما میآیند. به قولی: نزول مائده بر آنان در روز یکشنبه بود و از این جهت نصاری آن روز را عید خود قرار دادند «و» تا «نشانهای از جانب تو» باشد. یعنی: دلالت و حجت روشنی باشد بر کمال قدرتت و درستی ادعای کسیکه به رسالتش فرستادهای «و ما را روزی ده» که با آن بر عبادتت نیروگیریم «و تو بهترین روزیدهندگانی» بلکه در حقیقت، غیر از تو روزیدهندهای نیست.
﴿قَالَ ٱللَّهُ إِنِّی مُنَزِّلُهَا عَلَیۡکُمۡۖ فَمَن یَکۡفُرۡ بَعۡدُ مِنکُمۡ فَإِنِّیٓ أُعَذِّبُهُۥ عَذَابٗا لَّآ أُعَذِّبُهُۥٓ أَحَدٗا مِّنَ ٱلۡعَٰلَمِینَ١١٥﴾ [المائدة: 115].
«خدای سبحان» خواسته عیسی علیه السلام را اجابت کرد و «فرمود: من فرو فرستنده آن بر شما هستم» و وعده من حق است و من خلف وعده نمیکنم «ولی پس از آن» یعنی: پس از فرودآوردن مائده «اگر کسی از شما کافر شود» و انکار ورزد «پس او را به عذابی تعذیب کنم که به آن» یعنی: به مانند آن «هیچیک از اهل عالم را عذاب نکرده باشم» چرا که آنها در آن صورت، معجزهای را تکذیب کردهاند که محسوس است و آن را به چشم سر دیدهاند پس عذابشان نیز عذابی سنگین و بیمانند خواهد بود.
جمهور مفسران بر آنند که مائده بر آنان نازل شد، برخلاف قولی که میگوید: وقتی آنها به عذاب تهدید شدند، گفتند: به نزول مائده نیازی نداریم. از ابنعباس رضی الله عنه روایت شده است که فرمود: «مائده، بر عیسی علیه السلام و حواریون نازل شد و آن خوانی آماده از ماهی و نان بود که از آن در هرجایی که میرفتند و در هر زمانی که میخواستند، میخوردند». ابنکثیر بر اساس روایت عماربن یاسر رضی الله عنه میگوید: «... آنها مأمور بودند که خیانت نکرده و غذای امروز را برای فرداذخیره نکنند اما خیانت نموده و ذخیره کردند پس پروردگار به کیفر آن، به خوک و بوزینه مسخشان کرد».
ابنعباس رضی الله عنه روایت کردهاست که قریش نیز به رسولاکرم صلی الله علیه و آله و سلم گفتند: از پروردگارت بخواه تا کوه صفا را برای ما طلا گرداند و آن وقت به تو ایمان میآوریم...! رسولاکرم صلی الله علیه و آله و سلم دعا کردند و جبرئیل علیه السلام فرود آمد و گفت: پروردگارت بر تو سلام میگوید و میفرماید: اگر میخواهی، کوه صفا را برای آنان به طلا تبدیل میکنم اما اگر کسی بعد از آن کفر ورزید، او را چنان عذاب کنم که احدی از جهانیان را عذاب نکرده باشم. و اگرهم میخواهی، در توبه و رحمت را بهروی آنان گشاده بدارم [و کوه صفا را به طلا تبدیل نکنم].رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم گفتند: «بلکه در توبه و رحمت را [برکوه طلا] ترجیح میدهم».
صاحب تفسیر «فیظلال القرآن» میگوید: «این گفتوگو میان عیسی علیه السلام و حواریون، ما را به طبیعت قوم عیسی علیه السلام و برگزیدهترینهایشان آشنا میسازد.. ملاحظه میکنیم که میان آنها و اصحاب رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرقی است بزرگ زیرا حواریون با آنهمه معجزات حسی آشکاری که از عیسی علیه السلام دیدند، باز هم خواستار معجزهای دیگر شدند درحالی که اصحاب محمد صلی الله علیه و آله و سلم بعد از آن که اسلام آوردند، حتی یک معجزه هم درخواست نکردند... این است تفاوت عظیم حواریون عیسی علیه السلام با حواریون محمد صلی الله علیه و آله و سلم ».
﴿وَإِذۡ قَالَ ٱللَّهُ یَٰعِیسَى ٱبۡنَ مَرۡیَمَ ءَأَنتَ قُلۡتَ لِلنَّاسِ ٱتَّخِذُونِی وَأُمِّیَ إِلَٰهَیۡنِ مِن دُونِ ٱللَّهِۖ قَالَ سُبۡحَٰنَکَ مَا یَکُونُ لِیٓ أَنۡ أَقُولَ مَا لَیۡسَ لِی بِحَقٍّۚ إِن کُنتُ قُلۡتُهُۥ فَقَدۡ عَلِمۡتَهُۥۚ تَعۡلَمُ مَا فِی نَفۡسِی وَلَآ أَعۡلَمُ مَا فِی نَفۡسِکَۚ إِنَّکَ أَنتَ عَلَّٰمُ ٱلۡغُیُوبِ١١٦﴾ [المائدة: 116].
«و یاد کن هنگامی را که خداوند گوید: ای عیسی بن مریم! آیا تو به مردم گفتی که من و مادرم را بجز خداوند به خدایی گیرید»؟ یعنی: ای محمد صلی الله علیه و آله و سلم ! روز قیامت را به یادآور که حق تعالی در آن روز این سخن را به عیسی علیه السلام میگوید. این رأی جمهورمفسران در تفسیر آیه کریمه است. ولی به قولی دیگر: خداوند متعال این سخن را به هنگام بالابردن عیسی علیه السلام به آسمان، جهت رد پندارهای نصاری در باره وی بعد از بالابردنش به آسمان به وی گفت. و با آن که خداوند عزوجل میدانست که عیسی علیه السلام چنین سخنی به نصاری نگفته است اما به منظور توبیخ نصاری و قطع حجتشان، از عیسی علیه السلام در این باره سؤال کرد. به قولی: حق تعالی این سخن را بدان جهت نیز عنوان کرد تا به مسیح علیه السلام بیاگاهاند که قومش بعد از او منحرف گردیده و به او پندارهایی دروغین بستهاند؛ چون گرفتنش به خدایی و پرستش وی و مادرش درحالی که خداوند متعال او را بهسویشان برای این فرستاد که آنان را بهیگانگی پرستی دعوت نماید. «عیسی گفت: تو را بهپاکی یاد میکنم» یعنی: پروردگارا! تو منزهی و من تو را از این بهتانها تنزیه میکنم «مرا نسزد که آنچه را از حق من نیست بگویم» یعنی: سزاوار من نیست که به خود چیزی را که از حق و حد من نیست، ادعا کنم. سپس عیسی علیه السلام این امر را به علم الهی ارجاع داد وگفت: «اگر این سخن را گفته باشم پس بیشک تو آن را دانستهای» یعنی: منبهسوی تو چه عذری پیش آورم درحالی که تو خود به حقیقت امر دانایی «میدانی آنچه را در ضمیر من است» و آن را از مردم پنهان میدارم «و نمیدانم آنچه را در ضمیر توست» لیکن من به علم نهان تو و آنچه که میخواهی انجام دهی، هیچ آگاهیی ندارم «این فقط تو هستی که دانای رازهای نهانی» یعنی: تو فقط دانای هر چیزی هستی که از دسترس حواس و ادراک بنیآدم دور است.
﴿مَا قُلۡتُ لَهُمۡ إِلَّا مَآ أَمَرۡتَنِی بِهِۦٓ أَنِ ٱعۡبُدُواْ ٱللَّهَ رَبِّی وَرَبَّکُمۡۚ وَکُنتُ عَلَیۡهِمۡ شَهِیدٗا مَّا دُمۡتُ فِیهِمۡۖ فَلَمَّا تَوَفَّیۡتَنِی کُنتَ أَنتَ ٱلرَّقِیبَ عَلَیۡهِمۡۚ وَأَنتَ عَلَىٰ کُلِّ شَیۡءٖ شَهِیدٌ١١٧﴾ [المائدة: 117].
«جز آنچه خود مرا به آن فرمان داده بودی، به آنان نگفتهام» یعنی: به آنان جز آنچه را که تو خود به من فرمان داده بودی، فرمان ندادهام بنابراین، من به آنان گفتهام: «که خداوند را که پروردگار من و پروردگار شماست، بپرستید و مادام که در میانآنان بودم، بر آنان شاهد بودم» یعنی: بر آنان نگهبان و ناظر بودم و احوالشان را تحت اشراف و مراقبت خود داشتم و آنان را از مخالفت فرمانت بازمیداشتم «پس آنگاه که مرا متوفی کردی، تو خود بر آنان نگهبان بودهای» یعنی: چون مرا بهآسمان بردی، تو خود بر آنان نگهبان و به آنان دانا و گواه بودهای. پس (وفات) در اینجا بهمعنی مرگ نیست زیرا عیسی علیه السلام در آسمان بر همان حیاتی که در دنیا داشت، باقی است تا آن که در آخرالزمان به زمین فرود آید «و تو بر همه چیز نگهبانی» هم بر سخن و عمل من و هم بر سخن و عمل آنان.
﴿إِن تُعَذِّبۡهُمۡ فَإِنَّهُمۡ عِبَادُکَۖ وَإِن تَغۡفِرۡ لَهُمۡ فَإِنَّکَ أَنتَ ٱلۡعَزِیزُ ٱلۡحَکِیمُ١١٨﴾ [المائدة: 118].
«اگر آنان را عذاب کنی، آنان بندگان تواند» پس با آنان هرآنچه خواهی، میکنی «و اگر بر آنان بیامرزی پس تویی عزیز» یعنی: قادر و توانا بر این کار «حکیم» و فرزانه هستی در افعال خویش.
عیسی علیه السلام این سخن را بر وجه استعطاف، یعنی درخواست مهربانی از حق تعالی برای آنان، مطرح کرد چنانکه مولی در حق غلام خویش مورد این درخواست قرار میگیرد. همچنان ملاحظه میکنیم که عیسی علیه السلام در این سخن، از تواناییحکم کردن در مورد امتش در روز قیامت بیزاری میجوید بلکه حکمکردن در باره آنان را فقط به خداوند یگانه متعال مربوط میداند که هرچه خواهد با آنان میکند. در حدیث شریف به روایت ابوذر رضی الله عنه آمدهاست که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شبی تا بامداد این آیه را تلاوت نموده و با همین یک آیه، رکوع و سجده میکردند پسچون صبح دمید، گفتم: یا رسولالله! شما تمام شب پیوسته تا بامداد این آیه را میخواندید و با آن رکوع و سجده میکردید، راز این کار در چیست؟ فرمودند: «من [در این شب] برای امت خود از پروردگار عزوجل درخواست شفاعت نمودم و او این شفاعت را به من عطا کرد. امت من به این شفاعت دست مییابد ـ انشاءالله ـ اما این شفاعت مخصوص کسی است که به خدای عزوجل چیزی را شریک نیاورد».
﴿قَالَ ٱللَّهُ هَٰذَا یَوۡمُ یَنفَعُ ٱلصَّٰدِقِینَ صِدۡقُهُمۡۚ لَهُمۡ جَنَّٰتٞ تَجۡرِی مِن تَحۡتِهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُ خَٰلِدِینَ فِیهَآ أَبَدٗاۖ رَّضِیَ ٱللَّهُ عَنۡهُمۡ وَرَضُواْ عَنۡهُۚ ذَٰلِکَ ٱلۡفَوۡزُ ٱلۡعَظِیمُ١١٩﴾ [المائدة: 119].
«خداوند فرمود: این روزی است که در آن راستگویان را راستیشان» یعنی: راستگوییشان در دنیا، یا: راستگوییشان در آخرت «نفع میرساند» و ممکن است هردو قول را جمع کرد و گفت: یعنی راستگویی پیوستهشان در دنیا وآخرت به آنان در روز قیامت نفع میرساند. «برای آنان باغهایی است» یعنی: دربهشت «که از فرودست آن جویباران جاری است، جاودانه درآنند، خدا از آنان خشنود شد» با طاعات خالصانهای که برای وی انجام دادند «و آنان نیز از او خشنود شدند» با پاداشی که دریافت کردند، پاداشی فراوان که اصلا به خیالشان خطورنمیکرد و عقلهایشان از تصور آن عاجز بود «این است فوز عظیم» زیرا این رستگاری، باقی و ماندگار است درحالی که رستگاری دنیا ناپایدار میباشد. فوز: دستیافتن به مطلوب به کاملترین و عالیترین شکل آن است.
﴿لِلَّهِ مُلۡکُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ وَمَا فِیهِنَّۚ وَهُوَ عَلَىٰ کُلِّ شَیۡءٖ قَدِیرُۢ١٢٠﴾ [المائدة: 120].
«فرمانروایی آسمانها و زمین برای الله است» پس این فرمانروایی نه ازآن عیسی علیه السلام است، نه از آن مادرش، نه از آن سایر کسانی که به دروغ به پروردگاری نسبت داده شدهاند و نه هم از دیگر مخلوقات خدای سبحان «و» برای الله است «فرمانروایی آنچه در آنهاست» یعنی: فرمانروایی آنچه در آسمانها و زمین است از تمام خلایق، همگی تماما ملک خداوند متعالاند، از آن رو که او از داشتن فرزند و پدر منزه است «و او بر همهچیز تواناست» پس هرگز به یاری دادن یاریگری از آنان محتاج نیست.
[1] - به نقل از تفسیر «معارف القرآن» با تلخیص ـ ترجمه علامه محمد یوسف حسین پور.
[2]- معراض: تیر بیپر و ستبرمیانی است که به پهنا به نشانه برسد، نه به نوک.
[3] - داستان بیعت عقبه در کتابهای سیرت آمده است.
[4]- نگاه کنید به تفسیر آیه (46) از سوره «نساء».
[5]- داستان در کتب حدیث به تفصیل آمده است.
[6] - نگاه کنید به آیه «181/آل عمران».
[7] - اصطلاح رایج معاصر در مورد این دو فرقه، «کاتولیک» و «ارتودکس» میباشد.
[8]- صاع: عبارت از (2751) گرم، و مد: یکچهارم صاع است.
[9] - یک صاع (2751) گرم است، و مد یکچهارم صاع است.