سورهی اعراف آیهی 198-172
(وَإِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنِی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَى أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّکُمْ قَالُوا بَلَى شَهِدْنَا أَنْ تَقُولُوا یَوْمَ الْقِیَامَةِ إِنَّا کُنَّا عَنْ هَذَا غَافِلِینَ (١٧٢)أَوْ تَقُولُوا إِنَّمَا أَشْرَکَ آبَاؤُنَا مِنْ قَبْلُ وَکُنَّا ذُرِّیَّةً مِنْ بَعْدِهِمْ أَفَتُهْلِکُنَا بِمَا فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ (١٧٣)وَکَذَلِکَ نُفَصِّلُ الآیَاتِ وَلَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ (١٧٤)وَاتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ الَّذِی آتَیْنَاهُ آیَاتِنَا فَانْسَلَخَ مِنْهَا فَأَتْبَعَهُ الشَّیْطَانُ فَکَانَ مِنَ الْغَاوِینَ (١٧٥)وَلَوْ شِئْنَا لَرَفَعْنَاهُ بِهَا وَلَکِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الأرْضِ وَاتَّبَعَ هَوَاهُ فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ الْکَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَیْهِ یَلْهَثْ أَوْ تَتْرُکْهُ یَلْهَثْ ذَلِکَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیَاتِنَا فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ (١٧٦)سَاءَ مَثَلا الْقَوْمُ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیَاتِنَا وَأَنْفُسَهُمْ کَانُوا یَظْلِمُونَ (١٧٧)مَنْ یَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِی وَمَنْ یُضْلِلْ فَأُولَئِکَ هُمُ الْخَاسِرُونَ (١٧٨)وَلَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ کَثِیرًا مِنَ الْجِنِّ وَالإنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لا یَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْیُنٌ لا یُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لا یَسْمَعُونَ بِهَا أُولَئِکَ کَالأنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولَئِکَ هُمُ الْغَافِلُونَ (١٧٩)وَلِلَّهِ الأسْمَاءُ الْحُسْنَى فَادْعُوهُ بِهَا وَذَرُوا الَّذِینَ یُلْحِدُونَ فِی أَسْمَائِهِ سَیُجْزَوْنَ مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ (١٨٠)وَمِمَّنْ خَلَقْنَا أُمَّةٌ یَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَبِهِ یَعْدِلُونَ (١٨١)وَالَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیَاتِنَا سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَیْثُ لا یَعْلَمُونَ (١٨٢)وَأُمْلِی لَهُمْ إِنَّ کَیْدِی مَتِینٌ (١٨٣)أَوَلَمْ یَتَفَکَّرُوا مَا بِصَاحِبِهِمْ مِنْ جِنَّةٍ إِنْ هُوَ إِلا نَذِیرٌ مُبِینٌ (١٨٤)أَوَلَمْ یَنْظُرُوا فِی مَلَکُوتِ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ وَمَا خَلَقَ اللَّهُ مِنْ شَیْءٍ وَأَنْ عَسَى أَنْ یَکُونَ قَدِ اقْتَرَبَ أَجَلُهُمْ فَبِأَیِّ حَدِیثٍ بَعْدَهُ یُؤْمِنُونَ (١٨٥)مَنْ یُضْلِلِ اللَّهُ فَلا هَادِیَ لَهُ وَیَذَرُهُمْ فِی طُغْیَانِهِمْ یَعْمَهُونَ (١٨٦)یَسْأَلُونَکَ عَنِ السَّاعَةِ أَیَّانَ مُرْسَاهَا قُلْ إِنَّمَا عِلْمُهَا عِنْدَ رَبِّی لا یُجَلِّیهَا لِوَقْتِهَا إِلا هُوَ ثَقُلَتْ فِی السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ لا تَأْتِیکُمْ إِلا بَغْتَةً یَسْأَلُونَکَ کَأَنَّکَ حَفِیٌّ عَنْهَا قُلْ إِنَّمَا عِلْمُهَا عِنْدَ اللَّهِ وَلَکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ (١٨٧)قُلْ لا أَمْلِکُ لِنَفْسِی نَفْعًا وَلا ضَرًّا إِلا مَا شَاءَ اللَّهُ وَلَوْ کُنْتُ أَعْلَمُ الْغَیْبَ لاسْتَکْثَرْتُ مِنَ الْخَیْرِ وَمَا مَسَّنِیَ السُّوءُ إِنْ أَنَا إِلا نَذِیرٌ وَبَشِیرٌ لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ (١٨٨)هُوَ الَّذِی خَلَقَکُمْ مِنْ نَفْسٍ وَاحِدَةٍ وَجَعَلَ مِنْهَا زَوْجَهَا لِیَسْکُنَ إِلَیْهَا فَلَمَّا تَغَشَّاهَا حَمَلَتْ حَمْلا خَفِیفًا فَمَرَّتْ بِهِ فَلَمَّا أَثْقَلَتْ دَعَوَا اللَّهَ رَبَّهُمَا لَئِنْ آتَیْتَنَا صَالِحًا لَنَکُونَنَّ مِنَ الشَّاکِرِینَ (١٨٩)فَلَمَّا آتَاهُمَا صَالِحًا جَعَلا لَهُ شُرَکَاءَ فِیمَا آتَاهُمَا فَتَعَالَى اللَّهُ عَمَّا یُشْرِکُونَ (١٩٠)أَیُشْرِکُونَ مَا لا یَخْلُقُ شَیْئًا وَهُمْ یُخْلَقُونَ (١٩١)وَلا یَسْتَطِیعُونَ لَهُمْ نَصْرًا وَلا أَنْفُسَهُمْ یَنْصُرُونَ (١٩٢)وَإِنْ تَدْعُوهُمْ إِلَى الْهُدَى لا یَتَّبِعُوکُمْ سَوَاءٌ عَلَیْکُمْ أَدَعَوْتُمُوهُمْ أَمْ أَنْتُمْ صَامِتُونَ (١٩٣)إِنَّ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ عِبَادٌ أَمْثَالُکُمْ فَادْعُوهُمْ فَلْیَسْتَجِیبُوا لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِینَ (١٩٤)أَلَهُمْ أَرْجُلٌ یَمْشُونَ بِهَا أَمْ لَهُمْ أَیْدٍ یَبْطِشُونَ بِهَا أَمْ لَهُمْ أَعْیُنٌ یُبْصِرُونَ بِهَا أَمْ لَهُمْ آذَانٌ یَسْمَعُونَ بِهَا قُلِ ادْعُوا شُرَکَاءَکُمْ ثُمَّ کِیدُونِ فَلا تُنْظِرُونِ (١٩٥)إِنَّ وَلِیِّیَ اللَّهُ الَّذِی نَزَّلَ الْکِتَابَ وَهُوَ یَتَوَلَّى الصَّالِحِینَ (١٩٦)وَالَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ لا یَسْتَطِیعُونَ نَصْرَکُمْ وَلا أَنْفُسَهُمْ یَنْصُرُونَ (١٩٧)وَإِنْ تَدْعُوهُمْ إِلَى الْهُدَى لا یَسْمَعُوا وَتَرَاهُمْ یَنْظُرُونَ إِلَیْکَ وَهُمْ لا یُبْصِرُونَ) (١٩٨)
این درس پیرامون مسألۀ توحید و شرک دور میزند... پس از آن که داستان سوره همه پیرامون ایـن مسأله میچرخیده است، و تذکّر جملگی پیغمبران به حقیقت توحید را، و برحذر داشتن ایشان از سرانجام شرک را بیان میداشته است، آن گاه پس از پند دادن و حذر داشتن، فرجام بیمها و تهدیدها جلوهگر آمـده است و پیاده گشته است.
هم اینک در این درس مسألۀ توحید از زاویۀ جدیدی، و از زاویۀ ژرفی عرضه میشود... مسألۀ توحید از زاویۀ فطرتی که عرضه میگردد و نموده میشود کـه یـزدان انسانها را بر آن سرشته است، و در پرتو آن از مردمان پیمان گرفته است که خویشتن را نپایند و هستی خود را نگاهداری نمایند، بدان گاه که هنوز در جهان شکم مادر و پشت پدر بودند! اعتراف به ربوبیّت یزدان یگانه، در وجود انسان سرشتی است. سرشتی که آفریدگار آن را در هستی آدمیزاد به ودیـعت نـهاده است و آن را بر خویشتن خویش به حکم وجود ذاتی خود گواه گرفته است، و به حکم این حـقیقتی که آن را در ژرفاهای درونش احسـاس مـیکند شاهد کرده است. و امّـا پیغمبریها و رسالتهای آسمانی یادآوری کردن و برحذر داشتن کسانی است که از سرشت نخستین خود منحرف میشوند و به یادآوری و بیدارباش نیاز پیدا میکنند. توحید پیمانی است که میان فطرت آدمی و آفریدگار وی از ازل بسته شده است. به همین جهت - اگر یزدان جهان پیغمبرانی را هم نمیفرستاد تـا مردمان را پند دهند و رهنمود کنند - انسانها دلیلی برای پیمانشکنی نداشتند. ولی تنها مهربانی خدا مقتضی بوده است که انسانها را به فطرتشان واگذار نکند، چه فطرت چه بسا منحرف شود و به کژراهه رود. و رحمت باری مقتضی بوده است که انسانها را فقط به خردهایشان واگذار ننماید، چه خردها چه بسا گمراه میشوند. بلکه تـفضّل یزدان مهربان انسانها را در برگرفته است و پیغمبران را به عنوان مژدهرسانان و بیمدهندگان به سوی مردمان روانه فرموده است تا پس از ارسال پیغمبران، دلیلی و برهانی در دست مردمان برای اظهار در پیشگاه یزدان سبحان نماد.
از این لحاظ که مسألۀ توحید در ایـن درس عـرضه میگردد، روند قرآنی بر گرد ایـن قضیّۀ بزرگ خط سیرهای گوناگونی ترسیم میکند.
از جملۀ این ـ سیرها یک خط سیر داستانی است که برخی از روایـتها میگویند ایـن داسـتان در تـاریخ بنیاسرائیل رخ داده است... و لیکن بهتر این است که آن را مـقیّد به زمانی و مکانی نکنیم و نـمونهای از داستانهائی بدانیم که بطور مکرّر در جهان بشریّت روی میدهند، و همچنین حالتی از حالات مکرّر درون انسان و تاریخ جهان بینگاریم. هر زمـان که به برخی از مردمان بهرهای از دانش داده میشود که برای رساندن ایشان به حقیقت و هدایت بسنده است، ولی آنان ناگهان از دانش خود دوری میگزینند و هیچگونه سودی از آن نمیبرند، و همسان کسانی که هیچ دانشی ندارنـد، در راه گمراهی پیش میروند. بلکه بدتر و گمراهتـر و بدبختتر از بیدانشان میشوند، به سبب دانشی که پرتو ایمان آمیزۀ آن نگردیده است، ایمانی که دانش را به چراغی تبدیل می کند که ایشـان را در تـاریکی راه راهنمائی میکند.
بگونۀ دیگری از این خطّ سیرها، خطّ سـیر داسـتانی دیگری است دربارۀ حالتی که گامهای انحراف فطرت از توحید به شرک را به تصویر میکشد... این حالت مجسّم در یک زن و شوهر است. این زن و شوهر از جنینی که در شکم مـادر است امـید و آرزوی نیکی دارند. با خدا عهدها و پیمانها میبندند که اگر او فرزند خـوب و نـیکوئی بـدیشان عطاء فرماید از زمـرۀ سپاسگزاران خواهند بود. ولی وقتی که پروردگار خواستۀ آنان را روا میدارد، در اعطاء ایـن نعمت، شریکها و انبازهائی برای یزدان سبحان قرار میدهند. گونۀ دیگری از این خطّ سیرها، خطّ سیری است که از کارافتادن دستگاههای گیرندۀ فطری در وجود بشریّت است. بدان اندازه این دستگاههای فطری فرسوده و از کار افتاده میگردد که انسـان را بجای رهنمود کردن گمراه میسازد، آن گونه گمراهیی که انسانها را از مرتبۀ چهارپایان نیز پائینتر میکشاند، و ایشـان را به حقّ افـروزینۀ دوزخ مـیکند و سـزاوار سوختن در آن میگرداند... بدین لحاظ دلهائی خواهند داشت که با آنها چیزی را درک و فهم نمیکنند، و چشمانی خواهند داشت که با آنها نمیبینند، و گوشهائی خواهند داشت که با آنها نمیشنوند... در پی این چیزها گمراهی است که از میان آن رهائی و برگشتی نیست.
گونۀ دیگری نـیز از ایـن خطّ سیرها، خطّ سـیر الهامگرانهای است که در پیش گرفته میشود برای بکار انداختن و به خروش افکندن این دسـتگاههای از کار افتاده، و بیدار نبودن آنـها برای دقّت کـردن و اندیشیدن، و رهنمود کردن آنـها به سوی ملکوت آسمانها و زمین و چیزهائی که در میان آنها است، و به سوی هر چیزی که یزدان سبحان آن را آفریده است، و آشنا ساختن آن دستگاهها با مدّت زمان نهانی که در فراسوی آن مرگ است، و دعوت آنها به نگریستن حال این پیغمبر بزرگواری که به سوی هدایت فرا میخواند و گمراهان تهمت دیوانگی بدو میزنند!
گونۀ دیگری هم از این خطّ سیرها خطّ سیر مجادلهای است که پـیرامون خداگونههای دروغین ایشان درمیگیرد، خداگونههائی که فاقد خـصائص الوهیّت هستند و حتّی خصائص حیات نیز در آنها نیست!
همۀ اینها پایان میپذیرد با رهنمود پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم به مبارزه طلبیدن ایشـان و خداگونههایشان، و اعلان جدائی و دوری او از آنان و معبودهایشان و عبادتشان، و پناه بردن به ولی و سرپرستی که ولی و سرپرستی جز او نیست:
(الَّذِی نَزَّلَ الْکِتَابَ وَهُوَ یَتَوَلَّى الصَّالِحِینَ) (١٩٦)
خدائی که این کتاب (قرآن نام) را نازل کرده است، و او است که بندگان شایسته را یاری و سرپرستی میکند.(اعراف/196)
پایان درس پیشین دربارۀ داستان بنیاسرائیل، صحنۀ پیمانی خود که یزدان از ایشان در زیر سایۀ کوه گرفته بود، گوئی که بالای سر آنان نگاه داشته شده بود. این درس جدید نـیز دریافت پـیمان را پـیگری و متابعت میکند، و با مسألۀ بزرگترین پیمانی که یزدان از فطرت مردمان گرفته است، درس آغاز میگردد. در صحنهای این دریافت پـیمان انجام میپذیرد که صحنۀ کوه برافراشته و بالا نگاه داشته شـده، از لحاظ شکوه و زیبائی و ترس و هراس، به پای آن نمیرسد.
*
(وَإِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنِی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَى أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّکُمْ قَالُوا بَلَى شَهِدْنَا أَنْ تَقُولُوا یَوْمَ الْقِیَامَةِ إِنَّا کُنَّا عَنْ هَذَا غَافِلِینَ (١٧٢)أَوْ تَقُولُوا إِنَّمَا أَشْرَکَ آبَاؤُنَا مِنْ قَبْلُ وَکُنَّا ذُرِّیَّةً مِنْ بَعْدِهِمْ أَفَتُهْلِکُنَا بِمَا فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ (١٧٣)وَکَذَلِکَ نُفَصِّلُ الآیَاتِ وَلَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ) (١٧٤)
(ای پـیغمبر بــرای مـردم بـیان کـن) هنگامی را که پروردگارت فرزندان آدم را از پشت آدمیزادگان (در طول اعصار و قرون) پدیدار کرد و (عقل و ادراک بدانان داد تا عجائب و غرائب گیتی را دریابند و از روی قوانین و سنن منظّم و شگفتانگیز هستی، خدای خود را بشناسند و بالأخره با خواندن دلائل شناخت یـزدان در کتاب باز و گستردۀ جهان، انگار خداونـد سـبحان) ایشان را بر خودشان گواه گرفته است (و خطاب بدانان فرموده است) که: آیا من پروردگار شما نیستم؟ آنـان (هم به زبان حال پاسخ داده و) گفتهانـد: آری، گواهی میدهیم (توئی خالق باری... ما دلائل و براهین جهان را موجب اقرار و اعتراف شما مردمان کردهایـم) تـا روز قیامت نگوئید ما از این (امر خداشناسی و یکتاپرستی) غافل و بیخبر بودهایم. یا این که نگوئید: نیاکان ما پیش از ما شرک ورزیدند و ما هم فرزندان آنـان بودیم (و چون چیزی در دست نداشتیم که با آن حقّ را از بـاطل بشـناسیم، از ایشـان پـیروی کـردیم. لذا خویشتن را بیگناه میدانیم. پـروردگارا!) آیـا بـه سـبب کاری کـه باطلگرایان (یـعنی نـیاکان مشـرک مـا که بنیانگذاران بتپرستی بودهاند) کردهاند، ما را (مـجازات مـیکنی و در روز رستاخیز با عذاب خود) نابودمان میگردانی؟ این چنین آیات (کتاب خواندنی آسمانی) را توضیح میدهیم (و نشانههای کتاب دیدنی جهانی دالّ بر وجود خدا را مینمایانیم) بلکه آنان (که هم ایـنک یـا در آیـنده میزیند از مــخالفت بــا حقّ و تـقلید از بـاطل) دست بردارند.
این، مسألۀ فطرت و عقیده است. روند قرآنی آن را در صحنهای نمایش میدهد - به شیوۀ غالب قرآنی[1] این صحنه، صحنۀ منحصر به فردی است و همانندی ندارد... صحنۀ ذرّیّه و زادگانی است که در جهان غیب دوری در پشت آدمیزادگان نهفتهاند و هنوز پای به جهان نگذاشتهاند و پیدا نشدهاند. آنان در دست قدرت خدای آفریدگار و پروردگار حاضر و آمادهاند. یـزدان سبحان از ایشان میپرسد:
(أَلَسْتُ بِرَبِّکُمْ؟).
آیا من پروردگار شما نیستم؟.
همگان به پروردگاری او گواهی میدهند، و به بندگی خود برای او اعتراف میکنند، و بر یگانگی وی اقرار مینمایند... آنان بسان اتمهائی، پخش و پراکندهاند، و در دست قدرت آفریدگار بزرگوار گرد آورده شدهاند. صحنۀ جهانی زیبا و فریبائی است. زبان، همسانی در جهانبینیها و اندیشههای منقول خود برای آن سراغ ندارد. صحنۀ بس شگفت و یگانهای است. وقـتی که خیال بشری به اندازۀ تاب و توان به دنبال آن روان میگردد آن را بسی شگرف میبیند و یکتا مییابد. . هنگامی که انسان سلولهائی را به تصوّر درآورد که فراتر از شمارند، ولی گرد آورده میشوند و در مشت جای میگیرند، سراپا شگفت میشود. ایـن سلولهای بیشمار همچون خردمندان مورد خطاب قرار میگیرند - چون در پیکرۀ وجود ایشان ویژگیهائی نهفته است که آفریدگار نوآفرین آنها را از نیستی به هسـتی آورده است و در خمیرۀ وجودی ایشان سرشته است - بلی آنان همچون دارندگان خرد و عقل میپذیرند و پـاسخ میگویند و اعتراف و اقرار میکنند و گواهی میدهند، و از ایشان در پشت پدران پیمان گرفته میشود!
وجود انسان در ژرفنای خویش به لرزه میافتد، بدان گاه که این صـحنۀ زیبای فـریبای یگانه را ورانـداز مـیکند، و اتـمهای شـناوری را پـیش خود مـجسّم میسازد. در هر سلول حیاتی است. در هر سـلولی استعداد نهفتهای است. در هر سلولی پـدیده انسـانی است با صفات کامل خود و چشم براه این است که بدو اجازه داده شود که ببالد و در جهان پیدا و نمایان شود به صورتی که خدا برای آن در جهان ناپیدا خواسـته است. هر یک از آنان پیش از آن که به جهان ظاهر و آشکار قدم نهد با خود عـهد و پـیمان میبندد که یکتاپرست باشد و به وظائف یکتاپرستی خود عمل کند! قرآن مجید این صحنۀ زیبای دلربای شگرف یگانه را عرضه میدارد که دربارۀ آن حقیقت هراسـناک ژرف پنهان در ژرفاهای فطرت بشری، و در ژرفاهای هستی قرار دارد... قرآن این صحنه را نزدیک به چهارده قرن پیش عرضه کرده است، بدان هنگام که هیچ کسی دربارۀ سرشت پیدایش انسانها و حقائق آن جز اوهام چیزی نمیدانسته است. پس از گذشت این قرنها، انسانها به گوشهای از این حقائق و آن سرشت رهنمود میشوند. ناگهان (علم) و دانش مقرّر میدارد که ژنها، یـعنی سلولهای وراثت، دفتر زندگی (انسان) را در خود نگاهداری میکنند، و در آنها ویژگیهای افـراد نـهفته است، در حالی کـه هنوز سـلولهائی در پشت پـدران هستند. این ژنهائی که دفتر زندگی سه هزار میلیون انسان را در خود نگاهداری میکنند، و در آنـها همۀ ویژگیهای انسانها بایگانی است، حجم آنها از یک سانتیمتر مکعب بیشتر نمیگردد، یا چیزی به انـدازۀ حجم یک انگشتانۀ خیاطی! سخنی است که اگر در آن روز و روزگار کسی آن را به مردمان می گفت، او را به دیوانگی و سبکمغزی متّهم میکردند! خدای بزرگوار راست فرموده است:
(سنریهم آیاتنا فی الآفاق وفی أنفسهم حتى یتبین لهم الحق).
ما به آنان (که منکر اسلام و قرآن هستند) هر چه زودتر دلائل و نشانههای خود را در اقطار و نواحی (آسمانها و زمـین، کــه جـهان کبیر است) و در داخل و درون
خودشان (که جهان صغیر است) نشان خواهیم داد تـا برای ایشان روشن و آشکار گردد که اسـلام و قرآن حقّ است. (فصلّت/ 53)
ابن جریر با اسنادی که داشـته است، و جز او از ابن عباس روایت کردهاند که پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم گفته است: (مسح ربک ظهر آدم , فخرجت کل نسمة هو خالقها إلى یوم القیامة . . . فأخذ مواثیقهم , وأشهدهم على أنفسهم: (ألست بربکم ? قالوا:بلى). پروردگار تو پشت آدم را دست کشـید، در نتیجه هـر انسانی که میبایست تا روز قیامت خدا او را بـیافریند بیرون آمد... خدا از آنان پیمان گرفت، و ایشـان را بـر خودشان گواه گرفت: آیا من پروردگار شما نـیستم؟.. گفتند: بلی.
این حدیث به شکل مرفوع و موقوف بر ابن عبّاس، روایت شده است. ابنکثیر گفته است: به شکل موقوف بیشتر آمده است و شکل موقوف این حدیث از دلائل بهتری برخوردار است.
امّا این صحنه چگونه روی داده است؟ و خدا چگونه از پشت آدمیان نسلهای ایشان را برگرفته است و آنان را بر خودشان گواه کرده است؟ و چگونه ایشان را مخاطب قرار داده است و فرموده است:
(ألست بربکم؟ ).
آیا من پروردگار شما نیستم؟.
و چگونه پاسخ دادهاند و گفتهاند:
(بلى شهدنا).
آری، گواهی میدهیم.
پاسخ این پرسشها چنین است: چگونگی کار خدا، بسان ذات خدا غیب است. فهم و درک بشری نـمیتواند چگونگی کارهای یزدان را بداند بدان گونه که نمیتواند ماهیّت ذات یزدان را بداند. چه تصوّر کیفیت، فرع تصوّر ماهیّت است. هر کاری که به یزدان سبحان نسبت داده میشود همچون این چیزی که در اینجا آمده است،
از قبیل:
(ثم استوى إلى السماء وهی دخان . . .).
سـپس ارادۀ آفرینش آسـمان کرد، در حـالی که دود (گونه، و به شکل سحابیها در گسترۀ فضای بیانـتهاء پراکنده) بود. (فصلت/ ١١)
(ثم استوى على العرش).
سپس به ادارۀ جهان هستی پرداخت.
(یمحو الله ما یشاء ویثبت).
خداوند هر چـه را کـه بخواهـد (و مصلحت بـدانـد، از نشـانههای کتاب دیـدنی جهانی و ار آیـههای کتاب خواندنی آسمانی) از میان پرمیدارد، و هـر چـه را (از قوانین هستی و از شرائع الهی که حکمتش اقتضاء کند و مناسب با زمان باشد) برجـای مـیدارد و جایگزین میسازد. (اعراف/ 39)
(والسماوات مطویات بیمینه).
آسمانها با دست راست او در هم پیچیده میشود. (زمر/ 67)
(وجاء ربک والملک صفاً صفاً).
پروردگارت بیاید و فرشتگان صـف صـف حاضر میآیند. (فجر/ ٢٢)
(ما یکون من نجوى ثلاثة إلا هو رابعهم).
هیچ سه نفری نیست که با همدیگر رازگوئی کنند، مگر این که خدا چهارمین ایشان است...(مجادله/ ٧)
و چیزهای دیگری که نصوص صحیح دربارۀ کار یزدان سبحان ذکر میکنند، و ما چارهای جز تسلیم در برابر آنها نداریم و باید انجام آنها را بپذیریم بدون این که بکشیم چگونه آنها را فهم و درک کنیم... چـرا کـه همان گونه که گفتیم تصوّر کیفیت، فـرع تـصوّر مـاهیّت است. خوب چیزی هم همگون و همسان یزدان نیست، و لذا راهی به سوی درک و فهم ذات خدا، و به سـوی درک و فهم کیفیّت کارهای خدا وجود ندارد. همچنین وقتی که چیزی همسان و همگون یزدان نیست، راهـی برای تشبیه کار یزدان با کار کسی و چیزی نـیست... هرگونه تلاشی برای تصوّر کیفیت کار آفریدگار و قیاس آن از کیفیت کار آفریدگان، تلاش گمراهکنندهای است، زیرا ماهیّت یزدان سبحان با ماهیّت مردمان، جـدای از یکدیگر است... همچنین همۀ فیلسوفان و متکلّمانی هم گمراه و نادان و سخت سر درگم بودهاند که کوشیدهاند کیفیّت افعال و اعمال یزدان را وصف و بیان کنند.[2]
گذشته از نظریّۀ مذکور، دیدگاه دیگری در تفسیر این نصّ اظهار شده است، مبنی بر این که پیمانی که یزدان از ذریّۀ آدمیزادگان گرفته است پـیمان فـطری است... یزدان در نهاد و فطرتشان این پیمان و قرارداد خودآگاه را به صورت یک حسّ درون ذاتی به ودیعه گذارده است، و آن را در عقل و خـردشان بـه صـورت یک حقیقت خودآگاه و معترف به یگانگی خداوند یکتا ثبت و ضبط کرده است. یزدان این راز را در خمیرۀ فطرت انسانها سرشته است. فطرت انسانها بر آن پیمان، بزرگ میشود و رشد میکند، تا کـارکنندۀ کـاری و تأثیر عواملی، سلامت آن را تباه مـیسازد، و فـطرت را از راستای راه خود منحرف میگرداند.
ابنکثیر در تفسیر خود گفته است: گـویندگان سلف و خلف فرمودهاند: مراد از این گواهی، توحید فـطری و وجود ایـمان بـه خـدا در اعـماق روح آدمـی است - همانگونه که قبلاً در حدیث ابـوهریره و عـیاض پسـر حمار مجاشعی، و در روایت حسن بصری از اسود پسر سریع گذشت - حسن بصری آیه را بدین معنی تفسیر کرده است. گفتهاند: یزدان بدین خاطر است که فرموده است:
(وَإِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنِی آدَمَ ).
(ای پـیغمبر بــرای مــردم بـیان کـن) هنگامی را کـه پروردگارت فــرزندان آدم را از پشت آدمیزادگان پدیدار کرد.
و نفرموده است: ( مِنْ آدَمَ ). از آدم.
فرمود: (مِنْ ظُهُورهمْ ). از پشت آدمیزادگان. نفرمود: (مِنْ ظُهُرهِ ). از پشت او.
(ذُرّیّتهُمْ ) فرزندان ایشان. یعنی نسل بعد از نسـل آنان، و مردمان همعصری پس از مردمان همعصری... همچون این فرمودههای خداوند بزرگوار:
(هُوَ الّذی جَعَلَکُمْ خلائفَ الأرْض).
خدا کسی است که شما را جـانشین (گذشتگان) روی زمین کرده است.(فاطر/39)
(ویجعلکم خلفاء الأرض).
و شما (انسانها) را (برابر قانون حیات بـطور متناوب) جانشین (یکدیگر در) زمین میسازد (و هر دم اقوامـی را بر این کرۀ خاکی مسلّط و مستقرّ میگرداند). (نمل/62)
(کما أنشأکم من ذریة قوم آخرین).
همانگونه کـه شما را از دودمان انســانهای دیگری آفریده است (و بر جای دیگرانتان نشانده است). (انعام/ 133)
سپس فرموده است:
(وأشهدهم على أنفسهم:ألست بربکم ? قالوا:بلى !).
ایشان را بر خودشان گواه گرفته است (و خطاب بدانان فرموده است) که: آیا من پروردگار شما نیستم؟ آنـان (هم به زبان حال پاسخ داده و) گفتهاند: آری!.
یعنی ایشان را بر فطرت توحیدی سرشته است و آنان هم به زبان حال پاسخ خدا را دادهانـد و با دستگاه وجودی خود آگاه و ترکیببند شگرف آفرینش خویش، و مشاهدۀ جهان شگفت و شگرف پیرامون خویشتن، زبان به توحید گشودهاند و به سخن درآمدهانـد... گواهی گاهی با گفتار است، همچون:
(قالوا شهدنا على أنفسنا وغرتهم الحیاة الدنیا وشهدوا على أنفسهم أنهم کانوا کافرین).
میگویند: ما علیه خود گواهی میدهیم. زندگی دنیا آنان را گول زده است و (بـه خـود مشـغول داشته است و امروزه جز اعتراف چارهای ندارند) و علیه خود گواهی مـیدهند (و میگویند) کـه ایشان کافر بودهاند (و مستحقّ عذاب جاویدان و خوفناک یزدانند). (انعام/ ١٣٠)
گاهی هم گواهی به زبان حال اداء میشود، همچون:
(ما کان للمشرکین أن یعمروا مساجد الله شاهدین على أنفسهم بالکفر).
مشرکانی که به کفر خویش گواهی میدهند حقّ ندارند مساجد خدا را (با عبادت یا تعمیر و تنظیف و خدمت...) آباد کنند. (توبه/ ١٧)
یعنی حال ایشان بدین امر علیه خودشان گـواهی میدهد، نه این که ایشان چنین چیزی را بگویند... یا این فرمودۀ خداوند بزرگوار:
(وإنه على ذلک لشهید).
خود انسان نـیز بـر ایـن مـعنی گواه است (و مـیداند ناسپاس و حقّناشناس است). (عادیات/٧)
همانگونه که پرسش گاهی با گفتار است، و گاهی با حال است،همچون:
(وآتاکم من کل ما سألتموه).
به شما داده است هر آنچه را که خواسته باشید. (ابراهیم/34)
گفتهاند: از جملۀ چیزهائی که بیانگر این معنی است و میرساند که مراد چنین آیه و آیـاتی، زبان حال و استعداد نهان در نهاد انسان است. چـرا که خدا ایـن گواهی را دلیل و حجّت بر مشـرکان در سرکشان میشمارد. اگر گواهی ایشان به زبان مقال بود نه زبان حال - همانگونه که برخیها معتقدند - میبایستی هر کسی آن را به یاد داشته باشد تا دلیل و حجّت بر او باشد. این فـرامـوشی عبوس در مورد عالم ذرّ به هیچوجه قابل توجیه نیست. اگر گفته شـود: خـبر دادن پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم از آن، خود به تـنهائی کـافی و بسنده است. پاسخ این است: مشرکان همۀ چیزهائی را تکذیب میکنند که پیغمبران با خود آوردهاند، چه این مطلب و چـه مـطالب دیگـری، کی خبر دادن فـرمودۀ پیغمبر اسلام صلّی الله علیه وآله وسلّم از این امر، دلیل و حجّت بر ایشان میگردد؟ پس به ناچار چنین پیمانی باید پیمان فطری باشد و سرشت آنان به گونهای سرشته شده باشد که خمیرۀ فطری و خود آگاه انسان با یگانگی یزدان آشنا بوده و به صـورت اتوماتیک به تـوحید ذات باری اعتراف دارد. بدین خاطر است که فرموده است:
(أنْ تَقُولُوا ). تا نگوئید.
تا نگوئید در:
(یوم القیامة إنا کنا عن هذا...).
روز قیامت که ما از این... یعنی از توحید...
(غافلین , أو تقولوا:إنما أشرک آباؤنا...).
غافل و بیخبر بودهایم، یا این که نگوئید: نیاکان ما پیش از ما شرک ورزیدند....
اینها چیزی بود که در خود آیه بود. و امّا در احادیثی که بدین موضوع اشارت دارند و به بخش پیشین آیـه مربوط هستند، همچون احادیثی را مییابیم:
در صحیح بخاری و مسلم از ابو هریره رضی الله عنهُ روایت شده است که پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم فرموده است:
(کل مولود یولد على الفطرة - یا در روایت دیگر - على هذه الملة " - فابواه یهودانه وینصرانه ویمجسانه , کما تولد بهیمة جمعاء , هل تحسون فیها من جدعاء ?) هر نوزادی که به دنیا میآید، بر فطرت خداشناسی - یا در روایت دیگری - بر این آئین (اسلام نام) به دنیا میآید. پدر و مادرش او را یهودی و مسیحی و زردشتی میسازند، بدان صورت که حیوانی سالم مـتولّد مـیشود. آیـا این حیوان سالم را گوش بریده خواهید یافت؟.
در صحیح مسلم از عیاض پسر حمّار روایت شده است که رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم فرموده است:
(یقول الله إنی خلقت عبادی حنفاء , فجاءتهم الشیاطین فاجتالتهم عن دینهم , وحرمت علیهم ما أحللت لهم).
خداوند میفرماید: من بندگانم را بیگناه و حقّگرا آفریدهام. بعدها اهریمنان به سویشان مـیآیند و آنـان را از آئینشان دور میکنند و با خود در گمراهی میگرداند، و چیزهائی را بـر آنـان حـرام مـیکنند کـه مـن آن را بـرای ایشـان حـلال نمودهام.
امام ابوجعفر پسر جریر رضی الله عنهُ گفته است: یونس پسـر عبدالأعلی، از پسر وهب، و او از سوی پسر یحیی، و وی از حسن پسر ابوالحسن، و وی از اسود پسر سریع که از قبیلۀ بنی سعد است، روایت کرده است و او گفته است: در خدمت پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم در چهار غزوه جهاد کردهام. ادامه میدهد و میگوید: مسلمانان پس از کشتن جنگجویان دشمن، فرزندان کوچک ایشان را نیز گرفتار کردند و کشتند. این خبر به گوش مبارک پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم رسید و سخت از آن ناراحت گردید. فرمود:
(ما بال أقوام یتناولون الذریة ? ).
مردمان را چه شده است که فرزندان کوچک را گرفتار میکنند و میکشند؟.
حسن بصری میگوید: خدا در کتاب خود فرموده است:
(وإذ أخذ ربک من بنی آدم من ظهورهم ذریتهم).
(ای پـیغمبر بـرای مـردم بـیان کن) هنگامی را کـه پروردگارت فرزندان آدم را از پشت آدمیزادگان (در طول اعصار و قرون) پدیدار کرد....
ما بعید نمیدانیم که فرمودۀ خداوند بزرگوار:
(وإذ أخذ ربک من بنی آدم من ظهورهم ذریتهم وأشهدهم على أنفسهم ...). الی آخر...
به زبان مقال و به صورت معمولی خود باشد، نه به زبان حال و احوال... چرا که به نظرم همان گونه انجام میگیرد و صورت میپذیرد که یزدان سبحان از آن خبر داده است. هیچ مانعی وجود ندارد که بتواند جلو وقوع آن را بگیرد اگر یزدان جهان بخواهد... همچنین ما تعبیر و تفسیری را نیز بعید نمیدانیم که ابنکثیر برگزیده است، و حسن بصری آن را ذکر کرده است و آیه را شاهد و دلیل بر آن دانسـته است... خدا از هر کس دیگری بهتر میدانـد کـدام یک از ایـن دو نـظریّه مورد نظر بوده است.
هر یک از این دو نظریّه، گویای این است که عــهد و پیمانی با فطرت انسان بسته شده است مبنی بر این که خدای را به یگانگی بشناسد، و این که حقیقت توحید و یکتاپرستی در این سرشت استوار و برقرار است، و هر طفلی همراه با آن پای به هستی میگذارد، و از ایـن فطرت کناره نمیگیرد و منحرف نـمیشود مگر یک عامل خارجی فطرت او را تباه سازد!.. عـاملی که استعداد هدایت و ضلالت موجود در انسـان را مـورد بهرهبرداری قرار میدهد. استعداد هدایت و ضلالتی که در نهاد انسان پنهان است و شرائط و ظروف آن را جلـوه گر و آشکار میگرداند.[3]
حقیقت توحید و یگانگی یـزدان نه تـنها در فـطرت (انسان) متمرکز است، بلکه در فطرت جهان هستی پیرامون او نیز متمرکز است. اصلاً فطرت انسـان جز بخشی از فطرت سراسر گسترۀ سترگ هسـتی نـیـست. هستی با آن پیوند دارد، و آن هم بریده از هستی نیست. فطرت انسان فرمانبردار همان نـاموسی است کـه بر جهان فرمان میرانـد. هـمچنین فطرت، صداهـا و آهنگهای جهان هستی را میشنود که دربارۀ آن حقیقت بزرگ جهانی، یعنی توحید سر میدهد و زمزمه میکند. ناموس توحیدی که بر هستی فرمان میرانـد، اثر آن پیدا و هویدا در شکل جهان، هماهنگی و همآوائی، نظم و نظام حرکت و چرخش، استمرار مـنظّم قوانـین، و عملکرد مستمرّ جهان برابر این قوانین و... و در ایـن اواخر - برابر علم اندکی که انسان بدان رسیده است - وحدت عنصری که اتمها از آن فراهم میآیند و عبارت است از تشعشع الکتریکی کـه همۀ مـواد به هنگام شکستن اتمها و آزاد کردن بارها بدان میانجامند.
روز به روز انسانها گوشههائی از ناموس وحدت را در طبیعت این جهان، و در طبیعت قوانینی که حـاکم بر عملکردهای جهان است کشف می کنند - نه به شکل مادی جبری، بلکه با قضا و قدر الهی که برابر اراده و مشیّت آزاد ایزد سبحان استمرار مییابد و تازه به تازه میشود - امّا ما برای توضیح و بیان این نـاموس، بر چیزهائی که عـلم ظنّی انسان کشـف میکند تکیه نمیکنیم، علمی که نمیتواند یـقینی باشد، چون ابزارهای علم، ابزارهای بشری هستند. بلکه مـا با آن محض اطلاع آشنا میگردیم و بس. اعتماد اصلی ما در توضیح و بیان هر حقیقت جهانی مطلق بر چیزی است که آفریدگار بس آگاه از آفریدههای خود، برای ما بیان فـرموده است. قرآن مجید جای گمانی بر جای نمیگذارد در این که ناموسی که بر جهان هستی فرمان میراند ناموس وحدت است. ناموس وحدتی که اراده و مشیِّت یگانۀ آفریدگار یگانه آن را پدید آورده است.
همچنین قرآن مجید در عبادت و پرستش یزدان توسّط این جهان، و اعتراف آن به یگانگی خداونـد سبحان، جای شکّی باقی نمیگذارد. عبادت و پرستشی که ایزد منّان چگونگی آن را میدانـد و ما چیزی از آن را نمیدانیم جز آن مقداری را که خداوند بزرگوار به ما از آن خبر میدهد، و آن مقداری را که از آثار نظم و نظام و گشت و گذار و عملکرد و استمرار آن می بینیم.[4] این ناموسی که همۀ جهان را اداره میکند و میگرداند - با قضا و قدر مستمرّ و متجدّدی که برابر اراده و مشیّت آزاد یزدان انجام میپذیرد - در هستی انسان نیز ساری و جاری است - چون انسان پدیدهای از پدیدههای این جهان است - و در فطرت او مستقرّ است و نـیازی به شعور و عقلی برای پی بردن بدان نیست. چرا که با فطرت قابل تشخیص است و در نهاد فطرت جایگزین است و فطرت خودش آن را درک و فهم میکند و برابر آن به کار و کنش میپردازد و دخل و تصرّف مینماید، مادام که خلل و فسادی بر آن عارض نگردد و بدان سبب از خودآگاهی و اطّلاع اتوماتیک از آن منحرف شود، و بگذارد هواهـا و هـوسهای عـارضی آن را بچرخانند و بگردانند، بجای این که برابر قانون استوار داخلی خود بچرخد و بگردد.
این ناموس همان پیمانی است که میان فطرت آدمی و آفریدگارش بسته شده است. پیمانی است که در وجود فطرت به ودیعت نهاده شده است. پیمانی است که در سرشت هر سلول زندهای از سلولهای زنده از آغاز پیدایش آن به ودیعت گذاشته شده است. ایـن پـیمان، پیمانی است که پـیش از پیغمبران و پـیغمبریها بوده است. در این پیمان، هر سلولی به پروردگاری خـدای یگانه و صاحب اراده و مشیّت یگانه و پـدید آورندۀ ناموس یگانهای گواهی میدهد، ناموس یگانهای که بر
هر سلولی حاکم است و هو سلولی را اداره مـیکند و امور آن را میگردانـد و شؤون آن را میچرخاند. دیگر راهی برای بیان دلیل و اظهار حجّت نمیماند، و جای عذر و بهانه و چون و چرائی نیست، پس از پیمان فطرت و گواهی - خواه گواهی به زبان حال باشد، همچون این چیزی که گذشت، و خواه گواهی به زبان مقال باشد، همچون چیزهائی که در برخی از آثار و اخبار آمده است. دیگر جای آن نیست که کسی بگوید از کتاب خدا که راهنمای به سوی یگانهپرستی بوده است، غافل بودهام، و از پیغمبریها و رسالتهای یزدان که به سوی یگاپرستی دعوت نمودهاند، بیخبر ماندهام. یا این که بگوید هنگامی که پای به جهان گذاشتهام، پدران و نیاکان خود را مشرک یافتهام، و برای شناختن توحید و آشنائی با یگانهپرستی، راهی در برابر خویش ندیدهام و چارهای نداشتهام. پدران و نیاکانم گمراه گشتهانـد و تنها آنان مسؤول هستند و من مسؤول نـیستم! بدین خاطر حنین پیروی بر این گواهی ذکر میگردد:
(أَنْ تَقُولُوا یَوْمَ الْقِیَامَةِ إِنَّا کُنَّا عَنْ هَذَا غَافِلِینَ (١٧٢)أَوْ تَقُولُوا إِنَّمَا أَشْرَکَ آبَاؤُنَا مِنْ قَبْلُ وَکُنَّا ذُرِّیَّةً مِنْ بَعْدِهِمْ أَفَتُهْلِکُنَا بِمَا فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ) (١٧٣)
یا این که نگوئید: پدران و نیاکان ما پـیش از مــا شـرک ورزیدند و ما هم فرزندان آنان بودیم (و چون چیزی در دست نداشتیم که با آن حقّ را از باطل بشناسیم، از ایشان پیروی کردیم. لذا خویشتن را بیگناه میدانـیم. پروردگارا!) آیا به سبب کاری کـه بـاطلگرایـان (یـعنی پدران و نیاکـان مشرک مـا کـه بنیانگذاران بتپـرستی بــودهاند) کـردهاند مـا را مـجازات مـیکنی و در روز رستاخیز با عذاب خود) نابودمان میگردانی؟.
ولی از آنجا که یزدان سبحان نسبت به بندگان خود مهر و عطوفت دارد، و از آنجا که میداند بندگانش استعداد و آمادگی این را دارند که چون بخواهند گمراهشـان گردانند گمراه شوند، و از آنجا که فطرتشان با عوامل و انگیزههای انحراف، بر اثر کار و تلاش اهریمنان آدمی و پری، در معرض انحراف قرار میگیرد - همان گونه که پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم فـرموده است - اهریمنان آدمی و پری بر نقطه ضـعفهای انسـانها تکیه مـیکنند، نـقطه ضعفهائی که در نهاد بشری نهفته است و در ترکیببند و خمیرۀ ذاتی ایشان سرشته است.
به خاطر مهر و عطوفتی که یزدان به بندگان خود دارد، چنین مقدّر فرموده است که مردمان را در برابر پـیمان فطرت محاسبه نکند، همانگونه که ایشان را در برابر خردی که بدانان داده است محاسبه نمیفرماید، تا پیغمبرانی را به سویشان نفرستد و آیاتی را برایشان نازل نگرداند که فـطرتشان را از زیـر تودهها بیرون بیاورد و آن را از خرابی و ویرانی و انحراف رهائی بخشد، و خردشان را از زیر فشار هوا و هوس و ضعف و شهوات نجات دهد.[5] اگر خدا میدانست که فطرتها و عقلها به تنهائی برای هـدایت انسـانها کافی است، بدون این که پیغمبران و پیغمبریها در میان باشد، و بدون این که پند و اندرز و تفصیل و تشریح آیات لازم باشد، بندگان خود را در برابر فطرتها و خردهایشان محاسبه و محاکمه میکرد، ولی خدا به سبب آگاهی از وضـع فطرتها و کیفیّت خردها به بندگان خود رحـم فرموده است و بدین سبب دلیل و حجّت بر ایشان را رسالت و پیامبری قرار داده است و بس:
وَکَذَلِکَ نُفَصِّلُ الآیَاتِ وَلَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ (١٧٤)
این چنین آیات (کتاب خواندنی آسمانی) را توضیح میدهیم (و نشانههای کتاب دیدنی جهانی دالّ بر وجود خدا را مینمایانیم) بلکه آنان (که هم اینک یـا در آینده مـیزیند از مــخالفت بـا حقّ و تقلید از بـاطل) دست بردارند.
تا برگردند به سوی فطرتهایشان و پیمانهای فطرتها با خدا. همچنین تا برگردند به سـوی چیزهایی هـمچون نیروهای بینش و فهم و درک و شعوری که در نهادشان به ودیعت نهاده است. چه برگشت به این نهانیها ضامن تکان دادن حقیقت توحید در دلها است ، و ضامن برگرداندن دلها به سوی آفریدگار یگـانۀ آنها است. آفریدگار یگانهای که دلها را بر عقیدۀ توحید آفـریده است. گذشته از اینها خداوندگار جهان به دلهـا رحم فرموده است و ییغمبرانی را همراه با آیاتی برای پند و اندرز دادن و برحذر داشتن و هوشیار باش گـفتن به سوی آنها روانه فرموده است.[6]
*
به عنوان مثال انحراف از راستای فطرت، و شکستن پیمانی که یزدان با فطرت مردمان بسته است، و سر باز زدن از آیات الهی آن هم پس از دیدن آنها و آگاهی پیدا کردن از آنها، کسی را مثال میزند که خدا آیـات خویش را بدو رسانده است و در جلو دیدگان او و در دسترس اندیشۀ او قرار داده است. ولی چنین کسی خود را از زیر بار آنها بیرون کشیده است و به تـرک آنها گفته است و انگار جامۀ آیات را از تن بدر آورده است و همچون مار پوستاندازی کرده است و لخت و عور شده است. به این جهان چسبیده است و در پی هوای خویش رفته است. لذا به پیمان نخستین وفادار نمانده است، و به آیات راهنمای الهی توجّه نکرده است، و بدین سبب اهریمن بر او چیره شده است، و از رعایت و حمایت خدا رانده و مانده و بیبهره گشته است، و آسایش و اطـمینان خاطر از او سـلب شده است و تکیهگاه و پناهگاهی برایش نمانده است.
امّا اسلوب معجزهآسای قرآن داستان را بدان صورت که ما گفتیم نمیآورد. بلکه آن را در صحنۀ زنـده و متحرّک و سخت پویا، و دارای نشانههای برجسته و سیماهای بارز، و بهرهمند از فعل و انفعالات واضح، به تصویر میکشد. صحنهای است برخوردار از آهنگهای واقعی زندگی، همراه با آهنگهای الهامبخش عبارات:[7]
(وَاتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ الَّذِی آتَیْنَاهُ آیَاتِنَا فَانْسَلَخَ مِنْهَا فَأَتْبَعَهُ الشَّیْطَانُ فَکَانَ مِنَ الْغَاوِینَ (١٧٥)وَلَوْ شِئْنَا لَرَفَعْنَاهُ بِهَا وَلَکِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الأرْضِ وَاتَّبَعَ هَوَاهُ فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ الْکَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَیْهِ یَلْهَثْ أَوْ تَتْرُکْهُ یَلْهَثْ ذَلِکَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیَاتِنَا فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ (١٧٦)سَاءَ مَثَلا الْقَوْمُ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیَاتِنَا وَأَنْفُسَهُمْ کَانُوا یَظْلِمُونَ) (١٧٧)
(ای پیغمبر) برای آنان بخوان خبر آن کسی را که به او (علم و آگاهی از) آیات خود را دادیـم (و او را از احکام کتاب آسمانی پیغمبر روزگار خود مطّلع ساختیم) امّـا او از (دستور) آنها بیرون رفت (و بدانها توجّه نکرد) و شیطان بر او دست یافت و از زمرۀ گمراهان گردید. امّا ما اگر میخواستیم مقام او را با این آیات بالا میبردیم و (دانشش را مـایۀ ســعادتش مـینمودیم. امّـا اجبار برخلاف سنّت مـا است و لذا او را بـه حـال خود رهـا ساختیم) لیکن او به زمین آویخت (و به پستی گرائید و به سوی آسمان هدایت بـالا نـرفت) و از هـوا و هـوس خویش پیروی کرد. مثل او بسان مثل سگ است که اگر بر او بتازی زبان از دهان بیرون میآورد و اگر هم آن را به حال خود واگذاری زبان از دهان بیرون میآورد. این داستان گروهی است که آیات ما را تکذیب میدارند. (چنین افرادی بر اثر آرزوپرستی و دنـیاپرستی، دائـماً در پی مالاندوزی روان و نالانند و از ترس زوال نعمت و هراس از مرگ بیقرار و بـیآرامـند). پس داسـتان را برگو بلکه بیندیشند (و از کفر و ضـلال بـرگردند). چه بدمثلی دارند کسانی که آیات ما را تکذیب میکنند. آنان (با این انحراف و انکار، به ما ستم نمیرسانند، بلکه) به خـود سـتم مـیکنند (چـرا که خویشتن را از سـعادت اخروی محروم میسازند).
این صحنه، صحنهای از صحنههای شگرف است. صحنه کاملاً تازهای از خیالپردازیها و اندیشهها برای ایـن زبان است... انسانی است که یزدان آیات خود بدو میرساند، و از فضل خویش بر او خلعتی میپوشاند، و از دانش خویش جامهای بر قامت وی چست میگرداند، و فرصت کاملی برای هدایت و راه یـافتن به آسـتانۀ خدا، و رسیدن به بارگاه کبریاء، و اوجگیری و بالاروی به سوی قدسیان را برای او فراهم میسازد، و لیکـن او از همۀ اینها خویشتن را بیرون میکشد. انگار آیههای یزدان پوستی است بر گوشت تن او کشیده شده است. او خویشتن را با سختی و تلاش و رنج بیرون میکشد، و درست همچون مار پوستاندازی میکند و از پوست چسبیده بر پیکرش خود را به در میآورد... مگر نه این است که هستی انسان پـوشیده با جامۀ ایمان است، بدان گونه که پوست چسبیده به تن او است؟.. هم اینک این او است که از آیـات یزدان بیرون مـیآید و از پوستین ایمان که نگاه دارنده و محافظ او است لخت و عور به در می آید، و جامۀ زره نگاهبان خویش را دور میاندازد، و از هدایت و رهنمود منحرف میگردد تا از هوا و هوس پیروی کـند، و از افـق درخشـان سقوط میکند و فرود میآید تا به خاک تیره و تار چنگ بزند و بچسبد، و هدف و نشانۀ تـیرهای اهریمن شود، و چیزی و کسی نتواند او را از تیرهای زهرآگین اهریمن بپاید و از دست او محافظت نماید، و او بـه ناچار از اهریمن پیروی کند و همراه و ملازم او شود و اهریمن بر او چیره شود... پس از این، خود را ناگهان در برابر صحنۀ هراسناک و زشت و پلشتی مییابیم... میبینیم این چنین انسانی به زمین چسبیده است و گلآلود شده است. افزون بر این، به صورت سگی درآمده است. اگر رانده شود زبان بیرون میکشد، و اگر هم رانده نشود زبان بیرون میکشد... همۀ این صحنههای مـتحرّک و جنبان، پیاپی به دنبال یکدیگر میآیند، و خیال آدم آنجا ایستاده و پیدا است و آنها را شرمنده و سرگشته و دهشتزده نظاره مینماید و با تـأسف و تأثّر بسیار میپاید... خیال وقتی که به پایان صحنههای نـمایشها می رسد، و با صحنۀ زبان بیرون کشـیدنهای پـیاپی ناگسیخته رویاروی میگردد، ناگهان پـیرو تـرسناک الهامگرانهای راجع به سراسر صحنه را میشنود:
(ذلکَ مَثَل الْقَوْمُ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیَاتِنَا. فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ. (١٧٦)سَاءَ مَثَلا الْقَوْمُ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیَاتِنَا.فاقْصَص لَعَلّهُمْ یَتَفَکّرُونَ. ساءَ الْقَوْمُ الّذینَ کَذّبُوا بِآیاتنا، وَأَنْفُسَهُمْ کَانُوا یَظْلِمُونَ) (١٧٧)
این داستان گروهی است که آیات ما را تکذیب میدارند. (چنین افرادی بر اثر آرزوپرستی و دنیاپرستی، دائـماً در پی مالاندوزی روان و نالانند و از ترس زوال نعمت و هراس از مرگ بـیقرار و بـیآرامند). پس داستان را برگو بلکه بیندیشند (و از کفر و ضـلال بـرگردند). چـه بدمثلی دارند کسانی که آیات ما را تکذیب میکنند. آنان (با این انحراف و انکار، به ما ستم نمیرسانند، بلکه) به خـود سـتم مـیکنند (چـرا کـه خویشتن را از سـعادت اخروی محروم میسازند ).
این است مثل ایشان! آیات هدایت و الهامهای ایـمان، متّصل به فطرت و وجودشان، و مـتّصل به هسـتی پیرامونشان بوده است. ولی از آن هدایت و الهـامها خویشتن را کنار کشیدهاند، و به صورت مسـخشدگان زشت و بدریختی درآمـدهانـد. از مـقام (انسـان) بـه جایگاه حیوان سـقوط کـردهانـد... به جـایگاه سگـی درآمدهاند که در گل و لای میلولد... در حالی که قبلاً بالی از ایمان داشتند که با آن به سوی اعـلی علّیّین پرواز میکردند و پر میکشیدند. قبلاً در پرتو فطرت پیشین خود زیباترین صورت و جذّابتـرین هیئت را داشتند، ولی از آن صورت زیبا و سیمای فریبا گشتهاند و به اسفل سافلین، یـعنی به پستتـرین مکـان فـرو افتادهاند!
(سَاءَ مَثَلا الْقَوْمُ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیَاتِنَا. فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ. (١٧٦)سَاءَ مَثَلا الْقَوْمُ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیَاتِنَا وَأَنْفُسَهُمْ کَانُوا یَظْلِمُونَ) (١٧٧)
چه بدمثلی دارند کسانی که آیات ما را تکذیب مـیکنند. آنان (با این انحراف و انکار، بـه مـا سـتم نـمیرسانند، بلکه) به خود سـتم مـیکنند (چرا کـه خویشتن را از سعادت اخروی محروم میسازند).
آیا بدتر از این مثل، مثلی است؟ آیـا بدتر از بیرون آمدن و لختگشتن از هدایت، حال و وضعی است؟ آیا بدتر از چسبیدن و چنگ زدن به زمین و پیروی از هوا و هوس، چیزی است؟ آیا انسانی بدتر از کسی به خود ستم میکند که نسبت به خویشتن چنین کارهائی روا می دارد؟ آن کسی که خود را از جامۀ حفظکننده و از زره نگاهدار بیرون میکشد، و خویشتن را نشـانه و هدف تیرهای اهریمن میکند و میگذارد شیطان همدم وی گردد و بر او سوار شود و او را به دنـیای حیوان چسبیده به زمین، و حیوان سرگردان پـریشانی درآورد که همچون سگ پیوسته زبان بیرون کشد و لهله زند!!! آیا سخن هیچ کسی در وصف این حالت، و به تصویر کشیدن آن بدین منوال و بر این روال شگفت و یگانه، به پای سخن شگرف و منحصر به فرد قرآن میرسد؟ گذشته از اینها، آیا این مثل خبر از کسی مـیدهد و بیانگر سرگذشت کسی است؟ یا این که مثلی از میان ضربالمـثلها است و در موارد بسیاری ایـن چنین می شود و صدق پیدا میکند؟ به عبارت دیگر: حقیقت و واقعیّت است؟ و یا داستان و روایت است؟
برخی از روایتها میگویند: این مـثل، سـرگذشت مرد صالحی از دیار فلسطین است - البتّه پـیش از ورود بنیاسرائیل بدانجا میزیسته است - داستان او به شکل دور و درازی روایت مـیگردد و خبر از انحراف و پستی او میدهد. به گونهای داستان نقل میگردد که بر کسی ناشناخته نمیماند که مطّلع از اسرائیلیات فراوان منقول در لابلای کتابهای تفسیر باشد. او میدانـد که چنین داستانی یکی از آن اسرائیلیات است، و یا دست کم به همۀ موارد و تفصیلات آن اطمینان ندارد. گذشته از این، در این روایتها اختلاف و اضطرابی است که ما را به حذر و احتیاط بیشتر میخوانـد... روایت شده است که این مرد از میان بنیاسرائیل است و بلعام پسر باعوراء نام دارد. همچنین روایت شده است که او از اهالی قلدر و ستمکار فلسطین بوده است. روایت دیگری میگوید این مرد عرب بوده است و امیّه پسر صلت نام داشته است. بسی گفتهاند این مرد ابوعامر فــاسق نــام داشــته است و از هـمسران بعثت پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم بوده است. روایت هم شده است که این مرد معاصر با موسی علیه السّلام بوده است. برخی نیز روایت میکنند که پس از موسی علیه السّلام میزیسته است و معاصر با یوشع پسر نون بوده است. یوشع پسـر نون همان کســی که پس از چهل سال سرگشتی و آوارگی بنیاسرائیل در بیابان برهوت به دنبال سرباز زدن بنیاسرائیل از دخول به شهری که بدانان فرمان ورود بدانـجا داده مـیشود، و سخنی که به موسی علیه السّلام میگویند و قرآن مجید آن را روایت میدارد:
(فاذهب أنت وربک فقاتلا , إنا هاهنا قاعدون).
تـو و پروردگارت بــروید و بجنگید، مــا در ایـنجا نشستهایم!). (مائده/24)
با سپاهی که از بنیاسرائیل تهیّه میبیند با جبّاران و قلدران میجنگد... همچنین در تفسیر آیاتی که بدو داده شده است نقل شده است که آن آیات، اسم اعظم یزدان بودهاند و او با آنـها دعا میکرده است و مسـتجاب میشده است. همچنین روایت شده است که او پیغمبری بوده است و آن آیات، کتاب آسمانی بوده و برای او نازل گردیده است... بعدها هم شرح و بسط آن داستان دچار اختلافات فراوانی گشته است...
بدین لحاظ بهتر آن دیدیم - مطابق اسلوبیکه در کتاب فی ظلال القرآن در پیش گرفتهایم - به هیچ یک از این روایتها نپردازیـم و اصلاً خـویشتن را گرفتار چنین چیزهائی نسازیم. زیرا در نصّ قرآنی چیزی دربارۀ آن مرد نیست. و در حدیث روایت شده از پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم هم چیزی در بارۀ او نیامده است. پس بهتر است به نتیجۀ داستان توجّه و اهتمام داشته باشیم. این داستان، حال کسانی را به تصویر میزند که آیات یزدان را تکذیب میکنند و پس از این که آیات برایشان روشن میگردد و با آنها آشنا میشوند، برابر احکام آنها عمل نمیکنند و در راستای آنها نمیمانند... این داستان به کرّات در زنـدگی انسـانها تکرار میشود. مردمان بسیاری هستند که دانش دین خدا بدیشان داده میشود، ولی در پرتو آن راهیاب نمیگردند و هدایت نمییابند. بلکه علم دین را وسـیلهای برای تـحریف سخنان از مواضع و موارد اصلی آنها، و ابزاری برای پـیروی از هوا و هوس میسازند... پیروی از هوا و هوس خود، و متابعت از هوا و هوس کسانی که بر گردۀ مـردمان سوارند و به گمان آنان کالاها و لوازم زندگی دنیا تنها در دست قدرت ایشان و در پیش آنان یافته میشود. عالمان دینی زیادی را دیدهایــم که حقیقت دیـن را میدانند، ولی از آن حقیقت منحرف میگردند و جز آن را میگویند و اعلان میکنند، و عـلم خود را در راه تحریف چیزهای مـورد نظرشان، و صـدور فـتاواهـای مطلوب سلطهداران و سردمداران فانی زمـین، بکار میگیرند! با صدور فتاواهای نادرست میکوشند سلطه و قدرت کسانی را در زمین اثبات و استوار سازند که بر سلطه و قدرت یزدان در همه جای جهان میشورند و تعدّی میکنند!
از جملۀ این عالمان دینی کسی را دیدهایم که میداند و میگوید: قطعاً قانونگذاری، حقّی از حقوق خداونـد سبحان است. هر کس ادّعای آن را برای خود کند در حقیقت ادّعای الوهیّت برای خود میکند، و هر کس هم ادّعای الوهیّت برای خود کند قطعاً کافر میگردد. و کسی هم که اعتراف به چنین حقّی برای وی کند او نیز کافر میشود... با وجود این، و با وجود آگاهی از این حـقیقتی که بر ضروری از دیـن دارد، او برای طاغوتهائی تبلیغ میکند و مردمان را به اطاعت از آنها فـرا میخوانـد که چنین طاغوتهائی ادّعای حقّ قانونگذاری میکنند و به سبب ادّعای این حقّ، ادّعای الوهیّت مینمایند... این عالم دینی چنین کسانی را کافر خوانده است و نسبت کفر بدیشان داده است، ولی این طاغوتها را (مسلمان) مینامد و کاری را که میکنند اسلام نام میدهد و میگوید فراتـر از آن اسلامی نیست. ما از میان همچون عالمانی کسی را دیدهایم که یک سال دربارۀ حرام بودن ربا بطور کلّی مـینویسد، سپس سال دیگری دربارۀ حلال بودن ربا مـینگارد و قلمفرسائی میکند! از زمرۀ همچون افـرادی کسـی را دیدهایم که فسق و فجور را خوب و پسـندیده قـلمداد کرده است و در پخش زنا و گناهان بزرگ در مـیان مردمان کوشیده است و بر ایـن لجـنزار جامۀ دیـن پوشانده است و نشانهها و عنوانـهای دیـن بـدان داده است!
این را چه میتوان نامید؟ جز این که گفته شود: ایـن مصداق خبری است که در لابلای مفاهیم آیـات ذکـر کردیم، و چنین کسی از مقاصد آیات خویشتن را بیرون کشیده است و به کناری خزیده است و اهریمن به سراغ او رفته است و به تعقیب او پرداخته است و از زمـرۀ گمراهان گشته است!
این را چه میتوان نامید؟ جز این که گفته شود: ایـن همان مسخی است که یزدان سبحان در این قرآن دربارۀ قهرمان داستان فرموده است:
(وَلَوْ شِئْنَا لَرَفَعْنَاهُ بِهَا وَلَکِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الأرْضِ وَاتَّبَعَ هَوَاهُ فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ الْکَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَیْهِ یَلْهَثْ أَوْ تَتْرُکْهُ یَلْهَثْ ).
مثل او بسان مثل سگ است که اگر بر او بـتازی زبـان از دهان بیرون میآورد و اگر هـم آن را بـه حـال خود واگذاری زبان از دهان بیرون میآورد.
اگر خدا میخواست چنین کسی را در پرتو آگاهی او از آیات الهی بالا میبرد و برتری میبخشید. و لیکن یزدان سبحان نخواسته است، زیرا چنین کسی از آیات الهی اطّلاع پیدا کرده است و به زمین چسبیده است و بدان چنگ زده است و از آیات پیروی نکرده است و به ترک احکام آن گفته است.
این، مثل هر کسی است که خدا بدو دانش خود را داده باشد، و چنین کسی از این دانش سود نبرد، و بر راستای راه ایمان ماندگار نماند، و بدین وسیله از نـعمت خدا خود را بیرون کشد تا پیرو خوار اهریمن گردد، و به مرتبۀ حیوان نزول کند و از مقام انسان فرو افتد و مسخ شود!
بگذریم از ایـن، چنین زبان بیرون کشـیدنها و لهله زدنهای ناگسیخته چیست؟
به نظر ما همانگونه که آهنگها و نواهای داستان الهام میکند، و صحنههای قرآن به تصویر میکشد، این زبان بیرون کشیدنها و لهله زدنها، همان زبان بیرونکشیدنها و لهله زدنهائی است که مردمانی به دنبال مـادیات و کالاهای این دنیا دارند، و برای به دست آوردن ثروت و قدرت دنیوی میجوشند و میسوزند و در راه دستیابی به لوازم و وسائل زندگی از آیاتی که یـزدان بدیشان داده است خویشتن را بیرون میکشند. پـیوسته زبان بیرون میکشند و لهله میزنند و بر اموال و دارائی لرزان چون سیماب میمانند، چه ایشان را پند و اندرز دهی و چه ایشان را پند و اندرز ندهی، آنـان همیشه بیتاب و بیقرار در پی ثروت و قدرت و وسائل و اموال روان و دوان خواهند بود!
زندگی بشری پیوسته به ما چنین مثلی را در هر زمانی و در هر مکانی و در هر محیطی نشان میدهد...کاروان زندگی بشری به پیش میرود و زمانها و مرحلههای زیادی را پشت سر میگذارد، و پـیوسته چشـمها به عالمانی میافتد و این مثل بر آنان صدق پیدا میکند، و به ندرت عالمانی یافته میشوند که یـزدان ایشـان را مصون و محفوظ بفرماید، و آنان از آیات خدا خود را بیرون نکشند و به ترک آیـات نگویند، و به زمـین نچسبند و چنگ نزنند، و از هوا و هوس پیروی نکنند، و اهریمن ایشان را خوار نمیدارد، و به دنبال کالای دنیا زبان بیرون نمیکشند و لهله نمیزنند، کالائی که در نزد صاحبان سلطه و قدرت یافته میشود... این مـثلی است که پدید آمدن و وجود داشتن آن منقطع نمیگردد، و زمان و مکان هرگز خالی از مصداق آن نـمیشود. دیگر این مثل به داستانی که در میان نسلی و مردمان عصری روی داده است، محصور و محدود نمیگردد. یزدان به پیغمبر خود صلّی الله علیه وآله وسلّم دستور فرموده است ایـن مثل را بر قوم خود بخواند، بر آن کسانی که آیات یزدان بر آنان نازل میگردید، تـا خویشتن از آیـات یـزدان بیرون نکشند و از احکام آنها سر باز نزنند، آیاتی که بدیشان داده شده است. گذشته از این، این مثل پس از او و پس از ایشان بماند و خوانده شود تا کسانی که چیزی از علم خدا بدیشان داده میشود، بترسند از این که به چنین سرانجام بد و نـاجوری دچار گردند، و مـرتکب ایـن زبان بیرونکشیدنها و لهله زدنـهای ناگسیختۀ پیاپی شود، و به خویشتن ستمی روا دارند که دشمنی در حقّ دشمنی روا نمیدارد. آخر آنان با ایـن سرانجام بد و سرنوشت ناگوار، جز به خویشتن سـتم نمیکنند.
ما این چنین افرادی را - پناه بر خدا - در همین زمـان خودمان میبینیم که انگار برای ستم به خویشتن حرص و جوش دارند! یا کسانی را مییابیم که با چنگ و دندان به جایگاه و مکانی که در ته دوزخ دارنـد میجستند، انگار میترسند کسـانی در مسابقه برای رسیدن بدانجا بر ایشان پیشی گیرند و بر سر دستیابی بدین مقام با آنان بجنگند! ایـن چنین مردمانی هر بامدادی و هر شامگاهی بدون کمترین سستی و تنبلی چیزهائی را پیشاپیش خود میفرستند تـا ایـن چنین جایگاه خویش را در دوزخ، پایدار و اسـتوار سـازند! بدون کمترین سستی و تنبلی به دنبال حرصها و آزهای خویش زبان بیرون میآورند و لهله میزنند، بیرون کشیدنها و لهله زدنهائی که تا واپسین رمق زنـدگی و بدرود حیات ایشان، گسیخته نمیگردد!
پروردگارا!.. ما را مصون و محفوظ دار! گامهایمان را بر جای و پایدار دار! صبر و شکیبائی به ما عطاء فرما! ما را مسلمان بمیران!
*
در برابر ایـن خبر و تعبیر قرآنی از آن، انـدکی میایستیم... این خبر، مثل علمی است که صاحب آن نمیتواند خویشتنداری و پرهیزگاری کند و نگذارد شهوات و لذائذ و رغائب بر او سنگینی نماید، و وی را زمینگیر گرداند و به زمین بچسباند، و دیگر نتواند از زیر بار سنگین زمین، و از تأثیر نیروی جاذبه و کشش آن برخیزد. توان این را از دست بدهد که به دنبال هوا و هوس راه نیفتد و اهریمن او را تعقیب نکند و همراه وی نگردد و زمام هوا و هوس او را در دست نگرد.
از آنجا که علم انسان را نمیپاید، برنامۀ قرآنی برای ساختن درونهای با ایمان و زندگانی اسلامی، راه خود را در پیش میگیرد. علم تنها برای شـناخت و آگاهی نیست و بس، بلکه علم باید تبدیل به عقیدۀ گرم و ترقّیدهنده و پیش برنده پویائی شود تا مدلول و مفهوم آن در جهان درون و همچنین در جهان بیرون پـیاده
گردد.
برنامۀ قرآنی، عقیده را به شکل (نـظریّه) و دیـدگاهی برای بررسی و وارسی تقدیم نمیدارد... چنین علمی تنها علم است و در جهان درون و در جهان بـیرون زندگی چیزی پدید نمیآورد... این چنین علمی، عـلم سردی است و انسـان را از هـواهـا و هوسها مـصون نمیدارد، و از زیر سنگینیهای لذائذ و شهوات بیرون نمیکشد و بالا نمیبرد، و اهریمن را نه تنها دور نمیگرداند، بلکه چه بسا راه را برای او صاف و هموار سازد.
همچنین برنامۀ قرآنی، این دین را به عنوان پژوهشهائی در قالب (نظام اسلامی)، (فقه اسلامی)، (اقتصاد اسـلامی)، (عـلوم گیتی)، (علوم روانشـناسی) و صورتهای دیگر پـژوهشهای مطالعاتی و بررسیهای شناسائی، پیش نمیکشد و مطرح نمیسازد.
بلکه این دین را به صورت یک عقیدۀ پیشتاز، جوشان، زنده، بیدارکننده، بالا برنده، و مترقّی، پیش مـیکشد. همین که عقیده در دل و خرد جای گرفت، برای پـیاده کردن مدلول عملی خـود، دل و خرد را به جنبش و پویش میانـدازد، و زمینهای بایر مزرع را حیات میبخشد و فوراً به تکان و تحرّک میافتد و سـر بر میزند و سبز میگردد و موج میگیرد و به رقص مـیافـتد. چـنین عـقیدهای دسـتگاههای گیرنده و دریافتکننده و پذیرنده و پاسخدهندۀ فطرت را بیدار میکند و به کار میاندازد، و فطرت را به پیمان نخستین خود که با خدا بسته بود برمیگرداند، و تلاشها و هدفها را والا میسازد و بالا میبرد، و دیگـر جاذبه گِل و کشش خاک بر آن سنگینی نمیکند و برای همیشه به زمین نمیچسبد و چنگ نمیزند.
برنامۀ قرآنی، این دین را به عـنوان برنامۀ نگـرش و اندیشه پیش میکشد، برنامهای که ممتاز و منحصر به فرد در میان همۀ برنامههای انسـانها است که فقط کارشان نگرش است و بس. چرا که این دین آمده است تا انسانها را از قصور و ناتوانی بـرنامههایشان، و از اشتباهات و انـحرافـات بـرنامههایشان نـجات دهـد، اشتباهات و انحرافاتی که بر اثر بازیچه قرار دادن هواها و هوسها، و سنگینی پیکرها، وگمراهسازی اهریمن، حاصل میآید.
برنامۀ قرآنی، این دین را به عـنوان تـرازوی حقّ و حقیقت مطرح میسازد، ترازوئی که خردهای مردمان و شعورهایشان بدان نظم و نظام میگیرد، و رونـدها و روشها و جنبشها و پویشها و جهانبینیها و اندیشهها با این ترازو سنجیده میگردد. هر چیزی که از آنها با این ترازو درست بشمار آید، درست خواهد بود و خردها و بینشها میتواند آن را بپذیرند و در پیش بگیرند، و هر چیزی که از آنها با ایـن تـرازو درست بشمار نـیاید، درست نخواهد بود و باید از آن دوری کـرد و دست کشید.
برنامۀ قرآنی، این آئین را به عنوان برنامۀ حرکت و نهضت و جنبشی تقدیم میدارد که انسانها را گام به گام در راهی که به سوی بلندای قلّه کشـیده شـده است، رهنمود میکند، و پا به پای خویش، و برابر سنجشها و اندازهگیریهای خویشتن، آنان را راه میبرد... در اثناء حرکت واقعی و در لابلای جنبش راستین، ایـن آئـین برای مردمان نـظم و نظام زندگی ایشـان را تـرتیب میدهد، و اصول و ارکان شریعت آنان را میسازد، و پــایهها و ســتونهای اقـتصادشان و اجــتماعشان و سیاستشان را اسـتوار میگردانـد. سپس مردمان با خردهائی که در پرتو چنین برنامهای نظم و نظام گرفته است و سر و سامان پیدا کرده است، قوانین و مقرّرات فقهی خود را، و علوم جهانی و روانی خود را، و سائر چیزهائی را میسازند که زندگی عملی و واقعی ایشان بدانها نیازمند است... آنها را میسازند، در حالی که در اندرونهایشان حرارت عقیده و پویائی عقیده، و تازگی شریعت و واقعیّت آن، و نیازمندیهای زندگی واقعی و رهنمونهای آن است.
این برنامۀ قرآنـی، در سـاختن انسانهای مسـلمان و زندگی اسلامی است... امّا پژوهشهای نظری به خاطر خود پژوهشهای نظری، این دانشی است که انسانها را از سنگینی زمین و فشار هوا و هوس و گمراهسـازی اهریمن، مصون و محفوظ نمیدارد، و به زندگی بشری هیچگونه خیر و خوبی تقدیم نمیکند.[8]
روند قرآنی اندکی میایستد تـا پیروی بر آن مـثل برجسته در آن صحنه بزند، مثل کسی که یزدان بدو آیات خود را داده است و او خویشتن را از آن آیـات بیرون کشیده است. پیروی که میزند ایـن است که: هدایت، هـدایت خدا است و بس. کسی را که خدا هدایت دهد و رهنمود کند، او واقعاً راهیاب و راسترو است، و کسی را که خدا گمراه کند، او زیانمندی است که اصلاً سود نمیبرد:
(مَنْ یَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِی وَمَنْ یُضْلِلْ فَأُولَئِکَ هُمُ الْخَاسِرُونَ) (١٧٨)
هر که را خداوند (به راه حقّ) هدایت کند، حقیقتاً او راه یافته (و به سعادت دو جهان رسیده) است، و هر که را (به سبب سیطرۀ هوا و هوسش، از این توفیق محروم و از راه حقّ) گمراه کند، زیانکار ایشانند.
یزدان سبحان کسی را هدایت عطاء میکند که خودش هم تلاش کند هدایت یابد و راهیاب گردد، همانگونه که ایزد بزرگوار در سورۀ دیگری فرموده است:
(والذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا).
کسانی که برای (رضایت) ما به تلاش ایسـتند و در راه (پیروزی دین) ما جهاد کنند، آنان را در راههای مـنتهی
به خود رهنمود (و مشمول حمایت و هدایت خویش) میگردانیم. (عنکبوت/ 69)
همچنین فرموده است:
(إن الله لا یغیر ما بقوم حتى یغیروا ما بأنفسهم).
خداوند حال و وضع هیچ قوم و ملّتی را تغییر نمیدهد (و ایشان را از بدبختی بــه خوشبختی، از نادانـی بـه دانائی، از ذلّت به عزّت، از نـوکری بـه سـروری، و... و بالعکس نمیکشاند) مگر ایـن کـه آنان احوال خود را تغییر دهند. (رعد/ 11 )
همچنین فرموده است:
(ونفس وما سواها , فألهمها فجورها وتقواها . قد أفلح من زکاها , وقد خاب من دساها).
سوگند بــه نـفس آدمـی، و بـه آن که او را سـاخته و پرداخته کـرده است (و قـوای روحـی وی را تـعدیل، و دستگاههای جسمی او را تنظیم نموده است) سپس بدو گناه و تقوا را الهام کرده است (و چاه و راه و حسـن و قبح را توسّط عقل و وحی به او نشـان داده است. قسـم به همۀ اینها) کسی رستگار و کامیاب میگردد که نفس خویشتن را (با انجام طاعات و عبادات، و ترک معاصی و مـنهیّات) پـاکیزه دارد و بپیرایـد (و آن را بـا هویدا ساختن هویّت انسانی رشد دهـد و بـالا بـرد). و کسـی نومید و ناکام میگردد که نفس خویشتن (و فضائل و مـزایــای انســانیّت خود را در مـیان کـفر و شـرک و معصیت) پنهان بدارد و بپوشاند و (به معاصی) بیالاید. (شمس/ ٧-10)
بدین منوال و بر این روال، یزدان جهان کسی را گمراه میسازد که گمراهی را برای خود بخواهد، و از دلائـل هدایت و الهامگریهای ایمان رویگردان بشود، و دل و گوش و چشم خود را در برابر حجّتها و رهنمودها ببندد، همانگونه که در آیۀ بعدی بدین مسـأله اشاره شـده است:
(وَلَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ کَثِیرًا مِنَ الْجِنِّ وَالإنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لا یَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْیُنٌ لا یُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لا یَسْمَعُونَ بِهَا أُولَئِکَ کَالأنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولَئِکَ هُمُ الْغَافِلُونَ) (١٧٩)
ما بسیاری از جنّیان و آدمیان را آفریده و (در جهان) پراکنده کردهایـم که مآل آنـان دوزخ و اقامت در آن است. (این بدان خاطر است که) آنان دلهائی دارنـد که بــدانـها (نشـانههای خـداشناسی و یکـتاپرستی را) نـمیبینند، و گوشهائی دارنـد کــه بـدانها (مـواعظ و انذرزهای زندگیساز را) نمیشنوند. اینان (چون از این اعضاء چنانکه باید سود نمیجویند و منافع و مـضارّ خود را از هم تشخیص نمیدهند) همسان چـهارپایان هستند و بلکه سرگشتهترند (چرا که چهارپایان از سنن فطرت پافراتر نمیگذارند، ولی اینان راه افراط و تفریط میپویند). اینان واقعاً بیخبر از (صلاح دنیا و آخرت خود) هستند.
همچنین خداوند فرموده است:
(فی قلوبهم مرض فزادهم الله مرضاً).
در دلهایشان بیماری (حسودی و کینهتوزی با مؤمنان) است و خداوند (نیز با یـاری دادن و پـیروز گرداندن حقّ) بیماری ایشان را فزونی میبخشد. (بقره/ 10)
همچنین ایزد باری فرموده است:
(إن الذین کفروا وظلموا لم یکن الله لیغفر لهم , ولا لیهدیهم طریقاً , إلا طریق جهنم خالدین فیها. )
بیگمان کسانی که راه کفر را درپیش گرفتهاند و سـتم ورزیدهاند، (مادام که بر کفر ماندگار بـاشند) خداونـد ایشان را نمیبخشد و آنان را به راهی (که راه نـجات و بهشت باشد) هدایت نخواهـد کرد. (آنـان را بـه راهـی هدایت نخواهد کرد) مگر راه دوزخ! که در آنجا بـرای همیشه جاودانه میمانند.... (نساء/ 168و169)
از مراجعۀ به مجموعۀ نصوصی که هدایت و ضلالت را بیان میدارند، و از همنوائی و همخوانی مـدلولها و مفهومهای همگی آنها، راه یگانهای برای ما جـلوهگـر میآید، راهی که بدور از آن جدلی است که مـتکلّمان فرقههای اسلامی برانگیختهاند، و بدور از آن جدلی است که لاهوت مسیحی و فلسفههای بیشمار بطور کلّی پیرامون مسألۀ قضا و قدر به راه انداختهاند.
اراده و مشیّت یزدان سبحان، اراده و مشیّتی که با قضا و قدر خداوند منّان دربارۀ انسان پیاده و اجراء میگردد، همان اراده و مشیّت است که این موجود را با استعداد مزدوج هدایت و ضلالت آفریده است... گذشته از این که در فطرت انسان درک و فهم حقیقت ربوبیّت یگانه و روکردن بدو را به ودیعت نهاده است، و گذشته از آن هم خردی به انسان داده است که هدایت و ضلالت را میشناسد و از یکدیگر جدا میسازد. افزون بر ایـنها پیغمبرانی را همراه با دلائل روشن ارسال فرموده است تا اگر فطرت تعطیل و بیکاره گردد آن را بیدار کنند، و اگر خرد گمراه شود آن را هدایت نمایند... با بودن همۀ اینها آن استعداد مزدوج هدایت و ضلالت بر جای میماند، استعدادی که یـزدان انسـان را همراه با آن آفریده است، برابر مشیّت و ارادهای که قضا و قدرش آن را پیاده و اجراء میکند.
همچنین این اراده و مشیّت مقتضی آن است که قضا و قدر الهی پیاده و اجراء شود در هدایت دادن کسی که برای هدایت یافتن تلاش کند، و قضا و قدر الهی پیاده و اجراء شود در گمراه کردن کسی که استفاده نمیکند از عقلی که خدا بدو داده است، و از دستگاههای چشم و گوش خدادادی استفاده نمیکند برای درک و فهم نشانههای خداشناسی پراکنده در گسترۀ هستی، و آیات موجود در رسالتهای پیغمبران، نشانهها و آیههائی که الهامگر هدایت هستند و پیام هدایت را به گوش جان میخوانند.
در همۀ این اوضاع و احوال، اراده و مشیّت خدا پیاده و اجراء میگردد، و جز آن پیاده و اجراء نمیگردد، و هر چه رخ میدهد و به وقوع میپیوندد با قضا و قدر خدا رخ میدهد و به وقوع میپیوندد نه با نیروئی جز آن. هیچ کاری چنین و چنان نمیشود مگـر ایـن کـه خدا خواسته است که چنین و چنان بشود. و هیچ چیزی وقوع پیدا نمیکند مگر این که قضا و قدر یزدان آن را به وقوع بپیوندد. در سراسر این هستی جز اراده و مشیّت یزدان، اراده و مشیّت دیگری نیست که برابر آن کارها انجام پذیرد. همچنین در سراسر این هسـتی قـدرت و نیروئی نیست که بتواند چیزی را پدید آورد مگر قضا و قدر یزدان. تنها و تـنها قضا و قدر یـزدان است که حوادث و رخدادها را پیدا و هویدا میسازد و در گسترۀ گیتی پدیدار و نمودار میکند و بس... در چهارچوب این حقیقت بزرگ است که انسان خویشتن را به تلاش و تکان میانـدازد، و هدایت و ضلالت نـصیب او میگردد.
این جهانبینی اسلامی است. جهانبینیای که مجموعۀ نصوص قرآنی، همراه و هماهنگ با یکدیگر، آن را پدید میآورند، زمانی که نصوص قرآنی جداجدا برابر هوا و هوس گروهها و مذهبها در مدّنظر نباشد، و زمانی که بخشی از آنها در برابر بخشی از آنها به عنوان جدل و ستیز و خودنمائی و اظهار فضل قرار داده نشود.[9] در این نصّی که در اینجا با ما روبرو میگردد:
(مَنْ یَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِی وَمَنْ یُضْلِلْ فَأُولَئِکَ هُمُ الْخَاسِرُونَ) (١٧٨)
هر که را خداوند (به راه حقّ) هدایت کند، حقیقتاً او راه یافته (و به سعادت دو جهان رسیده) است، و هر که را (به سبب سیطرۀ هوا و هوسش، از این توفیق محروم و از راه حقّ) گمراه کند، زیانکار ایشانند.
مقرّر میشود: کسی که خدا او را - برابر سنّتی کـه در بخش پیشین به تصویر کشیدیم - هدایت دهد، واقعاً راه یافته و راهیاب او است. او است که قطعاً به خدا رسیده است. به خدا رسیدهای که راه را میشناسد، و در راسـتای راه راست حرکت میکند، و در آخرت به رستگاری میرسد... و کسی را که خدا او را - برابر سنّت خود - گمراه سازد، او زیانکاری است که همه چیز را از دست داده است و هیچ سودی نبرده است... هر چه که داشته است و بر هر چیزی که فرمانروائی کرده است و هر چیزی را که برگرفته است و بر دست گرفته است همه و همه برباد رفته است و در هوا پراکنده است! این چنین کسی این چنین است، اگر از ایـن زاویه بدو بنگریم که این گمراه ذات خویش را از دست داده است و باخته است. آخر کسی که ذات خود را باخته است و از دست داده است، چه چیزی را دریافت میدارد، و چه چیزی را به دست میآورد؟!
*
نصّ آیۀ زیر موید برداشت و نظریّهای است که ما از آیۀ پیشین و آیههای همگون آن داریم:
(وَلَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ کَثِیرًا مِنَ الْجِنِّ وَالإنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لا یَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْیُنٌ لا یُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لا یَسْمَعُونَ بِهَا أُولَئِکَ کَالأنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولَئِکَ هُمُ الْغَافِلُونَ) (١٧٩)
ما بسیاری از جنّیان و آدمیان را آفریده و (در جهان) پراکنده کـردهایـم که مآل آنان دوزخ و اقامت در آن است. (این بدان خاطر است که) آنان دلهائی دارنـد کـه بـدانــها (نشــانههای خـداشناسی و یکـتاپرستی را) نـمیبینند، و گوشهائی دارنـد که بـدانـها (مـواعـظ و اندرزهای زندگیساز را) نمیشنوند. اینان (چون از این اعضاء چنانکه باید سود نمیجویند و مـنافع و مـضارّ خود را از هم تشخیص نمـیدهند) همسان چـهارپایان هستند و بلکه سرگشتهترند (چرا که چهارپایان از سنن فطرت پافراتر نمیگذارند، ولی اینان راه افراط و تقریط میپویند). اینان واقعاً بیخبر از (صلاح دنـیا و آخرت خود) هستند.
ایـن جـنّیان و آدمیان بیشمار، برای دوزخ آفـریده شدهاند! و برای دوزخ آماده گشتهاند) چرا این چنین هستند؟
دو نظریّه در میان است:
نظریّۀ نخستین، این چنین است: برای علم ازلی یزدان هویدا و پیدا است که این آفریدهها کار و بارشان عاقبت به دوزخ میانجامد... ایـن هم نـیاز به نشـان دادن کارهائی در جهان واقعی عملی ندارد تـا بدان کارها چنین کسانی سزاوار دوزخ کردند: زیـرا علم یـزدان سبحان فراگیر و دربرگیرنده است و محدود به زمانی و مربوط به حرکتی نیست تا پس از آن حرکت، در جهان حادث بندگان، کاری انجام پذیرد.
نظریّۀ دوم، این چنین است: این دانش ازلی - که نه متعلّق به زمانی است، و نه متعلّق به حرکتی در جهان حادث بندگان است - انسانها را به سوی گمراهی و ضـلالتی نـمیرانـد که به سبب آن سزاوار دوزخ میشوند. بلکه انسانها بدان گونهانـد که نـصّ آیه میفرماید:
(لَهُمْ قُلُوبٌ لا یَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْیُنٌ لا یُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لا یَسْمَعُونَ بِهَا ).
آنان دلهائی دارند که بدانها (آیات رهنمون بـه کمالات را) نمیفهمند، و چشمهائی دارند که بدانها (نشـانههای خداشـناسی و یکـتاپرستی را) نـمیبینند، و گوشهائی دارند که بدانـها (مـواعظ و انـدرزهای زنـدگیساز را) نمیشنوند.
آنان دریچۀ دلهائی را باز نمیکنند که بدیشان داده شده است تا بفهمند و درک کنند - پیدا است که دلائل ایمان و هدایت، در گسترۀ جهان و در رسـالتهای پیغمبران، حاضر و آماده است و تنها دلهای باز و بینشهای بینا است که آنها را درک و فهم میکنند - آنان چشمانشان را باز نمیکنند تا آیات جهانی و نشانههای هستی را با آنها ببینند. ایشان پنبۀ غفلت را از گوشهایشان بیرون نمیآورند تا آیات یزدان را بشنوند که بر آنان خوانده میشود... ایشان این دستگاههای خدادادی را بیفائده رها میکنند و از آنها استفاده نمیکنند... غافل و بیخبر زندگی میکنند و به تفکّر و اندیشه نمیپردازند:
(أُولَئِکَ کَالأنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولَئِکَ هُمُ الْغَافِلُونَ) (١٧٩)
آنان (چون از اعضاء و دستگاههای وجود خدا چنانکه باید سود نمیجویند و منافع و مضارّ خود را از هم تشــخیص نـمیدهند) هـمسان چــهارپایانند و بـلکه سرگشتهترند (چرا که چـهارپایان از سـنن فطرت پـا فـراتــر نمیگذارند، ولی ایـنان راه افراط و تـفریط میپویند). چنین کسانی واقعاً بیخبر از (صلاح دنـیا و آخرت خود) هستند .
کسانی که غافل و بیخبر از آیات و نشانههائی هستند که در جهان و حیات پیرامون ایشان است، و کسانی که غافل و بیخبر از رخدادها و دگرگونیهائی هستند که از کنارشان میگذرد، و در این رخدادها و دگرگونیها دست خـدا را نمیبینند، ایـن چنین انسـانهائی همسان چهارپایانند و بلکه گمراهتـر از آنـها هسـتند... چه چهارپایان دارای استعدادهای ذاتی، یـعنی غریزههای سرشتی هستند و استعدادها و غریزهها آنها را رهنمود میکنند. امّا جنّیان و آدمیان را با دل آگاه و چشم بینا و گـوش شنوا مـجهّز کردهانـد. اگر دلهـایشان را و چشمهایشان را و گوشهایشان را باز نکنند تـا درک و فهم کنند، و زمانی که غافل و بیخبر زندگی را سپری کنند و دلهایشان به معانی و اهداف زندگی پی نبرد، و چشمانشان صحنهها و مفاهیم و مقاصد زندگی را نبیند و درک نکند، و گوشهایشان نواها و الهامهای زندگی را نشنود و درنیابد، چنین کسانی از چهارپایانی گمراهترند که به استعدادها و غریزههای سرشتی راهنما واگذار شدهاند... نه تنها آنان از چهارپایان گمراهترند، بلکه از جملۀ کسانی هستند که برای دوزخ آفریده شدهاند! قضا و قدر یزدان، ایشان را برابر ارادۀ و مشـیّت خدای سبحان، به سوی دوزخ سوق میدهد، خداوند بزرگوار چنین استعدادهائی را بدیشان داده است، و قانون جزای ایشـان را ایـنگونه تـعیین کرده است. پس ایشـان - همانگونه که در علم قدیم خدا است - افروزینۀ دوزخ بودهاند از آن زمان که هستی یافتهاند!
*
پس از نمایش صحنۀ پیمان جهانی، راجع به تـوحید و یگانگی، و نمایش مثل و داستان کجروی و انحراف از این پیمان و از آیات یـزدان، آن هـم پس از ایـن که خداوند جهان آیـات خود را بدان انسـان داده است، پیروی میزند که در آن فرمان داده میشود به کژراهه روان و کجراهان اهمّیّت و توجّهی نشود. کژراهه روان و کجراهانی که مجسّم در مشرکانی هستند که با انباز ورزیدن و شرک قائل شدن با دعوت اسلام مقابله و مبارزه میکردند. آن مشرکانی که دربارۀ نامهای خود بیراهه میرفتند و خدا را به اوصافی توصیف میکردند که شایستۀ ذات او نبود، و نامهای یزدان را بر چیزهائی میگذاشتند که به گمان ایشان انباز خدایند:
(وَلِلَّهِ الأسْمَاءُ الْحُسْنَى فَادْعُوهُ بِهَا وَذَرُوا الَّذِینَ یُلْحِدُونَ فِی أَسْمَائِهِ سَیُجْزَوْنَ مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ)(180)
خدا دارای زیباترین نامها است (که بر بهترین معانی و کــاملترین صـفات دلالت مینمایند. پس بــه هنگام ستایش یزدان و درخواست حاجات خویش از خدای سبحان) او را بدان نامها فریاد دارید و بـخوانـید. و بـه ترک کسانی بگوئید که در نامهای خدا به تحریف دست مییازند (و واژههائی را بکار میبرند که از نظر لفظ یا معنی، منافی ذات یا صفات خدا است) آنـان کـیفر کار خود را خواهند دید.
الحاد عبارت است از انحراف یا تحریف... مشرکان در جزیرةالعرب نامهای زیبای خدا را تـحریف کردند، و خداخواندگان خود را با آن نامها نامگذاری کردند... نام (الله) را تحریف کردند و به شکل (اللات) بتی را بدان نامیدند. نام (عـزیز) را تـحریف کردند و به شکل (عزّی) بتی را بدان نامیدند... این آیه میفرماید ایـن نامهای زیبا تنها به خدا اختصاص دارد و بس. دستور میدهد که مؤمنان تنها خدای یگانه را بدانها بنامند و بخوانند، بدون هرگونه تحریف و پیچ دادن و کج کردنی. تـحریفکنندگان و منحرفان را رها کنند و بدیشان اهمّیّت ندهند، و به کفر و الحادشان تـوجّه نکنند و گوششان بدیشان بدهکار نباشد. کار و بارشان واگذار به یزدان است و ایشان را به خدا حواله دادند. آنان به سزا و کیفرشان میرسند، سزا و کیفری که از سوی خدا در انتظار ایشان است... وای از این تهدید! و واویلا از این وعید!
این دستوری که داده میشود دربارۀ سـبک گرفتن و ناچیز انگاشتن کار و بار مشرکانی که نامهای یزدان را تحریف و تغییر میدهند، محدود به آن مناسبت تاریخی نیست، و منحصر به تحریف و تغییر واژگانی نـامهای یزدان و بکار بردن آنها برای خداخواندگان آن چنانی نمیباشد... بلکه شامل هر نوع تحریف و تغییر گوناگون به شکلهای مختلف آن است... دامـنۀ ایـن تـحریف و تغییر، کسانی را هم دربرمیگیرد که به تحریف و تغییر حقیقت الوهیّت به شیوههای گوناگون در جهانبینی خود دست مییازند. همچون کسانی که برای خدا ادّعای فرزند میکنند. و همچون اشخاصی که ادّعاء میکنند اراده و مشیّت یزدان سبحان مقیّد به قوانـین طبیعی جهانی است! و همانند کسانی کـه ادّعـاء مـیکنند کـه کیفیت اعمال یزدان بسان کیفیت اعمال بندگان است، و حال این که:
(لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ ) .
هیچ چیزی همانند خدا نیست. (نه او در ذات و صفات به چیزی از چیزهای آسمان و زمین میماند، و نه چیزی از چـیزهای آسـمان و زمـین در ذات و صفات بدو میماند). (شوری/ ١1 )
همچنین مشمول کسانی میگردد که ادّعاء میکنند یزدان در آسمان، و در ادارۀ جهان و راه بردن نـظم و نظام هستی، و در محاسبۀ مردمان در آخرت، خدا است. ولی در زمین، و در چرخاندن زندگی مردمان، خدا نیست! و به گمان ایشان یزدان حقّ ندارد برای زندگانی انسانها قوانین و مقرّرات تعیین کند. بلکه ایـن خود مردمان هستند که با استمداد از خردها و تجربهها و مصلحتها، برای خویشتن قوانین و مقرّرات تعیین میکنند، هرگونه که مناسب شأن خود ببینند. چه مـردمان در ایـن باره خودشان خدایان خویش هسـتند! یـا برخی از آنـان خدایان برخی دیگرند! همۀ ایـن چیزها الحاد، یـعنی تحریف و تغییر در ذات و صـفات خدا و ویـژگیهای الوهیّت او است... مسلمانان باید که از همۀ این چیزها روی بگردانند و بدانها ارج و بهائی ندهند... ملحدان و تحریفکنندگان و تغییردهندگان نیز تـهدید به سـزا و جزای کارهائی میگردند که میکنند، و عاقبت یـزدان کیفر اعمال ایشان را خواهد داد.
*
سپس روند قرآنی به پیش میرود و به بیان گونههای مردمان میپردازد، پس از آن که کسانی را بیان میکند که یزدان ایشان را برای دوزخ آفریده است:
(لَهُمْ قُلُوبٌ لا یَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْیُنٌ لا یُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لا یَسْمَعُونَ بِهَا ).
آنان دلهائی دارند که بدانها (آیات رهنمون بـه کـمالات را) نمیفهمند، و چشمهائی دارند که بدانها (نشـانههای خداشناسی و یکـتاپرستی را) نمیبینند، و گوشهائی دارند که بدانـها (مـواعظ و انـدرزهای زنـدگیساز را ) نمیشنوند.
از زمرۀ این چنین اشخاصی، کسانی هستند که نامهای خدا را تحریف میکنند و تغییر میدهند...گروهی از مردمان هستند که نه تنها خودشان سخت پایبند حقّند، دیگران را نیز به سوی حقّ فرا میخوانـند، و به حقّ داوری میکنند، و از حقّ مـنحرف نمیشوند... گروه دیگری بر عکس اینان، حقّ را دوست نمیدارند، و آیـات خـدا را دروغ میپندارند) گروه نخستین وجـودشان در زمـین بر دوام و استوار میماند و هیچگونه شکّی در ماندگاری و پایداری ایشان نیست. اینان پاسداران حقّ و نگاهبانان حقیقت میمانند، بدان هنگام که منحرفان از حقّ و حقیقت منحرف میشوند، و کجروان به کژراهه میروند. هنگامی که مردمان حقّ را دروغ میپندارند و حقّ را دور میاندازند، آنان سخت بر آن پایبند و پـایدار میمانند و راست و استوار میایستند. روند قرآنی سرنوشت ناگوار و هراسـناک مـنحرفان و کـجروان را پـیش چشـم میدارد، و چارهسازی سخت یزدان را بدیشان مینماید:
(وَمِمَّنْ خَلَقْنَا أُمَّةٌ یَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَبِهِ یَعْدِلُونَ (١٨١)وَالَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیَاتِنَا سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَیْثُ لا یَعْلَمُونَ (١٨٢)وَأُمْلِی لَهُمْ إِنَّ کَیْدِی مَتِینٌ) (١٨٣)
در میان آفریدگان ما، گروهی هستند که بـه (بـه سـبب دوست داشت) حقّ (دیگران را بــه سـوی حـقّ) دعوت میکنند، و (در حکمها و داوریهای خود هم بـه سـبب عشق به حقّ) به حقّ داوری میکنند. کسانی که آیــات (قرآنی و نشـانههای جـهانی) مـا را تکـذیب مـیدارند، کمکم گرفتار و (به عذاب خود) دچارشان میسازیم، از راهی و به گونهای که نمیدانند. و به آنان مهلت میدهیم (و در عـقوبت ایشــان شـتاب نمیورزیم و افسـار را برایشان شل کرده و در گمراهی رهایشان میسازیم). بیگمان طرح و نقشۀ من استوار است (و دائماً ایشان را میپاید و نابودشان مینماید).
انسانها شایستۀ تکریم و بزرگداشت نیستند، اگر پیوسته در میان آنان - حتّی در سختترین شرائط و ظروف - آن گروهی نباشد که خدا ایشان را (امّت) یعنی ملّت مینامد، امّت و ملّتی که اصطلاح اسلامی امّت و ملّت، بر آن صادق باشد. و آن عبارت است از: گروهی که عقیدۀ یگانهای دارنـد، و پیرامون پـیوند خود گرد میآیند، و از فرماندهی یگانهای که بر آن عقیده استوار باشد اطاعت میکنند. این امّت ثابت و استوار بر حقّ و حقیقت، و عامل به حقّ و حقیقت در هر زمانی است که پاسدار امانت خدا در زمین است، و گواه بر مردمان در رعایت پیمان یزدان با خودشان است. همان ملّتی است که حجّت یزدان بر گمراهان انکارکنندۀ پیمان یزدان در میان هر نسل و نژادی است.
لحظهای در مقابل صفت چنین ملّتی میایستیم:
(یَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَبِهِ یَعْدِلُونَ) (١٨١)
برابر حقّ رهنمود میکنند، و با حقّ دادگری میکنند. صفت این ملّتی که هرگز وجودشان از روی زمـین منقطع نمیشود، تعدادشان هر اندازه هم باشد - ایـن است که:
(یَهْدُونَ بِالْحَقِّ ).
برابر حقّ رهنمود میکنند.
آنان دعوتکنندگان به سوی حقّ هستند. از دعوت به سوی حقّ فروگذاری نمیکنند و خاموش نمیگردند، و سر به لاک خود فرو نمیبرند، و حقّ را به گوشهای نمیکشانند و با آن سـاکت بمانند، حقّی که آن را میشناسند. بلکه دیگران را نیز با حقّ رهنمود میکنند. بر آنان رهبری و راهنمائی کسانی لازم است که از حقّ دوری گزیدهاند و سرگشته و سرگردان شدهاند و عهد و پیمان یزدان را شکستهاند و به فراموشی سپردهانـد. آنان باید کار مثبتی بکنند که محدود و مـنحصر به شناخت حقّ نیست، بلکه فراتر از آن میرود و به هدایت در پرتو حقّ، و دعوت به سوی حقّ، و رهبری به نام حقّ میرسد:
(وَبِهِ یَعْدِلُونَ) .
و با حقّ دادگری میکنند.
از شناخت حقّ، و از رهنمود با حقّ، درمیگذرند و میپردازند به پیاده کردن این حقّ در زندگی مردمان و داوری کردن بدان در مـیان ایشـان، تا بدین وسیله دادگری تحقّق پیدا کند، دادگریای که جز با داوری بدین حقّ برجا و پابرجا نمیگردد... این حقّ نیامده است تا از آن علم و آگاهی پیدا کنند و بس. شناخته شود و مطالعه و بررسی گردد. و نه این که تنها وعظ و اندرز باشد و بدان رهنمود و هدایت صورت پذیرد، و با آن شناخت و آگاهی داده شود!.. بلکه این حقّ آمده است تا بر همۀ امور مردمان فرمانروائی کند. بر جـهانبینیهای عقیدتی فرمانروا شود و جهانبینیها را تـصحیح کند و برابر معیار خود آنها را استوار و پـایدار گردانـد. بر شعائر عبادی ایشان فرمانروائی کند و شعائر عبادی آنان را مترجم پـیوند بنده و بیانگر رابطۀ بنده با معبودش گرداند. بر زندگی عـملی و واقعی ایشـان فرمانروائـی کند و نظم و نظام و اوضـاع و احوال زندگانیشان را برابر برنامه و اصول و ارکان خود برجا و پابرجا دارد، و با شریعت خود و با قوانین خود که برگرفته از همین شریعت است برجا و پابرجا گرداند. بر عـادات و خـصال و اخـلاق و کردار و رفتارشان فرمانروائی کند و همۀ آنها را بر جهانبینیهای صحیح برگرفته از آن حقّ اسـتوار و پـایدار نـماید. بر همۀ برنامههای اندیشه و دانش و فرهنگ ایشان فرمانروائی کند، و با موازین و معیارهای خود آنها را سر و سامان دهد و نظم و نظام بخشد... با جملگی این کارها، ایـن حقّ در زندگی مردمان پیدا و هویدا میگردد، و دادگری و عدالتی پابرجا و استوار میشود که جز در پرتو این حقّ پابرجا و استوار نمیگردد... ایـن چیزی است که چنین ملّتی پس از آشنائی با حقّ و رهنمود با حقّ، آن را در پیش میگیرد.
سرشت این دین روشن و هویدا است و پیچ و خمی در آن نیست. سخت است و سستی به خود راه نمیدهد و شل و ولی نمیشناسد. کسـانی که در این آئـین به تحریف و کجروی میپردازند، رنج و مشقّت میبینند در کار دگرگون کردن این آئـین از سرشت روشـن و استواری که دارد... آنان برای دگرگون کردن این آئـین تلاش خستگیناپذیری مـتحمّل میشوند. حملهها و تاختهای ناگسیخته و پیاپی به سوی آن میبرند. در راه تحریف این آئین از راه و روش خود، و سست و شل و ول گرداندن سرشت آن، همۀ وسائل و همۀ دستگاهها و همۀ آزمونها و تجربهها را بکار میگیرند... آنان همه طلایهداران و قافلهسالاران رستاخیز و جنبش نـیرومند و استوار و پویای اسلامی را در همه جای کرۀ زمـین وحشیانه درهم میکوبند و نابود میکنند، از راه اوضاع و احوالی که در همۀ نواحی زمین پدید میآورند و از آنها محافظت و پشتیبانی میکنند. آنان علماء حرفهای مزدور این آئین را بر اسلام چیره میگردانند، و سخنان را از موارد اصلی دور و تحریف میکنند، و چیزهائی را که یزدان حرام کرده است حلال مینمایند، و قوانین و مقرّراتی را که یزدان تعیین فرموده است شل و ول و آبکی میگردانند، و فسق و فجور و زنا و گناهان بزرگ را آراسته و پیراسته و خوب و پسندیده جلوه میدهند، و بر بالای سر آنها پرچهای دین را برمیافرازنـد و عنوانهای آن را میانگارند!.. ایشـان گـولخوردگان تـمدّنهای مـادیگرا را میلغزانـند و نقش زمـین میگردانند. آنان کسانی را بر سر فرومیانـدازنـد که دیدگاههای مادیگری را پذیرفتهاند و به دنبال اوضاع و احوال مادیگرانه راه افتادهاند. چنین علماء دنـیاپرستی تلاش میکنند با همگامی و همگونی با دیـدگاهها و شرائط و ظروف مادیگری، و برافراشتن پـرچمها و پلاکارتهای مادیگری، و همچنین با اقتباس از نظریّات و قوانین و مقرّرات و برنامههای مادیگری، اسلام را بلغزانند و نقش زمین گردانند. آنان اسلامی را که باید بر زندگی حاکم باشد یک رخداد تاریخی به تصویر میزنند، رخدادی که در مدّت زمانی به وقوع پیوسته است و برچیده شده است و دیگر مـمکن نـیست برگردانده شود. البتّه نیرنگبازانه از عظمت این واقعه تـاری یـاد میکنند و زبان به مدح و ثـنای آن میگشایند تا احساسات مسلمانان را منگ و بنگ کنند و فرونشانند، سپس زیـر لوای ایـن مـنگی و بنگی بدیشان بگویند: امروزه اسلام باید در درون پیروان آن به صورت عقیده و عبادت بماند و به صورت قانون و نظام حکومتی درنیاید. برای اسلام و پیروانش تنها آن مجد و عظمت تاریخی دیـرینه بس است! اگر بدین بسنده شد چه بهتر، والا این آئین باید (تحوّل و ترقّی) کند و از زندگی عملی مردمان پیروی نماید، و هرگونه جهانبینی و قانونی را که مردمان بدو ارائه دهند و پیشنهاد کنند، آن را زیبا تلقّی کند و بیاراید و نگارگری نماید، تا بجای آن آئین کهنه و قدیمی قرار گیرد! و برای اوضاع و احوال کنونی قرآنی را نازل میکنند تـا خوانده شود و مطالعه و بررسی گردد، و بر جای آن قرآن کهنه و قدیمی قرار گیرد! آنان میکوشند به عنوان واپسـین وسـیله، سرشت جامعهها را تـغییر دهند، همان گونه که میخواهند سرشت این آئین را تغییر دهند، تا این آئین دلهائی را پیدا نکند که شایستۀ هدایت بدان باشد. در نتیجه جامعهها را به جماعت غرق در لجنزار زنبارگی و زناکاری و فسق و فجور و بزهکاری، تبدیل مینمایند، و کاری میکنند که مردمان سرگرم پیدا کردن لقمۀ زندگی شوند و آن را هم جز با رنـج و سختی و تلاش به دست نمیآورند. بلی انسانها را سرگرم پـیدا کردن آب و نان، و آمیزش مردان و زنان میسازند، تا به هدایت آسمان گوش فرا ندهند و در سایۀ دین نغنوند و به سوی هیچ آئینی نروند!
پیکار درّنده خویانه ای با این آئین و با ملّتی در میان است که در پرتو احکام این آئین میخواهد راهیاب و رهنمود شود، و با قوانین این آئین میخواهد دادگـری کند... پیکار سخت و بیامانی است که در آن همۀ سلاحها بدون هرگونه ملاحظهای بکار گرفته میشود. همۀ ادوات و وسائل بدون هیچگونه حساب و کتابی در آن بکار برده میشود. پـیکاری که تـمام نـیروها و دارائـیها و رادیـوها و تـلویزیونها و دسـتگاههای مخابراتی و خبرگزاریها و مطبوعات جهانی، برای چنین جنگی بسیج میگردد، و تـمام ادارات و سـازمانهای دولتی در اختیار آن قرار داده میشود، و اوضـاع و احوالی از آن پشتیبانی میکنند و در حفظ آن میکوشند که اگر چنین پشتیبانیها و جانبداریها نباشد حتّی یک روز هم دوام نمیآورد و برجای نمیماند.
امّا با این وجود، سرشت روشن و توانای این آئین به گـونهای است کـه پیوسته در برابر ایـن پـیکار درّندهخویانه ایستادگی و پایداری میکند. و ملّت مسلمانی که پایبند به این حقّ و استوار بر ایـن حقّ است - با وجود کمی اشخاص و افراد، و توشه و ابزار انـدک - پیوسته در برابر ایـن عـملیّات نابودکننده درّندهخویانه، پـایدار و اسـتوار میماند و مقاومت میکند و میرزمد.
(والله غالب على أمره ).
خدا بر کار خود چیره و مسلّط است. (یوسف/ ٢١)
(وَالَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیَاتِنَا سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَیْثُ لا یَعْلَمُونَ (١٨٢)وَأُمْلِی لَهُمْ إِنَّ کَیْدِی مَتِینٌ) (١٨٣)
کسانی که آیات (قرآنی و نشـانههای جهانی) مـا را تکـذیب مـیدارنـد، کـمکم گرفتار و (بـه عذاب خود) دچـارشان مــیسازیم، از راهـی و بــه گونهای کـه نمیدانند. و به آنان مهلت میدهم (و در عقوبت ایشـان شتاب نمیورزم و افسار را برایشـان شـل کرده و در گمراهی رهایشان میسازم). بیگمان طرح و نـقشۀ مـن ســخت اسـتوار است (و دائـماً ایشــان را مـیپاید و نابودشان مینماید).
این، نیروئی است که حسابی برای آن باز نـمیکنند، در آن حال که این پیکار درّندهخویانه را بر ضدّ این دین و این ملّت معتقد و متمسّک بدان و گردآینده بر آن و جمعشونده بر پـیوند خویشاوندی آن، مـیآغازند و میتازند... این، نیروئی است که تکذیبکنندگان آیات یزدان از آن غافلند... آنان هرگز تـصوّر نـمیکنند که یزدان به گونهای و از راهی در ایـن پـیکار ایشـان را گرفتار استدراج میفرماید و آنان را غـافل و بیخبر پلّهپلّه رهسپار دوزخ مینماید که متوجّه آن نمیگردند. آنان نمیدانند که این مهلت دادن یزدان بدیشان است تا مدّت زمانی که خدا میخواهد... ایشان ایمان به ایـن ندارند که طرح و نقشۀ خدا استوار است... آنان برخی بتی را به دوستی میگیرند، و نیروی دوستان را در زمین چیره و برجسته میبینند، و قدرت بزرگتر از همۀ قدرتها را فراموش میکنند... این سنّت و پیشۀ خدا با تکذیبکنندگان است... افسار ایشان را شل میکند، و برای عصیان و طغیان بدیشان مهلت و فرصت میدهد، تا پلّه پلّه و گام به گام در راه هلاک به پیش روند، و سرانجام گرفتار دام چارهجوئی خدا شوند! چه کسی ایشان را چارهجوئی و گرفتار میکند؟ خدای توانا و دارای نیروی فراوان و استوار ایشان را چارهجوئی و گرفتار میکند! ولی ایشان غافلند) فرجـام کار از آن پرهیزگاران است، آن کسانی که در پرتو حقّ هدایت و رهنمود میکنند، و با حقّ دادگری مینمایند.
*
قرآن این تهدید هراسانگیز را مـتوجّه مردمانی از تکذیبکنندگان آیات یزدان در مکّه میکند - البتّه نصّ قرآنی همیشه فراتر از مناسبت ویـژه است[10]- قرآن آنان را از این موضعگیری در برابر گروه مسلمانان که قرآن آنان را مـلّت مینامد، ملّت مطابق با معیار مصطلح اسلامی - بیم میدهد، بیم از مهلت بدیشان، و استدراج و پلّه پلّه رفتن و گام به گام راه را طی کردن تا رسیدن به دوزخ، و طرح و نقشه نابودی و گرفتار کردن ایشان، آن هم توسّط یزدان جهان! قرآن پس از ایـن چنین تهدیدی، ایشان را به اندیشیدن و وارسی کار و بار پیغمبرشان دعوت میکند، پیغمبری که آنـان را به سوی حقّ فرا میخواند و با حقّ رهنمودشان میگرداند. همچنین ایشان را به نگرش و دقّت دربارۀ ملکوت آسمانها و زمین و نشانههای خداشناسی پراکنده در گسترۀ هستی بزرگ و سترگ جهان فرا میخوانـد، و آنان را بیدار و هـوشیار میگرداند که هان! زمان میگذرد، و بپائید اجل ناپیدا چه بسا نـزدیک بوده و شما در غفلت و بیخبری باشید:
(أَوَلَمْ یَتَفَکَّرُوا مَا بِصَاحِبِهِمْ مِنْ جِنَّةٍ إِنْ هُوَ إِلا نَذِیرٌ مُبِینٌ (١٨٤)أَوَلَمْ یَنْظُرُوا فِی مَلَکُوتِ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ وَمَا خَلَقَ اللَّهُ مِنْ شَیْءٍ وَأَنْ عَسَى أَنْ یَکُونَ قَدِ اقْتَرَبَ أَجَلُهُمْ فَبِأَیِّ حَدِیثٍ بَعْدَهُ یُؤْمِنُونَ) (١٨٥)
آیا آنان (تا به حال دربارۀ چیزی که پیغمبر ایشان را به سوی آن دعوت مـینماید) نـیندیشیدهاند (تـا آشکـارا بدانند) همنشین ایشان (که از سوی خدا مـبعوث شـده است) دیوانه نیست، بلکه او تنها و تنها بیمدهندۀ آشکار (و بیانگر احکام کردگار) است. (آنان به یکـتاپرستی و توحیدی کـه مـحمّد ایشـان را بـدان مـیخوانـد، ایمان نمیآورند) آیا آنان به ملک (پـهناور و عظمت شگفت) آسمانها و زمین (و عجائب و غرائب آنها) و به هر آنچه که خدا آفـریده است نـمینگرند (و آنـها را ورانـداز و
وارسی نمیکنند، تا کمال قدرت صانع و وحدانیّت مالک جهان را ببینند؟) و آیا نمیاندیشند که چه بسا اجل آنان نزدیک شده باشد؟ (پس تا فرصت بـاقی است حـقّ را بپذیرند و ایمان به حـقّ را در خود تـقویت کنند، و در پذیرش اسلام امروز و فردا نکنند. اگر آنان به این قرآن که پر است از دلیل و برهان، ایمان نیاورند) پس بالاتر از آن به چه سخنی (و دعوت دیگری) ایمان میآورند؟ (شـاید در انـتظار کتابی بـرتر از قرآنـند؟! چـه نـادان مردمانند!).
قرآن ایشـان را تکان مـیدهد و از ایـن چرت زدن میرهاند، و از این خواب غفلت بیدار میگردانـد. و فطرتشان را از زیر تودههای انباشته بیرون میکشد، و عقلها و شورهایشان را هوشیار و آگاه میکند و نجاتشان میدهد... قرآن سراسر هستی بشری را با تمام دستگاههای گیرنده و پـاسخدهندهای که در آن است، مخاطب قرار میدهد... قرآن جدال ذهنی سـرد و خشکی را متوجّه ایشـان نمیسازد؛ بلکه سـراسـر وجودشان را رهائی میبخشد، و از ژرفاهای درون، وجودشان را تکان میدهد و آن را به جنبش و حرکت میاندازد:
(أَوَلَمْ یَتَفَکَّرُوا مَا بِصَاحِبِهِمْ مِنْ جِنَّةٍ إِنْ هُوَ إِلا نَذِیرٌ مُبِینٌ) (١٨٤)
آیا آنان (تا به حال دربارۀ چیزی که پیغمبر ایشان را به سوی آن دعوت مـینماید) نـیندیشیدهاند (تـا آشکـارا بدانند) همنشین ایشان (که از سوی خدا مـبعوث شده است) دیوانه نیست، بلکه او تنها و تنها بیمدهندۀ آشکار (و بیانگر احکام کردگار) است.
اشراف و بزرگان قریشیها در جنگ تبلیغاتی دربارۀ پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم برای گول زدن عـامّۀ مردم مـیگفتند: محمّد جنّزده است. این است که چنین سخنان عجیب و غریبی را میگوید. سـخنانی که مردمان عـادی با شیوههای آن آشنا نیستند و فراتر از شیوههای مردمان است!
اشراف و بزرگان قریش میدانستند که دروغگویند! روایتهای متعدّدی که همدیگر را استوار میدارند راجع به این آمده است که اشراف و بزرگان قریش، خوب میدانستند حقّ کدام است و حقیقت امر پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم چیست. و آنان نمیتوانستند به این قـرآن گـوش فـرا ندارند، و سخت از آن متأثّر نگردند... داستان اخنس پسر شریق، و ابوسفیان پسر حرب، و عمرو پسر هشام - ابوجهل - دربارۀ گوش فرا دادن نهانی سه شب پیاپی، و تأثیری که قرآن در ایشان داشت، مشـهور و مـعروف است.[11] همچنین داستان عتبه پسر ربیعه نـیز مشـهور است هنگامی که سوره فصّلت را از زبان پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم شنید، این سوره سخت او را با نواهای تکاندهندۀ خود تکان داد... همچنین داستان توطئهچینی قریشیها اندکی پیش از موسم حجّ مشهور است. در ایـن دسیسه به یکدیگر گفتند که همگان دربارۀ پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم و چیزهائی که از قرآن با خود دارد به کسانی که به حجّ میآیند چه بگویند. سرانجام نظریّه ولید پسر مغیره را پسندیدند و تصـیم گرفتند به دستهها و گروههائی کـه میآیند بگویند: این کتاب قرآن نام چیزی جز جادوی منقول از پیشینیان و روایت شده از دیگران نیست[12]... همۀ این روایتها ثابت میکنند که آنان از حقّانیّت آئین اسلام بیخبر و ناآگاه نبودند. بلکه ایشان خویشتن را بزرگتر از آن میدیدند که آئین اسلام را بپذیرند، و بر سلطه و قدرت خود میترسیدند که گواهی لاالهالاالله، محمّدرسولالله آن را تهدید میکرد. چرا که این گواهی از انسان، حقّ بنده ساختن انسان را سلب میکند و تنها بندگی را ویـژۀ یـزدان میداند و بس... و هر گونه طاغوت بشری را بطور کلّی تهدید میکند.
این بود که منحصر به فرد بودن قرآن مجید را مورد بهرهبرداری قرار میدادند و از جدا بودن قرآن از سائر سخنان مألوف و مأنوس انسان سود میجستند. از دیگر سو از شکل و شیوهای که در میانشان مرسوم بود و در میان پیشینیان ایشان نیز مألوف بود، استفاده میکردند. شکل و شیوهای که میان غیبئی و دیوانگی، و ذکر واژهها و رمزها در میانشان مرسوم بود، و واسطهها برابر خواست خود آنها را تأویل و تعبیر میکردند و گمان میبردند که از جهان غیب بدیشان الهام میگردد.
از این مسأله برای مقابله با پـیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم و قرآن بهرهبرداری میکردند... از این رسوبات و تهنشستهای جاهلیّت، در آمیزش مسائل بر عامۀ مردمان و گول زدن ایشان استفاده میکردند و میگفتند: چیزی که محمّد میگوید از دیوانگی و جنونی است کـه بدان گرفتار است. سخنان شگفت و شگرفی از خود میگوید، چون دیوانه است![13]
قرآن ایشان را به اندیشیدن و بررسی کردن کار و بار دوستشان میخواند، دوستی که قبلاً او را شناختهاند و با داستان زندگانیش آشنا بودهاند و او را آزمودهانـد. قبل از این، در راستی و راستگوئی او نقصی ندیدهاند، و به امانتداری و صداقت وی گواهی دادهاند، و از او فرزانگی مشاهده نمودهاند، و در مسألۀ حجرالاسود او را داور کردهاند، و به داوری وی رضایت دادهاند، و در پرتو ابن داوری خویشش را از آشوبی در امـان داشتهاند که نزدیک بود در بین ایشان درگیرد. او را بر ودیعهها و سپردههایشان امین دانسته بودند، و ودیعهها و سپردهها تا زمانی که از مکّه مهاجرت فرمود در پیش او بود و پسر عموی وی عـلی - کرم الله وجهه - به نمایندگی از او آنها را بدیشان پس داد.
قرآن آنان را به تفکّر و تـدّبّر دربارۀ دوستشان فرا میخواند، دوسـتی که سراسر زنـدگانی گذشتۀ او برایشان روشن، و کار و بارش تا آن زمان برایشان معلوم بوده است. آیا این چنین شخصیّتی به دیوانگی گرفتار است؟ آیا این سخنان او، و این اعمال او، سخنان و اعمال شخص دیوانهای است؟ هرگز!هرگز!
(مَا بِصَاحِبِهِمْ مِنْ جِنَّةٍ إِنْ هُوَ إِلا نَذِیرٌ مُبِینٌ).
همنشین ایشان (که از سوی خدا مـبعوث شـده است) دیوانه نیست، بلکه او تنها و تـنها بـیمدهندۀ آشکـار (و بیانگر احکام کردگار) است.
نقصی در خرد او نیست، و عیبی در گفتارش وجود ندارد. بلکه بر عکس، او بیمدهندۀ گویای روشـن و روشنگری است. نه گفتارش به گفتار دیوانگان میماند، و نه حال او همگون حال دیوانگان است... گذشته از اینها:
(أَوَلَمْ یَنْظُرُوا فِی مَلَکُوتِ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ وَمَا خَلَقَ اللَّهُ مِنْ شَیْءٍ ).
آیا آنان به ملک (پـهناور و عظمت شگفت) آسـمانها و زمین (و عجائب و غرائب آنها) و به هـر آنـچه که خدا آفریده است نـمینگرند (و آنـها را ورانـداز و وارسـی نمیکنند، تا کمال قدرت صانع و وحدانیّت مالک جـهان را ببینند؟).
این هم تکان دیگری در برابر این جهان هستی شگفت است... نگرش دل باز و چشم روشـن بدین ملک و مملکت فراخ هراسانگیز بزرگ، به تـنهائی برای به تکان انداختن فطرت و بیرون آمدن از زیر تودهها کافی و بسنده است. نگاهی به عجائب و غرائب آسمانها و زمین، وجود بشری را بینا میکند، و درک حقّ نهان در وجود انسان را به انسان میبخشد، و انسان زیبانگاری و نوآوری دالّ بر حقّ را آشکارا میبیند، و اعجازی را مشاهده مینماید که دالّ بر وجود آفریدگار یگانۀ توانا است... نگریستن به چیزهائی که خدا آفریده است - در آسمانها و زمین هم چیزهای فراوانی است - دل را به هراس میاندازد، و اندیشه را سرگردان میکند، و خرد را به کاوش و جستجوی از سرچشمۀ همۀ آنها را وادار میسازد، و آن را به بررسی و وارسی اراده و مشیّتی میاندازد که این پدیدهها و آفریدهها را بدین نـظم و نظام مقصود و مشهور آفریده است.
چرا پدیدهها و آفریدهها بر این منوال و روالی هستند که هم اینک هسـتند؟ چرا بر مـنوال و روال فراوان دیگری نیـستند که ممکن بود باشند؟ در میان این همه احتمالات فراوان و استعدادات بیشمار در هستی، چـرا جهان تنها بدین شکل و شیوۀ فعلی درآمده است؟ چرا در این راه روان شده است و به راههای دیگری که ممکن است و احتمال میرود، نرفته است؟ چرا بر این راه ماندگار شـده است و چه کسی پس از آفرینش نخستین، جهان هستی را میپاید؟ راز یگانگی ساری و جاری در سرشت جهان چیست؟ راز این وحدت ساری و جاری در سرشت جهان چیست، اگر همان قانون یگانهای نباشد که از ارادۀ یگانهای سرچشمه میگیرد، ارادۀ یگانهای که قضا و قدر مسـتمرّ و مقصودی در پرتو آن ساری و جاری میگردد؟
قطعاً هر پیکر زندهای، نه بلکه هر سلول زنعهای، معجزهای استکه شـتیهای آن پایان نــیکیرد... وجود آن، ترکیببند آن، عملکرد آن، عملیات تحول و تـغیر دائمی آنکه در پی آن هر لحظهای از لحظاف با ح وجود صورت میپذیرد، همچنین دربرکیری ابزار ادامة حیات در نسلهای آیندة آن، آشنا بودن آن با وظـی محوله، و امتداد این وظیفه در نسلهای بعدی آن! همه و هــه معجزه است. چهکببـی استکه به ایـن سلول واحد بنگرد، سـپس خروش -بلکه فطرتش و دل و درونش -اطمینان و یقین یابد به اینکه ایـن جـهان خدائی ندارد، یا خدایان دیگری با یزدان است؟
ادامۀ حیات از راه زوجیّت و نژاد، به نوبۀ خود گواهی است که هر دلی و هر خردی را فریاد میزند که به فرمان آفریدگار یگانۀ مـدبّری چنین کاری صورت میپذیرد... اگر چنین نیست پس چه کسی برای ادامۀ حیات، وجود نر و ماده را دائماً در نسلهای پیاپی بدان اندازه که این زوجیّت صورت گیرد، تضمین مـیکند؟ چرا مدّت زمانی بر سر حیات نمیآید که در آن تـنها نرها متولّد گردند یا تنها مادهها متولّد شوند؟ اگر ایـن کار صورت پذیرد در یک دوره نسل منقطع میگردد... چه کسی است که پیوسته گردونۀ توازن و تعادل را در میان همۀ نسلها میچرخاند؟
توازن و تعادل منحصر به موجودات جاندار نیست. بلکه توازن و تعادل در همۀ اقطار و آفاق آسـمانها و زمین دیده میشود. توازن و تعادل در ساختار اتـمها دیده میشود، همانگونه که در کهکشانها مشـاهده میشود. همچنین توازن و تعادل میان پدیدههای جاندار و پدیدههای بیجان هم دیده میشود! اگر تـوازن و تعادل به اندازۀ موئی مختلّ گردد، این جهان یک لحظه نیز بر جای نمیماند! پس چه کسی است که گردونۀ توازن و تعادل سترگ جهان بزرگ را در همۀ آسمانها و زمین برقرار نگاه میدارد؟[14]
عربهای جزیرةالعرب، آن کسانی که نخستین مخاطبان این قرآن بودند، با علم و دانش خود اندازۀ این توازن و تعادل و همآهنگی و همآوائی موجود در مملکت عظیم آسمانها و زمین، و در همۀ چیزهائی که خدا آفریده است نمیدانستند... امّا فطرت بشریّت در ژرفاهای خویش، خود به خود با هستی تماس پیدا میکند، و با هستی با زبانی صحبت میکند که جز در این ژرفاها به گفتار درنمیآید. کافی است که انسان با دل باز و چشم بینا به این جهان بنگرد تا آهنگها و نواهای آن را بشنود و الهامها و اشارههای آن را دریافت دارد، شنیدنی و دریافت کردنی که الهامبخش و راهنمایند.
انسان با فطرت خود - در آن حال که آهنگها و نواهای این هستی را در حسّ و شعور خویش دریافت میدارد - راهیاب میگردد بدین امر که او خدائی دارد. هرگز هم این حقیقت از حسّ و شعور او پنهان و نهان نشده است. بلکه تنها انسان در معیّن و مشخّص کردن صفت خدای راستین به خطا میرفته است، تا وقتی که رسالتهای آسـمانی او را به دیـدن و بینش واقعی رهنمود کردهاند[15]... امّا کافران تازه به دوران رسیدۀ امروزی - پیروان (سوسیالیسم علمی) - مسخشدگانی هستند که فطرت منحوس و نامبارکی دارند. آنـان منکر وجود فطرت هستند، و با الحاح و پافشاری فطرت در اندرون خود، دشمنی میورزند... هنگامی که یکی از آنان به فضا پرواز کرد، و آن صحنۀ زیبا و دلربا را دید - صحنۀ زمین به شکل کرۀ آویزان در فضا -فطرتش فریاد زد: چه چیز آن را بدین شکل در فضا نگاه مـیدارد؟ ولی وقتی که دوباره به زمین برگشت، و ترس و هراس از دولت را به یاد آورد، گفت: در آنجا خدا را ندیده است! پــافشاری و فـریاد آن را در ژرفاهای درون خود فراموش کرد، پافشاری و فریادی که در برابر بخشی از ملک و ملکوت آسمانها و زمین سر داده بود.
خدائی که انسان را با این قرآن مخاطب قرار مـیدهد، او است که این انسان را آفریده است. و او است که از فطرت این انسان آگاه است.
در نهایت، دلهایشان را با بلای فراگیر مرگ میپساید، مرگی که چه بسا در کمین ایشـان نشسـته است و خویشتن را نزدیک به ایشان نهفته است. در جهان غیب نهان از دیدگان آنان خود را پنهان کرده است و آنان از آن غافلند:
(وَأَنْ عَسَى أَنْ یَکُونَ قَدِ اقْتَرَبَ أَجَلُهُمْ ).
(و آیا نمیاندیشند) که چه بسا اجل آنان نـزدیک شـده باشد؟ .
چه میدانند حه بسا اجل آنان نزدیک باشد؟ چرا باید ایشان به غفلت خود ادامه دهند و بدان بیشتر و بیشتر فرو روند؟ آنان از غیب یزدان بیخبر و ناآگاهند. ایشان در دست خدا گرفتارند و راه گریزی نمیدانند!
این پسودهای که به اجل نهان و پنهانی اشارت دارد - که چه بسا نزدیک باشد -ژرفای دل انسانها را سخت تکان میدهد! تا این که بیدار گردد و باز شود و ببیند... یزدان نازلکنندۀ ایـن قرآن و آفریدگار ایـن انسـان میداند که این پسوده دل غافلی را بر جای نمیگذارد. و لیکن برخی از دلها پس از چنین تکانی نـیز دشـمنی میورزند و تکثّر مینمایند!
(فَبِأَیِّ حَدِیثٍ بَعْدَهُ یُؤْمِنُونَ) (١٨٥)
(اگر آنان به این قرآن ایمان نیاورند) پس بالاتر از آن به چه سخنی (و دعوت دیگری) ایمان مـیآورند؟! (شـاید در انتظار کتابی برتر از قرآنند؟! چه نادان مردمانند!). بالاتر از این سخن، سخنی نیست که دلها از آن به لرزه درآیند یا نرم شوند...
این پسودههائی که در یک آیه وفور پیدا کردهاند، برای این است که برنامۀ این قرآن را به ما انسانها در خطاب با هستی بشریّت نشان دهد... قرآن گوشهای از وجود انسان را رها نمیکند مگر این که با آن سخن میگوید، و تاری از هستی انسان را بر جای نمیگذارد مگر این که آهنگ خود را بر آن مینوازد و ساز میکند. قرآن ذهــن را مخاطب قرار نـمیدهد، ولی آن را نـادیده نمیگیرد. چه در راه تکان دادن همۀ وجود انسان، ذهن را نـیز میپساید و لمس مینماید و آن را بیدار و هوشیار میگرداند. با ذهن انسـان راه جدل خشک را نمیپوید، بلکه آن را زنـده مـیگرداند تـا بنگرد و بیندیشد و گرمی زندگی و امواج جهندۀ آن بدان خزد... لازم است پیوسته برنامۀ دعوت به سوی یزدان ایـن چنین جهتی و مسیری را در پیش بگیرد... انسان همان انسان است و سرشت آن دگرگون نشده است... قرآن نیز همان قرآن است و فرمودۀ جاویدان یزدان است، و خطاب یزدان با این انسانی است که دگرگون نمیشود... هر اندازه هم بیاموزد و هر اندازه هم (ترقّی) و تعالی پیدا کند.
*
در اینجا قرآن برای پیرو زدن کمی می ایستد... در این ایستادن کوتاه سنّت جاری و قانون ساری یـزدان را دربارۀ هدایت و ضـلالت مقرّر میدارد، هدایت و ضلالتی که برابر اراده و مشیّت خدا روی میدهد. بیان میفرماید: هر که جویای هدایت باشد و در راه رسیدن بدان تلاش نماید، خدا او را هدایت میدهد. و هر که دل خود را از براهین و دلائل هدایت و الهامها و پـیامهای ایمان باز دارد، خدا او را گمراه میگرداند و به ضلالت میاندازد. بیان هدایت و ضـلالت در ایـنجا بدین مناسبت است که روند قرآنی پیش از این حال کسانی از مخاطبان نخستین این قرآن را عرضه کرده است. این هم شیوۀ همیشگی قرآن مجید است که به مـناسبت داستان ویژهای قاعدۀ عامی را ذکر میفرماید، و به بهانۀ حادثۀ گذرائـی، سـنّت و قانون ثابتی را بیان مینماید:
(مَنْ یُضْلِلِ اللَّهُ فَلا هَادِیَ لَهُ وَیَذَرُهُمْ فِی طُغْیَانِهِمْ یَعْمَهُونَ) (١٨٦)
خدا هر که را (به سبب انتخاب راه بد و به خاطر انـجام اعـمال زشت و نـابکاریهای همیشگی او، از کـتابهای آســمانی مـنحرف، و از راه حقّ) گمراه سـازد، هیچ راهنمائی نخواهد داشت، و خداوند آنـان (یـعنی چنین کسی و افرادی چون او گمراه) را رهـا مـیسازد تـا در طغیان و سرکشی خود سرگردان و ویلان شوند (و به سبب اصرار بر کفر و ضلال و دشمنی مستمرّ با ایمان و کمال، راه بجائی نبرند).
قطعاً کسانی که گمراه میشوند، تنها بدان خاطر است که آنان از نگریستن و اندیشیدن غافل میگردند. کسانی هم از نگریستن به آیات یـزدان و انـدیشیدن دربارۀ آیات خداوند سبحان غافل گردند، ایزد متعال آنـان را گمراه میسازد، و کسانی را که ایزد متعال گمراه سازد، هیچ شخص دیگری نمیتواند ایشان را هدایت دهد و رهنمود کند:
(مَنْ یُضْلِلِ اللَّهُ فَلا هَادِیَ لَهُ ).
خدا هـر که را گمراه سـازد، هـیچ راهنمائی نخواهـد داشت.
خداوند - برابر سنّت و قانونی که گفته شد - بر هر که گمراهی را بنویسد و واجب کند، پیوسته در برابر حقّ و حقیقت طغیان و سـرکشی مـیکند، و از دیـدن حقّ و حقیقت برای همیشه کور میگردد:
(وَیَذَرُهُمْ فِی طُغْیَانِهِمْ یَعْمَهُونَ) .
و خداوند آنان را رها میسازد تا در طغیان و سرکشی خود سرگردان و ویلان شوند.
در رها کردن آنان در میان کوری و گمراهی خودشان، ستمی نیست. چه آنـان کسـانی هسـتند که بینشها و چشمهای خود را میبندند، و دلها و اندامهای خویش را بیکاره و بیمایه میگذارنـد و از آنـها اسـتفاده نمیکنند، و از بدائع آفریدهها و از اسرار کیهان غـافل مـیگردند و درس عبرت نـمیگیرند، و از گواهی موجودات و اشیاء - که در آیۀ پیشین بدیشان گوشزد کرده است - خویشتن را بیخبر و ناآگاه میانگارند. در گسترۀ این کیهان، تا چشم کار میکند و تـا آنـجا که میبیند، شگفتیها و شگرفیها مشاهده مینماید. چشم هر وقت باز شود، هر کجا و هر چـه را بنگرد، نشـانۀ خداشناسی را میبیند. انسان هر وقت به خود بنگرد و چیزهای پیرامون خود را ورانداز کند، در هستی خود و در وجود همه چیز معجزه میبیند. امّا هر زمان که خود را از همۀ اینها کور کند و به ترک همۀ اینها بگوید، او به دستکوری و کوردلی سپرده میشود. و هر زمان او پس از همۀ اینها طغیان کند و به ترک حقّ بگوید و از حقّ بگذرد، به گرداب طغیان و سیلاب سرکشی سپرده میشود تا او را به هلاک و نابودی برساند و به مهلکه بسپارد:
(وَیَذَرُهُمْ فِی طُغْیَانِهِمْ یَعْمَهُونَ) .
و خداوند آنان را رها میسازد تا در طغیان و سرکشی خود سرگردان و ویلان شوند.
*
اینان از چیزهائی که در پیرامون ایشان است غافلند، و از دیدن چیزهائی که ایشان را دور زده است کورند... از پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم دربارۀ قیامت میپرسند، قیامتی که دور از دسترس خردها و نهان در جهان ناپیدا است. اینان به کسانی میمانند که زیـر پـای خود را نمیبینند و میخواهند افق دوردست را مشاهده کنند!
(یَسْأَلُونَکَ عَنِ السَّاعَةِ أَیَّانَ مُرْسَاهَا قُلْ إِنَّمَا عِلْمُهَا عِنْدَ رَبِّی لا یُجَلِّیهَا لِوَقْتِهَا إِلا هُوَ ثَقُلَتْ فِی السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ لا تَأْتِیکُمْ إِلا بَغْتَةً یَسْأَلُونَکَ کَأَنَّکَ حَفِیٌّ عَنْهَا قُلْ إِنَّمَا عِلْمُهَا عِنْدَ اللَّهِ وَلَکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ (١٨٧)قُلْ لا أَمْلِکُ لِنَفْسِی نَفْعًا وَلا ضَرًّا إِلا مَا شَاءَ اللَّهُ وَلَوْ کُنْتُ أَعْلَمُ الْغَیْبَ لاسْتَکْثَرْتُ مِنَ الْخَیْرِ وَمَا مَسَّنِیَ السُّوءُ إِنْ أَنَا إِلا نَذِیرٌ وَبَشِیرٌ لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ) (١٨٨)
راجع بـه قیامت از تـو مـیپرسند و میگویند: در چـه زمانی (دنیا به پایان میرسد و) قیامت رخ میدهد؟ بگو: تـنها پـروردگارم از آن آگاه است، و کسی جز او نمیتواند در وقت خود آن را پدیدار سـازد (و از پـایان این جهان و سرآغاز آن جـهان مـردمان را بـیاگاهاند. اطّلاع از هنگامه قیامت) برای (ساکنان) آسمانها و زمین سنگین و دشـوار است (و هرگز دانش ایشـان بـدان نمیرسد). قیامت ناگهانی بـه وقوع مـیپیوندد و بـر سرتان میتازد. از تو میپرسند: انگار تـو از (شـروع) قیامت باخبری؟ بگو: اطّلاع از آن، خـاصّ یـزدان است، و لیکن بیشتر مردمان (این مسأله و فلسفۀ آن را چنانکه باید) نمیدانند. بگو: من مالک سودی و زیانی برای خود نیستم، مگر آن مقداری که خدا بخواهد و (از راه لطف بر جلب نفع یا دفع شرّ، مالک و مـقتدرم گردانـد.) اگر غیب میدانستم منافع فراوانـی نصیب خود مـیکردم (چرا که با اسباب آن آشنا بودم) و اصلاً شرّ و بلا به من نمیرسید (چرا که از موجبات آن آگاه بودم. حال که از اسباب خیرات و برکات و از موجبات آفات و مـضرّات بیخبرم، چگونه از وقوع قیامت آگاه خواهم بود؟). من کسی جز بیمدهنده و مژدهدهندۀ مؤمنان (بـه عذاب و ثواب یزدان) نمیباشم.
اعتقاد به آخرت، و باور به حساب و پاداش و پادافره در آن، کـاملاً یک خـبر نـاگهانی برای مشـرکان در جزیرةالعرب بود... هر چند که اعتقاد به آخرت از اصول دین ابراهیم علیه السّلام بود که نیای این چنین مشرکانی بود؛ و از اصول دین اسماعیل بزرگوار علیه السّلام بود که از اجداد ایشان بود؛ امّا بر اثر طول زمان و گردش دوران، میان مشرکان و میان اصول اسلامی که ابراهیم و اسـماعیل پایبند بدان بودند، فاصله افتاده بود، تا بدانجا که باور به آخرت کاملاً از جهانبینی و انـدیشۀ ایشـان زدوده شده بود، و اعتقاد به آخرت غریبترین چیز و دورترین چیز از تصوّر آنان بود. از پیغمبر خـدا صلّی الله علیه واله وسلّم تـعجّب میکردند که برایشان از زندگی پس از مرگ صحبت می فرمود، و از رستاخیز و زندگی دوباره و محاسبه و سزا و جزا با ایشان سخن میگفت، همانگونه که قرآن در سورۀ دیگری از ایشان حکایت میکند:
(وقال الذین کفروا:هل ندلکم على رجل ینبئکم , إذا مزقتم کل ممزق , إنکم لفی خلق جدید ? أفترى على الله کذباً ? أم به جنة ? بل الذین لا یؤمنون بالآخرة فی العذاب والضلال البعید . ).
کافران (برخی به برخی دیگر، تمسخرکنان) مـیگویند: آیا مردی را به شما بنمائیم که شما را خبر مـیدهد از این که هنگامی که پـیکرهایتان کاملاً مـتلاشی شـد (و ذرّات وجـودتان در جـهان پـخش و پـراکنده گردید، دوباره زنده میشوید و) آفرینش تازهای پیدا میکنید؟ آیا او بر خدا دروغ میبندد؟ یا نوعی دیوانگی دارد؟ (و گرنه انسان صادق و عاقل چگونه لب به چنین سخنی میگشاید؟ چنین نـیست کـه ایشـان تـصوّر مـیکنند. نخیر!) بلکه کسانی که به آخرت ایمان دارنـد، گرفتار عـذاب (یک نـوع نگرانی جـانکاه) و گمراهی عـجیب (زندگی نامفهوم و بیمحتوا) هستند (و با وجود ظـاهر آراسته، آرام و قرار ندارند، و در حقیقت ایشان دیوانـه و سرگردانند. غـافلوار بــه مسـیر نـادرست و گناهآلودشان ادامه میدهند تا طومار زندگی ننگینشان درهم پیچیده میشود و به دوزخ درمیآیند).
یزدان جهان میدانست که هیچ ملّتی از ملّتها نمیتواند که انسانها را سرپرستی و راهنمائی کند و بر آنان گواه گردد - همانگونه که وظیفۀ ملّت مسلمان است - مگر اعتقاد به آخرت برای آن ملّت روشن باشد و در ژرفای دل آن رسوخ و نفوذ نماید... تصوّر زندگی بدین نحو که زندگی تنها این مدّت زمان کوتاه محدود به ایـن زندگی دنیا است و منحصر به این زمین کوچک است، ممکن نیست بتواند ملّتی را بسازد و پدیدار کند که دارای این چنین صفتی و چنین وظیفهای باشد!
اعتقاد به آخرت، فراخی در جهانبینی، و سعۀ صدر، و امتداد ضروری زندگی در تکوین خود نـفس بشری است، تا شایستگی این را پیدا کند که چنین وظـیفۀ بزرگی بدو واگذار گردد... همچنین اعتقاد به آخرت برای حفظ نفس در برابر شهوات کوچک و ناچیز نفس، و در برابر طمعها و آزهای محدود نفس، و برای فراخی جولانگاه سیر و حرکت، لازم و ضروری است تا نتایج نزدیک او را مأیوس نکند، و فداکاریهای دردناک او را از حرکت در راه مژده دادن به خیر و خوبی، و از انجام خیر و خوبی، و از رهنمود به خیر و خوبی، باز ندارد، هر چند که پیآمدهای نزدیک و فداکاریهای دردناکی به همراه داشته باشد... اینها هم خصال و احساساتی هستند که برای به دست گرفتن این وظیفۀ بزرگ لازم و ضروری هستند.
اعتقاد به آخرت دو راهۀ جدائی میان فراخی دیدگاه و جهانبینی در نفس (انسان)، و میان تـنگی دیـدگاه و زندانی آن در حدود درک و فهم (حیوان) است. درک و فهم حیوان برای رهبری انسانها، و بر دست گرفتن امانت یزدان در کار خلافت مترقّی راهیاب، شـایسته و بسنده نیست.
با توجّه به این اسباب و علل است که در همۀ ادیـان الهی سخت بر توحید و یگانهپرستی تکیه میشود... به ویژه در دین واپسین الهی این شدّت و حدّت فراخی و ژرفا و روشنی بیشتر پیدا کرده است، تا آنجا که جهان آخرت در احساس ملّت اسلامی از جـهان دنـیائی که عملاً در آن زندگی میکنند، ثـابتتر و واضـحتر و عمیقتر است... بدین سبب است که این ملّت شایستگی رهبری انسـانها را پـیدا کرده است، آن رهبری مترقّیانهای که تاریخ بشریّت به خاطر دارد.[16]
ما در اینجا و در این روند قرآنی سورۀ اعراف، با شکلی از اشکال تعجّب کردن و شگفتزده شدنی رویاروی میگردیم که مشرکان با آن در برابر اعتقاد به آخـرت روبرو میگردند. ایـن شکل، از پـرسش تمسخرآمیز و زشت و بیشرمانۀ ایشان دربارۀ قیامت، پیدا و جلوهگر است:
(یَسْأَلُونَکَ عَنِ السَّاعَةِ أَیَّانَ مُرْسَاهَا ؟).
راجع بـه قیامت از تـو مـیپرسند و مـیگویند: در چـه زمانی (دنیا به پایان میرسد و) قیامت رخ میدهد؟. قیامت غیب است. جزو همان غیبی است که یـزدان، آگاهی از آن را به خود اختصاص داده است، و کسی از آفریدگان خویش را از آن مطّلع نساخته است... با این وجـود مشـرکان دربارۀ قیامت از پیغمبرصلّی الله علیه وآله وسلّم میپرسند... پرسش کسی که میخواهد بیازماید و امتحان نماید) یا پرسش کسی کـه شگـفتزده است و وقوع آن را مایۀ تعجّب میداند! یا پرسش کسی که تحقیر میکند و بیشرمی و بیحیائی در پیش میگیرد!
(أَیَّانَ مُرْسَاهَا ؟).کی قیامت رخ میدهد؟.
یعنی موعد آن کی است، موعدی که قیامت در آن استقرار میپذیرد و لنگر میاندازد؟!
پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم انسانی است که ادّعای اطّلاع از غـیب نمیکند. او مأمور است که غیب را به خداوندگار غیب حواله دارد، و به مردمان بیاموزد که آگاهی از غیب از جملۀ صفات و ویژگیهای الوهیّت است، و او انسـان است و چیزی فراتر از دائرۀ بشریّت خود ادّعا نمیکند، و از حدود بشریّت خویش فراتر نمیرود و از آن حدود تعدّی و تجاوز نمیکند. تنها خدا است که بدو چیزی را می آموزد و آنچه را بخواهد بدو وحی میکند:
(قُلْ إِنَّمَا عِلْمُهَا عِنْدَ رَبِّی لا یُجَلِّیهَا لِوَقْتِهَا إِلا هُوَ).
بگو: تنها پروردگارم از آن آگاه است، و کسـی جز او نمیتواند در وقت خود آن را پدیدار سـازد (و از پـایان این جهان و سرآغاز آن جهان مردمان را بیاگاهاند.
تنها یزدان سبحان آگاه از آن است. یزدان پرده از روی قیامت برنمیدارد مگر در وقت خود. کس دیگری جز خدا پرده از روی قیامت برنمیدارد.
سپس ایشان را از چنین پرسشی مـنصرف میسازد و آنان را متوجّه طبیعت و حقیقت قیامت و هول و هراس و بزرگی آن میگرداند. هان که قیامت بزرگ است، و کار و بار آن بسیار سخت و سـنگین است! هان که قیامت بر آسمانها و زمین سنگینی میکند. گذشته از اینها، قیامت جز ناگهانی نمیآید و غافلان از آن غافل میمانند:
(ثَقُلَتْ فِی السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ لا تَأْتِیکُمْ إِلا بَغْتَةً ).
(اطّلاع از هنگامۀ قیامت) بـرای (سـاکنان) آسـمانها و زمین سنگین و دشوار است (و هرگز دانش ایشان بدان نمیرسد). قیامت ناگهانی بـه وقوع مـیپیوندد و بـر سرتان میتازد!.
سزاوار است که انسان خویشتن را برای قیامت آماده کند و پیش از این که ناگهان فرا رسـد خود را مـهیّا سازیم. چرا که با روی دادن قیامت برحذر بودن و خویشتن را آماده کردن سودی نمیبخشد، و احتیاط بیسود میماند، اگر قبل از آن در جهان مردمان خود را آماده برای قیامت و حذر داشتن خویشتن از آن نکرده باشند. حال که هنوز زمان در دسترس و فرصت باقی است و عمر برجای است باید کاری کرد. کسی چه میداند کی میآید و ناگهان چهره مینماید. پس سزاوار است که انسان همین الان و همین لحظه و آن بشتابد و تدارک قیامت خود را ببیند و از این به بعد ساعتی را هدر ندهد. چه بسا پس از همین سـاعت قیامت ناگهان بر سر او بتازد!
سپس از کسانی شگفت میشود که از پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم دربارۀ قیامت سؤال میکنند... آنان سرشت رسـالت و واقعیّت پـیغمبر را نـمیدانـند، و از حقیقت الوهیّت بیخبر، و از ادب پیغمبر با پـروردگار بزرگوارش ناآگاهند:
(یَسْأَلُونَکَ کَأَنَّکَ حَفِیٌّ عَنْهَا ).
از تو میپرسند: انگار تو از (شروع) قیامت باخبری؟ (و انگار تو سخت جویا و خواستار آنی؟).
انگار تو پیوسته از قیامت میپرسی! و مکلّف هستی که از موعد آن پردهبرداری کنی! در صورتی که پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم از پروردگار خود علم و آگاهی از چیزی را نمیطلبد که پروردگارش آن را به خود اختصاص داده باشد:
(قُلْ إِنَّمَا عِلْمُهَا عِنْدَ اللَّهِ ).
بگو: اطّلاع از آن، خاص یزدان است.
تنها اطّلاع از کار و بار قیامت نـیست و بس، بلکه اطّلاع از کار و بار غیب همه و همه، خاصّ یزدان است. کسی بر چیزی از امور قیامت آگاهی پیدا نمیکند، مگر کسی که خدا بخواهد، و آن هم بدان انـدازه که خدا میخواهد، و در آن زمان که یزدان میخواهد... بدین سبب است که بندگان نمیتوانند برای خود نـفعی یـا زیانی داشته باشند... چه بسا مردمان کاری را انـجام میدهند و میخواهند به وسیلۀ آن کار سودی عائد خود کنند، امّا فرجام کار زیان ایشان را دربردارد. یا این که مردمان کاری را انجام میدهند و میخواهند به وسیلۀ آن کار زیانی را از خود به دور دارند، و لیکن سرانجام آن کار مایۀ زیان ایشـان میشود و گرفتاریی برای ایشان به بار میآورد! چه بسا هم کاری را دوست نمیدارند و به ناچار آن را انجام میدهند، ولی فرجام آن خیر و خوبی میگردد! گاهی نـیز کاری را انجام میدهند و از آن خوششان میآید، ولی پایان آن زیان و ضرر میگردد:
(وعسى أن تکرهوا شیئاً وهو خیر لکم , وعسى أن تحبوا شیئاً وهو شر لکم).
چه بسا چیزی را دوست نمیدارید و آن چیز برای شما نیک باشد، و چه بسا چیزی را دوست داشته بـاشید و آن چیز برای شما بد باشد. (بقره/216 )
شاعری که میگوید:
(ألا من یرینی غایتی قبل مذهبی !
ومن أین والغایات بعد المذاهب) [17]
(هان چه کسی میتواند پیش از مردن و رفتن من از این جهان، نتیجۀ عملکرد مرا به من بنماید؟ چنین چیزی کی میسّر است در حالی که نـتایج عملکردها پس از مردن و رفتن مشخّص میشود؟!).
او موقعیّت انسانها را در برابر غیب نهان به تصویر میکشد. انسان هر اندازه بداند و هر انـدازه بیاموزد، موقعیّت او در آستانۀ دروازۀ بسته غیب، و در پیشگاه پردۀ فروهشتۀ غیب، همیشه این است که انسان چـون انسان است جهان غیب از او پنهان و نهان است.[18] پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم روشن است که کیست، و نزدیکی او به خداوندگارش چگونه و چیست. با ایـن مـقام والا از سوی خدا بدو دستور داده میشود که به مردمان اعلان کند که او در برابر غیب، فردی از افراد بشری است. برای خود مالک نفعی و دفاع زیانی نیست، چرا که بر غیب اطّلاع پیدا نمیکند، و نتائج امور را پیش از اقدام بدانها و انجام آنها نمیدانـد، و پـیشاپیش از فرجام کارهای خویش آگاه نیست. بدین خاطر نـمیتوانـد عاقبت کار خویشتن را ببیند و برگزیند، بدین نحو کـه اگر فرجام نهان کار را خوب دید اقدام به انجام آن کند، و اگر فرجام پنهان کار را بد دید اقدام به انجام آن نکند و دست باز دارد. او کار میکند و تلاش میورزد، و فرجام کار همانگونه خواهد بود که در غیب نـهان و پنهان یزدان مقدّر و مقرّر است:
(قُلْ لا أَمْلِکُ لِنَفْسِی نَفْعًا وَلا ضَرًّا إِلا مَا شَاءَ اللَّهُ وَلَوْ کُنْتُ أَعْلَمُ الْغَیْبَ لاسْتَکْثَرْتُ مِنَ الْخَیْرِ وَمَا مَسَّنِیَ السُّوءُ).
بگو: من مالک سودی و زیانی برای خود نیستم، مگر آن مقداری که خدا بخواهد و (از راه لطف بر جلب نـفع یـا دفع شرّ، مالک و مقتدرم گرداند.) و اگر غیب میدانستم منافع فراوانی نصیب خود میکردم (چرا که بـا اسـباب آن آشنا بودم) و اصلاً شرّ و بلا به من نمیرسید (چرا که از موجبات آن آگاه بودم.
با این اعـلان، برای اعـتقاد اسـلامی تـوحیدی، هـمۀ ویژگیهای بالایش کلّی از شرک در همۀ شکلهائی که دارد اتمام میپذیرد و کمال مـیگیرد. ذات خدا با ویژگیهای خود منحصر به فرد میماند، و انسـان در چیزی از آنها با یزدان انباز نمیگردد. حتّی اگر ایـن انسان محمّد صلّی الله علیه وآله وسلّم فرستادۀ خدا و عزیز و برگزیدۀ او باشد، باز هم در چیزی از صفات و خصال یزدان با ایزد منّان شرکت ندارد. چه توان بشری در آستانۀ غـیب میایستد، و دانش بشری در پـیشگاه غیب متوقّف میشود و درمانده میگردد. خود پیغمبر خدا صلّی الله علیه واله وسلّم در حدود و ثغور بشری میایسـتد و وظـیفهاش محدود میگردد:[19]
(إِنْ أَنَا إِلا نَذِیرٌ وَبَشِیرٌ لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ) (١٨٨)
من کسی جز بیمدهنده و مژدهدهندۀ مؤمنان (به عذاب و ثواب یزدان) نمیباشم.
پیغمبرصلّی الله علیه وآله وسلّم بیمدهنده و مژدهدهندۀ همه مردمان است. ولی کسانی که (مؤمن) هستند اشخاصی میباشند که از ترساندن و مژده دادنی که پیغمبر با خود آورده است، استفاده میکنند، و حقیقت چیزهائی را که با خود آورده است فهم و درک میکنند، و میدانند چه چیزی بیرون از دائرۀ چیزهائی است که او با خود به ارمغان آورده است. گذشته از این، مؤمنان عصاره و جوهرۀ جملگی انسانها هستند، و افزون بر آن پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم در میان همۀ مردمان بدیشان اختصاص داده میشود و او از آن آنان، و آنان هم از آن او میگردند.
واژه، مدلول حقیقی و مفهوم راستین خود را نمیبخشد مگر به دلی که برای پذیرش آن باز باشد، و مگر به خردی که بدان توجّه کند و آن را بپذیرد. این قرآن نیز درهای گنجینههای خود را باز نمیکند، و اسرار و رموز خویش را نمینماید و نمیگشاید، و ثمره و میوۀ خود را عطاء نمیکند، مگر به کسانی که ایمان بیاورند. در خبر است از برخی از یاران پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم به مـا نخست ایمان داده میشد، سـپس به ما قرآن عطاء میگردید... این چنین ایمانی بود که ایشـان را به گونهای درمیآورد که مزۀ قرآن را به صورت شگفتی بچشند، و معانی و اهداف آن را بدان گونه درک کنند که کردند، و با قرآن چنان خوارقی و معجزاتی را بیافرینند که در کوتاهترین مدّت از زمان آفریدند. آن نسل ممتاز یگانهای که شیرینی قرآن را چشید، و از نور آن بهرهمند گردید، و از قوانین جداسازندۀ حقّ از باطل قرآن سود برد. به گونهای چشید و بهرهمند گردید و سود برد که تنها کسانی میتوانند شـیرینی قرآن را چنین بچشند و از نور آن بهرهمند گردند و از قوانـین جداسازندۀ حقّ از باطل قرآن سود ببرند که ایـمان آن نسل گزیدۀ پیشتاز را داشته باشند. اگر قرآن ارواح آن نسل ممتاز یگانه را به ایمان رسانیده است، ایمان نـیز دری از قرآن را به رویشان گشوده است که جز ایمان چنین دری را نمی گشاید.
آنان با این قرآن زیستند، و برای این قرآن نیز زیستند... از اینجا است که آنان نسل ممتاز مـنحصر به فردی بودند که در سراسر تاریخ همچون ایشان - با این کثرت و با رسیدن بدان سطح - تکرار نشده است... مگر به صورت افرادی که در طول تـاریخ یـافته میشوند و جداجدا پابرجای پای آن نسل والای شگفت میگذارند و گام به گام ایشان راه میروند.
آنان مدّت درازی از زمان، مخلصانه خود را در اختیار این قرآن گذاشتند، و سخنی از سخنان انسانها چشـمۀ زلال و زیبای قرآن را نیالود. تنها سخنی که با قرآن همراه میگردید و در توضیح و تبیین آن مـی کوشید سخنان و راهنمائیهای فرستادۀ خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم بود که آن هم از چشمهسار خود قرآن سرچشمه میگرفت... از اینجا بود که آن نسل ممتاز و یگانه، بدان پایه و مایه رسیدند که رسیدند و شدند آنچه شدند.
کسانی که تلاش میکنند همان وظیفهای را اداء کنند که ان نسل ممتاز اداء کردند، سزاوار است برنامۀ ایشان را در پیش بگیرند و بدان راهی روند که آنان رفتند. یعنی همچون ایشان مدّت درازی از زمان با این قرآن زندگی کنند و برای این قرآن زندگی کنند، و سخن دیگری جز سخن قرآن با خردها و دلهایشان نیامیزد تا همانگونه شوند که آن نسل ممتاز شدند.[20]
*
آن گاه گردش تازهای در مسألۀ توحید آغاز مـیگردد. ابتداء آن به شکل داستان آغاز میگردد، تـا گامهای انحراف از توحید و حرکت به سوی شرک درون را به تصویر کشد. انگار ایـن داسـتان، قصّۀ انحراف آن مشرکانی است که از آئین نـیایشان ابراهیم مـنحرف میشوند... سپس داستان، با رویاروئی با خرافات و ســبکسریهائی پـایان مـیپذیرد کـه در پـرستش خداگونههایشان داشتند، خداگونههائی که آنها را انباز خدا میکردند، و با نخستین نگاه و کمترین اندیشه پیدا بود که آنها پوچ و باطل هسـتند... داستان به پـایان میآید با رهنمود کردن پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم به چالش و مبارزهطلبی مشرکان و خـداگونههائی که بجز خدا پرستش میکنند. همچنین بدو دستور داده میشود که پناه بردن خود را تنها به یزدان یکتا اعلان دارد، یزدانی که ولی و سرپرست او، و یاور و مددکار او است:
(هُوَ الَّذِی خَلَقَکُمْ مِنْ نَفْسٍ وَاحِدَةٍ وَجَعَلَ مِنْهَا زَوْجَهَا لِیَسْکُنَ إِلَیْهَا فَلَمَّا تَغَشَّاهَا حَمَلَتْ حَمْلا خَفِیفًا فَمَرَّتْ بِهِ فَلَمَّا أَثْقَلَتْ دَعَوَا اللَّهَ رَبَّهُمَا لَئِنْ آتَیْتَنَا صَالِحًا لَنَکُونَنَّ مِنَ الشَّاکِرِینَ (١٨٩)فَلَمَّا آتَاهُمَا صَالِحًا جَعَلا لَهُ شُرَکَاءَ فِیمَا آتَاهُمَا فَتَعَالَى اللَّهُ عَمَّا یُشْرِکُونَ (١٩٠)أَیُشْرِکُونَ مَا لا یَخْلُقُ شَیْئًا وَهُمْ یُخْلَقُونَ (١٩١)وَلا یَسْتَطِیعُونَ لَهُمْ نَصْرًا وَلا أَنْفُسَهُمْ یَنْصُرُونَ (١٩٢)وَإِنْ تَدْعُوهُمْ إِلَى الْهُدَى لا یَتَّبِعُوکُمْ سَوَاءٌ عَلَیْکُمْ أَدَعَوْتُمُوهُمْ أَمْ أَنْتُمْ صَامِتُونَ (١٩٣)إِنَّ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ عِبَادٌ أَمْثَالُکُمْ فَادْعُوهُمْ فَلْیَسْتَجِیبُوا لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِینَ (١٩٤)أَلَهُمْ أَرْجُلٌ یَمْشُونَ بِهَا أَمْ لَهُمْ أَیْدٍ یَبْطِشُونَ بِهَا أَمْ لَهُمْ أَعْیُنٌ یُبْصِرُونَ بِهَا أَمْ لَهُمْ آذَانٌ یَسْمَعُونَ بِهَا قُلِ ادْعُوا شُرَکَاءَکُمْ ثُمَّ کِیدُونِ فَلا تُنْظِرُونِ (١٩٥)إِنَّ وَلِیِّیَ اللَّهُ الَّذِی نَزَّلَ الْکِتَابَ وَهُوَ یَتَوَلَّى الصَّالِحِینَ (١٩٦)وَالَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ لا یَسْتَطِیعُونَ نَصْرَکُمْ وَلا أَنْفُسَهُمْ یَنْصُرُونَ (١٩٧)وَإِنْ تَدْعُوهُمْ إِلَى الْهُدَى لا یَسْمَعُوا وَتَرَاهُمْ یَنْظُرُونَ إِلَیْکَ وَهُمْ لا یُبْصِرُونَ) (١٩٨)
او آن کسـی است کــه شـما را از یک جنس آفرید، و همسران شما را از جنس شما سـاخت تـا شـوهران در کنار همسران بیاسایند. ولی (بسیار اتّفاق میافتد که) هنگامی کــه شـوهران بـا هـمسران آمـیزش جنسی میکنند، همسران بار سبکی (به نام جنین) برمیدارند و به آسانی با آن روزگار را بسر میبرند. امّا هنگامی که بار آنان سنگین میشود، شوهران و همسران خـود را فـریاد مــیدارنـد و مــیگویند: اگر فرزند سـالم و شایستهای به ما عطاء فرمائی از زمـرۀ سـپاسگزاران خواهـیم بـود. امّـا وقتی کـه خداونـد فرزند سـالم و شایستهای بدانان داد، در دادن آن، چیزهائی را از قبیل: قبور اولیاء و صلحاء، و اشخاص و اصنام) انـباز خدا مـیسازند، و خدا بس بـالاتر از آن است کـه هـمسان انـبازهای ایشــان شـود. آیـا چیزهائی را انـباز خـدا مـیسازند که نـمیتوانـند چیزی را بـیافرینند و بـلکه خـودشان هـم آفریده مـیشوند؟ انـبازهای آنـان نـه میتوانند ایشان را یاری دهند و نه میتوانند خویشتن را کمک نمایند. (ای بتپرستان!) شما اگر انبازهای خود را به فریاد خوانید تا شما را هدایت کنند، پاسخ شـما را نمیتوانند بدهند و خواستۀ شما را برآورده کنند. برای شما یکسان است، خواه آنها را به فریاد خوانید، و خواه خاموش باشید (و آنها را بـه یـاری نـطلبید، در هـر دو صورت تکانی و کمکی از آنها نمیبینید). بـتهائی را که بجز خدا فریاد میدارید و میپرستید، بندگانی همچون خود شـما هسـتند (و کاری از آنـها سـاخته نـیست و نمیتوانند فریادرس شـما بـاشند). آنـها را بـه فریاد خـوانـید و (از ایشــان اسـتمداد جوئید) اگر راست میگوئید (که کاری از آنها ساخته است) باید که به شما پاسخ دهند (و نیاز شما را برآورده کنند). آیا ایـن بـتها دارای پاهائی هسـتند کـه بـا آنـها راه بـروند؟ یـا دارای دستهائی هستند که با آبها چیزی را برگیرند (و دفع بلا از شما و خویشتن کنند؟) یا چشمهائی دارند که با آنها ببینند؟ یا گوشهائی دارند که با آنها بشنوند؟ (پس آنها نه تنها با شما برابر نـیستند، بـلکه از شـما هـم کمتر و ناتوانترند. در ایـن صورت چگونه آنـها را انـباز خدا میکنید و آنها را میپرستید؟). بگو: ایـن بـتهائی را کـه شریک خدا میدانید فرا خوانـید و سـپس شـما و آنـها همراه یکدیگر در بارۀ من نیرنگ و چـارهجوئی کـنید و اصلاً مرا مهلت ندهید (و اگر میتوانـید غضبم کنید و نــابودم گردانـید... امّـا بـدانـید که ایـنها مـوجودات غیرمؤثّری هستند و کمترین تـأثیری در وضـع مـن و شما ندارند). بیگمان سرپرست من خدائی است که این کتاب (قرآن را بر من) نـازل کـرده است، و او است کـه بندگان شایسته را یاری و سرپرستی میکند. چیزهائی را که شما بجز خدا فریاد مـیداریـد و مـیپرستید نـه میتوانند شما را یاری دهند و نه میتوانند خویشتن را کمک کنند. و اگر از آنها رهنمود بخواهید، درخواست شما را نمیشنوند (چه رسد به این که شما را ارشـاد و راهنمائی کنند. و به ظاهر، پـیکرةۀ) آنـها را مـیبینید که (انگار با چشمان خود) به شما مینگرند، و لیکن چیزی را نمیبینند.
این گردشی است با جاهلیّت در مـیان جـهانبینیها و اندیشههائی که چون از بندگی یزدان یگـانۀ جـهان منحرف میگردند در کنار حدّ و مرزی از سبکسری و گمراهی نمیایستند، و دیگر به بررسی و وارسی و تدبّر و تفکّر نمیپردازند و به خود نمیآیند... همچنین تصویری از گامهائی است که مراتب نخستین انـحراف را چگونه میآغازند، و سرانجام چگونه به آن گمراهی فراخ و بیکران منتهی میگردند.
*
(هُوَ الَّذِی خَلَقَکُمْ مِنْ نَفْسٍ وَاحِدَةٍ وَجَعَلَ مِنْهَا زَوْجَهَا لِیَسْکُنَ إِلَیْهَا فَلَمَّا تَغَشَّاهَا حَمَلَتْ حَمْلا خَفِیفًا فَمَرَّتْ بِهِ فَلَمَّا أَثْقَلَتْ دَعَوَا اللَّهَ رَبَّهُمَا لَئِنْ آتَیْتَنَا صَالِحًا لَنَکُونَنَّ مِنَ الشَّاکِرِینَ)(١٨٩)
او آن کســی است کــه شـما را از یک جنس آفرید، و همسران شما را از جنس شما سـاخت تـا شـوهران در کنار همسران بیاسایند. ولی (بسیار اتّفاق میافتد کـه) هنگامی کــه شـوهران بـا هـمسران آمـیزش جنسی میکنند، همسران بار سبکی (به نام جنین) برمیدارند و به آسانی با آن روزگار را بسر میبرند. امّا هنگامی که بار آنان سنگین میشود، شوهران و همسران خود را فـریاد مــیدارنـد و میگویند: اگر فرزند سـالم و شایستهای به ما عطاء فرمائی از زمـرۀ سـپاسگزاران خواهیم بود.
این فطرت انسان است، فطرتی که یزدان مردمان را بر آن سرشته است... یزدان چنان این فطرت را سرشته است که به هنگام ترس و هراس، و در وقت حرص و آز به سوی خداوندگار خود روی آورند، و به ربوبیّت خالص او اعتراف کنند... ضربالمـثلی که در ایـنجا آورده میشود، ضربالمثل فطرت است که چگونه در اصل آفرینش آغاز مـیگردد، و زوجیّت و سرشت زوجیّت در ترکیببند آن به ودیعت گذارده میشود:
(هُوَ الَّذِی خَلَقَکُمْ مِنْ نَفْسٍ وَاحِدَةٍ[21] وَجَعَلَ مِنْهَا زَوْجَهَا لِیَسْکُنَ إِلَیْهَا ).
او آن کسـی است کــه شـما را از یک جنس آفرید، و همسران شما را از جنس شما سـاخت تـا شـوهران در کنار همسران بیاسایند.
این نفس، در سرشت ترکیببند خود یکی است و از یک جنس است، هر چند که وظیفۀ نر و مادۀ آن جدا است. این جدائی هم بدان خاطر است شوهر در کنار همسرش بیاساید... این بینش اسلام دربارۀ حقیقت انسان، و دربارۀ وظیفۀ زوجیّت در هستی آدمی است... بینش کاملی و صادقی است که این آئین چهارده قرن پیش با خود به ارمغان آورده است، آن زمانی که آئینهای تحریف شده زن را اصل بلا و منشأ مصیبت انسانها میشمردند، و او را موجود نفرین شده و نجس و پلید و دام گمراهی میدانسـتند، و سخت از وی دیگران را برحذر میداشـتند. بلی آن زمـانی که بتپرستیها، و هنوز که هـنوز است بتپـرستیها زن را کالای نامقبول یا حدّاکثر خادمی کمتر از مرد به مراتب پائینتر است و به طور کلّی هیچگونه اهمّیّتی بدو داده نمیشود.
هدف اصلی نزدیکی زن و شوهر، آرمـیدن و آرامش یافتن و الفت گرفتن و استقرار پذیرفتن است. تا بدین وسیله آرامش و آسـایش و امـن و امـان بر فضای کودکستانی سایه بیندازد که جوجههای نوزاد تازه کرک درآورده رشد و نموّ پیدا کنند و ببالند، و در آنجا میوۀ گرانبهای بشری به ثمر نشیند، و نسل جوان در آنـجا شایستگی حمل میراث تمدّن بشری، و افزایش بر آن را پیدا کنند، اسلام این نزدیکی را تنها برای لذّت ناپایدار و پرش گذرا قرار نمیدهد، همانگونه که آن را مـایۀ اختلاف و کشمکش نمیداند، و آن را دشمنانگی میان صـلاحیتها و وظیفهها نمیشمارد، یـا آن را تکرار صلاحیتها و وظیفهها به حساب نمیآورد، همانگونه که جاهلیّتهای قدیم و جدید یکسان در این مسائل دست و پا میزنند.[22]
پس از این، داسـتان میآغازد... نخستین بخش آن شروع میشود:
(فَلَمَّا تَغَشَّاهَا حَمَلَتْ حَمْلا خَفِیفًا فَمَرَّتْ بِهِ).
ولی (بسیار اتّفاق میافتد که) هنگامی که شـوهران بـا همسران آمیزش جنسی میکنند، هـمسران بـار سـبکی (به نام جنین) برمیدارند و به آسانی با آن روزگار را بسر میبرند.
تعبیر قرآنی، لطیف و دقیق و شفّاف، نخستین پیوند زن و شوهر را به تصویر میکشد:
(فَلَمَّا تَغَشَّاهَا).هـنگامی که شـوهران بـا همسران آمیزش جنسی میکنند.
همنوائی مستقیم با فضای آرمیدن دارد. پیآمد کار را نازک و ظریف مینمایاند، تا بدانجا که انگار ایـن دو جنس از انسانها به هم میآمیزند نه این که دو پیکر با یکدیگر تماس پیدا میکنند. اینگفتار (انسانیّت) را در کار آمیزش به (انسان) الهام می کند، و آن را از شیوۀ رکیک و زمخت حیوانی ممتاز و جدا می سازد...
همچنین شکل بارداری را در نخستین مراحل می نمایاند :
(خَفیفاً). بار سبکی برمی دارند.
مادران به آسانی با آن روزگار را سپری می کنند و چنان که باید سنگینی قابل احساسی در خود نمی بینند.آن گاه مرحلۀ دوم می آغازد:
(فَلَمَّا أَثْقَلَتْ دَعَوَا اللَّهَ رَبَّهُمَا لَئِنْ آتَیْتَنَا صَالِحًا لَنَکُونَنَّ مِنَ الشَّاکِرِینَ) (١٨٩)
امّا هنگامی که بار آنان سنگین می شود ، شوهران و همسران خدای خود را فریاد می دارند و می گویند : اگر فرزند سالم و شایسته ای به ما عطاء فرمائی از زمرۀ سپاسگزاران خواهیم بود.
حمل ظاهر می گردد ، و دلهای شوهر و همسر آویزۀ آن می شود، و زمان امید به این که فرزند سالمی و زیبائی به دنیا بیاورند ، و امید به چیزهائی که همۀ پدران و مادران دوست دارند که فرزندانشان برخوردار از آن چیزها باشند. این آرزو هنگامی جلوه گر می آید که فرزندانشان هنوز جنینهائی بیش نیستند و در شکمها و در دل تاریکیهای غیب قرار دارند...در وقت این چنین امید و آرزوئی ، فطرت بیدار می گردد و به خدا رو می کند و به ربوبیّت یگانه اش اعتراف می نماید و تنها به الطاف و عنایات یزدان چشم می دوزد و بس، زیرا فطرت خود به خود احساس می کند که در گسترۀ هستی تنها خدا سرچشمۀ قدرت و نعمت و تفضّل است. بدین خاطر است که :
(دَعَوَا اللَّهَ رَبَّهُمَا لَئِنْ آتَیْتَنَا صَالِحًا لَنَکُونَنَّ مِنَ الشَّاکِرِینَ).
شوهران و همسرانخدای خود را فریاد می دارند و می گویند :اگر فرزند سالم و شایسته ای به ما عطاء فرمائی از زمرۀ سپاسگزاران خواهیم بود .
(فَلَمَّا آتَاهُمَا صَالِحًا جَعَلا لَهُ شُرَکَاءَ فِیمَا آتَاهُمَا فَتَعَالَى اللَّهُ عَمَّا یُشْرِکُونَ) (١٩٠)
امّا وقتی که خداوند فرزند سالم و شایسته ای بدانان داد، در دادن آن ، چیزهائی را (از قبیل : قبور اولیاء و صلحاء، و اشخاص و اصنام) انباز خدا می سازند ، و خدا بس بالاتر از آن است که همسان انبازهای ایشان شود.
برخی از روایتها در تفسیر بیان می دارند که این داستان ، داستان واقعی آدم و حوّا است! چرا که فرزندانشان آشفته و بیمار به دنیا می آمدند . اهریمن به پیش آدم و حوّا آمد و حوّاء را ترغیب کرد که فرزندی را که در شکم دارد (عبد الحارث) بنامد... حارث اسم ابلیس است. تا سالم به دنیا بیاید و بماند . حوّاء چنین کرد و آدم را نیز بدان ترغیب و راضی کرد! آشکار است که این روایت قالب اسرائیلیات دارد. چرا که جهان بینی اسرائیلی مسیحی – چون دین خود را تحریف کرده اند – مسؤولیّت گمراهی را به حوّاء می دهند و او را مقصّر می دانند . این امر هم کاملاً با جهان بینی درست اسلامی مخالف است.
ما نیازی به این اسرائیلیات برای تفسیر چنین نصّ قرآنی نداریم... این ، مثلی است که مراتب انحراف موجود در درون انسانها را به تصویر می کشد... مشرکان در زمان پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم و پیش از او ، برخی از فرزندان خود را نذر خداگونه ها و بتها می کردند، یا نذر خدمت معابد خداگونه ها و بتها می نمودند ، تا بدین وسیله به خدا نزدیک شوند و قربت پیدا کنند! هر چند که ابتداء هدفشان نزدیکی به خدا بود، ولی پس فروافتادن از قلّۀ توحید و یکتاپرستی به ژرفای بت پرستی و چندگانه پرستی، فرزندان خود را نذر این چنین خداگونهها و بتهایی میکردند تا زنده بمانند و سالم باشند و از خطرها برهند! همانگونه که امـروزه مردمانی بهرهای از پیکرهای فرزندانشان را به اولیاء و مشایخ و پارسایان اختصاص میدهند. مثلاً موی پسر بچّه را برای نخستین بار نمیتراشند مگر بالای گور ولی یا شیخ و یا پارسائی. یا او را ختنه نمیکنند مگر در کنار گور فلان ولی یا شیخ و یا پارسائی. هر چند هم اینگونه از مردمان به خداوند یگانه نیز ایمان دارند، امّا ایــن ایـمان را با ایـن چنین روندها و شیوههای شرکآلودی همراه میسازند. آخر انسانها انسانند!
(فَتَعَالَى اللَّهُ عَمَّا یُشْرِکُونَ) (١٩٠)
خدا بس بالاتر از آن است که همسان انبازهای ایشـان شود.
خداوند منزّه و پاک از شرک و انبازی است که مردمان بدان معتقد میگردند و در پیش میگیرند.
از دیگر سو ما در زمان خود انواع و اقسامی از شرک به شکلهای گوناگون میبینیم. شرک و انباز را از سوی کسانی میبینیم که گمان میبرند آنان به خدای یگانه ایـمان دارند و تسلیم فرمان او هسـتند. شکلها و رنگهائی از مراتب شرک مشـاهده میگردد که ایـن نصوص به تصویر میزنند.
امروزه مردمان برای خود خداگونههائی برپا و پابرجا میدارند و آنها را گاهی (نژاد) و گاهی (مـیهن) و زمانی (ملّت) و چیزهای دیگری مینامند. ایـن نوع چیزها همسان همان بتهای ساده و بدون تندیسی هستند که بتپرستان پدیدار و استوار میداشتند. چه بسا هم خـداگونههائی را مـیپذیرند که در آفرینش و در آفـریدگان، آنــها را شـریک یـزدان میگرداند، و فرزندانشان را نذر آنها میکنند، همانگونه که مشرکان در گذشتههای دور نـذر خداگونهها و بتهای خـود میکردند! و برای آنها قربانی مینمایند، همانگونه که در معابد به شکل وسیعی قربانی میگردید و بدانجاها تقدیم میشد.
مردمان خداوند را پروردگار خود میدانند، و لیکن اوامر و نواهی و قوانین و مقرّرات او را پشت گوش خود میاندازند، و اوامر و دستورات این خداگونهها و خواسـتهای آنـها را (مقدّس) میشمارند، و در راه مطالب و مقاصد آنها با اوامر و قوانین یزدان مخالفت میگردد، و حتّی احکام و مقرّرات خدا دور انداخته میشود! خداگونهها کدامند؟ و شـرک کدام است؟ و نصیب انبازان در فرزندان کدام؟ اگر این چیزهائی را که جاهلیّت جدید انجام میدهد، خداگونه و شرک و انباز بشمار نیاید؟
جاهلیّت قدیم، با خدا ادب بیشتری داشت... چه جاهلیّت قدیم بجز خدا خداگونههای دیگری را میپذیرفت و به این خداگونهها پیشکشهای شرک و انباز را در فرزندان و میوهها و قربانیها تقدیم میداشت، بدان امـید که مردمان را به یزدان نزدیک گرداند! امّا در هر صورت خدا در حسّ و شعور او والاتر از همۀ خداگونهها بود. ولی جاهلیّت جدید خداگونهها را والاتر از خدا میداند! چه اوامر این خداگونهها را مقدّس میشمارد، و اوامر یزدان را دور میاندازد!
ما خویشتن را گول میزنیم، اگر بتپرستی را تـنها مربوط به شکل سادۀ پرستش بتها و خداگونههای قدیمی کنیم، و منحصر به شعائر و مراسمی سازیم که مردمان در عبادت آنـها انـجام مـیدادند، و انـها را شفیعان و میانجیگران خویش در پیشگاه ایـزد سـبحان میدانستند... زیرا امروزه تنها شکل بتها و بتپرستیها دگرگون گشـته است، و شـعائر و مـراسـم آن پـیچیده گردیده است، و عنوانهای تازهای انتخاب شده است و بس... ولی سرشت شرک و حقیقت آن در فراسوی اشکال و شعائر متغیّر، برجای است... بلی باید این امر ما را گول نزند و از حقیقت آن غافل و بیخبر نگرداند. یزدان سبحان به عفّت و حشـمت و فضیلت دستور میفرماید. امّا (میهن) یا (تولید) دستور میدهد زن از خانه بیرون رود و خویشتن را بیاراید و حجاب را رعـایت نـنماید و دیگران را تـحریک کند و در مسافرخانهها و هتلها مـهماندار گردد، و در سیمای کنیزان جیشا در ژاپن بتپرست، خدمت کند! پس چـه کسی خدائی است که از اوامر او پیروی میشود؟ آیا یزدان سبحان است؟ یا خداگونه نامیدهها؟
یزدان سبحان دستور میفرماید رابطۀ گردهمآئی عقیده است... امّا (نژادگرائی) یا (میهن) دستور میدهند که عقیده از قاعدۀ گردهمآئی دور افکنده شود، و نژاد یـا قوم قاعده و اساس گردد! پس چه کسی خدا است و باید از اوامر او پیروی شود؟ آیا یزدان سبحان است؟ یا خداگونه نامیدههایند؟
یزدان سبحان دستور میفرماید به این که شـریعت و قانون یزدان حاکم گردد. ولی بندهای از بندگان، و یـا مجموعهای از (ملّت) میگوید: هرگز! بندگان خودشان برای خویش قانونگذاری میکنند، و شریعت و قانون خودشان باید حاکم گردد! پس چه کسی خدا است و باید از اوامر او پیروی شود؟ آیا یـزدان سبحان است؟ یـا خداگونه نامیدههایند؟!
اینها مثالهائی است برای چیزهائی که امروزه در سراسر کرۀ زمین جاری و ساری است. نمونههائی از چیزهائی است که انسانهای گمراه بدانها خوگر شدهاند و بر آنها رفتهاند... مثالهائی هستند از حقیقت بتپرستی حاکم، و از حقیقت بتهای معبودی که امروزه بجای بتپرستیهای آشکار بتهای دیدنی گذشتههای کهن گذاشته شدهانـد! لازم است که ما را نفریبد شکلهای دگرگون شده و تغییر یافتهای که بتپرستی و شرک پـیدا کرده است ولی حقیقت و ماهیّت بتپـرستی و شرک همان است که بود!!!
قرآن مجید هم بتپرستانی را مخاطب قرار میدهد که بتپرستی سادهای داشتند، و در جاهلیّت آشکاری بسر میبردند و میلولیدند، و هم خردهای انسـانها را مخاطب قرار میدهد تا آنها را تکان دهد و از خواب غفلتی بیدار کند که سزاوار خرد بشریّت - در هر پایه و مایهای که باشد - نیست. این است که بـه دنـبال ایـن مثالی که برایشان آورده است پیروی میزند و در آن مراتب شرک را در نفس مینمایاند:
(أَیُشْرِکُونَ مَا لا یَخْلُقُ شَیْئًا وَهُمْ یُخْلَقُونَ (١٩١)وَلا یَسْتَطِیعُونَ لَهُمْ نَصْرًا وَلا أَنْفُسَهُمْ یَنْصُرُونَ) (١٩٢)
آیا چیزهائی را انباز خدا میسازند که نمیتوانند چیزی را بـیافرینند و بـلکه خودشان هـم آفریده مـیشوند؟ انبازهای آنان نه میتوانند ایشـان را یـاری دهند و نـه میتوانند خویشتن را کمک نمایند.
آن کس که میتواند بندگان خود را با قدرت و قوّت خویش یاری و کمک کند و ایشان را مصون و محفوظ نماید، او است که باید پرستش گردد. چه قدرت و قوّت و چیرگی و توانائی، از ویـژگیهای الوهیّت است و از اسباب و موجبات پـرستش و بندگی بشمار است... خداگونه نامیدههای ایشان هم نه از قدرت و قوّتی برخوردارند و نه خیرگی و توانـائی دارنـد. آنـها نه میتوانند خود را کمک و یاری دهند، و نه میتوانـند پیروان خود را کمک و یاری کنند. پس چگونه باید این خداگونهها را در جان و مال و اولاد خویشتن شـریک خدا گردانند؟
هر چند که برهان آفرینش و توان در ایـنجا متوجّه پیروان جاهلیّت ساده گردیده است، ولی این برهان همان است که هست و حالا هم متوجّه پیروان جاهلیّت کنونی میگردد. پیروان جاهلیّت کنونی بتهای دیگری را برجا و برپا میدارند و آنها را پرستش میکنند. و از فرمان آنها پیروی مینمایند، و آنها را شریک جان و مـال و اولاد خویشتن میگردانند. آخر کدامیک از این بتها و خـداگونه ها چیزی از اشیاء آسـمانها و زمین را میآفرینند؟ یا کدامیک از آنها میتوانند پیروان خود را یاری و کمک کنند، یا خود را یاری و کمک نمایند؟ اگر میان خرد انسان و میان این واقعیّت مانعی ایـجاد نشـود، چنین چیزی را نمیپذیرد و بدان خشـنود نمیگردد. ولی هواها و هوسها و گمراهیها و نـیرنگها است که کاری میکند انسانها پس از گذشت چـهارده قرن از نزول این قرآن مرتدّ شوند و به این جاهلیّت به شکل تازۀ خود برگردند، و چیزهائی را انباز یـزدان سازند که نمیتوانند چیزی را بیافرینند، بلکه خودشان آفریده میشوند، و نمیتوانند ایشان را کمک و یاری کنند، و نمیتوانند خویشتن را کمک و یاری دهند! امروزه انسانها نیازمند ایـن هسـتند - همانگونه که دیروز نیازمند این بودند - که با این قرآن بار دیگر مخاطب قرار داده شوند. انسانها به کسی نیازمندند که ایشان را از جاهلیّت برهاند و به سوی اسلام رهنمود و رهبری گرداند، و از تاریکیها بیرونشان بیاورد و آنان را به سوی نـور سوق دهد و بکشاند، و خـردها و دلهایشان را از این بتپرستی نوین، نه بلکه از ایـن سبکسری و سبکمغزی نوین، نجات دهد، سبکسری و سبکمغزی تازهای که بدان وارد گردیدهاند و فرو رفتهاند، بدان گونه ایشان را نجات دهد که ایـن آئـین نخستین بار انسانها را رهائی و رستگاری بخشید!
ساختار تعبیر قرآنی اشاره دارد به این که مشرکان را سرکوب و سرزنش میکرد بر این که آنان انسانهائی را خداگونه کرده بودند:
(أَیُشْرِکُونَ مَا لا یَخْلُقُ شَیْئًا وَهُمْ یُخْلَقُونَ (١٩١)وَلا یَسْتَطِیعُونَ لَهُمْ نَصْرًا وَلا أَنْفُسَهُمْ یَنْصُرُونَ) (١٩٢)
آیا چیزهائی را انباز خدا میسازند که نمیتوانند چیزی را بـیافرینند و بـلکه خودشان هـم آفریده مـیشوند؟ انبازهای آنان نه میتوانند ایشـان را یـاری دهـند و نـه میتوانتد خویشتن را کمک نمایند.
این واو و نون[23]، اشاره دارند به این که دست کم در میان بتها و خداگونهها انسانهای (خردمندی) بودهاند که با ضمیر ویژۀ (خردمندان) از آنها تعبیر میشود! اطّلاع هم نداریم که عربها در دوران بتپرستی خود بتها و خداگونههائی را از میان انسانها شریک و انباز یزدان کرده باشند. بدین معنی که معتقد به الوهیّت آنان بوده باشند یا این که شعائر و مراسم پرستش را متوجّه ایشان کرده باشند. بلکه تنها چیزی که هست این است که افرادی را شریک خدا کرده باشند در این که شرائع و قوانین و مقرّرات اجتماعی را از ایشان دریافت کرده بـاشند و احکـام و دسـتورات آنـان را در کشـمکشها پذیرفته باشند که حاکمیّت زمینی است، و قرآن ایـن چنین کاری را شرک نام میدهد، و میان چنین شرکی و میان شرک بتها و خداگونهها را یکسـان میشمارد و سکون میانگارد. این هم دیدگاه اسلامی است دربارۀ این نوع از شرک. این هم شرک است همانگونه که شرک اعتقادی و شرک مراسم و شعائر عـبادی شرک است، بدون این که فرقی میان آنها باشد، بدان شکل که قرآن کسانی را مشرک میخواند که قوانین و احکام را از پیشوایان دینی مسیحی و یهودی، و از پارسایان و دیرنشینان، دریافت میکنند و قانونگذاری ایشـان را میپذیرند. با وجود این که آنـان مـعتقد به الوهیّت پیشوایان دینی و پارسایان و دیرنشینان خود نبودند و شعائر و مراسم خاصی هم برای ایشان نداشـتند... امّا همۀ اینها شرک است و بیرون شدن از یگانهپرستی و توحیدی بشمار میآید که دین یزدان بر آن اسـتوار و پابرجا است، و گواهی لا اله الّا الله بیانگر آن است [24] ... درست همان چیزهائی که ما دربارۀ شرک جاهلیّت نوین بیان داشتیم.
از آنجا که سخن از داستان انحراف درون انسان بود - انحرافی که در داستان شوهری و همسری مجسّم میکردید - این هم سخن هر نوع شرکی است، و مقصود از آن بیدار و هوشیار کردن کسـانی بوده است که مخاطبان این قرآن برای نخستین بار بودهاند، بیدار و هوشیار شوند و به پوچی و هیچی شرکی پی ببرند که آنان بر آن هستند، و بدانند که چنان خداگونههائی که به خدائی پذیرفتهاند هیچ چیزی را نـمیآفرینند و بلکه خودشان آفریده میشوند، و پـرستشکنندگان خود را نمیتوانند کمک و یاری کنند، و حتّی نمیتوانند یاری و کم به خویشتن نیز بنمایند، چه آن خداگونهها انسان باشند و چه غیرانسان، همه و همه نمیتوانـند بیافرینند و نمیتوانند یاری و کمکی بکنند... از آنـجا که این امر، مقصد و هدف روند قرآنی است، قرآن از داستان دست میکشد و از شیوۀ داستانسرائی بخش پیشین بس میکند، و مستقیماً مشرکان عرب را مخاطب قرار مـیدهد، انگـار که ادامۀ سخن پـیشین از خداگونههای آن چنانی است.
(وَإِنْ تَدْعُوهُمْ إِلَى الْهُدَى لا یَتَّبِعُوکُمْ سَوَاءٌ عَلَیْکُمْ أَدَعَوْتُمُوهُمْ أَمْ أَنْتُمْ صَامِتُونَ (١٩٣)إِنَّ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ عِبَادٌ أَمْثَالُکُمْ فَادْعُوهُمْ فَلْیَسْتَجِیبُوا لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِینَ (١٩٤)أَلَهُمْ أَرْجُلٌ یَمْشُونَ بِهَا أَمْ لَهُمْ أَیْدٍ یَبْطِشُونَ بِهَا أَمْ لَهُمْ أَعْیُنٌ یُبْصِرُونَ بِهَا أَمْ لَهُمْ آذَانٌ یَسْمَعُونَ بِهَا).
(ای بتپرستان!) شما اگر انـبازهای خود را بـه فریاد خوانید تا شما را هدایت کنند، پاسخ شما را نمیتوانـند بدهند و خواسـتۀ شـما را بـرآورده کنند. بـرای شـما یکسان است، خواه آنها را بــه فریاد خوانـید، و خواه خاموش باشید (و آنـها را بـه یـاری نـطلبید. در هـر دو صورت تکانی و کمکی از آنها نمیبینید). بـتهائی را کـه بجز خدا فریاد میدارید و میپرستید، بندگانی همچون خود شـما هسـتند (و کـاری از آنـها سـاخته نـیست و نمیتوانـند فـریادرس شـما بـاشند). آنـها را بـه فریاد خـوانـید و (از ایشــان اسـتمداد جوئید) اگر راست میگوئید (که کاری از آنها ساخته است) باید که به شما پاسخ دهند (و نیاز شما را برآورده کنند). آیا ایـن بـتها دارای پاهائی هسـتند کـه بـا آنـها راه بـروند؟ یـا دارای دستهائی هستند که با آنها چیزی را برگیرند (و دفع بلا از شما و خویشتن کنند؟) یا چشمهائی دارند که با آنها ببینند؟ یا گوشهائی دارند که با آنها بشنوند؟ (پس آنها نه تنها با شما برابر نـیستند، بـلکه از شـما هـم کـمتر و ناتوانترند. در ایـن صـورت چگونه آنـها را انـباز خدا میکنید و آنها را میپرستید؟).
بتپرستی مشرکان عرب بتپرستی سادهای بود - همانگونه که گفتیم - در هر مرحلهای از مراحل خـود، برابر میزان و معیار خرد بشری، ناچیز و پوچ بود! از اینجا است که قرآن خرد را در ایشان بیدار و هـوشیار میگرداند، در آن هنگام که با این آیه، ناچیزی و پوچی شرک ایشان را بدیشان مینماید.
بتهایشان ساده است و سادگی از سیمایشان پـیدا و از پیکرهشان هویدا است: پاهائی ندارند که با آنـها راه بروند. دستهائی ندارند که آنها را به سوی چیزی و کسی دراز کنند. چشمانی ندارند که با آنـها ببینند. گوشهائی ندارند که با آنها بشنوند... این اندامهائی را که خودشان دارند، بتهایشان ندارند. پس چرا باید این سـنگهای خاموش را پرستش کنند که از خودشان پائینترند؟
فـرشتگانی که گـاهی ایـن بتها را بجای ایشـان میپنداشتند، و آباء و اجدادی که گاهی ایـن بتها را تندیس آنان میانگاشتند، همۀ ایشان همچون خودشان آفریدگان یزدان هستند. آنان نه تنها نمیتوانند چیزی را بیافرینند، بلکه خودشان هـم آفریده میشوند، و نمیتوانند بدیشان کمک و یاری کنند، و نمیتوانند به خویشتن نیز کمک و یاری نمایند.
دو بُعدی موجود در عقائد مشرکان عرب میان ظاهر بتها، و میان باطن رمزی بتها -ما گمان میبریم - سبب مخاطب قرار دادن بتها و خداگونهها بدین گونه شده است. یعنی بتها و خداگونهها گاهی با ضمیر ذویالعقول مخاطب قرار گرفتهانـد، چون رمزهای باطنی بتها مورد نظر بوده است، و گاهی با ضمیر غیر ذویالعقول بدانها اشاره شده است، چون بتهای بیجان و بدون حرکتی بودهاند و مسـتقیماً آنگونه که بودهاند و نمودهاند در مدّ نظر گرفته شدهاند... به هرحال بتها را مظهر فرشتگان و نیاکان انگاشتن، و برای آنها رمزها و رازهائی قائل شدن، با منطق عقل بشری نمیخواند، و باطل بودن چنین باوری پیدا و هویدا است، عقلی کـه قرآن آن را بیدار و هوشیار میکند، و از ایـن غفلت ننگین بلند مینماید و والا میگرداند.
*
در پایان این استدلال، یزدان ذوالجلال پـیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم
خود را متوجّه میفرماید که مشرکان را و همۀ بتها و خداگونههای درماندۀ ایشان را به تحدّی و مبارزه بخواند، و عقیدۀ روشن خود را اعلان کند و آشکارا بگوید که یزدان یگانۀ جهان پشتیبان او است:
(قُلِ ادْعُوا شُرَکَاءَکُمْ ثُمَّ کِیدُونِ فَلا تُنْظِرُونِ (١٩٥)إِنَّ وَلِیِّیَ اللَّهُ الَّذِی نَزَّلَ الْکِتَابَ وَهُوَ یَتَوَلَّى الصَّالِحِینَ (١٩٦)وَالَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ لا یَسْتَطِیعُونَ نَصْرَکُمْ وَلا أَنْفُسَهُمْ یَنْصُرُونَ) (١٩٧)
بگو: این بتهائی را که شریک خدا میدانید فرا خوانید و سپس شما و آنها همراه یکدیگر در بــارۀ مـن نیرنگ و چـارهجوئی کـنید و اصـلاً مرا مـهلت ندهید (و اگر میتوانید غضبم کنید و نابودم گردانید... امّا بدانید کـه اینها موجودات غیرمؤثّری هستند و کمترین تأثیری در وضع من و شما ندارند). بیگمان سرپرست من خدائـی است که این کتاب (قرآن را بر من) نازل کرده است، و او است که بندگان شایسته را یاری و سرپرستی میکند. چـیزهائی را کــه شـما بـجز خدا فـریاد مـیداریـد و مـیپرستید نــه مــیتوانـند شـما را یـاری دهند و نـه میتوانند خویشتن را کمک کنند. و اگر از آنها رهنمود بخواهید، درخواست شما را نمیشنوند (چـه رسد بـه این که شـما را ارشـاد و راهنمائی کـنند. و بـه ظـاهر، پیکرۀ) آنها را میبینید که (انگار بـا چشـمان خود) بـه شما مینگرند، و لیکن چیزی را نمیبینند.
این، سخن دعوتکنندۀ به سوی یزدان است که رو در روی جاهلیّت گفته میشود... رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم آن را اظهار و اعلان داشت بدانگونه که پروردگارش بدو دســتور فــرمود؛ و مشـرکان زمـان خـود را و خداگونه نامیدههای ایشان را به تحدّی و مبارزه خواند:
(قُلِ ادْعُوا شُرَکَاءَکُمْ ثُمَّ کِیدُونِ فَلا تُنْظِرُونِ) (١٩٥)
بگو: این بتهائی را که شریک خدا میدانید فرا خوانید و سپس شما و آنها همراه یکدیگر در بـارۀ مـن نیرنگ و چارهجوئی کنید و اصلاً مرا مهلت ندهید.
ایـن تـحدّی و مبارزه را رو در روی مشـرکان و رویاروی با خداگونهنامیدههای ایشان اعلان کرد، و بدانان گفت: از هیچگونه تلاشی در راه گردآوری همۀ نیرنگهایشان و همۀ نـیرنگهای خداگونههایشان باز نایستند، و بدون کمترین مهلتی و دادن فرصتی بدو هر چه تیر نیرنگ است به سویش نشانه روند! این سخن را با لهجۀ کسی اعلان داشت که کاملاً به خود اطمینان دارد و دارای تکیهگاه استواری است که بدان تکیه میزند و از دست همۀ نیرنگهایشان بدان پناه میبرد:
(إِنَّ وَلِیِّیَ اللَّهُ الَّذِی نَزَّلَ الْکِتَابَ وَهُوَ یَتَوَلَّى الصَّالِحِینَ) (١٩٦)
بیگمان سرپرست من خدائی است که این کتاب (قرآن را بـر مــن) نــازل کرده است، و او است کـه بندگان شایسته را یاری و سرپرستی میکند.
پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم با این سخن اعلان داشت به چه کسی پشت میبندد. او به یزدان پشت میبندد... یزدانی که این کتاب را به تدریج نازل فـرموده است... با نـازل کردن این کتاب اراده میفرماید پیغمبرش مردمان را با حقّ رودررو سـازد که در آن است. همچنین مقدّر میدارد و مقرّر میفرماید که این حقّ را بر باطل چیره گرداند... و بندگان شایستۀ خود را حمایت و حـفاظت فرماید، بـندگانی که ایـن حقّ را بر دوش خود برمیدارند، و به محتوای آن ایمان و اطمینان دارند، و آن را به دیگران میرسانند.
این سخن کسی است که دعوتکنندۀ به سوی خدا است، پس از پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم در هر مکانی و در هر زمانی:
(قُلِ ادْعُوا شُرَکَاءَکُمْ ثُمَّ کِیدُونِ فَلا تُنْظِرُونِ) (١٩٥)
بگو: این بتهائی را که شریک خدا میدانید فرا خوانید و سپس شما و آنها همراه یکدیگر در بـارۀ مـن نیرنگ و چارهجوئی کنید و اصلاً مرا مهلت ندهید.
(إِنَّ وَلِیِّیَ اللَّهُ الَّذِی نَزَّلَ الْکِتَابَ وَهُوَ یَتَوَلَّى الصَّالِحِینَ) (١٩٦)
بیگمان سرپرست من خدائی است که این کتاب (قرآن را بـر مـن) نـازل کرده است، و او است کـه بندگان شایسته را یاری و سرپرستی میکند.
کسی که مردمان را به سوی خدا میخواند لازم است بداند که او باید خویشتن را از تکیهگاهها و پشتوانههای زمین برهاند، و حتّی تکیهگاهها و پشتوانههای زمین را حـقیر و نـاچیز شـمارد... ایـن چنین تکـیهگاهها و پشتوانههائی خود به خود خیالی و پوشالی و سست و زبون هستند، هر چند که نیرومند و توانا جلوهگر آیند:
(یا أیها الناس ضرب مثل فاستمعوا له:إن الذین تدعون من دون الله لن یخلقوا ذباباً ولو اجتمعوا له , وإن یسلبهم الذباب شیئاً لا یستنقذوه منه . ضعف الطالب والمطلوب !)
ای مردم مثلی زده شده است (به دقّت) بدان گوش فـرا دهید. آن کسانی را که پیغمبر از خدا به کمک مـیطلبید و پرستش میکنید، هرگز نمیتوانند مگسی را بـیافرینند، اگر هــم همگان (بـرای آفرینش آن) دست بـه دست یکدیگر دهند. حـتّی اگر هـم مگس چیزی را از آنـان بستاند و برگیرد، نمیتوانند آن را از او بازپس گیرند و برهانند. هم طالب (که مگس ناچیز است) و هم مـطلوب (کـه بـتان سنگی و یـا مـعبودهای دروغین هسـتند) درمانده و ناتوانند). (حج/ 73)
(مثل الذین اتخذوا من دون الله أولیاء کمثل العنکبوت اتخذت بیتاً , وإن أوهن البیوت لبیت العنکبوت لو کانوا یعلمون !).
کار کسانی که جز خدا، (اشخاص و اصنام و اشیائی را به دوستی برگرفتهاند، و از میان آفریدگان، برای خود) سرپرستانی برگزیدهاند، همچون کار عنکبوت است که (برای حفظ خود از تـارهای نـاچیز) خـانهای برگزیده است (بدون دیوار و سقف و در و پیکری کـه وی را از گزند باد و باران و حوادث دیگر در امان دارد). بیگمان سستترین خانهها خانه و کاشانۀ عنکبوت است، اگر (آنان از سستی معبودها و پایگاههائی که غیر از خدا برگزیدهاند با خبر بودند، به خوبی) میدانستند (که در
اصل بر تار عنکبوت تکیه زدهاند. (عنکبوت/41)
دعوتکنندۀ به سوی خدا بر خدا تکیه میکند و بس. این اولیاء و تکیهگاههای دیگر کیستند و چیستند؟ اصلاً چنین چیزهائی در شعور و احساس شخص دعوتکننده به سوی خدا ارزش و بهائی ندارند، هر چند هم آنـها بتوانند بدو اذیت و آزار برسانند، خداوندگاری که او بدو پشت بسته است و تکیهگاه خود ساخته است. اذیت و آزار برسانند. اگر آنـها بتوانند بدو اذیت و آزار برسانند با اجـازۀ خـداونـدگارش مـیتوانـند اذیت و آزاری که از سوی آنها بدو میرسد بدان خاطر نیست که خدا نتوانسته است از او حمایت و حفاظت کـند و یزدان سبحان جلو اذیت و آزارشان را بگیرد. همچنین بدین خاطر هم نیست که ایزد متعال از یاری و کـمک دوستانش دست کشیده است... بلکه این کار از یک سو برای آزمایش بندگان صالح و شایسته است تا ایشان را پرورده و سره سازد و آنان را تمرین دهد. و از دیگر سو این کار استدراج بندگان ناصالح و ناشایست بوده و بدیشان مهلت و فرصت داده میشود تا پلّه پلّه به سوی دوزخ روند و سرانجام گرفتار دام آن شوند.
مشرکان ابوبکر رضی الله عنهُ را مـیگرفتند و اذیت و آزارش میکردند. بر رخسار مبارک او با کفشهای بافته چروکیده میزدند. گاهی به رخسار بسنده نمیکردند و گفتها را بر چشمانش میکوبیدند، تـا بـدانجا کـتک میخورد که دهان او از چشمان او شـناخته نـمیشد! ابوبکر - آن کسی که زمین پس از پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم گرامیتر از او را به خود ندیده است - در طـول ایـن تـعدّی زشت بـزهکارانه، ایـن را مـیگفت و تکرار میکرد: پروردگارا، چه شکیبائی! پـروردگارا، چه شکیبائی! پروردگارا، چه شکیبائی!). او میدانست کـه شکیبائی پروردگارش در فـراسـوی ایـن اذیت و آزار است. مطمئن بود که پروردگارش نـاتوان از نابودی دشــمنان خـود نـیست. هـمچنین یـقین داشت کـه پروردگارش دوستان خود را رها نـمیسازد و آنـان را برای همیشه اسیر دشمنان نمیگرداند.
عبدالله پسر مسعود رضی الله عنهُ در آن هنگام که مشرکان او را میازردند و کتک میزدند، بدان خاطر که قرآن را در باشگاه ایشان نزدیک کعبه بر ایشان خوانده بود و به گوش آنان رسانده بود، و آن اندازه کتک خورده بود و شکنجه دیده بود که مینالید و نمیتوانست کمر خود را راست کند، در این اوضاع و احوال که مشرکان به ترک او گفته بودند، میگفت: (به خدا سوگند بدان هنگام از آنان خوارتر و ناچیزتر برای من نبوده است). عبدالله پسر مسعود میدانست که آنان با یزدان سبحان دشمنی میورزند. مطمئن بود کسی که با خدا دشـمنی ورزد شکست میخورد و در نزد خدا خوار و پست است. بس باید در نزد دوستان خدا نیز خوار و پست بشمار آید.
عبدالله پسر مظعون رضی الله عنهُ از پناه عتبه پسر ربیعه مشرک به در آمد، چون به خود نپسندید که به پناه مشرکی رود تا اذیت و آزار را از او دفع کند، در حالی که برادران دینی او در راه خدا شکنجه داده میشوند. در آن هنگام که مشرکان پیرامون او گرد آمده بودند و او را میزدند و شکنجه میکردند، تا بدانجا که یک چشم او را کور نمودند، و عتبه او را میدید و فریاد میزد که به پـناه من در آی تا در امان بمانی، میگفت: (من در پناه کسی هستم که از تو نیرومتدتر است)... هنگامی که عتبه خطاب بدو گفت: (برادر من چشم تو بینیاز از ایـن چیزی بود که بدان رسید). در پاسخ به عتبه گفت: (نه به خدا سوگند به پناه تو برنمیگردم. چشم دوم نیز سزاوار چیزی است که آن را در راه یـزدان خوب و روبراه کند)... او میدانست که پـناه پروردگارش گرامیتر و والاتر از پناه بندگان است. یقین داشت که خداوندگارش او را به دیگران نمیسپارد و دست از او برنمیدارد. اگر هم خدا او را رها کند تا در راه او اذیّت و آزار شود، نفس او بدین افق شگفت میرسد که فریاد برآورد: (نه به خدا سوگند به پناه تو برنمیگردم. چشم دوم نیز سـزاوار چیزی است که ان را در راه یـزدان خوب و روبراه کند).
اینها نمونههائی از آن نسل والای گزیدهای است که به وسـیلۀ قـرآن در آغـوش مـحمّد صلّی الله علیه وآله وسلّم در پـرتو رهنمودهای ارزشمند ربّانی پرورده شدند:
(قُلِ ادْعُوا شُرَکَاءَکُمْ ثُمَّ کِیدُونِ فَلا تُنْظِرُونِ (١٩٥)إِنَّ وَلِیِّیَ اللَّهُ الَّذِی نَزَّلَ الْکِتَابَ وَهُوَ یَتَوَلَّى الصَّالِحِینَ) (١٩٦)
بگو: این بتهائی را که شریک خدا میدانید فرا خوانید و سپس شما و آنها همراه یکدیگر در بـارۀ مـن نیرنگ و چـارهجوئی کنید و اصــلاً مـرا مـهلت نـدهید (و اگر میتوانید غضبم کنید و نابودم گردانید... امّا بدانید که اینها موجودات غیرمؤثّری هستند و کمترین تأثیری در وضع من و شما ندارند). بیگمان سرپرست من خدائـی است که این کتاب (قرآن را بر من) نازل کرده است، و او است که بندگان شایسته را یاری و سرپرستی میکند. آن گاه پس از ایـن اذیّت و آزاری که مسـلمانان از نیرنگ مشرکان تحمّل کردند، و این پشت بستن و توکّل نمودن آنان به خدائی که قرآن را به تـدریج نـازل فرموده و صالحان و خوبان را سرپرستی میکند و یاری مینماید، چه شد؟
همان چیزی شد که تاریخ بدان آشنا است! غلبه و عزّت و استقرار از آن دوستان یـزدان گردید، و شکست و خواری و نابودی از آن طاغوتهائی شد که صالحان، ایشان را کشتند، و فرجام کار بهرۀ کسانی از بازماندگان ایشان گردید که خدا دریچههای سینههای آنـان را بر روی اسلام گشود، یعنی فرزندان پیشتازانی که اذیّت و آزار را در راه خدا به جان خریدند، و آن را با ایـمان خللناپذیر به یزدان سبحان و ارادۀ اسـتوار در راه خداوند منّان پذیرفتند.
قطعاً کسی که مردمان را به سوی یزدان - در هر زمانی و در هر مکانی - دعوت میکند، به چیزی دسترسی پیدا نمیکند مگر با داشتن چنین ایمان محکمی و اطـمینان استواری، و با چنین ارادۀ آهنینی، و با چنین یـقین پابرجائی که قرآن آن را فریاد میدارد:
(إِنَّ وَلِیِّیَ اللَّهُ الَّذِی نَزَّلَ الْکِتَابَ وَهُوَ یَتَوَلَّى الصَّالِحِینَ) (١٩٦)
بیگمان سرپرست من خدائی است که این کتاب (قرآن را بـر مـن) نــازل کرده است، و او است کـه بندگان شایسته را یاری و سرپرستی میکند.
به رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم دستور داده میشود که مشرکان را به تحدّی و مبارزه بخوانـد، او آنـان را به تـحدّی و مبارزه خواند. و بدو دسـتور داده میشود که برای مشرکان عجز و درماندگی بتها و خداگونههایشان را و بیهودگی و بیارزشی انباز نمودن آنها را بیان و روشن کند، او چنین کرد:
(وَالَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ لا یَسْتَطِیعُونَ نَصْرَکُمْ وَلا أَنْفُسَهُمْ یَنْصُرُونَ) (١٩٧)
چــیزهائی را کـه شـما بـجز خـدا فـریاد مـیداریـد و مـیپرستید نــه مـیتوانـند شـما را یـاری دهـند و نـه میتوانند خویشتن را کمک کنند.
(وَإِنْ تَدْعُوهُمْ إِلَى الْهُدَى لا یَسْمَعُوا وَتَرَاهُمْ یَنْظُرُونَ إِلَیْکَ وَهُمْ لا یُبْصِرُونَ) (١٩٨)
و اگر از آنـها رهنمود بـخواهـید، درخـواست شما را نمیشنوند (چـه رسـد بـه ایـن که شـما را ارشـاد و راهنمائی کنند. و به ظاهر، پیکرۀ) آنـها را مـیبینید کـه (انگار با چشمان خود) به شما مینگرند، و لیکن چیزی را نمیبینند.
وقتی که این بیان شامل بتها و خداگونههای ساده در جاهلیّت قدیم عربی باشد، قطعاً شامل خداگونهنامیدهها در جاهلیّت جدید نیز میشود.
مشرکان تازه به دوران رسیدۀ معاصر، بجز خدا اولیاء و سرپرستانی از میان صاحبان زر و زور و سلطه و قدرت ظاهری زمین را به فریاد میخوانند! ولی ایـن اولیاء و سرپرستان نه میتوانند ایشان را کمک و یاری کنند و نه میتوانند خویشتن را کمک و یاری نمایند، بدان هنگام که قضا و قدر یـزدان آن گونه که خود میخواهد دربارۀ بندگان در موعد مقرّر اجراء گردد. بتها و خداگونههای سادۀ عربها نـمیشنیدند، و دارای چشـمهائی از مـهره یـا گـوهر بودند و با آنـها مینگریستند، امّا نـمیدیدند، بدین سان برخی از خداگونههای جدید هم نـمیشنوند و نـمیبینند... همچون: میهن، نژاد، تولید، ابزار کار، جبر تاریخ، و سائر خداگونهها و معبودهای جدیدی که در جاهلیّت نـوین بت و معبود شدهاند! و همچنین خداگونهنامیدههائی که میبینند و میشنوند! آن کسانی که انسـانها بدیشان ویـژگیهای الوهـیّت دادهانـد و از پـیش خودشان قانونگذاری میکنند و فرمانروائی مینمایند. اینان نیز در حقیقت نمیشنوند و نمیبینند... این چنین معبودها و خداگونههائی همان کسانی هستند که خدا دربارۀ ایشان میفرماید:
(وَلَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ کَثِیرًا مِنَ الْجِنِّ وَالإنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لا یَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْیُنٌ لا یُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لا یَسْمَعُونَ بِهَا أُولَئِکَ کَالأنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولَئِکَ هُمُ الْغَافِلُونَ) (١٧٩)
ما بسیاری از جنّیان و آدمیان را آفریده و (در جـهان) پراکنده کردهایـم کـه مآل آنـان دوزخ و اقـامت در آن است. (این بدان خاطر است که) آنان دلهائی دارنـد کـه بـدانــها (نشــانههای خـداشـناسی و یکـتاپرستی را) نـمیبینند، و گوشهائی دارنـد کـه بـدانـها (مـواعظ و اندرزهای زندگیساز را) نمیشنوند. اینان (چون از این اعضاء چنانکه باید سود نمیجویند و مـنافع و مـضارّ خود را از هم تشخیص نمیدهند) هـمسان چـهارپایان هستند و بلکه سرگشتهترند (چرا که چهارپایان از سنن فطرت پا فراتر نمیگذارند، ولی اینان راه افراط و تفریط میپویند). اینان واقعاً بیخبر از (صلاح دنـیا و آخرت خود) هستند. (اعراف/ 179)
دعوتکنندۀ مردمان به سوی یزدان، تنها و تنها با یک حالت از جاهلیّتهای بیشمار رویاروی میشود... و تنها و تنها باید همان چیزی را بگوید که خداوند سبحان به پیغمبر خود صلّی الله علیه وآله وسلّم دستور میدهد که آن را بگوید و بس:
(قُلِ ادْعُوا شُرَکَاءَکُمْ ثُمَّ کِیدُونِ فَلا تُنْظِرُونِ (١٩٥)إِنَّ وَلِیِّیَ اللَّهُ الَّذِی نَزَّلَ الْکِتَابَ وَهُوَ یَتَوَلَّى الصَّالِحِینَ (١٩٦)وَالَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ لا یَسْتَطِیعُونَ نَصْرَکُمْ وَلا أَنْفُسَهُمْ یَنْصُرُونَ (١٩٧)وَإِنْ تَدْعُوهُمْ إِلَى الْهُدَى لا یَسْمَعُوا وَتَرَاهُمْ یَنْظُرُونَ إِلَیْکَ وَهُمْ لا یُبْصِرُونَ) (١٩٨)
بگو: این بتهائی را که شریک خدا میدانید فرا خوانید و سپس شما و آنها همراه یکدیگر در بـارۀ مـن نیرنگ و چـارهجوئی کنید و اصــلاً مـرا مـهلت نـدهید (و اگر میتوانید غضبم کنید و نابودم گردانید... اما بدانید کـه اینها موجودات غیرمؤثّری هستند و کمترین تأثیری در وضع من و شما ندارند). بیگمان سرپرست من خدائـی است که این کتاب (قرآن را بر من) نازل کرده است، و او است که بندگان شایسته را یاری و سرپرستی میکند. چـیزهائی را کــه شـما بـجز خدا فریاد مـیداریـد و مـیپرستید نه مـیتوانند شما را یاری دهند و نه میتوانند خویشتن را کمک کنند. و اگر از آنها رهنمود بخواهید، درخواست شما را نمیشنوند (چـه رسـد بـه این که شـما را ارشـاد و راهـنمائی کنند. و بـه ظـاهر، پیکرۀ) آنها را میبینید که (انگار بـا چشـمان خود) بـه شما مینگرند، و لیکن چیزی را نمیبینند.
بتپرستان در هر زمان و در هر مکان همان بتپرستان هستند!!!
[1] برای اطّلاع بیشتر مراجعه شود به کتاب: (التصویر الفنّیّ فی القرآن).
[2] مراجعه شود به کتاب: (خـصائص التـصور الاسلامی و مقوّماته) جــلد دوم، فصل: (حقیقه الألوهیة).
[3] مراجعه شود به کتاب: (خصائص التصور الاسلامی و مقوماته) فصل: (حقیقه الانسان).
[4] مراجعه شود به کتاب: (خصائص التصوّر الأسلامی) جلد دوم، فصل: (حقیقه الکون).
[5]مراجعه شود به فرمودۀ خداوند بزرگوار: (رُسُلاً مُبَشّرینَ وَ مُنْذرینَ لئلا یَکُونَ لِلنّاس عَلی الله حُجّةٌ بَعْدَ الّرسُل ) (نسـاء/ ١٦5) در جزء ششـم در کتاب فی ظلال القرآن.
[6] مراجعه شود به کتاب: (خصائص التصوّر الاسلامی و مـقوّماته) فـصل:(ألوهیّة و عبودیّة) و (حقیقة الانسان).
[7]مراجعه شود به کتاب : (التـصویر الفنیّ فی القـرآن) فصل: (طـریقة القرآن).
[8] مراجعه شود به آشنائی با سورۀ انعام در جزء هفتم.
[9] مراجعه شود به کتاب: (خصائص التّصور الاسلامی و مقوماته) جلد اول فصلهای: (التوازن) و (الشمول). همین کتاب جلد دوم، فصلهای: (حقیقة الألوهیّة) و (حقیقة الاحسان).
[10] مراد این قاعدۀ اصول فقه است: مورد خاص، مفهوم عام... (مترجم)
[11] مراجعه شود به جزء ششم، تفسیر آیات 174 و ١٧5 سورۀ نساء.
[12] مراجعه شود به جزء بیست و نهم، تفسیر آیۀ ٢٤ سورۀ مدّثّر در فی ظلال القرآن.
[13] مراجعه شود به مطالبی کـه دربارۀ رفتار (پیغمبر) و رابطۀ آن با دیوانگی در جاهلیّتهای مختلف. در فی ظلال القرآن. جزء هفتم. تفسیر آیات 50 و 51 سورۀ انعام.
[14] مراجعه شود به کتاب: (خصائص التصوّر الاسلامی و مقوماته) جلد دوم، فصلهای: (حقیقة الکون) و (حقیقة الحیاه).
[15] مـراجعه شود به کـتاب: (خصائص التصوّر الاسلامی و مقوماته) فصلهای: (الوهیّه و عبودیه) و (حقیقه الانسان).
[16] مراجعه شود به : فی ظلال القرآن، جزء هفتم، تفسیر سوره انعام، آیات 29-32 همچنین کتاب: (مشاهد القیامه).
[17] از قصیدهای از ابن رومی است.
[18] مراجعه شود به تفسیر: (و عندَهُ مفاتِحُ الْغَیْب لایَعْلَمُها الّاهُوَ ). (انعام/ 5٩)
[19] مراجعه شود به چیزهائی که دربارۀ سرشت رسالت و حقیقت پیغمبر در جزء هفتم هنگام تفسیر آیات 4٢ تا 4٨ سورۀ انعام ذکر شده است.
[20] مراجعه شود به کتاب: (معالم فی الطریق) فصل: (جیل متفرّد).
[21] (نَفْس واحدَة ): مراد نسل و نوع انسانها است (نگا: روم/ ٢١). به عبارت دیگر، در ایـنجا واحـد نـوعی مورد نظر است، نـه واحـد شـخصی. (مترجم)
[22] مراجعه شود به کتاب (الاسلام و مشکلات الحـضاره) بخـش (المـرأة و علاقات الجنسین) در فـصل: (تـخبط و اضـطراب)... و جـلد دوم کـتاب: (خصائص التصور الاسلامی و مقوماته) فصل: (حقیقهالانسان).
[23] در واژههای: یُخلَقُون، و لا یَستطیعُون،و یَنْصُرونَ، دالّ بر جمع مذکّر سالم هستند و بر انسان دلالت میکند. (مترجم)
[24] مراجعه شود به حدیثی که ترمذی از تفسیر پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم دربارۀ آیۀ: اتخذوا احْبارَهم و رُهْبانَهُمْ ارْباباً مِنْ دُون الله ). در کـتاب: (خصائص التصور الاسلامی و مقوماته) فصل: (توحید).