ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 |
سورۀ مطفّفین مکّی و 36 آیه است
بسم الله الرحمن الرحیم
(وَیْلٌ لِلْمُطَفِّفِینَ (١)الَّذِینَ إِذَا اکْتَالُوا عَلَى النَّاسِ یَسْتَوْفُونَ (٢)وَإِذَا کَالُوهُمْ أَوْ وَزَنُوهُمْ یُخْسِرُونَ (٣)أَلا یَظُنُّ أُولَئِکَ أَنَّهُمْ مَبْعُوثُونَ (٤)لِیَوْمٍ عَظِیمٍ (٥)یَوْمَ یَقُومُ النَّاسُ لِرَبِّ الْعَالَمِینَ (٦)کَلا إِنَّ کِتَابَ الْفُجَّارِ لَفِی سِجِّینٍ (٧)وَمَا أَدْرَاکَ مَا سِجِّینٌ (٨)کِتَابٌ مَرْقُومٌ (٩)وَیْلٌ یَوْمَئِذٍ لِلْمُکَذِّبِینَ (١٠)الَّذِینَ یُکَذِّبُونَ بِیَوْمِ الدِّینِ (١١)وَمَا یُکَذِّبُ بِهِ إِلا کُلُّ مُعْتَدٍ أَثِیمٍ (١٢)إِذَا تُتْلَى عَلَیْهِ آیَاتُنَا قَالَ أَسَاطِیرُ الأوَّلِینَ (١٣)کَلا بَلْ رَانَ عَلَى قُلُوبِهِمْ مَا کَانُوا یَکْسِبُونَ (١٤)کَلا إِنَّهُمْ عَنْ رَبِّهِمْ یَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُونَ (١٥)ثُمَّ إِنَّهُمْ لَصَالُو الْجَحِیمِ (١٦)ثُمَّ یُقَالُ هَذَا الَّذِی کُنْتُمْ بِهِ تُکَذِّبُونَ (١٧)کَلا إِنَّ کِتَابَ الأبْرَارِ لَفِی عِلِّیِّینَ (١٨)وَمَا أَدْرَاکَ مَا عِلِّیُّونَ (١٩)کِتَابٌ مَرْقُومٌ (٢٠)یَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ (٢١)إِنَّ الأبْرَارَ لَفِی نَعِیمٍ (٢٢)عَلَى الأرَائِکِ یَنْظُرُونَ (٢٣)تَعْرِفُ فِی وُجُوهِهِمْ نَضْرَةَ النَّعِیمِ (٢٤)یُسْقَوْنَ مِنْ رَحِیقٍ مَخْتُومٍ (٢٥)خِتَامُهُ مِسْکٌ وَفِی ذَلِکَ فَلْیَتَنَافَسِ الْمُتَنَافِسُونَ (٢٦)وَمِزَاجُهُ مِنْ تَسْنِیمٍ (٢٧)عَیْنًا یَشْرَبُ بِهَا الْمُقَرَّبُونَ (٢٨)إِنَّ الَّذِینَ أَجْرَمُوا کَانُوا مِنَ الَّذِینَ آمَنُوا یَضْحَکُونَ (٢٩)وَإِذَا مَرُّوا بِهِمْ یَتَغَامَزُونَ (٣٠)وَإِذَا انْقَلَبُوا إِلَى أَهْلِهِمُ انْقَلَبُوا فَکِهِینَ (٣١)وَإِذَا رَأَوْهُمْ قَالُوا إِنَّ هَؤُلاءِ لَضَالُّونَ (٣٢)وَمَا أُرْسِلُوا عَلَیْهِمْ حَافِظِینَ (٣٣)فَالْیَوْمَ الَّذِینَ آمَنُوا مِنَ الْکُفَّارِ یَضْحَکُونَ (٣٤)عَلَى الأرَائِکِ یَنْظُرُونَ (٣٥)هَلْ ثُوِّبَ الْکُفَّارُ مَا کَانُوا یَفْعَلُونَ) (٣٦)
این سوره بخشهائی از واقعیّت عملی زندگانی را به تصویر میکشد. واقعیّتی که دعوت اسلام با آن در مکّه رویاروی گردیده است، در کنار چیزهائی که مورد هدفش بوده است. از قبیل: بیدار کردن دلها، و به تکان در آوردن احساسها و اندیشهها، و رهنمود و رهنمون کردن دلها و احساسها و اندیشهها به سوی این رخداد تازهای که در زندگی عربها و در زندگی انسانیّت درگرفته است. این رخداد تازه، رسالت آسمانی برای زمین است، و متضمّن جهانبینی تازه و فراگیر و شامل و کاملی است.
این سوره این بخشهای واقعیّت عملی زندگی را در سرآغاز خود به تصویر میکشد، بدان گاه که مطفّفین، یعنی کاهندگان ( از جنس و کالای مردمان به هنگام کشیدن و پیمودن و متر کردن اشیاء و اجناس) را تهدید به واویلا و وای به حال خود، در روز بزرگ قیامت میکند:
(یَوْمَ یَقُومُ النَّاسُ لِرَبِّ الْعَالَمِینَ) (٦)
همان روزی که مردمان در پیشگاه پروردگار جهانیان (برای حساب و کتاب) برپا میایستند. (مطفّفین/6)
همچنین این سوره بخشهائی از واقعیّت عملی زندگی را در پایان خود به تصویر میکشد، بدان گاه که سوء ادب کسانی را بیان میدارد که بزهکارند. بزهکارانی که با مؤمنان بیتربیتی میکردند، و بدیشان گوشه و کنایه و طعنه میزدند، و بدیشان میخندیدند و به تمسخرشان میپرداختند، و در بارۀ آنان میگفتند:
(إِنَّ هَؤُلاءِ لَضَالُّونَ) (٣٢)
اینان قطعاً گمراه و سرگشتهاند!. (مطفّفین/32)
در کنار این، حال بزهکاران و بدان، و حال نیکوکاران و خوبان، و سرانجام اینان و آنان را در آن روز بزرگ به تصویر میکشد.
این سوره از سه بند و بخش فراهم میآید . . . بند و بخش اوّل با اعلان جنگ با کاهندگان میآغازد:
(وَیْلٌ لِلْمُطَفِّفِینَ (١)الَّذِینَ إِذَا اکْتَالُوا عَلَى النَّاسِ یَسْتَوْفُونَ (٢)وَإِذَا کَالُوهُمْ أَوْ وَزَنُوهُمْ یُخْسِرُونَ (٣)أَلا یَظُنُّ أُولَئِکَ أَنَّهُمْ مَبْعُوثُونَ (٤)لِیَوْمٍ عَظِیمٍ (٥)یَوْمَ یَقُومُ النَّاسُ لِرَبِّ الْعَالَمِینَ) (٦)
وای به حال کاهندگان (از جنس و کالای مردمان به هنگام خرید و فروش با ایشان!). کسانی که وقتی (در معامله) برای خود میپیمایند (یا وزن و متراژ مینمایند) به تمام و کمال و افزون بر اندازۀ لازم دریافت میدارند. و هنگامی که (در معامله) برای دیگران میپیمایند یا وزن میکنند (و یا متراژ مینمایند) از اندازۀ لازم میکاهند. آیا اینان گمان نمیبرند که دوباره زنده میگردند (و باید حساب و کتاب چنین افزایش و کاهشی را پس بدهند؟). در روز بسیار بزرگ و هولناکی (به نام قیامت). همان روزی که مردمان در پیشگاه پروردگار جهانیان (برای حساب و کتاب) برپا میایستند. (مطفّفین/1-6)
بند و بخش دوم دربارۀ بدان و بزهکاران با شدّت و حدّت سخن میگوید، و ایشان را به هلاک و نابودی تهدید میکند، و از گناه و بزه و تعدّی و تجاوز بازشان میدارد، و بیدارباش و هوشیار باششان میدهد. سبب این کوری و کوردلی را بیان میکند. سزا و جزای روز قیامت آنان را به تصویر میکشد. بدیشان گوشزد میکند که از رحمت یزدان در پس پردۀ محرومیّت میمانند، بدان گونه که دلهایشان در این جهان بر اثر گناهان در حجاب افتاده است و از دیدن حقائق بازمانده است. سپس بدان و بزهکاران را ازدوزخ میترساند و خوارشان میگرداند و فریادشان میدارد که هان! دوزخ است بر سر راهتان:
(کَلا إِنَّ کِتَابَ الْفُجَّارِ لَفِی سِجِّینٍ (٧)وَمَا أَدْرَاکَ مَا سِجِّینٌ (٨)کِتَابٌ مَرْقُومٌ (٩)وَیْلٌ یَوْمَئِذٍ لِلْمُکَذِّبِینَ (١٠)الَّذِینَ یُکَذِّبُونَ بِیَوْمِ الدِّینِ (١١)وَمَا یُکَذِّبُ بِهِ إِلا کُلُّ مُعْتَدٍ أَثِیمٍ (١٢)إِذَا تُتْلَى عَلَیْهِ آیَاتُنَا قَالَ أَسَاطِیرُ الأوَّلِینَ (١٣)کَلا بَلْ رَانَ عَلَى قُلُوبِهِمْ مَا کَانُوا یَکْسِبُونَ (١٤)کَلا إِنَّهُمْ عَنْ رَبِّهِمْ یَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُونَ (١٥)ثُمَّ إِنَّهُمْ لَصَالُو الْجَحِیمِ (١٦)ثُمَّ یُقَالُ هَذَا الَّذِی کُنْتُمْ بِهِ تُکَذِّبُونَ) (١٧)
هرگز! هرگز! مسلّماً نوشتۀ اعمال بزهکاران و بدکاران در «سجّین» قرار دارد. (ای انسان!) تو چه میدانی که «سجّین» چه و چگونه است؟ کتاب نوشته شدهای است (که نشاندار به علائم مشخّصه بوده و نوشتههایش خوانا و گویا است). در آن روز وای به حال دروغ نامندگان (قیامت و سزا و جزای آخرت!). آن کسانی که روز سزا و جزای (قیامت) را دروغ مینامند. روز سزا و جزا را دروغ نمینامند، مگر آن کسانی که در بدکاری از حدّ بگذرند و بسیار بزهکار باشند. آن کسانی که چون آیات ما بر آنان خـوانده میشود، میگویند: افسانههای پیشینیان است. هرگز! هرگز! اصلاً کردار و تلاش (پلشت و زشت) ایشان دلهایشان را زنگ زده کرده است (و همچون زنگاری بر قلوبشان نشسته است و سوراخهای هدایت را بر روی ایشان بسته است). هرگز! هرگز! قطعاً ایشان در آن روز (به سبب کارهائی که کردهاند) از (رحمت) پروردگارشان محروم و (از بارگاه قرب و منزلت آفریدگارشان) مطرودند. سپس آنان داخل آتش دوزخ میگردند و بدان میسوزند. آن گاه بدیشان گفته میشود: این همان چیزی است که آن را دروغ مینامیدید. (مطفّفین /7-17 )
بند و بخش سوم، صفحۀ مقابل این صفحه را نشان میدهد، صفحۀ خوبان و نیکوکاران را. صفحهای که در آن خوبان و نیکان و والائی مقام ایشان و جایگاه بلند آنان، نعمتهای مقرّر و مشخّص برایشان، سرسبزی و خوشی و شادی حاصل از مقام و جایگاه و نعمتهای بر رخسارهایشان، شرابی که سر میکشند بدان گاه که بر تختها تکیه میزنند و میلمند و بدین سو و بدان سو نگاه میکنند . . . صفحهای است پر از نعمت و نور، و درخشان و رخشان از شادمانی و سرور:
(کَلا إِنَّ کِتَابَ الأبْرَارِ لَفِی عِلِّیِّینَ (١٨)وَمَا أَدْرَاکَ مَا عِلِّیُّونَ (١٩)کِتَابٌ مَرْقُومٌ (٢٠)یَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ (٢١)إِنَّ الأبْرَارَ لَفِی نَعِیمٍ (٢٢)عَلَى الأرَائِکِ یَنْظُرُونَ (٢٣)تَعْرِفُ فِی وُجُوهِهِمْ نَضْرَةَ النَّعِیمِ (٢٤)یُسْقَوْنَ مِنْ رَحِیقٍ مَخْتُومٍ (٢٥)خِتَامُهُ مِسْکٌ وَفِی ذَلِکَ فَلْیَتَنَافَسِ الْمُتَنَافِسُونَ (٢٦)وَمِزَاجُهُ مِنْ تَسْنِیمٍ (٢٧)عَیْنًا یَشْرَبُ بِهَا الْمُقَرَّبُونَ) (٢٨)
هرگز! هرگز! قطعاً نوشتۀ اعمال نیکوکاران در «علّیّین» قرار دارد. (ای انسان!) تو چه میدانی که «علّیّین» چه و چگونه است؟ کتاب نوشته شدهای است (که نشاندار به علائم مشخّصه بوده و نوشتههایش خـوانا و گویا است). فرشتگان مقرّب (برای نوشتن مطالب) در آنجا حضور به هم میرسانند. بیگمان نیکان در میان انواع نعمتهای فراوان بهشت بسر خواهند برد. بـر تختهای مجلّل (بهشتی) تکیه میزنند و (به زیبائیها و نعمتهای بسیار آنجا) مینگرند. (هر گاه بدیشان بنگری) خوشی و خرّمی و نشاط نعمت را در چهرههایشان خواهی دید. به آنان از شراب زلال و خالصی داده میشود که دست نخورده و سربسته است. مُهر و در بند آن از مشک است (و با دست زدن بدان، بوی عطر مشک در فضا پراکنده میشود). مسابقه دهندگان باید بـرای به دست آوردن این (چنین شراب و سائر نعمتهای دیگر بهشت) با همدیگر مسابقه بدهند و بـر یکدیگر پیشی بگیرند. آمیزۀ آن، تسنیم است. تسنیم چشمهای است که مقرّبان (بارگاه یزدان) از آن مینوشند. (مطفّفین/١8 -٢٨)
بند و بخش واپسین، چیزهائی را توصیف میکند که خوبان و نیکوکاران در سرای غرور و فریب باطل دنیا از سوی بدان و بزهکاران میبینند. از قبیل: اذیّت و آزار، تمسخر و استهزاء، و بیادبی و بیتربیتی. تا در مقابل این صفحه، صفحهای قرار دهد که کار و بار نیکان و نیکوکاران و کار و بار بدان و بزهکاران در جهان جاویدان و طولانی بدان میانجامد:
(إِنَّ الَّذِینَ أَجْرَمُوا کَانُوا مِنَ الَّذِینَ آمَنُوا یَضْحَکُونَ (٢٩)وَإِذَا مَرُّوا بِهِمْ یَتَغَامَزُونَ (٣٠)وَإِذَا انْقَلَبُوا إِلَى أَهْلِهِمُ انْقَلَبُوا فَکِهِینَ (٣١)وَإِذَا رَأَوْهُمْ قَالُوا إِنَّ هَؤُلاءِ لَضَالُّونَ (٣٢)وَمَا أُرْسِلُوا عَلَیْهِمْ حَافِظِینَ (٣٣)فَالْیَوْمَ الَّذِینَ آمَنُوا مِنَ الْکُفَّارِ یَضْحَکُونَ (٣٤)عَلَى الأرَائِکِ یَنْظُرُونَ (٣٥)هَلْ ثُوِّبَ الْکُفَّارُ مَا کَانُوا یَفْعَلُونَ) (٣٦)
گناهکاران پیوسته (در دنیا) به مؤمنان میخندیدند و ایشان را ریشخند میکردند. و هنگامی که مؤمنان از کنار ایشان میگذشتند، با اشارات سر و دست و چشم و ابرو، آنان را مورد تمسخر و عیبجوئی قرار میدادند. و هنگامی که گناهکاران بـه میان خانوادههای خـود برمیگشتند، شادمانه بازمیگشتند (و به استهزاءها و تمسخرهایشان مباهات و افتخار میکردند! انگار با این کارها فتح عظیمی کردهاند و پیروزی مهمّی فراچنگ آوردهاند!). و هنگامی که مؤمنان را (در کوچه و بازار) میدیدند، میگفتند: اینان قطعاً گمراه و سرگشتهانـد. و حال این که بزهکاران برای نگهبانی مـؤمنان فرستاده نشده بودند (پس به چه حقّی، و مطابق کدام منطقی بر آنان خرده میگرفتهاند و برخوردهای ناجوانمردانه و سختی با ایشان میکردهاند؟!). لذا امروز (که روز سزا و جزای قیامت است) مؤمنان به کافران میخندند و ریشخندشان میکنند. بر تختهای مجلّل (بهشتی) تکیه میزنند و (به زیبائیها و نعمتهای بسیار آنجا، و به حال زار کافران) مینگرند. (خطاب به دوزخیان میگویند:) آیا به کافران پاداش و سزای کارهائی که میکردهاند، داده شده است؟.
این سوره به طور عام، گوشهای از محیط دعوت را نشان میدهد، و گوشهای از شیوۀ دعوت در رویاروئی با واقعیّت محیط، و در رویاروئی با نفس بشری را مینمایاند . . . این چیزی است که ما تلاش خواهیم کرد پرده از آن برداریم هنگامی که بدین سوره به طور مفصّل میپردازیم . . .
*
(وَیْلٌ لِلْمُطَفِّفِینَ (١)الَّذِینَ إِذَا اکْتَالُوا عَلَى النَّاسِ یَسْتَوْفُونَ (٢)وَإِذَا کَالُوهُمْ أَوْ وَزَنُوهُمْ یُخْسِرُونَ (٣)أَلا یَظُنُّ أُولَئِکَ أَنَّهُمْ مَبْعُوثُونَ (٤)لِیَوْمٍ عَظِیمٍ (٥)یَوْمَ یَقُومُ النَّاسُ لِرَبِّ الْعَالَمِینَ) (٦)
وای به حال کاهندگان (از جنس و کالای مردمان به هنگام خرید و فروش با ایشان!). کسانی که وقتی (در معامله) برای خود میپیمایند (یا وزن و متراژ می نمایند) به تمام و کمال و افزون بر اندازۀ لازم دریافت میدارند. و هنگامی که (در معامله) برای دیگران میپیمایند یا وزن میکنند (و یا متراژ مینمایند) از اندازۀ لازم میکاهند. آیا اینان گمان نمیبرند که دوباره زنده میگردند (و باید حساب و کتاب چنین افزایش و کاهشی را پس بدهند؟). در روز بسیار بزرگ و هولناکی (به نام قیامت؟). همان روزی که مردمان در پیشگاه پروردگار جهانیان (برای حساب و کتاب) برپا میایستند.
این سوره با جنگ میآغازد، جنگ که خدا آن را بر ضدّ کاهندگان اعلان میدارد:
(وَیْلٌ لِلْمُطَفِّفِینَ) (١)
وای به حال کاهندگان (از جنس و کالای مردمان به هنگام خرید و فروش با ایشان).
«ویل« یعنی هلاک و نابودی. خواه مراد آن باشد که بیان گردد که همچون کاری حتمی و قطعی است و حکم آن صادر شده است، و خواه جنبۀ دعا و نفرین داشته باشد. نتیجه در هر دو حال یکسان است، چون دعا و نفرین خدا بیانگر قرار و ثبوت است. یعنی قطعی و حتمی چنین خواهد بود و چنین خواهد شد . . .
دو آیۀ بعدی معنی مطفّفین، یعنی کاهندگان را تفسیر و تبیین میکنند. آنان:
(الَّذِینَ إِذَا اکْتَالُوا عَلَى النَّاسِ یَسْتَوْفُونَ (٢)وَإِذَا کَالُوهُمْ أَوْ وَزَنُوهُمْ یُخْسِرُونَ) (٣)
کسانی که وقتی (در معامله) برای خود میپیمایند (یا وزن و متراژ مینمایند) به تمام و کمال و افزون بر اندازۀ لازم دریافت میدارند. و هنگامی که (در معامله) برای دیگران میپیمایند یا وزن میکنند (و یا متراژ مینمایند) از اندازۀ لازم میکاهند.
آنان کسانیند وقتی که مشتری هستند، کالای خود را درخواست میکنند و به تمام و کمال دریافت میدارند، و وقتی که فروشنده هستند، کالای دیگران را کم میدهند و از آن میکاهند . . . این کار را در زندگی دنیا انجام میدهند، انگار در آستانۀ الهی ایشان را و همگان را نگاه نمیدارند در آن روز بزرگی که حساب و کتاب و سزا و جزا به میان میآید، و جملگی مردمان در پیشگاه پروردگار جهانیان به پاداش و پادافره خود می رسند:
(أَلا یَظُنُّ أُولَئِکَ أَنَّهُمْ مَبْعُوثُونَ (٤)لِیَوْمٍ عَظِیمٍ (٥)یَوْمَ یَقُومُ النَّاسُ لِرَبِّ الْعَالَمِینَ) (٦)
آیا اینان گمان نمیبرند که دوباره زنده میگردند (و باید حساب و کتاب چنین افزایش و کاهشی را پس بدهند؟). در روز بسیار بزرگ و هولناکی (بـه نام قیامت). همان روزی که مردمان در پیشگاه پروردگار جهانیان (برای حساب و کتاب) برپا میایستند.
به کار کاهندگان پرداختن با این شیوه در یک سورۀ مکّی، جای تأمّل است و جلب نظر میکند. چه سورۀ مکّی معمولاً به اصول کلّی عقیده میپردازد. از قبیل: بیان یگانگی یزدان، آزادی اراده و مشیّت ایزد سبحان، سلطه و قدرت خدا بر جهان و جهانیان، و مراقبت و مواظبت او از دنیا و مردمان . . . حقیقت وحی و نبوّت ... حقیقت آخرت و حساب و کتاب و سزا و جزا . . . عنایت کردن و توجّه نمودن به تشکیل احساس اخلاقی به طور عام، و پیوند دادن اخلاق به اصول عقیده. ولی پرداختن به یک مسألۀ خاصّ از میان مسائل اخلاقی - بسان کاستن از پیمانه و متراژ نمودن و وزن کردن - و انجام معاملات به طور عام، کاری است که بعدها در سورههای مدنی آمدهاند و مورد توجّه واقع گردیدهاند، بدان هنگام که به سر و سامان دادن و نظم و نظام بخشیدن زندگی جامعه در سایۀ دولت اسلامی پرداخته میشود، و برابر برنامۀ اسلامی زندگی پیش میرود، و برنامه فراگیر اسلامی دارد بر جامعه حاکم میشود . . . بدین خاطر پرداختن بدین کار ویژه در این سورۀ مکّی، سزاوار دقّت و عنایت است. چه بسا این امر به چند نکته و معنی گوناگون اشاره داشته باشد که در فراسوی این آیههای کوتاه قرار دارند:
نخست این معنی دارد که اسلام در محیط مکّی با حالتی رویاروی شد که این کاستن را فریاد میداشت، حالتی که بزرگان آن را پدید آورده بودند و بدان دست یازیده بودند. بزرگانی با استفاده از بزرگی خودشان بازرگانیهای گستردهای را در اختیار گرفته بودند. میتوان گفت بازرگانی تنها به خودشان اختصاص داشت و در انحصار خودشان بود. دارائی و اموال فراوانی در دست این بزرگان بود. با آن دارائی و اموال در کوچهای زمستانی و تابستانی که به یمن و شام داشتند و کاروانها به راه میانداختند، بازرگانی میکردند. همچنین بازارهای فصلی برپا مینمودند، بسان بازار عکاظ که در موسم حجّ برپا میگردید. در آن بازار، به معاملات اشتغال میورزیدند و اشعار میسرودند.
نصوص قرآنی در اینجا اشاره دارند به این که کاهندگان و کم دهندگانی که یزدان جهان ایشان را به هلاک و نابودی تهدید میکند، و این چنین جنگی را بر علیه ایشان اعلان میدارد، همان طبقه و چین بزرگان صاحب نفوذ بودند، صاحبان نفوذی که میتوانستند مردمان را وادار به کاری کنند که خود میخواستند. آنان با کیل و پیمانه دریافت میداشتند:
(علی النّاس ). علیه مردمان و به زیان ایشان.
نه این که:
(من النّاس ). از مردمان.
انگار به علّتی از علل، اینان سلطه و قدرتی بر مردمان داشتند، سلطه و قدرتی که با آن میتوانستند پیمانه و ترازو را به تمام و کمال و آن گونه که میخواستند و تا بدانجا که زور داشتند دریافت میداشتند. بلکه بیشتر از حقّ خود را نیز دریافت میکردند، و با زور و قلدری آنچه میخواستند به تمام و کمال میگرفتند! زمانی هم که برای مردم به پیمانه میزدند و وزن میکردند و برمیکشیدند قدرت این را داشتند که از حقّ مردم بکاهند و بدیشان کم بدهند، بدون این که مردمان جرأت کنند از ایشان عدل و انصاف بخواهند و حقّ خود را به تمام و کمال درخواست نمایند . . . این سلطه و قدرت بر مردمان، فرق نمیکند سلطه و قدرت ریاست و جاه و مقام قبیلهگری و عشیرهگری باشد، یا سلطه و قدرت دارائی و اموال، و نیاز مردمان به چیزهائی باشد که از دارائی و اموال در اختیار داشتند، و بدین وسیله بازرگانی هم در انحصار ایشان قرار داشته است، تا بدانجا که مردمان ناچار به پذیرش این جور و ستم ایشان گردیدهاند، بدان گونه که هم اینک در بازارها روی میدهد و در جریان است . . . در مکّه چنین کاستن و کم دادن و زور گفتنی بوده است که این توجّه و عنایت زودرس را خواهان بوده است و فریادش داشته است.
از دیگر سو این توجّه و عنایت زودرس در محیط مکّی، نشان از سرشت این آئین میدهد، و اشاره به فراگیری برنامۀ این آئین دارد، برنامهای که واقعیّت زندگی، و کار و بار عملی آن را دربر میگیرد، و میرساند که سرشت این آئین بر اساس اخلاق ژرف و اصیل استوار است، و اخلاق ژرف و اصیل خمیر مایۀ این برنامۀ راست و درست کردگار است. این آئین این حالت را که ظلم و ستم و انحراف اخلاقی در معاملات را فریاد میدارد، زشت و پلشت میشمارد، بدان گاه که هنوز خودش زمام اختیار زندگی اجتماعی را به دست گرفته است، تا آن را برابر شریعت خودش با قدرت و قوّت قانون خودش و با سلطه و اقتدار دولت خودش، نظم و نظام و سر و سامان بخشد. در این حال و احوال این فریاد طنین انداز را برای جنگ با کاهندگان و کم دهندگان را بلند میگرداند، و هلاک و نابودی ایشان را فریاد میدارد، در آن موقعیّتی که کاهندگان و کم دهندگان بلند میگرداند، و هلاک و نابودی ایشان را فریاد میدارد، در آن موقعیّتی که کاهندگان و کم دهندگان بزرگان مکّه، و صاحبان سلطه و قدرت در آنجا بودند. سلطه و قدرت نه تنها بر ارواح و احساسات و عقل و خرد مردمان از راه عقیدۀ بتپرستی داشتند، بلکه بر اقتصاد و امور زندگانی ایشان نیز چیره بودند و سیطره داشتند. این آئین صدای خود را بلند و آشکار رودرروی زیانمند کردن و کاستن و کم دادن طنینانداز کرد و به گوش همگان رساند، در حالی که اکثریّت ملّت به غل و زنجیر اقتصادی بزرگان بازرگان خود افتاده بودند، و در بند معاملات زورگویانۀ بزرگان رباخوار و احتکارکنندگان ارزاق خود مینالیدند. همچون بزرگانی بر تودههای مردمان با اوهام و خرافات دین حکومت میکردند و بر گردۀ ایشان سوار بودند! اسلام با این فریاد که از نهاد اسلام و از برنامۀ آسمانیش برخاست، تودههای مردمان اسیر ظلم و ستم و زر و زور و تزویر را بیدار و هوشیار گرداند. آئین اسـلام هرگز افیون تودهها نبوده است، حتّی در آن زمان که خودش در مکّه در محاصره بوده است و در تنگا قرار داشته است، از سوی کسانی که بر جامعه با مال و جاه و دین سیطره و سلطه داشتهاند، و مردمان را از همه سو زیر فشار همه جانبۀ مادی و معنوی خود قرار دادهاند!
از اینجا به قسمتی از اسباب و علل حقیقی پی میبریم، اسباب و عللی که بزرگان قریش را بر آن میداشته است که رودرروی دعوت با این شدّت و حدّت بایستند و به پیکارش بروند. زیرا آنان بدون شکّ میدانستند این کار تازهای که محمّد صلّی الله علیه وآله وسلّم آن را با خود آورده است، تنها عقیدهای نیست که در دل و درون نهفته بماند، و از ایشان جز گواهی دادن با زبان نخواهد که لا اله الا الله، و محمّد رسول الله است. و جز خواندن نمازی نخواهد که بتهای سنگی و غیرسنگی در آن شریک یزدان نگردد . . . هرگز! هرگز! تنها این نبود و بس ! . . آنان خوب میدانستند که این عقیده برنامهای دارد که همۀ پایههای جاهلیّتی را درهم میشکند که اوضاع و مصالح و مقامات اجتماعی ایشان بر آن استوار است. خوب میدانستند که سرشت این برنامه دوگانه پرستی و شرکورزی را نمیپذیرد، و با هیچ عنصر زمینی که از عنصر آسمانی آن سرچشمه نگیرد سازگار نمیگردد و جوش نمیخورد. سرشت این برنامه آن چنان است که همۀ ارکان و اصول سست و پست زمینی را تهدید میکند، ارکان و اصولی که جاهلیّت بر آن استوار و ماندگار میماند . . . بدین خاطر آنان آتش جنگ را بر ضدّ آن برافروختند و به راه انداختند که نه پیش از هجرت و نه بعد از هجرت خاموشی نپذیرفت و بار و بنه خود را فرو ننهاد و باز نایستاد. جنگی را به راه انداختند که بیانگر دفاع از اوضاعشان به طور کلّی، در برابر اوضاع اسلامی بود، نه این که تنها دفاع از اعتقاد صرف و از جهانبینی صرف باشد و بس . . .
کسانی که با سیطرۀ برنامۀ اسلامی بر زندگی انسانها در میان هر نسلی و نژادی و در هر سرزمینی و ناحیهای میجنگند، این حقیقت را درک و فهم میکنند. واقعاً این حقیقت را درک و فهم میکنند. میدانند برنامۀ استوار و پایدار و گرانبها و ارزشمند اسلامی، به طور کلّی اوضاع و احوال باطل و پوچ ایشان را و مصالح غصبی آنان را و وجود و هستی نادرست و نابجایشان را و رفتار و کردار کجروانه و کژراهۀ ایشان را کاملاً تهدید میکند.
طاغیان و ظالمان و سرکشان کاهندۀ پیمانه دزد - به هر شکلی از اشکال کاستن و پیمانه دزدی کردن در دارائی و اموال، یا در سائر حقوق و وظائف - کسانیند که بیشتر از دیگران از سیطرۀ این برنامه دادگرانۀ پاک میترسند، برنامۀ دادگرانۀ پاکی که سازش نمیشناسد، و چانه نمیزند و باطل نمی گوید، و راه حلهای نیمهبند را نمیپذیرد.
این را درک و فهم کرده بودند کسانی که از سران اوس و خزرج در پیمان عقبه دوم، پیش از هجرت، با پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم بیعت نموده بودند. ابن اسحاق گفته است: عاصم پسر عمر پسر قتاده برای من روایت کرده است: مردمان وقتی که برای بیعت با پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم گرد آمدند، عبّاس پسر عباده پسر نضلۀ انصاری همپیمان قبیله بنی سالم پسر عوف گفت: ای قبیلۀ خزرج، آیا میدانید بر سر چه چیز با این مرد دست بیعت میدهید و پیمان میبندید؟ گفتند: بلی. گفت: شما بدو دست بیعت میدهید و پیمان میبندید بر جنگ با سرخ و سیاه مردمان. اگر شما میدانید وقتی که مصیبتی اموالتان را از میان برد، و کشت و کشتاری بزرگانتان را هلاک کرد، او را تسلیم (دشمن) میکنید ( و به خود وامیگذارید) از همین حالا (دست از او بردارید و او را به خود واگذارید!) به خدا سوگند اگر این کار را بکنید رسوائی دنیا و آخرت را به همراه دارد. و اگرمیدانید که شما به عهد و پیمان خود با او وفا میکنید و تصمیم دارید در همه حال با او باشید، و نابود شدن اموال و کشته شدن بزرگان، خللی به عهد و پیمانتان و به اراده و تصمیمتان وارد نخواهد کرد، او را دریابید و بدو دست بیعت بدهید. به خدا سوگند این کار خیر و صلاح دنیا و آخرت را به همراه دارد. گفتند: ما او را درمییابیم و بدو دست بیعت میدهیم هر چند که اموال دچار بلا شود و کشت و کشتار گریبانگیر بزرگان گردد. امّا ای پیغمبر خدا اگر چنین به عهد و پیمان وفا کنیم، چه پاداشی خواهیم داشت؟ فرمود:
(الجنّهُ ). بهشت.
گفتند: دستت را باز کن. پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم دستش را باز کرد، و آنان با او بیعت کردند.
اینان سرشت این آئین را درک و فهم کرده بود، همان گونه که قبلاً بزرگان قریش سرشت این آئین را درک و فهم کرده بودند. این آئین بسان لبۀ شمشیر برای اجراء عدالت و انصاف، و پایدار و استوار داشتن زندگی مردمان بر عدالت و انصاف، آماده و برّنده است. این آئین زیانمند کردن و از حقّ دیگران کاستن و استثمار نمودن را از مردمان نمیپذیرد. بدین خاطر هر شخص طاغی و یاغی و ظالم و ستمگری، و هر شخص متکبّر و خودپسند و استثمارگری با این آئین میجنگد، و در برابر دعوت این آئین میایستد، و در کمین دعوتکنندگان به سوی این آئین مینشیند.
(أَلا یَظُنُّ أُولَئِکَ أَنَّهُمْ مَبْعُوثُونَ (٤)لِیَوْمٍ عَظِیمٍ (٥)یَوْمَ یَقُومُ النَّاسُ لِرَبِّ الْعَالَمِینَ) (٦)
آیا اینان گمان نمیبرند که دوباره زنده میگردند (و باید حساب و کتاب چنین افزایش و کاهشی را پس بـدهند؟). در روز بسیار بزرگ و هولناکـی (به نام قیامت).همان روزی که مردمان در پیشگاه پروردگار جهانیان (برای حساب و کتاب) برپا میایستند.
کار و بارشان موجب شگفت است. چه تنها گمان بردن زنده شدن در آن روز بزرگ، روزی که مردمان تک و تنها و بدون هر گونه قدرت و توانـی در پیشگاه پروردگار جهانیان برپای میایستند، در آن روز نه سروری جز خدا برایشان است، و به چیزی جز قضاوت یزدان در بارۀ خودشان چشم نمیدوزند، و میدانند برای ایشان جز خدا سرپرست و مددکاری نیست، برای آنان بس است که ایشان را از کاستن و کم دادن، و از خوردن اموال مردمان به ناحق و به باطل، و از بکار بردن سلطه و قدرت در راه ظلم به مردمان و کاستن از حقّشان در معامله، بازدارد . . . امّا آنان راه کاستن و کم دادن را در پیش میگیرند و بدین راه ادامه میدهند، انگار گمان نمیبرند که ایشان زنده میگردند! این هم کار شگفتی است، و امر عجیب و غریبی است!
*
یزدان سبحان در بند و بخش نخست، ایشان را کاهندگان نام داده است، ولی در بند و بخش دوم ایشان را بدان و بزهکاران نام میدهد. چرا که کاستن ایشان را به میان بدان و بزهکاران میبرد و از زمرۀ آنان میسازد. آنگاه از این بدان و بزهکاران سخن می گوید. بیان میدارد در پیشگاه خدا چه چیز بشمار میآیند و چه ارزش و اعتباری دارند. حال و احوالشان در دنیا چگونه است و چگونه خواهد شد، و در روز بزرگ که زنده میگردند چه چیز در انتظارشان است.
(کَلا إِنَّ کِتَابَ الْفُجَّارِ لَفِی سِجِّینٍ (٧)وَمَا أَدْرَاکَ مَا سِجِّینٌ (٨)کِتَابٌ مَرْقُومٌ (٩)وَیْلٌ یَوْمَئِذٍ لِلْمُکَذِّبِینَ (١٠)الَّذِینَ یُکَذِّبُونَ بِیَوْمِ الدِّینِ (١١)وَمَا یُکَذِّبُ بِهِ إِلا کُلُّ مُعْتَدٍ أَثِیمٍ (١٢)إِذَا تُتْلَى عَلَیْهِ آیَاتُنَا قَالَ أَسَاطِیرُ الأوَّلِینَ (١٣)کَلا بَلْ رَانَ عَلَى قُلُوبِهِمْ مَا کَانُوا یَکْسِبُونَ (١٤)کَلا إِنَّهُمْ عَنْ رَبِّهِمْ یَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُونَ (١٥)ثُمَّ إِنَّهُمْ لَصَالُو الْجَحِیمِ (١٦)ثُمَّ یُقَالُ هَذَا الَّذِی کُنْتُمْ بِهِ تُکَذِّبُونَ) (١٧)
هرگز! هرگز! مسلّماً نوشتۀ اعمال بزهکاران و بدکاران در «سجّین« قرار دارد. (ای انسان!) تو چه میدانی کـه «سجّین« چه و چگونه است؟ کتاب نوشته شدهای است (که نشاندار به علائم مشخّصه بوده و نوشتههایش خوانا و گویا است). در آن روز وای به حال دروغ نامندگان (قیامت و سزا و جزای آخرت!). آن کسانی که روز سزا و جزای (قیامت) را دروغ مینامند. روز سزا و جزا را دروغ نمینامند مگر آن کسانی که در بدکاری از حدّ بگذرند و بسیار بزهکار باشند. آن کسانی که چـون آیات ما بـر آنان خوانده میشود میگویند: افسانههای پیشینیان است. هرگز! هرگز! اصلاً کردار و تلاش (پلشت و زشت) ایشان دلهایشان را زنگ زده کرده است (و همچون زنگاری بر قلوبشان نشسته است و سوراخهای هدایت را بر روی ایشان بسته است). هرگز! هرگز! قطعاً ایشان در آن روز (بـه سبب کارهائی که کردهاند) از (رحمت) پروردگارشان محروم و (از بارگاه قرب و منزلت آفریدگارشان) مطرودند. سپس آنان داخل آتش دوزخ میگردند و بدان میسوزند. آن گاه بدیشان گفته میشود: این همان چیزی است که آن را دروغ مینامیدید.
آنان گمان نمیبرند که برای روز بزرگی زنده میگردند . . . قرآن ایشان را از این بازمیدارد و میراند. برایشان مؤکّدانه میگوید که آنان کتابی دارند که در آن پندار و کردار و گفتارشان نوشته میشود و به حسابشان گرفته میگردد . . . جایگاه این کتاب را برای تأکید بیشتر مشخّص میکند. ایشان را به واویلا سر دادن و شیون نمودن در آن روزی تهدید میکند که کتاب نوشته شدۀ آنان در آن نشان داده میشود:
(کَلا إِنَّ کِتَابَ الْفُجَّارِ لَفِی سِجِّینٍ (٧)وَمَا أَدْرَاکَ مَا سِجِّینٌ (٨)کِتَابٌ مَرْقُومٌ (٩)وَیْلٌ یَوْمَئِذٍ لِلْمُکَذِّبِینَ) (١٠)
هرگز! هرگز! مسلّماً نوشتۀ اعمال بزهکاران و بدکاران در «سجّین« قرار دارد. (ای انسان!) تو چه میدانی که «سجّین« چه و چگونه است؟ کتاب نوشتـه شدهای است (که نشاندار به علائم مشخّصه بوده و نوشتههایش خوانا و گویا است). در آن روز وای بـه حـال دروغنامندگان (قیامت و سزا و جزای آخرت!).
فجّار یا بزهکاران و بدکاران کسانیند که در نافرمانی و گناهکاری از حدّ میگذرند. واژۀ فجّار از لحاظ واژگانی این معنی را پیام میدهد. کتاب آنان دفتر بایگانی اعمالشان است. ما نمیدانیم چگونه است و ماهیّت آن کدام است، و بدین امر هم موظّف و مکلّف نشدهایم. این امر، غیب بشمار است و ما از آن جز آن مقدار را نمیدانیم که صاحب آن به ما در بارهاش خبر داده است. آنچه میدانیم این است که دفتر بایگانی اعمال بزهکاران و بدکاران وجود دارد و قرآن میفرماید: آن در سجّین[1] است. آن گاه قرآن پرسشی برای به هراس انداختن میکند، بدان گونه که در تعبیرات قرآنی معهود و مرسوم است:
(وَمَا أَدْرَاکَ مَا سِجِّینٌ) (٨)
(ای انسان!) تو چه میدانی که «سجّین« چه و چگونه است؟.
بدین وسیله سایه روشنهای بزرگ نمائی را میافکند، و به ذهن مخاطب متبادر میکند که کار بزرگتر از آن است که او آن را درک و فهم کند، و سترگتر از آن است که علم و دانش او آن را احاطه نماید و در بر گیرد. امّا با این فرمودهاش:
(إِنَّ کِتَابَ الْفُجَّارِ لَفِی سِجِّینٍ) (٧)
مسلّماً نوشتۀ اعمال بزهکاران و بدکاران در «سجّین«
قرار دارد.
جای آن را مشخّص کرده است و آن را در موضع معیّنی قرار داده است، هر چند که این جایگاه برای انسان مجهول و ناشناخته است. این تعیین موضع و مکان، بر یقین مخاطب از راه اشاره به وجود این کتاب میافزاید. پیام مقصود از فراسوی ذکر این حقیقت بدین اندازه نه بیشتر، همین است و بس.
آنگاه قرآن به توصیف این کتاب بزهکاران و بدکاران برمیگردد و میگوید این کتاب:
(کِتَابٌ مَرْقُومٌ) (٩)
کتاب نوشته شدهای است (که نشاندار به عـلائم مشخّصه بوده و نوشتههایش خوانا و گویا است). یعنی کار آن به پایان آمده است. نه بر آن افزوده میشود و نه از آن کم میگردد، تا آن زمان که در آن روز بزرگ نشان داده میشود و عرضه میگردد.
وقتی که زمان نشان دادن و عرضه کردن آن فرامیرسد، واویلا به حال تکذیب کنندگان قیامت و سزا و جزای آخرت:
(وَیْلٌ یَوْمَئِذٍ لِلْمُکَذِّبِینَ) (١٠)
در آن روز وای به حال دروغ نامندگان (قیامت و سزا و جزای قیامت!).
قرآن موضوع دروغ نامیدن، و حقیقت دروغ نامیدگان را هم مشخّص میدارد:
(الَّذِینَ یُکَذِّبُونَ بِیَوْمِ الدِّینِ (١١)وَمَا یُکَذِّبُ بِهِ إِلا کُلُّ مُعْتَدٍ أَثِیمٍ (١٢)إِذَا تُتْلَى عَلَیْهِ آیَاتُنَا قَالَ أَسَاطِیرُ الأوَّلِینَ) (١٣)
آن کسانی که روز سزا و جزا(ی قیامت) را دروغ مینامند. روز سزا و جزا را دروغ نمینامند مگر آن کسانی که در بدکاری از حدّ بگذرند و بسیار بزهکار بـاشند. آن کسانی که چون آیات ما بر آنان خوانده میشود، میگویند: افسانههای پیشینیان است.
تعدّی و تجاوز و بزه و گناه، متعدّی و متجاوز و بزهکار و گناهکار را به تکذیب کردن و دروغ نامیدن آن روز میکشانند، و به امر بیادبی با این قرآن میرسانند، تا بدانجا که در بارۀ آیاتی که بر آنان خوانده میشود میگویند:
(أَسَاطِیرُ الأوَّلِینَ).
افسانههای پیشینیان است.
این را هم بدین جهت میگفتند چون قرآن داستانهای پیشینیان را ذکر میکند برای درس عبرت و پند و اندرز دیگران، و برای بیان قانون یزدان که در بارۀ مردمان تخلّفناپذیر است و پیوسته اجراء میگردد و مسیر اصلی خود را در پیش میگیرد، و حاضران و آیندگان را بسان گذشتگان و پیشینیان گرفتار میسازد، و بدون کمترین انحراف استمرار مییابد و به پیش میرود. قرآن بر این دست درازی و گردن افرازی و تکذیب کردن و دروغ نامیدن، با بیدارباش و هوشیارباش دادن و بازداشتن و منع کردن، پیرو میزند:
(کلّا!). هرگز! هرگز!.
آن چنان نیست که میگویند . . .
آن گاه پرده از علّت این دست درازی و گردن افرازی و تکذیب کردن و دروغ نامیدن برمیدارد، و این غفلت از حقّ آشکار، و از این کوردلی پدیدار در نهاد تکذیب کنندگان و دروغ نامندکان را بیان میدارد:
(بَلْ رَانَ عَلَى قُلُوبِهِمْ مَا کَانُوا یَکْسِبُونَ) (١٤)
اصلاً کردار و تلاش (پلشت و زشت) ایشان دلهایشان را زنگ زده کرده است (و همچون زنگاری بر قلوبشان نشسته است و سوراخهای هدایت را بر روی ایشان بسته است).
یعنی گناهی که ورزیدهاند و معصیتی که کردهاند دلهایشان را پوشانده است. اصلاً دلی که نافرمانی را تمرین میکند و بزهکاری را ادامه میدهد، کور می گردد و ستمگری میکند، و بر آن پردۀ ستبری میافتد که نور را از آن پنهان و او را از نور نهان میسازد، و اندک اندک حسّاسیّت را از آن میگیرد تا بدان جا میرسد که تنبل و کند میگردد و میمیرد . . . ابن جریر و ترمذی و نسائی و ابنماجه از راههای گوناگون از محمّد پسر عجلان، و او از قطاع پسر حکیم، و وی از ابوصالح، و ابوصالح از ابوهریره، و او از پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم روایت کردهاند، که فرموده است:
( إنّ العَبدَ إذا أذنبَ ذَنباً کانت نکتهٌ سَوداءُ فی قَلبه. فَان تابَ منها صُقلَ قلبُهُ وَ إن زادَ زادَت).
« بنده وقتی که گناهی را انجام میدهد لکّۀ سیاهی در دلش پدیدار میگردد. اگر بنده از آن توبه کند دلش پاک و زدوده میشود، و اگر بر گناه بیفزاید آن لکّه افزایش مییابد».
ترمذی گفته است: حدیث حسن صحیحی است. واژگان حدیث در روایت نسائی چنین است:
(انّ العبد إذا أخطأ خطیئهً نُکتَ فی قَلبه نکتَهٌ سوداءُ. فَإن هُوَ نزع وَ استغفَرَ وَ تابَ صُقلَ قَلبُهُ، فإن عادَ زیدَ فیها حتّی تعلو قَلبهُ، فهُوَ الرّانُ الّذی قالَ اللهُ تَعالی : کُلا! بَل رانَ علی قُلُوبهم ما کانُوا یَکسبونَ).
«بنده وقتی که دچار گناهی و لغزشی میگردد، لکّۀ سیاهی در دلش به وجود میآید. اگر بنده از این گناه و لغزش دست کشید و درخواست آمرزش کرد و پشیمان گردید و توبه نمود دلش پاکیزه و زدوده میگردد. اگر بنده به گناه و لغزش برگشت و بر آن افزود، بر این لکّه افزوده میگردد تا بدانجا که دلش را فرامیگیرد. این است زنگاری که خداوند بزرگوار در بارهاش فرموده است: اصلاً کردار و تلاش (پلشت و زشت) ایشان دلهایشان را زنگ زده کرده است (و همچون زنگاری بر قلوبشان نشسته است و سوراخهای هدایت را بر روی ایشان بسته است)».
حسن بصری گفته است: این زنگار، گناه پشت سر گناه است تا بدانجا که دل کور میگردد و آنگاه میمیرد . . . آن حال بزهکاران و بدکاران تکذیبکننده است، و این هم علّت فسق و فجور و تکذیب کردن و دروغ نامیدن است . . . آنگاه قرآن از سرنوشت و فرجام ایشان در آن روز بزرگ سخن میگوید، سرنوشت و فرجامی که متناسب با علّت فسق و فجور و تکذیب کردن و دروغ نامیدن است:
(کَلا إِنَّهُمْ عَنْ رَبِّهِمْ یَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُونَ (١٥)ثُمَّ إِنَّهُمْ لَصَالُو الْجَحِیمِ (١٦)ثُمَّ یُقَالُ هَذَا الَّذِی کُنْتُمْ بِهِ تُکَذِّبُونَ) (١٧)
هرگز! هرگز! قطعاً ایشان در آن روز (به سبب کارهائی که کردهاند) از (رحمت) پروردگارشان محروم و (از بارگاه قرب و منزلت آفریدگارشان) مطرودند. سپس آنان داخل آتش دوزخ میگردند و بدان میسوزند. آن گاه بدیشان گفته میشود: این همان چیزی است که آن را دروغ مینامیدید.
مصیبتها و نافرمانیها و بزهها و گناهها دلهایشان را در پرده افکنده است و پوشیده داشته است. دلهایشان را از احساس شناخت پروردگارشان در دنیا در پرده افکنده و پوشیده داشته است . . . پس فرجام طبیعی و جزای موافق با کردارشان و متناسب با رفتارشان این است از نگریستن به ذات بزرگوار یزدان محروم و بیبهره شوند، و میان ایشان و میان این سعادت بزرگ حائل و مانع ایجاد گردد، سعادت بزرگی که اجازۀ بهرهمندی از آن جز به کسی داده نمیشود که روح او شفّاف و رقیق و لطیف و پاکیزه گردد، و سزاوار این شود که پردهها از میان او و از میان پروردگارش به کنار رود. در بارۀ همچون کسانی در سورۀ قیامت فرموده است:
( وُجُوهُ یومئذٍ ناضرَهٌء، الی رَبّها ناظرهٌ ) .
در آن روز چهرههائی شاداب و شادانند، به پروردگار خود مینگرند.
این در پس پرده افتادن از پـروردگارشان، و محروم گشتن از دیدار آفریدگارشان، عذابی است بالاتر از همۀ عذابها. محروم شدن و بیبهره ماندن است فراتر از همۀ محروم شدنها و بیبهره ماندنها. پایان و فرجام بدی است برای انسانی که انسانیّت خود را از منبع یگانهای استمداد میجوید و دریافت می دارد که پیوند دارد با روحی که متعلّق به پروردگار بزرگوار او است. هر گاه انسان از این منبع یگانه محروم شود قطعاً ویژگیهای خود را از دست داده است، ویژگیهائی که به انسان بزرگوار تعلّق دارد، و به پلّهای فرو افتاده است و سرنگون گردیده است که با آن سزاوار دوزخ میگردد:
(ثُمَّ إِنَّهُمْ لَصَالُو الْجَحِیمِ) (١٦)
سپس آنان داخل آتش میگردند و بدان میسوزند. گذشته از آتش سوزان، سرزنش و سرکوفت هم دارند، سرزنش و سر کوفتی که تلختر و ناگوارتر از آتش سوزان دوزخ است:
(ثُمَّ یُقَالُ هَذَا الَّذِی کُنْتُمْ بِهِ تُکَذِّبُونَ) (١٧)
آن گاه بدیشان گفته میشود: این همان چیزی است که آن را دروغ مینامیدید!.
*
سپس صفحۀ دیگری نشان داده میشود، صفحۀ خوبان و نیکوکاران. این هم شیوۀ قرآن است که اغلب دو صفحۀ متقابل را نشان میدهد، تا مقابله میان دو حقیقت و دو حالت و دو فرجام، به تمام و کمال صورت بگیرد:
(کَلا إِنَّ کِتَابَ الأبْرَارِ لَفِی عِلِّیِّینَ (١٨)وَمَا أَدْرَاکَ مَا عِلِّیُّونَ (١٩)کِتَابٌ مَرْقُومٌ (٢٠)یَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ (٢١)إِنَّ الأبْرَارَ لَفِی نَعِیمٍ (٢٢)عَلَى الأرَائِکِ یَنْظُرُونَ (٢٣)تَعْرِفُ فِی وُجُوهِهِمْ نَضْرَةَ النَّعِیمِ (٢٤)یُسْقَوْنَ مِنْ رَحِیقٍ مَخْتُومٍ (٢٥)خِتَامُهُ مِسْکٌ وَفِی ذَلِکَ فَلْیَتَنَافَسِ الْمُتَنَافِسُونَ (٢٦)وَمِزَاجُهُ مِنْ تَسْنِیمٍ (٢٧)عَیْنًا یَشْرَبُ بِهَا الْمُقَرَّبُونَ) (٢٨)
هرگز! هرگز! قطعا ًنوشتۀ اعمال نیکوکاران در «علّیّین« قرار دارد. (ای انشان!) تو چه میدانی که «علّیّین« چه و چگونه است؟ کتاب نوشته شدهای است (که نشاندار به علائم مشخّصه بوده و نوشتههایش خوانا و گویا است). فرشتگان مقرّب (برای نوشتن مطالب) در آنجا حضور به هم میرسانند. بیگمان نیکان در میان انواع نعمتهای فراوان بهشت بسر خواهند برد. بـر تختهای مجلّل (بهشتی) تکیه میزنند و (به زیبائیها و نعمتهای بسیار آنجا) مینگرند. (هر گاه بدیشان بنگری) خوشی و خرّمی و نشاط نعمت را در چهرههایشان خواهی دید. به آنان از شراب زلال و خالصی داده میشود که دست نخورده و سـربسته است. مهر و دربند آن از مشک است (و با دست زدن بدان، بوی عطر مشک در فضا پراکنده میشود). مسابقه دهندگان باید برای به دست آوردن این (چنین شراب و سائر نعمتهای دیگر بهشت) با همدیگر مسابقه بدهند و بر یکدیگر پیشی بگیرند. آمیزۀ آن، تسنیم است. تسنیم چشمهای است که مقرّبان (بارگاه یزدان) از آن مینوشند.
واژۀ «کلّا» در سرآغاز این بند و بخش برای بازداشتن و منع کردن است. بازداشتن و منع کردن از تکـذیب نمودن و دروغ نامیدنی که ذکر گردیده است، در این فرموده:
(ثُمَّ یُقَالُ هَذَا الَّذِی کُنْتُمْ بِهِ تُکَذِّبُونَ) (١٧)
آن گاه بدیشان گفته میشود: این همان چیزی است که آن را دروغ مینامیدید.
با این فرمودۀ »کلّا» هم بر آن پیروی میزند. آن گاه در بارۀ خوبان و نیکوکاران با حزم و جزم و تأکید و توکید سخن می آغازد.
اگر کتاب فجّار و بزهکاران و بدان در »سجّین« است، کتاب ابرار و نیکوکاران و خوبان در «علّیّین« است . . . ابرار و نیکوکاران و خوبان، مطیعان اوامر یزدان و انجام دهندگان هر گونه خوبی و نیکی هستند. ابرار در مقابل فجّار قرار دارند، فجّار سرکشان از اوامر یزدان و متجاوزان از حدود و ثغور احکام شریعت هستند . . . واژۀ «علّیّین«[2] پیام والائی و اوج را در بر دارد. از این واژه می توان گفت واژۀ «سجّین« معنی پستی و پلشتی و پائین بودن و سقوط کردن را در بر دارد . . . آنگاه با پرسشی بر آن پیرو میزند، پرسشی که معمولاً برای ناشناخته داشتن و بیم دادن است:
(وَمَا أَدْرَاکَ مَا عِلِّیُّونَ؟) (١٩)
(ای انسان) تو چه میدانی که «علّیّین« چه و چگونه است؟.
«علّیّین« چیزی است فراتر از علم و دانش و درک و فهم! از این سایه روشن الهام بخش میپردازد، و به بیان حقیقت کتاب ابرار، یعنی خوبان و نیکوکاران میپردازد ... علّیّین:
(کِتَابٌ مَرْقُومٌ (٢٠)یَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ) (٢١)
کتاب نوشته شدهای است (که نشاندار به علائم مشخّصه بوده و نوشتههایش خوانا و گویا است). فرشتگان مقرّب (برای نوشتن مطالب) در آنجا حضور به هم میرسانند.
معنی واژۀ «مرقوم« قبلاً ذکر شد. در اینجا بر آن اضافه میشود که فرشتگان مقرّب بر این کتاب حاضر میشوند و آن را میبینند. بیان این حقیقت در اینجا سایه روشن ارزشمند پاک والائی را بر کتاب ابرار، یعنی خوبان و نیکوکاران میافکند. کتاب خوبان و نیکوکاران مورد بازدید و مشاهدۀ فرشتگان مقرّب قرار میگیرد. به دیدن آن میآیند و از رؤیت اعمال و صفات ارزشمند پسندیدۀ آنان لذّت میبرند! این سایه روشن ارجمند و ارزشمند و لطیف و ظریفی است و برای تکریم و تعظیم ذکر میگردد و جنبۀ بزرگداشت را دارد.
آن گاه در بارۀ خود نیکان و نیکوکاران سخنی میرود، نیکان و نیکوکارانی که این کتاب ارجمند و ارزشمند را دارند. از نعمتهائی سخن گفته میشود که نیکان و نیکوکاران در آن روز بزرگ دارند و در آن هستند:
(إِنَّ الأبْرَارَ لَفِی نَعِیمٍ) (٢٢)
بیگمان نیکان در میان نعمتهای فراوان بهشت بسر خواهند برد.
این نعمتها در مقابل دوزخی است که بدان و بزهکاران کارشان بدان میانجامد.
(عَلَى الأرَائِکِ یَنْظُرُونَ) (٢٣)
بر تختهای مجلّل (بهشتی) تکیه میزنند و (به زیبائیها و نعمتهای بسیار آنجا) مینگرند.
یعنی آنان مورد احترام و بزرگداشت هستند. هر گونه که بخواهند و هر کجا را که بخواهند میتوانند بنگرند و ببینند. بدیشان تحقیر و توهین نمیشود. بر اثر خواری و رسوائی سر به زیر نمیاندازند و چشمانشان را به زیر نمیافکنند. و به خاطر رنج و زحمت از نگاه کردن و نگریستن باز نمیایستند . . . آنان بر روی تختها و سریرهای موجود در سراپردهها مینشینند. نزدیکترین چیزی که متبادر به ذهنمان شود و آن را به تصویر بکشد چیزی است که بدان «پشّهبند» یا « خانۀ عروس« میگوئیم. پشّهبند یا خانۀ عروس، شکل دنیوی آن بالاترین و لطیفترین نمادهای نعمتها در نزد عربهائی بوده است که دارای زندگی خشن و پررنج بودهاند. ولی شکل اخروی آن تنها یزدان از آن مـطّلع و آگاه است. به هر حال پشّهبند یا خانۀ عروس بالاترین و والاترین چیزی است که انسان بدان آشنا است و آن را از آزمودهها و اندیشههای خود در زمین برگرفته است و بدان دسترسی یافته است.
بهشتیان در این نعمتها سالم و آسوده خاطر بسر میبرند، و خوشحال و خندان در آغوش نعمتها غوطهورند، و آثار خوشی و شادمانی در چهرههایشان پیدا و در سیماهایشان هویدا است، تا بدانجا که هر بینندهای آن شکوفائی و رخشندگی گلهای چهرههایشان را خواهد دید:
(یُسْقَوْنَ مِنْ رَحِیقٍ مَخْتُومٍ (٢٥)خِتَامُهُ مِسْکٌ ).
به آنان از شراب زلال و خالصی داده میشود که دست نخورده و سربسته است. مهر و دربند آن از مشک است (و با دست زدن بدان، بوی عطر مشک در فضا پراکنده میشود).
«رحیق» شراب خالص زلالی است که در آن آلودگی و دُردی نیست. توصیف آن با دست نخوردگی و سربستگی و مهر و دربند از مشک داشتن، بیانگر این است که این شراب در بطریها آماده است، و این بطریها دربسته و پلمپ شده است، و هنگام نوشیدن بازمیگردد و مهر آنها برداشته میشود. این امر سایهروشن حفاظت و عنایت را میاندازد، و نشانۀ مراقبت و توجّه ویژه است. همچنین با مشک مهر کردن و دربند زدن، اشاره به خوش و خرّم زیستن و در رفاه و آسایش بودن است. این شکل از زندگی را انسانها نمیتوانند درک و فهم بکنند، مگر بدان اندازه که در زمین بدان آشنایند و با آن انس و الفت دارند. وقتی که انسانها به بهشت میروند و در همچون نعمتی غرق میشوند چششها و ذائقهها و مرادها و مقصودهائی پیدا میکنند که از قیدها و بندهای فضای محدود زمین آزاد و رها است!
پیش از این که وصف شرابی پایان گیرد که در دو آیۀ بعدی می آید:
(وَمِزَاجُهُ مِنْ تَسْنِیمٍ (٢٧)عَیْنًا یَشْرَبُ بِهَا الْمُقَرَّبُونَ) (٢٨)
آمیزۀ آن، تسنیم اشت، تسنیم چشمهای است که مقرّبان (بارگاه یزدان) از آن مینوشند.
این آوا و نوا برمیخیزد، و این رهنمود و رهنمون درمیرسد:
(وَفِی ذَلِکَ فَلْیَتَنَافَسِ الْمُتَنَافِسُونَ) (٢٦)
مسابقه دهندگان باید برای به دست آوردن این (چنین شراب و سائر نعمتهای دیگر بهشت) با همدیگر مسابقه بدهند و بر یکدیگر پیشی بگیرند.
آهنگ ژرفی است و بیانگر مفاهیم و مقاصد زیادی است . . .
کاهندگان و کمدهندگان حقّ و حقوق و اموال مردمان کسانیند که اموال مردمان را به باطل و به ناحقّ میخورند. حساب و کتاب قیامت و روز آخرت را پیش چشم نمیدارند. روز حساب و کتاب و سزا و جزا را دروغ میدانند. گناه و نافرمانی بر دلهایشان زنگار میافکند و دلهایشان را زنگ زده میکند . . . اینان در اموال و امتعۀ ناچیز زمین به مسابقه میپردازند و بر یکدیگر پیشی میگیرند. هر یک از آنان میخواهد به اموال و امتعۀ ناچیز دنیا زودتر سبقت بگیرد، و بیشترین نصیب آن را به دست آورد و بهرۀ خود کند. بدین جهت ظلم و ستم میکند و فسق و فجور میآغازد. گناه میکند، و در راه به دست آوردن کالائی از کالاهای ناچیز دنیا مرتکب آنچه نشاید و نباید میشود . . . اصلاً نباید در راه به دست آوردن کالای ناچیز جهان به مسابقه پرداخت و اسب آز و طمع را تاخت. بلکه باید در راه به دست آوردن آن نعمتهای سرمدی جـهان ابدی، و در راه رسیدن بدان کرامت و شرافت جاویدان بر یکدیگر سبقت گرفت و به مسابقه پرداخت:
(وَفِی ذَلِکَ فَلْیَتَنَافَسِ الْمُتَنَافِسُونَ) (٢٦)
مسابقه دهندگان باید برای به دست آوردن این (چنین شراب و سائر نعمتهای دیگر بهشت) با همدیگر مسابقه بدهند و بر یکدیگر پیشی بگیرند.
این مقصود و مطلوبی است که سزاوار مسابقه دادن و بر همدیگر پیشی گرفتن است. این افقی است که سزاوار سبقت گرفتن برای اوج گرفتن و رسیدن بدان است. این هدفی است که شایان غلبه کردن بر یکدیگر و پیشی گرفتن بر همدیگر برای رسیدن بدان است.
کسانی که برای به دست آوردن چیزی از چیزهای زمین به تک مینشینند و به مسابقه میپردازند، آن چیز هر اندازه بزرگ و سترگ و والا و بالا باشد، آنان در راه به دست آوردن چیز ناچیزی و اندکی و فناپذیر و نزدیکی به مسابقه میپردازند. دنیا در پیشگاه خدا بال پشّهای نمیارزد. امّا آخرت در ترازوی خدا سنگین و ارزشمند است. در این صورت این حقیقتی است و سزاوار مسابقه است، و شایان پیشی گرفتن برای فراچنگ آوردن آن است . . .
جای شگفت است مسابقه دادن و بر یکدیگر پیشی گرفتن در راه کار و بار آخرت، جانهای جمگلی مسابقه دهندگان را اوج میبخشد و والا میگرداند. در صورتی که مسابقه دادن در راه کار و بار دنیا، جانهای جملگی مسابقه دهندگان را فرود میآورد و به انحطاط میکشاند. سـعی و تلاش برای فراچنگ آوردن نعمتهای آخرت، زمین را آباد و آبادان میسازد و آن را برای همگان پاک و پاکیزه میدارد. در صورتی که سعی و تلاش برای فراچنگ آوردن کالاهای دنیا زمین را به لجنزار و باخیزی تبدیل میکند که در آنجا کرمها یکی دیگری را میخورد، یا مگسها و حشرهها در آنجا پوستهای نیکان و پاکان را نیش میزنند.
مسابقه دادن در راه به دست آوردن نعمتهای آخرت، زمین را خراب و ویران و خالی از عمران و آبادانی نمیسازد، همان گونه که برخی از منحرفان و کجروان میاندیشند. بلکه اسلام دنیا را مزرعۀ آخرت قرار میدهد، و اقدام به کار خلافت زمین با انجام عمران و آبادانی همراه صلاح و تقوا را وظیفۀ هر مؤمن راستینی میشمارد. اگر انسان مؤمن با انجام این خلافت رو به خدا کند، و خلافت را به عبادت خدا تبدیل سازد، همچون خلافتی هـدف وجود و هستی او را تحقّق میبخشد و پیاده میکند، همان گونه که یزدان سبحان بیان فرموده است، آنجا که میگوید:
(و ما خلقتُ الجنّ و الانسَ إلّا لیَعبُدُون ). [3]
مـن پـریها و انسانها را جز برای پرستش خود نیافریدهام. (ذاریات/56)
این فرموده:
(وَفِی ذَلِکَ فَلْیَتَنَافَسِ الْمُتَنَافِسُونَ) (٢٦)
مسابقه دهندگان باید برای به دست آوردن این (چنین شراب و سائر نعمتهای دیگر بهشت) با همدیگر مسابقه بدهند و بر یکدیگر پیشی بگیرند.
این فرموده رهنمود و رهنمونی است که چشمها و دلهای اهل زمین را به فراسوی قطعۀ کوچک ناچیز زمین میدوزد و متوجّه میسازد، در آن حال که آنان دارند به عمران و آبادانی زمین میپردازند و به کار خلافت در آن اشتغال میورزند. چشمها و دلها را به افقهای بلندتر و پاک تری از لجنزار و مرداب گندیده میدوزد، در آن حال که ایشان دارند این لجنزار و مرداب را پاک میکنند و پاکیزه میدارند!
عمر انسان در این جهان زودگذر، محدود است. عمر انسان در آخرت نامحدود است و تنها خدا از آن آگاه است. کالاها و بهرهمندیهای این زمین هر چه هست محدود است. کالاها و بهرهمندیهای بهشت ناگسیختنی است و به تصوّر انسان درنمیآید. سطح نعمتها در آن دنیا معروف همگان است. سطح نعمتها در آن دنیا متناسب با جاودان و سزاوار عمر سرمدی است. این جولانگاه کجا و آن جولانگاه کجا؟! اصلاً قابل مقایسه است این سرای زوگذر با آن سرای ابدی و سرمدی، با حساب و کتاب سود و زیانی که انسانها از آن سر در میآورند و با آن آشنایند؟!
هان! آگاه باشید باید برای آنجا مسابقه داد و بر یکدیگر سبقت گرفت:
(وَفِی ذَلِکَ فَلْیَتَنَافَسِ الْمُتَنَافِسُونَ) (٢٦)
مسابقه دهندگان باید برای به دست آوردن این (چنین شراب و سائر نعمتهای دیگر بهشت) با همدیگر مسابقه بدهند و بر یکدیگر پیشی بگیرند.
*
انگار روند سخن در عرضه کردن نعمتهائی که منتظر خوبان و نیکوکاران است صحبت را به درازا میکشاند، به عنوان پیش در آمدی برای سخن گفتن از اذیّت و آزار و تمسخر و دستدرازی و زباندرازی و ادّعائی که در زمین از بزهکاران و بدان میدیدند ... همچنین در عرضه کردن، سخن را به درازا میکشد، تا در مورد تمسخری که مؤمنان از کافران میدیدند، سخن را به درازا بکشاند بدان گاه که کافران نعمتهای خوبان و نیکوکاران را مشاهده میکنند:
(إِنَّ الَّذِینَ أَجْرَمُوا کَانُوا مِنَ الَّذِینَ آمَنُوا یَضْحَکُونَ (٢٩)وَإِذَا مَرُّوا بِهِمْ یَتَغَامَزُونَ (٣٠)وَإِذَا انْقَلَبُوا إِلَى أَهْلِهِمُ انْقَلَبُوا فَکِهِینَ (٣١)وَإِذَا رَأَوْهُمْ قَالُوا إِنَّ هَؤُلاءِ لَضَالُّونَ (٣٢)وَمَا أُرْسِلُوا عَلَیْهِمْ حَافِظِینَ (٣٣)فَالْیَوْمَ الَّذِینَ آمَنُوا مِنَ الْکُفَّارِ یَضْحَکُونَ (٣٤)عَلَى الأرَائِکِ یَنْظُرُونَ (٣٥)هَلْ ثُوِّبَ الْکُفَّارُ مَا کَانُوا یَفْعَلُونَ) (٣٦)
گناهکاران پیوسته (در دنیا) به مؤمنان میخندیدند و ایشان را ریشخند میکردند. و هنگامی که مؤمنان از کنار ایشان میگذشتند، با اشارات سر و دست و چشم و ابرو، آنان را مورد تمسخر و عیبجوئی قرار میدادند. و هنگامی که گناهکاران به میان خانوادههای خود برمیگشتند، شادمانه بازمیگشتند (و به استهزاءها و تمسخرهایشان مباهات و افتخار میکردند! انگار با این کارها فتح عظیمی کردهاند و پیروزی مهمّی فراچنگ آوردهاند!). و هنگامی که مؤمنان را (در کوچه و بازار) میدیدند، میگفتند: اینان قطعاً گمراه و سرگشتهاند. و حال این که بزهکاران برای نگهبانی مـؤمنان فرستاده نشده بودهاند. (پس به چه حقّی، و مطابق کدام منطقی بر آنان خرده میگرفتهاند و برخوردهای ناجوانمردانه و سختی با ایشان میکردهاند؟!). لذا امروز (که روز سزا و جزای قیامت است) مؤمنان به کافران میخندند و ریشخندشان میکنند. بر تختهای مجلّل (بهشتی) تکیه میزنند و (به زیبائیها و نعمتهای بسیار آنجا، و به حال زار کـافران) مینگرند. (خطاب بـه دوزخیان میگویند:) آیا به کافران پاداش و سزای کـارهائی که میکردهاند، داده شده است؟.
صحنههائی که قرآن آنها را از تمسخر بزهکاران و بدان در حقّ مؤمنان و همچنین از بیادبی بزهکاران و بدان با مؤمنان، و از گردنکشی آنان با اینان، و از گمراه نامیدن مؤمنان، به تصویر میکشد، صحنههائی است که از واقعیّت محیط مکّه ترسیم گردیده است . . . امّا این تصویرها در میان نسلهای پیاپی و در جاهای گوناگون تکرار میگردد، و بسیاری از معاصران آنها را مشاهده کردهاند و بر پردۀ سینمای زمان خود دیدهاند) انگار این آیات در بارۀ همین تصویرها و نمایش آنـها نازل گردیده است . . . این کار میرساند که سرشت بزهکاران و بدان یکسان و همگون در موضعگیریهایشان در برابر خوبان و نیکوکاران در همۀ محیطها و زمانها است!
(إِنَّ الَّذِینَ أَجْرَمُوا کَانُوا مِنَ الَّذِینَ آمَنُوا یَضْحَکُونَ) (٢٩)
گناهکاران پیوسته (در دنیا) بـه مؤمنان میخندیدند و ایشان را ریشخند میکردند.
(کانوا ... ): چنین بودهاند... .
روند قرآنی، طومار دنیای زودگذر زوالپذیر را درهم میپیچد، و ناگهان مخاطبان خود را به آخرت سپرد. مخاطبانی که نعمتهای خوبان و نیکوکاران مؤمن را میبینند، و قرآن برای بزهکاران و بدان مخاطب خود، کار و بار دنیا را یادآوری میکند، و روزگاران پیشین را بر پردۀ خیالشان نمایش میدهد!
آنان به مؤمنان میخندیدند، و ایشان را با نیشخندها ریشخند میکردند، و به تمسخر و استهزایشان می پرداختند. این خندهها و نیشخندها و ریشخندها به خاطر فقر و تنگدستی مؤمنان و حال تباه و وضع نابسامان ایشان بود. یا بدان علّت بود که چون ضعیف بودند نمیتوانستند اذیّت و آزار کافران را از خود دفع و رفع کنند. و یا بدان سبب بود که مؤمنان خود را والاتر از آن میدیدند که در یاوه سرائی و نادانـی یاوه سرایان و نادانان شرکت کنند . . . هـمۀ این چیزها سبب میشد بزهکاران و بدان به نیشخند و ریشخند بپردازند، و مؤمنان را مادهای برای تمسخرشان یا خندههای پستانۀ خودشان قرار دهند. بزهکاران و بدان، خوبان و نیکوکاران را شکنجه میدادند، و خندۀ رسواگرانه و پستانۀ خود را سر میدادند، و از این اذیّت و آزار ناجوانمردانهای که به مؤمنان میرسانیدند قهقهه میکشیدند و میخندیدند! مؤمنان هـم صبر و شکیبائی در پیش میگرفتند، و سرافراز و سربلند خویشتن را به اخلاق و ادب مؤمنانه میآراستند و میپیراستند!
(وَإِذَا مَرُّوا بِهِمْ یَتَغَامَزُونَ) (٣٠)
و هنگامی که مؤمنان از کنار ایشان میگذشتند، با اشارات سر و دست و چشم و ابرو، آنـان را مورد تمسخر و عیبجوئی قرار میدادند.
یکی به دیگری چشمک میزد، یا با دست اشاره میکرد، و یا با حرکت و اداء و اطواری که در میانشان رسم بود به تمسخر مؤمنان میپرداخت. این چنین حرکات و سکنات پستی را انجام میدادند، حرکات و سکنات پست و پلشتی که از بیادبی آنان پرده برمیداشت، و از عدم نزاکت ایشان خبر میداد. بیتربیتی ایشان بدان هـدف بود که مؤمنان را دل شکسته و شرمنده و متزلزل کنند. این اوباش و اراذل با اشارت سر و دست و چشم و ابرو، مؤمنان را مورد تمسخر و عیبجوئی قرار می دادند!
(وَإِذَا انْقَلَبُوا إِلَى أَهْلِهِمُ ...).
و هنگامی که گناهکاران به میان خانوادههای خود برمیگشتند ... .
بعد از آن که دل و درون کوچک پست خود را از ریشخند کردن مؤمنان و اذیّت و آزار رساندن بدیشان سیراب میکردند . . .
(انْقَلَبُوا فَکِهِینَ) (٣١)
شادمانه بازمیگشتند (و به استهزاءها و تمسخرهایشان مباهات و افتخار میکردند! انگار با این کارها فتح عظیمی کردهاند و پیروزی مهمّی فراچنگ آوردهاند!).
از خود راضی بودند، و از کاری که کرده بودند شادمان بودند. از این شرّ و بلای ناجوانمردانۀ پست لذّت میبردند. خود را سرزنش نمیکردند، و پشیمانی نمیبردند، و احساس حقارت از کارشان نمینمودند، و از زشتی و پلشتی کارشان خجالت نمیکشیدند . . . این نهایت پستی دل و درون انسان و مرگ آن است! مرگ عقل و شعور این است و بس!
(وَإِذَا رَأَوْهُمْ قَالُوا إِنَّ هَؤُلاءِ لَضَالُّونَ) (٣٢)
و هنگامی که مؤمنان را (در کوچه و بـازار) میدیدند، میگفتند: اینان قطعاً گمراه و سرگشتهاند.
این سخن جای شگفت است . . . امّا جای شگفت نیست همچون بزهکاران و بدکارانی در بارۀ هدایت و ضلالت این چنین سخن بگویند، و این چنین گمان ببرند وقتی که مؤمنان را مشاهده میکنند. و این که بگویند: مؤمنان گمراهانند! به مؤمنان اشاره بکنند و با تأکید مؤمنان را چنین تحقیر و معرّفی کنند:
(إِنَّ هَؤُلاءِ لَضَالُّونَ) .
اینان قطعاً گمراه و سرگشتهاند.
فسق و فجور مرزی را نمیشناسد، و در حدّ و مرزی بازنمیایستد. فاسق و فاجر از گفتن همچون سخنی خجالت نمیکشد، و خویشتن را از همچون عملی سرزنش نمیکند. شرمندگی نمیبرد از این که مؤمنان را ببیند و ایشان را متّهم نباید که آنان گمراه هستند . . . این سخنان بیمایه و بیپایه بیانگر این است که سرشت فسق و فجور تجاوزاز همۀ حدود و ثغور و از همۀ قوانین و سنن است.
قرآن نمیایستد تا از مؤمنان دفاع کند، یا با سرشت تهمت و بهتان بستیزد. چرا که تهمت و بهتان واژۀ بزهکارانهای است که سزاوار ستیزیدن نبوده و ارزش پیکار را ندارد. بلکه قرآن کسانی را سخت تمسخر میکند که بینیهایشان را در خاک مذلّتی میمالند که کار آنان نیست و نمیبایستی بمالند، و بدون این که کسی ایشان را بدین کار دعوت کند سرزده به سوی آن کار میروند و طفیلی و مهمان ناخواندۀ آن میشوند:
(وَمَا أُرْسِلُوا عَلَیْهِمْ حَافِظِینَ) (٣٣)
و حال این که بزهکاران برای نگهبانی مؤمنان فرستاده نشده بودند. (پس به چه حقّی، و مطابق کدام منطقی بر آنان خرده میگرفتهاند و برخوردهای ناجوانمردانه و سختی با ایشان میکردهاند؟!).
آنان موظّف به کار این مؤمنان نشده بودند، و ایشان را نگهبان و دیدبان مؤمنان ننموده بودند، و ارزیابی مؤمنان و سنجش حال ایشان بدانان واگذار نگردیده بود. پس چرا باید چنین وصف و حالی پیدا بکنند، و چنین بیانی در بارۀ ایشان گفته بشود؟!
این تمسخر سخت و شدید به حکایت حال کار و بار بزهکاران و بدان دنیا میانجامد ...کار و باری که شده است و انجام پذیرفته است . . . پردۀ این صحنه درهم پیچیده میشود، صحنهای که بدان انجامیده است و به پایان آمده است. تا صحنۀ حاضر نشان داده شود، و از کسانی سخن رود که مؤمنند و انگار هم اینک در آن نعمتها بسر میبرند:
(فَالْیَوْمَ الَّذِینَ آمَنُوا مِنَ الْکُفَّارِ یَضْحَکُونَ (٣٤)عَلَى الأرَائِکِ یَنْظُرُونَ) (٣٥)
لذا امروز (که روز سزا و جزای قیامت است) مؤمنان به کافران میخندند و ریشخندشان میکنند. بر تختهای مجلّل تکیه میزنند و (به زیبائیها و نعمتهای بسیار آنجا، و به حال زار کافران) مینگرند.
امروز که کافران از محبّت پروردگارشان محرومند، و در پس پرده بیبهره ماندن از لطف ربّ هستند، درد این محرومیّت و بیبهره ماندن را میچشند، محرومیّت و بیبهره ماندنی که انسانیّت ایشان به سبب آن هدر میرود و ضائع میشود، و در نتیجه به دوزخ میافتند و با آتش آن مـیسوزند، و در داخل دوزخ و آتش آن خوار داشته میشوند و سرکوب میگردند و سرکوفت میخورند، آنجا که بدیشان گفته میشود:
(هَذَا الَّذِی کُنْتُمْ بِهِ تُکَذِّبُونَ ).
این، همان چیزی است که آن را دروغ مینامیدید.
امروز مؤمنان بالای تختها مینشینند و مینگرند، و در میان آن نعمتها بسر میبرند، و شراب مهر شده با مشک آمیخته به تسنیم دریافت میدارند و مینوشند...
(فَالْیَوْمَ الَّذِینَ آمَنُوا مِنَ الْکُفَّارِ یَضْحَکُونَ) (٣٤)
لذا امروز (که روز سزا و جزای قیامت است) مؤمنان به کافران میخندند و ریشخندشان میکنند.
قرآن دیگر باره به تمسخر سخت و شدید روی میآورد، در آن حال که میپرسد:
(هَلْ ثُوِّبَ الْکُفَّارُ مَا کَانُوا یَفْعَلُونَ) (٣٦)
(خطاب به دوزخیان میگویند:) آیا به کافران پاداش و سزای کارهائی که میکردهاند، داده شده است؟.
بلی! آیا پاداش و سزایشان داده شده است؟ آیا پاداش و سزای کارهائی را که میکردهاند دریافت داشتهاند؟ آنان «ثواب« معروف و مشهور واژگانی ایـن واژه را دریافت نکردهاند. چه ما هم اینک آنان را در داخل دوزخ مییابیم! و لیکن ایشان به سزای کارهائی رسیدهاند که میکردهاند! سزای آنان در این صورت ثواب ایشان است!.. واویلا چه تمسخری که نـهان در واژۀ ثواب در این جایگاه است!
*
لحظهای در جلو این صحنه میایستیم، صحنهای که قرآن نشان دادن منظرههای آن و حرکات آن را بسیار به درازا میکشاند. این صحنه، صحنۀ تمسخر بزهکاران در حقّ مؤمنان جهان است. این صحنه را بدان سان طول میدهد و به درازا میکشاند که صحنۀ نعمتهای خوبان و نیکوکاران و منظرهها و خوشیهای آن را طول میدهد و به درازا میکشاند. میبینیم این طول دادن و به درازا کشاندن از لحاظ تأثیری که دارد هنر والائی در ادای تعبیر و فنّ بیان است. همان گونه که هنر والائی در چارهسازی ذهن و شعور، و در بیداری عقل و خرد است. آن گروه اندکی که از مسلمانان در مکّه بودند به اندازهای رنج و زحمت و اذیّت و آزار از دست مشرکان میدیدند که در دل و درون بشری تأثیر سخت و ژرفی داشت و انسان را آزرده خاطر میساخت و به هراس میانداخت. امّا پروردگارشان به ترک ایشان نمیگفت و آنان را بدون یار و مددکار نمیگذاشت. ایشان را دلداری میداد و ثابت قدمشان میداشت و از آنان غمزدائی میکرد.
این تصویر مفصّل و طولانی دردها و رنجهائی که از اذیّت و آزار مشرکان میدیدند، مرهمی برای دلهایشان بود. چه این پروردگارشان است که از دردها و رنجهایشان سخن میگوید و شکنجه و آزارشان را به رشتۀ بیان میکشد. پروردگارشان است که دردها و رنجها و شکنجهها و آزارها را میبیند. پـروردگارشان هر چند که مدّت زمانی به کافران مهلت و فرصت ماندن می دهد، امّا در بارۀ آن دردها و رنجها و شکنجهها و آزارها سستی نمیکند و آنها را نادیده نمیگیرد. همین بس برای دل شخص مؤمن که خدا آگاه از حال و احوال او است، و به دفاع از او میپردازد، و دست شفا بر دردها و زخمهایش مـیکشد! خدا میبیند که مسخرهکنندگان چگونه مؤمنان را مسخره میکنند و به استهزایشان میپردازند، و چگونه بزهکاران و بدان مؤمنان را اذیّت و آزار میرسانند، و چگونه گناهکاران و بدکاران از دردها و رنجهای مؤمنان میخندند و گپ میزنند و شادمانی میکنند، و چگونه این سفیهان و ابلهان خود را سرزنش نمیکنند و پشیمان نمیگردند. پروردگارشان همۀ اینها را میبیند، و همۀ اینها را در قرآن خود به رشته تحریر میکشد و از آنها سخن میراند. پس در این صورت این امر در ترازوی او چیزی بشمار است و از حساب و کتابی برخوردار است . . . و این بس! . . بلی این بس است برای دلهای مؤمنی که هر چند زخمی و رنج دیده و رنجیده باشد، ولی بداند که پروردگار آگاه از همۀ اینها و طرفدار مؤمنان است و انتقام ایشان را خواهد گرفت.
آن گاه پروردگار مؤمنان، بزهکاران را سخت تمسخر میکند، تمسخری که در آن گوشه زدن دردآور و اشارۀ رنج بخشی است. چه بسا دلهای کور زنگزدۀ پـوشیده از گناه بزهکاران، این گوشه زدن و اشاره کردن را احساس نکند. و لیکن دلهای حسّاس و دقیق مؤمنان این گوشه زدن و اشاره کردن را احساس میکند، و ارزش آن را میداند و خوب آن را میسنجد و ارزیابی میکند، و در کنار آن میآرامد و آرامش مییابد!
بعد از آن، دلهای باایمان حال و وضع خود را در پیشگاه پروردگار خویش، و در میان نعمتهای بهشت او میبیند، و کرامت و حرمت خود را در پیش ساکنان جهان بالا و فرشتگان خدا مشاهده مینماید. همچنین حال و وضع دشمنان خود را، و حقارت ایشان را در پیش ساکنان جهان بالا و فرشتگان خدا، و عذاب و عقابشان را در دوزخ می بیند، و متوجّه میشود چگونه در آنجا سبک داشته میشوند و خوارشان میگرداند ... این را و آن را در شرح و بسط فرمودۀ یزدان مشاهده مینماید. دلهای باایمان پی میبرد که چه حالی دارد و به آنی! مزۀ این حال و آن را میچشد بسان چشیدن واقعی و یقینی. این گونه مزه کردن و چشیدنی بر تلخیها و دشواریهائی که در آن است، و بر اذیّت و آزار و تمسخر و کاستی و ضعفی که گرفتار بدانها است، دست شفا میکشد و بر زخمهای آنها مرهم مینهد. در برخی از دلها این تلخیها و دشواریها و مرارتها عملاً به حلاوت و شیرینی تبدیل میگردد، آن گاه که این صحنهها را در آن فرمودۀ ارزشمند یزدان در قرآن مییابد و میبیند!
از جملۀ چیزهائی که مشاهده میشود تنها ایـن چنین امری، دلداری الهی برای مؤمنان بود، مؤمنانی که از وسیلههای پست بزهکاران، و از اذیّت و آزار فراوان آنان، و از تمسخر پلشت ایشان، عذاب میدیدند و درد میکشیدند . . . چه تسلّی خاطر بالاتر از این: بهشت برای مؤمنان، و دوزخ برای کافران؟! تبدیل و تغییر دو حال، یعنی حال مؤمنان و حال کافران در دنیا و آخرت، تبدیل و تغییر به تمام و کمالی است. تنها همین بود که پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم آن را به بیعتکنندگان خودش وعده داد. از بیعتکنندگان بذل جان و مال، و از خدا اعطای بهشت!
و امّا از پیروزی مؤمنان در دنیا و غلبه پیدا کردن ایشان در زمین، برای دلجوئی و غمزدائی و ثابت قدم داشتن و دل و جرأت بخشیدن، هرگز ذکری از آن در قرآن مکّی نرفته است. . .
قرآن دلهائی را پدید میآورد و آنها را برای حمل امانت آماده میساخت. این دلها میبایست آن اندازه قوی و نیرومند باشند و از همه چیز بگذرند، حتّی در حالی که همه چیز را فدا میسازند و هـمه چیز را تحمّل میکنند نباید به چیزی در این زمین چشم طمع بدوزند، و نباید منتظر چیزی جز آخرت باشند. نباید چیزی را بخواهند و بجویند و انتظار بکشند مگر رضای خدا را. یعنی قرآن دلهائی را پدید آورد و تهیّه دید که آماده بودند سراسر کوچ زمین را در رنج و بدبختی و محرومیّت و عذاب و فداکاری و جاننثاری و تحمّل هر گونه مشقّتی طیّ کنند و بسپرند بدون این که پاداش نزدیکی در این زمین بخواهند، هر چند این پاداش پیروزی دعوت و غلبه اسلام و سلطۀ مسلمانان باشد! هر چند وقتی که این چنین دلهائی یافته شد، دلهائی که میدانستند در کوچ این زمین چیزی بر سر راه ندارند مگر این که خودشان را بدون عوض ببخشند و بذل کنند، و تنها انتظار آخرت را داشته باشند و آنجا را یگانه وعدهگاه پاداش بدانند و جایگاه داوری میان حقّ و باطل بشمارند، بلی وقتی که این چنین دلها یافته شد، و خدا صدق نیّت آنان را در چیزی دید که بر آن بیعت کرده بودند و عهد و پیمان بسته بودند، بدیشان پیروزی در زمین را نیز عطاء فرمود، و بدیشان لطف و بزرگواری نمود. این هم نه به خاطر خودشان بود، بلکه برای این بود که به وظیفۀ امانتداری امانت برنامۀ الهی برخیزند. آنان سزاوار ادای این امانت شدند از آن زمان که بدیشان وعده غنیمتی در دنیا داده نشد تا آن را تقاضا و درخواست بکنند، و چشم امید هم به چیزی از غنیمت دنیا ندوختند تا بدیشان داده و پرداخت شود. بلکه آنان واقعاً مخلصانه و دربست از آن خدا شدند، از همان روز که پدید آمدند و پاداشی نمیخواستند و نمیشناختند مگر رضای خدا را!
همۀ آیاتی که از پیروزی در آنها نامی رفته است و ذکری به میان آمده است، بعدها در مدینه نازل گردیدهاند، آن زمان که این کار خارج از برنامۀ مؤمن و انتظار و چشمداشت او بوده است. پیروزی خودش صورت گرفته است وقتی که مشیّت خدا مقتضی گردیده است و اراده خدا خواسته است که این برنامه در واقعیّت زندگی بشری عملی گردد، و این برنامه را به صورت مشخّص مقرّر فرماید، به گونهای که نسلها آن را ببینند. پس این پیروزی، پاداش رنج و خستگی و فداکاری و جاننثاری و دردها و ناراحتیها نبوده است. بلکه این پیروزی جزو قضا و قدر خدا بوده است و حکمتی در فراسوی خود داشته است که هم اینک ما میکوشیم آن را مشاهده کنیم.
*
[1] «سجّین»: اسم خاصّ دیوان یا
دفتر کل بایگانی نامههای اعمال بدکاران و بزهکاران است. صیغۀ مبالغۀ «سجن»
است که به معنی زندان است. لذا سجّین، زندان بسیار سخت و تنگ است (نگا: «فرهنگ
لغات قرآن» تألیف دکتر قریب. تعبیر از آن بدین نام شاید به خاطر این باشد که
محتویات این دیوان سبب زندانی شدن صاحبانش در دوزخ است. گویا اصل آن «سنجون» و
در زبان اتیوپی یا حبشی قدیم به گل و لای گفته میشود. در این صورت بیانگر فرود
و پستی نیز میباشد (نگا: جزء عم شیخ محمد عبده). (مترجم)
[2] واژۀ
»علّیّین» ملحق به جمع مذکر سالم است و به عنوان مفرد به کار میرود. اسم خاصّ
دیوان یا دفتر کلّ اعمال نیکان و نیکوکاران است. به معنی بسیار والا و بالا است.
تعبیر از آن بدین نام شاید به خاطر این باشد که محتویات این دیوان سبب درجات
رفیعۀ صاحبان خـود در بهشت است.(مترجم)
[3] به تفسیر این سخن در جلد چهاردهم
صفحات ٦٠تا ٦٧مراجعه شود. .