ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 |
سورۀ مسد مکّی و ٥ آیه است
بسم الله الرحمن الرحیم
(تَبَّتْ یَدَا أَبِی لَهَبٍ وَتَبَّ (١)مَا أَغْنَى عَنْهُ مَالُهُ وَمَا کَسَبَ (٢)سَیَصْلَى نَارًا ذَاتَ لَهَبٍ (٣)وَامْرَأَتُهُ حَمَّالَةَ الْحَطَبِ (٤)فِی جِیدِهَا حَبْلٌ مِنْ مَسَدٍ) (٥)
ابولهب که نام او عبدالعزّی پسر عبدالمطلب است، عموی پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم است. ابولهب، یعنی شعلهور نامیده شده بود به خاطر این که چهرۀ درخشانی داشت. ابولهب و همسرش «امّجمیل» از همۀ مردم بیشتر و سختتر به پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم اذیّت و آزار میرساندند و در برابر دعوتی که به ارمغان آورده بود ایستادگی میکردند و دشمنانگی میورزیدند . . .
ابن اسحاق گفته است: حسین پسر عبدالله پسر عبیدالله پسر عبّاس گفته است: از ربیعه پسر عباد دیلی شنیدم گفت: من با پدرم که مرد جوانی بود به پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم مینگریستیم. در پشت سر او مرد لوچی با چهرۀ درخشان و کاکل آراستهای قرار داشت. پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم وقتی که نزد قبیلهای میایستاد میفرمود:
(یا بنی فلان . إنی رسول الله إلیکم آمرکم أن تعبدوا الله ولا تشرکوا به شیئا , وأن تصدقونی وتمنعونی حتى أنفذ عن الله ما بعثنی به ).
«ای اهالی قبیلۀ فلان! من فرستادۀ یزدان به سوی شما هستم. به شما دستور میدهم خدا را بپرستید و چیزی را انباز او نکنید. مرا باور بدارید و راستگویم بدانید. از من دفاع کنید تا از جانب خدا تبلیغ کنم و برسانم و اجراء گردانم آنچه را که مرا با آن روانه کرده است«.
هنگامی که پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم سخنش را به پایان میبرد، دیگری پشت سر او میگفت: ای اهالی قبیلۀ فلان! این از شما میخواهد به ترک لات و عزّی، و به ترک همپیمانان جنّ خود از بنیمالک ابن اقمس بگوئید، و به بدعت و ضلالتی بگرائید که با خود آورده است. بدو گوش نکنید و سخنانش را نپذیرید و از او پیروی نکنید . . . من به پدرم گفتم: ایـن کیست؟ گفت: عمویش ابولهب است . . . امام احمد و طبرانی با همین متن و واژگان آن را نقل و روایت کردهاند.
این نمونهای از نمونههای مکر و کید ابولهب نسبت به دعوت و پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم بود. همسرش امّجمیل در این تاخت و تاز ستمگرانۀ همیشگی بدو کمک میکرد. امّجمیل نامش اروی دختر حرب بود. حرب هم خواهرزادۀ ابوسفیان بود.
ابولهب همین موضعگیری را از روز نخست دعوت در برابر پیغمبر خدا در پیش گرفته بود. بخاری با اسنادی که دارد از ابن عبّاس روایت کرده است که پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم به سوی بطحاء رفت. از کوه بالا رفت و نداء در داد:
(یا صباحاه!). « آهای مردمان! آماده باشد و بیائید!).
قریشیان نزد او گرد آمدند. پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم فرمود:
(أرأیتم إن حدثتکم أن العدو مصبحکم أو ممسیکم ? أکنتم مصدقی ?).
«آیا چه نظر دارید و چه میگوئید اگر به شما بگویم دشمن بامدادان یا شامگاهان بر شما میتازد؟ آیا به من باور میکنند و راستگویم میدانید؟).
گفتند: بلی. فرمود:
(فإنی نذیر لکم بین یدی عذاب شدید ).
«من بیمدهندۀ شما از عذاب سختی هستم که در پیش است« .[1]
ابولهب گفت: آیا ما را برای این گرد آوردهای؟ مرگت باد! . . پس خداوند نازل فرمود:
(تَبَّتْ یَدَا أَبِی لَهَبٍ وَتَبَّ...). . . الخ . . .
نابود باد ابولهب! و حتماً هم نابود میگردد ... . . . تا آخر. . .
در روایتی آمده است که ابولهب برخاست و دستهایش را پاک نمود و بدانها فوت کرد و گفت: سراسر امروز مرگت باد! آیا ما را برای این گرد آوردهای؟ آن گاه خداوند این سوره را نازل کرد.
هنگامی که بنیهاشم با رهبری ابوطالب برای حمایت از پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم متّحد شدند، هر چند بر آئین او نبودند، و انگیزۀ قبیلهگری ایشان را بر آن داشت، ابولهب بر ضدّ برادران و دوستان خود برخاست. قریشیان را بر ضدّ ایشان همپیمان و همسوگند کرد. طوماری را نوشتند و در آن قطع رابطۀ با بنیهاشم و گرسنه نگاه داشتن ایشان را گنجاندند تا بنیهاشم محمّد صلّی الله علیه وآله وسلّم را بدیشان تحویل دهند و تسلیم کنند.
ابولهب دو دختر پیغمبر خدا صلّی الله علیه واله وسلّم رقیّه و امّکلثوم را به ازدواج دو پسـرش درآورده بود، پیش از این که پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم مبعوث گردد. وقتی که پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم مبعوث شد، به دو پسر خود دستور داد آنان را طلاق دهند تا بر دوش محمّد صلّی الله علیه وآله وسلّم سنگینی و تولید مشکل کنند!
بدین منوال و بر این روال ابولهب و همسرش امّ جمیل جنگ همه جانبه و کورانهای را بر ضدّ پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم و بر ضدّ دعوت برانگیختند، جنگی که خاموشی نداشت و صلحناپذیر بود. خانۀ ابولهب نزدیک خانۀ پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم بود. بدین سبب اذیّت و آزار ایشان سختتر و بدتر بود. روایت شده است که امّ جمیل پشتۀ خارها را بر دوش میکشید و آنها را بر سر راه پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم میانداخت و پراکنده میکرد. گویا برداشتن و بر دوش کشیدن خارها کنایه از تلاش و کوشش امّجمیل برای اذیّت و آزار رساندن و پرروئی و بی ادبی کردن با پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم است.
*
این سوره برای پاسخ بدین جنگ اعلام شده از سوی ابولهب و امّجمیل نازل گردید، و یزدان سبحان برای دفاع از پیغمبر خود صلّی الله علیه وآله وسلّم کار و بار پیکار را بر عهده گرفت و به جای او با ایشان جنگید!
(تَبَّتْ یَدَا أَبِی لَهَبٍ وَتَبَّ...).
نابود باد ابولهب! و حتماً هم نابود میگردد.
تباب که مصدر «تبّت« است به معنی هلاک و نابودی و تکّه تکّه شدن است. «تبت« نخستین برای دعا و نفرین است. یعنی نابود باد! هلاک باد! و «تبّت« دوم برای بیان وقوع این دعا و نفرین است. یعنی نابود شد و هلاک گردید. در یک آیۀ کوتاه که در سرآغاز این سوره آمده است دعا و نفرین را صادر و اعلان میدارد، و آن را تحقّق میبخشد و پیاده مـیکند، و پیکار به پایان میآید، و پرده فروانداخته میشود! و امّا آنچه پس از آیۀ سرآغاز این سوره میآید، بیان و توضیح چیزی است که روی داده است و انجام پذیرفته است:
(مَا أَغْنَى عَنْهُ مَالُهُ وَمَا کَسَبَ) (٢)
دارائی و آنچه (از شغل و مقام) به دست آورده است، سودی بدو نمیرساند (و او را از آتش دوزخ نمیرهاند).
دو دست ابولهب نابود گردیدند و هلاک شدند، و خود او نابود گردید و هلاک شد. دارائی و اموال او و سعی و تلاش او برای او کاری نکرد و هلاک و نابودی را از او به دور نداشت.
این در دنیا انجام پذیرفت. و امّا در آخرت، او:
(سَیَصْلَى نَارًا ذَاتَ لَهَبٍ) (٣)
به آتش بزرگی در خواهـد آمد و خواهد سوخت که زبانهکش و شعلهور خواهد بود.
«لَهَب« که زبانه و شعلۀ آتش است برای به تصویر بیادبی کردن با پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم است.
کشیدن و مشخّص کردن آتش، و اشاره به افروزش و زبانه کشیدن آن، ذکر میگردد.
(وَامْرَأَتُهُ حَمَّالَةَ الْحَطَبِ) (٤)
و همچنین همسرش که (در اینجا آتش بیار معرکه و سخنچین است، در آنجا بدبخت و) هیزمکش خواهد بود.
همسر ابولهب نیز با او به آتش میافتد و با آتش میسوزد، در حالی که حمّال هیمه است . . . همچنین در آن حال:
(فِی جِیدِهَا حَبْلٌ مِنْ مَسَدٍ) (٥)
در کگدنش رشتۀ طناب تافته و بافتهای از الیاف است.
«مسد»: یعنی لیف و رشتۀ خرما و غیره . . . بدین لیف و رشته، او را در آتش میبندند. یا مراد رشتهای است که هیمه و هیزم را با آن میبندند. چه در معنی حقیقی اگر مراد خارها باشد. یا چه در معنی مجازی، اگر برداشتن هیمه و هیزم کنایه از برعهده گرفتن شرّ و بلا، و سعی و تلاش برای اذیّت و آزار و پرروئی و بیادبی باشد.
*
در طرز ادای تعبیر و نحوۀ سخن در این سوره، هماهنگی دقیق و چشمگیر با موضوع و فضای این سوره در میان است. در بارۀ بیان آن چند سطری را از کتاب: «مشاهد القیامه فی القرآن« گلچین میکنیم و با آن دیباچهای از تأثیر این سوره در دل و درون امّجمیل فراهم میآوریم، امّجمیل که از شنیدن این سوره سخت به هراس افتاد و دیوانۀ دیوانه شد:
«ابولهب، به آتشی درمیافتد و میسوزد که فروزان و شعلهور است . . . و همسرش بردارندۀ هیمه، به آن آتش درمیافتد و میسوزد، در حالی که ریسمانی از لیف به گردن دارد . . . به آتش درمیافتد و بدان میسوزد، در حالی که ریسمانی از لیف به گردن دارد ... هماهنگی در واژگان، و هماهنگی در تصویر است. چه دوزخ در اینجا آتش سوزان و شعلهوری است. ابولهب بدان درمیافتد و بدان میسوزد! همسر او هیمه برمیدارد برای اذیّت و آزار محمّد صلّی الله علیه وآله وسلّم آن را بر سر راه او میاندازد، این هیمه در معنی حقیقی یا مجازی باشد . . . هیمه هم از جملۀ چیزهائی است که آتش بدان برافروخته و شعلهور میگردد. امّجمیل هیمهها را با ریسمانی میبست و بستهبندی میکرد. این است که عذاب او در دوزخ با آتش فروزان و شعلهور است و با ریسمانی از لیف بسته میگردد. تا جزا و سزا از جنس عمل باشد. تصویر با محتواهای سادۀ خود انجام میپذیرد: هیمه و ریسمان، و آتش و شعله و زبانه آن است. ابولهب بدان درمیافتد و میسوزد، و همسرش بدان درمـیافتد و میسوزد که حمّال هیزم و بر دوش کشندۀ هیمه است!
هماهنگی دیگری نیز در میان است. این هماهنگی در طنین واژگان، همراه با صدائی است که بستن بارهای هیزم و هیمه، و کشیدن گردن با لیف، آن را تولید میکند. بخوان:
(تَبَّتْ یَدَا أَبِی لَهَبٍ وَتَبَّ).
نابود باد ابولهب! و حتماً هم نابود میگردد.
در این آیه سختی بستهها و کشش طناب لیف را خواهی یافت! انگار شبیه بستههای هیزمی است که طناب آنها سخت کشیده میشود. همچنین انگار شبیه به غل و زنجیر کشیدن گردن و کشیدن آن است. و انگار شبیه به فضای خفه کردن و تهدید شائع در این سوره است. هماهنگی طنین موسیقی همراه حرکت صوتی کار، با تصویرها در جزئیّات همآوایش، و با جناس لفظی و مراعات نظیر در تعبیر، به همدیگر میآمیزد، و همنوا با فضای سوره و با سبب نزول میگردد. همۀ اینها در پنج فقره و بند کوتاه، و در سورهای از کوتاهترین سورههای قرآن، صورت میپذیرد.
*
این هماهنگی نیرومند در تعبیر بود که امّجمیل را بر آن داشت گمان برد پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم با شعر او را هجو کرده است. به ویژه زمانی که این سوره پخش گردید و آنچه این سوره از تهدید و بیم و ذمّ کردن و نکوهش نمودن، و مخصوصاً به تصویر زدن ننگین امّجمیل، با خود داشت. به تصویر زدنی که تمسخر زنی را در بر داشت که خودخواه و خودپسند بود و به حسب و نسب خود مینازید و میبالید. گذشته از آن، این تصویر از او ترسیم میگردد:
(حَمَّالَةَ الْحَطَبِ (٤)فِی جِیدِهَا حَبْلٌ مِنْ مَسَدٍ) (٥)
هیزمکش است. در گردنش رشتۀ طناب تافته و بافتهای از الیاف است!.
آن هم با این شیوه و اسلوبی که در پیش عربها شائع میگردد و پخش میشود!
ابن اسحاق گفته است: برایـم روایت شده است که امّ جمیل، بر دوش کشندۀ هیزم زمانی که شنید چیزی را که از قرآن در بارۀ او و در بارۀ شوهر او نازل گردیده است، به نزد پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم آمد. پیغمبر صلّی الله علیه واله وسلّم در مسجد، کنار کعبه نشسته بود. ابوبکر صدّیق در خدمت او بود. امّجمیل در دستش مشتی سنگ بود. وقتی که بالای سر آن دو ایستاد خداوند نگذاشت چشمان او پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم را ببیند. او جز ابوبکر را ندید. پس گفت: ای ابوبکر دوستت کجا است؟ به من خبر دادهاند او مرا هجو میکند. به خدا سوگند اگر او را ببینم این سنگها را به دهانش میزنم. به خدا قسم من هم شاعر هستم. سپس گفت:
(مُذَمِّماً عَصَیْنا وأمره أبَیْنا)
« از نکوهشکنندهای سرکشی کردهایم، و از فرمان او خودداری کردهایم«.
آن گاه رفت. ابوبکر گفت: ای پیغمبر خدا، آیا گمان نمیبری که تو را دیده است؟ فرمود:
(ما رأتنی , لقد أخذ الله ببصرها عنی . . ).
«او مرا ندیده است. خدا چشمان او را از من باز گرفته است».
حافظ ابوبکر بزّاز - یا سندی که دارد - از ابن عبّاس روایت کرده است که گفته است: وقتی که نازل شد:
(تَبَّتْ یَدَا أَبِی لَهَبٍ ).
نابود باد ابولهب!.
همسر ابولهب آمد، در حالی که پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم نشسته بود و ابوبکر در خدمتش بود. ابوبکر بدو عرض کرد: اگر کنار بکشی و به گوشهای بروی چه بسا تو را نبیند و به تو اذیّت و آزار نرساند. پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم فرمود:
(إنه سیحال بینی وبینها ).
«قطعاً میان من و میان او حائل و مانع ایجاد میگردد». امّجمیل جلو آمد. در کنار ابوبکر ایستاد و گفت: ای ابوبکر، دوست تو مرا هجو کرده است. ابوبکر گفت: نه چنین است! به خداوند این ساختمان سوگند او شعر نمیگوید و شعر بر زبان نمیراند. امّ جمیل گفت: تو تصدیق میشوی و محلّ باور هستی. هنگامی که امّجمیل پشت کرد و رفت، ابوبکر گفت: آیا تو را ندید؟ فرمود:
(لا . ما زال ملک یسترنی حتى ولت ).
«نه . . . پیوسته فرشتهای مرا میپوشاند و نهان میکرد تا او پشت کرد و رفت».
بدین روال و بر این منوال، خشم و کین سراپای وجود امّجمیل را فراگرفته بود، به سبب پخش شدن سخنی که آن را امّ جمیل شعر پنداشته بود. در آن زمان هجو جز به زبان شعر نبود. ابوبکر در نزد امّجمیل شعر گفتن را از پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم نفی کرد، و در این کار راست هم گفت. به هر حال تصویر زشت اعجابانگیزی که از تمسخر در آیات این سوره پخش است، در کتاب جاویدان قرآن ثبت و ضبط شده است، و صفحات هستی نیز آن را ثبت و ضبط نموده است، و از خشم خدا و از جنگ خدا با ابولهب و همسرش سخن میگوید. این هم کیفر مکر و کیدی است که با دعوت خدا و پیغمبرش داشتند. نابودی و هلاک و تمسخر و استهزاء و ننگ، در دنیا سزا و جزای کسانی است که با دعوت خدا نیرنگبازی میکنند، و در آخرت هم سزا و جزای مکّاران و نیرنگبازان با دعوت خدا آتش دوزخ است که سزا و جزای همسنگ و همسان با رفتار و کردارشان است. خواری و رسوائیای که ریسمان بدان اشاره میکند، در هر دو جهان بهرۀ مکّاران و نیرنگبازان با دعوت خدا است . . .
*