مکی و ۱۱۰ آیه است.
آیه ۶-۱:
﴿ٱلۡحَمۡدُ لِلَّهِ ٱلَّذِیٓ أَنزَلَ عَلَىٰ عَبۡدِهِ ٱلۡکِتَٰبَ وَلَمۡ یَجۡعَل لَّهُۥ عِوَجَاۜ١﴾[الکهف: ۱]. «ستایش خداوندی را سزاست که کتاب را به بندهاش فرو فرستاده و در آن هیچگونه کژی و انحرافی قرار نداده است».
﴿قَیِّمٗا لِّیُنذِرَ بَأۡسٗا شَدِیدٗا مِّن لَّدُنۡهُ وَیُبَشِّرَ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ ٱلَّذِینَ یَعۡمَلُونَ ٱلصَّٰلِحَٰتِ أَنَّ لَهُمۡ أَجۡرًا حَسَنٗا٢﴾[الکهف: ۲]. «(کتابی) که مستقیم و پابرجاست تا (مردمان را) از عذاب سخت خود بترساند، و مؤمنانی را که کارهای شایسته میکنند بشارت دهد به اینکه پاداش خوبی دارد».
﴿مَّٰکِثِینَ فِیهِ أَبَدٗا٣﴾[الکهف: ۳]. «جاودانه در آن خواهند ماند».
﴿وَیُنذِرَ ٱلَّذِینَ قَالُواْ ٱتَّخَذَ ٱللَّهُ وَلَدٗا٤﴾[الکهف: ۴]. «و بترساند کسانی را که گفتند: خداوند فرزندی برگرفته است».
﴿مَّا لَهُم بِهِۦ مِنۡ عِلۡمٖ وَلَا لِأٓبَآئِهِمۡۚ کَبُرَتۡ کَلِمَةٗ تَخۡرُجُ مِنۡ أَفۡوَٰهِهِمۡۚ إِن یَقُولُونَ إِلَّا کَذِبٗا٥﴾[الکهف: ۵]. «نه ایشان و نه پدرانشان از آن هیچگونه آگاهی ندارند، سخنی که از زبانشان برمیآید بس گران است، آنان جز دروغ نمیگویند».
﴿فَلَعَلَّکَ بَٰخِعٞ نَّفۡسَکَ عَلَىٰٓ ءَاثَٰرِهِمۡ إِن لَّمۡ یُؤۡمِنُواْ بِهَٰذَا ٱلۡحَدِیثِ أَسَفًا٦﴾[الکهف: ۶]. «پس چه بسا که جان خویش را در پی ایشان از غم و خشم اینکه آنان به این کلام ایمان نمیآورند هلاک سازی».
حمد یعنی ستایش خداوند بر صفتهایش که همه صفت کمالاند، و بر نعمتهای ظاهری و باطنی و دینی و دنیوی او، و به طور مطلق بزرگترین نعمت او فرو فرستادن کتاب بزرگ قرآن بر بنده و پیامبرش محمد ص است. پس خداوند خویشتن را ستده و در ضمن آن بندگان را راهنمایی میکند تا او را به خاطر اینکه پیامبری را بهسوی آنها فرستاده و کتاب را برایشان نازل نموده است بستایند. سپس این کتاب را به دو صفت متصف نموده که مبین آنند این کتاب را هر جهتی کامل، است: اینکه کژی و انحراف در آن وجود ندارد، و اینکه خداوند ثابت نموده این قرآن راست و درست است. پس نفی کردن کژی و انحراف از قرآن بدان معنی است که در اخبار آن دروغ وجود ندارد و اوامر و نواهیاش ستمگرانه و دستوراتی بیهوده نیستند.
و اثبات راست بودن قرآن مقتضی آن است که قرآن خبر نمیدهد مگر از بزرگترین خبرها، و آنها خبرهایی هستند که قلبها را مملو از شناخت و ایمان و عقل مینمایند، مانند اینه خداوند از نامها و صفات و کارهایش خبر دادهاست. و از جمله اخبار قرآن امور پنهان گذشته و آینده است. و اوامر و نواهی قرآن نیز نفسها را پاک نموده و رشد داده و به کمال میرساند، چون اوامر و نواهی قرآن کمال عدالت و انصاف و اخلاص و بندگی کردن برای پروردگار جهانیان را که شریکی ندارد دربر دارند. و چون قرآن چنین کتابی است باید خداوند خویشتن را به خاطر فرو فرستادن آن بستاید.
﴿لِّیُنذِرَ بَأۡسٗا شَدِیدٗا مِّن لَّدُنۡهُ﴾تا مردم را با این قرآن از عذابش بترساند، عذابی که آن را برای کسانی مقدر نموده است که با دستورش مخالفت میورزند. و این عذاب دنیا و عذاب آخرت را شامل میشود. و از نعمتهای الهی این است که بندگانش را بیم داده، و از آنچه که به آنه زیان میرساند و آنها را هلاک میکند بر حذر داشته است، همچنانکه خداوند متعال وقتی در قرآن حالت جهنم را بیان مینماید، میفرماید: ﴿ذَٰلِکَ یُخَوِّفُ ٱللَّهُ بِهِۦ عِبَادَهُۥۚ یَٰعِبَادِ فَٱتَّقُونِ﴾[الزمر: ۱۶]. «این چیزی است که خداوند بندگانش را با آن میترساند پس ای بندگانم برحذر باشید».
و از مهربانی خداوند نسبت به بندگان این است که کیفرهای سختی برای کسانی که با دستورات او مخالفت نمایند مقرر کره است. و آن را برایشان بیان نموده، و اسبابی که انسان را به آن کیفرهای سخت گرفتار مینماید بیان داشته است.
﴿وَیُبَشِّرَ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ ٱلَّذِینَ یَعۡمَلُونَ ٱلصَّٰلِحَٰتِ أَنَّ لَهُمۡ أَجۡرًا حَسَنٗا﴾و مومنانی را که کارهای شایسته میکنند مژده میدهد به اینکه پاداش خوبی دارند. یعنی خداوند کتاب را بر بندهاش نازل نموده تا کسانی را که به او و پیامبران و کتابهایش ایمان دارند، آنانی که ایمانشان کامل گشته و کارهای شایسته از قبیل امور واجب و مستحب را با اخلاص و از روی پیروی از کتاب و سنت انجام میدهند، مژده بدهد. ﴿أَنَّ لَهُمۡ أَجۡرًا حَسَنٗا﴾که پاداش خوبی دارند، و آن پاداشی است که خداوند برای ایمان و عمل صالح قرار داده است. و بزرگترین آن دست یافتن به خشنودی خدا و ورود به بهشت است، بهشتی که هیچ چشمی نمونۀ آن را ندیده، و هیچ گوشی آن را نشنیده و به قلب هیچ انسانی خطور نکرده است. و اینکه خداوند پاداش را به «نیکو» متصف نموده است، و بر این دلالت مینماید هر چیزی که صفای نیکو بودن بهشت را تیره نماید، و ناراحت کننده باشد،وجود ندارد، زیرا اگر چنین باشد آن پاداش کاملاًٌ پاداش نیکو خواهد بود.
﴿مَّٰکِثِینَ فِیهِ أَبَدٗا﴾و آنها همواره در این پاداش نیکو به سر میبرند و آن را از دست نمیدهند، بلکه همیشه بر نعمتهایشان افزوده میگردد. و بیان مژده، مقتضی بیان اعمال است که آدمی را به آن مژده میرساند. پس این قران هر نوع عمل صالحی را در بر دارد و انسان را به چیزی میرساند که جانها را راحت و روحها را شاد میکند.
﴿وَیُنذِرَ ٱلَّذِینَ قَالُواْ ٱتَّخَذَ ٱللَّهُ وَلَدٗا٤﴾و تا یهود و نصارا و مشرکانی را بترسان که گفتند: خداوند فررزندی را برگرفته است. کسانی که این سخن زشت را گفتند آن را از روی علم و یقین نگفتند، و پدرانشن نیز از آن آگاهی نداشتند. و آنها با تقلید از جهالت پدرانشان چنین سخنی را بر زبان آورده و از آنها پیروی نمودند، بلکه آنها فقط از گمان و خواستههای خود پیروی میکنند.
﴿کَبُرَتۡ کَلِمَةٗ تَخۡرُجُ مِنۡ أَفۡوَٰهِهِمۡ﴾چه سخن درشت و زشتی از دهانهایشان بیرون میآید که عذابی سخت برایشان دربر دارد. و چه زشتی بزرگتر از این که خداوند را صاحب فرزند قرار دهند! این توصیف مقتضی آن است که خداوند دارای کمبود میباشد، و در ربودیت و الوهیت دارای شریک است! همچنانکه این توصیف مقتضی دروغ بستن بر خداست: ﴿مِمَّنِ ٱفۡتَرَىٰ عَلَى ٱللَّهِ کَذِبٗا﴾[الأنعام: ۱۴۴]. «پس کیست ستمگرتر از کسی که به دروغ به خداوند افترا ببندد».
بنابراین در اینجا فرمود: ﴿إِن یَقُولُونَ إِلَّا کَذِبٗا﴾آنان جز دروغ نمیگویند. یعنی سخن آنها دروغ محض است و هیچ راستی در آن نیست. و بنگرید که چگونه خداوند این سخن را به تدریج باطل نمود، پس ابتدا خبر دارد که ﴿مَّا لَهُم بِهِۦ مِنۡ عِلۡمٖ وَلَا لِأٓبَآئِهِمۡ﴾نه ایشان و نه پدرانشان هیچ آگاهی از آن ندارند، و شکی نیست که سخن گفتن بر خداوند بدون علم پوچ و باطل است. سپس در مرحلۀ دوم خبر داد که این، سخنی زشت است. پس فرمود: ﴿کَبُرَتۡ کَلِمَةٗ تَخۡرُجُ مِنۡ أَفۡوَٰهِهِمۡ﴾سخنی که از زبانشان بر میآید بس گران و زشت است. و در مرحلۀ سوم جایگاه آن را در زشتی بیان کرد و آن دروغ بودنش است که با راستی متضاد است.
از آن جا که پیامر صبر هدایت شدن مردم بسیار مصر بود، و در این زمینه نهایت کوشش را مبذول میداشت، از هدایت شدن کسانی که هدایت میشدند شاد و خوشحال میشد، و به حال تکذیب کنندگان گمراه تأسف میخورد و ناراحت میشد، چون او صدلسوز آنها، و نسبت به آنان مهربان بود. خداوند او را راهنمایی نمود که با تأسف خوردن به حال کسانی که به این قرآن ایمان نمیآورند خودش را مشغول نکند. هانطور که در آیهی دیگر فرموده است: ﴿لَعَلَّکَ بَٰخِعٞ نَّفۡسَکَ أَلَّا یَکُونُواْ مُؤۡمِنِینَ٣﴾[الشعراء: ۳]. «نزدیک است به خاطر اینکه ایمان نمیآورند خودت را از ناراحتی هلاک سازی». و فرمود: ﴿فَلَا تَذۡهَبۡ نَفۡسُکَ عَلَیۡهِمۡ حَسَرَٰتٍ﴾[فاطر: ۸]. «با تأسف خوردن برای آنها خودت را تباه نکن».
و در اینجا فرمود: ﴿فَلَعَلَّکَ بَٰخِعٞ نَّفۡسَکَ﴾نزدیک است که خویشتن را از غم و ناراحتی هلاک سازی. بدان که پاداشی تو پیش خداوند ثبت شده است و اگر خداوند خیری در اینها سراغ میداشت آنها را هدایت میکرد، اما خداوند میداند که جز آتش جهنم شایستۀ آنان نیست، بنابر این آنها را خوار نموده و هدایت نمیکند. پس فایدهای ندارد که خودت را به غم و اندوه آنان مشغول نمایی. در این آیه و امثال آن عبرت مردم بهسوی خدا مأمور شده است وظیفهاش رساندن پیام الهی با هر وسیلۀ ممکن به گوش مردم، و بستن راههای گمراهی است و باید در این راه نهایت سعی و تلاش خود را بکند، و به خدا توکل نماید. پس اگر هدایت نشدند غم و تأسف نخورد، زیراغم خوردن و متأسف شدن، انسان را ضعیف مینماید، و انرژی و توان وی را از بین میبرد، و برای آدمی فایدهای در بر ندارد، بلکه باید به کارش ادامه بدهد، و فراتر از آن که از توانش بیرون است، بر عهدۀ او نیست.
و وقتی خداوند به پیامبر صمیفرماید: ﴿إِنَّکَ لَا تَهۡدِی مَنۡ أَحۡبَبۡتَ﴾[القصص: ۵۶]. «تو کسی را که دوست داری نمیتوانی هدایت کنی». و موسی ÷میگوید: ﴿رَبِّ إِنِّی لَآ أَمۡلِکُ إِلَّا نَفۡسِی وَأَخِی﴾[المائدة: ۲۵]. «پروردگارا! من جز خودم و برادرم اختیار کسی را ندارم». پس دیگران به طریق اولی نمیتوانند کسی را هدایت نمایند، مگر اینکه خدا بخواهد و خداوند متعال فرموده است:
﴿فَذَکِّرۡ إِنَّمَآ أَنتَ مُذَکِّرٞ٢١ لَّسۡتَ عَلَیۡهِم بِمُصَیۡطِرٍ٢٢﴾[الغاشیة: ۲۱-۲۲]. «پند بده، همانا تو پند دهنده هستی و بر آنان مسلط و گمارده شده نیستی».
آیهی ۸-۷:
﴿إِنَّا جَعَلۡنَا مَا عَلَى ٱلۡأَرۡضِ زِینَةٗ لَّهَا لِنَبۡلُوَهُمۡ أَیُّهُمۡ أَحۡسَنُ عَمَلٗا٧﴾[الکهف: ۷]. «بدون شک ما همۀ چیزهای روی زمین را زینت آن کردهایم تا آنان را بیازماییم که کدامیک از آنها کار نیکوتر میکند».
﴿وَإِنَّا لَجَٰعِلُونَ مَا عَلَیۡهَا صَعِیدٗا جُرُزًا٨﴾[الکهف: ۸]. «و به راستی ما هر آنچه را که روی زمین است قطعاً به میدانی مسطّح (و) بیعلف تبدیل خواهیم نمود».
خداوند خبر میدهد که همۀ آنچه روی زمین است از قبیل خوردنتیهای لذیذ و نوشیدنیهای گوارا و پوشاکهای خوب و درختان و جویبارها و کشتزارها، میوهها، منظرههای زیبا و باغهای قشنگ صداهای هیجان برانگیز و چهرهها و نماهای زیبا و طلا و نقره و اسب و شتر و امثال آن را خداوند مایۀ زینت و آرایش این دوجهان قرار داده است، تا بدین وسیله این چیزها مردم را بیازماید.
﴿لِنَبۡلُوَهُمۡ أَیُّهُمۡ أَحۡسَنُ عَمَلٗا﴾تا آنان را بیازماییم که کدام یک کار مخلصانهتر و درستتر انجام میدهد، با وجود این، خداوند همۀ چیزهایی را که ذکر شده نابود میکند و از بین میبرد، و زمین به میدانی مسطح و بیگیاه تبدیل میشود، همۀ لذتهای ان از بین رفته و جویبارهای آن خشکیده، و نشانههای آن محو شده و نعمتهایش از بین میرود.
و این حقیقت دنیاست که خداوند آن را برای ما روشن نموده است، انگار که با چشمهای خویش آن را مشاهده میکنیم. و ما را از قریب خوردن بدان برحذر داشته، و به روی آوردن به جهانی تشویق نموده که نعمتهایش همیشگی است، و کسی که در آن قرار میگیرد خوشبخت میشود. همه این چیزها را خداوند برای ما بیان نموده چون نسبت به ما مهربان است.
پس هرکس که به ظاهر دنیا و زینت آن نگاه کند و به باطن آن نظری نیافکند قریب آنرا میخورد، و چنین فردی چون چهارپایان و حیوانات از آن بهرهمند میشود، و به حق پروردگارش که بر وی است توجهی نمیکند، و برای شناخت آن اهتمام نمیورزد، بلکه تمام هم و غم وی این است که از لذتها بهرهمند شود و آن را به هر صورتی که به دست میآید به دست بیاورد. پس هرگاه مرگ چنین کسی فرا برسد از اینکه میمیرد و لذت و شادیهایش را از دست میدهد آشفته و مضطرب میگردد، اما اضطراب او به خاطر گناهان و زیاده رویهای نیست که کرده است، بلکه به خاطر پایان زندگی و لذتهاست.
ولی هرکس که به درون و باطن دنیا بنگرد، و هدف از خلقت آن، و افزایش خود را درک کند، چنین کسی به اندازهای از دنیا استفاده میکند که او را بر انجام وظیفهای که برای آن آفریده شده است کمک نماید، و عمر و زندگی خود را غنیمت میشمارد، و دنیا را سفری آکنده از سختی و رنج میداند نه منزلی که اقامتگاه دایمی او باشد، بنابر این تمام تلاش خود را برای شناخت پروردگار و اجرای دستوراتش، و انجام کار نیک مبذول میدارد.
و چنین کسی بهترین جایگاه را پیش خداوند خواهد داشت، و سزاوار هرگونه پاداش و بزرگداشت و شادی از جانب خداست. پس او به باطن دنیا نگاه میکند، در حالی که فرد فریب خورده به ظاهر دنیا مینگرد، و این فرد برای آخرت خود کار میکند، اما فرد باطل گرا برای دنیای خود میکوشد. پس، این دو گروه تفاوت بزرگی با هم دارند، و با هم فرق میکنند!.
آیهی ۱۲-۹:
﴿أَمۡ حَسِبۡتَ أَنَّ أَصۡحَٰبَ ٱلۡکَهۡفِ وَٱلرَّقِیمِ کَانُواْ مِنۡ ءَایَٰتِنَا عَجَبًا٩﴾[الکهف: ۹]. «آیا پنداشتهای که اصحاب کهف و رقیم در میان عجایب و غرایب ما (که در این گیتی پراکندهاند) چیز شگفتی است؟».
﴿إِذۡ أَوَى ٱلۡفِتۡیَةُ إِلَى ٱلۡکَهۡفِ فَقَالُواْ رَبَّنَآ ءَاتِنَا مِن لَّدُنکَ رَحۡمَةٗ وَهَیِّئۡ لَنَا مِنۡ أَمۡرِنَا رَشَدٗا١٠﴾[الکهف: ۱۰]. «آنگاه که آن جوانان به غار پناه برده و گفتند: پرودگارا! از جانب خود رحمتی به ما ببخش و در کارمان راه نجاتی برایمان فراهم فرما».
﴿فَضَرَبۡنَا عَلَىٰٓ ءَاذَانِهِمۡ فِی ٱلۡکَهۡفِ سِنِینَ عَدَدٗا١١﴾[الکهف: ۱۱]. «پس، چندین سال در آن غار بر گوشهایشان پرده افکندیم».
﴿ثُمَّ بَعَثۡنَٰهُمۡ لِنَعۡلَمَ أَیُّ ٱلۡحِزۡبَیۡنِ أَحۡصَىٰ لِمَا لَبِثُوٓاْ أَمَدٗا١٢﴾[الکهف: ۱۲]. «سپس ایشان را برانگیختیم تا بدانیم کدام یک از دو گروه مدت زمانی را که درنگ کردهاند بهتر به خاطر دارد».
این استفهام به معنی نفی و نهی است. یعنی گمان مبر که داستان اصحاب کهف و آنچه برایشان اتفاق افتاد در میان نشانههای قدرت خدا چیزی عجیب و غریب است، و در گسترۀ حکمت الهی همانند و مشابهی ندارد، بلکه خداوند دارای عجایب و غرایبی زیاد از نوع اصحاب کهف است، و حتی از آن نیز بزرگتراند. و خداوند همواره نشانههایی در آفاق و انفس به بندگان نشان میدهد تا به وسیلۀ آن حق را از باطل و هدایت را از گمراهی باز شناسند. البته منظور این نیست که داستان اصحاب کهف از نشانههای عجیب الهی به شمار میآید. ولی منظور این است که چنین چیزهایی بسیار زیاد ایت، و تنها از یک مورد آن شگفتزده شدن و تعجب کردن نوعی کمبود در علم و عقل است. وظیفۀ مومن این است که به همۀ نشانههای الهی که خداوند از بندگان خواسته تا در آن فکر کنند، بیاندیشند، زیرا اندیشیدن در نشانههای قدرت الهی کلید و راهگشای ایمان و علم و یقین است.
و نسبت دادن این دسته از مسلمانان به کهف «اصحاب کهف» به خاطر غاری است که در آن بودند و «رقیم» یعین لوحهای که نام و داستانشان در آن نوشته شده و سالها این لوحه ملازم آنان بود.
سپس داستان آنها را به طور خلاصه بیان نمود و بعد از آن داستانشان را به طور مفصل ذکر کرد، و فرمود: ﴿إِذۡ أَوَى ٱلۡفِتۡیَةُ إِلَى ٱلۡکَهۡفِ﴾آنگاه که جوانان به قصد مصون ماندن از فتنهای که قومشان برایشان تدارک دیده بودند به غار پناه بردند. ﴿فَقَالُواْ رَبَّنَآ ءَاتِنَا مِن لَّدُنکَ رَحۡمَةٗ﴾و گفتند: پروردگارا! ما را از رحمت خویش بهرهمند کن. یعنی ما را با رحمت خویش پابرجا بنما و از شرشان محافظت کن. و با رحمت خویش ما را بر انجام خیر و خوبی توفیق بده. ﴿وَهَیِّئۡ لَنَا مِنۡ أَمۡرِنَا رَشَدٗا﴾و در کارمان راه نجاتی برایمان فراهم فرما.
یعنی هر سببی که انسان را به هدایت میرساند برای ما فراهم و میسر ساز، و کار دین و دنیا ما را درست کن. پس آنها کوشش نموده و به جایی که میتوان در آن از فتنه پنهان شد، گریختند، و به درگاه خداوند زاری و فروتنی نموده و از او خواستند تا کارهایشان را برای آنان آسان نماید. پس برخویشتن و بر مردم تکیه نکردند.
بنابراین خداوند دعایشان را پذیرفت و بر ایشان کاری کرد که گمانش را نمیبردند، پس فرمود: ﴿فَضَرَبۡنَا عَلَىٰٓ ءَاذَانِهِمۡ فِی ٱلۡکَهۡفِ سِنِینَ عَدَدٗا١١﴾و دعایشان را برآوردیم و پردههای خواب را چندین سال بر گوشهایشان فرو افکندیم. یعنی آنها را به خواب فرو بردیم، و (۳۰۹) سال در خواب بسر بردند، و این خواب موجب حفظ شدن دلهایشان از ترس و اضطراب و محفوظ ماندن آنان از قومشان شد، تا نشانهای روشن (از قدرت و توانایی خداوند) باشد.
﴿ثُمَّ بَعَثۡنَٰهُمۡ﴾پس از آن سالها که در خواب بودند ایشان را از خوابشان برانگیختیم و بیدارشان کردیم. ﴿لِنَعۡلَمَ أَیُّ ٱلۡحِزۡبَیۡنِ أَحۡصَىٰ لِمَا لَبِثُوٓاْ أَمَدٗا﴾تا بدانیم کدام یک از دو گروه، مدت زمانی را که درنگ کردهاند بهتر به خاطر میآورد.
همانطور که خداوند متعال فرموده است: ﴿وَکَذَٰلِکَ بَعَثۡنَٰهُمۡ لِیَتَسَآءَلُواْ بَیۡنَهُمۡ﴾[الکهف: ۱۹]. «و اینگونه آنانرا برانگیخیتم تا از یکدیگر بپرسند».
و دانستن مدتِ ماندن آنها در غارف آدمی را بر محاسبه و اندازهگیری دقیق زمان، و شناخت کمال قدرت الهی و حکمت و رحمت او وام میدارد. پس اگر انها همچنان به خوابشان ادامه میدادند و در آن میماندند چیزی از این معلومات از داستان آنها به دست نمیآید.
آیهی ۱۴-۱۳:
﴿نَّحۡنُ نَقُصُّ عَلَیۡکَ نَبَأَهُم بِٱلۡحَقِّۚ إِنَّهُمۡ فِتۡیَةٌ ءَامَنُواْ بِرَبِّهِمۡ وَزِدۡنَٰهُمۡ هُدٗى١٣﴾[الکهف: ۱۳]. «ما داستان آنان را بگونهای راستین برای تو بازگو میکنیم. آنان جوانانی بودند که به پروردگارشان ایمان آوردند و بر هدایت آنان افزودیم».
﴿وَرَبَطۡنَا عَلَىٰ قُلُوبِهِمۡ إِذۡ قَامُواْ فَقَالُواْ رَبُّنَا رَبُّ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ لَن نَّدۡعُوَاْ مِن دُونِهِۦٓ إِلَٰهٗاۖ لَّقَدۡ قُلۡنَآ إِذٗا شَطَطًا١٤﴾[الکهف: ۱۴]. «و به دلهایشان قدرت دادیم، آنگاه که بپا خواستند و گفتند: پروردگارمان، پروردگار آسمانها و زمین است، هرگز جز او معبودی را نخواهیم پرستید، در این صورت سخنی دور از حق گفتهایم».
از اینجا داستان آنها به طور مشروح آغاز میشود و خداوند داستان آنها را به حق و به گونهای راستین و بدون کم و کاست و بدون هیچ تردید و شبهای برای پیامبرش بازگو میکند.
﴿إِنَّهُمۡ فِتۡیَةٌ ءَامَنُواْ بِرَبِّهِمۡ﴾کلمۀ: ﴿فِتۡیَةٌ﴾جمع قله است و بر این دلالت مینماید که آنها کمتر از ده نفر بودهاند. آنان جوانانی بودند که به پروردگار یگانه و بیشریک خود ایمان آوردند، اما قومشان به خدای یکتا ایمان نداشتند، پس خداوند به سپاس ایمانشان بر هدایت آنان افزود. یعنی به سبب اینکه به ایمان رهنمود شده بودند خداوند بر هدایت آنها که همان علم مفید و عمل شایسته است افزود. همانطور که خداوند میفرماید: ﴿وَیَزِیدُ ٱللَّهُ ٱلَّذِینَ ٱهۡتَدَوۡاْ هُدٗى﴾[مریم: ۷۶]. «و خداوند همواره بر هدایت کسانی که هدایت شدهاند میافزاید».
﴿وَرَبَطۡنَا عَلَىٰ قُلُوبِهِمۡ﴾و بدیشان دل و جرأت دادیم و آنها را شکیبا و پا برجا نمودیم، و در آن حالت پریشان کننده دلهایشان را استوار و مطمئن ساختیم. و این لطف و احسان خداوند در حق آنان بود که به آنها توفیق ایمان و هدایت و شکیبایی و ثابت قدمی و آرامش را ارزانی نمود. ﴿إِذۡ قَامُواْ فَقَالُواْ رَبُّنَا رَبُّ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ﴾آنگاه که بپا خواستند و گفتند: پروردگار آسمانها و زمین است، یعنی کسیکه ما را آفریده و روزی داده و به تدبیر امور ما پرداخته و ما را پرورش دادهاست، آفرینندۀ آسمانها و زمین است و همۀ این پدیدههای بزرگ را به تنهایی آفریده است. اما بتها که شما آنها را میپرستید هیچ چیزی نمیآفرینند، و روزی نمیدهند، و مالک هیچ سود و زیانی نیستند، و هیچ مرگ و زندگی و رستاخیزی در دست آنها نیست. پس آنها از توحید ربوبیت بر توحید الوهیت استدلال کردند، میگفتند: ﴿لَن نَّدۡعُوَاْ مِن دُونِهِۦٓ إِلَٰهٗا﴾هرگز جز او معبودی را نخواهیم پرستید، ﴿لَّقَدۡ قُلۡنَآ إِذٗا شَطَطًا﴾و چنانچه بعد از اینکه دانستهایم جز پروردگار کسی شایستۀ عبادت نیست، چنین چیزی بگوییم و کسی را جز او معبود بدانیم در این صورت سخنی گزاف و باطل و بسیار بدور از حق گفته، و راهی که خیلی از واقعیت دور است در پیش گرفتهایم. پس آنها هم به توحید ربوبیت و هم به توحید الوهیت اقرار، و خود را بدان پایبند نمودند، و نیز بیان کردند که آنچه به آن معتقدند حق و غیر از آن باطل است و این دلیلی است بر این که آنها کاملاً پروردگار خود را شناخته بودند و خداوند نیز بر هدایتشان میافزود.
آیهی ۱۵:
﴿هَٰٓؤُلَآءِ قَوۡمُنَا ٱتَّخَذُواْ مِن دُونِهِۦٓ ءَالِهَةٗۖ لَّوۡلَا یَأۡتُونَ عَلَیۡهِم بِسُلۡطَٰنِۢ بَیِّنٖۖ فَمَنۡ أَظۡلَمُ مِمَّنِ ٱفۡتَرَىٰ عَلَى ٱللَّهِ کَذِبٗا١٥﴾[الکهف: ۱۵]. «این قوم ما، جز خدا معبودهایی را به خدایی گرفتهاند. چرا دلیل روشنی بر (خدایی) آنها نمیآورند؟ پس کیست ستمکارتر از کسی که به خدا دروغ بندد؟!».
پس از آنکه اصحاب کهف ایمان و هدایت و پرهیزگاری را که بر آن بودند، بیان کردند. به آنچه که قومشان بر آن بودند نیز اشاره نمودند، و اینکه معبوداتی را جز خدا پرستش میکردند. پس آنها را نکوهش کرده و بیان نمودند کارشان از روی یقین و دانش نیست، بلکه آنها در نهایت نادانی و گمراهی به سر میبرند. پس گفتند ﴿لَّوۡلَا یَأۡتُونَ عَلَیۡهِم بِسُلۡطَٰنِۢ بَیِّنٖ﴾چرا دلیل و حجتی بر حقانیت باروری که بر آن هستند ارائه نمیدهند. البته که آنها نمیتوانند دلیلی بیاورند. زیرا کارشان دروغی است که بر خدا میبندد؟ و این بزرگترین ستم است، بنابر این فرمود: ﴿فَمَنۡ أَظۡلَمُ مِمَّنِ ٱفۡتَرَىٰ عَلَى ٱللَّهِ کَذِبٗا﴾پس کیست ستمکارتر از کسی که به خدا دروغ بندد؟.
آیهی ۱۶:
﴿وَإِذِ ٱعۡتَزَلۡتُمُوهُمۡ وَمَا یَعۡبُدُونَ إِلَّا ٱللَّهَ فَأۡوُۥٓاْ إِلَى ٱلۡکَهۡفِ یَنشُرۡ لَکُمۡ رَبُّکُم مِّن رَّحۡمَتِهِۦ وَیُهَیِّئۡ لَکُم مِّنۡ أَمۡرِکُم مِّرۡفَقٗا١٦﴾[الکهف: ۱۶]. «و چون از آنان و از چیزهایی که به جز خدا میپرستند کناره گرفتید، به آن غار پناه ببرید تا پروردگارتان رحمتش را بر شما بگستراند و در کارتان برای شما گشایشی فراهم آورد».
یعنی برخی از ایشان به برخی دیگر گفتند: قومتان از شما بریدهاند و دین دیگری دارند، پس راهی جز نجات و فرار از شر آنها ندارید و باید از اسباب و راههایی که به نجات از آنها منتهی میشود است،اده کنید، چون راهی برای جنگیدن با آنها نیست، و نیز نمیتوانید در میان آنها باقی بمانید در حالی که دین دیگری دارند.
﴿فَأۡوُۥٓاْ إِلَى ٱلۡکَهۡفِ یَنشُرۡ لَکُمۡ رَبُّکُم مِّن رَّحۡمَتِهِۦ وَیُهَیِّئۡ لَکُم مِّنۡ أَمۡرِکُم مِّرۡفَقٗا﴾پس به غار پناهنده شوید و در آن پنهان گرید، تا پروردگارتان رحمتش را بر شما بگسترداند و وسایل رفاه و رهایی شما را از این کار مشکلی که در پیش رو دارید مهیا و آسان سازد.
و پیشتر گذشت که آنها چنین پیش خداوند دعا کردند: ﴿رَبَّنَآ ءَاتِنَا مِن لَّدُنکَ رَحۡمَةٗ وَهَیِّئۡ لَنَا مِنۡ أَمۡرِنَا رَشَدٗا﴾[الکهف: ۱۰]. «پروردگارا از جانب خود رحمتی به ما ببخش و در کارمان راهیابی را برایمان فراهم فرما». پس آنان اظهار داشتند که قدرت و توانایی ندارند و برای سامان یافتن کارشان به خدا پناه بردند، و نیز به خدا اعتماد داشتند که چنین میکند، پس خداوند رحمت خویش را بر آنها گسترداند و وسایل رفاه و رهایی آنان را مهیا و آسان نمود، و آنان و دینشان را محفوظ کرد و آنها را نشانههایی برای آفریدگانش قرار داد. و نام نیکی از آنها بر جای گذاشت تا مورد ستایش قرار گیرند. و این رحمت الهی نسبت به آنهاست. و هر وسلهای را برایشان میسر نمود و جایی که در آن خوابیدند، بینهایت مکانی امن و محفوظ بود. بنابر این فرمود:
آیهی ۱۸-۱۷:
﴿وَتَرَى ٱلشَّمۡسَ إِذَا طَلَعَت تَّزَٰوَرُ عَن کَهۡفِهِمۡ ذَاتَ ٱلۡیَمِینِ وَإِذَا غَرَبَت تَّقۡرِضُهُمۡ ذَاتَ ٱلشِّمَالِ وَهُمۡ فِی فَجۡوَةٖ مِّنۡهُۚ ذَٰلِکَ مِنۡ ءَایَٰتِ ٱللَّهِۗ مَن یَهۡدِ ٱللَّهُ فَهُوَ ٱلۡمُهۡتَدِۖ وَمَن یُضۡلِلۡ فَلَن تَجِدَ لَهُۥ وَلِیّٗا مُّرۡشِدٗا١٧﴾[الکهف: ۱۷]. «و خورشید را میبینی که چون برمیآید به طرف راست غارشان میگرایید، و چون غروب میکرد به طرف چپشان میگرایید، درحالیکه آنان در محل وسیع غار قرار داشتند، این از نشانههای خداست، هرکس که خداوند او را هدایت کند راه یافته است، و هر که را گمراه نماید برای او دوست و راهنمایی نمییابی».
﴿وَتَحۡسَبُهُمۡ أَیۡقَاظٗا وَهُمۡ رُقُودٞۚ وَنُقَلِّبُهُمۡ ذَاتَ ٱلۡیَمِینِ وَذَاتَ ٱلشِّمَالِۖ وَکَلۡبُهُم بَٰسِطٞ ذِرَاعَیۡهِ بِٱلۡوَصِیدِۚ لَوِ ٱطَّلَعۡتَ عَلَیۡهِمۡ لَوَلَّیۡتَ مِنۡهُمۡ فِرَارٗا وَلَمُلِئۡتَ مِنۡهُمۡ رُعۡبٗا١٨﴾[الکهف: ۱۸]. «و آنان را بیدار میپنداری، حال آنکه آنان خفتهاند. و ما آنان را به راست و چپ میگرداندیم، و سگشان دو دستش را به آستانۀ در گشاده بود، اگر بدیشان مینگریستی از آنان میگریختی و به راستی سرتا پای از ترس و وحشت آکنده میشدی».
عنی خداوند آنها را از تابش نور خورشید محافظت نمود، زیرا غار اینگونه بود که خورشید به هنگام طلوع به طرف راست میگرایید. و به هنگام غروب به طرف چپشان میگرایید، پس گرمای خورشید به آنها برخورد نمیکرد که بدنهایشان را خراب کند.
﴿وَهُمۡ فِی فَجۡوَةٖ مِّنۡهُ﴾و خودشان در محل بسیار وسیع غار قرار داشتند، یعنی در جایی گشاده و وسیع. و این به خاطر آن بود تا هوا و نسیم باد بر آنها بوزد و هوای آلوده را از آنها دور نماید، و تا از تنگ بودن جا رنج نبرند، و اذیت نشوند، و به خصوص که آنها مدت طولانی در آن غار ماندند. و این از نشانههای الهی است که بر قدرت و رحمت او دلالت مینمید که خداوند دعایشان را پذیرفت و حتی در این چیزها آنها را هدایت و را هنمایی کرد. بنابر این فرمود: ﴿مَن یَهۡدِ ٱللَّهُ فَهُوَ ٱلۡمُهۡتَدِ﴾هرکس که خداوند او را هدایت کند راه یافته است، یعنی برای بدست آوردن هدایت، راهی جز از سوی خداوند نیست، و اوست که انسان را به منفعت هر دو جهان هدایت مینماید. ﴿وَمَن یُضۡلِلۡ فَلَن تَجِدَ لَهُۥ وَلِیّٗا مُّرۡشِدٗا﴾و هر که را گمراه نماید برای او دوست و راهنمایی نمییابی. یعنی کسی را نمییابی که او را سرپرستی کند و کارهایش را به گونهای سامان دهد که به صلاح اوست، و وی را به خیر و رستگاری راهنمایی کند، چون خداوند بر گمراه شدن او حکم نموده است و حکم او را هیچکس نمیتواند رد کند.
﴿وَتَحۡسَبُهُمۡ أَیۡقَاظٗا وَهُمۡ رُقُودٞ﴾و اگر بدیشان مینگریستی آنان را بیدار میانگاشتی، حال آنکه آنان خفته بودند.
مفسرین گفتهاند این بدان خاطر بود که چشمهایشان باز بود تا تباه و ضایع نشودف بنابر این کسب که به آنها نگاه میکرد آنان را بیدار میپنداشت حال آنکه خواب بودند. ﴿وَنُقَلِّبُهُمۡ ذَاتَ ٱلۡیَمِینِ وَذَاتَ ٱلشِّمَالِ﴾و ما آنانرا به راست و چپ میگرداندیم، و این ینز به خار آن بود تا بدنهایشان محافظت شود، زیرا طبیعت زمین اینگونه است که بدنهایی را که با آن چسبیده باشد از بین میبرد. بنابر این خداوند چنین مقدر ن موده بود که آنها را به راست و چپ و بر پهلوهایشان به اندازهای که بدنشان را زمین خراب نکند، بگرداند و خداوند میتوانست بدون اینکه آنها را به چپ و راست بگرداند بدنهایشان را محافظت نماید، اما او حکیم است و خواست که سنت او در جهان هستی اجرا شود، و خداوند اسباب را به مسببانشان ربط میدهد.
﴿وَکَلۡبُهُم بَٰسِطٞ ذِرَاعَیۡهِ بِٱلۡوَصِیدِ﴾و سگشان دو دستش را به آستانۀ در غار گشاده بود، سگ اصحاب کهف که از آنها نگهبانی میکرد مانند آنها به خواب فر رفت، بنابر این هر دو دستش بر آستانۀ در دراز کشیده بود، خداوند اینگونه آنها را از آفت زمین حفاظت کرد. اما چگونه آنها را از گزند انسانها محافظت نمود؟ در این زمینۀ فرموده است: آنها را به وسیلۀ رعب و ترسی که از دیدنشان انسان را فرا میگرفت محافظت نمود، پس اگر کسی آنها را میدید ترس سراپای او را فرا میگر فت و از آنها روی میگرداند و پا به فرار میگذاشت، و این چیزی بود که باعث شد تا آنها مدت مدیدی در غار بمانند. و هیچکس آنها را ندید، با اینکه خیلی با شهر فاصلۀ نزدیکی داشتند. و چیزی که مبین آن است آنان از شهر نزدیک بودند این است وقتی آنها بیدار شدند یکی از خودشان را فرستادند تا از شهر غذایی خریداری کند و بقیه منتظرش ماندند. پس این دلالت مینماید که آنها به شهر خیلی نزدیک بودهاند.
آیهی ۲۰-۱۹:
﴿وَکَذَٰلِکَ بَعَثۡنَٰهُمۡ لِیَتَسَآءَلُواْ بَیۡنَهُمۡۚ قَالَ قَآئِلٞ مِّنۡهُمۡ کَمۡ لَبِثۡتُمۡۖ قَالُواْ لَبِثۡنَا یَوۡمًا أَوۡ بَعۡضَ یَوۡمٖۚ قَالُواْ رَبُّکُمۡ أَعۡلَمُ بِمَا لَبِثۡتُمۡ فَٱبۡعَثُوٓاْ أَحَدَکُم بِوَرِقِکُمۡ هَٰذِهِۦٓ إِلَى ٱلۡمَدِینَةِ فَلۡیَنظُرۡ أَیُّهَآ أَزۡکَىٰ طَعَامٗا فَلۡیَأۡتِکُم بِرِزۡقٖ مِّنۡهُ وَلۡیَتَلَطَّفۡ وَلَا یُشۡعِرَنَّ بِکُمۡ أَحَدًا١٩﴾[الکهف: ۱۹]. «و اینچنین ایشان را برانگیخیتم تا از یکدیگر بپرسند. گویندهای از آنان گفت: چه مدتی ماندهاید؟ گفتند: یک روز یا بخشی از روز؟ گفتند: پروردگارتان بهتر میداند که چقدر ماندهاید، پس کسی از خودتان را با این سکه پول به شهر بفرستید، و باید بنگرد کدامیک از آنان غذای پاکتری دارد، پس روزی و خوراکی از آن برایتان بیاورد، اما باید نهایت دقت را به خرج دهد و هیچکس را از حال شما آگاه نسازد».
﴿إِنَّهُمۡ إِن یَظۡهَرُواْ عَلَیۡکُمۡ یَرۡجُمُوکُمۡ أَوۡ یُعِیدُوکُمۡ فِی مِلَّتِهِمۡ وَلَن تُفۡلِحُوٓاْ إِذًا أَبَدٗا٢٠﴾[الکهف: ۲۰]. «بیگمان اگر آنان بر شما دست یابند شما را سنگسار میکنند، یا اینکه به دین خود بر میگردانند، و آنگاه هرگز رستگار نخواهید شد».
خداوند متعال میفرماید: ﴿وَکَذَٰلِکَ بَعَثۡنَٰهُمۡ لِیَتَسَآءَلُواْ بَیۡنَهُمۡ﴾این چنین ایشان را ز خواب طولانی برانگیخیتم، تا مدت خواب را از یکدیگر بپرسند، و از مقدار واقعی زمانی که در غار ماندهاند از یکدیگر پرس و جو کنند. ﴿قَالَ قَآئِلٞ مِّنۡهُمۡ کَمۡ لَبِثۡتُمۡۖ قَالُواْ لَبِثۡنَا یَوۡمًا أَوۡ بَعۡضَ یَوۡمٖ﴾یکی از آنان گفت: چه مدتی ماندهاید؟ گفتند: یک روز یا بخشی از روز؟ و این بر اساس گمان گوینده بود. گویا در مقدار مدتی که مانده بودند دچار اشتباه شدند، بنابر این گفتند: ﴿رَبُّکُمۡ أَعۡلَمُ بِمَا لَبِثۡتُمۡ﴾پروردگارتان بهتر میداند که چقدر مانده اید، پس آگاهی از مدت سپری نشده را به کسی برگرداند که آگاهی و علم او همه چیز را کاملاً احاطه نموده است، و شاید خداوند بعد از این آنها را از مدتی که مانده بودند آگاه نمود، چون آنها را از مدتی که مانده بودند آگاه نمود، چون آنها برانگیخت تا از یکدیگر بپرسند، و خبر داد که آنها در مورد مقداری که در غار ماندهاند از یکدیگر پرسیدند، و به اندازۀ آگاهی خود سخن گفتند، و نتیجۀ کارشان این شد که دچار اشتباه شدند. بنابر این باید اینگونه باشد که خداوند اشتباه آنان را رفع کرده و آنها را از مدت زمانی که مانده بودند آگاه کرده باشد و ما این را از حکمت الهی در برانگیختن آنها در مییابیم، و او هیچ کاری را بیهوده انجام نمیدهد.
و از رحمت الهی است که هرکس بخواهد در اموری که دانستنش مطلوب است، به اندازهای که برای آن تلاش نماید حقیقت را برای او روشن و آشکار میکند و دلیلی دیگر بر اینکه خداوند آنها را از مدتی که در غار ماندهاند آگاه کرده این است که از این پس میفرماید:
﴿وَکَذَٰلِکَ أَعۡثَرۡنَا عَلَیۡهِمۡ لِیَعۡلَمُوٓاْ أَنَّ وَعۡدَ ٱللَّهِ حَقّٞ وَأَنَّ ٱلسَّاعَةَ لَا رَیۡبَ فِیهَآ﴾[الکهف: ۲۱]. «و اینگونه (مردم) را متوجه حالشان کردیم تا بدانند که وعدۀ خدا حق است، و بدون شک قیامت فرا میرسد». پس اگر مردم از حال آنان ومدت زمان ماندنشان در غار بارخبر نمیشدند، آنها دلیلی برای آنچه بیان شد قرار نمیگرفتند. سپس وقتی آنها از یکدیگر پرسیدند و سخنانی در میان آنان رد و بدل شد که خداوند آنها را ذکر کرده است، یکی از خودشان را با سکههای نقرهای که داشتند به شهری که از آن رانده شده بودند، فرستادند تا برایشان غذا بخرد، و او را دستور دادند تا پاکیزهترین و لذیذترین غذا را انتخاب نماید، و نیز به او گفتند که در خرید و رفتن و برگشتن خود نهایت دقت را به خرج دهد و کسی را از حال برادرانش آگاه نسازد، و هیچکس متوجه آنان نشود.
و گفتند: اگر از حال آنها کسی اطلاع یافته و مردم به آنها دست یابند، آنها را سنگسار کرده و به بدترین وضع به قتل میرسانند، چون کینۀ آنها و کینۀ دینشان را در دل دارند. و یا آنها را دچار فتنه مینمایند و به آیین خود بر میگردانند. و اگر به دین آنها برگردند هرگز رستگار نخواهند شد، بلکه به دین و دنیا و آخرت خود را از دست خواهند داد.
این دو آیه بر چند چیز دلالت مینمایند:
۱- تشویق به فراگیری دانش و مباحثه در آن، چون خداوند اصحاب کهف را به این منظور برانگیخت.
۲- کسی که در مورد موضوعی دچار اشتباه میگردد، ادب آن است که آن را به کسی برگرداند که آن را میداند، و باید در همان حدود و اندازه توقف کند و جایگاه خود را بشناسد.
۳- وکالت در خرید و فروش و شرکت در خرید و فروش صحیح باشد.
۴- خوردن پاکیزهها و خوراکیهای لذیذ جایز است، به شرطی که به حد اسراف نرسد، زیرا از اسراف نهی شده است. به دلیل اینکه خداوند متعال فرموده است:
﴿فَلۡیَنظُرۡ أَیُّهَآ أَزۡکَىٰ طَعَامٗا فَلۡیَأۡتِکُم بِرِزۡقٖ مِّنۡهُ﴾پس باید بنگرد کدامین ایشان غذای پاکتری دارد تا روزی و خوراکی از آن برایتان بیاورد.
به ویژه وقتی که انسان جز چنین غذایی به بدنش سازگار نباشد. و شاید این دلیل بسیاری از مفسران باشد که گفته اند: اصحاب کهف شاهزادگانی بودند، چون دوست خود را دستور دادند تا پاکیزهترین غذا را بیاورد که عادت ثروتمندان بزرگ این است که همواره بهترین غذا را تناول کنند.
۵- تشویق به پنهان کاری و احتیاط و دور شدن از جایگاههایی که انسان را در امر دین دچار فتنه میکند، و آدمی باید در مورد حفظ جان برادرانش نهایت تلاش را به خرج دهد.
۶- شدت علاقۀ این جوانان به دین، و فرارشان از تمام فتنههایی که دینشان را مورد تهدید قرار میداد، و ترک وطن و در راه خدا.
۷- بیان ضرر و مفاسدی که شر در بر دارد، امری که موجب آن میشود که از آن متنفر بود، و آن را ترک کرد. و به درستی که این روش (بیان ضرر و مفاسدی که شر در بردارد)، روش مومنان گذشته و آینده بوده و هست، به دلیل اینکه گفتند: ﴿وَلَن تُفۡلِحُوٓاْ إِذًا أَبَدٗا﴾و اگر به دین خود برگردید هرگز رستگار نخواهید شد.
آیهی ۲۱:
﴿وَکَذَٰلِکَ أَعۡثَرۡنَا عَلَیۡهِمۡ لِیَعۡلَمُوٓاْ أَنَّ وَعۡدَ ٱللَّهِ حَقّٞ وَأَنَّ ٱلسَّاعَةَ لَا رَیۡبَ فِیهَآ إِذۡ یَتَنَٰزَعُونَ بَیۡنَهُمۡ أَمۡرَهُمۡۖ فَقَالُواْ ٱبۡنُواْ عَلَیۡهِم بُنۡیَٰنٗاۖ رَّبُّهُمۡ أَعۡلَمُ بِهِمۡۚ قَالَ ٱلَّذِینَ غَلَبُواْ عَلَىٰٓ أَمۡرِهِمۡ لَنَتَّخِذَنَّ عَلَیۡهِم مَّسۡجِدٗا٢١﴾[الکهف: ۲۱]. «و بدینسان (مردم را) به (حال) آنان آگاه ساختیم تا بدانند که وعدۀ خدا حق است و قطعاً هیچ شکی در تحقق روز قیامت نیست. بدانگاه که میان خود کشمکش داشتند و گفتند: بر (غار) آنان بنایی بسازید. پروردگارشان از حال ایشان آگاهتر است، و کسانی که بر کاروبارشان دست یافتند، گفتند: بر غار ایشان مسجدی میسازیم».
خداوند متعال خبر میدهد که او مردم را از حال اصحاب کهف مطلع نمود، و این خدا بهتر میداند بعد از آن بود که بیدار شدند و یکی از خودشان را فرستادند تا برایشان غذایی بخرد، و او را دستور دادند تا خود را پنهان نماید، اما خداوند چیزی را خواست که مایۀ صلاح مردم و پاداشی بیشتر برای آنان بود، و آن اینکه مردم با دیدن آنها نشانهای از نشانههای قدرت خداوند را با چشم و به طور آشکار مشاهده کردند و دانستند که وعدۀ خداوند حق است و هیچ شک و تردیدی در آن نیست. در حالی که همین مردمان چندی قبل در مورد رستاخیز و قیامت با یکدیگر کشمکش داشتند، برخی میگفتند قیامت و سزا و جزا حق است است و خواهد آمد، و برخی آن را نفی میکردند، پس خداوند داستان آنها را باعث رشد بیشن و یقین مومنان، نیز حجتی بر انکار کنندگان قرار داد، و پاداش این کار به اصحاب کهف رسید.
و خداوند جریان آنها را مشهور و جایگاهشان را بلند کرد، به گونهای که کسانی که گفتند: ﴿ٱبۡنُواْ عَلَیۡهِم بُنۡیَٰنٗا﴾بر غار بنایی بسازید. خداوند به عاقبت و سرانجام آنها آگاهتر است و کسانی که زمامدار امور مردم بودند، و بزرگان قوم بشمار میآمدند، گفتند: ﴿﴿لَنَتَّخِذَنَّ عَلَیۡهِم مَّسۡجِدٗا﴾بر در غار مسجدی و پرستشگاهی میسازیم و خدا را در آن عبادت میکنیم، بدین وسیله همواره به یاد آنان خواهیم بود.
ساختن عبادتگاه بر سر قبرها ممنوع است، و پامبر صاز آن نهی کرده و کسانی را که چنین کاری میکنند مدمت نموده است. و ذکر این کار در اینجا دلیلی برعدم مذمت و نکوهش آن نیست، زیرا موضوع ساختن مسجد بر سر در غار، در رابطه با واقعۀ اصحاب کهف و تعریف و تمجید از موضعگیری شجاعانۀ آنان بیان شده است، تا جایی که اقوامشان گفتند: بر آنها مسجدی بسازید این در حالی بود که اصحاب کهف قبلاً به شدت از قومشان میترسیدند و از اینکه از وضعیت آنان باخبر شوند پرهیز میکردند. پس، از ان موضع خصمانۀ خود در قبال آنان کوتاه آمده و گفتند: مسجدی بر در آن بسازید.
و این دلیلی است بر اینکه هرکس دینش را مصون دارد و از فتنها بگریزد خداوند او را سالم و مصون میدارد. و هرکس برای تندرستی و سلامتی بکوشد خداوند او را سلامت میگرداند، و هرکس به خدا پناه ببرد خداوند او را پناه داده و او را مایۀ هدایت دیگران قرار میدهد. و هرکس در راه خدا و برای طلب رضای الهی فروتنی کند سرانجام خداوند عزت و بزرگی به او ببخشد. ﴿وَمَا عِندَ ٱللَّهِ خَیۡرٞ لِّلۡأَبۡرَارِ﴾[آل عمران: ۱۹۸]. «و آنچه نزد خداوند است برای نیکوکاران بهتر است».
آیهی ۲۲:
﴿سَیَقُولُونَ ثَلَٰثَةٞ رَّابِعُهُمۡ کَلۡبُهُمۡ وَیَقُولُونَ خَمۡسَةٞ سَادِسُهُمۡ کَلۡبُهُمۡ رَجۡمَۢا بِٱلۡغَیۡبِۖ وَیَقُولُونَ سَبۡعَةٞ وَثَامِنُهُمۡ کَلۡبُهُمۡۚ قُل رَّبِّیٓ أَعۡلَمُ بِعِدَّتِهِم مَّا یَعۡلَمُهُمۡ إِلَّا قَلِیلٞۗ فَلَا تُمَارِ فِیهِمۡ إِلَّا مِرَآءٗ ظَٰهِرٗا وَلَا تَسۡتَفۡتِ فِیهِم مِّنۡهُمۡ أَحَدٗا٢٢﴾[الکهف: ۲۲]. «خواهند گفت: آنان سه نفرند، که چهارمین ایشان سگشان است. و (گروهی) خواهند گفت: پنج نفرند که ششمین ایشان سگشان است. همۀ اینها از روی حدس و گمان است. و میگویند، هفت نفرند که هشتمین ایشان سگشان است. بگو: پروردگارم از تعدادشان آگاهتر است. جز گروهی کمی تعدادشان را نمیدانند، بنابر این جز بر اساس علم و یقین در مورد آنان مجادله مکن و دربارۀ آنان از هیچکس مپرس».
خداوند متعال خبر میدهد که اهل کتاب در رابطه با تعداد افراد اصحاب کهف با هم اختلاف داشتند و این اختلاف از حدس و گمانشان سرچشمه میگیرد، زیرا به دروغ چیزهایی میگویند که نمیدانند آنها در مورد تعداد اصحاب کهف سه گروه بودند: برخی میگفتند آنان سه نفراند و چهارمین ایشان سگشان است. و برخی میگفتند: پنج نفر بوده و ششمین ایشان سگشان است، و خداوند بعد از این سخن بیان داشته است که اینها سخنهای بیدلیلی است، و آنها از روی ظن و گمان این را میگویند، پس بیدلیل بودن این سخنان دلیلی بر بطلان آن میباشد.
و گروهی میگفتند: «اصحاب کهف هفت نفرند و هشمین ایشان سگشان است». و این ـ خدا بهتر میداند ـ درست است چون خداوند دو قول پیش از این را باطل قرار داد اما این را باطل قرار نداد، پس باطل قرار ندادن این قول بر این دلالت مینماید که آن درست است.
و در این اختلاف نظر فایده یا وجود ندارد، و اگر تعداد افراد اصحاب کهف دانسته شود هیچ منفعت دینی و معنوی برای مردم ندارد. بنابر این خداوند متعال فرمود: ﴿قُل رَّبِّیٓ أَعۡلَمُ بِعِدَّتِهِم مَّا یَعۡلَمُهُمۡ إِلَّا قَلِیلٞ﴾بگو: پروردگارم به تعدادشان آگاهتر است. جز اندکی تعدادشان را نمیدانند، و گروه کمی که تعدادشان را میدانند کسانی هستند که به حقیقت رسیده، و میدانند آنچه بدان رسیدهاند درست است.
﴿فَلَا تُمَارِ فِیهِمۡ إِلَّا مِرَآءٗ ظَٰهِرٗا﴾بنابراین، جز بر اساس علم و یقین دربارۀ آنان مجادله مکن، و اگر مجادلۀ تو بر این اساس باشد مفید فایده خواهد بود. اما مماشات و همسوییاش که بر اساس ناندانی و از روی ظن و گمان باشد، و یا بیفایده باشد، یعنی طرف مجادله کننده مخالفت و کینه توزی ورزد، و یا اینکه مسئله اهمیتی نداشته و دانستن آن فایدهای دینی دربر نداشته باشد مانند دانستنِ تعداد اصحاب کهف و امثال آن، به درستی که مناقشه زیادی در اینگونه موارد باعث ضایع شدن وقت میگردد، و تأثیر منفی بر همدلی و دوستیها میگذارد.
﴿وَلَا تَسۡتَفۡتِ فِیهِم مِّنۡهُمۡ أَحَدٗا﴾و در مورد اصحاب کهف از هیچ کسی از اهل کتاب سوال مکن، چون سخنان آنها بر اساس حدس و گمان است و انسان را به حق نمیرساند. پس این بیانگر آن است نباید از کسی که صلاحیت فتوان دادن را ندارد است،تا کرد، چون یا او در مسئلهای که از وی پرسیده میشود توان پاسخگویی را نداشته، و یا اینکه باکی ندارد که چه میگوید، و تقوای آن چنانی ندارد که او را از گفتن سخن غیر واقعی باز بدارد.
و مادامی که از است،تاء و پرسیدن از چنین کسانی نهی شده است، به طریق اولی چنین افرادی از دادن فتوا منع میشوند. و نیز آیه بیانگر آن است که ممکن است فردی در یک چیز ممنوع الاست،تاء باشد، اما در موردی دیگر از او است،تاء کرد. پس در آن قسمت که صلاحیت دارد فتوا میدهد، به خلاف قسمتهای دیگر که صلاحیت فتوا دادن در آن را ندارد، به دلیل اینکه خداوند از است،تاء اهل کتاب به طور مطلق نهی نکرده است، بلکه فقط از استفتاء از آنان در مورد اصحاب کهف و امثال آن نهی کرده است.
آیهی ۲۴-۲۳:
﴿وَلَا تَقُولَنَّ لِشَاْیۡءٍ إِنِّی فَاعِلٞ ذَٰلِکَ غَدًا٢٣﴾[الکهف: ۲۳]. «و دربارۀ هیچ چیزی مگو که من فردا آن را انجام میدهم».
﴿إِلَّآ أَن یَشَآءَ ٱللَّهُۚ وَٱذۡکُر رَّبَّکَ إِذَا نَسِیتَ وَقُلۡ عَسَىٰٓ أَن یَهۡدِیَنِ رَبِّی لِأَقۡرَبَ مِنۡ هَٰذَا رَشَدٗا٢٤﴾[الکهف: ۲۴]. «(مگر اینکه بگویی:) اگر خدا بخواهد (آن را انجام میدهم) و پروردگارت را هنگامی که فراموش کردی یاد کن، و بگو: امید میرود که پروردگارم مرا به (راهی) درستتر از این رهنمود کند».
این نهی مانند دیگر نواهی گرچه متوجه پیامبر صاست، اما متوجه عموم مردم نیز میباشد، و همۀ مکلفین را دربر میگیرد، بنابر این خداوند بنده را از این نهی مینماید که در رابطه با آینده بگوید: من فلان کار را انجام میدهم، و نگوید: اگر خدا بخواهد، زیرا چنانچه نگوید ان شاء الله فلان کار را در آینده انجام میدهم، از دو جهت مرتکب حرام میگردد:
اول، به صورت ناآگاهانه نسبت به غیبت آینده اظهار نظر میکند و میگوید: در آینده کاری را انجام میدهم یا چیزی به وقوع میپیوندد. حال آنکه نمیداند آیا آن کار را انجام میدهد و این شیء به وقوع میپیوندد یا نه.
دوم، سخن او بیانگر آن است که انجام دادن آن کار فقط متلعق به مشیت اوست و بس، حال آنکه متعلق ساختن کاری، تنها به مشیت بنده امری محور و ممنوع میباشد، چرا که تمامی مشیت برای خداست: ﴿وَمَا تَشَآءُونَ إِلَّآ أَن یَشَآءَ ٱللَّهُ رَبُّ ٱلۡعَٰلَمِینَ٢٩﴾[التکویر: ۲۹]. «و شما نمیخواهید مگر اینک خداوند پروردگار جهانیان بخواهد».
و از آن جا که بیان خواست خداوند باعث آسان شدن کار و حصول برکت در آن میشود و «ان شاء الله» گفتن به مثابۀ کمک خواستن بنده از پروردگارش میباشد، و چون انسان گاهی اوقات «ان شاء الله» گفتن را فراموش مینماید، خداوند او را دستور داد که هر گاه به یادش آمد بگوید « ان شاء الله» تا مطلوب وی حاصل، و آنچه محذور است از دور شود.
و از فرمودۀ الهی: ﴿وَٱذۡکُر رَّبَّکَ إِذَا نَسِیتَ﴾چنین بر میآید که خداوند دستور داده است به هنگام فراموشی، خدا را یاد کنند، زیرا یاد کردن خداوند، نسیان و فراموشی را دور مینماید و آنچه را که بنده فراموش نموده است به یاد میآورد. و به کسی که ذکر پروردگارش را فراموش نموده، دستور داده است که پروردگارش را یاد کند و از غافلان نباشد. و از آنجا که بنده در توفیق یافتن به صدق، و دوری جستن از اشتباه در گفتار و کردارش به خداوند نیازمند است، خداوند او را فرمان داد تا بگوید: ﴿عَسَىٰٓ أَن یَهۡدِیَنِ رَبِّی لِأَقۡرَبَ مِنۡ هَٰذَا رَشَدٗا﴾امید است که پروردگارم مرا به راهی درستتر از این رهنمون کند.
پس خداوند بنده را دستور داده تا او را بخواند و به وی امید و اعتماد داشته باشد، چرا که مسلماً خدا او را به نزدیکترین راهی رهنمود میکند که وی را به رشد و تکامل میرساند، و بندهای که چنین است و تمام تلاش خود را در طلب هدایت مبذول میدارد، سزاوار است که موفق شود، و یاری پروردگارش او را در یابد و خداوند او را در همۀ کارهایش به راه راست رهنمود نماید.
آیهی ۲۶-۲۵:
﴿وَلَبِثُواْ فِی کَهۡفِهِمۡ ثَلَٰثَ مِاْئَةٖ سِنِینَ وَٱزۡدَادُواْ تِسۡعٗا٢٥﴾[الکهف: ۲۵]. «و (اصحاب کهف) مدت سیصد و نه سال در غارشان ماندند».
﴿قُلِ ٱللَّهُ أَعۡلَمُ بِمَا لَبِثُواْۖ لَهُۥ غَیۡبُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِۖ أَبۡصِرۡ بِهِۦ وَأَسۡمِعۡۚ مَا لَهُم مِّن دُونِهِۦ مِن وَلِیّٖ وَلَا یُشۡرِکُ فِی حُکۡمِهِۦٓ أَحَدٗا٢٦﴾[الکهف: ۲۶]. «بگو: خداوند به مدتی که در غار ماندهاند آگاهتر است، تنها اوست که غیب آسمانها و زمین را میداند، چقدر بینا و چقدر شنواست! آنان جز او هیچ کارسازی ندارند و در فرماندهی و حکم خود کسی را شریک خود نمیسازد».
خداوند پیامبر را از پرستش از اهل کتاب در مورد اصحاب کهف نهی کرد، چون اهل کت اب در این مورد چیزی نمیدانستند، اما خداوند که دانای پیدا و پنهان است و همه چیز را میداند، پیامبر را از مدت زمانی که اصحاب کهف در غار سر بردند آگاه نمود، و آگاهی این موضوع مختص خداست، زیرا این از غیب آسمانها و زمین است و آگاهی از غیب آسمانها و زمین ویژۀ خداوند است، پس آنچه را خداوند از غیب آسمانها و زمین توسط پیامبرانش خبر داده، حقیقت یقینی است و هیچ شکی در آن نیست. و آنچه را که پیامبرانش از آن اطلاع ندارند هیچکس از مردم نیز آن را نمیداند.
﴿أَبۡصِرۡ بِهِۦ وَأَسۡمِعۡ﴾تعجب کن از کمال بینا بودن و شنوا بودن خدا که شنوایی و بینایی خداوند همۀ شنیدنیها و دیدنیها را احاطه نموده است، همچنانکه دانش او همۀ دانستنیها را دربر دراد.
سپس خداوند خبر داد که ولایت عام و خاص تنها برای اوست، و اینکه او به تنهایی امور هستی و بندگان مومنش را سرپرستی و تدبیر مینماید، و آنها را از تاریکیها بهسوی نور هدایت مینماید و کارشان را آسان میسازد و آنها را از سختی دور مینماید، بنابر این فرمود: ﴿مَا لَهُم مِّن دُونِهِۦ مِن وَلِیّٖ﴾به جز او هیچ کار سازی ندارند. یعنی او بود که اصحاب کهف را به لطف و کرم خویش حمایت و یاری نموده و آنها را به هیچ فردی از مخلوقاتش نسپرد.
﴿وَلَا یُشۡرِکُ فِی حُکۡمِهِۦٓ أَحَدٗا﴾و خداوند هیچ کسی را در فرمانش شریک نمیسازد. و این شامل فرمان کونی: تقدیری، و فرمان شرعی، دینی میشود، زیرا تنها خداوند فرمانروای جهان هستی و مخلوقاتش میباشد و در آن حکم و قضاوت مینماید، و سرنوشت آنها را رقم میزند و آنها را میآفریند و به تدبیر امورشان میپردازد. و اوست که حاکم آنهاست و آنها را امر و نهی مینماید و سزا و جزایشان میدهد.
آیهی ۲۷:
﴿وَٱتۡلُ مَآ أُوحِیَ إِلَیۡکَ مِن کِتَابِ رَبِّکَۖ لَا مُبَدِّلَ لِکَلِمَٰتِهِۦ وَلَن تَجِدَ مِن دُونِهِۦ مُلۡتَحَدٗا٢٧﴾[الکهف: ۲۷]. «و آنچه را که از کتاب پروردگارت به تو وحی شده است، بخوان، و هیچکس نمیتواند سخنانش را دگرگون کند، و هرگز پناهی جز او نخواهی یافت».
و هنگامی که خداوند خبر داد که آگاهی از غیب آسمانها و زمین از آن اوست، و هیچ مخلوقی راهی بهسوی آگاهی یافتن و دانستن غیب آسمانها و زمین ندارد مگر از راهی که خداوند به بندگانش خبر میدهد. و بسی واضح است که این قرآن بسیاری از مسایل غیبی را دربر دارد، خداوند متعال دستور داد تا مردمان به آن راه (= راه قرآن) روی آورند. پس فرمود: ﴿وَٱتۡلُ مَآ أُوحِیَ إِلَیۡکَ مِن کِتَابِ رَبِّکَۖ لَا مُبَدِّلَ لِکَلِمَٰتِهِۦ وَلَن تَجِدَ مِن دُونِهِۦ مُلۡتَحَدٗا٢٧﴾و تلاوت کن، یعنی پیروی کن از آنچه که بر تو وحیمی شود، مفاهیمش را بشناس و اخبارش را تصدیق کن و دستورات آن را گردن نه، و از نواهی آن پرهیز نما، زیرا این، قرآن بزرگی است که کلماتش دگرگون کنندهای ندارد. یعنی به خاطر راست بودن و منصفانه بودن آن و بخاطر اینکه در اوج شیوایی و زیبایی قرار دارد، دگرگون نمیشود. ﴿وَتَمَّتۡ کَلِمَتُ رَبِّکَ صِدۡقٗا وَعَدۡلٗا﴾[الأنعام: ۱۱۵]. «و سخن پروردگارت از نظر راستی و عدالت به تمام و کمال رسیده است». پس به خاطر کمالی که از آن برخوردار است تغییر و تبدیل در آن راه ندارد. و چنانچه نقص و خللی داشت در معرض تغییر و دگرگونی قرار میگرفت. و این بزرگداشت و تعظیم قرآن و نیز تشویق به روی آوردن به آن میباشد.
﴿وَلَن تَجِدَ مِن دُونِهِۦ مُلۡتَحَدٗا﴾و به جز خدا هیچ پناهی وجود ندارد که به آن پناه ببری. پس مشخص شد که فقط خداوند در همۀ کارها پناهگاه است، و خداوند معبودی است که در خوشی و ناخوشی بهسوی او باید روی آورد. و بنده در همۀ حالتهایش نیازمند اوست، و همۀ خواستههایش را باید از او طلب کند.
آیهی ۲۸:
﴿وَٱصۡبِرۡ نَفۡسَکَ مَعَ ٱلَّذِینَ یَدۡعُونَ رَبَّهُم بِٱلۡغَدَوٰةِ وَٱلۡعَشِیِّ یُرِیدُونَ وَجۡهَهُۥۖ وَلَا تَعۡدُ عَیۡنَاکَ عَنۡهُمۡ تُرِیدُ زِینَةَ ٱلۡحَیَوٰةِ ٱلدُّنۡیَاۖ وَلَا تُطِعۡ مَنۡ أَغۡفَلۡنَا قَلۡبَهُۥ عَن ذِکۡرِنَا وَٱتَّبَعَ هَوَىٰهُ وَکَانَ أَمۡرُهُۥ فُرُطٗا٢٨﴾[الکهف: ۲۸]. «و با کسانی شکیبا باش که صبحگاهان و شامگاهان خدای خود را در حالی که خشنودی او را میجویند به فریاد میخوانند، و نباید در طلب زینت زندگانی دنیا دو دیدهات را از آنان برگیری، و از کسی فرمان مبر که دل او را از یاد خود غافل ساختهایم، و او از هوای خود پیروی کرده و کارش ضایع و معطّل شده است».
خداوند پیامبرش محمد صو کسانی دیگر را که رسول خدا در اوامر و نواهی الگویشان است دستور میدهد با مؤمنان باشند که خدا را زیاد عبادت میکنند و بهسوی او باز میگردند:
﴿ٱلَّذِینَ یَدۡعُونَ رَبَّهُم بِٱلۡغَدَوٰةِ وَٱلۡعَشِیِّ﴾کسانی که پروردگارشان را در آغاز روز و در آخر آن به فریاد میخوانند و هدفشان رضای اواست. خداوند چنین کسانی را به عبادت، و اخلاص در عبادت توصیف نمود. و در اینجا به مبارزۀ با نفس و همنشینی با خوبان و مومنان دستور داده شده است گرچه آنها فقیر باشند، زیرا همراهی آنان فواید بیشمار دارد. ﴿وَلَا تَعۡدُ عَیۡنَاکَ عَنۡهُمۡ تُرِیدُ زِینَةَ ٱلۡحَیَوٰةِ ٱلدُّنۡیَا﴾و به قصد جستن زینت حیات دنیوی چشمانت را از ایشان برنگردان. زیرا چنین چیزی مطلوب نیست، و انسان را از مصلحتهای دینی دور میسازد، زیرا اینکار باعث میشود تا انسان به دنیا دل ببندد و افکار و خیالات زیادی به دلش راه یابد، و علاقۀ به آخرت از دل او زدوده شود، زیرا نیا برای بیننده بسیار زیبا جلوه مینماید، و دل را مسحور خود میکند. در نتیجه قلب از ذکر خداوند غافل میشود و به لذتها و شهوتها روی میآورد. در چنین حالتی است که وقت آدمی ضایع شده و کارش از هم میپاشد و به زیان همیشگی و ندامت جاودانگی گرفتار میآید. بنابر این فرمود:﴿وَلَا تُطِعۡ مَنۡ أَغۡفَلۡنَا قَلۡبَهُۥ عَن ذِکۡرِنَا﴾و از کسی فرمان مبر که دل او را از یاد خود غافل ساختهایم.
کسی که از خدا غافل شود، خداوند به مجازات غفلتش او را از یاد و ذکر الهی غافل میگرداند، ﴿وَٱتَّبَعَ هَوَىٰهُ﴾و او از هوی و آرزوهایش پیروی کرده، به گونهای که هر چه نفس او بخواهد انجام میدهد و برای بدست آوردن آن تلاش مینماید، گرچه آن کار مایۀ نابودی و زیانمند شدن او باشد، پس او هوایش را به خدایی میگیرد. همانطور که خداوند متعال فرموده است. ﴿أَفَرَءَیۡتَ مَنِ ٱتَّخَذَ إِلَٰهَهُۥ هَوَىٰهُ وَأَضَلَّهُ ٱللَّهُ عَلَىٰ عِلۡمٖ﴾[الجاثیة: ۲۳]. «آیا دیدهای کسی را که هوای خودش را خدای خود گرفته و خداوند او را از روی آگاهی گمراه نموده است؟».
﴿وَکَانَ أَمۡرُهُۥ فُرُطٗا﴾و مصالح دینی و دنیوی او ضایع و مطلع شده است. خداوند از اطاعت و فرمانبرداری از چنین کسی نهی کرده است زیرا اطاعت از او به اقتدار کردن به او میانجامد، و او آدمی را به چیزی فرا نمیخواند. مگر به آنچه که خود بدان متصف است. و آیه دلالت مینماید کسی که شایسته است از او پیروی شود و پیشوای مردم باشد همان کسی است که قلب او سرشار و آکنده از محبت خدا باشد، و حب الهی در دلش جای گیرد، و زبان او همواره ذکر و یاد الهی را زمزمه نماید، و از خشنودیهای پروردگارش پیروی کند، و آن را بر هوای خود مقدم دارد. پس او با این کار وقت خود را ضایع نمیکند و حالاتش بهبود مییابد و کا رهایش سامان میگیرد. و او مردم را بهسوی آنچه که خداوند به وی ارزانی نموده است دعوت میکند. پس چنین کسی سزاوار است از او پیروی شود و پیشوای مردم قرار گیرد. و صبری که در این آیه بیان شده است، صبر کردن بر طاعت الهی است، که بالاترین انواع صبر و شکیبایی است. و اگر صبر بر طاعت الهی کامل باشد دیگر انواع صبرها کامل میگردند.
و آیه به این مطلب اشاره مینماید که ذکر و دعا و عبادت در اول و آخر روز مستحب است، چون خداوند آنها را به خاطر ذکر و عبادت در صبح و شام ستوده است. و هر کاری که خداوند انجام دهندۀ آن را ستوده باشد مبین آن است که آنرا دوست میدارد، ووقتی خداوند آن را دوست بدارد به آن دستور میدهد، و مردم را بر انجام آن تشویق مینماید.
آیهی ۳۰-۲۹:
﴿وَقُلِ ٱلۡحَقُّ مِن رَّبِّکُمۡۖ فَمَن شَآءَ فَلۡیُؤۡمِن وَمَن شَآءَ فَلۡیَکۡفُرۡۚ إِنَّآ أَعۡتَدۡنَا لِلظَّٰلِمِینَ نَارًا أَحَاطَ بِهِمۡ سُرَادِقُهَاۚ وَإِن یَسۡتَغِیثُواْ یُغَاثُواْ بِمَآءٖ کَٱلۡمُهۡلِ یَشۡوِی ٱلۡوُجُوهَۚ بِئۡسَ ٱلشَّرَابُ وَسَآءَتۡ مُرۡتَفَقًا٢٩﴾[الکهف: ۲۹]. «و بگو: حق از سوی پروردگارتان است، پس هرکس که میخواهد، ایمان بیاورد و هرکس که میخواهد، کافر شود همانا ما برای ستمگران اتشی را آماده کردهایم که سرا پردههایش آنانرا فرا میگیرد. و اگر کمک بخواهند با آبی همچون مسِ گداخته شده به فریادشان رسند، که چهرهها را بریان میکند. چه بد نوشیدنی و چه بد جایگاهی است».
﴿إِنَّ ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ إِنَّا لَا نُضِیعُ أَجۡرَ مَنۡ أَحۡسَنَ عَمَلًا٣٠﴾[الکهف: ۳۰]. «بدون شک کسانی که ایمان آورده و کارهای شایسته کردهاند، ما پاداش کسانی را هدر نمیدهیم که کار نیکو کردهاند».
ای محمد! به مردم بگو: حق همان چیزی است که از سوی پروردگارتان آمده است»، یعنی هدایت از گمراهی مشخص شده، و صفات اهل سعادت و صفات اهل شقاوت را توسط پیامبرش بیان داشته، و هیچ شک و شبههای در کار نمانده و همه چیز روشن و آشکار شده است، ﴿فَمَن شَآءَ فَلۡیُؤۡمِن وَمَن شَآءَ فَلۡیَکۡفُرۡ﴾پس هرکس که میخواهد، ایمان بیاورد و هرکس که میخواهد، کافر شود. یعنی جز در پیش گرفتن یکی از این و راه بر حسب توفیق یافتن یا عدم توفیق بنده باقی نمانده است، و خداوند به وی اختیار داده که ایمان بیاورد یا کافر شود. و میتواند کار خوب یا بد انجام بدهد. پس هرکس که ایمان بیاورد، به راه راست توفیق یافته است، و هرکس کافر شود حجت بر او اقامه شده، و او بر ایمان آوردن مورد اجبار و اکراه قرار نمیگیرد. همانطور که خداوند متعال فرموده است: ﴿لَآ إِکۡرَاهَ فِی ٱلدِّینِۖ قَد تَّبَیَّنَ ٱلرُّشۡدُ مِنَ ٱلۡغَیِّ﴾[البقرة: ۲۵۶]. «هیچ اجباری در دین نیست، به راستی که هدایت از گمراهی مشخص شده است». و در فرمودهی خداوند: ﴿فَمَن شَآءَ فَلۡیُؤۡمِن وَمَن شَآءَ فَلۡیَکۡفُرۡ﴾«پس هرکس که خواست ایمان بیاورد و هرکس که خواست کافر شود». اجازهی هر دو کار صادر نشده است، بلکه این تهدید و وعیدی است برای کسی که بعد از آنکه بیانات کافی دریافت کرد کفر را انتخاب نماید. نیز به این بیانگر آن نیست که جنگ با کافران تعطیل و ترک شود.
سپس خداوند سرانجام هر دو گروه را بیان نموده و فرمود: ﴿إِنَّآ أَعۡتَدۡنَا لِلظَّٰلِمِینَ نَارًا أَحَاطَ بِهِمۡ سُرَادِقُهَا﴾ما به سبب کفر و فسق و گناه ستمگران برای آنان آتشی را آماده کردهایم که سرا پردههایش آنان را فرا میگیرد. یعنی آتش آنانرا احاطه مینماید، به گونهای که هیچ راه گریز و نجاتی نمییابند، و آتش سوزان به آنان میرسد.
﴿وَإِن یَسۡتَغِیثُواْ﴾و اگر کمک بخواهد با آب طلب کنند تا تشنگی شدیدی را که بآنها دست داده است خاموش کنند، ﴿یُغَاثُواْ بِمَآءٖ کَٱلۡمُهۡلِ﴾با آبی که از شدت داغ بودنش همچون مس گذاخته، و درد ته نشین و آلودۀ روغن است به فریادشان میرسند، ﴿یَشۡوِی ٱلۡوُجُوهَ﴾(آب داغی) که چهرهها را بریان میکند. پس وای به حال شکم و رودهاها. همانطور که خداوند متعال فرموده است: ﴿یُصۡهَرُ بِهِۦ مَا فِی بُطُونِهِمۡ وَٱلۡجُلُودُ٢٠ وَلَهُم مَّقَٰمِعُ مِنۡ حَدِیدٖ٢١﴾[الحج: ۲۰-۲۱]. «آنچه در شکمهایشان است با پوست (بدنشان) گداخته میشود، و برای آنان چکشهایی آهنین است که با آن زده میشوند».
﴿بِئۡسَ ٱلشَّرَابُ﴾بدنوشابه ای است که میخواهند با آن تشنگی خود را رفع کنند، چرا که عذابشانت را بیشتر و شدیدتر میگردان. ﴿وَسَآءَتۡ مُرۡتَفَقًا﴾و آتش جهنم بدجایگاهی است. و این مذمت حالت آتش است که آتش بدجایگاهی است برای کسانی که در آن آرام میگیرند، البته در آن آرامشی نیست، بلکه سراپا عذاب و سخت است، و لحظهای از آن کاسته نمیشود، و آنها همیشه در آن میمانند و از هر خوبی ناامید میگردند، و خداوند مهربان آنها را داخل عذاب فراموش مینماید، همانطور که در دنیا او را فراموش کرده بودند.
سپس گروه دوم را بیان کرد و فرمود: ﴿إِنَّ ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ﴾قطعاً کسانی که ایمان آورده و کارهای شایسته کردهاند، یعنی هم به خدا و فرشتگان و کتابها و پیامبران و روز قیامت و تقدیر خیر و شر خدا ایمان آوردهاند و هم کارهای شایسته از قبیل واجبات و مستحبات را انجام دادهاند. ﴿إِنَّا لَا نُضِیعُ أَجۡرَ مَنۡ أَحۡسَنَ عَمَلًا﴾بیگمان ما پاداش کسانی را هدر نمیدهیم که کار نیکو کردهاند، و نیکوکاری یعنی اینکه هدف بنده از کاری که انجام میدهد رضای خداوند باشد و در انجام دادن کار از شریعت خدا پیروی کند. پس چنین عملی را هرکس انجام دهد خداوند آن را ضایع نمیکند، و کوچکترین چیزی را از آن هدر نمیدهد، بلکه چنین عملی را برای صاحبش محفوظ نگاه میدارد، و پاداش وی را به طور کامل و بر حسب عمل و فضیلت و نیکو انجام دادن آن میدهد. و خداوند پاداش انها را بیان نموده و میفرماید:
آیهی ۳۱:
﴿أُوْلَٰٓئِکَ لَهُمۡ جَنَّٰتُ عَدۡنٖ تَجۡرِی مِن تَحۡتِهِمُ ٱلۡأَنۡهَٰرُ یُحَلَّوۡنَ فِیهَا مِنۡ أَسَاوِرَ مِن ذَهَبٖ وَیَلۡبَسُونَ ثِیَابًا خُضۡرٗا مِّن سُندُسٖ وَإِسۡتَبۡرَقٖ مُّتَّکِِٔینَ فِیهَا عَلَى ٱلۡأَرَآئِکِۚ نِعۡمَ ٱلثَّوَابُ وَحَسُنَتۡ مُرۡتَفَقٗا٣١﴾[الکهف: ۳۱]. «آنان کسانیاند که بهشت جاویدان از آن ایشان است، بهشتی که در زیر آن جویبارها روان است، در آن جا با دستبندهای زرین آراسته میشوند و لباسهای ابریشم سبز و نازک و ضخیم میپوشند، در حالی که بر تختها تکیه زدهاند، چه پاداش خوبی است و چه آرامگاه زیبایی است!».
کسانی که ایمان آورده و عمل صالح انجام دادهاند، بهشت و باغهای پر درختش از آن ایشان است که جویبارهای آن فراوان است و از زیر درختان زیبا و کاخهای بلند آن روانند. و زیور آنها در بهشت طلاست، و لباسشان ابریشم سبز نازک و لطیف و ابریشم ضخیم است، و آنان در آن جا بر تختها و مبلمانها تکیه میزنند، و از آن تختهایی است که آراسته شده، و با پارچههای زیباتزیین شدهاند.
و تکیه زدن آنها بر تختها بر این دلالت مینماید که آنها در کمال راحتی و آسایش به سر میبرند و رنج و خستگی از آنان دور میشود، و غلامان برای آوردن آنچه دوست دارند، میکوشند، واقامت جاودانه در این بهشت نعمتی است که آنها از آن برخوردارند.
پس این سرای بزرگ ﴿نِعۡمَ ٱلثَّوَابُ﴾پاداش بسیار خوبی است برای کسانی که کارهای نیک انجام دادهاند، ﴿وَحَسُنَتۡ مُرۡتَفَقٗا﴾و آرامگاه خوبی است که در آن اقامت میگزینند و از نعمتهایی که در آن هست، از هر آنچه که دلشان بخواهد و چشمها از دیدن آن لذت ببرند، و از شادی و سرور دائم و لذتهای پی در پی و نعمتهای فراوان بهرهمند میشوند و چه منزل و آرامگاهی بهتر از سرایی است که پایین تین ساکنانش در چنان پادشاهی و نعمت و برکتی قرار دارند، که قصرها و باغها گستردهتر از مسافت دو هزار سال است، به گونهای که هیچ نعمتی را بالاتر از آنچه آنان از آن برخوردارند، نمیبینند، به همۀ آرزوها و خواستههایشان دست یافته، و بیش از خواستههایشان به آنان بخشیده شده است، به گونهای که حتی آرزوی برخورداری از این نعمات را در خیال خود نیز نمیپرورانند.
با وجود این، نعمتهایی که از آن برخوردار هستند همیشگی است و همواره به اوصاف و زیبایی آن افزوده میشود.
پس، از خداوند مهربان میخواهیم ما را به سبب بدی و تقصیر و گناهانی که داریم از خیر و برکتی که نزد اوست محروم نکند.
این آیۀ کریمه و امثال آن دلالت مینماید که زیور آلات در بهشت، هم برای مردان است و هم برای زنان. همانطور که در احادیث صحیح آمده است، چون خداوند به طور مطلق فرموده است: ﴿یُحَلَّوۡنَ﴾با زیور آرسته میشوند و نیز ابریشم و امثال ان هم برای مردان است و هم برای زنان.
آیهی ۳۴-۳۲:
﴿وَٱضۡرِبۡ لَهُم مَّثَلٗا رَّجُلَیۡنِ جَعَلۡنَا لِأَحَدِهِمَا جَنَّتَیۡنِ مِنۡ أَعۡنَٰبٖ وَحَفَفۡنَٰهُمَا بِنَخۡلٖ وَجَعَلۡنَا بَیۡنَهُمَا زَرۡعٗا٣٢﴾[الکهف: ۳۲]. «و آن دو شخص را برای آنان مثل بزن که به یکی از آنها دو باغ انگور دادیم و گرداگرد باغها را با درختان خرما پوشاندیم، و میان باغها را کشتزاری قرار دادیم».
﴿کِلۡتَا ٱلۡجَنَّتَیۡنِ ءَاتَتۡ أُکُلَهَا وَلَمۡ تَظۡلِم مِّنۡهُ شَیۡٔٗاۚ وَفَجَّرۡنَا خِلَٰلَهُمَا نَهَرٗا٣٣﴾[الکهف: ۳۳]. «هر دو باغ، میوههایش را (به موقع) میداد، و چیزی از صاحبش فروگذار نمیکرد و ما در میان آنها جویباری روان ساخته بودیم».
﴿وَکَانَ لَهُۥ ثَمَرٞ فَقَالَ لِصَٰحِبِهِۦ وَهُوَ یُحَاوِرُهُۥٓ أَنَا۠ أَکۡثَرُ مِنکَ مَالٗا وَأَعَزُّ نَفَرٗا٣٤﴾[الکهف: ۳۴]. «و او میوههای (فراوانی) داشت، پس به دوست خود در حالی که با وی گفتگو میکرد، گفت: من از تو ثروتمندتر و از لحاظ نفرات از تو نیرومندترم».
خداوند متعال به پیامبرش میفرماید که برای مردم مثل این دو مرد را بیان کند، یکی سپاسگزار نعمتهای خدا بود، و دیگری کفران نعمت میکرد. نیز گفتهها و کا رهایی را که هر یک از انجام میدادند برای مردم بیان کرده، و عذابی را که در دنیا و آخرت بدان گفتار میشوند بازگو نماید. و پاداش آن یکی را نیز که نیکوکار بود برای مردم بازگوی، تا از حالت آن دو نفر درس عبرت بگیرند. شناختن اسم این دو نفر و اینکه در چه زمانی بودهاند و در چه جایی میزیستهاند فایدهای برای ما ندارد. بلکه هدف، از کلیات داستان این دو مرد به دست میآید، و چنانچه درصدد بررسی اموری غیر از این اسم باشیم، خود را به تکلف انداختهایم. یکی از این دو نفر که شکر نعمتهای خدا را به جای نمیآورد خداوند به او دو باغ زیبای انگور داده بود ﴿وَحَفَفۡنَٰهُمَا بِنَخۡلٖ﴾و گرداگرد باغهایش را با درختان خرما احاطه کرده بودیم. یعنی در این باغها هر نوع میوهای وجود داشت، به ویژه بهترین رختان، یعنی درخت انگور و خرما در آن وجود داشت، درختان انگور در وسط باغها بود، و در ختان خرما در گرداگرد باغ قرار داشت و این چشم انداز زیبایی به باغ داده، و به زیبایی آن افزوده بود. و درختان انگور و درختان خرما در معرض تابش خورشید وباد بوند، و این امر در رسیدن میوهها اثر به سزایی دارد، و با وجود این، میان درختان کشتزاری قرار داده بودیم، و چیزی کم نداشتند جز اینکه بگویند: میوههای این دو باغ چگونه است؟ و آیا آبی که این باغها را کفایت نماید وجود دارد؟
خداوند متعال خبر میدهد که هر یک از آن دو باغ میوه و ثمر خود را دو برابر به بار میآورد ﴿وَلَمۡ تَظۡلِم مِّنۡهُ شَیۡٔٗا﴾و از میوه و ثمر آن باغها چیزی کم نبود. با وجود این جویبارهای بزرگ در کنارههای باغها روان بود.
﴿وَکَانَ لَهُۥ ثَمَرٞ﴾و آن شخص دارای فراوردههای فراوانی بود. یعنی هر دو باغش به طور کامل میوه داده، و کوچکترین آفت و کمبودی به آنها نرسیده بود، پس این نهایت زیبایی دنیای کشاورزی است. بنابر این آن مرد مغرور شد و به خود بالید و فخر فروشی کرد و آخرت خود را فراموش نمود.
صاحب آن دو باغ مغرورانه و با فخر فروشی در حالی که با دوست مومن خود گفتگو میکرد، گفت: ﴿أَنَا۠ أَکۡثَرُ مِنکَ مَالٗا وَأَعَزُّ نَفَرٗا﴾من از تو ثروتمندتر هستم و از لحاظ نفرات از تو نیرومندترم. او به فراوان بود مال و قدرت بردگان و خدمتگزاران و خویشاوندانش افتخار کرد و این ناشی از جهالت او بود و گرنه چگونه میتوان به چیزی افتخار نمود که از وجود انسان خارج است و هیچ فضیلت ذاتی ندارد و از هر صفت معنوی تهی است؟ و این به مانند آن است که کودکی به آرزوها و خیالات خود که حقیقتی ندارند، ببالد و افتخار نماید.
آیهی ۳۶-۳۵:
﴿وَدَخَلَ جَنَّتَهُۥ وَهُوَ ظَالِمٞ لِّنَفۡسِهِۦ قَالَ مَآ أَظُنُّ أَن تَبِیدَ هَٰذِهِۦٓ أَبَدٗا٣٥﴾[الکهف: ۳۵]. «و در حالی که بر خویشتن ستمگر بود به باغش درآمد و گفت: گمان نمیکنم که این (باغ) هیچگاه نابود شود».
﴿وَمَآ أَظُنُّ ٱلسَّاعَةَ قَآئِمَةٗ وَلَئِن رُّدِدتُّ إِلَىٰ رَبِّی لَأَجِدَنَّ خَیۡرٗا مِّنۡهَا مُنقَلَبٗا٣٦﴾[الکهف: ۳۶]. «و گمان نمیکنم که قیامت برپا شود. و اگر (هم) بهسوی پروردگارم برگردانده شوم، بیگمان سرانجام بهتر و جایگاه خوبتری خواهم یافت».
سپس او به فخر فروشی بر دوست خود بسنده نکرد و بر اساس جهالت و گمان خود حکم نمود، و وقتی که وارد باغش شد، گفت: ﴿مَآ أَظُنُّ أَن تَبِیدَ هَٰذِهِۦٓ أَبَدٗا﴾گمان نمیکنم که هرگز این باغها نابود شده و از بین بروند. پس او به این دنیا مطمئن و راضی شد و رستاخیز و زنده شدن پس از مرگ را انکار کرد، و گفت: ﴿وَمَآ أَظُنُّ ٱلسَّاعَةَ قَآئِمَةٗ وَلَئِن رُّدِدتُّ إِلَىٰ رَبِّی لَأَجِدَنَّ خَیۡرٗا مِّنۡهَا مُنقَلَبٗا٣٦﴾و گمان نمیکنم که قیامت بر پا شود. و اگر به فرض اینکه قیامتی بر پا شده و من بهسوی پروردگارم برگردانده شوم، مسلماً سرانجام بهتری خواهم یافت. یعنی چیزی بهتر از این دو باغ را به من خواهد داد. و این از دو حالی خالی نیست، یا اینکه او حقیقت را میدانست و این سخنش را در قالب تمسخر میگفت، پس این سخن کفری است که بر کفر او میافزاید. و یا حقیقتاً چنین گمان میکرد، د راین صورت او نادانترین فرد به شمار رفته و بیعقلترین مردم است، زیرا اگر کسی در دنیا صاحب ثروت و دارایی باشد، آیا در آخرت هم به او ثروت و دارایی داده میشود؟ آری غالباً خداوند بهرۀ دوستان و برگزیدگانش را در دنیا کم میدهد، و دنیا را بر دشمنان خود میگستراند، اما در آخرت بهرهای ندارند. و ظاهراً چنین به نظر میرسد که صاحب باغ واقعیت امری را میدانسته، اما این سخن را از روی غرور و تمسخر میگفته است، به دلیل اینکه خداوند فرموده است: ﴿وَدَخَلَ جَنَّتَهُۥ وَهُوَ ظَالِمٞ لِّنَفۡسِهِ﴾و در حالی که بر خویشتن ستمگر بود وارد باغش شد، پس اثبات اینکه ستمگرانه وارد باغش شده و چنین سخنانی را گفته است بر سرکشی و عناد او دلالت میکند.
آیهی ۴۱-۳۷:
﴿قَالَ لَهُۥ صَاحِبُهُۥ وَهُوَ یُحَاوِرُهُۥٓ أَکَفَرۡتَ بِٱلَّذِی خَلَقَکَ مِن تُرَابٖ ثُمَّ مِن نُّطۡفَةٖ ثُمَّ سَوَّىٰکَ رَجُلٗا٣٧﴾[الکهف: ۳۷]. «دوستش در حالی که با او گفتگو میکرد به وی گفت: آیا منکر کسی شدهای که تو را از خاک و سپس از نطفهای آفریده و بعداً تو را مرد کاملی کرده است».
﴿لَّٰکِنَّا۠ هُوَ ٱللَّهُ رَبِّی وَلَآ أُشۡرِکُ بِرَبِّیٓ أَحَدٗا٣٨﴾[الکهف: ۳۸]. «ولی من (میگویم) او (خدا) پروردگار من است و کسی را با پروردگارم شریک نمیسازد».
﴿وَلَوۡلَآ إِذۡ دَخَلۡتَ جَنَّتَکَ قُلۡتَ مَا شَآءَ ٱللَّهُ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِٱللَّهِۚ إِن تَرَنِ أَنَا۠ أَقَلَّ مِنکَ مَالٗا وَوَلَدٗا٣٩﴾[الکهف: ۳۹]. «چرا وقتی که وارد باغت شدی، نگفتی: «ماشاءالله» هیچ قوت و قدرتی جز از ناحیۀ خدا نیست، اگر مرا در مال و فرزند کمتر از خود میبینی».
﴿فَعَسَىٰ رَبِّیٓ أَن یُؤۡتِیَنِ خَیۡرٗا مِّن جَنَّتِکَ وَیُرۡسِلَ عَلَیۡهَا حُسۡبَانٗا مِّنَ ٱلسَّمَآءِ فَتُصۡبِحَ صَعِیدٗا زَلَقًا٤٠﴾[الکهف: ۴۰]. «امیدوارم که پروردگارم بهتر از باغت به من بدهد و بر آن عذابی از آسمان بفرستد و (این باغ) به سرزمین لخت همواری تبدیل شود».
﴿أَوۡ یُصۡبِحَ مَآؤُهَا غَوۡرٗا فَلَن تَسۡتَطِیعَ لَهُۥ طَلَبٗا٤١﴾[الکهف: ۴۱]. «یا اینکه آب این باغ فرو رود و هرگز نتوانی آن را بازجویی».
دوست مومنش او را نصیحت کرد و آفرینش نخستینش را به او تذکر داد و گفت: آیا منکر کسی میشوی که تو را از خاک و سپس از نطفهای افریده، و آنگاه تو را مرد کاملی گردنده است؟ پس اوست که تو را پدید آورده و به تو زندگی و عمر بخشیده، و نعمتهایش را پی در پی به تو ارزانی داشته و از حالتی به حالتی دیگر درآورده تا اینکه تو را کامل نموده و همۀ اعضا و جوارح حسی و عقلی تو را کامل گردانده، و نعمتهای دنیا را برایت میسر و فراهم نموده است. تو دنیا را با قدرت و توان خود به دست نیاوردهای، بلکه به فضل خداوند از نعمتها برخوردار گشتهای، پس چگونه به خداوندی که تو را از خاک، سپس از نطفه آفریده سپس تو را مرد کاملی گردانده است، کفر میورزی، و کفران نعمت کرده و گمان میبری که تو را پس از مرگ زنده نمیکند، و اگر زنده کند بهتر از باغت به تو میدهد! پس سزاوار نیست که چنین بگویی.
بنابراین وقتی که دوست مومنش دید که او بر کفر و طغیانش اصرار میورزند، او نیز از وضعیت خودش خبر داد و شکر پروردگارش را به جای آورد و اعلام کرد که به هنگام قار گرفتن در مسیر شبهات نیز همواره بر دین خود باقی میماند، و گفت: ﴿لَّٰکِنَّا۠ هُوَ ٱللَّهُ رَبِّی وَلَآ أُشۡرِکُ بِرَبِّیٓ أَحَدٗا٣٨﴾ولی من میگویم: خداوند، پروردگارم است، و کسی را با پروردگارم شریک نمیسازد. پس به ربوبیت پروردگار و یگانگی او و التزام به طاعت و عبادتش، و اینکه هیچ یک از مخلوقاتش را شریک خدا نمیسازد، اقرار نمود.
سپس خبر داد که گرچه از نظر مال و فرزند از دیگران کمتر هستم اما خداوند نعمت ایمان و اسلام را به من ارزانی نموده و به درستی که این نعمت، نعمت حقیقی است، و او را گوش زد کرد که غیر از ایمان و اسلام دیگر داراییها در معرض نابودی قرار گرفته و باعث عذاب الهی میشوند، پس گفت : ﴿تَرَنِ أَنَا۠ أَقَلَّ مِنکَ مَالٗا وَوَلَدٗا﴾گرچه به وسیلۀ کثرت مال و فرزندت بر من افتخار میکنی و من را از لحاظ مال و فرزند از خودت کمتر میبینی، اما بدان که آنچه نزد خداوند است بهتر و ماندگارتر است، و خیر و برکتی که از ناحیۀ خداوند به آن امیدوارم از تمام دنیای که مردمان در آن به رقابت میپردازند برایم بهتر است.
﴿فَعَسَىٰ رَبِّیٓ أَن یُؤۡتِیَنِ خَیۡرٗا مِّن جَنَّتِکَ وَیُرۡسِلَ عَلَیۡهَا حُسۡبَانٗا مِّنَ ٱلسَّمَآءِ﴾و امیدوارم که پروردگارم بهتر از باغت به من بدهد و بر باغ تو که به خاطر آن سرکشی نمودهای عذابی در قالب بارانی سیل آسا و سایر آفات بفرستد، ﴿فَتُصۡبِحَ صَعِیدٗا زَلَقًا﴾و این باغ به وسیلۀ آن عذاب به سطحی لغزنده که درختان آن از بیخ درآمده و میوههایش تلف شده و کشتزارش فرو رفته و از بین رفته است، تبدیل شود.
﴿أَوۡ یُصۡبِحَ مَآؤُهَا غَوۡرٗا﴾یا اینکه آب این باغ که شکوفایی و فراوردههایش به وسیلۀ این آب به دست آمده است به اعماق زمین فرو رود، ﴿فَلَن تَسۡتَطِیعَ لَهُۥ طَلَبٗا﴾و دیگر هرگز نتوانی به آن دسترسی پیدا کرده و با کلنگ و دیگر وسیلهها آن را بیرون آوری. و علت اینکه مرد مومن برای نابودی باغ او دعا کرد، این بود که او به خاطر پروردگارش خشمگین شده بود، زیرا باغ، دوستش را مغرور و سرکش نموده، و به آن دل بسته بود. (بنابراین مؤمن برای نابودی آن دعا کرد) تا شاید دوستش برگردد و به عقل بیاید و در کارش تجدید نظر کند.
آیهی ۴۴-۴۲:
﴿وَأُحِیطَ بِثَمَرِهِۦ فَأَصۡبَحَ یُقَلِّبُ کَفَّیۡهِ عَلَىٰ مَآ أَنفَقَ فِیهَا وَهِیَ خَاوِیَةٌ عَلَىٰ عُرُوشِهَا وَیَقُولُ یَٰلَیۡتَنِی لَمۡ أُشۡرِکۡ بِرَبِّیٓ أَحَدٗا٤٢﴾[الکهف: ۴۲]. «و میوههایش را (آفت آسمانی) فرا گرفت، پس برای هزینههایی که صرف آن کرده بود دست تحسّر و تأسف به هم مالید، درحالیکه باغ بر داربستها و چوب بندها فرو ریخته بود، و میگفت: ای کاش کسی را با پروردگارم شریک نمیکردم!».
﴿وَلَمۡ تَکُن لَّهُۥ فِئَةٞ یَنصُرُونَهُۥ مِن دُونِ ٱللَّهِ وَمَا کَانَ مُنتَصِرًا٤٣﴾[الکهف: ۴۳]. «و گروهی را جز خدا نداشت که او را یاری دهند، و خودش هم توانایی دفع بلا را نداشت».
﴿هُنَالِکَ ٱلۡوَلَٰیَةُ لِلَّهِ ٱلۡحَقِّۚ هُوَ خَیۡرٞ ثَوَابٗا وَخَیۡرٌ عُقۡبٗا٤٤﴾[الکهف: ۴۴]. «در آن مقام (و در آن حال معلوم شد که) یاری و کمک از آن معبود راستین است. او بهترین پاداش را دارد و در جزا دادن بهترین است».
خداوند دعای مومن را پذیرفت، ﴿وَأُحِیطَ بِثَمَرِهِ﴾و عذاب الهی محصولات و میوههای باغ را فرا گرفت و هیچ چیزی از آن باقی نماند، و درختان و میوهها و کشتزارهای باغ تلف شد، و صاحب آن سخت پشیمان و به شدت متأسف گردید. ﴿فَأَصۡبَحَ یُقَلِّبُ کَفَّیۡهِ عَلَىٰ مَآ أَنفَقَ فِیهَا﴾به گونهای که صاحب باغ بر هزینههایی که صرف آن کرده بود دست تسحر به هم مالید، چرا که باغ نابود و ویران شد. صاحب باغ نیز از اینکه برای خدا شریک قرار داده بود و همچنین از شرارت و بدکاری خود پشیمان شد. بنابر این گفت: ﴿یَٰلَیۡتَنِی لَمۡ أُشۡرِکۡ بِرَبِّیٓ أَحَدٗا﴾ای کاش کسی را با پروردگارم شریک نمیکردم.
خداوند متعال میفرماید: ﴿وَلَمۡ تَکُن لَّهُۥ فِئَةٞ یَنصُرُونَهُۥ مِن دُونِ ٱللَّهِ وَمَا کَانَ مُنتَصِرًا٤٣﴾وقتی که عذاب خداوند بر باغ او فرود آمد آنچه که بدان افتخار میکرد برایش کا ری نکرد، چرا که میگفت: ﴿أَنَا۠ أَکۡثَرُ مِنکَ مَالٗا وَأَعَزُّ نَفَرٗا﴾[الکهف: ۳۴]. «من از تو ثروتمندتر و از لحاظ نفرات نیرومندترم»، پس مال و نفرات او در زمانی که به شدت به آنها نیاز داشت، نتوانست چیزی از عذاب الهی را از او دور نماید، و خودش نیز نتوانست خویشتن را کمک، و بلا را دفع کند. و چگونه میتواند عذاب و بلا را از خود دفع نماید؟ و چگونه میتواند بر تقدیر و قضای الهی چیره شود؟ تقدیری که اگر تمام اهل آسمان و زمین جمع شوند تا کوچکترین چیزی از آن را دور نمایند نخواهند توانست. و بعید نیست که خداوند صاحب باغ را به لطف و عنایت خود دریافته باشد، به گونهای که بهسوی خدا بازگشته و به عقل آمده و از طغیان و سرکشیاش دست کشیده باشد، زیرا از اینکه باری خدا شریک قرار داده بود اظهار ندامت کرد، و خداوند چیزی که باعث غرور و سرکشیاش شده بود از دستش گرفت، و او را در دنیا مجازات کرد. و هرگاه خداوند نسبت به بندهای ارادۀ خیر داشته باشد وی را در دنیا عذاب میدهد. وفضل و کرم الهی در خیالات و عقلها نمیگنجد و جز ستمگر نادان کسی آن را انکار نمیکند.
﴿هُنَالِکَ ٱلۡوَلَٰیَةُ لِلَّهِ ٱلۡحَقِّۚ هُوَ خَیۡرٞ ثَوَابٗا وَخَیۡرٌ عُقۡبٗا٤٤﴾در این وضعیت که خداوند کسانی را عقوبت کرد که دنیا را بر آخرت ترجیح دادهاند، و کسانی را که ایمان آورده و کار شایسته انجام داده و شکر خدا را به جای آورده و دیگران را به ایمان و عمل صالح دعوت کردهاند، مورد بزرگرداشت قرار داد، روشن گردید که یاری و کمک فقط از آن معبود راستین است. پس هرکس مؤمن و پرهیزگار باشد، خداوند سرپرست اوست و او را با انواع خوبیها مورد تکریم قرار داده و بدیها و بلاها را از او دور مینماید. و هرکس به او ایمان نیاورد و وی را دوست نداشته باشد دین و دنیایش را از دست داده است. پس پاداش خداوند در دنیا و آخرت بهترین پاداش است. و این داستان بزرگ درس عبرتی است برای کسی که خداوند نعمتهای دنیوی را به او داده، اما این نعمتها وی را از خداوند و از روز قیامت غافل و مغرور کرده و از فرمان خدا سرپیچی مینماید. او باید بداند که سرانجام این نعمتها از بین میرند و نابود میشوند و او اگرچه مدت اندکی از آن بهرهمند شود اما مدتی طولانی از آن محروم خواهد بود. این داستان به ما میآموزد که هرگاه چیزی از مال یا فرزند مورد پسند واقع شد و باعث اعجاب آدمی گردید، باید آنرا از خداوند بداند، و این نعمتها را به کسی نسبت دهد که به وی ارزانی نموده است. و باید بگوید: «ماشاءالله لا قوه الا بالله» این چیزی است که خدا خواسته است، هیچ قدرت و قوتی جز از ناحیۀ خدا نیست.
تا اینگونه شکر نعمت خدای را به جای آورده باشد، و همواره نعمتهایش تداوم یابد. زیرا خداوند متعال میفرماید: ﴿وَلَوۡلَآ إِذۡ دَخَلۡتَ جَنَّتَکَ قُلۡتَ مَا شَآءَ ٱللَّهُ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِٱللَّهِ﴾[الکهف: ۳۹]. «چرا وقتی که وارد باغ شدی، نگفتی: «ماشاء الله، هیچ قوت و قدرتی جز از ناحیه خدا نیست».
نیز این داستان ما را راهنمایی میکند که اگر کسی فاقد لذت و شهوتهای دنیا بود باید با به یاد آوردن خوبیهایی که نزد خداوند است خوشتن را دلداری بدهد، زیرا فرموده است: ﴿. . . إِن تَرَنِ أَنَا۠ أَقَلَّ مِنکَ مَالٗا وَوَلَدٗا٣٩ فَعَسَىٰ رَبِّیٓ أَن یُؤۡتِیَنِ خَیۡرٗا مِّن جَنَّتِکَ. . . ﴾[الکهف: ۳۹-۴۰]. «هر چند که از نظر مال و فرزند از شما کمترم اما امیدوارم که پروردگارم بهتر از باغت را به من بدهد».
و این داستان به ما میآموزد که مال و فرزند چنانچه انسان را در مسیر طاعت و عبادت خدا کمک نکنند هیچ خیر و فایدهای ندارند، همانگونه که خداوند متعال میفرماید: ﴿وَمَآ أَمۡوَٰلُکُمۡ وَلَآ أَوۡلَٰدُکُم بِٱلَّتِی تُقَرِّبُکُمۡ عِندَنَا زُلۡفَىٰٓ إِلَّا مَنۡ ءَامَنَ وَعَمِلَ صَٰلِحٗا﴾[سبأ: ۳۷]. «و اموال و فرزندانتان شما را به ما نزدیک نمیکنند مگر کسی که ایمان آورده باشد و کار شایسته بکند». در این واقعه به این مطلب نیز اشاره شده است که دعا کردن برای از بین رفتن مال کسی که سبب سرکشی و کفر و بدبختی اشت شده، درست است، به ویژه اگر او به سبب آن مال خودش را از مومنان بهتر و برتر بداند و بر آنها فخر فروشی نماید. مطلب دیگر اینکه دوستی و یاوری خداوند، و عدم کمک و یاوری او در آن روز مشخص میشود که روز سزا و جزا است و نیکوکاران پااش خود را مییابند. پس فرمود: ﴿هُنَالِکَ ٱلۡوَلَٰیَةُ لِلَّهِ ٱلۡحَقِّۚ هُوَ خَیۡرٞ ثَوَابٗا وَخَیۡرٌ عُقۡبٗا٤٤﴾در آن مقام و در آن حال معلوم شد که یاری و کمک از آن معبود راستین است، او بهترین پاداش و بهترین سرانجم را فراهم میسازد.
آیهی ۴۶-۴۵:
﴿وَٱضۡرِبۡ لَهُم مَّثَلَ ٱلۡحَیَوٰةِ ٱلدُّنۡیَا کَمَآءٍ أَنزَلۡنَٰهُ مِنَ ٱلسَّمَآءِ فَٱخۡتَلَطَ بِهِۦ نَبَاتُ ٱلۡأَرۡضِ فَأَصۡبَحَ هَشِیمٗا تَذۡرُوهُ ٱلرِّیَٰحُۗ وَکَانَ ٱللَّهُ عَلَىٰ کُلِّ شَیۡءٖ مُّقۡتَدِرًا٤٥﴾[الکهف: ۴۵]. «و برای آنان بیان کن که مثال زندگی دنیا همچون آبی است که آن را از آسمان فرو فرستادیم، سپس گیاهان زمین به وسیلۀ آن در میآمیزند، سپس خشک شده و بادها آن را پراکنده میسازند، و خداوند بر هر چیزی تواناست».
﴿ٱلۡمَالُ وَٱلۡبَنُونَ زِینَةُ ٱلۡحَیَوٰةِ ٱلدُّنۡیَاۖ وَٱلۡبَٰقِیَٰتُ ٱلصَّٰلِحَٰتُ خَیۡرٌ عِندَ رَبِّکَ ثَوَابٗا وَخَیۡرٌ أَمَلٗا٤٦﴾[الکهف: ۴۶]. «مال و فرزند زینت زندگی دنیایند. اما اعمال شایستهای که پاداش و نتیجۀ آنها باقی و ماندگار است بهترین پاداش را در پیشگاه پروردگارت دارد، و بهترین امید و آرزوست».
خداوند متعال پیامبرش، و کسانی را که وارث او قرار میگیرند مورد خطاب قرار داده و میفرماید: مثال زندگی دنیا را برای مردم بیان کن تا به طور شایسته به آن فکر کنند و در آن بیاندیشند و ظاهر و باطن آن را بشناسند، و آنگاه دنیا وجهان آخرت را با هم مقایسه کنند، و هر کدام را که شایستهتر میبینند ترجیح میدهند.
به آنان بگو که مثال زندگی این دنیا مانند بارانی است که بر زمینی فرود میآید و گیاهان به وسیله آن رشد کرده و در میآمیزند، و از هر نوع گیاهی جفتی میروید، و در این حال که شکوفایی و زیبایی زمین بینندگان را شاد میکند و به سرور آنان میافزاید و چشمهای افراد غافل از خیره مینماید، ناگهان خشک و پرپر شده و بادها آن را پراکنده میسازد و تمامی آن گیاهان سر سبز و گلهای شکوفا و منظرۀ زیبا از بین رفته و زمین به خاک خالی تبدیل میشود، به گونهای که دیگر توجه کسی را جلب نمیکنند و کسی به آن نمینگرد.
مثال دنیا نیز این چنین است، زیرا کسی که به آفت آن گرفتار شود، از جوانی خود دچار خودپسندی شده، و در جمع آوری ثروت و سامان از هم سن و سالهایش پیشی گرفته، و پول فراوانی را به دست آورده، و شادمان و خندان از شهد شیرین دنیا چشیده و در همۀ اوقات در شهوتها غوطه ور شده، و گمان میبرد که همواره در این ناز و نعمت خواهد بود اما ناگهان مرگ به سراغش میآید، و یا اینکه تمام دارایی و ثروتش تلف شده و از بین میرود. پس شادیاش را از دست میدهد و لذت و سرورش از بین میرود و قلبش مالامال از درد و هراس و وحشت میگردد، و از جوانی و نیورمندی و مال و ثروتش جدا میشود و تک و تنها با اعمال شایسته یا ناشایستهاش باقی میماند.
اینجاست که ستمگر انگشت حسرت به دندان میگیرد و هنگامی که حقیقت آنچه را که در آن هست، دریافت، آرزو میکند که به دنیا باز گردد، اما نه برای اینکه شهوت و لذتهایش را تکمیل میکند، بلکه تا کاستیهایش را با توبه و اعمال صالح جبران نماید.
بنابر این فرد عاقل این حالت را بر خود عرضه کرده و میگوید: «چنان فرض ن که تو مردهای، و حتماً روزی خواهی مرد، پس کدام یک از این دو حالت را بر میگزینی، فریب خوردن به زیباییهای دنیا و همچون حیوانات از آن بهرهمند شدن، یا تلاش کردن برای دنیای که لذتها و سآیهاش دلپذیرتر و گوارا و دایمی است، و هر آنچه که دل بخواهد و چشم از دیدن آن لذت ببرد در آن وجود دارد؟».
با این محاسبه و مقایسه میتوان خسران و خذلان، سود و زیان و میزان موفقیت افراد را تعیین کرد.
بنابراین خداوند متعال خبر داد که دارایی و فرزندان زینت زندگی دنیا هستند. یعنی جز این چیزی بیش نیستند و آنچه که برای انسان باقی میماند و به او فایده میدهد و وی را شاد مینماید کارهای شایستهای است که ثمره و ثواب آنها باقی و ماندگار است، و این تمام طاعتهای واجب و مستحب از قبیل حقوق خدا و حقوق بندگان خدا را شامل میشود، مانند نماز و زکات، حج، عمره و «سبحان الله»، «الحمدلله»، «لا اله الاالله»، «الله اکبر» گفتن قرآن خواندن، طلب علم مفید، امر به معروف و نهی از منکر، صلۀ رحمف نیکی با پدر و مادر، ادای حقوق همسران و بردگان و حیوانات و. . . همۀ اینها باقیات صالحاتاند، پس اینها در پیشگاه خداوند پاداش بهتری دارند و میتوان بدان چشم امید و آرزو دوخت و پاداش آن برای همیشه باقی میماند و دو چندان میشود. پس شایسته است که رقابت کنندگان در این موارد به رقابت بپردازند، و در انجام آن از کیدگیر سبقت بگیرند، و در به دست آوردن آن بکوشند. و بنگر که چگونه زمانی که خداوند مثال دنیا و نابودی آن را بیان کرد، فرمود: هر آنچه که در دنیا است به دو دسته تقسیم میشود: دستهای که مآیهی زینت آن است و اندک زمانی از آن است،اده میشود، سپس بدون اینکه به صاحبش فایدهای برساند بلکه ممکن است به وی ضرر نیز برساند، از بین میرود. و این همان دارایی و فرزندان میباشند. و دستهای دیگر برای صاحبش باقی میماند و همواره به او سود میرساند و اینهان باقیات صالحات است.
آیهی ۴۹-۴۷:
﴿وَیَوۡمَ نُسَیِّرُ ٱلۡجِبَالَ وَتَرَى ٱلۡأَرۡضَ بَارِزَةٗ وَحَشَرۡنَٰهُمۡ فَلَمۡ نُغَادِرۡ مِنۡهُمۡ أَحَدٗا٤٧﴾[الکهف: ۴۷]. «و به یادآور روزی که کوهها را به حرکت درمیآوریم، و زمین را نمایان میبینی و همۀ آنان را گرد میآوریم، و کسی از ایشان را فرو نمیگذاریم».
﴿وَعُرِضُواْ عَلَىٰ رَبِّکَ صَفّٗا لَّقَدۡ جِئۡتُمُونَا کَمَا خَلَقۡنَٰکُمۡ أَوَّلَ مَرَّةِۢۚ بَلۡ زَعَمۡتُمۡ أَلَّن نَّجۡعَلَ لَکُم مَّوۡعِدٗا٤٨﴾[الکهف: ۴۸]. «و (مردم) به صف بر پروردگارت عرضه میشوند، به راستی همانگونه که نخستین بار شما را آفریدیم به نزد ما آمدید، بلکه (شما) ادعا میکردید که هرگز موعدی برای شما قرار نمیدهیم».
﴿وَوُضِعَ ٱلۡکِتَٰبُ فَتَرَى ٱلۡمُجۡرِمِینَ مُشۡفِقِینَ مِمَّا فِیهِ وَیَقُولُونَ یَٰوَیۡلَتَنَا مَالِ هَٰذَا ٱلۡکِتَٰبِ لَا یُغَادِرُ صَغِیرَةٗ وَلَا کَبِیرَةً إِلَّآ أَحۡصَىٰهَاۚ وَوَجَدُواْ مَا عَمِلُواْ حَاضِرٗاۗ وَلَا یَظۡلِمُ رَبُّکَ أَحَدٗا٤٩﴾[الکهف: ۴۹]. «و کتاب (= نامۀ اعمال) نهاده میشود، و مجرمان را میبینی که از دیدن آنچه در آن است ترسان و لرزان را رها میشوند، و میگویند: ای وای بر ما! این چه کتابی است که هیچ عمل کوچک و بزرگی را رها نکرده و همه را برشمرده است؟. و آنچه را که کردهاند حاضر و آماده میبینید و پروردگارت به هیچکس ستم نمیکند».
خداوند متعال از حالت روز قیامت و از وحشت و اضطراب و سختیهای پریشان کنندۀ آن خبر داده و میفرماید: ﴿وَیَوۡمَ نُسَیِّرُ ٱلۡجِبَالَ﴾و روزی که کوهها را از جایشان بر کنده و به تودههای ریگ تبدیل مینمایم. سپس کوهها را چون پشم حلاجی شده میگردانم. پس کوهها از بین رفته و متلاشی میشوند و به صورت گرد و غبار پراکنده در میآیند. و زمین نمایان میشود و به میدانی صاف و هموار تبدیل میگردد که هیچ کژی و فراز نشیبی در آن نیست. و خداوند همۀ خلق را بر آن زمین گرد میآورد و هیچ یک از آنان را فرو نمیگذارد، بلکه پیشینیان و پسینیان را از شکم و لایۀ بیابانها و اعماق دریاها بیرون میآورد، و بعد از اینکه متفرق و پراکنده بودند و آنها را جمع میکند، و پس از اینک خشکیده و از هم پاشیده بودند آنها را از نو میآفریند. پس به صف بر او عرضه میشوند تا با اعمالشان بنگرد و در مورد آنان با حکم عادلانۀ خود که هیچ ظلم و ستمی در آن نیست قضاوت نماید. و به آنها بگوید: ﴿لَّقَدۡ جِئۡتُمُونَا کَمَا خَلَقۡنَٰکُمۡ أَوَّلَ مَرَّةِۢ﴾همانگونه که نخستین بار شما را آفریدیم، پیش ما برگشتهاید. یعنی بدون مال و بدون خانواده، و بدون طایفه و قبیله پیش خداوند حاضر میشوند و چیزی جز اعمالی که انجام داده و کارهای خوب و بدی که کردهاند همراه ندارند.
همانطور که خداوند متعال فرموده است: ﴿وَلَقَدۡ جِئۡتُمُونَا فُرَٰدَىٰ کَمَا خَلَقۡنَٰکُمۡ أَوَّلَ مَرَّةٖ وَتَرَکۡتُم مَّا خَوَّلۡنَٰکُمۡ وَرَآءَ ظُهُورِکُمۡۖ وَمَا نَرَىٰ مَعَکُمۡ شُفَعَآءَکُمُ ٱلَّذِینَ زَعَمۡتُمۡ أَنَّهُمۡ فِیکُمۡ شُرَکَٰٓؤُاْۚ﴾[الأنعام: ۹۴]. «و به راستی که تک و تنها پیش ما آمدهاید، همانگونه که نخستین بار شما را آفریدیم، و ناز و نعمتی را که به شما دادیم پشت سر خود رها کرده، و شفاعت کنندگانی که آنها را شریک خدا میانگاشتید به همراه شما نمیبینیم». در اینجا خداوند خطاب به کسانی که منکر روز قیامت هستند، آنگاه که آن را با چشمان خود مشاهده کردند، میفرماید: ﴿بَلۡ زَعَمۡتُمۡ أَلَّن نَّجۡعَلَ لَکُم مَّوۡعِدٗا﴾بلکه شما ادعا کردید که هرگز موعدی برای شما قرار نمیدهیم. یعنی شما جزای اعمال و وعده و وعید الهی را انکار کردید، و اکنون آن را با چشمان خود دیده، و میچشید. پس در این هنگام نامۀ اعمالی که فرشتگان، نیکو آن را نوشتهاند آماده شده، و از وحشت آن دلها از جای کنده بر میشود. و بر غمها افزودهی گردد و نزدیک است که صخرهها از شدت آن وضعیت ذوب شوند. و گناهکاران را با دیدن نامۀ اعمال، هراسان و لرزان میشوند، و چون میبینند که علیه آنها نوشته شده و تمام گفتارها و کردارهایشان ثبت است، میگویند: ﴿یَٰوَیۡلَتَنَا مَالِ هَٰذَا ٱلۡکِتَٰبِ لَا یُغَادِرُ صَغِیرَةٗ وَلَا کَبِیرَةً إِلَّآ أَحۡصَىٰهَا﴾ای وای بر ما! این چه کتابی است که هیچ عمل کوچک و بزرگی را رها نکرده و همه را بر شمرده است؟.
هیچ گناه کوچک و بزرگی نیست مگر اینکه در نامۀ اعمال آنان نوشته شده، و در آن محفوظ است. و هیچ عملی که در پنهان و آشکار و یا در شب و روز انجام شده باشد فراموش نشه است. ﴿وَوَجَدُواْ مَا عَمِلُواْ حَاضِرٗاۗ وَلَا یَظۡلِمُ رَبُّکَ أَحَدٗا﴾و آنچه را که کردهاند حاضر و آماده میبینید و نمیتوانند آن را انکار نمایند، و پروردگارت بر هیچکس ستم نمیکند. پس در این هنگام بر کارهایشان محاکمه میشوند، و به آن اقرار میکنند و خوار گشته و عذاب بر آنان واقع میگردد. ﴿ذَٰلِکَ بِمَا قَدَّمَتۡ أَیۡدِیکُمۡ وَأَنَّ ٱللَّهَ لَیۡسَ بِظَلَّامٖ لِّلۡعَبِیدِ١٨٢﴾[آل عمران: ۱۸۲ و الأنفال: ۵۱]. «این به خاطر چیزهایی است که از پیش فرستاده اید، و خداوند بر بندگان ستم نمیکند، بلکه همواره در دایرۀ عدل و فضل الهی به سر میبرند».
آیه ۵۰:
﴿وَإِذۡ قُلۡنَا لِلۡمَلَٰٓئِکَةِ ٱسۡجُدُواْ لِأٓدَمَ فَسَجَدُوٓاْ إِلَّآ إِبۡلِیسَ کَانَ مِنَ ٱلۡجِنِّ فَفَسَقَ عَنۡ أَمۡرِ رَبِّهِۦٓۗ أَفَتَتَّخِذُونَهُۥ وَذُرِّیَّتَهُۥٓ أَوۡلِیَآءَ مِن دُونِی وَهُمۡ لَکُمۡ عَدُوُّۢۚ بِئۡسَ لِلظَّٰلِمِینَ بَدَلٗا٥٠﴾[الکهف: ۵۰]. «و به یاد آور آنگاه که ما به فرشتگان گفتیم: برای آدم سجده کنید، پس آنان همگی سجده کردند، مگر ابلیس که از جن بوده و از فرمان پروردگارش سرپیچی کرد. آیا به غیر از من او و فرزندانش را سرپرست و مددکار خود میگیرید، حال آنکه ایشان دشمنان شما هستند؟ ستمگران چه عوض بدی دارند!».
خداوند از دشمنی ابلیس با آدم و فرزندانش خبر داده و میفرماید، خداوند فرشتگان را فرمان داد تا برای احترام و بزرگرداشت آدم و به منظور امتثال فرمان الهی، برای وی سجده کنند. فرشتگان جملگی دستور خداوند را اطاعت کردند. ﴿إِلَّآ إِبۡلِیسَ کَانَ مِنَ ٱلۡجِنِّ فَفَسَقَ عَنۡ أَمۡرِ رَبِّهِ﴾مگر ابلیس که از جنها بوده و از فرمان پروردگارش سرپیچی کرد و گفت: ﴿ءَأَسۡجُدُ لِمَنۡ خَلَقۡتَ طِینٗا﴾[الإسراء: ۶۱]. «آیا برای کسی سجده کنم که او را از خاک آفریدهای؟». او گفت: ﴿أَنَا۠ خَیۡرٞ مِّنۡهُ﴾[الأعراف: ۱۲ و ص:۷۶]. «من از آدم بهترم». پس با این کارش دشمنی او با خدا و با پدرتان آدم و با شما مشخص گردید، ﴿أَفَتَتَّخِذُونَهُۥ وَذُرِّیَّتَهُۥٓ أَوۡلِیَآءَ مِن دُونِی وَهُمۡ لَکُمۡ عَدُوُّۢ﴾پس چگونه شیطان و فرزندانش را به دوستی و مددکاری خود میگیرید حال آنکه انان دشمنان شما هستند؟ ﴿بِئۡسَ لِلظَّٰلِمِینَ بَدَلٗا﴾بد چیزی است آنچه که از ولایت شیطانی برای خود برگزیدند، شیطانی که آنان را جز به فساد و فحشا دستور نمیدهد. (آری! بد چیزی است این ولایت که آنرا ترجیح دادند) بر ولایت خداوند مهربان که تمامی سعادت و رستگاری و سرور در ولایت و سرپرستی اوست.
این آیه انسان را تشویق مینماید که شیطان را دشمن خود بگرد، و فریب او را نخورد. نیز سببی را که باعث میشود انسان، شیطان را به دوستی بگیرد بیان نمود و میفرماید: این کار را جز ستمگر انجام نمیدهد. و چه ظلم و ستمی بالاتر از این است که کسی دشمن حقیقیاش را به دوستی بگیرد و از دوستی خداوند یاور و کارساز چشم پوشی نماید؟
خداوند متعال فرموده است: ﴿ٱللَّهُ وَلِیُّ ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ یُخۡرِجُهُم مِّنَ ٱلظُّلُمَٰتِ إِلَى ٱلنُّورِۖ وَٱلَّذِینَ کَفَرُوٓاْ أَوۡلِیَآؤُهُمُ ٱلطَّٰغُوتُ یُخۡرِجُونَهُم مِّنَ ٱلنُّورِ إِلَى ٱلظُّلُمَٰتِ﴾[البقرة: ۲۵۷]. «خداوند یاور و مددکار مومنان است، آنان را از تاریکیها بهسوی نور بیرون میآورد. و دوست و یاور کافران (انسانهای) طاغوت (صفتاند) که آنها را روشنایی بهسوی تاریکی بیرون میآورند».
و خداوند متعال میفرماید: ﴿إِنَّهُمُ ٱتَّخَذُواْ ٱلشَّیَٰطِینَ أَوۡلِیَآءَ مِن دُونِ ٱللَّهِ﴾[الأعراف: ۳۰]. «آنان شیطانها را به جای خداوند به دوستی و مددکاری گرفتند».
آیهی ۵۲-۵۱:
﴿مَّآ أَشۡهَدتُّهُمۡ خَلۡقَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ وَلَا خَلۡقَ أَنفُسِهِمۡ وَمَا کُنتُ مُتَّخِذَ ٱلۡمُضِلِّینَ عَضُدٗا٥١﴾[الکهف: ۵۱]. «آنان را نه در آفرینش آسمانها وز مین و نه در آفرینش خودشان به شاهد نگرفته، و گمراهان را دستیار و مددکار خود نساختهایم».
﴿وَیَوۡمَ یَقُولُ نَادُواْ شُرَکَآءِیَ ٱلَّذِینَ زَعَمۡتُمۡ فَدَعَوۡهُمۡ فَلَمۡ یَسۡتَجِیبُواْ لَهُمۡ وَجَعَلۡنَا بَیۡنَهُم مَّوۡبِقٗا٥٢﴾[الکهف: ۵۲]. «و (یاد کن) روزی را که خداوند میفرماید: شریکهایی را که برای من گمان میبردید صدا بزنید و آنان شریکها را صدا میزنند، و آنها به ندای ایشان پاسخ نمیدهند، و میانشان مهلکهای قرار میدهیم که آنان را از یکدیگر جدا مینماید».
خداوند متعال میفرماید شیطان و گمراهان را به هنگام آفرینش آسمانها و زمین و به هنگام آفرینش خودشان حاضر نکردهام. یعنی نه آنها را بر افرینش مخلوقات گواه گرفته و نه در این خصوص با آنها مشورت کردهام، پس چگونه آنها میتوانند آفرینندۀ چیزی باشند؟ بلکه تنها خداوند است که میآفریند و به تدبیر امور میپردازد. حکمت و تقدیر تنها از آن اوست، و او آفریندۀ همه چیز است، و طبق حکمت خود در آن تصرف مینماید. پس چگونه شیاطین شریک او قرار داده شده، و همانند خداوند مورد محبت قرار میگیرند و از آنها اطاعت میشود؟ حال آنکه شیطانها چیزی نیافریده و شاهد هیچ آفرینشی نبوده و خداوند را کمک نکرده اند؟ بنابر این فرمود: ﴿وَمَا کُنتُ مُتَّخِذَ ٱلۡمُضِلِّینَ عَضُدٗا﴾و گمراهان را معاون و یاور خود نساختهایم. که در کاری از کارها با من همکاری داشته باشند. یعنی چنین چیزی شایسته و سزاوار خداوند نمیباشد که به آنها بهرهای از تدبیر امور بدهد، چون آنها در گمراه کردن مردم و دشمنی با پروردگارشان تلاش میکنند، پس سزاوار است که آنها را به کلی طرد نماید.
پس از آنکه خداوند از حالت فردی خبر داد که در دنیا به خدا شرک ورزیده است و این عمل را باطل گرداند و به جالت و بیخردی صاحب آن حکم نمود، از حال مشرکان در روز قیامت، و آنچه را که شریک خدا نمودهاند، خبر داد، آنگاه که خداوند به آنها میفرماید: ﴿نَادُواْ شُرَکَآءِیَ﴾آنهایی که به گمان فاسد خود انباز و شریک من میکردید صدا بزنید، چرا که در حقیقت خداوند هیچ شریکی در اسمان و زمین ندارد. آنها را صدا بزنید، تا به شما فایدهای برسانند و شما را از سختیها برهانند. ﴿فَدَعَوۡهُمۡ فَلَمۡ یَسۡتَجِیبُواْ لَهُمۡ﴾پس آنها را صدا میزنند، اما ندایشان را پاسخ نمیدهند، چون فرمانروایی و حکمرانی در آن روز فقط از آن خداوند است، و هیچکس به اندازۀ ذرهای نمیتواند برای خود و دیگران نفعی بیاورد.
﴿وَجَعَلۡنَا بَیۡنَهُم مَّوۡبِقٗا﴾و میان مشرکان و آنچه انباز خدا کرده بودند مهلکهای قرار میدهیم که آنها را از هم جدا نموده، و از یکدیگر دور میکند و در این هنگام دشمنی شرکا با کسانی که آنها را انباز و همتای خدا قرار داده و به پروردگارشان کفر ورزیده بودند مشخص میشود و از یکدیگر بیزاری میجویند. همانطور که خداوند متعال فرموده است: ﴿وَإِذَا حُشِرَ ٱلنَّاسُ کَانُواْ لَهُمۡ أَعۡدَآءٗ وَکَانُواْ بِعِبَادَتِهِمۡ کَٰفِرِینَ٦﴾[الأحقاف: ۶]. «و هنگامی که مردم حشر شوند، کسانی که شریک خدا قرار داده شده بودند دشمنان آنها (= مشرکان) خواهند شد، و عبادت آنها را انکار میکنند».
آیهی ۵۳:
﴿وَرَءَا ٱلۡمُجۡرِمُونَ ٱلنَّارَ فَظَنُّوٓاْ أَنَّهُم مُّوَاقِعُوهَا وَلَمۡ یَجِدُواْ عَنۡهَا مَصۡرِفٗا٥٣﴾[الکهف: ۵۳]. «و گناهکاران آتش دوزخ را میبینند و میدانند که ایشان بدان میافتند اما جایی را نمییابند که بدان رو کنند».
وقتی که روز قیامت و زمان حساب و کتاب فرا میرسد، و مردم بر حسب اعمالی که انجام دادهاند به گروههایی تقسیم میشوند، و گناهکاران به عذاب گرفتار میآیند، مجرمان جهنم را میبینند و قبل از اینکه وارد آن بشوند به شدت پریشان و مضطرب میگردند، چون میدانند که به آن در میافتند. و مفسرین گفتهاند: «ظن» در اینجا به معنی یقین است. پس آنها یقین میکنند که به جهنم میروند، ﴿وَلَمۡ یَجِدُواْ عَنۡهَا مَصۡرِفٗا﴾و راه گریز نمییابند که بدان رو کنند، و هیچکس جز با اجارۀ خدا نمیتواند برای آنها سفارش و شفاعت نماید. به راستی که دلها از خوف و وحشت چنین جایگاهی به لرزه میافتد.
آیهی ۵۴:
﴿وَلَقَدۡ صَرَّفۡنَا فِی هَٰذَا ٱلۡقُرۡءَانِ لِلنَّاسِ مِن کُلِّ مَثَلٖۚ وَکَانَ ٱلۡإِنسَٰنُ أَکۡثَرَ شَیۡءٖ جَدَلٗا٥٤﴾[الکهف: ۵۴]. «و به راستی که در این قرآن برای مردمان هرگونه مثلی را به شیوههای گوناگون بیان داشتهایم، وانسان بیش از هر چیز و (هرکس) مجادلهگر است».
خداوند متعال از عظمت و شکوه قرآن و فراگیری آن خبر داده و بیان مینماید که در قرآن هرگونه مثلی را به شیسوههای گوناگون بیان داشته است. یعنی هر راهی که انسان را به دانشهای مفید و سعادت جاودانگی میرساند، و هر راهی که انسان را از بدی و هلاکت مصون میدارد، در آن بیان کرده است. و در قرآن مثالهای حلال و حرام، و سزای اعمال، و تشویق و بیم دادن، و اخبار راستینی که به دلها باور و آرامش و نور میبخشد بیان کرده است. و این ایجاب میکند که انسان در برابر قرآن تسلیم شود و از آن اطاعت نماید، و با قرآن در هیچ چیزی به ستیز برنخیزد. با وجود این بسیاری از مردم بعد از اینکه حق برایشان روشن شد دربارۀ آن به مجادله میپردازند و در باطل فرو میروند تا حق را در هم بکشنند. بنابر این فرمود: ﴿وَکَانَ ٱلۡإِنسَٰنُ أَکۡثَرَ شَیۡءٖ جَدَلٗا﴾و انسان بیش از هر چیز به مجادله و مشاجره میپردازد، با اینکه جرو بحث و مشاجره شایستۀ آنان نیست و کاری منصفانه و دادگرانه نمیباشد. و آنچه باعث شده تا انسان به مشاجره و مجادله بپردازد و به خداوند ایمان نیاورد ستم و کینه توزی است، نه اینکه بیان و حجت الهی ناقص باشد و اگر عذاب به سراغ آنها بیاید و به مصایبی گرفتار شوند. که پیشینیان به آن گرفتار شدهاند، حالتشان چنین نخواهد بود. بنابر این فرمود:
آیهی ۵۵:
﴿وَمَا مَنَعَ ٱلنَّاسَ أَن یُؤۡمِنُوٓاْ إِذۡ جَآءَهُمُ ٱلۡهُدَىٰ وَیَسۡتَغۡفِرُواْ رَبَّهُمۡ إِلَّآ أَن تَأۡتِیَهُمۡ سُنَّةُ ٱلۡأَوَّلِینَ أَوۡ یَأۡتِیَهُمُ ٱلۡعَذَابُ قُبُلٗا٥٥﴾[الکهف: ۵۵]. «و (چیزی) مردم را باز نداشت از اینکه ایمان آورند ـ آنگاه که هدایت بهسوی آنان آمد ـ، و از پروردگارشان آمرزش بخواهند، مگر اینکه سرنوشت پیشینیان بر سر آنان بیاید. و یا اینکه آشکارا عذاب بدینشان برسد».
چیزی که مانع ایمان آوردن مردم شد حال آن که بر آنان اقامهی حجت شده بود، و نور و هدایتی که با آن هدایت از گمراهی و حق از باطل تشخیص داده میشوند و به آنان رسیده بود عدم بیان حقیقت نبود، بلکه ستم و تجاوزگری آنان بود. پس چیزی باقی نمانده مگر اینکه سنت و قاعدۀ خداوند که در مورد گذشتگان جاری شد و آن عبارت بود از اینکه هرگاه ایمان نیاوردند در این دنیا آنان را به عذاب گرفتار نماید، دامنگیرشان گردد، و یا با دو چشم خود مشاهده کنند که عذاب به استقبالشان میآید یعنی : بنابر این مردم باید بترسند از اینکه چنین وضعیتی برایشان پیش آید، و باید دست از کفر و بیایمانی بردارند، قبل از اینکه عذابی به سراغشان بیاید که قابل برگشت نیست.
آیهی ۵۶:
﴿وَمَا نُرۡسِلُ ٱلۡمُرۡسَلِینَ إِلَّا مُبَشِّرِینَ وَمُنذِرِینَۚ وَیُجَٰدِلُ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ بِٱلۡبَٰطِلِ لِیُدۡحِضُواْ بِهِ ٱلۡحَقَّۖ وَٱتَّخَذُوٓاْ ءَایَٰتِی وَمَآ أُنذِرُواْ هُزُوٗا٥٦﴾[الکهف: ۵۶]. «و ما پیامبران را جز مژده رسان و بیم دهنده نمیفرستیم، و کافران به باطل مجادله میکنند تا با آن حق را از میان ببرند، و آیات مرا و چیزی که از آن بیم داده شدهاند به استهزا میگیرند».
ما پیامبران را بیهوده نفرستادهایم، و نیز آنها را نفرستادهایم تا مردم آنانرا به خدایی بگیرند، و آنانرا نفرستادهایم که (دیگران را) بهسوی خودشان دعوت نمایند، بلکه برای این فرستادهایم تا مردم را بهسوی خوبی فرا خوانند و از بدی باز دارند، و آنها را مژده دهند که اگر از امر و نهی آنها فرمان ببرند در این دنیا و در آن جهان پاداش خواهند داشت. و آنها را بیم دهند که اگر سرپیچی کنند، در این دنیا و در آن جهان به عذاب گرفتار خواهند شد. پس به این طریق حجت خدا بر بندگان اقامه میگردد. با وجود این، ستمگران کافر، بیهوده در باطل مجادله کرده، و میخواهند با این روش حق را از میان ببرند. بنابر این کافران تا جایی که میتوانند برای کمک کردن باطل و شکست دادن حق میکوشند، و آنها پیامبران خدا و آیات الهی را به مسخره گرفته، و به دانش انکی که دارند شادمان هستند اما خداوند نور خویش را کمال مینماید گرچه کافران نپسندند، و خداوند حق را بر باطل چیره میگرداند. ﴿بَلۡ نَقۡذِفُ بِٱلۡحَقِّ عَلَى ٱلۡبَٰطِلِ فَیَدۡمَغُهُۥ فَإِذَا هُوَ زَاهِقٞ﴾[الأنبیاء: ۱۸]. «بلکه به وسیلۀ حق، باطل را در هم میکوبیم، و (سرانجام) حق، باطل را در هم میشکند، و باطل از بین میرود».
و از جمله حکمت و رحمت الهی این است که مقدر نموده باطلگرایان که به وسیلۀ باطل با حق به ستیز و مجادله میپردازند. یکی از بزرگترین اسباب روشن شدن حق و مشخص شدن شواهد و دلایل آن، و یکی از بزرگترین اسباب برای روشن شدن باطل و فساد آن میباشند، زیرا هر چیزی با ضدش شناخته میشود.
آیهی ۵۹-۵۷:
﴿وَمَنۡ أَظۡلَمُ مِمَّن ذُکِّرَ بَِٔایَٰتِ رَبِّهِۦ فَأَعۡرَضَ عَنۡهَا وَنَسِیَ مَا قَدَّمَتۡ یَدَاهُۚ إِنَّا جَعَلۡنَا عَلَىٰ قُلُوبِهِمۡ أَکِنَّةً أَن یَفۡقَهُوهُ وَفِیٓ ءَاذَانِهِمۡ وَقۡرٗاۖ وَإِن تَدۡعُهُمۡ إِلَى ٱلۡهُدَىٰ فَلَن یَهۡتَدُوٓاْ إِذًا أَبَدٗا٥٧﴾[الکهف: ۵۷]. «و کیست ستمکارتر از کسی که با آیات پروردگارش پند داده شود، آنگاه از آن روی گرداند، و آنچه را که از پیش فرستاده است فراموش کند؟ ما بر دلهای آنان پردهها افکندهایم تا آن را نفهمند، و در گوشهایشان سنگینی قرار دادهایم، و اگر آنها را بهسوی هدایت بخوانی هرگز راه نیابند».
﴿وَرَبُّکَ ٱلۡغَفُورُ ذُو ٱلرَّحۡمَةِۖ لَوۡ یُؤَاخِذُهُم بِمَا کَسَبُواْ لَعَجَّلَ لَهُمُ ٱلۡعَذَابَۚ بَل لَّهُم مَّوۡعِدٞ لَّن یَجِدُواْ مِن دُونِهِۦ مَوۡئِلٗا٥٨﴾[الکهف: ۵۸]. «و پروردگار تو بس آمرزنده و صاحب رحم است، اگر آنان را در برابر آنچه بدست آوردهاند مجازات میکرد، عذاب را به شتاب برایشان میفرستاد، ولی موعدی دارند که (با فرا رسیدن) در برابرش پناهی نمییابند».
﴿وَتِلۡکَ ٱلۡقُرَىٰٓ أَهۡلَکۡنَٰهُمۡ لَمَّا ظَلَمُواْ وَجَعَلۡنَا لِمَهۡلِکِهِم مَّوۡعِدٗا٥٩﴾[الکهف: ۵۹]. «و (مردمان) این شهرها را چون ستم کردند، نابود کردیم، و برای هلاکشان میعادی مقرر نمودیم».
خداوند خبر میدهد که هیچکس ستمگر و مجرمتر از بندهای نیست که به آیات خدا پند داده شود و برای او حق از باطل و هدایت از گمراهی روشن شده، و از عذاب الهی بر حذر داشته شده و به پاداش او تشویق شود، اما باز از آن روی بگرداند، و پند نپذیرد، و از آنچه بر آن بوده است برنگردد، و گناهانی را که مرتکب شده است فراموش کند، و خداوند دانا به پنهان را مد نظر نداشته باشد. پس چنین کسی ستمگرتر است از آن کس که آیات الهی به او نرسیده و به آن پند داده نشده و روی گردان شده است. چنین فردی گرچه ستمگر است اما آن یکی از روی علم و آگاهی روی گردانده است ستمگرتر میباشد، زیرا کسی که از روی دانش و بینش مرتکب گناه میشود مجرمتر از کسی است که چنین نیست. خداوند متعال چنین کسی را به سبب روی گردانیاش از آیات خدا و به سبب اینکه گناهانش را فراموش کرده و به سبب اینکه علی رغم این که شر را میشناسد اما آنرا برای خود بر میگزیند و به آن خشنود میگردد، مجازات مینماید و درهای هدایت را به روی او میبندد، به این صورت که بر دلش پردههای محکمی میافکند که او را از اینکه آیات الهی را بفهمد باز میدارد، پس او گرچه آیات را بشنود نمیتواند آنرا بفهمد و بر دلش تأثیر بگذارد.
﴿وَفِیٓ ءَاذَانِهِمۡ وَقۡرٗا﴾و در گوشهایشان ناشنوایی و کری قرار دادهایم، به گونهای که نمیگ ذارد آیات خدا را طوری بشنوند که از آن بهرهمند شوند. پس راهی برای هدایت آنها نیست.
﴿وَإِن تَدۡعُهُمۡ إِلَى ٱلۡهُدَىٰ فَلَن یَهۡتَدُوٓاْ إِذًا أَبَدٗا﴾و اگر آنانرا بهسوی هدایت بخوانی هرگز راهیاب نمیشوند. زیرا که امید میرود به ندای دعوتگر هدایت لبیک بگوید کسی است که شناختی ندارد، اما اینان که حق را دیدهاند، سپس چشم فروبستهاند و راه حق را شناخته، سپس آن را رها کردهاند، و راه گمراهی را دانسته و آن را در پیش گرفتهاند، و خداوند به سزای کارهایشان، بر دلهایشان مهر زده و دلهایشان را بسته است. پس برای هدیات شدن چنین کسانی راه و چارهای نیست. و این آیه هشداری است برای کسانیکه حق را بعد از شناخت آن ترک گفتهاند که مبادا میان آنان و حق چیزی حایل گردد که دیگر نتوانند به آن برسند.
سپس خداوند متعال از گستردگی آمرزش و رحمت خویش، و اینکه گناهان را میآمرزدف و توبۀ کسانی را که توبه مینمایند، میپذیرد. و آنان را با رحمت خویش میپوشاندف و احسان خود را شامل حالشان میگرداند، خبر داد و فرمود: اگر بندگان را به خاطر گناهانی که انجام میدهند مجازات نماید هر چه زودترعذاب را به سراغشان میفرستد، اما چنین نمیکند، بلکه آنان را مهلت میدهد، اما فراموششان نمیکند، و پیامدهای گناهان حتماً باید رخ بنمایاند، هرچه از زمان ارتکاب آن مدتی گذشته باشد. بنابر این فرمود: ﴿بَل لَّهُم مَّوۡعِدٞ لَّن یَجِدُواْ مِن دُونِهِۦ مَوۡئِلٗا﴾و آنها موعد و زمانی دارند که در موعد به سزای اعمالشان میرسند، و حتماً بدان روز گرفتار خواهند شد و هیچ پناهگاه و گریزی از آن ندارند. و این قانون خداوند در مورد پیشینیان و پسینیان است که آنها را فوراً به عذاب گرفتار نمیکند، بلکه آنها را به توبه نمودن و بازگشت بهسوی خود دعوت میکند، پس اگر توبه نمودند و باز گشتند، آنها را میآمرزد و به آنان رحم مینماید و عذاب را از آنها دور میکند. و اگر به ستم و عناد و مخالفت خود ادامه دهند، و زمان موعد فرا برسد، در آن هنگام خدا عذاب خویش را بر آنان فرود میآورد. بنابر این فرمود: ﴿وَتِلۡکَ ٱلۡقُرَىٰٓ أَهۡلَکۡنَٰهُمۡ لَمَّا ظَلَمُواْ﴾و این شهرها را چون اهالی آن ستم کردند، به سبب ستمشان نابود کردیم، و ما بر آنها ستم ننمودیم ﴿وَجَعَلۡنَا لِمَهۡلِکِهِم مَّوۡعِدٗا﴾و برای نابودیشان وقتی را معین نمودیم که از آن وقت پس و پیش نمیشوند.
آیهی ۷۰-۶۰:
﴿وَإِذۡ قَالَ مُوسَىٰ لِفَتَىٰهُ لَآ أَبۡرَحُ حَتَّىٰٓ أَبۡلُغَ مَجۡمَعَ ٱلۡبَحۡرَیۡنِ أَوۡ أَمۡضِیَ حُقُبٗا٦٠﴾[الکهف: ۶۰]. «و به یادآور آنگاه که موسی به جوان (همراه) خود گفت: پیوسته به پیش میروم تا اینکه به محل برخورد دو دریا برسم، یا اینکه روزگاران زیادی را بپیمایم».
﴿فَلَمَّا بَلَغَا مَجۡمَعَ بَیۡنِهِمَا نَسِیَا حُوتَهُمَا فَٱتَّخَذَ سَبِیلَهُۥ فِی ٱلۡبَحۡرِ سَرَبٗا٦١﴾[الکهف: ۶۱]. «پس هنگامی که به محل تلاقی دو دریا رسیدند ماهیشان را فراموش کردند، و ماهی راهش را سرازیر به دریا پیش گرفت».
﴿فَلَمَّا جَاوَزَا قَالَ لِفَتَىٰهُ ءَاتِنَا غَدَآءَنَا لَقَدۡ لَقِینَا مِن سَفَرِنَا هَٰذَا نَصَبٗا٦٢﴾[الکهف: ۶۲]. «و هنگامی که (از آنجا) گذشتند به خدمتکارش گفت: صبحانۀ ما را برایمان بیاور، به درستی که در این سفرمان دچار خستگی و رنج زیادی شدهایم».
﴿قَالَ أَرَءَیۡتَ إِذۡ أَوَیۡنَآ إِلَى ٱلصَّخۡرَةِ فَإِنِّی نَسِیتُ ٱلۡحُوتَ وَمَآ أَنسَىٰنِیهُ إِلَّا ٱلشَّیۡطَٰنُ أَنۡ أَذۡکُرَهُۥۚ وَٱتَّخَذَ سَبِیلَهُۥ فِی ٱلۡبَحۡرِ عَجَبٗا٦٣﴾[الکهف: ۶۳]. «(خدمتکارش) گفت: به یاد داری وقتی را که به آن صخره پناه جستیم، همانا من ماهی را از یاد بردم، و جز شیطان آن را از خاطرم نبرد، پس ماهی به طور شگفتانگیزی راه خود را در دریا پیش گرفت».
﴿قَالَ ذَٰلِکَ مَا کُنَّا نَبۡغِۚ فَٱرۡتَدَّا عَلَىٰٓ ءَاثَارِهِمَا قَصَصٗا٦٤﴾[الکهف: ۶۴]. «(موسی) گفت: این همان بود که ما میجستیم. پس جستجوکنان ردپای خود را گرفته و برگشتند».
﴿فَوَجَدَا عَبۡدٗا مِّنۡ عِبَادِنَآ ءَاتَیۡنَٰهُ رَحۡمَةٗ مِّنۡ عِندِنَا وَعَلَّمۡنَٰهُ مِن لَّدُنَّا عِلۡمٗا٦٥﴾[الکهف: ۶۵]. «پس بندهای از بندگان ما را یافتند که از نزد خود رحمتی به او داده و از جانب خویش علمی به او آموخته بودیم».
﴿قَالَ لَهُۥ مُوسَىٰ هَلۡ أَتَّبِعُکَ عَلَىٰٓ أَن تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمۡتَ رُشۡدٗا٦٦﴾[الکهف: ۶۶]. «موسی بدو گفت: آیا تو را پیروی کنم به این شرط که از آنچه به تو آموخته شده و مایۀ رشد است به من بیاموزی؟».
﴿قَالَ إِنَّکَ لَن تَسۡتَطِیعَ مَعِیَ صَبۡرٗا٦٧﴾[الکهف: ۶۷]. «گفت: تو هرگز نمیتوانی همپای من شکیبایی ورزی».
﴿وَکَیۡفَ تَصۡبِرُ عَلَىٰ مَا لَمۡ تُحِطۡ بِهِۦ خُبۡرٗا٦٨﴾[الکهف: ۶۸]. «و چگونه میتوانی در برابر چیزی که از راز و رمز آن آگاه نیستی شکیبایی کنی؟!».
﴿قَالَ سَتَجِدُنِیٓ إِن شَآءَ ٱللَّهُ صَابِرٗا وَلَآ أَعۡصِی لَکَ أَمۡرٗا٦٩﴾[الکهف: ۶۹]. «(موسی) گفت: اگر خداوند بخواهد مرا شکیبا خواهی یافت و در هیچ کاری از تو نافرمانی نمیکنم».
﴿قَالَ فَإِنِ ٱتَّبَعۡتَنِی فَلَا تَسَۡٔلۡنِی عَن شَیۡءٍ حَتَّىٰٓ أُحۡدِثَ لَکَ مِنۡهُ ذِکۡرٗا٧٠﴾[الکهف: ۷۰]. «گفت: اگر از من پیروی میکنی، دربارۀ چیزی از من مپرس، تا آنکه خودم از آن با تو سخن بگویم».
خداوند متعال از پیامبرش موسی ÷و از شدت علاقهمندی او به خیر و طلب علم و دانش خبر میدهد. او به جوان همراهش که خدمتگزارش بود و در سفر و اقامت همواره با او بود، ـ و آن جوان یوشع بن نون بود ـ، گفت: ﴿لَآ أَبۡرَحُ حَتَّىٰٓ أَبۡلُغَ مَجۡمَعَ ٱلۡبَحۡرَیۡنِ﴾همواره در سفر خواهم بود. گرچه دچار مشقت و سختی بشوم تا اینکه به محل برخورد دو دریا برسم. و آن جا یی بود که خداوند به موسی وحی کرده بود در آنجا یکی از بندگان دانشمند را خواهند دید که دانش فراوانی دارد که وی آن دانش و علم را ندارد. ﴿أَوۡ أَمۡضِیَ حُقُبٗا﴾یا اینکه مسافتی طولانی را بیپمایم. یعنی شوق وعلاقه به دانش، موسی را واداشت تا این سخن را به خدمتگزاش بگوید و این تصمیم قاطع او بود، بنابراین، تصمیم خود را عملی کرد.
﴿فَلَمَّا بَلَغَا مَجۡمَعَ بَیۡنِهِمَا﴾و چون موسی ببه جوانی که هموارهش بود، به محل تلاقی دو دریا رسیدند، ﴿نَسِیَا حُوتَهُمَا﴾ماهیشان را فراموش کردند. آنها ماهی به همراه داشتند تا از آن بخورند. و به موسی وعده داده شده بود هر جا که ماهی را گم کرد، بندهای که طلبش میباشی همان جا میباشد. آنها ماهی را فراموش کردند، و ماهی در دریا راه خود را در پیش گرفت و به درون دریا خزید و این از معجزات بود.
مفسران گفتند: چون موسی و همراهش به آنجا رسیدند، آب دریا به ماهی ای که توشۀ خود کرده بود اصابت کرد و ماهی به حکم خداوند به درون دریا خزید و به حیوانات زندۀ دریا پیوست.
و هنگامی که موسی و خدمتکارش از محل تلاقی دو دریا گذشتند و دور شدند، موسی به خدمتکارش گفت: ﴿ءَاتِنَا غَدَآءَنَا لَقَدۡ لَقِینَا مِن سَفَرِنَا هَٰذَا نَصَبٗا﴾صبحانۀ ما را برایمان بیاور، واقعاً در این سفرمان ـ که عبادت بود از دور شدن از محل تلاقی دو دریا ـ خسته شدهایم، زیرا راه درازی را که تا رسیدن به محل تلاقی دو دریا پیموده بودند آنان را خسته نکرده بود و این از نشانههایی بود که موسی را راهنمایی کرد که آنچه به دنبالش هست در اینجا میباشد. نیز علاقهای که برای رسیدن بدانجا داشت راه را برای آنها آسان کرد، اما آنگاه که از مقصد خود گذشتند و دور شدند احساس خستگی کردند. و زمانی که موسی این سخن را به جوان همراهش گفت، جوان به او گفت: ﴿أَرَءَیۡتَ إِذۡ أَوَیۡنَآ إِلَى ٱلصَّخۡرَةِ﴾آیا به یاد نمیآوری آنگاه که شب ما را در کنار آن صخرهی معروف در میان دو دریا پناه داد ﴿فَإِنِّی نَسِیتُ ٱلۡحُوتَ وَمَآ أَنسَىٰنِیهُ إِلَّا ٱلشَّیۡطَٰنُ﴾همانا من ماهی را از یاد بردم، و جز شیطان آن را از خاطرم نبرد، ﴿وَٱتَّخَذَ سَبِیلَهُۥ فِی ٱلۡبَحۡرِ عَجَبٗا﴾و جزو شگفتیها این بود که ماهی وارد بحر شد و در درون آن خزید.
مفسرین گفتهاند: راهی را که ماهی در دریا در پیش گرفت، پشت سر او تبدیل به تونل میگشت و این امر برای موسی و خدمتکارش شگفتانگیز بود.
و هنگامی که خدمتکارش این سخن را گفت، و خداوند به وی وعده داده بود که هر جا ماهی را گم کند همان جا خضر را خواهد دید، موسی فرمود: ﴿ذَٰلِکَ مَا کُنَّا نَبۡغِ﴾این همان چیزی است که ما میخواستیم، ﴿فَٱرۡتَدَّا عَلَىٰٓ ءَاثَارِهِمَا قَصَصٗا﴾پس جستجو کنان برای ردپای خود بازگشتند. یعنی ردپاهای خود را بهسوی جایی که ماهی را فراموش کرده بودند در پیش گرفته و بازگشتند و چون به آنجا رسیدند بندهای از بندگان ما را یافتند و او خضر، آن بندۀ صالح بود و طبق قول صحیح پیامبر نبوده است.
﴿ءَاتَیۡنَٰهُ رَحۡمَةٗ مِّنۡ عِندِنَا﴾خداوند رحمت ویژهای به او داده بود که به سبب آن دانش و عملش زیاد شد و کردار نیکو گشته بود. ﴿وَعَلَّمۡنَٰهُ مِن لَّدُنَّا عِلۡمٗا﴾و از جانب خویش علمی به او آموخته بودیم. و علم و دانش به او داده شده بود که موسی از آن برخوردار نبود، گرچه موسی در بیشتر چیزها از او عالمتر بود، به ویژه در علوم ایمانی و اصولی، زیرا موسی از پیامبران اولوالعزمی است که خداوند آنها را در علم و عمل و غیره بر سایر مخلوقات برتری داده بود. و هنگامی که موسی به او رسید، در قالب پیشنهاد، و بسیار مودبانه خواستهاش را مطرح کرد و گفت: ﴿هَلۡ أَتَّبِعُکَ عَلَىٰٓ أَن تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمۡتَ رُشۡدٗا﴾آیا میپذیری که من همراه تو شوم و از تو پیروی کنم بدان شرط که از آنچه خداوند به تو آموخته است به من بیاموزی، تا مایۀ صلاح و رشد و هدایت من شود، و در این قضایا حق را به وسیلۀ آن بشناسم؟ خداوند الهام و کرامتی فراوان به خضر داده بود که به وسیلۀ آن چیزهای زیادی که حتی برای موسی پنهان و پوشیده بود، میدانست. پس خضر به موسی گفت: از اینکه با من همراه شوی امتناع نمیورزم، اما ﴿لَن تَسۡتَطِیعَ مَعِیَ صَبۡرٗا﴾تو هرگز توان شکیبایی با من را نداری. یعنی تو نمیتوانی از من پیروی کنی و همراه من بایستی، زیرا کارهایی میبینی که به ظاهر منکر و نادرست میباشند و در باطن چنین نیستند، و تو نمیتوانی این کارها را مشاهده و تحمل کنی. بنابر این گفت: ﴿وَکَیۡفَ تَصۡبِرُ عَلَىٰ مَا لَمۡ تُحِطۡ بِهِۦ خُبۡرٗا٦٨﴾چگونه میتوانی در برابر چیزی شکیبایی کنی که ظاهر و باطن و هدف و سرانجام آن را نمیدانی؟ پس موسی گفت: ﴿سَتَجِدُنِیٓ إِن شَآءَ ٱللَّهُ صَابِرٗا وَلَآ أَعۡصِی لَکَ أَمۡرٗا﴾اگر خداوند بخواهد مرا شکیبا خواهی یافت و در هیچکاری از تو نافرمانی نمیکنم. البته این تصمیم موسی بود، قبل از اینکه موردی پیش آید و مورد امتحان قرار گیرد، اما عزم و اراده چیزی است و وجود صبر چیزی دیگر. بنابر این در میدان عمل صبر نکرد و شکیبایی نورزید. پس در این هنگام خضر به او گفت: ﴿قَالَ فَإِنِ ٱتَّبَعۡتَنِی فَلَا تَسَۡٔلۡنِی عَن شَیۡءٍ حَتَّىٰٓ أُحۡدِثَ لَکَ مِنۡهُ ذِکۡرٗا٧٠﴾اگر از من پیروی کردی دربارۀ چیزی که انجام میدهم اما در نظرت ناپسند میباشد، از من مپرس، و اعتراض مکن، و بگذار تا خودم در زمانی مناسب راجع به آن برایت سخن بگویم و تو را از آن آگاه سازم. پس خضر، موسی را از سوال کردن بازداشت و به وی وعده داد که او را از حقیقت کار آگاه خواهد کرد.
آیهی ۷۶-۷۱:
﴿فَٱنطَلَقَا حَتَّىٰٓ إِذَا رَکِبَا فِی ٱلسَّفِینَةِ خَرَقَهَاۖ قَالَ أَخَرَقۡتَهَا لِتُغۡرِقَ أَهۡلَهَا لَقَدۡ جِئۡتَ شَیًۡٔا إِمۡرٗا٧١﴾[الکهف: ۷۱]. «پس به راه افتادند تا آنکه سوار کشتی شدند، (و خضر) آن را سوراخ کرد. (موسی) گفت: آیا آن را سوراخ کردی تا سرنشینان را غرق کنی؟ بیگمان کار بسیار بدی کردی».
﴿قَالَ أَلَمۡ أَقُلۡ إِنَّکَ لَن تَسۡتَطِیعَ مَعِیَ صَبۡرٗا٧٢﴾[الکهف: ۷۲]. «(خضر) گفت: آیا نگفته بودم که تو هرگز نمیتوانی همراه من شکیبایی کنی؟».
﴿قَالَ لَا تُؤَاخِذۡنِی بِمَا نَسِیتُ وَلَا تُرۡهِقۡنِی مِنۡ أَمۡرِی عُسۡرٗا٧٣﴾[الکهف: ۷۳]. «(موسی) گفت: مرا به خاطر آنچه فراموش کردم بازخواست مکن، و در کارم بر من سخت مگیر».
﴿فَٱنطَلَقَا حَتَّىٰٓ إِذَا لَقِیَا غُلَٰمٗا فَقَتَلَهُۥ قَالَ أَقَتَلۡتَ نَفۡسٗا زَکِیَّةَۢ بِغَیۡرِ نَفۡسٖ لَّقَدۡ جِئۡتَ شَیۡٔٗا نُّکۡرٗا٧٤﴾[الکهف: ۷۴]. «پس به راه خود ادامه دادند، آنگاه که به نوجوانی برخورد کردند و (خضر) او را کشت. (موسی) گفت: آیا انسان بیگناه و پاکی را کشتی؟ بیگمان کار زشت و ناپسندی کردی».
﴿قَالَ أَلَمۡ أَقُل لَّکَ إِنَّکَ لَن تَسۡتَطِیعَ مَعِیَ صَبۡرٗا٧٥﴾[الکهف: ۷۵]. «(خضر) گفت: مگر به تو نگفتم که همانا تو با من توان شکیبایی را نخواهی داشت».
﴿قَالَ إِن سَأَلۡتُکَ عَن شَیۡءِۢ بَعۡدَهَا فَلَا تُصَٰحِبۡنِیۖ قَدۡ بَلَغۡتَ مِن لَّدُنِّی عُذۡرٗا٧٦﴾[الکهف: ۷۶]. «(موسی) گفت: اگر بعد از این از تو دربارۀ چیزی پرسیدم، با من همراهی مکن، بیگمان از سوی من معذور هستی».
﴿فَٱنطَلَقَا حَتَّىٰٓ إِذَا رَکِبَا فِی ٱلسَّفِینَةِ خَرَقَهَاۖ﴾موسی و خضر به راه افتادند تا آنگاه سوار کشتی شدند، خضر تختهای از تختههای کشتی را بیرون آورد و از این کار هدفی داشت و آن را آخر کار برایش بیان میکرد، اما موسی صبر نکرد، چون این کار را منکر و زشت میپنداشت، زیرا سوراخ کرن کشتی باعث معیوب شدن آن، و سبب غرق شدن سرنشینانش میشد. بنابر این موسی گفت: ﴿أَخَرَقۡتَهَا لِتُغۡرِقَ أَهۡلَهَا لَقَدۡ جِئۡتَ شَیًۡٔا إِمۡرٗا﴾آیا کشتی را سوراخ کردی تا سرنشینانش را غرق کنی؟ و اقعاً کار بسیارز بدی کردی. این بدان خاطر بود که موسی صبر نداشت. پس خضر به او گفت: ﴿أَلَمۡ أَقُلۡ إِنَّکَ لَن تَسۡتَطِیعَ مَعِیَ صَبۡرٗا﴾آیا نگفته بودم که تو هرگز نمیتوانی همراه من شکیبایی کنی؟ یعنی همانطور شد که به تو گفته بودم، و اینجا موسی فراموش کرده بود که نباید چیزی بگوید. بنابر این گفت: ﴿لَا تُؤَاخِذۡنِی بِمَا نَسِیتُ وَلَا تُرۡهِقۡنِی مِنۡ أَمۡرِی عُسۡرٗا﴾سخت نگیر و مرا ببخش، زیرا این کار را از روز فراموشی کردم، پس در ابتدای کار مرا بازخواست مکن. موسی به تقصیر خویش اقرار کرد و عذرخواهی نمود، و به خضر گفت شایسته نیست که بر همراهت سخت بگیری، بنابر این خضر از او درگذشت.
﴿فَٱنطَلَقَا حَتَّىٰٓ إِذَا لَقِیَا غُلَٰمٗا فَقَتَلَهُۥ﴾موسی و خضر همچنان به راه خود ادامه دادند تا آنگاه که به کودکی رسیدند و خضر او را کشت. موسی به شدت خشمگین شد، آنگاه که دید خضر نوجوان بیگناهی را کشت. پس غیرت دینیاش به جوش آمد و ﴿قَالَ أَقَتَلۡتَ نَفۡسٗا زَکِیَّةَۢ بِغَیۡرِ نَفۡسٖ لَّقَدۡ جِئۡتَ شَیۡٔٗا نُّکۡرٗا﴾گفت: «آیا انسان بیگناه و پاکی را کشتی؟ بیگمان کار زشت و ناپسندی کردی».
و چه کاری زشتتر از کشتن کودکی است که هیچ گناهی نکرده، و هیچکس را نکشته است؟! در حادثۀ اول، موسی از روی فراموشی از خضر سوال کرد، ولی در اینجا فراموش نکرده بلکه توان و شکیبایی را نداشت. بنابر این خضر او را مورد ملامت و نکوهش قرار داد و به او یادآور شد که ﴿أَلَمۡ أَقُل لَّکَ إِنَّکَ لَن تَسۡتَطِیعَ مَعِیَ صَبۡرٗا﴾مگر به تو نگفتم توان شکیبایی با من را نخواهی داشت؟!.
موسی به او گفت : ﴿قَالَ إِن سَأَلۡتُکَ عَن شَیۡءِۢ بَعۡدَهَا﴾اگر بعد از این از تو دوباره از تو دربارۀ چیزی پرسیدم، ﴿فَلَا تُصَٰحِبۡنِیۖ قَدۡ بَلَغۡتَ مِن لَّدُنِّی عُذۡرٗا﴾با من همراهی مکن، زیرا تو معذور خواهی بود و میتوانی از من جدا شوی.
آیهی ۷۸-۷۷:
﴿فَٱنطَلَقَا حَتَّىٰٓ إِذَآ أَتَیَآ أَهۡلَ قَرۡیَةٍ ٱسۡتَطۡعَمَآ أَهۡلَهَا فَأَبَوۡاْ أَن یُضَیِّفُوهُمَا فَوَجَدَا فِیهَا جِدَارٗا یُرِیدُ أَن یَنقَضَّ فَأَقَامَهُۥۖ قَالَ لَوۡ شِئۡتَ لَتَّخَذۡتَ عَلَیۡهِ أَجۡرٗا٧٧﴾[الکهف: ۷۷]. «پس به راه خود ادامه دادند تا به روستیای رسیدند، از اهالی آن غذا خواستند، ولی آنان از مهمان کردن آن دو خودداری ورزیدند، و در آن جا دیواری یافتند که میخواست بیفتد، پس (خضر) آن را راست (و درست) کرد. (موسی) گفت: اگر میخواستی میتوانستی در برابر این کار مزدی بگیری».
﴿قَالَ هَٰذَا فِرَاقُ بَیۡنِی وَبَیۡنِکَۚ سَأُنَبِّئُکَ بِتَأۡوِیلِ مَا لَمۡ تَسۡتَطِع عَّلَیۡهِ صَبۡرًا٧٨﴾[الکهف: ۷۸]. «(خضر) گفت: این (دیگر زمان) جدایی من و توست، من تو را از حکمت و راز کارهایی که در برابر آن نتوانستی شکیبایی کنی آگاه میسازم».
﴿فَٱنطَلَقَا حَتَّىٰٓ إِذَآ أَتَیَآ أَهۡلَ قَرۡیَةٍ ٱسۡتَطۡعَمَآ أَهۡلَهَا﴾به راه خود ادامه دادند تا به روستایی رسیدند، و از اهالی آن غذا خواستند، ﴿فَأَبَوۡاْ أَن یُضَیِّفُوهُمَا فَوَجَدَا فِیهَا جِدَارٗا یُرِیدُ أَن یَنقَضَّ فَأَقَامَهُ﴾ولی آن روستا از مهمان کردن آن دو خودداری کردند، و در آن جا دیواری یافتند که میخواست و منهدم شود، پس خضر آن را از نو ساخت پس موسی به او گفت: ﴿لَوۡ شِئۡتَ لَتَّخَذۡتَ عَلَیۡهِ أَجۡرٗا﴾اگر میخواستی میتوانستی در برابر این کار از اهالی این آبادی که ما را مهمانی نکردند با اینکه ضیافت ما بر آنان واجب بود مزد بیگری. ولی تو بدون مزد گرفتن دیوار را ساختی.
پس در این هنگام موسی به آنچه گفته بود وفادار نماند و خضر از او عذر خواست و به وی گفت:
﴿هَٰذَا فِرَاقُ بَیۡنِی وَبَیۡنِکَ﴾تو بر خودت شرط گذاشتی، و اینکه عذری نداری و جایی برای همراهی نمانده است. ﴿سَأُنَبِّئُکَ بِتَأۡوِیلِ مَا لَمۡ تَسۡتَطِع عَّلَیۡهِ صَبۡرًا﴾و من تو را از حکمت و راز کارهایی که در برابر آن نتوانستی شکیبایی ورزی آگاه میسازم. یعنی تو را از آنچه که بر من خرده میگرفتی آگاه میکنم. و به تو خبر میدهم که ازا ین کارها چه اهدافی داشتهام، و اینکه اگر این کارها را انجام نمیدادم عاقبت و سرنوشت این موارد سه گانه چه میشد؟
آیهی ۸۲-۷۹:
﴿أَمَّا ٱلسَّفِینَةُ فَکَانَتۡ لِمَسَٰکِینَ یَعۡمَلُونَ فِی ٱلۡبَحۡرِ فَأَرَدتُّ أَنۡ أَعِیبَهَا وَکَانَ وَرَآءَهُم مَّلِکٞ یَأۡخُذُ کُلَّ سَفِینَةٍ غَصۡبٗا٧٩﴾[الکهف: ۷۹]. «اما آن کشتی از آن مستمندانی بود که در دریا کار میکردند، و (من) خواستم آن را معیوب سازم، چون سر راهشان پادشاهی بود که هر کشیت (سالمی) را غصب میکرد».
﴿وَأَمَّا ٱلۡغُلَٰمُ فَکَانَ أَبَوَاهُ مُؤۡمِنَیۡنِ فَخَشِینَآ أَن یُرۡهِقَهُمَا طُغۡیَٰنٗا وَکُفۡرٗا٨٠﴾[الکهف: ۸۰]. «و اما آن نوجوان، پدر ومادرش با ایمان بودند، پس ترسیدیم که سرکشی و کفر را به آنها تحمیل کند».
﴿فَأَرَدۡنَآ أَن یُبۡدِلَهُمَا رَبُّهُمَا خَیۡرٗا مِّنۡهُ زَکَوٰةٗ وَأَقۡرَبَ رُحۡمٗا٨١﴾[الکهف: ۸۱]. «پس خواستیم که پروردگارشان به جای او فرزند پاکتر و مهربانتری به ایشان عطا فرماید».
﴿وَأَمَّا ٱلۡجِدَارُ فَکَانَ لِغُلَٰمَیۡنِ یَتِیمَیۡنِ فِی ٱلۡمَدِینَةِ وَکَانَ تَحۡتَهُۥ کَنزٞ لَّهُمَا وَکَانَ أَبُوهُمَا صَٰلِحٗا فَأَرَادَ رَبُّکَ أَن یَبۡلُغَآ أَشُدَّهُمَا وَیَسۡتَخۡرِجَا کَنزَهُمَا رَحۡمَةٗ مِّن رَّبِّکَۚ وَمَا فَعَلۡتُهُۥ عَنۡ أَمۡرِیۚ ذَٰلِکَ تَأۡوِیلُ مَا لَمۡ تَسۡطِع عَّلَیۡهِ صَبۡرٗا٨٢﴾[الکهف: ۸۲]. «و اما دیوار از آنِ دو کودک یتیم بود، و زیر دیوار گنجی وجود داشت که مال ایشان بود، و پدرشان (مردی) نیکوکار بود و پروردگارت خواست که آن دو به سن بلوغ برسند و گنج خود را بیرون بیاورند و من به دستورخود این کارها را نکردم، این است تأویل آنچه که نتوانستی بر آن شکیبایی ورزی».
﴿أَمَّا ٱلسَّفِینَةُ فَکَانَتۡ لِمَسَٰکِینَ یَعۡمَلُونَ فِی ٱلۡبَحۡرِ﴾کشتیای که من آن را سوراخ کردم متعلق به گروهی مستمندان بود که با آن در دریا کار میکردند، و باید نسبت به آنها دلسوز و مهربان بود، از این رو ﴿أَرَدتُّ أَنۡ أَعِیبَهَا وَکَانَ وَرَآءَهُم مَّلِکٞ یَأۡخُذُ کُلَّ سَفِینَةٍ غَصۡبٗا﴾خواستم کشتی را سوراخ کنم تا عیبی داشته باشد و از دست آن پادشاه ستمگری عبور میکردند که هر کشتی سالمی را غصب میکرد.
﴿وَأَمَّا ٱلۡغُلَٰمُ فَکَانَ أَبَوَاهُ مُؤۡمِنَیۡنِ فَخَشِینَآ أَن یُرۡهِقَهُمَا طُغۡیَٰنٗا وَکُفۡرٗا٨٠﴾و اما نوجوانی که او را کشتم، پدر ومادرش با ایمان بودند، و چنین مقدر شده بود که اگر این کودک بزرگ شود آنان را به سرکشی و کفر بکشاند، و آنها یا به خاطر محبت او به کفر کشیده میشدند و یا نیازی که به او داشتند آنها را به کفر و سرکشی وادار میکرد، و من چون از این امر آگاه بودم او را کشتم تا دین پدر و مادرش در امان بماند. و این کار فایده یا بزرگ در بر دارد. گرچه به ظاهر، کشتن فرزندشان نوعی بدی کردن در حق آنهاست، و با کشته شدن فرزندشان نسل آنها از بین میرود، اما خداوند به آنها فرزندی بهتر از این خواهد بود.
بنابراین فرمود: ﴿فَأَرَدۡنَآ أَن یُبۡدِلَهُمَا رَبُّهُمَا خَیۡرٗا مِّنۡهُ زَکَوٰةٗ وَأَقۡرَبَ رُحۡمٗا٨١﴾خواستیم که پروردگارشان به جای او فرزندی صالح و پاک که پیوند خویشاوندی را برقرار دارد، به آنان عطا فرماید، زیرا کودکی که کشته شد اگر به سن رشد میرسید به شدت از فرمان آنها سرپیچی مینمود، و چه نافرمانی بزرگتر از این که آنان را به کفر و سرکشی وادار کند!.
﴿وَأَمَّا ٱلۡجِدَارُ فَکَانَ لِغُلَٰمَیۡنِ یَتِیمَیۡنِ فِی ٱلۡمَدِینَةِ وَکَانَ تَحۡتَهُۥ کَنزٞ لَّهُمَا وَکَانَ أَبُوهُمَا صَٰلِحٗا﴾و اما آن دیوار که آن را بدون مزد برپا داشتم از آن دو کودک یتیم در شهر بود، و زیر دیوار گنجی وجود داشت که مال ایشان بود، و پدرشان مرد صالح و نیکوکاری بود، و از آنجا که کوچک بودند و پدر نداشتند و پدرشان پارسا و نیکوکاری بود میبایست نسبت به آنان مهربانی و دلسوزی مینمودیم.
﴿فَأَرَادَ رَبُّکَ أَن یَبۡلُغَآ أَشُدَّهُمَا وَیَسۡتَخۡرِجَا کَنزَهُمَا﴾و پروردگارت خواست آن دو کودک به نهایت رشدشان برسند و گنج خود را بیرون بیاورند. یعنی بدین خاطر بود که دیوار را خراب کردم و گنج آنها را بیرون آورده و دیوار را بدون مزد بازسازی نمودم. ﴿رَحۡمَةٗ مِّن رَّبِّکَ﴾کاری که انجام دادم رحمتی از جانب خداوند بود که به نبدهاش خضر داده است. ﴿وَمَا فَعَلۡتُهُۥ عَنۡ أَمۡرِی﴾و هیچ کاری را از سوی خودم و بر مبنای خواست و ارادۀ خودم انجام ندادهام، بلکه این از حمت خداوند، و به دستور وی میباشد. ﴿ذَٰلِکَ﴾آنچه برایت بیان و تفسیر نمودم، ﴿تَأۡوِیلُ مَا لَمۡ تَسۡطِع عَّلَیۡهِ صَبۡرٗا﴾راز و رمز کارهایی بود که آنها را برنتابیدی.
این داستان زیبا و مهم، فواید و احکام و قواعد زیادی را در بر دارد که به یاری خداوند برخی از آنها را به آگاهی شما میرسانیم.
۱- در این داستان به فضیلت علم و رخت سفر بربستن برای طلب علم، و اینکه علم از همۀ امور مهمتر است اشاره شده است. موسی مسافتی طولانی را طی نموده و در پی کسب علم مرارتها چشید، و به ماندن در نزد بنی اسرائیل، و تعلیم و راهنمایی آنها اکتفا نکرد، و به منظور افزودن بر دانش خود راه سفر را در پیش گرفت.
۲- ابتدا باید به چیزی پرداخت که مهمتر است، زیرا فزونی علم و دانش مهمتر از آن است که انسان به تعلیم مشغول شود بدون آنه توشهای (وافر) از دانش داشته باشد، البته هر دو کار را با هم انجام دادن بهتر است.
۳- میتوان در سفر و حضر برای انجام کارها و آسایش بیشتر از خدمتگذار است،اده کرد، چنان که موسی چنین نمود.
۴- مسافری که برای طلب علم یا جهاد و امثال آن رخت سفر برسته است اگر مصلحت ایجاب کرد میتواند هدف و مقصد خود را بیان کند، زیرا اینکار از مخفی داشتن آن بهتر است، چون وقتی او اظهار میدارد که به کجا و برای چه میرود، میتواند برای آن خود را آماده نماید و ار را از روی بینش انجام دهد، و جایگاه این عبادت بزرگ را برای دیگران بیان کند. چنانکه موسی گفت: ﴿وَإِذۡ قَالَ مُوسَىٰ لِفَتَىٰهُ لَآ أَبۡرَحُ حَتَّىٰٓ أَبۡلُغَ مَجۡمَعَ ٱلۡبَحۡرَیۡنِ أَوۡ أَمۡضِیَ حُقُبٗا٦٠﴾[الکهف: ۶۰]. «(من هرگز) از پای نمینشینم تا اینکه به محل برخورد دو دریا برسم هر چند که مدت زمان طولانی حرکت کنم».
پیامبر صنیز وقتی به جنگ تبوک رفت اصحابش را خبر داد که به کجا میرود با اینکه عبادتش توریه و پنهان کای بود، و این به مصلحت بستگی دارد.
۵- شر، و اسباب آن را باید به شیطان نسبت داد، چرا که او ایجاد وسوسه میکند و کارهای زشت را زیبا جلوه میدهد، گرچه همه چیز به تقدیر و قضای الهی انجام میشود، زیرا خدمتگزار موسی گفت: ﴿وَمَآ أَنسَىٰنِیهُ إِلَّا ٱلشَّیۡطَٰنُ أَنۡ أَذۡکُرَهُ﴾«و جز شیطان (کسی) آنرا از یاد من نبرد».
۶- انسان میتواند از خستگی و گرسنگی یا تشنگی که طبیعتاً نفس دچار آن میشود، خبر دهد به شرطی که در قالب اظهار نارضایتی از تقدیر الهی نبوده، بلکه بیان حقیقت باشد، به دلیل اینکه موسی گفت: ﴿ لَقَدۡ لَقِینَا مِن سَفَرِنَا هَٰذَا نَصَبٗا﴾[الکهف: ۶۲]. «به راستی که در این سفررنج بسیار دیدهایم».
۷- مستحب است که خدمتگزار هوشیار و فهمیده و زیرک باشد تا کاری را که از او خواسته میشود به طور کامل انجام دهد.
۸- مستحب است انسان از خوراکی که خودش میخورد به خدمتگذارش نیز بدهد، و با هم غذا بخورند، زیرا ظاهراً گفتۀ موسی چنین است: ﴿ءَاتِنَا غَدَآءَنَا﴾«خوراکمان را بیاور، یعنی هر دو با هم میخورند».
۹- به اندازهای که آدمی وظیفهاش را انجام دهد به همان اندازه از سوی خدا یاری میشود، و کسی که طبق دستور خداوند کار کند قطعاً از کمک و مساعدت الهی برخوردار میشود، به دلیل اینکه موسی فرمود: ﴿لَقَدۡ لَقِینَا مِن سَفَرِنَا هَٰذَا نَصَبٗا﴾«به راستی که در این سفر خسته شدیم». «هَذَا» اشاره به مرحلهای از سفر است که طی آن از محل برخورد دو دریا گذشتند.
و موسی از مرحله اول سفر با اینکه طولانی بود شکایت نکرد، چون در حقیقت سفر هما مرحلۀ اول بود، و اما در مرحلۀ دوم چنین به نظر میآید که بخشی از یک روز را در سفر بودهاند، چون آنه وقتی که در کنار صخرهای جای گرفتند، ماهی را گم کردند، و ظاهراً در کنار آن شب را به سر آوردند و فردا حرکت کردند تا اینکه وقت ناهار رسید وموسی به خدمتگذارش گفت: ﴿ءَاتِنَا غَدَآءَنَا﴾«خوراکمان را بیاور»، پس در این وقت خدمتگذار به یاد آورد در جایی که مقصد آنها بوده است آن را فراموش کرده است.
۱۰- بندهای که موسی و خدمتگذارش با او ملاقات کردند پایمبر نبود، بلکه بندهای صالح و نیکوکار بود، زیرا خداوند او را به عنوان یک بنده ذکر نموده، و این که به او علم داده و مورد مرحمت قرار دادهاست، و خداوند رسالت و نبوت او را ذکر نکرده است، و اگر او پیامبر بود خداوند پیامبر بودنش را بیان میداشت هم چنانکه به پیامبر بودن غیر او اشاره کرده است. اما اینکه در آخر داستان گفته است: ﴿وَمَا فَعَلۡتُهُۥ عَنۡ أَمۡرِی﴾«و آن را به دستور خودم انجام ندادم»، بر این دلالت نمیکند که او پیامبر است، بلکه بر الهام و احساس قلبی که غیر از پیامبران نیز از آن برخوردارند دلالت مینماید، چنان که خداوند متعال میفرماید: ﴿وَأَوۡحَیۡنَآ إِلَىٰٓ أُمِّ مُوسَىٰٓ أَنۡ أَرۡضِعِیهِ﴾[القصص: ۷]. «و به مادر موسی الهام نمودییم که او را شیر بدهد». ﴿وَأَوۡحَىٰ رَبُّکَ إِلَى ٱلنَّحۡلِ أَنِ ٱتَّخِذِی مِنَ ٱلۡجِبَالِ﴾[النحل: ۶۸]. «و به زنبور عسل الهام کردیم که در کوهها برای خودش خانه بسازد».
۱۱- از این داستان استنباط میشود دانش و علمی که خداوند به بندگانش میآوزود دو نوع است، یکی علمی است که بنده با کوشش و تلاش خود به دست میآورد، و نوع دوم علم لدنی است که خداوند به هرکس از بندگانش که بخواهد میبخشد، زیرا خداوند متعال فرموده است: ﴿وَعَلَّمۡنَٰهُ مِن لَّدُنَّا عِلۡمٗا﴾«و به او از جانب خود علمی آموختیم».
۱۲- در مقابل معلم باید ادب را رعایت کرد و با بهترین صورت وی را مورد خطاب قرار داد، زیرا موسی ÷گفت: ﴿هَلۡ أَتَّبِعُکَ عَلَىٰٓ أَن تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمۡتَ رُشۡدٗا﴾«آیا از تو پیروی کنم بدان شرط که از آنچه مایۀ رشد و صلاح است و به تو آموخته شده است به من بیاموزی؟».
موسی با مهربانی با او سخن گفت و از ایشان اجازه خواست تا از وی بیاموزد، و اعتراف کرد که میخواهد از او یاد بگیرد، به خلاف اهل جفا و تکبر، کسانی که در مقابل معلم اظهار نمیکنند که به علم او نیازمندند، بلکه ادعا میکنند که آنها با او همکاری مینمایند، و حتی گاهی یکی از آنان چنین گمان میبرد که او معلم خود را تعلیم میدهد، در حالی که او بسیار نادان است، زیرا فروتنی در برابر معلم و اظهار نیاز به تعلیم او، مفیدترین چیز برای دانش آموز است.
۱۳- فردی که میخواهد چیزی از کسی یاد بگیرد که مقامش از او پایینتر است باید در مقابل او فروتن باشد، زیرا بدون شک موسی از خضر برتر بود.
۱۴- عالم فاضلی که در بخشی از زمینهها آگاهی لازم را ندارد باید از کسی که در آن مهارت دارد یاد بگیرد. هر چند که تا حد زیادی از نظر علم از او پایینتر باشد. موسی ÷از پیامبران اولوالعزم بود، کسانی که خداوند به آنها علم و دانشی عطا فرموده که به دیگران نداده است، اما در این زمینۀ خاص، خضر چیزهایی میدانست که موسی فاقد آن بود. بنابر این موسی علاقه داشت از او یاد بگیرد. پس اگر فقیه محدث در علم صرف یا نحو یا دیگر علوم کمبود داشت، باید از کسیکه در آن زمینهها ماهر است یاد بگیرد، گرچه آن فرد محدث و فقیه نباشد.
۱۵- علم و دیگر فضائل را باید به خدا نسبت داد، و باید اعتراف کرد که خداوند آن را داده است و شکر خداوند را بر آن به جای آورد، زیرا موسی گفت: ﴿تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمۡتَ﴾«مرا بیاموزی از آنچه که خداوند به تو آموخته است».
۱۶- علم مفید علمی است که انسان را بهسوی خیر و خوبی راهنمایی کند. پس هر علم و دانشی که آدمی را به راه خیر هدایت کند و از راه بد باز بدارد، یا وسیلهای برای رسیدن به خیر، و دور شدن از زیان باشد، مفید است، و غیر از این هر چه باشد یا مضر است و یا (حداقل) فایدهای در آن نیست، به دلیل اینکه فرمود: ﴿أَن تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمۡتَ رُشۡدٗا﴾«از آنچه که مایۀ رشد و صلاح است و به تو آموخته شده به من بیاموزی؟».
۱۷- کسی که توانایی همراهی با عالم را نداشته باشد و بر این کار ثابت نباشد شایستگی فراگیری علم را ندارد، زیرا هرکس که صبر و شکیبایی نداشته باشد بسیاری از مسایل علمی را از دست میدهد، و هرکس که اهل صبر و شکیبایی باشد، هر کاری که برای آن کوشش نماید بدست خواهد آورد، به دلیل اینکه خضر ضمن بیان مانعی که موسی به سبب آن نمیتوانست از وی یاد بگیرد، از همراهی با او معذرت خواست، و آن مانع این بود که او نمیتوانست بر همراهیاش شکیبایی ورزد.
۱۸- بزرگترین عامل صبر و شکیبایی بر کاری که انسان به انجام آن دستور داده شده است آگاه بودن از جزئیات آن است، زیرا کسی که نسبت به کاری آگاهی ندارد و هدف و نتیجۀ آن را نمیداند، و از فایده و ثمرۀ آن بیخبر است، انگیزهای برای شکیبایی ورزیدن در او وجود نخواهد داشت. ﴿وَکَیۡفَ تَصۡبِرُ عَلَىٰ مَا لَمۡ تُحِطۡ بِهِۦ خُبۡرٗا٦٨﴾«و چگونه بر چیزی شکیبایی میورزی که به آن آگاه نیستی؟». پس عدم شکیباییاش نتیجۀ عدم آگاهی کامل او به قضیه بود.
۱۹- باید در انجام کارها تأمل نمود، و تحقیق کرد، و نباید بلافاصله قضاوت و داروی نمود، بلکه باید هدف از آن کار را بداند و منظور از آن را بفهمد.
۲۰- کارهایی را که بنده در آینده میخواهد انجام دهد و باید آنها را به خواست خداوند معلق سازد، و نگوید فلان کار را فردا انجام میدهم مگر اینکه بگوید: ﴿إِن شَآءَ ٱللَّهُ﴾«اگر خداوند بخواهد».
۲۱- تصمیم گرفتن به انجام کاری به منزلۀ انجام دادن آن کار نیست، زیرا موسی گفت: ﴿سَتَجِدُنِیٓ إِن شَآءَ ٱللَّهُ صَابِرٗا﴾«با خواست خدا مرا شکیبا خواهی یافت». پس خودش را برای شکیبایی ورزیدن آماده کرد اما نتوانست آن را عملی سازد.
۲۲- اگر معلم صلاح دانش آموز را در آن دید که از برخی چیزها از وی سوال نکند، تا خودش او را از آن آگه سازد، مصلحت است که دانش آموز پیروی کند. نیز چنانکه فهم دانش آموز قاصر باشد، یا اگر معلم دانش آموز را از پرسیدن از چیزهای ریز و کم ارزش منع کرد که برای وی اولویتی ندارند و سوالات دیگر برای وی اهمیت بیشتری دارند، یا اینه دانش اموز را از مطرح کردن سوالهای بیربط با موضوع درس نهی کرد، در تمامی این موارد باید به سخن معلم گوش کند و از وی اطاعت نماید.
۲۳- جایزه بودن سفر دریایی در حالتی که از آن ترسی نباشد.
۲۴- فردی که فراموشکار است، به خاطر فراموشکاریاش مورد مواخذه قرار نمیگیرد، نه در حق خداوند و نه در حق بندگان، زیرا فرمود: ﴿لَا تُؤَاخِذۡنِی بِمَا نَسِیتُ﴾«به سبب آنچه که فراموش کردهام مرا مواخذه مکن».
۲۵- انسان باید در رفتار با مردم گذشت را پیشه نماید و بر آنان سخت نگیرد، و شایسته نیست که آنه را به انجام چیزی مکلف کند که توان آن را ندارند، یا بر آنها دشوار است، زیرا چنین کاری باعث نفرت و خسته شدن میگردد. بلکه آنچه را که آسان است پیشه کند تا ک ار آسان شود.
۲۶- احکام بر ظاهر امور صادر میشود، و احکام دنیوی در رابطه با مالها و خونها و غیر از آن به ظاهر این امور بستگی دارد، زیرا موسی ÷بر خضر اعتراض کرد که چرا کشتی را سوراخ نمودی، و نیز به کشتن کودک اعتراض کرد، و این کارها به ظاهر منکر هستند، و چنانچه موسی در جایی این مسایل را میدید نمیتوانست سکوت کند، بنابر این بلافاصله حکم نمود و به این موضوع که او با خضر همره است و باید شکیبابی ورزد و اعتراض نکند، توجه نکرد.
۲۷- از جمله چیزهایی که از این داستان ثابت میشود قاعدۀ مهم و بزرگی است و آن این است که «شر بزرگ با شر کوچک دفع میشود» و از میان دو مصلحت هر کدام که بزرگتر است باید لحاظ شود، و آنکه مهمتر است باید رعایت گردد. کشتن کودک شر است، اما زنده ماندن وی که سبب منحرف گرداندن پدر و مادرش از دینشان میشود شر بزرگتری است، و زنده ماندن کودک و نکشتن او گرچه کار خوبی به نظر میآید اما این که پدر ومادرش مصون بماند از ان بهتر است، پس بدین خاطر خضر او را کشت. فروع بیشمار دیگری نیز تحت این قاعده وجود دارد. پس بر این اساس باید مصلحتها و مفاسد را از هم تشخیص داد.
۲۸- نیز قاعدۀ بزرگ دیگری از این داستان آموخته میشود و آن این است که تصرف انسان در مال دیگری اگر در قالب مصلحت و دور کردن ضرر و زیان باشد جایز است، اگر چه بدون اجازه باشد، و گرچه به سبب عمل او برخی از این مال تلف شود، هم چنانکه خضر کشتی را سوراخ کرد تا معیوب شود، تا پادشاه ستمگر آن را غصب نکند.
بنابراین اگر خانه یا مال انسانی دچار حریق شد، یا در معرض غرق شدن قرار گرفت، تلف کردن بخشی از مال یا خراب کردن قسمتی از خانه باعث سلامتی بخشی از آن میشد، برای انسان جایز است که چنین کند، بلکه باید چنین کند تامال محفوظ بماند. همچنین اگر ستمگری خواست مال را به زور بگیرد، و خیر خواهی بخشی از مال را به او داد تا بقیه نجات یابد، جایز است، گرچه بدون اجازۀ مالک باشد.
۲۹- کار در دریا جایز است همانطور که در خشکی جایز است، به دلیل اینکه فرمود: ﴿یَعۡمَلُونَ فِی ٱلۡبَحۡرِ﴾«در دریا کار میکنند و کار آنان را ناپسند ندانست».
۳۰- مستمند گاهی اوقات دارای مالی میباشد که او را کفایت نمیکند، و با داشتن این مال از مستمندی بیرون نمیآید، زیرا خداوند خبر از مستمندانی داده است که کشتی داشتند.
۳۱- کشتن انسان، یکی از بزرگترین گناهان است زیرا در مورد کشتن کودک فرمود: ﴿لَّقَدۡ جِئۡتَ شَیۡٔٗا نُّکۡرٗا﴾«به راستی که کار زشتی انجام دادی».
۳۲- کشتن از روی قصاص، کار زشت و ناپسندی نیست، زیرا خداوند میفرماید: . ﴿بِغَیۡرِ نَفۡسٖ﴾.
۳۳- خداوند بندۀ صالح و فرزندانش را محافظت مینماید.
۳۴- خدمت کردن به نیکوکاران و بستگانشان از خدمت به دیگران بهتر است، زیرا علت بیرون آوردن گنج، و تعمی رکردن دیوار این بود که پدر آن دو یتیم مرد صالح و پارسایی بود.
۳۵- در به کار بردن کلمات، ادب الهی را باید رعایت نمودف زیرا خضر معیوب و سوراخ کردن کشتی را به خودش نسبت داد و گفت: ﴿فَأَرَدتُّ أَنۡ أَعِیبَهَا﴾«خواستم آن را معیوب سازم»، ولی خوبی را به خداوند نسبت داد و گفت: ﴿فَأَرَادَ رَبُّکَ أَن یَبۡلُغَآ أَشُدَّهُمَا وَیَسۡتَخۡرِجَا کَنزَهُمَا رَحۡمَةٗ مِّن رَّبِّکَ﴾«و پروردگارت خواست آن دو کودک به نهایت رشدشان برسند و گنج خود را بیرون بیاورند و این مرحمت پروردگارت بود»، چنان که ابراهیم ÷گفت: ﴿وَإِذَا مَرِضۡتُ فَهُوَ یَشۡفِینِ٨٠﴾[الشعراء: ۸۰]. «و هرگاه بیمار شوم او مرا شفا میدهد».
و جنها گفتند: ﴿وَأَنَّا لَا نَدۡرِیٓ أَشَرٌّ أُرِیدَ بِمَن فِی ٱلۡأَرۡضِ أَمۡ أَرَادَ بِهِمۡ رَبُّهُمۡ رَشَدٗا١٠﴾[الجن: ۱۰]. «و ما نمیدانیم که برای اهل زمین شری خواسته شده، یا پروردگارشان صلاح آنها را خواسته است»؟ با اینکه هر کاری با تقدیر و قضای الهی انجم میشود، اما در تمام این موارد بدی به خداوند نسبت داده نشده است.
۳۶- همسفر نباید به هیچ وجه از همراهش جدا شود، و او را رها کند و هر وقت خواست از او جدا شود باید از همراهیاش عذر بخواهد، آن طور که خضر با موسی چنین کرد.
۳۷- موافقت با دوست، و همسویی با او در غیر از امور ممنوع چیزی است مطلوب، و سبب بقای دوستی و همسفری و محکم شدن آن میگردد، همانطور که عدم موافقت سبب قطعی شدن رفاقت و همراهی میشود.
۳۸- همانا قضایایی را که خضر اجرا نمود، تقدیرات محض خداوند بود که خداوند آنها را اجرا نمود و بر دست این بندهی صالح علمی کرد تا بندگانان بدین وسیله در هر کار و قضیهای بر الطاف او استدلال کنند، و اینکه بدانند خداوند کارهایی را بر بنده مقدر میکند که جداً آنها را ناپسند میدارد اما خیر و صلاح دین او در آنهاست، هم چنانکه در قضیهی پسر بچه چنین بود و یا خیر و صلاح دنیای او در آن است هم چنانکه در قضیهی کشتی روی داد. پس خداوند نمونههایی از لطف و کرم خود را بر آنان نشان داد تا هدف از تقدیرات ناگوار خدا را بشناسند و به آن خشنود گردند.
آیهی ۸۸-۸۳:
﴿وَیَسَۡٔلُونَکَ عَن ذِی ٱلۡقَرۡنَیۡنِۖ قُلۡ سَأَتۡلُواْ عَلَیۡکُم مِّنۡهُ ذِکۡرًا٨٣﴾[الکهف: ۸۳]. «و دربارۀ ذی القرنین از تو میپرسند، بگو: گوشهای از سرگذشت او را برایتان بازگو خواهم کرد».
﴿إِنَّا مَکَّنَّا لَهُۥ فِی ٱلۡأَرۡضِ وَءَاتَیۡنَٰهُ مِن کُلِّ شَیۡءٖ سَبَبٗا٨٤﴾[الکهف: ۸۴]. «همانا به او در زمین قدرت و حکومت دادیم و از هر چیزی به او وسیلهای بخشیدیم».
﴿فَأَتۡبَعَ سَبَبًا٨٥﴾[الکهف: ۸۵]. «پس او و هم سببی را دنبال کرد».
﴿حَتَّىٰٓ إِذَا بَلَغَ مَغۡرِبَ ٱلشَّمۡسِ وَجَدَهَا تَغۡرُبُ فِی عَیۡنٍ حَمِئَةٖ وَوَجَدَ عِندَهَا قَوۡمٗاۖ قُلۡنَا یَٰذَا ٱلۡقَرۡنَیۡنِ إِمَّآ أَن تُعَذِّبَ وَإِمَّآ أَن تَتَّخِذَ فِیهِمۡ حُسۡنٗا٨٦﴾[الکهف: ۸۶]. «تا آنکه به غروبگاه خورشید رسید، آن را چنان یافت که (انگار خورشید) در چشمهای سیاه فرو میرود، و در آن نزدیکی گروهی را یافت. گفتیم: ای ذوالقرنین! (اختیار در دست توست) یا عذاب(شان) میدهی و یا نسبت به ایشان خوبی میکنی؟».
﴿قَالَ أَمَّا مَن ظَلَمَ فَسَوۡفَ نُعَذِّبُهُۥ ثُمَّ یُرَدُّ إِلَىٰ رَبِّهِۦ فَیُعَذِّبُهُۥ عَذَابٗا نُّکۡرٗا٨٧﴾[الکهف: ۸۷]. «گفت: اما کسی که ستم کند او را عذاب خواهی داد سپس در آخرت بهسوی پروردگارش برگردانده میشود و او (نیز) سخت عذابش میدهد».
﴿وَأَمَّا مَنۡ ءَامَنَ وَعَمِلَ صَٰلِحٗا فَلَهُۥ جَزَآءً ٱلۡحُسۡنَىٰۖ وَسَنَقُولُ لَهُۥ مِنۡ أَمۡرِنَا یُسۡرٗا٨٨﴾[الکهف: ۸۸]. «و اما کسی که ایمان آورد و کار شایسته انجام دهد پاداش نیکو خواهد داشت و ما به فرمان خود او را به کاری آسان وا خواهیم داشت».
اهل کتاب با مشرکین دربارۀ داستان ذی القرنین از پیامبر صپرسیدند، خداوند پیامبر را دستور داد تا بگوید: ﴿سَأَتۡلُواْ عَلَیۡکُم مِّنۡهُ ذِکۡرًا﴾گوشهای از سرگذشت او را برایتان بازگو خواهم کرد. یعنی برخی از حالات او را که مایۀ پند و عبرت است برایتان بازگو میکنم، و دیگر حالات او را برایشان بازگو نگرد.
﴿إِنَّا مَکَّنَّا لَهُۥ فِی ٱلۡأَرۡضِ﴾خداوند به او پادشاهی داد، و به وی در سرزمینهای دنیا قدرت و نفوذ داد و مردم را مطیع او نمود.
﴿وَءَاتَیۡنَٰهُ مِن کُلِّ شَیۡءٖ سَبَبٗا﴾و ابزار هر چیزی را در اختیار او قرار دادیم. یعنی خداوند اسبابی را که در پی به دست آوردن آن بود و از آن برای پیروز شدن بر شهرها است،اده مینمود و رسیدن به آبادیهای دور دست را برای او آسان میکرد، به وی داد،، ﴿فَأَتۡبَعَ سَبَبًا٨٥﴾و او نیز از این وسایلی که خداوند به وی بخشیده بود به بهترین شیوه است،اده کرد. یعنی آنها را در راستای رسیدن به هدف خود به کار برد. چرا که هرکس نمیتواند از وسائل به نحو مطلوب استفاده نماید، و یا نمیتواند وسیلۀ واقعی را به دست آود. و اگر این دو چیز وجود نداشته باشد یا یکی از آنها نباشد مقصود حاصل نمیگردد.
وسایلی که خداوند به او بخشیده بود ما را از آن آگاه نساخته، و پیامبر نیز ما را به آن آگاهی نکرده است.
در روایت نیز به طوری که مفید علم باشد از آن ذکر به میان نیامده است. بنابر این جز این که در این مورد سکوت کنیم کاری از دست ما ساخته نیست، و نباید به آنچه روایتهای اسراییلی نقل میکنند توجه کرد. ولی به طور کلی میدانیم که آنها وسایل زیاد، قوی، داخلی و خارجی بودهاند که از این طریق توانسته است لشکر بزرگی را با سرباز و اسلحه و سازو کار نظامی گسترده سامان دهد، و با این لشکر و ارتش مسلح توانست دشمنان را شکست دهد، و به شرق و غرب و اطراف دنیا دسترسی پیدا کند. پس خداوند به او چیزی بخشید که با آن به غروبگاه خورشید رسید، تا اینکه خورشید را مشاهده کرد، انگار در چشمهای سیاه غروب مینماید لازم به ذکر است که هرکس بین او و افق غربی خورشید، آبی قرار گیرد چنین میپندارد که گویا خورشید به داخل آب غروب میکند، گرچه خورشید نسبت به آب ارتفاع بسیار بلندی داشته باشد. و ذوالقرنین در مغرب زمین قومی را یافت.
﴿قُلۡنَا یَٰذَا ٱلۡقَرۡنَیۡنِ إِمَّآ أَن تُعَذِّبَ وَإِمَّآ أَن تَتَّخِذَ فِیهِمۡ حُسۡنٗا﴾و گفتیم: «یا آنها را با کشتن و زدن و اسیر کردن و امثال آن عذاب ده و یا اینکه با آنها به نیکی رفتار کن. و به ذوالقرنین اختیار داده شد که یکی از این دو راه را انتخاب نماید، چون ظاهراً آنها یا کافر بودهاند و یا فاسق، و یا نوعی از کفر و فسق در آنها وجود داشته است، زیرا اگر مومن غیر فاسق بودند به ذوالقرنین اجازه داده نمیشد که آنها را شکنجه دهد و ذوالقرنین در قبال آنها چنان سیاستی را در پیش رگفت که سزاوار ستایش گردید، زیرا خداوند به او چنین توفیقی را داد. پس گفت: من آنها را به دو گروه تقسیم میکنم:
﴿أَمَّا مَن ظَلَمَ﴾اما کسی که با کفر ورزیدن، ظلم و ستم کند، ﴿فَسَوۡفَ نُعَذِّبُهُۥ ثُمَّ یُرَدُّ إِلَىٰ رَبِّهِۦ فَیُعَذِّبُهُۥ عَذَابٗا نُّکۡرٗا﴾او را عذاب خواهیم داد، سپس در آخرت بهسوی پروردگارش باز برگردانده میشود و او نیز سخت عذاب میدهد. یعنی به عذاب دنیا و آخرت گرفتار میشود. ﴿وَأَمَّا مَنۡ ءَامَنَ وَعَمِلَ صَٰلِحٗا فَلَهُۥ جَزَآءً ٱلۡحُسۡنَىٰ﴾و اما کسی که ایمان آورد و کار شایسته انجام دهد پاداش او در نزد خداوند پاداشی نیکو خواهد بود. ﴿وَسَنَقُولُ لَهُۥ مِنۡ أَمۡرِنَا یُسۡرٗا﴾و با او به نیکی رفتار میکنیم، و با نرمی با وی سخن میگوییم، و کار را برایش آسان مینماییم. و این دلالت میکند که ذوالقرنین از پادشاهان صالح و ازاولیای خدا، وپادشاهی عادل و عالم بوده است، زیرا در رفتار با هر کسی طبق رضای خداوند عمل میکرد.
آیهی ۹۸-۸۹:
﴿ثُمَّ أَتۡبَعَ سَبَبًا٨٩﴾[الکهف: ۸۹]. «سپس وسیلهای را دنبال کرد».
﴿حَتَّىٰٓ إِذَا بَلَغَ مَطۡلِعَ ٱلشَّمۡسِ وَجَدَهَا تَطۡلُعُ عَلَىٰ قَوۡمٖ لَّمۡ نَجۡعَل لَّهُم مِّن دُونِهَا سِتۡرٗا٩٠﴾[الکهف: ۹۰]. «تا اینکه به محل طلوع و خورشید رسید (و) دید که آفتاب بر مردمانی میتابد که برای آنها در برابر آن پوششی ننهاده بودیم».
﴿کَذَٰلِکَۖ وَقَدۡ أَحَطۡنَا بِمَا لَدَیۡهِ خُبۡرٗا٩١﴾[الکهف: ۹۱]. «اینگونه (به پیش میرفت) و ما از آنچه میکرد کاملاً آگاه بودیم».
﴿ثُمَّ أَتۡبَعَ سَبَبًا٩٢﴾[الکهف: ۹۲]. «سپس از وسیلهای (دیگر) استفاده کرد».
﴿حَتَّىٰٓ إِذَا بَلَغَ بَیۡنَ ٱلسَّدَّیۡنِ وَجَدَ مِن دُونِهِمَا قَوۡمٗا لَّا یَکَادُونَ یَفۡقَهُونَ قَوۡلٗا٩٣﴾[الکهف: ۹۳]. «تا آنگاه که به یمان دو کوه رسید، و در فراسوی آن دو کوه گروهی را یافت که هیچ سخنی را نمیفهمیدند».
﴿قَالُواْ یَٰذَا ٱلۡقَرۡنَیۡنِ إِنَّ یَأۡجُوجَ وَمَأۡجُوجَ مُفۡسِدُونَ فِی ٱلۡأَرۡضِ فَهَلۡ نَجۡعَلُ لَکَ خَرۡجًا عَلَىٰٓ أَن تَجۡعَلَ بَیۡنَنَا وَبَیۡنَهُمۡ سَدّٗا٩٤﴾[الکهف: ۹۴]. «گفتند: ای ذوالقرنین! همان یأجوج و مأجوج در این سرزمین تباهکارند، پس آیا (راضی هستی) که برای تو هزینهای مقرر کنیم به شرط آنکه میان ما و ایشان سدی بسازی؟».
﴿قَالَ مَا مَکَّنِّی فِیهِ رَبِّی خَیۡرٞ فَأَعِینُونِی بِقُوَّةٍ أَجۡعَلۡ بَیۡنَکُمۡ وَبَیۡنَهُمۡ رَدۡمًا٩٥﴾[الکهف: ۹۵]. «گفت: آنچه پروردگارم (از ثروت و نیرو و قدرت) در اختیار من گذاشته، بهتر است. پس مرا یاری کنید تا میان شما و ایشان سد بزرگ و محکمی بسازم».
﴿ءَاتُونِی زُبَرَ ٱلۡحَدِیدِۖ حَتَّىٰٓ إِذَا سَاوَىٰ بَیۡنَ ٱلصَّدَفَیۡنِ قَالَ ٱنفُخُواْۖ حَتَّىٰٓ إِذَا جَعَلَهُۥ نَارٗا قَالَ ءَاتُونِیٓ أُفۡرِغۡ عَلَیۡهِ قِطۡرٗا٩٦﴾[الکهف: ۹۶]. «قطعات آهن را برای من بیاورید، تا آنگاه که بین دو کوه را برابر کرد، گفت: در آن بدمید، تا آنکه (آهن) را آتش نمود، گفت: مس گداخته شده بیاورید تا بر آن بریزیم».
﴿فَمَا ٱسۡطَٰعُوٓاْ أَن یَظۡهَرُوهُ وَمَا ٱسۡتَطَٰعُواْ لَهُۥ نَقۡبٗا٩٧﴾[الکهف: ۹۷]. «پس نتوانستند از آن بالا رون و (نیز) نتوانستند سوراخی در آن پدید آورند».
﴿قَالَ هَٰذَا رَحۡمَةٞ مِّن رَّبِّیۖ فَإِذَا جَآءَ وَعۡدُ رَبِّی جَعَلَهُۥ دَکَّآءَۖ وَکَانَ وَعۡدُ رَبِّی حَقّٗا٩٨﴾[الکهف: ۹۸]. «گفت: این رحمتی از سوی پروردگار من است، و هرگاه وعدۀ پروردگارم فرا رسد آن را ویران و با زمین یکسان میکند، و وعدۀ پروردگارم حق است».
وقتی که به غروبگاه خورشید رسید به قصد یافتن محل طلوع خورشید بازگشت، و از وسائل و راههایی که خداوند دراختیار او قرار داده بود است،اده کرد، پس به محل طلوع خورشید رسید و ﴿وَجَدَهَا تَطۡلُعُ عَلَىٰ قَوۡمٖ لَّمۡ نَجۡعَل لَّهُم مِّن دُونِهَا سِتۡرٗا﴾دید که خورشید بر مردمانی میتابد که در برابر آن ندارند. شاید عدم وجود پوشش به سبب وحشیگری و بیتمدنی آنها بود، و یا بدان خاطر بود که خورشید در نزد آنان حالتی دایمی داشت. آن چنان باید، غروب نمیکرد، چنانکه در شرق آفریقای جنوبی چنین است. پس ذوالقرنین به نقطهای از زمین رسید که اهل زمین در رابطه با آن هیچ آگاهی نداشتند، چه رسد به اینکه خودشان به آنجا برسند، با این وجود خداوند این کارها را برای ذوالقرنین میسر نمود و هر آنچه را که بدان دسترسی پیدا میکرد بر اساس تقدیر و علم الهی صورت میگرفت بنابر این فرمود: ﴿وَقَدۡ أَحَطۡنَا بِمَا لَدَیۡهِ خُبۡرٗا﴾و ما به خوبی از اسباب بزرگی که او را در اختیار داشت، و به هرجا که میرفت، از او آگاه بودیم.
﴿ثُمَّ أَتۡبَعَ سَبَبًا٩٢ حَتَّىٰٓ إِذَا بَلَغَ بَیۡنَ ٱلسَّدَّیۡنِ﴾سپس از وسیلهای است،اده کرد تا آنکه به میان دو کوه رسید.
مفسرین گفتهاند: از مشرق بهسوی شمال حرکت کرد تا آنگاه به میان دو کوه رسید که در آن زمان معروف بودند، و دو رشته کوه بودند که به چپ و راست امتداد یافته، و به دریا منتهی میشدند. این کوهها سدی میان یأجوج و مأجوج و مردم بودند. در آن سوی این ود کوه ذوالقرنین قومی را یافت که به خاطر گنگی زبانشان و پایین بودن میزان درک و هوششان سخنی را نمیفهمیدند، و خداوند به ذوالقرنین علمی داده بود که به وسیلۀ آن زبان این قوم را فهمید و با آنها گفتگو نمود. و آنان ذوالقرنین را از ضرر و زیانی که یأجوج و مأجوج به آنها وارد میکرد آگاه نموده و به او شکایت کردند. یأجوج و مأجوج دو طایفۀ بزرگ از انسانها هستند. بنابر این گفتند: ﴿إِنَّ یَأۡجُوجَ وَمَأۡجُوجَ مُفۡسِدُونَ فِی ٱلۡأَرۡضِ﴾همان یأجوج و مأجوج در این سرزمین با کشتن و گرفتن اموال مردم و دیگر کارهای ناروا تباهی میکنند. ﴿فَهَلۡ نَجۡعَلُ لَکَ خَرۡجًا عَلَىٰٓ أَن تَجۡعَلَ بَیۡنَنَا وَبَیۡنَهُمۡ سَدّٗا﴾آیا راضی هستی که برای تو هزینهای مقرر کنیم که میان و ما و ایشان سدی بسازی؟ و این دلالت مینماید که آنها خودشان نمیتوانستند سد را بسازند، اما میدانستند که ذوالقرنین توانایی چنین کاری را دارد، بنابر این به او مزدی دادند تا این کار را انجام دهد، و سبب این کار را برای ذوالقرنین ذکر کردند، و آن تباهکاری یأجوج و مأجوج در زمین بود، و آنان میدانستند که ذوالقرنین چشم طمع به سرزمینشان ندوخته و نسبت به اصلاح حال مردم بیتفاوت نبوده و هدش ساماندهی اوضاع مردم است. پس خواستۀ آنان را اجابت کرد، چون مصلحت در آن بود، و ذوالقرنین از آنها مزدی نگرفت و شکر قدرت و حکومتی که خداوند به او داده بود به جای آورد. پس به آنان گفت: ﴿مَا مَکَّنِّی فِیهِ رَبِّی خَیۡرٞ﴾توانایی و قدرتی که خداوند در اختیار من نهاده است از آنچه شما به من میبخشید بهتر است، و من فقط این را از شما میخواهم که با نیرو و با دستهایتان مرا یاری کنید، ﴿أَجۡعَلۡ بَیۡنَکُمۡ وَبَیۡنَهُمۡ رَدۡمًا﴾تا میان شما و ایشان سد بزرگ و محکمی بسازم. که مانع از عبور آنان بهسوی شما شود.
﴿ءَاتُونِی زُبَرَ ٱلۡحَدِیدِ﴾قطعات بزرگ آهن را برای من بیاورید، و آنها برایش آوردند، ﴿حَتَّىٰٓ إِذَا سَاوَىٰ بَیۡنَ ٱلصَّدَفَیۡنِ﴾تا آنگاه که میان دو کوه را که سد را بین آنان ساخته بود برابر کرد. ﴿قَالَ ٱنفُخُواْ﴾گفت: آتش بزرگی روشن کنید، و برای روشن کردن آن از دمهای آهنگری است،اده کنید، و در آن بدمید تا آتش بیشتر روشن شود و مس، ذوب گردد. وقتی مسهایی که او درخواست کرده بود تا آهن پارهها را با آن به هم بچسباند گداخته و ذوب شد، ﴿قَالَ ءَاتُونِیٓ أُفۡرِغۡ عَلَیۡهِ قِطۡرٗا﴾گفت: مس گداخته شده بیاورید تا بر آن بریزیم. پس او مس گداخته شده را بر آن ریخت و سد بسیار محکم شد و به وسیلۀ آن مردمی که این سوی سد بودند از ضرر یأجوج و مأجوج مصون ماندند.
﴿فَمَا ٱسۡطَٰعُوٓاْ أَن یَظۡهَرُوهُ وَمَا ٱسۡتَطَٰعُواْ لَهُۥ نَقۡبٗا٩٧﴾پس آنان نتوانستند از آن بالا روند زیرا بلند و مرتفع بود، نتوانستند آن را سوراخ کنند چون خیلی محکم و سخت بود. وقتی که ذوالقرنین این کار زیبا و شاهکار بزرگ را انجام داد آن را به پروردگارش نسبت داد و گفت: این از فضل و احسان خدا بر من است. و خلفا و فرمانروایان صالح اینگونه هستند که هر گاه خداوند نعمتی را به آنان ارزانی نماید شکر، و اقرار به نعمت آنان بیشتر میشود و بیش از پیش به نعمت خدا اعتراف میکنند، همانگونه که سلیمان ÷وقتی که تخت ملکۀ سبا از مسافت خیلی دور نزد او حاضر شد، گفت: ﴿هَٰذَا مِن فَضۡلِ رَبِّی لِیَبۡلُوَنِیٓ ءَأَشۡکُرُ أَمۡ أَکۡفُرُ﴾[النمل: ۴۰]. «این از فضل پروردگارم است تا مرا بیازماید که آیا شکر را به جا میآورم یا ناسپاسی میکنم».
به خلاف سرکشان و متکبران و کسانی که در دنیا سرکشی میکنند و نعمتهای دنیوی غرور و سرکشی آنها را میافزاید، آنگونه که قارون وقتی خداوند به او گنجهائی داد که کلیدهای آن بر گروه نیرومند سنگینی میکرد، گفت: ﴿إِنَّمَآ أُوتِیتُهُۥ عَلَىٰ عِلۡمٍ عِندِیٓ﴾[القصص: ۷۸]. «آن را تنها بر اساس دانشی از نزد خود به دست آوردهام».
﴿فَإِذَا جَآءَ وَعۡدُ رَبِّی﴾و هرگاه وعدۀ پروردگارم برای بیرون آمدن یأجوج و مأجوج فرا رسد، ﴿جَعَلَهُۥ دَکَّآءَ﴾آن سد محکم و بزرگ را منهدم و هموار میسازد، ﴿وَکَانَ وَعۡدُ رَبِّی حَقّٗا﴾و وعدۀ پروردگارم حق است.
آیهی - ۱۰۱-۹۹:
﴿وَتَرَکۡنَا بَعۡضَهُمۡ یَوۡمَئِذٖ یَمُوجُ فِی بَعۡضٖۖ وَنُفِخَ فِی ٱلصُّورِ فَجَمَعۡنَٰهُمۡ جَمۡعٗا٩٩﴾[الکهف: ۹۹]. «و در آن روز ما آنان را رها میسازیم تا برخی در برخی موج زنند، و در صور دمیده شود، و آنان را کاملاً گرد میآوریم».
﴿وَعَرَضۡنَا جَهَنَّمَ یَوۡمَئِذٖ لِّلۡکَٰفِرِینَ عَرۡضًا١٠٠﴾[الکهف: ۱۰۰]. «و جهنم را آن روز به طرز شگفتی به کافران نشان میدهیم».
﴿ٱلَّذِینَ کَانَتۡ أَعۡیُنُهُمۡ فِی غِطَآءٍ عَن ذِکۡرِی وَکَانُواْ لَا یَسۡتَطِیعُونَ سَمۡعًا١٠١﴾[الکهف: ۱۰۱]. «کسانیکه چشمانشان از (دیدن) آیات من در پرده بود و نمیتوانستند (حق) را بشنوند».
﴿وَتَرَکۡنَا بَعۡضَهُمۡ یَوۡمَئِذٖ یَمُوجُ فِی بَعۡضٖ﴾و در آن روز ما آنانرا رها میسازیم تا برخی در برخی موج زنند، احتمال دارد که ضمیر او (در یَمُوجُ) به یأجوج و مأجوج برگردد، یعنی آنها از بس که زیادند و تمام زمین را فرا میگیرند وقتی که بهسوی مردم بیرون میآیند برخی در برخی موج میزنند. همانطور که خداوند متعال فرموده است: ﴿حَتَّىٰٓ إِذَا فُتِحَتۡ یَأۡجُوجُ وَمَأۡجُوجُ وَهُم مِّن کُلِّ حَدَبٖ یَنسِلُونَ٩٦﴾[الأنبیاء: ۹۶]. «تا اینکه سد یأجوج و مأجوج باز شد و آنها از هر بلندی بیرون آمده و سرازیر میشود».
و احتمال دارد که ضمیر به مردم برگردد، که روز قیامت جمع میشوند و چون زیادند به هنگام رویارویی با سختیها و زلزلههای بزرگ (به این سو و آن سو دویده و) موج میزنند. به دلیل اینکه میفرماید:
﴿وَنُفِخَ فِی ٱلصُّورِ فَجَمَعۡنَٰهُمۡ جَمۡعٗا﴾و وقتی اسرافیل در صور میدهد خداوند روحها را به جسمها بر میگرداند سپس آنها را گرد میآورد و آنان را برای حضور در محل ایستادن جمع مینماید و پیشینیان و کافران و مومنان را گرد میاورد تا مورد سوال قرار گیرند و محاسبه شوند و مجازات اعمالشان را ببینند، اما کافران با توجه به اختلاف حالتشان سزایشان جهنم است. و برای همیشه در آن باقی میمانند.
بنابراین فرمود: ﴿وَعَرَضۡنَا جَهَنَّمَ یَوۡمَئِذٖ لِّلۡکَٰفِرِینَ عَرۡضًا١٠٠﴾و جهنم را آن روز به طرز شگفتی به کافران نشان میدهیم. آنگونه که خداوند متعال فرمود: ﴿وَبُرِّزَتِ ٱلۡجَحِیمُ لِلۡغَاوِینَ٩١﴾[الشعراء: ۹۱]. «و جهنم و گمراهان نشان داده میشود»، یعنی برایشان عرضه میشود تا جایگاه و منزل خود را مشاهده کنند، و از زنجیرهها و آتش سوزان و آب داغ و سرمای شدید آن بهرهمند شوند، و عذابی را بچشند که دلها را گنگ مینماید و گوشها را کر میکند، این پیامها اعمال و سزای کارهایشان است، زیرا آنها در دنیا ﴿کَانَتۡ أَعۡیُنُهُمۡ فِی غِطَآءٍ عَن ذِکۡرِی﴾چشمهایشان را از خواندن و دیدن آیات خداوند و قرآن کریم میبستند و از آن روی بر تافته و میگفتند: ﴿قُلُوبُنَا فِیٓ أَکِنَّةٖ مِّمَّا تَدۡعُونَآ إِلَیۡهِ﴾[فصلت: ۵]. «دلهای ما از آنچه ما را به آن فرا میخوانی در پرده است»، و در برابر چشهایشان پردههایی است که آنان را از دیدن آیات خداوند باز میدارد. خداوند متعال فرموده است: ﴿وَعَلَىٰٓ أَبۡصَٰرِهِمۡ غِشَٰوَةٞ﴾[البقرة: ۷]. «و بر چشمهایتان پردهای است».
﴿وَکَانُواْ لَا یَسۡتَطِیعُونَ سَمۡعًا﴾و توانایی شنیدن آیات خداوند را که انسان را به ایمان میرساند، نداشتند، چون از قرآن و پیامبر متنفر بوده و نسبت به آنها کینه داشتند، و کسی که کینه در دل دارد نمیتواند به سخن کسی گوش دهد که نسبت به او کینه دارد، و متنفر است. پس چون راههای علم و خیر به روی آنها بسته شده است نه گوش و چشم دارند و نه عقل مفید، به همین جهت به خدا کفر ورزیده و آیات او را انکار کرده و پیامبرانش را تکذیب نمودند، بنابر این مستحق جهنم شدند که بد سرنوشتی است.
آیهی ۱۰۲:
﴿أَفَحَسِبَ ٱلَّذِینَ کَفَرُوٓاْ أَن یَتَّخِذُواْ عِبَادِی مِن دُونِیٓ أَوۡلِیَآءَۚ إِنَّآ أَعۡتَدۡنَا جَهَنَّمَ لِلۡکَٰفِرِینَ نُزُلٗا١٠٢﴾[الکهف: ۱۰۲]. «آیا کافران گمان میبرند که به جز من، بندگان مرا کارساز و سرپرست خود گیرند؟ همانا ما جهنم را برای پذیرایی از کافران آماده کردهایم».
این بیانگر باطل بودن ادعای مشرکان کافر است، کسانی که برخی از پیامبران و اولیا را شریک خدا قرار داده و آنها را پرستش نموده، و گمان میبرند که یاور و سرپرست ایشان خواهند بود، و آنها را از عذاب خدا نجات میدهند، و پاداش الهی را بهرۀ ایشان مینمایند، حال آنکه آنها به خداوند و پیامبرش کفر ورزیدهاند. خداوند در قالب است،هام انکاری که مبین باطل بودن عقل آنان است، میفرماید: ﴿أَفَحَسِبَ ٱلَّذِینَ کَفَرُوٓاْ أَن یَتَّخِذُواْ عِبَادِی مِن دُونِیٓ أَوۡلِیَآءَ﴾آیا این کافران گمان میبرند که (میتوانند) به جز من، بندگان مرا دوست و محبوب قرار دهند؟ یعنی چنین نمیشود، و هرگز اولیای خدا یا ردی که دشمن خداست دوست نمیشوند، بلکه برای جلب محبت خدا و رضایت او و پرهیز از ناخشنودی و خشمش طبق دستور الهی عمل مینمایند. پس این هماند فرمودۀ الهی است که میفرماید: ﴿وَیَوۡمَ یَحۡشُرُهُمۡ جَمِیعٗا ثُمَّ یَقُولُ لِلۡمَلَٰٓئِکَةِ أَهَٰٓؤُلَآءِ إِیَّاکُمۡ کَانُواْ یَعۡبُدُونَ٤٠ قَالُواْ سُبۡحَٰنَکَ أَنتَ وَلِیُّنَا مِن دُونِهِم﴾[سبأ: ۴۰-۴۱]. «و به یاد آور روزی که همۀ آنان را گرد میآورد، سپس به ملائکه میگوید: آیا آنها شما را عبادت میکردند؟ گویند: پاکی تو، و از هر نقصی مبرایی، تو به جای آنان دوست و محبوب ما هستی».
پس هرکس ادعا کند که او یکی از اولیای خدا را به عنوان یاور (و فریادرس) قرار داده است، در حالی که او با خدا دشمنی میکند، او دروغگو است.
و احتمال دارد ـ و این قول ظاهر میباشد ـ که معنی آیه چنین باشد: آیا کافران به خدا و منکران پیامبران گمان میبرند که میتوانند به جز خدا دوستانی را بگیرند که آنها را یاری کنند و به جای خدا مشکلات را از آنها دور نمایند؟
این پنداری باطل و گمانی فاسد است، زیرا مخلوقات هیچ چیز از سود و زیان در دستشان نیست، و این مانند گفته الهی است که میفرماید: ﴿قُلِ ٱدۡعُواْ ٱلَّذِینَ زَعَمۡتُم مِّن دُونِهِۦ فَلَا یَمۡلِکُونَ کَشۡفَ ٱلضُّرِّ عَنکُمۡ وَلَا تَحۡوِیلًا٥٦﴾[الإسراء: ۵۶]. «بگو: کسانی را که به جز او گمان میبرید میتواند کاری بکنند، بخوانید، پس نمیتوانند زیان را از شما دور کنند و نمیتوانند آنرا برگرداند». ﴿وَلَا یَمۡلِکُ ٱلَّذِینَ یَدۡعُونَ مِن دُونِهِ ٱلشَّفَٰعَةَ﴾[الزخرف: ۸۶]. «و کسانی را که به جای او پرستش میکنند». اختیار شفاعت ندارند و آیات دیگری نیز وجود دارد که خداوند در آنها بیان مینماید هرکس به جای خدا معبودی را بر گرفته و به آن محبت ورزد گمراه و ناکام است و به هیچ چیز از هدفش نایل نمیشود.
﴿إِنَّآ أَعۡتَدۡنَا جَهَنَّمَ لِلۡکَٰفِرِینَ نُزُلٗا﴾همانا ما جهنم را برای مهمانی و پذیرایی کافران آماده کردهایم، جهنم چه بد جایگاه، و چه بد محل پذیرایی است برای آنان.
آیهی ۱۰۷-۱۰۳:
﴿قُلۡ هَلۡ نُنَبِّئُکُم بِٱلۡأَخۡسَرِینَ أَعۡمَٰلًا١٠٣﴾[الکهف: ۱۰۳]. «بگو: آیا شما را از زیانکارترین مردم آگاه سازم»؟.
﴿ٱلَّذِینَ ضَلَّ سَعۡیُهُمۡ فِی ٱلۡحَیَوٰةِ ٱلدُّنۡیَا وَهُمۡ یَحۡسَبُونَ أَنَّهُمۡ یُحۡسِنُونَ صُنۡعًا١٠٤﴾[الکهف: ۱۰۴]. «آنان کسانیاند که کوششان در دنیا بر باد رفت و خود گمان میبرند که کار نیک میکنند».
﴿أُوْلَٰٓئِکَ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ بَِٔایَٰتِ رَبِّهِمۡ وَلِقَآئِهِۦ فَحَبِطَتۡ أَعۡمَٰلُهُمۡ فَلَا نُقِیمُ لَهُمۡ یَوۡمَ ٱلۡقِیَٰمَةِ وَزۡنٗا١٠٥﴾[الکهف: ۱۰۵]. «اینان کسانی هستند که به آیات پروردگارشان و لقای او کفر ورزیدند، در نتیجه اعمالشان باطل شد و به هدر رفت و روز قیامت هیچ ارزش (و منزلتی) برایشان نخواهیم نهاد».
﴿ذَٰلِکَ جَزَآؤُهُمۡ جَهَنَّمُ بِمَا کَفَرُواْ وَٱتَّخَذُوٓاْ ءَایَٰتِی وَرُسُلِی هُزُوًا١٠٦﴾[الکهف: ۱۰۶]. «این سزای آنهاست به کیفر آنکه کفر ورزیدند و آیات و پیامبرانم را به مسخره گرفتند».
ای محمد صبه مردم هشدار ده و به آنان بگو: آیا شما را از زیانکارترین مردم آگاه سازم؟ ﴿ٱلَّذِینَ ضَلَّ سَعۡیُهُمۡ فِی ٱلۡحَیَوٰةِ ٱلدُّنۡیَا﴾کیفر تمام اعمالشان که گمان میبردند به نیکی آن را انجام دادهاند، باطل و نابود گشته است. پس چگونه خواهد بود اعمالشان که به یقین میدانند باطل است و مصداق مبارزه و دشمنی با خدا و رسولش است؟ پس چه کسانی اعمالشان بر باد رفته، و خود و خانواده اشان را در روز قیامت دچار زیان گرداندهاند؟
﴿أُوْلَٰٓئِکَ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ بَِٔایَٰتِ رَبِّهِمۡ وَلِقَآئِهِ﴾آنها همان کسانی هستند که به آیات پروردگارشان و لقای او کفر ورزیدند یعنی آیات قرآنی و آیات مشهودی را که بر واجب بودن ایمان به خدا و فرشتگان و کتابهای آسمانی و پیامبران و روز قیامت دلالت مینماید، انکار کردند. ﴿فَحَبِطَتۡ أَعۡمَٰلُهُمۡ فَلَا نُقِیمُ لَهُمۡ یَوۡمَ ٱلۡقِیَٰمَةِ وَزۡنٗا﴾و به این سبب اعمالشان بر باد رفت و نابود شد، و روز قیامت هیچ ارزش و جایگاه و هیچ ترازویی برایشان در نظر نخواهیم گرفت، چون هدف از گذاشتن ترازو این است که نیکیها و بدیها با آن وزن شده و تعیین گردد که کدام بیشتر و سنگینتر است. اما اینها هیچ نیکی ندارند، چون کارهایشان کارهای نیک محسوب نمیشود، چرا که نشأت گرفته از ایمان نبوده است. همانطور که خداوند متعال فرموده است ﴿وَمَن یَعۡمَلۡ مِنَ ٱلصَّٰلِحَٰتِ وَهُوَ مُؤۡمِنٞ فَلَا یَخَافُ ظُلۡمٗا وَلَا هَضۡمٗا١١٢﴾[طه: ۱۱۲]. «و هرکس کارهای شایسته انجام دهد و او مومن باشد از هیچ ستم و ظلمی نمیترسد». اما اعمال (فاسدشان) شمرده میشود و به آن اعتراف میکنند و در ملاء عام خوار و رسوا شده، سپس عذاب داده میشوند بنابر این فرمود: ﴿ذَٰلِکَ جَزَآؤُهُمۡ﴾نابود شدن اعمالشان، و اینکه روز قیامت میزانی برایشان نهاده نخواهد شد به خاطر حقارت و نا چیز بودن اعمالشان است، چون به ایات خدا کفر ورزیدند و پیامبران را به تمسخر گرفتند، در حالی که میبایست به طور کامل به ایات خدا و پیامبرانش ایمان آوردند و آنها را تعظیم کنند و این کار را به طور کامل انجام دهند. اما اینها بر عکس عمل نمودند، پس امرشان نیز بر عکس شده، و هلاک گشته و به عذاب گرفتار شدند.
آیهی ۱۰۸-۱۰۷:
﴿إِنَّ ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ کَانَتۡ لَهُمۡ جَنَّٰتُ ٱلۡفِرۡدَوۡسِ نُزُلًا١٠٧﴾[الکهف: ۱۰۷]. «بیگمان کسانیکه ایمان آوردند و کارهای شایسته انجام دادند باغهای فردوس جایگاه پذیرایی از ایشان است».
﴿خَٰلِدِینَ فِیهَا لَا یَبۡغُونَ عَنۡهَا حِوَلٗا١٠٨﴾[الکهف: ۱۰۸]. «جاودانه در آنجا میمانند، از آنجا درخواست انتقال نمیکنند».
وقتی سرانجام کافران و اعمالشان را بیان نمود، اعمال مومنان و سرانجام آنان را بیان کرد و فرمود: ﴿إِنَّ ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ﴾همانا کسانی که با دلهایشان ایمان آوردند و با اعضا و جوارح خود کارهای شایسته انجام دادند این صفت، تمام دین از قبیل عقاید و اعمال و اصول و فروع ظاهری و باطنی آن را شامل میشود پس اینان بر حسب تفاوت در جات ایمان و عمل صالحشان باغهای بهشت جایگاه پذیرایی از آنان است.
احتمالاً منظور از فردوس بالاترین و بهترین جای بهشت است، و این پاداش از آن کسی خواهد بود که ایمان و عمل صالح در او به طور کامل وجود داشته باشد و آنها پیامبران و مقربان هستند. و احتمال دارد که منظور از آن همۀ منزلهای بهشت باشد، پس این پاداش شامل تمام اهل ایمان اعم از مقربین و نیکان و «مقتصدین» میانه روان میشود، و هر یک از این گروهها بر حسب حالت خود در آن قرار میگیرد. و این معنی از آن دیگری بهتر است چون عام است، همچنین «جنات» به صورت جمع ذکر شده و به فردوس نسبت داده شده است، و فردوس به باغی گفته میشود که انگور یا درختان انبوهی داشته باشد، پس بر همۀ بهشت صدق پیدا میکند. بنابر این «جنات فردوس» محل مهمانی و ضیافت اهل ایمان و عمل صالح میباشد، و چه پذیرایی بزرگتر از این وجود دارد که همۀ نعمتهایی را که موجب شادی دلها و ارواح و جسمها میشود دربر دراد. در بهشت هر چه انسان بخواهد و چشمها از دیدن آن لذت برند، از قبیل منازل زیبا، و باغهای سرسبز، و درختان پر میوه، و همسران زیبا، و پرندگان ترانه خوان، و خوردنیهای لذیذ و خدمتگذاران و فرزندان و نهرهای جاری، و منظرههای زیبا و جمال ظاهری و معنوی و نعمت همیشگی وجود دارد.
بالاتر و برتر از این، بهرهمند شدن از نزدیکی خداوند و دست یافتن به خشنودی او و برخورداری از دیدن خداوند و شنیدن سخن او میباشد. به راستی که این، پذیرایی زیبا، و کامل و بزرگ و همیشگی است، و بزرگتر از آن است که خلائق بتوانند آن را توصیف نمایند یا به دل انسانها خطور نماید و اگر بندگان به بخشی از این نعمت آگاهی داشتند و به طور حقیقی آنرا میدانستند و دلهایشان به آن یقین حاصل میکرد بدان علاقهمند شده و از درد جدایی و دوری بهشت از ارواحشان از بدنشان جدا میشد و گروه گروه بهسوی آن میشتافتند، و دنیای فانی و لذتهای ناگوار و مقطعی را بر آن ترجیح نمیدادند، و وقت خود را بیهوده تلف نمیکردند، چرا که در هر لحظه میتوان به اندازۀ سالیان دراز نعمتهای بهشت را به دست آورد. اما غفلت فراگیر شده و ایمان ضعیف گشته و علم و دانش حقیقی رو به کاستی نهاده و ارادهها سست شده است. این است که به این روز افتادهایم! لا حول ولا قوه الا بالله العلی العظیم.
﴿خَٰلِدِینَ فِیهَا﴾در آن جاودانه میمانند، در بهشت نعمتهای کامل هستند، و کامل بودن آنها بدان معنی است که از بین نرفته و تمام نمیشوند. ﴿لَا یَبۡغُونَ عَنۡهَا حِوَلٗا﴾و تقاضای نقل مکان و جابجایی از آن جا را ندارند، چون آنها جز آنچه که مورد پسندشان میباشد و آنان را شاد مینماید چیزی دیگر نمیبینند، و نعمتی بالاتر از آنچه که در آن به سر میبرند، مشاهده نمیکنند.
آیهی ۱۰۹:
﴿قُل لَّوۡ کَانَ ٱلۡبَحۡرُ مِدَادٗا لِّکَلِمَٰتِ رَبِّی لَنَفِدَ ٱلۡبَحۡرُ قَبۡلَ أَن تَنفَدَ کَلِمَٰتُ رَبِّی وَلَوۡ جِئۡنَا بِمِثۡلِهِۦ مَدَدٗا١٠٩﴾[الکهف: ۱۰۹]. «بگو: اگر دریا برای سخنان پروردگارم جوهر شود، پیش از آنکه سخنان پروردگارم پایان پذیرد، بدون شک دریا تمام خواهد شد، هر چند همسان آن دریا را به (کمک) آن آوریم».
یعنی آنان را از عظمت خداوند و گستردگی صفاتش، و اینکه بندگان نمیتوانند به چیزی از آن احاطه نمایند آگاه کن و بگو: ﴿قُل لَّوۡ کَانَ ٱلۡبَحۡرُ مِدَادٗا لِّکَلِمَٰتِ رَبِّی﴾اگر دریاهای موجود در جهان جوهر شوند و همۀ درختان دنیا از اول تا آخر از درختان شهرها گرفته تا درختان بیابان و (جنگلها) قلم شوند تا سخنان و صفات خداوند را بنویسند، ﴿لَنَفِدَ ٱلۡبَحۡرُ قَبۡلَ أَن تَنفَدَ کَلِمَٰتُ رَبِّی﴾پیش از آنکه سخنان پروردگارم پایان پذیرد دریاها تمام خواهند شد و قلمها خواهند شکست، چرا که این موضوع بینهایت گسترده و بزرگ است، و هیچکس نمیتواند آن را احاطه نماید.
و در آیهای دیگر آمده است: ﴿وَلَوۡ أَنَّمَا فِی ٱلۡأَرۡضِ مِن شَجَرَةٍ أَقۡلَٰمٞ وَٱلۡبَحۡرُ یَمُدُّهُۥ مِنۢ بَعۡدِهِۦ سَبۡعَةُ أَبۡحُرٖ مَّا نَفِدَتۡ کَلِمَٰتُ ٱللَّهِۚ إِنَّ ٱللَّهَ عَزِیزٌ حَکِیمٞ٢٧﴾[لقمان: ۲۷]. «و اگر همۀ درختانی که در روی زمین هستند قلم شوند، و دریاها هفت برابر شده و جوهر شوند، کلمات و سخنان خداوند تمام نخواهند شد. همانا خداوند با قدرت و فرزانه است».
و این از باب نزدیک کردن معنی به اذهان میباشد، چون این چیزها آفریده شدهاند، و همۀ مخلوقات از بین رفتنی و پایان پذیرند، اما سخن خداوند صفت اوست، و صفات او مخلوق نیستند و حد و پایانی ندارند، و هر گستردگی و عظمتی را که دلها تصور نمایند خداوند بالاتر از آن است، و سایر صفات خداوند مانند علم و حکمت و قدرت و رحمتش نیز این چنین میباشند، و اگر علم همۀ خلائق، از پیشینیان گرفته تا آیندگان و اهل آسمان و زمین جمع گردد، و در مقایسه با علم الهی بسان گنجشکی میماند که منقاری به آب زند و با منقار خود قطره آبی را بردارد، زیرا خداوند دارای صفتهای بزرگ و وسیع و کامل است، و همانا بازگشت همه بهسوی پروردگارت است.
آیهی ۱۱۰:
﴿قُلۡ إِنَّمَآ أَنَا۠ بَشَرٞ مِّثۡلُکُمۡ یُوحَىٰٓ إِلَیَّ أَنَّمَآ إِلَٰهُکُمۡ إِلَٰهٞ وَٰحِدٞۖ فَمَن کَانَ یَرۡجُواْ لِقَآءَ رَبِّهِۦ فَلۡیَعۡمَلۡ عَمَلٗا صَٰلِحٗا وَلَا یُشۡرِکۡ بِعِبَادَةِ رَبِّهِۦٓ أَحَدَۢا١١٠﴾[الکهف: ۱۱۰]. «بگو: من فقط بشری مانند شما هستیم، به من وحی میشود که معبود بر حق شما یکی است (و بس)، پس هرکس که خواهان دیدار پروردگار خویش است باید کار شایسته کند و در پرستش پروردگارش کسی را شریک نسازد».
﴿قُلۡ﴾ای محمد! به کافران به کافران و دیگران بکو: ﴿إِنَّمَآ أَنَا۠ بَشَرٞ مِّثۡلُکُمۡ﴾من فقط انسانی مانند شما هستیم. یعنی معبود نیستم و مشارکتی در فرمانروایی جهان نداریم، و غیب نمیدانم و خزانههای خدا نزد من نیست.
﴿إِنَّمَآ أَنَا۠ بَشَرٞ مِّثۡلُکُمۡ﴾بلکه انسانی مانند شما هستم و بندهای از بندگان پروردگارم میباشم. ﴿یُوحَىٰٓ إِلَیَّ أَنَّمَآ إِلَٰهُکُمۡ إِلَٰهٞ وَٰحِدٞ﴾به من وحی میشود که معبود شما یکی است و بس. و فقط به سبب وحی که بر من وحی میشو دبرتری داده شدهام، و بزرگترین مطالب وحی این است که به شما خبر دهم خدایتان یکی است. یعنی شریکی ندارد و هیچکس دیگری سزاوار ذرهای از عبادت نیست، و شما را به عملی فرا میخوانم که شما را به او نزدیک مینماید، و مستحق پاداش وی میگرداند، و عذابش را از شما دور میکند. بناراین فرمود: ﴿فَمَن کَانَ یَرۡجُواْ لِقَآءَ رَبِّهِۦ فَلۡیَعۡمَلۡ عَمَلٗا صَٰلِحٗا﴾پس هرکس که امید دیدار خدای خویش را دارد کار شایسته انجام دهد. کار شایسته چیزی است که با شریعت خدا مطابق باشد از قبیل کارهای واجب و مستحب.
﴿وَلَا یُشۡرِکۡ بِعِبَادَةِ رَبِّهِۦٓ أَحَدَۢا﴾و در پرستش پروردگارش کسی را شریک او نسازد. یعنی عملش را ریاکارانه انجام ندهد، بلکه آنرا خالص برای رضای خدا انجام دهد، و کسی که هم اخلاص دارد و هم در کارهایش (از شریعت) پیروی مینماید، آنچه را بدان امید دارد و میخواهد، مییابد. و اما کسی که اینگونه نیست در دنیا و آخرت زیانکار میباشد و نزدیکی به مولا و سرورش، و دست یابی به رضای او را از دست میدهد.
پایان تفسیر سورهی کهف
بسم الله الرحمن الرحیم
سورهی کهف مکی و 110 آیه است
سورهی کهف آیهی 27-1
الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَنْزَلَ عَلَى عَبْدِهِ الْکِتَابَ وَلَمْ یَجْعَلْ لَهُ عِوَجَا (١) قَیِّمًا لِیُنْذِرَ بَأْسًا شَدِیدًا مِنْ لَدُنْهُ وَیُبَشِّرَ الْمُؤْمِنِینَ الَّذِینَ یَعْمَلُونَ الصَّالِحَاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْرًا حَسَنًا (٢) مَاکِثِینَ فِیهِ أَبَدًا (٣) وَیُنْذِرَ الَّذِینَ قَالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَدًا (٤) مَا لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ وَلا لآبَائِهِمْ کَبُرَتْ کَلِمَةً تَخْرُجُ مِنْ أَفْوَاهِهِمْ إِنْ یَقُولُونَ إِلا کَذِبًا (٥) فَلَعَلَّکَ بَاخِعٌ نَفْسَکَ عَلَى آثَارِهِمْ إِنْ لَمْ یُؤْمِنُوا بِهَذَا الْحَدِیثِ أَسَفًا (٦) إِنَّا جَعَلْنَا مَا عَلَى الأرْضِ زِینَةً لَهَا لِنَبْلُوَهُمْ أَیُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلا (٧) وَإِنَّا لَجَاعِلُونَ مَا عَلَیْهَا صَعِیدًا جُرُزًا (٨) أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحَابَ الْکَهْفِ وَالرَّقِیمِ کَانُوا مِنْ آیَاتِنَا عَجَبًا (٩) إِذْ أَوَى الْفِتْیَةُ إِلَى الْکَهْفِ فَقَالُوا رَبَّنَا آتِنَا مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَةً وَهَیِّئْ لَنَا مِنْ أَمْرِنَا رَشَدًا (١٠) فَضَرَبْنَا عَلَى آذَانِهِمْ فِی الْکَهْفِ سِنِینَ عَدَدًا (١١) ثُمَّ بَعَثْنَاهُمْ لِنَعْلَمَ أَیُّ الْحِزْبَیْنِ أَحْصَى لِمَا لَبِثُوا أَمَدًا (١٢) نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْکَ نَبَأَهُمْ بِالْحَقِّ إِنَّهُمْ فِتْیَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَزِدْنَاهُمْ هُدًى (١٣) وَرَبَطْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ إِذْ قَامُوا فَقَالُوا رَبُّنَا رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ لَنْ نَدْعُوَ مِنْ دُونِهِ إِلَهًا لَقَدْ قُلْنَا إِذًا شَطَطًا (١٤) هَؤُلاءِ قَوْمُنَا اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ آلِهَةً لَوْلا یَأْتُونَ عَلَیْهِمْ بِسُلْطَانٍ بَیِّنٍ فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَى عَلَى اللَّهِ کَذِبًا (١٥) وَإِذِ اعْتَزَلْتُمُوهُمْ وَمَا یَعْبُدُونَ إِلا اللَّهَ فَأْوُوا إِلَى الْکَهْفِ یَنْشُرْ لَکُمْ رَبُّکُمْ مِنْ رَحْمَتِهِ وَیُهَیِّئْ لَکُمْ مِنْ أَمْرِکُمْ مِرفَقًا (١٦) وَتَرَى الشَّمْسَ إِذَا طَلَعَتْ تَزَاوَرُ عَنْ کَهْفِهِمْ ذَاتَ الْیَمِینِ وَإِذَا غَرَبَتْ تَقْرِضُهُمْ ذَاتَ الشِّمَالِ وَهُمْ فِی فَجْوَةٍ مِنْهُ ذَلِکَ مِنْ آیَاتِ اللَّهِ مَنْ یَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ وَمَنْ یُضْلِلْ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ وَلِیًّا مُرْشِدًا (١٧) وَتَحْسَبُهُمْ أَیْقَاظًا وَهُمْ رُقُودٌ وَنُقَلِّبُهُمْ ذَاتَ الْیَمِینِ وَذَاتَ الشِّمَالِ وَکَلْبُهُمْ بَاسِطٌ ذِرَاعَیْهِ بِالْوَصِیدِ لَوِ اطَّلَعْتَ عَلَیْهِمْ لَوَلَّیْتَ مِنْهُمْ فِرَارًا وَلَمُلِئْتَ مِنْهُمْ رُعْبًا (١٨) وَکَذَلِکَ بَعَثْنَاهُمْ لِیَتَسَاءَلُوا بَیْنَهُمْ قَالَ قَائِلٌ مِنْهُمْ کَمْ لَبِثْتُمْ قَالُوا لَبِثْنَا یَوْمًا أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ قَالُوا رَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِمَا لَبِثْتُمْ فَابْعَثُوا أَحَدَکُمْ بِوَرِقِکُمْ هَذِهِ إِلَى الْمَدِینَةِ فَلْیَنْظُرْ أَیُّهَا أَزْکَى طَعَامًا فَلْیَأْتِکُمْ بِرِزْقٍ مِنْهُ وَلْیَتَلَطَّفْ وَلا یُشْعِرَنَّ بِکُمْ أَحَدًا (١٩) إِنَّهُمْ إِنْ یَظْهَرُوا عَلَیْکُمْ یَرْجُمُوکُمْ أَوْ یُعِیدُوکُمْ فِی مِلَّتِهِمْ وَلَنْ تُفْلِحُوا إِذًا أَبَدًا (٢٠) وَکَذَلِکَ أَعْثَرْنَا عَلَیْهِمْ لِیَعْلَمُوا أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَأَنَّ السَّاعَةَ لا رَیْبَ فِیهَا إِذْ یَتَنَازَعُونَ بَیْنَهُمْ أَمْرَهُمْ فَقَالُوا ابْنُوا عَلَیْهِمْ بُنْیَانًا رَبُّهُمْ أَعْلَمُ بِهِمْ قَالَ الَّذِینَ غَلَبُوا عَلَى أَمْرِهِمْ لَنَتَّخِذَنَّ عَلَیْهِمْ مَسْجِدًا (٢١) سَیَقُولُونَ ثَلاثَةٌ رَابِعُهُمْ کَلْبُهُمْ وَیَقُولُونَ خَمْسَةٌ سَادِسُهُمْ کَلْبُهُمْ رَجْمًا بِالْغَیْبِ وَیَقُولُونَ سَبْعَةٌ وَثَامِنُهُمْ کَلْبُهُمْ قُلْ رَبِّی أَعْلَمُ بِعِدَّتِهِمْ مَا یَعْلَمُهُمْ إِلا قَلِیلٌ فَلا تُمَارِ فِیهِمْ إِلا مِرَاءً ظَاهِرًا وَلا تَسْتَفْتِ فِیهِمْ مِنْهُمْ أَحَدًا (٢٢) وَلا تَقُولَنَّ لِشَیْءٍ إِنِّی فَاعِلٌ ذَلِکَ غَدًا (٢٣) إِلا أَنْ یَشَاءَ اللَّهُ وَاذْکُرْ رَبَّکَ إِذَا نَسِیتَ وَقُلْ عَسَى أَنْ یَهْدِیَنِ رَبِّی لأقْرَبَ مِنْ هَذَا رَشَدًا (٢٤) وَلَبِثُوا فِی کَهْفِهِمْ ثَلاثَ مِائَةٍ سِنِینَ وَازْدَادُوا تِسْعًا (٢٥) قُلِ اللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا لَبِثُوا لَهُ غَیْبُ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ أَبْصِرْ بِهِ وَأَسْمِعْ مَا لَهُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ وَلِیٍّ وَلا یُشْرِکُ فِی حُکْمِهِ أَحَدًا (٢٦) وَاتْلُ مَا أُوحِیَ إِلَیْکَ مِنْ کِتَابِ رَبِّکَ لا مُبَدِّلَ لِکَلِمَاتِهِ وَلَنْ تَجِدَ مِنْ دُونِهِ مُلْتَحَدًا (٢٧)
داستانها در این سوره، عنصر غالب است. در آغاز آن داستان اصحابکهف است. بعد از ان، داستان دو باغ به میان میآید. به دنبال آن هم داستان آدم و ابلیس قرار میگیرد. در وسط سوره نیز داستان موسی با عبد صالح با بنده خوب خدا میاید. در پایان سوره هم داستان ذوالقرنین ذکر میشود. این داستانها بیشترین آیات سوره را به خود اختصاص میدهند. چه داستانها در ٧١ آیه از ١١٠ آیه سوره آمدهاند. تازه قسمت اعظلم آنچه از ایهها میماند حاشیه یا پیرو داستانهای سوره است. درکنار داستانها صحنههای قیامت، و برخی از صحنههای زندگی است، صحنههائیکه فکر و اندیشهای یا معنی و مفهومی را به تصویر میزنند، بدانگونهکه شیوه و روش قران درتعبیر با به تصویر کشیدن معانی و مفاهیم است.
محور موضوعی سورهکه موضوعهای سوره بدان ییوند میخورند، و روند سوره پیرامون ان میچرخد، تصحیح عقیده و تصحیح برنامه نگرش و اندیشه، و تصحیح معیارها وارزشها با ترازوی این عقیده است. سرآغاز سوره و پایان آن به تصحیح عقیده میپردازد. در آغاز سوره آمده است:
(الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَنْزَلَ عَلَى عَبْدِهِ الْکِتَابَ وَلَمْ یَجْعَلْ لَهُ عِوَجَا قَیِّمًا لِیُنْذِرَ بَأْسًا شَدِیدًا مِنْ لَدُنْهُ وَیُبَشِّرَ الْمُؤْمِنِینَ الَّذِینَ یَعْمَلُونَ الصَّالِحَاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْرًا حَسَنًا مَاکِثِینَ فِیهِ أَبَدًا وَیُنْذِرَ الَّذِینَ قَالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَدًا مَا لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ وَلا لآبَائِهِمْ کَبُرَتْ کَلِمَةً تَخْرُجُ مِنْ أَفْوَاهِهِمْ إِنْ یَقُولُونَ إِلا کَذِبًا)
حمد و سپاس خدائی را سزا است که بر بنده خود (محمّد) کتاب (قرآن) را فروفرستاده و در آن هیچگونه انحراف و کژی قرار نداده است. (کتابی) که ثابت و پابرجا (و معتدل و مستقیم، و هم برپادارنده جامعه انسانی و پاسدار کتب آسمانی) است. (خداوند آن را فروفرستاده است) تا (به وسیله آن، کافران را) از عذاب شدید (دنیوی یا اخروی) خود بترساند، و مومنانی را که کارهای شا یسته و بایسته میکنند مژده میدهد به این که پاداش خوبی دارند. جاودانه در آن (بهشت برین که پاداش خوب خداوند است) خواهند ماند. و (به خصوص از عذاب شدید او) بترساند کسانی را که میگویید: خداوند فرزندی را (به نام عیسی یا عزیر یا فرشتگان، برای خود) برگرفته است. نه ایشان و نه پدرانشان (چنین چیزی را از روی دانش نمیگویند و) از آن هیچگونه آگهی ندارند. چه سخن (وحشتناک و) بزرگی از دهانهایشان بیرون میآید! (آیا خدا و فرزند داشتن؟! مگر خدا جسم است و محدود است و همچون انسان نیازمند چیزی از جمله فرزند است؟!) آنان جز دروغ و افتراء نمیگویند. (کهف1-5 )
در پایان آمده است:
(قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یُوحَى إِلَیَّ أَنَّمَا إِلَهُکُمْ إِلَهٌ وَاحِدٌ فَمَنْ کَانَ یَرْجُو لِقَاءَ رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلا صَالِحًا وَلا یُشْرِکْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أَحَدا)
(ای پیغمبر!) بگو: من فقط انسانی همچون شما هستم (و امتیاز من این است که من پیغمبر خدایم و آنچه گفت: بگو؛ میگویم) و به من وحی میشود که معبود شما یکی است و بس. پس هرکس که خواهان دیدار خدای خویش است، باید که کار شایسته کند، و در پرستش پروردگارش کسی را شریک نسازد. (کهف/110)
بدین منوال آغاز و بایان در اعلان وحدانیت، زشت سپردن شرک، اثبات وحی، و جدائی مطلق ذات خدا و همه پدیدهها، هماهنگ میگردند.
روند سوره بارها و بارها به شکلهای گوناگون، این موضوع را لمس میکند و میپساید:
در داستان اصحاب کهف، جوانا نی که به پروردگارشان ایمان آوردهاند، میگویند:
(رَبُّنَا رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ لَنْ نَدْعُوَ مِنْ دُونِهِ إِلَهًا لَقَدْ قُلْنَا إِذًا شَطَطًا).
پروردگار ما، پروردگار آسمانها و زمین است. ما هرگز غیر از او معبودی را نمیپرستیم. (اگر چنین بگوئیم و کسی را جز او معبود بدانیم) در این صورت سخنی (گزاف و) دور از حق گفتهایم. (کهف/14)
در پیرو آن آمده است:
( مَا لَهُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ وَلِیٍّ وَلا یُشْرِکُ فِی حُکْمِهِ أَحَدًا )
بجز خدا برایشان سرپرستی نیست (که عهدهدار امور آنان شود) و در فرماندهی و قضاوت خود کسی را انباز نمیگرداند. (کهف/26)
در داستان دو باغ، مرد مومن به دوست خود میگوید بدانگاه که با وی گفتگو میکند.
...أَکَفَرْتَ بِالَّذِی خَلَقَکَ مِنْ تُرَابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ سَوَّاکَ رَجُلا . لَکِنَّا هُوَ اللَّهُ رَبِّی وَلا أُشْرِکُ بِرَبِّی أَحَدًا.
آیا منکر کسی شدهای که (دستگاه شگرف و سازمان پیچیدهی جسم) تو را از خاک ناچیزی و سپس از نطقهی بیارزشی آفریده است، و بعد از آن تو را مـرد کاملی کرده است؟ ولی من (میگویم:) او (که مرا و همهی جهان را آفریده است) خدا است و پروردگار من است، و من کسی را انباز پروردگارم نمیسازم. (کهف/ 37، ٣٨)
در پیرو آن آمده است:
وَلَمْ تَکُنْ لَهُ فِئَةٌ یَنْصُرُونَهُ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَمَا کَانَ مُنْتَصِرًا. هُنَالِکَ الْوَلایَةُ لِلَّهِ الْحَقِّ هُوَ خَیْرٌ ثَوَابًا وَخَیْرٌ عُقْبًا.
(او در برابر این همه مصیبت و بلا، تثهای تنها بـود) و دسته و گروهی را جز خدا نداشت که او را یاری دهند، و خود نیز نتوانست خویشتن را کمک کند (و جلو بلا را بگیرد). در آن مقام و در آن حال (که بلا و مصیبت و شدت و محنت سر میرسد) یاری و کمک، ویژهی معبود راستین است (و تنها خدا فریادرس روز مصیبت و دفعکنندهی بلا است). او بهترین پاداش را (برای مطیعان خود) دارد، و بهترین سرانجام را (برای آنان) فراهم میسازد. (کهف/٤٣ و ٤٤)
در صحنهای از صحنههای قیامت آمده است:
وَیَوْمَ یَقُولُ نَادُوا شُرَکَائِیَ الَّذِینَ زَعَمْتُمْ فَدَعَوْهُمْ فَلَمْ یَسْتَجِیبُوا لَهُمْ وَجَعَلْنَا بَیْنَهُمْ مَوْبِقًا
روزی خداوند میفرماید: انبازهائی را که برای من گمان میبردید صدا بزنید (تا به کمک شما بشتابند). آنان انبازها (و معبودهای پنداری) را صدا میزنند و آنها به ندای ایشان پاسخ نمیدهند (تا چه رسد به این که به کمکشان بشتابند) و میانشان عداوت راه میاندازیم. (کهف/52)
در پیرو بر صحنه دیگری آمده است:
(أَفَحَسِبَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنْ یَتَّخِذُوا عِبَادِی مِنْ دُونِی أَوْلِیَاءَ إِنَّا أَعْتَدْنَا جَهَنَّمَ لِلْکَافِرِینَ نُزُلا).
آیا کافران گمان میبرند که بجز من، بندگان مرا (نیز اگر) سرور و سرپرست خود گیرند (ومعبود و مسجود خویش دانند، بدیشان سود میرسانند؟). ما دوزخ را برای پذیرائی از کافرانآماده کردهایم). (کهف/102)
*
تصحیح برنامه اندیشه و نگرش در زشت سپردن ادعاهای مشرکانی جلوهگر میآید که چیزی را میگویندکه از آن آگاهی ندارند، و در ادعاهایکسانی جلوهگر استکه بر آنچه میگویند دلیل و برهانیذکر نمیکنند. در رهنمود انسان به اینکه داوری بکند برابر آنچه میداند و از آن فراتر نرود، و اگر از چیزی اطلاع نداشتکار و بار آن را به خدا واگذارد، تصحیح برنامه اندیشه و نگرش مورد نظر است.
در دیباچه سوره آمده است:
« وَیُنْذِرَ الَّذِینَ قَالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَدًا مَا لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ وَلا لآبَائِهِمْ » ٠
و(بهخصوص ازعذاب شدید او)بترساند کسانیرا که میگویند: خداوند فرزندی را (بهنام عیسی یا عزیریا فرشتگان، برای خود) برگرفته است. نه ایشان ونه پدرانشان (چنین چیزی را از روی دانش نمیگویند و) از آن هیچگونه آگهی ندارند. (کهف/4و5)
جوانان اصحاب کهف میگویند:
(هَؤُلاءِ قَوْمُنَا اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ آلِهَةً لَوْلا یَأْتُونَ عَلَیْهِمْ بِسُلْطَانٍ بَیِّنٍ ).
(سپس برخی از ایشان به برخی گفتند:) اینان، یعنی قوم ما، بجز الله معبودهائی را به خدائی گرفتهاند! (چه مردمان حقیری! چرا بایدبتهای ساخت دست خویش را بپرستند، مگر عقل ندارند؟!). ای کاش! دلیل روشنی بر (خدائی) آنها ارائه میدادند! (مگر چنین چیزی ممکن است؟ هرگز! آنان چه ستمکارند!). (کهف/15)
وقتیکه از مد ت زمان ماندگاریشان درغار ازهمدیگر پرسوجومیکنند،آگاهی از آن را به خدا وامیگذارند وحواله میدارند:
(قَالُوا رَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِمَاَبِثْتُمْ).
گفتند: پروردگارتان بهتر (ازهمه) میداند که چقدر(در خواب بودهاید و در اینجا) ماندهاید. ( کهف١٩.)
در لابلای داستان برکسانی ایرادگرفته میشودکه خودسرانه و ناسنجیده درباره تعدادشان سخن میگویند:
(سَیَقُولُونَ ثَلاثَةٌ رَابِعُهُمْ کَلْبُهُمْ وَیَقُولُونَ خَمْسَةٌ سَادِسُهُمْ کَلْبُهُمْ رَجْمًا بِالْغَیْبِ وَیَقُولُونَ سَبْعَةٌ وَثَامِنُهُمْ کَلْبُهُمْ قُلْ رَبِّی أَعْلَمُ بِعِدَّتِهِمْ مَا یَعْلَمُهُمْ إِلا قَلِیلٌ فَلا تُمَارِ فِیهِمْ إِلا مِرَاءً ظَاهِرًا وَلا تَسْتَفْتِ فِیهِمْ مِنْهُمْ أَحَدًا)
(معاصران پیغمبر درباره تعداد نفرات اصحاب کهف به مجادله میپردازند و گروهی) خواهند گفت: آنان سه نفرند که چهارمین ایشان سگشان بود. و (گروهی) خواهند گفت: آنان پنج نفرند که ششمین ایشان سگشان بود؛ همة اینها سخنان بدون دلیل است. و (گروهی) خواهند گفت: آنان هفت نفرند که هشتمین ایشان سگشان بود (و اینان از روی علم وآگاهی برگرفته از وحی، سخن خواهند گفت). بگو پروردگار من از تعدادشان آگاهتر (از هرکسی است). جز گروه کمی تعدادشان را نمیداند. بنابر این درباره اصحاب کهف جز مجادله روشن (و آرام بادیگران) پیش مگیر (چرا که مساله چندان مهمّی نیست و ارزش دردسر را ندارد) و پیرامون آنان دیگر از هیح کس مپرس (زیرا وحی الهی تو را بس است). (کهف/22)
در داستان موسی با عبد صالح و شایسته، بدان هنگام که موسیکارهای او را نمیپسندد و بر او زشت میشمرد، آمده است:
(رَحْمَةً مِنْ رَبِّکَ وَمَا فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْرِی).
(گنج خود را) به مرحمت پروردگارت بیرون بیاورند. من به دستورخود این کارها را نکردهام (و خودسرانه دست به چیزی نبردهام). (کهف/82 )
کارهای انجام شده را به خدا نسبت میدهد.
*
تصحیح ارزشها با ترازوی عقیده هم در جاهای پراکندهای میآید، در آنجاهائیکه قرآن ارزشهای حقیقی را به ایمان و عمل صالح برمیگرداند، و ارزشهای زمینی و دنیوی جزآنها راکوچک و ناچیز میشمارد، ارزشهائیکه چشمگیرو فریبا هستند.
هر زیب و زینتیکه در زمین است برای امتحان و آزمون است، و سرانجام به نیستی و نابودی سر میکشد وبرباد میرود:
(إِنَّا جَعَلْنَا مَا عَلَى الأرْضِ زِینَةً لَهَا لِنَبْلُوَهُمْ أَیُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلا وَإِنَّا لَجَاعِلُونَ مَا عَلَیْهَا صَعِیدًا جُرُزًا)
ماهمه چیزهای روی زمین را زینتآن کردهایم (و جهان پرزرق وبرق، وپرنعمتی را برای انسانها آراستهایم) تا ایشان را بیازمائیم (و ببیییم از آنان) کدامیک کار نیکوتر میکند. و ما (عاقبت این جهان پرزرق و برق مردمان را درهم میپیچیم و) آنچه را روی زمین است (صاف میکنیم و) به خاک مسطح بیگیاهی تبدیل مینمائیم (و این سرزمین پرجوش و خروش را بیابان برهوت خشک و خاموش میگردانیم، ونیکان را به بهشت و بدان را به دوزخ میرسانیم). (کهف٧. و ٨)
پناهگاه خدا فراختر وگشادتر از هر جانی است، اگرچه انسان به غار سنگلاخ تنگی پناه ببرد.گروه جوانان باایمان اصحاب کهف پس ازکنارهگیری، به قوم خود میگویند:
(وَإِذِ اعْتَزَلْتُمُوهُمْ وَمَا یَعْبُدُونَ إِلا اللَّهَ فَأْوُوا إِلَى الْکَهْفِ یَنْشُرْ لَکُمْ رَبُّکُمْ مِنْ رَحْمَتِهِ وَیُهَیِّئْ لَکُمْ مِنْ أَمْرِکُمْ مِرفَقًا)
(برخی به برخی گفتند:) چون از این قوم میبرید و از چیزهائی که بجزخدا میپرستندکنارهگیری میکنید (و حساب خود را از قوم خویش و معبودهای دروغییشان جدا میسازید) پس به غار پناهنده شوید (و آئین خویشتن را نجات دهید) تا پروردگارتان رحمتش را برشما بگستراند و وسائل رفاه ورهائی شما را از این کار (مشکلی) که در پیش دارید مهیا و آسان سازد.
خطاب به پیغمبر (ص)میشود تا با مومنان بماند و با ایشان شکیبائیکند. به زر و زیور و زیب و زینت زندگی دنیا و دنیاداران غافل از خدا توجه نکند و اهمّیت ندهد:
(وَاصْبِرْ نَفْسَکَ مَعَ الَّذِینَ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَدَاةِ وَالْعَشِیِّ یُرِیدُونَ وَجْهَهُ وَلا تَعْدُ عَیْنَاکَ عَنْهُمْ تُرِیدُ زِینَةَ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَلا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنَا قَلْبَهُ عَنْ ذِکْرِنَا وَاتَّبَعَ هَوَاهُ وَکَانَ أَمْرُهُ فُرُطًا وَقُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکُمْ فَمَنْ شَاءَ فَلْیُؤْمِنْ وَمَنْ شَاءَ فَلْیَکْفُرْ).
با کسانی باش که صبحگاهان وشامگاهان خدای خود را میپرستند و به فریاد میخوانند، (و تنها رضای) ذات او را میطلبند، و چشمانت از ایشان (به سوی ثروتمندان و قدرتمندان مستکبر) برای جستن زینت حیات دنیوی برنگردد، و ازکسی فرمان مبرکه (به خاطر دنیادوستی و آرزوپرستی) دل او را از یاد خود غافل ساختهایم، و او به دنبال آرزوی خود روان گشته است (و پیوسته فرمان یزدان را ترک گفته است) و کار و بارش (همه) افراط و تفریط بوده است. بگو: حق (همان چیزی است که) از سوی پروردگارتان (آمده) است (و من آن را با خود آوردهام و برنامه من و همه مومنان است) پس هرکس که میخواهد (بدان) ایمان بیاورد وهرکس میخواهد (بدان) کافرشود. (کهف/28و29)
داستان دو باغ را به تصویر میکشدکه چگونه شخص مومن دربرابر مال و جاه و زیب و زینت به ایمان خود میبالد، و چگونه با دوست متکبر باد به غبغب انداخته خود رویاروی میشود و با اسلحه حق به نبرد او میرود، و وی را در برابر فراموشکردن خدا تنبیه میکند:
« قَالَ لَهُ صَاحِبُهُ وَهُوَ یُحَاوِرُهُ أَکَفَرْتَ بِالَّذِی خَلَقَکَ مِنْ تُرَابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ سَوَّاکَ رَجُلا لَکِنَّا هُوَ اللَّهُ رَبِّی وَلا أُشْرِکُ بِرَبِّی أَحَدًا وَلَوْلا إِذْ دَخَلْتَ جَنَّتَکَ قُلْتَ مَا شَاءَ اللَّهُ لا قُوَّةَ إِلا بِاللَّهِ إِنْ تَرَنِ أَنَا أَقَلَّ مِنْکَ مَالا وَوَلَدًا فَعَسَى رَبِّی أَنْ یُؤْتِیَنِ خَیْرًا مِنْ جَنَّتِکَ وَیُرْسِلَ عَلَیْهَا حُسْبَانًا مِنَ السَّمَاءِ فَتُصْبِحَ صَعِیدًا زَلَقًا أَوْ یُصْبِحَ مَاؤُهَا غَوْرًا فَلَنْ تَسْتَطِیعَ لَهُ طَلَبًا ».
دوست (مومن) او، درحالی که با وی گفتگو داشت، بدو گفت:آیا منکرکسی شدهای که (دستگاه شگرف و سازمان پیچیده جسم) تورا از خاک ناچیزی و سپس ازنطفه بیارزشی آفریده است، و بعد ازآن تو را مرد کاملی کرده است؟! ولی من (میگویم:) او(که مرا وهمه جهان را آفریده است) خدا است و پروردگار من است، و من کسی را انباز پروردگارم نمیسازم. کاش وقتی که وارد باغ میشدی (و این نعمت و مرحمت، و آثار قدرت وعظمت را میدیدی)میگفتی: ماشاءالله! (این نعمت ازفضل ولطف خدا است، وآنچه خدا بخواهد شدنی است!) هیچقوت وقدرتیجزازناحیه خدانیست (واگرمدد و توفیق اونباشد، توانائی عبادت و پرستش را نخواهیم داشت. ای رفیقناسپاس)اگرمیبینی که از نظر اموال و اولاد از تو کمترم، (امّا ...) چهبسا پروردگارم بهتراز باغ تورا (دردنیایا آخرت) به من بدهد، و خدا ازآسمان بلای مقدری برای باغ تو فروبفرستد و این باغ به سرزمین لخت وهمواری تبدیل شود. یا این که آب این باغ (به اعماق زمین) فرو رود به گونهایکه هرگزنتوانی آن راپیجوئی کنی (چه رسد به این که ان را بیابی وبه سطح زمین برگردانی). (کهف/37-41 )
بهدنبال داستان مثلی را برای زندگی و سرعت زوال آن پس از شکوفافی و سرسبزی آن میآورد:
(وَاضْرِبْ لَهُمْ مَثَلَ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا کَمَاءٍ أَنْزَلْنَاهُ مِنَ السَّمَاءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَبَاتُ الأرْضِ فَأَصْبَحَ هَشِیمًا تَذْرُوهُ الرِّیَاحُ وَکَانَ اللَّهُ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ مُقْتَدِرًا )
(ای پیغمبر!) برای آنان (که به دارائی دنیا مینازند و به اولاد و اموال میبالند) مثال زندگی دنیا را بیان کن که همچون آبی است که از (ابر) آسمان فرو میفرستیم، سپس گیاهان زمین از آن (سیراب میگردند و به سبب ان رشد و نمو میکنند و) تنگا تنگ و تودرتو میشوند. (عطر گل و ریحان با اواز پرندگان درهم میآمیزد و رقص گلزار و چمنزار درمیگیرد. ولی این صحنه دلانگیز دیری نمیپاید و باد خزان وزان میگردد، و گیاهان سرسبز و خندان، زردرنگ و) سپس خشک و پرپر میشوند و بادها آنها را (در اینجا و آنجا) پخش و پراکنده میسازند! (آری! داشتن را نداشتن، و بهار زندگی را خزان در پی است، پس چه جای نازیدن به وی است. این خدا است که نعمت و حیات میدهد و هر وقت که بخواهد نعمت و حیات را بازپس میگیرد) و خدا بر هر چیزی توانا بوده (و هست). (کهف/45)
بر این مثل با بیان ارزشهای فانی و ارزشهای باقی پیرو میزند:
( الْمَالُ وَالْبَنُونَ زِینَةُ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَالْبَاقِیَاتُ الصَّالِحَاتُ خَیْرٌ عِنْدَ رَبِّکَ ثَوَابًا وَخَیْرٌ أَمَلا) .
دارائی و فرزندان، زینت زندگی دنیایند (و زوالپذیر و گذرایند)، و امّا اعمال شایستهای که نتائج آنها جاودانه است، بهترین پاداش را در پیشگاه پروردگارت دارد، و بهترین امید و آرزو است. (کهف/46)
ذوالقرنین بدان خاطر ذکر نمیشود چون شاه است، و بلکه به سبب اعمال صالحه و افعال بایستهاش از او نام برده میشود. وقتیکه مردمانیکه ذوالقرنین آنان را در میان دو سد یافته است از او میخواهند برای ایشان سدی بسازدکه آنان را از یاجو ج و ماجوج درامان دارد و ایشان هزینه و مزد آن را پرداخت میکنند، اموال و دارائی ایشان را نمیپذیرد و بازپس میگرداند، چه قدرت و توانیایکه خدا بدو داده است از اموال و ثروت ایشان را والاتر است:
« قَالَ: مَا مَکَّنِّی فِیهِ رَبِّی خَیْرٌ ».
(ذوالقرنین) گفت: آنچه پروردگارم ازثروت وقدرت در اختیار من نهاده است بهتر است (از آنچه پیشنهاد میکنید. ما برای اندوختن اموال نیامدهایم). (کهف/95)
وقتی هم سد به پایان میرسد،کار آن را به خدا نسبت میدارد نه به نیروی انسانی خود:
(قَالَ هَذَا رَحْمَةٌ مِنْ رَبِّی فَإِذَا جَاءَ وَعْدُ رَبِّی جَعَلَهُ دَکَّاءَ وَکَانَ وَعْدُ رَبِّی حَقًّا):
(هنگامی که بنای سد به پایان رسید، ذوالقرنین شاکرانه) گفت: این (سد) از مرحمت پروردگار من است (و پابرجا میماند تا خدا بخواهد) و هرگاه وعده خدا فرارسد (و بخواهد آن را خراب کند) آن را ویران و با زمین یکسان میکند، و وعده پروردگار من حق (و هنگامه قیامت حتمی) است. (کهف/98)
در پایان سوره مقرر میداردکه زیانبارترین مردمان از لحاظ اعمال و افعال،کسانیند که آیههای خدا را نمیپذیرند و به ملاقات با خدا ایمان ندارند. همچون افرادکافری ارج و ارزشی ندارند هرچندکهگمان برند که ایشانکارهای نیکو میکنند:
« قُلْ هَلْ نُنَبِّئُکُمْ بِالأخْسَرِینَ أَعْمَالا الَّذِینَ ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَهُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعًا أُولَئِکَ الَّذِینَ کَفَرُوا بِآیَاتِ رَبِّهِمْ وَلِقَائِهِ فَحَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فَلا نُقِیمُ لَهُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَزْنًا » .
(ای پیغمبر! به کافران) بگو: آیا شما را از زیانکارترین مردم آگاه سازم؟ آنان کسانیند که تلاش و تکاپویشان (به سبب تباهی عقیده و باورشان) در زندگی دنیا هدر میرود (و بیسود میشود) و خود گمان میبرند که به بهترین وجه کار نیک میکنند (و طاعت و عبادت شرکآلودشان موجب رستگاریشان میشود). آنان کسانیند که به آیات (قرآنی و دلائل قدرت) پروردگارشان و ملاقات او (در جهان دیگر، برای حساب و کتاب) بیباور و کافرند، و درنتیجه اعمالشان باطل و هدر میرود، و در روز رستاخیز ارزشی برای ایشان قائل نمیشویم (و قدر و منزلتی در پیشگاه ما نخواهند داشت). (کهف/103و105)
بدین منوال میبینیمکه محور سوره تصحیح عقیده، و تصحیح برنامه اندیشه و نگرش، و تصحیح ارزشها، با ترازوی عقیده است.
*
روند سوره پیرامون این موضوعهای اصلی حرکت میکند و در بخشهای پیاپی به پیش میرود:
سوره آغاز میگردد با حمد و ثنای خدائیکه بر بندگان خودکتاب را نازلکرده است برای بیم دادن و مژدهرساندن. مژده دادن به مومنان و بیم دادن کسانی که میگویند:
«اتخذ الله ولدا » ٠
خداوند فرزندی را (به نام عیسی یا عزیر یا فرشتگان، برای خود) برگرفته است.
هچنین بیان میشودکه زیب وزینت و زر و زیوری که در زمین است برای امتحان و آزمون است، و سرانجام فنا و زوال میپذیرد ... این بیان به دنبال داستان اصحاب کهف قرار میگیرد. این داستان نیز نمونهای از ترجیح ایمان بر پوچی زندگی و زیب و زینت و آرایه آن، و پناه بردن به رحمت خدا در دل غار برای نجات عقیده از دست افراد بد کردار است.
بخش دوم آغاز میگردد با رهنمودکردن پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم بدین امرکه خویشتن را با کسانی همدم و همراه کند که بامدادان و شامگاهان پروردگارشان را بهکمک و یاری میطلبند وروبه خدا میکنند و میروند وخشنودی او را میطلبند. وکسانی را از یاد ببردکه از یاد خدا غافل و بیخبرند ... آنگاه داستان دو باغ به میان میآید، داستانیکه دل با ایمان عزت و سمت خود را در پناه یزدان میبیند و به خدا افتخار میکند و مینازد، و ارزشهای زمینی را کوچک و ناچیز میسپارد ... این بخش با بیان ارزشهای حقیقی و ماندگار به پایان میرسد.
بخش سوم دربرگیرنده صحنههای متصل به یکدیگری از صحنههای قیامت است. در وسط آنها داستان آدم و ابلیس قرار میگیرد ... این بخش با بیان سنت و قانون خدا درباره هلاک و نابودکردن ستمکاران، و رحمت خدا و فرصت دادن او بهگناهکاران تا وقت معلوم و مقدّر است.
داستان موسی با عبد صالح خدا بخش چهارم را تشکیل میدهد. داستان ذوالقرنین نیز بخش پنجم را فرامیگیرد. آنگاه سوره به پایان میآید، با چیزهائی همچون: مژده دادن به مومنان، بیم دادنکافران، اثبات وحی، و پاک و منزه داشتن یزدان از انباز.
بگذار بخش نخستین را شرح و بسط دهیم:
*
(الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَنْزَلَ عَلَى عَبْدِهِ الْکِتَابَ وَلَمْ یَجْعَلْ لَهُ عِوَجَا قَیِّمًا لِیُنْذِرَ بَأْسًا شَدِیدًا مِنْ لَدُنْهُ وَیُبَشِّرَ الْمُؤْمِنِینَ الَّذِینَ یَعْمَلُونَ الصَّالِحَاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْرًا حَسَنًا مَاکِثِینَ فِیهِ أَبَدًا وَیُنْذِرَ الَّذِینَ قَالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَدًا مَا لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ وَلا لآبَائِهِمْ کَبُرَتْ کَلِمَةً تَخْرُجُ مِنْ أَفْوَاهِهِمْ إِنْ یَقُولُونَ إِلا کَذِبًا فَلَعَلَّکَ بَاخِعٌ نَفْسَکَ عَلَى آثَارِهِمْ إِنْ لَمْ یُؤْمِنُوا بِهَذَا الْحَدِیثِ أَسَفًا إِنَّا جَعَلْنَا مَا عَلَى الأرْضِ زِینَةً لَهَا لِنَبْلُوَهُمْ أَیُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلا وَإِنَّا لَجَاعِلُونَ مَا عَلَیْهَا صَعِیدًا جُرُزًا).
حمد و سپاس خدائی را سزا است که بر بنده خود (محمّد) کتاب (قرآن) را فروفرستاده و در آن هیچگونه انحراف و کژی قرار نداده است. (کتابی) که ثابت و پابرجا (و معتدل و مستقیم، و هم برپادارنده جامعه انسانی و پاسدار کتب آسمانی) است. (خداوند آن را فروفرستاده است) تا (به وسیله آن، کافران را) از عذاب شدید (دنیوی یا اخروی) خود بترساند، و مومنانی را که کارهای شایسته و بایسته میکنند مژده میدهد به این که پاداش خوبی دارند. جاودانه در آن (بهشت برین که پاداش خوب خداوند است) خواهند ماند. و (به خصوص از عذاب شدید او) بترساند کسانی را که میگوید: خداوند فرزندی را (به نام عیسی یا عزیر یا فرشتگان، برای خود) برگرفته است. نه ایشان ونه پدرانشان (چنین چیزی را از روی دانش نمیگویند و) ازآن هیچگونه آگهی ندارند. چه سخن (وحشتناک و) بزرگیازدهانهایشان بیرون میآید!! (آیا خداوفرزند داشتن؟! مگر خدا جسم است و محدود است و همچون انساننیازمند چیزی ازجمله فرزند است؟!).آنان جز دروغ و افتراء نمیگویند. نزدیک است خویشتن را در پی (دوری گزیدن وروی گردانیدن) ایشان (از ایمان آوردن، دقمرگ کنی و) از غم و خشم این که آنان بدین کلام (آسمانی قرآن نمیگروند وبدان) ایماننمیآورند (خود را) هلاک سازی.ماهمه چیزهای روی زمینرا زینت آن کردهایم (و جهان پرزرق و برق، و پرنعمتی را برای انسانهاآراستهایم) تا ایشان را بیازمائیم (وببینیم از آنان) کدامیک کار نیکوتر میکنند. و ما (عاقبت این جهان پرزرق وبرق مردمان را درهم میپیچیم و) آنچه را روی زمین است (صاف میکنیم و) به خاک مسطح بیگیاهی تبدیل مینمائیم (و این سرزمین پرجوش و خروش را بیابان برهوت خشک و خاموش میگردانیم، ونیکانرا به بهشتوبدانرا به دوزخمیرسانیم).
سرآغازی استکه در آن اعتدال و قاطعیت است. در آن حمد و ثنای خدا است به خاطر اینکهکتاب را نازل فرموده است:
« علی عبده » ٠
بر بنده خود (محمّد).
کتابیکه راست و درست است وکژی وکجی و انحرافی در آن نیست. هیچگونه سازشی و هیچگونه همسوئی وگرایشی در آن نیست:
« لِیُنْذِرَ بَأْسًا شَدِیدًا مِنْ لَدُنْهُ » .
(خداوند قرآن را فروفرستاده است) تا (به وسیله آن، کافران را) از عذاب شدید (دنیوی یا اخروی) خود بترساند.
از همان آیه پیشین نشانههای راه پیدا و روشن است. هیچگونه آمیزش و پیچیدگی در آن وجود ندارد: خدا آن استکهکتاب را نازلکرده است. حمد و سپاس خدا را سزا است به خاطر اینکه خدا قرآن را نازلکرده است. محد صلی الله علیه و آله و سلم بنده خدا است. همگان در این صورت بندگانند، و خدا هیچگونه فرزندی و انبازی ندارد.
کتاب قرآن هیچگونهکجی وکژی در آن نیست ...
«قیماً: معتدل و مستقیم است. افراط و تفریطی در آن نیست. جاودانه و پاجا است. قائم بر احکام دین و مصالح بندگان است. پاسدار احکام الهی و حافظ اصول کتابهای آسمانی است)» ... معنی استواریگاهی از راه نفی کجی وکژی است، و زمانی از راه پابرجائی راستی و درستی است، وگاهی از راه تاکید این معنی و سختگیری در آن است.
هدف از فروفرستادنکتاب قرآن روشن و آشکار است:
« لِیُنْذِرَ بَأْسًا شَدِیدًا مِنْ لَدُنْهُ وَیُبَشِّرَ الْمُؤْمِنِینَ الَّذِینَ یَعْمَلُونَ الصَّالِحَاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْرًا حَسَنًا ؟. “
(خداوند آن را فروفرستاده است) تا (به وسیله آن، کافران را) از عذاب شدید (دنیوی یا اخروی) خود بترساند، ومومنانی راکه کارهای شایستهو بایسته میکنند مژده میدهد به این که پاداش خوبی دارند.
سایه بیم دادن قاطعانه در سراسر تعبیر، غالب و چیره است. تعبیرآغاز میگردد با بیم دادن، بهگونه چکیده و خلاصه:
( لِیُنْذِرَ بَأْسًا شَدِیدًا مِنْ لَدُنْهُ) .
تا از عذاب شدید خود بترساند.
آنگاه به شکل ویژه به سوی آن برمیگردد:
« وَیُنْذِرَ الَّذِینَ قَالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَدًا »
و(بهخصوص ازعذاب شدید او)بترساند کسانیرا که میگویند: خداوند فرزندی را (به نام عیسی یا غزیر یا فرشتگان، برای خود) برگرفته است.
میان بیم دادن عمومی و بیم دادن خصوصی، مژده دادن به مومنان قرارگرفته است:
« الَّذِینَ یَعْمَلُونَ الصَّالِحَاتِ » .
مومنانی که کارهای شایسته و بایسته میکنند.
با این قیدیکه دلیل عملی ظاهر و مستند به واقعیت موکد را نشانه ایمان قرار میدهد.
آنگاه از برنامه تباهی پرده برمیدارد، برنامه تباهیکه آن را برای داوری درباره بزرگترین و سترگترین مساله از مسائل بهکار میرندکه مساله عقیده است:
(مَا لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ وَلا لآبَائِهِمْ ).
نه ایشان و نه پدرانشان (چنین چیزی را از روی دانش نمیگویند و) از آن هیچگونه آگاهی ندارند.
چه زشت و چه رسواگرانه استکه همچون سخنی را بدون دانش و آگاهی بگویند، بدین صورت ناسنجیده و بدین شکل بهگزاف:
(کَبُرَتْ کَلِمَةً تَخْرُجُ مِنْ أَفْوَاهِهِمْ إِنْ یَقُولُونَ إِلا کَذِبًا)
چه سخن (وحشتناک و) بزرگی از دهانهایشان بیرون میاید!! (آیا خدا و فرزند داشتن؟! مگر خدا جسم است و محدود و همچون انسان نیازمند چیزی از جمله فرزند است؟!) آنان جز دروغ و افتراء نمیگویند.
واژهها به نظم و ترتیب خود درذکر عبرت، و با آهنگ و نوای خود و نطق وگفتار، در رسواکردن همچون سخنی شرکت میورزندکه آنان آن را میگویند. این تعبیر آغاز میگردد با «کبرت: بزرگ است و درشت است) زشت است و افتراء عظیمی است». این واژه شنونده را با ستبری و درشتی و رسوائی و پلشتی رویاروی میسازد، و فضای سخن را از آنها پر میگرداند. در جمله واژه «کلمة« و سخن بزرگ و درشت را تمیز ضمیر مستتر در «کبرت« میسازد:
«کبرتکلمة » چه سخن (وحشتناک ) بزرگی!.
با اینکارتوجه شنونده بیشتر بدان مساله بزرگ جلب میشود. این واژه «کلمة»را بهگونهای قرار میدهدکه انگار از دهانهایشان میپرد و ناسنجیده بیرون میدود و سخت برمیجهد:
« تَخْرُجُ مِنْ أَفْوَاهِهِمْ » ٠
از دهانهایشان بیرون میآید.
واژه «افواههم: دهانهایشان« با طنین ویژه خود در بزرگ نمودن و زشت (و پلشت نشان دادن این سخن، شرکت میورزد. چهگوینده این واژه در بخش نخستین آن دهانش را باز میکند به سبب مد وکششیکه در «افوا ...» وجود دارد. بعد از آن دو حرف هاء پیاپی میآید و دهان با آن دو پر میگردد پیش از اینکه در آخر واژه بر میم فرو افتد و بسته شود: «افواهم«. بدین منوال، نظم جمله وطنین واژه، در به تصویر کشیدن معنی و ترسیم سایه شرکت میکنند. بر این امر پیرو زده میشود با تاکید به شیوه نفی و استثناء:
« إِنْ یَقُولُونَ إِلا کَذِبًا » ٠
آنان جز دروغ و افتراء نمیگویند.
برای نفی، واژه «ان» نه واژه «ما» برگزیده میشود. زیرا در واژه اولی به سبب سکون واضح قاطعیت وجود دارد، ولی در واژه «ما» تا اندازهای با مد وکشش نرمش پدیدار میآید ... این نیز بر شدت زشت و پلشت شمردن میافزاید، و مایه فزونی تاکید دروغ بودن این سخن گنده و درشت است.
*
در چیزیکه به زشت شمردن میماند پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم را مخاطب قرار میدهد، پیغمبریکه مایه غم و اندوه او میگردد اینکه قوم وی به قرآن ایمان نیاورند و از هدایت رویگردان گردند، و به راهی ادامه دهندکه پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم میداندکه این راه ایشان را به هلاک و نابودی میرساند ... در چیزیکه به زشت سپردن میماند به پیغمبر(ص)میفرماید:
«فَلَعَلَّکَ بَاخِعٌ نَفْسَکَ عَلَى آثَارِهِمْ إِنْ لَمْ یُؤْمِنُوا بِهَذَا الْحَدِیثِ أَسَفًا ».
نزدیک است خویشتن را در پی (دوری گزیدن و روی گردانیدن) ایشان (از ایمان آوردن، دقمرگ کنی و) از غم و خشم این که آنان بدین کلام (آسمانی قرآن نمیگروند و بدان) ایمان نمیآورند (خود را) هلاک سازی.
یعنی چهبسا خود را ازغم و اندوه برانان بکشی، به سبب اینکه بدین قرآن ایمان نیاورند. اینان سزاوار نیستندکه به حال ایشان غم و اندوه بخوری. آنان را به خود واگذار و به ترک ایشان گوی. ما زیب و زینت و برخورداری و بهرهمندی و اموال واولاد را در زمین، وسیله امتحان و آزمون صاحبان و دارندگان آن چیزها کردهایم، تا روشن شود چهکسی از آنان دردنیا خوب کار میکند و سزاوار نعمت جهان میگردد، همانگونه که مستحق نعمت آخرت میشود:
« إِنَّا جَعَلْنَا مَا عَلَى الأرْضِ زِینَةً لَهَا لِنَبْلُوَهُمْ أَیُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلا ».
ما همه چیزهای روی زمین را زینت آن کردهایم (و جهان پرزرق و برق، و پرنعمتی را برای انسانها آراستهایم) تا ایشان را بیازمائیم (و ببینیم از آنان) کدامیک کار نیکوتر میکند.
خدا خود میداند، ولیکن پاداشکارهائی را میدهدکه عملا از بندگان سر میزند، و در زندگی عملا بر دست ایشان صورت میگیرد و تحقق پیدا میکند. درباره کسانی سکوت میگزیندکه خوبکار نمیکنند. از آنان نام نمیبرد، چون مفهوم تعبیر روشن است.
پایان این زیب و زینت حتمی و قطعی است. زمین از زیب وزینت لخت خواهد شد و دیگرباره بیبهره از زیبائیها و آرایهها خواهدگردید، و هرچه و هرکه بر روی آن است هلاکو نابود خواهدشد. زمینپیشاز روزقیامت، سطح لخت و زمخت وخشکی خواهد گردید:
(وَإِنَّا لَجَاعِلُونَ مَا عَلَیْهَا صَعِیدًا جُرُزًا).
وما (عاقبت این جهان پرزرق و برق مردمان را درهم میپیچیم و) آنچه را روی زمین است (صاف میکنیم و) به خاک مسطح بیگیاهی تبدیل مینمائیم (و این سرزمین جوش و خروش را بیابان برهوت خشک و خاموشی میگردانیم، و نیکان را به بهشت و بدان را به دوزخ میرسانیم).
در تعبیر قاطعیت است. و در صحنهایکه آن را ترسیم میکند نیز قاطعیت است. واژه «جُرُزاً: زمین لخت و برهوتیکه گیاهی در آن نباشد» با طنین واژگانی خود معنی خشکی و لختی را به تصویر میکشد. واژه «صعیداً: روی زمین» نیزصحنه مسطح بودن و سختی راترسیم میکند.
*
آنگاه داستان اصحابکهف بیان میشود. داستان نمونهای از اینان را در درونهای اشخاص مومن عرضه میدارد و مینمایاند که درونهای آنان چگونه به وسیله ایمان میآرامد و یقین و اطمینان مییابد، و ایمان را بر زیب و زینت و زر و زیور و خوشیها وکالای دنیا ترجیح میدهد و والاتر و برتر میشمارد، و به غار پناه میبرد زمانیکه برای او زندگی با مردم دشوار و ناکار میشود. همچنین نشان میدهدکه چگونه خدا این درونهای اشخاص مومن را مییاید و مراعات میدارد، و از فتنه و بلا محفوظ و مصون مینماید و مشمول مهرو محبت و مرحمت میفرماید.
درباره داستان روایتهای گوناگونی است. سخنان زیادی را درباره آن گفتهاند. در کتابهای قدیمی و در افسانهها به شکلها و گونههای گوناگونی ذکر گردیده است. ما بدانها میپردازیم وبه آنچه د رقرآن آمده است بسنده میکنیم. چه قرآن یگانه منبع مورد اطمینان است. به ترک سائر روایتها و افسانههائی خواهیم گفتکه به تفسیرها راه پیداکردهاند و بدون سند صحیح درآنها گنجانده شدهاند. مخصوصآ قرآن مجید از فتوی خواستن و نظر طلبیدن ازغیرقرآن راجع بدان داستان، و جدال و ستیز بدون دانش وآگاهی درباره آن نهی فرموده است.
درباره سبب نزول این داستان و نزول داستان ذوالقرنین آمده استکه یهودیان اهالی مکه را تشویق و ترغیب کردند ازپیغمبر (ص)درباره اصحابکهف و ذوالقرنین و درباره روح سوال بکنند. یا اینکه اهالی مکه از یهودیان درخواستکردندکه پرسشهائی را برای ایشان مطرحکنند تا با آنها پیغمبر (ص)را بیازمایند. همه اینها یا برخی از اینها که چه بسا درست باشد در آغاز داستان ذوالقرنین آمده است:
(و یسالونک عن ذی القرنین. قل: سآتلو علیکم منهذکراً ».
(ای پیغمبر! برخی از کفار به دسیسه یهودیان) از تو درباره (سرگذشت) ذوالقرنین میپرسند. بگو: گوشهای از سرگذشت او را برایتان بازگو خواهم کرد.
همچون اشارهای در داستان اصحابکهف نیامده است. ما به خود داستان میپردازیم. همانگونهکه بیانکردیم این داستان با محور سوره ارتباط واضحی و پیوند آشکاری دارد.
*
شیوهایکه در عرضه این داستان از نظ هنری درپیش گرفته شده است این استکه نخست چکیدهکوتاهی بیانگردیده است، و بعد از آن بهطور مفصل سخن رفته است. داستان در صحنههائی عرضهگردیده است، و میان صحنهها فاصلههائی خالی مانده است. چیزهائیکه در این مکانهای خالی ازآنها سخن نرفته است ازروند قرآنی پیدا است و میتوان بدانها پی برد. [1] داستان این چنینمیآغازد: . .
«أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحَابَ الْکَهْفِ وَالرَّقِیمِ کَانُوا مِنْ آیَاتِنَا عَجَبًا إِذْ أَوَى الْفِتْیَةُ إِلَى الْکَهْفِ فَقَالُوا رَبَّنَا آتِنَا مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَةً وَهَیِّئْ لَنَا مِنْ أَمْرِنَا رَشَدًا فَضَرَبْنَا عَلَى آذَانِهِمْ فِی الْکَهْفِ سِنِینَ عَدَدًا ثُمَّ بَعَثْنَاهُمْ لِنَعْلَمَ أَیُّ الْحِزْبَیْنِ أَحْصَى لِمَا لَبِثُوا أَمَدًا » .
(زندگی پرزرق و برق، بسیاری از مردمان را گول میزند، و ایشان را نسبت به زنده شدن دوباره، غافل و بیباورمیکند. درصورتی کهکشانی چون اصحاب کهف یافته میشوند که در محیط پرزرق و برق جهان و در میان انواع ناز و نعمت، استقامت و پایمردی خود را در راه ایمان نشان میدهند، ونیز حوادث بسیاری در جهان رخ میدهد که بیانگر از سر گرفتن حیات پس از خوابطولانی بوده که نوعیمرگ بشماراست.از جمله این حوادث داستان اصحاب کهف است).آیاگمان میبری که (خواب چندین ساله) اصحاب کهف و رقیم، در میان عجائب و غرائب (پراکنده در گستره هستی) ما چیز شگفتی است؟ (یادآور شو) آنگاه را که این جوانان به غارپناه بردند و (روبه درگاه خدا آوردند و) گفتند: پروردگارا! ما را از رحمت خود بهرهمند، و راه نجاتی برایمان فراهم فرما. پس (دعای ایشان را برآوردیم و پردههای خواب را) چندین سال پر گوشهایشان فروافکندیم (و در امن و امان به خواب نازشان فروبردیم). پس از آن (سالهای سال به خواب ناز فرورفتن، که انگار خواب مرگ است) ایشان را برانگیختیم (و بیدارشان کردیم) تا ببینیم کدام یک از ان دوگروه (یعنیآنانکه میگفتند: روزی یا بخشی اریک روز خوابیدهایم، و آنان که میگفتند: خیر! تنها خدا میداند که چقدر خوابیدهاید) مدت ماندن خود را حساب کرده است (و زمان خوابیدن خویش را ضبط نموده است).
این چکیدهای استکه داستان را خلاصه میکند، و خطوط عریض اصلی آن را ترسیم مینماید. آگاه میگردیمکه اصحابکهف جوانانی بودهاند - هرچند تعداد آنان را نمیدانیم -ایشان مومن بوده و به غار پناهنده شدهاند. در داخل غار برگوشهایشان پرده آویختهگردیده است، یعنیکه سالهای محدودی خفتهاند، ولی نمیدانیم چند سال بوده است. پس از خواب طولانی خود بیدارگردیدهاند. دو دسته شدهاند و با یکدیگرگفتگو نمودهاند و با یکدیگر ازکار و بارشان صحبت کردهاند. آنگاه در غار ماندهاند. سپس کسی را فرستادهاندتا روشن شودکدامیک ازاین دو دسته درشمارش خوددقیقتر بوده است و مدت خواب را بهتردانسته است. داستان ایشان با وجود شگفتی و شگرفی، عجیبترین آیات و نشانههای شناخت خدا نمیباشد. در صفحات این جهان هستی عجائبی، و در لابلای آن غرائبی استکه بسی ازداستاناصحاب کهف و رقیم بالاتر و شگفتانگیزتر است. [2]
بعد از این چکیدهایکه انسان را برای داستان برمیانگیزد، روند قرآنی به شرح و بسط میپردازد. این شرح و بسط نیز با این مطلب میآغازدکه آنچه خدا از این داستان روایت میفرماید مادر همه سخنان و خاتمهدهنده همه روایتهای ضد و نقیض است، و حق حتمی و قطعی همان است و بس:
(نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْکَ نَبَأَهُمْ بِالْحَقِّ إِنَّهُمْ فِتْیَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَزِدْنَاهُمْ هُدًى وَرَبَطْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ إِذْ قَامُوا فَقَالُوا رَبُّنَا رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ لَنْ نَدْعُوَ مِنْ دُونِهِ إِلَهًا لَقَدْ قُلْنَا إِذًا شَطَطًا هَؤُلاءِ قَوْمُنَا اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ آلِهَةً لَوْلا یَأْتُونَ عَلَیْهِمْ بِسُلْطَانٍ بَیِّنٍ فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَى عَلَى اللَّهِ کَذِبًا وَإِذِ اعْتَزَلْتُمُوهُمْ وَمَا یَعْبُدُونَ إِلا اللَّهَ فَأْوُوا إِلَى الْکَهْفِ یَنْشُرْ لَکُمْ رَبُّکُمْ مِنْ رَحْمَتِهِ وَیُهَیِّئْ لَکُمْ مِنْ أَمْرِکُمْ مِرفَقًا).
ما داستان آنان را به گونه راستین (بدون کم و کاست) برای تو بازگو میکنیم. ایشان جوانانی بودند که به پروردگارشان ایمان داشتند، و ما بر (یقین و) هدایتشان افزوده بودیم. ما به دلهایشان قدرت و شهامت دادیم، آنگاه که بهپا خاستند و (برای تجدید میعاد با آفریدگار خود، در میان مردم فریاد برآوردند و) گفتند: پروردگار ما، پروردگار آسمانها و زمین است. ما هرگز غیر از او معبودی را نمیپرستیم. (اگر چنین بگوئیم وکسی را جز او معبود بدانیم) در این صورت سخنی (گزاف و) دور از حق گفتهایم. (سپس برخی از ایشان به برخی گفتند:) اینان، یعنی قوم ما، بجز الله معبودهائی را به خدائی گرفتهاند! (چه مردمان حقیری! چرا باید بتهای ساخت دست خویش را بپرستند، مگر عقل ندارند؟!). ای کاش! دلیل روشنی بر (خدائی) آنها ارائه میدادند! (مگر چنین چیزی ممکن است؟ هرگز! آنان چه ستمکارند!) آخر چه کسی ستمکارتر از فردی است که به خدا دروغ ببندد (و با افتراء انبازهائی به آفریدگار جهان نسبت دهد؟! برخی به برخی گفتند.) چون از این قوم میبرید و از چیزهائی که بجز خدا میپرستند کنارهگیری میکنید (و حساب خود را از قوم خویش و معبودهای دروغینشان جدا میسازید)، پس به غار پناهنده شوید (و آئین خویشتن را نجات دهید) تا پروردگارتان رحمتش را بر شما بگستراند و وسائل رفاه و رهائی شما را از این کار (مشکلی) که درپیش دارید مهیا وآسان سازد.
« إِنَّهُمْ فِتْیَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ » ٠
ایشان جوانانی بودند که به پروردگارشان ایمان داشتند.
« وَزِدْنَاهُمْ هُدًى » .
و ما بر (یقین و) هدایتشان افزوده بودیم.
با الهام بدیشانکه چگونهکار و بار خود را بچرخانند.
« وَرَبَطْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ ».
و ما به دلهایشان قدرت و شهامت دادیم.
دلهایشان ثابت و استوار برجای بماند، و به حق و حقیقتی یقین و اطمینان داشتکه شناخته شد. با ایمانی که برگزیده بود خویش را نیرومند و بزرگ میدید و بر خویشتن میبالید.
« إِذْ قَامُوا » .
آنگاه که بهپا خاستند.
بهپا خاستن جنبشی استکه دال اراده و تصمیم و استقامت و پایداری است.
« فَقَالُوا :رَبُّنَا رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ ».
گفتند: پروردگار ما، پروردگار آسمانها و زمین است. خدا پروردگار جملگی این هستی است.
(لَنْ نَدْعُوَ مِنْ دُونِهِ إِلَهًا).
ما هرگز غیراز اومعبودی را نمیپرستیم.
او یگانه و بیانباز است. اگر او را به یگانگی نپرستیم و برای او انباز قائل شویم:
« لَقَدْ قُلْنَا إِذًا شَطَطًا ».
در این صورت سخنی (گزاف و) دور از حق گفتهایم. در این صورت از حق منحرف گشتهایم، و از راستای راه راست کنارهگیری نمودهایم و دور افتادهایم.
سپس به چیزی مینگرند که قوم ایشان برآن هستند و معتقد بدانند. آن را زشت و ناپسند میشمارند، و راهی را که میسپارند و برنامهایکه در تکوین و ایجاد عقیده دارند نامقبول و پلشت میدانند:
(هَؤُلاءِ قَوْمُنَا اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ آلِهَةً لَوْلا یَأْتُونَ عَلَیْهِمْ بِسُلْطَانٍ بَیِّنٍ ).
اینان، یعنی قوم ما، بجز الله معبودهائی را به خدائی گرفتهاند! (چه مردمان حقیری! چرا باید بتهای ساخت دست خویش را بپرستند، مگر عقل ندارند؟!). ای کاش! دلیل روشنی بر (خدائی) آنها ارائه میدادند!.
راه اعتقاد این استکه: انسان دلیل قوی داشته و بر حجت نیرومند متکی باشد. در غیر این صورت اعتقاد دروغ زشتی خواهد بود. چراکه دروغ بستن بر خدا است:
« فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَى عَلَى اللَّهِ کَذِبًا ».
آخر چه کسی ستمکارتر از فردی است که به خدا دروغ بندد؟ (و با افتراء انبازهائی به آفریدگار جهان نسبت دهد؟!.
تا اینجا موضعگیری جوانان اصحاب کهف، واضح و صریح و قاطع، جلوهگر است، موضعگریای که شک و تردیدی و منمنکردن وگنگ گفتنی در آن نیست ... آنان جوانانی هستند، با اندامهای نیرومند، و با ایمان قوی، و عقیدهای را سخت زشت میشمارندکه قوم ایشان بر آن هستند.
دو راه پدیدار آمده است، و دو برنامه جداگردیده است. هیچگونه راهی برای به یکدیگر رسیدن و برای مشارکت در زندگی، وجود ندارد. به ناچار باید شتابان عقیده را نجات داد و آن را با خود سریع از میدان بیرون برد. آن جوانان پیغمبرانی برای قوم خود نبودهاند تا عقیده صحیح را رو در رو بدیشان اعلام دارند و ایشان را بدان فراخوانند، و به جان بپذیرند هرآنچه را که پیغمبران از اذیت و آزار به جان میپذیرند. بلکه آنان جوانانی بودندکه در میان جامعه ستمگر وکافری هدایت برایشان روشنگردیده است، و در میان آن جامعه ظالم وکافر زندگی برایشان نمیماند اگر عقیده خود را اعلان دارند وآشکارا بر زبان برانند آنان نمیتوانند با قوم خود بسازند ومانور روند وهمسوئی و همراهی کنند، و خداگونهها و بتهائی را از راه تقیّه بپرستند و عبادت خدا را پنهانی انجام دهند. ارجح اقوال این استکهکار ایشان برملاگردیده است و پرده ازکارشان برافتاده است. لذا دیگر راهی جز فرار به سوی خدا و نجات دین خود برایشان نمانده است. چارهای نیست باید غار را بر زیب و زینت زندگی برگزینند و چشم به راه لطف خدا بنشینند. انان تصمیم خود را یکدل و یک جانگرفتند و با یکدیگر به رازو نیاز پرداختند:
« وَإِذِ اعْتَزَلْتُمُوهُمْ وَمَا یَعْبُدُونَ إِلا اللَّهَ فَأْوُوا إِلَى الْکَهْفِ یَنْشُرْ لَکُمْ رَبُّکُمْ مِنْ رَحْمَتِهِ وَیُهَیِّئْ لَکُمْ مِنْ أَمْرِکُمْ مِرفَقًا ».
(برخی به برخی گفتند:) چون از این قوم میبرید و از چیزهائی که بجزخدا میپرستند کنارهگیری میکنید (و حساب خود را ازقوم خویش ومعبودهای دروغینشان جدا میسازید)، پس به غار پناهنده شوید (و آئین خویشتن را نجات دهید) تا پروردگارتان رحمتش را بر شما بگستراند و وسائل رفاه و رهائی شما را از این کار (مشکلی) که در پیش دارید مهیا و آسان سازد.
در اینجا شگفت ازکار دلهای مومن زدوده میشود. اینان جوانانی هستند از قوم خودکنارهگیری میکنند و دوری میگزینند. از خانه وکاشانه خود مهاجرت میکنند. به ترک اهل و دیار خویش میگویند. از زیب و زینت زمین و متاع وکالای زندگی دست میکشند. اینانکسانیندکه به غار تنگ و زمخت و تاریک پناهنده میشوند. اینان رحمت و لطف خدا را میجویند و میبویند. احساس میکنندکه این رحمت و لطف، سایهدار و فراخ و فراوان است:
( یَنْشُرْ لَکُمْ رَبُّکُمْ مِنْ رَحْمَتِهِ).
تا پروردگارتان رحمتش را بر شما بگستراند.
واژه «ینشر: پخشکند و بگستراند» سایه فراخی و وسعت و فراوانی نعمت را به تصویر میکشد. به ناگاه غار تبدیل به مکانگشاد و جادار و دارای فضای مناسب میگردد و در آن رحمت میپراکند و خط و خطوط آن میگسترد و سایههای آن درازآهنگ و ممتد میگردد، و با نرمش وگشایش و خوشی خود ایشان را فرامیگیرد ... حدود و ثغور تنگ برچیده میشود، و دیوارهای ستبر و سخت نازک و نرم میگردد و فرومیریزد، و ترس و هراس ریشه دوانده در ژرفاهای درونکمرنگ و ناچیز میشود. به ناگاه رحمت و راحت و مهر ومحبت سر برمیزند و پرتوافشان میگردد.
این ایمان استکه نور دیده و آرام جان است!
نماها و نمادهای ظاهری چه ارزشی دارند؟ ارج و بهای ارزشها و معیارها و اوضاع و احوال و مدلولها و مفهومهائیکه مردمان در زندگی زمینی خود بدانها خوگر و آشنا شدهاندکدام است؟ جهان دیگری در گوشهها وکنارهای دل لبریز از ایمان و مانوس با یزدان مهربان، وجود دارد، جهانیکه رحمت و عطوفت و آرامش و اطمینان و رضایت و خشنردی بر آن سایه میاندازد.
پرده بر این صحنه فرومیافتد، تا در صحنه دیگری این پردهکناررود، در حالیکه جوانان در غار هستند و خدا خواب را بر ایشان چیرهکرده است.
*
« وَتَرَى الشَّمْسَ إِذَا طَلَعَتْ تَزَاوَرُ عَنْ کَهْفِهِمْ ذَاتَ الْیَمِینِ وَإِذَا غَرَبَتْ تَقْرِضُهُمْ ذَاتَ الشِّمَالِ وَهُمْ فِی فَجْوَةٍ مِنْهُ ذَلِکَ مِنْ آیَاتِ اللَّهِ مَنْ یَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ وَمَنْ یُضْلِلْ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ وَلِیًّا مُرْشِدًا وَتَحْسَبُهُمْ أَیْقَاظًا وَهُمْ رُقُودٌ وَنُقَلِّبُهُمْ ذَاتَ الْیَمِینِ وَذَاتَ الشِّمَالِ وَکَلْبُهُمْ بَاسِطٌ ذِرَاعَیْهِ بِالْوَصِیدِ لَوِ اطَّلَعْتَ عَلَیْهِمْ لَوَلَّیْتَ مِنْهُمْ فِرَارًا وَلَمُلِئْتَ مِنْهُمْ رُعْبًا » ٠
(دهانه غار رو به شمال گشوده شده بود و چون در نیمکره شمالی قرار داشت، نور آقتاب مستقیماً به درون آن نمیتابید. تو ای مخاطب! وقتی که به خورشید نگاه میکردی) خورشید را میدیدی که به هنگام طلوع به طرف راست غارشان میگرائید (که سوی مغرب است) و به هنگام غروب به طرف چپشان میگرائید (که سوی مشرق است)، و خودشان در محل وسیع غار قرار داشتند (که وسط غار و فراخنای آن است، و ایشان (از تابش مستقیم آفتاب درامان بودند). این (چیزی که گذشت) از نشانههای (قدرت) خدا است. خدا هرکه را راهنمائی کند، راهیاب (واقعی) او است، و هرکه را گمراه نماید، هرگز سرپرست و راهنمائی برای وی نخواهی یافت. (ای مخاطب! اگر چنین میشد که بدیشان بنگری) در حالی که ایشان خفته بودند، آنان را بیدار میانگاشتی. ما آنان را به راست و چپ میگرداندیم (و زیر و رو میکردیم، تا اندامهایشان سالم بماند) و سگ ایشان بر آستانه (غار) دستهای خود را (به حالت نگهبانی) دراز کشیده بود اگر بدیشان مینگریستی ازانان میگریختی وسر تا پای تو از ترس و وحشت پر میشد.
این صحنه تصویری شگفتی است. با واژگان حال و سیمای جوانان را در غار پیش چشم میدارد. همچنین نواری جنبان را از آنان ضبط میکند و انگار از ایشان فیلمبرداری مینماید. خورشید هنگام طلوع به غار میتابد و آنگاه از آنکنارهگیری میکند. انگار عمداً چنینکاری را انجام میدهد. واژه «تزاورُ: میگراید و میل میکند» مدلول و مفهومکار خورشید را به تصویر میکشد، و سایه اراده در عمل آن را میاندازد. خورشید غروب میکند و از آن جوانان درمیگذرد و به سوی شمال میگراید، در حالیکه جوانان در فراخنای غار،یعنیوسط آنهستند.
پیش از اینکه نشان دادن صحنه شگفت به پایان آید، بر وضع آن چنانی ایشان با یکی از حاشیههای قرآنی که در لابلای روند داستانها میآیند تا دلها را در لحظه مناسبی رهنمودکنند، تحشیه و تعلقهای میزند:[3]
( ذَ لِکَ مِنْ آیَاتِ اللَّهِ) .
این (چیزی که گذشت) از نشانههای (قدرت) خدا است.
وضع جوانان در غار این چنین است. خورشید مستقیماً بدانان نمیتابد، بلکه پرتوهای آن بدیشان نزدیک میشود. ایشان در جای خود قرار دارند، و نه میمیرند و نه تکان میخورند.
(مَنْ یَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ وَمَنْ یُضْلِلْ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ وَلِیًّا مُرْشِدًا) .
خدآ هرکه را راهنمائی کند، راهیاب (واقعی) او است، و هرکه را گمراه نماید، هرگز سرپرست و راهنمائی برای وی نخواهی یافت .
هدایت و ضلالت دارای قانون است. کسیکه در پرتو آیههای خدا راهیابگردد خدا او را برابر قانون خود هدایت میدهد و او واقعاً راهیاب است. وکسیکه به اسباب و علل هدایت چنگ نزندگمراه میشود، و گمراهی او برابر قانون الهی صورت میپذیرد در این صورت خدا او راگمراه میکند، و دیگر هرگز هدایت دهندهای را برای او نخواهی یافت.
آنگاه روند قرآنی به پیش میرود وصحنه شگفت را تکمیل میکند. آنان در خواب طولانی خود از پهلوئی به پهلوئی غلت داده میشوند و زیر و رو میگردند. بیننده ایشان را بیدار میبیند، در حالیکه آنان خقتهاند. سگ ایشان - طبق خوی سگها - در بیرون غار دم در دستهای خود را درازکشیده است، انگار به پاسداری از ایشان میپردازد. آنان در این حال و وضعی که دارند، به دلکسیکه بدیشان بنگرد رعب و هراس میاندازند. چراکه ایشان را خفتگانی بسان بیداری میبیند. غلت میخورند و زیر و رو میشوند، ولی بیدار نمیگردند. اینکار از چارهجوئی یزدان است تا شخص بیکارهای ایشان را به بازیچه نگیرد، تا زمانی که وقت معلوم فرامیرسد.
*
ناگهانی حیات به پیکرشان میخزد. بس ببینیم وبشنویم :
(وَکَذَلِکَ بَعَثْنَاهُمْ لِیَتَسَاءَلُوا بَیْنَهُمْ قَالَ قَائِلٌ مِنْهُمْ کَمْ لَبِثْتُمْ قَالُوا لَبِثْنَا یَوْمًا أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ قَالُوا رَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِمَا لَبِثْتُمْ فَابْعَثُوا أَحَدَکُمْ بِوَرِقِکُمْ هَذِهِ إِلَى الْمَدِینَةِ فَلْیَنْظُرْ أَیُّهَا أَزْکَى طَعَامًا فَلْیَأْتِکُمْ بِرِزْقٍ مِنْهُ وَلْیَتَلَطَّفْ وَلا یُشْعِرَنَّ بِکُمْ أَحَدًا إِنَّهُمْ إِنْ یَظْهَرُوا عَلَیْکُمْ یَرْجُمُوکُمْ أَوْ یُعِیدُوکُمْ فِی مِلَّتِهِمْ وَلَنْ تُفْلِحُوا إِذًا أَبَدًا) .
همانگونه (که ٣٠٩ سال آنان را خواباندیم) ایشان را (از خواب طولانی مرگ مانند) برانگیختیم (و بیدارشان کردیم) تا از یکدیگر (مدت خواب خود را) بپرسند. یکی از آنان گفت: (فکر میکنید) چه مدتی (در خواب) ماندهاید؟ (دستهای) گفتند: روزی یا بخشی از روز (در خواب) بودهایم. (گروه دیگری) گفتند: پروردگارتان بهتر (از همه) میداند که چقدر (در خواب بودهاید و در اینجا) ماندهاید. (یکی پیشنهاد کرد و گفت:) سکه نقرهای را که با خود دارید به کسی از نفرات خود بدهید و او را روانه شهر کنید، تا (برود و) ببیند کدامین (فروشنده) ایشان غذای پاکتری دارد، روزی و طعامی از آن برایتان بیاورد، امّا باید نهایت دقت را به خرج دهد و هیج کس را از حال شما آگاه نسازد. قطعاً اگر آنان (از شما آگاه و) بر شما دست یابند، شما را سنگسار میکنند، و یا این که به آئین (بتپرستی) خود برمیگردانند، و (در آن صورت، در دنیا و آخرت) هرگز رستگار نمیگردید.
روند قرآنی در عرضه داستان ناگهانی دستاندرکار میشود، و این صحنه را نشان میدهد. جوانان بیدار میشوند و نمیدانند از آن وقت که خواب ایشان را در ربوده است تاکنون چه مدت طولکشیده است ... آنان چشمان خود را میمالند. یکی به دیگری رو کند و میپرسد: چه مدت در خواب ماندهاید؟
بدانگونهکهکسی از خواب طولانی بیدار میشود و از مدت خواب پرسوجو میکند. قطعاً ایشان آثار خواب طولانی را احساس میکردهاند.
(قَالُوا لَبِثْنَا یَوْمًا أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ) .
گفتند: روزی یا بخشی از روز (در خواب) بودهایم!.
سپس مصلحت دیدندکه این مساله را رهاکنند، مسالهایکهگفتگو و پژوهش راجع بدان سودی دربر ندارد.کار آن را به خدا واگذارند - این هم پیشه شخص مومن در هرکاری استکه روی دهد و از آن چیزی نداند - جوانان تصمیمگرفتند به کاری بپردازندکه مثبت و انجام شدنی باشد. آنان گرسنهاند. پولهای نقرهای نیز دارند، پولهای سیمینیکه آن را از شهر با خود آوردهاند:
(قَالُوا رَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِمَا لَبِثْتُمْ فَابْعَثُوا أَحَدَکُمْ بِوَرِقِکُمْ هَذِهِ إِلَى الْمَدِینَةِ فَلْیَنْظُرْ أَیُّهَا أَزْکَى طَعَامًا فَلْیَأْتِکُمْ بِرِزْقٍ مِنْهُ).
گفتند: پروردگارتان بهتر (از همه) میداند که چقدر (در خواب بودهاید و در اینجا) ماندهاید. (یکی پیشنهاد کرد و گفت:) سکه نقرهای را که با خود دارید به کسی از نفرات خود بدهید و اورا روانه شهر کنید، تا (برود و) ببیند کدامین (فروشنده) ایشان غذای پاکتری دارد، روزی و طعامی از آن برایتان بیاورد.
یعنی چیزی از پاکترین و خوشایندترین خوراک موجود درشهر راتهیه وخریداریکند وآن را برایتان بیاورد.
آنان خویشتن را میپایند و میکوشندکهکارشان آشکار نشود و مخفیگاهشان شناخته نگردد. تا ماموران شاه در شهر ایشان را نگیرند و سنگسارشانکنند - به گناه اینکه آنان از آئین برگشتهاند و مرتد گردیدهاند، چون خدای یگانه را در شهری پرستش میکنندکه مردمان آن مشرک هستند! - یا نکند ایشان را با شکنجه از عقیده خود برگردانند. جوانان اصحابکهف از این میترسیدند. بدین جهت بود به قاصدشان سفارش میکنندکه مواظب و هوشیار باشد:
( وَلْیَتَلَطَّفْ وَلا یُشْعِرَنَّ بِکُمْ أَحَدًا إِنَّهُمْ إِنْ یَظْهَرُوا عَلَیْکُمْ یَرْجُمُوکُمْ أَوْ یُعِیدُوکُمْ فِی مِلَّتِهِمْ وَلَنْ تُفْلِحُوا إِذًن أَبَدًا) ٠
امّا باید نهایت دقت را به خرج دهد وهیچ کس را از حال شما آگاه نسازد. قطعاً اگر آنان (از شما آگاه و) بر شما دست یابند، شما را سنگسار میکنند، و یا این که به آئین (بتپرستی) خود برمیگردانند، و (در آن صورت، در دنیا و آخرت) هرگز رستگار نمیگردید.
کسیکه از ایمان دست بکشد و به شرک گردد رستگار نمیشود. این هم بزرگترین زیان است.
بدینگونه جوانان را میبینیمکه پچپچکنان در میان خود بهگفتگو نشستهاند. خود را میپایند. ترس و هراس ایشان را برداشته است. نمیدانند سالهای سالگذشته است و تاخت برداشته است. چرخ ارابه زمان چرخیده است و به پیش رفته است. نسلها پیاپی آمدهاند و رفتهاند. شهرشانکه بدان آشنایند سیماها و نشانههای آن دگرگونگردیده است.کسانیکه بر شهر مسلط بودهاند وآنان ازایشان برعقیده خود میترسیدهاند فلنگ خود را بستهاند ودولت و شوکت خود را به دیگران واگذارکردهاند و سر در نقاب خاک کشیدهاند. داستان جوانانیکه دین خود را از میان به در بردهاند و در دوران شاه ستمگرگریختهاند، آیندگان آن را از گذشتگان شنیدهاند. سخنها درباره ایشان، و عقیده آنان، و زمانیکه در آن مخفی شدهاند، واینک از آن چند سال میگذرد، ضد و نقیض است ...
دراینجا پرده برصحنه ایشان در غار فرومیافتد تا از صحنه دیگریکنار رود. در میان دو صحنه مکان خالی و فاصلهای افتاده است و در روند قرآنی به ترک آن گفته شده است وبه حال خود رهاگردیده است.
میدانیمکه امروز اهالی شهر مومن هستند. آنان به گرمی از جوانان مومن اصحابکهف استقبال میکنند، پس از آنکهکارشان برملا میگردد به سبب رفتن یکی از ایشان به شهر برای خریدن خوراک، و مردمان دانستندکه او یکی از جوانانی استکه در روزگاران کهن آئین خود را از میدان به در بردهاند و برای نجات ایمان خود از شهرگریختهاند.
ما میتوانیم تصورکنیمکه این خبر ناگهانی، جوانان اصحابهکهف را به چه حالی درآورده است، و چگونه آنان راگیج و ویجکرده است، پس از آنکه دوستشان یقین پیداکردندکه مدتهای مدیدی بر شهرگذشته است از آن زمانکه آنان شهر را رها کردهاند و به دل غار گریختهاند، و دنیای پیرامونشان دگرگون گردیده است، و آثاری از چیزهائیکه دوست میداشتند و همین چیزهائیکه دوست نمیداشتند برجای نمانده است، و دوستان و دشمنان همه و همه بهدرود حیاتگفتهاند! و خودشان از مردمان نسلی بشمارندکه قرنها پیش بودهاند و سر در نقاب خاک کشیدهاند. هم اینک خودشان از دیدگاه مردمان و در احساس و شورشان شگفت و شگرف هستند، و با ایشان ممکن نیست همچون انسانهای عادی رفتارکنند و به چشم آدمیزادگان معمولی بدانان بنگرند. همه چیزهائیکه آنان را به مردمان پیوند میداده است، از قبیل: خویشاوندیها، بازرگانیها، احساسها و عادتها و آداب و رسوم، و ... همه و همه به پایان آمده است و پیوند آنها گسیخته است. بدین جهت آنان به یادمانهای زنده شبیهترند تا اشخاص واقعی ... خدا بدیشان رحم وکرم میفرماید و ایشان را میمیراند و از همه این چیزها راحت و آسوده میگرداند.
ما میتوانیم همه این چیزها را پیش چشم داریم و بر پرده خیال بنگریم. امّا روند قرآنی صحنه واپسین را عرضه میدارد، صحنه وفات جوانان را ... بدانگاهکه مردمان شهر در بیرون غار ایستادهاند و درباره کار و بار اصحابکهف به جنجال وکشمکش پرداختهاند: بر چه آئینی بودهاند. چگونه نام ایشان را جاودانه نگاه دارند، و چگونه یاد و یادمان آنان را به نسلهای بعدی برسانند ... روند قرانی مستقیماً به عبرت برگرفته از این حادثه عجیب میپردازد و میگوید:
( وَکَذَلِکَ أَعْثَرْنَا عَلَیْهِمْ لِیَعْلَمُوا أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَأَنَّ السَّاعَةَ لا رَیْبَ فِیهَا إِذْ یَتَنَازَعُونَ بَیْنَهُمْ أَمْرَهُمْ فَقَالُوا ابْنُوا عَلَیْهِمْ بُنْیَانًا رَبُّهُمْ أَعْلَمُ بِهِمْ قَالَ الَّذِینَ غَلَبُوا عَلَى أَمْرِهِمْ لَنَتَّخِذَنَّ عَلَیْهِمْ مَسْجِدًا).
همانگونه (که آنان را به خواب طولانی فروبردیم، و از آن خواب عمیق بیدارشان نمودیم. مردمان شهر را) هم متوجه حالشان کردیم (بدانگاه که میان خود درباره رستاخیز کشمکش داشتند) تا بدانند که وعده خدا (درباره رستاخیزو زندگی دوباره) حق است، واین که بدون شک قیامت فرامیرسد. (درنتیجه دیدن ایشان، اهل شهر به خدا و روز رستاخیز ایمان آوردند. سپس خداوند اصحاب کهف را به هنگام دیدار مردم از ایشان، در میان غار میراند. مردمان درباره ایشان دو گروه شدند٠ بعضی از آنان) گفتند: بر (در غار) ایشان دیواری درست کنید (تا کسی به غار نرود. چرا که نمیدانیم آنان مردهاند یا دوباره به خواب عمیق فرورفتهاند) و پروردگارشان آگاهتر از (هرکسی به) وضع ایشان است. برخی دیگر که اکثریت داشتند، گفتند: بر (در غار) ایشان پرستشگاهی میسازیم.
عبرت موجود در خاتمه کار جوانان اصحاب کهف، اثبات رستاخیز و زنده شدن دوباره مردمان با مثال واقعی و نزدیک به ذهن و محسوس است. مثالی است که مساله رستاخیز و زنده شدن دوباره را به ذهن مردمان نزدیک میگرداند، و خواهند دانست که وعده خدا درباره رستاخیز و زنده شدن دوباره حق است و حقیقت دارد، و هیچگونه شک و تردیدی درباره قیامت وجود ندارد. بدین نحو خدا جوانان را از خواب بیدار کرد، و قومشان را از حالشان مطلع ساخت.
یکی از مردمان گفت:
(ابْنُوا عَلَیْهِمْ بُنْیَانًا).
بر (در غار) ایشان دیواری درست کنید (تا کسی به غار نرود. چراکهنمیدانیمآنان مردهاند یا دوبارهبه خواب عمیق فرورفتهاند).
قرآن عقیده ایشان را معلوم نمیگرداند.
( رَبُّهُمْ أَعْلَمُ بِهِمْ ) .
پروردگارشان آگاهتر از (هرکسی به) وضع ایشان است.
و خدا از عقیده ایشان بهتر از هرکسی آگاه است. مامور شاه در آن زمانگفتند:
(لَنَتَّخِذَنَّ عَلَیْهِمْ مَسْجِدًا).
بر (در غار) ایشان پرستشگاهی میسازیم.
مقصود از مسجد، معبد است. شیوهکار یهودیان و مسیحیان این بودکهگورهای انبیاء و بزرگان دین را معبد و پرستشگاه میکردند. امروزه هم مسلمانانی یافته میشوندکه به تقلید از مسیحیان و یهودیان چنین میکنند و با رهنمون ورهنمود مخالفت میورزند:
«لعن الله الیهود و النصاری، اتخذوا قبور انبیائهم و صالحیهم مساجد)[4]
خدا نفرین کند یهودیان و مسیحیان را، آنان گورهای پیغمبرانشان و صالحان و شایستگانشان را معبد میکردند.
پرده بر این صحنه فرومیافتد. بعد از آن پردهکنار میرود تا جدل وستیزی را بشنویمکه پیرامون اصحابکهف درگرفته است، طبق عادت مردمانکه روایتها و خبرها را نقل میکنند، ودرآنها چیزهائی را میافزایند و میکاهند، و نسلهای پیاپی از چیزهای ذهنی خود بر آنها میافزایند، تا بدانجاکه ستبر و اندوده و انباشته میگردد و دگرگون میشود، و سخنها پیرامون خبر واحدی یا حادثه واحدی بیشتر و بیشتر میگردد هر زمانکه قرنها میگذرد:
(سَیَقُولُونَ ثَلاثَةٌ رَابِعُهُمْ کَلْبُهُمْ وَیَقُولُونَ خَمْسَةٌ سَادِسُهُمْ کَلْبُهُمْ رَجْمًا بِالْغَیْبِ وَیَقُولُونَ سَبْعَةٌ وَثَامِنُهُمْ کَلْبُهُمْ قُلْ رَبِّی أَعْلَمُ بِعِدَّتِهِمْ مَا یَعْلَمُهُمْ إِلا قَلِیلٌ فَلا تُمَارِ فِیهِمْ إِلا مِرَاءً ظَاهِرًا وَلا تَسْتَفْتِ فِیهِمْ مِنْهُمْ أَحَدًا).
معاصران پیغمبر درباره تعداد نفرات اصحاب کهف به مجادله میپردازند و گروهی) خواهند گفت: آنان سه نفرند که چهارمین ایشان سگشان بود. و (گروهی) خواهند گفت: آنان پنج نفرند که ششمین ایشان سگشان بود؛ همه اینها سخنان بدون دلیل است. و (گروهی) خواهند گفت: آنان هفت نفرند که هشتمین ایشان سگشان بود (و اینان از روی علم و آگاهی برگرفته ار وحی، سخن خواهند گفت). بگو: پروردگار من از تعدادشان آگاهتر (از هر کسی است). جز گروه کمی تعدادشان را نمیداند. بنا بر این درباره اصحاب کهف جز مجادله روشن (و آرام با دیگران) پیش مگیر (چرا که مساله چندان مهمی نیست و ارزش دردسر را ندارد) و پیرامون آنان دیگر از هیچ کس مپرس (زیرا وحی الهی تو را بس است).
این همه جنگ و جدل پیرامون تعداد جوانان اصحاب کهف بیسود است. یکسان است چه سه نفرو چه پنج نفر و چه هفت نفر و چه بیش ازاینها بوده باشند.کار و بارشان، و آگاهی از آنان و تعدادشان، به خدا واگذار است. اندکی از مردمان از سرگذشت آنان اطلاع درست پیداکردهاند یا روایت صحیح آن را شنیده اند، و از احوال و اوضاع ایشان آگاهی دارند. لذا جدال و ستیز طولانی پیرامون شماره آنان بیهوده است. درس و عبرتیکه ازکار و بارشانگرفته میشود با اندک و بسیار ایشان حاصل میگردد. بدین خاطر استکه قرآن پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم را به ترک جدال و ستیز دربار« این مساله میخواند و رهنمود میگرداند، و از او میخواهد ازکسی از ستیزهگران دربارهکار و بارشان خبر نگیرد و فتوی نخواهد. اینکار همگامی و همراهی با برنامه اسلام در حفظ نیروی عقلانی از هدر رفتن و ضائع شدن در انجامکارهای بیسود است، به مسلمانان میآموزدکه دنبال چیزی را نگیرند و از راهی نروندکه علم و آگاهیکامل و اطلاع شامل بدان و از آن نداشته باشند. این رخدادیکه زمان آن را در لابلای خود پیچیده است و بساط آن را درنوردیده است، از زمره غیبگشته است، غیبیکه به علم و آگاهی یزدان از آن واگذارگردیده است، پس باید آن را حواله با خداکرد و رفت.
به مناسبت نهی از جدال و ستیز درباره غیبگذشته، از حکم صادرکردن درباره غیب آینده و چیزیکه روی خواهد داد، نهی میگردد. چه انسان نمیداند در آینده چه میشود و چه روی میدهد تا قاطعانه درباره آن رای و نظر داد:
(وَلا تَقُولَنَّ لِشَیْءٍ إِنِّی فَاعِلٌ ذَلِکَ غَدًا إِلا أَنْ یَشَاءَ اللَّهُ وَاذْکُرْ رَبَّکَ إِذَا نَسِیتَ وَقُلْ عَسَى أَنْ یَهْدِیَنِ رَبِّی لأقْرَبَ مِنْ هَذَا رَشَدًا).
درباره هیچ چیز (بدون مقترن کردن سخن به مشیت خدا) مگو که فردا آن را انجام میدهم، (مگر این که بگوئی:) اگر خدا بخواهد (فردا چنین و چنان کنم. چرا که تا اراده او نباشد چیزی و کاری انجام نمیپذیرد) و چون دچار فراموشی شدی (و انشاءالله را نگفتی، همین که به یادت آمد) پروردگارت را به خاطر آور و (انشاءالله را بگو، تا گذشته را جبران بکنی و همیشه دلت با خدا باشد. هنگامی که عزم انجام کاری کردی و آن را آویزه مشیت خدا نمودی) بگو: امید است پروردگارم مرا (به چیزی) رهنمود کند که از این (چیزی که در مد نظر است، سودمندتر و) به خیر و صلاح نزدیکتر باشد.
هرحرکتی و هر صدائی، و بلکه هرنفسی از نفسهای زندهها درگرو اراده خدا است. پرده غیب بر فراسوی لحطه حاضر فرو انداخته شده است و آن را در پشت خود نهان داشته است. چشم انسان فراسوی این پرده فروانداخته را نمیبیند، و خرد انسان هرچند هم دانا و فرزانه باشد نارسا وکند است. پس نباید هیچ انسانی بگوید: من فردا این چنین و آن چنان خواهمکرد. چراکه فردا جزو غیب خدا است و پردههای غیب خدا بر فرجام کارها فرو افکنده شده است.
معنی این سخن هم این نیستکه انسان بنشیند و دامن فراهم چیند، ودرباره کارهای آینده نیندیشد و چاره جوئی و دوراندیشی نکند، و روز به روز و لحظه به لحظه زندگی کند، وگذشته زندگانیش را به حال و آینده ارتباط ندهد ...
هرگزا هرگز!7.. ولیکن معنی این سخن چنین استکه انسان حساب غیب را داشته باشد و حساب مشیت و ارادهای را نیز داشته باشدکه غیب را میگرداند و میچرخاند، و تصمیم بگیرد بر چیزیکه میخواهد تصمیم بگیرد و با عزم استوار دستاندرکار شود و از مشیت و اراده خدا یاری وکمک طلبد، وآگاه باشد و بداندکه دست خدا بالای دست او و قویتر از او است. دیگر بعید نشماردکه خدا تدبیری جدای از تدبیر او داشته باشد. اگر خدا او را درکاریکه بر آن تصمیم گرفته است و بدان پرداخته است موفق فرمود چه بهتر، و اگر مشیت و اراده خدا بر چیزی رفته باشدکه خلاف آن چیزی باشدکه او به تدبیر و چارهجوئی آن نشسته است غمگین و مایوس نشود. چه پیش از هر چیزی و پس از هر چیزی فرمان فرمان یزدان است و هرچه در جهان بخواهد همان است!
پس باید انسان بیندیشد و چارهجوئیکند و دستاندرکار شود، ولیک باید بداندکه انسان با کارسازی و مدد یزدان میاندیشد، و با توفیق یزدان جهانکارهای خود را میگرداند، و انسان نمیتواند اندیشه و چارهجوئی و توانکار را داشته باشد مگر این که خدا او را مدد و یاری دهد و او را راه ببرد ... این امر نیز به تنبلی یا سستی، و ضعف یا بیحالی، دعوت نمیکند. بلکه برعکس اینکار انسان را به اعتماد و اطمینان و قوت و قدرت و تصمیم قاطعانه و اراده استوار میکشاند. هروقت پرده غیب از تدبیر و چارهسازی یزدانکنار رفت، بایدکه انسان قضا و قدر یزدان جهان را با خشنودی و اطمینان وتسلیم فرمان بپذیرد، چراکه این اصلی استکه مجهول و ناپیدا برای او بوده است وهماینک پرده از آن بهکناررفته است.
این برنامهای استکه اسلام دل مسلمان را آویزه آن میکند. دیگر مسلمان احساس تنهائی و هراس نمینماید در آن وقتکه میاندیشد و چارهجویی و چارهسازی میکند، و درآن زمانکه موفق و پیروز میشود، احساس غرور و سرمستی نمیکند، و درآن وقتکه شکست میخورد و مغلوب میشود احساس ناامیدی و یاس نمینماید. بلکه در همه احوال و اوضاع خود متصل به خدا میماند، و با اعتماد بدووتکیه براو نیرومند برجای میایستد، وسپاسگزار مدد و توفیق دادن او میشود، وتسلیم قضا و قدرش میگردد. نه سرمستونه مایوس خواهد بود.
«وَاذْکُرْ رَبَّکَ إِذَا نَسِیتَ ».
و چون دچارفراموشی شدی، پروردگارت را به خاطر آ ور.
هرگاه این رهنمود و رویکرد را فراموشکردی، پروردگارت را به خاطر آور و به سوی او برگرد.
(وَقُلْ عَسَى أَنْ یَهْدِیَنِ رَبِّی لأقْرَبَ مِنْ هَذَا رَشَدًا).
و بگو: امید است پروردگارم مرا (به چیزی) رهنمود کند که از این (چیزی که در مد نظر است، سودمندتر و) به خیر و صلاح نزدیکتر باشد.
از این برنامهایکه دل را دائماً به خدا پیوند و ارتباط میدهد، در هر چیزیکه قصد آن کند، و در هر چیزیکه بدان توجه نماید و روکند.
واژه «عسی: امید است، و واژه «لاقرب: نزدیکتر» برای این آمدهاند تا این والائی را اوج بیشتر بخشند، و نیاز به تلاش وکوشش دائمی را برای استوار ماندن بر آن در همه اوضا ع و احوال را تذکر دهند.
*
تا بدینجا نفهمیدهایم: جوانان چه اندازه در غار ماندهاند. امّا اینک خواهیم دانست. به صورت یقین و
اطمینان هم خواهیم دانست:
(وَلَبِثُوا فِی کَهْفِهِمْ ثَلاثَ مِائَةٍ سِنِینَ وَازْدَادُوا تِسْعًا قُلِ اللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا لَبِثُوا لَهُ غَیْبُ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ أَبْصِرْ بِهِ وَأَسْمِعْ) ٠
(اصحاب کهف مدت سیصدونه سال در غارشان (در حال خواب) ماندند. بگو: خدا (از همگان) آگاهتر از مدتی است که اصحاب کهف (در غار زنده و در حال خواب) ماندند (و برایتان بیان گردید. لذا به گفتگوهای مختلف در این باره خاتمه دهید). تنها او است که غیب آسمانها و زمین را میداند (و از مجموعه جهان هستی و از جمله مدت ماندگاری اصحاب کهف باخبر است). شگفتا او چه بینا وشنوا است! (اوهمه چیز رامیبیند و همه چیز رامیشنود!).
این سخن فصلهبخش است و مادر سخنها درباره ایشان است، و خدائی آن را بیان میداردکه از غیب آسانها و زمین آگاه است. او چه بینا است! اوچه شنوا استا پاک و منزه خدا است! با توجه به این نه جدالی روا است و نه ستیزی بجا است.
*
قرآن بر داستان پیرو میزند با اعلان وحدانیتیکه آثار آن در خط سیرداستان و حوادث آن پیدا است:
(مَا لَهُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ وَلِیٍّ وَلا یُشْرِکُ فِی حُکْمِهِ أَحَدًا)
(ساکنان آسمانها و زمین) بجز خدا برایشان سرپرستی نیست (که عهدهدار امور آنان شود) و در فرماندهی و قضاوت خود کسی را انباز نمیگرداند.
قرآن همچنین بر داستان پیرو میزند با رهنمودکردن پیغمبر (ص)به تلاوت چیزیکه پروردگارش آن را بر او نازلکرده است، چیزیکه سخن قاطعانه و فیصلهبخش دارانه است - زیرا قرآن حق است و باطل بدان رو نمیکند -همچنین پیرو میزند به اینکه تنها رو به خداکند و خود را در پناه او دارد، چه پناهگاهی جز پناهگاه او وجود ندارد. اصحابکهف به سوی او گریختند و او ایشان را با رحمت و هدایت خود فراگرفت، و با لطف و فضل خویش بنواخت:
(وَاتْلُ مَا أُوحِیَ إِلَیْکَ مِنْ کِتَابِ رَبِّکَ لا مُبَدِّلَ لِکَلِمَاتِهِ وَلَنْ تَجِدَ مِنْ دُونِهِ مُلْتَحَدًا)
بخوان آنچه را که از کتاب (قرآن) از سوی پروردگارت به تو وحی شده است (و بـه گفتههای این و آن که آمیخته به دریغ و خرافات و مطالب بیاساس است اعتناء مکن. تکیهگاه بحث تو در امور غیبی همچون سرگذشت اصحاب کهف، تنها باید وحـی الهی باشد. چرا که سخنان خدا حقائق تغییرناپذیری است و) کسی نمیتواند سخنان او را تغییر (و احکام آن را دگرگون) کند، و هرگز پناهی جز او نخواهی یافت.
بدین منوال داستان پایان میگیرد... پیش از آن و در میانهی آن و در آخر آن، رهنمودهائی میآید که به خاطر آنها داستانها در قرآن میآیند، با هماهنگی مطلق در میان رهنمود دینی و عرضهی فنی در روند قرآن.
[1] مراجعه شود به کتاب: «التصویر الفنّی فی القرآن» فصل: «داستان در قرآن».
[2] کهف: غار ... رقیم: چهبسا به معنی نوشتهای بـاشدکـه اسمهای اصحابهکهف را دربر داشته استو بر سردر غاریکه در آنجا بوده اند پیدا شده است.
[3] مراجعه شود بهکتاب: «التصویر الفنی فیالقرآن« فصل داستان در قرآن.
[4] ابنکثیر آن را در تفسیر خود نقل کرده است.
سورهی کهف آیهی 59-47
وَیَوْمَ نُسَیِّرُ الْجِبَالَ وَتَرَى الأرْضَ بَارِزَةً وَحَشَرْنَاهُمْ فَلَمْ نُغَادِرْ مِنْهُمْ أَحَدًا (٤٧) وَعُرِضُوا عَلَى رَبِّکَ صَفًّا لَقَدْ جِئْتُمُونَا کَمَا خَلَقْنَاکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ بَلْ زَعَمْتُمْ أَلَّنْ نَجْعَلَ لَکُمْ مَوْعِدًا (٤٨) وَوُضِعَ الْکِتَابُ فَتَرَى الْمُجْرِمِینَ مُشْفِقِینَ مِمَّا فِیهِ وَیَقُولُونَ یَا وَیْلَتَنَا مَالِ هَذَا الْکِتَابِ لا یُغَادِرُ صَغِیرَةً وَلا کَبِیرَةً إِلا أَحْصَاهَا وَوَجَدُوا مَا عَمِلُوا حَاضِرًا وَلا یَظْلِمُ رَبُّکَ أَحَدًا (٤٩) وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلائِکَةِ اسْجُدُوا لآدَمَ فَسَجَدُوا إِلا إِبْلِیسَ کَانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ أَفَتَتَّخِذُونَهُ وَذُرِّیَّتَهُ أَوْلِیَاءَ مِنْ دُونِی وَهُمْ لَکُمْ عَدُوٌّ بِئْسَ لِلظَّالِمِینَ بَدَلا (٥٠) مَا أَشْهَدْتُهُمْ خَلْقَ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ وَلا خَلْقَ أَنْفُسِهِمْ وَمَا کُنْتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّینَ عَضُدًا (٥١) وَیَوْمَ یَقُولُ نَادُوا شُرَکَائِیَ الَّذِینَ زَعَمْتُمْ فَدَعَوْهُمْ فَلَمْ یَسْتَجِیبُوا لَهُمْ وَجَعَلْنَا بَیْنَهُمْ مَوْبِقًا (٥٢) وَرَأَى الْمُجْرِمُونَ النَّارَ فَظَنُّوا أَنَّهُمْ مُوَاقِعُوهَا وَلَمْ یَجِدُوا عَنْهَا مَصْرِفًا (٥٣) وَلَقَدْ صَرَّفْنَا فِی هَذَا الْقُرْآنِ لِلنَّاسِ مِنْ کُلِّ مَثَلٍ وَکَانَ الإنْسَانُ أَکْثَرَ شَیْءٍ جَدَلا (٥٤) وَمَا مَنَعَ النَّاسَ أَنْ یُؤْمِنُوا إِذْ جَاءَهُمُ الْهُدَى وَیَسْتَغْفِرُوا رَبَّهُمْ إِلا أَنْ تَأْتِیَهُمْ سُنَّةُ الأوَّلِینَ أَوْ یَأْتِیَهُمُ الْعَذَابُ قُبُلا (٥٥) وَمَا نُرْسِلُ الْمُرْسَلِینَ إِلا مُبَشِّرِینَ وَمُنْذِرِینَ وَیُجَادِلُ الَّذِینَ کَفَرُوا بِالْبَاطِلِ لِیُدْحِضُوا بِهِ الْحَقَّ وَاتَّخَذُوا آیَاتِی وَمَا أُنْذِرُوا هُزُوًا (٥٦) وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ ذُکِّرَ بِآیَاتِ رَبِّهِ فَأَعْرَضَ عَنْهَا وَنَسِیَ مَا قَدَّمَتْ یَدَاهُ إِنَّا جَعَلْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ أَکِنَّةً أَنْ یَفْقَهُوهُ وَفِی آذَانِهِمْ وَقْرًا وَإِنْ تَدْعُهُمْ إِلَى الْهُدَى فَلَنْ یَهْتَدُوا إِذًا أَبَدًا (٥٧) وَرَبُّکَ الْغَفُورُ ذُو الرَّحْمَةِ لَوْ یُؤَاخِذُهُمْ بِمَا کَسَبُوا لَعَجَّلَ لَهُمُ الْعَذَابَ بَلْ لَهُمْ مَوْعِدٌ لَنْ یَجِدُوا مِنْ دُونِهِ مَوْئِلا (٥٨) وَتِلْکَ الْقُرَى أَهْلَکْنَاهُمْ لَمَّا ظَلَمُوا وَجَعَلْنَا لِمَهْلِکِهِمْ مَوْعِدًا (٥٩)
درس پیشین با سخن از اعمال و اقوال و عبادات شایستهای که نتائج آنها جاودانه میماند و باقیات صالحات نام دارد به پایان آمد. در اینجا این باقیات صالحات مربوط میگردد به روزی که در آن این باقیات صالحات ارزش و بهائی پیدا میکند و حساب و کتابی از آن میرود، و در صحنهای از صحنههای قیامت نمایش داده میشود. در روند قرآنی به دنبال آن اشاره به چیزهائی میگرددکه ابلیس چهکرد وقتیکه به سجده بردن برای آدم بدو دستور داده شد و او از فرمان پروردگارش سرپیچی کرد. ذکر اینکار هم برای اظهار شگفت از فرزندان آدم است، آن کسانیکه شیاطین را به دوستی میگیرند، در حالی که میدانند که شیاطین دشمنان ایشانند، و به وسیله این دوستی خود را به عذاب در روزگار حساب وکتاب قیامت میرسانند. روند قرآن توجه بیشتری به انبازهائی مینماید که در آن روز موعود به پرستشگران خود پاسخ نمیدهند و کاری برایشان نمیکنند.
گذشته از این، یزدان در قرآن مثالهائی برای مردمان آورده است تا خود را از شر و بلای آن روز بپایند و به دور نمایند. ولی آنان ایمان نیاوردهاند و درخواست کردهاندکه خدا عذاب را بر سر ایشان بیاورد یا به نابودی و هلاکیگرفتارشان سازد که آن راگریبانگیر ملتهای پیش از ایشان نموده است.
این چنین مردمانی به ناحق ستیز ورزیدهاند تا حق را با آن مغلوبکنند، و آیات خدا و پیغمبران او را به تمسخرگرفتهاند. اگر رحمت خفا نبود عذاب را گریبانگیرشان مینمود.
این مرحله از صحنههای قیامت، و از نابودیهای تکذیبکنندگان، ارتباط پیدا میکند با محور اصلی سوره در تصحیح عقیده، و با بیان چیزیکه در انتظار تکذیبکنندگان است، بدان امید که راهیاب گردند.
*
(وَیَوْمَ نُسَیِّرُ الْجِبَالَ وَتَرَى الأرْضَ بَارِزَةً وَحَشَرْنَاهُمْ فَلَمْ نُغَادِرْ مِنْهُمْ أَحَدًا وَعُرِضُوا عَلَى رَبِّکَ صَفًّا لَقَدْ جِئْتُمُونَا کَمَا خَلَقْنَاکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ بَلْ زَعَمْتُمْ أَلَّنْ نَجْعَلَ لَکُمْ مَوْعِدًا وَوُضِعَ الْکِتَابُ فَتَرَى الْمُجْرِمِینَ مُشْفِقِینَ مِمَّا فِیهِ وَیَقُولُونَ یَا وَیْلَتَنَا مَالِ هَذَا الْکِتَابِ لا یُغَادِرُ صَغِیرَةً وَلا کَبِیرَةً إِلا أَحْصَاهَا وَوَجَدُوا مَا عَمِلُوا حَاضِرًا وَلا یَظْلِمُ رَبُّکَ أَحَدًا) .
روزی ما (نظام جهان هستی را به عنوان مقدمهای برای نظام نوین درهم میریزیم و از جمله) کوهها را به حرکت درمیآوریم، و (همه موانع سطح زمین را از میان برمیداریم، به گونهای که) زمین را (صاف و همه چیز را در ان) نمایان میبینی، و همگان را (برای حساب و کتاب) گرد میآوریم و کسی از ایشان را فرونمیگذاریم. مردمان (پیشین و پسین، برای حساب و کتاب) صف صف به پروردگارت عرضه میشوند (و همگی در برابر آفریدگارت ردیف ردیف سان دیده میشوند. آن وقت است که ما ایشان را صدا میزنیم: ای مردمان! شما لخت و عریان بدون اموال و اولاد) به همان شکل و هیئتی که نخستین بار شما را آفریده بودیم، به پیش ما برگشتهاید. شما گمان میبردید که هرگز موعدی برای (رستاخیز و حساب و ثواب و عقاب) شما ترتیب نمیدهیم. و کتاب (اعمال هر کسی، در دستش) نهاده میشود (و مومنان از دیدن آنچه در آن است شادان و خندان میگردند) و بزهکاران (کفرپیشه) را میبینی که از دیدن آنچه در آن است، ترسان و لرزان میشوند و میگویند ای وای بر ما! این چه کتابی است که هیچ عمل کوچک و بزرگی را رها نکرده است و همه را برشمرده است و (به ثبت و ضبط آن مبادرت ورزیده است. و بدین وسیله) آنچه را که کردهاند حاضر و آماده میبینند. و پروردگار تو به کسی ظلم نمیکند. (چرا که پاداش یا کیفر، محصول اعمال خود مردمان است).
این صحنهای استکه طبیعت در آن شرکت میکند، و هول و هراس در آن بر صفحات طبیعت و بر صفحات دلها ترسیم میشود. صحنهای است که در آن کوههای استوار به حرکت درمیآیند و به پیش میروند، پس دلها باید در آن چگونه شوند؟! در آن زمین لخت و عریان میگردد و از هم فرومیپاشد و پخش و پراکنده میشود، و سطح زمین برملا میگردد و نه تپهای و نه درهای و نه کوهی و نه دشتی در آن میماند. همچنین نهانیهای دلها برملا میشود و هیچگونه راز و رمز نهانی پنهان نمیماند.
زمین صاف و مسطح پیدائی استکه هیچ چیزی را نهان نمیدارد، و هیج کسی را مخفی نمیگرداند:
( وَحَشَرْنَاهُمْ فَلَمْ نُغَادِرْ مِنْهُمْ أَحَدًا).
و همگان را (برای حساب و کتاب) گرد میآوریم و کسی از ایشان را فرونمیگذاریم.
همایش همگانی فراگیری استکه کسی را پشت سر خود رها نمیکند و جملگی مردمان را به پیش میکشد و نشان میدهد.
( وَعُرِضُوا عَلَى رَبِّکَ صَفًّا) .
مردمان (پیشین و پسین، پرای حساب و کتاب) صف صف به پروردگارت عرضه میشوند (و همگی در برابر آفریدگارت ردیف ردیف سان دیده میشوند.
این انسانهائیکه تعداد آنان خارج از شمار است، از آن زمانکه انسان پای بر این زمین نهاده است تا آن زمان که زندگی دنیا پایان میپذیرد، همه این انسانها گرد آورده شدهاند و نزد یکدیگر جمعگشتهاند و به صف شدهاند. فردی از ایشان برجای نمانده است و عقب نیفتاده است. چه زمین برملا و صاف و مسطح است و کسی را از دیدهها نهان نمیدارد.
در اینجا روند قرانی از وصف جاها و انسانها به خطاب میگراید. انگار صحنه هم اینک جلو چشمان آماده - است و ان را میبینیم و میشنویم چه چیزهائی در ان میگذرد. خواری و رسوائی را بر چهرههای مردمانی میبینیمکه همچون موضع و جایگاهی را تکذیب کردهاند و ان را قبول ننمودهاند و نپذیرفتهاند٠
« لَقَدْ جِئْتُمُونَا کَمَا خَلَقْنَاکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ بَلْ زَعَمْتُمْ أَلَّنْ نَجْعَلَ لَکُمْ مَوْعِدًا » .
(ان وقت است که ما ایشان را صدا میزنیم: ای مردمان! شما لخت و عریان بدون اموال و اولاد) به همان شکل و هیئتی که نخستین بار شما را آفریده بودیم، به پیش ما برگشتهاید. شما گمان میبردید که هرگز موعدی برای (رستاخیز و حساب و ثواب و عقاب) شما ترتیب نمیدهیم.
این نگرش از وصف به خطاب، صحنه را زنده میکند و مجسم میدارد. انگار صحنه هم اینک حاضر است، نه اینکه در اینده بیاید و روی نماید، و تا روز قیامت در دل غیب نهان و پنهان باشد.
انگار ما داریم به خواری و رسوائی نشسته بر چهرهها، و حقارت و ذلت موجود در سیماها، خیره میشویم و مینگریم. و این صدای هراسانگیز جلال و جبروت خدا استکه بر سر این بزهکاران فریاد داشته میشود و برای تنبیه ایشانگفته میشود:
« لَقَدْ جِئْتُمُونَا کَمَا خَلَقْنَاکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ » .
(ان وقت است که ما ایشان را صدا میزنیم: ای مردمان! شما لخت و عریان بدون اموال و اولاد) به همان شکل و هیئتی که نخستین بار شما را افریده بودیم، به پیش ما برگشتهاید.
شما گمان میبردیدکه این امر هرگز روی نمیدهد ونمیشود .
« بَلْ زَعَمْتُمْ أَلَّنْ نَجْعَلَ لَکُمْ مَوْعِدًا » ٠
شما گمان میبردید که هرگز موعدی برای (رستاخیز و حساب و ثواب و عقاب) شما ترتیب نمیدهیم.
پس از زنده گرداندن صحنه و حاضر آوردن آن با این نگرش از وصف به خطاب، روند قرآنی به معرفی چیزهائی میپردازد که در آنجا است:
(وَوُضِعَ الْکِتَابُ فَتَرَى الْمُجْرِمِینَ مُشْفِقِینَ مِمَّا فِیهِ) ٠
و کتاب (اعمال هر کسی، در دستش) نهاده میشود (و مومنان از دیدن آنچه در آن است شادان و خندان میگردند) و بزهکاران (کفرپیشه) را میبینی که از دیدن آنچه در آن است، ترسان و لرزان میشوند.
این کتاب اعمالشان است که جلو ایشان گذاشته میشود، و آنان بدان خیره میشوند و مینگرند و آن را بررسی و وارسی میکنند، و ناگهان میبینندکه همه چز را درسگرفته است وکاملا و دقیقاً ضبط و ثبت کرده است. آنان از فرجام کار هراسان و لرزان میگردند، و از این کتابیکه دررونده و واردشونده و بزرگ وکوچکی را جای نگذاشته است و از قلم نینداخته است، دلتنگ و افسرده میشوند:
« وَیَقُولُونَ یَا وَیْلَتَنَا مَالِ هَذَا الْکِتَابِ لا یُغَادِرُ صَغِیرَةً وَلا کَبِیرَةً إِلا أَحْصَاهَا ؟ » .
و میگویند: ای وای بر ما! این چه کتابی است که هیچ عمل کوچک و بزرگی را رها نکرده است و همه را برشمرده است و (به ثبت و ضبط آن مبادرت ورزیده است؟).
این سخن،گفتار حسرتزده خشمناک و ترسان و چشم به راه بدترین عاقبت و فرجام است. کارهایش نوشته شده است و ازکارش پرده برافتاده است و نمیتواند نه به در رود و نه بگریزد، و نه غلطاندازی کند و مانور رود و نیرنگ زند:
( وَوَجَدُوا مَا عَمِلُوا حَاضِرًا) .
و آنچه را که کردهاند حاضر و آماده مییابند.
و به جزا و سزای عادلانه خود میرسند:
« وَلا یَظْلِمُ رَبُّکَ أَحَدًا » ٠
و پروردگار تو به کسی ظلم نمیکند.
*
این بزهکارانی که در این جایگاه ایستادهاند، میدانستند که اهریمن دشمن ایشان است، ولیکن او را به دوستیگرفتهاند و او ایشان را بدین جایگاه سخت و ناجور کشانده است. جای تعجب استکه ایشان اهریمن و زادگان او را به دوستی بگیرند، در حالی که میدانند که شیاطین دشمنان آنانند از آن زمان که میان آدم و ابلیسگذشته است آنچه گذشته است:
(وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلائِکَةِ اسْجُدُوا لآدَمَ فَسَجَدُوا إِلا إِبْلِیسَ کَانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ أَفَتَتَّخِذُونَهُ وَذُرِّیَّتَهُ أَوْلِیَاءَ مِنْ دُونِی وَهُمْ لَکُمْ عَدُوٌّ بِئْسَ لِلظَّالِمِینَ بَدَلا).
(ای پیغمبر! آغاز آفرینش مردمان را برایشان بیان کن) آنگاه را که ما به فرشتگان گفتیم: برای آدم سجده کنید. آنان جملگی سجده کردند مگر ابلیس که از جنیان بود و از فرمان پروردگارش تمرد کرد. آیا او و فرزندانش را با وجود این که ایشان دشمنان شمایند، بجای من سرپرست و مددکار خود میگیرید؟! ستمکاران چه عوض بدی دارند!
این اشاره بدان داستان قدیم، در اینجا برای شگفت از فرزندان آدم ذکر میشود، آن کسانی که زادگان ابلیس را بجای خدا به دوستی میگیرند، بعد از آنکه از چنان دشمنی قدیمی اطلاع پیدا کردهاند.
ابلیس و فرزندان او را به دوستیگرفتن جلوهگر میآید در پاسخ مثبت دادن به انگیزههای نافرمانی و بزهکاری، و پشتکردن به انگیزههای طاعت و عبادت. چرا اینان دشمنان خود را به دوستی میگیرند! انگار اینان دانشی و توانی ندارند. خدا ایشان را بر آفرینش آسمانها و زمین شاهد وگواه نگرفته است، و بر آفرینش خودشان نیز شاهد وگواه نکرده است، تا ایشان را بر جهان غیب خود مطلعگرداند. خدا آنان را یار و مددکار خویش نفرموده است تا نیرو و توانی و قدرت و قوتی داشته باشند:
(مَا أَشْهَدْتُهُمْ خَلْقَ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ وَلا خَلْقَ أَنْفُسِهِمْ وَمَا کُنْتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّینَ عَضُدًا).
من ابلیس و فرزندانش را به هنگام آفرینش آسمانها و زمین، و (حتی برخی از) خودشان را هم به هنگام آفرینش (برخی از) خودشان (در صحنه خلقت) حاضر نکردهام، و گمراهسازان را دستیار و مددکار خود نساختهام (و اصلا به دستیار و مددکاری نیازی ندارم).
خداوند بینیاز از جهانیان، فراتر و بالاتر از این چیزها است، و دارای نیروی استوار است ... این تعبیری است که برای همگامی با اوهام و خیالبافیهای مشرکین بدینگونه آمده است و مراد دنبال کردن انگارهها و گمانها و ریشهکن نمودن آنها است. زیرا کسانی که اهریمن را به دوستی میگیرند و او را انباز خدا میسازند، این راه را از روی وهم وگمانشان میسپرند و از روی اندیشه تباه خود میگویندکه اهریمن دارای علم مخفی و نیروی خارقالعاده است. اهریمن گمراهکننده است، و خدا گمراهی وگمراهکنندگان را بد میداند و زشت میشمارد. اگر - به فرض و محض جدل - خدا برای خودکمککنندگان و دستیارانی برمیگزید، آنان را ازگمراهکنندگان برنمیگزید!
تعبیر میخواهد همچون سایهای را بیندازد.
سپس صحنهای از صحنههای قیامت نشان داده میشود. این صحنه پرده از سرنوشت انبازان و فرجام بزهکاران فرومیاندازد و عاقبت آنان را روشن میسازد:
«وَیَوْمَ یَقُولُ نَادُوا شُرَکَائِیَ الَّذِینَ زَعَمْتُمْ فَدَعَوْهُمْ فَلَمْ یَسْتَجِیبُوا لَهُمْ وَجَعَلْنَا بَیْنَهُمْ مَوْبِقًا وَرَأَى الْمُجْرِمُونَ النَّارَ فَظَنُّوا أَنَّهُمْ مُوَاقِعُوهَا وَلَمْ یَجِدُوا عَنْهَا مَصْرِفًا » .
روزی خداوند میفرماید: انبازهائی را که برای من گمان میبردید صدا بزنید (تا به کمک شما بشتابند). آنان انبازها (و معبودهای پنداری) را صدا میزنند و آنها به ندای ایشان پاسخ نمیدهند (تا چه رسد به این که به کمکشان بشتابند) و میانشان عداوت راه میاندازیم. و (در این گیر و دار) گناهکاران آتش دوزخ را میبینند و میدانند که ایشان بدان میافتند ولیکن محلی نمییابند که (از دست دوزخ بگریزند و) بدان رو کنند
انان در جایگاهی هستند که ادعای بدون دلیل فائدهای نمیبخشد. خداوند دادار از ایشان میخواهد انبازهائی را حاضر اورند که گمان میبردند، و بدیشان دستور میدهد که انبازها را فریاد بدارند تا حاضر شوند ... بزهکاران بیهوش هستند و از منگی و بنگی عذاب فراموش میکنند آنان در آخرت هستند. این است که فریاد برمیاورند و نداء درمیدهند. ولیکن انبارها پاسخی بدیشان نمیدهند. انبازها نیز برخی از افریدگان خدایند و برای خودشان و برای دیگران در این جایگاه پرخوف و هراس کاری نمیتوانند بکنند. خداوند میان معبودها و میان پرستشگران آنها جایگاه هلاک شدنی قرار داده استکه نه اینان و نه انان نمیتوانند از آنجا بگذرند ... آن جایگاه هلاک شدن اتش است:
( وَجَعَلْنَا بَیْنَهُمْ مَوْبِقًا).
و میانشان عداوت راه میاندازیم ... میانشان مهلکهای میسازیم (که آتش دوزخ است).
بزهکاران مینگرند و خیره میشوند. درونشان از خوف و هراس و جزع و فزع لبریز میگردد. در هر لحظهای انتظار دارند که بدین مهلکه بیفتند. چه سخت است انتظار عذابی را کشیدن که اماده است! یقین هم پیدا کردهاندکه از ان رهائی وگریزی نیست:
« وَرَأَى الْمُجْرِمُونَ النَّارَ فَظَنُّوا أَنَّهُمْ مُوَاقِعُوهَا وَلَمْ یَجِدُوا عَنْهَا مَصْرِفًا ».
و (در این گیر و دار) گناهکاران آتش دوزخ را میبینند و میدانند که ایشان بدان میافتند ولیکن محلی نمییابند که (از دست دوزخ بگریزند و) بدان رو کنند.
انان از دست دوزخ مکانی برای روکردن بدان پیدا میکردند، اگر قبلا در دنیا به قرآن رو میکردند و دل میدادند، و با حقی که قرآن با خود به ارمغان آورده بود ستیز و جدال نمیکردند. خدا که در قرآن برای ایشان مثالها زده بود و آنها با انواعگوناکون و شیوههای جوراجور ذکر نموده بود تا شامل همه احوال و اوضاع باشد:
(وَلَقَدْ صَرَّفْنَا فِی هَذَا الْقُرْآنِ لِلنَّاسِ مِنْ کُلِّ مَثَلٍ وَکَانَ الإنْسَانُ أَکْثَرَ شَیْءٍ جَدَلا ).
ما در این قرآن برای مردمان، هرگونه مثلی را (که در امور دین و دنیا بدان نیازمند باشند) به شیوههای گوناگون بیان داشتهایم (تا از آنها پند گیرند) ولی انسان (طبیعتآ دوستدار جر و بحث و مشاجره است و) بیش از هر چیز به مجادله میپردازد (و با حقائق میستیزد ).
روند قرآنی در این جایگاه از انسان با واژه «شیء: چیز» تعبیر میکند و میگویدکه انسان بیش از هر چیزی به مجادله میپردازد. این بدان خاطر است تا انسان را ازکبریاء و عظمتیکه به خودگرفته است پائین بیاورد، و از غرور و تکبرش بکاهد، و بدو حالی کند که او نیز آفریدهای از آفریدههای بیشمار یزدان جهان است. و وی از همه این آفریدهها بیشتر راه جدال و ستیز درپیش میگیرد، با وجود اینکه خدا در این قرآن هر نوع مثلی را زده است و به شیوههایگوناگون بیان داشته است.
بعد از این قرآن شبههای را ذکر میکند که افرادی که ایمان نیاوردهاند - و همیشه هم بیشترین مردمان را تشکیل میدهند - در طول زمان و در همه رسالتهای آسمان بدان چنگ میزنند و بدان متوسل میشوند:
« وَمَا مَنَعَ النَّاسَ أَنْ یُؤْمِنُوا إِذْ جَاءَهُمُ الْهُدَى وَیَسْتَغْفِرُوا رَبَّهُمْ إِلا أَنْ تَأْتِیَهُمْ سُنَّةُ الأوَّلِینَ أَوْ یَأْتِیَهُمُ الْعَذَابُ قُبُلا »٠
مردمان (کفرپیشه) را از ایمان آوردن و طلب آمرزش از پروردگارشان بازنداشته است هنگامی که هدایت (یعنی پیغمبر و قرآن) بدیشان رسیده است، مگر (دو چیز: سرسختی و سرکشی! که آنان را برآن داشته است یکی از این دو کار را خواستار شوند:) این که سرنوشت پیشینیان دامنگیرشان گردد (و عذاب نابودکنندهای ایشان را از میان بردارد) و یا این که انواع عذاب (پیاپی) بدیشان رسد.
آن اندازه هدایتکه برای راهیابی بسنده باشد به سوی ایشان آمده است و به دستشان رسیده است. ولیکن آنان درخواست میکنندکه چیزی بر سر ایشان بیایدکه پیش از ایشانگریبانگیر تکذیبکنندگان گردیده است که هلاک و نابودی است! - این را نیز بدان جهت میخواهند که آن را بعید و ناشدنی میدانند و به تمسخرش میگیرند - یا عذاب رویاروی ایشان بیاید تا آن را مشاهدهکنند، و ببینندکه عذاب دارد بدیشان میرسد و بر سرشان میتازد. در این وقت است که یقین و اطمینان پیدا میکنند و ایمان میآورند!
نه اینکار و نه آن کار، در توان پیغمبران نیست. چه هلاک و نابودی تکذیبکنندگان - همانگونهکه قانون و سنت یزدان استکه پس از نشان دادن خوارق عادات و معجزات و تکذیب آن از سوی مردمان، هلاک و نابودی دامنگیرشان شود - یا آوردن عذاب و عقاب ... همه اینها کار خدا است. و امّا پیغمبران تنها مژدهرسان و بیمدهندگان هستند و بس:
(وَمَا نُرْسِلُ الْمُرْسَلِینَ إِلا مُبَشِّرِینَ وَمُنْذِرِینَ وَیُجَادِلُ الَّذِینَ کَفَرُوا بِالْبَاطِلِ لِیُدْحِضُوا بِهِ الْحَقَّ وَاتَّخَذُوا آیَاتِی وَمَا أُنْذِرُوا هُزُوًا ).
(وظیفه پیغمبران تنها مژده دادن و بیم دادن است) و ما پیغمبران را جز به عنوان مژدهرسان و بیمرسان نمیفرستیم. همواره کافران بیهوده به جدال میپردازند تا با جدال حق را (از میدان به در کنند و آن را) از میان ببرند. آنان آیات (قرآنی) مرا و چیزی را که از آن بیم داده شدهاند (که مکافات دنیوی و اخروی است، به باد) استهزاء میگیرند.
حق روشن است. ولیکن اشخاص کافر بیهوده جدال میکنند و بیفائده ستیز راه میاندازند تا با جدال و ستیزشان حق را شکست دهند و از میدان به درکنند. آنان وقتیکه درخواست خوارق عادات و معجزات میکنند، و میخواهد عذاب و عقاب هرچه زودتر در رسد ویار ایشان را بسازد، مرادشان قانع شدن نیست. بلکه مقصودشان به استهزاءگرفتن و تمسخرکردن ایات و پیغمبران است!
(وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ ذُکِّرَ بِآیَاتِ رَبِّهِ فَأَعْرَضَ عَنْهَا وَنَسِیَ مَا قَدَّمَتْ یَدَاهُ إِنَّا جَعَلْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ أَکِنَّةً أَنْ یَفْقَهُوهُ وَفِی آذَانِهِمْ وَقْرًا وَإِنْ تَدْعُهُمْ إِلَى الْهُدَى فَلَنْ یَهْتَدُوا إِذًن أَبَدًا) ٠
چه کسی ستمکارتر از کسی است که با آیات پروردگارش پند داده شود و او از آنها روی بگرداند (و درس نگیرد و فرمان نپذیرد، و عاقبت معاصی و گناهانی را که کرده است) و آنچه را که با دست خود پیشاپیش فرستاده است، فراموش کند؟! ما بر دلهای آنان (به سبب کفرگرائی ایشان) پردههائی افکندهایم، تا آیات را نفهمند (و نور ایمان به دلهایشان نتابد) و به گوشهایشان سنگینی انداختهایم (تا ندای حق را نشنوند) و لذا هرچند آنان را به سوی هدایت بخوانی، هرگز راهیاب نمیشوند (و به دین حق نمیگروند).
اینگونه کسانی که آیات خدا و پیغمبران او را استهزاء میکنند و به تمسخر میگیرند، امیدی بدانان نیستکه این قرآن را درک و فهمکنند، و از آن نفع ببرند و بهرهمند شوند. بدین جهت خدا بر دلهایشان پردههائی افکنده است که نمیگذارند قرآن به دلهایشان برسد و آن را فهمکنند، درگوشهایشان چیزی همچون کری را پدیدار نموده است که گوششان را از شنیدن قرآن بازمیدارد. و به سبب همین استهزاء و تمسخر ایات و انبیاء و روگردانی از حق و حقیقت، خدا گمراهی را برایشان مقدر و مقرر فرموده است. دیگر هرگز در این صورت راهیاب نمیگردند و هدایت را فراچنگ نمیآورند. هدایت دلهائی دارد که باز و گشوده هستند و اماده دریافت میباشند.
(وَرَبُّکَ الْغَفُورُ ذُو الرَّحْمَةِ لَوْ یُؤَاخِذُهُمْ بِمَا کَسَبُوا لَعَجَّلَ لَهُمُ الْعَذَابَ ).
پروردگار تو بس آمرزنده و صاحب رحم است. اگر آنان را (فوراً) در برابر اعمالشان مجازات مینمود (میتوانست و) هرچه زودتر عذاب را (همچون ملتهای گذشته) گریبانگیرشان میکرد.
امّا خدا به سبب مهر و عطوفتیکه بدیشان دارد، بدانان مهلت و فرصت میدهد، و نابودی و هلاکی راکه با شتاب درخواست میکنند به تاخیر میاندازد، ولی در هر صورت ایشان را به حال خود رها نمیکند و بدون مجازات نمیگذارد:
« بَلْ لَهُمْ مَوْعِدٌ لَنْ یَجِدُوا مِنْ دُونِهِ مَوْئِلا ».
ولی موعدی دارند که با فرارسیدن آن راه نجاتی و پناهی در مقابلش نمییابند.
موعدی در دنیا دارند، و در آن چیزی از عذاب گریبانگیرشان میشود. موعدی نیز در آخرت دارند و در آنجا حساب وکتابشان به تمام وکمال داده میشود. آنان ستمکردهاند و مستحق عذاب یا هلاک همچون پیشینیان شدهاند. اگر خدا مقدر و مقرر فرموده استکه تا موعدشان بدیشان مهلت و فرصت داده شود، بنا به حکمتی استکه اراده و مشیت یزدان در حق ایشان مقتضی دیده است و چنین پسندیده است. این استکه همچون ساکنان شهرها و آبادیهای پیشین ایشان را به گناه نمیگیرد و هلاک و نابودشان نمیکند. بلکه موعد دیگری را برایشان ترتیب داده است و از آن درنمیگذرند و به دام آن میافتند:
(وَتِلْکَ الْقُرَى أَهْلَکْنَاهُمْ لَمَّا ظَلَمُوا وَجَعَلْنَا لِمَهْلِکِهِمْ مَوْعِدًا وَتِلْکَ الْقُرَى أَهْلَکْنَاهُمْ لَمَّا ظَلَمُوا وَجَعَلْنَا لِمَهْلِکِهِمْ مَوْعِدًا ).
و اینها شهرها و آبادیهائی است (از عاد و ثمود و قوم لوط و امثال ایشان) که ما (در رساندن عذابشان شتاب ننمودهایم و بلکه) موعدی برای هلاکشان تعیین کردهایم و زمانی آنها را نابود ساختهایم که ایشان ظلم و ستم پیشه کردهاند.
این که خدا بدیشان مهلت و فرصت میدهد، ایشان را گول نزند، چه پس از این موعد آنان درمیرسد، و قانون و سنت خدا تخلفناپذیر است، و خدا خلاف وعده نمیفرماید.
سورهی کهف آیهی 46-28
وَاصْبِرْ نَفْسَکَ مَعَ الَّذِینَ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَدَاةِ وَالْعَشِیِّ یُرِیدُونَ وَجْهَهُ وَلا تَعْدُ عَیْنَاکَ عَنْهُمْ تُرِیدُ زِینَةَ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَلا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنَا قَلْبَهُ عَنْ ذِکْرِنَا وَاتَّبَعَ هَوَاهُ وَکَانَ أَمْرُهُ فُرُطًا (٢٨) وَقُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکُمْ فَمَنْ شَاءَ فَلْیُؤْمِنْ وَمَنْ شَاءَ فَلْیَکْفُرْ إِنَّا أَعْتَدْنَا لِلظَّالِمِینَ نَارًا أَحَاطَ بِهِمْ سُرَادِقُهَا وَإِنْ یَسْتَغِیثُوا یُغَاثُوا بِمَاءٍ کَالْمُهْلِ یَشْوِی الْوُجُوهَ بِئْسَ الشَّرَابُ وَسَاءَتْ مُرْتَفَقًا (٢٩) إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ إِنَّا لا نُضِیعُ أَجْرَ مَنْ أَحْسَنَ عَمَلا (٣٠) أُولَئِکَ لَهُمْ جَنَّاتُ عَدْنٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهِمُ الأنْهَارُ یُحَلَّوْنَ فِیهَا مِنْ أَسَاوِرَ مِنْ ذَهَبٍ وَیَلْبَسُونَ ثِیَابًا خُضْرًا مِنْ سُنْدُسٍ وَإِسْتَبْرَقٍ مُتَّکِئِینَ فِیهَا عَلَى الأرَائِکِ نِعْمَ الثَّوَابُ وَحَسُنَتْ مُرْتَفَقًا (٣١) وَاضْرِبْ لَهُمْ مَثَلا رَجُلَیْنِ جَعَلْنَا لأحَدِهِمَا جَنَّتَیْنِ مِنْ أَعْنَابٍ وَحَفَفْنَاهُمَا بِنَخْلٍ وَجَعَلْنَا بَیْنَهُمَا زَرْعًا (٣٢) کِلْتَا الْجَنَّتَیْنِ آتَتْ أُکُلَهَا وَلَمْ تَظْلِمْ مِنْهُ شَیْئًا وَفَجَّرْنَا خِلالَهُمَا نَهَرًا (٣٣) وَکَانَ لَهُ ثَمَرٌ فَقَالَ لِصَاحِبِهِ وَهُوَ یُحَاوِرُهُ أَنَا أَکْثَرُ مِنْکَ مَالا وَأَعَزُّ نَفَرًا (٣٤) وَدَخَلَ جَنَّتَهُ وَهُوَ ظَالِمٌ لِنَفْسِهِ قَالَ مَا أَظُنُّ أَنْ تَبِیدَ هَذِهِ أَبَدًا (٣٥) وَمَا أَظُنُّ السَّاعَةَ قَائِمَةً وَلَئِنْ رُدِدْتُ إِلَى رَبِّی لأجِدَنَّ خَیْرًا مِنْهَا مُنْقَلَبًا (٣٦) قَالَ لَهُ صَاحِبُهُ وَهُوَ یُحَاوِرُهُ أَکَفَرْتَ بِالَّذِی خَلَقَکَ مِنْ تُرَابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ سَوَّاکَ رَجُلا (٣٧) لَکِنَّا هُوَ اللَّهُ رَبِّی وَلا أُشْرِکُ بِرَبِّی أَحَدًا (٣٨) وَلَوْلا إِذْ دَخَلْتَ جَنَّتَکَ قُلْتَ مَا شَاءَ اللَّهُ لا قُوَّةَ إِلا بِاللَّهِ إِنْ تَرَنِ أَنَا أَقَلَّ مِنْکَ مَالا وَوَلَدًا (٣٩) فَعَسَى رَبِّی أَنْ یُؤْتِیَنِ خَیْرًا مِنْ جَنَّتِکَ وَیُرْسِلَ عَلَیْهَا حُسْبَانًا مِنَ السَّمَاءِ فَتُصْبِحَ صَعِیدًا زَلَقًا (٤٠) أَوْ یُصْبِحَ مَاؤُهَا غَوْرًا فَلَنْ تَسْتَطِیعَ لَهُ طَلَبًا (٤١) وَأُحِیطَ بِثَمَرِهِ فَأَصْبَحَ یُقَلِّبُ کَفَّیْهِ عَلَى مَا أَنْفَقَ فِیهَا وَهِیَ خَاوِیَةٌ عَلَى عُرُوشِهَا وَیَقُولُ یَا لَیْتَنِی لَمْ أُشْرِکْ بِرَبِّی أَحَدًا (٤٢) وَلَمْ تَکُنْ لَهُ فِئَةٌ یَنْصُرُونَهُ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَمَا کَانَ مُنْتَصِرًا (٤٣) هُنَالِکَ الْوَلایَةُ لِلَّهِ الْحَقِّ هُوَ خَیْرٌ ثَوَابًا وَخَیْرٌ عُقْبًا (٤٤) وَاضْرِبْ لَهُمْ مَثَلَ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا کَمَاءٍ أَنْزَلْنَاهُ مِنَ السَّمَاءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَبَاتُ الأرْضِ فَأَصْبَحَ هَشِیمًا تَذْرُوهُ الرِّیَاحُ وَکَانَ اللَّهُ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ مُقْتَدِرًا (٤٥) الْمَالُ وَالْبَنُونَ زِینَةُ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَالْبَاقِیَاتُ الصَّالِحَاتُ خَیْرٌ عِنْدَ رَبِّکَ ثَوَابًا وَخَیْرٌ أَمَلا (٤٦)
این درس همه دربارهی بیان ارزشها در ترازوی عقیده است. ارزشهای حقیقی ثروت نیست. جاه و مقام نیست. شاهی و فرمانروائی و سلطه و قدرت نیست. همچنین ارزشهای حقیقی لذائذ و خوشیها و اموال و کالاهای این زندگی نیست ... همهی اینها ارزشهای ناروا و نادرست و ارزشهای فناپذیر و زوالپذیرند. اسلام چیزهای پاک دنیا را حرام و قدغن نمیکند، ولیکن آنها را هدف نهائی زندگی انسان هم میسازد. پس هرکس میخواهد از آنها بهرهمند شود و لذت ببرد، از آنها بهرهمند بشود و لذت ببرد. ولی خدائی را به یاد دارد که آن چیزها را عطاء فرموده است، و با عمل صالح و کردار پسندیده شکر خدا را بر این نعمتها بجای آورد، چه کارهای نیکی که انجام میشود و اندوخته میگردد و باقی میماند، بهتر و ماندگارتر است.
این درس آغاز میگردد با رهنمود کردن پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم به اینکه خویشتن را با کسانی بدارد و با کسانی بماند که رو به خدا میکنند و رو به خدا میروند، و اینکه فراموش بکند کسانی را و ناچیز بشمارد کسانی را که از یاد خدا غافل میگردند. سپس برای دو گروه دو مرد را مثل میزند: یکی از آن دو مرد با اموال و اولاد و عزت و قدرتی که دارد مینازد و خویشتن را والا میشمارد، و مرد دیگر با ایمان خالصی که دارد مینازد، و از خدا تمنا مینماید که چیزی را بدو عطاء فرماید که خوب و نیکو باشد و برتر و بهتر از چیزهائی باشد که مرد نخستین دارد. آنگاه روند قرآنی بر زندگی دنیا پیرو میزند، و سراسر زندگی را بسی کوتاه جلوهگر میسازد و فناپذیر همچون خس و خاشاکی میشمارد که بادها آن را بازیچهی دست خود بکنند و با خود ببرند. این امر را هم با بیان حقیقت جاویدان به پایان میبرد:
( الْمَالُ وَالْبَنُونَ زِینَةُ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَالْبَاقِیَاتُ الصَّالِحَاتُ خَیْرٌ عِنْدَ رَبِّکَ ثَوَابًا وَخَیْرٌ أَمَلاً ) دارائی و فرزندان، زینت زندگی دنیایید (و زوالپذیر و گذرایند)، و امّا اعمال شایستهای که نتایج آنها جاودانه است، بهترین پاداش را در پیشگاه پروردگارت دارد، و بهترین امید و آرزو است.
*
(وَاصْبِرْ نَفْسَکَ مَعَ الَّذِینَ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَدَاةِ وَالْعَشِیِّ یُرِیدُونَ وَجْهَهُ وَلا تَعْدُ عَیْنَاکَ عَنْهُمْ تُرِیدُ زِینَةَ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَلا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنَا قَلْبَهُ عَنْ ذِکْرِنَا وَاتَّبَعَ هَوَاهُ وَکَانَ أَمْرُهُ فُرُطًا (٢٨) وَقُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکُمْ فَمَنْ شَاءَ فَلْیُؤْمِنْ وَمَنْ شَاءَ فَلْیَکْفُرْ ...)
با کسانی باش که صبحگاهان و شامگاهان خدای خود را میپرستند و به فریاد میخوانند، (و تنها رضای) ذات او را میطلبند، و چشمانت از ایشان (به سوی ثرو.تمندان و قدرتمندان مستکبر) برای جستن زینت حیات دنیوی برنگردد، و از کسی فرمان مبر که (به خاطر دنیادوستی و آرزوپرستی) دل او را از یاد خود غافل ساختهایم، و او به دنبال آرزوی خود روان گشته است (و پیوسته فرمان یزدان را ترک گفته است) و کار و بارش (همه) افراط و تفریط بوده است. بگو: حق (همان چیزی است که) از سوی پروردگارتان (آمده) است (و من آن را با خود آوردهام و برنامهی من و همهی مومنان است) پس هر کس که میخواهد (بدان) ایمان بیاورد و هر کس میخواهد (بدان) کافر شود.
روایت شده است که این آیه دربارة بزرگان قریش نازل گردیده است، بدان هنگام که از پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم درخواست کردند فقران مومن همچون بلال، صهیب، عمّار، خبّاب، و ابنمسعود را از پیش خود براند اگر میخواهد که سران قریش ایمان بیاورند. یا این که برای سران قریش مجلسی ترتیب دهد جدای از مجلس فقیران مومن. چه این فقیران مومن جبهها و عباهائی به تن دارند که بوی عرق از آنها به مشام میرسد و سران بزرگوار قریش را میآزارد!
همچنین روایت شده است که پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم چشم طمع به ایمان آوردنشان دوخت و با خود گفت آنچه درخواست کردهاند انجام شود. این بود که یزدان متعال نازل فرمود:
(وَاصْبِرْ نَفْسَکَ مَعَ الَّذِینَ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَدَاةِ وَالْعَشِیِّ ...)
با کسانی باش که صبحگاهان و شامگاهان خدای خود را میپرستند و به فریاد میخوانند ....
این آیه را نازل فرمود، آیهای که ارزشها و معیارهای حقیقی را اعلان میدارد ... و ترازوئی را به پیش میکشد که به خطا نمیرود و شاهین آن کج نمیشود. بعد از آن آمده است:
(فَمَنْ شَاءَ فَلْیُؤْمِنْ وَمَنْ شَاءَ فَلْیَکْفُرْ ...)
پس هرکس که میخواهد (بدان) ایمان بیاورد و هرکس مـیخواهد (بدان) کافر شود ....
اسلام با کسی چاپلوسی نمیکند، و برای مردمان با ترازوهای جاهلیت پیشین بر نمیکشد و نمیسنجد، و هیچ جاهلیتی نیز نباید برای مردمان ترازوئی جز ترازوی اسلام را بگذارد و از آن استفاده نماید.
« وَاصْبِرْ نَفْسَکَ ».
خویشتن را بدار ... خود را نگاه دار.
ملول و رنجیدهخاطر مشو و شتاب مکن:
« مَعَ الَّذِینَ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَدَاةِ وَالْعَشِیِّ یُرِیدُونَ وَجْهَهُ ».
با کسانی باش که صبحگاهان و شامگاهان خدای خود را میپرستند و به فریاد میخوانند، (و تنها رضای) ذات او را میطلبند.
خدا هدف ایشان است. بامدادان و شبانگاهان بدو رو میکنند، و از او دوری نمیگزینند وکج نمیشوند، و جز رضا و خشنودی او را نمیطلبند. آنچه را میطلبند بزرگتر و والاتر از هر چیزی استکه خواستاران و عاملان زندگی دنیا میطلبند.
با همچونکسانی باش و بسر ببر. با ایشان همدم و همنشین شو و ایشان را تعلیم بده و تربیتکن. چه خیر و خوبی درآنان سراغ میرود، و بردوش همچون اشخاصی دعوتها برپا و برجا میشود. دعوتها بر دوش کسانی ماندگار و استوار نمیماندکه دعوتها را میپذیرند بدان خاطرکه دعوتها چیره و غالب بر اموال و اوضاع و محیط هستند، وکسانیکه دعوتها را میپذیرند تا زمام اختیار پیروان را به دستگیرند و بر آنان فرمان برانند، وکسانیکه دعوتها را میپذیرند تا آزها و حرصهای خود را برآوردهکنند و تحقق بخشند، و در بازار دعوتها به تجارت و بازرگانی بنشینند و از ایشان بخرند و ببرند! بلکه دعوتها استوار و پایدار میماند بر دوشکسانیکه دلهائی دارندکه خالص و مخلص به سوی خدا میگرایند، و نه جاه و مقامی، ونه کالا و سودی را در پرتو دعوتها میجویند و طلب مینمایند. ولی تنها وتنها ذات خدا را میخواهند و خوشنودی او را چشم میدارند.
« وَلا تَعْدُ عَیْنَاکَ عَنْهُمْ تُرِیدُ زِینَةَ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا » .
و چشمانت از ایشان (به سوی ثروتمندان و قدرتمندان مستکبر) برای جستن زینت حیات دنیوی برنگردد.
تلاش و پویش تو از سوی ایشان به سوی ظواهر زندگی نگراید، و میل ننماید، ظواهریکه طرفداران زیب و زینت و عاشقان زر و زیور ازآنها برخوردارند و دلباختگان چیزهای زودگذر جهانند. چه این زیب و زینت و زرو زیور زندگی «دنیا» به پای آن افق بلند و والائی نمیرسدکهکسانی بدان چشم امید دوختهاندکه پروردگارشان را بامدادان و شبانگاهان فرامیخوانند و پرستش مینمایند و خشنودی ذات خدا را میطلبند و فقط رضای او را میخواهند.
«وَلا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنَا قَلْبَهُ عَنْ ذِکْرِنَا وَاتَّبَعَ هَوَاهُ وَکَانَ أَمْرُهُ فُرُطًا ».
و از کسی فرمان مبر که (به خاطر دنیادوستی و آرزوپرستی) دل او را از یاد خود غافل ساختهایم، و او به دنبال آرزوی خود روان گشته است (و پیوسته فرمان یزدان را ترک گفته است) و کار و بارش (همه) افراط و تفریط بوده است.
از ایشان درباره جداسازی آنان از فقیران اطاعت مکن و درخواست ایشان را در این زمینه مپذیر. اگر آنان خدا را یاد میکردند و در نظر میداشتند از تکبر و خودبزرگبینی خود میکاستند، و از طغیان و سرکشی خویش کم میکردند و از جوش و خروش خویشتن فروکش مینمودند، و سرهایگردن افراخته مستکرانه خود را پائین میکشیدند و این اندازه سرهای مغرورانه را بالانمیگرفتند. و جلالو عظمت خدائی را احساس میکردندکه سرها در سایه آستانهاش یکسان و برابرند، و به پیوند عقیدهای پی میبردندکه مردمان با ان برادران یکدیگر میگردند. ولیکن ایشان از هواها و هوسهای خود پیروی میکنندکه هواها و هوسهای جاهلیت است، ومقیاسها و معیارهای جاهلیت را در میان بندگان حاکم میکنند و فرمانروائی میدهند. هم خودشان و هم گفتارهایشان سفاهت و نادانی است و بر بادمیرود ونیست ونابود میشود وجز این نمیارزد که به سزا و جزای غافل شدنشان از ذکر و یاد خدا از ایشان غافل شد و به ترک ایشان گفت.
اسلام آمده است تا سرها را در پیشگاه خدا مساوی گرداند، و میان آنها هیچ گونه برتری حاصل از دارائی و حسب و نسب و جاه و مقامی نماند. چه این چیزها ارزشهای نادرست و گذرا و فناپذیر و زوالپذیر هستند. بلکه برتری و والاتری به وسیلة مرتبت و منزلت در پیشگاه یزدان است، مرتبت و منزلتی که ارج و ارزش پیدا میکنـد بدان اندازه که شخص رو به خدا میرود و محب رضای او کارهایش انجام میپذیرد و خلوص و یکرنگی میشود. بجز اینها هرچه شود، هوا و هوس و سفاهت و جهالت و بطالت و پوچی و هیچی است .
« وَلا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنَا قَلْبَهُ عَنْ ذِکْرِنَا ».
واز کسی فرمان مبر که (به خاطر دنیادوستی و آرزوپرستی) دل او را از یاد خود غافل ساختهایم.
دل او را غافلکردهایم، وقتی که به خویشتن گرائیده است و پرداخته است، و به سوی اموال و دارائی خود میل نموده است، و به اولاد خویش دل داده است، و شیفته کالا و متاع و لذائذ و شهوات خویشتنگردیده است. دیگر در دلش جائی برای خدا نمانده است. دلی که به این سرگرمیها بپردازد و آنها را هدف زندگی خود سازد قطعاً از یاد خدا غافل میشود، و خدا نیز بر غفلت او میافزاید، و بدو مهلت و فرصت زیستن در همچون چیزهای بیفائده میدهد تا در لابلای آنا بغنود و روزگار از دست او به در رود و سرمایه عمرش بیهوده تمام شود، و بهکیفر و عذابی برسد و بیفتد که خدا برای امثال او آمادهکرده است، برای آن کسانی که به خویشتن و به دیگران ستم میکنند:
( وَقُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکُمْ فَمَنْ شَاءَ فَلْیُؤْمِنْ وَمَنْ شَاءَ فَلْیَکْفُرْ).
بگو: حق (همان چیزی است که) از سوی پروردگارتان (آمده) است (و من آن را با خود آوردهام و برنامه من و همه مومنان است) پس هرکس که میخواهد (بدان) ایمان بیاورد و هرکس که میخواهد (بدان) کافر شود.
با این عزت، و با این صراحت، و با این قاطعیت ... هرکس که میخواهد ایمان بیاورد و هرکس که میخواهد ایمان نیاورد، چه باک ... حقکه از راه خود برنمیگردد وکج و منحرف نمیشود و این سو و آن سو نمیرود. بلکه به راه خود ادامه میدهد راستقامت و استوار، و نیرومند و توانمند بدون هرگونه ضعف و سستی، وصریح و آشکاربدون هرگونه ساخت و پاخت و چرخش و سازشی. پس هرکسکه میخواهد ایمان بیاورد و هرکسکه میخواهدکافر شود. کسیکه از حق خوشش نیاید برود، وکسیکه هوا و هوس و آرزوها و خواستهای خود را پیرو چیزی نکندکه از سوی خدا آمده است، با ایشان ساخت و پاختی و چرخشی و سازشی به حساب عقیده نمیشود، وکسی که سر خود را در برابر فرمان قرآن پائین نیاورد و از بزرگی و عظمت خود در پیشگاه جلال و جبروت خدا نکاهد، هیچگونه نیازی عقیده بدو ندارد.
عقیده متعلق بهکسی نیست تا برسر آن معامله و سازشکند. بلکه عقیده ملک خدا است، و خدا بینیاز از جهانیان است. و عقیده عزت نمییابد و پیروز نمیگردد باکسانیکه عقیده را خالصانه برای عقیده نمیخواهند، و به عقیده آنگونهکه هست بیروی و ریا و بدون هرگونه رنگآمیزیگردن نمینهند.کسیکه خویشتن را از مومنانی بالاتر میگیرد و دوری میگزیند که آنان پروردگارشان را بامدادان و شامگاهان به فریاد میخوانند و به کمک میطلبند و ذات او را میجویند و خشنودی او را میخواهند، هیچگونه خیر و خوبی اسلام و مسلمانان در او انتظار نمیرود و امیدی بدو بسته نمیشود.
*
آنگاه خدا چیزی راکه برایکافران، و چیزی راکه برای مومنان تهیه دیده است و آماده کرده است، در صحنهای از صحنههای قیامت نشان میدهد:
( إِنَّا أَعْتَدْنَا لِلظَّالِمِینَ نَارًا أَحَاطَ بِهِمْ سُرَادِقُهَا وَإِنْ یَسْتَغِیثُوا یُغَاثُوا بِمَاءٍ کَالْمُهْلِ یَشْوِی الْوُجُوهَ بِئْسَ الشَّرَابُ وَسَاءَتْ مُرْتَفَقًا إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ إِنَّا لا نُضِیعُ أَجْرَ مَنْ أَحْسَنَ عَمَلا أُولَئِکَ لَهُمْ جَنَّاتُ عَدْنٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهِمُ الأنْهَارُ یُحَلَّوْنَ فِیهَا مِنْ أَسَاوِرَ مِنْ ذَهَبٍ وَیَلْبَسُونَ ثِیَابًا خُضْرًا مِنْ سُنْدُسٍ وَإِسْتَبْرَقٍ مُتَّکِئِینَ فِیهَا عَلَى الأرَائِکِ نِعْمَ الثَّوَابُ وَحَسُنَتْ مُرْتَفَقًا)
ما برای ستمگران آتشی را آماده کردهایم که (از هر طرف ایشان را احاطه میکند و) سراپرده آن آنان را دربر میگیرد، و اگر (در آن آتش سوزان) فریاد برآورند (که آب)، با آبی همچون فلز گداخته به فریادشان رسند که چهرهها را بریان میکند! چه بد نوشابهای! و چه زشت منزلی! کسانی که ایمان آوردهاند (به خدا و دین حقی که به تو وحی شده است) و کارهای شایسته کردهاند (پاداششان در پیشگاه آفریدگارشان محفوظ است). ما پاداش کسی را هدر نمیدهیم که کار نیکو کرده باشد. آنان کسانیند که بهشت جاویدان ازآن ایشان است؛ بهشتی که در زیر (کاخها و درختان) آن جویبارها روان است. آنان در آنجا با دستبندهای طلا آراسته میشوند، و جامههای سبز (فاخری از انواع مختلف) حریر نازک و ضخیم میپوشند، در حالی که بر تختها و مبلمانها تکیه زدهاند (وه که این چیز موعود) چه پاداش خوبی است! و (به به این باغها و تختها) چه منزل و مقر زیبائی است!.
( إِنَّا أَعْتَدْنَا لِلظَّالِمِینَ نَارًا) ٠
ما برای ستمگران آتشی را آماده کردهایم.
آتشی را آمادهکردهایم و آن را تهیه دیدهایم. هیچ نیاز به برافروختن آن نیست. و برای آماده کردن آن نیازی به زمان نیست! هرچندکه آفرینش هر چیزی مقتضی جز اراده واژه «کن: بشو ... فیکون: پس میشود) نمیباشد. امّا با این وجود در اینجا تعبیر با واژه «اعتدنا: آماده کردهایم» بیانگر سرعت و آمادگی و توانائی است، و میرساندکه آتش آماده و مهیای پذیرش مستقیم و بلافاصله است!
این آتش، آتشی استکه سراپردههای آن ستمکاران را دربر میگیرد. دیگر نه راهی برایگریختن است، و نه امیدی به نجات یافتن و دررفتن است، و نه چشم طمع دوختنی به سوراخی استکه نسیمی از ان وزد یا آسایشی در آن شود!
اگر فریاد برآورند وکمک بخواهندکه ازگرما و تشنگی سوختیم! به فریادشان میرسند و کمکشان میکنند! با آبی - برابر روایتی - که همسان دُرد تهنشین شده روغن جوشان است، و با فلزگداختهای - برابر روایتی - که چهرهها را بریان میکند اگر به چهرهها نزدیک شود چه رسد بهگلوها و شکمهائیکه ان را بنوشد و سر بکشد!
« بِئْسَ الشَّرَابُ » .
چه بد نوشابهای!.
بدترین نوشابهای استکه درون آتشگرفتگان ازگرما بدان یاری و کمک میشوند! وای از این اتشی که سراپردههایش جای آرمیدن و تکیه زدن است!!! در ذکر آرمیدن در میان سراپردههای آتش ریشخند بسگزنده و تلخی است. آنانکه در آنجا برای آرمیدن و آسایش دیدن نرفتهاند. ایشان بدانجا برای سوختن و بریان شدن افتادهاند! امّا ذکر این چیزها برای تقابل با ارمیدن و آسایش دیدنی استکه کسانی بدان رسیدهاند که ایمان اوردهاند وکارهای خوب و پسندیده کردهاند و هم اینک در باغهای بهشت یزدان جهان ارمیدهاند و به سعادت ابدی دست یافتهاند!.. اینان کجا و آنان کجا! در آن هنگامکه ستمگران اینگونه در آتش دوزخ اسیر و به انواع عذابهاگرفتارند،کسانیکه ایمان اوردهاند و کارهای خوب و پسندیده کردهاند در باغهای جاویدان بهشت اقامت گزیدهاند، باغهائی که جای ماندگاری است و رودبارها و چشمهسارها در زیرکاخها و درختهای ان روان است. همهجا شاداب و دلربا، و دارای مناظر بهجتافزا و نسیمهای ملایم و خوشنوا! آنجا استکه واقعا برای آرمیدن و آسایش دیدن است.
« مُتَّکِئِینَ فِیهَا عَلَى الأرَائِکِ ».
بر تختها و مبلمانها تکیه زدهاند.
آنان دامنکشان در انواعی از حریر نازک و آسایشبخش، و در اقسامی از حریر ضخیم و براق و کرکدار، راه میروند مزید بر آنها دستبندهای زرین برای زینت و لذت به دست دارند:
(نِعْمَ الثَّوَابُ وَحَسُنَتْ مُرْتَفَقًا).
چه پاداش خوبی است! و (به به این باغها و تختها) چه منزل و مقر زیبائی است!).
هرکس هریک از این دو جای بهشت یا دوزخ را میخواهد برگزیند. هرکه میخواهد ایمان بیاورد، ایمان بیاورد، و هرکه میخواهد کافر شود، کافر شود. هرکس میخواهد با فقرای مومن بنشیند، بنشیند، فقرای مومنی که از جبهها و عباهایشان بوی عرق به مشام میرسد، و هرکس که میخواهد از فقرای مومن بگریزد، بگریزد. هرکسکه بوی عرق این جبهها و عباهائیکه به تن افرادی است که دلهایشان به یاد خدا آرمیده است و پاک و پاکیزهگردیده است او را ناراحت میکند، برود و در سراپردههای آتش بیارامد و بغنود! و از دُرد تهنشین روغن یا خونابه دوزخیان بنوشد و خوش باشد! آن دُرد تهنشین روغنی یا خونابهایکه با آن به فریاد و یاری دوزخیان ستمگر رسیده میشود.
*
آنگاه داستان دو مرد و دو باغ به میان میآید. این داستان به عنوان مثالی از ارزشهای فانی و از ارزشهای باقی است. دو نمونه روشنی را ترسیم میکند:کسی را پیش چشم میداردکه به زیب و زینت زندگی مینازد و با اموال و اولاد خویشتن را توانا میبیند، وکسی را پیش چشم میداردکه به خدا مینازد و با ایمان بدو خویشتن را نیرومند میداند. هر دو تای آنان نمونه انسانی دستهای از مردمانند: صاحب دو باغ نمونه شخص ثروتمندی استکه ثروت او را بیهوش و بیخبر میسازد، و نعمت او را سرمست و مغرور میکند. درنتیجه بزرگترین قدرتی را فراموش مینماید که بر کارها و بر زندگی مردمان سلطه و سیطره دارد. گمان میبردکه این نعمت جاودانه است و فنا و زوال ندارد، و قدرت و قوت و جاه و مقام به ترک او نمیگوید و وی را خوار نمیدارد. صاحب ایمان نیز نمونه شخصی استکه با ایمانیکه دارد خود را توانا و نیرومند میبیند، و به یاد و ذکر پروردگار خود میپردازد، و نعمت را دلیل بر وجود بخشاینده نعمت میداند، و بر خود لازم میشماردکه حمد و سپاس بخشاینده نعمت را بجای آورد و او را یاد کند و به ذکرش در خروش باشد. نعمت را باید موجب شکر و ذکر نعمتدهنده دید، نه این که نعمتدهنده را نادیده گرفت و بدو کفر ورزید.
داستان با صحنه دو باغ میآغازد، بدانگاه که باغها آراستهاند و به بار نشستهاند و سخت دلربا و زیبا گشتهاند:
(وَاضْرِبْ لَهُمْ مَثَلا رَجُلَیْنِ جَعَلْنَا لأحَدِهِمَا جَنَّتَیْنِ مِنْ أَعْنَابٍ وَحَفَفْنَاهُمَا بِنَخْلٍ وَجَعَلْنَا بَیْنَهُمَا زَرْعًا کِلْتَا الْجَنَّتَیْنِ آتَتْ أُکُلَهَا وَلَمْ تَظْلِمْ مِنْهُ شَیْئًا وَفَجَّرْنَا خِلالَهُمَا نَهَرًا وَکَانَ لَهُ ثَمَرٌ).
(ای پیغمبر!) برای آنان مثالی بیان کن، مثل دو مرد (کافر ثروتمندی و فقیر مومنی) را که (در روزگاران گذشته اتفاق افتاده است، و) ما به یکی از آن دو (یعنی کافر ثروتمند) دو باغ انگور داده بودیم. گرداگرد باغها را با نخلستانها احاطه کرده بودیم، و در میان باغها (زمینهای) زراعتی قرار داده بودیم. هر دو باغ (از نظر فرآوردههای کشاورزی کامل بودند و درختان) به ثمر نشسته بودند (و کشتزارهای داخل آن توشه بسته بودند) و هر دو باغ در میوه و ثمر چیزی فروگذار نکرده بودند، و ما در میان آنها رودبار بزرگی (از زمین) برجوشانده بودیم (که در زیر درختان جریان داشت. صاحب این دو باغ علاوه از آنها) دارائی دیگری (از طلا و نقره و اموال و اولاد) داشت.
هر دو باغ تاکستانهای به ثمر نشستهای بودند. با پرچینی از نخلها احاطه گردیده، و کشتزارها در وسط آنها قرار داشت. از میان آنها رودباری برجوشیده و روان بود ... منظره زیبا و دلربائی است. سرزندگی جوشان است، وکالاها و اموال فراوان است:
(کِلْتَا الْجَنَّتَیْنِ آتَتْ أُکُلَهَا وَلَمْ تَظْلِمْ مِنْهُ شَیْئًا).
هر دو باغ (از نظر فرآوردههای کشاورزی کامل بودند و درختان) به ثمر نشسته بودند (و کشتزارهای داخل آن توشه بسته بودند) و هر دو باغ در میوه و ثمر چیزی فروگذار نکرده بودند.
تعبیر قرآنی واژه «تظلم: ستم میکند» را در معنی: میکاهد و بازمیدارد، بهکار برده است، تا میان دو باغ و صاحب آن دو باغ که سرمست شده است و شکر نعمت را نگفته است، و مغرورگردیده است و تکبر ورزیده است، تقابل باشد.
(آهای بنگرید) صاحب دو باغ هم اینک دل و جان را بدان دو باغ داده است و سراپای وجودش از عشق بدان دو باغ لبریزگشته است! بدانها مینگرد و نگاه بدانها در او عظمت میآفریند. احساس غرور میکند. همچون خروس بال و پر خود را باد میدهد و باد به غبغب میاندازد. بسان طاوس بزرگی میخروشد و میخرامد. بر دوست فقیر خود لاف از ثروت و قدرت میزند و بر او میبالد:
(فَقَالَ لِصَاحِبِهِ وَهُوَ یُحَاوِرُهُ أَنَا أَکْثَرُ مِنْکَ مَالا وَأَعَزُّ نَفَرًا.)
در گفتگوئی با دوست (مومن) خود بدو (مغرورانه و پرخاشگرانه) گفت: من ثروت بیشتری از تو دارم، و از لحاظ نفرات (خانواده و خویشتن و رفیق) مقتدرتر از تو و فزونترم.
سپس قدمزنان دوست خود را به یکی از دو باغ میبرد. درونش از غرور پر است. از این پهلو تا بدان پهلو خودبزرگبینی موج میزند. خدا را فراموش کرده است. فراموش همکرده استکه سپاس خدا را در برابر نعمتهائیکه بدو داده است بگوید و رضای او را بجوید.گمان برده استکه این باغهای به ثمر نشسته هرگزا هرگز! نابود نمیشود. برپا شدن رستاخیز و فرارسیدن قیامت را به طورکلی انکار میکند.
میگوید:گیرمکه رستاخیزی و قیامتی هم باشد، او در آنجا از رعایت و عنایت خدا برخوردار میگردد و بر دیگران از جمله این دوست فقیر ترجیح داده میشود! مگر نه این استکه در دنیا از زمره صاحبان باغها است؟ پس باید جناب ایشان در آخرت نیز ملاحظه گردد و صاحب نعمت در اینجا، در آنجا نیز صاحب نعمت باشد!
« وَدَخَلَ جَنَّتَهُ وَهُوَ ظَالِمٌ لِنَفْسِهِ قَالَ مَا أَظُنُّ أَنْ تَبِیدَ هَذِهِ أَبَدًا وَمَا أَظُنُّ السَّاعَةَ قَائِمَةً وَلَئِنْ رُدِدْتُ إِلَى رَبِّی لأجِدَنَّ خَیْرًا مِنْهَا مُنْقَلَبًا ».
در حالی که (به سپب عدم ایمان به خدا) بر خویشتن ستمگر بود، (همراه دوست خود، سرمست مغرور) به باغش گام نهاد (و نگاهی به درختان پرمیوه و خوشههای پردانه و زمزمه رودبار انداخت، مستکبرانه) گفت: من باور نمیکنم هرگز این (باغ سرسبز) نابود شود و به فنا رود. و باور ندارم که قیامت برپا شود. اگر هم (به فرض قیامتی در کار باشد و) من به سوی پروردگارم برگردانده شوم (این همه شخصیت و مقام، و اموال و اولاد، نشانه شایستگی من است و در آنجا هم) مسلمّآ سرانجام بهتری و جایگاه خوبتری از این (باغ و زندگی) خواهم یافت.
این هم غروری استکه صاحبان جاه و مقام و سلطه و قدرت و ثروت وکالا و متاع پیدا میکنند. گمان میبرند که ارزشها و معیارهائی که اهالی این جهان فانی بدانها ارج و بها میدهند و با آنها با صاحبان قدرت و قوت و اموال و اولاد رفتار میکنند، در جهان والای فرشتگان و باقی آن جهان نیز با ایشان مراعات میشود و مورد ملاحظه خواهد برد! پس مادامکه آنان بر اهالی این زمینگردنافرازی میکنند و بالادستتر از ایشان هستند، در آسمان نیز بدیشان توجه و عنایت میشود و فراتر و بالاتر میگردندو امّا دوست فقیر اوکه هیچ دارائی و اموالی، و نفرات و خدمتکارانی، و باغها و ثمرات و غلاتی ندارد ... ولی او مغرور و مکرم و توانا و نیرومند به وسیله چیزی است که بر جاتر و والاتر است. او معزز و مکرم و توانا و نیرومند به وسیله عقیدهاش و ایمانش میباشد. بزرگ و سترگ و والا و بالا به داشتن خدائی استکه پیشانیها در برابرشکرنش میبرند و به خاک میافتند. این چنینکسی با دوست متکبر و مغرور و سرمست خود مقابله و مبارزه میکند و غرور و تکبرش را بر او زشت میشمارد، و او را به یاد چیز حقیر و خواری میاندازدکه از آن زاده است و رشد پیداکرده است که آب وگل است. و بدو تذکر میدهد که واجب است ادب داشته باشد درحق نعمتدهندهایکه بدو این همه لطفکرده است وکرم فرموده است. و وی را از سرانجام غرور و تکبر بیم میدهد. او خودش در پیشگاه پروردگارش به چیزی امیدوار است که بهتر و خوبتر از باغها و میوهها و فرآوردههای دوست مغرور و متکبرش میباشد:
(قَالَ لَهُ صَاحِبُهُ وَهُوَ یُحَاوِرُهُ أَکَفَرْتَ بِالَّذِی خَلَقَکَ مِنْ تُرَابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ سَوَّاکَ رَجُلا لَکِنَّا هُوَ اللَّهُ رَبِّی وَلا أُشْرِکُ بِرَبِّی أَحَدًا وَلَوْلا إِذْ دَخَلْتَ جَنَّتَکَ قُلْتَ مَا شَاءَ اللَّهُ لا قُوَّةَ إِلا بِاللَّهِ إِنْ تَرَنِ أَنَا أَقَلَّ مِنْکَ مَالا وَوَلَدًا فَعَسَى رَبِّی أَنْ یُؤْتِیَنِ خَیْرًا مِنْ جَنَّتِکَ وَیُرْسِلَ عَلَیْهَا حُسْبَانًا[1] مِنَ السَّمَاءِ فَتُصْبِحَ صَعِیدًا زَلَقًا [2] أَوْ یُصْبِحَ مَاؤُهَا غَوْرًا[3] فَلَنْ تَسْتَطِیعَ لَهُ طَلَبًا).
دوست (مومن) او، در حالی که با وی گفتگو داشت، بدو گفت: آیا منکر کسی شدهای که (دستگاه شگرف و سازمان پیچیده جسم) تو را از خاک ناچیزی و سپس از نطفه بیارزشی آفریده است، و بعد از آن تو را مرد کاملی کرده است؟! ولی من (میگویم:) او (که مرا و همه جهان را آفریده است) خدا است و پروردگار من است، و من کسی را انباز پروردگارم نمیسازم. کاش! وقتی که وارد باغ میشدی (و این نعمت و مرحمت، و آثار قدرت و عظمت را میدیدی) میگفتی: ماشاءالله! (این همه نعمت از فضل و لطف خدا است، و آنچه خدا بخواهد شدنی است!) هیچ قوت و قدرتی جز از ناحیه خدا نیست (و اگر مدد و توفیق او نباشد، توانائی عبادت و پرستش را نخواهیم داشت. ای رفیق ناسپاس) اگر میبینی که از نظر اموال و اولاد از تو کمترم، (اما ...) چهبسا پروردگارم بهتر از باغ تو را (در دنیا یا آخرت) به من بدهد، و خدا از آسمان بلای مقدری برای باغ تو فروبفرستد و این باغ به سرزمین لخت و همواری تبدیل شود. یا این که آب این باغ (در اعماق زمین) فرو رود، به گونهای که هرگزنتوانی آن را پیجوئی کنی (چه رسد به این که آن را بیابی و به سطح زمین برگردانی).
بدین شیوه عزت ایمان در دل شخص مومن به تکان میافتد، و به اموال و نفرات توجه نمیکند. با دارائی و سرمستی سازش نمینماید. در اظهار حق پجپچ و منمن نمیکند. حق را فدای سازس با دوستان نمیسازد. همچنین مومن احساس میکندکه او در برابر جاه و مال مقتدر و قوی است، و آنچه در نزد خدا است بهتر و خوبتر ازکالاها و دارائیهای زندگی است، و فضل و لطف خدا بزرگ و فراوان است و فرد مومن چشم امید به فضل و لطف خدا میدوزد، و انتقام خدا شدید است و هرچه زودتر دامنگیر غافلان مغرور و سرمست میگردد.روند قرآنی ناگهانی ما را از صحنه رشد و نمو و شکوفاهی و زیبائی، به صحنه هلاک و نابودی منتقل میگرداند، و ما را از سیما و نماد غرور و سرمستی و تکثر، به سیما و نماد پشیمانی و طلب آمرزش میرساند. آنچه مرد مومن انتظار داشت روی داد و شد:
(وَأُحِیطَ بِثَمَرِهِ فَأَصْبَحَ یُقَلِّبُ کَفَّیْهِ عَلَى مَا أَنْفَقَ فِیهَا وَهِیَ خَاوِیَةٌ عَلَى عُرُوشِهَا وَیَقُولُ یَا لَیْتَنِی لَمْ أُشْرِکْ بِرَبِّی أَحَدًا )
(سرانجام پیشبینی فرد مومن تحقق پذیرفت و بلای ناگهانی دررسید و همه محصولات و) میوههای او را در آعوش کشید (و باغ سرسبز و آبادان، به زمین لخت و ویران تبدیل گردید). در حالی که باغ بر داربستها و چوببندها فروتپیده بود، صاحب باغ بر هزینههائی که صرف آن کرده بود، دست تحسر به هم میمالید و میگفت: کاشکی کسی را انباز پروردگار نمیکردم! (و خدای را به یگانگی میپرستیدم و کفر نمیورزیدم).
این هم صحنه برجسته کاملی است: میوهها همه نابود گردیده است و از میان رفته است. انگار از هر طرف به بلاگرفته شده است و احاطهگردیده است و هیچ چیزی از آن سالم به در نرفته است. باغ فروتپیده است و سخت درهم کوبیده شده است و درهم ریخته گردیده است. صاحب باغ دستهایش را از تاسف و اندوه بر از دست رفتن دارائیش و هدر رفتن تلاشش به هم میمالد. او بر شرک ورزیدن و انباز قائل شدن برای خدا پشیمان است. هم اینک به ربوبیت و وحدانیت خدا اعتراف میکند. هرچندکه واژه شرک و انباز را آشکارا بر زبان نرانده است، جز اینکه او به ارزش دیگریکه زمینی است و جدای از ارزش ایمان است افتخارکرده است و خویشتن را معزّز و مکرّم دیده است و هم اینک این عمل را شرک میداند و آن را زشت میشمارد و بر آن پشیمان است، و پس از اینکه وقت آنگذشته است از آن به خدا پناه میبرد.
در اینجاکمک و یاری و دستگیری و مددکاری و قوت و قدرت، خاص خدا و منحصر بدو میشود: هیج قوت و قدرتی نیست جز قوت و قدرت خدا، و هیچکمک و یاری و دستگیری و مددکاریای نیست مگرکمک و یاری و دستگیری و مددکاری یزدان. پاداش ایزد سبحان بهترین و خوبترین پاداش است. آنچه در پیشگاه خدا برای انسان میماند و اندوخته میگردد بهترین و خوبترین چیزی استکه میماند و اندوخته میگردد:
(وَلَمْ تَکُنْ لَهُ فِئَةٌ یَنْصُرُونَهُ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَمَا کَانَ مُنْتَصِرًا هُنَالِکَ الْوَلایَةُ لِلَّهِ الْحَقِّ هُوَ خَیْرٌ ثَوَابًا وَخَیْرٌ عُقْبًا)
(او در برابر این همه مصیبت و بلا، تنهای تنها بود) و دسته و گروهی را جز خدا نداشت که او را یاری دهند، و خود نیز نتوانست خویشتن را کمک کند (وجلو بلا را بگیرد). در آن مقام و در آن حال (که بلا و مصیبت و شدت و محنت سر میرسد) یاری و کمک، ویژه معبود راستین است (و تنها خدا فریادرس روز مصیبت و دفعکننده بلا است). او بهترین پاداش را (برای مطیعان خود) دارد، و بهترین سرانجام را (برای آنان) فراهم میسازد.
پرده فرومیافتد بر صحنه باغیکه فروتپیده است و درهم ریخته شده است. جایگاه صاحب باغ نیز این استکه دستها را از تاسف و پشیمانی به هم میمالد. جلال و عظلمت خدا هم بر جایگاه سایه میاندازد، بدان هنگام و در آن مکانکه قدرت انسان از میان میرود و از دیدگان پنهان میشود.
*
در مقابل این صحنه، مثلی برای سراسر زندگی دنیا زده میشود. ناگهان میبینیمکه دنیا هم بسان آن باغی است که مدت زمان آن بسیکوتاه است، و نه بقائی و نه قراری دارد:
(وَاضْرِبْ لَهُمْ مَثَلَ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا کَمَاءٍ أَنْزَلْنَاهُ مِنَ السَّمَاءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَبَاتُ الأرْضِ فَأَصْبَحَ هَشِیمًا تَذْرُوهُ الرِّیَاحُ وَکَانَ اللَّهُ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ مُقْتَدِرًا) .
(ای پیغمبر!) برای آنان (که به دارائی دنیا مینازند و به اولاد و اموال میبالند) مثال زندگی دنیا را بیان کن که همچون آبی است که از (ابر) آسمان فرو میفرستیم، سپس گیاهان زمین از آن (سیراب میگردند و به سبب آن رشد و نمو میکنند و) تنگاتنگ و تودرتو میشوند. (عطر گل و ریحان با آواز پرندگان درهم میآمیزد و رقص گلزار و چمنزار درمیگیرد. در این صحنه دلانگیز دیری نمیپاید و باد خزان وزآن میگردد، و گیاهان سرسبز و خندان، زردرنگ و) سپس خشک و پرپر میشوند و بادها آنها را (در اینجا و آنجا) پخش و پراکنده میسازند! (آری! داشتن را نداشتن، و بهار زندگی را خزان در پی است، پس چه جای نازیدن به وی است. این خدا است که نعمت و حیات میدهد و هر وقت که بخواهد نعمت و حیات را بازپس میگیرد) و خدا بر هر چیزی توانا بوده (و هست).
این صحنه کوتاه و سریع عرضه میشود تا در درون انسان سایه فنا و نیستی را بیفکند. آبی که از آسمان میبارد همینکه جاری میشود و روان میگردد، گیاهان زمین از آن سیراب میگردند و رشد و نمو میکنند و تنگاتنگ یکدیگر میشوند.گیاهان نیز همین که رشد و نمو میکنند و پخته و رسیده میشوند، پژمرده و خشک و پرپر میگردند و بادها آنها را با خود بدین سو و آن سو میبرند ... میان سه جمله کوتاه، نوار زندگی به پایان میرسد.
روند قرآنی شیوه واژگانی را برای کوتاه کردن عرضه صحنهها بهکارگرفته است با پیروی که حرف فاء بر آن دلالت دارد:
(کَمَاءٍ أَنْزَلْنَاهُ مِنَ السَّمَاءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَبَاتُ الأرْضِ فَأَصْبَحَ هَشِیمًا تَذْرُوهُ الرِّیَاحُ).
همچون آبی است که از (ابر) آسمان فرو میفرستیم، سپس گیاهان زمین از آن (سیراب میگردند و به سبب آن رشد و نمو میکنند و) تنگاتنگ و تودرتو میشوند. (عطر گل و ریحان با آواز پرندگان درهم میآمیزد و رقص گلزار و چمنزار درمیگیرد. ولی این صحنه دلانگیز دیری نمیپاید و باد خزان وزان میگردد، و گیاهان سرسبز و خندان، ژردرنگ و) سپس خشک و پرپر میشوند و بادها آنها را (در اینجا و آنجا) پخش و پراکنده میسازند.
چه زندگی کوتاهیکه دارند! و چه زندگی ناچیز و بیارج و ارزشی که دارند!
پس از اینکه صحنه زندگیگذرا سایه خود را در درون انسان انداخت، روند قرآنی با ترازوی عقیده ارزشهای زندگی را مقرر میدارد، ارزشهائی که مردمان در زمین پیرو آنها بودهاند و برابر آنها زندگانی را بسر بردهاند، و همچنین ارزشهائی را ذکر میکندکه باقی و سرمدی هستند و سزاوار توجه میباشند:
(الْمَالُ وَالْبَنُونَ زِینَةُ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَالْبَاقِیَاتُ الصَّالِحَاتُ خَیْرٌ عِنْدَ رَبِّکَ ثَوَابًا وَخَیْرٌ أَمَلا).
دارائی و فرزندان، زینت زندگی دنیایند (و زوالپذیر و گذرایند)، و امّا اعمال شایستهای که نتائج آنها جاودانه است، بهترین پاداش را در پیشگاه پروردگارت دارد، و بهترین امید و آرزو است.
دارائی و فرزندان زینت زندگی هستند، و اسلام از استفاده و لذت بردن از زینت نهی نمیکند بدان اندازه که پاک و حلال میباشد. ولکن اسلام به دارائی و فرزندان ارزش و بهائی را میدهد که زینت در ترازوی جاودانگی استحقاق ان را دارد، و بر این چیزی نمیافزاید.
دارائی و فرزندان زینت هستند، ولی خود ارزش و بها نیستند. و لذا درست نیست مردمان با دارائی و فرزندان سنجیده و براورد شوند، و صحیح نیست در زندگی در پرتو ان دو به مردمان قدر و منزلت داده شود. بلکه ارج و ارزش حقیقی به اعمال و اقوال و عبادات شایستهای که نتائج انها جاودانه است داده میشود.
از آنجا که آرزوی انسان به طور عادی و معمولی به اموال و فرزندان تعلق میگیرد، این است کهگفته میشود که اعمال و اقوال و عبادات شایستهای که نتائج انها جاودانه است بهترین پاداش را دارد، و بهترین امید و ارزو است، بدان هنگامکه در روز سزا و جزا دلها اویزه انها میشود، و بدانها امید میبندد، و مومنان نتانج و ثمرات ان را چشم میدارند.
*
بدین روال و بر این منوال رهنمود الهی در ارشاد پیغمبر (ص)به اینکه باکسانی باشد و صبر و شکیبائی ورزد که پروردگارشان را در بامدادان و شامگاهان به فریاد میخوانند و میپرستند و تنها او را و خشنودی او را میخواهند، همآوا و همنوا میگردد با اشاره داستان دو باغ، و با پرتو مثلیکه برای زندگی دنیا زده میشود، و با واپسین بیان درباره ارزشها و معیارهای این جهان وآن جهان ... همه اینها در تصحیح ارزشها و معیار ها با ترازوی عقیده شرکت میکنند وهمه اینها نیز در سوره برابر قاعده هماوایی و همنوایی هنری و قاعده هماوایی وهمنوایی وجدانی در قرآن مساوی و یکسان میشوند.[4]
[1] حُسْباناً: سیل ویرانگـری کــه درخـتان بـاغ را از میان مـیبرد و نـابود میکند.
[2] زلقاً: سطح زمین لختی که پا در آن میلغزد.
[3] غوراً: فرورفته... این هم ضد برجوشیده است.
[4] مراجعه شود به کتاب: «التصویر الفنی فیالقـرآن» فـصل «هـماهنگی هنری».
فی ظلال القرآن
جزء شانزدهم
سوره کهف آیات 110-79، سوره مریم و سوره طه
سورهی کهف آیهی 110-79
أَمَّا السَّفِینَةُ فَکَانَتْ لِمَسَاکِینَ یَعْمَلُونَ فِی الْبَحْرِ فَأَرَدْتُ أَنْ أَعِیبَهَا وَکَانَ وَرَاءَهُمْ مَلِکٌ یَأْخُذُ کُلَّ سَفِینَةٍ غَصْبًا (٧٩) وَأَمَّا الْغُلامُ فَکَانَ أَبَوَاهُ مُؤْمِنَیْنِ فَخَشِینَا أَنْ یُرْهِقَهُمَا طُغْیَانًا وَکُفْرًا (٨٠) فَأَرَدْنَا أَنْ یُبْدِلَهُمَا رَبُّهُمَا خَیْرًا مِنْهُ زَکَاةً وَأَقْرَبَ رُحْمًا (٨١) وَأَمَّا الْجِدَارُ فَکَانَ لِغُلامَیْنِ یَتِیمَیْنِ فِی الْمَدِینَةِ وَکَانَ تَحْتَهُ کَنْزٌ لَهُمَا وَکَانَ أَبُوهُمَا صَالِحًا فَأَرَادَ رَبُّکَ أَنْ یَبْلُغَا أَشُدَّهُمَا وَیَسْتَخْرِجَا کَنْزَهُمَا رَحْمَةً مِنْ رَبِّکَ وَمَا فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْرِی ذَلِکَ تَأْوِیلُ مَا لَمْ تَسْطِعْ عَلَیْهِ صَبْرًا (٨٢) وَیَسْأَلُونَکَ عَنْ ذِی الْقَرْنَیْنِ قُلْ سَأَتْلُو عَلَیْکُمْ مِنْهُ ذِکْرًا (٨٣) إِنَّا مَکَّنَّا لَهُ فِی الأرْضِ وَآتَیْنَاهُ مِنْ کُلِّ شَیْءٍ سَبَبًا (٨٤) فَأَتْبَعَ سَبَبًا (٨٥) حَتَّى إِذَا بَلَغَ مَغْرِبَ الشَّمْسِ وَجَدَهَا تَغْرُبُ فِی عَیْنٍ حَمِئَةٍ وَوَجَدَ عِنْدَهَا قَوْمًا قُلْنَا یَا ذَا الْقَرْنَیْنِ إِمَّا أَنْ تُعَذِّبَ وَإِمَّا أَنْ تَتَّخِذَ فِیهِمْ حُسْنًا (٨٦) قَالَ أَمَّا مَنْ ظَلَمَ فَسَوْفَ نُعَذِّبُهُ ثُمَّ یُرَدُّ إِلَى رَبِّهِ فَیُعَذِّبُهُ عَذَابًا نُکْرًا (٨٧) وَأَمَّا مَنْ آمَنَ وَعَمِلَ صَالِحًا فَلَهُ جَزَاءً الْحُسْنَى وَسَنَقُولُ لَهُ مِنْ أَمْرِنَا یُسْرًا (٨٨) ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَبًا (٨٩) حَتَّى إِذَا بَلَغَ مَطْلِعَ الشَّمْسِ وَجَدَهَا تَطْلُعُ عَلَى قَوْمٍ لَمْ نَجْعَلْ لَهُمْ مِنْ دُونِهَا سِتْرًا (٩٠) کَذَلِکَ وَقَدْ أَحَطْنَا بِمَا لَدَیْهِ خُبْرًا (٩١) ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَبًا (٩٢) حَتَّى إِذَا بَلَغَ بَیْنَ السَّدَّیْنِ وَجَدَ مِنْ دُونِهِمَا قَوْمًا لا یَکَادُونَ یَفْقَهُونَ قَوْلا (٩٣) قَالُوا یَا ذَا الْقَرْنَیْنِ إِنَّ یَأْجُوجَ وَمَأْجُوجَ مُفْسِدُونَ فِی الأرْضِ فَهَلْ نَجْعَلُ لَکَ خَرْجًا عَلَى أَنْ تَجْعَلَ بَیْنَنَا وَبَیْنَهُمْ سَدًّا (٩٤) قَالَ مَا مَکَّنِّی فِیهِ رَبِّی خَیْرٌ فَأَعِینُونِی بِقُوَّةٍ أَجْعَلْ بَیْنَکُمْ وَبَیْنَهُمْ رَدْمًا (٩٥) آتُونِی زُبَرَ الْحَدِیدِ حَتَّى إِذَا سَاوَى بَیْنَ الصَّدَفَیْنِ قَالَ انْفُخُوا حَتَّى إِذَا جَعَلَهُ نَارًا قَالَ آتُونِی أُفْرِغْ عَلَیْهِ قِطْرًا (٩٦) فَمَا اسْطَاعُوا أَنْ یَظْهَرُوهُ وَمَا اسْتَطَاعُوا لَهُ نَقْبًا (٩٧) قَالَ هَذَا رَحْمَةٌ مِنْ رَبِّی فَإِذَا جَاءَ وَعْدُ رَبِّی جَعَلَهُ دَکَّاءَ وَکَانَ وَعْدُ رَبِّی حَقًّا (٩٨) وَتَرَکْنَا بَعْضَهُمْ یَوْمَئِذٍ یَمُوجُ فِی بَعْضٍ وَنُفِخَ فِی الصُّورِ فَجَمَعْنَاهُمْ جَمْعًا (٩٩) وَعَرَضْنَا جَهَنَّمَ یَوْمَئِذٍ لِلْکَافِرِینَ عَرْضًا (١٠٠) الَّذِینَ کَانَتْ أَعْیُنُهُمْ فِی غِطَاءٍ عَنْ ذِکْرِی وَکَانُوا لا یَسْتَطِیعُونَ سَمْعًا (١٠١) أَفَحَسِبَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنْ یَتَّخِذُوا عِبَادِی مِنْ دُونِی أَوْلِیَاءَ إِنَّا أَعْتَدْنَا جَهَنَّمَ لِلْکَافِرِینَ نُزُلا (١٠٢) قُلْ هَلْ نُنَبِّئُکُمْ بِالأخْسَرِینَ أَعْمَالا (١٠٣) الَّذِینَ ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَهُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعًا (١٠٤) أُولَئِکَ الَّذِینَ کَفَرُوا بِآیَاتِ رَبِّهِمْ وَلِقَائِهِ فَحَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فَلا نُقِیمُ لَهُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَزْنًا (١٠٥) ذَلِکَ جَزَاؤُهُمْ جَهَنَّمُ بِمَا کَفَرُوا وَاتَّخَذُوا آیَاتِی وَرُسُلِی هُزُوًا (١٠٦) إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ کَانَتْ لَهُمْ جَنَّاتُ الْفِرْدَوْسِ نُزُلا (١٠٧) خَالِدِینَ فِیهَا لا یَبْغُونَ عَنْهَا حِوَلا (١٠٨) قُلْ لَوْ کَانَ الْبَحْرُ مِدَادًا لِکَلِمَاتِ رَبِّی لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَنْ تَنْفَدَ کَلِمَاتُ رَبِّی وَلَوْ جِئْنَا بِمِثْلِهِ مَدَدًا (١٠٩) قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یُوحَى إِلَیَّ أَنَّمَا إِلَهُکُمْ إِلَهٌ وَاحِدٌ فَمَنْ کَانَ یَرْجُو لِقَاءَ رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلا صَالِحًا وَلا یُشْرِکْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أَحَدًا (١١٠)
این واپسین درس در سورهکهف است. داستان ذوالقرنین، و سفرهای سهگانه او به خاور و به باختر و به میانه این دو، و ساختن سد در برابر یاجوج و ماجوج، رکن اساسی و اصل بنیادین آن است.
روند قرآنی از ذوالقرنین این سخن را پس از ساختن سد روایت میکند:
« قَالَ هَذَا رَحْمَةٌ مِنْ رَبِّی فَإِذَا جَاءَ وَعْدُ رَبِّی جَعَلَهُ دَکَّاءَ وَکَانَ وَعْدُ رَبِّی حَقًّا » .
(هنگامی که بنای سد به پایان رسید، ذوالقرنین شاکرانه) گفت: این (سد) از مرحمت پروردگار من است (و پابرجا میماند تا خدا بخواهد) و هرگاه وعده خدا فرارسد (و بخواهد آن را خراب کند) آن را ویران و با زمین یکسان میکند، و وعده پروردگار من حق (و هنگامه قیامت حتمی) است. (کهف/٩٨)
سپس این وعده حق را با دمیدن در صور و صحنهای از صحنههای قیامت پیرو میزند... پس از آن، سوره با سه بخش خاتمه پیدا میکند. هر نقشی هم با «قل: بگو)» میآغازد.
این بخشها موضوعهای اصلی سوره و رویکردهای همگانی آن را خلاصه میکنند. انگار این موضوعها آواهای واپسین نیرومند در آهنگ همنوایند.
*
داستان ذوالقرنین بدینگونه زیرین آغاز میگردد:
(وَیَسْأَلُونَکَ عَنْ ذِی الْقَرْنَیْنِ قُلْ سَأَتْلُو عَلَیْکُمْ مِنْهُ ذِکْرًا)
(ای پیغمبر! برخی از کفار به دسیسه یهودیان) از تو درباره (سرگذشت) ذوالقرنین میپرسند. بگو: گوشهای از سرگذشت او را برایتان بازگو خواهم کرد. محمّد پسر اسحاق سبب نزول این سوره را ذکرکرده است وگفته است:
(پیرمردی از اهالی مصر چهل و اند سال قبل به پیش ما آمد. او برایم روایت کرد که عکرمه از ابنعباس نقل نموده استکه اوگفته است: قریش نضر پسر حارث، و عقبه پسر ابومعیط را به پیش پیشوایان مذهبی یهودیان مدینه فرستادند و بدیشان سفارش کردند که از پیشوایان یهودیان راجع به محمّد بپرسند، و وصف حال او را بدیشان بگویند، و از سخنانش آنان را بیاگاهانند. چه ایشان اهلکتاب پیشین هستند و از دانش پیغمبرانی برخوردارند که قریشیان از آن برخوردار نیستند ... نضر و عقبه به مدینه رفتند و از پیشوایان یهودیان درباره پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم پرسشهائی نمودند و وصف حال او را نیز بدیشان گفتند و برخی از سخنانشان را برایشان روایت کردند. بدیشان گفتند: شما اهل تورات هستید. آمدهایم تا از این دوست ما به ما چیزی بگوئید و اطلاعی به ما بدهید. ابنعباس گفته است: پیشوایان یهودیان به قریشیان گفتند: سه چیز را از او بپرسیدکه ما آنها را به شما دستور میدهیم. اگر او از آن سه چیز به شما خبر داد او پیغمبری از سوی خدا است. اگر خبر نداد او از خود چیزهائی به هم میبافد و به دروغ آنها را به خدا نسبت میدهد. دیگر خود دانیدکه با او چه میکنید: از او درباره جوانانی بپرسید که در روزگاران کهن بودهاند. بگوید کارشان به کجا کشیده است و سرگذشتشان چه بوده است؟ این جوانان داستان شگفتی داشتهاند. از او درباره مرد جهانگردی بپرسید که به مشرقها و مغربهای زمین رفته است. بپرسیدکارش به کجا کشیده است و سرگذشت او چگونه بوده است؟ از او درباره روح سوالکنید و بپرسید: روح چیست؟ اگر درباره اینها به شما خبر داد، او پیغمبر است و از وی پیرویکنید. اگر هم از آنها به شما خبر نداد، او دروغپرداز است و هرچه میخواهید و مصلحت میدانید در حق او انجام دهید ... نضر و عقبه برگشتند و به پیش قریش رفتند وگفتند: ایگروه قریش سخن داورانه و فیصلهبخشی را با خود آوردهایم که میتواند کار شما و محمّد را یکسرهکند. پیشوایان مذهبی یهودیان چیزهائی به ما آموختهاندکه میتوانیم درباره آنها از او سوالکنیم ... آنچه در مدینه بدیشان گفته بودند برای قریش نقلکردند. قریشیان به پیش پیغمبر خدا (ص)آمدند وگفتند: ای محمّد به ما خبر بده از این چیزها ... آنچه پیشوایان مذهبی یهودیان بدیشان دستور داده بودند از او پرسیدند. پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود:
( اُخبرکم غداً عما سألتم عنهُ ).
فردا شما را از آنچه پرسیدهاید مطلع میگردانم.
پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم استثناء نکرد. یعنی نفرمود: ان شاء الله، اگر خدا بخواهد. قریشیان از خدمت او برگشتند. پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم پانزده شبانه روز منتظر ماند. هیچگونه وحی و پیامی از سوی خدا در این باره بدو نشد، و جبرئیل علیه السلام نیز به پیش او نیامد. تا آنجاکه اهالی مکه به تکان و غوغا درآمدند وگفتند: محمّد به ما وعده فردا را داده است. امروز پانزده روز است چشم به راه ماندهایم و او به ما هیچ چیزی درباره چیزهائی که پرسیدهایم نگفته است. فرود نیامدن وحی و پیام به پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم او را غمگین و افسردهکرد، و نمیدانست که به اهالی مکه چه بگوید. آنگاه جبرئیل علیه السلام از سوی خدای بزرگوار سوره کهف را برایش آورد. در این سوره سرزنش میشودکه چرا بر ایشان غمگین و افسرده میگردد و غم آنان را میخورد. خبر چیزهائی نیز در این سورهگنجانده شده بود که از او پرسیده بودند. داستان جوانان، و داستان مرد جهانگرد و این آیه در آن بودکه میفرماید:
( یسالونک عن الروح ... ) .
از تو درباره روح میپرسند ....
این روایتی بود ... روایت دیگری از ابنعباس (رض) درباره سبب نزول آیه روح بهطور خاص نقلگردیده است و عوفی آن را ذکرکرده است. بدین مضمونکه یهودیان به پیغمبر (ص)گفتند: ما را از روح خبردار کن. چگونه روح که ساختار یزدان است عذاب میبیند! چیزی بر او نازل نگردیده بود، این بودکه پاسخی بدیشان نداد. جبرئیل به پیش او آمد وگفت:
( قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی وَمَا أُوتِیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلا قَلِیلا) .
از تو (ای محمّد!) درباره روح میپرسند (که چیست). بگو: روح چیزی است کهه تنها پروردگارم از آن آگاه است (و خلقتی اسرارآمیز و ساختمانی مغایر با ساختمان ماده دارد و اعجوبه جهان آفرینش است. بنابر این جای شگفت نیست اگر به حقیقت روح پی نبرید). چرا که جز دانش اندکی به شما داده نشده است، (و علم شما انسانها با توجه به گستره کل جهان و علم لایتناهی خداوند سبحان، قطره به دریا هم نیست). (اسراء/٨٥)
تا آخر روایت ... به سبب تعدد روایات درباره اسباب نزول، ترجیح میدهیم در سایه نص یقینی قرآنی بمانیم. از این نص متوجه میشویمکه سوالی درباره ذوالقرنین مطرح بوده است. دقیقآ نمیدانیم چه کسی سوال را پرسیده است. آگاهی از نام و نشان پرسنده بر معنی و مفهوم داستان چیزی نمیافزاید. پس بگذار با نص قرآنی بدون هرگونه افزایشی رویاروی شویم.
نص از شخصیت ذوالقرنین و از زمان یا مکان او چیزی نمیگوید. این هم نشانه مستمر و همیشگی داستانها در قرآن است. نگارش تاریخ مقصود نیست. بلکه مراد عبرتی استکه از داستانگرفته میشود. عبرت نیز تحقق پیدا میکند بدون اینکه به تعیین زمان و مکان در اغلب اوقات نیازی باشد.
تاریخ مدون، شاهی را به نام اسکندر ذوالقرنین میشناسد. امّا قطعاً اسکندر ذوالقرنین شخصی نیست که در قرآن به نام ذوالقرنین مذکور افتاده است. چه اسکندر یونانی شخص بتپرستی بوده است. امّا این شخصکه قرآن از او صحبت میکند مومن به خدا و یکتاپرست است و به رستاخیز و آخرت باور دارد. ابوریحان بیرونی ستارهشناس درکتاب «الآثار الباقیة عن القرون الخالیة» میگوید: ذوالقرنین مذکور در قرآن از قبیله حمیر است آنگونه که از اسم او پیدا است. شاهان حمر با «ذو» ملقب بودهاند، از قبیل: ذو نواس و ذو یزن. نام ذوالقرنین ابوبکر پسر افریقش بوده است. او لشکریان خود را از ساحل دریای روم گذراند. در این سیر و سفر از تونس و مراکش و جاهای دیگری جز آنها عبورکرد. شهر افریقیه را ساخت و سراسر آن قاره به نام آن شهر افریقاگفته شد. او را ذوالقرنین نامیدهاند چون به دو قرن خورشید یعنی مشرق و مغرب رسیده است.
چهبسا این سخن درست باشد، ولی ما وسائل نقد و سرهسازی آن را در دسترس نداریم. بدان خاطرکه ممکن نیست بتوان در تاریخ مدون درباره ذوالقرنینی که قرآن گوشهای از سرگذشت او را ذکرکرده است پژوهش کرد، همچون بسیاری از داستانهای وارده در قرآن، مثل داستانهای قوم نوح و قوم هود و قوم صالح و جز آنان. زیرا تاریخ نوزاد تازه به دنیا آمدهای با مقایسه با عمر انسانها است. پیش از این تاریخ مدون حوادث و رخدادهای فراوانی روی داده است که تاریخ از آنها چیزی نمیداند. لذا تاریخ نمیتواند از آنها خبری بدهد!
اگر تورات از تعریف و افزایشها سالم و برکنار میماند، میشد آن را مرجعی دانست و در چیزی از این حوادث و رخدادها بر آن اعتمادکرد. ولیکن تورات با افسانههائی احاطه گردیده است که شکی در افسانه بودن انها نیست. همچنین از روایتهائی پرگردیده است که بدون شک افزون بر اصل توراتی استکه از طرف یزدان نازل گردیده است. دیگر تورات منبع مورد اعتمادی برای داستانهائی باقی نمیماند که در ان ذکر شده است.
در این صورت جز قران باقی نمیماند، قرانی که از تعریف و تبدیل محفوظ است. قران یگانه منبع داستانهای تاریخی مذکور در ان است و بس.
بدیهی است درست نیستکه قران مجید را با تاریخ محاکمه کرد، به دو سبب روشن:
نخست: تاریخ نوزاد تازه به دنیا امدهای است. حوادث بیشماری در تاریخ انسانها نیامده است، حوادثی که تاریخ از آنها چیزی نمیداند. قرآن برخی از این حوادث و رخدادهائی را روایت میکندکه تاریخ از آنها علم و آگاهی ندارد.
دوم: تاریخ - هرچند که برخی از این حوادث و رخدادها را در خود حفظ کرده است - ساختاری و عملکردی از ساختارها و عملکردهای ناقص انسانها است. بدو همان قصور و خطا و تعریفی رو میکندکه به تمام ساختارها و عملکردهای انسانها رو میکند. ما در همین زمان خود - زمانی که وسائل ارتباطات و وسائل پژوهش بسی ساده و اسانگردیده است - یک خبر یا یک حادثه را مییابیمکه به صورتها و به شکلهایگوناگون و جوراجوری روایت میگردد، و از زوایای مختلفی بدان نگریسته میشود، و تفسیرها و تعبیرهای متناقض و متضادی از ان خواهد شد. از همچون انباشتهها و اندودههائی تاریخ ساخته میشود، هرچندکه بعد از ان در نقد و سرهسازی و در بررسی و وارسی سخنانی گفته شود و ایرادهائیگرفته شود!
خود سخن گفتن درباره این که راجع به داستانهائی که در قرآن آمده است، از تاریخ خبرگرفته شود و از آنها در دل تاریخ جستجو شود، سخن پوچی استکه ارکان و اصول علمی مقرریکه انسانها انها را میپسندند و بدانها خشنودند آن را نمیپذیرد و مردود میشمارد، پیش از اینکه عقیدهای آن را نپذیرد و مردود بشمارد که میگوید قرآن سخن داورانه و فیصلهبخش است. سخنیکه میگوید باید داستانهای قرآن را در پرتو تاریخ سنجید و به محاکمهکشید، سخنی استکه کسی که به قرآن ایمان داشته باشد، و همچنین کسی که به وسائل پژوهش علمی معتقد باشد، همچون سخنی را نمیگوید. چه چنین سخنی ستیزهجوئی و دشمنانگی با حق و حقیقت است و بس!!!
*
پرسندگانی درباره ذوالقرنین پرسش کردند. از پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم پرسش نمودند. خداوند درباره او آنچه از زندگی وی در اینجا آمده است وحی فرمود. منبع دیگری جز قرآن درباره زندگانی ذوالقرنین در دسترس نداریم. ما نمیتوانیم راجع بدو بدون علم و آگاهی دامنه سخن را گسترش دهیم. در تفسیرها اقوال زیادی آمده است، ولی به طور یقین نمیتوان بدانها باور و اعتمادکرد. باید همچون اقوالی را با احتیاط شنید، چون اسرائیلیّات و افسانههائی در آنها است.
روند قرآنی از ذوالقرنین سهکوچ را ثبت و ضبطکرده است: یکی به سوی مغرب، و یکی به سوی مشرق، و دیگری به سوی مکانیکه میان دو سد قرار دارد ... بگذار روند قرآنی را در این کوچهای سهگانه پیگیری کنیم.
*
سخن از ذوالقرنین با چیزی راجع بدو آغاز میگردد:
(إِنَّا مَکَّنَّا لَهُ فِی الأرْضِ وَآتَیْنَاهُ مِنْ کُلِّ شَیْءٍ سَبَبًا).
ما به او در زمین قدرت و حکومت دادیم و وسائل هر چیزی را (که برای رسیدن بدان تلاش میکرد) در اختیارش نهادیم.
خدا در زمین بدو مکانت و منزلت بخشید. بدو سلطه پایدار و قدرت استوار داد، و اسباب و وسائل فرماندهی و جهانگشائی، و ساختن و آبادکردن، و تسلط و تمتع و بهرهمندی و بهرهوری عطاء نمود ... و از سائر چیزهای دیگری برخوردار فرمود که انسانها در زندگی دنیوی میتوانند بدانها دسترسی پیدا کنند و با آنها بزرگی و سترگی یابند.
(فَأَتْبَعَ سَبَبًا) .
(راه شمال را درپیش گرفت و) از وسیله (و ابزار ممکن) سود جست.
راهی را درپیش گرفت که برایش میسر گردید، و رهسپار غرب شد.
(حَتَّى إِذَا بَلَغَ مَغْرِبَ الشَّمْسِ وَجَدَهَا تَغْرُبُ فِی عَیْنٍ حَمِئَةٍ وَوَجَدَ عِنْدَهَا قَوْمًا قُلْنَا یَا ذَا الْقَرْنَیْنِ إِمَّا أَنْ تُعَذِّبَ وَإِمَّا أَنْ تَتَّخِذَ فِیهِمْ حُسْنًا قَالَ أَمَّا مَنْ ظَلَمَ فَسَوْفَ نُعَذِّبُهُ ثُمَّ یُرَدُّ إِلَى رَبِّهِ فَیُعَذِّبُهُ عَذَابًا نُکْرًا وَأَمَّا مَنْ آمَنَ وَعَمِلَ صَالِحًا فَلَهُ جَزَاءً الْحُسْنَى وَسَنَقُولُ لَهُ مِنْ أَمْرِنَا یُسْرًا ).
تا وقتی که به غروبگاه خورشید رسید. به نظرش آمد که آفتاب (انگار) در چشمه گلآلود تیرهرنگی فرو میرود، و در آنجا گروهی (متمرد کافر) را یافت. (از راه الهام به او) گفتیم٠ ای ذوالقرنین! (یکی از دو کار، درباره ایشان روا دار:) یا آنان را (در صورت ایمان نیاوردن، با کشتن) عذاب میدهی، و یا این که نسبت بدیشان خوبی میکنی (و در صورت ایمان آوردن از آنان گذشت مینمائی و به ارشاد ایشان همّت میگماری. ذوالقرنین بدیشان) گفت: امّا کسانی که (بر کفر بمانند و بدین وسیله به خود) ستم کنند، آنان را (در دنیا با کشتن) مجازات خواهم کرد، سپس در آخرت به سوی پروردگارشان برگردانده میشوند و ایشان را به عذاب شدیدی گرفتار خواهد کرد. و امّا کسانی که ایمان بیاورند و کارهای شایسته انجام دهند، (در آخرت) پاداش نیکو خواهند داشت، و ما (هم در دنیا) دستور سهل و سادهای در حق ایشان صادر مینمائیم (و تکالیف طاقتفرسا و مالیات سنگین بر دوششان نمیگذاریم ).
مغرب خورشید جائی استکه بیننده خورشید را میبیند در آنجا پشت افق نهان میگردد. مغرب هم با توجه به مکانها مختلف میشود. برخی از جاها بیننده چنین میبیندکه خورشید پشتکوه غروب میکند. در جای دیگری چنین میبیند که در آب غروب میکند، همانگونه که در اقیانوسهای فراخ و- در دریاها وضع بدین شکل است. گاهی نیز بیننده چنین میبیندکه خورشید در میان شنها غروب میکند، همانگونهکه در بیابانهای لخت و برهوتیکه تا چشمکار میکند سینه کشیده است و گسترش یافته است وضع بدین منوال است.
ظاهراً از نص پیدا استکه ذوالقرنین به سمت غرب بار سفر بربسته است تا به نقطهای در ساحل اقیانوس اطلس رسیده است و چنین دیده است که خورشید در آب غروب میکند. آنجا را دریای تاریکیها نیز نامیدهاند وگمان بردهاند خشکی در آنجا به پایان میرسد.
ارجح این استکه آنجا مصب یکی از رودخانهها بوده است، جائی که گیاهان زیادی میرویند و پیرامون گیاهانگل لزج و چسبنده است و لجنزار سیاه و بد بوئی را تشکیل میدهند، و برکههائی در آنجا یافته میشوند، انگار چشمههای آب هستند ... ذوالقرنین خورشید را دید در آنجا غروب میکند:
« وَجَدَهَا تَغْرُبُ فِی عَیْنٍ حَمِئَةٍ » ٠
به نظرش آمد که آفتاب (انگار) در چشمه گلآلود تیرهرنگی فرو میرود.
امّا برای ما دشوار استکه خود مکان را معینکنیم. چرا که نص قرآنی آن را مشخص و محدود نفرموده است. منبع مورد اعتماد دیگری هم در دسترس نداریم تا در تعیین مکان بر ان تکیهکنیم. هر سخنی جز این هم محل اعتماد نبوده و از لغزش درامان نیست، چون به منبع صحیح و درستی استناد نمیجوید.
درکنار این لجنزار سیاه و بدبو، ذوالقرنین قومی را یافت:
(قُلْنَا یَا ذَا الْقَرْنَیْنِ إِمَّا أَنْ تُعَذِّبَ وَإِمَّا أَنْ تَتَّخِذَ فِیهِمْ حُسْنًا).
گفتیم: ای ذوالقرنین! (یکی از دو کار، درباره ایشان روا دار:) یا آنان را (در صورت ایمان نیاوردن، با کشتن) عذاب میدهی، و یا این که نسبت بدیشان خوبی میکنی (و در صورت ایمان آوردن از آنان گذشت مینمائی و به ارشاد ایشان همّت می گماری).
خدا این سخن را چگونه به ذوالقرنین فرموده است؟ آیا وحی بدو بوده است یا حکایت حال است؟ زیرا خدا او را بر آن قوم چیرهکرد، و اختیار انجام هرگونه کاری را در حق ایشان بدو واگذارکرد. انگار بدوگفته شده است: این شما و ایشان! میخواهی بدانان عذاب و شکنجه برسان، یا میخواهی در حق ایشان نیکی و خوبی کن، خود دانی و توانی ... هر دوی این سخنان ممکن است. از نص میتوان این را یا آن را فهم و برداشت کرد. مهم این استکه ذوالقرنین دستور خود را درباره رفتار با کشورها و نواحی فتح شدهای اعلام داشته است که مردمان آنجاها اطاعت از او را میپذیرند، و یزدان او را بر آنان چیره میگرداند.
(قَالَ أَمَّا مَنْ ظَلَمَ فَسَوْفَ نُعَذِّبُهُ ثُمَّ یُرَدُّ إِلَى رَبِّهِ فَیُعَذِّبُهُ عَذَابًا نُکْرًا وَأَمَّا مَنْ آمَنَ وَعَمِلَ صَالِحًا فَلَهُ جَزَاءً الْحُسْنَى وَسَنَقُولُ لَهُ مِنْ أَمْرِنَا یُسْرًا).
(ذوالقرنین بدیشان) گفت: اما کسانی که (بر کفر بمانند و بدین وسیله به خود) ستم کنند، آنان را (در دنیا با کشتن) مجازات خواهم کرد، سپس در آخرت به سوی پروردگارشان برگردانده میشوند و ایشان را به عذاب شدیدی گرفتار خواهد کرد. و امّا کسانی که ایمان بیاورند و کارهای شایسته انجام دهند، (در آخرت) پاداش نیکو خواهند داشت، و ما (هم در دنیا) دستور سهل و سادهای در حق ایشان صادر مینمائیم (و تکالیف طاقتفرسا و مالیات سنگین بر دوششان نمیگذاریم).
ذوالقرنین اعلان کرد که متجاوزان ستمگر عذاب و عقاب دنیوی او را دارند. بعد از آن به سوی بروردگارشان برگردانده میشوند. پروردگارشان بدیشان عذاب و عقاب رسواکننده و «بد و ناشناختهای« را میرساند، عذاب و عقابیکه همانند آن دیده نشده است و برای انسانها ناشناخته و ناآشنا است. ولی برای مومنان شایسته و بایسته، پاداش خوب و نیکوئی است. با آنان به بهترین شیوه رفتار میشود و والاترین احترام و بزرگداشت و یاری و آسایش را خواهند دید.
این، قانون حکم بایسته است. چه مومن شایسته لازم است عزت و کرامت و آسایش و آرامش و پاداش خوب و زیبا را در پیش حاکم و فرمانروا ببیند. و تجاوزپیشه ستمگر بایدکه به عذاب و عقاب و شکنجه و آزار برسد ... وقتیکه نیکوکار در میان مردمان به پاداش نیکوکاری خود نیکی ببیند و به نیکی برسد، و مکانت و منزلت بزرگوارانه و یاری و آسایش بیابد، و بدکار تجاوزپیشه در برابر فساد و تباهی خود شکنجه و خواری و رسوائی و سختی و سختگیری ببیند و بیابد، بدین هنگام مردمان تشویق میگردند به این که راه صلاح درپیش بگیرند و به اصلاح خود و جامعه بنشینند و بهکار و تولید بپردازند. امّا وقتیکه شاهین ترازوی حکم و فرمان بالا و پائین افتاد وکج وکژ شد، مفسدان مقرب درگاه حاکم و فرمانروا میشوند و در امور دولت و مملکت مقرب و معزز میگردند، و برعکس تلاشگران وکارکنان صالح و مصلح مطرود و منفور میشوند یا با ایشان جنگ و پیکار میگردد. در این وقت استکه سلطه و قدرت در دست حاکم و فرمانروا تازیانه عذاب و ابزار فساد و تباهی میشود، و نظم و نظام جماعت مردمان، به هرج و مرج و تباهکاری و بدکرداری تبدیل میگردد.
*
آنگاه ذوالقرنین ازکوچ مغرب به کوچ مشرق برگشت، در حالیکه مکانت و منزلت و قدرت و شوکت پیدا کرده بود، و وسائل پیروزی و ابزارهای بهروزی برای او مهیا گردیده بود:
(ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَبًا حَتَّى إِذَا بَلَغَ مَطْلِعَ الشَّمْسِ وَجَدَهَا تَطْلُعُ عَلَى قَوْمٍ لَمْ نَجْعَلْ لَهُمْ مِنْ دُونِهَا سِتْرًا کَذَلِکَ وَقَدْ أَحَطْنَا بِمَا لَدَیْهِ خُبْرًا ).
سپس از وسیله استفاده کرد (و برای بازگشت راه شرق را درپیش گرفت). تا وقتی که به محل طلوع خورشید رسید، دید که آفتاب بر مردمانی میتابد که برای حفظ خود از آن، ما پوششی (به نام جامه، یا سرپناهی به نام خانه) بهره ایشان نکرده بودیم (و آنان همچون انسانهای اولیه، لخت و عریان در بیابان گرم و سوزان زندگی میکردند). همانگونه (در حق مردمان مشرقزمین رفتار کرد که درباره مردمان مغربزمین رفتار کرده بود) و ما از آنچه میکرد، کاملا مطلع بودیم.
آنچه درباره جایگاه غروب خورشید گفته شده است، درباره جایگاه طلوع خورشیدگفته میشود. چه مقصود از جایگاه طلوع خورشید در افق شرقی آن جایگاهی استکه بیننده میبیند. قرآن مکان طلوع را مشخص نفرموده است. ولیکن طبیعت آنجا و حال مردمانی را وصف کرده است که ذوالقرنین در آنجا ایشان را یافته است:
( حَتَّى إِذَا بَلَغَ مَطْلِعَ الشَّمْسِ وَجَدَهَا تَطْلُعُ عَلَى قَوْمٍ لَمْ نَجْعَلْ لَهُمْ مِنْ دُونِهَا سِتْرًا)٠
تا وقتی که به محل طلوع خورشید رسید، دید که آفتاب بر مردمانی میتابد که برای حفظ خود از آن، ما پوششی (به نام جامه، یا سرپناهی به نام خانه) بهره ایشان نکرده بودیم (و آنان همچون انسانهای اولیه، لخت و عریان در بیابان گرم و سوزان زندگی میکردند).
یعنی آنجا سرزمین لخت و برهوت صافی بودکه بلندیهائی و درختانی در آن نبودکه زمین را از خورشید نهان دارد. خورشید وقتیکه طلوع میکرد بر مردمان آنجا بدون هرگونه حاجب و مانعی میتابید ... این وصف منطبق بر صحراها و جلگههای فراخ میگردد. این هم مکان معینی را جدا و مقرر نمیدارد. آنچه ما ترجیح میدهیم این استکه همچون محلی در دورترین نقطه شرقی بوده است، آنجائیکه بیننده خورشید را میبیندکه بر زمین مسطح و بدون هرگونه حاجب و مانعی میتابد. چه بسا این مکان در ساحل شرقی افریقا باشد. احتمال دارد مراد این فرموده یزدان:
( لَمْ نَجْعَلْ لَهُمْ مِنْ دُونِهَا سِتْرًا).
ما پوششی در برابر خورشید بهره ایشان نکرده بودیم.
این باشدکه آنان لخت و عریان بودند و خدا حاجب و مانعی و پرده و پوششی در برابر خورشید بدیشان عطاء نفرمرده بود.
ذوالقرنین قبلا قانون خود را در حکومت و فرمانروائی اعلان داشته است، و در اینجا نیازی به تکرار آن نمیبیند و بیان داشته است که درکوچ مشرقزمین عملکرد و رفتار او چگونه بوده است، چراکه مشهور و معروف همگان بوده است، و خدا نیز از افکار و رویکردهای اوکاملا اطلاع و آگاهی داشته است.
در اینجا اندکی میایستیم و نگاهی به پدیده هماهنگی هنری در عرضه مطالب و مقاصد میاندازیم ... صحنهایکه روند قرآنی را نشان میدهد صحنه پیدا و نمایان در طبیعت است: خورشید درخشان است و حاجب و مانعی میان آن و میان مردمان قرار ندارد. درون ذوالقرنین و همه رازها و رمزهای دل او برای علم خدا بیپرده و عیان است ... بدین منوال صحنه موجود در طبیعت و صحنه نهان در دل و درون ذوالقرنین همنوا و همآوا میگردد، همانگونه که روش هماهنگی دقیق قرآنی است.
*
(ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَبًا (٨٩)
حَتَّى إِذَا بَلَغَ مَطْلِعَ الشَّمْسِ وَجَدَهَا تَطْلُعُ عَلَى قَوْمٍ لَمْ نَجْعَلْ لَهُمْ مِنْ دُونِهَا سِتْرًا (٩٠)
کَذَلِکَ وَقَدْ أَحَطْنَا بِمَا لَدَیْهِ خُبْرًا (٩١)
ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَبًا (٩٢)
حَتَّى إِذَا بَلَغَ بَیْنَ السَّدَّیْنِ وَجَدَ مِنْ دُونِهِمَا قَوْمًا لا یَکَادُونَ یَفْقَهُونَ قَوْلا (٩٣)
قَالُوا یَا ذَا الْقَرْنَیْنِ إِنَّ یَأْجُوجَ وَمَأْجُوجَ مُفْسِدُونَ فِی الأرْضِ فَهَلْ نَجْعَلُ لَکَ خَرْجًا عَلَى أَنْ تَجْعَلَ بَیْنَنَا وَبَیْنَهُمْ سَدًّا (٩٤)
قَالَ مَا مَکَّنِّی فِیهِ رَبِّی خَیْرٌ فَأَعِینُونِی بِقُوَّةٍ أَجْعَلْ بَیْنَکُمْ وَبَیْنَهُمْ رَدْمًا (٩٥)
آتُونِی زُبَرَ الْحَدِیدِ حَتَّى إِذَا سَاوَى بَیْنَ الصَّدَفَیْنِ قَالَ انْفُخُوا حَتَّى إِذَا جَعَلَهُ نَارًا قَالَ آتُونِی أُفْرِغْ عَلَیْهِ قِطْرًا (٩٦)
فَمَا اسْطَاعُوا أَنْ یَظْهَرُوهُ وَمَا اسْتَطَاعُوا لَهُ نَقْبًا (٩٧)
قَالَ هَذَا رَحْمَةٌ مِنْ رَبِّی فَإِذَا جَاءَ وَعْدُ رَبِّی جَعَلَهُ دَکَّاءَ وَکَانَ وَعْدُ رَبِّی حَقًّا (٩٨)
سپس (راه شمال را درپیش گرفت و) از وسیله (و ابزار ممکن) سود جست. تا آنگاه که به میان دو کوه رسید، و در فراسوی آن دو کوه گروهی را یافت که هیح سخنی را نمیفهمیدند (مگر با مشقت زیاد. چرا که از نظر فکری عقبمانده و از لحاظ تمدن در سطح بسیار پائینی بودند و زبان عجیبی داشتند. مردمان آنجا، هنگامی که قدرت و امکانات ذوالقرنین را دیدند، بدو) گفتند: ای ذوالقرنین! یاجوج و ماجوج در این سرزمین تباهکارند (و بر ما تاخت میآورند) آیا برای تو هزینهای معین داریم که میان ما و ایشان سد بزرگ و محکمی بسازی؟ (ذوالقرنین) گفت: آنچه پروردگارم از ثروت و قدرت در اختیار من نهاده است بهتر است (از آنچه پیشنهاد میکنید. ما برای اندوختن اموال نیامدهایم) پس مرا با نیرو یاری کنید، تا میان شما و ایشان سد بزرگ و محکمی بسازم. (سپس شروع به کار کرد و گفت:) قطعات بزرگ آهن را برای من بیاورید. (آنگاه دستور چیدن آنها را بر روی یکدیگر صادر کرد) تا کاملا میان دو طرف دو کوه را برابر کرد (و شکاف بین آنها را از آهن پر نمود، فرمان داد که بالای آن آتش بیفروزند، و) گفت: بدان بدمید؛ تا وقتی که قطعات آهن را سرخ و گداخته کرد (و قطعات به هم جوش خورد. سپس) گفت: مس ذوب شده برای من بیاورید تا (آن را) بر این (سد) بریزم. (سد به قدری بلند و ستبر شد که حملهوران یاجوج و ماجوج) اصلا نتوانستند از آن بالا روند، و به هیچوجه نتوانستند نقبی در آن ایجاد کنند. (هنگامی که بنای سد به پایان رسید، ذوالقرنین شاکرانه) گفت: این (سد) از مرحمت پروردگار من است (و پابرجا میماند تا خدا بخواهد) و هرگاه وعده خدا فرارسد (و بخواهد آن را خراب کند) آن را ویران و با زمین یکسان میکند، و وعده پروردگار من حق (و هنگامه قیامت حتمی) است.
ما نمیتوانیم قاطعانه بگوئیم آن مکان که ذوالقرنین بدانجا رسیده است و «میان دو سد» بوده است کجا است، و مراد از این دو سد چیست. آنچه از نص برمیآید این است که ذوالقرنین به منطقهای رسیده استکه میان دو مانع طبیعی قرار داشته است، یا میان دو سد ساخته انسانها بوده است. میان آن دو مانع یا دو سد نیز فضای خالی یا گذرگاهی وجود داشته است. در آنجا قومی را یافته استکه عقب مانده بودهاند:
( لا یَکَادُونَ یَفْقَهُونَ قَوْلا) .
هیح سخنی را نمیفهمیدند.
هنگامی که مردمان ذوالقرنین را جهانگشای نیرومندی یافتند، و در او قدرت و صلاح دیدند، بدو پیشنهاد کردندکه سدی را بر سر راه یاجوج و ماجوج بسازد، آن کسانیکه از فراسوی دو مانع بر آنان میتاختند و از آن راه بر ایشان ایلغار میبردند و به غارت ایشان میپرداختند، و در سرزمین آنان فساد و تباهی راه میانداختند، و آنان نمیتوانستند به دفع ایشان بکوشند و سر راه را بر ایشان بگیرند ... اینکار را در برابر مالیاتی انجام دهدکه در میان خود آن را برای او جمعآوری مینمایند.
به پیروی برنامه شایستهای که آن فرمانروای بایسته برای نبرد با فساد در زمین اعلان داشت، اموالی را که پیشنهادکردند نپذیرفت و نظریه ایشان را مردود شمرد. بدون هیچگونه مزد و پاداشی به ساختن سد پرداخت. برای ساختن سد سادهترین و آسانترین راه را در این دید که گذرگاه میان دو مانع طبیعی را مسدود کند. بدین منظور از آن قوم عقبمانده درخواستکرد او را با نیروی بدنی کمک کنند:
(فَأَعِینُونِی بِقُوَّةٍ أَجْعَلْ بَیْنَکُمْ وَبَیْنَهُمْ رَدْمًا آتُونِی زُبَرَ الْحَدِیدِ ).
مرا با نیرو یاری کنید، تا میان شما و ایشان سد بزرگ و محکمی بسازم. قطعات بزرگ آهن را برای من بیاورید. آنان قطعات آهن را برای او جمعآوری کردند.
ذوالقرنین آن قطعات آهن را در داخل شکاف میان دو مانع، رویهم انباشته کرد. آن دو مانع همچون دو تکه صدف گردیدند و آن قطعاف آهن را دربرگرفتند:
« حَتَّى إِذَا سَاوَى بَیْنَ الصَّدَفَیْنِ ».
تا کاملا میان دو صدف را برابر و یکسان کرد.
وقتیکه قطعات آهن رویهم انباشته به بلندای مانع دو طرف رسیدند، گفت:
« انْفُخُوا » ٠
بدمید.
به آتش بدمید تا آهنهاگرم و تافته شوند.
( حَتَّى إِذَا جَعَلَهُ نَارًا )
تا وقتی که قطعات آهن را سرخ و گداخته کرد (و قطعات به هم جوش خورد).
قطعات آهن از شدتگرم شدن و تافتهگردیدن و برافروختن و سرخشدن سراپا آتشگردید.
« قَالَ آتُونِی أُفْرِغْ عَلَیْهِ قِطْرًا » .
گفت: مس ذوب شده برای من بیاورید تا (آن را) بر این (سد) بریزم.
مس ذوب شده را بیاورید تا به میان قطعاتگداخته آهن روان شود و درزها و شکافها را بگیرد و آویزه آنها شود و مایه استحکام بیشترگردد.
به تازگی این شیوه برای تقویت آهن مورد استفاده قرار گرفته است. روشن شده استکه اضافهکردن مس با نسبت معینی مقاومت و سختی آهن را چندین برابر میسازد. این شیوهایکه خدا ذوالقرنین را بدان رهنمود فرموده است، و آن را درکتاب جاویدان خود قرآن نگاشته است، قرنهای بیشماری که جز خدا تعداد آنها را نمیداند، بر دانش نوین بشری پیشیگرفته است! بدین وسیله دو مانع با یکدیگر جوش خوردند وکاملا به یکدیگر چسبیدند، و راه بر یاجوج و ماجوج بسته شد.
(فَمَا اسْطَاعُوا أَنْ یَظْهَرُوهُ) ٠
(سد به قدری بلند و ستبر شد که حملهوران یاجوج و ماجوج) اصلا نتوانستند از آن بالا روند.
نتوانستند بالای دیواره آن روند.
(وَمَا اسْتَطَاعُوا لَهُ نَقْبًا) .
و به هیچ وجه نتوانستند نقبی درآن ایجاد کنند.
نتوانستند سوراخی و شکافی در آن بهوجود آورند و از آنجا بگذرند و یورشکنند. نتوانستد - آن قوم ضعیف عقبمانده بتازند و حملهور شوند. لذا از دست آنان در امن و امان ماندند و آسودهخاطر شدند. [1] ذوالقرنین بدینکار سترگ و بزرگیکه انجام داده بود نگاهکرد. سرمستی و غرور او را فرا نگرفت. سرمستی قدرت و قوت و علم و دانش او را مست نکرد. ولیکن خدا را یادکرد و سپاسگفت و شکر وی را بجای آورد، و این کار شایسته و بایسته را بدو نسبت داد، کاریکه خدا او را به انجام آن توفیق عطاء فرموده بود، و از قدرت و قوت خود دست شست وآن را به قدرت و قوت خدا نسبت داد، و انجامکار را از زمره کارهای او شمرد، و اعلان نمود آنچه را که بدان ایمان داشت، و آن اینکهکوهها و مانعها و سدها پیش از قیامت درهم کوبیده خواهد شد، و زمین مسطح و هموار و لخت و عریان خواهد گشت.
(قَالَ هَذَا رَحْمَةٌ مِنْ رَبِّی فَإِذَا جَاءَ وَعْدُ رَبِّی جَعَلَهُ دَکَّاءَ وَکَانَ وَعْدُ رَبِّی حَقًّا) .
(هنگامی که بنای سد به پایان رسید، ذوالقرنین شاکرانه) گفت: این (سد) از مرحمت پروردگار من است (و پابرجا میماند تا خدا بخواهد) و هرگاه وعده خدا فرارسد (و بخواهد آن را خراب کند) آن را ویران و با زمین یکسان میکند، و وعده پروردگار من حق (و هنگامه قیامت حتمی) است.
بدینگونه این حلقه از زنجیره تاریخ زندگانی ذوالقرنین پایان میگیرد، آن کسیکه نمونه فرمانروای شایسته و بایسته است. خود بدو در زمین مکانت و منزلت میدهد، و اسباب و وسائل را برای او آسان و آماده میسازد. او شرق و غرب زمین را میسپرد و فتح میکند) ولیکن ظلم و زور روا نمیدارد، و غرور و تکبر به خود راه نمیدهد، و طغیان و سرکشی و سرمستی نمیورزد، و فتوحات را وسیله غنیمت مادی و تاراج اموال نمینماید، و فتح و ظفر را مایه استثمار افراد وگروهها و مملکتها نمیسازد، و با اهالی کشورهای فتح شده همچون بردگان رفتار نمیکند، و مردمان آنجاها را در راه اهداف و طمعها و آزهای خود بهکار نمیگیرد و مسخر نمینماید ... بلکه مردی است که به هر جا و مکانیکه برود و وارد بشود عدل و داد را میگستراند، و عقبماندگان را کمک و یاری میدهد، و از ایشان بدون مزد تعدی و تجاوز را به دور میدارد، و نیروئی راکه خدا بدو داده است و اسباب و وسائل آن را برایش فراهم فرموده است در راه آبادانی کشورها و ناحیهها و اصلاح حال مردمان، و در مسیر از میان بردن ظلمها و ستمها و رساندن صاحبان حق به حقوق خود، به کار میگیرد.گذشته از اینها هرگونه خیر و خوبی وکارهای نیکی راکه خدا بر دست او جاری و پیاده میسازد به لطف و مرحمت و فضل و برکت خدا نسبت میدهد، و در اوج شوکت و عظمت خود قدرت و جبروت خدا را از یاد نمیبرد، و دائما به یاد داردکه او به سوی خدا برمیگردد.
*
راستی یاجوج و ماجوج چه کسانی بودهاند؟ آنان هم اینک در کجایند؟ کار و بارشان به کجا کشیده است؟ چه چیزکردهاند و چه چیز خواهندکرد؟
اینها پرسشهائی استکه دقیقا نمیتوان بدانها پاسخ داد و پژوهشگرانه پاسخ گفت. زیرا ما از آنان جز چیزهائی را نمیدانیم که در قران، و یا در برخی از احادیث -صحیح امده است.
قران در اینجا نقل قول ذوالقرنین را ذکر میکند:
(فَإِذَا جَاءَ وَعْدُ رَبِّی جَعَلَهُ دَکَّاءَ وَکَانَ وَعْدُ رَبِّی حَقًّا ).
هرگاه وعده خدا فرارسد (و بخواهد آن را خراب کند) آن را ویران و با زمین یکسان میکند، و وعده پروردگار من حق (و هنگامه قیامت حتمی) است.
این نص زمانی را تعیین نمیکند. وعده خدا به معنی وعده درهم کوبیدن و ویران نمودن سد است. چهبسا وعده خدا فرارسیده است آن وقتکه تاتارها حمله کردهاند و به تاخت و تاز نشستهاند و به تاراج زمین پرداخته و مملکتها را خراب کردهاند.
در جای دیگری در سوره انبیاء آمده است:
«حتّی إذا فُتحت یاجُوج و ماجُوجُ وَ هُم مِن کُلّ حَدَبٍ یَنسلُونَ. واُقترب الوعدُ الحقُّ ... » ٠
(این نابودسازی بزهکاران و عدم بازگشت ایشان به دنیا) تا زمانی ادامه خواهد داشت که یاجوج و ماجوج رها میکردند، و ایشان شتابان از هر بلندی و ارتفاعی میگذرند (و موجب پریشانی و هرج و مرج در زمین میشوند، و این یکی از نشانههای فرارسیدن قیامت است. در این هنگام) وعده راستین (خدا که روز قیامت است) نزدیک میشود .... (انبیاء/96-97)
این نص نیز زمان مشخصی را برای خروج و شورش یاجوج و ماجوج معین نمیکند. چه نزدیک شدن وعده راستین به معنی نزدیک شدن قیامت است. قیامت هم از همان زمانیکه پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم مبعوث گردیده است نزدیک شده است. در قرآن آمده است:
( إقتربت آلساعة واُنشق القمر) .
قیامت هرچه زودتر فرامیرسد، و (در آن) ماه به دو نیم میگردد. (قمر/ ا)
زمان در حساب الهی جدای از زمان در حساب انسانها است. میان نزدیک شدن قیامت و میان رخ دادن قیامت میلیونها سال یا قرن فاصله است. انسانها آن را طولانی و دور میبینند، ولی برای خدا لحظه کوتاهی بیش نیست.
در این صورت جائز خواهد بودکهگفته شود سد در دورهای میان:
« إقتربت آلساعة » ٠
قیامت هرچه زودتر فرامیرسد.
و میان زمان ما فتحگردیده است، و در روزگار ایلغارها و غارتهای مغولها و تاتارها صورت پذیرفته است، مغولها و تاتارهائیکه سرزمین شرق را زیر پاگذاشتند و به تاراج بردند. چهبسا یاجوج و ماجوج همین مغولها و تاتارها بودهاند.
حدیث صحیحی در دست استکه امام احمد آن را از سفیان ثوری، و او از عروه، و وی از زینب دختر ابوسلمه، و او از حبیبه دختر ام حبیبه دختر ابوسفیان، و او از مادرش حبیبه، و وی از زینب دختر جحش، همسر پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم روایت کرده استکهگفته است: پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم از خواب بیدار شد در حالیکه چهرهاش سرخ و برافروخته بود و میفرمود:
(ویل للعرب من شر قد افترب . فتح الیوم من ردم یاجوج و ماجوج مثل هذا).
وای به حال عرب از دست شر و بلائی که نزدیک گردیده است. امروز از سد یاجوج و ماجوج مثل این گشوده شد ....
آنگاه انگشت سبابه یا انگشت شهادت را به سر انگشت ابهامکه انگشت ستبر وکوتاه دست است چسباند و با آن دو حلقهای تشکیل داد ...گفتم: ای فرستاده خدا آیا در حالیکه افراد صالحی در میان هستند هلاک میگردیم؟ فرمود:
(نعم اذاکثر الخبیث).
بلی وقتی که ناپاک فراوان گردد.
این خواب پس از سیزده قرن و نیم تحقق پیداکرد. از آن پس، یورشها و ایلغارها و غارتها و تاراجهای تاتارها درگرفت، و حکومت عرب را با از میان برداشتن خلافت عباسیان توسط هلاکو در زمان خلافت معتصم آخرین شاهان عباسی، درهم پیچید.
چهبسا این، تعبیر خواب پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم باشد. این را نیز تنها خدا میداند. آنچه ما میگوئیم ترجیح است نه یقین.
*
سپس به روند سوره برمیگردیم و میبینیم بر اینکه ذوالقرنین وعده حق را یاد میکند، با صحنهای از صحنههای قیامت پیرو میزند:
(وَتَرَکْنَا بَعْضَهُمْ یَوْمَئِذٍ یَمُوجُ فِی بَعْضٍ وَنُفِخَ فِی الصُّورِ فَجَمَعْنَاهُمْ جَمْعًا وَعَرَضْنَا جَهَنَّمَ یَوْمَئِذٍ لِلْکَافِرِینَ عَرْضًا الَّذِینَ کَانَتْ أَعْیُنُهُمْ فِی غِطَاءٍ عَنْ ذِکْرِی وَکَانُوا لا یَسْتَطِیعُونَ سَمْعًا).
در آن روز (که جهان پایان میگیرد و وعده آخرت فرامیرسد) ما آنان را رها میسازیم تا برخی در برخی (فرولولند و در همدیگر) موج زنند، و (آنگاه برای دومین بار) در صور دمیده میشود، و ما ایشان را به گونه شگفتی (برای حساب و کتاب در یکجا) گرد میآوریم. و در آن روز، دوزخ را بهطور شگفتی به کافران نشان میدهیم (و ایشان را در آن گرد میآوریم). کافرانی که چشمانشان از (دیدن) آیات (خواندنی و دیدنی) من در پرده بوده و توان شنیدن (فرمان یزدان) را نداشتهاند (و از نیروی بینائی و شنوائی برای درک حقائق و رسیدن به سعادت استفاده نکردهاند).
این صحنهای استکه حرکت گروههای بشری را نشان میدهد از هر رنگ و نژاد و زمینیکه هستند، و در هر نسلی و زمانی و روزگاریکه بودهاند. یزدان همگان را زنده میکند و برانگیخته میدارد. به یکدیگر میآمیزند. بیسر و سامان و نظم و نظام و ناخودآگاه در همدیگر غلت میخورند و مضطربانه میگردند. گروه گروه و دسته دسته همسان امواج آب موج میزنند و داخل یکدیگر میروند و میلولند ... سپس ناگهانی بار دیگر در صور میدمند تاگرد آیند و نظم و نظام داشته باشند:
« وَنُفِخَ فِی الصُّورِ[2] فَجَمَعْنَاهُمْ جَمْعًا » .
(برای بار دوم) در صور دمیده میشود، و ما ایشان را به گونه شگفتی (برای حساب و کتاب در یکجا) گرد میآوریم.
ناگهان همگان صف میکشند و نظم و نظام پیدا میکنند!
آنگاهکافرانیکه از یاد خدا غافل بودهاند وگوئیکه بر چشمانشان پردهای است، و انگار درگوشهایشان کری است، ناگهانی بدینان دوزخ نشان داده میشود. دیگر نمیتوانند از دوزخ روی برگردانند بدانگونهکه از یاد خدا روی برمیگرداندند. دیگر امروز روی برگرداندنی وجود ندارد. از روی چشمانشان پرده برافتاده است و چشمهاکاملا باز و بیناگشته است، به شکلیکه فرجام رویگردانی وکوری را میبینند و به سزا و جزای موافق با عمل خود میرسند!
تعبیر قرآنی میان روی گرداندن و نشان دادن، تقابل را در صحنه هماهنگ میسازد، تقابل آنها در حرکت به شیوه هماهنگ هنری در قرآن.
بر این تقابل با ریشخندکردنگزنده و تمسخر تلخی پیرو میزند:
(أَفَحَسِبَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنْ یَتَّخِذُوا عِبَادِی مِنْ دُونِی أَوْلِیَاءَ إِنَّا أَعْتَدْنَا جَهَنَّمَ لِلْکَافِرِینَ نُزُلا) .
آیا کافران گمان میبرند که بجز من، بندگان مرا (نیز اگر) سرور و سرپرست خود گیرند (و معبود و مسجود خویش دانند، بدیشان سود میرسانند؟). ما دوزخ را برای پذیرائی از کافران آماده کردهایم.
آیا کافران گمان میبرند که میتوانند گذشته از خدا آفریدههای پرستنده خدا را نیز یاوران و مددرسانان خودگردانند، و از ایشان انتظار داشته باشند که در برابر خدا یاری وکمکشانکنند، و سلطه و قدرت خدا را از آنان بازدارند، پس فرجام این محاسبه را ببینند و بچشند:
( إِنَّا أَعْتَدْنَا [3] جَهَنَّمَ لِلْکَافِرِینَ نُزُلا) ٠
ما دوزخ را برای پذیرائی از کافران آماده کردهایم.
وه چه پذیرائیای که مهیا برای استقبال است! هیچگونه نیازی به تلاش و زحمتی ندارد، و انتظارکشیدنی نمیخواهد» چرا که حاضر است و منتظر مهمانان کافر است!
*
آنگاه سوره با واپسین نواها و آهنگها به پایان میآید، و خط و خطوط فراوان خود را خلاصه میکند، و نواهای پراکنده خویش را گرد میآورد:
و امّا نخستین نوا و آهنگ، نوا و آهنگی پیرامون ارزشها و معیارها است بدانگونهکه در عرف گمراهان و سرگشتگان معمول است، و بدانگونهکه یقینی و مقبول است و ارزشهای کارهای پسندیده و معیارهای اشخاص وارسته است:
(قُلْ هَلْ نُنَبِّئُکُمْ بِالأخْسَرِینَ أَعْمَالا الَّذِینَ ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَهُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعًا أُولَئِکَ الَّذِینَ کَفَرُوا بِآیَاتِ رَبِّهِمْ وَلِقَائِهِ فَحَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فَلا نُقِیمُ لَهُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَزْنًا )
(ای پیغمبر! به کافران) بگو: آیا شما را از زیانکارترین مردم آگاه سازم؟ آنان کسانیند که تلاش و تکاپویشان (به سبب تباهی عقیده و باورشان) در زندگی دنیا هدر میرود (و بیسود میشود) و خود گمان میبرند که به بهترین وجه کار نیک میکنند (و طاعت و عبادت شرکآلودشان موجب رستگاریشان میشود). آنان کسانیند که به آیات (قرآنی و دلائل قدرت) پروردگارشان و ملاقات او (در جهان دیگر، برای حساب و کتاب) بیباور و کافرند، و درنتیجه اعمالشان باطل و هدر میرود، و در روز رستاخیز ارزشی پرای ایشان قائل نمیشویم (و قدر و منزلتی در پیشگاه ما نخواهند داشت).
« قُلْ هَلْ نُنَبِّئُکُمْ بِالأخْسَرِینَ أَعْمَالا » ٠
(ای پیغمبر! به کافران) بگو: آیا شما را از زیانکارترین مردم آگاه سازم؟.
یعنی آن کسانی که از ایشان زیانبارترین کس یافته نمیشود؟
« الَّذِینَ ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا » .
آنان کسانیند که تلاش و تکاپویشان (به سبب تباهی عقیده و باورشان) در زندگی دنیا هدر میرود (و بیسود میشود).
این استکه همچون تلاش و تکاپوئی ایشان را به هدایت نرسانده است، و آنان را بهرهمند از ثمرهای یا
هدفی نکرده است:
(وَهُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعًا).
و آنان گمان میبرند که به بهترین وجه کار نیک میکنند (و طاعت و عبادت شرکآلودشان موجب رستگاریشان میشود).
آنان آن اندازه غافلندکه هدر رفتن تلاش خود را احساس نمیکنند و نمیدانند که سعی ایشان بیهوده میرود. ایشان این چنین سعی و تلاش بیهوده و گمراهانه را ادامه میدهند و زندگی خود را در مسیر آن ضائع مینمایند.
بگو: به شما بگویم اینگمراهانیکه تلاششان بیهوده میرود چه کسانی هستند؟ هنگامی که پردهپوشی انتظار و وراندازی بدین مرز میرسد، ایشان را نشان میدهد و پرده از آنان به کنار میاندازد، و به ناگاه میبینیم که ایشان:
(أُولَئِکَ الَّذِینَ کَفَرُوا بِآیَاتِ رَبِّهِمْ وَلِقَائِهِ فَحَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ ).
کسانی هستند که به آیات (قرآنی و دلائل قدرت) پروردگارشان و ملاقات او (در جهان دیگر، برای حساب و کتاب) بیباور و کافرند، و درنتیجه اعمالشان باطل و هدر میرود.
واژه «حبوط«که مصدر «حبطت« است به معنی باد کردن شکم چهارپا است بدان هنگامکه نوعی ازگیاهان سمّی را میخورد و به دنبال آن میمیرد ... این هم مناسبترین چیز برای شناساندن اعمال و افعال است ... چهارپائی این چنین، باد میکند و میآماسد، و صاحبان آنگمان میبرند سالم است و ازگیاهان چریده است و بهرهمند گردیده است... امّا به دنبال آنکار به مرگ میانجامد)
(أُولَئِکَ الَّذِینَ کَفَرُوا بِآیَاتِ رَبِّهِمْ وَلِقَائِهِ فَحَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ ...فَلا نُقِیمُ لَهُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَزْنًا).
آنان کسانیند که به آیات (قرآنی و دلائل قدرت) پروردگارشان و ملاقات او (در جهان دیگر، برای حساب و کتاب) بیباور و کافرند، و درنتیجه اعمالشان باطل و هدر میرود و در روز رستاخیز ارزشی برای ایشان قائل نمیشویم (و قدر و منزلتی در پیشگاه ما نخواهند داشت).
آنان مهمل و بیارج هستند. هیچگونه ارج و ارزشی برابر معیارهای درست در «یوم القیامه: روز قیامت« ندارند. گذشته از این، سزا و جزای خود را دارند:
( ذَلِکَ جَزَاؤُهُمْ جَهَنَّمُ بِمَا کَفَرُوا وَاتَّخَذُوا آیَاتِی وَرُسُلِی هُزُوًا) ٠
(حال و احوال ایشان) همانگونه است (که بیان کردیم)، و به سبب کفر ورزیدنشان و به خاطر مسخره کردن آیاتم و پیغمبرانم توسط ایشان، سزای آنان دوزخ است.
همکاری در صحنه تکمیل میشود با نشان دادنکفه مومنان در ترازو و نمودن ارج و ارزش آنان:
(إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ کَانَتْ لَهُمْ جَنَّاتُ الْفِرْدَوْسِ نُزُلا خَالِدِینَ فِیهَا لا یَبْغُونَ عَنْهَا حِوَلا )
بیگمان کسانی که ایمان آوردهاند و کارهای شایسته کردهاند، باغهای بهشت جایگاه پذیرائی از ایشان است. جاودانه در آنجا میمانند و تقاضای نقل مکان از آنجا را نمینمایید (و حاضر نیستند آن را با چیزی عوض کنند).
این پذیرائی در باغهای بهشت در برابر آن پذیرائی در آتش دوزخ است. اینکجا و آنکجا! سپس این نگرش دقیق و عمیق به سرشت خود انسان و احساس او درباره بهرهمندی از بهشت و نعمتهای آن انداخته میشود و در این فرموده بدان اشاره میشود:
( لا یَبْغُونَ عَنْهَا حِوَلا ).
تقاضای نقل مکان از آنجا را نمینمایند (و حاضر نیستند آن را با چیزی عوض کنند).
این نگرش نیاز به این دارد اندکی در برابر آن بایستیم و ژرف و دقیق بدان نگاهی بیندازیم.
آنان در باغهای بهشت جاودانه هستند ... امّا انسان دل ناآرام و دگرگونخواهی دارد. از یکنواختی بیزاری میجوید. از ماندگاری بر یک حالت یا ماندن در یک مکان گریزان است. هرگاه بداند که نعمت زوالپذیر است و به پایان میآید حرص و آزی بدان نمیورزد و شوق و شوری بدان ندارد. هرگاه یکنواخت برود دلگیر و دلتنگ میشود. بلکهکار او به رنجش از آن میکشد و میل بهگریز از آن پیدا میکند!
این فطرتی استکه انسان بر آن سرشته شده است به خاطر حکمت والائیکه متناسب با خلافت او در زمین و همگام با نقش وی در این خلافت است. این نقش مقتضی چرخاندن زندگی و دگرگونکردن و ترقی بخشیدن آن است تا بدانجاکه به کمالی میرسدکه در علم خدا مقدر است. بدین خاطر است که در فطرت انسان عشق به تغییر و تبدیل،کشفکردن و خبر یافتن، انتقال از حالی به حالی، کوچیدن از مکانی به مکانی، بار سفر بربستن از صحنهای به صحنهای، وگذشتن از رژیم و نظامی به رژیم و نظامی، متمرکز و جایگزین گردیده است ... تا انسان برجهد و تلاشگرانه به راه خود ادامه دهد، و واقعیت زندگی را دگرگون سازد، و ناشناختههای سرزمینها را بشناسد، و آثار باستانی را پیداکند، و در نظم و نظام جامعه و در شکلهای ماده نوآوری و هنرنمائیکند ... در فراسوی تغییر و تحول و کشف کردن و نوآوری نمودن است که زندگی ترقی میکند و اوج میگیرد و دگرگون میشود و پیشرفت مینماید، وکمکم به کمالی میرسدکه در علم خدا مقدر است.
بلی همچنین در سرشت انسان انس و الفتگرفتن به چیزهای قدیمی، و دل دادن و تعلق خاطر پیدا کردن به چیزهائیکه انسان بدان انس و الفتگرفته است، و ماندگاری بر عرف و عادت، متمرکز و جایگزینگردیده است. امّا همه اینها تا بدانجا استکه کار پیشتازی و دگرگونسازی و نوآوری متوقف نشود، و زندگی از پیشرفت و ترقی و اوجگیری باز نایستد، و افکار و اوضاع به جمود و رکود نگراید و سر برنزند. بلکه پایداری و نبرد است که توازن و پیشروی را تضمین میکند. هر زمان که توازن به هم بخورد، و درنتیجه جمود و رکود در محیطی غلبه پیداکند، نهضت و شورشی پدیدار میآیدکه چرخ ارابه زندگی را سخت به حرکت درمیآورد و آن اندازه با قدرت ارابه را به پیش میراند که از حدود و ثغور اعتدال و میانهروی تجاوز میکند. بهترین دورهها دورههائی است که میان دو نیروی دفع و جذب تعادل برقرار سازد، و میان انگیزهها و قانونهای دستگاه زندگی توازن پدید آورد. ولی زمانیکه جمود و رکود حاکم شود، اعلان فروکش کردن و ناکام ماندن انگیزههای زندگی است، و این کار نیز اعلام مرگ هم در زندگی افراد و هم در زندگی گروهها و دستهها است.
این فطرت، فطرتی استکه مناسب خلافت انسان در زمین است. ولی در بهشتکه سرای کمال مطلق است، همچون فطرتی وظیفهای متوجه او نیست. اگر انسان در آنجا نیز دارای همین فطرت زمین باشد، و در این نعمت جاویدان زندگی کندکه سرمدی است و از پایان گرفتن آن نمیترسد، و این نعمت از او دور نگردد و به نعمت دیگری دسترسی پیدا نکند، و او هم از این نعمت دور نگردد و به نعمت دیگری دستیابی پیدا ننماید، یعنی همین باشد که هست، پس از دورهای از زمان نعمت، بهشت برای انسان دوزخی میشد، و بهشت برای داخل شدگان بدان زندانی میگردید که آرزو میکردند برای مدتی از آن بیرون روند هرچند این بیرون رفتن به سوی دوزخ باشد، تاکشش و جذبه تغییر و تبدیل را ارضاء سازند!
ولیکن آفریدگار این انسان که آگاهتر از هر کسی بدان است، امیال و آرزوهای انسان را دگرگون میسازد، و دیگر انسان نمیخواهد از بهشت بیرون رود و ان را با چیزی عوض کند. اخر باید او در جاودانگی و سرمدیای بسر بردکه پایان نمیپذیرد و با چیز دیگری عوض و جابهجا نمیشود!
*
و امّا دومین نوا و آهنگ، علم محدود بشری را با مقایسه با علم نامحدود الهی به تصویر میکشد، و علم یزدان را به تصور ناقص انسان نزدیک میگرداند با ذکر مثال محسوسی، چنانکه شیوه قران در تعبیر با به تصویر کشیدن مسائل است.
« قُلْ لَوْ کَانَ الْبَحْرُ مِدَادًا لِکَلِمَاتِ رَبِّی لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَنْ تَنْفَدَ کَلِمَاتُ رَبِّی وَلَوْ جِئْنَا بِمِثْلِهِ مَدَدًا » ٠
بگو: اگر دریا برای (نگارش شماره و صفات و ویژگیهای) موجودات (جهان هستی) پروردگارم جوهر شود، دریا پایان میگیرد پپش از آن که (سخن از تعداد و حقائق و رموز) موجودات پروردگارم پایان پذیرد، هرچند هم همسان ان دریا را به عنوان کمک بدان بیفزائیم (و مرکب و جوهرش نمائیم).
دریا فراخترین و پرآبترین چیزی استکه بشر آن را میشناسد. انسانها هم با جوهر مینویسند هرآنچه راکه بنویسند و بنگارند، و هرآنچه را که بخواهند با آن دانش خود را ثبت و ضبط کنند، دانشیکه آن را فراوان میانگارند!
روند قرانی برای انسانها دریا را با وسعت و فراخی و آبهای فراوانیکه دارد به شکل جوهری به تصویر میکشدکه آنانکلمات خدا راکه دال بر علم او است با آن مینویسند و مینگارند. ناگهان مشاهده میشودکه دریا پایان میپذیرد وکلمات خدا تمام نمیگردد. انگاه خدا ایشان را با دریای دیگری همچون دریای پیشین یاری میدهد وکمک میرساند، ان هم پایان میپذیرد وکلمات خدا منتظر جوهر میمانند!
یزدان با این تصویر محسوس، و با این حرکت مجسّم، معنی غیرمحدود و نسبت محدود - هر اندازه بزرگ و فراخ همکه باشد - در برابر ان را به ذهن انسان نزدیک میکند.
معنیکلی مجرّد در تصور بشری، حیران و سرگردان، و شل و ول و لرزان میماند، تا آنگاهکه به صورت محسوسی به تصویرکشیده میشود، هر اندازه هم به عقل بشری قدرت و توان تجرید و انتزاع داده شده باشد. انسان نیازمند مجسّم کردن معنی مجرد در شکلها و صورتها و ویژگیها و نمونهها است ... تازه این نیاز انسان است در معانی مجردیکه بیانگر محدودند، پس باید حال انسان در غیر محدود چگونه باشد؟
بدین خاطر است که قرآن مثالهائی برای مردمان میزند، و معانی بزرگ خود را به حس و شعور ایشان، در قالب شکلها و صحنهها، و در سیماهای محسوساتی که دارای ارکان و ویژگیها و صورتها هستند همچون این مثال، نزدیک میکند.
دریا در این مثال، علم انسان را به تصویر میکشد، علمی که انسان آن را فراگیر و فراوان میانگارد. علم انسان هرچندکه فراخ و فراوان است ولی محدود است. کلمات خدا نیز علم الهی را به تصویر میزندکه نامحدود است، بدانگونه که انسان چه رسد به این که نهایت آن را نمیداند، حتی نمیتواند آن را دریافت کند و بنگارد، و حتی نمیتواند به تقلید از آن نیز بپردازد.
گاهی غرور انسانها را میگیرد در مقابلکشف اسراری از جهان درونشان یا پی بردن به رموزی در آفاق جهان برونشان. سرمستی دستیابی علمی، ایشان را میگیرد وگمان میبرندکه آنان همه چیز را دانستهاند، یا ایشان در راه دانستن همه چیزند!
ولیکن ناشناختهها با آفاق فراخ و بدون حد و حصر خود با آنان رویاروی میشود، و ناگهان میبینند که ایشان هنوزگامهائی را در ساحل برداشتهاند، و دریای مواج و پرآب جلو آنان بسی وسیعتر و فراختر از افق دید ایشان است!
انسان هرچه میداند بگذار بداند، و از اسرار و رموز این هستی هرچهکشف میکند بگذارکشفکند، ولیکن باید از غرور علمی خود پائین بیاید. چه نهایت چیزی که علم او بدان خواهد رسید این استکه دریا جوهری در دست او شود. دریا هم به پایان میآید وکلمات خدا به پایان نمیآید، اگر هم خدا او را با دریای دیگری همسان آنکمک نماید، امّا این دریا هم پایان میپذیرد، ولی کلمات خدا پایان نمیپذیرد.
*
در سایه این صحنهای که دانش انسان در آن ناچیز مینماید، سومین و واپسین نوا و آهنگ سر داده میشود، و والاترین و بالاترین افق را برای بشریت ترسیم میکند که افق رسالتکامل و شامل است. این افق هم با مقایسه با افق والا و بالائیکه چشمها در برابر آن درمیمانند، و دیدگان در مقابلش فروکش میکنند و ناکام میمانند، نزدیک و محدود است:
(قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یُوحَى إِلَیَّ أَنَّمَا إِلَهُکُمْ إِلَهٌ وَاحِدٌ فَمَنْ کَانَ یَرْجُو لِقَاءَ رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلا صَالِحًا وَلا یُشْرِکْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أَحَدًا) .
(ای پیغمبر!) بگو: من فقط انسانی همچون شما هستم (و امتیاز من این است که من پیغمبر خدایم و آنچه گفت: بگو؛ میگویم) و به من وحی میشود که معبود شما یکی است و بس. پس هرکس که خواهان دیدار خدای خویش است، باید که کار شایسته کند، و در پرستش پروردگارش کسی را شریک نسازد.
این افق، افق والا و بالای الوهیت است ... پس آفاق نبوت در اینجا چه چیز است؟ مگر نه این استکه این آفاق هم به هر حال آفاق بشریت است؟
(قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یُوحَى إِلَیَّ ...)
(ای پیغمبر!) بگو: من فقط انسانی همچون شما هستم (و امتیاز من این است که من پیغمبر خدایم و آنچه گفت: بگو؛ میگویم) و به من وحی میشود ....
پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم انسانی استکه از آن افق والا و بالا دریافت میدارد. انسانی است که از چشمهای استمداد میجویدکه خشک نمیگردد. انسانی است که از هدایتی تجاوز نمیکندکه از شرورش دریافت میدارد. انسانی استکه میآموزد و یاد داده میشود و یاد میدهد ... پس هرکس میخواهد بدان جوار والا و بالا نزدیک شود و قرب و منزلت پیداکند، بایدکه استفاده کند از آنچه میآموزد از - پیغمبریکه از آن مقام والا و بالا دریافت میدارد، و باید که متوسل گردد به وسیلهایکه جز آن وسیله دیگری وجود ندارد:
« فَمَنْ کَانَ یَرْجُو لِقَاءَ رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلا صَالِحًا وَلا یُشْرِکْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أَحَدًا» .
پس هرکس که خواهان دیدار خدای خویش است، باید که کار شایسته کند، و در پرستش پروردگارش کسی را شریک نسازد.
این برگه اجازه عبور بدان ملاقات والا و اعلی است.
*
بدین منوال پایان داده میشود به سورهای که با یاد وحی و توحید آغازگردیده است، و با این نواها و آهنگهائی بدان خاتمه داده میشود که اندک اندک ژرفی و فراگیری به خود میگیرد تا به نهایت آن میرسد، و این نواها و آهنگهای فراگیر و ژرف به نهایت خود میرسد، و این چنین نواها و آهنگهای فراگیری و ژرفی میشودکه همه نواها و آهنگهای دیگر، در آوای والای عقیده بر آن متمرکز میگردد.
پایان سوره کهف
[1] سدی در نزدیکیهای شهر«ترمذ» پیدا شده است و دروازه آهنین نام گرفته است. در اوائل قرن پانزدهـم میلادی دانشمند المانی «سیلد برگر» از نزد آن عبورکرده است و آن را درکتاب خود ذکرکرده است. همچنین مورخ اسپانیائی «کلافیگو» درکوچ سال ١٤٠٣ خود از آن یاد کرده است وگـفته است: سد شهر دروازه آهنین بر سر راه سمرقند و هند است ... چهبسا این همان سدی باشدکه ذوالقرنین آن را ساخته است.
[2] صور: بوق، شیپور.
[3] اعتدنا: آماده کردهایم. مهیا نمودهایم.