ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 |
سورهی یس آیهی 29-1
فی ظلال القرآن جزء
بیست و سوم
سورۀ یس، سورۀ صافات و سورۀ ص
سورۀ یس مکّی و هشتاد و سه آیه است
بسم الله الرحمن الرحیم
(یس (1) وَالْقُرْآنِ الْحَکِیمِ (2) إِنَّکَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ (3) عَلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِیمٍ (4) تَنزِیلَ الْعَزِیزِ الرَّحِیمِ (5) لِتُنذِرَ قَوْماً مَّا أُنذِرَ آبَاؤُهُمْ فَهُمْ غَافِلُونَ (6) لَقَدْ حَقَّ الْقَوْلُ عَلَى أَکْثَرِهِمْ فَهُمْ لَا یُؤْمِنُونَ (7) إِنَّا جَعَلْنَا فِی أَعْنَاقِهِمْ أَغْلاَلاً فَهِیَ إِلَى الأَذْقَانِ فَهُم مُّقْمَحُونَ (8) وَجَعَلْنَا مِن بَیْنِ أَیْدِیهِمْ سَدّاً وَمِنْ خَلْفِهِمْ سَدّاً فَأَغْشَیْنَاهُمْ فَهُمْ لاَ یُبْصِرُونَ (9) وَسَوَاء عَلَیْهِمْ أَأَنذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنذِرْهُمْ لاَ یُؤْمِنُونَ (10) إِنَّمَا تُنذِرُ مَنِ اتَّبَعَ الذِّکْرَ وَخَشِیَ الرَّحْمَن بِالْغَیْبِ فَبَشِّرْهُ بِمَغْفِرَةٍ وَأَجْرٍ کَرِیمٍ (11) إِنَّا نَحْنُ نُحْیِی الْمَوْتَى وَنَکْتُبُ مَا قَدَّمُوا وَآثَارَهُمْ وَکُلَّ شَیْءٍ أحْصَیْنَاهُ فِی إِمَامٍ مُبِینٍ (12) وَاضْرِبْ لَهُم مَّثَلاً أَصْحَابَ الْقَرْیَةِ إِذْ جَاءهَا الْمُرْسَلُونَ (13) إِذْ أَرْسَلْنَا إِلَیْهِمُ اثْنَیْنِ فَکَذَّبُوهُمَا فَعَزَّزْنَا بِثَالِثٍ فَقَالُوا إِنَّا إِلَیْکُم مُّرْسَلُونَ (14) قَالُوا مَا أَنتُمْ إِلاَّ بَشَرٌ مِّثْلُنَا وَمَا أَنزَلَ الرَّحْمن مِن شَیْءٍ إِنْ أَنتُمْ إِلاَّ تَکْذِبُونَ (15) قَالُوا رَبُّنَا یَعْلَمُ إِنَّا إِلَیْکُمْ لَمُرْسَلُونَ (16) وَمَا عَلَیْنَا إِلاَّ الْبَلاَغُ الْمُبِینُ (17) قَالُوا إِنَّا تَطَیَّرْنَا بِکُمْ لَئِن لَّمْ تَنتَهُوا لَنَرْجُمَنَّکُمْ وَلَیَمَسَّنَّکُم مِّنَّا عَذَابٌ أَلِیمٌ (18) قَالُوا طَائِرُکُمْ مَعَکُمْ أَئِن ذُکِّرْتُم بَلْ أَنتُمْ قَوْمٌ مُّسْرِفُونَ (19) وَجَاء مِنْ أَقْصَى الْمَدِینَةِ رَجُلٌ یَسْعَى قَالَ یَا قَوْمِ اتَّبِعُوا الْمُرْسَلِینَ (20) اتَّبِعُوا مَن لاَّ یَسْأَلُکُمْ أَجْراً وَهُم مُّهْتَدُونَ (21) وَمَا لِی لاَ أَعْبُدُ الَّذِی فَطَرَنِی وَإِلَیْهِ تُرْجَعُونَ (22) أَأَتَّخِذُ مِن دُونِهِ آلِهَةً إِن یُرِدْنِ الرَّحْمَن بِضُرٍّ لاَّ تُغْنِ عَنِّی شَفَاعَتُهُمْ شَیْئاً وَلاَ یُنقِذُونِ (23) إِنِّی إِذاً لَّفِی ضَلاَلٍ مُّبِینٍ (24) إِنِّی آمَنتُ بِرَبِّکُمْ فَاسْمَعُونِ (25) قِیلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ قَالَ یَا لَیْتَ قَوْمِی یَعْلَمُونَ (26) بِمَا غَفَرَ لِی رَبِّی وَجَعَلَنِی مِنَ الْمُکْرَمِینَ (27) وَمَا أَنزَلْنَا عَلَى قَوْمِهِ مِن بَعْدِهِ مِنْ جُندٍ مِّنَ السَّمَاءِ وَمَا کُنَّا مُنزِلِینَ (28) إِن کَانَتْ إِلاَّ صَیْحَةً وَاحِدَةً فَإِذَا هُمْ خَامِدُونَ) (29)
این سورۀ مکّی دارای فاصلههای کوتاه، و آهنگهای سریع است. بدین خاطر آیات آن هشتاد و سه تا گردیده است، هر چند این سوره کوچکتر و کوتاهتر از سورۀ پیشین خود - سورۀ فاطر - است که تعداد آیـات آن چهل و پنج تا بود.
کوتاه بودن فاصلهها همراه با سرعت آهنگها این سوره را با قالب خاصّی قالبگیری می کند و سیمای ویژهای را بدان میدهد. آهنگهای آن پیاپی و متّصل مـیآیند، و مضرابهای متوالی بر حسّ و شعور آشنا میکنند. ایـن کار تأثیر سوره را دو چندان می سازد با تصویرها و سایه روشنهائی که صحنههای پشت سر هم از آغاز سوره تا پایان سوره با خود دارند، صـحنههای گوناگون و الهامگرانهای که تأثیرات ژرفی به سوره میبخشند.
مـوضوعهای اصـلی ایـن سوره هـمان مـوضوعهای سورههای مکّی است. نخستین هـدف موضوعها هـم ساختن و استوار داشتن پایههای عـقیده و باور است. این سوره از همان آغاز به سـرشت وحی و صـدق رسالت میپردازد:
(یس (1) وَالْقُرْآنِ الْحَکِیمِ (2) إِنَّکَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ (3) عَلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِیمٍ (4) تَنزِیلَ الْعَزِیزِ الرَّحِیمِ) (5)
یـا.سـین. سـوگند بـه قرآن حکیم! تـو قطعاً از زمـرۀ فرستادگان (یـــزدان) هســتی، و بـــر راه راست (خداشناسی) قرار داری (که دین اسلام است) ... .
آن گاه داستان ساکنان شهر (انطاکیه) را به پیش میکشد بدان هنگام که پیغمبران بدانجا آمدند تا مـردمان را از سرانجام تکذیب کردن وحی و رسالت بترسانند. ایـن سرانجام را نیز در داستانی بیان میدارد بدان گونه که شـیوۀ قـرآن در استفاده از داسـتانها برای استحکام مسألهها و قضیّهها است. این سوره نزدیک به پایان خود، به خود موضوع اصلی برمیگردد:
(وَمَا عَلَّمْنَاهُ الشِّعْرَ وَمَا یَنبَغِی لَهُ إِنْ هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ وَقُرْآنٌ مُّبِینٌ (69) لِیُنذِرَ مَن کَانَ حَیّاً وَیَحِقَّ الْقَوْلُ عَلَى الْکَافِرِینَ) (70)
ما به پیغمبر (اسلام سرودن) چکامه نـیاموختهایـم - و چامهسرائی او را نسزد - این (کتاب هم که بر او نـازل کردهایم) جز یادآوری (عاقلان به قانون و فرمان یزدان جهان) و کتاب خواندنی روشنگر (حقائق برای مؤمنان) نیست. (هدف از فرو فرستادن آن، این است که) تا افراد زندۀ (بیدار دل) را با آن بیم دهـد، و بر کـافران (اتمام حجّت شود و) فرمان عذاب مسلّم گردد. (یس/69و70)
این سوره همچنین به مسألۀ الوهیّت و وحدانـیّت میپردازد. زشت شمردن و پلشت داشتن شرک و انباز بر زبان مرد مؤمنی میرود که از دورترین نقطۀ شهر آمده است تا با قوم خود با دلیل و برهان به جدال و ستیز بنشیند و از کار پیغمبران به دفاع بپردازد. آنجا که میگوید:
(وَمَا لِی لاَ أَعْبُدُ الَّذِی فَطَرَنِی وَإِلَیْهِ تُرْجَعُونَ (22) أَأَتَّخِذُ مِن دُونِهِ آلِهَةً إِن یُرِدْنِ الرَّحْمَن بِضُرٍّ لاَّ تُغْنِ عَنِّی شَفَاعَتُهُمْ شَیْئاً وَلاَ یُنقِذُونِ (23) إِنِّی إِذاً لَّفِی ضَلاَلٍ مُّبِینٍ) (24)
من چرا کسی را پرستش نکنم که مرا آفریده است و بـه ســوی او برگردانده مـیشوید؟ آیــا غیر از خدا، مــعبودهائی را بـرگزینم (و پرستش نـمایم) کـه اگر خـداونـد مــهربان بـخـواهـد زیانی بـه مـن برساند، میانجیگری ایشان کمترین سودی برای من ندارد و مرا (از زیان وارده) نجات نمیدهند؟ (هر گاه چنین کاری را بکنم و انبازهائی را پرستش نمایم) در این صورت مـن در گمراهی آشکاری خواهم بود. (یس/22-24)
نزدیک به نهایت سوره، دیگر باره ذکر این موضوع به میان میآید:
(وَاتَّخَذُوا مِن دُونِ اللَّهِ آلِهَةً لَعَلَّهُمْ یُنصَرُونَ (74) لَا یَسْتَطِیعُونَ نَصْرَهُمْ وَهُمْ لَهُمْ جُندٌ مُّحْضَرُونَ) (75)
آنان گذشته از خدا، معبودهائی برای خود برگزیدهاند. بدین امید که (از سوی ایشان) یاری شوند. معبودها(ی دروغین) نمیتوانند پرستندگان خود را کمک کـنند و یـاری دهـند، و بلکه پــرستندگان، سپاههای آمادۀ معبودها(ی عاجز خود) هسـتند (و از آنـها مواظبت مینمایند و از بلاها و گزندها بدور میدارند).(یس/74و75)
مسألهای که در این سوره بر آن تکیه میشود، مسألۀ رستاخیز و زندگی دوباره است. این مسأله در جاهای زیادی از سوره تکرار میگردد. در سرآغاز این مسأله .
(إِنَّا نَحْنُ نُحْیِی الْمَوْتَى وَنَکْتُبُ مَا قَدَّمُوا وَآثَارَهُمْ وَکُلَّ شَیْءٍ أحْصَیْنَاهُ فِی إِمَامٍ مُبِینٍ) (12)
ما خودمان مردگان را زنده میگردانیم، و چیزهائی را کـه (در دنیا) پـیشاپیش فرستادهانـد و (کـارهائی که کردهاند، و همچنین) چیزهائی را کـه (در آن) بـرجای نـهادهانـد (و کارهائی را کـه نکـردهانـد، ثبت و ضبط میکنیم و) مینویسیم. و ما همه چیز را در کتاب آشکار (لوح محفوظ) سرشماری مینمائیم و مینگاریـم.(یس/12)
این مسأله در داستان ساکنان شـهر (انـطاکیه) ذکر میگردد، بدان هنگام که از چیزهائی صحبت میشود که بر سر مرد مؤمن آمده است، و کیفر زودرس هـمین جهان ساکنان شهر چه بوده است، کیفری که روند سخن بدان پرداخته است:
(قِیلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ قَالَ یَا لَیْتَ قَوْمِی یَعْلَمُونَ (26) بِمَا غَفَرَ لِی رَبِّی وَجَعَلَنِی مِنَ الْمُکْرَمِینَ) (27)
(مردمان بر او شوریدند و شـهیدش کردند. از سـوی خدا) بدو گفته شد: وارد بهشت شو. (وقتی که آن هـمه نعمت و کرامت دید) گفت: ای کاش! قوم من میدانستند که پروردگارم مرا آمرزیده است و از زمـرۀ گـرامـیانم قلمداد فرموده است. (یس/26و27)
آن گاه این مسأله در وسّط سوره تکرار میشود:
(وَیَقُولُونَ مَتَى هَذَا الْوَعْدُ إِن کُنتُمْ صَادِقِینَ (48) مَا یَنظُرُونَ إِلَّا صَیْحَةً وَاحِدَةً تَأْخُذُهُمْ وَهُمْ یَخِصِّمُونَ (49) فَلَا یَسْتَطِیعُونَ تَوْصِیَةً وَلَا إِلَى أَهْلِهِمْ یَرْجِعُونَ) (50)
و خواهند گفت: اگر راست میگوئید (که رسـتاخیز و قیامتی در میان است) این وعده کـی تحقّق مـییابد؟! (پاسخ استهراء ایشان، این است که آنان، چندان) انتظار نمیکشند مگر صدائی را که (ناگهان طنینانداز میگردد و موج آن) ایشــان را دربــر میگیرد (و نـابودشان میگرداند) در حالی که با یکدیگر (به معامله و کار و بار روزمرۀ زندگی، سرگرم و) درگیرند. (ایـن حـادثه بـه قدری سریع و بـرقآسا و غافلگیرانه است که) حتّی توانـائی وصـیّت نـمودن و سـفارش کـردن نـخواهند داشت. و حتّی فرصت مراجـعت بـه سـوی خـانواده و فرزندانشان را پیدا نخواهند کرد.(یس/48-50)
سپس روند سوره استمرار می یابد و به سـوی صـحنۀ کاملی از صحنههای قیامت، خیز برمیدارد. در پـایان سوره این مسأله به شکل گفتگو تکرار میگردد:
(وَضَرَبَ لَنَا مَثَلاً وَنَسِیَ خَلْقَهُ قَالَ مَنْ یُحْیِی الْعِظَامَ وَهِیَ رَمِیمٌ (78) قُلْ یُحْیِیهَا الَّذِی أَنشَأَهَا أَوَّلَ مَرَّةٍ وَهُوَ بِکُلِّ خَلْقٍ عَلِیمٌ) (79)
بـرای مـا مـثالی مـیزند و آفرینش خود را (از خـاک) فراموش میکند و مـیگوید: چـه کسـی مـیتوانـد ایـن اسـتخوانــهائی را کــه پـوسیده و فرسودهانـد زنـده گرداند؟! بگو: کسی آنها را زنده میگرداند که آنـها را نخستین بار (از نیستی به هستی آورده است و آنها را بدون الگو و مدل) آفریده است، و او بس آگاه از (احوال و اوضاع و چگونگی و ویژگی) همۀ آفریدگان است. (یس/78و79)
این مسألهها که به بنیاد ساختار عقیده و باور متعلّق هستند، در سورههای مکّی تکرار میگردند، و لیکن هر بار از زاویۀ معیّنی آن را عرضه میدارند، و در پرتو ویژهای بدان مینگرند، همراه با انگیـزههائی که با فضای سوره میخوانند، و با آهنگها و تـصویرها و سایهروشنهای سوره همآوائی دارند.
این انگیزهها در این سوره از صحنههای قیامت - به شکل ویژهای - و از صحنههای داستان و موقعیّتهای و گفتگوهای آن، و از جایگاههای نقش زمـین شدنها و هلاک گردیدنهای گذشتگان در طول قرون و اعصار، برگرفته شدهاند. گذشته از اینها این انگیزهها بـرگرفته شده از صحنههای فراوان و الهامانگیز جهانی، از قبیل: صحنۀ زمین مردهای که زندگی بدان میخزد، شبی که روز از آن بیرون کشیده میشود و نـاگهان تـاریکی فراگیر میگردد، خورشیدی که به سوی جایگاه خود حرکت مـیکند، ماه که آهسته و آرام مـنزلگاهها و برجهای نجومی خود را میپیماید و سپری مینماید تا بدان هنگام که بسان خوشۀ کهن درخت خرما درمیآید، کشتی پری که فرزندان پـیشین انسانها را در خود برمیدارد، چهارپایانی که به تسـخیر آدمیزادگان درآورده شدهاند، نطفه، انسانی که دشمن آشکاری میگردد، و صحنۀ درخت سبزی که آتشی در آن نهان میگردد و آن را میسوزانند و برافروخته میدارنـد و رستاخیز انرژیها جلوهگر میآید!
در کنار این صحنهها انگیزههای دیگری است که وجدان بشری را میپسایند و آن را بیدار مینمایند، از جمله: تصویر تکذیب کنندگانی که فرمان خدا در بارۀ کفرشان صادر گردیده است و برایشان قطعی و حتمی شـده است، و این است که دیگر آیـهها و انـدرزها سودی بدیشان نمیرساند:
(إِنَّا جَعَلْنَا فِی أَعْنَاقِهِمْ أَغْلاَلاً فَهِیَ إِلَى الأَذْقَانِ فَهُم مُّقْمَحُونَ (8) وَجَعَلْنَا مِن بَیْنِ أَیْدِیهِمْ سَدّاً وَمِنْ خَلْفِهِمْ سَدّاً فَأَغْشَیْنَاهُمْ فَهُمْ لاَ یُبْصِرُونَ) (9)
ما به گردنهایشان غلهائی میاندازیم که تا چانههایشان میرسد و سرهای ایشان (بر اثـر آن) رو بـه بـالا نگاه داشته میشود (و نـه مـیتوانـند به زیر پـاهای خود بنگرند، و نه میتوانند سرهایشان را بدین سو و آن سو حرکت دهند). ما در پیش روی آنان سـدّی، و در پشت سر ایشان سدّی قرار دادهایم (و لذا به کسانی میمانند که در میان دو سدّ، گیر کرده باشند، و پیش رو و پشت سر خود را مشاهده نکنند) و بدین وسیله جلو چشمان ایشان را گرفتهایم و دیگر نمیبینند. (یس/8و9)
انگیزۀ دیگری پیش چشم داشتن درونهایشان است، درونهائی که پنهان و آشکار آنها برای علم خدا پیدا و هویدا است و هیچ پرده و مانعی آن درونها را از خدا پوشیده نمیدارد . . . انگیزۀ دیگری هم ترسیم ابزار آفرینش است با یک واژه نه بیشتر:
(إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ) (82)
هر گاه خدا چیزی را بخواهد که بشود، کار او تنها ایـن است کـه خطاب بدان بگوید: بشو! و آن هم میشود. (یس/82)
همۀ این انگیزهها دل انسـان را میپسایند، و انسـان مصداق آنها را در واقعیّت هستی میبیند.
*
روند سوره برای عرضۀ موضوعهای خود، در سـه مرحله به پیش میرود:
مرحلۀ اوّل با سوگند خوردن به دو حرف «یا. سین» و سوگند خوردن به قرآن حکیم، یعنی دارای حکمت و دانش سودمند، میآغازد، سوگند خوردن بر رسالت پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم و بر ایـن کـه او در راسـتای راه راست است. به دنبال آن، پرده از فرجام تباه و ناکار غافلانی کنار میرود که حقائق را تکذبب میکند. این فرجـام تباه و ناگوار نتیجۀ فرمان یزدان دربارۀ ایشان است، مبنی بر این که آنان راهی به سوی هدایت نمییابند و راهیاب نمیشوند، و میان آنان و هدایت برای همیشه حائل و مانع ایجاد میگردد. آن گاه بیان میشود که بیم دادن تنها به کسی سود میرساند که از قرآن پیروی کند و نهانی از خدا بترسد، و دل خود را برای پذیرش دلائل هدایت و الهامهای ایمان آماده بسازد . . .
پس از آن پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم رهنمود میگردد به این که برای ایشان مثالی را ذکر کـند. آن مـثال مـربوط به ساکنان شهر (انطاکیه) است. در ایـن راسـتا داسـتان تکذیب و عاقبت تکذیب کنندگان را روایت میکند، و سرشت ایمان در دل شخص مؤمن و تأثیر آن در فرجام ایمان و تصدیق را ذکر مینماید.
بدین جهت مرحلۀ دوم با فریاد حسرت بر بندگانی میآغازد که پیوسته هر پیغمبری را تکذیب میکنند و او را تمسخر مینمایند، و از جایگاههای نابودی و نقش زمین شدنهای تکذیب کنندگان درس عبرت نمیآموزند و پند نمیگیرند، و برای دیـدن و خـوانـدن آیـههای بیشمار یـزدان در گسترۀ جهان بیدار و هوشیار نمیشوند . . . در اینجا آن صحنههای حهانی را نمایش میدهد که در سرآغاز سوره بدانها اشاره گردیده است. همچنین صحنۀ دور و درازی از صحنههای قیامت را نشان میدهد. در این صحنه تفصیل زیادی است.
مرحلۀ سوم تقریباً همه موضوعهای سوره را خلاصه میکند. در سرآغاز آن شعر بودن آنچه محمّد صلّی الله علیه وآله وسلّم با خود به ارمغان آورده است را نفی میکند، و هر گونه پیوند پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم با شعر را از بنیاد مردود اعلام مینماید. بعد از آن برخی از صحنهها و پسودههائی را عرضه میدارد که دالّ بر الوهیّت یگانه است. انـتخاب خدایـانی بجز یـزدان را بر آنـان زشت میشمارد، خدایانی که از آنها پیروزی و بهروزی میخواهند، در حالی که آنـان خودشان از خـدایـانشان مواظبت و محافظت میکنند و از آن معبودهای خیالی مراقبت و نگاهداری مینمایند! . . از مسألۀ رستاخیز و زنـدگی دوباره سخن میراند، و ایشـان را به یـاد پـیدایش نخستین خودشان از نطفه مـیانـدازد تـا دقّت کـنند و ببینند که زنده گرداندن استخوانهای پوسیده بسان پدید آوردن انسانها از نطفه است و جای شگـفتی نـیست. درخت سبز را برایشان مثال میزند که چگونه آتش در آن نـهان میگردد. به ظاهر ایـن دو مثال دور از یکدیگرند! آفرینش آسمانها و زمین را برایشان بیان میدارد که گواه بر توانائی و قدرت خدا بـر آفـرینش انسانهائی همچون ایشان در پیدایش نخستین و واپسین است. . . سـرانجام واپسیـن آهـنگ در ایـن سوره طنینانداز میگردد:
(إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ (82) فَسُبْحَانَ الَّذِی بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْءٍ وَإِلَیْهِ تُرْجَعُونَ) (83)
هر گاه خدا چیزی را بخواهد که بشود، کار او تنها ایـن است که خطاب بدان بگوید: بشو! و آن هم میشود پاکا خداوندی که مالکیّت و حاکمیّت هـمه چیز در دست او است. و شما به سـوی او برگردانده مـیشوید (و به حساب و کتابتان رسیدگی میگردد). (یس/82و83)
هم اینک پس از این عرضۀ کوتاه به تـفصیل سخن میپردازیم .
*
(یس (1) وَالْقُرْآنِ الْحَکِیمِ (2) إِنَّکَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ (3) عَلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِیمٍ (4) تَنزِیلَ الْعَزِیزِ الرَّحِیمِ (5) لِتُنذِرَ قَوْماً مَّا أُنذِرَ آبَاؤُهُمْ فَهُمْ غَافِلُونَ (6) لَقَدْ حَقَّ الْقَوْلُ عَلَى أَکْثَرِهِمْ فَهُمْ لَا یُؤْمِنُونَ (7) إِنَّا جَعَلْنَا فِی أَعْنَاقِهِمْ أَغْلاَلاً فَهِیَ إِلَى الأَذْقَانِ فَهُم مُّقْمَحُونَ (8) وَجَعَلْنَا مِن بَیْنِ أَیْدِیهِمْ سَدّاً وَمِنْ خَلْفِهِمْ سَدّاً فَأَغْشَیْنَاهُمْ فَهُمْ لاَ یُبْصِرُونَ (9) وَسَوَاء عَلَیْهِمْ أَأَنذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنذِرْهُمْ لاَ یُؤْمِنُونَ (10) إِنَّمَا تُنذِرُ مَنِ اتَّبَعَ الذِّکْرَ وَخَشِیَ الرَّحْمَن بِالْغَیْبِ فَبَشِّرْهُ بِمَغْفِرَةٍ وَأَجْرٍ کَرِیمٍ (11) إِنَّا نَحْنُ نُحْیِی الْمَوْتَى وَنَکْتُبُ مَا قَدَّمُوا وَآثَارَهُمْ وَکُلَّ شَیْءٍ أحْصَیْنَاهُ فِی إِمَامٍ مُبِینٍ) (12)
یا. سـین. سوگند بـه قرآن حکـیم! قطعاً تـو از زمـرۀ فرستادگان (یـــزدان) هســتی، و بــر راه راست (خداشناسی) قرار داری (کـه دین اسـلام است). این قرآن را فرو فرستاده است خداونـد چیره و مـهربان. (آن را برای تو فرو فرستاده است). تا قومی را بیم دهی که پدران و نیاکان (نزدیک) ایشـان (تـوسّط پـیغمبران) بیم داده نشدهاند، و بـه همین علّت است کـه غـافل و بـیخبر (از قانون آسـمانی، نسبت بـه خدا و خود و مردمان) هستند. (ایشان مسـتحقّ عذاب گشتهاند و) سخن (خدا مبنی بر پر کردن جهنّم از چنین افرادی) دربارۀ بیشتر آنـان بـه حقیقت پـیوسته است، و آنـان دیگر ایـمان نـمیآورند. مـا بـه گردنهایشان غـلهائی میاندازیم که با چانههایشان میرسد و سرهای ایشان (بـر اثـر آن) رو بـه بـالا نگاه داشـته مـیشود (و نه میتوانند به زیر پاهای خود بنگرند، و نـه میتوانند سرهایشان را بدین سو و آن سو حرکت دهند). مـا در پیش روی آنان سدّی و در پشت سر ایشان سدّی قرار دادهایم (و لذا به کسانی میمانند که در مـیان دو سـدّ، گیر کرده باشند، و پیش رو و پشت سر خود را مشاهده نکنند) و بدین وسیله جلو چشمان ایشان را گرفتهایم و دیگر نـمیبینند. چـه آنان را بـترسانی چه ایشان را نترسانی، برایشان یکسان است ایـمان نمیآورند. تـو تنها کسـی را میترسانی (و بـا بیم دادنت بـدو سـود مـیرسانی) کـه از قـرآن پــیروی کـند، و پـنهانی از (خداوند) مهربان هراس داشته باشد. چنین کسی را به گذشت و پاداش ارزشمندی مژده بده. ما خودمان زنده مــیگردانـیم، و چیزهائی را که (در دنـیا) پـیشاپیش فرستادهانـد و (کارهائی را کـه کردهانـد، و هـمچنین) چیزهائی را ک (در آن) برجای نهادهاند (و کـارهائی را که نکردهاند، ثبت و صبط میکنیم و) مـینویسیم و مـا همه چیز را در کتاب آشکار (لوح محفوظ) سـرشماری مینمائیم و مینگاریم.
یزدان سبحان به این دو حرف «یا. سین» و به قرآن حکیم سوگند میخورد. یکجا جمع آوردن میان این دو حـروف مقطّعه و میان قرآن، ترجیحی را رجحان میدهد که ما در تفسیر این حروف که در اوائـل برخی از سورهها آمدهاند برگزیدهایم و در پیش گرفتهایـم و از رابطۀ این حروف با قرآن سـخن گفتهایـم، و بیان نمودهایم که نشانۀ خدائی بودن این قرآن و نزول آن از سوی یزدان، نشانهای که دربارۀ آن نـمیاندیشند و قرآن ایشان را به سوی آن برمیگرداند و آنـان را به اندیشه و پژوهش آن میخواند، این است که این قرآن از جنس همین حروف که سهل و ساده در دسترس ایشان است فراهم آمده است، و لیکن شـیوۀ تـفکیر و تعبیر آن بالاتر از ساختاری است که آنـان از همین حروف میسازند و تهیّه میبینند.
یزدان بدان هنگام که بدین قرآن سوگند میخورد، آن را توصیف میکند بدین امر که:
(الْقُرْآنِ الْحَکِیمِ) (2)
قرآن حکیم (یعنی دارای حکمت و دانش سودمند).
حکمت صفت انسان خردمند است. تعبیر سخن بدین روال و بر این منوال، صفت حیات و قصد و اراده را به قرآن میدهد. این صفت از مقتضیات کسی است که حکیم باشد. هر چند این امر مجاز است، و لیکن حقیقتی را به تـصویر مـیکشد و آن را به ذهن نـزدیک میگرداند. چه این قرآن روحی دارد، و دارای صفات موجود زندهای است! قرآن با تو مهر و محبّت میورزد و تو با او مهر و محبّت میورزی، زمانی که دلت را صاف و صادق به قرآن بدهی و گوش جانت را بدو فرا داری! هر زمان که دریچۀ دلت را رو به قرآن باز کنی، و آئینۀ روحت را پاک و پاکیزه رو به قرآن نگاه داری، تو با رازها و رمزهائی از قرآن آشنا میگردی که نگو! تو در پرتو قرآن مشتاق سیماها و نشانههائی میگردی، هم بدان سان که مشتاق سیماها و نشانههائی از دوست میشوی. این عشق و عاشقی وقتی دست میدهد که مدّتی با قرآن همدم شوی و دمی در سایۀ آن بغنوی و بدان انس و الفت گـیری! پـیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم دوست میداشت تلاوت قرآن را از دیگران بشنود. اگر از دم دری میگذشت که از داخل آن صدای قرآن به گـوش میرسید میایستاد و به تلاوت قرآن گوش فرا میداد، بدان گونه که دوست برای شنیدن شرح حال دوست خود میایستد و خاموشی میگزیند.
قرآن حکیم است. هر کسی را به اندازه توانش مخاطب قرار میدهد، و بر تار حسّاس دلش ضربه آشنا میکند و نغمه مینوازد، و به اندازۀ لازم با او سخن میگوید، و با حکمتی با او صحبت مـیکند که او را اصلاح و روبراه و رهنمود گرداند.
قرآن حکیم است. با حکمت تربیت میکند، مطابق با برنامۀ عقلانی و روحانی راست و درستی. برنامهای که همۀ نیروها و انرژیهای بشر را آزاد میسازد و آنها را به راه پسندیده و درست رهنمود می گردانـد، و برای زندگی نیز نظم و نظام مقرّر و معیّن میکند، نـظم و نظامی که به همۀ تلاشها و کوششهای انسـانها اجازه میدهد در محدودۀ قوانـین و مقرّرات آن برنامۀ حکیمانه به گشت و گذار بپردازند و جنب و جوش داشته باشند.
یزدان سبحان به یاء و سین، و به قرآن حکیم سوگند میخورد بر حقیقت وحـی و پیامی که به پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم بزرگوار میشود، و بر حقیقت نبوّت و رسالتی که بدو واگذار میگردد:
(إِنَّکَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ (3) عَلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِیمٍ) (4)
قطعاً تو از زمرۀ فرستادگان (یزدان) هسـتی، و بـر راه راست (خداشناسی) قرار داری (که دین اسلام است).
خدا که نیازی به سوگند خوردن ندارد، ولی این سوگند یزدان سبحان به قرآن و حروف آن، بدان چیزی که سوگند بر آن یاد شده است عظمت و جلالت میبخشد. چه خداوند جز به چیز بزرگ و امـر سـترگی سوگند نمیخورد که به پایه و پلّۀ سزاوار قسم یـاد کردن بدو رسیده باشد!
(إِنَّکَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ ).
قطعاً تو از زمرۀ فرستادگان (یزدان) هستی.
تعبیر سخن بدین شیوه، الهامبخش این است که روانه کردن پیغمبران کار مقرّر و مشخّصی است، و سوابق معیّنی دارد. پس مـراد اثبات روانه کردن پـیغمبران نیست، بلکه مراد این است که ثابت شود محمّد صلّی الله علیه وآله وسلّم از زمرۀ آن پیغمبران است. این سوگند هم خطاب خدا به پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم است، نه خطاب به انکار کنندگان تکذیب کننده. این هم بدان خـاطر است کـه سـوگند و پیغمبر و رسالت، والاتر از آن گرفته شوند که مورد
جدال و ستیز قرار گیرند. بلکه این کار بیانگر خبر دادن مستقیم خدا به پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم است.
(إِنَّکَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ (3) عَلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِیمٍ) (4)
قطعاً تو از زمرۀ فرستادگان (یزدان) هسـتی، و بر راه راست (خداشناسی) قرار داری (که دین اسلام است).
این هم بیان سرشت رسالت، به دنبال بیان حقیقت پیغمبر است. سرشت این رسالت راست و درست بودن است. چه این رسالت راست و درست بسان لبۀ شمشیر است. هیچ گونه کجی و کژی در آن نیست. نه پیچ و خمی پیدا میکند، نه کجی و کژی میشناسد. حقّ در آن آشکار است و هیچ گونه پیچیدگی در آن نـیست و با چیزی آمیخته نمیشود. با هوا و هوس بدین سو و آن سو نمیگراید، و با هیچ گونه مصلحتی به انحراف نمیافتد و نمیگراید. هر کس به دنبال آن برود و جسـتجویش نماید، سهل و سـاده و دقـیق و ظریف و خـالصانه و مخلصانه آن را مییابد.
رسـالت چون راست و درست است ساده و بدون پیچیدگی است، و در راستای راه آن پیچ و خمی نیست. کارها را گره خورده و پیچیده نمیکند، و آنــان را به اشکالات قضیّهها و جـهانبینیها و انـدیشهها و انواع جدالها دچار نمیسازد. بلکه حقّ را روشـن و آشکار بیان میدارد، و به سـادهترین صورت، پـیراسته از شائبهها و آمیزهها، بینیاز از هر گونه شرح و تفصیلی، دور از عبارت پردازیها و واژه تراشیها، و بدون کشاندن معانی و مفاهیم به راههای گوناگون و پیچ و خمهای جوراجور، حقّ را ذکر میکند و بیپرده پیش چشـم میدارد. به گونهای که شهری و روستائی، بیسواد و باسواد، دانا و نادان، و کوخ نشین و کاخنشین، با آن و بدان میزید، هر یک از آنان نیاز خود را در آن مییابد، و از آن درک و فهم میکند چیزی را که زندگی و نظم و نظام و روابط او سهل و ساده بدان راست و ریز میگردد.
رسالت راست و درست است با سرشت جـهان و با قوانین و سنن کیهان، و با سرشت چیزها و زندههای پیرامون انسان. این است که با سرشت چیزها برخورد ندارد، و انسان را بر آن نمیدارد که با سرشت چیزها برخورد داشته باشد. بلکه رسالت راست و درست بر برنامۀ خویش است، و هماهنگ با خویش است، و همچنین هماهنگ با تمام قوانینی است که بر این هستی و بر همۀ چیزها و بر همۀ کسانی که در گسترۀ هسـتی هستند حکومت و فرمانروائی میکند.
رسالت بدین خاطر بر راستای راه رسیدن به خدا است. رسالت خود به خدا میرسد و دیگران را نیز به خدا میرساند. کسی که از رسالت پیروی کند نمیترسد که سرگشته شود و خدای خویش را گـم کند. همچنین نمیترسد از راه منتهی به خدا منحرف شود و به کژراه رود. چرا که او رهرو راه درستی است که به خدا منتهی مـیگردد و او را بـه رضـایت آفریدگار بزرگوار میرساند.
قرآن راهنمای ایـن راه راست و درست است. هر کجا انسان با قرآن برود ایـن راستی و درسـتی را در به تصویر کشیدن حقّ، و در رهنمود و رهنمون بدان، و در احکامی که میان معیارها و مقیاسها و ارزشها داوری میکند، و در قرار دادن هر ارزشـی در جـای خود، مشاهده مینماید.
(تَنزِیلَ الْعَزِیزِ الرَّحِیمِ) (5)
(ایــن قرآن را) فـرو فرستاده است خداونـد چیره و مهربان.
خداوند در همچون مواردی خود را به بندگانش معرّفی میکند و میشناساند، تا حقّانیّت چیزی را درک و فهم کنند که بر آنان نازل گردیده است. خدا چیره و نیرومند است و هر چه را بخواهد انجام میدهد. خدا نسبت به بندگانش مهربان است و هر چه را بخواهد در حقّ ایشان روا میدارد، امّا آنـچه مـیخواهد بدیشان روا دارد رحمت است و بس.
حکمت و فلسفۀ نازل کردن قرآن بیم دادن و پیام رسانی است:
(لِتُنذِرَ قَوْماً مَّا أُنذِرَ آبَاؤُهُمْ فَهُمْ غَافِلُونَ) (6)
(آن را برای تو من و فرستاده است) تا قومی را بیم دهی که پدران و نیاکان (نزدیک) ایشـان (تـوسّط پیغمبران) بیم داده نشدهاند، و بـه همین علّت است کـه غـافل و بـیخبر (از قـانون آسـمانی، نسـبت بـه خدا و خود و مردمان) هستند.
بدترین چیزی که دل را تباه میگرداند غفلت است. حه دل غـافل دلی است که به وظیفه و تکلیف خـود نمیپردازد. دریافت نمیدارد و متأثّر نمیشود و پاسخ نمی گوید. دلائل هدایت از کنار او میگذرد یا او از کنار دلائل هدایت میگذرد بدون ایـن که آن دلائـل را احساس کند یا درک و فهم نماید. بدون این که تکان بخورد یا پذیرا گردد. به همین علّت سزاوارترین چیزی که درخـور غفلتی باشد که مردمان بدان گرفتار بودهاند، آن کسانی که نسلها گذشته است و بیم دهندهای ایشان را بیم نداده است، یا آنـان را بیدارکـنندهای بیدار و هـوشیار نکرده است، بیم دادن است. آنـان از نسـل اسماعیل هستند و بعد از اسماعیل پیغمبری به سویشان نیامده است. پس بیم دادن غافلان غرق غفلت را بیدار میگرداند، آن کسانی که بیمدهندهای به سوی ایشان و به سوی پدران و نیاکان آنان نیامده است.
آن گاه از سرنوشت این غافلان، و از قضا و قدر الهی که بر سرشان میآید، مطابق آنچه خدا از دلهایشان و از کار و بارشان سراغ دارد، و بوده است و خواهد بود، پرده برمیدارد:
(لَقَدْ حَقَّ الْقَوْلُ عَلَى أَکْثَرِهِمْ فَهُمْ لَا یُؤْمِنُونَ) (7)
(ایشان مستحقّ عذاب گشتهاند و) سخن (خدا مبنی بـر پر کردن جهنّم از چنین افرادی) در بارۀ بیشتر آنان به حقیقت پیوسته است، و آنان دیگر ایمان نمیآورند. در بارۀ کار و بارشان داوری شده است و فرمان صادر گردیده است، و قضا و قدر خدا بر بیشتر ایشان رفته است و به حقیقت پیوسته است، برابر آنچه خدا از حقیقت کار و بارشان و اوضاع و احـوالشـان دانسـته است، و به سرشت احساسها و ادراکهایشان پـی برده است. آنان دیگر ایمان نمیآورند. این هم فرجام واپسین بسیاری از مردمان است. جه دلها و جانهایشان از هدایت در پس پرده است، و از دیدن دلائل هدایت یا پی بردن بدانها، سربسته است.
قرآن در اینجا صحنۀ محتوی از این حالت روانی را ترسیم میکند، همان گونه که ایشان را هم بدان گونه به تصویر میکشد که انگار به غل و زنجیر کشیده شدهاند و زورکی از دیدن و مشاهده کردن بازداشته شدهاند، و میان آنان و میان هدایت و ایمان سدّها و مانعها ایجاد کردهاند، و بر چشمانشان پردهها کشیدهاند و این است که نمیبینند:
(إِنَّا جَعَلْنَا فِی أَعْنَاقِهِمْ أَغْلاَلاً فَهِیَ إِلَى الأَذْقَانِ فَهُم مُّقْمَحُونَ (8) وَجَعَلْنَا مِن بَیْنِ أَیْدِیهِمْ سَدّاً وَمِنْ خَلْفِهِمْ سَدّاً فَأَغْشَیْنَاهُمْ فَهُمْ لاَ یُبْصِرُونَ) (9)
ما به گردنهایشان غلهائی میانذازیم که تا چانههایشان میرسد و سرهای ایشان (بر اثر آن) رو بـه بـالا نگاه داشته میشود (و نـه مـیتوانـند بـه زیـر پـاهای خود بنگرند، و نه میتوانند سرهایشان را بدین سو و آن سو حرکت دهند). ما در پیش روی آنان سـدّی، و در پشت سر ایشان سدّی قرار دادهایم (و لذا به کسانی میمانند که در میان دو سدّ، گیر کرده باشند، و پیش رو و پشت سر خود را مشاهده نکنند) و بدین وسیله جلو چشمان ایشان را گرفتهایم و دیگر نمیبینند.
دستهایشان با غل و زنجیر به گردنهایشان بسته شـده است، و به زیر چانههایشان گذاشته شده است. بدین جهت به ناچار سرهایشان رو به بالا مانده است، و با همچون سرهای شق و رقی نمیتوانند به جلو بنگرند! و بدین سبب آنان آزادانه نمیتوانند بنگرند و ببینند، در حالی که آنان در این صحنۀ نابهنجار و رنجآور قرار دارند! بدین خاطر میان ایشان و میان حقّ و هـدایت سدّی در جلوشان و سدّی در پشت سرشان زده شـده است. اگر هـم غلها و زنجیرها انـدکی شل گردند نمیتوانند بنگرند و ببینند و با چشمانشان فراسوی این سدّها را مشاهده کنند! چه راه دیدن بر آنان بسته شده است، و با پردۀ رنج و خستگی چشمانشان از دیدن بازمانده است!
با وجود این صحنۀ محسوس نابهنجار و دارای شدّت و حدّت فراتر از انتطار، انسان کسانی از این نوع مردمان را میتواند ببیند. انسان گمان میبرد که آنـان حقّ روشن و آشکار را نمیبینند، و درک و فهـم نمیکنند چون حائل و مانعی بسان چنین حائل و مانع سخت و ستبری میان ایشان و میان حـقّ قـرار دارد. اگـر هـم همچون غلها و زنجیرهائی بر دستهایشان نباشد، و اگر سرهایشان شق و رق رو به بالا نگاه داشته نشده باشد، جانها و بینشهایشان نیز زورکی از هدایت بازداشته شده است، و از حقّ کاملاً برگردانده شده است و پیچ داده شده است، و میان جـانها و بینشهایشان و میان دلائل و براهین هدایت، در اینجا و آنجا سدّها و مانعها ایجاد گردیده است. آن گونه مردمان که با این قرآن با چنان عدم پذیرشی و با چنان انکاری رویـاروی گردیدند از این دست مردمان بودند. در حالی که قرآن حجّت و برهان را آشکار و روشن بیان مـیداشت، و حجّت و برهان را بدون پرده پیش میکشید، آنان حقّ و حقیقت را نمیدیدند و دلیل و برهان را نمیشنیدند. این قسم روشن و آشکار حـجّت و بـرهان گفتن و پـیش کشیدن، خودش حجّت و برهان قوی است و هیچ انسانی در برابر آن قادر به ایستادگی نیست و خویشتن را نگاه نمیدارد.
(وَسَوَاء عَلَیْهِمْ أَأَنذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنذِرْهُمْ لاَ یُؤْمِنُونَ) (10)
چه آنان را بترسانی و چه ایشان را نترسانی، برایشان یکسان است ایمان نمیآورند.
خداوند فرمان خود را در بارۀ ایشان به اجراء درآورده است، به سبب آنچه از سرشت دلهـایشان مـیدانسته است، دلهائی که ایمان بدانها راه نمییابد. بیم دادن به دلی سود نمیرساند که برای اینان آماده نباشد، و دریچۀ آن بر ایمان بسته شده باشد، و میان آن و میان ایمان سدّها و مانعها ایجاد شده باشد. زیرا بیم دادن دلها را نمیآفریند، بلکه دل را بیدار میگرداند که زنده و آمادۀ دریافت باشد:
(إِنَّمَا تُنذِرُ مَنِ اتَّبَعَ الذِّکْرَ وَخَشِیَ الرَّحْمَن بِالْغَیْبِ فَبَشِّرْهُ بِمَغْفِرَةٍ وَأَجْرٍ کَرِیمٍ) (11)
تو تنها کسی را میترسانی (و با بیم دادنت بدو سود مـیرسانی) کـه از قـرآن پـیروی کند، و پـنهانی از (خداوند) مهربان هراس داشته باشد. چنین کسی را به گذشت و پاداش ارزشمندی مژده بده.
مراد از «ذکْر» در اینجا قران است - بنا به ارجح اقوال - کسی هم که از قرآن پیروی کند، و از خدا بترسد بدون این که او را دیده باشد، او از بیم دادن سـود میبرد. انگار تنها او است که بیم دادن خطاب بدو شده است، و انگار تنها پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم او را به بیم دادن اختصاص داده است، هر چند بیم دادن را به طور عام فرموده است. امّا میان همگان و میان دریافت بیم دادن حائل و مانع ایجاد گردیده است، و این است که بیم دادن منحصر به کسی شده است که از قران پیروی کرده است و پـنهانی از یزدان مهربان ترسیده است. این چنین کسی هم پس از سود بردن از بیم دادن، شایان مژده دادن بدو گردیده است:
(فَبَشِّرْهُ بِمَغْفِرَةٍ وَأَجْرٍ کَرِیمٍ) .
چنین کسی را به گذشت و پاداش ارزشمندی مژده بده. گذشت از اشتباهها و لغزشهائی که انسان بدانها دچار مـیآید ولی در آنـها پـافشاری نمیکند و اصـرار نمیورزد. پاداش ارزشمند هم در برابر ایـن است کـه پنهانی از خدا میترسد، و در برابر پیروی او از آیاتی است که یزدان مهربان از قرآن نازل میفرماید. ترس از یزدان مهربان و پیروی از قرآن لازم و ملزوم یکدیگر در دل هستند. چه همین که ترس از خدا به دل وارد شود، عمل به چیزی به دنبال آن میآید که خدا نـازل کرده است، و قرار گرفتن بر راستای برنامهای در میرسد که خدا خواسته است:
(إِنَّا نَحْنُ نُحْیِی الْمَوْتَى وَنَکْتُبُ مَا قَدَّمُوا وَآثَارَهُمْ وَکُلَّ شَیْءٍ أحْصَیْنَاهُ فِی إِمَامٍ مُبِینٍ) (12)
ما خودمان مردگان را زنده میگردانیم، و چیزهائی را که (در دنـیا) پـیشاپیش فرستادهاند و (کارهائی کـه کردهاند، و همچنین) چیزهائی را که (در آن) بـرجـای نهادهانـد (و کـارهائی را که نکردهانـد، ثـبت و ضبط میکنیم و) مینویسیم. و ما همه چیز را در کتاب آشکار (لوح محفوظ) سرشماری مینمائیم و مینگاریم.
زنده کردن مردگان. یکی از مسائلی است که جدال و ستیز زیادی را برانگیخته است. از ایـن نوع جدال و ستیز نمونههای گوناکونی در این سوره خواهد آمـد. زنده گرداندن مردگان ایشان را بیم میدهد از این که هر عـملی را که کردهانـد و پـیشاپیش فرستادهانـد، و کارهایشان هر اثری را برجای نهاده است و به دنبال داشته است، همۀ آنـها نوشته میشود و سرشماری میگردد، و چیزی از آنها کنار نمیافتد و فراموش نمیشود. خداوند سـبحان است که مردگان را زنـده میگرداند. او است که چیزهائی را مینویسد که پیشاپیش فرستادهاند و چیزهائی را که برجای نهادهاند. او است که هر چیزی را سرشماری میکند و ثبت و ضبط مینماید. در این صورت باید همۀ این چیزها به شکلی انجام پذیرد که شایان کاری باشد که دست یزدان عهدهدار آن میگردد.
دربارۀ امامٍ مُبینٍ (کتاب آشکار) و لَوح محفوظ، و امثال اینها نزدیکترین تفسیر به ذهن و شعور این است که علم ازلی و قدیم خدا معنی شود، علم ازلی و قدیمی که محیط بر همه چیز است و همه چیز را در بر گرفته است.
*
بعد از عرضه کردن مسألۀ وحی و رسالت، و مسألۀ رستاخیز و زندگی دوباره و حساب و کتاب، بدین شکل بیان، روند قرآنی برمیگردد تـا ایـن دو مسأله را به شکل داستان عرضه کند. شکل داستان دل را میپساید و لمس مینماید با موقعیّتهای تکذیب و ایمان و فرجام آن دو امر، موقعیّتهائی که به گونهای از آنها سخن رفته است که انگار دیده میشوند و عیان هستند و نیازی به بیان بیشتر دربارۀ آنها نیست:
(وَاضْرِبْ لَهُم مَّثَلاً أَصْحَابَ الْقَرْیَةِ إِذْ جَاءهَا الْمُرْسَلُونَ (13) إِذْ أَرْسَلْنَا إِلَیْهِمُ اثْنَیْنِ فَکَذَّبُوهُمَا فَعَزَّزْنَا بِثَالِثٍ فَقَالُوا إِنَّا إِلَیْکُم مُّرْسَلُونَ (14) قَالُوا مَا أَنتُمْ إِلاَّ بَشَرٌ مِّثْلُنَا وَمَا أَنزَلَ الرَّحْمن مِن شَیْءٍ إِنْ أَنتُمْ إِلاَّ تَکْذِبُونَ (15) قَالُوا رَبُّنَا یَعْلَمُ إِنَّا إِلَیْکُمْ لَمُرْسَلُونَ (16) وَمَا عَلَیْنَا إِلاَّ الْبَلاَغُ الْمُبِینُ (17) قَالُوا إِنَّا تَطَیَّرْنَا بِکُمْ لَئِن لَّمْ تَنتَهُوا لَنَرْجُمَنَّکُمْ وَلَیَمَسَّنَّکُم مِّنَّا عَذَابٌ أَلِیمٌ (18) قَالُوا طَائِرُکُمْ مَعَکُمْ أَئِن ذُکِّرْتُم بَلْ أَنتُمْ قَوْمٌ مُّسْرِفُونَ) (19)
(ای پـیغمبر! از آنجـا که داستان قریشیان همچون داستان ساکنان انطاکیه که در روزگاران گذشته است) برای ایشان سرگذشت ساکنان شهر (انطاکیه) را مـثال بزن، بدان گاه که فرستادگان (خدا) به سوی آنان آمدند. وقتی (از اوقـات) دو نفر (از فرستادگان خود) را بـه سـوی ایشـان روانه کـردیم و آنـان آن دو را تکذیب کردند. سپس آنان را (بـا ارسـال فرد) سـومی تـقویت نمودیم. آنان (سه نفری بدیشان) گفتند: ما فرستادگانی هستیم که بـه سـوی شما روانـه شـدهایـم. (در پـاسخ ایشان، بدانان) گفتند: شما انسانهائی همچون مـا بـیش نیستید، و خداوند مهربان چیزی را (از وحـی آسـمانی بـرای کسـی) فرو نـفرستاده است، و شـما جز دروغ نمیگوئید. گفتند: به خدا! پروردگارمان میداند که ما به سوی شما فرستاده شدهایم. (مهمّ نیست شما بپذیرید یا نپذیرید. ما که به وظیفۀ خود عمل کردهایم. چرا که) بر ما جز تبلیغ روشن و روشنگر نمیباشد. گفتند: مـا شما را به فال بد گرفتهایم. (وجود شـما شـوم است و مایۀ بدبختی شهر و دیار ما است. سوگند میخوریم که از ایـن ســخنان) اگر دست بـرنداریـد، قطعاً شما را سنگسار خواهیم کرد و شکنجۀ دردناکی از ما خواهید دید. گفتند: شومی خودتان (که ناشی از کـفرتان است) با خودتان همراه است (و اگر درست بیندیشید، به ایـن حقیقت واقف خواهید شد که تیرهروزی شما ناشی از افکار منحط و اعمال زشت و عقیدۀ پـلشتی است کـه دارید، نه این که به سبب دعوت مـا بـه خداپـرستی و انجام نیکیها و ترک بدیها باشد) آیا اگر یادآور گردید (به خدا و اوامر و نواهی او و چیزهائی که سعادت شما در آنها است، باید ما دعوت کنندکان را شکنجه دهـید و بکشید؟!) اصلاً شما گروهی هستید که (در سرکشی و کفر از حدّ درمـیگذرید، و در مـعاصی و زشـتکاریها) اسرافکار و متجاوزید.
قرآن نفرموده است که ساکنان آن شهر چه کسـانی بودهاند، و آن شهر کدام شهر بوده است. روایتها دربارۀ آن کسان و آن مکان مختلف است. به دنبال آن روایتها رفتن هیچ سودی دربر ندارد.
چون قرآن از آن کسان و از آن مکان نام نـبرده است دلیل بر این است که روشن و مشخّص کردن نامهای آن کسان و آن مکان بر رهنمود و رهنمون و الهام و پیام داستان چیزی نمیافزاید و سودی در بر نـدارد. بدین جهت است که قرآن از نام بردن و مشخّص کـردن آن کسان و آن مکان صرف نظر کرده است، و به اصل عبرت و مغز آن پرداخته است. آنجا شهری بوده است و خداوند دو پیغمبر را بـدانـجا گسـیل فـرموده است. همان گونه که موسی علیه السّلام و برادرش هارون علیه السّلام را با بکدیگر به سوی فرعون و فرعونیان ارسال نموده است. اهالی شهر آن دو پیغمبر را تکذیب کردهاند، و خداوند با ارسال پیغمبر سومی آن دو پیغمبر را تقویت و پشتیبانی فرموده است. آن پیغمبر بدیشان تأکید میکند که من و آن دو نفر از سوی خدا به پیش شما فرستاده شدهایم. هر سه نفر دوباره به دعوت خود میپردازند و مردمان را به سوی پـرستش یـزدان فرامیخوانند:
(فَقَالُوا إِنَّا إِلَیْکُم مُّرْسَلُونَ) (14)
آنان (سـه نفری بدیشان) گفتند: ما فرستادگانی هستیم که به سوی شما روانه شدهایم.
در اینجا اهالی شهر بدیشان پرخاش میکنند و اعتراض مینمایند، و همان اعتراضهائی را دارنـد که در طـول تاریخ زندگانی پیغمبران و پیغمبریها تکرار گردیدهاند:
(قَالُوا مَا أَنتُمْ إِلاَّ بَشَرٌ مِّثْلُنَا ).
گفتند: شما انسانهائی همچون ما بیش نیستید.
(وَمَا أَنزَلَ الرَّحْمن مِن شَیْءٍ ).
و خداوند مهربان چیزی را (از وحـی آسـمانی بـرای کسی) فرو نفرستاده است.
(إِنْ أَنتُمْ إِلاَّ تَکْذِبُونَ) (15)
شما جز دروغ نمیگوئید.
این اعتراض مکرّر بر انسـان بودن پـیغمبران بیانگر سادگی جهانبینی و ابتدائی بودن درک و فـهم ایشان است. همچنین پیدا است که وظیفۀ پیغمبر را نمیدانند. همیشه همچون افرادی انتظار داشـتهاند که باید در شخصیّت و زندگی پیغمبر راز پیچیده و ناگشودهای بوده و در پشت سر او اوهام و اساطیر نهفته باشد . . . آیا پیغمبر پیامرسان آسمان به سرنشینان زمین نیست؟ پس چگونه باید اوهام و اسـاطیر او را احاطه نکند؟ چگونه شخصیّت پیغمبر آشکار و سـاده و بیپیرایه است، و هیچ گونه رازها و چیستانهائی پیرامون او وجود ندارد؟! مگر میشود شخصیّت پـیغمبر یک شخصیّت بشری از جملۀ شخصیّتهای عادی باشد، شخصیّتهائی که بازارها و خانهها از آنها لبریز است؟!
این سادگی جهانبینی و ابتدائی بودن اندیشه است. چه رازها و رمزها و لغزها و چیستانها صفتی بشمار نمیآیند که ملازم نـبوّت و رسـالت باشد. نبوّت و رسالت بدین شکل سادۀ کودکانه نیست. بلی راز و رمز بزرگ و سترگ در میان است، و لیکن در حقیقت سادۀ واقعی جلوهگر می آید، حقیقت این که در پیغمبران که از آدمـیان هسـتند اسـتعداد آسمانی به ودیـعت نـهاده میشود، و با آن استعداد وحی آسـمان را دریـافت میدارند، بدان هنگام که خدا ایشان را برای دریـافت این وحی شگفت برمیگزیند. این حقیقت شگرفتر از این است که خدا فرشتگان را پیغمبر سازد، همان گونه که پیشنهاد میکردهاند!
رسالت برنامۀ الهی است و انسـانها با آن زندگی میکنند. زندگی پیغمبر نمونۀ واقعی زندگی برابر آن برنامۀ الهی است، نمونهای که پیغمبر قوم خود را برای پیروی از آن دعوت میکند. آنان هم انسانند. پس باید پیغمبرشان نیز از انسانها باشد تا نمونهای از زندگی را پیاده کند و تحقّق بخشد و ایشان بتوانند از او پیروی کنند.
بدین خاطر بود که زندگی پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم به دیدگان امّتش نشان داده میشد. قرآن - کتاب جاویدان یزدان - نشانههای اصلی زندگانی او را با کوچکترین تفصیلها و رخدادها ثبت و ضبط کرده است، و آن را به عـنوان صفحۀ گشودهای فراچشم دیدگان امّت او در طول سالها و قرنها داشته است. از جملۀ ایـن تفصیلهای کوتاه، زندگی خانوادگی و شـخصی او است. حتّی قرآن در برخی موارد چیزهائی را نگاشته است که بر دل مبارک او گذشته است، تا نسلها بر آنها اطّلاع پیدا کنند و از لابلای آنها دل آن پیغمبر انسان را ببینند.
این حقیقت آشکار و زود فهم، همیشه مورد اعتراض انسانها بوده است!
اهالی آن شهر به پیغمبران سه گانۀ خود گفتند:
(مَا أَنتُمْ إِلاَّ بَشَرٌ مِّثْلُنَا ).
شما انسانهائی همچون ما بیش نیستید.
هدفشان این بود که شما پیغمبر نیستید.
(مَا أَنتُمْ إِلاَّ بَشَرٌ مِّثْلُنَا ).
و خداونـد مـهربان چیزی را (از وحـی آسمانی بـرای کسی) فرو نفرستاده است.
خداوند مهربان چیزی را از چیزهائی کـه شــا ادّعـاء میکنید که آن را بر شما نازل کرده است و ما را به سوی آن دعوت میکنید، نازل نکرده است.
(إِنْ أَنتُمْ إِلاَّ تَکْذِبُونَ) (15)
شما جز دروغ نمیگوئید.
شما دروغ میگوئید در این که ادّعاء میکنید پیغمبران خدا هستید!
پیغمبران با اطمینان به صدق خود، و آگاه از حدود وظیفۀ خویش، بدیشان پاسخ دادند:
(قَالُوا رَبُّنَا یَعْلَمُ إِنَّا إِلَیْکُمْ لَمُرْسَلُونَ (16) وَمَا عَلَیْنَا إِلاَّ الْبَلاَغُ الْمُبِینُ) (17)
گفتند: به خدا! پروردگارمان میداند که ما به سوی شما فرستاده شدهایم. (مهمّ نیست شما بپذیرید یا نـپذیرید. ما که به وظیفۀ خود عمل کردهایم. چرا که) بـر مـا جز تبلیغ روشن و روشنگر نمیباشد.
خدا میداند، و این بس است. وظیفۀ پیغمبران تبلیغ و رساندن پیام است. این وظیفه را هم اداء کردهاند و کار خود را انجام دادهانـد. مـردمان بعد از آن آزادنـد در انتخاب چیزی که برای خود میخـواهند و در کاری که میخواهند در پیش بگیرند، و آزادند بار چه کارهائی را بر دوش بکشند و مسؤولیّت چه عملکردهائی را بر عهده بگیرند. کاری که مشترک میان پیغمبران و میان مردمان است کار تبلیغ فـرمان یـزدان بدیشان است. هر وقت پیغمبران تبلیغ فرمان یزدان را بجای آوردند و آن را به گوش مردمان رساندند، همۀ کارهای بعد از آن بر عهدۀ یزدان است و واگذار به خدای سبحان است. و لیکن تکذیب کنندگان گمراه کارها را این گونه سـهل و ساده و پیدا و هویدا وارسی و بررسی نـمیکنند و در پیش نمیگیرند، و وجود دعوت کنندگان به سوی هدایت را تحمّل نمیکنند. بلکه عزّت بزهکارانه و غرور گناه ایشان را فراگیرد، و کبریا و نخوت دروغین آنان را به انجام گناه بیشتر میکشاند، و به شیوۀ تندخوئی و بد عنقی میگرایند و سرسختانه در برابر دلیـل و حجّت میایستند. چرا که باطل کم حوصله و بداخلاق و زشتخو است:
(قَالُوا إِنَّا تَطَیَّرْنَا بِکُمْ لَئِن لَّمْ تَنتَهُوا لَنَرْجُمَنَّکُمْ وَلَیَمَسَّنَّکُم مِّنَّا عَذَابٌ أَلِیمٌ) (18)
گفتند: ما شما را به فال بد گرفتهایم. (وجود شما شـوم است و مــایۀ بـدبختی شهر و دیار مـا است. سوگند میخوریم که از این سخنان) اگر دست برندارید، قطعاً شما را سنگسار خواهیم کرد و شکنجۀ دردناکی از مـا خواهید دید.
گفتند: ما شما را به فال بد گرفتهایم، و در دعوت شما شرّ و بلا میبینیم. اگر دست از سر ما بـرندارید، ما ساکت نمینشینیم و در برابرتان خاموش نـمیمانیم، و شما را به حال خود وا نمیگذاریم تا به دعوت خود ادامه دهید:
(لَنَرْجُمَنَّکُمْ، وَلَیَمَسَّنَّکُم مِّنَّا عَذَابٌ أَلِیمٌ ) .
قطعاً شما را سنگسار خواهیم کرد و شکنجه دردناکی از ما خواهید دید.
باطل بدین شیوه از ظلم و جهل خود پرده برداشته است، و تیر بیم و تهدید خود را به سوی راهنمایان نشانه رفته است، و در تعبیر و تفکیر، ظلم و جور در پیشگرفته است!
ولیکن وظیفهایکه بر دوش پیغمبران انداخته شده است از ایشان میخواهد در راه خویش به پیش روند:
(قَالُوا طَائِرُکُمْ مَعَکُمْ).
گفتند: شومی خودتان (که نـاشی از کفرتان است) بـا خودتان همراه است.
سخن از شومی و نحوست دعوتی یا روشی، خرافهای از خرافات جاهلی است. پیغمبران برای قوم خود روشن میسازند همچون باورداشتی مـرافه و یـاوه است، و بهره و نصیب ایشان از خیر و شر، از خارج از نـفوس آنان نـمیآید. بلکه همراه بـا خودشان، و از سوی خودشان است. مرتبط با نـیتهای درونشـان و اعمال بیرونشان است. منوط بهکـسب وکارشان و متوقف بر کردار و رفتارشان است. آنان میتوانند بهره خود را و نصیب خود را خوب ونیک کنند یا آن را بد و زشت گردانند. چه خواست خدا در حق بنده از لابلای نـفس بنده، و از لابلای رویکرد او، و از لابلای کردار او، به مرحله اجراء در میآید. انسـان شومی و نـحوست و بدبختی و تیرهروزی خود را با خود برمیدارد. این حقیقت ثابتی است و برجا بر پایه سالم و اساس درستی است. ولی شومی و نحوست و بدبختی و تیرهروزی را از چهرهها یا جاها و یا واژهها دانستن و دیدن، خرافه و یاوه است، و بر اصل معلوم و قاعده مفهومی استوار و پایدار میگردد.
بدیشان گفتند:
« أإن ذُکِّرْتُم ؟ ».
آیا یادآور گردیدید؟.
یعنی آیا ما را سنگسار میکنید و شکنجه و عذاب میدهید، بدان علتکه ما شما را پند دادهایم و خدا و نیکیها و بدیها را به شما گوشزد کردهایـم؟) آیـا ایـن پاداش پند دادن و خدا و نیکیها و بدیها راگوشزدکردن است؟ا
( بَلْ أَنتُمْ قَوْمٌ مُّسْرِفُونَ) .
اصلا شما گروهی هستید که (در سرکشـی و کفر از حد درمیگذرید، و در معاصی و زشتکاریها) اسرافکار و متجاوزید.
در تفکیر و تقدیر و اندیشه و سنجش، از حدود و ثغور درمیگذرید، و پند و اندرز را با تهدیدکردن و بیم دادن، سزا و جزا میدهید) و دعوت را بـا سنگـسار نمودن و عذاب دادن پاسخ میگوئید!
*
این بود پاسخ دلهای بسته به دعوت پیغمبران. اینگونه دلها نمونه دلهائی استکه ایـن سـوره در چرخش و گردش نخستین از آنها سخن راند، و شکل واقعی آن نمونه بشری است که در آنجا ترسیم و تصویر شده بود:
(وَجَاء مِنْ أَقْصَى الْمَدِینَةِ رَجُلٌ یَسْعَى قَالَ یَا قَوْمِ اتَّبِعُوا الْمُرْسَلِینَ اتَّبِعُوا مَن لاَّ یَسْأَلُکُمْ أَجْراً وَهُم مُّهْتَدُونَ وَمَا لِی لاَ أَعْبُدُ الَّذِی فَطَرَنِی وَإِلَیْهِ تُرْجَعُونَ ؟ أَأَتَّخِذُ مِن دُونِهِ آلِهَةً إِن یُرِدْنِ الرَّحْمَن بِضُرٍّ لاَّ تُغْنِ عَنِّی شَفَاعَتُهُمْ شَیْئاً وَلاَ یُنقِذُونِ إِنِّی إِذاً لَّفِی ضَلاَلٍ مُّبِینٍ إِنِّی آمَنتُ بِرَبِّکُمْ فَاسْمَعُونِ).
مردی از دورترین نقطه شهر با شتاب بیامد، گفت: ای قوم من! از فرستادگان (خدا) پیروی کنید (که سـعادت هر دو جهان شما در آن است). پیروی کنید از کسـانی که پاداشی (در برابر تبلیغ خود) از شما نمیخواهند و آبان (ار کـردار و گفتارشان پیدا است که) افـرادی راهیاب و هدایت یافتهاند. من چرا کسی را پرستش نکنم که مرا آفریده است و به سوی او برگردانده میشوید؟ آیـا غیر از خدا، معبودهائی را برگزینم (و پرستش نمایم) که اگر خداوند مهربان بـخواهد زیانی به مـن برساند، میانجیگری ایشان کمترین سـودی برای مـن ندارد و مرا (از زیانی وارده) نجات نمیدهند؟ (هرگاه چنین کاری را بکنم و انبازهائی را پرستش نمایم) در این صورت من در گمراهی آشکاری خواهم بود. من به پروردگار شما ایمان آوردهام، پس بشنوید، (و بدانـید که من دعوت این فرستادگان خدا را پذیرفتهام. شما نیز دعوت ایشان را پذیرا شوید که سـعادتتان در پـذیرش فرمودهها و رهنمودهای آنان است).
این هم پاسخ فطرت سالم به دعوت راست و درست حق است. در ایـن پـاسخ، صـداقت، سـادگی، گرمی، استواری درک و فهم، و پذیرش آهنگ نیرومند به حق روشن و روشنگر است.
این مرد دعوت را شنید و بدان پاسخگفت، بعد از آنکه دلائل حق و براهین منطقی را مشاهدهکردکه در پایان سخنش به قومش از آن صحبتکرده است. وقتیکه این مرد دلش حقیقت ایمان را احساسکرد، این حقیقت در دلش به جنبش و تکان درآمد، و دیگر نتوانست بر آن خاموش بماند. وقتیکه او گمراهی را و کفر و فساد و تباهی و بزهکاری را پیرامون خود دید، نتوانست در خانهاش چهار زانو بنشیند و عقیده خود را مصون و محفوظ در خانه نگاه دارد. بلکه او حقی را شتابان به میدان مبارزه برد که در دلش جایگزین شده بود و در ذهن و شعورش استقرار پذیرفته بود. حق را شتابان به مبارزه قومش برد، در آن حال که آنـان به تکذیب پرداخته بودند و بهکفر و زندقه نشسته بودند و تهدید میکردند و بیم میدادند. از دورترین نقطه شهر آمد و شتابان در قبال قوم به وظیفه خود پرداخت که دعوت ایشان به سوی حق، و بازداشتن آنان از ظلم و ستم، و مبارزه با تجاوز و تعدّی بزهکارانهای بود که داشتند تازیانه آن را بر پیغمبران فرود میآوردند.
پیدا استکه این مرد دارای جاه و مـقام و سـلطه و قدرتی نبوده است، و با آن مردمان نسبتی نداشته است یا در پناه قوم و عشیرهای نزیسته است و سایه ایشان را بر سر نداشته است. بلکه تنها عقیده زندهایکه در درونش بوده است او را برانگیخته است و به پـیکار کشانده است و وی را از دورترین نقطه شهر به میدان
مبارزه دوانده است:
(قَالَ یَا قَوْمِ اتَّبِعُوا الْمُرْسَلِینَ اتَّبِعُوا مَن لاَّ یَسْأَلُکُمْ أَجْراً وَهُم مُّهْتَدُونَ) .
گفت: ای قوم من! از فرستادگان (خدا) پیروی کنید (که سعادت هر دو جهان شما در آن است). پیروی کنید از کسـانی که پـاداشـی (در برابر تبلیغ خود) از شـما نمیخواهند و آنان (از کردار و گفتارشان پیدا است که) افرادی راهیاب و هدایت یافتهاند.
کسیکه این چنین دعوتی داشته باشد و پاداشی نخواهد و غنیمتی نجو ید، او صادق و راست است. اگر ایـن نباشد چه چیز او را بر آن میدارد که هـمچون رنـج و زحمتی را بر خود هموار بکند؟ جز این نمیماند که او فرمان یزدان را لبیک میگوید و به انجام وظیفه الهی خود میپردازد. اگر پاسخ فرمان یزدان نباشد چه چیز او را بر آن میدارد که غم و اندوه دعوت را پذیرا گردد؟ جز پاسخ به فرمان یزدان چه چیز او را بر آن میداردکه عقیدهای را با آنان در میان بگذاردکه بدان انس و الفت ندارند؟
( اتَّبِعُوا مَن لاَّ یَسْأَلُکُمْ أَجْراً ) .
پیروی کنید از کسانی که پاداشی (در برابر تبلیغ خود) از شما نمیخواهند.
(وَهُم مُّهْتَدُونَ) .
و آنان (از کردار و گفتارشان پیدا است که) افرادی راهیاب و هدایت یافتهاند.
راهیابی و هدایت ایشان از سرشت و شیوه دعوتشان پیدا و هویدا است. چه آنان دیگران را به سوی معبود یگانهای، و به سوی برنامه روشنی، و به سوی عقیده بدون خرافه و پـیچیدگی، دعوت میکنند. لذا آنـان هدایتدهندگان به سوی برنامه سالمی، و راه راست و درستی هستند.
آنگاه به خود برمیگردد و از خویش سخن میگوید و از علل ایمان خویشتن صحبت میکند. همان فطرتی را در ایشان جستجو میکند که در خودش بیدار گردیده
است و در پرتو برهان فطری سالم قانع شده است:
(وَمَا لِی لاَ أَعْبُدُ الَّذِی فَطَرَنِی وَإِلَیْهِ تُرْجَعُونَ ؟ أَأَتَّخِذُ مِن دُونِهِ آلِهَةً إِن یُرِدْنِ الرَّحْمَن بِضُرٍّ لاَّ تُغْنِ عَنِّی شَفَاعَتُهُمْ شَیْئاً وَلاَ یُنقِذُونِ ؟ إِنِّی إِذاً لَّفِی ضَلاَلٍ مُّبِینٍ).
من چرا کسی را پرستش نکنم که مرا آفریده است و به سـوی او برگردانده مـیشوید؟ آیــا غیر از خدا، مــعبودهائی را برگزینم (و پـرستش نـمایم) که اگر خـداونـد مـهربان بـخواهد زیـانی به من برساند، میانجیگری ایشان کمترین سودی برای من ندارد و مرا (از زیان وارده) نجات نمیدهند؟ (هرگاه چنین کاری را بکنم و انبازهائی را پرستش نمایم) در این صورت من در گمراهی آشکاری خواهم بود.
این پرسش فطرتی استکه با آفریدگار خود آشنا است، و با سرچشمه یگانه وجودش در ارتباط است:
(وَمَا لِی لاَ أَعْبُدُ الَّذِی فَطَرَنِی) .
من چرا کسی را پرستش نکنم که مرا آفریده است.
چه چیز مرا به دور میدارد از این برنامه طبیعیایکه پیش از هر چیز دیگری بـر دل میگذرد و پسـند دل است؟ فطرتها قطعاً مجذوبکسی میشوندکه آنها را آفریده است. پیش از هر چیز دیگری بدو میگرایند، و از او روی نمیگردانند مگر به وسیله انگیزه دیگریکه بر فطرتها بشورد. فطرتها بهکـژراهه نـمیروند و منحرف نمیشوند مگر بر اثر موثر دیگری که جزو سرشت فطرتها نیست. رو به آفریدگار کردن نـخستین چیز و برترین چیز است. همچون جـهتی، نـیازی به عنـصری خارج از سرشت نفس وکشش فطری نـدارد. شخص مومن این را در ژرفای درون خود احسـاس میکند، و بدون برخود فشار آوردن و پیج دادن وگره زدن، آن را به رشـته سخن میکشد و آن را فریاد میدارد.
مرد مومن همچنین با فطرت راست و پاک خود احساس مـیکندکه سرانـجام آفریده به سوی آفـریدگار برمیگردد، بدانگونهکه هر چیزی به منبع اصلی خود برمیگردد. در این راستا میگوید:
( وَإِلَیْهِ تُرْجَعُونَ) .
و به سوی او برگردانده میشوید.
او میپرسد: چرا نباید خدائی را بپرستمکه مرا آفریده است و از نیستی به هستی آورده است، و به سوی او سرانجام بازگشت همگان است و در پیشگاه او همایش مردمان است؟ مرد مومن با ایشان از بازگـشتشان به سوی یزدان سخن میگوید. یزدان آفـریدگار ایشـان است، و از زمره حقوق یزدان بر بندگان این استکه او را بپرستند و بندگیکنند.
سپس برنامه دیگری را بدیشان نشـان میدهدکه مخالف با برنامه فطری راست و درست است. و آن را گمراهی آشکاری میبیند و میشمارد:
«أَأَتَّخِذُ مِن دُونِهِ آلِهَةً إِن یُرِدْنِ الرَّحْمَن بِضُرٍّ لاَّ تُغْنِ عَنِّی شَفَاعَتُهُمْ شَیْئاً وَلاَ یُنقِذُونِ ؟ » .
آیـا غیر از خدا، مـعبودهائی را برگزینم (و پرستش نمایم) که اگر خداوند مهربان بخواهد زیـانی به من برساند، میانجیگری ایشان کمترین سودی برای من ندارد و مرا (از زیان وارده) نجات نمیدهند؟.
آیاگمراهتر ازکسی وجود داردکه منطق فطرت را رها میکند، منطقیکه آفریده را به پرستش آفریدگارش فرا میخواند، آن کسیکه از پرستش خدا به پرستش غیر خدا میگراید، بدون اینکه ضرورتی و انگیزهای در میان باشد! آیا گمراهتر از کسی یافته مـیشود که از آفریدگار جهان میبرد و منحرف میشود و به خدایان ضعیفی میگرایدکه نه او را حمایت میکنند و نه از او ضرر و زیـانی را بازمیدارنـد، ضـرر و زیـانیکه آفریدگارش به سبب انحراف وگمراهیش بخواهد بدو برساند و او را بدان مبتلاگرداند؟
(إِنِّی إِذاً لَّفِی ضَلاَلٍ مُّبِینٍ) .
(هـرگاه چنین کاری را بکنم و انبازهائی را پرستش نمایم) در این صورت من در گمراهی آشکاری خواهم بود.
هم اینک آن مرد مومن با زبان فطرت راست و آگاه و آشکار، آخرین قرار و مدار خود را رو در روی تکذیبکنندگان تهدیدکننده و بیمدهنده میگوید:
صدای فطرت در دل او نیرومندتر از هر تهدیدکردنی و بیم دادنی، و از هر تکذیب نمودنی و دروغ نامیدنی است:
« إِنِّی آمَنتُ بِرَبِّکُمْ فَاسْمَعُونِ».
من به پروردگار شما ایمان آوردهام، پس بشنوید (و بدانید که من دعوت این فرستادگان خدا را پذیرفتهام. شما نیز دعوت ایشان را پذیرا شوید که سعادتتان در پذیرش فرمودهها و رهنمودهای آنان است.
مرد مومن اینگونه سخن راست و اطمینانبخش خود را بیان داشت، و ایشان را بر آن سخن گواه کرد، و بدانان الهام نمود و اشارهکردکه آنان هم آن را بگویند بدان گونهکه او آن راگفته است. یا خیر بدیشان الهام ننموده است و اشاره نکرده است، بلکه بدانان اعلام میدارد که برای او مهم نیست آنان هرچه بگویند!
*
روند داستان بعد ازآن، الهام مینماید و اشاره میکند که آنان بدو مهلت و فرصت ندادند و او راکشتند، هرچند روند داستان آشکارا چیزی در این بـاره بیان نکرده است. بلکه روند سخن پرده را بر دنیا و آنچه در آن است، و بر مردمان و آنچه در صدد انجام آن هستند، فرو میاندازد، و بعد پرده راکنار میزند تا ما صحنه شهادت این شهید را ببینیم، شهیدیکه سخن حق را آشکاراگفته است، و با پیروی از صـدای فـطرت به سخن حق زبانگشوده است و بلند آن را سر داده است روی در رویکسانیکه میتوانند تهدیدکنند و بیم دهند و به غل و زنجیر بکشتند و توبیخ و شکنجه نمایند. مـا او را در جهان دیگری مییابیم، و بر توشه و ذخیرهای اطلاع پیدا میکنیم که خدا برای او اندوخته است و بدو چه بزرگواری و لطف وکرمی فرموده است، اندوخته و بزرگواری و لطف وکرمیکه سزاوار مقام و منزلت مرد مومن و شجاع و مخلص وشهید است:
(قِیلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ قَالَ یَا لَیْتَ قَوْمِی یَعْلَمُونَ بِمَا غَفَرَ لِی رَبِّی وَجَعَلَنِی مِنَ الْمُکْرَمِینَ ) .
(مردمان بر او شوریدند و شهیدش کردند. از سوی خدا) بدو گفته شد: وارد بهشت شو. (وقتی که آن همه نعمت و کرامت دید) گفت: ای کاش! قوم من میدانستند که پروردگارم مرا آمرزیده است و از زمره گرامیانم قلمداد فرموده است.
زندگی دنیا با زندگی آخرت به هم میآمیزد. مرگ را میبینیم که کوچی است از جهان فنا به جهان بقا. گامی است که مومن با برداشتن آن، از تنگای زمین نجات پیدا میکند و به فراخی وگستره بعثت پای مینهد. از گردنکشی باطل به آرامش حق میرسد. از تهدید ظلم و جور، به سلامت و رحمت جهان پرنعمت منتقل میشود. از تاریکیهای جاهلیت به نور یقین بار سفر برمیبندد.
مرد مومن را میبینیمکه ورانداز میکند چیزهائی راکه خدا در بهشت بدو داده است، و مشاهده میکند مغفرت و مکرمتیکه خدا بدو بخشیده است. از قوم خود خوشدل و خشنود یاد میکند. آرزو مینماید کاش قوم او میدیدند و مشاهده میکردندکـه پروردگارش چگونه از او خشنود گردیده است و چه بزرگواری و کرامتی بهره او نموده است، تا حق را با یقین و اطمینان میشناختند و آن را آشکار و عیان میدیدند.
*
این پاداش ایمان بود. و امّا طغیان و سرکشی، در نزد خدا خوارتر و ناچیزتر از آن استکه فرشتگان را برای نیستی و نابودی آن روانه دارد. چه طغیان و سرکشی بسی ضعیف است:
(وَمَا أَنزَلْنَا عَلَى قَوْمِهِ مِن بَعْدِهِ مِنْ جُندٍ مِّنَ السَّمَاءِ وَمَا کُنَّا مُنزِلِینَ إِن کَانَتْ إِلاَّ صَیْحَةً وَاحِدَةً فَإِذَا هُمْ خَامِدُونَ).
ما بـعد از (قتل) او، اصلاً لشکـری از آسمان فرو نفرستادیم، و حکمت ما اقتضاء نمیکرد که (برای نابودی ایشان) سپاهی از فرشتگان روانه سازیم. تنها یک صدا بود و بس که (موج انفجارش کار ایشان را ساخت و) ناگهان جملگی خاموش شدند (و برجای سرد گشتند و مردند).
روند قرآنی در اینجا در شناسائی جایگاه نقش زمین شدن و نابود گردیدن قوم، سخن را به درازا نمیکشاند تا شان و مقام ایشان را خوار دارد، و منزلت و مرتبت آنان را کوچک شمارد. تنها یک صدا بود و بس و نفسشان بند آمد و رفتند و انگار که نبودند آنگاه پرده بر صحنه بدبیارانه و رسواگرانه و خوارشان فرو افتد .
*