سورهی یس آیهی 68-30
یَحَسْرَةً عَلَى الْعِبَادِ مَا یَأْتِیهِم مِّن رَّسُولٍ إِلاَّ کَانُوا بِهِ یَسْتَهْزِئُون (30) أَلَمْ یَرَوْا کَمْ أَهْلَکْنَا قَبْلَهُم مِّنْ الْقُرُونِ أَنَّهُمْ إِلَیْهِمْ لاَ یَرْجِعُونَ (31) وَإِن کُلٌّ لَّمَّا جَمِیعٌ لَّدَیْنَا مُحْضَرُونَ (32) وَآیَةٌ لَّهُمُ الْأَرْضُ الْمَیْتَةُ أَحْیَیْنَاهَا وَأَخْرَجْنَا مِنْهَا حَبّاً فَمِنْهُ یَأْکُلُونَ (33) وَجَعَلْنَا فِیهَا جَنَّاتٍ مِن نَّخِیلٍ وَأَعْنَابٍ وَفَجَّرْنَا فِیهَا مِنْ الْعُیُونِ (34) لِیَأْکُلُوا مِن ثَمَرِهِ وَمَا عَمِلَتْهُ أَیْدِیهِمْ أَفَلَا یَشْکُرُونَ (35) سُبْحَانَ الَّذِی خَلَقَ الْأَزْوَاجَ کُلَّهَا مِمَّا تُنبِتُ الْأَرْضُ وَمِنْ أَنفُسِهِمْ وَمِمَّا لَا یَعْلَمُونَ (36) وَآیَةٌ لَّهُمْ اللَّیْلُ نَسْلَخُ مِنْهُ النَّهَارَ فَإِذَا هُم مُّظْلِمُونَ (37) وَالشَّمْسُ تَجْرِی لِمُسْتَقَرٍّ لَّهَا ذَلِکَ تَقْدِیرُ الْعَزِیزِ الْعَلِیمِ (38) وَالْقَمَرَ قَدَّرْنَاهُ مَنَازِلَ حَتَّى عَادَ کَالْعُرْجُونِ الْقَدِیمِ (39) لَا الشَّمْسُ یَنبَغِی لَهَا أَن تُدْرِکَ الْقَمَرَ وَلَا اللَّیْلُ سَابِقُ النَّهَارِ وَکُلٌّ فِی فَلَکٍ یَسْبَحُونَ (40) وَآیَةٌ لَّهُمْ أَنَّا حَمَلْنَا ذُرِّیَّتَهُمْ فِی الْفُلْکِ الْمَشْحُونِ (41) وَخَلَقْنَا لَهُم مِّن مِّثْلِهِ مَا یَرْکَبُونَ (42) وَإِن نَّشَأْ نُغْرِقْهُمْ فَلَا صَرِیخَ لَهُمْ وَلَا هُمْ یُنقَذُونَ (43) إِلَّا رَحْمَةً مِّنَّا وَمَتَاعاً إِلَى حِینٍ (44) وَإِذَا قِیلَ لَهُمُ اتَّقُوا مَا بَیْنَ أَیْدِیکُمْ وَمَا خَلْفَکُمْ لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ (45) وَمَا تَأْتِیهِم مِّنْ آیَةٍ مِّنْ آیَاتِ رَبِّهِمْ إِلَّا کَانُوا عَنْهَا مُعْرِضِینَ (46) وَإِذَا قِیلَ لَهُمْ أَنفِقُوا مِمَّا رَزَقَکُمْ اللَّهُ قَالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لِلَّذِینَ آمَنُوا أَنُطْعِمُ مَن لَّوْ یَشَاءُ اللَّهُ أَطْعَمَهُ إِنْ أَنتُمْ إِلَّا فِی ضَلَالٍ مُّبِینٍ (47) وَیَقُولُونَ مَتَى هَذَا الْوَعْدُ إِن کُنتُمْ صَادِقِینَ (48) مَا یَنظُرُونَ إِلَّا صَیْحَةً وَاحِدَةً تَأْخُذُهُمْ وَهُمْ یَخِصِّمُونَ (49) فَلَا یَسْتَطِیعُونَ تَوْصِیَةً وَلَا إِلَى أَهْلِهِمْ یَرْجِعُونَ (50) وَنُفِخَ فِی الصُّورِ فَإِذَا هُم مِّنَ الْأَجْدَاثِ إِلَى رَبِّهِمْ یَنسِلُونَ (51) قَالُوا یَا وَیْلَنَا مَن بَعَثَنَا مِن مَّرْقَدِنَا هَذَا مَا وَعَدَ الرَّحْمَنُ وَصَدَقَ الْمُرْسَلُونَ (52) إِن کَانَتْ إِلَّا صَیْحَةً وَاحِدَةً فَإِذَا هُمْ جَمِیعٌ لَّدَیْنَا مُحْضَرُونَ (53) فَالْیَوْمَ لَا تُظْلَمُ نَفْسٌ شَیْئاً وَلَا تُجْزَوْنَ إِلَّا مَا کُنتُمْ تَعْمَلُونَ (54) إِنَّ أَصْحَابَ الْجَنَّةِ الْیَوْمَ فِی شُغُلٍ فَاکِهُونَ (55) هُمْ وَأَزْوَاجُهُمْ فِی ظِلَالٍ عَلَى الْأَرَائِکِ مُتَّکِؤُونَ (56) لَهُمْ فِیهَا فَاکِهَةٌ وَلَهُم مَّا یَدَّعُونَ (57) سَلَامٌ قَوْلاً مِن رَّبٍّ رَّحِیمٍ (58) وَامْتَازُوا الْیَوْمَ أَیُّهَا الْمُجْرِمُونَ (59) أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَیْکُمْ یَا بَنِی آدَمَ أَن لَّا تَعْبُدُوا الشَّیْطَانَ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُّبِینٌ (60) وَأَنْ اعْبُدُونِی هَذَا صِرَاطٌ مُّسْتَقِیمٌ (61) وَلَقَدْ أَضَلَّ مِنکُمْ جِبِلّاً کَثِیراً أَفَلَمْ تَکُونُوا تَعْقِلُونَ (62) هَذِهِ جَهَنَّمُ الَّتِی کُنتُمْ تُوعَدُونَ (63) اصْلَوْهَا الْیَوْمَ بِمَا کُنتُمْ تَکْفُرُونَ (64) الْیَوْمَ نَخْتِمُ عَلَى أَفْوَاهِهِمْ وَتُکَلِّمُنَا أَیْدِیهِمْ وَتَشْهَدُ أَرْجُلُهُمْ بِمَا کَانُوا یَکْسِبُونَ (65) وَلَوْ نَشَاء لَطَمَسْنَا عَلَى أَعْیُنِهِمْ فَاسْتَبَقُوا الصِّرَاطَ فَأَنَّى یُبْصِرُونَ (66) وَلَوْ نَشَاء لَمَسَخْنَاهُمْ عَلَى مَکَانَتِهِمْ فَمَا اسْتَطَاعُوا مُضِیّاً وَلَا یَرْجِعُونَ (67) وَمَنْ نُعَمِّرْهُ نُنَکِّسْهُ فِی الْخَلْقِ أَفَلَا یَعْقِلُونَ (68)
بعد از آنکه در درس اول سخن از مشرکانی رفتکه با تکذیبکـردن و دروغ نامیدن با دعـوت اسلام رویاروی گردیدند و به مقابله برخاستند، و مثالی برایشان آورده شد در داستان ساکنان شهر (انطاکیه)که پیغمبران را تکذیب کردند و دروغگو نامیدند، و ذکر
گردید که کار و بارشان سرانجام به کجا کشید:
( فَإِذَا هُمْ خَامِدُونَ).
ناگهان جملگی خاموش شدند (و بر جای سرد گشتند و مردند).
در این درس سخن آغاز میشود از همگانی بودن موقعیت تکذیبکنندگان در میان هر ملتی و آئینی که باشند. این درس تصویر بشریت گمراه را در طول قرون و اعصار نشان میدهد. بندگان را فریاد میدارد و بر ایشان آه و ناله سر میدهدکه آهای چهکار میکنید و کجا میروید! ولی آنان از جایگاههای نابودی و بر باد فنا رفتن گذشتگان عبرت و اندرز نمیگیرند، گذشتگانی که پیش از ایشان رفتهاند و برنمیگردند مگر در روز سزا و جزای قیامت:
(وَإِن کُلٌّ لَّمَّا جَمِیعٌ لَّدَیْنَا مُحْضَرُونَ ).
همه آنان (بدون استثناء در روز قیامت) نزد ما گرد میآیند و حاضر میگردند.
آنگاه روند قرآنی به نشان دادن نشانههای جـهانی میپردازد، نشانههائی که مردمان از کنار آنها غافل و بیخبر میگذرند و بدانها پشت میکنند. این نشانهها در درونهایشان و در همه چیز پیرامونشان و در تاریخ کهنشان پخش و پراکنده است. آنان با وجود این همه نشانهها به حق و حقیقت پی نمیبرند و راه نمییابند، و هنگامیکه بدانها توجه و تذکر داده میشوند پند و اندرز نمیگیرند و یادآور نمیشوند:
« وَمَا تَأْتِیهِم مِّنْ آیَةٍ مِّنْ آیَاتِ رَبِّهِمْ إِلَّا کَانُوا عَنْهَا مُعْرِضِینَ ».
هیچ آیهای از آیات پروردگارشان نمیآید، مگر این که از آن رویگردان میشوند. (یس/46)
آنان عذاب را با شتاب میخواهند و در فرارسیدن آن عجله میکنند، چه به عذاب و عقاب ایمان ندارند:
(وَیَقُولُونَ مَتَى هَذَا الْوَعْدُ إِن کُنتُمْ صَادِقِینَ ).
خواهند گفت: اگر راست میگوئید (که رستاخیز و قیامتی در میان است) این وعده کی تحقق مییابد؟!. (یس/48)
به مناسبت همین شتاب در فرارسیدن عذاب، و تکذیب کردن رستاخیز و قیامت، روند قرآنی صحنه دور و درازی از صحنههای قیامت را نمایش میدهد و پیش چشم میدارد. در این صحنه طولانی، آنان سرنوشت خود را میبینند، سرنوشتی که در فرارسیدن آن شتاب دارند. این صحنه آنگونه به نمایش درمیآید که گوئی چشمها آن را مشاهده میکنند.
*
(یَحَسْرَةً عَلَى الْعِبَادِ مَا یَأْتِیهِم مِّن رَّسُولٍ إِلاَّ کَانُوا بِهِ یَسْتَهْزِئُون أَلَمْ یَرَوْا کَمْ أَهْلَکْنَا قَبْلَهُم مِّنْ الْقُرُونِ أَنَّهُمْ إِلَیْهِمْ لاَ یَرْجِعُونَ وَإِن کُلٌّ لَّمَّا جَمِیعٌ لَّدَیْنَا مُحْضَرُونَ) .
فسوسا و دریغا بندگان را! هیچ پیغمبری به سوی ایشان نمیآید مگر این که او را مسخره میکنند و به باد استهزاء میگیرند. مگر نمیدانند که در روزگاران پیش از ایشان چه ملتهای فراوانی را (به گناهانشان گرفتهایم و) نابودشان نمودهایم، که هرگز به سویشان باز نمیگردند (و دیگر به دنیا گام نمیگذارند؟!). همه آنان (بدون استثناء در روز قیامت) نزد ما گرد میآیند و حاضر میگردند.
«حسرة: درد و افسوس . . . یک دگرگونی روانی است بر حال اسفانگیزی که انسان نمیتواند در برابر آن به هیچ وجه خویشتنداری کند. تنها کاری که میتواند بکند این استکه آه بکشد و ناله سر دهد و دردمند گردد. یزدان سبحانکه دریغا و فسوسا بر بندگان سر نمیدهد و آه و ناله ندارد. بلکه خداوند بزرگوار مقرر میفرماید که حال و وضع این بندگان به گونهایکه سزاوار است غم و اندوه خورندگان بر آن دریغا و فسوسا سر دهند) چون همچون بندگانی حال و وضعی دارندکه مایه تاسف است و آنان را به شـر و بدی ناگوار و به مصیبت و بلای نابهنجاری میرساند و منتهی میگرداند! دریغا و فسوسا بر بندگانیکه فرصت نجات بـدانان بخشیده میشود، ولی از آن سود نمیبرند و بلکه بدان پشت میکنند. دردا و حسرتا بر ایشان که بر سر راهشان جایگاههای هلاکشدگان و نابودگشتگان پیشین است و در این باره نمیاندیشند و درس عبرت نمیآموزند و بهره نمیبرند! یـزدان مهربان درهای رحمت خود را برایشان میگشاید با فرستادن پیغمبران به سویشان پیاپی و زمان به زمان، ولیکن آنان با درهای رحمت جفاپیشگی و با خدا بیادبی میکنند:
« مَا یَأْتِیهِم مِّن رَّسُولٍ إِلاَّ کَانُوا بِهِ یَسْتَهْزِئُون »
هیچ پیغمبری به سوی ایشان نمیآید مگر این که او را مسخره میکنند و به باد استهزاء میگیرند.
« أَلَمْ یَرَوْا کَمْ أَهْلَکْنَا قَبْلَهُم مِّنْ الْقُرُونِ أَنَّهُمْ إِلَیْهِمْ لاَ یَرْجِعُونَ» .
مگر نمیدانند که در روزگاران پیش از ایشان چه ملتهای فراوانی را (به گناهانشان گرفتهایم و) نابودشان نمودهایـم، که هرگز به سویشان بازنمیگردند (و دیگر به دنیا گام نمیگذارند؟!).
در هلاک شدن و بر باد فنا رفتن گذشتگان و پیشینیانی که برنمیگردند، و در طول اعصار و قرون سر خود گرفتهاند و مردهاند، پند و اندرز بزرگی برای کسانی استکه بیندیشند و با چشم خرد بنگرند. ولیکن بندگان بدبخت و بدبیار نمیاندیشند و نمینگرند، و به همان سرنوشتی دچار میآیند کـه گذشتگان و پیشینیان داشتهاند. مگر چه حال و وضعی مثل این حال و وضع اسفناک انسان را به آه و ناله سر دادن و دریغا و فسوسا گفتن فرامیخواند؟»
حیوان به لرزه درمیآید وقتیکه جلو خود همجنس خویش را نقش بر زمین میبیند. تلاش میکند تا آنجا که میتواند خویشتن را از همچون سرنوشتی به دور دارد. پس انسان را چه شده است که جایگاههای نقش زمین شدن را یکی پس از دیگری میبیند، سپس همان خط سیر را شتابان میسپرد؟ غرور ریسمان فریب را برای او شل میکند و وی را از مشاهده سرنوشت طی شده غافل و فریفته مینماید) این خط سیر دور و دراز جایگاههای نقش زمین شدنها و مهلکهها پیدا و هویدا برای دیدگان است، ولیکن بندگان انگار کورند و نمیبینند!
وقتیکه نابودشدگان و رفتگان به پیش جانشینان آینده خود برنمیگردند، جانشینان ایشان هم بدانندکه به حال خود رها نمیشوند و بعد از مدتی به حساب وکتاب خداگرفتار میآیند و نمیتوانند از آن بگریزند.
(وَإِن کُلٌّ لَّمَّا جَمِیعٌ لَّدَیْنَا مُحْضَرُونَ ).
همه آنان (بدون استثناء در روز قیامت) نزد ما گرد میآیند و حاضر میگردند.
*
« وَآیَةٌ لَّهُمُ الْأَرْضُ الْمَیْتَةُ أَحْیَیْنَاهَا وَأَخْرَجْنَا مِنْهَا حَبّاً فَمِنْهُ یَأْکُلُونَ وَجَعَلْنَا فِیهَا جَنَّاتٍ مِن نَّخِیلٍ وَأَعْنَابٍ وَفَجَّرْنَا فِیهَا مِنْ الْعُیُونِ لِیَأْکُلُوا مِن ثَمَرِهِ وَمَا عَمِلَتْهُ أَیْدِیهِمْ أَفَلَا یَشْکُرُونَ سُبْحَانَ الَّذِی خَلَقَ الْأَزْوَاجَ کُلَّهَا مِمَّا تُنبِتُ الْأَرْضُ وَمِنْ أَنفُسِهِمْ وَمِمَّا لَا یَعْلَمُونَ »٠
نشانهای (از قدرت خدا بر رستاخیز) برای آنان، زمین مرده است که آن را حیات بخشیدهایم و از آن دانههائی را بیرون آوردهایم که ایشان از آن تغذیه میکنند. و در زمین باغهای خرما و انگور (و سائر درختان و گیاهان دیگر) پدیدار کردیم، و چشمهسارانی از آن بیرون آوردیم، تا از میوههای آن درختان که (بـه صورت غذای آماده و بستهبندی شده بر شاخسارها ظاهر میشوند و) دست انسانها در ساختن آنها کمترین دخالتی نداشته است، تناول کنند. آیا انسانها (در برابر این همه خوراکیهای لذیـذ و بینیاز از پخت و پز) سپاسگزاری نخواهند کرد؟! تسبیح و تقدیس خداوندی را سزا است که همه نر و مادهها را آفریده است، اعم از آنچه از زمین میروید، و از خود آنان، و از چیزهائی که ایشان نمیدانند.
آنان پیغمبران را تکذیب میکنند و دروغگویشان مینامند. در باره جایگاههای نابود شدن تکذیبکنندگان نمیاندیشند. معنی و مفهوم این را درک و فهم نـمیکنندکه چرا از میان میروند و برنمیگردند. پیغمبران ایشان را به سوی خدا میخوانند و دعوت میکنند. هرآنچه در هستی است و پـیرامون آنان است با ایشان از وجود خدا سخن میگوید، و بر خدا دلالت دارد، و گواه وجود او است. این زمین نزدیک بدیشان است. آن را مرده میبینند، مردهای که هیچگونه حیاتی در آن نیست، و هیح آبی در میان نیستکه بدان زندگی ببخشد. آنگاه آن زمین را میبینندکه زنده است و دانه را میرویاند، و از باغهای خرما و انگور زینت میگیرد، و چشمهسارها در آن برمیجوشند، هرکجا جاری شوند حیات را به جریان میاندازند.
حیات معجزهای استکه دست انسانها نمیتواند آن را پدیدار و جاریگرداند. بلکه این دست خدا استکه آن را پدید میآورد و ساری و جاری مـینماید، همان دستیکه معجزهها را پدیدار و نمودار و ساری و جاری میسازد، و روح حیات در موات میدمد. دیدنکشتزار بالیده و نموکرده، و باغهای پر از درختان گشن و سبز و خرم، و میوههای رسیده، چشم و دل را بـرای دیدن دست نوآفرین و معجزهگر خدا باز میکند، در آن هنگام که خاک را از روی گیاهکی کنار میزندکه به سوی آزادی و نور برمیدمد، و شاخه را سبز و خرم میکند، شاخهایکه به سوی خورشید و نور سر مـیکشد، و شاخه ترد و نرم را با برگها و میوهها میآراید، و شکوفه را باز میکند، و میوه را میرساند و آن را آماده چیدن میگرداند:
( لِیَأْکُلُوا مِن ثَمَرِهِ وَمَا عَمِلَتْهُ أَیْدِیهِمْ).
تا از میوههای آن درختان که (به صورت غذای آماده و بستهبندی شده بر شاخـسـارها ظاهر میشوند و) دست انسانها در ساختن آنها کمترین دخالتی نداشته است، تناول کنند.
دست خدا استکه مردمان را برکارکردن تواناکرده است، همانگونه که کشتزارها را بر حیات و نمو قدرت بخشیده است)
(أَفَلَا یَشْکُرُونَ ).
آیا انسانها (در برابر این همه خوراکیهای لذیذ و بینیاز از پخت و پز) سپاسگزاری نخواهند کرد؟.
روند سخن بعد از این پسوده دلانگیز و مهربانانه به ترک ایشان میگوید تا به تسـبیح و تـقدیس خدائـی بپردازد که گیاهها و باغها را برایشان رویانیده است و پدیدار گردانیده است، و کشت و زرع را زوجیت بخشیده است و به صورت نر و ماده بسان انسـانها و سائر آفریدههای دیگر دراورده است، آفریدههائی که جز خداکسی از آنها اطلاع و آگاهی ندارد:
( سُبْحَانَ الَّذِی خَلَقَ الْأَزْوَاجَ کُلَّهَا مِمَّا تُنبِتُ الْأَرْضُ وَمِنْ أَنفُسِهِمْ وَمِمَّا لَا یَعْلَمُونَ ).
تسبیح و تقدیس خداوندی را سزا است که همه نرها و مادهها را آفریده است، اعم از آنچه از زمین میروید، و از خود آنان، و از چیزهائی که ایشان نمیدانند.
این تسبیح و تقدیـس در وقت مناسب و در جایگاه فراخور خود در میرسد، و همراه با خود حقیقت سترگی از حقانی این هستی را ترسیم میکندکه حقیقت وحدت آفریدگان، و وحدت بنیاد و آفرینش جهان است . . . یزدان سبحان زندگان را به صورت نر و ماده آفریده است، و بلکه مثل انسانها گیاهان را نیز زوجیت بخشیده است، و بلکه گذشته از انسانها و زندهها وگیاهها همه چیز دیگر دارای نر و ماده است و مبتنی بر زوجیت است:
« وَمِمَّا لَا یَعْلَمُونَ » .
و از چیزهائی که ایشان نمیدانند.
این وحدت، اشاره به وحدت دست نوآفرین زیـبانگار دارد، دستی که قانون زوجیت ساختار را در همه زندهها با وجود اختلاف شکلها و حجمها و نوعها وجنسها، و با وجود دگرگونی ویژگیها و سیماها و نشانهها، پدید میآورد، زندههائیکه تعداد آنها را جز خدا نمیداند . . .کسی چه میداند، شاید این قانون زوجیت ساختار، در همه چیز جهان حتی جمادات باشد) معلوم گردیده است که اتم - کوچکترین چیزیکه پیش از این از اجزاء ماده شناخته شده است - از دو جفت مختلف پرتوهای الکتریسیته فراهم آمده است، الکتریسیته منفی و مثبت که جذب یکدیگر میشوند و اتحاد پیدا میکنند! حتی هزاران ستاره دوگانه مشاهده گردیده است که از دو ستاره مرتبط به یکدیگر تشکیل شده است و یکی دیگری را برجای و استوار میدارد، و در مدار واحدی میگردند و انگار با نغمه هماهنگی همراه و همردیف میشوند)
*
این نشانه شناخت خدا و پی بردن به قدرت او استکه در زمین مرده حیات برمیدمد و برمیجوشد . . . از آن پس به نشانه دیگری از نشانههای شناخت خدا و پی بردن به قدرت او میپردازد که آسمان و سیماها و نمادهای متعلق بدان است، سیماها و نمادهائی که بندگان آشکارا آنها را میبینند، و کاملا متوجه میشوندکه دست خدا این سیماها و نمادها را میچرخاند و آنها را با خوارق عادات و معجزات همراه میگرداند:
(وَآیَةٌ لَّهُمْ اللَّیْلُ نَسْلَخُ مِنْهُ النَّهَارَ فَإِذَا هُم مُّظْلِمُونَ وَالشَّمْسُ تَجْرِی لِمُسْتَقَرٍّ لَّهَا ذَلِکَ تَقْدِیرُ الْعَزِیزِ الْعَلِیمِ وَالْقَمَرَ قَدَّرْنَاهُ مَنَازِلَ حَتَّى عَادَ کَالْعُرْجُونِ الْقَدِیمِ لَا الشَّمْسُ یَنبَغِی لَهَا أَن تُدْرِکَ الْقَمَرَ وَلَا اللَّیْلُ سَابِقُ النَّهَارِ وَکُلٌّ فِی فَلَکٍ یَسْبَحُونَ) .
و نشانهای (دال بر قدرت ما) شب است. ما روز را از آن برمیگیریم، ناگهان تاریکی آنان را فرا میگیرد. و (نشانه دیگری بر قدرت خدا، این است که) خورشید به سوی قرارگاه خود در حرکت است. این، محاسبه و اندازهگیری و تعیین خدای بس چیره و توانا و آگاه و دانا است. برای ماه نیز منزلگاههائی تعیین کردهایم که (پس از طی کردن آنها) به صورت تهمانده کهنه (خوشه خرما بر درخت) درمیآید (قوسی شکل و زرد رنگ). نه خورشید را سزد (در مدار خود سریعتر شود و) به (مدار) ماه رسد، و نه شب را سزد که بر روز پیشی گیرد (و مانع پیدایش آن شود). هـریک در مداری شناورند (و مسیر خود را بدون کمترین تغییر ادامه میدهند).
صحنه فرارسیدن شب درمیرسد، بدان هنگامکه نور از دیدگان نهان میگردد، و تاری فراگیر و همه جاگستر میشود . . . این هم صحنة مکرری است. مردمان آن را در هر جائی در مدت بیست و چهار ساعت میبینند - مگر در جاهائی که روز در آنجاها دراز میگردد همانگونهکه شب در آنجاها به طول میانجامد، و هرروز یا هرشب هفتهها و ماهها طول میکشد. چـنین جاهائی نزدیک دو قطب شمال و جنوب است - همچون صحنهای که گرچه روزانه مکـرر است، ولیکن شگفتانگیز است و انسان را به شگرف وامیدارد و به تامّل و تدبّر فرامیخواند.
تعبیر قرآن درباره این پدیده - در این جایگاه - تعبیر نادری است. این تعبیر قرآنی روز را به تصویر میکشد در حالیکه آمیزه شب میشود. آنگاه روز را از شب بیرون میکشند، و ناگهان مردمان به تاریک میافتند. چه بسا ما چیزی از راز این تعبیر نادر درک و فهمکنیم وقتیکار را در حقیقتیکه هست تـورکنیم. زمین کروی درگردش خود به دور خویش در برابر خورشید هر نـقطهای از آن رو به خورشید مـیافتد، و نور خورشید بر هر نقطهای از زمین میتابد. این نقطهایکه روبروی خورشید قرارگرفته است روز است تا وقتی که زمین دور میزند و این نقطه از مقابل خورشیدکنار میرود. در این وقت، روز از این نقطه برچیده میشود و تاری آن نقطه را فرامیگیرد، و در خود میپیچد. به همین منوال این پدیده یکایک نقطههای زمین را با نظم و نظام و پشت سرهم فرو میگیرد، و انگار نور روز بیرونکشیده میشود، یا نور روز پوست است از تن زمین بیرون آورده میشود و تاریکی جایگزین روشنائی میگردد و شب بر جای روز مینشیند. این تعبیر، حقیقت هستی را با دقیقترین تصویر پیش چشم میدارد.
(وَالشَّمْسُ تَجْرِی لِمُسْتَقَرٍّ لَّهَا).
و (نشانه دیگری بر قدرت خدا، این است که) خورشید به سوی قرارگاه خود در حرکت است.
خورشید پیرامون خود دور میزند. گمان میرفت که خورشید در جایگاه خود ثابت است، جایگاهیکه در آنجا پیرامون خود میگردد. و لیکن به تازگی دانسته شده استکه خورشید در جایگاه خود ثابت نیست. بلکه خورشید در حرکت است، و واقعاً به پیش میرود. در سمت یگانهای از فضای هراسانگیز جهانی پیش میتازد با سرعتی که ستارهشناسان آن را حساب کردهاند و دوازده مایل در ثانیه دانستهاند![1]
خداوند بزرگوارکه خداوندگار آگاه از خورشید و حرکت خورشید و سرنوشت آن است مـیفرماید: خورشید به سوی قرارگاه خود حرکت میکند. این قرارگاهی که خورشید بدان خواهد رسید، جز خدای سبحان کسی از آن آگاه نیست، و همچنین جز یزدان جهان کسی نمیداند چه وقت بدانجا خواهد رسید و موعد آنکی خواهد بود.
وقتیکه به تصور درآوریمکه حجم خورشید حدود یک میلیون برابر حجم زمین ما است، و این توده هراسانگیز حرکت میکند و در فضا جریان دارد و چیزی تکیهگاه آن نیست،گوشهای از صفت قدرتی را درمییابیمکه این هستی را با توان و دانش اداره میکند و میگرداند و میچرخاند:
( ذَلِکَ تَقْدِیرُ الْعَزِیزِ الْعَلِیمِ).
این، محاسبه و اندازهگیری و تعیین خدای بس چیره و توانا و آگاه و دانا است.
« وَالْقَمَرَ قَدَّرْنَاهُ مَنَازِلَ حَتَّى عَادَ کَالْعُرْجُونِ الْقَدِیمِ » .
برای ماه نیز منزلگاههائی تعیین کردهایم که (پس از طی کردن آنها) به صورت تهمانده کهنه (خوشه خرما بر درخت) درمیآید (قوسی شکل و زرد رنگ).
بندگان، ماه را در این منزلگاههای خود میبینند. آنان مشاهده میکنندکه ماه به شکل هلال رویت میگردد. سپس هرشب بزرگ و بزرگتر میشود، تا به شکل بدر تمام درمیآید و کره کاملی میگردد. آنگاه رو به کاستی میگذارد تا وقتیکه دیگر باره به شکل هلال درمیآید و قوسی میشود بسان پایه خوشه خرماکه پس از چیدن خوشه بر درخت میماند و زرد رنگ و قوسی شکل است. «عرجون» به خوشهایگفته میشود که میوه نارس خرما در آن قرار میگیرد.
کسیکه ماه را وراندازکند و هرشب آن را زیر نظر بدارد، متوجه سایه روشن تعبیر شگفت قرآنی میگردد:
(حَتَّى عَادَ کَالْعُرْجُونِ الْقَدِیمِ) .
تا بدان گاه که به صورت تهمانده کهنه (خوشه خرما بر درخت) درمیآید (قوسی شکل و زرد رنگ).
مخصوصاً چنین شبی متوجه سایه روشن واژه (قدیم) یعنی کهنه، میشود. چه ماه در شبهای اول به شکل هلال است، و در شبـهای آخر نیز به شکل هلال است . . . ولیکن ماه در شبهای اول تازه و جوان و تمییز بـه نظر میآید، ولی در شبهای آخر میدرخشد بدانگونهکه انگار غمها و اندوهها بدو روی کردهاند و سیلیها خورده است و لاغریها و پژمردگیها دیده است و زرد رنگ و افسره بسان تهمانده خوشهکهنه بر درخت خرما گردیده است) این تصادفی نیست که قرآن مجید چنین تعبیر الهام بخش شگفتی از ماه داشته باشد!
زیستن با ماه شب به شب، در ذهن و شعورمان احساسها و خاطرههای تازه و خوشایند و الهامگرانه و ژرفی را برمیانگزد. دل انسانی که یک دور کامل با ماه بماند و با آن زیستکند، از تاثیرها و پاسخگوئیها و پذیرشها و همآوائیها رهائی نمییابد، و چارهای جز این نخواهد داشت به تسبیح و تقدیس دست زیبانگار و نوآفرینی بپردازد که جمال و جلال میآفریند، وکرات و افلاک را با نظم و نظام خاص میگرداند، و جهان و کیهان را روبراه و اداره میکند. چه چنین دلی راز همچون منزلگاهها و شکلـهایگوناگون ماه را بداند و چه چـیزی از آنها را نداند. زیرا نگریستن خودش به تنهائی برای به جنبش درآوردن دل، و به جوش و خروش انداختن عقل و شعور، و برانگیختن تدبر و تفکر، کافی و بسنده است.
هم اینک دقت نظم و نظام جهانی را بیان میفرماید، نظم و نظامیکه این کرات و افلاک هراسانگیز فرمانروا است، و پدیدهها را مترتب بر نظم و نظام یگانه و دقیق میشمارد:
(لَا الشَّمْسُ یَنبَغِی لَهَا أَن تُدْرِکَ الْقَمَرَ وَلَا اللَّیْلُ سَابِقُ النَّهَارِ وَکُلٌّ فِی فَلَکٍ یَسْبَحُونَ ).
نه خورشید را سزد (در مدار خود سریعتر شود و) به (مدار) ماه رسد، و نه شب را سزد که بر روز پیشی گیرد (و مانع پیدایش آن شود). هریک در مـداری شناورند (و مسیر خود را بدون کمترین تغییر ادامه میدهند).
هر ستارهای یا هر سیارهای فلکی یا مداری دارد و در حرکت خود یا درگردش خود از آن تخطی و تجاوز نمیکند. مسافتها و فاصلههای میان ستارگان و سیارگان مسافتها و فاصلههای زیاد و هراسانگیز است. چه مسافت و فاصله میان زمین ما و میان خورشید حدود نود و سه میلیون مایل برآورد میگردد. ماه از زمین حدود دویست و چهل هزار مایل فاصله دارد . . . این مسافتها و فاصلهها با وجود دوری، چیز قابل ذکری نیست وقتیکه با مسافت و فاصله منظومه شمسی ما با نزدیکترین ستاره از ستارگان آسمان دیگر سنجیده میشود. نزدیکترین ستاره آسمان دیگر حدود چهار سال نوری برآورد میگردد! سرعت نور در یک ثانیه صد و هشتاد و شش هزار مایل برآورد میشود! یعنی نزدیکترین ستاره به ما حدود صد و چهار بیلیون مایل از ما دور است)
یزدان سبحان آفریدگار این جهان هراسانگیز مقدر و مقرر فرموده است همچون مسافتها و فاصلههائی در میان مدارات ستارگان و سیارگان باشد، و نقشه و طرح جهان را بدینگونه درآورده است و ریخته است تا جهان را در پرتو دانش و آگاهی خود از برخوردن و درهم شکستن محفوظ و مصون دارد، تا آن وقتکه سررسید زمان معلوم فرامیرسد. چه خورشید نباید به ماه برسد، و شب نباید بر روز پیشیگیرد، و در راه برای آن مزاحمت تولیدکند. زیراگردش و چرخشیکه شب و روز را پدید میآورد، هرگز عیب و نقص وکم و کاستی پیدا نمیکند، و لذا هیچ یک از آن دو بر دیگری سبقت نمیگیرد یا در حرکت مزاحمت تولید نمیکند!
(وَکُلٌّ فِی فَلَکٍ یَسْبَحُونَ ).
هریک در مداری شناورند.
حرکت این افلاک وکرات در فضایگسترده هولناک، بسان حرکتکشتیها در میان امواج آبهای فراخ دریاها و اقیانوسها است. امّا این افلاک وکرات با وجود بزرگی و سترگی خود بیش از نقطههائی نیستندکه در گستره عظیم و هولناک فضا شناورند.
انسان وقتیکه به میلیونها و میلیونها ستاره گردنده و سیاره خنده بیش از شمار خیره میشود و میاندیشد، خودش راکوچک و ناچیز میبیند، ستارگان و سیارگانی که درگستره فضا پراکندهاند، و در اقیانوس بیکران آسمان شناورند، و فضای پیرامون آنها گسترده و فراخ است، و حجمهای ستبر و سترگ آنها سرگردان در آن فضای وسیع وگشاد است!!!
«وَآیَةٌ لَّهُمْ أَنَّا حَمَلْنَا ذُرِّیَّتَهُمْ فِی الْفُلْکِ الْمَشْحُونِ وَخَلَقْنَا لَهُم مِّن مِّثْلِهِ مَا یَرْکَبُونَ وَإِن نَّشَأْ نُغْرِقْهُمْ فَلَا صَرِیخَ لَهُمْ وَلَا هُمْ یُنقَذُونَ إِلَّا رَحْمَةً مِّنَّا وَمَتَاعاً إِلَى حِینٍ ».
و نشانهای (دیگر بر قـدرت ما، این که برابر وزن مخصوص اجسام و خواص ویژه آب) ما آدمیزادگان را در کشتی مملو (از ایشان و کالاهایشان) حمل میکنیم. (کشتیهائی که حرکت آنها در دل اقیانوسها، بیشباهت به حرکت کواکب در گستره آسمانها نیست). و برای ایشان همسانکشتی چیزهائی را آفریدهایم که بر آنها سوار میشوند. و اگر بخواهیم آنان را غرق خواهیم کرد، به گونهای که هیچ فریادرسی نداشته باشند، و اصلا نجات داده نشوند. مگر این که رحمت ما باشد (و نسیم لطف ما وزیدن گیرد) و تا زمانی (که اجل ایشان درمیرسد، آنان را از زندگی) بهرهمند سازیم.
در روند سخن مناسبت لطیف و ظریفی است میان ستارگان و سیارگانی که در مدارها شناورند، و میان کشتیهای پُری که در آب شناورند و نسل و نـژاد آدمیزادگان را در خود برمیدارند! مناسبتی در شکل، و مناسبتی در حرکت، و مناسبتی در تسخیر این و آن به فرمان یزدان، و مناسبتی در حفظ هم آسمانها و هم زمین است.
این نشانه را بسان آن نشانه، بندگان میبینند و در باره آن نمیاندیشند. بلکه این نشانه بدیشان نزدیکتر و برایشان سادهتر استکه دربارهاش بیندیشند و به تدبر و تفکرش بنشینند، اگر دلهایشان را در برابر نشانهها باز کنند.
چه بسا کشتی پر، همانکشتی نوح استکه در اینجا از آن سخن رفته است، نوحکه پدر دوم آدمیزادگان است، و نژاد انسانها را درکشتی خود برداشت. بعدها خداوند کشتیهائی بسان اینکشتی را برای آدمیان ترتیب دادکه بر سطح آبها شناور میگردیدند و سینههای امواج را میشکافتند و به پیش میتاختند. چه سواران کشتی نوح مراد باشد و چه سوارانکشتیهای دیگر، قدرت و قوانین خدا استکه اینان و آنان را سوار بـر کشتی برداشته است و بدینجا و آنجا حرکت داده است، قدرت و قوانینیکه بر جهان هستی فرمانروائی میکند و آن را اداره میگرداند، وکشتیها را به گونهای درمیآورد و شرائط آنها را مهیا میسازدکه بر سطح آبها طبق خواص و ویژگیهائیکهکشتیها دارند، و برابر خواص و ویژگیهائی که آب، باد، یا بخار، یا انرژیای که از اتم آزاد میگردد، و یا انرژیهای دیگری غیر از آن، شناور میگردند . . . همه اینها هم به فرمان خدا و برابر آفرینش و سنجش و ارزیابی او است.
(وَإِن نَّشَأْ نُغْرِقْهُمْ فَلَا صَرِیخَ لَهُمْ وَلَا هُمْ یُنقَذُونَ إِلَّا رَحْمَةً مِّنَّا وَمَتَاعاً إِلَى حِینٍ).
اگر بخواهیم آنان را غرق خواهیم کرد، به گونهای که هیچ فریادرسی نداشته باشند، و اصلاً نجات داده نشوند. مگر این که رحمت ما باشد (و نسیم لطف ما وزیدن گیرد) و تا زمانی (که اجل ایشان درمیرسد، آنان را از زندگی) بهرهمند سازیم.
کشتی در میان امواج آبهای فراوان بسان پر پرندهای استکه بادها آن را بردارند و بدین سو و بدان سو پرتکنند، وزنکشتی هر اندازه هم زیاد، و حجمکشتی هر اندازه بزرگ، و ساختارکشتی هر اندازه محکم و استوار باشد. اگر رحمـت خدا کشتی را در نیابد قطعاً نابود میشود و بر باد فنا میرود چه در لحظهای از شب باشد و چه در لحظهای از روز. کسانی که سوار کشتی شدهاند و بر سطح آبها مسافرت نمودهاند، چه با قایق بادبانی، و چه باکشتیهای بزرگ اقیانوسپیما، میدانند که دریا چه اندازه دارای هول و هراس است. میدانندکه محفوظ ماندن از خطر دریای هراسانگیز و رهائی از خشم تند و قدرتمند آن، چه اندازه ناچیز و چه اندازه اندک است! همچونکسانی معنی رحمت خدا را احساس میکنند، و میدانند تنها رحمت خدا پناه و پشتیبان و رهائیبخش از طوفانها وگردبادها و امواج در میان این آفریده هولناک و خوفناکی استکه دست رحمت خدا زمام سرکش آن را میگیرد، و هیچ دستی جز آن دست در زمین یا در آسمان نمیتواند آن را بگیرد و نگاه دارد. این امر تا بدان هنگام استکه موعد مقرر خدا درمیرسد، و زمان مقرر آن در وقت خود سر برمیزند، برابر چیزیکه خداوند حکیم و خبیر مقرر و مقدر فرموده است:
(وَمَتَاعاً إِلَى حِینٍ).
و تا زمانی (که اجل ایشان درمیرسد، آنان را از زندگی) بهرهمند سازیم.
*
با وجود این نشانههای روشن و آشکار، بندگان در غفلت بسر میبرند، و چشمانشان بازنمیگردد، و دلهایشان بیدار نمیشود، و از تمسخرشان و تکذیبشان دست نـمیکشند و دوری نمیکنند، و باز هـم در فرارسیدن عذاب شتاب میورزند، عذابی که پیغمبران آنان را از آن بیم میدهند و میترسانند:
(وَإِذَا قِیلَ لَهُمُ اتَّقُوا مَا بَیْنَ أَیْدِیکُمْ وَمَا خَلْفَکُمْ لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ وَمَا تَأْتِیهِم مِّنْ آیَةٍ مِّنْ آیَاتِ رَبِّهِمْ إِلَّا کَانُوا عَنْهَا مُعْرِضِینَ وَإِذَا قِیلَ لَهُمْ أَنفِقُوا مِمَّا رَزَقَکُمْ اللَّهُ قَالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لِلَّذِینَ آمَنُوا أَنُطْعِمُ مَن لَّوْ یَشَاءُ اللَّهُ أَطْعَمَهُ إِنْ أَنتُمْ إِلَّا فِی ضَلَالٍ مُّبِینٍ وَیَقُولُونَ مَتَى هَذَا الْوَعْدُ إِن کُنتُمْ صَادِقِینَ؟ ). هنگامی که بدانان گفته شود: بپرهیزید از عذاب و مجازات دنیوی که پیش رو دارید، و از عذاب و مجازات اخروی که در پشت سر دارید، تا به شما رحـم شود، (اعتنا نـمیکنند). هیچ آیهای از آیـات پـروردگارشان برای آنان نمیآید، مگر این کـه از آن رویگردان میشوند. و هنگامی که به آنان گفته شـود: از چیزهائی که خدا به شما داده است، انفاق و احسان کنید. کافران به مومنان میگویند: آیا به کسی خوراک بدهیم که اگر خدا میخواست خوراک بدو میداد (و فقیرش نمیکرد؟ مگر مشیت الهی چنین نخواسته است؟ ما بـا مشیت الهی مخالفت نمیورزیم) شما در گمراهی آشکار و روشنی هستید. و خواهند گفت: اگر راست میگوئید (که رستاخیز و قیامتی در میان است) این وعده کی تحقق مییابد؟!.
این نشانهها به تنهائی در دلهایشان نگرش و اندیشه و بینش و پرهیزگاری را برنمیانگیزد. در حالیکه این نشانهها به تنهائی بسنده استکه در دل باز لرزش و چندش و ترس و تکان برانگیزد، و دل را آمیزه جهان هستی سازد. اینکتاب باز و گشودهای که هر صفحهای از صـفحات آن به عظمت آفریدگاره و به لطف تدبیر و تقدیرش اشاره دارد، این افراد کوردل آن را نمیبینند، و اگر هم آن را ببینند در بارهاش نمیاندیشند. خداوند - به سبب رحمت فراوان - آنـان را با وجود این رها نمیسازد و بدون پیغمبرشان نمیگذارد، پیغمبری که ایشان را بترساند و برحذرشان گرداند و رهـنمودشان سازد، و به سوی خداوندگار این هستی و آفریدگار این کیهان و جهان دعوتشان نماید، و در دلهایشان بینش و ترس و پرهیزگاری برانگیزد، و ایشان را از چیزهائی حذر داردکه موجب خشم و عذاب خدا مـیگردند. اینگونه چیزها همکه مـوجب خشم و عذاب خدا میگردند، ایشان را احاطهکرده است و در برشانگرفته است، از روبرویشان و از پشت سرشان و از هر سو و از هر جهت دیگرشان. اگر بیدار و هوشیار نشوند در هر گامی ازگامهایشان به خشم خداگرفتار میآیند و به عذاب خدا در میافتند. نشانههای قدرت خداگذشته از نشانههای جهانی، ایشان را دربر میگیرد به هرسوکه رو بکند. ولی با وجود این آنان درکوری خود ماندگار میمانند و در آن غرق میگردند و بدان فرومیافتند:
(وَإِذَا قِیلَ لَهُمُ اتَّقُوا مَا بَیْنَ أَیْدِیکُمْ وَمَا خَلْفَکُمْ لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ وَمَا تَأْتِیهِم مِّنْ آیَةٍ مِّنْ آیَاتِ رَبِّهِمْ إِلَّا کَانُوا عَنْهَا مُعْرِضِینَ).
هنگامی که بدانـان گفته شـود: بپرهیزید از عذاب و مجازات دنیوی که پیــش رو دارید، و از عذاب و مجازات اخروی که در پشت سر دارید، تا به شما رحم شود، (اعتنا نمیکنند). هیح آیهای از آیات پروردگارشان برای آنان نمیآید، مگر این کـه از آن رویگردان میشوند.
وقتیکه به بخشش چیزی از مالشان برای خوراک دادن به فقیران دعوت میشوند، مسخرهکـنان و طـعنهزنان میگویند:
(أَنُطْعِمُ مَن لَّوْ یَشَاءُ اللَّهُ أَطْعَمَهُ ؟) .
آیا به کسی خوراک بدهیم که اگر خدا میخواست خوراک بدو میداد (و فقیرش نمیکرد؟ مگر مشیت الهی چنین نخواسته است؟ ما با مشیت الهی مخالفت نمیورزیم).
آنان سرکشی میکردند برکسانیکه ایشان را به سوی نیکیکردن و خرج کردن دعوت مینمودند. میگفتند:
« إِنْ أَنتُمْ إِلَّا فِی ضَلَالٍ مُّبِینٍ » .
شما در گمراهی آشکار و روشنی هستید.
اندیشیدن ایشان بدین شیوه ماشینی، اشاره دارد به عدم درک و فهم آنان از قوانین و سننیکه خدا در زندگی بندگان پدید آورده است. خدا روزیرسان هـمگان و خوراکدهنده ایشان است هرچیزی از رزقها و روزیهائیکه در زمین است و مردمان آن را به دست میآورند، از جمله آفریدههای خدا است. چه مردمان برای خود چیزی از آن رزقها و روزیها را نیافریدهاند، و آنان بر آفرینش چیزی به هیچ وجه توانائی ندارنـد. ولیکن خواست خدا در آبادکردن این زمین بر این بوده است و بر این رفته استکه مردمان احتیاجها و نیازهائی داشته باشند و بدانها نرسند جز باکارکردن و رنج بردن، شخمکردن وکشت نمودن این زمین، دست بردن به مواد خام و هنرنمائیکردن در مواداولیه زمین، بردن خیرات و برکات زمین از جائی به جای دیگر. دست بردن و بر دستگرفتن این خیرات و زکات و دریافت چیزهائی در مقابل آنها، از قبیلکالاها و پولها و ارزشهاکه با اختلاف زمان و مکان، اختلاف پیدا میکنند. این امر هم مقتضی است که نحوه استفاده مردمان از خیرات و برکات جهان، و استعدادهای ایشان درگردآوری و فراچنگ آوردن نعمتها مـطابق نیازمندیهای خلافت کاملشان در این زمین، متفاوت و جوراجور وگوناگون شود. این خلافت تنها نیازمند دادهها و آمادگیهائی نیست که مربوط به گـردآوری اموال و ارزاق است و بس. بلکه به دادهها و آمادگیهای دیگری نیازمند استکه نیازهای بنیادین خلافت جنس بشری را در زمین پیاده و برآورده میسازد، هرچندکه گردآوری اموال و ارزاق از دست انسانها به در رفته باشد و ایشان را به فقر و فاقه کشانده باشد!
در میان این امواج بلند و فراخ نیازمندیها و خواستهای خلافت، و دادهها و آمادگیهای لازم برای خـلافت، و چیزهائیکه بر این و بر آن مترتب میشود، از قبیل: منافع و ارزاق، وکشاکش و پیکار برای فراچنگ آوردن سهمها و بهرهها، در میان یک نسل، بلکه در میان نسلهای فراوانیکه نزدیک یا دور، و یاگذشته یا حاضر و یا آیندهاند، اموال و ارزاق در دست بندگان متفاوت و مختلف خواهد بود . . . برای اینکـه این تفاوت و اختلاف به تباهی زندگی و جامعه منتهی نشود و سر نکشد، تفاوت و اختلافیکه در اصل از حرکت زندگی برای پیادهکردن و تحقق بخشیدن خلافت انسان در زمین ناشی میگردد و سرچشمه میگیرد، اسلام برابر اصل ضمانت اجتماعی، حالتهای فردی ضروری را چارهسازی میسازد با صرف نظرکردن صاحبان ثروت از مقداری از دارائیشان و بخشیدن آن به فقراء و تنگدستان، و بدین وسیله برآورد کردن خوراکشان و برطرف نمودن نیازهایشان . . . با همین مقدار، جانها و درونهای بسیاری از اشخاص نادار و اشخاص دارا یکسان صلح و صفا میگیرد و اصلاح و رو به راه میگردد. اسلام این مقدار به ظاهر اندک را زکات نامیده است و زکات قرار داده است. در زکات پاکی را منظور داشته است، و زکات را عبادت کرده است، و با زکات فقیران و ثروتمندان را در جامعه برتر خودکه آن را بیمثال و نمونه پدیدار میگرداند، میان فقیران و ثروتمندان انس و الفت برقرار میگرداند.
سخن آن اشخاصیکه حکمت خدا را در زندگی نمیفهمند و درک نمیکنند:
(أَنُطْعِمُ مَن لَّوْ یَشَاءُ اللَّهُ أَطْعَمَهُ ؟) .
آیا به کسی خوراک بدهیم که اگر خدا میخواست خوراک بدو میداد (و فقیرش نمیکرد؟).
و سخنان ایشان در برابرکسانیکه آنان را به صدقه دادن و بذل و بخششکردن فرامیخواندند:
(إِنْ أَنتُمْ إِلَّا فِی ضَلَالٍ مُّبِینٍ ).
شما در گمراهی آشکار و روشنی هستید.
اینگونه سخنان گمراهی آشکار و حقیقی و به دور افتادن از درک و فهم سرشت قوانین و سنن خدا، و از درک و فهم حرکت حیات، و از سترگی این حرکت، و از بزرگی هدفی است که به خاطر آن عطاها و استعدادها متنوع و مختلف میگردند، و اموال و ارزاق متفاوت و متفرق میشوند.
اسلام سیستم و نظامی را مقرر میدارد که فرصتهای عادلانه را برای هرکسی تضمین میکند. آنگاه میگذارد فعالیت و تلاشگوناگون انسانی لازم برای خلافت در زمین راه پاک خود را بپیماید. درکنار آن، آثار بد و ناپسند را با وسائل پیشگیرانه و بازدارنده خود چارهجوئی میکند.
هم اینک از شک و تردیدشان درباره وعده خدا، و از تمسخرشان به تهدید و بیم او، سخن میرود:
(وَیَقُولُونَ مَتَى هَذَا الْوَعْدُ إِن کُنتُمْ صَادِقِینَ ).
و خواهند گفت: اگر راست میگوئید (که رسـتاخیز و قیامتی در میان است) این وعده کی تحقق مییابد؟!.
وعده خدا به خاطر شتاب مردمان جلو نمیافتد، و به سبب درخواست آنان مبنی بر به تاخیر انداختن آن، به تاخیر انداخته نمیشود. چه هر چیزی در پیشگاه خدا دارای اندازه مشخص و دارای وقت معین است. هر کاری درگرو زمان مقرر خود است.کارها در وقت خود انجام میپذیرند مطابق حکمت ازلی خدا، حکمتیکه هر چیزی را در جای خود، و هر حادثهای را در وقت خود پدیدار میگرداند، و در اداره این جهان و راه بردن آنچه و هرکه در آن است مطابق نظم و نظام مقدر و مقرریکه درکتاب آشکار لوح محفوظ است به پیش میرود.
پاسخ این درخواست زشت ایشان، در صحنهای از صحنههای قیامت میآید. در این صحنه میبینندکه چه میشود و چگونه میشود، نه اینکه چه وقت روی میدهد و چه زمانی میشود.
*
(مَا یَنظُرُونَ إِلَّا صَیْحَةً وَاحِدَةً تَأْخُذُهُمْ وَهُمْ یَخِصِّمُونَ فَلَا یَسْتَطِیعُونَ تَوْصِیَةً وَلَا إِلَى أَهْلِهِمْ یَرْجِعُونَ
وَنُفِخَ فِی الصُّورِ فَإِذَا هُم مِّنَ الْأَجْدَاثِ إِلَى رَبِّهِمْ یَنسِلُونَ قَالُوا یَا وَیْلَنَا مَن بَعَثَنَا مِن مَّرْقَدِنَا هَذَا مَا وَعَدَ الرَّحْمَنُ وَصَدَقَ الْمُرْسَلُونَ إِن کَانَتْ إِلَّا صَیْحَةً وَاحِدَةً فَإِذَا هُمْ جَمِیعٌ لَّدَیْنَا مُحْضَرُونَ) .
(پاسخ استهزاء ایشان، این است که آنان، چندان) انتظار نمیکشند مگر صدائی را که (ناگهان طنینانداز میگردد و موج آن) ایشان را دربر میگیرد (و نابودشان میگرداند) در حالی که با یکدیگر (به معامله و کار و بار روزمره زندگی، سرگرم و) درگیرند. (این حادثه به قدری سریع و برقآسا و غافلگیرانه است که) حتی توانائی وصیت نمودن و سفارش کردن پیدا نخواهند کرد. (برای بار دوم) در صور دمیده میشود و بناگاه همه آنان از گورها بیرون آمده و به سوی (دادگاه حـساب و کتاب) پروردگارشان شتابان رهسپار میگردند. خواهند گفت: ای وای بر ما! چه کسی ما را از خوابمان (بیدار کرد و) برانگیخت؟! این همان چیزی است که خداوند مهربان وعده داده بود، و فرستادگان (خدا در سخنها و پیامهای خـود) راست گفته بودند. صدای واحدی بیش نخواهد بود (که ایشان را دعوت به خروج از گورها میکند) و ناگهان ایشان در پپشـگاهمان (برای دادگاهی) گرد آورده میشوند و حاضر میگردند.
تکذیبکنندگان میپرسند:
« مَتَى هَذَا الْوَعْدُ إِن کُنتُمْ صَادِقِینَ » .
اگر راست میگوئید (که رستاخیز و قیامتی در میان است) این وعده کی تحقق مییابد؟!.
پاسخ آن، صحنه ناگهانی و تند و سریعی است . . . صدائی استکه هر زندهای را میمیراند و نابود میگرداند، و با همچون صدائی، زندگی و زندگانی پایان میپذیرد:
(مَا یَنظُرُونَ إِلَّا صَیْحَةً وَاحِدَةً تَأْخُذُهُمْ وَهُمْ یَخِصِّمُونَ فَلَا یَسْتَطِیعُونَ تَوْصِیَةً وَلَا إِلَى أَهْلِهِمْ یَرْجِعُونَ).
(پاسخ استهزاء ایشان، این است که آنان، چندان) انتظار نمیکشند مگر صدائی را که (ناگهان طنینانداز میگردد و موج آن) ایشان را دربر میگیرد (و نابودشان میگرداند) در حالی که با یکدیگر (به معامله و کار و بار روزمره زندگی، سرگرم و) درگیرند. (این حادثه به قدری سریع و برقآسا و غافلگیرانه است که) حتی توانائی وصیت نمودن و سفارش کردن پیدا نخواهند کرد و حتی فرصت مراجعت به سوی خانواده و فرزندانشان را پیدا نخواهند کرد.
این صدای طنینانداز ایشان را ناگهانی فرا میگیرد، در حالیکه آنان به جدال و ستیز و دشمنانگی خود در پیکار زندگی سرگرم هستند، و اصـلاً انتظار همچون صدائی را نمیکشند و برای آن حسابی باز نمیکنند. ناگهانی زندگی ایشان به پایان میآید و درجا نابود میشوند. هرکسی همچون حالی را دارد و به همان مرگ ناگهانی گرفتار میآید. این است که کسی نمیتواند بهکس دیگری توصیه و سفارشی بکند. نمیتواند به سوی اهل و عیال خود برگردد و بدیشان یککلمه بگوید . . . اهل و عیال اوکجایند؟ آنان نیز مثل او در جای خود ناگهانی مردهاند و به ترک دنیا گفتهاند)
بعدها در صور دمیده میشود، ناگهانی از گورها برمیخیزند و به جنب و جوش میافتند، و سریع و شتابان رهسپار میشوند. در حالیکه به وحشت و دهشت و ترس و هراس بزرگی افتادهاند، از همدیگر میپرسند:
(مَن بَعَثَنَا مِن مَّرْقَدِنَا ؟).
چه کسی ما را از خوابمان (بیدار کرد و) برانگیخت؟!.
سپس اندکی از وحشت و دهشت و ترس و هراسشان کاسته میشود، و میفهمند و میدانندکه:
(هَذَا مَا وَعَدَ الرَّحْمَنُ وَصَدَقَ الْمُرْسَلُونَ) .
این همان چیزی است که خداوند مهربان وعده داده بود؛ و فرستادگان (خدا در سخنها و پـیامهای خود) راست گفته بودند!.
بعد از آن صدای واپسین طنینانداز میگردد، یک صدای بلند . . . ناگهانی این مردمان پراکنده هراسناکی که بیهوش و شتابانگام میزنند و راه میروند، به خود میآیند و به خویشتن برمیگردند و در پیشگاه خدا حاضر و آماده میشوند:
( فَإِذَا هُمْ جَمِیعٌ لَّدَیْنَا مُحْضَرُونَ).
ناگهان ایشان در پیشگاهمان (برای دادگاهی) گرد آورده میشوند و حاضر میگردند.
صفها تشکیل و سر و سامان میگیرد. سان همگان در مدت زمان چشم به هم زدنی، و بدان اندازهکه پژواک درکوهسار بپیچد، آماده میگردد، و جملگی شق و رق میایستند. ناگهانی فرمان الهـی در فضای جایگاه، همخوان با سرشت حساب وکتاب و سزا و جزا، به همگان اعلام و اعلان میشود.
(فَالْیَوْمَ لَا تُظْلَمُ نَفْسٌ شَیْئاً وَلَا تُجْزَوْنَ إِلَّا مَا کُنتُمْ تَعْمَلُونَ ).
در چنین روزی به هیچ کس کمترین ستمی نمیگردد، و به شما چز پاداش و پادافره کارهائی که در دنیا میکردهاید داده نمیشود.
در این شتاب ناگهانی و تندیکه آن صحنههای سهگانه صورت میپذیرد، هماهنگی است در پاسخ بدان کسانی که در باره روز وعده آشکار، شک و تردید داشتهاند! سپس روند قرآنی جایگاه حساب وکتاب با مومنان را درهم میپیچد و چیزی از آن نمیگوید، و شتابان یک راست به بیان چیزی میپردازد که مومنان بدان رسیدهاند و آن چنان نعمتهائی را فراچنگ آوردهاند:
«إِنَّ أَصْحَابَ الْجَنَّةِ الْیَوْمَ فِی شُغُلٍ فَاکِهُونَ هُمْ وَأَزْوَاجُهُمْ فِی ظِلَالٍ عَلَى الْأَرَائِکِ مُتَّکِؤُونَ لَهُمْ فِیهَا فَاکِهَةٌ وَلَهُم مَّا یَدَّعُونَ سَلَامٌ قَوْلاً مِن رَّبٍّ رَّحِیمٍ ».
بهشتیان در چنین روزی، سخت سرگرم خوشی، و شادانند (و بیخبر از غم و اندوه دیگران، و خندان از نعمتهای یزدانند). آنان و همسرانشان در زیر سایههای پر و فراخ، بر تختها تکیه زدهاند. برای آنان در بهشت، میوههای لذتبخش و فراوانی است. و هرچه بخواهند در اختیار ایشان خواهد بود. از سوی پروردگاری مهربان، بدیشان درود و تهنیت گفته میشود.
مومنان در میان نعمتهای بهشت غوطهور و سرگرم هستند. لذت میبرند و خوش میگذرانند. آنان در زیر سایههای خوشایند بسر میبرند و از نسیم عطرآگین و
خوشبوی آنجا بهره میبرند . . . آنان و همسرانشان آسوده خاطر و غوطهور در نعمتها بر تختها میلمند و تکیه میزنند. در آنجا میوهها دارند، و هرچه بخواهند و آرزو کنند برایشان آماده است. آنان شاهان و امیرانند و هرچه طلب و ادعاءکنند برایشان آماده و آورده میشود. آنان افزون بر لذتهای شـایستگی و بزرگداشت، برخودارند از:
«سلام ».
درود.
این سلام و درود را از سوی پروردگار بزرگوارشان دریافت میدارند:
« قَوْلاً مِن رَّبٍّ رَّحِیمٍ » .
از سوی پروردگار مهربان (بدیشان) گفته میشود. ولی روند قرآنی موقعیت حساب وکتاب دیگران را درهم نمیپیچد. بلکه موقعیت ایشان را نشان میدهد، و سرکوب و تنبیه آنانرا برجسته و آشکار مینمایاند:
(وَامْتَازُوا الْیَوْمَ أَیُّهَا الْمُجْرِمُونَ أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَیْکُمْ یَا بَنِی آدَمَ أَن لَّا تَعْبُدُوا الشَّیْطَانَ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُّبِینٌ
وَأَنْ اعْبُدُونِی هَذَا صِرَاطٌ مُّسْتَقِیمٌ وَلَقَدْ أَضَلَّ مِنکُمْ جِبِلّاً کَثِیراً أَفَلَمْ تَکُونُوا تَعْقِلُونَ هَذِهِ جَهَنَّمُ الَّتِی کُنتُمْ تُوعَدُونَ اصْلَوْهَا الْیَوْمَ بِمَا کُنتُمْ تَکْفُرُونَ ) .
ای بزهکاران امروز (از مومنان) جدا و بدور شوید . . . ای آدمیزادگان! مگر من به شما سفارش ننمودم و امر نکردم که اهریمن را پرستش نکنید، چرا که او دشمن آشکار شما است؟ و (آیا به شما دستور ندادم) این که مرا بپرستید و بس که راه راست همین است. اهریمن گروههای فراوانی از شما انسانها را گمراه کرده است. آیا (تاریخ جباران گمراه پیشین را خوانـدید، و آثـار سـرنوشت گول خوردگان ابلیس را دیدید و) نیندیشیدید؟ این (کــه در پیش رو دارید و بدان مینگرید) همان دوزخی است که به شما وعده داده میشد. به سبب کفری که میورزیدید، امروز به دوزخ وارد شوید و بدان بسوزید.
آنان تحقیر میشوند و خواری میبینند:
( وَامْتَازُوا الْیَوْمَ أَیُّهَا الْمُجْرِمُونَ) .
ای بزهکاران امروز (از مومنان) جدا و بدور شوید. گوشهگیریکنید وکنار بکشید، و اینگونه از مومنان دور شوید و فاصله گیرید!
(أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَیْکُمْ یَا بَنِی آدَمَ أَن لَّا تَعْبُدُوا الشَّیْطَانَ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُّبِینٌ ).
ای آدمیزادگان! مگر من به شما سفارش ننمودم و امر نکردم که اهریمن را پرستش نکنید، چرا که او دشمن آشکار شما است؟.
اینجاکه اینگونه فریاد زده میشوند:
« یا بنی آدم » .
ای آدمیزادگان!.
در این فریاد زدنشان سرکوبی و توسری و توبیخی استکه هست. اهریمن پدرشان را از بهشت بیرون کرده است، آنگاه اینان اهریمن را میپرستند، در حالی که اهریمن دشمن آشکار ایشان است!
(وَأَنْ اعْبُدُونِی) .
و این که مرا بپرستید و بس.
( هَذَا صِرَاطٌ مُّسْتَقِیمٌ) .
راه راست همین است.
این راه به من منتهی میگردد و به خشنودی من واصل میشود.
امّا شما از دشمن خودتان برحذر نشدید و دوری نگرفتید، دشمنیکه نسلهای زیادی از شمـا را گمراه کرده است.
(أَفَلَمْ تَکُونُوا تَعْقِلُونَ ؟ ) .
آیا نیندیشیدید و نفهمیدید؟.
روند قرآنی در پایان این جایگاه سخت و دشوار و خوارکننده، جزای دردناک را اعلام و اعلان میدارد، به صورت ریشخند و تنبیه:
( هَذِهِ جَهَنَّمُ الَّتِی کُنتُمْ تُوعَدُونَ اصْلَوْهَا الْیَوْمَ بِمَا کُنتُمْ تَکْفُرُونَ).
این (که در پیش رو دارید و بـدان مـینگرید) همان دوزخی است که به شما وعده داده میشد. بـه سبب کفری که میورزیدید، امروز به دوزخ وارد شوید و بدان بسوزید.
صحنه درکنار این جایگاه آزاردهنده باز نمیایستد و بساط خود را در هم نمیپیچد. بلکه به نشان دادن ادامه میدهد و ناگهان پرده تازه شگفتی پدیدار میآید:
(الْیَوْمَ نَخْتِمُ عَلَى أَفْوَاهِهِمْ وَتُکَلِّمُنَا أَیْدِیهِمْ وَتَشْهَدُ أَرْجُلُهُمْ بِمَا کَانُوا یَکْسِبُونَ) .
امروز بر دهانهایشان مهر مینهیم، و دستـهایشان با ما سخن میگویند، و پاهایشان بر (کارهائی که انجام میدادهاند و) چیزهائی که فراچنگ میآوردهاند، گواهی میدهند.
بدین شکل برخی بعضی را خوار میدارند، و اندامهایشان بر آنان گواهی میدهند، و شخصیت ایشان از هم میپاشد و تکه تکه و جدا جدا میشود، و یکی دیگری را تکذیب میکند و دروغگو میخـواند. هر اندامی از اندامها جداگانه به پیشگاه پروردگارش برمیگردد، و تسلیم آفریدگارش میشود)!
*
بدین روال و بدین منوال صحنه به پایان رسید، در حالی که زبانهایشان بسته است و دستهایشان سخن میگوید، و پاهایشان گواهی میدهد، برعکس چیزیکه عادت معمولی و روال عادی ایشان بر آن بوده است، و برعکس چیزیکه انتظارش میکشیدند و چشم به راهش بودند. اگر خدا میخواستکاری جز این کار را در حق ایشان انجام میداد و روا میدید، و برسرشان بلائی میآوردکه خود میخواست . . . در اینجا روند قرآنی دو نوع از همچون بلائی را ذکر میکند، بلائیکه اگر خدا میخواست هرکسی را بدانگرفتار میکردکه خود میخواست: .
(وَلَوْ نَشَاء لَطَمَسْنَا عَلَى أَعْیُنِهِمْ فَاسْتَبَقُوا الصِّرَاطَ فَأَنَّى یُبْصِرُونَ وَلَوْ نَشَاء لَمَسَخْنَاهُمْ عَلَى مَکَانَتِهِمْ فَمَا اسْتَطَاعُوا مُضِیّاً وَلَا یَرْجِعُونَ).
اگر ما بخواهیم ایشان را (در دنیا مجازات کنیم، میتوانیـم. از جمله) کورشان مینمائیم، به گونهای که اگر آنان بخواهند در راه بر یکدیگر پیشی گیرند، به هیج وجه نتوانند راه را ببینند. و اگر ما بخواهیم، ایشان را با وجود مکانت و منزلتشان، در جای خود مسخ مینمائیم و (آنان را به شکل انسان افلیج یا زمینگیر درمیآوریم.) به گونهای که نه بتوانند به جلوحرکت کنند ونه به عقب برگردند.
این دو صحنه، صحنههائی هستندکه در آنهاگذشته از بلا و مصیبت، تـمسخر و استهزاء است، تمسخر تکذیبکنندگان و استهزاء استهزءکنندگان، آن کسانی که میگفتند:
« مَتَى هَذَا الْوَعْدُ إِن کُنتُمْ صَادِقِینَ ؟».
اگر راست میگوئید (که رستاخیز و قیامتی در میان است) این وعده کی تحقق مییابد؟!.
آنان در صحنه اول کور و نابینا هستند. ایشان با وجود این کوری و نابینائی در راه میخواهند بر یکدیگر پیشیگیرند، و در عبورکردن برای یکدیگر مزاحمت تولید میکنند و فشار وارد میآورند. بسان کوران و نابینایان دست و پا میزنند، هنگامیکه با یکدیگر به مسابقه میپردازند و میخواهند بر یکدیگر پیشی گیرند) زمانی بر یکدیگر پیشی میگیرند و به مسابقه مینشینند بسان کوران و نابینایان فرو میافتند و
سکندری میخورند.
« فَأَنَّى یُبْصِرُونَ » .
به هیچ وجه نمیتوانند راه را ببینند.
آنان در صحنه دوم ناگهانی در جای خود خشکیدهاند. و تبدیل به مجسمههائی گردیدهاندکه نه راه میروند و نه برمیگردند، به دنبال اینکه لحظهای قبل کورها و نابینایانی بودند و به مسابقه در رفتن مـیپرداختند و تکان و جنبشی داشتند)
آنان در هر دو صحنه همانند عروسکها و اسباببازیها به نظر میآیند، و وضع و حالی را دارندکه موجب تمسخر و استهزاء قرار میگیرند. در صورتیکه چندی پیش بیم و تهدید خدا را سبک میانگاشتند و آن را به تمسخر و استهزاء میگرفتند!
*
همه این چیزها در هنگامه موعدی استکه شتابان آن را درخواست میکردند و هم اینک فرا رسیده است ... اگر مردمان در زمین رها میگردیدند و به حال خود و واگذاشته میشدند، و طول عمر میداشتند و اجل مقرر « تا مدت زمانی بدیشان مهلت میداد و یقه ایشان را در وقت معین خود نمیگرفت، آنان به شر و بلائی دچار میآمدندکه شتابان مرگ را خواستن از ایشان ، پسندیده و زیبا مینمود . . . چه آنان پیر و فرتوت( میگشتند و اندک انـدک مشوش و پریشان حال و روزگار میشدند و ذهن و شعور و اندیشه و خردشان سر در نشیب مینهاد: . . (وَمَنْ نُعَمِّرْهُ نُنَکِّسْهُ فِی الْخَلْقِ أَفَلَا یَعْقِلُونَ ؟ ).
به هرکس که طول عمر بدهیم، او را از لحاظ خلقت و آفرینش وارونه و واژگونه میکنیم. آیا متوجه نیستند ، (که سیر صعودی، سیر نـزولی به دنبال دارد، و این ، جهان سرای فنا است نه سرای بقا؟).
پیری سر در نشیب نهادن به سوی کودکی است، آن کودکی که شیرینی کودکانه و پاکی محبوبانه آن را به همراه ندارد) پیر پیوسته سر در نشیب مینهد و به سوی کودکی خود برمیگردد. آنچه راکه یادگرفته است و دانسته است فراموش میکند) اعصاب او خسته و خستهتر مـیگردد! اندیشهاش سستی و ضعف میپذیرد! تحمّل او کم وکمتر میشود) تا بدانجاکه به کودکی خویش برمیگردد. ولیکن کودک، تازه زبان گرفتن وگنگ و نامفهومگفتن او دوست داشتنی است. هرکار ابلهانهایکه بکند از آن دلها شاد میگردد و لبها میخندد و چهرهها میگشاید و شادی مینماید. ولی پیر، زشت وگندیده است. اشتباه او بخشیده نمیشود و از او صرف نظر نمیگردد، مگر اینکه در حق او مهربانی و دلسوزی بکنند و از سر ترحم از او درگذرند. پیر مسخره میگردد هـر وقت نشانههای کودکی بر او پدیدار و از وی صادرگردد، و نادانی و ابلهیکند بدان هنگامکه سالها پشت او را کمانی و خمیده کرده است» این فرجام بسان آن فرجام چشم به راه تکذیبکنندگان است، آن کسانیکه خدا ایشان را با اعطاء ایمانگرانبها و والا، مکرم و معزز نمیدارد.
*
[1] خورشید با مجموعه منظومه شمسی در وسط کهکشان ما به سوی یک سمت معین و ستاره دوردستی به نام «وگا» با سرعت 700کیلومتر در ثانیه حرکت میکند. (مترجم)
سورهی یس آیهی 29-1
فی ظلال القرآن جزء
بیست و سوم
سورۀ یس، سورۀ صافات و سورۀ ص
سورۀ یس مکّی و هشتاد و سه آیه است
بسم الله الرحمن الرحیم
(یس (1) وَالْقُرْآنِ الْحَکِیمِ (2) إِنَّکَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ (3) عَلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِیمٍ (4) تَنزِیلَ الْعَزِیزِ الرَّحِیمِ (5) لِتُنذِرَ قَوْماً مَّا أُنذِرَ آبَاؤُهُمْ فَهُمْ غَافِلُونَ (6) لَقَدْ حَقَّ الْقَوْلُ عَلَى أَکْثَرِهِمْ فَهُمْ لَا یُؤْمِنُونَ (7) إِنَّا جَعَلْنَا فِی أَعْنَاقِهِمْ أَغْلاَلاً فَهِیَ إِلَى الأَذْقَانِ فَهُم مُّقْمَحُونَ (8) وَجَعَلْنَا مِن بَیْنِ أَیْدِیهِمْ سَدّاً وَمِنْ خَلْفِهِمْ سَدّاً فَأَغْشَیْنَاهُمْ فَهُمْ لاَ یُبْصِرُونَ (9) وَسَوَاء عَلَیْهِمْ أَأَنذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنذِرْهُمْ لاَ یُؤْمِنُونَ (10) إِنَّمَا تُنذِرُ مَنِ اتَّبَعَ الذِّکْرَ وَخَشِیَ الرَّحْمَن بِالْغَیْبِ فَبَشِّرْهُ بِمَغْفِرَةٍ وَأَجْرٍ کَرِیمٍ (11) إِنَّا نَحْنُ نُحْیِی الْمَوْتَى وَنَکْتُبُ مَا قَدَّمُوا وَآثَارَهُمْ وَکُلَّ شَیْءٍ أحْصَیْنَاهُ فِی إِمَامٍ مُبِینٍ (12) وَاضْرِبْ لَهُم مَّثَلاً أَصْحَابَ الْقَرْیَةِ إِذْ جَاءهَا الْمُرْسَلُونَ (13) إِذْ أَرْسَلْنَا إِلَیْهِمُ اثْنَیْنِ فَکَذَّبُوهُمَا فَعَزَّزْنَا بِثَالِثٍ فَقَالُوا إِنَّا إِلَیْکُم مُّرْسَلُونَ (14) قَالُوا مَا أَنتُمْ إِلاَّ بَشَرٌ مِّثْلُنَا وَمَا أَنزَلَ الرَّحْمن مِن شَیْءٍ إِنْ أَنتُمْ إِلاَّ تَکْذِبُونَ (15) قَالُوا رَبُّنَا یَعْلَمُ إِنَّا إِلَیْکُمْ لَمُرْسَلُونَ (16) وَمَا عَلَیْنَا إِلاَّ الْبَلاَغُ الْمُبِینُ (17) قَالُوا إِنَّا تَطَیَّرْنَا بِکُمْ لَئِن لَّمْ تَنتَهُوا لَنَرْجُمَنَّکُمْ وَلَیَمَسَّنَّکُم مِّنَّا عَذَابٌ أَلِیمٌ (18) قَالُوا طَائِرُکُمْ مَعَکُمْ أَئِن ذُکِّرْتُم بَلْ أَنتُمْ قَوْمٌ مُّسْرِفُونَ (19) وَجَاء مِنْ أَقْصَى الْمَدِینَةِ رَجُلٌ یَسْعَى قَالَ یَا قَوْمِ اتَّبِعُوا الْمُرْسَلِینَ (20) اتَّبِعُوا مَن لاَّ یَسْأَلُکُمْ أَجْراً وَهُم مُّهْتَدُونَ (21) وَمَا لِی لاَ أَعْبُدُ الَّذِی فَطَرَنِی وَإِلَیْهِ تُرْجَعُونَ (22) أَأَتَّخِذُ مِن دُونِهِ آلِهَةً إِن یُرِدْنِ الرَّحْمَن بِضُرٍّ لاَّ تُغْنِ عَنِّی شَفَاعَتُهُمْ شَیْئاً وَلاَ یُنقِذُونِ (23) إِنِّی إِذاً لَّفِی ضَلاَلٍ مُّبِینٍ (24) إِنِّی آمَنتُ بِرَبِّکُمْ فَاسْمَعُونِ (25) قِیلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ قَالَ یَا لَیْتَ قَوْمِی یَعْلَمُونَ (26) بِمَا غَفَرَ لِی رَبِّی وَجَعَلَنِی مِنَ الْمُکْرَمِینَ (27) وَمَا أَنزَلْنَا عَلَى قَوْمِهِ مِن بَعْدِهِ مِنْ جُندٍ مِّنَ السَّمَاءِ وَمَا کُنَّا مُنزِلِینَ (28) إِن کَانَتْ إِلاَّ صَیْحَةً وَاحِدَةً فَإِذَا هُمْ خَامِدُونَ) (29)
این سورۀ مکّی دارای فاصلههای کوتاه، و آهنگهای سریع است. بدین خاطر آیات آن هشتاد و سه تا گردیده است، هر چند این سوره کوچکتر و کوتاهتر از سورۀ پیشین خود - سورۀ فاطر - است که تعداد آیـات آن چهل و پنج تا بود.
کوتاه بودن فاصلهها همراه با سرعت آهنگها این سوره را با قالب خاصّی قالبگیری می کند و سیمای ویژهای را بدان میدهد. آهنگهای آن پیاپی و متّصل مـیآیند، و مضرابهای متوالی بر حسّ و شعور آشنا میکنند. ایـن کار تأثیر سوره را دو چندان می سازد با تصویرها و سایه روشنهائی که صحنههای پشت سر هم از آغاز سوره تا پایان سوره با خود دارند، صـحنههای گوناگون و الهامگرانهای که تأثیرات ژرفی به سوره میبخشند.
مـوضوعهای اصـلی ایـن سوره هـمان مـوضوعهای سورههای مکّی است. نخستین هـدف موضوعها هـم ساختن و استوار داشتن پایههای عـقیده و باور است. این سوره از همان آغاز به سـرشت وحی و صـدق رسالت میپردازد:
(یس (1) وَالْقُرْآنِ الْحَکِیمِ (2) إِنَّکَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ (3) عَلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِیمٍ (4) تَنزِیلَ الْعَزِیزِ الرَّحِیمِ) (5)
یـا.سـین. سـوگند بـه قرآن حکیم! تـو قطعاً از زمـرۀ فرستادگان (یـــزدان) هســتی، و بـــر راه راست (خداشناسی) قرار داری (که دین اسلام است) ... .
آن گاه داستان ساکنان شهر (انطاکیه) را به پیش میکشد بدان هنگام که پیغمبران بدانجا آمدند تا مـردمان را از سرانجام تکذیب کردن وحی و رسالت بترسانند. ایـن سرانجام را نیز در داستانی بیان میدارد بدان گونه که شـیوۀ قـرآن در استفاده از داسـتانها برای استحکام مسألهها و قضیّهها است. این سوره نزدیک به پایان خود، به خود موضوع اصلی برمیگردد:
(وَمَا عَلَّمْنَاهُ الشِّعْرَ وَمَا یَنبَغِی لَهُ إِنْ هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ وَقُرْآنٌ مُّبِینٌ (69) لِیُنذِرَ مَن کَانَ حَیّاً وَیَحِقَّ الْقَوْلُ عَلَى الْکَافِرِینَ) (70)
ما به پیغمبر (اسلام سرودن) چکامه نـیاموختهایـم - و چامهسرائی او را نسزد - این (کتاب هم که بر او نـازل کردهایم) جز یادآوری (عاقلان به قانون و فرمان یزدان جهان) و کتاب خواندنی روشنگر (حقائق برای مؤمنان) نیست. (هدف از فرو فرستادن آن، این است که) تا افراد زندۀ (بیدار دل) را با آن بیم دهـد، و بر کـافران (اتمام حجّت شود و) فرمان عذاب مسلّم گردد. (یس/69و70)
این سوره همچنین به مسألۀ الوهیّت و وحدانـیّت میپردازد. زشت شمردن و پلشت داشتن شرک و انباز بر زبان مرد مؤمنی میرود که از دورترین نقطۀ شهر آمده است تا با قوم خود با دلیل و برهان به جدال و ستیز بنشیند و از کار پیغمبران به دفاع بپردازد. آنجا که میگوید:
(وَمَا لِی لاَ أَعْبُدُ الَّذِی فَطَرَنِی وَإِلَیْهِ تُرْجَعُونَ (22) أَأَتَّخِذُ مِن دُونِهِ آلِهَةً إِن یُرِدْنِ الرَّحْمَن بِضُرٍّ لاَّ تُغْنِ عَنِّی شَفَاعَتُهُمْ شَیْئاً وَلاَ یُنقِذُونِ (23) إِنِّی إِذاً لَّفِی ضَلاَلٍ مُّبِینٍ) (24)
من چرا کسی را پرستش نکنم که مرا آفریده است و بـه ســوی او برگردانده مـیشوید؟ آیــا غیر از خدا، مــعبودهائی را بـرگزینم (و پرستش نـمایم) کـه اگر خـداونـد مــهربان بـخـواهـد زیانی بـه مـن برساند، میانجیگری ایشان کمترین سودی برای من ندارد و مرا (از زیان وارده) نجات نمیدهند؟ (هر گاه چنین کاری را بکنم و انبازهائی را پرستش نمایم) در این صورت مـن در گمراهی آشکاری خواهم بود. (یس/22-24)
نزدیک به نهایت سوره، دیگر باره ذکر این موضوع به میان میآید:
(وَاتَّخَذُوا مِن دُونِ اللَّهِ آلِهَةً لَعَلَّهُمْ یُنصَرُونَ (74) لَا یَسْتَطِیعُونَ نَصْرَهُمْ وَهُمْ لَهُمْ جُندٌ مُّحْضَرُونَ) (75)
آنان گذشته از خدا، معبودهائی برای خود برگزیدهاند. بدین امید که (از سوی ایشان) یاری شوند. معبودها(ی دروغین) نمیتوانند پرستندگان خود را کمک کـنند و یـاری دهـند، و بلکه پــرستندگان، سپاههای آمادۀ معبودها(ی عاجز خود) هسـتند (و از آنـها مواظبت مینمایند و از بلاها و گزندها بدور میدارند).(یس/74و75)
مسألهای که در این سوره بر آن تکیه میشود، مسألۀ رستاخیز و زندگی دوباره است. این مسأله در جاهای زیادی از سوره تکرار میگردد. در سرآغاز این مسأله .
(إِنَّا نَحْنُ نُحْیِی الْمَوْتَى وَنَکْتُبُ مَا قَدَّمُوا وَآثَارَهُمْ وَکُلَّ شَیْءٍ أحْصَیْنَاهُ فِی إِمَامٍ مُبِینٍ) (12)
ما خودمان مردگان را زنده میگردانیم، و چیزهائی را کـه (در دنیا) پـیشاپیش فرستادهانـد و (کـارهائی که کردهاند، و همچنین) چیزهائی را کـه (در آن) بـرجای نـهادهانـد (و کارهائی را کـه نکـردهانـد، ثبت و ضبط میکنیم و) مینویسیم. و ما همه چیز را در کتاب آشکار (لوح محفوظ) سرشماری مینمائیم و مینگاریـم.(یس/12)
این مسأله در داستان ساکنان شـهر (انـطاکیه) ذکر میگردد، بدان هنگام که از چیزهائی صحبت میشود که بر سر مرد مؤمن آمده است، و کیفر زودرس هـمین جهان ساکنان شهر چه بوده است، کیفری که روند سخن بدان پرداخته است:
(قِیلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ قَالَ یَا لَیْتَ قَوْمِی یَعْلَمُونَ (26) بِمَا غَفَرَ لِی رَبِّی وَجَعَلَنِی مِنَ الْمُکْرَمِینَ) (27)
(مردمان بر او شوریدند و شـهیدش کردند. از سـوی خدا) بدو گفته شد: وارد بهشت شو. (وقتی که آن هـمه نعمت و کرامت دید) گفت: ای کاش! قوم من میدانستند که پروردگارم مرا آمرزیده است و از زمـرۀ گـرامـیانم قلمداد فرموده است. (یس/26و27)
آن گاه این مسأله در وسّط سوره تکرار میشود:
(وَیَقُولُونَ مَتَى هَذَا الْوَعْدُ إِن کُنتُمْ صَادِقِینَ (48) مَا یَنظُرُونَ إِلَّا صَیْحَةً وَاحِدَةً تَأْخُذُهُمْ وَهُمْ یَخِصِّمُونَ (49) فَلَا یَسْتَطِیعُونَ تَوْصِیَةً وَلَا إِلَى أَهْلِهِمْ یَرْجِعُونَ) (50)
و خواهند گفت: اگر راست میگوئید (که رسـتاخیز و قیامتی در میان است) این وعده کـی تحقّق مـییابد؟! (پاسخ استهراء ایشان، این است که آنان، چندان) انتظار نمیکشند مگر صدائی را که (ناگهان طنینانداز میگردد و موج آن) ایشــان را دربــر میگیرد (و نـابودشان میگرداند) در حالی که با یکدیگر (به معامله و کار و بار روزمرۀ زندگی، سرگرم و) درگیرند. (ایـن حـادثه بـه قدری سریع و بـرقآسا و غافلگیرانه است که) حتّی توانـائی وصـیّت نـمودن و سـفارش کـردن نـخواهند داشت. و حتّی فرصت مراجـعت بـه سـوی خـانواده و فرزندانشان را پیدا نخواهند کرد.(یس/48-50)
سپس روند سوره استمرار می یابد و به سـوی صـحنۀ کاملی از صحنههای قیامت، خیز برمیدارد. در پـایان سوره این مسأله به شکل گفتگو تکرار میگردد:
(وَضَرَبَ لَنَا مَثَلاً وَنَسِیَ خَلْقَهُ قَالَ مَنْ یُحْیِی الْعِظَامَ وَهِیَ رَمِیمٌ (78) قُلْ یُحْیِیهَا الَّذِی أَنشَأَهَا أَوَّلَ مَرَّةٍ وَهُوَ بِکُلِّ خَلْقٍ عَلِیمٌ) (79)
بـرای مـا مـثالی مـیزند و آفرینش خود را (از خـاک) فراموش میکند و مـیگوید: چـه کسـی مـیتوانـد ایـن اسـتخوانــهائی را کــه پـوسیده و فرسودهانـد زنـده گرداند؟! بگو: کسی آنها را زنده میگرداند که آنـها را نخستین بار (از نیستی به هستی آورده است و آنها را بدون الگو و مدل) آفریده است، و او بس آگاه از (احوال و اوضاع و چگونگی و ویژگی) همۀ آفریدگان است. (یس/78و79)
این مسألهها که به بنیاد ساختار عقیده و باور متعلّق هستند، در سورههای مکّی تکرار میگردند، و لیکن هر بار از زاویۀ معیّنی آن را عرضه میدارند، و در پرتو ویژهای بدان مینگرند، همراه با انگیـزههائی که با فضای سوره میخوانند، و با آهنگها و تـصویرها و سایهروشنهای سوره همآوائی دارند.
این انگیزهها در این سوره از صحنههای قیامت - به شکل ویژهای - و از صحنههای داستان و موقعیّتهای و گفتگوهای آن، و از جایگاههای نقش زمـین شدنها و هلاک گردیدنهای گذشتگان در طول قرون و اعصار، برگرفته شدهاند. گذشته از اینها این انگیزهها بـرگرفته شده از صحنههای فراوان و الهامانگیز جهانی، از قبیل: صحنۀ زمین مردهای که زندگی بدان میخزد، شبی که روز از آن بیرون کشیده میشود و نـاگهان تـاریکی فراگیر میگردد، خورشیدی که به سوی جایگاه خود حرکت مـیکند، ماه که آهسته و آرام مـنزلگاهها و برجهای نجومی خود را میپیماید و سپری مینماید تا بدان هنگام که بسان خوشۀ کهن درخت خرما درمیآید، کشتی پری که فرزندان پـیشین انسانها را در خود برمیدارد، چهارپایانی که به تسـخیر آدمیزادگان درآورده شدهاند، نطفه، انسانی که دشمن آشکاری میگردد، و صحنۀ درخت سبزی که آتشی در آن نهان میگردد و آن را میسوزانند و برافروخته میدارنـد و رستاخیز انرژیها جلوهگر میآید!
در کنار این صحنهها انگیزههای دیگری است که وجدان بشری را میپسایند و آن را بیدار مینمایند، از جمله: تصویر تکذیب کنندگانی که فرمان خدا در بارۀ کفرشان صادر گردیده است و برایشان قطعی و حتمی شـده است، و این است که دیگر آیـهها و انـدرزها سودی بدیشان نمیرساند:
(إِنَّا جَعَلْنَا فِی أَعْنَاقِهِمْ أَغْلاَلاً فَهِیَ إِلَى الأَذْقَانِ فَهُم مُّقْمَحُونَ (8) وَجَعَلْنَا مِن بَیْنِ أَیْدِیهِمْ سَدّاً وَمِنْ خَلْفِهِمْ سَدّاً فَأَغْشَیْنَاهُمْ فَهُمْ لاَ یُبْصِرُونَ) (9)
ما به گردنهایشان غلهائی میاندازیم که تا چانههایشان میرسد و سرهای ایشان (بر اثـر آن) رو بـه بـالا نگاه داشته میشود (و نـه مـیتوانـند به زیر پـاهای خود بنگرند، و نه میتوانند سرهایشان را بدین سو و آن سو حرکت دهند). ما در پیش روی آنان سـدّی، و در پشت سر ایشان سدّی قرار دادهایم (و لذا به کسانی میمانند که در میان دو سدّ، گیر کرده باشند، و پیش رو و پشت سر خود را مشاهده نکنند) و بدین وسیله جلو چشمان ایشان را گرفتهایم و دیگر نمیبینند. (یس/8و9)
انگیزۀ دیگری پیش چشم داشتن درونهایشان است، درونهائی که پنهان و آشکار آنها برای علم خدا پیدا و هویدا است و هیچ پرده و مانعی آن درونها را از خدا پوشیده نمیدارد . . . انگیزۀ دیگری هم ترسیم ابزار آفرینش است با یک واژه نه بیشتر:
(إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ) (82)
هر گاه خدا چیزی را بخواهد که بشود، کار او تنها ایـن است کـه خطاب بدان بگوید: بشو! و آن هم میشود. (یس/82)
همۀ این انگیزهها دل انسـان را میپسایند، و انسـان مصداق آنها را در واقعیّت هستی میبیند.
*
روند سوره برای عرضۀ موضوعهای خود، در سـه مرحله به پیش میرود:
مرحلۀ اوّل با سوگند خوردن به دو حرف «یا. سین» و سوگند خوردن به قرآن حکیم، یعنی دارای حکمت و دانش سودمند، میآغازد، سوگند خوردن بر رسالت پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم و بر ایـن کـه او در راسـتای راه راست است. به دنبال آن، پرده از فرجام تباه و ناکار غافلانی کنار میرود که حقائق را تکذبب میکند. این فرجـام تباه و ناگوار نتیجۀ فرمان یزدان دربارۀ ایشان است، مبنی بر این که آنان راهی به سوی هدایت نمییابند و راهیاب نمیشوند، و میان آنان و هدایت برای همیشه حائل و مانع ایجاد میگردد. آن گاه بیان میشود که بیم دادن تنها به کسی سود میرساند که از قرآن پیروی کند و نهانی از خدا بترسد، و دل خود را برای پذیرش دلائل هدایت و الهامهای ایمان آماده بسازد . . .
پس از آن پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم رهنمود میگردد به این که برای ایشان مثالی را ذکر کـند. آن مـثال مـربوط به ساکنان شهر (انطاکیه) است. در ایـن راسـتا داسـتان تکذیب و عاقبت تکذیب کنندگان را روایت میکند، و سرشت ایمان در دل شخص مؤمن و تأثیر آن در فرجام ایمان و تصدیق را ذکر مینماید.
بدین جهت مرحلۀ دوم با فریاد حسرت بر بندگانی میآغازد که پیوسته هر پیغمبری را تکذیب میکنند و او را تمسخر مینمایند، و از جایگاههای نابودی و نقش زمین شدنهای تکذیب کنندگان درس عبرت نمیآموزند و پند نمیگیرند، و برای دیـدن و خـوانـدن آیـههای بیشمار یـزدان در گسترۀ جهان بیدار و هوشیار نمیشوند . . . در اینجا آن صحنههای حهانی را نمایش میدهد که در سرآغاز سوره بدانها اشاره گردیده است. همچنین صحنۀ دور و درازی از صحنههای قیامت را نشان میدهد. در این صحنه تفصیل زیادی است.
مرحلۀ سوم تقریباً همه موضوعهای سوره را خلاصه میکند. در سرآغاز آن شعر بودن آنچه محمّد صلّی الله علیه وآله وسلّم با خود به ارمغان آورده است را نفی میکند، و هر گونه پیوند پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم با شعر را از بنیاد مردود اعلام مینماید. بعد از آن برخی از صحنهها و پسودههائی را عرضه میدارد که دالّ بر الوهیّت یگانه است. انـتخاب خدایـانی بجز یـزدان را بر آنـان زشت میشمارد، خدایانی که از آنها پیروزی و بهروزی میخواهند، در حالی که آنـان خودشان از خـدایـانشان مواظبت و محافظت میکنند و از آن معبودهای خیالی مراقبت و نگاهداری مینمایند! . . از مسألۀ رستاخیز و زنـدگی دوباره سخن میراند، و ایشـان را به یـاد پـیدایش نخستین خودشان از نطفه مـیانـدازد تـا دقّت کـنند و ببینند که زنده گرداندن استخوانهای پوسیده بسان پدید آوردن انسانها از نطفه است و جای شگـفتی نـیست. درخت سبز را برایشان مثال میزند که چگونه آتش در آن نـهان میگردد. به ظاهر ایـن دو مثال دور از یکدیگرند! آفرینش آسمانها و زمین را برایشان بیان میدارد که گواه بر توانائی و قدرت خدا بـر آفـرینش انسانهائی همچون ایشان در پیدایش نخستین و واپسین است. . . سـرانجام واپسیـن آهـنگ در ایـن سوره طنینانداز میگردد:
(إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ (82) فَسُبْحَانَ الَّذِی بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْءٍ وَإِلَیْهِ تُرْجَعُونَ) (83)
هر گاه خدا چیزی را بخواهد که بشود، کار او تنها ایـن است که خطاب بدان بگوید: بشو! و آن هم میشود پاکا خداوندی که مالکیّت و حاکمیّت هـمه چیز در دست او است. و شما به سـوی او برگردانده مـیشوید (و به حساب و کتابتان رسیدگی میگردد). (یس/82و83)
هم اینک پس از این عرضۀ کوتاه به تـفصیل سخن میپردازیم .
*
(یس (1) وَالْقُرْآنِ الْحَکِیمِ (2) إِنَّکَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ (3) عَلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِیمٍ (4) تَنزِیلَ الْعَزِیزِ الرَّحِیمِ (5) لِتُنذِرَ قَوْماً مَّا أُنذِرَ آبَاؤُهُمْ فَهُمْ غَافِلُونَ (6) لَقَدْ حَقَّ الْقَوْلُ عَلَى أَکْثَرِهِمْ فَهُمْ لَا یُؤْمِنُونَ (7) إِنَّا جَعَلْنَا فِی أَعْنَاقِهِمْ أَغْلاَلاً فَهِیَ إِلَى الأَذْقَانِ فَهُم مُّقْمَحُونَ (8) وَجَعَلْنَا مِن بَیْنِ أَیْدِیهِمْ سَدّاً وَمِنْ خَلْفِهِمْ سَدّاً فَأَغْشَیْنَاهُمْ فَهُمْ لاَ یُبْصِرُونَ (9) وَسَوَاء عَلَیْهِمْ أَأَنذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنذِرْهُمْ لاَ یُؤْمِنُونَ (10) إِنَّمَا تُنذِرُ مَنِ اتَّبَعَ الذِّکْرَ وَخَشِیَ الرَّحْمَن بِالْغَیْبِ فَبَشِّرْهُ بِمَغْفِرَةٍ وَأَجْرٍ کَرِیمٍ (11) إِنَّا نَحْنُ نُحْیِی الْمَوْتَى وَنَکْتُبُ مَا قَدَّمُوا وَآثَارَهُمْ وَکُلَّ شَیْءٍ أحْصَیْنَاهُ فِی إِمَامٍ مُبِینٍ) (12)
یا. سـین. سوگند بـه قرآن حکـیم! قطعاً تـو از زمـرۀ فرستادگان (یـــزدان) هســتی، و بــر راه راست (خداشناسی) قرار داری (کـه دین اسـلام است). این قرآن را فرو فرستاده است خداونـد چیره و مـهربان. (آن را برای تو فرو فرستاده است). تا قومی را بیم دهی که پدران و نیاکان (نزدیک) ایشـان (تـوسّط پـیغمبران) بیم داده نشدهاند، و بـه همین علّت است کـه غـافل و بـیخبر (از قانون آسـمانی، نسبت بـه خدا و خود و مردمان) هستند. (ایشان مسـتحقّ عذاب گشتهاند و) سخن (خدا مبنی بر پر کردن جهنّم از چنین افرادی) دربارۀ بیشتر آنـان بـه حقیقت پـیوسته است، و آنـان دیگر ایـمان نـمیآورند. مـا بـه گردنهایشان غـلهائی میاندازیم که با چانههایشان میرسد و سرهای ایشان (بـر اثـر آن) رو بـه بـالا نگاه داشـته مـیشود (و نه میتوانند به زیر پاهای خود بنگرند، و نـه میتوانند سرهایشان را بدین سو و آن سو حرکت دهند). مـا در پیش روی آنان سدّی و در پشت سر ایشان سدّی قرار دادهایم (و لذا به کسانی میمانند که در مـیان دو سـدّ، گیر کرده باشند، و پیش رو و پشت سر خود را مشاهده نکنند) و بدین وسیله جلو چشمان ایشان را گرفتهایم و دیگر نـمیبینند. چـه آنان را بـترسانی چه ایشان را نترسانی، برایشان یکسان است ایـمان نمیآورند. تـو تنها کسـی را میترسانی (و بـا بیم دادنت بـدو سـود مـیرسانی) کـه از قـرآن پــیروی کـند، و پـنهانی از (خداوند) مهربان هراس داشته باشد. چنین کسی را به گذشت و پاداش ارزشمندی مژده بده. ما خودمان زنده مــیگردانـیم، و چیزهائی را که (در دنـیا) پـیشاپیش فرستادهانـد و (کارهائی را کـه کردهانـد، و هـمچنین) چیزهائی را ک (در آن) برجای نهادهاند (و کـارهائی را که نکردهاند، ثبت و صبط میکنیم و) مـینویسیم و مـا همه چیز را در کتاب آشکار (لوح محفوظ) سـرشماری مینمائیم و مینگاریم.
یزدان سبحان به این دو حرف «یا. سین» و به قرآن حکیم سوگند میخورد. یکجا جمع آوردن میان این دو حـروف مقطّعه و میان قرآن، ترجیحی را رجحان میدهد که ما در تفسیر این حروف که در اوائـل برخی از سورهها آمدهاند برگزیدهایم و در پیش گرفتهایـم و از رابطۀ این حروف با قرآن سـخن گفتهایـم، و بیان نمودهایم که نشانۀ خدائی بودن این قرآن و نزول آن از سوی یزدان، نشانهای که دربارۀ آن نـمیاندیشند و قرآن ایشان را به سوی آن برمیگرداند و آنـان را به اندیشه و پژوهش آن میخواند، این است که این قرآن از جنس همین حروف که سهل و ساده در دسترس ایشان است فراهم آمده است، و لیکن شـیوۀ تـفکیر و تعبیر آن بالاتر از ساختاری است که آنـان از همین حروف میسازند و تهیّه میبینند.
یزدان بدان هنگام که بدین قرآن سوگند میخورد، آن را توصیف میکند بدین امر که:
(الْقُرْآنِ الْحَکِیمِ) (2)
قرآن حکیم (یعنی دارای حکمت و دانش سودمند).
حکمت صفت انسان خردمند است. تعبیر سخن بدین روال و بر این منوال، صفت حیات و قصد و اراده را به قرآن میدهد. این صفت از مقتضیات کسی است که حکیم باشد. هر چند این امر مجاز است، و لیکن حقیقتی را به تـصویر مـیکشد و آن را به ذهن نـزدیک میگرداند. چه این قرآن روحی دارد، و دارای صفات موجود زندهای است! قرآن با تو مهر و محبّت میورزد و تو با او مهر و محبّت میورزی، زمانی که دلت را صاف و صادق به قرآن بدهی و گوش جانت را بدو فرا داری! هر زمان که دریچۀ دلت را رو به قرآن باز کنی، و آئینۀ روحت را پاک و پاکیزه رو به قرآن نگاه داری، تو با رازها و رمزهائی از قرآن آشنا میگردی که نگو! تو در پرتو قرآن مشتاق سیماها و نشانههائی میگردی، هم بدان سان که مشتاق سیماها و نشانههائی از دوست میشوی. این عشق و عاشقی وقتی دست میدهد که مدّتی با قرآن همدم شوی و دمی در سایۀ آن بغنوی و بدان انس و الفت گـیری! پـیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم دوست میداشت تلاوت قرآن را از دیگران بشنود. اگر از دم دری میگذشت که از داخل آن صدای قرآن به گـوش میرسید میایستاد و به تلاوت قرآن گوش فرا میداد، بدان گونه که دوست برای شنیدن شرح حال دوست خود میایستد و خاموشی میگزیند.
قرآن حکیم است. هر کسی را به اندازه توانش مخاطب قرار میدهد، و بر تار حسّاس دلش ضربه آشنا میکند و نغمه مینوازد، و به اندازۀ لازم با او سخن میگوید، و با حکمتی با او صحبت مـیکند که او را اصلاح و روبراه و رهنمود گرداند.
قرآن حکیم است. با حکمت تربیت میکند، مطابق با برنامۀ عقلانی و روحانی راست و درستی. برنامهای که همۀ نیروها و انرژیهای بشر را آزاد میسازد و آنها را به راه پسندیده و درست رهنمود می گردانـد، و برای زندگی نیز نظم و نظام مقرّر و معیّن میکند، نـظم و نظامی که به همۀ تلاشها و کوششهای انسـانها اجازه میدهد در محدودۀ قوانـین و مقرّرات آن برنامۀ حکیمانه به گشت و گذار بپردازند و جنب و جوش داشته باشند.
یزدان سبحان به یاء و سین، و به قرآن حکیم سوگند میخورد بر حقیقت وحـی و پیامی که به پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم بزرگوار میشود، و بر حقیقت نبوّت و رسالتی که بدو واگذار میگردد:
(إِنَّکَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ (3) عَلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِیمٍ) (4)
قطعاً تو از زمرۀ فرستادگان (یزدان) هسـتی، و بـر راه راست (خداشناسی) قرار داری (که دین اسلام است).
خدا که نیازی به سوگند خوردن ندارد، ولی این سوگند یزدان سبحان به قرآن و حروف آن، بدان چیزی که سوگند بر آن یاد شده است عظمت و جلالت میبخشد. چه خداوند جز به چیز بزرگ و امـر سـترگی سوگند نمیخورد که به پایه و پلّۀ سزاوار قسم یـاد کردن بدو رسیده باشد!
(إِنَّکَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ ).
قطعاً تو از زمرۀ فرستادگان (یزدان) هستی.
تعبیر سخن بدین شیوه، الهامبخش این است که روانه کردن پیغمبران کار مقرّر و مشخّصی است، و سوابق معیّنی دارد. پس مـراد اثبات روانه کردن پـیغمبران نیست، بلکه مراد این است که ثابت شود محمّد صلّی الله علیه وآله وسلّم از زمرۀ آن پیغمبران است. این سوگند هم خطاب خدا به پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم است، نه خطاب به انکار کنندگان تکذیب کننده. این هم بدان خـاطر است کـه سـوگند و پیغمبر و رسالت، والاتر از آن گرفته شوند که مورد
جدال و ستیز قرار گیرند. بلکه این کار بیانگر خبر دادن مستقیم خدا به پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم است.
(إِنَّکَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ (3) عَلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِیمٍ) (4)
قطعاً تو از زمرۀ فرستادگان (یزدان) هسـتی، و بر راه راست (خداشناسی) قرار داری (که دین اسلام است).
این هم بیان سرشت رسالت، به دنبال بیان حقیقت پیغمبر است. سرشت این رسالت راست و درست بودن است. چه این رسالت راست و درست بسان لبۀ شمشیر است. هیچ گونه کجی و کژی در آن نیست. نه پیچ و خمی پیدا میکند، نه کجی و کژی میشناسد. حقّ در آن آشکار است و هیچ گونه پیچیدگی در آن نـیست و با چیزی آمیخته نمیشود. با هوا و هوس بدین سو و آن سو نمیگراید، و با هیچ گونه مصلحتی به انحراف نمیافتد و نمیگراید. هر کس به دنبال آن برود و جسـتجویش نماید، سهل و سـاده و دقـیق و ظریف و خـالصانه و مخلصانه آن را مییابد.
رسـالت چون راست و درست است ساده و بدون پیچیدگی است، و در راستای راه آن پیچ و خمی نیست. کارها را گره خورده و پیچیده نمیکند، و آنــان را به اشکالات قضیّهها و جـهانبینیها و انـدیشهها و انواع جدالها دچار نمیسازد. بلکه حقّ را روشـن و آشکار بیان میدارد، و به سـادهترین صورت، پـیراسته از شائبهها و آمیزهها، بینیاز از هر گونه شرح و تفصیلی، دور از عبارت پردازیها و واژه تراشیها، و بدون کشاندن معانی و مفاهیم به راههای گوناگون و پیچ و خمهای جوراجور، حقّ را ذکر میکند و بیپرده پیش چشـم میدارد. به گونهای که شهری و روستائی، بیسواد و باسواد، دانا و نادان، و کوخ نشین و کاخنشین، با آن و بدان میزید، هر یک از آنان نیاز خود را در آن مییابد، و از آن درک و فهم میکند چیزی را که زندگی و نظم و نظام و روابط او سهل و ساده بدان راست و ریز میگردد.
رسالت راست و درست است با سرشت جـهان و با قوانین و سنن کیهان، و با سرشت چیزها و زندههای پیرامون انسان. این است که با سرشت چیزها برخورد ندارد، و انسان را بر آن نمیدارد که با سرشت چیزها برخورد داشته باشد. بلکه رسالت راست و درست بر برنامۀ خویش است، و هماهنگ با خویش است، و همچنین هماهنگ با تمام قوانینی است که بر این هستی و بر همۀ چیزها و بر همۀ کسانی که در گسترۀ هسـتی هستند حکومت و فرمانروائی میکند.
رسالت بدین خاطر بر راستای راه رسیدن به خدا است. رسالت خود به خدا میرسد و دیگران را نیز به خدا میرساند. کسی که از رسالت پیروی کند نمیترسد که سرگشته شود و خدای خویش را گـم کند. همچنین نمیترسد از راه منتهی به خدا منحرف شود و به کژراه رود. چرا که او رهرو راه درستی است که به خدا منتهی مـیگردد و او را بـه رضـایت آفریدگار بزرگوار میرساند.
قرآن راهنمای ایـن راه راست و درست است. هر کجا انسان با قرآن برود ایـن راستی و درسـتی را در به تصویر کشیدن حقّ، و در رهنمود و رهنمون بدان، و در احکامی که میان معیارها و مقیاسها و ارزشها داوری میکند، و در قرار دادن هر ارزشـی در جـای خود، مشاهده مینماید.
(تَنزِیلَ الْعَزِیزِ الرَّحِیمِ) (5)
(ایــن قرآن را) فـرو فرستاده است خداونـد چیره و مهربان.
خداوند در همچون مواردی خود را به بندگانش معرّفی میکند و میشناساند، تا حقّانیّت چیزی را درک و فهم کنند که بر آنان نازل گردیده است. خدا چیره و نیرومند است و هر چه را بخواهد انجام میدهد. خدا نسبت به بندگانش مهربان است و هر چه را بخواهد در حقّ ایشان روا میدارد، امّا آنـچه مـیخواهد بدیشان روا دارد رحمت است و بس.
حکمت و فلسفۀ نازل کردن قرآن بیم دادن و پیام رسانی است:
(لِتُنذِرَ قَوْماً مَّا أُنذِرَ آبَاؤُهُمْ فَهُمْ غَافِلُونَ) (6)
(آن را برای تو من و فرستاده است) تا قومی را بیم دهی که پدران و نیاکان (نزدیک) ایشـان (تـوسّط پیغمبران) بیم داده نشدهاند، و بـه همین علّت است کـه غـافل و بـیخبر (از قـانون آسـمانی، نسـبت بـه خدا و خود و مردمان) هستند.
بدترین چیزی که دل را تباه میگرداند غفلت است. حه دل غـافل دلی است که به وظیفه و تکلیف خـود نمیپردازد. دریافت نمیدارد و متأثّر نمیشود و پاسخ نمی گوید. دلائل هدایت از کنار او میگذرد یا او از کنار دلائل هدایت میگذرد بدون ایـن که آن دلائـل را احساس کند یا درک و فهم نماید. بدون این که تکان بخورد یا پذیرا گردد. به همین علّت سزاوارترین چیزی که درخـور غفلتی باشد که مردمان بدان گرفتار بودهاند، آن کسانی که نسلها گذشته است و بیم دهندهای ایشان را بیم نداده است، یا آنـان را بیدارکـنندهای بیدار و هـوشیار نکرده است، بیم دادن است. آنـان از نسـل اسماعیل هستند و بعد از اسماعیل پیغمبری به سویشان نیامده است. پس بیم دادن غافلان غرق غفلت را بیدار میگرداند، آن کسانی که بیمدهندهای به سوی ایشان و به سوی پدران و نیاکان آنان نیامده است.
آن گاه از سرنوشت این غافلان، و از قضا و قدر الهی که بر سرشان میآید، مطابق آنچه خدا از دلهایشان و از کار و بارشان سراغ دارد، و بوده است و خواهد بود، پرده برمیدارد:
(لَقَدْ حَقَّ الْقَوْلُ عَلَى أَکْثَرِهِمْ فَهُمْ لَا یُؤْمِنُونَ) (7)
(ایشان مستحقّ عذاب گشتهاند و) سخن (خدا مبنی بـر پر کردن جهنّم از چنین افرادی) در بارۀ بیشتر آنان به حقیقت پیوسته است، و آنان دیگر ایمان نمیآورند. در بارۀ کار و بارشان داوری شده است و فرمان صادر گردیده است، و قضا و قدر خدا بر بیشتر ایشان رفته است و به حقیقت پیوسته است، برابر آنچه خدا از حقیقت کار و بارشان و اوضاع و احـوالشـان دانسـته است، و به سرشت احساسها و ادراکهایشان پـی برده است. آنان دیگر ایمان نمیآورند. این هم فرجام واپسین بسیاری از مردمان است. جه دلها و جانهایشان از هدایت در پس پرده است، و از دیدن دلائل هدایت یا پی بردن بدانها، سربسته است.
قرآن در اینجا صحنۀ محتوی از این حالت روانی را ترسیم میکند، همان گونه که ایشان را هم بدان گونه به تصویر میکشد که انگار به غل و زنجیر کشیده شدهاند و زورکی از دیدن و مشاهده کردن بازداشته شدهاند، و میان آنان و میان هدایت و ایمان سدّها و مانعها ایجاد کردهاند، و بر چشمانشان پردهها کشیدهاند و این است که نمیبینند:
(إِنَّا جَعَلْنَا فِی أَعْنَاقِهِمْ أَغْلاَلاً فَهِیَ إِلَى الأَذْقَانِ فَهُم مُّقْمَحُونَ (8) وَجَعَلْنَا مِن بَیْنِ أَیْدِیهِمْ سَدّاً وَمِنْ خَلْفِهِمْ سَدّاً فَأَغْشَیْنَاهُمْ فَهُمْ لاَ یُبْصِرُونَ) (9)
ما به گردنهایشان غلهائی میانذازیم که تا چانههایشان میرسد و سرهای ایشان (بر اثر آن) رو بـه بـالا نگاه داشته میشود (و نـه مـیتوانـند بـه زیـر پـاهای خود بنگرند، و نه میتوانند سرهایشان را بدین سو و آن سو حرکت دهند). ما در پیش روی آنان سـدّی، و در پشت سر ایشان سدّی قرار دادهایم (و لذا به کسانی میمانند که در میان دو سدّ، گیر کرده باشند، و پیش رو و پشت سر خود را مشاهده نکنند) و بدین وسیله جلو چشمان ایشان را گرفتهایم و دیگر نمیبینند.
دستهایشان با غل و زنجیر به گردنهایشان بسته شـده است، و به زیر چانههایشان گذاشته شده است. بدین جهت به ناچار سرهایشان رو به بالا مانده است، و با همچون سرهای شق و رقی نمیتوانند به جلو بنگرند! و بدین سبب آنان آزادانه نمیتوانند بنگرند و ببینند، در حالی که آنان در این صحنۀ نابهنجار و رنجآور قرار دارند! بدین خاطر میان ایشان و میان حقّ و هـدایت سدّی در جلوشان و سدّی در پشت سرشان زده شـده است. اگر هـم غلها و زنجیرها انـدکی شل گردند نمیتوانند بنگرند و ببینند و با چشمانشان فراسوی این سدّها را مشاهده کنند! چه راه دیدن بر آنان بسته شده است، و با پردۀ رنج و خستگی چشمانشان از دیدن بازمانده است!
با وجود این صحنۀ محسوس نابهنجار و دارای شدّت و حدّت فراتر از انتطار، انسان کسانی از این نوع مردمان را میتواند ببیند. انسان گمان میبرد که آنـان حقّ روشن و آشکار را نمیبینند، و درک و فهـم نمیکنند چون حائل و مانعی بسان چنین حائل و مانع سخت و ستبری میان ایشان و میان حـقّ قـرار دارد. اگـر هـم همچون غلها و زنجیرهائی بر دستهایشان نباشد، و اگر سرهایشان شق و رق رو به بالا نگاه داشته نشده باشد، جانها و بینشهایشان نیز زورکی از هدایت بازداشته شده است، و از حقّ کاملاً برگردانده شده است و پیچ داده شده است، و میان جـانها و بینشهایشان و میان دلائل و براهین هدایت، در اینجا و آنجا سدّها و مانعها ایجاد گردیده است. آن گونه مردمان که با این قرآن با چنان عدم پذیرشی و با چنان انکاری رویـاروی گردیدند از این دست مردمان بودند. در حالی که قرآن حجّت و برهان را آشکار و روشن بیان مـیداشت، و حجّت و برهان را بدون پرده پیش میکشید، آنان حقّ و حقیقت را نمیدیدند و دلیل و برهان را نمیشنیدند. این قسم روشن و آشکار حـجّت و بـرهان گفتن و پـیش کشیدن، خودش حجّت و برهان قوی است و هیچ انسانی در برابر آن قادر به ایستادگی نیست و خویشتن را نگاه نمیدارد.
(وَسَوَاء عَلَیْهِمْ أَأَنذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنذِرْهُمْ لاَ یُؤْمِنُونَ) (10)
چه آنان را بترسانی و چه ایشان را نترسانی، برایشان یکسان است ایمان نمیآورند.
خداوند فرمان خود را در بارۀ ایشان به اجراء درآورده است، به سبب آنچه از سرشت دلهـایشان مـیدانسته است، دلهائی که ایمان بدانها راه نمییابد. بیم دادن به دلی سود نمیرساند که برای اینان آماده نباشد، و دریچۀ آن بر ایمان بسته شده باشد، و میان آن و میان ایمان سدّها و مانعها ایجاد شده باشد. زیرا بیم دادن دلها را نمیآفریند، بلکه دل را بیدار میگرداند که زنده و آمادۀ دریافت باشد:
(إِنَّمَا تُنذِرُ مَنِ اتَّبَعَ الذِّکْرَ وَخَشِیَ الرَّحْمَن بِالْغَیْبِ فَبَشِّرْهُ بِمَغْفِرَةٍ وَأَجْرٍ کَرِیمٍ) (11)
تو تنها کسی را میترسانی (و با بیم دادنت بدو سود مـیرسانی) کـه از قـرآن پـیروی کند، و پـنهانی از (خداوند) مهربان هراس داشته باشد. چنین کسی را به گذشت و پاداش ارزشمندی مژده بده.
مراد از «ذکْر» در اینجا قران است - بنا به ارجح اقوال - کسی هم که از قرآن پیروی کند، و از خدا بترسد بدون این که او را دیده باشد، او از بیم دادن سـود میبرد. انگار تنها او است که بیم دادن خطاب بدو شده است، و انگار تنها پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم او را به بیم دادن اختصاص داده است، هر چند بیم دادن را به طور عام فرموده است. امّا میان همگان و میان دریافت بیم دادن حائل و مانع ایجاد گردیده است، و این است که بیم دادن منحصر به کسی شده است که از قران پیروی کرده است و پـنهانی از یزدان مهربان ترسیده است. این چنین کسی هم پس از سود بردن از بیم دادن، شایان مژده دادن بدو گردیده است:
(فَبَشِّرْهُ بِمَغْفِرَةٍ وَأَجْرٍ کَرِیمٍ) .
چنین کسی را به گذشت و پاداش ارزشمندی مژده بده. گذشت از اشتباهها و لغزشهائی که انسان بدانها دچار مـیآید ولی در آنـها پـافشاری نمیکند و اصـرار نمیورزد. پاداش ارزشمند هم در برابر ایـن است کـه پنهانی از خدا میترسد، و در برابر پیروی او از آیاتی است که یزدان مهربان از قرآن نازل میفرماید. ترس از یزدان مهربان و پیروی از قرآن لازم و ملزوم یکدیگر در دل هستند. چه همین که ترس از خدا به دل وارد شود، عمل به چیزی به دنبال آن میآید که خدا نـازل کرده است، و قرار گرفتن بر راستای برنامهای در میرسد که خدا خواسته است:
(إِنَّا نَحْنُ نُحْیِی الْمَوْتَى وَنَکْتُبُ مَا قَدَّمُوا وَآثَارَهُمْ وَکُلَّ شَیْءٍ أحْصَیْنَاهُ فِی إِمَامٍ مُبِینٍ) (12)
ما خودمان مردگان را زنده میگردانیم، و چیزهائی را که (در دنـیا) پـیشاپیش فرستادهاند و (کارهائی کـه کردهاند، و همچنین) چیزهائی را که (در آن) بـرجـای نهادهانـد (و کـارهائی را که نکردهانـد، ثـبت و ضبط میکنیم و) مینویسیم. و ما همه چیز را در کتاب آشکار (لوح محفوظ) سرشماری مینمائیم و مینگاریم.
زنده کردن مردگان. یکی از مسائلی است که جدال و ستیز زیادی را برانگیخته است. از ایـن نوع جدال و ستیز نمونههای گوناکونی در این سوره خواهد آمـد. زنده گرداندن مردگان ایشان را بیم میدهد از این که هر عـملی را که کردهانـد و پـیشاپیش فرستادهانـد، و کارهایشان هر اثری را برجای نهاده است و به دنبال داشته است، همۀ آنـها نوشته میشود و سرشماری میگردد، و چیزی از آنها کنار نمیافتد و فراموش نمیشود. خداوند سـبحان است که مردگان را زنـده میگرداند. او است که چیزهائی را مینویسد که پیشاپیش فرستادهاند و چیزهائی را که برجای نهادهاند. او است که هر چیزی را سرشماری میکند و ثبت و ضبط مینماید. در این صورت باید همۀ این چیزها به شکلی انجام پذیرد که شایان کاری باشد که دست یزدان عهدهدار آن میگردد.
دربارۀ امامٍ مُبینٍ (کتاب آشکار) و لَوح محفوظ، و امثال اینها نزدیکترین تفسیر به ذهن و شعور این است که علم ازلی و قدیم خدا معنی شود، علم ازلی و قدیمی که محیط بر همه چیز است و همه چیز را در بر گرفته است.
*
بعد از عرضه کردن مسألۀ وحی و رسالت، و مسألۀ رستاخیز و زندگی دوباره و حساب و کتاب، بدین شکل بیان، روند قرآنی برمیگردد تـا ایـن دو مسأله را به شکل داستان عرضه کند. شکل داستان دل را میپساید و لمس مینماید با موقعیّتهای تکذیب و ایمان و فرجام آن دو امر، موقعیّتهائی که به گونهای از آنها سخن رفته است که انگار دیده میشوند و عیان هستند و نیازی به بیان بیشتر دربارۀ آنها نیست:
(وَاضْرِبْ لَهُم مَّثَلاً أَصْحَابَ الْقَرْیَةِ إِذْ جَاءهَا الْمُرْسَلُونَ (13) إِذْ أَرْسَلْنَا إِلَیْهِمُ اثْنَیْنِ فَکَذَّبُوهُمَا فَعَزَّزْنَا بِثَالِثٍ فَقَالُوا إِنَّا إِلَیْکُم مُّرْسَلُونَ (14) قَالُوا مَا أَنتُمْ إِلاَّ بَشَرٌ مِّثْلُنَا وَمَا أَنزَلَ الرَّحْمن مِن شَیْءٍ إِنْ أَنتُمْ إِلاَّ تَکْذِبُونَ (15) قَالُوا رَبُّنَا یَعْلَمُ إِنَّا إِلَیْکُمْ لَمُرْسَلُونَ (16) وَمَا عَلَیْنَا إِلاَّ الْبَلاَغُ الْمُبِینُ (17) قَالُوا إِنَّا تَطَیَّرْنَا بِکُمْ لَئِن لَّمْ تَنتَهُوا لَنَرْجُمَنَّکُمْ وَلَیَمَسَّنَّکُم مِّنَّا عَذَابٌ أَلِیمٌ (18) قَالُوا طَائِرُکُمْ مَعَکُمْ أَئِن ذُکِّرْتُم بَلْ أَنتُمْ قَوْمٌ مُّسْرِفُونَ) (19)
(ای پـیغمبر! از آنجـا که داستان قریشیان همچون داستان ساکنان انطاکیه که در روزگاران گذشته است) برای ایشان سرگذشت ساکنان شهر (انطاکیه) را مـثال بزن، بدان گاه که فرستادگان (خدا) به سوی آنان آمدند. وقتی (از اوقـات) دو نفر (از فرستادگان خود) را بـه سـوی ایشـان روانه کـردیم و آنـان آن دو را تکذیب کردند. سپس آنان را (بـا ارسـال فرد) سـومی تـقویت نمودیم. آنان (سه نفری بدیشان) گفتند: ما فرستادگانی هستیم که بـه سـوی شما روانـه شـدهایـم. (در پـاسخ ایشان، بدانان) گفتند: شما انسانهائی همچون مـا بـیش نیستید، و خداوند مهربان چیزی را (از وحـی آسـمانی بـرای کسـی) فرو نـفرستاده است، و شـما جز دروغ نمیگوئید. گفتند: به خدا! پروردگارمان میداند که ما به سوی شما فرستاده شدهایم. (مهمّ نیست شما بپذیرید یا نپذیرید. ما که به وظیفۀ خود عمل کردهایم. چرا که) بر ما جز تبلیغ روشن و روشنگر نمیباشد. گفتند: مـا شما را به فال بد گرفتهایم. (وجود شـما شـوم است و مایۀ بدبختی شهر و دیار ما است. سوگند میخوریم که از ایـن ســخنان) اگر دست بـرنداریـد، قطعاً شما را سنگسار خواهیم کرد و شکنجۀ دردناکی از ما خواهید دید. گفتند: شومی خودتان (که ناشی از کـفرتان است) با خودتان همراه است (و اگر درست بیندیشید، به ایـن حقیقت واقف خواهید شد که تیرهروزی شما ناشی از افکار منحط و اعمال زشت و عقیدۀ پـلشتی است کـه دارید، نه این که به سبب دعوت مـا بـه خداپـرستی و انجام نیکیها و ترک بدیها باشد) آیا اگر یادآور گردید (به خدا و اوامر و نواهی او و چیزهائی که سعادت شما در آنها است، باید ما دعوت کنندکان را شکنجه دهـید و بکشید؟!) اصلاً شما گروهی هستید که (در سرکشی و کفر از حدّ درمـیگذرید، و در مـعاصی و زشـتکاریها) اسرافکار و متجاوزید.
قرآن نفرموده است که ساکنان آن شهر چه کسـانی بودهاند، و آن شهر کدام شهر بوده است. روایتها دربارۀ آن کسان و آن مکان مختلف است. به دنبال آن روایتها رفتن هیچ سودی دربر ندارد.
چون قرآن از آن کسان و از آن مکان نام نـبرده است دلیل بر این است که روشن و مشخّص کردن نامهای آن کسان و آن مکان بر رهنمود و رهنمون و الهام و پیام داستان چیزی نمیافزاید و سودی در بر نـدارد. بدین جهت است که قرآن از نام بردن و مشخّص کـردن آن کسان و آن مکان صرف نظر کرده است، و به اصل عبرت و مغز آن پرداخته است. آنجا شهری بوده است و خداوند دو پیغمبر را بـدانـجا گسـیل فـرموده است. همان گونه که موسی علیه السّلام و برادرش هارون علیه السّلام را با بکدیگر به سوی فرعون و فرعونیان ارسال نموده است. اهالی شهر آن دو پیغمبر را تکذیب کردهاند، و خداوند با ارسال پیغمبر سومی آن دو پیغمبر را تقویت و پشتیبانی فرموده است. آن پیغمبر بدیشان تأکید میکند که من و آن دو نفر از سوی خدا به پیش شما فرستاده شدهایم. هر سه نفر دوباره به دعوت خود میپردازند و مردمان را به سوی پـرستش یـزدان فرامیخوانند:
(فَقَالُوا إِنَّا إِلَیْکُم مُّرْسَلُونَ) (14)
آنان (سـه نفری بدیشان) گفتند: ما فرستادگانی هستیم که به سوی شما روانه شدهایم.
در اینجا اهالی شهر بدیشان پرخاش میکنند و اعتراض مینمایند، و همان اعتراضهائی را دارنـد که در طـول تاریخ زندگانی پیغمبران و پیغمبریها تکرار گردیدهاند:
(قَالُوا مَا أَنتُمْ إِلاَّ بَشَرٌ مِّثْلُنَا ).
گفتند: شما انسانهائی همچون ما بیش نیستید.
(وَمَا أَنزَلَ الرَّحْمن مِن شَیْءٍ ).
و خداوند مهربان چیزی را (از وحـی آسـمانی بـرای کسی) فرو نفرستاده است.
(إِنْ أَنتُمْ إِلاَّ تَکْذِبُونَ) (15)
شما جز دروغ نمیگوئید.
این اعتراض مکرّر بر انسـان بودن پـیغمبران بیانگر سادگی جهانبینی و ابتدائی بودن درک و فـهم ایشان است. همچنین پیدا است که وظیفۀ پیغمبر را نمیدانند. همیشه همچون افرادی انتظار داشـتهاند که باید در شخصیّت و زندگی پیغمبر راز پیچیده و ناگشودهای بوده و در پشت سر او اوهام و اساطیر نهفته باشد . . . آیا پیغمبر پیامرسان آسمان به سرنشینان زمین نیست؟ پس چگونه باید اوهام و اسـاطیر او را احاطه نکند؟ چگونه شخصیّت پیغمبر آشکار و سـاده و بیپیرایه است، و هیچ گونه رازها و چیستانهائی پیرامون او وجود ندارد؟! مگر میشود شخصیّت پـیغمبر یک شخصیّت بشری از جملۀ شخصیّتهای عادی باشد، شخصیّتهائی که بازارها و خانهها از آنها لبریز است؟!
این سادگی جهانبینی و ابتدائی بودن اندیشه است. چه رازها و رمزها و لغزها و چیستانها صفتی بشمار نمیآیند که ملازم نـبوّت و رسـالت باشد. نبوّت و رسالت بدین شکل سادۀ کودکانه نیست. بلی راز و رمز بزرگ و سترگ در میان است، و لیکن در حقیقت سادۀ واقعی جلوهگر می آید، حقیقت این که در پیغمبران که از آدمـیان هسـتند اسـتعداد آسمانی به ودیـعت نـهاده میشود، و با آن استعداد وحی آسـمان را دریـافت میدارند، بدان هنگام که خدا ایشان را برای دریـافت این وحی شگفت برمیگزیند. این حقیقت شگرفتر از این است که خدا فرشتگان را پیغمبر سازد، همان گونه که پیشنهاد میکردهاند!
رسالت برنامۀ الهی است و انسـانها با آن زندگی میکنند. زندگی پیغمبر نمونۀ واقعی زندگی برابر آن برنامۀ الهی است، نمونهای که پیغمبر قوم خود را برای پیروی از آن دعوت میکند. آنان هم انسانند. پس باید پیغمبرشان نیز از انسانها باشد تا نمونهای از زندگی را پیاده کند و تحقّق بخشد و ایشان بتوانند از او پیروی کنند.
بدین خاطر بود که زندگی پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم به دیدگان امّتش نشان داده میشد. قرآن - کتاب جاویدان یزدان - نشانههای اصلی زندگانی او را با کوچکترین تفصیلها و رخدادها ثبت و ضبط کرده است، و آن را به عـنوان صفحۀ گشودهای فراچشم دیدگان امّت او در طول سالها و قرنها داشته است. از جملۀ ایـن تفصیلهای کوتاه، زندگی خانوادگی و شـخصی او است. حتّی قرآن در برخی موارد چیزهائی را نگاشته است که بر دل مبارک او گذشته است، تا نسلها بر آنها اطّلاع پیدا کنند و از لابلای آنها دل آن پیغمبر انسان را ببینند.
این حقیقت آشکار و زود فهم، همیشه مورد اعتراض انسانها بوده است!
اهالی آن شهر به پیغمبران سه گانۀ خود گفتند:
(مَا أَنتُمْ إِلاَّ بَشَرٌ مِّثْلُنَا ).
شما انسانهائی همچون ما بیش نیستید.
هدفشان این بود که شما پیغمبر نیستید.
(مَا أَنتُمْ إِلاَّ بَشَرٌ مِّثْلُنَا ).
و خداونـد مـهربان چیزی را (از وحـی آسمانی بـرای کسی) فرو نفرستاده است.
خداوند مهربان چیزی را از چیزهائی کـه شــا ادّعـاء میکنید که آن را بر شما نازل کرده است و ما را به سوی آن دعوت میکنید، نازل نکرده است.
(إِنْ أَنتُمْ إِلاَّ تَکْذِبُونَ) (15)
شما جز دروغ نمیگوئید.
شما دروغ میگوئید در این که ادّعاء میکنید پیغمبران خدا هستید!
پیغمبران با اطمینان به صدق خود، و آگاه از حدود وظیفۀ خویش، بدیشان پاسخ دادند:
(قَالُوا رَبُّنَا یَعْلَمُ إِنَّا إِلَیْکُمْ لَمُرْسَلُونَ (16) وَمَا عَلَیْنَا إِلاَّ الْبَلاَغُ الْمُبِینُ) (17)
گفتند: به خدا! پروردگارمان میداند که ما به سوی شما فرستاده شدهایم. (مهمّ نیست شما بپذیرید یا نـپذیرید. ما که به وظیفۀ خود عمل کردهایم. چرا که) بـر مـا جز تبلیغ روشن و روشنگر نمیباشد.
خدا میداند، و این بس است. وظیفۀ پیغمبران تبلیغ و رساندن پیام است. این وظیفه را هم اداء کردهاند و کار خود را انجام دادهانـد. مـردمان بعد از آن آزادنـد در انتخاب چیزی که برای خود میخـواهند و در کاری که میخواهند در پیش بگیرند، و آزادند بار چه کارهائی را بر دوش بکشند و مسؤولیّت چه عملکردهائی را بر عهده بگیرند. کاری که مشترک میان پیغمبران و میان مردمان است کار تبلیغ فـرمان یـزدان بدیشان است. هر وقت پیغمبران تبلیغ فرمان یزدان را بجای آوردند و آن را به گوش مردمان رساندند، همۀ کارهای بعد از آن بر عهدۀ یزدان است و واگذار به خدای سبحان است. و لیکن تکذیب کنندگان گمراه کارها را این گونه سـهل و ساده و پیدا و هویدا وارسی و بررسی نـمیکنند و در پیش نمیگیرند، و وجود دعوت کنندگان به سوی هدایت را تحمّل نمیکنند. بلکه عزّت بزهکارانه و غرور گناه ایشان را فراگیرد، و کبریا و نخوت دروغین آنان را به انجام گناه بیشتر میکشاند، و به شیوۀ تندخوئی و بد عنقی میگرایند و سرسختانه در برابر دلیـل و حجّت میایستند. چرا که باطل کم حوصله و بداخلاق و زشتخو است:
(قَالُوا إِنَّا تَطَیَّرْنَا بِکُمْ لَئِن لَّمْ تَنتَهُوا لَنَرْجُمَنَّکُمْ وَلَیَمَسَّنَّکُم مِّنَّا عَذَابٌ أَلِیمٌ) (18)
گفتند: ما شما را به فال بد گرفتهایم. (وجود شما شـوم است و مــایۀ بـدبختی شهر و دیار مـا است. سوگند میخوریم که از این سخنان) اگر دست برندارید، قطعاً شما را سنگسار خواهیم کرد و شکنجۀ دردناکی از مـا خواهید دید.
گفتند: ما شما را به فال بد گرفتهایم، و در دعوت شما شرّ و بلا میبینیم. اگر دست از سر ما بـرندارید، ما ساکت نمینشینیم و در برابرتان خاموش نـمیمانیم، و شما را به حال خود وا نمیگذاریم تا به دعوت خود ادامه دهید:
(لَنَرْجُمَنَّکُمْ، وَلَیَمَسَّنَّکُم مِّنَّا عَذَابٌ أَلِیمٌ ) .
قطعاً شما را سنگسار خواهیم کرد و شکنجه دردناکی از ما خواهید دید.
باطل بدین شیوه از ظلم و جهل خود پرده برداشته است، و تیر بیم و تهدید خود را به سوی راهنمایان نشانه رفته است، و در تعبیر و تفکیر، ظلم و جور در پیشگرفته است!
ولیکن وظیفهایکه بر دوش پیغمبران انداخته شده است از ایشان میخواهد در راه خویش به پیش روند:
(قَالُوا طَائِرُکُمْ مَعَکُمْ).
گفتند: شومی خودتان (که نـاشی از کفرتان است) بـا خودتان همراه است.
سخن از شومی و نحوست دعوتی یا روشی، خرافهای از خرافات جاهلی است. پیغمبران برای قوم خود روشن میسازند همچون باورداشتی مـرافه و یـاوه است، و بهره و نصیب ایشان از خیر و شر، از خارج از نـفوس آنان نـمیآید. بلکه همراه بـا خودشان، و از سوی خودشان است. مرتبط با نـیتهای درونشـان و اعمال بیرونشان است. منوط بهکـسب وکارشان و متوقف بر کردار و رفتارشان است. آنان میتوانند بهره خود را و نصیب خود را خوب ونیک کنند یا آن را بد و زشت گردانند. چه خواست خدا در حق بنده از لابلای نـفس بنده، و از لابلای رویکرد او، و از لابلای کردار او، به مرحله اجراء در میآید. انسـان شومی و نـحوست و بدبختی و تیرهروزی خود را با خود برمیدارد. این حقیقت ثابتی است و برجا بر پایه سالم و اساس درستی است. ولی شومی و نحوست و بدبختی و تیرهروزی را از چهرهها یا جاها و یا واژهها دانستن و دیدن، خرافه و یاوه است، و بر اصل معلوم و قاعده مفهومی استوار و پایدار میگردد.
بدیشان گفتند:
« أإن ذُکِّرْتُم ؟ ».
آیا یادآور گردیدید؟.
یعنی آیا ما را سنگسار میکنید و شکنجه و عذاب میدهید، بدان علتکه ما شما را پند دادهایم و خدا و نیکیها و بدیها را به شما گوشزد کردهایـم؟) آیـا ایـن پاداش پند دادن و خدا و نیکیها و بدیها راگوشزدکردن است؟ا
( بَلْ أَنتُمْ قَوْمٌ مُّسْرِفُونَ) .
اصلا شما گروهی هستید که (در سرکشـی و کفر از حد درمیگذرید، و در معاصی و زشتکاریها) اسرافکار و متجاوزید.
در تفکیر و تقدیر و اندیشه و سنجش، از حدود و ثغور درمیگذرید، و پند و اندرز را با تهدیدکردن و بیم دادن، سزا و جزا میدهید) و دعوت را بـا سنگـسار نمودن و عذاب دادن پاسخ میگوئید!
*
این بود پاسخ دلهای بسته به دعوت پیغمبران. اینگونه دلها نمونه دلهائی استکه ایـن سـوره در چرخش و گردش نخستین از آنها سخن راند، و شکل واقعی آن نمونه بشری است که در آنجا ترسیم و تصویر شده بود:
(وَجَاء مِنْ أَقْصَى الْمَدِینَةِ رَجُلٌ یَسْعَى قَالَ یَا قَوْمِ اتَّبِعُوا الْمُرْسَلِینَ اتَّبِعُوا مَن لاَّ یَسْأَلُکُمْ أَجْراً وَهُم مُّهْتَدُونَ وَمَا لِی لاَ أَعْبُدُ الَّذِی فَطَرَنِی وَإِلَیْهِ تُرْجَعُونَ ؟ أَأَتَّخِذُ مِن دُونِهِ آلِهَةً إِن یُرِدْنِ الرَّحْمَن بِضُرٍّ لاَّ تُغْنِ عَنِّی شَفَاعَتُهُمْ شَیْئاً وَلاَ یُنقِذُونِ إِنِّی إِذاً لَّفِی ضَلاَلٍ مُّبِینٍ إِنِّی آمَنتُ بِرَبِّکُمْ فَاسْمَعُونِ).
مردی از دورترین نقطه شهر با شتاب بیامد، گفت: ای قوم من! از فرستادگان (خدا) پیروی کنید (که سـعادت هر دو جهان شما در آن است). پیروی کنید از کسـانی که پاداشی (در برابر تبلیغ خود) از شما نمیخواهند و آبان (ار کـردار و گفتارشان پیدا است که) افـرادی راهیاب و هدایت یافتهاند. من چرا کسی را پرستش نکنم که مرا آفریده است و به سوی او برگردانده میشوید؟ آیـا غیر از خدا، معبودهائی را برگزینم (و پرستش نمایم) که اگر خداوند مهربان بـخواهد زیانی به مـن برساند، میانجیگری ایشان کمترین سـودی برای مـن ندارد و مرا (از زیانی وارده) نجات نمیدهند؟ (هرگاه چنین کاری را بکنم و انبازهائی را پرستش نمایم) در این صورت من در گمراهی آشکاری خواهم بود. من به پروردگار شما ایمان آوردهام، پس بشنوید، (و بدانـید که من دعوت این فرستادگان خدا را پذیرفتهام. شما نیز دعوت ایشان را پذیرا شوید که سـعادتتان در پـذیرش فرمودهها و رهنمودهای آنان است).
این هم پاسخ فطرت سالم به دعوت راست و درست حق است. در ایـن پـاسخ، صـداقت، سـادگی، گرمی، استواری درک و فهم، و پذیرش آهنگ نیرومند به حق روشن و روشنگر است.
این مرد دعوت را شنید و بدان پاسخگفت، بعد از آنکه دلائل حق و براهین منطقی را مشاهدهکردکه در پایان سخنش به قومش از آن صحبتکرده است. وقتیکه این مرد دلش حقیقت ایمان را احساسکرد، این حقیقت در دلش به جنبش و تکان درآمد، و دیگر نتوانست بر آن خاموش بماند. وقتیکه او گمراهی را و کفر و فساد و تباهی و بزهکاری را پیرامون خود دید، نتوانست در خانهاش چهار زانو بنشیند و عقیده خود را مصون و محفوظ در خانه نگاه دارد. بلکه او حقی را شتابان به میدان مبارزه برد که در دلش جایگزین شده بود و در ذهن و شعورش استقرار پذیرفته بود. حق را شتابان به مبارزه قومش برد، در آن حال که آنـان به تکذیب پرداخته بودند و بهکفر و زندقه نشسته بودند و تهدید میکردند و بیم میدادند. از دورترین نقطه شهر آمد و شتابان در قبال قوم به وظیفه خود پرداخت که دعوت ایشان به سوی حق، و بازداشتن آنان از ظلم و ستم، و مبارزه با تجاوز و تعدّی بزهکارانهای بود که داشتند تازیانه آن را بر پیغمبران فرود میآوردند.
پیدا استکه این مرد دارای جاه و مـقام و سـلطه و قدرتی نبوده است، و با آن مردمان نسبتی نداشته است یا در پناه قوم و عشیرهای نزیسته است و سایه ایشان را بر سر نداشته است. بلکه تنها عقیده زندهایکه در درونش بوده است او را برانگیخته است و به پـیکار کشانده است و وی را از دورترین نقطه شهر به میدان
مبارزه دوانده است:
(قَالَ یَا قَوْمِ اتَّبِعُوا الْمُرْسَلِینَ اتَّبِعُوا مَن لاَّ یَسْأَلُکُمْ أَجْراً وَهُم مُّهْتَدُونَ) .
گفت: ای قوم من! از فرستادگان (خدا) پیروی کنید (که سعادت هر دو جهان شما در آن است). پیروی کنید از کسـانی که پـاداشـی (در برابر تبلیغ خود) از شـما نمیخواهند و آنان (از کردار و گفتارشان پیدا است که) افرادی راهیاب و هدایت یافتهاند.
کسیکه این چنین دعوتی داشته باشد و پاداشی نخواهد و غنیمتی نجو ید، او صادق و راست است. اگر ایـن نباشد چه چیز او را بر آن میدارد که هـمچون رنـج و زحمتی را بر خود هموار بکند؟ جز این نمیماند که او فرمان یزدان را لبیک میگوید و به انجام وظیفه الهی خود میپردازد. اگر پاسخ فرمان یزدان نباشد چه چیز او را بر آن میدارد که غم و اندوه دعوت را پذیرا گردد؟ جز پاسخ به فرمان یزدان چه چیز او را بر آن میداردکه عقیدهای را با آنان در میان بگذاردکه بدان انس و الفت ندارند؟
( اتَّبِعُوا مَن لاَّ یَسْأَلُکُمْ أَجْراً ) .
پیروی کنید از کسانی که پاداشی (در برابر تبلیغ خود) از شما نمیخواهند.
(وَهُم مُّهْتَدُونَ) .
و آنان (از کردار و گفتارشان پیدا است که) افرادی راهیاب و هدایت یافتهاند.
راهیابی و هدایت ایشان از سرشت و شیوه دعوتشان پیدا و هویدا است. چه آنان دیگران را به سوی معبود یگانهای، و به سوی برنامه روشنی، و به سوی عقیده بدون خرافه و پـیچیدگی، دعوت میکنند. لذا آنـان هدایتدهندگان به سوی برنامه سالمی، و راه راست و درستی هستند.
آنگاه به خود برمیگردد و از خویش سخن میگوید و از علل ایمان خویشتن صحبت میکند. همان فطرتی را در ایشان جستجو میکند که در خودش بیدار گردیده
است و در پرتو برهان فطری سالم قانع شده است:
(وَمَا لِی لاَ أَعْبُدُ الَّذِی فَطَرَنِی وَإِلَیْهِ تُرْجَعُونَ ؟ أَأَتَّخِذُ مِن دُونِهِ آلِهَةً إِن یُرِدْنِ الرَّحْمَن بِضُرٍّ لاَّ تُغْنِ عَنِّی شَفَاعَتُهُمْ شَیْئاً وَلاَ یُنقِذُونِ ؟ إِنِّی إِذاً لَّفِی ضَلاَلٍ مُّبِینٍ).
من چرا کسی را پرستش نکنم که مرا آفریده است و به سـوی او برگردانده مـیشوید؟ آیــا غیر از خدا، مــعبودهائی را برگزینم (و پـرستش نـمایم) که اگر خـداونـد مـهربان بـخواهد زیـانی به من برساند، میانجیگری ایشان کمترین سودی برای من ندارد و مرا (از زیان وارده) نجات نمیدهند؟ (هرگاه چنین کاری را بکنم و انبازهائی را پرستش نمایم) در این صورت من در گمراهی آشکاری خواهم بود.
این پرسش فطرتی استکه با آفریدگار خود آشنا است، و با سرچشمه یگانه وجودش در ارتباط است:
(وَمَا لِی لاَ أَعْبُدُ الَّذِی فَطَرَنِی) .
من چرا کسی را پرستش نکنم که مرا آفریده است.
چه چیز مرا به دور میدارد از این برنامه طبیعیایکه پیش از هر چیز دیگری بـر دل میگذرد و پسـند دل است؟ فطرتها قطعاً مجذوبکسی میشوندکه آنها را آفریده است. پیش از هر چیز دیگری بدو میگرایند، و از او روی نمیگردانند مگر به وسیله انگیزه دیگریکه بر فطرتها بشورد. فطرتها بهکـژراهه نـمیروند و منحرف نمیشوند مگر بر اثر موثر دیگری که جزو سرشت فطرتها نیست. رو به آفریدگار کردن نـخستین چیز و برترین چیز است. همچون جـهتی، نـیازی به عنـصری خارج از سرشت نفس وکشش فطری نـدارد. شخص مومن این را در ژرفای درون خود احسـاس میکند، و بدون برخود فشار آوردن و پیج دادن وگره زدن، آن را به رشـته سخن میکشد و آن را فریاد میدارد.
مرد مومن همچنین با فطرت راست و پاک خود احساس مـیکندکه سرانـجام آفریده به سوی آفـریدگار برمیگردد، بدانگونهکه هر چیزی به منبع اصلی خود برمیگردد. در این راستا میگوید:
( وَإِلَیْهِ تُرْجَعُونَ) .
و به سوی او برگردانده میشوید.
او میپرسد: چرا نباید خدائی را بپرستمکه مرا آفریده است و از نیستی به هستی آورده است، و به سوی او سرانجام بازگشت همگان است و در پیشگاه او همایش مردمان است؟ مرد مومن با ایشان از بازگـشتشان به سوی یزدان سخن میگوید. یزدان آفـریدگار ایشـان است، و از زمره حقوق یزدان بر بندگان این استکه او را بپرستند و بندگیکنند.
سپس برنامه دیگری را بدیشان نشـان میدهدکه مخالف با برنامه فطری راست و درست است. و آن را گمراهی آشکاری میبیند و میشمارد:
«أَأَتَّخِذُ مِن دُونِهِ آلِهَةً إِن یُرِدْنِ الرَّحْمَن بِضُرٍّ لاَّ تُغْنِ عَنِّی شَفَاعَتُهُمْ شَیْئاً وَلاَ یُنقِذُونِ ؟ » .
آیـا غیر از خدا، مـعبودهائی را برگزینم (و پرستش نمایم) که اگر خداوند مهربان بخواهد زیـانی به من برساند، میانجیگری ایشان کمترین سودی برای من ندارد و مرا (از زیان وارده) نجات نمیدهند؟.
آیاگمراهتر ازکسی وجود داردکه منطق فطرت را رها میکند، منطقیکه آفریده را به پرستش آفریدگارش فرا میخواند، آن کسیکه از پرستش خدا به پرستش غیر خدا میگراید، بدون اینکه ضرورتی و انگیزهای در میان باشد! آیا گمراهتر از کسی یافته مـیشود که از آفریدگار جهان میبرد و منحرف میشود و به خدایان ضعیفی میگرایدکه نه او را حمایت میکنند و نه از او ضرر و زیـانی را بازمیدارنـد، ضـرر و زیـانیکه آفریدگارش به سبب انحراف وگمراهیش بخواهد بدو برساند و او را بدان مبتلاگرداند؟
(إِنِّی إِذاً لَّفِی ضَلاَلٍ مُّبِینٍ) .
(هـرگاه چنین کاری را بکنم و انبازهائی را پرستش نمایم) در این صورت من در گمراهی آشکاری خواهم بود.
هم اینک آن مرد مومن با زبان فطرت راست و آگاه و آشکار، آخرین قرار و مدار خود را رو در روی تکذیبکنندگان تهدیدکننده و بیمدهنده میگوید:
صدای فطرت در دل او نیرومندتر از هر تهدیدکردنی و بیم دادنی، و از هر تکذیب نمودنی و دروغ نامیدنی است:
« إِنِّی آمَنتُ بِرَبِّکُمْ فَاسْمَعُونِ».
من به پروردگار شما ایمان آوردهام، پس بشنوید (و بدانید که من دعوت این فرستادگان خدا را پذیرفتهام. شما نیز دعوت ایشان را پذیرا شوید که سعادتتان در پذیرش فرمودهها و رهنمودهای آنان است.
مرد مومن اینگونه سخن راست و اطمینانبخش خود را بیان داشت، و ایشان را بر آن سخن گواه کرد، و بدانان الهام نمود و اشارهکردکه آنان هم آن را بگویند بدان گونهکه او آن راگفته است. یا خیر بدیشان الهام ننموده است و اشاره نکرده است، بلکه بدانان اعلام میدارد که برای او مهم نیست آنان هرچه بگویند!
*
روند داستان بعد ازآن، الهام مینماید و اشاره میکند که آنان بدو مهلت و فرصت ندادند و او راکشتند، هرچند روند داستان آشکارا چیزی در این بـاره بیان نکرده است. بلکه روند سخن پرده را بر دنیا و آنچه در آن است، و بر مردمان و آنچه در صدد انجام آن هستند، فرو میاندازد، و بعد پرده راکنار میزند تا ما صحنه شهادت این شهید را ببینیم، شهیدیکه سخن حق را آشکاراگفته است، و با پیروی از صـدای فـطرت به سخن حق زبانگشوده است و بلند آن را سر داده است روی در رویکسانیکه میتوانند تهدیدکنند و بیم دهند و به غل و زنجیر بکشتند و توبیخ و شکنجه نمایند. مـا او را در جهان دیگری مییابیم، و بر توشه و ذخیرهای اطلاع پیدا میکنیم که خدا برای او اندوخته است و بدو چه بزرگواری و لطف وکرمی فرموده است، اندوخته و بزرگواری و لطف وکرمیکه سزاوار مقام و منزلت مرد مومن و شجاع و مخلص وشهید است:
(قِیلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ قَالَ یَا لَیْتَ قَوْمِی یَعْلَمُونَ بِمَا غَفَرَ لِی رَبِّی وَجَعَلَنِی مِنَ الْمُکْرَمِینَ ) .
(مردمان بر او شوریدند و شهیدش کردند. از سوی خدا) بدو گفته شد: وارد بهشت شو. (وقتی که آن همه نعمت و کرامت دید) گفت: ای کاش! قوم من میدانستند که پروردگارم مرا آمرزیده است و از زمره گرامیانم قلمداد فرموده است.
زندگی دنیا با زندگی آخرت به هم میآمیزد. مرگ را میبینیم که کوچی است از جهان فنا به جهان بقا. گامی است که مومن با برداشتن آن، از تنگای زمین نجات پیدا میکند و به فراخی وگستره بعثت پای مینهد. از گردنکشی باطل به آرامش حق میرسد. از تهدید ظلم و جور، به سلامت و رحمت جهان پرنعمت منتقل میشود. از تاریکیهای جاهلیت به نور یقین بار سفر برمیبندد.
مرد مومن را میبینیمکه ورانداز میکند چیزهائی راکه خدا در بهشت بدو داده است، و مشاهده میکند مغفرت و مکرمتیکه خدا بدو بخشیده است. از قوم خود خوشدل و خشنود یاد میکند. آرزو مینماید کاش قوم او میدیدند و مشاهده میکردندکـه پروردگارش چگونه از او خشنود گردیده است و چه بزرگواری و کرامتی بهره او نموده است، تا حق را با یقین و اطمینان میشناختند و آن را آشکار و عیان میدیدند.
*
این پاداش ایمان بود. و امّا طغیان و سرکشی، در نزد خدا خوارتر و ناچیزتر از آن استکه فرشتگان را برای نیستی و نابودی آن روانه دارد. چه طغیان و سرکشی بسی ضعیف است:
(وَمَا أَنزَلْنَا عَلَى قَوْمِهِ مِن بَعْدِهِ مِنْ جُندٍ مِّنَ السَّمَاءِ وَمَا کُنَّا مُنزِلِینَ إِن کَانَتْ إِلاَّ صَیْحَةً وَاحِدَةً فَإِذَا هُمْ خَامِدُونَ).
ما بـعد از (قتل) او، اصلاً لشکـری از آسمان فرو نفرستادیم، و حکمت ما اقتضاء نمیکرد که (برای نابودی ایشان) سپاهی از فرشتگان روانه سازیم. تنها یک صدا بود و بس که (موج انفجارش کار ایشان را ساخت و) ناگهان جملگی خاموش شدند (و برجای سرد گشتند و مردند).
روند قرآنی در اینجا در شناسائی جایگاه نقش زمین شدن و نابود گردیدن قوم، سخن را به درازا نمیکشاند تا شان و مقام ایشان را خوار دارد، و منزلت و مرتبت آنان را کوچک شمارد. تنها یک صدا بود و بس و نفسشان بند آمد و رفتند و انگار که نبودند آنگاه پرده بر صحنه بدبیارانه و رسواگرانه و خوارشان فرو افتد .
*
سورهی یس آیهی 83-69
وَمَا عَلَّمْنَاهُ الشِّعْرَ وَمَا یَنبَغِی لَهُ إِنْ هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ وَقُرْآنٌ مُّبِینٌ (69) لِیُنذِرَ مَن کَانَ حَیّاً وَیَحِقَّ الْقَوْلُ عَلَى الْکَافِرِینَ (70) أَوَلَمْ یَرَوْا أَنَّا خَلَقْنَا لَهُمْ مِمَّا عَمِلَتْ أَیْدِینَا أَنْعَاماً فَهُمْ لَهَا مَالِکُونَ (71)وَذَلَّلْنَاهَا لَهُمْ فَمِنْهَا رَکُوبُهُمْ وَمِنْهَا یَأْکُلُونَ (72)وَلَهُمْ فِیهَا مَنَافِعُ وَمَشَارِبُ أَفَلَا یَشْکُرُونَ (73)وَاتَّخَذُوا مِن دُونِ اللَّهِ آلِهَةً لَعَلَّهُمْ یُنصَرُونَ (74)لَا یَسْتَطِیعُونَ نَصْرَهُمْ وَهُمْ لَهُمْ جُندٌ مُّحْضَرُونَ (75) فَلَا یَحْزُنکَ قَوْلُهُمْ إِنَّا نَعْلَمُ مَا یُسِرُّونَ وَمَا یُعْلِنُونَ (76) أَوَلَمْ یَرَ الْإِنسَانُ أَنَّا خَلَقْنَاهُ مِن نُّطْفَةٍ فَإِذَا هُوَ خَصِیمٌ مُّبِینٌ (77) وَضَرَبَ لَنَا مَثَلاً وَنَسِیَ خَلْقَهُ قَالَ مَنْ یُحْیِی الْعِظَامَ وَهِیَ رَمِیمٌ (78) قُلْ یُحْیِیهَا الَّذِی أَنشَأَهَا أَوَّلَ مَرَّةٍ وَهُوَ بِکُلِّ خَلْقٍ عَلِیمٌ (79) الَّذِی جَعَلَ لَکُم مِّنَ الشَّجَرِ الْأَخْضَرِ نَاراً فَإِذَا أَنتُم مِّنْهُ تُوقِدُونَ (80) أَوَلَیْسَ الَّذِی خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ بِقَادِرٍ عَلَى أَنْ یَخْلُقَ مِثْلَهُم بَلَى وَهُوَ الْخَلَّاقُ الْعَلِیمُ (81) إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ (82) فَسُبْحَانَ الَّذِی بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْءٍ وَإِلَیْهِ تُرْجَعُونَ (83)
در این بندهای واپسین سوره، همه مسائلیکه سوره بدانها میپردازد، عرضه میشود ... مساله وحی و سرشت آن، مساله الوهـیت و وحدانـیت، و مساله رستاخیز و زندگی دوباره، در بندهای جداگانه نشان داده میشوند، همراه با انگیزههای نیرومندی در آهنگهای ژرفی. همه اینها رو به آشکارا نمودارکردن دست قدرتی میشوندکه دارد هر چیزی را در این جهان میسازد و هرکاری را در این جهان میکند، و زمام همه چیزها وکارها را در خود محکم و استوار نگاه میدارد. این معنی در آخر آیهای متمرکز و مجـتم میگرددکه این سوره بدان پایان میپذیرد:
(فَسُبْحَانَ الَّذِی بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْءٍ وَإِلَیْهِ تُرْجَعُونَ) .
پاکا خداوندی که مالکیت و حاکمیت همه چیز در دست او است و شما به سوی او برگردانده میشوید (و بـه حساب و کتابتان رسیدگی میگردد). (یس/83)
این دست نیرومند نوآفرین زیبانگار استکه چهاربایان را برای انسانها میآفریند و آنها را برایشان رام میگرداند. این دست استکه از درختان سبز آتش را پدیدار میسازد و رستاخیز انرژیهای آنها را برپا میدارد. همین دست استکه آسمانها و زمین را از نیستی به هستی آورده است. خلاصه همین دست است که مالک و صاحب هر آن چیزی استکه در جهان و کیهان است . . . این امر، اصل بنیادین این واپسین بند است.
(وَمَا عَلَّمْنَاهُ الشِّعْرَ وَمَا یَنبَغِی لَهُ إِنْ هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ وَقُرْآنٌ مُّبِینٌ لِیُنذِرَ مَن کَانَ حَیّاً وَیَحِقَّ الْقَوْلُ عَلَى الْکَافِرِینَ) .
ما به پیغمبر (اسلام سرودن) چکـامه نیاموختهایـم و چامهسرائی او را نسزد. این (کتاب هم که بـر او نازل کردهایم) جز یادآوری (عاقلان به قانون و فرمان یزدان جهان) و کتاب خواندنی روشنگر (حقائق برای مومنان) نیست. (هدف از فرو فرستادن آن، این است که) تا افراد زنده (بیدار دل) را با آن بیم دهد، و بر کافران (اتمام حجت شود و) فرمان عذاب مسلم گردد.
مساله وحی در سرآغاز سوره آمده است:
(یس وَالْقُرْآنِ الْحَکِیمِ إِنَّکَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ عَلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِیمٍ تَنزِیلَ الْعَزِیزِ الرَّحِیمِ لِتُنذِرَ قَوْماً مَّا أُنذِرَ آبَاؤُهُمْ فَهُمْ غَافِلُونَ) .
یا. سین. سوگند به قرآن حکیم! قطعاً تو از زمره فرستادگان (یـزدان) هسـتی، و بر راه راست (خداشناسی) قرار داری (که دین اسلام است. این قرآن را) فرو فرستاده است خداوند چیره و مهربان. (آن را برای تو فرستاده است) تا قومی را بیم دهی که پدران و نیاکان (نزدیک) ایشان (توسط پیغمبران) بـیم داده نشدهاند، و به همین علت است که غافل و بـیخبر (از قانون آسمانی، نسبت به خدا و خود و مردمان) هستند.
هم اینک مساله وحی بدین شکلیکه هست پاسخ به چیزی استکه برخی از ایشان ادعاء میکردند و میگفتند: پیغمبر (ص)شاعر است. به پیغمبر شاعر و به چیزیکه با خود به ارمغان آورده است شعر میگفتند. برای بزرگان قریش همکار مخفی نبود و آشکارا میدانستند اینکار چنین نیست. محمّد (ص) چیزی راکه با خود به ارمغان آورده است سخنی است که در زبانشان نامانوس و نامعهود است. سران قریش آن اندازه غافل نبودندکه تشخیص ندهند قرآن با شعر فرق دارد. بلکه این ادعای ایشان گوشهای از جـنگ تبلیغاتی بود، جنگیکه بر ضد آئین نوین، و بر ضد آورنده آن، یعنی پیغمبر (ص) در میان عامّه مردمان به راه انداخته بودند. در این ادعای شعر بودن قرآن بر (ص) شیوه موثر قرآن تکیه میکردند وگیرائی آن را بهانه مینمودند. این تکیه و بهانهجوئی سبب میگردید عامّه مردمان راگول بزنند، و با این توجیه نـادرست، قرآن و شعر را در ذهن و شعورشان با یکدیگر بیامیزند.
در اینجا خدای سـبحان این را نفی میکندکه به پیغمبر (ص)شعر آموخته باشد. وقتی هـم خدا بدو شعر نیاموخته باشد، او شـعر را نمیتوانـد بگوید و بسراید. زیرا هیچکسی هیچ چیزی را نمیآموزد مگر اینکه خدا آن را بدو بیاموزد.
آنگاه لیاقت شعرگفتن را از پیغمبر (ص) سلب میکند:
(وَمَا یَنبَغِی لَهُ).
و چامهسرائی او را نسزد.
شعر و چکامه برنامهای جدای از برنامه نبوت دارد. شعر و چکامه، متاثر و دگرگون شدن، و از این متاثر و دگرگون شدن تعبیرکردن است. متاثر و دگرگون شدن هم با احوال و اوضاع تغییر پیدا مـیکند. ولی نبوّت وحی است و دارای برنامه ثابت است و بر راستای راه قرار دارد. از قانون ثابت خدا پیروی میکند، قانونیکه بر همه هستی فرمان میراند و فرمانروائی دارد، و تبدیل و تغییر نمیشناسد و با هواها و هوسهای عارضی دگرگون نمیشود و زیر و رو نمیگردد، همان گونهکه شعر و چکامه با متاثر شدنها و دگرگون گردیدنهای نوینیکه هیچ وقت ثابت و استوار نمیمانند، تبدیل و تغییر پیدا میکند و جوراجور و گوناگون میشود.
نبوت تماس دائم با خدا، و دریافت مستقیم از وحی خدا، و تلاش وکوشش هـمیشگی برای برگرداندن زندگی به سوی خدا است. در صورتیکه شعر و چکامه - در والاترین شکل خود - شور و شوق انسانی به جمال و کمال است، و آمیخته با کوتاهی انسان و قـصور اندیشههای او است، اندیشههائی که محدود به درکها و فهمها و استعدادهای بشری است. اگر شعر و چکامه از والاترین شکل خود فرو افتد، چیزی جز متاثر شدنها و دگرگونگردیدنها و جهتها وکششهائی نخواهد بودکه چه بسا فرو افتد تا بدانجاکه جز فریاد جسم و فورانگوشت و خون نخواهد ماند» پس سرشت نبوت و سرشت شعر دو چیز جداگانهاند و از بنیاد بـا یکدیگر مختلف و متفاوتند. سرشت شعر و چکامه - در والاترین شکل خود - شورها و شوقهائی استکه از زمین برمیخیزد و به سوی آسمان اوج میگیرد، ولی سرشت نبوت در اصل خود هدایت و رهنمود و رهنمونی استکه از سوی آسمان به سوی زمین نازل میگردد و پائین می آید.
« إِنْ هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ وَقُرْآنٌ مُّبِینٌ » .
این (کتاب هم که بر او نازل کردهایم) جز یادآوری (غافلان به قانون و فرمان یزدان جهان) و کتاب خواندنی روشنگر (حقائق برای مومنان) نیست.
ذکر و قرآن، یعنی یادآوری و خواندنی است. ذکر و یادآوری است بنا بـه وظیفهایکه دارد. و قرآن و خواندنی است، چونکه تلاوت و قرائت میگردد. قرآن ذکر و یاد خدا است و دل بدان میپردازد، و خواندنی است و تـلاوت و قرائت میگردد و زبان بدان میپردازد. قرآن نازلگردیده است تا وظیفه مشخص و مقرر خود را اداءکند و به انجام برساند:
(لِیُنذِرَ مَن کَانَ حَیّاً وَیَحِقَّ الْقَوْلُ عَلَى الْکَافِرِینَ) .
(هدف از فروفرستادن قرآن، این است که) تا افراد زنده (بیدار دل) را با آن بیم دهد، و بر کافران (اتمام حجت شود و) فرمان عذاب مسلم گردد.
تعبیر قرآنی کفر را در مقابل حیات قرار میدهد. کفر را مرگ میانگارد، و آمادگی دل برای پذیرش ایمان را حیات میشمارد. بیان میداردکه وظیفه این قرآنکه بر پـیغمبر (ص)نازلگردیده است این استکهکسانی را بیم دهد و بترساندکه دارای حیات هستند. تا بیم دادن و ترساندن ایشان سود بدهد و مفید فائده باشد. ولی کافران مردگانند و لذا صدای بیمدهنده و ترساننده را نمیشنوند. وظیفه این قرآن در حق ایشان ثبت و ضبط استحقاق عذاب و عقاب است. چه خداکسی را عذاب و عقاب نمیدهد تا رسالت بدو نرسد و بعد از آن از روی دلیل کافر بشمار آید و بدون داشتن هرگونه حجت و برهانی هلاکگردد، و هیچگونه عذر و بهانهای در دست او نماند.
بدین جهت مردمان باید بدانندکه آنان در قبال قرآن دو دستهاند: گروهی فرمان قرآن را میشنوند و از آن اطاعت میکنند و اینان زنده به حساب میآیند. و گروهی فرمان قرآن را نادیده و ناشنیده میگیرند واز آن اطاعت نمیکنند و اینان مرده بشمار میروند. این دسته میدانندکه فرمان خدا سزاوار ایشان است، و عذاب او درخور آنان است!
*
بند دوم در میان این بندها مساله الوهیت و وحدانیت را عرضه میدارد. آن را در چهارچـوب صحنههائی از مـردمان، و از دیـدگاه نعمتهائی مـطرح میکندکه آفریدگار بدیشان عطاء فرموده است، ولی آنان شکر و سپاس آن نعمتها را نمیگویند:
(أَوَلَمْ یَرَوْا أَنَّا خَلَقْنَا لَهُمْ مِمَّا عَمِلَتْ أَیْدِینَا أَنْعَاماً فَهُمْ لَهَا مَالِکُونَ وَذَلَّلْنَاهَا لَهُمْ فَمِنْهَا رَکُوبُهُمْ وَمِنْهَا یَأْکُلُونَ وَلَهُمْ فِیهَا مَنَافِعُ وَمَشَارِبُ أَفَلَا یَشْکُرُونَ وَاتَّخَذُوا مِن دُونِ اللَّهِ آلِهَةً لَعَلَّهُمْ یُنصَرُونَ لَا یَسْتَطِیعُونَ نَصْرَهُمْ وَهُمْ لَهُمْ جُندٌ مُّحْضَرُونَ فَلَا یَحْزُنکَ قَوْلُهُمْ إِنَّا نَعْلَمُ مَا یُسِرُّونَ وَمَا یُعْلِنُونَ).
مگر نمیبینند که برخی از آن چیزهائی که قدرت ما آقریده است، چهارپایانی است که بـرای انسانها خلق کردهایم و ایشان صاحب آنهایند؟ و چهارپایان را رام ایشان ساختهایم. برخی از آنها را مرکب خود میسازند، و از برخی دیگر تغذیه میکنند. و از برخی از آنها استفادههائی میکنند و (از پشـم و کرک و مو و پوست و استخوانشان فائدهها میبرند، و از شیر برخی) از آنها نوشیدنیها و فرآوردههای شیری به دست میآورند. آیا نباید شکرگزار (این همه نعمت خدا) باشند؟ آنان گذشته از خدا، معبودهائی برای خود برگزیدهاند، بدین امید که (از سوی ایشان) یاری شوند. معبودها(ی دروغین) نمیتوانند پرستندگان خود را کمک کنند و یاری دهند، و بلکه پرستندگان، سپاههای آماده معبودها(ی عاجز خود) هستند (و از آنها مواظبت مینمایند و از بلاها و گزندها بدور میدارند). پس (حالا که چنین است) سخنان آنان تو را غمگین نکند. ما میدانیم آنچه را که مخفی میدارند و آنچه را که آشکار میسازند.
مگر نمیبینند؟ چه نشانه قدرت خدا در اینجا دیدنی و مشاهده کردنی است و در برابر دیدگانشان قرار دارد. از دیدگانشان نه پنهان و نه دور است. برایشان هم پیچیده و دشوار نیست تا به تدبر و تفکر نیاز داشته باشد . . . این نشانه دال بر قدرت کردگار، همین چهارپایانی استکه یزدان آنها را برای ایشان آفـریده است و ایشان را مالک و صاحب آنهاکرده است. آنها را رام ایشان نموده است و آنان بر آنها سوار میشوند و از آنها میخورند و شـیرشان را مینوشند و از فرآورده آن استفاده میکنند. با داشتن چهارپایان سودهای گوناگونی و بهرههای فراوانی را میبرند . . . همه اینها از قدرت خدا و تدبیر او، و از ویژگیهائی سرچشمه میگیردکه در مردمان و در چهارپایان به ودیعت نهاده است. خداوند مردمان را توانـایی رام کردن چهارپایان داده است، و ایشان را برای بکار گـرفتن و استفاده کردن از آنها توانا کرده است. چهارپایان را رام مردمان ساخته است، و آنها را فرمانبردار و سودمند برای آدمیزادگـان در برآوردن نیازهای ایشان کرده است. انسانها هیچ کاری از اینها را نمیتوانند بکنند، و آنان نمیتوانند حتی مگسی را بیافرینند اگر هم همگان برای آفریدن آن گردآیند و همدیگر را کمک نمایند! ایشان حتی نمیتوانند مگسی را رام و فرمانبردار خود کنند اگر خداوند در ترکیب بند ویژگیهایش نمیسرشتکه رام و فرمانبردارشان شود!..
(أَفَلَا یَشْکُرُونَ).
آیا نباید شکرگزار (این همه نعمت خدا) باشند؟.
هنگامیکه انسان به اینکار با این چشم مینگرد، و در پرتوی بدان نگاه مـیاندازدکه قرآن مجید آن را میپراکند، او فوراً احساس میکندکه غرق جوشش لطف وکرم نعمتهای خدا است، جوشش لطف وکرم نعمتهائیکه در هر چیز پیرامونش مجسم و جلوهگر میآید . . . هربارکه سوار بر چهارپائی میگردد، یا تکه گوشتی میخـورد، یا جرعهای از شیر مینوشد، یا اندکی از روغن یا کمی از پنیر برمیدارد و میخورد، یا جامهای از مو یا پشم یاکرک میپوشد . . . و سائر چیزهای دیگر، یک پسوده وجدانی بدو دست میدهد که دل او را با آفریدگار و رحمت و نعمت او آشنا میسازد. این امر در هر چیزی استمرار مییابدکه دستش از اشیاء پیرامونش لمس میکند و میپساید، و هر چیزیکه از آن استفاده میکند، زنده یا جامد در این جهان بزرگ، بدو چنین آشنائی و اطلاعی را میدهد و آفریدگار جهان را بدو مـیشناساند. آنگاه سراسر زندگانیش به تسبیح و تقدیس و حمد و سپاس و عبادت و پرستش یزدان در همه لحظات شب و در همه اوقات روز تبدیل میشود.
ولیکن مردمان شکر خدا را نمیکنند و سـپاس او را نمیگویند. در میان مردمان حتی کسانی پیدا میشوند که با وجود همه این چیزها خداگونههائی برمیگیرند و با خدا یـا به جای خدا آنها را عبادت و پرستش میکنند!:
(وَاتَّخَذُوا مِن دُونِ اللَّهِ آلِهَةً لَعَلَّهُمْ یُنصَرُونَ لَا یَسْتَطِیعُونَ نَصْرَهُمْ وَهُمْ لَهُمْ جُندٌ مُّحْضَرُونَ).
آنان گذشته از خدا، معبودهائی برای خود برگزیدهاند. بدین امید که (از سوی ایشان) یاری شوند. معبودها(ی دروغین) نمیتوانند پرستندگان خود را کمک کنند و یاری دهند، و بلکه پرستندگان، سپاههای آماده معبودها(ی عـاجز خود) هستند (و از آنها مواظبت مینمایند و از بلاها و گزندها بدور میدارند).
درگذشته خداگونهها بتهای سنگی یا چوبی بودند. یا درختی و یا ستارهای، و فرشتگان و یا جنیان بودند. بتپرستی همیشه تا به امروز در برخی از نواحی زمین بوده و برقرار است. ولیکسانی هم هستندکه هر چند اینگونه خداگونهها را پرستش نمیکنند توحید خالص ندارند و یگانه پرستی سره را در پیش نمیگیرند. امروزه شرک چنینکسانی در ایمان آنان به نیروهای ناروائی جدای از نیروی خدا، و در تکیه و اعتمادشان به تکیهگاههائی جز خدا، مجسم و جلوهگـر مـیآید. شرک رنگها وگونههای جوراجوری دارد، رنگها و گونههائیکه با اختلاف زمان و مکان مختلف و متفاوت میشود.
مشرکان همچون خداگونههائی را برمیگرفتند تـا در سایه ایشان به پیروزی برسند. در صورتیکه خود بتپرستان از آن خداگونهها حفاظت و حمایت میکردند تا تجاوزکنندهای بدانها دستدرازی و تخطی نکند یا بلا و مصیبتی بدانها نرساند. بتپرستان
سپاهیان و حامیان آماده برای یاری کردن و کمک نمودن به خداگونهها بودند:
(وَهُمْ لَهُمْ جُندٌ مُّحْضَرُونَ).
پرستندگان، سپاههای آماده معبودها(ی عاجز خـود) هستند.
این هم نهایت تباهی جهانبینی و نادرستی اندیشه است. امروزه اکثر مردمان از این تباهی جهانبینی و نادرستی اندیشه بالا نرفتهاند مگر از لحاظ شکل بتپرستی! آنـان کسانیند که طاغیان و یاغیان و زورمداران و قلدران را الهه و خداگونه میکنند، و چندان با پرستشگران و بندگان آن بتهای سنگی و چوبی فاصله ندارند. زیرا همچون کسانی سپاهیان آماده طاغیان و یاغیانند، وکسانیند که از طاغیان و یاغیان دفاع میکنند و از طغیان و یاغیگری ایشان حمایت مینمایند. آنان گذشته از این، در برابر طغیان و یاغیگریکرنش میبرند و به سجده میافتند!
بت پرستی همان بتپرستی است ولی در شکلهای گوناگون خود. هر زمانکه عقیده توحید و باور یگانهپرستی کمترین لرزش و لغزشی پیدا کند، بتپرستی به میان میآید، و شرک درمیرسد، و جاهلیت به میان میآید! انسانها محفوظ شـدن و در امان ماندنی ندارند مگر با تـوحید خـالص و یگانهپرستی سرهایکه الوهیت را تنها به خدا اختصاص بدهد، و تنها عبادت و پرستش را ازآن او بداند و بس. تنها رو بدو کند و تنها بر او تکیه و اعتماد نماید. تنها از او اطاعتکند و فقط وی را تعظیم و تکریم نماید. (فَلَا یَحْزُنکَ قَوْلُهُمْ إِنَّا نَعْلَمُ مَا یُسِرُّونَ وَمَا یُعْلِنُونَ).
پس (حالا که چنین است) سخنان آنـان تـو را غمگین نکند، ما میدانیم آنچه را که مخفی میدارند و آنچه را که آشکار میسازند .
خطاب به پیغمبر (ص)است، در احوال و اوضاعیکه باکسانی رویاروی میگرددکـه بجز خـدا بتها و خداگونههائی را برگرفتهاند، و سپاس خدا را و شکر
نعمت او را نمیگویند، و به یاد خدا نیستند و به ذکرش نمیپردازند. تا دلش از ناحیه ایشان بیارامد. آنان برای علم خدا پیدا و عیانند. هرکاری راکه بکنند و هر توطئهای راکه بچینند و هر نیرنگی راکه بیندیشند، عیان در برابر دیدگان یـزدان است. دیگر بر پیغـمـبر (ص) از سوی ایشان چیزی نیست، چراکه بر رسولان پیام باشد و بس.کار و بارشان هم برای قدرت عظیم وکارای خدا آشکار و نمودار است، و خدا ایشان را از هرسو احاطهکرده است و پیرامـونشان راگرفته است.
بدین سببکار و بارشان برای خدا ناچیز و سهل و ساده است، و آنان برای مومنیکه به خدا تکیه کند و بدو پشت بندد هیچگونه خطری ندارند، خطریکه شخص مومن آن را احساس میکند و میانگارد. او میداندکه خدا مطلع و آگاه از چیزی استکه پنهان میدارند و یا آشکار میسازند. آنان در قبضه تصرف و در برابر دیدگان یزدانند، ولی ایشان نمیفهمند و بیخبر از ایزد سبحان وکار و بار خداوند جهانند!
*
بـند سوم در میان این بندهای واپسین، از مساله رستاخیز و زندگی دوباره سخن میگوید:
(أَوَلَمْ یَرَ الْإِنسَانُ أَنَّا خَلَقْنَاهُ مِن نُّطْفَةٍ فَإِذَا هُوَ خَصِیمٌ مُّبِینٌ وَضَرَبَ لَنَا مَثَلاً وَنَسِیَ خَلْقَهُ قَالَ مَنْ یُحْیِی الْعِظَامَ وَهِیَ رَمِیمٌ قُلْ یُحْیِیهَا الَّذِی أَنشَأَهَا أَوَّلَ مَرَّةٍ وَهُوَ بِکُلِّ خَلْقٍ عَلِیمٌ الَّذِی جَعَلَ لَکُم مِّنَ الشَّجَرِ الْأَخْضَرِ نَاراً فَإِذَا أَنتُم مِّنْهُ تُوقِدُونَ أَوَلَیْسَ الَّذِی خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ بِقَادِرٍ عَلَى أَنْ یَخْلُقَ مِثْلَهُم بَلَى وَهُوَ الْخَلَّاقُ الْعَلِیمُ إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ).
آیا انسان (با چشم عقل و دیده بینش ننگریسته است و) ندیده است که ما او را از نطفه ناچیزی آفریدهایم و هم اینک او پرخاشگری است که آشکارا به پـرخاش برمیخیزد؟! (زهی بیخبری و خیرهسری!). بــرای ما مثالی میزند و آفرینش خود را (از خاک) فراموش میکند و میگوید: چه کسی میتواند این استخوانهائی را که پوسیده و فرسودهاند زنده گرداند؟! بگو: کسی آنها را زنده میگرداند که آنها را نخستین بار (از نیستی به هستی آورده است و آنها را بدون الگو و مدل) آفریده است، و او بس آگاه از (احوال و اوضاع و چگونگی و ویژگی) همة آفریدگان است. آن کسی که از درخت سبز، برای شما آتش بیافریده است، و شما با آن، آتش روشن میکنید. (او که قادر بر رستاخیز انرژیها است، قادر بر برانگیـختن مردگان و بازگرداندن به زندگی دوباره ایشان است). آیا کسی که آسمانها و زمین را آفریده است، قدرت ندارد (انسانهای خاک شده را دوباره) به گونه خودشان بیافریند؟ آری! (میتواند چنین کند) چرا که آفریدگار بس آگاه و دانا است. هرگاه خدا چیزی را بخواهد که بشود، کار او تنها این است که خطاب بدان بگوید: بشو! و آن هم میشود.
این بند میآغازد با رویاروی کردن انسان با واقعیت شخصیت خود و با وپژگیای که دارد. این واقعیت آفرینش و پیدایش او را به تـصویر میکشد و بدو میگویدکه از چه چیز آفریده شده است، چیزیکه آن را در زندگی خویش مشاهده میکند، و بارها و بارها آن را با دیدگان بیرون و درون خود میبیند و مکررش مییابد. امّا با وجود این به معنی و مفهوم آن پی نمیبرد، و آن را مصداق وعده خدا نمیگیرد، وعدهای که خدا به رستاخیز و زندگی دوباره میدهد و بدو میگویدکه بعد از مردن و فرسودن دیگر باره زنده میشود و جان به پیکرش میدود.
(أَوَلَمْ یَرَ الْإِنسَانُ أَنَّا خَلَقْنَاهُ مِن نُّطْفَةٍ فَإِذَا هُوَ خَصِیمٌ مُّبِینٌ).
نطفهای که انسان شک و تردید ندارد در این که اصل نزدیک او است، چیست؟ نطفه نقطهای از آب ناچیز است و نه بنیادی دارد و نه ارزشی! نقطهای از آبی است که مشتمل بر هزاران سلول است ... یک سلول از این هزاران سلول است که جنین خواهد شد. آنگاه جنین همین انسانی میشود که با پروردگار خود راه جدال و ستیز در پیش میگیرد و از خدا برهان و دلیل میطلبد!.
این قادر آفریننده است که از این نطفه، آن دشمن اشکار را میسازد. میان ابتدای کوچ و انتهای کوچ بسی دور است! آیا انسان برای این قدرت آفریننده مشکل و دشوار میبیندکه او را به زندگی دوباره برگرداند، و پس از فرسودن و پخش و پراکنده شدن او را حیات بخشد و به زندگی نوین برساند!
(وَضَرَبَ لَنَا مَثَلاً وَنَسِیَ خَلْقَهُ قَالَ مَنْ یُحْیِی الْعِظَامَ وَهِیَ رَمِیمٌ قُلْ یُحْیِیهَا الَّذِی أَنشَأَهَا أَوَّلَ مَرَّةٍ وَهُوَ بِکُلِّ خَلْقٍ عَلِیمٌ ).
برای ما مثالی مـیزند و آفرینش خود را (از خاک) فراموش میکند و میگوید: چه کسی میتواند این استخوانهائی را که پوسیده و فرسودهاند زنده گرداند؟ بگو: کسی آنها را زنده میگرداند که آنها را نخستین بار (از نیستی به هستی آورده است و آنها را بدون الگو و مدل) آفریده است. و او بس آگاه از (احوال و اوضاع و چگونگی و ویژگی) همه آفریدگان است.
چه ساده و آسان! چه منطق فطریای! چه منطق واقعیت نزدیک و دیدنیای!
آیا نطفه از استخوان فرسوده و تکهتکه شده، حیات یا قدرت و یا ارزش بیشتری دارد؟ مگر انسان از همین نطفه ساخته نشده است؟ مگر نطفه منشا پیدایش اولیه انسان نبوده است؟ آیا کسیکه این نطفه را به انسان تبدیل کرده است، و او را دشمن آشکار روشنی نموده است، نمیتواند استخوان فرسوده و پراکنده را آفریده زنده تازهای گرداند؟
این کار، سادهتر و نمایانتر از آن است که پرسشی در باره آن بشود. پس این جدال و ستیز طولانی چرا است؟
( قُلْ یُحْیِیهَا الَّذِی أَنشَأَهَا أَوَّلَ مَرَّةٍ وَهُوَ بِکُلِّ خَلْقٍ عَلِیمٌ) .
بگو: کسی آنها را زنده میگرداند که آنها را نخستین بار (از نیستی به هستی آورده است و آنها را بدون الگو و مدل) آفریده است، و او بس آگاه از (احوال و اوضاع و چگونگی و ویژگی) همه آفریدگان است.
آن گاه توضیح بیشتری برایشان در باره قدرت آفریننده، و در باره کارها و ساختارهای او میدهد، کارها و ساختارهائیکه در مقابل دیدگان و در دسترس ایشان است و دارندگان آنها هستند:
( الَّذِی جَعَلَ لَکُم مِّنَ الشَّجَرِ الْأَخْضَرِ نَاراً فَإِذَا أَنتُم مِّنْهُ تُوقِدُونَ).
آن کسی که از درخت سبز، برای شما آتش بیافریده است، و شما با آن، آتش روشن میکنید. (او که قادر بر رستاخیز انرژیها است، قادر بر برانگیختن مردگان و بازگرداندن به زندگی دوباره ایشان است).
دیدن اولیه سادهای، با راستی و درستی این چیز شگفت و شگرف قانع میگردد! چیز شگفت و شگرفیکه از کنار آن و بر آن غافل و بیخبر میگذرند. جای شگفت و شگرف است اینکه درخت سبز شادابی، شاخهای از آن به شاخه دیگری مالیده مـیشود و تولید آتش میکند. گذشته از این، افروزینه آتش میشود، بعد از آنکه درخت ترد و سبزی بوده است . . . آگاهی علمی ژرفیکه در باره سرشت گرمانی که درخت سبز از انرژی خورشیدی میمکد و در خود ذخیره و اندوخته میکند، و آن را در خود نگاه میدارد، در حالی که درخت سیراب و آبدار و سبز است و از سبزی سرشار است، و همین درخت تولید آتش میکند وقتیکه به همدیگر مالیده میشود، و تولید آتش میکند وقتیکه سوزانده میشود، این آگاهی علمی بر شگفتی و شگرفی میافزاید، و آن را در حس و شعور روشنتر و آشکارتر و برجستهتر جلوهگر مینماید. آفریدگار جهان استکه این ویژگیها را در درختان به ودیعت نهاده است، آفریدگاریکه به هرچیزی آفرینش ویژهای داده است و آن را رهنمود و رهنمون در مسیر خودکرده است. [1] امّا ما این چیزها را با چشمان باز نمینگریم، و با آن حس و خرد آگاهانه در باره آنها به تدبّر و تفکر نمیپردازیم. این است که آنها از رازها و رمزهای شگفت خود برایمان پرده بـرنمیدارند، و ما را به آفریدگار نوآفرین و زیبانگار هستی رهنمود و رهنمون نمینمایند. اگر ما برای این چیزهای شگفت و شگرف گوشهای دلهایمان را بازگردانیم رازها و رمزهای خود را به ما میگویند و به ما هدیه مینمایند، و ما با آن چیزهای عجیب و غریب به عبادت و پرستش و تسبیح و تقدیس دائم درمیآئیم!
آنگاه روند قرآنی به عرضه دلائل قدرت و شرح و بسط مساله آفرینش و برگرداندن جملگی مردمان به زندگی دوباره ادامه میدهد:
(أَوَلَیْسَ الَّذِی خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ بِقَادِرٍ عَلَى أَنْ یَخْلُقَ مِثْلَهُم بَلَى وَهُوَ الْخَلَّاقُ الْعَلِیمُ ).
آیا کسی که آسمانها و زمین را آفریده است، قدرت ندارد (انسانهای خاک شده را دوباره) به گونه خودشان بیافریند؟ آری! (میتواند چنین کند) چرا که او آفریدگار بس آگاه و دانا است.
آسمانها و زمین آفریدههای شگفت و شگرف و هولناک و بزرگ ودقیقی هستند . . . همین زمینیکه ما روی آن زندگی میکنیم، و میلیونها جنس و نوع دیگر با ما در زندگی بر آن شرکت دارند، ما در برابر حجم آن چیزی نیستیم، و چندان چیزی از حقیقت آن نمیدانیم، و تا به امروز جز آگاهی اندکی و چیز اندکی راجع بدان به دست نیاوردهایم، همین زمین به طورکلی تابع کوچکی از توابع خورشید است، خورشیدیکه زمینکوچک ما در پرتو نور و حرارت آن زندگی میکند، و این خورشید یکی از صد میلیون خورشیدی استکه در کهکشان راه شیری است و خورشید ما آن را همراهی و با آن حرکت میکند، و دنیای نزدیک ما را نمیسازد! در جهان کهکشانهای زیاد دیگری است. یا به عبارت دیگر دنیاهای کوچک دیگری بسان دنیای نزدیک ما است. ستارهشناسان تا به امروز صد میلیون کهکشان را با تلسکوپهای محدود خود شناسائی کردهاند. آنان امیدوارند هر اندازهکه بتوانند تلسکوپها و رصدخانهها را بزرگتر و مجهزتر سازند، بیش از پیشکهکشانها را کشف نمایند.[2] فاصله میان کهکشان ما یا دنیای ما و میانکهکشان دیگر نزدیک به ما حدود هفتصد و پنجاه هزار سال نوری است! سال نوری هم بیستوشش میلیارد مایل است . . . تودههای بزرگی از سحابیها در فضای جهان است که گمان میرود این خورشیدها از تکههای پراکنده آنها است. این بخشی استکه در دائره دانش ناچیز و محدود ما میگنجد! این آفتابهائی که بسیار و خارج از شمارند، هریک مداری دارد که در آن جاری است. بیشتر آنها هم دارای منظومه خود هستندکه در مدارهای خود پیرو خورشید خویش میباشند مثل مدار زمین ما پیرامون خورشید . . . همه آنها هم با دقت پیوسته میچرخند و میگردند. یک لحظه نیز نمیایستند و منحرف و نابسامان نمیگردند. چه اگر یک لحظه بایستند یا منحرف و نابسامان گردند، جهان قابل مشاهده درهم میشکند و این تودههای هولناک و بزرگ و شناور در فضای فراخ به یکدیگر میخورند.
این فضائیکه میلیونها ستاره در آن شناورند، ستارههائیکه قابل شمارش نیستند و خارج از شمارند، انگار ذرههای کوچکی هستند. تلاش نمیکنیم نه آن فـضا را به تصویر در آوریم و نه آن را تصورکنیم . . . این چیزی استکه سرها راگیج و ویج میسازد!
(أَوَلَیْسَ الَّذِی خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ بِقَادِرٍ عَلَى أَنْ یَخْلُقَ مِثْلَهُم؟).
آیا کسی که آسمانها و زمین را آفریده است، قـدرت ندارد (انسانهای خاک شده را دوباره) به گونه خودشان بیافریند؟.
مردمان در برابر آن آفریدههای هولناک شگفت چه چیز بشمارند؟
( بَلَى وَهُوَ الْخَلَّاقُ الْعَلِیمُ).
آری! (میتواند چنین کند) چرا که او آفریدگار بس آگاه و دانا است.
ولیکن خداوند سبحان هم این را و هم آن را و چیزهای دیگر جز این را و جز آن را بدون هرگونه رنج و زحمتی و تلاش وکوششی میآفریند. برای خدا آفریدن چیز بزرگ و آفریدن چیزکوچک، فرق نمیکند:
« إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ » ٠
هرگاه خدا چیزی را بخواهد که بشود، کار او تنها این است که خطاب بدان بگوید: بشو! و آن هم میشود.
این چیزی راکه میآفریند فرق نمیکند آسمان باشد یا زمین، پشهای باشد یا مورچهای. این و آن در برابر فرمان یزدان یکسان است:
« کُنْ فَیَکُونُ » .
بشو! وآن هم میشود.
برای خدا، این مشکل است و آن آسان، و این نزدیک است و آن دور، وجود ندارد . . اراده و خواست خدا متوجه آفرینش چیزی شود بس است، و برای پیدایش آن، هرچه و هرکهکه هست اراده و خواست او کافی و بسنده است. خداکارها را به ذهن انسان نزدیک میگرداند تا آنها را برابر مقیاس و معیار محدود بشری خود درک و فهمکنند، والاکارها برای خدا خارج از قیاس وگمان ما انسانها است و اینگونه بودن و آن گونه شدن نمیخواهد.
*
درکنار این بند، واپسین آهنگ سوره درمیرسد، آهنگی که حقیقت ارتباط موجود در میان هستی و آفریدگار هستی را به تصویر میکشد:
( فَسُبْحَانَ الَّذِی بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْءٍ وَإِلَیْهِ تُرْجَعُونَ ).
پاکا خداوندی که مالکیت و حاکمیت همه چیز در دست او است، و شما به سوی او برگردانده میشوید (و به حساب و کتابتان رسیدگی میگردد).
واژه («ملکوت)که به معنی مالکیت و حاکمیت، کشور عظیم، و قدرت فراوان است، با این ساختار واژگانیکه دارد، حقیقت این ارتباط را بزرگ و سترگ مـیکند، ارتباط مالکیت مطلق خدا بر هرچیزیکه در هستی است، و ارتباط سیطره و چیرگی مسلط و غالب بر هر چیزیکه در دست این بنده خدا است.
گذشته از این، برگشتن و شدن، تنها به سوی خدا است و بس.
این آهنگ پایانی است و با این گشت وگذار دور و دراز و هولناک و ترسناک، و با کل سوره، و با موضوعات متعلق بدین حققت بزرککه هرگونه شرح و بسطی مندرج در آن است، مناسبت دارد.
*
[1] مراد از«ناراً» انرژی ذخیره شده آفتاب براثر فتوسنتز در چوبهای درختان استکه بر اثر اصطکاک و مالش، به صورت جرقه الکتریسیته ظاهر میشودو باعث روشن شدن آتش میگردد، یا با سوزاندن چوبها، انرژی نهان در آنها آزاد میشود، و نور و حرارت اندوخته و پنهان در ذرات پیکره درختان، دیگر بار به صورت روشنائی وگرما جلوهگر میآید. به عبارت دیگر رستاخیز انرژیها صورت میپذیرد! یعنی انرژیهای به ظاهر مرده آفتاب و مدفون در درختان دوباره زنده میگردد و در برابر دیدگان پدیدار و نمودار میآید! (مترجم)
[2] دانشمندان تا به امروز ١٢٣ میلیاردکهکشانکشف نمودهاند. (مترجم)