ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 |
سورهی نحل آیهی 111-90
إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالإحْسَانِ وَإِیتَاءِ ذِی الْقُرْبَى وَیَنْهَى عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنْکَرِ وَالْبَغْیِ یَعِظُکُمْ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ (٩٠) وَأَوْفُوا بِعَهْدِ اللَّهِ إِذَا عَاهَدْتُمْ وَلا تَنْقُضُوا الأیْمَانَ بَعْدَ تَوْکِیدِهَا وَقَدْ جَعَلْتُمُ اللَّهَ عَلَیْکُمْ کَفِیلا إِنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ مَا تَفْعَلُونَ (٩١) وَلا تَکُونُوا کَالَّتِی نَقَضَتْ غَزْلَهَا مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ أَنْکَاثًا تَتَّخِذُونَ أَیْمَانَکُمْ دَخَلا بَیْنَکُمْ أَنْ تَکُونَ أُمَّةٌ هِیَ أَرْبَى مِنْ أُمَّةٍ إِنَّمَا یَبْلُوکُمُ اللَّهُ بِهِ وَلَیُبَیِّنَنَّ لَکُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ مَا کُنْتُمْ فِیهِ تَخْتَلِفُونَ (٩٢) وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ لَجَعَلَکُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً وَلَکِنْ یُضِلُّ مَنْ یَشَاءُ وَیَهْدِی مَنْ یَشَاءُ وَلَتُسْأَلُنَّ عَمَّا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (٩٣) وَلا تَتَّخِذُوا أَیْمَانَکُمْ دَخَلا بَیْنَکُمْ فَتَزِلَّ قَدَمٌ بَعْدَ ثُبُوتِهَا وَتَذُوقُوا السُّوءَ بِمَا صَدَدْتُمْ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ وَلَکُمْ عَذَابٌ عَظِیمٌ (٩٤) وَلا تَشْتَرُوا بِعَهْدِ اللَّهِ ثَمَنًا قَلِیلا إِنَّمَا عِنْدَ اللَّهِ هُوَ خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (٩٥) مَا عِنْدَکُمْ یَنْفَدُ وَمَا عِنْدَ اللَّهِ بَاقٍ وَلَنَجْزِیَنَّ الَّذِینَ صَبَرُوا أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ (٩٦) مَنْ عَمِلَ صَالِحًا مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثَى وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیَاةً طَیِّبَةً وَلَنَجْزِیَنَّهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ (٩٧) فَإِذَا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ (٩٨) إِنَّهُ لَیْسَ لَهُ سُلْطَانٌ عَلَى الَّذِینَ آمَنُوا وَعَلَى رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ (٩٩) إِنَّمَا سُلْطَانُهُ عَلَى الَّذِینَ یَتَوَلَّوْنَهُ وَالَّذِینَ هُمْ بِهِ مُشْرِکُونَ (١٠٠) وَإِذَا بَدَّلْنَا آیَةً مَکَانَ آیَةٍ وَاللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا یُنَزِّلُ قَالُوا إِنَّمَا أَنْتَ مُفْتَرٍ بَلْ أَکْثَرُهُمْ لا یَعْلَمُونَ (١٠١) قُلْ نَزَّلَهُ رُوحُ الْقُدُسِ مِنْ رَبِّکَ بِالْحَقِّ لِیُثَبِّتَ الَّذِینَ آمَنُوا وَهُدًى وَبُشْرَى لِلْمُسْلِمِینَ (١٠٢) وَلَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّهُمْ یَقُولُونَ إِنَّمَا یُعَلِّمُهُ بَشَرٌ لِسَانُ الَّذِی یُلْحِدُونَ إِلَیْهِ أَعْجَمِیٌّ وَهَذَا لِسَانٌ عَرَبِیٌّ مُبِینٌ (١٠٣) إِنَّ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِآیَاتِ اللَّهِ لا یَهْدِیهِمُ اللَّهُ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ (١٠٤) إِنَّمَا یَفْتَرِی الْکَذِبَ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِآیَاتِ اللَّهِ وَأُولَئِکَ هُمُ الْکَاذِبُونَ (١٠٥) مَنْ کَفَرَ بِاللَّهِ مِنْ بَعْدِ إِیمَانِهِ إِلا مَنْ أُکْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالإیمَانِ وَلَکِنْ مَنْ شَرَحَ بِالْکُفْرِ صَدْرًا فَعَلَیْهِمْ غَضَبٌ مِنَ اللَّهِ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظِیمٌ (١٠٦) ذَلِکَ بِأَنَّهُمُ اسْتَحَبُّوا الْحَیَاةَ الدُّنْیَا عَلَى الآخِرَةِ وَأَنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْکَافِرِینَ (١٠٧) أُولَئِکَ الَّذِینَ طَبَعَ اللَّهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ وَسَمْعِهِمْ وَأَبْصَارِهِمْ وَأُولَئِکَ هُمُ الْغَافِلُونَ (١٠٨) لا جَرَمَ أَنَّهُمْ فِی الآخِرَةِ هُمُ الْخَاسِرُونَ (١٠٩) ثُمَّ إِنَّ رَبَّکَ لِلَّذِینَ هَاجَرُوا مِنْ بَعْدِ مَا فُتِنُوا ثُمَّ جَاهَدُوا وَصَبَرُوا إِنَّ رَبَّکَ مِنْ بَعْدِهَا لَغَفُورٌ رَحِیمٌ (١١٠) یَوْمَ تَأْتِی کُلُّ نَفْسٍ تُجَادِلُ عَنْ نَفْسِهَا وَتُوَفَّى کُلُّ نَفْسٍ مَا عَمِلَتْ وَهُمْ لا یُظْلَمُونَ (١١١)
درس گذشته با این فرموده خداوند بزرگوار به پایان آمد:
(وَنَزَّلْنَا عَلَیْکَ الْکِتَابَ تِبْیَانًا لِکُلِّ شَیْءٍ وَهُدًى وَرَحْمَةً وَبُشْرَى لِلْمُسْلِمِینَ).
ما این کتاب (آسمانی) را بر تو نازل کردهایم که بیانگر همه چیز (امور دین مورد نیاز مردم) و وسیله هدایت و مایه رحمت و مژدهرسان مسلمانان (به نعمت جاویدان یزدان) است.
در این درس هم توضیح برخی از چیزهائی استکه در همچون کتابی است، از قبیل: بیانگری، هدایت، رحمت و بشارت. در آن امر به دادگری، نیکوکاری، انجام حق خویشاوندی درباره خویشاوندان، وفاء به عهد، و نهی از شکستن سوگندها پس از سوگند خوردنها با تاکید هرچه بیشتر است ... همه اینها از اصول و ارکان بنیادینی استکه اینکتاب آنها را با خود به ارمغان آورده است.
در این درس همچنین بیان سزا و جزای عهدشکنی، و سوگندها را وسیلهگول زدن و گمراهکردن نمودن است که عذاب بزرگ است. همچنین مژده بهکسانی استکه شکیبائی ورزیده و شکیبائی میورزند، و بدیشان اعلام میگردد که پاداش کارهای خوبی که میکردهاند به نیکوترین وجه داده میشود، و کارهای خوب و خوبتر و خوبترین آنان همه خوبترین بشمار میآید و خوبترین پاداش به همه اعمالشان تعلق میگیرد!
آنگاه یکی از آداب و رسوم قرائت اینکتاب ذکر میشودکه گفتن اعوذبالله من الشیطان آلرجیم در آغاز شروع قرآن برای طرد شبح شیطان از مجلس قرآن مجید است. همچنین برخی از سخنان ناروای مشرکان درباره اینکتاب یزدان بیان میگردد. بعضی از مشرکان میگویند: پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم خودش اینکتاب را تهیه دیده است و آن را به خدا نسبت میدهد. برخی نیز میگویند: یک جوانغیرعرب اینقرآن رابدو میآموزد!..
در پایان درس جزا و سزایکسی بیان میکرددکه پس از ایمان آوردنکفر را برمیگزیند، و ازکسی سخن میرودکه وادار بهکفر میشود، ولی دل او در پناه ایان آزمیده است و بر ایمان استوارگردیده است. از کسانی هم سخن میرودکه آنان را وادار به برگشت از دین میکنند و ایشان راه هجرت درپیش میگیرند و به جهاد میپردازند و شکیبائی میورزند ... همه انتها بیان، هدایت، رحمت، و بشارت برای مسلمانان است.
*
(إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالإحْسَانِ وَإِیتَاءِ ذِی الْقُرْبَى وَیَنْهَى عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنْکَرِ وَالْبَغْیِ یَعِظُکُمْ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ
وَأَوْفُوا بِعَهْدِ اللَّهِ إِذَا عَاهَدْتُمْ وَلا تَنْقُضُوا الأیْمَانَ بَعْدَ تَوْکِیدِهَا وَقَدْ جَعَلْتُمُ اللَّهَ عَلَیْکُمْ کَفِیلا إِنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ مَا تَفْعَلُونَ وَلا تَکُونُوا کَالَّتِی نَقَضَتْ غَزْلَهَا مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ أَنْکَاثًا تَتَّخِذُونَ أَیْمَانَکُمْ دَخَلا بَیْنَکُمْ أَنْ تَکُونَ أُمَّةٌ هِیَ أَرْبَى مِنْ أُمَّةٍ إِنَّمَا یَبْلُوکُمُ اللَّهُ بِهِ وَلَیُبَیِّنَنَّ لَکُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ مَا کُنْتُمْ فِیهِ تَخْتَلِفُونَ وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ لَجَعَلَکُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً وَلَکِنْ یُضِلُّ مَنْ یَشَاءُ وَیَهْدِی مَنْ یَشَاءُ وَلَتُسْأَلُنَّ عَمَّا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ).
خداوند به دادگری و نیکوکاری و نیز بخشش به نزدیکان دستور میدهد، و از ارتکاب گناهان بزرگ (چون شرک و زنا) و انجام کارهای ناشایست (ناسازگار با فطرت و عقل سلیم) و دستدرازی و ستمگری نهی میکند. خداوند شما را اندرز میدهد تا این که پند گیرید (و با رعایت اصول سه گانه عدل و احسان و ایتاء ذیالقربی، و مبارزه با انحرافات سهگانه فحشاء و منکر و بغی، دنیائی آباد و آرام و خالی از هرگونه بدبختی و تباهی بسازید). به پیمان خدا (که با همدیگر میبندید) وفا کنید، هرگاه که بستید، و سوگندها را پس از تاکید (آنها با قسم به نام و ذات خدا) نشکنید، در حالی که خدای را آگاه و گواه (بر معامله و وفای به عهد) خود گرفتهاید بیگمان خدا میداند آنچه را که میکنید (و پاداش و پادافره کردارتان را میدهد). شما (که با پیمان بستن به نام خدا تعهدی را میپذیرید، به عهد خود وفا کنید و) همانند آن زنی نباشید که (به سبب دیوانگی، پشمهای) رشته خود را بعد از تابیدن، از هم وا میکرد. شما نباید به خاطر (ملاحظه این و آن و) این که گروهی، جمعیتشان از گروه دیگری بشتر است، (پیمانها و) سوگندهای خود را (بشکنید و آن را) وسیله خیانت و تقلب و فساد قرار دهید، (آگاه باشید که) خداوند با امر به وفای به عهد، شما را مورد آزمایش قرار میدهد، و (خداوند نتیجه این آزمایش و) آنچه را در آن اختلاف میورزیدهاید در روز قیامت برای شما آشکار میسازد (و پرده از اسرار دلها برمیدارد).اگرخدامیخواست شماراملت واحدی میکرد (و در جنس و رنگ و استعداد و ایمان فرقی نمیداشتید و همچون فرشتگان راهی را به اجبار درپیش میگرفتید و از خود اختیاری نمیداشتید. امّا خدا خواست که شما را متفاوت بیافریند و آزاد بگذارد تا با اختیار خود کارهای نیک یا بد بکنید و مستوجب بهشت یا دوزخ بشوید). لیکن (بدانید که در هر حال از حیطه قدرت خدا خارج نیستید، و) هرکه را بخواهد گمراه مینماید و هرکه را بخواهد هدایت عطاء میفرماید (امّا برابر قوانین و سنن الهی. لذا این هدایت و اضلال، هرگز سلب مسوولیت از شما نمیکند) و بهطور قطع در برابر کارهائی که میکنید (مسوولید و) از شما بازخواست میشود.
اینکتاب آمده است تا ملتی را پدید آورد و جامعهای را نظم و نظام بخشد،گذشته ازاینها تا جهانی را بیافریند و نظام و سیستمی را پابرجا دارد. اینکتاب آمده است تا یک دعوت حهانی انسانی باشد، دعوتی که در آن جانبداری و تعصّب قبیلهای یا ملتی و یا نژادی نباشد. بلکه خویشاوندی و پیوستگی و نژادگرائی و جانبداری، تنها عقیده است و فقط از عقیده است بدین خاطر استکه اینکتاب اصول و ارکانی را با خود به ارمغان آورده است که پیوند گروه وگروهها، و اطمینان افراد و ملتها، و اعتماد به معاملات و وعدهها و پیمانها را برقرار و پایدار مینماید:
این کتاب «عدالت« را به ارمغان آورده است، عدالتی که برای هر فردی و برای هرگروهی و برای هر قومی قانونی و قاعده ثابتی را برای رفتار و سازگاری با یکدیگر تضمین میکند، قانون و قاعدهای را که با آرزوها و خواستهای این و آن بدینسو و بدانسو نمیگراید، و متاثر از دوستی و دشمنانگی اینان و آنان نمیشود، و برای همگامی با خویشی و خویشاوندی، و برای جانبداری از ثروتمندی و تهیدستی، و برای هواداری از قوت و ضعف، از راستای راهکج و منحرف نمیگردد. بلکه راه خود را درپیش میگیرد، و با پیمانه یگانهای برای همگان میپیماید، و با ترازوی یگانهای برای همگان وزن مینماید و برمیکشد و میسنجد. در کنار عدالت «نیکوکاری» رقم خورده است که با لطافتی که دارد تندی و تیزی عدالت برنده قاطلعانه را لطافت و ظرافت میبخشد، و در را باز میگذارد برای هر کسکه بخواهد بزرگواری و بخشندگی کند و از بخشی از حقوق خود صرف نظر نماید، محض به دست آوردن دلها، و بهبودی سینهها از بیماری کینهها؛ و در را باز گذارد برای کسی که میخواهد کاری بالاتر از عدالتی انجام دهدکه بر او واجب است، تا زخمی را مرهم نهد و مداواکند، و یا عظمت و فضیلتی را به دست آورد و کسب کند.
احسان و نیکوکاری مفهوم و مدلول فراختری از این دارد. چه هر کار خوبی احسان و نیکوکاری است. دستور به احسان و نیکوکاری مشتمل هر نوعکاری و هرگونه رفتار و سازگاری با همدیگر میگردد. سراسر محیط زندگی را فرامیگیرد، چه در پیوندهای بنده با پروردگارش، و چه در پیوندهای بنده با خانوادهاش، و چه در پیوندهای بنده باگروهی یاگروههائی از مردمان، است. و چه در پیوندهای بنده با جملگی انسانها.[1]
از جمله احسان و نیکوکاری «بخشش به نزدیکان« است. بخشش به نزدیکان با فرمان جداگانه برجسته گردیده است جهت بزرگداشت آن و تاکید بر آن. این را هم بر جانبداری و هواداری از خانواده بنا نمیسازد، بلکه آن را بر اصل ضمانت اجتماعی بنا میدارد، ضمانت اجتماعیای که اسلام مطابق دیدگاه خود آن را از محیط محلی به محیط عمومی میکشاند. [2]
« وَیَنْهَى عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنْکَرِ وَالْبَغْیِ »
و از ارتکاب گناهان بزرگ (چون شرک و زنا) و انجام کارهای ناشایست ناسازگار با فطرت و عقل سلیم) و دستدرازی و ستمگری نهی میکند.
فحشاء: هرگونه کار بسیار ناشایست و نابایستی را میگویند که از حد و حدود خود بگذرد. از میان کارهای ناشایست و نابایست، فحشاء به زنا اختصاص داده شده استکه تجاوز به ناموس و آبرو است. چون در زنا تجاوز و تعدّی آشکار است، و حتی زنا مجسمه تجاوز و تعدّی بشمار است.
منکر: هرگونهکاری را میگویند که فطرت آن را انکار میکند و نمیپسندد، و بدین جهت شریعت هم آن را انکار میکند و نمیپسندد. چه شریعت اسلام شریعت فطرت است. گاهی فطرت منحرف میشود، ولی شریعت ثابت و استوار میماند و به اصل فطرت پیش از اینکه منحرف شود اشاره میکند و توجه میدهد.
بغی: ظلم و ستم، و تعدی و تجاوز از حق و حقیقت و عدالت و دادگری است.
هیچ جامعهای ممکن نیست با وجود فحشاء و منکر و
بغی، برجا و پایدار بماند. هیج جامعهای نیست که فحشاء با تمام معانی و مفاهیمیکه دارد، و منکر با تمامگولزدنها و فریبکاریهائیکه به بار میآورد، و بغی با همه پیامدهائیکه دارد، در آن پخشگردد و با این وجود دوباره برجای بماند.
فطرت انسان پس از مدت معینی بر ضد این عوامل ویرانگر به تکان درمیآید، نیروی آنها به هر اندازه و مقداری هم رسیده باشد، و سرکشان وگردنکشان برای جانبداری از آنها هرچه بیشتر نیز وسائل و ابزار بهکار گرفته باشند. تاریخ بشریت سراسر آن، نهضتها و انقلابها و جنشها و شورشهایی بر ضدنابکاریها و پلشتیها و ستمکاریها است. مهم نیست اگر پیمانها و دولتهائی در دورهای از ادوار و در زمانی از روزگار بر نابکاریها و پلشتیها و ستمکاریها استوار و برقرار مانده و برجا و پابرجاگردیده است. چه جنبش و شورشیکه بر ضد آن درگرفته است دلیل بر این استکه همچون پیمانی یا همچون دولتی عنصری از عناصر غریب و بیگانه برای پیکره حیات بوده است. این استکه حیات برای طردکردن و راندن آن از خود به حرکت و تکان درمیآید، همانگونهکه جسم زندهای به حرکت و تکان درمیآید وقتیکه چیز غریب و بیگانهای به داخل آن درمیآید. فرمان یزدان به عدالت و احسان، و نهی او از فحشاء و منکر و بغی، یعنی از پلشتی و زشتی و ستمکاری، با فطرت سالم موافق و سازگار است، و فطرت سالم را برای مقاومت به نام خدا و در راه خدا تقویت میکند و برمیانگیزد٠ بدین خاطر استکه همچون پیروی میاید:
( یَعِظُکُمْ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ ).
خداوند شما را اندرز میدهد تا این که پند گیرید (و با رعایت اصول سه گانه عدل و احسان و ایتاء ذیالقربی، و مبارزه با انحرافات سهگانه فحشاء و منکر و بغی، دنیائی آباد و آرام و خالی از هرگونه بدبختی و تباهی بسازید).
این اندرزی برای یادآوری است و پیام اصیل و راستین فطرت را یادآور میشود و تذکر میدهد.
(وَأَوْفُوا بِعَهْدِ اللَّهِ إِذَا عَاهَدْتُمْ وَلا تَنْقُضُوا الأیْمَانَ بَعْدَ تَوْکِیدِهَا وَقَدْ جَعَلْتُمُ اللَّهَ عَلَیْکُمْ کَفِیلا إِنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ مَا تَفْعَلُونَ).
به پیمان خدا (که با همدیگر میبندید) وفا کنید هرگاه که بستید، و سوگندها را پس از تاکید (آنها با قسم به نام و ذات خدا) نشکنید، در حالی که خدای را آگاه و گواه (بر معامله و وفای به عهد) خود گرفتهاید. بیگمان خدا میداند آنچه را که میکنید (و پاداش و پادافره کردارتان را میدهد).
وفای به عهد و پیمان خدا، هر نوع بیعتی را شامل میشودکه مسلمانان با پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم بستهاند، و هر نوع عهد و پیمانی را دربر میگیردکه بر انجامکارهای نیک بسته میشود، و خدا بدان دستور میدهد. وفای به عهد و پیمان ضامن ماندگاری عنصر اعتماد و اطمینان در معاملات مردمان با یکدیگر است، و بدون همچون اعتماد و اطمینانی جامعه برجا و ماندگار نمیماند، و بشریت نیز استوار و برقرار نخواهد ماند. نصّ قرآنی همپیمانان را شرمنده میسازد از اینکه سوگندها را پس از تاکید آنها بشکنند، در حالیکه خدای را آگاه وگواه بر خودشان دانسته وگرفتهاند، و او را بر عهد و پیمانشان حاضر و ناظر دیدهاند، و حضورش را برای وفای به عهد و پیمان بس دیدهاند. سپس روند قرآنی ایشان را با یک تهدید نهان بیم میدهد و میفرماید:
(إِنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ مَا تَفْعَلُونَ) .
قطعاً یزدان میداند شما چه میکنید.
اسلام در مساله وفای به عهدها و پیمانها سختگیری میکند و هرگز در آن عهد وگذشت روا نمیدارد. چرا که عهدها و پیمانها پایه اعتماد و اطمینان است. پایهای که بدون وجود آن رشته پیوند مردمان سست میگردد و میگسلد. نصوص قرآنی در اینجا تنها به فرمان دادن به وفای عهد و پیمان، و نهی از شکستن وگسستن آن، بسنده نمیکند. بلکه مثالهائی را پیاپی میآورد، و پیمانشکنی را زشت میشمارد، و اسباب و عللی را نفی میکندکه چهبسا کسانی آنها را برای توجیه پیمانشکنیهای خود مستمسک قرار دهند:
(وَلا تَکُونُوا کَالَّتِی نَقَضَتْ غَزْلَهَا مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ أَنْکَاثًا تَتَّخِذُونَ أَیْمَانَکُمْ دَخَلا بَیْنَکُمْ أَنْ تَکُونَ أُمَّةٌ هِیَ أَرْبَى مِنْ أُمَّةٍ إِنَّمَا یَبْلُوکُمُ اللَّهُ بِهِ وَلَیُبَیِّنَنَّ لَکُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ مَا کُنْتُمْ فِیهِ تَخْتَلِفُونَ).
شما (که با پیمان بستن به نام خدا تعهدی را میپذیرید، به عهد خود وفا کنید و) همانند آن زنی نباشید که (به سبب دیوانگی، پشمهای) رشته خود را بعد از تابیدن، از هم وا میکرد. شما نباید به خاطر (ملاحظه این و آن و) این که گروهی جمعیتشان از گروه دیگری بیشتر است، (پیمانها و) سوگندهای خود را (بشکنید و آن را) وسیله خیانت و تقلب و فساد قرار دهید.
داستان کسی که عهد و پیمان را میشکند، به داستان زن نادان آشفته حال سستاراده و اندیشهای میماند که رشته خود را تاب میدهد و سپس آن را وا میکند و دیگر باره قطعه قطعه و از هم باز شده به ترک آن میگوید و درگوشهای رهایش میسازد! هر بند و هر بخشی از بندها و بخشهای این تشبیه به تحقیر و خوار داشتن و شگفت زده کردنی اشاره دارد، و کار را نابسامان و پریشان و آشفته برای جانها و دلها به تصویر میکشد. مراد و مقصود این تشبیه هم همین است. هیچ انسان بزرگواری برای خود نمیپسنددکه صفت او همچون صفت آن زن سستاراده آشفته حال و پریشان خردی باشدکه زندگی خود را در راه چیزی صرف میکندکه هرگز بدو سودی نمیرساند و بینیازش نمیگرداند.
برخی از مردمان عهدشکنی را با پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم برای خود جائز میدیدند، با استناد به اینکه محمّد وکسانی که با او هستند اندک و ضعیف میباشند، در صورتیکه قریشیان زیاد و نیرومندند. قرآن ایشان را آگاه میسازد که همچون چیزی دلیل نمیگرددکه سوگندهای خود را وسیله نابکاری و نیرنگبازی سازند و از وفای به آنها سرپیچی نمایند و شانه خالیکنند.
(تَتَّخِذُونَ أَیْمَانَکُمْ دَخَلا بَیْنَکُمْ أَنْ تَکُونَ أُمَّةٌ هِیَ أَرْبَى مِنْ أُمَّةٍ).
شما نباید به خاطر (ملاحظه این و آن و) این که گروهی، جمعیتشان از گروه دیگری بیشتر است، (پیمانها و) سوگندهای خود را (بشکنید و آن را) وسیله خیانت و تقلب و فساد قرار دهید.
یعنی به سبب این کهگروهی تعدادشان یا نیرویشان از گروه دیگری بیشتر است، و یا برای صلح و ساز با ملتی که نفرات و قدرت بیشتری دارند، سوگندهای خود را بشکنید و آن را وسیله خیانت و تقلب و فساد قرار دهید. از جمله مدلول و مفهوم این نصّ عهدشکنی و پیمانشکنی برای چیزی است که امروزه «مصلحت دولت« نامیده میشود دولتی با دولت دیگری یا با چند دولت دیگری پیمان میبندد. سپس آن را میشکند و به هم میزند به سبب اینکه دولت دیگری یا چند دولت دیگری را پیداکرده اسثکه از لحاظی داراتر و قدرتمندتر از دولت یا چند دولت پیشین است و «مصلحت دولت« ما در این است) چه اسلام همچون دلیل و مجوزی را نمیپذیرد، و قاطعانه وفای به عهد و پیمان را خواستار میگردد، و از انسانها مصرانه میخواهد سوگندها را وسیله خیانت و نیرنگ نسازند. در مقابل این، اسلام عهد و پیمانی را و همکاری و همیاریای را به رسمیت نمیشناسدکه بر بدی و ناپرهیزگاری استوار و برقرار باشد. اسلام اجازه نمیدهد عهد و پیمانی یا همکاری و همیاریای برگناه و بیدینی و سرکشی، و خوردن و ضایع کردن حقوق مردمان، و استثمار دولتها و ملتها، بستهگردد و انجام پذیرد ... ساختارگروه اسلامی، و ساختار دولت اسلامی، بر همچون پایه و بنیادی استوار و پایدار گردید، و جهان از نعمت اطمینان و اعتماد و باور و پاکی در معاملات فردی و دولتی برخوردار شد، در آن ایامکه زمام رهبری بشریت در دست اسلام بود.
نصّ قرآنی در اینجا از انسانها میخواهد از همچون دلیل و از همچون مجوزی خویشتن را برحذر دارند، و آنان را بیدار و هوشیار میکندکه هان «ملتی از ملت دیگری تعداد و قدرت بیشتری داشته باشد» آزمایش و آزمون خدا است. با این آزمایش و آزمون، اراده و وفاء وکرامت انسانها را میسنجد و میخواهد روشن شود که آدمیزادگان چه اندازه برای خود احترام قائل هستند و از پیمانشکنی خودداری میورزند،پیمانیکه خدا را بر آن گواهگرفتهاند:
«إِنَّمَا یَبْلُوکُمُ اللَّهُ بِهِ «.
خداوند با امر به وفای به عهد، شما را مورد آزمایش قرار میدهد،
آنگاه قرآن مجید کار و بار اختلافاتی راکه میان گروهها و قومها درمیگیرد به خدا در روز قیامت واگذار میکند تا درباره آن اختلافات داوری فرماید:
«وَلَیُبَیِّنَنَّ لَکُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ مَا کُنْتُمْ فِیهِ تَخْتَلِفُونَ»
و (خداوند نتیجه این آزمایش و) آنچه را در آن اختلاف میورزیدهاید، در روز قیامت برای شما آشکار میسازد (و پرده از اسرار دلها برمیدارد).
قرآن مجید بدین وسیله دیباچهای را تهیه میبیند برای خشنودگرداندن دلها و درونها از وفای به عهدها و پیمانهائیکه میبندند حتی باکسانیکه در رای و عقیده با ایشان مخالف هستند:
( وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ لَجَعَلَکُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً وَلَکِنْ یُضِلُّ مَنْ یَشَاءُ وَیَهْدِی مَنْ یَشَاءُ وَلَتُسْأَلُنَّ عَمَّا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ).
اگر خدا میخواست شما را ملت واحدی میکرد (و در جنس و رنگ و استعداد و ایمان فرقی نمیداشتید و همچون فرشتگان راهی را به اجبار درپیش میگرفتید و ار خود اختیاری نمیداشتید. امّا خدا خواست که شما را متفاوت بیافریند و آزاد بگذارد تا با اختیار خود کارهای نیک یا بد بکنید و مستوجب بهشت یا دوزخ بشوید). لیکن (بدانید که در هر حال از حیطه قدرت خدا خارج نیستید، و) هرکه را بخواهد گمراه مینماید و هرکه را بخواهد هدایت عطاء میفرماید (امّا برابر قوانین و سنن الهی. لذا این هدایت و اضلال، هرگز سلب مسوولیت از شما نمیکند) و بهطور قطع در برابر کارهائی که میکنید (مسوولید و) از شما بازخواست میشود.
اگر خدا میخواست همه مردمان را بر یک استعداد میآفرید و میسرشت. ولیکن خدا مردمان را با استعدادهایگوناگون آفریده است و سرشته است، و به گونه نسخههای نامکرری و ناهمگونی درآورده است، و برای هدایت و ضلالت، قوانین و سننی را قرار داده است، قوانین و سننیکه مشیّت و اراده یزدان برابر آنها در حق مردمان ساری و جاری و اجراء و پیاده میگردد. هرکسی مسوولکارهائی استکه میکند. دیگر اختلاف در عقیده نباید سبب نقض پیمانگردد. زیرا اختلاف دارای اسباب و عللی استکه متعلق به مشیت و اراده خدا است. عهد و پیمان باید مراعاتگردد هر اندازه هم معتقدات مختلف و دور از یکدیگر باشد. این کار اوج پاکی در معامله و همزیستی است، و بزرگواری آئینی را میرساند، بزرگواری و عظمتی که جز اسلام در پرتو این قرآن آن را در واقعیت زندگی پیاده نکرده است و تحقق نبخشیده است.
*
روند قرآنی در تاکید وفای به عهدها و پیمانها، و نهی از اینکه سوگندها را ابزار خیانت و نیرنگ ساختن، نهی از ایجاد آرامش دروغین برای رسیدن به منافع نزدیکی از منافع این دنیای فانی، به پیش میرود، و از سرانجام همچونکارهائی مردمان را حذر میدارد و ایشان را از متزلزل شدن ارکان و اصول زندگی روحی و اجتماعی، و لرزان شدن پایههای عقائد، و قواعد و مقررات ارتباطات و معاملات، میترساند و هراسان میگرداند، و آنان را از عذاب بزرگ قیامت به هول و هراس میاندازد، و به چیزی اشاره مینمایدکه در پیشگاه خدا آماده است و عوض چیزی استکه به سبب وفای به عهد ازمنافع بیارزش دنیا از دست میدهند، و یادآور میشودکه آنچه در دسترس و در اختیار ایشان قرار دارد پایان میگیرد و از میان میرود، و آنچه برای آنان در پیشگاه خدا مهیا است پایان نمیپذیرد و از میان نمیرود، خدائی که گنجهایش پایان نمیگیرد، و ارزاق و روزیهایش منقطع نمیشود وگسیخته نمیگردد.
(وَلا تَتَّخِذُوا أَیْمَانَکُمْ دَخَلا بَیْنَکُمْ فَتَزِلَّ قَدَمٌ بَعْدَ ثُبُوتِهَا وَتَذُوقُوا السُّوءَ بِمَا صَدَدْتُمْ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ وَلَکُمْ عَذَابٌ عَظِیمٌ وَلا تَشْتَرُوا بِعَهْدِ اللَّهِ ثَمَنًا قَلِیلا إِنَّمَا عِنْدَ اللَّهِ هُوَ خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ مَا عِنْدَکُمْ یَنْفَدُ وَمَا عِنْدَ اللَّهِ بَاقٍ وَلَنَجْزِیَنَّ الَّذِینَ صَبَرُوا أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ).
سوگندهایتان را در میان خود وسیله نیرنگ و فساد نسازید (و مردمان را با قسمهای دروغ گول نزنید و از راه راست به در نکنید. اگر سوگند و قسم یاد کنید و بدان وفا نکنید، این امر) سبب میشود که گامهای ثابت (بر ایمان و گذارده در جاده مستقیم مردمان) از جای بلغزد، و به سبب جلوگیری از راه خدا (با رفتار ناهنجاری که میورزید، در دنیا) دچار بلا و بدی بشوید، و در آخرت عذاب بزرگی داشته باشید. پیمان یزدان را به بهای اندک (جهان) نفروشید (و به خاطر منافع ناچیز مادی، عهدشکنی نکنید). بیگمان آنچه نزد خدا برای شما (محافظین عهود) است، بهتر است (از آنچه برای آن پیمانشکنی میکنید)، اگر (از حقیقت کار و واقعیت روزگار آگاه باشید و خوب و بد خود را) بدانید، آنچه نزد شما (مردمان از نعمت جهان) است ناپایدار و فانی است، و آنچه نزد خدا است ماندگار و باقی است. و ما پاداش زیباترین اعمال شکیبایان را میدهیم (که ایستادگی بر پیمان و وفای به عهد است).
سوگندها را وسیله خیانت و نیرنگکردن، عقیده را در درون انسان سوگند خورنده متزلزل میگرداند، و شکل عقیده را در درونهای انسانهای دیگر زشت و پلشت مینماید. زیرا کسیکه قسم میخورد در حالیکه میداندکه او با سوگندش دیگران راگول میزند، ممکن نیست عقیده او استوار بماند، و ممکن نیستکه پای او بر راه عقیده ماندگارگردد. در عین حال شکل عقیده را در پیشکسانی زشت و پلشت میسازدکه برایشان سوگند میخورد و بعد آن را میشکند. آنان میفهمندکه سوگندهایش برای خیانتکردن و نیرنگ زدن بوده است، بدین سبب او با همچون صفتیکه خدا آن را برای مومنان ذکر میکند ایشان را از راه خدا بازمیدارد.
گروهها و ملتهای فراوانی اسلام را پذیرفتهاند و بدان داخلگردیدهاند به سبب وفای به عهد، راستی و درستی، اخلاص در اینان، و پاکی در معاملاتیکه از مسلمانان دیدهاند. مسلمانان آنچه به سبب وفای به عهدها و پیمانهایشان به دست آوردهاند بسیار بیشتر از زیان موقت ظاهری بوده است.
قرآن مجید و سنت پیغمبر (ص)در این جنبه تاثیر بسزائی در دلهای مسلمانان جایگذاشته است، و قالب همگانی به خودگرفته است، و نشاندهنده همزیستی ممتاز فردی و دولتی اسلامیگردیده است ... روایت شده استکه میان معاویه پسر ابوسفیان و پادشاه روم برای مدت زمان معینی صلح و ساز بوده است. معاویه در اواخر آن مدت زمان معین، به سوی رومیان حرکتکرده است. تا اگر مهلت به پایان رسید او که به مملکت ایشان نزدیک است پیش از اینکه رومیان به خود آیند بر ایشان بتازد وکار آنان را بسازد. عمر (رض)گفت: الله اکبر ای معاویه! باید به عهد و پیمان وفاءکرد نه خیانت. از پیغمبر خدا (ص)شنیدمکه فرمود:
(مَن کانَ بَینَهُ و بَینَ قَوم أجل فَلا یَحُلّنّ عَقدَهُ حتّی یَنقَضیَ أمَدُها).
کسی که میان او ومیان مردمانی مدت معینی صلح و ساز باشد، پیمان قرارداد خود را نشکند تا آن زمان که مدت مهلت به پایان میآید.
معاویه با شنیدن این حدیث، همراه با سپاه خود برگشت. روایتها درباره حفظ عهدها و پیمانها - هرچند هم مصلحت این جهانی در عهدشکنی و پیمانشکنی بوده باشد - متواتر و مشهور است.
این قرآن در درونهای مردمان این نماد برجسته اسلامی را برجایگذاشته است. قرآن تشویق میکند و میترساند، و بیم میدهد و برحذر میگرداند و عهد و پیمان را عهد و پیمان خدا میشمارد، و سودی راکه عهدشکنی و پیمانشکنی به بار میآورد بسیکم و ناچیز به تصویر میکشد، و چیزی راکه در پیشگاه خدا است بسی بزرگ و فراوان پیش چشم میدارد:
«وَلا تَشْتَرُوا بِعَهْدِ اللَّهِ ثَمَنًا قَلِیلا إِنَّمَا عِنْدَ اللَّهِ هُوَ خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ ».
پیمان یزدان را به بهای اندک (جهان) نفروشید (و به خاطر منافع ناچیز مادی، عهدشکنی نکنید). بیگمان آنچه نزد خدا برای شما (محافظین عهود) است، بهتر است (از آنچه برای آن پیمانشکنی میکنید)، اگر (از حقیقت کار و واقعیت روزگار آگاه باشید و خوب و بد خود را) بدانید.
قرآن یادآور میشودکه هرآنچه همه مردمان دارند اگر کسی آن را داشته باشد به پایان میآید و از میان میرود، و آنچه در پیشگاه خدا است همیشه ماندگار میماند:
« مَا عِنْدَکُمْ یَنْفَدُ وَمَا عِنْدَ اللَّهِ بَاقٍ ».
آنچه نزد شما (مردمان از نعمت جهان) است ناپایدار و فانی است، و آنچه نزد خدا است ماندگار و باقی است.
قران مجید ارادهها را برای وفای به عهدها، و شکیبائی بر دشواریهای وفای به عهدها، تقویت میکند و نیرو میبخشد، و به شکیبایان وعده پاداش خوب را میدهد:
« وَلَنَجْزِیَنَّ الَّذِینَ صَبَرُوا أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ » ٠
و ما پاداش زیباترین اعمال شکیبایان را میدهیم (که ایستادگی بر پیمان و وفای به عهد است).
و ازکارهای زشتی که کردهاند گذشت میکنیم، تا پاداش به زیباترین و نیکوترین کارشان تعلقگیرد نه کار دیگری جز آن.
*
روند قرآنی به مناسبت سخن ازکار و پاداش، با قاعده همگانی درباره آن دو، پیروی میزند:
(مَنْ عَمِلَ صَالِحًا مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثَى وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیَاةً طَیِّبَةً وَلَنَجْزِیَنَّهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ).
هرکس چه زن و چه مرد کار شایسته انجام دهد و مومن باشد، بدو (در این دنیا) زندگی پاکیزه و خوشایندی میبخشیم و (در آن دنیا) پاداش (کارهای خوب و متوسّط و عالی) آنان را بر طبق بهترین کارهایشان خواهیم داد.
بدین وسیله قواعد آینده را مقرّر میدارد:
دو جنس زن و مرد، در قانونکار و پاداش برابرند، و هر دو یکسان با خدا ارتباط و پیوند دارند، و هر دو بهطور مساوی در پیشگاه خدا پاداش خود را دریافت میدارند. هرچند که واژه «من: کسیکه« هرگاه گفته شود مرد و زن را دربرمیگیرد، ولی نصّ قرآنی به توضیح و تفصیل میپردازد:
« مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثَى ».
چه مرد یا چه زن.
این توضیح و تفصیل برای افزایش بیان این حقیقت است. این مطلب در سورهای ذکر میگرددکه در آن بداندیشی و بدنظری جاهلیت درباره زن عرضهگردیده است، وگفته آمده استکه چگونه جامعه از زن به تنگ آمده است، و چگونه کسی بدحال میگردیدکه مژده تولد دختر را بدو میدادند، و چگونه از غم و اندوه و شرمندگی و ننگ، خود را از دیگران پنهان میکرد٠
کار خوب باید پایه بنیادینی داشته باشدکه بر آن تکیه زند، پایه ایمان به خدا:
( وَهُوَ مُؤْمِنٌ) .
و او مومن باشد.
بدون این پایه، ساختمانی برپا و برجا نمیگردد، و بدون این رابطه و پیوند پراکندگیهای آن جمع و جور نمیگردد. بلکهگرد و غباری خواهد بود همانند خاکستریکه طوفان باد در یک روز طوفانی بر آن وزد. عقیده محوری استکه تارها جمل بدان میپیوندد، در غیر این صورت عقیده بسان رشتههای واشده و پنبه گردیده خواهد شد. چه عقیدام است که برایکار نیک، انگیزه و هدف میسازد. خیر و خوبی را اصل ثابتی قرار میدهد، اصل ثابتیکه به اصل بزرگی تکه میکند. نه اینکه خیر و خوبی چیز عارضی و لرزانی باشد و با هواها و هوسها و خواستها و آرزوها این سو و آن سو شود و اینجا و آنجا رود.
کار نیک همراه با ایمان، پاداش آن زندگی خوشایند و پاکی در همین جهان است. لازم نیست این زندگی خوشایند و پاک هم پرنعمت و مرفّه بوده و از اموال و دارائی موج زند چهبسا چنین هم باشد، و چهبسا از همچون چیزهائی خبری هم نباشد. در زندگی چیزهای زیادی جدای از اموال و دارائی فراوان است، و در حدودکفایت، زندگی بدان چیزها خوش و خرم میگردد. در آن زندگی، پیوند با خدا، ایمان بدو، آرمیدن درکنف حمایت و رعایت وی، و تحت پوشش و خشنودی او است. در آن زندگی، تندرستی و آرامش و رضا و برکت، و آرامش خانواده و محبّتهای دلها است. در آن زندگی، شادمانی ازکار نیک و تاثیر آن در درون و در بیرون است ... دارائی و اموال جز عنصر واحدی نیست و انسان میتواند به اندک آن بسازد، وقتیکه دل پیوند داشته باشد با چیزیکه بزرگش و پاکتر و جاودانهتر در پیشگاه خدا است.
زندگی خوشایند و پاک، از پاداش خوب و خوش قیامت چیزی نمیکاهد.
این پاداش نیز به زیباترین و خوبترین کاری تعلق میگیردکه مومنان اهل عمل در دنیا انجام دادهاند. این پاداش صرف نظرکردن خدا ازگناهان ایشان را نیز دربر دارد ... وه چه پاداش بزرگ و بزرگوارانهای است!
*
آنگاه روند قرآنی مقداری از ویژگی اینکتاب را بیان میدارد. از آداب و رسوم قرائت آن، و از تهمتها و افتراءهای مشرکان بدان سخن میگوید:
(فَإِذَا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ إِنَّهُ لَیْسَ لَهُ سُلْطَانٌ عَلَى الَّذِینَ آمَنُوا وَعَلَى رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ إِنَّمَا سُلْطَانُهُ عَلَى الَّذِینَ یَتَوَلَّوْنَهُ وَالَّذِینَ هُمْ بِهِ مُشْرِکُونَ ).
هنگامی که خواستی قرآن بخوانی، از وسوسههای شیطان مطرود (از رحمت یزدان) به خدا پناه ببر (تا اهریمن تو را از فهم معنی قرآن و عمل بدان بازندارد). بیگمان شیطان هیچگونه تسلطی بر کسانی ندارد که ایمان دارند و بر پروردگارشان تکیه مینمایید. بلکه تنها تسلط شیطان بر کسانی است که او را به دوستی میگیرند و به واسطه او شرک میورزند (و خدایان و بتانی را در عبادت انباز خدا میسازند).
پناه بردن به خدا از دست شیطان مطرود و رانده شده از رحمت خدا، مقدمهای است برای فائی که کتاب خدا در آن تلاوت و قرائت میگردد. همچون فضائی از آلودگیهای وسوسه زدوده میشود، و حواس و شعور خالصانه رو به خدا میشود، بهگونهایکه چیزی از جهان آلودگیها و ناپاکیها و بدی و شری که شیطان نمایانگرو بازیگر آنها است حواس و شعور را به خود مشغول ندارد.
پس به خدا پناه ببر از اهریمن رانده شده از رحمت الهی ...
(إِنَّهُ لَیْسَ لَهُ سُلْطَانٌ عَلَى الَّذِینَ آمَنُوا وَعَلَى رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ) .
بیگمان شیطان هیچگونه تسلطی بر کسانی ندارد که ایمان دارند و بر پروردگارشان تکیه مینمایند.
کسانی رو به خدای یگانه میکنند، و مخلصانه دلهایشان را دربست به خدا تحویل میدهند، اهریمن
نمیتواند بر آنان سلطه و قدرت داشته باشد، هرچند هم به وسوسهکردن ایشان سرگرم شود و به تلاش ایستد. چه آنان با خدا پیوند دارند و خدا ایشان را مصون و محفوظ میدارد از اینکه با اهریمن روانگردند،و از او فرمانبرداری نمایند. آنان چهبسا خطاکنند و به اشتباه روند، امّا تسلیم اهریمن نمیشوند، و شیطان را از خود میرانند و هرچه زودتر به سوی پروردگارشان برمیگردند و توبه میکنند ...
« إِنَّمَا سُلْطَانُهُ عَلَى الَّذِینَ یَتَوَلَّوْنَهُ ».
بلکه تنها تسلط شیطان برکسانیاست کهاورابه دوستی میگیرند.
آنانکسانیندکه اهریمن را دوست و سرپرست خویش میگردانند و با پیروی از شهوات و آرزوهایشان تسلیم او میگردند. برخی از ایشان به سبب اهریمن مشرک میشوند. برخی از اقوام اهریمن را پرستش میکنند و به عنوان خدای شرّ او را عبادت مینمایند.گذشته از این، پیروی از شیطان با دوستگرفتن و سرپرست نمودن او و فرمانبرداری از او نوعی شرک است. روند قرآنی هنگام یاد مشرکان، تهمتها و افتراءهای ایشان درباره قرآن مجید را بیان میدارد.
(وَإِذَا بَدَّلْنَا آیَةً مَکَانَ آیَةٍ وَاللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا یُنَزِّلُ قَالُوا إِنَّمَا أَنْتَ مُفْتَرٍ بَلْ أَکْثَرُهُمْ لا یَعْلَمُونَ قُلْ نَزَّلَهُ رُوحُ الْقُدُسِ مِنْ رَبِّکَ بِالْحَقِّ لِیُثَبِّتَ الَّذِینَ آمَنُوا وَهُدًى وَبُشْرَى لِلْمُسْلِمِینَ وَلَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّهُمْ یَقُولُونَ إِنَّمَا یُعَلِّمُهُ بَشَرٌ لِسَانُ الَّذِی یُلْحِدُونَ إِلَیْهِ أَعْجَمِیٌّ وَهَذَا لِسَانٌ عَرَبِیٌّ مُبِینٌ إِنَّ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِآیَاتِ اللَّهِ لا یَهْدِیهِمُ اللَّهُ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ إِنَّمَا یَفْتَرِی الْکَذِبَ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِآیَاتِ اللَّهِ وَأُولَئِکَ هُمُ الْکَاذِبُونَ).
هرگاه آیهای (از قرآن) را به جای آیه دیگری (از تورات و انجیل) قرار دهیم (و برخی از احکام قرآن را جایگزین برخی از احکام کتابهای پیشین گردانیم) - و خدا خود بهتر میداند که چه چیز را نازل میکند (و حکمت این تعویض و تبدیل چیست - کافران) میگویند: تو (ای محمّد!) بیگمان بر زبان خدا دروغ میبندی (و از پیش خود چیزهائی به هم میبافی و به نام خدا ارائه میدهی. اما چنین نیست که ایشان میگویند و) بلکه بیشتر آنان ناآگاهند (و اهل علم و معرفت نیستند و از فلسفه تعویض احکام در مراحل انتقالی جامعه بیخبرند). بگو: قرآن را جبرئیل از سوی پروردگارت به حق نازل کرده است تا مومنان را (در مسیر خود) ثابتقدم گرداند و هدایت و بشارت برای مسلمانان باشد. ما میدانیم که (کفار مکه تهمت میزنند و) ایشان میگویند: (این آیات قرآنی را خدا به محمدنمیآموزد و بلکه) آن را انسانی (به نام جبر رومی) بدو میآموزد. زبان کسی که (آموزش قرآن را) به او نسبت میدهند، گنگ و غیرعربی است و این (قرآن) به زبان عربی گویا و روشنی است (که حتی شما عربها هم در فصاحت و جزالت آن حیران و از ساختن وارائه یک سورهاش ناتوان و درماندهاید). بیگمان خداوند کسانی را (به سوی حقو حقیقت وراه نجات وسعادت) رهنمود نمیسازد که به آیات خدا ایمان نیاورند، (و ایشان به سبب کفرشان به آیات قرآن، در آخرت) عذاب دردناکی دارند. تنها و تنها کسانی (بر زبان خدا) دروغ میبندند که به آیات خدا ایمان نداشته باشند. و درحقیقت آنان دروغگویان واقعی هستند (نه محمّد امین. چرا که چنین کسانی از خدا و مجازات او باکی ندارند و هر وقت مصلحت بدانند، برزبان دروغ میرانند).
مشرکان وظیفه اینکتاب را نمیدانند. آنان نمیدانندکه اینکتاب آمده است تا یک جامعه انسانی جهانی را پدید آورد، و ملتی را بسازدکه این جامعه جهانی را رهبری کنند. نمیدانند که اینکتاب واپسین رسالت آسمانی است، رسالتیکه پس از آن از سوی آسمان رسالتی نمیآید. نمیدانند یزدانیکه مردمان را آفریده است بسی مطلع وآگاه از ارکان و اصول و قوانین و شرائعی استکه باعث اصلاح آنان میگردد. هرگاه خدا آیهای را تعویضکندکه مدت معیّن آن سر رسیده است و اهداف آن پایانگرفته است، میخواهد آیه دیگری را بیاوردکه برای اصلاح وضع موجودیکه ملت بدان رسیده است بهتر است، و پس ازگذشت این همه سالیکه خدا میداند و بس برای ماندگاری خوبتر و مناسبتر است. اینکار، به خدا واگذار است وکار او است. وضع آیات اینکتاب همچون وضع دوائی است که جرعههائی از آن به ببار داده میشود تا بهبودی پیدا میکند، آنگاه خوراکهای دیگری برای او تجویز میگرددکه برای ساختار بدن عادی او در شرائط و ظروف عادی بهتر و مناسبتر است.
مشرکان چیزی از اینها را نمیدانند. بدین خاطر است که حکمت تبدیل آیهای به جای آیه دیگری را در زندگی پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم نمیدانند. این است که گمان بردهاندکه قرآن افتراء از سوی پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم است. خودش آن را به هم بافته است و به خدا نسبت داده است! آنانکه میدانند او راستگوی درستکار و صادق امینی استکه هرگز دروغ از او ندیده و نشنیدهاند.
(بَلْ أَکْثَرُهُمْ لا یَعْلَمُونَ).
بلکه بیشتر آنانناآگاهند (و اهل علم و معرفت نیستند و از فلسفه تعویض احکام در مراحل انتقالی جامعه بیخبرند).
(قُلْ نَزَّلَهُ رُوحُ الْقُدُسِ مِنْ رَبِّکَ بِالْحَقِّ)
بگو: قرآن را جبرئیل از سوی پروردگارت به حق نازل کرده است.
پس ممکن نیستکه افتراء و چیز از خود به هم بافته ای باشد. قطعاً آن را «روح القدوس« یعنی جبرئیل علیه السلام نازلکرده است، «من ربک: از جانب پروردگارت« نه از جانب خودش. «بالحق: به حق»، نازلکرده است و باطل آمیزه آن نمیشود. «لیُثبّت الّذینَ آمَنوا:تامومنان را (در مسیر خود) ثابتقدمگرداند«. چون ایشان را به راه راست رهنمود میگرداند، و آنان را به پیروزی و استقرار مژده میدهد:
(وَلَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّهُمْ یَقُولُونَ إِنَّمَا یُعَلِّمُهُ بَشَرٌ لِسَانُ الَّذِی یُلْحِدُونَ إِلَیْهِ أَعْجَمِیٌّ وَهَذَا لِسَانٌ عَرَبِیٌّ مُبِینٌ).
ما میدانیم که (کفار مکه تهمت میزنند و) ایشان میگویند: (این آیاتقرآنی را خدا به محمّد نمیآموزد و بلکه) آن را انسانی (به نام جبر رومی) بدو میآموزد. زبان کسی که (آموزش قرآن را) به او نسبت میدهند، گنگ و غیرعربی است و این (قرآن) به زبان عربی گویا و روشنی است (که حتی شما عربها هم در فصاحت و جزالت آن حیران و از ساختن وارائه یک سورهاش ناتوان و درماندهاید).
بهتان دیگریکه میزنند این استکه گمان میبرند کسیکه این قرآن را به پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم میآموزد انسانی است. نام این انسان را نیز میگفتند. روایتها در تعیین او گوناگون است ...گفته شده است: آنان به مرد غیرعربی اشاره میکردندکه در میان ایشان میزیست، و غلام یکی از فرقههای قریش بود. فروشندهای بودکه درکنار صفا خرید وفروش میکرد.گاهی پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم نزد او مینشست و اندکی با او سخن میگفت. او زبان غیرعربی داشت و عربی را نمیدانست، یا بسیار بم عربی میدانست، تنها بدان اندازهکه پاسخ مخاطبان را در چیزهائیکه لازم بود و چارهای از پاسخ بدانها نبود عربی بلد بود.
محمّد پسر اسحاق درکتاب سیره گفته است: آنچه به من رسیده است این استکه پیغمبر خدا (ص)در بسیاری از اوقاتکنار مروه تا سبیعه مینشست، نزد یک غلام مسیحیکه بدو جبرگفته میشد. جبر بنده یکی از بنوحضرمی بود. خداوند نازل فرمود:
(وَلَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّهُمْ یَقُولُونَ إِنَّمَا یُعَلِّمُهُ بَشَرٌ لِسَانُ الَّذِی یُلْحِدُونَ إِلَیْهِ أَعْجَمِیٌّ وَهَذَا لِسَانٌ عَرَبِیٌّ مُبِینٌ ).
ما میدانیم که (کفار مکه تهمت میزنند و) ایشان میگویند: (این آیات قرآنی را خدا به محمّد نمیآموزد و بلکه) آن را انسانی (به نام جبر رومی) بدو میآموزد. زبان کسی که (آموزش قرآن را) به او نسبت میدهند، کنگ و غیرعربی است و این (قرآن) به زبان عربی گویا و روشنی است (که حتی شما عربها هم در فصاحت و جزالت آن حیران و از ساختن و ارائه یک سورهاش ناتوان و درماندهاید).
عبدالله پسرکثیر از عکرمه و قتاده روایتکرده استکه نام آن شخص «یعیش« بود.
ابنجریر - با اسنادی که داشته است - از ابنعباس روایت کرده است کهگفته است: پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم با آهنگری در مکه به نام بلعام آشنائی داشت. بلعام زبانش عربی نبود. مشرکان پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم را میدیدندکه به نزد بلعام رفت و آمد میکند.گفتند: بلعام قرآن را بدو میآموزد. خدا این آیه را نازلکرد... هرچه و هرکه بوده است، یزدان سبحان بدیشان پاسخ ساده و روشنی را میدهدکه به جدل و ستیز نیازی ندارد:
(لِسَانُ الَّذِی یُلْحِدُونَ إِلَیْهِ أَعْجَمِیٌّ وَهَذَا لِسَانٌ عَرَبِیٌّ مُبِینٌ).
زبان کسی که (آموزش قرآن را) به او نسبت میدهند، کنگ و غیرعربی است و این (قرآن) به زبان عربی گویا و روشنی است (که حتی شما عربها هم در فصاحت و جزالت آن حیران و از ساختن و ارائه یک سورهاش ناتوان و درماندهاید).
چگونه برایکسیکه زبان او غیرعربی است ممکن استکه به محمّد (ص)اینکتاب عربی روشن وگویا را بیاموزد؟
این سخن ایشان را نمیتوان جدیگرفت.گمان میرود نیرنگی از نیرنگهائی بودکه بهکار میبردند و با این توطئه و ترفند میخواستند از اسلام جلوگیریکنند. خودشان نیز دروغ بودن همچون سخنی را میدانستند، و میفهمیدندکه تهمت میزنند. اگر چنین نیست چگونه آنانکه از هرکس دیگری بهتر ارزش اینکتاب را میدانستند و از اعجاز آن آگاهی داشتند میگفتند: غیرعربی میتواند به محمد صلی الله علیه و آله و سلم همچونکتابی را بیاموزد. اگر این شخص غیرعرب میتوانست مثل این کتاب را بسازد و بنگارد آن را به نام خود معرفی و پخش میکرد!
امروزهکه بشریت پیشرفت کرده است، و بهرهمندیهای انسانها ازکتابها و تالیفها باز و فراخگردیده است و دانش و بینش مردمان درباره نظامها وسیستمها و قوانین و مقررات وسعتگرفته است، هرکس که ذوق گفتار دارد، و هرکسکه آگاه از اصول و ارکان نظامها و سیستمهای اجتماعی، و مطلع از قانونگذاریها است میداند و میفهمدکه همنکتابی ممکن نیست ساختار بشری باشد و انسان بتواند آن را بسازد و بنگارد.
حتی مادیگرایان کافر در روسیه کمونیستی، زمانی که خواستند به این آئین طعنه بزنند درکنگره خاورشناسان سال ١٩٥٤ ادعای ایشان این بودکه این قرآن ممکن نیستکار فرد واحدی - که محمّد است - باشد. بلکه کارگروه بسیاری است. و ممکن نیست اینکتاب در جزیرة العرب نوشته شده باشد، بلکه برخی از بخشهای آن در خارج جزیرةالعرب نگارش یافته است!!!
آنان چون دیدهاند که محتوای اینکتاب فراتر از موهبتهای دانش و بینش مرد واحدی، و بلکه بیشتر از معلومات و فضائل علمی ملت واحدی است، وادار به گفتن همچون سخنی شدهاند.
آنان نگفتندکه آنچه منطق درست سرشتی است این استکه اینکتاب وحی خداوندگار جهانیان است. زیرا ایشان منکر این هستندکه این هستی خدائی داشته باشد، و اینکه وحی و پیغمبران و نبوتها و رسالتهائی در میان باشد!
پس چگونه ممکن است انسانیکه زبان او غیرعربی است و بنده طائفه فلان در جزیرة العرب است این قرآن را به محد (ص)بیاموزد، در حالیکه در قرن بیستم گروهی از دانشمندان رای و نظرشان این باشد؟!
قرآن اینگفتارگراهانه را علتیابی میکند و سبب
همچون سخنی را چنین توضیح میدهد:
( إِنَّ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِآیَاتِ اللَّهِ لا یَهْدِیهِمُ اللَّهُ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ ).
بیگمان خداوند کسانی را (به سوی حق و حقیقت و راه نجات و سعادت) رهنمود نمیسازد که به آیات خدا ایمان نیاورند، (و ایشان به سبب کفرشان به آیات قرآن، در آخرت) عذاب دردناکی دارند.
آنان چون به آیات خدا ایمان نیاوردهاند خدا ایشان را به سوی حق و حقیقت درباره اینکتاب هدایت نمیدهد و رهنمود نمیگرداند، و آنان را به سوی حق و حقیقت درباره چیزی رهبری و راهنمائی نمیکند. علت آن کفرشان و رویگردانی ایشان از آیاتی استکه انسان را به هدایت و رهنمود میرسانند.
( وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ ).
و ایشان (به سبب کفرشان به آیات قرآن، در آخرت) عذاب دردناکی دارند.
این عذاب دردناک به دنبال آنگمراهی همیشگی است. سپس روند قرآنی برمیگردد و میگوید: تهمت زدن به خدا و دروغ بستن بدو سر نمیزند مگر از همچون کسانیکه ایمان نمیآورند. همچون تهمت زدن و دروغ بستنی هرگز از پیغمبر امین صلی الله علیه و آله و سلم سر نمیزند:
« إِنَّمَا یَفْتَرِی الْکَذِبَ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِآیَاتِ اللَّهِ وَأُولَئِکَ هُمُ الْکَاذِبُونَ » ٠
تنها و تنها کسانی (بر زپان خدا) دروغ میبندند که به آیات خدا ایمان نداشته باشند. و درحقیقت آنان دروغگویان واقعی هستند (نه محمّد امین. چرا که چنین کسانی از خدا و« مجازات او باکی ندارند و هر وقت مصلحت بدانند، بر زبان دروغ میرانند).
دروغگناه زشت و پلشتی است و مومنی مرتکب آن نمیشود. پیغمبر (ص)در حدیثی، سر زدن دروغ را از مسلمان نفی میکند، هرچندکه ممکن استگناهان دیگری از مسلمان سر بزند.
*
آنگاه روند قرآنی به بیان امام درباره کسی میپردازد که بعد از ایمان آوردن کافر میگردد:
« مَنْ کَفَرَ بِاللَّهِ مِنْ بَعْدِ إِیمَانِهِ إِلا مَنْ أُکْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالإیمَانِ وَلَکِنْ مَنْ شَرَحَ بِالْکُفْرِ صَدْرًا فَعَلَیْهِمْ غَضَبٌ مِنَ اللَّهِ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظِیمٌ ذَلِکَ بِأَنَّهُمُ اسْتَحَبُّوا الْحَیَاةَ الدُّنْیَا عَلَى الآخِرَةِ وَأَنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْکَافِرِینَ أُولَئِکَ الَّذِینَ طَبَعَ اللَّهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ وَسَمْعِهِمْ وَأَبْصَارِهِمْ وَأُولَئِکَ هُمُ الْغَافِلُونَ لا جَرَمَ أَنَّهُمْ فِی الآخِرَةِ هُمُ الْخَاسِرُونَ » .
کسانی که پس از ایمان آوردنشان کافر میشوند - بجز آنان که (تحت فشار و اجبار) وادار به اظهار کفر میگردند و در همان حال دلهایشان ثابت بر ایمان است - آری! چنین کسانی که سینه خود را برای پذیرش مجدد کفر گشاده میدارند (و به دلخواه خود دوباره کفر را میپذیرند)، خشم تند و تیز خدا (در دنیا) گریبانگیرشان میشود، و (در آخرت کیفر و) عذاب بزرگی دارند. این (خشم خدا و عذاب بزرگ) بدان خاطر است که آنان زندگی دنیا را بر زندگی آخرت ترجیح میدهند و گرامیترش میدارند، و خداوند گروه کافران را (به سوی بهشت) رهنمود نمیگرداند. آنان کسانیند که خدا بر دلها و گوش و چشمانشان مهر نهاده است (و به سبب زشتیها و پلشتیهایشان، دریچه عقلشان را به روی همه حقائق بسته است، و حس تشخیص و قدرت تمیز را از ایشان گرفته است). و چنین افرادی (با آویزان بودن پردههای غفلت و بیخبری به دل و چشم و گوششان، که ابزار شناخت انسانند) غافلان واقعی میباشند. بدون شک در آخرت تنها آنان زیانکارند (چرا که براثر پیروی از هوا و هوس، سرمایه عمر را باخته و سعادت جاوید را از دست دادهاند و به شکنجهگاه دوزخ گرفتار آمدهاند).
مسلمانان صدر اسلام در مکّه اذیت و آزاری را دیدند کهکسی تاب تحمّل آن را نمیآورد مگر شخصیکه نیت شهادت را آورده باشد، و زندگی آخرت را بر زندگی این جهان برتری داده باشد، و عذاب دنیا را از برگشت به آئینکفر و ضلال دوستتر داشته باشد.
نصّ قرآنی در اینجاکیفرگناهکسی راکه پس از ایمان آوردن کافرگردد شدّت و غلظت میبخشد. زیرا همچونکسی ایمان را شناخته است و مزه آن را چشیده است، سپس مرتدگردیده است و به سبب ترجیح زندگی این جهان بر زندگی آخرت از ایمان برگشته است و دستکشیده است. نصّ قرآنی ایشان را هدف تیرهای خشم خدا، و عذاب بزرگ، و ناامیدی از هدایت، قرار داده است، و داغ ننگ غفلت و واژگونی دل وکریگوش وکوری چشم را بر آنان نهاده است، و علیه آنان چنین داوریکرده است و حکم صادر نموده است که ایشان در آخرت زیانمند و زیانبارند ... به علت اینکه دین نباید مورد معامله قرار گیرد و خرید و فروشگردد، و در معرض سود و زیان قرارگیرد. و هر وقت دل به خدا ایمان بیاورد درست نیستکه انگیزهای از انگیزههای این زمین داخل آن شود. چه زمین حساب خرد را دارد، و عقیده نیز حساب خرد را دارد، و با یکدیگر نباید تداخل داشته باشند. عقیده ناچیز و بیارج نیست، و قابل معامله و سزاوار پرداخت و دریافت نیست. زیرا عقیده والاتر وگرانبهاتر از این و از آن است. بدین خاطر استکه این همه شدّت و حدّت در عقوبت صورت میگیرد، و اینگناه بدین صورت، زشت و پلشت قلمداد میشود و رسوا میگردد.
از این حکم کوبنده و دندانشکن،کسی را جدا میسازد که وادار بهکفر شود، ولی دلش ثابت و ماندگار - ایمان باشد. یعنی با زبان اظهار کفر کند برای نجات جان خود از هلاک، در حالیکه ثابت و ماندگار بر ایمان بوده و بدان آرمیده و تکیه داده باشد. روایت شده استکه این آیه درباره عمار پسر یاسر نازل گردیده است.
ابنحریر - با اسنادیکه دارد - از ابوعبیده محمّد پسر یاسر روایت کرده است کهگفته است: مشرکان عمّار پسر یاسر راگرفتند و او را شکنجه دادند تا در برخی از چیزهائیکه از او خواسته بودند بدیشان نزدیک شد و به سخنشان گوش داد. شکایت اینکار را به خدمت پیغمبر (ص)برد. پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود:
(کیف تجد قلبک؟).
دلت را چگونه مییابی؟.
گفت: ثابت و استوار بر ایمان. پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود:
(إن عادُوا فَعُد).
اگر (به شکنجه و عذاب) برگشتند، تو نیز (به سخنان خود) برکرد.
این امر در همچون حالی رخصتیگردید.
برخی از مسلمانان سر پیچی کردند از اینکهکفر را بر زبان برانند. مرگ را بر واژه کفرگفتن ترجیح دادند. از جمله سمیه مادر یاسر چنینکرد. با نیزه به جایگاه عفّت او زدند تا مرد، ولی کفر بر زبان نراند! همچنین یاسر پدر عمّار نیز چنینکرد و چنین مرد!
مشرکان در حق بلال - رضوانالله علیه - چه کارهائی که میکردند. در شدتگرما، صخره سنگ بزرگ را بر سینه او مینهادند، و بدو دستور میدادندکه برای خدا شریک و انباز قرار دهد. او از ایشان سرپیحی میکرد و میگفت: «احدُ.احدُ!: خدا یکی است یکی است« و میگفت: به خدا سوگند اگر سخن دیگری را سراغ داشتمکه شما را بیشتر بر سر خشم آورد آن را میگفتم. حبیب پسر زید انصاری نیز چنین حالی داشت. بدان هنگامکه مسیلمه کذّاب بدو میگفت: آیا گواهی میدهیکه محمّد فرستاده خدا است؟ میگفت: بلی. مسیلمه کذّاب میگفت: آیاگواهی میدهیکه من فرستاده خدایم؟ میگفت: نمیشنوم! یکی یکی اندامهای بدن حبیب پسر زید انصاری را میبرید، ولی او بر سخنان خود استوار و پایدار بود!
حافظ ابن عساکر در شرح حال عبدالله پسر حذیفه سهمی - یکی از اصحاب - رضوانالله علیهم - ذکر کرده استکه رومیان او را اسیرکردند. وی را به پیش شاه خود بردند. شاه بدوگفت: مسیحی شو. من تو را در شاهی خود شریک میکنم و دخترم را به ازدواج تو درمیآورم ... بدوگفت: اگر تمام آنچه داری و تمام آنچه عربها دارند به من دهی تا از دین محمّد صلی الله علیه و آله و سلم یک لحظه برگردم، چنین نخواهمکرد! شاه بدوگفت: در این صورت تو را خواهم کشت.گفت: این در اختیار تو است. هرچه میخواهی بکن. حافظ ابنعساکرگفته است: شاه دستور داد به دارآویخته شود. سپس به تیراندازان دستور داد به سوی او تیراندازیکنند و تیرها را به نزدیکی دستها و پاهای او بزنند. در این حال و احوال مرتب از او میخواست مسیحی شود. امّا او سرپیچی میکرد. آنگاه شاه دستور داد او را از سر دار پائین بیاورند. سپس دستور داد دیگی را بیاورند. در روایتی آمده است:گاو مسینی را بیاورند. آن دیگ یا گاو مسین راگرم و تافتهکردند. دستور داد اسیری از اسیران مسلمانان را بیاورند. وقتیکه او را آوردند، وی را به داخل دیگ یاگاو مسین انداخت، در حالیکه عبدالله پسر حذیفه سهمی بدو مینگریست. آنچه از این اسیر مسلمان برجای ماند استخوانهای بدون گوشتی بودکه برق میزدند. شاه دیگرباره خواسته خود را تکرارکرد. او نیز دوباره سرییچیکرد. شاه دستور داد او را در آن دیگ یاگاو مسین بیندازند. روی قرقرهای بالا برده شد تا بدانجا افکنده شود. عبدالله پسر حذیفه سهمیگریست. شاه بدو امید بست و وی را فراخواند. عبدالله پسر حذیفه سهمی گفت: منگریستم چون جان من یکی بیش نیست. هم اینک در راه خدا بدین دیگ انداخته میشود. دوست داشتم به تعداد موهای بدنم جان داشتم و در راه خدا بدین عذاب گرفتار میآمدند!
در روایتی چنین آمده استکه شاه عبدالله پسر حذیفه سهمی را زندانیکرد، و چند روزی خوردنی و آشامیدنی را از او بازداشت و قدغنکرد. سپس می و گوشت گاو برای او فرستاد. امّا او بدان نزدیک نشد. شاه او را فراخواند وگفت: چرا نخوردی؟ گفت: این طعام و شراب برای من حلال شده بود، ولیکن نخواستم تو را از خود خوشحال و به خویشتن شادکنم. شاه بدو گفت: سرم را ببوس تا تو را آزادکنم.گفت: آیا همه اسیران مسلمان را همراه من آزاد خواهیکرد؟ شاه گفت: بلی. عبدالله پسر حذیفه سهمی سر شاه را بوسه زد. شاه او و همه اسیران مسلمانی را آزادکردکه در اسارت او بودند. وقتیکه عبدالله پسر حذیفه سهمی برگشت، عمر پسر خطاب -رضی اللهعنه-گفت: بر هر مسلمانی لازم است سرعبدالله پسر حذیفه را ببوسد، و من اینکار را میآغازم. پا شد و سر او را بوسید- رضی الله عنهما.[3]
این بدان خاطر استکه عقیده چیز بزرگ وکار سترگ است.هیچگونه سازش و نرمشی درآن روا نیست. بهای نگاهداری عقیده بالا وکمرشکن است. امّا مومن آن بهاء را به جان میپردازد، و این بهاء در پیشگاه خدا ارزش والائی دارد. عقیده امانتی استکه در پشکسی نهاده نمیشود، مگر در پیشکسیکه زندگی خود را قربان و فدای آن میسازد، و همه نعمتهای جهان در برابر عقیده به نظرش بیارزش و سبک حلوه میکند.
(ثُمَّ إِنَّ رَبَّکَ لِلَّذِینَ هَاجَرُوا مِنْ بَعْدِ مَا فُتِنُوا ثُمَّ جَاهَدُوا وَصَبَرُوا إِنَّ رَبَّکَ مِنْ بَعْدِهَا لَغَفُورٌ رَحِیمٌ یَوْمَ تَأْتِی کُلُّ نَفْسٍ تُجَادِلُ عَنْ نَفْسِهَا وَتُوَفَّى کُلُّ نَفْسٍ مَا عَمِلَتْ وَهُمْ لا یُظْلَمُونَ).
سپس (بدان ای محمّد! که) پروردگار تو نسبت به کسانی که مورد شکنجه و آزار (کفار قریش در مکه) قرار گرفتند و بعد از آن (راهی دیار غربت شدند و هجرت کردند و با مال و جان، تلاش و) جهاد نمودند و (در برابر سختیها و گرفتاریهای حفظ دین و تبلیغ آئینشان) شکیبائی ورزیدند، دارای مغفرت و مرحمت است. روزی، هرکسی میآید و به دفاع از خود برمیخیزد (و جز درباره نجات خود نمیاندیشد، و پدران و مادران از فرزندان، فرزندان از پدران و مادران، خویشاوندان از نزدیکان، دوستان از رفیقان، و بالاخره همگان از همگان بیزار و گریزاننذ!) و به هر فردی پاداش و پادافره آنچه کرده است به تمام و کمال داده میشود و به هیچ کسی (کمترین) ستمی نمیشود.
آن روز، روزی استکه هرکسی به فکر خویش است و به دیگری نمیپردازد:
( یَوْمَ تَأْتِی کُلُّ نَفْسٍ تُجَادِلُ عَنْ نَفْسِهَا).
روزی، هرکسی میآید و به دفاع از خود برمیخیزد (و جز درباره نجات خویش نمیاندیشد).
این سخن تعبیری استکه سایه هول و هراسی را میاندازدکه هرکسی را به خود مشغول میدارد، و هر کسی برای نجات خویش از عذاب به دفاع از خویشتن میپردازد. هرچندکه به خود پرداختن و برای نجات خویش به جدال و ستیز نشستن، هیچگونه فائدهای ندارد. بلکه هر کسی در گرو کارهائی است که کرده است.
« وَهُمْ لا یُظْلَمُونَ ».
و به هیچ کسی (کمترین) ستمی نمیشود.
[1] برخی از تفسیرها مـیگویند: عدالت واجب است، و احسـان مسـتحب است، بهویژه در عبادات، به استناد اینکه این آیه مکّی است، و تا ان وقت هنوز قانون و قانونگذاری مطرح نبوده است. امّا عمومی و همگانی بـودن واژگان، مفهوم و مدلول عدالت و احسان را مطلق میسازد، گذشته از اینکه عدالت و احسان از لحاظ اخلاقی هـم دو اصل و رکن هستند و تنها جنبه قانون و قانونگذاری را ندارند.
[2] مراجعه شود به کتاب: «دراسات اسلامیة«. فصل ضمانت اجتماعی.
[3] ابنکثیر این روایت را در تفسیر خود آورده است.