تفسیر قرآن

تفسیر و معانی قرآن

تفسیر قرآن

تفسیر و معانی قرآن

تفسیر سوره‌ی فتح آیه‌ی 17-1

 

سورهی فتح آیهی 17-1

 

 

سورة الفتح

سوره فتح مدنی و 29 آیه است

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ

إِنَّا فَتَحْنَا لَکَ فَتْحاً مُّبِیناً (1) لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ مَا تَقَدَّمَ مِن ذَنبِکَ وَمَا تَأَخَّرَ وَیُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکَ وَیَهْدِیَکَ صِرَاطاً مُّسْتَقِیماً (2) وَیَنصُرَکَ اللَّهُ نَصْراً عَزِیزاً (3) هُوَ الَّذِی أَنزَلَ السَّکِینَةَ فِی قُلُوبِ الْمُؤْمِنِینَ لِیَزْدَادُوا إِیمَاناً مَّعَ إِیمَانِهِمْ وَلِلَّهِ جُنُودُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَکَانَ اللَّهُ عَلِیماً حَکِیماً (4) لِیُدْخِلَ الْمُؤْمِنِینَ وَالْمُؤْمِنَاتِ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا وَیُکَفِّرَ عَنْهُمْ سَیِّئَاتِهِمْ وَکَانَ ذَلِکَ عِندَ اللَّهِ فَوْزاً عَظِیماً (5) وَیُعَذِّبَ الْمُنَافِقِینَ وَالْمُنَافِقَاتِ وَالْمُشْرِکِینَ وَالْمُشْرِکَاتِ الظَّانِّینَ بِاللَّهِ ظَنَّ السَّوْءِ عَلَیْهِمْ دَائِرَةُ السَّوْءِ وَغَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ وَلَعَنَهُمْ وَأَعَدَّ لَهُمْ جَهَنَّمَ وَسَاءتْ مَصِیراً (6) وَلِلَّهِ جُنُودُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَکَانَ اللَّهُ عَزِیزاً حَکِیماً (7) إِنَّا أَرْسَلْنَاکَ شَاهِداً وَمُبَشِّراً وَنَذِیراً (8) لِتُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَتُعَزِّرُوهُ وَتُوَقِّرُوهُ وَتُسَبِّحُوهُ بُکْرَةً وَأَصِیلاً (9)‏ إِنَّ الَّذِینَ یُبَایِعُونَکَ إِنَّمَا یُبَایِعُونَ اللَّهَ یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدِیهِمْ فَمَن نَّکَثَ فَإِنَّمَا یَنکُثُ عَلَى نَفْسِهِ وَمَنْ أَوْفَى بِمَا عَاهَدَ عَلَیْهُ اللَّهَ فَسَیُؤْتِیهِ أَجْراً عَظِیماً (10) سَیَقُولُ لَکَ الْمُخَلَّفُونَ مِنَ الْأَعْرَابِ شَغَلَتْنَا أَمْوَالُنَا وَأَهْلُونَا فَاسْتَغْفِرْ لَنَا یَقُولُونَ بِأَلْسِنَتِهِم مَّا لَیْسَ فِی قُلُوبِهِمْ قُلْ فَمَن یَمْلِکُ لَکُم مِّنَ اللَّهِ شَیْئاً إِنْ أَرَادَ بِکُمْ ضَرّاً أَوْ أَرَادَ بِکُمْ نَفْعاً بَلْ کَانَ اللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِیراً (11) بَلْ ظَنَنتُمْ أَن لَّن یَنقَلِبَ الرَّسُولُ وَالْمُؤْمِنُونَ إِلَى أَهْلِیهِمْ أَبَداً وَزُیِّنَ ذَلِکَ فِی قُلُوبِکُمْ وَظَنَنتُمْ ظَنَّ السَّوْءِ وَکُنتُمْ قَوْماً بُوراً (12) وَمَن لَّمْ یُؤْمِن بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ فَإِنَّا أَعْتَدْنَا لِلْکَافِرِینَ سَعِیراً (13) وَلِلَّهِ مُلْکُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ یَغْفِرُ لِمَن یَشَاءُ وَیُعَذِّبُ مَن یَشَاءُ وَکَانَ اللَّهُ غَفُوراً رَّحِیماً (14) سَیَقُولُ الْمُخَلَّفُونَ إِذَا انطَلَقْتُمْ إِلَى مَغَانِمَ لِتَأْخُذُوهَا ذَرُونَا نَتَّبِعْکُمْ یُرِیدُونَ أَن یُبَدِّلُوا کَلَامَ اللَّهِ قُل لَّن تَتَّبِعُونَا کَذَلِکُمْ قَالَ اللَّهُ مِن قَبْلُ فَسَیَقُولُونَ بَلْ تَحْسُدُونَنَا بَلْ کَانُوا لَا یَفْقَهُونَ إِلَّا قَلِیلاً (15)‏ قُل لِّلْمُخَلَّفِینَ مِنَ الْأَعْرَابِ سَتُدْعَوْنَ إِلَى قَوْمٍ أُوْلِی بَأْسٍ شَدِیدٍ تُقَاتِلُونَهُمْ أَوْ یُسْلِمُونَ فَإِن تُطِیعُوا یُؤْتِکُمُ اللَّهُ أَجْراً حَسَناً وَإِن تَتَوَلَّوْا کَمَا تَوَلَّیْتُم مِّن قَبْلُ یُعَذِّبْکُمْ عَذَاباً أَلِیماً (16) لَیْسَ عَلَى الْأَعْمَى حَرَجٌ وَلَا عَلَى الْأَعْرَجِ حَرَجٌ وَلَا عَلَى الْمَرِیضِ حَرَجٌ وَمَن یُطِعِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ یُدْخِلْهُ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ وَمَن یَتَوَلَّ یُعَذِّبْهُ عَذَاباً أَلِیماً (17)

 

این سوره، مدنی است. در سال ششم هجری پس از صلح حدیبیه نازل گردیده است. این سوره در باره این حادثه مهمو شرائط و ظروف آن صحبت میکند. حال مسلمانان و حال مردمان پیرامون ایشان را در وسط چنینگیر و داری به تصویر میکشد. در این راستا زمان نزول سوره «فتح» و زمان نزول سوره «محمّد» راکه از لحاظ ترتیب سورهها در قرآن پیش از این سوره است بیان داشته است. صلح حدیبیه حدود سه سال پیش از نزول سوره فتح صورتگرفته است. در مدت این سه سال دگرگونیهای فراوان و مهمّی در احوال و اوضاع مسلمانان مدینه پیش آمد. دگرگونیهائی در موقعیت ایشان و در موقعیت دشمنانشان، و دگرگونیهای مهمّی در حالت روانی و صفت ایمانی مسلمانان و استقرار درک و فهم و پختکامل آنان بر برنامه ایمانی، صورت گرفت‌.

پیش از اینکه از این سوره و فضا و معنای آن صحبت کنیم، زیبا است که مروری بر حادثهای داشته باشیمکه این سوره راجع بدان نازل گردیده است. تا در فضائی بسر بریمکه مسلمانان در آن بسر بردهاند، در آن حال و احوالیکه این قرآن بزرگوار و ارزشمند را دریافت میکردهاند و پیام آن را میگرفتهاند:

پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) در خواب دیدکه او همراه مسلمانان داخلکعبه میگردند. بعضیها موهای سرشان را میتراشند و برخیها موهای سرشان راکوتاه مینند ... مشرکان مسلمانان را از ورود به مکه از زمان هجرت تا بدان وقت بازداشته بودند، حتی در ماههای حرامکه همه عربها در دوره جاهلیت نیز حرمت این ماهها را نگاه میداشتند، و اسلحههای خود را در آنها از خویشتن به دور میافکندند، و در ایام آنها جنگ را گناه بزرگی میشمردند، و بازداشتن دیگران از مسجدالحرام را کار بسیار زشت و پلشتی قلمداد میکردند. تا بدانجاکه افرادی که کسانی را از همدیگر میکشتند و خونبهاهائی بر یکدیگر میداشتند در سایه این ماههاگرد هم میآمدند و از همدیگر نمیترسیدند. مثلا مردی اگر با قاتل پدرش یا برادرش روبرو میشد شمشیر به سویش نمیکشید و او را از خانه خداکعبه مشرفه بازنمیداشت. امّا مشرکان مکه مخالف آداب و رسومکهنیکه در ژرفاهای وجودشان ریشه دوانده بود رفتارکردند، و پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) و مسلمانان همراه او را در مدت شش سالیکه از هجرتگذشته بود از ورود به مکه بازداشتند. در سال ششم هجرت،که پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) این خواب را دید، و آن را برای اصحاب خود - رضیالله عنهم - بیان فرمود، اصحاب از این خواب شادمان و خوشحال گشتند.

روایت ابن هشام در باره رخدادهای حدیبیه کاملترین و رساترین منبع استکه بر آن در به تصویرکشیدن حوادث حدیبیه تکیه میزنیم و استناد میکنیم. روایت ابن هشام با روایت بخاری و امام احمد، و با چکیده ابن حزم در جوامعالسیره و جز آنان، میتوانگفت همخوان و همسان است‌.

ابن اسحاقگفته است: آنگاه پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) در مدینه ماههای رمضان و شوال به دنبال غزوه بنی مصطلق، و داستان افکیکه پیامد آن بود - ماندگار ماند. در ماه ذیالقعده برای عمره از مدینه خارج شد و قصد جنگ نداشت. از عربهای مدینه و از عربهای آبادیهای پیرامون مدینه خواست جمع بشوند و همراه او عازم عمره گردند. او از قریشیها میترسید، قریشیهائیکه خود را آمادهکرده بودندکه با جنگ سر راه او را بگیرند، یا او را از خانه خداکعبه مشرفه بازدارند. این بود بسیاری از عربهای آبادیها کندی کردند و آماده حرکت در خدمت او نشدند. پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) همراه مهاجران و انصاریکه در خدمتش بودند و سائر عربهای دیگری که بدیشان ملحق گردیدند، بیرون آمدند، و حیوانات هدی، یعنی چهارپایان قربانی را با خود آوردند، و احرام عمره بستند، تا مردمان مطمئن باشند پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) و مسلمانان قصد جنگ ندارند، و بلکه برای زیارت بیتالله و بزرگداشت آن بیرون آمدهاند.

ابن اسحاقگفته است: جابر پسر عبدالله - آنگونهکه به من خبر دادهاند - میگفته است: ما در حدیبیه چهارصد نفر بودیم.

زهریگفته است: پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) با همراهان حرکت فرمود، تا به جائی رسید به نام عسفان.[1] بشر پسر سفیانکعبی بدو رسید و عرضکرد: ای پیغمبر خدا! اینها قریشیها هستند. شنیدهاند که تو حرکت کردهای. آنان همه بیرون آمدهاند و حتی زنان را با خود آوردهاند. پوستهای پلنگ پوشیدهاند، و در ذی طوی رحل اقامت افکندهاند. با خدا پیمان بستهاندکه نگذارند هرگز تو به میانشان بروی و داخل مکه بشوی.

ابن خالد پسر ولید استکه با سواران قریش بیرون آمده است، و او و سوارکاران در کراع الغمیم[2] رحل اقامت افکندهاند. زهریگفته است پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) فرمود:

(یا ویح قریش ! لقد أکلتهم الحرب . ماذا علیهم لو خلوا بینی وبین سائر العرب ? فإن هم أصابونی کان ذلک الذی أرادوا , وإن أظهرنی الله علیهم دخلوا فی الإسلام وافرین , وإن لم یفعلوا قاتلوا وبهم قوة . فما تظن قریش ? فوالله لا أزال أجاهد على الذی بعثنی الله به حتى یظهره الله , أو تنفرد هذه السالفة).

«وای بر قریشیان! جنگ ایشان را خورده است. ایشان را چه میشد اگر میان من و میان سائر عربها را باز می‏گذاشتند و میان آنان و من رادع و مانع نمیگشتند؟ اگر عربها بر من پیروز میشدند و مرا میکشتند، همان چیزی بودکه آنان میخواستند، و اگر خدا مرا بر عربها چیره میکرد، قریشیان اسلام را میپذیرفتند و بهره زیادی می‏بردند. اگر هم اسلام را نمیپذیرفتند آن وقت مقتدرانه و نیرومندانه میجنگیدند. آیا قریشیان چگونه میاندیشند و چه در ذهن دارند؟ به خدا سوگند همیشه در راه چیزی میجنگمکه خدا مرا با آن روانهکرده است و بدان برانگیخته است تا آن زمانکه یزدان سبحانکمک و یاری میفرماید و آن را پیروز و جلوهگر و آشکار مینماید، و یا اینکهگردنم تنها و جدا میگردد وکشته میشوم».

سپس فرمود:

(من رجل یخرج بنا على طریق غیر طریقهم التی هم بها).

«چه کسی ما را از راهی راه خواهد بردکه جدای از راهی باشد که آنان در آن قرار دارند؟».

ابن اسحاق گفته است: عبدالله پسر ابوبکر برایم روایت کرده استکه مردی از قبیله اسلم گفت: من ای پیغمبر خدا. او مسلمانان را از راه سخت و سنگلاخی عبور داد که در میان درهها قرار داشت. هنگامی که از آن راه گذشتند - راهی که دشواریها برای مسلمانان تولید کرد - و به سرزمین صاف و صوفی در دامنه دره رسیدند، پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) به مردمان فرمود:

(قولوا نستغفر الله ونتوب إلیه).

«بگوئید: از خدا طلب آمرزش میکنیم و توبه مینمائیم».

مردمان چنین گفتند. آنگاه فرمود:

(والله إنها للحطة التی عرضت على بنی إسرائیل , فلم یقولوها).[3]

«به خدا سوگند این همان درخواست آمرزش گناهان است که به بنی‏اسرائیل پیشنهادگردید، ولی آنان آن را نگفتند (و درخواست آمرزش نکردند)».

ابن شهاب زهریگفته است: به دنبال آن پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) به مردمان دستور داد و فرمود:

(اسلکوا ذات الیمین).

«از سمت راست رهسپار شوید».

از وسط حمض[4]، در راهی که به پیچ مرار منتهی میشود، آنجاکه محل روستای حدیبیه[5] است و پائین مکه واقع گردیده است. ابن شهاب زهریگفته است: سپاهیان آن راه را در پیشگرفتند. هنگامی‏که سوارکاران قریشگرد و غبار سپاهیان را دیدندکه از راه ایشان به در رفتهاند و از راه دیگری حرکت کردهاند، با تاخت به سوی قریشیان گشتند. پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) رهسپار شد. وقتیکه به پیچ مرار رسید شترش روی زمین خوابید مردمانگفتند: شتر پای افشرد. پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) فرمود:

(ما خلأت . وما هو لها بخلق . ولکن حبسها حابس الفیل عن مکة . لا تدعونی قریش الیوم إلى خطة یسألوننی فیها صلة الرحم إلا أعطیتهم إیاها).

«شتر نبریده است و درمانده نگردیده است. این خوی آن نیست. بلکه بازدارنده فیل از مکه، آن را بازداشته است و برجای نگاه داشته است. امروز قریشیان هرگونه خط سیری را در پیش نگرند و هرگونه طرح را از من بخواهند اگر در آن خط سیر و فرح پیوند خویشاوندی باشد همچون خط سیری را در پیش میگیرم و چنین طرحی را میپذیرم».

در روایت بخاری چنین آمده است‌:

(...والذی نفسی بیده لا یسألونی خطة یعظمون فیها حرمات الله تعالى إلا أعطیتهم إیاها).

«... بدان خدائی سوگند که جانم در دست او است، قریشیان از من هیچگونه خط سیری و هیچگونه طرحی را درخواست نمیکنند که در آن مقدسات یزدان بزرگوار را بزرگ بدارند، مگر اینکه آن خط سیر و طرح را بدیشان خواهم داد و از ایشان میپذیرم».

آنگاه به مردمان فرمود:

(انزلوا). «فرود آئید».

بدوگفتند: ای پیغمبر خدا، در این دامنه کوه آبی نیست تا بر آنگرد آیند. پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) تیری را از تیردان خود بیرون آورد و آن را به مردی از یارانش داد. آن مرد به گودالی ازگودالهای آنجا فرو رفت، و تیر را در آن فرو برد. آب برجوشید ...

هنگامیکه پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) فرود آمد و بیارامید، بدیل پسر ورقاء خزاعی همراه با مردانی از خزاعه به خدمتش آمد و با او سخنگفت و پرسید: چه چیزی تو را رهسپار اینجا کرده است؟ بدیشان خبر داد که او برای جنگ نیامده است، و بلکه برای زیارت خانه خدا آمده است. آمده است تا حرمت و عظمت آن را بجای آورد. آنگاه بدیشان گفت همان چیزهائی را که به بشر پسر سفیانگفته بود. آنان به پیش قریشیان برگشتند وگفتند: ای جماعت قریشیان، شما در باره محمّد :شتاب میورزید و عجولانه قضاوت میکنید. محمّد برای جنگ نیامده است. بلکه برای زیارت این خانه آمده است. قریشیان ایشان را متهم به دروغگوئی و سازش کردند و در برابرشان جبههگیری نمودند، وگفتند: اگر هم محمّد آمده باشد و نخواهد بجنگد، به خدا سوگند هرگز با درشتی و سرکشی به مکه داخل نمیگردد و به میان ما نمیآید، و عربها چنین ننگی را از ما روایت نمینمایند.

قبیله خزاعه پندپذیر و مخلص پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) بودند، چه مسلمانان ایشان و چه مشرکان آنان. آنچه در مکه میگذشت از پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) نهان نمیداشتند. آن گاه قریشیان مکرز پسر حفص پسر احنف همپیمان قبیله بنیعامر پسر لؤی را به سوی پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) روانه کردند. وقتی که پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) او را دید که دارد می آید، فرمود:

(هذا رجل غادر).

«این، مرد خیانتکاری است».

وقتی به پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) رسید و با او سخنگفت، پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) همان چیزی را بدو فرمودکه به بدیل و یارانش فرموده بود. مکرز پسر حفص پسر احنف به پیش قریشیان برگشت، و بدیشان اطلاع داد چیزی را که پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) بدو فرموده بود. قریشیان حلیس پسر علقمه یا ابن زبان را به پیش پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) روانه کردند. در آن زمان او رئیس احابیش بود.[6] وی یکی از قبیله بنی حارث پسر عبد مناف پسرکنانه است. هنگامیکه پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) او را دید، فرمود:

(إن هذا من قوم یتألهون - یعنی یتعبدون - فابعثوا الهدی فی وجهه حتى یراه).

«این فرد از میان قومی استکه عبادت و پرستش دارند. چهارپایان قربانی را به سوی او ببرید تا آنها را ببیند».

هنگامیکه چهارپایان قربانی را دید از عرض دامنه دره با قلادهها به سویش روان میشوند، و به علت طول نگاهداری آنها در جایگاه ویژه، پشمهایشان را کندهاند و خوردهاند. به سوی قریشیان گشت، و به خدمت پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) نرسید به خاطر چیز مهم و بزرگیکه دیده بود و در او سخت تاثیرگذاشته بود. آنچه دیده بود برای قریشیان ذکرکرد. بدوگفتند: بنشین تو یک عرب بدوی هستی و دانشی نداری!

ابن اسحاق گفته است: عبدالله پسر ابوبکر برایم نقل کرده استکه حلیس در این وقت سخت خشمگن گردید وگفت: ای جماعت قریشیان، به خدا سوگند ما با شما بر همچون چیزی پیمان نبسته بودیم و همسوگند نشده بودیم. آیا کسیکه آمده است تا خانه خدا را تعظیم و تکریم کند او را باید از این کار بازداشت؟ به خدائی سوگند که جان حلیس در دست او است میان محمّد و میان آنچه برایش آمده است راه را باز میکنید، و یا اینکه احابیش را یکدست و یکپارچهگرد میآورم و به جنگتان برمیخیزم. قریشیان بدو گفتند: دست نگاه دار. دست از ما بکش ای حلیس، تا چیزی را برای خود برگزینیمکه بدان خشنود شویم و تن در دهیم‌.

زهریگفته است: سپس قریشیان عروه پسر مسعود ثقفی را به پیش پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) فرستادند. عروه گفت: ای جماعت قریشیان، من دیدهام کسی راکه به پیش محمّد میفرستید پس از برگشت از شما چه سختیها وگرفتاریهایی می‏بیند و چه دشنامها و بد و بیراههائی را میشنود. شما که میدانید شما پدر هستید و من فرزند.[7] شنیدهام بر سرتان چه آمده است. بدین خاطر هرکسیکه از میان قوم من از من اطاعت کرده است او راگرد آوردهام، و سپس به پیش شما آمدهام تا با جان با شما غمخواری و همدردیکنم. گفتند: راست گفتی. شما را متهم به چیزی نمیدانیم. از مکه بیرون آمد و به خدمت پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) رسید و در حضورشان نشست وگفت: ای محمّد! اوباش مردمان راگرد آوردهای و ایشان را به سوی اهل و قبیله خود آوردهای تا اهل و قبیله خود را درهم شکنی؟ این قریشیان هستندکه زنانشان را با خود بیرون آوردهاند، و پوستهای پلنگها را پوشیدهاند و آماده نبرد گردیدهاند. با خدا پیمان بستهاندکه نگذارند هرگز تو با زور به مکه داخل بشوی و به میانشان بروی. به خدا سوگند انگار من اینان را میبینمکه فردا تو را رها میکنند و از پیرامون تو پراکنده میگردند. زهریگفته است: ابوبکر در پشت سر پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) نشسته بود. ابوبکر، عروه پسر مسعود ثقفی را هی زد وگفت: آهای! ما او را رها میکنیم و از پیرامون او میپراکنیم؟ عروه پسر مسعود ثقفیگفت: ای محمّد اینکیست؟ فرمود:

(هذا ابن أبی قحافة).

«این پسر ابوقحافه است».

گفت: به خدا سوگند اگر مدیونکمکی نبودمکه به من کردهای، سزای این جسارت تو را میدادم. امّا این جسارت را بدان کمک میبخشم. زهری گفته است: سپس عروه پسرمسعود ثقفی وقتیکه با پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) سخن میگفت ریش او را میگرفت. زهریگفته است: مغیره پسر شعبه بالای سر پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) خشمناک ایستاده بود. هرگاه عروه ریش پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) را میگرفت، مغیره دست او را میزد و میگفت: دستت را از چهره پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) بازدار، پیش از اینکه دستت به سویت برنگردد! زهریگفته است: عروه میگفت: وای بر تو! چقدر درشتخو و تندخو هستی! زهریگفته است: پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) لبخند زد. عروه بدوگفت: این کیست ای محمّد؟ فرمود:

(هذا ابن أخیک المغیرة بن شعبة).

«این برادرزادهات مغیره پسر شعبه است».

عروهگفت: ای خائن! آیا پلشتی خود را شستهای مگر دیروز؟

ابن هشامگفته است: مراد عروه از این سخن این بوده است، مغیره پیش از پذیرش اسلام سیزده مرد بنیمالک طائفه ثفیف را کشته بود. دو قبیله ثقیف به هیجان درآمدند و به نزاع برخاستند: بنومالک از قبیله کشتگان، و احلاف از قبیله مغیره. عروه دیه کشتگان سیزدهگانه را داد و کار را روبهراه نمود و غوغا و کشمکش را زدود.

 

ابن اسحاقگفته است: زهریگفته است: پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) به عروه فرمود همان چیزهائی را که به یارانش فرموده بود. بدو اطلاع داد که او برای جنگ نیامده است و نمیخواهد بجنگد. عروه از خدمت پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) برخاست و رفت. عروه در این مدت دیده بودکه اصحاب پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) چگونه پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) را میپایند و در حق او چهکارهائی مینمایند. او دیده بود همینکه پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) وضو میگیرد، اصحاب فوراً آب وضویش را میقاپند. اگر آب دهنی را بیندازد آن را شتابان برمیدارند. موئی از بدنش نمیافتد مگر این که آن را برمیگیرند. به سوی قریشیان برگشت و گفت: ای جماعت قریشیان! من به پیش کسری در اوج شوکت و عظمتش رفتهام، و به نزد قیصر در اوج توانائی و اقتدارش رفتهام، و به پیش نجاشی در اوج قدرت و قوتش درآمدهام. هرگز هیچ شاهی را در میان مردمان بسان محمّد در میان اصحاب و یارانش ندیدهام. من کسانی را مشاهده کردهامکه هیچ وقت او را به کسی و به چیزی تحویل نمیدهند و وانمیگذارند. حالا خود دانید چه میکنید و نظرتان چیست‌.

ابن اسحاقگفته است: فردی از فرزانگان برایم روایت کرده استکه پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) خرّاش پسر امیه خزاعی را فراخواند و او را به پیش قریشیان در مکه فرستاد. او را سوار شترش به نام ثعلبکرد. خراش را فرستاد تا به بزرگان قریش برساندکه او هدفش چیست و به چه منظوری آمده است. شتر پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) را پیکردند وگشتند، و خواستند خراش را نیز بکشند. احابیش جلو ایشان راگرفتند و آنان را از این کار بازداشتند. خراش را رها کردند. خراش به خدمت پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) برگشت‌.

ابن اسحاق گفته است: کسی برایم روایتکرده است که او را متهم به نادرستی و نارواگوئی نمیدانم. او از عکرمه غلام ابن عباس، و عکرمه از ابن عباس نقل کرده است وگفته است: قریشیان چهل یا پنجاه مرد خود را فرستادند و بدیشان دستور دادندکه پیرامون لشکرگاه پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) بگردند، بلکه بتوانند کسی از اصحاب و یارانش را بگیرند. همه آنان سخت محاصره وگرفتار آمدند و ایشان را به خدمت پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) آوردند. پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) ایشان را ببخشید و رهایشان ساخت تا بروند، گرچه آنان سنگهائی و تیرهائی را به سوی لشکرگاه پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) انداخته بودند.

آنگاه پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) عمر پسر خطاب را فراخواند تا او را به مکه بفرستد، و او به سران قریش ابلاغکندکه پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) برای چه منظور و مقصودی آمده است. عمر عرضکرد: ای پیغمبر خدا من بر خویشتن از قریش میترسم. در مکه هم از قبیله بنیعدی پسرکعب کسی نیست تا مرا از دست قریشیان برهاند. قریشیان هم دشمنانگی من با خود را میدانند، و از تندی و تیزی و تندخوئی من با خود آگاه هستند. امّا من تو را به سوی مردی رهنمود و رهنمون میکنمکه او از من در مکه عزیزتر و مقتدرتر است. او عثمان پسر عفان است. پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) عثمان پسر عفان را طلبید، و او را به سوی ابوسفیان و بزرگان قریش فرستاد، تا بدیشان خبر دهدکه او برای جنگ نیامده است. بلکه برای زیارت این خانه و بزرگداشت حرمت آن آمده است‌.

ابن اسحاقگفته است: عثمان برای رفتن به مکه بیرون رفت. با ابان پسر سعید پسر عاص برخورد کرد، وقتی که داخل مکه شد، و یا پیش از اینکه وارد مکه شود، ابان عثمان را با خود برد و او را پناه داد تا بتواند پیام پیغمبران خدا (صلی الله علیه و سلم) را برساند. عثمان با او رهسپار شد تا به نزد ابوسفیان و بزرگان قریش رسید. از سوی پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) پیامیکه داشت بدیشان رساند.

وقتیکه عثمان از ابلاغ پیام پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) بپرداخت بدوگفتند: اگر میخواهی کعبه را طوافکنی بروکعبه را طواف کن. گفت: من طواف خانه خدا را انجام نمیدهم تا پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) آن را طواف نکند. قریشیان عثمان را در پیش خود نگاه داشتند. به پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) و به مسلمانان خبر رسیدکه عثمان پسر عفانکشته شده است‌.

ابن اسحاقگفته است: عبدالله پسر ابوبکر برایم نقل کرده استکه پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) وقتیکه شنید عثمان پسر عفانکشته شده است فرمود:

(لا نبرح حتى نناجز القوم).

«نمیرویم تا با این مردمان نجنگیم».

پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) مردمان را پیش خواند تا بیعتکنند. بیعةالرضوان در زیر درخت صورت گرفت. مردمان میگفتند: پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) با مردمان بر سر مردن بیعت میکرد و پیمان میبست. جابر پسر عبدالله میگفت: پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) بر سر مردن با ما بیعت نکرد و پیمان نبست. بلکه با ما بیعتکرد و پیمان بست بر سر اینکه ما نگریزیم. مردمان با پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) بیعتکردند، وکسی از مسلمانانیکه در آنجا بودند از بیعت سرباز نزد، مگر جد پسر قیس همپیمان بنی سلمه. جابر پسر عبدالله میگفت: به خدا سوگند انگار دارم به جد بسر قیس مینگرم و او به بغل شترش چسبیده است و خود را نهان از دیدگان در زیر بغل آن حیوان میکند و خویش را پنهان میدارد. سپس به پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) خبر رسید که آنچه در باره عثمانگفته شده است باطل است. ابن هشام گفته است: کسی برای من روایت کرده استکه مورد اعتماد من است، و او از کسی روایت نموده استکه بدو اطمینان دارد، و آن شخص از ابن ابی ملیکه، و ابن ابی ملیکه از ابن عمر، روایتکرده استکه پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) با عثمان بیعت کرد، بدین نحوکه یکی از دستهایش را بر دست دیگرش زد.

ابن اسحاقگفته است: زهریگفته است: بعد از آن قریشیان سهیل پسر عمرو همپیمان بنی عامر پسر لؤی را به خدمت پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) فرستادند و بدوگفتند: برو به پیش محمّد و با او صلحکن. صلح او هم جز این نباشدکه امسال از پیش ما برگردد. به خدا سوگند عربها هرگز نباید در باره ما بگویند محمّد با زور به مکه وارد شد و به میان قریشیان رفت. سهیل پسر عمرو به خدمت پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) رسید. هنگامیکه پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) او را دیدکه به سویش میآید فرمود:

(قد أراد القوم الصلح حین بعثوا هذا الرجل).

«وقتی که مردمان قریش این مرد را فرستادهاند خواستهاند صلح بکنند».

وقتیکه سهیل پسرعمرو به خدمت پیغمبرخدا (صلی الله علیه و سلم) رسید، به سخن پرداخت و سخن را به درازا کشاند. پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) و سهیل مطالبی را رد و بدلکردند و سخنهاگفتند و شنیدند. سرانجام صلح میانشان درگرفت و به صلح رسیدند.

وقتیکهکار به سازش رسید و جز نگاشتن نماند، عمر پسر خطاب برجست و به پیش ابوبکر آمد وگفت: ای ابوبکر! آیا او پیغمبر خدا نیست؟گفت: بلی. عمرگفت: آیا ما مسلمان نیستیم؟گفت: بلی. عمرگفت: مگر قریشیان مشرک نیستند! گفت: بلی. عمرگفت: پس چرا در راه آئین خود خواری و پستی را بپذیریم؟ ابوبکر گفت: ای عمر! پا به پای او برو و پا در رکاب او بنه. من گواهی میدهمکه او پیغمبر خدا است. عمرگفت: من نیزگواهی میدهمکه او پیغمبر خدا است. سپس به خدمت پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) آمد وگفت: ای پیغمبر خدا، مگر تو پیغمبر خدا نیستی؟ فرمود: بلی. عمرگفت: آیا ما مسلمان نیستیم! فرمود: بلی. عمرگفت: آیا قریشیان مشرک نیستند! فرمود: بلی. عمرگفت: پس چرا در راه آئین خود خواری و پستیرا بپذیریم؟ فرمود:

(أنا عبد الله ورسوله , لن أخالف أمره , ولن یضیعنی).

«من بنده خدا و فرستاده او هستم، هرگز با فرمان او مخالفت نمیکنم، و او هم مرا رها و ضائع نمیکند». ابن اسحاقگفته است: عمر میگفت: پیوسته صدقه میدادم و روزه میگرفتم و نماز میخواندم و بنده و برده آزاد میکردم، به خاطرکاری که آن روزکردم، و از ترس سخنیکه آن راگفتم، آن زمانکه امیدوار بودم کارم و سخنم وسیله خیر و صلاحگردد.

ابن اسحاقگفته است: سپس پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) علی پسر ابوطالب (رضی الله عنه) را طلبید و بدو فرمود:

(اکتب باسم الله الرحمن الرحیم).

«بنویس به نام خداوند مهرورز مهربان».

سهیلگفت: با این آشنا نیستم، ولیکن بنویس به نام تو خدایا. پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) فرمود:

(اکتب باسمک اللهم).

«بنویس: به نام تو خدایا».

سپس فرمود:

(اکتب:هذا ما صالح علیه محمد رسول الله سهیل بن عمرو).

«بنویس: این چیزی استکه محمّد پیغمبر خدا، و سهیل پسر عمرو بر آن توافقکردهاند و صلح نمودهاند ...».

ابن اسحاقگفته است: سهیل پسر عمروگفته: اگر گواهی میدادمکه تو پیغمبر خدا هستی با تو نمیجنگیدم. ولیکن بجای رسولالله اسم خودت و اسم پدرت را بنویس. پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) فرمود:

(اکتب:هذا ما صالح علیه محمد بن عبد الله . سهیل بن عمرو . اصطلحا على وضع الحرب عن الناس عشر سنین , یأمن فیهن الناس , ویکف بعضهم عن بعض , على أنه من أتى محمدا من قریش بغیر إذن ولیه رده علیه , ومن جاء قریشا ممن مع محمد لم یردوه علیه , وأن بیننا عیبة مکفوفة , وأنه لا إسلال ولا إغلال , وأنه من أحب أن یدخل فی عقد محمد وعهده دخل فیه , ومن أحب أن یدخل فی عقد قریش وعهدهم دخل فیه).

بنویس: این چیزی استکه محمّد پسر عبدالله، و سهیل پسر عمرو بر آن توافقکردهاند و صلح نمودهاند. توافق کردهاند و صلح نمودهاند بر این که جنگ را ده سال از مردمان کنار بگذارند و جنگ ننمایند. مردمان در مدت این ده سال در امن و امان باشند، و برخی از آنان از بعضی دیگر دست بدارند. اگرکسی از قریشیان بدون اجازه سرپرست خود به پیش محمّد بیاید او را برگرداند، و اگرکسی ازکسانیکه با محمّد هستند به پیش قریشیان بیاید او را بدو برنگردانند ... میان ما صندوقچه بستهای است (که صندوقچه سینه پاک از کینه و نیرنگ و دربرگیرنده وفای به صلح و ساز است). نه دزدی و تاخت نهانی، و نه خیانت و غارت پنهانی در میان است. هرکس دوست میدارد به عهد و پیمان محمّد درآید میتواند بدان درآید. و هرکس دوست میدارد به عهد و پیمان قریشیان درآید میتواند بدان درآید ...».

افراد قبیله خزاعه برجستند وگفتند: ما به عهد و پیمان محمّد درمیآئیم. افراد قبیله بنیبکر نیز برجستند و گفتند: ما به عهد و پیمان قریشیان درمیآئیم ... امسال تو از سوی ما برمیگردی و به مکه داخل نمیگردی و به میان ما وارد نمیشوی. هر وقت سال دیگر فرا رسید، ما از مکه بیرون میآئیم و تو همراه با یارانت بدانجا داخل میشوی، و سه روز در آنجا میمانی. تنها اسلحه مسافر با تو خواهد بود و بس، یعنی: شمشیرها در میان غلافها. جز آنها با خود نخواهید داشت‌.

در همان هنگامکه پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) و سهیل پسر عمرو، عهدنامه را مینوشتند، ناگهان ابوجندل پسر سهیل پسر عمرو با غل و زنجیر آهنین پدیدارگردید. او به سوی پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) گریخته بود. در این حال و احوال، یاران پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) از مدینه بیرون آمده بودند، و در فتح و پیروزی، شک و تردیدی نداشتند. چراکه پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) خواب فتح و پیروزی دیده بود. وقتی‏که یاران پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) مساله صلح را دیدند، متوجه شدندکه باید برگردند، و پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) بر عهدهگرفت آنچه بر عهده گرفت، آنان سخت نگران و بسیار پریشان شدند تا بدانجا که کمی مانده بود دق کنند و بمیرند. وقتیکه سهیل ابوجندل را دید، برخاست و چهرهاش را به زیر ضرباتگرفت، و یقه او را گرفت وکشید وگفت: ای محمّد کار من و تو به پایان آمده است و پیمان بسته شده است پیش از اینکه این به نزد تو بیاید. فرمود:

«صَدَقتَ». «راست گفتی».

سهیل پسرعمرو، یقه ابوجندل را میگرفت و میکشید تا او را به سوی قریشیان برگرداند. ابوجندل هم با صدای بلند فریاد میزد: ای جماعت مسلمانان آیا من به سوی قریشیان برگردانده میشوم تا مرا از دین و آئینم برگردانند؟ این امر بر درد مسلمانان میافزود. پس پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) فرمود:

(یا أبا جندل , اصبر واحتسب , فإن الله جاعل لک ولمن معک من المستضعفین فرجا ومخرجا , إنا قد عقدنا بیننا وبین القوم صلحا , وأعطیناهم على ذلک وأعطونا عهد الله , وإنا لا نغدر بهم).

«ای ابوجندل شکیبائی کن و جویای رضای خدا باش. خدا برای تو و برای مستضعفانیکه با تو هستند گشایش میرساند و درگاه تنگنا را بازمیگرداند. ما و این قوم پیمان صلح بستهایم، و ما بدیشان تعهد خدائی دادهایم و آنان به ما تعهد خدائی دادهاند. ما بدیشان خیانت نمیکنیم».

ابن اسحاقگفته است: عمر پسر خطاب برجست و پهلو به پهلوی ابوجندل حرکتکرد و گف: ای ابوجندل شکیبائیکن. آنان مشرک هستند. خون هریک از ایشان بسان خون سگی است. ابن اسحاقگفته است: عمر پسر خطاب دسته شمشیرش را به ابوجندل نزدیک میکرد. ابن اسحاق گفته است: عمر پسر خطاب گفت: امیدوار بودم شمشیر را بیرون بکشد و پدرش را با آن بکشند، و قضیه فیصله پیدا بکند.[8]

وقتیکه نوشتن پیماننامه صلح به اتمام رسید، مردانی از مسلمانان و مردانی از مشرکان شاهد آن گردانده شدند، و آنان عبارت بودند: ابوبکر صدیق، عمر پسر خطاب، عبدالرحمن پسر عوف، عبدالله پسر سهیل پسر عمرو، سعد پسر ابووقاص، محمود پسر مسلمه، مکرز پسر حفص[9]، و علی پسر ابوطالب،که خودش نویسنده پیماننامه بود.

زهریگفته است: وقتی که کار پیماننامه به پایان آمد، پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) به یاران خود فرمود:

(قوموافانحروا ثم احلقوا).

«بلند شوید و قربانیکنید، و بعد از آن سرها را بتراشید».

زهریگفته است: به خدا سوگندکسی از اصحاب بلند نشد. حتی پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) سه بار این فرموده را تکرار نمود، کسی از آنان باز هم بلند نگردید. وقتیکه کسی از ایشان بلند نشد، پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) به نزد ام سلمه - رضیاللهعنها - رفت، و چیزیکه از مردم دیده بود برای او بیان داشت. ام سلمه - رضیاللهعنها - عرض کرد: ای پیغمبر خدا، آیا انجام اینکار را دوست داری؟ بیرون برو و باکسی از آنان یککلمه هم صحبت مکن تا شتر خود را قربانی میکنی، و سلمانی خود را فرا میخوانی و سرت را میتراشید. پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) بیرون رفت و باکسی از ایشان سخن نگفت تا شتر خود را با دست خود قربانیکرد، و سلمانی خویش را فراخواند و او سرش را تراشید. وقتی که مردمان این کار را دیدند برخاستند و حیوانات قربانی خود را ذبح کردند، و سرهای همدیگر را تراشیدند، تا بدانجا که از غم و غصه برخی میخواست برخی دیگر را بکشند. ابن اسحاقگفته است: برایم عبدالله پسر ابونجیح از مجاهد، و او از ابن عباس روایت کرده است که ابن عباسگفته است: روز حدیبیه بعضی از مردمان موی سرهایشان را تراشیدند، و برخی دیگر موی سرهایشان راکوتاهکردند. پس پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) فرمود:

(یرحم الله المحلقین).

«خداوند کسانی را ببخشاید که موی سرهایشان را بتراشند».

گفتند: وکسانی را ببخشایدکه موی سرهایشان راکوتاه کنند، ای پیغمبر خدا؟ فرمود:

(یرحم الله المحلقین).

گفتند: وکسانی را ببخشاید که موی سرهایشان کوتاه کنند، ای پیغمبر خدا؟ فرمود:

(یرحم الله المحلقین).

گفتند: وکسانی را ببخشاید که موی سرهایشان کوتاه کنند، ای پیغمبر خدا؟ فرمود:

(والمقصرین).

«و کسانی را ببخشایدکه موی سرهایشان را کوتاه کنند».

گفتند: ای پیغمبر خدا، چرا بخشودنکسانی را آشکارا فرمودیکه موی سرهایشان را تراشیدهاند؟ فرود:

)‌لم یشکوا). «چونکه شک و تردید نورزیدند».

زهری در سخنی روایتکرده است وگفته است: سپس پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) از راهیکه آمده بود برگشت و وقتی که به میان مکه و مدینه رسید، سوره فتح نازلگردید. امام احمد - با اسنادیکه دارد - از مجمع پسر حارثه انصاری (رضی الله عنه) روایت کرده است. مجمع پسر حارثه انصاری یکی از قاریان بود. اوگفته است: در حدیبیه حاضر شدیم. وقتی که از آنجا برمیگشتیم، ناگهان دیدیم مردمان شتران خود را به تک و پو درمیآورند و به شتاب میاندازند. برخی از مردمان از بعضی دیگر میپرسیدند: چه شده است؟ پاسخ میدادند: به پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) وحی گردیده است. ما هم با مردمان شتران خود را به تک و پو درآوردیم و به شتاب انداختیم. پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) را دیدیمکه نزدیککراع الغمیم بر شتر خود سوار است و مردمان پیرامون اوگرد آمدهاند، و او برایشان تلاوت میفرماید:

(إِنَّا فَتَحْنَا لَکَ فَتْحاً مُّبِیناً).

ما برای تو فتح آشکاری را فراهم ساختهایم ... .

یکی از اصحاب پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) گفت: ای پیغمبر خدا آیا صلح حدیبیه فتح و پیروزی است؟ فرمود:

(إی والذی نفس محمد بیده إنه لفتح).

«بلی، به خدائی سوگندکه جان محمّد در دست او است صلح حدیبیه فتح و پیروزی است».

امام احمد با اسنادیکه دارد از عمر پسر خطاب روایت کرده استکهگفته است: با پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) در سفری بودیم. سه بار در باره چیزی سوالکردم و به من پاسخ نداد. به خودمگفتم: ای پسر خطاب مادرت بر عزایت بنشیناد پافشاری کردی و اصرار ورزیدی. سه بار سوال خود را از پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) تکرارکردی و به تو پاسخ نداد! بر شتر خود سوار شدم و آن را به حرکت درآوردم و جلو رفتم. از ترس اینکه نکند در باره من چیزی نازل شده باشد. ناگهان ندادهندهای فریاد برآورد: آهای عمر! برگشتم.گمانم بر این بودکه چیزی در باره من نازلگردیده است. پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) فرمود:

(نزل علی البارحة سورة هی أحب إلی من الدنیا وما فیها:إنا فتحنا لک فتحا مبینا لیغفر لک الله ما تقدم من ذنبک وما تأخر).

«دیشب سورهای بر من نازلگردیده است که برایم عزیزتر از دنیا و همه چیزی استکه در آن است: ما برای تو فتح آشکاری را فراهم ساختهایم. هدف این بود که خداوندگناهان پیشین و پسین تو را ببخشاید ...». بخاری و ترمذی و نسائی از راههای مختلف از مالک (رحمه الله) آن را روایت کرده اند.

*

این فضایی استکه این سوره در آن نازلگردیده است. فضائی استکه در آن جان پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) با الهام و پیام خدایش آرمیده است. درنتیجه از هر اراده و خواستی دستکشیده است جز آنچهکه این الهام و پیام درست آسمانی بیانگر آن است. پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) جلو میرود و در هرگامی و در هر حرکتی این الهام و پیام را باگوش جان میشنود. هیچ ترس و هراسی او را از دریافت این الهام و پیام بازنمیدارد و غافل نمیسازد، چه این ترس و هراس از سوی مشرکان باشد یا از سوی اصحاب و یاران خودش باشد، آن اصحاب و یارانیکه در سرآغازکار، دلهایشان تهدید و بیم مشرکان را به خود راه نمیداد، و جانبداری از جاهلیت ایشان را نمیپذیرفت. سپس خداوند آرام و قرار به دلهایشان افکند، و درنتیجه به چنینکاری راضی گردیدند و یقین پیداکردند و ژرف و دربست قبول نمودند. بسان سائر مؤمنانیکه از نخستین لحظات قضیه چنین بودند، مثل ابوبکر صدیقیکه یک لحظه هم روحیه خود را نباخت و ارتباط داخلی و روانی خود را با روان پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) نگسیخت، و بدین خاطر پیوسته آرامش خویش را حفظ کرد، و آرام و قرار هرگز از او جدا نگردید.

وقتیکه دیباچه سوره مژده فتح و پیروزی را به پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) داد، دل بزرگ آن حضرت بسی شاد شد:

(لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ مَا تَقَدَّمَ مِن ذَنبِکَ وَمَا تَأَخَّرَ وَیُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکَ وَیَهْدِیَکَ صِرَاطاً مُّسْتَقِیماً . وَیَنصُرَکَ اللَّهُ نَصْراً عَزِیزاً).

ما برای تو فتح آشکاری را فراهم ساختهایم. هدف این بود که خداوند گناهان پپشین و پسین تورا ببخشاید، و نعمت خود را بر تو تمام نماید، و به راه راست هدایتت فرماید، و پیروزی نادر و نایابی را بهره تو نماید.

همچنین در سرآغاز سوره، منت نهادن بر مؤمنان با آرامش بخشیدن بدیشان، و اعتراف به ایمان پیشین ایشان، و مژده دادن به آمرزششان و اعطاء پاداش بدانان، آمده است‌:

(هُوَ الَّذِی أَنزَلَ السَّکِینَةَ فِی قُلُوبِ الْمُؤْمِنِینَ لِیَزْدَادُوا إِیمَاناً مَّعَ إِیمَانِهِمْ وَلِلَّهِ جُنُودُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَکَانَ اللَّهُ عَلِیماً حَکِیماً . لِیُدْخِلَ الْمُؤْمِنِینَ وَالْمُؤْمِنَاتِ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا وَیُکَفِّرَ عَنْهُمْ سَیِّئَاتِهِمْ وَکَانَ ذَلِکَ عِندَ اللَّهِ فَوْزاً عَظِیماً).

خدا است که به دلهای مؤمنان آرامش و اطمینان خاطر داده است تا ایمانی بر ایمان خود بیفزایند (و یقین و باور خویشتن را تقویت نمایند). لشکرهای آسمان و زمین از آن خدا است، و خداوند بس آگاه و فرزانه است. (چنین کرد) تا مردان و زنان مومن را (در برابر فرمانبرداری و جهادشان) به باغهای بهشتی درآورد که در زیر (درختان و قصرهای) آن رودبارها روان است، و جاودانه در آن بسر میبرند، و تا این که گناهان و بدیهایشان را بزداید و ببخشاید، و این در پیشگاه ایزدی (و در جهان ابدی، کامیابی سترگ و) رستگاری بزرگ بشمار است. (فتح/٤،٥)

این برای مؤمنان، و امّا آنچه برای دشمنان مؤمنان، از قبیل مردان و زنان منافق و مشرک، آمادهکرده است و تهیه دیده است، خشم و غضب و شکنجه و عذاب است:

(وَیُعَذِّبَ الْمُنَافِقِینَ وَالْمُنَافِقَاتِ وَالْمُشْرِکِینَ وَالْمُشْرِکَاتِ الظَّانِّینَ بِاللَّهِ ظَنَّ السَّوْءِ عَلَیْهِمْ دَائِرَةُ السَّوْءِ وَغَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ وَلَعَنَهُمْ وَأَعَدَّ لَهُمْ جَهَنَّمَ وَسَاءتْ مَصِیراً).

و تا این که مردان و زنان منافق، و مردان و زنان مشرکی را عذاب کند که به خدا گمان بد میبرند. بدیها و بلاها تنها ایشان را دربر می‏گیرد (و فقط بر آنان چنبره میزند) و خداوند بر ایشان خشمگین می‏گردد، و آنان را نفرین میکند (و از رحمت خود محروم میسازد) و دوزخ را برای ایشان آماده ساخته است، و دوزخ چه جایگاه نهائی بدی است‌!.

آنگاه به بیعت پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) رهنمون داده میشود و بیعت با خدا شمرده میشود. دلهای مؤمنان از این راه مستقیماً به خدا میپیوندد و ارتباط مستقیم میان چنین دلهائی و میان خدا برقرار میشود» با همچون بیعتی، دلهای مؤمنان با یزدان همیشه زنده جاویدان، بدون واسطه پیوند میخورد:

(إِنَّا أَرْسَلْنَاکَ شَاهِداً وَمُبَشِّراً وَنَذِیراً . لِتُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَتُعَزِّرُوهُ وَتُوَقِّرُوهُ وَتُسَبِّحُوهُ بُکْرَةً وَأَصِیلاً . إِنَّ الَّذِینَ یُبَایِعُونَکَ إِنَّمَا یُبَایِعُونَ اللَّهَ یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدِیهِمْ فَمَن نَّکَثَ فَإِنَّمَا یَنکُثُ عَلَى نَفْسِهِ وَمَنْ أَوْفَى بِمَا عَاهَدَ عَلَیْهُ اللَّهَ فَسَیُؤْتِیهِ أَجْراً عَظِیماً).

ما تو را به عنوان گواه و مژدهرسان و بیمدهنده فرستادهایم. (ما محمد را به سوی شما مردمان فرستادهایم) تا به خدا و پپغمبرش ایمان بیاورید، و خدا را (با یاری دادن دینش) یاری کنید، و او را بزرگ دارید، و سحرگاهان و شامگاهان به تسبیح و تقدیسش بپردازید. بی‏گمان کسانی که (در بیعهالرضوان حدیبیه) با تو پیمان (جان) میبندند، در حقیفت با خدا پیمان میبندند، و در اصل (دست خود را که در دست پیشوا و رهبرشان پیغمبر می‏گذارند، و دست رسول بالای دست ایشان قرار می‏گیرد، این دست به منزله دست خدا است و) دست خدا بالای دست آنان است! هرکس پپمانشکنی کند به زیان خود پپمانشکنی میکند، وآن کس که در برابر پیمانی که با خدا بسته است وفادار بماند و آن را رعایت بدارد، خدا پاداش بسیار بزرگی به او عطاء میکند.

به مناسبت بیعتکردن و سرباز زدن -پیش از به پایان بردن سخن از مؤمنان و موضعگریهایشان در حدیبیه - به عربهائی رو میکندکه از بیرون آمدن خودداری کردهاند. معذرتهایشان را رسواگرانه میشمارد، و از سوء ظنیکه در حق یزدان داشتهاند، و از بدی و بلائی که برای پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) و همراهانش میخواستهاند و انتظار میکشیدهاند، سوء ظن و انتظار بدی و بلائی که در دلها و درونهایشان در غوغا وگشت وگذار بوده است، پرده برمیدارد، و پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) را متوجه چیزی مینمایدکه باید موضع او در آینده در برابرشان باشد. این توجه دادن و رهنمود کردن به شیوهای صورت میگیرد که به نیرومندی مسلمانان و ناتوانی سرباز زنندگان اشاره مینماید. همانگونه که اشاره دارد به اینکه غنیمتها و فتحهائی نزدیک در پیش است، غنیمتها و فتحهائیکه در برابر آنها آب دهان سرباز زنندگان سهلانگار و خانهنشینان ترسو جاری میشود:

(سَیَقُولُ لَکَ الْمُخَلَّفُونَ مِنَ الْأَعْرَابِ شَغَلَتْنَا أَمْوَالُنَا وَأَهْلُونَا فَاسْتَغْفِرْ لَنَا یَقُولُونَ بِأَلْسِنَتِهِم مَّا لَیْسَ فِی قُلُوبِهِمْ قُلْ فَمَن یَمْلِکُ لَکُم مِّنَ اللَّهِ شَیْئاً إِنْ أَرَادَ بِکُمْ ضَرّاً أَوْ أَرَادَ بِکُمْ نَفْعاً بَلْ کَانَ اللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِیراً . بَلْ ظَنَنتُمْ أَن لَّن یَنقَلِبَ الرَّسُولُ وَالْمُؤْمِنُونَ إِلَى أَهْلِیهِمْ أَبَداً وَزُیِّنَ ذَلِکَ فِی قُلُوبِکُمْ وَظَنَنتُمْ ظَنَّ السَّوْءِ وَکُنتُمْ قَوْماً بُوراً . وَمَن لَّمْ یُؤْمِن بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ فَإِنَّا أَعْتَدْنَا لِلْکَافِرِینَ سَعِیراً . وَلِلَّهِ مُلْکُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ یَغْفِرُ لِمَن یَشَاءُ وَیُعَذِّبُ مَن یَشَاءُ وَکَانَ اللَّهُ غَفُوراً رَّحِیماً. سَیَقُولُ الْمُخَلَّفُونَ إِذَا انطَلَقْتُمْ إِلَى مَغَانِمَ لِتَأْخُذُوهَا ذَرُونَا نَتَّبِعْکُمْ یُرِیدُونَ أَن یُبَدِّلُوا کَلَامَ اللَّهِ قُل لَّن تَتَّبِعُونَا کَذَلِکُمْ قَالَ اللَّهُ مِن قَبْلُ فَسَیَقُولُونَ بَلْ تَحْسُدُونَنَا بَلْ کَانُوا لَا یَفْقَهُونَ إِلَّا قَلِیلاً . قُل لِّلْمُخَلَّفِینَ مِنَ الْأَعْرَابِ سَتُدْعَوْنَ إِلَى قَوْمٍ أُوْلِی بَأْسٍ شَدِیدٍ تُقَاتِلُونَهُمْ أَوْ یُسْلِمُونَ فَإِن تُطِیعُوا یُؤْتِکُمُ اللَّهُ أَجْراً حَسَناً وَإِن تَتَوَلَّوْا کَمَا تَوَلَّیْتُم مِّن قَبْلُ یُعَذِّبْکُمْ عَذَاباً أَلِیماً).

بازپسماندگان عربهای بادیهنشین (که در سفر حدیبیه، پیغمبر و اصحاب را همراهی نکردهاند) خواهند گفت: اموال و خانواده، ما را به خود سرگرم و مشغول داشت. برای ما آمرزش بخواه. آنان با زبانهایشان چیزی را می‏گویند که در دلهایشان نمیباشد. (در دل نفاق دارند و بر زبان ایمان). بگو: چه کسی میتواند کمترین کمکی در برابر خدا به شما بکند، اگر بخواهد به شما زیانی یا سودی برساند؟ (آن چنان نیست که گمان میبرید و میگوئید) بلکه خدا آگاه از هر آن چیزی است که انجام میدهید. بلکه شما گمان میبردید که پیغمبر و مؤمنان هرگز به سوی خانواده خود برنمیگردند (و قطعا قتل عام خواهند شد! آری) این (پندار غلط و این وسوسههای شیطانی) در دلهایتان آراسته گشته بود، و گمانهای بدی میکردید و مردمان تباه و بیسودی بودید. کسانی که به خدا و پیغمبرش ایمان نداشته پاشند (کافرند و) ما برای کافران آتش سوزان و فروزانی را تهیه دیدهایم. مملکت و شاهی آسمانها و زمین از آن خدا است. هرکه را بخواهد میبخشد و هرکه را که بخواهد عذاب میدهد. خداوند دارای مغفرت عظیم و صاحب مهر فراخ است. بازپس ماندگان، هنگامی که برای به دست آوردن غنائمی (که خدا به شما داده است) بیرون رفتید، خواهند گفت: بگذارید ما هم همراه شما شویم (و در این جهاد شرکت کنیم). آنان میخواهند سخن خدا را دگرگون کنند! (خدا وعده غنائم خیبر را تنها به شرکتکنندگان سفر حدیبیه اختصاص داده است و بس). بگو: شما هرگز همراه ما نخواهید شد. پروردگارتان پیش از این (مراجعت به مدینه) چنین فرموده است. خواهند گفت: (این را خدا نگفته است و) بلکه شما نسبت به ما حسد میورزید (و نمیگذارید از چنین غنائم نفیس و بیدردسری بهره ببریم. چنین نیست که گمان میبرند) بلکه (از قانونگذاری خدا) جز مقدار اندکی را فهم نکردهاند. به بازپس ماندگان عربهای بادیهنشین بگو: از شما دعوت خواهد شد که به سوی قومی جنگجو و پرقدرت بیرون میروید. با آنان پیکار میکنید تا این که مسلمان میشوند. (یعنی دو راه بیشتر در پیش نخواهند داشت: رزم با مسلمانان، یا پذیرش دین آنان). اگر فرمانبرداری کنید، خداوند پاداش خوبی به شما خواهد داد، و اگر سرپیچی کنید، همانگونه که قبلا نیز سرپیچی کردهاید، خداوند با عذاب دردناکی عذابتان خواهد داد.

در صدد ذکر این وضع و حال، از کسانیکه واپس کشیدهاند و خانهنشین بودهاند، و از کسانی که به سبب عجزشان از جهاد معاف گردیدهاند، سخن میرود:

(لَیْسَ عَلَى الْأَعْمَى حَرَجٌ وَلَا عَلَى الْأَعْرَجِ حَرَجٌ وَلَا عَلَى الْمَرِیضِ حَرَجٌ وَمَن یُطِعِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ یُدْخِلْهُ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ وَمَن یَتَوَلَّ یُعَذِّبْهُ عَذَاباً أَلِیماً).

بر نابینا و لنگ و بیمار گناهی نیست (اگر در میدان جهاد شرکت نکنند). هرکس از خدا و فرستادهاش فرمانبرداری کند، خدا او را به باغهای بهشتی وارد میسازد که رودبارها در زیر (کاخها و درختان) آن روان است، و هرکس که سرپیچی کند، خدا او را به عذاب دردناکی گرفتار میسازد.

پس از این نگرش و نگاه، روند سوره برمی‏گردد به سخنگفتن از مؤمنان و موقعیتهایشان و خاطرههائیکه بر دلهایشان میگذرد، سخنگفتنی که سراسر آن رضایت و خشنودی و روشنائی و تابش و تکریم و بزرگداشت است. سراسر آن مژده به این اشخاص مخلص نیرومندی استکه جان خود را به خدا فروختهاند و وجودشان را دربست بدو تحویل دادهاند. سخنگفتنی استکه در آن خدای بزرگوار بر این مجموعه برگزیده انسانها متجلی میشود. با رضایت و خشنودی و مژدههای خود بدیشان، و با بزرگی کردن در حق ایشان و پابرجا و استوار داشتن آنان، برایشان متجلی میگردد. به خود خودشان اعلام میداردکه او از ایشان خشنود است. خدا بدیشان ابلاغ میفرمایدکه در خود آن مکانیکه آنان بیعت میکردند حاضر بوده است‌:

(تَحْتَ الشَّجَرَةِ). زیر درخت‌.

خدا اعلان میفرماید که او بر دلها و درونهایشان اطلاع داشته است، و او ایشان را راضیکرده است و از آنان هم راضیگردیده است، و پیروزی و غنیمتها و فتحها را برایشان در آینده واجب و لازم نموده است. همه اینها را نیز به قوانین جهان و به سنن هستی ربط و پیوند داده است. این همکاری استکه سراسر هستی در برابرش میایستد و آن را مینگرد و میپاید و تماشا مینماید، و از آن متاثر میگردد، و آن حادثه بزرگ و منحصر به فرد را در لابلا و درون خود مینگارد و ثبت مینماید:

(لَقَدْ رَضِیَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِینَ إِذْ یُبَایِعُونَکَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ فَعَلِمَ مَا فِی قُلُوبِهِمْ فَأَنزَلَ السَّکِینَةَ عَلَیْهِمْ وَأَثَابَهُمْ فَتْحاً قَرِیباً . وَمَغَانِمَ کَثِیرَةً یَأْخُذُونَهَا وَکَانَ اللَّهُ عَزِیزاً حَکِیماً . وَعَدَکُمُ اللَّهُ مَغَانِمَ کَثِیرَةً تَأْخُذُونَهَا فَعَجَّلَ لَکُمْ هَذِهِ وَکَفَّ أَیْدِیَ النَّاسِ عَنکُمْ وَلِتَکُونَ آیَةً لِّلْمُؤْمِنِینَ وَیَهْدِیَکُمْ صِرَاطاً مُّسْتَقِیماً . وَأُخْرَى لَمْ تَقْدِرُوا عَلَیْهَا قَدْ أَحَاطَ اللَّهُ بِهَا وَکَانَ اللَّهُ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیراً . وَلَوْ قَاتَلَکُمُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَوَلَّوُا الْأَدْبَارَ ثُمَّ لَا یَجِدُونَ وَلِیّاً وَلَا نَصِیراً . سُنَّةَ اللَّهِ الَّتِی قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلُ وَلَن تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَبْدِیلاً).

خداوند از مؤمنان راضی گردید همان دم که در زیر درخت با تو بیعت کردند. خدا میدانست آنچه را که در درون دلهایشان (از صداقت و ایمان و اخلاص و وفاداری به اسلام) نهفته بود، لذا اطمینان خاطری به دلهایشان داد، و فتح نزدیکی را (گذشته از نعمت سرمدی آخرت) پاداششان کرد. همراه با غنیمتهای بسیاری که آن را به دست خواهند آورد. خداوند چیره شکستناپذیر و فرزانهای است که کارهایش براساس حکمت است. خداوند غنیمتهای فراوانی را به شما وعده داده است که آنها را به چنگ میآورید. ولی این یکی را (که غنائم خیبر است) زودتر برایتان فراهم ساخت، و دست تعدی مردمان (کینهتوز و بدنهاد یهودی پیرامون مدینه) را از شما بازداشت، تا نشانهای (بر وفای به عهد پروردگار) برای مؤمنان باشد، و شما را به راه راست رهنمود کند. و غنیمتهای دیگری که شما قدرت بر آن را نداشته و ندارید، ولی خداوند قدرتش بر آن احاطه دارد (و آن را بهره شما میگرداند) و او بر هر چیزی توانا است. اگر کافران (قریش، در سرزمین حدیبیه) با شما بجنگند، (از ترس شما) پشت میکنند و میگریزند، سپس سرپرستی (که کار و بار ایشان را به دست گیرد) و یاوری (که ایشان را کمک کند) پیدا نخواهند کرد. این سنت الهی است که در گذشته نیز بوده است، و هرگز برای سنت الهی تغییر و تبدیلی نخواهی یافت‌.

خداوند در حق مسلمانان بزرگ میفرماید این که دشمنانشان را دستگیر مینماید، آن کسانی که اذیت، و آزار مسلمانان را خواستهاند و در صدد شکنجه و درد سرشان برآمدهاند. دشمنانشان را تهدید میکند، دشمنانی که مسلمانان را از مسجدالحرام بازداشتهاند، و نگذاشتهاند هدایت به جای واقعی خود راه پیدا کند و برسد. خداوند بزرگوار با مسلمانان مهربانانه سخن میگوید و نازشان میکند و فلسفه بازداشتن ایشان را ازکعبه در این سال، روشن میفرماید، و فضل و لطفی را به تصویر میکشد که با خشنود گرداندنشان بدانچه شده است و بوده است در حق ایشان روا دیده است، و بیان میفرماید با آرامش و اطمینانیکه به دلهایشان واردکرده است نسبت بهکاریکه خدا آن را میدیده است و بزرگتر ازکاری بوده استکه آنان آن را میدیدهاند، بدیشان لطف و مرحمتکرده است و بزرگی فرموده است. اینکار، فتح مکه، وگذشته از آن، غلبه این آئین بر همه آئینها به فرمان ایزد سبحان و در پرتو تقدیر و تدبیر یزدان جهان است‌:

(وَهُوَ الَّذِی کَفَّ أَیْدِیَهُمْ عَنکُمْ وَأَیْدِیَکُمْ عَنْهُم بِبَطْنِ مَکَّةَ مِن بَعْدِ أَنْ أَظْفَرَکُمْ عَلَیْهِمْ وَکَانَ اللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِیراً . هُمُ الَّذِینَ کَفَرُوا وَصَدُّوکُمْ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَالْهَدْیَ مَعْکُوفاً أَن یَبْلُغَ مَحِلَّهُ وَلَوْلَا رِجَالٌ مُّؤْمِنُونَ وَنِسَاء مُّؤْمِنَاتٌ لَّمْ تَعْلَمُوهُمْ أَن تَطَؤُوهُمْ فَتُصِیبَکُم مِّنْهُم مَّعَرَّةٌ بِغَیْرِ عِلْمٍ لِیُدْخِلَ اللَّهُ فِی رَحْمَتِهِ مَن یَشَاءُ لَوْ تَزَیَّلُوا لَعَذَّبْنَا الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْهُمْ عَذَاباً أَلِیماً . إِذْ جَعَلَ الَّذِینَ کَفَرُوا فِی قُلُوبِهِمُ الْحَمِیَّةَ حَمِیَّةَ الْجَاهِلِیَّةِ فَأَنزَلَ اللَّهُ سَکِینَتَهُ عَلَى رَسُولِهِ وَعَلَى الْمُؤْمِنِینَ وَأَلْزَمَهُمْ کَلِمَةَ التَّقْوَى وَکَانُوا أَحَقَّ بِهَا وَأَهْلَهَا وَکَانَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیماً . لَقَدْ صَدَقَ اللَّهُ رَسُولَهُ الرُّؤْیَا بِالْحَقِّ لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ إِن شَاء اللَّهُ آمِنِینَ مُحَلِّقِینَ رُؤُوسَکُمْ وَمُقَصِّرِینَ لَا تَخَافُونَ فَعَلِمَ مَا لَمْ تَعْلَمُوا فَجَعَلَ مِن دُونِ ذَلِکَ فَتْحاً قَرِیباً . هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَى وَدِینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ کُلِّهِ وَکَفَى بِاللَّهِ شَهِیداً).

او همان کسی است که در درون مکه (و در زیر پنجه دشمن) دست کافران را از شما، و دست شما را از ایشان کوتاه کرد، بعد ازآن که (در جنگهای قبلی) شما را بر آنان پیروز گردانیده بود، و خداوند میبیند هر چیزی را که بکنید. اینانهمانهائی هستند که کفر ورزیدهاند، و از ورود شما به مسجدالحرام جلوگیری کردهاند، و نگذاشتهاند قربانیهائی که با خود نگاه داشتهاید به قربانگاه برسد. اگر مردان و زنان مومنی را لگدمال نمیکردید که (در میان آنان هستند و) شما ایشان را نمیشناسید و از این راه عیب و عار و زیان و ضرری ناآگاهانه به شما نمیرسید (خداوند هرگز مانع این جنگ نمیشد. دست شما را از ایشان کوتاه کرد) تا خدا هرکه را بخواهد غرق رحمت خود سازد (و جامه ایمان به اسلام را به تن او کند). اگر (کافران و مؤمنان ضعیفی که در مکه نهانی ایمان آوردهاند) از یکدیگر جدا میبودند، کافران ایشان را (با غلبه شما بر آنان) به عذاب دردناکی گرفتار میکردیم. آن گاه که کافران تعصب و نخوت جاهلیت را در دلهایشان جای دادند (و تصمیم گرفتند که مؤمنان را به مکه راه ندهند)، خدا اطمینان خاطری بهره پیغمبرش و بهره مؤمنان کرد (و آرامشی خوش به دلهایشان راه داد، تا در پرتو آن، طوفان خشم و ناراحتی خویش را فرو نشانند، و راضی به قضای خدا، و گوش به فرمان پیشوای خود باشند، و سر به شورش برندارند). همچنین خدا ایشان را بر روح ایمان ماندگار کرد و (به حقیقت از هرکس دیگری) سزاوارتر برای روح ایمان و برازنده آن بودند، و خدا از هر چیزی آگاه و بر هر کاری توانا است. خداوند خواب را راست و درست به پیغمبر خود نشان داده است. به خواست خدا همه شما حتماً در امن و امان و سر تراشیده و مو کوتاه کرده و بدون ترس، داخل مسجدالحرام خواهید شد، ولی خداوند چیزهائی را میدانست که شما نمیدانستید، و به همین جهت (قبل از فتح مکه) فتح نزدیکی (که صلح حدیبیه است) پیش آورد. خدا است که پیغمبر خود را همراه با رهنمون و آئین راستین (اسلام به سوی جملگی مردمان) روانه کرده است تا آن را بر همه آئینها پیروز گرداند. کافی است که خدا گواه (این چنین سخن و مسألهای) باشد.

این سوره پایان میپذیرد با صفت ارزشمند تابانیکه اینگروه برگزیده بشری را ممتاز و جدا میگرداند، و آنان را با نشانه ویژهای منحصر به فرد مینماید، و از ایشان درکتابهای آسمانی پیشین از جمله در تورات و انجیل یاد میکند، و وعده بزرگوارانه خدا مبنی بر آمرزش و پاداش بزرگ، بدیشان داده میشود:

(مُّحَمَّدٌ رَّسُولُ اللَّهِ وَالَّذِینَ مَعَهُ أَشِدَّاء عَلَى الْکُفَّارِ رُحَمَاء بَیْنَهُمْ تَرَاهُمْ رُکَّعاً سُجَّداً یَبْتَغُونَ فَضْلاً مِّنَ اللَّهِ وَرِضْوَاناً سِیمَاهُمْ فِی وُجُوهِهِم مِّنْ أَثَرِ السُّجُودِ ذَلِکَ مَثَلُهُمْ فِی التَّوْرَاةِ وَمَثَلُهُمْ فِی الْإِنجِیلِ کَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ فَآزَرَهُ فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوَى عَلَى سُوقِهِ یُعْجِبُ الزُّرَّاعَ لِیَغِیظَ بِهِمُ الْکُفَّارَ وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ مِنْهُم مَّغْفِرَةً وَأَجْراً عَظِیماً).

محمّد فرستاده خدا است، و کسانی که با او هستند در برابر کافران تند و سرسخت، و نسبت به یکدیگر مهربان و دلسوزند. ایشان را در حال رکوع و سجود میبینی. آنان همواره فضل خدای را میجویند و رضای او را میطلبند. نشانه ایمان بر اثر سجده در پیشانیهایشان نمایان است. این، توصیف آنان در تورات است، وامّا توصیف ایشان در انجیل چنین است که همانند کشتزاری هستند که جوانههای (خوشههای) خود را بیرون کرده، و آبها را نیرو داده و سخت نموده و بر ساقههای خویش راست ایستاده باشد، به گونهای که برزگران را به شگفت میآورد. (مؤمنان نیز همین گونهاند. آنی از حرکت بازنمیایستند، و همواره جوانه میزنند، و جوانهها پرورش مییابند و بارور میشوند، و باغبانان بشریت را به شگفت میآورند. این پیشرفت و قوت و قدرت را خدا نصیب مؤمنان میکند) تا کافران را به سبب آنان خشمگین کند. خداوند به کسانی از ایشان که ایمان بیاورند و کارهای شایسته بکنند آمرزش و پاداش بزرگی را وعده میدهد.

بدین منوال و بر این روال، نصوص سوره مفهوم و روشن میگردد. در فضای خود قرار خواهد گرفت، فضائیکه در آن نازلگردیده است، و آن را پدیدار و آشکار به تصویر میکشد و پیش چشم میدارد. این هم شیوه ویژه قرآن است، شیوهایکه رخدادها را پیاپی و زنجیرهوار شرح و بسط نمیدهد. بلکه از رخدادها پرتوهای راهنمائیو پرورشی را پیش میکشد و رخداد جداگانهای را با قانون همگانی پیوند میدهد، و موضعگیری و موقعیت خاصی را به اصل جهانی عامی وصل میکند، و دلها و درونها را با اسلوب شگرفی و برنامه شگفتی مخاطب میسازد و با آنها به سخن درمی آید.

از روند این سوره و فضای آن، و با مقایسه این سوره با سوره محمّدکه از لحاظ ترتیب سورهها در قرآن قبل از این سوره قرارگرفته است، روشن میگردد که چه اندازه تغبیرات عمیقی و دگرگونیهای ژرفی در تمام موقعیتهای گروه مسلمانان در فاصله سه سال صورت پذیرفته است، سه سالی که گمان میرود فاصله زمانی میان نزول این دو سوره بوده است. پیدا و هویدا میگردد که قرآن مجید چه اندازه در جماعت اسلامی تاثیر داشته است و تربیت مترقیانه نبوی با این جماعت چهکارکرده است، جماعتیکه با رشد و نموی که در زیر سایه قرآن داشته است، و تحت رهنمودهای پیغمبرانه به ارمغان آورنده آن ترقی و تعالی دیده است، خوشبخت گردیده است، و در طول تاریخ دور و دراز بشریت آن چیزی بوده استکه بوده است‌.

در فضای سوره فتح و پیامها و اشارههایش پیدا است که ما در برابر جماعتی هستیمکه درک و فهمشان از عقیده پخته گردیده است، و سطوح ایمانی ایشان همطراز و همخوان شده است، و جانهایشان به انجام وظایف و تکالیف این آئین آرمیده است. دیگر این جماعت نیازی به انگیزهها و دافعههای تند و سخت موثری ندارد تا با مال و جان به انجام همچون وظائف و تکالیفی برخیزند. بلکه این جماعت بدانجا رسیدهاند که به کسی نیاز دارند از غیرت و شورشان بکاهد، و از شدت و حدتشان کم کند، و زمام اختیارشان را به دست گیرد تا تسلیم آرامش و سازشگردند، وگاهی صلح و ساز را بپسندند، و برابر حکمت والای رهبری در کار دعوت، بیایند و بروند.

این جماعت مسلمان دیگر با همچون فرموده ایزد بزرگوار روبرو نمیگردد:

(فَلَا تَهِنُوا وَتَدْعُوا إِلَى السَّلْمِ وَأَنتُمُ الْأَعْلَوْنَ وَاللَّهُ مَعَکُمْ وَلَن یَتِرَکُمْ أَعْمَالَکُمْ).

سست مشوید، و (کافران را) به صلح مخوانید. چرا که شما برترید و خدا با شما است، و هرگز از (اجر و ثواب) اعمالتان نمیکاهد. (محمد/٣٥)

با همچون فرمودهای نیز روبرو نمیگردد:

(هَاأَنتُمْ هَؤُلَاء تُدْعَوْنَ لِتُنفِقُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَمِنکُم مَّن یَبْخَلُ وَمَن یَبْخَلْ فَإِنَّمَا یَبْخَلُ عَن نَّفْسِهِ وَاللَّهُ الْغَنِیُّ وَأَنتُمُ الْفُقَرَاء وَإِن تَتَوَلَّوْا یَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَیْرَکُمْ ثُمَّ لَا یَکُونُوا أَمْثَالَکُمْ).

آگاه باشید که شما (از سوی آفریدگارتان) دعوت به انفاق در راه خدا میشوید. بعضی از شما بخل میورزند. هرکس هم بخل بورزد، در حق خود بخل میورزد (و زیان آن متوجه خودش میگردد). زیرا خدا بینیاز است و شما نیازمندید. اگر شما (از فرمان خدا سرپیچی کنید و) روی برتابید، مردمان دیگری را جایگزین شما میگرداند (و این ماموریت را به گروه دیگری میسپارد) که هرگز همسان شما نخواهند بود (و از ایثار و فداکاری و بذل جان و مال خودداری نخواهند کرد و از فرمان یزدان رویگردان نخواهند شد). (محمد/٣٨)

دیگر به انگیزههای نیرومندی که به جهاد فراخواند نیازی دیده نمیشود، از قبیل سخن گفتن از شهیدان و احترامها و پاداشهائی که در پیشگاه خدا خواهند داشت و خواهند دید، و بیان حکمتگرفتار آمدن به جنگ و دشواریهای آن، بدان سان که در سوره محمّد آمده است. آنجا که ایزد بزرگوار میفرماید:

(ذَلِکَ وَلَوْ یَشَاءُ اللَّهُ لَانتَصَرَ مِنْهُمْ وَلَکِن لِّیَبْلُوَ بَعْضَکُم بِبَعْضٍ وَالَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَلَن یُضِلَّ أَعْمَالَهُمْ . سَیَهْدِیهِمْ وَیُصْلِحُ بَالَهُمْ . وَیُدْخِلُهُمُ الْجَنَّةَ عَرَّفَهَا لَهُمْ).

برنامه این است، و اگر خدا میخواست خودش (از طریقهای دیگری همچون طوفان و زلزله و سیل و غرق و به زمین فرو بردن، و سائر بلایا و مصائب، بدون جنگ شما) از آنان انتقام میگرفت. امّا خدا خواسته است بعضی از شما را با بعضی دیگر بیازماید (و مؤمنان راستین را با جهاد با کافران امتحان نماید). کسانی که در راه خدا کشته میشوند، خداوند هرگز کارهایشان را نادیده نمی‏گیرد و بیمزد نمی‏گذارد. به زودی خداوند آنان را (به سوی مقامات عالیه بهشت و گفتار نیک و کردار پسندیده) رهنمود میکند و حال و وضعشان را خوب و عالی مینماید. و آنان را به بهشتی داخل خواهد کرد که آن را بدیشان معرفی کرده است و (اوصافش را توسط پیغمبران و کتابهای آسمانی بازگو نموده است). (محمّد/4-6)

بلکه در اینجا سخن میرود از آرامشیکه خدا به دلهای مؤمنان انداخته است، و یا بر آنان فرو فرستاده است. مراد از همچون آرامش و سکینهای فرونشاندن تنوره خشم ایشان، و پائین آوردن شعله آتش غیرت و شور آنان، و اطمینان دادن به دلهایشان در حکم خدا و حکمت پیغمبرش (صلی الله علیه و سلم) در مساله صلح و ساز و نرمش و سازش، و ذکر راضی شدن یزدان از بیعتکنندگان زیر درخت است. این تصویرگویا و روشنی از پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) و همراهان او استکه در آخر این سوره آمده است‌.

ولی سخن از وفای با بیعت، و ذکر نقض عهد در آنکه در این فرموده یزدان سبحان آمده است‌:

(إِنَّمَا یُبَایِعُونَ اللَّهَ یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدِیهِمْ فَمَن نَّکَثَ فَإِنَّمَا یَنکُثُ عَلَى نَفْسِهِ وَمَنْ أَوْفَى بِمَا عَاهَدَ عَلَیْهُ اللَّهَ فَسَیُؤْتِیهِ أَجْراً عَظِیماً).

بی‏گمان کسانی که (در بیعةالرضوان حدیبیه) با تو پیمان (جان) میبندند، در حقیقت با خدا پیمان میبندند، و در اصل (دست خود را که در دست پیشوا و رهبرشان پیغمبر می‏گذارند، و دست رسول بالای دست ایشان قرار می‏گیرد، این دست به منزله دست خدا است و) دست خدا بالای دست آنان است! هرکس پیمانشکنی کند به زیان خود پیمانشکنی میکند، و آن کس که در برابر پیمانی که با خدا بسته است وفادار بماند و آن را رعایت بدارد، خدا پاداش بسیار بزرگی به او عطاء میکند. (فتح/10)

در آن بیشتر اشاره میگردد به بزرگداشت بیعتکنندگان و بزرگ شمردن شان و مقام بیعتیکه شده است. امّا اشارهایکه به نقض عهد آمده است به مناسبت سخن گفتن از عربهای بادیهنشینی استکه در منزل نشستند و بیرون نیامدند و در اینکوچ زیارتی شرکت نکردند. همچنین اشاره به منافقان زن و مرد میرود، اشاره گذرائیکه بر ضعف موقعیت و موضعگیری این دسته از مردمان دلالت دارد، و بیانگر خلوص و رشد فکری و هماهنگی جماعت مسلمانی استکه در مدینه بسر می‏برند. به هر حال اینها چیزهائی استکه بدانها اشاره گذرائی میشود، و چیزی ازگستره این سوره را فرانمیگیرد، بدان اندازه که سخن از منافقان در سوره محمّد فراگرفته است. بدان خاطرکه در آن هنگام منافقان و همپیمانان یهودی ایشان شان و مقام و برو و بیائی داشتند. این هم ترقی و تعالی دیگری در موقعیت و منزلت خارجی جماعت مسلمانان بشمار است، موقعیت و منزلت خارجیایکه همگام و همآوا با آن ترقی و تعالی درونیای است که در دلها و جانهای جماعت مسلمانان پدیدار و نمودار شده بود.

همچنین پیدا استکه نیروی مسلمانان با مقایسه با نیروی مشرکان چه اندازه رشد و ترقی داشته است. این امر در فضایکلی این سوره و در برخی از آیات آن به صراحت جلوهگر آمده است. اشارههائی که به فتوحات آینده، و به شوق و علاقه خانهنشینان و واپسکشیدگان به غنائمیکه سهل و ساده به دست میآید، و ذکر معذرتخواهیهائی که از طرف ایشان شده است، و اشارههائیکه به غلبه این آئین بر همه آئینها رفته است، همه و همه بیانگر این واقعیت استکه نیروی مسلمانان در این دوره به کجا رسیده است، دورهای که فاصله زمانی میان نزول دو سوره محمّد و فتح را تشکیل میداده است‌.

ترقی و تعالی روشنی در حقیقت دلها و درونها، و در حال و وضع جماعت مسلمانان، و در ظروف و شرائط محیط بر جماعت مسلمانان، روی داده است. کسی این ترقی و تعالی را درک و فهم میکندکه خط سیر زندگانی پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) را در نصوص قرآنی دنبال و پژوهشکند. این ترقی و تعالی ارزش ویژه خود را دارد. همچنین این ترقی و تعالی معنی و مفهوم خاص خود را در تاثیر برنامه قرآنی و شیوه تربیت محمّدی در این جماعت خوشبخت و ممتاز در تاریخ دارد. این ترقی و تعالی دارای پیام ویژه خویش به کسانی است که عهدهداران امور و شؤون گروههای بشری هستند. بدیشان الهام میکند که نباید دلهایشان تنگ شود از این که نقص، ضعف، ته نشستهها، آثار روزگاران گذشته، آثار محیط، کششها و جاذبههای زمین، سنگینی گوشت و خون، و چیزهای دیگری در میان جماعت مسلمانان مانده است و هنوز دست از یقه ایشان برنداشته است ... چه همه اینها در نخستینگامهای دعوت، نیرومند و ژرف و دشوار به نظر میآیند. ولی همه اینها با ایستادگی و فرزانگی و شکیبائی و ماندگاری بر راه چاره، رو به خوبی و خوشی و ترقی و تعالی میروند، و خوب و خوش و مترقی و متعالی میشوند. تجربهها و آزمونها به خوب و خوش بوندن و ترقی و تعالی پیداکردنکمک میکنند، زمانیکه فرصت تربیت و رهنمود را داشته باشند. آن وقت است که سنگینیهای خاک و عشق به زمین اندک اندک،کمتر وکمتر میشود، و اندوده و انباشته گوشت و خون کمکم نازکتر و نازکتر میگردد، و آثار محیط رخت برمیبندد و پنهان میشود، و تهنشستهها و رسوبات گذشته شفاف میگردد، و دلها به افقهای بالاتر و والاتر بال و پر میکشند و مینگرند، تا نور را در آن افق دور روشن میبینند. پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) الگوی زیبائی برای ما است. در برنامه قرانی راه راست قرار دارد.

*

(إِنَّا فَتَحْنَا لَکَ فَتْحاً مُّبِیناً . لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ مَا تَقَدَّمَ مِن ذَنبِکَ وَمَا تَأَخَّرَ وَیُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکَ وَیَهْدِیَکَ صِرَاطاً مُّسْتَقِیماً . وَیَنصُرَکَ اللَّهُ نَصْراً عَزِیزاً).

ما برای تو فتح آشکاری را فراهم ساختهایم. هدف این بود که خداوند گناهان پیشین و پسین تورا ببخشاید، و نعمت خود را بر تو تمام نماید، و به راه راست هدایتت فرماید، و پیروزی نادر و نایابی را بهره تو نماید.

این سوره با این فیض و فضل الهی بر پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) میآغازد: فتح آشکاری، مغفرت فراگیر و همه جانبهای، نعمت تام وکاملی، هدایت ثابت و بردوامی، و پیروزی نادر و نایابی ... اینها پاداش اعتماد تام و ایمان کامل به پیام و رهنمود خدا، تسلیم رضایتبخش پیام و الهام خدا شدن، از هرگونه خواست شخصی پالودن و زدودن، خالصانه از آن خدا بودن، بدون چون و چرا فرمان یزدان را شنودن، و اطمینان و یقین ژرف به رعایت و عنایت مهربانانه خدا داشتن است ... پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) خواب می‏بیند و برابر پیام آن به حرکت و تکان درمیآید. شتر میخوابد و مردمان فریاد برمیآورند: شتر قصواء برید و درمانده گردید. پیغبر (صلی الله علیه و سلم) میفرماید:

(ما خلأت . وما هو لها بخلق . ولکن حبسها حابس الفیل عن مکة . لا تدعونی قریش الیوم إلى خطة یسألوننی فیها صلة الرحم إلا أعطیتهم إیاها).

«شتر نبریده است و درمانده نگردیده است. این خوی آن نیست. بلکه بازدارنده فیل از مکه آن را بازداشته است و برجای نگاه داشته است. امروز قریشیان به هرگونه خط سیری مرا دعوتکنند، و هرگونه طرحی را از من بخواهند، اگر در آن خط سیر و طرح پیوند خویشاوندی باشد همچون خط سیری را در پیش میگیرم و چنین طرحی را میپذیرم».

عمر پسر خطاب، غیرتمندانه و دلیرانه میگوید: پس چرا در راه آئین خود خواری و پستی را بپذیریم؟ بدو پاسخ میفرماید:

(أنا عبد الله ورسوله , لن أخالف أمره , ولن یضیعنی).

«من بنده خدا و فرستاده او هستم، هرگز با فرمان او مخالفت نمیکنم، و او هم مرا رها و ضائع نمیکند».

گذشته از این، زمانیکه شائع میشودکه عثمانکشته شده است، میفرماید:

(لا نبرح حتى نناجز القوم).

«نمیرویم تا با این مردمان نجنگیم».

مردمان را به بیعتکردن فرامیخواند. در نتیجه بیعهالرضوان رخ میدهد، بیعهالرضوانی که خیر و خوبی از آن برمیجوشد و نصیبکسانی میگرددکه بدان دسترسی پیدا کردند و خوشبخت گردیدند.

فتح و پیروزی این است و بس، وقتیکه سنجیده میشود با فتح و پیروزی دیگریکه در صلح حدیبیه مجسم میگردد، و فتوحات و پیروزیهایگوناگونیکه به دنبال آن میآیند و به شکلهای جوراجوری جلوهگر و پدیدار میگردند:

فتح و پیروزی حدیبیه، فتح و پیروزی دعوت بود. زهری میگوید: پیش از آن در اسلام فتح و پیروزیای دست نداده است که بزرگتر از آن باشد. وقتی که مردمان به همدیگر رسیدند جنگ و جدال درگرفت. وقتیکه صلح و ساز راه افتاد، وکارزار به پایان آمد، و مردمان همدیگر را امن و امان دادند و از یکدیگر ایمن شدند، و به هم رسیدند و یکدیگر را دیدند، و سخن به درازا کشاندند و از کشمکش و ستیزگفتند و شنیدند، هر فرد خردمندیکه چیزی میدانست در باره اسلام چیزی نگفت مگر اینکه به اسلامگردن نهاد و به دائره آن درآمد. در مدت آن دو سال - یعنی فاصله صلح حدیبیه و فتح مکه - تعدادی همسان یا بیشتر از آنانی که قبل از حدیبیه اسلام را پذیرفته بودند، اسلام را پذیرا گردیدند.

ابن هشامگفته است: دلیل صحتگفتار زهری این است که پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) با هزار و چهارصد نفر به سوی حدیبیه بیرون آمده بود، همانگونهکه جابر پسر عبدالله نقلکرده است. بعد از آن در سال فتح مکهکه دو سال پس از حدیبیه بوده است، همراه با ده هزار نفر بیرون آمده است‌.

از جمله کسانیکه در این فاصله ایمان آوردهاند خالد پسر ولید، و عمرو پسر عاص بودهاند. فتح حدیبیه فتح گستره فراخی از زمین بوده است. چرا که مسلمانان از شر قریشیان در امانگردیدند، و پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) اقدام به نجات جزیرةالعرب از باقیماندههای خطر یهودیان فرمود - بعد از آنکه از دست بنی قینقاع و بنینضیر و بنیقریظه رهائی حاصل شد - این خطر یهودیان در دژهای محکم و استوار خیبر میگردید، دژهائیکه راه شام را تهدید میکرد. خداوند آن دژها را با دست مسلمانانگشود، و مسلمانان از آن دژها غنائم زیادی را به دست آوردند، و پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) آن غنائم را فقط میانکسانی تقسیمکردکه در حدیبیه حاضر آمده بودند، و چیزی از آن غنائم به دیگران نداد. حدیبیه فتح و پیروزی منزلت و جایگاه مسلمانان در مدینه، و در میان قریشیان در مکه، و در بین سائر مشرکان دور و بر بود. استاد محمّد عزت دروزه، در کتاب خود: (سیرةالرسول، صور مقتبسة من القرآن الکرم) حق و حقیقت را بیان داشته است‌:

«شک و تردیدی نیست صلحی راکه خداوند فتح بزرگ و پیروزی سترگ نامیده است، به تمام وکمال مستحق و سزاوار چنین توصیف و تعریفی است. بلکه درست خواهد بودکه از زمره حوادث قاطعانه بزرگ در زندگانی پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) و در تاریخ اسلام و در شوکت و شکوه و پایداری و استقرار اسلام، بشمار آید. به عبارت دیگر از بزرگترین حوادث اسلام قلمداد شود. چه قریشیان پیغمبر و اسلام را به رسمیت شناختند و به قوت و قدرت و هستی و وجود آن دو اعترافکردند. بلکه پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) ومسلمانان را همتا و همسان خود شمردند، وبلکه به بهترین وجه ازپیغمبر (صلی الله علیه و سلم) و مسلمانان دفاعکردند. در صورتی که در مدت دو سال دو بار به مدینه حملهکرده بودند. آخرین حمله یک سال پیش از این زیارت بوده است. قریشیان همراه با جمعیت فراوانی از دستهها وگروههای احزاب برای نابودی و ریشهکن کردن مسلمانان تاخت آوردند. این جمعیت فراوان به دلها و درونهای مسلمانان هراس و پریشانی زیادی انداخت، چرا که مسلمانان در برابر جنگجویان دشمن، ضعیف و اندک بودند. بدین خاطر همچون صلحی در دلها و درونهای عربها تاثیر بزرگی داشت. عربها قریشیان را پیشوا و الگوی خود میدیدند. از موضعگیری گریزشان از اسلام سخت متاثر میشدند و پا به پای ایشان میرفتند. اگر پیش چشم بداریمکه عربها چنین تصور میکردندکه مسلمانان سالم از این سفر برنمیگردند، و مناقان هم بدترین گمانها را میبردند، گوشهای ازگوشههای مهم این فتح وگستره فراخ آن برای ما پیدا و هویدا میگردد.

حوادثیکه پیش آمد صدق الهام پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) را در کاریکهکرد اثبات نمود، و قرآن بر آن مهر تایید زد. این حوادث فائدههای مادی و معنوی و سیاسی و جنگی و دینیای را نشان دادندکه از این صلح بهره مسلمانانگردید و عائد ایشان شد. چراکه مسلمانان در دیدگان قبائل، قوی و نیرومند جلوهگر آمدند. خانهنشینان و واپسکشیدگان عرب به معذرتخواهی پرداختند. در مدینه صدای منافقان پائین کشید، و شان و مقامشان ناچیزگردید. عربها از مکانهای دوردست گروهها و دستههائی را به خدمت پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) اعزام میکردند. پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) توانست سپاهیانی را به نواحی دوری مثل نجد و یمن و بلقاء بفرستد. بعد از دو سال توانست به مکه حملهکند و آنجا را فتحکند. در این امر خاتمه قاطعانهای حاصل گردید، چرا که پیروزی و کمک خدا در رسید و فتح و ظفر نصیب آنان گردید، و مردمان دسته دسته وگروهگروه به آئین اسلام مشرف شدند و بدان درآمدند».[10]

ما دیگر باره برمیگردیم و تاکید میکنیمکه درکنار همه اینها فتح و پیروزی دیگری بوده است. فتح و پیروزی دلها و درونها صورتگرفته استکه بیعةالرضوان آن را به تصویرکشیده است، بیعتیکه خدا بدان راضی بوده است و از شرکتکنندگان در آن بیعت نیز راضی گردیده است، رضایتی که قرآن آن را ثبت و ضبط و توصیف و تعریف فرموده است، و در پرتو آن، این عکس روشن و ارزشمند آنان را در پایان این سوره ترسیم نموده است‌:

(مُّحَمَّدٌ رَّسُولُ اللَّهِ وَالَّذِینَ مَعَهُ ...). الخ ...

«محمّد فرستاده خدا است. وکسانیکه با او هستند ...». تا آخر ...

این فتح و پیروزی است، فتح و پیروزیایکه در تاریخ دعوتها و رسالتهای آسمانی پیشین خود جایگاه و حساب و معنی و مفهوم ویژه خویش را دارد، و بعد از خود هم در تاریخ، آثار خویش را داشته و خواهد داشت‌.

پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) از این سوره بس شاد و شادمان گردید. دل بزرگ او از باران رحمت این فیض و فضلی که بر او و مؤمنان همراهش باریدنگرفت شاد شد. از این فتح و پیروزی آشکار شادگردید. از مغفرت فراگیر مسرور شد. از نعمت تام شادمان گردید. از هدایت به راه راست شاد شد. از نصرت ارزشمند و بزرگ شاد گردید. از خشنودی خدا از مؤمنان و توصیف زیبا و دلربای این خشنودی در قرآن، مسرور و شادمان گردید. در روایت آمده استکه آن حضرت فرمود:

(نزل علی البارحة سورة هی أحب إلی من الدنیا وما فیها).

«دیشب سورهای بر من نازلگردیده استکه از دنیا و آنچه در آن است برایم گرامیتر و دوستداشتنیتر است».

در روایت دیگری این گونه آمده است:

(لقد أنزلت علی اللیلة سورة هی أحب إلی مما طلعت علیه الشمس).

امشب سورهای بر من نازل گردیده است که برایم گرامیتر و دوستداشتنیتر از هر آن چیزی است که خورشید بر آن میتابد.

جان پاک پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) لبریز از شکر و سپاس نعمتی شدکه پروردگارش از میان دیگران آن را بدو عطاء فرمود. این جوش و خروش شکر و سپاس نعمت در شکل نماز دور و درازی جلوهگر و منعکس گردیدکه عائشه - رضیاللهعنها - راجع بدان میگوید: پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) وقتی که نماز میخواند تا بدانجا میایستاد که پاهایش تاب مقاومت از دست میداد. عائشه - رضیاللهعنها -بدو عرض میکرد: آیا چنینکاری را میکنی در حالیکه خداوندگناهان پیشین و پسین تو را بخشیده است؟ پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) میفرمود:

(یا عائشة , أفلا أکون عبدا شکورا؟).[11]

«ای عائشه، آیا بنده ای سپاسگزاری نباشم؟».

*

این سرآغاز، نصیب ویژه پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) بوده است. آن گاه روند سخن به پیش میرود و نعمتی را توصیف میکندکه خدا با این فتح و پیروزی به مؤمنان داده است، و با دست کشیدن بر دلهایشان، آرامش بهره ایشان نموده است، و بیان میداردکه خدای جهان برای مؤمنان در آخرت مغفرت و رستگاری و نعمتهای فراوان اندوخته است و تهیه دیده است‌:

(هُوَ الَّذِی أَنزَلَ السَّکِینَةَ فِی قُلُوبِ الْمُؤْمِنِینَ لِیَزْدَادُوا إِیمَاناً مَّعَ إِیمَانِهِمْ وَلِلَّهِ جُنُودُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَکَانَ اللَّهُ عَلِیماً حَکِیماً . لِیُدْخِلَ الْمُؤْمِنِینَ وَالْمُؤْمِنَاتِ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا وَیُکَفِّرَ عَنْهُمْ سَیِّئَاتِهِمْ وَکَانَ ذَلِکَ عِندَ اللَّهِ فَوْزاً عَظِیماً).

خدا است که به دلهای مؤمنان آرامش و اطمینان خاطر داده است تا ایمانی بر ایمان خود بیفزایند (و یقین و باور خویشتن را تقویت نمایند). لشکرهای آسمان و زمین از آن خدا است، و خداوند بس آگاه و فرزانه است. (چنین کرد) تا مردان و زنان مومن را (در برابر فرمانبرداری و جهادشان) به باغهای بهشتی درآورد که در زیر (درختان و قصرهای) آن رودبارها روان است، و جاودانه در آن بسر میبرند، و تا این که گناهان و بدیهایشان را بزداید و ببخشاید، و این در پیشگاه ایزدی (و در جهان ابدی، کامیابی سترگ و) رستگاری بزرگ بشمار است‌.

سکینه، یعنی آرامش و قوت قلب، واژه تعبیرکننده و به تصویرکشنده و دارای سایهروشنها است. وقتی که یزدان سکینه را به دلی بیندازد، مایه آرامش خاطر و آسایش جان، یقین و اطمینان، پایداری و استقامت، و تسلیم شدن فرمان یزدان جهان و خشنود گردیدن به خواست ایزد سبحان میشود.

در دلهای مؤمنان از این واقعه احساسها و اندیشههای گوناگونی به تلاطم و جوش و خروش درآمده بود. خیالهای جوراجوری به درون دلهایشان سرک میکشید. به دلهائی میگذشتکه انتظار تصدیق خواب پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم)را بکشند و چشم به راه ورود به مسجدالحرام باشند. پس از رویاروئی قریشیان و قبول صلح و دستکشیدن پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) از ورود به مسجدالحرام در این سال، چه خیالهاکه به مغزها خطور میکرد. دستکشیدن و برگشتن آن هم بعد از نشانهگذاری و تعیین حیوانات قربانی و سوق دادن آنها به سوی مسجدالحرام! شک نیست واقعا کار دشوار و ناگواری برای دلهای مؤمنان بود. از عمر (رضی الله عنه) روایت شده استکه او به پیش ابوبکر آمد در حالیکه هیجانزده و پریشان و نابسامان بود. از جمله چیزهائی که -گذشته از آنچه ما در اصل روایت ذکرکردیم - به ابوبکرگفت این بود: آیا او به ما نمیگفت ما به بیتالله میرویم و آن را طواف میکنیم؟ ابوبکرکه دلش با دل پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) پیوند داشت و ضربان دلش با ضربان دل او میزد گفت: بلی. آیا پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) به تو خبر داده استکه امسال تو به بیتالله میروی و میرسی؟گفت: نه. ابوبکرگفت: تو قطعا به بیت الله میروی و میرسی و آن را طواف میکنی. عمر ابوبکر را رهاکرد، و به سوی پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) رفت. از جمله چیزهائیکه به پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) عرضکرد این بود: آیا تو به ما نمیفرمودیکه ما به بیتالله خواهیم رفت و آن را طواف خواهیمکرد؟ فرمود:

(أفأخبرتک أنا نأتیه العام).

بلی. آیا من به تو خبر دادهام که ما امسال به بیت الله خواهیم رفت و خواهیم رسید؟‌.

عمرگفت: نه. پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) فرمود:

(فإنک آتیه ومطوف به).

قطعاً تو به بیتالله خواهی رفت و خواهی رسید وآن را طواف خواهی کرد.

این تصویری از چیزهائی استکه در دلها غوغا میکرد و در گشت وگذار بود.

مؤمنان از شروط دیگریکه قریشیان پیشنهاد کردند و به تصویب رسید، دلتنگ و آزردهخاطر بودند. از جمله: هرکس مسلمان شود و بدون اجازه سرپرست خود به پیش محمّد برود، بایدکه برگردانده شود. حذف بسم الله الرحمن الرحیم به خاطر جانبداری از غیرت و شور جاهلیتی که داشتند. نپذیرفتن صفت رسولالله (صلی الله علیه و سلم) آوردهاند که علی (رضی الله عنه) خودداری کرد از این که این صفت را محوکند آنگونهکه سهیل پسر عمرو خواسته بود. بلکه پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) شخصا آن را محو نمود و فرمود:

(اللهم إنک تعلم أنی رسولک).

خداوندا قطعاً تو میدانی که من فرستاده تو هستم.

غیرت جانبداری مسلمانان از دینشان، و حماسه و شورشان برای رویاروئی با مشرکان به اوج خود رسیده بود. این غیرت و شهامت و حماسه و شور در بیعت جمعی ایشان پدیدار و نمودار است.کار عاقبت به صلح و ساز و برگشتنکشید. سهل و ساده نبود. برای همچون کسانیکارها بدانجا بکشد و بینجامدکه کشید و انجامید. ناراحتی ایشان درکندی کردن و درنگ ورزیدن در کار قربانی و تراشیدن یا کوتاه کردن موی سر پدیدار و نمودار است. تا بدانجا کندیکردند و درنگ ورزیدند که پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) سه بار دستور قربانی و تراشیدن یاکوتاه کردن موی سر را صادر فرمود. ولی کسی از جای برنخاست و فرمان نبرد! اصحاب هم روشن است چگونه فرمان پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) را می‏بردند و دستور او را اجراء میکردند. نمونهای از فرمان بردن و دستور را اجراءکردن را در چیزی میتوان دیدکه عروه پسر مسعود ثقفی برای قریشیان در باره آنان نقلکرده است. اصحاب از شدت ناراحتی قربانی نکردند و موی سر را نتراشیدند یا کوتاه نکردند تا زمانیکه پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) را دیدند که شخصا اقدام به قربانیکردن و سر تراشیدن فرمود. این حرکت عملی، ایشان را سخت تکان داد، تکانی که سخن، ایشان را تکان نداده بود. آنان به خود آمدند و به سوی اطاعت و فرمانبرداری برگشتند. بسان کسانی که دهشتزده و حیرتزده شده باشند!

مسلمانان از مدینه به قصد عمره بیرون آمده بودند. هیچگونه جنگی را در نظر نداشتند، و برای جنگ از لحاظ روانی و عملی خود را آماده نکرده بودند. امّا ناگهانی با موضعگیری قریشیان رویاروی گردیدند. شائع گردیده بود که عثمان کشته شده است. قریشیان گروهی را فرستادند تا به اردوگاه مسلمانان تیراندازی کنند. آنان تیرها و سنگهائی را به اردوگاه پرتابکردند. وقتیکه پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) تصمیمگرفت بجنگد، و در این راستا از مسلمانان طلب بیعت فرمود، همه با او بیعتکردند و یکسره آمادگی خود را اعلام نمودند. ولیکن این امر منافی موقعیت ناگهانیای نیست که برایشان پیش آمد و بر سرشان تاخت و خلاف انتظار چیزی بودکه برایش بیرون آمده بودند. این هم یکی از چیزهائی بودکه فعل و انفعالاتی و شور و غوغائی به دلهایشان راه میانداخت. مسلمانان آخر هزار و چهارصد نفر بودند، ولی قریشیان در خانه وکاشانه خود بودند و عربهای بادیهنشین و مشرکان دیگر را پشت سر داشتند.

از آنجاکه خدا میدانست آنچه در آن زمان در دلهای مؤمنان میگذشت و از ایمان برمیجوشید، و از غیرت ایمانی سرچشمه میگرفت، غیرتیکه نه برای جانبداری از خود و نه به خاطر جاهلیت موجود در ایشان بود، بر آنان با همچون سکینه و آرامشی تفضل فرمود و در حقشان بزرگی نمود:

(لِیَزْدَادُوا إِیمَاناً مَّعَ إِیمَانِهِمْ).

تا ایمانی بر ایمان خود بیفزایند (و یقین و باور خویش را تقویت نمایند).

آرام و قرارگرفتن و آرامش خاطر یافتن، درجهای بعد از غیرت و حماسه نشان دادن است. در آن اعتماد و یقینی استکه پریشان و نابسامان نمیگردد. در آن خشنودی و رضائی است که از یقین و باور برجوشیده است‌.

بدین خاطر اشاره مینمایدکه پیروزی و چیرگی، دشوار و دور نبوده است، بلکه برای خدا آسان و ساده بوده است اگر حکمت او آن روز اقتضاء میکرده است که کار و بار آنگونه بشودکه مؤمنان میخواستهاند. زیرا لشکرهائی خدا داردکه قابل شمارش نیستند و شکستناپذیرند، و هر زمان که خدا بخواهد پیروز میگردند و چیره میشوند:

(وَلِلَّهِ جُنُودُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَکَانَ اللَّهُ عَلِیماً حَکِیماً).

لشکرهای آسمانها و زمین از آن خدا است، و خداوند بس آگاه و فرزانه است‌.

حکمت او این است و علم او این است.کارها آنگونه که خدا بخواهد، برابر حکمت و علم او میگردد و میچرخد. برابر علم و حکمت‌:

(أَنزَلَ السَّکِینَةَ فِی قُلُوبِ الْمُؤْمِنِینَ لِیَزْدَادُوا إِیمَاناً مَّعَ إِیمَانِهِمْ).

به دلهای مؤمنان آرامش و اطمینان خاطر داده است تا ایمانی بر ایمان خود بیفزایند (و یقین و باور خویشتن را تقویت نمایند).

تا خدا برای ایشان محقق کند و پیاده فرماید رستگاری و نعمت را:

(لِیُدْخِلَ الْمُؤْمِنِینَ وَالْمُؤْمِنَاتِ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا وَیُکَفِّرَ عَنْهُمْ سَیِّئَاتِهِمْ وَکَانَ ذَلِکَ عِندَ اللَّهِ فَوْزاً عَظِیماً).

(چنین کرد) تا مردان و زنان مومن را (در برابر فرمانبرداری و جهادشان) به باغهای بهشتی درآورد که در زیر (درختان و قصرهای) آن رودبارها روان است، و جاودانه در آن بسر میبرند، و تا این که گناهان و بدیهایشان را بزداید و ببخشاید، و این در پیشگاه ایزدی (و در جهان ابدی، کامیابی سترگ و) رستگاری بزرگ بشمار است‌.

وقتیکه اینکار در حساب وکتاب خدا رستگاری و کامیابی بزرگ و سترگ است، پس قطعاً رستگاری و کامیابی بزرگ و سترگ است. رستگاری وکامیابی در حقیقت خود است. رستگاری وکامیابی در دلها و درونهایکسانی استکه به چیزی میرسند که در پیشگاه خدا برایشان اندوخته و تعیینگردیده است و با ترازوی خدا سنجیده و برآورده شده است ... مؤمنان در همان روز که خدا برایشان همچون نعمتی را مقرر و مقدر فرمود، بدان شاد و مسرور گردیدند. مؤمنان بعد از آنکه سرآغاز این سوره را شنیدند، و متوجه شدند که یزدان جهان به پیغمبر خود (صلی الله علیه و سلم) چه لطف وعنایتی مبذول فرموده است، به بهره خودشان نیز چشم امید دوختند و از آن پرس و جوکردند. وقتیکه مؤمنان بهره خودشان را هم شنیدند و از آن اطلاع پیدا نمودند، جانهایشان لبریز و سرریز از رضا و فرح و یقینگردید. آن گاه یزدان سبحان مؤمنان را از جانب دیگری از جوانب حکمتش باخبر فرمود و بدیشان اطلاع داد که چه چیزی را در این حادثه مقدر و مقرر کرده است. آنچه مقدر و مقررکرده است مجازات مردان و زنان منافق و مشرک بوده است در برابرکارها و رفتارهائی که از ایشان سر زده است‌:

(وَیُعَذِّبَ الْمُنَافِقِینَ وَالْمُنَافِقَاتِ وَالْمُشْرِکِینَ وَالْمُشْرِکَاتِ الظَّانِّینَ بِاللَّهِ ظَنَّ السَّوْءِ عَلَیْهِمْ دَائِرَةُ السَّوْءِ وَغَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ وَلَعَنَهُمْ وَأَعَدَّ لَهُمْ جَهَنَّمَ وَسَاءتْ مَصِیراً . وَلِلَّهِ جُنُودُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَکَانَ اللَّهُ عَزِیزاً حَکِیماً).

تا این که مردان و زنان منافق، و مردان و زنان مشرکی را عذاب کند که به خدا گمان بد میبرند. بدیها و بلاها تنها ایشان را دربر می‏گیرد (و فقط بر آنان چنبره میزند) و خداوند بر ایشان خشمگین میگردد و آنان را نفرین میکند (و از رحمت خود محروم میسازد) و دوزخ را برای ایشان آماده ساخته است، و دوزخ چه جایگاه نهائی بدی است! لشکرهای آسمانها و زمین از آن خدا است، و خدا مقتدری شکستناپذیر است، و حکیمی فرزانه است‌.

 

متن آیات قرانی مردان و زنان منافق و مردان و زنان مشرک را گرد آورده است در سوء ظن به خدا، و در عدم یقین به یاری خدا به مؤمنان و پیروز گرداندن ایشان، و در این که همه منافقان و مشرکان در دائره بدیها و بلاها محصورند، و بدیها و بلاها پیرامون و دور و بر آنان میچرخد و بر سرشان فرود میآید:

(عَلَیْهِمْ دَائِرَةُ السَّوْءِ).

بدیها و بلاها تنها ایشان را دربر می‏گیرد (و فقط بر آنان، جنبره میزند).

و در اینکه خشم خدا و نفرین او هر دو دسته منافقان و مشرکان را فرامیگیرد، و در این که خدا برای هر دو گروه ایشان سرنوشت ناگواری و جایگاه نابهنجاری را آماده فرموده است ... این بدان خاطر است که نفاق صفت خوار و زشتی است و بدی و پلشتی آن کمتر از شرک نیست، و بلکه نفاق از شرک پستتر و منحطتر است. زیرا اذیت و آزار مردان و زنان منافق برای جماعت مسلمانان از اذیت و آزار مردان و زنان مشرک کمتر نمیباشد، هرچند اذیت و آزار اینان با اذیت و آزار آنان در ظاهر و در نوع خود مختلف و متفاوت باشد.

خداوند صفت مردان و زنان مناقق و مردان و زنان مشرک را سوء ظن به خدا اعلام داشته است. زیرا دل مومن حسن ظن به پروردگار خود دارد. دائما از پروردگار خود خیر و خوبی را انتظار میکشد. در وقت خوشی و شادی و در وقت غم و اندوه، و در زمان داشتن و نداشتن و دارائی و ناداری، چشم به راه خیر و خوبی از سوی پروردگار خود است. شخص مسلمان در هر دو حال غم و شادی و داشتن و نداشتن، ایمان دارد به اینکه یزدان جهان برای او خیر و خوبی میخواهد و صلاح و فلاح او را میطلبد. راز این امر این استکه دل مسلمان با یزدان سبحان پیوند و ارتباط دارد، و باران خیر خدا هرگز از او قطع و جدا نمیشود و به ترک او نمیگوید. هروقت دل انسان با یزدان جهان پیوند و ارتباط داشته باشد، این حقیقت راستین را لمس مینماید و میپساید، و آن را بدون واسطه احساس میکند و میچشد. ولی منافقان و مشرکان، با خدا پیوند و ارتباطشان بریده است، و لذا این حقیقت را احساس نمیکنند و نمی‏یابند، و درنتیجه ظن وگمانشان در باره یزدان بد میگردد، و دلهایشان آویزه نمادهای بیرونی و ظواهر امور میشود، و قضاوتها و داوریهای خود را بر نمادهای بیرونی و ظواهر امور استوار میدارند، و برای خودشان و برای مؤمنان شر و بدی را انتظار میکشند، هر زمانکه نمادهای بیرونی و ظواهر امور بیانگر شر و بدی باشند. آخر آنان به قضا و قدر و به قوت و قدرت خدا، و به تقدیر و تدبیر نهان و پنهان و دقیق و ظریف او ایمان ندارند.

خداوند در این آیه همه دشمنان اسلام و دشمنان مسلمانان را با انواعگوناگونی که دارند گرد آورده است، و حال و وضعی را ذکر فرموده استکه آن دشمنان در پیشگاه یزدان دارند، و بیان نموده است که در نهایت کار برایشان چه چیز تهیه دیده است و آماده ساخته است. آنگاه بر همه اینها با چیزی پیرو زده است که بیانگر قدرت و حکمت او است‌:

(وَلِلَّهِ جُنُودُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَکَانَ اللَّهُ عَزِیزاً حَکِیماً).

لشکرهای آسمانها و زمین از آن خدا است، و خدا مقتدری شکستناپذیر است، و حکیمی فرزانه است. هیچ کاری ازکارهایشان خدا را خسته و درمانده نمیکند، و هیچ کاری ازکارهایشان بر او پنهان نمیماند. لشکرهای آسمانها و زمین از آن خدا است، و خدا مقتدری شکستناپذیر و حکیمی فرزانه است‌.

*

آنگاه به پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) رو میکند و با او سخن میگوید. وظیفه او راگوشزد میفرماید، و هدف از وظیفه او را بیان مینماید. مؤمنان را به وظیفه خودشان با پروردگارشان رهنمود و رهنمون میگرداند، و بدیشان میگویدکه پس از دریافت پیام یزدان وظیفه آنان کدام است. بدانان هم اعلام میدارد که در بیعتی که داشتهاند مستقیماً با خدا پیمان بستهاند و درحقیقت با او بیعت نمودهاند. این در هنگامی استکه با پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) بیعت میکنند و با او پیمان میبندند. در این امر تعظیم و تکریم بیعت پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) آشکارا جلوهگر میآید:

(إِنَّا أَرْسَلْنَاکَ شَاهِداً وَمُبَشِّراً وَنَذِیراً . لِتُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَتُعَزِّرُوهُ وَتُوَقِّرُوهُ وَتُسَبِّحُوهُ بُکْرَةً وَأَصِیلاً . إِنَّ الَّذِینَ یُبَایِعُونَکَ إِنَّمَا یُبَایِعُونَ اللَّهَ یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدِیهِمْ فَمَن نَّکَثَ فَإِنَّمَا یَنکُثُ عَلَى نَفْسِهِ وَمَنْ أَوْفَى بِمَا عَاهَدَ عَلَیْهُ اللَّهَ فَسَیُؤْتِیهِ أَجْراً عَظِیماً).

ما تو را به عنوان گواه و مژدهرسان و بیمدهنده فرستادهایم. (ما محمّد را به سوی شما مردمان فرستادهایم) تا به خدا و پیغمبرش ایمان بیاورید، و خدا را (با یاری دادن دینش) یاری کنید، و او را بزرگ دارید، و سحرگاهان و شامگاهان به تسبیح و تقدیسش بپردازید. بی‏گمان کسانی که (در بیعةالرضوان حدیبیه) با تو پپمان (جان) میبندند، درحقیقت با خدا پیمان میبندند، و در اصل (دست خود را که در دست پیشوا و رهبرشان پیغمبر میگذارند، و دست رسول بالای دستهای ایشان قرار می‏گیرد، این دست به منزله دست خدا است و) دست خدا بالای دست آنان است! هرکس پیمانشکنی کند به زیان خود پیمانشکنی می‏کند، وآن کس که در برابر پیمانی که با خدا بسته است وفادار بماند و آن را رعایت بدارد، خدا پاداش بسیار بزرگی به او عطاء میکند.

پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) بر این انسانهائیکه به سویشان روانه شده استگواه است. گواهی میدهد او آنچه راکه بدان دستور داده شده است رسانده است و تبلیغکرده است، و آنان از او استقبال کردهاند و پذیره او رفتهاند آن گونهکه از او استقبالکردهاند و پذیره او رفتهاند. برخی از ایشان مومن بودهاند، و برخی دیگر از آنانکافر شدهاند، و بعضی هم منافق بشمار آمدهاند. بعضی از آنان نیز مصلح و بعضی دیگر از ایشان مفسد بودهاند. پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) همانگونهکه رسالت و پیام آسمانی را رسانیده است، گواهی را نیز اداء میکند و میدهد. او مژدهرسان خوبی و نیکی و مغفرت و رضایت و حسن جزای مؤمنان فرمانبردار ایزد دادار است. او ببمدهنده کافران و منافقان و سرکشان و تباهکاران از جایگاه بد و خشم خدا و نفرین یزدان و شکنجه و عذاب ایزد سبحان است‌.

این وظیفه پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) است. آنگاه خطاب را متوجه مؤمنان میسازد، و برایشان پرده از هدف مقصود از رسالت راکنار میزند. برایشان روشن و آشکار میفرمایدکه هدف و مراد از رسالت، ایمان به یزدان و به فرستادهاش، و بعد از آن انجام وظائف و تکالیف ایمان است. آنان باید خدا را با یاری دادن وکمک کردن برنامه خدا و شریعت او، یاری وکمک بکنند، و با حاضر آوردن سترگی و بزرگی خدا در دلها و درونهایشان او را بزرگوار بدارند و جلالت و عظمتش را پیش چشم آرند. با تسبیح و تقدیس یزدان در بامدادان و شامگاهان هر روز، او را پاک و منزه بدارند و بدون نقص و عیب بستایند. بامدادان و شامگاهان نیز کنایه از سراسر روز است. زیرا دو سوی روز، زمان میان خود را دربر میگیرد. هدف از این هم تماس دل با خدا در هر لحظه و آن است. و این ثمره مطلوب ایمان برای مؤمنان از ارسال رسول به عنوانگواه و مژدهرسان و بیمدهنده است‌.

پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) آمد تا ایشان را به خدا برساند، و میان ایشان و خدا پیمانی برقرارکندکه هرگز نگسلد و با رفتن پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) از میانشانگسیخته نگردد. پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) وقتیکه دستش را در دست آنان برای بیعت میگذارد، در حقیقت از سوی یزدان با ایشان بیعت میکند و پیمان میبندد:

(إِنَّ الَّذِینَ یُبَایِعُونَکَ إِنَّمَا یُبَایِعُونَ اللَّهَ یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدِیهِمْ).

بی‏گمان کسانی که (در بیعةالرضوان حدیبه) با تو پیمان (جان) میبندند، در حقیقت با خدا پیمان میبندند، و در اصل (دست خود را که در دست پیشوا و رهبرشان پیغمبر میگذارند، و دست رسول بالای دست ایشان قرار می‏گیرد، این دست به منزله دست خدا است و) دست خدا بالای دستهای آنان است.

این تصویر شگفتانگیز و ارزشمندی از بیعت مؤمنان با پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) است. هریک از ایشان که دست خود را در دست پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) میگذارد احساس میکندکه دست خدا بالای دست ایشان است. چه خدا حاضر در این بیعت است، و خدا مالک این بیعت است، و او استکه بیعت میگیرد، و دست او بالای دستهای بیعتکنندگان است ... چهکسی؟! خدا!.. وای که چه هراسانگیز است! وای که چه زیبا است! وای که چه جلالت و چه عظمتی‌!

این تصویر خاطره شکستن این بیعت و به هم زدن این پیمان را ازگستره ذهن ریشهکن مینماید. چه اگر شخص پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) هم نهان از دیدگان باشند، خدا حاضر و ناظر است و غائب نمیگردد. خدا استکه در این پیمان بیعت میگیرد و بیعت میکند، و خدا آنکه مراقب همچون بیعتی است و آن را میپاید.

(فَمَن نَّکَثَ فَإِنَّمَا یَنکُثُ عَلَى نَفْسِهِ).

هرکس پیمانشکنی کند به زیان خود پیمان شکنی میکند.

پیمانشکن استکه در هر سو و از هر سو زیانبار میگردد. پیمانشکن است که در پشیمانی از معامله سودمندیکه میان او و میان خدای بزرگوار انجام گرفته است زیان می‏بیند. هیچ پیمانی میان خدا و میان بنده ای از بندگانش صورت نمیپذیرد، مگر اینکه آن بنده در آن از فضل و لطف خدا بهرهمند میشود و سود می‏برد. چه خدا بی‏نیاز از جهانیان است. بنده استکه زیان می‏بیند وقتیکه پیمان خود را با خدا به هم میزند و میشکند و در معرض خشم و عذاب خدا قرار میگیرد به سبب پیمانشکنیایکه یزدان آن را دوست نمیدارد و از آن خشمگین میگردد. آخر یزدان وفای به عهد را و وفاکنندگان بدان را دوست میدارد.

(وَمَنْ أَوْفَى بِمَا عَاهَدَ عَلَیْهُ اللَّهَ فَسَیُؤْتِیهِ أَجْراً عَظِیماً).

آن کس که در برابر پیمانی که با خدا بسته است وفادار بماند و آن را رعایت بدارد، خدا پاداش بسیار بزرگی به او عطاء میکند.

اینگونه همگانی و به طورکلی‌:

(أَجْراً عَظِیماً). پاداشبسیاربزرگی‌.

دیگر نه آن را شرح و بسط میدهد و نه آن را محدود و مشخص میکند. این پاداشی استکه یزدان در باره آن میفرماید: پاداش بزرگی است. پاداش بزرگی است برابر حساب وکتاب خدا و مطابق مقیاس و معیار خدا، و برابر توصیفی که خدا از آن میکند، توصیفی که زادگان فقیر و محدود و فناپذیر زمین نمیتوانند آن را به تصور درآورند و چنانکه هست به ذهن خود بسپارند!

*

روند قرآنی وقتیکه به حقیقت این بیعت میرسد، و از خاطره پیمانشکنی و از خاطره وفای به عهد صحبت میکند، روی سخن به سوی عربهائی میگرداندکه از پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) و اصحاب، برجای ماندهاند و در این مسافرت زیارتی شرکت ننمودهاند، به خاطر اینکه در باره خدا بدگمان بودهاند، و انتظار داشتهاندکه شر و بدی و زیان و ضرر گریبانگیر مؤمنانیگردد که از مدینه بیرون آمدهاند و به سوی قریشیان در میان خانه وکاشانهشان رفتهاند. همین عربهای متخلف قبلا دو بار در دو سال متوالی به مدینه تاختهاند و یورش بردهاند ... روند قرآنی به چنین عربهائی رو میکند تا پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) را از چیزی بیاگاهاندکه آنان بعداً آن را وسیله معذرت خود میسازند و بدان از پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) پوزش می‏طلبند وقتیکه او وکسانیکه در خدمت او هستند سالم و تندرست برگشتند، در حالیکه قریشیان با ایشان صلح و سازکردهاند و با آنان نجنگیدهاند، و بلکه پیماننامهای هم امضاء کردهاند مبنی بر این که شرائط پیماننامه هرچه هست - پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) و مؤمنان از سوی قریشیان برگردند ... قریشیان محمّد (صلی الله علیه و سلم) را دشمن نیرومند خود شمردهاند، دشمنیکه باید با او صلح و سازکرد و از دشمنانگیش ترسید و برحذر برگردید. روند قرآنی علتهای حقیقی بیرون نیامدن و بار سفر برنبستن چنین عربهائی را برای پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) روشن میدارد، و ایشان را رسوا میگرداند و آنان را آشکار و عیان در جلو دیدگان پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) و مؤمنان نگاه میدارد و بدیشان میشناساند. همچنین روند قرآنی پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) را از چیزی میآگاهاندکه در آن مژده بدو و مژده بهکسانی استکه با او بیرون آمدهاند. مژده این استکه پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) و مؤمنان هرچه زودتر به سوی غنیمتهای نزدیکیکه ساده و آسان به دست میآید بیرون خواهند آمد، و عربهائیکه تخلفکردهاند و در این مسافرت زیارتی شرکت نکردهاند درخواست خواهندکردکه با پیغبر (صلی الله علیه و سلم) بیرون بیایند تا از این غنیمتهائیکه ساده و آسان به دست میآید بهرهمندگردند و نصیب خود را ببرند. روند قرآنی به پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) میآموزد چگونه در آن زمان با همچون عربهائی رفتارکند و بدیشان پاسخ دهد و آنان را در جمع خود نپذیرد. بیرون آمدنشان را با خود قبول نکند و ایشان را در این رویکرد نزدیک و آسانی که به کسانی اختصاص دارد که قبلا بیرون آمدهاند و در حدیبیه حاضر آمدهاند نپذیرد. بلکه بدیشان خبر دهدکه راه دیگری در پیش استکه رنج و مشقت وجنگ و پیکار با مردمان نیرومند وجنگودر آن است. اگر آنان واقعا میخواهند بیرون بیایند آن زمان میتوانند رهسپار پهنهکارزارگردند تا خدا قسمت ایشان فرماید آنچهکه خود میخواهد. اگر آن عربها اطاعت کردند و فرمان بردند، اجر و پاداش بزرگی خواهند داشت. ولی اگر نافرمانی و سرکشی کردند همانگونهکه قبلا نافرمانی و سرکشیکردهاند، عذاب شدیدی گریباگیرشان خواهد شد:

(سَیَقُولُ لَکَ الْمُخَلَّفُونَ مِنَ الْأَعْرَابِ شَغَلَتْنَا أَمْوَالُنَا وَأَهْلُونَا فَاسْتَغْفِرْ لَنَا یَقُولُونَ بِأَلْسِنَتِهِم مَّا لَیْسَ فِی قُلُوبِهِمْ قُلْ فَمَن یَمْلِکُ لَکُم مِّنَ اللَّهِ شَیْئاً إِنْ أَرَادَ بِکُمْ ضَرّاً أَوْ أَرَادَ بِکُمْ نَفْعاً بَلْ کَانَ اللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِیراً . بَلْ ظَنَنتُمْ أَن لَّن یَنقَلِبَ الرَّسُولُ وَالْمُؤْمِنُونَ إِلَى أَهْلِیهِمْ أَبَداً وَزُیِّنَ ذَلِکَ فِی قُلُوبِکُمْ وَظَنَنتُمْ ظَنَّ السَّوْءِ وَکُنتُمْ قَوْماً بُوراً . وَمَن لَّمْ یُؤْمِن بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ فَإِنَّا أَعْتَدْنَا لِلْکَافِرِینَ سَعِیراً . وَلِلَّهِ مُلْکُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ یَغْفِرُ لِمَن یَشَاءُ وَیُعَذِّبُ مَن یَشَاءُ وَکَانَ اللَّهُ غَفُوراً رَّحِیماً . سَیَقُولُ الْمُخَلَّفُونَ إِذَا انطَلَقْتُمْ إِلَى مَغَانِمَ لِتَأْخُذُوهَا ذَرُونَا نَتَّبِعْکُمْ یُرِیدُونَ أَن یُبَدِّلُوا کَلَامَ اللَّهِ قُل لَّن تَتَّبِعُونَا کَذَلِکُمْ قَالَ اللَّهُ مِن قَبْلُ فَسَیَقُولُونَ بَلْ تَحْسُدُونَنَا بَلْ کَانُوا لَا یَفْقَهُونَ إِلَّا قَلِیلاً . قُل لِّلْمُخَلَّفِینَ مِنَ الْأَعْرَابِ سَتُدْعَوْنَ إِلَى قَوْمٍ أُوْلِی بَأْسٍ شَدِیدٍ تُقَاتِلُونَهُمْ أَوْ یُسْلِمُونَ فَإِن تُطِیعُوا یُؤْتِکُمُ اللَّهُ أَجْراً حَسَناً وَإِن تَتَوَلَّوْا کَمَا تَوَلَّیْتُم مِّن قَبْلُ یُعَذِّبْکُمْ عَذَاباً أَلِیماً).

بازپسماندگان عربهای بادیهنشین (که در سفر حدیبیه، پیغمبر و اصحاب را همراهی نکردهاند) خواهند گفت: اموال و خانواده، ما را به خود سرگرم و مشغول داشت. برای ما آمرزش بخواه. آنان با زبانشان چیزی را میگویند که در دلهایشان نمیباشد. (در دل نفاق دارند و بر زبان ایمان). بگو: چه کسی میتواند کمترین کمکی در برابر خدا به شما بکند، اگر بخواهد به شما زیانی یا سودی برساند؟ (آن چنان نیست که گمان میبرید و میگوئید)بلکه خدا آگاه ازهر آن چیزی است که انجام میدهید. بلکه شما گمان میبردید که پیغمبر و مؤمنان هرگز به سوی خانواده خود برنمیگردند (و قطعا قتل عام خواهند شد! آری) این (پندار غلط و این وسوسههای شیطانی) در دلهایتان آراسته گشته بود. و گمانهای بدی میکردید و مردمان تباه و بیسودی بودید. کسانی که به خدا و پیغمبرش ایمان نداشته باشند (کافرند و) ما برای کافران آتش سوزان و فروزانی را تهیه دیدهایم. مملکت و شاهی آسمانها و زمین از آن خدا است. هرکه را بخواهد میبخشد و هرکه را که بخواهد عذاب میدهد. خداوند دارای مغفرت عظیم و صاحب مهر فراخ است. بازپسماندگان، هنگامی که برای به دست آوردن غنائمی (که خدا به شما داده است) بیرون رفتید، خواهند گفت: بگذارید ما هم همراه شما شویم (و در این جهاد شرکت کنیم). آنان میخواهند سخن خدا را دگرگون کنند! (خدا وعده غنائم خیبر را تنها به شرکتکنندگان سفر حدیبیه اختصاص داده است و بس). بگو: شما هرگز همراه ما نخواهید شد. پروردگارتان پیش از این (مراجعت به مدینه) چنین فرموده است. خواهند گفت: (این را خدا نگفته است و) بلکه شما نسبت به ما حسد میورزید (و نمیگذارید از چنین غنائم نفیس و بیدردسری بهره ببریم. چنین نیست که گمان میبرند) بلکه (از قانونگذاری خدا) جز مقدار اندکی را فهم نکردهاند. به بازپسماندگان عربهای بادیهنشین بگو: از شما دعوت خواهد شد که به سوی قومی جنگجو و پرقدرت بیرون میروید. با آنان پیکار میکنید تا این که مسلمان میشوند. (یعنی دو راه بیشتر در پیش نخواهند داشت: رزم با مسلمانان، یا پذیرش دین آنان). اگر فرمانبرداری کنید، خداوند پاداش خوبی به شما خواهد داد، و اگر سرپیچی کنید، همانگونه که قبلا نیز سرپیچی کردهاید، خداوند با عذاب دردناکی عذابتان خواهد داد.

قرآن بدین بسنده نمیکند که اقوال واپسکشیدگان را نقلکند و بدانها پاسخ بدهد. بلکه قرآن از این مناسبت فرصتی برای مداوای بیماریهای جانها و درونها، و برای مبارزه با وسوسهها و دغدغههای دلها، ترتیب میدهد، و از این راه به ژرفاهای جایگاههای ضعف و انحراف فرو میخزد تا آنها را بیابد و جانها و دلها را برای معالجه آماده کند و به مداوای آنها اقدام نماید. آن گاه حقائق پایدار و ارزشهای ماندگار، و پایههای استوار احساس و اندیشه و رفتار را برپا و برجا بدارد. واپسکشیدگان و برجایماندگان عربهای غفار، مزینه، اشجع، اسلم، و جز آنان که پیرامون مدینه زندگی میکنند بگذار برای عذر واپسکشیدن و برجای ماندن خود بگویند:

(شَغَلَتْنَا أَمْوَالُنَا وَأَهْلُونَا).

اموال ما و خانواده ما، ما را به خود سرگرم و مشغول داشتند.

اینکه عذر نیست. چه مردمان پیوسته اموال و اولاد و اهل و عیال دارند. اگر همچون چیزی جائز باشد ایشان را از وظائف و تکالیف عقیده برهاند و از وفای به حق و حقوق عقیده غافلگرداند و به خود سرگرم و مشغول دارد، هرگز هیچ کسی پیدا نمیگرددکه وظائف و تکالیف عقیده را انجام بدهد و به جهاد بپردازد ... واپسکشیدگان و برجایماندگان خواهند گفت‌:

(فَاسْتَغْفِرْ لَنَا).

برای ما آمرزش بخواه‌.

آنان در طلب آمرزش و درخواست استغفار هم درست و صادق نمی‏باشند، همانگونه که یزدان به پیغمبرش (صلی الله علیه و سلم) اطلاع میدهد:

(یَقُولُونَ بِأَلْسِنَتِهِم مَّا لَیْسَ فِی قُلُوبِهِمْ).

آنان با زبانهایشان چیزی را میگویند که در دلهایشان نمیباشد.

در اینجا یزدان سبحان بدیشان پاسخ میدهد با بیان حقیقت قضا و قدریکه واپسکشیدن و برجای ماندن آن را برطرف نمیگرداند، و دست یازیدن به کار و اقدام بهکارزار نیز آن را دگرگون نمیسازد و آن را تغییر نمیدهد. همچنین ایشان را با حقیقت قدرتی پاسخ میدهدکه مردمان را دربر می‏گیرد و آن گونهکه این قدرت بخواهد در امور و شؤون همگان دخل و تصرف میکند. ایشان را با علمکاملی پاسخ میگویدکه یزدان جهان برابر آن قضا و قدر خود را جابهجا و پیاده میکند و محقق میگرداند:

(قُلْ فَمَن یَمْلِکُ لَکُم مِّنَ اللَّهِ شَیْئاً إِنْ أَرَادَ بِکُمْ ضَرّاً أَوْ أَرَادَ بِکُمْ نَفْعاً بَلْ کَانَ اللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِیراً).

بگو: چه کسی میتواند کمترین کمکی در برابر خدا به شما بکند، اگر بخواهد به شما زیانی یا سودی برساند؟ (آن چنان نیست که گمان میبرید و میگوئید) بلکه خدا آگاه از هر آن چیزی است که انجام میدهید.

این پرسشی استکه الهامبخش تسلیم قضا و قدر خدا شدن، و اطاعت از دستور اوکردن بدون درنگ وکندی نمودن است. چه درنگ کردن یا کندی نمودن، زیان و ضرری را دفع نمیکند، و سود و نفعی را به تاخیر نمیاندازد. به هم بافتن و سرهمکردن عذرها و معذرتها، بر علم خدا پنهان و نهان نمیماند، و در جزا و سزائی که مطابق علم و اطلاعش میدهد تاثیری نمیگذارد، علم و اطلاعیکه همه چیز را فراگرفته است. این رهنمون تربیتی و رهنمود پرورشی استکه به شیوه قرآن در وقت و فضا ومناسبت خاص خود بیان میگردد.

(بَلْ ظَنَنتُمْ أَن لَّن یَنقَلِبَ الرَّسُولُ وَالْمُؤْمِنُونَ إِلَى أَهْلِیهِمْ أَبَداً وَزُیِّنَ ذَلِکَ فِی قُلُوبِکُمْ وَظَنَنتُمْ ظَنَّ السَّوْءِ وَکُنتُمْ قَوْماً بُوراً).

بلکه شما گمان میبردید که پیغمبر و مؤمنان هرگز به سوی خانواده خود برنمیگردند (و قطعا قتل عام خواهند شد! آری) این (پندار غلط و این وسوسههای شیطانی) در دلهایتان آراسته گشته بود و گمانهای بدی میکردید و مردمان تباه و بیسودی بودید.

اینگونه لخت و عریان و آشکار و عیان ایشان را نگاه میدارد روبروی چیزی که در دل دارند، و رویاروی حساب وکتابیکه میاندیشند و نهان میدارند، و رو در روی گمانیکه در باره خدا میانگارند. آنان گمان میبردندکه پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) و مؤمنانی که در خدمت او رهسپار شدهاند به سوی مرگشان حرکت کردهاند و هرگز به سوی اهل و عیال خود در مدینه برنمیگردند. میگفتند: محمّد به سوی مردمانی میرودکه در داخل خانهاش در مدینه بدو حمله کردهاند، و یارانی از او را کشتهاند، و او با ایشان جنگیده است وکسانی از آنان راکشته است ... مرادشان جنگ احد و احزاب بود. امّا آنان رعایت و عنایت و حمایت یزدان از بندگان صادق و مخلص را فراموش کرده بودند، و حسابی برای آن باز ننموده بودند. همچنین آنان برابر جهانبینی و نگرشیکه در باره امور داشتند، و به سبب خالی بودن دلهایشان ازگرمی عقیده، نمیتوانستند حساب و کتاب این را داشته باشندکه وظیفه، وظیفه است، و انجام فریضه واجب است. هنگامیکه وظیفه واجبی در پیش است باید چشبمپوشی شود از هرگونه پیامدیکه خواهد داشت، و اطاعت از پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) واجب است انجام بگیرد بدون اینکه به سود ظاهری و زیان ظاهری توجه بشود. اطاعت از او واجب است و باید انجام بگیرد وکمترین توجهی به پیامدی نگرددکه در پی آن پیش میآید و در فراسوی آن قرار دارد.

آنان همچون گمانی میبردند. این گمان در دلهایشان آراسته و پیراستهگردیده بود، تا بدانجاکه جز آن را نمیاندیشیدند، و جز آن را درست نمیدانستند. این گمان بدی در حق یزدان است، گمان بدی که از دلهای تباه ایشان برمیجوشد و برمی‏خیزد. تعبیر شگفت الهامبخشی است. چه زمین بائر است، یعنی مرده و لخت و بیگیاه است. دلهای ایشان هم بائر، یعنی تباه و بیسود است. همچنین آنان با تمام وجودشان بائر، یعنی تباه و بیسودند. نه حیاتی و نه سرسبزی و نه میوه و ثمرهای در میان است. آن دلیکه حسن ظن به خدا در آن نباشد چه دلی است؟ مگر نه این استکه چنین دلی پیوند و تماسش با رحمت خدا بریده است؟ چنین دلی تباه و بیسود است. مرده است و لخت از الطاف الهی گردیده است. سرانجام کار همچون دل، نیست و نابود شدن و هلاک گردیدن است‌.

مردمان در باره جماعت مؤمنان این چنین میاندیشند و گمان می‏برند، مردمانیکه بسان آن عربهای بادیهنشینی باشندکه از خدا بریده بودند. دلهایشان تباه گردیده بود، و از روح و حیات تهی مانده بود. مردمان همیشه این چنین در باره مؤمنان میاندیشند، وقتیکه کفّه باطل را سنگین و لبریز می‏بینند. زمانیکه میبینند نیروهای ظاهری با اهل شر و ضلال همگام و همراه هستند و در جانب ایشان قرار دارند، و مومنان تعدادشان اندک و یا توشه ایشان ناچیز است، و یا مکان و جاه و مال ایشان کم است. عربهای بادیهنشین و اشخاص همسان ایشان چنین اندیشیدهاند و همیشه چنین میاندیشندکه مسلمانان به سوی اهل و عیالشان هرگز برنمیگردند. چراکه مسلمانان با باطلی جنگیدهاند و میجنگندکه با نیروی ظاهری خود آماسیده است و باد به غبغب انداخته است. این آنکه خود را از مسلمانان دور داشتهاند و دور میدارند، چون سلامت را دوست داشتهاند و دوست میدارند. پیوسته انتظارکشیدهاند و انتظار میکشندکه مسلمانان ریشهکن شوند و دعوتشان پایان بگیرد. پس چه تهیه ایشان دوراندیش باشند و راه احتیاط را در پیش بگیرند، و خویشتن را از راه پر از مرگ و هلاک مؤمنان دور بکنند) خداوند اینگمان بد را ناامید میفرماید، و موضعها و موقعیتها و اوضاع و احوال را با شناختیکه از آنها دارد و با تدبیر و تقدیریکه در باره آنها روا میدارد، و برابر میزان نیروهای راستینی که در میان است، تغییر میدهد و دگرگون میسازد. شاهین ترازوی احوال و اوضاع در دست نیرومند خدا است. شاهین ترازو را بالا و پائین میاندازد و گروهی را با آن پائین میکشد وگروه دیگری را با آن بالا میبرد، بهگونهایکه منافقانیکه در هر مکانی و در هر زمانی به خداگمان بد می‏برند متوجه نمیگردد و نمیفهمند!

ترازو ترازوی ایمان است. بدین خاطر است که یزدان آن عربهای بادیهنشین را بدان برمیگرداند، و قاعده همگانی و عامی را برای جزا و سزائی مقرر میدارد.که با این ترازو برکشیده میشود. همراه با آن برای ایشان به رحمت دم دست و نزدیک یزدان اشاره میفرماید، و بدیشان پیام میدهد که هرچه زودتر فرصت را غنیمت بشمارند و از آمرزش خدا و رحمت او استفاده بنمایند:

(وَمَن لَّمْ یُؤْمِن بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ فَإِنَّا أَعْتَدْنَا لِلْکَافِرِینَ سَعِیراً . وَلِلَّهِ مُلْکُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ یَغْفِرُ لِمَن یَشَاءُ وَیُعَذِّبُ مَن یَشَاءُ وَکَانَ اللَّهُ غَفُوراً رَّحِیماً).

کسانی که به خدا و پیغمبرش ایمان نداشته باشند (کافرند و) ما برای کافران آتش سوزان و فروزانی را تهیه دیدهایم. مملکت و شاهی آسمانها و زمین از آن خدا است. هرکه را بخواهد میبخشد، و هرکه را که بخواهد عذاب میدهد. خداوند دارای مغفرت عظیم و صاحب مهر فراخ است‌.

آنان عذرخواهی میکردندکه اموال و اولادشان ایشان را به خود مشغول داشته است. راستی آیا اموال و اولادشان در این آتش سوزان و فروزان بدانان هیچگونه سودی میرساند، آتش سوزان و فروزانیکه برای ایشان آماده میگردد اگر به خدا و پیغمبرش ایمان نیاورند؟ ایمان وکفر دوکفه ترازو هستند، هرکدام از این دو تا راکه میخواهند این را یا آن را از روی باور و یقین برگزینند. خدائیکه این چنین ایشان را مژده میدهد و برحذر میگرداند، او خداوندگار آسمانها و زمین است. او استکه صاحب آمرزش است و هرکس راکه بخواهد می‏بخشد، و او استکه صاحب عذاب است و هرکس راکه بخواهد عذاب میدهد و به عقاب میرساند.

خداوند مردمان را در برابرکارهایشان جزا و سزا و پاداش و پادافره میدهد. ولیکن مشیت و خواست او مطلق است و هیچگونه قید و بندی بر آن نیست. خدا این حقیقت را در اینجا بازگو میفرماید تا این حقیقت در دلها استقرار پیدا کند و استوار بماند. این حقیقت هیچگونه تضاد و تعارضی با مترتب بودن سزا و جزا و پاداش و پادافره بر اعمال و افعال انسان ندارد. چه خود مترتب بودن سزا و جزا و پاداش و پادافره بر اعمال و افعال انسانگزینش مطلق مشیت و خواست یزدان

است‌.

مغفرت و مرحمت یزدان به انسان بسی نزدیک است. هرکسکه مغفرت و مرحمت او را میخواهد آنها را غنیمت بداند و بدون درنگ فراچنگشان آرد، پیش از اینکه فرمان خدا در باره عذابکسی صادر شودکه به خدا و پیغمبرش ایمان نیاورده باشد، و دستور او دررسدکه آتش سوزان و فروزان آماده برایکافران او را دربرگیرد.

آنگاه به برخی از چیزهائی اشاره میکندکه یزدان برای مؤمنان مقدر و مقرر فرموده است، چیزهائیکه برعکس گمان واپسکشیدگان و خانهنشینان، به مؤمنان داده میشود. این مطلب با شیوهای بیان میگردد که اشاره به نزدیک بودن آن چیزها دارد:

(سَیَقُولُ الْمُخَلَّفُونَ إِذَا انطَلَقْتُمْ إِلَى مَغَانِمَ لِتَأْخُذُوهَا ذَرُونَا نَتَّبِعْکُمْ یُرِیدُونَ أَن یُبَدِّلُوا کَلَامَ اللَّهِ قُل لَّن تَتَّبِعُونَا کَذَلِکُمْ قَالَ اللَّهُ مِن قَبْلُ فَسَیَقُولُونَ بَلْ تَحْسُدُونَنَا بَلْ کَانُوا لَا یَفْقَهُونَ إِلَّا قَلِیلاً).

واپسماندگان، هنگامی که برای به دست آوردن غنائمی (که خدا به شما داده است) بیرون رفتید، خواهند گفت: بگذارید ما هم همراه شما شویم (و در این جهاد شرکت کنیم). آنان میخواهند سخن خدا را دگرگون کنند! (خدا وعده غنائم خیبر را تنها به شرکتکنندکان سفر حدیبیه اختصاص داده است و بس). بگو: شما هرگز همراه ما نخواهید شد. پروردگارتان پیش از این (مراجعت به مدینه) چنین فرموده است. خواهند گفت: (این را خدا نگفته است و) بلکه شما نسبت به ما حسد میورزید (و نمیگذارید از چنین غنائم نفیس و بیدردسری بهره ببریم. چنین نیست که گمان میبرند) بلکه (از قانونگذاری خدا) جز مقدار اندکی را فهم نکردهاند.

اغلب مفسران نظرشان این استکه چنین آیهای به فتح خیبر اشاره دارد. چه بسا هم چنین باشد. اگرهم نصی در باره خیبر نباشد، نصی است که پیوسته پیام و اشاره خود را دارد. این آیه اشاره میکند به این که مسلمانان فتح نزدیک و آسانی نصیبشان خواهدگشت، و این واپسماندگان آن را خواهند دید و خواهندگفت‌:

(ذَرُونَا نَتَّبِعْکُمْ).

بگذارید ما هم همراه شما شویم (ودر این جهاد شرکت کنیم).

چه بسا چیزیکه مفسران را بر آن داشته استکه این آیه را در باره خیبر بدانند این باشدکه فتح خیبر به دنبال حدیبیه صورت پذیرفته است، و غنائم زیادی از آن به دست آمده است. دژهای خیبر واپسین مراکز نیرومند و پرنعمتی بوده استکه از یهودیان در جزیرهالعرب باقی مانده است. برخی از بنینضیر و بنوقریظه به دژهای خیبر پناه برده بودند،کسانیکه بعد از بیرون رفتن بنینضیر و بنیقریظه از جزیرهالعرب، آنان نرفتند، و بلکه بدان دژها خزیدند.

اقوال زیادی از مفسران نقل گردیده است مبنی بر این که خدا به حاضران در بیعت حدیبیه وعده دادکه غنیمتهای خیبر بدیشان میرسد وکسی در آن غنانم نباید با ایشان شریک و سهیمگردد. در این باره نصی را نیافتم. چه بسا مفسران همچون چیزی را از واقعیتی برداشت کردهاندکه عملا رخ داده است، و پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) غنائم آن را به حاضران در حدیبیه داده است و بس، وکسی را با خود جز حاضران در حدیبیه را به جنگ خیبر نبرده است‌.

به هر حال یزدان جهان به پیغمبر خود (صلی الله علیه و سلم) دستور میدهد که واپسماندگان عربهای بادیهنشین را نپذیرد اگر خواستند برای غنائم ساده و آسان نزدیک شرکت بکنند. مقرر میفرمایدکه بیرون آمدن آنان برای شرکت در جنگ، مخالف با فرمان یزدان است. به پیغمبرش (صلی الله علیه و سلم) خبر میدهدکه واپسماندگان وقتیکه از بیرون آمدن و در جنگ شرکت کردن بازداشته میشوند میگویند:

(بَلْ تَحْسُدُونَنَا).

بلکه نسبت به ما حسد میورزید (و نمیگذارید از چنین غنائم نفیس و بیدردسری بهره ببریم).

lا را از بیرون آمدن و در جنگ شرکتکردن بازمیدارید تا ما را از غنیمت محروم سازید. سپس یزدان سبحان بیان میفرماید که این سخن ایشان از کمی آگاهی آنان از حکمت و تقدیر و تدبیر خدا سرچشمه میگیرد. سزای واپسماندگان طمعکار این استکه محروم و بیبهره شوند، و جزای فرمانبرداران مخلص این است که از فضل وکرم خدا بدیشان داده شود، و غنیمت تنها بدانان برسد زمانیکه خدا مقدر و مقرر میدارد. این هم پاداش آن است که تنها آنان اطاعت و اقدام کردند آن روزی که جز سختیها و دشواریهای جهاد و پیکار انتظار چیزی نمیرفت.

آن گاه خدا به پیغمبرش (صلی الله علیه و سلم) دستور میدهد که به واپسماندگان خبر دهد که ایشان امتحان میشوند با دعوت آنان به جهاد مردمانیکه قوی و نیرومند هستند. باید در راه اسلام با چنین مردمانی بجنگند و برزمند. اگر در این امتحان قبول شدند، اجر و پاداش خود را خواهند داشت. اگر هم بر سرکشی و نافرمانی خود ماندند و در واپس کشیدن خویش پای فشردند، این امتحان واپسین خواهد بود:

(قُل لِّلْمُخَلَّفِینَ مِنَ الْأَعْرَابِ سَتُدْعَوْنَ إِلَى قَوْمٍ أُوْلِی بَأْسٍ شَدِیدٍ تُقَاتِلُونَهُمْ أَوْ یُسْلِمُونَ فَإِن تُطِیعُوا یُؤْتِکُمُ اللَّهُ أَجْراً حَسَناً وَإِن تَتَوَلَّوْا کَمَا تَوَلَّیْتُم مِّن قَبْلُ یُعَذِّبْکُمْ عَذَاباً أَلِیماً).

به واپسماندگان عربهای بادیهنشین بگو: از شما دعوت خواهد شد که به سوی قومی جنگجو و در قدرت بیرون میروید. با آنان پیکار میکنید تا این که مسلمان میشوند. (یعنی دو راه بیشتر در پیش نخواهند داشت: رزم با مسلمانان، یا پذیرش دین آنان). اگر فرمانبرداری کنید، خداوند پاداش خوبی به شما خواهد داد، و اگر سرپیچی کنید، همانگونه که قبلا نیز سرپیچی کردهاید، خداوند با عذاب دردناکی عذابتان خواهد داد.

سخنان مفسران در باره مردمانی که نیرومند و جنگجو بودهاند متفاوت است. آیا همچون کسانی در روزگار پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) بودهاند؟ یا در دوران خلفاء پیغمبر (رضی الله عنهم) زیستهاند؟.. آنچه به ذهن نزدیکتر است این استکه آنان در روزگار حیات پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) بوده باشند، و یزدان سبحان ایمان این عربهای بادیهنشین پیرامون مدینه را با وجود چنین نیرومندان و جنگجویانی به محک آزمون زده باشد و سره را از ناسره جدا کرده باشد.

مهم این است ما شیوه تربیت قرآنی را بنگریم، و راه معالجه درونها و دلها را در پرتو رهنمودها و رهنمونهای قرآنی، و با آزمونها و آزمایشهای عملی، مشاهده و وراندازکنیم. پیدا استکه همه اینها پرده از دلها و درونهای عربهای بادیهنشین و سائر مؤمنان برمیدارد، و ایشان را به حقائق و ارزشها، و به ارکان و اصول روش درست ایمانی، رهنمود میگرداند.

از آنجاکه از این امتحان و آزمون، وجوب خروج همگان استنباط میگردد، یزدان سبحان دارندگان عذرهای حقیقی را مشخص میفرماید، آن کسانی که میتوانند به جهاد نروند و از جهادگران واپس بکشند و در خانههایشان بمانند، بدون این که گناهی و عذابی داشته باشند:

(لَیْسَ عَلَى الْأَعْمَى حَرَجٌ وَلَا عَلَى الْأَعْرَجِ حَرَجٌ وَلَا عَلَى الْمَرِیضِ حَرَجٌ وَمَن یُطِعِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ یُدْخِلْهُ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ وَمَن یَتَوَلَّ یُعَذِّبْهُ عَذَاباً أَلِیماً).

بر نابینا و لنگ و بیمار گناهی نیست (اگر در میدان جهاد شرکت نکنند). هرکس از خدا و فرستادهاش فرمانبرداری کند، خدا او را به باغهای بهشتی وارد میسازد که رودبارها در زیر (کاخها و درختان) آن روان است، و هرکس که سرپیچی کند، خدا او را به عذاب دردناکی گرفتار میسازد.

کور و لنگ عذر دائمی خود را دارندکه ناتوانی همیشگی از انجام تکالیف و وظائف بیرون رفتن و جهاد کردن است. بیمار عذر موقت دارد و محدود به زمان بیماری است. تا وقتیکه بیمار بهبودی حاصل میکند معذور خواهد بود.

فرمان در اصل متوجه خود اطاعتکردن یا سرکشی نمودن است. فرمانبرداری یا نافرمانبرداری هم یک چیز معنوی و درونی است و مربوط به اوضاع و احوال ظاهری نمیباشد. هرکسکه از خدا و پیغمبرش (صلی الله علیه و سلم) اطاعتکند، پاداش او بهشت است. و هرکسکه پشت کند و نافرمانی نماید عذاب دردناکی در انتظار دارد. هرکسی میتواند میان سختیها وگرفتاریهای جهاد و پاداشی که دارد، و میان آسایش خانهنشینی و واپسنشستن از جهاد و کیفری که به دنبال دارد، مقایسه و سنجشی داشته باشد ... آنگاه هرکدام از این دو چیز راکه میخواهد میتواند برگزیند!


 


[1] - عسفان مکانی میان مکه و مدینه است. دو منزلکاروان با مکه فاصله دارد.

[2] - کراع الغمیم منزلگاهی است روبروی عسفان و هشت مایل از آن دور است‌.

[3] - پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) به چیزی اشاره میفرمایدکه درقرآن مجید آمده است: «و ادخلوا الباب سجداً و قولوا: حطة نغفر لکم خطایاکم و سنزید المحصنین. فبدل الذین ظلموا قولا غیر الذی قیل لهم ... ». (بقره/58و59)

[4] - حمض اسم جائی است‌.

[5] - حدیبیه روستائی استکه منزلگاهکاروانی ازمکه فاصله دارد.

[6] - احابیش جمع حبشی است. حبشی منسوب به مکانی در بادیه است‌.

[7] - از سوی مادر حسب و نسبش به بنی عبد شمس میرسد.

[8] - از ابوجندل روایت شده است: چیزیکه او را از بیرونکشیدن شمشیر وکشتن پدر بازمیداشت حرصو آز بر عهد و پیمان پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) بود نه قصور درکشتن پدرش‌.

[9] - مکرز پسر حفص در آن وقت از جمله مشرکان بود.

[10] - جلد دوم، صفحات ٢٩٢ و ٢٩٣.

[11] - مسلم آن را در صحیح خود به نقل از عبدالله پسروهب ذکرکرده است‌.

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد