تفسیر قرآن

تفسیر و معانی قرآن

تفسیر قرآن

تفسیر و معانی قرآن

تفسیر سوره‌ی یوسف آیه‌ی 111-102


 

سورهی یوسف آیهی 111-102

 

ذَلِکَ مِنْ أَنْبَاءِ الْغَیْبِ نُوحِیهِ إِلَیْکَ وَمَا کُنْتَ لَدَیْهِمْ إِذْ أَجْمَعُوا أَمْرَهُمْ وَهُمْ یَمْکُرُونَ (١٠٢) وَمَا أَکْثَرُ النَّاسِ وَلَوْ حَرَصْتَ بِمُؤْمِنِینَ (١٠٣) وَمَا تَسْأَلُهُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ هُوَ إِلا ذِکْرٌ لِلْعَالَمِینَ (١٠٤) وَکَأَیِّنْ مِنْ آیَةٍ فِی السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ یَمُرُّونَ عَلَیْهَا وَهُمْ عَنْهَا مُعْرِضُونَ (١٠٥) وَمَا یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلا وَهُمْ مُشْرِکُونَ (١٠٦) أَفَأَمِنُوا أَنْ تَأْتِیَهُمْ غَاشِیَةٌ مِنْ عَذَابِ اللَّهِ أَوْ تَأْتِیَهُمُ السَّاعَةُ بَغْتَةً وَهُمْ لا یَشْعُرُونَ (١٠٧) قُلْ هَذِهِ سَبِیلِی أَدْعُو إِلَى اللَّهِ عَلَى بَصِیرَةٍ أَنَا وَمَنِ اتَّبَعَنِی وَسُبْحَانَ اللَّهِ وَمَا أَنَا مِنَ الْمُشْرِکِینَ (١٠٨) وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِکَ إِلا رِجَالا نُوحِی إِلَیْهِمْ مِنْ أَهْلِ الْقُرَى أَفَلَمْ یَسِیرُوا فِی الأرْضِ فَیَنْظُرُوا کَیْفَ کَانَ عَاقِبَةُ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَلَدَارُ الآخِرَةِ خَیْرٌ لِلَّذِینَ اتَّقَوْا أَفَلا تَعْقِلُونَ (١٠٩) حَتَّى إِذَا اسْتَیْئَسَ الرُّسُلُ وَظَنُّوا أَنَّهُمْ قَدْ کُذِبُوا جَاءَهُمْ نَصْرُنَا فَنُجِّیَ مَنْ نَشَاءُ وَلا یُرَدُّ بَأْسُنَا عَنِ الْقَوْمِ الْمُجْرِمِینَ (١١٠) لَقَدْ کَانَ فِی قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لأولِی الألْبَابِ مَا کَانَ حَدِیثًا یُفْتَرَى وَلَکِنْ تَصْدِیقَ الَّذِی بَیْنَ یَدَیْهِ وَتَفْصِیلَ کُلِّ شَیْءٍ وَهُدًى وَرَحْمَةً لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ (١١١)

 

داستان  یوسف  به  پایان  آمده  است  تا  پیروهای  آن  بیاغازد.  آن  پیروهائیکه  در  دیباچه  سخن  از  این  سوره  بدانها  اشارهکردیم.  نگرشهایگوناگون  و  بسودههای  جوراجور  میآغازد.  گردشها  و  چرخشهای  الهامگرانهای  در  صفحاتکیهان،  در  ژرفاهای  نفس  انسان،  در  میان  آثارگذشتگان،  و  در  لابلای  غیب  نهان  در  فراسوی  نماهای  آشکار  پدیدههای  جهان،  شروع  میگردد.  ما  هم  حسب  ترتیب  آنها  در  روند  قرآنی  به  عرضه  آنها  میپردازیم.  چراکه  این  ترتیب،  دارای  هدف  مشخصاست.

*

این  داستان  در  میان  قومیکه  محمّد  (ص)در  بین  آنان  پروردهگردید  و  سپس  برانگیخته  شد،  مرسوم  و  متداول  نبود.  در  این  داستان  اسرار  و  رموزی  استکه  جز  اشخاصی  که  واقعیت  داستان  را  دیدهاند  و  لمس  کردهاند  از  آنهاکسی  اطلاع  و  آگاهی  نداشته  است.  آنان  هم  به  دل  اعصار  و  قرون  فرو رفتهاند  و  مردهاند.  در  سرآغاز  سوره  یوسف،  خدای  بزرگوار  همچون  سخنی  با  پیغمبر  خود  دارد:

(نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْکَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ بِمَا أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ هَذَا الْقُرْآنَ وَإِنْ کُنْتَ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الْغَافِلِینَ ).

ما  از  طریق  وحی  این  قرآن،  نیکوترین  سرگذشتها  را  برای  تو  بازگو  میکنیم  و  (تو  را  بر  آنها  مطلع  میگردانیم)  هرچند  که  پیشتر  از  زمره بیخبران  (از  احوال  گذشتکان)  بودهای.   (یوسف/٣) 

هماینک  هم  پس  از  پایان  داستان  پیروی  این  چنین  بر  آن  زده  میشود،  و  سرانجام  سوره  به  سرآغاز  سوره  پیوند  دادهمیشود:  .

(ذَلِکَ مِنْ أَنْبَاءِ الْغَیْبِ نُوحِیهِ إِلَیْکَ وَمَا کُنْتَ لَدَیْهِمْ إِذْ أَجْمَعُوا أَمْرَهُمْ وَهُمْ یَمْکُرُونَ)  ٠

(ای  پیغمبر  اسلام!)  این  (داستانی  را  که  بر  تو  خواندیم)  از  خبرهای  نهان  (در  دل  قرون  و  اعصار  گذشته  بسیار  کهن  جهان)  است  که  آنرا  به  تووحی  میکنیم.  تو  پیش  آنان  (یعنی  پسران  یعقوب)  نبودی  بدانگاه  که  تصمیم  گرفتند  ونیرنگ  نمودند  (و  بر  ضد  یوسف  نقشه  کشیدند  وطرح  درانداختند.  لذا  جزاز  طریق  وحی  امکان  اطلاع  از  آن  را  نداشتی).

داستانیکه  در  روند  قرآنی گذشت  از  زمره  غیبی  است  که  تو  از  آن  آگاه  نیستی.  ولیکن  ما  آن  را  به  تو  وحی  میکنیم.  نشانه  وحی  آن  این  استکه  این  داستان  نسبت  به  تو  غیب  است.  توکه  با  برادران  یوسف  نبودی  بدان  هنگامکهگرد  آمدند  و  متفق  شدند  و  همرأیگردیدند  و  نیرنگی  را  طرحریزیکردند  و  پی  افکندندکه  داستان  در  موارد  بسیاری  بدان  اشارهکرده  است.  آنان  درباره  یوسف  نیرنگکردند.  راجع  به  پدرشانکلک  زدند  و  نیرنگ کردند.  وقتیکه  برادرشان  راگرفتند  به  گوشهای  خزیدند  و  درگوشی  صحبت  کردند  و  چارهاندیشی  نمودند.  خود  این  تدبیر  و  چارهاندیشی  نوعی  نیرنگ  است.  زنان  در  حق  یوسف  نیرنگکردند.  چاکران  دربار  عزیز  مصرکه  یوسف  را  به  زندان  انداختند  نیرنگ  زدند  ...  همه  اینها  مکر  و  نیرنگ  بوده  است  و  تو  درکنار  آن  حاضر  نبودهای  تا  آن  را  حکایت  و  روایتکنی.  بلکه  این  وحی  است  و  این  سوره  آن  را  نقل  میکند  تا  آن  را  ثبت  و  ضبط کند  همراه  با  چیزهائیکه  ثبت  وضبط  میکند،  چیزهائیکه از جمله مسائل این عقیده و قضایای این آئین هستند و در صحنههای فراوان داستان پخش و پراکندهاند.

*

ثبت و ضبط وحی، و الهام داستان، و نگرشها و پسودههائیکه دلها را به لرزه میاندازند، همه و همه مقتضی این هستندکه مردمان بدین قرآن ایمان بیاورند. مردمان پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) را میدیدند و احوال او را میدانستند. بعدها از او میشنیدند چیزهائی راکه می شنیدند. ولی بیشتر مردمان ایمان نمیآوردند. مردمان همچنین از کنار نشانههای خداشناسی پراکنده در صفحات هستی نیزگذشتهاند و میگذرند و آنها را ندیدهاند و نمی‏بینند و متوجه آنها نشدهاند و نمیشوند، و مدلول و مفهوم آنها را درک و فهم نکردهاند و نمیکنند، بسانکسیکه پهنه رخساره خود را برمیگرداند ولاجرم چیزی را نمیبیندکه با آن روبرو میشود. پس در انتظار چه چیزی هستند؟ عذاب و عقاب یزدان ناگهان ایشان را دربر میگیرد، بدون این ک به خود آیند:

(وَمَا أَکْثَرُ النَّاسِ وَلَوْ حَرَصْتَ بِمُؤْمِنِینَ . وَمَا تَسْأَلُهُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ هُوَ إِلا ذِکْرٌ لِلْعَالَمِینَ . وَکَأَیِّنْ مِنْ آیَةٍ فِی السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ یَمُرُّونَ عَلَیْهَا وَهُمْ عَنْهَا مُعْرِضُونَ . وَمَا یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلا وَهُمْ مُشْرِکُونَ . أَفَأَمِنُوا أَنْ تَأْتِیَهُمْ غَاشِیَةٌ مِنْ عَذَابِ اللَّهِ أَوْ تَأْتِیَهُمُ السَّاعَةُ بَغْتَةً وَهُمْ لا یَشْعُرُونَ).

بیشتر مردم (به سبب تصمیم بر کفر و پیروی ازهوا و هوس، به تو) ایمان نمیآورند، هرچند که تلاش کنی (و در راهنمائی ایشان بسیار خویشتن را زحمت دهی). تو در برابر این (اندرز و راهنمائی) پاداشی از ایشان نمیخواهی، (پس اگر آنان نپذیرفتند غمگین مباش. چرا که دیگران اندر شکم مادر و پشت پدرند و بدان می‏گروند، و تنها این قرآن برای گروهی از مردمان این زمان نیامده است، بلکه) قرآن جز پند و اندرزی برای همه جهانیان نیست. و چه بسیار دلائل و نشانههای (دال بر وجود خدا) در آسمانها و زمین وجود دارد که آنان (کورکورانه) از کنارشان می‏گذرند و از پذیرش آنها روی می‏گرداند. و اکثر آنان که مدعی ایمان به خدا هستند، مشرک میباشند. آیا از این ایمن هستند که عذاب فراگیری از سوی خدا ایشان را دربر گیرد، یا این که قیامت به ناگاه فرارسد و ایشان غافل و بیخبر باشند؟.

پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) بر ایمان آوردن قوم خود بسیار حریص بود. آرزو داشتکه خیریکه با خود به ارمغان آورده است بهره ایشان شود، و بر ایشان میترسیدکه بدی و بدبیاری دنیا و عذاب و عقاب آخرتگریبانگیر آنان شود، بدی و بدبیاری و عذاب و عقابیکه در انتظار مشرکان است. ولیکن یزدان آگاه از دلهای انسانها و از سرشتها و احوال ایشان بدو خبر میدهدکه حرص و آز او بر ایمان آوردنشانگروه بیشمار مشرکان را به سوی ایمان آوردن سوق نمیدهد و بدان نمیکشاند، زیرا آنان -همانگونهکه در این آیات فرموده است -ازکنار نشانهها و دلائل فراوانی میگذرند و از آنها روی میگردانند. این رویگردانی هم ایشان را آماده پذیرش ایمان نمیسازد، و نمیگذارد از دلائل ایمانکه پخش و پراکنده در آفاق جهان است سود جویند.

تو از ایمان آوردن ایشان بی‏نیازی، و پاداشی در برابر رهنمود کردنشان از ایشان درخواست نمیکنی. جای شگفت استکه آنان از هدایت روی میگردانند، هدایتیکه رایگان بدیشان ارمغان میگردد و اجر و مزدی در برابر آن از ایشان دریافت نمیشود.

(وَمَا تَسْأَلُهُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ هُوَ إِلا ذِکْرٌ لِلْعَالَمِینَ).

تو در برابر این (اندرز و راهنمائی) پاداشی از ایشان نمیخواهی، (پس اگر آنان نپذیرفتند غمگین مباش. چرا که دیگران اندر شکم مادر و پشت پدرند و بدان می‏گروند، و تنها این قرآن برای گروهی از مردمان این زمان نیامده است. بلکه) قرآن جز پند و اندرزی برای همه جهانیان نیست.

ایشان را با آیات خدا پند و اندرز میدهی. چشمان سر و دل آنان را متوجه آیات خدا میکنی، آیاتی که به جهانیان ارمغان گردیده است، و در انحصار ملتی و نژادی و قبیلهای قرار ندارد. پولی در برابر آنها خواسته نمیشود تاکسی نتواند آن را پرداختکند، در نتیجه ثروتمندان بر تنگدستان به سبب توان مالی امتیاز پیدا بکنند. هیچ شرطی هم در میان نیستکهکسی از انجام آن ناتوان بوده و درنتیجه توانایان بر ناتوانان برتر شوند و بالاتر روند. بلکه آیات خدا پند و اندرز جهانیان است. سفره همگان و خوان یغمایگستردهای است برای هرکسیکه بخواهد بر این سفره و خوان بنشیند و لقمه بچیند.

(وَکَأَیِّنْ مِنْ آیَةٍ فِی السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ یَمُرُّونَ عَلَیْهَا وَهُمْ عَنْهَا مُعْرِضُونَ).

و چه بسیار دلائل و نشانههای (دال بر وجود خدا) در آسمانها و زمین وجود دارد که آنان (کورکورانه) از کنارشان می‏گذرند و از پذیرش آنها روی می‏گرداند. آیات و نشانههای دال بر وجود خدا، و دال بر وحدانیت و قدرت او، در لابلای جهان و اینجا و آنجایکیهان، پخش و پراکندهاند، و چشمان سر و چشمان دل را به خود میخوانند. در آسمانها و زمین نشانههای خداشناسی است ... مردمان بامدادان و شامگاهان و همه اوقات شبانهروز ازکنار آنها میگذرند. نشانههای گویائی هستند. مردمان را فریاد میدارندکه به ما بنگرید و به خدا پی ببرید. برجسته و پیدایند و چشمها و خردها را متوجه خود میکنند. الهامگر دلها و خردهایند و دلها و خردها را واله و شیدا مینمایند. امّا آنان آنها را نمیببنند و ندای آنها را نمیشنوند و تاثیر ژرف آنها را احساس نمیکنندِ!

در آن لحظهکه انسان به طلوع و غروب خورشید مینشیند، و در آن لحظهکه سایههای طولانی را می‏بیند که پای در دامن جمع میکنند و دامن فراهم میچینند، و آهسته و آرام میکاهند یا افزوده میشوند، در آن لحظهکه انسان به دریاهای پرآب مواج مینگرد، و چشمههای جوشان را مشاهده میکند، و چشمهساران لبریز و روان را دید میزند، در آن لحظهکه انسان به گیاه نودمیده شادابی خیره میشود، و شکفتن غنچه خندانی را می‏بیند، و باز شدنگلی را ورانداز میکند، و در آن دمکهکشتزار و چمنزار وگندمزارهای درویده را مینگرد، وگیاهان پرپر شده را میبیند، در آن دمکه انسان پرندهای را نگاه میکندکه بال و پرگرفته است و در هوا بالهای خود را میگشاید و انگار شنا مینماید، در آن لحظهکه ماهیها در آبها شنا میکنند و این سو و آن سو میدوند و پائین و بالا شیرجه میروند، در آن لحظهکهکرمها میلولند و به داخل سوراخها فرو میروند، در آن لحظه که انسان مورچههای فراوانی را میبیندکه چگونه پیوسته در رفتوآمد و به کار و تلاش اندرند، و در آن لحظهها که انسان سائر حشرات وگروهها و دستههای حیوانات و حشرات و خزندگان و پرندگان را دیدهور میشود، در آن لحظهکه انسان درباره بامدادی و شامگاهی میاندیشد، و آرامش شب و جنب و جوش روز را ورانداز میکند ... و ... در هر لحظهای از این لحظات، دل انسان زمزمهها و آهنگهای این هستی شگفت را میشنود و هم مو می‏بیند و هم اشارتهای ابرو ... یک لحظه، بلی فقط یک لحظه از این لحظات برای به لرزه و ارتعاش درآوردن تارهای دل انسان با مضراب درک و فهم هراسانگیز و تاثیر و تاثر پاسخگوی شگفتانگیز،کافی و بسنده است. کسی کهکس اسب تکمضرابی او را بس است تا برجهد و پیشانی بر آستان یزدان نهد! امّا حیفکه آنان:

(یَمُرُّونَ عَلَیْهَا وَهُمْ عَنْهَا مُعْرِضُونَ).

از فراز وکنار آنها میگذرند و درباره آنها نمیاندیشند و از آنها روی میگردانند!.

این استکه بیشتر آنان ایمان نمیآورند!

و حتی آنان که ایمان میآورند، بسیاری از ایشان شرک - به شکلی از اشکال -به دلهایشان سرک میکشد و فرومیرود. چه ایمان خالص به بیداری همتش نیاز داردکه پیش از هر چیز نگذارد وسوسههای اهریمنی بر دل نشیند و در آن جایگزیند، و نگذارد در هیچ حرکت و جنبشی و کار وکوششی معیارها و اعتبارهای زمینی دل را بیالاید و آن را اسیر خود نماید، تا همه جنبشها و تلاشها وکارها برای خدا شود، و خالصانه برای رضای یزدان نه خشنودی دیگران صورت پذیرد. ایمان خالص نیاز به قاطعیت کامل در مساله سلطه بر دل، و تصرف در کار، و نظارت بر رفتار دارد، بدانگونهکه کرنش بردن و پرستش کردنی در دل برجای نماند مگر این که برای یزدان سبحان باشد و بس. و بدانگونهکه در زندگی بندگیای برجای نماند مگر اینکه برای سرور یگانهای انجام پذیردکه هرچه بخواهد بشود و هیچ رادع و مانعی نتواند جلو آن را بگیرد:

(وَمَا یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلا وَهُمْ مُشْرِکُونَ).

و اکثر آنان که مدعی ایمان به خدا هستند، مشرک میباشند.

آنان مشرک هستند چون معیاری و ارزشی از معیارها و ارزشهای این زمین را در بیان خود راجع به رخدادها و چیزها و افراد دخالت میدهند. آنان مشرک هستند چون سببی و علتی از اسباب و علل را با قدرت خدا در سود یا زیان دخالت میدهند. آنان مشرک هستند چون بجایکرنش بردن و پرستش نیروی خدا، برای نیروی دیگریکرنش می‏برند و پرستش میکنند، نیروی فرمانروائی یا راهنمائی که از شریعت خدا استمداد نمیگیرد. آنان مشرک هستند چون بجای امید به خدا، به بنده ای از بندگان خدا چشم امید میدوزند. آنان مشرک هستند چون در فداکاری خود به تعریف و تمجید مردمان دل میبندند، و با درنظرگرفتن ارزشیابی دیگران جاننثاری خویش را آلوده میکنند. آنان مشرک هستند. چون در تلاش برای به دست آوردن سودی یا دفع زیانی غیرخدا را در مد نظر میگیرند وکوشش خود را برای غیر خدا انجام میدهند. آنان مشرک هستند چون در عبادت جز ذات خدا ذات دیگری را شرکت میدهند ... این استکه پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) میفرماید:

(الشرک فیکم أخفی من دبیب النّمل).[1]

شرک در میان شما پنهانتر از حرکت مورچه است. در احادیث نمونههائی از این شرک پنهان وجود دارد: ترمذی از قول ابنعمر روایتکرده است و آن را حدیث حسن دانسته است:

(من حلف بغیر الله فقد أشرک).

هرکس به غیر خدا سوگند بخورد قطعاً شرک ورزیده است.

احمد و ابوداوود و غیره از ابنمسعود (رضی الله عنه) روایت کردهاندکهگفته است: پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) فرموده است:

(إنّ الرّقی و التّمائم شرکٌ).

قطعا نوشتهها و مهرهها شرک است.

امام احمد در مسند خود از قول عقبه پسر عامر روایت کرده است کهگفته است: پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) فرموده است:

(من علّق تمیمةً فقد اشرک).

کسی که مهرهای را آویزه کند شرک ورزیده است. از ابوهریره - با اسنادیکه داشته است - روایت کرده استکهگفته است: پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) فرموده است: (یقول الله: أنا أغنی الشرکاء عن الشرک، من عمل عملا أشرک فیه معی غیری ترکته و شریکه).

خدا میفرماید: من بینیازترین شریکها از شرک هستم. هرکس کاری را انجام دهد و درآن غیر مرا شریک من کند، او را رها میکنم و به شریکش وامیگذارم.

امام احمد از ابوسعید پسر ابوفضاله روایت کرده است کهگفته است: از پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) شنیدمکه میفرماید:

(اذا جمع الله الاولین و الاخرین لیوم لاریب فیه، ینادی مناد: من کان اشرک فی عمل عمله لله، فلیطلب ثوابه من عند غیر الله، فانّ الله أغنی الشرکاء عن الشرک).

هنگامی که خدا پپشینیان و پسینیان را در روزی گرد میآورد که گمانی در آن نیست، ندا دهندهای ندا درمیدهد: کسی که در کاری که برای خدا انجام داده است و در آن شرک ورزیده است، پاداش آن را از پیشگاه غیر خدا بجوید، چه خدا بینیازترین شریکها از شرک است.

امام احمد - با اسنادیکه داشته است -از محمود پسر لبید روایتکرده استکه پیغببر خدا (صلی الله علیه و سلم) فرموده است:

(اناخوف ما اخاف علیکم الشرک الأصغر).

خوفناکترین چیزی که از آن بر شما میترسم شرک اصغر است.

گفتند: ای فرستاده خدا شرک اصغرکدام است؟ فرمود:

(ألریاء. یقول الله تعالی یوم القیامة اذا جاء ألناس باعمالهم: إذهبوا الی الذینکنتم تراؤون فی ألدنیا فانظروا هل تجدون عندهم من جزاء؟).

ریاکاری است. خداوند بزرگوار در روز قیامت، وقتی که مردمان اعمال خود را میآورند و مینمایند، میفرماید: به پیش کسانی بروید که در دنیا به خاطرشان ریا میکردید. بنگرید و ببینید آیا پاداشی در پیش آنان پیدا خواهید کرد؟!.

این است شرک نهانیکه به بیداری همیشگی نیاز دارد تا خویشتن را از آن دور و درامان داشت، و بدین وسیله ایمان خالص گردد.

شرک پیدا و هویدا نیز وجود دارد، و آنکرنش بردن و پرستشکردن برای غیر خدا درکاری ازکارهای زندگی است.کرنش بردن و پرستشکردن در شریعت و قانونی استکه فرمانروائی میکند -این قسم شرک نص است و جای جدال و ستیزی در آن برجای نیست -کرنش بردن و پرستشکردن در آداب و رسومی از میان جملگی آداب و رسوم است، همچون عید و جشنهائی که مردمان آنها را پدیدار میسازند و تدارک میبینند و خدا آنها را پدیدار نکرده است و تدارک ندیده است.

کرنش بردن و پرستشکردن در جامهای از جامههائی استکه مخالف با فرمان یزدان در ستر عورت است. بجای اینکه با پوشیدن جامهها ستر عورت شود، برعکس وسیلهای برایکشف عورتگردد، و یا عورت را بپوشاند ولی برجستگیهای عورت را دقیقا بنمایاند، عورتیکه شریعت خدا با نص به ستر و پوشاندن آن دستور فرموده است.

در این امور،کار از منطقه بزه وگناه نافرمانی فراتر میرود، وقتیکه امریکه انجام میپذیرد جنبه طاعت و خضوع و خشوع وکرنش بردن و پرستشکردن یک عرف حاکم و اجتماعی ساختار بندگان را پیدا میکند، و یا باعث میگرددکه به ترککاریگفته شودکه واضح و روشن است از سوی آفریدگار بندگان به انجام آن دستور داده شده است ... بدین هنگام دیگر همچون کاری تنها بزه وگناه نیست و بس، و بلکه شرک خواهد بود. زیرا همچونکاریکرنش بردن و پرستشکردن غیر خدا بشمار است در چیزهائیکه مخالف با فرمان یزدان است ... این امر، از این لحاظ مهم است و باید مورد توجه باشد.

بدین جهت استکه یزدان میفرمابد:

(وَمَا یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلا وَهُمْ مُشْرِکُونَ).

و اکثر آنان که مدعی ایمان به خدا هستند، مشرک میباشند.

این آیه بر کسانی منطبق استکه پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) در جزیرةالعرب با آنان رویاروی میگردد، و هم شامل کسانی غیر ایشان میشودکه در زمانها و مکانهای گوناگون زندگی خواهندکرد و پیاپی یکدیگر میآیند و در اینکاروانسرای دو در مدتی میآسایند و آنگاه بار سفر برمیبندند و میروند.

بگذریم، آنانیکه از آیات منظور در صفحات کتاب جهان، و از آیات مقروء در صفحاتکتاب قرآن، روی میگردانند، در انتظار چه چیزی هستند؟ از ایشانکه در برابر تبلیغ آیات، چیزی خواسته نمیشود.

راستی آنان منتظر چه جیزی هستند؟..

(أَفَأَمِنُوا أَنْ تَأْتِیَهُمْ غَاشِیَةٌ مِنْ عَذَابِ اللَّهِ أَوْ تَأْتِیَهُمُ السَّاعَةُ بَغْتَةً وَهُمْ لا یَشْعُرُونَ؟).

آیا از این ایمن هستند که عذاب فراگیری از سوی خدا ایشان را دربر گیرد، یا این که قیامت به ناگاه فرارسد و ایشان غافل و بیخبر باشند؟.

این پسوده نیرومندی برای احساسات ایشان است، پسوده نیرومندی برای بیدارکردن ایشان از این خواب غفلت است. آنان را از فرجام این غفلت به هراس میاندازد و بیدارشان میسازد. چه عذاب خدا هر آن فرارسد، عذابیکهکسی موقع آن را نمیداند. حهبسا همین لحظه بلای همگانی و نابودکنندهای دررسد و ایشان را فراگیرد و درهم پیچد. چهبسا قیامت بر دم در باشد و در را بزند و همین امروز ناگهانی عذاب هراسناک بر سرشان تازد و بدون اینکه به خود بیایند کارشان را بسازد ... غیب در پشت در است. هیچ چشمی آن را نمی‏بیند، و هیچگوشی صدای پای آن را نمیشنود، و هیچکسی نمیداند لحظه دیگری چه خواهد شد، پس چرا غافلان اینگونه ایمن خواهند بود و بی‏خبر خواهند آسود؟

حالکه آیات خواندنی و مقروء این قرآن دلیل رسالت را با خود دارد، و آیات دیدنی و منظور این جهان گستره هستی را لبریزکرده است و در برابر چشمان قرارگرفته است، اگر آنان ازکنار هم این و هم آن غافل میگذرند و بدانها نمینگرند و چون حلقه بر درند، و به خدا شرک میورزند، چه شرک پیدا و چه شرک ناپیدا، و اینانکه معتقد به انباز برای یزدانند بسیاری از مردمانند، پس پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) باید به راه خود ادامه دهد، و آنانکه در پرتو رهنمود او نیز به پیش میروند باید که راه خود را بسپرند ومنحرف نشوند و بهکژراهه نروند و ازکژراههروان متاثر نشوند:

(قُلْ هَذِهِ سَبِیلِی أَدْعُو إِلَى اللَّهِ عَلَى بَصِیرَةٍ أَنَا وَمَنِ اتَّبَعَنِی وَسُبْحَانَ اللَّهِ وَمَا أَنَا مِنَ الْمُشْرِکِینَ).

بگو: این راه من است که من (مردمان را) با آگاهی و بینش به سوی خدا میخوانم و پیروان من هم (چنین میباشند)، و خدا را منزه (از انباز و نقص و دیگر ناشایست) میدانم، و من از زمره مشرکان نمیباشم (و کسی و چیزی را شریک خدا نمیانگارم).

(قُلْ: هَذِهِ سَبِیلِی).

بگو: این راه من است.

راه یگانه مستقیمی است. هیچگونه کجی وگمانی و انگارهای در آن نیست.

(أَدْعُو إِلَى اللَّهِ عَلَى بَصِیرَةٍ أَنَا وَمَنِ اتَّبَعَنِی).

من (مردمان را) باآگاهی و بینش به سوی خدا میخوانم و پیروان من هم (چنین میباشند).

ما بر راستای رهنمود یزدانیم و روان در پرتو نور آفریدگار جهانیم. راه خود را خوب میدانیم. با دانش و بینش و درک و فهم در آن روانیم. نه دست و پا میزنیم و سکندری میخوریم، و ازکسی پرس و جو میکنیم و سخن میشنویم. زیرا راهیکه درپیش گرفتهایم روشن و آشکار و مورد اطمینان است. با یقین کامل پای در این راه نهادهایم. خداوند سبحان را پاک و زدوده از چیزهائی میدانیم که سزاوار الوهیت او نیست. ما ازکسانیکه شرک میورزند جدائی و کنارهگیری میکنیم و از ایشان بیزاری میجوئیم و دوری میگزینیم:

(وَمَا أَنَا مِنَ الْمُشْرِکِینَ).

من از زمره مشرکان نمیباشم.

من برای خدا نه شرک پیدا و نه شرک ناپیدا میورزم. این راه من است و هرکسکه میخواهد این راه را طی کندگام پیش نهد و همسفر و رهسپار شود. هرکس هم که نمیخواهد باکی نیست و من به راه راست خود میروم و رهسپار کوی دادار میشوم.

آنانکه یاران دعوت به سوی خدایند بایدکه اینگونه دوری و جدائی نمایند. بایدکه اعلان دارندکه آنان ملت جداگانهای هستند. ازکسانی جدائی میگزینندکه نه بر این آئینند. ازکسانیکه عقیده آنان با عقیدهشان نخواند، و راه ایشان را درپیش نگیرند، و از رهبریشان فرمان نپذیرند، بیزار وگریزانند. از ایشان دوری میگزینند و با ایشان نمیآمیزند. یاران دعوت کافی نیستکه همچونکسانی را به آئین خود بخوانند و بس، آنکسانیکه در جامعه جاهلی ذوب شدهاند و سست و شل و ولگردیدهاند. همچون دعوتی چیز با ارزشی را اداء نمیکند) یاران دعوت باید از روز نخست اعلان دارندکه آنان چیزی جدای از جاهلیت هستند. و بایدکه اجتماع ویژه خود را جدا سازند، اجتماعیکه پیوندشان عقیده جداگانه ایشان بوده، و سردفتر عنوانشان رهبری اسلامی آنان باشد ... یاران دعوت بایدکه خود را از جامعه جاهلی جدا سازند، و نیز بایدکه رهبری خویش را از رهبری جامعه جاهلی جداگردانند.

ادغام ایشان در جامعه جاهلی، و ذوب ایشان در جامعه جاهلی، و ماندن آنان در ظل رهبری جاهلیت، همه سلطه و قدرتی را از میان میبردکه عقیده آنان به همراه دارد، و همه نتائج و آثاری را از میان میبردکه ممکن است دعوت ایشان به بار آورد، و همه جذابیتی را از میان میبردکه ممکن است دعوت جدید داشته باشد.

این حقیقت، جولانگاه آن تنها دعوت نبوی در میان مشرکان نبوده است ... بلکه جولانگاه آن به فراخی جولانگاه خود این دعوت بوده است هر زمانکه جاهلیت برگشته است و بر زندگی مردمان غلبه پیدا کرده است و چیره گردیده است ... جاهلیت قرن بیستم هم در ارکان و اصول خود، و در سیماها و نشانههای جداسازنده خود، از هیچ جاهلیت دیگری که دعوت اسلامی در طول تاریخ با آن رویارویگردیده است، فرقی و اختلافی ندارد.

کسانی که گمان می‏برند آنان از راه ذوب شدن در جامعه جاهلی و اوضاع جاهلی، و از راه آرام فروخزیدن به لابلای همچون جامعههائی و همچون اوضاعی، تا اندازهای وظائف دعوت به اسلام را انجام میدهند، و به اهدافی از این دعوت میرسند ... اینان سرشت این عقیده را نمیشناسند و نمیدانند چگونه باید به دلها راه پیدا کرد ... پیروان مکتب‏های الحادی و لائیک خودشان پرده از تابلو و عنوان خود برمی‏دارند و کار و برنامه آینده خویش را بهگوش دیگران میرسانند و پروژه و پروتکل خویشتن را مطرح و اعلان میکنند. آیا یاران دعوت به اسلام عنوان ویژه خود را اعلان نمیکنند؟ و راه ویژه خود را نشان نمیدهند؟ و خط سیر ویژه خویش راکهکاملا جدای از خط سیر جاهلیت است اعلان نمیدارند؟

*

آنگاه به سنت و قانون خدا در رسالتها، و به برخی از نشانههای موجود در زمینکه بیانگر سرنوشت پیشینیان است، نگاهی انداخته میشود ... محمّد (صلی الله علیه و سلم) تافته جدابافتهای و نمونه بیسابقهای از پیغمبران نیست. رسالت او هم چیز نوظهور بیمثل و مانندی از رسالتها نیست ... پیش از او پیغمبران زیادی آمدهاند و رسالتهای بیشماری بوده است ... فرجام کارکسانی که قبلا بودهاند و به تکذیب حقائق پرداختهاند، آیات و نشانههائی برجا در زمین و آماده در مقابل دیدگان مردمانند.

(وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِکَ إِلا رِجَالا نُوحِی إِلَیْهِمْ مِنْ أَهْلِ الْقُرَى أَفَلَمْ یَسِیرُوا فِی الأرْضِ فَیَنْظُرُوا کَیْفَ کَانَ عَاقِبَةُ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَلَدَارُ الآخِرَةِ خَیْرٌ لِلَّذِینَ اتَّقَوْا أَفَلا تَعْقِلُونَ؟).

(سنت ما در گزینش پیغمبران و گسیل آنان به میان مردمان تغییر نکرده است، و از جمله در انتخاب تو به عنوان خاتمالانبیاء نیز مرعی شده است) و ما پیش از تو پیغمبرانی نفرستادهایم، مگر این که مردانی از میان شهریان بودهاند و بدیشان وحی کردهایم. (دستهای از انسانها بدانان گرویده و گروهی هم از ایشان بیزاری جستهاند. آیا قوم تو از این بیخبرند که پیغمبران نه فرشته و نه زن بودهاند و بلکه مردانی از شهرها بوده و در میان مردمان همچون ایشان زندگی کردهاند و تنها فرق آنان با دیگران این بوده که حاملان وحی و پیامآوران آسمانی بودهاند، و بعضی راه چنین راهنمایانی را انتخاب و به بهشت رسیدهاند، و برخی هم عناد ورزیده و کفر پیشه کردهاند و به دوزخ واصل شدهاند؟). مگر در زمین به گشت و گذار نمیپردازند تا ببینند که سرانجام کار گذشتگان پیش از ایشان چه بوده و به کجا کشیده شده است؟ بی‏گمان سرای آخرت، بهتر (از سرای این جهان) برای پرهیزگاران است. (ای معاندان افسارگسیخته و آرزوپرستان سرگشته!) آیا خرد و اندیشه خویش را بکار نمیاندازید (و نمیدانید که هستی خود را ناآگاهانه میبازید و توشهای برای آخرت فراهم نمیسازید؟!).

نگاههائی به آثار جای ماندهگذشتگان دلها را به لرزه و تکان می اندازد، حتی دلهای قلدران و ستمگران را نیز به لرزش میافکند. لحظههائیکه انسان بر بال خیال مینشیند و بهگذشتهها برمی‏گردد و حرکات و سکنات و تلاش وکوشش پیشینیان را پیش چشم دل آماده و ورانداز میکند، و ایشان را زنده می‏بیند و بدیشان مینگرد که دارند در مکانها و محلهای خود میآیند و میروند و میترسند و امیدوار میشوند و حرص و طمع میورزند و به آینده خود دل میبندند ... امّا اینک ساکت و خاموش و بدون جنب و جوش و حس و شعور افتادهاند و جملگی در یک پیرهن خوابیدهاند ... کاخها وکوخهای ایشان فروتپیده است، و منزل و مأوایشان ویرانه گردیده است ... فنا آنان را درهم پیچیده است و همراه با آنان افکار و احساسات و دنیاها و حرکات و سکنات ایشان را درهم نوردیده است و بساط ایشان را جمعکرده است ... جهان آنان پیش چشم خیال مجسم است و به ژرفای دل اندر است ... اینگونه اندیشهها و نگرشها دل انسان را هرچندکه خشک و غافل و سخت و سنگین باشد به لرزش و چندش میاندازد ... بدین جهت استکه قرآن دست مردمان را میگیرد و ایشان را بر بالای جایگاههائی نگاه میدارد که پیشینیان در آنجاها زمان به زمان نقش زمین شدهاند و بر باد فنا رفتهاند:

(وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِکَ إِلا رِجَالا نُوحِی إِلَیْهِمْ مِنْ أَهْلِ الْقُرَى).

ما پیش از تو پیغمبرانی را بفرستادهایم، مگر این که مردانی از میان شهریان بودهاند و بدیشان وحی کردهایم.

پیغمبران نه فرشته بودهاند و نه آفریده دیگری بودهاند. بلکه آنان انسانهائی همچون شما از اهالی شهرها بودهاند. ایشان از بادیهنشینان و بیاباننشینان نبودهاند، تا مهربان و سازگار باشند ... در برابر سختیها و دشواریهای دعوت، و در مقابل معضلات و مشکلات هدایت، بردباری و شکیبائی کن. چه رسالت تو منطبق با سنت خدا است در فرستادن و برانگیخته کردن مردانی از انسانها که بدیشان وحی کردیم.

(أَفَلَمْ یَسِیرُوا فِی الأرْضِ فَیَنْظُرُوا کَیْفَ کَانَ عَاقِبَةُ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ).

مگر در زمین به گشت و گذار نمیپردازند تا ببینند که سرانجام کار گذشتگان پیش از ایشان چه بوده و به کجا کشیده شده است؟.

تا بدانندکه سرنوشت آنان همچون سرنوشت ایشان است، و بفهمندکه سنت خدا دربارهگذشتگان پیدا است و بدیشان نیز همان رسدکه به پیشینیان رسیده است، و متوجهگردندکه عاقبت میمیرند و بر باد فنا میروند:

(وَلَدَارُ الآخِرَةِ خَیْرٌ لِلَّذِینَ اتَّقَوْا) .

بی‏گمان سرای آخرت، بهتر (از سرای این جهان) برای پرهیزگاران است.

سرای آخرت جاویدان و پایدار است و بهتر از این سرا استکه جای ماندگاری و قرار نیست.

(أَفَلا تَعْقِلُونَ).

آیا خرد و اندیشه خویش را بکار نمیاندازید (و نمیدانید که هستی خود را ناآگاهانه میبازید و توشهای برای آخرت فراهم نمیسازید؟!).

آیا از راه خرد نمیروید و درباره سنتها و قانونهای خدا که راجع به پیشینیان بوده است و در حق ایشان اجراء گردیده است، تدبر و تفکر نمیکنید؟ آیا خردمندانه عمل نمیکنید تاکالای ماندگار و زندگی جاویدان را برکالایگذرا و زندگی کوتاه ترجیح دهید و برتر نهید؟

آنگاه روند قرآنی ساعتهای تنگ و سخت زندگی پیغمبران را به تصویر میکشد، ساعتهائیکه اندکی پیش از لحظه حساس و سرنوشتسازیکه وعده خدا در آنها تحقق پیداکرده است، و سنت خدا در آنها اجراء گردیده است، سنتیکه پیش و پس نمیافتد و این سو و آن سو نمیشود و نمیرود:

(حَتَّى إِذَا اسْتَیْئَسَ الرُّسُلُ وَظَنُّوا أَنَّهُمْ قَدْ کُذِبُوا جَاءَهُمْ نَصْرُنَا فَنُجِّیَ مَنْ نَشَاءُ وَلا یُرَدُّ بَأْسُنَا عَنِ الْقَوْمِ الْمُجْرِمِینَ).

(ای پیغمبر! یاری ما را دور از خویشتن مدان. یاری ما به شما نزدیک و پیروزیتان حتمی است. پیش از این پیغمبران متعددی آمدهاند و به دعوت خود ادامه دادهاند و دشمنان حق و حقیقت هم به مبارزه برخاسته و مقاومت و مخالفت نمودهاند) تا آنجا که پیغمبران (از ایمان آوردن کافران و پیروزی خود) ناامید گشته و گمان بردهاند که (ازسوی پیروان اندک خویش هم) تکذیب شدهاند (و تنهای تنها ماندهاند). در این هنگام یاری ما به سراغ، ایشان آمده است (و لطف و فضل ما آنان را دربر گرفته است) و هرکس را که خواستهایم نجات دادهایم. (بلی! در هیچ زمانی و در هیچ مکانی) عذاب ما از سر مردمان گناهکار دور و دفع نمی‏گردد. تصویر هراسانگیزی است. اندازه شدت و اندوه و به تنگنا افتادنی را به تصویر میکشدکه در زندگی پیغمبران پیش آمده است، در آن حالکه باکفر وکوری و پافشاری بر باطل و انکار حق، رو در رو گردیدهاند و به نبرد پرداختهاند. روزها و ماهها و سالها گذشته است و آنان مردمان را به سوی خدا و آئین او فراخواندهاند، ولی جزگروه اندکی بدیشان پاسخ ندادهاند و حق و حقیقتی راکه با خود به ارمغان آوردهاند نپذیرفتهاند. سالها آمده است و سپریگردیده است. باطل بر قدرت و شوکت خود مانده است و پیروان زیادی داشته است و بر آنان افزوده است، ولی مومنانگروه اندکی بودهاند و نیروی ضعیفی داشتهاند.

ساعتهای سخت و دشواری پیش آمده است. باطل خود را بادکرده است و باد به غبغب انداخته است. تاخته است و ستمگری آغازیده است. پیغمبران هم منتظر وعده الهی بودهاند، امّا در این مکان تحقق نیافته است و سر نرسیده است. به دلهایشان دغدغهها افتاده است و دلهرهها راه پیدا کرده است ... آیا بدانان دروغگفته شده است؟! آیا در امیدیکه در زندگی این جهان به پیروزی داشتهاند به خود دروغگفتهاند؟!

هیچ پیغمبری همچون موقعیتی را پیدا نکرده است مگر بدان هنگام که سختی و دشواری و غم و اندوه و گرفتاری به مرتبهای رسیده استکه فراتر از تاب و توان انسان بوده است ... این آیه و آیه دیگری را نخواندهام که میفرماید:

(ام حسبتم أن تدخلوا الجنة و لمّا یأتکم مثل الّذین خلوا من قبلکم مسّتهم البأساء و الضّرّاء و زلزلوا حتّی یقول الرّسول و الذین آمنوا معه: متی نصر الله؟).

آیا گمان بردهاید که داخل بهشت میشوید بدون آن که به شما همان برسد که به کسانی رسیده است که پیش از شما درگذشتهاند؟ (شما که هنوز چنین رنجها و دردهائی را ندیدهاید و باید چشم به راه تحمل حوادث تلخ و ناگوار در راه کردگار باشید و بدانید: نخست رنج سپس گنج). زیانهای مالی و جانی (و شدائد و مشکلات، آن چنان ملتهای پیشین را احاطه کرده است و) به آنان دست داده است و پریشان گشتهاند که پیغمبر و کسانی که با او ایمان آورده بودند (همصدا شده و) میگفتهاند: پس یاری خدا کی (و کجا) است؟!.   (بقره/214)

همینکه هریک از این دو آیه را میخوانم لرزش و چندشی را در خود احساس میکنم از تصور هول و هراسیکه این اندازه پیغمبری را فراگرفته است، و از هول و هراسیکه در این دغدغهها و دلهرهها نهفته است، و از غم و اندوهی که تکاندهنده است و ذات پیغمبر را این اندازه به لرزه و تکان انداخته است و پریشان و نابسامان نموده است. در این لحظهها آن چنان او را آشفته حال و پریشان روزگار ساخته است و احساس درد و غم و رنج و الم، هرگونه تاب و توانی را از او گرفته است،که نگو.

در این لحظههائیکه رنج و اندوه غوغا میکند و جای استوار میسازد، وگلوگاههای پیغمبران را میگیرد و میفشارد، و ذرهای اندوخته تاب و توان در میان نمیماند، درست در این لحظهها پیروزی خدا بهگونه کامل و سرنوشتساز و جداسازنده حق از باطل درمیرسد:

(جَاءَهُمْ نَصْرُنَا فَنُجِّیَ مَنْ نَشَاءُ وَلا یُرَدُّ بَأْسُنَا عَنِ الْقَوْمِ الْمُجْرِمِینَ).

یاری ما به سراغ ایشان آمده است (و لطف و فضل ما آنان را دربر گرفته است) و هرکس را که خواستهایم نجات دادهایم. (بلی! در هیچ زمانی و در هیچ مکانی) عذاب ما از سر مردمان گناهکار دور و دفع نمی‏گردد. این سنت یزدان در دعوتها است. بایدکه سختیها و دشواریها به میان آید. بایدکه غمها و اندوهها لشکر انگیزد ... تا بدانجاکه هیچگونه تاب و توانی در میان نماند. آنگاه پس از ناامیدی از همه اسباب و ابزار ظاهری و نموداریکه مردمان متوسل بدانها میگردند یاری و پیروزی فرارسد. یاری و پیروزی از سوی یزدان بیاید، وکسانی نجات پیداکنندکه سزاوار نجات باشند. نجات پیداکنند از هلاکیکه تکذیب کنندگان را فرامیگیرد. نجات پیداکنند از تاخت و تاز و ظلم و جوریکه قلدران و زورگویان بدیشان روا میدارند. و عذاب خداگریبانگیر مجرمانگردد، و ایشان را درهم کوبد و نابودکند، بدانگونهکه نتوانند در برابر آن بایستند و برجای بمانند، و هیچ دوستی و یاوری نتواند آن را از ایشان بازدارد و بازگرداند.

این بدان خاطر است تا پیروزی ارزان نشود، و در نتیجه دعوتهاکم اهمیت وکم ارجگردد. اگر پیروزی ارزان شود هر روز مدعی برمی‏خیزد، دعوتیکه مایهای نمیخواهد و زحمتی و مشکلی برای او تولید نمیکند، یا زحمت و مشکل اندکی برای او دربر دارد. دعوتهای حق درست نیستکه یاوه و بازیچه باشند. بلکه دعوتهای حق قواعد و اصول و برنامههای زندگی بشری هستند. بایدکه آن قواعد و اصول و برنامهها از دسترس ودستبرد مدعیان، مصون و محفوظ و نگاهبانی و نگاهداری شود. مدعیان تحمّل تکالیف و وظائف و مشکلاف و معضلات دعوت را ندارند. بدین جهت مدعیان میترسندکه ادعای دعوتکنند، و اگر ادعای دعوت همکنند از حمل آن درمانده میگردند و به ترک آن میگویند، و حق از باطل با محک سختیها و دشواریها پدید میآید، سختیها و دشواریهائیکه در برابر آنها تاب مقاومت و پایداری ندارد مگرکسانی که به خدا یقین و اعتماد داشته و در راه خدا صادق باشند، آنکسانیکه از دعوت به سوی خدا دست برنمیدارند اگر هم گمان برندکه پیروزی در این زندگی به سوی ایشان نمیآید و بهره ایشان نمیشود. دعوت به سوی خدا تجارتی نیستکه سود آن هرچه زودتر فراچنگ آید. تجارتی نیستکه یا سود معین مقرری را در این زمین بدهد، و یا اینکه پیروان آن از آن دست بکشند و به تجارت دیگری بگرایندکه سود نزدیکتری و درآمد ساده تری بهره ایشان سازد. کسانی که دعوت به سوی خدا را در جامعههای جاهلی برعهده میگیرند - جامعههای جاهلی هم جامعههائی هستند که با اطاعت و پیروی در هر زمانی و در مکانی برای غیر خدا کرنش برند و پرستشکنند -بایدکه به خود حالی و تفهیمکنند: آنان مراحل و منازل بیدردسر و آسودهای را نیپیمایند، و تجارت مادیای را پیشه خود نمیکنندکه هرچه زودتر سود آن حاصل شود و نفع آن بدست آید. بلکه باید بدانندکه آنسان با طاغوتهائی روبرو میگردندکه قوت و قدرت و دارائی و ثروت در اختیار دارند، و میتوانند عامّه مردمان را بهگونهای سبک دارند و تحقیرکنندکه سیاه را سفید، و سفید را سیاه ببینند! و میتوانند عامه مردمان را بر ضد یاران دعوت به سوی خدا بشورانند و برانگیخته گردانند. بدینگونه که شهوات را در ایشان تحریک کنند و برانگیزند، و آنگاه بدیشان بگویند که یاران دعوت به سوی خدا میخواهند شما را از این شهوات محروم و بیبهرهکنند!.. یاران دعوت به سوی خدا لازم است یقین داشته باشندکه دعوت به سوی خدا دارای مشکلات و معضلات و رنجها و زحمتهای بیشمار است، و پیوستن به دعوت به سوی خدا برای ایستادن در برابر جاهلیت، و پیکار وکارزار با جاهلیت نیز دارای مشکلات و معضلات و رنجها و زحمتهای بیشمار است ... این است که در اول کار به دعوت آسمانی عامّه مردمان مستضعف نمیگرایند. بلکهگروه منتخب وگزیده مردمان آن نسل همه به دعوت آسمانی لبیک میگویند و میگروند و بدان میپیوندند، آن گروه منتخب وگزیدهایکه حقیقت این آئین را بر آسایش و ایمنی، و بر همه خوشیها وکالاهای این زندگی دنیا ترجیح میدهند و برتر و فراتر مینهند. تعداد افراد اینگروه منتخب وگزیده هم پیوسته بسیار کم خواهد بود. ولیکن خدا میان ایشان و میان قومشان به حق داوری میفرماید، پس از جهادیکهکم یا زیاد، وکوتاه یا طولانی خواهد بود. فقط بدین هنگام است که عامّه مردمان دسته دسته به آئین خدا درمیآیند. در داستان یوسف انواع سختیها و دشواریها و رنجها و دردها است. در چاه و در خانه عزیز مصر و در زندان، گرفتاریها و غمها و اذیت و آزارها است. انواع ناامیدیها از یاری وکمک مردمان است ... سرانجام کسانی خیر و خوبی میبیندکه پرهیزگارند -هم بدانگونه که وعده راست یزدان بیانگر آن است، وعدهایکه خلاف آن نمیشود و حتماً انجام میپذیرد - داستان یوسف نمونهای از داستانهای پیغمبران است. در داستان یوسف درس عبرت برای خردمندان است. در داستان یوسف تصدیق چیزهائی است که کتابهای آسمانی پیشین با خود به ارمغان آوردهاند، بدون این که پیوندی میان محمّد (صلی الله علیه و سلم) و اینکتابها بوده و او از آنها آگاهی و اطلاعی داشته باشد. پس آنچه راکه پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) با خود آورده است حق است و از خود به هم نبافته است و به دروغ به خدا نسبت نداده است. زیرا سخنان دروغ، یکی دیگری را و بخشی بخشی را تصدیق نمیکند و هدایت و رهنمودی را مقرر نمیدارد و محقق نمیسازد، و دل با ایمان بوی رافت و رحمتی از همچون سخنان دروغی استشمام نمیکند و بمیبوید:

(لَقَدْ کَانَ فِی قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لأولِی الألْبَابِ مَا کَانَ حَدِیثًا یُفْتَرَى وَلَکِنْ تَصْدِیقَ الَّذِی بَیْنَ یَدَیْهِ وَتَفْصِیلَ کُلِّ شَیْءٍ وَهُدًى وَرَحْمَةً لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ).

به حقیقت در سرگذشت آنان، (یعنی یوسف و برادران و دیگر پیغمبران و اقوام ایماندار و بیایمان، درسهای بزرگ) عبرت برای همه اندیشمندان است. (آنچه گفته شد) یک افسانه ساختگی (و داستان خیالی و دروغین) نبوده، و بلکه (یک وحی آسمانی است که) کتابهای (اصیل انبیای) پیشین را تصدیق و پیغمبران (راستین) را تایید میکند، و (به علاوه) بیانگر همه چیزهائی است که (انسانها در سعادت و تکامل خود بدانها نیاز دارند، و به همین دلیل مایه) هدایت و رحمت برای (همه) کسانی است که ایمان میآورند.

*

بدین منوال سرآغاز و سرانجام سوره با یکدیگر توافق و هماهنگی پیدا میکند، همانگونهکه سرآغاز و سرانجام داستان توافق و هماهنگی داشت. در اول و آخر داستان، و در لابلای آن، پیروهائی میآید که با موضوع داستان متناسب و سازگار است، و با شیوه ادای داستان و با عبارات آن نیز همخوان و همآوا است. این داستان اهداف دینی را کاملا تحقق می‏بخشد، و نشانهها و سیماهای هنری را هم کاملا تحقق میبخشد، و افزون بر اینها صدق روایت دارد، و در موضوع با واقعیت مطابقت مینماید.

داستان در یک سوره آغازگردیده است و هم در آن به پایان آمده است، چه سرشت داستان، همچون نوعی از بیان مطالب و ادای مقاصد را میطلبد. داستان خوبی استکه اندک اندک و روز به روز و مرحله به مرحله تحقق پیدا میکند. عبرت داستان -و همچنین هماهنگی و همنوائی هنری در آن -کامل نمیشود و به پایان نمیآید، مگر آنگاهکه روند قرآنیگامها و مرحلههای داستان را تا آخر آن پیجوئی و دنبالکند. به تنهائی هیچ پخش و بندی از داستان در موضع و جایگاهی، چیزی از همه اینها را تحقق نمی‏بخشد و پیاده نمیکند، بدانگونه که برخی از بخشها و بندهای داستانهای پیغمبران دیگر همچون چیزی را تحقق میبخشند و پیاده میکنند، مثل بخشها و بندهای داستان سلیمان با بلقیس، یا داستان تولد مریم، یا داستان تولد عیسی، و یا داستان نوح و طوفان ... و ... این بخشها و بندها هریک در موضع و جایگاه خود مراد و مقصود را به تمام و کمال میرسانند. امّا داستان یوسف، لازم است همه بخشها و بندها و صحنههای آن پیاپی و به دنبال یکدیگر از آغاز تا انجام داستان خوانده شود. خداوند بزرگوار راست فرموده است:

(نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْکَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ بِمَا أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ هَذَا الْقُرْآنَ وَإِنْ کُنْتَ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الْغَافِلِینَ).

ما از طریق وحی این قران، نیکوترین سرگذشتها را برای تو بازگو میکنیم و (تو را بر آنها مطلع میگردانیم) هرچند که پیشتر از زمره بیخبران (از احوال گذشتگان) بودهای.        (یوسف/٣)


 

 

 

پایان سوره یوسف


 


[1]- حافظ ابویعلی موصلی - با اسنادیکه داشته است -آن را از معقل پسر یسار روایتکرده است. گفته است: پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) را دیدهام. یا گفته است: ابوبکرصدیق از پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) آن را برایم روایتکرده است.

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد