سورهی توبه آیهی 28-1
(بَرَاءَةٌ مِنَ اللَّهِ وَرَسُولِهِ إِلَى الَّذِینَ عَاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِکِینَ (١)فَسِیحُوا فِی الأرْضِ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ وَاعْلَمُوا أَنَّکُمْ غَیْرُ مُعْجِزِی اللَّهِ وَأَنَّ اللَّهَ مُخْزِی الْکَافِرِینَ (٢)وَأَذَانٌ مِنَ اللَّهِ وَرَسُولِهِ إِلَى النَّاسِ یَوْمَ الْحَجِّ الأکْبَرِ أَنَّ اللَّهَ بَرِیءٌ مِنَ الْمُشْرِکِینَ وَرَسُولُهُ فَإِنْ تُبْتُمْ فَهُوَ خَیْرٌ لَکُمْ وَإِنْ تَوَلَّیْتُمْ فَاعْلَمُوا أَنَّکُمْ غَیْرُ مُعْجِزِی اللَّهِ وَبَشِّرِ الَّذِینَ کَفَرُوا بِعَذَابٍ أَلِیمٍ (٣)إِلا الَّذِینَ عَاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِکِینَ ثُمَّ لَمْ یَنْقُصُوکُمْ شَیْئًا وَلَمْ یُظَاهِرُوا عَلَیْکُمْ أَحَدًا فَأَتِمُّوا إِلَیْهِمْ عَهْدَهُمْ إِلَى مُدَّتِهِمْ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُتَّقِینَ (٤)فَإِذَا انْسَلَخَ الأشْهُرُ الْحُرُمُ فَاقْتُلُوا الْمُشْرِکِینَ حَیْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ وَخُذُوهُمْ وَاحْصُرُوهُمْ وَاقْعُدُوا لَهُمْ کُلَّ مَرْصَدٍ فَإِنْ تَابُوا وَأَقَامُوا الصَّلاةَ وَآتَوُا الزَّکَاةَ فَخَلُّوا سَبِیلَهُمْ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ (٥)وَإِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِکِینَ اسْتَجَارَکَ فَأَجِرْهُ حَتَّى یَسْمَعَ کَلامَ اللَّهِ ثُمَّ أَبْلِغْهُ مَأْمَنَهُ ذَلِکَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا یَعْلَمُونَ (٦)کَیْفَ یَکُونُ لِلْمُشْرِکِینَ عَهْدٌ عِنْدَ اللَّهِ وَعِنْدَ رَسُولِهِ إِلا الَّذِینَ عَاهَدْتُمْ عِنْدَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ فَمَا اسْتَقَامُوا لَکُمْ فَاسْتَقِیمُوا لَهُمْ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُتَّقِینَ (٧)کَیْفَ وَإِنْ یَظْهَرُوا عَلَیْکُمْ لا یَرْقُبُوا فِیکُمْ إِلا وَلا ذِمَّةً یُرْضُونَکُمْ بِأَفْوَاهِهِمْ وَتَأْبَى قُلُوبُهُمْ وَأَکْثَرُهُمْ فَاسِقُونَ (٨)اشْتَرَوْا بِآیَاتِ اللَّهِ ثَمَنًا قَلِیلا فَصَدُّوا عَنْ سَبِیلِهِ إِنَّهُمْ سَاءَ مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ (٩)لا یَرْقُبُونَ فِی مُؤْمِنٍ إِلا وَلا ذِمَّةً وَأُولَئِکَ هُمُ الْمُعْتَدُونَ (١٠)فَإِنْ تَابُوا وَأَقَامُوا الصَّلاةَ وَآتَوُا الزَّکَاةَ فَإِخْوَانُکُمْ فِی الدِّینِ وَنُفَصِّلُ الآیَاتِ لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ (١١)وَإِنْ نَکَثُوا أَیْمَانَهُمْ مِنْ بَعْدِ عَهْدِهِمْ وَطَعَنُوا فِی دِینِکُمْ فَقَاتِلُوا أَئِمَّةَ الْکُفْرِ إِنَّهُمْ لا أَیْمَانَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ یَنْتَهُونَ (١٢)أَلا تُقَاتِلُونَ قَوْمًا نَکَثُوا أَیْمَانَهُمْ وَهَمُّوا بِإِخْرَاجِ الرَّسُولِ وَهُمْ بَدَءُوکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ أَتَخْشَوْنَهُمْ فَاللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشَوْهُ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ (١٣)قَاتِلُوهُمْ یُعَذِّبْهُمُ اللَّهُ بِأَیْدِیکُمْ وَیُخْزِهِمْ وَیَنْصُرْکُمْ عَلَیْهِمْ وَیَشْفِ صُدُورَ قَوْمٍ مُؤْمِنِینَ (١٤)وَیُذْهِبْ غَیْظَ قُلُوبِهِمْ وَیَتُوبُ اللَّهُ عَلَى مَنْ یَشَاءُ وَاللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ (١٥)أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تُتْرَکُوا وَلَمَّا یَعْلَمِ اللَّهُ الَّذِینَ جَاهَدُوا مِنْکُمْ وَلَمْ یَتَّخِذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلا رَسُولِهِ وَلا الْمُؤْمِنِینَ وَلِیجَةً وَاللَّهُ خَبِیرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ (١٦)مَا کَانَ لِلْمُشْرِکِینَ أَنْ یَعْمُرُوا مَسَاجِدَ اللَّهِ شَاهِدِینَ عَلَى أَنْفُسِهِمْ بِالْکُفْرِ أُولَئِکَ حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ وَفِی النَّارِ هُمْ خَالِدُونَ (١٧)إِنَّمَا یَعْمُرُ مَسَاجِدَ اللَّهِ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الآخِرِ وَأَقَامَ الصَّلاةَ وَآتَى الزَّکَاةَ وَلَمْ یَخْشَ إِلا اللَّهَ فَعَسَى أُولَئِکَ أَنْ یَکُونُوا مِنَ الْمُهْتَدِینَ (١٨)أَجَعَلْتُمْ سِقَایَةَ الْحَاجِّ وَعِمَارَةَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ کَمَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الآخِرِ وَجَاهَدَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ لا یَسْتَوُونَ عِنْدَ اللَّهِ وَاللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ (١٩)الَّذِینَ آمَنُوا وَهَاجَرُوا وَجَاهَدُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ أَعْظَمُ دَرَجَةً عِنْدَ اللَّهِ وَأُولَئِکَ هُمُ الْفَائِزُونَ (٢٠)یُبَشِّرُهُمْ رَبُّهُمْ بِرَحْمَةٍ مِنْهُ وَرِضْوَانٍ وَجَنَّاتٍ لَهُمْ فِیهَا نَعِیمٌ مُقِیمٌ (٢١)خَالِدِینَ فِیهَا أَبَدًا إِنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظِیمٌ (٢٢)یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا آبَاءَکُمْ وَإِخْوَانَکُمْ أَوْلِیَاءَ إِنِ اسْتَحَبُّوا الْکُفْرَ عَلَى الإیمَانِ وَمَنْ یَتَوَلَّهُمْ مِنْکُمْ فَأُولَئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ (٢٣)قُلْ إِنْ کَانَ آبَاؤُکُمْ وَأَبْنَاؤُکُمْ وَإِخْوَانُکُمْ وَأَزْوَاجُکُمْ وَعَشِیرَتُکُمْ وَأَمْوَالٌ اقْتَرَفْتُمُوهَا وَتِجَارَةٌ تَخْشَوْنَ کَسَادَهَا وَمَسَاکِنُ تَرْضَوْنَهَا أَحَبَّ إِلَیْکُمْ مِنَ اللَّهِ وَرَسُولِهِ وَجِهَادٍ فِی سَبِیلِهِ فَتَرَبَّصُوا حَتَّى یَأْتِیَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ وَاللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْفَاسِقِینَ (٢٤)لَقَدْ نَصَرَکُمُ اللَّهُ فِی مَوَاطِنَ کَثِیرَةٍ وَیَوْمَ حُنَیْنٍ إِذْ أَعْجَبَتْکُمْ کَثْرَتُکُمْ فَلَمْ تُغْنِ عَنْکُمْ شَیْئًا وَضَاقَتْ عَلَیْکُمُ الأرْضُ بِمَا رَحُبَتْ ثُمَّ وَلَّیْتُمْ مُدْبِرِینَ (٢٥)ثُمَّ أَنْزَلَ اللَّهُ سَکِینَتَهُ عَلَى رَسُولِهِ وَعَلَى الْمُؤْمِنِینَ وَأَنْزَلَ جُنُودًا لَمْ تَرَوْهَا وَعَذَّبَ الَّذِینَ کَفَرُوا وَذَلِکَ جَزَاءُ الْکَافِرِینَ (٢٦)ثُمَّ یَتُوبُ اللَّهُ مِنْ بَعْدِ ذَلِکَ عَلَى مَنْ یَشَاءُ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ (٢٧)یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّمَا الْمُشْرِکُونَ نَجَسٌ فَلا یَقْرَبُوا الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ بَعْدَ عَامِهِمْ هَذَا وَإِنْ خِفْتُمْ عَیْلَةً فَسَوْفَ یُغْنِیکُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ إِنْ شَاءَ إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ حَکِیمٌ) (٢٨)
این بخش از روند سوره پس از سائر بخشهای سـوره نازل گردیده است، هر چند که از لحاظ ترتیب پیش از آنــها قـرار گـرفته است. تـرتیب آیـات در سـوره - همانگونه که گذشت - بـه فـرمان پـیغمبر خـدا صلّی الله علیه وآله وسلّم انجام میگرفت. لذا پیشی و پسی آیات برابر دسـتور پیغمبر صلّی الل علیه وآله وسلّم بوده است.
این بخش در برگیرندۀ پایان گرفتن عهدها و پیمانهائی است که میان مسلمانان و مشرکان تا آن زمان موجود بوده است، چه پایان گرفتن چهار ماهۀ کسانی که عهد و پیمان ایشان مطلق، یعنی بدون قید زمان بوده است، و چه عهد و پـیمان افرادی که عـهد و پـیمان خود را شکستهاند، و چه به پایان رسیدن مدّت زمان عهدها و پـیمانهائی که مقیّد بـوده است و صاحبان آنـها با مسلمانان عهدشکنی و پیمانشکنی نکردهاند و کسی را بر ضدّ ایشان پشتیبانی ننمودهاند... به طور کلّی آخرین نـتیجه ایـن شـد که عـهدها و پـیمانها با مشرکان جزیرة العرب به پایان آمد، و پس از آن با مشـرکان معامله و بازرگانی نشد، و این امر با بیزاری بی حون و چرا از مشرکان انـجام پـذیرفت، و اعـلان گـردید کـه مشرکان در پیش خدا و پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم دیگر عهد و پیمانی ندارند.
این بخش همچنین متضمّن این است که دیگر از این به بعد به مشرکان اجازه داده نمیشود کعبه را طواف کنند یا آن را به شکلی از اشکال تعمیر و آباد نمایند. بـر خلاف عهد و پیمان همگانی بیقید و بندی که قبلاً میان پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم و میان مشرکان بود و برابر آن برخی بعضی را در بیت الله الحرام، و در مـاههای حـرام، بـا وجود شرک مشرکان، امن و امان میداد.
کسی که به حوادث تـاریخ زندگانی پـیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم بنگرد، و رخدادهای آن را پیش چشم دارد، از لابـلای سیرۀ نبوی، واقعیّت تاریخی برنامۀ حرکتی اسلامی را خواهد دید. همچنین کسی که به سرشت این بـرنامه و مراحل و اهداف آن مراجعه کند، آشکارا خواهد دید که این گام قاطعانه در روابط میان اردوگاه اسلامی در جزیرة العرب و مـیان سائر اردوگـاههای مشـرکان، و همچنین میان اردوگاه اسلامی و میان اردوگاههای اهل کتاب که در این سوره از آن سخن رفته است و احکام آن مقرّر گردیده است، بس بجا و بموقع برداشته شده است، و زمین برای آن آماده، و اوضاع و احوال مـهیّا بوده است، و گام طببعی بـوده و در زمـان لازم خود برداشته شده است.
در واقعیّت عملی، مرحله به مرحـله، و آزمون پس از آزمون، روشن گردیده بود که همزیستی مسالمتآمیز میان دو برنامۀ زندگی ممکن نیست، دو برنامهای کـه این همه اختلاف ریشهای ژرف مـیان آن دو تا است، اختلاف اصلی و عمیقی که در برگیرندۀ هـر جزئی از جزئیّات اعتقاد و جهانبینی، و اخلاق و آداب، و نـظام اجتماعی و اقتصادی و سیاسی و انسانی است. همچون اختلافی بـه نـاچار از اخـتلاف اعـتقاد و جهانبینی سرچشمه خواهد گرفت... مراد دو برنامۀ زندگی است که یکی بر پرستش و بندگی یزدان یگانۀ بدون انـباز استوار است، و دیگری بر پرستش و بندگی انسان برای انسان، و انسان برای آلهه و خدا گونگان دروغـین، و انسان برای اربابان جوراجور، استوار است. گذشته از این، میان این چنین دو برنامهای باید در هر گامی از گامهای زندگانی، اختلاف بیفتد. چرا که در همچون دو نظامی و همچون دو برنامهای در هر گامی از گامهای زندگانی آنها برخورد کامل با یکدیگر وجود دارد.
این یک رخداد و عارضۀ ناگهانی گـذرائـی نبود کـه قریش در مکّه چنین موضعگیری کینهتوزانهای در برابر دعوت (لا اله الّا الله، و محمّد رسول الله) داشته باشد، و در مدینه این چنین جنگ ستمگرانـهای با هـمچون دعوتی بکند... این یک رخـداد و عـارضۀ ناگـهانی گــذرائــی نـبود کـه یـهودیان نـیز در مـدینه چنین موضعگیری زشت و پلشتی در برابر هـمچون حـرکتی داشته باشند، و ایشان که اهل کتاب بودهاند با مشرکان در یک اردوگاه قرار گیرند. این یک رخداد و عارضۀ ناگهانی گذرائی نبوده است که یهودیان از یک سو، و قریش از دیگر سو قبائل عرب را در جزیرةالعرب در جنگ احـزاب تحریک کنند و برانگیزند تـا همچون خطری را ریشهکن و نابود گردانند که همگان را تهدید کرده است بدان گاه که در مدینه دولتی بر اساس ایـن چنین عقیدهای تشکیل شده است و نـظام و سیستمی برابر آن چنان برنامۀ ربّانی منحصر بـه فـردی شکـل گرفته است. همچنین پس از اندکی خواهیم دانست که این یک رخداد و عارضۀ ناگهانی گذرائی نبوده است و نیست که مسیحیان نیز که اهل کتاب هستند در برابر این دعوت و این حرکت چه در یمن و چه در شام، یا در غیر یــمن و شــام تـا آخـر زمـان مـوضعگیری کـرده و موضعگری کنند... این سرشت چیزها است... این پیش از هر چیز سرشت برنامۀ اسـلامی است، سـرشتی کـه پیروان برنامههای دیگر خوب آن را میشناسند و از روی فطرت بدان پی میبرند... این سرشت پافشاری بر پابرجائی و پایداری حکومت خدا در زمین، و بیرون آوردن جملگی مردمان از پرستش و بندگی بندگان، به سوی پرستش و بندگی یزدان یگـانۀ جـهان، و درهـم شکستن سدّها و مانعهای مادی و ظاهری است، سدّها و مانعهائی که میان (جـملگی مـردمان) و مـیان آزادی حقیقی انتخاب، وجود داشته باشد... گذشته از این، در مرتبۀ دوم، این سرشت برخورد میان دو برنامۀ زندگی با یکدیگر است، دو برنامهای که در هیچ کار بزرگ یا کوچکی به هم نمیرسند و سر سازش ندارند، و پیروان برنامههای زمینی دائماً مـیکوشند بـرنامۀ خدائـی را نابود کنند، برنامهای که وجـودشان و بـرنامههایشان و اوضاع و احوالشان را تهدید میکند پیش از ایـن کـه ایشان را نابود سازد... این قطعی و حـتمی است و در حقیقت جبر است و اختیاری در آن نه برای اینان و نه برای آنان است.
این قطعی و حتمی و جبری است که در طول زمان کار خود را کرده است، و با گذشت تجارب تأثیر خویش را بخشیده است، و به شکلها و گونههای مختلف جلوهگر آمده است، و ضرورت گام نهائی واپسـینی را تأکـید کرده است و ژرفا بخشیده است که در این سوره اعلان گردیده است. اسباب و علل ظـاهری و مستقیمی کـه برخی از روایتها بیان میدارند جز حلقههائی از زنجیرۀ دراز و کشیدهای نبوده است که در طول تاریخ زندگانی پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم و در طـول تـاریخ حـرکت اسلامی از نخستین روزهای آن امتداد پیدا کرده است.
با این نگرش فراخ به ریشههای اصلی موضعگیریها، و نگاه ژرف به جنبشهای پیوسته و پیاپی، درک و فـهم این گام اخیر ممکن میگردد. البـتّه در کـنار آن نـباید اسباب و علل ظلاهری و مستقیم را نادیده گرفت، چون اسباب و علل ظـاهری و مسـتقیم نـیز در جـای خـود حلقههائی در این زنجیرۀ دراز هستند و نـقش خود را بازی میکنند.
امام بغوی در تفسیر خود ذکر کرده است کـه مـفسّران گفتهاند: هنگامی که پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم به سوی تبوک بیرون رفت، منافقان به جنبش درآمدند و به تباهکاری و بدکرداری پرداختند. مشرکان نیز عهدها و پـیمانهای خود را شکستند. یزدان سبحان دربـارۀ ایـنان و آنـان آیاتی را نازل فرمود. خداوند تـا چهار مـاه بدیشان مهلت داد، چه به کسانی که عهد و پیمانشان کمتر و چه به کسانی که عهد و پیمانشان بیشتر از چهار ماه بود. امام طبری پس از بررسی اقوال گوناگون در سرآغـاز این سوره، چنین ذکر کرده است: سخن کسی در این باره بیشتر پسندیده مینماید و چنگی بـه دل مـیزند کـه گفته است: مدّتی که خدا آن را برای مشرکان قرار داده است، و بدیشان اجازه فـرموده است در ایـن فـرصت گشت و گذار داشته باشند، برابر:
(فَسِیحُوا فِی الأرْضِ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ ).
پس (ای مؤمنان به کافران بگوئید:) آزادانه چهار ماه در زمین بگردند... (توبه / ٢)
این مهلت به کسانی داده میشود که عهد و پـیمان با مسلمانان داشتهانـد، ولی دیگـران را بر ضـدّ پـیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم پشتیبانی و کمک نمودهاند و پیش از موعد مقرّر، عهد و پیمان خود را شکستهاند. و امّا کسانی که عهد و پیمان خویش را نشکستهاند و دیگران را بر ضدّ او پشتیبانی و یاری نکردهاند، خداوند عظیم الشّأن به پیغمبرش صلّی الله علیه وآله وسلّم دستور فرموده است عهد و پیمان با آنان را تا پایان مدّت معیّن رعایت کند، برابر:
(إِلا الَّذِینَ عَاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِکِینَ ثُمَّ لَمْ یَنْقُصُوکُمْ شَیْئًا وَلَمْ یُظَاهِرُوا عَلَیْکُمْ أَحَدًا فَأَتِمُّوا إِلَیْهِمْ عَهْدَهُمْ إِلَى مُدَّتِهِمْ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُتَّقِینَ) (٤)
امّا کسانی کـه از مشـرکـان با آنـان پیمان بسـتهایـد و ایشان چیزی از آن فروگذار نکردهاند (و پیمان را کاملاً رعایت نمودهانـد) و از کسـی بر ضدّ شـما پشتیبانی نکرده (و او را یاری ندادهاند)، پـیمان آنـان را تا پـایان مدّت زمانی که تعیین کردهاند محترم شمارید و بـدان وفا کنید. بیگمان خداونـد پـرهیزگاران (وفا کنندۀ بـه عهد) را دوست میدارد.
از جملۀ چیزهائی که طبری - با اسنادی که داشته است - از مجاهد روایت کرده است ایـن است کـه مـیگوید، مجاهد دربارۀ:
(بَرَاءَةٌ مِنَ اللَّهِ وَرَسُولِهِ إِلَى الَّذِینَ عَاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِکِینَ) (١)
(این، اعلام) بیزاری خداوند و پـیغمبرش از مشـرکانی است که شما (مؤمنان توسّط فرستادۀ خدا، فرمانده کلّ قوا) با آنان پیمان بستهاید (و ایشـان آن را بـه دلخواه شکستهاند و به دشمنان پیوستهاند. به آنان چهار مـاه فرصت داده میشود کـه در این فـاصله یـا بـه اسـلام بگروند، یا سرزمین جزیرةالعرب را ترک کنند، و یـا این که آمادۀ نبرد با مسلمانان شوند). (توبه / 1)
گفته است: اهل عهد: مُدلج [1]و عربهائی بوده انـد کـه پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم با ایشان عهد و پیمان بسته بـود، و هـر کس دیگری مراد است که عهد و پیمانی داشـته است. مجاهد گفته است: وقتی که پیغمبر خـدا صلّی الله علیه وآله وسلّم از کـار تبوک بپرداخت و برگشت، خواست به حجّ برود. فرمود:
(انّهُ یَحْضُرُ الْبَیْتَ مُشْرکُونَ یطُوفُونَ عُراةً فَلا أُحِبُّ أنْ أحُجَّ حَتّی لا یَکُونَ ذلکَ).
مشرکانی در بیت الله الحرام حضور به هـم مـیرسانند که لخت و عریان طواف مـیکنند. نـمیخواهـم تـا ایـن چنین باشد به حجّ بروم.
پس ابوبکر و علی - رحـمه الله عـلیهما - را به مکـّه فرستاد. آنان در ذی المجاز، و در مکانهایی که مردمان با یکـدیگر پیمان میبستند، و در هـمۀ جـایگاههای مراسم حجّ، به میان مردمان رفـتند و گـردیدند، و بـه کسانی که با مسلمانان پیمان داشتند گفتند: چهار مـاه
ایمن هستند. آنها ماههای حرام هستند که پیاپی یکدیگر میآیند و میگذرند: بیستم آخر ذیالحجّه تا ده روزی که از ماه ربیع الآخر میگذرد. از آن به بـعد عـهد و پیمانی با ایشان در میان نیست. به همۀ مردمان اعلان کرد که یا باید برای جنگ آماده شوند، و یـا ایـن کـه ایمان بیاورند. [2]پس همه ایمان آوردنـد و کسی به گشت و گذار نپرداخت).
این اسباب و علل ظاهری و مسـتقیم، بـدون شکّ در برگـرفتن گام نهائی قاطعانه، ارزش و اهـمّیّت خـود را داشته است. و لیکن در جایگاه خود و نقشی که ایـفاء کرده است، جز حلقههائی در زنجیرۀ درازی نبوده است که پیش از هر چیز از قطعی و حتمی و جـبری بـودن ریشهای بزرگی ناشی شده است، و آن: ضدّیّت اساسی دو برنامه، و عدم امکان همزیستی مسالمتآمیز میان آن دو تا است، مگر در مدّت زمانهای کوتاه اظطراری، و آن هم قطعاً به پایان میآید و بسر میرسد.
محمّد رشید رضا خواسته است که حلقههای زنجیره را از آغاز دعوت به همدیگر پیوند دهد - هــر چند کـه تلاش نکرده است اصل اختلاف ریشهای دائمی را به همدیگر پیوند دهد که این زنـجیره و حـلقههای آن را پدید می آورد، و به همان جا میانجامد که این زنجیره و حلقهها بدان میانجامند... در تفسیر المنار گفته است: (مشهور و قطعی است و خلافی در آن نیست که یزدان بزرگوار محمّد را به عنوان پبغمبر خود و خاتم الانبیاء همراه با اسلامی فرستاده است که دین را به وسیلۀ آن تکمیل کرده است، و معجزۀ بزرگ اسلام را قرآن قرار داده است، قرآنی که از جنبههای زیادی مـعجزه بـرای انسانها است. کلیّات این جنبهها را در تـفسیر آیۀ ٢٣ سورۀ بقره صفحۀ ١٩٠ تا ٢٢٨ جلد اوّل ذکر کردهایم. بنای دعوت به اسلام را نیز بر پایۀ دلائل عقلی و عملی قانع کننده و الزام بخش قرار داده است [3] خدا واداشتن به پذیرش اسلام و تـحمیل آن بـا تـوسّل به زور را نمیپسندد، همان گونه که در تفسیر سورۀ بقره آیۀ 256 صفحۀ 26 تا 40 جلد دوم جزء سوم بیان کردهایـم.
مشرکان در برابرش ایستادگی کردند، و بـا شکـنجه و آزار مؤمنان را از دین برگرداندند، و با فشار و زور از پذیرش اسلام ممانعت به عمل آوردند، و پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم را از تبلیغ این آئین بازداشتند و با قدرت و قوّت ممکن از رساندن پیام آسمانی جلوگیری کردند. هـیچ یک از پیروان او از کشتن خود یا شکنجۀ خویش ایمن نـبود، مگر این که همپیمانی یا خویشاوندی او را پناه و امنیّت میداد. پس از میان مسلمانان هر بار دسته و گـروهی هجرت میکرد. بعدها اذیّت و آزار پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم را شدّت بخشیدند. تا آن وقت که در دار الندوه گرد آمدند و آشکارا رأی آنان بر این شـد کـه پـیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم را برای همیشه زندانی کنند، یا او را تبعید نمایند، و یا این که بکشند! سرانجام تصمیم گرفتند کـه او را بکشد! خداوند بزرگوار بـه پـیغمبرش صلّی الله علیه وآله وسلّم دسـتور فرمود هجرت کند، همان گونه که در جزء هشتم در تفسیر آیۀ ٣٠، صفحۀ 650 جلد نهم گذشت:
(وَإِذْ یَمْکُرُ بِکَ الَّذِینَ کَفَرُوا ...).
(ای پــیغمبر! بـه خاطر بـیاور) هنگامی را کـه کـافران دربارۀ تو نقشه میکشیدند.... (انفال /30)
پیغمبر صلّی الله علیه وآله و سلّم هجرت فرمود. اصحاب و یارانش نیز آن کسانی که توانستند هجرت کـردند و به مـدینۀ مـنوّره رفتند، آنجائی که انـصار خـدا و پـیغمبر او را یـافتند، انصاری که دوست میداشتند کسانی را که به سـوی ایشان مهاجرت میکردند و آنان را بر خود تـرجیح میدادند. میان انصار و میان مشـرکان مکـّه و سـائر مشرکان عرب، به مقتضی حال و برابر عرف همگانی در آن زمان، حالت جنگ برقرار بوده پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم با اهل کتاب، یعنی یهودیان مدینه و اطراف آن پیمان صلح و همـکاری و همیاری بست. ولی اهل کتاب بدو خـیانت میکردند و ستم میورزیدند، و عهدها و پیمانهای خود را بــا او مـیشکستند. آنــان بـا مشـرکان دوستی میورزیدند و ایشان را کمک میکردند هر زمان که با پیغمبر میجنگیدند، همان گونه که قبلاً توضیح همۀ این مطالب در تفسیر سورۀ انفال در همین جـزء صـفحۀ ١54٧ تا ١556 گذشت.
پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم در حدیبیّه با مشرکان پیمان صلح بست برای مدّت ده سال، آن هم با شروطی کـه در آنـها با ایشان بسیار نرمش نشان داد، نرمش با وجود قدرت و قوّت و عزّتی که پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم و مؤمنان داشتند، نه این که بر اثر ضعف و ناتوانی و خواری و پستی مجبور بدین صلح شده باشند. این صلح و ساز، امن و امان و نشر و انتشار دین پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم را به همراه آورد، آن هم نشر و انتشاری که با حجّت و برهان انجام پذیرفت، و مردمان با میل قلبی و رغبت درونی بدین آئین روی آوردند. [4] قبیله خزاعه با پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم عهد و پـیمان بستند، و قبیلۀ بنوبکر با قریش همپیمان شدند. بنوبکر بر خزاعه تاختند، و قریش بنوبکر را با اسـلحه کـمک کردند و پیمان خود را شکستند. این امر سبب گردید که جنگ همگانی با ایشان بشود، و پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم مکّه را فتح بکند، فتحی که شوکت و عظمت شـرک را در هـم شکست، و مشرکان را خوار و رسوا کرد. امّا آنان با این وجود پیوسته با پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم میجنگیدند هر زمان که احساس توان و زور میکردند. برای مشرکان از روی تجربه ثابت شده بود که چه در حال قدرت و چه در حال ضـعف خـود، هـیچ گونه عـهد و پـیمانی را نگـاه نمیدارند، و از عهدشکنی و پیمانشکنی ابائی ندارند، و بر عهد و پیمانشان اعتمادی نیست، همان گونه که به زودی هنگام بررسی آیـات ٧ تا ١٢ هـمین سوره میآید.
(کَیْفَ یَکُونُ لِلْمُشْرِکِینَ عَهْدٌ عِنْدَ اللَّهِ وَعِنْدَ رَسُولِهِ؟...).
الی:
(...فَقَاتِلُوا أَئِمَّةَ الْکُفْرِ إِنَّهُمْ لا أَیْمَانَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ یَنْتَهُونَ) (١٢)
چگونه بـرای مشـرکانی (کــه بـارها پـیمان خود را شکستهاند) در پـیش خـدا و پــغمبرش عـهد و پـیمانی محترم شمرده میشود؟...
تا:
(ایــنان سـردستگان کـفر و ضــلال هســتند و) بـا سردستگان کفر و ضـلال بجنگید، چرا کـه پـیمانهای ایشان کمترین ارزشی ندارد. شاید (در پرتو باز بودن درگاه توبۀ خدا و شدّت عمل شـما، پشـیمان شـوند و) دست بردارند.
یعنی هیچ گونه عهد و پیمانی ندارند که آن را مراعات کنند و بدان وفاء نمایند. مراد ایـن است مـمکن است مسلمانان با مشرکان برابر عهدها و پیمانها زندگی کنند و بدیشان باور نمایند که عهدها و پیمانها را مراعـات میدارند و میتوان با ایشان زنـدگی مسـالمتآمیزی داشته باشند، و هر یک از اینان و از آنان از شرّ و بلا و تعدّی و تجاوز دیگری ایـمن مـیگردد، هـر چند که مشرکان بر شرکی بمانند که قانون و شریعتی ندارد که بتوان برابر آن رفت و از آن اطاعت کرد، و به موجب آن وفای به عهد واجب باشد. [5]
این اصل شرعی است، اصلی کـه بـر آن بنیانگذاری میگردد چیزهائی که در این سوره آمده است، چه راجع به دور انداختن عهدها و پیمانهای مطلق باشد، و چـه راجع به اتمام عهدها و پیمانهای زماندار و موقّتی باشد که همپیمانان عهدشکنی نکردهاند و بر سر عهد و پیمان ماندهاند... و امّا حکمت و فلسفۀ آن، با قدرت و قوّت نابودن کردن و زدودن شرک از سرزمین جزیرة العرب، و تحویل آن خالصانه به مسلمانان، با مراعات اصول و قواعدی بوده است که در آیةۀ:
(وقاتلوا فی سبیل الله الذین یقاتلونکم...).
و در فرمودۀ:
(وَإِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَهَا ...).
و اگر آنان به صلح گرایش نشان دادنـد، تـو نیز بـدان بگرای ... (انفال/61)
قبلاً گذشت. البتّه چه جنگ و چه صلح به اندازۀ امکان و توان صورت میپذیرد... هر چند که جمهور گفتهاند: این آیه با آیۀ سیف [6] همین سوره، و رها ساختن عهدها و پیمانهای مشرکان، منسوخ گـردیده است)... (پـایان سخن محمّد رشید رضا)
از این بررسی و از پیرو آن، و از چیزهائی که بـعد از آنها در تفسیر این سوره در المنار آمده است، نمایان و پیدا است که محمّدرشید رضا رحمه اللهُ با وجود این که سبب اصـلی و ژرف و نـهفته در فراسـوی ایـن زنـجیرۀ پیمانشکنیها را لمس نموده است، و سرآغاز نـخستین فرصت برای جنگ بـا اسـلام و مسـلمانان را تـوسّط مشرکان و اهل کتاب، آشکارا دیده است و بدان پـی برده است، باز هم مؤلف المنار این سبب را پیگیری و ریشهیابی نمیکند، و به امتداد و فراگیری آن، نگـاهی نمیاندازد، و به حقیقت بزرگی نمینگرد که در سرشت این آئین و در سرشت برنامۀ جنبشی و انقلابی آن، و در سرشت اختلاف ریشهای مـوجود در مـیان برنامۀ یزدان و برنامههای بندگان است، بـرنامههائی کـه در چیزی از آنها سازش وجود ندارد و چیزی از آنـها با برنامۀ الهی نمیخواند. به عـبارت دیگـر همزیستی مسالمتآمیز طولانی میان اردوگاههای برجا و بر پا بر برنامۀ یزدان، و میان اردوگاههای دیگر اصـلاً امکـان ندارد.
استاد محمّد عزّت دروزه در تفسیر این سوره در کتاب خود: (التفسیر الحدیث) از این حقیقت بزرگ بسـیار دور افتاده است، و آن سبب اصیل ژرف را اصلاً لمس نکــرده است و نــپسوده است. چـرا کـه او همچون نویسندگان معاصر رئالیسم، تحت فشار جهان واقع بد و زندگی ناجور زادگان مسلمانان، و تحت فشار نیروی ظاهری اردوگاههای مشرکان و ملحدان و اهل کتاب در این زمان، سرگرم پیدا کردن گواهی بر این آئین است، برای اثبات این که این آئین دین صلح و ساز و امن و امان است. آئینی است که چیزی جز این را نمیخواهد که در داخل مرزهای خاک خود ایمن باشد! لذا هر وقت صلح و ساز و امن و امان باشد، اسلام آزمندانه خواهان آن است، و هدف دیگری جز آن را ندارد!
بدین علّت استاد محمّد عزّت دروزه برای این نصوص جدید اخیر سورۀ توبه سببی نمیبیند، مگر عهدشکنی بعضی از مشرکانی کـه پـیمانهای خود را بـا پـیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم شکستهاند، و کسانی هم که پیمانهای خود را نشکستهاند - چه پـیمانهای مـوقّت چـه پـیمانهای دائمی - سوره دربارۀ محافظت بر آنها نـازل گـردیده است. و حتّی اگر پیمانهای آنان به سر آمده باشد، جائز است با ایشان پیمانهای تازه بست) همچنین میتوان با خود پیمانشکنان نــز پـیمانهای تـازه بست! و آیـات مرحلهای و تدریجی اصلی است که این اصل همۀ آیات اخیر این سوره را مقیّد میسازد!!!
او در این باره در شرح این فرمودۀ خداوند بزرگوار:
(إِلا الَّذِینَ عَاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِکِینَ ثُمَّ لَمْ یَنْقُصُوکُمْ شَیْئًا وَلَمْ یُظَاهِرُوا عَلَیْکُمْ أَحَدًا فَأَتِمُّوا إِلَیْهِمْ عَهْدَهُمْ إِلَى مُدَّتِهِمْ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُتَّقِینَ (٤)فَإِذَا انْسَلَخَ الأشْهُرُ الْحُرُمُ فَاقْتُلُوا الْمُشْرِکِینَ حَیْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ وَخُذُوهُمْ وَاحْصُرُوهُمْ وَاقْعُدُوا لَهُمْ کُلَّ مَرْصَدٍ فَإِنْ تَابُوا وَأَقَامُوا الصَّلاةَ وَآتَوُا الزَّکَاةَ فَخَلُّوا سَبِیلَهُمْ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ) (٥)
امّا کسانی که از مشـرکان با آنـان پـیمان بسـتهایـد و ایشان چیزی از آن فروگذار نکردهاند (و پیمان را کاملاً رعایت نمودهانـد) و از کسـی بـر ضـدّ شما پشـتیبانی نکرده (و او را یاری ندادهاند)، پـیمان آنـان را تـا پـایان مدّت زمانی که تعیین کردهاند محترم شـمارید و بـدان وفا کنید. بیگمان خداونـد پـرهیزگاران (وفـا کنندۀ بـه عهد) را دوست میدارد. هنگامی که ماههای حرام (کـه مدّت چهار مـاهۀ امـان است) پـایان گرفت، مشـرکان (عــهدشکن) را هـر کـجا بــیابید بکشید و بگیرید و مـحاصره کـنید و در هـمۀ کمینگاهها بـرای (بـه دام انـداختن) آنـان بنشینید. اگر تـوبه کردند و (از کـفر برگشتند و به اسلام گرویدند و بـرای نشــان دادن آن) نماز خواندند و زکات دادند، (دیگر از زمـرۀ شمایند و ایشــان را رهـا سـازید و) راه را بـر آنان بـازگذاریـد. بیگمان خـداونـد دارای مغفرت فراوان (بـرای تـوبه کـنندگان از گناهان،) و رحمت گسترده (بـرای هـمۀ بندگان) است.
میگوید:
(در این دو آیه و آیات پیش از آنـها تـصویرهائی از تاریخ زندگی پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم در اواخر دوران زندگی در مدینه است. در این دو آیه سخن از عهدها و پیمانهای صلح و سازی است که میان مسلمانان و مشرکان بعد از فتح مکّه بوده است، و چـه بسـا اشـاره به عـهدها و پیمانهائی نیز باشد که تا پیش از فتح مکّه برقرار بوده است. در میان مشرکان کسانی بوده اندکه به عهدها و پیمانهای خود وفا کردهاند، و کسانی هم بودهاند که عهدها و پیمانهای خود را شکستهاند، و یا نشـانههای عهدشکنی و پـیمانشکنی و سـتمگری در آنـان پـیدا گردیده است.
پیش از این به اطّلاع رساندیم که مفسّران آیۀ دوم این دو آیهای را که ما در صدد بررسی آنها هستیم آیۀ سیف مینامند، و آن را ناسخ هر آیهای میدانند کـه در آن دستور به بزرگواری و سازش با مشرکان، و فرصت و مهلت دادن بـدیشان، و چشـم پوشی کـردن و گـذشت نمودن و دست برداشتن از آنان باشد؛ بلکه این آیه به طور کلّی جنگ با مشرکان را واجب میگرداند. بعضی از مفسّران همپیمانان مشرک را تا سررسید موعد پیمان مستثنی میدانند، و برخی از آنان ایشـان را مسـتثنی نمیدانند، و بعد از نزول ایـن آیـه جـز قـبول اسـلام پذیرش چیزی از ایشان را جائز نمیشمارند. به اطّلاع رساندیم که در این کار زیادهروی و مخالفت با سخنان قرآن است، سخنانی که متضمّن آیات احکام محکمات بوده و صریح و روشن بیانگر نجنگیدن با غیر دشمنان و آزاد و رها گذاشتن اهل صلح و همپیمانان و دوستان هستند، و آشکارا میرسانند که باید با همچون افرادی خوبی و نیکی در پیش گرفت و با ایشان دادگری کرد. مفسّران اقوال و روایات خود را بـه نـقل از پـیشینیان دربارۀ این آیه بیان داشتهاند. ابـنکثیر از ابـن عبّاس روایت کرده است که او گفته است: این آیه بـه پیغمبر دستور داده است که باید با کسانی بجنگد که با ایشان پیمان داشته است تـا اسـلام را میپذیرند، و عـهد و پیمانی را که با ایشان داشته است بشکند. ابـنکثیر خودش سخن شگفتی را از سلیمان پسر عُـیَیْنه روایت کرده است، و میان این آیه و میان آیات دیگری کـه دربارۀ جنگ با مشرکان نیست و آنها را آیات سیف هم نـــامیده است، تـــلفیق داده است و گـــفته است:
پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم علی پسر ابوطالب را همراه با این آیات در عید قربان به مکّه فرستاد، و از جملۀ آنها این آیـه بود که آن را آیۀ سیف، یعنی شمشیر گـردن مشـرکان عرب، و شمشیر جنگ با اهل کتاب نامید، و آن این آیۀ توبه بود:
(قَاتِلُوا الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَلا بِالْیَوْمِ الآخِرِ وَلا یُحَرِّمُونَ مَا حَرَّمَ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَلا یَدِینُونَ دِینَ الْحَقِّ مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ حَتَّى یُعْطُوا الْجِزْیَةَ عَنْ یَدٍ وَهُمْ صَاغِرُونَ) (٢٩)
با کسانی (از اهل کتـاب) که نه به خدا، و نه به روز جزا (چنان که شاید و باید) ایمان دارند، و نـه چیزی را کـه خدا (در قرآن) و فرستادهاش (در سـنّت خود) تـحریم کردهاند حرام میدانند، و نـه آئـین حقّ را می پذیرند، پیکار و کارزار کنید تـا زمـانی کـه (اسـلام را گردن مینهند، و یا این که) خاضعانه به اندازۀ توانائی، جزیه را میپردازنـد (کـه یک نوع مـالیات سـرانـه است و از اقلیّتهای مذهبی بـه خاطر مـعاف بـودن از شرکت در جــهاد، و تأمـین امـنیّت جـان و مــال آنان گرفته می شود). (توبه / ٢٩)
و شمشیر گردن منافقان نامید که آن هم این آیۀ سورۀ توبه است:
(یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ جَاهِدِ الْکُفَّارَ وَالْمُنَافِقِینَ وَاغْلُظْ عَلَیْهِمْ وَمَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ وَبِئْسَ الْمَصِیرُ) (٧٣)
ای پیغمبر! بـا کافران و منافقان جـهاد و پـیکار کـن (تـا ایشان را از کفر و نفاق برگردانی) و بر آنان سخت بگیر و (با ایشان خشن باش. این مجازات کنونی ایشان است و در آخـــرت) جــایگاهشان دوزخ است و چـه بـد سرنوشت و چه زشت جایگاهی است). (توبه / 73)
و شمشیر گردن ستمگران و سرکشان، و آن این آیه در سورۀ حجرات است:
(وَ انْ طائفتانِ مِـنَ المؤمنینَ اقْـتَتَلُوا فأصْلحُوا بیْنَهُما، فَانْ بَغَتْ احْداهُما علی الْأُخْری فَقاتِلُوا الّتی تَبْغی حَتّی تفیءَ الی أمْر الله).
هر گاه دو گروه از مؤمنان با هم به جنگ پرداختند، در میان آنان صلح برقرار سازید. اگر یکی ار آنان در حقّ دیگری ستم کند و تعدّی ورزد (و صلح را پذیرا نشود)، با آن دستهای که ستـم میکند و تعدّی میورزد بجنگید تا زمانی که به سوی اطاعت از فرمان خدا برمیگردد و حکم او را پذیرا میشود. (حجرات / ٩)
جای شگفت است که طبری این آیه را شامل همپیمانان و همچنین کسانی میداند که اصلاً پیمانی نبستهاند، و هیچ یک از دو گروه را جدائی نمیاندازد، هر چند که او در روند این آیۀ سورۀ ممتحنه:
(لا ینهاکم الله عن الذین لم یقاتلوکم فی الدین ولم یخرجوکم من دیارکم أن تبروهم وتقسطوا إلیهم انّ الله یُحبُّ الْمُقْسطینَ).
خداوند شما را بازنمیدارد از این که نـیکی و بـحشش بکنید به کسانی که به سبب دین با شما نجنگیدهاند و از شـهر و دیـارتان شـما را بیرون نـراندهانـد. خداونـد نیکوکاران را دوست میدارد. (ممتحنه / ٨)
گفته است: این آیه جزو آیات محکمات است و خداوند مسلمانان را از خوبی و نیکی و دادگری با کسانی نهی نــمیکند کـه مـوضع مسـالمتآمیز و نـیکرفتاری و کنارهگیری به خود میگیرند، از هر ملّت و نژادی کـه باشند و هر آئین و مذهبی که داشته باشند. این چـنین کسانی چه بسا از زمرۀ همپیمانان نیز نباشند!
همۀ اینها جای خود، امّا آیهای که در صدد بررسی آن هستیم از معانی و روند آن آشکارا پیدا است که تـنها دربارۀ جنگ با مشرکان همپیمانی است که پیمان خود را میشکنند و بس. آیه به گونهای است که مـیتوان گفت آیۀ سیف است. ولی آن را شامل هر گونه مشرکی کردن، تحمیل آیه است بر چیزی که این روند و ایـن مضمون برداشت آن را ندارد. همچنین این آیه را ناسخ بیانات آیات بیشماری بشمار آوردن نیز دور از معنی آیه است. چرا که این آیات بیشمار، پایۀ قاعدۀ استوار همگانی است، همچون: وادار نکردن به پذیرش دین، و دعوت حکیمانه به سوی راه خدا با فرزانگی و با اندرز نیک، و مجادله به گونهای و به شیوهای که زیباترین و بهترین گونه و شیوه بـاشد، و تـحریک و تــرغیب به نیکوئی و نیکوکاری و به عدالت و دادگری با کسانی که با مسلمانان نمیجنگد و ایشان را از خانه و کاشانه و شهر و دیارشان بیرون نمیکنند به سبب چـیزهائی کـه قبلاً بارها در مناسبات گوناگون بدانها توجّه دادهایم و آنها را یادآور شدهایم. اندکی بعد آیـهای کـه در آن فرمان آشکاری به مسلمانان داده شده است که بر عهد و پیمان خود با مشرکان بمانند، مشرکانی که مسلمانان در کنار مسجدالحرام با ایشان عهد و پیمان بسـتهانـد، مادام که مشرکان عهدشکنی نکنند و بر سر پیمان خود با مسلمانان ماندگار باشند. در این آیه دلیل قوی بر زیبائی و پسندیدگی چیزی است که ما - ان شاءالله - بیان میداریم.
دو مسأله در بـررسی احکامی پـیش مـیآید کـه در لابلای این دو آیه جای دارند. نخستین آنها اسـتثنائی است که در اولین آیه از این دو آیـه مـوجود است و بیانگر پایان گرفتن مدّت زمان عهد و پیمان است. پس آیا همپیمانان مشرک پس از پایان گرفتن این مدّت با بیزاری خدا و پیغمبرش روبـرو مـیشوند و جـنگ بـا ایشان واجب میگردد؟ سـخنان مـفسّران دربارۀ ایـن سوال مثبت است و میگویند: بلی که مورد بیزاری خدا و رسول قرار میگیرند و واجب است با ایشان درگیری و جنگ شود. امّا ما در این راسـتا به حـدیث نبوی درست و استواری اطّلاع پیدا نکـردیم. مـعتقدیم کـه سخنان مفسّران را میتوان مورد تأمّل قرار داد هر گاه مراد از سخنانشان به طور مطلق بـاشد. ایـن کـار به توضیح اندکی نیاز دارد: همپیمانان یا پیش از عـهد و پیمان دشمنان مسلمانان بودهاند، و مـیانشان جـنگ و درگیری روی داده است، سـپس مسـلمانان با ایشـان پیمان بستهاند، همان گونه که کار قریش و صلح ایشان با پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم در حدیبیّه به وقوع پیوسته است. یا این که دشمنان مسلمانان خواستهاند با مسـلمانان پـیمان ببندند و صلح کنند، بدون این که میانشان دشمنانگی و جنگی انجام گرفته باشد. این آیۀ سورۀ نساء:
(إِلاَّ الَّذِینَ یَصِلُونَ إِلَىَ قَوْمٍ بَیْنَکُمْ وَبَیْنَهُم مِّیثَاقٌ أَوْ جَآؤُوکُمْ حَصِرَتْ صُدُورُهُمْ أَن یُقَاتِلُوکُمْ أَوْ یُقَاتِلُواْ قَوْمَهُمْ وَلَوْ شَاء اللّهُ لَسَلَّطَهُمْ عَلَیْکُمْ فَلَقَاتَلُوکُمْ فَإِنِ اعْتَزَلُوکُمْ فَلَمْ یُقَاتِلُوکُمْ وَأَلْقَوْاْ إِلَیْکُمُ السَّلَمَ فَمَا جَعَلَ اللّهُ لَکُمْ عَلَیْهِمْ سَبِیلاً ).
(چنین منافقانی را بکشید) مگر کسـانی کـه بـا گروهی پیوند پیدا میکنند (و بدیشان پناه میبرند) که میان شما و آنان پیمان است (و برابـر آن، پناهندگان بـه شـما و ایشان مصون از تعرّض باشند). و یا کسانی که به پیش شما میآیند و نه سر جنگ با شما دارند و نه میخواهند با قوم خود بجنگند. و اگر خداوند میخواست ایشان را بـر شـما چیره مـیکرد و آنان با شـما مـیجنگیدند. بـنابرایـن اگر از شـما کنارهگیری کردند و بـا شـما نجنگیدند و (بلکه) پیشنهاد صلح کردند، خداوند به شما اجازه نمیدهد که متعرّض آنان شوید (و بلکه مـوظّفید دستی را بفشارید که برای صلح بـه سـوی شـما دراز شده است.(نساء / 90)
معتقدیم در برگیرندۀ حالتی مثل همچون حالتی است که روی داده است. در روایــتهائی از تــاریخ زنـدگانی پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم مثالهائی یافته میشود. از جمله ابن سعد روایت کرده است که پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم با بنی صخر از کنانه صلح کرد، مبنی بر این که با آنان نجنگد، و آنان هم با او نجنگند، و بر سپاه دشمنان نیفزایند و ایشان را بر ضدّ او کمک ننمایند، و میان او و ایشان در این باره پیمان نامهای نوشته شد. در این آیه و در آیات دیگری چیزی یافته نمیشود در زمینۀ این که تجدید عهد یا تمدید آن را با اینان یا با آنان منع و قدغن کند هر زمان که چنین کسانی رغبت و علاقۀ خود را بدان نشـان دهـند و از ایشان هم عهدشکنی و نیّت ستمگری و تعدّی دیده و استنباط نشده باشد. مسلمانان را نسزد که درخواست همچون پیمانی را نپذیرند، زیرا به مسـلمانان دسـتور جنگ با کسانی داده شده است که با ایشان بجنگند و به سویشان دست تعدّی و تجاوز به شکلی از اشکال دراز کنند. در آیهای که اندکی بـعد مـیآید و آشکـارا به مسلمانان دستور میدهد بر عهد و پیمان خود با مشرکان بمانند مادام که مشرکان با آنان بر عهد و پیمان خود ماندگار باشند، قرینهای بر چیزی است که ما - ان شاء الله - میگوئیم.
امّا مسألۀ دوم: همان مسألهای است که بخش پـایانی آیۀ دوم در برگیرندۀ آن است، و دالّ بر این است کـه باید مشرکان را رها کرد و از جنگیدن با ایشان به سبب پیمانشکنی آنان دست کشید، البتّه به شرط آن که از شرک توبه کنند و نماز بخوانند و زکات مال را بدهند. چیزی که در بررسی ایـن مسأله متبادر بـه ذهـن مـا میگردد این است که مشرکان پس از ایـن که عـهد شکنی کردند و مسلمانان با ایشان جنگیدند، دیگر باره حقّ پیمان بستن را از دست دادهاند، و حقّ مسلمانان خواهد بود که شروطی را تعیین کنند کـه امـن و امـان مشرکان را تأمین کند. این شروط عبارتند از: مشرکان از شرک تویه کنند و برگردند، و اسلام را بپذیرند، و به واجبات و فرائض پرستشی و مالی اقدام کنند. این امر هم جزو اجبار و واداشتن به پذیرش دین نیست، هر چند که شرک بیانگر مظاهر انحطاط انسانیّت، و مسخّر کردن بشریّت در برابر نیروها و اندیشهها و باورهای پوچ و بیارزش مخالف با عقل و منطق و حقّ است. همچنین شرک بیانگر نظام جاهلی است، نظامی که در آن آداب و رسوم کژروانه و ستمگرانه و عادات و اخلاق زشت و نژادگرائیهای پلشت است، و اسلامی که پذیرش آئین خود را با ایشان شرط میکند برای آنان هم تجات از چنین امور سبکسرانه و نادرست را تضمین مینماید، و ایشان را به مرتبۀ کمال انسانی از لحاظ عقل و اخلاق و عبادت و عمل میرساند. اعتقاد ما بر این است،که در آیات چیزی نیست که مسلمانان را باز دارد از این که عهد و پیمان را با کسانی تجدید کنند که پس از جنگ بار دیگر عهد و پیمان خود را شکسـتهانـد، هر وقت مصلحت مسلمانان در آن باشد. چه بسا مسلمانان توان ادامۀ جنگ را نداشته باشند، یا نتوانند دشمنان خود را با قدرت و قوّت به زانو درآورند... خداوند بزرگوار داناتر از هر کسی است).... (پایان سخن استاد محمّد عزّت دروزه).
از این بخشها و بـندهائی کـه گلچین کـردهایـم و از چیزهائی همچون اینها در سراسر تفسیر مـؤلف کـاملاً روشن است که او پیش از هر چیز گوش نمیسپارد به حقّ مطلق و بی چون و چرائی که اسلام دارد. و آن این که اسلام میتواند برای آزادی انسـانها از پـرستش و بندگی بندگان، و برگرداندن ایشان به سوی یزدان یگانۀ جهان، در کـرۀ زمـین حـرکت کـند و رهسـپار آزادی بشریّت گردد، هر گاه چنین کاری برای آن ممکن شـود، بگذریم از این که اسلام چنین حقّی را دارد هر زمان که در داخل حدود و ثغور مملکت اسلامی بر مسـلمانان تاخت آورده شود یا نشـود... او ایـن اصـل را اصلاً نمیپذیرد. در صورتی که این اصلی است که جهاد در اسلام بر آن استوار میگردد، و بدون آن آئین یـزدان حقّ خود را از دست میدهد در این که سدّها و مانعهای مادی را از سر راه دعوت بردارد. همچنین جـدّیّت و واقعیّت خود را در رویاروئی با جهان واقع بشـری با وسائل لازم و اسلحۀ سازگار با روزگـار، در مـراحـل متعدّد، از دست میدهد، و تنها چیزی که برای اسـلام خواهد ماند این خواهد بود که با اسلحه دعوت عقیدتی به جنگ نیروهای مادی برود و با آنها رویاروی شود! این کار هم ناتوانی و زبونی و ضعفی است که خدا آن را در این زمین برای آئـین خـود نـمیپسندد و بـدان خشنود نیست.[7]
همچنین کاملاً پیدا است کـه مـؤلف تـوجّه و اهـمّیّتی نمیدهد به سرشت برنامۀ جنبشی و انقلابی اسـلام، و این که چنین برنامهای چگونه بـا واقـعیّت زنـدگی بـا وسـائل روز و ابـزار سـازگار بـا روزگـار رویـاروی مــیگردد. او احکـام نـهائی واپسـین را بـه نـصوص مرحلهای و آیات تدریجی پیش از آن احکـام نـهائی، ارجاع میدهد و حواله میدهد. بدون این که توجّه شود به این که نصوص و آیات پیشین با حالتهائی که پیش آمده است رویاروی گشته است، حالتهائی که جدای از این حابتی بوده است به نصوص و آیات واپسینی آمده است تا با آن رویاروی گردد... حقیقت این است که این احکام (منسوخ) نیستند، بدین معنی که اوضاع و احوال هر چه باشد جائز نباشد از آنها بهره جست و بـدانـها عمل کرد، پس از آن که احکام واپسین نازل گردیده است. بلکه احکام پیشین، برجای و ماندگارند و از آنها برای رویاروئی با حالتهائی استفاده می شود که از نوع حالتهائی باشد که این احکام هـنگام نزول با آنـها رویاروی گردیده است. اما این احکام مسلمانان را مقیّد و محدود نمی سازد بـدان هـنگام که حـالتهائی همسان حالتهائی پیش آید که نصوص و آیات اخیر با آنها رویاروی گردیده است، در حالی که مسـلمانان بتوانند آنها را اجراء کنند و توان تنفیذ آنـها را داشـته باشند.
کار نیاز به اطّلاع بیشتر و تمرین بهتر و فهم و ادراک ژرفتری دربارۀ سرشت این آئین و سـرشت بـرنامۀ جنبشی و انقلابی آن دارد، همانگونه که قبلاً گفتیم.
*
از اینها بگذریم، ما به سخنی برمیگردیم که بخش و بند پیشین را با آن غاز کردیم:
(کسی که به حوادث تـاریخ زندگانی پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم بنگرد، و رخدادهای آن را پیش چشم دارد، از لابلای سیرۀ نبوی، واقعیّت تاریخی برنامۀ حرکتی اسلامی را خواهد دید. همچنین کسی که به سرشت این برنامه و مراحل و اهداف آن مراجعه کند، آشکارا خواهد دید که این گام قاطعانه در روابط میان اردوگاه اسلامی در جزیرة العرب و مـیان سائر اردوگاههای مشـرکان، و همچنین میان اردوگاه اسلامی و میان اردوگاههای اهل کتاب که در این سوره از آن سخن رفته است و احکام آن مقرّر گردیده است، بس بجا و بموقع برداشته شده است، و زمین برای آن آماده، و اوضاع و احوال مـهیّا بوده است، و گام طبیعی بـوده و در زمـان لازم خـود برداشته شده است).
تجربه پس از تجربه و آزمونهای پیاپی پرده از قانون قطعی و حتمی برداشته است، قانونی که بر روابط میان جامعۀ اسلامی، جامعهای که یزدان سبحان را منحصر به الوهیّت و ربوبیّت و قیمومت و حاکمیّت و قانونگذاری میداند، و بر روابط میان جامعههای جاهلیّتی فرمانروا است که همۀ این چیزها را به غیر خدا میدهند، و یا در آنها برای خدا انبازهائی را مـیتراشـند... ایـن قـانون قطعی و حتمی، قانون مبارزهای است که فرمودۀ یزدان سبحان به تعبیر از آن میپردازد:
(ولولا دفع اللّه الناس بعضهم ببعض لهدمت صوامع وبیع وصلوات ومساجد یذکر فیها اسم اللّه کثیراً).
اگر خداوند بعضی از مردم را بـه وسیلۀ بـعضی دفـع نکند (و با دست مصلحان از مفسدان جلوگیری ننماید، باطل همه جاگیر میگردد و صدای حقّ را در گلو خفه میکند، و آن وقت) دیرهای (راهبان و تارکان دنیا) و کــلیساهای (مسـیحیان) و کـنشتـهای (یـــهودیان)، و مسجدهای (مسـلمانان) کـه در آنـها خدا بسیار یـاد میشود، تخریب و ویران میگردد. (امّا خداوند بندگان مصلح و مراکز پرستش خود را فراموش نمیکند). (حجّ / 40)
و همچنین این فرموده:
(ولولا دفع اللّه الناس بعضهم ببعض لفسدت الأرض).
اگر خداوند برخی از مردم را به وسیلۀ برخی دیگر دفع بکند، فساد زمین را فرامیگیرد. (بقره / ٢5١)
آثار و پیآمدهای این قانون قطعی و حتمی در دو پدیدۀ برجسته، نمودار گردیده است:
نخستین آنها: حرکت و پیشرفت گام به گام، و جـنگ پس از جنگ، و مرحلۀ بعد از مـرحـله، بـرای نشـر و پخش برنامۀ یزدان در جهان پیرامون آن، و تبلیغ کلام خدا و رساندن پیام او به سرزمینی پس از سرزمینی و
به قبیلهای بعد از قبیلهای بـوده است. در راه رسـیدن بدین اهداف و رساندن آئین خدا به جملگی مردمان و برداشتن سدّها و مانعهای مادیای که بر سـر راه ایـن اعـلان همگانی و رسـاندن پـیام آسـمانی به هـمۀ آدمیزادگان، رنجها و سختیها کشیده شده است و منازل و مراحلی طی شده است تا مکّه فتح گـردیده است، و شوکت و عظمت قریش که بزرگترین گردنه در مسیر لشکرکشی اسلامی بوده است درهم کوبیده شده است، و آن گاه هوازن و ثقیف در طائف تسلیم شدهاند که نیرومندترین قبائل پس از قریش در مسیر لشکرکشی اسلامی بودهاند. پس از آن اسلام قدرت و قوّتی به هم رسانیده است که با آن دشمنان خود را به هراس انداخته است، و زمینه را برای برداشتن گام نهائی قاطعانهای در سرزمین جزیرة العرب آماده ساخته است. آن گام هم آمادگی برای جاهائی از سرزمین خدا بوده است که در فرامرز و فراسـوی جــزیرة العـرب قرار گـرفته انـد و برحسب شرائط و ظروفی که پیش آمده است و سازگار با گامها پس از گامها بوده است اسلام بـه جـلو رفـته است و به جلو میرود تا وقتی که برگرداندن از آئـین اسلام در میان نماند و دین خالصانه از آن یزدان جهان گردد.
دومین آنها: شکستن پیمانها و نادیده گرفتن عهدهائی است که اردوگاههای جاهلیّت با مسلمانان در شرائط و ظروف مختلف میبستند. اردوگاههای جاهلیّت به مجرّد این که فرصت پیمانشکنی و عهدشکنی بدانـها دست داده است پـیمانها و عـهدها را یکـی پس از دیگـری شکستهاند. اصلاً همین که دورادور دیدهانـد اردوگـاه اسلامی به تنگائی افتاده است که هستی آن را تهدید میکند، یـا دست کـم دچار مشکـلی شـده است کـه عهدشکنی پیآمد بدی برای عهدشکنان مشرک، و مقدّم بر آنان عـاقبت نـاگـواری بـرای اهـل کتاب ندارد، اردوگاههای جاهلیّت پیمانشکنی کردهاند. البتّه چنین پیمانها و عهدهائی - مگر اندکی از آنها - از روی میل و رغبت به صلح و ساز با اسلام بسته نشـده است و برای امنیّت میان ایشان و مسلمانان صـورت نگـرفته است. بلکه پیمانها و عهدها اغلب به سـبب نـاچاری واقعیّت موجود بوده است و تا مدّتی ادامه پیدا کـرده است. چه اصلاً اردوگاههای جاهلیّت بسـیار طـاقت و توان این را ندارند که اسلام را ببینند که هنوز در برابر ایشان بر سرپای ایستاده است و قد و قامت برافراشته است. چرا که تنۀ درخت اسلام دشمن تنههای درخـتان آنها در باغ زندگی است، و برنامۀ اسلام با برنامههای آنها اختلاف ریشهای اصـیلی در کـارهای کـوچک و بزرگ دارد. اسلام ماندگاری هستی ایشـان را تـهدید میکند، زیرا در سـرشت اسـلام، حـقّ و سـرزندگی و پویائی و جنبش و حرکت است برای درهم شکستن همۀ طاغوتها، و برگرداندن جملگی مردمان به سوی پرستش و بندگی یزدان یگانۀ جهان.
این پدیدۀ واپسین و این قاعدۀ اصیلی که بر آن استوار و پایدار میگردد، همان چتری است که یزدان سبحان آن را در گفتار خود راجع به مشرکان بیان میدارد:
(ولا یزالون یقاتلونکم حتى یردوکم عن دینکم إن استطاعوا).
(مشرکان) پیوسته با شما خواهند جنگید تا اگر بتوانند شما را از آئینتان برگردانند. (بقره / 217)
و همان چیزی است که خداوند جهان آن را در این گفتار خود راجع به اهل کتاب بیان میفرماید:
(ود کثیر من أهل الکتاب لو یردونکم من بعد إیمانکم کفاراً حسداً من عند أنفسهم من بعد ما تبین لهم الحق).
بسیاری از اهل کتاب، از روی رشک و حسدی کـه در وجودشان ریشه دوانده است، آرزو دارند اگر بشـود شما را بعد از پذیرش ایمان بازگردانند (به جانب کفر و به حال سابقی که داشتید!). (بقره / 109)
و دربارۀ اهل کتاب دوباره در این زمینه میفرماید:
(ولن ترضى عنک الیهود ولا النصارى حتى تتبع ملتهم).
یهودیان و مسیحیان هرگز از تو خشنود نحواهند شد، مگر این که از آئین (تحریف شده و خواستهای نادرست) ایشان پیروی کنی. (بقره / ١٢٠)
یزدان سبحان با این نصوص و آیـات قـطعی، وحـدت هدف همگی اردوگاههای جاهلیّت را در مقابل اسلام و مسلمانان اعلان میفرماید، و آشکار میدارد کـه چـه اندازه پافشاری میکنند بر این هدف و امـتداد آن در گذر زمان، و بر این هدف و این یکپارچگیای که مقیّد به شرائطی، و محدود به زمانهائی نیست!
بدون فهم و درک این قانون قطعی و حتمی موجود در سرشت روابط میان مجموعۀ اسلامی و مجموعههای جاهلیّت، و بدون تفسیر پدیدههائی که از آن قانون در طول تاریخ با مراجعۀ بدان پدیدار و آشکار میگردد، فــهم و درک ســـرشت جـهاد در اسـلام، و ســرشت مـبارزههای طـولانی مـیان اردوگـاههای جـاهلیّت و اردوگاه اسلامی ناممکن است. همچنین بدون این کار ممکن نـیست مـوجّه انگـیزههای مـجاهدان اوائـل و پیشگامان اسلام گـردید، و اسـرار و رمـوز فـتوحات اسلامی را درک کرد، و به اسرار و رموز جـنگهای بتپرستان و مسیحیان پی برد که در طول چهارده قرن هـرگز شـعلههای آن جـنگها فـروکش نکـرده است و خاموش نگشته است، و همیشه هم آتش این جنگها بر ضدّ زادگان مسلمانان برافروخته و فروزان است - هر چند هم بدبختانه این فرزندان از حقیقت اسلام دست کشیده باشند و برایشان از اسلام جز عنوان و نام نمانده باشد - آتش این جنگها بر ضـدّ زادگان مسـلمانان برافروخته و فـروزان نگــاه داشـته مـیشود در هـمۀ اردوگاههای کـمونیستی و صـلیبی و مسـیحیگری: در روسیه، چین، یگوسلاوی، آلبانی، هند، کشمیر، حبشه، زنگبار، قبرس، گینه، جنوب آفریقا، و ایـالات متحدۀ آمریکا، و... گذشته از این، پـیوسته عملیات نابودی وحشـیگرانـه ددمـنشانۀ زشت و پلشتی کـه در حقّ طلایهداران و پیشگامان اسلامی در هر مکانی در جهان اسلام - یا به تعبیر دقیقتر، پیشقراولان و پیشاهنگانی که اسلامی بودهاند - انجام پذیرفته است، و همکاریها و همیاریهای کمونیستی و بت پرستی و مسیحیگری، همیشه به سوی سیستمها و رژیمهائی سرازیر گـردیده است کـه عـهدهدار نابودی ایـن چـنین پـیشگامان و پیشتازان اسلامی شدهاند! کـمونیستها و بتپـرستها و مسیحیان، پـیوسته دست دوسـتی به سـوی هـمچون سیستمها و رژیـمهای سـتمگری دراز کــردهانــد، و بـا کمکها و مددرسانیهای خودشان بدانان، میتوان گفت عملاً ارزاق و تجهیزات جنگی هـمچون رژیمهائی را تهیّه و تضمین کردهاند، و سرپرستی ایشان را بر عهده گرفتهاند، و پردهای از سکوت به پیش ایشان داشتهاند و بر پیرامونشان تنیدهاند و کشیده اند، بدان هنگام کـه این رژیمها و سیستمهای جنایتکار همدست ایشان، در پشت ایــن پـرده، ســرگرم نابودی طـلایهداران و پیشقراولان گرامی و بزرگوار مسلمان شدهاند!
چیزی از اینها درک و فهم نمیگردد بدون این که این قانون قطعی و حتمی، و پدیدههائی که این قانون قطعی و حتمی در آنها جلوهگر میآید، درک و فهم شود. این قانون قطعی و حتمی جلوهگر آمد - همان گونه کـه گفتیم - اندکی پیش از نزول سورۀ توبه و بعد از فـتح مکّه در دو پدیدهای که از آنها سخن گفتیم. کاملاً هـم آشکار گردید که لازم بود این گام قاطعانه در جزیرة العرب برداشته شود، چه برای رویاروئی با مشـرکان - این همان چیزی است که در این مقطع از سوره بـا آن روبرو میشویم - و چه برای رویاروئی با اهل کتاب، و این همان چیزی است که درست در مقطع بعد از آن، و در مقطع بعد از اینها، با آن روبرو میگردیم.
*
امّا روشنی آن به طور کلّی برای مقام رهبری اسلامی - بدان هنگام - معنی آن چنین نیست که این روشنی برای همۀ گـروهها و دستهها و قبیلههای جـامعۀ اسـلامی یکسان بوده است، به ویژه برای نو مسلمانان و افـراد مـؤلّفة القـلوب، گذشته از دلمـردگان سست اراده و منافقان!
در جامعۀ اسلامی افرادی بودند که - چه بسا از بزرگان مسلمان و برگزیدگان ایشان هم بودهاند - از به پـایان بـردن وعـدۀ پـیمانها بـا هـمگی مشـرکان خودداری میکردند، یعنی مهلت چهار ماهۀ عهدشکنان، و کسانی که پیمانهای غیر موقّت و نامحدودی داشتند، و افرادی که با مسلمانان نجنگیدند هر چند هم پیمانی نداشتند، و اشخاصی که پیمانی کمتر از چهار ماه داشتند، یا کسانی که پیمان زماندار و محدودی داشتند و مـدّت آن بـه پایان آمده بود و ایشان با مسـلمانان به هیچ وجـه عـهدشکنی نکرده بودند و کسی را بر ضدّ آنـان پشتیبانی ننموده بودند. اگر چنین مسلمانانی عهدشکنی را با پیمانشکنان و با کسانی که ترس خیانت از ایشان بود پسندیده و گوارا میدیدند بجا بود، همانگونه کـه در احکام مرحلهای و تدریجی گذشت، احکـامی کـه سورۀ انفال آنها را در برگرفته بود:
(وَإِمَّا تَخَافَنَّ مِنْ قَوْمٍ خِیَانَةً فَانْبِذْ إِلَیْهِمْ عَلَى سَوَاءٍ إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ الْخَائِنِینَ) (٥٨)
هر گاه (بـا ظـهور نشـانههائی) از خیانت گـروهی بیم داشته باشی (که عهد خود را بشکنند و حملۀ غافلگیرانه کنند، تو آنان را آگاه کن و) همحون ایشان پیمانشان را لغو کن (و بدون اطّلاع بدانان حمله مکن، چرا که این کار خلاف مروّت و شریعت است و خیـانت بشمار است و) بیگمان خداوند خیانتکاران را دوست نمیدارد. (انفال / 5٨)
به پایان رساندن عـهدها و پـیمانهای دیگـران پس از چهار ماه یا بعد از مدّت معیّن، چه بسا چنین به نظر این مسلمانان رسیده باشد که برخلاف روال کار پـیمانها و آشتیها و صلح و سازهائی است که مردمان تا کنون با یکـدیگر داشتهانـد... ولی یـزدان سبحان کاری را میخواست که برتر از عادت و الفت بود، و گامی را میخواست که فراتر از چیزی بود که تا کنون کارها بـه مرز آن رسیده بود!
همچنین در جامعۀ اسلامی کسانی بودند که - چه بسـا اینان هم از بزرگان مسـلمانان و برگزیدگان ایشـان بودهاند - معتقد بودند بعد از ظهور اسـلام در جـزیرة العرب و غلبۀ آن بر مردمان، دیگر ضرورتی ندارد با همۀ مشرکان جنگید و آنان را دنبال کرد تا آن زمان که ایمان میآورند و به اسـلام مـیگروند. چـرا کـه جـز دستهها و پایگاههای پخش و پراکنده در اینجا و آنجا برجای نمانده است، و امروزه دیگر از جانب ایشان بر اسلام هراسی نیست. انتظار هم میرود اینان نیز آهسته و آرام در پرتو امنیّت و در سایۀ رفتار مسـالمتآمیز اسلام را بـپذیرند و مسـلمان گــردند... ایـن گـروه از مسلمانان چه بسا به خاطر کار دیگری نیز از جنگ با مشرکان خشنود نشده باشند. و آن این که نخواستهاند با خویشاوندان و دوستان و با کسانی جنگند که روابط اجتماعی و اقتصادی گوناگونی با ایشان داشتهاند. معتقد بودهاند وقتی که امید میرود خویشاوندان و دوستان و همکاران اجتماعی و اقتصادی ایشان بـه مـرور زمـان بدون عملیّات سخت و زمخت جـنگ هـم بـه اسـلام بگروند، پس جــنگ چـــرا؟.. ولی یــزدان سـبحان میخواست پیوند همایش و رابطۀ گردهمآئی تـنها بـر عقیده استوار و برقرار گردد، و جزیره العرب کاملاً در اختیار اسلام قرار گیرد، و سرتاسر آنجا پـایگاه امـینی برای آن شود. خدا میدانست که رومیان در بلندیهای شام در اندیشۀ توطئه و در فکــر چـارهسازی اسـلام هستند، همان گونه که خواهد آمد!
در جامعۀ اسلامی افرادی بودند که - چه بسا برخی از آنان از بــزرگان مسـلمانان و بـرگزیدگان ایشـان هـم بودهاند - از کساد و بیبازاری و بیرونقی کـالاها و کــارهای خـود مـیترسیدند، کسـاد و بـیبازاری و بیرونقیای که به دنبال تعطیل شدن روابط تجاری و اقتصادی در نواحی جزیرة العرب به سبب اعلان جنگ همگانی با جملگی مشرکان، و تأثیر آن در موسم حجّ، مخصوصاً بعد از اعلان ایـن کـه پس از امسـال هـیچ مشرکی نباید به حجّ بیاید، و مشرکان نباید مساجد خدا را تعمیر و آباد کنند، انتظار آن را داشتند که روی دهد. وقتی که چنین کسانی به این امر عدم ضرورت این گام را میافزودند، و رسیدن به این هدف را در دیر زمان از راه صـلح و سـاز مـمـکن مـیدیدند، بـیشتر پـریشان میگردیدند... امّا یـزدان سبحان مـیخواست پـیوند همایش و رابطۀ گردهمآئی تـنها بر عـقیده اسـتوار و برقرار گردد، و عقیده در معیارها و مـیزانـهای دلهـای ایماندار از هر چیز دیگری برتر و فراتـر بـاشد. حـتّی بالاتر و والاتر باشد از خویشاوندیها و دوستیها، و از منافع و مصالح، از دیگر سو یزدان جهان مـیخواست بدانان بیاموزد که تنها رازق و روزیرسان او است و بس، و این اسباب و علل ظاهری رزق و روزی، یگانه اسباب و عللی نیستند که خدا با قـدرت خـود آنـها را برای کسب رزق و روزی در اختیارشان قرار دهـد، و آنان جز از راه این اسـباب و عـلل رزق و روزی بـه دست نیاورند.
در جامعۀ اسلامی، سست دلان، شکّ کنندگان، مـؤلّفة القلوب، منافقان، و جز آنان کسان دیگری هم بودند که دسته دسته داخل دائرۀ اسلام شده بودند و هنوز با قالب اسلامی قالبگیری و ساخته و پرداخته نشده بودند و از جنگ با همۀ مشرکان بر خود میلرزیدند و از کساد کـار و بیرونقی بازار میترسیدند، کساد و بیرونقیای که از تعطیل مواسم و مراسم، و از کمی امن و امان و قلّت امنیّت در تجارت و کـوچک و گسیختن پـیوندها و پیوستگها و روابط خویشاوندی، حـاصل مـیگردید. همچنین از وظائف و تکالیف و سختیها و دشواریـهای جانی و مالی جهاد همگانی هراس داشتند، و در درون خود انگیزه ای برای تحمّل همۀ اینها نداشتند. آنان وارد دائرۀ اسلامی شده بودند که غالب و چیره و مستقرّ بود. دخول در چنین اسلامی معاملۀ پرسودی بود که خرج و رنج چندانی نداشت ... امّا این یکی که آنـان را بدان مـیخوانـند، و جـهاد هـمگانی با جـملگی مشـرکان مینامند، ایشان را با این چه کار؟) مگر نه این است که ایشان تازه با اسـلام و وظـائف آن آشـنا شـدهانـد؟! خداوند سبحان مـیخواست صفها و دلها را سره و خالص کند. این است که به مسلمانان میفرمود:
(أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تُتْرَکُوا وَلَمَّا یَعْلَمِ اللَّهُ الَّذِینَ جَاهَدُوا مِنْکُمْ وَلَمْ یَتَّخِذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلا رَسُولِهِ وَلا الْمُؤْمِنِینَ وَلِیجَةً وَاللَّهُ خَبِیرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ) (١٦)
آیا گمان میبرید که به حال خود رها میشوید (و مورد آزمایش بـه وسـیلۀ جـهاد و غیره قرار نمیگیرید) و خداوند به مردم نمیشناساند کسانی از شما را کـه بـه جهاد برخاستهاند و به غیر از خدا و پیغمبر و مؤمنان، دوست نزدیکی و محرم اسراری برای خود نگرفتهاند؟ خداوند از همۀ اعمالتان آگاه است (و پـاداش رفتار و
کردارتان را به تمام و کمال میدهد). (توبه / 16)
این رخدادها و پدیدههای پیچیده، و ایـن پـیشآمدها و خواستهای تنیده، در جامعۀ مسلمان مختلط - بعد از فتح مکّه - مقتضی و خواستار ایـن چـنین گـفتار دراز مفصّلی است که در این مقطع بـا شـیوهها و پـیامها و اشارههای گوناگون و جوراجور مطرح گردد، تا بـا آن این تهنـشستها و رسوبات درونها، و این ناهمگونیها و ناموزونیهای صفها، و این شبههها و تردیدهای موجود حتّی در دلهای برخی از مسـلمانان مـخلص، زدوده و چارهجوئی گردد.
این چیزها میطلبید که سورۀ توبه آغاز گردد با ایـن اعلان همگانی مـتضمّن بیزاری خـدا و پـیغمبرش از مشرکان، و این اعلان بیزاری از جانب خدا و پیغمبرش آن هم بس یک آیه با همان شدّت و حدّت و با همان نغمۀ بلند و فریاد رسا تکرار شود، تا دل باایـمانی بر پیوند و رابطۀ با قومی نماند که خدا و پیغمبرش از آن قوم بیزاری جستهاند و دوری گزیدهاند:
(بَرَاءَةٌ مِنَ اللَّهِ وَرَسُولِهِ إِلَى الَّذِینَ عَاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِکِینَ) (١)
(این، اعلام) بیزاری خداوند بر پیغمبرش از مشـرکانی است که شما (مؤمنان توسّط فرستادۀ خدا، فرمانده کلّ قوا) با آنان پیمان بستهاید (و ایشـان آن را بـه دلخواه شکستهاند و به دشمنان اسـلام پیوستهانـد. بـه آنـان چهار ماه فرصت داده میشود که در این فاصله یا بـه اسلام بگروند، یا سرزمین عربستان را ترک کنند، و یا این که آمـادۀ نبرد با مسلمانان شوند). (توبه / 1)
(وَأَذَانٌ مِنَ اللَّهِ وَرَسُولِهِ إِلَى النَّاسِ یَوْمَ الْحَجِّ الأکْبَرِ أَنَّ اللَّهَ بَرِیءٌ مِنَ الْمُشْرِکِینَ وَرَسُولُهُ).
این اعلامی است از سوی خدا و پیغمبرش به همۀ مردم (کــه در اجـتماع ســـالانـۀ ایشــان در مکّــه) در روز بزرگترین حجّ (یعنی عید قربان، تـوسّط امـیرمؤمنان علیبنابیطالب و به امیر الحاجی ابوبکر صدّیق، بـر همگان خوانده میشود) که خدا و پیغمبرش از مشرکان بیزارند و (عهد و پیمان کافران خائن را ارج نمیگذارند. (توبه / ٣)
این مسائل و مشاکل میطلبید مؤمنان را اطمینان داد، و مشرکان را به هراس انـداخت، بـدین خـبر کـه یـزدان کافران را خوار و رسوا میکند، و کسانی که پشت میکنند و مـیروند و اسـلام را نمیپذیرند، خـدا را درمــانده نـمیکنند و از عقاب او خـویشتن را رهـا نمیسازند و راه گریزی از آن ندارند:
(فَسِیحُوا فِی الأرْضِ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ وَاعْلَمُوا أَنَّکُمْ غَیْرُ مُعْجِزِی اللَّهِ وَأَنَّ اللَّهَ مُخْزِی الْکَافِرِینَ) (٢)
پس (ای مؤمنان! به کافران بگوئید:) آزادانه چهار مـاه در زمین بگردید (و از آغاز عید قربان سال نهم هجری، یعنی روز دهم ذیالحجّۀ همان سال، تا روز دهم مـاه ربیـعالآخر سال بعدی، یعنی سال دهم هـجری، بـه هـر کجا که میخواهید بروید و بگردید) و بدانید که شما (در همه حال و همه آن، مغلوب قدرت خدائید و از دست او نجات پیدا نمیکنید و) هرگز نمیتوانید خدا را درمـانده کـنید، و بیگمان خـداونـد کافران را خوار و رسـوا میسازد.(توبه / ٢)
(فَإِنْ تُبْتُمْ فَهُوَ خَیْرٌ لَکُمْ وَإِنْ تَوَلَّیْتُمْ فَاعْلَمُوا أَنَّکُمْ غَیْرُ مُعْجِزِی اللَّهِ وَبَشِّرِ الَّذِینَ کَفَرُوا بِعَذَابٍ أَلِیمٍ )(٣)
(ای مشرکان عهدشکن بدانید که) اگر توبه کردید (و از شرک قائل شدن برای خدا بـرگشتید) ایـن بـرای شما بهتر است، و اگر سرپیچی کردید (و بـر کفر و شـرک خود ماندگار ماندید) بدانید که شما نمیتوانید خدای را درمـانده داریـد و (خـویشتن را از قـلمرو قدرت و فرماندهی او بیرون سازید. ای پیغمبر! همۀ) کافران را به عذاب عظیم و سخت دردناکی مژده بده.(توبه / ٣)
این امور تنیده و پدیدههای پیچیده میطلبید که دیگر مشرکان را با خدا و رسول عهدی و پـیمانی نماند مگر کسانی که عهد و پیمان بستهاند و بر سر عـهد و پیمان ماندهاند، که در این صورت با آنان مدّت پیمان مراعات میگردد مـادام کـه عـهدشکنی نکـنند - به مؤمنان نیز تذکّر داده میشود که مشرکان با ایشان عهد و پیمانی نگاه نمیدارند و در نظر گیرند، و بدشان نمیآید از این که اگر بتوانند کـاری بر سـر مؤمنان بیاورند که نگو. همچنین کـفر کـافران به تـصویر زده میشود، و دروغگوئی ایشان پیش چشـم داشته میشود، در محبّتهائی که چه بسا گاهگاهی در حقّ مؤمنان از خود نشان بدهند، بدان هنگام که مؤمنان نیرومند و چـیره باشند:
(کَیْفَ یَکُونُ لِلْمُشْرِکِینَ عَهْدٌ عِنْدَ اللَّهِ وَعِنْدَ رَسُولِهِ إِلا الَّذِینَ عَاهَدْتُمْ عِنْدَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ فَمَا اسْتَقَامُوا لَکُمْ فَاسْتَقِیمُوا لَهُمْ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُتَّقِینَ (٧)کَیْفَ وَإِنْ یَظْهَرُوا عَلَیْکُمْ لا یَرْقُبُوا فِیکُمْ إِلا وَلا ذِمَّةً یُرْضُونَکُمْ بِأَفْوَاهِهِمْ وَتَأْبَى قُلُوبُهُمْ وَأَکْثَرُهُمْ فَاسِقُونَ (٨)اشْتَرَوْا بِآیَاتِ اللَّهِ ثَمَنًا قَلِیلا فَصَدُّوا عَنْ سَبِیلِهِ إِنَّهُمْ سَاءَ مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ (٩)لا یَرْقُبُونَ فِی مُؤْمِنٍ إِلا وَلا ذِمَّةً وَأُولَئِکَ هُمُ الْمُعْتَدُونَ) (١٠)
چگونه بـرای مشـرکانی (کــه بارها پـیمان خود را شکستهاند) در پـیش خدا و پیغمبرش عـهد و پـیمانی محترم شمرده میشود؟ مگر عهد و پیمان کسـانی (از قبائل عرب) که در کنار مسجدالحرام بـا ایشـان پیمان بستید (و آنان بر پیمان خود ماندگار ماندند). مادام که ایشان در برابر شما راست و وفادار بـاشند، شـما نـیز نسبت بدیشان راست و وفـادار بـاشید و عـهد خود را نگاه دارید. بیگمان خداوند پرهیزگاران (وفـا کننده بـه عهد و پیمان) را دوست میدارد. چگونه (عهد و پیمان با شما را مراعات مـیدارنـد؟ هرگز! بلکه) اگر بـر شـما پیروز شوند، نه خویشاوندی را در نظر میگیرند و نـه عهدی را مراعات میدارند (و در نابودی شما همۀ توان خود را بکار میگیرند. اگر پیروزی با شما باشد) آنان با سخنان (زیبا و شیرین) خود شما را راضی و خشنود میدارند. ولی دلهایشان (با زبانهایشان همآوا نیست و اندرونشان از کینۀ شما لبریز است و از اذعان و اقرار بدانـچه مـیگویند) ابـا دارد. (و عهد و پیمان را نگاه نمیدارند). آنان آیات (خواندنی قرآن و دیدنی جهان) خدا را به بهای اندک (کالا و متاع دنیوی) فروختهانـد و از راه خدا بازماندهاند و دیگران را نیز بـازداشـتهانـد. آنان کار بسیار بدی کردهاند. آنان (نه تنها دربارۀ شما، بلکه) دربارۀ هیچ فرد باایمانی رعایت خویشاوندی و پیمان را نمیکنند و ایشان تجاوز پیشهاند (و عهدشکنی و تعدّی، بیماری مزمنی برای آنان گشته است).(توبه/7-10)
همچنین اوضاع و احوال میطلبید که خاطرهها و یادهای تلخ و ناگوار در ذهن و مغز مسلمانان برانگیخته شود، و احساس خشم و انتقام به جوش و خروش انداخته شود، و سینهها از کینههای دشمنان مسلمانان و دشمنان خدا و دین خدا لبریز گردد و انگیزۀ توفندگی بر ضدّ همچون دشمنانی شود:
(أَلا تُقَاتِلُونَ قَوْمًا نَکَثُوا أَیْمَانَهُمْ وَهَمُّوا بِإِخْرَاجِ الرَّسُولِ وَهُمْ بَدَءُوکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ أَتَخْشَوْنَهُمْ فَاللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشَوْهُ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ (١٣)قَاتِلُوهُمْ یُعَذِّبْهُمُ اللَّهُ بِأَیْدِیکُمْ وَیُخْزِهِمْ وَیَنْصُرْکُمْ عَلَیْهِمْ وَیَشْفِ صُدُورَ قَوْمٍ مُؤْمِنِینَ (١٤)وَیُذْهِبْ غَیْظَ قُلُوبِهِمْ وَیَتُوبُ اللَّهُ عَلَى مَنْ یَشَاءُ وَاللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ) (١٥)
آیا با مردمانی نمیجنگید که پیمانهای خود را (مکرراً) شکستهاند و (قبلاً نـیز ایشـان بـودند که) تـصمیم بـه اخراج پیغمبر (از مکّه) گرفتهاند و (هم ایشان بودند که) نخستین بار (اذیّت و آزار و تجاوز و تعدّی بـه جـان و مال) شما را آغاز کردهاند؟ آیا از ایشان میترسید (و به جنگ آنان نمیروید؟). در صورتی که سـزاوارتـر آن است که از خدا بترسید (و ار کیفر نافرمانی او بهراسید) اگر واقعاً ایمان داریـد (و مـؤمنان راستین هستید. ای مؤمنان!) با آن کافران بجنگید تا خدا آنـان را بـا دست شما عذاب کند و خوارشـان دارد و شما را بـر ایشـان پیروز گرداند و (با فتح و پپروزی مؤمنان بـر کـافران) سینههـای اهل ایمان را شفاء بخشد (و بر دلهای زخمی ایشان مرهم نهد و درد دیـرینۀ اذیّت و آزار کفّار را از درون آنان بزداید). و کینه را از دلهـایشان بـردارد (و شادی پیروزی را جایگزین آن گرداند. همه باید بدانـند که) خداوند تـوبۀ هـر کس را بـخواهـد (و شـایستهاش بداند) میپذیرد (و لذا کافران مـیتوانـند تا دیـر نشـده است از کفر دست بکشند و بــه ســوی خدا برگردند و اسلام را بپذیرند). خداوند آگاه (از کار و بار بندگان، و در قانونگذاریها) دارای حکمت فراوان است.(توبه/13-15)
این کارهای بغرنج و گرفتاریهای پر رنج و محیط لبریز از نیرنگ میطلبید که بر اساس عـقیده جدائـی کامل حاصل گردد، و پایداری در برابر احساسات هر دو تای قرابت و مصلحت به محکّ تجربه زده شود، و اخـتیار گزینش قرابت و مصلحت، یا انتخاب خدا و پیغمبرش و جهاد در راه یزدان، بدیشان عـطاء میگردد، و بدین وسیله ایزد متعال مسلمانان را بر سر دو راهۀ جدائـی حقّ و باطل نگاه میدارد:
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا آبَاءَکُمْ وَإِخْوَانَکُمْ أَوْلِیَاءَ إِنِ اسْتَحَبُّوا الْکُفْرَ عَلَى الإیمَانِ وَمَنْ یَتَوَلَّهُمْ مِنْکُمْ فَأُولَئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ (٢٣)قُلْ إِنْ کَانَ آبَاؤُکُمْ وَأَبْنَاؤُکُمْ وَإِخْوَانُکُمْ وَأَزْوَاجُکُمْ وَعَشِیرَتُکُمْ وَأَمْوَالٌ اقْتَرَفْتُمُوهَا وَتِجَارَةٌ تَخْشَوْنَ کَسَادَهَا وَمَسَاکِنُ تَرْضَوْنَهَا أَحَبَّ إِلَیْکُمْ مِنَ اللَّهِ وَرَسُولِهِ وَجِهَادٍ فِی سَبِیلِهِ فَتَرَبَّصُوا حَتَّى یَأْتِیَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ وَاللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْفَاسِقِینَ) (٢٤)
ای مؤمنان! پدران و برادران (و هـمسران و فرزندان و هر یک از خویشـاوندان دیگر) را یاوران خود نگیرید (و تکیهگاه و دوست خود نـدانید) اگر کفر را بـر ایمان ترجیح دهند (و بیدینی از دینداری در نزدشان عزیزتر و گرامیتر باشد). کسانی که از شما ایشـان را یاور و مددکار خود کنند مسلّماً ستمگرند. بگو: اگر پـدران و مادران و فرزندان و برادران و همسران و قوم و قبیلۀ شما، و اموالی که فراچنگش آوردهایـد، و بـازرگانی و تجارتی که از بیبازاری و بـیرونقی آن مـیترسید، و منازلی که مورد علاقۀ شـما است، ایـنها در نظرتان از خدا و پیغمبرش و جهاد در راه او محبوبتر باشد، در انتظار باشید که خداوند کار خود را میکند (و عذاب خویش را فرو میفرستد). خداوند کسان نافرمانبردار را (به راه سعادت) هدایت مینماید.(توبه /23و24)
این اوضاع و احوال بهم آمیخته میطلبید که مسلمانان به مدد و یاری خدا در موارد و جـایگاههای بسیاری تذکّر داده شوند. نزدیکترین این مـوارد و جایگاهها جنگ حنین است که در آن مسلمانان شکست خوردند و گریختند و جز خدا که با سپاهیان خود و با استوار و پابرجای داشتن پیغمبر خود ایشان را کمک کرد و پیروز نمود، کسی به یاری آنان نشتافت:
(لَقَدْ نَصَرَکُمُ اللَّهُ فِی مَوَاطِنَ کَثِیرَةٍ وَیَوْمَ حُنَیْنٍ إِذْ أَعْجَبَتْکُمْ کَثْرَتُکُمْ فَلَمْ تُغْنِ عَنْکُمْ شَیْئًا وَضَاقَتْ عَلَیْکُمُ الأرْضُ بِمَا رَحُبَتْ ثُمَّ وَلَّیْتُمْ مُدْبِرِینَ (٢٥)ثُمَّ أَنْزَلَ اللَّهُ سَکِینَتَهُ عَلَى رَسُولِهِ وَعَلَى الْمُؤْمِنِینَ وَأَنْزَلَ جُنُودًا لَمْ تَرَوْهَا وَعَذَّبَ الَّذِینَ کَفَرُوا وَذَلِکَ جَزَاءُ الْکَافِرِینَ) (٢٦)
خداوند شما را در مواقع زیادی یاری کرده است و (به سبب نیروی ایمان بر دشمنان پیروز گردانـده است، و از جمله) در جنگ حنین (که در روز شنبه، شانزدهم شوال سال هشتم هجری، مـیان شـما که ١٢٠٠٠ نفر بودید، و میان قبائل ثقیف و هوازن مشرک که4000 نفر بودند در گرفت، و شما به کثرت خود و قلّت دشمنان مغرور شدید و خداوند شما را در اوائل امر به خود رها کرد و دشمنـان بر شما چیره شدند) بدانگاه که فرونی خودتان شمـا را به اعجاب انداخت (و فریفته و مـغرور انبوه لشکر شدید) ولی آن لشکریان فراوان اصـلاً بـه کار شما نیامدند (و گره از کارتان نگشادند) و زمین با همه وسعتش بر شما تنگ شد. و از آن پس پشت کردید و پای به فرار نهادید. سپس (عنایت خدا دربرتان گرفت و) خداوند آرامش خود را نصیب پـیغمبرش و مـؤمنان گرداند و لشکرهـائی را (از فرشتگان برای تـقویت قلب مسلمانان) فرو فرستاد که شما ایشان را نـمیدیدید، و (پــیروز شـدید و دشـمنان شکست خوردند، و بـدین وسیله) کافران را مجازات کرد، و این است کیفر کافران (در این جهان، و عذاب آخرت هم بـه جـای خود بـاقی است). (توبه /25و26)
سرانجام این جـامعۀ مـختلط از دسـتهها و گـروههای باایمان و بیایمان، و خواستهای جوراجور اینان و آنان، میطلبید که یزدان مسلمانان را از ناحیۀ رزق و روزی اطمینان بخشد. چرا که آنان بر اثر بیرونقی مواسـم و تعطیل تجارت سخت نگران رزق و روزی بودند، ولی خدا بدیشان تـذکّر داد کـه رزق و روزی واگـذار بـه مشیّت و خواست خدا است نه بـدین اسـباب و عـلل ظاهری و پیدائی که شما گمان میبرید:
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّمَا الْمُشْرِکُونَ نَجَسٌ فَلا یَقْرَبُوا الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ بَعْدَ عَامِهِمْ هَذَا وَإِنْ خِفْتُمْ عَیْلَةً فَسَوْفَ یُغْنِیکُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ إِنْ شَاءَ إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ حَکِیمٌ) (٢٨)
ای کسانی که ایمان آوردهایـد! بیگمان مشـرکان (بـه سبب کفر و سرکشان، از لحاظ عقیده) پلیدند. لذا نباید پس از امسال (که نهم هجری است) بـه مسـجدالحرام وارد شوند. اگر (بر اثر قطع تجارت آنان با شما) از فقر میترسید (نترسید که) خداوند اگر بخواهد شـما را بـه فضل و رحمت خود (از خلق و از مشـرکان) بـینیاز مـیگردانــد؛ چرا که خدا آگـاه (از کـار شـما و بـرای برگرداندن آن) دارای کمال عنایت و حکمت است.
این تأکیدها و بیانها، و این پـیامها و اشـارهها، و ایـن برانگیختنها و تحریک کردنها، و این حملههای طولانی و یورشهای گوناگون، با اسلوبها و شیوههای جوراجور، همه و همه - همان گونه که گفتیم - بیانگر حالت جامعۀ اسلامی پس از فتح مکّه است، و اشاره دارد به داخـل شدن عناصر جدید بسیاری به دائرۀ اسلام، و گسترش
افقی سریع و تندی که دستهها و گروههائی را به جامعۀ اسلامی سرازیر کرد، دستهها و گروههائی که هـنوز با قالب اسلامی قالبگیری و آراسـته و پـیراسـته نشـده بودند... اگر جامعۀ مدینه با گذشت زمان طولانی، و با تربیت طولانی، به درجهای از استواری و پـایداری و استقرار و استحکام و خلوص و یکرنگی و وضـوح و روشنی نــرسیده بـود، ایـن پـدیدهها و نـمادها باعث برانگیختن خطر بزرگی بر ضـدّ هستی خود اسلام میشدند، همان گونه که پیش از این بارها بیان داشتهایم. اینـک بدین اندازه از سخن همگانی دربارۀ این مـقطع پیشین سوره بسنده میکنیم، و به همین اشاره به حالت جامعۀ اسلامی در زمان خاص خود کفایت میورزیم، تا با نصوص و آیات این مقطع بطور مفصّل و مشـروح روبرو گردیم:
*
(بَرَاءَةٌ مِنَ اللَّهِ وَرَسُولِهِ إِلَى الَّذِینَ عَاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِکِینَ (١)فَسِیحُوا فِی الأرْضِ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ وَاعْلَمُوا أَنَّکُمْ غَیْرُ مُعْجِزِی اللَّهِ وَأَنَّ اللَّهَ مُخْزِی الْکَافِرِینَ (٢)وَأَذَانٌ مِنَ اللَّهِ وَرَسُولِهِ إِلَى النَّاسِ یَوْمَ الْحَجِّ الأکْبَرِ أَنَّ اللَّهَ بَرِیءٌ مِنَ الْمُشْرِکِینَ وَرَسُولُهُ فَإِنْ تُبْتُمْ فَهُوَ خَیْرٌ لَکُمْ وَإِنْ تَوَلَّیْتُمْ فَاعْلَمُوا أَنَّکُمْ غَیْرُ مُعْجِزِی اللَّهِ وَبَشِّرِ الَّذِینَ کَفَرُوا بِعَذَابٍ أَلِیمٍ (٣)إِلا الَّذِینَ عَاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِکِینَ ثُمَّ لَمْ یَنْقُصُوکُمْ شَیْئًا وَلَمْ یُظَاهِرُوا عَلَیْکُمْ أَحَدًا فَأَتِمُّوا إِلَیْهِمْ عَهْدَهُمْ إِلَى مُدَّتِهِمْ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُتَّقِینَ (٤)فَإِذَا انْسَلَخَ الأشْهُرُ الْحُرُمُ فَاقْتُلُوا الْمُشْرِکِینَ حَیْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ وَخُذُوهُمْ وَاحْصُرُوهُمْ وَاقْعُدُوا لَهُمْ کُلَّ مَرْصَدٍ فَإِنْ تَابُوا وَأَقَامُوا الصَّلاةَ وَآتَوُا الزَّکَاةَ فَخَلُّوا سَبِیلَهُمْ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ (٥)وَإِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِکِینَ اسْتَجَارَکَ فَأَجِرْهُ حَتَّى یَسْمَعَ کَلامَ اللَّهِ ثُمَّ أَبْلِغْهُ مَأْمَنَهُ ذَلِکَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا یَعْلَمُونَ) (٦)
(این، اعلام) بیزاری خداوند بر پیغمبرش از مشـرکانی است که شما (مؤمنان توسّط فرستادۀ خدا، فرمانده کلّ قوا) با آنان پیمان بستهاید (و ایشـان آن را بـه دلخواه شکستهاند و به دشمنان اسـلام پـیوستهانـد. بـه آنان چهار ماه فرصت داده میشود که در این فاصله یا بـه اسلام بگروند، یا سرزمین عربستان را ترک کنند، و یا این که آمادۀ نبرد با مسلمانان شوند). پس (ای مؤمنان! به کافران بگوئید:) آزادانه چهار ماه در زمین بگردید (و از آغاز عید قربان سال نهم هجری، یعنی روز سیزدهم ذیالحجّۀ همان سال، تا روز دهـم ماه ربیع الآخر سال بعدی، یعنی سال دهم هجری، به هر کجا که میخواهید بروید و بگردید) و بدانید که شما (در همه حـال و همه آن، مــغلوب قدرت خدائـید و از دست او نـجات پـیدا نمیکنید و) هرگز نـمیتوانـید خدا را درمـانده کـنید. و بیگمان خداوند کافران را خوار و رسوا مـیسازد. ایـن اعلامی است از سوی خدا و پیغمبرش به همۀ مردم (که در اجتماع سالانۀ ایشان در مکـّه) در روز بزرگترین حجّ (یعنی عید قربان، توسّط امـیرمؤمنان علیبن ابـی طالب و بـه امـیر الحـاجی ابـوبکر صـدّیق، بـر همگان خـوانـده مـیشود) که خدا و پـیغمبرش از مشـرکان بیزارند و (عهد و پیمان کافران خائن را ارج نمیگذارند. پس ای مشرکان عهدشکن بدانید که) اگر توبه کردید (و از شرک قائل شدن برای خدا برگشتید) این برای شـما یهتر است، و اگر سرپیچی کردید (و بـر کفر و شـرک خود ماندگار ماندید) بدانید که شما نمیتوانید خدای را درمـانده داریـد و (خــویشتن را از قـلمرو قـدرت و فرماندهی او بیرون سازید. ای پیغمبر! همۀ) کـافران را به عذاب عظیم و سخت دردناکی مژده بده. امّا کسـانی که از مشرکان با آنان پیمان بستهاید و ایشان چیزی از آن فـروگذار نکـردهانــد (و پـیمان را کــاملاً رعـایت نمودهاند) و از کسی بر ضدّ شما پشتیبانی نکرده (و او را یاری ندادهاند)، پیمان آنان را تا پایان مدّت زمانی که تعیین کردهاند محترم شمارید و بدان وفا کنید. بیگمان خداونـد پـرهیزگاران (وفـا کـنندۀ بـه عهد) را دوست میدارد. هنگامی که ماههای حرام (که مدّت چهار ماهۀ امان است) پایان گرفت، مشرکان (عهدشکن) را هر کجا بـیابید بکشـید و بگیرید و مـحاصره کنید و در هـمۀ
کمینگاهها برای (بـه دام انـداختن) بـنشینید. اگر توبه کردند و (از کفر برگشتند و به اسلام گرویدند و بـرای نشان دادن آن) نماز خواندند و زکات دادنـد، (دیگر از زمرۀ شمایند و ایشان را رها سازید و) راه را بـر انـان بازگذارید. بیگمان خداوند دارای مغفرت فراوان (بـرای توبه کنندگان از گناهان،) و رحمت گسترده (برای هـمۀ بـندگان) است. (ای پـیغمبر!) اگر یکـی از مشرکان (و کافرانی که به شما دستور جنگ با آنان داده شده است) از تو پناهندگی طلبید، او را پناه بده تا کلام خدا (یـعنی آیات قرآن) را بشنود (و از دین آگاه شود و راجع بدان بیندیشد. اگر آئین اسلام را پذیرفت، از زمرۀ شما است، و اگر اسلام را نپذیرفت) پس از آن او را به محلّ امن (و مأوی و منزل قوم) خودش بـرسان (تـا از خطرات راه برهد و بدون هیچ گونه اذیّت و آزاری بـه میان اهل و عیال خویشتن رود). این (پناه دادن) بدان خـاطر است که مشرکان مردمان نادان (و ناآگاه از حقیقت اسـلام) هستند (و چه بسا در پرتو آشنائی با اسلام، نور ایمان در دلهایشان روشن گردد).(توبه /1-6)
این آیات - و آیات بعد از آنها تا آیۀ بیست و هشتم - نازل گردید تا تعیین کند روابـط نـهائی مـیان جـامعۀ اسلامیای که وجود آن در مدینه و در جزیرةالعرب به گونۀ همگانی و فراگیر - استقرار پذیرفته بود، و میان بقیّۀ مشرکانی که در جزیرةالعرب بودند و به این آئین داخل نشده بودند.. چه مشرکانی که عهد و پیمان با پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم داشتند و آن را شکستند، بدان هنگام که چنین به نظرشان رسید که درگیری مسلمانان با رومیان - وقتی که دیدند مسلمانان برای نبرد با رومیان در تبوک حرکت کردند - کار اسـلام و پـیروان آن را یکسره میکند و همۀ آنان را نابود میسازد، یا دستکم شوکت و قدرت مسلمانان را در هم خـواهـد کوبید و ناتوانشان خواهد کرد... و چه مشرکانی که پیمانی بـا مسلمانان نداشتند و پیش از آن در حـقّ ایشـان بـدی نکردند و زشتی ننمودند... و چه کسانی که عهد و پیمانی با مسلمانان داشـتند - اعـم از پـیمان محدود و پـیمان نامحدود - و بر عهد خود ماندند و اصلاً با مسلمانان در چیزی پیمانشکنی نکردند و کسی را بر ضدّ ایشان کـمک ننمودند و به پشـتیبانی کسی علیه آنـان برنخاستند... این آیات و آیات بعد از آنها دربارۀ همۀ این دستهها و گروهها نازل گردید تا روابط نهائی میان ایشان و میان جامعۀ اسلامی را مقرّر دارد با توجّه بـه میزانها و معیارهائی که با اندک تفصیلی چه در دیباچۀ سوره، و چه خصوصاً در دیباچۀ این درس از آنها سخن گفتیم.
شیوۀ این آیات و آوای تعبیر در آنها و طنین بلند آنها، شکل اعلان همگانی را به خود میگیرد، لذا شیوۀ تعبیر و همآوائی آن با موضوع خود و با فضائی که ایـن موضوع را احاطه میکند، هماهنگ میشود، بدان گونه که روش قرآن در کار تعبیر است. [8]
روایتهای متعدّدی دربارۀ شرائط و ظروف این اعلان، و شیوۀ تبلیغ و رساندن آن، و کسی که آن را تبلیغ کرد و رساند، نقل شده است. صـحیحترین و نـزدیکترین آنها به ســرشت چـیزها و دارای هـماهنگی بـیشتر با واقعیّت زندگانی گروه مسلمانان در آن روزگار، چیزی است که ابن جریر بیان داشته است، بدان هنگام که این چنین روایتهائی را عرضه و بررسی میکند. در اینجا از تعلیقات ابن جریر چیزهائی را گـلچین مـیکنیم کـه بـا دیدگاه ما دربارۀ حـقیقت واقـعه هـمخوانـی دارد. از چــیزهائی هـــم صـرف نـظر مـیکنیم کـه از گـفتار او نمیپسندیم و با آنها موافق نیستیم، یا سـخنانی را از گفتههایش بیان نمیداریم که برخی مخالف و متناقض با برخی دیگر در این باره است. زیرا ما روایتهای متعدّد و تعلیقات طبری را نقد و بـررسی نـمیکنیم، و لیکـن چیزی را مینگاریم که ترجیح میدهیم از میان سخنانی که با مراجعه به روایات و تحقیقاتی که انجام داده است حقیقت دارد:طبری در روایتی که از مجاهد نقل کـرده است گـفته است:
(بَرَاءَةٌ مِنَ اللَّهِ وَرَسُولِهِ إِلَى الَّذِینَ عَاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِکِینَ) (١)
(این، اعلام) بیزاری خداوند و پـیغمبرش از مشـرکانی است که شما با آنان پیمان بستهاید.
مجاهد گفته است: کسانی که پیمان بسته بودند، مدلج و عربهائی بودند که پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم با ایشان پیمان بست، و کسان دیگری هم مراد است که قبلاً دارای عهد و پیمان بودند. مـجاهد ادامـه داده است و گفته است: پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم وقتی که کار تبوک را به پایان برد برگشت و خواست به حجّ برود. فرمود:
(انّهُ یَحْضُرُ الْبَیْتَ مُشْرکُونَ یَطُوفُونَ عُراةً ، فَلا أُحِبُّ أنْ أحُجّ حَتّی لا یَکُونَ ذلکَ).
مشرکانی در بیت الله الحرام حضور به هـم مـیرسانند که لخت و عریان طواف میکنند، تا وضع چنین باشد دوست نمیدارم به حجّ بروم.
ابوبکر و علی - رحمه الله علیهما - را به مکّه فرستاد. آن دو، در ذیالمجاز، و جاهای دیگری که مردمان با یکدیگر بیعت میکردند، و در همۀ جاهای محلّ مراسم حجّ در میان مردمان میگردیدند و به دستهها و گروههائی که با مسلمانان عهد و پیمان داشتند میگفتند تا چهار ماه در امن و امان هستند... ایـن چـهار مـاه، ماههای حرام بوده که پیاپی یکدیگرند: بیستم آخر ذی الحجّه تا دهم ماه ربیع الآخر. از آن به بعد عـهد و پیمانی برای کسی نیست. به همۀ مردمان اعلان جنگ داده شد مگر کسانی که ایمان بیاورند. مردمان جملگی در آن زمان ایمان آوردند، و کسی به گشت و گـذار نیرداخت).
طبری پس از عرضه و بررسی چند تا روایت دربارۀ اصل مهلت و ابتداء و انتهاء فرصت و کسانی که مورد نظرند، گفته است:
(نزدیکترین سخن به راستی و درستی، از مـیان سخنانی که در این باره گفتهاند گفتۀ کسی است که گفته است: مدّتی که خداوند برای مشرکان اهل پیمان، تعیین کرده است، و بدیشان اجازۀ گشت و گذار در آن داده است، و در این راستا فرموده است:
(فَسِیحُوا فِی الأرْضِ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ ).
چهار ماه در زمین (آزادانه) بگردید. (توبه / ٢)
مهلتی است که به کسانی از اهل پـیمان داده است کـه دیگران را بر ضدّ پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم یاری و پشتیبانی کردهاند، و پیش از پایان گرفتن مدّت پیمان عهدشکنی نمودهاند. ولی کسانی که عهدشکنی نکردهاند و دیگران را بر ضدّ پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم یاری و پشتیبانی نـنمودهانـد، خداوند بزرگوار به پیغمبر خود صلّی الله علیه وآله وسلّم دستور فـرموده است عهد و پیمان موجود در میان خود و میان ایشان را تا پایان موعد مقرّر مراعات دارد و به اتمام رساند. در این باره فرموده است:
(إِلا الَّذِینَ عَاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِکِینَ ثُمَّ لَمْ یَنْقُصُوکُمْ شَیْئًا وَلَمْ یُظَاهِرُوا عَلَیْکُمْ أَحَدًا فَأَتِمُّوا إِلَیْهِمْ عَهْدَهُمْ إِلَى مُدَّتِهِمْ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُتَّقِینَ) (٤)
اما کسانی که از مشرکان بـا آنـان پـیمان بسـتهایـد و ایشان چیری از آن فروگذار نکردهاند (و پیمان را کاملاً رعایت نمودهانـد) و از کسـی بـر ضـدّ شـما پشتیبانی نکرده (و او را یاری ندادهاند)، پـیمان آنـان را تـا پـایان مدّت زمانی که تعیین کردهاند محترم شـمارید و بـدان وفا کنید. بیگمان خداونـد پـرهیزگاران (وفـا کنندۀ بـه عهد) را دوست میدارد. (توبه/ ٢)
اگر کسی گمان برد که این فرمودۀ یزدان سبحان:
(فَإِذَا انْسَلَخَ الأشْهُرُ الْحُرُمُ فَاقْتُلُوا الْمُشْرِکِینَ حَیْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ ).
هنگامی که ماههای حرام (کـه مـدّت چهار مـاهۀ امـان است) پـایان گرفت، مشـرکان (عـهدشکن) را هـر کجا بیابید بکشید. (توبه/ 5)
بر خلاف چیزی است که ما در این باره گفتهایم، زیرا این آیه خبر میدهد که بر مؤمنان کشتن هر مشرکی پس از پایان گرفتن ماههای حرام واجب گردیده است، اشـتباه میکند و مسأله برخلاف چیزی است که گمان میبرد. چه آیهای که بعد از آن آیه میآید بیانگر صحّت گفتار ما، و تباهی گمان کسی است که گـمان بـرده است بـه پایان آمدن ماههای حرام کشتن هــر مشـرکی را آزاد میکند که با پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم پیمان داشته است و یـا پیمان نداشته است. و آن این آیه است:
(کَیْفَ یَکُونُ لِلْمُشْرِکِینَ عَهْدٌ عِنْدَ اللَّهِ وَعِنْدَ رَسُولِهِ إِلا الَّذِینَ عَاهَدْتُمْ عِنْدَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ فَمَا اسْتَقَامُوا لَکُمْ فَاسْتَقِیمُوا لَهُمْ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُتَّقِینَ) (٧)
چگونه بـرای مشــرکانی (کـه بـارها پیمان خـود را شکستهاند) در پیش خدا و پـیغمبرش عـهد و پـیمانی محترم شمرده میشود؟ مگر عهد و پـیمان کسانی (از قبائل عرب) که در کنار مسجدالحرام بـا ایشان پـیمان بستید (و آنان بر پیمان خود ماندگار ماندند). مادام که ایشان در برابر شما راست و وفادار بـاشند، ،شما نـیز نسبت بدیشان راست و وفـادار بـاشید و عهد خود را نگاه دارید. بیگمان خداوند پرهیزگاران (وفـا کننده بـه عهد و پیمان) را دوست میدارد. (توبه / ٧)
این چنین مشرکان هستند که یزدان سبحان به پـیغمبر خود صلّی الله علیه وآله وسلّم و به مؤمنان دستور میفرماید عهد و پیمان آنان را محفوظ و محترم بدارند، مادام که ایشان هـم عهد و پیمان صلح را نشکنند، و دشمنان مسلمانان را بر ضدّ آنان پشتیبانی نکنند و مدد و یاری نرسانند.
گذشته از اینها، در روایتهائی که هـمدیگر را تـقویت میکنند، از پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم نقل شده است: هنگامی که آن حضرت، علی -رحمه الله عـلیه - را به سـوی همپیمانان برای اعلان بیزاری از عهدهائی فــرستاد کـه آنان با پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم داشتند، بدو دستور چـیزهائی داد از جمله این که در میانشان نداء در دهد: (هر کس میان او و پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم عـهد و پـیمانی است، عـهد و پیمان او تا پایان موعد مقرّر برجا و برقرار است). این هم روشنترین دلیل بـر صـحّت سـخنی است کـه مـا میگوئیم. چه خداوند به پیغمبرش صلّی الله علیه وآله وسلّم دستور نداده است عهد و پیمان کسانی را بشکند که بـا ایشان تـا مدّت مشخّصی عهد و پیمان بسته است و آنان هم بـر قول و قرار خویش مـاندگار مـاندهانـد. بـلکه یـزدان سبحان چهار ماه مهلت برای کسانی تعیین فرموده است که عهد و پیمان خود را پیش از موعد مقرّر شکستهاند، یا این فرصت چهار ماهه را به کسانی داده است که عهد و پیمان نامحدودی و بدون سررسیدی با پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم داشتهاند. امّا کسانی که مدّت زمان عـهد و پـیمانشان محدود و دارای سررسید بوده است، و آنان با شکستن پیمان دست مســلمانان را به ســوی خـود دراز نگرداندهاند و راه تاخت ایشـان را بـه سـوی خـویش باز نکردهاند، پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم مأمور میگردد عهد و پیمانشان را تا موعد مقرّر برجا و برپای دارد و آن را اتمام بخشد. این مطالب را همراه با مـنادیان خود بـه مکّه فرستاد تا در میان حاجیان عرب حاضر در موسم حجّ آنها را با صدای بلند بیان دارند و این مطالب را جار بزنند).
طبری در پیرو دیگری که بر روایتهای فراوان دربـارۀ عهدها و پیمانها دارد، گفته است:
(این اخبار و همسان آنها خبر از صحّت چیزی میدهند که گفتیم، و بیانگر این هستند که مدّت چـهار مـاه بـه کسانی داده میشود که بیان داشتیـم. کسانی که عهدی و پــیمانی تــا مـدّت مـعیّنی داشـتهانـد، خـداونـد بـه پــیغمبرش صلّی الله علیه وآله وسلّم و بـه مـؤمنان حـقّ پـیمانشکنی و پشـتیبانی از دشــمنان ایشــان را نـداده است، و پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم نیز به عهدشان وفاء کرده است و آن را تا موعد مقرّر پائیده است، چرا که خدا بدو چنین دسـتور داده است. ظاهر قرآن نیز بیانگر این واقـعیّت است، و اخبار و روایات از پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم نـیز آن را تـقویت و یاری میدهند).
هر گاه ما از روایاتی صرف نظر کنیـم که در آنها ضـعف است، و امکان ندارد بعدها اختلافات سیاسی موجود در میان پیروان علی رضی الله عنهُ و طرفداران اموی، یا اهل سنّت، در برخی از آنها بیتأثیر بـوده بـاشد، مـا مـیتوانـیم بگوئیـم: پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم ابوبکر رضی الله عنهُ را به عنوان امیر حجّ در این سال روانه فرمود، و خودش نخواست به حجّ برود، به علّت این که مشرکان لخت و عریان طواف کعبه را انجام میدادند. سپس اوائل سورۀ توبه - که هم اینک سرگرم بررسی و پژوهش آن هسـتیم - نـازل گـردید. علی رضی الله عنهُ را همراه با این بخش از آیات به دنبال ابوبکر روانه فرمود. علی این آیات را با تمام احکام نهائیای که در بر دارد، از جمله ایـن کـه پس از امسـال دیگــر مشرکی نباید کعبه را طواف کند، در میان مردمان جار زد و به گوش همگان رساند.
ترمذی در فصل تفسیر - با اسنادی که داشته است - از علی روایت کرده است که فرموده است:
(پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم وقتی که (برائت) نازل شد، مرا همراه با چهار کار به مکّه فرستاد: لخت و عریانی نباید به طواف کعبه بپردازد... پس از امسال مشرکی نباید به مسـجد الحرام نزدیک گردد... کسی که با پیغمبر خـدا صلّی الله علیه وآله وسلّم عهد و پیمانی دارد، عهد و پیمان او تـا مـوعد مـقرّر برقرار و بردوام است... وارد بـهشت نـمیگردد مگـر کسی که مسلمان باشد).
این خبر صحیحترین چیزی است که در این مورد ذکر شده است. ما نیز بدان بسنده میکنیم.
*
(بَرَاءَةٌ مِنَ اللَّهِ وَرَسُولِهِ إِلَى الَّذِینَ عَاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِکِینَ) (١)
(این، اعلام) بیزاری خداوند و پـیغمبرش از مشـرکانی است کـه شما (مؤمنان توسّط فرستادۀ حدا، فرمانده کلّ قوا) با آنان پیمان بستهاید (و ایشـان آن را بـه دلخواه شکستهاند و به دشمنان اسـلام پیوستهانـد. بـه آنـان چهار ماه فرصت داده میشود که در این فاصله یا بـه اسلام بگروند، یا سرزمین عربستان را ترک کنند، و یا این که آمادۀ نبرد با مسلمانان شوند).
این اعلان همگانی، آن هم با ایـن نـوا و نـغمۀ بـلند، مشتمل بر قاعدۀ عمومی دربارۀ ارتـباط مسـلمانان و مشرکان در آن زمان در سراسر جزیرة العرب است. چه عهدها و پیمانهائی که بدانها اشـاره گـردید، عـهدها و بیـانهـائی است که مــیان پیغمبر خـدا صلّی الله علیه وآله وسلّم و مـیان مشرکان جزیرة العرب بسته شده بود. اعلان بـرائت و بیزاری خـدا و پـیغمبرش از مشـرکان، مـوقعیّت هـر مسلمانی را معیّن میدارد، و آهنگ ژرف تندی را بر دل هر مسلمانی به خروش درمیآورد، بدان گـونه کـه دیگر پس از آن برگشتی و گمانی جای نمیماند. سپس به دنـبال ایـن اعـلان هـمگانی، تـوضیحات و تخصیصات و تشریحات این اعلان میآید:
(فَسِیحُوا فِی الأرْضِ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ وَاعْلَمُوا أَنَّکُمْ غَیْرُ مُعْجِزِی اللَّهِ وَأَنَّ اللَّهَ مُخْزِی الْکَافِرِینَ) (٢)
پس (ای مؤمنان! به کافران بگوئید:) آزادانه چـهار مـاه در زمین بگردید (و از آغاز عید قربان سال نهم هجری، یعنی سیزدهم ذی الحجّۀ همان سال، تا روز دهـم مـاه ربیع الآخر سال بعدی، یعنی سال دهم هجری، بـه هـر کجا که میخواهید بروید و بگردید) و بدانید که شما (در همه حال و همه آن، مغلوب قدرت خدائید و از دست او نجات پیدا نمیکنید و) هرگز نمیتوانید خدا را درمـانده کـنید، و بیگمان خـداونـد کافران را خوار و رسـوا میسازد.
این بیان مهلتی است که خداوند برای مشـرکان تعیین کرده است: چهار ماه از مهلت برخـوردارند و در ایـن فرصت میتوانند بگردند و بکوچند و بازرگانی نمایند و حبابهای خود را تصفیه و تسویه کـنند و اوضـاع و احوالشان را روبراه سازند... ایـمن بـیایند و بـروند... ناگهانی بر ایشان تاخت برده نـمیشود. تـا سـررسید موعد مقرّر عهدها و پیمانها از امنیّت برخوردارند و در امن و امانند. حتّی کـسانی هـم ایـمن هسـتند کـه در نخستین فرصتی که دست داده است پیمانهای خود را شکستهاند، و همین که انتظار داشتهاند که پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم و مـؤمنان از تـبوک به سـوی اهل و عـیال خـود برنمیگردند، و رومیان ایشان را اسیر میکنند، عهدها و پیمانهای خود را شکسـتهانـد، همانگونه که شایعه پراکنان و منافقان در مدینه چشم به راه چـنین چـیزی بودند! این کی بود؟ این کار پس از گذشت مدّت زمان
طولانی از عهدها و پیمانهائی بود که همین که بسـته میشدند شکسته میگردیدند! و پس از زنجیرۀ درازی از آزمودهها و تجربههائی صورت میگرفت که بـطور قطع میرسانیدند که مشرکان پـیوسته با مسلمانان مـیجنگیدند تــا آنـان را اگر بتوانند از آئـینشان برگردانند... در کدام عصر تاریخی بود؟ در عصری بود که انسانها همه قانونی را به رسمیّت نمیشناختند مگر قانون جنگل را، و در میان جامعههای گوناگون چیزی وجود نداشت مگر قدرت بر جنگ یا درماندن از آن! جنگ، بدون بیم دادن و اخطار کردن و رعایت عـهد و پیمانی، هر وقت فرصتی دست میداد!.. امّا اسلام از آن زمان هنوز اسلام است... چرا کـه اسـلام بـرنامۀ خـدا است، برنامهای که در اصول و ارکان خود پیوند با زمان ندارد. این زمان نیست که اسلام را تـرقّی می دهد و پیش میبرد و متحوّل میکند. بلکه این اسلام است که بشریّت را ترقّی و اوج میبخشد و متحوّل و پیشرفته میگرداند بر محور خود و در چهارچوب خویش، بدان هنگام که اسلام با واقـعیّت مـتحوّل و متغیّر بشـریّت رویاروی میگردد، و با وسائل تازه و سازگار با تحوّل و تغییری که بر بشریّت عارض میشود انسانها را بـه پیش میراند و در مسیر راه پیشرفت بر آنـان تأثیر میگذارد.
اسلام با مهلتی که به مشرکان میدهد دلهایشان را بـا حقیقتی که روی داده است مـیلرزانـد، و بـیدارشـان میگرداند تا در پرتو این حقیقت چشمانشان را باز کنند و بدان بنگرند. آنان با چرخش و گردش خود در زمین خدای را از جسستن خویش درمانده نمیگردانند، و با گـریختن از خـدا از دسترس او دور نمیمانند، و از سـرنوشت مـقدّر و مـقرّرش رهـائی پـیدا نکنند، سرنوشتی که از سوی یزدان بر خوار داشـتن و رسـوا نمودن و پست کردن ایشان رقم خورده است:
(وَاعْلَمُوا أَنَّکُمْ غَیْرُ مُعْجِزِی اللَّهِ وَأَنَّ اللَّهَ مُخْزِی الْکَافِرِینَ) (٢)
و بدانید که شما (در همه حال و همه آن، مغلوب قدرت خدائید و از دست او نـجات پـیدا نمیکنید و) هرگز نـمیتوانید خدا را درمـانده کـنید، و بیگمان خـداونـد کافران را خوار و رسوا میسازد.
به کجا میگریزند و میروند تا خدا را از جستن خویش و حاضر آوردن خویشتن درمانده سازند؟! مگر نه این است که ایشان در دست تصرّف یزدان سبحان هستند؟) و کرۀ زمین نیز به طـور کلّی در دست تـصرّف یـزدان است؟! و مگر نه این است که خداوند مـقدّر و مـقرّر فرموده است که ایشان را پست و خوار و رسوا کند و هیچ کس و هیچ چیزی هم نمیتواند قضا و قدر خدا را برگرداند؟!
بعد از آن موعدی را روشن میگرداند که این برائت و بیزاری در آن به مشرکان اعلام میگردد، تا با آن و با وعدهای که در آن داده شده است ترسانده شوند:
(وَأَذَانٌ مِنَ اللَّهِ وَرَسُولِهِ إِلَى النَّاسِ یَوْمَ الْحَجِّ الأکْبَرِ أَنَّ اللَّهَ بَرِیءٌ مِنَ الْمُشْرِکِینَ وَرَسُولُهُ فَإِنْ تُبْتُمْ فَهُوَ خَیْرٌ لَکُمْ وَإِنْ تَوَلَّیْتُمْ فَاعْلَمُوا أَنَّکُمْ غَیْرُ مُعْجِزِی اللَّهِ وَبَشِّرِ الَّذِینَ کَفَرُوا بِعَذَابٍ أَلِیمٍ) (٣)
این اعلامی است که از سوی خدا و پیغمبرش بـه هـمۀ مردم (که در اجتماع سـالانۀ ایشـان در مکـّه) در روز بزرگترین حجّ (یعنی عید قربان، توسّط امیر مـؤمنان علی بن ابی طالب و به امیر الحاجی ابوبکر صدّیق، بر همگان خوانده میشود) که خدا و پیغمبرش از مشرکان بیزارند و (عهد و پیمان کافران خائن را ارج نمیگذارند. پس ای مشرکان عهدشکن بدانید که) اگر توبه کردید (و از شرک قائل شدن برای خدا برگشتید) این برای شما بهتر است، و اگر سرپیچی کردید (و بـر کـفر و شـرک خود ماندگار ماندید) بدانید که شما نمیتوانید خدای را درمــانده داریـد و (خـویشتن را از قـلمرو قـدرت و فرماندهی او بیرون سازید. ای پیغمبر! همۀ) کـافران را به عذاب عظیم و سخت دردناکی مژده بده.
روایات دربارۀ تـعیین روز بزرگترین حـجّ مـختلف است: آیا عرفه است یا روز قربانی کردن. اصـحّ رور قربانی کردن است. اَذانٌ هم به معنی ابلاغ و رسـاندن است. و این امر در موسم حجّ برای مردم روی داد، و برائت و بیزاری خدا و پیغمبرش - از لحاظ عقیده - از همگی مشـرکان اعـلام شـد. در آیـۀ بـعدی اسـتثناء ماندگاری بر عهد تا پایان آن آمده است... فلسفۀ بیان عقیده و باور همگامی به صورت فراگیر در ابتدای کار روشن است. زیرا عقیده و باور است که بیانگر سرشت روابط نهائی است. امّا استثناء اختصاص به حالاتی دارد که با پایان گرفتن مدّت معیّن و موعد مقرّر به پـایان میآید و بسر میرسد. چنین برداشتی از نگاه فراخـی حاصل میگردد که به سرشت روابط قـطعی و حـتمی اردوگاههائی که مردمان را بندۀ انبازها میگردانـند، همان گونه که در دیباچۀ سوره بیان داشتیم و در دیباچۀ این بخش سوره نیز گفتیم.
همراه با اعلام برائت و بیزاری مطلق، ترغیب و تشویق به هدایت، و ترساندن و بیم دادن از ضلالت، به مـیان می آید:
(فَإِنْ تُبْتُمْ فَهُوَ خَیْرٌ لَکُمْ وَإِنْ تَوَلَّیْتُمْ فَاعْلَمُوا أَنَّکُمْ غَیْرُ مُعْجِزِی اللَّهِ وَبَشِّرِ الَّذِینَ کَفَرُوا بِعَذَابٍ أَلِیمٍ )(٣)
اگر تـوبه کردید، ایـن برای شـما بـهتر است. و اگر سرپیچی کردید (و بر کفر و شرک خود ماندگار ماندید) بدانید که شـما نـمیتوانـید خدای را درمـانده داریـد و (خویشتن را از قلمرو قـدرت و فرماندهی او بـیرون سازید. ای پیغمبر! هـمۀ) کافران را بـه عذاب عـظیم و سخت دردناکی مژده بده.
این بیم دادن و ترساندن، و آن ترغیب و تشویق در آیۀ برائت و بیزاری، به سـرشت برنامۀ اسـلامی اشـاره دارند. برنامۀ اسلامی پیش از هر چیز برنامۀ هدایت و رهنمون است. برنامۀ اسلامی به مشرکان این مهلت و فرصت را میدهد نه فقط به خـاطر ایـن کـه دوست نمیدارد وقتی که بتواند ناگهانی بر ایشان بتازد و دمار از روزگارشان برآورد - همانگونه که کـار در روابـط دولتها این چنین بوده است و هنوز این چـنین است - و لیکن بدیشان این مهلت را میدهد تـا بیندیشند و بنگرند و درستترین راه را برگزینند. ایشان را به توبه و برگشت از گناه، و بازگشت بـه خـدا مـیخوانـد و ترغیب و تشویق میگرداند. آنان را از پشت کـردن و رویگردانی بیم میدهد و میترساند، و از نفع و سـود پشت کردن و رویگردانی ناامیدشان میگرداند. ایشان را از عذاب دردناک و بسیار سخت آخرت میترساند که گذشته از خواری و رسوائی در دنیا در انتظارشان است. به دلهایشان هراس و لرزشی میاندازد که دلها را سخت به تکان میافکند بدان امید که توده های خاکهائی که بر گسترۀ آن دلها نشسته است و فطرتها را زنگزده کرده است فروپاشد و پاک برخیزد، و آن گاه فطرت رها شده از تودههای گرد و غبار جهالت و ضلالت دیگر باره بشنود و پاسخ دهد!
گذشته از اینها، بـرنامۀ اسـلامی به جبهۀ مسـلمانان اطمینان میدهد، و به ویژه به کسانی که در صف ایـن جبههاند و در دلهایشان هراس و شکّ و گریز و ترس از جان و مال است اطـمینان مـیدهد و بـدیشان آرامش میبخشد و الهام میکند که هان! کار و بار این مشرکان و ملحدان به خدا واگذار است و قضا و قدر یزدان بر اینان گذشته است و قبلاً سرنوشت ایشان رقم خـورده است! پس دیگر شما را چه باک!
پس از بیان قاعدۀ همگانی دربارۀ روابط مسلمانان با مشرکان، قاعدۀ عامی که با بیزاری مطلق از مشرکان و پیمانهایشان آغاز و اعلان میگردد، استثنائی به میان میآید که اختصاص به حالات موقّتی دارد، حـالات موقّتی که بعدها منتهی به همان قاعدۀ همگانی میگردد:
(إِلا الَّذِینَ عَاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِکِینَ ثُمَّ لَمْ یَنْقُصُوکُمْ شَیْئًا وَلَمْ یُظَاهِرُوا عَلَیْکُمْ أَحَدًا فَأَتِمُّوا إِلَیْهِمْ عَهْدَهُمْ إِلَى مُدَّتِهِمْ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُتَّقِینَ) (٤)
اما کسانی که از مشـرکان با آنـان پـیمان بسـتهایـد و ایشان چیزی از آن فروگذار نکردهاند (و پیمان را کاملاً رعایت نمودهاند) و از کسـی بـر ضدّ شـما پشتیبانی نکرده (و او را یاری ندادهاند)، پیمان آنـان را تـا پایان مدّت زمانی که تعیین کردهاند محترم شـمارید و بـدان وفا کنید. بیگمان خداوند پـرهیزگاران (وفـا کـنندۀ بــه عهد) را دوست میدارد.
درستترین سخنی که در بارۀ افرادی که ایـن استثناء در بارۀ ایشان نازل گردیده است گفته شده است ایـن است مراد از آنان گروهی از بنیبکر هستند - بنی بکر همان بنو خزیمه بن عامر بنی بکر بن کنانه می باشند - ایشان پیمانی را که در حدیبیّه با قریشیان و هم پیمانان ایشان بسته بودند شکستند، و با بنیبکر در تعدّی و تجاوز به خزاعه شرکت نکردند، تعدّی و تجاوزی کـه قریشیان ایشان را در آن کمک و یاری کردند، و بدین سبب پیمان حدیبیّه شکسته شد، و فتح مکّه پس از دو سال که از پیمان حدیبیّه گذشت صورت پذیرفت. پیمان حدیبیّه برای مدّت ده سال بسته شده بود. این گروه از بنیبکر بودند. پیمان خود را محفوظ و مـصون نگـاه داشـتند و بر شــرک خـود مـاندگار مـاندند. پـیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم در اینجا خواست پیمان با ایشان را تا مدّت مشخّص خود مراعات دارد. آنچه که گفته است،: سدی بیان داشته است که این افراد بنو ضمره و بنو مدلج، دو قبیله از بنی کنانه هستند. مجاهد نیز گـفته است: (بـنی مدلج و خزاعه پیمانی پس از فتح مکـّه داشتند. ایـن همان پیمانی است که خداوند در بارۀ آن فرموده است:
(فَأَتِمُّواْ إِلَیْهِمْ عَهْدَهُمْ إِلَى مُدَّتِهِمْ ).
پیمان آنان را تا پایان مدّت زمانی کـه تـعیین کردهانـد محترم شمارید و بدان وفا کنید.
امّا مردمان خزاعه بعد از فتح مکّه اسلام را پذیرفتند و مسلمان گردیدند. در صـورتی کـه ایـن قـضیّه ویـژۀ مشرکانی است که بر شرک خود ماندگار ماندهاند ... همچنین این برداشت و دیدگاه ما را تأئید میکند آنچه در آیۀ هفتم میآید که میفرماید:
(کَیْفَ یَکُونُ لِلْمُشْرِکِینَ عَهْدٌ عِنْدَ اللَّهِ وَعِنْدَ رَسُولِهِ إِلا الَّذِینَ عَاهَدْتُمْ عِنْدَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ فَمَا اسْتَقَامُوا لَکُمْ فَاسْتَقِیمُوا لَهُمْ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُتَّقِینَ) (٧)
چگونه بــرای مشـرکانی (کــه بـارها پیمان خود را شکستهاند) در پـیش خدا و پـیغمبرش عـهد و پـیمانی محترم شمرده میشود؟ مگر عهد و پـیمان کسانی (از قبائل عرب) که در کنار مسجدالحرام بـا ایشـان پـیمان بستید (و آنان بر پیمان خود ماندگار ماندند). مادام که ایشان در برابر شما راست و وفادار بـاشند، شما نـیز نسبت بدیشان راست و وفـادار بـاشید و عهد خود را نگاه دارید. بیگمان خداوند پرهیزگاران (وفاکننده بـه عهد و پیمان) را دوست میدارد.
این دو قبیله جزو کنانه و از جملۀ کسانی بودند که در کنار مسجدالحرام در صلح حدیبیّه عهد و پیمان بستند، و اصلاً چیزی از پیمان خود نکاستند و بر ضدّ مسلمانان به کسی کمک نکردند. اولین و آخرین کسانی که مراد این استثناء است ایشانند و بس، همان گونه که مفسّران پیشین گفتهاند، و استاد محمّدرشید رضا هم این سخن را پسند کردهاند. استاد محمّد عزّت دروزه معتقد است که مراد از پیمان بستگان کنار مسـجدالحـرام دسـته و گروه دیگری جدای از دسته و گروه مذکور در استثنای اوّل است. این بدان خاطر است که او دوست مـیدارد بگوید جائز است همیشه در میان مسلمانان و مشرکان پیمانها باشد. در این زمـینه بـدین فـرمودۀ خـداونـد بزرگوار چنگ زده است:
(فَمَا اسْتَقَامُوا لَکُمْ فَاسْتَقِیمُوا لَهُمْ).
مادام که ایشان در برابر شما راست و وفـادار بـاشند، شما نیز نسبت بدیشان راست و وفادار باشید.
تا آن را دلیل جائز بودن همیشگی پیمانها کند! این سخنی است کاملاً دور از سرشت جایگاه، و از سرشت برنامه، و همچنین از سرشت این آئین، هـمان گونه کـه بارها بیان داشتهایم.
اسلام به پیمان خود وفا کرد با آن کسانی کـه به پیمان خودشان وفا کردند، و برای آنان چهار ماه مهلت تعیین نکردند، همان گونه که برای جز ایشان چهار مـاه مهلت تعیین کرد. بلکه تا مدّت سررسید پیمان ایشان را مهلت داد. زیرا آنان چیزی از پیمان خود با مسـلمانان نکاستند و هیچ دشمنی را بر ضدّ ایشان کمک نکردند. این وفای به عهد مقتضی این بود که در پیمان با ایشان وفاداری شود و با آنان تا سررسید مدّت پیمان بر پیمان ماندگاری به عمل آیـد... آخـر مـوقعیّت حـرکت و جنبش جامعۀ مسلمان در آن زمان مـیطلبید سـراسـر جزیرةالعرب عربستان از شرک زدوده شود، و به پایگاه امن و امان اسلام تبدیل گردد. زیرا دشمنان اسلام در مرزهای جزیرةالعرب عربستان متوجّه خطر اسلام شده بودند، و شروع به گردهمائی برای مقابله با اسلام کرده بودند، همان گونه که در سخن از جنگ تبوک خـواهـد آمد. پیش از این هم رخداد مؤته بیم دادن از هـمین آماده شدن و گردهمائی بود، آماده شدن و گردهمائیای که رومیان در بخش جنوبی حزیرةالعرب در یـمن با ایرانیان بر ضدّ این آئین جدید همداستان شده بودند و پیمان بسته بودند.
بلی همان چیزی رخ داد که ابنقیّم ذکر کرده است. آنانی که خدا مستثنی فرموده است و دستور داده است در پیمانهایشان به عهدها وفا شود، پیش از پایان گرفتن مدّت پیمان، اسلام را پـذیرفتند و مسـلمان گـردیدند. بلکه کسانی هم که پـیمانهای خـود را مـیشکستند و کسان دیگری جز آنان که بدیشان چهار ماه مهلت در زمین سـرگردان نشـدند، و بلکه آنـان هـم اسـلام را پذیرفتند و مسلمان گردیدند.
یزدان سبحان که با دست خود گامهای این دعوت را رهبری میکند و به جلو میبرد، میدانست زمان فرود آوردن آخرین ضربه فرارسـیده است. شـرائـط کـاملاً آماده شده است، و زمین مهیّای این گـردیده است، و این دعوت در زمان مناسب خود و برابر واقعیّت ظاهر امر، و مطابق قضا و قدر یزدان که در پس پردۀ غـیب نهان است فرامیرسد، و بالأخره میشود همان چـیزی که باید بشود.
اندکی در برابر این پیرو الهی میایستیم، پیروی که دستور به وفای به عهد و رعایت پیمان با وفاکنندگان به عهد و پیمانشان است:
(فَأَتِمُّوا إِلَیْهِمْ عَهْدَهُمْ إِلَى مُدَّتِهِمْ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُتَّقِینَ) (٤)
پیمان آنان را تا پایان مدّت زمانی که تـعیین کردهانـد محترم شـمارید و بـدان وفـا کنید. بیگمان خداونـد پرهیزگاران (وفاکنندۀ به عهد) را دوست میدارد.
قرآن وفای به عهد را آویزۀ تـقوا و هـراس از یـزدان سبحان و مـحبّت ایـزد مـنّان نسبت بـه پـرهیزگاران میسازد. چنین وفـای بـه عـهدی را پـرستش یـزدان میشمارد، و تقوائی به حساب میآورد که ایزد سبحان آن را از متّقیان مـیپسندد و دوست مـیدارد... ایـن قاعدة اخلاق در اسلام است... این قاعده، قاعدۀ منفعت و مصلحت نیست. قاعدۀ اصطلاح و عرف جـامعه هـم نیست، اصطلاح و عرفی که همیشه دگرگون میگردند... این قاعده، قاعدۀ پرستش خدا و ترس از او است. چه مسلمان خویشتن را به اخلاقی میآراید که خدا آن را از او دوست مـیدارد و خشـنود بــدان از او است. مسلمان در این راستا از خدا میترسد و پیوسته رضای او را میجوید. این است که اخـلاق در اسـلام دارای سلطه و قدرت است، و بدین خاطر هم است که اخلاق از چشمۀ وجدانی اصیلی برمیجوشد... در مسـیر راه منافع بندگان را تحقّق میبخشد، و مصالح ایشـان را تأمین میکند، و جامعهای را پدید میآورد کـه در آن برخوردها و دشمنانگیها تا سرحدّ ممکن کـم میگردد، و روح بشریّت را در فرازنای راه به سوی خدا بالاتر و بالاتر میبرد.
پس از بیان حکم برائت و بیزاری خدا و پـیغمبرش از مشرکان، اعم از مشرکانی که پیمان داشته و یـا پـیمان نداشتهاند، به استثنای مشرکانی که اصلاً با مسلمانان پیمانشکنی نکردهاند و کسی را بر ضدّ ایشان پشتیبانی و یاری ننمودهاند، تا موعد سررسید پیمان به مـؤمنان اجازۀ وفای به عهد با ایشان داده میشود...کاری کـه پس از پایان مدّت مقرّر، مسلمانان باید نسبت بدین گروه مشرکان بکنند ذکر میگردد:
(فَإِذَا انْسَلَخَ الأشْهُرُ الْحُرُمُ فَاقْتُلُوا الْمُشْرِکِینَ حَیْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ وَخُذُوهُمْ وَاحْصُرُوهُمْ وَاقْعُدُوا لَهُمْ کُلَّ مَرْصَدٍ فَإِنْ تَابُوا وَأَقَامُوا الصَّلاةَ وَآتَوُا الزَّکَاةَ فَخَلُّوا سَبِیلَهُمْ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ) (٥)
هنگامی که ماههای حرام (کـه مـدّت چـهار مـاهۀ امـان است) پـایان گرفت، مشـرکان (عـهدشکن) را هـر کـجا بـیابید بکشـید و بگیرید و مـحاصره کنید و در هـمۀ کمینگاهها برای (به دام انداختن) آنان بنشینید. اگر توبه کردند و (از کفر برگشتند و به اسلام گرویدند و بـرای نشان دادن آن) نماز خواندند و زکات دادنـد، (دیگـر از زمرۀ شمایند و ایشان را رها سازید و) راه را بـر آنـان باز گذارید. بیگمان خداوند دارای مغفرت فراوان (برای توبه کنندگان از گناهان) و رحمت گسترده (برای همۀ بندگان ) است.
دربارۀ مفهوم و مقصود فرمودۀ یزدان: (الأشْهُرُ الْحُرُمُ) سخنان گوناگونی گفتهانـد... آیـا مـراد مـاههای حـرام اصــطلاحی ذوالقـعده و ذوالحجّه و محرّم و رجب است؟... بنابراین، فرصت پس اعلان کار در روز حـجّ اکبر با برائت و بیزاری آغـاز مـیشود و شـامل بقیِۀ ذوالحجّه و پس از آن محرّم مـیشود... یعنی: پنجاه روز... یا مراد این چهار ماه همان چهار ماهی است که جنگ در آنها قدغن میگردد و فرصت و مهلت از روز قربانی کردن تا بیست روز ربیع الآخر است؟.. یا این که فرصت و مهلت پیشین برای مشرکانی است که :عهدها و پیمانهای خود را شکستهاند، این فرصت و مهلت دوم بــه کسانی داده مـیشود کـه اصـلاً عـهد و پیمانی نداشتهاند یا عهد و پیمان موقّت و محدودی داشتهاند؟ آنچه در اینجا ما درست میدانیم این است کـه چهار ماهۀ مذکور جدای از چهار ماهۀ حرام اصطلاحی است. و وصف چهار ماهۀ حرام بر آنها اطلاق شـده است و بکار رفته است، از آن جهت که جنگ در آنها حرام و قدغن بوده است، و به مشرکان مـهلت و فـرصت داده شده است که در آنها در زمین بگردند. ایـن مـهلت و فرصت نیز همگانی بوده است - مگر برای کسانی کـه عهد و پیمان موقّت داشتهاند و تا مـوعد مـقرّر صبر نکردهاند و عهدشکنی نمودهاند - چـرا کـه مـادام کـه خداوند بدیشان میفرماید:
(فَسِیحُوا فِی الأرْضِ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ ).
چهار ماه در زمین (آزادانه) بگردید.
لازم است این چهار ماه از روز اعـلان امـر بـدیشان باشد... این سخن بـا سـرشت اعلان سـازگار است و همخوانی دارد.
خداوند به مسلمانان دستور داده است که هر گاه چهار ماه پایان پذیرفت هر مشرکی را هر کجا بیابند بکشند، یا اسیر کنند، و یا محاصره نمایند هر وقت خویشتن را به دژ یا جائی افکند، یا در کمین او بنشینند بدون این که بدو اطّلاع دهند و او بگریزد یـا بـرود - بـه استثنای مشرکانی که به مسـلمانان دستور داده شده است تا موعد مقرّر به عهد و پیمان ایشان وفاء شود - دیگر با هیچ مشرکی هیچ گونه کار دیگری انجام نپذیرد. زیرا به اندازۀ کافی به مشرکان فرصت و مهلت داده شده است و تهدید و بیم گردیدهاند. در این صورت سـتمگرانـه کشته نمیشوند، و ناگهانی گرفته نمیشوند، چرا که قبلاً عهدها و پیمانهایشان به خودشان برگردانده شده است و قلم بطلان خورده است، و پیشاپیش به اطّلاع آنـان رسیده است که چه چیز در انتظار ایشان است.
امّا تاختی که بر ایشان برده میشود تاخت ریشهکن و نابود کردن و انتقام گرفتن نیست. بلکه یورش بیم دادن و به سوی اسلام راندن و کشاندن است:
(فَإِنْ تَابُوا وَأَقَامُوا الصَّلاةَ وَآتَوُا الزَّکَاةَ فَخَلُّوا سَبیلَهُمْ ، انَّّ اللهَ غَفُورٌ رّحیمٌ). (5)
اگر توبه کردند و (از کفر برگشـند و به اسلام گرویدند و برای نشان دادن آن) نماز خوانـدند و زکـات دادنـد، (دیگر از زمرۀ شمایند و ایشان را رها سـازید و) راه را بـر آنــان بـاز گذاریـد. بیگمان خداونـد دارای مـغفرت فـراوان (بـرای تـوبه کنندگان از گـناهان،) و رحمت گسترده (برای همۀ بندگان) است.
این مشرکان بیست و دو سال است دعوت میگـردند، و توجیه و روشن میشوند، و بیست و دو سال از اذیّت و آزارشان نسبت به مسلمانان، و با شکـنجه و آزار از دین برگرداندنشان، و از جنگ با ایشان و تحریک علیه دولت آنـان مـیگذرد... بـزرگواری ایـن آئین، و بزرگواری پبغمبرش صلّی الله علیه وآله وسلّم و بزرگواری مسلمانان را با ایشان ببین... بیست و دو سال، تاریخ طولانی و درازی است... با وجود همۀ اینها اسلام آغوش خود را بـرای آنان باز میکرد. خداوند به پیغمبر خود، و به مسلمانانی کـه اذیّت و آزار شــدهانـد و بـه بلاها و مـصیبتها گرفتارشان کردهاند و بـا ایشــان جـنگیدهانـد و آواره گردیدهاند و کشته شدهاند، دستور میدهد از مشرکان دست بدارید و ایشان را نیازارید، اگر مشرکان توبه را برگزیدند و به سوی خدا برگشتند و شعائر و مـراسـم آئین اسـلام را انـجام دادنـد، شـعائر و مـراسـمی کـه میرساند آنان این دیـن را پـذیرفتهانـد و تسـلیم آن شدهاند و به فرائض و واجبات آن برخاستهاند. این بدان خاطر است که خدا توبهکـننده را بـرنمیگردانـد و از آستانۀ خود نمیراند، لغزشها و گناههای او هر اندازه هم باشد:
(إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ) (٥)
قطعاً خدا آمرزگار و مهربان است.
دوست نمیداریم در ایـنجا وارد جـدال فـقهی درازی شویم که کتابهای تفسیر و کتابهای فقه پیرامون این نصّ نوشتهاند:
(فَإِنْ تَابُوا وَأَقَامُوا الصَّلاةَ وَآتَوُا الزَّکَاةَ فَخَلُّوا سَبیلَهُمْ).
اگر توبه کردند و (از کفر برگشتند و به اسلام گرویدند و برای نشان دادن آن) نماز خواندند و زکـات دادند (دیگر از زمرۀ شمایند و ایشان را رها سـازید و) راه را بر آنان بازگذارید ).
و سخن را به درازا بکشانیم دربارۀ این که اسلام باید دارای چه شرائطی باشد تا اگر کسی آنها را ترک کـرد کافر گردد؟ چه وقت کافر میشود؟ و دربارۀ این که چه چیزهائی از اصول و ارکان معروف اسلام از توبهکننده پــذیرفته و بســنده مـیگردد یـا پـذیرفته و بسنده نمیگردد؟.. و...
چه گمان نمیبریم که این آیه در صدد بیان چـیزی از همۀ اینها باشد. بلکه این آیه نصّی است که با واقعیّت زنـدگانی مشـرکان جزیرة العـرب آن روزی روبرو میگردد. هیچ کس نیست بیاید و اعلان توبه کند و نماز بخواند و زکات بدهد مگر این که او مرادش اسلام به طور کلّی است، و تسلیم اسلام میگردد و وارد اسـلام میشود. این آیه بیانگر توبه کردن و نماز خوانـدن و دادن زکات است. زیرا کسی در آن زمان چنین کاری نمیکرد مگر این که هدفش اسلام بوده است و اسلام را با شروط کامل و معنی کامل آن پسندیده است و بدان خشنود گردیده است. پیش از هر چیزی کرنش در برابر یزدان یگانه را با گواهی: لا اله الّا الله پذیرفته است، و با گواهی: محمّد رسول الله به نبوّت و رسالت محمّد صلّی الله علیه وآله وسلّم اعتراف و اقرار کرده است.
این آیه در صدد بیان حکم فقهی نیست. بلکه این آیه در صـدد اجـراء واقـعی و عـملی است بـا فروف و شرائطی که دارد.
خلاصه اسلام با وجود این جـنگی کـه بر ضـدّ هـمۀ مشرکان پس از گذشت چهار ماه اعلان شده است، باز هم بزرگواری و جدّیّت و واقعیّت خود را حفظ می کند و مراعات می دارد. چـه اسـلام ایـن جـنگ را جـنگ ریشهکن کردن و نابود نـمودن هر مشـرکی اعلان نمیکند، همان گونه که گفتیم. بـلکه ایـن جنگ را بـه عنوان حملۀ هدایت و تاخت رهنمود اعلان میدارد هر زمان که چنین کاری میسّر گردد. مشرکانی که فرد فرد هستند و همایش جـاهلی ایشـان را گـرد نـمیآورد و یکپارچه نمیسازد و مجموعهای نمیگرداند که بر ضدّ اسلام دست اندر کار شوند و در برابر آن ایستادگی کنند و برزمند، اسلام - در سرزمین اسلامی - امن و امـان ایشان را به عــهده مـیگیرد، و خـداونـد سـبحان بـه پیغمبرش صلّی الله علیه وآله وسلّم دستور میدهد آنان را پـناه دهد تـا سخن خدا را بشنوند و تبلیغ مـحتوای ایـن دعـوت را تکمیل و کاملاً بدیشان تفهیم کند، و آن گاه از ایشـان نگاهداری و نگاهبانی کند تا آنـان را به مـحلّ امـن خودشان میرساند... همۀ این کارها باید انجام بپذیرد، گر چه آنان هنوز مشرک هستند:
(وَإِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِکِینَ اسْتَجَارَکَ فَأَجِرْهُ حَتَّى یَسْمَعَ کَلامَ اللَّهِ ثُمَّ أَبْلِغْهُ مَأْمَنَهُ ذَلِکَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا یَعْلَمُونَ) (٦)
(ای پیغمبر!) اگر یکی از مشرکان (و کافرانی که به شما دستور جنگ با آنان داده شـده است) از تـو پناهندگی طلبید، او را پناه بده تا کلام خدا (یـعنی آیـات قرآن) را بشنود (و از دین آگاه شود و راجع بدان بیندیشد. اگر آئین اسلام را پذیرفت، از زمرۀ شما است، و اگر اسلام را نـپذیرفت) پس از آن او را بـه مـحلّ امـن (و مأوی و منزل قوم) خودش بـرسان (تـا از خطرات راه بـرهد و بدون هـیچ گونه اذیّت و آزاری بـه مـیان اهـل و عیال خویشتن رود). این (پناه دادن) بـدان خـاطر است کـه مشرکان مردمان نـادان (و ناآگاه از حقیقت اسـلام) هستند (و چه بسا در پرتو آشنائی با اسلام، نور ایمان در دلهایشان روشن گردد).
این کار بدین معنی است که اسلام آزمندانه میخواهد هر دلی از دلهای انسانها رهنمون و راهیاب شود و به سوی ایزد متعال برگردد، و مشرکانی کـه در سرزمین اسلام پناه میخواهند و امان میجویند واجب است این پناه و امان بدیشان عطاء شود. چرا که در این حالت از جنگ ایشان و همایش و گردهمآئی آنان ایمن باید بود. در این صورت هیچ مانعی نیست که بدیشان فرصت شنیدن قرآن و شناخت این آئین داده شود، بدان امید که دریچههای دلهایشان باز گردد و دریافت دارد و پاسخ گوید... اگر هم سرانجام پاسخ نداد و اسلام را نپذیرفت، خدا بر ساکنان سرزمین اسلام واجب فرموده است که ایشان را بپایند و محافظت نمایند پس از آن که آنان را اخراج ساختند، تـا بـه مملکت و شـهر و دیـار خـود میرسند و خود را در امنیّت مییابند!!!
این پناه دادن و امان بخشیدن به مشرکان در سرزمین اسلام قلّۀ بلندی است... قلّههای پیاپی و بلند و والای اسلام همیشه به نظر میآیند... این قلّه تنها یکی از آن قلّهها است... این قلّه، نگـاهبانی از مشـرک است کـه دشمن اسلام و مـسلمانان است. دشمنی از زمرۀ کسانی است که مسلمانان را اذیّت و آزار رسانیده است و آنان را با زور خواسته است از دین برگرداند و در مدّت این چندین ساله با ایشان دشمنانگی کرده است... این قلّه، نگاهبانی از مشرک است، نگاهبانی از او تا در خارج از مرزهای سرزمین اسلام به محلّ امن و امـان خویش میرسد!
برنامۀ اسلام برنامۀ هدایت و رهنمود است نه برنامۀ ریشهکن کردن و نابود نمودن، حتّی در آن زمـان کـه برنامۀ اسلامی سرگرم ایمن کردن پایگاه اسـلام بـرای اسلام است.
کسانی که از جهاد در اسلام صحبت میکنند، و اسلام را ننگین میکنند به این که جهاد در اسلام برای وادار کردن افراد به پذیرش عقیده بوده است! و کسانی که این اتّهام ایشان را به هراس میاندازد و از جملۀ اشخاصی هستند که دین را در جایگاه دفاع نگـاه مـیدارند، و پیوسته به دفع ایـن تـهمت از اسـلام مـیپردازنـد و میگویند: اسلام جز برای دفاع از مسلمانان در گسترۀ کشور خود نمیجنگد! هم اینان و هم آنان نیازمند این هستند که بدان قلّۀ بلند و والائی بنگرند که این رهنـمود ارزشمند بیانگر آن است:
(وَإِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِکِینَ اسْتَجَارَکَ فَأَجِرْهُ حَتَّى یَسْمَعَ کَلامَ اللَّهِ ثُمَّ أَبْلِغْهُ مَأْمَنَهُ ذَلِکَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا یَعْلَمُونَ) (٦)
(ای پیغمبر!) اگر یکی از مشرکان (و کافرانی که به شما دستور جنگ با آنان داده شـده است) از تـو پـناهندگـی طلبید، او را پناه بده تا کلام خدا (یـعنی آیـات قرآن) را بشنود (و از دین آگاه شود و راجع بدان بیندیشد. اگر آئین اسلام را پذیرفت، از زمرۀ شما است، و اگر اسلام را نپذیرفت) پس از آن او را بـه محلّ امـن (و مأوی و منزل قوم) خودش بـرسان (تـا از خطرات راه بـرهد و بدون هـیچ گونه اذیّت و آزاری بـه مـیان اهـل و عیال خویشتن رود). این (پـناه دادن) بـدان خاطر است کـه مشرکان مردمان نـادان (و ناآگاه از حقیقت اسـلام) هستند (و چه بسـا در پرتو آشنائی با اسلام، نور ایمان در دلهایشـان روشن گردد).
این آئین کسانی را آگاهی و اطّلاع میدهد که ناآگاه و بیاطّلاع هستند، و کسانی را پناه میدهد که خواسـتار پناه هستند، حتّی اگر از زمرۀ دشمنانی باشند که بر ضدّ اسلام شمشیر کشیده باشند و با اسلام جنگیده باشند و با آن دشمنانگی ورزیده باشند... امّا اسلام وقـتی با شمشیر و اسلحه جهاد میکند که بخواهد نیروهای مادی را در هم شکند، نیروهائی که میان اشـخاص و شـنیدن کلام خدا، میان مردمان و آگاهی از آنچه خدا نازل کرده است، میان انسانها و هدایت، و همچنین میان انسانها و آزادی و رهائی از بندگی و پرستش بـندگان، حـائل و مانع میگردند، و مردمان را به بندگی و پرستش غـیر خدا وامیدارند... اسلام هنگامی که این نیروها را درهم کوبید، و وقتی کـه ایـن گــردنهها و مـانعها را زدود و برطرف نمود، افراد و اشخاص - با هر عقیدهای که دارند - تحت حمایت و حفاظت او در امن و امان خواهند بود. آنان را آگاه مـیکند و ایشـان را نـمیترساند و وادار نمیگرداند و نمیکشد. گذشته از این از ایشان حمایت و حفاظت و مراقبت مینماید تا بـه مـحلّ امـن خـود میرسند... همۀ این کارها وقتی صورت مـیگیرد کـه آنـــان بـرنامۀ یـزدان را نـمیپذیرند و آن را مـردود میشمارند!
در کرۀ زمین امروزه سیستمها و رژیمها و بـرنامهها و پروژهها و اوضاع و احوالی است که سـاختار بـندگان هستند. در آنها کسی که با آنها مخالفت ورزد، بر جان و مال و ناموس خود، و بر یک چیز مقدّسی از مقّدسات انسان ایمن نیست! با وجود این، مردمانی برمیخیزند و این را میبینند که در واقعیّت زندگانی مردمان است و دفع اتّهام دروغین را از برنامۀ یزدان زمزمه و پچ پـچ میکنند. این بـرنامه را زشت مـینمایند و با تـلاش ضعیف و مذبوحانهای از آن به دفاع میپردازند، تلاش ضعیف ایشان بر پایۀ سخن در برابر اسلحه و توپ در این زمان و در هر زمانی استوار است!
*
کَیْفَ یَکُونُ لِلْمُشْرِکِینَ عَهْدٌ عِنْدَ اللَّهِ وَعِنْدَ رَسُولِهِ إِلا الَّذِینَ عَاهَدْتُمْ عِنْدَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ فَمَا اسْتَقَامُوا لَکُمْ فَاسْتَقِیمُوا لَهُمْ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُتَّقِینَ (٧) کَیْفَ وَإِنْ یَظْهَرُوا عَلَیْکُمْ لا یَرْقُبُوا فِیکُمْ إِلا وَلا ذِمَّةً یُرْضُونَکُمْ بِأَفْوَاهِهِمْ وَتَأْبَى قُلُوبُهُمْ وَأَکْثَرُهُمْ فَاسِقُونَ (٨) اشْتَرَوْا بِآیَاتِ اللَّهِ ثَمَنًا قَلِیلا فَصَدُّوا عَنْ سَبِیلِهِ إِنَّهُمْ سَاءَ مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ (٩) لا یَرْقُبُونَ فِی مُؤْمِنٍ إِلا وَلا ذِمَّةً وَأُولَئِکَ هُمُ الْمُعْتَدُونَ (١٠) فَإِنْ تَابُوا وَأَقَامُوا الصَّلاةَ وَآتَوُا الزَّکَاةَ فَإِخْوَانُکُمْ فِی الدِّینِ وَنُفَصِّلُ الآیَاتِ لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ (١١) وَإِنْ نَکَثُوا أَیْمَانَهُمْ مِنْ بَعْدِ عَهْدِهِمْ وَطَعَنُوا فِی دِینِکُمْ فَقَاتِلُوا أَئِمَّةَ الْکُفْرِ إِنَّهُمْ لا أَیْمَانَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ یَنْتَهُونَ (١٢)
چگونه بــرای مشـرکانی (کــه بارها پـیمان خود را شکستهاند) در پـیش خـدا و پـیغمبرش عـهد و پیمانی محترم شمرده میشود؟ مگر عهد و پـیمان کسـانی (از قبائل عرب) که در کنار مسجدالحرام بـا ایشـان پـیمان بستید (و آنان بر پیمان خود ماندگار ماندند). مادام که ایشان در برابر شما راست و وفادار بـاشند، شـما نـیز نسبت بدیشان راست و وفـادار بـاشید و عـهد خـود را نگاه دارید. بیگمان خداوند پرهیزگاران (وفـا کننده بـه عهد و پیمـان) را دوست میدارد. چگونه (عهد و پیمان با شما را مراعات مـیدارنـد؟ هرگز! بـلکه) اگر بـر شــما پپروز شوند، نه خویشاوندی را در نظر میگیرند و نــه عهدی را مراعات مـیدارند (و در نابودی شما همۀ توان خود را بکار میگیرند. اگر پیروزی با شما باشد) آنان با سخنان (زیبا و شیرین) خود شما را راضی و خشـنود میدارند. ولی دلهایشـان (با زبانهایشان همآوا نیست و اندرونشان از کینۀ شما لبریز است و از اذعان و اقرار بدانچه میگویند) ابا دارد. بیشتر آنان فرمانبردارند (و عهد و پیمان را نگاه نمیدارند). آنـان آیات (خوانـدنی قرآن و دیدنی جهان) خدا را به بهای اندک (کالا و مـتاع دنیوی) فروختهاند و از راه خدا بازماندهاند و دیگران را نیز بازداشتهاند. آنان کار بسیار بدی کردهاند. آنان (نه تنها دربارۀ شما، بلکه) دربارۀ هیچ فرد باایمانی رعایت خـویشاوندی و پـیمان را نمیکنند و ایشـان تجاوز پیشهاند (و عهدشکنی و تـعدّی، بـیماری مـزمنی برای آنـان گشـته است). اگر آنـان (از کفر) تـوبه کردند و (احکام اسلام را مـراعـات داشـتند، و از جمله) نـماز را خواندند و زکات دادند (دست از آنان بدارید، چرا که) در این صورت برادران دینی شما هستند (و سـزاوار هـمان چیزهائی بـوده که شـما سـزاواریـد، و هـمان چیزهائی که بر شـما واجب است، بـر آنـان هـم واجب است). ما آیات خود را برای اهل دانش و مـعرفت بـیان میکنیم و شرح میدهیم. و اگر پیمانهائی را که بستهاند و مؤکّد نمودهاند شکستند، و آئین شما را مورد طعن و تمسخر قرار دادند (اینان سردستگان کفر و صلالند و) با سردستگان کفر و ضلال بجنگید، چرا کـه پـیمانهای ایشان کمترین ارزشی ندارد. شاید (در پرتو باز بودن درگاه توبۀ خدا و شدّت عمل شـما، پشـیمان شـوند و) دست بردارند.
هنگامی که روند قرآنی در مجموعهای از آیات گذشته به پایان احکام نهائی میان جامعه اسلامی و مشـرکان برجای مانده در جزیرة العرب رسید، و حالت معاهده و همپیمانی و متارکه و صلح و ساز را به طـور کلّی بـه پایان برد و بر آن قلم بطلان کشید، یدین معنی که به برخی چهار ماه مهلت و فـرصت داده شـد، و پـیمان بعضیها تا موعد مقرّر مراعات گردید، و بیان شد که پس از این احکام کار به دو حالت میانجامد: توبه کردن و نماز گزاردن و زکات مال دادن - یعنی پذیرش اسلام و انجام واجبات و فرائض آن - یا جنگ و محاصره کردن و اسیر نمودن و در کمین نشستن... هنگامی که رونـد
قرآن بدینجا میکشد و پیمان بستن بدین ترتیب پایان میگیرد، روند قرآنـی بـه ایـن مجموعۀ تـازۀ آیـات میپردازد و به شیوۀ استفهام انکاری بیان می دارد کـه شایسته نیست و درست هــم نـیست و خوشایند هـم نمیباشد که مشرکان در پـیشگاه خـدا و در پـیشگاه پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم عهد و پیمانی داشته باشند. این چنین پرسشی بیانگر نفی همچون قاعده و قانونی، و در اصل نشان دهندۀ دور از انتظار بودن همچون کـاری است! آنجا که خداوند بزرگوار میفرماید:
(کَیْفَ یَکُونُ لِلْمُشْرِکِینَ عَهْدٌ عِنْدَ اللَّهِ وَعِنْدَ رَسُولِهِ ).
چگونه بــرای مشـرکانی (کــه بــارها پـیمان خود را شکستهاند) در پـیش خدا و پـیغمبرش عـهد و پـیمانی محترم شمرده میشود؟!.
وقتی که این استفهام انکاری در روند قرآنی در ایـن مجموعۀ دوم آیات قرار میگیرد، مجموعۀ آیاتی کـه پس از مجموعۀ آیـات پـیشین ذکـر مـیگردد، از آن منسوخ شدن چیزی فهمیده مـیشود کـه در مجموعۀ پیشین آیات راجع به مهلت دادن به همپیمانانی آمـده است که به عهدها و پیمانهای خود وفا کـردهاند و با مسلمانان در چیزی عهدشکنی ننمودهاند و کسی را تا موعد مقرّر پیمان بر ضدّ مسلمانان کـمک و یـاری و پشتیبانی نکردهاند... در اینجا دیگـر بـاره این حکـم تکرار و مقرّر میکند:
(إِلا الَّذِینَ عَاهَدْتُمْ عِنْدَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ فَمَا اسْتَقَامُوا لَکُمْ فَاسْتَقِیمُوا لَهُمْ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُتَّقِینَ )(٧)
مگر عهد و پیمان کسانی (از قبائل عـرب) که در کـنار مسجدالحرام با ایشان پیمان بستید (و آنـان بر پـیمان خود ماندگار ماندند) مادام کـه ایشان در برابـر شـما راست و وفادار باشند، شما نیز نسبت بدیشان راست و وفادار باشید و عهد خود را نگاه دارید. بیگمان خداوند پـرهیزگاران (وفـا کننده بـه عـهد و پـیمان) را دوست میدارد.
در این تأکید جدید توضیح بـیشتری است... چـرا کـه فرمان نخستین فرمان به وفـای مـطلق به عـهدها و پیمانهای کسانی است که بر عهدها و پیمانهای خود تا موعد مقرّر ماندگار ماندهاند. این تأکید چنین اطلاقی را مقیّد میسازد به این که همچون وفای به عهدی در گرو ماندگاری مشرکان در آینده تا پایان وقت مـقرّر بسان ماندگاری آنان بر سر پـیمان در زمـان گذشته است... این کار دقّت کاملی است که در ساختار نصوص راجع بدین روابط و مـعاملاتی نـهفته است. همچنین بیانگر دقّت کـافی در بسـنده نکـردن بـه مـفهومهای ضمنی، و بلکه پیروی از منطوقهای قـطعی است. بـه عبارت دیگر، معانی پـیدای واژههـا و جـملهها را بـر مضامین ناپیدای آنها برتری دادن است.
با توجّه به چیزهائی که در مـقدّمات ایـن سـوره و در مقدّمات این بخش از سوره، راجع به نمادها و رخدادها و معیارها و میزانهای مـوجود در جـامعۀ اسـلامی آن روزگار در قبال این گام قاطعانۀ بزرگ، بیان داشـتیم، روشن میگردد که روند قـرآنـی در درون مسـلمانان چیزی را برمیانگیزد که از ایشان شکّ و تردید و گریز و هراس را دور گرداند. همچون انگـیزهای بـه وسـیلۀ مطّلع گـرداندن مسلمانان بر حـقیقت حـال مشـرکان و احساسات و نیّات ایشان نسبت به مسلمانان پدید آورده میشود. به اطّلاع مسلمانان رسانده مـیشود کـه مشرکان نسبت به مسلمانان عـهد و پـیمانی را نگاه نمیدارند، و از هیچ گناهی و بزهی، و از هیچ کار زشتی و پلشتی در حقّ ایشان کوتاهی نمیورزند. به هیچ عهد و پیمانی با ایشان وفا نمیکنند، و قراری و مداری را رعایت نمینمایند، و هر وقت بتوانند از تعدّی بدیـشان باز نمیایستند. دیگر راهی برای صلح و ساز با ایشان در میان نیست و اصـلاً بر آنـان اعـتماد و اطـمینانی نیست، تا وقتی که چیزی را میپذیرند و بـدان گـردن مینهند که مسلمانان آن چیز را پـذیرفتهانـد و بدان گردن نهادهاند که آئین اسلام است.
*
(کَیْفَ یَکُونُ لِلْمُشْرِکِینَ عَهْدٌ عِنْدَ اللَّهِ وَعِنْدَ رَسُولِهِ ).
چگونه بـرای مشــرکانی (کـه بـارها پـیمان خود را شکستهاند) در پـیش خدا و پـیغمبرش عـهد و پـیمانی محترم شمرده میشود؟.
مشرکان پــرستش خـدا را خـالصانه انـجام نـمیدهند. همچنین رسالت پیغمبر خدا را نمیپذیرند. پس چگونه اینان با خدا و پیغمبرش عهد و پیمانی خواهند داشت؟ آنان که با نپذیرفتن و باور نکردن، با بنده ای از بندگان همچون خود نبرد نمیآغازند و به جنگ نمیپردازند، و به مقابله و مبارزۀ با برنامهای از برنامههای بندهای از بندگان همچون خود نمینشینند، بلکه آنان با نپذیرفتن و باور نکردن خـویش بـا آفـریدگارشان و بــا روزی دهـندهشان مـیرزمند و مـیجنگند، و بـا ایـن چـنین انکاری در اصل با یزدان و پیغمبرش به جنگ و نـبرد میپردازند... پس آیا درست است که ایشان در پیشگاه یزدان جهان و در پیشگاه پیغمبر خداوند سبحان عهدی و پیمانی داشته باشند؟
این مسألهای است که چنین استفهام انکـاریای آن را برمیانگیزد... این مسألهای است که نه فقط بر حـالت معیّنی از معاهدۀ با مشرکان، بلکه بر اصل قاعده و قانون پیمان بستن با ایشان میتازد.
بر این مسأله اشکالی وارد میآید. ایـن کـه مشـرکان عملاً دارای عهدها و پیمانهائی با مسلمانان بودهاند، و خداوند هم دستور فرموده است به بعضی از آنها وفاء بشود. همچنین پیش از پـیدایش و پـابرجـائی دولت اسلامی در مدینه، عهدها و پـیمانهای گـذشتهای نـیز وجود داشته است. عهدها و پیمانهائی بـا یـهودیان، و عهدها و پیمانهائی با مشرکان در میان بوده است. پیمان حدیبیّه در سال ششم هجری روی داده است. نصوص قرآنی پیشین در سورههای قبلی این گونه عـهدها و پیمانها را اجازه میداده است، هر چند که به هنگام ترس از خیانت گرداندن و پرت کـردن هـمچون عـهدها و پیمانها را درست میدانسته است... اگر قاعدۀ معاهدۀ با مشرکان در اینجا مورد انکار قرار مـیگیرد و مــردود شمرده میشود، پس در این صورت بـاید گفت ایـن عهدها و پیمانها مباح دانسته شده است و برجای بوده است تا همین واپسین زشت شمردن و نادرست دیـدن قاعده و قانون معاهده در میرسد؟!
این اشکال بی معنی خواهد بود اگر فهم درست و درک صحیح از سرشت برنامۀ حرکت و جنبش اسلامی داشته باشیم که در سرآغاز این سوره و سرآغاز سورۀ پـیش از آن یعنی انفال از چنین برنامهای سخن گفتیم... ایـن معاهدات با واقعیّت زندگی با وسائل سازگار و مناسب با آن رویاروی میگـردید. امّا حکم نهائی این بود کـه نباید مشرکان در پیشگاه خدا و در پیشگاه پیغمبرش دارای هیچ گونه عهد و پیمانی باشند... ایـن مـعاهدات احکام مرحلهای و تدریجی در راه حرکت و در مسـیر جنبش اسلامی بودند، حرکت و جنبشی که پیش از هر چیز هدف آن این بود که در زمین شـرکی برای خـدا نماند و دینداری و کرنش تنها برای یزدان یگانه باشد و بس... اسلام از نخستین روز این هدف خود را اعـلان کرده است و در این باره کسی را گول نزده است و با کسی نیرنگ نورزیده است. هر گاه شرائط و ظـروف واقعیّت زندگی مقتضی این بوده است که با کسانی از جمله مشرکان به ترک جنگ بگوید و راه صلح بپوید تا بتواند تاب و توان خود را صرف نبرد با کسانی کند که بر او میتازند، و در دورهای از ادوار راه آشتی و امن و امان بپویند با کسانی که میخواهند با او راه آشتی و امن و امان نپویند، و در مرحلهای از مراحل پیمان ببندد با کسانی که خواهان بستن پیمان با اویند، اسلام در همۀ این احوال لحظهای از هدف نهائی اخیر خودش غـافل نبوده است... از دیگر سو غافل نبوده است از این که همچون صلح و سازها و پیمانها و عهدهائی از سـوی برخی از خود مشرکان نیز مـوقّتی وگـذار است، و به ناچار آنان روزی و روزگاری بر اسـلام مـیتازند و میرزمند، و وقتی که هدف اسلام را کاملاً میدانند آن را هــمین جـوری رهــا نـمیکنند و به حـال خـود وانمیگذارند. بلی وقتی که از جانب اسلام بر خود ایمن نیـستند پیوسته در اندیشۀ خویش را آماده کردن و به مقابلۀ آن پرداختن بوده و هر زمان خویشتن را مجهّز و آماده ببینند بدان روی میآورند و میتازند و دمار از روزگــارش بـرمیآورند... در اوّل کـار آفـریدگار بزرگوار به مسلمانان فرموده است:
(ولا یزالون یقاتلونکم حتى یردوکم عن دینکم إن استطاعوا).
(مشرکان) پیوسته با شما خواهند جنگید تا اگر بتوانند شما را از آئینتان برگردانند.(بقره / 217)
این سخن جاودانهای است که به زمانی و به محیطی اختصاص ندارد. این گفتار سرمدی است که به ظروفی و شرائطی و به اوضاعی و احوالی تعلّق ندارد.
یزدان سبحان با وجـود نـفی اصـل عـهد و پـیمان بـا مشرکان، اجازه فرموده است عهدها و پیمانهای کسانی تا موعد مقرّر بسر برده شود و به اتمام رسد که اصلاً عهدها و پیمانهای خود را با مسلمانان نشکستهانـد، و کسی را تا پایان مدّت عهدها و پیمانها بر ضدّ مسلمانان کمک و پشتیبانی نکردهاند، با رعایت این شـرط کـه مسلمانان در این مدّت بـر عـهدها و پـیمانهای خـود میمانند اگر کسـانی کـه بـا ایشـان پـیمان بستهاند پیمانشکنی نکنند:
(إِلا الَّذِینَ عَاهَدْتُمْ عِنْدَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ فَمَا اسْتَقَامُوا لَکُمْ فَاسْتَقِیمُوا لَهُمْ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُتَّقِینَ) (٧)
مگر عهد و پیمان کسانی (از قبائل عرب) کـه در کـنار مسجدالحرام با ایشان پیمان بستید (و آنـان بر پـیمان خود ماندگار ماندند). مادام که ایشـان در بـرابر شـما راست و وفادار باشند، شما نیز نسبت بدیشان راست و وفادار باشید و عهد خود را نگاه دارید. بیگمان خداوند پرهیزگاران (وفــا کــنده به عـهد و پـیمان) را دوست می دارد.
اینان که آیه به معاهدۀ ایشان در کـنار مسـجدالحـرام اشـاره مـیفرماید، طـائفۀ دیگـری نـیـستند جدای از طوائفی که در فرمودۀ پیشین یزدان از آنان سخن رفته است:
(إِلا الَّذِینَ عَاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِکِینَ ثُمَّ لَمْ یَنْقُصُوکُمْ شَیْئًا وَلَمْ یُظَاهِرُوا عَلَیْکُمْ أَحَدًا فَأَتِمُّوا إِلَیْهِمْ عَهْدَهُمْ إِلَى مُدَّتِهِمْ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُتَّقِینَ) (٤)[9]
همانگونه که برخی از مفسّران معاصر چـنین برداشت کردهاند و آنان را دستۀ جداگانهای دانستهاند... چه اینان همه گروهی هستند و نخستین بار به مناسبت عمومیّت برائت و اطلاق بیزاری از ایشان هم سخن رفـته است، ولی بعد از آن از این عمومیّت جدا و مستثنی شدهاند. بار دوم از ایشان در ضمن نفی قانون معاهدۀ با مشرکان سخن به میان آمده است تا تصوّر نشود که این حکم مطلق ناسخ حکم نخستین است... از تقوا و محبّت خدا نیز در اینجا و در آنجا همسان یکـدیگر سـخن رفـته است [10] تا دالّ بر این باشد که موضوع یکی است. از سوی دیگر دومـین نـصّ، مکـمّل شـروط مـذکور در نخستین نصّ است. چه در اولی شرط ماندگاری ایشان بر عهد و پیمان در گـذشته است، و در دومـی شـرط ماندگاری آنان بر عهد و پیمان در آینده است. این هم دقت کافی و وافی است که -همان گونه که قبلاً گفتیـم - در ساختار نصوص و آیات الهی بکار رفته است و این دقّت بدون ضمیمۀ یکدیگر کردن این دو نـصّ و آیـه دربارۀ موضوع واحدی، به چشم نمیخورد، آن گونه که روشن و مشخّص است.
سپس روند قرآنـی بـرمیگردد تـا قـانون معاهدۀ بـا مشرکان را نفی نماید و آن را با سببهای تاریخی و با علل واقعیّت زنـدگی لغـو کـند، پس از آن کـه قـانون معاهدۀ با مشرکان را با سـببها و عـلّتهای عـقیدتی و ایمانی مردود داشته بود. روند قرآنی در آیات زیر این و آن را با یکدیگر گرد می آورد:
(کَیْفَ؟ وَإِنْ یَظْهَرُوا عَلَیْکُمْ لا یَرْقُبُوا فِیکُمْ إِلا وَلا ذِمَّةً یُرْضُونَکُمْ بِأَفْوَاهِهِمْ وَتَأْبَى قُلُوبُهُمْ وَأَکْثَرُهُمْ فَاسِقُونَ (٨)اشْتَرَوْا بِآیَاتِ اللَّهِ ثَمَنًا قَلِیلا فَصَدُّوا عَنْ سَبِیلِهِ إِنَّهُمْ سَاءَ مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ (٩)لا یَرْقُبُونَ فِی مُؤْمِنٍ إِلا وَلا ذِمَّةً وَأُولَئِکَ هُمُ الْمُعْتَدُونَ) (١٠)
چگونه (عهد و پیمان با شما را مراعات میدارند؟ هرگز! بلکه) اگر بر شما پیروز شـوند، نـه خویشاوندی را در نظر میگیرند و نه عـهدی را مـراعـات مـیدارند (و در نابودی شــما هـمۀ تـوان خود را بکار میگیرند. اگر پیروزی با شما باشد) آنان بـا سخنان (زیبا و شـیرین) خود شما را راضی و خشنود میدارند، ولی دلهایشان (با زبانهایشان هماوا نیست و اندرونشان از کینۀ شما لبریز است و از اذعان و اقـرار بـدانـچه مـیگویند) ابـا دارد. بیشتر آنان نافرمانبردار (و عهد و پیمان را نگــاه نمیدارند). آنان آیات (خواندنی قرآن و دیـدنی جـهان ) خدا را به بهای اندک (کالا و متاع دنیوی) فروختهانـد و از راه خدا بازماندهاند و دیگران را نـیز بـازداشـتهانـد. آنان کار بسیار بدی کردهاند. آنان (نه تنها دربارۀ شما، بلکه) دربارۀ هیچ فرد باایمانی رعایت خویشاوندی و پیمان را نمیکنند و ایشان تجاوز پیشهاند (و عهدشکنی و تعدّی، بیماری مزمنی برای آنان گشته است).
چگونه مشرکان عهد و پیمانی در پیشگاه خدا و در پیشگاه پیغمبرش خواهند داشت؟ در حالی که آنان بـا شما جز در زمان ضعف و ناتوانی خود از چیره شدن بر شما پیمان نمیبندند و عهد نگاه نمیدارند. اگر هم بر شما چیره گردند و پیروز شوند بلاها ومصیبتها بر سرتان میآورند و عهد و پیمان میان خویش و شما را در نظر نمیگیرند و مراعات نمیدارند. بدون ایـن کـه برای شما حقّ و حرمتی قائل شوند و عهد و پیمانی در نظر دارند، یا بدون این که از بزه و گناه کارهائی که با شما میکنند ترس و هراسی به خود راه دهند! لذا آنان عهد و پیمانی را مراعات نمیدارنـد، و برای اذیّت و آزارتان حدّ و مرزی نمیشناسند. حتّی نسبت به شـما مسلمانان آداب و رسوم مشهور و معروف مـحیط را نیز در نظر نمیگیرند. این است که ایشان به سبب شدّت کینهتوزی نهان در زوایای درون خود، هر گونه حـدّ و مرز و قاعده و قانونی را نادیده میگیرند، و اگر بتوانند برای اذیّت و آزارتان از هـیچ کـوشش و تـلاشی باز نمیایستند، هر چند کـه مـیانتان و مـیانشان عـهدها و پیمانها باشد. آنچه ایشان را از انجام هر گونه کار زشت و ننگینی باز میدارد عهدها و پیمانهائی نیست که در میانتان باشد، بلکه آنچه ایشان را از انجام پلشتیها در حقّ شما باز میدارد این است که تاب و توان آزار دادن و شکنجه کـردن شما را نداشته باشند، و نتوانند بر شما چیره و پیروز گردند!.. اگر امروز که شـما نـیرومند و قدرتمند هستید، شما را با سخنان چرب و نرم و تظاهر به وفای به عهد خشنود میکنند، بدانید کـه دلهـایشان سرشار از کینۀ شما است، و هرگز خواهان ماندگاری بر عهد و پیمان با شما نیست. پس آنان به عهد و پـیمان خود با شما وفاء نمیکنند و دوستی و محبّی با شـما نمیورزند!
(وَأَکْثَرُهُمْ فَاسِقُونَ (٨)اشْتَرَوْا بِآیَاتِ اللَّهِ ثَمَنًا قَلِیلا فَصَدُّوا عَنْ سَبِیلِهِ إِنَّهُمْ سَاءَ مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ) (٩)
بیشتر آنـان نـافرمانبردارنـد (و عـهد و پـیمان را نگاه نمیدارند). آنان آیات (خواندنی قرآن و دیـدنی جـهان) خدا را به بهای اندک (کالا و متاع دنیوی) فروختهاند و از راه خدا بازماندهاند و دیگران را نـیز بـازداشتهانـد. آنان کار بسیار بدی کردهاند.
این است سبب اصلی چنین کینۀ نهان ایشـان بر شـما مؤمنان، و به دل گرفتن و پنهان کردن عدم وفـای بـه عهدها و پیمانهایتان، و در صورت توان روان شدن در پی اذیّت و آزارتـان، و بر سر شما آوردن هر گونه سختی و تنگنائی و هر جور درد و بلائی... ایـن کار بیرون رفتن از آئـین یـزدان است، و بیرون شدن از هدایت و رهنمود ایزد منّان است. آنان پول اندکی را از کالا و متاع زندگی این جهانی که بدان سـخت چـنگ زدهاند و از فوت آن هراس و بیم دارند، بر آیاتی که از سوی یزدان سبحان برایشان آمده است، ترجیح دادهاند! ایشـان مـیترسیدند کـه اسـلام چـیزی از مصالح و منافعشان را هدر دهد و از مـیان ببرد، یـا چـیزی از اموالشان را از ایشان بخواهد و آنان را موظّف به هزینۀ آن در راه خدا کند. پس چون آیات خدا را با پول اندکی معاوضه میکردند و مـیفروختند، هـم دیگـران و هـم خویشتن را از راه خدا باز میداشتند، و همان گونه که خواهد آمد ایشان پیشوایان کفر بشمار میآمدند... امّا این کارشان کار بدی است که خداوند بدی اصلی آن را مقرّر میفرماید:
(إِنَّهُمْ سَاءَ مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ) .
آنان کار بسیار بدی کردهاند.
گذشته از این، آنان این کینه و کینهتوزی را نسبت به شـخص شـما بـه دلهـایشان راه نـمیدهند و پنهان نمیدارند، و این خطّ سیر زشت و پلشت را به خـاطر خود شما در پیش نمیگیرند... بلکه ایشان تیر کـینه و انتقام خود را به سوی صفتی نشانهگـیری مـیکنند و نشانه میروند که شما دارید و بر آن هستید که خود ایمان است. بلی خود ایمان است که هدف تیرهای قهر و خشم ایشان است... همان گونه که این چنین بوده است و این چنین خواهد بود کـار و بـار هـمۀ دشمنان افـراد برگزیده سره و خالصی که پیرو این آئین در طول تاریخ و در فاصلۀ قرنها و در میان نسلهای زیادی بودهاند... ساحران به فرعون نیز همین سخن را گفتند بدان هنگام که ایشان را به انواع و اقسام عذاب و عقاب و شکنجه و بند و غل و زنجیر و کشت و کشتار تهدید کرد:
(وما تنقم منا إلا أن آمنا بآیات ربنا لما جاءتنا).
ایراد تو بر ما و آزار رساندن تو به ما جز به خاطر این نـیست کــه مــا بــه آیــات روشـن و مـعجزات مـتقن پروردگارمان - وقتی که بـه مـا رسیده است- ایـمان آوردهایم (و فرمان خدای را لبّیک گفتهایم). (اعراف / 126)
پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم نیز برابر رهنمود خداوندگارش بـه اهل کتاب همین سخن را گفت:
(قل:یا أهل الکتاب هل تنقمون منا إلا أن آمنا بالله ?).
(ای پـیغمبر!) بگو: ای اهـل کتاب! آیـا بـر ما خُـرده میگیرید؟ (مگر ما چه کردهایم) جز این که به خداوند و به چیزی که بر ما نازل شده است و به چیزی که پیشتر (بر شما) نازل گردیده است ایمان داریم؟!. (مائده / 59)
یزدان سبحان دربارۀ اصحاب الأخدود یا گودال کنانی که مؤمنان را سوزاندند نیز فرموده است:
(وما نقموا منهم إلا أن یؤمنوا بالله العزیز الحمید).
شکنجهگران هیچ ایرادی و عیبی و جرمی بر مـؤمنان نمیدیدند جز این که ایشان به خداوند قادر و چیره، و شایستۀ هر گونه ستایشی ایمان داشتند. (بروج / ٨)
پس ایمان است که انگیزۀ انتقام است، و به همین سبب است که آنان کینۀ هـر مـؤمنی را بـه دل مـیگیرند، و نسبت بدو هیچ عهد و پیمانی را مراعات نمیدارند، و از انجام هر گونه کار زشتی بـاز نـمیایسـتند و دوری نمیگزینند:
(لا یَرْقُبُونَ فِی مُؤْمِنٍ إِلا وَلا ذِمَّةً وَأُولَئِکَ هُمُ الْمُعْتَدُونَ) (١٠)
آنان (نه تنها دربارۀ شـما، بلکه) دربـارۀ هیچ فرد بـا ایــمانی رعـایت خویشاوندی و پـیمانی را نمیکنند و ایشان تجاوز پیشهاند (و عهدشکنی و تـعدّی، بـیماری مزمنی برای آنان در گذشته است!.
لذا صفت تعدّی در ایشان ریشهدار و اصیل است... این صفت از نقطۀ بد آمدن ایشان از خود ایمان، از دوری کردن خود و دور نگاه داشتن دیگرن از ایـمان، از دوری کردن مؤمنان نشستن، و از مراعات نکردن عهد و پیمان میگردد، و اگر بتوانند، کارشان به ایستادن در بـرابر اسلام برای نبرد با ان می انجامد، و در این حال و احوال است که اگر از شوکت و قـدرت مسـلمانان در هراس نباشند، هر چه شکنجه و آزار و درد و بلا است مراعات نمیکنند، عهد و پیمانی که میان ایشان و میان کارهای زشت در حقّ مسـلمانان دوری نـمی گزینند و شرم و حیائی در این راه به رسمیّت نمی شناسند... در آن اوضاع و احوالی که خود ایمن هستند و ترسی از مسلمانان ندارند.
سپس خداوند سبحان روشن می گرداند چگونه مؤمنان با این اوضاع و احوال برخورد کنند و اگر از مشـرکان همچون کاری رخ داد چگـونه مسلمانان با ایشان روبرو گردندد:
(فَإِنْ تَابُوا وَأَقَامُوا الصَّلاةَ وَآتَوُا الزَّکَاةَ فَإِخْوَانُکُمْ فِی الدِّینِ وَنُفَصِّلُ الآیَاتِ لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ (١١)وَإِنْ نَکَثُوا أَیْمَانَهُمْ مِنْ بَعْدِ عَهْدِهِمْ وَطَعَنُوا فِی دِینِکُمْ فَقَاتِلُوا أَئِمَّةَ الْکُفْرِ إِنَّهُمْ لا أَیْمَانَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ یَنْتَهُونَ) (١٢)
اگر آنان (از کفر) توبه کردند و (احکام اسلام را مراعات داشـتند، و از جمله) نـماز را خوانـدند و زکـات دادنـد پیمانهائی را که بستهاند و مؤکّد نمودهانـد شکسـتند، و سردستگان کفر و ضـلالند و) بـا سـردستگان کفر و ضلال بجنگید، چرا که پیمانهای ایشان کمترین ارزشی ندارد. شاید (در پرتو باز بودن درگاه توبۀ خدا و شدّت عمل شما، پشیمان شوند و) دست بردارند.
مسلمانان قطعاً با دشـمنانی رویـاروی مـیگردند کـه پیوسته در کمین ایشان خـواهـند بود، و ایـن چـنین دشمنانی را جای نمینشاند و از تاخت و تاز بلاهای ایشان بر مسلمانان بر کنار نمیگردانـد مگـر ایـن کـه ناتوان و درمانده از این کار شوند. پـیوسته در صـدد نابودی مسلمانان خواهند بود، و عهدها و پیمانها ایشان را از این قصد و هدف بازنمیدارد، و ننگ و عاری در این راه نمیشناسند، و حـرمت و پـیوندی را در نـظر نمیگیرند... تاریخ دور و درازی در فراسوی این بیان است که دالّ بر صحّت این گفتار است، و همه و هـمه گواه بر این است که چنین خطّ سیری خطّ سیر اصلی است، و به سوی همین قصد و هدف ادامه دارد و از آن کج نمیگردد مگر بر اثر یک عارضۀ گذرائی که چیزی نـمیگذرد دیگر باره رهسپار همان جا و هـمان راه میگردد و راه اصلی خود را دوباره در پیش میگیرد! ایـن تــاریخ دور و درازی کـه از واقـعیّت زنـدگی برمیجوشد، به اضافۀ سرشت پیکار قطعی میان برنامۀ یزدان که مردمان را از بندگی بندگان بیرون میآورد و ایشــان را به ســوی بـندگی یـزدان یگـانۀ جـهان برمیگرداند، و میان برنامههای جاهلیّتی که مردمان را بندۀ بندگان میگردانند، برنامۀ حرکت و جنبش اسلامی با رهنمود یزدان سبحان، این گونه صریح و قاطعانه با همچون تاریخی رویاروی میشود:
(فَإِنْ تَابُوا وَأَقَامُوا الصَّلاةَ وَآتَوُا الزَّکَاةَ فَإِخْوَانُکُمْ فِی الدِّینِ وَنُفَصِّلُ الآیَاتِ لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ (١١)وَإِنْ نَکَثُوا أَیْمَانَهُمْ مِنْ بَعْدِ عَهْدِهِمْ وَطَعَنُوا فِی دِینِکُمْ فَقَاتِلُوا أَئِمَّةَ الْکُفْرِ إِنَّهُمْ لا أَیْمَانَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ یَنْتَهُونَ) (١٢)
اگر آنان (از کفر) توبه کردند و (احکام اسلام را مراعات داشـتند، و از جمله) نـماز را خوانـدند و زکات دادنـد (دست از آنان بدارید، چرا که) در این صورت بـرادران دینی شما هستند (و سزاوار همان چیزهائی بـوده کـه شما سزاوارید، و همان چیزهائی کـه بـر شـما واجب است، بر آنان هـم واجب است). ما آیـات خود را برای اهل دانش و معرفت بیان میکنیم و شرح مـیدهیم... و اگر پیمانهائی را که بستهاند و مؤکّد نمودهاند شکستند، و آئین شما را مورد طعن و تمسخر قرار دادنـد (اینان سردستگان کفر و ضـلالند و) بـا سـردستگان کفر و ضلال بجنگید، چرا که پیمانهای ایشان کمترین ارزشی ندارد. شاید (در پرتو باز بودن درگاه توبۀ خدا و شدّت عمل شما، پشیمان شوند و) دست بردارند.
یا داخل همان چـیزی مـیشوند کـه مسـلمانان داخل شدهاند، و توبه میکنند و برمیگردند از شرک و تعدّی پیشینی که داشتهاند... کـه در ایـن صـورت اسلام و مسلمانان صرف نظر میکنند از همۀ چیزهائی که از این مشرکان متعدّی و متجاوز دیدهاند و چشیدهاند، و پیوند بر اساس عقیده برقرار و استوار میگردد، و مسلمانان نوین با مسلمانان پیشین برادر میشوند، و گذشتهها با همۀ بدیها و زشتیهائی که داشته است از صفحۀ واقعیّت زندگی و از صفحۀ دلها زدوده میگردد!
(وَنُفَصِّلُ الآیَاتِ لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ ).
ما آیات خود را برای اهل دانش و معرفت بیان میکنیم و شرح میدهیم.
و یا نقض چیزی میکنند که بر آن بیعت مینمایند کـه پـذیرش ایـمان و ورود به دائـرۀ آن است، و آئـین مسلمانان را مورد طعنه قرار میدهند... در این صورت ایشان پیشوایان کفر بشمار میآیند، و هیچ گونه عهد و پیمانی با ایشـان نـیست. در ایـنجا با ایشـان جنگ میشود، بدان امید که بدین وسیله به سـوی هدایت برگردند... همان گونه که قبلاً گفتیم: قدرت و شوکت و چیرگی و غلبۀ اردوگاه اسلامی در جهاد، چه بسا دلهای زیادی را به سوی راه راست بکشاند و حقّ چیره و حقیقت پـیروز را بـدیشان نشـان دهـد و آنان آن را بشناسند، و بدانند که اردوگاه اسلامی پیروز شده است چون حقّ بوده است، و در فراسوی آن نـیروی یـزدان قرار داشته است، و متوجّه شوند که پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم در آنچه تبلیغ کرده است و بدیشان رسانده است و گفته است که خدا و پیغمبران خدا چیره و پیروز میگردند، راستگو بوده است. همۀ اینها بلکه ایشان را به سوی توبه و هدایت بکشاند، نه با اکراه و اجبار، و لیکن بـه سبب قانع شدن دل بدانچه از حقّ و حقیقت دیده است و آشکارا پیروزی حقّ غالب و حقیقت چیره را مشـاهده نـــموده است، هــمان گونه کــه روی داده است و در زمانهای بسیاری روی خواهد داد.
*
از اینها بگذریم... آیا این نصوص قرآنی تـا بـه کجا کاربرد دارند؟ گسترۀ تاریخی و محیطی آنها تـا چـه اندازهای است؟ آیا این نـصوص ویــژۀ اهـالی جـزیرة العرب در آن زمان محدود و مقرّر است؟ یا این که ابعاد و فواصل زمانی و مکانی دیگری نیز دارد؟
این نصوص قرآنی با واقعیّت زندگانی جـزیرة العـرب روبرو گردیده است، واقـعیّت مـوجود مـیان اردوگـاه اسلامی و اردوگاههای مشرکان. شکّی نیست که مقصود احکام وارده در این نصوص این چنین واقعیّت زندگانی بـوده است، و مشـرکان مورد نـظر در ایـن نـصوص مشرکان جزیرة العرب بودهاند... این در جای خود حقّ است، ولی آیا معتقدی که گسترۀ نهائی این نـصوص همین باشد و بس؟
بر ما لازم است که موضع مشرکان - در طول تاریخ - را در برابر مؤمنان دنبال و بـررسی کـنیم، تا گسترۀ حقیقی و پهنۀ واقعی ایـن نـصوص قـرآنـی برای مـا جلوهگر و روشن شود، و موضع را کاملاً در طول تاریخ ببینیم و بنگریم:
و امّا در جزیرة العرب، شاید از روی حوادث تـاریخ زندگانی پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم معلوم و پیدا باشد، و چه بسـا تنها در این جزء فی ظلال القرآن چیزهائی آمده باشد که برای به تصویر کشـیدن موضعگیریهای مشرکان در رابر این آئین و پیروان آن از نخستین روزهای دعوت در مکّه تا همین زمانی که نصوص ایـن سـوره با آن رویاروی میگردد بسنده و کافی باشد.
حقیقت این است که پیکار اسلام و شرک بدان انـدازه طولانی نبوده است که میان اسلام و اهل کتاب یهودی و مسیحی به درازا کشـیده است. با ایـن وجود ایـن موضعگیری مشرکان در برابر مسـلمانان ایــن، را نـفی نمیکند که موضعگیری مشرکان در برابر مسلمانان همیشه همان چیزی بوده است که آیات این بخش آن را به تصویر میکشد:
(کَیْفَ وَإِنْ یَظْهَرُوا عَلَیْکُمْ لا یَرْقُبُوا فِیکُمْ إِلا وَلا ذِمَّةً یُرْضُونَکُمْ بِأَفْوَاهِهِمْ وَتَأْبَى قُلُوبُهُمْ وَأَکْثَرُهُمْ فَاسِقُونَ (٨)اشْتَرَوْا بِآیَاتِ اللَّهِ ثَمَنًا قَلِیلا فَصَدُّوا عَنْ سَبِیلِهِ إِنَّهُمْ سَاءَ مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ (٩)لا یَرْقُبُونَ فِی مُؤْمِنٍ إِلا وَلا ذِمَّةً وَأُولَئِکَ هُمُ الْمُعْتَدُونَ) (١٠)
چگونه (عهد و پیمان با شما را مراعات میدارند؟ هرگز! بلکه) اگر بر شما پیروز شـوند، نه خویشاوندی را در نظر میگیرند و نه عـهدی را مـراعـات مـیدارنـد (و در نابودی شـما هـمۀ تـوان خود را بکـار میگیرند. اگر پیروزی با شما باشد) آنان با سخنان (زیبا و شـیرین) خود شما را راضی و خشنود میدارند، ولی دلهایشان (با زبانهایشان همآوا نیست و اندرونشان از کینۀ شما لبریز است و از اذعان و اقرار بـدانچه مـیگویند) ابـا دارد. بیشتر آنان فرمانبردارند (و عهد و پیمان را نگـاه نمیدارند). آنان آیات (خواندنی قرآن و دیـدنی جــهان) خدا را به بهای اندک (کالا و متاع دنیوی) فروختهانـد و از راه خدا بازماندهاند و دیگران را نـیز بـازداشـتهانـد. آنان کار بسیار بدی کردهاند. آنان (نه تنها دربارۀ شما، بلکه) دربارۀ هیچ فرد باایمانی رعایت خویشاوندی و پیمان را نمیکنند و ایشان تجاوز پیشهاند (و عهدشکنی و تعدّی، بیماری مزمنی برای آنان گشته است).
این موضع همیشگی مشرکان و اهل کتاب با مسلمانان است. ما هم اینک دربارۀ اهل کتاب چیزی نمیگوئیم و سخن را به جای مناسب خود در بند دوم سوره حواله میداریم. مشرکان، این کار همیشگی ایشان در طول تاریخ است.
اگر ما اسلام را چنین بشمار آوریـم که با رسالت محمّد صلّی الله علیه وآله وسلّم آغاز نگردیده است و بلکه با رسالت او پایان پذیرفته است، و موضگیری مشرکان در برابر هر پیامبری و هر رسـالتی در گذشتهها چه بوده است، موضع شرک با دین خدا بطور کلّی جلوهگـر مـیگردد. ابعاد پیکار گسترش مییابد، و موضعگیری چـنان کـه هست روشن و پدیدار مـیشود، بـدان گـونه کـه ایـن نصوص جاودانۀ قرآنی آن را به تصویر میزند و در
سراسر طول تاریخ بشری بدون استثناء نشان میدهد. مشرکان با نوح، هود، صالح، ابراهیم، شعیب، موسی، و عیسی - عَلَیْهمْ صَلواتُ الله - و با مؤمنان بـدانـان در زمـان خودشان، چـه کـردهانـد؟ گـذشته از ایـن، با محمّد صلّی الله علیه وآله وسلّم و با مؤمنان بدو نیز چه کردهاند؟.. دربارۀ هیچ یک از انبیاء و پیروان ایشان نه عهدی را مراعات داشته اند و نه حقّ و حرمتی را مراعات کردهاند، هــر زمان که بر ایشان پیروز شدهاند و بدیشان دستیابی و دسترسی پیدا کردهاند.
مشرکان تاتار و مغول در روزهای جـنگ دوم شـرک نسبت به مسلمانان چه کار کردهاند؟ همچنین مشرکان و ملحدان امروزه پس از گذشت چـهارده قـرن بر سـر مسلمانان در هر مکانی چه میآورند؟.. آنان در حـقّ مسلمانان نه عهد و پیمانی را مراعات میدارند و نـه حقّ و حرمتی در نظر میگیرند، بدان گونه که نصوص راست و جاودانۀ قرآنی مقرّر میدارد.
هنگامی کـه بتپرستان تـاتار و مـغول در بغداد بر مسـلمانان پـیروز شـدند، فـاجعۀ خـونینی روی داد، فـاجعهای کـه روایـات تـاریخی آن را ثبت و ضـبط کردهاند، و ما به گزیدههای گـذرائـی از آن در کـتاب تاریخ (البدایه و النهایه) تألیف ابنکثیر بسنده میکنیم. ابنکثیر از جملۀ چیزهائی که دربارۀ حوادث سال 656 هجری روایت کرده است، آورده است: [11]
(تاتارها به سوی شهر رفتند. همۀ کسانی را کشتند که بدانان دسترسی پیدا کردند، اعـم از مـردان و زنـان و پسران و پیران و میان سالان و جوانـان. بسـیاری از مردمان به داخل چـاهها، و عـلوفهدانـها، و فـاضلابها، رفتند. در آنجاها روزها و روزها پنهان شدند و بیرون نیامدند. گروهی از مردمان در خانهها گـرد میآمدند و درها را بر خود میبستند. تـاتارها آنـجاها را باز میکردند، چه با شکستن و ویران کردن، و چه با آتش زدن. سپس به سوی مردمان میرفتند و به مـیانشان تاخت میبردند. مـردمان به بـالای بامها و بلندیها میرفتند. ایشان را در سطح بامها و بلندیها میگشتند، تا بدانجا که از ناودانها خون روان شد و بـه کوچهها رفت - انّا لله و انا الیه راجعون - حال به همین منوال بود در مسجدها و کاروانسراها. کسی از مـردمان از دست ایشان رهائی پیدا نکرد مگر اهل ذمّۀ یهودی یا مسیحی و کسانی که به یهودیان و مسیحیان پناه بردند، [12] و یا کسانی که به خانۀ ابن علقمی وزیر که رافضی بود، و یا بــه خـانههای گـروهی از بـازرگانانی رفـتند کـه آن بازرگانان اموال زیادی خرج کردند تــا خـود در امـان مــاندند و دارائیشان نـیز در امـان مـاند. بـغداد کـه دل آراترین و دلرباترین همۀ شهرها بود به گـونهای در آمد که انگار ویرانـهای است. در آنجا جـز مـردمان اندکی نماند، آنان هم در خوف و هراس بودند و گرسنه و خوار و بیچیز پرسه میزدند...
مردمان دربارۀ تعداد مسلمانانی که در بغداد کشـته شدهاند اختلاف دارند. بعضی گـفتهانـد 80000 نـفر بودهاند. برخی گفتهاند ١٠٠٠٠٠٠ نفر بودهاند. کسانی هم گفتهاند کشتگان به 2000000 نفر رسیدهاند - انا لله و انا الیه راجعون، و لا حول و لا قـوه الابـالله الـعلی الغظیم - تاتارها در اواخر محرّم به شهر وارد شـدند. پیوسته اهالی شهر را با شمشیر میکشتند تا چهل روز تمام... کشته شدن خـلیفه مسـتعصم بـالله فـرمانروای مسلمانان در روز چهارشنبه چهاردهم صـفر روی داد. گور او از میان برده شد و ناشناخته ماند. عمر خلیفه در آن وقت چهل و شش سال و چـهار مـاه بود. مـدّت خلافت او پانزده سال و هشت ماه و چند روزی بود. همراه با او پسر بزرگش ابوالعبّاس احمد کشته شد کـه بیست و پنج سال عـمر داشت. سـپس پسـر میانهاس ابوالفضل عبدالرحمن کشته شد که بیست و سـه سـال عمر داشت. پسر کوچکش مبارک اسیر گـردید و سـه خواهرش به نامهای فـاطمه و خـدیجه و مـریم اسیر
شدند... استاد دار الخلافه شیخ محیی الدین یوسف پسر شـیخ ابوالفرج ابن جوزی کشته شد کـه دشـمن وزیر بود. پسران سهگانهاش نیز کشته شدند به نامهای عبدالله و عبدالرحمن و عبدالکریم. بـزرگان دولت یکی پس از دیگری کشته شدند. از جمله: دویدار صغیر مجاهد دین ایبک، و شهاب الدین سلیمان شاه، و گروهی از امیران اهل سنّت و بزرگان شهر... از میان بنی عبّاس مردی را از دارالخلافه فریاد مـیزدند و احضار مـیکردند. او فرزندان و زنان خود را بیرون میآورد و به گورستان خلال میبرد که روبروی ایـوان دارالخـلافه بود. او همچون گوسفند سر بریده میشد. از مـیان دختران و کــنیزان او کســانی بـــرگزیده مــیشدند و اسـیر میگردیدند... استاد استادان معلّم خلیفه صدرالدین علی ابن نیار کشته شد. خطیبان و پیشوایان و حاملان قرآن کشته شدند. مسجدها و جماعتها و جـمعهها ماهها در بغداد تعطیل گردید...
امی که این قضا و قدر بسر رسید، و چهل روز پـایان گرفت، بغداد ویرانهای بود که دیوارها بر روی سـقفها فرو تپیده بود. کسی در بغداد نبود مگر تک تک و یک یک... کشتگان در راهها و کوچهها انگار تپّهها هستند! باران بر آنان باریده بود و صورتهای ایشان دگـرگون شده بود. از لاشههای ایشان شهر گندیده و بو گـرفته بود، و هوا تغییر کرده بود. به سبب لاشـههای گـندیده وبای شدیدی پدید آمده بود، تا بدانجا که با باد هوا به شهرهای شام سرایت کرده بود. مردمان زیادی بر اثر دگرگونی هوا و تباه شدن باد مردند. بدین سبب گرانی و وبا و فنا و زخم نیزه و مرگ ناشی از وبا بر مـردمان یکجا گرد آمده بود - انا لله و انا الیه راجعون - ...
هنگامی که در بغداد جار زده شد که مردمان در امانند، از زیر زمین مردمانی بیرون آمدند که خویشتن را در چالهها و گودالهای گندم و کهریزها و گورستانها پنهان کرده بودند. انگار مردگانی هستند که گورهای آنان را دیگـر بـاره کـندهانـد و خاک برداری نـمودهانــد و لاشـههایشان را بیرون آوردهاند. یکی دیگری را نمیشناخت. پـدر پسـرش را، و برادر برادرش را نمیشناخت! وبای سختی گریبانگیرشان شده بود. آنان نیز نابود شدند و به کشتگان پیش از خود پیوستند...).
و ... و...
این سیمائی از واقعیّت تاریخی است که در آن مشرکان بر مسلمانان چیره و پیروز شدهاند و عهد و پیمان و حقّ و حرمتی را دربارۀ ایشان مـراعات ننمودهاند. آیا سیمائی که از آن سخن رفت تنها سیمائی بوده است که در تاریخ دور و گذشتههای فرو رفته در دل تـاریکیها روی داده است و تنها به تاتارها و مغولها در آن زمان اختصاص داشته است و دیگر هیچ؟
هرگز!هرگز! واقعیّت تاریخی نوین سیماهایش بـا ایـن سیما اختلافی ندارد!.. چیزی که از بتپرستان هندی به هنگام جدا شدن پـاکسـتان روی داده است، زشـتی و پلشتی آن کمتر از زشتی و پلشتی کاری نیست که در آن زمان با دست تـاتارها و مغولها صـورت گـرفته است... هشت میلیون نفر از مهاجران مسلمان که از هند - بر اثر حملات و تاخت و تـاز وحشـیانۀ هندیها بـر مسلمانان بـرجای مانده در هند - راهی پاکسـتان میشوند، و هجرت را بر ماندن در هند ترجیح میدهند، تنها سه میلیون نفر به اطراف پاکستان رسیدند! امّا پنج میلیون بعدی در راه کشته و نابود شـدند... دسـتهها و گروههای مسلّح بتپرست، این پنج میلیون را همچون گوسفندان در طول راه سر بریدند، و لاشههای ایشان را پس از مثله کردن آنان به بدترین وجه برای پرندگان و درندگان در اینجا و آنجا رها کـردند. ایـن دسـتهها و گروهها هم نه این که دولت هند از آنان بـیخبر بـوده باشد، بلکه دولت هند ایشان را کاملاً میشناخته است و مردمانی از بزرگان حکومت هندی بـدیشان کـمک و یاری میرسانیدهاند! ایـن عمل دسـتهها و گـروههای بتپرست از کاری که تاتارها و مغولها در بغداد نسبت به مسلمانان کرده بودند اگر بـیشتر از کـار تاتارها و مغولها نباشد کمتر از آن نـست!.. فاجعۀ زشت و پلشت هراسانگیز دیگری که روی داد ایـن بود: سـپاهیانی همراه قطاری بودند که کارمندان مسلمان ادارات را حمل میکرد، کارمندانی که برابر قرارداد میتوانسـتند در صورت تمایل از هندوستان به پاکسـتان بکوچند،
وقتی که پنجاه هزار کارمند در قطار گـرد آمد و قـطار حرکت کرد و در مرز هند و پاکستان به داخل تـونلی رسید که بدان (گذرگاه خیبر) میگفتند، ایـن دسـته از نظامیان بتپرست و مسلّح هندی راهنما، قطار را در داخل تونل نگاه داشتند و اجازۀ عبور ندادند تا پـنجاه هزار کارمند به گوشت و خون تبدیل شدند و آن گاه از آن سوی تونل بیرون آمدند).. فرمودۀ خداوند سبحان راست است که فرموده است:
(کَیْفَ وَإِنْ یَظْهَرُوا عَلَیْکُمْ لا یَرْقُبُوا فِیکُمْ إِلا وَلا ذِمَّةً ).
چگونه (عهد و پیمان با شما را مراعات میدارند؟ هرگز! بلکه) اگر بر شما پیروز شـوند، نـه خویشاوندی را در نظر میگیرند و نه عهدی را مراعات میدارند.
این چنین کشتارگاههائی همیشه و همیشه به شکـلهای گوناگون و در جاهای پراکنده تکـرار میگردد!
گذشته از این، جـانشینان تـاتارها و مـغولها در چـین کمونیست و روسیۀ کمونیست در حقّ مسلمانان آنجاها چه کاری کردند؟.. در مدّت یک چهارم قرن بـیست و شش میلیون نفر از مسلمانان آن سرزمینها را نـابود و سر به نیستکردند!.. یعنی تقریباً هر سال در حدود یک میلیون نفر را کشتند!.. هنوز هم که هنوز است پـیوسته عملیّات نابودی مسلمانان در دست اجراء است و ادامه دارد... گذشته از این کشت و کشتارها راهها و ابزارهای شکنجۀ دوزخی غوغا میکند، شکنجههائی که بدنها از هراس آنها به لرزه میافتد. در همین سال در نـواحـی چینی ترکستان مسلمان، واقعهای روی داد که زشتیها و نابکاریهای تاتارها و مغولها را تحت الشعاع خود قرار میدهد و آن را از اذهان پاک میکند!.. یکی از رؤساء و بزرگان مسلمان را میآورند و گودالی در راه همگان یعنی شارع عام برای او میکنند. مسلمانان نـیز تـحت فشار شکنجه و تهدید وادار میگردند مـدفوع آدمـی خود را بیاورند - مدفوعهائی که دولت از همۀ اهـالی تحویل میگیرد و به کود تبدیل میکند و در مقابل آن بدیشان خوراک میدهد!!! - و بر سـر ایـن رئـیس و بزرگ مسلمان در داخل گودال بریزند... این کار سه روز ادامه پیدا میکند تا این سرور مؤمن در داخل گودال با این کار پست و ناجوانمردانه خفه میگردد و میمیرد!
یوگسلاوی کمونیستی نیز در حقّ مسلمانان آنجا چنین کارهای وحشیانه را انجام داده است، و پس از جنگ جهانی دوم که یوگسلاوی کمونیستی شده است تا بـه امروز یک میلیون نفر مسلمان آنجا را نابود کرده است. عملیّات نابودی و شکنجۀ وحشـیانه پـیوسته در آنـجا ادامه داشته است و ادامه دارد. از جملۀ ایـن عـملیّات نابودی زشت و پلشت، فروانداختن مسلمانان اعـم از مردان و زنان در (چرخ گوشتهائی) است که برای تهیّۀ کالباس (بولوبیف) بکار میروند. مسلمانان را از این قسمت به داخل آن فرو میاندازند تا از قسمت دیگر به شکل خمیری از گـوشت و اسـتخوان و خون بیرون بیایند! این کار تاکنون ادامه دارد!!!
چیزی که در یوگسلاوی ادامه دارد، در تمام دولتـهای کمونیستی و بتپرستی ادامه دارد... هم اینک... در این زمان... فرمودۀ یزدان سبحان راست است:
(کَیْفَ وَإِنْ یَظْهَرُوا عَلَیْکُمْ لا یَرْقُبُوا فِیکُمْ إِلا وَلا ذِمَّةً ).
چگونه (عهد و پیمان با شما را مراعات میدارند؟ هرگز! بلکه) اگر بر شما پیروز شـوند، نـه خویشاوندی را در نظر میگیرند و نه عـهدی را مراعـات میدارند (و در نابودی شما همۀ توان خود را بکار میگیرند).
(لا یَرْقُبُونَ فِی مُؤْمِنٍ إِلا وَلا ذِمَّةً وَأُولَئِکَ هُمُ الْمُعْتَدُونَ) (١٠)
آنـان (نـه تـنها دربـاۀ شـما، بـلکه) دربـارۀ هیچ فـرد باایـمانی رعـایت خویشاوندی و پـیمان را نمیکنند و ایشان تجاوز پیشهاند (و عـهدشکنی و تـعدّی، بـیماری مزمنی برای آنان گشته است).
این کار پلشت و این عمل زشت، یک حالت عارضی و زمانی گذرائی در جزیرة العرب، یا در بغداد نبوده است و بس... این یک حالت همیشگی و سرشتی و قـطعی است. هر کجا مؤمنانی پیدا شوند که خالصانه یزدان را پرستش کنند، و مشرکانی یا ملحدانی باشند که غیر یزدان را پرستش کنند و برای غیر خدا کرنش برند، در هر زمانی و در هر مکانی کار به همین منوال و بر همین روال است.
بــدین خـاطر است ایـن نـصوص هـر چند که برای رویاروئی با یک حالت و یک واقعیّت زنـدانی در جزیرة العرب نازل شدهاند، و عملاً برای بـیان احکـام رفتار با مشرکان جزیرة العرب فـرو آمدهاند، ولی از فاصله و گسترۀ زمانی و مکانی فراتر میروند و مرزی از زمان و مکان نمیشناسند، چرا که پیوسته با همچون حالتی در هر زمانی و در هر مکانی روبرو میگردند. فرمان اجراء احکام آنها به قدرت و توان اجراء آنها در همچون حالتی بستگی دارد که در آن در جزیرة العرب اجراء و پیاده شدهاند، و به اصل حکم و به اصل موضع و موقعیّت بستگی ندارد که تـغییر نـاپذیر است و در طول زمان دگرگون نمیشود.
*
(أَلا تُقَاتِلُونَ قَوْمًا نَکَثُوا أَیْمَانَهُمْ وَهَمُّوا بِإِخْرَاجِ الرَّسُولِ وَهُمْ بَدَءُوکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ أَتَخْشَوْنَهُمْ فَاللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشَوْهُ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ (١٣)قَاتِلُوهُمْ یُعَذِّبْهُمُ اللَّهُ بِأَیْدِیکُمْ وَیُخْزِهِمْ وَیَنْصُرْکُمْ عَلَیْهِمْ وَیَشْفِ صُدُورَ قَوْمٍ مُؤْمِنِینَ (١٤)وَیُذْهِبْ غَیْظَ قُلُوبِهِمْ وَیَتُوبُ اللَّهُ عَلَى مَنْ یَشَاءُ وَاللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ (١٥)أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تُتْرَکُوا وَلَمَّا یَعْلَمِ اللَّهُ الَّذِینَ جَاهَدُوا مِنْکُمْ وَلَمْ یَتَّخِذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلا رَسُولِهِ وَلا الْمُؤْمِنِینَ وَلِیجَةً وَاللَّهُ خَبِیرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ) (١٦)
آیا با مردمانی نمیجنگید که پیمانهای خود را (مکرّراً) شکستهاند و (قبلاً) نیز ایشـان بـودند که) تصمیم به اخراج پیغمبر (از مکّه) گرفتهاند و (هـم ایشان بودند که) نخستین بار (اذیّت و آزار و تجاوز و تعدّی بـه جـان و مال) شما را آغاز کردهاند؟ آیا از ایشان میترسید (و به جنگ آنان نمیروید؟). در صورتی که سـزاوارتـر آن است که از خدا بترسید (و از کیفر نافرمانی او بهراسید) اگر واقعاً ایمان داریـد (و مـؤمنان راسـتین هستید. ای مؤمنان!) با آن کافران بجنگید تا خدا آنان را با دست شما عذاب کند و خوارشـان دارد و شـما را بـر ایشــان پیروز گرداند و (با فتح و پیروزی مؤمنان بـر کافران) سینههای اهل ایمان را شفا بخشد (و بر دلهـای زخمی ایشان مرهم نهد و درد دیـرینۀ اذیّت و آزار کـفّار را از درون آنان بزدایـد) و کینه را از دلهایشان بـردارد (و شادی پیروزی را جایگزین آن گرداند. همه باید بدانـند که) خداوند تـوبۀ هـر کس را بـخواهـد (و شـایستهاش بداند) میپذیرد (و لذا کافران مـیتوانـند تـا دیـر نشــده است از کفر دست بکشند و بـه سـوی خدا برگردند و اسلام را بپذیرند). خداوند آگاه (از کار و بار بندگان، و در قانونگذاریها) دارای حکمت فراوان است. آیـا گمان میبرید که به حال خود رها میشوید (و مورد آزمایش به وسیلۀ جهاد و غیره قرار نـمیگیرید) و خداونـد بـه مـردم نـمیشناساند کسـانی از شـما را کـه بـه جـهاد بـرخاستهانـد و بـغیر از خدا و پیغمبرش و مؤمنان، دوست نزدیکی و محرم اسراری برای خود نگرفتهاند؟ خداوند از همۀ اعمالتان آگاه است (و پـاداش رفتار و کردارتان را به تمام و کمال میدهد).
این بخش پس از بخش پیشین قرار مـیگیرد، بـخش پیشینی که در آن مقرّر شده بود که از نظر عقیدتی اصلاً مشرکان عهد و پیمانی در پیشگاه خـدا و در پـیشگاه پیغمبر خدا ندارند. به مشرکان ساکن جزیرة العرب هـم اختیار پذیرش اسلام یـا جـنگ داده شـده بـود، مگـر مشرکانی که پناهنده شوند و بدیشان باید پناهندگی داد تا کلام خدا را بشنوند و آن گاه به محلّ امن و امان خود در بیرون از سرزمین اسـلامی رسـانده شـوند. عـلّت نداشتن پیمان در پیشگاه خدا و رسول نیز بیان گردیده است، و آن این کـه مشــرکان خـویشاوندی و عــهد و پیمانی را در حقّ مؤمنان رعایت نمیدارند هر زمان که بر مؤمنان چیره و پیروز شوند.
این بخش هم میآید تا با چیزی مبارزه کند که در درون گروه مسلمانان - با تفاوت مراتب مختلفی که داشتند و از آن سخن رفت - دغدغه میکـرده است، از قبیل: شکّ و تردید، بیم و هراس از اقدام به این گام قاطعانه، علاقه و رغبت، سهلانگاری مشرکان بـاقیمانده در پـذیرش اسلام بدون نیاز به جنگ همه جانبه، ترس بر جـان و مال مصالح و منافع، و گرایش به سادهترین و آسانترین مسائل ممکن!..
نــصوص قــرآنـی با ایـن احساسها و هـراسـها و سهلانگاریها مبارزه مـیکند بـه وسـیلۀ بـه جـوش و خروش انداختن دلهای مسلمانان در پـرتو یـادمانها و خاطرهها و ذکر حوادث نزدیک و دور. نصوص قرآنی مسلمانان را به یاد پیمانشکنیهای مشرکان میانـدازد که پس از عهدها و پیمانهای استواری که با مسلمانان داشتهاند بدین کار دست یازیدهانـد. همچنین به یـاد مسلمانان میاندازد که مشرکان چگونه پیش از هجرت خواستهاند پیغمبر صلّی اله علیه وآله وسلّم را از مکّه اخراج کنند. باز هم به یادشان میاندازد که مشرکان کسـانی بودهاند کـه پیشاپیش در مدینه بدیشان تعدّی کردهاند و بر آنـان تاختهاند... سپس شرم و حیا و عـظمت و عـزّت را در درون مسلمانان بـرمیانگـیزد کـه چـرا از رویـاروئی مشرکان و نبرد با ایشان باید بترسند. خدا است که باید از او بترسید اگر مؤمن هستید... بعد از آن مسلمانان را برای جنگ با مشرکان جرأت و شـجاعت مـیبخشد... بدیشان میگوید چه بسا خدا بخواهد مشـرکان را با دست مؤمنان عذاب دهد، و مؤمنان تنها پردهای بـرای نمایش قدرت یزدان بر عذاب دادن و خوار و رسـوا کردن و شکست دادن دشمنان خدا و دشـمنان ایشـان باشند، و با عذاب و رسوائـی و شکست مشـرکان دل مؤمنان خنک شود، و زخـم درون سینههای مؤمنانی که در راه خدا توسّط همچون مشرکانی شکنجه شدهاند و اذیّت و آزار دیدهانـد شـفا و بـهبودی یـابد... سـپس نصوص قرآنی به امیدها و آرزوهائی میگـراید کـه در سینههای بعضی از مسلمانان در غـوغا بـود و انـتظار داشتند مشـرکان باقیمانده بدون هـیچ گونه جنگی و نـبردی اسـلام را بـپذیرند. بـدین امـیدها و آرزوهـا میگراید و میفرماید که امید و آرزوی حـقیقی بـهتر است بجای این که به دخول اینان به اسلام بسته شود و پیوند خورد، به پیروزی مسلمانان و شکست مشرکان در جنگ و نبرد بسته شود و پیوند خورد. چون در آن هنگام بعضی از مشرکانی که خداوند توبه را نـصیب ایشان کرده باشد، به دائرۀ اسلام پیروز و چیره و مظفّر درمیآیند... در پایان این بخش، آیات قرآنی مسلمانان را متوجّه این مسأله مـیسازد کـه سـنّت و روال کـار یزدان آزمودن گروهها و دستهها با همچون وظـائف و تکالیف و سختیها و مشکلاتی است، تـا در سـایۀ امتحان، حقیقت و جوهرۀ چیزی پدیدار آید که آنان بر آن هستند. خلاصه آنان را متوجّه میسازد که سنّت و روال کار آفریدگار دگرگون نمیشود و از راستای خود منحرف نمیگردد.
*
(أَلا تُقَاتِلُونَ قَوْمًا نَکَثُوا أَیْمَانَهُمْ وَهَمُّوا بِإِخْرَاجِ الرَّسُولِ وَهُمْ بَدَءُوکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ أَتَخْشَوْنَهُمْ فَاللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشَوْهُ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ) (١٣)
آیا با مردمانی نمیجنگید که پیمانهای خود را (مکـرّراً) شکستهاند و (قبلاً نـیز ایشـان بـودند که) تصمیم بـه اخراج پیغمبر (از مکّه) گرفتهاند و (هم ایشان بودند که) نخستین بار (اذیّت و آزار و تجاوز و تعدّی بـه جـان و مال) شما را آغاز کردهاند؟ آیا از ایشان میترسید (و به جنگ آنان نمیروید؟). در صورتی که سـزاوارتـر آن است کـه از خدا بترسید (و از کیفر نافرمانی او بهراسید) اگر واقعاً ایمان دارید (و مؤمنان راستین هستید).
تاریخ مشـرکان بـا مسـلمانان هـمه لبـریز از عـهد و پیمانشکنیها است. نزدیکترین این عهدها و پیمانهای شکسته عهدشکنی ایشان با پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم است که آن را در حدیبیّه با او بسته بودند. پیغمبر در حدیبیّه با الهام و رهنمود پروردگارش شروطی را از ایشـان پـذیرفته بود که برخی از بزرگان صحابه پـذیرش آنـها را مـایۀ ننگ و پستی میشمردند. با عهد و پیمانشان هـم بـه بهترین وجه ممکن و با دقّت هر چه بیشتر وفا کرد. امّا آنان به عهد خـود وفـاء نکــردند و پـیمان خویش را مراعات ننمودند، و پس از دو سال در نخستین فرصتی که دست داد خلاف وعده کردند... هـمچنین مشـرکان بودند که قبلاً در مکّه تصمیم گرفتند پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم را بیرون کنند، و سرانجام رأی ایشان بر این قرار گـرفت که او را پیش از هجرت بکشند. این رأی ظـالمانه در بیت الله الحرام اتّخاذ شد، در آنجائی که در میان آنـان قاتل بر جان و مال خود ایمن بود. تا آنجا که کسی به قاتل برادر یا پدر خویش در بیت الله الحرام مـیرسید کمترین بلائی بدو نمیرسانید. امّا مـحمّد صلّی الله علیه وآله وسلّم کـه پیغمبر خدا و دعوتکنندۀ به سوی هدایت و ایمان و پرستش یزدان یگانه بود این خصلت و صفت را بـا او مراعات ننمودند، و تصمیم به بیرون کردن او گرفتند، و بعد از آن رأی ایشان بر این قرار گرفت که حقّ حیات را از او بگیرند، و وی را در بیت الله الحـرام بکشند، بدون این که آن را ننگ و عار و بزه و گناه بدانـند! کاری که میخواستند در حقّ پیغمبر انجام دهند حتّی آن را با قاتلان خونی خود انـجام نـمیدادنـد!.. همچنین مشرکان بودند که تصمیم گرفتند در مدینه با مسلمانان بجنگند و به نبرد بپردازند. همانها هـم بودند که با رهبری ابوجهل پافشاری مـیکردندکـه با مسلمانان روبرو شوند، پس از آن که قافلهای که برای نجات آن بیرون آمده بودند نجات پیدا کرده بود و در دسترس نمانده بود.
گذشته از اینها مشرکان بودند که در احد و خندق جنگ را آغازیدند، و همچنین در حـنین بـر ضـدّ مسلمانان همایش کرده و گرد آمده بودند... همۀ اینها رخدادهائی آماده در جلو دیدگان، یا یادها و یادمانهای نزدیکی بود که بر پردۀ خیال نمایش میرفت، و اصراری را می نمود که این فرمودۀ ایزد متعال آن را بیان میفرماید:
(ولا یزالون یقاتلونکم حتى یردوکم عن دینکم إن استطاعوا).
پیوسته با شما خواهند جنگید تا اگر بتوانـند شما را از آئینتان برگردانند.(بقره/217)
همچنین همۀ اینها سرشت رابطهای را جلوهگر مینمود که اردوگاهی بر آن بود که بجز خدا خداگونههائی را میپرستید، و در برابر اردوگـاهی میایستاد و با آن به نبرد میپرداخت که جز خدا را نمیپرستید.
هنگامی که روند قرآنی این نوار دراز یادها و یادمانها و مـوضعگیریها و موقعیّتها و رخدادها را با ایـن پسودههای تند و سریع و با نواهـا و آواهـائی که تـا ژرفای دلهای مسـلمانان طـنینانـداز مـیشد، نشـان میدهد، مسلمانان را فریاد میدارد:
( أتَخْشَوْنَهُمْ؟ ). آیا از ایشان میترسید؟.
مســلمانان از جـنگ بــا هـمچون مشـرکانی دوری نمیگزینند مگر این که از ایشان ترس و هراس داشـته باشند و هیبت و شوکت آنان را پیش چشم دارند! به دنبال این پرسش چیزی را ذکر میکند کـه بیش از خود این پرسش دلها را به جوش و خروش میاندازد:
(فَاللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشَوْهُ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ) (١٣)
در صورتی که سزاوارتر آن است که از خدا بترسید (و از کیفر نافرمانی او بهراسید) اگر واقعاً ایمان داریـد (و مؤمنان راستین هستید).
قطعاً مؤمن از کسی از بندگان نمیترسد. چه مؤمن جز از خدا نمیترسد. اگـر مـؤمنان از مشـرکان بـترسند، سزاوارتر است از خدا بترسند و از او بهراسند. درست نیست در دلهای مؤمنان مکانی برای غیر خدا باشد. احساسات مؤمنان با جوش و خـروش ایـن یـادها و یادمانها و حـادثهها و رخـدادهـا، بـه غـلیان و فـوران میافتد... بدان هنگام که تـوطئۀ مشرکان را بر ضدّ پـیغمبرشان صلّی الله علیه وآله وسلّم یـاد میکنند، و پـیمانشکنیهای مشرکان را به خود پیش حشم میدارند، و میبینند که مشرکان هر زمان که احساس کردهانـد مـیتوانـند بـه مسلمانان ضربهای بزنند و بر آنان چیره شوند، یـا در جایگاه و پایگاهشان محلّ رخـنهای دیـدهاند، شـبانه تـوطئهای چـیدهانـد و طرح سـتمی درانـداخـتهانـد. مسلمانان به یاد میآورند که مشرکان بودهاند که تعدّی و تجاوز و جنگ را از روی غرور و سرمستی و از راه طغیان و عصیان آغازیدهاند... روند قرآنی در گیرودار این جوش و خروش، مؤمنان را به جنگ بـا مشـرکان برمیانگیزد:
(قَاتِلُوهُمْ یُعَذِّبْهُمُ اللَّهُ بِأَیْدِیکُمْ وَیُخْزِهِمْ وَیَنْصُرْکُمْ عَلَیْهِمْ وَیَشْفِ صُدُورَ قَوْمٍ مُؤْمِنِینَ (١٤)وَیُذْهِبْ غَیْظَ قُلُوبِهِمْ ).
(ای مؤمنان!) با آن کـافران بجنگید تـا خدا آنـان را بـا دست شما عذاب کـند و خوارشـان دارد و شـما را بـر ایشان پیروز گرداند و (با فتح و پیروزی مـؤمنان بـر کافران) سینههای اهل ایمان را شفاء بخشد (و بر دلهای زخمی ایشان مرهم نهد و درد دیرینۀ اذیّت و آزار کفّار را از درون آنان بزداید) و کینه را از دلهایشان بـردارد (و شادی پیروزی را جایگزین آن گرداند).
با مشرکان بجنگید خداوند شما را پردۀ نمایش قدرت خودش، و ابزار مشیّت خودش میگرداند، و با دستهای شما ایشان را عذاب میدهد و با شکست دادنشان خوار و رسوایشان میکند، در آن حال که مشرکان به قدرت و قوّت خود مـینازند، و شما را بر ایشان پـیروز مـیگردانـد و سـینههای گـروهی از مـؤمنانی را شـفا میبخشد که مشرکان آنان را اذیّت و آزار دادهاند و از خانه و کاشانه و سرزمین خود راندهاند. آن سینهها را از کینۀ نهان، با پیروزی کامل حقّ، و شکست باطل، و تار و مار کردن باطلگرایان، شفا میبخشد.
تنها همین هم نیست و بس. بلکه خیر و خوبی دیگری چشم داشته میشود، و اجـر و پـاداش دیگـری عـطاء میشود:
(وَیَتُوبُ اللَّهُ عَلَى مَنْ یَشَاءُ ).
(همه باید بدانند که) خداوند توبۀ هر کس را بخواهـد (و شایستهاش بداند) میپذیرد.
پیروزی مسلمانان گاهی برخی از مشرکان را به سوی ایمان برمیگرداند، و بـینش ایشـان را بـرای دریـافت هدایت بازمیگرداند، زمانی که مسلمانان را میبینند که پیروز گردانده میشوند، و احساس میکنند که نیروئی جدای از نیروی بشری ایشان را پشتیبانی مـیکند و یاری میرساند، و آثار ایمان آنـان را در مـوقعیّتهای گوناگونشان مشاهده میکند - این چیز را عملاً دیدند - در این هنگام مسلمانان مجاهد به پـاداش جـهاد خود میرسند، و پاداش رهنمود و هدایت گمراهان به وسیلۀ خودشان را دریافت مـیدارنـد، و اسـلام به نـیروی تازهای دسترسی پیدا میکند، نـیروئی کـه بر نـیروی اسلام به وسیلۀ همین راه یـافتگان تـوبه کـار افـزوده میگردد:
(وَاللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ) (١٥)
خداوند آگاه (از کار و بار بندگان، و در قـانونگذاریـها) دارای حکمت فراوان است.
خدا آگاه از عواقب نهان در فراسـوی مـقدّمات است. حکــیم و کـاربجا است و نـتائج اعـمال و حـرکات را میسنجد و ارج مینهد.
پدیداری نیروی اسلام و استقرار آن دلهای زیـادی را جذب خود میکند، دلهائی که از اسلام ضـعیف دوری میگزیند و بیزار از اسلامی است که نیرو و نـفوذ آن ناپیدا باشد. هنگامی که گروه مسلمانان دارای نیروی آشکاری باشند و از آنان بترسند و مقتدر و مظفّر باشند، دعوت به سوی اسلام در نـیمۀ راه مختصر میگردد. یعنی نصف کار را دعوت عملی، و نصف بقیّه را دعوت قولی به انجام میرساند.
خداوند سبحان بدان گاه که گروه مسلمانان را با برنامۀ ویژۀ قرآنی تربیت میکرد، و آنـان جـماعت اندک و ناتوان و راندهای در مکّه بودند، بدیشان جز وعـدهای نداد، و آن: بهشت بود. و بدیشان یک فـرمان بـیش نمیداد، و آن: شکیبائی بود... وقتی مسلمانان شکیبائی کردند و تنها بهشت را طلبیدند بدون این کـه غـلبه و چیره شدن را بخواهند، یزدان جهان پیروزی را بدیشان داد، و بــرای به دست آوردن پـیـروزی تـحریک و تشویقشان کرد، و با کسب آن سـینههایشان را شـفا و بهبودی بخشید. چرا که بدین هنگام چیرگی و پیروزی برای آنان نبود، بلکه برای آئین خدا و فرمان خدا بود، و ایشان جز پردهای برای نمایش قدرت یزدان نبودند. گذشته از ایـن، هیچگونه چارهای نـبود از ایـن کـه مسلمانان میبایستی با همۀ مشرکان بجنگند، و عهدها و پیمانهای همۀ مشرکان را دور بیندازند، و مسلمانان صف صف و متّحد در مقابلشان بایستند... هیچ چارهای از این نبود. را که همچون چیزی برای کشف نـیّتها و برملا کـردن رازهـا و نـهانیها و کـنار زدن پـردههائی ضرورت داشت که کسانی در پشت آنـها خـویشتن را پنهان داشته بودند که خالصانه خود را به عقیده و باور تحویل نداده بودند. همچنین همچون چـیزی لازم بـود برای نشان دادن عذرها و معذرتهائی که دست به دامان آنها میشدند کسانی که با مشـرکان بـرای به دست آوردن اموال معامله میکردند، یا کسانی که با مشرکان پیوند خویشاوندی یا رابطۀ مـصلحتی داشـتند... هیچ چـارهای جـز ایـن بـرای کـنار زدن پـردهها و زدودن معذرتها نبود، و میبایستی جدائی بـا همگان اعـلان گردد، تا کسانی پدید آیند که در دلهایشان چیز نهانی پنهان میکردند، و غیر از خدا و پیغمبرش و مؤمنان، دوستان نهانی برمیگزیدند، و از راه آنان به مصالح خـود مــیرسیدند، و با مشـرکان روابـط برقرار مینمودند. این کار را در سایۀ ارتباطات نامشخّص و غیر روشن موجود در میان اردوگاههای گوناگون انجام می دادند:
(أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تُتْرَکُوا وَلَمَّا یَعْلَمِ اللَّهُ الَّذِینَ جَاهَدُوا مِنْکُمْ وَلَمْ یَتَّخِذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلا رَسُولِهِ وَلا الْمُؤْمِنِینَ وَلِیجَةً وَاللَّهُ خَبِیرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ) (١٦)
آیا گمان میبرید که به حال خود رهـا میشوید (و مورد آزمایش بـه وسـیلۀ جـهاد و غیره قرار نـمیگیرید) و خداوند به مردم نمیشناساند کسانی از شما را که به جهاد برخاستهاند و بغیر از خدا و پـیغمبر و مؤمنان، دوست نزدیکی و محرم اسراری برای خود بگرفتهاند؟ خداوند از همـۀ اعمالتان آگاه است (و پـاداش رفتار و کردارتان را به تمام و کمال میدهد).
در جامعۀ اسلامی گروهی بودند - همان گونه که عادتاً حال این چنین است - که خوب مانور میدادند و خوب چرخش میکردند، و چابکانه از بالای دیوارها به داخل دژها نفوذ مینمودند، و در بکارگیری عذرها مهارت داشتند. از پشت گروه مسلمانان دور مـیزدند، و بـا دشمنان ایشان پیوند و ارتباط برقرار میکردند تـا بـه مصالح خود نائل گردند هر چند به حساب دیگران باشد. در این کار بر شل و ولی ارتباطات، و بر بودن رخنهها در کار متارکه و جدائی اردوگاهها تکیه داشتند.. وقتی که متارکه و مصالحه روشن و واضح بـاشد و اعلان گردد، راه همچون گروهی قطع و بسته میگردد، و موارد و مواضع نفوذ دشـمنان و بیگانگان در جـلو دیدگان آشکار میشود.
مصلحت گروه مسلمانان، و مـصلحت عـقیده، در ایـن است که پردهها پاره گردد، و دوستیها و رابطهها پدیدار آید، و موارد و مواضع شناخته شود، تا مبارزان مخلص جدا و ممتاز گردند، و سازشکاران کجرو برملا شوند، و مردمان هر دو گروه را چنان که هستند بشناسند، هر چند که قبلاً خدا ایشان را میشناخته است:
(وَاللَّهُ خَبِیرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ) .
خداوند از همۀ اعمالتان آگاه است (و پـاداش رفتار و کردارتان را به تمام و کمال میدهد).
با وجود آگاهی یزدان سبحان از واقعیّت بندگان، مردمان را در برابر چیزی محاسبه مـیفرماید که بـا کردار و رفتار خود آن را نشـان دهـند و پـرده از حـقیقت آن برافکنند. همچنین سنّت و قانون خدا بر ایـن جـاری و ساری است که همگان را بیازماید و با به میان آمـدن امتحان پنهان و نهان آشکار شود، و صفها جدا و دلها سره گردد. چنین چیزی هم ناشدنی است مگر با آزمودن سختیها و دشواریها و گرفتاریها و دردها و رنجها.
*
(مَا کَانَ لِلْمُشْرِکِینَ أَنْ یَعْمُرُوا مَسَاجِدَ اللَّهِ شَاهِدِینَ عَلَى أَنْفُسِهِمْ بِالْکُفْرِ أُولَئِکَ حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ وَفِی النَّارِ هُمْ خَالِدُونَ (١٧)إِنَّمَا یَعْمُرُ مَسَاجِدَ اللَّهِ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الآخِرِ وَأَقَامَ الصَّلاةَ وَآتَى الزَّکَاةَ وَلَمْ یَخْشَ إِلا اللَّهَ فَعَسَى أُولَئِکَ أَنْ یَکُونُوا مِنَ الْمُهْتَدِینَ (١٨)أَجَعَلْتُمْ سِقَایَةَ الْحَاجِّ وَعِمَارَةَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ کَمَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الآخِرِ وَجَاهَدَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ لا یَسْتَوُونَ عِنْدَ اللَّهِ وَاللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ (١٩)الَّذِینَ آمَنُوا وَهَاجَرُوا وَجَاهَدُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ أَعْظَمُ دَرَجَةً عِنْدَ اللَّهِ وَأُولَئِکَ هُمُ الْفَائِزُونَ (٢٠)یُبَشِّرُهُمْ رَبُّهُمْ بِرَحْمَةٍ مِنْهُ وَرِضْوَانٍ وَجَنَّاتٍ لَهُمْ فِیهَا نَعِیمٌ مُقِیمٌ (٢١)خَالِدِینَ فِیهَا أَبَدًا إِنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظِیمٌ) (٢٢)
مشرکانی که به کفر خویش گواهی میدهند حقّ ندارند مساجد خدا را (با عبادت یا تعمیر و تنظیف و خدمت) آباد کنند. آنـان اعمالشان هـدر و تباه است (و اجر و مزدی به کـارهایشان تـعلّق نمیگیرد) و جـاودانـه در آتش دوزخ ماندگار مـیمانند. تـنها کسـی حقّ دارد مساجد خدا را (با تعمیر یا عبادت) آبادان سازد که بـه خدا و روز قیامت ایمان داشته باشد و نماز را چنان که باید بخواند و زکات را بدهد و جز از خدا نـترسد. امـید است چنین کسانی از زمرۀ راه یافتگان باشند. آیا (رتبۀ سقایت و) آب دادن به حاجیان و تعمیر کردن مسجد الحرام را همسان (مقام آن) کسی میشمارید که به خدا و روز رستاخیز ایمان آورده است و در راه خدا جهاد کرده است (و بـه جـان و مـال کـوشیده است؟ هرگز مـنزلت آنــان یکســان نـیست و) در نزد خدا بـرابـر نمیباشند. و خداوند مردمانی را که (بـه خویشتن بـه وسیلۀ کفر ورزیدن، و به دیگران به وسیلۀ اذیّت و آزار آنان) ستم میکنند (به راه خیر و صلاح دنیوی و نعمت و سعادت اخروی) رهنمود نمیسازد. کسانی که ایمان آوردهاند و به مهاجرت پرداختهاند و در راه خدا با جان و مال (کوشیدهاند و) جـهاد نـمودهانـد، دارای مـنزلت والاتر و بزرگتری در پیشگاه خدایند. و آنان رستگاران و به مقصود رسندگان (و سعادتمندان دنـیا و آخـرت) مـیباشند. پـروردگارشان آنـان را بـه رحمت خود و خشــنودی (از ایشــان کــه بزرگترین نـعمت است) و بهشتی مژده میدهد که در آن نعمتهای جاودانه دارند. همواره در بهشت ماندگار میمانند (و غرق در لذائذ و نـعمتهای آن خواهـند بـود). بیگمان در پیشگاه خدا پاداش بزرگی (و فراوانی بـرای فرمانبرداران امـر او) موجود است.
پس از برائت و بیزاری و اعلان و اعلام، دیگر عذری و حجّتی برای کسی نمیماند که با مشـرکان نـجنگد. همچنین شکّ و تردیدی بر جای نمیماند در ایــن کـه مشرکان را باید از زیارت یـا آبـادان کـردن بـیت الله الحرام محروم و بیبهره کرد، هر چند کـه در جـاهلیّت مشرکان هر دوی این کارها را میکردهاند. در اینجا روند قرآنی برای مشرکان نمیپسندد که حقّی در این داشته باشند که خانههای یزدان را تعمیر و آباد کنند. چه تعمیر و آباد کردن خانههای خدا حقّ خالص و دربست کسانی است که به خدا ایمان داشته باشند و فرائض و واجبات او را بجای آورند. تعمیر و آباد کردن بیت الله الحرام در جاهلیّت، و آب دادن به حاجیان بدان هنگام، این قاعده و قانون را به هم نمیزند... این آیات رویارو میشد با چیزهائی که در درون برخـی از مسـلمانان در گشت و گذار بود، مسلمانانی که هنوز قاعده و قانون این آئین کاملاً برایشان روشن و هویدا نشده بود.
*
(مَا کَانَ لِلْمُشْرِکِینَ أَنْ یَعْمُرُوا مَسَاجِدَ اللَّهِ شَاهِدِینَ عَلَى أَنْفُسِهِمْ بِالْکُفْرِ ).
مشرکانی که به کفر خویش گواهی میدهند حقّ ندارند مساجد خدا را (با عبادت یا تعمیر و تنظیف و خدمت) آباد کنند.
این کار از اول نادرست بوده است. هیچ دلیـلی بـرای صحّت آن نیست، چرا که مخالف با سرشت چیزها است. خانههای خدا خالصانه و دربست از آن خـدا است. در آنها جز نام خدا برده نمیشود، و در آنجاها با خدا غیر خدا خوانده نمیشود و به کمک طلبیده نمیگردد. پس چگونه آنجاها را کسانی آباد میگردانند کـه تـوحید و یگانهپرستی دلهایشان را آباد نمیسازد، و کسانی که با خدا انبازهائی را میپرستند و بـه کـمک مـیطلبند، و کسانی که آشکارا علیه خود بر کفر گواهی مـیدهند، گواهی واقعیّتی که نـمیتوانـند آن را انکـار کـنند، و چارهای جز اعتراف بدان ندارند؟ اعتراف بدان؟
(أُولَئِکَ حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ ).
آنان اعمالشان هـدر و تـباه است (و اجر و مـزدی بـه کارهایشان تعلّق نمیگیرد).
اعمال ایشان اصلاً باطل است. از آن جمله آباد کـردن بیت الله الحرام است. چون آباد کردنشان بـر قـاعده و قانونی از توحید خدا و یگانهپرستی او استوار نیست.
(وَفِی النَّارِ هُمْ خَالِدُونَ) (١٧)
و جاودانه در آتش دوزخ ماندگار میمانند.
این بـدان خـاطر است کـه کـفر روشـن آشکـاری را پیشاپیش فرستادهاند.
عبادت از عقیده تعبیر میکند. وقتی که عقیده درست نباشد عبادت نیز درست نخواهـد بود. بـجای آوردن مراسم عبادات و آباد کـردن مسـاجد چـیزی بشمار نمیآید مادام که دلها با اعتقاد ایمانی، و با عمل واقعی صریح و کارهای روزمرّ درست، و در هر دوی عمل و عبادت خالصانه برای خدا بودن، آباد نگردد:
(إِنَّمَا یَعْمُرُ مَسَاجِدَ اللَّهِ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الآخِرِ وَأَقَامَ الصَّلاةَ وَآتَى الزَّکَاةَ وَلَمْ یَخْشَ إِلا اللَّهَ).
تنها کسی حقّ دارد مساجد خدا را (با تعمیر یا عبادت) آبادان سازد که به خدا و روز قیامت ایمان داشته باشد و نماز را چنان که باید بخواند و زکات را بدهد و جز از خدا نترسد.
ذکر تنها ترس از خدا داشتن و از دیگران نهراسیدن در متن قرآن، به دنبال دو شرط ایـمان درونی و عمل بیرونی، به عنوان چیز زائـدی و افـزون بر سـازمانی نمیآید. بلکه باید قطعاً خالصانه و دربست از آن خدا
بود و مخلصانه به پرستش او پرداخت، و حتماً باید از هر گونه سایه و شبح شرک در احساس و در رفتار، رها و آزاد شد. هراس از کسی جز خدا نوعی از شرک، خفی است. نصّ قرآن عمداً در این موضع بدان توجّه میدهد تا اعتقاد و عمل همه و همه خالصانه از آن خدا گردد. بدین هنگام است کـه مـؤمنان سـزاوار خـواهند بـود مساجد خدا را آباد کنند، و سزاوار خواهند بود که از خدا امید هدایت و رهنمون داشته باشند:
(فَعَسَى أُولَئِکَ أَنْ یَکُونُوا مِنَ الْمُهْتَدِینَ) (١٨)
امید است چنین کسانی از زمرۀ راه یافتگان باشند.
دل تنها توجّه میکند و میگراید، و اندامها نیز به عمل میپردازند، پس از آن یزدان پاداش توجّه و گرایش دل، و مزد عمل اندامها را میدهد که هـدایت یـافتن و به هدف رسیدن و پیروز شدن است.
این قاعده و قانون سزاوار آباد کردن خانههای یزدان، و راستی و درستی عبادات و مراسم دینی است. خداوند این قاعده و قانون را بطور یکسان برای مسـلمانان و مشرکان بیان میفرماید. جائز نیست کسانی را که در جاهلیّت کعبه را آباد میکردهانـد و به حاجیان آب میدادهاند، ولی عقیدۀ ایشان خالصانه برای خدا نبوده است، و هیچ بهره و نصیبی از کار یا جهاد برای ایشان نیست، همچون کسانی را تنها به خاطر این که کعبه را آباد کردهاند و به حاجیان آب دادهاند، با کسانی یکسان گرفت که درست و حسابی ایمان آوردهاند و در راه خدا و برای والائی فرمان خدا جهاد کردهاند:
(أَجَعَلْتُمْ سِقَایَةَ الْحَاجِّ وَعِمَارَةَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ کَمَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الآخِرِ وَجَاهَدَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ).
آیا (رتبۀ سقایت و) آب دادن به حاجیان و تعمیر کردن مسجد الحرام را همسان (مقام آن) کسی میشمارید که به خدا و روز رستاخیز ایمان آورده است و در راه خدا جهاد کرده است (و به جان و مال کوشیده است؟).
(لا یَسْتَوُونَ عِنْدَ اللَّهِ ).
(هرگز منزلت آنان یکسان نیست و) در نزد خدا برابـر نمیباشند.
میزان و معیار خدا میزان و معیار است. ارزیابی یزدان ارزیابی است و بس.
(وَاللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ) (١٩)
و خداوند مردمانی را که (به خویشتن بـه وسـیلۀ کفر ورزیدن، و به دیگران به وسیلۀ اذیّت و آزار آنان) ستم میکنند (به راه خیر و صلاح دنیوی و نعمت و سعادت اخروی ) رهنمود نمیسازد.
ستمگران مشرکانی هستند که آئین راستین و پـرستش درست را ندارند، و عقیدۀ خود را از شرک نمیزدایند، هر چند که بیت الله الحرام را آباد کنند و حاجیان را آب بدهند.
این معنی با بیان برتری مؤمنان مهاجر مجاهد، و ذکـر چیزی که از رحمت و رضـایت و نـعمت جـاودانـه و پاداش بزرگ در انتظار ایشان است، به پایان میرسد:
(الَّذِینَ آمَنُوا وَهَاجَرُوا وَجَاهَدُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ أَعْظَمُ دَرَجَةً عِنْدَ اللَّهِ وَأُولَئِکَ هُمُ الْفَائِزُونَ (٢٠)یُبَشِّرُهُمْ رَبُّهُمْ بِرَحْمَةٍ مِنْهُ وَرِضْوَانٍ وَجَنَّاتٍ لَهُمْ فِیهَا نَعِیمٌ مُقِیمٌ (٢١)خَالِدِینَ فِیهَا أَبَدًا إِنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظِیمٌ) (٢٢)
کسانی که ایمان آوردهاند و به مهاجرت پرداختهانـد و در راه خدا با جان و مـال (کوشیدهاند و) جهاد نمودهاند، دارای منزلت والاتر و بزرگتری در پیشگاه خدایند. و آنان رستگاران و به مقصود رسندگان (و سعادتمندان دنیا و آخرت) مـیباشند. پـروردگارشان آنـان را بـه رحمت خود و خشنودی (از ایشان که بزرگترین نعمت است) و بــهشتی مـژده مـیدهد کـه در آن نـعمتهای جاودانه دارند. همواره در بهشت ماندگار میمانند (و غرق در لذائذ و نعمتهای آن خواهند بـود). بیگمان در پیشگاه خـدا پــاداش بزرگی (و فـراوانــی بـرای فرمانبرداران امر او) موجود است.
اسم تفضیلی که در اینجا در گفتار یزدان است:
(أَعْظَمُ دَرَجَةً عِنْدَ اللَّهِ ).
دارای منزلت والاتر و بزرگتری در پیشگاه حدایند.
مراد از آن سنجش میان دو دستۀ خوب و خوبتر نیست. بدین معنی که چنین مسـلمانانی دارای درجـۀ والا و بالائی هسـتند، ولی دیگــران دارای درجـۀ پـائینتر و کمتری میباشند. بلکه مـراد تـفضیل مـطلق است و سنجشی در میان نیست. چه دیگران:
(حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ وَفِی النَّارِ هُمْ خَالِدُونَ) (١٧)
آنان اعمالشان هـدر و تـباه است (و اجر و مـزدی بـه کارهایشان تعلّق نمیگیرد) و جاودانـه در آتش دوزخ ماندگار میمانند.
هیچ گونه برتری و تفضیلی در درجهای و در نـعمتی میان آنان و میان مؤمنان مهاجر مجاهد نیست.
سپس روند قرآنی به پـیش مـیرود و احسـاسات و پـیوندها را در دلهـای گـروه مـؤمنان سـره و خـالص میگرداند، و آنـها را خاص یـزدان و ویـژۀ آئـین او می نماید. در این راستا روند قرآنی مسلمانان را فریاد میدارد که دلهایشان را از پـیوندهای خـویشاوندی و مصلحت و لذّت آزاد و رها سازند. آن گاه همۀ لذائذ و خوشیهای انسانها را، و همۀ پیوندهای زندگانی جـهان را گرد میآورد و آنها را در کفّهای میگذارد، و محبّت خدا و پیغمبرش و عشق جـهاد در راه خـدا را در کـفّۀ دیگری قرار میدهد، و به مسلمانان اختیار انتخاب را میدهد:
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا آبَاءَکُمْ وَإِخْوَانَکُمْ أَوْلِیَاءَ إِنِ اسْتَحَبُّوا الْکُفْرَ عَلَى الإیمَانِ وَمَنْ یَتَوَلَّهُمْ مِنْکُمْ فَأُولَئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ (٢٣)قُلْ إِنْ کَانَ آبَاؤُکُمْ وَأَبْنَاؤُکُمْ وَإِخْوَانُکُمْ وَأَزْوَاجُکُمْ وَعَشِیرَتُکُمْ وَأَمْوَالٌ اقْتَرَفْتُمُوهَا وَتِجَارَةٌ تَخْشَوْنَ کَسَادَهَا وَمَسَاکِنُ تَرْضَوْنَهَا أَحَبَّ إِلَیْکُمْ مِنَ اللَّهِ وَرَسُولِهِ وَجِهَادٍ فِی سَبِیلِهِ فَتَرَبَّصُوا حَتَّى یَأْتِیَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ وَاللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْفَاسِقِینَ) (٢٤)
بگو: اگر پدران و فرزندان و برادران و همسران و قوم و قـبیلۀ شـما، و امـوالی که فراچنگش آوردهایـد، و بازرگانی و تـجارتی که از بیبازاری و بـیرونقی آن میترسید، و منازلی که مورد علاقۀ شما است، اینها در نظرتان از خدا و پیغمپرش و جهاد در راه او محبوبتر باشد، در انتظار باشید که خداوند کار خود را میکند (و عـذاب خـویش را فـرو مـیفرستد). خداونـد کسـان نافرمانبردار را (به راه سعادت) هدایت نمینماید.
این عقیده در هیچ دلی انبازی برای خود نمیپذیرد. یا باید خالص و مخلص از آن عقیده شد، و یا از عـقیده بیرون آمد و از آن دوری گزید. هدف این نیست که مسلمان از اهل و عیال و عشیره و قبیله و اولاد و اموال و کار و تلاش و کالا و لذّت و خوشی ببرد، و هدف این هم نیست که مسلمان رهبانیّت در پیش گیرد و به ترک دنیا و خوشیهای زندگی گوید... هرگز! هرگز! بلکه مراد این است که دل خالصانه از آن عقیده گردد، و عشق و محبّت خود را بدان اختصاص دهد، و عقیده حـاکـم و فــرمانروا و چیره باشد، و عـقیده حـرکت دهنده و برانگیزنده گردد. هر زمان که چنین چیزی حاصل آمد، در این صورت هیچ مانعی نیست که انسان مسلمان از همۀ خوبیها و خوشیهای زندگی بهرهمندگردد، به شرط این که در هر لحظه که این خوبیها و خوشیها با مطالب و مقاصد عقیده برخورد و تضادّ پیدا کند آماده باشد همۀ آنها را به خاطر عقیده رها سازد و به ترک آنها بگوید. دو راهۀ جدائی این است که عقیده چیره شود و یا کالا. عقیده سخن اوّل را بگوید یا کالائی از کالاهای موقّت این کرۀ زمین. هر زمان مسلمان مطمئن شود که دلش با عقیده و برای عقیده است، هـیچ مـانعی نـیست کـه از فرزندان و برادران و همسر و عشیره و قبیله برخوردار و بهرهور گردد، و هیچ گناهی بر او نیست که امـوال و تجارتخانهها و منازلی برگیرد، و گناهی متوجّه او نیست که از زیب و زینت و خوبیها و خوشیها و ارزاق استفاده کند - امّا بدون زیادهروی و اسراف، و بـدون تکبّر و خود بزرگبینی - بلکه بهرهوری از آنها در این صورت مستحبّ نیز میباشد، به اعتبار این که این کار نوعی از انواع سپاسگزاری از یزدان بشمار میآید، چون خـدا آن نعمتها را عطاء فرموده است تا بندگان او از آنـها بهرهمند شوند و سود ببرند، و به یاد داشته باشند کـه یزدان رازق و نعمت دهنده و بخشایشگر است.
*
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا آبَاءَکُمْ وَإِخْوَانَکُمْ أَوْلِیَاءَ إِنِ اسْتَحَبُّوا الْکُفْرَ عَلَى الإیمَانِ ).
ای مؤمنان! پدران و برادران (و هـمسران و فـرزندان و هر یک از خویشاوندان دیگر) را یاوران خود نگیرید (و تکیه گاه و دوست خود نـدانـید) اگر کفر را بـر ایمان ترجیح دهند (و بیدینی از دینداری در نزدشان عزیزتر و گرامیتر باشد).
بـدین مـنوال رابـطهها و پـیوندهای خـونی و نَسَبی گسیحته و پـاره مـیگردد، هـر زمـان کـه رابطهها و پـیوندهای دل و عـقیده گسـیخته و پـاره گـردد. و در خانواده دوستی و ولایت خویشاوندی و نزدیکی باطل و پوچ میشود، هر گاه دوستی و ولایت خویشاوندی و نزدیکی خدائی باطل و پوچ شود. چه دوستی و ولایت خدائی مقدّم بر هـر چـیزی است، و در آن است کـه جملگی انسانها به هم میرسند و پیوند مـیخورند، و هر گاه چنین دوستی و ولایتی نـباشد، پس از آن هـیچ گونه دوستی و ولایتی وجود ندارد، و رشته بریده و گسیخته است، و دستاویز شکسته و پاره است.
(وَمَنْ یَتَوَلَّهُمْ مِنْکُمْ فَأُولَئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ) (٢٣)
و کسانی که از شما ایشان را یاور و مددکار خود کنند مسلّماً ستمگرند.
(ظالمان) در اینجا به معنی مشرکان است. دوستی و ولایت اهل و قوم و فرزندان و خویشان - اگر کفر را بر ایمان ترجیح داده باشند - شرک و انبازی است که با ایمان جور در نمیآید و سازگار نیست.
روند قرآنی تنها به ذکـر ایـن اصل و قـانون بسنده نمیکند، بلکه به بررسی انـواع رابـطهها و پیوندها و حرصها و آزها و لذّتها و خوشیها میپردازد، تا جملگی آنها را در کفّهای بگذارد، و عقیده و مقتضیات آن را در کفّۀ دیگری بگـذارد: پـدران و برادران و دوستان و همسران و شوهران و عشیره و قبیله که رابطه و پیوند خونی و نسـبی و خویساوندی و نـزدیکی و ازدواج هستند، و اموال و دارائی و تـجارت و بـازرگانی که سرشت بدانـها امـید مـیبندد و مـیگرایـد، و مـنازل خوشایند و آسایش بخش که وسیلۀ بهرهمندی و لذّت از زندگی است... اینها همه در یک کفّۀ ترازو گذاشته میشود... و در کفّۀ دیگر این ترازو عشق و محبّت خدا و پیغمبرش و جهاد در راه خدا نهاده میشود، جهاد بـا تمام مقتضیات و با تمام سختیها و دشواریهائی که دارد، جهاد با همۀ رنجها و دردسرهائی که به دنبال دارد، جهاد با همۀ به تنگنا انداختنها و محرومیّتهائی که میآورد، جهاد با جملگی دردها و جان نثاریها و فداکاریهائی که میطلبد، و بالأخره جهاد بـا تـمام زخـمها و شهادت طلبیهائی که دارد... گذشته از همۀ اینها، (جهاد در راه خدا ) که دور از شهرت و آوازه و نام و ننگ و خودنمائی است. دور از به خود نازیدن و بالیدن و بزرگی فروختن است. دور از احساسات اهل زمین بدان و اشارۀ آنان به سوی آن و تمجید و تعریف انسانها از صاحب آن است... چون اگر جهاد زدوده و پالوده از اینها نباشد، هیچ گونه اجر و پـاداش مـترتّب بـر آن نیست...
(قُلْ إِنْ کَانَ آبَاؤُکُمْ وَأَبْنَاؤُکُمْ وَإِخْوَانُکُمْ وَأَزْوَاجُکُمْ وَعَشِیرَتُکُمْ وَأَمْوَالٌ اقْتَرَفْتُمُوهَا وَتِجَارَةٌ تَخْشَوْنَ کَسَادَهَا وَمَسَاکِنُ تَرْضَوْنَهَا أَحَبَّ إِلَیْکُمْ مِنَ اللَّهِ وَرَسُولِهِ وَجِهَادٍ فِی سَبِیلِهِ فَتَرَبَّصُوا حَتَّى یَأْتِیَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ).
بگو : اگر پدران و فرزندان و برادران و همسران و قوم و قـبیلۀ شـما، و امـوالی کـه فـراچنگش آوردهایـد، و بازرگانی و تجارتی که از بـیبازاری و بــیرونقی آن میترسید، و منازلی که مورد علاقۀ شما است، اینها در نظرتان از خدا و پیغمبرش و جهاد در راه او محبوبتر باشد، در انتظار باشید که خداوند کار خود را میکند (و عذاب خویش را فرو می فرستد)...
هان! بدانید که این کار سختی و دشواری است... هان! بدانید که این کار بزرگی و سنگینی است... امّا باید همچون کاری انجام بشود... و اگر چنین نشود:
(فَتَرَبَّصُوا حَتَّى یَأْتِیَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ ).
در انتظار باشید که خداوند کار خود را میکند (و عذاب خویش را فرو می فرستد).
اگر چنین کاری نکنید، به سرنوشت کسانی گرفتار می آئید که نافرمانند:
(وَاللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْفَاسِقِینَ) (٢٤)
خداوند کسان نافرمانبردار را ( به راه سعادت) هدایت نمی نماید.
این اخلاص تنها از افراد خواسته نمیشود، بـلکه این اخلاص از گروه مسلمانان، و همچنین از دولت اسلامی نیز خواسته می شود. درست نیست هیچ گونه معیار و میزانی برای روابط اجتماعی و ارتباطات بین المللی یا برای مصالح و منافع در مدّ نظر گرفته شـود کـه بر مفتصیات عقیدۀ الهی و بر مقتصیات جهاد در راه خـدا بچربد و برتر بشمار آید.
یزدان جهان همچون وظیفه و تکلیفی را بر عهدۀ گروه مؤمنان نمیگذارد، مگر این که او میداند که سرشت ایشان تاب و توان آن را دارد - چه خدا بر هیچ کسی جز به انـدازۀ تـاب و تـوان او وظـیفه و تکلیف تـحمیل نمیفرماید - این هم از الطاف الهی است که در سرشت گروه مؤمنان همچون تـاب و تـوان بـالا و والائی از اخلاص و تحمّل را به ودیـعت گذاشته است، و در سرشت ایشان احساس لذّت آسمانی کردن از این اخلاص و از خود گذشتگی را به امـانت نهاده است، احساس لذتی که همۀ لذائذ و خوشیهای زمینی بـا آن برابری نمی کند... لذّت احساس ارتباط با خدا، لذّت امید به خشنودی خدا، و لذّت احساس برتری یافتن و چیره شدن بر ضعف و زبونی و سقوط کردن و فــرو افتادن، و رهائی از سنگینی و کشش گوشت و خون، و اوج گرفتن به سوی افق تابان و رخشان... هر زمان که بر گروه مؤمنان سنگینی و کشش زمین چیره شود، در چشم دوختن بدان افق روشن و درخشان چیزی نهفته است که عشق و علاقۀ آزمندانهای را برای باز شدن از بند زمـین و رهائی از جـاذبۀ آن در ایشان تجدید می کند.
*
گذشته از اینها، با ذکر یادها و یادمانها پسـودهای بـه احساسات دست می دهد و تلنگری می خورد. با نشان دادن صفحهای از کتاب واقعیّت جهانی که مسلمانان در روز و روزگاران نزدیک در آن مـیزیستهانـد، و جنگهائی که داشتهاند و یزدان ایشان را در آنها یـاری رسانده است و پیروزشان فرموده است، بدان هنگام که نه قدرت و قوّتی و نه توشه و اسلحهای داشتهاند، همه و همه احساسات نهفته را بیدار و هوشیار و به آینده امیدوار می کند.
جنگ حنین را به یاد میآورند. جنگی که مسلمانان با وجود فراوانی نفرات خود شکست خوردند، ولی بعد خدا ایشان را با قدرت خود پیروز کرد. جنگی که بـه سپاه فتح مکّه تنها از طلقاء و آزاد شدگان فتح مکّه دو هـزار نــفر پـیوسته بودند! ولی لحظههائی دلهـای مسلمانان از خدا غافل ماندند، و به فراوانـی تـعداد و سـاز و برگ جـنگی پشت بستند، امـوال و اولاد و دوستان، خوار و زبونشان کردند:
(لَقَدْ نَصَرَکُمُ اللَّهُ فِی مَوَاطِنَ کَثِیرَةٍ وَیَوْمَ حُنَیْنٍ إِذْ أَعْجَبَتْکُمْ کَثْرَتُکُمْ فَلَمْ تُغْنِ عَنْکُمْ شَیْئًا وَضَاقَتْ عَلَیْکُمُ الأرْضُ بِمَا رَحُبَتْ ثُمَّ وَلَّیْتُمْ مُدْبِرِینَ (٢٥)ثُمَّ أَنْزَلَ اللَّهُ سَکِینَتَهُ عَلَى رَسُولِهِ وَعَلَى الْمُؤْمِنِینَ وَأَنْزَلَ جُنُودًا لَمْ تَرَوْهَا وَعَذَّبَ الَّذِینَ کَفَرُوا وَذَلِکَ جَزَاءُ الْکَافِرِینَ (٢٦)ثُمَّ یَتُوبُ اللَّهُ مِنْ بَعْدِ ذَلِکَ عَلَى مَنْ یَشَاءُ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ) (٢٧)
خداوند شما را در مواقع زیادی یاری کرد و (به سـبب نیروی ایمان بر دشمنان پیروز گرداند، و از جمله) در جنگ حنین (که در روز شنبه، شـانزدهم شـوال سـال هشتم هجری، میان شما که ١٢٠٠٠ نفر بودید، و مـیان قـبائل ثـقیف و هـوازن مشـرک که 4000 نـفر بـودند در گرفت، و شما به کثرت خود و قلّت دشمنان مـغرور شدید و خداوند شما را در اوائل امر به خود رها کرد و دشـمنان بـر شـما چیره شدند) بدان گاه که فـزونی خودتان شما را به اعجاب انداخت (و فریفته و مـغرور انبوه لشکر شدید) ولی آن لشکریان فراوان اصلاً بـه کار شما نیامدند (و گره از کارتان نگشادند) و زمین با همۀ وسعتش بر شما تنگ شد، و از آن پس پشت کردید و پای به فرار نهادید. سپس (عنایت خدا دربرتان گرفت و) خداوند آرامش خود را نصیب پیغمبرش و مـؤمنان گرداند و لشکرهائی را (از فرشتگان برای تقویت قـلب مسلمانان) فرو فرستاد که شما ایشان را نمیدیدید، و (پـیروز شـدید و دشمنان شکست خـوردند، و بـدین وسیله) کافران را مجازات کرد، و این است کیفر کافران (در این جهان، و عذاب آخرت هم بـجای خود بـاقی است). بعد از آن (واقعه هم همیشه درگاه خدا باز است و) خداوند توبۀ هر که را بخواهد (و شایستهاش بداند) میپذیرد، چرا که خدا صاحب مغفرت فراوان و رحـمت بیکران است.
پیروزی و یاری خدا در حقّ ایشان در جاهای زیادی به ذهنشان نزدیک بود و به اشارهای بیشتر نیاز نـداشت.
کارزار حنین [13] پس از فتح مکّه در ماه شوّال سال هشتم هجری اتفاق افتاد. و آن بدینگونه بود: هنگامی که به پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم خبر رسـید کـه قـبیلۀ هوازن گـرد آمدهاند تا با او برزمند، و امیر آنان مالک پسر عوف نضری است، و قبیلههای ثقیف جملگی، بنو جشم، بنو سعد ابن بکر، اوزاع از بنی هلال - هر چند کـم بودند - و مردمانی از بنی عمرو پسر عامر و عوف پسر عامر، با او هسـتند و حـرکت کـردهانـد و زنـان و فـرزندان و گوسفندان و چهارپایان را نیز با خود آوردهاند و همگی آمدهاند. پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم برای جنگ با ایشان بیرون رفت همراه با سپاهی که برای فتح مکّه آمده بودند. ده هزار نفر از مهاجران و انصار و قبائل عرب بودند، و دو هزار نفر هم از اهالی مکّه بودند که مسلمان شده بودند و طلقاء یعنی آزادگان بدیشان میگفتند. پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم دوازده هزار سپاهی را به سوی دشمن حـرکت داد. در درّهای میان مکّه و مدینه به یکدیگر رسیدند که بدان (حنین) مـیگفتند. کـارزار هـمان جـا در اوّل روز در تاریکی بامداد روی داد. به سوی درّه سرازیر شـدند. قبیلۀ هوازن در آنجا کمین کرده بودند. وقتی که بدانجا رو کردند، قبیلۀ هوازن نـاگـهان بر ایشـان تاختند و تیربارانشان کردند و شـمشیر بـه رویشـان کشیدند و یکباره برابر فرمان امیرشان بر سر مسـلمانان یـورش آوردنــد. در ایـن هنگام مسـلمانان پشت کردند و گریختند، همان گونه که خداوند بزرگوار دربارۀ ایشان فرموده است. پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم آن روز ثابت و استوار برجای ایستاد، در حالی که سوار اشتر سفید خالخالی خود بود. آن را به وسط دشمنان میراند. عبّاس رکاب راست آن را گرفته بود، و ابوسفیان پسر حارث پسـر عبدالمطّلب رکاب چپ آن را گـرفته بود. هـر دو نفر رکابها را میکشیدند تا سرعت نگیرد و تند به پـیش نرود. پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم نام خود را میبرد و مسلمانان را به برگشتن فرامیخواند و میفرمود:
(إلی یا عباد الله . إلی أنا رسول الله ).
ای بندگان خدا به سـوی مـن برگردید. بـه سوی مـن برگردید من پیامبر خدا هستم.
در این حال و احوال میفرمود:
(أنا النبی لا کذب . أنا ابن عبدالمطلب).
من پیامبر هستم، دروغ نـیست. من پسـر عبدالمـطّلب هستم.
از میان اصحاب و یارانش نزدیک بــه صـد نـفری در خدمتش ماندگار و استوار بودند. برخی گفتهاند هشتاد نفر مانده بودند. از جمله آنان ابوبکر و عمر - رضی الله عنهما - عبّاس، علی، فضل پسر عبّاس، ابوسفیان پسـر حارث، أیمن پسر امّ أیمن، اسامه پسر زید، و غیر آنان - رضی الله عنهم - بـودند. آنگـاه پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم بـه عمویش عبّاس که صدای بلند و رسائی داشت دستور داد با صدای بلند فریاد بزند:
ای یاران درخت - مراد درخت بیعة الرضوان است کـه در زیر آن مسلمانان مهاجر و انصار با او بیعت کردند بر این که از کنارش نگریزند و پایداری کـنند. عـبّاس ایشان را ندا در داد: ای اصحاب سمره! گاهی فریادشان میزد: ای اصحاب سورۀ بقره! آنان پاسخ دادند: گوش به فرمانیم! گوش به فرمانیم! مـردمان بــرگشتند و بـه سوی پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم آمدند. به گونهای به سـویش ســرعت گـرفتند کـه چـه بسـا کسـی شـترش از او فرمانبرداری نمیکرد و برنمیگشت، جامۀ زره خود را میپوشید و از شتر پیاده میشد و آن را رها میکرد و خودش به خدمت پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم برمیگشت. هنگامی که دسـتهای از مسـلمانان در خدمت او گرد آمـدند، پیغمبر صلّی الله علیه و آله وسلّم بدیشان فرمان داد حملۀ درست و جانانهای ببرند... مشرکان شکست خوردند و مسلمانان ایشـان را تـعقیب کـردند. آنـان را میکشتند و اسـیر میکردند. بقیّۀ مسلمانان هنوز کاملاً برنگشته بودند که تودهها و دستههای اسیران در خدمت پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم گرد آمده بودند.
این کارزاری است که در آن برای نخستین بار سپاهی گرد میآید که تعدادشان دوازده هزار نفر است. فراوانی سپاهیان مسلمانان را شگفت زده و مغرور میکند و با توجّه به انبوه سپاه از توجّه به سبب نخستین پیروزی غافل میشوند. خداوند در آغـاز کـارزار بـا شکست ایشان آنان را متوجّه سبب نخستین پیروزی میگرداند. آن گاه با دست مؤمنان اندکی، ایشان را پیروز میکند، مؤمنان اندکی که با پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم مـاندند و پـایداری کردند و بدو پیوستند.
نصّ قرآنی کـارزار را با همۀ صـحنههای مـحسوس بیرونی، و با تـمام فـعل و انـفعالات ذهـنی درونـی، دیگر باره برمیگرداند و نمایش میدهد:
(إِذْ أَعْجَبَتْکُمْ کَثْرَتُکُمْ فَلَمْ تُغْنِ عَنْکُمْ شَیْئًا وَضَاقَتْ عَلَیْکُمُ الأرْضُ بِمَا رَحُبَتْ ثُمَّ وَلَّیْتُمْ مُدْبِرِینَ) (٢٥)
بدانگاه که فزونی خودتان شما را به اعجاب انداخت (و فریفته و مغرور انبوه لشکر شـدید) ولی آن لشــریان فـراوان اصــلاً بکـار شـما نـیامدند (و گره از کـارتان نگشادند) و زمین با همۀ وسعتش بر شما تنگ شد، و از آن پس پشت کردید و پای به فرار نهادید.
چگونه از فراوانی لشکـریان شگـفتزده مـیشوند، و چگونه بعد از آن شکست روانی و درونی پیدا میکنند، و سرانجام به چه شکلی به تنگنا میافتند و دنیا بـرای ایشان تنگ میشود، انگار که زمین گنجایش آنـان را ندارد، سراسیمه پای به فـرار مـیگذارنـد و شکست میخورند، پشت میکنند و بر پاشنهها چرخ مـیزنند، و... همۀ اینها به نمایش درمیآید.
(ثُمَّ أَنْزَلَ اللَّهُ سَکِینَتَهُ عَلَى رَسُولِهِ وَعَلَى الْمُؤْمِنِینَ ).
سپس (عنایت یزدان دربرتان گرفت و) خداوند آرامش خود را نصیب پپغمبرش و مؤمنان گرداند.
انگار آرامش بالاپوشی است که بر تنها فرو میافتد و دلهای تپان و پران آرام مـیگردد، و فـعل و انـفعالات جوشان و خروشان درون تسکین پیدا میکند.
(وَأَنْزَلَ جُنُودًا لَمْ تَرَوْهَا ).
و لشکرهائی را مسلمانان) فرو فرستاد که شما ایشان را نمیدیدید.
ما ماهیّت و سرشت آن لشکرها را نمیدانیم... چه:
(وما یعلم جنود ربک إلا هو ).
لشکرهای پروردگارت را جز او کسی نمیداند. (مدّثّر/31)
(وَعَذَّبَ الَّذِینَ کَفَرُوا ).
و (بدین وسیله) کافران را مجازات کرد.
ایشان را با کشـتن و اسـیر کـردن و تـاراج و شکست مجازات فرمود.
(وَذَلِکَ جَزَاءُ الْکَافِرِینَ) (٢٦)
این است کیفر کافران (در ایـن جـهان، و عذاب آخرت بجای خود باقی است).
(ثُمَّ یَتُوبُ اللَّهُ مِنْ بَعْدِ ذَلِکَ عَلَى مَنْ یَشَاءُ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ) (٢٧)
بعد از آن (واقعه هـم هـمیشه درگاه خدا باز است و) خداوند توبۀ هر که را بخواهـد (و شـایستهاش بدانـد) میپذیرد؛ چرا که خدا صاحب مغفرت فراوان و رحمت بیکران است.
درگاه مغفرت و آمرزش یزدان پیوسته باز است بـرای هر کسی که دچار لغزش و گناه شود و بعد از آن توبه کند و برگردد.
کارزار حنین، کارزاری که روند قرآنی آن را در اینجا ذکر میکند تا نتائج غفلت از خدا، و پیآمدهای تکیه بر نیروئی جز نیروی خدا را نشان دهد، حقیقت دیگری را در ضمن برای ما روشن میگرداند، حقیقت نیروهائی که هر عقیده ای بر آنها تکیه میکند. قطعاً فراوانی شماره چیزی نیست. بلکه گروه اندکی که آگاه و به خدا رسیده و ثابت و استوار است و خالصانه و دربست در اختیار عقیده است، سودمند میافتد. فراوانـی شما چـه بسا باعث شکست میگردد. چون برخی از افراد که به داخل آن خزیدهاند، و در میان امواج سـپاه سـرگشتهانـد، و حقیقت عقیدهای را درک و فهم نکردهاند که با امواج آن به راه افـتادهانـد، هـنگام سختی و شـدّت پـاهایشان میلرزد و لرزه بر اندامهایشان میافتد، و سراسیمگی و شکست را به صفها راه میدهند و آشفتگی و گریز را به صفها میکشانند، گذشته از آن که فراوانی شماره، سپاهیان را گول میزند، و ایشان را در استحکام پیوند خود با خدا و یاد او سست میگرداند، و بر اثر سرگرم بودن بدین فراوانی ظاهری از بیداری و آگاهی از راز پیروزی در زندگانی غافل میشوند.
هر عقیدهای با گروه پاک گـزیدهای اسـتوار و پـایدار میماند، نه با کف و خس و خاشاکی که بیهوده میرود و دور انداخته میشود، و نه با گیاهان خشک و پـرپر شـدهای کـه بـادها آنـها را با خـود بدینجا و آنـجا میبرند.
*
هنگامی که روند قرآنی به این بخش میرسد، و وجدان مسلمانان را با یادها و یادمانهای نزدیک تـاریخ لمس میکند و مـیپساید، سخن از مشـرکان را به پـایان میبرد، و واپسین سخن دربارۀ ایشان را میگوید که تا دامنۀ روز سزا و جزا برجای است:
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّمَا الْمُشْرِکُونَ نَجَسٌ فَلا یَقْرَبُوا الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ بَعْدَ عَامِهِمْ هَذَا وَإِنْ خِفْتُمْ عَیْلَةً فَسَوْفَ یُغْنِیکُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ إِنْ شَاءَ إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ حَکِیمٌ) (٢٨)
ای کسانی که ایـمان آوردهایـد! بیگمان مشرکان (بـه سبب کفر و سرکشان، از لحاظ عقیده) پلیدند. لذا نباید پس از امسال (که نهم هجری است) بـه مسجدالحرام وارد شوند. اگر (بر اثر قطع تجارت آنان با شما) از فقر میترسید، (نترسید که) خداوند اگر بخواهد شما را بـه فضل و رحـمت خود (از خـلق و از مشـرکان ) بـینیاز مــیگردانـد؛ چـرا کـه خـدا آگاه (از کار شـما و بـرای گرداندن آن) دارای کمال عنایت و حکمت است .
مشرکان حتماً ناپاک هستند. تعبیر قرآنی ناپاکی ارواح مشرکان را به گونۀ محسوس نشان میدهد و برای این کار ماهیّت و هستی ایشان را نـاپاک میشمارد. چـه مشرکان سراپایشان و حقیقت وجودشان ناپاک هستند، و احساس و شعور از ایشان بیزار است و آنان را پلید میداند، و پاکان از ایشان خویشتن را بر کنار میدارند تا آلوده نشوند! مراد از این ناپاکـی در اصــل پـلیدی معنوی است نه ظاهری و محسوس. چه اندامهایشان از نظر سرشت ناپاک نیست. امّا این شیوۀ تعبیر قرآنی در مجسّم کردن و به تصویر کشیدن است. [14]
(نَجَسٌ فَلا یَقْرَبُوا الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ بَعْدَ عَامِهِمْ هَذَا ).
پلیدند. لذا نباید پس از امسال (که نهم هجری است) بـه مسجد الحرام وارد شوند.
هدف از قدغن کردن حضورشان در مسجد الحرام این است، تا آنجا که حتّی از نزدیک شدن بدانجا نیز نصّ قرآنی ایشان را نهی میکند و باز میدارد، و علّت آن را ناپاک بودن ایشـان و پـاک بـودن مسـجد الحـرام میشمارد.
امّا موسم و فصل اقتصادی که اهل مکّه در انـتظارش می بودند، و بازرگانی و تجارتی که بیشتر پیروزمندان و زادگـان جـزیرة العـرب با آن مـیزیستند، و کـوچ زمستانی و تابستانی که زندگی تقریباً بر آن استوار و با آن میچرخید،... اینها همه در معرض هدر رفتن قــرار میگرفتـند، به وسیلۀ باز داشتن مشرکان از حـجّ، و بـه سبب اعلان جهاد همگانی با جملگی مشرکان.
بلی! ولی این عقیده است، و خدا میخواهد دلها همگی دربست و خالصانه از آن عقیدهگردد!
گذشته از این، خدا ضامن رزق و عـهدهدار روزی از فراسوی اسباب معمول و معروف مردمان است:
(وَإِنْ خِفْتُمْ عَیْلَةً فَسَوْفَ یُغْنِیکُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ إِنْ شَاءَ ).
اگر از فقر میترسید، (نترسید که) خداوند اگر بخواهـد شما را به فضل و رحمت خود بینیاز میگرداند.
زمانی که خدا بخواهد اسبابی را جایگزین اسبابی میگرداند، و وقتی که بخواهد دری را میبندد و درهای دیگری را باز میگرداند.
(إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ حَکِیمٌ) (٢٨)
قطعاً خدا آگاه و دارای کمال عنایت و حکمت است.
خدا کـارها را جـملگی از روی عـلم و حکـمت اداره میکند، و از روی اندازه و سنجش و حساب و کتاب میگرداند و میچرخاند.
*
برنامۀ قرآن دست اندر کار ساختن و پـیراستن جـامعۀ مسلمانی بود که از فتح مکّه پدیدار و نمودار گـردیده بود. جامعۀ مسلمانی بود که هنوز سـطوح ایـمانی آن هماهنگ و همگام نگردیده بود.
ما همان گونه که از لابلای روند قرآنی در ایـن بخـش درزها و رخـنههائی مـیبینیم که گـریبانگیر هـمچون جـامعهای مـیگردد، همچنین کـار بـرنامۀ قـرآنـی را میبینیم که چـنین درزهـا و رخـنههائی را مـیبندد. و تلاش فراوانی را میبینیم که صرف تربیت این ملّت با همچون برنامۀ منحصر به فرد قرآنی میشود.
این قلّۀ بلند برافراشتهای که برنامۀ قرآنی گامهای این ملّت را به سوی آن مـیکشاند تـا خـویشتن را بدان برسانند، قلّۀ دربست و خالصانه از آن خدا بودن، و با آئین او خلوص و یکرنگی داشتن است. قلّۀ جدائی و بریدن بر اساس عقیده با همۀ پیوندهای خویشاوندی و با همۀ لذائذ زندگی است. این کار در پـرتو چـیزهائی انجام میپذیرفت که برنامۀ قرآنی پخش و نشر میکرد از آگاهی و اطّلاع بر حقیقت جدائیها و فاصلههائی که میان برنامۀ خدائی که جملگی مردمان را بندگان یزدان یکتای جهان میکرد، و میان برنامۀ جاهلیّتی که مردمان را برخی بر برخی سـروری مـیداد... ایـن دو بـرنامه بگونهای هستند که هرگز با یکدیگر نـمیسازند و بـه هــمدیگر نــمیرسند، و بـا یکــدیگر هـمزیستی مسالمتآمیز پیدا نمیکنند.
بدون این آگاهی ضروری از سرشت این آئین و از حقیقت آن، و بدون اطّلاع از سـرشت جـاهلیّت و از حقیقت آن، انسان نمیتواند احکام اسلامی را راست و درست و صاف و صوف کند، احکـامی که قواعـد و قوانین معاملات و ارتباطات میان اردوگاه مسـلمان و سائر اردوگاههای دیگر را مقرّر میدارد.
[1] مُدْلج قبیلهای از کنانه است. (مترجم)
[2] از نصّ قرآنی پیدا است که خدا کسانی را که با مسلمانان عهد و پیمان داشتهاند و عهد و پیمان خود را شکستهاند تا پایان موعد و عــهد و پـیمان مهلت و فرصت داده است. شاید مجاهد رضی الله عنهُ به طور اخـتصار بـه مسأله توجّه داشته است. (مؤلف)
[3] لازم است در اینجا به برنامۀ مدرسۀ استاد شـیخ مـحمّد عـبده اشـاره کنیم. برنامۀ او متأثّر از فلسفهای است که جدای از فلسفۀ اسلام است و آن فلسفۀ (دیکارت) است. این امر باعث شده است که اسـتاد شـیخ مـحمد عبده سخت بر (عقل) تکیه کند و در مسائل عقیده بیش از حدّ خود به عقل مجـال دهد. چه لازم است بر دلائل عقلی و عملی دلائل فطری را بیفزائیم، آن دلائل فطریای که در این آئین بدیهی و روشن هستند و پـاسخگوی هستی انسان از جمله عقل و ذهن او است. (مؤلف)
[4] این سخن درستی است اگر مراد از آن پخش عقیده بـا قـانع کـردن و دلیل آوردن باشد. چه قانع کردن و دلیل آوردن اساس ایـن حـرکت است. ولی اگر مراد این باشد که جهاد در اسلام جز برای دفاع از اسلام نیست و جهاد تنها برای دفاع از مسلمانان است، و صلح و ساز در غیر این صـورت واجب است... همان گونه که مؤلف المنار ؛ در نظر دارد، سخن بـیاعتبار و نادرستی است. (مؤلف)
[5] جای تعجّب است که هر چند مؤلف المنار؛ این حقیقت واقعی را لمس کرده است: زندگی مسالمتآمیز بر اساس عهدها و پیمان نامههای موجود در میان اردوگاه اسلامی و اردوگاه شرک و اردوگاه اهل کتاب ممکن نیست مگر در اوقات محدود و موقّتی که بیانگر قاعدۀ همیشگی نیست - مؤلف محترم قانون ارتباطات میان اردوگاه اسلامی و این اردوگاهها، عهدها و المنار پذیرفته است که: (پیمانهای صلح و ساز است مادام کـه آنـان بـر مسلمانان در کشورهای اسلامی نتازند! همچون صـلح و ســازی هـمیشه ممکن است! امّا جز این مستثنی است! و این امـر ویـژۀ مشـرکان جزیرة العرب است...). این سخن بطور نسبی صحیح است، ولی حقیقت امر این است که هر چند روی سخـن با مشرکان جزیرةالعرب است، اما شامل همۀ مشـرکان بطور عام است، همانگونه که هنگام رویاروئی با آیات بیان خواهیم کرد. (مؤلف)
[6] مراد آیۀ 5 سورۀ توبه است. (مترجم)
[7] مراجعه شود به چیزهائی که دربارۀ جهاد نوشتهایم، و به چیزهائی که از کتاب: (الجهاد فی سبیل الله) تألیف استاد مودودی اقتباس کردهایم، و در سرآغاز سورۀ انفال در جزء نهـم فی ظلال القرآن بیان داشتهایم. (مؤلف)
[8] برای اطّلاع بیشتر مراجعه شود به کتاب: (التصویر الفنی فی القـرآن) فصل: (التناسق الفنی) و فصل: (طریق القرآن).
[9] ترجمۀ این آیۀ مبارکه، اندکی پیش آمده است.
[10] مراد تکرار: (انّ اللهَ یُحبُّ الْمُتّقینَ) در آیههای 4 و 7 است.
[11] (البدایه و النهایه) تألیف حافظ ابنکثیر، جلد ١٣
[12] این هم بدان خاطر بود کـه یـهودیان و مسـیحیان اهـل ذّمه از زمـرۀ کسانی بودند که با تاتارها برای فتح پایتخت خلافت و دمار از روزگار اسلام و مسلمانان برآوردن مکاتبه میکردند و تاتارها را به جاهائی که مـیشد از آنجاها به شهر رخنه کرد مطّلع و راهنمائی میکردند، و عملاً هـم در ایـن فاجعه شرکت ورزیدند و از تاتارهای بتپـرست بـرای خـوش آمدگـوئی استقبال کردند، تا مسلمانانی را نابود کنند که عهد و حرمت ایشان را حفظ کرده و بدانان امن و امان داده و از ایشان حمایت و حفاظت نموده بودند!
[13] با اندکی تصرّف از تفسیر ابنکثیر روایت میشود.
[14] مراجعه شود به کتاب: (التصویر الفنی فی القرآن) فـصل: (التخییل و التجسیم).