ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 |
سورهی یس آیهی 83-69
وَمَا عَلَّمْنَاهُ الشِّعْرَ وَمَا یَنبَغِی لَهُ إِنْ هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ وَقُرْآنٌ مُّبِینٌ (69) لِیُنذِرَ مَن کَانَ حَیّاً وَیَحِقَّ الْقَوْلُ عَلَى الْکَافِرِینَ (70) أَوَلَمْ یَرَوْا أَنَّا خَلَقْنَا لَهُمْ مِمَّا عَمِلَتْ أَیْدِینَا أَنْعَاماً فَهُمْ لَهَا مَالِکُونَ (71)وَذَلَّلْنَاهَا لَهُمْ فَمِنْهَا رَکُوبُهُمْ وَمِنْهَا یَأْکُلُونَ (72)وَلَهُمْ فِیهَا مَنَافِعُ وَمَشَارِبُ أَفَلَا یَشْکُرُونَ (73)وَاتَّخَذُوا مِن دُونِ اللَّهِ آلِهَةً لَعَلَّهُمْ یُنصَرُونَ (74)لَا یَسْتَطِیعُونَ نَصْرَهُمْ وَهُمْ لَهُمْ جُندٌ مُّحْضَرُونَ (75) فَلَا یَحْزُنکَ قَوْلُهُمْ إِنَّا نَعْلَمُ مَا یُسِرُّونَ وَمَا یُعْلِنُونَ (76) أَوَلَمْ یَرَ الْإِنسَانُ أَنَّا خَلَقْنَاهُ مِن نُّطْفَةٍ فَإِذَا هُوَ خَصِیمٌ مُّبِینٌ (77) وَضَرَبَ لَنَا مَثَلاً وَنَسِیَ خَلْقَهُ قَالَ مَنْ یُحْیِی الْعِظَامَ وَهِیَ رَمِیمٌ (78) قُلْ یُحْیِیهَا الَّذِی أَنشَأَهَا أَوَّلَ مَرَّةٍ وَهُوَ بِکُلِّ خَلْقٍ عَلِیمٌ (79) الَّذِی جَعَلَ لَکُم مِّنَ الشَّجَرِ الْأَخْضَرِ نَاراً فَإِذَا أَنتُم مِّنْهُ تُوقِدُونَ (80) أَوَلَیْسَ الَّذِی خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ بِقَادِرٍ عَلَى أَنْ یَخْلُقَ مِثْلَهُم بَلَى وَهُوَ الْخَلَّاقُ الْعَلِیمُ (81) إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ (82) فَسُبْحَانَ الَّذِی بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْءٍ وَإِلَیْهِ تُرْجَعُونَ (83)
در این بندهای واپسین سوره، همه مسائلیکه سوره بدانها میپردازد، عرضه میشود ... مساله وحی و سرشت آن، مساله الوهـیت و وحدانـیت، و مساله رستاخیز و زندگی دوباره، در بندهای جداگانه نشان داده میشوند، همراه با انگیزههای نیرومندی در آهنگهای ژرفی. همه اینها رو به آشکارا نمودارکردن دست قدرتی میشوندکه دارد هر چیزی را در این جهان میسازد و هرکاری را در این جهان میکند، و زمام همه چیزها وکارها را در خود محکم و استوار نگاه میدارد. این معنی در آخر آیهای متمرکز و مجـتم میگرددکه این سوره بدان پایان میپذیرد:
(فَسُبْحَانَ الَّذِی بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْءٍ وَإِلَیْهِ تُرْجَعُونَ) .
پاکا خداوندی که مالکیت و حاکمیت همه چیز در دست او است و شما به سوی او برگردانده میشوید (و بـه حساب و کتابتان رسیدگی میگردد). (یس/83)
این دست نیرومند نوآفرین زیبانگار استکه چهاربایان را برای انسانها میآفریند و آنها را برایشان رام میگرداند. این دست استکه از درختان سبز آتش را پدیدار میسازد و رستاخیز انرژیهای آنها را برپا میدارد. همین دست استکه آسمانها و زمین را از نیستی به هستی آورده است. خلاصه همین دست است که مالک و صاحب هر آن چیزی استکه در جهان و کیهان است . . . این امر، اصل بنیادین این واپسین بند است.
(وَمَا عَلَّمْنَاهُ الشِّعْرَ وَمَا یَنبَغِی لَهُ إِنْ هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ وَقُرْآنٌ مُّبِینٌ لِیُنذِرَ مَن کَانَ حَیّاً وَیَحِقَّ الْقَوْلُ عَلَى الْکَافِرِینَ) .
ما به پیغمبر (اسلام سرودن) چکـامه نیاموختهایـم و چامهسرائی او را نسزد. این (کتاب هم که بـر او نازل کردهایم) جز یادآوری (عاقلان به قانون و فرمان یزدان جهان) و کتاب خواندنی روشنگر (حقائق برای مومنان) نیست. (هدف از فرو فرستادن آن، این است که) تا افراد زنده (بیدار دل) را با آن بیم دهد، و بر کافران (اتمام حجت شود و) فرمان عذاب مسلم گردد.
مساله وحی در سرآغاز سوره آمده است:
(یس وَالْقُرْآنِ الْحَکِیمِ إِنَّکَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ عَلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِیمٍ تَنزِیلَ الْعَزِیزِ الرَّحِیمِ لِتُنذِرَ قَوْماً مَّا أُنذِرَ آبَاؤُهُمْ فَهُمْ غَافِلُونَ) .
یا. سین. سوگند به قرآن حکیم! قطعاً تو از زمره فرستادگان (یـزدان) هسـتی، و بر راه راست (خداشناسی) قرار داری (که دین اسلام است. این قرآن را) فرو فرستاده است خداوند چیره و مهربان. (آن را برای تو فرستاده است) تا قومی را بیم دهی که پدران و نیاکان (نزدیک) ایشان (توسط پیغمبران) بـیم داده نشدهاند، و به همین علت است که غافل و بـیخبر (از قانون آسمانی، نسبت به خدا و خود و مردمان) هستند.
هم اینک مساله وحی بدین شکلیکه هست پاسخ به چیزی استکه برخی از ایشان ادعاء میکردند و میگفتند: پیغمبر (ص)شاعر است. به پیغمبر شاعر و به چیزیکه با خود به ارمغان آورده است شعر میگفتند. برای بزرگان قریش همکار مخفی نبود و آشکارا میدانستند اینکار چنین نیست. محمّد (ص) چیزی راکه با خود به ارمغان آورده است سخنی است که در زبانشان نامانوس و نامعهود است. سران قریش آن اندازه غافل نبودندکه تشخیص ندهند قرآن با شعر فرق دارد. بلکه این ادعای ایشان گوشهای از جـنگ تبلیغاتی بود، جنگیکه بر ضد آئین نوین، و بر ضد آورنده آن، یعنی پیغمبر (ص) در میان عامّه مردمان به راه انداخته بودند. در این ادعای شعر بودن قرآن بر (ص) شیوه موثر قرآن تکیه میکردند وگیرائی آن را بهانه مینمودند. این تکیه و بهانهجوئی سبب میگردید عامّه مردمان راگول بزنند، و با این توجیه نـادرست، قرآن و شعر را در ذهن و شعورشان با یکدیگر بیامیزند.
در اینجا خدای سـبحان این را نفی میکندکه به پیغمبر (ص)شعر آموخته باشد. وقتی هـم خدا بدو شعر نیاموخته باشد، او شـعر را نمیتوانـد بگوید و بسراید. زیرا هیچکسی هیچ چیزی را نمیآموزد مگر اینکه خدا آن را بدو بیاموزد.
آنگاه لیاقت شعرگفتن را از پیغمبر (ص) سلب میکند:
(وَمَا یَنبَغِی لَهُ).
و چامهسرائی او را نسزد.
شعر و چکامه برنامهای جدای از برنامه نبوت دارد. شعر و چکامه، متاثر و دگرگون شدن، و از این متاثر و دگرگون شدن تعبیرکردن است. متاثر و دگرگون شدن هم با احوال و اوضاع تغییر پیدا مـیکند. ولی نبوّت وحی است و دارای برنامه ثابت است و بر راستای راه قرار دارد. از قانون ثابت خدا پیروی میکند، قانونیکه بر همه هستی فرمان میراند و فرمانروائی دارد، و تبدیل و تغییر نمیشناسد و با هواها و هوسهای عارضی دگرگون نمیشود و زیر و رو نمیگردد، همان گونهکه شعر و چکامه با متاثر شدنها و دگرگون گردیدنهای نوینیکه هیچ وقت ثابت و استوار نمیمانند، تبدیل و تغییر پیدا میکند و جوراجور و گوناگون میشود.
نبوت تماس دائم با خدا، و دریافت مستقیم از وحی خدا، و تلاش وکوشش هـمیشگی برای برگرداندن زندگی به سوی خدا است. در صورتیکه شعر و چکامه - در والاترین شکل خود - شور و شوق انسانی به جمال و کمال است، و آمیخته با کوتاهی انسان و قـصور اندیشههای او است، اندیشههائی که محدود به درکها و فهمها و استعدادهای بشری است. اگر شعر و چکامه از والاترین شکل خود فرو افتد، چیزی جز متاثر شدنها و دگرگونگردیدنها و جهتها وکششهائی نخواهد بودکه چه بسا فرو افتد تا بدانجاکه جز فریاد جسم و فورانگوشت و خون نخواهد ماند» پس سرشت نبوت و سرشت شعر دو چیز جداگانهاند و از بنیاد بـا یکدیگر مختلف و متفاوتند. سرشت شعر و چکامه - در والاترین شکل خود - شورها و شوقهائی استکه از زمین برمیخیزد و به سوی آسمان اوج میگیرد، ولی سرشت نبوت در اصل خود هدایت و رهنمود و رهنمونی استکه از سوی آسمان به سوی زمین نازل میگردد و پائین می آید.
« إِنْ هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ وَقُرْآنٌ مُّبِینٌ » .
این (کتاب هم که بر او نازل کردهایم) جز یادآوری (غافلان به قانون و فرمان یزدان جهان) و کتاب خواندنی روشنگر (حقائق برای مومنان) نیست.
ذکر و قرآن، یعنی یادآوری و خواندنی است. ذکر و یادآوری است بنا بـه وظیفهایکه دارد. و قرآن و خواندنی است، چونکه تلاوت و قرائت میگردد. قرآن ذکر و یاد خدا است و دل بدان میپردازد، و خواندنی است و تـلاوت و قرائت میگردد و زبان بدان میپردازد. قرآن نازلگردیده است تا وظیفه مشخص و مقرر خود را اداءکند و به انجام برساند:
(لِیُنذِرَ مَن کَانَ حَیّاً وَیَحِقَّ الْقَوْلُ عَلَى الْکَافِرِینَ) .
(هدف از فروفرستادن قرآن، این است که) تا افراد زنده (بیدار دل) را با آن بیم دهد، و بر کافران (اتمام حجت شود و) فرمان عذاب مسلم گردد.
تعبیر قرآنی کفر را در مقابل حیات قرار میدهد. کفر را مرگ میانگارد، و آمادگی دل برای پذیرش ایمان را حیات میشمارد. بیان میداردکه وظیفه این قرآنکه بر پـیغمبر (ص)نازلگردیده است این استکهکسانی را بیم دهد و بترساندکه دارای حیات هستند. تا بیم دادن و ترساندن ایشان سود بدهد و مفید فائده باشد. ولی کافران مردگانند و لذا صدای بیمدهنده و ترساننده را نمیشنوند. وظیفه این قرآن در حق ایشان ثبت و ضبط استحقاق عذاب و عقاب است. چه خداکسی را عذاب و عقاب نمیدهد تا رسالت بدو نرسد و بعد از آن از روی دلیل کافر بشمار آید و بدون داشتن هرگونه حجت و برهانی هلاکگردد، و هیچگونه عذر و بهانهای در دست او نماند.
بدین جهت مردمان باید بدانندکه آنان در قبال قرآن دو دستهاند: گروهی فرمان قرآن را میشنوند و از آن اطاعت میکنند و اینان زنده به حساب میآیند. و گروهی فرمان قرآن را نادیده و ناشنیده میگیرند واز آن اطاعت نمیکنند و اینان مرده بشمار میروند. این دسته میدانندکه فرمان خدا سزاوار ایشان است، و عذاب او درخور آنان است!
*
بند دوم در میان این بندها مساله الوهیت و وحدانیت را عرضه میدارد. آن را در چهارچـوب صحنههائی از مـردمان، و از دیـدگاه نعمتهائی مـطرح میکندکه آفریدگار بدیشان عطاء فرموده است، ولی آنان شکر و سپاس آن نعمتها را نمیگویند:
(أَوَلَمْ یَرَوْا أَنَّا خَلَقْنَا لَهُمْ مِمَّا عَمِلَتْ أَیْدِینَا أَنْعَاماً فَهُمْ لَهَا مَالِکُونَ وَذَلَّلْنَاهَا لَهُمْ فَمِنْهَا رَکُوبُهُمْ وَمِنْهَا یَأْکُلُونَ وَلَهُمْ فِیهَا مَنَافِعُ وَمَشَارِبُ أَفَلَا یَشْکُرُونَ وَاتَّخَذُوا مِن دُونِ اللَّهِ آلِهَةً لَعَلَّهُمْ یُنصَرُونَ لَا یَسْتَطِیعُونَ نَصْرَهُمْ وَهُمْ لَهُمْ جُندٌ مُّحْضَرُونَ فَلَا یَحْزُنکَ قَوْلُهُمْ إِنَّا نَعْلَمُ مَا یُسِرُّونَ وَمَا یُعْلِنُونَ).
مگر نمیبینند که برخی از آن چیزهائی که قدرت ما آقریده است، چهارپایانی است که بـرای انسانها خلق کردهایم و ایشان صاحب آنهایند؟ و چهارپایان را رام ایشان ساختهایم. برخی از آنها را مرکب خود میسازند، و از برخی دیگر تغذیه میکنند. و از برخی از آنها استفادههائی میکنند و (از پشـم و کرک و مو و پوست و استخوانشان فائدهها میبرند، و از شیر برخی) از آنها نوشیدنیها و فرآوردههای شیری به دست میآورند. آیا نباید شکرگزار (این همه نعمت خدا) باشند؟ آنان گذشته از خدا، معبودهائی برای خود برگزیدهاند، بدین امید که (از سوی ایشان) یاری شوند. معبودها(ی دروغین) نمیتوانند پرستندگان خود را کمک کنند و یاری دهند، و بلکه پرستندگان، سپاههای آماده معبودها(ی عاجز خود) هستند (و از آنها مواظبت مینمایند و از بلاها و گزندها بدور میدارند). پس (حالا که چنین است) سخنان آنان تو را غمگین نکند. ما میدانیم آنچه را که مخفی میدارند و آنچه را که آشکار میسازند.
مگر نمیبینند؟ چه نشانه قدرت خدا در اینجا دیدنی و مشاهده کردنی است و در برابر دیدگانشان قرار دارد. از دیدگانشان نه پنهان و نه دور است. برایشان هم پیچیده و دشوار نیست تا به تدبر و تفکر نیاز داشته باشد . . . این نشانه دال بر قدرت کردگار، همین چهارپایانی استکه یزدان آنها را برای ایشان آفـریده است و ایشان را مالک و صاحب آنهاکرده است. آنها را رام ایشان نموده است و آنان بر آنها سوار میشوند و از آنها میخورند و شـیرشان را مینوشند و از فرآورده آن استفاده میکنند. با داشتن چهارپایان سودهای گوناگونی و بهرههای فراوانی را میبرند . . . همه اینها از قدرت خدا و تدبیر او، و از ویژگیهائی سرچشمه میگیردکه در مردمان و در چهارپایان به ودیعت نهاده است. خداوند مردمان را توانـایی رام کردن چهارپایان داده است، و ایشان را برای بکار گـرفتن و استفاده کردن از آنها توانا کرده است. چهارپایان را رام مردمان ساخته است، و آنها را فرمانبردار و سودمند برای آدمیزادگـان در برآوردن نیازهای ایشان کرده است. انسانها هیچ کاری از اینها را نمیتوانند بکنند، و آنان نمیتوانند حتی مگسی را بیافرینند اگر هم همگان برای آفریدن آن گردآیند و همدیگر را کمک نمایند! ایشان حتی نمیتوانند مگسی را رام و فرمانبردار خود کنند اگر خداوند در ترکیب بند ویژگیهایش نمیسرشتکه رام و فرمانبردارشان شود!..
(أَفَلَا یَشْکُرُونَ).
آیا نباید شکرگزار (این همه نعمت خدا) باشند؟.
هنگامیکه انسان به اینکار با این چشم مینگرد، و در پرتوی بدان نگاه مـیاندازدکه قرآن مجید آن را میپراکند، او فوراً احساس میکندکه غرق جوشش لطف وکرم نعمتهای خدا است، جوشش لطف وکرم نعمتهائیکه در هر چیز پیرامونش مجسم و جلوهگر میآید . . . هربارکه سوار بر چهارپائی میگردد، یا تکه گوشتی میخـورد، یا جرعهای از شیر مینوشد، یا اندکی از روغن یا کمی از پنیر برمیدارد و میخورد، یا جامهای از مو یا پشم یاکرک میپوشد . . . و سائر چیزهای دیگر، یک پسوده وجدانی بدو دست میدهد که دل او را با آفریدگار و رحمت و نعمت او آشنا میسازد. این امر در هر چیزی استمرار مییابدکه دستش از اشیاء پیرامونش لمس میکند و میپساید، و هر چیزیکه از آن استفاده میکند، زنده یا جامد در این جهان بزرگ، بدو چنین آشنائی و اطلاعی را میدهد و آفریدگار جهان را بدو مـیشناساند. آنگاه سراسر زندگانیش به تسبیح و تقدیس و حمد و سپاس و عبادت و پرستش یزدان در همه لحظات شب و در همه اوقات روز تبدیل میشود.
ولیکن مردمان شکر خدا را نمیکنند و سـپاس او را نمیگویند. در میان مردمان حتی کسانی پیدا میشوند که با وجود همه این چیزها خداگونههائی برمیگیرند و با خدا یـا به جای خدا آنها را عبادت و پرستش میکنند!:
(وَاتَّخَذُوا مِن دُونِ اللَّهِ آلِهَةً لَعَلَّهُمْ یُنصَرُونَ لَا یَسْتَطِیعُونَ نَصْرَهُمْ وَهُمْ لَهُمْ جُندٌ مُّحْضَرُونَ).
آنان گذشته از خدا، معبودهائی برای خود برگزیدهاند. بدین امید که (از سوی ایشان) یاری شوند. معبودها(ی دروغین) نمیتوانند پرستندگان خود را کمک کنند و یاری دهند، و بلکه پرستندگان، سپاههای آماده معبودها(ی عـاجز خود) هستند (و از آنها مواظبت مینمایند و از بلاها و گزندها بدور میدارند).
درگذشته خداگونهها بتهای سنگی یا چوبی بودند. یا درختی و یا ستارهای، و فرشتگان و یا جنیان بودند. بتپرستی همیشه تا به امروز در برخی از نواحی زمین بوده و برقرار است. ولیکسانی هم هستندکه هر چند اینگونه خداگونهها را پرستش نمیکنند توحید خالص ندارند و یگانه پرستی سره را در پیش نمیگیرند. امروزه شرک چنینکسانی در ایمان آنان به نیروهای ناروائی جدای از نیروی خدا، و در تکیه و اعتمادشان به تکیهگاههائی جز خدا، مجسم و جلوهگـر مـیآید. شرک رنگها وگونههای جوراجوری دارد، رنگها و گونههائیکه با اختلاف زمان و مکان مختلف و متفاوت میشود.
مشرکان همچون خداگونههائی را برمیگرفتند تـا در سایه ایشان به پیروزی برسند. در صورتیکه خود بتپرستان از آن خداگونهها حفاظت و حمایت میکردند تا تجاوزکنندهای بدانها دستدرازی و تخطی نکند یا بلا و مصیبتی بدانها نرساند. بتپرستان
سپاهیان و حامیان آماده برای یاری کردن و کمک نمودن به خداگونهها بودند:
(وَهُمْ لَهُمْ جُندٌ مُّحْضَرُونَ).
پرستندگان، سپاههای آماده معبودها(ی عاجز خـود) هستند.
این هم نهایت تباهی جهانبینی و نادرستی اندیشه است. امروزه اکثر مردمان از این تباهی جهانبینی و نادرستی اندیشه بالا نرفتهاند مگر از لحاظ شکل بتپرستی! آنـان کسانیند که طاغیان و یاغیان و زورمداران و قلدران را الهه و خداگونه میکنند، و چندان با پرستشگران و بندگان آن بتهای سنگی و چوبی فاصله ندارند. زیرا همچون کسانی سپاهیان آماده طاغیان و یاغیانند، وکسانیند که از طاغیان و یاغیان دفاع میکنند و از طغیان و یاغیگری ایشان حمایت مینمایند. آنان گذشته از این، در برابر طغیان و یاغیگریکرنش میبرند و به سجده میافتند!
بت پرستی همان بتپرستی است ولی در شکلهای گوناگون خود. هر زمانکه عقیده توحید و باور یگانهپرستی کمترین لرزش و لغزشی پیدا کند، بتپرستی به میان میآید، و شرک درمیرسد، و جاهلیت به میان میآید! انسانها محفوظ شـدن و در امان ماندنی ندارند مگر با تـوحید خـالص و یگانهپرستی سرهایکه الوهیت را تنها به خدا اختصاص بدهد، و تنها عبادت و پرستش را ازآن او بداند و بس. تنها رو بدو کند و تنها بر او تکیه و اعتماد نماید. تنها از او اطاعتکند و فقط وی را تعظیم و تکریم نماید. (فَلَا یَحْزُنکَ قَوْلُهُمْ إِنَّا نَعْلَمُ مَا یُسِرُّونَ وَمَا یُعْلِنُونَ).
پس (حالا که چنین است) سخنان آنـان تـو را غمگین نکند، ما میدانیم آنچه را که مخفی میدارند و آنچه را که آشکار میسازند .
خطاب به پیغمبر (ص)است، در احوال و اوضاعیکه باکسانی رویاروی میگرددکـه بجز خـدا بتها و خداگونههائی را برگرفتهاند، و سپاس خدا را و شکر
نعمت او را نمیگویند، و به یاد خدا نیستند و به ذکرش نمیپردازند. تا دلش از ناحیه ایشان بیارامد. آنان برای علم خدا پیدا و عیانند. هرکاری راکه بکنند و هر توطئهای راکه بچینند و هر نیرنگی راکه بیندیشند، عیان در برابر دیدگان یـزدان است. دیگر بر پیغـمـبر (ص) از سوی ایشان چیزی نیست، چراکه بر رسولان پیام باشد و بس.کار و بارشان هم برای قدرت عظیم وکارای خدا آشکار و نمودار است، و خدا ایشان را از هرسو احاطهکرده است و پیرامـونشان راگرفته است.
بدین سببکار و بارشان برای خدا ناچیز و سهل و ساده است، و آنان برای مومنیکه به خدا تکیه کند و بدو پشت بندد هیچگونه خطری ندارند، خطریکه شخص مومن آن را احساس میکند و میانگارد. او میداندکه خدا مطلع و آگاه از چیزی استکه پنهان میدارند و یا آشکار میسازند. آنان در قبضه تصرف و در برابر دیدگان یزدانند، ولی ایشان نمیفهمند و بیخبر از ایزد سبحان وکار و بار خداوند جهانند!
*
بـند سوم در میان این بندهای واپسین، از مساله رستاخیز و زندگی دوباره سخن میگوید:
(أَوَلَمْ یَرَ الْإِنسَانُ أَنَّا خَلَقْنَاهُ مِن نُّطْفَةٍ فَإِذَا هُوَ خَصِیمٌ مُّبِینٌ وَضَرَبَ لَنَا مَثَلاً وَنَسِیَ خَلْقَهُ قَالَ مَنْ یُحْیِی الْعِظَامَ وَهِیَ رَمِیمٌ قُلْ یُحْیِیهَا الَّذِی أَنشَأَهَا أَوَّلَ مَرَّةٍ وَهُوَ بِکُلِّ خَلْقٍ عَلِیمٌ الَّذِی جَعَلَ لَکُم مِّنَ الشَّجَرِ الْأَخْضَرِ نَاراً فَإِذَا أَنتُم مِّنْهُ تُوقِدُونَ أَوَلَیْسَ الَّذِی خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ بِقَادِرٍ عَلَى أَنْ یَخْلُقَ مِثْلَهُم بَلَى وَهُوَ الْخَلَّاقُ الْعَلِیمُ إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ).
آیا انسان (با چشم عقل و دیده بینش ننگریسته است و) ندیده است که ما او را از نطفه ناچیزی آفریدهایم و هم اینک او پرخاشگری است که آشکارا به پـرخاش برمیخیزد؟! (زهی بیخبری و خیرهسری!). بــرای ما مثالی میزند و آفرینش خود را (از خاک) فراموش میکند و میگوید: چه کسی میتواند این استخوانهائی را که پوسیده و فرسودهاند زنده گرداند؟! بگو: کسی آنها را زنده میگرداند که آنها را نخستین بار (از نیستی به هستی آورده است و آنها را بدون الگو و مدل) آفریده است، و او بس آگاه از (احوال و اوضاع و چگونگی و ویژگی) همة آفریدگان است. آن کسی که از درخت سبز، برای شما آتش بیافریده است، و شما با آن، آتش روشن میکنید. (او که قادر بر رستاخیز انرژیها است، قادر بر برانگیـختن مردگان و بازگرداندن به زندگی دوباره ایشان است). آیا کسی که آسمانها و زمین را آفریده است، قدرت ندارد (انسانهای خاک شده را دوباره) به گونه خودشان بیافریند؟ آری! (میتواند چنین کند) چرا که آفریدگار بس آگاه و دانا است. هرگاه خدا چیزی را بخواهد که بشود، کار او تنها این است که خطاب بدان بگوید: بشو! و آن هم میشود.
این بند میآغازد با رویاروی کردن انسان با واقعیت شخصیت خود و با وپژگیای که دارد. این واقعیت آفرینش و پیدایش او را به تـصویر میکشد و بدو میگویدکه از چه چیز آفریده شده است، چیزیکه آن را در زندگی خویش مشاهده میکند، و بارها و بارها آن را با دیدگان بیرون و درون خود میبیند و مکررش مییابد. امّا با وجود این به معنی و مفهوم آن پی نمیبرد، و آن را مصداق وعده خدا نمیگیرد، وعدهای که خدا به رستاخیز و زندگی دوباره میدهد و بدو میگویدکه بعد از مردن و فرسودن دیگر باره زنده میشود و جان به پیکرش میدود.
(أَوَلَمْ یَرَ الْإِنسَانُ أَنَّا خَلَقْنَاهُ مِن نُّطْفَةٍ فَإِذَا هُوَ خَصِیمٌ مُّبِینٌ).
نطفهای که انسان شک و تردید ندارد در این که اصل نزدیک او است، چیست؟ نطفه نقطهای از آب ناچیز است و نه بنیادی دارد و نه ارزشی! نقطهای از آبی است که مشتمل بر هزاران سلول است ... یک سلول از این هزاران سلول است که جنین خواهد شد. آنگاه جنین همین انسانی میشود که با پروردگار خود راه جدال و ستیز در پیش میگیرد و از خدا برهان و دلیل میطلبد!.
این قادر آفریننده است که از این نطفه، آن دشمن اشکار را میسازد. میان ابتدای کوچ و انتهای کوچ بسی دور است! آیا انسان برای این قدرت آفریننده مشکل و دشوار میبیندکه او را به زندگی دوباره برگرداند، و پس از فرسودن و پخش و پراکنده شدن او را حیات بخشد و به زندگی نوین برساند!
(وَضَرَبَ لَنَا مَثَلاً وَنَسِیَ خَلْقَهُ قَالَ مَنْ یُحْیِی الْعِظَامَ وَهِیَ رَمِیمٌ قُلْ یُحْیِیهَا الَّذِی أَنشَأَهَا أَوَّلَ مَرَّةٍ وَهُوَ بِکُلِّ خَلْقٍ عَلِیمٌ ).
برای ما مثالی مـیزند و آفرینش خود را (از خاک) فراموش میکند و میگوید: چه کسی میتواند این استخوانهائی را که پوسیده و فرسودهاند زنده گرداند؟ بگو: کسی آنها را زنده میگرداند که آنها را نخستین بار (از نیستی به هستی آورده است و آنها را بدون الگو و مدل) آفریده است. و او بس آگاه از (احوال و اوضاع و چگونگی و ویژگی) همه آفریدگان است.
چه ساده و آسان! چه منطق فطریای! چه منطق واقعیت نزدیک و دیدنیای!
آیا نطفه از استخوان فرسوده و تکهتکه شده، حیات یا قدرت و یا ارزش بیشتری دارد؟ مگر انسان از همین نطفه ساخته نشده است؟ مگر نطفه منشا پیدایش اولیه انسان نبوده است؟ آیا کسیکه این نطفه را به انسان تبدیل کرده است، و او را دشمن آشکار روشنی نموده است، نمیتواند استخوان فرسوده و پراکنده را آفریده زنده تازهای گرداند؟
این کار، سادهتر و نمایانتر از آن است که پرسشی در باره آن بشود. پس این جدال و ستیز طولانی چرا است؟
( قُلْ یُحْیِیهَا الَّذِی أَنشَأَهَا أَوَّلَ مَرَّةٍ وَهُوَ بِکُلِّ خَلْقٍ عَلِیمٌ) .
بگو: کسی آنها را زنده میگرداند که آنها را نخستین بار (از نیستی به هستی آورده است و آنها را بدون الگو و مدل) آفریده است، و او بس آگاه از (احوال و اوضاع و چگونگی و ویژگی) همه آفریدگان است.
آن گاه توضیح بیشتری برایشان در باره قدرت آفریننده، و در باره کارها و ساختارهای او میدهد، کارها و ساختارهائیکه در مقابل دیدگان و در دسترس ایشان است و دارندگان آنها هستند:
( الَّذِی جَعَلَ لَکُم مِّنَ الشَّجَرِ الْأَخْضَرِ نَاراً فَإِذَا أَنتُم مِّنْهُ تُوقِدُونَ).
آن کسی که از درخت سبز، برای شما آتش بیافریده است، و شما با آن، آتش روشن میکنید. (او که قادر بر رستاخیز انرژیها است، قادر بر برانگیختن مردگان و بازگرداندن به زندگی دوباره ایشان است).
دیدن اولیه سادهای، با راستی و درستی این چیز شگفت و شگرف قانع میگردد! چیز شگفت و شگرفیکه از کنار آن و بر آن غافل و بیخبر میگذرند. جای شگفت و شگرف است اینکه درخت سبز شادابی، شاخهای از آن به شاخه دیگری مالیده مـیشود و تولید آتش میکند. گذشته از این، افروزینه آتش میشود، بعد از آنکه درخت ترد و سبزی بوده است . . . آگاهی علمی ژرفیکه در باره سرشت گرمانی که درخت سبز از انرژی خورشیدی میمکد و در خود ذخیره و اندوخته میکند، و آن را در خود نگاه میدارد، در حالی که درخت سیراب و آبدار و سبز است و از سبزی سرشار است، و همین درخت تولید آتش میکند وقتیکه به همدیگر مالیده میشود، و تولید آتش میکند وقتیکه سوزانده میشود، این آگاهی علمی بر شگفتی و شگرفی میافزاید، و آن را در حس و شعور روشنتر و آشکارتر و برجستهتر جلوهگر مینماید. آفریدگار جهان استکه این ویژگیها را در درختان به ودیعت نهاده است، آفریدگاریکه به هرچیزی آفرینش ویژهای داده است و آن را رهنمود و رهنمون در مسیر خودکرده است. [1] امّا ما این چیزها را با چشمان باز نمینگریم، و با آن حس و خرد آگاهانه در باره آنها به تدبّر و تفکر نمیپردازیم. این است که آنها از رازها و رمزهای شگفت خود برایمان پرده بـرنمیدارند، و ما را به آفریدگار نوآفرین و زیبانگار هستی رهنمود و رهنمون نمینمایند. اگر ما برای این چیزهای شگفت و شگرف گوشهای دلهایمان را بازگردانیم رازها و رمزهای خود را به ما میگویند و به ما هدیه مینمایند، و ما با آن چیزهای عجیب و غریب به عبادت و پرستش و تسبیح و تقدیس دائم درمیآئیم!
آنگاه روند قرآنی به عرضه دلائل قدرت و شرح و بسط مساله آفرینش و برگرداندن جملگی مردمان به زندگی دوباره ادامه میدهد:
(أَوَلَیْسَ الَّذِی خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ بِقَادِرٍ عَلَى أَنْ یَخْلُقَ مِثْلَهُم بَلَى وَهُوَ الْخَلَّاقُ الْعَلِیمُ ).
آیا کسی که آسمانها و زمین را آفریده است، قدرت ندارد (انسانهای خاک شده را دوباره) به گونه خودشان بیافریند؟ آری! (میتواند چنین کند) چرا که او آفریدگار بس آگاه و دانا است.
آسمانها و زمین آفریدههای شگفت و شگرف و هولناک و بزرگ ودقیقی هستند . . . همین زمینیکه ما روی آن زندگی میکنیم، و میلیونها جنس و نوع دیگر با ما در زندگی بر آن شرکت دارند، ما در برابر حجم آن چیزی نیستیم، و چندان چیزی از حقیقت آن نمیدانیم، و تا به امروز جز آگاهی اندکی و چیز اندکی راجع بدان به دست نیاوردهایم، همین زمین به طورکلی تابع کوچکی از توابع خورشید است، خورشیدیکه زمینکوچک ما در پرتو نور و حرارت آن زندگی میکند، و این خورشید یکی از صد میلیون خورشیدی استکه در کهکشان راه شیری است و خورشید ما آن را همراهی و با آن حرکت میکند، و دنیای نزدیک ما را نمیسازد! در جهان کهکشانهای زیاد دیگری است. یا به عبارت دیگر دنیاهای کوچک دیگری بسان دنیای نزدیک ما است. ستارهشناسان تا به امروز صد میلیون کهکشان را با تلسکوپهای محدود خود شناسائی کردهاند. آنان امیدوارند هر اندازهکه بتوانند تلسکوپها و رصدخانهها را بزرگتر و مجهزتر سازند، بیش از پیشکهکشانها را کشف نمایند.[2] فاصله میان کهکشان ما یا دنیای ما و میانکهکشان دیگر نزدیک به ما حدود هفتصد و پنجاه هزار سال نوری است! سال نوری هم بیستوشش میلیارد مایل است . . . تودههای بزرگی از سحابیها در فضای جهان است که گمان میرود این خورشیدها از تکههای پراکنده آنها است. این بخشی استکه در دائره دانش ناچیز و محدود ما میگنجد! این آفتابهائی که بسیار و خارج از شمارند، هریک مداری دارد که در آن جاری است. بیشتر آنها هم دارای منظومه خود هستندکه در مدارهای خود پیرو خورشید خویش میباشند مثل مدار زمین ما پیرامون خورشید . . . همه آنها هم با دقت پیوسته میچرخند و میگردند. یک لحظه نیز نمیایستند و منحرف و نابسامان نمیگردند. چه اگر یک لحظه بایستند یا منحرف و نابسامان گردند، جهان قابل مشاهده درهم میشکند و این تودههای هولناک و بزرگ و شناور در فضای فراخ به یکدیگر میخورند.
این فضائیکه میلیونها ستاره در آن شناورند، ستارههائیکه قابل شمارش نیستند و خارج از شمارند، انگار ذرههای کوچکی هستند. تلاش نمیکنیم نه آن فـضا را به تصویر در آوریم و نه آن را تصورکنیم . . . این چیزی استکه سرها راگیج و ویج میسازد!
(أَوَلَیْسَ الَّذِی خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ بِقَادِرٍ عَلَى أَنْ یَخْلُقَ مِثْلَهُم؟).
آیا کسی که آسمانها و زمین را آفریده است، قـدرت ندارد (انسانهای خاک شده را دوباره) به گونه خودشان بیافریند؟.
مردمان در برابر آن آفریدههای هولناک شگفت چه چیز بشمارند؟
( بَلَى وَهُوَ الْخَلَّاقُ الْعَلِیمُ).
آری! (میتواند چنین کند) چرا که او آفریدگار بس آگاه و دانا است.
ولیکن خداوند سبحان هم این را و هم آن را و چیزهای دیگر جز این را و جز آن را بدون هرگونه رنج و زحمتی و تلاش وکوششی میآفریند. برای خدا آفریدن چیز بزرگ و آفریدن چیزکوچک، فرق نمیکند:
« إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ » ٠
هرگاه خدا چیزی را بخواهد که بشود، کار او تنها این است که خطاب بدان بگوید: بشو! و آن هم میشود.
این چیزی راکه میآفریند فرق نمیکند آسمان باشد یا زمین، پشهای باشد یا مورچهای. این و آن در برابر فرمان یزدان یکسان است:
« کُنْ فَیَکُونُ » .
بشو! وآن هم میشود.
برای خدا، این مشکل است و آن آسان، و این نزدیک است و آن دور، وجود ندارد . . اراده و خواست خدا متوجه آفرینش چیزی شود بس است، و برای پیدایش آن، هرچه و هرکهکه هست اراده و خواست او کافی و بسنده است. خداکارها را به ذهن انسان نزدیک میگرداند تا آنها را برابر مقیاس و معیار محدود بشری خود درک و فهمکنند، والاکارها برای خدا خارج از قیاس وگمان ما انسانها است و اینگونه بودن و آن گونه شدن نمیخواهد.
*
درکنار این بند، واپسین آهنگ سوره درمیرسد، آهنگی که حقیقت ارتباط موجود در میان هستی و آفریدگار هستی را به تصویر میکشد:
( فَسُبْحَانَ الَّذِی بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْءٍ وَإِلَیْهِ تُرْجَعُونَ ).
پاکا خداوندی که مالکیت و حاکمیت همه چیز در دست او است، و شما به سوی او برگردانده میشوید (و به حساب و کتابتان رسیدگی میگردد).
واژه («ملکوت)که به معنی مالکیت و حاکمیت، کشور عظیم، و قدرت فراوان است، با این ساختار واژگانیکه دارد، حقیقت این ارتباط را بزرگ و سترگ مـیکند، ارتباط مالکیت مطلق خدا بر هرچیزیکه در هستی است، و ارتباط سیطره و چیرگی مسلط و غالب بر هر چیزیکه در دست این بنده خدا است.
گذشته از این، برگشتن و شدن، تنها به سوی خدا است و بس.
این آهنگ پایانی است و با این گشت وگذار دور و دراز و هولناک و ترسناک، و با کل سوره، و با موضوعات متعلق بدین حققت بزرککه هرگونه شرح و بسطی مندرج در آن است، مناسبت دارد.
*
[1] مراد از«ناراً» انرژی ذخیره شده آفتاب براثر فتوسنتز در چوبهای درختان استکه بر اثر اصطکاک و مالش، به صورت جرقه الکتریسیته ظاهر میشودو باعث روشن شدن آتش میگردد، یا با سوزاندن چوبها، انرژی نهان در آنها آزاد میشود، و نور و حرارت اندوخته و پنهان در ذرات پیکره درختان، دیگر بار به صورت روشنائی وگرما جلوهگر میآید. به عبارت دیگر رستاخیز انرژیها صورت میپذیرد! یعنی انرژیهای به ظاهر مرده آفتاب و مدفون در درختان دوباره زنده میگردد و در برابر دیدگان پدیدار و نمودار میآید! (مترجم)
[2] دانشمندان تا به امروز ١٢٣ میلیاردکهکشانکشف نمودهاند. (مترجم)