سورهی اعراف آیهی 137-103
(ثُمَّ بَعَثْنَا مِنْ بَعْدِهِمْ مُوسَى بِآیَاتِنَا إِلَى فِرْعَوْنَ وَمَلَئِهِ فَظَلَمُوا بِهَا فَانْظُرْ کَیْفَ کَانَ عَاقِبَةُ الْمُفْسِدِینَ (١٠٣)وَقَالَ مُوسَى یَا فِرْعَوْنُ إِنِّی رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعَالَمِینَ (١٠٤)حَقِیقٌ عَلَى أَنْ لا أَقُولَ عَلَى اللَّهِ إِلا الْحَقَّ قَدْ جِئْتُکُمْ بِبَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّکُمْ فَأَرْسِلْ مَعِیَ بَنِی إِسْرَائِیلَ (١٠٥)قَالَ إِنْ کُنْتَ جِئْتَ بِآیَةٍ فَأْتِ بِهَا إِنْ کُنْتَ مِنَ الصَّادِقِینَ (١٠٦)فَأَلْقَى عَصَاهُ فَإِذَا هِیَ ثُعْبَانٌ مُبِینٌ (١٠٧)وَنَزَعَ یَدَهُ فَإِذَا هِیَ بَیْضَاءُ لِلنَّاظِرِینَ (١٠٨)قَالَ الْمَلأ مِنْ قَوْمِ فِرْعَوْنَ إِنَّ هَذَا لَسَاحِرٌ عَلِیمٌ (١٠٩)یُرِیدُ أَنْ یُخْرِجَکُمْ مِنْ أَرْضِکُمْ فَمَاذَا تَأْمُرُونَ (١١٠)قَالُوا أَرْجِهْ وَأَخَاهُ وَأَرْسِلْ فِی الْمَدَائِنِ حَاشِرِینَ (١١١)یَأْتُوکَ بِکُلِّ سَاحِرٍ عَلِیمٍ (١١٢)وَجَاءَ السَّحَرَةُ فِرْعَوْنَ قَالُوا إِنَّ لَنَا لأجْرًا إِنْ کُنَّا نَحْنُ الْغَالِبِینَ (١١٣)قَالَ نَعَمْ وَإِنَّکُمْ لَمِنَ الْمُقَرَّبِینَ (١١٤)قَالُوا یَا مُوسَى إِمَّا أَنْ تُلْقِیَ وَإِمَّا أَنْ نَکُونَ نَحْنُ الْمُلْقِینَ (١١٥)قَالَ أَلْقُوا فَلَمَّا أَلْقَوْا سَحَرُوا أَعْیُنَ النَّاسِ وَاسْتَرْهَبُوهُمْ وَجَاءُوا بِسِحْرٍ عَظِیمٍ (١١٦)وَأَوْحَیْنَا إِلَى مُوسَى أَنْ أَلْقِ عَصَاکَ فَإِذَا هِیَ تَلْقَفُ مَا یَأْفِکُونَ (١١٧)فَوَقَعَ الْحَقُّ وَبَطَلَ مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ (١١٨)فَغُلِبُوا هُنَالِکَ وَانْقَلَبُوا صَاغِرِینَ (١١٩)وَأُلْقِیَ السَّحَرَةُ سَاجِدِینَ (١٢٠)قَالُوا آمَنَّا بِرَبِّ الْعَالَمِینَ (١٢١)رَبِّ مُوسَى وَهَارُونَ (١٢٢)قَالَ فِرْعَوْنُ آمَنْتُمْ بِهِ قَبْلَ أَنْ آذَنَ لَکُمْ إِنَّ هَذَا لَمَکْرٌ مَکَرْتُمُوهُ فِی الْمَدِینَةِ لِتُخْرِجُوا مِنْهَا أَهْلَهَا فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ (١٢٣)لأقَطِّعَنَّ أَیْدِیَکُمْ وَأَرْجُلَکُمْ مِنْ خِلافٍ ثُمَّ لأصَلِّبَنَّکُمْ أَجْمَعِینَ (١٢٤)قَالُوا إِنَّا إِلَى رَبِّنَا مُنْقَلِبُونَ (١٢٥)وَمَا تَنْقِمُ مِنَّا إِلا أَنْ آمَنَّا بِآیَاتِ رَبِّنَا لَمَّا جَاءَتْنَا رَبَّنَا أَفْرِغْ عَلَیْنَا صَبْرًا وَتَوَفَّنَا مُسْلِمِینَ (١٢٦)وَقَالَ الْمَلأ مِنْ قَوْمِ فِرْعَوْنَ أَتَذَرُ مُوسَى وَقَوْمَهُ لِیُفْسِدُوا فِی الأرْضِ وَیَذَرَکَ وَآلِهَتَکَ قَالَ سَنُقَتِّلُ أَبْنَاءَهُمْ وَنَسْتَحْیِی نِسَاءَهُمْ وَإِنَّا فَوْقَهُمْ قَاهِرُونَ (١٢٧)قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ اسْتَعِینُوا بِاللَّهِ وَاصْبِرُوا إِنَّ الأرْضَ لِلَّهِ یُورِثُهَا مَنْ یَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ (١٢٨)قَالُوا أُوذِینَا مِنْ قَبْلِ أَنْ تَأْتِیَنَا وَمِنْ بَعْدِ مَا جِئْتَنَا قَالَ عَسَى رَبُّکُمْ أَنْ یُهْلِکَ عَدُوَّکُمْ وَیَسْتَخْلِفَکُمْ فِی الأرْضِ فَیَنْظُرَ کَیْفَ تَعْمَلُونَ (١٢٩)وَلَقَدْ أَخَذْنَا آلَ فِرْعَوْنَ بِالسِّنِینَ وَنَقْصٍ مِنَ الثَّمَرَاتِ لَعَلَّهُمْ یَذَّکَّرُونَ (١٣٠)فَإِذَا جَاءَتْهُمُ الْحَسَنَةُ قَالُوا لَنَا هَذِهِ وَإِنْ تُصِبْهُمْ سَیِّئَةٌ یَطَّیَّرُوا بِمُوسَى وَمَنْ مَعَهُ أَلا إِنَّمَا طَائِرُهُمْ عِنْدَ اللَّهِ وَلَکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لا یَعْلَمُونَ (١٣١)وَقَالُوا مَهْمَا تَأْتِنَا بِهِ مِنْ آیَةٍ لِتَسْحَرَنَا بِهَا فَمَا نَحْنُ لَکَ بِمُؤْمِنِینَ (١٣٢)فَأَرْسَلْنَا عَلَیْهِمُ الطُّوفَانَ وَالْجَرَادَ وَالْقُمَّلَ وَالضَّفَادِعَ وَالدَّمَ آیَاتٍ مُفَصَّلاتٍ فَاسْتَکْبَرُوا وَکَانُوا قَوْمًا مُجْرِمِینَ (١٣٣)وَلَمَّا وَقَعَ عَلَیْهِمُ الرِّجْزُ قَالُوا یَا مُوسَى ادْعُ لَنَا رَبَّکَ بِمَا عَهِدَ عِنْدَکَ لَئِنْ کَشَفْتَ عَنَّا الرِّجْزَ لَنُؤْمِنَنَّ لَکَ وَلَنُرْسِلَنَّ مَعَکَ بَنِی إِسْرَائِیلَ (١٣٤)فَلَمَّا کَشَفْنَا عَنْهُمُ الرِّجْزَ إِلَى أَجَلٍ هُمْ بَالِغُوهُ إِذَا هُمْ یَنْکُثُونَ (١٣٥)فَانْتَقَمْنَا مِنْهُمْ فَأَغْرَقْنَاهُمْ فِی الْیَمِّ بِأَنَّهُمْ کَذَّبُوا بِآیَاتِنَا وَکَانُوا عَنْهَا غَافِلِینَ (١٣٦)وَأَوْرَثْنَا الْقَوْمَ الَّذِینَ کَانُوا یُسْتَضْعَفُونَ مَشَارِقَ الأرْضِ وَمَغَارِبَهَا الَّتِی بَارَکْنَا فِیهَا وَتَمَّتْ کَلِمَةُ رَبِّکَ الْحُسْنَى عَلَى بَنِی إِسْرَائِیلَ بِمَا صَبَرُوا وَدَمَّرْنَا مَا کَانَ یَصْنَعُ فِرْعَوْنُ وَقَوْمُهُ وَمَا کَانُوا یَعْرِشُونَ) (١٣٧)
این درس دربرگیرندۀ داستان موسی علیه السّلام با فرعون و اشراف و سران او است. آغاز میگردد از بند رویاروئی آنان با ربوبیّت خداوند جهانیان، و با بند غرق شدن جملگی آنان، پایان میپذیرد. میان این دو بند چیزهائی قرار گرفتهاند، همچون: مسابقه و مبارزه با جادوگران، چیره شدن حقّ بر باطل، ایمان آوردن جادوگران به خداوندگار جهانیان، یعنی خداوندگار موسی و هارون، بیم دادن فرعون جادوگران را به عذاب و شکنجه و کشتن و تنبیه ایشان، اظهار حقّ و ابراز حقیقت در برابر این تهدید و بیم، پیروزی عقیدهای که به زوایای دلهایشان خزیده است بر عشق دنیا و دنیاپرستی، گرفتار آمدن فرعون و فرعونیان به طوفان و ملخ و شپشک و قورباغه و خون، هر بار به فریاد آمدن و یاری طلبیدن ایشان از موسی که خدای خود را به فریاد بخواند و عذاب را از سر ایشان به دور گرداند، ولی چون عذاب از سر ایشان به دور میگردد، دیگر باره به همان چیزی برمیگردند و به همان چیزی دست مییازند که در آن بودهاند و بدان دست یازیدهانـد، اعلان فرعون و فرعونیان که هر اندازه هم آیات و معجزات برایشان بیاید قطعاً ایمان نـمیآورند، سرانجام فرعون و فرعونیان در دریا غرق میشوند به سبب تکذیب آیات و معجزات یزدان و غافل ماندن ایشان از فلسفۀ آزمون خداوند سبحان، آزمونی که برابر سنّت آفریدگار ساری و جاری میگردد مـبنی بر ایـن که تکذیبکنندگان نخست با زیان و ضرر جانی و مالی، و سپس با نعمت و سلامت و خوشی و دارائی و سلطه و قدرت، امتحان میگردند، و در پایان نابود و هلاک میگردند، اعطاء خلافت در زمین به قوم موسی به پـاداش شکیبائی ایشـان و تـوفیق در امتحان مشکلات و سختیها و دشواریها... و شروع امتحان خوشیها و نعمتها و رفاه... این بخش از داستان را خواستیم به عـنوان درسی برگزینیم، و بخش دیگر را که مخصوصاً در بارۀ داستان موسی علیه السّلام با قوم خود او است، به عنوان درس دیگری در پیش گیریم که به دنبال این درس بیاید. زیرا فضای این دو بخش، و همچنین جولانگاه آنها جدای از همدیگر است.
داستان در اینجا از آغاز آن تا پایان آن، بهگونۀ چکیده و کوتاه ذکر میگردد. این چکیده، بیانگر هدفی است که به خاطر آن، این داستان، در روند ایـن سوره آمـده است:[1]
(ثُمَّ بَعَثْنَا مِنْ بَعْدِهِمْ مُوسَى بِآیَاتِنَا إِلَى فِرْعَوْنَ وَمَلَئِهِ فَظَلَمُوا بِهَا فَانْظُرْ کَیْفَ کَانَ عَاقِبَةُ الْمُفْسِدِینَ) (١٠٣)
سپس به دنیال آنان (یعنی پیغمبران مذکور) موسی راهمراه با دلائل روشن و معجزات متقن خود، بـه سـوی فرعون و اطرافیان او فرستادیم، و ایشـان (بـه جـای این که بدانها ایـمان بـیاورند) بـدانـها کفر ورزیـدند (و سـزای کفر خود را چشیدند) و بنگر که سرانجام تـباهکاران چـه شـد (و از جمله فرعون و فرعونیان کارشان به کجا کشید و چه بلاهائی بدیشان رسید؟).
نصّ قرآنی هدف از رونـد داسـتان در ایـنجا را ذکر میفرماید... هدف نگریستن و پیش چشم داشتن فرجام کار تباهکاران است... پس از این چکیدهای که الهامگر هدف است، حلقهها و بندهائی از زنجیرۀ داستان ذکر میگردد که کاملاً این هدف را مینمایاند، و آن را به درازا به تصویر میکشد.
داسـتان به صـحنههای زنـدهای تـقسیم میگردد، صحنههائی که از جنبش و گفتگو موج میزند، و لبریز از پذیرشها و کنشها، و سـیماها و نشـانهها است. در لابلای آنها در روند سخن، رهـنمونهائی به موارد عبرت و پندگرفتن است، و از سرشت پیکار میان فرا خواندن و دعوت کردن به سوی (خداوندگار جهانیان) و میان فراخواندن و دعوت کردن به سوی فرمانبرداری از طاغوتهای مسلّط بر بندگان یزدان، پرده برانداخته میشود، آن طاغوتهای چیرهای که به جای خدا ادّعای ربوبیّت و خداونـدگاری میکنند! همچنین در ایـن داستان، شگرفی و زیبائی عقیده جلوهگر میآید بدان هنگام که اعلان میگردد، و از سلطه و قدرت طاغوتها ترس و باکی نشان داده نمیشود، و به تهدید و بیم سخت و سنگین ایشان اهمّیتی داده نمیشود.
*
(ثُمَّ بَعَثْنَا مِنْ بَعْدِهِمْ مُوسَى بِآیَاتِنَا إِلَى فِرْعَوْنَ وَمَلَئِهِ فَظَلَمُوا بِهَا فَانْظُرْ کَیْفَ کَانَ عَاقِبَةُ الْمُفْسِدِینَ) (١٠٣)
سپس به دنبال آنان (یعنی پیغمبران مذکور) موسی را همراه با دلائل روشن و معجزات متقن خود، بـه سـوی فرعون و اطرافیان او فرستادیم، و ایشـان (بـه جـای این که بدانها ایـمان بـیاورند) بـدانـها کـفر ورزیـدند (و سـزای کفر خود را چشـیدند) و بنگر که سـرانجام تـباهکاران چــه شـد (و از جمله فرعون و فرعونیان کارشان به کجا کشید و چه بلاهائی بدیشان رسید؟). پس از ویرانی این شهرها و آبادیها و به هلاکت رسیدن تکذیبکنندگان مردمانی از اهالی آنجاها، موسی به پیغمبری برانگیخته میشود... داستان، از بند برخورد فرعون و فرعونیان با رسالت آغاز میگردد. سـپس چکیدهای از نحوۀ رویاروئی آنـان با رسالت سـخن میگوید، و اشارهای گذرا به سرانجامی مـیکند که کارشان بدان انجامید. آنان نسبت به آیات و معجزات ستم کردند، یعنی نسبت بدانها کفر ورزیدند و آنـها را نپذیرفتند. تعبیر قرآنی، بسیار واژۀ (ظلم) و واژۀ (فسق) را به جای واژۀ (کفر) یا واژۀ (شرک) به کار میبرد. اینجا موردی از موارد فراوانی است که ظلم به معنی شرک و کفر، در تعبیر قرآنی آمده است. چرا که شرک یـا کفر زشتتـرین ظـلم است، همانگونه که پلشتترین فسق و فجور است... کسـانی که کافر میگردند یا مشـرک میشوند، به حقیقت بزرگ - حقیقت الوهیّت و حقیقت توحید - ظلم میکنند، و چون خویشتن را در دنیا و آخرت به هلاکت میاندازند، به خود نیز ظلم می نمایند. و چون مردمان را از بندگی یزدان یگانۀ جهان بیرون میآورند و آنان را به بندگی طاغوتهای گوناگون و اربابان جوراجور میکشانند، به مردمان نیز ظلم میکنند... بالاتر از ایـن ظلم، ظـلمی نیست... بدین خاطر، کفر ظلم است، همانگونه که تعبیر ارزشمند قرآنی بیانگر آن است:
( وَ الْکافِرُونَ هُمُ الظّالِمُونَ ) .
کافران ستمگرند. (بقره/ 254)
همچنین کسی که کفر میورزد یا شرک میورزد، فسق مـیکند و از راه یـزدان و صراط مسـتقیم او خارج میگردد و به سوی راههائی میرود که وی را به خداونـد سـبحان نـمیرسانند، بلکه او را به دوزخ میکشانند!
فرعون و اشراف و سران به آیات الهی ظلم کردند، یعنی بدانها کفر ورزیـدند و آنـها را انکار کردند و نپسندیدند.
(فَانْظُرْ کَیْفَ کَانَ عَاقِبَةُ الْمُفْسِدِینَ) (١٠٣)
بنگر که سرانجام تباهکاران چه شد!.
این سرانجام هر چه زودتر در روند قرآنـی خواهد آمد... امّا اکنون بهتر است به مفهوم واژۀ (مفسدین) بنگریم که در ایـنجا مترادف با واژۀ (کافرین) یـا (ظـالمین) است... آنـان نسبت به آیـات خدا کفر ورزیدهاند و آنـها را انکار کردهانـد، پس بـنگر که سرانجام این (مفسدین) چه شده است و به کجا کشیده است.
آنان مفسدند چون (ظلم کردهاند). یـعنی: (کفر ورزیدهاند و منکر خدا شدهاند)... زیرا کفر زشتترین تباهی است، بلکه زشتترین تباهکاری است... زندگی راست و درست نمیگردد و شایسته و بایسته نمیشود، مگر این که زندگی بر پایۀ ایمان به خداونـد یگانۀ جهان، و بندگی و پرستش ایزد منّان، استوار گردد... قطعاً کرۀ زمین به تباهی میکشد، هنگامی که بندگی و پرستش در زندگی مردمان خالصانه از آن یزدان نباشد... بندگی و پرستش یزدان یگانۀ جـهان، بدین معنی است که مردمان بیش از آقائی نداشته باشند، و با بندگی و پرستش خویش هم بدو رو کنند، و تـنها در برابر شریعت او کرنش نمایند تا زندگانیشان از کرنش در برابر هواها و هوسهای دگرگون انسانها زدوده گردد و از بند شهوات ناچیز انسانها پـالوده شود... تباهی گریبانگیر جهانبینیها و اندیشههای مردمان مـیشود، همانگونه که تباهی گریبانگیر زندگی اجتماعی ایشان میگردد، آن زمان که اربابان گوناگون و پراکندهای جز خدا بر گردۀ مردمان سوار و بر آنان فرمانروائی کنند... کرۀ زمین هرگز رو به راه و بایسته نگردیده است، و زندگی مردمان هیچ وقت درست و شایسته نشده است، مگر آن زمان که بندگی ایشان برای یزدان یگانۀ جهان از لحاظ عقیده و عبادت و شریعت بوده است. (انسان) هرگز آزاد نگردیده است مگر آن وقت که در سـایۀ ربوبیّت یگانۀ یزدان آرمیده است... از اینجا است که یزدان سبحان دربارۀ فرعون و اشراف و سران فرعون میفرماید:
(وَانْظُرُوا کَیْفَ کَانَ عَاقِبَةُ الْمُفْسِدِینَ) (٨٦)
بنگر که سرانجام تباهکاران چه شد و به کجا کشید. هر طاغوتی که بندگان را به شربعت ساختگی خود بخواند و ایشان را به کرنش در برابر آن وادارد، و شریعت خدا را به دور اندازد و نـادیده انگارد، او از زمرۀ (مفسدین) است. مفسدینی که در زمـین تباهی میکنند و اصلاح نمیکنند.
*
شروع داستان بدین نـحوی که گذشت، شـیوهای از شیوههای قرآنی در عرضۀ داستانها است. ایـن شـیوه، شیوۀ مناسبی در ایـنجا برای رونـد سوره، و برای محوری است که سوره بر گرد آن میچرخد. زیرا سوره از همان لحظۀ نخستین سرانجام را با سـرعت حاضر میآورد و به پیش چشم میدارد، تا هدف روند سوره را نشـان دهد. سـپس به دنـبال اجمال به تفصیل میپردازد. لذا خواهیم دید که چگونه رخدادها پـایان میگیرند.
راستی چه چیز میان موسی و فرعون و اشراف و سران فرعون گذشت؟
اینجا است که نخستین صحنۀ میان آنان آغاز میگردد:
(وَقَالَ مُوسَى یَا فِرْعَوْنُ إِنِّی رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعَالَمِینَ (١٠٤)حَقِیقٌ عَلَى أَنْ لا أَقُولَ عَلَى اللَّهِ إِلا الْحَقَّ قَدْ جِئْتُکُمْ بِبَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّکُمْ فَأَرْسِلْ مَعِیَ بَنِی إِسْرَائِیلَ (١٠٥)قَالَ إِنْ کُنْتَ جِئْتَ بِآیَةٍ فَأْتِ بِهَا إِنْ کُنْتَ مِنَ الصَّادِقِینَ (١٠٦)فَأَلْقَى عَصَاهُ فَإِذَا هِیَ ثُعْبَانٌ مُبِینٌ (١٠٧)وَنَزَعَ یَدَهُ فَإِذَا هِیَ بَیْضَاءُ لِلنَّاظِرِینَ (١٠٨)قَالَ الْمَلأ مِنْ قَوْمِ فِرْعَوْنَ إِنَّ هَذَا لَسَاحِرٌ عَلِیمٌ )(١٠٩)
مـوسی گفت: ای فرعون! مـن فرستادهای از سـوی پروردگار جهانیان هستم. (آمدهام تا دعوت او را به تو و دربـاریان و دیگر مـردمان بـرسانم و همگان را بـه سوی شریعت او فرا خوانم.) سزاوار است که از زبـان خدا جز حقّ نگویم. من از سوی پروردگارتان مـعجزۀ بزرگی بـرای شما دارم (کـه بـه روشـنی بـر حقّانیّت رسـالت مـن دلالت مـینماید). پس بـنیاسـرائـیل را (از زنجیر اسارت و بردگی خود آزاد ساز و آنان را به من واگذار و) همراه من بفرست (تا از سرزمین تو بکوچند و به سرزمین دیگری روند و در آنجا به پرستش خدای یگانه مشغول شوند). فرعون گفت: اگر معجزۀ بزرگ و دلیل سترگی با خود داری، آن را بنمای، اگر از زمرۀ راستگویانی (و خویشتن را پیغمبر خدا مـیدانـی). پس موسی فوراً عصای خود را بینداخت، بناگاه به صورت اژدهای آشکاری درآمد (که از حیات کامل بـرخوردار بود و بدین سو و آن سو میخزید و میجهید). و دست خود را (از گریبان) بیرون آورد، بناگاه بینندگان دیدند کـه (هـمچون خـورشید، درخشـان و) سـفید است. (هنگامی که موسی نشانۀ بزرگ خدا را بنمود) اشـراف قوم فرعون (از راه تملّق و چاپلوسی با فرعون هـمآوا شـدند و) گفتند: واقـعاً ایـن جادوگر مـاهری است! (و کاری که میکند معجزۀ خدائی نـیست). او مـیخواهـد شما را از سرزمینتان (که مصر است) بیرون کند. چـه میاندیشید و چه نظر میدهید؟ (آیا باید در حقّ او چـه کرد؟ (سپس به فرعون) گفتند: (عـجله مکـن و جـریان کـار) او و بـرادرش (هــارون) را بـه تـأخیر بـینداز و (کسانی از لشکـریان خود را) بـه شـهرها بـفرست تـا (جـادوگران مــجرّب را) جمع کنند (و بدینجا گسیل دارند). تا همۀ جادوگران ماهر را (به خدمت تو) بیاورند (و جادوی موسی را باطل و کار او را یکسره سـازند و دیگر کسی گول او را نخورد و به دنبال او نرود).
این نخستین برخورد میان حقّ و باطل، و میان ایمان و کفر است... صحنۀ نخستین ملاقات مـیان دعوت به سوی (خداوندگار جهانیان) و میان طاغوتی است که ادّعای ربوبیّت میکند و عملاً به جای خداونـدگار جهانیان ربوبیّت را بر دست گرفته است!
(وَقَالَ مُوسَى یَا فِرْعَوْنُ إِنِّی رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعَالَمِینَ (١٠٤)حَقِیقٌ عَلَى أَنْ لا أَقُولَ عَلَى اللَّهِ إِلا الْحَقَّ قَدْ جِئْتُکُمْ بِبَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّکُمْ فَأَرْسِلْ مَعِیَ بَنِی إِسْرَائِیلَ) (١٠٥)
مـوسی گفت: ای فرعون! مـن فرستادهای از سـوی پروردگار جهانیان هستم. (آمدهام تا دعوت او را به تو و دربـاریان و دیگر مـردمان بـرسانم و همگان را بـه سوی شریعت او فرا خوانم.) سزاوار است که از زبـان خدا جز حقّ نگویم. من از سوی پروردگارتان مـعجزۀ بزرگی بـرای شـما دارم (کـه بـه روشـنی بـر حقّانیّت رسـالت مـن دلالت مـینماید). پس بـنیاسـرائـیل را (از زنجیر اسارت و بردگی خود آزاد ساز و آنان را به من واگذار و) همراه من بفرست (تا از سرزمین تو بکوچند و به سرزمین دیگری روند و در آنجا به پرستش خدای یگانه مشغول شوند.
موسی گفت: (ای فرعون!)... نگفت: ای سـرور مـن! همانگونه که کسانی آن را میگویند که نمیدانند سرور حقّ چه کسی است! موسی او را مؤدّبانه و محترمانه با لقب خودش فراخواند. او را فرا خواند تا حقیقت کار خـود را برای وی بـیان دارد، و همچنین بزرگترین حقیقتهای جهان هستی را برای او بیان کند:
(إِنِّی رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعَالَمِینَ ).
من فرستادهای از سوی خداوندگار جهانیان هستم. موسی علیه السّلام حقیقتی را با خود به ارمغان آورد که هـر پیغمبری پیش از او نیز آن را با خود به ارمغان آورده بود، حقیقت ربوبیّت یگانه برای همۀ جهانیان... الوهیّت یگانه و بندگی فراگیر... او چیزی را نگفت که برخی از (متخصّصان در ادیان) و پیروان ایشان میگویند و در دل تاریکیها کورکورانه گام برمیدارند و از روی شکّ و گمان دربارۀ (دگرگونی عقیده) بطور مطلق سخن میگویند و حتّی چیزی را که همگی پیغمبران آن را از سوی خداوندگار جهانیان با خود به ارمغان آوردهانـد مستثنی نمیکنند! عقیدهای که همگی پیغمبران آن را با خود به ارمغان آوردهاند، عقیدۀ ثابت و تغییرناپذیری است. عقیدهای است که برای همۀ جـهانها و جهانیان الوهیّت یگانهای را مقرّر میدارد. دیگر عقیده، از اعتقاد به خدایان متعدّد، به دوگانهپرستی، و از دوگانهپرستی، سرانجام به یگانهپرستی، تبدیل نمیگردد، همانگونه که برخی از مردمان از روی حدس و گمان خود چنین نـظریّهای را ابراز میدارنـد... جاهلیّتهای بشری - هنگامی که از عقیدۀ یزدانی خارج میگردند - مـیان باورهای فراوان بی حدّ و مرز دست و پا میزنند. معتقد به توتمها و ارواح شرور و خدایان گوناگون میشوند، و به پرستشهای جوراجوری دست مییازند، همچون: خورشیدپرستی، و دوگانهپرستی، و یکتاپرستی آمیخته با تهنشستها و رسوبات بتپرستی، و سـایر عقائد گوناگون جاهلیّت... عقائد آسمانی همگی یکتاپرستی درستی را با خود به ارمغان آوردهاند و به خداونـد یگانهای برای جهانها و جـهانیان باور دارنـد، درست نیست عقائد آسـمانی را آمیزۀ دست و پـا زدنـهای کورکورانهای کنیم که منحرف از آئـین درست یـزدان هستند.
موسی علیه السّلام با این حقیقت یگانه با فرعون و درباریان او رویاروی گردید. حقیقت یگانهای که هر پیغمبری پیش از او و بعد از او با آن با عقائد تباه جاهلیّت رویاروی گردیده است... موسی علیه السّلام با فرعون با ایـن چنین حقیقت یگانهای رویاروی گردید و میدانست که ایـن حقیقت یگانه چه نهضتی و شورشی علیه فرعون و درباریان و دولت و رژیم حکومتی او به پا میدارد... ربوبیّت یزدان جهانها و جهانیان نخستین هدف آن باطل قلمداد کردن هر حکمی است که سلطه و قدرت را به دست گیرد و با غیر شریعت یـزدان و با فرمانی جز فرمان خداوند سبحان، بر مردمان حکومت کند. و برکناری هر طاغوتی است که مردمان را با فرمانبرداری از شرع خود و اطاعت از فرمان خویش، به جای خدا بنده خویشتن میگرداند... موسی با فرعون با ایـن حقیقت عظیم و مهمّ تحت عنوان فرستادهای از سوی خداوندگار جهانیان، رویاروی گردید... اظهار فـرمود: او مجبور و مسؤول است که سخنان درستی را از سوی پروردگارش بگوید، پـروردگاری که او را فرستاده است:
(حَقِیقٌ عَلَى أَنْ لا أَقُولَ عَلَى اللَّهِ إِلا الْحَقَّ ).
سزاوار است که از زبان خدا جز حقّ نگویم.
پیغمبری که حقیقت یزدان را میشناسد، او را نسزد که از سوی خدا جز حقّ بگوید. او که قدر و منزلت یزدان را میشناسد، و حقیقت یزدان سبحان را در درون خود مییابد.
(قَدْ جِئْتُکُمْ بِبَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّکُمْ ).
من از سوی پروردگارتان معجزۀ بزرگی را برای شما آوردهام (که به روشنی بر حقّانیّت رسـالت مـن دلالت مینماید).
به نام این حقیقت بزرگ، حقیقت ربوبیّت فراگیر جهانها و جهانیان، موسی از فرعون خواست که بنیاسرائیل را آزاد کند و همراه او بفرستد.
بنیاسرائیل تنها بندگان خدا هسـتند و بس. فـرعون را نسزد که آنان را بندگان خود کند. انسان که خدمتگذار دو آقا نیست، و دو خدا را نمیپرستد. پس کسی که بندۀ یزدان باشد، ممکن نیست بندۀ دیگران گردد. از آنجا که فرعون بنیاسرائیل را بندگان هوی و هوس خود کرده بود، موسی بدو اعلان میدارد که خداونـدگار جهانیان یزدان است و بس. اعلان این حقیقت هم به پایان آوردن و باطل شمردن مشروعیّت چیزی است که فرعون بر دست گرفته بود و با آن بنیاسرائیل را به بندگی کشانده بود.
اعلان ربوبیّت یزدان برای جهانیان، خود به خود اعلان آزادی انسان است. آزادی انسان از کرنش و اطاعت و پیروی و بندگی غیرخدا. آزادی انسان از شرع و قانون انسانها، و از هواها و هوسهای انسـانها، و از آداب و رسوم انسانها، و از حکم و فرمان انسانها.
اعلان ربوبیّت یزدان برای جهانیان، با کرنش بردن کسی از جهانیان در برابر غیر یـزدان سـازگار نـیست، و با فرمانروائی کسی بر مردمان با شریعتی از پـیش خود گرد نمیآید... کسانی که گمان میبرند مسلمان هستند و در عین حال از شریعتی پیروی میکنند که سـاختار انسانها است - یعنی از ربوبیّتی اطـاعت میکنند که سوای ربوبیّت یزدان است - آنـان اگر گمان برند لحظهای مسلمانند دچار گمانند! آنان حتّی یک لحظه هم مسلمان نیستند. اگر حاکم و فرمانروای ایشان جز خدا باشد، و قانون ایشان جز شریعت خدا باشد! بلکه آنان پیرو دین آن کس هستند، و بر آئین شاه هستند، نه بر آئین یزدان!
با توجّه بدین حقیقت است که به موسی علیه السّلام دستور داده میشود درخواست خود را از فرعون بر آزاد کردن و رهائی بخشیدن بنیاسرائیل استوار سازد:
(یَا فِرْعَوْنُ إِنِّی رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعَالَمِینَ)... (فَأَرْسِلْ مَعِیَ بَنِی إِسْرَائِیلَ).
ای فـرعون!.. مـن فـرستادهای از سـوی پروردگار جهانیان هستم... پس بنیاسرائیل را از زنجیر اسارت و بردگی خود آزاد ساز و آنان را به من واگذار و) هـمراه من بفرست.
مقدّمهای و نتیجهای است... ملازم و همراه یکدیگرند، و از همدیگر جداشدنی نیستند...
از دیدۀ فرعون و درباریان او، مفهوم این اعلان پوشیده نماند، اعلان ربوبیّت یزدان برای جـهانیان... از دیـدۀ ایشان پوشیده نماند که ایـن اعلان، نابودی شاهی فرعون، واژگونی رژیم حکومتی او، نـادرست قلمداد کردن شریعت او، و برملا کردن دشمنانگی و سرکشی او را در لابلای خود برمیدارد... امّا فرعون و درباریان پیش از هر چیز فرصت مناسبی دارنـد برای ایـن که موسی را در سیمای دروغگوئی معرفی کنند که ادّعاء میکند او پیغمبری از سوی خداوندگار جهانیان است و هیچگونه دلیل و برهانی بر صدق ادّعای خود ندارد:
(قَالَ إِنْ کُنْتَ جِئْتَ بِآیَةٍ فَأْتِ بِهَا إِنْ کُنْتَ مِنَ الصَّادِقِینَ) (١٠٦)
فرعون گفت: اگر معجزۀ بزرگ و دلیل سترگی با خود داری، آن را بـــنمای، اگر از زمـرۀ راسـتگویانی (و خویشتن را پیغمبر خدا میدانی).
آخر اگر این دعوتکنندۀ به سوی ربوبیّت خداوندگار جهانیان در ادّعای خود دروغگو باشد، دعوت او سقوط میکند و از چشمها میافتد، و کار و بارش خوار و سبک میگردد و سر به رسوائی میکشد. دیگر ایـن دعوت بزرگ، عظمت خود را از دست میدهد و هیچ خطری نخواهد داشت، و کسی که آن را با خود آورده است، جز بیگانۀ دروغگوی بیدلیل و برهانی نخواهد ماند.
امّا موسی پاسخ میدهد:
(فَأَلْقَى عَصَاهُ فَإِذَا هِیَ ثُعْبَانٌ مُبِینٌ (١٠٧)وَنَزَعَ یَدَهُ فَإِذَا هِیَ بَیْضَاءُ لِلنَّاظِرِینَ) (١٠٨)
پس موسی فوراً عصای خود را بینداخت، بناگاه به صورت اژدهای آشکـاری درآمـد (کـه از حیات کامل بـرخـوردار بـود و بـدین سو و آن سو میخزید و مـیجهید). و دست خود را (از گریبان) بـیرون آورد، بناگاه بینندگان دیدند که (همچون خورشید، درخشان و) سفید است.
این کار ناگهانی شگرفی است! عصا به اژدهائی تبدیل میگردد که گمانی در اژدها بودن آن نیست! (آشکار و روشن) است... و همانگونه است که در سورۀ دیگری راجع به آن آمده است:
فَإِذَا هِیَ حَیَّةٌ تَسْعی).[2]
ناگهان عصا مار بزرگی شد و به سرعت راه افتاد!. (طه/ 20 )
گذشته از این، دست گندمگون موسی علیه السّلام (گندمگون) بوده است، یعنی رنگ او مایل به سیاهی و سفیدی بوده است... دست گندمگون خود را از گریبان خود بیرون میآورد کاملاً سفید مینماید، بدون این که مبتلا به نوعی بیماری باشد. بلکه سفیدی آن جنبه معجزه دارد.
هنگامی که آن را به گریبان خود فرو میبرد، گندمگون خواهد شد!
این، دلیل و معجزۀ صداقت دعوتی بود که موسی آن را با خود آورده بود... من فرستادهای از سوی خداوندگار جهانیانم.
ولی مگر ممکن است که فرعون و درباریانش تسلیم این دعوت بزرگ و شگرف شوند؟ آخر درباریان قوم فرعون چه کار بکنند و کدام درجه و پلّهای داشـته باشند، در حالی که درجات و مراتب ایشان و حقوق و فرماندهی ایشان از سوی فرعون بدیشان داده میشود؟ اگر یزدان (خداوندگار جهانیان) باشد، این پایه و مایۀ ایشان همه و همه بر چه چیزی اسـتوار و پـایدار میماند؟
قطعاً اگر یزدان (خداوندگار جهانیان) باشد، فرمانروائی جز برای شریعت یزدان نمیماند، و از چیزی و کسی اطاعت نمیگردد جز از فرمان یـزدان... پس در ایـن صورت شرع فرعون و فرمان فرعون چه میشود و کجا میرود؟ او که شریعت یزدان را نمیپذیرد و گوش به فرمان خدا نمیدهد! اگر یزدان، خداونـدگار همگان باشد، برای مردمان (خداوندگار) دیگری باقی نمیماند تا ایشان را بندۀ حکم و شرع و امر خود کند... مردمان وقتی از شرع و فرمان فرعون پیروی میکنند که فرعون خداوندگار مردمان باشد. چه کسی که با فرمان و با شرع خود فرمانروا است، او خداونـدگار مردمان است، و مردمان هم بر آئین او هستند آئین او هر چه باشد!
هرگز! هرگز! طاغوت قطعاً بدین سادگی و بدین زودیها تسلیم نمیگردد. با این سادگی قلم بطلان بر حکم و فرمانروائی خود نمیکشد، و عدم مشروعیّت سلطه و قدرت خود را اعلان نمیدارد!
فرعون و درباریان او در فهم معنی این حقیقت شگرف و شگفتی که موسی آن را اعلان میدارد به خطا نمیروند. فرعون و درباریان این حقیقت را آشکار و ببرده میبینند و معنی آن را فهم میکنند، ولی دیدگان مردمان را از مفهوم مهمّ و سترگ آن حقیقت والا با متّهم کردن موسی به جادوگری، به جانب دیگری برمیگردانند:
(قَالَ الْمَلأ مِنْ قَوْمِ فِرْعَوْنَ إِنَّ هَذَا لَسَاحِرٌ عَلِیمٌ (١٠٩)یُرِیدُ أَنْ یُخْرِجَکُمْ مِنْ أَرْضِکُمْ فَمَاذَا تَأْمُرُونَ) (١١٠)
اشراف قوم فرعون گفتند: واقعاً این جادوگر مـاهری است. او میخواهد شما را از سرزمین خودتان بیرون کند. چه میاندیشید و چه نظر میدهید؟.
آنان آشکارا نتیجۀ وحشتناک اعلان این حقیقت را بیان میدارند. نتیجۀ بیرون رفتن از سرزمین است... از دست رفتن سلطه و قدرت است... قلم بطلان کشیدن بر مشروعیّت فرمانروائی است... یا به عبارت دیگر و با تعبیر تـازۀ امروزی، سرنگونی رژیـم و وراندازی حکومت است!
قطعاً زمین از آن خدا است. بندگان نیز بندگان خدایند. هر زمان که حاکمیّت و فرمانروائی در زمین به یـزدان برگردانده شود، طاغیان و سرکشان از زمین بیرون میروند، طاغیان و سرکشانی که با شریعتی جز شریعت خدا فرمانروائی و حکومت میکنند، و اشراف و سرانی نیز از آنجا بیرون میروند که اربابان بدیشان مقام و منصب و رتبه و درجۀ مهمّ و بزرگ میدهند، و آنان هم مردمان را بندگان چنین اربابانی میکنند!
فرعون و اشراف و سران او، خطر این دعوت را ایـن چنین دریافته بودند... طاغوتها نیز هر بار خطر ایـن دعوت را این چنین تلقّی میکنند و دریافت میدارند... مرد عربی - با فطرت و سلیقۀ خود - هنگامی که شنید پیغمبر خدا علیه السّلام مردمان را به گواهی:
(لا اله الا الله، و أنَّ مُحَمّداً رَسُولُ اللهِ).
جز خدا خدائی نیست، و محمّد فرستادۀ خدا است. فرا میخواند، گفت: (این، کاری است که شاهان آن را نمیپسندند!) مرد عرب دیگری - با فطرت و سـلیقۀ
خود - دربارۀ آن گفت: (در ایـن صورت عرب و غیرعرب با تو میجنگد!)... هم این عرب و هم آن عرب، مقاصد و مفاهیم زبان خویش را میفهمیدند. میدانستند گواهی: لا الهالّا الله جنبش و یورشی است بر ضدّ حاکمان و فرمانروایانی که با شرع و شریعتی جز شرع و شریعت یزدان بر مردمان فرمان میرانند، عرب باشند یا غیرعرب. گواهی لا اله الّا اللهُ در زوایای حسّ و شعور این عربها جدّیّت و اثر ژرف خود را داشت. زیـرا آنـان مقاصد و مفاهیم زبان خود را خوب میفهمیدند. هیچ یک از آنان برداشتشان این چنین نبود که ممکن است در یک دل یا یک سرزمین، گواهی لا اله الّا اللهُ، همراه با حکومت و فرماندهی با غیرشرع یزدان گرد آید، و خدایانی همراه با خداوندگار جهان در میان باشند. هیچکدام از عربها گواهی لا اله الّا اللهُ را بدانگونه نـمیفهمیدند که امروزه کسـانی از آن میفهمند و برداشت میکنند. آن کسانی که خویشتن را (مسلمان) مینامند... فهم و برداشتی که حیرتانگیز و بیمایه و بیارزش است!
اشراف و سران قوم فرعون، وقتی که با فرعون رایزنی میکردند، این چنین گفتند:
(إِنَّ هَذَا لَسَاحِرٌ عَلِیمٌ (١٠٩)یُرِیدُ أَنْ یُخْرِجَکُمْ مِنْ أَرْضِکُمْ فَمَاذَا تَأْمُرُونَ) (١١٠) (هنکامی که موسی نشانۀ بزرگ خدا را بنمود) اشـراف قوم فرعون (از راه تملّق و چاپلوسی با فرعون همآوا شدند و) گفتند: واقعاً این جادوگر مـاهری است! (و کاری که میکند معجزۀ خدائی نیست!). او میخواهد شـما را از سرزمینتان (که مصر است) بیرون کند. چـه میاندیشید و چه نظر میدهید؟ (آیا در حقّ او باید چه کرد؟ ).
سرانجام رأی آنان بر کاری قرار گرفت:
(قَالُوا أَرْجِهْ وَأَخَاهُ وَأَرْسِلْ فِی الْمَدَائِنِ حَاشِرِینَ (١١١)یَأْتُوکَ بِکُلِّ سَاحِرٍ عَلِیمٍ) (١١٢)
(سپس به فرعون) گفتند: (عجله مکن و جریان کار) او و بـرادرش (هـارون) را بـه تـأخیر بـینداز و (کسـانی از لشکریان خود را) بـه شـهرها بـفرست تـا (جـادوگران مجرّب را) جمع کنند. و همۀ جادوگران مـاهر را (به خدمت تو) بیاورند (و جادوی موسی را باطل و کار او را یکسره سازند و دیگر کسی گول او را نـخورد و بـه دنبال او نرود).
زمین از کاهنان در معبدهای گوناگون موج میزد. کاهنان هم جادو و جنبل میکردند. در همۀ آئـینهای بتپرستی تقریباً آئین توأم و همراه با جادو و جنبل بوده است. کاهنان آئینها و پردهداران و حاجبان خدایـان به سحر و جادو دست می یازیدهاند! این پدیده است که (متخصّصان در ادیـان) آن را جمعآوری میکنند، و برخی از آنان دربارۀ سحر و جادو به عنوان مرحلهای از ترقّی و دگرگونی عقیده صحبت میکنند! و کافران ایشان میگویند: دین باطل میگردد، همانگونه که سحر و جادو باطل گردیده است! و دانش روزگار دین را به پایان میبرد، همانگونه که روزگار سحر و جادو را به پایان برده است! و چیزهای مزخرف و یاوهای که نـام (علم) و دانش بدانها میدهند.
رأی اشراف و سران قوم فرعون بر آن قرار گرفت که فرعون موسی را تا وقت دیگری مهلت دهد و در کار او شتاب نورزد. کسانی را به نواحی گوناگون مملکت بفرستد تا برای او جادوگران ماهر و ساحران بزرگ را گردآوری کنند، تا با (سحر موسی) پیکار کنند - به گمان ایشان - با سحری همچون سحر موسی!
به هرحال، همۀ چیزهائی که از طغیان و سرکشی فرعون شناخته شده است، و هر نوع کاری را که در ایـن راه انـجام داده است، رویـهمرفته از طغیان و سرکشی طاغوتهای بیشمار قرن بیستم کـمتر و نـاچیزتر است! طاغوتهای فراوانی که در این قرن با دعوت داعیان به سوی ربوبیّت خداوندگار جهان میرزمند و رودرروی ایشان میایستند، و با سلطه و قدرت باطل و پوچ خود داعیان این دعوت بزرگ و مهمّ را تهدید میکنند و با خـود ایـن دعوت سترگ به نـیرنگ و کینهتوزی میپردازند!
*
روند قرآنی جریان کـار فرعون و درباریان او را در میان جمع جادوگران شهرها متوقّف میسازد و صحنۀ آن را گردآوری میکند و پردۀ صحنۀ نخستین را فرو میاندازد تا برای نمایش صحنۀ دوم دوباره آن پرده را بالا ببرد و کنار بزند... این کار از کارهای زیبای بیان داستانهای قرآنی است. انگار داسـتان هم ایـنک رخ میدهد و مشاهده میگردد، نه این که داستانی است که نقل و روایت بشود![3]
(وَجَاءَ السَّحَرَةُ فِرْعَوْنَ قَالُوا إِنَّ لَنَا لأجْرًا إِنْ کُنَّا نَحْنُ الْغَالِبِینَ (١١٣)قَالَ نَعَمْ وَإِنَّکُمْ لَمِنَ الْمُقَرَّبِینَ) (١١٤)
جادوگران نزد فرعون آمدند و گفتند: آیا اگر ما پیروز گردیم اجر و پاداش مهمّی خواهیم داشت؟ گفت: آری! و (علاوه از آن) شما از مقرّبان (درگاه ما) خواهید بود. آن جادوگران حرفهای بودند... جادوگری و همچنین غیبگوئی را پیشۀ خود کرده بودند! هدف از حرفه و پیشه، هم در این و هم در آن به دست آوردن دستمزد و پاداش است! خدمتگذاری سلطه و قدرت باطل، و طاغوت چیره بر گردۀ مردم، وظیفۀ افراد حرفهای از میان رهبران آئینی است! هر زمان که اوضاع از اخلاص بندگی یزدان انحراف پیدا کند، و از انحصار حاکمیّت به خداوند سبحان به کنار رود، و سلطه و قدرت طاغوت بر جای شریعت ایزد منّان مستقرّ شود، طاغوت به این چنین افراد جیرهخوار حرفهای نیاز پیدا میکند، و در برابر حرفهای که این مزدوران انجام میدهند بدیشان پاداش میدهد، و معامله میان طاغوت و آنان صورت میگیرد: آنان به نام دین، از سلطه و قدرت طاغوت پشتیبانی میکنند و آن را شـرعی و قانونی مـعرّفی مینمایند، و طاغوت نیز بدیشان پول و دارائی میدهد و آنان را از زمرۀ مقرّبان خود میکند!
فرعون به جادوگران تأکید میکند که آنان در برابر کاری که میکنند مزد میبرند و پـاداش میگیرند. بدیشان وعده میدهد که افزون بر مزدی که دریـافت میدارند، مقرّب درگاه او نیز میگردند. وعدۀ تـقرّب بدیشان برای تشویق بیشتر آنان و تحریک ایشان بر بذل نهایت تلاش خودشان است... فرعون و جادوگران نمیدانند که چنین موقعیّتی، موقعیّت مزدوری و نشان دادن مهارت و گمراهسازی نیست. بلکه اینجا جایگاه معجزه و رسالت و پیوند با نیروی چیرهای است که جادوگران برجسته و قلدران زورمند در برابر آن تـاب مقاومت و ایستادگی ندارند.
*
جادوگران درگرفتن مزد و دریـافت پـاداش اطـمینان داشتند، و برای نـزدیکی و تـقرّب به فرعون گردن افراشتند، و آمادۀ مسابقه و پیکار شـدند... هان ایـن ایشانند که برای مبارزه رو به سوی موسی علیه السّلام میکنند و به جانب او میروند... آن گاه کار و بارشان همان میشود که یزدان بهرۀ ایشان کرده است و خیری قسمت آنان میشود که در اندیشۀ آن نبودند، و پـاداشـی بدیشان عطاء میگردد که انتظار آن را نداشتند:
(قَالُوا: یَا مُوسَى إِمَّا أَنْ تُلْقِیَ وَإِمَّا أَنْ نَکُونَ نَحْنُ الْمُلْقِینَ (١١٥)قَالَ: أَلْقُوا ).
(جادوگران مغرورانه رو به موسی کردند و) گفتند: ای موسی! یا تو (عصای خود را) بینداز، یا ما (ریسمانهای خویش را) میاندازیم.
پیکار و مبارزه در مخیّرکردن موسی آشکارا جلوهگر میشود. اطمینان جادوگران به جادو و قدرت خویش در پیروزی، پیدا و هویدا است... از دیگر سو اطمینان موسی علیه السّلام جلوهگر است، و آشکارا دیده میشود که این پیکار و مبارزه را سبک میگیرد و ناچیز میداند:
(قَالَ: أَلْقُوا )...گفت: بیندازید.
در این یک واژه، اهمّیّت ندادن پـیدا است. ایـن تک واژه بیانگر اطمینان کاملی است که در اندرون موسی است. نور اطمینان از فراسوی این واژه پرتو میافکند. این چنین پرتوافکنی، شیوۀ قرآن مجید در پرتوافکنیها با یک واژه در بسیاری از اوقات است.[4]
روند قرآنی ناگهان بر سر ما میتازد و روبهروی مـا آماده میگردد، همانگونه که بر موسی ععلیه السّلام نـاگـهانی تاخت و روبهروی او آماده گردید.[5] در آن هنگام که ما به تـماشای پـرتو سبک داشـتن و اهمّیّت نـدادن نشستهایم، ناگهان خود را در برابر جلوهگاه جادوگری ماهرانهای مییابیـم که وحشتناک و هراسانگیز است:
(فَلَمَّا أَلْقَوْا سَحَرُوا أَعْیُنَ النَّاسِ وَاسْتَرْهَبُوهُمْ وَجَاءُوا بِسِحْرٍ عَظِیمٍ) (١١٦)
هنگامی که (وسائل جادوگری خود را) بینداختند، مردم را چشمبندی کـردند و ایشـان را بـه هـراس افکـندند و جادوی بزرگی از خود نشان دادند.
ما را بس است که قرآن بفرماید و مقرّر نماید که سحر و جادوی بزرگی بوده است، تا ما بفهمیم که سحر و جادوئی در میان بوده است هر سحر و جادوئی که باشد. ما را بس است که بدانیم (چشمان مردمان) را جادو کردند و به دلهای ایشان هراس افکندند: (ایشان را به هراس انداختند). این اندازه برای ما بس است تا ایـن سحر و جادو را، هر سحر و جادوئی که بوده است تصوّر کنیم. واژۀ (به هراس افکندند) خودش تصویرگر است و آنچه بایسته است به تصویر میکشد. جادوگران احسـاس هراس را در مردمان به جوش و خروش انداختند، و آنان را به احساس هراس واداشتند. این نیز ما را بس است که بدانیم در نصّ قرآنی دیگری در سورۀ طه، موسی علیه السّلام در درون خود احسـاس انـدکی هراس کرده است. در پرتو این فرموده میتوانیم حقیقت چیزی را تصوّر کنیم که بوده و شده است.
امّا چیز دیگری ناگهانی بر فرعون و درباریان، و بر جادوگران غیبگو، و بر همۀ مردمان دیگری میتازد که در میدان بزرگ این پیکار و مبارزه بودهاند:
(وَأَوْحَیْنَا إِلَى مُوسَى أَنْ أَلْقِ عَصَاکَ فَإِذَا هِیَ تَلْقَفُ مَا یَأْفِکُونَ (١١٧)فَوَقَعَ الْحَقُّ وَبَطَلَ مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ (١١٨)فَغُلِبُوا هُنَالِکَ وَانْقَلَبُوا صَاغِرِینَ) (١١٩)
به موسی وحی کردیم که عصای خود را بینداز! ناگهان (به صورت اژدهائی درآمد و) به سرعت آنچه را به هم میبافتند (و تزویرهائی را که مینمودند همه را) بـلعید. پس حقّ (یعنی صدق مـوسی) ثـابت و ظـاهر گردید و آنچه آنان میکردند باطل شد (و پوچ از آب درآمد). در آنجا (که گرد آمده بودند، فرعون و فرعونیان) شکست خوردند و (از آنجا به شهر) خوار و رسوا برگشتند. باطل خود را باد میکند و باد به غبغب میانـدازد، چشمها را جادو میکند، دلها را به هراس میافکند، بسیاری از مردمان گمان میبرند که چیره میگردد، همه چیز را میروبد و از سر راه خود برمیدارد، و هر که و هر چه در برابر آن بایستد محکوم به نابودی است. امّا همین که باطل با حقّ رویاروی میگردد، حقّی که آرام و مطمئنّ ایستاده است، باطل همچون حباب آب میترکد و باد آن خالی میشود، و بسان خارپشت خویشتن را جمع میکند و به لاک خود فرو میرود، و همانند شعلۀ خاشاک فروکش میکند و خاموش میشود. و امّا حقّ سنگین وزن و ثابت قدم و استوار میایسـتد. ارج و ارزش آن بالا میرود، و پایههای آن برجای ماندگار میماند، و ریشههای آن به ژرفای زمین فرو میدود... تعبیر قرآنی در اینجا این چنین پرتوهائی میاندازد، و این چنین سایه روشنهائی سزند، بدان هنگام که حقّ را استوار و گرانقدر به تصویر میکشد:
(فَوَقَعَ الْحَقُّ)...پس حق ثابت و ظاهر گردید.
حقّ ثابت گردید و استقرار پذیرفت... و جز حقّ از میان رفت و اثری از آن نماند:
(َبَطَلَ مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ)...و آنچه آنان میکردند باطل شد.
باطل و باطلگرایان شکست خوردند و خوار و حقیر شـدند و خویشتن را واپس کشـیدند، پس از آنکه بزرگی و عظمت و تکبّری مینمودند که چشمها را خیره میکرد:
(فَغُلِبُوا هُنَالِکَ وَانْقَلَبُوا صَاغِرِینَ) (١١٩)
در آنجا (که گرد آمـده بـودند، فرعون و فرعونیان) شکست خوردند و (از آنــجا بـه شـهر) خوار و رسـوا برگشتند.
امّا این تاخت و تاز ناگهانی هنوز به پایان نیامده است. صحنۀ نمایش، هنوز تاخت و تـاز نـاگـهانی دیگری دارد... تاخت و تاز ناگهانی بزرگتری.
(وَأُلْقِیَ السَّحَرَةُ سَاجِدِینَ (١٢٠)قَالُوا آمَنَّا بِرَبِّ الْعَالَمِینَ (١٢١)رَبِّ مُوسَى وَهَارُونَ) (١٢٢)
و جادوگران به سجده افتادند (و کرنش بردند). گفتند: به پروردگار جهانیان ایمان آوردیم، پروردگار موسی و هارون.
این نیروی حقّ است، و این قدرت و سطوت حقّ است که در دلها و درونها است. نور حقّ است که حواس و شعور را روشن میگرداند. پسودۀ حقّ است که دلهای آمادۀ دریافت حقّ و نـور و یـقین را لمس میکند... جادوگران که آگاهترین مردمان از حقیقت فنّ و هنر خود هستند و از همگان بـهتر گسـتره و کرانۀ برد آن را میدانند و از دیگران دقیقتر بدان آشنایند. چیزی را که موسی با خود به ارمغان آورده است، جادوگران بهتر از دیگران میدانـند که از سوی انسـانها است و سحر بشمار است، و یا این که از سوی قدرتی فراتـر از انسانها است و بالاتر از سحر است. فرزانهای که در فنّ و هنر جادوگری خود مهارت داشته باشد، از دیگـران آمادگی بیشتری برای پذیرش حقیقتی دارد که در ایـن راستا است، اگر حقیقت برای او پدیدار و آشکار شود. زیرا او درک و فهم نزدیکتری بدین حقیقت دارد، تـا کسانی که از این فنّ و هنر جز قشرها و پوستهها چیز دیگری از آن نمیدانند... بدین خاطر بود که جادوگران از مبارزهطلبی بیپرده و آشکار دست میکشند و به تسلیم مطلق میگرایند، تسلیم مطلقی که دلیل و برهان آن را از روی یقین در زوایای درون خود مییابند.
امّا طاغوتهای قلدر و زورگو نمیدانند که نور چگونه به دلهای انسانها میخزد. و نـمیدانند گرمی یـقین چگونه دلها را لمس مینماید. زیرا آنان به سبب طول زمانی که مردمان را به بندگی کشاندهاند، گمان میبرند آنان بر ادارۀ ارواح مردمان و گرداندن دلهای ایشان نیز توانایند، و میتوانند آنها را به هر سو رهنمود نمایند. در حالی که دلها میان دو انگشت از انگشتان خدای رحـمان است و هرگونه که خود بخواهد آنـها را میچرخاند و زیر و رو میگرداند... بدین خاطر بود که فرعون ناگهان با این ایمان ناگهانی روبهرو میشود. ایمانی که خزیدن آن را به ژرفای دلهـا درک و فـهم نکرده بود، و گامهای آن را به سوی دریـچههای دلهـا دنبال ننموده بود، و ورود آن را به درزها و سوراخهای درونها پیش چشـم نـداشـته بود... آن زمـان رخداد ناگهانی سترگ که پایههای تخت سلطنت او را از بنیاد به زلزله انداخت، او را سخت تکان داد: رخداد ناگهان تسلیم جادوگران - که از کاهنان معبدها بودند - در برابر خداوندگار جهانیان... تخت سلطنت و سلطه و قدرت هر دو، همه چیز در زندگی طاغوتها است... طاغوتها در راه نگاهداری طغیانگری خود هر جنایتی که بتوانند بدون هرگونه تقوا و پرهیزی انجام میدهند:
(قَالَ فِرْعَوْنُ آمَنْتُمْ بِهِ قَبْلَ أَنْ آذَنَ لَکُمْ إِنَّ هَذَا لَمَکْرٌ مَکَرْتُمُوهُ فِی الْمَدِینَةِ لِتُخْرِجُوا مِنْهَا أَهْلَهَا فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ (١٢٣)لأقَطِّعَنَّ أَیْدِیَکُمْ وَأَرْجُلَکُمْ مِنْ خِلافٍ ثُمَّ لأصَلِّبَنَّکُمْ أَجْمَعِینَ) (١٢٤)
فرعون گفت: به خدای (موسی و هارون) ایمان آوردید پیش از آن که به شما اجازه دهم؟ حتماً این توطئهای است که در این شهر (و دیار، پیشتر با هم) چیدهاید تا اهل آن را از آنجا بیرون کنید؛ ولی خواهید دانست (که چه شکنـجهای در برابر این رفتارتان خواهید چشید). سوگند میخورم که دستها و پـاهای شـما را در جـهت خلاف یکدیگر (یعنی دست راست با پای چپ، یـا دست چپ با پای راست) قطع میکنم و (با این حال پریشان و وضع اسفناک) همگی شما را به دار میآویزم.
این چنین:
(آمَنْتُمْ بِهِ قَبْلَ أَنْ آذَنَ لَکُمْ ).
به خدا ایمان آوردید پیش از آن که به شما اجازه دهم؟.
انگار بر آنان واجب بوده است که از فرعون اجازه بگیرند که دلهایشان برای حقّ بتپد، در حالی که آنـان خودشان بر دلهایشان توانائی ندارند. یا این که از او اجازه بگیرند وجدانهایشان به تکان درآیـد و بیدار گردد، در حالی که آنان خودشان اصلاً بر وجدانهایشان توانائی ندارند. یـا ایـن که از او اجازه بگیرند که ارواحشان بدرخشد و منوّر گردد، در حالی که آنـان خودشان سوراخها و منافذ ارواح خودشان را نمیتوانند ببندند. یا انگار بر ایشان واجب بود یـقین را از خود برانند، هر چند که در ژرفاهای درون پدیدار میآید. یا این که بر آنـان واحب بود که سـرچشـمۀ ایـمان را بپوشانند و پنهان دارند هر چند که از ژرفاهای هستی بر میجوشد. یا این که نور را در پس پرده پنهان کنند هر چند که از ته درّههای یقین سر بر میزند!
ولی طاغوت، نادان و کودن و کور است، در عین حال که ستمگر و متکبّر و مغرور است!
گذشته از این، طاعت نگـران و نـالان برای تـخت سلطنت خود است که مورد تهدید قرار گرفته است، و آشفته و پریشان برای سلطه و قدرت خویش است که به تکان درآمده است:
(هَذَا لَمَکْرٌ مَکَرْتُمُوهُ فِی الْمَدِینَةِ لِتُخْرِجُوا مِنْهَا أَهْلَهَا ).
حتماً این توطئهای است که در این شهر (و دیار، پیشتر با هم) چیدهاید تا اهلش را از آن بیرون کنند.
در آیۀ دیگری چنین آمده است:
( انَّهُ لَکَبیرُ کُمُ الّذی عَلَّمَکُمُ السّحْرَ).
مسلّماً او بزرگ شما است. بزرگی که به شما جادوگری آموخته است. (طه/ 71 ، شعراء/ 49)
مسأله روشن است و نشانههای آن پیدا است... مسألۀ دعوت موسی به سوی (خداوندگار جـهانیان) است... این چنین دعوتی است که مایۀ هول و هراس گردیده
است... قطعاً حکومت و فرمانروائی طاغوتها با دعوت به سوی پروردگار جهانیان، پایدار و برقرار نـمیماند. آنان حکومت و قدرت و مملکتشان بر ایـن بر جای میماند که شریعت یزدان را از صحنۀ زندگی بزدایند و با این کار ربوبیّت یزدان برای مردمان را برکنار نمایند. آن گاه خویشتن را به جای یزدان ارباب و خداوندگار مردمان سازند، و برای آنان شریعت و قانونی وضـع کنند که خود می خواهند، و مردمان را بندۀ شـریعت و قانونی نمایند که آن را برایشان وضع کردهاند!.. این دو برنامه، با یکدیگر سازگار نبوده و با همدیگر گـرد نمیآیند... یا اینها دو آئینی هستند که گرد آمدن آنها با یکـدیگر مـحال و نـاممکن است... یـا ایـن که دو خداوندگارند که جمع آمدن آنان ناشدنی و ناسازگار است... فرعون این را میدانست. درباریان فرعون نیز این را میدانستند... آنان از دعوت موسی و هارون به سوی خداوندگار جهانیان به هراس افتاده بودند. بهتر است هم اینک به هراس افتند. مگر نه ایـن است که جادوگران به سجده افتادهاند و فریاد برآوردهانـد: به خداوندگار جهانیان ایمان آوردیم، خداوندگار موسی و هارون؟.. جادوگران هم از کاهنان آئـین بتپرستی هستند، آئینی که فرعون را خدای مـردمان قلمداد میکند، و او را به نام دین بر گردۀ مردمان سوار و فرمانروا میسازد!
فرعون این چنین تهدید وحشیانۀ رسواگرانۀ خود را سر داد:
(فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ (١٢٣)لأقَطِّعَنَّ أَیْدِیَکُمْ وَأَرْجُلَکُمْ مِنْ خِلافٍ ثُمَّ لأصَلِّبَنَّکُمْ أَجْمَعِینَ) (١٢٤)
خواهید دانست. سوگند میخورم که دسـتها و پـاهای شما را در جهت خلاف یکدیگر (یعنی دست راست بـا پای چپ، یا دست چپ با پای راست) قطع میکنم و (بـا این حـال زار و وضـع اسـفناک) همگی شـما را بـه دار میآویزم.
آنچه هست اذیت و آزار رسـاندن و اندام بریدن و اعضاء شکست و شکنجه کردن است... این چیزها ابزار طاغوتها در رویاروئی با حقّ است. حقّی که نمیتوانند آن را با دلیل و برهان دفع و از میدان به درکنند... بلی این چیزها توشۀ باطل در برابر حقّ است، حقّی که پیدا و هویدا است.
و امّا زمانی که در نفس انسان حقیقت ایمان جلوهگر میشود، نفس انسان بر نیروی زمین چیره میگردد، و شکنجه و عذاب طاغیان و سرکشان را سبک و بیارج میگیرد، و عقیدۀ موجود در نفس بر زندگی پـیروز میگردد، و نابودی مـوقّتی را برای آرمـیدن در جاودانگی سرمدی، کوچک و نـاچیز میشمارد. ایـن چنین نفسی نمیایستد تا بپرسد: چه چیزی را خواهد گرفت و چه چیزی را تـرک میکند؟ چه چیزی را دریافت میکند و چه چیزی را میپردازد؟ چه چیزی را از دست میدهد و چه چیزی را به دست میآورد؟ در مسیر راه با چه سـختیها و دشواریـهائی و خارها و قربانیهائی برخورد میکند؟ زیرا افق تابان و درخشان، آنجا بر سـر راه او است. لذا در ایـن راه به چیزی نمینگرد:
(قَالُوا إِنَّا إِلَى رَبِّنَا مُنْقَلِبُونَ (١٢٥)وَمَا تَنْقِمُ مِنَّا إِلا أَنْ آمَنَّا بِآیَاتِ رَبِّنَا لَمَّا جَاءَتْنَا رَبَّنَا أَفْرِغْ عَلَیْنَا صَبْرًا وَتَوَفَّنَا مُسْلِمِینَ) (١٢٦)
(جادوگران بر اثر نور ایمان، هراسی به خود راه ندادند و) گفتند: (باکی نیست؛ چرا که) ما به سـوی پروردگار خـود بـرمیگردیم (و بــه رحـمت و نـعمت او دست مییابیم، لذا مرگ در راه او را با آغوش باز میپذیریم). ایراد تو بر ما و آزار رساندن تو به ما جز به خاطر این نـیست کــه مــا بــه آیــات روشـن و مـعجزات مـتقن پروردگارمان - وقتی که به ما رسیده است - ایمان آوردهایـم (و فرمان خدای خود را لبّیک گفتهایم). پروردگارا! صبر عظیم بـه مـا مـرحمت فرما و مـا را مسلمان بمیران.
این ایمانی است که جزع و فزع به خود راه نمیدهد و متزلزل نمیشود و سست نمیگردد. همچنین کرنش نمیبرد و خواری نمیپذیرد. ایمانی است که به فرجام
کار اطمینان دارد و بدان خشنود است. ایمانی است که به برگشت به سوی خدا یقین کامل دارد، و میداند در پناه پروردگارش میآرامد:
(قَالُوا إِنَّا إِلَى رَبِّنَا مُنْقَلِبُونَ) (١٢٥)
گفتند: ما به سوی پروردگار خود برمیگردیم.
ایمانی است که سرشت پیکار موجود میان خود و میان طاغوت را میشناسد... این پـیکار، نبرد همهجانبه و ژرف عقیده است... رزم ایمانی است که سـازشکاری نمیکند ومانور نمیدهد، و از هیچ دشمنی گذشت و بخشش نمیطلبد، دشمنی که از او جز ترک عقیده را نمیپذیرد. بلکه به سبب عقیده با او جنگ میکند و وی را میراند:
(وَمَا تَنْقِمُ مِنَّا إِلا أَنْ آمَنَّا بِآیَاتِ رَبِّنَا لَمَّا جَاءَتْنَا).
ایراد تو بر ما و آزار رساندن تو به ما جز به خاطر این نـیست کــه مــا بــه آیــات روشـن و مـعجزات مـتقن پروردگارمان - وقتی کـه بـه مـا رسـیده است - ایـمان آوردهایم.
کسی که میداند در پیکار به کجا رو میکند، و به چه کسی رو میکند، از دشـمن خود سلامت و عـافیت نمیطلبد. بلکه تنها از خداوندگار خود شکیبائی در آزمایش، و استقامت در بلایا و مصائب، و وفات بر اسلام را میطلبد:
(رَبَّنَا أَفْرِغْ عَلَیْنَا صَبْرًا وَتَوَفَّنَا مُسْلِمِینَ) (١٢٦)
پروردگارا! صبر عظیم بـه مـا مـرحمت فرما و مـا را مسلمان بمیران.
طغیان در برابر ایمان، و در برابر عقل و شعور، و در برابر یقین و اطمینان، عاجز و درمـانده مـیایسـتد... طغیان عاجز و درمانده میایستد در برابر دلهـائی که گمان میبرد میتواند بر آنها حکومت کند، همانگونه که بر گردنها فرمان میراند، و میتواند در آنها دخل و تصرّف کند، همانگونه که در بدنها دخل و تصرّف میکند. امّا ناگهان میبیند ایـن چنین دلهـائی بر او میشورند و فرمان او را نمیبرند! زیرا این کـار خـدا است، و توانائی کار خدا را جز خدا ندارد... طغیان چه میتواند بکند وقتی که دلها بخواهند در جوار خدا بیارامند؟ سلطه وقدرت و جبروت و عظمت چه کاری میتوانند بکنند، هنگامی که دلها به خدا متوسّل شوند و بدو پشت ببندند؟ شاه میتواند چه کاری بکند، وقتی که دلها از همۀ چیزهائی که شاه دارد دوری میگزینند و کنارهگیری میکنند؟
این، موقعیّتی از موقعیّتهای قاطعانه در تاریخ بشریّت است، موقعیّتی که میان فرعون و درباریان او، و مـیان جادوگران مؤمنی است که به مسابقه و مبارزه پرداخته بودند.
این موقعیّت قاطعانهای در تاریخ بشریّت است. چرا که عقیده بر حیات چیره میگردد، و اراده بر درد و الم غلبه پیدا میکند، و (انسان) بر (شیطان) چیره میشود.
این، موقعیّت قاطعانهای در تاریخ بشریّت است. چرا که اعلان تولّد آزادی راسـتین است. آزادی چیزی جز برتری یافتن و چیره شدن در پرتو عقیده بر شکوه و زور جبّاران و مقتدران، و بر طغیان و سرکشی طاغیها و یاغیها، و خوار کردن و تـحقیر نـمودن نـیروی مـادی نیست که میتواند بر جسـمها و گـردنها حکومت و فرمانروائی کند، ولی از خوار کردن دلهـا و رام خود نمودن روحها درمانده و نـاتوان است. هر زمـان هم نیروی مادی نتوانست دلها را رام خود کند، در حقیقت آزادی حقیقی در این دلها تولّد یافته است.
موقعیّت قاطعانهای در تاریخ بشریّت است که با اعلان تهیدستی مادیگرائی آغاز میگردد. این جماعت اندک از همان لحظهای که از فرعون پاداش توفیق در کار را میطلبد، و نزدیکی به شاه را آرزو میکند، خود همین گروه اندک خویشتن را از فرعون بالاتر مـیگیرد، و تهدید و بیم را سبک و ناچیز میانگارد، و شکیبا و جویای رضای خدا به اسـتقبال شکـنجه و چـوبۀ دار میرود. در جهان ماده، چیزی در زندگی او، و چیزی پیرامون او، تغییر پیدا نکرده است. بلکه پسودۀ نــهانی صورت گرفته است، پسودهای که ستارۀ تک و تنها را به گردش بزرگی درمیاندازد، و ذرّۀ سرگشتهای را به
محور ثابتی میبندد، و فرد فانی را به نـیروی ازلی و ابدی وصل میکند... بسودهای روی داد که نوک قطب نمای دل را تغییر جهت میدهد، پس دل نواهای قدرت را دریـافت میدارد، و درون صداهای هدایت را میشنود، و بینش پرتوهای نور را دریـافت میکند... پسودهای روی داد که منتظر هیچگونه تغییری در جهان مادی نمیماند، و بلکه این پسوده جهان مادی را تغییر میدهد، و (انسـان) را در جـهان واقعی به افقهائی میرساند که خیال بدان نمیرسد.
تهدید و بیم از میان میرود... ایمان به راه خود ادامه میدهد. به چیزی توجّه نمیکند و شکّ و تردیدی به خود راه نمیدهد، و از راستای راه منحرف نمیشود. روند قرآنی در اینجا پرده را فرو میاندازد و بیش از این چیزی را نمیافزاید... زیبائی و دلربائی موقعیّت به اوج خود میرسد، و به پایان میآید. در ایـن هنگام است که جمال هنری نمایش، با هدف داستان به همدیگر میرسند، بدان نحوی که شیوۀ قرآن در مخاطب قرار دادن وجدان ایمانی با زبان جمال هنری است، آن هم با نوعی هماهنگی و همآوائی که جز قرآن چیز دیگری از عهدۀ آن برنمیآید.[6]
*
امّا ما باید در این کتاب فی ظلال القرآن کمی در برابر این صحنۀ دلربای فریبا بایستیم:
1- نخست در برابر درک و فهم فرعون و دربـاریان میایستیم، و نگاهی گذرا به برداشت ایشان دربارۀ ایمان جادوگران به خداوندگار جهانیان میاندازیم. آنان ایمان جادوگران به خداوندگار جـهانیان، خداوندگار موسی و هارون را خطری برای نظام مملکت و حکومت خود میشمارند. چون قاعده و اساسی که این چنین ایمانی بر آن استوار است، با قاعده و اساسی که چنان سلطه و قدرتی بر آن پایدار است، کاملاً مخالف و ناسازگار با یکدیگر است... قبلاً در این زمـینه سخن گفتیـم... میخواهیم این حقیقت را تکرار و تدکید کنیم... قطعاً در یک دل، و در یک مملکت، و در یک سیستم و نظام حکومتی، ممکن نیست که یـزدان خداونـدگار جهانیان باشد، و سلطه و قدرت در زندگانی مردمان در دست بندهای از بندگان باشد، و این بنده از پیش خود شریعت و قانون وضع کند... چه این آئینی است و آن دیگر آئینی.
2-پس از ایـن، در برابر درک و فـهم جادوگران میایستیم - بعد از آن که نور ایمان در دلهایشان تابیدن گرفته است و به تلألؤ درآمده است، و نیروی تشخیص حقّ از باطل را در جهانبینی و اندیشۀ ایشـان پـدید آورده است - جادوگران فهمیدند که پیکار میان آنان و میان فرعون و درباریان او، پیکار عقیده است. فرعون هم از آنان جز انتقام ایمان ایشان به خداوندگار جهانیان را نمیگیرد. آخر چنین ایمانی، آن هم بدن شیوه و بر این روال، تخت سلطنت و ملک و مملکت فرعون را تهدید میکند. از دیگر سو مقام و مرتبه و پایگاه و جایگاه اشراف و سران قوم فرعون را در معرض خطر قرار میدهد، و سلطه و قدرت درباریان و بزرگان مملکت که از سلطه و قدرت فرعون سرچشمه میگیرد و مدد مییابد، یا به عبارت دیگری که مترادف با این عبارت است: از ربوبیّت فرعون استمداد و یـاری میطلبد، مورد تهدید قرار میدهد. همچنین ارزشها و معیارهائی را به هم میزند که جامعۀ بتپرستی بطور کلّی بر آنها استوار و پایدار است... این چنین درک و فهمی از سرشت پیکار، ضروری است برای هر کسی که عهدهدار دعوت به سوی ربوبیّت خداونـد یگانه میگردد. این چنین برداشت درست و ایمان نیرومندی است که این گروه مؤمنان را بر آن داشته است که خوار و حقیر بدارند هر چه را که در این راه از اذیت و آزار و عقاب و عذاب میبینند... آنان به دست مرگ سـپرده میشوند و به ایمان و اعتقادشان توهین میگردد، چرا که ایشان به خداوندگار جهانیان اینان دارنـد. و دشمنشان پـیرو آئـینی جدای از آئـین ایشـان است.
دشمنشان سلطه و قدرت را به دست گرفته است، و مردمان را بندۀ فرمان خویش کرده است، لذا مـنکر ربوبیّت خداوندگار جهانیان است... در ایـن صورت فرعون کافری از زمرۀ کافران است... مؤمنان مـمکن نیست بتوانند راه خود را در پـیش گیرند و راهـی را بسپرند که به سوی خداوندگار جهانیان است - با وجود این که در مسیر این راه اذیت و آزار و عذاب و عقاب در انتظار ایشان است - مگر با یقینی بسان این یـقین، همراه با دو بخشی که دارد: آنان قطعاً مؤمن هستند، و دشمنانشان قطعاً کافرند. دشمنان کافرشان با ایشان بر سر دیـن میجنگد، و جز انـتقام دیـن را از ایشـان نمیگیرند.
٣- بعد از آن در برابر زیبائی دلربای پیروزی عقیده بر زندگی، و پـیروزی اراده بر رنـج و درد، و پـیروزی (انسان) بر (شیطان) میایستیم. صحنۀ بسیار زیبا و دلربائی است... اعتراف میکنیم که ما از سخن دربارۀ آن ناتوانیم. پس سخن دربارۀ آن را به آیههای قرآنی وامیگذاریم. بگذار آیههای قرآنی چنانکه آن را به تصویر زده است، چشم دل و جان ما را بنوازند)
*
بعد از این به روند قرآنی داستان برمیگردیم... آنجا که دیگر باره پردۀ صحنه بالا میرود، و صحنۀ چهارم آغاز میشود... صحنۀ رایزنی و کنکاش است. صـحنۀ به نجوا پرداختن و درگوشی صحبت کردن برای انجام بزهکاری و تحریک کردن و برشوراندن است. این کار بزهکارانه وقتی آغاز میگردد که شکست و خواری در پیکار ایمان و طغیان، بهرۀ ایشان شده است. صحنۀ درباریان و سران قوم فرعون است. برای ایشان بسیار سنگین است که موسی و مؤمنان همراه و همدل او سالم از معرکه به در روند. هر چند هیچ کس به موسی ایمان نیاورده بود، مگر گروهی از مردمان قوم او که ایمان آوردند و از فرعون و درباریان و اشراف بنیاسرائیل میترسیدند که شکنجه و آزارشان رسانند و آنان را از دین برگردانند. همانگونه که در جای دیگری از قرآن آمده است.[7] به ناگاه برای شرّ و بدی و گناه و بزه، به نجوا و در گوشی سخن گفتن میپردازنـد. دربـاریان فرعون را بر ضدّ موسی و افراد همراه او برمیشورانند، و او را از سرانجام سستی و سهلانگاری دربار آنان میترسانند، و از نیرومند شدن و بـالا گرفتن عقیدۀ جدید دربارۀ ربوبیّت یزدان جـهانیان بـیم میدهند. ناگهان فرعون به تکان و هیجان میافتد و دریای خشم او به موج درمیآید. تهدید میکند و بیم میدهد. از نیروی ستمگرانهای که در اختیار دارد به خود میبالد، و با سلطه و قدرت مادی تکیهگاه خود، خویشتن را بزرگ و سترگ و چیره و توانا مییابد و مینماید!
(وَقَالَ الْمَلأ مِنْ قَوْمِ فِرْعَوْنَ أَتَذَرُ مُوسَى وَقَوْمَهُ لِیُفْسِدُوا فِی الأرْضِ وَیَذَرَکَ وَآلِهَتَکَ قَالَ سَنُقَتِّلُ أَبْنَاءَهُمْ وَنَسْتَحْیِی نِسَاءَهُمْ وَإِنَّا فَوْقَهُمْ قَاهِرُونَ) (١٢٧)
اشراف قوم فرعون (بدو) گفتند: آیا موسی و پیروان او را آزاد و رها میسازی تا در سرزمین (مصر آزادانه) به فساد پردازند و تو و معبودهای تو را ترک گویند (و نه به تو و نه به معبودهای تو اهمّیّت و وقـعی نـدهند و ننهند؟) گفت: پسران آنان را علیالدوام خواهـیم کشت، و دخترانشان را زنده نگاه خواهیم داشت (تـا کـلفتها و گماشتگان ما کردند) و ما بر ایشان کاملاً مسلّط هستیم (و هر چه بخواهیم بر سر آنان میآوریم).
فرعون ادّعاء الوهیّت بدین معنی نـمیکرد که او آفریدگار جهان و گردانندۀ آن است. یا این که ادّعا کند که او در جهان اسباب و علل هستی، سلطه و قدرتی دارد. بلکه او ادّعاء الوهیّت بر قوم ذلیل و حقیر خود بدین معنی داشت که او فرمانروای این ملّت با شریعت و قانون خود است، و با اراده و فرمان او کارها انـجام میگیرد و امور برآورده میشود. این ادّعاء را دارد هر فرمانده و فرمانروائی که با شریعت و قانون خود حکومت کند، و با اراده و فرمان او کارها انجام گیرد و
امور صورت پذیرد. معنی لغوی و واقعی ربوبیّت این است. مردمان در مصر فرعون را پرستش نمیکردند، بدین معنی که مراسم و شعائر عبادی را برای او انجام دهند. هم مردمان مصر و هم فرعون دارای آلهه و مـعبودهائی بودند که آنـها را پـرستش میکردند، همانگونه که از سخن اشراف و درباریان فرعون پیدا و هویدا است:
(وَیَذَرَکَ وَآلِهَتَکَ ).
تو را و معبودهای تو را رها کنند.
و همانگونه تاریخ روشن فراعنۀ مصر، ایـن مسـأله را اثبات میکند... مردمان فرعون را پرستش میکردند، بدین مـعنی که از آنـچه فرعون اراده میکرد و مـیخواست اطـاعت میکردند، و از فرمان او به درنمیرفتند، و از اجراء شریعت و قانون او سـر باز نمیزدند... این معنی لغوی و واقعی و اصطلاحی عبادت و پرستش است... هر دسته و گروهی از مردمان شریعت و قانون را از کسی دریـافت دارنـد و از او اطاعت نمایند، در حقیقت او را پرستیدهاند و برای وی عبادت کردهاند. این تفسیر پیغمبر خدا که دربارۀ فرمودۀ خداوند بزرگوار راجع به یهودیان و مسـیحیان است:
(اتخذوا أحبارهم ورهبانهم أرباباً من دون الله ).
یـهودیان و تـرسایان علاوه از خدا، علماء دینی و پارسایان خود را هم به خدائی پذیرفتهاند. (توبه/ ٣١)
عدی پسر حاتم که مسیحی بود و آمده بود تا مسلمان شود، این آیه را از پیغمبر صلّی الله علیه واله وسلّم شنید، گفت: ای پیغمبر خدا! یهودیان و مسیحیان، علماء دینی و پارسایان خود را نپرستیدهاند. پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم بدو فرمود:
(بلى إنهم أحلوا لهم الحرام وحرموا علیهم الحلال ; فاتبعوهم , فذلک عبادتهم إیاهم ).
بلی که آنان این کار را کردهاند. علماء دینی و پارسایان ایشــان بـرای آنـان حرام را حلال، و حـلال را حرام کردهاند، و مردمان هم از ایشان پیروی نمودهاند؛ ایـن عبادت مـردمان بـرای علماء دیـنی و پـارسایان است. (ترمذی آن را روایت کرده است)
امّا سخن فرعون که به قوم خود میگوید:
(ما علمت لکم من إله غیری).
من خدائی جز خودم برای شما سراغ ندارم. (قصص/٣٨)
تفسیر این آیه، چیزی است که خداوند بزرگوار از زبان فرعون روایت میفرماید:
(ألیس لی ملک مصر وهذه الأنهار تجری من تحتی , أفلا تبصرون ? أم أنا خیر من هذا الذی هو مهین . ولا یکاد یبین ? فلولا ألقی علیه أسورة من ذهب أو جاء معه الملائکة مقترنین).
آیا حکومت و مملکت مصر، و این رودبـارهائی که در زیر (کاخها و قصرهای) مـن روان هستند، از آن من نیست؟ مگر (ضعف موسی، و شکوه مرا) نمیبینید؟ اصلاً من برترم از این مردی که حقیر و ضـعیف (و از خانوادۀ پایین و از طبقۀ پستی) است و هرگز نمیتوانـد گویا سخن بگوید و مراد خویش را روشـن بیان دارد. اگر راست میگوید که پیغمبر خدا و دارای مقام والا است پس چرا دستبندهای زرّین بدو داده نشده است (تا دستبندها نشانۀ عظمت و ریاست او باشد؟) و یا چرا فرشتگان همراه او نیامدهاند (تا صداقت گفتار و ادّعای رسالت او را تأیید کنند و برای پیروزی او بکوشند و بجنگند؟). (زخرف/ 51-53)
روشن است که فرعون میان چیزهائی که خودش دارد، همچنین ملک و مـملکت، و دستبندهای طلائی که شاهان خود را بدانها میآراستند، و میان چیزهائی که موسی ندارد، همچون برخورداری و بهرهمندی از سلطه و قدرت و زینت، به سنجش میپردازد، و ایـن جور مسائل را مایۀ امتیاز میشناسد. منظور فرعون از:
(ما علمت لکم من إله غیری).
من خدائی جز خودم برای شما سراغ ندارم.
جز این نیست که او فرمانروای چیرهای است که مردمان را هرگونه که بخواهد روان میکند، و او کسی است که مردمان بدون هرگونه اعتراض و ایـرادی، از سخن او پـیروی میکنند و از او فرمان میبرند! حـاکمیّت بدین گونه و فرمانروائی این چنین، الوهیّت بشمار است، همان گونه که مفهوم لغوی میرساند. این جور حاکمیّت، در واقع الوهیّت است. چه اله کسی است که برای مردمان قانونگذاری میکند و شریعت تعیین مینماید، و حکم و فرمان خود را در بارۀ ایشان اجراء میکند، چه آن را خود بگوید و چه آن را خود نگوید.[8] در پـرتو این بیان میتوانیم مفهوم و مدلول سـخن اشراف و درباریان فرعون را فهم و درککنیم:
(أَتَذَرُ مُوسَى وَقَوْمَهُ لِیُفْسِدُوا فِی الأرْضِ وَیَذَرَکَ وَآلِهَتَکَ؟)
آیا موسی و پیروان او را آزاد و رهـا میسازی تـا در سـرزمین (مـصر آزادانه) بـه فسـاد پـردازنـد و تـو و مــعبودهای تـو را تـرک گویند (و نـه بـه تـو و نـه بـه معبودهای تو اهمّیّت و وقعی ندهند و ننهند؟).
از دیدگاه ایشان، دعوت به سوی ربوبیّت یزدان یگانه، فساد و تباهی ورزیدن در زمین است. زیرا بر چنین ربوبیّتی خود به خود بطلان مشروعیت حکم و فرمان فرعون و سیستم و نظام او طور کلّی مترتّب است. آخر این سیستم و نظام براساس حاکمیّت فرعون برابر دستور خود بر جا و استوار است. یا به تعبیر دیگری که مترادف با آن است: این سیستم و نظام براساس ربوبیّت فرعون بر قوم خود مستقرّ و پایدار است. لذا به گمان آنان این پندار و گفتار و کرداری که موسی دارد، فساد و تباهی در زمین بشمار است. چرا که سیستم و نـظام حکومتی واژگون میشود، و اوضاع و احوال موجود فعلیکه بر ربوبیّت انسان بر انسان استوار است، تغییر پیدا میکند، و اوضاع و احوال دیگری پدید آورده میشود که طور کلّی مخالف با این اوضاع و احوال است و در آن الوهیّت مـتعلّق به یـزدان است نه به انسانها. بدین خاطر است که موسی و پیروان او، اگر به ترک فرعون و آلههای که او و قـوم او میپرستیدند میگویند، از نظر آنان به ترک فرعون و الهۀ اوگفتن، مساوی با فساد و تباهی ورزیدن است. فرعون هیبت و شکوه و سلطه و قدرت خود را از دین و دیـانتی برمیگرفت که در آن ایـن آلهه پرستش میگردید... به گمان این که فرعون پسر گرامی این الهه است! این پسر بودن هم محسوس نیست! مردمان خوب میدانستند که فرعون زادۀ پـدر و مـادری است که انسانند. فرزند بودن، فرزند بودن رمزی است. فرعون سلطه و قدرت و حاکمیّت و فرمانروائی خود را از آن برمیگرفت. زمانی که موسی و پیروان او خداوند گار جهانیان را بپرستند، و این آلهه را رها کنند که مصریان آنها را پرستش مـینمودند، معنی ایـن کار در هم شکستن و نابود کردن اساسی است که فرعون سلطه و قدرت روانی خود را از آن بر میگرفت، و با آن بر ملّت خوار و پست خویش فرمان میراند، ملّتی که از فرعون اطاعت میکرد بدین سبب که خودشان هم همسان او از آئین درست به در رفته بودند... همانگونه که یزدان سبحان میفرماید:
(فاستخف قومه فأطاعوه . . إنهم کانوا قوماً فاسقین).
فرعون (برای ادامۀ خودکامگی خـویش) قوم خود را فرو مایه و نا آگاه بار آورد (و آنان را در سطح پائینی از فرهنگ و رشـد فکری نگاه داشت) و ایشان هـم از او فرمانبرداری و پـیروی کردند. آنـان قومی فـاسق (و خارج از اطاعت فرمان خدا و حکم عقل) بودند. (زخرف/ 54)
این تفسیر درست تاریخ است... فرعون نـمی توانست قوم خود را فرو مایه و سبک بدارد و در نتیجه آنان از او اطاعت کنند، اگر ایشـان از آئـین یـزدان بیرون نمیرفتند... چه طاغوت مؤمن به خدا را فرو مایه و خوار نمیدارد، و مؤمن ممکن نیست که فرمان فرعون را در کاری ببرد که میداند آن کار برابر شریعت خدا نیست و با شرع خدا ناسازگار است... از اینجا بود که سیستم حکومتی فرعون بطور کلّی با دعوت موسی علیه السّلام به سوی (خداونـدگار جهانیان) و با ایـمان آوردن جادو گران به این آئین، و ایمان آوردن گروهی از قوم موسی به خداوندگار جهانیان و پرستیدن و عبادت کردن او، به خطر میافتد و تهدید به زوال و نابودی میشود... از همین جا تهدید به نابودی میگردد هر وضع و حال و حکومت و نظامی که بر ربوبیّت انسان بر انسان بنیاد شود، به جای این که بر دعوت به سوی ربوبیّت خدای یگانه استوار گردد... یا مورد تهدید قرار میگیرد از سوی گواهی: لا اله الا الله... بدان هنگام که معنی لا اله الا الله واقعاً فهمیده و به طور جدّی به آن عمل گردد و مردمان در پرتو آن پذیرای اسلام شوند و بدان در آیند. دیگر لا الـه الا الله در معنی نـا جور و نا چیزی بهکار نرود و تفسیر نشود که امروزه از آن برداشت میکنند!
به همین خاطر بود که این واژهها فرعون را برانگیخت و برشوراند، و او را متوّجه یک خطر حقیقی کرد که سراسر نظام حکومتی وی را تهدید به نابودی میکرد. پس برجهید و تصمیم درّنده خویانۀ زشت خود را اعلان کرد:
(قَالَ سَنُقَتِّلُ أَبْنَاءَهُمْ وَنَسْتَحْیِی نِسَاءَهُمْ وَإِنَّا فَوْقَهُمْ قَاهِرُونَ).
گفت: پسـران آنــان را عـلیالدوام خواهیم کشت و دخـترانشــان را زنـده نگاه مـیداریـم (تـا کلفتها و گماشتگان ما کردند) و ما بر ایشان کاملاً مسلّط هستیم (و هر چه بخواهیم بر سر آنان میآوریم).
بنیاسرائیل پیش از این -هنگام تولّد موسی - از دست فـــرعون و فــرعونیان، چـنین تـنبیه و شکـنجۀ درّنده خویانهای را دیده و چشیده بودند، همان گونه که خداوند بزرگوار در سورۀ قصص میفرماید:
(إن فرعون علا فی الأرض , وجعل أهلها شیعاً , یستضعف طائفة منهم , یذبح أبناءهم ویستحیی نساءهم إنه کان من المفسدین).
فـرعون در سـرزمین (مـصر، شـروع بـه) اسـتکبار و سـلطهگری کـرد، و (در مـیان) مـردمان آنـجا (تـفرقه انداخت و آنان) را به گروهها و دستههای مختلفی تبدیل نمود. (هر گروهی و دستهای به دفـاع از افراد خود، و جنگ و دشـمنی بــا ســایرین مـیپرداخت. فرعون مـخصوصاً مـردمان مـصر را بـه دو گروه مشخص قبطیان و سبطیان تقسیم کرد، و) گروهی از ایشـان را (که سبطیان، یعنی بنیاسرائیل بودند، در برابر قبطیان) ضعیف و ناتوان میکرد. پسرانشان را سر میبرید و دخترانشان را (برای خدمتگذاری) زنده نگاه میداشت. او مسـلماً از زمرۀ تباهکاران (و جنایتکاران تاریخ) بود. (قصص/ 4)
این، طغیان است. طغیان، طغیان است در هر مکانی و در هر زمانی. وسائل و ابزار طغیان امروزی، و وسائل و ابزار طغیان دهها قرن و سالهای سال پـیش ازایـن، هیچ نه فرقی با یکدیگر ندارد!
*
روند قرآنی، فرعون و درباریان را رها میکند تا همراه یکدیگر به توطئه پردازند. پرده را بر توطئه و تـهدید فرو میاندازد، تا دیگر باره آن را برای نمایش صحنۀ پنجم از صحنههای داستان بالا ببرد. از ایـن صحنه متوجّه میگردیم که فرعون تصمیم گرفته است و به خروش در آمده است تا تهدید را اجراء سـازد... این صحنه، صحنۀ موسی پیغمبر علیه السّلام با قوم خویش است. با ایشان سخن میگوید با دل و زبان و آشنائی پیغمبری با پروردگار خود، و با سـنّت و قانون و قضا و قدر خداوندگار خود... ایشان را سفارش میکند به تـحمّل فتنه و آزمون، و شکیبائی بر بلا و مصیبت، وکمک خواستن از خدا در مقابله با آنها. ایشان را با حقیقت واقعیّت هستی آشنا میگرداند. بدیشان میگوید: زمین متعلّق به یزدان است و آن را به دست کسی از بندگان خود میسپاردکه خود بخواهد. عاقبت از آن کسـانی خواهد بود که از خدا بترسند و از کسی جز او نترسند... هنگامی که در پیش او شکوه میکنند و مینالند و میگویند: این عذابی که بر سر ایشان میآید، پیش از این که او به نزد ایشان بیاید، بر سر آنان آمده است. این عذاب دیگر باره بدیشان میرسد پس از آن که قبلاً بدیشان رسیده است. به گونهای که آغاز و انجامی برای آن به نظر نمیرسد! موسی بدیشان امـیدواری خود را اعلان میکند، امیدواریش به الطاف آفـریدگار در نابود کردن دشمنانشان، و این که یزدان جهان آنان را جانشینان دشمنانشان در زمین گرداند تا خدا ایشان را در امانت جانشینی بیازماید:
(قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ اسْتَعِینُوا بِاللَّهِ وَاصْبِرُوا إِنَّ الأرْضَ لِلَّهِ یُورِثُهَا مَنْ یَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ (١٢٨)قَالُوا أُوذِینَا مِنْ قَبْلِ أَنْ تَأْتِیَنَا وَمِنْ بَعْدِ مَا جِئْتَنَا قَالَ عَسَى رَبُّکُمْ أَنْ یُهْلِکَ عَدُوَّکُمْ وَیَسْتَخْلِفَکُمْ فِی الأرْضِ فَیَنْظُرَ کَیْفَ تَعْمَلُونَ (١٢٩).
موسی به قوم خود گفت: از خدا یاری جوئید و شکیبائی کنید (و بدانید که فرعون بندۀ نـاتوانـی بـیش نـیست و فرمانروای مطلق، خدا است و) بیگمان خدا زمین را بـه کسانی از بندگان خود واگذار میکند که خود بخواهد، و سرانجام (نیک و پسندیده درگیر و دار جـهان) از آن پرهیزگاران است (آن کسانی که مراعات سنن و اسباب میدارند. از قبیل: اتّحاد و اتـّفاق و اعتصام بـه حقّ و اقامت عدل و صبر در برابر شدائد). گفتند: پـیش از آن که به پیش ما بیائی (گرفتار شکنجۀ فرعون بودهایم) و پس از آمدنت (هم از سوی او) اذیّت و آزار شدهایـم (و هم اکنون نیز دچار رنج و محنت و در معرض عذاب و عقاب هستیم. موسی) گفت: امید است که پروردگارتان دشمنتان را هلاک سازد و شـما را در زمـین جایگزین (او) گرداند تا ببینید چگونه عمل میکنید. (آیا راه صلاح یا فساد در پیش میگیرید؟ دادگری یا ستم میورزید؟ شکر نعمت بجای میآورید یا کفران نعمت میکنید؟). این دیدگاه (پیغمبر) دربارۀ حقیقت الوهیّت و تابش آن در دل او است. این بینش پیغمبر دربارۀ حقیقت واقعیّت جــــهان هســتی و نـیروهائی است در آن دست انـدر کارند. هـمچنین ایـن نـظر او است دربـارۀ حقیقت سنّت الهی و آنچه شکیبایان بدان امیدوارند و آن را میجویند.
برای دعوت کنندگان به سوی خداوندگار جهانیان جز پناهگاه یکتائی نیست. این پناهگاه یگا، پناهگاه محکم و امـینی است. برای آنـان جز سـرپرست و سـرور یگانهای نیست، و او سرپرست و سـرور نـیرومند و توانائی است. بر ایشان واجب است شکیبائی بکنند و استقامت داشته باشند تا این سرپرست و سرور یگانه، اجازۀ پیروزی دهد در زمانی که در پرتو حکمت و علم خود آن را مقدّر و مقدور میفرماید. آنان نباید شتاب کنند، چرا که ایشان از غیب آگاه نیستند و خیر و صلاح را نمیدانند.
زمین از آن یزدان است. فرعون و قوم او جز مهمانانی در آن نیستند. خدا آن را به هر کس از بندگانش بخواهد -برابر سنّت و مطابق حکمت خود -به ارث میرساند. دیگر دعوت کنندگان به سوی خداوندگار جهانیان نباید به چیزی توجّهکنند و اهمّیّت دهند که به ظاهر چنین به بینندگان نشان میدهد که طاغوت محکم و استوار در زمین ایستاده است و اصلاً متزلزل نمیگردد و از جای خود برکنده نمیشود و به کنار نمیرود... زیرا صاحب و مالک زمین است که مقرّر و معیّن میدارد که چه وقت طاغوتها را میراند و میمیراند!
عاقبت کار، از آن پرهیزگاران است... زمـان به طول بینجامد یا کوتاه بشود... دیگر به دل دعوت کنندگان به سوی خداوندگار جهانیان نباید اضطراب و پـریشانی دربارۀ سرانجام و سرنوشت راه پیدا کند و بگذرد، و نباید گمان برند که کافران همیشه در شهرها و کشورها در گشت و گذار خواهند بود و زمام قدرت را بهدست میگیرند و زوال نمیپذیرند.
این نگاه و نگرش (پیغمبر) دربارۀ حقایق جهان سترگ هستی است... و امّا بنیاسرائیل، بنیاسرائیل استا
(قَالُوا أُوذِینَا مِنْ قَبْلِ أَنْ تَأْتِیَنَا وَمِنْ بَعْدِ مَا جِئْتَنَا).
گفتند: پیش از آن که به پیش ما بیایی (گرفتار شکنجۀ فرعون بودهایم) و پس از آمدنت (هم از سوی او) اذیّت و آزار شدهایم (و هم اکنون نیز دچار رنج و محنت و در معرض عذاب و عقاب هستیم).
این کلمات، واژههائی هستند که پـرتو ویـژه و معنی خاصّ خود را دارند. این واژهها اشاره به دلتنگی و نگرانی دارند. پیش از آمدنت اذیّت و آزار شدهایم و با آمدنت چیزی تغییر نکرده است. این شکنجه و آزار تا بدانجا به درازا کشیده است که انگار پایانی ندارد!
پیغمبر بزرگوار به روال خویش به پیش میرود و به شیوۀ خود عمل میکند. ایشان را به یاد خدا میاندازد، و آنان را به خدا امیدوار میکند، و بدیشان امـید میدهد که چه بسا دشمنانشان هلاک و نابود گردند و آنان در زمین جایگزین ایشان شوند. ضمناً بدیشان آزمون جایگزینی را گوشزد میکند:
(قَالَ عَسَى رَبُّکُمْ أَنْ یُهْلِکَ عَدُوَّکُمْ وَیَسْتَخْلِفَکُمْ فِی الأرْضِ فَیَنْظُرَ کَیْفَ تَعْمَلُونَ).
گفت: امـید است کـه پـروردگارتان دشمنتان را هـلاک سازد و شما را در زمین جایگزین (او) گرداند تا ببیند چگونه عمل میکنید. (آیا راه صلاح یـا فسـاد در پیش میگیرید؟ دادگری یا ستمگری میورزید؟ شکر نعمت بجای میآورید یا کفران نعمت میکنید؟).
او با دل پیغمبر مینگرد و سنّت خدا را میبیند، سنّتی که برابر وعدۀ او به شکیبایان و کافران، ساری و جاری میگردد. از لابلای سنّت خدا، هلاک و نابودی طاغوت و طـاغوتیان را میبیند، و جایگزینی شکیبایانی را مینگرد که از یزدان یگانه جهان مدد و یاری میطلبند. در نتیجه قوم خود را تشویق و ترغیب میکند که راه را بسپرند تا سنّت یزدان ایشان را رو به چیزی حرکت دهد که خود میخواهد... از هــان آغاز هم بدیشان میآموزد که خدا ایشـان را جایگزین طاغوت و طاغوتیان میسازد تا آنـان را بیازماید و جایگزینی ایشان را وسیلۀ امتحانشان نماید. کاملاً باید بدانند که آنان فرزندان خدا و عزیزان یزدان نیستند - همان گونه که گمان میبرند - و میگویند که ایزد متعال در برابر گناهانشان ایشان را عذاب و کیفر نمیدهد. باید بدانند که جهان ناسنجیده و خود سرانه نمیگردد، و بدون هدف به پیش نمیرود. جهان هستی همچنین جاودانه نیست و دارای زمان محدودی است. زندگی جانشین شدن این یکی به جای آن یکی، و جایگزینی این گروه به جای آن گروه است و بس!
(فَیَنْظُرَ کَیْفَ تَعْمَلُونَ).
تا ببیند چگونه عمل میکنید.
یزدان سبحان میداند پیش از این که چیزی پدید آید و انجام بگیرد، آن چیز پدید خواهد آمد و انجام خواهد پذیرفت. و لیکن سنّت یزدان و دادگری خداوند منّان بر این بوده است و بر این رفته است که انسانها را مورد حساب و کتاب قرار ندهد تا آن عمل آشکارا از ایشان سر نزند، عمل غیبی که برای علم قدیم ایزد دادار پیدا و هویدا بوده است و پیدا است.[9]
**
روند قرآنی موسی و پیروان او را رها میکند، و پرده را بر آنان فرو میاندازد، تا پرده را از گوشۀ دیگری برای نمایش صحنۀ ششم بالا ببرد، صحنۀ فرعون و پیروان او. یزدان فرعون و فرعونیان را به سبب ظلم و طغیان فرو میگیرد، و و عدهای را تحقّق میبخشد که موسی به قوم خود داده بود، و امیدی را برآورده کند که موسی به خدای خود بسته بود، و تـهدید و بیمی را راست گرداندکه بر فضای سوره سایه میاندازد، و همه داستان برای محقّق کردن و راست گرداندن آن روایت میشود.
صحنه، آرام آرام آغاز میگردد. ولی طوفان کم کم به سوی آن میوزد و میخزد. ناگهان اندکی پـیش از فرو انداختن پردۀ نمایش، طوفان شدیدی در میگیرد و همه چیز را درهم میریزد و ویران میکند، و همه چیز
را با خود به آسمان میبرد، و روی زمین از طاغوت و دار و دستۀ طاغوت پاک و زدوده میشود. دانستیم و آگاهی پیدا کردیم که بنیاسرائیل شکیبائی پیشه کردند و به پاداش شکیبائی خود به خوبی و خوشی رسیدند، و فرعون و فرعونیان دامن به گناه آلودنـد و به سزای گناهان خود به هلاکت رسیدند، و وعده و وعید خدا راست گردید، و سنّت خدا جاری و ساری شد. بدین معنی که تکذیب کنندگان پس از آزمون ضرر و زیان و نعـمت و خوشی، به هلاکت رسیدند:
(وَلَقَدْ أَخَذْنَا آلَ فِرْعَوْنَ بِالسِّنِینَ وَنَقْصٍ مِنَ الثَّمَرَاتِ لَعَلَّهُمْ یَذَّکَّرُونَ (١٣٠)فَإِذَا جَاءَتْهُمُ الْحَسَنَةُ قَالُوا لَنَا هَذِهِ وَإِنْ تُصِبْهُمْ سَیِّئَةٌ یَطَّیَّرُوا بِمُوسَى وَمَنْ مَعَهُ أَلا إِنَّمَا طَائِرُهُمْ عِنْدَ اللَّهِ وَلَکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لا یَعْلَمُونَ (١٣١)وَقَالُوا مَهْمَا تَأْتِنَا بِهِ مِنْ آیَةٍ لِتَسْحَرَنَا بِهَا فَمَا نَحْنُ لَکَ بِمُؤْمِنِینَ (١٣٢)فَأَرْسَلْنَا عَلَیْهِمُ الطُّوفَانَ وَالْجَرَادَ وَالْقُمَّلَ وَالضَّفَادِعَ وَالدَّمَ آیَاتٍ مُفَصَّلاتٍ فَاسْتَکْبَرُوا وَکَانُوا قَوْمًا مُجْرِمِینَ (١٣٣)وَلَمَّا وَقَعَ عَلَیْهِمُ الرِّجْزُ قَالُوا یَا مُوسَى ادْعُ لَنَا رَبَّکَ بِمَا عَهِدَ عِنْدَکَ لَئِنْ کَشَفْتَ عَنَّا الرِّجْزَ لَنُؤْمِنَنَّ لَکَ وَلَنُرْسِلَنَّ مَعَکَ بَنِی إِسْرَائِیلَ (١٣٤)فَلَمَّا کَشَفْنَا عَنْهُمُ الرِّجْزَ إِلَى أَجَلٍ هُمْ بَالِغُوهُ إِذَا هُمْ یَنْکُثُونَ (١٣٥)فَانْتَقَمْنَا مِنْهُمْ فَأَغْرَقْنَاهُمْ فِی الْیَمِّ بِأَنَّهُمْ کَذَّبُوا بِآیَاتِنَا وَکَانُوا عَنْهَا غَافِلِینَ (١٣٦)وَأَوْرَثْنَا الْقَوْمَ الَّذِینَ کَانُوا یُسْتَضْعَفُونَ مَشَارِقَ الأرْضِ وَمَغَارِبَهَا الَّتِی بَارَکْنَا فِیهَا وَتَمَّتْ کَلِمَةُ رَبِّکَ الْحُسْنَى عَلَى بَنِی إِسْرَائِیلَ بِمَا صَبَرُوا وَدَمَّرْنَا مَا کَانَ یَصْنَعُ فِرْعَوْنُ وَقَوْمُهُ وَمَا کَانُوا یَعْرِشُونَ (١٣٧).
ما فرعون و فرعونیان را به خشکسالی و قحطی و تنکی معیشت و کمبود ثمرات و غلاّت گرفتار ساختیم تا بلکه مـتذکّر کـردند (و از خـواب غفلت بـیدار شوند و از سرکشی و ستم خود بکاهند و متوجّه خدا گردند و بـه بنیاسرائیل بیش از این ظلم و جور روا نـدارنـد). ولی (آنان نه تـنها پـند نگرفتند، بـلکه) هنگامی که نیکی و خوشی بدیشان دست میداد (-که اغلب هم چنین بود -) میگفتند: این به خاطر (استحقاق و امتیازی است که بر سایر مردمان داریم و ناشی از مـیمنت و مـبارکی) مـا است. امّـا هنگامی کـه بـدی و سـختی بـدیشان دست میداد، میگفتند: (این خشکسالیها و بلاها هـمه نـاشی از) نحوست و شومی مـوسی و پـیروان او است! هـان (ای مردمان همۀ اعصار و قرون بدانـید) کـه بـدبیاری آنان تنها از جانب خدا (و بـا تـقدیر و تـدبیر او نـه کس دیگری) بوده است، و لیکن اکبر آنان (این حقیقت ساده را) نـمیدانسـتند (و دیگران نـیز اغلب نمیدانـند کـه خوشی و ناخوشی و سختی و فراخـی بـرابـر اراده و مشیّت خدا به انسان دست میدهد. آنان به سبب این اندیشۀ نـادرست) گـفتند: هـر انـدازه بـرای مـا مـعجزه بیاوری (و هر نوعی از معجزات بنمائی) تـا مـا را بـدان جـادو کـنی، مـا بــه تو ایمان نمیآوریم (و بـه تو نـمیگرویم). پس (هـر زمــان بــه مـصیبت و نکـبتی دچارشان کردیم و از جمله:) سیل، ملخ، شته، قورباغه، و خون بر آنان فرستادیم که هر یک معجزۀ جداگانه و روشنی بود (بر صدق موسی؛ و او پـیشاپیش دربـارۀ هر یک جداگانه و مفصّل سخن گفته بود و وقوع هر یک را خبر داده بود) اما آنان تکبّر ورزیدند (و خویشتن را بالاتر از آن دیدند که حقّ را بپذیرند) چرا که انســانهای گناهکاری بودند. هر زمـان کـه عذابـی (از عذابـهای پنجگانۀ مذکور) بر آنان واقع میشد (از شدّت تـأثیر و فزونی تألّم آن) میگفتند: ای موسی! برای مـا خدای خود را به فریاد خوان و از او درخواست کـن کـه بـه عهدی که با تو بسته است وفـا کـند (کـه عـهد نـبوّت و رســالت است). اگر عذاب را از مـا بـرداری، سوگند میخوریم که بـه تو ایـمان بـیاوریم و همانگونه کـه خواستهای) بنیاسـرائـیل را هـمراه تـو مـیفرستیم (و آنــان را آزاد مــیسازیم تـا بـه یگانه پرستی مشـغول شوند). امّا هنگامی کـه عذاب را تـا مـدّتی کـه سپری میکردند از آنان برمیداشـتیم، ناگهان پیمان شکنی مــیکردند و سوگند خـود را نـقض مــینمودند. تـا (سرانجام کار بدانجا رسید که) از آنان انتقام گرفتیم و لذا ایشان را در دریا غرق نمودیم، به سبب این که آنان آیات و معجزات ما را تکذیب میکردند و از (ایمان و اقرار به) آنها غافل میشدند (و در حقّ آنها بـیتوجّهی مینمودند). و ما همۀ جهات و نواحی پر نعمت و بـرکت سرزمین (مصر و شام) را به قوم مستضعف (و در بند زنجیر ظلم و ستم، یعنی بنیاسرائیل) واگذار کردیم، و وعدۀ نیک پروردگارت بر بنیاسرائیل، به خاطر صـبر و اســتقامتی که نشان دادند، تحقّق یـافت، و آنـچه فرعونیان (از کاخهای مجلّل) ساخته بودند، و آنـچه از بـاغهای داربست دار فـراهـم آورده بـودند، در هـم کوبیدیم.
فرعون و فرعونیان به زور گوئی و قلدری خود ادامه دادند. فرعون تهدید و بیم خود را عملی کرد. مردان را کشت و زنان را زنده نگاه داشت. موسی و پیروان او نیز عذاب را تحمّل کردند، و چشم به راه گشایش یزدان ماندند، و در برابر آزمون شکیبائی ورزیدند... بدین هنگام، وقتی که موقعیّت را ورانـداز میکنیم و به سره سازی میپردازیم، میبینیم: ایمان در برابر کفر قرار گرفته است، و طغیان در مقابل شکیبائی ایستاده است، و نیروی زمینی خدا را به مبارزه میطلبد... بدین هنگام نیروی والای همۀ نیروها، میان قدرتمندان ستـمگر و شکیبایان مؤمن، آشکارا دخالت میفرماید:
(وَلَقَدْ أَخَذْنَا آلَ فِرْعَوْنَ بِالسِّنِینَ وَنَقْصٍ مِنَ الثَّمَرَاتِ لَعَلَّهُمْ یَذَّکَّرُونَ).
ما فرعون و فرعونیان را به خشکسالی و قحطی و تنگی معیشت و کمبود ثمرات و غلاّت گرفتار ساختیم تا بلکه مـتذکّر گردند (و از خـواب غفلت بـیدار شـوند و از سرکشی و ستم خود بکاهند و متوجّه خدا گردند و به بنیاسرائیل بیش از این ظلم و جور روا ندارند).
این، اشاره به نخستین بیدار باش و بر حذر باش است... خشکسالی و قحطی و تنگی معیشت... (سنین) در لغت به معنی خشکسالیها و سختی معیشت و قحطی است. این خشکسالیها و سختی معیشت و قحطی در سرزمین مصر روی میدهد که سر سبز و خرّم و حاصلخیز و پرنعمت است. این امر، پدیدهای است که چشمها را به خود خیره میکند، و دلها را به تکان و لرزش میاندازد، و پریشانی و نگرانی را برمیانگیزد، و به بیداری و اندیشه میخواند، امّا طاغوت و کسـانی که طـاغوت آنان را سبک میدارد و بازیچه دست خود میسازد و - به سبب بیرون رفتن از آئین یزدان -از طاغوت پیروی میکنند، نـمیخواهند بیندیشند و پژوهشکنند، و نمیخواهند که دست یزدان را در خشکسالی و قـحطی سرزمین مصر و کمبود محصولات ببینند، و نمیخواهند که سنّتهای یزدان و وعد و وعید او را یاد کنند و پیش چشم دارند، و نمیخواهند که اعتراف کنند بدین امر که میان ارزشها و معیارهای ایـمانی، و میان واقعیّتها و رخدادهای زندگی عملی مردمان رابطۀ محکم و پیوند استواری است... زیرا این رابطه و پـیوند جزو جـهان غیب است... آنان هم احساس خشنتر، و دل نادانتر از آن دارند که در فراسوی واقعیّت محسوس و جـهان ملموس، چیزی را ببینند -بلی همان چیزی را میبینند که چهارپایان میبینند و احساس میکنند. چهارپایان هم فراتر از جهان پیرامون خود را نمیبینند و احساس نمیکنند... تازه اگر هم طاغوت و طاغوتیان چیزی از جهان غیب را ببینند، به سنّت جاری و ساری خدا که برابر اراده و مشـیّت او انـجام میگیرد و صورت میپذیرد، پی نمیبرند. بلکه آن را به تصادفات گذرائی نسبت میدهند که ارتباطی با قوانین ساری و جاری جهان هستی ندارد.[10]
همچنین فرعون و فرعونیان متوجّه پسودۀ بیدار کنندهای نشدند که بر رحمت یزدان در حقّ بندگان دلالت دارد.
نه تنها این پسوده را ندیدند، بلکه به کفر و گناه دست یازیدند. بتپرستی و خرافات آن فطرت ایشان را تباده کرده بود، و پیوندی را گسیخته بود که میان آنان و میان درک و فهم قوانین دقیق و صحیحی است که این هستی را اداره میکند و میگردانـد، همان گونه که زنـدگی انسانها را راه میبرد و میچرخاند. این چنین قوانـین دقیق و صحیحی را چنانکه باید نمیبینند و فـهم نمیکنند مگر مؤمنانی که به خدا ایـمان صحیح و درستی داشته باشند... آن مؤمنان با ایمانی که میدانند این هسـتی بیهوده درست نشـده است و بیهوده راه نمیرود و ادامه پیدا نمیکند، بلکه قوانین دقیق و متین و صحیح و درستی بر جهان حاکم است... ایـن چنین جهانبینی و بینشی (عقلگرائی علمی) حقیقی است. این عقلگرائـی، (غیب یـزدان) را انکار نـمیکند، چون تـعارض و اخـتلافی مـیان (علمگرائـی) حقیقی و (غیبگرائی) وجود نـدارد. و پیوند مـیان معیارها و ارزشهای ایمانی، و میان واقعیّتهای زندگی را نیز انکار نمیکند، چون در فراسوی همۀ اینها یزدان جهان است و او هر چه بخواهد انجام میدهد. خدا است که از بندگان خود میخواهد ایمان بیاورند و ایمان داشته باشند، و از آنان میخواهد در زمین خلافت کنند. هم او است که بر ایشان قانونگذاری میکند و شریعتی تهیّه میبیند که با قوانین هستی هماهنگ و همگام باشد، تا هماهنگی و همگامی میان حرکت دلهایشان و حرکت خودشان در زمین، پدیدار و استوار گردد.
فرعون و فرعونیان به ارتباط و پیوندی پی نبردند که میان کفر و بی دینی و خروج خود از آئین یزدان، و ظلم و ستم خویش به بندگان یزدان، و میان دچار آمدنشان به خشکسـالی و کـاهش مـحصولات، موجود بود... خشکسالی و کاهش محصولات در سرزمین مصر! سـرزمینی که سر سبز و خرّم است و از نـعمتها و فرآوردهها پر و لبریز است، غلاّت و محصولات آنـجا کفاف اهالی را میکند و برای آنان کم نمیآید، مگر این که فسق و فجور در پیشگیرند و راه کفر و بیدینی بسپرند، و یا این که خدا ایشان را با بلاها و آفتها و کاستیها و کاهشها بیازماید و امتحان نماید، تا این که پند گیرند و بیدار و هوشیار گردند.
آنان متوجّه این پدیده نشدند و ندانستند که مرحمت یزدان در حقّ بندگان خود خواسته است که این پدیده را آشکارا برملا گرداند و به دیدگانشان بنمایاند. آنـان هنگامی که خوشی و رفاه میدیدند گمان میبردند که ایـن حقّ طـبیعی ایشـان است! و زمـانی که بلا و خشکسالی بعدیشان رو میکرد، آن گرفتاریها را به نحوست و شومی موسی و پیروان او نسبت میدادند!
(فَإِذَا جَاءَتْهُمُ الْحَسَنَةُ قَالُوا لَنَا هَذِهِ وَإِنْ تُصِبْهُمْ سَیِّئَةٌ یَطَّیَّرُوا بِمُوسَى وَمَنْ مَعَهُ).
هنگامی که نیکی و خوشی بدیشان دست مـیداد (-که اغلب هم چنین بود -) میگفتند: این به خاطر (استحقاق و امتیازی است که بر سـایر مـردمان داریـم و نـاشی از میمنت و مبارکی) ما است. امّا هنگامی که بدی و سختی بـدیشان دست مـیداد، مـیگفتند: (ایـن خشکسـالیها و بلاها همه ناشی از) نحوست و شومی موسی و پیروان او است!.
هنگامی که فطرت از ایمان به یزدان منحرف میگردد، چنین فطرتی دست یزدان سبحان را در چرخاندن و اداره کردن جهان هستی نمیبیند، و باور نـمیکند که اشیاء و حوادث در پرتو قضا و قدر الهی پدید میآید. بدین هنگام است که فطرت احساس و شعور و فهم و درک قوانین ثابت و نـافذ جـهان هسـتی را از دست میدهد، در نتیجه رخدادها را گسیخته و بریده تـفسیر میکند و هر یک از آنها را بدون ارتـباط با دیگری معنی و تعبیر مینماید. به گونهای تـفسیر و تـوجیه میکند که انگار هیچ گونه پیوند و پیوستگی و قانون و قاعدهای با یکدیگر ندارند و همه از همدیگر برکنارند. فطرت با خرافات سـرگردان و ویلان میشود و در راههای کج و کولۀ پراکنده، حیران و پریشان مـیگردد. معتقد است که حوادث و رخدادها بر پـایهای گرد نمیآیند، و برابر نظم و نظامی به همدیگر نـمیرسند.
این، بسان همان چیزی است که خروشچف، صاحب نظریۀ سوسیالیسم (علمی!) در تعلیل همچون حوادث و رخدادهائی گفته است... آنان به قضا و قدر یزدان ایمان ندارند... در میان چنین کافرانی، کسـانی هـم یـافته میشوند که منکر غیب خدا و قضا و قدر الله هستند، و با این وجود، ادّعاء میکنند که (مسلمان) هسـتند! در حالی که آنان منکر اصول و ارکان ایمان به خدایند! فرعون و فرعونیان این چنین حوادث را تعطیل و تفسیر میکردند. خوبی و حسنهای که بدیشان میرسید بر اثر بخت خوب آنان بود و ایشان سزاوار آن بودند! بدی و سیّئهای که بدیشان میرسید بر اثر نحوست و شومی موسی و پیروان او بود! بلی زیر سر موسی و پـیروان موسی بود!
اصل (تطیّر) در زبان عربها چیزی است که جاهلیتها در دوران بتپرستی و شرک خود، و بدان هنگام که از درک قوانین الهی، و فهم قضا و قدر الهی دور بودند، انجام میدادند... در دورۀ جاهلیت، هرگاه فردی از ایشان میخواست کاری را انجام دهد، به کنار آشـیانۀ پرندهای میرفت و آن را میترساند و به پـرواز در میآورد. اگر پرنده از جانب راست او پرواز میکرد -و آن را سانح میگفتند -از این امر شاد میگردید و کاری را که میخواست انجام میداد. و اگر پرنده از طرف چپ او پرواز میکرد -که آن را بارح مینامیدند -آن را به فال بد میگرفت و از قصد خود برمیگشت و از آن منصرف میشد. اسلام این نوع اندیشۀ خرافی را باطل کرد، و به جای آن انـدیشۀ (علمی) - علمی درست -قرار داد، و کارها را به سنّتها و قانونهای ثابت خدا در جهان واگذار کرد، و این سنّتها و قانونها را نیز به قضا و قدر الهی حواله نمود که در وقت لزوم هر بار آنها را پیاده گرداند و به مرحلۀ ظهور برساند. و کارها را بر پایههای (علمی) استوار کرد و نـیّت و عمل و حرکت و جدّ و جهد انسان را در آن به حساب آورد و دخالت داد، و کارها در جایگاه صحیح خود گذاشته شد، در چهار چوب اراده و مشـیّت آزاد خداوند دادار، و تحت قضا و قدر شامل و نافذ ایزد کردگار:
(أَلا إِنَّمَا طَائِرُهُمْ عِنْدَ اللَّهِ وَلَکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لا یَعْلَمُونَ).
هـان (ای مـردمان هـمۀ اعصار و قرون بـدانید) که بد بیاری آنان تنها از جانب خدا (و با تقدیر و تدبیر او نه کس دیگری) بوده است، و لیکن اکبر آنان (ایـن حقیقت ساده را) نمیدانستند (و دیگران نیز اغلب نمیدانند که خوشی و ناخوشی و سختی و فراخـی بـرابـر اراده و مشیّت خدا به انسان دست میدهد).
چیزهائی که برای ایشان رخ میدهند، سرچشـمۀ آنـها یکی بیش نیست... به فرمان خدا روی میدهند و بس... از همین سرچشمه، خوبی و خوشی برای آزمون بدیشان میرسد... و از همین سرچشـمه، بدی و ناخوشی برای آزمون بهره ایشان میگردد.
(ونبلوکم بالشر والخیر فتنة وإلینا ترجعون).
ما شما را با سود و زیان و بدیها و خوبیها (در زندگی دنـیا) کـاملاً مـیآزمائیم، و سرانـجام به سوی مـا برگردانده میشوید (و جزا و سزای اعمال خود را دریافت میدارید). (انبیاء/35)
کیفر کارشان بدیشان میرسد... و لیکن بیشترشان نمیدانند و آگاه نیستند... همچون کسانی که امروزه غیب الهی و قضا و قدر خداوندی را به نام (عقلگرائی علمی) نمیپذیرند! و همچون کسانی که خویشتن را به طبیعت دشمن، به نـام (سوسیالیسم علمی) نسبت میدهند!!ا همۀ آنها نادانند... همه ایشان نمیدانند! فرعونیان به طغیان و سرکشی خود ادامه میدهند. غرور گناه ایشـان را به بزهکاری وادار میکند، و آزمـون الهـی - چموشی و گریز، و سرکش و دشمنانگی ایشان میافزاید:
(وَقَالُوا مَهْمَا تَأْتِنَا بِهِ مِنْ آیَةٍ لِتَسْحَرَنَا بِهَا فَمَا نَحْنُ لَکَ بِمُؤْمِنِینَ).
گفتند: هر اندازه برای ما معجزه بیاوری (و هر نوعی از معجزات بنمائی) تا ما را بدان جادو کنی، ما به تو ایمان نمیآوریم (و به تو نمیگرویم). آنان سرکشانی هستند که بند و یادآوری ایشان را رام نمیکند، و دلیـل و برهان آنـان را برنمیگرداند، و نمیخواهند که بنگرند و بیندیشند؛ ایشان پافشاری بر تکذیب را اعلان میدارند، قبل از آن که با دلیل و برهان روبهرو شوند - تا بدین وسیله سر راه را بر دلیل و برهان بگیرند -این یک حالت روانی است که به قلدران زورگو دست میدهد، هنگامی که حقّ بر ایشان غالب و چیره میشود، و دلیل و حجّت با آنان رویاروی میگردد، و دلیل و برهان ایشان را از میدان به در میکند و آنان را به دور میراند... هواها و هوسهایشان و مصلحت و مملکت و سلطنت و قدرتشان، یکسره در سوی دیگری، جدای از جانب حقّ و دلیل و برهان میایستد! بدین هنگام است که نیروی والای خداونـد آشکارا وسائل و ابزار محکم و قدرتمند خود را به پیش میکشد:
(فَأَرْسَلْنَا عَلَیْهِمُ الطُّوفَانَ وَالْجَرَادَ وَالْقُمَّلَ وَالضَّفَادِعَ وَالدَّمَ آیَاتٍ مُفَصَّلاتٍ).
پس سـیل، مـلخ، شـته، قـورباغه، و خون بـر آنـان فرستادیم که هر یک معجزه جداگانه و روشنی بود.... برای بیم دادن و حذر داشـتن، و برای امـتحان و آزمایش، معجزههای جداگانه و روشنی بودند... معنی و دلالت واضحی داشتند. منظّم و مرتب روی میدادند. یکی پس از دیگری پیاپی میشدند. پسین پـیشین را تصدیق و تأکید میکرد.
روند قرآنی در اینجا این معجزههای جداگانه و روشن را یکجا گرد آورده است. هر یک از اینها جداگانه و با فاصلۀ زمانی روی داده است و پراکنده و یکی یکـی آمده است... آنان هر بار که تـحت فشار بلا قرار گرفتهاند از موسی خواستهانـد خدای خود را برای نجات ایشان به فریاد نخوانده و بدو وعده میدادند که بـنیاسرائـیل را آزاد میسازند و همراه او روانه میگردانند، اگر از این بلا ایشان را آزاد و رهاکند، و این (رجْز) یعنی عـذاب را از ایشـان دفع کند که خودشان نمیتوانند آن را دفع و برطرف نمایند:
(وَلَمَّا وَقَعَ عَلَیْهِمُ الرِّجْزُ قَالُوا یَا مُوسَى ادْعُ لَنَا رَبَّکَ بِمَا عَهِدَ عِنْدَکَ لَئِنْ کَشَفْتَ عَنَّا الرِّجْزَ لَنُؤْمِنَنَّ لَکَ وَلَنُرْسِلَنَّ مَعَکَ بَنِی إِسْرَائِیلَ).
هر زمان که عذابی (از عذابهای پنجگانۀ مذکور ) بر آنان واقع میشد (از شدّت تأثیر و فزونی تألّم آن) میگفتند: ای موسی! برای ما خدای خود را به فریاد خوان و از او درخواست کن که به عهدی که با تو بسته است وفا کند (که عهد نبوّت و رسالت است). اگر عذاب را از مـا برداری، سوگند میخوریم که به تو ایمان بیاوریم و همانگونه که خواسـتهای) بـنیاسرائـیل را هـمراه تـو میفرستیم (و آنان را آزاد میسازیم تا به یگانهپرستی مشغول شوند).
هر بار هم عهد و پیمان خود را میشکستند، و پس از رفع عذاب به همان کارهائی بر میگشتند که پـیش از وقوع عذاب میکردند! خداوند برابر قضا و قدر خود ایشان را از عذاب میرهانید و بدیشان مهلت میداد تا آن زمان که اجل مقدّر آنان در میرسید:
(فَلَمَّا کَشَفْنَا عَنْهُمُ الرِّجْزَ إِلَى أَجَلٍ هُمْ بَالِغُوهُ إِذَا هُمْ یَنْکُثُونَ).
امّا هنگامی که عذاب را تا مدّتی که سپری مـیکردند از آنان برمیداشـتیم، ناگهان پـیمان شکنی مـیکردند و سوگند خود را نقض مینمودند.
روند قرآنی همۀ معجزات را بار دیگر یکجا ذکر کرده است. انگار معجزات یک مرتبه بر ایشان وقوع پـیدا کرده است. و انگار که آنان نیز یک مرتبه نقض عـهد کردهاند، چرا که تجارب همه یکی بوده است، و پـایان آنها نیز یکی بوده است. این شیوه، یکی از شـیوههای قرآن در بیان داستانها است. سر آغاز آنها را به سـبب همانندی آنها گرد میآورد، و پایان آنها را نیز به سبب همانندی آنها گرد میآورد... این بدین خاطر است که دلی که بسته است و زیر تودهها پـنهان گشـته است، تـجارب گوناگون را همچون یک تجربه دریـافت میدارد، و از آنها کمترین استفادهای نمیکند، و در آنها پند و عبرتی پیدا نمیکند و اندرزی نمیگیرد. امّا این معجزهها چگونه رخ داده است؟ چیزی بیش از آنچه نـصوص قرآنی بیان فرموده است در اختیار نداریـم. در احادیث مرفوعۀ پیغمبر صلیّ الله علیه واله وسلّم نیز چیزی را نیافتیم. ما هم به شیوه و روالی که در (فی ظـلال القرآن) در پیش گرفتهایم، در حدود نصوص قرآنی، در این چنین مواردی میایسـتیم. برای شناخت ایـن معجزهها راهی نداریم جز راه قرآن یـا سنّت صحیح پیغمبر صلیّ الله علیه واله وسلّم به خاطر پرهیز از اسرئیلیات و اقوال و روایـاتی که اصلی نـدارنـد. متأسّفانه ایـن چنین اسرائیلیات و اقوال و روایات بدون سند و استنادی، به همۀ تـفسیرهای قدیم وارد گردیده است. حتّی یک تفسیر هم از نفوذ آنها رهائی نیافته است. حتّی تـفسیر امام ابن جریر طبری - با وجود ارزش گرانبهای آن -و تفسیر ابنکثیر نیز -با وجود ارج و بهای بزرگ آن -از این پدیدههای خطرناک نجات پیدا نکرده است.
روایتهای گوناگون و جورا جوری از ابن عبّاس، سعید پسر جبیر، فتاده، و ابن اسحاق، دربارۀ ایـن معجزهها روایت شده است... آنها را ابوجعفر ابن جریر طبری در تاریخ خود و در تفسیر خود، نـقل نـموده است. این روایت، یکی از آنها است:
«ابن حمید برایمان روایت نـموده است و گفته است: یعقوب قمی، از جعفر پسر مغیره، و او از سعید پسـر جبیر، روایت نموده است که گفته است: هنگامی که موسی به پیش فرعون آمد، بدو گفت: بنیاسرائیل را آزاد کن و همراه من بفرست. فرعون نپذیرفت. خداوند طوفان را بر ایشان گماشت -که باران سخت است - مقداری از باران بر آنان باراند. تـرسیدند کـه بارش باران وسیلۀ عذابشان گردد. گفتند: ای موسی! خدای خود را برایمان فراخوان تا شرّ باران را از مـا به دور دارد تا به تو ایمان بیاوریم و بنیاسرائیل را آزاد و همراه تو گردانیم. موسی خداونـد خود را به فریاد خواند، امّا ایمان نیاوردند و بنیاسرائیل را آزاد و همراه او نگردانـدند. خداونـد در آن سـال کشـتزارها و محصولات و علفزارهائی را رویاند که قبلاً بدین گونه نرویانده بود.گفتند: این چیزهائی است که مـا آرزوی آنها را داشتیم. خدا ملخها را به سویشان گسیل داشت و آنها را برکستزارها و علفزارها مسلّط گردانید. هنگامی که دیدند ملخها کشتزارها و علفزارها را به چه حال و وضعی انداختهانـد، دانسـتند که دیگر کشـتزارها و علفزارها بر جای نمیمانند. گفتند: ای موسی! خدای خود را برایمان فراخوان تا شرّ ملخها را از ما به دور دارد تا به تو ایمان بیاوریم و بنیاسرائیل را آزاد و همراه تو گردانیم. موسی خداوند خود را به فریاد خواند، امّا ایمان نیاوردند و بنیاسرائیل را آزاد و همراه او نگرداندند. کشتزارها و علفزارها را درو کردند و در خـانهها محکم انبار نـمودند، و گـفتند: چه باک! محصولات خود را در انبارها انباشتهایم و دور از بلا داشتهایم. یـزدان سبحان شـپشه، یـعنی سـاس را بر فرآوردههایشان مسلّط کرد که از خود فرآوردهها پدید میآید... کسی ده جریب را به آسیاب میبرد از آن سه قفیز[11] را برنمیگرداند. پس گفتند: ای موسی خداونـد خود را برایمان فراخوان تا شرّ شپشهها را از ما به دور دارد تا به تو ایمان بیاوریم و بنیاسرائیل را آزاد و همراه توگردانیم. موسی خداوند خود را به فریاد خواند و شرّ شپشهها برطرف شد، ولی ایـمان نـیاوردند و از ایمان آوردن سرپیچی کردند و بنیاسرائیل را آزاد نکردند و همراه او نفرستادند. بدان هنگام که موسی در پیش فرعون نشسته بود صدای قورباغهها را شنید. به فرعون گفت: برداشت تو و قوم تو از این چیست و چه میاندیشید؟ فرعون گفت: از این وزغـها چه توانـد خاست؟! هنوز شب نشده بود که هر کس تا زنخدان در میان وزغها جای داشت، و چون میخواست دهان به سخن گفتن بگشاید، وزغها به میان دهان او میجستند و میپریدند. دیگر باره به موسیگفتند: پروردگارت را بخوان تا شرّ وزغها را از ما باز دارد و ما به تو ایـمان بیاوریم و بنیاسرائیل را با تو روانه سازیم. خداوند شرّ وزغها را از ایشان باز داشت، امّـا ایـمان نـیاوردند. خداوند خون را به سویشان روان و بر ایشان گماشت. هر چه از جویبارها و رودبارها و چاهها برمیگرفتند، و هر آبی که در ظرفها و آبدانهایشان بود، همه را به صورت خون تازه مییافتند. شکایت به نـزد فرعون بردند و گفتند: دچار خون شـدهایـم و چیزی برای آشامیدن نداریم! فرعون گفت: موسی شما را جادو کرده است! قوم فرعون بدو گفتند: چگونه ما را جادو کرده است ما هر آبی را که در ظرفها و آبدانهای خود میبینیم جز خون تازه نمییابیم؟ پس نزد موسی آمدند و بدو گفتند: ای موسی پروردگارت را برایمان فرا خوان تا شرّ این خون را از سر ما دفعکند و از ما بگرداند تا به تو اینان بیاوریم و بنیاسرائیل را آزاد و با تو همراه گردانیم! موسی پروردگار خود را به فریاد خواند. خدا بلای خون را از ایشان بگردانید، ولی ایمان نیاوردند و بنیاسرائیل را با او روانه نساختند». خدا بهتر میدانـد که کدامیک از ایـنها بوده است و روی داده است... دگرگونی شکل و شیوهای که این معجزهها بدانگونه و روال روی داده است، در سرشت این معجزهها تأثیری ندارد. چه این خداوند سبحان است که آنها را در پرتو قضا و قدر خود در وقت معین برای آزمودن قوم معینی حواله و پدیدار کرده است، آن هم برابر سنّت خود در گرفتار ساختن تکذیب کنندگان به زیان و ضرر بدنی و مالی، تا این که به درگاه او بنالند و گریه و زاری کنند. قوم فرعون با وجود بتپرستی خود و جاهلیّت خویش، و با وجود تحقیر و توهین فرعون در حقّ ایشان بر اثر خروج از آئـین الهی، باز هم به موسی علیه السّلام پناه میآوردند، تا از خداوند گارش درخواست کند که به عهدی که با او بسته است وفا کند، و بلا را از ایشـان بگرداند... هر چند که قدرتهای حاکمه پس از آن که بلا برطرف میگردید، دیگر باره عـهد شکنی مـیکردند و فرمان آسمانی را لبـّیک نـمیگفتند. زیـرا قدرتهای حاکمه بر ربوبیّت فرعون بر انسانها استوار بود، و از ربوبیّت یزدان بر خودشان نمیترسیدند. زیرا تـرس از یزدان بدین معنی است که نظام حکومت و رژیـم سلطنتی که بر حاکمیّت و فرمانروائی فرعون اسـتوار است نه بر حاکمیّت و فرمانروائی یزدان، برچیده گردد و نابود شود... و امّا اهل جاهلیّت نوین، با وجود این که یزدان آفتها و بلاها برکشتزارهایشان چیره میگرداند، قاطعانه تصمیم گرفتهاند به سوی یزدان برنگردند و از تباهکاریها و بزهکاریها دست برندارند. هرگاه صاحبان کشتزارها، یعنی برزگران و دهقانان دست خدا را در گماشتن و پدید آوردن این آفتها و بلاها احساس کنند - این هم احساس فطری است حتّی در درونهای بیایمان که در اوقات خطر و دشواری پدید میآید -و با دعا و زاری خویشتن را در پناه خدا دارنـد و دفـع بلایا و مصائب را از او درخواست نمایند، پیروان (علمگرای) دروغین، بدیشان میگویند: ایـن کردار و رفـتارتان خرافات (غیبگرائی) است! کارشان را شگفت میدارند و ایشان را مورد استهزاء و تمسخر قرار میدهند! تا بدین وسیله آنان را به سوی کفری برگردانند که از کفر بتپرستان شدیدتر و زشتتر است!
آن گاه، فرجام کار - برابر سنّت یزدان در گرفتار کردن تکذیب کنندگان به دنبال آزمودن ایشان با ناخوشیها و بلاها، و با خوشیها و نعمتها - درمیرسد و حـادثه رخ میدهد، و یزدان جهان فرعون و فرعونیان را نابود میفرماید - البتّه پس از آن که بدیشان مهلت میدهد، و تا وقت معینی که بدان میرسند بدانان فرصت عطاء میکند -و به وعدۀ خود که به مستضعفان شکیبا داده است - پس از نابود کردن طاغیان زورمند - وفا میکند:
(فَانْتَقَمْنَا مِنْهُمْ فَأَغْرَقْنَاهُمْ فِی الْیَمِّ بِأَنَّهُمْ کَذَّبُوا بِآیَاتِنَا وَکَانُوا عَنْهَا غَافِلِینَ (١٣٦)وَأَوْرَثْنَا الْقَوْمَ الَّذِینَ کَانُوا یُسْتَضْعَفُونَ مَشَارِقَ الأرْضِ وَمَغَارِبَهَا الَّتِی بَارَکْنَا فِیهَا).
تا (سرانجام، کار بدانجا رسید که) از آنان انتقام گرفتیم و لذا ایشان را در دریا غرق نمودیم، بـه سـبب ایـن کـه آنان آیات و معجزات ما را تکذیب میکردند و از (ایمان و اقرار به) آنها غافل میشدند (و در حقّ آنها بیتوجّهی مینمودند). و ما همۀ جهات و نواحی پرنعمت و بـرکت سرزمین (مصر و شام) را به قوم مستضعف (و در بند زنجیر ظلم و ستم، یعنی بنیاسرائیل) واگذار کردیم.
(وَتَمَّتْ کَلِمَةُ رَبِّکَ الْحُسْنَى عَلَى بَنِی إِسْرَائِیلَ بِمَا صَبَرُوا وَدَمَّرْنَا مَا کَانَ یَصْنَعُ فِرْعَوْنُ وَقَوْمُهُ وَمَا کَانُوا یَعْرِشُونَ).
و وعدۀ نیک پروردگارت بـر بـنیاسـرانـیل، بـه خـاطر صبر و استقامتی که نشان دادند، تحقّق یـافت، و آنـچه فرعونیان (از کاخهای مجلّل) ساخته بودند، و آنـچه از بــاغهای داربست دار فـراهـم آورده بـودند، درهـم کوبیدیم .
روند قرآنی در اینجا چکیدهای از پیشآمد غرق کردن میگوید، و بطور مشروح از رخدادهای آن سخن نمیراند، بدان گونه که در موارد دیگری از سورهها صحبت به میان میآورد. این بدان خاطر است که اینجا فضای قاطعانه گرفتار کردن و به عذاب گرفتن است که به دنبال مهلت دادن طولانی و درازی روی مـیدهد. دیگر به تفصیل از چیزی سخن نمیرود. قاطعیّت تند و سریع در ایـنجا بهتر به دلهـا مـیخزد و در درونـها جایگزین میشود و حسّ و شعور را بهتر برمیانگیزد!
(فَانْتَقَمْنَا مِنْهُمْ فَأَغْرَقْنَاهُمْ فِی الْیَمِّ).
پس (سرانجام، کار بـدانـجا رسید که) از آنـان انـتقام گرفتیم و لذا ایشان را در دریا غرق نمودیم.
انتقام یزدان به صورت یک ضربه ناگهانی روی میدهد و به ناگاه آنان نابود میکردند و اثری از ایشان نمیماند. از والائی و گردنکشی و خود بزرگ بینی، به ته اعماق دریا و ژرفاهای آنها فرو مـیافتند و کیفر مطابق با پندار و گفتار و کردارشان را میبینند:
(بِأَنَّهُمْ کَذَّبُوا بِآیَاتِنَا وَکَانُوا عَنْهَا غَافِلِینَ).
به سبب این که آنان آیـات و مـعجزات ما را تکذیب میکردند و از (ایمان و اقرار به) آنها غافل میشدند (و در حقّ آنها بیتوجّهی مینمودند).
روند قرآنی میان تکذیب کنندکان آیات و معجزات و غفلت از آنها، و میان این چنین فرجام و سرنوشت معین، ارتباط برقرار میسازد. مقرّر میدارد که رخـدادها تصادفی و نـاسنجیده روی نـمیدهند، و اتّفاقهای گذرا و ناگهانی بیحساب و کتاب نـیستند، بدان گونه که غافلان گمان میبرند!
روند قرآنی برای همآهنگی با این فـضای قاطعانه نـیز در نشان دادن صفحۀ دیگری شتاب میگیرد، صفحۀ جانشین گرداندن مستضعفان. چرا که جانشین گرداندن بنیاسرائیل - در دورهای که آنان از صلاحیّت مناسبی برخوردار بودهاند، و به کژراهه نیفتادهاند تا خواری و آوارگی کیفر آنان شود - در مصر نبوده است و بر جایگاه فرعون و فرعونیان هم نبوده است. بلکه ایـن جانشینی در سرزمین شام صورت گرفته است، آن هم پس از دهها سال که از حادثۀ غرق گرداندن فرعون گذشته است، و موسی علیه السّلام مرده است، و چهل سـال بنیاسرائیل در بـیابانها سرگردان و ویـلان بودهاند، همان گونه که در سورۀ دیگری[12] آمـده است... ولی روند قرآنی زمان و حوادث را در هم میپیچد، و برای هماهنگی با دو پردۀ متقابل صحنه، با شـتاب هر چه بیشتر جانشینی را به پیش میکشد و از آن سخن میراند:
(وَأَوْرَثْنَا الْقَوْمَ الَّذِینَ کَانُوا یُسْتَضْعَفُونَ مَشَارِقَ الأرْضِ وَمَغَارِبَهَا الَّتِی بَارَکْنَا فِیهَا).
و ما همۀ جهات و نواحـی پـر نعمت و بـرکت سـرزمین (مصر و شام) را به قوم مسـتضعف (و در بـنذ زنـجیر ظلم و ستم، یعنی بنیاسرائیل) واگذار کردیم.
(وَتَمَّتْ کَلِمَةُ رَبِّکَ الْحُسْنَى عَلَى بَنِی إِسْرَائِیلَ بِمَا صَبَرُوا وَدَمَّرْنَا مَا کَانَ یَصْنَعُ فِرْعَوْنُ وَقَوْمُهُ وَمَا کَانُوا یَعْرِشُونَ).
و وعدۀ نیک پروردگارت بـر بـنیاسـرائـیل، بـه خـاطر صبر و استقامتی که نشان دادند، تحقق یـافت، و آنـچه فرعونیان (از کاخهای مجلّل) ساخته بودند و آنچه ازبــاغهای داربستدار فـراهـم آورده بـودند، درهـم کوبیدیم.
ما انسانهای فناپذیر و مقیّد به زمان، (قبل) و (بعد) و پیش از این، و پس از این، میگوئیم، چون ما حوادث و رخدادها را از روی گذشتن آنها بر ما و آگاهی یافتن ما از آنها، به رشتۀ تاریخ میکشیم. این است که میگوئیم: جانشینی قومی که مستضعف بودهاند، پس از حادثۀ غرق گرداندن بوده است... این درک و فهم و برداشت و بینش ما انسانها است... امّا وجود مطلق و علم مطلق که خدا است، (قبل) و (بعد) و پیش از این، و پس از این، برای او چه معنی دارد؟! پردۀ نمایش سراسر، برای او عیان و یکسان است، و زمانی و مکانی آن را از او پوشیده و پنهان نمی دارد....
(ولله المثل الأعلى).
خدا دارای صفات عالیه است. (نحل/60)
(وما أوتیتم من العلم إلا قلیلاً).
جز دانش اندکی به شما داده نشده است. (اسراء/85)
پرده این جور فروانداخته میشود بر صحنۀ هلاک و نابودی از یک سو، و بر صحنۀ جانشینی و آباد کنندگان زمین از دیگر سو... ناگهان فرعون طاغی و یاغی قلدر و فرعونیان غرق میشوند، و هر آنچه برای زندگانی این جهانی میکردند، و کاخهای بزرگ و پا بر جا بر ستونها و پایهها، و باغهای انگور و محصولات بالای داربستها، ناگهان همه و همه در چشم به هم زدنی، یا در عرض چند واژۀ کوتاهی، در هم میریزد و خشک و پرپر میگردد!
این مثلی است که یـزدان جهان آن را برای مردمان اندکی در مکّه روایت میفرماید که از سوی شرک و مشرکان رانده میشوند و تحت فشار قرار میگیرند. این مثل به عنوان نمایشی بر بالای افق زمان جلوهگر و نمایان میماند برای هر دسته و گروه مؤمنی که از سوی افرادی چون فرعون و فرعونیان طاغی و یـاغی همان چیزهائی را میبینند و میچشند که آن کسـانی دیدند و چشیدند که در زمین ضعیف و ناتوانشان کرده بودند. ولی سرانجام آفریدگار جهان خاورها و باخترهای پر برکت زمین را –در برابر شکیبائی و ایستادگی ایشان- بدیشان داد، تا ببیند که آنان چگونه رفتار می کنند و چه می کنند.
[1] مراجعه شود به کـتاب: (التصویر الفنی فی القـرآن) فصل: (القصه فیالقرآن).
[2] جانورشناسان گفتهاند: (اژدهاها) و (مارها) جدای از یکدیگرند، ولی هر دوی آنها از یک شاخه و دستهاند.
[3] برای اطّلاع بیشتر مراجعه شود به کـتاب: (التصویر الفنی فیالقرآن) فصل: (القصه فیالقرآن).
[4] مراجعه شود به کتاب: (التصویر الفنی فی القرآن) فصل: (التناسق الفنّی).
[5]این تاخت ناگهانی در اینجا ذکر نشده است، بلکه در سورۀ طه آیههای ٦٧و ٦٨آمده است: (فأوجسَ فی نَفْسِهِ خیفةً مُوسی. قُلْنا لاتَخَفْ انّکَ انْتَ الأعْلی).
[6] مراجعه شود به کتاب: (التصویر الفنی فیالقرآن).
[7] مراد سورۀ یونس آیۀ ٨٣ است. (مترجم)
[8] برای اطلاع بیشتر، مـراجـعه شـود بـه کـتاب: «المـصطلحات الاربـعه«، تالیف مسلمان راستین آقای ابوالاعلی مودودی، امیر الجماعه الاسلامیه، در پاکستان.
[9] علم خدا، علم مطلق است. گذشته و حال و آینده برای خدای ازلی و ابدی معنی ندارد. برای علم مطلق، کـموبیش و نزدیک و مـیانه و دور، یکسان است. ذکر صفاتی همچون: قدیم و جدید و آینده به دنبال علم خدا، با ییروی از فلسفۀ بیگانگانی بسان اهالی یونان است... (مترجم).
[10] هـنگامی کــه غـلات در روسیۀ کـمونیستی و در همۀ اردوگاههای کمونیستی کاستی میگیرد، خروشچف چیزی جز این را نمیتواند بگـوید: «طبیعت، با ما دشمنی میکند!.. خروشچف که مرد سیاستمداری است و ادعای «سوسیالیسم علمی!» را دارد و منکر «غیبگرائی» است! از دیدن دست چیرهو توانای یزدان، خود را به کوری میزند... اگر این چنین نیست، این «طبیعت« که او از آن سخن میراند و معتقد است که با انسان دشمنی میورزد، چیست؟
[11] جریب، معرّبگری به معنی پیمانۀ غلّه است که چهار قفیز است. قفیز نیز معرب کفیز یا کویز است که واحد وزن است که در اعصار و ازمنه و امکنۀ مختلف متغیر بوده است. قفیز معادل بیست و چهار کـیله... هفت من... هشت من... ده من... سی من...و... (فرهنگ معین و آنندراج)
[12] نگا: مائده/ ٢6 (مترجم)