مدنی و ۷۳ آیه است.
آیهی ۳-۱:
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلنَّبِیُّ ٱتَّقِ ٱللَّهَ وَلَا تُطِعِ ٱلۡکَٰفِرِینَ وَٱلۡمُنَٰفِقِینَۚ إِنَّ ٱللَّهَ کَانَ عَلِیمًا حَکِیمٗا١﴾[الأحزاب: ۱]. «ای پیامبر! از خدا پروا بدار، و از کافران و منافقان اطاعت مکن، بیگمان خداوند آگاه (و) دارای حکمت است».
﴿وَٱتَّبِعۡ مَا یُوحَىٰٓ إِلَیۡکَ مِن رَّبِّکَۚ إِنَّ ٱللَّهَ کَانَ بِمَا تَعۡمَلُونَ خَبِیرٗا٢﴾[الأحزاب: ۲]. «و از آنچه که از سوی پروردگارت به تو وحی میشود پیروی کن، بیگمان خداوند از کارهایی که انجام میدهید آگاه است».
﴿وَتَوَکَّلۡ عَلَى ٱللَّهِۚ وَکَفَىٰ بِٱللَّهِ وَکِیلٗا٣﴾[الأحزاب: ۳]. «و بر خدا توکل کن و خداوند به عنوان کارساز کافی است».
ای کسی که خداوند با دادن نعمت پیامبری بر تو منّت نهاده و تو را به وحی خویش اختصاص داده و بر همه مردم برتری داده است! تقوا و پرهیزگاری را پیشه کن که تو از دیگران بیشتر باید پرهیزگار باشی، و وظیفه تو در این باره از دیگران بیشتر و بزرگتر است، پس شکر نعمتهای خداوند را بگزار و از اوامر او اطاعت کن و از آنچه نهی کرده است بپرهیز، و پیامهای خدا را برسان و وحی خدا را به بندگان ابلاغ کن و خیرخواه مردم باش، و آنها را پند ده، و هیچ چیزی تو را از این هدف باز ندارد. پس، از هیچ کافری که با خدا و پیامبرش اظهار دشمنی میکند و از هیچ منافقی که کفر و تکذیب را در درون خود پنهان مینماید و به ظاهر چیزی دیگر میگوید اطاعت مکن، اینها در حقیقت دشمن تو هستند پس در هیچ کاری از آنها پیروی مکن که پیروی از آنها آفت تقواست و با تقوا متضاد است. و از خواستها و امیال آنان اطاعت مکن که تو را از راه درست منحرف و گمراه میسازند.
﴿وَٱتَّبِعۡ مَا یُوحَىٰٓ إِلَیۡکَ مِن رَّبِّکَ﴾بلکه از چیزی پیروی کن که از سوی پروردگارت به تو وحی میشود، زیرا آنچه از جانب خدا به تو و حی میگردد هدایت و رحمت است، و با اینکار به پاداش پروردگارت امیدوار باش. ﴿إِنَّ ٱللَّهَ کَانَ بِمَا تَعۡمَلُونَ خَبِیرٗا﴾بیگمان خداوند از کارهایتان آگاه است و شما را طبق اعمال خوب و بدتان سزا و جزا خواهد داد.
چنانچه به دلت خطور کرد که اگر از خواستهای گمراه کننده آنها پیروی نکنی از جانب آنان زیانی به تو میرسد، و یا کمبودی در هدایت مردم به وجود خواهد آمد این را از خود دور کن و از توکل مدد بگیر که با چنین افکاری مقاومت خواهد کرد، و بر خداوند توکل نما، و بدان که سود و زیان و مرگ و زندگی را در اختیار نداری و همه به دست خداست، تا بدینگونه از شر آنها در امان بمانی و دینی که بدان دستور داده شدهای برپا گردد. و برای نیل به این هدف به خدا اعتماد کن. ﴿وَکَفَىٰ بِٱللَّهِ وَکِیلٗا﴾و کافی است که خداوند کارساز باشد. پس کارها به او سپرده میشود و او آنها را سامان میدهد، آنگونه که به مصلحت بنده است، چون خداوند مصالح بندهاش را بهتر میداند و خداوند میتواند این منافع را به بنده برساند طوری که بنده نمیتواند آن را برای خود فراهم نماید. و او برای بنده از خود او و از پدر و مادرش و از هرکسی دیگر مهربانتر است.
به ویژه خداوند با بندگان خاص خودش بسیار مهربان است، بندگانی که خداوند همواره آنها را با احسان خویش پرورش میدهد و برکات ظاهری و باطنی را به سوی آنها گسیل میدارد. به خصوص اینکه دستور دادهاست تا بنده کارهایش را به خدا بسپارد و وعده دادهاست که آن را دوست خواهد کرد. و اینجاست که هرکاری آسان و هر دشواری سهل میگردد و مشکلات از بین میروند و نیازها برطرف میشوند و برکتها فرود میآیند و عذابها دور و شرها دفع میشوند. و بنده ضعیفی را بنگر که کارش را به پروردگارش و مولایش میسپارد! کارهایی انجام میدهد که گروه بزرگی از مردم نمیتوانند آن را انجام دهند، و خداوند این کار را برای او آسان میکند که انجام آن بر مردان قوی هم دشوار میآید.
آیهی ۵-۴:
﴿مَّا جَعَلَ ٱللَّهُ لِرَجُلٖ مِّن قَلۡبَیۡنِ فِی جَوۡفِهِۦۚ وَمَا جَعَلَ أَزۡوَٰجَکُمُ ٱلَّٰٓـِٔی تُظَٰهِرُونَ مِنۡهُنَّ أُمَّهَٰتِکُمۡۚ وَمَا جَعَلَ أَدۡعِیَآءَکُمۡ أَبۡنَآءَکُمۡۚ ذَٰلِکُمۡ قَوۡلُکُم بِأَفۡوَٰهِکُمۡۖ وَٱللَّهُ یَقُولُ ٱلۡحَقَّ وَهُوَ یَهۡدِی ٱلسَّبِیلَ٤﴾[الأحزاب: ۴]. «خداوند برای هیچکس دو دل درونش قرار نداده است، و زنانتان را که مورد ظهار قرار میدهید مادرانتان قرار نداده، و پسر خواندگانتان را پسران شما نگردانده است. این سخنی است که شما به زبان میگویید و خداوند حق میگوید و او به راه راست راهنمایی میکند».
﴿ٱدۡعُوهُمۡ لِأٓبَآئِهِمۡ هُوَ أَقۡسَطُ عِندَ ٱللَّهِۚ فَإِن لَّمۡ تَعۡلَمُوٓاْ ءَابَآءَهُمۡ فَإِخۡوَٰنُکُمۡ فِی ٱلدِّینِ وَمَوَٰلِیکُمۡۚ وَلَیۡسَ عَلَیۡکُمۡ جُنَاحٞ فِیمَآ أَخۡطَأۡتُم بِهِۦ وَلَٰکِن مَّا تَعَمَّدَتۡ قُلُوبُکُمۡۚ وَکَانَ ٱللَّهُ غَفُورٗا رَّحِیمًا٥﴾[الأحزاب: ۵]. «آنان (پسرخواندگان) را به پدرشان نسبت دهید، اینکار پیش خدا دادگرانهتر است، اگر هم پدران ایشان را نشناختید آنان برادران دینی و دوستان شما هستند، و درآنچه که اشتباه کرده باشید گناهی بر شما نیست بلکه در آنچه دلهای شما قصد (گناه) کند (مسئولند) و خداوند آمرزنده مهربان است».
خداوند بندگانش را به خاطر گفتن سخنانی سرزنش میکند که حقیقت ندارد، و خداوند آنگونه که آنها میگویند آن را قرار نداده است. و سخن آنها دروغ است و منکراتی شرعی بر آن مترتب میشود. و این قاعدهای کلی است در مورد سخن گفتن دربارهی هر چیزی، و خبر دادن از چیزی که خداوند آن را مقرر نکرده است.
پس این گفتارها را به طور ویژه بیان کرد، چون این گفتارها در محاورات مردم به کار رفته و به شدت به بیان و توضیح آن نیاز است. پس فرمود: ﴿مَّا جَعَلَ ٱللَّهُ لِرَجُلٖ مِّن قَلۡبَیۡنِ فِی جَوۡفِهِ﴾خداوند در درون هیچکس دو دل ننهاده است، و چنین چیزی وجود ندارد. پس بپرهیزید از این که در مورد کسی بگویید که در وجودش دو دل دارد، چون اگر چنین سخنی بگویید دروغی به آفرینش الهی نسبت دادهاید. ﴿وَمَا جَعَلَ أَزۡوَٰجَکُمُ ٱلَّٰٓـِٔی تُظَٰهِرُونَ مِنۡهُنَّ أُمَّهَٰتِکُمۡ﴾و این که به همسرانتان بگویید پشت شما همچون پشت مادرم است. یا بگویید: شما برای من همچون مادرم هستی. با چنین سخنانی زنانتان به منزله مادرانتان قرار نمیگیرند، چرا که مادر انسان کسی است که او را به دنیا آورده، و حرمت او از همه زنان بیشتر است، و حسرت از همه زنان دنیا برایت حلالتر میباشد. پس چگونه دو چیز متضاد را با همدیگر تشبیه میکنید؟!.
این جایز نیست، همانگونه که خداوند متعال میفرماید: ﴿ٱلَّذِینَ یُظَٰهِرُونَ مِنکُم مِّن نِّسَآئِهِم مَّا هُنَّ أُمَّهَٰتِهِمۡۖ إِنۡ أُمَّهَٰتُهُمۡ إِلَّا ٱلَّٰٓـِٔی وَلَدۡنَهُمۡۚ وَإِنَّهُمۡ لَیَقُولُونَ مُنکَرٗا مِّنَ ٱلۡقَوۡلِ وَزُورٗا﴾[المجادلة: ۲]. «کسانی از شما که «ظهار» میکنند و به زنان خود میگویند: پشت شما همچون پشت مادرانمان است بدانید که زنانشان مادرانشان نیستند، مادران آنها فقط زنانی هستند که آنها را به دنیا آوردهاند، و آنان سخنی زشت و دروغ بر زبان میآورند». ﴿وَمَا جَعَلَ أَدۡعِیَآءَکُمۡ أَبۡنَآءَکُمۡ﴾و پسر خواندگانتان را پسران شما نگردانده است. پسر خوانده کسی است که فرد ادعا میکند فرزند اوست یا به او نسبت داده میشود، چرا که آن را به فرزندی گرفته است. در دوران جاهلیت و صدر اسلام چنین بود. خداوند خواست این باور را باطل نماید، بنابراین پیش از اینکه این امر را باطل کند زشتی آن را بیان کرد و فرمود: این چیزی باطل و دروغ است و چیزی که در شریعت و آیین الهی وجودی نداشته باشد بندگان خدا نباید بدان متصف گردند. بنابر فرموده الهی، پسر خواندگانتان که آنها را فرزند خود میخوانید، و یا به شما نسبت داده میشوند فرزندان حقیقی شما نیستند، فرزندان شما در حقیقت کسانی هستند که از شما به دنیا آمدهاند، اما این پسرخواندگان از آن ِ دیگران هستند و خداوند پسرخوانده را مانند پسر حقیقی قرار نداده است.
﴿ذَٰلِکُمۡ قَوۡلُکُم بِأَفۡوَٰهِکُمۡ﴾آنچه میگویید که این فرزند فلانی است یا پدرش فلانی است، سخنی است که با زبانتان میگویید و حقیقت ندارد. ﴿وَٱللَّهُ یَقُولُ ٱلۡحَقَّ﴾و خداوند سخن حق و راست میگوید، بنابراین شما را فرمان داده است تا از گفته و آیین او پیروی کنید. و سخن خدا حق و شریعت و آیین الهی راست است، و گفتهها و کارهای باطل به هیچ صورت به خداوند نسبت داده نمیشود و از رهنمودهای الهی نیست، چون خداوند جز به راه راست هدایت نمیکند، گرچه این کارها طبق مشیت و خواست او انجام میشود زیرا همه کارهای خوب وبد مشیت و خواست او انجام میگیرد.
سپس تصریح نمود که بهتر آن است گفته باطل را ترک کنید. بنابراین فرمود: ﴿ٱدۡعُوهُمۡ لِأٓبَآئِهِمۡ هُوَ أَقۡسَطُ عِندَ ٱللَّهِ﴾پسرخواندگان را به پدران حقیقیشان نسبت دهید، این دادگرانهتر و بهتر است. ﴿فَإِن لَّمۡ تَعۡلَمُوٓاْ ءَابَآءَهُمۡ﴾پس اگر پدران حقیقی آنها را نشناختید، ﴿فَإِخۡوَٰنُکُمۡ فِی ٱلدِّینِ وَمَوَٰلِیکُمۡ﴾برادرا دینی شما هستند، و دوستان شما میباشند، پس آنان را به برادری ایمانی و محبت راستین بخوانید. و نباید آنها را به کسانی نسبت دهید که آنان را فرزند خوانده خود قرار دادهاند. پس اگر پدرانشان را بشناسند، آنان را به آنها نسبت میدهند، و اگر آنها را نشناسند به چیزی که دربارهی آنان میدانند اکتفا میکنند، و آن عبارت است از برادری دینی و دوستی با آنان. پس گمان مبرید که اگر پدران آنها را نشناسید این برایتان عذری شمرده میشود و میتوانید آنها را به کسانی نسبت دهید که آنها را پسرخوانده خود قرار دادهاند. ﴿وَلَیۡسَ عَلَیۡکُمۡ جُنَاحٞ فِیمَآ أَخۡطَأۡتُم بِهِ﴾و اگر اشتباه کردید و بر اثر لغزش ِ زبان آنها را به کسانی نسبت دادید که پدرخواندهشان میباشند گناهی بر شما نیست، و نیز اگر آنها را به کسانی نسبت دادید که ظاهرا پدرشان میباشند اما در حقیقت پدرشان نیستند گناهی بر شما نیست. ﴿وَلَٰکِن مَّا تَعَمَّدَتۡ قُلُوبُکُمۡ﴾و لیکن خداوند شما را بر چیزی مواخذه میکند که دلهای شما قصد آنرا میکند و از روی عمد سخنی بر زبان آورید که جایز نیست. ﴿وَکَانَ ٱللَّهُ غَفُورٗا رَّحِیمًا﴾و خداوند آمرزنده مهربان است و شما را میبخشید و بر شما رحم مینمود، زیرا براساس گذشته، شما را مورد عقاب قرار نداد، و از خطایی که مرتکب آن شدید چشمپوشی نمود، و به شما رحم نمود، زیرا احکام و دستورات خود راکه سبب بهبودی دین و دنیای شما میباشد برایتان بیان نمود، پس سپاس برای خداوند متعال.
آیهی ۶:
﴿ٱلنَّبِیُّ أَوۡلَىٰ بِٱلۡمُؤۡمِنِینَ مِنۡ أَنفُسِهِمۡۖ وَأَزۡوَٰجُهُۥٓ أُمَّهَٰتُهُمۡۗ وَأُوْلُواْ ٱلۡأَرۡحَامِ بَعۡضُهُمۡ أَوۡلَىٰ بِبَعۡضٖ فِی کِتَٰبِ ٱللَّهِ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ وَٱلۡمُهَٰجِرِینَ إِلَّآ أَن تَفۡعَلُوٓاْ إِلَىٰٓ أَوۡلِیَآئِکُم مَّعۡرُوفٗاۚ کَانَ ذَٰلِکَ فِی ٱلۡکِتَٰبِ مَسۡطُورٗا٦﴾[الأحزاب: ۶]. «پیامبر به (تصرف در کارهای) مؤمنان از خودشان سزاوارتر است، و همسران پیامبر مادران مؤمنان هستند، و خویشاوندان نسبت به همدیگر در کتاب خدا زا مؤمنان و مهاجران اولویت بیشتری دارند مگر اینکه در حق دوستانتان نیکی بکنید. این در کتاب نوشته شده است».
خداوند متعال مومنان را از مقام و جایگاه پیامبر آگاه میسازد تا رفتارشان با پیامبر متناسب با جایگاه او باشد. پس فرمود: ﴿ٱلنَّبِیُّ أَوۡلَىٰ بِٱلۡمُؤۡمِنِینَ مِنۡ أَنفُسِهِمۡ﴾پیامبر از خود مومنان نسبت به آنها اولویت بیشتری دارد. نزدیکترین چیز به انسان خودش میباشد که از همه کس نسبت به خودش سزاوارتر است. اما پیامبر از خود مومن نسبت به او سزاوارتر میباشد، چون ایشان صچنان خیرخواه و دلسوز مومنان و با آنها مهربان بود که از همه مردم نسبت به آنها مهربانتر بود. پس پیامبر از همه مردم بر آنها منت بیشتر و بزرگتری دارد، و کوچکترین خیری به مومنان نرسیده و کوچک ترین شری از آنها دور نشده مگر به سبب وجود مبارک پیامبرصبنابراین، بر مومنان واجب است هرگاه خواسته خودشان یا خواسته یکی از مردم با خواسته پیامبر تقابل پیدا کرد که خواسته پیامبر را مقدم بدارند و نباید به خاطر سخن کسی، با سخن و گفته پیامبر مخالفت شود، آن کس هرکس که باشد! و مومنان باید جان و مال و فرزندانشان را فدای پیامبرصکنند و محبت او را بر محبت تمام خلق مقدم بدارند و تا او سخن نگفته است سخنی نگویند و از او جلو نیفتند. او صپدر مؤمنان است همان طور که در گفتار بعضی از اصحاب آمده است که پیامبر آنها را تربیت مینمایند آنچنانکه پدر فرزندانش را تربیت میکند. پس وقتی او پدر مومنان است همسرانش نیز مادران آنها هستند. یعنی ازدواج با زنان پیامبر حرام است، و همانند مادر مورد احترام و بزرگداشت قرار میگیرند.
اما مانند محرم نیستند که کسی بتواند به تنهایی با آنها بنشیند. و این مقدمهای بود برای مطلبی که در داستان زید بن حارثه بیان خواهد شد. زید قبلا به پیامبر نسبت داده شده و گفته میشود: «زید بن محمد» (زید پسر محمد)، تا اینکه خداوند آیه نازل کرد و فرمود: ﴿مَّا کَانَ مُحَمَّدٌ أَبَآ أَحَدٖ مِّن رِّجَالِکُمۡ﴾[الأحزاب: ۴۰]. «محمد پدر هیچ یک از مردانتان نیست». پس خداوند نسبت و انتساب زید را به پیامبر مردود اعلام کرد. خداوند در این آیه خبر دادهاست که مومنان همه فرزندان پیامبر هستند و هیچ کدام از آنان مزیتی بر دیگری ندارد، گرچه انتساب دعوت و فراخوانی پیامبر از یکی از آنان قطع شده باشد، چرا که نسبت ایمانی او قطع نشده است. بنابراین نباید غمگین و اندوهگین شود. و براساس اینکه همسران پیامبر مادران مومنان هستند، بعد از وفات پیامبرصبرای هیچ احدی حلال نیست که با آنان ازدواج کند. همان طور که در این آیه تصریح نموده است: [الأحزاب: ۵۳]. ﴿وَلَآ أَن تَنکِحُوٓاْ أَزۡوَٰجَهُۥ مِنۢ بَعۡدِهِۦٓ أَبَدًا﴾[الأحزاب: ۵۳]. «و نباید بعد از رحلت پیامبر هرگز با همسران او ازدواج کنید». ﴿وَأُوْلُواْ ٱلۡأَرۡحَامِ بَعۡضُهُمۡ أَوۡلَىٰ بِبَعۡضٖ فِی کِتَٰبِ ٱللَّهِ﴾و در حکم خداوند خویشاوندان نسبت به همدیگر از اولویت بیشتری برخوردارند، و از همدیگر ارث میبرند و با یکدیگر باید نیکویی بکنند، زیرا آنها به کمک و نیکی کردن با یکدیگر سزاوارترند.
قبل از این دستور پسرخواندگان ارث میبردند و خویشاوندان سهمی از ارث نداشتند، پس خداوند ارث بردن به خاطر پسرخواندگی را منحل کرد و ارث را حق خویشاوندان قرار داد. و این ناشی از مهربانی و حکمت خداوند بود، زیرا اگر کار به همان صورت ادامه مییافت فساد و شر پدید میآمد و مردم برای محروم کردن خویشاوندان ار ارث حیلهها میکردند. ﴿مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ وَٱلۡمُهَٰجِرِینَ﴾خواه خویشاوندان، مومنان مهاجر باشند یا مهاجر نباشند، چرا که خویشاوندان مقدم هستند. و این آیه دلیلی است بر ثبوت ولایت خویشاوندان در همه کارها مانند نکاح و مال و غیره. ﴿إِلَّآ أَن تَفۡعَلُوٓاْ إِلَىٰٓ أَوۡلِیَآئِکُم مَّعۡرُوفٗا﴾مگر اینکه در حق دوستانتان نیکی کنید. یعنی نیکی کردن با دوستان حقی نیست که بر شما فرض شده باشد بلکه چیزی است که بستگی به اراده و خواست خود شما دارد، اگر خواستید با آنها تبرع و احسان کنید و با آنها خوبی و نیکی نمایید ﴿کَانَ ذَٰلِکَ فِی ٱلۡکِتَٰبِ مَسۡطُورٗا﴾این حکم در کتاب نوشته شده است و خداوند آن را مقرر نموده و باید اجرا شود.
آیهی ۸-۷:
﴿وَإِذۡ أَخَذۡنَا مِنَ ٱلنَّبِیِّۧنَ مِیثَٰقَهُمۡ وَمِنکَ وَمِن نُّوحٖ وَإِبۡرَٰهِیمَ وَمُوسَىٰ وَعِیسَى ٱبۡنِ مَرۡیَمَۖ وَأَخَذۡنَا مِنۡهُم مِّیثَٰقًا غَلِیظٗا٧﴾[الأحزاب: ۷]. «و (به یادآور) هنگامی را که از پیامبران پیمان گرفتیم و (نیز) از تو و از نوح و ابراهیم و موسی و عیسی پسر مریم، و از آنان پیمانی محکم و استوار گرفتیم».
﴿لِّیَسَۡٔلَ ٱلصَّٰدِقِینَ عَن صِدۡقِهِمۡۚ وَأَعَدَّ لِلۡکَٰفِرِینَ عَذَابًا أَلِیمٗا٨﴾[الأحزاب: ۸].. «تا از راستگویان از راستیشان پرسش کند و خداوند عذاب دردناکی برای کافران آماده ساخته است».
خداوند متعال خبر میدهد که از همه پیامبران به طور عموم و از پیامبران اولوالعزم که این پنج پیامبر هستند به طور ویژه پیمان محکم گرفت تا دین خدا را برپای دارند و در راه او جهاد نمایند، و این راهی است که پیامبران گذشته بر آن رفتهاند تا اینکه با بعثت سرور و بهترینشان محمدصسلسله آنها پایان یافت و مردم فرمان یافتند تا به آنها اقتدا نمایند. و خداوند پیامبران و پیروانشان را از این پیمان محکم خواهد پرسید که آیا به این عهد و پیمان وفا کرده و راست گفتهاند؟ تا در صورت وفاداری بهشت را به عنوان پاداش به آنها بدهد، و یا کفر ورزیدهاند که آنگاه به آنان عذاب دردناک خواهد داد. خداوند متعال میفرماید: [الأحزاب: ۲۳]. ﴿مِّنَ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ رِجَالٞ صَدَقُواْ مَا عَٰهَدُواْ ٱللَّهَ عَلَیۡهِ﴾[الأحزاب: ۲۳]. «از مومنان مردانی هستند که بر پیمانی که با خدا بستهاند راست گفتهاند».
آیهی ۱۱-۹:
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ ٱذۡکُرُواْ نِعۡمَةَ ٱللَّهِ عَلَیۡکُمۡ إِذۡ جَآءَتۡکُمۡ جُنُودٞ فَأَرۡسَلۡنَا عَلَیۡهِمۡ رِیحٗا وَجُنُودٗا لَّمۡ تَرَوۡهَاۚ وَکَانَ ٱللَّهُ بِمَا تَعۡمَلُونَ بَصِیرًا٩﴾[الأحزاب: ۹]. «ای مؤمنان! نعمت خدا را بر خود یاد کنید، بدانگاه که لشکرها به سراغ شما آمدند ولی ما توفانی را بر آنان فرستادیم و لشکرهایی را بهسویشان روانه کردیم که شما آنانرا نمیدیدید، و خداوند به آنچه میکنید بیناست».
﴿إِذۡ جَآءُوکُم مِّن فَوۡقِکُمۡ وَمِنۡ أَسۡفَلَ مِنکُمۡ وَإِذۡ زَاغَتِ ٱلۡأَبۡصَٰرُ وَبَلَغَتِ ٱلۡقُلُوبُ ٱلۡحَنَاجِرَ وَتَظُنُّونَ بِٱللَّهِ ٱلظُّنُونَا۠١٠﴾[الأحزاب: ۱۰]. «آنگاه که از طرف بالا و پایین شما بهسویتان آمدند و آنگاه که چشمها خیره شدند و دلها به حنجرهها رسیدند و گمانهای گوناگونی نسبت به خداوند میبردید».
﴿هُنَالِکَ ٱبۡتُلِیَ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ وَزُلۡزِلُواْ زِلۡزَالٗا شَدِیدٗا١١﴾[الأحزاب: ۱۱]. «آنجا (بود که) مؤمنان مورد آزمایش قرار گرفتند و سخت متزلزل شدند».
خداوند نعمت خود را بر بندگان مؤمنش یادآوری مینماید و آنها را به شکرگذاری آن تشویق میکند آن گاه که لشکریان اهل مکه و حجاز از طرف بالای آنها و لشکر اهل نجد از طرف پایین به سوی آنها تافتند و با خود عهد بستند که پیامبرصو اصحاب را نابود و ریشهکن نمایند. و این در جنگ خندق بود و طوایف بود که در اطراف مدینه بودند با دشمنان هماهنگ شده بودند، بنابراین، با لشکریان بزرگ و گروههای زیادی آمدند. و پیامبرصچاله و خندقی در کنار مدینه زد و راه را بر آنها بست. آنها مدینه را محاصره کردند و کار سخت شد و دلها به حنجرهها رسید تا اینکه بسیاری از مردم گمانها بردند آن گاه که لشکریان قوی و سختیهای طاقت فرسا و شدید را مشاهده کردند. مدینه تا مدتی طولانی همچنان در محاصره بود و در همان حالت قرار داشت که خداوند توصیف کرده است: ﴿وَإِذۡ زَاغَتِ ٱلۡأَبۡصَٰرُ وَبَلَغَتِ ٱلۡقُلُوبُ ٱلۡحَنَاجِرَ وَتَظُنُّونَ بِٱللَّهِ ٱلظُّنُونَا۠﴾آنگاه که چشمها خیره شدند و دلها به حنجرهها رسیدند درباره خدا گمانهای گوناگونی بردید. یعنی گمانهای بدی بردید مبنی بر این که خداوند دینش را یاری نمیکند و کلمه و سخنش را به اتمام نمیرساند.
﴿هُنَالِکَ ٱبۡتُلِیَ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ وَزُلۡزِلُواْ زِلۡزَالٗا شَدِیدٗا١١﴾در اینوقت مومنان با این آزمایش بزرگ آزموده شدند و با ترس و اضطراب و گرسنگی به سختی تکان خوردند تا ایمانشان روشن گردد، و یقینشان بیشتر شود. پس به حمد خدا آن چنان ایمان و یقین استوارشان آشکار گردید که از گذشتگان و آیندگان فراتر رفتند. و هنگامی که مشکل و اندوه شدت گرفت و سختیها رویهم انباشته شد ایمان آنها و باورشان به یقین قطعی رسید: ﴿وَلَمَّا رَءَا ٱلۡمُؤۡمِنُونَ ٱلۡأَحۡزَابَ قَالُواْ هَٰذَا مَا وَعَدَنَا ٱللَّهُ وَرَسُولُهُۥ وَصَدَقَ ٱللَّهُ وَرَسُولُهُۥۚ وَمَا زَادَهُمۡ إِلَّآ إِیمَٰنٗا وَتَسۡلِیمٗا٢٢﴾[الأحزاب: ۲۲]. «و هنگامیکه مومنان گروه را دیدند گفتند: این چیزی است که خداو پیامبرش به ما وعده دادند و خدا و پیامبرش راست گفتهاند، و هجوم لشکریان چیزی جز ایمان و تسلیم در برابر خدا به آنها نیافزود».
آیهی ۱۲:
﴿وَإِذۡ یَقُولُ ٱلۡمُنَٰفِقُونَ وَٱلَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَّرَضٞ مَّا وَعَدَنَا ٱللَّهُ وَرَسُولُهُۥٓ إِلَّا غُرُورٗا١٢﴾[الأحزاب: ۱۲]. «(به یاد آورید) زمانی را که منافقان و بیماردلان میگفتند: خدا و پیامبرش جز وعدههای دروغین به ما ندادهاند».
در اینجا نفاق منافقان روشن گردید و آنچه را که پنهان میکردند آشکار شد. و این عادت منافق است که به هنگام سختی و بلا ایمانش استوار و پابرجا نمیماند و با عقل کوتاه بین خود فقط زمانی را مینگرند که در آن بسر میبرد، و گمان خود را راست میپندارد.
آیهی ۱۳:
﴿وَإِذۡ قَالَت طَّآئِفَةٞ مِّنۡهُمۡ یَٰٓأَهۡلَ یَثۡرِبَ لَا مُقَامَ لَکُمۡ فَٱرۡجِعُواْۚ وَیَسۡتَٔۡذِنُ فَرِیقٞ مِّنۡهُمُ ٱلنَّبِیَّ یَقُولُونَ إِنَّ بُیُوتَنَا عَوۡرَةٞ وَمَا هِیَ بِعَوۡرَةٍۖ إِن یُرِیدُونَ إِلَّا فِرَارٗا١٣﴾[الأحزاب: ۱۳]. «و چون گروهی از آنان گفتند: ای اهل یثرب! جای ماندگاری شما در اینجا نیست، پس بازگردید. و گروهی از آنان از پیامبر اجازه میطلبند و میگونید: خانههای ما بدون حفاظ و نااستوار است، حال آنکه آنها بیحفاظ نیستند و مرادشان جز فرار نبود».
﴿وَإِذۡ قَالَت طَّآئِفَةٞ مِّنۡهُمۡ﴾و گروهی از منافقان بعد از آن که داد و بیداد کردند و صبرشان بسر آمد سبب شدند که مردم دلسرد شوند و دست از حمایت پیامبر و مومنان بردارند، یعنی نه خودشان شکیبایی ورزیدند و نه مردم را از شر خود ایمن داشتند، گفتند: ﴿یَٰٓأَهۡلَ یَثۡرِبَ﴾ای اهل مدینه! آنان را به اسم وطنشان صدا زدند و این بیانگر آن است که دین و برادری ایمانی در دلهای آنها جایگاه و ارزشی نداشت، و آنچه آنها را به این صدازدن واداشت یک احساس طبیعی بود و بس. بنابراین گفتند: ﴿لَا مُقَامَ لَکُمۡ﴾ای اهل مدینه! اینجا که از مدینه بیرون آمدهاید جای ماندن شما نیست. مسلمانها در کنار خندق و بیرون از شهر مدینه اردو زده بودند، ﴿فَٱرۡجِعُواْۚ﴾پس به مدینه باز گردید. این گروه مسلمانان را از جهاد باز میداشتند و میگفتند: شما توانایی جنگیدن با دشمن را ندارید و مسلمانهای مدینه را دستور میدادند که جنگ را رها کنند. این گروه بدترین و مضرترین گروه بودند.
و گروهی دیگر بود که ترس و هراس آنها را فراگرفته بود و دوست داشتند از صفهای جنگ فاصله بگیرند، بنابراین، عذرهای بیهوده و پوچ میآوردند. آنها کسانی بودند که خداوند در موردشان فرموده است: ﴿وَیَسۡتَٔۡذِنُ فَرِیقٞ مِّنۡهُمُ ٱلنَّبِیَّ یَقُولُونَ إِنَّ بُیُوتَنَا عَوۡرَةٞ﴾و گروهی از پیامبر اجازه بازگشت به خانههای خود میخواستند و میگفتند خانههای ما بیحفاظ است. یعنی در معرض خطر قرار دارد و میترسیم که دشمنان بر آنها حمله کنند و ما آنجا حضور نداریم، پس به ما اجازه بده تا به خانههای خود برگردیم و از آنها پاسداری کنیم، حال آن که آنان دروغ میگفتند. ﴿وَمَا هِیَ بِعَوۡرَةٍۖ إِن یُرِیدُونَ إِلَّا فِرَارٗا﴾و خانههایشان بدون حفاظ نبود و آنها قصدی جز گریختن و فرار از جنگ نداشتند، اما این سخن را عذر و بهانهای برای خود کردند. اینها ایمانشان اندک است و به هنگام شدت گرفتن سختیها و ثبات و پایداری ندارند.
آیهی ۱۴:
﴿وَلَوۡ دُخِلَتۡ عَلَیۡهِم مِّنۡ أَقۡطَارِهَا ثُمَّ سُئِلُواْ ٱلۡفِتۡنَةَ لَأٓتَوۡهَا وَمَا تَلَبَّثُواْ بِهَآ إِلَّا یَسِیرٗا١٤﴾[الأحزاب: ۱۴]. «و اگر (لشکریان دشمن) از اطراف مدینه وارد آن میشدند سپس از انان میخواستند از دین برگردند به یقین این کار را انجام میدادند و مگر اندکی در آن درنگ نمیکردند».
اگر کافران از اطراف مدینه وارد آن میشدند و بر آن چیره و مسلط میگشتند، ﴿ثُمَّ سُئِلُواْ ٱلۡفِتۡنَةَ﴾سپس از اینها خواسته میشد که از دین خود برگردند و به دین کسانی که بر شهر مسلط شدهاند درآیند، ﴿لَأٓتَوۡهَا﴾شتابان به آن دین در میآمدند، ﴿وَمَا تَلَبَّثُواْ بِهَآ إِلَّا یَسِیرٗا﴾و آنها پایداری و استقامتی بر دین نداشتند بلکه به محض اینکه قدرت و حکمت به دست دشمنان میافتاد آنچه را که میخواستند انجام میدادند و کفرشان را تایید مینمودند و با آنها هم آهنگ میشدند.
آیهی ۱۵:
﴿وَلَقَدۡ کَانُواْ عَٰهَدُواْ ٱللَّهَ مِن قَبۡلُ لَا یُوَلُّونَ ٱلۡأَدۡبَٰرَۚ وَکَانَ عَهۡدُ ٱللَّهِ مَسُۡٔولٗا١٥﴾[الأحزاب: ۱۵]. «و آنان پیش از این با خداوند پیمان بسته بودند که پشت به دشمن نکنند، و عهد و پیمان خدا بازخواست دارد».
درحالیکه آنها قبلاً با خدا عهد و پیمان بسته بودند که به دشمن پشت نکنند و نگریزند. و همانا عهد و پیمان خدا همواره بازخواستدارد. و خداوند آنانرا از این عهد و پیمان خواهد پرسید حال آن که آنها پیمان را شکستهاند پس به گمان آنها پروردگارشان با آنان چه خواهد کرد؟!.
آیهی ۱۶:
﴿قُل لَّن یَنفَعَکُمُ ٱلۡفِرَارُ إِن فَرَرۡتُم مِّنَ ٱلۡمَوۡتِ أَوِ ٱلۡقَتۡلِ وَإِذٗا لَّا تُمَتَّعُونَ إِلَّا قَلِیلٗا١٦﴾[الأحزاب: ۱۶]. «بگو: اگر از مرگ یا کشته شدن فرار کنید این فرار سودی به حال شما نخواهد داشت، و آنگاه جز اندکی بهرهمند نمیشوید».
﴿قُل﴾با سرزنش کردن آنها به خاطر فرارشان و یا بیان اینکه فرار برایشان سودی ندارد به آنها بگو: ﴿لَّن یَنفَعَکُمُ ٱلۡفِرَارُ إِن فَرَرۡتُم مِّنَ ٱلۡمَوۡتِ أَوِ ٱلۡقَتۡلِ﴾فرار از مرگ یا کشته شدن سودی به حال شما نخواهد داشت و اگر در خانههایتان باشید کسانی که کشته شدن آنان مقرّر گشته است به محل کشته شدن خویش خواهند رفت. اسباب فایده میبخشد اما به شرطی که در خلاف جهت قضا و تقدیر الهی نباشد، و هرگاه تقدیر و قضای الهی بیاید هر سببی از بین میرود و هر وسیلهای که انسان گمان برد او را نجات میدهد باطل میشود. ﴿وَإِذٗا لَّا تُمَتَّعُونَ إِلَّا قَلِیلٗا﴾و آنگاه که فرار کردید تا از مرگ و کشته شدن در امان بمانید و در دنیا بهرهمند شوید و لذت ببرید، بدانید که شما جز از کالایی اندک بهرهمند نخواهید شد، و چنان اندک و ناچیز است که به فرار و ترک نمودن دستور خدا و از دست دادن لذت و بهرهمندی همیشگی در بهشت نمیارزد و با آن برابری نمیکند.
آیهی ۱۷:
﴿قُلۡ مَن ذَا ٱلَّذِی یَعۡصِمُکُم مِّنَ ٱللَّهِ إِنۡ أَرَادَ بِکُمۡ سُوٓءًا أَوۡ أَرَادَ بِکُمۡ رَحۡمَةٗۚ وَلَا یَجِدُونَ لَهُم مِّن دُونِ ٱللَّهِ وَلِیّٗا وَلَا نَصِیرٗا١٧﴾[الأحزاب: ۱۷]. «بگو: چه کسی میتواند شما را در برابر ارادۀ خدا حفظ کند اگر او مصیب یا رحمتی را برای شما بخواهد؟! آنان غیر از خدا هیچ سرپرست و یاوری برای خود نخواهند یافت».
سپس بیان کرد که هرگاه خداوند بخواهد مصیبتی به بنده برساند اسباب و وسایل، هیچ چیزی را از بنده دور نمیکنند. پس فرمود: ﴿قُلۡ مَن ذَا ٱلَّذِی یَعۡصِمُکُم مِّنَ ٱللَّهِ إِنۡ أَرَادَ بِکُمۡ سُوٓءًا أَوۡ أَرَادَ بِکُمۡ رَحۡمَةٗ﴾بگو: چه کسی میتواند شما را در برابر اراده خدا حفظ کند اگر او مصیبت یا رحمتی را برای شما بخواهد؟ زیرا اوست که میدهد وباز میدارد. سود دهنده و زیان رساننده اوست، خیر را جز او کسی نمیآورد و بدی را جز او کسی دور نمیکند. ﴿وَلَا یَجِدُونَ لَهُم مِّن دُونِ ٱللَّهِ وَلِیّٗا وَلَا نَصِیرٗا﴾و آنها جز او سرپرست و یاوری نخواهند داشت که آنان را سرپرستی نماید و منافعشان را فراهم آورد. و یاوری ندارند که آنها را یاری کند و زیانها را از آنان دور بدارد. پس باید از کسی اطاعت کنند که او به تنهایی همه کارها را انجام میدهد، کسی که خواست او نافذ است و هرچه تقدیر نماید اجرا میشود. و اگر او کسی را سرپرستی و کمک نکند یاری و حمایت هیچ سرپرست و یاوری برایش سودبخش نیست.
آیهی ۱۸:
﴿قَدۡ یَعۡلَمُ ٱللَّهُ ٱلۡمُعَوِّقِینَ مِنکُمۡ وَٱلۡقَآئِلِینَ لِإِخۡوَٰنِهِمۡ هَلُمَّ إِلَیۡنَاۖ وَلَا یَأۡتُونَ ٱلۡبَأۡسَ إِلَّا قَلِیلًا١٨﴾[الأحزاب: ۱۸]. «به راستی خداوند کسانی از شما را که مردم را از جنگ باز میداشتند میشناسد و (نیز) آنانرا که به برادرانشان گفتند: بهسوی ما بیایید و جز اندکی به جنگ نمیآیند».
سپس خداوند به کسانی که مردم را از جنگ بازمی داشتند وعید داد و آنها را تهدید نمود و فرمود: ﴿قَدۡ یَعۡلَمُ ٱللَّهُ ٱلۡمُعَوِّقِینَ مِنکُمۡ﴾خداوند کسانی را که مردم را از بیرون رفتن برای جنگ باز میداشتند، ﴿وَٱلۡقَآئِلِینَ لِإِخۡوَٰنِهِمۡ هَلُمَّ إِلَیۡنَا﴾و به برادرانشان که برای جنگ بیرون رفته بودند، میگفتند: به سوی ما بیایید یعنی برگردید. همانطور که گفتند: ﴿یَٰٓأَهۡلَ یَثۡرِبَ لَا مُقَامَ لَکُمۡ فَٱرۡجِعُواْۚ﴾«ای اهل مدینه! اینجا جای ماندن شما نیست، پس برگردید». خداوند اینگونه افراد را به خوبی میشناسد.
و آنها با اینکه دیگران را از شرکت در جنگ باز میداشتند خودشان ﴿وَلَا یَأۡتُونَ ٱلۡبَأۡسَ إِلَّا قَلِیلًا﴾بسیار کم در جهاد و کارزار شرکت میکردند و بیشتر از همه مردم دوست داشتند از جنگ باز بمانند چون در وجود آنها انگیزهای برای جهاد وجود نداشت و انگیزه جهاد، ایمان و صبر است که آنها فاقد آن بودند. و وجود آنها سرشار از نفاق و بیایمانی بود که این مقتضی بزدلی و ترس میباشد.
آیهی ۱۹:
﴿أَشِحَّةً عَلَیۡکُمۡۖ فَإِذَا جَآءَ ٱلۡخَوۡفُ رَأَیۡتَهُمۡ یَنظُرُونَ إِلَیۡکَ تَدُورُ أَعۡیُنُهُمۡ کَٱلَّذِی یُغۡشَىٰ عَلَیۡهِ مِنَ ٱلۡمَوۡتِۖ فَإِذَا ذَهَبَ ٱلۡخَوۡفُ سَلَقُوکُم بِأَلۡسِنَةٍ حِدَادٍ أَشِحَّةً عَلَى ٱلۡخَیۡرِۚ أُوْلَٰٓئِکَ لَمۡ یُؤۡمِنُواْ فَأَحۡبَطَ ٱللَّهُ أَعۡمَٰلَهُمۡۚ وَکَانَ ذَٰلِکَ عَلَى ٱللَّهِ یَسِیرٗا١٩﴾[الأحزاب: ۱۹]. «حال آنکه بر شما بخل میورزند، پس چون ترس درمیان آید آنان را میبینی که مانند کسیکه از (سختی) مرگ بیهوش شده باشد چشمانش در حدقه می گردد (و) به سوی تو مینگرند، و هنگامیکه ترس از میان برود زبانهای تند و تیز خود را به برش میگذارند و بر خیر و نعمت بخل ورزانند. اینان هرگز ایمان نیاوردهاند، و خدا اعمال ایشان را تباه میگرداند و این کار برای خدا آسان است».
﴿أَشِحَّةً عَلَیۡکُمۡ﴾حاضر نیستند جن و مال خود را فدا کنند و در راه کارزار از آن استفاده شود. آنها با مال و جان خود جهاد نمیکنند، ﴿فَإِذَا جَآءَ ٱلۡخَوۡفُ رَأَیۡتَهُمۡ یَنظُرُونَ إِلَیۡکَ تَدُورُ أَعۡیُنُهُمۡ کَٱلَّذِی یُغۡشَىٰ عَلَیۡهِ مِنَ ٱلۡمَوۡتِ﴾و هنگامیکه لحظات بیم و هراس فرا میرسد به خاطر بزدلی و ترسی که دلهایشان را لرزان نموده و اضطرابی که خاطرشان را پریشان کرده است و از ترس اینکه مبادا به جنگیدن مجبور شوند، میبینی به تو نگاه میکنند درحالیکه چشمانشان بیاختیار در حدقه به گردش در میآید مانند کسی که دچار سکرات موت شده و میخواهد بمیرد.
﴿فَإِذَا ذَهَبَ ٱلۡخَوۡفُ﴾اما وقتی خوف و هراس از میان برود و در امنیت و آرامش قرار گیرند، ﴿سَلَقُوکُم بِأَلۡسِنَةٍ حِدَادٍ﴾با سخنانی درشت و زبانی تیز و ادعاهای نادرست با شما سخن میگویند و شما را میآزاراند، و وقتی سخنان آنها را بشنوی گمان میبری که اهل شجاعت و اقدام هستند. ﴿أَشِحَّةً عَلَى ٱلۡخَیۡرِ﴾بر آنچه از کمک مالی که از آنها خواسته میشود بخیلاند و بدترین چیز آن است که انسان در انجام آنچه که بدان امر شده است بخیل باشد، و در خرج کردن مال خود بخل ورزد و حاضر نباشد با جسم وجان خود در راه خدا جهاد نماید، و از دعوت دادن به راه خدا بخل بورزد و به مقام و جایگاه و علم و خیرخواهی و نظر درستش بخل ورزد.
﴿أُوْلَٰٓئِکَ لَمۡ یُؤۡمِنُواْ فَأَحۡبَطَ ٱللَّهُ أَعۡمَٰلَهُمۡ﴾اینان که چنین وضعیتی دارند هرگز ایمان نیاوردهاند و خداوند به خاطر ایمان نیاوردنشان اعمال آنها را باطل و بیپاداش کرده است. ﴿وَکَانَ ذَٰلِکَ عَلَى ٱللَّهِ یَسِیرٗا﴾و اینکار برای خدا آسان است. اما خداوند مومنان را از بخیل بودن بر جان و مالشان نجات داده و به آنها توفیق ارزانی نموده تا جان و مال خود را در راه خدا و در راهی که بدان امر شدهاند عطا کنند، و آنها اموال خود را در راههای خیر خرج مینمایند و از مقام و دانش خود برای جلب رضای خدا هزینه میکنند.
آیهی ۲۰:
﴿یَحۡسَبُونَ ٱلۡأَحۡزَابَ لَمۡ یَذۡهَبُواْۖ وَإِن یَأۡتِ ٱلۡأَحۡزَابُ یَوَدُّواْ لَوۡ أَنَّهُم بَادُونَ فِی ٱلۡأَعۡرَابِ یَسَۡٔلُونَ عَنۡ أَنۢبَآئِکُمۡۖ وَلَوۡ کَانُواْ فِیکُم مَّا قَٰتَلُوٓاْ إِلَّا قَلِیلٗا٢٠﴾[الأحزاب: ۲۰]. «گمان میبرند لشکرها(ی کافران) نرفتهاند و اگر لشکرهای کافران بار دیگر برگردند ایشان دوست دارند درمیان اعراب بادیهنشین باشند، و از اخبار شما پرسش میکنند، و اگر درمیان شما بودند جز مقدار کم و ناچیزی پیکار نمیکردند».
﴿یَحۡسَبُونَ ٱلۡأَحۡزَابَ لَمۡ یَذۡهَبُواْ﴾گمان میبرند لشکرهایی که برای جنگ با پیامبر و یارانش به هم پیوسته بودند نرفتهاند، و هنوز در جایشان هستند تا مسلمانان را ریشهکن نمایند اما گمان و پندار آنها باطل و پوچ است. ﴿وَإِن یَأۡتِ ٱلۡأَحۡزَابُ یَوَدُّواْ لَوۡ أَنَّهُم بَادُونَ فِی ٱلۡأَعۡرَابِ یَسَۡٔلُونَ عَنۡ أَنۢبَآئِکُمۡۖ﴾و اگر بار دیگر لشکرهای کافران برگردند این منافقان دوست دارند که آنها در مدینه و نزدیک مدینه نباشند و با اعراب بادیه نشین باشند و از آنجا اخبار شما را جویا شوند که چه بر سرتان آمده است؟ هلاک شوند و نفرینشان باد! اینها کسانی نیستند که حضورشان موثر و ارزشمند باشد، بلکه ﴿وَلَوۡ کَانُواْ فِیکُم مَّا قَٰتَلُوٓاْ إِلَّا قَلِیلٗا﴾اگر درمیان شما میماندند جز مقدار اندکی نمیجنگیدند. پس به آنها توجه نکنید و بر آنان تاسف نخورید.
آیهی ۲۱:
﴿لَّقَدۡ کَانَ لَکُمۡ فِی رَسُولِ ٱللَّهِ أُسۡوَةٌ حَسَنَةٞ لِّمَن کَانَ یَرۡجُواْ ٱللَّهَ وَٱلۡیَوۡمَ ٱلۡأٓخِرَ وَذَکَرَ ٱللَّهَ کَثِیرٗا٢١﴾[الأحزاب: ۲۱]. «به راستی برای کسی از شما که به (پاداش) خداوند و روز قیامت امید میدارد و خداوند را بسیار یاد میکند، در (سیرۀ) پیامبر خدا سرمشقی نیکو است».
﴿لَّقَدۡ کَانَ لَکُمۡ فِی رَسُولِ ٱللَّهِ أُسۡوَةٌ حَسَنَةٞ﴾سرمشق زیبایی در زندگی پیامبر خدا برای شماست که خودش در جنگ حضور یافت و او شرافتمند و بزرگوار و قهرمان و شجاع است. پس وقتی او جان بزرگوارش را از جنگ پنهان نمیدارد چگونه شما بر جان خود بخل میورزید؟! پس در این کار او را سرمشق و الگوی خود قرار دهید. اهل اصول از این آیه چنین برداشت کردهاند که کارهای پیامبر حجت است، و اصل بر این است که او در احکام الگو و سرمشق امت خویش میباشد، مگر احکامی که دلیل شرعی بر این دلالت نماید که آن احکام مختص و ویژه پیامبر میباشند.
و الگو بر دو نوع است: یکی الگوی نیک و دیگری الگوی بد. پس سرمشق و الگوی نیک در پیامبر است، کسی که او را الگوی خویش قرار دهد راهی را در پیش گرفته است که او را به کرامت الهی میرساند، و راه راست همان است. و اما اگر کسی غیر از او را به الگو بگیرد و با پیامبر مخالف باشد چنین الگویی، الگوی بد است. همانند گفته مشرکین که هنگامی که پیامبران آنها را دعوت دادند تا از پیامبران الگوبرداری نمایند، گفتند: ﴿إِنَّا وَجَدۡنَآ ءَابَآءَنَا عَلَىٰٓ أُمَّةٖ وَإِنَّا عَلَىٰٓ ءَاثَٰرِهِم مُّهۡتَدُونَ﴾[الزخرف: ۲۲]. «بدون شک ما پدران خود را بر آیینی یافتهایم و با حرکت در مسیر آنها راه یافته خواهیم بود».
و کسی میتواند از این الگوی نیکو الگو برداری نماید و به آن تاسی جوید که به خدا و پاداش روز قیامت امید داشته باشد. پس ایمان و ترسی که از خداوند دارد، و امیدواریاش به پاداش خدا و ترسش از عذاب الهی او را وادار مینماید تا به پیامبر تاسی بجوید و از او الگو برداری کند.
آیهی ۲۲:
﴿وَلَمَّا رَءَا ٱلۡمُؤۡمِنُونَ ٱلۡأَحۡزَابَ قَالُواْ هَٰذَا مَا وَعَدَنَا ٱللَّهُ وَرَسُولُهُۥ وَصَدَقَ ٱللَّهُ وَرَسُولُهُۥۚ وَمَا زَادَهُمۡ إِلَّآ إِیمَٰنٗا وَتَسۡلِیمٗا٢٢﴾[الأحزاب: ۲۲]. «و هنگامیکه مؤمنان لشکرهای (کافران) را دیدند، گفتند: این همان چیزی است که خدا و پیامبرش به ما وعده داده بودند، و خدا و پیغمبرش راست فرمودهاند، و این به آنان جز ایمان و تسلیم نیافزود».
وقتی حالت منافقان را به هنگام ترس و خطر بیان نمود، حالت مومنان را نیز بیان کرد و فرمود: ﴿وَلَمَّا رَءَا ٱلۡمُؤۡمِنُونَ ٱلۡأَحۡزَابَ﴾و هنگامیکه مومنان لشکرها را دیدند، و هرکدام در جایگاه خود قرار گرفت و ترس و هراس به پایان رسید، گفتند: ﴿هَٰذَا مَا وَعَدَنَا ٱللَّهُ وَرَسُولُهُ﴾این چیزی است که خدا و پیامبرش به ما وعده دادهاند، آنجا که خدا میفرماید: [البقرة: ۲۱۴]. ﴿أَمۡ حَسِبۡتُمۡ أَن تَدۡخُلُواْ ٱلۡجَنَّةَ وَلَمَّا یَأۡتِکُم مَّثَلُ ٱلَّذِینَ خَلَوۡاْ مِن قَبۡلِکُمۖ مَّسَّتۡهُمُ ٱلۡبَأۡسَآءُ وَٱلضَّرَّآءُ وَزُلۡزِلُواْ حَتَّىٰ یَقُولَ ٱلرَّسُولُ وَٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ مَعَهُۥ مَتَىٰ نَصۡرُ ٱللَّهِۗ أَلَآ إِنَّ نَصۡرَ ٱللَّهِ قَرِیبٞ٢١٤﴾[البقرة: ۲۱۴]. «آیا پنداشتهاید که وارد بهشت شوید و هنوز مانند آنچه که بر کسانی که پیش از شما بودهاند آمد بر شما نیامده است؟! و سختیها آنها را فرا گرفت و متزلزل شدند تا اینکه پیامبر و کسانی که همراه او بودند، گفتند: یاری خدا کی میآید؟! هان آگاه باشید! بیگمان یاری و مدد خدا نزدیک است». ﴿وَصَدَقَ ٱللَّهُ وَرَسُولُهُ﴾و خدا و پیامبرش راست گفتهاند، ما آنچه را که به آن خبر داده شده بودیم مشاهده کردیم، ﴿وَمَا زَادَهُمۡ إِلَّآ إِیمَٰنٗا وَتَسۡلِیمٗا﴾و این سختیها جز ایمان در قلبهایشان و تسلیم شدن با اعضا و جوارح و فرمانبرداری از دستور خدا به آنها نیافزود.
آیهی ۲۳:
﴿مِّنَ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ رِجَالٞ صَدَقُواْ مَا عَٰهَدُواْ ٱللَّهَ عَلَیۡهِۖ فَمِنۡهُم مَّن قَضَىٰ نَحۡبَهُۥ وَمِنۡهُم مَّن یَنتَظِرُۖ وَمَا بَدَّلُواْ تَبۡدِیلٗا٢٣﴾[الأحزاب: ۲۳]. «از مؤمنان کسانی هستند که آنچه را با خداوند بر آن پیمان بسته بودند تحقّق بخشیدند، پس برخی از آنان قرارشان را به انجام رساندند و برخی نیز در انتظارند و آنان هیچگونه تغییر و تبدیلی (در عهد و پیمان خود) ندادهاند».
وقتی بیان نمود که منافقان با خدا عهد بستند که در جنگ پشت نخواهند کرد سپس این عهد را شکستند وفاداری مومنان را بیان کرد و فرمود: ﴿مِّنَ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ رِجَالٞ صَدَقُواْ مَا عَٰهَدُواْ ٱللَّهَ عَلَیۡهِ﴾از مومنان کسانی هستند که به پیمانی که با خدا بستهاند وفا مینمایند و آن را به طور کامل انجام میدهند پس آنها جان خویش را در راه جلب خشنودی خدا فدا میکنند و آن را در راه فرمانبرداری او سپر مینمایند. ﴿فَمِنۡهُم مَّن قَضَىٰ نَحۡبَهُۥ﴾برخی از ایشان به خواسته خود رسیدهاند و حقی را که بر آنان بوده ادا کردهاند و در راه خدا شهید شدهاند، یا درحالی با مرگ طبیعی مردهاند که حق خدا را کاملا ادا نمودهاند. ﴿وَمِنۡهُم مَّن یَنتَظِرُ﴾و برخی منتظرند تا پیمان و حقی را که بر آنهاست کامل گردانند، و چنین کسانی برای انجام دادن وظیفه وحقی که بر آنهاست و برای وفا کردن به پیمانی که بستهاند در حرکت و تکاپو و تلاشند و به امید وفا کردن به پیمان خویش تلاش مینمایند. ﴿وَمَا بَدَّلُواْ تَبۡدِیلٗا﴾و پیمان و عهدی را که با خدا بستهاند تغییر ندادهاند، بلکه آنها همواره و همیشه برعهد و پیمان خدا پایبند هستند و از آن منحرف نمیشوند و تغییرش نمیدهند. پس اینها مردان حقیقی هستند و دیگران فقط ظاهر و سیمایشان مردانه است ولی صفات و ویژگیهایشان ناقص میباشد.
آیهی ۲۴:
﴿لِّیَجۡزِیَ ٱللَّهُ ٱلصَّٰدِقِینَ بِصِدۡقِهِمۡ وَیُعَذِّبَ ٱلۡمُنَٰفِقِینَ إِن شَآءَ أَوۡ یَتُوبَ عَلَیۡهِمۡۚ إِنَّ ٱللَّهَ کَانَ غَفُورٗا رَّحِیمٗا٢٤﴾[الأحزاب: ۲۴]. «تا خداوند راستگویان را بهخاطر راستیشان پاداش بدهد و منافقان را هرگاه که بخواهد عذاب کند و یا ببخشد. بیگمان خداوند آمرزندۀ مهربان است».
﴿لِّیَجۡزِیَ ٱللَّهُ ٱلصَّٰدِقِینَ بِصِدۡقِهِمۡ﴾تا خداوند کسانی را که در گفتار و حالات و رفتارشان با خدا راستگو هستند و ظاهرشان با باطن و درونشان یکسان است به خاطر راستیشان پاداش بدهد. خداوند متعال میفرماید: ﴿هَٰذَا یَوۡمُ یَنفَعُ ٱلصَّٰدِقِینَ صِدۡقُهُمۡۚ لَهُمۡ جَنَّٰتٞ تَجۡرِی مِن تَحۡتِهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُ خَٰلِدِینَ فِیهَآ أَبَدٗا﴾[المائدة: ۱۱۹]. «این روزی است که به راستگویان راستیشان فایده میدهد، برای آنان باغهایی است که از زیر درختان آن رودها روان است و آنان در آن جاویدانهاند».
آزمایشات و سختیهایی که ما مقدر کرده و پیش آورده ایم برای آن است تا راستگو از دروغگو مشخص گردد، و خداوند راستگویان را به خاطر راستیشان پاداش دهد ﴿وَیُعَذِّبَ ٱلۡمُنَٰفِقِینَ إِن شَآءَ﴾و تا منافقان را که دلها و اعمالشان به هنگام پیش آمدن سختیها تغییر کرد و به پیمانی که با خدا بسته بودند وفا نکردند اگر بخواهد عذاب بدهد. به این صورت که هدایت و رهیابی آنها را نمیخواهد، زیرا میداند در اینها خیری وجود ندارد، بنابراین، به آنها توفیق هدایت نمیدهد.
﴿أَوۡ یَتُوبَ عَلَیۡهِمۡ﴾یا آنها را توفیق دهد تا توبه نمایند و بازگردند. و صیغهی غالب بر بخشندگی خدای بخشنده همین است. بنابراین، آیه را با دو نام از نامهایش که بر آمرزش و فضل و نیکوکاری دلالت مینمایند به پایان رساند. پس فرمود: ﴿إِنَّ ٱللَّهَ کَانَ غَفُورٗا﴾بیگمان خداوند گناهان کسانی را که بر خود زیاده روی کردهاند اگر توبه نمایند میآمرزد، گرچه گناهان زیادی انجام داده باشند. ﴿رَّحِیمٗا﴾و خداوند نسبت به آنان مهربان است و آنها را توفیق توبه عطا میکند. سپس توبهشان را میپذیرد و گناهانی را که کردهاند میپوشاند.
آیهی ۲۵:
﴿وَرَدَّ ٱللَّهُ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ بِغَیۡظِهِمۡ لَمۡ یَنَالُواْ خَیۡرٗاۚ وَکَفَى ٱللَّهُ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ ٱلۡقِتَالَۚ وَکَانَ ٱللَّهُ قَوِیًّا عَزِیزٗا٢٥﴾[الأحزاب: ۲۵]. «و خداوند کافران را در اوج خشم و غضبشان بازگرداند درحالیکه به هیچیک از آنچه میخواستند نرسیدند، و خداوند مؤمنان را از جنگ بینیاز ساخت و خداوند توانا و چیره است».
خداوند کافران را ناکام بازگرداند و نتوانستند به چیزی دست یابند که بر آن آزمند بودند، و خشمگین بودند و باور قطعی داشتند که پیروز خواهند شد. لشکریان زیاد و تجزبشان آنان را مغرور کرده بود و آنها به لشکر و ساز و برگ جنگی خود شادمان بودند، اما خداوند باد تندی را بر آنها فرستاد که خیمههایشان را از جا برکند و در مراکز آنها اضطراب و تزلزل پدید آورد و دیگهایشان را واژگون کرد و خداوند ترس را در دلهایشان انداخت و آنها با دلی لبریز از خشم بازگشتند. و این از یاری و مدد خداوند است که بندگانش را بدان یاری مینماید. ﴿وَکَفَى ٱللَّهُ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ ٱلۡقِتَالَ﴾و خداوند با فراهم کردن اسباب عادی و قَدَری مومنان را در کار جنگ کفایت کرد، و آنها را از جنگ بینیاز ساخت، ﴿وَکَانَ ٱللَّهُ قَوِیًّا عَزِیزٗا﴾و خداوند توانا و چیره است و هیچکس با او در نمیافتد مگر اینکه مغلوب میگردد و شکست میخورد، و هیچکس از او یاری نمیخواهد مگر اینکه پیروز میشود. و هرکاری را که بخواهد انجام میدهد. و توانایی اهل قدرت سودی به آنان نمیبخشد مادامی که خداوند آنها را با قدرت خویش یاری نکند.
آیهی ۲۶:
﴿وَأَنزَلَ ٱلَّذِینَ ظَٰهَرُوهُم مِّنۡ أَهۡلِ ٱلۡکِتَٰبِ مِن صَیَاصِیهِمۡ وَقَذَفَ فِی قُلُوبِهِمُ ٱلرُّعۡبَ فَرِیقٗا تَقۡتُلُونَ وَتَأۡسِرُونَ فَرِیقٗا٢٦﴾[الأحزاب: ۲۶]. «و خداوند کسانی از اهل کتاب را که از آنان پشتیبانی کرده بودند از قلعههایشان فرود آورد و به دلهایشان ترس و هراس انداخت! گروهی را میکشتید و گروهی را به اسارت میگرفتید».
﴿وَأَنزَلَ ٱلَّذِینَ ظَٰهَرُوهُم مِّنۡ أَهۡلِ ٱلۡکِتَٰبِ مِن صَیَاصِیهِمۡ﴾و خداوند کسانی از اهل کتاب یعنی یهودیان را که لشکرهای کافران را یاری کردند از قلعههایشان پایین آورد در حالی که شما بر آنها غالب شدید، و تحت فرمان و قدرت اسلام درآورده شدند. ﴿وَقَذَفَ فِی قُلُوبِهِمُ ٱلرُّعۡبَ﴾و در دلهایشان ترس و هراس انداخت پس نتوانستند با مسلمانها بجنگند بلکه تسلیم شدند و فروتنی و کرنش کردند. ﴿فَرِیقٗا تَقۡتُلُونَ وَتَأۡسِرُونَ فَرِیقٗا﴾پس مردان جنگی آنها را کشتید و زنان و کودکانشان را به اسارت گرفتید.
آیهی ۲۷:
﴿وَأَوۡرَثَکُمۡ أَرۡضَهُمۡ وَدِیَٰرَهُمۡ وَأَمۡوَٰلَهُمۡ وَأَرۡضٗا لَّمۡ تَطَُٔوهَاۚ وَکَانَ ٱللَّهُ عَلَىٰ کُلِّ شَیۡءٖ قَدِیرٗا٢٧﴾[الأحزاب: ۲۷]. «و زمین و خانه و داراییشان، و همچنین زمینی را که هرگز بدان گام ننهاده بودید به شما داد، بیگمان خداوند بر هرچیزی تواناست».
﴿وَأَوۡرَثَکُمۡ أَرۡضَهُمۡ وَدِیَٰرَهُمۡ وَأَمۡوَٰلَهُمۡ وَأَرۡضٗا لَّمۡ تَطَُٔوهَا﴾و سرزمین و خانهها و اموال آنان و زمینی را که بدان گام ننهاده بودیدی به عنوان غنیمت به شما داد. و سرزمینی را به شما داد که قبلا به خاطر شرافت و جایگاهش، و چون به نزد اهالی آن عزیز بود قدرت گام نهادن در آن را نداشتید و خداوند شما را بر آن مسلط کرد واهالی آن را خوار گردانید و مالهایشان را به غنیمت گرفتید و آنان را کشتید و به اسارت درآوردید. ﴿وَکَانَ ٱللَّهُ عَلَىٰ کُلِّ شَیۡءٖ قَدِیرٗا﴾و خداوند بر هر چیزی تواناست، هیچ چیزی او را درمانده نمیکند و از قدرت و توانایی خویش آنچه را خواست به شما داد. این گروه از اهل کتاب یهودیان بنی قریظه بودند که در روستایی خارج از مدینه که زیاد از مدینه دور نبود زندگی میکردند و پیامبرصوقتی به مدینه آمد با آنها پیمان بست و با آنها صلح کرد پس پیامبرصبا آنها نجنگید و آنان نیز با او نجنگیدند و آنها بر دین خود باقی ماندند و هیچ چیزی از امور آنها تغییر نکرد. پس در جنگ خندق لشکریان زیادی را که برای جنگ با پیامبر به هم پیوسته بودند دیدند و تعداد اندک مسلمانها را مشاهده نمودند و گمان بردند که به زودی این لشکریان زیاد پیامبر و مومنان را نابود و ریشه کن خواهند کرد، نیز سخنان فریبنده برخی از سرانشان آنها را بر آن داشت تا پیمانی را که با پیامبر بسته بودند بشکنند پس آنها عهد خود را شکستند و مشرکان را در جنگ با پیامبر یاری دادند.
وقتی خداوند مشرکین را خوار گرداند پیامبرصبه پیکار با آنها پرداخت پس آنان را در قلعههایشان محاصره کرد. و آنها به داوری سعد بن معاذسراضی شدند و سعد در مورد آنها چنین حکم کرد که مردان جنگجویشان کشته شوند و فرزندانشان به اسارت در آیند و مالهایشان به غنیمت گرفته شود. پس خداوند نعمت خویش را بر پیامبر و مومنان تکمیل و فراوان گردانید و با خوار نمودن دشمنانشان و کشتن برخی و به اسارت گرفتن عدهای دیگر آنها را شاد گرداند و خداوند همیشه در حق بندگان مؤمن خویش لطف دارد.
آیهی ۲۹-۲۸:
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلنَّبِیُّ قُل لِّأَزۡوَٰجِکَ إِن کُنتُنَّ تُرِدۡنَ ٱلۡحَیَوٰةَ ٱلدُّنۡیَا وَزِینَتَهَا فَتَعَالَیۡنَ أُمَتِّعۡکُنَّ وَأُسَرِّحۡکُنَّ سَرَاحٗا جَمِیلٗا٢٨﴾[الأحزاب: ۲۸]. «ای پیغمبر! به همسران خود بگو: اگر زندگانی دنیا و تجمل آنرا میخواهید بیایید تا به شما هدیهای مناسب بدهم و شما را به طرز نیکویی رها سازم».
﴿وَإِن کُنتُنَّ تُرِدۡنَ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ وَٱلدَّارَ ٱلۡأٓخِرَةَ فَإِنَّ ٱللَّهَ أَعَدَّ لِلۡمُحۡسِنَٰتِ مِنکُنَّ أَجۡرًا عَظِیمٗا٢٩﴾[الأحزاب: ۲۹]. «و اگر خدا و پیامبرش و سرای آخرت را میخواهید خداوند برای نیکوکارانتان پاداش بزرگی آماده ساخته است».
هنگامیکه زنان پیامبر به او رشک بردند، و همگی با هم متحد شدند و از ایشان نفقه و لباس درخواست کردند، درخواستِ آنان طوری بود که برای پیامبرصممکن نبود که در هر وقت و شرایطی بتواند خواستهی آنان را برآورده سازد، و آنان نیز یکپارچه و به صورت دسته جمعی بر خواسته خود مصرّ بودند. این بر پیامبر دشوار آمد تا جاییکه سوگند خورد یک ماه نزد آنها نرود. پس خداوند خواست تا کار را بر پیامبرش آسان بگرداند و مقام همسرانش را بالا ببرد و هرچیزی را که پاداش آنها را کم نماید از آنها دور سازد. پس به پیامبرش فرمان داد تا به زنان خود اختیار دهد، بنابراین فرمود: ﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلنَّبِیُّ قُل لِّأَزۡوَٰجِکَ إِن کُنتُنَّ تُرِدۡنَ ٱلۡحَیَوٰةَ ٱلدُّنۡیَا وَزِینَتَهَا﴾اگر شما فقط دنیا و زرق و برق آن را میخواهید و به آن خوشنود میشوید و به خاطر فقدانش خشمگین میگردید پس اگر شما چنین حالتی دارید من به شما نیازی ندارم. ﴿فَتَعَالَیۡنَ أُمَتِّعۡکُنَّ﴾و بیایید شما را از آنچه نزد خود دارم از متاع دنیا بهرهمند سازم، ﴿وَأُسَرِّحۡکُنَّ سَرَاحٗا جَمِیلٗا﴾و بدون ناراحتی و خشم بر یکدیگر و ناسزاگویی بلکه با سعه صدر قبل از آن که وضعیت به جای نامناسبی برسد از شما جدا شوم.
﴿وَإِن کُنتُنَّ تُرِدۡنَ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ وَٱلدَّارَ ٱلۡأٓخِرَةَ﴾و اگر خدا و پیامبر و سرای آخرت را میخواهید، اگر این چیزها مراد و مقصود شماست، و هرگاه خدا و پیامبر و بهشت را به دست آورید به راحتی و سختی زندگانی دنیا توجه نخواهید کرد و به آنچه پیامبر دارد قانع میشوید، و آنچه را که تهیهاش دشوار است از او طلب نمیکنید. ﴿فَإِنَّ ٱللَّهَ أَعَدَّ لِلۡمُحۡسِنَٰتِ مِنکُنَّ أَجۡرًا عَظِیمٗا﴾بیگمان خداوند برای نیکوکارانتان پاداش بزرگی آماده ساخته است.
و پاداش و مزد در صورتی است که نیکوکار باشید، چون نیکوکاری پاداش آخرت را به دنبال دارد. و آنها فقط به خاطر اینکه همسران پیامبر هستند مستحق پاداش نخواهند بود، زیرا این بدون نیکوکاری کافی نیست. پس پیامبر به آنها اختیار داد و همه آنان خدا و پیامبر و سرای آخرت را انتخاب کردند و هیچ یک از آنها گزینهای دیگر را انتخاب نکرد. خداوند از همه آنها خشنود و راضی باد.
و این مخیر کردن چند فایده دارد:
۱- عنایت و توجه خداوند به پیامبرش، و اینکه راضی نبود در وضعیتی قرار بگیرد که مطالبات و خواستههای همسرانش موجبات فشار بر وی و اذیت و آزار او را فراهم کند.
۲- پیامبرصوقتی به آنها حق انتخاب داد از تبعات حقوق همسران معاف شد، به گونهای که اختیار داشت و هرگاه میخواست به آنها میداد و اگر میخواست نمیداد. [الأحزاب: ۳۸]. ﴿مَّا کَانَ عَلَى ٱلنَّبِیِّ مِنۡ حَرَجٖ فِیمَا فَرَضَ ٱللَّهُ لَهُ﴾[الأحزاب: ۳۸]. «بر پیامبر هیچ گناهی نیست در آنچه خداوند برای او مقّرر داشته است».
۳- منزّه داشتن پیامبر از زنانی که دنیا را بر خدا و پیامبر و جهان آخرت ترجیح میدهند.
۴- سالم ماندن همسرانش از گناه و از دست زدن به آنچه خدا و پیامبرش را خشنود مینماید.
زیرا با دادن اختیار به آنان، خداوند متعال عدم رضایت آنان را از پیامبر منتفی ساخت، عدم رضایتی که موجب عدم رضایت پیامبر از آنان میشد، و خشم و عدم رضایت پیامبر موجب میشد خداوند پروردگار ناراضی گردد، و عدم رضایت پروردگار - از کسی یا کسانی - موجب سزای آنان میشود.
۵- تصریح به والا بودن مقامشان و بیان همت بلند آنها که خدا و پیامبر و جهان آخرت را مراد و مقصود دانسته و آن را بر دنیا و کالای آن برگزیدند.
۶- این انتخاب موجب شد تا آنان به بهترین مقامهای بهشت برسند و در دنیا و آخرت همسران پیامبر باشند.
۷- زنان او متناسب با شان اوصهستند، زیرا او کاملترین انسان است و خداوند خواست که زنانش نیز کامل و پاکیزه باشند: [النور: ۲۶]. ﴿وَٱلطَّیِّبَٰتُ لِلطَّیِّبِینَ وَٱلطَّیِّبُونَ لِلطَّیِّبَٰتِ﴾[النور: ۲۶]. «زنان پاکیزه برای مردان پاکیزه هستند، و مردان پاکیزه برای زنان پاکیزه».
۸- این انتخاب نشانه قناعت میباشد و قناعت موجب آرامش خاطر. و آزمندی از زنان پیامبر دور شد و ناخشنودی را که باعث پریشانی و ناراحتی میشود از آنها دور ساخت.
۹- همسری پیامبر سبب چندین برابر شدن پاداش آنها گشت و آنان در مقامی قرار گرفتند که هیچ زنی به آن مقام نمیرسد. بنابراین فرمود:﴿یَٰنِسَآءَ ٱلنَّبِیِّ﴾.
آیهی ۳۱-۳۰:
﴿یَٰنِسَآءَ ٱلنَّبِیِّ مَن یَأۡتِ مِنکُنَّ بِفَٰحِشَةٖ مُّبَیِّنَةٖ یُضَٰعَفۡ لَهَا ٱلۡعَذَابُ ضِعۡفَیۡنِۚ وَکَانَ ذَٰلِکَ عَلَى ٱللَّهِ یَسِیرٗا٣٠﴾[الأحزاب: ۳۰]. «ای همسران پیامبر! هرکدام از شما مرتکب کار ناشایست آشکاری شود کیفر او دو برابر خواهد بود و این برای خدا آسان است».
﴿وَمَن یَقۡنُتۡ مِنکُنَّ لِلَّهِ وَرَسُولِهِۦ وَتَعۡمَلۡ صَٰلِحٗا نُّؤۡتِهَآ أَجۡرَهَا مَرَّتَیۡنِ وَأَعۡتَدۡنَا لَهَا رِزۡقٗا کَرِیمٗا٣١﴾[الأحزاب: ۳۱]. «و هرکس از شما که در برابر خدا و پیامبرش گردن نهد و کار شایسته انجام دهد پاداش او را دو بار به او میدهیم و برای او روزی و نعمت ارزشمندی فراهم ساختهایم».
وقتی زنان پیامبر، خدا و پیامبرش و سرای آخرت را انتخاب کردند بیان فرمود که پاداش آنها دو برابر خوا هد بود. نیز فرمود: اگر مرتکب گناهی شوند کیفر و گناه آنها دو برابر است تا بیشتتر از گناه بپرهیزند و بیشتر سپاس خدا را به جای آورند، بنابراین، کیفر هرکس از آنها را اگر مرتکب گناهی شود دو برابر قرار داد.
﴿وَمَن یَقۡنُتۡ مِنکُنَّ لِلَّهِ وَرَسُولِهِۦ وَتَعۡمَلۡ صَٰلِحٗا﴾و هرکس از شما که از خدا و پیامبرش اطاعت کند و کار شایسته انجام دهد، چه کم باشد چه زیاد، ﴿نُّؤۡتِهَآ أَجۡرَهَا مَرَّتَیۡنِ﴾پاداش او را دو برابر پاداش دیگران میدهیم، ﴿وَأَعۡتَدۡنَا لَهَا رِزۡقٗا کَرِیمٗا﴾و برای او روزی و نعمت ارزشمندی که همانا بهشت است فراهم میسازیم. و زنان پیامبر از خدا و پیامبرش اطاعت کردند و کار شایسته انجام دادند از این رو معلوم است که مستحق پاداش بیکران خدا میباشند.
آیهی ۳۴-۳۲:
﴿یَٰنِسَآءَ ٱلنَّبِیِّ لَسۡتُنَّ کَأَحَدٖ مِّنَ ٱلنِّسَآءِ إِنِ ٱتَّقَیۡتُنَّۚ فَلَا تَخۡضَعۡنَ بِٱلۡقَوۡلِ فَیَطۡمَعَ ٱلَّذِی فِی قَلۡبِهِۦ مَرَضٞ وَقُلۡنَ قَوۡلٗا مَّعۡرُوفٗا٣٢﴾[الأحزاب: ۳۲]. «ای زنان پیامبر! شما مانند هیچ یک از (سایر) زنان نیستید اگر پرهیزگار باشید، پس در سخن گفتن نرمی نکنید تا کسی در دل خویش بیماری دارد به طمع نیافتد، و سخنی شایسته بگویید».
﴿وَقَرۡنَ فِی بُیُوتِکُنَّ وَلَا تَبَرَّجۡنَ تَبَرُّجَ ٱلۡجَٰهِلِیَّةِ ٱلۡأُولَىٰۖ وَأَقِمۡنَ ٱلصَّلَوٰةَ وَءَاتِینَ ٱلزَّکَوٰةَ وَأَطِعۡنَ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥٓۚ إِنَّمَا یُرِیدُ ٱللَّهُ لِیُذۡهِبَ عَنکُمُ ٱلرِّجۡسَ أَهۡلَ ٱلۡبَیۡتِ وَیُطَهِّرَکُمۡ تَطۡهِیرٗا٣٣﴾[الأحزاب: ۳۳]. «و در خانههای خود بمانید و همچون جاهلیت پیشین درمیان مردم ظاهر نشوید و خودنمایی نکنید و نماز را برپای دارید و زکات را بپردازید و از خدا و پیامبرش اطاعت کنید. جز این نیست که خداوند میخواهد پلیدی را از شما اهل بیت دور کند و شما را کاملاً پاکیزه گرداند».
﴿وَٱذۡکُرۡنَ مَا یُتۡلَىٰ فِی بُیُوتِکُنَّ مِنۡ ءَایَٰتِ ٱللَّهِ وَٱلۡحِکۡمَةِۚ إِنَّ ٱللَّهَ کَانَ لَطِیفًا خَبِیرًا٣٤﴾[الأحزاب: ۳۴]. «و هرآنچه را که از آیههای خداوند و حکمت در خانههایتان خوانده میشود یاد کنید، بیگمان خداوند باریک بینِ آگاه است».
﴿یَٰنِسَآءَ ٱلنَّبِیِّ لَسۡتُنَّ کَأَحَدٖ مِّنَ ٱلنِّسَآءِ إِنِ ٱتَّقَیۡتُنَّ﴾ای زنان پیامبر! شما مثل هیچ یک از زنان عادی نیستید اگر از خدا بترسید، زیرا با تقوای الهی مقامتان از زنا دیگر بالاتر میرود و هیچ زنی به مقام شما نمیرسد. پس تقوا را با رعایت ارکان آن کامل گردانید.
بنابراین، آنها را راهنمایی کرد تا وسیلههایی را که سبب کار حرام میشوند از میان بردارند و فرمود: ﴿فَلَا تَخۡضَعۡنَ بِٱلۡقَوۡلِ﴾و به هنگام سخن گفتن با مردان صدای خود را نرم و نازک نکنید، ﴿فَیَطۡمَعَ ٱلَّذِی فِی قَلۡبِهِۦ مَرَضٞ﴾که آنگاه کسی که در دل او بیماری شهوت زنا است به طمع میافتد، چون او آماده و منتظر کوچکترین چیزی است که وی را تحریک کند، چرا که دل او سالم نیست، زیرا دلی که سالم باشد به آنچه خدا حرام نموده است علاقمند نیست و کمتر اسباب و وسایلی او را تحریک میکند، چرا که دل او پاک و سالم است. به خلاف کسی که دلش بیمار است، چنین کسی مانند فردی که دلش سالم است تحمل ندارد و کوچک ترین سببی او را به کار حرام وامی دارد و دعوتش را اجابت میکند و از خواستهاش سرپیچی نمینماید.
این دلیلیاست بر اینکه وسیلهها حکم اهداف و مقاصد را دارند. نرمی گفتار و صدا در اصل کار جایزی است اما وقتی که وسیلهای برای کار حرام باشد ازآن منع شده است، بنابراین برای زن شایسته است به هنگام سخن گفتن با مردان صدایش را نرم و نازک نکند.
وقتی آنها را از نرمی گفتار نهی کرد شاید کسی گمان بَرَد که باید به درشتی و تندی سخن بگویند، پس این توّهم را دفع نمود و فرمود: ﴿وَقُلۡنَ قَوۡلٗا مَّعۡرُوفٗا﴾و سخنی شایسته بگویند. یعنی سخنی که درشت و تند نباشد و فرمود: ﴿فَلَا تَخۡضَعۡنَ بِٱلۡقَوۡلِ﴾و نگفت: «فَلَا تَلِنَّ بِالقَول» چون آنچه از آن نهی شده سخنی نرمی است که همراه با فروتنی و انقیاد زن برای مرد باشد، و چنین حالت و سخنی مرد را وادار میکند تا به او چشم طمع بدوزد.
به خلاف کسی که سخنی نرم بگوید که در آن فروتنی نباشد بلکه این سخن با اینکه نرم است نشانگر عزت گوینده است و طرف را مغلوب مینماید و در او طمع نمیورزد. بنابراین خداوند پیامبرش را به خاطر مهربانی و ملایمتی که داشت ستوده است، پس فرمود: ﴿فَبِمَا رَحۡمَةٖ مِّنَ ٱللَّهِ لِنتَ لَهُمۡ﴾[آل عمران: ۱۵۹]. «به سبب رحمتی از جانب خدا برای آنها نرم و مهربان شدی». و به موسی و هارون فرمود: ﴿ٱذۡهَبَآ إِلَىٰ فِرۡعَوۡنَ إِنَّهُۥ طَغَىٰ٤٣ فَقُولَا لَهُۥ قَوۡلٗا لَّیِّنٗا لَّعَلَّهُۥ یَتَذَکَّرُ أَوۡ یَخۡشَىٰ٤٤﴾[طه: ۴۳-۴۴]. «بروید نزد فرعون چرا که او سرکشی کرده است. پس با او به نرمی سخن بگویید شاید پند پذیرد یا بترسد». (و این بخش از آیه): ﴿فَیَطۡمَعَ ٱلَّذِی فِی قَلۡبِهِۦ مَرَضٞ﴾ضمن اینکه دستوری است مبنی بر اینکه انسا باید پاکدامن باشد، و زنان و مردان پاکدامن مورد ستایش قرار گرفته و از نزدیک شدن به زنا نهی شدهاند، نیز بر این دلالت مینماید که برای بنده شایسته است هرگاه این حالت را در خودش یافت که با دیدن یا شنیدن سخن کسی که مورد پسندش میباشد بر انجام کار حرام تحریک میشود و احساس کرد که انگیزههای طمع ورزی او را به سوی حرام سوق میدهد باید بداند که این احساس یک بیماری است، از این رو باید برای تضعیف و از بین بردن و قطع کردن خاطرههای زشت بکوشد و با نفس خود مبارزه نماید تا آن را از این بیماری خطرناک نجات بخشد و از خداوند بخواهد که او را محافظت نماید و به او توفیق دهد. و این از زمره پاکدامنی است که به آن امر شده است.
﴿وَقُلۡنَ قَوۡلٗا مَّعۡرُوفٗا٣٢ وَقَرۡنَ فِی بُیُوتِکُنَّ وَلَا تَبَرَّجۡنَ تَبَرُّجَ ٱلۡجَٰهِلِیَّةِ ٱلۡأُولَىٰ﴾و در خانههایتان بمانید، این برایتان بهتر است و مانند اهل جاهلیت پیشین که دانش و دینی نداشتند آرایش نکنید و زیاد از خانه بیرون نروید و همه اینها برای دور کردن شر و اسباب آن است.
وقتی آنها را بهطور کلی به پرهیزگاری فرمان داد به جزئیاتی از آن نیز پرداخت، چون زنان به آن نیاز دارند و نیز آنها را به فرمانبرداری دستور داد به ویژه به برپای داشتن نماز و پرداختن زکات، دو عبادتی که هرکس به ناچار به آنها نیاز دارد و بزرگترین عادت محسوب میشوند، که در نماز اخلاص برای خداوند انجام میگیرد و با پرداختن زکات به بندگان نیکی میشود. سپس آنها را به طور کلی به اطاعت فرمان داد و فرمود: ﴿وَأَطِعۡنَ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُ﴾و از خدا و پیامبرش اطاعت کنید. هر امر و فرمانی که خدا و پیامبر دادهاند خواه فرمان واجب باشد یا فرمان مستحب در اطاعت از خدا و پیامبرش داخل است. ﴿إِنَّمَا یُرِیدُ ٱللَّهُ لِیُذۡهِبَ عَنکُمُ ٱلرِّجۡسَ أَهۡلَ ٱلۡبَیۡتِ وَیُطَهِّرَکُمۡ تَطۡهِیرٗا﴾جز این نیست که خداوند وقتی شما را به این چیزها فرمان میدهد و از چیزهایی نهی میکند برای آن است تا پلیدی و بدی را از شما اهل بیت دور کند و شما را کاملا پاک گرداند. یعنی حمد و سپاس خداوند را به خاطر این اوامر و نواهی به جای آورید که شما را از مصلحت و فایده آنآگاه کرده است. و این اوامر و نواهی برای شما فایده و مصلحت محض هستند و خداوند با این دستورات نخواسته است بر شما تنگی و مشقّتی بیاورد، بلکه برای آن است تا پاکیزه گردید و اخلاق و رفتارتان پاک شود، و اعمالتان درست و خوب گردد و به سبب آن پاداشتان بیشتر و بزرگ شود.
و هنگامیکه آنان را به انجام کارها و ترک کارهایی امر نمود، به آنان دستور داد که به علم اندوزی بپردازند، و راه آن را برایشان بیان نمود، پس فرمود: ﴿وَٱذۡکُرۡنَ مَا یُتۡلَىٰ فِی بُیُوتِکُنَّ مِنۡ ءَایَٰتِ ٱللَّهِ وَٱلۡحِکۡمَةِ﴾منظور از آیات خدا قرآن است، و حکمت، اسرار قرآن و یا سنّت پیامبر میباشد. و زنان را فرمان داد تا آنرا یاد کنند و این شامل ذکر و یاد کردن کلمات قرآن میشود که با تلاوت آن انجام میگیرد نیز معانی آنرا شامل میشود که با تدبر و تفکر در آن و استنباط احکام و حکمتهای آن انجام میگردد. نیز شامل ذکر ِ عمل کردن به آن هم میگردد.
﴿إِنَّ ٱللَّهَ کَانَ لَطِیفًا خَبِیرًا﴾همانا خداوند باریک بین آگاه است و سرایر و پنهانیهای امور را میبیند و آنچه را در آسمانها و زمین پنهان است و کارهایی را که آشکار یا پنهان هستند میداند. باریک بین و مطلع بودند خداوند این را میطلبد که آنها کارها را خالصانه برای خدا به انجام رسانند و اعمال را به صورت پنهانی انجام دهند. نیز از آنجا که خداوند باریک بین آگاه است جزا و سزای اعمال را میدهد. و یکی از معانی« لطیف» این است که خداوند بندهاش را به طرق مخفی و غیرمحسوس به سوی خیر و خوبی پیش میبرد و از شر و بدی محافظت مینماید، و رزق و روزی را از جایی به او میرساند که خودش نمیداند، و اسبابی را به او نشان میدهد که نفس آدمی از آنها نفرت دارد، اما راه رسیدن به بالاترین مقامها را برای او هموار میسازد.
آیهی ۳۵:
﴿إِنَّ ٱلۡمُسۡلِمِینَ وَٱلۡمُسۡلِمَٰتِ وَٱلۡمُؤۡمِنِینَ وَٱلۡمُؤۡمِنَٰتِ وَٱلۡقَٰنِتِینَ وَٱلۡقَٰنِتَٰتِ وَٱلصَّٰدِقِینَ وَٱلصَّٰدِقَٰتِ وَٱلصَّٰبِرِینَ وَٱلصَّٰبِرَٰتِ وَٱلۡخَٰشِعِینَ وَٱلۡخَٰشِعَٰتِ وَٱلۡمُتَصَدِّقِینَ وَٱلۡمُتَصَدِّقَٰتِ وَٱلصَّٰٓئِمِینَ وَٱلصَّٰٓئِمَٰتِ وَٱلۡحَٰفِظِینَ فُرُوجَهُمۡ وَٱلۡحَٰفِظَٰتِ وَٱلذَّٰکِرِینَ ٱللَّهَ کَثِیرٗا وَٱلذَّٰکِرَٰتِ أَعَدَّ ٱللَّهُ لَهُم مَّغۡفِرَةٗ وَأَجۡرًا عَظِیمٗا٣٥﴾[الأحزاب: ۳۵]. «بدون شک مردان مسلمان و زنان مسلمان، مردان با ایمان و زنان با ایمان، مردان فرمانبردار فرمان خدا و زنان فرمانبردار فرمان خدا، و مردان و زنان راستگو، و مردان و زنان بردبار، و مردان فروتن و زنان فروتن و مردان صدقه دهنده، و زنان صدقه دهنده و مردان روزهدار و زنان روزهدار، و مردان پاکدامن و زنان پاکدامن، و مردان و زنانی که خداوند را بسیار یاد میکنند خداوند برای آنان آمرزش و پاداشی بزرگ فراهم دیده است».
وقتی خداوند پاداش زنان پیامبرصرا بیان کرد و کیفر آنها را چنانچه از فرمان خدا سرپیچی کنند نیز ذکر نمود و فرمود آنها مانند هیچ یک از زنان دیگر نیستند، از دیگر زنان نیز سخن به میان آورد. و از آنجا که حکم آنها و حکم مردان یکی است، فرمود: ﴿إِنَّ ٱلۡمُسۡلِمِینَ وَٱلۡمُسۡلِمَٰتِ﴾زنان و مردان مسلمان که شرایع ظاهری را به جای آورند، ﴿وَٱلۡمُؤۡمِنِینَ وَٱلۡمُؤۡمِنَٰتِ﴾و زنان با ایمان و مردان با ایمان. در اینجا منظور امور باطنی از قبیل عقاید قلبی و اعمال آن است. ﴿وَٱلۡقَٰنِتِینَ وَٱلۡقَٰنِتَٰتِ﴾و زنان و مردان فرمانبرداری که فرمان خدا و پیامبرش را اطاعت میکنند. ﴿وَٱلصَّٰدِقِینَ وَٱلصَّٰدِقَٰتِ﴾و مردان و زنانی که در گفتار و کردارشان راستگو هستند. ﴿وَٱلصَّٰبِرِینَ وَٱلصَّٰبِرَٰتِ﴾و مردان و زنانی که در برابر سختیها و مصیبتها بردباری میورزند، ﴿وَٱلۡخَٰشِعِینَ وَٱلۡخَٰشِعَٰتِ﴾و مردان و زنانی که در همه حالات فروتن هستند به ویژه در عبادتهایشان و به خصوص در نمازهایشان، ﴿وَٱلۡمُتَصَدِّقِینَ وَٱلۡمُتَصَدِّقَٰتِ﴾و مردان و زنانی که صدقههای فرض و نفل را میدهند، ﴿وَٱلصَّٰٓئِمِینَ وَٱلصَّٰٓئِمَٰتِ﴾و مردان و زنانی که روزههای فرض و نفل را میگیرند، ﴿وَٱلۡحَٰفِظِینَ فُرُوجَهُمۡ وَٱلۡحَٰفِظَٰتِ﴾و مردان و زنانی که شرمگاههای خود را از زنا و مقدّمات آن حفظ میکنند، ﴿وَٱلذَّٰکِرِینَ ٱللَّهَ کَثِیرٗا وَٱلذَّٰکِرَٰتِ﴾و مردان و زنانی که خدا را زیاد یاد مینمایند و در بیشتر اوقات خدا را یاد میکنند به خصوص اوقات اذکار مانند اذکار صبح و شام و اذکارِ پس از نمازهای فرض. ﴿أَعَدَّ ٱللَّهُ لَهُم﴾خداوند برای کسانی که دارای چنین صفات زیبایی هستند، صفاتی که برخی اعتقادات و اعمال قلب هستند و برخی اعمال اعضا و جوارح، و گفتههایی هستند که از زبان بیرون آمده و فایدهشان به خود و دیگران میرسد، کسانی که این اعمال را انجام میدهند و به انجام کارهای خیر میپردازند و از کارهای بد دوری میکنند، تمام دین را انجام دادهاند، چرا که داشتن این صفات چکیده اسلام و ایمان و احسان است. ﴿مَّغۡفِرَةٗ وَأَجۡرًا عَظِیمٗا﴾خداوند به پاداش کارشان گناهانشان را میآمرزد، چون نیکیها، بدیها را از بین میبرند و به آنها پاداش بزرگی میدهد که اندازه آن را هیچ کس جز ذات خدا نمیداند، پاداشی که هیچ چشمی مانند آن را ندیده و هیچ گوشی اخبار حقیقی آن را نشنیده و به دل هیچ انسانی خطور نکرده است. از خداوند میخواهیم که ما را از چنین کسانی بگرداند.
آیهی ۳۶:
﴿وَمَا کَانَ لِمُؤۡمِنٖ وَلَا مُؤۡمِنَةٍ إِذَا قَضَى ٱللَّهُ وَرَسُولُهُۥٓ أَمۡرًا أَن یَکُونَ لَهُمُ ٱلۡخِیَرَةُ مِنۡ أَمۡرِهِمۡۗ وَمَن یَعۡصِ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ فَقَدۡ ضَلَّ ضَلَٰلٗا مُّبِینٗا٣٦﴾[الأحزاب: ۳۶]. «و هیچ مرد و زن مؤمنی در کاری که خدا و پیغمبرش (در آن) داوری کرده باشند اختیاری از خود ندارند و کسی که از خدا و پیامبرش نافرمانی کند در گمراهی آشکاری گرفتار آمده است».
﴿وَمَا کَانَ لِمُؤۡمِنٖ وَلَا مُؤۡمِنَةٍ﴾شایسته و سزاوار فرد مومن نیست جز اینکه به سوی خشنودی خدا و پیامبرش بشتابد و از ناخشنودی خدا و پیامبرش بپرهیزد و باید دستورات خدا و رسول را اطاعت نماید و از آنچه خدا و پیامبرش نهی کردهاند بپرهیزد. بنابراین، شایسته و سزاوار هیچ مرد و زن مومنی نیست، ﴿إِذَا قَضَى ٱللَّهُ وَرَسُولُهُۥٓ أَمۡرًا﴾که هرگاه خدا و پیامبرش در کاری حکم نمودند و دستور صادر کردند، ﴿أَن یَکُونَ لَهُمُ ٱلۡخِیَرَةُ مِنۡ أَمۡرِهِمۡ﴾برای خودشان در آن کار اختیاری قایل شوند که آن را انجام دهند یا نه؟ بلکه مردان و زنان مومن میدانند که پیامبر برای آنان از خودشان مهر و عطوفت بیشتری دارد، پس مومن امیال خود را مانعی بین خود و دستور خدا و پیامبرش قرار نمیدهد.
﴿وَمَن یَعۡصِ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ فَقَدۡ ضَلَّ ضَلَٰلٗا مُّبِینٗا﴾و کسی که از دستورات خدا و پیامبرش سرپیچی کند به گمراهی کاملا آشکاری گرفتار میگردد چون او راه راست را که انسان را به سرای بهشت میرساند رها کرده و به راهی روی آورده است که انسان را به عذاب دردناک میرساند. پس نخست این را بیان نمود که آنچه باعث میشود تا انسا با فرمان خدا و پیامبرش مخالفت نورزد ایمان است. سپس به بیان چیزی پرداخت که انسان را از نافرمانی باز میدارد و آن برحذر بودن از گرفتار شدن به گمراهی است که گمراه شدن نشانه گرفتار آمدن به عذاب و کیفر است.
آیهی ۳۷:
﴿وَإِذۡ تَقُولُ لِلَّذِیٓ أَنۡعَمَ ٱللَّهُ عَلَیۡهِ وَأَنۡعَمۡتَ عَلَیۡهِ أَمۡسِکۡ عَلَیۡکَ زَوۡجَکَ وَٱتَّقِ ٱللَّهَ وَتُخۡفِی فِی نَفۡسِکَ مَا ٱللَّهُ مُبۡدِیهِ وَتَخۡشَى ٱلنَّاسَ وَٱللَّهُ أَحَقُّ أَن تَخۡشَىٰهُۖ فَلَمَّا قَضَىٰ زَیۡدٞ مِّنۡهَا وَطَرٗا زَوَّجۡنَٰکَهَا لِکَیۡ لَا یَکُونَ عَلَى ٱلۡمُؤۡمِنِینَ حَرَجٞ فِیٓ أَزۡوَٰجِ أَدۡعِیَآئِهِمۡ إِذَا قَضَوۡاْ مِنۡهُنَّ وَطَرٗاۚ وَکَانَ أَمۡرُ ٱللَّهِ مَفۡعُولٗا٣٧﴾[الأحزاب: ۳۷]. «و به یادآور زمانی را که به کسی که خداوند بدو نعمت داده بود و تو (نیز) بدو لطف کرده بودی، میگفتی: همسرت را برای خود نگاهدار و از خداوند بترس و در دل خود آنچه را که خداوند پدیدار کنندهاش است پنهان میساختی، و از مردم میترسیدی و خداوند به آنکه از او بترسی سزاوارتر است. هنگامیکه زید نیاز خود را از او به پایان برد او را به نکاح تو درآوردیم تا مشکلی برای مؤمنان در ازدواج با همسران پسرخواندگانشان نباشد، بدانگاه که نیاز خود را بدانان پایان ببرند، و فرمان خدا انجام یافتنی است».
سبب نزول این آیه آن بود که خداوند خواست یک قانون کلی را برای مومنان تشریع نماید و آن اینکه پسر خواندگان در حکم فرزندان حقیقی نیستند و هرکس فردی را پسر خوانده خود قرار دهد اگر پسر خوانده همسرش را طلاق داد پدر خواندهاش میتواند با همسرش ازدواج کند.
ازدواج نکردن با همسران پسر خواندهها از اموری بود که مردم بدان عادت کرده بودند و این سنت جز با یک رخداد بزرگ از میان نمیرفت، بنابراین خداوند خواست تا پیامبر این دستور را با زبان تبلیغ کند و عملا نیز چنین کاری را انجام دهد. و هرگاه خداوند بخواهد کاری را انجام دهد برای آن سببی قرار میدهد. «زید بن حارثه» زید بن محمّد خوانده میشد، و پیامبرصاو را پسرخواندهاش قرار داده بود، بنابراین، او را به پیامبر نسبت میدادند تا اینکه این آیه نازل شد: ﴿ٱدۡعُوهُمۡ لِأٓبَآئِهِمۡ﴾[الأحزاب: ۵]. «آنها را به پدرانشان نسبت دهید». از آن وقت به او گفته میشد «زید بن حارثه».
زید با زینب بنت جحش دختر عمّه پیامبرصازدواج کرد و پیامبرصدلش میخواست اگر زید زینب را طلاق بدهد با او ازدواج نماید و خداوند چنین مقدر نمود که زید و زینب از همدیگر جدا شوند، پس زید به نزد پیامبرصآمد و از او اجازه خواست که از زینب جدا شود. خداوند میفرماید ﴿وَإِذۡ تَقُولُ لِلَّذِیٓ أَنۡعَمَ ٱللَّهُ عَلَیۡهِ وَأَنۡعَمۡتَ عَلَیۡهِ﴾و آنگاه کسی که خدا با دادن نعمت اسلام به او انعام کرده بود و تو نیز با آزاد کردن و تعلیم دادنش به او لطف کرده بودی به نزد تو آمد و با تودرباره جدا شدن از همسرش مشورت کرد، پس تو با خیرخواهی به او گفتی چنین کاری نکند و فرمودی که صلاح تو در این نیست و مصلحت او را بر علاقه و میل خود ترجیح دادی با اینکه دلت میخواست با زینب ازدواج نمایی. پس به او گفتی: ﴿أَمۡسِکۡ عَلَیۡکَ زَوۡجَکَ﴾همسرت را برای خود نگاه دار. یعنی از او جدا نشود و در برابر رفتارش شکیبا باش، ﴿وَٱتَّقِ ٱللَّهَ﴾و در همه کارهایت و به خصوص در قضیه همسرت از خدا بترس چون تقوای الهی انسان را به صبر و بردباری وا میدارد، و بدان فرمان میدهد. ﴿وَتُخۡفِی فِی نَفۡسِکَ مَا ٱللَّهُ مُبۡدِیهِ﴾و در دل خود چیزی را پنهان میداشتی که خداوند آن را آشکار میسازد. و آنچه که پیامبرصدر دل خود پنهان کرده بود این بود که اگر زید او را طلاق دهد با وی ازدواج خواهد کرد.
﴿وَتَخۡشَى ٱلنَّاسَ وَٱللَّهُ أَحَقُّ أَن تَخۡشَىٰهُ﴾و به خاطر ترس از زبان مردم آنچه را که در دل داشتی آشکار نمیکردی در حالی که خداوند سزاوارتر است که از او بترسی، زیرا ترس از خداوند هر خیری را فراهم میآورد و آدمی را از هر شری باز میدارد. ﴿فَلَمَّا قَضَىٰ زَیۡدٞ مِّنۡهَا وَطَرٗا﴾پس وقتی زید به او بیعلاقه شد و از وی جدا گردید و طلاقش داد، ﴿زَوَّجۡنَٰکَهَا﴾زینب را به ازدواج تو در آوریم و این کار را برای امر مهمّی انجام ﴿لِکَیۡ لَا یَکُونَ عَلَى ٱلۡمُؤۡمِنِینَ حَرَجٞ فِیٓ أَزۡوَٰجِ أَدۡعِیَآئِهِمۡ﴾تا مشکلی برای مومنان در ازدواج با همسران پسرخواندگانش نباشد. چون آنها تو را میبینند که با همسر زید بن حارثه که قبلا به تو نسبت داده میشد ازدواج نمودی.
از آنجا که این فرموده: ﴿لِکَیۡ لَا یَکُونَ عَلَى ٱلۡمُؤۡمِنِینَ حَرَجٞ فِیٓ أَزۡوَٰجِ أَدۡعِیَآئِهِمۡ﴾شامل همه حالات میگردد و بعضی از حالتها وجود دارد که ازدواج کردن با همسر پسرخوانده جایز نیست و آن عبارت است از قبل از طلاق دادن و انقضای زمان عدهی زن لذا آن را مقید به این کرد که ﴿إِذَا قَضَوۡاْ مِنۡهُنَّ وَطَرٗا﴾زمانی مومنان میتوانند با همسران پسرخواندگان خود ازدواج نمایند که پسرخواندگان همسران خود را طلاق دهند و عدهی آنان تمام گردد، و قبل از طلاق و انقضای عدّه چنین کاری جایز نیست. ﴿وَکَانَ أَمۡرُ ٱللَّهِ مَفۡعُولٗا﴾و فرمان خدا باید انجام گیرد و هیچ مانعی نمیتواند مانع انجام آن شود.
در این داستان فواید و آموختنیهایی است که به برخی از آنها اشاره میکنیم:
۱- ستایش زید بن حارثه از دو جهت، یکی اینکه خداوند در قرآن نام او را ذکر کرده است و جز او اسم هیچ صحابهای در قرآن نیامده است. و اینکه خداوند خبر داده که به او نعمت دادهاست یعنی با بخشیدن نعمت اسلام و ایمان بر او انعام نموده است. و این شهادتی از جانب خداست مبنی بر این که زید در ظاهر و باطن مسلمان و مومن است، به این دلیل که خداوند این نعمت را به طور خاص برای وی ذکر میگرداند، و منظور از آن نعمت ویژه، نعمت اسلام و ایمان است، وگرنه ذکر این نعمت به طور خاص، هیچ لزومی نداشت.
۲- بردهی آزاد شده که از نعمت آزادی برخوردار است، این نعمت از سوی کسی به او داده شده است که وی را آزاد نموده است.
۳- جایز بودن ازدواج با همسر پسرخوانده همانطور که در این آیه به صراحت بیان گردید.
۴- تعلیم و یاد دادن عملی از تعلیم قولی موثرتر است، به خصوص اگر تعلیم عملی همراه با تعلیم زبانی باشد که در این صورت «نورعلی نور» است.
۵- اگر آدمی زنی دیگر غیر از همسر و کنیز و محارمش را در دل خود دوست بدارد چنانچه مرتکب کار نامشروعی نشود گناهی در آن نیست، حتی اگر این آرزو را داشته باشید که اگر همسرش او را طلاق بدهد با وی ازدواج میکند، به شرط اینکه برای جدایی آنها تلاش نکند چون خداوند خبر داده که پیامبر این را در دل خود پنهان داشت.
۶- پیامبرصبه صورت آشکار و روشن پیام خدا را به مردم رسانده و همه آنچه را که به او وحی شده به مردم ابلاغ کرده است حتی این قضیه که در آن سرزنش شده است، و این دلالت مینماید که او پیامبر خداست و جز آنچه به سوی او وحی شده است نمیگوید و نمیخواهد خودش را بزرگ نماید.
۷- فردی که با او مشورت میشود امین به حساب آمده و بر او لازم است که هرگاه در کاری با وی مشورت کردند باید آنگونه که برای طرف بهتر و مفیدتر است نظر بدهد. و چنانچه خود نیز در دلش خواستهای داشته باشد باید مصلحت کسی را که از او مشورت خواست است مقدم بدارد.
۸- هرگاه کسی از دیگری در مورد جدایی از همسرش مشورت خواست بهتر آن است که بگوید: «تا جاییکه امکان بدارد همسرت را نگاه دار، چون ادامه زندگی از جدایی بهتر است».
۹- باید ترس از خدا را بر ترس از مردم مقدّم داشت و ترس از خداوند اولی و سزاوارتر است.
۱۰- فضیلت ام المومنین زینبل که خداوند او را به نکاح پیامبرصدر آورد بدون اینکه خطبهای خوانده شود و شاهدی در کار باشد. بنابراین زینب بر دیگر همسران پیامبرصافتخار میکرد و میگفت: «شما را خانوادههایتان به ازدواج پیامبر در آوردند و مرا خداوند از بالای هفت آسمان به ازدواج پیامبر در آورد».
۱۱- زنی که شوهر دارد ازدواج با او جایز نیست و نباید برای ازدواج با وی تلاش کرد مگر اینکه شوهرش او را طلاق بدهد و عدّهاش تمام شود، چون قبل از تمام شدن عدّه، زن وابسته به شوهر است.
آیهی ۳۹-۳۸:
﴿مَّا کَانَ عَلَى ٱلنَّبِیِّ مِنۡ حَرَجٖ فِیمَا فَرَضَ ٱللَّهُ لَهُۥۖ سُنَّةَ ٱللَّهِ فِی ٱلَّذِینَ خَلَوۡاْ مِن قَبۡلُۚ وَکَانَ أَمۡرُ ٱللَّهِ قَدَرٗا مَّقۡدُورًا٣٨﴾[الأحزاب: ۳۸]. «بر پیامبر در آنچه خداوند برای او مقدر نموده هیچ گناه و تقصیری نیست، این سنت الهی در مورد پیغمبران پیشین نیز جاری بوده و کار خداوند به اندازه و مقرر است».
﴿ٱلَّذِینَ یُبَلِّغُونَ رِسَٰلَٰتِ ٱللَّهِ وَیَخۡشَوۡنَهُۥ وَلَا یَخۡشَوۡنَ أَحَدًا إِلَّا ٱللَّهَۗ وَکَفَىٰ بِٱللَّهِ حَسِیبٗا٣٩﴾[الأحزاب: ۳۹]. «کسانیکه پیامهای خداوند را میرسانند و از او میترسند و جز خدا از کسی نمیترسند و خداوند (به عنوان) حسابرس بس است».
این پاسخ طعنه کسانی است که به پیامبرصطعنه میزنند و میگویند زنان زیادی گرفته است. و این طعنهای است بیجا. پس خداوند فرمود: ﴿مَّا کَانَ عَلَى ٱلنَّبِیِّ مِنۡ حَرَجٖ فِیمَا فَرَضَ ٱللَّهُ لَهُ﴾بر پیامبر در انجام آنچه خداوند برای او مقدر نموده است هیچ گناه و تقصیری نیست. یعنی ازدواج با این زنان را خداوند برای او جایز نموده است، همانگونه که برای پیامبران گذشته این کار را مباح کرده بود. بنابراین فرمود: ﴿سُنَّةَ ٱللَّهِ فِی ٱلَّذِینَ خَلَوۡاْ مِن قَبۡلُۚ وَکَانَ أَمۡرُ ٱللَّهِ قَدَرٗا مَّقۡدُورًا﴾این سنت الهی در مورد پیامبران گذشته نیز جاری بوده است، و فرمان خداوند همواره روی حساب و برنامه دقیقی است و باید انجام شود.
﴿ٱلَّذِینَ یُبَلِّغُونَ رِسَٰلَٰتِ ٱللَّهِ﴾کسانیکه پیامهای خداوند را میرسانند، پس آنان آیات خدا و حجتها و دلایل او را بر بندگان میخوانند و آنان را به سوی خدا دعوت میکنند، ﴿وَیَخۡشَوۡنَهُ﴾و فقط از او که شرکی ندارد میترسند، ﴿وَلَا یَخۡشَوۡنَ أَحَدًا إِلَّا ٱللَّهَ﴾و از هیچکس جز خداوند نمیترسند.
پس، از آنجا که ازدواج در میان پیامبران معصوم یک سنت بوده است پیامبرانی که وظیفه خود را به بهترین و کاملترین صورت انجام دادهاند و آن عبارت از دعوت دادن مردم به سوی خدا و ترس از اوست، و این مقتضِ این است که انسان هرآنچه را که بدان دستور داده شده است انجام دهد و از هر امر ناجایزی پرهیز و دوری نماید پس چنین امری بیانگر آن است که به هیچ وجه در این قضیه نقص و اشکالی وجود ندارد. ﴿وَکَفَىٰ بِٱللَّهِ حَسِیبٗا﴾و خداوند به عنوان حسابرس بندگانش و مراقب اعمالشان کافی است. و از این دانسته شد که نکاح و ازدواج از سنتهای پیامبران است.
آیهی ۴۰:
﴿مَّا کَانَ مُحَمَّدٌ أَبَآ أَحَدٖ مِّن رِّجَالِکُمۡ وَلَٰکِن رَّسُولَ ٱللَّهِ وَخَاتَمَ ٱلنَّبِیِّۧنَۗ وَکَانَ ٱللَّهُ بِکُلِّ شَیۡءٍ عَلِیمٗا٤٠﴾[الأحزاب: ۴۰]. «محمّد پدر هیچکس از مردان شما نیست بلکه فرستادۀ خدا و خاتم پیامبران است و خداوند به هرچیزی آگاه است».
﴿مَّا کَانَ مُحَمَّدٌ أَبَآ أَحَدٖ مِّن رِّجَالِکُمۡ﴾ای امّت پیامبر! محمّدصپدر هیچکس از مردان شما نیست. پس قطع ارتباط نسبی زید بن حارثه از این باب است. از آنجا که این - به شرطی که معنی بر ظاهر لفظ حمل گردد - نفی شامل همه حالات بر میگردد، یعنی نه پدر حقیقی است و نه پدرخوانده کسی است و در گذشته بیان گردید که پیامبر پدر همه مومنان است و همسرانش مادران مومناناند، پس برای اینکه این مطلب در عموم این نهی داخل نشود و فرمود: ﴿وَلَٰکِن رَّسُولَ ٱللَّهِ وَخَاتَمَ ٱلنَّبِیِّۧنَ﴾بلکه او فرستاده خدا و خاتم پیامبران است. یعنی مقام او مقامی است که باید از او اطاعت و پیروی شود و هدایت از طریق او حاصل گردد و بدان باور شود. و محبّت و دوستی او باید بر محبت و دوستی هرکسی مقدم باشد، زیرا پیامبر خیرخواه مومنان میباشد و چنان نسبت به آنان خیرخواه است که گویا پدرشان میباشد. ﴿وَکَانَ ٱللَّهُ بِکُلِّ شَیۡءٍ عَلِیمٗا﴾و خداوند بر هرچیزی آگاه است. یعنی علم و آگاهی او هرچیزی را احاطه کره است و او میداند که رسالت خود را در کجا قرار دهد، و چه کسانی را فرستاده خویش بگرداند، و میداند که چه کسانی صلاحیت برخورداری از فضل و لطف او را دارند.
آیهی ۴۴-۴۱:
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ ٱذۡکُرُواْ ٱللَّهَ ذِکۡرٗا کَثِیرٗا٤١﴾[الأحزاب: ۴۱]. «ای کسانیکه ایمان آوردهاید! بسیار خدای را یاد کنید».
﴿وَسَبِّحُوهُ بُکۡرَةٗ وَأَصِیلًا٤٢﴾[الأحزاب: ۴۲]. «و او را صبح و شام تسبیح گویید».
﴿هُوَ ٱلَّذِی یُصَلِّی عَلَیۡکُمۡ وَمَلَٰٓئِکَتُهُۥ لِیُخۡرِجَکُم مِّنَ ٱلظُّلُمَٰتِ إِلَى ٱلنُّورِۚ وَکَانَ بِٱلۡمُؤۡمِنِینَ رَحِیمٗا٤٣﴾[الأحزاب: ۴۳]. «او ذاتی است که برشما رحمت میفرستد و فرشتگانش برای شما طلب آمرزش مینمایند تا شما را از تاریکیها بیرون آورد و به نور برساند و او نسبت به مؤمنان مهربان است».
﴿تَحِیَّتُهُمۡ یَوۡمَ یَلۡقَوۡنَهُۥ سَلَٰمٞۚ وَأَعَدَّ لَهُمۡ أَجۡرٗا کَرِیمٗا٤٤﴾[الأحزاب: ۴۴]. «درودشان در روزی که او را ملاقات میکنند سلام است و برای آنان پاداشی ارزشمند فراهم دیده است».
خداوند والامقام مومنان را فرمان میدهد تا بسیار او را ذکر نمایند، از قبیل گفتند: «لا إله إلا الله، الحمدلله، سبحان الله، الله اکبر»، و هرگفتاری که سبب نزدیک شدن ِ به خداوند متعال گردد. و حداقل ایناست که انسان به اذکار صبح و شام و اذکاری که بعد از نمازهای پنجگانه و اذکاری که به هنگام رخدادها و در مناسبتهای مختلف گفته میشوند پایبند باشد.
و آدمی باید همیشه و در همه اوقات و در همه حالات به ذکر خدا پایبند باشد چون این عبادتی است که انجام دهندهاش را پیش میبرد، و روح و روان او را آرام میکند و سبب محبت و معرفت خدا میگردد، و انسان را بر انجام کار خیر و یاری میکند تا زیانش را از گفتن سخن زشت باز دارد.
﴿وَسَبِّحُوهُ بُکۡرَةٗ وَأَصِیلًا﴾یعنی در اول روز و در آخر روز به تقدیس او بپردازید و پاکی او را بیان دارید چون این دو وقت دارای فضیلت و شرافت میباشند و در این دو وقت انجام دادن کار راحت است.
﴿هُوَ ٱلَّذِی یُصَلِّی عَلَیۡکُمۡ وَمَلَٰٓئِکَتُهُۥ لِیُخۡرِجَکُم مِّنَ ٱلظُّلُمَٰتِ إِلَى ٱلنُّورِۚ وَکَانَ بِٱلۡمُؤۡمِنِینَ رَحِیمٗا٤٣﴾یکی از مصادیق لطف و رحمت خدا نسبت به مؤمنان این است که آنها را میستاید و بر آنان رحمت میفرستد. و نیز فرشتگان برای مومنان دعا میکنند که به سبب آن خداوند آنها را از تاریکیهای گناهان و جهالت بیرون میآورد و به نور ایمان و به مرحله علم و عمل میرساند. پس این بزرگ ترین نعمتی است که خداوند به بندگان فرمان بردار بخشیده است، امری که مستدعی آن است که شکر این نعمت را به جای آورند و ذکر خداوند را به کثرت انجام دهند، خداوندای که به آنها لطف نموده و فرشتگانی را که عرش او را حمل میکنند، و بهترین فرشتگانی هستند، نیز فرشتگانی که پیرامون عرش را فرا گرفتهاند مسخر کرده است تا پروردگارشان را به پاکی یاد کنند و برای مومنان طلب آمرزش نمایند. پس میگویند: ﴿... رَبَّنَا وَسِعۡتَ کُلَّ شَیۡءٖ رَّحۡمَةٗ وَعِلۡمٗا فَٱغۡفِرۡ لِلَّذِینَ تَابُواْ وَٱتَّبَعُواْ سَبِیلَکَ وَقِهِمۡ عَذَابَ ٱلۡجَحِیمِ٧ رَبَّنَا وَأَدۡخِلۡهُمۡ جَنَّٰتِ عَدۡنٍ ٱلَّتِی وَعَدتَّهُمۡ وَمَن صَلَحَ مِنۡ ءَابَآئِهِمۡ وَأَزۡوَٰجِهِمۡ وَذُرِّیَّٰتِهِمۡۚ إِنَّکَ أَنتَ ٱلۡعَزِیزُ ٱلۡحَکِیمُ٨ وَقِهِمُ ٱلسَّیَِّٔاتِۚ وَمَن تَقِ ٱلسَّیَِّٔاتِ یَوۡمَئِذٖ فَقَدۡ رَحِمۡتَهُۥۚ وَذَٰلِکَ هُوَ ٱلۡفَوۡزُ ٱلۡعَظِیمُ٩﴾[غافر: ۷-۹]. «پروردگارا! رحمت و علم و آگاهی تو هرچیزی را به صورت گسترده فرا گرفته است، پس کسانی را که توبه کرده و از راه تو پیروی نمودهاند بیامرز، و آنان را از عذاب جهنّم نجات بده. پروردگارا! آنها و کسانی از پدران و همسران و فرزندانشان که صالح بودهاند به باغهای بهشتی وارد کن که به آنان وعده دادهای. بیگمان تو توانا و با حکمت هستی. و آنانرا از بدیها دور بدار و هرکس را در این روز از بدیها و شرها دور بداری به راستی که بر او رحم نمودهای، و این رستگاری بزرگ است».
پس این رحمت و نعمتی است که خداوند در دنیا به آنها دادهاست. و امّا رحمت خداوند بر آنها در آخرت بزرگ ترین رحمت و برترین پاداش است و آن این است که به خشنودی پروردگار و سلام گفتنش بر آنان و شنیدن سخن بزرگ او و دیدن چهره زیبایش و به دست آوردن پاداش بزرگش دست مییازند، پاداشی که ماهیت و مقدار آن را جز خداوندی که آن را به آنها بخشیده است کسی نمیداند. بنابراین فرمود ﴿تَحِیَّتُهُمۡ یَوۡمَ یَلۡقَوۡنَهُۥ سَلَٰمٞۚ وَأَعَدَّ لَهُمۡ أَجۡرٗا کَرِیمٗا٤٤﴾درودشان در روزی که او را ملاقات میکنند سلام است. و برای آنان پاداشی ارزشمند فراهم دیده است.
آیهی ۴۸-۴۵:
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلنَّبِیُّ إِنَّآ أَرۡسَلۡنَٰکَ شَٰهِدٗا وَمُبَشِّرٗا وَنَذِیرٗا٤٥﴾[الأحزاب: ۴۵]. «ای پیامبر! ما تو را گواه و مژدهرسان و بیم دهنده فرستادیم».
﴿وَدَاعِیًا إِلَى ٱللَّهِ بِإِذۡنِهِۦ وَسِرَاجٗا مُّنِیرٗا٤٦﴾[الأحزاب: ۴۶]. «و فراخوانندۀ بهسوی خدا به فرمان او و چراغی روشن».
﴿وَبَشِّرِ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ بِأَنَّ لَهُم مِّنَ ٱللَّهِ فَضۡلٗا کَبِیرٗا٤٧﴾[الأحزاب: ۴۷]. «و (ای پیغمبر!) به مؤمنان مژده بده که از (سوی) خداوند فضلی بزرگ دارند».
﴿وَلَا تُطِعِ ٱلۡکَٰفِرِینَ وَٱلۡمُنَٰفِقِینَ وَدَعۡ أَذَىٰهُمۡ وَتَوَکَّلۡ عَلَى ٱللَّهِۚ وَکَفَىٰ بِٱللَّهِ وَکِیلٗا٤٨﴾[الأحزاب: ۴۸]. «و از کافران و منافقان اطاعت مکن و از اذیت و آزارشان درگذر و بر خداوند توکل کن و همین بس که خداوند کارساز و حامی باشد».
چیزهایی که خداوند پیامبرش را به آن توصیف کرده است مقصود و چکیده و اصول رسالت او میباشند که به ایشان اختصاص داده شدهاند و آن پنچ چیز میباشند:
یکی اینکه ﴿شَٰهِدٗا﴾پیامبر بر کارهای خیر و شری که امّت انجام میدهد گواه است، همانگونه که خداوند متعال فرموده است: ﴿لِّتَکُونُواْ شُهَدَآءَ عَلَى ٱلنَّاسِ وَیَکُونَ ٱلرَّسُولُ عَلَیۡکُمۡ شَهِیدٗا﴾[البقرة: ۱۴۳]. «تا شما بر مردم گواه باشید و پیامبر (نیز) بر شما گواه باشد». ﴿فَکَیۡفَ إِذَا جِئۡنَا مِن کُلِّ أُمَّةِۢ بِشَهِیدٖ وَجِئۡنَا بِکَ عَلَىٰ هَٰٓؤُلَآءِ شَهِیدٗا٤١﴾[النساء: ۴۱]. «پس چگونه خواهد بود آنگاه که از هر امّتی گواهی بیاوریم و تو را بر اینها به عنوان گواه بیاوریم». پس ایشان صگواهی مقبول و عادل میباشند.
دوّم و سوّم: ﴿مُبَشِّرٗا وَنَذِیرٗا﴾پیامبر مژده دهنده و بیم دهنده میباشد، این مستلزم آن است که پیامبر آنچه مردم را به آن مژده میدهد و یا مردم را از آن میترساند، و اعمالی که سبب مژده یا ترس میشوند بیان کند. پس کسانی که مژده داده شدهاند مومنان پرهیزگاری هستند که ایمان آورده و عمل صالح انجام داده و گناهان را ترک نمودهاند. پس ایشان را مژده باد که هر نوع پاداش دنیوی و دینی که نتیجه ایمان و تقواست در زندگی دنیا به آنها میرسد. و نیز ایشان را مژده باد که در آخرت از نعمت جاویدان و پایدار بهشت برخوردار خواهند شد. و همه اینها مستلزم آن است که اعمال، ویژگیهای تقوا و انواع پاداش به صورت مشروح و مفصل ذکر شوند.
و بیم دادهشدگان همان گناه پیشگان و مجرمان ستمگرند، کسانی که اهل ستمگری و جاهلیتاند و آنها باید در دنیا از کیفرهای دنیوی و دینی که نتیجه جهل و ستمگری است بترسند و از گرفتار شدن به کیفر هلاک کننده و عذاب طولانی آخرت در هراس باشند که به طور مشروح - این تهدید و بشارت - در قرآن و سنّت بیان شده است.
چهارم: ﴿وَدَاعِیًا إِلَى ٱللَّهِ﴾پیامبر به سوی خدا دعوت میکند. یعنی خداوند او را فرستاده است تا مردم را به سوی پروردگارشان فراخواند و آنها را به نعمتهای او که برای نیکان فراهم نموده است تشویق نماید و مردم را به عبادت و پرستش خدا که هدف از آفرینش انسانها است دستور دهد. و این مستلزم آن است که ایشان صبر آنچه مردم را به آن فرا میخواند استقامت داشته باشد و آنچه را که به سوی آن دعوت میکند به صورت مفصّل و مشروح بیان دارد و خداوند را با صفات پاکش به مردم بشناساند و او را از آنچه که سزاوار شکوهش نیست منزّه و پاک بدارد. و انواع عبودیت و بندگیها را برای مردم بیان کند و از نزدیک ترین راهی که انسان را به خدا میرساند دعوت کند، و به هر صاحب حقی حقش را بدهد و خالصانه برای خدا دعوت نماید، نه برای اینکه برای خودش جایگاهی بزرگ فراهم سازد. آنگونه که بسیاری از مردم دچار این مشکل میشوند و در راه دعوت به سوی خود و تعظیم خویش دعوت میدهند. و همه اینها ﴿بِإِذۡنِهِ﴾به فرمان خدای تعالی و امر و خواست و اراده او انجام میگیرد.
پنجم ﴿وَسِرَاجٗا مُّنِیرٗا﴾و اینکه او صچراغی تابان و روشن است. و این بیانگر آن است که مردم در ظلمت و تاریکی بزرگی قرار داشتند و هیچ نور و روشنایی وجود نداشت که به وسیله آن در تاریکیها راهیاب شوند و هیچ دانشی نبود که با آن تاریکیها زدوده شود. تا اینکه خداوند پیامبر بزرگ را فرستاد، پس به وسیله او این تاریکیها را روشن ساخت و جاهلیت را از بین برد و علم و دانش جایگزین آن شد. و خداوند به وسیله این پیامبر بسیاری از گمراهان را به راه راست هدایت کرد. پس راه برای اهل استقامت روشن گردید و آنها به دنبال این پیشوا حرکت کردند و به وسیله او خیر و شر را شناختند و اهل سعادت را از اهل شقاوت تشخیص دادند و در پرتو نور نبوت او معبود حقیقی خود را با اوصاف پسندیده و کارهای درست و فرمانهای به جایش شناختند.
﴿وَبَشِّرِ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ بِأَنَّ لَهُم مِّنَ ٱللَّهِ فَضۡلٗا کَبِیرٗا٤٧﴾در اینجا بشارت داده شدگان را ذکر نمود و آنها مومنان هستند. و هرگاه ایمان به تنهایی ذکر شود اعمال صالح را نیز در بردارد. و آنچه را که به آن مژده داده شدهاند نیز بیان کرد و آن فضل بزرگ است از قبیل یاری شدن در دنیا و هدایت دادن قلبها و آمرزش گناهان و دور کردن مشکلات و فراوانی روزیهایی که به سوی آنان سرازیر شده است، و به دست آمدن نعمتهایی که شادی آور میباشند، و به دست آوردن رضایت پروردگارشان و پاداش او و نجات از خشم و عذابش. و این چیزی است که موجب نشاطِ تلاش کنندگان میشود، زیرا وقتی پاداشی که خداوند برای کارهایشان قرار داده است بیان شود با نشاطی بیشتر کار شایسته انجام میدهند و از این برای درپیش گرفتن راه راست کمک میجویند. و این از جمله حکمتهای خداوند قانون گذار است. همان طور که در جایی که مردم را برحذر میدارد کیفرهایی را که در نتیجهی انجام کارهای ممنوع گریبانگیر آدمی میشود بیان مینماید تا اینگونه مردم را بر پرهیز از آنچه خدا حرام کرده است یاری کند.
و از آنجا که گروهی از مردم مانع دعوتگران راه خدا از قبیل پیامبران و پیروانشان میباشند و آنان عبارتند از منافقانی که به ظاهر ایمان آوردهاند اما در باطن کافرند، به همین جهت خداوند پیامبرش را از اطاعت و فرمان برداری از این دو گروه، نهی و برحذر داشت و فرمود: ﴿وَلَا تُطِعِ ٱلۡکَٰفِرِینَ وَٱلۡمُنَٰفِقِینَ﴾هر زمانی که تو را از راه خدا باز میدارد از کافران و منافقان اطاعت مکن. اما این اقتضا نمیکند که مورد اذیت و آزار قرار بگیرند، بلکه فقط از آنها پیروی مکن، ﴿وَدَعۡ أَذَىٰهُمۡ﴾و از اذیت و آزارشان درگذر، چون وقتی آنها را آزار ندهی این عمل آنان را جذب مینماید و سبب میشود تا اسلام را بپذیرند و از بسیاری از آزارهایی که به پیامبر و خانوادهاش میرسانند دست بکشند. ﴿وَتَوَکَّلۡ عَلَى ٱللَّهِ﴾و در راستای کامل نمودن کار خودت و خوار نمودن دشمنانت بر خداوند توکل کن، ﴿وَکَفَىٰ بِٱللَّهِ وَکِیلٗا﴾و خداوند به عنوان کارساز بس است، و کارهای مهم را به او بسپار که آنها را انجام میدهد و برای بندهاش آسان میگرداند.
آیهی ۴۹:
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُوٓاْ إِذَا نَکَحۡتُمُ ٱلۡمُؤۡمِنَٰتِ ثُمَّ طَلَّقۡتُمُوهُنَّ مِن قَبۡلِ أَن تَمَسُّوهُنَّ فَمَا لَکُمۡ عَلَیۡهِنَّ مِنۡ عِدَّةٖ تَعۡتَدُّونَهَاۖ فَمَتِّعُوهُنَّ وَسَرِّحُوهُنَّ سَرَاحٗا جَمِیلٗا٤٩﴾[الأحزاب: ۴۹]. «ای مؤمنان! هنگامیکه با زنان مؤمن ازدواج کردید سپس پیش از آنکه با آنان آمیزش کنید طلاقشان دادید برای شما عدّهای بر آنان نیست که آن را بشمارید، ایشان را از هدیهای مناسب بهرهمند سازید و به رها کردنی نیک رهایشان کنید».
خداوند متعال مومنان را خبر میدهد که هرگاه با زنان مومن ازدواج کردند سپس پیش از آن که با آنها همبستر شوند طلاقشان دادند عدّهای ندارند که شوهرانشان بر آنها بشمارند. و دستور داد که در این صورت به آنها کالایی بدهند تا موجب تسکین خاطرشان شود و از آنان به گونهای محترمانه و زیبا جدا شوند، بدون اینکه با همدیگر جدال نمایند و یکدیگر را ناسزا بگویند.
و از این آیه برمیاید که طلاق بعد از ازدواج است، پس اگر کسی زنی را قبل از ازدواج طلاق داد یا طلاقش را معلق به ازدواجش کرد چنین طلاقی واقع نمیشود چون خداوند متعال فرموده است: ﴿إِذَا نَکَحۡتُمُ ٱلۡمُؤۡمِنَٰتِ ثُمَّ طَلَّقۡتُمُوهُنَّ﴾هنگامیکه با زنان مومن ازدواج کردید سپس ایشان را طلاق دادید. پس خداوند طلاق را بعد از ازدواج قرار داده است، بنابراین، قبل از ازدواج محلّی برای طلاق وجود ندارد. و چون طلاق که جدایی و تحریم کامل است قبل از ازدواج واقع نمیگردد تحریم ناقص که به سبب ظهار یا ایلاء و امثال آن پیش میآید به طریق اولی قبل از ازدواج اعتبار ندارد و واقع نمیشود. و صحیح ترین قول علما نیز همین است.
و این نیز به جایز بودن طلاق اشاره میکند چون خداوند از آن به عنوان کاری که مومنان انجام میدهند یاد کرده و آنها را به خاطر این کارشان ملامت و نکوهش نکرده است. و نیز آیه آنها را به نام مومنان خطاب نموده است. همچنین این آیه بر جایز بودن طلاق قبل از آمیزش دلالت مینماید. همانطور که در آیهای دیگر میفرماید: ﴿لَّا جُنَاحَ عَلَیۡکُمۡ إِن طَلَّقۡتُمُ ٱلنِّسَآءَ مَا لَمۡ تَمَسُّوهُنَّ﴾[البقرة: ۲۳۶]. «گناهی بر شما نیست اگر زنان را قبل از آن که با آنها همبستر شوید طلاق دهید».
نیز آیه بر این دلالت میکند اگر زنی قبل از این که شوهرش با او همبستر گردد طلاق داده شود عدهای ندارد، بلکه به محض این که طلاق داده شود میتواند ازدواج نماید، چون مانعی وجود ندارد. نیز آیه بر این دلالت میکند زنی که شوهرش با او همبستر شده است اگر او را طلاق دهد باید عدهاش سپری شود.
و آیا منظور از «دخول» و «مس» آمیزش است آن طور که همه علما بر این اجماع دارند؟ یا خلوت را نیز در بر میگیرد، گرچه شوهر با زنش همبستر نشود، آنگونه که خلفای راشدین به این فتوا دادهاند؟ البته نظر درست همین است. و هرگاه زن و شوهر به خلوت نشستند چه شوهر همسبتر شود یا نه، در صورت طلاق، گذراندن عده بر زن واجب است.
و آیه بر این دلالت مینماید زنی که قبل از آنکه شوهرش با او آمیزش کند اگر طلاق داده شود باید چیزی به عنوان متعه به او داده شود و این بستگی به توان شوهر دارد، که فرد ثروتمند به اندازه تواناییاش و فرد فقیر به اندازه استطاعتش باید هدیه مناسبی به زن بدهد. اما این وقتی است که برای زن مهریه مقرر نشده باشد، و اگر مهریه مقرری داشته باشد و قبل از همبستر شدن او را طلاق دهد، باید نصف مهریه را بدهد و همین به جای متعه کفایت میکند.
و آیه این مطلب را نیز بیان میدارد که هرکس قبل از آمیزش یا بعد از آن همسرش را طلاق دهد باید این جدایی به صورت زیبا و نیکو باشد، و هریک دیگری را بستاید و نباید این جدایی به صورت زشت صورت بگیرد، چون اگر جدایی به صورت زشت انجام شود هریک دیگری را به شدّت مورد انتقاد و توهین قرار میدهد.
همچنین آیه بر این مطلب دلالت مینماید که عدّه حق شوهر است، چون میفرماید: ﴿فَمَا لَکُمۡ عَلَیۡهِنَّ مِنۡ عِدَّةٖ﴾شما بر آنها عدهای ندارید. مفهوم این دلالت مینماید که اگر بعد از همبستر شدن زنش را طلاق داد شوهر بر زن عدهای دارد. و نیز آیه بر این نکته دلالت میکند که غیر زنانی که شوهرانشان با آنها همبستر نشدهاند از قبیل زنانی که به علّت مرگ شوهرانشان از آنان جدا شدهاند، و یا زنانی که در قید حیات شوهرانشان در قالب شرع محکوم به جدایی از هم شدهاند باید عدّه را سپری کنند.
آیهی ۵۰:
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلنَّبِیُّ إِنَّآ أَحۡلَلۡنَا لَکَ أَزۡوَٰجَکَ ٱلَّٰتِیٓ ءَاتَیۡتَ أُجُورَهُنَّ وَمَا مَلَکَتۡ یَمِینُکَ مِمَّآ أَفَآءَ ٱللَّهُ عَلَیۡکَ وَبَنَاتِ عَمِّکَ وَبَنَاتِ عَمَّٰتِکَ وَبَنَاتِ خَالِکَ وَبَنَاتِ خَٰلَٰتِکَ ٱلَّٰتِی هَاجَرۡنَ مَعَکَ وَٱمۡرَأَةٗ مُّؤۡمِنَةً إِن وَهَبَتۡ نَفۡسَهَا لِلنَّبِیِّ إِنۡ أَرَادَ ٱلنَّبِیُّ أَن یَسۡتَنکِحَهَا خَالِصَةٗ لَّکَ مِن دُونِ ٱلۡمُؤۡمِنِینَۗ قَدۡ عَلِمۡنَا مَا فَرَضۡنَا عَلَیۡهِمۡ فِیٓ أَزۡوَٰجِهِمۡ وَمَا مَلَکَتۡ أَیۡمَٰنُهُمۡ لِکَیۡلَا یَکُونَ عَلَیۡکَ حَرَجٞۗ وَکَانَ ٱللَّهُ غَفُورٗا رَّحِیمٗا٥٠﴾[الأحزاب: ۵۰]. «ای پیامبر! برای تو حلال کردهایم (آن) همسرانت را که مهرشان را دادهای، و همچنین کنیزانی را که خدا در جنگ بهرۀ تو ساخته است، و دختران عمویت و دختران عمههایت و دختران داییات و دختران خالههایت که با تو هجرت کردهاند، و زن مؤمنی که خویشتن را به پیغمبر ببخشد (و) اگر پیامبر بخواهد که او را به زنی گیرد که خاص تواست، و برای مؤمنان جایز نیست، به راستی دانستهایم آنچه را که بر آنان دربارۀ زنانشان و کنیزانشان مقرر کردهایم تا بر تو هیچ حرجی نباشد و خداوند آمرزندۀ مهربان است».
خداوند بر پیامبر منّت مینهد که آنچه را برای دیگران حلال نموده برای او هم حلال کرده است، پس مومنان در چیزهایی با او مشترکاند، و برخی ویژه او هستند. پس فرمود: ﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلنَّبِیُّ إِنَّآ أَحۡلَلۡنَا لَکَ أَزۡوَٰجَکَ ٱلَّٰتِیٓ ءَاتَیۡتَ أُجُورَهُنَّ﴾ای پیامبر! ما برای تو همسرانت را حلال کردهایم، آنان که مهریهشان را پرداختهای. و این چیزی است که بین او و مومنان مشترک است، و مومنان نیز زنانی که مهریهشان را دادهاند برایشان حلالاند. ﴿وَمَا مَلَکَتۡ یَمِینُکَ مِمَّآ أَفَآءَ ٱللَّهُ عَلَیۡکَ﴾همچنین برایت حلال گردانیدهایم کنیزانی را که خدا در جنگ بهره تو ساخته و در ملک یمین تو قرار دارند، و بردگان و افراد آزادی که از کافران به غنیمت گرفتهای، پس آنهایی که شوهر دارند و آنهایی نیز که شوهر ندارند برایت حلالاند. این حکم نیز بین پیامبر و مومنان مشترک است.
و از جمله احکام مشترک این است که ﴿وَبَنَاتِ عَمَّٰتِکَ وَبَنَاتِ خَالِکَ وَبَنَاتِ خَٰلَٰتِکَ﴾ازدواج با دختر عمو و دختر عمّه و دختر دایی و دختر خاله برای شما جایز است که شامل دختران عمو و دایی و خاله و عمّهی دور و نزدیک میشود. و زنان حلال فقط اینها هستند. و از مفهوم آن چنین استنباط میشود که علاوه بر اینها دیگر زنان خویشاوند حلال نیستند آن طور که در سوره «نساء» گذشت، و از میان زنانی که با انسان نسبت نزدیک دارند ازدواج فقط با همین چهار مورد و فرزندانشان جایز و حلال است، و به غیر از زنان خویشاوندی که از آنها نام برده شد، هر زن خویشاوند دیگری (که با آدمی ارتباط نَسَبی داشته باشد) حرام است، و آن عبارت است از زنان فروع به طور مطلق، یعنی دختر و دختر فرزندان هر اندازه که دور شود، نیز زنان اصول به طور مطلق، یعنی مادر و مادر بزرگ پدری و مادری هر اندازه که بالا روند.
نیز زنان فروع پدر و مادر، یعنی خواهر و دخترِ برادر و خواهر هرچند که دور شوند. نیز فروع کسانی که از حیث نَسَبی بالتر از کسانی است که از آنها نام بردیم، از قبیل پدربزرگها و مادربزرگها، و فروع آنها از قبیل خالهها و عمّهها. بنابراین خالهها و عمّهها نیز به طور مطلق حرام میباشند. ﴿ٱلَّٰتِی هَاجَرۡنَ مَعَکَ﴾آنهایی که با تو هجرت کردهاند. این آیه به دو صورت تفسیر شده است، تفسیر صحیح از آن دو این است که میگوید: هجرت کردن این زنان قیدی بوده است که ازدواج پیامبرصبا آنان را صحیح گردانده است، اما معلوم است که برای غیر پیامبر، هجرت، قید صحت ازدواج نمیباشد. ﴿وَٱمۡرَأَةٗ مُّؤۡمِنَةً إِن وَهَبَتۡ نَفۡسَهَا لِلنَّبِیِّ إِنۡ أَرَادَ ٱلنَّبِیُّ أَن یَسۡتَنکِحَهَا﴾و برای تو حلال نموده ایم زن مومنی را که خود را به پیامبر ببخشد، پس به محض اینکه خود را به پیامبر بپذیرد. یعنی به خواست و علاقه پیامبر بستگی دارد. ﴿خَالِصَةٗ لَّکَ مِن دُونِ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ﴾جایز بودن ازدواج با زنی که خودش را به پیامبر میبخشد ویژه پیامبر است، و برای مومنان چنین چیزی جایز نیست. و اگر زنی خود را به مومنی بخشید، برایش حلال نمیشود. ﴿قَدۡ عَلِمۡنَا مَا فَرَضۡنَا عَلَیۡهِمۡ فِیٓ أَزۡوَٰجِهِمۡ وَمَا مَلَکَتۡ أَیۡمَٰنُهُمۡ﴾به درستی که دانسته ایم چه زنان و کنیزانی در قالب زناشویی برای اهل ایمان حلال هستند، و چه زنان و کنیزانی برای آنان حلال نمیباشند، نیز میدانیم در این باره چه چیزی بر اهل ایمان واجب است، و آنان را بر این موضوع آگاه ساختهایم، و آنچه را که پایبندی به آن واجب است بیان نمودهایم. پس ای محمد! چیزی که در این آیه مخالف دستوراتی است که برای اهل ایمان مقرر داشتهایم، ویژهی شماست، چون خداوند در این آیه فقط پیامبر را مورد خطاب قرار دادهاست. چرا که میفرماید: ﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلنَّبِیُّ إِنَّآ أَحۡلَلۡنَا لَکَ﴾و فرموده است: ﴿خَالِصَةٗ لَّکَ مِن دُونِ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ﴾ای پیامبر! چیزهایی را برای تو حلال و جایز نمودهایم که برای مومنان حلال و جایز نیست. و به آن اندازه که قضیه را برای تو راحت و آسان قرار دادهایم دست دیگران را تا آن اندازه باز نگذاشتهایم، ﴿لِکَیۡلَا یَکُونَ عَلَیۡکَ حَرَجٞ﴾تا حرجی بر تو نباشد، و این توجه بیشتر خداوند به پیامبرشصاست. ﴿وَکَانَ ٱللَّهُ غَفُورٗا رَّحِیمٗا﴾و خداوند آمرزندهی مهربان است. یعنی همواره آمرزنده و مهربان است. و به اقتضای حکمت خویش و به اندازهای که بندگان اسباب آمرزش و رحمت او را فراهم آورند خداوند از مغفرت و احسان خوی بر آنان فرو میفرستد.
آیهی ۵۱:
﴿تُرۡجِی مَن تَشَآءُ مِنۡهُنَّ وَتُٔۡوِیٓ إِلَیۡکَ مَن تَشَآءُۖ وَمَنِ ٱبۡتَغَیۡتَ مِمَّنۡ عَزَلۡتَ فَلَا جُنَاحَ عَلَیۡکَۚ ذَٰلِکَ أَدۡنَىٰٓ أَن تَقَرَّ أَعۡیُنُهُنَّ وَلَا یَحۡزَنَّ وَیَرۡضَیۡنَ بِمَآ ءَاتَیۡتَهُنَّ کُلُّهُنَّۚ وَٱللَّهُ یَعۡلَمُ مَا فِی قُلُوبِکُمۡۚ وَکَانَ ٱللَّهُ عَلِیمًا حَلِیمٗا٥١﴾[الأحزاب: ۵۱]. «میتوانی موعد همخوابگی هریک از زنان را به تاخیر اندازی و هرکدام را بخواهی میتوانی نزد خود جای دهی، و اگر زنی از آنان که (از او) کناره گرفتهای باز بجویی بر تو گناهی نیست این نزدیکتر است به آن که دیدگانشان روشن گردد و اندوه نخورند و جملگی آنان بدانچه بدیشان میدهی خشنود گردند و خداوند میداند آنچه را که در دلهای شماست و خداوند دانای بردبار است».
این نیز از جملهی رحمت خداوند بر پیامبرش میباشد که تقسیم اوقات بین زنانش را بر او واجب نگردانده، بلکه اگر این کار را بکند احسانی است از جانب او، و با وجود اینکه خداوند این کار را بر او واجب نکرده بود اما او تلاش میکرد که در همه موارد رفتاری برابر با زنانش داشته باشد، و میگفت: بار خدایا! این تقسیم در رابطه با چیزهایی است که در توان و اختیارم میباشد، پس در مورد آنچه که در اختیار من نیست مرا ملامت مکن.
پس خداوند در اینجا فرمود: ﴿تُرۡجِی مَن تَشَآءُ مِنۡهُنَّ﴾هریک از زنانت را که بخواهی میتوانی موعد همخوابگیاش را به تاخیر بیاندازی و شب را نزد او نباشی. ﴿وَتُٔۡوِیٓ إِلَیۡکَ مَن تَشَآءُ﴾و میتوانی هرکدام را که بخواهی نزد خود جای بدهی و شب را پیش او بگذرانی. ﴿وَمَنِ ٱبۡتَغَیۡتَ مِمَّنۡ عَزَلۡتَ فَلَا جُنَاحَ عَلَیۡکَ﴾و اختیار در دست تو میباشد، و اگر زنی را که از وی کناره گرفتهای باز نزد خود آوری گناهی بر تو نیست. بسیاری از مفسرّین گفتهاند: این حکم ویژه زنانی است که خود را به پیامبر بخشیدهاند که پیامبر اختیار دارد از آنها کسی را نزد خود جای بدهد و بپذیرد و هرکس را که بخواهد نپذیرد.
سپس حکمت این امر را بیان نمود و فرمود: ﴿ذَٰلِکَ أَدۡنَىٰٓ أَن تَقَرَّ أَعۡیُنُهُنَّ وَلَا یَحۡزَنَّ وَیَرۡضَیۡنَ بِمَآ ءَاتَیۡتَهُنَّ کُلُّهُنَّ﴾لحاظ نمودن اختیار برای تو، و تبرع و احسانی که از جانب تو به آنان میرسد موجب میشود دیدگانشان روشن گردد و اندوه نخورند و همهی آنان به قسمتی که برای آنها قرار دادهای راضی و خشنود باشند، چون آنها میدانند که تو امر واجبی را ترک نکرده و در ادا کردن حقی که بر تو لازم باشد کوتاهی نورزیدهای. ﴿وَٱللَّهُ یَعۡلَمُ مَا فِی قُلُوبِکُمۡ﴾و خداوند میداند آنچه را که در دلهای شماست. یعنی آنچه را که به هنگام ادای حقوق واجب و مستحب به دلهای شما وارد میشود و آنچه به هنگام ادای حقوق به دلهایتان خطور میکند، میداند. بنابراین خداوند حکم را برای تو آسان نمود تا دلهای همسرانت آرام گیرد. ﴿وَکَانَ ٱللَّهُ عَلِیمًا حَلِیمٗا﴾و خداوند دانای بردبار است. یعنی دانایی و آگاهی او گسترده میباشد و بردباریاش فراوان است. و از جمله دانایی و آگاهیاش این است که چیزهایی را برایتان مشروع نموده است که به صلاح امورتان میباشد و پاداش شما را بیشتر میگرداند. و از جمله بردباریاش این است که شما را به سبب آنچه که از شما سرزده است مواخذه نمیکند، و شما را به خاطر شری که دلهایتان بر آن اصرار میورزد مواخذه نمینماید.
آیهی ۵۲:
﴿لَّا یَحِلُّ لَکَ ٱلنِّسَآءُ مِنۢ بَعۡدُ وَلَآ أَن تَبَدَّلَ بِهِنَّ مِنۡ أَزۡوَٰجٖ وَلَوۡ أَعۡجَبَکَ حُسۡنُهُنَّ إِلَّا مَا مَلَکَتۡ یَمِینُکَۗ وَکَانَ ٱللَّهُ عَلَىٰ کُلِّ شَیۡءٖ رَّقِیبٗا٥٢﴾[الأحزاب: ۵۲]. «بعد از این زنانی که تحت نکاح شما هستند زنی دیگر برای تو حلال نیست و جایز نیست یکی یا چند تا از این زنان را طلاق دهی و زنانی دیگر را جایگزین آنها نمایی هرچند زیبایی آنان تو را به شگفت آورد، اما هر اندازه که بخواهی میتوانی کنیز را به نکاح خود درآوری، و خداوند بر همه چیز نگهبان است».
وقتی همسران پیامبر، خدا و پیامبر و سرای آخرت را انتخاب کردند به پاس این کارشان خداوند پیامبرش را حکم نمود تا زنی دیگر غیر از آنها را به همسری برنگزیند. پس فرمود: ﴿لَّا یَحِلُّ لَکَ ٱلنِّسَآءُ مِنۢ بَعۡدُ﴾بعد از زنانی که تحت نکاح تو هستند، زنان دیگری برایت حلال نیستند. ﴿وَلَآ أَن تَبَدَّلَ بِهِنَّ مِنۡ أَزۡوَٰجٖ﴾و نمیتوانی یکی از آنها را طلاق دهی و بهجای وی با زنی دیگر ازدواج کنی، پس با رسیدن این حکم از اینکه هووهای تازهای داشته باشند و اینکه طلاق داده شوند ایمن شدند چون خداوند حکم نمود که آنها همسرانش در دنیا و آخرت هستند و میان او و آنها جدایی نیست. ﴿وَلَوۡ أَعۡجَبَکَ حُسۡنُهُنَّ﴾گرچه زیبایی زنانی دیگر تو را به شگفت آورد، پس ازدواج با آنها برای تو جایز نیست. ﴿إِلَّا مَا مَلَکَتۡ یَمِینُکَ﴾جز کنیزانی که در جنگ به غنیمت میگیری که اینها برایت جایز هستند، چون آنطور که زنان از هووهای خود نفرت دارند به آن اندازه از کنیزان نفرت ندارند. ﴿وَکَانَ ٱللَّهُ عَلَىٰ کُلِّ شَیۡءٖ رَّقِیبٗا﴾و خداوند ناظر و مراقب کارها است و هرکاری را انجام دهی خداوند آنرا میداند و آن را به بهترین صورت و کاملترین نظام انجام میدهد.
آیهی ۵۴-۵۳:
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ لَا تَدۡخُلُواْ بُیُوتَ ٱلنَّبِیِّ إِلَّآ أَن یُؤۡذَنَ لَکُمۡ إِلَىٰ طَعَامٍ غَیۡرَ نَٰظِرِینَ إِنَىٰهُ وَلَٰکِنۡ إِذَا دُعِیتُمۡ فَٱدۡخُلُواْ فَإِذَا طَعِمۡتُمۡ فَٱنتَشِرُواْ وَلَا مُسۡتَٔۡنِسِینَ لِحَدِیثٍۚ إِنَّ ذَٰلِکُمۡ کَانَ یُؤۡذِی ٱلنَّبِیَّ فَیَسۡتَحۡیِۦ مِنکُمۡۖ وَٱللَّهُ لَا یَسۡتَحۡیِۦ مِنَ ٱلۡحَقِّۚ وَإِذَا سَأَلۡتُمُوهُنَّ مَتَٰعٗا فَسَۡٔلُوهُنَّ مِن وَرَآءِ حِجَابٖۚ ذَٰلِکُمۡ أَطۡهَرُ لِقُلُوبِکُمۡ وَقُلُوبِهِنَّۚ وَمَا کَانَ لَکُمۡ أَن تُؤۡذُواْ رَسُولَ ٱللَّهِ وَلَآ أَن تَنکِحُوٓاْ أَزۡوَٰجَهُۥ مِنۢ بَعۡدِهِۦٓ أَبَدًاۚ إِنَّ ذَٰلِکُمۡ کَانَ عِندَ ٱللَّهِ عَظِیمًا٥٣﴾[الأحزاب: ۵۳]. «ای مؤمنان! وارد خانههای پیامبر نشوید مگر آنکه برای (صرف) غذا به شما اجازه داده شود، بیآنکه منتظر آماده شدنش باشید، ولی هنگامیکه دعوت شدید وارد شوید و زمانی که غذا را خوردید پراکنده گردید و به گفتگو نشینید، این کار پیامبر را آزار میدهد اما او شرم میکند ولی خدا از بیان حق شرم نمیکند. و چون از زنان پیامبر چیزی خواستید از پس پرده از ایشان بخواهید این برای دلهایتان و دلهای آنان پاکیزهتر است، و شما را نسزد که پیامبر خدا را آزار دهید و حق ندارید که پس از مرگ او همسرانش را به همسری خویش درآورید اینکار نزد خداوند گناهی بزرگ است».
﴿إِن تُبۡدُواْ شَیًۡٔا أَوۡ تُخۡفُوهُ فَإِنَّ ٱللَّهَ کَانَ بِکُلِّ شَیۡءٍ عَلِیمٗا٥٤﴾[الأحزاب: ۵۴]. «اگر چیزی را آشکار کنید، و یا آن را پنهان دارید خداوند از همه چیز آگاه است».
خداوند متعال بندگان مومن خویش را فرمان میدهد تا به هنگام وارد شدن به خانه پیامبرصادب را رعایت کنند، پس فرمود: ﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ لَا تَدۡخُلُواْ بُیُوتَ ٱلنَّبِیِّ إِلَّآ أَن یُؤۡذَنَ لَکُمۡ إِلَىٰ طَعَامٍ غَیۡرَ نَٰظِرِینَ﴾برای خوردن غذا بدون اجازه وارد خانه پیامبر نشوید، و نیز نبای منتظر پخته شدن و آماده شدن غذا بمانید. یعنی وارد خانههای پیامبر نشوید مگر به دو شرط: یکی اینکه به شما اجازه ورود داده شود، دوم اینکه به اندازه نیاز بنشینید. بنابراین فرمود ﴿وَلَٰکِنۡ إِذَا دُعِیتُمۡ فَٱدۡخُلُواْ فَإِذَا طَعِمۡتُمۡ فَٱنتَشِرُواْ وَلَا مُسۡتَٔۡنِسِینَ لِحَدِیثٍ﴾ولی هرگاه دعوت شدید وارد شوید اما وقتی غذا خوردید پراکنده شوید و قبل از خوردن غذا و بعد از خوردن غذا به گفتگو ننشینید. سپس خداوند حکمت نهی از این کار و فایده آن را بیان نمود و فرمود: ﴿إِنَّ ذَٰلِکُمۡ کَانَ یُؤۡذِی ٱلنَّبِیَّ﴾منتظر شدن شما بیش از اندازه نیاز، پیامبر را آزار میدهد. یعنی اگر مجالی را برای وی باقی نگذارید که به امور خانهاش بپردازد و به آن مشغول شود این امر او را میرنجاند، و بر او دشوار میآید، ﴿فَیَسۡتَحۡیِۦ مِنکُمۡ﴾اما او شرم میکند که به شما بگوید بیرون شوید، همانطور که معمولا اینگونه است که مردم و به خصوص اهل سخاوت و بزرگواری شرم میکنند که مردم را از خانههایشان بیرون نمایند. ﴿وَٱللَّهُ لَا یَسۡتَحۡیِۦ مِنَ ٱلۡحَقِّ﴾ولی خداوند از گفتن حق شرم نمیکند. پس دستور شرعی گرچه گمان برده شود ترک آن نوعی ادب و حیا مسحوب میشود امّا قطعا باید از آن پیروی کرد و به یقین دانست که آنچه با دستور شرعی مخالف باشد ادب محسوب نمیشود. و خداوند شرم نمیکند که شما را به چیزی فرمان دهد که خیر شما در آن است و نیز آن چیز سبب مهربانی و نرمی با پیامبر میشود. و این بود ادب و آداب آنها برای وارد شدن به خانههای پیامبر.
امّا ادب آنها در سخن گفتن با همسران پیامبر این است که اگر نیازی برای سخن گفتن با آنها نباشد ادب این است که با آنها سخن گفته نشود، و اگر نیاز باشد که با آنان سخن گفته شود مانند اینکه از آنها چیزی از وسایل منزل و غیره خواسته شود باید از پسِ پرده از آنها خواسته شود. ﴿مِن وَرَآءِ حِجَابٖ﴾باید میان شما و آنها وعدهای باشد، پس نگاه کردن به آنها در هر حال ممنوع است و سخن گفتن با آنها باید به شیوهای باشد که خداوند بیان نموده است. سپس حکمت این دستور را ذکر نمود و فرمود: ﴿ذَٰلِکُمۡ أَطۡهَرُ لِقُلُوبِکُمۡ وَقُلُوبِهِنَّ﴾این برای دلهای شما و دلهای آنان پاکیزهتر است، و از شک و شبهه بعیدتر میباشد، و هرچند انسان از اسباب و انگیزههای شر دورتر باشد سالمتر میماند و دلش پاکیزهتر خواهد بود. بنابراین یکی از امور شرعی که خداوند بسیاری از تفاصیل و جزئیات آن را بیان داشته این است که همه وسیلههای شر و اسباب مقدمات آن ممنوع هستند و باید به هر راهی از آن دوری جست.
سپس خداوند جامع و قاعدهای کلّی را بیان نمود و فرمود: ﴿وَمَا کَانَ لَکُمۡ أَن تُؤۡذُواْ رَسُولَ ٱللَّهِ﴾و شایسته شما مومنان نیست که پیامبر خدا را آزار دهید. یعنی هیچ نوع آزار زبانی و یا رفتاری را که موجب آزرده شدن خاطر او گردد نباید به او برسانید، و آزار رساندن به او زشت ترین گناه است. ﴿وَلَآ أَن تَنکِحُوٓاْ أَزۡوَٰجَهُۥ مِنۢ بَعۡدِهِۦٓ أَبَدًا﴾و هرگز برای شما حلال نیست که پس از وفات او و همسرانش را به همسری بگیرید، و این از جمله چیزهایی است که پیامبر را آزار میدهد چون او دارای مقامی بزرگ است که باید مورد تکریم و بزرگداشت قرار بگیرد، و اینکار در تحریم و بزرگداشت او خلل ایجاد مینماید. و نیز همسران پیامبر در دنیا و آخرت همسران او هستند و رابطه همسری بین آنها و پیامبر پس از وفات پیامبر نیز برقرار میباشد. بنابراین، برای هیچکسی از امّت او جایز نیست که پس از وفات او با همسرانش ازدواج نماید، ﴿إِنَّ ذَٰلِکُمۡ کَانَ عِندَ ٱللَّهِ عَظِیمًا﴾بیگمان این نزد خداوند گناهی بزرگ است. و امّت این دستور خدا را اطاعت کردند و از آنچه خدا نهی کرده بود پرهیز نمودند. خدا را شکر و سپاس.
سپس خداوند متعال فرمود: اگر چیزی را آشکار سازید یا آن را پنهان دارید خداوند از همه چیز آگاه است و آنچه را که در دلهایتان است و آنچه را آشکار نمودهاید میداند، و شما را بر آن سزا و جزا خواهد داد.
آیهی ۵۵:
﴿لَّا جُنَاحَ عَلَیۡهِنَّ فِیٓ ءَابَآئِهِنَّ وَلَآ أَبۡنَآئِهِنَّ وَلَآ إِخۡوَٰنِهِنَّ وَلَآ أَبۡنَآءِ إِخۡوَٰنِهِنَّ وَلَآ أَبۡنَآءِ أَخَوَٰتِهِنَّ وَلَا نِسَآئِهِنَّ وَلَا مَا مَلَکَتۡ أَیۡمَٰنُهُنَّۗ وَٱتَّقِینَ ٱللَّهَۚ إِنَّ ٱللَّهَ کَانَ عَلَىٰ کُلِّ شَیۡءٖ شَهِیدًا٥٥﴾[الأحزاب: ۵۵]. «بر آنان گناهی نیست که با پدران، فرزندان، برادران، فرزندان برادران، فرزندان خواهران خود و زنان (همکیش) خودشان و بردگان خود (بدون حجاب تماس بگیرند)، از خدا بترسید قطعاً خدا بر همه چیز حاضر و ناظر است».
وقتی خداوند بیان داشت که اگر چیزی از وسایل منزل و غیره از زنان پیامبر خواسته شود باید از پس پرده خواسته شود - و این کلمه عام بود و همه را دربر میگرفت - از این رو نیاز بود افراد محرومی را که ذکر شدند استثنا کند. بنابراین فرمود: ﴿لَّا جُنَاحَ عَلَیۡهِنَّ﴾و بر آنان در ترک حجاب در مقابل این محارم گناهی نیست. عموها و داییها را ذکر نکرد چون وقتی آنها از برادرزادهها و خواهرزادهها حجاب نمیکنند به طریق اولی حجاب برگرفتن از عموها و داییها بر آنان لازم نیست. و چون در آیهای دیگر به صراحت عمو و دایی را نام برده است مقدّمهایست بر آنچه که از این آیه فهمیده میشود. ﴿وَلَا نِسَآئِهِنَّ﴾و نیز بر آنان گناهی نیست که با زنان هم دین و مسلمان بدون حجاب تماس بگیرند. بنابراین، زنان کافر از اینجا خارج میشوند. و احتمال دارد که منظور جنس زنان باشد، یعنی بر زن لازم نیست که از زن حجاب نماید. ﴿وَلَا مَا مَلَکَتۡ أَیۡمَٰنُهُنَّ﴾و نیز بر آنها گناهی نیست که با بردگان خود بدون حجاب روبرو شوند به شرطی که برده کاملا در ملکیت زن باشد. وقتی بیان داشت که ترک حجاب در مقابل این افراد گناه نیست دراین زمینه و در دیگر موارد تقوای الهی را به عنوان پیش شرط قرار داد و گفت: نباید در این عدم حجاب امر ناجایزی که از دیدگاه شریعت ممنوع است اتّفاق بیافتد. پس فرمود: ﴿وَٱتَّقِینَ ٱللَّهَ﴾و از خدا بترسید. یعنی در همه احوال تقوای الهی را رعایت کنید، ﴿إِنَّ ٱللَّهَ کَانَ عَلَىٰ کُلِّ شَیۡءٖ شَهِیدًا﴾بیگمان خداوند بر همه چیز حاضر و ناظر است و شاهده اعمال ظاهری و باطنی بندگان میباشد، و گفتههایشان را میشنود و حرکتهایشان را میبیند، سپس آنها را بر این گفتهها و حرکات کاملترین جزا و سزا میدهد.
آیهی ۵۶:
﴿إِنَّ ٱللَّهَ وَمَلَٰٓئِکَتَهُۥ یُصَلُّونَ عَلَى ٱلنَّبِیِّۚ یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ صَلُّواْ عَلَیۡهِ وَسَلِّمُواْ تَسۡلِیمًا٥٦﴾[الأحزاب: ۵۶]. «همانا خدا و فرشتگانش بر پیغمبر درود میفرستند، (پس) ای مؤمنان! شما هم بر او درود بفرستید و چنانکه باید بگویید».
در اینجا جایگاه رفیع پیامبر خداصو بلندی مقامش نزد خدا و نزد سایر آفریدهها را متذّکر شده و میفرماید: ﴿إِنَّ ٱللَّهَ وَمَلَٰٓئِکَتَهُۥ یُصَلُّونَ عَلَى ٱلنَّبِیِّ﴾همانا خداوند پیامبرش را در میان فرشتگان و در ملاء اعلی میستاید، چون او را دوست میدارد، و فرشتگان مقرّب نیز پیامبر را میستایند وبرایش دعا و تضرع و زاری مینمایند. ﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ صَلُّواْ عَلَیۡهِ وَسَلِّمُواْ تَسۡلِیمًا﴾ای مومنان! به خدا و پیامبرش اقتدا کنید و به منظور ادای برخی از حقوقی که او بر شما دارد نیز برای اینکه ایمانتان کامل گردد، و برای بزرگداشت اوصو از روی محبت و بزرگداشت و برای اینکه نیکیهایتان افزوده گردد و گناهانتان زدوده شود بر او درود بفرستید. بهترین درود همان است که پیامبرصبه اصحاب خود آموخته است: «اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ، وَعَلَى آلِ مُحَمَّدٍ، کَمَا صَلَّیْتَ عَلَى آلِ إِبْرَاهِیمَ، إِنَّکَ حَمِیدٌ مَجِیدٌ، وَبَارِکْ عَلَى مُحَمَّدٍ، وَآلِ مُحَمَّدٍ، کَمَا بَارَکْتَ عَلَى آلِ إِبْرَاهِیمَ، إِنَّکَ حَمِیدٌ مَجِیدٌ» «و در همه اوقات میتوان درود فرستاد و بسیاری از علما خواندن این درود را در نماز واجب دانستهاند».
آیهی ۵۸-۵۷:
﴿إِنَّ ٱلَّذِینَ یُؤۡذُونَ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ لَعَنَهُمُ ٱللَّهُ فِی ٱلدُّنۡیَا وَٱلۡأٓخِرَةِ وَأَعَدَّ لَهُمۡ عَذَابٗا مُّهِینٗا٥٧﴾[الأحزاب: ۵۷]. «همانا کسانی که خدا و پیغمبرش را آزار میرسانند خداوند آنها را در دنیا و آخرت از رحمت خود به دور داشته و برایشان عذاب خوارکنندهای فراهم دیده است».
﴿وَٱلَّذِینَ یُؤۡذُونَ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ وَٱلۡمُؤۡمِنَٰتِ بِغَیۡرِ مَا ٱکۡتَسَبُواْ فَقَدِ ٱحۡتَمَلُواْ بُهۡتَٰنٗا وَإِثۡمٗا مُّبِینٗا٥٨﴾[الأحزاب: ۵۸]. «و کسانیکه مردان و زنان مؤمن را بدون اینکه گناهی مرتکب شده باشند می آزارند به راستی که (بار) بهتان و گناهی آشکار بر دوش کشیدهاند».
وقتی خداوند متعال به تعظیم و بزرگداشت پیامبرصو فرستادنِ درود بر وی فرمان داد از رنجاندن و آزار رساندن به او نهی کرد و عاملان این کار را مورد تهدید قرار داد، پس فرمود: ﴿إِنَّ ٱلَّذِینَ یُؤۡذُونَ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُ﴾بدون شک کسانی که خدا و پیغمبرش را آزار میرسانند. و این شامل هرنوع آزار با زبان و کردار میباشد، از قبیل ناسزا گفتن به او و دینش، و یا انجام دادن کاری که وی را آزرده خاطر میکند. ﴿لَعَنَهُمُ ٱللَّهُ فِی ٱلدُّنۡیَا وَٱلۡأٓخِرَةِ وَأَعَدَّ لَهُمۡ عَذَابٗا مُّهِینٗا﴾چنین کسانی را خداوند در دنیا و آخرت از رحمت خود دور کرده است. و دور شدن آنها از رحمت الهی در دنیا این است که هرکس پیامبر را ناسزا بگوید و برنجاند قطعا باید کشته شود و در آخرت خداوند به سزای این که پیامبر را آزار رسانده است عذاب خوارکنندهای به او میدهد. پس اذیت کردن پیامبرصمانند آزار رساندن دیگر مردم نیست، چون آدمی به خدای ایمان ندارد و مومن محسوب نمیشود تا وقتی که به پیامبر خدا ایمان داشته باشد. و تعظیم و بزرگداشت او که یکی از لوازم ایمان است مقتضی آن است که تعظیم نمودن و یا آزار رساندن به او به مانند تعظیم کردن و یا اذیت رساندن به سایر مومنان نباشد، گرچه آزار رساندن به سایر مسلمانان هم گناهی بزرگ است. به همین جهت فرمود: ﴿وَٱلَّذِینَ یُؤۡذُونَ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ وَٱلۡمُؤۡمِنَٰتِ بِغَیۡرِ مَا ٱکۡتَسَبُواْ﴾و کسانی که مردان و زنان مومن را آزار میدهند بدون اینکه آنها مرتکب گناه و جنایتی شده باشند که باعث گردد آزار داده شوند، ﴿فَقَدِ ٱحۡتَمَلُواْ بُهۡتَٰنٗا وَإِثۡمٗا مُّبِینٗا﴾آنها بار بهتان و گناه آشکاری را بر دوش خود میکشند چون به ناحق و بدون سبب مومنان را آزار رسانده و بر آنها تعدی نموده و دستور خدا را شکستهاند.
بنابراین، دشنام دادن و ناسزا گفتن به هر فرد مومنی موجب تعزیر است که برحسب مقام و جایگاه آن مومن فردی که او را دشنام داده تعزیر و تنبیه میشود. و تنبیه و تعزیر کسی که اصحاب پیامبر را دشنام دهد و ناسزا بگوید بیشتر است و ناسزا گفتن به علما و اهل دین از ناسزا گفتن به افراد عادی سنگینتر است.
آیهی ۶۲-۵۹:
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلنَّبِیُّ قُل لِّأَزۡوَٰجِکَ وَبَنَاتِکَ وَنِسَآءِ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ یُدۡنِینَ عَلَیۡهِنَّ مِن جَلَٰبِیبِهِنَّۚ ذَٰلِکَ أَدۡنَىٰٓ أَن یُعۡرَفۡنَ فَلَا یُؤۡذَیۡنَۗ وَکَانَ ٱللَّهُ غَفُورٗا رَّحِیمٗا٥٩﴾[الأحزاب: ۵۹]. «ای پیامبر! به زنانت و دخترانت و زنان مؤمنان بگو: روسریهایشان را بر خود فرو پوشند، این نزدیکتر است به آنکه (به پاکدامنی) شناخته شوند و آزار نبینند و خداوند آمرزندۀ مهربان است».
﴿لَّئِن لَّمۡ یَنتَهِ ٱلۡمُنَٰفِقُونَ وَٱلَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَّرَضٞ وَٱلۡمُرۡجِفُونَ فِی ٱلۡمَدِینَةِ لَنُغۡرِیَنَّکَ بِهِمۡ ثُمَّ لَا یُجَاوِرُونَکَ فِیهَآ إِلَّا قَلِیلٗا٦٠﴾[الأحزاب: ۶۰]. «اگر منافقان و بیمار دلان و کسانیکه در مدینه باعث اضطراب میگردند از کار خود دست نکشند به یقیت تو را برایشان میشورانیم آنگاه جز زمانی اندک در آن شهر با تو مجاور نخواهند بود».
﴿مَّلۡعُونِینَۖ أَیۡنَمَا ثُقِفُوٓاْ أُخِذُواْ وَقُتِّلُواْ تَقۡتِیلٗا٦١﴾[الأحزاب: ۶۱]. «درحالیکه ملعوناند هرجا که یافت شوند، به اسارت گرفته شده و به سختی کشته میشوند».
﴿سُنَّةَ ٱللَّهِ فِی ٱلَّذِینَ خَلَوۡاْ مِن قَبۡلُۖ وَلَن تَجِدَ لِسُنَّةِ ٱللَّهِ تَبۡدِیلٗا٦٢﴾[الأحزاب: ۶۲]. «این است سنت الهی در مورد پیشینیان جاری بوده است و هرگز برای سنت خداوند تغییری نیابی».
این آیه، آیه حجاب نامیده میشود. پس خداوند پیامبر را فرمان داد تا به همه زنان فرمان دهد و از همسران و دختران خویش شروع کند، چون کسی که فرمان انجام کاری را به دیگران میدهد شایسته است قبل از دیگران از خانواده خودش شروع کند. همانگونه که خداوند متعال فرموده است: ﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ قُوٓاْ أَنفُسَکُمۡ وَأَهۡلِیکُمۡ نَارٗا﴾[التحریم: ۶]. «ای مومنان! خود و خانوادههایتان را از آتش نجات دهید».
بنابراین، به پیامبر دستور داد که به همه زنان بگوید: ﴿یُدۡنِینَ عَلَیۡهِنَّ مِن جَلَٰبِیبِهِنَّ﴾با روسریها و چادرهایشان چهرهها و سینههای خود را بپوشانند. سپس حکمت این را بیان کرد و فرمود: ﴿ذَٰلِکَ أَدۡنَىٰٓ أَن یُعۡرَفۡنَ فَلَا یُؤۡذَیۡنَ﴾این برای آن که به پاکدامنی شناخته شوند و آزار نبینند به احتیاط نزدیکتر است. این دلالت مینماید که اگر آنها حجاب برنگیزند مورد اذیت و آزار قرار خواهند گرفت، چون وقتی آنها حجاب نداشته باشند ممکن است گمان برده شود که زنان بیبند و بار هستند. بنابراین، کسانی که در دلهایشان بیماری است آنها را مورد اذیت و آزار قرار میدهند و شاید مورد اهانت واقع شوند و گمان برده شود که آنها کنیز هستند، بنابراین، فراد شرور به آنها توهین روا میدارند. پس رعایت حجاب طمع طمع کنندگان را در آنها قطع مینماید. ﴿وَکَانَ ٱللَّهُ غَفُورٗا رَّحِیمٗا﴾و خداوند آمرزنده و مهربان است و گناهان گذشته شما را بخشیده و بر شما رحم کرده و احکام را برایتان بیان نموده و حلال و حرام را روشن ساخته است. پس با اینکار از دو جهت منفذ شر را میبندد.
و در رابطه با اهل شر آنها را تهدید کرد و فرمود: ﴿لَّئِن لَّمۡ یَنتَهِ ٱلۡمُنَٰفِقُونَ وَٱلَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَّرَضٞ وَٱلۡمُرۡجِفُونَ فِی ٱلۡمَدِینَةِ﴾اگر منافقان و کسانی که در دلشان بیماری شک یا شهوت است، و کسانی که مردم را میترسانند و از تعداد زیاد دشمنان و قدرت آنها و از ضعف مسلمین سخن میگویند از کار خود دست نکشند. و نام نبرد که از چه چیزی باز بیایند و دست بکشند تا همه آنچه را که در دلشان هست از قبیل ناسزا گویی به اسلام و مسلمانها و ترساندن آنان و سست قرار دادن قدرتشان و برخورد زشت با مومنان و دیگر گناهانی که از همچون افرادی صادر میشود شامل گردد. ﴿لَنُغۡرِیَنَّکَ بِهِمۡ﴾قطعا به تو فرمان میدهیم که آنها را کیفر دهی و با آنان بجنگی، و تو را بر آنها مسلط میکنیم، و هرگاه چنین کنیم آنها توانی در مقابل تو نخواهند داشت و نمیتوانند از این اقدام شما جلوگیری کنند. بنابراین فرمود: ﴿ثُمَّ لَا یُجَاوِرُونَکَ فِیهَآ إِلَّا قَلِیلٗا﴾سپس جز اندکی از آنها در مدینه مجاورتو نخواهند بود که آنها را میکشی و یا آواره مینمایی.
و این دلیلی است بر اینکه باید اهل شر که اقامت آنها میان مسلمین مضر است از آنجا رانده شوند چون بیرون کردن آنها بهترین راه برای قطع نمودن شر است، و آنها ﴿مَّلۡعُونِینَۖ أَیۡنَمَا ثُقِفُوٓاْ أُخِذُواْ وَقُتِّلُواْ تَقۡتِیلٗا٦١﴾هرجا که یافت شوند از رحمت خدا بدور شوند و آنها امنیت نخواهند داشت، چرا که میترسند کشته شوند یا زندانی گردند یا کیفر و سزا داده شوند. ﴿سُنَّةَ ٱللَّهِ فِی ٱلَّذِینَ خَلَوۡاْ مِن قَبۡلُ﴾این سنت خداوند در مورد کسانی است که پیش از این بودهاند، که هرکس به گناه ادامه دهد و به خود جرات دهد که مومنان را آزار رساند و از آن دست نکشد کیفر سختی به او داده خواهد شد. ﴿وَلَن تَجِدَ لِسُنَّةِ ٱللَّهِ تَبۡدِیلٗا﴾و هرگز در سنت خدا دگرگونی نخواهی دید بلکه سنت خدا هرجا که سبب آن فراهم شد ساری و جاری است.
آیهی ۶۸-۶۳:
﴿یَسَۡٔلُکَ ٱلنَّاسُ عَنِ ٱلسَّاعَةِۖ قُلۡ إِنَّمَا عِلۡمُهَا عِندَ ٱللَّهِۚ وَمَا یُدۡرِیکَ لَعَلَّ ٱلسَّاعَةَ تَکُونُ قَرِیبًا٦٣﴾[الأحزاب: ۶۳]. «مردم دربارۀ زمان فرا رسیدن قیامت از تو میپرسند، بگو: علم آن تنها نزد خداوند است و تو چه میدانی شاید که قیامت نزدیک باشد».
﴿إِنَّ ٱللَّهَ لَعَنَ ٱلۡکَٰفِرِینَ وَأَعَدَّ لَهُمۡ سَعِیرًا٦٤﴾[الأحزاب: ۶۴]. «بیگمان خداوند کافران را لعنت کرده و برایشان آتش فروزان آماده کرده است».
﴿خَٰلِدِینَ فِیهَآ أَبَدٗاۖ لَّا یَجِدُونَ وَلِیّٗا وَلَا نَصِیرٗا٦٥﴾[الأحزاب: ۶۵]. «آنان جاودانه در آن خواهند ماند، (و) هیچ دوست و یاوری نمییابند».
﴿یَوۡمَ تُقَلَّبُ وُجُوهُهُمۡ فِی ٱلنَّارِ یَقُولُونَ یَٰلَیۡتَنَآ أَطَعۡنَا ٱللَّهَ وَأَطَعۡنَا ٱلرَّسُولَا۠٦٦﴾[الأحزاب: ۶۶]. «روزی که چهرههایشان در آتش گردانیده میشود، میگویند: ای کاش ما از خداوند و پیامبر فرمان میبردیم».
﴿وَقَالُواْ رَبَّنَآ إِنَّآ أَطَعۡنَا سَادَتَنَا وَکُبَرَآءَنَا فَأَضَلُّونَا ٱلسَّبِیلَا۠٦٧﴾[الأحزاب: ۶۷]. «و میگویند: پروردگارا! ما از سران و بزرگان خود پیروی کردیم ما را از راه بهدر بردند».
﴿رَبَّنَآ ءَاتِهِمۡ ضِعۡفَیۡنِ مِنَ ٱلۡعَذَابِ وَٱلۡعَنۡهُمۡ لَعۡنٗا کَبِیرٗا٦٨﴾[الأحزاب: ۶۸]. «پروردگارا! آنانرا دوچندان عذاب ده و آنانرا بسیار از رحمت خود دور بدار».
مردم از تو درباره زمان فرا رسیدن قیامت میپرسند، برخی برای آمدن آن عجله و شتاب دارند، و برخی چون آمدن قیامت را تکذیب مینمایند و میخواهند به ظاهر ثابت کنند کسی که از آمدن قیامت خبر میدهد از نشان دادن آن ناتوان است. پس چنین چیزی را میپرسند، ﴿قُلۡ﴾به آنها بگو: ﴿إِنَّمَا عِلۡمُهَا عِندَ ٱللَّهِ﴾همانا زمان فرا رسیدن قیامت را کسی جز خدا نمیداند. من و کسی دیگر نمیدانیم. و شما آمدن قیامت را دیر مپندارید. ﴿وَمَا یُدۡرِیکَ لَعَلَّ ٱلسَّاعَةَ تَکُونُ قَرِیبًا﴾و تو چه دانی شاید که قیامت نزدیک باشد. و دانستن اینکه آمدن قیامت نزدیک است یا دور، نتیجه و فایدهای ندارد، بلکه نتیجه و سود و زیان و شقاوت و خوشبختی در این است که آیا بنده در روز قیامت سزاوار عذاب میگردد یا مستحق پاداش؟ و شما را از این با خبر خواهم کرد و مستحق عذاب و پاداش را برایتان بیان مینمایم.
سپس مستحق عذاب را بیان نمود و عذاب وی را نیز توصیف کرد چون این صفت بر کسانی که قیامت را دروغ میانگارند منطبق است. پس فرمود: ﴿إِنَّ ٱللَّهَ لَعَنَ ٱلۡکَٰفِرِینَ﴾همانا کسانی که کفر تبدیل به عادت و راه و شیوه آنها گردیده و کفر ورزیدن به خدا و به پیامبرانش و کفر ورزیدن به آنچه پیامبران از سوی خدا آوردهاند تبدیل به خلق و خوی آنان گشته است خداوند آنها را در دنیا و آخرت از رحمت خود دور کرده، و همین چیز به عنوان کیفر و عذاب برایشان کافی است. ﴿وَأَعَدَّ لَهُمۡ سَعِیرًا﴾و برای آنها آتشی برافروخته آماده کرده است که بدنهایشان با آن افروخته میگردد و عذاب به دلهایشان میرسد و برای همیشه در این عذاب سخت میمانند، از آن بیرون نمیشوند و یک لحظه از عذاب آنها کاسته نمیگردد.
﴿لَّا یَجِدُونَ وَلِیّٗا وَلَا نَصِیرٗا﴾و دوست و کارسازی نمییابند که آنچه را میخواهند به آنها بدهد، و یاوری نمییابند که عذاب را از آنها دور نماید.
و عذاب فروزان آنها را احاطه کرده است. بنابراین فرمود: ﴿یَوۡمَ تُقَلَّبُ وُجُوهُهُمۡ فِی ٱلنَّارِ﴾روزی که چهرههایشان در آتش زیرو رو میشود و آنها گرما و سوزش آتش را میچشند و بر آنها سخت میگذرد و به خاطر کارهایی که در گذشته انجام دادهاند تاسف و حسرت میخورند. ﴿یَقُولُونَ یَٰلَیۡتَنَآ أَطَعۡنَا ٱللَّهَ وَأَطَعۡنَا ٱلرَّسُولَا۠﴾میگویند: ای کاش ما از خدا و پیامبر اطاعت میکردیم! و اگر چنین مینمودیم از این عذاب در امان میماندیم، و مانند فرمان برداران سزاوار پاداش فراوان میشدیم. اما این آرزویی است که وقت آن گذشته است و این جز حسرت و پشیمانی و غم و اندوه و درد فایدهای به آنها نمیرساند.
﴿وَقَالُواْ رَبَّنَآ إِنَّآ أَطَعۡنَا سَادَتَنَا وَکُبَرَآءَنَا﴾و گفتند: پروردگارا ما از سران و بزرگان خود اطاعت کردیم و از گمراهیشان تقلید نمودیم، ﴿فَأَضَلُّونَا ٱلسَّبِیلَا۠﴾پس ما را از راه بدر کردند. همچنانکه در جایی دیگر میفرماید: ﴿وَیَوۡمَ یَعَضُّ ٱلظَّالِمُ عَلَىٰ یَدَیۡهِ یَقُولُ یَٰلَیۡتَنِی ٱتَّخَذۡتُ مَعَ ٱلرَّسُولِ سَبِیلٗا٢٧ یَٰوَیۡلَتَىٰ لَیۡتَنِی لَمۡ أَتَّخِذۡ فُلَانًا خَلِیلٗا٢٨ لَّقَدۡ أَضَلَّنِی عَنِ ٱلذِّکۡرِ﴾[الفرقان: ۲۷-۲۹]. «و روزی که ستمگر دستهایش را گاز میگیرد و میگوید: ای کاش به همراه پیامبر راهی بر میگرفتم! ای وای بر من! کاش که فلانی را به دوستی نمیگرفتم به راستی که مرا از راه قرآن گمراه کرد».
وقتی دانستند که آنها و بزرگانشان مستحق عذاب هستند عقده دل خود را بر سر کسانی که آنها را گمراه ساختهاند خالی میکنند، پس میگویند: ﴿رَبَّنَآ ءَاتِهِمۡ ضِعۡفَیۡنِ مِنَ ٱلۡعَذَابِ وَٱلۡعَنۡهُمۡ لَعۡنٗا کَبِیرٗا٦٨﴾پروردگارا! عذاب آنها را دو چندان کن و ایشان را کاملا از رحمت خود دور بدار. خداوند در جواب میگوید به هریک از شما عذاب دوچندان میرسد زیرا همهتان در کفر ورزیدن و ارتکاب گناهان مشترک بودهاید پس در عذاب برخی از شما با عذاب برخی دیگر برحسب جرم و گناهی که مرتکب شده است فرق میکند.
آیهی ۶۹:
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ لَا تَکُونُواْ کَٱلَّذِینَ ءَاذَوۡاْ مُوسَىٰ فَبَرَّأَهُ ٱللَّهُ مِمَّا قَالُواْۚ وَکَانَ عِندَ ٱللَّهِ وَجِیهٗا٦٩﴾[الأحزاب: ۶۹]. «ای مؤمنان! مانند کسانی نباشید که موسی را آزار دادند آنگاه خدا او را از آنچه میگفتند تبرئه کرد، و نزد خداوند آبرومند بود».
خداوند بندگان مومن خویش را از آزار رساندن به پیامبرشان محمدصبرحذر میدارد تا مبادار به شان و منزلت او بیحرمتی کنند، و همانند کسانی نباشند که موسی بن عمران را اذیت کردند، و خداوند موسی را از سخنی که آنها میگفتند تبرئه کرد. یعنی خداوند پاک بودن او را برای آنها آشکار ساخت. در حالی که او ÷شایسته تهمت و آزار نبود چون او نزد خداوند آبرومند، و مقرب درگاه خدا، و از پیامبران خاص و برگزیده و از بندگان مخلص بود.
پس برتری و فضیلتهایی که موسی داشت آنها را از آزار رساندن به او باز نداشت، بنابراین، ای مومنان! بپرهیزید از این که با آنها در این باره مشابهت داشته باشید. و آزاری که به آن اشاره شد این است که بنی اسراییل وقتی دیدند موسی خیلی با حیا و با شرم است و بدن خود را از دید آنها پنهان میدارد گفتند: موسی بدان خاطر این چنین میکند که بیضههایش بزرگ است، و این نزد آنها مشهور شد. پس خداوند خواست او را از آنچه که آنها میگفتند تبرئه نماید. روزی موسی غسل کرد و لباسهایش را بر روی سنگی گذاشت، پس سنگ به همران لباس موسی فرار کرد، موسی به دنبال آن راه افتاد و همچنان به دنبال آن بود که از کنار مجلس بنیاسراییل گذشت و آنها دیدند که او بهترین آفریده خداست. پس تهمتی که به او زده بودند از وی دور شد.
آیهی ۷۱-۷۰:
﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ ٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَقُولُواْ قَوۡلٗا سَدِیدٗا٧٠﴾[الأحزاب: ۷۰]. «ای مؤمنان! از خدا بترسید و سخن حق و درست بگویید».
﴿یُصۡلِحۡ لَکُمۡ أَعۡمَٰلَکُمۡ وَیَغۡفِرۡ لَکُمۡ ذُنُوبَکُمۡۗ وَمَن یُطِعِ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ فَقَدۡ فَازَ فَوۡزًا عَظِیمًا٧١﴾[الأحزاب: ۷۱]. «در نتیجه خدا اعمالتان را بایسته میکند و گناهانتان را میآمرزد و هرکس از خدا و پیامبرش فرمانبرداری کند به راستی که به پیروزی و کامیابی بزرگی دست یافته است».
خداوند مؤمنان را فرمان میدهد که در همه حالات خود و در پنهان و آشکار از خدا بترسند، و آن سخنی است که موافق حق باشد، یا زمانی که دسترسی به حق ممکن نباشد به آن نزدیک باشد، و از جمله مصادیق تقوی، سخن درست است که به صورت ویژه به آن اشاره میکند و بندگان را تشویق میکند که گفتار راست و نیک بگویند، سخن درست از قبیل خواندن قرآن و ذکر و امر به معروف و نهی از منکر و یادگیری علم و یاد دادن آن و تلاش برای دسترسی به مسائل علمی درست، و در پیش گرفتن هر راهی که انسان را به این هدف میرساند و اتخاذ هر وسیلهای که انسان را بر این امر یاری مینماید.
و از جمله سخن درست این است که با مهربانی و لطف با مردم سخن گفته شود، سخنی خیرخواهانه و شایسته.
سپس نتیجه تقوای الهی و سخن درست را بیان کرد و فرمود: ﴿یُصۡلِحۡ لَکُمۡ أَعۡمَٰلَکُمۡ﴾تقوا و سخن درست سبب میشود تا اعمالتان شایسته گردد، و راهی است برای قبول شدن اعمال، چون به وسیله پرهیزگاری است که اعمال پذیرفته میشود: ﴿إِنَّمَا یَتَقَبَّلُ ٱللَّهُ مِنَ ٱلۡمُتَّقِینَ﴾[المائدة: ۲۸]. «بیگمان خداوند فقط از پرهیزگاران میپذیرد». و با پرهیزگاری انسان توفیق مییابد تا کار شایسته انجام دهد و خداوند نیز اعمال آدمی را شایسته میگرداند و آن را از آفتهای تباه کننده حفظ میکند و پاداش آن را چند برابر مینماید. همانطور که اگر در پرهیزگاری و سخن درست و حق خللی باشد سبب فاسد شدن اعمال و پذیرفته نشدن و بینتیجه بودن آن میگردد. ﴿وَیَغۡفِرۡ لَکُمۡ ذُنُوبَکُمۡ﴾و نیز گناهانتان را که سبب هلاکت شما میگردند سامان مییابد و هرچیزی که از آن باید پرهیز کرد از آدمی دور میشود. بنابراین فرمود: ﴿وَمَن یُطِعِ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ فَقَدۡ فَازَ فَوۡزًا عَظِیمًا﴾و هرکس از خدا و پیامبرش فرمانبرداری کند به رستگاری و کامیابی بزرگی دست یافته است.
آیهی ۷۳-۷۲:
﴿إِنَّا عَرَضۡنَا ٱلۡأَمَانَةَ عَلَى ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ وَٱلۡجِبَالِ فَأَبَیۡنَ أَن یَحۡمِلۡنَهَا وَأَشۡفَقۡنَ مِنۡهَا وَحَمَلَهَا ٱلۡإِنسَٰنُۖ إِنَّهُۥ کَانَ ظَلُومٗا جَهُولٗا٧٢﴾[الأحزاب: ۷۲]. «به درستی که ما امانت را بر آسمانها و زمین و کوهها عرضه داشتیم که از پذیرفتن آن خودداری کردند و از آن ترسیدند و انسان آنرا برداشت، بیگمان او ستمگر نادان است».
﴿لِّیُعَذِّبَ ٱللَّهُ ٱلۡمُنَٰفِقِینَ وَٱلۡمُنَٰفِقَٰتِ وَٱلۡمُشۡرِکِینَ وَٱلۡمُشۡرِکَٰتِ وَیَتُوبَ ٱللَّهُ عَلَى ٱلۡمُؤۡمِنِینَ وَٱلۡمُؤۡمِنَٰتِۗ وَکَانَ ٱللَّهُ غَفُورٗا رَّحِیمَۢا٧٣﴾[الأحزاب: ۷۳]. «تا (سرانجام) خداوند مردان و زنان منافق و مردان و زنان مشرک را عذاب دهد و مردان و زنان مؤمن را ببخشاید و خاوند آمرزندۀ مهربان است».
خداوند جایگاه امانتی را که به مکلفین سپرده است بزرگ میدارد و اهمیت آنرا بیان مینماید، و آن امانت اطاعت از اوامر و پرهیز از محرمات و منهیات در همهی حالتها، هم در حالت پنهان و هم در حالت آشکار. و خداوند متعال این امانت را بر آفریدههای بزرگ و آسمانها و زمین و کوهها عرضه داشت و مختار بودند که این امانت را قبول نمایند یا نه. و این عرضه داشتن به صورت وجوبی نبود به این صورت که خداوند به آنها بگوید حتما باید این امانت را بپذیرد. خداوند امانت را به هریک از مخلوقات عرضه داشت و گفت: اگر آن را به جای آوری و حقوق آنرا به گونه شایسته ادا نمایی پاداش خواهی یافت، و اگر آنرا به جای نیاوری به عذاب گرفتار خواهی شد. ﴿فَأَبَیۡنَ أَن یَحۡمِلۡنَهَا وَأَشۡفَقۡنَ مِنۡهَا﴾و آنها از ترس این که مبادا نتوانند حق مطلب را ادا کنند از پذیرفتن بارامانت خودداری کردند و از آن میترسیدند. و این اباورزیدن از روی ترس بود نه این که از فرمان پروردگارشان سرپیچی کنند یا به پاداش و ثواب او بیعلاقه باشند.
و خداوند با همین شرط مذکور آن را بر انسان عرضه داشت و انسان علی رغم ستمگری و نادانیاش آن را پذیرفت و این بار سنگین را به دوش گرفت. پس انسانها برحسب به جای آوردن یا به جای نیاوردن آن به سه دسته تقسیم میشوند: منافقان، آنهایی که به ظاهر ایمان آورده و حق امانت را به جای میآورند اما در باطن و درون چنین نیستند. مشرکان، آنهایی که در ظاهر و باطن آنچه را خداوند بر دوش آنها گذاشته است ترک کرده و به آن کفر میورزند. مومنان، که در ظاهر و باطن ایمان آورده و به مسئولیت خود عمل میکنند.
خداوند اعمال این گروههای سهگانه را بیان کرد و پاداش و عذاب آنها را نیز بیان داشت و فرمود: تا سرانجام خداوند مردان و زنان منافق و مردان و زنان مشرک را عذاب دهد و توبه مردان و زنان مومن را بپذیرد و آنها را بیامرزد و خداوند آمرزنده مهربان است. پس خداوند متعال را سپاسگزاریم که این آیه را با این دو اسم بزرگوار خود که بر کمال آمرزش و گستردگی رحمت و فراگیری لطف و کرمش دلالت مینمایند به پایان رساند. با اینکه افراد زیادی به خاطر نفاق و شرک خود سزاوار آمرزش و رحمت او نیستند.
سورهی احزاب آیهی 8-1
سورۀ احزاب مدنی و شامل 73 آیه میباشد.
بسم الله الرحمن الرحیم
(یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ اتَّقِ اللَّهَ وَلَا تُطِعِ الْکَافِرِینَ وَالْمُنَافِقِینَ إِنَّ اللَّهَ کَانَ عَلِیماً حَکِیماً (1) وَاتَّبِعْ مَا یُوحَى إِلَیْکَ مِن رَّبِّکَ إِنَّ اللَّهَ کَانَ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِیراً (2) وَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ وَکَفَى بِاللَّهِ وَکِیلاً (3) مَّا جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِّن قَلْبَیْنِ فِی جَوْفِهِ وَمَا جَعَلَ أَزْوَاجَکُمُ اللَّائِی تُظَاهِرُونَ مِنْهُنَّ أُمَّهَاتِکُمْ وَمَا جَعَلَ أَدْعِیَاءکُمْ أَبْنَاءکُمْ ذَلِکُمْ قَوْلُکُم بِأَفْوَاهِکُمْ وَاللَّهُ یَقُولُ الْحَقَّ وَهُوَ یَهْدِی السَّبِیلَ (4) ادْعُوهُمْ لِآبَائِهِمْ هُوَ أَقْسَطُ عِندَ اللَّهِ فَإِن لَّمْ تَعْلَمُوا آبَاءهُمْ فَإِخْوَانُکُمْ فِی الدِّینِ وَمَوَالِیکُمْ وَلَیْسَ عَلَیْکُمْ جُنَاحٌ فِیمَا أَخْطَأْتُم بِهِ وَلَکِن مَّا تَعَمَّدَتْ قُلُوبُکُمْ وَکَانَ اللَّهُ غَفُوراً رَّحِیماً (5) النَّبِیُّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنفُسِهِمْ وَأَزْوَاجُهُ أُمَّهَاتُهُمْ وَأُوْلُو الْأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَى بِبَعْضٍ فِی کِتَابِ اللَّهِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ وَالْمُهَاجِرِینَ إِلَّا أَن تَفْعَلُوا إِلَى أَوْلِیَائِکُم مَّعْرُوفاً کَانَ ذَلِکَ فِی الْکِتَابِ مَسْطُوراً (6) وَإِذْ أَخَذْنَا مِنَ النَّبِیِّینَ مِیثَاقَهُمْ وَمِنکَ وَمِن نُّوحٍ وَإِبْرَاهِیمَ وَمُوسَى وَعِیسَى ابْنِ مَرْیَمَ وَأَخَذْنَا مِنْهُم مِّیثَاقاً غَلِیظاً (7) لِیَسْأَلَ الصَّادِقِینَ عَن صِدْقِهِمْ وَأَعَدَّ لِلْکَافِرِینَ عَذَاباً أَلِیماً) (8)
این سوره بخشهای راستینی از زندگانی گروه مسلمانان را دربر میگیرد، زندگانی آن دورانی که از جنگ بدر کبری آغاز و تا پیش از صلح حدیبیّه را شامل میشود. این دوران زندگانی مسلمانان را در مدینه به تصویر میکشد، تصویری که واقعی و مستقیم و بدون فاصله است، و پر از رخدادهائی است که این سوره در لابلای این دوران بدان اشـاره مینماید، و از تشکیلات و تنظیماتی سخن مـیگوید که ایـن سوره در جامعۀ اسلامی نوپا به وجود آورده است یا بر آن مهر قـبول زده است و آن را پسندیده است و برجای داشته است. رهنمودها و پـیروهائی که دربـارۀ ایـن رخدادها و تشکیلات و تـنظیمات آمدهانـد و زده شدهانـد، تـا اندازهای کم هستند، و از پیکرۀ سوره جـز گسترۀ اندکی را فرا نمیگیرند. آنـها هم رخدادها و تشکیلات و تنظیمات را با اصل بزرگی پـیوند میدهند که اصـل عقیدۀ به خدا و تسلیم قضا و قدر او شدن است. این امر نیز دیباچۀ سوره بشمار است و بس:
(یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ اتَّقِ اللَّهَ وَلَا تُطِعِ الْکَافِرِینَ وَالْمُنَافِقِینَ إِنَّ اللَّهَ کَانَ عَلِیماً حَکِیماً (1) وَاتَّبِعْ مَا یُوحَى إِلَیْکَ مِن رَّبِّکَ إِنَّ اللَّهَ کَانَ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِیراً (2) وَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ وَکَفَى بِاللَّهِ وَکِیلاً (3) مَّا جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِّن قَلْبَیْنِ فِی جَوْفِهِ... ).
ای پیغمبر! بترس از (عذاب و خشم) خدا، و از کافران و منافقان اطاعت مکن. بیگمان خداوند آگاه (از هر چیزی، و) دارای حکمت (در افعال و اقوال خود) است. از چیزی پـیروی کـن که از سوی پروردگارت بـه تـو وحـی میشود. بیگمان خداوند از کارهائی که انجام مـیدهید بس آگاه است. و بر خدا توکّل کن (و کـارهای خود را بدو بسپار). همین بس که خدا حافظ (و مدافـع انسـان) باشد. خداوند دو دل را در درون کسی قرار نداده است (همان گونه که کسـی دو پدر و یا دو مادر ندارد) . . . بسـان پـیروی بر برخی از تشکـیلات و تـنظیمات اجتماعی، در اوّل سوره چنین آمده است:
(کَانَ ذَلِکَ فِی الْکِتَابِ مَسْطُوراً (6) وَإِذْ أَخَذْنَا مِنَ النَّبِیِّینَ مِیثَاقَهُمْ وَمِنکَ وَمِن نُّوحٍ وَإِبْرَاهِیمَ وَمُوسَى وَعِیسَى ابْنِ مَرْیَمَ وَأَخَذْنَا مِنْهُم مِّیثَاقاً غَلِیظاً (7) لِیَسْأَلَ الصَّادِقِینَ عَن صِدْقِهِمْ وَأَعَدَّ لِلْکَافِرِینَ عَذَاباً أَلِیماً) (8)
این (حکـم توارث خویشاوندان) در کتاب (قرآن) مکتوب و مقرّر است (و تغییر و تبدیلی نمیشناسد. یادآور شو) هنگامی را که از پیغمبران پیمان گرفتیم و همچنین از تو و از نوح و ابراهیم و موسی و عیسی پسر مریم، (آری!) از آنان پیمان مـحکم و اسـتواری گرفتیم (کـه در ادای مسؤولیّت تبلیغ رسالت، و دعوت مردم به خداشناسی و یکتاپرستی کوتاهی نکنند). هدف این است که خداوند از راسـتکاری و راستگوئی افراد راسـتکار و راستگو پرسش کند (و پاداش نیک آنـان را بـدهد). و خداوند عذاب دردناکی برای کافران آماده ساخته است . (احزاب/6-٨)
بر موضعگیری کسانی که در «جنگ احزاب» خبرهای ناگوار و نادرست در میان مردم میپراکندند تا ایشان را دچار اضطراب و تزلزل افکار گردانند، و این سوره به نام آنان نامگذاری شده است، چنین پیروی آمده است:
(قُل لَّن یَنفَعَکُمُ الْفِرَارُ إِن فَرَرْتُم مِّنَ الْمَوْتِ أَوِ الْقَتْلِ وَإِذاً لَّا تُمَتَّعُونَ إِلَّا قَلِیلاً (16) قُلْ مَن ذَا الَّذِی یَعْصِمُکُم مِّنَ اللَّهِ إِنْ أَرَادَ بِکُمْ سُوءاً أَوْ أَرَادَ بِکُمْ رَحْمَةً وَلَا یَجِدُونَ لَهُم مِّن دُونِ اللَّهِ وَلِیّاً وَلَا نَصِیراً) (17)
بگو: اگر از مرگ یا کشـته شـدن فرار کـنید، این فرار سودی به حال شما نخواهد داشت، و اگر (هم به فرض) سودی داشته باشد، خدا بیش از چند روزی (از زندگی دنیا) بهرهمندتان نمیگرداند، (و روزگار زندگی هر چند طولانی هـم بـاشد کـم و نـاچیز است). بگـو: چـه کسـی میتواند شما را در برابر ارادۀ خدا حـفظ کند، اگر او مصیبت یا رحمتی را برای شما بخواهد؟ آنــان غیر از خدا هیچ سرپرست و یاوری برای خود نخواهند یافت. (احزاب/16و17)
وقتی که در صدد یکی از تشکیلات و تنظیمات جدید اجتماعی برمیآید که با عـرف و عـادت مـردمان در جاهلیّت مخالفت دارد، سخنی بدین سان به مـیان میآید:
(وَمَا کَانَ لِمُؤْمِنٍ وَلَا مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَى اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْراً أَن یَکُونَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ ).
هیچ مرد و زن مؤمنی، در کاری که خدا و پیغمبرش داوری کـرده بـاشند (و آن را مــقرّر نموده بـاشند) اختیاری از خود در آن ندارند (و ارادۀ ایشان باید تابع ارادۀ خدا و رسول باشد). (احزاب/36)
در پایان، این چنین آهنگ هراسناک ژرفی به گوش میرسد:
(إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَى السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَیْنَ أَن یَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الْإِنسَانُ إِنَّهُ کَانَ ظَلُوماً جَهُولاً) (72)
ما امانت (اختیار و اراده) را بر آسمانها و زمین و کوهها (و همۀ جهان خلقت) عرضه داشـتیم (و انجام وظـیفۀ اختیاری همراه با مسؤولیّت، و انـجام وظیفۀ اجباری بدون مسؤولیّت را بـدیشان پیشنهاد کردیم. جملگی آنها اجبار را بر اختیار برتری دادند) و از پذیرش امانت خودداری کردند و از آن ترسیدند، و حال این که انسان (این اعجوبۀ جهان) زیر بار آن رفت (و دارای موقعیّت بسیار ممتازی شد. امّا برخی از) آنـان (پـی بـه ارزش وجودی خود نمیبرند و قدر این مقام رفیع را نمیدانند و) واقعاً ستمگر و نادانند.(احزاب/72)
دورهای که این سوره در آن به زندگانی گروه مسلمانان میپردازد، دارای نشـانۀ ویـژهای است. در ایـن دوره سیماهای شـخصیّت مسلمان در زندگانی مـردمان و در زندگانی دولت پدیدار میگردد، دولتی که هنوز استقرار نـپذیرفته است و ســیطرۀ کامل پیدا نکرده است. استقراری پیدا ننموده است که دولت اسلامی پس از فتح مکّه و دخول مردمان دسته دسته و گروه گروه بـه آئـین یـزدان، و قوّتگرفتن و شکوه یافتن دولت اسلامی، و سر و سامان حاصل کردن سیستم اسلامی، بدان دسترسی پیدا کرده است.
ایـن سـوره گوشهای از سر و سـامان دادن گروه مسلمانان، و از پدید آوردن و برجسته جلوهگر کردن آن سیماها، و از استوار داشتن آنها در زندگی خانواده و در میان عامّۀ مردمان صحبت میدارد، و اصول عقیده و ارکان شریعت را ذکر میکند. این از یک سو، و از دیگر سو اوضاع و احوال و عادات و اخلاق را یــا تـعدیل میکند یا باطل مینماید و پوچ اعلام مینماید، و اوضاع و احوال و عادات و اخلاق را در همۀ امور به اطـاعت از جهانبینی تازۀ اسلامی فرامیخواند و مطیع میگرداند.
در لابلای سخن از آن اوضاع و احـوال و قـوانین و نظام، از جنگ احزاب، و از جنگ بنیقریظه سخن مـیرود، و از مـوضعگیریهای کافران و منافقان و یهودیان، و از دسیسهبازیها و توطئههای ایشان در میان گروه مسلمانان، و از تزلزل و آشفتگی و اذیّت و آزاری که به سبب ایـن دسیسهبازیها و آن موضعگیریها، پدیدار آمده است و دامنگیر مسلمانان گردیده است، صحبت میشود. همچنین بعد از اینها از دسیسهبازیها و نیرنگهائی سخن به میان میآید که بعدها دربارۀ اخلاق و آداب و خانوادهها و زنان مسلمانان انجام دادهاند. نقطۀ اتّصال در روند سوره میان آن اوضاع و احوال و تشکیلات و دستگاهها، و میان این دو جنگ و حوادثی که در لابلای آنها درگرفته است و به وقوع پـیوسته است، ارتباطی است که این امور و آن امـور با موضعگیریهای کافران و منافقان و یـهودیان، و با کوشش و تـلاشی که ایـن گروهها و دستهها برای پریشانی و پراکندگی جماعت مسلمانان میورزیدند، چه از راه یورش جنگی و ایـجاد تزلزل در صفوف مؤمنان و دعوت ایشان به گریز، و چه از راه نابسامان کردن و آشفته نمودن اوضاع و احوال اجتماعی و آداب و رسوم اخلاقی . . .گذشته از ایـنها در ایـن سـوره صحبت میشود از آثاری که از جنگها و غنیمتها در زندگانی گروه مسلمانان به دنبال داشته است و با خود آورده است و مقتضی تعدیل برخی از اوضاع و احوال اجتماعی و اندیشهها و بینشهای ذهنی و درونی گردیده است، و پابرجا داشـتن اوضاع و احـوال اجتماعی و اندیشهها و بینشهای ذهنی و درونی گردیده است، و پابرجا داشتن اوضاع و احوال اجتماعی بر پایۀ ثابت و استواری و رو به راه نمودن انـدیشهها و بینشها بر اساس محکم و متقنی که می طلبیده است و با آن آثار مناسبت داشته است، آثاری که جنگها و غنیمتها در واقعیّت زندگی گروه مسلمانان پدید آورده و برجای نهاده است.
از این سو و از آن سو وحدت و یگانگی سوره، و هماهنگی و همآوائی موضوعات گوناگون آن جلوهگر میآید. هم این و هم آن در کنار یگانگی و وحدت زمان پیدا و هویدا است، یگانگی و وحدتی کـه مـیان حوادث و رخدادها و میان دستگاهها و تشکـیلاتی کـه سـوره بـدانـها میپردازد، ارتباط و پیوند برقرار میسازد.
*
مرحلۀ اوّل سوره با همچون سرآغازی شروع میگردد، و با رهنمود کردن پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم به تـرس از خدا و اطاعت نکردن از کافران و منافقان، و توکّل کردن به خدا و تکیه نمودن بر او، و پیروی از چیزی که پروردگارش بدو وحی میکند، می آغازد. این هم سرآغازی است که همۀ چیزهائی را که از تشکیلات و تنظیمات و حوادث و رخدادها در این سوره آمده است، به اصـل بزرگی پـیوند میدهد که مقرّرات و قـوانـین، رهنمونها و رهنمودها، تشکیلات و تنظیمات، اوضـاع و احوال، و آداب و اخلاق این آئین بر آن پابرجا و پایدار میگردند . . . این اصل این است که دل جلال و عظمت خدا را احساس کند، و تسلیم مطلق اراده و مشیّت او گردد، و پیروی کند از برنامهای که خدا آن را انتخاب کرده است و برگزیده است، و تنها بر خدا توکّل کند و بدو پشت ببندد، و اطمینان و یـقین داشته باشد به حمایت و نگاهداری و جانبداری و کمک و یاری او و بس.
بعد از این، روند سوره سخن داورانۀ قاطعۀ راستینی را دربارۀ برخی از آداب و رسوم و اوضـاع و احوال اجتماعی بیان میدارد. این سخن با آهنگ قاطعانهای بیان میکند که حقیقت واقعی را مقرّر و مشـخّص مینماید:
(مَّا جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِّن قَلْبَیْنِ فِی جَوْفِهِ ).
خـداونـد دو دل را در درون کســی قرار نـداده است (همان گونه که کسی دو پدر و یا دو مادر ندارد).
بدین وسـیله اشـارۀ زمـانی به ایـن دارد کـه انسـان نمیتواند به بیش از یک افق رو بکند، و از یک برنامه بیشتر پیروی نماید. اگر جز این کند، نفاق مـیورزد و دوروئی میکند و گامهایش لرزان و نابهنجار برداشته میشود. مادام که او نمیتواند جز یک دل داشته باشد، بناچار باید به یک معبود رو بکند و به یک برنامه بگراید و از آن پیروی نماید، و به ترک عادات و آداب و رسوم و اوضاع و احوال برنامههای دیگری بگوید. بدین خاطر به ابطال عادت ظِهار میپردازد. ظهار این است که مرد سوگند بخورد که زنش بر او همسان پشت مادرش است. در این صورت زن بر او بسان مادرش حرام میگردید:
(وَمَا جَعَلَ أَزْوَاجَکُمُ اللَّائِی تُظَاهِرُونَ مِنْهُنَّ أُمَّهَاتِکُمْ ).
خداوند هرگز همسرانتان را با اظهار «ظـهار» مـادران شما نمیسازد. (احزاب/4)
مقرّر میدارد که این سخن سرسری و زبانی است و حقیقتی را پدید نمیآورد. بلکه همسر، همسر میماند و با همچون سخنی مادر نـمیگردد[1]. . . به دنبال آن عادت فرزندخواندگی و آثـار مترتّب بر آن را ذکر میکند:
(وَمَا جَعَلَ أَدْعِیَاءکُمْ أَبْنَاءکُمْ ).
و فرزندخواندگانتان را فرزندان حقیقی شما نمینماید. (احزاب/4)
فرزندخواندگانتان را فرزندان حقیقی شما نمینماید، به گونهای که نتوانند از این به بعد ارث ببرند. آثار دیگر فرزندخواندگی هم بر آن مترتّب نمیشود - آثاری که بعداً از آنها به طور مفصّل سخن خواهیم گفت - ایـن آثار برجای میماند یا به عبارت دیگر ولایت عامه را برای پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم پدید میآورد، ولایتی که بر همۀ مؤمنان خواهد داشت. ایـن ولایت بر ولایت خودشان نیز مقدّم میگردد. همچنین پـیوند مـادری روانی مـیان همسران پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم و هـمۀ مؤمنان برقرار میدارد:
(النَّبِیُّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنفُسِهِمْ وَأَزْوَاجُهُ أُمَّهَاتُهُمْ ).
پیغمبر از خود مؤمنان نسبت بدانـان اولویّت بـیشتری دارد (و اراده و خواست او در مسائل فردی و اجتماعی مـؤمنان، مـقدّم بـر اراده و خواست ایشـان است). و هـمسران پـیغمبر، مـادران مـؤمنان محسوبند (و بـاید احترام مادری آنان را از نظر به دور نداشت، و یکـایک ایشان را بزرگ و ارجمند شمرد). (احزاب/6)
آن گـاه برادری را باطل مـیکند، بـرادریای کـه در سـرآغـاز هـجرت پـدید آمده بود. و کار را به خویشاوندی سرشتی در ارث و دیه و چیزهای دیگری چون اینها برمیگرداند:
(وَأُوْلُو الْأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَى بِبَعْضٍ فِی کِتَابِ اللَّهِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ وَالْمُهَاجِرِینَ).
و خویشاوندان نسبت به همدیگر (از نـظر ارث بـردن بــعضی از بـعضی) از مـؤمنان و مـهاجران، در کـتاب یزدان (قرآن) از اولویّت بیشتری برخوردارند).(احزاب/6)
بدین ترتیب تنظیمات و تشکیلات گروه مسلمانان را بر پایههای سرشتی خود استوار میدارد و به اصل خود برگرداند، و تنظیمات و تشکیلات موقّت جز آنها را باطل میگرداند:
بر این تنظیمات و تشکیلات جدیدی که از برنامۀ اسلام و از حکم یزدان سرچشمه میگیرند پیرو می زند با اشاره به این که همچون چیزی در کتاب قدیم خدا نوشته شده است، و با اشاره به پیمانی که از پیغمبران گرفته شده است، به ویژه از پیغمبران اولوالعزم آنان. این هم شیوۀ قرآن در پیرو زدن بر مقرّرات و قوانین، و در ارکان و اصول، و در رهنمونها و رهنمودها است، تا بهتر و بیشتر به دلها و درونها فرو رونـد و جـایگزین شوند.
این چکیدۀ مرحلۀ نخستین در سوره است.
*
بعد از این، حکم اختیار دادن به همسران پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم در میرسد، همسرانـی که از پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم هزینۀ بیشتری خواسته بودند. بدیشان اختیار داده میشود که یا کالاها و زر و زیورها و بهرهمندیهای این جـهان را انتخاب کنند، و یا خدا و پیغمبـرش و سرای آخـرت را برگزینند. آنـان خـدا و پـیغمبرش و سـرای آخـرت را برگزیدند، و بدین مرتبت و منزلت بزرگوار در پیشگاه کردگار، و نزد پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم خداوند دادار خشنود شدند و تن دردادند، و این مکانت را بر کالاهای این جـهان ترجیح دادند و برتر نهادند. بدین خاطر بدیشان اعلام گردید که اگر پرهیزگاری کنند پـاداش چندین برابر میگیرند، و اگر مرتکب گناه بزرگ و مـعلوم گـردند، عذاب چندین برابر خواهند داشت. علّت این پـاداش مضاف و عذاب چندین برابر به خاطر مقام بزرگی است که دارند، و به خاطر پیوندی است که با پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم دارند. همچنین قـرآن در خـانههای ایشـان نازل میگردد و تلاوت مـیشود. هـمچنین بـه سـبب سـخنان حکـمتآمیزی است کـه از پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم میشنوند. بعد از آن، روند سوره بیان سزا و جزای جملگی مؤمنان زن و مرد را ادامه میدهد.
این هم مرحلۀ سوم است.
مرحلۀ چهارم هم به موضوع ازدواج زینب دختر جحش قریشی هاشمی دختر خالۀ پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم با زیـد پسر حارثه، خادم پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم اشارۀ نهانی دارد. بیان میدارد که پیش از هر چیز مؤمنان باید از آنچه دربارۀ زید پسر حارثه بدانند این است که کار مؤمنان زن و مرد جملگی به خدا واگذار است، و آنـان کـمترین اختیاری در این راستا ندارند، و اصلاً اختیاری از خود ندارند، و بلکه این اراده و مشیّت و قضا و قدر خدا است که هر چیزی را میگرداند و راه میبرد، و مؤمن واقعی باید که کامل و صریح تسلیم فرمان یزدان باشد:
(وَمَا کَانَ لِمُؤْمِنٍ وَلَا مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَى اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْراً أَن یَکُونَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَمَن یَعْصِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلَالاً مُّبِیناً) (36)
هیچ مرد و زن مؤمنی، در کاری کـه خدا و پیغمبرش داوری کـرده بــاشند (و آن را مـقرّر نـموده بـاشند) اختیاری از خود در آن ندارند (و ارادۀ ایشان باید تابع ارادۀ خدا و رسول باشد). هر کسی هم از دستور خدا و پیغمبرش سرپیچی کند، گرفتار گمراهی کاملاً آشکاری میگردد.(احزاب/36)
آن گاه به دنبال رخداد ازدواج حادثۀ طلاق را میآورد. سپس آثار و پیامدهای فرزندخواندگی را ذکر میکند، فرزندخواندگیای که در سرآغاز سوره از آن سـخن رفت. ابطال آن با سابقۀ عملی انجام میپذیرد، و برای این کار خود پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم برگزیده میشود، چرا که این خلق و خوی در محیط عربی ریشۀ عمیقی داشت، و بیرون رفتن از زیر بار همچون چیزی مشکل بود. آزمون آن از پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم آغاز میشود، تا رنج آن را افزون بر رنجهای دیگری که دعوت دارد تحمّل کند، و اصول و ارکان دعوت را در واقعیّت جامعه بیان دارد، بعد از آن که آن اصول و ارکان را در ژرفاهای درون جایگزین داشته است:
(فَلَمَّا قَضَى زَیْدٌ مِّنْهَا وَطَراً زَوَّجْنَاکَهَا لِکَیْ لَا یَکُونَ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ حَرَجٌ فِی أَزْوَاجِ أَدْعِیَائِهِمْ إِذَا قَضَوْا مِنْهُنَّ وَطَراً وَکَانَ أَمْرُ اللَّهِ مَفْعُولاً) (37)
هنگامی که زید نیاز خود را بدو به پایان برد (و بـر اثـر سنگدلی و ناسازگاری زینب، مجبور به طلاق شد و وی را رها کرد) ما او را به همسری تو درآوردیم، تا مشکلی برای مـؤمنان در ازدواج با هـمسران پسـرخوانـدگان خود نباشد، بدانگاه که نیاز خود را بـه پـایان بـبرند (و طلاقشان دهند). فرمان خدا باید انجام بشود.(احزاب/37)
بدین مناسبت حقیقت پیوند میان پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم و جملگی مؤمنان را توضیح میدهد و روشن میسازد:
(مَّا کَانَ مُحَمَّدٌ أَبَا أَحَدٍ مِّن رِّجَالِکُمْ وَلَکِن رَّسُولَ اللَّهِ وَخَاتَمَ النَّبِیِّینَ ).
محمّد پدر (نسبی) هیچ یک از مردان شما (نه زیـد و نـه دیگری) نبوده (تا ازدواج با زینب برای او حرام باشد) و بلکه فرستادۀ خدا و آخرین پیغمبران است (و رابطۀ او با شما رابطۀ نبوّت و رهبری است).(احزاب/40)
این مرحله با رهنمون و رهنمود پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم و مؤمنان همراه او خاتمه میپذیرد:
(وَلَا تُطِعِ الْکَافِرِینَ وَالْمُنَافِقِینَ وَدَعْ أَذَاهُمْ وَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ وَکَفَى بِاللَّهِ وَکِیلاً) (48)
و از کافران و منافقان فرمانبرداری مکن، و اعتنائی بـه اذیّت و آزارشان نداشته بـاش، و بـر خدا تکیه کـن، و همین بس که خدا حامی و مدافع باشد.(احزاب/48)
*
مرحلۀ پنجم آغاز میشود با بیان حکم زنانی که پیش از نزدیکی زناشوئی طلاق داده میشوند. آن گاه به نظم و نـظام و سـر و سـامان دادن به زندگی زنـاشوئی پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم میپردازد، و روشن میسازد چه کسانی از خانمهای مؤمن برای او حلال و چه خانمهائی بر او حرام هستند. سخن را ادامه میدهد و به نظم و نظام و سر و سامان دادن پیوند مسلمانان با خانهها و همسران پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم در زمـان حـیات او و بعد از وفـات او میپردازد. بیان میدارد که همسران او حجاب را مراعات کنند مگـر در نـزد پـدرانشـان، پسرانشان، برادرانشان، پسران برادرانشان، پسران خواهرانشان، زنان مسلمان، و بردگان خود. سپس کیفر کسانی را ذکر مینماید که پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم را در مسألۀ همسرانش و خانههایش و درک و شعورش میآزارند. ایشـان را در دنیا و آخرت نفرین میکند. این هم میرساند که منافقان همچون کارهائی را بسیار انجام میدادند.
به دنبال این کار، به همسران پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم و دختران او و جملگی زنان مؤمنان دستور میدهد که رداهای خود را جمع و جور بر خویشتن فرو اندازند:
(ذَلِکَ أَدْنَى أَن یُعْرَفْنَ فَلَا یُؤْذَیْنَ ).
تــا ایـن کـه (از زنـان بـیبند و بـار و خـانمهای آلوده) بـــازشناخته شـوند و در نـتـجه مـورد اذیّت و آزار (اوباش) قرار نگیرند. (احـزاب/59)
ادامۀ سخن دربارۀ تهدید کردن و بیم دادن مـنافقان و کسانی است که در دلهـایشان بیماری (هوسبازی و شهوترانی و فسق و فجور، یا نفاق، و یا ضعف ایمان) است، و از کسانی سخن میگوید که در مدینه خبرهای ناگوار و نادرست در میان مردم میپراکندند تا ایشان را دچار اضطراب و تزلزل افکار گردانند. پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم را تشویق و ترغیب میکند که همچون کسانی را از مدینه بیرون کند تا همچون بنی قینقاع و بنینضیر کـه قبلاً بیرون شدهاند بیرون گردند، یا ایشان همچون بنیقریظه که به تازگی تار و مار شدهاند، تار و مار گردند. همۀ اینها بیانگر شـدّت اذیّت و آزاری است کـه در حـقّ مجموعۀ جامعۀ اسلامی در مدینه روا میداشتند و با وسائل گوناگون و از راه های مختلف شرارت و خباثت، زشتی و پلشتی میکردند.
مرحلۀ ششم که واپسین مرحلۀ سوره است دربرگیرندۀ پرسش مردم از قیامت است. پاسخ ایـن پرسش داده میشود بدین گونه که آگاهی و اطّلاع از وقوع قیامت تنها مربوط به خدا و منحصر بدو است. اشاره میشود که چه بسا فرارسیدن قیامت نزدیک باشد. به دنبال این پرسش صحنهای از صحنههای قیامت درمیرسد:
(یَوْمَ تُقَلَّبُ وُجُوهُهُمْ فِی النَّارِ یَقُولُونَ یَا لَیْتَنَا أَطَعْنَا اللَّهَ وَأَطَعْنَا الرَّسُولَ) (66)
روزی (را خاطر نشان ساز که در آن) چهرههای ایشان در آتش زیر و رو و دگرگون میگردد (و فریادهای حسرتبارشان بلند میشود و) میگویند: ای کاش! مـا از خدا و پیغمبر فرمان میبردیم (تـا چنین سـرنوشت دردناکی نمیداشتیم). (احزاب/66)
آنان سخت خشمگین هستند بر رؤساء و کبراء و بزرگان خود، آن سروران و آقایانی که آنان از ایشان اطاعت کردهاند و گمراهشان نمودهاند:
(رَبَّنَا إِنَّا أَطَعْنَا سَادَتَنَا وَکُبَرَاءنَا فَأَضَلُّونَا السَّبِیلَا (67) رَبَّنَا آتِهِمْ ضِعْفَیْنِ مِنَ الْعَذَابِ وَالْعَنْهُمْ لَعْناً کَبِیراً) (68)
پروردگارا! ما از سران و بزرگان خود پیروی کردهایم و آنان مـا را از راه به در بـردهانـد و گمراه کـردهانـد. پروردگارا! آنـان را دو چندان عذاب کـن، و ایشـان را کاملاً از رحمت خود بـه دور دار (و کمترین ترحّمی بدیشان منما). (احزاب/67و68)
این سوره با آهنگ وحشتناک و ژرف و پـرمحتوا و بسیار مؤثّر خاتمه مییابد:
(إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَى السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَیْنَ أَن یَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الْإِنسَانُ إِنَّهُ کَانَ ظَلُوماً جَهُولاً (72) لِیُعَذِّبَ اللَّهُ الْمُنَافِقِینَ وَالْمُنَافِقَاتِ وَالْمُشْرِکِینَ وَالْمُشْرِکَاتِ وَیَتُوبَ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ وَالْمُؤْمِنَاتِ وَکَانَ اللَّهُ غَفُوراً رَّحِیماً) (73)
ما امانت (اختیار و اراده) را بر آسمانها و زمین و کوهها (و همۀ جهان خلقت) عرضه داشـتیم (و انـجام وظیفۀ اختیاری همراه با مسؤولیّت، و انـجام وظیفۀ اجباری بدون مسؤولیّت را بـدیشان پیشنهاد کردیم. جملگی آنها اجبار را بر اختیار برتری دادند) و از پذیرش امانت خودداری کردند و از آن ترسیدند، و حال این که انسان (این اعجوبۀ جهان) زیر بار آن رفت (و دارای موقعیّت بسیار ممتازی شد. امّا برخـی از) آنـان (پـی بـه ارزش وجودی خود نمیبرند و قدر این مقام رفیع را نمیدانند و) واقعاً ستمگر و نادانـند. (خداونـد ایـن امـانت را بـه انسانها داده تا ایشان را در بوتۀ آزمایش قرار دهـد) و سرانجام خداوند مردان و زنان منافق، و مردان و زنان مشرک را کیفر دهد، و بر مردان و زنان مؤمن ببخشاید و (بـدیشان رحـمت نـماید). خـداونـد هـمواره بس بخشاینده و مهربان بوده و هست.
این آهنگی است که پرده برمیدارد از عظمت رنـج و زحمتی که بر دوش انسانها نهاده شده است و بدیشان واگذار گردیده است، و بهویژه بر دوش گروه مسلمانان نهاده شده است و بدیشان واگذار گردیده است. تنها و تنها مسلمانانند که بار سنگین این امانت بزرگ را بر دوش میکشند و به وظیفۀ خیر آن عمل میکنند. ایـن امانت، امانت عقیده و اسـتقامت و مـاندگاری بر آن است. امانت دعوت و شکیبائی بر تکالیف و مشکلات آن است. امانت شریعت و برپای ایسـتادن و از پـای نــنشستن بسرای اجـراء آن در مـیان خودشان و در سرزمینهای پیرامون خودشان و در همۀ جهان است. این هم چیزی است که با موضوع سوره، و با فضای آن، و با سـرشت برنامۀ الهی سـازگار و همگام است، آن برنامهای که این سوره عهدهدار نظم و نظام بخشیدن و سر و سامان دادن جامعۀ اسلامی بر اساس آن است. هم اینک پس از این چکیدۀ گذرا، به طور مـبسوط و مشروح به بیان معانی آیات سوره میپردازیم.
*
(یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ اتَّقِ اللَّهَ وَلَا تُطِعِ الْکَافِرِینَ وَالْمُنَافِقِینَ إِنَّ اللَّهَ کَانَ عَلِیماً حَکِیماً (1) وَاتَّبِعْ مَا یُوحَى إِلَیْکَ مِن رَّبِّکَ إِنَّ اللَّهَ کَانَ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِیراً (2) وَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ وَکَفَى بِاللَّهِ وَکِیلاً) (3)
ای پیغمبر! بترس از (عذاب و خشم) خدا، و از کافران و منافقان اطاعت مکن. بیگمان خداوند آگاه (از هر چیزی، و) دارای حکمت (در افعال و اقوال خود) است. از چیزی پـیروی کـن کـه از سـوی پروردگارت بـه تـو وحـی میشود. بیگمان خداوند از کارهائی که انجام مـیدهید بس آگاه است. و بر خدا توکّل کن (و کارهای خود را بدو بسپار). همین بس که خدا حافظ (و مدافـع انسـان) باشد.
این سرآغاز سوره ای است که سر و سامان بخشیدن و نظم و ترتیب دادن گوشههائی از زنـدگی اجتماعی و اخلاقی جامعۀ اسلامی نوپا را برعهده میگیرد. ایـن سوره پیش از هر چیز سرشت نظام و سیستم اسلامی را روشن میکند، و قواعد و اصولی را بـیان میدارد و آشکار مینماید که نظام و سیستم اسلامی در جهان بیرون و در جهان درون بر آنـها اسـتوار و پـایدار میگردد.
اسلام تنها مجموعهای از راهنمائیها و اندرزها نیست. اسلام فـقط مجموعهای از آداب و رسـوم و اخـلاق نیست. اسلام فقط قوانین و مقرّرات، و مجموعهای از اوضاع و عادات نیست و بس . . . بلکه اسلام همۀ اینها است، و لیکن همۀ اینها اسلام بشمار نمیآید . . . اسلام تسلیم فرمان خدا شدن، و در برابر اراده و مشیّت و قضا و قدر خدا کرنش بردن، و پیش از هر چیز آمادۀ اطاعت از اوامر و نواهی یزدان گردیدن، و آمادۀ پیروی کردن از برنامهای است که خدا مقرّر و معیّن می دارد، بدون این که به رهنمود و رهـنمون برنامۀ دیگری و به رویکرد و جهت دیگری، و همچنین بدون این که بر کسی جز خدا توکّل و اعتماد شود. این هم پیش از هر چیز احساس و آگاهی بدین است که انسانها در ایـن جهان تابع و فرمانبردار قانون الهی یگانهای هستند که کار و بار ایشان و کار و بار زمین را میگردانـد و میچرخاند، بدانگونه که کار و بار ستارگان و افلاک آسمان را میگرداند و میچرخاند، و امور پیدا و ناپیدا و دیدنی و نادیدنی جهان هستی را، و هر آنچه را که فهم و عقل مردمان بدان آشنا و یا ناآشنا است، و آن را درک میکند و یا درک نمیکند، اداره میفرماید و رو به راه مینماید. یقین و ایمان باید داشت که مردمان چیزی از دستشان ساخته نیست مگر پـیروی کردن و فرمان بردن از آنچه خدا آن را بدیشان دستور میدهد، و مگر دست بازداشتن و دوری گزیدن از آنچه خدا ایشان را از آن بازمیدارد و نهی میفرماید، و مگر چنگ زدن به اسباب و عللی که با آنها را برایشان میسّر و مهیّا ساخته است و در اختیارشان قرار داده است، و مگر چشم به راه نتائجی بودن که خدا آنها را مقدّر و مقرّر فرموده است و معیّن و مشخّص داشته است . . . اصل و اساس کار این است و بس. قوانین و مقرّرات، و آداب و عادات، و اوضاع و احوال، و اخلاق و رسوم، همه و همه بر ایـن اصل و اساس اسـتوار میگردند، و جملگی و همگی مترجم عملی و بیانگر واقعی مـیان و واجبات عقیدهای هستند که در دل و درون نهفته است، و آثار حقیقی تسلیم نفس در برابر یزدان، و حرکت برابر برنامه و خطّ سیر خدای سبحان، در زندگی این جهان است . . . مطیع بودن و تسـلیم گردیدن، عقیده است. از عقیده هم شریعت برمیجوشد. و بر این شریعت نظام و سیستم اسـتوار و پـایدار میگردد. این سه چیز یکجا و در ارتباط و در کنش با همدیگر، اسلام را تشکیل میدهند.
بدین خاطر است که نخستین رهنمود سورهای که تنظیم زندگی اجتماعی مسلمانان را با قوانـین و مقرّرات و اوضاع و احوال تـازهای برعهده دارد و آن را سر و سامان میدهد، رهنمود به تقوا و ترس از خدا است. روی سخن به پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم است که مسؤول و مراقب چنین قوانین و مقرّرات و تشکیلات و تنظیماتی است:
(یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ اتَّقِ اللَّهَ ).
ای پپغمبر! بترس از (عذاب و خشم) خدا.
چه تقوا و ترس از خدا، و احساس دیدبانی و مراقبت او، و احساس جلالت و عظمت یزدان سبحان، پایه و اساس نخستین است، و پاسبان ایستاده در ژرفـاهای درون و مراقب اجرای قوانین شریعت و پـیاده کردن مقرّرات آسمانی است. تقوا و ترس از خدا است که هر تکلیفی و هر وظیفهای و هر رهنمودی و هر رهنمونی در اسلام بـا آن گره مـیخورد و با آن پـیوند داده می شود.
رهنمود و رهنمون دوم، نهی از اطـاعت از کافران و منافقان، و از پیـروی کردن از راهنمائی یـا از پیشنهاد ایشان، و از گوش فرا دادن و پذیرفتن رأی و نظر یـا تشویق و ترغیب آنان است:
(وَلَا تُطِعِ الْکَافِرِینَ وَالْمُنَافِقِینَ ).
و از کافران و منافقان اطاعت مکن.
جلو انداختن این نهی به امر به پیروی از وحی خـدا، اشاره دارد به این که فشار کافران و منافقان در مدینه و پیرامون آن در آن زمان، سخت و دردآور بوده است، و مقتضی ایـن بـوده که نـهی از پـیروی از آراء و رهـنمودهایشان، و از سـر فـرود آوردن در برابر برانگیختن و فشارشان، مقدّم گردد. ایـن کار در هر محیطی و در هر زمانی برجا و ماندگار میماند. مؤمنان را برحذر از آن میدارد که آراء و نظرات کافران و منافقان را بپذیرند. به هیچ وجه نباید مؤمنان به ویژه در کار عقیده و در کار قانونگذاری و در کار نظم و نظام دادن و سر و سامان بخشیدن امور اجتماعی، از کافران و منافقان پیروی کنند، تا برنامۀ مؤمنان خالصانه برای خدا باقی بماند، و با رهنمودها و رهنمونهای دیگران آمیخته و آلوده نشود.
کسی نباید گول علم و تجربه و اطّلاعی را بخورد که کافران و منافقان از آنـها به ظاهر برخوردارنـد - همان گونه که برخی از مسـلمانان برای خود خوش میدانند و میپسندند که در دورههای ضعف و انحراف گول چیزی را بخورند که کافران و مـنافقان به ظاهر دارند - چه خدا بس آگاه و بس کاربجا است، و او است که برای مؤمنان برنامهشان را برابر علـم و حکمت خود انتخاب کرده است و برگزیده است:
(إِنَّ اللَّهَ کَانَ عَلِیماً حَکِیماً) (1)
بیگمان خداوند آگاه (از هر چیزی، و) دارای حکمت (در افعال و اقوال خود) است.
آنچه مردمان از علم و حکمت دارنـد جز پوستهها نیست، و چیزی جز اندکی نمیباشد.
رهنمود و رهنمون سوم و بلاواسطه و مستقیم، ایـن چنین است:
(وَاتَّبِعْ مَا یُوحَى إِلَیْکَ مِن رَّبِّکَ ).
از چیزی پیروی کن که از سوی پروردگارت بـه تـو وحی میشود.
این است جهتی که از آن سو رهنمودها و رهنمونها در میرسد. این است منبع راستینی که باید از آن دریافت داشت و پـیروی کرد. نـصّ ایـن آیه پسـودههای الهامگرانهای دربر دارد. این پسودههای الهامگرانه در ساختار تعبیر نـفتهاند:
(وَاتَّبِعْ مَا یُوحَى إِلَیْکَ مِن رَّبِّکَ ).
از چیزی پیروی کن کـه از سـوی پروردگارت بـه تـو وحی میشود:
وحی می شود: «الَیْکَ: به تو» با ایـن تـخصیص. سرچشمۀ وحی : «مِنْ ربّکَ: از سوی پروردگارت» بـا این اضافه. دیگر پیروی کردن در اینجا به حکم ایـن پیامهای حسّاس معیّن است، گذشته از آن که پـیروی کردن معیّن است با همان فرمانی که صادر میگردد از جانب خدائی که صاحب امر و اطاعت شونده است . . . پیرو آیه این چنین است:
(إِنَّ اللَّهَ کَانَ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِیراً) (2)
بیگمان خداوند از کارهائی که انجام میدهید بس آگاه است.
خدا از روی آگاهی از شما و اطـّلاع از آنـچه انـجام میدهید وحی میکند. خدا حقیقت چیزی را میداند که شما انجام میدهید، و مطّلع از انگیزههای درونی شما برای انجام کارهائی است که میکنید.
واپسین رهنمود این است:
(وَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ وَکَفَى بِاللَّهِ وَکِیلاً) (3)
و بر خدا توکّل کن (و کارهای خود را بدو بسپار). همین بس که خدا حافظ (و مدافع انسان) باشد.
اهمّیّت مده چه آنان با تو باشند یا بر ضدّ تو باشند. به مکر و نیرنگشان اهمّیّت مده. همۀ کارهایت را به خدا حواله دار. خدا کارهایت را با علم و حکمت و آگاهی خود رو به راه میسازد . . . در نهایت تنها کارها را به خدا حواله داشتن و بر او توکّل کـردن و پشت بسـتن، قاعدۀ ثابت و مطمئنّی است که دل بدان بـرمیگردد و بدان می آرامد، و حـدود و ثغور خـود را در نـزد آن مییابد و بدان حدود و ثغور بس میکند، و فراسوی آن حدود و ثغور را با یقین و اعتماد و اطمینان به یـزدان جهان وامیگذارد که صاحب امـر و ادارهکنندۀ گیتی است.
این عنصرهای سهگانه: تقوا و ترس از خدا، و پیروی از وحی خدا، و توکّل کردن بر او - با وجود مخالفت کافران و منافقان - عنصرهائی هستند که دعوتکنندۀ به سوی خدا را با ذخیره و اندوخته و پشتوانه مجهّز و مـهیّا میگردانند، و دعوت را بر راسـتای برنامۀ روشن و خالصانۀ آن استوار و پایدار مینمایند. آن وقت چنین میشود: دستور زندگی از خدا دریافت میشود، و راه زندگی به سوی خدا میرود و هم بدو منتهی میشود، و در انجام امور زندگی بر خدا تکیه و توکّل میگردد.
(وَکَفَى بِاللَّهِ وَکِیلاً) .
همین بس که خدا حافظ (و مدافع انسان) باشد.
این رهنمودها و رهنمونها با آهنگ قـاطعانهای ختم میگردد که از مشـاهدۀ محسوسی کمک و یـاری می گیرد:
(مَّا جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِّن قَلْبَیْنِ فِی جَوْفِهِ ).
خداوند دو دل را در درون کسی قرار نداده است.
در یک بدن یک دل است و بس. پس باید یک دل یک برنامه داشته باشد و در خطّ سـیر آن حرکت کند و رهسپار شود. و باید یک دل یک جهانبینی کلّی برای زندگی و برای هستی داشته بـاشد و از آن کمک و یاری بجوید و بر آن بیاید و برود و باید یک دل یک ترازو داشته باشد و تنها با آن معیارها و ارزشـها را بسنجد و ارزیابی کند، و با آن رخدادها و چیزها را سبک سنگین کند . . . اگر چنین نکند از هم میپاشد و پراکنده دل و پریشان خاطر میشود و نفاق و دوروئی میورزد و به کژراهه میرود و منحرف میشود، و بر یک خطّ سیر و رویکرد، استوار نمیماند.
انسان نمیتواند آداب و رسوم و اخلاق و عادات خود را از سرچشمهای برگیرد، و قوانین و مقرّرات خویش را از سرچشمۀ دیگری فرادست آورد، و اوضاع و احوال اجتماعی یا اقتصادی خویشتن را از سرچشمۀ سومی به دست آورد، و هـنرها و جـهانبینیها و انــدیشهها و بینشهای خود را ازسرچشمۀ چهار میبرگیرد . . . چه همچون آمیزهای انسانی را تشکیل نمیدهد که دارای یک دل باشد. بلکه این آمیزه، تکّهپارهها و قطعههائی خواهد بود که دوام نخواهد آورد و پایدار نخواهد ماند. صاحب عـده نمیتواند واقعاً دارای عقیدهای باشد، آن گاه از مقتضیات و معیارها و ارزشـهای ویـژۀ آن عقیده در موقعی از موقعیّتهای سراسر زندگیش، چه کوچک باشد و چه بزرگ، سرباز بزند و دست بردارد. او نمیتواند سخنی را بگوید، یا حرکتی را انجام دهد، یا نیّتی را به دل گیرد، و یا اندیشهای را بیندیشد، در عین حال در همۀ اینها از عقیدهاش فرمانبرداری نکند - البتّه اگر این عقیده یک عقیدۀ حقیقی و واقعی در وجود او باشد - زیرا خداوند بـرای او جـز دلی را نـیافریده است و بدو نداده است، دلی که از یزدان یگانهای فرمان میبرد، و از جهانبینی یگانهای کـمک و یـاری میجوید، و با ترازوی یگانهای میسنجد و ارزیابی میکند.
صاحب عقیده نمیتواند دربارۀ کاری که کرده است بگوید: چنین کاری را کردهام با صفت شخصیّت خودم، و چنان کاری را کردهام با صفت اسلامی خودم! همان گونه که سیاستمداران یـا صاحبان شـرکتها و تجارتخانهها، یـا سـردمداران جمعیِتها و تشکیلات اجتماعی یا علمی و چیزهای دیگـری از این قبیل، امروزها میگویند! انسـان شخص یگانهای است و دارای دل یگانهای است، و دل او را عقیدۀ یگانهای آباد میگرداند. او دارای جهانبینی یگانهای برای زندگی است، و ترازوی یگانهای برای معیارها و ارزشها دارد. جهانبینی او که از عقیدهاش سرچشمه میگیرد آمیخته با همۀ چیزهائی است که از او روی میدهد و صادر میگردد، در هر حالتی از حالاتی که دارد بدون کمترین فرق و جدائیای که میان آنها باشد.
با این دل یگانه است که با خویشتن میزید، و در میان خانواده زندگی میکند، و در میان مردمان زندگانی را سپری مینماید، و در میان دولت زیست میکند، و در جهان زندگی مینماید، و پنهان و آشکار میزید، و کارگر زندگی میکند و کارفرما بسر میبرد. فرمانروا زندگی را سپری میسازد و فرمانبردار زندگی را به سر میبرد. در شادی و رفاه زندگی مـیکند و در غـم و اندوه و زیان و ضرر بسر میبرد . . . در همۀ ایـنها معیارها و مقیاسهایش دگرگون نـمیشود، و شاهین ارزشهایش بالا و پائین نمیافتد، و اندیشههایش تعبیر و تبدیل حاصل نمیکند.
(مَّا جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِّن قَلْبَیْنِ فِی جَوْفِهِ ).
خداوند دو دل را در درون کسی قرار نداده است.
بدین خاطر برنامۀ یگانه، و راه یگانه، و وحی یگانه، و رویکرد و جهت یگانهای در میان است و بس. و آن هم کوتاه و مختصر تسلیم خدای یگانه شدن است و بس. چه یک دل دو خدا را نمیپرستد، و دو آقا و سرور را خدمت نمیکند، و دو برنامه را درپیش نمیگیرد، و دو رویکرد و جهت را نمیسپرد. اگر کـاری از اینها را بکند، پراکنده حال و پریشان خاطر میشود و به تکّه پارهها و قطعهها و تودهها تبدیل میشود!
*
روند سوره پس از این آهنگ قاطعانه در تعیین برنامه و راه، به ابطال عادت ظهار و رسم فرزندخوانـدگی میپردازد، تا جامعه را بر بنیاد روشن و سالم و راست و درست خانواده پابرجا و استوار دارد:
(وَمَا جَعَلَ أَزْوَاجَکُمُ اللَّائِی تُظَاهِرُونَ مِنْهُنَّ أُمَّهَاتِکُمْ وَمَا جَعَلَ أَدْعِیَاءکُمْ أَبْنَاءکُمْ ذَلِکُمْ قَوْلُکُم بِأَفْوَاهِکُمْ وَاللَّهُ یَقُولُ الْحَقَّ وَهُوَ یَهْدِی السَّبِیلَ (4) ادْعُوهُمْ لِآبَائِهِمْ هُوَ أَقْسَطُ عِندَ اللَّهِ فَإِن لَّمْ تَعْلَمُوا آبَاءهُمْ فَإِخْوَانُکُمْ فِی الدِّینِ وَمَوَالِیکُمْ وَلَیْسَ عَلَیْکُمْ جُنَاحٌ فِیمَا أَخْطَأْتُم بِهِ وَلَکِن مَّا تَعَمَّدَتْ قُلُوبُکُمْ وَکَانَ اللَّهُ غَفُوراً رَّحِیماً) (5)
خداوند هرگز همسرانتان را با اظـهار «ظـهار،» مــادران شما نمیسازد، و فرزندخواندگانتان را فرزندان حقیقی شـما نـمینماید. ایـن سـخنی است کـه شما بـه زبـان میگوئید (چرا کـه رابطۀ پـدری و فرزندی یک رابـطۀ طبیعی است و با الفاظ و قراردادهـا و شـعارها هرگز حاصل نمیشود). خداوند حقّ میگوید و به راه راست راهنمائی میکند. آنان را به نام پدرانشان بـخوانـید که این کار در پیش خدا عادلانهتر بشـمار است. اگر هـم پدران ایشان را نشناختید، آنان برادران دینی و یـاران شما هستند. هر گاه در این مورد اشتباه کردید (و مـثلاً بر اثر عادت گذشته، یا سبق لسان، به لغزش افتادید و به خطا رفتید) گناهی بر شـما نـیست. ولی آنچه را که دلتان میخواهد (یعنی از روی عمد و اختیار میگوئید، گناه است و کـیفر دارد). بـه هـر حـال، پـیوسته خدا آمرزگار و مــهربان بـوده و هست (و قـلم عفو بـر اشتباهات و لغزشها میکشد و شما را میبخشد).
در جاهلیّت شوهر به همسر خود میگفت: تو برای من بسان پشت مادرم هستی. یعنی که به طور کلّی بـرای من حرام میباشی همان گونه که مادرم برای من حرام است. از همان لحظه مسألۀ نـزدیکی زنـاشوئی بر او قدغن و حرام میگردید. آن گاه همسر پـا در هوا میماند. نه طلاق داده شده بشمار میرفت تا با شخص دیگری ازدواج کند، و نه همسر بشمار میآمد تا برای شــوهرش حـلال باشد. در ایـن امر سنگین دلی و سختگیری پیدا است و نیازی به توضیح ندارد. این هم یکی از راههای بدرفتاری با زن و خودرأیی و استبداد با او، و تحمیل هر گونه رنج و مشـقّتی بـدو، در دورۀ جاهلیّت بود.
هنگامی که اسلام از نو به سر و ساماندهی و نظم و نظام بخشیدن ارتباطها و پیوندهای اجتماعی در محیط خانواده میپردازد، و خانواده را واحد نخسـین اجتماعی بشمار میآورد، و خانواده را مورد عنایت و رعایت قرار میدهد، عنایت و رعایتی که سزاوار پرورشگاهی است که نسلها در آن رشد و نموّ میکنند، همچون ظلم و ستمی را از زن برمیدارد، و ارتـباطها و پـیوندهای خانوادگی را با دادگری و آسانگیری اداره میکند و رو به راه مینماید. از جملۀ مقرّراتی که اسلام وضع کرد این قاعده بود:
(وَمَا جَعَلَ أَزْوَاجَکُمُ اللَّائِی تُظَاهِرُونَ مِنْهُنَّ أُمَّهَاتِکُمْ ).
خداوند هرگز همسرانتان را با اظـهار «ظـهار» مـادران شما نمیسازد.
چه سخنی که بر زبان میدود و بر آن میرود، حقیقت واقعی را تغییر نمیدهد و دگرگون نمیسازد. و آن این که مادر، مادر است، و همسر، همسر است، و سـرشت ارتباط و پیوند با سختی تبدیل و تغییر نمییابد. بدین خاطر ظهار تحریم ابدی نمیماند بسان تحریم مـادر، بدان گونه که در دورۀ جاهلیّت چنین بود.
روایت شده است که رسم ظهار وقتی مقرّر گردیده است که در «سورۀ مجادله« آیاتی نـازل شده است، بدان هنگام که اوس پسر صامت همسر خود خوله دختر ثعلبه را ظهار کرد. خوله دختر ثعلبه به خدمت پـیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم آمد و زبان به شکایت گشود و گفت: ای پیغمبر خدا! او ثـروت و دارائی مرا خورده است، و جوانی مرا به باد فنا داده است، و آنچه در شکم داشتم زیر پایش ریختم، تا بدانجا که سن و سالم بالا رفت و پیر شدم و دیگر فرزندی نزائیدم. در این وقت او مـرا ظهار کرد. پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم فرمود:
(ما أراک إلا قد حرمت علیه).
جز این نظری ندارم که تو بر او حرام شدهای.
خوله دختر ثعلبه بارها سخن خود را تکرار کرد. خـدا چنین نازل فرمود:
(قد سمع الله قول التی تجادلک فی زوجها وتشتکی إلى الله , والله یسمع تحاورکما , إن الله سمیع بصیر . الذین یظاهرون منکم من نسائهم ما هن أمهاتهم , إن أمهاتهم إلا اللائی ولدنهم , وإنهم لیقولون منکرا من القول وزورا . وإن الله لعفو غفور . والذین یظاهرون من نسائهم ثم یعودون لما قالوا فتحریر رقبة - من قبل أن یتماسا - ذلکم توعظون به . والله بما تعملون خبیر . فمن لم یجد فصیام شهرین متتابعین من قبل أن یتماسا ; فمن لم یستطع فإطعام ستین مسکینا . ذلک لتؤمنوا بالله ورسوله . وتلک حدود الله وللکافرین عذاب ألیم ).
خداوند گفتار زنی را میپذیرد که دربارۀ شوهرش بـا تو بحث و مجادله میکند و به خدا شکایت میبرد. خدا قطعاً گفتگوی شما دو نفر را میشنود، چرا که خدا شنوا و بینا است. کسانی که زنان خود را ظـهار مـیکنند (و بدیشان میگویند: شما بـرای ما هـمسان مـادرانـمان هستید) آنان مادرانشان نمیکردند، و بلکه مادرانشـان تنها زنانی هستند که ایشان را زائیدهاند. چنین کسـانی سـخن ناهنجار و دروغی را میگویند (چرا که مـادر و فرزند بودن، چیزی نیست که با سـخن درست شـود). خـداونـد بسـیار بـا گذشت و آمرزگار است (و اگر مسلمانی پیش از نزول این آیات، مرتکب این عمل شده باشد، خداوند او را میبخشد). کسانی که زنان خود را ظـهار مـیکنند، سپس از آنـچه گفتهاند، پشـیمان میشوند، باید بـندهای را آزاد کنند، پیش از آن که با یکدیگر نزدیکی و آمیزش انجام دهند. این درس و پندی است که به شما داده میشود، و خدا آگاه از آن چیزی است که میکنید. اگر هم کسی بندهای را نیابد و توانائی آزاد کردن او را نداشته باشد، باید دو ماه پیاپی و بدون فاصله روزه بگیرد، پیش از آن که شوهر و هـمسر با همدیگر نزدیکی و آمیزش کـند. اگر هم نتوانست، بـاید شصت نفر فقیر را خوراک دهد. این (قانونگذاری) بدان خاطر است که به گونۀ لازم به خدا و پـیغمبرش ایـمان بیاورید (و برابر دستور اسلام، نه جـاهلیّت زندگی را بسر برید). اینها قوانین و مقرّرات خدا است (و آنـها را مراعـات داریـد. هـر که آنها را مـراعـات نکند و نـاچیز انگارد، به سوی کـفر رهسـپار است) و کـافران عذاب دردناکی دارند. (مجادله/1-4)
خداوند ظهار را تحریم موقّت نزدیک زناشوئی کرد - نه این که ظهار وسیلۀ تحربم ابدی باشد یا مایۀ طلاق شود - کفّارۀ ظهار آزاد کردن بنده ای، یا دو ماه پـیاپی روزه گرفتن، و یا خوراک دادن به شصت نفر فقیر است. آن گاه همسر دیگر باره حـلال میگردد، و زندگانی زوجیّت به حال سابق خود برمیگردد. و حکم ثابت و مستقیم، بر حقیقت واقعی استقرار میپذیرد:
(وَمَا جَعَلَ أَزْوَاجَکُمُ اللَّائِی تُظَاهِرُونَ مِنْهُنَّ أُمَّهَاتِکُمْ ).
خداوند هرگز همسرانتان را با اظـهار «ظـهار» مـادران شما نمیسازد.
دیگر بـه وسـیلۀ آن رسـم جاهلیّت، خانواده از هم نمیباشد، رسمی که بیانگر گوشهای از ظلم و ستم و رنـج و زحمـتی است کـه به زن مـیرساندند و می چشاندند، و بیانگر نابسامانی و پـریشانی روابط خانوادگی، و پیچیدگی و هرج و مرج خانه و خانواده است که به سبب سرکشیها و گردنافرازیهای مردان و خودبزرگبینی و تکبّر ایشـان در جامعۀ جاهلی خودنمائی میکرد و جلوهگر میآمد.
ایـن مسألۀ ظـهار بود که گذشت. و امّا مسألۀ فرزندخواندگی، و صدا زدن پسران به نام غیر پـدران، این هم از لرزان و نابسامان بودن سـاختار خانواده، و ساختار جامعه به طور کلّی سـرچشـمه میگرفت و پدیدار می آمد.
هر چند که مشهور است در جامعۀ عربی چه اندازه به عفّت و پاکدامنی افتخار میکردند، و چـه انـدازه به حسب و نسب مینازیدند، امّا در کنار این افتخار کردن و به خود نازیدن پدیدههای دیگری وجود داشت که برعکس رسم و رسوم جامعه بود، مگر در میان خانوادهها و خاندانهای اندکی که دارای حسب و نسب معروف و سرشناسی بودند.
در جامعه پسرانی یافته میشدند که پدرانشان شناخته نمیشدند! گاهی مردی از یکی از این پسران خوشش مــیآمد و او را مـیپسندید، وی را به پسـری میپذیرفت و او را فرزند خود صدا میزد، و به حسب و نسب خویش ملحق مینمود. از آن لحظه بـه بعد هـمچون پسـری و هـمچون پـدری از یکـدیگر ارث میبردند بسان ارث بردنی که در میان حسب و نسب موجود و معلوم بود.
همچنین در جامعۀ جاهلی پسرانی یافته میشدند که پدرانشان مشخّص بودند، و لیکن مردی از یکی از آن پسران خوشش مـیآمد و او را برمیگرفت و به فرزندی میپذیرفت و به حسب و نسب خویش ملحق مینمود. دیگر از آن به بعد در میان مردمان همچون پسری به نام مردی معروف و شناخته میشد که او را به فرزندی قبول کرده است، و او جزو خانوادۀ آن مرد بشمار می آمد و در میان خانوادهاش زندگی میکرد و بسر میبرد. این قسمت بیشتر در میان اسیران صورت میگرفت. زمانی که کودکان و جوانـان در جـنگها و یــورشها و ایـلغارها گرفتار میآمدند، هر کس که میخواست کسی را از اینان به حسب و نسب خویشتن منسوب کند، او را پسر خود صدا میزد و پسـر خود مینامید، و نام خویشتن را بر او میگذاشت، دیگر از همان لحظه آن کودک یا جوان به نام آن شخص شناخته و معروف میشد، و حقوق و تکالیف و وظائف فرزندی برای وی حاصل میآمد و واجب میگردید.
از جملۀ همچون پسرانی، زید پسر حارثۀ کلبی است. او از یک قبیلۀ عربی بود. در کوچ در ایـلغاری از ایلغارهای روزگاران جاهلیّت اسیر گردید. حکیم پسر حزام او را برای خالهاش خدیجه - رضی الله عنها - خریداری کرد. وقتی که پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم با خدیجه ازدواج فرمود، خدیجه زید را بدو بخشید. بعدها پـدر زید و عموی او، زیـد را درخواست کردند. پـیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم به زید اختیار داد تا هر گونه که بخواهد عمل بکند. یعنی بـه پـیش پدرش برگردد یـا در خدمت پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم بماند. زید پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم را برگزید. پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم او را آزاد کرد و وی را پسرخوانـدۀ خویش نمود. به زید میگفتند: زید پسر محمّد. زید نخستین بندهای از بندگانی بود که ایمان آوردند.
هنگامی که اسلام به نظم و نظام و سر و سامان دادن روابط خانوادگی و پیوندهای خانه و خانواده بر بنیاد سرشتی خود پـرداخت، و روابط و پـیوندهای آن را محکم و استوار داشت، و آن را روشن و آشکار و سره و خالص کرد، و آن را از هر گونه آمیزه و آلودگی پالود و صاف نمود، رسم فرزندخواندگی این چنانی را باطل اعلام کرد، و روابط و پیوندهای حسب و نسب را به اسباب و علل حقیقی خود برگرداند . . . یعنی روابط و پیوندهای خونی و پدری و پسری و فرزندی واقعی، نه چیز دیگری ملاک گردید. در این باره فرمود:
(وَمَا جَعَلَ أَدْعِیَاءکُمْ أَبْنَاءکُمْ ).
و فرزندخواندگانتان را فرزندان حقیقی شما نمینماید.
(ذَلِکُمْ قَوْلُکُم بِأَفْوَاهِکُمْ ).
این سخنی است که شما بـه زبـان میگوئید (چـرا کـه رابطۀ پدری و فرزندی یک رابطۀ طبیعی است و با الفاظ و قراردادها و شعارها هرگز حاصل نمیشود).
سخن واقعیّتی را تغییر نـمیدهد، و چیزی ارتـباط و پیوند را پدیدار و نمودار نمیگرداند مگر ارتباط و پـیوند خونی، و ارتباط و پـیوند وراثـتی که نطفه ویژگیهای آن را با خود حمل میکند، و ارتباط و پیوند احساسات و ادراکات سرشتی ناشی از وجود فرزند که تکّه گوشت زندهای از پیکر زنده پدر خودش است.
(وَاللَّهُ یَقُولُ الْحَقَّ وَهُوَ یَهْدِی السَّبِیلَ) (4)
خداوند حقّ میگوید و به راه راست راهنمائی میکند. خدا حقّ مطلقی را مـیگوید، حـقّی که باطلی بدان نـمیآمیزد. از جملۀ حقّ، برقرار و اسـتوار داشتن ارتباطها و پیوندها است بر آن ارتباط و پیوند حقّی که از گوشت و خون کمک و یاری میجوید، و بر گوشت و خون تکیه دارد، نه این که بر سخنی تکیه کند که بر زبان میدود و بر آن میرود.
(وَهُوَ یَهْدِی السَّبِیلَ) .
و او به راه راست راهنمائی میکند.
خدا به راه راست رهنمود و رهنمون میکند که متّصل به قانون اصیل فطرت است، قانون اصیلی که هیچ راه و روش دیگری که سـاختار انسـان است جـای آن را نمیگیرد، راه و روشی که مردمان آن را با گفتارها و گفتههایشان میسازند، و با واژهها و جملههای بدون مدلول و مفهوم بدان میپردازند. سخن حقّ و سخن فطرت که خدا آن را مـیگوید و در پـرتو آن به راه راست رهنمود و رهنمون میفرماید، بر تمام گفتارها و گفتههایشان غلبه میکند و چیره میشود.
(ادْعُوهُمْ لِآبَائِهِمْ هُوَ أَقْسَطُ عِندَ اللَّهِ ).
آنان را به نام پدرانشان بخوانید که ایـن کـار در پـیش خدا عادلانهتر بشمار است.
این عدالت و دادگری است که پسر به نـام پـدرش خوانده شود. عدالت و دادگری است با پدری که ایـن پسر از تکّه گوشت زندهای از پیکر او پـدیدار آمـده است و رشد و نموّ گرفته است. عدالت و دادگری است با پسری که نام پدرش را با خود حمل میکند، و از پدرش ارث میبرد و برای پدرش به ارث میگذارد، و با پدرش همیاری و کاری میکند و ادامـۀ زندگی پدرش بشمار است در پرتو وراثتهائی که در وجود او نهفته و نهان هستند، و پسر بیانگر ویژگیهای پدرش و ویژگیهای پدربزرگان و نیاکان خود میباشد. عدالت و دادگری در ذات خود است، عدالت و دادگریای که هر چیزی را در جایگاه خود قرار میدهد و میگذارد، و هر گونه ارتباط و پیوندی را بر اصل سرشتی خود استوار و برقرار میسازد، و هیچ گونه مزیّتی را از پدر یا پسر سلب نمیکند و هدر نمیدهد. همان گونه هم بر پدر غیرحقیقی رنـج و زحمت فرزندی را تـحمیل نمینماید، و به پدر غیرحقیقی مزایـای فـرزندی را نمیدهد، و بر غیر فرزند حقیقی هم رنـج و زحمت فرزندی را تحمیل نمیکند و خیرات فرزندی را نیز بدو نمیدهد.
اسلام نظام و سـیستـی است که مسؤولیّتها را در خانواده همسنگ و همطراز میکند و توازن میبخشد، و خانواده را بر پـایه و اساس ثابت و دقیقی که از واقـعیّت یـاری و کمک میگیرد اسـتوار و برفراز میگرداند. اسلام در عین حال بنای جامعه را بر قاعدۀ حقیقی محکمی استوار و برقرار میگرداند چون در آن قاعده حقّ وجود دارد، و آن قاعده با واقعیّت فطری ژرفی مطابقت مینماید . . . هر سیستم و نظامی که حقیقت سرشت خانواده را بشناسد و نـادیده بگیرد، سیستم و نظام ناموفّق و ضعیفی خواهد بود، و پایههای آن نابجا و نامیزان، و ارکان و اصول آن نادرست و دروغین است، و ممکن نیست که برجای بماند و به زندگی ادامه دهد.[2]
با توجّه به هرج و مرج موجود در روابط و پیوندهای خانواده در دورۀ جاهلیبت ، و همچنین با توجّه به هرج و مرج جنسی در آن که سبب گردیده بود حسبها و نسبها آمیزه یکدیگر شود، و در برخی مواقع پدران ناشناخته بمانند، اسلام سهل و ساده مسأله را حلّ و رو به راه کرده است - بدان هنگام که در صدد برگرداندن نظم و نظام به کانون خانواده است، و میخواهد نظام و سیستم اجتماعی بر اساس و پایۀ اصلی خود اسـتوار و بـرقرار گردد - وقتی که پدران حقیقی شـناخته نـمیشوند و هیچ گونه راهی برای شناسائی آنان در میان نیست، اسلام برای فرزندخواندگان مکانت و منزلتی در مـیان گروه مسلمانان مقرّر و مشخّص می دارد، مکانت و آئینی برجا و برپا میگردد:
(فَإِن لَّمْ تَعْلَمُوا آبَاءهُمْ فَإِخْوَانُکُمْ فِی الدِّینِ وَمَوَالِیکُمْ ).
اگر هم پدران ایشان را نشناختید، آنان برادران دینی و یاران شما هستند.
این ارتباط و پیوند، ارتباط و پیوند اخلاقی و احساسی است، و تعهّدات مشخّصی بر آن مترتّب نمر گردد، بسان تعهّدات ارث گذاری و ارث بری و ضمانت اجتماعی در کار پرداخت دیه ها – این تعهّدات هم تعهّدات حسب و نسب در پرداخت خونبها بود، همان گونه که این تعهّدات با فرزندخواندگی نیز پـدید میآمد و لازم میگردید - این برادری دینی و دوستی آئینی بدان خاطر است که این گونه فرزند خواندگان پس از لغو ارتباط و پیوند فرزندخواندگی، بدون ارتباط و پیوند ، در میان گروه مسلمان به خود رها نشوند.
این نصّ قرآنی که می فرماید:
(فَإِن لَّمْ تَعْلَمُوا آبَاءهُمْ ...).
اگر هم پدران ایشان را نشناختید . . ..
حقیقت تزلزل را در جامعۀ جاهلی، و حقیقت هرج و مرج در روابط و تماسهای جنسی را به تصویر میکشد. اسلام به چـارهجوئی این هرج و مـرج و آن تـزلزل پرداخته است با پابرجا داشتن نظام و سـیستم خانواده بر اساس فرزندی، و پابرجا داشتن نظام و سیـستم جامعه بر اساس خانوادۀ سالم.
بعد از تلاش و کوشش در شناسائی حسبها و نسبها و برگرداندن آنها به حـقائق خودشان، در حالتهائی که مسلمانان نمیتوانند به حسب و نسب صحیح دستیابی پیدا کنند و حسب و نسب واقعی را بشناسند، بر آنـان گناهی نیست:
(وَلَیْسَ عَلَیْکُمْ جُنَاحٌ فِیمَا أَخْطَأْتُم بِهِ وَلَکِن مَّا تَعَمَّدَتْ قُلُوبُکُمْ ).
هر گاه در این مورد اشتباه کردید (و مثلاً بر اثر عـادت گذشته، یا سبق لسان، به لغزش افتادید و به خطا رفتید) گناهی بر شما نیست. ولی آنچه را که دلتان میخواهـد (یعنی از روی عمد و اختیار میگوئید، گناه است و کیفر دارد).
این بزرگواری و گذشت برمیگردد به این که یـزدان سبحان متّصف به رحمت و غفران است. چون رحـیم و غفور است مردمان را با چیزی دچار مشکل و مشـقّت نمیکند که از عهدۀ آن برنمیآیند و نمیتوانند آن را انجام بدهند:
(وَکَانَ اللَّهُ غَفُوراً رَّحِیماً) (5)
پیوسته خدا آمرزگار و مـهربان بـوده و هست (و قلم عـفو بـر اشـتباهات و لغـزشها مــیکشد و شـما را میبخشد).
پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم در کار ثبوت حسب و نسب و تکیۀ مؤکّدانه بر آن بسی تأکید میفرمود و سختگری میکرد. چون روشنی حسب و نسب یک امر جدّی در نظم و نظام و سر و ساماندهی اسلام است، اسلامی که همۀ آثار تزلزل و نابسامانی جاهلی اجتماعی را باطل میگردانـد. پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم کسـانی را به نـنگ کفر میترساند که حقیقت حسب و نسب را کتمان کـنند و پنهان دارند. ابنجریر گفته است: یعقوب پسر ابراهیم برایمان از ابنعلیّه، و او از عینیه پسر عبدالرحمن، روایت کرده است و گفته است: ابوبکر رضی الله عنه گفته است خداوند بزرگوار فرموده است:
(ادْعُوهُمْ لِآبَائِهِمْ هُوَ أَقْسَطُ عِندَ اللَّهِ فَإِن لَّمْ تَعْلَمُوا آبَاءهُمْ فَإِخْوَانُکُمْ فِی الدِّینِ وَمَوَالِیکُمْ).
آنان را به نام پدرانشان بـخوانید که ایـن کار در پـیش خدا عادلانهتر بشـمار است. اگر هــم پـدران ایشان را نشناختید، آنان برادران دینی و یاران شما هستند. (احزاب/5)
من کسی هستم که پدرم شناخته نمیشود. پس من از زمرۀ برادران دینی شما میباشم ... پدرم گفته است - سخن عیینه پسر عبدالرحمن است - : به خدا سوگند گمان می کنم اگر او میدانست که پدرش الاغی است خویشتن را بدو نسبت میداد. در حدیث آمده است:
(من ادعى إلى غیر أبیه - وهو یعلم - إلا کفر ).
هر کس خویشتن را به غیر از پـدرش نسـبت دهـد - در حالی که بداند که چنین نیست - قطعاً کافر میگردد. این گونه سختگیریها با عنایت اسلام به حفظ خانواده و مصون داشـتن آن از هر گونه شبههای و از هر گونه وصلهای، و با احاطۀ خانواده با همۀ اسباب و ابزار حفاظت و سلامت و استوار ماندن و توانمند بودن و پایداری خانواده، همگامی و همخوانی دارد. اسلام بدین وسیله می خواهد بنای محکم و سالم و پاک و پاکدامن جامعه را بر پایۀ خانواده بنیاد کند و استوار و ماندگار بدارد.
*
اسلام بعد از آن که سیستم فرزندخواندگی را باطل اعلام میکند، سیستم برادری را مقرّر میدارد. سیستم برادری یک رسم جاهلی نیست. بلکه سیستمی است که اسـلام پس از هجرت آن را پـدید آورد، به خاطر رویاروی شدن با حالت مهاجرانی که اموال و اهل و عیال خود را در مکّه رها کرده بودند. همچنین به خاطر حالتی که میان مسلمانان در خود مدینه پـدید آمد، مسلمانانی که میان ایشان و میان خانوادههایشان به سبب اسلام آوردنشان گسیخته بود و به ترک آنان گفته شده بود . . . همراه با قانون برادری، امر سـرپرستی همگانی پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم و مقدّم داشتن امر سرپرستی او بر جملگی سرپرستیهای حسب و نسب ذکر میشود. بعد از آن مادری روانی میان همسران پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم و میان همگی مؤمنان بیان میگردد:.
(النَّبِیُّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنفُسِهِمْ وَأَزْوَاجُهُ أُمَّهَاتُهُمْ وَأُوْلُو الْأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَى بِبَعْضٍ فِی کِتَابِ اللَّهِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ وَالْمُهَاجِرِینَ إِلَّا أَن تَفْعَلُوا إِلَى أَوْلِیَائِکُم مَّعْرُوفاً کَانَ ذَلِکَ فِی الْکِتَابِ مَسْطُوراً) (6)
پیغمبر از خود مؤمنان نسبت بدانـان اولویّت بـیشتری دارد (و اراده و خواست او در مسائل فردی و اجتماعی مـؤمنان، مـقدّم بـر اراده و خواست ایشـان است) و هـمسران پیغمبر، مـادران مـؤمنان مـحسوبند (و بـاید احترام مادری آنان را از نظر به دور نداشت، و یکـایک ایشــان را بزرگ و ارجـمند شمرد). و خویشاوندان نسبت به همدیگر (از نظر ارث بردن بعضی از بعضی) از مـؤمنان و مــهاجران، در کـتاب یـزدان (قرآن) از اولویّت بیشتری برخوردارنـد)، (و پـیمان مؤاخـات و برادری موجب ارث نمیباشد). مگر این که بخواهید در حقّ دوستان خود کار نـیکی انـجام دهید (و از طریق وصیّت، مقداری برای آنان به ارث بگذارید و بدیشان خوبی کنید، که این عمل مانعی ندارد). این (حکم توارث خویشاوندان) در کتاب (قرآن) مکتوب و مقرّر است (و تغییر و تبدیلی نمیشناسد).
مهاجران از مکّه به مدینه هجرت کردند. همه چیز خود را پشت سر خود بجای گذاشتند. آئین خود را به سوی خدا گریز دادند و بردند. عقیدۀ خویش را بر روابط و پیوندهای خویشاوندی، اندوختههای مالی، اسباب و ابزار زندگی، خاطرهها و یادمانهای کودکی و جوانی، و بر دوستیها و محتبّهای یاران و دوستان ترجیح و برتری دادند. تنها و تنها عقیدۀ خود را نجات دادند، و از هـر چیز جز آن دست برداشتند و دست کشیدند. با انـجام چنین هجرتی و آن هم بدین شیوه و بدین گونه که از هر چیز قیمتی و گرانبها برای جانها دست کشـیدن و دست شستن، از جمله از اهل و عیال و همسر و فرزند خـود بریدن و به ترک ایشان گفتن، مثال زندۀ واقعی و عملی در زمین است برای پیاده کردن عقیده به صورت کامل خود، و چیره و پیروز کردن عقیده بر دل، به شکلی که در دل محلّی برای غیر عقیده برجای نماند، و مثال زندۀ واقعی و عملی است بر اتّحاد شخصیّت بـشریّت بـرای تـصدیق کردن و راست گـردانـدن فـرمودۀ خـداونـد بزرگوار:
(مَّا جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِّن قَلْبَیْنِ فِی جَوْفِهِ).
خداوند دو دل را در درون کسی قرار نداده است.
همچنین در مدینه چیز دیگری شبیه ایـن، به گونۀ دیگری روی داد. افرادی از اهل مدینه ایمان آوردند، و افرادی نیز بر شرک ماندگار شدند. بدین سبب پـیوند اینان و آنان گسیخت و خویشاوندی برجای نماند. به هر حال تفرقه و تزلزلی در روابط خانوادگی به ظهور رسید، و بالاتر از آن تـفرقه و تـزلزلی در ارتـباطات اجتماعی روی داد.
جامعۀ اسلامی هنوز نوپا بود. دولت اسلامی که تـازه پدیدار آمده بود به یک اندیشۀ چیره بر نفس نزدیکتر بود تا به یک نظام و سیستم حکومتی که بر اوضاع و احوال مقرّر و معیّن متّکی است.
در اینجا موجی از جذر و مدّ روانی عقیدۀ جدید بـالا گرفت، موجی که همۀ عواطف و احساسات را، و همۀ اوضاع و احوال و آداب و رسوم را، و همۀ پیوندها و ارتباطها را فراگرفت و تحت جاذبۀ خود قرار داد، تـا تنها عقیده را رابطهای سازد که دلهـا را به یکدیگر پیوند دهد، و در عـین حـال افـراد و اشخاصی را بـه یکدیگر مرتبط و متّحد سازد که از تنههای سـرشتی خانواده و قبیله بریدهاند، و عقیده برجای خون و نسب بنشیند، و جایگزین مصلحت و دوستی و نژاد و زبان گردد، و این افراد و اشخاص داخل دائرۀ اسلام را آمیختۀ همدیگر سازد، و از آنان یک مجموعۀ حقیقی و متّحد و متّصل و سازگار و همیار و هـمکار و ضـامن امور اجتماعی یکدیگر را تشکیل دهد، نه با بندها و مادههای قانونگذاری، و نه با دستورات و اوامر دولتی، و لیکن با یک انگیزۀ داخلی و با یک جذر و مدّ روانی و با یک طوفان بینش درونی که بر همۀ چیزهائی کـه مردمان در زندگی خـویش بـدان عادت گرفتهانـد و خویگر شدهانـد، بـرتری گیرد و فراتر رود. گروه مسلمانان بر این پایه و اساس برپا و برجا گردیدند، به گونهای که همچون گروهی امکان نداشت که بر نظم و نظام بخشیدن و سر و سامان دادن دولت، و قدرت و قوّت اوضاع و احوال پدیدار و نمودار شوند و پا به عرصۀ وجود گذارند.
مهاجران به نزد برادران انصار خود آمدند، انصاری که پیش از ورود مهاجران، خانه و کاشانه را آماده کرده و ایمان آورده بودند. انصار از مهاجران در خانههایشان و بلکه در دلهایشان پذیرائی کردند، و در اموال خـود ایشان را شرکت دادند، و در پناه دادن آنان به مسابقه پرداختند، و تا بدانجا در پذیرائی از ایشـان و خدمت بدیشان بر یکدیگر سبقت گرفتند که هر مهاجری که به خانۀ یک انصاری میرفت به قید قرعه میتوانست بدانجا برود و مهمان آنجا بشود! زیرا تعداد مهاجران کمتر از شمارۀ انصار مشتاق پناه دادن و پذیرائی کردن بود. انصار مهاجران را در همه چیز خود با رضـایت درون و با طیب خاطر و با شادی و شادمانی حقیقی و زدوده از بخل فطری، و همچنین پاک از لاف و گزاف و تکبّر و ریا و خودنمائی، شریک کردند!
پیغمبر خدا صلّی الله علیه واله وسلّم میان مردان مهاجر و مـردان انـصار برادری برقرار کرد. این برادری پیوند شگفت و کمیابی در تاریخ ضمانت اجتماعی در میان یاران و طرفداران عقائد بود. این برادری به منزلۀ برادری خونی پدیدار و پایدار گردید، و ارثگذاری و ارثبری و تـعهّدات و وظائف دیگری را شامل میشد که تنها از پیوند حسب و نسب مایه میگرفت و پدید میآمد، از قبیل: دیهها و خونبهاها و جز آنها.
جذر و مدّ روانی در این باره تا نـوک قلّۀ بلند اوج گرفت. مسلمانان این ارتباط و پـیوند نـوین را بسی جدّی گرفتند - همان گونه که کارشان در هر چیزی که اسلام برای آنان با خود به ارمغان میآورد جدّی بود، و ایشان آن را جدّی میگرفتند - این جـذر و مدّ در پدید آوردن و برپای داشتن جامعۀ اسلامی و گسترش آن، بسـان دولت مـقتدر و قـانون مسـتقرّ و اوضـاع مسلّمی، و بلکه بالاتر و والاتر از آن هم بود. این کار برای حفاظت و صیانت ایـن گروه نوخاسته، و برای اتـّحاد و اتـّفاق آنـان در هـمچون شـرائط و ظـروف استثنائی درهم تنیدهای که پـدیدار گـردیده بود، لازم مینمود و ضرورت داشت.
چنین جذر و مدّ روانی برای پدید آوردن هر گروهی که با همچون شرائط و ظروفی رویـاروی شـوند، لازم و ضروری است، تـا بدان هنگام که دولت مقتدر و پابرجـائی و قـانون مستقرّ و اوضـاع مسـلّمی ایـجاد میشود و میتواند تضمینهای اسـتثنائی برای ادامۀ حیات چنین گروهی، و رشد و نموّ همچون جماعتی، و حمایت و حـفاظت از آن فراهم میآید و پـدیدار میگردد. این کار تا بدانجا ضروری است که احـوال و اوضاع طبیعی نمودار و برقرار میشود.
اسلام با وجود پیدا کردن با چنان جذر و مدّ روانی، و بـرجای داشتن سرچشـمههای آن در دل، در حالت پیوسته باز و همیشه جوشان و خروشان، و دائماً آمادۀ بردمیدن و فوّاره زدن، امّا با این وجود، اسلام حریصانه و آزمندانه میخواهد بنای خود را بر پایۀ تاب و توان عادی و معمولی نفس بشری برپای دارد، نه بر پـایۀ فـوریّتهای استثنائی کـه نـقش خـود را در دورههـای استثنائی بازی میکنند، سپس جای خود را به حـالت طبیعی و به نظم و نظام عادی میسپارند، هر زمان که دورۀ ضروری خاصّ آنها به پایان آمد.
بدین خاطر است که قرآن مجید به مجرّد این که احوال و اوضاع در مـدینه پس از جنگ بدر تـا انـدازهای استقرار پذیرفت، و اسباب و ابزار معقول و بـخردانه برای معاش پدیدار آمد، و به دنبال اعـزام گـروههای رزمی پس از جنگ بدر کبری، و به ویژه بعد از این که مسلمانان بنیقینقاع را بیرون راندند و اموال ایشان را به غنیمت گرفتند، هزینۀ زنـدگی تـا انـدازهای تأمین گردید . . . قرآن مجید به محض وفور این تضمینهای اجتماعی، سیستم برادری را از لحاظ تعهّداتـی که از ناحیۀ خون و حسب و نسب پدیدار و نمودار نمیگردد الغاء و باطل کرد، ولی برادری را از ناحیۀ عواطـف و احساسات و افکار برجای گذاشت و باقی نگاه داشت، تا دیگر باره به کار بپردازد و به کار آید هر وقت که ضرورت مقتضی گردد. سائر کارهای دیگر آن را به حالت عادی و وضع طبیعی خود در میان گروه اسلامی برگرداند. از جمله ارث گذاری و ارثبری و ضمانت دیه و تضمین خونبها را به خویشاوندی خون و حسب و نسب واگذاشت، همان گونه که این امر در کتاب قدیم خدا و در قانون طبیعی او اصلی از اصول است:
(وَأُوْلُو الْأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَى بِبَعْضٍ فِی کِتَابِ اللَّهِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ وَالْمُهَاجِرِینَ إِلَّا أَن تَفْعَلُوا إِلَى أَوْلِیَائِکُم مَّعْرُوفاً کَانَ ذَلِکَ فِی الْکِتَابِ مَسْطُوراً) (6)
و خویشاوندان نسبت به همدیگر (از نـظر ارث بـردن بــعضی از بـعضی) از مـؤمنان و مـهاجران، در کتاب یزدان (قرآن) از اولویّت بـیشتری خوردارند) (و پیمان مؤاخات و برادری موجب ارث نـمیباشد). مگر این که بخواهید در حقّ دوستان خود کار نیکی انجام دهید (و از طریق وصیّت، مقداری بـرای آنـان بـه ارث بگذارید و بـدیشان خوبی کـنید، کـه این عمل مـانعی ندارد). این (حکم توارث خویشاوندان) در کتاب (قرآن) مکتوب و مقرّر است (و تغییر و تبدیلی نمیشناسد). در همان زمان ولایت عامۀ پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم را مقرّر میدارد. این ولایت بر خویشاوندی خونی مقدّمتر است، بلکه از خویشاوندی خودی هم مهمّتر و جلوتر است!:
(النَّبِیُّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنفُسِهِمْ ).
پیغمبر از خود مؤمنان نسبت بدانـان اولویّت بـیشتری دارد (و اراده و خواست او در مسائل فردی و اجتماعی مؤمنان، مقدّم بر اراده و خواست ایشان است).
مـادری روانـی همسران پـیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم را نـیز برای جملگی مؤمنان مقرّر و معیّن میدارد:
(وَأَزْوَاجُهُ أُمَّهَاتُهُمْ ).
و همسران پیغمبر، مادران مـؤمنان مـحسوبند (و بـاید احترام مادری آنان را از نظر به دور نداشت، و یکـایک ایشان را بزرگ و ارجمند شمرد).
ولایت پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم ولایت عامهای است که شـامل خطّ سیر برنامۀ زندگی به تمام و کمال میگردد. کار و بار مؤمنان در زندگی به پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم واگذار گردیده است و آنان حقّ ندارند جز چیزی برگزینند و بخواهند مگر آنچه را که او در پـرتو وحی پروردگار بدو برمیگزیند و میخواهد:
(لا یؤمن أحدکم حتى یکون هواه تبعا لما جئت به ) .
هیچ یک از شما مؤمن بشمار نمیآید تا خواست او پیرو چیزی نگردد که آن را با خود آوردهام.
این ولایت شامل افکار و احساسات ایشان نیز میگردد. ذات او صلّی الله علیه وآله وسلّم باید عزیزتر برای آنان از خودشان باشد. نباید خویشتن را بر او ترجیح دهند، و نباید به خویشتن بیش از او عشق بورزند. در دلهایشان کسی یا چیزی نباید مقدّم بر ذات او شود. در حـدیث صـحیح آمـده است:
(والذی نفسی بیده لا یؤمن أحدکم حتى أکون أحب إلیه من نفسه وماله وولده والناس أجمعین).
بدان کسی سوگند که جان من در دست قدرت او است، هیچ یک از شما مؤمن بشمار نمیآید تا من در پیش او عـزیزتر و مــحبوبتر از خودش و از دارائـیش و از فرزندش و از جملگی مردمان نباشم.
باز هم در حدیث صحیح آمده است که عمر رضی الله عنه گفت: ای پیغمبر خدا، به خدا سوگند که تو برای من عزیزتر و گـرامـیتر از هـمه چـیز هسـتی مگر از خودم. پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم فرمود:
(لا یا عمر حتى أکون أحب إلیک من نفسک ).
نه، ای عمر، (تو مؤمن بشمار نمیآئی) تا من برای تو از خود تو عزیزتر و گرامیتر نباشم.
عمر گفت: ای پیغمبر خدا به خدا سوگند تو برای من از همه چیز حتّی از خودم نیز عزیزتر و گرامیتر میباشی. پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم فرمود:
(الآن یا عمر ).
هم اینک (مؤمن بشمار میآئی) ای عمر.
این امر واژهای نیست که گفته شود و بس. بلکه این امر مرتبۀ والائی است که دل بدان نمیرسد مگر با یک پسودۀ خدائی مستقیمی که دریچۀ دل را رو بـه روی این افق بالای درخشان و رخشان باز میکند، افقی که در آنجا دل از جاذبۀ خویشتن و عشق بدانکه پیچها و زوایای پیکرش را فراگرفته است میپیراید و خویشتن را فراموش مینماید. چه انسان خود را دوست میدارد و هر چیزی را دوست میدارد که متعلّق به خودش باشد بالاتر از آنچه تصوّر میکند و بالاتر از آنـچه درک و فهم مینماید. همین که چیزی شخصیّت او را کمترین خدشهای برساند و به عظمت و عزّت او نـاچیزترین لطمهای وارد گرداند، ناگهانی برمیجهد و به هیجان درمیآید، انگار مـار او را نیش زده است! احساس میکند این پسوده نیش و گزش دارد و در برابر آن نمیتواند آرام بگیرد و خویشتن را نگـاه دارد. اصـلاً حبّ ذات و عشق به خویشتن در وجود انسان ریشه دوانده است و به ژرفاهای پیکرش خزیده است! انسان خود را برای قربانی نمودن و فدا کردن زندگی و همۀ وجودش تمرین میدهد و آماده میکند، ولی برای او سخت و ناگوار است که خود را تمرین بدهد و آماده بکند برای پذیرش چیزی که به شخصیّت او مربوط گردد و آن را برای خصیّت خود حقارت بداند، یـا عیبی و ننگی برای یکی از خصوصیّات آن بشمارد، یا انتقادی از سیمائی و نشانهای از سیماها و نشانههای شخصیّت خویش محسوب نماید، و یا چیزی را نقص و کاستی برای صفتی از صفات آن به حساب آورد. هر چند که صاحب آن شخصیّت گمان برد بدان چیزها اهمّیّت نمیدهد و از آنـها اصلاً مـتأثّر نـمیگردد و سوزش و کنشی نخواهد داشت. غلبه کردن و چیره شدن بر این عشق عمیق خودپرستی تنها واژهای نیست که با زبان گفته شود. بلکه - همان گونه که گفتیم - درجۀ والا و افق بالائی است که دل نمیتواند بدان برسد، مگر با یک پسودۀ آسمانی، یا تلاش و کوشش زیاد و تمرین همیشگی و بیداری مستمرّ و رغبت مخلصانهای که یاری خدا و مساعدت او را به دنبال دارد. این هم جهاد اکبر است همان گونه که پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم فرموده است و آن را چنین نامیده است. این بس که عمر - که عمر است - در این پسوده به توجّه دادن پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم نیاز پیدا میکند، و آن پسوده چنین دل پاکی را بازمیگرداند و گشایش میبخشد.
ولایت عامه پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم تعهّدات و وظائف و تکالیف مؤمنان را نیز دربر میگیرد. در حدیث صحیح آمـده است:
(ما من مؤمن إلا وأنا أولى الناس به فی الدنیا والآخرة . اقرأوا إن شئتم (النبی أولى بالمؤمنین من أنفسهم)فأیما مؤمن ترک مالا فلیرثه عصبته من کانوا . وإن ترک دینا أو ضیاعا فلیأتنی فأنا مولاه ).
هیچ مؤمنی وجود ندارد مگر این که من برای او از همۀ مـردمان در دنـیا و آخـرت اولویّت بـیشتری دارم و نزدیکتر بدو هستم. اگر میخواهید (ایـن را در قرآن) بخوانید: «پیغمبر از خود مؤمنان نسبت بدانان اولویّت بیشتری دارد». پس هر مـؤمنی کـه (بـمیرد و از خود) دارائـی و ثـروتی بجای گذارد، نـزدیکانش از او ارث میبرند، هر کس که باشند. و اگر قرضی و وامی یا اهل و عیالی از خود بجای گذارد (که فقیر و نادار باشند) به پیش من بـیایند (تـا کمک و یـاریشان نـمایم). چـه مـن سرپرست او هستم (و ولایت او را دارم).
معنی آن این است که پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم عوض او آن قرض و وام را پرداخت میفرماید، وقتی که او مرده است و دارائی و ثروتی از خود بجای نگذاشته است که قرض و وام از آن پرداخت شود و بسنده باشد. همچنین پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم بعد از او عهدهدار فرزندانش میگردد اگر کوچک باشند، و هزینۀ اهل و عیالش را میپردازد. در غیر این مورد، زندگی بر اصول و ارکان طبیعی خود استوار و برقرار میگردد، و به جذر و مدّ عالی روانی نیازی پیدا نمیکند، و به جوش و خروش احسـاسی استثنائی احتیاجی نخواهد داشت. روابط و پـیوندهای مودّت و محبّت در میان دوستان و خویشان بعد از الغاء قانون برادری و رسم اخـوّت، به حال خود باقی و ماندگار میماند. ایـن را نـیز باید گفت که دوسـتی میتواند برای دوست خود وصیّت بکند پس از مرگش چیزی بدو داده شود، یا در زمان حیات خود چیزی بدو عطاء نماید:
(إِلَّا أَن تَفْعَلُوا إِلَى أَوْلِیَائِکُم مَّعْرُوفاً ).
مگر این که بخواهید در حقّ دوسـتان خود کـار نـیکی انجام دهید (و از طریق وصیّت، مقداری برای آنـان بـه ارث بگذارید و بدیشان خوبی کنید، که این عمل مانعی ندارد).
همگی این مـقرّرات را به دسـتاویز نـخستین محکم میبندد، و مقرّر میدارد که اراده و خواست خدا است که این را در کتاب قدیم خود پیشاپیش ثبت و ضبط فرموده است:
(ذَلِکَ فِی الْکِتَابِ مَسْطُوراً) (6)
این (حکم توارث خویشاوندان) در کتاب (قرآن) مکتوب و مقرّر است (و تغییر و تبدیلی نمیشناسد).
دلها آرام میگیرند و اطمینان پیدا میکنند، و به اصـل بزرگی چنگ میزنند که هر گونه قوانین و مـقرّرات و تنظیمات و تشکیلاتی بدان برمیگردد و با آن ارزیابی می شود.
بدین وسیله زندگی بر اصول طبیعی خود استقرار میپذیرد، و به آرامی و آسانی و سازگاری بـه پـیش میرود و جریان مییابد. دیگر زندگی بسته و آویـزۀ افقهائی نمیگردد که به طور عادی و معمولی بدان نمیرسد مگر در اوقات اسـتثنائی مـحدودی که در زندگانی گروهها و افرادی پیش میآید.
آن گاه اسلام چنان سرچشـمۀ جـوشان و خـروشانی را باقی میگذارد تا هر زمان که ضرورتی پـیش آمـد و ناگهانی حادثهای روی داد در زندگانی گروه مسلمانان، آمادۀ جوشیدن و خروشیدن باشد.
به مناسبت چیزی که در کتاب خدا نوشته شده است، و اراده و مشیّت خدا بر آن رفـته است و پـیشی گرفته است، تا قانون باقی و ماندگاری، و برنامۀ مستمرّ و بر دوامی گردد، به پیمان یزدان با پیغمبران به طور عام و با پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم و انبیاء اولوالعزم به طور خاصّ اشاره میکند. با آنان بر سر حمل امانت این برنامه، استقامت بر آن، تبلیغ و رساندن آن به مردمان، و پایبندی بدان و اجراء آن در میان ملّتهائی که به سوی آنها فرستاده شدهاند، پیمان میبندد، تا مردمان در برابر هـدایت و ضلالت و ایمان و کفر خود مسؤول بوده و مورد پرسش قرار گیرند، بعد از آن که به وسیلۀ تبلیغ پیغمبران علیهم السّلام حجّت و برهانی برایشان نماند:
(وَإِذْ أَخَذْنَا مِنَ النَّبِیِّینَ مِیثَاقَهُمْ وَمِنکَ وَمِن نُّوحٍ وَإِبْرَاهِیمَ وَمُوسَى وَعِیسَى ابْنِ مَرْیَمَ وَأَخَذْنَا مِنْهُم مِّیثَاقاً غَلِیظاً (7) لِیَسْأَلَ الصَّادِقِینَ عَن صِدْقِهِمْ وَأَعَدَّ لِلْکَافِرِینَ عَذَاباً أَلِیماً) (8)
(یادآور شو) هنگامی را که از پیغمبران پیمان گرفتیم و همچنین از تو و از نوح و ابراهیم و موسی و عیسی پسر مریم، (آری!) از آنان پیمان محکم و اسـتواری گرفتیم (که در ادای مسؤولیّت تبلیغ رسالت، و دعوت مردم به خداشناسی و یکـتاپرستی کـوتاهی نکـنند). هـدف ایـن است کــه خـداونـد از راسـتکاری و راستگوئی افراد راستکار و راستگو پرسش کند (و پاداش نـیک آنــان را بدهد)، و خداوند عذاب دردناکی برای کافران آماده ساخته است.
این پیمان ، پیمان یگانۀ مستمرّی از زمان نوح علیه السّلام تا زمان خاتم پیغمبران صلّی الله علیه وآله وسلّم است. پـیمان یگانهای، و برنامۀ یگانهای، و امانت یگانهای است که پیغمبری از پیغمبر دیگری دریافت میدارد و تحویل میگیرد و آن پیغمبر آن را به پیغمبر بعد از خود تحویل می دهد.
(وَإِذْ أَخَذْنَا مِنَ النَّبِیِّینَ مِیثَاقَهُمْ ).
(یادآور شو) هنگامی را که از پیغمبران پیمان گرفتیم.
آن گاه به ارمغان آورندۀ قرآن مجید، و با خود به ارمعان آورندۀ دعوت همگانی برای هـمۀ جـهانیان را تخصیص می دهد:
(وَمِنکَ).
و از تو.
سپس به سوی پیغمبران اولوالعزم برمی گردد و می گراید. پیغمبران اولوالعزم کسانیند که بزرگ ترین رسالتها را – پیش از واپسین رسالت – با خود به ارمغان آورده اند:
(وَمِن نُّوحٍ وَإِبْرَاهِیمَ وَمُوسَى وَعِیسَى ابْنِ مَرْیَمَ).
و از نوح و ابراهیم و موسی و عیسی پسر مریم پیمان گرفتیم.
روند قرآنی پس از ذکر صاحبان پیمان، به توصیف خود پیمان برگشته است:
(وَأَخَذْنَا مِنْهُم مِّیثَاقاً غَلِیظاً) (7)
از آنان پیمان محکم و استواری گرفتیم.
توصیف پیمان با واژۀ « غَلیظ : سخت و استوار» اشاره به اصل واژگانی لفظ غلیظ در پیمان مراد بوده است. غلیظ به ریسمان تافته و تابیده می گویند ، و برای عهد و پیمان و پیوند و ارتباط به صورت استعاره به کار رفته است. واژۀ غلیظ از دیگر سو برای مجسّم و محسوس نشان دادن چیز معنوی به کار برده شده است، و از این جانب هم بر پیامی میافزاید که به ذهن و شعور دارد . . . این پیمان، پیمان متین و محکمی است. پیمانی است که میان خدا و برگزیدگان بندگانش انبیاء بسته شده است. مبنی بر این که پیغمبران باید وحی خدا را دریافت دارند، و از جانب خدا آن را به مردمان برسانند، و با امانت و استقامت بر راستای آن پـیمان ماندگار و پایدار بمانند.
(لِیَسْأَلَ الصَّادِقِینَ عَن صِدْقِهِمْ ).
هدف این است که خداوند از راسـتکاری و راستگوئی افراد راستکار و راستگو پـرسش کند (و پـاداش نـیک آنان را بدهد).
صادقین مؤمنان هستند. آنان کسانیند که سخنان راست گفتهاند، و عقیدۀ راست را پذیرفتهاند و گردن نهادهاند. امّا جز ایشان دروغگو بشمار میآیند. زیرا معتقد بـه باطل هستند و سخن باطل میگویند. بدین سبب ایـن توصیف دلالت و معنی و اشاره و الهام خود را دارد. از صادقان دربارۀ صـدق آنـان پـرسش کردن در روز قیامت، بدان میماند که آموزگار از دانشآموز خوب و پیروز خود از پاسخهائی که داده است و در پرتو آنـها موفّق گردیده است و برتری پیدا کرده است پرسش کند در جلو کسانی که به جشـن نـتائج امـتحانات دعـوت شدهاند. همچون پرسشی از یک سو برای بزرگداشت و احترام است، و از دیگر سو اعلان و اعلام در حضور همگان، و بیان اسـتحقاق، و سـتودن و تــعریف کـردن کسانی است که سزاوار بزرگداشت و احـترام در روز بزرگ قیامت گردیدهاند!
و امّا غیر صادقین، کسانیند که عقیدۀ باطلل را گردن نهادهاند و پذیرای آن گردیدهاند، و سخن دروغ دربارۀ بزرگترین مسأله گفتهاند، مسألهای که در آن راست یا دروغ گفته میشود، و آن مسألۀ عقیده است. اینان سزا و جزای دیگری دارند که برایشان حاضر و آماده است، و در انتظار آنان است:
(وَأَعَدَّ لِلْکَافِرِینَ عَذَاباً أَلِیماً) (8)
و خداوند عذاب دردناکی بـرای کـافران آمـاده سـاخته است.
[1] در وقت شرح و بسـط این آیه، حکم همچون وضع و حالتی را روشن خواهیم کرد.
[2] سیستم کمونسیتی میکوشد که بنیاد خانواده را در ساختار جامعه انکار نماید. بدین منظور پیوسته دست و پا میزند و به تلاش مذبوحانۀ خود ادامه میدهد. علی رغم ارکان و اصول رژیم مکتب فلسفی، فطرت در شوروی به مبارزه برخاسته است و کمکـم سلطه پیدا میکند و خـود را نشـان مـیدهد. (مؤلف) . . .کاش مجاهد نستوه سیّد قطب زنده بود و هم اینک میدید که شوروی چگونه از هم پاشیده است. (مترجم(
سورهی احزاب آیهی 27-9
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اذْکُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ إِذْ جَاءتْکُمْ جُنُودٌ فَأَرْسَلْنَا عَلَیْهِمْ رِیحاً وَجُنُوداً لَّمْ تَرَوْهَا وَکَانَ اللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِیراً (9) إِذْ جَاؤُوکُم مِّن فَوْقِکُمْ وَمِنْ أَسْفَلَ مِنکُمْ وَإِذْ زَاغَتْ الْأَبْصَارُ وَبَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَنَاجِرَ وَتَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَا (10) هُنَالِکَ ابْتُلِیَ الْمُؤْمِنُونَ وَزُلْزِلُوا زِلْزَالاً شَدِیداً (11) وَإِذْ یَقُولُ الْمُنَافِقُونَ وَالَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَّرَضٌ مَّا وَعَدَنَا اللَّهُ وَرَسُولُهُ إِلَّا غُرُوراً (12) وَإِذْ قَالَت طَّائِفَةٌ مِّنْهُمْ یَا أَهْلَ یَثْرِبَ لَا مُقَامَ لَکُمْ فَارْجِعُوا وَیَسْتَأْذِنُ فَرِیقٌ مِّنْهُمُ النَّبِیَّ یَقُولُونَ إِنَّ بُیُوتَنَا عَوْرَةٌ وَمَا هِیَ بِعَوْرَةٍ إِن یُرِیدُونَ إِلَّا فِرَاراً (13) وَلَوْ دُخِلَتْ عَلَیْهِم مِّنْ أَقْطَارِهَا ثُمَّ سُئِلُوا الْفِتْنَةَ لَآتَوْهَا وَمَا تَلَبَّثُوا بِهَا إِلَّا یَسِیراً (14) وَلَقَدْ کَانُوا عَاهَدُوا اللَّهَ مِن قَبْلُ لَا یُوَلُّونَ الْأَدْبَارَ وَکَانَ عَهْدُ اللَّهِ مَسْؤُولاً (15) قُل لَّن یَنفَعَکُمُ الْفِرَارُ إِن فَرَرْتُم مِّنَ الْمَوْتِ أَوِ الْقَتْلِ وَإِذاً لَّا تُمَتَّعُونَ إِلَّا قَلِیلاً (16) قُلْ مَن ذَا الَّذِی یَعْصِمُکُم مِّنَ اللَّهِ إِنْ أَرَادَ بِکُمْ سُوءاً أَوْ أَرَادَ بِکُمْ رَحْمَةً وَلَا یَجِدُونَ لَهُم مِّن دُونِ اللَّهِ وَلِیّاً وَلَا نَصِیراً (17) قَدْ یَعْلَمُ اللَّهُ الْمُعَوِّقِینَ مِنکُمْ وَالْقَائِلِینَ لِإِخْوَانِهِمْ هَلُمَّ إِلَیْنَا وَلَا یَأْتُونَ الْبَأْسَ إِلَّا قَلِیلاً (18) أَشِحَّةً عَلَیْکُمْ فَإِذَا جَاء الْخَوْفُ رَأَیْتَهُمْ یَنظُرُونَ إِلَیْکَ تَدُورُ أَعْیُنُهُمْ کَالَّذِی یُغْشَى عَلَیْهِ مِنَ الْمَوْتِ فَإِذَا ذَهَبَ الْخَوْفُ سَلَقُوکُم بِأَلْسِنَةٍ حِدَادٍ أَشِحَّةً عَلَى الْخَیْرِ أُوْلَئِکَ لَمْ یُؤْمِنُوا فَأَحْبَطَ اللَّهُ أَعْمَالَهُمْ وَکَانَ ذَلِکَ عَلَى اللَّهِ یَسِیراً (19) یَحْسَبُونَ الْأَحْزَابَ لَمْ یَذْهَبُوا وَإِن یَأْتِ الْأَحْزَابُ یَوَدُّوا لَوْ أَنَّهُم بَادُونَ فِی الْأَعْرَابِ یَسْأَلُونَ عَنْ أَنبَائِکُمْ وَلَوْ کَانُوا فِیکُم مَّا قَاتَلُوا إِلَّا قَلِیلاً (20) لَقَدْ کَانَ لَکُمْ فِی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِّمَن کَانَ یَرْجُو اللَّهَ وَالْیَوْمَ الْآخِرَ وَذَکَرَ اللَّهَ کَثِیراً (21) وَلَمَّا رَأَى الْمُؤْمِنُونَ الْأَحْزَابَ قَالُوا هَذَا مَا وَعَدَنَا اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَصَدَقَ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَمَا زَادَهُمْ إِلَّا إِیمَاناً وَتَسْلِیماً (22) مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ فَمِنْهُم مَّن قَضَى نَحْبَهُ وَمِنْهُم مَّن یَنتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِیلاً (23) لِیَجْزِیَ اللَّهُ الصَّادِقِینَ بِصِدْقِهِمْ وَیُعَذِّبَ الْمُنَافِقِینَ إِن شَاء أَوْ یَتُوبَ عَلَیْهِمْ إِنَّ اللَّهَ کَانَ غَفُوراً رَّحِیماً (24) وَرَدَّ اللَّهُ الَّذِینَ کَفَرُوا بِغَیْظِهِمْ لَمْ یَنَالُوا خَیْراً وَکَفَى اللَّهُ الْمُؤْمِنِینَ الْقِتَالَ وَکَانَ اللَّهُ قَوِیّاً عَزِیزاً (25) وَأَنزَلَ الَّذِینَ ظَاهَرُوهُم مِّنْ أَهْلِ الْکِتَابِ مِن صَیَاصِیهِمْ وَقَذَفَ فِی قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ فَرِیقاً تَقْتُلُونَ وَتَأْسِرُونَ فَرِیقاً (26) وَأَوْرَثَکُمْ أَرْضَهُمْ وَدِیَارَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ وَأَرْضاً لَّمْ تَطَؤُوهَا وَکَانَ اللَّهُ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیراً) (27)
درگیر و دار زندگی و در کشاکش حوادث، شـخصیّت مسلمان ساخته میشد. روز به روز و رخدادی در پی رخدادی، این شخصیّت پخته میگردید و رشد و نـموّ پیدا میکرد. گروه مسلمانان از همچون شخصیّتهایی تشکیل میگردید و با ارکان و اصول ویژۀ خود، و بـا ارزشها و معیارهای خاصّ خویش، و با قالب و سیمای ممتاز و جدا از سائر گروهها ظهور پیدا میکرد و پای به عرصۀ وجود مینهاد.
حوادث با گروه مسلمانان سختگیری میکرد و بر ایشان سخت میتاخت تا بدانجا که گاهی به درجۀ فتنه، یعنی ذوب کردن میرسید، بسان ذوب کردن طلا که غـل و غش را از عنصر اصلی جدا میکند و سـره مینماید. همین گونه هم حوادث مسلمانان را در بـوتۀ آزمـایش گداخته میکرد و حقائق درونها و گوهرهای آنها را جدا میساخت و خس و خاشاک را کنار میانداخت، و دیگر آمیزهای نمیماند تا ارزش آن مجهول و ناپیدا بماند. قرآن مجید نازل میگردید در گیر و دار آزمونها و آزمایشها و یا پس از پایان گرفتن آنها. حوادث را بـه تصویر میکشید، و پرتوهائی بر پیچ و خمها و گوشه و کــنارها مـیانـداخت، بـدین وسـیله مـوضعگیریها و موقعیّتها و اندیشهها و احساسها و نیّتها و دلها و درونها پدیدار و نمودار میگردید. سپس دلها را که در پـرتو نور جلوهگر میآمدند و لخت و عریان از هر گونه جامه و پردهای آشکار میگردیدند، مخاطب قرار میداد، و جایگاههای متأثّر شدن و پـاسخ گفتن را میپسود و لمس مـینمود، و روز به روز، و رخدادی پس از رخدادی ان دلها را تربیت میکرد، و تأثـیرپذیریها و پاسخگوبیهای آنها را برابر برنامهای کـه مـیخواست نظم و ترتیب میداد.
مسلمانان بدین قرآن واگذار و رها نگشتهاند تا اوامر و نواهی و مقرّرات و قوانین و رهنمودها و رهنمونها را یکجا برایشان نـازل کـند و بیاورد. بـلکه خـداونـد مسلمانان را با تجربهها و آزمایشها و بلاها و مصیبتها گرفتار میکند و امتحان مینماید. خدای بزرگوار میدانسته است که این آفریدۀ بشری، ساختار سـالمی پیدا نمیکند، و چنان که باید ساخته نمیشود، و به گونۀ صحیح و درستی پخته و رسیده نمیگردد، و بر راستای برنامهای راست و روان نمیایستد، مگر با آن نوع از تربیت تجربی عملیای که در گیر و دار زنـدگی و در کشاکش حوادث در میان دلها به کند و کاو میپردازد، و در داخل اعصاب به نقش و نگار مینشیند، و از جانها چیزهائی میگیرد و به جانها چیزهائی میدهد . . . قرآن نازل میگردید تا برای این جـانها پــرده از حقیقت و معنی چیزی بردارد که رخ میداد، و این دلها را رهنمود و رهنمون گرداند، دلهائی که در آتش بـوتۀ آزمـایش ذوب میگردیدند، و با گرمی آزمون، داغ و تـافته میشدند، و شایان راه، و آمادۀ ساختن میگردیدند! ایـن دوره واقـعاً دورۀ شگـفتی است، دورهای که مســـلمانان آن را در قـید حـیات پیغمبر صلّی الله علیه واله وسلّم میگذراندند، و دورۀ تماس آسمان با زمبن بود. آسمان مستقیماً و آشکارا با زمـین تماس مـیگرفت، و ایـن تماس در حوادث و رخدادهـا و در واژههـا و جـملهها جلوهگر میآمد. این دوره، زمانی بود که هر مسلمانی که به شب میرسید احساس مـیکرد کـه چشم خـدا حـرکات او را میپاید، و گوش خدا سخنان او را میشنود، و هر واژه و هر حرکت او، و بلکه هر اندیشه و هر نیّت او، بامدادان برای مردمان روشن و آشکـار میگردد، و قرآن دربارۀ او بر پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم نـازل میگردد و از او سخن میگوید. این دوره، زمانی بود که هر مسلمانی رابطۀ مستقیم خود را با پروردگار خود احساس میکرد. هر گاه کار مهمّی برای او پیش میآمد، یا مشکلی گریبانگیرش میگردید، انتظار میکشید که درهای آسمان فردا یا پس فـردا گشـوده شود و حلّ مشکل او از آن درها نازل گردد، و فـتوائی دربارۀ کارش، و داوری و قضاوتی راجع بدو از آسـمان در رسد. این دوره، زمانی بود که یزدان سبحان بـا همۀ جلالت و عظمت خود شخصاً میفرمود: ای فلانی! تو خودت چنان گفتی، و چنان کردی، و چنین به دل راه دادی، و چنین اعلام و اعلان داشتی. این گونه باش، و آن گونه مباش . . . وای! چه کار هراسناک و شگـفتی است! وای! چه اندازه ترسناک و شگرف است که خدا خطاب مشخّص خود را متوجّه فرد مشخّصی فرماید . . . آن فرد، و هر که بر روی این زمین است، و هر چه در این زمین است، و سراسر این زمین، ذرّۀ کوچکی در ملک و مملکت بزرگ خدای سترگ است!
واقعاً دورۀ عجیبی بود. هر کس امروز آن دورۀ عجیب را ورانداز کند، و رخدادها و موقعیّتهای آن را به تصور درآورد، او هرگز نمیتواند بفهمد آن دوره چگونه بوده است، دورهای فـراتـر از هر خیالی و برتر از هر اندیشهای است!
و لیکن یـزدان مـنّان مسـلمانان را بدین احسـاسها و ادراکها وانگذاشته است تا تنها و تنها این احساسها و ادراکها مسلمانان را تربیت کند، و شخصیّت اسلامی ایشان را پخته و آماده سـازد. بلکه مسـلمانان را با تجربههای عملی و واقعی، و با آزمایشها و آزمونهائی رویاروی و درگیر ساخته است که چیزهائی را از ایشان میگرفته است و چیزهائی را بدیشان میداده است، و همۀ این کارها و بده و بستانها حکمت و فلسفهای داشته است که خود از آنها آگاه است و بس . او بهتر از هـر کسی با کسی و کسـانی آشـنا است که او و آنـان را آفریده است، و او بسیار دقیق و بسیار آگاه است. این فلسفه و حکمت سزاوار است بسی در جلو آن بایستیم و به درک و فهم آن بپردازیم و راجـع بدان بیندیشیم و به تـفکّر بنشینیم. حوادث زندگی و آزمایشها و آزمونهای آن را در پرتو عقل و ادراک و تدبیر و تفکّر ورانداز کنیم و وارسی نمائیم.
*
این بند از سورۀ احزاب به شرح و بسط حادثهای از حوادث بزرگی میپردازد که در تاریخ دعوت اسلامی پیش آمدهاند، و در تاریخ گروه مسلمانان روی دادهاند. این بند موقعیّتی از موقعیّتهای سخت امتحان را ترسیم میکند که جنگ احزاب است و در سال چهارم یا پنجم هجری درگرفته است، و برای امتحان این گروه نوپا، و برای امتحان همۀ مـعیارها و ارزشـها و انگاره ها و اندیشههای ایشان بوده است. اگر دربارۀ ایـن نصّ قرآنی بیندیشیم و پژوهش کنیم، و شیوۀ عرضه کـردن این نصّ را پـیش چشم داریـم، و اسلوب آن را در توصیف و تعقیب و ایستادن آن در برابر برخی از صحنهها، حادثهها، حرکتها، خاطرهها، اندیشهها، و جلوهگر ساختن معیارها و ارزشـها، و آشکـار نـمودن قانونها و سنّتها بنگریم، از همۀ اینها متوجّه میشویم و میفهمیم که خدا چگونه این ملّت را با حوادث و القرآن در یک زمان تربیت میکرده است.
برای این که شیوۀ ویـژۀ قـرآن را در عـرضه کـردن و رهنمود نمودن درک و فهم کنیم، لازم است پـیش از شروع به شرح و بسط نصّ قرآنی، روایت حادثه را با اختصار مناسبی بیان داریم بدان گونه که در کتابهای سیره و تاریخ زندگانی پـغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم آمـده است، تا فرق بیان حوادث و وقائع از سوی یزدان سبحان، و بیان حوادث و وقائع از سوی مردمان، پدیدار آید.
از محمّد پسر اسحاق روایت شده است که با اسنادی که داشته است دربارۀ گروه نخستین مسلمانان گفته است: از جمله چیزهائی که دربارۀ جنگ خندق آمده است این است که: گروهی ار یهودیان، از قبیل: سلام پسر أبیّ حقیق نضری، حیی پسر أخطب نضری، کنانه پسر ابیّ حقیق نصری، هوذه پسر قیس وائلی، ابوعمّار وائـلی، همراه گروهی از بنینضیر، و جماعتی از بنیوائل، گروهها و دستههای احزاب را بر ضدّ پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم گردآوری و متّحد کردند. اینان به نزد طائفۀ قریش در مکّه رفتند، و ایشان را به جنگ پـیغمبر خـدا صلّی الله علیه وآله وسلّم دعوت کردند و گفتند: ما با شما خواهیم بود تا او را ریشهکن و نابود میگردانیم. قریش بدیشان گفتند: ای گروه یهودیان، شما اهل کتاب پیشین هستید و از چیزی که ما با محمّد بر سر آن اختلاف داریم علم و آگاهی دارید، آیا آئین مـا بهتر است یا آئین او؟ یهودیان بدیشان پاسخ دادند و گفتند: آئین شما بهتر از آئین او است، و شما حقّتر از او هستید. یـزدان بزرگوار دربارۀ این گروه از یهودیان در قرآن چنین نازل فرموده است:
(ألم تر إلى الذین أوتوا نصیبا من الکتاب یؤمنون بالجبت والطاغوت , ویقولون للذین کفروا:هؤلاء أهدى من الذین آمنوا سبیلا).
آیا در شگفت نیستی از کسـانی که بـهرهای از (دانش) کتاب (آسمانی) بدیشان رسیده است (چگونه خویشتن را از هدایت کتابهای یزدان و راهنمائی خـرد و فطرت و ندای وجدان به دور داشـتهانـد و) بـه بـتان و شـیطان ایمان میآورند (و به دنبال اوهام و حرافات راه میافتند و به پرستش معبودهای باطل مـیپردازند) و دربـارۀ کــافران (قـریش) میگویند که اینان از مسـلمانانی برحقّتر و راه یافتهترند (که اسلام را قبول و مـحمّد را به پیشوائی پذیرفتهاند!).(نساء/51)
تا میرسد به این فرمودۀ خدا:
(أم یحسدون الناس على ما آتاهم الله من فضله ; فقد آتینا آل إبراهیم الکتاب والحکمة وآتیناهم ملکا عظیما . فمنهم من آمن به ومنهم من صد عنه وکفى بجهنم سعیرا).
آیا آنان بر چیزی حسـد مـیبرند کـه خداونـد از روی فضل و رحمت خود (بـا برانگیختن مـحمّد) بـه مـردم (عرب) داده است؟ ما که به آل ابراهیـم (که ابراهیم نیای شـما و ایشــان است) کتاب (آسمانی) و پـیغمبری و پـادشاهی عظیمی دادیـم. (مـانند: سلطنت یـوسف در مصر، و شاهی داوود و سلیمان در شام). ولی جمعی از آنان که (ابراهیم و آل ابراهیم در میانشان مبعوث شده بودند) به کتاب (آسمانی منزل بر خود) ایمان آوردند، و در مـیانشـان کســانی بـودند کـه دیگران را از کـتاب آسـمانی بـازداشـتهانـد و خود نـیز از آن رویگردان شدهاند، آتش فروزان و زبانهکشان دوزخ (برای چنین افراد روگردان و بازدارنده) بسنده است.(نساء/54و55)
وقتی که این سخنان را به قـریشیان گـفتند، قـریشیان شادمان گردیدند و آمادۀ پذیرش چیزی شدند که یهودیان ایشان را بدان فراخواندند که جنگ با پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم بود، و با همدیگر عهد و پیمان بر سـر آن بستند. آن گاه آن گروه از یهودیان از مکّه بیرون آمدند و به پیش قبیله غطفان رفتند که از نـژاد قـیس عـیلان بودند. آنان را به جنگ با پیغمبر خـدا صلّی الله علیه وآله وسلّم دعـوت کردند، و بدیشان خبر دادند که ما با شما خواهیم بود و با او خواهیم جنگید، و طائفۀ فریش هم در این کار با ما و شما خواهند بود. قبیلۀ غطفان نیز پذیرفتند و در این باره با ایشان متّحد و متّفق شدند.
قریشیان با پیشوائی ابوسفیان پسر حرب بیرون آمدند. اهالی قبیلۀ غطفان با رهبری عیینه پسر حصن از خاندان بنیفزاره، و حارث پسر عـوف از خـاندان بـنیمره، و مسعر پسر رخیله همراه با کسانی که از قوم او به نـام اشجع بودند، بیرون آمدند.
هنگامی که پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم شنید این قبائل بـیرون آمدهاند، و چه هدفی دارند، پیرامون مدینه خندق کند. پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم خودش در کندن خندق شرکت فـرمود، و مسلمانان در خدمتش بـه کندن خندق پرداختند. شبانه روز او و مسلمانان به کار کندن سرگرم شدند. کسانی از منافقان در کار کندن کندی میکردند و
از پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم و مسلمانان خویشتن را میدزدیدند، و خویشتن را به ضعف میزدند، و به بهانه این که خندق زدن فائدهای ندارد واپس میکشیدند، و بدون آگاهی پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم و اجازۀ او به سوی اهل و عیال خود میرفتند. ولی اگر فردی از مسلمانان کاری میداشت و لازم میدید برای انجام آن و برآورده کردن نیازش به خانه و کاشانۀ خویشتن گردد، این کار ضروری را با پیغمبر در میان میگذاشت و اجازۀ مرخّصی درخواست میکرد و پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم بدو اجازه میفرمود. پس از انجام کارش و برآوردن نیازش به کار خود برمیگشت به خاطر عشق و علاقهای که بدان داشت، و برای به دست آوردن خشنودی یزدان و دریافت داشتن اجر و پاداش خدای مهربان. خداوند دربارۀ همچون مؤمنانی نازل فرموده است:
(إنما المؤمنون الذین آمنوا بالله ورسوله , وإذا کانوا معه على أمر جامع لم یذهبوا حتى یستأذنوه . إن الذین یستأذنونک أولئک الذین یؤمنون بالله ورسوله فإذا استأذنوک لبعض شأنهم فأذن لمن شئت منهم , واستغفر لهم الله , إن الله غفور رحیم).
مؤمنان واقعی کسانی هستند که بـه خدا و پـیغمبرش ایمان دارند و هنگامی که در کار مهمّی (چون جهاد) بـا او باشند، بدون اجازۀ وی (به جائی) نمیروند (و تک و تنها رهایش نمیکنند). کسانی که از تو اجازه میگیرند آنان واقعاً به خدا و پیغمبرش ایمان دارند. پس هر گاه از تو برای انجام بعضی از کارهـای خود اجازه خواستند، به هر کس از ایشان که میخواهـی (و صـلاح مـیبینی) اجازه بده، و از خدا برای آنان آمرزش بـخواه بیگمان خدا بخشایشگر و مهربان است (و با مغفرت و رحمت خود، اجازه خواستن و به دنبال مصالح خویش رفتن ایشان را که نوعی قصور در چنین اوقات بشمار است میبخشد).(نور/62)
آن گاه خداوند بزرگوار دربارۀ منافقانی که خود را از کار میدزدند، و بدون اجازه پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم میروند و به ترک کار میگویند، میفرماید:
(لا تجعلوا دعاء الرسول بینکم کدعاء بعضکم بعضا . قد یعلم الله الذین یتسللون منکم لواذا , فلیحذر الذین یخالفون عن أمره أن تصیبهم فتنة أو یصیبهم عذاب ألیم).
(ای مؤمنان!) دعوت پیغمبر را در میان خویش (بـرای اجتماع و شرکت در کارهای مهمّ) همسان دعوت برخی از برخی از خود بشـمار نیاورید (چرا که فرمانش فرمان خدا و دعوتش دعوت پروردگار است). خداوند آگاه از کسـانی است کـه در مـیان شـما خویشتن را میدزدند و پشت سر دیگران خود را پنهان میدارند (تا پیغمبر آنان را نبیند و از انصراف و گریز ایشان نپرسد و کاری بدانان حواله نکند). آنان که با فرمان او مخالفت میکنند باید از این بترسند که بلائی (در برابر عصیانی که میورزند) گریبانگیرشان گردد، یـا ایـن که عذاب دردناکی دچارشان شود (اعم از قحطی و زلزله و دیگر مصائب دنیوی، و دوزخ و دیگر شکنجههای اخروی). (نور/63)
وقتی که پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم از کندن خندق فارغ گردید، قریشیان آمدند و در محلّ تقاطع سیلابهای رومه فرود آمدند. آنان ده هزار نفر از سپاهیان متفرّقه و نامنظّم و از کسانی که از بنیکنانه و اهالی تهامه از ایشان پیروی کرده بودند ترتیب داده بودند. قبیلۀ غطفان و کسانی که از اهالی نجد همراهشان آمده بودند فرارسـیدند و در دنبالۀ نَقْما در گوشهای از احد فرود آمدند. پـیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم و مسلمانان بیرون آمدند و سپاه سه هزار نفری ایشـان فـرود آمدند و پشت به سَلع کـردند. پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم سپاه خود را در آنجا فرود آورد، آنجائی که خندق میان ایشان و میان قریشیان و سائر مردمان دیگر قرار داشت. دستور فرمود کودکان و زنـان را به اژدها و جایگاههای محکم و استوار ببرند.
دشمن خدا حیی پسر اخطب نضری بیرون آمـد، و به پیش کعب پسر اسد قرظی رفت. کعب همان کسی است که میان قریظه و میان پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم پیمان بسته بود و از جانب قوم خود کار قول و قرار را جمع و جور و استوار داشته بود . . . حتی پسر اخطب، کعب را رها نکرد و قد و بالای او را ستود تا بدانجا که او را پخت و با یکدیگر ساختند. حیی به کعب قول داد و عهد و پیمان بست که اگر قریش و غطفان برگردند و کار مـحمّد را یکسره نکنند و از میانش نبرند، به دژ کعب بیاید تا بدو همان بلائی برسد که به کعب میرسد. کعب پسر اسد پیمان خود را با مسلمانان شکست، و از قول و قرار خود با پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم دست برداشت و بر عـهد و پیمان او قلم بطلان کشید.
بدین هنگام بلا بیش از پیش بزرگ گردید، و تـرس و هراس به اوج خود رسید. دشمنان مسلمانان از بالا و پائین ایشان به سویشان آمدند، تا بدانجا که مؤمنان دچار گمانهای گوناگونی شدند، و از سوی بتی از منافقان نفاق جلوهگر آمد. در اینجا بود که معتب پسر قشیر همپیمان بنیعمرو پسر عوف گفت: محمّد به ما وعده میداد که ما از گنجهای کسری و قیصر خواهیم خورد. در حالی که امروز کسی از ما بر خود اطمینان ندارد به پـیشاب بـرود! اوس پسـر قیظی یکی از بـنیحارثه پسـر حـارث نـیز گفت: ای پیغمبر خدا! خانههای ما ناامن است و از سوی دشمن در خطر است - این سخن را در میان جمعی از مردان قوم خود گفت - پس به ما اجازه بده که برویم و به خانههایمان داخل شویم. زیرا خانههای ما در بیرون از مدینه است.
پیغمبر خـدا صلّی الله علیه وآله وسلّم و مشـرکان بیست و چـند شـبی، نزدیک به یک ماه، اقامت گزیدند. مـیان او و ایشـان هیچ گونه جنگی درنگرفت مگر تک تیرهائی که گاهی انداخته میشد، و محاصره نیز ادامه داشت.
وقتی که بلا شدّت گرفت، پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم کسی را به پیش عیینه پسر حصن، و به پیش حـارث پسـر عـوف فرستاد. عیینه و حارث پیشوایان غطفان بودند. بدیشان قول داد که یک سوم میوههای مدینه را بدیشان خواهد داد، اگر خود و همراهانشان بروند و برگردند و دست از سر او و یارانش بردارند.[1] مـیان آن دو نـفر و مـیان پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم صلح شد تا بدانجا که متن صلح نـوشته شد. ولی هنوز امضاء و اجراء نگردیده بود. تنها سازش در این باره انجام پذیرفته بود. هنگامی که پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم خواست که متن صلح را به امضاء برساند، کسی را به پیش سعد پسر معاذ - بزرگ قوم اوس - و به پیش سعد پسر عباده - بزرگ قوم خزرج - فرستاد و موضوع را با ایشـان در میان نـهاد. از ایشـان نـظر خواست و به مشورت پرداخت. بدو عرض کردند: ای پیغمبر خدا! آیا این کـار چـیزی است کـه تـو دوست میداری تا ما نیز انجام دهیم؟ یا این کار چیزی است که خدا انجام آن را به تو دستور داده است و ما نیز چارهای جز اطاعت و فرمانبرداری نداریم؟ و یا این که این کار را به خاطر ما میکنی؟ فرمود:
(بل شیء أصنعه لکم , والله ما أصنع ذلک إلا لأننی رأیت العرب قد رمتکم عن قوس واحدة وکالبوکم من کل جانب , فأردت أن أکسر عنکم من شوکتهم إلى أمر ما ).
بلکه این چیزی است کـه بـه خـاطر شـما آن را انـجام میدهم. به خدا سوگند ایـن کـار را نـمیکنم مگـر بـدان خاطر که مـن دیدهام کـه عربها از کمان یگانهای بـه سویتان تیراندازی کردهاند و از هر سو بـر ضـدّ شـما گرد آمدهاند. من میخواهم شکوه و توان ایشـان را تـا اندازهای درهم شکنم و از میان ببرم و بس.
سعد پسر معاذ گفت: ای فرستادۀ خدا! ما و اینان مشرک بودیم، و بتان را پـرستش مـیکردیم. خـدا را نمیپرستیدیم و او را نمیشناختیم. آنان در این اوضاع و احوال هم نمیتوانستند چشم طمع بدوزند و بتوانند خرمائی از مدینه را بخورند، مگر این که مهمان بشوند و یا بخرند. آیا زمانی که خداوند ما را در پرتو اسلام عزّت و احترام بخشیده است، و ما را به سوی اسـلام هـدایت داده است، و در سـایۀ خدا و تـو عـزیز و مقتدرمان فرموده است، اموال خود را بدیشان خواهیم داد؟ به خدا سوگند ما را بدین کار نیازی نیست، به خدا سوگند جز شمشیر را بدیشان نمیدهیم، تا خدا میان ما و ایشان چگونه قضاوت کند و کار را فیصله دهد. پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم فرمود:
(فأنت وذاک).
پس این تو و آنچه میخواهی.
سعد پسر معاذ نامه را برگرفت، و نوشتۀ آن را پـاک کرد. سپس گفت: بگذار بر ضدّ ما بکوشند و به تلاش ایستند.
پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم و اصحاب او در تـرس و هـراس و سختی و شدّتی ماندند که خدا آن را بیان فرموده است. به خاطر این که دشمنانشان بر ضدّ ایشان جمع شده بودند، و از بالا و از پـائین آنـان به سویشان آمده بودند.[2]
نعیم پسر مسعود پسر عامر که از قبیلۀ غطفان بود، به خدمت پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم آمد و بدو عرض کـرد: ای پیغمبر خدا من مسلمان شدهام. قوم من هنوز از مسلمان شدن من اطّلاع ندارند. هر چه میخواهی به من دستور بده. پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم فرمود:
(إنما أنت فینا رجل واحد فخذل عنا إن استطعت , فإن الحرب خدعة ) .
تو در میان ما مردی پیش نیستی، اگر میتوانی دیگران را برای ما خوار گردان. چه جنگ نیرنگ است.
نعیم پسر مسود چنین کرد. مـیان احزاب و میان بنیقریظه سلب اعتماد و اطمینان کرد، و آنـان را به یکدیگر بدبین نمود، با شرح و تفصیلی که روایـتهای سیره از او نقل کردهاند، و مـا چکیدهوار آن را بیان میکنیم تا سخن به درازا نکشد.
خداوند ایشان را خوار داشت، و دیگر همدیگر را کمک و یاری نکردند. خداوند بادی را در یک شب سـرد و سرمای زمستانی بر ایشان است. باد دیگهای ایشان را سرنگون میکرد، و چادرهایشان را فرو میانداخت، و اجاقهایشان را ویران مینمود و ...
وقــتی که خبر اخـتلاف میان ایشـان، و پـریشانی احوالشان، به گوش مبارک پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم رسید، حذیفه پسر یمان را به حضور طلبید، و او را به سـوی آنـان فرستاد تا ببیند آن اقوام شب هنگام چه کار میکنند. ابناسحاق روایت کرده است و گفته است: زید پسر زیاد از قول محمّد پسر کعب قرظی برایم روایت کرده است و گفته است:
مردی از اهل کوفه بـه حذیفه پسر یمان گفت: ای ابوعبدالله! آیا پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم را دیـدهاید و با او همدم شدهاید؟ حذیفه پسر یمان پاسخ داد و گفت: بلی ای برادرزادهام. آن مرد گفت: چگونه عمل مـیکردید؟ پاسخش داد و گفت: در خـدمتش به سعی و تلاش میپرداختیم و رنج و زحمت میکشیدیم. آن مرد گفت: به خدا سوگند اگر به خدمتش میرسیدیم و شرف حضور او را درک میکردیم، نمیگذاشتیم او بر روی زمـین راه برود. بلکه او را بر دوشـهایمان سوار میکردیم. ابناسحاق گفته است: حذیفه بدو گـفت: ای برادرزادهام، به خدا سوگند مـا در خـندق با پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم بودیم. پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم در بخشی از شب نماز خواند. سپس به ما رو کرد و فرمود:
(من رجل یقوم فینظر لنا ما فعل القوم , ثم یرجع , یشرط له رسول الله [ ص ] الرجعة . أسأل الله تعالى أن یکون رفیقی فی الجنة ?).
چه کسی برمیخیزد و برای ما مینگرد که این اقوام حه کار کـردهاند و میکنند و آن گاه برگردد؟ پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم بـا او شـرط مـیبندد کـه برمیگردد، و از خداوند بزرگوار درخواست مینمایم که او رفیق من در بهشت باشد.
ولی کسی از شـدّت تـرس و هراس، و از شدّت گرسنگی، و به خاطر سردی هوا از جای بـرنخاست! زمانی که پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم دید که کسی بلند نشد، مرا به خدمتش طلبید. وقتی که مرا خواست چارهای جـز بلند شدن نداشتم. فرمود:
(یا حذیفة اذهب فادخل فی القوم فانظر ماذا یصنعون , ولا تحدث شیئا حتى تأتینا).
ای حذیفه برو و به میان جمعیّت آن مردمان داخل شو و بنگر که چه کار میکنند، و چیزی مگو تا به پـیش مـا برمیگردی.
حذیفه گفته است: پس رفتم و به میان آن مردمان داخل شدم. باد و سپاهیان خدا بر سر آن اقوام مـیآوردند آنچه که میآوردند! نه دیگی بر اجاق مستقرّ میماند، و نه آتشی روشن میگردید و جای میماند، و نه چادر و سرپناهی بـرجـا و برپا مـیماند) ابوسفیان برخاست و گفت: ای جماعت قریشیان! هر کسی بنگرد همدم و هممجلس او کیست. حذیفه گفته است: مردی را که در کنارم بود گرفتم و گفتم: تو کیستی؟ گفت: مـن فلانی پسر فلانی هستم! سپس ابوسفیان گفت: ای جماعت قریشیان! شما به خدا سوگند جای امنی ندارید و نمیتوانید در اینجا بمانید. اسبان و شتران دارند نابود میگردند. بنیقریظه با ما خلاف وعده کردهانـد. از سـوی آنـان خبری به ما رسیده است که آن را نمیپسندیم و بلکه آن را زشت و بد میدانیم. شدّت و محنتی از باد دیـدهایـم کـه میبینید. نه دیگی بر اجاقهایمان مـاندگار میماند، و نـه آتشی برجـای میماند، و نه چادری مستقرّ میگردد و جای خود محکم میماند . . . پس بکوچید که من دارم میکوچم ... سپس به سوی شتر خود رفت که زانـوهایش بسـته شده بود. بالای آن نشست و بدو زد. شتر بـرجست و سه بار جهید. به خدا سوگند زانوبند شتر باز نشـده بود ولی شتر برخاست و ابوسفیان را بـلند کـرد. اگر پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم با من عهد و پـیمان نـمیبست کـه چیزی را نگویم تـا به خدمتش برمیگردم، و مـن میخواستم کاری بکنم، ابوسفیان را با تیری می کشتم. حذیفه گفته است: به سوی پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم برگشتم. او در جامهای نماز میخواند کـه متعلّق به یکی از زنانش بود و پارچهای یمنی داشت. هنگامی که مرا دید مرا در میان پاهای خود جای داد، و گوشهای از آن جامه را بر من انداخت. سپس به رکوع و سجود رفت و من هم همان جا بودم که بودم. وقتی که سلام داد، خبر را بدو اطّلاع دادم . . . غطفان شنیدند کـه قـریشیان چـه کردهاند. خود را آماده کردند و به سوی دیار و سرزمین خود بار سفر بربستند و بدانجا برگشتند.
*
نصّ قرآنی از نامهای اشخاص، و از خود افراد، صرف نظر میکند و به آنان نمیپردازد، تا نمونههای بشری و مثالهای سرشتها را بـه تـصویر بکشد. از تـفصیلات حوادث و از جزئیّات و قانع هم درمیگذرد، تا ارزشهای ثابت و استوار و قوانین باقی و پایدار را بـه تـصویر بزند، ارزشـهای ثابت و اسـتوار و قـوانـین باقی و پایداری که با پایان گرفتن حادثه پایان نمیگیرند، و با مردن اشخاص نمیگسلند، و با اتمام شرائط و ظروف منقطع نمیشوند، و بدین خاطر به عنوان قاعده و مثالی برای هر نسلی و برای هر قبیلهای برجا و برپا میمانند. نصّ قرآنی اهمّیّت میدهد به ارتباط دادن موقعیّتها و رخدادها با قضا و قدر یزدان که چـیره بر حوادث و اشخاص است، و در آنها دست توانای خدا و تدبیر و تقدیر دقیق او ظاهر و نمایان میگردد. نصّ قرآنـی همچنین در کنار هر مرحله و منزلی از پیکار میایستد تا به راهنمائی و رهنمود بنشیند و پیرو بزند و با اصل سترگ ارتباط دهد و پیوند برقرار سازد.
هر چند که قرآن داستان را برای کسانی بیان میداشـته است که با خود آن داستان بودهاند و در آن زیستهاند، و حوادث آن را دیدهاند، ولی بر آگاهی ایشان میافزاید و بیش از پیش مطّلعشان مینماید، و برایشان پرده از گوشههائی از داستان کنار میزند که از آنها اطّلاعی داشتهاند و درک و فهمش نکردهاند، هر چند که قهرمانان و شرکت کنندگان آن داسـتان بودهانـد! بر سردابها و کانالهای نفسها، و بر پیچ و خمهای دلها، و بر نهانیها و پنهانیهای درونها، پرتو می اندازد، و با نور اسرار و رموز و بیتها و خطرههای نـهان در ژرفاهای سینه ها را شناسائی و پدیدار می کند.
این امر، در کنار زیبائی به تصویر کشیدن، و قدرت و حرارت آن ، همراه با ریشخند کمرشکن، و به تصویر کشیدن ترسوئی و هراس و دوروئی و نفاق و کج مداری و کجسرشتی، و همراه با جلال و شکوه دلربا و دلانگیز و به تصویر کشیدن الهامگرانۀ ایمان و شجاعت و صبر،و اطمینان و یقین بخشیدن به نفسهای مؤمنان، قرار دارد.
این نصّ قرآنی آماده برای عمل است، نه تنها در میان آن کسانی که با حادثه معاصر بودند و آن را مشاهده نموده بودند و بس. و لیکن این نصّ قرآنی آماده برای عمل است در میان هر مجموعهای کـه بعد از آنـان میآیند، و در هر دورهای از تاریخ که در آینده روی مینماید. اصل این نصّ آماده عمل در نفس بشری به طور کلّی است. آماده عمل در نفس بشری به طور کلّی است هر زمان که با حادثهای همچون ایـن حادثه یـا همگون آن در روزگاران دور و دراز، در مکانهای گوناگون، رویاروی شود. با قوّت و قدرت عمل میکند که در نفس گروه مسلمانان نخستین عمل کرده است.
نصوص قرآنی را چنان که باید درک و فـهم نـمیکند مگر کسی که با همچون شرائط و ظروفی رویاروی شود که نخستین بار نصوص قرآنی با آن شرائط و ظروف رویاروی گردیده است. در این وقت است که نصوص قرآنی پرده از پشتوانۀ اندوختۀ خود برمیدارد، و دلها برای درک و فهم مفاهیم و مقاصد کامل آن باز میشود. در اینجا آن نصوص از واژگان و جملهها به نیروها و توانها تبدیل و تغییر پیدا می کنند، و رخدادها و واقعه های به تصویر کشنده به جنبش و تکان درمی آیند. به جنبش و تکان بسان موجودات جاندار درمـیآیند، و پـیامرسان و برانگـیزنده و جوشان میشوند و در واقعیّت زندگی به کار میپردازنـد، و زندگی را به سوی حرکت حقیقی پیش میبرند، هم در جهان واقعیّت بیرون و هم در جهان حقیقی درون.
قرآن تنها کتاب خواندن و فـرهنگ نیست و بس . . . بلکه قرآن پشـتوانهای از ســرزندگی است که پـیش میبرد و پـیشرفت میبخشد، و پـیامی است که در موقعیّتها و حادثهها تازه میشود و تجدید حیات پـیدا میکند! نصوص قرآنی آمادۀ عمل کردن در هر لحظهای است، هر زمان که دلی یافته شود که با قرآن هـمسو و همآوا گردد و بدان پاسخ دهد و لبیّک گوید، و شرائط و ظروفی یافته شود که انـرژی و توان نهان در آن نصوص را آزاد سازد، انرژی و توانی که راز شگفتی و سرّ عجیبی است.
انسان نصّ قرآنی را صد بار میخواند. سپس در همان موقعیّت قرار مـیگیرد، یـا با همان رخداد روبرو میگردد. ناگهان نصّ قرآنی را تازه مییابد. بدو چیزی الهام میکند و پیام میدهد که هرگز پیش از آن همچون الهامی نبخشیده است و چنین پـیامی نـداده است، و پاسخ پـرسش گیجکننده را مـیدهد، و دربـارۀ مسألۀ دشوار و پیچیدهای فتوا میدهد و حکم صادر میکند و راه حلّ پیش میکشد، و راه پنهان را روشن و مشخّص مینماید، و جهت مـراد و سمت مـقصود را تـرسیم میکند، و دل را به یقین قاطعانه در کاری برمیگرداند که با آن رویاروی میگردد، و بدو کاملاً اطـمینان میدهد.
این چیزها در گذشته و حال برای غیر قرآن نبوده است و نخواهد بود.
*
روند قرآنی سخن را دربارۀ واقعۀ احزاب میآغازد با یادآوری کردن مؤمنان به نعمت خدا در حقّ ایشان. این نعمت منعکس است در این که سـپاهیانی را از جانب آنان برگردانـد که مـیخواسـتند مؤمنان را یکسره ریشهکن و نابود کنند. این کار را به انجام میرساندند اگر یاری و مدد خدا و تدبیر و تقدیر دقـیق او شامل حالشان نمیشد. بدین خاطر قرآن در آیۀ یکم سرشت آن حادثه را مختصر بیان میکند، و آغاز و انجام آن را پیش از شرح و بسط حادثه و نشان دادن موقعیّتهای آن چکیدهوار میگوید. تا بدین وسیله نعمت خدا نـمایان گردد، نعمتی که آنان را بدان تذکّر میدهد و از ایشان میخواهد آن را به یاد داشته باشند. همچنین تا پدیدار و آشکار شود که خدائی به مؤمنان دستور میدهد از وحی او پیروی کنند، و تنها بر او توکّل کـنند و پشت ببندند، و از کافران و منافقان اطـاعت نـنمایند، همان خدائی است که پاسداران دعوت و برنامۀ خود را از تجاوز و تعدّی کافران و منافقان میپاید و محافظت و مراقبت مینماید:
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اذْکُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ إِذْ جَاءتْکُمْ جُنُودٌ فَأَرْسَلْنَا عَلَیْهِمْ رِیحاً وَجُنُوداً لَّمْ تَرَوْهَا وَکَانَ اللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِیراً) (9)
ای مؤمنان! بــه یـاد آورید نـعمت خدای را در حقّ خودتان، بدانگاه که لشکرها به سراغ شما آمدند (تـا کار اسلام را برای همیشه یکسره کنند. یعنی پـیغمبر را بکشند و مسلمانان را درهم بکوبند و مـدینه را غارت کنند، و بالأخره چراغ اسلام را خاموش سازند). ولی ما تندباد (سخت سردی) را بر آنان گماشتیم و لشکرهائی (از فرشتگان) را به سویشان روانه کردیم که شما آنان را نمیدیدید. (فرشتگان رعب و هراس را به دلهـایشان انداختند و طوفان باد خیمه و خرگاه ایشان را بـازیچه قرار داد و بدین وسیله آنان را درهم کوبیدیم). خداوند میدید کارهائی را که میکردید.
بدین مـنوال در ایـن سرآغـاز مـختصر، سـرآغـاز و سرانجام پیکار، و عناصر قاطعانه و حتمی مؤثّر در آن را ترسیم میکند . . . آمدن سـپاهیان دشـمنان، روانـه شدن باد و لشکریان خدا، لشکریانی که مؤمنان آنان را نمیدیدند، کمک و یاری خدا که مرتبط با علم و آگاهی خدا از ایشان است، و این که خـدا کـارهای ایشـان را میبیند و میپاید.
بعد از این چکیده، به شرح و بسط میپردازد، و بـه تصویر کشیدن را پیش میکشد:
(إِذْ جَاؤُوکُم مِّن فَوْقِکُمْ وَمِنْ أَسْفَلَ مِنکُمْ وَإِذْ زَاغَتْ الْأَبْصَارُ وَبَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَنَاجِرَ وَتَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَا (10) هُنَالِکَ ابْتُلِیَ الْمُؤْمِنُونَ وَزُلْزِلُوا زِلْزَالاً شَدِیداً (11) وَإِذْ یَقُولُ الْمُنَافِقُونَ وَالَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَّرَضٌ مَّا وَعَدَنَا اللَّهُ وَرَسُولُهُ إِلَّا غُرُوراً (12) وَإِذْ قَالَت طَّائِفَةٌ مِّنْهُمْ یَا أَهْلَ یَثْرِبَ لَا مُقَامَ لَکُمْ فَارْجِعُوا وَیَسْتَأْذِنُ فَرِیقٌ مِّنْهُمُ النَّبِیَّ یَقُولُونَ إِنَّ بُیُوتَنَا عَوْرَةٌ وَمَا هِیَ بِعَوْرَةٍ إِن یُرِیدُونَ إِلَّا فِرَاراً) (13)
(به خاطر بیاورید) زمانی را که دشمنان از طرف بالا و پائین (شهر) شـما، بـه سوی شـما آمـدند (و مدینه را مـحاصره کردند)، و زمــانی را کـه چشـمها (از شـدّت وحشت) خیره شده بود، و جانها به لب رسیده بـود، و گمانهای گوناگـونی دربـارۀ (وعدۀ) خدا داشتند (قویالایمان به وعدۀ الهـی مـطمئن، و ضعیفالایمان نـامطمئن بـود). در ایـن وقت مـؤمنان (در کورۀ داغ حوادث جنگ و مـبارزه و هـلاک و هـراس) آزمـایش شدند و سخت به اضطراب افتادند. و (بـه یـاد آوریـد) زمانی را که منافقان و آنان که در دلهـایشان بـیماری (نفاق) بود میگفتند: خدا و پـیغمبرش جز وعدههای دروغین به ما ندادهاند. و (به یاد آورید) زمـانی را کـه گروهی از آنان (که منافق و ضـعیفالایمان بـودند) گفتند: ای اهل یثرب! اینـجا (کنار خندق) جای ماندگاری شما نیست (و ایستادگی در کارزار، همگان را زیـانبار میسازد). لذا (به منازل خود) برگردید. دستهای از ایشان هم از پیغمبر اجازۀ (بازگشت به خانههای خود) خواستند، و گفتند: واقعاً خانههای مـا بـدون حفاظ و نااستوار است (و باید برای نگهبانی از آنها بـرگردیم.) در حالی که بدون حفاظ و نااستوار نبود و مـرادشـان جز فرار (از جنگ) نبود.
این تصویری است از هول و هراسی که مـدینه را به ترس و لرز انداخت، و کسـی از اهـالی مـدینه از آن برکنار نماند و رهائی پـیدا نکرد. مشـرکان قریش و غـطفان و یـهودیان بنیقریظه از هـر سو مدینه را محاصره کرده بودند و از بالا و پـائین آن را دور زده بودند. دیگر دلی با دلی در احساس غم و اندوه فرق و جدائی نداشت. بلکه چیزی که فرق و جدائی داشت پاسخگوئی این دلها بود، و این که این دلها دربارۀ خدا چگونه میاندیشیدهاند، و در سختی و تـنگنا چگونه رفتار میکرده اند، و اندیشههای آنها دربارۀ ارزشها و اسباب و علل و نتائج چگونه بوده است. بدین خـاطر باید گفت که بلا فراگیر، و آزمایش دقیق، و جداسازی مؤمنان از منافقان قاطع بوده است، و جای هیچ گونه شکّ و تردیدی نیست.
امروزه ما به موقعیّت نگاه میکنیم، و همۀ نشانهها و سیماها، و همۀ کنشها و واکنشها، و همۀ خطرها و خاطرهها، و همۀ حرکتها و جنبشهای آن را در برابر خود مجسّم میبینیم. گوئی پیکار را از لابلای این نصّ کوتاه ملاحظه میکنیم و وارسی مینمائیم.
مینگریم و بیرون موقعیّت را ورانداز میکنیم:
(إِذْ جَاؤُوکُم مِّن فَوْقِکُمْ وَمِنْ أَسْفَلَ مِنکُمْ ).
(به خاطر بیاورید) زمانی را که دشمنان از طرف بالا و پائین (شهر) شـما، به سـوی شـما آمـدند (و مـدینه را محاصره کردند(.
آن گاه مینگریم تا تأثیر موقعیّت را در درونها مشاهده کنیم:
(وَإِذْ زَاغَتْ الْأَبْصَارُ وَبَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَنَاجِرَ ).
و زمانی را که چشمها (از شـدّت وحشت) خیره شـده بود، و جانها به لب رسیده بود.
این تعبیری است که حالت خوف و غم و ضیقت را به تصویر میکشند، و آن را با سیـماهای چـهرهها، و با جنٻشهای دلها، ترسیم می کند.
(وَتَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَا) (10)
و گـمانهای گوناگـونی دربـارۀ (وعدۀ) خدا داشتند (قویّالایمان به وعدۀ الهـی مـطمئن، و ضـعیفالایمان نامطمئن بود).
روند قرآنی این گمانها را شرح و بسط نمیدهد. آنها را مجمل و مختصر رها میکند، تا حـالت اضطراب و پریشانی را در آنچه احساس میشده است و در آنچه بر دلها میگذشته است ترسیم کند، و بیانگر این باشد که برخی از دلها بدین سو و برخی از آنها بدان سـو میرفته است، و اندیشهها در دلهای گوناگون، فرق و جدائی داشته است.
آن گاه نشانههای موقعیّت را آشکارتر مینمایاند، و ویژگیهای هول و هراس پیکار را روشنتر به تصویر میکشد:
(هُنَالِکَ ابْتُلِیَ الْمُؤْمِنُونَ وَزُلْزِلُوا زِلْزَالاً شَدِیداً) (11)
در ایـن وقت مـؤمنان (در کـورۀ داغ حوادث جنگ و مبارزه و هلاک و هراس) آزمایش شـدند و سـخت بـه اضطراب افتادند.
هول و هراسی که مؤمنان را برداشته است و سخت ایشان را به اضطراب انداخته است قطعاً باید هـول و هراس وحشتناک و ترسناک بوده باشد.
محمّد پسر مسلمه و جز او گفتهاند: در جنگ خندق شب ما روز بود. مشرکان به نوبه کشیک میدادند و جایگزین یکدیگر میشدند. یک روز ابوسفیان پسر حرب همراه با یـارانش عهدهدار کار و بار پیکار میگردید. یک روز خالد پسر ولید سردمدار جنگ میشد. روز دیگری عمرو پسر عاص رهبری را تـقبّل میکرد. روز دیگری هبیره پسر ابووهب فرماندهی را برعهده میگرفت. یک روز هم عکرمه پسر ابوجهل جلودار و پیشوای معرکه میشد. و دیگر روز نیز ضرار پسر خطّاب امیر گیر و دار پیکار میگردید ... تا بدانجا که بلا بسی بزرگ و خیلی سخت شـد، و مـردمان را ترس و هراس شدیدی برداشت و آنان را به وحشت شگفتی انداخت.
آنچه را که مقریزی در کتاب: «امتاع الأسماع» روایت کرده است، حال و وضع مسـلمانان را به تصویر میکشد. مقریزی گفته است:
مشرکان بامدادان رسیدند. پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم اصحاب را تدارک دید و آنان را جمع و جور و راست و ریـز کرد. آن روز تا پاسی از شب جنگیدند. نه پـیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم و نه کسی از مسلمانان تـوانست از جای خود تکان بخورد و حرکت کند. پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم نتوانست نماز ظهر و عصر و مغرب و عشاء را بخواند! اصحاب پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم میگفتند: ای پیغمبر خدا ما نماز را نخواندهایم! او میفرمود: به خدا سوگند من هم نماز را نخواندهام!.. تا زمانی که خدا مشرکان را از ایشان به دور داشت، و هر دستهای از دو گروه از یکدیگر جدا شدند و به جایگاه خود رفتند. اسید پسر حضیر همراه با دویست نفر بر لبۀ خندق دیدبان شـد. سوارانـی از مشرکان به سرپرستی خالد پسر ولید ناگـهانی تـاخت آوردند. میخواستند در غفلت از مؤمنان کار مسلمانان را بسازند. اسید پسر حضیر مدّتی با ایشان رزمـید و جنگید. وحشی، طفیل پسر نعمان پسر خنساء انصاری سلمی را با نیزهای زد، و همان گونه که حمزه رضی الله عنه را در احد شهید کرده بود، طفیل را نیز به شهادت رساند. آن روز پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم فرمود:
(شَغَلنا المُشرکُون عَنْ صَلاة الْوُسطی صَلاة الْعصر. مَلأ اللهُ أجوافَهُم وَ قُلُوبهُم ناراً ).[3]
مشـرکان مــا را از نـماز عـصر بــازداشـتند. خـدا شکمهایشان را و دلهایشان را از آتش پر کند.
دو دسته از طلایهداران و نگهبانان مسـلمانان در شب برای دیدبانی بیرون آمدند و به یکدیگر برخورد کردند. در حالی که هیچ یک از دو گروه همدیگر را نمیشناختند، و گمان بردند که طرف مقابل از جملۀ دشمنان هستند. در میانشان جنگ درگرفت و زخمی شدن و کشتن به وقوع پـیوست. هر دو گروه شعار اسلامی سر دادند! گفتند:
(حم . لا ینصرون...).
حا.میم. پپروز نمیگردند ..
از یکدیگر دست برداشتند. پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم دربارۀ ایشان فرمود:
(جراحکم فی سبیل الله ومن قتل منکم فإنه شهید ).
زخمی شدنهایتان در راه خدا است، و کسی که از شـما کشته شده است شهید است.
سختترین اندوه و بدترین بلا برای مسـلمانان بود. آنان در محاصرۀ مشرکان در داخل خندق بودند. ناگهان بدیشان خبر رسید که بنیقریظه پیمان را شکستهاند و از پشت چه بسا بر آنان بتازند و کارشان را بسازند. مسلمانان در هیچ لحظهای از لحظات ایمن نبودند که مشرکان در خندق بر ایشان یورش آورند و بر سرشان بریزند، و یهودیان به سـویشان بـتازند. مسـلمانان در میان این گروهها و دستههائی قـرار داشـتند کـه آمـده بودند به قصد این که ایشان را ریشهکن و نابود کنند در پیکار قاطعانهای که واپسین پیکار باشد.
اینها به جای خود، در کنار این گروهها و دستهها نیرنگ منافقان و کسانی که در مدینه خبرهی ناگوار و نادرست در میان مردم میپراکندند تا ایشان را دچـار اضطراب و تزلزل افکار گردانـند، و در مـیان صفوف سپاهیان اسلام خبرهای نادرست و وحشتانگیز پخش میکردند، بر شدّت بلا و بر ناگواری اندوه میافزود:
(وإذ یقول المنافقون والذین فی قلوبهم مرض:ما وعدنا الله ورسوله إلا غرورا).
و (به یاد آوریـد) زمـانی را کـه منافقان و آنـان که در دلهایشان بیماری (نفاق) بود میگفتند: خدا و پیغمبرش جز وعدههای دروغین به ما ندادهاند.
اینان در طوفان غم و اندوه تکان دهنده و پریشان کننده، و در سیلاب شدّت و حدّت و سختیای کـه گـلوها را میفشرد، فرصت خوبی برای پرده برداشتن از ناپاکی درونهایشان پیدا کرده بودند. زیرا آنـان ایمن از ایـن بودند که کسی ایشان را سرزنش کند، و فرصتی هم دست داده بود که به سست کردن و خوار گردانـدن و پـخش شکّ و تردید دربارۀ وعدۀ خـدا و وعـدۀ پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم شروع کنند. ایشان خاطر جمع بودند که کسی نیست که آنان را در برابر چیزی که میگویند بگیرد و کیفر دهد. واقعیّت محیط هم در ظاهر توهین و تحقیر و خوار داشتن ایشان را تصدیق میکرد. آنان با وجود همۀ ایـن چـیزها با خود راست بودند و با احساسات و افکارشان منطقی بشمار مـیآمدند. چه ترس و هراس پردۀ نازک آراستگی ظـاهری و خوبی نمادین ایشان را کنار زده و به دور افکنده بود، و دلها و درونهایشان را به گونهای به خوف و هول انداخته بود که ایمان متزلزل ایشان در برابرش پـایدار و اسـتوار نمیماند. این بود که ماهیّت آنچه احساس میکردند و بدان باور داشتند، آشکار گردید، و تظاهر به اسلام را مراعات نکردند و خویشتن را نیکو و نیک روش نشان ندادند، و بلکه چنان که بودند خویشتن را نمودند!
همسان همچون منافقانی و بسان چنین شایعه پراکـنانی در میان هر گروه و دستهای یافته میشوند. موضعگیری ایشان در سختی و محنت همان موضعگیری برادران و یاران این چنانی است که دیدیم. آنان در طول تـاریخ نمونههای مکرّری در میان همۀ نسلها و گروهها هستند!
(وَإِذْ قَالَت طَّائِفَةٌ مِّنْهُمْ یَا أَهْلَ یَثْرِبَ لَا مُقَامَ لَکُمْ فَارْجِعُوا ).
و (به یاد آورید) زمانی را که گروهی از آنان (که منافق و ضعیفالایمان بودند) گفتند: ای اهل یثرب اینجا (کنار خندق) جـای ماندگاری شـما نـیست (و ایستادگی در کارزار، همگان را زیانبار میسازد). لذا (به منازل خود) برگردید.
آنان اهالی مدینه را ترغیب و تشویق به ترک صفوف مسلمانان و برگشت به خانههای خود میکردند، با تکیه بدین دلیل و برهان که ماندگاری ایشان در جلو خندق و مرزداری و نگاهبانی بدین گونه و بدین روال، بیجا و بیمورد است، و خانههایشان کـه در فـراسوی خـود برجای گذاشتهاند در معرض خطر قرار دارد . . . ایـن دعوت، دعوت کثیف و ناپاکی است. از سوراخ ضعیفی که در نفسها به درونها میخزد، و آن سوراخ تـرس و خوف بر زنان و فرزندان است. خطر ایشان را دور زده بود، و هول و هراس اوج گرفته بود. انـدیشهها درست کار نمی کرد، و افکار برجای نمیماند. بلکه پریشان و نابسامان بود، و گمانهای نابهنجار گوناگونی بر دلها میگذشت.
(وَیَسْتَأْذِنُ فَرِیقٌ مِّنْهُمُ النَّبِیَّ یَقُولُونَ إِنَّ بُیُوتَنَا عَوْرَةٌ ).
دستهای از ایشان هـم از پـیغمبر اجـازۀ (بـازگشت بـه خانههای خود) خواستند و گفتند: واقـعاً خانههای مـا بدون حفاظ و نااستوار است (و باید برای نگهبانی از آنها برگردیم).
آنان اجازه میخواستند به دلیل ایـن که خانههایشان برای دشمنان پیدا است، و بدون نگاهبانی و محافظت رها گردیده است.
در اینجا قرآن حقیقت را روشن و آشکار میسازد، و دلیل و حجّت را از دست ایشان میگیرد:
(وَمَا هِیَ بِعَوْرَةٍ).
در حالی که بدون حفاظ و نااستوار نبود.
آنان را به عنوان دروغگو و نیرنگباز و ترسو و گریزان، ثبت و ضبط میکند:
(إِن یُرِیدُونَ إِلَّا فِرَاراً) (13)
آنان مرادشان جز فرار (از جنگ) نبود.
روایت شده است که بنیحارثه، اوس پسر قیظی را به خدمت پیغمبر خدا فرفرستادند و بدو عرض کردند:
(إن بیوتنا عورة).
واقعاً خانههای ما بدون حفاظ و نااستوار است.
خانههای کسی از خانههای انصار مثل خانههای ما نیست. میان ما و غطفان کسی نیست که جلو ایشان را بگیرد و به دفع آنان بکوشد. لذا اجازه فرما ما برگردیم به خانههایمان تـا فرزندان و زنـان خود را بپائیم و محافظت و مراقبت نمائیم. پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم بـدیشان اجازه داد. این امر به گوش سعد پسر معاذ رسـید. به پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم عرض کـرد: ای فـرستادۀ خدا بدیشان اجازه مده. به خدا سوگند هر وقت بلا و مصیبت سختی دامنگیرمان و دامنگیرشان شده است آنان چنین کردهاند . . . پس پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم ایشان را برگرداند.
آنان این چنین بودند، آنانکه قرآن با ایشان رویاروی میشود و نسبت بدیشان میگوید:
(إِن یُرِیدُونَ إِلَّا فِرَاراً) .
آنان مرادشان جز قرار (از جنگ) نبود.
*
روند قرآنی در کنار این عکس هنری میایستد، عکس هنریای که موقعیّت تـفرقهاندازی و آشـفتهسازی و اتّحاد ترس و هراس و نیرنگبازی را به تصویر میکشد. روند قرآنی میایستد تا یک عکس روحی و روانی از این گونه منافقان و از کسانی بکشد که در دلهایشان بـیماری است. یک عکس روانـی داخلی از سسـتی عقیده، و از سستی دل، و از آمادگی بـیرون رفـتن از صف را از ایشان بیندازد، بیرون رفتن از صف به محض این که برخوردی پیش بیاید و پیکاری درگیرد. آنان در این هنگام بر چیزی ماندگار نـمیمانند، و به خاطر چیزی خوبی و نیکی درپیش نمیگیرند:
(وَلَوْ دُخِلَتْ عَلَیْهِم مِّنْ أَقْطَارِهَا ثُمَّ سُئِلُوا الْفِتْنَةَ لَآتَوْهَا وَمَا تَلَبَّثُوا بِهَا إِلَّا یَسِیراً) (14)
(آنان آن اندازه سست اراده و ایمانند که نه آمادۀ پیکار با دشمن و نه پذیرای شهادتند) و اگر احزاب از جوانب مدینه وارد آن شوند (و شهر را اشغال کنند) و بدیشان پـیشنهاد نـمایند که از دیـن برگردید (و بتپـرستی و شرک را بپذیرید) به سرعت میپذیرند و جز مدّت کمی برای انتخاب این پیشنهاد درنگ نخواهند کرد!.
این کارشان با دشمنانشان در خارج از مدینه بود، در آن حال و احوالی که هنوز بر ایشان حمله نشده بود. معلوم است که غم و اندوه و بلا و مصیبت هر اندازه هم بزرگ باشد، خطری که انتظار میرود جدای از خطری است که روی داده است. اگر خطر واقعاً روی بدهد و از هر سو به مدینه تاخت آورده شود:
(ثُمَّ سُئِلُوا الْفِتْنَةَ ).
آنگاه بدیشان پیشنهاد نمایند که از دیـن برگردید (و بتپرستی و شرک را بپذیرید) ...
و از ایشان خواسته شود که از آئین خود برگردید:
(لَآتَوْهَا). به سرعت میپذیرند.
با شتاب مـیپذیرند و درنگ نـمیکنند، و تأخیر نمی کنند:
(إِلَّا قَلِیلاً). جز مدّت کمی.
مگر مدّت کمی. یا مگر اندکی از آنان که تا اندازهای درنگ میکنند پیش از این که بدیشان پاسخ بدهند و سخنانشان را بپذیرند و تسلیم شنوند و کافر شوند. این چنین عقیدۀ سسـتی بر دوام نمیماند و پـایداری نمیکند. این ترسوئی فراگیری است و با بودن آن نمیتوانند استوار و پایدار بمانند و مقاومت کنند. قرآن این چنین ایشان را معرّفی میکند و آنان را نشان میدهد، و درونهایشان را بدون هر گونه پردهای جلوهگر و نمایان میسازد . . . آن گاه ایشان را با عهدشکنی و خلاف وعده کردن ننگین میدارد. آنان با چه کسـی عهدشکنی و خلاف وعده میکنند؟ با خدائی که قبلاً جز این را بدو وعده داده بودند و بر آن پیمان بسته بودند! امّا بعداً عهد و پیمان خود را با خدا مراعات نکردند و نگاه نداشتند:
(وَلَقَدْ کَانُوا عَاهَدُوا اللَّهَ مِن قَبْلُ لَا یُوَلُّونَ الْأَدْبَارَ وَکَانَ عَهْدُ اللَّهِ مَسْؤُولاً) (15)
آنان قبلاً با خدا عهد و پیمان بسته بـودند کـه پشت به دشمن نکنند و نگریزند (و در دفاع از اسلام و مسلمین بایستند). عهد و پـیمان خدا پـرسش دارد (و از وفـای بدان بازخواست میشود).
ابن هشام از قول ابن اسحاق در سیره روایت کرده است: آنان بنو حارثه هستند. ایشان کسانیند که در جنگ احد با بنو سلمه خواستند که واپس بکشند. بعد از آن قول دادند که به چنین کاری هرگز برنگردند. قرآن ایشان را به یاد عهد و پیمان میاندازد که بستهاند و قـولی کـه دادهاند.
امّا در جنگ احد خدا ایشـان را مشـمول مـرحمت و عنایت خود قرار داد و ایشان را حمایت و رعایت کرد و پایدار و استوارشان بداشت، و آنان را از عواقب واپس کشیدن و سستی و تنبلی کردن مصون و محفوظ کرد. این امر درسی از دروس تربیتی در اوائل دوران جهاد بود. ولی امروز، و بعد از زمان درازی، و به دنبال تجربۀ کافی، قرآن ایشان را این گونه با درشتی مخاطب قرار میدهد.
*
هنگام رسیدن بدین بند - در حالیکه آنان جلو عهد و پیمان شکسته هستند به امید نـجات از خطر و ایـمن ماندن از هول و هراس - قرآن یکی از ارزشـهای ماندگاری را در وقت مناسب خود مقرّر میدارد، و اندیشهای را تصحیح میکند که ایشان را به عهدشکنی و گریختن فرا میخواند:
(قُل لَّن یَنفَعَکُمُ الْفِرَارُ إِن فَرَرْتُم مِّنَ الْمَوْتِ أَوِ الْقَتْلِ وَإِذاً لَّا تُمَتَّعُونَ إِلَّا قَلِیلاً (16) قُلْ مَن ذَا الَّذِی یَعْصِمُکُم مِّنَ اللَّهِ إِنْ أَرَادَ بِکُمْ سُوءاً أَوْ أَرَادَ بِکُمْ رَحْمَةً وَلَا یَجِدُونَ لَهُم مِّن دُونِ اللَّهِ وَلِیّاً وَلَا نَصِیراً) (17)
بگو: اگر از مرگ یا کشـته شـدن فرار کـنید، ایـن فرار سودی به حال شما نخواهد داشت، و اگر (هم به فرض) سودی داشته باشد، خدا بیش از چند روزی (از زندگی دنیا) بهرهمندتان نمیگرداند، (و روزگار زندگی هر چند طولانی هم بـاشد کـم و نـاچیز است). بگو: چـه کسـی میتواند شما را در برابـر ارادۀ خدا حفظ کند، اگر او مصیبت یا رحمتی را برای شما بخواهـد؟ آنـان غیر از خدا هیچ سرپرست و یاوری برای خود نخواهند یافت.
قضا و قدر خدا چیره بر حادثهها و سرنوشتها است. قضا و قدر خدا حادثهها و سرنوشتها را در راستای راه معیّن به پیش میراند، و آنها را به نهایت قطعی و به خطّ پایانی حتمی میرساند. مردن یا کشـته شدن قضا و قدری از قضاها و قدرها است و گریزی از ملاقات آن در وقت مقرّر خود نیست. مردن یـا کشته شدن نه لحظهای جلو میافتد و نه لحظهای به تأخیر میافتد. گریختن در دفع قضا و قدر قطعی و حتمی به گریزنده سودی نمیبخشد. آنان اگر بگریزند ایشان قطعاً مرگ نوشته شده و تعیین گشتۀ خود را در موعد نزدیک خود ملاقات کنند. هر موعدی هم در دنیا نزدیک بشمار است، و هر کالائی و هر نوع بهرهمندی نیز در دنیا اندک و ناچیز است. هیچ کسی نیست که بتواند ایشـان را از دست خدا نجات دهد و از اراده و مشیّت خدا باز دارد. حه خدا بخواهد بدیشان بلا و بدی برساند یا بخواهـد بدانان رحمت و خوبی عطاء کند. آنان هیچ یـاوری و هیچ مددکاری ندارند که ایشان را در برابر خدا حمایت و رعایت کند و از قضا و قدر او برهاند و بازدارد.
پس باید که تسلیم شوند و تسلیم. و اطاعت بکنند و اطاعت. و به عهدی که با خدا بستهاند در خوشی و رفاه و در ناخوشی و گرفتاری وفا بکنند و وفا. و باید که کار و بار را به خدا حواله دهند، و کاملاً بدو توکّل کند و پست بندند . . . این خدا است که هر چه بخواهد میکند.
*
رونـد قرآنـی آنگاه به سخن از آگـاهی خدا از بازدارندگان میپردازد، آن کسانی که خودشان از جهاد دوری میگزینند و دیگران را نیز به نشستن در خانهها و نرفتن به جهاد دعوت میکنند، و به مردمان میگویند:
(لا مُقام لَکُم فارجعوا ) .
ایـنجا (کنار خندق) جـای ماندگاری شـما نـیست (و ایستادگی در کارزار، همگان را زیانبار میسازد).
از آنان یک عکس روحی زیبائی میکشد. این عکس - با وجود راست بودن - خندهآور است، و این نمونه از مردمان را تمسخر میکند، نمونهای که پیوسته تکرار میگردد. این عکس ترس و گوشهگیری و جزع و فزع و شتابزدگی و دستپاچگی چنین کسانی را در وقت شدّت و رفاه و امن و امـان، و تـنگچشمی در خیر و خیرات و نشان ندادن کوچکترین تـلاش در راسـتای نیکی و نیکوئی، و جزع و فزع کردن و آرام و قرار نگرفتن آنان را در وقتی که گمان بسیار بعید خطر رود، به تصویر مـیکشد و آشکـارا مـینمایاند . . . تـعبیر قرآنی این عکس را میکشد در پسودههای هنری زیبا و زیبانگاری که راهی برای تبدیل و تغییر آن یـا بیان کردن و توضیح آن جز در رونـد اعجازانگیز قرآن نیست:
(قَدْ یَعْلَمُ اللَّهُ الْمُعَوِّقِینَ مِنکُمْ وَالْقَائِلِینَ لِإِخْوَانِهِمْ هَلُمَّ إِلَیْنَا وَلَا یَأْتُونَ الْبَأْسَ إِلَّا قَلِیلاً (18) أَشِحَّةً عَلَیْکُمْ فَإِذَا جَاء الْخَوْفُ رَأَیْتَهُمْ یَنظُرُونَ إِلَیْکَ تَدُورُ أَعْیُنُهُمْ کَالَّذِی یُغْشَى عَلَیْهِ مِنَ الْمَوْتِ فَإِذَا ذَهَبَ الْخَوْفُ سَلَقُوکُم بِأَلْسِنَةٍ حِدَادٍ أَشِحَّةً عَلَى الْخَیْرِ أُوْلَئِکَ لَمْ یُؤْمِنُوا فَأَحْبَطَ اللَّهُ أَعْمَالَهُمْ وَکَانَ ذَلِکَ عَلَى اللَّهِ یَسِیراً (19) یَحْسَبُونَ الْأَحْزَابَ لَمْ یَذْهَبُوا وَإِن یَأْتِ الْأَحْزَابُ یَوَدُّوا لَوْ أَنَّهُم بَادُونَ فِی الْأَعْرَابِ یَسْأَلُونَ عَنْ أَنبَائِکُمْ وَلَوْ کَانُوا فِیکُم مَّا قَاتَلُوا إِلَّا قَلِیلاً) (20)
خداوند کسانی را به خوبی مـیشناسد که مـردم را از جنگ بازمیداشتند، و کسانی را کـه بـه بـرادران خود میگفتند: به سوی ما بیائید و (به ما بپیوندید و خود را از معرکه بیرون بکشید)، و جز مـقدار کـمی (آن هـم از روی اکراه یـا ریـا) دست بـه جنگ نمییازیدند. آنـان نسبت به شما بخیلند (و برای تهیّۀ ادوات و ابزار جنگی کمترین کمکی نـمیکنند) و هنگامی که لحظات بـیم و هـراس فرا مـیرسد (و جنگجویان بـه سـوی یکدیگر میروند و چکاچاک اسـلحۀ همدیگر را مـیشنوند، آن چنان ترسو هستند که) میبینی به تو نگاه مـیکنند در حالی که چشمانشان بـیاختیار در حدقه بـه گردش درآمده است همسان کسی که دچار سکرات موت بوده و میخواهد قالب تـهی کـند. امـا هنگامی که خوف و هراس نماند (و جنگ به پایان رسید و زمان امن و امان فرا رسید) زبانهای تند و تیز خود را بیادبانه بـر شـما مـیگشایند (و مقامات شـجاعت و یـاری خویشتن را میستایند، و پررویانه سهم هر چه بیشتر غنائم را ادّعا مــینمایند!) و بــرای گرفتن غنائم سـخت حریص و آزمندند. آنان هرگز ایمان نیاوردهاند، و لذا خدا اعمال ایشان را باطل و بـیمزد مـیکند و این کار بـرای خدا آسان است. آنان (از شدّت خوف و هراس هنوز) گمان میکنند لشکریان احزاب نـرفتهانـد، و اگر احزاب بـار دیگر برگردند، ایشان دوست میدارند در میان اعراب بــادیهنشین، صــحرانشـین شـوند (تـا اذیّت و آزاری بدیشان نرسد، و بدین اکتفاء میکنند کـه از شـما خبر بگیرند) و اخبار شما را جویا شوند. اگر آنان (قبلاً فرار نمیکردند و بـه مـدینه بـرنمیگشتند و) در مـیان شما میماندند، جز مقدار کم و ناچیزی نـمیجنگیدند (و این هم برای ریا و خودنمائی و ...).
این نصّ میپردازد به سخن از آگاهی مؤکّدانۀ یزدان از منصرف کنندگان و بازدارندگان، آن کسانی که تـلاش میکردند در صفهای گروه مسلمانان تزلزل و سستی به وجود آورند، و دوستان و برادران خود را به نشستن و از جنگ دست کشیدن دعوت میکردند.
(وَلَا یَأْتُونَ الْبَأْسَ إِلَّا قَلِیلاً) (18)
و جز مقدار کمی (آن هم از روی اکراه یا ریا) دست بـه چنگ نمییازیدند.
در جهاد جز زمان اندکی شرکت نمیکردند. آنان برای دانش خدا آشکارند، و خدا از خود آنان و از نیرنگشان آگاه است.
آن گاه قلم موی اعجازانگیز به تـرسیم سـیماهای ایـن نمونه از مردمان میپردازد:
(أَشِحَّةً عَلَیْکُمْ).
آنان نسبت به شما بخیلند.
آنان در درونهایشان از مسلمانان ناراحتند و بر ایشان لب به دندان میگزند. نـمیخواهند در راه مسـلمانان تلاش بکنند، و دوست نمیدارند با دارائی و اموال بدیشان کمک بکنند و یاری برسانند. گذشته از این که کمک و یاری عملی و مالی خود را از شما دریـغ میدارند، در عواطف و احساسات نیز نسبت به مسلمانان دریغ میورزند و تنگچشمی نشان میدهند.
(فَإِذَا جَاء الْخَوْفُ رَأَیْتَهُمْ یَنظُرُونَ إِلَیْکَ تَدُورُ أَعْیُنُهُمْ کَالَّذِی یُغْشَى عَلَیْهِ مِنَ الْمَوْتِ ).
هنگامی کــه لحــظات بـیم و هـراس فرا مـیرسد (و جنگجویان به سوی یکدیگر میروند و چکاچاک اسلحۀ همدیگر را مــیشنوند، آن چنان تـرسو هسـتند کـه) میبینی به تو نگاه مـیکنند در حـالی کـه چشـمانشان بیاختیار در حدقه بـه گردش درآمـده است هـمسان کسی که دچار سکرات موت بـوده و مـیخواهـد قـالب تهی کند.
این هـم عکس روشن و نـمایانی است با سـیماهای آشکار و اندامهای جنبان. در عین حال خندهآور است و این نوع ترسویان را به تمسخر میگیرد، ترسویانی که بندهای اندامش و اعضاء بدنشان در لحظۀ خوف و هراس از ترس به لرزه و تکان درمیآید، و از ضعف و سستی و زبونی ایشان سخن میگوید!
بیش از اندازه وقتی مسخره به نظر میآیند که هول و هراسی نمیماند و امن و امان به میان میآید:
(فَإِذَا ذَهَبَ الْخَوْفُ سَلَقُوکُم بِأَلْسِنَةٍ حِدَادٍ).
امّا هنگامی که خوف و هراس نماند (و جنگ بـه پـایان رسید و زمان امن و امان فرا رسید) زبانهای تند و تـیز خود را بیادبانه بر شما میگشایند (و مقامات شجاعت و یاری خویشتن را میستایند، و پررویانه سهم هر چه بیشتر غنائم را ادّعا مینمایند!).
از سوراخهای خود بیرون میآیند، و صداهایشان پس از آن لرزش و گـنگی بلند میگردد، و شاهرگهای گردنهایشان از عظمت باد میکند و می آماسد، و بعد از این که خویشتن را پنهان میکردند هم ایـنک بـاد بـه غبغب مـیانـدازنـد و خویشتن را چاق و فربه مینمایانند، و بیشرمانه ادّعاهائی میکنند آنچه را که بخواهند. ادّعـاء مــیکنند که در جنگ چه از خودگذشتگیها و فداکاریها و کارهای بزرگ و سترگی داشتهاند، و چه دلیریها و قهرمانیهائی که نشان دادهاند! گذشته از این، آنان:
(أَشِحَّةً عَلَى الْخَیْرِ ).
برای گرفتن غنائم سخت حـریص و آزمندند.
هیچ گونه تاب و توانی و تلاش و کوششی و دارائی و اموالی و جانی در راه خیر و صلاح نـمیبخشند و مبذول نمیدارند، با وجود آن همه ادّعـای عـریض و طویلی که دارنـد، و با وجود آن همه خودستائی و خودخواهی و زباندرازی و رودهدرازی که دارند!
این نمونه از مردمان در میان هیچ نسلی و در میان هیچ قبیلهای قطع نمیشود. بلکه همچون نمونهای پیوسته یافته میشود. این گروه از مردمان در وقت امن و امان و رفاه و خوشی، دلیر و گویا و برجسته و آشکارند، ولی آنان در وقت شـدّت و حدّت و هـول و هـراس، ترسان و ساکت و گوشهگیرند. بخیل و تنگچشـم در خیر و خیرات هستند، و نسبت به نیکان و خوبان حسود و کینه توزند، و جز نیش زبان بهرۀ شایستگان و نابستگان نمیکنند!
(أُوْلَئِکَ لَمْ یُؤْمِنُوا فَأَحْبَطَ اللَّهُ أَعْمَالَهُمْ ).
آنان هرگز ایمان نیاوردهاند، و لذا خدا اعمال ایشـان را باطل و بیمزد میکند.
این علّت نخستین است. علّت این است که خوشی ایمان با دلهایشان نیامیخته است، و دلهایشان با نور ایـمان راهیان و رهنمون نگردیده است، و خطّ سیر برنامۀ ایمان را نپیموده است.
(فَأَحْبَطَ اللَّهُ أَعْمَالَهُمْ ).
لذا خدا اعمال ایشان را باطل و بیمزد میکند. آنان پیروز نگردیدهاند، بدان خاطر که عـنصر اصـیل پیروزی در میان نبوده است و وجود نداشته است.
(وَکَانَ ذَلِکَ عَلَى اللَّهِ یَسِیراً) (19)
و این کار برای خدا آسان است.
اصلاً چیزی وحود ندارد که برای خدا مشکل باشد، و فرمان یزدان انجام پذیرفتنی و شدنی است.
و امّا جنگ احزاب، نصّ قرآنی در به تصویر کشـیدن احزاب و گـروهها پـیش مـیرود و تـصویر خـندهآور ننگینی را از ایشان می کشد:
(یَحْسَبُونَ الْأَحْزَابَ لَمْ یَذْهَبُوا ).
آنان (از شـدّت خوف و هـراس هـنوز) گمان مـیکنند لشکریان احزاب نرفتهاند.
آنان هنوز که هوز است بر خود میلرزند، و کوچ و حقارت نشان میدهند، و دیگران را به خواری و ذلّت میخوانند! نمیخواهند بپذیرند و باور کنند که احزاب رفتهاند و میدان را خالی گذاشتهاند، و ترس و هراسی در میان نمانده است، و امن و امان فرا رسیده است!
(وَإِن یَأْتِ الْأَحْزَابُ یَوَدُّوا لَوْ أَنَّهُم بَادُونَ فِی الْأَعْرَابِ یَسْأَلُونَ عَنْ أَنبَائِکُمْ ).
و اگر احزاب بار دیگر برگردند، ایشان دوست میدارند در میان اعراب بادیهنشین، صحرانشین شوند (تا اذیّت و آزاری بدیشان نرسد، و بـدین اکتفاء میکنند که از شما خبر بگیرند) و اخبار شما را جویا شوند.
وای چه تمسخری! وای چه تصویر نـنگینی! وای چه عکس خندهآوری! اگر احزاب بار دیگر بیایند ایـن ترسویان دوست میدارند کاش هیچ وقت اهل مدینه نـمیبودند. دوست مـیدارنـد کاش جزو اعراب بادیهنشین می بودند، و با اهل مدینه در زندگی شرکت نمیکردند و نمیزیستند و سرنوشتشان با اهالی آنجا گره نمیخورد، و حتّی نمیدانستند در میان اهالی مدینه چه میگذرد! کاش از آنچه در مـیان اهالی آنـجا میگذشت چیزی نمیدانستند، و تنها از آن همچون غریبانی که از غریبان میپرسند، آنان از خبری که در مدینه میگذشت میپرسیدند!.. این سخن هم برای مبالغه در دوری و جدائی، و رهائی از هولها و هراسها است.
این چنین آرزوهای خندهآوری داشتند، بدان هنگام که در خانه و کاشانۀ خود نشسته بودند و از جرگۀ کارزار بدور بودند، و مستقیماً درگیر پیکار نبودند. بلکه هول و هراس دورادور، و ترس و لرز از حضور در جنگ در آینده بود!
(وَلَوْ کَانُوا فِیکُم مَّا قَاتَلُوا إِلَّا قَلِیلاً) (20)
اگر آنان (قبلاً فرار نمیکردند و به مدینه بـرنمیگشتند و) در میان شما مـیماندند، جز مـقدار کـم و نـاچیزی نمیجنگیدند (و آن هم برای ریا و خـودنمائی و .. .). با این خطّ و خطوط، ترسیم عکس به پایان میرسد،
عکس آن نمونهای که در مـیان گروه مسـلمانانی میزیستند که تازه در مدینه پـدید آمده بودند، آن نمونهای که در میان هر نسلی و در بین هـر قـبیلهای همیشه تکرار میشوند، با همان سیماها و با همان نشانهها . . . ترسیم عکس پایان میگیرد، ولی در دلها و درونها تحقیر این نمونه از مردمان، و تمسخر ایشان، و بیزاری از آنان، و حقارت و نـاچیزی ایشـان در نزد یزدان، و هم در پیش مردمان را برجای گذاشته است.
*
این حال و احوال منافقانی است که در دلهایشان بیماری است، و حال و احوال شایعه پراکنان دروغ پردازی است که در میان صفهای مسلمانان خبرهای نادرست پخش میکردند. این هم عکس نازیبا و بد ایشان بود. و لیکن هول و هراس و غم و اندوه و شدّت و سختی و به تنگنا افـتادن، جـملگی مـردمان را بدین صورت زشت درنـیاورده بود ... در آنجا صورتهای نـورانی و درخشانی هم در دل تاریکیها بودند. صورتهای نورانی و درخشان کسانی که در وسط زلزلۀ ترسها و هراسـها آرمیده بودند، و به خدا ایمان و اطمینان داشتند، و به قضا و قدر او راضی بودند، و یقین داشتند که به دنبال خوف و هراس و آشفتگی و اضطراب و دلهره، کمک و یاری خدا در میرسد.
روند قرآنی سخن از این صورتهای نورانی میگوید، و آن را با پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم میآغـازد:
(لَقَدْ کَانَ لَکُمْ فِی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِّمَن کَانَ یَرْجُو اللَّهَ وَالْیَوْمَ الْآخِرَ وَذَکَرَ اللَّهَ کَثِیراً) (21)
سرمشق و الگوی زیـبائی در (شـیوۀ پـندار و گفتار و کردار) پیغمبر خدا برای شـما است. بـرای کسـانی کـه (دارای سـه ویژگی باشند:) امید به خدا داشته، و جویای قیامت باشند، و خدای را بسیار یاد کنند.
پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم با وجود هول و هراس بیشمار، و در تنگنا قرار گرفتن و دچار مضیقت شـدن طاقت فرسا، پناهگاه پرامن و امان مسلمانان، و منبع یقین و اطمینان و امـید و وثـوق ایشـان بود. بررسی موقعیّت پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم در این حادثۀ بزرگ چیزی استکه برای رهبران گروهها و سردستگان جنبشها و نهضتها، راهشان را تـرسیم مـیکند و راستای مسـیرشان را روشـن میگرداند. رسول اکرم صلّی الله علیه وآله وسلّم سرمشق و الگوی زیبائی برای کسانی است که امید به خدا داشته باشند و خواهان قیامت باشند، و در پی سرمشق و الگوی زیبا و خوبی برای خود باشند، و خدای را یـاد کنند و او را از یـاد نبرند.
زیبا است که به پرتوهائی از این موقعیّت، برای مثال نگاهی بیندازیم. چرا که ما در اینجا نمیتوانیم به شرح و بسط بپردازیم:
پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم بیرون آمد و با مسلمانان در خندق به کار پرداخت. کلنگ میزد و میکند، و خاک را با بیل جمع میکرد و با زنبیل برمیداشت و بیرون میریخت. با رجز خوانان با صدای بلند رجز میخواند و میسرود. عادت مسلمانان چنین بود که در وقت کار کردن با صدای بلند رجز بخوانند. پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم برگردان رجز را تکرار می کرد. آنان آهنگهائی از آهنگهای سادهای میخواندند که برگرفته از حوادث جاری بود. مردی از مسلمانان جُعَیْل[4] نام داشت. پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم نـام او را نـپسندید و وی را عمرو نـامید. کارگران خندق با یکدیگر این رجز ساده را سر دادند و خواندند:
(سماه من بعد جعیل عمرا
وکان للبائس یوما ظهرا ).
«بعد از آن که جعیل نام داشت او را عمرو نامید، و او روزی و روزگاری پشتیبان فقیر و درمانده بود».
وقتی که در برگردان رجز به کلمۀ «عمرو» میرسیدند، پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم میفرمود: «عَمراً». و وقتی که به واژۀ «ظَهْر» میرسیدند، پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم میفرمود: «ظهراً».
ما باید همچون فضائی را پیس چشم داریم، فضائی که در آن مسـلمانان کار مـیکردند، و پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم در میانشان بود. کلنگ میزد. با بیل میروبید. با زنبیل خاکها را برمیداشت و سپرد. با ایشان همچون نغمهای را سر میداد . . . باید تصوّر کنیم این فضا به جانهایشان چه تاب و تـوانـی مـیبخشید و چـه نـیروئی را آزاد میکرد، و چه چشمهساری را با رضا و رغبت و یقین و اطمینان و بزرگواری در هستی ایشان برمیجوشاند. زید پسر ثابت از جمله کسانی بود که خاکها را میبرد. پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم فرمود:
(أما إنه نعم الغلام ! ).
امّا او بهترین جوان است!.
خواب بر چشمهای زید غلبه کرد و در داخل خندق به خواب رفت. هوا سخت سرد بود. عـماره پسـر حـزم اسلحۀ زید را برداشت. زید متوجّه نگردید. وقتی که از خواب بیدار شد، نگران و پریشان گـردید. پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم فرمود:
(یا أبا رقاد ! نمت حتى ذهب سلاحک ).
ای پدر خواب! خوابیدی تـا اسـلحهات از دست بشـد و رفت!.
سپس فرمود:
(من له علم بسلاح هذا الغلام " ? ).
چه کسی از اسلحۀ این جوان علم و اطّلاعی دارد؟. عماره عرض کرد: ای پیغمبر خدا، اسلحه در نـزد مـن است. فرمود:
(فرده علیه ).
آن را بدو برگردان.
پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم نهی فرمود که مسلمان ترسانده شود، و کالای او شوخی کنان برداشته شود.
این هم حادثهای است که بیداری چشم و دل کسانی را به تصویر میکشد که در صف مسلمانان بودهاند، چه کـوچک و چه بزرگ. همچنین شوخی شـیرین و مهربانانه و بزرگوارانه را به تصویر میکشد:
(یا أبا رقاد ! نمت حتى ذهب سلاحک ).
ای پدر خواب! خوابیدی تـا اسـلحهات از دست بشـد و رفت!.
در پایان، آن فضائی را به تصویر میزند که مسلمانان در آن در کـنف حـمایت و عـنایت پـیغمبرشان در تـنگترین و سـختترین شـرائـط و ظروف بسر میبردند.
در آن هنگام روح پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم پـیروزی را دورادور مینگرد، و چشمانش آن را در پرتو جرقّههائی میبیند که بر اثر ضربههای پتکها که بر صخره سـنگها آشنا مـیشود برمیخیزد. از آن بـرای مسـلمانان سخن میگوید، و به دلهایشان یقین و اطمینان میبخشد.
ابن اسحاق گفته است: از سلمان فارسی برایم روایت کردهاند که گفته است: در گوشهای از خندق پـتک میزدم. صخره سنگ بزرگی را میزدم که سـخت و ناجور بود. پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم به مـن نـزدیک بود. هنگامی که دید ضربههائی میزنم و جایگاه من برایم سخت است پائین آمد و پتک را از دست من گرفت. با آن ضربهای زد. از زیر پتک جرقّهای برخاست. آن گاه پتک دیگری بدان صخره سنگ زد. حرقّۀ دیگری برخاست. ضربۀ سومی را زد. جرقّۀ دیگری برخـاست. بدو عرض کردم. ای پیغمبر خدا پدر و مادرم فـدایت شوند، این چه بود که دیدم از پتک برخاست بدانگاه که ضربهها را به صخره سنگ زدی؟ فرمود:
(أو قد رأیت ذلک یا سلمان ).
ای سلمان تو آن را دیدی؟.
گفتم: بلی. فرمود:
(أما الأولى فإن الله فتح علی بها الیمن . وأما الثانیة فإن الله فتح علی بها الشام والمغرب . وأما الثالثة فإن الله فتح علی بها المشرق).
در پرتو چرقّۀ اول خدا یمن را برای من فتح کرد. و در پرتو جرقّۀ دوم خدا شام و باختر را برای من فتح کرد. و در پرتو جرقّۀ سوم خدا خاور را برای من گشود. در کتاب: «امتاع الأسماع» مقریزی، این حادثه به عمر پسر خطاب، با حضور سلمان -رضی الله عنهما - نسبت داده شده است.
ما امروزه باید تصوّر کنیم که مثل چـنین سـخنی چـه تأثیری در دلها داشته است، در آن حال و احوالی کـه خطر از هر سو دلها را احاطه کرده است.
باید بر ایـن تصویرهای نورانـی، تصویر حذیفه را بـیفزائـیم. وقتی که حذیفه از کسب خبر احزاب برمیگردد، و سرمای شدید او را در بر گرفته است، و پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم بدین هنگام به نماز ایستاده است و در جامهای از جامههای یکی از زنـان خـود نمـاز میخواند. وقتی پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم در نماز است و با خدای خود در تماس، حذیفه را رها نمیکند که بر خود از سـرما بلرزد تـا او از نـمازش میپردازد. بلکه پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم حذیفه را در مـیان پـاهای خـود جای میدهد و گوشهای از آن جامه را بر او میانـدازد تـا مهربانانه او را گرم کند، و به نماز خود ادامه میدهد. وقتی که نماز را به اتمام میرساند، حذیفه او را از خبر میآگاهاند. پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم حذیفه را از مـژدهای مطّلع میفرماید که دلش از آن خبر داده است و با آن آشـنا شده است. آن گاه حذیفه را میفرستد تا ببیند چه خبر است!
و امّا دلیری پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم در هـنگامۀ هول و هـراس چگونه بوده است، و چگونه اسـتقامت و شکـیبائی و پایداری کرده است، این شجاعت در سراسـر داسـتان نمودار و آشکار است، و نیازی نیست که ما آن را نقل کنیم. چرا که فـراوان و شـناخته و مشـهور و معروف همگان است.
خداوند راست فرموده است:
(لَقَدْ کَانَ لَکُمْ فِی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِّمَن کَانَ یَرْجُو اللَّهَ وَالْیَوْمَ الْآخِرَ وَذَکَرَ اللَّهَ کَثِیراً) (21)
سرمشق و الگوی زیبائی در (شـیوۀ پـندار و گفتار و کردار) پیغمبر خدا برای شـما است. برای کسـانی که (دارای سه ویژگی باشند:) امید به خدا داشته، و جویای قیامت باشند، و خدای را بسیار یاد کنند.
*
آن گاه تصویر ایمان استوار و پایدار و دارای اعتماد و اطمینان جلوهگـر میآید. تـصویر درخشـان و رخشـان مؤمنان در رویاروی ایشـان به هول و هراس، و در هنگامۀ ملاقات آنان با خطری که دلهای با ایمان را نیز به لرزه و تکان میاندازد. این تصویر از ایـن لرزه و تکان مادهای برای آرام گرفتن و آرمـیدن و اعتماد و یقین میسازد، و آن را مایۀ مژده و شادی و انگیزۀ یقین و وثوق مینماید:
(وَلَمَّا رَأَى الْمُؤْمِنُونَ الْأَحْزَابَ قَالُوا هَذَا مَا وَعَدَنَا اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَصَدَقَ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَمَا زَادَهُمْ إِلَّا إِیمَاناً وَتَسْلِیماً) (22)
هنگامی که مؤمنان احزاب را دیـدند، گفتند: ایـن هـمان چیزی است که خدا و پیغمبرش بـه مـا وعده فرموده بودند. (خدا و رسـول او بـه مـا وعده داده بـودند کـه نخست سـختیها و رنـجها، و بـه دنبال آن خوشیها و گنجها است) و خدا و پیغمبرش راست فرمودهاند. ایـن سختیها جز بر ایمان (به خدا) و تسلیم (قضا و قدر شدن) ایشان نمیافزاید.
هول و هـراسی که مسلمانان در ایـن حادثه با آن رویاروی شدند آن اندازه بزرگ بود، و غم و اندوه و مصیبت و بلائی که با آن روبرو گردیدند آن انـدازه سخت و شدید بود، و تهدید و بیم و جزع و فزعی که گریبانگیرشان شد آن اندازه نابهنجار و ناگوار بود که ایشان را سخت به لرزه و تکان انداخت و در دلهایشان زلزلهای افکند که راستگوترین گویندگان از آنان سخن گفته است و دربارۀ ایشان فرموده است:
(هنالک ابتلی المؤمنون وزلزلوا زلزالا شدیدا).
در ایــن وقت مؤمنان (در کورۀ داغ حـوادث جنگ و مبارزه و هلاک و هراس) آزمایش شـدند و سـخت بـه اضطراب افتادند.
مردمان انسانهائی از آدمیزادگان بودند. آدمیزاده دارای تاب و توان محدودی است. خداوند آدمیزادگان را به کارهائی بالاتر از توانشان فرا نمیخواند، و بیش از حدّ و مرز تابشان از ایشان چیزی نمیخواهـد. بـا وجـود اعتماد و اعتقادشان به یاری و مدد خدا در فرجام کار، و
با وجود مژدۀ پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم بدیشان، آن مژدهای که از موقعیّت موجود به طور کلّی فراتر میرود و به فتح یمن و شام و باختر و خاور میپردازد، با وجود همۀ اینها هول و هراسی که فرا رسیده بود و آماده و حاضر شده بود و بدیشان دست داده بود، آنان را به لرزه و تکان میاندازد و ایشـان را پـریشان حال و نگران میگرداند و دم و بازدمشان را با غم و غصّه میآلاید و گلوهایشان را میفشارد و ایشان را خفه مینماید.
چیزی که بیش از همۀ چیزها این حالت را روشنتر و رسـاتر به تصویر مـیکشد، خبر حذیفه است. پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم حالت یاران خود را احسـاس مـیکند، و میداند در درونهایشان چه میگذرد. ایـن است که میفرماید:
(من رجل یقوم فینظر لنا ما فعل القوم ثم یرجع . یشرط له رسول الله [ ص ] الرجعة . أسأل الله تعالى أن یکون رفیقی فی الجنة ).
چه کسی برمیخیزد و برای ما مینگرد که این اقوام چه کــار کـردهانـد و مـیکنند و آنگاه برگردد؟ پـیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم بـا او شـرط مـیبندد که برمیگردد، و از خداوند بزرگوار درخواست مینمایم که او رفیق من در بهشت باشد.
با وجود چنین شرط و تـعهّدی از سوی پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم برای برگشتن، و با وجود آن دعـائی که متضمّن رفاقت با پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم در بهشت است، کسی از جای بلند نـمیشود و دعوت او را پـاسخ نمیگوید! در این وقت حذیفه با نام تعیین مـیگردد. حذیفه گفته است: وقتی که پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم نام مرا برد و مرا فراخواند، چارهای جز برخاستن نـداشـتم ... هان! همچون چیزی روی نمیدهد مگر وقتی که پریشانی و نگرانی به اوج خود رسیده باشد و سختترین موقعیّت به وجود آمده باشد.
و لیکن در کنار همۀ این زلزلهها و لرزشها، و انـحراف چشمها و کژی بینشها، و قطع شدن نفسها بـا غـمها و اندوهها، پیوند و ارتباطی با خدا مانده بود که گسیخته نمیگردد، و درک و فهمی مانده بود که از قوانـین و سنن خدا سر نمیکند و به گمراهی نمیافتد؟ و یقین و باوری مانده بود که ثبات و پایداری این قوانین و سنن را متزلزل نمیگرداند، و اواخر آن تحقّق پیدا میکند اگر اوائل آن تحقّق پیدا کند. بدین خاطر بود که مسلمانان از این احساس تکان و لرزهای که داشتند سبب پیروزی را ساختند، و در انتظار فرا رسـیدن پـیروزی نشسـتند و پایداری کردند. آخر آنان قبلاً فرمودۀ خدا را تصدیق کرده بودند:
(أم حسبتم أن تدخلوا الجنة ولما یأتکم مثل الذین خلوا من قبلکم , مستهم البأساء والضراء وزلزلوا حتى یقول الرسول والذین آمنوا معه:متى نصر الله ? ألا إن نصر الله قریب).
آیا گمان بردهاید که داخل بهشت میشوید بدون آن که به شما همان برسد که به کسانی رسیده است که پیش از شما در گذشتهاند؟ (شما که هنوز رنجها و دردهائی را ندیدهاید و بـاید چشـم بـه راه تحمّل حوادث تـلخ و ناگوار در راه کردگار باشید و بـدانـید: نخست رنـج سپس گنج). زیانهای مالی و جانی (و شدائد و مشکلات، آن چنان ملّتهای پیشین را احاطه کرده است و) به آنان دست داده است و پریشان گشتهاند که پیغمبر و کسانی که با او ایمان آورده بودند (همصدا شده و) میگفتهاند: پس یاری خدا کــی (و کجا) است؟! (لیکـن خدا هرگز مـؤمنان را فـرامـوش ننموده است و پس از تــعلیم فداکاری به مؤمنان و آبدیدگی ایشان کـه رمـز تکـامل است، به وعدۀ خود وفـا کـرده است و بدیشان پـاسخ گفته است که:) بیگمان یاری خدا نزدیک است.(بقره/214)
هم اینک این مؤمنان هستند که به تکان و تب و تاب درآمدهاند و پریشان حال و مضطرب شدهانـد. پس در این صورت یاری و مدد خدا بدیشان نزدیک است! بدین خاطر گفتهاند:
(هَذَا مَا وَعَدَنَا اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَصَدَقَ اللَّهُ وَرَسُولُهُ).
این همان چیزی است که خدا و پیغمبرش به مـا وعده فرموده بودند.
(وَمَا زَادَهُمْ إِلَّا إِیمَاناً وَتَسْلِیماً) (22)
این سختیها جز بر ایمان (به خدا) و تسلیم (قضا و قدر شدن) ایشان نمیافزاید.
(هَذَا مَا وَعَدَنَا اللَّهُ وَرَسُولُهُ).
این همان چیزی است که خدا و پیغمبرش به مـا وعده فرموده بودند.
این هول و هراس، و این غم و اندوه و درد و بلا، و این لرزه و تکان و پریشان حالی، و این مضیقت و مشقّت، چیزهائی هستند که خدا در برابر آنها به ما وعدۀ یاری و مددکاری و پیروزی داده است. پس به ناچار باید که یاری و مددکاری و پیروزی فرا برسد:
(وَصَدَقَ اللَّهُ وَرَسُولُهُ ).
و خدا و پیغمبرش راست فرموده بودند.
خدا و پیغمبرش راست فرمودهاند در نشـانۀ یـاری و مـددکاری و پــیروزی، و خـدا و پیغمبرش راست فرمودهاند در دلالت نشانۀ آن . . . بدین خاطر دلهایشان به یاری و مددکاری و پیروز گرداندن خدا و به وعدۀ خدا اطمینان پیدا کرده است و آرمیده است:
(وَمَا زَادَهُمْ إِلَّا إِیمَاناً وَتَسْلِیماً) (22)
این سختیها جز بر ایمان (به خدا) و تسلیم (قضا و قدر شدن) ایشان نمیافزاید.
آنان انسانهائی از آدمیزادگان بودند، و نمیتوانستند از احساسات بشری خلاصی و رهائی یابند، و ضعف بشری نداشته باشند. از آنان خواسته نمیشود از حدود و ثغور نوع بشری بگذرند و فراتـر روند، و از چهارچوب ایـن نوع خارج شـوند، و خصائص و ویـژگیهای جنس بشری را از دست بدهند و کنار بگذارند. چه خدا ایشان را برای همین چیزها و با همین ویژگیها آفریده است. خدا ایشـان را آفریده است تـا انسان باشند و انسان بمانند، و به نوع دیگری تبدیل نشوند. نه فرشتگانی شوند، و نه شیاطینی گردند، و نه چهارپایانی شوند، و نه سنگهائی گردند.
آنان انسانهائی از آدمیزادگان بودند، میترسیدند و در برابر سختی و دشواری به تنگنا میافتادند و نـاراحت میشدند. در برابر خطری که از تـاب و توان انسـان درمیگذشت به لرزه و تکان میافتادند. امّـا آنـان با وجود همۀ اینها با دستاویز استوار قرآن که ایشان را با یزدان مرتبط میکرد و پـیوند میداد، و ایشـان را از سقوط رهائی میبخشید، و در آنـان امید و آرزو را تجدید میکرد، و ایشان را از نا امیدی نجات میداد . . . با این ویژگیها و با آن خـصائص، در تـاریخ بشری منحصر به فرد میگردیدند و همگونها و همسانهائی نمیداشتند.
بر ما لازم است با چنین چیزی آشنا گردیم و چنین چیزی را فهم کنیم، تا آن مردمان نمونه در تاریخ قرون و اعصار را خوب بشناسیم. بر ما است که بدانیم آنان انسان بودهاند، و از سرشت انسان خارج نگردیدهانـد. در سرشت بشری هم قوّت و ضعف هست. امتیاز آنان در این است که در بشریّت خود در این بخش به اوج خود رسیدهاند، و بالای نوک هرم محافظت از خصال آدمیزادگان در زمین قرار گرفتهانـد و بـا تمام تـوان محکم به دستاویز آسمانی قرآن چنگ زدهاند.
وقتی که یک بار ضعف خود را دیدیم، یا یک بار به لرزه و تکان درآمدیم، یا دفعهای به جـزع و فزع و وحشت افتادیم، با دفعهای در تنگنای هول و هراس و خطر و سختی و مضیقت و مشقّت گیر کردیم، بـر ما واجب است که از خویشتن ناامید نگردیم، و شتابزده و دستپاچه نشویم و گمان نبریم که ما قطعاً میمیریم و هلاک میگردیم. یا فکر نکنیم که ما دیگر هیچ وقت به درد کار بزرگی نمیخوریم! بلکه بر مـا است که در همان وقت در کنار ضعف نایستیم، و نگوئیم ضعف جزو سرشت بشری ما است! بر ضعف خود نـباید مـاندگار شویم و اصرار بورزیم و دلیل ما این باشد که ضعف گریبانگیر افراد بهتر از ما میگردد! باید بدانـیم که دســتاویز اسـتوار قـرآن در دسـترس است، دسـتاویز آسمانی. بر ما است که بدان محکم چنگ بزنیم تـا از این افتادگی و سکندری برخیزیم و بلند گردیم، و یقین و وثوق و اطـمینان و آرامش خود را برگردانیم و بازیابیم، و لرزه و تکـان و پریشی و آشـفت را مژده رسان پیروزی بدانیم، و ثابت قدم و استوار بمانیم، و به خویشتن نیرو و اطمینان دهـیم، و در راه حـرکت این همان توازنی است که آن دسته از انسانهای نمونه را در صدر اسلام ساخت، انسانهای نمونهای که قرآن مجید موقعیّتهای گذشته و رشادت و آزمایـش نیک و جهادشان را تذکّر میدهد، و از ثبات و ماندگاریشان بر عهد و پیمانشان با خدا سخن میگوید. کسانی از آنان به خدا رسیدهاند، و کسانی از ایشان در انتظار رسیدن به خدا هستند:
(مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ فَمِنْهُم مَّن قَضَى نَحْبَهُ وَمِنْهُم مَّن یَنتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِیلاً) (23)
در مـیان مـؤمنان مـردانـی هسـتند که بـا خـدا راست بودهاند در پیمانی که با او بستهاند. برخی پیمان خود را بسر بردهاند (و شربت شهادت سر کشیدهاند) و برخی نیز در انتظارند (تا کی توفیق رفیق میگردد و جان را به جان آفرین تسلیم خواهند کرد). آنان هیچ گونه تغییر و تـبدیلی در عـهد و پـیمان خود نـدادهانـد (و کمترین انحراف و تزلزلی در کار خود پیدا نکردهاند(.
اینان در مقابل آن دسته از مردمان که نـمونۀ زشت آدمیزادگانند، نمونۀ کسانی هستند که قبلاً با خدا عهد و پیمان بستهاند که پشت نکند و نگریزند، ولی بعداً به عهد و پیمان خدا وفا نکردهاند:
(وَکَانَ عَهْدُ اللَّهِ مَسْؤُولاً) (15)
عــهد و پــیمان خـدا پـرسش دارد (و از وفای بـدان بازخواست میشود).
امام احمد - با اسنادی که دارد - از ثابت روایت کرده است که گفته است: «عمویم انس پسر نضر رضی الله عنه که من با نسبت بدو ثابت پسر انس نامیده شـدهام در جنگ بدر با پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم شرکت نکرد. از ایـن بابت سخت ناراحت شد، و گفت: اوّلین جنگی که پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم در آن شرکت کرد، در آن شرکت نکـردم و غائب بودم! اگر خداوند بزرگوار از این به بعد صحنهای از جنگ در خدمت پیغمبر خدا نصیب مـن فـرماید، یزدان بزرگوار خواهد دید که چه خواهم کرد. ثابت گفته است: عمویم ترسید بیش از ایـن بگوید. با پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم در جنگ احد شـرکت کرد. سـعد پسر معاذ رضی الله عنه به سویس آمد. انس رضی الله عنه بدو گفت: ای ابو عمرو کجا؟ چه بوی بهشتی! مـن بوی بهشت را از جانب احد میبویم. ثابت گفته است: عمویم جنگید تـا کشته شد. ثابت گفته است: در بدن او هشتاد و اند ضربۀ شمشیر و نیزه و تیر یافته شد. خواهر انس - خالۀ من به نام ربیع دختر نضر - گفته است: برادرم را نشناختم مگر با انگشتانش. ثابت گفته است: آن گاه ایـن آیه نـازل گردید:
(مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ ...).
در مـیان مـؤمنان مـردانـی هسـتند که بـا خـدا راست بودهاند در پیمانی که با او بستهاند....
ثابت گفته است: چنین نظر دارند که این آیه دربارۀ انس و یاران او رضی الله عنهم نازل گردیده است. (مسـلم و ترمذی و نسـائی آن را از قـول سلیمان پسـر مـغیره روایت کردهاند).
این تصویر درخشـان و رخشـان از ایـن گـروه نـمونۀ مؤمنان، در اینجا ما را به یاد تکمله و متمّمی از تصویر ایمان میاندازد که در مقابل تصویر نـفاق و ضعف و عهدشکنی آن گروه پست و نادرست میاندازد. تا در عرضۀ تربیت با حوادث و با قرآن، تقابل صورت پذیرد. بر این تصویر درخشان و رخشان با بیان فلسفۀ بلا و مصیبت و آزمون و امتحان، و فرجام عـهدشکنی و وفای به پیمان، و در همۀ اینها کار را حواله کردن به اراده و مشیّت یزدان، پیرو میزند:
(لِیَجْزِیَ اللَّهُ الصَّادِقِینَ بِصِدْقِهِمْ وَیُعَذِّبَ الْمُنَافِقِینَ إِن شَاء أَوْ یَتُوبَ عَلَیْهِمْ إِنَّ اللَّهَ کَانَ غَفُوراً رَّحِیماً) (24)
هـدف ایــن است کــه خداونـد صادقان را بـه خـاطر صدقشان پاداش بـدهد، و مـنافقان را هر گاه بخواهـد عذاب کند، و یا (اگر توبه کنند) ببخشد و توبۀ ایشان را بپذیرد. چرا که خداوند آمرزگار و مهربان است.
بسان چنین پیروی در لابلای حادثهها و صحنهها قرار میگیرد، تا کار را یکسره به یزدان جهان برگرداند، و پرده از حکمت حوادث و وقائع بردارد. هیچ رخدادی نیست که بیهوده یا تصادفی به وقوع پیوندند. بلکه هر رخدادی برابر حکمت مقدّر و فلسفۀ مقرّر، و مطابق با تدبیر مـنظور و تـقدیر مـقصود، روی میدهد و سر برمیزند، و به چیزی میانجامد و منتهی میشود که خدا از عواقب و فرجامها میل داشته است و خواسـته است، عواقب و فرجامهائی که در آنها رحمت خدا نسبت به بندگانش جلوهگر میآید. مرحمت و مـغفرت خدا نزدیکترین چیز به بندگان و بزرگترین چیز برای ایشان است:
(إِنَّ اللَّهَ کَانَ غَفُوراً رَّحِیماً) .
چرا که خداوند آمرزگار و مهربان است.
سخن از رخداد سترگ را با عاقبتی خاتمه میدهد که گمان مؤمنان را در حقّ پروردگارشان راست میگرداند، و گمراهی منافقان و شایعه پراکنان را، و خطا و اشـتباه انـدیشههای ایشـان را روسـن و برملا و جلوهگر میسازد، و ارزشهای ایـمانی را در نـهایت واقعی و عملی، اثبات مینماید:
(وَرَدَّ اللَّهُ الَّذِینَ کَفَرُوا بِغَیْظِهِمْ لَمْ یَنَالُوا خَیْراً وَکَفَى اللَّهُ الْمُؤْمِنِینَ الْقِتَالَ وَکَانَ اللَّهُ قَوِیّاً عَزِیزاً) (25)
خداوند کافران را با دلی لبریز از خشم و غم بازگرداند، در حالی که به هیچ یک از نـتائجی که در نـظر داشـتند نرسیده بودند. خداوند (در ایـن مـیدان) مـؤمنان را (بـا طوفان باد و ارسال فرشتگان) از جنگ بینیاز ساخت، و خداوند نیرومند و چیره است.
پیکار درگرفت، و راه خود را درپیش گرفت، و به پایان خود رسـید. زمـام پـیکار در تـمام مـراحل در دست پروردگار بود. هر گونه که میخواست آن را میچرخاند. نصّ قرآنی این حقیقت را با اسلوب تعبیر خود نگاشته است و اثبات فرموده است. تمام حوادث و عـواقب را مستقیماً به خدا نسبت داده است، تا این حقیقت را بیان گرداند، و آن را در دلها مـاندگار و استوار بدارد، و جهانبینی درست اسلامی را روشـن و آشکـار نشـان دهد.
*
سنگ آسیاب حادثه، تـنها بالای مشرکان قریش و غطفان نچرخید و نگردید. بلکه بـالای بـنیقریظه که یهودی و همپیمان مشرکان بودند دور زد و ایشان را نیز خرد کرد:
(وَأَنزَلَ الَّذِینَ ظَاهَرُوهُم مِّنْ أَهْلِ الْکِتَابِ مِن صَیَاصِیهِمْ وَقَذَفَ فِی قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ فَرِیقاً تَقْتُلُونَ وَتَأْسِرُونَ فَرِیقاً (26) وَأَوْرَثَکُمْ أَرْضَهُمْ وَدِیَارَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ وَأَرْضاً لَّمْ تَطَؤُوهَا وَکَانَ اللَّهُ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیراً) (27)
خداوند کسانی از اهل کتاب (بنیقریظه) را که احزاب را پشتیبانی کرده بودند از دژهایشان پائین کشـید، و بـه دلهایشان ترس و هراس انداخت (و کارشان بـه جائی رسید که) گروهی را کشتید و گروهی را اسیر کردید. و زمینها و خانههایشان و دارائی آنان، و همچنین زمینی را که هرگز بـدان گـام نـنهاده بـودید، بـه چنگ شما انداخت. بدگمان خداوند بر هر چیزی توانا است.
و امّا این داستان تا اندازهای نیاز به روشنگری داستان یهودیان با مسلمانان دارد:
بعد از ایـن که گروهها و دسـتهها به سوی مدینه لشکرکشی کردند، یهودیان مدینه با اسلام بر سر پیمان نماندند و آرام ننشستند مگر مدّت زمان اندکی پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم هنگامی که به مدینه تشریف فرما شد، هر چه زودتر با یهودیان آنجا پیمان صـلح و صفا بست. در پیمان نامه واجب و لازم فرمود که ایشـان را کـمک و یاری بکند و در حمایت و حفاظت بکـوشد، مشـروط بدانکه پیمان نشکنند و سـتمگری نکنند و فسق و فجور راه نیندازند و جاسوسی نـنمایند و دشمنان را کمک و یـاری نـدهند، و در اذیّت و آزار همدست گروهی نشوند.
ولی یهودیان طولی نکشید احسـاس کـردند کـه دیـن جدید برای مکانت و منزلت تقلیدی ایشان خطر دارد. یهودیان چون اهل کتاب پیشین بودند، بدین خـاطر از مقام بزرگی در میان اهالی مـدینه برخوردار بـودند. یهودیان همچنین احساس کردند که سیستم و نظام تـازهای که اسلام برای جامعه با رهبری پـیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم به ارمغان آورده است، برای ایشان خطر دارد. یهودیان پیش از ورود اسلام به مدینه از اختلاف موجود در میان اوس و خزرج استفاده و بهرهبرداری میکردند. میخواستند این اخـتلاف در مـیان ایـن دو قبیله بماند، تا سخن والا و فرمان بالا در مدینه از آن خودشان باشد و یکهتاز میدان باشند. هنگامی که اسلام اوس و خزرج را تـحت فرمانروائـی پـیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم بزرگوار مسلمانان متّحد گرداند، دیگر یـهودیان آب گلآلودی را نـیافتند که از آب ماهی بگیرند، آب گلآلودی که در فاصلۀ بین اوس و خزرج پیدا میکردند و در آنجا به شکار ماهیها میپرداختند!
قَشَوی که پشت شتر را شکست اسلام آوردن پیشوای دینی و فرزانۀ ایشان عبدالله پسر سلام بود. این مسأله چنین بود که خداوند بزرگوار به عبدالله پسر سلام توفیق عنایت فرمود که اسلام را حقّ ببیند و اسـلام را بپذیرد و مسلمان شود، و به اهل و عیال خانوادۀ خود نیز دستور داد مسلمان گردند و آنان هم مسلمان شدند و اسلام را پذیرا گردیدند. امّا عبدالله پسر سلام ترسید که اگر اسلام آوردن خویش را اعـلان و اعـلام دارد، یهودیان تهمتهائی بدو بزنند و سخنان ناروائی در حقّ او سر هم کنند و به هم ببافند. از پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم درخـواست کرد دربارۀ او از یـهودیان پـرسشهائی بفرماید پیش از این که اسلام آوردن وی را بدیشان خبر دهد. یهودیان گفتند: عبدالله پسر سلام بزرگ ما است و فرزند بزرگ پیشین ما است. او پیشوای دینی و عالم ما بشمار است. بدین هنگام عبدالله پسر سلام به میان جمعیّت ایشان آمد، و از آنان تقاضا کرد که بدان چیزی ایمان بیاورند که او بدان ایمان آورده است. یهودیان به جان او افتادند، و سخنان زشـتی گفتند، و اهالی روستاها و آبادیهای یـهودیان را از او برحذر داشتند. در این وقت بود که خطر حقیقی را احساس کردند، خطری که متوجّه وجود دینی و سیاسی ایشـان بود. به مکر و کید و نیرنگ مستمرّی و بزرگی و بیامانی دربارۀ محمّد صلّی الله علیه وآله وسلّم پرداختند.
از آن روز به بعد جنگ میان اسلام و یهودیان درگرفته است و تا به امروز آتش آن لحظهای فروکش نکرده است و آرام نگرفته است.
در آغاز کار، این جنگ، جنگ سردی بود، همان گونه که امروز مصطلح است و میگویند. جنگ تبلیغاتی بر ضدّ محمّد صلّی الله علیه وآله وسلّم و بر ضدّ اسلام درگـرفته است و ادامـه داشته است. یهودیان در جنگ شـیوههای گوناگونی درپیش گرفتهاند، بدانگونه که در سراسر تاریخ ایشان از آنان دیده شده است و شناخته گردیده است. آنـان نقشۀ شکّ و تردید را دربارۀ رسـالت محمّد صلّی الله علیه وآله وسلّم میکشند و ایـن خطّ سـیر نـیرنگبازانه را درپـیش میگیرند. شبههها و گمانهائی پیرامون عقیده جدید به مـیان میکشند، و در میان مسـلمانان دسـیسه بازی میکنند و برخی از ایشان را بر برخی دیگر گمان و بداندیش مینمایند. در آن زمان گاهی مـیان اوس و خزرج، و گاهی میان انصار و مـهاجران، به دسیسه مینشستند و دشمنانگی و کینهتوزی پدید میآوردند. در مـیان مسـلمانان برای دشمنان مشرک ایشـان جاسوسی میکردند. با منافقانی که به ظاهر اسلام را میپذیرفتند راه دوستی نهان را درپیش میگرفتند و به وسیلۀ منافقان در میان صفوف مسلمانان فتنه و آنتون میانداختند و فساد و تباهی میکردند . . . در نـهایت، روبند را از چهرۀ خود برگرفتند و راه لشکرکشی بر مسلمانان را درپیش گرفتند. دستهها و گروهها و قبیلهها را متّحد میکردند و به جنگ مسلمانان تحریک و ترغیب می نمودند، همان گونه که در جنگ احزاب از ایشان سر زد.
مهمّترین طوائف ایشان عبارت بودند از: بـنیقینقاع، و بنینضیر، و بنیقریظه. هر یک از طـوائـف کاری با پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم با مسلمانان داشت. بنوقینقاع که دلاورترین یهودیان بودند، بر پیروزی مسلمانان در بدر حسادت میورزیدند و کینۀ ایشان را به دل میگرفتند، و دیگران را بر ضدّ ایشان تیک و ترغیب میکردند، و عـهد و پـیمان خـود را با پـیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم انکار می نمودند، از ترس این که نکند کـار او بـالا گـیرد و نتوانند در برابرش تاب مقاومت بیاورند، بعد از آن که در نخستین برخورد پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم با قریش، بر قریشیان پیروز گردیده بود.
ابن هشام در سیره از قول ابن اسحاق، کار و بار یهودیان را ذکر کرده است و گفته است:
از جملۀ قصّۀ بنی قینقاع این بود: پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم بنی قینقاع را در بازار بنی قینقاع جـمع کرد و بدیشان فرمود:
(یا معشر یهود , احذروا من الله مثل ما نزل بقریش من النقمة , وأسلموا , فإنکم قد عرفتم أنی نبی مرسل , تجدون ذلک فی کتابکم وعهد الله إلیکم).
ای گروه یهودیان، از خدا بترسید که همان انتقامی را از شما بگیرد و هـمان کـیفری را بـه شـما بـرساند کـه از قریشیان گرفت و بدیشان رساند. مسلمان شوید، چه شما قطعاً دانستهاید و پی بردهاید که من پیغمبر مرسلی هستم. این امر را در کتاب خود یافتهاید و در عهد خدا با خود دیدهاید.
یهودیان گفتند: ای محمّد، تـو گـمان مـیبری کـه مـا همچون قوم تو هستیم؟ این که با قومی برخورد کردهای و رزمیدهای که با جنگ آشنا نبودهاند و فنون جنگی را ندانستهاند، بدین سبب بر ایشان فرصتی پیدا کردهای و بر آنان چیره مـدهای، این کار تو را مـرور نکند و گول نزند. ما به خدا سوگند اگر با تو بجنگیم خواهی دانست که چه مردمانی هستیم.
ابن هشام از قول عبدالله پسر جعفر روایت کرده است و گفته است:
یکـی از کارهای بنی قینقاع ایـن بود: زن عرب بادیهنشینی چیزی را برای فروش با خود به مدینه آورد و آن را در بازار بنیقینقاع فروخت. در نزد زرگری در آن بازار نشست. یهودیان از او خواستند روبند را از چهرهاش به کنار زند. او خودداری کرد. زرگر گوشهای از جامۀ او را به پشتش گره زد. وقتی که زن برخاست عورتش پدیدار گردید. یـهودیان از آن خندیدند. زن فریاد برآورد. مردی از مـسلمانان بر زرگر پرید و او را کشت. آن زرگر یهودی بود. یهودیان بر آن فرد مسلمان فشار آوردند و بر او تاختند و وی را کشتند. اهالی خانوادۀ آن فرد مسلمان بر ضدّ یـهودیان دادخواهـی کردند و فریاد سر دادند. مسلمانان به خشم آمـدند، و میان ایشان و بنیقینقاع شرّ و بلا درگرفت.
ابن اسحاق روند حادثه را تکمیل کرده است و گفته است:
پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم ایشان را محاصره کرد تا فرمان او را پذیرفتند. عبدالله پسر ابیّ پسـر سلول کـه سردستۀ منافقان بود وقتی که دید خدا پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم را بر آنان پیروز فرمود، برخاست و گـفت: ای محمّد، دربارۀ دوستان من خوبی کن - بنی قـینقاع همپیمان خزرج بودند - پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم بدو پاسخ نـداد و اندکی درنگ کرد. دوباره گفت: ای محمّد، دربارۀ دوستان من خوبی کن. پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم از او روی برگرداند و بدو پشت کرد. دست خود را به جیب زره پیـغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم فرو کرد و بدان چنگ زد. پیغمبر خدا صلّی الله علیه واله وسلّم فرمود:
(أرْسِلْنی). (مرا رها کن).
پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم خشمگن شد تا بدانجا که چهرهاش از خشم سیاه گردید. سپس فرمود:
(وَیْحَک ! أرْسِلْنی). (وای بر تو، مرا رها کن)
گفت: نه به خدا سوگند تو را رها نمیکنم تـا در حقّ دوستان من خوبی نکنی. چهارصد مرد بدون زره، و سیصد مرد دارای زره، مرا از سرخپوست و سیاهپوست
محافظت کردهاند، بگذارم تو آنـان را در یک بامداد درو کنی. من کسی هستم که از چرخش زمان و تـغییر احوال و تبدیل اوضاع می ترسم. پس پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم فرمود:
(هُمْ لَکَ). (آنان برای تو).
عبدالله پسر ابیّ تا آن زمان هنوز شأن و مقامی در میان قوم خود داشت. میانجیگری او را دربارۀ بنی قینقاع پذیرفت به شرط آن که از مدینه بکوچند و بروند، و با خود اموالشان را بجز اسلحههایشان ببرند. بدین وسیله مدینه از یک گلّۀ یهودی نـیرومند بزرگ پاکیزه و پیراسته شد.
و امّا بنونضیر، پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم چهار سـال بعد از جنگ احد به سویشان رفت و برابر پیمانی که میان او و ایشان بسته شده بود شرکت آنان را در پرداخت دیۀ دو نفر کشته درخواست کرد. وقتی که بدیشان رسید، گفتند: ای ابوالقاسم باشد تو را در آنچه دوست داری و از ما در پـرداخت آن کـمک طلبیدهای شرکت میکنیم و میپذیریم. آن گاه برخی با برخی خلوت کردند و گفتند: شما این مرد را در مـوقعیّتی بـهتر از ایـن مـوقعیّت نخواهید یافت. پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم در کنار دیـواری از دیوارهای خانهها نشسته بود. به هـمدیگر گـفتند: چه کسی بالای این خانه میرود و سنگ بزرگی را بر سر او میکوبد و ما را از دست او راحت میکند؟
آنگاه برای اجرای این توطئۀ زشت و پلید متّحد شدند و تصمیم بر عملی کردن آن گرفتند. آنچه میخواستند بکنند به پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم الهام گردید. بلند شد و رفت و به مدینه برگشت، و دستور فرمود مسلمانان آمادۀ جنگ با ایشان شوند. بنونضیر خـویشتن را به میان دژها انداختند و در آنجاها پناه گرفتند. عبدالله پسر ابیّ پسر سلول - سردستۀ منافقان - کسی را به پـیش ایشان فرستاد و بدانان پیام داد که ثـابت قدم بمانید و استقامت داشته باشید، ما شما را تسلیم دیگران نخواهیم کرد و به ترک شما نخواهیم گفت. اگر با شما بجنگند ما در دفاع از شما خواهیم جنگید، و اگر اخراج شوید با شما خواهیم آمد. ولی منافقان به عهد خود وفا نکردند. خدا به دلهای بنینضیر هول و هراس انداخت. آنـان بدون جنگ و مــبارزه تسلیم شـدند. از پـیغمـر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم درخواست کردند که ایشان را تبعید کند ولی ایشان را نکشند. اسباب و اثاثیهای که مـیتوانند بر شتران بار کنند و با خود ببرند بجز اسلحه، این کـار را بکنند. پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم پذیرفت. بنینضیر به خیبر رفتند. برخی از ایشان به شام کوچیدند. از جملۀ رؤساء ایشان که به خیبر رفتند، سلام پسر ابوالحقیق، و کنانه پسر بیع پسر ابوالحقیق، و حییّ پسر اخطب بودند . . . ایـنان همان کسانیند که در متّحد کردن و جمعآوری نـمودن مشرکان قریش و غطفان در جنگ احزاب، نام و نشانی دارند و از ایشان نام برده میشود.
هم اینک به جنگ بنیقریظه میپردازیـم. در جنگ احزاب از کاری که میکردند سخن رفت. آنان همدست مشرکان بر ضدّ مسلمانان شدند. ایشان رؤساء بنینضیر را تحریک کردند و برانگختند. سردستۀ آنان حییّ پسر اخطب بود. پیمان شکنی بنیقریظه در عهد و پیمانی که با پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم داشتند، آن هم در این اوضـاع و احوال سخت و دشوار، از حملۀ احزاب از خارج از مدینه، برای مسلمانان ناگوارتر و نابهنجارتر بود.
چیزی که تا اندازهای میتواند بزرگ خـطری را بـه تصویر بکشد که مسلمانان را تهدید میکرد، و هول و هـراس و تـرس و لرزی را پـیش چشم بـدارد که پیمانشکنی بـنیقریظه پدید آورده بود، روایـتی از پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم است. وقتی که خبر عهدشکنی به پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم رسید، سعد پسر معاذ رئیس قبیلۀ اوس، و سعد پسر عباده رئیس قبیلۀ خزرج را همراه عبدالله پسر رواحه، و خوات پسر جبیر - رضیالله عنهم - فرستاد و بدیشان فرمود:
(انطلقوا حتى تنظروا أحق ما بلغنا عن هؤلاء القوم أم لا ? فإن کان حقا فالحنوا لی لحنا أعرفه ولا تفتوا فی أعضاد الناس . وإن کانوا على الوفاء فیما بیننا وبینهم فاجهروا به للناس).
بروید تا ببینید آیا آنچه دربارۀ این قوم به ما رسیده است درست است یــا نـادرست؟ اگر درست بـود به شیوهای با من سخن بگوئید که آن را بدانم و بـدان پـی ببرم. به گونهای نگوئید که مردمان را دست پاچه کند و در هم شکند. اگر هم بر عهد و پیمان خود وفادار مـانده بودند، عهد و پیمانی که میان ما و ایشان است، آشکارا آن را به مردمان بگوئید.
ایــن روایت به تصـویر مـیکشد چـیزی را که پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم انتظار داشت این عهدشکنی در درونـها برانگیزد و مردمان را بر دست و پای اندازد.
آنان بیرون رفتند و رهسپار آنجا شدند. وقتی که به نزد بنیقریظه رسیدند دیدند که بدتر از آن چیزی هستند که بدیشان گفتهاند. بد و بیراه در حقّ پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم میگفتند و بیان می داشتند: پیغمبر خدا چه کسی است؟ میان ما و محمّد هیچ گونه عهد و پیمانی نیست!..گروه اعزامی برگشتند و با گوشه و کنایه نه واضح و آشکار خبر را به پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم رساندند. پــیغمبر خـدا فرمود:
(الله أکبر . أبشروا یا معشر المسلمین).
(خدا بزرگتر (از همه کس و از هـمه چـیز) است. ای گروه مسلمانان مژده باد!).
این را بدان خاطر فرمود تا مسلمانان را جای بدارد و کاری کند از پـخش خبر ناگوار در میان صفوف مسلمانان جلوگیری شود.
ابن اسحاق گفته است: بدین هنگام بلا بزرگ گردید، و هول و هراس شدّت گرفت، و دشمنان مسلمانان از بالا و از پائین آنان به سویشان آمدند. تا بدانجا که مؤمنان هر نوع گمانی را بردند، و نـفاق از سوی برخی از منافقان پدیدار و نمودار گردید. و . . .
کار این چنین بود در هنگامۀ پیکار و کارزار با احزاب. هنگامی که خداوند بزرگوار بـا کــمک و یـاری خـود پشتیبانی کرد، و دشمنانش را با دلی لبریز از خشـم و کینه و بدون به هدف رسیدن و خیری را نصیب خـود کردن برگرداند، و خدا در جنگ، مسـلمانان را بسنده شد، پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم پیروزمندانه به مدینه برگشت، و مردمان اسلحههای خود را زمین گذاشتند. در آن وقت که پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم خویشتن را از چرک و کثافت و گرد و غبار مرزداری و نگاهبانی، در خانۀ ام سلمه - رضی الله عنها - میشست، نـاگهان جبرئیل علیه السّلام پیدا گردید و گفت:
(أوضعت السلاح یا رسول الله ? ).
ای پیغمبر خدا! آیا اسلحه را زمین گذاشتهای؟.
پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم فرمود:
(نَغَمْ). (بلی).
جبرئبل گفت:
(ولکن الملائکة لم تضع أسلحتها ! وهذا أوان رجوعی من طلب القوم " ).
و لیکن فرشتگان سلاحهای خود را رمین نگذاشتهاند! و هم اینک من از دنبال کردن آن قوم برمیگردم.
آن گاه گفت:
(إن الله تبارک وتعالى یأمرک أن تنهض إلى بنی قریظة ).
خداونـد سترگ و بزرگ بـه تـو دسـتور مـیدهد کـه برخیزی و به سوی بنیقریظه بروی.
بنیقریظه در چند مایلی مدینه بودند . . . آن وقت بعد از نماز ظهر بود. پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم فرمود:
(لا یصلین أحدکم العصر إلا فی بنی قریظة).
(کسی از شما نماز عصر را نخوانـد مگر در میان بنیقریظه).
مردمان رهسپار شدند. در راه وقت نـماز عـصر فرا رسید. برخیها نماز عصر را در راه خواندند، و گفتند: پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم چیزی جز عجله کردن و شتاب نمودن نخواسته است. مرادش زود حرکت کـردن و رهسپار شدن بوده است و بس. دیگرانگفتند: ما نماز عصر را جز در میان بنیقریطه نمیخوانیم. هیچ یک از دو گروه، با دستۀ مقابل درشتی ننمود و بر آنان سخت نگرفت. پیغمبر خـدا صلّر الله علیه وآله وسلّم ابن امّ مکتوم رضی الله عنه را بـر مـدینه گماشت و به دنبال مسلمانان حرکت کرد. ابن امّ مکتوم همان کسی است که دربارۀ او نازل گردیده است:
(عبس وتولى أن جاءه الأعمى . . . ).
چهره درهم کشید و روی برتافت! از این که نابینائی به پیش او آمد ... . (عبس/ ١ و ٢)
پیغمبرخدا صلّی الله علیه وآله وسلّم پرچم را به علی پسرابـوطالب رضی الله عنه تحویل داد. آن گاه با بنیقریظه جنگید و بیست و پنج شبانه روز ایشان را محاصره کرد. وقتی که اوضاع و احوال بر بنیقریظه به طول انجامید، حکم سـعد پسـر معاذ رضی الله عنه رئیس قبیلۀ اوس را دربارۀ خود پـذیرفتند، چون در دورۀ جاهلیّت همپیمان قبیلۀ اوس بودند. معتقد بودند که سعد پسر معاذ در این باره بدیشان خوبی میکند، همان گونه که عبدالله پسر ابیّ پسر سلول دربارۀ دوستان خود بنی قینقاع خوبی کرد و ایشان را از دست پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم نجات داد و آزادشان کرد. اینان هم گمان بردند سعد پسر معاذ همان کاری را خواهد کرد که عبدالله پسر ابیّ در حقّ بـنیقینقاع کرده است. امّا ندانستند که سعد رضی الله عنه در جنگ خندق تیری به شاهرگ بازویش خورده است، شاهرگی که اگر قطع گردد خون آن بند نمیآید. و لذا پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم شاهرگ بازوی او را داغ کرده است و سوزانـده است، و او را داخل خیمهای در مسجد جای داده است تا از نزدیک بتواند از او عیادت کند. سعد رضی الله عنه در دعائی که کرده بود گفته بود: خداوندا اگر از جنگ قریش چیزی مانده است ما را برای شرکت در آن زنده بدار. و اگر جنگ میان ما و ایشان را به اتمام رساندهای، آن را دیگـر باره پدیدار آر. و مرا نمـیران تـا چشـمم را از حقارت و شکست بنیقریظه روشن میفرمائی و شادمانم مـینمائی . . . خداوند بزرگوار دعای او را پـذیرفت. چنین مقدّر فرموده بـود کـه بـنیقریظه حکـم او را دربارۀ خود بپذیرند و به انتخاب و اختیار خویش داوری او را دربارۀ خویشتن گردن نهند و خودشان نام او را ببرند و وی را برگزینند.
در این وقت پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم سعد پسـر معاذ را از مدینه طلبید تا دربارۀ ایشان قضاوت کند. هنگامی که آمد، سوار الاغی بود و برایش پشتی و متکائی گذاشته بودند. قبیلۀ اوس بدو پناه بردند و گـفتند: ای سعد، بنیقریظه دوستان تو هستند، پس در حقّ ایشان خوبی کن. پیـوسته سعی میکردند سعد را بر سر مهر بیاورند و رحم و شفقت او را برانگیزند. سعد ساکت بود و پاسخی بدانان نمیداد. وقتی که سخن را بـه درازا کشـاندند، سعد رضی الله عنه گفت: زمان آن فـرا رسیده است که در او سرزنش سرزنشگری درنگیرد و تأثـیر نکـند. از این سخنان دانستند که سعد بـنیقریظه را باقی نخواهد گذاشت!
وقتی که به خیمهای نزدیک شد که پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم در آنجا تشریف داشت، پیغمبر خدا فرمود:
(قوموا إلى سیدکم ).
(برای احترام رئیس خود بلند شوید).
مسلمانان برای احترام و بزرگداشت او برخاستند و او را پائین آوردند و بر جایگاه ولایت و قضاوت نشاندند، تا بدین وسیله حکم سعد دربارۀ بنیقریظه نافذتر بوده و قوّۀ اجرائی بیشتری داشته باشد.
وقتی که سعد نشست، پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم بدو فرمود:
(إن هؤلاء - وأشار إلیهم - قد نزلوا على حکمک . فاحکم فیهم بما شئت).
(اینان - اشاره به بنیقریظه کرد - داوری تو را دربارۀ خود پذیرفتهاند. پس آن چنان که میخواهی دربارۀ ایشان حکم صادر کن(.
سعد رضی الله عنه گفت: آیـا حکم ما دربارۀ ایشـان اجراء میگردد؟ پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم فرمود:
(نَعَمْ). (بلی).
سعد گفت: حکم من دربارۀ کسانی هم اجراء می گردد که در درون این خیمه هستند؟
پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم فرمود:
(نَعَمْ). (بلی).
سعد گفت: حکم من اجراء میگردد دربارۀ کســانی کـه همین جا هستند؟ به جانبی اشاره کرد که پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم
در آن سو بود. ولی برای تعظیم و اکرام و احترام پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم از او روی برگرداند و بدو نگاه نکرد. پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم فرمود:
(نَعَمْ). (بلی).
سعد رضی الله عنه گفت:
من حکم میکنم جنگجویانشان کشته شوند، و کودکان و زنانشان اسیر و برده شوند، و اموال و دارائیشان ضبط گردد و به غنیمت برده شود. پیغمبر خـدا صلّی الله علیه وآله وسلّم بدو فرمود:
(لقد حکمت بحکم الله تعالى من فوقسبعة أرقعة ).
(تو دربارۀ ایشان همان حکمی را صادر کـردهای که خداوند بزرگوار بالای هفت آسمان آن حکـم را صـادر فرموده بود).
سپس پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم دستور فرمود گودالهائی کنده شود. گودالهائی در زمین کنده شـد، و بنیقریظه را دست بسته آوردند و گردنهایشان را زدند. آنان در حدود هفت صد یا هشت صد نفر بودند. پسرانی که موی سبیلهایشان درنیامده بود - یعنی به سنّ بلوغ نـرسیده بودند - و زنان اسیر و برده گردیدند، و اموال و دارائی ایشان به غنیمت گرفته شد. در میان کشتگان حتّی پسر اخطب قرار داشت. او به میان بنیقریظه رفته بود، و همان گونه که با ایشان پیمان بسته بود داخل دژ آنان شده بود.
از آن روز به بعد یهودیان خوار و حقیر شدند، و حنبش نفاق در مدینه کاستی پذیرفت و ضعیف گردید. منافقان سرهایشان را به زیر انداختند، و ترسیدند که بسیاری از کارهائی را بکنند که پیش از آن میکردند. به دنـبال اینان و آنان، مشرکان دیگر جرأت نکردند اندیشۀ جنگ با مسلمانان را به دل خود راه دهـند. بلکه ایـن مسلمانان بودند که میخواستند با ایشان بجنگند و با ایشان میجگیدند، تا آن زمان که فتح مکّه و طـائف پیش آمد. میتوان گفت: مـیان حرکات یـهودیان و حرکات منافقان و حرکات مشـرکان، ارتـباط و پـیوند وجود داشت. با تبعید یهودیان از مدینه، این ارتباط و پیوند قطع گردید. فرق میان این دو دوره از زمان، در پیدایش دولت اسلامی و استقرار آن، روشن و آشکار است.
این مصداق فرمودۀ یزدان سبحان است:
(وَأَنزَلَ الَّذِینَ ظَاهَرُوهُم مِّنْ أَهْلِ الْکِتَابِ مِن صَیَاصِیهِمْ وَقَذَفَ فِی قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ فَرِیقاً تَقْتُلُونَ وَتَأْسِرُونَ فَرِیقاً (26) وَأَوْرَثَکُمْ أَرْضَهُمْ وَدِیَارَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ وَأَرْضاً لَّمْ تَطَؤُوهَا وَکَانَ اللَّهُ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیراً) (27)
خداوند کسانی از اهل کتاب (بنیقریظه) را که احزاب را پشتیبانی کرده بودند از دژهایشان پائین کشید، و بـه دلهایشان ترس و هراس انداخت (و کارشان بـه جـائی رسید که) گروهی را کشتید و گروهی را اسیر کردید. و زمینها و خانههایشان و دارائی آنان و همچنین زمـینی را که هرگز بـدان گام نـنهاده بـودید، بـه چنگ شـما انداخت. بیگمان خداوند بر هر چیزی توانا است.
«صیاصی»: دژها . . . زمینی که مسـلمانان بدان گام ننهاده بودند و آن را تصاحب کردند، حه بسا همان زمینی باشد که متعلّق به بنیقریظه و بیرون از مـحلّ ایشان بود، و آن هم همراه اموال بنیقریظه به دست مسلمانان افتاد و از آن ایشان شد. چه بسا هم اشاره به این باشد که بنیقریظه زمینهای خود را بدون جـنگ تحویل دادند و تسلیم کردند. در این صورت معنی وَطْأ که به معنی گام نهادن است به معنی جنگ خواهد بود، چون در جنگ بر زمین گام نهاده میشود.
(وَکَانَ اللَّهُ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیراً) (27)
بیگمان خداوند بر هر چیزی توانا است.
این پیروی است که از واقعیّت سرچشمه گـرفته است. پیروی است که هـمه چـیز و هـمه چـیز را به خدا برمیگرداند و حواله میدهد. روند قرآنی در نشـان دادن سراسر پیکار همۀ کارها را به خدا برمیگرداند و حواله میدارد، و افعال و اعمال را در کارزار مستقیماً و بدون واسطه به خدا نسبت میدهد، تا ایـن حقیقت بزرگ را ثابت و استوار بدارد، حقیقت بزرگی که خدا میخواهد آن را در دلهای مسلمانان با رخـدادهـای واقعی ثابت و استوار فرماید، و پس از رخـدادهای واقـعی آن را با قرآن پایدار و برقرار بدارد، تـا جهانبینی اسلامی در دلها و درونها برپا و برجا گردد و ماندگار و پایدار شود.
بدین منوال نشان دادن آن رخداد بزرگ پایان می گیرد. این رخداد بزرگ قوانین و سنن و ارزشها و معیارها و رهنمودها و رهنمونها و قواعد و مقرّراتی را دربرگرفته است که قرآن آمده است تا آنـها را در دلهـای گروه مسلمانان و همچنین در زندگانی ایشان برجا و برپا بدارد و پایدار و ماندگار بکند.
بدین نحو حادثهها مادۀ تربیت و مـایۀ پرورش میشوند، و قرآن راهنما و مترجم زندگی و رخدادها و رویکردها و اندیشهها و جهانبینیهای آن میگردد، و با بلاها و گرفتاریها و با قرآن، به طور یکسان، ارزشها و معیارها مقرّر و مستقرّ میگردد، و دلها و درونها آرام و اطمینان پیدا میکند!
پایان جزء بیست و یکم
و به دنبال آن جزء بیست و دوم میآید که با این فرمودۀ خداوند بزرگوار میآغازد
(یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ قُل لِّأَزْوَاجِکَ...).
[1] یهودیان بدانان وعده داده بودند که اگر ایشان را کمک کنند، میوۀ یک سال خیبر را بدانان خواهند داد. (به نقل از: امتاع الاسماع، تألیف مقریزی).
[2] امّسلمه - رضی الله عنه - گفته است من در خدمت پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم در جنگـها و ترسهای زیادی شرکت کردهام از جمله: مریسیع، خیبر، حدیبیه، فتح، و حنین. . . هیچ یک از اینها برای پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم خستگیآورتر، و برای ما خوفناکتر از خندق نبوده است. در خندق مسلمانان همچون بیشهای از هر سو احاطه شده بودند. بر کودکان میترسیدیم که از بنیقریظه بدیشان صدمهای برسد. مدینه تـا بامدادان نگهبانی میشد. در مدینه صدای تکبیر از ترس و هراس تا دم صبح به گوش میرسید. تا زمانی که خداوند ایشان را پا دلی لبریز از خشم بازگرداند، در حالی که به هیچ یک از نتائجی که در نظر داشتند نرسیده بودند.
[3] در روایت جابر چنین است که پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم در آن روز از نـماز عصر باز داشته شد. . .چنین پیدا است که بازداشـته شـدن از نـماز تکـرار گردیده است. یک بار پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم از نماز عصر بازداشته شده است و همچون دعائی فرموده است،و دیگـر باره از همۀ نمازهای ظهر و عصر و مغرب و عشاء بازداشته شده است...
[4] سرگین گردانک.
فی ظلال القرآن
جزء بیست و دوم
سورۀ احزاب آیات ٧٣-٢٨، سورۀ سبا و سورۀ فاطر
سورهی احزاب آیهی 35-28
(یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ قُل لِّأَزْوَاجِکَ إِن کُنتُنَّ تُرِدْنَ الْحَیَاةَ الدُّنْیَا وَزِینَتَهَا فَتَعَالَیْنَ أُمَتِّعْکُنَّ وَأُسَرِّحْکُنَّ سَرَاحاً جَمِیلاً (28) وَإِن کُنتُنَّ تُرِدْنَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَالدَّارَ الْآخِرَةَ فَإِنَّ اللَّهَ أَعَدَّ لِلْمُحْسِنَاتِ مِنکُنَّ أَجْراً عَظِیماً (29) یَا نِسَاء النَّبِیِّ مَن یَأْتِ مِنکُنَّ بِفَاحِشَةٍ مُّبَیِّنَةٍ یُضَاعَفْ لَهَا الْعَذَابُ ضِعْفَیْنِ وَکَانَ ذَلِکَ عَلَى اللَّهِ یَسِیراً (30) وَمَن یَقْنُتْ مِنکُنَّ لِلَّهِ وَرَسُولِهِ وَتَعْمَلْ صَالِحاً نُّؤْتِهَا أَجْرَهَا مَرَّتَیْنِ وَأَعْتَدْنَا لَهَا رِزْقاً کَرِیماً (31) یَا نِسَاء النَّبِیِّ لَسْتُنَّ کَأَحَدٍ مِّنَ النِّسَاء إِنِ اتَّقَیْتُنَّ فَلَا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَیَطْمَعَ الَّذِی فِی قَلْبِهِ مَرَضٌ وَقُلْنَ قَوْلاً مَّعْرُوفاً (32) وَقَرْنَ فِی بُیُوتِکُنَّ وَلَا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَاهِلِیَّةِ الْأُولَى وَأَقِمْنَ الصَّلَاةَ وَآتِینَ الزَّکَاةَ وَأَطِعْنَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ إِنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً (33) وَاذْکُرْنَ مَا یُتْلَى فِی بُیُوتِکُنَّ مِنْ آیَاتِ اللَّهِ وَالْحِکْمَةِ إِنَّ اللَّهَ کَانَ لَطِیفاً خَبِیراً (34) إِنَّ الْمُسْلِمِینَ وَالْمُسْلِمَاتِ وَالْمُؤْمِنِینَ وَالْمُؤْمِنَاتِ وَالْقَانِتِینَ وَالْقَانِتَاتِ وَالصَّادِقِینَ وَالصَّادِقَاتِ وَالصَّابِرِینَ وَالصَّابِرَاتِ وَالْخَاشِعِینَ وَالْخَاشِعَاتِ وَالْمُتَصَدِّقِینَ وَالْمُتَصَدِّقَاتِ وَالصَّائِمِینَ وَالصَّائِمَاتِ وَالْحَافِظِینَ فُرُوجَهُمْ وَالْحَافِظَاتِ وَالذَّاکِرِینَ اللَّهَ کَثِیراً وَالذَّاکِرَاتِ أَعَدَّ اللَّهُ لَهُم مَّغْفِرَةً وَأَجْراً عَظِیماً) (35)
ایـن درس سـوم سورۀ احـزاب است. این درس به همسران پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم اختصاص دارد. و لیکن در آخر آن پاداش جملگی مردان و زنـان مسـلمان به مـیان میآید و از آن سخن میرود. در اوائل این سوره از همسران پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم تحت عنوان: «أمّهات المؤمنین» یعنی مادران مسلمانان، سخن رفته است. این مـادری، وظائف و تکالیف و مشکلات و مشقّات خود را دارد.
مرتبۀ والائی که زنان پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم بـا ایـن توصیف استحقاق آن را پیدا می کنند، و همچنین منزلتی که در سایۀ همسری با پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم به دست میآورند، این دو چیز نیز وظائف و تکالیف و مشکلات و مشقّات خود را میطلبد. در این درس چیزی از این وظائف و تکالیف و مشکلات و مشـقّات بیان میشود، و از ارزشهائی سخن میرود که خداوند خواسته است خانۀ پاک نبوّت آنها را در خویشتن مجسّم و نمودار گرداند، و بر اساس آنها برقرار و پـایدار شود، و در آن خـانه نورافکنی گردند که رهروان در پرتو آن نورافکن رهنمود و راهیاب شوند.
*
(یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ قُل لِّأَزْوَاجِکَ إِن کُنتُنَّ تُرِدْنَ الْحَیَاةَ الدُّنْیَا وَزِینَتَهَا فَتَعَالَیْنَ أُمَتِّعْکُنَّ وَأُسَرِّحْکُنَّ سَرَاحاً جَمِیلاً (28) وَإِن کُنتُنَّ تُرِدْنَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَالدَّارَ الْآخِرَةَ فَإِنَّ اللَّهَ أَعَدَّ لِلْمُحْسِنَاتِ مِنکُنَّ أَجْراً عَظِیماً) (29)
ای پیغمبر! به همسران خود بگو: اگر شما زندگی دنیا و زرق و برق آن را میخواهید، بیائید تا به شما هـدیّهای مناسب بدهم و شما را به طرز نیکوئی رها سازم. و امّا اگر شما خدا و پیغمبرش و سرای آخرت را میخواهید (و به زندگی ساده از نظر مادی، و احیاناً محرومیّتها قـانع هسـتید) خداونـد بـرای نیکوکاران شما پـاداش بزرگی را آماده ساخته است.
پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم برای خود و برای اهل بیت خـویش زندگانی معمولی و بسنده را در پیش گرفته بود. این هم نه بدان خاطر بود که از متاع دنیوی بیبهره باشد. بلکه پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم تا بدانجا زنده ماند و زنـدگی کرد که سـرزمینهائی فـتح گردید، و غنائم فراوان شد، و درآمدهای سرزمینهائی که مردمان آنجاها بدون جنگ تسلیم گردیده بودند فزونی یافت، و کسـانی که قبلاً اموال و دارائی نداشتند ثروتمند شدند. با وجود همۀ اینها گاهی یک ماه میگذشت و آتشی برای پخت و پز در منازل پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم روشن نمیگردید. هر چند که آن حضرت صدقهها و بخششها و هدیّههائی میداد. امّا انتخاب چنین کاری بدان خاطر بود که بر لذائذ زندگی دنیوی و بر جاذبه و کشش اموال دنیوی چیره شود و غلبه پیدا کند، و رغبت خالصانهای و عشق مخلصانهای به چیزی داشته باشد که در نزد خدا است، رغبت و عشق کسی که دارا و توانـا است و لیکـن پـاکدامـنی میورزد و بر نفس خود چیره میشود و غلبه میکند و راه خداپسندانه را میسپرد . . . پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم از سوی عقیدهاش و از سوی شریعتش مکلّف و مجبور نبود که این نوع زندگی را برای خود و برای اهل بیت خویش برگزیند و در پیش گیرد. چه در عقیدهاش و در شریعتش لذائذ و خوشیها و استفادۀ از کالاها و متاعها حرام نبوده است، و آنها را بر خـود حرام و قدغن نفرموده است وقتی که بدون تکلّف و به طور معمولی برای او حاصل آمده است، و به گونۀ تصادفی و اتّفاقی برایش مهیّا گردیده است. نه این که به دنبال آنها بدود، و شیفته و شیدای آنها بشود، و سراپا غرق در آنـها و سرگرم بدانها گردد . . . پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم امّت خود را نیز مکلّف نکرده است و وادار نفرموده است که بسان او زندگی کنند، زندگیای که آن جناب برای خود اختیار و در پیش گرفته بود. امّا اگـر کسی خواست همچون زندگیای را برگزیند و بخواهد بر لذائـذ و کالاها و متاعها چیره شود و غلبه کند، و خویش را از جاذبهها و سنگینیهای آن برهاند و آزاد گرداند، و خویشتن را بـه جائی برساند که در آنجا آزادی کامل از خواسـتها و آرزوهای نفس است، هیچ مانعی نیست.
و لیکن زنان پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم زنانی از آدمیزادگان بودند، و همان خواستها و آرزوهائی داشتند که انسانها دارند. با وجود فضیلت و کرامت و قربتی که به سرچشمههای نبوّت بزرگ و سترگ داشتند، علاقه و رغبت سرشتی به لذائذ و کالاهای زندگی در دلها و درونهایش زنـده بود. وقتی که فراخی نعمت و رفاهی را دیدند که خدا برای پیغمبرش و برای مؤمنان ریزان و فراوان فرموده است، به پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم مراجعه کردند و درخواست نفقه و هزینۀ زندگی کردند. این درخواست را با خوشی و روی گشاده نپذیرفت و پذیرۀ آن نرفت، و بلکه با این درخواست با غم و اندوه و ناخشنودی روبرو گردید. چرا که پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم میخواست نـفس او آن گونه زندگی کند که او برای آن انتخاب کرده بود. نـفس او آزاد و رها و والا و بالا از لذائذ و کالاهای دنیا زندگی نماید، و به کفاف معاش راضی و خشنود باشد، و از سرگرم شدن به لذائذ و کالاها بپراید و کمترین توجّهی بدانها ننماید. پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم میخواست که زنـدگی خودش و زندگی کسـانی که بدو پـناه میآورند و میگرایند بالای آن افق بالای درخشان پاکی باشد که زدوده از همۀ سـایههای ایـن جـهان و از آلودگیها و آمیختگیهای آن است. نه از این لحاظ که این کار حلال یا حرام است؛ چه حلال و حرام روشن گـردیده است. بلکه از این لحاظ که زندگی آزاد و رها از خواستهای ناچیز و از سروشهای بیارج این زمین باشد و بس. غم و غصّه تا بدانجا به پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم از درخواست نـفقه و هزینۀ زنـانش دست داد که خویشتن را از اصـحاب خود پـنهان داشت. خود را نـهان داشتن پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم برای اصحابش آن اندازه دشوار و ناگوار بود که هیچ چیز دشوار و ناگواری به پای آن نمیرسید. اصحاب به خانهاش آمدند ولی بدیشان اجازۀ ورود داده نشد! امام احمد با اسنادی که دارد از جابر رضی الله عنه روایت کرده است که گفته است: ابوبکر رضی الله عنه آمد و از پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم اجازۀ ورود خواست. بدو اجازه داده نشد. مردمان دم در نشسته بودند، و پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم هم در خانه نشسته بود. سپس عمر رضی الله عنه آمد و اجازۀ ورود خواست. بدو هم اجازۀ ورود داده نشد. پس از مدّتی به ابوبکر و عمر - رضی الله عنهما - اجازه داده شد. آن دو نفر داخل خانه شدند. پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم ساکت نشسته بود، و زنـانش پـیرامون او بودند. عمر رضی الله عنه گـفت: با پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم سخن میگویم، بلکه او بخندد. عمر رضی الله عنه گفت: ای پیغمبر خدا! کاش دختر زید - همسر عمر - را مـیدیدی کـه چـندی پـیش از من نـفقه و هـزینه را درخواست کرد و من گردنش را شکستم) پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم خندید تا بدانجا که دندانهای عقل او دیده شدند. سپس فرمود:
(هن حولی یسألننی النفقة ).
ایـنان کـه پـیرامـون مـن هسـتند، از مـن نفقه و هزینه میخواهند!.
ابوبکر رضی الله عنه برخاست و به سوی عائشه دوید تـا او را
بزند. عمر نیز برخاست و به سوی حفصه دوید تا او را بزند. ابوبکر و عـمر به عـائشه و حفصه گفتند: از پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم چیزی مـیخواهـید که نـدارد؟! پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم بدانان دستور داد که بنشینند و ایشان را نزنند. زنان گفتند: به خدا سوگند بعد از این نشست از پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم چیزی را درخواست نـمیکنیم که نداشته باشد ... جابر گفته است: آن گاه خدای بزرگوار مسألۀ انتخاب را نازل فرمود. پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم کار را از عائشه - رضی الله عنها - آغاز کرد، و بدو فرمود:
(إنی ذاکر لک أمرا فلا علیک أن لا تستعجلی حتى تستأمری أبویک).
من کاری را برایت بیان میدارم، نمیخواهم که دربارۀ آن شتاب کنی تا راجع بدان با پدر و مـادرت مشـورت میکنی.
عائشه گفت: آن کار کدام است؟ پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم بر او خواند:
(یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ قُل لِّأَزْوَاجِکَ...).
ای پیغمبر! به همسرانت بگو ...
تا آخر دو آیه(ی ٢٨ و ٢٩)
عائشه -رضی الله عنها - گفت: آیا راجع به تو با پدر و مادرم مشورت کنم؟! من خدای بزرگوار و پیغمبرش را برمیگزینم، و از تو تقاضا دارم چیزی را که گزیدهام به کسی از زنانت نفرمائی. پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم فرمود:
(إن الله تعالى لم یبعثنی معنفا , ولکن بعثنی معلما میسرا . لا تسألنی واحدة منهن عما اخترت إلا أخبرتها).[1]
«خداوند بزرگوار مـرا نـفرستاده است که سختگیر و مشکل آفرین باشم، بلکه مرا فرستاده است که آموزگار و آسانگیر و مشکل گشا باشم. فردی از آنان از چیزی که تو برگزیدهای نمیپرسد مگر این که بدو اطّلاع خواهم داد».
در روایت بخاری با اسنادی که داشته است از ابوسلمه پسـر عبدالرّحمن نقل کرده است که عائشه - رضی الله عنها - همسر پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم بدو خبر داده است، پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم به پیش او آمد، زمانی که خداوند متعال بدو دستور فرمود که این مسألۀ گزینش را به همسران خود خبر دهد. عائشه گفته است: پـیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم از من آغاز کرد و فرمود:
(إنی ذاکر لک أمرا فلا علیک أن لا تستعجلی حتى تستأمری أبویک).
«من برای تو کاری را بیان میکنم، هیچ مانعی نـیست عجله نکنی (و تصمیم نگیری) تا با پدر و مادرت مشورت مینمائی«.
پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم میدانست که پدر و مادرم به من دستور نمیدهند که از او جدا شوم و به ترک او بگویم. عائشه گفته است: آن گاه پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم فرمود:
(إن الله تعالى قالَ : یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ قُل لِّأَزْوَاجِکَ...).
«خداوند بزرگوار فرموده است: ای پیغمبر به همسرانت بگو...».
تا آخر دو آیۀ (٢٨ و ٢٩).
بدو عرض کردم: دربارۀ کدام یک از اینها با پـدر و مادرم مشورت کنم؟ مـن خدا و پیغمبرش و سرای آخرت را می خواهم و بس.
قرآن مجید نازل گردیده است تـا ارزشـهای بنیادین جهانبینی اسلام را دربارۀ زنـدگی مشـخّص و مقرّر گرداند. این ارزشها لازم است ترجمۀ زندۀ خود را در خانۀ پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم در زندگی ویژۀ او بیابد و ببیند، و به طور دقیق و روشن در این خانه پیاده شود و تحقّق حاصل کند، خانهای که نورافکن مسلمانان و اسلام بوده است و خواهد ماند تا آن زمان که یزدان زمین را و کسـانی را به ارث مـیبرد که روی زمـین زندگی می کنند.
دو آیۀ گزینش نازل گردیدند تا راه را معیّن و مشخّص دارند. یا زندگی دنیا و زینت و آرایش آن را برگزینند، و یا خدا و پیغمبرش و سرای آخرت را انتخاب نمایند. چه یک دل گنجایش دو جهانبینی دربـارۀ زندگی را ندارد و خدا هم در درون کسی دو دل را نیافریده است. زنان پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم گفتند: به خدا سوگند بعد از ایـن نشست چــیزی را از پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم درخواست نمیکنیم که نداشته باشد. قران مجید نـازل گردید تا اصل مسأله را مقرّر و معیّن دارد. مسأله این نیست که او داشته باشد یا نداشته باشد. بلکه مسأله این است که یکسره خدا و پیغمبرش و سرای آخرت را برگزینند، و یا زینت و آرایش و کالاها و متاع و لذائذ و خوشیها را انتخاب و اختیار کنند. چه همۀ خزینهها و گنجینههای زمین در دست و در دسترس ایشان باشد، یا ایـن که خـانههایشان خـالی از توشه و زاد باشد. همسران پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم خدا و پیغمبرش و سـرای آخرت را به طور مطلق برگزیدند، بعد از این اختیار قاطعانهای کـه برای گزینش بدیشان داده شد. آنان همان جـائی قـرار گرفتند و سزاوار همان جایگاهی شدند که شایان منزلت و مرتبتی بود که با شرف حـضور در خدمت رسول نصیب ایشان گردیده بود. ایشان در آن افق بالا و والای ارزشمندی بسر میبردند کـه لائق و شایستۀ خانۀ پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم بزرگوار بود. در برخی از روایتها آمده است که پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم از این گزینش شادمان شد.
میخواهیم لحظههائی در جلو این حادثه بـایستیم و از بعضی از زوایای آن بدان بنگریم و به تدبّر و تفکّر بنشینیم.
این حادثه جهانبینی روشن اسلامی را دربارۀ ارزشها و مـعیارها مشـخّص و مـقرّر مـیدارد، و راه بـینش خردمندانـه در بـرداشت از دنـیا و آخـرت را تـرسیم میکند. به انسان میگوید چگونه در بارۀ دنیا و در بارۀ آخرت بیندیشد. هر گونه تزلزلی و هر گونه تردّدی میان ارزشهای دنیا و ارزشهای آخرت را، و میان روی کردن به زمین و روی نهادن به آسمان را در دل مسلمان قطع میکند و از گسترۀ آن میزداید، و همچون دل مسلمانی را از هر گونه پیوند غریب و ناآشنائی میپالاید و سره مینماید که میان آن و میان خالصانه پرستش یزدان و بریدن از معبودی جز ایزد جهان فاصله میاندازد.
این از این سو، و از دیگر سو این حادثه حقیقت زندگی پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم و زنـدگی کسانی را برایمان به تصویر میکشد که با او زیستهاند و روزگـار را بسر بردهاند و با او ارتباط و پیوند داشتهانـد. زیـباترین چیزی که در این حقیقت جایگزین است ایـن است کـه این زنـدگی، زندگی انسـانی و زندگی مردمانی از آدمیزادگان است. آنان که از بشریّت خود و از احساسات و ادراکات خویش و از نشانههای انسـانیّت خویشتن نزدودهاند و بیرون نیامدهاند، ولی با وجود این عظمت منحصری که به سوی آن اوج گرفتهاند و بدان رسیده است، و با وجود همۀ این خلوصی که در برابـر خدا داشـتهاند، و از غـیر او پالودهاند و تنها او را پرستیدهاند، احساسات و عواطف بشری در درون این نفسها نمرده است و نابود نگـردیده است. بلکه ایـن نفسها اوج گرفتهاند و بالا رفتهاند و والا شدهاند، و از اوباش پالوده و سره گردیدهاند، و سرشت شیرین بشری برای آنان برجای مانده است، و این نـفسها را از اوج گرفتن و به بالاترین درجات کمال ممکن برای انسـان رسیدن بازنداشته است.
در مواقع بسیاری ما راه خطا میپوئیم و دچار اشـتباه میشویم، بدان هنگام که برای پـیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم و بـرای اصحاب او - رضی الله عنهم - یک تصویر نادرست و غیرحقیقی، و یا یک تصویر ناکامل و ناتمام میکشیم، و در آن تصویر ایشان را از همۀ احساسات و عواطـف بشری زدوده و کنار میکنیم، به گمان این که ما با این کار ایشان را پاکیزه از هر چیزی میداریم که ما آن را نقص و ضعف بشمار میآوریم!
این خطا و اشتباه یک تصویر غیرواقـعی را از ایشـان میکشد، تـصویری که با هالههای مبهم و غیرواضـحی احاطه شده است، و ما از لابلاهای آنها سیماهای اصیل انسانی آنان را نمیبینیم. بدین سبب پیوند بشری مـوجود در مـیان مـا و ایشـان گسـیخته مـیگردد، و پیکهایشان در حسّ و شعورمان میان آن هالهها باقی میمانند، پیکرهائی که به خیالها و شبحها نزدیکترند تا به انسانها، خیالها و شبحهائی که ملموس نیستند و با دستها گرفته میشوند! بدان شکل ایشان را به ذهـن مـیسپاریم و به دل راه میدهیم که انگار آنان آفریدههائی جدای از ما انسانها هستند . . .گـمان میکنیم که ایشان مثلاً فرشتگانند یا آفریدگانی بسان فرشتگانند و از احساسات و عواطف انسانها به هر حال زدوده و پالوده هستند! این تصویر خیالی با وجود شفّافی و روشنی، آنان را از محیط ما دور میدارد، و ما مأیوس می گردیم از این که همسان ایشان شویم یا از آنان عملاً در زندگی واقعی پیروی کنیم . . . بدین سبب زندگانی پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم و اصحاب علیهم السّلام مهمّترین عنصر محرّک خود را از دست میدهد که عبارت است از به جوش و خروش و جهش و کنش انداختن احساسات و عواطف ما در پیروی و تقلید از ایشان است. بر جـای آن عنصر محرّک، ترس و خودباختگی مینشیند، ترس و خودباختگی نتیجهای نمیدهند مگر احساس مبهم پیچیدۀ جادوگرانهای که تأثیر عملی در زندگی واقعی ما ندارد . . .گذشته از ایـن ما همگامی و همراهی و هماهنگی و همآوائی زندهای را از دست میدهیم که میان ما و آن شخصیّتهای بزرگ موجود است. این همگامی و همراهی و هماهنگی و همآوائی وقتی به وقوع میپیوندد که ما احساس کنیم آن انسانهای حقیقی بودهاند، و با عواطف و احساسات و انفعالات حقیقی از نوع همان عواطف و احساسات و انفعالات حقیقی ما زیستهاند. با این فرق که آنان عواطف و احسـاسات و انفعالات خود را اوج دادهاند و بالا بردهاند و آنها را از آلودگیهائی زدودهاند و پاکیزه داشتهاند که به ذهـن و شعور ما میگذرد.
حکمت خدا در گزینش پیغمبران از میان آدمیزادگان، نه از میان فرشتگان، و نه از میان موجودات دیگری جز انسان، پیدا و هویدا است. این بدان خاطر است که ارتباط حـقیقی مـیان زنـدگی پیغمبران و زندگی پیروانشان ماندگار بماند، و پیروان ایشان احساس کنند که دلهای پیغمبران را عـواطف و احساساتی آبادان میکرده است که از نوع همان عواطف و احسـاسات آنان بوده است، هر چند که صاف گردیده است و لطافت پیدا کرده است و اوج گرفته است و والا رفـته است. در نتیجه پیغمبران را دوست میدارند، بدان گونه که انسانهائی انسانهای دیگری را دوست میدارنـد، و از ایشان تقلید میکنند بدان گونه که انسانهای کوچک از انسانهای بزرگ تقلید میکنند.
در حادثه اختیار دادن، جلو علاقۀ سرشتی سرشته در نفسهای زنان پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم نسـبت به بهرهمندی از کالاها و لذائذ، اندکی میایستیم، همان گونه که جلو تصویر زندگی خانوادگی پیغمبر صلّی الله علیه واله وسلّم و همسرانش - رضی الله عنهنّ - اندکی ایستادیم. زنان پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم همسران او هستند. به خدمت شوهر خود میرسند و از وی درخواست نفقه و هزینه می کنند. این درخـواست او را نـاراحت مـیسازد، و لیکـن از ابوبکر و عمر - رضی الله عنهما - قبول نمیفرماید که عائشه و حفصه را به سبب این مراجعه بزنند. چه ایـن مسأله یک قضیّۀ احساسی و آرزوی بشری است. انسان جویای آن است. این خواست پاک و صاف میگردد و اوج داده میشود و بالا برده میشود، ولی خاموش و سـرکوب نمیگردد. مسألۀ درخواست به حال خود باقی میماند تا زمانی که خدا به زنان پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم اختیار میدهد و در انتخاب خود آزاد گذارد، و آنان خدا و پیغمبرش و سرای آخرت را برمیگزینند، گزینشی که هـیچ گونه وادار کردن و سرکوب نمودن و فشار آوردنـی در آن وجود ندارد. دل پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم از اوج گرفتن و والائی یافتن دلهای زنانش و از رسیدن آن دلها بدان افق بالای درخشان و رخشان شادمان میگردد.
اندکی هم در برابر آن عاطفۀ شیرین بشری میایسـتیم که در دل پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم وجود دارد. او عـائشه را آشکارا دوست میدارد، و میخواهد که عائشه بدان سطح والای ارزشهائی برسد که یزدان برای پیغمبرش و برای اهل بیت او میخواهد. ایـن است که در مسألۀ اختیار دادن از عائشه میآغازد، و میخواهد کـه او را در اوج گرفتن و خلوص داشتن کمک و یاری کند. بدین علّت از عائشه میخواهد در مسألۀ اختیار و انـتخاب شتاب نکند و تا با پدر و مادر خود مشورت نکرده است تصمیم نگیرد. پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم میدانست که پدر و مادر عائشه بدو دستور نمیدهند که از پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم جدا شود و دوری گزیند، همان گونه که عائشه خودش هم این امر را اظهار داشته است. این عاطفۀ شیرین که در دل پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم است عــائشه را به اشتباه نمیاندازد. بلکه در درک و فهم آن به عـائشه کـمک میکند و او را شادمان می سازد، و در سخن خود به نگارش آن توجّه میکند و اهتمام نشان میدهد. از لابلای این گفتار، پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم انسانی جلوهگر میآید که همسر کوچک خود را دوست میدارد، و میخواهد که این همسر کم سنّ و سالش بدان افق بالا و والائی اوج گیرد و برسد که خودش در آن بسر میبرد، و همسرش با او در آن افق درخشان و رخشان بماند و مـاندگار شود، و در درک و فـهم ارزشهای اصیلی مشارکت داشته باشد که در حسّ و شعور او است، آن ارزشهای اصیلی که پروردگار پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم آنـها را برای او و برای اهل بیت او میخواهـد. عائشه - رضی الله عنها - انسـانی جلوهگـر مـیآید که دوست میدارد در دل شوهرش مکـرّم و مـعزّز باشد. بدین منظور شادان و خندان حرص و آز شوهرش را نسبت به خود و عشق و علاقۀ او را به خویشتن مینگارد، و رغبت شوهرش را پیش چشم میدارد که او بدو اختیار داده است که در گـزینش افـق والا از پـدر و مـادرش کمک بگیرد، ولی او بیدرنگ آن افق درخشان و تابان را برمیگزیند و بالای آن ماندگار میماند. گـذشته از این، احساسات زنانۀ او را نیز مشاهده مینمائیم، بدان هنگام که از پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم درخواست میکند بـه همسران دیگر خود اطّلاع ندهد که عائشه او را برگزیده است وقتی کـه همسرانش را در ایـن مسأله مختار میفرماید و حقّ انتخاب میدهد! ایـن درخـواست میرساند که عائشه چه اندازه رغبت و علاقه دارد نشان داده شود که تنها او است که حقّ اختیار و انتخاب دارد و گزینش منحصر بدو است و بس، و پیدا و هویدا گردد که او در همچون مقام و منزلتی از سائر همسران دیگرش و یا از برخی از آنان جدا و بـرتر است!.. در اینجا از دیگر سو عظمت نبوّت را در پـاسخ پـیغمبر خــدا صلّی الله علیه واله وسلّم مـیبینیم، بدان هنگام که به عائشه میفرماید:
(إن الله تعالى لم یبعثنی معنفا , ولکن بعثنی معلما میسرا . لا تسألنی واحدة منهن عما اخترت إلا أخبرتها).
«خداوند بزرگوار مرا نـفرستاده است که سختگیر و مشکل آفربن باشم، بلکه مرا فرستاده است که آموزگار و آسانگیر و مشکل گشا باشم. فردی از آنان از چیزی که تو برگزیدهای نمیپرسد مگر این که بـدو اطّلاع خواهم داد».
پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم دوست نمیدارد چیزی را بر هیچ یک از همسران خود پوشیده بدارد که حه بسا او را در کار خیر کمک بکند و یاری بدهد. او هیچ یک از همسران خود را به گونهای امتحان نمیکند و نـمیآزماید که او را سر در گم کند و به مشکل دچار نماید، بلکه او یاری و مدد خود را به هر کسی از آنان تقدیم میدارد که او خواهان یاری و مدد باشد، تا او بر خویشتن غلبه کند و والائی گیرد، و از کـششها و جاذبههای زمین و از گول زدنها و نیرنگبازیهای کالاها و لذّتها رهائی یابد!
لازم است این سیماهای سرشتی و خواستهای طبیعی بشری را پوشیده و پنهان نـداریـم، و آنـها را نـادیده نگیریم و ناچیز نینگاریم، و از ارزش آنها نکاهیم، بدان هنگام که از زندگانی پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم صحبت میداریـم. چه درک و فهم ارزشهای سیماها و سرشتهای بشریّت چنان که هست ما را با شخصیّت ارتباط میدهد، پیوند و ارتباط زندهای که در آن هـمسوئی و هـمآوائـیای است که دل را برای پیروی عملی و اقتداء واقعی به جوش و خروش میاندازد.
*
از این جرّ مقال و بیان حال و مآل، به سوی نصوص قرآن برمیگردیم. این نصوص پس از مشخّص کردن ارزشهای کار و بار دنیا و آخرت، و پیاده کردن عملی این کفّار خداوند بزرگوار در زندگانی پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم و اهل بیت او:
(مَّا جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِّن قَلْبَیْنِ فِی جَوْفِهِ ).
خداوند دو دل را در درون کسی قرار نداده است.
میبینیم که این نصوص قرآنی به بیان سـزا و جـزای آماده و مهیّا برای همسران پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم میپردازد. در ایـن نصوص ویـژگیهائی که هـمسران او دارنـد یـا مسؤولیّتهای خاصّی که متوجّه ایشان است، و با مقام و مکانت بزرگوار آنان، و با قربت و مـنزلت ایشان در پیش پـیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم مـیخوانـد و تـناسب دارد، ذکـر میشود:
(یَا نِسَاء النَّبِیِّ مَن یَأْتِ مِنکُنَّ بِفَاحِشَةٍ مُّبَیِّنَةٍ یُضَاعَفْ لَهَا الْعَذَابُ ضِعْفَیْنِ وَکَانَ ذَلِکَ عَلَى اللَّهِ یَسِیراً (30) وَمَن یَقْنُتْ مِنکُنَّ لِلَّهِ وَرَسُولِهِ وَتَعْمَلْ صَالِحاً نُّؤْتِهَا أَجْرَهَا مَرَّتَیْنِ وَأَعْتَدْنَا لَهَا رِزْقاً کَرِیماً) (31)
ای هـمسران پـیغمبر هـر کدام از شـما مرتکب گناه آشکاری شود (از آنجا که مفاسد گناهان شما در محیط تأثیر سوئی دارد و به شخص پیغمبر هـم لطمه میزند) کیفر او دو برابر (دیگران) خواهد بود، و این برای خدا آسان است. و هر کس از شما در برابر خدا و پیغمبرش خشوع و اطاعت کند و کار شایسته انجام دهد، پـاداش او را دو چندان خواهیـم کرد، و برای او (در قیامت) رزق و نعمت ارزشمندی فراهـم ساختهایم.
این چیزها پیامد مکانت و منزلت بزرگواری است کـه آنان در آن هستند. ایشان همسران پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم و مادران مؤمنانند. همسر پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم بودن و مادر مؤمنان شدن هر دو تای این صفتها برای آنان وظائف و تکالیف دشواری و مسؤولیّتهای سنگینی را پـدید میآورد، و ایشان را از ارتکاب گناهان نیز به دور و مصون میدارد. به فرض هر گاه یکی از آنان مـرتکب گناه بزرگ و آشکار و روشنی شود، سـزاوار عـذاب دو چندانی میگردد. این فرض کردن و انگاشتن است و بیانگر مکانت و منزلت بزرگواری است که آنان دارند.
(وَکَانَ ذَلِکَ عَلَى اللَّهِ یَسِیراً) (30)
این برای خدا آسان است.
مکانت و منزلتی کـه آنـان نسبت به پـیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم برگزیدۀ خدا دارند، خدا را از همچون عذاب دو چندانی بازنمیدارد. این امر چه بسا به ذهنها متبادر گردد. یعنی چنین بینگارند که قـرب و مقام ایشـان در خدمت رسول صلّی الله علیه وآله وسلّم آنـان را از دست انـتقام خدا برهاند و ایشان را معاف گرداند!
(وَمَن یَقْنُتْ مِنکُنَّ لِلَّهِ وَرَسُولِهِ وَتَعْمَلْ صَالِحاً ).
و هر کس از شما در برابر خدا و پـیغمبرش خضوع و اطاعت کند و کار شایسته انجام دهد، ... .
قُنُوت که مصدر فعل «یَقْنُت» است به معنی اطاعت و خشوع، یعنی فرمانبرداری کردن و کرنش بردن است. کار نیکو و پسندیده، مترجم عملی اطـاعت و خشـوع است.
(نُّؤْتِهَا أَجْرَهَا مَرَّتَیْنِ ).
پاداش او را دو چندان خواهیم کرد.
همچنین عذاب او هم در برابر ارتکاب گناه دو چـندان خواهد بود.
(وَأَعْتَدْنَا لَهَا رِزْقاً کَرِیماً) .
و برای او (در قیامت) رزق و نعمت ارزشمندی فراهـم ساختهایم.
این رزق و نعمت ارزشمند، افزون بر اجر و پـاداش است و آماده و مهیّا است و چشم به راه او است. این هم از فضل و بزرگواری خدا است.
*
آن گـاه نـصوص قـرآنـی برای مادران مؤمنان ویژگیهایشان را بیان میدارد، ویژگیهائی که زنان دیگر آنها را ندارند. وظائف و تکالیف مادران مؤمنان را در رفتار با مردمان مقرّر مینماید، و با ایشان از رعایت و عنایت ویژۀ خدا در حقّ این خـاندان بزرگوار سخن میگوید، و بدیشان گوشزد میفرماید که خدا ایـن خاندان را محافظت و مراقبت نباید و از نـاپاکیها مصون و محفوظ میکند. بدانان تذکّر مـیدهد که در خانههایشان آیات یزدان تلاوت میشود و حکمت ایزد منّان قرائت میگردد. این کار هم مسؤولیّتهای خاصّی بر دوش آنان میاندازد و پیامدهای ویژهای برای ایشـان دارد، و آنان را در میان زنان جهانیان ممتاز میگرداند:
(یَا نِسَاء النَّبِیِّ لَسْتُنَّ کَأَحَدٍ مِّنَ النِّسَاء إِنِ اتَّقَیْتُنَّ فَلَا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَیَطْمَعَ الَّذِی فِی قَلْبِهِ مَرَضٌ وَقُلْنَ قَوْلاً مَّعْرُوفاً (32) وَقَرْنَ فِی بُیُوتِکُنَّ وَلَا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَاهِلِیَّةِ الْأُولَى وَأَقِمْنَ الصَّلَاةَ وَآتِینَ الزَّکَاةَ وَأَطِعْنَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ إِنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً (33) وَاذْکُرْنَ مَا یُتْلَى فِی بُیُوتِکُنَّ مِنْ آیَاتِ اللَّهِ وَالْحِکْمَةِ إِنَّ اللَّهَ کَانَ لَطِیفاً خَبِیراً) (34)
ای همسران پیغمبر! شما (در فضل و شرف) مثل هـیچ یک از زنـان (عـادی مردم) نیستید. اگر مـیخواهـید پرهیزگار باشید (به گونۀ هـوسانگـیز) صدا را نـرم و نــازک نکـنید (و بـا اداء و اطواری بـیان نـنمائید) که بیماردلان چشم طمع به شما بدوزند. و بلکه به صورت شایسته و برازنده سخن بگوئید (بدان گونه کـه مورد رضـای خدا و پـیغمبر او است). و در خـانههای خود بمانید (و جز برای کارهائی که خدا بیرون رفتن بـرای انجام آنها را اجازه داده است، از خانهها بیرون نروید) و همچون جاهلیّت پیشین در میان مردم ظاهر نشوید و خودنمائی نکـنید (و انـدام و وسـائل زینت خود را در معرض تماشای دیگران قرار نـدهید) و نـماز را بـرپا دارید و زصایت را بپردازید و از خدا و پیغمبرش اطاعت نمائید. خداوند قطعاً میخواهد پلیدی را از شما اهل بیت (پیغمبر) دور کند و شما را کاملاً پاک سازد. و آیات خدا و سخنان حکمتانگیز (پـیغمبر) را که در منازل شـما خوانده میشود (بیاموزید و بـرای دیگران) یـاد کنید. بیگمان خداوند دقیق و آگاه است.
اسلام وقتی که ظهور کرد، جامعۀ عربی را - بسـان جامعههای دیگر آن زمان - دید. جامعۀ عربی به زن به عنوان وسیلۀ لذّت و سیر کردن غـریزه نگاه میکرد. بدین سبب از نـاحیۀ انسـانی نگاه پسـتی به زن میانداخت و دیدگاه بدی دربارۀ او داشت.
در جامعه نوعی هرج و مرج در روابط جنسی دید. نظم و نـظام خانواده را نابسامان و فروپاشیده یـافت، همان گونه که قبلاً در این سوره بیان آن گذشت.
گذشته از این هرج و مرج، و از آن فروپاشی، به زن نگرش بدی و پستی داشتند، و بد ذوق بودند، و تنها به بدنهای لخت توجّه داشتند و اهتمام میورزیدند، و به زیبائی والا و آرام بخش و پاک نمینگریستند و اهمّیّت نمیدادند . . . این امر در اشعار شعراء جاهلی پیدا است کــه پـیرامون بدن زن است، و به زمـختترین و پلشتترین جاهای بدن توجّه می دادند، و با زشتترین معانی به بیان آن میپرداختند!
وقتی که اسلام ظهور کرد دیدگاه جامعه را در حقّ زن بالا برد، و جنبۀ انسـانی را در پـیوندهای دو جنس مخالف مورد نظر قرار داد. پیوند زناشوئی تنها برای سیر کردن غریزه، و برطرف نمودن گرسنگی جسمانی، و برای خاموش کـردن آتش سـرکش گـوشت و خون نیست. بلکه پیوند میان دو موجود زندۀ انسان نام است که از یک جنس بوده و همنوع هسـتند، و میانشان محبّت و مرحمت و مـهر و عطوفت، و در تماسشان آرامش و آسایش است. این پیوند دارای هدفی است که خدا آن را در آفـرینش انسـان قرار داده است، و آبادانی زمین را بدان مربوط فرموده است، و خلافت انسان برابر قانون یزدان در زمین را بر آن استوار داشته است.
همچنین اسلام به روابط خانوادگی پرداخت، و خانواده را پایۀ بنیادین نظم و نظام اجتماعی کـرد، و آن را کودکستانی بشمار آورد که در آن نسلها پدید میآیند و رشد و نموّ مینمایند و پا به پا میروند و پلّه پـلّه اوج میگیرند و مدارج زندگی را طیّ میکنند. اسـلام تضمینهای حمایت و حفاظت این کودکستان را بیشتر و بیشتر مینماید، و در راه پاک و پاکیزه نگاه داشتن آن از هر گونه احساسها و جهانبینیهائی کـه فـضای آن را بیالاید کوشش میکند و به تلاش می ایستد.
قـــانونگذاری برای خـانواده بخش زیـادی از قانونگذاریهای اسلام را به خود اختصاص میدهد، و گسترۀ قابل ملاحظهای از آیات قرآن را دربر میگیرد. در کنار قانونگذاری، رهنمود مستمرّی به تقویت ایـن قاعدۀ اصلی است، قاعدهای که جامعه بر آن استوار و پایدار میگردد، به ویژه در مسألهای که به پاکی روحی، و به نظافت روابط دو جنس، و به مصون و محفوظ داشتن روابط آن دو جنس از هر گونه آلودگی و هرزهدرائی و نابهنجاری، و زدودن آن روابط از جهش و پرش شهوانی، حتّی در تـماسهای سره جسـمانی، مربوط میگردد.
در ایــن سوره، نـظم و نـظام اجتماعی، و کارهای خانوادگی، گسترۀ فراخی و بخش عظیمی را به خود اخـتصاص میدهد. در ایـن آیـاتی که ما بدانها میپردازیـم، سخنی با همسران پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم زده مـیشود، و ایشـان رهنمود میگردند به چگونگی رفتاری که با مردمان خواهند داشت، و خویشتن را چگونه باید نپایند و چگونه رفتار نـمایند، و با خدا چگونه باید بـاشند. رهنمودی است که خـدا در آن بدیشان میفرماید:
(إِنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً) (33)
خداونـد قطعاً مـیخواهـد پـلیدی را از شما اهـل بـیت (پیغمبر) دور کند و شما را کاملاً پاک سازد.
بیائید با یکدیگر به وسائلی بنگریم که نـاپاکی را میزدایند، و وسائلی را مشاهده نمائیم که پاکی را به وجود میآورند، وسائلی که یزدان سبحان از آنـها با همسران پیغمبر صلّی الله علیه واله وسلّم سخن می گوید، و ایشـان را بدانها میخواند. آنان که اهل بیت هستند، و هـمسران پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم و پاکترین زنانی هستند که زمین ایشان را به خود دیده است. معلوم است که زنان دیگر به این وسائل نیاز بیشتری از خانمهائی دارنـد که در کنف حـمایت پیغمبر خـدا صلّی الله علیه وآله وسلّم و در خـانۀ والای او زیستهاند.
خداوند بزرگوار همسران پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم را به مقام بالا و مکانت والائی توجّه میدهد که از آن برخوردارند. و برتری ایشان را بر همۀ زنـان دیگر بیان و بدیشان گوشزد میفرماید، و امتیاز آنان را در میان زنان جهان بیان مینماید. این مقام والا و این امتیاز بالا وقتی بر ایشان محفوظ و بدیشان اختصاص دارد اگر حقّ ایـن مقام و این امتیاز را به تمام و کمال مراعات بدارند و برابر مقضیات آن عمل بکنند:
(یَا نِسَاء النَّبِیِّ لَسْتُنَّ کَأَحَدٍ مِّنَ النِّسَاء إِنِ اتَّقَیْتُنَّ ).
ای همسران پیغمبر! شما (در فضل و شرف) مثل هــیچ یک از زنان (عادی مردم) نیستید. اگر پرهیزگار باشید.
شما مثل هیچ یک از زنان نیستید اگرپ رهیزکار باشید ... چه شما در مکانت و منزلتی هستید که کسی با شما در آن شرکت ندارد و بدان نمیرسد، و شما هم کسی را در آن شرکت نمیدهید و بدانجا نمیرسانید. ولی ایـن مکانت و مـنزلت در پـرتو تقوا و پـرهیزگاری دست میدهد و ماندگار میماند. مسأله تنها نزدیکی و قرابت با پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم نیست. بلکه باید حـقّ و حقوق ایـن نزدیکی و قرابت را در خویشتن مراعات کنید و پـاس آن را بدارید.
این حقّ و حقوق حتمی و قاطعانهای است که این آئین بر آن استوار و ماندگار میماند، و پیغمبر خدا صلّی الله علیه واله وسلّم آن را مقرّر و بیان میفرماید، بدان هنگام که اهل و خویشان خود را فریاد میدارد که مکانت و مـنزلت خویشاوندی ایشان با او آنان را گول نزند. چه او اصلاً نمیتواند برایشان در پیشگاه یزدان کاری بکند:
(یا فاطمة ابنة محمد . یا صفیة ابنة عبد المطلب . یا بنی عبد المطلب . لا أملک لکم من الله شیئا . سلونی من مالی ما شئتم ).[2]
ای فاطمه دختر محمّد! ای صفیه دختر عبدالمـطّلب! ای پسـران عبدالمطّلب! مـن در پیشگاه خدا بـرای شما نـمیتوانـم کاری بکنم. از دارائـی و ثروتم هـر چـه را میخواهید از من درخواست نمائید.
در روایت دیگری آمده است:
(یا معشر قریش أنقذوا أنفسکم من النار . یا معشر بنی کعب أنقذوا أنفسکم من النار . یا معشر بنی هاشم أنقذوا أنفسکم من النار . یا معشر بنی عبد المطلب أنقذوا أنفسکم من النار . یا فاطمة بنت محمد أنقذی نفسک من النار . فإنی والله لا أملک لکم من الله شیئا , إلا أن لکم رحما سأبلها ببلالها " .). [3]
ای گروه قریش خویشتن را از آتش برهانید. ای گروه بــنیکعب خـویشتن را از آتش بـرهانید. ای گروه بنیهاشم خویشتن را از آتش برهانید. ای گروه پسران عـبدالمطّلب خویشتن را از آتش بـرهانید. ای فـاطمه دختر محمد خود را از آتش برهان. زیـرا مـن بـه خدا سوگند در پیشگاه خدا نمیتوانم برای شما کاری بکنم. تنها چیزی که هست این است شما بـا مـن صلۀ رحم دارید و آن چنان که لازم است آن را مراعات میدارم و حقّ آن را بجای میآورم.
بعد از آن که خداوند مکانت و مـنزلت همسران پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم را بیان میفرماید، مکانت و منزلتی که با حـقّ و حقوق لازمـهاش بـدان مـیرسند که تقوا و پرهیزگاری است، وسـائلی را بیان میدارد که خدا میخواهد با آنها ناپاکی و پلیدی را از اهل بیت به دور نماید و ایشان را کاملاً پاک و پاکیزه بدارد:
(فلا تخضعن بالقول , فیطمع الذی فی قلبه مرض).
صدا را نـرم و نـازک نکنید (و بـا اداء و اطـواری بـیان ننمائید) که بیماردلان چشم طمـع به شما بدوزند.
خداوند ایشان را نهی می کند از این که با مردان بیگانه سخن بگویند به گونهای که در تـن صـدا و آهـنگ و نوای کلام ایشان نرمی و نازکی باشد. یعنی نباید با ناز و کرشمه سخن بگویند. چه ناز و غنجه هوسهای مردان را برمیانگیزد و غریزههایشان را تحریک میکند، و بیماردلان را به طمع میانـدازد و هوسهایشان را به هیجان و تکان میافکند!
آن زنانی که خدا ایشان را این گونه برحذر میدارد چه کسـانیند؟ آنـان همسران پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم و مـادران مؤمنانند. آن خانمهائی هستند که فوراً متبادر به ذهـن مـیشود که هیچ طمعکاری بدیشان چشـم طمع نمیدوزد، و هیچ خاطر بیماری به سویشان بـال و پـر نـمیگشاید. در کـدام روز و روزگـاری هـمچون برحذرداشـتی و دوربـاشی در میرسد؟ در روزگار پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم و در روزگار دستۀ برگزیدۀ بشریّت و گلهای سرسبد تمام قرون و آثار . . ، و لیکن خدائی که مردان و زنان را آفریده است میداند که در صدای زن بدان هنگام که نـاز و کـرشمه و غـنجه مـیکند، و واژهها را نازک میگرداند، چیزی وجود دارد که آنـی دارد و طمع و آز را در دلهائی برمیانگیزد، و فتنه و آشوبی در دلهائی به پا میکند. خدا مـیکند دلهای بیماری که برانگیخته و تحریک میگردند و چشم طمع نمیدوزند. در هر عصر و زمانی وجود دارند، و در هر محیطی یافته میشوند، و در برابر هر زنی چنین حال و وضعی را پیدا میکنند، هر چند این زن همسر پیغمبر بزرگوار صلّی الله علیه وآله وسلّم و مادر مؤمنان باشد. رهائی از ناپاکی و پلیدی، و نجات از کثافت و آلودگی دست نـمیدهد، مگر وقتی که اسباب و وسائل تحریکآمیز از بنیاد منع و قدغن گردد و از سر راه برداشته شود.
راستی دربارۀ جامعهای که امروزه در آن بسر میبریم باید چه گفت و کرد؟! ما در روزگار نـاپاک و پسـتی هستیم. در این زمانه فتنهها به هیجان درمیآید، و شهوتها برانگیخته میشود، و فتنهها برپا میگردد، و هوسها تنوره مـیزند، و حـرصها و آزهـا به پـرواز درمیآید و بال و پر میگیرد! چه چیز بر سر ما میآید در این فضائی که همه چیز فـتنه را برمیانگیزد، و شهوت را به جنبش و تکان درمیافکـند، و غـریزه را بیدار میسازد، و آتش شعلهور جنسی را دامن میزند؟ کارمان به کجا میکشد در این جامعه و در این عصر و در این فضائی که زنان در نغمه ها و آواها و آهنگهای سخنانشان نـاز میکنند و کرشمه مـیفروشند، و در صداهایشان خود را لوس و ملوس میکنند و زنـانگی خویشتن را در کلامشان به دیگران نشـان مـیدهند، و همۀ فتنهگریهای زنانگی، و همۀ نداهای جنسی، و همۀ آتشهای شهوتها و هوسها را گرد میآورند، و آنـها را در صداها و نغمههای سخنانشان طنینانداز مـیکنند؟ این چنین زنانی کجا و پاکی کجا؟ اصلاً چگونه ممکن است که پاکی در همچون فضای آلودهای بال و پر بزند و به پرواز درآید، در حالی که زنان با اندامهایشان و حرکاتشان و صداهـایشان آن نـاپاکی و آلودگی را تشکیل میدهند که یزدان میخواهد آن را از بندگان گزیدهاش بزداید؟!
(وَقُلْنَ قَوْلاً مَّعْرُوفاً) (32)
و به صورت شایسته و برازنده سخن بگوئید (بـدان گونه که مورد رضای خدا و پیغمبر او است).
خداوند بزرگوار پـیشتر همسران پـیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم را از سخنان با ناز و کرشمه و غنجه، و با لهجۀ نـازنازان و غمزهکنان نهی فرمود، و بدیشان در این بخش دستور داده است که سخنانشان دربـارۀ کـارهای پسندیده و خوب باشد نه کارهای ناپسند و زشت. زیرا موضوع سخن نیز میتواند بسان لهجۀ سخن، دیگران را به طمع اندازد و به بددلی بخواند. میان زن و مرد بیگانه نباید لهجۀ نازنازان و کرشمهکنان، و ایماء و اشاره، و یاوه و شوخی، و بازی و مزاح باشد، تا دور یا نزدیک راهی برای چیزی باز نشود که در فراسوی آن نهفته است. یزدان سبحان که آفریدگار انسانها است و بس آگاه از آفریدگان خود و از سرشت ایشـان است، او است کـه همچون سخنی را خطاب به مادران پاک مؤمنان میگوید تا آن را در گفتگوی با اهل زمان خود که بهترین زمانها به طور کلّی است رعایت کنند.
(وَقَرْنَ فِی بُیُوتِکُنَّ ).
و در خانههای خود بمانید (و جز برای کارهائی که خدا بیرون رفتن بـرای انـجام آنـها را اجـازه داده است، از خانهها بیرون نروید).
«قَرْنَ» از وَقَرَ یَقِرُ است کـه به مـعنی سـنگین شـد و استقرار پذیرفت میباشد.[4] این دستور هم بدین معنی نیست که زنان در خانه بنشینند و اصلاً از آنجا بیرون نروند. بلکه اشارۀ زیبائی است بدین امر که خانه در زندگانی زنان اصل است، و خانه مقرّ و مکان ماندگاری آنان است، و سوای آن استثنائی و موقّتی است و هـر وقت پیش آمد نباید در آنجا لنگر بیندازند و قـرار و آرام بگیرند. بلکه مکان موقّتی است و به اندازۀ نیاز در آنجا باید ماند نه بیش از آن.
خانه محلّ همایش و جایگاه پسندیدۀ زن است، محلّ و جایگاهی است که زن در آن خود را آن چنان که هست و خدای بزرگوار برای او خواسـته است مـییابد. نــه پریشان حال و پریشان روزگار میشود، و نه منحرف و آلودهدامان میگردد. خسته و کوفته در غـیر وظـیفهای نمیشود که خدا او را به طور سرشتی برای انجام آن آماده و آراسته فرموده است.
«اسلام برای این که فضای خانه را آماده و آراسته کند، و در خانه برای نورستگان و نوباوگان رعایت و عنایت را مهیّا و میسّر گرداند، بر مـرد نفقه را واجب نموده است، و تهیّۀ هزینه را بر دوش او انداخته است، تا بـه مادر فرصت تلاش، و وقت لازم، و آرامش خاطری داده شود که در سـایۀ آن بتواند بر نورستگان و نوباوگان، یا به عبارت دیگر بر جوجگانی که به تازگی موی درآوردهاند و بال و پری پیدا کردهاند، نظارت کند و در نگهداری آنان بکوشد، و از دیگر سو در سـایۀ هـمچون فرصت و وقت و آرامش خـاطری خانه جایگاهی شود که نظم و نظام و عطر و عبیر و خوشی و آرامش خود را داشته باشد. چه مادری که بـا کسب و کار خسته و درمانده میگردد، و به مقتضیات کار لاغر و شکسته میشود، و به غـل و زنـجیر اوقـات معیّن حضوری درمیآید که همۀ تاب و توان او را به خـود اختصاص میدهد و بالأخره به قید و بند افعال و اعمال مشخّص ناسازگار با سرشت خدادادیش کشیده میشود، ممکن نیست بتواند فضا و عطر مناسب خانه را به خانه ببخشد، و ممکن نیست به کودک نـوزاد خانه حـقّ و حقوق واقعی او را بدهد و از او چنان که باید مواظبت و مراقبت نماید. محلّهای نگاهداری کودکان زنان کارگر و کـارمند هـم فـضائی بیش از فـضای هتلها و مسافرخانهها ندارد، و در آنجاها آن عطر و عبیری پخش نمیگردد که در خانه به مشام مـیرسد و جـان میبخشد. حقیقت خانه پدیدار و نمودار نمیآید مگـر زنی آن را بیافریند و در آن بنشیند. بوی خوش خانه پخش نمیشود مگر این که همسری آن را بپراکند، و مهر و عطوفت خانه پدیدار و نمودار نمیآید مگر این که مادری عهدهدار خانه گردد. زن یا همسر یا مادری که وقت خود را و تاب و تـوان خود را و نشاط و فعّالیّت روحی خود را صرف کار کردن در بیرون از خانه میکند، در فضای خانه جز درماندگی و خستگی و ملولی و رنجوری ندارد و بدان نمیبخشد.
بیرون رفتن زن برای کار کردن بلای خانه است و چه بسا ضرورت و ناچاری آن را پدید آورد و زن را وادار بدان کند. ولی مردمان خودشان توانا بوده و بتوانند از آن اجتناب کنند و بپرهیزند و به دلخواه آن را برگزینند و در پیش گیرند، این امر نفرینی است که گریبانگیر جانها و دلها و خردها میگردد در قرون و اعصاری که قرون و اعصار واپسگرائی و سـرنگونی و شـرارت و ضلالت است»[5].
و امّا بیرون رفتن زن برای غیر کـار، بیرون رفتن او برای گشت و گذار با مردان و اختلاط با ایشان، و برای رفــتن بـه تـفرّجگاهها و جایگاههای سرگرمیها و خوشگذرانیها، و برای پـلکیدن در بـاشگاهها و در مجالس گـردهمآئیها، و . . . ایـن نوع بیرون رفـتنها سرنگون شـدن به لجنزاری است کـه بشـر را به چراگاههای چهارپایان برمیگرداند.
زنان در زمان حیات پیغمبر خدا صلّی اله علیه وآله وسلّم برای نثار بیرون میآمدند، و شـرع اینان را از ایـن کار بـازنمیداشت. و لیکـن آن روز و روزگـار، روز و روزگار عفّت و پاکدامنی و تقوا و پرهیزگاری بود. زن برای نـماز پـوشیده بیرون مـیآمد و کسی او را نمیشناخت، و مکانی از مکانهای فتنهانگیز او پدیدار و نمایان نمیشد. با وجود این بعد از وفات پیغمبـر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم عائشه - رضی الله عنها - دوست نـمیداشت زنان برای نماز هم بیرون بیایند!
در صحیح مسلم و بخاری نیز آمده است که عـائشه - رضی الله عنها - گفته است: زنان مؤمنان در نماز صبح حاضر میآمدند و با پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم نماز را بجای میآوردند و سپس برمیگشتند، در حالی که چادرهای خود را بر خویشتن میانداختند و به سبب تاریکی شناخته نمیشدند.
در صحیح مسلم و بخاری باز هم آمده است که عائشه - رضی الله عنها - گفته است: اگر پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم میدید که زنان چه می کنند، ایشان را از حضور در مسـاجد بازمیداشت، همان گونه که زنان بنیاسرائیل بازداشته شده اند!
در روزگار عائشه - رضی الله عنها - زنان چه کردهانـد؟ چه چیز ممکن است بکنند تا عائشه- رضی الله عـنها - معتقد شود پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم اگر این را میدید ایشان را از حضور در مساجد برای ادای نماز بازمیداشت؟! آنچه در زمان عائشه -رضی الله عنها - بوده است کجا و آنچه ما در زمان خود میبینیم کجا؟!
(وَلَا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَاهِلِیَّةِ الْأُولَى ).
و همچون جاهلیّت پیشین در میان مردم ظاهر نشوید و خودنمائی نکنید (و انـدام و وســائل زینت خود را در معرض تماشای دیگران قرار ندهید).
این امر وقتی است که ناچار باید بیرون رفت، و پس از مـاندن در خانهها ضرورت خروج از مـنازل پـیش میآید. زن در دورۀ جاهلیّت در مـیان مردمان ظـاهر میشد و خودنمائی میکرد. ولی تمام تصویرها و شکلهائی که دربارۀ ظاهر شدن و خودنمائی کردن زن در دوران جاهلیّت پیشین روایت میگردد، ساده یا موقّر بشمار میآیند زمانی که با ظاهر شـدن و خودنمائی کردن زنان روزگار مـا سـنجیده میشوند و مقایسه میگردند، یعنی روزگار جاهلیّت کنونی ما!
مجاهد گفته است: زن بیرون میآمد و در میان مردان رفت و آمد میکرد. این کار ظاهر شدن و خودنمائی کردن دورۀ جاهلیّت بشمار آمده است.
قتاده گفته است: زنان با ناز و کرشمه و لنجه و عشوه میخرامیدند، و خداوند بزرگوار از آن نهی فرمود. مقاتل پسر حیّان گفته است: ظاهر شـدن و خودنمائی کردن این بود که زن روسری بر سرش میانداخت ولی آن را محکم نمی بست و جواهرات و زیـنتآلات و گوشوارهها و گردنش را بدین سو و بدان سو میگرداند و میچرخاند و همۀ ایـنها نمایان میگردید و دیده میشد. ظاهر شدن و خودنمائی کردن همین بود!
ابن کثیر در تفسیر خود گفته است: زنی از زنان از میان مـردان میگذشت در حالی که سـینهاش را لخت و پـدیدار میکرد و چیزی آن را نـمیپوشاند. گـاهی گردنش و کاکلها و گوشوارههایش را نیز نشان میداد. این بود که حدا به زنان مؤمن دستور فرمود که سیماها و احوال و اوضاع خود را بپایند و پنهان نمایند.
اینها صورتها و شعلهای خوآارائی و خـودنمائی در جاهلیّتی است که قرآن مجید به چارهجوئی آنها پرداخته است، تا جامعه اسلامی را از پیامدها و آثار آنها پاک بدارد، و انگیزههای فتنه و فساد را از آن به دور نماید، و عوامل گمراهی را از سر راه آن بردارد، و عادات و آداب و جـهانبینیها و اندیشهها و بینشهای جامعۀ اسلامی را بالا برد، و ذوق آن را والا گرداند.
می گوئیم : ذوق... چه ذوق آدمی که شیدای زیبائیها و دلربائیهای تن لخت میگردد یک ذوق زمخت ابتدائی است. بدون شکّ همچون ذوقی پائینتر از ذوقی است که شیدای جمال متین حشمت و وقار میگردد، جمالی که اشاره به جمال روحی، و جمال عفّت، و جمال احساسها و ادراکها و فهمها و شعورها دارد.
این مقیاس و معیار، در شناخت اوجگیری سطح بشری و ترقّی آن به اشتباه نمی رود، و راه خطا نمی پوید. زیرا حشمت و وقار زیبا است و زیبائی آن حقیقی و والا است، و لیکن دارندگان ذوق زمخت جاهلی آن را درک و فهم نمیکنند، آن کسانی که جز زیبابی گوشت لخت را نمیبینند، و جز صدای گوشت پدیدار را نمیشنوند! نصّ قرآنی به خودآرائی و خودنمائی جاهلیّت اشـاره می کند ، و پیام می دهد و اشاره می نماید که این خودآرائی و خودنمائی از جملۀ بازماندههای جاهلیّت است، جاهلیّتی که هر کس عصر آن را پشت سر گذاشته جهانبینیها و آرمانها و بینشهای جاهلیّت فراتـر رفته باشد، خویشتن را بالاتر از آن میداند و والاتر از آن می گیرد.
جاهلیّت تنها یک دورۀ معیّن از زمان نـیست. بلکه جاهلیّت یک حالت اجتماعی معیّنی است که جهانبینیها و اندیشههای معیّنی دربارۀ زندگی دارد. ممکن است این حالت و این جهانبینی در هر زمانی و در هر مکانی یافته شود و پدید آید و دالّ بر وجود جاهلیّت گردد، هر کجا و هر آن که این حالت و این جهان بینی باشد.
با توجّه بدین مقیاس و بدین معیار مـیفهمیم و درک می کنیم که ما اکنون در دورۀ جاهلیّت کوری هستـم، جاهلیّت کوری که احساس زمخت و جهانبینی حیوانی دارد، و در شناخت بشریّت به پائینترین پلّه فرو افتاده است. همچنین خواهیم دانست کـه هـیچ گونه پـاکـی و پاکیزگی و خیر و برکتی در جامعه ای نیست که این گونه زندگی می کند، و از وسائلی بهره نمی جوید که انسان را به پاکی و پاکیزگی میرسانند، وسائلی که خداوند آنها را ابزار راه بشریّت به سوی تمییز شدن از ناپاکـی، و نجات از جاهلیّت پیشین کرده است، و استفادۀ از آنها را پیش از هر کس دیگری بر عهدۀ اهل بیت پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم انداخته است، با وجود این کـه اهل بیت او پـاک و درخشان و تمییز بودهاند و هیچ گونه آلودگی و ناپاکی نداشتهاند.
قرآن مجید زنان پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم را بدان وسائل رهنمود میسازد، و آن گاه دلهایشان را با خدا پیوند میدهد، و چشمانشان را بدان افق درخشان و رخشانی مـیدوزد که از آنجا نور میطلبند، و از آنجا برای بالا رفتن از پلّههای آن افق درخشان و رخشان مدد میجویند:
(وَأَقِمْنَ الصَّلَاةَ وَآتِینَ الزَّکَاةَ وَأَطِعْنَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ ).
و نماز را برپا داریـد و زکات را بـپردازیـد و از خدا و پیغمبرش اطاعت نمائید.
عبادت و پرستش خدا بر کنار از رفـتار اجـتماعی یـا اخلاقی در زندگی نیست. بلکه عبادت و پرستش او راه اوج گرفتن و بالا رفتن بـدان سـطح است، و تـوشه و زادی است کــه راهــرو راه را بـا آن طـیّ مـیکند و میپیماید. باید که پیوند با خدا باشد، پیوندی که از آن مدد و یاری و توشه و زاد میرسد. باید که پـیوند با خدا باشد، پیوندی که دل را پاکیزه مـیدارد و آن را طـهارت و پاکی میبخشد. باید که پیوند با خدا باشد، پیوندی که شخص با آن بر عرف و عادت مردمان و بر آداب و رسوم جامعه و بر فشار محیط اوج میگیرد و برتر میرود، و احساس میکند و پی میبرد که او راهیابتر و والاتر از مردمان و جامعه و محیط است، و سزاوار است او دیگران را به سوی نوری رهنمود سازد که آن را میبیند، نه این که دیگران او را به سوی تاریکیها و جاهلیّتی برانند و رهنمود گردانند که زندگی در آن گم میگردد و غرق میشود، هر زمان که زندگی از راه خدا کج گردد و منحرف شود.
اسلام یگانی است که شعائر و مراسم و آداب و اخلاق و قوانین و مقرّرات و ضوابط را گرد میآورد . . . همۀ آنها را در چهارچوب و قلمرو عقیده جمعآوری می کند و همایش میبخشد، و هر یک از آنها نقشی دارد و آن را در تحقّق بخشیدن و پیاده کردن ایـن عقیده اداء و بازی میکند، و همۀ آنها در رویکرد یگانهای همگام و هماهنگ میشوند و همسو به یک جهت میروند. با همچون گردهمآئی و هماهنگی، هستی همگانی این آئین برجا و برپا میماند، و بدون گردهمآئی و هماهنگی، این هستی استوار و ماندگار نمیماند.
بدین خاطر به برپای داشـتن نـماز، و دادن زکات، و اطاعت از خدا و پیغمبرش، دستور داده شـده است و فرمان صادر گردیده است. این دستور و فرمان، واپسین رهنمودها و رهنمونهای احساسی و اخلاقی و رفتاری است که خطاب به اهل بیت بزرگوار صـادر مـیشود. زیرا چیزی از این رهنمودها و رهنمونها بدون عبادت و اطاعت برجا و برپا نمیماند . . . همۀ اینها هم دارای حکمت و قصد و هدفی است و بس:
(إِنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً) (33)
خداونـد قطعاً مـیخواهـد پلیدی را از شـما اهـل بـیت (پیغمبر) دور کند و شما را کاملاً پاک سازد.
در لابلای این سخن پیامهای فراوانی است. همۀ آنـها والا و مهرانگیز و دلنوازند.
خداوند ایشان را «اهل بیت« مینامد بدون این که بیت را موصوف یا مضاف به چیزی کند. انگار ایـن خـانه، یگانه «بیت» یعنی خانه در این جـهان و سزاوار ایـن صفت است. اگر گفته شود: «بیت» معرفه گردیده است و معیّن و توصیف شده است، و به کعبه نیز بیت الله گـفته شده است، و بیت، و بیتالحرام نامیده شـده است. در این صورت، تعبیر از خانه پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم با بیت بیانگر تعظیم و تکریم و اختصاص و افتخار است.
خدا است که میفرماید:
(إِنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً) (33)
خداونـد قطعاً مـیخواهـد پلیدی را از شـما اهـل بـیت (پیغمبر) دور کند و شما را کاملاً پاک سازد.
در این عبارت با بیان علّت تکلیف و هدف آن، مهر و عطوفتی نهفته است، مهر و عطوفتی که اشاره دارد به این که یزدان سبحان بدیشان میفهماند خود خدای والامقام، پاک داشتن و پاکیزه نمودن آنان را، و زدودن ناپاکی و پلشتی از ایشان را برعهده میگیرد! این هـم عنایت و رعایت آسمانی مستقیم و بدون واسطهای در حقّ اهل این بیت است. وقتی که به تصوّر درمیآوریم گویندۀ این فرموده چـه کسی است، و پـیش چشـم میداریم او پروردگار این جهان است. آن کسی است که به جهان فرمود: بشو! جهان هم شد و پدیدار آمد. او خداوند بزرگوار است. او مـراقب و نگـاهدار جهان است. او مقتدر و توانا و والامقام و صاحب کبریاء است . . . وقتی که به تصوّر درمیآوریم چه کسی گویندۀ این فرموده است، متوجّه میگردیم این تکریم و تعظیم چه اندازه سترگ و بزرگ و فرخ و فراوان است.
او که یزدان سبحان است، این سخن را در کتاب خود میگوید، کتابی که در میان فرشتگان در جـهان بالا خوانده میشود، و در این زمین، در هر جائی و در هر زمانی تلاوت میگردد، و میلیونها دل با آن به پرستش میپردازند، و میلیونها لب بدان میجنبند.
در واپسین بند این بخش، ایـن اوامـر و رهنمودها را وسیلهای می کند برای از میان بردن ناپاکی و پـاکیزه نمودن این بیت شریف. تطهیر، یعنی پاکیزه داشتن، از تطهّر به معنی پاک بودن است. از میان بردن و زدودن رجس، یعنی پلیدی و پـلشتی، صورت میپذیرد با وسـائل و راههـائی که مردمان درپیش میگیرند و خویشتن را به انجام آنـها وامیدارنـد، و آنـها را در واقعیّت زندگی عملی پیاده میکنند. این راه اسلام است . . . احساس و اندیشه و تقوا و پرهیزگاری در دل باشد، و روش و رفتار در زندگی دیده شود، این دو چیز با همدیگر اسلام کامل را تشکیل میدهند، و با هر دوی اینها هدفها و رویکردهای اسلام در زندگی تحقّق میپذیرد و پیاده میگردد.
خداوند بزرگوار ایـن رهنمودها و رهنمونهای زنان پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم را با چیزی به پایان میبرد که همگون همان چیزی است که رهنمودها و رهنمونها را بدان آغازیده است . . . زنان پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم را متوجّه مکانت و منزلتی میفرماید که دارند. امتیاز ایشان را بر سائر زنان ذکر میکند، امتیازی که به سبب جایگاهی که در پیش پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم دارند نصیب ایشان شده است، و این امتیاز همچنین به علّت این است که خدا بدانـان لطف فرموده است و خانههایشان را جایگاه نزول قرآن، و فرودگاه حکمت و فرزانگی، و مکان طلوع نـور و هدایت و ایمان نموده است:
(وَاذْکُرْنَ مَا یُتْلَى فِی بُیُوتِکُنَّ مِنْ آیَاتِ اللَّهِ وَالْحِکْمَةِ إِنَّ اللَّهَ کَانَ لَطِیفاً خَبِیراً) (34)
و آیات خدا و سخنان حکمتانگیز (پیغمبر) را که در منازل شما خوانده میشود (بیاموزید و برای دیگـران) یاد کنید. بیگمان خداوند دقیق و آگاه است.
این بهرۀ بزرگی است و کافی است که بدان تذکّر داده شود، تا دل جلالت و عظمت خدا را احساس کند، و دقّت ساختار خدا را در آن مشاهده نماید، و فراخی و فراوانی نعمتی را پیش چشم بدارد که هیچ نعمتی با آن برابری نمیکند.
این یادآوری و تذکّر نیز در پایان خطابی فرا میرسد که زنان پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم را اختیار میدهد یـا کالاها و لذّتها و زینتها و آرایههای این جهان را برگزیـند، و یا خدا و پیغمبرش و سرای آخرت را انتخاب و تـرجـیح دهند. بدین وسیله فراخی و فراوانی نعمتی جلوهگر میآید که زنان پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم را ممتاز میگرداند، و ناچیزی زندگی دنـیا را میرساند با تـمام کالاها و زینتهائی که دارد.
*
در صدد پاک داشتن گروه اسلامی، و اسـتوار داشـتن زندگی ایشان بر ارزشهائی که اسلام آنها را به ارمغان آورده است، بیان میشود که مردان و زنان در این امر یکسانند، چون در این راستا آنان برابرند . . . قرآن صفاتی را ذکر میکند که این ارزشها را با دقّت و با تفصیل پیاده میکنند و تحقّق میبخشند:
(إِنَّ الْمُسْلِمِینَ وَالْمُسْلِمَاتِ وَالْمُؤْمِنِینَ وَالْمُؤْمِنَاتِ وَالْقَانِتِینَ وَالْقَانِتَاتِ وَالصَّادِقِینَ وَالصَّادِقَاتِ وَالصَّابِرِینَ وَالصَّابِرَاتِ وَالْخَاشِعِینَ وَالْخَاشِعَاتِ وَالْمُتَصَدِّقِینَ وَالْمُتَصَدِّقَاتِ وَالصَّائِمِینَ وَالصَّائِمَاتِ وَالْحَافِظِینَ فُرُوجَهُمْ وَالْحَافِظَاتِ وَالذَّاکِرِینَ اللَّهَ کَثِیراً وَالذَّاکِرَاتِ أَعَدَّ اللَّهُ لَهُم مَّغْفِرَةً وَأَجْراً عَظِیماً) (35)
مردان مسلمان و زنان مسلمان، مردان باایمان و زنان بــاایـمان، مـردان فـرمانبردار فـرمان خدا و زنـان فرمانبردار فرمان خدا، مردان راستگو و زنان راستگو، مردان شکیبا و زنـان شکیبا، مـردان فـروتن و زنـان فروتن، مردان بخشایشگر و زنان بخشایشگر، مـردان روزهدار و زنان روزهدار، مـردان پاکـدامـن و زنـان پـاکدامن، و مردانی که بسیار خدا را یاد میکنند و زنانی که بسیار خدا را یاد میکنند، خداونـد بـرای همۀ آنـان آمرزش و پاداش بزرگی را فراهم ساخته است.
این صفات فراوانی که در این آیه گرد آمـدهانـد، در ساختن شخص مسلمان، با یکدیگر همکاری و همیاری میکنند. این صفات عبارتند از: اسلام، ایمان، قنوت، صدق، صبر، خشوع، تصدّق، صوم، حفظ فرج، و ذکر زیاد خدا . . . هر یک از ایـنها در سـاختن شخصیّت اسلامی ارزش و جایگاه خود را دارد.
اسلام که مصدر مسلمین و مسلمات است، به معنی تسلیم فرمان خدا شدن است. ایمان که مصدر مؤمنین و مؤمنات است، به معنی تصدیق کردن است. میان اسلام و ایمان پیوند استواری است. به عبارت دیگر، یکی شکل دوم دیگری است. بلکه تسلیم فرمان خدا شدن مقتضی تصدیق کردن است. از تصدیق کردن راسـتین، تسلیم فرمان خدا شدن برمیجوشد.
قنوت که مصدر قانتین و قانتات است، به معنی اطاعت ناشی از اسلام و ایمان از روی رضایت درونی است نه رضایت اجباری بیرونی.
صدق که مصدر صادقین و صادقات است، صفتی است کسی را که متّصف بدان نباشد از صفهای ملّت مسلمان بیرون میاندازد. چرا که خداوند بزرگوار فرموده است:
(إنما یفتری الکذب الذین لا یؤمنون بآیات الله).
تنها و تنها کسانی (بر زبان خدا) دروغ میبندند کـه بـه آیات خدا ایمان نداشته باشند. (نحل/105)
چه دروغگو از صف بیرون رانده شده است، صف این ملّتی که صادق و راستگو است.
صبر که مصدر صابرین و صابران است، صـفتی است که مسلمان نمیتواند عقیدۀ خود را بر دوش گـیرد و حمل نماید، و وظائف و تکالیف عـقیده را به انجام رساند مگر با وجود آن. عقیده در هر گامی از گامهای خود به صبر نیاز دارد. در برابر خواستها و آرزوهای نفس باید صبر کرد. در مقابل سختیها و دشواریـهای دعوت باید صبر داشت. در برابر اذیّت و آزار مردمان باید صبر کرد و شکیبائی ورزید. بر کجی و کژی دلها و درونها، و بر ضعف و انحراف و هر دم به رنگی و شکلی درآمدن انسانها، و در برابر بلاها و آزمایشها و فتنهها و نیرنگها باید صبر کرد و استقامت داشت. در برابر خوشیها و بهرهمندیها و نعمتها و ناخوشیها و زیانها و ضررها باید صبر نمود و شکیبائی در پـیش گرفت، و صبر و شکیبائی در برابر هر دو گونۀ آنـها سـخت و دشوار است.
خشوع که مصدر خاشعین و خاشعات است، صفتی است که هم مربوط به دل و هم منوط به اندامها است. خشوع و فروتنی دالّ بر متأثّر شدن دل از جلالت و عظمت خدا، و احساس ترس و هراس از هیبت و شوکت ذات کبریاء است.
تصدّق که مصدر متصدّقین و متصدّقات است و معنی بخشایش و دهش دارد، دالّ بر پاک شدن از بخل درون، و احساس ترحّم به مردمان، و ضمانت اجتماعی در میان گروه مسلمانان، و وفای به حقّ و حقوق اموال، و سپاسگزاری از دهندۀ نعمتها است.
صوم که مصدر صائمین و صائمات است، نصّ قرآنـی آن را صفتی از صفات قرار میدهد تا اشارهای باشد به این که روزه در رشتۀ نصّ قرار دارد و از جملۀ خصال حمیده و ستودۀ اشخاص مسـلمان است. صوم یعنی روزه، برتری گرفتن و نیازها و خواسـتهای ضـروری است. روزه صبر و شکیبائی در برابر حوائج اوّلیّۀ زندگی است. روزه اسـتوار داشتن اراده است. روزه نشانۀ داشتن اراده است. روزه تأکید میکند که انسان بر حیوان غلبه میکند و چیره میشود.
حفظ فرج که مصدر حافظین و حافظات فروج است، به معنی پاکدامنی است. در حفظ عورت، پاکی است. حفظ عـورت خـویشتنداری و اسـتقامت است در برابر نیرومندترین خواستها و گرایشها، و در برابر ژرفترین امیال و آرزوهائی که در ترکیببند پیکرۀ انسان است. حفظ عورت غلبه کردن بر جهش و پرشی است که جز پرهیزگارانی که یاری و مدد خدا ایشان را دریـافته باشد، بر آن غلبه نمیکنند و چـیره نـمیشوند. حفظ عورت نظم و نظام دادن بـه روابط و پیوندها است. حفظ عورت هدف قرار دادن چیزی است که والاتـر و برتر از جهش گوشت و جوشش خون در کار نـزدیکی مرد و زن است. حفظ عورت ایـن نـزدیک را پـیرو شریعت خدا میسازد، و تنها برای حکمت والائی که در آفرینش دو جنس است صورت میپذیرد، و آن آباد کردن زمین و ترقّی بخشیدن زندگی است.
ذکر که مصدر ذاکرین و ذاکرات است، و زیاد ذکر خدا کردن، حلقۀ اتّصال موجود در میان همۀ فعّالیّتها و تلاشهای انسان و میان عقیدۀ او به یزدان جهان است. زیاد ذکر خدا کردن یاد دل انسان از ایزد سبحان در هر لحظه و آن است. بدین خاطر است که دل در هیچ اندیشه و جنبشی دست از دستاویز محکم برنمیدارد. زیاد ذکر خدا کردن باعث میگردد که دل با نور یاد خدا بدرخشد و شاد و شنگول شود و از حیات و سرزندگی لبریز گردد.
اینان که همچون صفاتی در ایشان گرد میآید، صفاتی که در سـاختن شخصیّت انسـان دست به دست هـم میدهند و هـیاری و همکاری میکنند، اینان هستند که:
(أَعَدَّ اللَّهُ لَهُم مَّغْفِرَةً وَأَجْراً عَظِیماً) .
خداوند بـرای هـمۀ آنان آمـرزش و پـاداش بزرگی را فراهم ساخته است.
بدین منوال و بر این روال، نصّ به طور عام از صفت مرد مسلمان و زن مسلمان و ارکان و اصول شخصیّت ایشان سخن میگوید، بعد از آن که به طور خـاصّ از زنان پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم در سرآغاز این مرحلۀ سوره سخن گفته است. در این آیه در کنار مرد، زن ذکر میشود. انگار این عمل بسی از تلاش اسلام در بالا بردن ارزش زن، و ترقّی دادن نگرش بدو در جامعه، و اعطاء منزلت و مکانت حقیقی زن در کنار مرد در چیزی است که مرد و زن هر دو در آن یکسان و برابرند، از قبیل: ارتباط با خدا، و تکالیف و وظائف این عقیده در پاکی و پرستش و رفتار درست و روش پسندیده در زندگی.
*
[1] مسلم آن را از گفتۀ زکریّا پسر اسحاق روایت کرده است.
[2] مسلم آن را اخراج و روایت کرده است.
[3] مسلم و ترمذی آن را روایت کرده اند.
[4] «قَرْن»: قرار بگیرید. بمانید. اصل آن (اًقـرَرْنَ) است و برای تخفیف راء اول را حذف و فتحۀ آن را به قاف منتقل کردهاند. مراد نهی از خـروج زیـاد بیهدف است. (مترجم)
[5] به نقل از کتاب: «ألسّلام العالمی والاسلام» فصل: «صلح و صفای خانه» صفحات 54 و 55
سورهی احزاب آیهی 48-36
(وَمَا کَانَ لِمُؤْمِنٍ وَلَا مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَى اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْراً أَن یَکُونَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَمَن یَعْصِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلَالاً مُّبِیناً (36) وَإِذْ تَقُولُ لِلَّذِی أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِ وَأَنْعَمْتَ عَلَیْهِ أَمْسِکْ عَلَیْکَ زَوْجَکَ وَاتَّقِ اللَّهَ وَتُخْفِی فِی نَفْسِکَ مَا اللَّهُ مُبْدِیهِ وَتَخْشَى النَّاسَ وَاللَّهُ أَحَقُّ أَن تَخْشَاهُ فَلَمَّا قَضَى زَیْدٌ مِّنْهَا وَطَراً زَوَّجْنَاکَهَا لِکَیْ لَا یَکُونَ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ حَرَجٌ فِی أَزْوَاجِ أَدْعِیَائِهِمْ إِذَا قَضَوْا مِنْهُنَّ وَطَراً وَکَانَ أَمْرُ اللَّهِ مَفْعُولاً (37) مَّا کَانَ عَلَى النَّبِیِّ مِنْ حَرَجٍ فِیمَا فَرَضَ اللَّهُ لَهُ سُنَّةَ اللَّهِ فِی الَّذِینَ خَلَوْا مِن قَبْلُ وَکَانَ أَمْرُ اللَّهِ قَدَراً مَّقْدُوراً (38) الَّذِینَ یُبَلِّغُونَ رِسَالَاتِ اللَّهِ وَیَخْشَوْنَهُ وَلَا یَخْشَوْنَ أَحَداً إِلَّا اللَّهَ وَکَفَى بِاللَّهِ حَسِیباً (39) مَّا کَانَ مُحَمَّدٌ أَبَا أَحَدٍ مِّن رِّجَالِکُمْ وَلَکِن رَّسُولَ اللَّهِ وَخَاتَمَ النَّبِیِّینَ وَکَانَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیماً (40) یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اذْکُرُوا اللَّهَ ذِکْراً کَثِیراً (41) وَسَبِّحُوهُ بُکْرَةً وَأَصِیلاً (42) هُوَ الَّذِی یُصَلِّی عَلَیْکُمْ وَمَلَائِکَتُهُ لِیُخْرِجَکُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ وَکَانَ بِالْمُؤْمِنِینَ رَحِیماً (43) تَحِیَّتُهُمْ یَوْمَ یَلْقَوْنَهُ سَلَامٌ وَأَعَدَّ لَهُمْ أَجْراً کَرِیماً (44) یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِنَّا أَرْسَلْنَاکَ شَاهِداً وَمُبَشِّراً وَنَذِیراً (45) وَدَاعِیاً إِلَى اللَّهِ بِإِذْنِهِ وَسِرَاجاً مُّنِیراً (46) وَبَشِّرِ الْمُؤْمِنِینَ بِأَنَّ لَهُم مِّنَ اللَّهِ فَضْلاً کَبِیراً (47) وَلَا تُطِعِ الْکَافِرِینَ وَالْمُنَافِقِینَ وَدَعْ أَذَاهُمْ وَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ وَکَفَى بِاللَّهِ وَکِیلاً) (48)
این درس، مرحلۀ تازهای در سر و سامان بخشیدن گروه مسلمانان بر اساس جهانبینی اسلامی است. ایـن درس پیش از هر چیز به ابطال رسم فرزندخواندگی میپردازد که در سرآغاز سوره از آن سخن رفت. خدا خواسـته است که برای ابطال عملی این رسم، پیغمبرش صلّی الله علیه وآله وسلّم را برگزیند. عربها ازدواج با زن مطلّقۀ پسرخـوانـده را بسان ازدواج با زن مطلّقۀ پسر نسبی حرام میدانستند. آنان نمیتوانستند ازدواج با زنان مطلّقۀ پسرخواندگان را عملاً ببینند. لازم بود سابقهای باشد که ایـن قانون تازه را مقرّر دارد. خدا پیغمبرش را برمیگزیند تا این مشکل را برعهده گیرد و بار سنگین آن را بر دوش کشد همان گونه که سائر مشکلات و بـارهای سـنگین رسالت را برعهده مـیگیرد و بر دوش میکشد. از موقعیّتی که پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم در این آزمون دارد خواهیم دید که جز او کسی نمیتواند ایـن مشکل بزرگ را برعهده گیرد و بار سنگین سترگ آن را بر دوش کشد، و با انجام همچون کار غـیرعادی و خلاف آداب و رسومی که ریشه در ژرفاهای دلها و درونـها دارد بـا جامعه رویاروی شود. همچنین خواهیم دید که پیرو این حادثه یک پیرو طولانی و بلند بالائی است برای پیوند دادن دلها و درونها به خدا، و برای بیان پیوند مسلمانان با یزدان، و برای ذکر ارتباط مسلمانان با پیغمبرشان، و برای بیان وظیفۀ پیغمبر در میان آنان . . . همۀ اینها بدان جهت است که این کار برای دلها و درونها ساده و آسان شود، و دلها و درونها فرمان یزدان را در این قانون با رضا و رغبت بپذیرند و بدان گردن نهند.
پیش از سخن از این حادثه، از قانونی سخن رفته است که میگوید کار و بار بـه خدا و پـیغمبرش واگـذار میگردد و فرمان فرمان ایشان است. مرد مؤمن و زن مؤمن از خود اختیاری ندارنـد در کاری که خـدا و پیغمبرش آن را تعیین میفرمایند. این هم بجای خـود اشاره دارد به این که این کار مشکل و مخالف با آداب و رسوم نابهنجار عربها چه اندازه سـخت و دشـوار و توان فرسا است.
*
(وَمَا کَانَ لِمُؤْمِنٍ وَلَا مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَى اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْراً أَن یَکُونَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَمَن یَعْصِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلَالاً مُّبِیناً) (36)
هیچ مرد و زن مؤمنی، در کاری که خدا و پـیغمبرش داوری کـرده بــاشند (و آن را مـقرّر نـموده بـاشند) اختیاری از خود در آن ندارند (و ارادۀ ایشان باید تایع ارادۀ خدا و رسول باشد). هر کس هم از دستور خدا و پـغمبرش سـرپیچی کند، گرفتار گمراهی کاملاً آشکاری میگردد.
روایت شده است که این آیه دربارۀ زینب دختر جحش - رضیاللهعنها - نازل گردیده است، بدان هنگام کـه پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم خواست فاصلههای موروث طبقاتی را در میان گروه مسـلمانان از مـیان بردارد و سدّها و مانعهای میان ایشان را درهم شکـند و فرو ریزد، و انسانها را برابر، بسان دانههای شانه گردانـد. انسانها مساویند و کسی بر کسی برتری ندارد مگر با تـقوا و پرهیزگاری. طبقۀ موالی[1] - یعنی بندگان و بردگان آزاد شده - طبقۀ پایینتری از طبقۀ صاحبان بنده و برده بودند. از جملۀ طبقۀ موالی، زید پسر حارثه، بندۀ آزاد شـدۀ پـیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم بود. پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم او را پسرخواندۀ خود کرده بـود. پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم خواست مساوات و برابری کامل را پیاده گرداند. بدین مـنظور خانم بزرگواری از خاندان بنیهاشم را به ازدواج زید پسر حارثه درآورد. این خانم زینب دختر جحش، و از نزدیکان پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم بود. پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم با به ازدواج درآوردن زینب دختر جحش به حبالۀ نکاح زیـد پسر حارثه خواست خودش و در میان خاندان خودش ایـن فاصلههای طبقاتی را بردارد. این فاصلههای طبقاتی تا بدانجا ریشه دوانده بود و بزرگ جلوهگر آمده بود که آن را از میان برنمیداشت و سـدّها و مانعهای آن را درهم نمیشکست و نمیزدود مگر با یک عمل واقعی پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم تا گروه مسلمانان او را سرمشق خود کنند، و انسانها جملگی در پرتو هدایت و رهنمون او در این راه گام بردارند و رهسپار شوند.
ابن کثیر در تفسیر خود روایت کرده است و گفته است: عوفی از قول ابن عبّاس - رضی الله عنهما - نـقل کرده است: این فرمودۀ خداوند بزرگوار:
(وَمَا کَانَ لِمُؤْمِنٍ وَلَا مُؤْمِنَةٍ ...).
هیچ مرد و زن مؤمنی را نسزد ... .
تا آخر آیه نازل گردید، وقتی کـه پـیغمبر خـدا صلّی الله علیه وآله وسلّم رفت تـا برای غلام خود زیـد پسر حارثه رضی الله عنه خواستگاری کند. به نزد زینب دختر جحش اسـدی - رضی الله عنها - رفت و از او برای زیـد پسر حارثه خواستگاری کرد.
زینب دختر جحش گفت: من خویشتن را به ازدواج او درنمیآورم! پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم فرمود:
)بَلی فَانْکحیه).
«بلی باید با او ازدواج کنی«.
زینب دختر جحش گفت: ای پیغمبر خدا! آیا اختیار خود را ندارم؟ در این وقت که آنـان با یکدیگر صحبت میکردند، این آیه بر پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله سلّم نازل گردید:
(وَمَا کَانَ لِمُؤْمِنٍ وَلَا مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَى اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْراً...).
هیچ مرد و زن مؤمنی را نسزد وقتی که خدا و پیغمبر او کاری را مشخّص کنند و دربارۀ چیزی داوری کنند ....
تا آخر آیه ...
زینب دختر جحش گفت: ای پیغمبر خدا! آیا میپسندی که او شوهر من بشود؟ پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم فرمود:
(نَعَمْ !). «بلی!».
زینب گفت: در ایـن صورت از پـیغمبر خـدا صلّی الله علیه وآله وسلّم نافرمانی نمیکنم. خویشتن را به ازدواج او درآوردم!
ابن لهیعه از ابو عمره، و او از عکرمه، و عکرمه از ابنعبّاس - رضی الله عنهما - روایت کرده است که گفته است: پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم زینب دختر جحش را برای زید پسر حارثه رضی الله عنه خواستگاری کرد. زینب نپسندید و از این امر سرباز زد، و گفت: حسب و نسب من برتر از او هستند - زینب زن تندخوئی بود - خدا نـازل فرمود:
(وَمَا کَانَ لِمُؤْمِنٍ وَلَا مُؤْمِنَةٍ ...).
هیچ مرد مؤمنی و زن مؤمنی را نسزد. . . . . . تا آخر آیه.
مجاهد و قتاده و مقاتل پسر حیّان هم گفتهاند این آیه دربارۀ زینب دختر جحش - رضی الله عنها - نازل گردیده است، بدان هنگام که پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم او را برای غلام خود زید پسر حارثه رضی الله عنه خواستگاری کرد، و زیـنب اوّل سرپیچی کرد و بعد پذیرفت.
ابنکثیر در تفسیر خود روایت دیگری را نیز ذکر کرده است و گفته است: عبدالرّحمن پسر زید پسر اسلم گفته است: این آیه دربارۀ امّکلثوم دختر عقبه پسر ابومعیط - رضی الله عنها - نازل گردیده است. امّکلثوم نخستین زن مهاجر در میان زنان مهاجر بود - یعنی بعد از صـلح حدیبیّه - اختیار خود را به پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم واگذار کرد. پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم فرمود:
(قَدْ قَبِلْتُ). «پذیرفتم«.
پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم او را به ازدواج زیـد پسـر حارثه رضی الله عنه درآورد.[2] امّکلثوم و برادرش خشمگین شدند. برادرش گـفت: مقصود مـا پـیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم بود، ولی پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم امّکلثوم را به ازدواج بندۀ خود درآورد! ابنکثیر گفته است: آن وقت بود که این آیۀ قرآنی نازل گردید:
(وَمَا کَانَ لِمُؤْمِنٍ وَلَا مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَى اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْراً...).
هیچ مرد و زن مؤمنی، در کاری کـه خدا و پـیغمبرش داوری کـرده بــاشند (و آن را مـقرّر نموده بـاشند) اختیاری از خود در آن ندارند (و ارادۀ ایشان باید تابع ارادۀ خدا و رسول باشد) ... . تا آخر آیه.
ابنکثیر گفته است: فرمان دیگری جامعتر از این نازل گردیده است:
(النَّبِیُّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنفُسِهِمْ ).
پیغمبر از خود مؤمنان نسبت بدانـان اولویّت بـیشتری دارد (و اراده و خواست او در مسائل فردی و اجتماعی مؤمنان، مقدّم بر اراده و خواست ایشان است(. (احزاب/6)
ابنکثیر گفته است: این آیه (یعنی آیۀ ششم) خاصّ است و آن آیه (یعنی آیۀ سیوششم) عامّ است.
در روایت سومی آمده است که امام احمد گفته است:
عبدالرّزّاق برایمان روایت کرده است که معمّر از ثابت بنائی، و او از انس رضی الله عنه نقل نموده است که گفته است: پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم برای جلیبیب[3] زنـی از انـصار را از پدرش خواستگاری کرد. پدر زن گفت: اجازه میخواهم با مادرش مشورت نمایم. پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم فرمود:
(فَنَعَمْ اذَنْ). «در این صورت، باشد».
ابنکثیر گفته است: پدرش رفت و این مـوضوع را بـا همسرش در میان نهاد. هـمسرش گفت: نه به خدا! آیـا پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم جز جلیبیب را پیدا نفرموده است؟ ما که دختر خود را به فلانی و فلانی ندادهایم! دختر در زیر لحاف سخنانشان را میشنید. مرد خواست برود و پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم را از این کار بیاگاهاند. دختر گفت: آیا میخواهید دستور پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم را نـپذیرید و آن را به خودش برگردانید؟ اگر پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم جلیبیب را برایتان پذیرفته است و بدو خشنود گردیده است، دخترتان را به ازدواج او درآوریـد . . . انگار مسأله را برای پدر و مادر خود روشن گردانـده است. پدر و مادرش گفتند: راست گفتی. پدرش بـه خدمت پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم رفت و بدو عرض کرد: اگر تـو جلیبیب را مـیپسندی مـا نـیز او را مـیپسندیم. پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم فرمود:
(فانّی قَدْ رَضیتُهُ).
«من او را پسندیدهام«.
آن مرد دخترش را به ازدواج جلیبیب درآورد . . . بعدها مردمان مدینه به ترس و هراس انداخته شدند. جلیبیب (همراه پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم و جنگجویانی برای غـزوهای)[4] سوار شد و رفت. او را دیدند که کشـته شده است و پیرامون او لاشههای مشرکانی افتاده است که جلیبیب ایشان را کشته است. انس رضی الله عنه گفته است: من همسر جلیبیب را دیدهام. کسی در مدینه بخشندهتر از او نبود. این روایتها - اگر صحیح باشند - این آیه را مربوط به حادثۀ ازدواج زینب با زید - رضی الله عنهما - یا ازدواج زید با امّکلثوم دختر عقبه پسر ابومعیط میدانند.
روایت سوم را دربارۀ جلیبیب بدان خاطر نگاشتهایـم، چون این روایت دالّ بر منطق محیطی است که اسـلام درهم پیچیدن و درهم نوردیدن آن را به عـهده گرفته است، و پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم با کردار و گفتارش به تغییر و تبدیل آن کوشیده است. این هم جزئی از سر و سامان بخشیدن گروه مسلمانان برابر مـنطق جدید اسلام، و مطابق جهانبینی اسلام دربارۀ ارزشها در این زمین، و موافق با جنبش آزادیبخش استوار بر برنامۀ اسـلام است، جنبش آزادی بخشی که از روح بزرگ اسـلام یاری و کمک میگیرد.
ولی نصّ آیه، همگانیتر از هر گونه رخداد ویژهای است. چه بسا این نصّ پیوندی با ابطال فرزندخواندگی و زدودن آثـار آن، و با حـلال کردن هـمسران پسرخواندگان، و با حادثۀ ازدواج پبغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم با زینب - رضی الله عنها - بعد از طلاق گرفتن او از زید، داشـته باشد. ازدواج پـیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم با زیـنب - رضی الله عنها - سر و صدای زیادی در زمان خود پدید آورد، و پیوسته هم برخی از دشمنان اسـلام آن را تکیهگاه طعنه و تشر زدن به پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم تا به امروز میکنند، و پیرامون آن افسانهها به هم میبافند! فرق نمیکند سبب نزول این آیه چیزی باشد که در روایتها آمده است، یا چیزی باشد که در مسألۀ ازدواج پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم با زینب - رضی الله عنها - نهفته است، چه قاعدهای که این آیه مقرّر ـدارد فراگیرتر و همگانیتر از این قضایا است، و تأثیر ژرفتر از اینها را در دلها و درونهای مسلمانان و در زنـدگی و جهانبینی اصـیل ایشان دارد.
این رکن و اصل از ارکان و اصول عقیده، در دلهـای گروه مسلمانان نخستین واقعاً استقرار پذیرفت و چنان که باید جایگزین شـد. جانها و درونـهایشان بدان اطمینان و یقین پیدا کرد، و انـدیشهها و بـینشهایشان بدان دگرگون و متحوّل گردید . . . این رکن و اصل در این خلاصه میشود: چیزی از وجودشان متعلّق به خودشان نیست، و هیچ کار و باری از کـار و بارشان متعلّق به خودشان نمیباشد. یعنی هیچ چیزی و هیچ اختیاری از خود ندارند! بلکه خودشان و آنچه دارند متعلّق به خدا است. هر گونه که خدا بخواهد ایشـان را راه میبرد و میگرداند و میچرخاند. هر چه را بخواهد برایشان برمیگزیند. مردمان جز برخی از ایـن هسـتی نیستند، هستیای که برابر قانون همگانی خدا میگردد و حرکت میکند و پیش میرود. آفریدگار این هستی و گردانندۀ آن، ایشان را همراه با حـرکت و چـرخـش همگانی هستی به حرکت درمیآورد و میچرخاند، و نقش ویژۀ ایشان را در نمایش بزرگ هستی بدیشان میدهد، و حرکات و جنبشهایشان را در صحنۀ بزرگ هستی مشخّص میکند. آنان حقّ ندارند نقشی را که بر عهده میگیرند و اجراء میکنند برگزینند، زیـرا آنان نمایش را به تمام و کمال نـمیدانـند، و لذا ایشـان را نسزد که حرکتی را برگزینند که آن را دوست میدارند. آخر آن چیزی که دوست میدارند حه بسا با نـقشی سازگار نباشد و راست و درست درنیاید که بدانـان اختصاص داده شده است! ایشان نه صاحبان نمایش و نه صاحبان صحنه هستند. آنان کارگرانی بـیش نیستند، کارگرانی که در برابر کار، مزد خود را میگیرند. دیگر نتیجۀ کار نه به سود ایشان و نه به زیـان آنـان است. فرجام کار هر چه هست بدیشان مربوط نیست!
در این صورت است که واقعاً خـویشتن را تسـلیم و مطیع خدا ساختهاند. خویشتن را سراپا و با تمام وجود تسلیم و مطیع یزدان جهان کردهاند، و از هستی خودشان چیزی برای خودشان باقی نـمانده است. در ایـن وقّت است که جانهایشان با سرشت سراسر هسـتی ایسـتاده است و راستای راه را در پیش گرفته است، و حرکاتشان با حرکات کیهان آمیخته است و با چرخش همگانی آن همآوا و همسفر گردیده است، و آنان در مدار خودشان به گردش درآمدهاند همان گونه که ستارگان و سیّارگان در مدارهای خود به گردش افتادهاند. دیگر ایشـان نمیخواهند از خطّ سیر همگامی و همراهی با جهان هستی بیرون روند، و نمیخواهند در گردش هماهنگ با گردش سراسر کیهان پیشی گیرند یا کندی کنند و واپس افتند.
در این وقت است که دلها و درونهایشان به هر آنـچه قضا و قدر پیش بیاورد راضی و خشنود میگردد. چون نیک میدانند که قضا و قدر است هر چـیزی را و هـر کسی را و هر واقعهای را و هر حالتی را پــدیدار و نمودار میکند و در آنها دخل و تصرّف مینماید. از قضا و قدر خدا در بارۀ خود استقبال میکنند با شناخت آگاهانۀ آسایشبخش و موثوق و مطمئنّی که دارند. کمکم کار به جائی کشید که قضا و قدر خدا را احساس نمیکردند وقتی که ناگهانی بر سـرشان میتاخت و دامـنیرشان مـیشد، و احسـاس جـزع و فزعی نمینمودند که با صبر جمیل میتوانستند آن را تحمّل کنند، و دردی را احساس نمیکردند که میتوانستند در برابرش شکیبائی کنند. بلکه پذیرۀ قضا و قدر یـزدان میرفتند بسان پذیره رفتن شخص آگاهی که چشم به راه یک کار عادی و پسندیدهای است و آن را میپاید و ذهن و شعور خود را آمادۀ آن مینماید، و این است که قضا و قدر خدا ناگهانی جلوهگر نمیآید و تکانی پدید نمیآورد و شگفتی ایجاد نمیکند.
بدین خاطر مسلمانان صدر اسلام گردش افلاک را به شتاب نمیانداختند تا زمان زود بگذرد و ایشان کاری را که میخواستند هر چه زودتـر انجام بدهند. آنـان حوادث را کند نمیدیدند تا با شتاب هدفی را که داشتند پیاده کنند و بدان هر چه زودتر نائل آیند، هر چند ایـن هدف پیروزی دعوتشان و استقرار و تمکین آن باشد! بلکه مسلمانان صدر اسلام در راه خود با قضا و قدر خدا گـام بـرمیداشـتند، و قـضا و قـدر هـر کـجا کـه مـیخواست ایشـان را مـیبرد و کـارشان را بـدانـجا میکشاند که میکشاند، و آنان خشنود و آرام و شادمان از آن می بودند، و آنچه از جان و تلاش و تاب و توان و اموال و دارائی داشتند بر طبق اخلاص مینهادند و مبذول میداشتند، بدون این که شتاب بورزند و دلتنگی کنند، و بدون این که منّتی بنهند و سرمستی و غروری بنمایند، و یا حسرتی بخورند و تأسّفی داشته باشند. آنان یقین داشتند که آنچه انجام میدهند چیزی است که خدا برایشان مقدّر فرموده است که انجام بدهند، و آنچه که خدا خواسته باشد همان میشود، و هر کاری در گرو وقت خود و سررسید ترسیم شده و تعیین گشتۀ خـود است.
آنچه بود تسلیم مطلق دست خدا شدن بود، دستی که گامهایشان را به هر کجا که بخواهد میبرد و میرساند، و حرکاتشان را میگرداند و به هر سو که بخواهد میکشاند. آنان مطمئن از دستی بودند که ایشان را راه میبرد و رهنمود میگردانـد. ایشان با دست خدا احساس امن و امان و یقین و اطمینان میکردند، و بـه همراه آن ساده و آسان و نرمک نرمک پیش میرفتند و حرکت میکردند.
با وجود این، آنچه میتوانستند انجام میدادند، و آنچه داشتند بر طبق اخلاص میگذاشتند و تقدیم میداشتند، و هیچ وقتی و زمانی و هیچ توان و تـلاشی را هدر نمیدادند و بیهوده نمیگذاشتند، و هیچ چارهای و هیچ وسیلهای را رها نمیساختند. گذشته از اینها، زورکی خود را وادار به یاری نمیکردند که تاب و توان آن را نمیداشتند، و نمیکوشیدند از بشریّت خـود و از ویژگیهای آن بیرون روند، و ضعف و قوّت آدمیزاد را فراموش کنند و نادیده بگیرند. آنان درک و فهـم و تاب و توانی که در خود نـمیدیدند ادّعـاء نـمیکردند، و دوست نمیداشتند که در برابر کاری ستایش گردند که انجام ندادهاند، و دوست نمیداشتند که بگویند جز آنچه را که انجام میدادند.
توازن میان تسلیم مطلق قضا و قدر خدا شدن، و میان انجام کار توانفرسا با تمام تاب و توان، و آهسته و آرام و مـطمئن در مرز نـهائی چیزی تـوقّف کـردن که میتوانسـتند، این تـوازن نشـانی است که زنـدگی مجموعۀ مسلمانان صدر اسلام بدان مزیّن شده است و ایشان را ممتاز و برجسته نموده است. همین نشان است که آن مجموعۀ مبارک را شایان حمل امانت این عقیدۀ بزرگ و سترگی کرده است که بر کوهها سنگینی میکند. استقرار آن رکن و اصل نخستین در ژرفـاهای دلهـا و درونها همان چیزی است که برای آن گـروه نـخستین تضمین کرده است چنان خوارق عاداتی را در زنـدگی ویژۀ خود پیاده کنند و در زنـدگی جامعۀ انسـانی آن روزی نیز تـحقّق بخشند. و همان چیزی است که گامهایشان و حرکاتشان را هماهنگ با گردش افلاک و با گامهای زمـان نموده است. گامهایشان بـا گردش افلاک و با گامهای زمان برخورد و ناسازگاری نداشته است، تا در نتیجه برخورد و ناسازگاری سدّها و مانعها تولید کند، و یا گردش افلاک و گامهای زمان را سست و کند سازد. استقرار آن رکن و اصل نـخستین همان چیزی است که درخت تلاشها و کوششهای مسلمانان صدر اوّل را برکت داد و هر چه زودتر به بار نشاند و در مدّت کوتاهی آن همه مـیوههای شیرین و فراوان و درشت را عطاء کرد.
تحوّل و دگرگونی دلها و درونها به گونهای صورت پذیرفت که حرکت و جنبش ایشان با حرکت و جنبش افلاک همآوا و هماهنگ گردید، برابر قضا و قدر یزدان که گردانندۀ این جهان است . . . این تحوّل و دگرگونی در دلها و درونها معجزۀ بزرگی بود که هیچ انسانی بر نشان دادن و پدید آوردن آن توانائی ندارد. این معجزه تنها و تنها با ارادۀ مسـتقیم خدا صورت پـذیرفت، ارادهای که زمین را و آسمانها را از نیستی به هسـتی آورده است، و خلعت وجود بر تن ستارگان و افلاک کرده است، و میان گامهای مسلمانان صدر اسلام و میان حرکات جهان، آن هماهنگی ویژۀ خدائی را پدید آورده است.
بدین حقیقت آیههای قرآنی زیادی اشارت میکنند. از جمله خداوند بزرگوار میفرماید:
(إنک لا تهدی من أحببت ولکن الله یهدی من یشاء).
(ای پیغمبر!) تو نمیتوانی کسی را که بخواهـی هـدایت ارمغان داری (و او را به ایمان، یعنی سرمنزل مقصود و مطلوب انسان برسانی). (قصص/56)
(إن الهدى هدى الله).
بیگمان هدایت، هدایت خدا است. (آل عمران/73)
هدایت خدا هدایت است با حقیقت بزرگ و با مـعنی فراخی که دارد. خدا مردمان را به جایگاهشان در هیئت و هیکل جهان هستی رهنمود کرده است، و گامهایشان را با حرکت این جهان، هماهنگی بخشیده است.
تلاش و کوشش میوۀ کامل خود را نمیدهد مگر زمانی که دل بر راستای هدایت خدا به معنی حقیقی خود طیّ طریق کند، و حرکت شخص با گردش هـستی تـوأم و همگام گردد، و درون به قضا و قدر فراگیر و همه جا گستر خدا اطمینان پیدا نماید، قضا و قدری کـه هیچ چیزی و هیچ کاری صورت نمیپذیرد مگر به خواست و اقتضای آن.
از این بیان روشن میگردد که این نصّ قرآنی:
(وما کان لمؤمن ولا مؤمنة إذا قضى الله ورسوله أمرا أن یکون لهم الخیرة من أمرهم).
هیچ مرد و زن مؤمنی، در کاری کـه خدا و پـیغمبرش داوری کـرده بــاشند (و آن را مـقرّر نـموده باشند) اختیاری از خود در آن ندارند (و ارادۀ ایشان باید تابع ارادۀ خدا و رسول باشد).
فراگیرتر و فراختر و فراتر از هر گونه رخداد ویـژهای است که دربارۀ آن نازل شده است. این نصّ یک کلّی اساسی، یا یک اساس کلّی را در برنامۀ اسلام مقرّر میدارد.
*
آن گاه سخن از حادثۀ ازدواج پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم با زیـنب دختر جحش به میان میآید، و احکام و رهنمودهائی بیان میشود که بر این واقعه پیشی گرفتهاند و یا بعد از آن به میان میآیند.
(وَإِذْ تَقُولُ لِلَّذِی أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِ وَأَنْعَمْتَ عَلَیْهِ أَمْسِکْ عَلَیْکَ زَوْجَکَ وَاتَّقِ اللَّهَ وَتُخْفِی فِی نَفْسِکَ مَا اللَّهُ مُبْدِیهِ وَتَخْشَى النَّاسَ وَاللَّهُ أَحَقُّ أَن تَخْشَاهُ فَلَمَّا قَضَى زَیْدٌ مِّنْهَا وَطَراً زَوَّجْنَاکَهَا لِکَیْ لَا یَکُونَ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ حَرَجٌ فِی أَزْوَاجِ أَدْعِیَائِهِمْ إِذَا قَضَوْا مِنْهُنَّ وَطَراً وَکَانَ أَمْرُ اللَّهِ مَفْعُولاً (37) مَّا کَانَ عَلَى النَّبِیِّ مِنْ حَرَجٍ فِیمَا فَرَضَ اللَّهُ لَهُ سُنَّةَ اللَّهِ فِی الَّذِینَ خَلَوْا مِن قَبْلُ وَکَانَ أَمْرُ اللَّهِ قَدَراً مَّقْدُوراً (38) الَّذِینَ یُبَلِّغُونَ رِسَالَاتِ اللَّهِ وَیَخْشَوْنَهُ وَلَا یَخْشَوْنَ أَحَداً إِلَّا اللَّهَ وَکَفَى بِاللَّهِ حَسِیباً (39) مَّا کَانَ مُحَمَّدٌ أَبَا أَحَدٍ مِّن رِّجَالِکُمْ وَلَکِن رَّسُولَ اللَّهِ وَخَاتَمَ النَّبِیِّینَ وَکَانَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیماً) (40)
(یادآور شو) زمانی را که به کسی (زید بن حارثه نـام) که خداوند (با هدایت دادن وی به اسلام) بدو نعمت داده بود، و تو نیز (با تربیت کردن و آزاد نـمودن وی) بـدو لطف کرده بودی، میگفتی: همسرت (زینب بنت جحش) را نگاهدار و از خدا بترس. (ای پیغمبر!) تو چیزی را در دل پنهان میداشتی که خداوند آن را آشکار میسازد، و از مردم میترسیدی، در حالی که خداوند سزاوارتر است که از او بترسی. هنگامی که زید نیاز خود را بـدو به پایان برد (و بر اثـر سنگدلی و ناسازگاری زیـنب، مـجبور بـه طـلاق شـد و وی را رهـا کـرد) مـا او را به همسری تو درآوردیـم، تا مشکلی بـرای مـؤمنان در ازدواج با همسران پسرخواندگان خود نباشد. بدانگاه که نیاز خود را بدانان به پایان ببرند (و طلاقشان دهند). فرمان خدا باید انجام بشود. هیچ گونه گناه و تقصیری بر پیغمبر نیست در انجام چیزی که خدا بر او واجب و لازم کرده باشد. ایـن سنّت الهـی، در مورد پیغمبران (ملّتهای) پیشین نـیز جـاری بـوده است و فرمان خـدا همواره روی حساب و بـرنامۀ دقیقی است و باید بـه مرحلۀ اجراء درآید. (پیغمبران پیشین، یعنی آن) کسانی کـــه (بــرنامهها و) رسـالتهای خـدا را (بــه مـردم) میرساندند، و از او مـیترسیدند و از کسـی جز خدا نمیترسیدند، و همین بس که خدا حسابگر (زحمات و
پاداشدهندۀ اعمال آنان) باشد. محمّد پدر (نسبی) هیچ یکی از مردان شما (نه زید و نه دیگری) نبوده (تا ازدواج با زینب برای او حرام بـاشد) و بـلکه فرستادۀ خدا و آخرین پیغمبران است (و رابطۀ او با شما رابطۀ نبوّت و رهبری است). و خدا از همه چیز آگاه بوده و هست.
در سرآغاز سوره ابطال رسم فرزندخواندگی گذشت، و دستور داده شد که فرزندخواندگان به پدرانشان نسبت داده شوند، و روابط خانوادگی بر اساس سرشتی خود استوار و پایدار گردد:
(وَمَا جَعَلَ أَدْعِیَاءکُمْ أَبْنَاءکُمْ ذَلِکُمْ قَوْلُکُم بِأَفْوَاهِکُمْ وَاللَّهُ یَقُولُ الْحَقَّ وَهُوَ یَهْدِی السَّبِیلَ (4) ادْعُوهُمْ لِآبَائِهِمْ هُوَ أَقْسَطُ عِندَ اللَّهِ فَإِن لَّمْ تَعْلَمُوا آبَاءهُمْ فَإِخْوَانُکُمْ فِی الدِّینِ وَمَوَالِیکُمْ وَلَیْسَ عَلَیْکُمْ جُنَاحٌ فِیمَا أَخْطَأْتُم بِهِ وَلَکِن مَّا تَعَمَّدَتْ قُلُوبُکُمْ وَکَانَ اللَّهُ غَفُوراً رَّحِیماً) (5)
و فرزندخواندگانتان را فرزندان حقیقی شما نمینماید. این سخنی است که شما بـه زبـان میگوئید (چـرا که رابطۀ پدری و فرزندی یک رابطۀ طبیعی است و با الفاظ و قراردادها و شعارها هرگز حاصل نمیشود). خداوند حقّ میگوید و به راه راست راهنمائی میکند. آنان را به نـام پـدرانشـان بـخوانید که ایـن کار در پـیش خدا عـادلانهتر بشـمار است. اگر هـم یـدران ایشـان را نشناختید، آنـان برادران دیـنی و یـاران شما هسـتند. هر گاه در این مورد اشتباه کردید (و مثلاً بر اثر عـادت گذشته، یا سبق لسان، به لغزش افتادید و به خطا رفتید) گناهی بر شما نیست. ولی آنچه را که دلتان میخواهد (یعنی از روی عمد و اختیار میگوئید، گناه است و کیفر دارد). به هر حال، پیوسته خدا آمرزگار و مهربان بوده و هست (و قلـم عفو بر اشتباهات و لغزشها مـیکشد و شما را میبخشد). (احزاب/4و5)
و لیکن سیستم فرزندخواندگی دارای اثرات واقعی در زندگی مردمان عرب بود. باطل گردانـدن ایـن اثـرات واقعی در زندگی جامعه، به سادگی باطل گرداندن خود رسم فرزندخواندگی نبود. چه آداب و رسوم اجتماعی تأثیرات بسیار ژرفی در دلها و درونها دارند. به ناچار باید سوابق عملی متضادّی در میان باشد. این سوابق نیز قطعاً در اوّل با ناخشنودی و نارضایت رویـاروی میگردد، و برای بسیاری از مردمان سخت نـاگوار و ناپذیرفتنی خواهد بود.
قبلاً گفتیم: پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم زینب دختر جحش را به ازدواج زید پسر حارثه درآورد. زینب دختر خالۀ پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم بود. زید هم پسرخواندۀ پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم بود، و زید پسر محمّد صدا زده میشد. سـپس به پـدر خودش نسبت داده شد. پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم این کار را بدان جهت کرد که با این ازدواج فواصل موروث طبقاتی را از میان بردارد و درهم شکـند، و مـعنی ایـن فرمودۀ خداوند بزرگوار را پیاده کند:
(إن أکرمکم عند الله أتقاکم).
بیگمان گرامیترین شما در نـزد خدا مـتّقیترین شما است.(حجرات/13)
هـمـین پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم خواست ایـن ارزش جدید اسلامی را با انجام یک کار عملی و واقعی مقرّر بدارد. آن گاه خداوند خواست پیغمبرش بعد از آن - همراه با زحمات بارهای سنگین رسالت - زحمت زدودن و نابود کردن اثرات قانون فرزندخواندگی را بکشد، و بدین منظور با زن مطلّقۀ پسرخواندهاش زیـد پسـر حارثه ازدواج کند، و این عمل را به جامعه نشان دهد، عملی که کسی نمیتوانست آن را به جامعه نشان دهد، گر چه خود رسم فرزندخواندگی باطل گردیده باشد.
خداوند جهان به پیغمبرش صلّی الله علیه وآله وسلّم الهام فرمود که زیـد زینب را طلاق خواهد داد، و او با زینب ازدواج خواهد کرد، به خاطر حکمتی که خدا آن را مـقدّر و مقرّر فرموده است. ارتباط زید و زینب نابسامان و پریشان گردیده بود، و به گونهای درآمده بود که اشاره داشت به این که میانۀ ایشان به هـم میخورد و زنـدگیشان با یکدیگر زیاد طول نمیکشد.
زید بارها و بارها به خدمت پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم آمـد و در خدمتش به شکوه و شکایت از نابسامانی و پریشانی زندگانی خود با زیـنب پـرداخت، و اظهار داشت که نمیتواند با زینب زندگی را بسر برد. پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم با وجود دلیری و شجاعتی که در رویاروئی با قوم خود در کار عقیده داشت و بدون هر گونه تـزلزل و درنگ و ترس و هـراسی مسائل را به گـوششان میرساند، احساس میکرد آنچه که خدا دربارۀ زبنب بدو الهــام داشته است بر او سنگینی میکند و دشوار و نـاگوار میآید. متردّد بود که چگونه این رسم کهنی را درهم پیچد و درهم شکند که ریشۀ بس عمیقی در حیات قومش دارد. چگونه مسأله را با زیـد در مـیان نـهد؟ زیدی که بارها بدو گفته است:
(أمسک علیک زوجک واتق الله).
هـمسرت (زینب دختر جـحش) را نگاهدار و از خدا بترس.
چگونه با زید روبرو شود و قضیّه را بدو بگوید؟ زیدی که خدا با توفیق دادنش به پذیرش اسلام و با نزدیکی بخشیدنش به پیغمبرش صلّی الله علیه وآله وسلّم و بهرۀ او ساختن محبّت پیغمبرش صلّی الله علیه وآله وسلّم به گونهای که زید در دل پیغمبر صلّی الله علیه واله وسلّم از همه کس بدون استثناء عزیزتر بود، زیدی که پیغمبر خدا با آزاد کردن و پرورده نمودن و دوست داشتن او بدو لطف کرده بود! بدین سبب پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم در بیان این کار بزرگ به مـردمان درنگ میکرد و جسارت بیرون رفتن و آن را رو در رو به مردمان گفتن را به خود نمیداد، همان گونه که خداونـد بزرگوار فرموده است:
(وَتُخْفِی فِی نَفْسِکَ مَا اللَّهُ مُبْدِیهِ وَتَخْشَى النَّاسَ وَاللَّهُ أَحَقُّ أَن تَخْشَاهُ).
تو چیزی را در دل پنهان میداشتی که خداونـد آن را آشکار میسازد، و از مردم میترسیدی، در حـالی کـه خداوند سزاوارتر است که از او بترسی.
این چیزی که پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم آن را در دل خود پـنهان کرده است و میدانسته است کـه خدا آن را آشکار میسازد، همان چیزی بوده است که خدا بدو الهـام فرموده است، و به دلش انداخته است که همچون کاری را خواهد کرد. این کار با دستور صریح خدا نبوده است، والا پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم یک لحظه هم در آن تردید به خود راه نمیداد و آن را به تأخیر نمیانداخت و نمیکوشید آن را به آینده حواله دارد. قطعاً اگر دستور صریح بود در وقت و زمان معیّن خود آن را آشکارا میگفت و اعلان آن هر چه در پی میداشت برایش مهمّ نبود. ولی پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم در برابر الهامی قرار داشت که آن را در دل خود مییافت، و از روبرو شدن با پیام خدا به انجام عملی آن الهام در وقت خود، و از رو در رو گفتن آن به مردمان در آن زمان، دلهره داشت. سرانجام خدا به انجام همچون کاری دسـتور داد. زیـد هـمسر خـود را سرانجام طلاق داد. نـه زیـد و نه زیـنب هیچ کدام نمیدانستند بعدها چه خواهد شد. عرف آن زمان زینب را مطلّقۀ پسر محمّد صلّی الله علیه وآله وسلّم محسوب میداشت، و زینب را برای او حلال نمیدانست. حتّی بعد از ابطال رسم فرزندخواندگی هم آن را نادرست میدید. هنوز هم حلال شدن زنان مطلّقۀ پسرخواندگان وحـی نشـده بود. بلکه حادثۀ ازدواج پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم با زینب مدّتها بعد، این قانون را مقرّر داشت. همچون قانونی با دهشت و وحشت و ترس و هراس روبرو گردید، و کار ناگهانی و بدون سابقهای بشمار آمد و زشت و پلشت تلقّی شد. این چیزی است که همۀ روایتهائی را که دربـارۀ ایـن حادثه بیان گردیده است بر باد میدهد، روایتهائی که در قدیم و جدید دشمنان اسلام بدانـها چنگ زدهانـد، و پیرامون این مسأله افسانهها به هم بافتهانـد و تـهمتها روا دیدهاند!
کار همان گونه است که خداوند بزرگوار فرموده است:
(فَلَمَّا قَضَى زَیْدٌ مِّنْهَا وَطَراً زَوَّجْنَاکَهَا لِکَیْ لَا یَکُونَ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ حَرَجٌ فِی أَزْوَاجِ أَدْعِیَائِهِمْ إِذَا قَضَوْا مِنْهُنَّ وَطَراً).
هنگامی که زید نیاز خود را بدو به پایان برد (و بر اثـر سنگدلی و ناسازگاری زینب، مجبور به طلاق شد و وی را رها کرد) ما او را به همسری تو درآوردیم، تا مشکلی برای مؤمنان در ازدواج بـا همسران پسرخوانـدگان خود نباشد. بدانگاه که نیاز خود را بـدانـان بـه پـایان ببرند (و طلاقشان دهند).
این امر مالیاتی از مالیاتهای سنگین رسـالت بـود کـه پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم مجبور به پذیرش و پرداخت آن گردید، و دشواری از دشواریهائی بود که آن را بر دوش کشیدند. پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم آن را رو در رو به جامعهای اعلان کـرد که سخت آن را زشت میدانستند و ناجور میشمردند. این قضیّه آن انـدازه سـنگین و دشـوار مـینمود که پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم در اعلام آن به جامعه دچار تردید گردیده بود، پیغمبری که در این که یگانهپرستی را بدون درنگ و تردید بدان جامعه اعلام داشـته بود، و معبودها و انبازهایشان را ذمّ و نکوهش کرده بود، و پـدران و نیاکانشان را بر خطا و اشتباه شمرده بود!
(وَکَانَ أَمْرُ اللَّهِ مَفْعُولاً) (37)
فرمان خدا باید انجام بشود.
هیچ چارهای از اجراء فرمان یزدان، و هیچ گریزی از پاسخ بدان در میان نیست که نیست. باید فرمان خـدا عملی شود و تحقّق پیدا کند، راهی بـرای تخلّف و سرپیچی و کنارهگیری از آن در میان نیست.
ازدواج پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم با زینب - رضی الله عنها - وقتی صورت گرفت که عدّۀ او به پایان رسیده بود. پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم به زید پسر حارثه فرمود:
(اذهب فاذکرها علی ).
( برو و با او دربارۀ «ازدواج او با» من صحبت کن).
زید رفت. وقتی به نزد زینب رسید که او خمیر خود را میبیخت. زید گفته است: وقتی که زینب را دیدم بسیار بزرگوار به نظرم رسید، تا بدانجا که نمیتوانستم بدو بنگرم، و بدو بگویم: پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم از او یاد کرده است. این بود که بدو پشت کردم و عقب عقب رفتم، و گفتم: ای زینب! مژده باد تو را! پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم مرا فرستاده است تا درخواست او را به تو بگویم. زیـنب گفت: من کاری نخواهم کرد مگر وقتی که با پروردگار بزرگوار خود مشورت کنم و از او نظر بخواهم! آن گاه زینب به سجده گاه خود رفت. آیههائی از قرآن در این باره نازل گردید. پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم بدون اجازه به پیش زینب رفت. [5]
بخاری رحمة الله از انس پسر مالک رضی الله عنه آن را روایت کرده است و گفته است: زینب دختر جحش - رضی الله عنها - بر همسران پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم افتخار میکرد و بـر خود میبالید و میگفت: اهالی خودتان شـما را به ازدواج پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم درآورده است، در صورتی که خـداوند بزرگوار بر بالای هـفت آسمان مرا به ازدواج او درآورده است!
قضیّه سهل و ساده به پـیش نـرفت. سـراسر جامعۀ اسلامی به سبب آن با برخورد روبرو شد. زبـانهای منافقان باز گردید و گـفتند: مـحمّد با همسر پسرش ازدواج نموده است!
از آنج اکه این قضیّه مقرّر داشتن یک قانون جدید بود، قرآن به تایید و تأکید آن پرداخت، و شگفتی و شگرفی را از آن برداشت، و آن را به ارکان و اصول ساده و منطقی تاریخی خویش گرداند:
(مَّا کَانَ عَلَى النَّبِیِّ مِنْ حَرَجٍ فِیمَا فَرَضَ اللَّهُ لَهُ ).
هیچ گونه گناه و تقصیری بر پـیغمبر نیست در انجـام چیزی که خدا بر او واجب و لازم کرده باشد.
خدا بر پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم واجب و لازم گرداند که با زینب ازدواج کـند، و رسـم عرب را در تـحریم همسران پسرخوانـدگان باطل گردانـد. در ایـن صـورت بر پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم در این مسأله هیچ گونه گناه و تـقصیری نیست. در این راستا پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم در میان پیغمبران نوباوه و بدعتگذار نیست.
(سُنَّةَ اللَّهِ فِی الَّذِینَ خَلَوْا مِن قَبْلُ ).
این سنّت الهی، در مورد پیغمبران (ملّتهای) پیشین نـیز جاری بوده است.
این قضیّه، کاری است که برابر سنّت خدا انجام پذیرفته است، سنّتی که دگرگون نمیشود و به حقائق اشیاء تعلّق میبندد، نه به جهانبینیها و آداب و رسوم ساختگی که آن را مــیپایند و مصون و مـحفوظ مـینمایند، جهانبینیها و آداب و رسومی که بر پایه و اساسی بند نیـستند و تکیهگاهی از حقائق ندارند.
(وَکَانَ أَمْرُ اللَّهِ قَدَراً مَّقْدُوراً) (38)
و فرمان خدا همواره روی حساب و برنامۀ دقیقی است و باید به مرحلۀ اجراء درآید.
فرمان یزدان هم از روی حساب است و هم بیچون و چرا باید اجراء شود. هیچ چیزی و هیچ کسی نمیتواند از آن جلوگیری کند و بر سر راه آن بایستد. فرمان یزدان از روی حکمت و آگاهی و ارزیابی مقرّر و مقدّر گردیده است. در آن منظور شده است که خدا چه هدفی در آن دارد. خدا ضرورت و مقدار و اندازه و زمان و مکان آن هدف را میداند. ایزد سبحان به پیغمبر خود دستور فرموده است که آن رسم را باطل گرداند و عملاً اثرات آن را بزداید و محو نـماید، و شـخص خودش سابقه واقعی این قـانون یـزدان را پـدیدار و نـمودار گرداند. چارهای هم جز اجراء فرمان یزدان ندارد. این سنّت خدا در میان پیغمبرانی هم بوده است که قبلاً بودهاند و به ترک دنیا گفتهاند:
(الَّذِینَ یُبَلِّغُونَ رِسَالَاتِ اللَّهِ وَیَخْشَوْنَهُ وَلَا یَخْشَوْنَ أَحَداً إِلَّا اللَّهَ).
(پیغمبران پیشین، یـعنی آن) کسـانی که (برنامهها و) رســالتهای خـدا را (بــه مـردم) مـیرساندند، و از او میترسیدند و از کسی جز خدا نمیترسیدند.
برای مردمان حسابی باز نمیکردند و بدیشان اهمّیّت نمیدادند در کاری از کارهائی که به رسـالت مربوط میگردید و خدا آنان را بدان مکلّف میفرمود. از کسی جز خدائی نمیترسیدند که آنان را برای تبلیغ و عمل و اجراء فرمان فرستاده بود.
(وَکَفَى بِاللَّهِ حَسِیباً) (39)
و همین بس که خدا حسابگر (زحمات و پـاداشدهندۀ اعمال آنان) باشد.
تنها خدا است که به حساب پیغمبران میرسد، و مردمان را نسزد که از ایشان حساب بگیرد.
(مَّا کَانَ مُحَمَّدٌ أَبَا أَحَدٍ مِّن رِّجَالِکُمْ ).
محمّد پدر (نسبی) هیچ یکی از مردان شما (نه زید و نه دیگری) نبوده (تا ازدواج با زینب برای او حرام باشد). لذا زیـنب همـسر پسـرش نیست، و زیـد پسر محمّد صلّی الله علیه وآله وسلّم نمیباشد. بلکه زید پسر حارثه است. در این صورت هیچ گونه گناه و تقصیری بر پیغـمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم نیست، وقتی که با چشم حقیقی واقـعبین بدان مسأله نگاه شود. پیوند موجود در میان محمّد صلّی الله علیه واله وسلّم و در میان جملگی مسلمانان - از جمله زید پسر حارثه - پیوند پیغمبر با قوم خود است، و او پدر کسی از آنان نمیباشد:
(وَلَکِن رَّسُولَ اللَّهِ وَخَاتَمَ النَّبِیِّینَ ).
و بلکه فرستادۀ خدا و آخرین پیغمبران است (و رابـطۀ او با شما رابطۀ نبوّت و رهبری است).
بدین خاطر او است که واپسین مقرّرات را وضع میکند تا انسانها برابر آنها راه بروند، و مطابق با واپسـین رسالت آسمان برای زمینیان زندگی کنند، رسالتی که تبدیل و تغییری بعد از این در آن روی نمیدهد.
(وَکَانَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیماً) (40)
و خدا از همه چیز آگاه بوده و هست.
خدا است که میداند چه چیز برای این مردمان شایسته و بایسته است، و چه چیز ایشان را اصلاح و رو به راه میکند. خدا است که بر پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم واجب و لازم گردانیده است آنچه را که بر او واجب و لازم گردانیده است، و برای او برگزیده است و انتخاب کرده است آنچه را که برای او برگزیده است و انتخاب کرده است ... ایــــن کــار بـدان خـاطر است که هـمسران پسرخواندگانشان برای ایشان حلال گـردد) زمـانی که پسرخواگان نیازشان را از ایشان برآوردند، و نیازشان بدیشان پایان پذیرفت و آنان را طلاق دادند ... خداوند این قانون را مقرّر داشته است از روی علم و اطّلاعی که به همه چیز دارد، و می دانـد کـدام یک از قوانین و مقرّرات و تعلیمات، بهتر و سازگارتر است، و با مرحمت او در حقّ مؤمنان میخواند، و با گزینش او برای ایشان موافقت دارد.
*
آن گاه روند قرآنی در پیوند دادن دلهـا بدین معنی واپسین، و در واصل گرداندن ایشان به یزدان، یزدانی که بر پیغمبر خود صلّی الله علیه وآله وسلّم واجب و لازم گردانـیده است آنچه را که بر او واجب و لازم گردانیده است، و برای امّت مسلمان برگزیده است و انتخاب کرده است آنچه را که برگزیده است و انـتخاب کـرده است، به پـیش مـیرود. خــدا برای امّت مسـلمان خیر و خوبی میخواهد، و دوست میدارد ایشـان را از تـاریکها بیرون بیاورد و به سوی نور رهنمود گردانـد و به نورشان برساند:
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اذْکُرُوا اللَّهَ ذِکْراً کَثِیراً (41) وَسَبِّحُوهُ بُکْرَةً وَأَصِیلاً (42) هُوَ الَّذِی یُصَلِّی عَلَیْکُمْ وَمَلَائِکَتُهُ لِیُخْرِجَکُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ وَکَانَ بِالْمُؤْمِنِینَ رَحِیماً (43) تَحِیَّتُهُمْ یَوْمَ یَلْقَوْنَهُ سَلَامٌ وَأَعَدَّ لَهُمْ أَجْراً کَرِیماً) (44)
ای مـؤمنان! بسـیار خدای را یـاد کنید (و هرگز او را فراموش ننمائید). و بـامدادان و شامگاهان (و در همه وقت و آن) به تسبیح و تـقدیس او بـپردازیـد. او کسـی است که به شما عنایت و مرحمت میکند، و فرشتگانش برای شما تقاضای بـخشش و آمـررش مـینمایند، تا یزدان (جهان در پرتو الطاف خود و دعـای فرشتگان) شما را از تاریکیهای (کفر و ضلالت) بیرون آورده و به نور (ایمان و هدایت) برساند. چرا که او پیوسته نسبت به مؤمنان مهربان بـوده است. درودشـان (از جـانب یزدان) در روزی که او را ملاقات و دیدار میکنند، امن و امانتان باد است، و خدا برای آنان پاداش گرانبها و ارزشمندی را فراهم ساخته است.
ذکر خدا، اتّصال و پیوند دل است با خدا، و پیوسته خدا را در نظر داشتن و حاضر و ناظر دیدن است. ذکر خدا تنها زبان جنبانیدن نیست. خواندن نماز ذکر و یاد خدا است. بلکه روایتهائی نقل شده است نزدیک است ذکر را به نماز اختصاص دهند و بس:
ابوداوود و نسائی و ابن ماجه، از قول اعمش، و او از اغر ابومسلم، و او هم از ابوسعید خدری و از ابوهریره روایت کردهاند که پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم فرموده است:
(إذا أیقظ الرجل امرأته من اللیل فصلیا رکعتین , کانا تلک اللیلة من الذاکرین الله کثیرا والذاکرات).
هر وقت مرد هـمسر خود را در شب بیدار کـند، و دو رکعت نماز بخوانند، آن شب آنان جزو مردان و زنانی بشمار میآیند که خدای را بسیار ذکر میکنند،
هر چند که ذکر خدا تنها به نـماز اختصاص ندارد و فراگیرتر از آن است. ذکر خدا شامل هـمۀ شکلها و شیوههائی میگردد که بنده در آنها به ذکر پـروردگار خود بپردازد، و دل خود را به خدا ارتباط و پیوند دهد. چه این ذکر را با زبان آشکار گردانـد، و چه آشکار نگرداند. مقصود و مراد از ذکر خدا ارتباط و پـیوندی است که محرّک و الهـامبخش باشد به هر شکل و صورتی که انجام پذیرد.
قطعاً دل، بیخبر یا غافل و یا سرگشته خواهد بود تـا وقتی که با خدا ارتباط پیدا میکند و او را یاد مینماید و به ذکرش درمیآید و بدو آنتن و الفت میگیرد. هر وقت کار دل بدینجا کشید لبریز از یاد خدا میگردد و جدّی میشود و وقار پیدا میکند و برجای مـیماند و راه خود را میشناسد، و با برنامهاش آشنا میگردد، و میداند از کجا به کجا برود و گامهایش را بدان سـو بردارد.
بدین خاطر است که قرآن بسی به ذکـر خـدا تشـویق میکند، و سنّت نبوی بسیار به ترغیب آن میپردازد. قرآن مجید میان ذکر خدا و میان اوقات و احوالی که انسان خواهد داشت ارتباط برقرار میسازد، تا اوقات و احوال انسان را به یاد ذکر خدا بـیندازنـد و آن را تداعی کنند، و انسان را بیدار و هوشیار گردانند که بپا هم اینک اوقات و احوال ذکر خدا و ارتباط گرفتن با او است. تا بدین وسیله دل غافل و بیخبر نشود و یزدان منّان را فراموش نکند:
(وَسَبِّحُوهُ بُکْرَةً وَأَصِیلاً) (42)
و بامدادان و شامگاهان (و در همه وقت و آن) به تسبیح و تقدیس او بپردازید.
مخصوصاً در بامدادان و شامگاهان چیزی است که دلها را برای پیوند و تماس با خدا به جوش و خروش میاندازد، خـدائی که احوال و اوضاع را دگرگون میسازد، و سایهها را تبدیل و تغییر میدهد. آن خدائی که باقی است و تغییر و تبدیل پیدا نمیکند، و از میان نمیرود و زوال نمیپذیرد، ولی هر چیزی جز او تغییر و تبدیل پیدا میکند و فنا و نیستی میپذیرد.
در کنار فرمان به ذکر خدا و تسبیح و تقدیس او، دلها به یاد رحمت و رعایت و عنایت او انداخته میشود، و گوشزد میگردد خدا به آفریدگان خود توجّه دارد و برایشان ارادۀ خیر و خوبی مینماید. خدا بینیاز از بندگان است، ولی بندگان فقیرند و به رعایت و عنایت او نیاز دارند و گدایان درگاه فضل و لطف وی هستند:
(هُوَ الَّذِی یُصَلِّی عَلَیْکُمْ وَمَلَائِکَتُهُ لِیُخْرِجَکُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ وَکَانَ بِالْمُؤْمِنِینَ رَحِیماً) (43)
او کسی است که به شما عنایت و مـرحمت مـیکند، و فرشتگانش بـرای شـما تـقاضای بـخشش و آمرزش مینمایند، تا یزدان (جهان در پرتو الطاف خود و دعای فرشتگان) شما را از تاریکیهای (کفر و ضلالت) بیرون آورد و به نـور (ایـمان و هـدایت) برساند. چرا که او پیوسته نسبت به مؤمنان مهربان بوده است.
خداوند چه بزرگوار است! چه نعمتهای بزرگی که بـه بندگان خود عطاء میفرماید! چه لطفهای سـترگ که شامل ایشان میگرداند! فضل پیاپی و مضاعف خدای را که تواند شمار کرد؟ یا شکر یکی از هزار کرد؟ خدای بزرگ جهان این بندگان ضعیف و نیازمند و فناپذیر را یاد میکند! آن کسانی را یاد میکند که هـیچ تاب و توانی از خود نـدارنـد، و باقی و برقرار نمیمانند. خداوند ذوالجلال ایشان را یاد میکند و بدیشان عنایت و توجّه میفرماید، و مغفرت و بخشش خود را نصیب ایشان مینماید، و فرشتگانش برایشان طلب آمرزش میکنند. خداوند بزرگوار آنان را در جهان بالا و در میان فرشتگان والا یاد میکند، و سراسر هستی همآوا و همنوا یادشان مینماید، همان گونه که پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم فرموده است:
(یقول الله تعالى من ذکرنی فی نفسه ذکرته فی نفسی , ومن ذکرنی فی ملأ ذکرته فی ملأ خیر منه ).[6]
خداوند بزرگوار میفرماید: کسی که مرا در پیش خود یاد کند، او را در پیش خود یاد میکنم، و کسی که مرا در میان جمعی یاد کند، او را در میان جمعی یاد میکنـم که بهتر از آن جمع هستند.
واقعاً چه عظمتی است؟! عظمتی است که عقل و شعور نمیتواند آن را به تصوّر درآورد! خدا میداند که این زمین و کسان و چیزهائی که بر روی این هسـتند، ذرّۀ کوچکی و ناچیزی بیش نیستند، وقتی که با افلاک بزرگ جهان مقایسه میگردند. افلاک و چیزها و کسانی که در آنها هستند، متعلّق به خدایند، خدائی که خطاب به جهان هستی فرمود: بشو: فوراً شد.
(هُوَ الَّذِی یُصَلِّی عَلَیْکُمْ وَمَلَائِکَتُهُ لِیُخْرِجَکُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ ).
او کسی است که به شما عنایت و مـرحمت میکند، و فرشتگانش بـرای شـما تـقاضای بـخشش و آمـرزش مینمایند، تا یزدان (جهان در پرتو الطاف خود و دعای فرشتگان) شما را از تاریکیهای (کفر و ضلالت) بیرون آورد و به نور (ایمان و هدایت) برساند.
نور خدا، نور یگانه و متّصل و فراگیر است. جز نور خدا تاریکیهائی است که چندگانه و گوناگون میگردد. مردمان وقتی که از نور خدا بیرون بروند، در تاریکی و ظلمتی از تاریکیها و ظلمتها میافتند و زندگی میکنند، یا به همۀ تاریکیها یکجا گرفتار میآیند. از این تاریکی یا از تاریکیها ایشان را جز نور خدا رهائی نمیبخشد، نـوری که در دلهـایشان میتابد و میدرخشـد و جانهایشان را فرا میگیرد، و آنان را به سوی فطرتشان هدایت و رهنمود مینماید. فطرتشان که همان فطرت جهان هستی است. مرحمت خدا در حقّ مؤمنان و درود فرشتگان و دعایشان بری ایشان است که آنـان را از تاریکیها بیرون مـیآورد و به سوی نور رهنمود میگرداند و بدان میرساند، وقتی که دریچۀ دلهایشان برای ایمان باز میشود:
(وَکَانَ بِالْمُؤْمِنِینَ رَحِیماً) (43)
او پیوسته نسبت به مؤمنان مهربان بوده است.
این کار و بار ایشان در دنیا، یعنی در سرای کار است. و امّا کار و بارشان در آخرت، یعنی در سرای سزا و جزا، لطف و فضل خدا به ترک ایشان نمیگوید، و مرحمت و رحمت او آنان را رها نمیکند. در آنجا پیوسته بزرگوار و شادان و خندان و دارای پاداش فراوان جاویدانند:
(تَحِیَّتُهُمْ یَوْمَ یَلْقَوْنَهُ سَلَامٌ وَأَعَدَّ لَهُمْ أَجْراً کَرِیماً ).
درودشان (از جانب یزدان) در روزی که او را ملاقات و دیدار میکنند، امن و امانتان باد است، و خدا برای آنان پاداش گرانبها و ارزشمندی را فراهم ساخته است.
از هر گونه ترس و هراسی در امـن و امـانند، و از هر رنجی بدورند، و درد و رنجی بدیشان دست نمیدهد ... درود را از جانب خدا دریافت میدارند. درود خدا را فرشتگان بدیشان میرسانند. فرشتگان از هر دری به پیش ایشان مـیآیند و سلامشان مینمایند، و درود والای خدا را بدیشان میرسانند. اینها گذشته از پاداش ارزشمندی است که یزدان برایشان آماده کرده است و تهیّه دیده است . . . به به چه بزرگداشت و تکریمی است!
این پروردگار آنـان است که برایشان قانونگذاری می کند، و هر گونه قوانین و مقرّراتـی را کـه بخواهد برایشان برمیگزیند. چه کسی است که این گزینش را نپسندد؟!
*
پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم است که گزینش خدا برای ایشـان را بدیشان میرساند، و با سنّت عملی خود آنچه را که خدا برایشان گزیده است و برای بندگان مقرّر داشته است، پیاده میکند و تحقّق میبخشد. آن گـاه رونـد قرآنـی نگاهی به وظیفۀ پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم و بزرگواری او در حقّ مؤمنان در این جایگاه میاندازد:
(یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِنَّا أَرْسَلْنَاکَ شَاهِداً وَمُبَشِّراً وَنَذِیراً (45) وَدَاعِیاً إِلَى اللَّهِ بِإِذْنِهِ وَسِرَاجاً مُّنِیراً (46) وَبَشِّرِ الْمُؤْمِنِینَ بِأَنَّ لَهُم مِّنَ اللَّهِ فَضْلاً کَبِیراً (47) وَلَا تُطِعِ الْکَافِرِینَ وَالْمُنَافِقِینَ وَدَعْ أَذَاهُمْ وَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ وَکَفَى بِاللَّهِ وَکِیلاً) (48)
ای پیغمبر! مـا تـو را بـه عنوان گواه و مژدهرسان و بیمدهنده فرستادیم، و به عنوان دعوتکنندۀ به سـوی خدا طبق فرمان الله، و به عنوان چراغ تابان. (ای پیغمبر!) به مؤمنان مژده بـده که ایشـان از سـوی خدا نـعمت فراوانی (و برتری عظیمی، در دنیا و آخرت) دارند. و از کافران و منافقان فرمانبرداری مکن، و اعتنائی به اذیّت و آزارشان نداشته باش، و بر خدا تکیه کن، و همین بس که خدا حامی و مدافع باشد.
وظیفۀ پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم در مـیان مـردمان ایـن است که «شاهد» و گواه بر ایشان باشد. باید مردمان کارهائی بکنند که شاهد و گواه بودن را زیبا و نـیکو گردانـند، شاهد و گواه بودنی که دروغ نمیگوید و ظلم نمیکند، و تغییر و تبدیل نمیدهد. وظیفۀ پیغمبر صلّی الله علیه وآله سلّم در میان مردمان همچنین این است کـه «مـبشّر» و مـژدهرسان بدیشان باشد. بدانان مژدۀ مرحمت و مغفرت و فضل و لطف و تکریم و بزرگداشتی بدهد که منتظر نیکوکاران است. همچنین «نذیر» و بیمدهندۀ کسانی باشد که غافل از عذابی و عقابی هستند که در انتظار بدکاران است. تا بیخبر گرفتار نگردند، و جز پس از بیم دادن، عذاب داده نشوند. از جمله وظائف پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم این است که «داعی الَی الله» و فراخوان به سوی خدا باشد. آنان را به سوی خدا دعوت کند، نه به سوی دنیا، و نه به سوی مجد و عظمتی، و نه به سوی عزّت و بزرگواری نژادی، و نه به سوی نژادگرائی جاهلی، و نه به سوی غنیمت، و نه به سوی شاهی و قدرت یا جاهی و مقامی. بلکه به سوی خدا دعوت کند، و راه یگانهای را بسپرد که به خدا منتهی شود. وظیفۀ او همچنین ایـن است که با «اذن» و اجازۀ خدا به کار بپردازد و برابر قانون او عمل کــند. پس او بـدعتگذار نـیست، و از خود چیزی نمیگوید، و به دلخواه کاری نمیکند. بلکه اجازۀ خدا و فرمان او در میان است. پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم از اجازه و فرمان خدا تجاوز و تخطّی نمیکند. وظیفۀ دیگر او این است که «سراج منیر» و چراغ روشـن باشد و تاریکیها را بزداید، و شبههها را برطرف نـماید، و راه را روشن گرداند، و نور آرام راهنمائی باشد بسان چراغ روشن و درخشان در دل تاریکیها.
پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم و نوری که با خود به ارمغان آورده بود هم این چنین بود که گذشت. او جهانبینی روشن و آشکار و درخشانی را برای این هستی به ارمغان آورد. جهانبینی روشن و آشکار و درخشانی که با رابطۀ هستی با آفریدگار را روشن میگرداند، و مکان انسان را در این هستی و با آفریدگار هستی تعیین میکند، و ارزشها و معیارهائی را مشخّص مینماید که سراسـر هستی بر آنها استوار و پایدار میگردد، و وجود انسان نیز در هستی بر آنـها استقرار میپذیرد و مـاندگار میشود، و سرآغاز و سرانجام، و هدف و مقصود، و راه و وسیله را با گفتار فیصلهبخش و داورانـهای معیّن میدارد که هیچ گونه شبهه و پیچیدگی در آن نمیماند. با اسلوب و روشی آن گفتار را بیان مینماید که فطرت را مستقیم و بدون واسطه مخاطب قرار مـیدهد، و از نزدیکترین راه هـا و گشـادترین درهـا و ژرفتـرین جادهها و مسیرها به سوی فطرت میرود و بدان نفوذ میکند.
روند سوره در وقت بیان وظیفۀ پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم مسألۀ مژده دادن به مؤمنان را تکرار میکند و تفصیل میدهد.
(وَبَشِّرِ الْمُؤْمِنِینَ بِأَنَّ لَهُم مِّنَ اللَّهِ فَضْلاً کَبِیراً) (47)
(ای پیغمبر!) به مؤمنان مژده بده که ایشان از سوی خدا نعمت فراوانـی (و بـرتری عظیمی، در دنـیاو آخرت) دارند.
این وقتی است که مسألۀ مژده دادن را در این فرموده چکیدهوار گفته است:
(یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِنَّا أَرْسَلْنَاکَ شَاهِداً وَمُبَشِّراً وَنَذِیراً) (45)
ای پیغمبر! مـا تـو را بـه عنوان گواه و مـژدهرسان و بیمدهنده فرستادیم.
این هم افزایش فضل و لطف یزدان بر مـؤمنان است، مؤمنانی که بر دستهای ایـن پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم برایشان قوانین و مقرّرات وضع میکند، قوانین و مقرّراتی که ایشان را سرانجام به شادی و شادمانی و نعمت بزرگ و فضل سترگ میرساند.
این خطاب به پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم دستور میدهد که از کافران و منافقان اطاعت نکند، و به اذیّت و آزارشان به خود و به مؤمنان اهمّیّت ندهد، و تنها بر خدا توکّل نـماید، و خدا ضامن یاری و کمک و پیروز گرداندن او است:
(وَلَا تُطِعِ الْکَافِرِینَ وَالْمُنَافِقِینَ وَدَعْ أَذَاهُمْ وَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ وَکَفَى بِاللَّهِ وَکِیلاً) (48)
و از کافران و منافقان فرمانبرداری مکن، و اعتنائی بـه اذیّت و آزارشان نداشته بــاش، و بـر خـدا تکیه کن، و همین بس که خدا حامی و مدافع باشد.
این همان خطابی است که در سرآغاز سوره آمده بود، پیش از آن که به موضوعات قوانـین و مقرّرات و رهنمودها و رهنمونها، و به سر و سامان بخشیدن و نظم و نظام نوین اجتماعی پرداخته شود. تـنها چـیزی کـه افزون بر آن است پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم رهنمود میگردد به این که به اذیّت و آزار کـافران و مـنافقان تـوجّه نکـند و اهمّیّت ندهد، و با اطاعت از ایشان در چیزی یا تکـیه کردن بر آنان در چیزی خویشتن را از اذیّت و آزارشان به دور ندارد. چه تنها خدا حافظ و مدافع است.
(وَکَفَى بِاللَّهِ وَکِیلاً) .
و همین بس که خدا حامی و مدافع باشد.
*
بدین منوال دیباچه و پیرو واقعۀ زینب و زید، و حلال کردن همسران پسرخواندگان، به درازا میکشد، و بسی سخن میرود از مثال واقعی و عملیای که پـیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم وادار بدان میگردد، مثالی که بیانگر سختی و دشواری این قضیّه است، و میرساند که دلهـا در همچون کاری نیاز دارند به این که خدا آنها را برجای بدارد و در پرتو کلام الهی دلها از جای نشوند و پریشان نگردند. در این مواقع است که نیاز شدیدی است به این که دلها با خدا پیوند و تماس داشته باشند، و بدانند و متوجّه باشند که در رهنمود و رهنمون خدا رحمت و رعایت و حفاظت و عنایت است. اگـر دلها چنین کنند و چنین شوند مشکلات و دشواریـها را بـا رضایت و رغبت میپذیرند، و تسـلیم فـرمان یـزدان میگردند، و رهنمودها و رهنمونها را بر دیـدۀ مـنّت مینهند.
[1] واژۀ «موالی» که دالّ بر طبقۀ بردگان و بندگان آزاد شده است، دارای معانی دیگری نیز میباشد. مثلاً به مـعنی هـمپیمانان قـبیلهای بـا قـبیلۀ دیگری نیز به کار میرفته است، همپیمانانی کـه در پرداخت دیـهها و قصاصها و تعویض اسیران همدیگر را یاری میدادند و کمک میکردند.
[2] خدا بهتر میداند، باید این کار بعد از آن بوده باشد که زیـنب را طلاق داده است.
[3] جلیبیب از زمرۀ موالی، یعنی بردگان و بندگان آزاد شده بود.
[4] نگــا: تـفسیر قـاسمی، جـلد هشتم، جــزء بـیست و دوم، صـفحۀ 262 (مترجم)
[5] امام احمد آن را روایت کرده است. مسلم و نسائی آن را به شیوههای مختلف از قول سلیمان پسر مغیره استخراج و نقل نمودهاند.
[6] بخاری آن را استخراج کرده است.