سورهی انفال آیهی 75-55
(إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الَّذِینَ کَفَرُوا فَهُمْ لا یُؤْمِنُونَ (٥٥)الَّذِینَ عَاهَدْتَ مِنْهُمْ ثُمَّ یَنْقُضُونَ عَهْدَهُمْ فِی کُلِّ مَرَّةٍ وَهُمْ لا یَتَّقُونَ (٥٦)فَإِمَّا تَثْقَفَنَّهُمْ فِی الْحَرْبِ فَشَرِّدْ بِهِمْ مَنْ خَلْفَهُمْ لَعَلَّهُمْ یَذَّکَّرُونَ (٥٧)وَإِمَّا تَخَافَنَّ مِنْ قَوْمٍ خِیَانَةً فَانْبِذْ إِلَیْهِمْ عَلَى سَوَاءٍ إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ الْخَائِنِینَ (٥٨)وَلا یَحْسَبَنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا سَبَقُوا إِنَّهُمْ لا یُعْجِزُونَ (٥٩)وَأَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَمِنْ رِبَاطِ الْخَیْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ وَعَدُوَّکُمْ وَآخَرِینَ مِنْ دُونِهِمْ لا تَعْلَمُونَهُمُ اللَّهُ یَعْلَمُهُمْ وَمَا تُنْفِقُوا مِنْ شَیْءٍ فِی سَبِیلِ اللَّهِ یُوَفَّ إِلَیْکُمْ وَأَنْتُمْ لا تُظْلَمُونَ (٦٠)وَإِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَهَا وَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ (٦١)وَإِنْ یُرِیدُوا أَنْ یَخْدَعُوکَ فَإِنَّ حَسْبَکَ اللَّهُ هُوَ الَّذِی أَیَّدَکَ بِنَصْرِهِ وَبِالْمُؤْمِنِینَ (٦٢)وَأَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ لَوْ أَنْفَقْتَ مَا فِی الأرْضِ جَمِیعًا مَا أَلَّفْتَ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ وَلَکِنَّ اللَّهَ أَلَّفَ بَیْنَهُمْ إِنَّهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ (٦٣)یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ حَسْبُکَ اللَّهُ وَمَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ (٦٤)یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ حَرِّضِ الْمُؤْمِنِینَ عَلَى الْقِتَالِ إِنْ یَکُنْ مِنْکُمْ عِشْرُونَ صَابِرُونَ یَغْلِبُوا مِائَتَیْنِ وَإِنْ یَکُنْ مِنْکُمْ مِائَةٌ یَغْلِبُوا أَلْفًا مِنَ الَّذِینَ کَفَرُوا بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا یَفْقَهُونَ (٦٥)الآنَ خَفَّفَ اللَّهُ عَنْکُمْ وَعَلِمَ أَنَّ فِیکُمْ ضَعْفًا فَإِنْ یَکُنْ مِنْکُمْ مِائَةٌ صَابِرَةٌ یَغْلِبُوا مِائَتَیْنِ وَإِنْ یَکُنْ مِنْکُمْ أَلْفٌ یَغْلِبُوا أَلْفَیْنِ بِإِذْنِ اللَّهِ وَاللَّهُ مَعَ الصَّابِرِینَ (٦٦)مَا کَانَ لِنَبِیٍّ أَنْ یَکُونَ لَهُ أَسْرَى حَتَّى یُثْخِنَ فِی الأرْضِ تُرِیدُونَ عَرَضَ الدُّنْیَا وَاللَّهُ یُرِیدُ الآخِرَةَ وَاللَّهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ (٦٧)لَوْلا کِتَابٌ مِنَ اللَّهِ سَبَقَ لَمَسَّکُمْ فِیمَا أَخَذْتُمْ عَذَابٌ عَظِیمٌ (٦٨)فَکُلُوا مِمَّا غَنِمْتُمْ حَلالا طَیِّبًا وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ (٦٩)یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ قُلْ لِمَنْ فِی أَیْدِیکُمْ مِنَ الأسْرَى إِنْ یَعْلَمِ اللَّهُ فِی قُلُوبِکُمْ خَیْرًا یُؤْتِکُمْ خَیْرًا مِمَّا أُخِذَ مِنْکُمْ وَیَغْفِرْ لَکُمْ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ (٧٠)وَإِنْ یُرِیدُوا خِیَانَتَکَ فَقَدْ خَانُوا اللَّهَ مِنْ قَبْلُ فَأَمْکَنَ مِنْهُمْ وَاللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ (٧١)إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَهَاجَرُوا وَجَاهَدُوا بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَالَّذِینَ آوَوْا وَنَصَرُوا أُولَئِکَ بَعْضُهُمْ أَوْلِیَاءُ بَعْضٍ وَالَّذِینَ آمَنُوا وَلَمْ یُهَاجِرُوا مَا لَکُمْ مِنْ وَلایَتِهِمْ مِنْ شَیْءٍ حَتَّى یُهَاجِرُوا وَإِنِ اسْتَنْصَرُوکُمْ فِی الدِّینِ فَعَلَیْکُمُ النَّصْرُ إِلا عَلَى قَوْمٍ بَیْنَکُمْ وَبَیْنَهُمْ مِیثَاقٌ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ (٧٢)وَالَّذِینَ کَفَرُوا بَعْضُهُمْ أَوْلِیَاءُ بَعْضٍ إِلا تَفْعَلُوهُ تَکُنْ فِتْنَةٌ فِی الأرْضِ وَفَسَادٌ کَبِیرٌ (٧٣)وَالَّذِینَ آمَنُوا وَهَاجَرُوا وَجَاهَدُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَالَّذِینَ آوَوْا وَنَصَرُوا أُولَئِکَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ کَرِیمٌ (٧٤)وَالَّذِینَ آمَنُوا مِنْ بَعْدُ وَهَاجَرُوا وَجَاهَدُوا مَعَکُمْ فَأُولَئِکَ مِنْکُمْ وَأُولُو الأرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَى بِبَعْضٍ فِی کِتَابِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ) (٧٥)
این واپسین درس از سورۀ انفال، مشتمل بر بسیاری از اصول و مقرّرات جنگ و صلح با اردوگاههای گوناگون، تشکیلات و سازماندهیهای داخلی جـامعۀ اسلامی و روابط آن با سازمانها و تشکیلات خارجی، رأی و نظر اسلام نسبت به پیمانها و معاهدات در احوال و اوضاع گوناگون، همچنین رأی و نظر این آئین نسبت به روابط خونی و نژادی و سرزمین، و روابط عقیده است. از این درس قواعـد و احکـام چـندی پـیدا و روشـن میگردد. بعضی از آنها در موضوع خود قطعی و نهائی است، و برخی از آنها مرحـلهای است و بـا اوضـاع و احوال معیّنی روبرو میشده است که روی میداده است. سپس تعدیلات قطعی و نهائی در سورۀ توبه به خود گرفته است در اواخر دورۀ مدنی.
از میان قواعد و احکام، برابر ورود آنـها در روند قرآنی، این مسائل قابل توجّه است:
١ -کسانی که با اردوگاه اسلامی پـیمان میبندند و سپس، پیمان خود را میشکنند، بدترین انسانها هستند... بدین سبب لازم است که افراد اردوگاه اسلامی آنان را سخت ادب کنند، به گونهای تـنبیه کـنند کـه ایشـان را پخش و پریشان سازند، و کسـانی جز ایشـان را نـیز پراکنده و پریشان کنند که قصد پیمانشکنی یا تاختن بر اردوگاه اسلامی را دارند.
٢ - همپیمانانی که رهبری اسلامی از آنان بـترسد کـه پیمانشکنی و خیانت کنند، رهبری اسلامی مـیتوانـد عهد و پیمان را با آنان به هم زند و آن را بدیشان ابلاغ کند. پس از ردّ پیمان و ابلاغ آن بدانان میتواند با ایشان بجنگد و آنان را گوشمالی دهد و ادب کند و افراد همسان و همفکر ایشان را بترساند و پـریشان و هراسان گرداند.
٣ - بر اردوگاه اسلامی واجب است که پیوسته خود را مجهّز و آماده کند و برای تکـمیل نیرو در دورتـرین نقاط مملکت تا سرحدّ ممکن بکوشد و مرزهای کشور را بپاید، تا نـیروی حـقّ و راهـیاب اسـلام در زمـین، مقتدرترین و بالادستترین نیرو باشد، نیروئی که همۀ نیروهای باطل و گمراه را بترساند. نیروئی بـاشد کـه نیروهای موجود وقتی که در نواحی و اقطار زمین نام آن را بشنوند، اولاً از تاخت و تاز و یورش بردن به سرزمین اسلام بترسند، و در ثانی تسلیم سلطه و قدرت یزدان بوده، و از کسی و کسانی که در سرزمین آنها به دعوت مردمان به سـوی آئـین یــزدان مـیپردازنـد جلوگیری نکنند، و فردی از افراد کشورهای خویش را از پذیرش آئین اسلام بازندارند، و ادّعای حقّ حاکمیّت و به بندگی کشاندن مردمان را نداشته باشند، تـا دیـن همه و همه و خالصانه از آن یزدان باشد و بس.
٤ - هر وقت دستهای از غیر مسـلمانان خواستند با اردوگاه اسلامی زندگی مسالمتآمیز داشته باشند و در صلح و صفا بسر برند، و با اسلام دشمنی نکنند، و جلو گسترش آن را نگیرند، رهبری اسـلامی بـاید زنـدگی مسالمتآمیز و صلح و صفای آنان را بپذیرد و با ایشان پیمان ببندد. اگر هم آنان قصد نیرنگ داشته باشند و در ظاهر چیزی مشاهده نشود که دالّ بر نیرنگ باشد، کار و بارشان را به خدا حوالت میدارد. خدا برای دفع شرّ و بلای گول زنندگان و نیرنگبازان از سر مسلمانان بس است.
٥ - جهاد بر مسلمانان واحب است، حتّی اگر تعداد دشـمنانشان چندین برابر تـعداد مسـلمانان باشد. مسلمانان در پرتو مدد و یاری یزدان بـر دشـمنانشان پـیروز میگردند، و یک نفر از مسلمانان همتا و همسنگ ده نفر از دشمنان خواهد بود، و در ضعیفترین حالات همتا و همسنگ دو نفر از دشمنان خواهد بـود. در این صورت فریضۀ جهاد منتظر برابری نـیروهای ظاهری میان مـؤمنان و دشمنانشان نـمیماند. برای مؤمنان همین کافی است که تا آنجا که میتوانند نیرو به هم رسانند، و به خدا اعتماد و اطمینان داشته باشند، و در کارزار پایداری و ایستادگی کنند، و در پیکار صبر و شکیبائی ورزند، و باقی کار واگذار به کـردگار است. آخر مسلمانان نیروئی جدای از نیروهای مادی ظاهری با خود دارند.
6-اردوگاه اسلامی باید پیش از هر چیز غـم و هـم او نابودی طاغوت باشد با در هـم شکسـتن هـمۀ وسـائل قدرت طاغوت و تـباه کـردن هـمه اسـباب شـوکت و عظمت او. هر وقت با اسیر کردن جنگجویان دشمن و فدیهگرفتن اسیران، این هدف حاصل نگردید، باید اسیر کردن و فدیه گرفتن کنار گذاشته شود... زیرا پیغمبران و پیروان پیغمبران را نسزد که اسیر بگیرند و اسـیرانـی داشته باشند، مگر زمانی که در زمین دشمنان را درهم بکوبند و آنان را تار و مار کنند، و سلطه و نـیروی دشمنان را از بین ببرند، و در زمـین بـرتر از دیگران شوند و به قدرت و شوکت کامل برسند. در این صورت است که مانعی نیست اسیر بگـیرند و فـدیۀ ایشـان را دریافت کنند. امّا پیش از این کار، کشتار در پـیکار، و تار و مار کـردن در کـارزار، شـایستهتر و سـودمندتر است.
7-غنائمی که در جنگ از امـوال مشـرکان بـه دست میآید برای مسلمانان حلال است. همچنین فدیه گرفتن از اسیران حلال است، البتّه پس از تار و مار کـردن و قدرت و شوکت دشمنان را در زمین از میان بردن و به سلطه و عظمت رسیدن.
8 - باید در اردوگاه مسلمانان، اسیران را به پـذیرش اسلام ترغیب و تشویق کرد با وعدهای که یـزدان به اسیران داده است که بهتر از غنیمت و فدیهای است که از ایشان گرفته شده است.
9- پیوند همایش و رابـطۀ خـویشاوندی در جـامعۀ اسلامی عقیده است. دوسـتی در ایـن جامعه مـمکن نیست مگر بر پـایۀ عـقیده و قـرار گـرفتن در داخـل تشکیلات نهضت اسلامی، بلی بر پایۀ هر دو تای اینها دوستی حاصل میگردد. پس کسانی که ایمان آوردهاند و مهاجرت نمودهاند، و کسانی که پناه دادهاند و کمک و مدد رسانیدهاند، دوستان یکـدیگرند. امّـا کسـانی کـه ایمان آوردهاند ولی بـه سـرزمین اسـلامی مـهاجرت نکردهاند، هیچ گونه دوسـتیای مـیان ایشـان و مـیان اردوگاه اسلامی مستقرّ در سـرزمین اسـلامی، وجـود ندارد... یعنی نه یـاری در مـیان است و نـه ضـمانت اجتماعی... مسلمانان چنین کسانی را یاری نمیرسانند مگر این که به سبب عقیده بدانان ظلم و تعدّی شود، و تاخت و تاز هم از سوی قومی باشد که میان مسلمانان مستقرّ در سرزمین اسلامی با آن قوم عهد و پـیمان صلح و صفا نباشد.
10 -اینکه همایش و دوستی در جامعۀ اسـلامی بر اساس عقیده و دخول در تشکـیلات نـهضت اسـلامی استوار و بـرقرار مـیگردد، مـانع از آن نـمیشود کـه خویشاوندان بعضی برای برخی سـزاوارتـر باشند، و هر وقت شـرط عقیده و شرط دخول در تشکیلات نهضت اسلامی حاصل گردید، خویشاوندان همدیگر را بیشتر دوست داشته باشند. ولی نزدیکی خـویشاوندی به تنهائی برتری و اولویّتی و دوستی و محتبّی ایـجاد نـمیکند، بدان هنگام که رابطۀ عقیدتی و پـیوند
تشکیلاتی نهضت اسلامی گسیخته و بریده شده باشد. اینها بطور خلاصه ارکان و اصول و قواعدی است که این درس دربر دارد. این ارکان و اصول و قواعد بیانگر مجموعۀ خوبی از قوانین و مقرّرات داخلی و خارجـی نظام اسلامی است... تلاش خواهیم کرد این قوانـین و مقرّرات را با اندک شرح و بسطی در وقت رویاروئی با نصوص قرآنی بیان کنیم:
*
(إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الَّذِینَ کَفَرُوا فَهُمْ لا یُؤْمِنُونَ (٥٥)الَّذِینَ عَاهَدْتَ مِنْهُمْ ثُمَّ یَنْقُضُونَ عَهْدَهُمْ فِی کُلِّ مَرَّةٍ وَهُمْ لا یَتَّقُونَ (٥٦)فَإِمَّا تَثْقَفَنَّهُمْ فِی الْحَرْبِ فَشَرِّدْ بِهِمْ مَنْ خَلْفَهُمْ لَعَلَّهُمْ یَذَّکَّرُونَ (٥٧)وَإِمَّا تَخَافَنَّ مِنْ قَوْمٍ خِیَانَةً فَانْبِذْ إِلَیْهِمْ عَلَى سَوَاءٍ إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ الْخَائِنِینَ (٥٨)وَلا یَحْسَبَنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا سَبَقُوا إِنَّهُمْ لا یُعْجِزُونَ (٥٩)وَأَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَمِنْ رِبَاطِ الْخَیْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ وَعَدُوَّکُمْ وَآخَرِینَ مِنْ دُونِهِمْ لا تَعْلَمُونَهُمُ اللَّهُ یَعْلَمُهُمْ وَمَا تُنْفِقُوا مِنْ شَیْءٍ فِی سَبِیلِ اللَّهِ یُوَفَّ إِلَیْکُمْ وَأَنْتُمْ لا تُظْلَمُونَ (٦٠)وَإِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَهَا وَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ (٦١)وَإِنْ یُرِیدُوا أَنْ یَخْدَعُوکَ فَإِنَّ حَسْبَکَ اللَّهُ هُوَ الَّذِی أَیَّدَکَ بِنَصْرِهِ وَبِالْمُؤْمِنِینَ (٦٢)وَأَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ لَوْ أَنْفَقْتَ مَا فِی الأرْضِ جَمِیعًا مَا أَلَّفْتَ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ وَلَکِنَّ اللَّهَ أَلَّفَ بَیْنَهُمْ إِنَّهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ )(٦٣)
بیگمان بدترین انسـانها در پیشگاه یـزدان، کسانی هستند که کافرند و ایمان نمیآورند. کسانی که از آنان پیمان گرفتهای (که مشرکان را کمک و یاری نکنند) ولی آنان هر بار پیمان خود را میشکنند و (از خیانت و نقض عهد) پـرهیز نمیکنند. اگر آنـان را در (مـیدان) جنگ رویاروی بیابی و بر ایشان پیروز شوی، آن چنان آنان را در هم بکوب که کسانی که در پشت سر ایشان قرار دارند (و دوستان و یاران ایشان بشمارند) پند گیرند (و پراکنده شوند و عرض اندام نکـنند). هرگاه (بـا ظـهور نشانههـائی) از خیانت گروهی بیم داشته باشی (که عهد خود را بشکنند و حملۀ غافلگیرانه کنند، تو آنـان را بیاگاهان و) هـمچون ایشـان پیمانشان را لغو کن (و نادیده بگیر، و بدون اطّلاع بدانان حمله مکن، چرا که این کار خلاف مروّت و شریعت است و خیانت بشمار است و) بیگمان خداوند خیانتکاران را دوست نمیدارد. کافران تصوّر نکنند که (بر قدرت ما) پیشی گرفتهاند و (از قلمرو کیفر ما) بدر رفتهاند (و با نجات از دست مرگ در جنگ بدر، از زیر دست ما خارج شدهاند) آنان (هرگز ما را) درمانده نمیکنند (و ما جزای خیانت و غدرشان را خواهـیم داد). بـرای (مبارزۀ بـا) آنـان تـا آنـجا کـه میتوانید نیروی (مادی و معنوی) و (از جمله) اسبهای ورزیده آماده سازید، تا بدان (آمادگی و ســاز و بـرگ جنگی) دشـمن خدا و دشـمن خویش را بـترسانید، و کسان دیگری جز آنان را نیز به هراس اندازید که ایشان را نمیشناسید و خدا آنان را میشناسد. هر آنچه را در راه خدا (از جمله تجهیزات جنگی و تقویت بنیۀ دفاعی و نظامی اسلامی) صرف کنید، پاداش آن به تمام و کمال به شما داده میشود و هیچگونه ستمی نـمیبینید. اگر آنان به صلح گرایش نشان دادند، تو نیز بدان بگرای (و در پذیرش پیشنهاد صلح تردید و دودلی مکن و شرائط منطقی و عاقلانه و عادلانه را بپذیر) و بر خدای تـوکّل نمای که او شـنوای (گـفتار و) آگاه (از رفتار همگان) است. و اگر بخواهند تو را فریب دهند (و منظورشان از گرایش به صلح، مکر و کید باشد، باکی نـداشـته پـاش، چرا که) خدا برای تو کافی است. او همان کسی است که تو را با یاری خود و توسّط مؤمنان (مهاجر و انـصار) تقویت و پشـتیبانی کـرد. و (خدا بـود که عـربها را بـا وجود دشمنانگی شدیدشان در پرتو اسـلام دگرگون کرد و) در میان آنان الفت ایجاد نمود (و دلهـای پـر از حقد و کینۀ آنان را بـه هـم نـزدیک و مـهربان کـرد. بـه گونهای کـه) اگر هـمۀ آنـچه در زمین است صـرف مـیکردی نـمیتوانسـتی مـیان دلهـایشان انس و الفت برقرار سازی. ولی خداوند (با هدایت آنان بـه ایـمان و دوســتی و بـرادری) مـیانشان انس و الفت انـداخت. چرا که او عزیز و حکیم است (و بر هر کــاری تـوانـا، و کارش از روی فلسفه و حکمت انجام میپذیرد).
این آیات رویاروی میشد با حالتی که عملاً در زندگی گروه مسلمانان وجود داشت، بدان هـنگام کـه دولت اسلامی در مدینه پیدا و بـرجا میگردید و رهبری اسلامی از احکام و قوانینی توشه بر میگرفت که با این حالت روبرو میشد.
این آیات یکی از ارکان و اصول روابط خارجی میان اردوگاه اسلامی و اردوگاههای دیگر را بیان مـیدارد، اردوگاههائی که پیرامون اردوگاه اسلامی هستند. بدین ارکان و اصول بعدها چـیزی جـز تکـمیلهای فـرعی و تعدیلهای جنبی افزوده نشده است، و به عنوان یکی از قواعد اساسی در ارتباطات دولت اسلامی مانده است. این آیات بـیانگر برجـای مـاندن عـهدها و پـیمانهای همزیستی مسالمتآمیر میان اردوگاههای مختلف است. عهدها و پیمانها مراعات و ماندگار میماند مـادام کـه این عهدها و پیمانها محفوظ می گردد. عهدها و پیمانها مادام که شکسته نشود از احترام کامل و جدّیّت حقیقی برخوردار خواهد بود. ولی زمانی که گروه مقابل ایـن عهدها و پیمانها را پردهای کرد که در فراسوی آن بـه تنیدن دام خیانت و ستمگری پـرداخت و خـویشتن را بـرای یورش و رساندن شرّ و بلا آماده نمود و به تهیّۀ اسلحه و ساز و برگ جنگ اشتغال ورزیـد و سـرگرم گردید، رهبری اسلامی میتواند این عهدها و پیمانها را دور بیندازد، و دستۀ مقابل را از این عهدشکنی و نقص پیمان بیاگاهاند. آن وقت است که دست رهبری اسلامی باز خواهد بود و هر زمان صلاـح بداند ضربۀ دیگری به خیانتکاران ستمگر خـواهـد زد... بـاید ایـن ضـربه بـه گونهای سخت و شدید باشد که همۀ کسانی را به ترس و هراس اندازد که در انـدیشۀ دستدرازی بـه حـریم جامعۀ اسلامی بطور پنهان یا آشکار هسـتند... و امّـا کسانی که با اردوگاه اسلامی زندگی مسـالمتآمیزی دارند و در صلح و صفا بسر مـیبرند، و بر دعوت اسلامی نمیتازند، و از این که این دعوت بـه گـوش دیگـران برسد مـمانعت نـمیکنند، رهبری اسلامی میتواند آنان را به حال خود واگذارد، مادام که ظـاهر آنان دالّ بر این است که ایشان میخواهند در صلح و صفا بمانند و طرفدار آشتی و آرامش هستند. [1]
این کار - چنان که پیدا است - رویاروی شدن عـملی واقعی با حالتهای عملی واقعی در روابط موجود میان اردوگاههای همسایه است. نباید به ترک صلح و صفا و آشتی و آرامش گفته شود، مادام که امن و امان حقیقی دعوت اسلامی را در برداشته باشد، و سدّها و مانعهای مادی و محسوس را از سر راه دعوت اسلامی بردارد، بدان گاه که دعوت اسلامی راه خود را در پیش میگیرد تا به گوشها و دلها بـرسد. امّـا در عـین حـال دعـوت اسلامی اجازه نمیدهد که عهدها و پیمانهای صـلح و آشتی پردهای برای پنهان داشتن مکر و کـید دشمنان گردد، و سپری شود که دشمنان خویشتن را در پشت آن استوار نگاه دارنـد و آمـادۀ ضربه زدن نـاگهانی و نیرنگبازانه به جامعۀ اسلامی باشند.
حالتی که در زندگی مردمان بود و این آیات در جامعۀ مدینۀ آن روزی با آن رویاروی میگردید، از شرائط و ظروفی نشأت گرفته بود و پدیدار گشته بود که رهبری اسلامی در اوائل هجرت به مدینه با آن روبرو میشد، احوال و اوضاعی که امام ابنالقیّم در کتاب زادالمـعاد چنین آنها را خلاصه کرده است و فرموده است:
(زمانی که پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم به مدینه تشـریف آورد، کـافران نســبت بدو سـه دسـته شدند: دسـتهای پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم با آنان صلح و ساز کرد و با ایشان پیمان بست که با او نجنگند و کسی را بر ضـدّ او پشـتیبانی نکنند و با دشمنانش بر ضدّ او دوستی نورزند. آنان هم با وجود کفر خود در امن و امان بمانند، و جان و مال ایشان محفوظ باشد. دستۀ دیگری با پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم به جنگ پرداختند و راه دشمنانگی را در پیش گـرفتند. و دستۀ دیگری به ترک او گفتند. نه با او صلح و دوستی کردند، و نه با او جنگ و ستیز نـمودند. بلکه مـنتظر ماندند تا کار و بار او و دشمنانش به کجا بینجامد... گذشته از این، در میان همین دستۀ اخیر کسانی بودند که نهانی دوست میداشتند پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم چـیره و پـیروز شود. کسانی هم بودند کـه نـهانی دوست مـیداشـتند دشمنان پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم بر او چیره و پـیروز شوند. اشخاصی هم بودند که در ظاهر با او ولی در باطن بـا دشمـانش بودند تا از هر دو گروه در امن و امان بمانند. اینان منافقان بودند. پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم با هر دستهای از این دستهها کاری کرد که آفریدگار بزرگوارش آن را بدو دستور داد).
از جملۀ کسانی که پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم با ایشان صلح کرد و پیمان بست، قبیلههای سه گانۀ یهودیان بـودند کـه در اطراف مدینه اقامت داشتند. آنان بنوقینقاع و بنونضیر و بنوقریظه بودند. گذشته از اینان با قبائل مشرکانی نـیز صلح کرد و پیمان بست که در نزدیکیهای مدینه زندگی میکردند.
پیدا است که این احوال و اوضاع تنها احوال و اوضاع موقّت وگذرائی بود، و با احـوال و اوضـاعی روبرو میگردید که پیش آمده بـود. ایـن احوال و اوضـاع، احکام و قوانین نهائی در روابط اسلامی بینالمللی نبود. بعدها این احکام و قوانین تعدیلهای پیاپی پـیدا کرد، تا به شکل احکام و قوانین ثابتی درآمد که در سورۀ برائت [2]نازل گردیده است.
این مراحل که چنین روابطی همراه با آنـها در جـریان بود، در جزء نهم از آنها سخن رفت و چکیدۀ خوبی دربارۀ آنها از امام ابنالقیّم که در کتاب زاد المعاد آمده است روایت کردیم. مانعی نمیبینیم که این خلاصه را به سبب نیاز بدان در اینجا تکرار کنیم:
(مـبحثی دربارۀ تـرتیب رونـد رهنمود و شـیوۀ پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم با کافران و منافقان، از زمـان بعثت تـا زمان وفات : نخستین چیزی که خداوند بزرگوار بـدو وحی فرمود، این بود که: به نام پروردگارش بخواند، پروردگاری که او همه چیز را آفــریده است. ایـن در سرآغاز نبوّت او بود. بدو دستور فرمود که در دل خود و برای خود بخواند، و بدو دستور نفرمود در آن زمان تبلیغ بکند. سپس بر او نازل ثبد:
(یا أیها المدثر . قم فأنذر).
ای جامه بر سر کشـیده (و در بسـتر خواب آرمیده!). برخیز و (مردمان را از عذاب یزدان) بترسان. (مدّثّر/ 1 و 2)
پس با (اقْرَأْ...) او را پیغمبر، و با (یاایُّّهـاالْمُدّثّرُ) او را رسول کرد و به میان مردم روانه فرمود. سـپس بدو فرمان داد خاندان و قوم نزدیک خود را بـیم دهـد و بترساند. او هم خاندان و قوم نزدیک خود را بیم داد و ترساند. بعد از آن عربهای پیرامون آنان را بیم داد و ترساند. آن گاه همۀ عربها را بیم داد و تـرساند. پس از آن هم جهانیان را بیم داد و ترساند. پس از نبوّت، ده و اند سالی به دعوت بدون جـنگ و ســرانـه ادامـه داد. آن گاه بدو فرمان داده شد که خویشتنداری کند و دست از جنگ بدارد و شکیبائی و گذشت داشته باشد. بعد از آن بدو اجازۀ هجرت و اجازۀ جنگ داده شد. سپس خدا بدو دستور داد با کسانی بجنگد که با او میجنگند، و از کسانی دست باز دارد که از او دست باز میدارند و با او نمیجنگند. آن گاه بدو دستور داد با مشرکان بجنگد تا دین خالصانه از آن یزدان گردد... پس از امر به جهاد، کافران در برابر پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم سه دسته شدند: اهل صلح و آرامش، و اهل جنگ و ستیز، و اهل ذمّه... بدو دستور داده شد عهد و پیمان کسانی را بسر برد کـه با او در صلح و صفا بسر میبرند. اگر از سوی ایشان احساس خیانتی کـرد به ترک عهد و پیمان ایشـان بگوید و با ایشان نجنگد تا وقتی که ایشان را از نقض عهد و پیمان مطّلع نسازد و بدیشان اعلان نکند. دستور داده شد با کسانی بجنگد که با او عهد و پیمانشکنی کردهاند... هنگامی که سورۀ برائت نازل شد، احکام و قوانین این دستهها را بیان داشت: یزدان بدو دستور داد با دشمنان اهل کتاب خود بجنگد تا آن زمـان کـه یـا سـرانـه را میپردازند و یا اسـلام را مـیپذیرند. هـمچنین بدو دستور داد با کفّار و منافقان بجنگد و بر آنـان سخت بگـیرد. پیغمبر صلّر الله علیه وآله وسلّم بـا کـافران بـا شـمشیر و نـیزه مسلّحانه جنگید، و با منافقان با دلیل و برهان و گفتار و بیان جنگید. خدا در سورۀ برائت بدو فرمان داد از عهدها و پیمانهای کـافران بـیزاری جـوید و عـهدها و پیمانهایشان را برهم زند... اهل عـهد و پـیمان را در اینجا سه گروه کرد: گروهی دسـتور فــرمود بـا آنـان بجنگد. آنان کسانی بودند کـه عـهد و پـیمان خود را شکسته بودند و با او راست و درست نـبودند. پس پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم طبق دستور با ایشان جنگید و بـر آنان پیروز گردید. گروه دیگری دارای عهد و پیمان موقّت بودند. عهد و پیمانشان را نشکسته بودند و بر ضدّ او از کسی پشتیبانی ننموده بودند. خدا بدو دسـتور داد مدّت عهد و پیمانشان را اتمام بخشد و آن را بسر برد. گروه دیگری هم بودند که عهد و پیمانی با او نداشتند و با او هم نجنگیدند، یا عهد و پیمان مطلق و نامحدودی داشتند. خدا دستور داد چهار ماه ایشان را مهلت دهد. پس از پایان چهار ماه با آنان بجنگد. پس آن حضرت، پیمان شکنان را کشت. به کسانی هم چهار ماه مهلت داد که پیمانی با او نداشتند، یا پیمان مطلق و نـامحدودی داشتند. و خدا بدو فرمان داد که مدّت عهد و پیمان کسانی را کامل گرداند که به عهد و پیمان خود وفا کرده بودند. این گروه جملگی ایمان آوردند و تا پایان پیمان بر کفر خود نماندند. پیغمبـر صلّی الله علیه وآله وسلّم بر اهل ذمّه سـرانـه تعیین فرمود... و ...).
از مـراجـعۀ بـدین چکـیدۀ خـوب، و از مـراجـعۀ بـه رخدادهای تاریخ زندگانی پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم و اصحاب، و بررسی تاریخ نزول سورهها و آیههائی که این احکام و قوانین را در برمیگیرند، برای مـا روشـن مـیگردد آیههای سورۀ انفال که ما هم اینک سرگرم پژوهش آنها هستیم، بیانگر مرحلۀ میانهای است که در وسط احوال و اوضاعی که در اوائل روزگاران ورود پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم به مدینه، و احوال و اوضاعی که پس از نزول سـورۀ برائت کار بدانها انجامیده است، قرار گرفته است. لازم است چنین آیاتی در پرتو همچون احوال و اوضـاعی بررسی گردد... هر چند آیات این سوره برخی از قواعد و مقرّرات اساسی را بـیان مـیدارنـد، ولی قـواعـد و مقرّرات ثابت و نهائی را بیان و مقرّر نـمیکنند... چـه شکل ثابت و نهائی را آیههای سورۀ برائت بیان و مقرّر میدارند، و اجراء عملی آنها در اواخر زندگی پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم صورت گرفته است، همان گونه که خـواهـد آمد.
در پرتو این گفتار میتوانیم با ایـن آیـههای قـرآنـی رویاروی شویم:
*
(إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الَّذِینَ کَفَرُوا فَهُمْ لا یُؤْمِنُونَ (٥٥)الَّذِینَ عَاهَدْتَ مِنْهُمْ ثُمَّ یَنْقُضُونَ عَهْدَهُمْ فِی کُلِّ مَرَّةٍ وَهُمْ لا یَتَّقُونَ) (٥٦)
بیگمان بـدترین انسـانها در پیشگاه یـزدان، کسـانی هستند که کافرند و ایمان نمیآورند. کسانی که از آنان پیمان گرفتهای (که مشرکان را کمک و یاری نکنند) ولی آنان هر بـار پـیمان خود را مـیشکنند و (از خیانت و نقض عهد) پرهیز نمیکنند.
واژۀ (دوابّ) هر چند که بر جاندارانی دلالت دارد که بر زمین حرکت میکنند، و شامل انسانها هم میگردد. امّا - همان گونه که گفتیم - واژۀ دوابّ سایۀ ویژۀ خود را دارد وقتی که بر آدمیان اطـلاق مـیشود... سـایۀ چـهارپا بودن... گذشته از ایـن، ایـن چـنین آدمیانی بدترین چهارپایانی بشمار میروند کـه روی زمـین حرکت میکنند! اینها همان کسانیند که کفر ورزیدهاند تا بدانجا که کفر ایشان نمیگذارد به ایمان بگرایند! همان کسانیند که هر بار عهد و پیمان خود را میشکنند و یک بار هم از خدا نمیترسند.
روایتهای متعدّدی دربارۀ کسانی نقل شده است که این آیهها بر آنان دلالت دارد... گفتهانـد: آنـان بـنوقریظه هستند... خیر آنـان بنونضیر هسـتند... نه خیر آنـان بنوقینقاع هستند... نه بلکه آنان عربهائی هسـتند که مشرک بودند و در اطراف مدینه زنـدگی مـیکردند... نصوص قرآنی و واقعیّت تاریخی هر دو، احتمال این را دارد کـه مـراد هـمۀ ایــن افـراد باشد. چـه یک یک طلائفههای یهودیان عهدها و پیمانهای خود را با پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم شکستند. همچنین عـهد شکنیها و پـیمان شکنیهای مشرکان نیز بارها تکرار شده است... مهمّ این است که بدانیم این آیهها از حالاتی صحبت می دارنـد که پیش از بدر و بعد از بدر موجود بوده است، تا زمان نزول این آیهها. و لیکـن احکام صـادره دربـارۀ ایـن حالات که سـرشت عـهدشکنان و پـیمانشکنان را بـه تصویر میکشند، بیانگر حالات دائمی است، و صفات ثابتی را میرسانند.
آن کسانی که کفر ورزیـدهانـد و در کفر پـافشاری کردهاند:
(فَهُمْ لا یُؤْمِنُونَ ).
آنان ایمان نمیآورند.
چه فطرت ایشان تباهی گرفته است و فاسد شده است، و بدین سبب از نظر خـدا بدترین جـنبندگان بشـمار میآیند. آن افرادی هم هر عهد و پیمانی را که بستهاند شکستهاند، ایشان نیز بدین سـبب از ویـژگی انسـانی دیگری که ویژگی مقیّد بودن به عـهد و پـیمان است بیرون آمدهاند و آزاد و رها از هر بند و قیدی شدهاند، بدان گونه که چهار پا از بند و قید آزاد و رها میشود، هر چند که چهار پا در بند و قید ضـوابـط و قـوانـین فطرت و سرشت خود هست، ولی اینان هیچ ضابطه و قانونی ندارند، و بدین خاطر بدترین چـهار پـایان از دیدگاه خدایند!
اینان کسانیند که کسی نمیتواند به عهد و پیمانشان و به امان و پناهشان اطمینان داشته باشد... سزای ایشان محروم کردن ایشان از امن و امان است بدانسان که دیگران را از امن و امان محروم کردهانـد. سـزایشـان هراسان و پریشان کردن، و آواره نمودن و راندن، و با شدّت هر چه بیشتر جلو دست ایشان را گرفتن است، به گونهای که نه تنها آنان را به ترس و هراس انداختن، بلکه موجب ترس و هراس کسانی گـردد کـه هـمسان ایشانند و در فراسوی آنانند و نـامشان را مـیشنوند. پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم و مسلمانانی که پس از او میآیند مأمور هستند هر زمان که با افرادی همسان ایشان در جـنگ رویاروی شدند، این چنین کاری را در حقّ ایشان انجام دهند:
(فَإِمَّا تَثْقَفَنَّهُمْ فِی الْحَرْبِ فَشَرِّدْ بِهِمْ مَنْ خَلْفَهُمْ لَعَلَّهُمْ یَذَّکَّرُونَ) (٥٧)
اگر آنان را در (میدان) جنگ رویاروی بیابی و بر ایشان پیروز شوی، آن چنان آنان را در هم بکوب کـه کسـانی که در پشت سر ایشان قرار دارند (و دوستان و یـاران ایشان بشمارند) پند گیرند (و پراکنده شـوند و عرض اندام نکنند ).
تعبیر شگفتی است. گیر و دار هولناکی را به تـصویر میزند، و هراس خوفناکی را پیش چشم میدارد. گیر و دار و هول و هراسی است که شنیدن آن برای گریختن و رمیدن بس است. کسی که این عذاب هراسـناک او را فراگیرد باید چه کار کند؟ ضـربۀ تـرسناکـی است کـه خداوند بزرگوار به پیغمبرش صلّی الله علیه وآله وسلّم دستور میفرماید آن را بر پیکر کسانی وارد کند که به پیمانشکنی خوگر شدهاند، و از ضوابط و قواعد انسان بدر رفتهانـد. تـا پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم بدین وسیله اردوگاه اسلامی را پیش از هر چیز امنیّت بخشند، و در ثانی هیبت و عظمت کسانی را هم در هـم کوبد که بر او میشورند، و همچنین نگذارد هیچ کسی - هر که و هر چه هست - جرأت انـدیشیدن ایستادن - چه زود و چه دیر - بر سر راه امواج خروشان آئین اسلام را به مغز خود راه دهد.
این سرشت این برنامهای است که بـاید شکـل آن در دلهای گروه مسلمانان مستقرّ و جایگزین گردد. باید این دین شوکت و شکوهی، قوّت و قدرتی، سلطه و هیبتی، سهمگینی و هراسی داشته باشد که طاغوتها را لرزان و هراسان کند، تا نتوانند امواج خروشان اسلام را سدّ کنند و بر سر راه آن بایستند. بدان هنگام کـه اسـلام بـرای آزادی (انسان) در (زمین) از یوغ همۀ طاغوتها به راه میافتد. کسانی که خیال میکنند که برنامۀ این دین تنها دعوت و تبلیغ است در برابر سدّها و مـانعهای مـادی نــیروهای طـاغوتها، مـردمانی هسـتند کـه چـیزی از سرنوشت این دین نمیدانند.
این حکم نخستین است و دربارۀ حالت نقض عـهد و پیمانشکنی عـملی با اردوگـاه اسـلامی است. بیان میدارد که چگونه باید بر پیمانشکنان تاخت و ایشان را و کسانی را که در پشت سر ایشان هستند با ضـربۀ درهم شکنندۀ هراسناک هول انگیزی سرکوب کرد و تار و مار نمود.
و امّا حکم دوم مربوط به حالت ترس و هراس از نقض عهد و انتظار خیانت است. کارها و نشانههائی به چشم بخورد که بیانگر این باشند کـه دیگـران عـملاً قـصد پیمانشکنی را دارند و درصدد خیانت هستند:
(وَإِمَّا تَخَافَنَّ مِنْ قَوْمٍ خِیَانَةً فَانْبِذْ إِلَیْهِمْ عَلَى سَوَاءٍ إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ الْخَائِنِینَ) (٥٨)
هر گاه (بـا ظـهور نشـانههائی) از خیانت گروهی بـیم داشته باشی (که عهد خود را بشکنند و حملۀ غافلگیرانه کنند، تو آنان را بیاگاهان و) همچون ایشـان پیمانشان را لغو کن (و بدون اطّلاع بدانان حمله مکن، چرا که این کار خلاف مروّت و شریعت است و خیانت بشمار است و) بیگمان خداوند خیانتکاران را دوست نمیدارد.
اسلام پیمان میبندد تا به عهد خود وفا کند. وقتی که از خیانت دیگران بترسد پیمان موجود را آشکارا و هویدا نقض و پرت کند. نه خیانت میکند و نه ستم میکند، و کلک و نیرنگ نمیزند. آشکارا بـه دیگـران ابـلاغ میکند که از عهد و پیمانشان دست بـرداشـته است و دوری گزیده است. دیگر میان او و آنان امن و امـانی نیست... بدین وسیله اسلام بشـریّت را بـه آفـاقی از شرافت و کرامت و پایمردی و استقامت، و به آفاقی از امن و امان و آرامش و آسـایش مـیرساند... اسـلام تاخت و تاز ستمگرانۀ گناه آلود بردن به دیگران را بـه دل راه نمیدهد، وقتی آنان بر عهدها و پیمانهای خود تکــیه زدهانـد و آرمـیدهانـد و عـهدها و پـیمانها را نشکستهاند و پشت گوش نینداختهاند. اسلام کسانی را به بیم و هراس نـمیانـدازد که خویشتن را برحذر نداشتهاند و آمادگی دفاع از خود پیدا نکردهاند، هر چند هم بیم آن را داشته باشد که از سـوی ایشان خیانت شود... امّا پس از اعلان به هم زدن عـهد و پـیمان بـه دیگران، دیگر جنگ نیرنگ است. چون بدین هنگام هر یک از طرفین خـود را مـیپاید و از دشـمن برحذر مینماید. پس وقـتی کـه نـیرنگ زدن ایشـان درست است، بــدانــان ستمی نشـده است و مـظلوم واقـع نگردیدهاند، بلکه ایشان غافل شدهاند. در این صورت استفاده از وسائل نیرنگ هم مباح و آزاد خواهد بود، زیرا ستمی در میان نیست.
اسلام میخواهد بشریّت اوج گیرد، و پاک و پاکدامن بماند. دیگـر برای چـیره شـدن سـتم را مباح و آزاد نمیکند. اسلام برای دستیابی به بالاترین و والاترین و محترمانهترین و شرافتمندانـهترین اهـداف و مـقاصد مبارزه میکند، و اجازه نمیدهد برای رسیدن به هدف شریف از ابزار پست و کثیف استفاده شود.
اسلام خیانت را ناپسند میداند، و خـیانتکاران پـیمان شکن را حقیر میشمارد. این است کـه اسـلام دوست نمیدارد مسلمانان در امانت عهد و پیمان برای رسیدن به مقاصد و اهداف شریف و والا خیانت کنند، هر اندازه هم آن مقاصد و اهداف بزرگ و سترگ بـاشند... ذات انسانیّت یک وحدت تـجزیه نـاپذیری است. هـر وقت بشریّت استفادۀ از وسائل پست و ناپاک را برای خود آزاد بداند، محافظت از مقاصد و اهداف شریف و والا ممکن نمیگردد. مسلمان نیست کسی که وسیله را با هدف توجیه کند. یعنی بگوید: هدف وسـیله را تـوجیه میکند. این قاعده، برای احساس اسلامی و حسّاسیّت اسلامی بیگانه است. زیرا در خمیرۀ هستی بشریّت و در جهان بشریّت میان وسـائل و اهـداف فـاصلهای و جداگانگی نیست... زیرا وجود ساحل پرآب و زیـبائی انسان را تحریک و تشویق به فرورفتن به میان برکۀ گلآلود و لجنزاری نمیکند. چه پاهای آلوده، ساحل پر آب و زیبا را سرانجام میآلاید و ناپاک مینماید... به خاطر همۀ این چیزها است که یزدان خائنان را دوست نمیدارد، و خیانت را زشت میشمارد:
(إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ الْخَائِنِینَ) (٥٨)
بیگمان یزدان خیانتکاران را دوست نمیدارد.
لازم است یادآور شویم که در آن هنگام که این احکام نازل میگردید، بشریّت بطور کلّی به چنین افق تابان و رخشـانی چشـم نـمیدوخت. قانون جنگل قانون جنگجویان تا آن زمان بود. قانون قدرت و قوّت حاکم بود، قدرت و قوّتی که در صورت داشتن سلطه و توان مقیّد به قید و بندی نبود. همچنین لازم است که یادآور شویم که قانون جنگل بود که بعد از آن هم تـا قرن هیجدهم میلادی بر همۀ جامعههای جاهلی فرمانروا بود، زیرا اروپا از رفتار و کردار و روش و روال بین المللی چیزی نمیدانست مگر آن چیزهائی که در اثنای تماس با جهان اسلام اقتباس کرده بود. گذشته از این اروپا تا همین لحظه هم هرگز بـدین افـق در جـهان واقـع اوج نگرفته است و نـرسیده است، حـتّی پس از آن کـه از لحاظ تئوری با چیزی به نام قانون بین المـللی آشـنا گردیده است. بر کسانی که (بیشرفت هنری در ساختار قانون) ایشان را شیفته و شیدای خود میکند لازم است حقیقت (واقـع» در مـیان اسـلام و هـمۀ سـیستمها و نظامهای معاصر را درک و فهم کنند.
در برابر این صراحت و روشنی و این نظافت و پاکـی است که یزدان به مسلمانان وعـدۀ یـاری و پیروزی میدهد، و کار و بار کفر و کافران را برای آنان ساده و ناچیز میگرداند:
(وَلا یَحْسَبَنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا سَبَقُوا إِنَّهُمْ لا یُعْجِزُونَ) (٥٩)
کافران تصوّر نکنند که بر (قدرت ما) پیشی گرفتهاند و (از قلمرو کیفر ما) بدر رفتهاند (و نجات از دست مرگ در جنگ بدر، از زیر دست ما خارج شدهاند) آنان (هرگز ما را) درمانده نمیکنند (و ما جزای خیانت و غدرشان را خواهیم داد).
نهانی در اندیشۀ ستمگری و خیانتکاری بـودن هـرگز فرصت پیشتازی را بدیشان نمیبخشد، و نـمیتوانـند پیشی بگیرند، چه یزدان هرگز مسـلمانان را تـنها رهـا نمیکند، و در برابر خیانتی که خیانتکاران میکنند، آنان را بدون سزا و کیفر نمیگذارد. کسانی که کفر میورزند ناتوانتر از آن هستند که از دست خدا بتوانند بگریزند بدان هنگام که یزدان آنان را دنبال کند و میجوید، و ناتوانتر از آن هم هستند که مسلمانان را نیز بیچاره و درمانده کنند، در حالی که یزدان یاری دهنده و کمک کنندۀ ایشان است.
پیروان وسائل پاک و پاکیزه - هر وقت نیّت خویش را در آن با خدا خالص کنند - مطمئن باشند که پیروان وسائل زشت و ناپاک نمیتوانند بر آنان سبقت گیرند. چه آنان با داشتن خدائی که قانون و قاعدۀ او را در زمین پیاده میکنند، و فرمان و کلام او را در مـیان مـردمان بـالا میبرند و والا میکنند، و به نام او حرکت مینمایند، و جهاد میکنند و به تلاش میایسـتند تـا انسـانها را از پرستش بندگان بیرون بیاورند و به پرستـن یزدان یگانۀ بیانباز بکشانند، قطعاً پیروزند.
اسلام برای پیروزی توشهای برمیگیرد که واقعی است و در دسترس و در حـدّ تـوان گـروه مسـلمانان است. اسلام چشمان گروه مسلمانان را بدان آفاق بالا و والا نمیدوزد مگر آن گاه که زمین زیر پای آنان را سفت و سخت بدارد و از امن و امان برخوردار سـازد، به گونهای که گامهایشان بر آن اسـتوار بماند و مـورد اطمینان باشد، و برای ایشان اســاب عـملی را آمـاده سازد، اسبابی که فـطرت آنـان بـا آنـها آشـنا است و تجارب و آموختههایشان آنها را تأیید و تأکید میکند، و مگر زمانی که یزدان آنان را برای حرکت واقعی در زمین مجهّز و آماده ساخته باشد، حرکت واقعیای کـه این مقاصد و اهداف بالا و والا را پیاده میکند:
(وَأَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَمِنْ رِبَاطِ الْخَیْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ وَعَدُوَّکُمْ وَآخَرِینَ مِنْ دُونِهِمْ لا تَعْلَمُونَهُمُ اللَّهُ یَعْلَمُهُمْ وَمَا تُنْفِقُوا مِنْ شَیْءٍ فِی سَبِیلِ اللَّهِ یُوَفَّ إِلَیْکُمْ وَأَنْتُمْ لا تُظْلَمُونَ) (٦٠)
برای (مبارزۀ با) آنــان تـا آنجا که مـیتوانـید نـیروی (مادی و معنوی) و (از جمله) اسـبهای ورزیـده آمـاده سازید، تا بدان (آمادگی و ساز و برگ جنگی) دشـمن خدا و دشمن خویش را بترسـانید، و کسان دیگری جز آنان را نیز به هراس اندازید که ایشان را نمیشناسید و خدا آنان را میشناسد. هر آنچه را در راه خدا (از جمله تجهیزات جنگی و تقویت بنیۀ دفاعی و نظامی اسلامی) صرف کنید، پاداش آن بـه تمام و کمال بـه شـما داده میشود و هیچ گـونه ستمی نمیبینید.
آمادگی و آمادهسازی تا آن اندازه که در توان است کار واجبی است و با واجب جهاد همراه است. نصّ قـرآن چنان فرمان میدهد که همۀ اسباب نیرومندی را به هر شکل و صورت که باشد و هر نوع و هر قسمتی که هست باید تهیّه و آماده ساخت. از آن جهت (رباط الخـیل) یعنی اسبهای ورزیـده و آزمـوده را مـخصوصاً ذکر میکند چون اسبهای ورزیده و آزموده وسیلۀ برجسته و شایستهای برای کسانی بود که نخستین مخاطبان این قرآن بودند... اگر قرآن بدیشان دستور میداد اسباب و ابزار و وسائلی را آماده سازند که در آن زمان آنها را نمیشناختند - اسباب و ابزار و وسائلی که مردمان با گذشت زمان آنها را خواهند یافت - آنان را با چیزهای مجهول حیران کنندهای مخاطب قرار می داد - حاشا که خداوند بزرگوار هرگز چنین کاری را بکند - مـهمّ رهنمود همگانی و جنبۀ کلّی تهیّۀ انواع و اقسام وسائل و ساز و برگ جهاد است:
(وَأَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ ).
تا آنجا که میتوانید پیروی (مـادی و مـعنوی) بـرای (مبارزۀ با ) آنان آماده سازید.
اسلام باید نـیروئی داشـته باشد کـه در پرتو آن در (زمین) برای آزادی (انسان) حرکت کـند... نـخستن باری که این نیرو در زمینۀ دعوت می کند ایـن است: کسانی را در امن و امان دارد که آزادانه این عقیده را میپذیرند. دیگر کسی نـتوانـد ایشـان را از پـذیرش آزادانۀ این عقیده باز دارد، و پس از پذیرش هم کسی نتواند آنان را از آن برگرداند... دومین کاری که میکند این است: دشمنان این دین را چنان به هراس اندازد که اندیشۀ تعدّی و تجاوز به (دار الاسلام) یعنی سرزمین اسلامی را به مغز خود راه ندهند، سرزمینی که این نیرو از آن محافظت و مراقبت مینماید... سومین کار ایـن است: به گونهای این دشمنان را بترساند و هراسناک گرداند که به هیچ وجه نیندیشندکه جلو امواج خروشان آئین اسلام را بگیرند و نگذارند اسلام برای آزادی (انسان) بطور کلّی در سراسر (زمـین) حـرکت کـند و روان شود... چهارمین کاری که میکند این است: ایـن نیرو هر نیروئی را در زمین در هم شکند که برای خود صف الوهیّت برگیرد و با قوانین و مقرّرات و سلطه و قدرت خود بر مردمان فرمانروائی کند، و معترف به این نباشد که الوهیّت تنها از آن خداوند یگانه است و بس، و بنا بر این فرمانروائی هم تنها از آن یزدان سبحان است و بس.
اسلام یک سیستم لاهوتی یا یک نظام جـهانِمعنی و عالمِامر نیست که با استقرار آن در دلها به عنوان یک عقیدۀ خداشناسی، و سر و سـامان دادن به شعائر و مراسم دینی در آن، کار به انجام رسـد، و وظـیفۀ آن خاتمه پذیرد! بلکه اسلام یک برنامۀ عملی واقعی برای زندگی است. اسلام با همۀ برنامههای دیگری که سلطهها و قدرتها بر آنها برقرار و استوار میشوند، و نیروهای مادیگرا در فراسوی آنها میایسـتند، مبارزه مـیکند. پس اسـلام گـریزی و گـزیری نــدارد برای برقراری و پایداری برنامۀ ربّانی خود باید همۀ ایـن نیروهای مـادیگرا را درهـم کوبد، و هـمۀ سـلطهها و قدرتهائی را تار و مار سازد که ایـن برنامههای غیر ربّانی را اجراء میکنند و با برنامۀ خـدائی اسلام میرزمند.
بر مسلمانان لازم است بدان هنگام که ایـن حـقیقت بزرگ را اعلان میکند، مِنگ مِنگ و مِن مِن نکـند... بلکه حقّ را آشکارا بگوید و از سرشت برنامۀ ربّانی
خود شرم ننماید. باید به یاد داشته باشد وقتی که در زمین به راه میافتد او تنها و تنها برای اعـلان آزادی انسان با بیان الوهیت یـزدان یگانة سبحان، و درهم شکستن الوهیّت بندگان حرکت میکند. او همراه با برنامۀ ساخته و پرداختۀ انسانها حرکت نمیکند، و برای بیان سلطۀ سرداری، سلطنت شاهی، فرمانروائی دولتی، حکومت طبقهای و یا نژادی، نمیجنبد و به راه نمیافتد. همچنین او همچون رومیان برای بندگی بندگان و بردگی بردگان حرکت نمیکند تا آن بندگان و بردگان زمینهای کشاورزی اشراف را شخم بزنند و کشت بکنند. و او همچون سرمایه داران غربی هم برای استثمار بازارها و به غارت بردن معادن و منابع و مواد خـام به راه نمیافتد. همچنین او بسان کمونیستها و سائر مکتبهای بشری همسان آن برای تحمیل یک مکـتب بشـری و ساختار انسان جاهل کوتاه فکری در زمین حرکت نمیکند و راهی راه نمیشود... بلکه اسلام همراه با برنامهای حرکت میکند که ساختار خداونـد دانای کار بجای آگاه بینا است، و همچنین برای بیان الوهیّت و سلطۀ یزدان یگانه در راه آزادی (انسان) در زمـین از بندگی بندگان به راه میافتد.
این حقیقت بزرگی است که باید شکست خوردگان آن را درک و فهم کنند، شکست خوردگانی که دین را به عنوان متّهمی در جایگاه دفاع نگاه میدارند، و با منگ منگ و من من کردن از امواج خروشان حرکت اسلامی و از جهاد اسلامی معذرت خواهی میکنند و شرمنده و سرافکنده عذرها میآورند. [3]
بهتر آن است که حدود تکلیف و ثغور وظیفۀ تهیّۀ نیرو و آماده ساختن ساز و برگ را بشناسیم. نصّ قرآنی میگوید:
(وَأَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ ).
برای (مبارزۀ با) آنـان تـا آنـجا که مـیتوانید نیروی (مادی و معنوی) آماده سازید.
پس تکلیف و وظیفه در سرحدّ تاب و توان انسان است. به گونهای که گروه مسلمانان هیچ سـبب و ابزاری از اسباب و ابزارهای نیرومندی را رها نسازند که در توان آنان است مگر این که آن را فراهم و آماده سازند. همچنین نصّ قرآنی به نخستین هدف فراهم آوردن نیرو و تهیّۀ ساز و برگ اشاره میکند:
(تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ وَعَدُوَّکُمْ وَآخَرِینَ مِنْ دُونِهِمْ لا تَعْلَمُونَهُمُ اللَّهُ یَعْلَمُهُمْ ).
با آن (آمادگی و ساز و برگ جنگی) دشمن خدا و دشمن خویش را بترسانید، و کسان دیگری جـز آنــان را نـیز به هراس اندازید که ایشان را نمیشناسید و خدا آنان را می شناسد.
این هدف پیشین و منظور نخستین فراهم آوردن نیرو، بیم و هراس انداختن به دلهای دشمنان خدا است، آن کسانی که دشمنان گروه مسلمانان در زمین هستند، اعم از کسانی که شناخته شدهاند و مسلمانان از آنان اطّلاع دارند، و خواه آن کسانی که ناشناخته ماندهاند و گروه مسلمانان از ایشان بیخبرند و آنان را نمیشناسند، یا کسانی که دشمنانگی خود را هنوز با مسلمانان آشکار ننمودهاند و خدا از رازهای درون و حقائق بیرون ایشان آگاه است. اینان هستند که نیـرومندی اسلام ایشان را به ترس و هراس میاندازد، هر چند که هنوز عملاً نیروی اسلام به مرز و بوم ایشـان نرسیده است. مسـلمانان موظّف و مکلّفند که نیرومند باشند، و تا آنـجا کـه در توان دارند اسباب و ابزار قدرت و قوّت را گردآوری و فراهم کنند تا در زمین از ایشان هراسـناک و بیمناک باشند، و فرمان یزدان برتری گیرد و کلام ایزد سبحان والا گردد، و دین خالصانه از آن خداوند منّان شود:
(وَمَا تُنْفِقُوا مِنْ شَیْءٍ فِی سَبِیلِ اللَّهِ یُوَفَّ إِلَیْکُمْ وَأَنْتُمْ لا تُظْلَمُونَ) (٦٠)
هـر آنـچه را در راه خدا (از جمله تجهیزات جنگی و تـقویت بنیۀ دفـاعی و نـظامی اسـلامی) صـرف کنید، پاداش آن به تمام و کمال به شما داده میشود و هیچ گونه ستمی نمیبینید.
بدین منوال اسلام جهاد و هزینه در راه خدا را از هـر گونه هدف زمینی، و از هر گونه انگیزۀ شخصی، و از هر گونه احساس قومی و ملّی، و یا نـژادی و طـبقاتی، سره و خالص میگرداند، تا دربست و یکدست محض رضای خدا و (در راه خدا) باشد، و بدین وسیله فرمان خدا تحقّق پذیرد و فرمودۀ او برتری گیرد، و خشنودی وی حاصل آید.
بدین خاطر است که اسلام از همان آغاز کار، مخالف با هر جنگی آنکه برای ستایش اشـخاص و تـعریف دولتها، استثمار و گشایش بازارها و بازاریابیها، بــرای چیره شدن و خوارداشتن، آقائی کشوری بـر کشوری، سروری قومی بر قومی، ریاست نژادی بر نژادی، و یا والائی طبقهای بر طبقهای، انجام میگیرد... تنها اسلام یک نوع حرکت را بر جـای مـیگذارد و به رسـمیّت میشناسد، و آن هم حرکت جــهاد در راه خـدا است... یزدان سبحان نـمیخواهـد نـژادی، کشـوری، قومی، طبقهای، فردی، و ملّتی، سیادت و آقائی کند. بلکه ایزد منّان میخواهد الوهیّت و سلطه و حـاکـمیّت خـودش، سیادت و آقائی کند و بس. هر چند که یزدان بینیاز از جهانیان است، و لیکن تنها سیادت و آقائی الوهـیّت او است که خیر و بـرکت و بشریّت و کرامت جهانیان را در بر دارد.
سومین حکم در این نصوص آیات قرآنی حکمی است راجع به کسانی که صـلح و آرامش و آشـتی را بـرای اردوگاه اسلامی میخواهند، و بـه صـلح و آشـتی و زندگی مسالمتآمیز میگرایـند، و ظـواهر و اعمال ایشان واقعاً دالّ بر علاقۀ آنان به صلح و آرامش است:
(وَإِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَهَا وَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ) (٦١)
اگر آنان به صلح گرایش نشان دادند، تو نیز بدان بگرای (و در پذیرش پـیشنهاد صـلح تـردید و دودلی مکـن و شرائط منطقی و عاقلانه و عادلانه را بپذیر) و بر خدای تـوکّل نمای که او شـنوای (گفتار و) آگاه (از رفتار همگان) است.
تعبیر از تمایل به صلح با مادۀ جنوح به معنی بال گشودن و گرائیدن، تعبیر دقـیق و لطـفی است، و دارای سایۀ آرامش بخش و خوشایند خود است کـه حـرکت بالی است که به جانب صلح میگراید، و نرم نرمک پـرهای خود را آویزان میکند و میگستراند! هـمچنین فـرمان به بال گشودن و گرائیدن همراه با توکّل بر خدای شنوای دانا است، خدائی که چیزی را که گفته شود میشنود، و رازهای پنهان در فراسوی گفتهها را میداند. توکّل بـر خدا خود کفایت میکند و مایۀ امن و امان میشود.
با مراجعۀ به چکیدۀ فرمودههای امام ابن القیّم راجع به دستهها و گروههای کافران و موضعگیریهای ایشان در برابر پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم و همچنین مـوضعگیری او در مقابل ایشان، در سرآغاز ورود به مدینه تا جنگ بدر و نزول این حکم، معلوم میشود که ایـن نصّ قرآنـی دربارۀ گروهی است که از پــیغمبر خـدا صلّی الله علیه وآله وسلّم دوری گزیدهاند و با او نـجنگدهانـد، و به صـلح و آشتی گرائیدهاند و دشمنانگی و ایستادگی در مقابل دعـوت اسلامی و دولت اسلامی نداشتهاند و نکردهاند. خدا به پیغمبر خود صلّی الله علیه وآله وسلّم دستور فرموده است این گروه را رها کند، و صلح و آشتی و زندگی مسالمتآمیز را با ایشان داشته باشد. این هم تا وقتی بود که سورۀ برائت نـازل گردید و در آن به کسانی مهلت و فرصت داده شد که عهد و پیمانی با پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم نداشتند، یا با او عهد و پیمان نامحدود داشتند. چهار ماه فرصت و مهلت بدانان داده شد، و بعد از آن حکم دیگری برابر موضـعگیریشان دربارۀ ایشان نازل و اجراء گردید. پس حکم سورۀ انفال حکم دائمی و نهائی نبود، آنگونه کـه بـدون در نـظر داشتن این شرائط و ظروف، و بدون پیش چشم داشتن نصوص بعدی و آیندۀ در زمانهای پس از آن، و بدون توجّه به کارهای عملی پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم در روزگاران بعدی، از این نصّ قرآنی برمیآید.
امّا حکم این نصّ قرآنی در آن زمان تا اندازهای جنبۀ همگانی داشت. پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم تا نزول سورۀ برائت مطابق با آن عمل گردد. از جملۀ کارهائی که برابر آن انجام داد صلح حدیبیه در سال ششم هجری بود.
بعضی از فقهاء حکم ایـن نصّ را نـهائی و دائمی دانستهاند، و گرایش به صلح را همراه با قبول پرداخت سرانه، تفسیر کردهاند... امّا این امر با واقعیّت تاریخی نمیخواند. چه احکام جزیه و سرانه در سـورۀ بـرائت پس از سال هشتم هجری نازل شده است، و این آیه در سال دوم هجری پس از جنگ بدر نازل گردیده است، و احکام جزیه و سرانه در میان نبوده است. با مراجعۀ به رخدادها و تاریخهای نزول و با توجّه به سرشت برنامۀ اسلامی، صحیحتر این است که گفته شـود: ایـن حکـم نهائی و دائمی نبوده است، و سرانجام در سورۀ برائت یعنی توبه احکام نهائی و دائمی شرف نزول پیدا کرده است، و مردمان در پــرتو آن در برابر اسـلام چنین گردیدهاند: یا جنگجو بودهاند و با ایشان جنگ شـده است. یا این که مسلمان بودهاند و شریعت خدا بر آنان فرمان رانده است. و یا این که اهل ذمّه بودهاند و جزیه و سرانه پرداخت کردهاند، و با رعایت عهد و پیمانشان روزگار بسر بردهاند... اینها احکام نهائی و دائمی است و حرکت جهاد اسلامی در این خطّ سیر به پیش میرود و بدانها عمل میکند. جز این احکام آن هم بدین منوال و بر این روال، هر چه بوده است حـالات موجود در جامعه بوده است و اسلام کوشیده است آنها را تـغییر دهد تا آن زمان که بدین احوال و اوضاع سـهگـانهای انجامیده است که روابط نهائی و دائمی را میرسانند، روابطی که حدیثی آنها را به تصویر میزند که مسـلم آن را استخراج و امام احمد آن را روایت کرده است: احمد گفته است: وکیع از سفیان، و او از علقمه پسـر مرثد، و وی از سلیمان پسر یزید، و او هم از پدرش، و پدرش از یزید پسر خطیب اسلمی رضی الله عنهُ روایت کـرده است که گفته است: پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم هر گاه امیری را بر یک دستۀ سپاهیان، یا لشکری میگماشت و به جائی میفرستاد، او را به ترس از خدا، و محافظت و رعایت
رفقای مسلمان همراه خود، سفارش میکرد و میفرمود:
(اغزوا باسم الله . فی سبیل الله . قاتلوا من کفر بالله . إذا لقیت عدوک من المشرکین فادعهم إلى إحدى ثلاث خصال , أو خلال , فأیتهن أجابوک إلیها فاقبل منهم , وکف عنهم . ادعهم إلى الإسلام . فإن أجابوک فاقبل منهم وکف عنهم ثم ادعهم إلى التحول من دارهم إلى دار المهاجرین , وأعلمهم إن فعلوا ذلک أن لهم ما للمهاجرین وأن علیهم ما على المهاجرین . فإن أبوا واختاروا دارهم فأعلمهم أنهم یکونون کأعراب المسلمین یجری علیهم حکم الله الذی یجری على المؤمنین , ولا یکون لهم فی الفیء والغنیمة نصیب , إلا أن یجاهدوا مع المسلمین . فإن أبوا فادعهم إلى إعطاء الجزیة . فإن أجابوا فاقبل منهم وکف عنهم . فإن أبوا فاستعن بالله وقاتلهم ).
به نام خدا جنگ کنید. در راه خدا بجنگید. بجنگید بـا کسی که خدا را نپذیرد... زمانی که با دشـمنان مشـرک خود رویاروی شدی ایشان را به یکی از سه صفت یـا سه خصلت دعـوت کـن. هـر کدام را از تو پـذیرفتند از ایشـان قبول کـن و دست از ایشـان بـدار. آنـان را بــه پذیرش اسلام فرا خوان. اگر به تو پاسخ مثبت دادند از ایشان بپذیر و دست از ایشـان بـدار. سـپس از ایشـان بـخواه که از سـرزمین خـود بـه سـرزمین مـهاجران بکوچند. بدیشان اعلام کن که اگر این کار را بکنند همان چیزی را خواهند داشت که مهاجران دارند، و بـر آنان همان چیزی لازم میگردد که بـر مـهاجران لازم است. اگر سـرپیچی کردند و سـرزمین خود را برگزیدند بدیشان اعـلام کـن کـه آنـان بسـان عربهای مسلمان خواهند بـود و بـر ایشـان حکم خدا جـاری مـیشود، حکمی کـه بـر مـؤمنان جـاری میگردد، و از غنیمت بهرهای نخواهند داشت، مگر این که همراه با مسلمانان به جهاد بپردازند. اگر خودداری کردند ایشان را دعوت به پرداخت سرانه کن. اگر پاسخ مثبت دادند از ایشـان بـپذیر و دست از آنان بـدار. اگر پـرداخت سـرانه را نپذیرفتند، از خدا مدد بخواه و با ایشان بجنگ.
مشکلی که در این حدیث است ذکر هجرت، و سرزمین مهاجـرین، و ذکر جزیه یعنی سرانه است... در حالی که جزیه فرض نشده است مگر پس از فتح مکّه. بعد از فتح مکّه هم هجرتی باقی نماند - البـتّه با تـوجّه به نخستین گروه مسلمانان - چون مکّه سرزمین اسـلامی شد و کار مسلمانان به فتح و دستیابی بدانجا انجامید. آنچه معلوم و ثابت است جزیه واجب نشده است مگر پس از سال هشتم هجری. بدین سبب جزیه از مشرکان عرب دریافت نگردیده است، زیرا آنان پیش از نـزول احکام جزیه مسلمان شدهاند. جزیه بعدها از امـثال ایشان همچون زردشتیهای مشرک گـرفته شـده است. زردشتیها همچون آنان مشرک بودند. اگر احکام جزیه نازل میگردید و در جزیرةالعرب مشرکانی مـیبودند، جزیه از ایشان پذیرفته میشد، همان گونه که امـام ابن القیّم میگوید. گویا این سخن ابوحنیفه و یکی از دو قول امام احمد است، ولی قرطبی ایـن سخن را از اوزاعی و مالک روایت کرده است، و جـز او آن را از ابوحنیفه نقل نمودهاند.
به هر حال چیزی که نتیجه میگیریم که فرمودۀ خداوند بزرگوار:
(وَإِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَهَا وَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ) (٦١)
اگر آنان به صلح گرایش نشان دادند، تو نیز بدان بگرای (و در پـذیرش پـیشنهاد صلح تردید و دودلی مکـن و شرائط منطقی و عاقلانه و عادلانه را بپذیر) و بر خدای توکّل نمای که او شـنوای (گفتار و) آگاه (از رفتار همگان) است.
از این بابت حکم مطلق نهائی را در برندارد، و احکام نهائی بعدها در سورۀ برائت نازل گردید. خدا تنها به پیغمبر خود صلّی الله علیه وآله وسلّم دستور داده است که صلح و آشـتی آن گروهی را بپذیرد که از او دوری گزیدهاند و با او نجنگدهاند، چه کسانی باشند که با او عـهد و پـیمان بستهاند، و یا کسانی باشند که تا آن زمان با او عهد و پیمان نبستهاند. پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم پیوسته صلح و آشتی را از کافران و اهل کتاب میپذیرفت تـا ایـن کـه احکام سورۀ برائت نازل گردید. دیگر جز اسلام یا جزیه را نپذیرفت. این حالت زنـدگی مسـالمتآمیز و صـلح و صفا بود. مادام کسانی که عهد و پیمان میبندند و بـر عـهد و پـیمان میمانند عـهد و پـیمانشان پـذیرفته میگردد، در غیر ایـن صـورت جنگ میشود، اگر مسلمانان توان آن را داشته باشند، تا دین خالصانه از آن خدا گردد.
سخن را تا اندازهای در این گفتار به درازا کشاندم، به خاطر از میان بردن شبههای کـه از شکست روحـی و عقلی پدید آمده است و بسیاری از کسانی که دربارۀ (جهاد در اسلام) به نـوشتن میپردازند دچار ایـن شکست روحی و عقلی شـدهانـد، و فشـار واقـعیّت سجود، بـر ارواح و عقول ایشـان سنگینی مـیکند. کسانی که حقیقت دین خود را نمیدانند برای آئـین خویش پا از گلیم خود درازتر کشیدن و از حدّ خویشتن گذشتن میشمارند که برنامۀ ثابت و همیشگی آئینشان این باشد که با یکی از این سه شیوه با همۀ انسـانها رویاروی گردد: پذیرش اسلام، یا دادن جزیه و سرانه، و یا نبرد و جنگ. زیرا آنان از یک سو همۀ نیروهای جاهلی را میبینند که با اسلام میجنگند و بر ضدّ آن قیام میکنند، و مسلمانان - آن کسانی که خویشتن را به اسلام نسبت میدهند، و حال این که حقیقت اسـلام را نمیدانند و به گونۀ جدّی چنان که باید حقیقت اسلام را احسـاس هم نـمیکنند - مـردمان ضعیفی در مقابل لشکرهای انبوه پیروان آئینها و مکتبهای دیگر هستند. و از دیگر سو میبینند گـروهها و دستههای پیشقراول و پیشتاز راستین مسلمانان اندکند و بلکه کمیابند، و نـه قدرت و شوکتی و نه تاب و توانی در زمین دارند... در اینجا است که چنان نویسندگانی به سوی نصوص آیات و احادیث میروند و گردنهای نصوص را پیچ میدهند تا آنها را بهگونهای تأویل و تعبیر کنند کـه بـا فشـار جهان واقع و سنگینی آن همگام و همراه شود. و برای آئین خویش پا از گلیم خود درازتـر کشـیدن و از حـدّ خویشتن گذشتن میشمارند که برنامه و خطّ سیر آن چنین باشد! این چنین نویسندگانی به سراغ نصوص مـرحلهای و موقّتی میروند و آنها را نصوص نهائی و ثابت حساب میکنند، و به سراغ نصوص مقیّد به حـالتهای ویـژه میروند و آنها را نصوص عام و همگانی میانگارند. هنگامی هم به نصوص نهائی همگانی میرسند آنها را طبق نصوص مقیّد مرحلهای و موقّتی تأویـل و تعبیر می کنند. همۀ این کار را میکنند تا بدین نتیجه برسند که جهاد در اسلام تنها یک کار دفاعی است، دفاع از افراد مسلمان و از سرزمین اسلام هنگامی که مورد تاخت و تاز قرار گیرد! اسلام خود را به مهلکه میاندازد اگـر به هر نحوی درخواست صلح و زندگی مسالمتآمیز کند. صلح و زندگی مسالمتآمیز هم، معنی آن تنها دست کشیدن از تاخت و تاز به سرزمین اسلام است! اسلام از دیدگاه این چنین نویسندگانی سـر به لاک خود فرومیبرد و خود را زندانی میکند، و اسلام را نسـزد که از دیگران بخواهد که آئین اسلام را بپذیرند و از برنامۀ خدا پیروی کنند. البتّه مانعی نیست کـه اسـلام سخنی بگوید، یا نشریّهای بنویسد، و یـا پـیشنهاد و اظهار نظری داشته باشد! امّا نیروی مادی - مجسّم در سلطۀ جاهلیّت بر مردمان - اسلام حقّ ندارد بر آن بتازد مگر آن نیرو بر اسلام بتازد که در این صورت اسلام میتواند از خود دفاع کند!
اگر این شکست خوردگان روحی و عقلی در برابر فشار واقعیّت موجود جهان، اگر میخواستند احکام آئـین را بجویند، احکامی که با ایـن واقـعیّت مـوجود جـهان رویاروی میگردد - بدون این که گردنهای نصوص را بپیچند - در اسلام این واقـعیّت پـویا را در احکام و عملکردهای مرحلهای و تدریجی مییافتند، احکام و عملکردهائی که با فشار همسان موجود در جهان امروز ما رویاروی گردیده است و به چاره جـوئی بـرداخـته است. و میتوانستند بگویند: اسلام در همچون حالتی این چنین عملکردی داشته است، ولی اینها قـواعد و قوانین همیشگی نبوده است، بلکه ایـنها احکام و عملکردهائی بوده است که با ضرورتها رویاروی گشته است.
اینها نمونههائی است از احکام و عملکردهای مرحلهای و تدریجی در اوقات ضروری:
١ -پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم همین که به مدینه تشریف آورد، با یهودیان اطراف مدینه و بـا مشـرکان پـیمانی بست مبنی بر صلح و صفا، زنـدگی مسـالمتآمیز، دفـاع از مدینه همراه با او در برابر قریش، پشـتیبانی و کـمک نکردن به هر کسی که به مدینه هجوم آورد، و پـیمان نبستن با مشرکان جنگجو و جنگ طلب بـدون اجـازۀ پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم در همان زمـان یــزدان سـبحان به پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم دستور داد صلح و آشـتی را از کسـانی بپذیرد که به صلح و آشتی تمایل نشان میدهند، هر چند هم با او عهد و پیمان نمیبندند، و بـا ایشـان زنـدگی مسالمتآمیز داشته باشد و به ترک آنان بگوید، مادام که ایشان با او زندگی مسالمتآمیز خواهند داشت و به تــرک او مـیگویند... بـعدها همۀ اینها تـغییر کـرد، همان گونه که بیان کردیم.
2 - وقتی که جنگ خندق پیش آمد، و مشرکان بر ضدّ مدینه متّحد و متّفق شدند، و بنو قریظه عهد و پیمان را شکستند، و پیـغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم بر مسلمانان بیمناک شد، به عیینه پسر حصن فزاری، و حارث پسر عوف مـرّی رئیس غطفان، پیشنهاد صلح داد در مقابل تحویل یک سوم میوههای مدینه بدیشان. آنان هم اقـوام خود را برگردانند و قریش را تنها بگذارند. این سخن پـیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم بدیشان جنبۀ مدارا و سازش داشت و هنوز به شکل عهد و پـیمان در نـیامده بود. هـنگامی کـه پـغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم دید آن دو نفر بدین کار خشنود هستند، با سعد پسر معاذ، و سعد پسر عباده مشورت فرمود. آنان گفتند: ای پیغمبر خدا، این کـاری است کـه تـو آن را دوست داری تا ما آن را انجام دهیم؟ یا چیزی است که خدا تو را بدان دستور فرموده است تا ما آن را بشنویم و بپذیریم و اطاعت کنیم؟ یا کاری است که به خاطر ما میکنی؟ فرمود:
(بل أمر أصنعه لکم , فان العرب قد رمتکم عن قوس واحدة).
بلکه ایـن کـاری است که آن را بـه خاطر شما انـجام مـیدهم، چـرا که عربها (بـر ضدّ شـما مـتّحد و متّفق شـدهانـد و) از یک کـمان بـه سـوی شـما تـیرانـدازی کردهاند.
سعد پسر معاذ گفت: ای پیغمبر خدا، ما و این مردمان مشرک بودیم و بتها را میپرستیدیم، و خدا را پرستش نمیکردیم و او را نـمیشناختیم، و آنـان هـرگز از مـا میوهای نگرفتهاند، مگر آن را خریده باشند، و یا مهمان ما شده باشند و از میوۀ ما خورده باشند. وقتی که خدا ما را با اسلام گرامی داشته است، و به اسلام هـدایت فرموده است، و ما را با وجود تو عزّت بخشیده است، اموال و دارائی خود را بدیشان بدهیم! به خدا سـوگند جـز شـمشیر را بدیشان نـمیدهیم. یـعنی بـا ایشـان میجنگیم، تا خدا میان ما و ایشان داوری مـیفرماید. پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم از این سخنان بسیار شاد و مسرور شد و فرمود:
(أنتم وذاک ).
این شما و آنچه میخواهید.
و به عیینه و حارث گفت:
(انصرفا , فلیس لکما عندنا إلا السیف).
برگردید، چه شما در پیش ما جز شمشیر ندارید. (پاسخ شما جنگ است).
این چیزی است که پیغمبر خـدا صلّی الله علیه وآله وسلّم دربـارۀ آن بـه خاطر ضـرورت انـدیشیده است... ولی حکم نـهائی نیست.
3-پیغمببر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم با مشرکان قریش صلح حدیبیه را اجراء فرمود، بدان هنگام که قریش هنوز مشرک بود. با شروطی پیمان حدیبیه بسته شـد کـه مسـلمانان بـدان خشنود نبودند. شروط چنین بود: جنگ میان پیغمبر و قریشیان ده سال متوقّف باشد. مردمان یکی از دیگری در امن و امان باشد. آن سال پیغمبر برگردد و به مکّه وارد نشود، بلکه سال بـعدی بـه مکـّه بیاید و آنـان بگذارند سه روز در مکّه اقامت گزیند. با اسلحه وارد مکّه نشود، مگر اسلحهای که سوار لازم دارد. شمشیرها باید در غلاف باشد. اگر کسی از یاران پیغمبر از دین برگشت و به سوی مشرکان رفت او را برنگردانـند. و اگر از یاران مشرکان کسی به سوی پیغمبر رفت او را برگـرداند... پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم در پرتو الهام یزدان بدو این شروط را پذیرفت، شروطی که در ظاهر ظـالمانه بود، امّا خدا میخواست کاری را به انجام رساند که آن را به پیغمبر خود الهام فرموده بود... به هرحال ایـن احکام دارای گسترۀ فراخی است بـرای رویـاروئی بـا ظروف و شرائط همسان. رهبری مسلمان میتواند در پرتو آنها به کار بپردازد.
برنامۀ جنبشی این آئین همیشه با وسائل و ابزار همساز و هماوا با شرائط مکان و زمان، با واقعیّت مـوجود روبرو میگردد. برنامۀ اسلام برنامۀ پویا و سازگار، و در عین حال متین و آشکار است. کسانی که در برنامۀ اسلام جویای چیزی باشند که آن را با واقعیّت موجود روزگار روبرو گردانند، به هـیچ وجـه در نـمیمانند و مجبور مـیگردند گردنهای نصوص را پیچ بدهند و آنها را با تأویلات ناجوری که نـصوص بـرداشت آنـها را ندارد معنی کنند. امّا لازم است که آنان متّقی بوده و از خدا بترسند، و از این دوری کنند که آئین خود را تابع جهان جاهلی موجود بکنند، یا آئین خود را در برابر آن شکست خورده و گریزان نمایند و اسلام را در جایگاه اتّهام نگاه دارند و به دفاع از آن بپردازند. اسلام دینی است که چیره و حـاکـم است، و در پـایگاه والائـی و سروری قرار دارد، و بر دیگران میتازد، نـه ایـن کـه دیگران بر آن بتازند، و خدا را سپاس، اسلام پاسخگوی نیازها و نیازمندیهای واقعیّت زندگی است.
هنگامی که یزدان بزرگوار به پیغمبر خود صلّی الله علیه وآله وسلّم دستور میفرماید صلح و آشـتی و زنــدگی مسـالمتآمیز با کســانی را بــپذیرد کــه صـلح و آشـتی و زنـدگی مسالمتآمیز را میپذیرند، و به صلح و آشتی بگراید اگر آنان به صلح و آشتی گرائیدند، او را رهنمود میکند که بر یزدان توکّل کند، همچنین او را مطمئن میفرماید که ایزد منّان مطّلع از رازها و نهانیهای مردمان است:
(وَإِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَهَا وَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ) (٦١)
اگر آنان به صلح گرایش نشان دادند، تو نیز بدان بگرای (و در پذیرش پـیشنهاد صـلح تردید و دودلی مکـن و شرائط منطقی و عاقلانه و عادلانه را بپذیر) و بر خدای توکّل نـمای کـه او شنوای (گفتار و) آگاه (از رفتار همگان) است.
سپس خدا پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم را از مکر و نیرنگ آنان ایمن میفرماید، اگر ایشان اندیشۀ خیانت با او را در سـر بپرورانند، و در فراسوی صلح و صفا ظلم و جور در مدّ نظر داشته باشند. بدو فرمود: قطعاً خدا برای او کافی و بس است و حافظ او است. خدا بود که او را با مدد و یاری خود در بدر پشتیبانی کرد و نیرومند و پیروزمند گردانید، و او را به وسیلۀ مؤمنان و گردآوردن دلهای ایشان بر مهربانی و برادری در اسلام تقویت نمود، هر چند که دلهایشان از اتّحاد و اتّفاق گریزان و رمان بود، و کسی جز خداوند توانا و کار بجا نمیتوانست آنها را به هم نزدیک و متّحد و متّفق نماید:
(وَإِنْ یُرِیدُوا أَنْ یَخْدَعُوکَ فَإِنَّ حَسْبَکَ اللَّهُ هُوَ الَّذِی أَیَّدَکَ بِنَصْرِهِ وَبِالْمُؤْمِنِینَ (٦٢)وَأَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ لَوْ أَنْفَقْتَ مَا فِی الأرْضِ جَمِیعًا مَا أَلَّفْتَ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ وَلَکِنَّ اللَّهَ أَلَّفَ بَیْنَهُمْ إِنَّهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ) (٦٣)
اگر بخواهند تو را فریب دهند (و منظورشان از گرایش به صلح، مکر و کید باشد، باکی نداشته باش، چرا کـه) خدا برای تو کافی است. او همان کسی است که تو را با یاری خود و توسط مؤمنان (مهاجر و انصار) تقویت و پشـتیپانی کـرد. و (خدا بـود که عـربها را بـا وجود دشمنانگی شدیدشان در پرتو اسلام دگرگون کـرد و) در میان آنان الفت ایجاد نمود (و دلهای پر از حقد و کینۀ آنان را به هم نزدیک و مهربان کرد. به گونهای که) اگر همـۀ آنچه در زمین است صرف میکردی نمیتوانستی میان دلهایشان انس و الفت برقرار سازی. ولی خداوند (با هدایت آنان به ایمان و دوستی و برادری) میانشان انس و الفت انداخت، چرا که او عزیز و حکیم است (و بر هر کاری توانا، و کارش از روی فلسفه و حکمت انجام میپذیرد ).
خدا تو را بس است. او برای تو کافی است. او است که نخستین بار تو را با کمک خود یاری و پشتیبانی کرد، و توسط مؤمنان تو را مدد رسـانید و توانـا گـردانـید، مؤمنانی که در عـهد و پـیمان خـود بـا خـدا راست و درست بودند، و از ایشان نـیروی مـتّحد و متّفقی را ساخت، به دنبال آن که دلهـایشان گـریزان و رمـان از یکدیگر بود، و دشمنانگیهایشان آشکار، و عـداوت و دشمنی در میان خودشان شدّت داشت. فرقی ندارد چه مراد از چنین کسانی اوس و خزرج باشد که انصار بودند، و در دور. جـاهلیّت کشت و کشـتارها و کشمکشهائی در میانشان بود که هـرگز بـا وجـود آن امکان سازش و جوش خوردن وجود نداشت، چه رسد به این که آن دوستی و برادریای در میانشان پدید آید که زمین همسان و همانند چنین دوستی و برادریای را به خود ندیده است... یا مقصود مهاجرین باشد که همچون انصار در جاهلیّت از یکدیگر گریزان و دشمنان یکدیگر بودند. و یا این که مراد همۀ این افراد اعـم از مهاجران و انصار است. چرا که این چنین وضع و حالی در میان همۀ مردمان جزیرةالعرب برقرار بوده است. معجزهای رخ داده است که کسی جز خدا بر آن توانانی ندارد. معجزهای است که جز این عقیده آن را نمیسازد. چه این معجزه چنین دلهای گریزان، و چنین سرشتهای چموش را به گروهی تبدیل کرد دارای صفهای فشـردۀ برادرانه رام همدیگری کـه یکـی دیگـری را دوست میداشت، و یکی با دیگری انیس و مونس بود، آن هم در حدّ و اندازهای که تاریخ آن را سراغ نداشته و به خود ندیده است، و زندگی بهشت و نشـانۀ بـرجستۀ بهشت در آن پیدا و هویدا بود - یا زندگی بهشت و نشانۀ برجستۀ بهشت را آماده میکرد:
(ونزعنا ما فی قلوبهم من غل إخواناً على سرر متقابلین . ).
کـینهتوزی و دشـمنانگی را از ســینههایشان بـیرون میکشیم، و برادرانه بر تختها رویاروی هم مینشینند. (حجر / 47)
این عقیده عملاً شگفتانگیز است. این عقیده وقتی که با دلها میآمیزد آنها را به آمیزهای سرشته از محبّت و الفت و جاذبه تبدیل میکند. کششها و دوستیهائی میان دلها پدید مـیآورد کـه بدان، دلهـای خشک را نـرم میکند، و دلهـای رمـنده را رام و جلب میسازد، و دلهای سفت و سخت را تر و ترد میگرداند. دلها را با رشتۀ اطمینان بخش استوار مـهربانانهای بـه یکـدیگر پیوند میدهد. به ناگاه نگاه چشم، پسودۀ دست، گفتار زبان، جنبش اندام، و زدن دل، همه و همه سـرودها و ترانههای آشنائی و مهربانی، دوستی و یاری، بخشش و صمیمیّت، و بزرگواری و خدمتگزاری بـه یکـدیگر میشوند. راز و رمز این چیزها را نمیداند مگر خدائی که میان این دلها انس و الفت بـرقرار فـرموده است و آنها را به یکدیگر پیوند داده است! و جز چنین دلهائی مزۀ آنها را نمیداند!
این عقیده، انسانها را با ندای محبّت و مودّت در راه خدا فریاد میدارد، و نواها و نغمههای خلوص در برابر او و گرد آمدن بر محور او را بر تارهای دلهای آنــان مینوازد و ساز میکند. اگر انسانها پذیرفتند و پـاسخ دادند، این معجزهای که جز یزدان راز آن را نمیداند و بر آن توانائی ندارد، رخ میدهد.
پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم میفرماید:
(إن من عباد الله لأناساً ما هم بأنبیاء ولا شهداء یغبطهم الأنبیاء والشهداء یوم القیامة بمکانهم من الله تعالى).
از میان بندگان خدا انسانهائی هستند که آنان نه پیغمبر و نه شهید هستند، ولی روز قیامت از پایگاهی که ایشان در نزد خداوند بزرگوار دارند پیغمبران و شـهیدان بـر آنان غبطه میخورند و رشک میبرند.
گفتند: ای پیغمبر خدا به ما خبر میدهی که این انسانها کیانند؟ فرمود:
(هم قوم تحابوا بروح الله بینهم , على غیر أرحام بینهم , ولا أموال یتعاطونها , والله إن وجوههم لنور وإنهم لعلى نور . لا یخافون إذا خاف الناس , ولا یحزنون إذا حزن الناس).
ایشان کسانیند بی آن که خویشی داشته باشند، یا مالی به یکدیگر داده باشند، در پرتو حکم و وحی خدا که در میانشان بوده است، همدیگر را دوست داشتهانـد و بـه یکدیگر محبّت کردهاند. به خدا سوگند کـه چـهرههای ایشـان نور خواهد بود و روی نور خواهند بـود. در آن هنگام که مردم میترسند آنان بیمی نخواهند داشت، و بـدان هنگام کـه مردم غمگین مـیشوند آنـان غمی نخواهند داشت.
(ابوداوود آن را استخراج کرده است)
و پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم میفرماید:
(إن المسلم إذا لقی أخاه المسلم , فأخذ بیده تحاتت عنهما ذنوبهما کما تتحات الورق عن الشجرة الیابسة فی یوم ریح عاصف وإلا غفر لهما ذنوبهما ولو کانت مثل زبد البحار ).
مسلمان وقتی که به برادر مسلمان خود برسد و دست او را بگیرد، گناهان هر دو فرو میریزد، همانگونه کـه در روز پر باد طوفانی برگها از درخت خشکـیده فرو میریزد، و حتماً گناهان آنان آمرزیده میشود، هر چند که به اندازۀ کف دریا باشد.
(طبری آن را روایت کرده است)
فرمودههای پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم در این باره فراوان و پـیاپی یکدیگر است، و کارهای او نیز گواه بر ایـن است کـه چنین حقیقتی در نبوّت و رسـالت وی دارای اصـالت است. همچنین ملّتی را که بر محبّت و مودّت سـاخته است گواه بر این است که عشق و علاقه و دوسـتی و مهربانی تنها واژههای شاعرانهای نبوده است که بر بال خیال به پرواز در آید، و تنها کارهای نـمونۀ فـردی و شخصی هم نبوده است و جنبۀ همگانی نداشته بـاشد. بلکه واقعیّت سربرافراشته و والائی بوده است که بر این اساس استوار و پایدار با اجازۀ آفریدگار پابرجا شده است، آفریدگاری که جز او کسی نمیتواند دلها را این گونه انس و الفت بخشد و به همدیگر ربط و پـیوند دهد.
*
پس از آن، روند قرآنـی بـه پـیش مـیرود و پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم و گروه مسلمانان پشت سر او را اطمینان میدهد به این که سرپرستی و دوستی یزدان سبحان، او و ایشان را فراگرفته است و مشتمل بر همگان گردیده است. خدا او و ایشان را بس است. آن گاه ایزد مـنّان بدو دستور میدهد که مؤمنان را به جنگ در راه خـدا ترغیب کند و برانگیزد. چه آنان هماورد برای ده برابر همسان خود از میان کسانی هستند که آگاهی ایشان را نـدارنـد و در خطّ سـیر ایـدئولوژی آنـان نـیستند. مسلمانان حتّی در ضعیفترین حالتها دست کم هماورد دو برابر از این قبیل مردمان هستند:
(یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ حَسْبُکَ اللَّهُ وَمَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ (٦٤)یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ حَرِّضِ الْمُؤْمِنِینَ عَلَى الْقِتَالِ إِنْ یَکُنْ مِنْکُمْ عِشْرُونَ صَابِرُونَ یَغْلِبُوا مِائَتَیْنِ وَإِنْ یَکُنْ مِنْکُمْ مِائَةٌ یَغْلِبُوا أَلْفًا مِنَ الَّذِینَ کَفَرُوا بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا یَفْقَهُونَ (٦٥)الآنَ خَفَّفَ اللَّهُ عَنْکُمْ وَعَلِمَ أَنَّ فِیکُمْ ضَعْفًا فَإِنْ یَکُنْ مِنْکُمْ مِائَةٌ صَابِرَةٌ یَغْلِبُوا مِائَتَیْنِ وَإِنْ یَکُنْ مِنْکُمْ أَلْفٌ یَغْلِبُوا أَلْفَیْنِ بِإِذْنِ اللَّهِ وَاللَّهُ مَعَ الصَّابِرِینَ) (٦٦)
ای پیغمبر! خدا برای تو و برای مؤمنانی که از تو پیروی کردهاند کافی و بسنده است (و ضامن و مراقب همگی شما است). ای پیغمبر! مؤمنان را بـه جنگ (بـا دشـمن برای اعلاء فرمان خدا) برانگیز. هر گاه بیست نفر شکیبا (و ورزیده و قویّ الایمان) از شما باشند بر دویست نفر غلبه میکنند، و اگر از شما صد نفر باشند بر هزار نفر از کافران غلبه میکنند، به خاطر این کـه کافران گروهی هستند کـه نـمیفهمند (بـرای چـه چیزی و چـه کسـی میجنگند، و اگر کشـته شـدند سرنوشت خـانواده و سرانجام خودشان چه خواهد بود، و لذا این تاریکی راه و ناآگاهی از هدف و ندانستن نتیجۀ دنیوی و اخروی مبارزه، تاب و توانی برای آنـان بـاقی نـمیگذارد). هـم اینک خداوند برای شما تخفیف قائل شد و دید در شما ضعفی است (و تازه کار و ناآزموده میباشید، در ایـن حال) اگر از شما صد نفر شکیبا باشند، بر دویست نـفر غلبه میکنند، و اگر هزار نفر باشند بر دو هزار نفر - با مدد و یاری الهـی - پـیروز مـیشوند، و (در هـر حـال فراموش نکنید که) خدا با شکیبابان است (و یاری و مدد او تنها شامل ایشان است).
اندیشه از تکاپو میایستد تـا نـیروئی را از مـدّ نـظر بگذراند که هیچ چیز و هیچ کسی نمیتواند جلو او را بگیرد، و نه پیگرد فرمان او شود، نیروی یزدان توانای چیره! در برابر این نیروی سترگ و بزرگ، نیروی ناچیز ناتوان بیتابی است که سر راه را بر گروهها و دستههای یزدان سبحان میگیرند و با آنان میجنگد. وقتی کـه اندیشۀ اینان را با آنان میسنجد، میان این دو گـروه فرق زیادی و فاصلۀ فراخی را میبیند. وقتی که بیشتر مینگرد و بهتر ورانداز میکند، متوجّه میشود که این پیکار و کارزار سرانجام و فرجام تضمین شدهای دارد. روشن است که عاقبت چه میشود و چه خواهد بود و کار به کجا میانجامد... همۀ اینها را این فرمودۀ خدای بزرگوار در ضمن خود دارد:
(یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ حَسْبُکَ اللَّهُ وَمَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ) (٦٤)
ای پیغمبر! خدا برای تو و برای مؤمنانی که از تو پیروی کردهاند کافی و بسنده است.
بدین خاطر است که فرمان درمیرسد که مؤمنان بـه جنگ در راه خدا برانگـیخته و تـرغیب شوند، بدان هنگام که هرکسی آماده است، هر دلی آماده است، هر پی و عصبی سخت تابیده است، هر رگـی شـق و رق گوش به فرمان ایستاده است، و به دلها اطمینان و اعتماد و یقین سرازیر گردیده است:
(یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ حَرِّضِ الْمُؤْمِنِینَ عَلَى الْقِتَالِ ).
ای پیغمبر! مؤمنان را به جنگ (بـا دشـمن بـرای اعـلاء فرمان یزدان) برانگیز.
ایشان را برانگیز. ایشان برای دشـمن خود و دشـمن خدای خود هماورد و بس هسـتند، هـر چند هـم آنـان تعدادشان اندک باشد، و دشمنانشان و دشمنان خدا در پیرامون ایشان زیاد باشند:
(إِنْ یَکُنْ مِنْکُمْ عِشْرُونَ صَابِرُونَ یَغْلِبُوا مِائَتَیْنِ وَإِنْ یَکُنْ مِنْکُمْ مِائَةٌ یَغْلِبُوا أَلْفًا مِنَ الَّذِینَ کَفَرُوا).
هرگاه بیست نفر شکیبا (و ورزیده و قویّ الایـمان) از شما باشند، بر دویست نفر غلبه میکنند، و اگر از شما صد نفر باشند بر هزار نفر از کافران غلبه میکنند.
امّا تعلیل و ریشهیابی این فرق و جدائی، یک تعلیل و ریشهیابی ناگهانی شگـفتی است. ولی راست و ژرف است:
(بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا یَفْقَهُونَ) (٦٥)
به خاطر این که کافران گروهی هستند که نمیفهمند. راستی در ظاهر امر، میان آگاهی و چیرگی چه رابطهای است؟ امّا این رابطه، رابطۀ حقیقی و نیرومندی است... گروه مـؤمنان مـمتاز از دیگـرانـند چـون راه خـود را میدانند، و برنامۀ خود را میشناسند، و حقیقت وجود خود را و حقیقت هدف خود را میدانند... آنان حقیقت الوهیّت و حقیقت عبودیّت را میدانند. ایشان میدانند الوهیّت باید که منحصر به فرد باشد و باید کـه بــرتری گیرد. و عبودیّت نیز باید که برای خداوند یگانه بدون انباز باشد و بس. آنان میدانند که ایشان چـون مـلّت مسلمانند راهیاب به رهنمود یزدانند، و به فرمان خدا در زمین برای آزادی انسانها از پرستش بندگان و رساندن ایشان به پرستش یزدان یگانۀ جهان روانند، و آنان در زمین جانشین یزدانند. در زمین استقرار پذیرفتهاند نه برای این که خودشان والا شوند و بالا روند و فـرمان ایشان را بشنوند، بلکه برای این که سخن خدا و فرمان خدا را والا کنند و بالا برند و در راه خدا جهاد کنند، و زمین را در پرتو حقّ و حقیقت آبادان کنند، و دادگرانه در میان مردمان فرمانروائی و داوری کنند، و در زمین مملکت و حکومت خدا را بر دادگری و عدالت در میان مردمان استوار و پایدار گردانند... همۀ اینها آگاهی و اطّلاع است، آگاهی و اطّـلاعی کـه بـه دلهــای گـروه مسلمانان نور میافکند و نـورافشـانی مـیکند، و در دلهای ایشان اطمینان و اعتماد و یقین پدید میآورد، و آنان را به سوی جهاد در راه خـدا بـه پیش مـیرانـد، جهادی که با قدرت و قـوّت و اطمینان و اعـتماد بـه سرانجام کار انجام میپذیرد و این امر نیرو را چندین برابر میکند. در صـورتی کـه دشـمنانشان (مـردمانی هستند که نمیدانند). دلهایشان بسته است. بینشهایشان کور شده است. نیروهایشان کند و سست گردیده است، هــر چـند در ظـاهر برتر و بیشتر بـاشند. چـرا کـه نیروهایشان نیروئی بریده و گسـیخته از اصـل بزرگ خود است. انگار شاخهای کنده شده از تنۀ درخت گشن خویش است.
این نسبت، نسبت یک به ده است... اصل این است در ترازوی نیروهای موجود میان مؤمنانی که میفهمند و کافرانی که نمیفهمند... حتّی در ضعیفترین حالتهائی که مسلمانان شکیبا دارند، این نسبت برقرار است:
(الآنَ خَفَّفَ اللَّهُ عَنْکُمْ وَعَلِمَ أَنَّ فِیکُمْ ضَعْفًا فَإِنْ یَکُنْ مِنْکُمْ مِائَةٌ صَابِرَةٌ یَغْلِبُوا مِائَتَیْنِ وَإِنْ یَکُنْ مِنْکُمْ أَلْفٌ یَغْلِبُوا أَلْفَیْنِ بِإِذْنِ اللَّهِ وَاللَّهُ مَعَ الصَّابِرِینَ) (٦٦)
هم اینک خداوند برای شما تحفیف قـائل شـد و دیـد در شما ضعفی است (و تازه کار و ناآزموده میباشید، در این حال) اگر از شما صد نفر شکیبا باشند، بر دویست نفر غلبه میکنند، و اگر هزار نفر باشند بر دو هزار نفر با مدد و یاری الهی - پیروز میشوند، و (در هـر حـال فراموش نکنید که) خدا با شکیبایان است (و یاری و مدد او تنها شامل ایشان است).
برخی از مفسّران و فقیهان چنین فهمیدهاند که این آیات متضمّن دستور به مؤمنان است بدین امر که نباید یکی از ایشان از برابر ده نفر بگریزد وقـتی کـه مسلمانان نیرومند هستند، و نباید یکی از ایشان از مقابل دو نفر فرار کند وقتی که مسلمانان ضعیف هستند... در این باره اختلافات فرعی زیادی است که ما نمیخواهیم بدانـها وارد شویم...
به عقیدۀ ما راجح این است که ایـن آیـات متضمّن حـقیقتی در ارزیابی نیروی مؤمنان در برابر دشمنانشان در ترازوی خدا است، و حقّ هم همین است. این آیات مؤمنان را بدین حقیقت آشنا میسازد تـا دلهایشان اطمینان پیدا کند، و گامهایشان ثابت و استوار بماند. آن گونه که ما ترجیح میدهیم این آیـات بیانگر احکـام تشریعی نیستند... خدا بهتر از هر کسی میداند که چـه میخواهد.
روند قرآنی از تشویق و ترغیب به جنگ - به مناسبت عملکرد پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم و مسلمانان دربارۀ اسیران بدر - منتقل میشود به بیان حکم اسیران و سخن گفتن با این اسیران و تشویق ایشان به ایمان و عـوض خوبی کـه میگیرند در برابر چیزی که از دست دادهاند و زیانی که در کارزار دیدهاند.
(مَا کَانَ لِنَبِیٍّ أَنْ یَکُونَ لَهُ أَسْرَى حَتَّى یُثْخِنَ فِی الأرْضِ تُرِیدُونَ عَرَضَ الدُّنْیَا وَاللَّهُ یُرِیدُ الآخِرَةَ وَاللَّهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ (٦٧)لَوْلا کِتَابٌ مِنَ اللَّهِ سَبَقَ لَمَسَّکُمْ فِیمَا أَخَذْتُمْ عَذَابٌ عَظِیمٌ (٦٨)فَکُلُوا مِمَّا غَنِمْتُمْ حَلالا طَیِّبًا وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ (٦٩)یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ قُلْ لِمَنْ فِی أَیْدِیکُمْ مِنَ الأسْرَى إِنْ یَعْلَمِ اللَّهُ فِی قُلُوبِکُمْ خَیْرًا یُؤْتِکُمْ خَیْرًا مِمَّا أُخِذَ مِنْکُمْ وَیَغْفِرْ لَکُمْ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ (٧٠)وَإِنْ یُرِیدُوا خِیَانَتَکَ فَقَدْ خَانُوا اللَّهَ مِنْ قَبْلُ فَأَمْکَنَ مِنْهُمْ وَاللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ) (٧١)
هیچ پیغمبری حقّ ندارد که اسیران جنگی داشته باشد. مگر آنگاه که کاملاً بر دشمن پیروز گردد و بر مـنطقۀ سـیطره و قدرت یـابد (در غیر ایـن صـورت باید بـا ضربات قاطـع و کوبنده و پیاپی، نیروی دشمن را از کار بیندازد. امّا به محض حصول اطمینان از پیروزی خود و شکست دشمن دست از کشـتار بـردارد و بـه اسـیر کـردن قناعت کند. ای مـؤمنان!) شـما (تنها بـه فکر جـنبههای مـادی هسـتید و) مـتاع نــاپایدار دنـیا را میخواهید، در صورتی که خداوند سـرای (جاویدان) آخرت (و سعادت همیشگی) را (برای شما) میخواهـد، و خداوند عزیز و حکیم است (و این است که کارهایش ســراســر از روی حکمت و تــدبیر، و متوجّه عزّت وپیروزی است). اگر حکم سابق خدا نبود (که بـدون ابلاغ امّتی را کیفر ندهد، و مخطی در اجـتهاد، مـجازات نگردد) عذاب بزرگی در مقابل چیزی که (به عنوان فدیۀ اسیران گرفتهاید و شـتابی کـه ورزیـدهایـد) بـه شـما مــیرسید. اکنون از آن چیزی کـه (از فـدیۀ اسیران) فراچنگ آوردهاید حلال و پاکیزه بخورید و (دغدغهای به خود راه ندهید، و در همۀ کاریتان) از خدا بـترسید. بیگمان یزدان (سبحان نسبت به بندگانی که به درگاه او برگردند) بسیار آمرزنده و مهربان است. ای پیغمبر! به اسیرانی که در دست شما هستند بگو: اگر خداونـد در دلهایتان خیری (همچون ایمان و اخلاص و صدق در اسلام آوردنتان) سراغ یابد (و بداند که دارای نیّت پاک و راستینی هستید، در دنیا و آخرت) بـهتر از آنچه از شما دریافت شده است به شما عطاء مـیکند و شـما را میبخشد (و شرک و سیّئات شما را نادیده میگیرد) و خداوند بسیار آمـرزنده و مهربان است. (ای پـیغمبر!) اگر (مشرکان با اظهار ایمان) بخواهند به تو خیانت کنند (موضوع تازهای نیست و باکی نداشته باش، چرا که) آنان پیش از این (نیز با اتّخاذ شرکاء و انداد برای خدا و کفران نعمت الله) به خدا خیانت کردهاند و خداونـد (در قبال آن شما را) بر آنان پیروز کرده است (هر چند شما ضعیف بودید و ایشان نیرومند بودند) و خداوند آگاه (از احوال و افکار همگان است و) حکیم است (و کارها را برابر حکمت و فلسفهای که خود داند میگرداند).
ابناسحاق بدان هنگام که اخبار جنگ را بیان میدارد، گفته است:
(هنگامی که مسلمانان شروع کـردند بـه اسـیر کـردن، پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم در آلاچیق بود. سعد پسر معاذ بر دم در آلاچیقی ایستاده بودکه پـیغمبر خـدا صلّی الله علیه وآله وسلّم در آن بود. همراه با گروهی از انصار شمشیرها را حمایل کرده و به نگاهبانی از پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم سرگرم بودند و او را میپائیدند، چون از یورش دشـمنان بر او بـیمناک بودند. آن گـونه کـه برایم روایت کـردهانـد پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم در چهرۀ سـعد آثـار ناخشنودی از کار مسلمانان را مشاهده کرد و بدو فرمود:
(والله لکأنک یا سعد تکره ما یصنع القوم!).
به خدا سوگند انگار تو ای سعد نمیپسندی کاری را که مردمان میکنند.
عرض کرد: بلی! به خـدا سوگند ایـن چـنین است ای پیغمبر خدا! این نخستین ضربهای است که خدا آن را به مشرکان میزند. کشت و کشتار کردن آنان و تار و مار نمودن ایشان به عقیدۀ من خوبتر از نگاهداری مردان و برجای گذاشتن ایشان است!
امام احمد - با اسنادی که داشته است - از ابن عبّاس، و او از عــمر - رضـی الله عـنهم - روایت کـرده است: هنگامی که در آن روز میان مسلمانان و مشرکان جنگ درگرفت و خدا مشرکان را شکست داد، و از آنان هفتاد نفر اسیر گردید، پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم با ابوبکر و عمر و علی مشورت کـرد. ابـوبکر گفت: ای پـیغـبر خدا ایـنان عموزادگان و عشیره و قبیله و دوستان ما هستند. مـن مصلحت چنان میبینم که از ایشان فـدیه بگـیری، تـا آنچه از ایشان میگیریم موجب نیرومندی ما بر کافران گردد. امید است که خدا اینان را هدایت دهد و راهیاب شوند و یار و مددکار ما گـردند. پـیغمبر خـدا صلّی الله علیه وآله وسلّم فرمود:
(ما تَری یا ابْنَ الْخَطّاب).
ای پسر خطاب رأی و نظر تو چیست؟.
عمر گفته است، عرض کردم: به خدا سوگند، رأی و نظر من خلاف رأی و نظر ابوبکر است. عقیدۀ من این است که اجازه فرمائی من فلانی - یکی از خویشاوندان عمر - را گردن بزنم، و اجازه فـرمائی عـلی عـقیل - پسـر ابوطالب - را گردن بزند، و اجازه فرمائی حمزه فلانی را که برادر او است گردن بزند، تا خدا بـدانـد کـه در دلهایمان صلح و ساز و ساخت و پاختی بـا مشـرکان نیست. اینان سردستگان و بزرگان و رهبران و سرداران مشرکان هستند... پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم به رأی و نظر ابوبکر گرائید و به چیزی که من گفتم تمایل نشان نداد. از اسـیران فـدیه گــرفت... وقـتی کـه فـردای آن روز فرارسـید - عـمر گـفته است - صـبح زود بـه خـدمت پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم و ابوبکر رفتم. دیدم هر دو نـفر گریه میکنند. عرض کردم: ای ییغمبر چه چیز تو را و دوست تو را به گـریه انداخته است؟ اگر جای گریه است بفرما تا من هم گریه کنم، و اگر آن چیز مرا به گریه نینداخت خویشتن را برای هماهنگی با شـما وانـمود بـه گـریه خواهم کرد! پیغمبر صلّی الله علیه واله وسلّم فرمود:
(للذی عرض على أصحابک من أخذهم الفداء . لقد عرض علیّ عذابکم أدنى من هذه الشجرة).
(چیزی کـه مـرا و دوست مـرا بـه گـریه انـداخته است) چیزی است که دربارۀ دریافت فدیه از دوستانت بر من نازل گردیده است. به من گفته شده است که عذاب شما از این درخت هم نزدیکتر است.
اشاره به درختی فرموده است که در نزدیکی او بوده است... خداوند بزرگوار نازل فرمود:
(مَا کَانَ لِنَبِیٍّ أَنْ یَکُونَ لَهُ أَسْرَى حَتَّى یُثْخِنَ فِی الأرْضِ ).
هیچ پیغمبری حقّ ندارد که اسیران جنگی داشته باشد. مگر آنگاه که کاملاً بر دشمن پیروز گردد و بر منطقه سیطره یابد....
تا میرسد به:
(فَکُلُوا مِمَّا غَنِمْتُمْ حَلالا طَیِّبًا ).
اکـنون از آن چـیزی کـه (از فدیۀ اسـیران) فراچنگ آوردهاید حلال و پاکیزه بخورید....
پس خداوند غنائم را برایشان حلال فرمود... مسلم، ابوداوود، ترمذی، ابن حجر، و ابن مـردویه آن را از راههای گوناگون از عکرمه پسر عمار یـمانی، روایت کردهاند.
امام احمد گفته است: علی پسر هاشم از حمید، و او از انس رضی الله عنهُ برایمان روایت کـرده است کـه گفته است:
پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم با مردم دربارۀ اسیران جنگ بدر رایزنی کرد و فرمود:
(إن الله قد أمکنکم منهم ).
خداوند شما را بر آنان (که مشـرکان قـریش هسـتند) چیره کرده است.
عمر پسر خطّاب برخاست و گفت: ای پیغمبر خدا! گـردنهایشان را بزن. پس پـیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم از او روی برگرداند و فرمود:
(یا أیها الناس إن الله قد أمکنکم منهم وإنما هم إخوانکم بالأمس).
ای مردمان! خداوند شما را بـر آنـان سـلطه و سـیطره بخشیده است. ایشان دیروز دوستان و بـرادران شما بودند...
پس عمر برخاست و گفت: ای پیغمبر خدا! گردنهایشان را بزن. پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم از او روی برگرداند، دوباره همان چیزها را به مردم فرمود. ابوبکر صدیق رضی الله عنهُ برخاست و گفت: ای پیغمبر خدا! رأی و نظر ما این است که آنان را ببخشی و از ایشان فدیه بپذیری. انس گفته است: پس غم و اندوهی که بر چهرۀ پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم بود زدود، و از ایشان درگذشت و از آنان فدیه را پذیرفت. انس گفته است: خداوند بزرگوار نازل فرمود:
(لولا کتاب من الله سبق لمسکم فیما أخذتم عذاب عظیم).
اگر حکم سابق خدا نبود (که بدون ابـلاغ امّـتی را کـیفر نـدهد، و مــخطی در اجتهاد، مــجازات نگـردد) عذاب بزرگی در مقابل چیزی که (بـه عنوان فـدیۀ اسـیران گرفتهاید و شتابی که ورزیدهاید) به شما میرسید.
اعمش از عمر پسر مـرّه، و او از ابوعبیده، و او از عبدالله روایت کرده است که گفته است: وقتی کـه روز بدر فرارسید، پـغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم فرمود:
(ما تقولون فی الأسارى ؟).
دربارۀ اسیران چه میگوئید (و نظرتان چیست؟). ابوبکر گفت: ای پیغمبر خدا، آنان قوم تو و خاندان تو هستند. ایشان را زنده جای بدار و از ایشان بخواه که توبه کنند و برگردند، شاید که خدا توبه و برگشت آنان را بپذیرد... عمر گفت: ای پیغمبر خدا، آنـان تـو را تکذیب کردهاند و دروغگویت نـامیدهاند و بـیرونت نمودهاند، ایشان را پیش بخوان و گردنهایشان را بزن... عبدالله پسر رواحه گفت: ای پیغمبر خدا، تو در دامـنۀ درّهای هسـتی کـه هـیزم زیـادی دارد. درّه را از آتش روشن و شعلهور گردان و ایشـان را در آن بـینداز و بسوزان! پیغمبر خدا صلّر الله علیه وآله وسلّم خاموش ماند و هیچگونه پاسخی بدانان نداد. سپس برخـاست و داخـل آلاچیق شد. مردمانی گفتند: سخن ابوبکر را میپذیرد. مردمان دیگری گفتند: رأی و نظر عمر را میپسندد. کسانی هم گفتند: برابر پیشنهاد عبدالله پسر رواحه عمل مـیکند. سپس پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم بیرون آمد و فرمود:
( إن الله لیلین قلوب رجال فیه حتى تکون ألین من اللبن , وإن الله لیشدد قلوب رجال فیه حتى تکون أشد من الحجارة , وإن مثلک یا أبا بکر کمثل إبراهیم علیه السلام قال:
(فمن تبعنی فإنه منی ومن عصانی فإنک غفور رحیم)
وإن مثلک یا أبا بکر کمثل عیسى علیه السلام قال:
(إن تعذبهم فإنهم عبادک , وإن تغفر لهم فإنک أنت العزیز الحکیم).
وإن مثلک یا عمر کمثل موسى علیه السلام قال:
(ربنا اطمس على أموالهم واشدد على قلوبهم فلا یؤمنوا حتى یروا العذاب الألیم).
وإن مثلک یا عمر کمثل نوح علیه السلام قال:
(رب لا تذر على الأرض من الکافرین دیاراً). أنتم عالة فلا ینفکن أحد منهم إلا بفداء أو ضربة عنق).
(خداوند دلهای کسانی را در این باره نرم میگرداند، تا بدانجا که نرمتر از شیر میگردد. و دلهای کسانی را در این باره سفت و سخت میگرداند، تا بدانجا که سفتتر و سختتر از سنگ مـیگردد. ای ابـوبکر صفت تـو همچون صفت ابراهیم -درود خدا بر او بادا - است که گفت:
هر کس از من پیروی کند، او از من است، و هـر کس از مـن نافرمانی کند (تو خود دانی، خواهی عذابش فرما و خواهی بر او ببخشا) تو که بخشایندۀ مهربانی.(ابراهیم / 6٣)
ای ابوبکر صفت تو همچون صفت عیسی - درود خدا بر او بادا - است که گفت:
اگر آنان را مجازات کنی و کیفر دهی، بندگان تـو هسـتند (و هر گونه که بخواهی دربارۀ ایشان میتوانی عمل کنی) و اگر از ایشان گذشت کنی (تو خود دانی) چرا که تو چـیره و توانا و حکیمی (لذا نه بخشش تو نشانۀ ضعف، و نه مجازات تـو بدون حکمت است). (مائده/118)
ای عمر صفت تو همچون موسی - درود خدا بر او بادا - است که گفت:
پروردگارا! اموالشان را نابود گردان و بـر دلهـایشان (بـند قسوت را) محکم کن، تا ایمان نیاورند مگر آنگاه که به عذاب دردنــاک (دوزخ) گرفتار آیـند (کـه آن وقت دیگر تـوبه و پشیمانی سودی ندارد).(یونس / 88)
ای عمر صفت تو همچون صفت نوح - درود خدا بر او بادا - است که گفت:
پروردگارا! هـیچ کسـی از کـافران را بـر روی زمـین زنـده باقی مگذار. (نوح / 26)
شما عائلهمند و تنگدست هستید، کسی از اسیران قطعا! آزاد نمیگردد مگر با فدیه دادن، و یا گردن زدن).
ابنمسعود گفته است: عرض کردم: ای پیغمبر خدا! مگر سهیل پسر بیضاء. چه او به یاد اسلام است و سـخن از اسلام مـیگوید. پـیغمبر خـدا صلّی الله علیه وآله وسلّم خـاموش مـاند. بیمناکتر و ترسناکتر از آن روز خود را ندیده بودم. میترسیدم (بر اثر این گستاخی) از آسمان در آن روز بر من سنگ ببارد. تا پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم فرمود:
(إلا سهیل بن بیضاء ).
مگر سهیل پسر بیضاء.
خداوند بزرگوار نازل فرمود:
(مَا کَانَ لِنَبِیٍّ أَنْ یَکُونَ لَهُ أَسْرَى حَتَّى یُثْخِنَ فِی الأرْضِ).
هیچ پیغمبری حقّ ندارد که اسیران جنگی داشته باشد. مگر آن گاه که کاملاً بر دشمن پیروز گردد و بر منطقه سیطره و قدرت یابد.... تا آخر آیۀ ٦٧ سورۀ انفال... (امام احمد و تـرمذی آن را از سخن ابـومعاویه از اعـمش روایت کردهاند. حاکم در کتاب مستدرک خود آن را نقل کرده است و گفته است: دارای اسـناد صحیحی است، ولی امام احمد و ترمذی آن را استخراج نکردهاند).
مراد از اثخان، کشت و کشتار تا بدانجا است که شوکت مشرکان ضعیف، و عظمت مسلمانان قوی میگردد. این امر لازم بـود انـجام گـیرد پـیش از آن کـه پیغمبر و مسلمانان اسیرانی داشته باشند و آنـان را زنـده نگـاه دارند و در برابر فدیه و بازخرید آزاد و رهـا سـازند، هـمان گونه کـه در جـنگ بدر روی داد، و خـداونـد مسلمانان را در این باره سرزنش فرمود.
جنگ بدر نخستین جنگ میان مسـلمانان و مشـرکان بود. مسلمانان هنوز اندک بودند. مشرکان بدان هنگام زیاد بودند. کاستی شمارۀ جـنگجویان مشـرکان سبب میگردید شوکت و عظمت ایشان فروکش کند و تکبّر و خودبزرگ بینی آنان حقیر و ذلیل شود و سـبب گـردد نتوانند دیگر باره بر مسلمانان تاخت بیاورند و یورش ببرند. این کار هم هدف بزرگی ود، هدفی که پـول و ثروتی که میگرفتند - هر چند هم فقیر بودهاند - بـا آن برابری نمیکرد.
معنی دیگری هم در میان بوده است و اسـتقرار آن در درونها و استوار شدن آن در دلهـا مورد نـظر بوده است... و آن معنی بزرگ و سترگی است که عمر رضی الله عنهُ قاطع و روشن به رشتۀ تعبیر کشیده است بدان گاه که فرموده است:
(تا خدا بداند که در دلهایمان صلح و ساز و ساخت و پاختی با مشرکان نیست).
به خاطر این دو سبب برجسته و پـیدا است که گمان میبریم - خدا بهتر مـیدانـد - یـزدان سـبحان دوست نداشته است که مسلمانان در جنگ بدر اسیر بگیرند و در برابر فدیه و اخذ مال و ثروت ایشان را آزاد و رها کنند. و به سبب رویاروی شدن با شــرائط و ظـروف واقعیّتی که نصّ قرآنی با آن رویاروی گردیده است - و هر زمان هم که این شرائط و ظروف تکرار بشود، نصّ قرآنی دیگر باره با آن رویاروی میگردد - خـداونـد بزرگوار فرموده است:
(مَا کَانَ لِنَبِیٍّ أَنْ یَکُونَ لَهُ أَسْرَى حَتَّى یُثْخِنَ فِی الأرْضِ).
هیچ پیغمبری حقّ ندارد که اسیران جنگی داشته باشد. مگر آن گاه که کاملاً بر دشمن پیروز گردد و بر منطقه سیطره و قدرت یابد.
بدین خاطر است که قرآن به مسلمانانی گوشه میزند که در نخستین کارزار اسیر گرفتهاند:
(تُرِیدُونَ عَرَضَ الدُّنْیَا ).
شما متاع و کالای ناپایدار دنیا را میخواهید.
یعنی: شما مشرکان را اسیر کردید، به جای این که آنان را بکشید، و دریافت فدیه را پذیرفتید و ایشان را آزاد و رها کردید.
(وَاللَّهُ یُرِیدُ الآخِرَةَ ).
در صورتی که حداونـد سـرای (جـاویدان) آخرت (و سعادت همیشگی) را (برای شما) میخواهد.
بر مسلمانان است چیزی را بخواهند که خدا میخواهد. همچون چیزی بـهتر و بـرجـایتر است. آخرت دست کشیدن از خواستن متاع و کالای دنیا را میطلبد.
(وَاللَّهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ) (٦٧)
خداوند عزیز و حکیم است (و این است که کـارهایش سـراسـر از روی حکـمت و تدبیر، و مـتوجّه عزّت و پیروزی است).
برای شما پیروزی را مقدّر و معیّن کرده است، و شما را برای فـراچنگ آوردن آن توانـائی بخشیده است، به خاطر فلسفه و حکمتی که خودش از تار و مار کردن واپسین کس کافران در نظر داشته است:
(لِیُحِقَّ الْحَقَّ وَیُبْطِلَ الْبَاطِلَ وَلَوْ کَرِهَ الْمُجْرِمُونَ) (٨)
تا بدین وسیله حقّ را (که اسلام است) پابرجا، و بـاطل را (که شرک است) تباه گرداند، هـر چند که بـزهکاران (کافر و طغیانگر، آن را) نپسندند. (انفال / ٨)
(لَوْلا کِتَابٌ مِنَ اللَّهِ سَبَقَ لَمَسَّکُمْ فِیمَا أَخَذْتُمْ عَذَابٌ عَظِیمٌ) (٦٨)
اگر حکم سابق خدا نبود (که بدون ابـلاغ امّـتی را کـیفر نـدهد، و مـخطی در اجتهاد، مـجازات نگـردد) عذاب بزرگی در مقابل چیزی که (بـه عنوان فدیۀ اسـیران گرفتهاید و شتابی که ورزیدهاید) به شما میرسید. قضا و قدر یزدان بر این گذشته بود که کارهای شرکت کنندگان در جنگ بدر را ببخشاید، و پیشی گرفتن قضا و قدر او دربارۀ ایشان، آنان را از عذاب بـزرگی کـه سزاوار کسانی بود که فدیه را دریافت داشتهاند معاف فرماید.
سپس خدا بر بزرگواری و لطفی که در حقّ ایشان روا دیده است میافزاید و غنائم جنگ را برایشـان حـلال مینماید، از جمله فدیهای را که گـرفتهاند و در برابر آن سرزنش شدهاند. همان فدیهای که در ادیان پـیشین برای پیروان پیغمبران حرام بوده است. بدان هنگام هم که خدا مرحمت و مغفرت خود را بدیشان یادآوری میکند، آنان را به تقوا و پرهیزگاری و ترس و هراس از خـدا میخواند، تا احساس و شعورشان نست به یـزدان توازن و هماهنگی پیدا کند، و مرحمت و مغفرت ایشان را گول نزند، و آنـان را از یاد تـقوا و پـرهیزگاری و دوری از گناه و ترس و هراس غافل نکند:
(فَکُلُوا مِمَّا غَنِمْتُمْ حَلالا طَیِّبًا وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ) (٦٩)
اکنون از آن چیزی که (فدیۀ اسیران) فراچنگ آوردهاید حلال و پاکیزه بخورید و (دغدغهای به خود راه ندهید، و در همۀ کارهایتان) از خدا بـترسید. بیگمان یـزدان (سبحان نسبت به بندگانی که بـه درگاه او بـرگردند) بسیار آمرزنده و مهربان است.
آنگــاه دلهـای اسـیران را لمس و پسوده میکند، پسودهای که امید را در آنها زنده میگرداند، و آرزو را در آنها آزاد و روان میکند، و در آنها نور میپراکند، و آنها را به آیندهای دلبسته میسازد که از گذشته بهتر و خوبتر است، و آنها را آویزۀ زندگی و حیاتی میگـرداند که بزرگوارانهتر و ارزشمندتر از زندگی و حیاتی است که قبلاً در آن بسر میبردند، و آنها را امیدوار میکند که ثروت و دارائی و خانه و کاشانه و دیار و سرزمینی را به دست میآورند که برتر و والاتـر است از آنـچه داشتند و در آن بودند. گذشته از همۀ اینها ایشان را به مرحمت و مغفرت یزدان امیدوار میگرداند، و روزنـۀ امید به مهربانی و بـخشایش الهـی را بـرایشـان بـاز میکند:
(یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ قُلْ لِمَنْ فِی أَیْدِیکُمْ مِنَ الأسْرَى إِنْ یَعْلَمِ اللَّهُ فِی قُلُوبِکُمْ خَیْرًا یُؤْتِکُمْ خَیْرًا مِمَّا أُخِذَ مِنْکُمْ وَیَغْفِرْ لَکُمْ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ) (٧٠)
ای پیغمبر! به اسیرانی که در دست شما هستند بگو: اگر خداوند در دلهایتان خیری (همچون ایمان و اخلاص و صدق در اسلام آوردنتان) سراغ یابد (و بداند که دارای نیّت پاک و راستینی هستید، در دنـیا و آخرت) بـهتر از آنچه از شما دریافت شده است به شما عطاء مــیکند و شـما را مـیبخشد (و شـرک و سـیّئات شـما را نـادیده میگیرد) و خداوند بسیار آمرزنده و مهربان است.
این چیز همه و همه آویزۀ این است که دلهایشان رو به نور ایمان باز شود؛ تا خدا بداند در آنها خـیر است... خیر عبارت از ایمان است، ایمانی که نیازی به یادآوری و سخن سرائی نداشته باشد. خیر محض خیر. خیری که هیچ چیزی خیر نامیده نمیشود مگر این که از آن مدد و یاری گیرد، و از آن برجوشد، و بر آن استوار و پایدار گردد.
اسلام اسیران را تنها بدان خاطر در پـیش خود نگـاه میدارد تا در دلهایشان کمینگاههای خیر و خوبی و امید و آرزو و صلاح و فـلاح را پیدا کند و بپاید، و در فطرتهایشان دسـتگاههای گـیرنده و دریـافت کـننده و تأثیرپذیر و پاسخگوی هدایت و رهنمود را بیدار کند و به کار اندازد. نه این که اسیران را در پیش خـود نگاه دارد تا برای انتقامجوئی خوارشـان دارد و زبونشان گرداند، و نه این که آن را برای استثمار و بهرهکشی رام خود کند و به زیر فرمان خود کشد، بدانگـونه که رومیها چنین میکردند، و بدانگونه که جهانگشائیهای نژادها و قبیلهها در پیش میگرفتند.
از زهری روایت شده است که او از گروهی که نام برده است نقل نموده است و گفته است: قریشیان دستهای را فرستادند تا اسیران خود را بازخرید کنند و فدیۀ آنان را بدهند. هر قومی فدیۀ اسیران خود را برابر تـوافـق به عمل آمده پرداخت کرد. عبّاس گفت: ای پیغمبر خدا من مسلمان بودهام! پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم فرمود:
(الله أعلم بإسلامک , فإن تکن کما تقول فإن الله یجزیک , وأما ظاهرک فقد کان علینا , فافتد نفسک وابنی أخیک نوفل بن الحارث ابن عبد المطلب , وعقیل بن أبی طالب بن عبد المطلب , وحلیفک عتبة بن عمرو أخی بنی الحارث بن فهر).
خدا آگاهتر از اسلام تو است، اگر آن گونه باشد که تو میگوئی قطعاً خدا جزای تو را میدهد، ولی ظاهر تو بر ضدّ ما بـوده است، پس فدیۀ خود و دو بــرادرزادهات نوفل پسر حارث پسر عبدالمطّلب، و عقیل پسر ابوطالب پسر عبدالمطّلب، و همچنین فدیۀ هـمپیمان خود عتبه پسر عمرو برادر پسران حارث پسر فهر را بپرداز.
عبّاس گفت: ای پیغمبر خدا! چنین فـدیهای را ندارم!
فرمود:
(فأین المال الذی دفنته أنت وأم الفضل , قلت لها:إن أصبت فی سفری هذا فهذا المال الذی دفنته لبنی الفضل وعبدالله وقثم ?).
پس کجا است آن مال و ثروتی که تو آن را با امالفضل زیر خاک پنهان کردی، و بدو گفتی: اگر در این سـفری که در پیش دارم گرفتار آمـدم ایـن مـال و ثـروتی کـه زیر خاک پنهان کردهام برای فرزندانم فضل و عبدالله و قثم؟.
عبّاس گفت: به خدا سوگند ای پیغمبر خـدا مـن قطعاً میدانم که تو پیغمبر خدا هستی. مسألۀ پنهان کردن مال و ثروت چیزی است که جز من و جز امالفضل کسی از آن خبر ندارد! ای پیغمبر خدا آنچه از من به دست آوردهاید که بیست اوقیه بوده است و با خود داشـتهام فدیۀ من حساب کن. پیغمبر خدا صلّر الله علیه وآله وسلّم فرمود:
(لا ، ذاک شیء أعطانا الله تعالى منک).
نخیر، این چیزی است که خداوند بزرگوار از تو نصیب ما کرده است.
پس عبّاس فدیۀ خود و دو برادرزاده و همپیمان خویش را داد. خدای بزرگوار نازل فرمود:
(یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ قُلْ لِمَنْ فِی أَیْدِیکُمْ مِنَ الأسْرَى إِنْ یَعْلَمِ اللَّهُ فِی قُلُوبِکُمْ خَیْرًا یُؤْتِکُمْ خَیْرًا مِمَّا أُخِذَ مِنْکُمْ وَیَغْفِرْ لَکُمْ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ) (٧٠)
ای پیغمبر! به اسیرانی که در دست شما هستند بگو: اگر خداوند در دلهایتان خیری (همچون ایمان و اخلاص و صدق در اسلام آوردنتان) سراغ یابد (و بداند که دارای نیّت پاک و راستینی هستید، در دنـیا و آخرت) بـهتر از آنچه از شما دریافت شده است به شما عطاء مـیکند و شـما را مـیبخشد (و شـرک و سـیّئات شـما را نـادیده میگیرد) و خداوند بسیار آمرزنده و مهربان است. عبّاس گفته است: خداوند به جای بیست اوقیه در اسلام به من بیست بنده داد. همۀ آنان در دستشان قدرتی و ثروتی بود که بدان ضربالمثل زده میشد، گذشته از آمرزش خداوند بزرگ که بدان چشم امید دوختهام. در همان زمانی که خداوند پـنجرۀ امـید درخشـان پرمهری را برای اسیران باز میکند، ایشان را از خیانت به پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم برحذر میدارد و بدیشان میگوید که قبلاً به خدا خیانت کردهاند و در قبال آن بدین چـنین سرنوشتی گرفتار آمدهاند:
(وَإِنْ یُرِیدُوا خِیَانَتَکَ فَقَدْ خَانُوا اللَّهَ مِنْ قَبْلُ فَأَمْکَنَ مِنْهُمْ وَاللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ) (٧١)
(ای پیغمبر!) اگر (مشرکان با اظهار ایمان) بخواهند بـه تو خیانت کنند (موضوع تازهای نیست و باکی نداشته باش، چرا که) آنان پیش از این (نیز با اتـّخاذ شـرکاء و انداد برای خدا و کفران نعمت الله) به خدا خیانت کردهاند و خداوند (در قبال آن شما را) بر آنان پیروز کرده است (هرچند شما ضعیف بودیده و ایشان نیرومند بـودند) و خداوند آگاه (از احوال و افکار همگان است و) حکـیم است (و کارها را بـرابـر حکمت و فـلسفهای کــه خود میداند میگرداند).
آنان به یـزدان خیانت نمودند و دیگران را انباز او کـردند، و خداونـد سبحان را مـنحصر به ربـوبیّت ندانستند. در حالی که خدا از فطرتشان عهد و پـیمان گرفته بود که یکتاپرست باشند، امّا بدین عهد و پیمان خیانت ورزیدند و مشرک گردیدند. پس اگر بخواهند به پیغمبرش صلّی الله علیه وآله وسلّم خیانت ورزند، در حالی که در دست او اسیرند، فرجام خیانت پیشین خود را به یاد آورنـد کـه چگونه ایشان را به اسارت و بـند کشانید، و پـیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم و یاران او را بر ایشان مسلّط گردانید... خدا (بس آگـاه) از رازهـا و رمـزهای درونشـان است، و (کاربجا) در وقوع عذاب بدیشان است:
(وَاللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ ).
و خداوند آگاه (از احوال و افکار همگان است و) حکیم است (و کارها را بـرابـر حکمت و فـلسفهای کـه خود میداند میگرداند ).
قرطبی در تفسیر آورده است که ابن عربی گـفته است: هنگامی که افرادی از مشرکان اسیر شـدند، بـرخـی از مشرکان اسیر از پذیرش اسلام سـخن گفتند، ولی در اسلام آوردن خود تصمیم و قاطعیّت نداشتند، و اقـرار قاطعانهای بدان نکردند. انگـار آنـان خـواستند بـه مسلمانان نزدیک شوند و از مشرکان هم دور نگردند... علماء ما گفتهاند: اگر کافر ایمان را با زبان بگوید و بر دل براند، ولی تصمیم و قاطعیّت نداشته باشد، مؤمن به شمار نمیآید. اگر این چنین چـیزهائی در مـؤمن هـم باشد، کافر محسوب میگردد. مگر گاه گاهی به صورت وسوسه بر دل گذرد، وسوسهای که نمیتواند به دفع آن بکوشد و تاب جلوگیری از آن را نداشته باشد. خداوند همچون وسوسههائی را بخشیده است و آنها را نادیده گرفته است. خداوند حقیقت را برای پـیغمبرش صلّی الله علیه وآله وسلّم روشن فرموده است و گفته است:
(وَإِنْ یُرِیدُوا خِیَانَتَکَ...).
(ای پیغمبر!) اگر (مشرکان با اظهار ایمان) بخواهند بـه تو خیانت کنند (موضوع تازهای نیست و باکی نداشته باش...
یعنی اگر این سخن را به عنوان مکر و کید بگویند و نیرنگ بزنند،
(فَقَدْ خَانُوا اللَّهَ مِنْ قَبْلُ ).
آنان پیش از این (نیز با اتّخاذ شرکاء و انداد برای خدا و کفران نعمت الله) به خدا خیانت کردهاند.
به خدا خیانت کردهاند با کفری که ورزیدهاند و خیانتی که به تو کردهاند و جنگی که با تو نمودهاند... اگر هم این سخن ایشان خیر باشد، خدا از آن آگاه است، و آن را از ایشان میپذیرد و عـوض بـهتر از آن چـیزی را بدیشان میدهد که از دست دادهاند، و کفر و خیانت و مکری را می بخشد که پیش از این داشتهاند.
*
هم اینک این درس پایان میگیرد، و سوره نیز با آن به پایان میآید، با بیان سرشت ارتباطات و پـیوندها در جامعۀ اسلامی، و ارتباطات و پیوندهای جامعۀ اسلامی با جامعههای دیگر، و با بیان احکام تنظیم کـنندۀ ایـن ارتباطات و پیوندها... از این بیان سرشت خود جامعۀ اسلامی، و قاعده و دستوری که برابر آن حرکت میکند، و همچنین بر آن اسـتوار و پـایدار مـیماند، روشـن میشود... پیدا و هویدا میگردد که ارتباطها و پیوندها، ارتباطها و پیوندهای: خونی، زمینی، نژادی، تـاریخی، زبـانی، اقـتصادی، خـویشاوندی، مـیهنی، قـبیلهای، و مصالح اقتصادی و مادی نیست... بلکه تنها ارتـباط و پیوند عقیده و رهبری و نظم و نظام جنبشی و حرکتی است... پس کسانی که ایمان آوردهاند و به سـرزمین هجرت و اسلام مهاجرت کردهاند، در حالی که از همۀ چیزهائی دست کشیدهاند و دست شستهاند که ایشان را وابسته بـه زمـینشان و خـانه و کـاشانهشان و قوم و قبیلهشان و مصالحشان میکند، و با جان و مال در راه خدا جهاد کردهاند، و همچنین کسـانی کـه ایـن چـنین مهاجرانی را پناه دادهاند و به منزل و مأوای خود راه دادهاند و یاریشان نمودهاند و همراه با ایشان عقیدۀ آنان را پذیرفتهانـد و رهـبری ایشـان را در هـمایش جنبشی یگانهای گردن نهادهاند، این چنین کسانی برخی دوستان و یاران برخی هستند... و امّا کسانی که ایمان آوردهاند ولی مهاجرت نکردهاند، در مـیان ایشـان و جامعۀ اسلامی، یاری و مددکاری نـیست. زیـرا آنـان هنوز خالصانه خویشتن را به عقیده تحویل ندادهانـد و دربست از آنِ عقیده نشدهاند، و در برابر رهبری کرنش ننمودهاند و تسلیم نشدهانـد، و هـنوز مـلتزم هـمایش جنبشی یگانهای نشدهاند و در مـیان انقلابیون جـای نگرفتهاند... در داخل این جمعیّت جـنبشی و انقلابی یگانه هم خـویشاوندی خـونی در مـیراث و غـیره از اولویّت برخوردار است... کسانی هم که کفر ورزیدهاند و کافر شدهاند آنان نیز برخی دوستان و یاران بـرخی هستند... اینها خـطوط اصـلی در مسألۀ ارتـباطات و پیوندها است، همانگونه که این نصوص قاطعانۀ قرآنی آنها را به تصویر میزند:
(إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَهَاجَرُوا وَجَاهَدُوا بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَالَّذِینَ آوَوْا وَنَصَرُوا أُولَئِکَ بَعْضُهُمْ أَوْلِیَاءُ بَعْضٍ وَالَّذِینَ آمَنُوا وَلَمْ یُهَاجِرُوا مَا لَکُمْ مِنْ وَلایَتِهِمْ مِنْ شَیْءٍ حَتَّى یُهَاجِرُوا وَإِنِ اسْتَنْصَرُوکُمْ فِی الدِّینِ فَعَلَیْکُمُ النَّصْرُ إِلا عَلَى قَوْمٍ بَیْنَکُمْ وَبَیْنَهُمْ مِیثَاقٌ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ (٧٢)وَالَّذِینَ کَفَرُوا بَعْضُهُمْ أَوْلِیَاءُ بَعْضٍ إِلا تَفْعَلُوهُ تَکُنْ فِتْنَةٌ فِی الأرْضِ وَفَسَادٌ کَبِیرٌ (٧٣)وَالَّذِینَ آمَنُوا وَهَاجَرُوا وَجَاهَدُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَالَّذِینَ آوَوْا وَنَصَرُوا أُولَئِکَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ کَرِیمٌ (٧٤)وَالَّذِینَ آمَنُوا مِنْ بَعْدُ وَهَاجَرُوا وَجَاهَدُوا مَعَکُمْ فَأُولَئِکَ مِنْکُمْ وَأُولُو الأرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَى بِبَعْضٍ فِی کِتَابِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ) (٧٥)
بیگمان کسانی که ایمان آوردهاند و (از خانه و کاشانۀ خویش) مهاجرت کردهاند و با جان و مال خود در راه خدا (به تلاش ایستادهاند و) جهاد نمودهاند (و لقب مهاجرین را برازندۀ خود کرداندهانـد)، و کسـانی کـه (مـهاجرین را در منزل و مأوای خـود) پـناه دادهانـد و (ایشان را با جان و مال) یاری نمودهاند (و از سوی خدا و پیغمبر لقب انصار دریافت داشتهاند،) برخی از آنـان یـاران بـرخی دیگرند (و مسـؤول و مـتعهّد در بـرابـر یکدیگرند). و امّـا کسـانی کـه ایمان آوردهانـد و لیکن مهاجرت ننمودهاند (و با وجود توانائی به جامعۀ نوین شما در مدینه نپیوستـهاند، هیچ گونه تعهّد و مسؤولیّت و) ولایتی در برابر آنان ندارید تا آن گاه کـه مـهاجرت میکنند. اگر (چنین مؤمنان غیر مهاجری از دست ظلم و جور دیگران) به سبب دیـنشان از شما کـمک و یـاری خواستند، کمک و یاری بر شما واجب است، مگر زمانی که مخالفان آنان گروهی باشند که میان شما و ایشـان پیمان (ترک مخاصمه) باشد. (در این صـورت رعـایت عهد و پیمان، از رعـایت حال چـنین مـؤمنان بـیحالی لازمتر است. به هر حال) خداوند مـیبیند آنـچه را کـه میکنید (پس مواظب حال همدیگر و حفظ حدود و عهود باشید). و کسانی که کافرند، برخی یاران برخی دیگرند (و در جانبداری از باطل و بدسگالی با مؤمنان همرأی و همسنگرند. پس ایشان را به دوستی نگیرید و در حفظ عهد و پیمان بکوشید) که اگر چنین نکنید فتنه و فسـاد عظیمی در زمین روی میدهد. بیگمان کسانی که ایمان آوردهانـد و مــهاجرت کردهانـد و در راه خـدا جهاد نمودهاند، و همچنین کسـانی کـه پـناه دادهاند و یـاری کردهاند، (هر دو گروه) آنان حقیقتاً مؤمن و با ایمانند (و شایستۀ واژۀ مهاجر و انصارند و تار و پود جـاودانـۀ پرچم اسلامند و) برای آنان آمرزش (گناهان از سـوی یزدان منّان) و روزی شــایسته (در بـهشت جـاویدان) است. و کســانی کـه از پس (نـزول ایـن آیـات) ایمان آوردهاند و مهاجرت کردهاند و با شما (ای مهاجران و انصار) جهاد نمودهاند، آنان از زمرۀ شما هستند و (از حقوق و مدد و یاری شـما بـرخوردار مـیکردند. این ولایت ایمانی بود، و امّا ولایت خویشاوندی علاوه بـر پیغمبری ایشان را از آن بیرون آورده است، و دیگر باره انباز برای خدا درست کردهاند و مشرک شده انـد، چه در اعتقاد و عبادت، و چه در فرمانروائی و پیروی، و چه در همۀ آنها.
این سرشت دعوت به سـوی یـزدان در طـول تاریخ بشری است... این دعوت، هدف آن (اسلام) یـعنی تسلیم فرمان یزدان شدن بوده است... اسلام و تسـلیم بندگان در برابر خداونـدگار بـندگان، و بیرون آوردن بندگان از بندگی بندگان و کشاندن ایشـان به بندگی یزدان یگانۀ جهان، آن هم با بیرون آوردن آنان از زیر سلطه و قدرت و حاکمیّت و قوانین و معیارها و آداب و رسوم انسانها، و بردن آنان به زیر سـلطه و قـدرت و حاکمیّت و قوانین و شرائع یزدان یگانۀ جـهان در هـر کاری از کارهای زندگانی ایشان... در این زمینه و در این راستا اسلام توسّط محمّد صلّی الله علیه وآله وسلّم برای مردم آمده است، همانگونه که توسّط پیغمبران بزرگوار پیش از او اسلام برای مردمان آمده است... اسلام آمده است تـا مردمان را به سوی حاکمیّت یزدان برگرداند، همانگونه که همۀ جهان هستی که انسانها را نیز در پخش میگیرد فرمانبردار حاکمیّت یزدانـند. لذا لازم است سلطه و قدرتی که زندگی ایشان را نظم و نظام و سر و سامان میدهد، همان سلطه و قدرتی باشد که وجود و هستی ایشان را نظم و نظام و سر و سامان میبخشد. دیگر نباید آنان برنامه و سلطه و تدبیر و تصرّفی داشته باشند که مخالف با برنامه و سلط و تدبیر و تصرّفی باشد که سراسر جهان هستی را اداره میکند و میگرداند. بلکه همان برنامه و سـلطه و تـدبیر و تـصرّفی کـه وجود خودشان را نیز اداره می کند و میگرداند، بجز بخش ارادی و اخــتیاری زنــدگانی ایشـان را. مردمان در پیدایش و بالندگی و تندرستی و بیماری خود، و در زنده بودن و مردن خویش، محکوم و فرمانبردار قوانین فطری هستند که ساختار یزدان است. همچنین محکوم و فرمانبردار همین قوانین فطری خدائی هستند در اجتماع خود و در عواقب چیزهائی که به سبب حرکت اختیاری خویش بر سرشان مـیآید و گـریبانگیرشان مـیگردد. آنان در همۀ این چـیزهائی کـه در حـقّ ایشـان انـجام میپذیرد نـمیتوانـند سنّت خدا را دگرگون کنند، همانگونه که ایشان نمیتوانند سنّت خدا در قوانـین جهانی حاکم بر این هستی و عملکرد هستی را دگرگون سازند... بدین لحاظ مـردمان باید در قسـمت ارادی زندگی خود به سوی اسلام برگردند، و شریعت خدا را در هر کاری از کارهای این زندگی حاکم کنند، برای همنوائی و هماهنگی میان بخش ارادی و بخش فطری در زندگی خود، و برای هماوائـی و همگامی میان سراسر وجودشان اعم از بخش اختیاری و بخش فطری، و میان جهان هستی. [4]
لیکن جاهلیّتی که بر حاکمیّت انسانها بر انسانها استوار است، و بدین وسـیله از روال جـهان هسـتی مـنحرف میگردد و کژراهه میرود، و میان برنامۀ بخش ارادی و بخش فطری در زندگی انسانها برخورد پیش مـیآید، این چنین جاهلیّتی است که هر پیغمبری با دعـوت به اسلام یعنی تسلیم فرمان خدای یگانه شدن، با آن رویاروی شده است و به مبارزه پـرداخته است، و پیغمبر خدا صلّر اله علیه وآله وسلّم هم با دعوت خود به مقابله و مبارزۀ با آن اقدام فـرموده است... ایـن جـاهلیّت مـجسّم در (نظریّۀ) صرفی نبوده است. بلکه چه بسا گـاه گـاهی بطور کلّی (نظریّهای) نداشته است. بلکه دائماً مـجسّم در یک اجتماع جنبشی بوده است. مجسّم در جامعهای بوده که از مقام رهبری خود پیروی نموده است، و تابع جهانبینیها و ارزشها و معیارها و برداشتها و احساسها و آداب و رسوم خویشتن شـده است. جامعه جـاهلی جامعهای است که در میان افراد و اندامهای آن چنین پویش و کنش و یکپارچگی و هماهنگی و دوسـتی و همکاری است. همکاری میان اندامهای آن به گونهای است که این جامعه را - با ارادۀ آگاهانه یا غیرآگاهانه - برای حفظ موجودیّت خود، و دفاع از هستی خویش، و نابودی عناصری که ایجاد خطر میکنند و هستی چنین جامعهای و چنین تشکّلی را به هـر شکـلی از اشکال تهدید مینمایند، به حرکت وا میدارد و بـه تـلاش و کوشش میاندازد.
از آنجا که جاهلیّت در (نظریّۀ) صرفی نمودار و پدیدار نمیگردد، و بلکه در تشکّل جنبشی بدینگونه نمودار و پدیدار میشود، قطعاً تلاش برای نابود کردن و زدودن این جاهلیّت، و بار دیگر برگرداندن مردمان بـه سوی یزدان، درست نیست - و اصلاً سودی نمیبخشد - که در (نظریّۀ) صرفی نمودار و پدیدار آید. چه در ایـن صورت همچون تلاشی هماورد جاهلیّتی نمیگردد کـه عملاً برجا و مجسّم در تشکّل حنبشی و دارای اعضاء و افراد است، چه رسد به این که بـر آن چـیره و مسـلّط گردد چنان که مطلوب است، آن هم در وضع و حالتی که تلاش میشود پدیدهای از میان برده شود کـه عـملاً موجود و برجا است، برای ایجاد پدیدۀ دیگری که با آن مخالفت بنیادین دارد در سرشث و برنامه و اصول کلّی و اصول جزئی خود. حتماً این تلاش تازه باید در تشکّل افراد و اشخاص جنبشی و انقلابی نـمودار و پـدیدار گردد که نیرومندتر از آن تشکّل جاهلی عملاً موجود و برجا، از لحاظ قواعد نظری، نیروی سپاهی و نـظامی، سر و سامان دهی، ارتباطها و پیوندها و تماسها باشند. آن رکن نظری که اسلام در طول تاریخ بشری بـر آن پابرجا و استوار میگردد، رکن گواهی: (لا اله الا الله) است. یعنی انحصار الوهیّت و ربوبیّت و قـیمومت و سلطه و حاکمیّت به یزدان سبحان... انحصار آنـها بـه یزدان باید با عقیدۀ درونی، و پرستش با مراسم و شعائر بیرونی، و برگرفتن قوانین از شریعت یزدان در واقعیّت زندگی جهان، نمایان و جلوهگر آید. چه گواهی (لا اله الا الله )، عملاً یافته نمیشود و شرعاً مـوجود بشـمار نمیآید، مگر بدین شکل کاملی که به آن وجود جدّی و حقیقی میبخشد، وجودی که با تـوجّه بـدان است کـه گویندۀ آن مسلمان یا غیر مسلمان شمرده میشود.
معنی بیان این رکن از ناحیۀ نظری این است که زندگی انسانها بطور کلّی به خدا برگردد، و مردمان در کاری از کارها، و در جنبهای از جنبهای زنـدگی بشـری، خـود سرانه از پیش خود داوری نکنند و اقدام ننمایند. بلکه باید در همۀ مسائل زندگی خود به حکم خدا در آنـها مراجعه کنند تا از خدا پیروی کنند... این حکم خدا هم باید از منبع یگانهای دریافت گردد که آن را بدیشان ابلاغ میکند و او پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم است... این چیز هم در نیمۀ دوم گواهی رکن نخستین اسلام جـای دارد، و آن گواهی: (محمّد رسول الله) است.
این اصل نظریّهای است که اسـلام در آن جلوهگـر و نمودار میگردد و بر آن استوار و پایدار میشود. این اصـل نـظری بــرنامۀ کـاملی را برای زنـدگی بـدید میآورد، وقـتی کـه در هـمۀ کـارهای زنـدگی پیاده میگردد. مسلمان هر فرعی از فروع زنـدگی فـردی و گروهی را در داخل و خارج سرزمین اسـلامی بـا آن برابر میسازد و میسنجد، چه در روابط خود با جامعۀ اسلامی و چه در ارتباطات جامعۀ اسلامی با جامعههای دیگر. [5]
امّا اسلام - همانگونه که گـفتیم - نـمیتوانـد تـنها در (نظریّه) صرفی جلوهگر و نمودار گردد، تا هر کس که بخواهد از لحاظ اعتقاد آن را بپذیرد و از لحاظ عبادت بدان دست یازد. آن گاه اشخاصی که آن را میپذیرند به همین شکل ظاهری اعتقاد و عبادت اکتفاء کنند و به صورت افرادی در داخل پیکرۀ تشکّل جنبشی جـاهلی بمانند و اندامهائی از جامعۀ جاهلی موجود باشند. چه بودن آنان بدین شکل - هر چند هم تعداد آنان زیـاد باشد - ممکن نیست منتهی به (وجود عـملی) اسـلام شود. زیرا افراد (مسلمان نظری) و تئوری مـوجود در میان ترکیب بند جامعۀ جاهلی به عنوان اندامهائی از آن جامعه، قطعاً مجبور میگردند به اهداف و مقاصد ایـن جامعۀ جاهلی که خودشان اندامهایی از آن هستند پاسخ مثبت بدهند و فرمانبردار خواستهای آن باشند. چـنین مسلمانانی چه بخواهند و چه نخواهند، آگاهانه یا غیر آگاهانه، برای بر آورده کردن نـیازمندیهای اسـاسی زندگی این جامعه به تلاش خواهند ایستاد، و کـارهای ضروری برای بودن و ماندن آن انجام خواهند داد، و از هستی نظام آن دفاع خواهند کرد، و اسباب و عواملی را از آن جامعه دور خواهند کرد کـه بـودن و مـاندن آن جامعه را تهدید خواهند کرد. زیـرا جـامعهای کـه ایـن اشخاص از زمرۀ اندامهای آن هستند، به انجام همچون تکالیف و وظائفی دست مییازد به وسیلۀ هـمۀ افـراد جامعه، چه بخواهند و چه نخواهند... یعنی این اشخاصی که از لحاظ (نظری و تـئوری) مسـلمان هسـتند، در (عمل) به تقویت جامعۀ جاهلیای میپردازنـد کـه از لحاظ (نظری و تئوری) برای از مـیان بـردن آن کـار مـیکنند. اصـلاً چـنین اشـخاص مسـلمانی سـلولهای زندهای میشوند در پیکرۀ همچون جامعهای، و در راه ماندن و ادامۀ حیات آن به مدد و یاریش میشتابند! و شایستگیها و آگاهیها و آزمونها و تلاشها و پویشهای خود را بدان جامعۀ جاهلی ارمغان میدارنـد تـا زنـده بماند و نیرومند گردد! به جای این که حرکت و تلاش ایشان در مسیر درهم شکستن همچون جـامعۀ جـاهلی باشد، تا جامعۀ اسلامی برپا و برجا گردد!
بدین خاطر است که لازم است رکن نظری و تـئوری اسلام، یعنی (عقیده) جلوهگر و پدیدار آید در تشکّل افراد و اشخاص پویا و تـلاشگر، از هـمان لحـظههای نخستین همایش این چنین مسلمانان متعهّد و آگاهی... چارهای جز این نیست که باید تشکّل اشخاص پـویا و تلاشگری در میان باشد جدای از تشکّل جاهلی. آنان باید جدا و مستقلّ از تشکّل اشخاص حرکت جاهلیای باشند که اسلام در صدد نابودی آن است. باید مـحور این تشکّل جدید، رهبری جدید باشد که در ذات پیغمبر خـدا صلّی الله علیه وآله وسلّم جلوهگـر است، و پس از او در یکـایک رهبریهای اسلامی جلوه گر است که هدف آن برگرداندن مردم به سوی الوهیّت خداوند یگانه و ربوبیّت و قیمومت و حاکمیّت و سلطه و شریعت او باشد، و هـر کس که گواهی میدهد: لا اله الا الله و محمّد رسول الله، ولایت و دوستی خود را از تشکّل انـدامـهای حـرکت جاهلی ببرد، یعنی تشکّل گروهی که خودش از آن پیدا آمده است و به دور گشته است. و زمام اختیار خویشتن را از دست رهبری چنان جامعهای بیرون بیاورد، حـال همچون جامعهای هر نامی و نشـانی که داشته باشد، چه نام و نشان رهبری دینی را یدک بکشد، از قبیل: کاهنان و پرده داران و جادوگران و فال بینان، و کسانی همسان و همردیف ایشان... یا نام و نشان رهبری سیاسی و اجتماعی و اقتصادی را به خود گـرفته باشد، از قـبیل همان رهبریای که قریش داشتند... هر کس که گواهی میدهد: لا اله الا الله، و محمّد رسول الله، باید ولایت و دوستی خود را محدود و محصور کـند به تشکّل و تشکیلات افرادی که از اندامان حرکت جدید اسـلامی هستند، و ولایت و دوستی خود را ویژۀ مـقام رهـبری مسلمان گرداند.
چارهای جز این نیست که از نـخستین لحـظههائی کـه مسلمان به اسلام گام مینهد، و گواهی: لا اله الا الله، و محمّد رسول الله را بر زبان میرانـد، ایـن کـار انجام بگیرد. زیرا هستی جامعۀ مسلمان جز بدین کار حاصل نمیآید و پدیدار نمیدد. جـامعۀ اسـلامی تـنها بـا خیزش رکن نظری و تئوری در دلهـای افـراد تحقّق نمیپذیرد و چهره نمینماید، هر اندازه هم تعداد ایـن افراد و اشخاص زیاد باشد، امّا به صورت اندامـهای یک مجموعۀ هماهنگ و همیار درنیایند، مـجموعهای که دارای موجودیّت مستقلّ خود باشند. اندامـهای آن کار گروهی کنند - همسان اندامهای یک موجود زنده - برای ریشه دواندن تنۀ وجود خویش و ژرفا و فراخی پیدا کردن آن. اندامهائی باشند که آمادۀ دفاع از هستی جامعۀ اسلامی بر ضدّ عواملی گردند که به سوی هسته و هستی آن تاخت میآورند و بر ییکرۀ وجود جامعۀ اسلامی میتازند. این مسلمانان هوشیار باید تحت فرماندهی مقام رهـبری مسـتقلّ و جـدای از رهـبری جامعۀ جاهلی به کار بپردازند. این مقام رهبری حرکات و سکنات ایشان را سر و سامان دهد و همآوا و هماهنگ کند، و آنان را برای ریشه دواندن تنۀ وجود اسـلامی خودشان و ژرفا و فراخی دادن بدان رهنمود نـماید، و ایشان را به سوی مبارزه و پایداری و از میان برداشتن آخرین هستهها و هستیهای جاهلی هدایت کند.
اسلام این چنین پدید آمده است... این چـنین پـدیدار گشته است در رکن نظری کوتاهی - امّا فـراگـیر - در نخستین لحـظه هـم مـجموعهای از انـدامـان پـویا و تلاشگری بر آن رکن نظری برجا و استوار شدهاند که مستقلّ و جدای از جامعۀ جاهلی بودهاند، و بلکه رو در روی آن ایستادهاند و به مبارزه برخـاستهانـد... هـرگز اسلام به صورت (نظریّه) و تئوری صرفی که جدای از همچون وجود عملی باشد پدیدار نگردیده است... و به همین منوال و بر همین روال مـمکن است بار دیگر اسلام پیدا و هویدا گردد... هیچ راهی برای اعادۀ پیدایش اسلام تحت فرماندهی جامعۀ جاهلی در هـیچ زمانی و در هیچ مکانی نیست، بدون آگاهی لازم از سرشت پیدایش اسلام توسّط مجموعۀ اندامان پویا و تلاشگر اسلامی.
هنگامی که این پیدایش و رازها و رمزهای سرشتی آن را فهم و درک میکنیم، و همراه با آن، سرشت این آئین و سرشت برنامۀ جنبش و پـویش آن را میفهمیم و درک میکنیم - بدان روش و روالی که در دیباچۀ سورۀ انفال در جزء نهم بیان کردیم - پا به پای آن، مدلولها و مـفهومهای ایـن نـصوص و احکامی را درک و فـهم کنیم که در پایان این سوره با آنها روبرو میگردیم، احکامی که راجع است به نــظم و نـظام بـخشیدن به جامعۀ اسلامی و سر و سامان دادن به مسلمانان مهاجر مجاهد - با چینها و طبقههائی که داشتهاند - و راجع به کسانی است که منزل و مأوی و پناه دادهاند و مدد و یاری کردهاند. همچنین احکامی را خواهـیم یـافت کـه دربارۀ ارتباط و پیوند جامعۀ اسلامی با کسـانی است که ایمان آوردهاند ولی مهاجرت ننمودهاند، و احکامی که سخن مـیگوید از ارتـباط و پـیوندی کـه جامعۀ اسلامی با کسانی دارد که کفر ورزیدهاند.
هم اینک میتوانیم با این نصوص نازله و احکام وارده در این سوره روبرو گردیم:
*
(إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَهَاجَرُوا وَجَاهَدُوا بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَالَّذِینَ آوَوْا وَنَصَرُوا أُولَئِکَ بَعْضُهُمْ أَوْلِیَاءُ بَعْضٍ وَالَّذِینَ آمَنُوا وَلَمْ یُهَاجِرُوا مَا لَکُمْ مِنْ وَلایَتِهِمْ مِنْ شَیْءٍ حَتَّى یُهَاجِرُوا وَإِنِ اسْتَنْصَرُوکُمْ فِی الدِّینِ فَعَلَیْکُمُ النَّصْرُ إِلا عَلَى قَوْمٍ بَیْنَکُمْ وَبَیْنَهُمْ مِیثَاقٌ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ (٧٢)وَالَّذِینَ کَفَرُوا بَعْضُهُمْ أَوْلِیَاءُ بَعْضٍ إِلا تَفْعَلُوهُ تَکُنْ فِتْنَةٌ فِی الأرْضِ وَفَسَادٌ کَبِیرٌ) (٧٣)
بیگمان کسانی که ایمان آوردهاند و (از خانه و کاشانۀ خویش) مهاجرت کردهاند و با جان و مال خود در راه خدا (به تلاش ایسـتادهانـد و) جـهاد نـمودهانـد (و لقب مهاجرین را برازندۀ خود کردانـدهانـد)، و کسـانی که (مـهاجرین را در مـنزل و مأوای خود) پـناه دادهاند و (ایشان را با جان و مال) یاری نمودهاند (و از سوی خدا و پیغمبر لقب انصار دریافت داشتهاند،) برخی از آنـان یـاران بـرخـی دیگرند (و مسـؤول و مـتعهّد در بـرابـر یکـدیگرند) و امّـا کسـانی کـه ایمان آوردهانـد و لیکـن مهاجرت ننمودهاند (و با وجود توانائی به جامعۀ نوین شما در مدینه نپیوستهاند، هیچ گونه تعهّد و مسؤولیّت و) ولایتی در برابر آنان ندارید تا آن گاه کـه مهاجرت میکنند. اگر (چنین مؤمنان غیر مهاجری از دست ظلم و جور دیگران) به سبب دیـنشان از شما کمک و یـاری خواستند، کمک و یاری بر شما واجب است، مگر زمانی که مخالفان آنان گروهی باشند که میان شما و ایشـان پیمان (ترک مخاصمه) باشد. (در این صـورت رعـایت عهد و پیمان، از رعـایت حـال چنین مـؤمنان بـیحالی لازمتر است. به هر حال) خداوند مـیبیند آنـچه را که میکنید (پس مواظب حال همدیگر و حفظ حدود و عهود باشید). و کسانی که کافرند، برخی یاران برخی دیگرند (و در جانبداری از باطل و بدسگالی با مؤمنان همرآی و همسنگرند. پس ایشان را به دوستی نگیرید و در حفظ عهد و پیمان بکوشید) که اگر چنین نکنید فتنه و فسـاد عظیمی در زمین روی میدهد.
هر کس که در مکّه گفت: أشْهَدُ أنْ لا الـهَ الّا الله وَ أنّ محمّداً رَسُولُ الله، دست کشید از دوستی و خویشی با خانوادهاش و قبیلهاش و رهبری جاهلیّتی که در قریش جلوهگر و نمودار بود. و دوستی و خویشی خود را و زمام اختیار خود را به محمّد صلّی الله علیه وآله وسلّم پیغمبر خـدا و بـه مجموعۀ کوچک پدیدآمدهای داد که تحت رهـبری او بهپا خاسته بود. در زمـانی کـه جامعۀ جاهلی راست ایستاده بود و خطر این مجموعۀ نوخاسته را از وجـود خویش دفع میکرد، مجموعهای که پیش از برخورد در کارزار جنگ هم جامعۀ جاهلی بر آن شوریده بـود، و کوشش میکرد این مجموعۀ نوزا و نـوپا را در دوران پیدایش و بالندگیش نابود کند.
بدین هنگام بود که پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم مـیان اعـضاء و اندامان ایـن مـجموعۀ نوزا و نـوپا بــرادری برقرار فرمود... یعنی او این (افراد) را که از جامعۀ جاهلی فرد فرد آمده بودند، به (جامعۀ) دارای ضمانت اجتماعی تبدیل کرد، جامعهای که در آن پیوند عقیده جـایگزین پیوند خون و خویشاوندی میگردد، و در آن دوستی و خویشاوندی با مقام رهبری جـدید جـایگزین رهبری جاهلیّت میشود، و دوستی و خـویشاوندی در آن بـا جامعۀ جدید، جایگزین همۀ دوستیها و خویشاوندیهای پیشین میگردد.
سپس وقتی که خداوند برای مسلمانان سرزمین هجرت را در مدینه گشود، پس از این که در آنجا مسلمانانی یافته شدند و با مقام رهبری اسلامی بر دوستی مطلق، و شنیدن و فرمانبرداری کردن در خوشی و ناخوشی، و حفظ پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم از چیزی که امـوال و اولاد و زنان خود را از آن محفوظ میدارند، و زمانی که دولت اسلامی در مدینه تـحت رهبری پیغمبر خـدا صلّی الله علیه وآله وسلّم تشکیل گردید، پیغمبر خدا دیگر باره میان مهاجرین و انصار برادری برقرار کرد، آن برادریای که جـایگزین پیوند خون و نسب میگردد با تمام مقتضیاتی چنین پیوندی دارا است، از جمله ارث و دیه و عوضی که در میان خانواده و خاندان و قبیله و عشیره، پـیوند خون عهدهدار آنها میگردد... حکم خداوند بزرگوار در این زمینه چنین است:
(إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَهَاجَرُوا وَجَاهَدُوا بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَالَّذِینَ آوَوْا وَنَصَرُوا أُولَئِکَ بَعْضُهُمْ أَوْلِیَاءُ بَعْضٍ).
بیگمان کسانی که ایمان آوردهاند و (از خانه و کاشانۀ خویش) مهاجرت کردهاند و با جان و مال خـود در راه خدا (به تلاش ایستادهاند و) جـهاد نـمودهانـد (و لقب مهاجرین را برازندۀ خود گـردانـدهاند)، و کسـانی کـه (مـهاجرین را در منزل و مأوای خود) پـناه دادهانـد و (ایشان را با جان و مال) یاری نمودهاند (و از سوی خدا و پیغمبر لقب انصار دریافت داشتهاند،) برخی از آنـان یـاران بـرخی دیگرند (و مسـؤول و مـتعهّد در بـرابـر یکدیگرند).
دوستان یکدیگرند در یـاری و مـددکاری. دوسـتان یکدیگرند در ترکه و ارث. دوستان یکدیگرند در دیه و باز پـرداختها و عوض دادنـها، و سائر التـزامـها و ارتباطهائی که بر رابطۀ خون و نسب مترتّب است.
بعدها افراد دیگری پیدا شدند و از لحاظ عقیده و باور این آئین را پذیرفتند، ولی عـملاً به جـامعۀ اسلامی نپیوستند... به سـرزمین اسلامی مـهاجرت نکردند، سرزمینی که شریعت خدا بر آن فرمان میرانـد، و رهبری اســلامی کــار و بـار آن را مـیگردانـد و میچرخاند. اینان هنوز به جامعۀ اسلامی نپیوستهاند، جامعهای که توانسته است صاحب سرزمینی شود که در آن شریعت خدا را پابرجا میدارد، و موجودیّت کامل خود را اعلان و محقّق مینماید، پس از آن که در مکّه موجودیّت نسبی خویش را اعلان و محقّق داشته بود، با اظهار دوستی رهبری نوین و همایش در مجموعۀ پویاو پـیشرو و مسـتقلّ و جدای از جامعۀ جاهلی، و رویاروی با جامعۀ جاهلی با همین اعـلان مـوجودیّت مستقلّ و ممتاز خود.
این چنین کسانی چه در مکّه، و چه در مـیان عـربهای پیرامون مدینه، یافته مـیشدند. آنـان عـقیده و بـاور اسـلامی را مــیپذیرفتند، و لیکــن به جــامعهای نمیپیوستند که بر این عقیده و باور استوار میگردید، و عملاً اطاعت و فرمانبرداری کاملی از رهبری حاکم بر این جامعه نمیکردند.
اینان به عنوان اعـضاء و انـدامـهای جـامعۀ اسـلامی پذیرفته نمیشدند، و یزدان هیچگونه دوستی و ولایتی با تمام انواعی که دارد - برای ایشان با این جـامعه برقرار نفرموده بود، زیرا آنان عملاً با جامعۀ اسـلامی نبودند. در بارۀ چنین اشخاصی این حکم نازل گردید:
(وَالَّذِینَ آمَنُوا وَلَمْ یُهَاجِرُوا مَا لَکُمْ مِنْ وَلایَتِهِمْ مِنْ شَیْءٍ حَتَّى یُهَاجِرُوا وَإِنِ اسْتَنْصَرُوکُمْ فِی الدِّینِ فَعَلَیْکُمُ النَّصْرُ إِلا عَلَى قَوْمٍ بَیْنَکُمْ وَبَیْنَهُمْ مِیثَاقٌ ).
و امّـا کســانی کـه ایمان آوردهانـد و لیکن مـهاجرت ننمودهاند (و با وجود توانائی به جامعۀ نوین شما در مـدینه نپیوستهانـد، هیچگونه تـعهّد و مسـؤولیّت و) ولایتی در برابر آنان نـداریـد تـا آن گـاه که مهاجرت میکنند. اگر (چنین مؤمنان غیرمهاجری از دست ظلم و جور دیگران) به سبب دیـنشان از شـما کمک و یـاری خواستند، کمک و یاری بر شما واجب است، مگر زمانی که مخالفان آنان گروهی باشند که میـان شما و ایشـان پیمان (ترک مخاصمه) باشد.
این حکم، منطقی و مفهوم است و همآوا با سرشت این آئینی است که از آن قبلاً سخن گفتیم، و با برنامۀ پویای انقلابی واقعگرای این آئین نیز میخواند. چه این افراد اعضاء جامعۀ اسلامی نیستند، و بدین خاطر میان آنان و میان جامعۀ اسلامی دوستی و تعهّدی و مسـؤولیّت و ولایتی موجود نیست... و لیکن تنها چیزی که در مـیان است رابطۀ عقیده و ایدئولوژی است، و ایـن هـم به تنهائی هیچگونه تعهّد و مسؤولیّت و وظیفه و تکلیفی بر جامعۀ اسلامی در قبال همچون کسانی تعیین و تولید نمیکند، مگر زمانی که به خاطر آئینشان بدیشان تعدّی و تجاوز شود و مـثلاً بـخواهند ایشـان را از اسـلام برگردانند. اگر چنین مـردمانی از مسلمانان سـرزمین اسلامی در کار دین یاری بخواهند، بر مسلمانان واجب است تنها در همچون موقعیّتی ایشان را کمک کنند و به فریادشان برسند، به شرط این که این یاری زیانی بـه پـیمانی از پـیمانهای مسلمانان بـا اردوگـاه دیگـری نرساند. هر چند این اردوگاه تجاوز پیشه به سبب دیـن آنان یا عقیدۀ ایشان بر سر همچون مسـلمانانی تـاخته باشدا چرا که اصل کـار مـصلحت جـامعۀ اسـلامی و صلاح دید خطّ سیر حرکت و تاکتیک نـظام اسـلام و چیـزهائی از قبیل معاملات و بازرگانی است که بـر آن مترتّب است. این چیزها بیش از هر چیز باید مراعـات گردد، حتّی با وجود تجاوز و تعدّی به عقیدۀ آن کسانی که ایمان اوردهاند و لیکن به هسته و هستی عملی این دین نپیوستهاند که جلوهگر در مجموعۀ اسلامی است. این کار اندازۀ اهمّیّتی را به ما نشان مـیدهد کـه این آئین به افراد سازمان پویائی میدهد که هستی حـقیقی دین را جلوهگر میکنند... پیروی که بر این حکـم زده میشود عبارت است:
(وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِیر)ٌ (٧٢)
خداوند میبیند آنچه را که مـیکنید (پس مـواظب حـال همدیگر و حفظ حدود و عهود باشید).
هر کاری از کارهای شما زیر نظر و آماده در مقابل دید خدا است. خدا سرآغاز و سرانجام و دیباچه و نتیجۀ کار شما را میبیند، و انگیزهها و آثار آن را میداند.
همان گونه که جامعۀ اسلامی پیکرهای است فراهم آمده از اندامهای پویای هماهنگ و دارای ضمانت اجتماعی همکار و همیاری که دارای تعهّد و مسؤولیّت مشترک هستند و در دوستی با یکدیگر یکـپارچـهانـد، جـامعۀ جاهلی نیز این چنین است:
(وَالَّذِینَ کَفَرُوا بَعْضُهُمْ أَوْلِیَاءُ بَعْضٍ).
و کسانی که کافرند، برخی یاران دیگرند (و در جـانبداری از بـاطل و بدسگالی بــا مـؤمنان همرأی و همسنگرند. پس ایشان را به دوستی نگیرید و در حفظ عهد و پیمان بکوشید).
همان گونه که گفتیم کارها به طور طبیعی این چنین است. جامعۀ جاهلی به عنوان افراد حـرکت نـمیکند. بـلکه حرکت میکند به عـنوان پدیدهای صـاحب اعضاء و اندام. اندامها برابر سرشت هستی و ترکیببند وجودی آن پدیده، برای بقای خود و دفـاع از بودن و مـاندن پــیکرهای را تشکــیل دادهانـد بـه تـلاش و کـوشش میپردازند. زیرا آنان برخی یاران برخی دیگرند، و این نوای آنان یک کار سـرشتی و اجـباری است... بدین خاطر است که اسلام نمیتواند با ایشان رویاروی گردد و برزمد مگر به شکل جامعۀ دیگری که دارای هـمان ویــژگیها بـاشد، ولی بسی ژرفتـر و اسـتوارتـر و نیرومندتر. اگر اسلام با جامعۀ جاهلی رویاروی نشود و نرزمد به شکل جامعهای که اندامهایش برخـی یاران برخی دیگر باشند، از سوی جامعۀ جاهلی فتنه و بلا به افراد جـامعۀ اسـلامی مـیرسد - زیـرا افـراد جـامعۀ اسلامی نمیتوانند با جامعۀ جاهلی رویاروی گردند و برزمند که اندامهای آن دارای ضمانت اجتماعی و تعهّد و مسؤولیّت مشترک هستند - گذشته از آن، فتنه و بلا همگانی میشود و دامنگیر مردمان کرۀ زمین میگردد به سبب چیره شدن جاهلیّت بر اسـلامی کـه پـدیدار گردیده است. فساد و تباهی دامنگیر کرۀ زمین میشود به سبب غلبۀ جاهلیّت بر اسلام، و غلبۀ الوهیّت بندگان بر الوهیّت یزدان، و چون مردمان دیگر باره بندۀ بندگان میگردند، و این خود بدترین فساد است:
(إِلا تَفْعَلُوهُ تَکُنْ فِتْنَةٌ فِی الأرْضِ وَفَسَادٌ کَبِیرٌ) (٧٣)
اگر چنین نکنید فتنه و فسـاد عظیمی در زمـین روی میدهد.
بلندتر و فراتر از ایـن تـهدید و بـیم، تـهدید و بیمی نیست، و تندتر و سختتر از این هوشیار باش و بیدار باش، هوشیار باش و بیدار باشی نیست... مسلمانانی که اعلان موجودیّت نمیکنند و موجودیّت خود را بر پایۀ همایش اندامان پویا و جامعۀ افراد کـوشا بـنیانگذاری نمینمایند و اسـتوار نـمیسازند، آن هـم بـا تـعهّد و مسؤولیّت یگانه و فرماندهی و رهبری یگانه، علاوه از مشکلات و مشقّاتی که در دنیا میبینند، در پیشـگاه خدا کیفر همچون فتنه و بلائی را کـه در زمـین روی داده است، و سزای همچون فساد و تباهی بزرگی را که دامنگیر مردمان شده است، خواهند دیـد و خواهند چشید.
سپس روند قرآنی بر میگردد تا بیان دارد که ایـمان راستین تنها در این صورت جلوهگر و پدیدار میگردد:
(وَالَّذِینَ آمَنُوا وَهَاجَرُوا وَجَاهَدُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَالَّذِینَ آوَوْا وَنَصَرُوا أُولَئِکَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ کَرِیمٌ) (٧٤)
بیگمان کسانی که ایمان آوردهاند و مهاجرت کردهاند و در راه خدا جهاد نمودهاند، و همچنین کسـانی که پـناه دادهاند و یاری کردهاند، ( هـر دو گروه) آنـان حقیقتاً مؤمن و باایمانند (و شایستۀ واژۀ مهاجر و انصارند و تار و پود جاودانۀ پرچم اسلامند و) برای آنان آمرزش (گناهان از سـوی یـزدان مـنّان) و روزی شـایسته (در
بهشت جاویدان) است.
آنان مؤمنان واقعی هستند... چه این صورت حقیقی و شکل راستینی است که ایمان در آن جلوهگر میآید... این صورت حقیقی و شکل راستینی است کـه بیانگر پیدایش حقّی و وجود راستین این آئـین است... ایـن آئین تنها با اعلان قاعدۀ نظری و تئوری، و تـنها با پذیرش آن قاعده و گردن نهادن بدان، و حتّی تـنها با انجام مـراسـم پـرستش و شـعائر بـندگی مـوجود در مرامنامۀ تئوری آن، چنان که باید حاصل نـمیگردد و هستی پیدا نمیکند... قطعاً این آئین برنامۀ زنـدگی و اساسنامۀ حیاتی است که وجود عـملی نـمییابد و در صحنۀ زندگی ظاهر نمیگردد، مگر زمانی کـه در یک مجموعۀ انقلابی و پویا جلوهگر آید... امّا وجود ایـن آئین در قالب عقیدهای، یک وجـود زبانی و کـلامی است، و به صورت یک (حقّ) و حـقیقت درنمیآید مگر زمانی که در آن مجموعۀ انقلابی و پویای واقعی آنان مؤمنان واقعی هستند. ایشان از بخشایش الهی و روزی ارزشمند بهشت برخوردار خواهند شد... در اینجا از رزق و روزی سخن میرود به مناسبت جهاد، بذل و بخشش و هزینه کردن دارائی، مـنزل و مأوی و پناه دادن، مدد و یاری کردن، و تحمّل سختیها و رنجها و انجام وظائف و تکالیفی که همۀ اینها دارند... بالاتر و والاتر از این رزق و روزی، مغفرت و آمرزش است، گر چه خود در لابلای رزق و روزی نهفته است. بلکه مغفرت و آمرزش الهی ارزشمندترین رزق و روزی گرانبها است.
سپس روند قرآنی، به دستۀ مهاجران مجاهد نخستین، همۀ کسانی را ملحق میگرداند که بعدها مـهاجرت و جهاد میکنند - هر چند که پلّۀ سابقین، یعنی پیشتازان ، پـیشروان به جای خـود مـحفوظ و مـلحوظ است، همان گونه که نصوص دیگر قرآنی مقرّر داشته است - [6] این الحاق، الحاق در دوستی و تـعهّد و مسـؤولیّت و عضویّت در جامعۀ اسلامی است:
(وَالَّذِینَ آمَنُوا مِنْ بَعْدُ وَهَاجَرُوا وَجَاهَدُوا مَعَکُمْ فَأُولَئِکَ مِنْکُمْ ).
کسانی که از پس (نزول این آیـات) ایـمان آوردهانـد و مهاجرت کردهانـد و بــا شما (ای مـهاجران و انـصار) جهاد نمودهاند، آنان از زمرۀ شما هستند (و از حقوق و مدد و یاری شما برخوردار میگردند).
شرط هجرت تا فتح مکّه برجا و ماندگار بود. امّا با فتح مکّه که سرزمین عربها تسلیم اسلام و رهبری اسـلام شد، و مردمان در جامعۀ اسلامی جای گرفتند، پس از فتح مکّه هجرتی باقی نماند، بلکه آنچه ماند جـهاد و عمل بود. همان گونه که پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم فرموده است. جز این که چنین کاری در جولانگاه زمـانی و مکـانی پیشین اسلام بوده است که اسلام در آن تقریباً هزار و دویست سال در کرۀ زمین حکومت کرده است. در این فاصلۀ زمانی و مکـانی فـرمان شریعت اسـلام قـطع نگردیده است، و رهبری اسلامی ناظر بر شریعت یزدان و مجری سلطه و قدرت خداوند منّان بوده است... ولی امروز که متأسّفانه مردمان روی زمین به سوی جاهلیّت برگشتهاند، و فرمان یزدان سبحان از زندگی مردمان در زمین برخاسته است، و دیگر باره حاکمیّت در سراسـر زمین به دست طاغوت افـتاده است، و بعد از آن کـه اسلام مردمان را از بندگی بـندگان بیرون آورده بـود آنـان بـاز هـم به بندگی بندگان و پـرستش ایشـان برگشتهاند، اینک که چنین است جولانگاه و گـردش و چرخش تازهای برای اسلام پیش آمـده است و آغـاز گردیده است، بسان همان جولانگاه و گردش و چرخش پیشینی که داشت. در این جولانگاه نوین باید به تنظیم همۀ احکام مرحله به مرحلۀ چنین جولانگاهی سـرگرم گردید تا کار به هجرت و فراهم آوردن سرزمین اسلام منتهی میشود، و سایۀ حکومت اسلامی بار دیگر - به خواست خدا - گسترش مییابد و فراگیر مـیگردد، و هجرتی لازم نخواهد بود، و بلکه تنها جهاد و عمل باقی خواهد ماند، همان گونه که در جولانگاه نـخستین روی داد.
دورۀ سازندگی کاخ بلند هستی اسلامی، دارای احکام ویژۀ خود بـود، و تکـالیف و وظـائف و مشکـلات و مشقّات خاصّ خویش را داشت... دوستی و مسؤولیّت عقیدتی جایگزین دوستی و مسؤولیّت خونی گردید در همۀ شکلها و صورتها، و در همۀ تعهّدات و مقتضیاتی که داشت، از جملۀ آنها ارث و ضمانت پرداخت دیهها و وامها بود... هنگامی کـه موجودیّت اسـلامی در روز فرقان، یعنی جدائی حقّ از باطل در جنگ بدر مستقرّ و پابرجا گـردید، احکام آن دورۀ اسـتثنائی کـه لازمـۀ عملیّات سازندگی کاخ بلند هستی اسلامی بـود و بــا وظائف و تکـالیف و مشکـلات و مشـقّات اسـتثنائی رویاروی بود، تعدیل و تغییر پیدا کرد. از جـمله ایـن تعدیلها و تغییرها برگشت ارثبـری و ارثگـذاری و ضمانت پرداخت دیهها و وامـها و غـیره بـه قـرابت و خویشاوندی بود، ولی در چهارچوب جامعۀ اسـلامی، آن هم در سرزمین اسلام:
(وَأُولُو الأرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَى بِبَعْضٍ فِی کِتَابِ اللَّهِ ).
کسانی که با یکدیگر خویشـاوندند برخی برای بـرخـی دیگر سزاوارترند (و حقوق آنان) در کتاب خدا (بیان شده است و حکم خدا بر آن رفته است).
پس از استقرار وجود عملی اسلام، هیچ مانعی نیست از این کـه اولویّت خـویشاوندان در داخـل چـهارچوب همگانی مورد توجّه باشد... چرا که این کار یک گوشۀ فطری موجود در نفس انسانی را پاسخ میگوید. هـیچ گونه زیانی هم از پاسخگوئی به احساسها و خواستهای فطری در نفس انسانی، پـدیدار نـمیگردد، مادام کـه وظائف و تکالیف اسلامی بـا هـمچون احسـاسها و خواستهائی تعارض و برخوردی نداشته باشد... اسلام احساسها و خواستهای فـطری را درهـم نـمیشکند و نابود نمیکند. بلکه آنها را منضبط و منسجم میسازد، تا با نـیازهای والای وجـود اسـلامی راست و درست درآید و همگام و همراه شـود. ایـن است هـر گاه این نیازها درهم ریخت و مراعات نگردید، اسلام به سوی آنها برمیگردد و در چهارچوب همگانی خود بـدانـها پاسخ میگوید. بدین خاطر است که برخی از دورههای استثنائی در کار حرکت و پیشروی، تکالیف و وظـائف ویژۀ خود را دارد، تکالیف و وظائفی که جـزو احکـام نهائی اسلام نیستند، احکامی کـه بـر جامعۀ اسلامی مستقرّ و ایمن در زندگی عادی خود، فرمانروا است... لازم است تکالیف و وظائف مرحلۀ سازندگی نخستین کاخ والای اسلام را، و سرشت همگانی و احکام دیگر اسلام را اینگونه درک و فهم کنیم.
(إِنَّ اللَّهَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ) (٧٥)
بیگمان خداوند آگاه از هر چیزی است.
این پیرو مناسبی است بر این احکام و سازماندهیها و احساسها و خواستها، و بر تداخل و تنظیم و ترتیب آنها. چه اینها از دانشی سرچشمه میگیرند که همه چیز را فراگرفته است که دانش آفریدگار بزرگوار است.
*
اسلام بدان هنگام که ملّت مسلمان را برابر این برنامه بر این اساس میساخت، و هستی ایـن مـلّت را - همایش اندامی پویا و مجموعۀ کـوشا بـنا مـیکرد، و پیوند این همایش را عقیده قرار میداد، هدفی را دنبال میکرد که جلوهگر ساختن (انسانیّت انسان) و تقویت و استقرار آن و بالا بردن و والا کردن آن از همۀ جوانب و زوایا در این پدیدۀ انسان نام بود. در این زمینه برابـر برنامۀ مسـتمرّ و همیشگی خود در همۀ قواعـد و تعلیمات و شرائع و احکام خویش به پیش میرفت. انسان با حیوان - و حتّی با ماده - در صفاتی مشـترک است. این صفات مشترک، پیروان (جهالت علمی) را بر آن میدارد گهگاهی بگویند: انسان حـیوانـی است همچون سائر حیوانافت! و گاهی بگویند: انسان مادهای است همچون سائر مادهها!.. امّا انسان با وجود اشتراک در این (صفات) با حـیوان و بـا ماده، خودش دارای (ویژگیهائی) است که او را جدا و مستقلّ میکند، و از او پدیدۀ منحصری میسازد، همان گونه که اخیراً پیروان (جهالت علمی!) مجبور شدهاند بدین امر اعتراف کنند. البتّه حقائق واقعی گردن ایشان را سخت پیچ میدهد، و وادار بدین اعتراف میگردند بدون این که در اعـتراف خود یکرنگ بوده و صراحت داشته باشند. [7]
اسلام با برنامۀ یزدانی خود به این صفات و ویژگیهائی میگراید که (انسان) را در میان همۀ آفریدهها ممتاز و مستقلّ میسازد، و این صفات و ویژگیها را مینمایاند و بالنده میگرداند و والائی میبخشد... اسلام وقتی که پیوند عقیده را پیوند همایش اندامی پویا و مجموعۀ کوشا میگرداند، پیوندی که بر پایۀ آن هسته و هستی ملّت مسلمان را بنیانگذاری می کند و برافراشته می دارد. بر همین خطّ سیر خود حرکت می کند و طبق همین نقشه و طرح خویش به پیش می رود. چه عقیده به والاترین (خصائص) موجود در انسان تعلّق می گیرد... اسلام این پیوند را نسب ، زبان، زمین، نژاد، رنگ، مصالح شخصی و جمعی ، و سرنوشت مشترک زمینی قرار نمی دهد... چه در همۀ این چیزها حیوان با انسان شرکت می ورزد. اینها شبیه ترین چیز و نزدیکترین چیز به ارتباط گلّه، هدفها و خواستهای گلّه، آغل، چراگاه، و صداها و فریادهائی است که گلّه به عنوان زبان تفاهم از آنها استفاده می کند! ولی عقیده ای که برای انسان هستی و وجودش را، و هستی و وجود جهان پیرامونش را به طور کلّی تفسیر و تعبی می کند، همچنین منشأ پیدایش او را و پیدایش پیرامون او را ، و فرجام او را و فرجام جهان پیرامون او را، تفسیر و تعبیر می کند و معنی و مفهوم می بخشد، و انسان را پدیدۀ والاتر و بزرگ تر و سابق تر و باقی تر از ماده می گرداند، چیز دیگری است و متعلّق به روح انسان و به عقل و شعور انسان است، عقل و شعوری که انسان با داشتن آن از سائر آفریده ها منحصر و منفرد می شود، و همان چیزی است که ( انسانیّت) انسان را به والاترین مراتب و درجات بشری می رساند و مستقرّ می گرداند، آن مقام و جایگاهی که انسان در انجا از سائر آفریده ها فراتر می رود و همۀ آنها را پشت سر خود بر جای می گذارد. گذشته از اینها، چنین پیوندی – پیوند عقیده و جهان بینی و اندیشه و برنامه - پیوند آزادی است. شخص انسان می تواند با ارادۀ آگاهانۀ خود آن را برگزیند. امّا پیوندهای گلّه همه و همه بر انسان تحمیل و تکلیف گردیده است، و خود انسان آنها را برنگزیده است و هیچ حیله و چاره ای هم در انها ندارد... انسان نمی تواند حسب و نسبی را تغییر دهد که او را پرورده است و بزرگ کرده است، و نمی تواند نژادی را تغییر دهد که در زنجیرۀ آن قرار گرفته است و حلقه ای از حلقه های آن شده است، و نمی تواند رنگی را دگرگون سازد که با آن رنگ زاده است و آن سیما را پیدا کرده است. همۀ اینها اموری است که پیش از تولّد انسان خمیرۀ هستی او گردیده است و در ذات او استقرار پذیرفته است. و انسان در انتخاب آنها کم ترین دخالتی و کوچک ترین اختیاری نداشته است و نخواهد داشت و نمی تواند آنها را چاره سازی کند... همچنین زادگاه انسان در جای مشخّصی از زمین، زبانی که به حکم این زادگاه بدان صحبت می کند، ارتباط انسان با مصالح مادی معیّنی که در انجا می مبرد، مادام که اینها پیوندهای گردهمآیی با دیگران باشد،اینها را تغییر دهد، و جولانگاه (ارادۀ آزاد) در آنها محدود است...به خاطر همینها است که اسلام آنها را وسیلۀ پیوند همایش انسانی قرار نمی دهد... و امّا عقیده و جهان بینی و اندیشه و برنامه، همیشه در آنها به روی اختیار بشری گشوده است، و انسان می تواند در هر لحظه ای اختیار خود را دربارۀ آنها اعلان دارد، و با آزادی کامل خود همایشی را مقرّر نماید که می خواهد بدان منسوب شود. در این حالت قید وبندی از رنگ، زبان، نژاد، حسب و نسب، سرزمینی که در ان متولّد شده است، و مصالح مادی، او را مقیّد و محدود نمی سازد. و همچون مسائلی هم خودشان با تغییر همایش و مجموعه ای که انسان می پسندد و برمی گزیند تغییر پیدا می کنند.
در اینجا روشن می گردد که کرامت و بزرگواری انسان در جهان بینی اسلامی است و بس.
از نتائج واقعی چشمگیری که برنامۀ اسلامی در این مسأله داشته است، و پابرجائی همایش اسلامی بر پیوند یگانۀ عقیده، نه بر پیوند های نژاد، رنگ، زبان، مصالح نزدیک زمینی ، و مرزهای اقلیمی ناچیز به بار آورده است، و والائی بخشیدن و ارزش دادن به (خصائص انسان) در این همایش و بالنده کردن و بالا بردن این خصائص و ویژگیها، نه صفات مشترک میان انسان و میان حیوان نتیجه داده است، این بوده است که جامعۀ اسلامی جامعۀ بازی برای همۀ نژادها و قبیلهها و رنگها و زبانها گردیده است، بدون این که از این گونه سدّها و مانعهای حیوانی نـاچیز و بیارزش سـدّی و مـانعی بــه مــیان آیـد. هـمچنین از زمـرۀ نـتائج و فرآوردههای این برنامه این بود که به بـوتۀ آزمایش جامعۀ اسلامی، خصائص و ویژگیهای نژادهای بشری و لیاقتهای ایشان ریخته شد، و در ایـن بوتۀ آزمـایش ذوب گردیدند و آمیزۀ یکدیگر شدند، و تـرکیب بند اعضاء برجستهای در دورهای نسبتهً کوتاه پدید آمد، و این مجموعۀ شگفت سازگار هماهنگ، تمدّن خوشایند سـترگی را سـاخت کـه دربرگیرندۀ چکـیدۀ یکـجای نیروهای بشریّت در روزگار خود بود، با وجود این که در آن زمان فاصلهها زیاد، و راههای ارتباط پرفراز و نشیب، و شیوههای تماس کُند بود.
در جامعۀ برجستۀ اسـلامی: عـرب، ایـرانـی، شـامی، مصری، مراکشـی، تـرکیهای، چینی، هـندی، رومـی، یـونانی، انـدونزیائی، آفـریقائی ... و سـائر قبیلهها و نژادها، گرد آمده بود. همۀ خصائص و ویژگیهای آنـان هم جـمع شـده بـود تـا آمـیختۀ هـمدیگر و هـمیار و هماهنگ، در ساختن جامعۀ اسلامی و تمدّن اسلامی به کار پردازنـد. ایـن تـمدّن بزرگ هـیچ روزی تـمدّن (عربی) نبوده است، بلکه همیشه تمدّن (اسلامی) بوده است. هرگز هم تمدّن (ملّی) نبوده است، بلکه همیشه تمدّن (عقیدتی) و ایدئولوژی بوده است.
همۀ آنان بر پاهای برابری، و با پیوند مهر و محبّت، و با احساس چشم دوختن به هدف یگانهای گـرد آمـدند... همگی ایشان نهایت تلاش خود را کردند، و تمام لیاقتها و جــملگی هــنرهای خـویش را مبذول داشـتند، و ژرفترین ویژگیهای نژادهای خویشتن را نشان دادند، و چکیدۀ تـجارب و آمـوختههای شـخصی و مـلّی و تاریخی خود را صرف ساختمان این جـامعۀ یگـانهای کـردند کــه هـمگی بــطور مسـاوی بدان نسـبت میرسانیدند، و پیوندی در آن جامعه میان آنـان پـیدا گردید که متعلّق به خداوند یگانۀ ایشان بـود. در ایـن پیوند (انسانیّت) ایشان بدون هیچ گونه سدّ و مـانعی جلوهگر و نمایان میگردید... این چیزی بود که در طول تاریخ برای هیچ مجموعۀ دیگری از انسـانها فراهـم نیامده بود.
برای مثال مشهورترین مجموعۀ بشری در تاریخ کهن مجموعۀ امپراتوری روم است. این امپراتـوری عـملاً نـژادهـای متعدّد، و زبـانهای متعدّد، و سـرزمینهای متعدّدی را در برگرفته بود و ضمیمۀ خود ساخته بود... و لیکن همۀ اینها بر پیوند (انسانیّت) گرد نیامده بودند، و در ارزش والائی همچون عقیده جلوهگر نشدند... در این امـپراتـوری مـجموعۀ طـبقاتی وجود داشت. در سراسر مملکت، گروهی طبقۀ اشراف، و گروهی، طـبقۀ بندگان بودند. مجموعهای نژادپرست وجود داشتند کـه نژاد رومی را به طور کلّی برتر میدانستند و سروری و آقــائی مـیدادنـد، و سـائر نـژادهـای دیگـر را بنده میدانستند و سزاوار بندگی و چاکری میانگـاشتند... بدین سبب امپراتوری رومـی هـرگز به پـایۀ جـامعۀ اسلامی نرسید، و نتائجی را به بار نیاورد کـه جـامعۀ اسلامی به بار آورد.
همچنین در تاریخ معاصر جـامعههای دیگـری پـیدا و برجا شدهاند... مثلاً جامعۀ امپراتوری بریتانیا... و لیکن این جامعه هم همچون جامعۀ امپراتوری رومی است که خودش وارث آن است! جـامعۀ بـریتانیا یک جـامعۀ اسـتثمارگر است. بــر پـایۀ سـیادت و ریـاست نـژاد انگلیسی، و استثمار مستعمرههائی استوار است که این امپراتوری آنها را تصرّف کرده است... همچون همین امپراتوری است همۀ امپراتوریهای اروپائی دیگر، از قبیل: امپراتوری اسپانیا و پرتقال در وقتی از اوقات، و امپراتوری فرانسه... همۀ آنها در آن مرتبۀ پست زشت نفرتانگیزند.
جامعۀ کمونیستی خواست جامعهای از نـوع دیگـر تشکیل دهد. جامعهای که از سدّها و مـانعهای نـژاد و ملّت و زمین و زبان و رنگ بگذرد و فراتر رود. ولی آن جامعه را بر پایۀ (انسانیّت) همگانی استوار نکرد. بلکه آن را بر پایۀ (طبقه) و دسته بنا نهاد... این جامعه هم شکل دیگری از جامعۀ رومی کـهن بود... جـامعۀ رومی بر پایۀ طبقۀ (اشـراف) استوار بود، و جامعۀ کمونیستی بر پایۀ (کارگران) یا (پـرولیتاریا) اسـتوار است. عواطف و احساساتی که بــر جـامعۀ کـمونیستی حاکم است عاطفه و احساس کینهتوزی سیاه و پلشتی نسبت به سائر طبقههای دیگر است!
همچون جامعۀ پستی، نتجهای جز بدترین چیزی که در پدیدۀ انسانی است نداشته است... این جامعه پیش از هر چیز بر پایۀ جلوهگر ساختن صفات حیوانی خالص، و بالنده و پاینده کردن آن خصال استوار است. چرا کـه جامعۀ کمونیستی معتقد است (مطالب اســاسی) برای انسان عبارت است از: (طعام و مسکـن و جنس) اینها هم مطالب اوّلیّۀ حیوان است - و این جامعه ادّعاء دارد تاریخ انسان تاریخ جسـتجوی طـعام و خوراک است!!!
اسلام با برنامۀ ربّانی خود، یگانه و منحصر به فرد است در نمایاندن و جلوهگر سـاختن ویـژهترین ویـژگیهای انسان، و بالنده کردن و والائی بـخشیدن بـدانـها در ساختار جامعۀ اسلامی... و هنوز که هنوز است یگانه و منحصر به خـود است... کسـانی کـه از اسلام دوری میگزینند و خود را در پـناه بـرنامهای از برنامههای دیگر میدارند، هر گونه برنامهای که بر پـایۀ دیگـری استوار میگردد از قبیل ملیّت یا نـژاد یـا زمـین و یـا طبقه... و سائر برنامههای گندیدۀ بیمقدار دیگر، آنـان واقــعاً دشــمنان انسـان هسـتند. آنـان کسـانیند کـه نمیخواهند این انسان در این جهان یگـانه و مـنحصر شود به ویژگیهای والای انسانی که یزدان او را بر آن سرشته است. نمیخواهند که جامعۀ انسان بهرهمند گردد از نهایت لیاقتهای همنوعان خود، و مستفیض بشود از ویژگیها و تجربهها و آموختههای همگان بدان هنگام که آمیزۀ همدیگر میگردد و هماهنگ به پیش مـیرود...
چــنین کسانی بـر عکس امـواج خـروشان به شـنا میپردازند، و بر ضدّ خط ّ صعود و ترقّی بشریّت کـار میکنند، تا انسان را به سوی جامعهای برگردانـند کـه افراد آن پیرامون چیزهائی گرد میآیند که (چهارپایان) پیرامون آنها گرد میآیند، از قبیل آغل و گیاه! پس از آن که یزدان انسان را بـدان مـقام والای ارزشمندی رسانده است که در آنجا مردمان پیرامون چـیزی گـرد میآیند که سزاوار و شایستۀ آن است کـه (مـردمان) پـیرامون آن گرد آیند.
بسی جای شگفت است که گــردهمایی بـر ویـژگیهای والای انسان، تعصّب و جمود و واپسگرائی نامیده شود، و گردهمایی بر ویژگیهائی همسان ویـژگیهای حیوان، پیشرفت و ترقّی و نهضت و قیام و جـنبش و پـویش نامیده شود، و هـمۀ مـعیارها و مـیزانــها و ارزشـها و سنجشها وارونه گردد و واژگونه شود، آن هـم نـه به خاطر چیزی جز گریز از همایش و گردهمایی بر اسـاس عقیده... عقیده که ویژگی والای انسان است.
و لیکن یزدان چیره بر کار خود است... این سرنگونیهای حیوانی جاهلی در زندگی انسانها ماندگاری برای آن نوشته نشده است و جاودانگی برای آن مقدّر نگردیده است. قطعاً پایدار نمیماند و همان خواهد شد که خدا میخواهد و بس... انسانها روزی و روزگاری خواهند کوشید جامعههای خود را بر اساسی بنیانگذاری کنند و بسازند که یزدان انسان را با آن کرامت بخشیده است و بزرگوار فرموده است. همان اساسی که جامعۀ اسلامی نخستین بر آن بنیانگذاری و ساخته شـد و جـامعهای گردید که در تاریخ یگانه و برتر شد و پیوسته والا و انگشتنما خواهد ماند، و چهرۀ این جامعۀ بالای افـق خواهد درخشید، و انسانها بدان چشم میدوزند، در آن حال که میکوشند بار دیگر از فـراز راه بـه سـوی آن نقطۀ بلند و والائی حرکت کنند که در روزی از روزها بدانجا رسیده بودند.
*
[1] این حالات بعدها در سورۀ توبه نظم و ترتیب نهائی پیدا کرده است. (مؤلف)
[2] سورۀ برائت همان سورۀ توبه است. (مترجم)
[3] برای اطّلاع بیشتر مراجعه شود به کتابچۀ ارزشمند: (جهاد در راه خدا) تألیف ابوالاعلی مودودی، امیرالجماعه الاسـلامیه در پـاکستان. همچنین مراجعه گردد به چیزهائی که ما دربارۀ جهاد در دیباچۀ سورۀ انفال در جزء نهم نوشته ایم.
[4] برای اطّلاع بیشتر در این زمینه، مراجعه شود به کتاب: (سبادی الاسلام) تألیف: ابو الاعلی مودودی امیر الجماعه الاسلامیه در پاکستان. همچنین مراجعه شود به کتاب: (معالم فی الطریق) فصل: (شریعهکونیه).
[5] مراجعه شود به کتاب: (معالم فی الطریق) فصل: (لا اله الا الله، برنامۀ زندگی است).
[6]نگاه: توبه ١٠0 و واقعه 10، (مترجم)
[7] در پـیشاپیش اینگونه افـراد ژولیـان هاکسـلی است کـه از پـیروان (داروینیسم نوین) است.