تفسیر قرآن

تفسیر و معانی قرآن

تفسیر قرآن

تفسیر و معانی قرآن

تفسیر سوره‌ی حجر آیه‌ی 15-1

سورة حجر

 

بسم الله الرحمن الرحیم

 

سوره‌ی حجر آیه‌ی 15-1

 

الر تِلْکَ آیَاتُ الْکِتَابِ وَقُرْآنٍ مُبِینٍ (١) رُبَمَا یَوَدُّ الَّذِینَ کَفَرُوا لَوْ کَانُوا مُسْلِمِینَ (٢) ذَرْهُمْ یَأْکُلُوا وَیَتَمَتَّعُوا وَیُلْهِهِمُ الأمَلُ فَسَوْفَ یَعْلَمُونَ (٣) وَمَا أَهْلَکْنَا مِنْ قَرْیَةٍ إِلا وَلَهَا کِتَابٌ مَعْلُومٌ (٤) مَا تَسْبِقُ مِنْ أُمَّةٍ أَجَلَهَا وَمَا یَسْتَأْخِرُونَ (٥) وَقَالُوا یَا أَیُّهَا الَّذِی نُزِّلَ عَلَیْهِ الذِّکْرُ إِنَّکَ لَمَجْنُونٌ (٦) لَوْ مَا تَأْتِینَا بِالْمَلائِکَةِ إِنْ کُنْتَ مِنَ الصَّادِقِینَ (٧) مَا نُنَزِّلُ الْمَلائِکَةَ إِلا بِالْحَقِّ وَمَا کَانُوا إِذًا مُنْظَرِینَ (٨) إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ (٩) وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِکَ فِی شِیَعِ الأوَّلِینَ (١٠) وَمَا یَأْتِیهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلا کَانُوا بِهِ یَسْتَهْزِئُونَ (١١) کَذَلِکَ نَسْلُکُهُ فِی قُلُوبِ الْمُجْرِمِینَ (١٢) لا یُؤْمِنُونَ بِهِ وَقَدْ خَلَتْ سُنَّةُ الأوَّلِینَ (١٣) وَلَوْ فَتَحْنَا عَلَیْهِمْ بَابًا مِنَ السَّمَاءِ فَظَلُّوا فِیهِ یَعْرُجُونَ (١٤) لَقَالُوا إِنَّمَا سُکِّرَتْ أَبْصَارُنَا بَلْ نَحْنُ قَوْمٌ مَسْحُورُونَ (١٥)

این بند نخستین در روند سوره‌، از سرشت‌کتابی صحبت می‌دارد که تکذیب‌کنندگان آن را تکذیب می‌کردند و دروغش می‌نامیدند ... ایشان را از روزی می‌ترساند که در آن آرزو می‌کنند کاش مسلمان می‌بودند! سبب به تاخیر انداختن همچون روزی را برایشان ذکر می‌کند، و بدیشان اطلاع می‌دهدکه چنین روزی به زمان معین و مشخصی واگذار گردیده است ... چالشهای آنان و استهزاء ایشان و درخواست نزول فرشتگان را به یادشان می‌آورد. آن‌گاه ایشان را تهدید می‌کندکه نزول فرشتگان نابودی و ویرانی را به همراه دارد. درنهایت از علت حقیقی تکذیب کردن پرده برمی‌دارد، و اعلام می‌نماید که علت تکذیب کردن کمبود دلیل و برهان نیست‌، بلکه‌کینه‌توزی و سرکشی علت اصلی است‌!..

الف‌.لام‌.را ...

(تِلْکَ آیَاتُ الْکِتَابِ وَقُرْآنٍ مُبِینٍ).

این آیه‌های کتاب (‌منزل آسمانی‌) و قرآن روشن (‌یزدانی‌) است‌.

این حروف و حروف نظائر آنهاکتاب‌، یعنی قرآن است‌. این حروفی که در دسترس همگان است «‌تلک‌: آن‌» آیه‌های عالی و والائی است که فراتر از دستبرد و دگرگونی است‌، و دارای نظم و نظام اعجازانگیز است‌. این حروفی‌که به تنهائی معنی ندارند قرآن روشن و روشنگر است‌.

اگر مردمانی در جهان آیات کتاب اعجازانگیز را نمی‌پذیرند و این قرآن روشن و روشنگر را تکذیب می‌کنند، روزی فراخواهد رسیدکه در آن آرزو می‌کنند کاش جز آنچه بوده‌اند می‌بودند، و کاش در دنیا ایمان می‌آوردند و بر ایمان خود استوار می‌ماندند:

(رُبَمَا یَوَدُّ الَّذِینَ کَفَرُوا لَوْ کَانُوا مُسْلِمِینَ) .

بارها و بارها کافران (‌در دنیای دیگر) آرزو می‌کنند که کاش‌! (‌در این جهان‌) مسلمان می‌بودند (‌و فرموده‌های خدا و رهنمودهای انبیاء را گردن می‌نهادند)

«‌ربما: چه‌بسا» امّا آرزوکردن و دوست داشتن سودمند نمی‌افتد ... «‌ربما: چه‌بسا» در این واژه تهدید نهانی است‌. با تمسخر نیز آمیخته است‌. در آن همچنین تشویق به دریافتن فرصت نهفته است‌، فرصت را دریابند و اسلام را بپذیرند، و رستگاری را پیش از، از دست رفتن فراچنگ آورند، و قبل از فرارسیدن روزی که آرزو می‌کنند کاش مسلمان می‌بودند، ولی در آن روز آرزو کردن و خواستار شدن بدیشان سودی نمی‌بخشد، برای خود کاری بکنند.

تهدید دیگری‌که پیچیده در لابلای کلام است‌، سر می‌رسد:

(ذَرْهُمْ یَأْکُلُوا وَیَتَمَتَّعُوا وَیُلْهِهِمُ الأمَلُ فَسَوْفَ یَعْلَمُونَ).

بگذار بخورند و بهره‌ور شوند و آرزو آنان را غافل سازد. بالاخره خواهند دانست (‌که چه کار بدی کرده‌اند این که تنها به دنیا پرداخته‌اند و آخرت را فراموش نموده‌اند)‌.

بگذارکه آنان در زندگی حیوانی محض خود بمانند و بسان حیوا‌ن بخورند و لذت ببرند، زندگی حیوانی محضی‌که از اندیشه و آگاهی و آینده‌نگری خالی است‌. رهایشان ساز فرفره‌سان در این‌گیجی و منگی بچرخند. آرزو آنان را غافل سازد و به خود مشغول دارد، و آزها و طمعها ایشان را گول بزند. عمر بگذرد و فرصت از دست رود. به ترک ایشان بگوی و خویشتن را بدین هلاک‌شوندگان سرگرم مدار، هلاک‌شوندگانی که در بیابان برهوت آرزوهای پوچ گول‌زننده‌گمراه گردیده‌اند، آرزوهائی‌که همچون سراب از دور پدیدار می‌گردد و پرتو می‌افکند و ایشان را به آزها و طمعها امیدوار می‌سازد، و زمام را برای آنان شل می‌کند و گمان می‌برندکه عمر طولانی خواهند داشت و میرسند به چیزهائی‌که بدانها طمع می‌ورزند و هیچ چیزی و هیچ ‌کسی نمی‌تواند ایشان را از رسیدن بدان خواستها و آرزوها بازدارد و مانع بر سر راه آنان ایجادکند. کسی هم ایشان را مورد محاسبه و بازخواست قرار نخواهد داد و سرانجام به آرزوهایشان می‌رسند و رستگار هم می‌گردند!

تصویر آرزوئی‌که افسار را برای ایشان شل می‌کند تصویر انسان زنده‌ای است‌. چه آرزوهای پر زرق و برق بر صفحه خیال همچون انسانهائی می‌درخشد و پرتو می‌اندازد. آنان به دنبال آرزوها می‌تازند و نرد عشق می‌بازند و خویشتن را بدانها سرگرم می‌کنند و غرق در آنها می‌گردند، تا بدان‌گاه‌که از منطقه امن و امان می‌گذرند، و از یاد خدا غافل می‌شوند، و قضا و قدر الهی را فراموش می‌کنند، و ازگرگ اجل‌که یکایک از این‌گله می‏برد بی‏خبر می‌گردند، و اصلا فراموش می‌کنندکه واجبات و فرائضی در میان است‌، و این حلال و آن حرام است! حتی وقتی فرامی‌رسدکه فراموش می‌کنندکه خدائی وجود دارد، و مرگی بر سر راه است‌، و زنده شدن و رستاخیزی درمی‌رسد!

این همان آرزوهای کشنده‌ای است‌که به پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) دستور داده می‌شودکه ایشان را بدان آرزوها واگذارد ...

(فَسَوْفَ یَعْلَمُونَ)‌. چه بالاخره خواهند دانست‌.

وقتی خواهند دانست‌که‌کار ازکارگذشته است و فرصت از دست رفته است‌، و دانستن سودمند نمی‌افتد ... این هم دستوری است‌که جنبه تهدید ایشان را دارد. پسوده سختی هم در آن است تا این‌که بیدار شوند و از خواب غفلت آرزوهای‌گول زننده‌ای برخیزندکه ایشان را از سرنوشت قطی خودشان بی‏خبر می‌گرداند.

سنت و قانون خدا اجراء می‌گردد و تخلف‌ناپذیر است‌. هلاک ملتها درگرو اجل آنها است‌، اجلی‌که خدا برای آن ملتها مقدر فرموده است‌، و وقتی سر می‌رسدکه رفتار وکرد‌ارشان مقتضی اجراء سنت و مشیت خدا گردد:

(وَمَا أَهْلَکْنَا مِنْ قَرْیَةٍ إِلا وَلَهَا کِتَابٌ مَعْلُومٌ . مَا تَسْبِقُ مِنْ أُمَّةٍ أَجَلَهَا وَمَا یَسْتَأْخِرُونَ.).

ما هیچ شهر و روستائی را نابود نکرده‌ایم مگر (‌پس از انقضای‌) مدت معینی (‌که‌) داشته است‌. هیچ ملتی بر (‌مدت معین و سررسید) اجل خود پیشی نمی‏گیرد و از آن عقب نمی‌افتد.

به تاخیر افتادن عذاب در دوره‌ای از ادوار ایشان را گول نزند. چه قطعاً سنت خدا راه معلوم خود را درپیش می‌گیرد و اجراء می‌شود، و خواهند دانست‌که چه کرده‌اند، و به چه سرنوشت بدی دچار آمده‌اند.

خدا آن‌ مدت ‌‌زمان ‌معین ‌را تا سررسید مشخص‌خود به شهرها و روستاها و ملتها عطاء می‌فرماید و ایشان را از زندگی برخوردار می‌نماید ناکار بکند، و برحسب کار سرنوشت ایشان رقم بخورد. هرگاه آنان ایمان بیاورند وکارهای نیکو بکنند و راه صلاح و عدالت بسپرند، خدا مدت زمان عمر ایشان را طولانی می‌کند و اجل آنان را به تاخیر می‌اندازد. ولی وقتی‌که از همه این اصول و ارکان منحرف شدند و به‌کژراهه افتادند، و امید خیر و صلاحی بدیشان نماند، بدین هنگام اجل ایشان درمی‌رسد، و بودنشان منتفی می‌شود، چه با پایان‌گرفتن عمرشان و نیست و نابود شدنشان‌، و چه به‌طور موقت با ضعف و زبونی ایشان و با فروکش کردن شمعک قدرتشان‌.

چه‌بساگفته شود: ملتهائی وجود دارد که نه ایمان می‌آورند و نه‌کارهای نیک می‌کنند و نه راه اصلاح و عدالت می‌پویند، و با وجود این نیرومند و ثروتمند و باقی و برجایند. این‌گمانی بیش نیست‌. قطعا باید هنوز خیر و صلاحی در میان این ملتها مانده باشد، هرچند این خیر و صلاح آبادکردن زمین باشد، و یا خیر و صلاح عدالت و دادگری در محدوده تنگ خود در میان افراد آن ملتها باشد، و یا خیر و صلاح مادی و نیکوکاری محدود به حدود و ثغور خودشان باشد. در سایه این خیر و صلاح است‌که همچون ملتهائی هنوز به زندگی ادامه می‌دهند. هر وقت اثری از خیر و صلاح در میانشان نماند مرگشان درمی‌رسد و به سرنوشت معلوم خود گرفتار می‌آیند.

سنت و قانون خدا تخلف‌ناپذیر است و هر ملتی مدت زمان مشخصی دارد:

(مَا تَسْبِقُ مِنْ أُمَّةٍ أَجَلَهَا وَمَا یَسْتَأْخِرُونَ).

هیچ ملتی بر (مدت معین و سر رسید) اجل خود پیشی نمی گیرد و از آن عقب نمی افتد.

*

روند قرآنی بی‌ادبی آنان را با پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) نقل می‌کند، پیغمبری که‌کتاب قرآن روشن و روشنگر را برایشان می‌آورد، و ا‌یشان را از خواب غفلت آرزوهائی بیدار می‌کند که آنان را بی‌خبر و ناآگاه می‌گرداند، و ایشان را به سنت و قانون خدا تذکر می‌دهد و یادآور می‌شود، ولی آنان پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) را به تمسخر می‌گیرند و با او پرروئی می‌کنند:

(وَقَالُوا یَا أَیُّهَا الَّذِی نُزِّلَ عَلَیْهِ الذِّکْرُ إِنَّکَ لَمَجْنُونٌ. لَوْ مَا تَأْتِینَا بِالْمَلائِکَةِ إِنْ کُنْتَ مِنَ الصَّادِقِینَ).

و (‌‌تمسخرکنان‌) می‌گویند ای کسی که (‌گمان می‌بری از آسمان‌) قرآن بر تو نارل گشته است‌، تو حتما دیوانه‌ای‌! تو اگر از زمره راستگویانی‌، چرا (‌به جای آوردن قرآن‌) فرشتگان را به پیش ما نمی‌آوری (‌تا بر پیغمبری تو گواهی دهند:‌؟‌)‌.

تمسخر و استهزاء ایشان از این نداء و صدا زدنشان پیدا است‌:

(یَا أَیُّهَا الَّذِی نُزِّلَ عَلَیْهِ الذِّکْرُ).

ای کسی که (‌گمان می‌بری از آسمان‌) قرآن بر تو نازل گشته است‌.

آنان وحی و رسالت را قبول نمی‌کنند، و با سخنان تمسخرآمیزشان پیغمبر بزرگوار (صلی الله علیه و سلم) را ریشخند می‌کنند. بی‌ادبی ایشان از موصوف کردن رسول امین بدین صفت پیدا است‌:

(إِنَّکَ لَمَجْنُونٌ).

تو حتما دیوانه‌ای‌.

پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) ایشان را با قرآن روشن و روشنگر دعوت می‌کند، و آنان پاداش او را با این‌گونه واژه‌ها و بی‌ادبیها پاسخ می‌گویند!

ایشان لجاجت می‌آغازند و درخواست می‌کنند که فرشتگان بیایند و پیغمبری او را تصدیق نمایند:

(لَوْ مَا تَأْتِینَا بِالْمَلائِکَةِ إِنْ کُنْتَ مِنَ الصَّادِقِینَ)

فرشتگان را به پپش ما نمی‌آوری (‌تا بر پیغمبری تو گواهی دهند؟‌)

درخواست نزول فرشتگان در این سوره و در غیر آن‌، هم از پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) و هم از سائر پیغمبران پیش از او، تکرار می‌گردد. این هم همان‌گونه که‌گفتیم نشانه‌ای از نشانه‌های پی نبردن به ارزش انسان است‌، انسانی که خدا او را مکرم و معزز داشته است و خلعت نبوت را به نژاد او بخشیده است و برخی از افراد انسان را به پیغمبری برگزیده است‌.

پاسخ بدان ریشخند و بدان بی‌شرمی و بدین نادانی‌، ذکر قاعده‌ای است که جایگاه‌های نقش زمین شدن پیشینیان گواه بر آن است‌. قاعده این است که فرشتگان به پیش پیغمبری از پیغمبران نمی‌آیند مگر برای نابود کردن تکذیب‌کنندگان قوم او وقتی‌که مدت زندگی بسر می‌رسد و اجل معلوم و مشخص سر می‌رسد. دیگر بدین هنگام مهلت دادن و به تاخیر انداختنی در میان نمی‌ماند:

(مَا نُنَزِّلُ الْمَلائِکَةَ إِلا بِالْحَقِّ وَمَا کَانُوا إِذًا مُنْظَرِینَ).

ما فرشتگان را جز به حق و به همراه حق نازل‌نمی‌کنیم و هنگامی که نازل شوند (‌اگر بدانان ایمان نیاورند) دیگر بدیشان مهلت داده نمی‌شود (‌و فورا عذاب الهی گریبانگیرشان می‏گردد و مجال ماندن نخواهند داشت‌)‌.

آیا این چیزی است‌که می‌خواهند و آن را درخواست می‌نمایند؟‌!

*

آن‌گاه روند قرآنی ایشان را به سوی هدایت و تفکر و تدبر برمی‌گرداند ... خدا فرشتگان را جز با حق نازل نمی‌کند. آنان را با حق نازل می‌کند، تا آن را پیاده‌کنند و اجراء‌گردانند. حقی‌که فرشتگان در وقت تکذیب نمودن ودروغ نامیدن با خود می‌آورند و آن را پیاده و اجراء می‌گردانند، هلاک و نابودی است‌. تکذیب‌کنندگان شایسته هلاک و نابودی می‌شوند و هلاک و نابودی در حق ایشان پیاده و اجراء می‌گردد. هلاک و نابودی حقی است‌که فرشتگان آن را با خود می‌آورند تا بدون تاخیر آن را پیاده و اجراء‌کنند. اما خدا برای ایشان چیزی را خواسته است‌که بهتر از آن چیزی است که خودشان برای خویشتن درخواست کرده‌اند. خدا قرآن را برایشان فرود فرستاده است تا درباره آن بیندیشند و با آن راهیان گردند. این برای ایشان بهتر از این است‌که فرشتگان واپسین حق را با خود بیاورند و آن را در حق ایشان پیاده نمایند! ‌کاش چنین چیزی را می‌دانستند:

(إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ).

ما خود قرآن را فرو فرستاده‌ایم و خود ما پاسدار آن می‌باشیم (‌و تا روز رستاخیز آن را از دستبرد دشمنان و از هرگونه تغییر و تبدیل زمان محفوظ و مصون می‌داریم‌)‌.

برای ایشان بهتر است‌که به قرآن روکنند. قرآن باقی و محفوظ است‌. نه‌کهنه می‌شود و نه دگرگونی می‌پذیرد. با باطل نمی‌آمیزد. تحریف بدان رو نمی‌کند. قرآن آنان را به سوی حق رهنمود می‌سازد و ایشان را در پناه رعایت وعنایت خدا می‌دارد و محفوظ و مصون می‌نماید، اگر حق را می‌خواهند، و اگر فرشتگان را می‌خواهند تا ایشان را ثابت و استوار بدارند ... خدا نمی‌خواهد فرشتگان را به سوی ایشان روانه‌کند و برایشان نازل‌گرداند. زیرا خیر و صلاح ایشان را خواسته است و این است‌که قرآن را برایشان نازل‌کرده است‌که مصون و محفوظ می‌ماند، نه فرشتگان را تا ایشان را نابودکنند و از میان بردارند.

ما امروزه از پس قرون و اعصار به وعده راستین خدا درباره محافظت از این قرآن می‌نگریم و می‌بینیم‌که درکنار شواهد بسیار دیگری بر اعجاز این قرآن‌، همین محافظت نیز معجزه‌ای است دال بر یزدانی بودن این کتاب‌. می‌بینیم اوضاع و احوال و شرائط و ظروف و عوامل فراوانی بر سر این‌کتاب در لابلای این قرون و اعصار آمده است‌که نمی‌بایستی آن را از دستبرد خود مصون و محفوظ دارد و حتی واژه‌ای در آن تغییر و تبدیل پیدا نکند، و جمله‌ای درآن تحریف نشود. کی چنین چیزی ممکن بود اگر نیروئی فراتر از اراده و خواست انسانها، و بزرگتر از احوال و اوضاع و شرایط و ظروف و عوامل‌گوناگون در میان نمی‌بود و این کتاب را از تغییر و تبدیل محافظت نمی‌نمود و از بازیچه دست روزگار و از تحریف دشمنان زورمدار نمی‌پائید.

روزگاری بر این‌کتاب در دوران فتنه‌ها و آشوبهای نخستین ‌گذشته است‌. در آن ایام‌که دسته‌ها و فرقه‌های زیاد‌ی پدید آمدند، وکشمکشهای فراوانی درگرفت‌، و بلاها و مصیبت‌ها همه‌جاگیرگردید، و حادثه‌ها و رخدادها موج‌گرفت و سیلاب وقائع ناگوار به راه افتاد. هر دسته و فرقه‌ای برای خود در این قرآن و در احادیث پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) به دنبال سندی بود. دشمنان این آئین نیز خویشتن را به میدان پیکار این فتنه‌ها و آشوبها کشاندند، و دشمنان اصلی این آئین‌، بویژه یهودیان و به دنبال ایشان «‌نژادگرایان‌» که مردمان را به «‌نژادگرائی‌» فرامی‌خواندند و شعوبیه نام گرفتند، زمام اختیار این فتنه‌ها و آشوبها را به دست‌گرفتند و بدانجاکه می‌خواستند سوق دادند!

این دسته‌ها و فرقه‌ها چیزهای زیادی را بر احادیث پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) افزودند و در میان فرموده‌های آن حضرت جای دادند که نیاز به رنجها و تلاشهای ده‌ها علمای پرهیزگار هوشیار پیداکرد تا در مدت ده‌ها سال توانستند احادیث پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) را از دست آنان آزاد کنند و آن فرموده‌ها را به غربال زنند و پاکسازی‌کنند و بالاخره از نیرنگ نیرنگبازان دشمن این آئین سره و رها سازند.

همچنین این دسته‌ها و فرقه‌ها توانستند در این فتنه‌ها و آشوبها معانی آیات قرآن را تاویل‌کنند، و بکوشند آیات را به‌گونه‌ای پیچ دهند و معنی‌کنند که دال بر احکام و رویکردهائی باشد که خود می‌خواستند.

امّا همه این دسته‌ها و فرقه‌ها -‌حتی در سخت‌ترین و تاریک‌ترین و پریشان‌ترین اوقات - نتوانستند یک تغییر و تبدیل جزئی هم در این‌کتاپ محفوظ و مصون پدید آورند. نصوص این‌کتاب باقی ماند بدان‌گونه که خدا آنها را نازل فرموده بود. حجت پایداری ماند بر ضد هر شخص تحریف‌کننده‌ای و هر فرد تاویل‌کننده‌ای‌، و حجت جاویدانی بر خدائی بودن این‌کتاب محفوظ‌، باقی ماند.

پس از آن مسلمانان به زمانی رسیدند -‌که هنوز ما در آن هستیم و به درد آن‌گرفتاریم - مسلمانان در آن‌، آن اندازه ضعیف شدند که نتوانستند از خویشتن‌، و از عقیده خویشتن‌، و از سیستم و نظام خود، و از سرزمین و مملکت خود، و از ناموس و آبرو و اموال و اخلاق خویش‌، و حتی از عقل و خرد و فهم و درک خویش‌، حفاظت و حمایت‌کنند! دشمنان چیره بر مسلمانان هر کاری راکه در پیش آنان خوب بود تغییر دادند، و بر جای آن‌کار بدی راگذاشتند که خود داشتند ... معروف مسلمانان را با منکر خود معاوضه کردند در عقائد، جهان‌بینیها و اندیشه‌ها، معیارها و ارزشها، اخلاق و آداب‌، و در مقررات و قوانین ... برای مسلمانان بی‌شرمی و بی‌بند و باری و تباهی و پرروئی و دست برداشتن از همه ویژگیهای «‌انسان‌» را زینت دادند و آراستند، و ایشان را به نوعی زندگی برگرداندندکه به زندگی حیوان می‌ماند ... و در ازمنه و اوقاتی به نوعی زندگی برگرداندند که حیوان نیز از آن بیزار وگریزان بود ... این بدیها و زشتیها را تحت عنوانهای پر زرق و برق و فریبا و دلربائی همچون‌: «‌ترقی و پیشرفت‌»‌، «‌تحول و دگرگونی‌»‌، «‌علمگرائی‌»‌، «‌علمی‌»‌، «جنبش و پویش‌»‌‌، »‌آزادی‌»‌، «‌درهم شکستن غلها و زنجیرها»‌، «‌شورش‌»‌، «‌رستاخیز»‌، «‌نوگرائی‌»‌، و سائر شعارها و عنوانهای دیگر، وضع و نامگذاری کردند ... و «‌مسلمانان‌» تنها در نامهایشان مسلمان ماندند و به نام مسلمان بودند. از این آئین نه کم و نه زیاد بهره‌ای نداشتند. خس و خاشاکی شدند همچون خس و خاشاک روی سیلاب که از خود هیچ چیزی را بازنمی‌دارد و هیچ‌گونه دفاعی ندارد، و شایسته چیزی جز افروزینه آتش نیست ... تازه افروزینه ناچیزی هم بیش نیست‌!.. ولیکن دشمنان این آئین - با وجود همه اینها -‌نتوانستند تغییر و تبدیلی در نصوص این‌کتاب پدید آورند و تحریفی بدانها راه دهند. البته نه این که این کار را نخواهند و از آ‌ن کناره‌گیری نمایند. بلکه آزمندترین مردمان برای رسیدن بدین هدف بودند اگر ممکن می‌شد، و پیوسته می‌خواستند بدین آرزو برسند اگر می‌شد بدین آرزو رسید!

دشمنان این آئین - و در پیشاپیش آنان یهودیان - پشتوانه و اندوخته چهار هزار سال یا بیش از آن را صرف مکر وکید و توطئه و نیرنگ با این آئین خدا کردند، و بر انجام چیزهای زیادی توانائی پیداکردند ... آنان توانستند در سنت و احادیث پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) چیزهای فراوانی را بگجانند، و به تاریخ ملت مسلمان دست بزنند و نیرنگ بزنند. توانستند مزورانه حادثه‌ها و رخدادها بسازند و به هم بافند، و اشخاصی را در پیکره جامعه اسلامی جای دهند تا نقشهائی را اجراء‌کنندکه خودشان آشکارا از اجرای آن نقشها ناتوان بودند. آنان توانستند دولتهائی را درهم شکنند و جامعه‌ها و نظامها و مقررات و قوانینی را نابودکنند و از هم فروپاشند. و توانستند مزدوران خیانت‌پیشه خود را به صورت قهرمانان بزرگ و افتخارآفرینی پیش بکشند و عَلَم کنند تا برای ایشان‌کارهای انهدا‌م و ویرانی و خرابی را در پیکره‌های جامعه‌های اسلامی در طول قرون و اعصار به‌ویژه در عصر حاضر انجام دهند.

ولیکن یک‌کار را نتوانستند بکنند -‌هرچندکه همه شرایط و ظروف ظاهری برای انجام این کار آماده و مهیا بوده است - آنان نتوانستند درباره این‌کتاب محفوظ و مصون‌کاری بکنند وکمترین رخنه‌ای بدان پیدا نمایند،‌کتاب محفوظ و مصونی‌که از طرف پیروان منسوب به خود هیچ‌گونه حمایت و حفاظتی نمی‌شده است‌، بدان هنگام‌که آنان قرآن را پشت سر خویش افکنده‌اند و درنتیجه خودشان خس و خاشاکی بسان خس و خاشاک سیلاب شده‌اند، خس و خاشاکی‌که چیزی را از خود دفع نکرده است و نرانده است و هیچ‌گونه دفاعی نداشته است‌. این امر در جای خود دال بر خدائی بودن این‌کتاب است‌، و این معجزه چشمگیر گواهی می‌دهد بر این‌که واقعا این‌کتاب از سوی خداوند چیره‌کار بجا نازل گردیده است‌.

این وعده در روزگار پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) وعده بوده است و بس. امّا امروز این وعده - پس ازگذشت آن همه حوادث بزرگ، و سپری شدن قرون و اعصار طولانی - معجزه‌ای است که بر خدائی بودن این‌کتاب گواهی می‌دهد، معجزه‌ای که درباره آن به ستیز نمی‌پردازد مگر شخص‌کینه‌توز بسیار نادانی‌:

(إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ)‌.

ما خود قرآن را فرو فرستاده‌ایم و خود ما پاسدار آن می‌باشیم‌.

خداوند بزرگوار راست فرموده است ...

یزدان سبحان پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) خود را دلداری می‌دهد و او را آگاه می‌سازد از این‌که او در میان پیغمبران تنها کسی نبوده است‌که با تمسخر و تکذیب دیگران رویاروی شده است‌. بلکه همه پیغمبران با تمسخر و تکذیب مردمان رویاروی شده‌اند‌، و تکذیب‌کنندگان پیوسته به‌کینه‌توزی زشت و به سرکشی پلشت خود ادامه داده‌اند:

(وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِکَ فِی شِیَعِ الأوَّلِینَ. وَمَا یَأْتِیهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلا کَانُوا بِهِ یَسْتَهْزِئُونَ).

ما پیش از تو (‌پیغمبرانی را) به میان گروهها و دسته‌های پیشین روانه کرده‌ایم‌. هیچ فرستاده‌ای به پیش ایشان نمی‌آمد مگر این که او را مسخره می‌کردند (‌همان‌گونه که هم اینک باطلگرایان تو را مسخره می‌دارند)‌.

بدین‌گونه‌که مردمان همعصر پیغمبران پذیره چیزی رفته‌اند که پیغمبرانشان برایشان به ارمغان آورده‌اند، مردمان همسر تو نیز پذیره چیزی می‌روندکه تو برایشان به ارمغان آورده‌ای‌. هم بدین‌گونه تکذ‌یب را در دلهایشان روان می‌کنیم‌، دلهائی که نمی‌اندیشند و خوب پذیره حق نمی‌گردند، به‌کیفر رویگردانی و بزهکاری‌ای که در حق پیغمبران برگزیده داشته‌اند و دارند:

(کَذَلِکَ نَسْلُکُهُ فِی قُلُوبِ الْمُجْرِمِینَ. لا یُؤْمِنُونَ بِهِ وَقَدْ خَلَتْ سُنَّةُ الأوَّلِینَ).

ما اینگونه قرآن را به دلهای بزهکاران داخل می‌گردانیم (‌و از حق آنان را می‌آگاهانیم‌، تا برایشان اتمام حجت شود)‌. آنان بدان ایمان نمی‌آورند (‌چون در شهوات غوطه‌ورند و باطلگرایند نه حقگرا) و شیوه اقوام پیشین هم بر این بوده است‌.

قرآن را به دلهای بزهکاران داخل می‌گردانیم‌، به گونه‌ای‌که آنان قرآن را تکذیب می‌دارند و چیزهایی را به تمسخر می‌گیرندکه در آن است‌. چون این دلها بهتر از این نمی‌توانند پذیره قرآن شوند، چه د‌ر این نسل یا در نسلهای گذشته و یا در نسلهای آینده‌. زیرا تکذیب‌کنندگان ملت واحده‌ای هستند، و از یک گل آفریده شده ‌اند:

(وَقَدْ خَلَتْ سُنَّةُ الأوَّلِینَ).

و شیوه اقوام پیشین هم بر این بوده است‌.

آنچه تکذیب‌کنندگان کم دارند دلائل فراوان نیست‌. بلکه آنان‌کینه‌توز و ستیزه‌جویند و خویشتن را بزرگتر از دیگران می‌بینند و راه دشمنانگی می‌پویند. هر اندازه آیات روشن و روشنگر برای ایشان بیاید آنان به کینه‌توزی و ستیزه‌جوئی خود ادامه می‌دهند و راه تکبر و خودبزرگ‌بینی می‌پویند.

در اینجا روند قرآنی نمونه آشکار و چشمگیری را از خود بزرگ‌بینی پست و از سرکشی و ستیزه‌جوئی کینه‌توزانه را ترسیم می‌کند:

(وَلَوْ فَتَحْنَا عَلَیْهِمْ بَابًا مِنَ السَّمَاءِ فَظَلُّوا فِیهِ یَعْرُجُونَ. لَقَالُوا إِنَّمَا سُکِّرَتْ أَبْصَارُنَا بَلْ نَحْنُ قَوْمٌ مَسْحُورُونَ).

اگر (‌به فرض‌) دری از آسمان به روی آنان بگشائیم و ایشان از آنجا شروع به بالا رفتن کنند (‌و فرشتگان و شگفتیهای جهان بالا را با چشم خود ببینند)‌، بیگمان خواهند گفت‌: حتما ما را چشم‌بندی کرده‌اند (‌و آنچه می‌بیییم ا‌بدا واقعیت ندارد!) و بلکه ما را جادو نموده‌اند (‌این است که چیزها را عوضی می‌بینیم‌)‌.

کافی است که تکذیب‌کنندگان را به تصور درآوریم که آنان دارند از آسمان بالا می‌روند. دری از آسمان به رویشان‌گشوده شده است و آن در باز می‌شود. آنان با همین پیکرهای خود بالا می‌روند. در باز شده‌ای را جلو خود می‌بینند. احساس می‌کنند که دارند به سوی بالا حرکت می‌کنند، و دلایل حرکت را می‌بینند ... امّا با وجود این ستیزه‌جوئی می‌کنند و می‌گویند: نه‌. نه‌. این حقیقت ندارد. بلکه‌کسی چشمان ما را از دیدن بازداشته است و پرده‌ای به پیش چشمانمان کشیده است‌. این است که چشمان ما نمی‌بیند، و بلکه می‌انگارد و خیال می‌کند:

(إِنَّمَا سُکِّرَتْ أَبْصَارُنَا بَلْ نَحْنُ قَوْمٌ مَسْحُورُونَ).

حتما ما را چشم‌بندی کرده‌اند (‌و آنچه می‌بینیم ابدا واقعیت ندارد!) و بلکه ما را جادو نموده‌اند (‌این است که چیزها را عوضی می‌بینیم‌)‌.

چشم‌بندی ما را چشم‌بندی کرده است‌، و جادوگری ما را جادو نموده است‌. این است هرچه ما می‌بینیم و هرچه ما احساس می‌کنیم و هرچه ما متحرک مشاهده می‌کنیم‌، چیزهائی هستندکه به نظر چشم‌بندی گردیده جادو شده‌ای میرسند!

کافی است که تکذیب‌کنندگان را بدین‌گونه تصورکنیم تا ستیزه‌جوئی لجوجانه ایشان نمودار، و دشمنانگی ننگین آنان پدیدارگردد، وکاملا موکد شودکه جدال با اینان هیچ‌گونه فائده‌ای دربر ندارد، و ثابت گردد که آنچه کم دارند کمبود دلائل ایمان نیست‌. و نیامدن فرشتگان ایشان را از ایمان آوردن بازنمی‌دارد. چه بالا رفتن آنان به سوی آسمان‌، دارای دلالت بیشتر و بدیشان نزدیک‌تر از نزول فرشتگان‌، جهت ایمان آوردن است‌. امّا آنان مردمانی ستیزه‌جو و خود بزرگ‌بین هستند. بدون هرگونه حیاء و شرمی و بدون هرگونه پرهیزگاری و تقوائی، و بدون هرگونه توجهی به حق روشن و بی‌پرده‌، ستیزه‌جویی و خود بزرگ‌بینی می‌کنند!

این هم نمونه‌ای از ستیزه‌جوئی و خود بزرگ‌بینی‌، و بستن دریچه فهم و شعور، و واژگونی و وارونه‌کاری انسانها است که تعبیر قرآنی آن را به تصویر می‌کشد، و بدین وسیله بیزاری و تنفر وکوچکی و حقارت را درباره تکذیب‌کنندگان برمی‌انگیزد.

این نمونه هم مکانی یا زمانی نیست‌. یعنی مربوط به یک محله یا یک زمان نمی‌باشد. همچنین این نمونه زاده محیط معینی در زمان مشخصی نیست ... بلکه این نمونه‌، نمونه انسانی است بدان هنگام‌که فطرت او تباه می‌شود، و بینش او بسته می‌گردد، و در وجود او دستگاه‌های گیرنده و دریافت‌کننده ازکار می‌افتد، و از جهان زنده پیرامون خود می‌برد، و آهنگها و نواها و الهامها و اشاره‌های آن را نمی‌شنود و نمی‏بیند.

این نمونه در این زمان مجسم است در بی‌دینان و پیروان مکتبهای مادیگرائی که آنها را «‌مکتبهای علمی‌!» می‌نامند، در صورتی که این مکتب‏ها دورترین چیز از علم هستند. و بلکه دورترین چیز از الهام و اشاره و بصیرت و بینش می‏باشند.

پیروان مکتبهای مادیگرا به خدا باور ندارند، و درباره وجود خدای سبحان به جدال و ستیزه می‌پردازند، و وجود او را انکار می‌کنند ... سپس بر پایه انکار وجود خدا، و براساس این گمان‌که جهان خودبه‌خود بوده است‌، و آفریدگاری نداشته است‌، و اداره‌کننده‌ای و هدایت‌کننده ای نداشته و ندارد ... بر پایه این انکار و این‌گمان‌، مکتب‏های اجتماعی و سیاسی و اقتصادی و نیز «‌اخلاقی‌!» را بنیان‌گذاری می‌کنند و برجا می‌دارند. آن‌گاه گمان می‏برند این مکتبهای برقرار و استوار بر این پایه و جدا ناشدنی از این مایه‌، «‌علمی‌» است ... تنها این مکتبها «‌علمی‌» است و بس!

پی بردن به وجود یزدان سبحان‌، با وجود این همه شواهد و دلائل جهانی فراوان‌، دلیل از کار افتادن دستگاه‌های گیرنده و دریافت‌کننده در این نسلهای نامبارک است‌، دلیلی که جای انکار ندارد. لجاجت کردن در این انکار بیانگر خودخواهی است‌، خودخواهی‌ای که از خودخواهی آن نمونه‌ای که نصوص قرآنی پیشین آن را به تصویر می‌کشدکمتر نیست‌:

(وَلَوْ فَتَحْنَا عَلَیْهِمْ بَابًا مِنَ السَّمَاءِ فَظَلُّوا فِیهِ یَعْرُجُونَ. لَقَالُوا إِنَّمَا سُکِّرَتْ أَبْصَارُنَا بَلْ نَحْنُ قَوْمٌ مَسْحُورُونَ).

اگر (‌به فرض‌) دری از آسمان به روی آنان بگشائیم و ایشان از آنجا شروع به بالا رفتن کنند (‌و فرشتگان و شگفتیهای جهان بالا را با چشم خود ببینند)‌. بی‏گمان خواهند گفت‌: حتماً ما را چشم‌بندی کرده‌اند (‌و آنچه می‌بینیم ابدا واقعیت ندارد!) و بلکه ما را جادو نموده‌اند (‌این است که چیزها را عوضی می‌بینیم‌)‌.

شواهد جهانی نمایان‌تر و روشن‌تر از بالا رفتن ایشان به آسمان است‌. شواهد جهانی هر فطرت سالمی را آهسته و بلند، و پیدا و ناپیدا، با چیزهائی مخاطب می‌سازدکه آن فطرت جز معرفت و شناخت و اقرار و اعتراف چاره‌ای نخواهد داشت‌.

سخنی‌که می‌گوید این جهان به خودی خود پدید آمده است و خودسر به راه افتاده است‌، سخن پوچی است‌. هم عقل انسان و هم فطرت سالم سخت آن را مردود می‌شمارند. چراکه در جهان این همه قوانین است و برای حفظ جهان وگردش و چرخش و اداره آن هماهنگ و همآوا به‌کار می‌پردازند. همچنین در جهان برای پیدایش حیات در یکی از اجزاء آن‌، توافقها و همسوئیهای فراوان و بیرون از شمار لازم است ... هر زمان‌که «‌علم‌» درباره شناخت طبیعت و اسرار و هماهنگیهای آن پیشرفت و شکوفائی بیشتری پیدا می‌کند، قلم بطلان بر اندیشه به خودی خود پدید آمدن جهان‌، و پس از پدید آمدن‌، خودسر به راه افتادن آن می‌کشد، و علم ناچار می‌گردد دست آفریدگاری را ببیندکه جهان را هستی بخشیده است و آن را به حرکت درآورده است و به اداره آن پرداخته است ... این دیدار برای فطرت سالم به محض دریافت آهنگها و الهامهای آن جهان حاصل می‌شود. پیش از همه پژوهشهای علمی -‌که جز در این اواخر انجام نپذیرفته است - فطرت سالم دست خدا را درکار آفرینش جهان دیده است هر زمانی‌که نواها و پیامهای آن را باگوش جان شنیده است!

جهان قطعا نمی‌تواند خود را بیافریند. گذشته از آن پس از آفرینش قطعاً نمی‌تواند قوانین جهان را بیافریند، قوانینی که کارهای هستی را روبه‌راه و اداره کند. همچنین وجود جهان خالی از حیات نمی‌تواند پیدایش حیات را تفسیر و توجیه‌کند. تفسیر و توجیه پیدایش جهان و پیدایش حیات در آن‌، بدون دخالت دادن وجود آفریدگار هستی وگرداننده آن‌، تفسیر و توجیه نادرست و بدون دلیل و برهانی است‌. هم فطرت و هم عقل آن را مردود می‌دانند ... گذشته از فطرت و عقل‌، در این اواخر خود علم مادی نیز آن را رد می‌کند و نامقبول می‌شمارد:

دانشمند زیست‌شناس و گیاه‌شناس «‌راسل چارلز آرتیست‌» استاد دانشگاه فرانکفورت آلمان می‌گوید: «‌نظریه‌های زیادی برای پیدایش حیات از جماد ارائه شده است‌، برخی از پژوهشگران معتقدندکه حیات از پروتوگین‌، یا از ویروس‌، و یا از همایش ملکولهای بزرگ پروتئین‌، پدید آمده است‌. شاید بعضی از مردم گمان برند این نظریه‌ها خلائی را پر کرده‌اند که میان جهان زنده‌ها و میان جهان جمادات فاصله می‌اندازند. و‌لیکن واقعیت این است‌که باید بپذیریم تمام تلاشهائی که در راه رسیدن بدین عقیده‌که ماده زنده از ماده مرده پدید آمده است‌، شکست سخت و خواری آشکاری به بار آورده است‌. با توجه بدین امر کسی که وجود خدا را انکار می‌کند، نمی‌تواند برای فرزانه آگاهی دلیل مستقیم و بدون واسطه‌ای ذکر کند بر این که همایش محض اتمها و مولکولها از راه تصادف ممکن است منتهی به پیدایش حیات و حفظ حیات و رهنمود حیات بدان صورتی شود که ما در سلولهای زنده مشاهده کرده‌ایم‌. البته هرکسی آزاد است این تعبیر و توجیه را درباره پیدایش حیات بپذیرد. این عقیده شخصی او جنبه خصوصی دارد! ولی باید بداند وقتی که همچون نظریه‌ای را می‌پذیرد، او تسلیم عقیده‌ای می‌شود که برای عقل مشکل‌تر و دشوارر از اعتقاد به وجود خدا است‌، خدائی‌که همه چیز را آفریده است و سر و سامان و نظم و نظام بخشیده است و به راه انداخته و اداره کرده است.

من معتقدم‌که هر سلولی از سلولهای زنده آن اندازه دارای پیچیدگی است‌که درک و فهم آن برای ما مشکل است‌. میلیونها میلیون از سلولهای زنده موجود بر سطح زمین بر قدرت خدا شهادت وگواهی می‌دهند، گواهی و شهادتی‌که بر فکر و منطق استوار است‌. بدین خاطر، من به وجود خدا ایمان راسخ دارم.[1]

کسی‌که این سخن را نوشته است‌، پژوهش خود را از سخنان دینی درباره پیدایش حیات روایت نکرده است‌. بلکه پژوهش خود را با نظریه موضوعی راجع به قوانین حیات آغازکرده است‌. منطقی که بر پژوهش او حاکم است منطق «‌دانش نوین‌» با تمام ویژگیهای آن است‌، نه این که منطق الهام فطری‌، و یا منطق احساس دینی باشد. با این وجود به حقیقتی دسترسی پیدا کرده است که الهام فطری آن را مقرر می‌دارد، همان‌گونه که احساس دینی نیز بیانگر آن است‌. این هم بدان خاطر است‌که هر وقت حقیقت وجود داشته باشد، هرکسی‌که به سوی آن برود و از هر راهی‌که به سوی آن حرکت بکند آن حقیقت را بر سر راه خود می‌یابد و با آن روبرو می‌گردد. ولی کسانی‌که این حقیقت را نمی‌یابند، کسانی هستند که همه دستگاه‌های گیرنده و دریافت‌کننده ایشان خراب گردیده است و از کار افتاده است!

کسانی‌که درباره وجود خدا به جدال و ستیز می‌پردارند - در حالی هستندکه مخالف با منطق فظرت و منطق عقل و منطق جهانند -‌آنان موجوداتی می‌باشندکه همه دستگاه‌های گیرنده و دریافت‌کننده ایشان خراب گردیده است و ازکار افتاده است‌!.. آنان اشخاص‌کوری هستند که خداوند بزرگوار ‌درباره ایشان می‌فرماید:

(أَفَمَنْ یَعْلَمُ أَنَّمَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ الْحَقُّ کَمَنْ هُوَ أَعْمَى).

آیا کسی که می‌داند که آنچه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده است حق است (‌و برابر آن زندگی می‌کند و هم بر آن می‌میرد، سزا و جزای او) همانند (‌سزا و جزای‌) کسی خواهد بود که (‌به سبب انحراف از حق و کفر مطلق‌، انگار) نابینا است‌؟‌!.       (‌رعد/19)

وقتی‌که این‌، حقیقت ایشان است‌، مکتبهائی راکه پدید می‌آورند و از لحاظ اجتماعی و سیاسی و اقتصادی «‌علمی‌» می‌نامند، و نظریه‌هائی راکه درباره هستی‌، حیات‌، انسان‌، حیات بشری، و تاریخ انسانی‌، ارائه می‌دهند، بر شخص مسلمان واجب است بدانها بنگرد بدان‌گونه‌که به سردرگمی و دستپاچگی کور می‌نگرد، کوری‌که حواس دیگرش تباه و ویران‌گردیده است‌، و از دیدن و از احساس‌کردن و از درک نمودن‌، یکجا محروم و بی‌بهره شده است -‌یا دست‌کم محروم و بی‌بهره مانده است از چیزهائی‌که مربوط به زند‌گی بشری و تفسیرو توجیه آن و سر و سامان و نظم و نظام بخشیدن بدان، محروم و بی‌بهره مانده است ... برای هیچ مسلمانی درست نیست‌که از همچون‌کسانی چیزی دریافت دارد، چه رسد به این‌که نظریه خود را دگرگون‌کند، و برنامه زندگی خود را استوار دارد، بر چیزی‌که دراصل از این اشخاص‌کور اقتباس و برگرفته می‌شود!

این مساله قطعا یک مساله اعتقادی است‌، و مساله نظر و اندیشه نیست‌! کسی‌که اندیشه خود را، و مکتب خود را در زندگی‌، و نظم و نظام زندگی خویش را نیز بر این اساس بنیان‌گذاری می‌کندکه خود این جهان مادی خودش را پدید آورده است‌، و پدیدآورنده انسان نیز بوده است‌، حتما او در بنیاد اندیشه و مکتب و نظام راه خطا می‌پوید. چه همه تشکیلات وتنظیمات و اجراء‌هائی‌که بر این اساس استوار است‌، ممکن نیست خیر و خوبی به بارآورد، و ممکن نیست در یک‌کار جزیی با زندگی مسلمان بخواند و جوش‌بخورد، مسلمانی‌که باید اعتقاد و جهان‌بینی و نظم و نظام و زندگی خود را بر پایه اعتقاد به الوهیت خدا در حق جهان و آفرینش جهان و اداره کردن آن بنیانگذ‌اری کند.

بدین جهت سخنی‌که می‏گوید آنچه «‌سوسیالیسم علمی‌» نامیده می‌شود، برنامه مستقل و جداگانه‌ای از مکتب مادیگرا است‌، نادانی و جهالت خالص‌، یا غوغا و عوعو کامل است‌! و چنگ زدن و دست به دامان چیزی گردیدن‌که «‌سوسیالیسم علمی‌‌»‌گفته می‌شود، و بنیاد و پیدایش برنامه اندیشه و ساختار تشکیلات و دستگاه‌های آن این چنین است‌که از آن سخن رفت‌، عدول وکناره گیری اصلی از اسلام از لحاظ اعتقاد و جهان‌بینی و برنامه و نظم و نظام است ... چراکه جمع بین چنگ زدن به «‌سوسیالیسم علمی‌» و بین اعتقاد به خدا قطعاً ممکن نیست‌، و تلاش برای جمع آوردن سوسیالیسم علمی و اعتقاد به خدا مثل تلاش برای جمع آوردن میان‌کفر و میان اسلام است ... این حقیقتی است که از آن‌گریزی نیست‌.

مردمان در هر مکانی و در هر زمانی‌که باشند، یا اسلام را به عنوان آئین خود می‌پذیرند، و یا این‌که مادیگرائی را آئین خود می‌سازند. هر وقت اسلام را آئین خود بکنند برایشان ممکن نیست‌که «‌سوسیالیسم علمی‌» برجوشیده از «‌فلسفه مادیگرائی‌» و جداناشدنی از تنه‌ای‌که از آن بردمیده است را نظام و سیستم خود بکنند ... بر مردمان واجب است از همان ابتدای‌کار، اسلام را و یا مادیگری را برگزینند!

اسلام تنها عقیده نهان در زوایای درون نیست‌. بلکه اسلام نظام و سیستمی است‌که بر عقیده استوار است ... همان‌گونه هم «‌سوسیالیسم علمی‌»‌ - با همین اصطلاحی که دارد - بر هوا استوار نیست‌. بلکه به‌طور طبیعی برجوشیده از «‌مکتب مادیگری‌» است‌، مکتبی که آن هم به نوبه خود بر پایه مادی بودن جهان و انکار وجود یزدان استوار است‌، و معتقد است‌که اصلا جهان را آفریدگار و اداره‌کننده‌ای نیست‌! سوسیالیسم علمی و مکتب مادیگری دارای ترکیب‌بند یگانه و جداناشدنی از یکدیگر هستند ... بدین جهت اسلام از ریشه مخالف با چیزی است‌که «‌سوسیالیسم علمی‌» نامیده می‌شود.

مخالف با آن است در همه اعمال و افعالی‌که دارد و طرحها و پروژه‌هائی که پیشنهاد می‌نماید!

باید از میان اسلام و سوسیالیسم علمی یکی را برگزید ... هرکسی هم می‌تواند آنچه راکه می‌پسندد برگزیند، ولی باید مسئولیت آنچه راکه برگزیده در پیشگاه خدا برعهده گیرد!!!


 

1- از مقاله «‌‌سلولهای زنده رسالت خود را انجام می‌دهند» درکتاب‌: ‌«‌الله یتجلی فی عصر العلم‌‌»‌. می‌حواهیم یادآور شویم‌که وقتی‌که چیزی را گلچین می‌کنیم‌، مراد مخاطب قرار دادن مادیگرایان «‌علمگرا‌» به زبان خودشان است ... امّا این گلچین بدان معنی نیست‌که آنچه راکه به عنوان گواه ذکر کنیم درست است و از لحاظ برنامه اندیشه و تعبیر در مساله‌ای که بیان می‌کنیم صحیح بوده و نقصی در آن نیست‌.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد