ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 |
سورهی اعراف آیهی 53-35
یَا بَنِی آدَمَ إِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ رُسُلٌ مِنکُمْ یَقُصُّونَ عَلَیْکُمْ آیَاتِی فَمَنِ اتَّقَى وَأَصْلَحَ فَلاَ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلاَ هُمْ یَحْزَنُونَ (35) وَالَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیَاتِنَا وَاسْتَکْبَرُوا عَنْهَا أُولئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ (36) فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَى عَلَى اللّهِ کَذِباً أَوْ کَذَّبَ بِآیَاتِهِ أُوْلئِکَ یَنَالُهُمْ نَصِیبُهُم مِنَ الْکِتَابِ حَتَّى إِذَا جَاءَتْهُمْ رُسُلُنَا یَتَوَفَّوْنَهُمْ قَالُوا أَیْنَ مَاکُنتُمْ تَدْعُونَ مِن دُونِ اللّهِ قَالُوا ضَلُّوا عَنَّا وَشَهِدُوا عَلَى أَنْفُسِهِمْ أَنَّهُمْ کَانُوا کَافِرِینَ (37) قَالَ ادْخُلُوا فِی أُمَمٍ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِکُم مِنَ الْجِنِّ وَالْإِنْسِ فِی النَّارِ کُلَّمَا دَخَلَتْ أُمَّةٌ لَعَنَتْ أُخْتَهَا حَتَّى إِذَا ادَّارَکُوا فِیهَا جَمِیعاً قَالَتْ أُخْرَاهُمْ لِأُولاَهُمْ رَبَّنَا هَؤُلاَءِ أَضَلُّونَا فَآتِهِمْ عَذَابَاً ضِعْفاً مِنَ النَّارِ قَالَ لِکُلٍّ ضِعْفٌ وَلکِن لاَتَعْلَمُونَ (38) وَقَالَتْ أُولاَهُمْ لِأُخْرَاهُمْ فَمَا کَانَ لَکُمْ عَلَیْنَا مِن فَضْلٍ فَذُوقُوا الْعَذَابَ بِمَا کُنتُمْ تَکْسِبُونَ (39) إِنَّ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیَاتِنَا وَاسْتَکْبَرُوا عَنْهَا لاَتُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوَابُ السَّمَاءِ وَلاَیَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ حَتَّى یَلِجَ الْجَمَلُ فِی سَمِّ الْخِیَاطِ وَکَذلِکَ نَجْزِی الْمُجْرِمِینَ (40) لَهُم مِن جَهَنَّمَ مِهَادٌ وَمِن فَوْقِهِمْ غَوَاشٍ وَکَذلِکَ نَجْزِی الظَّالِمِینَ (41) وَالَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لاَنُکَلِّفُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَهَا أُولئِکَ أَصْحَابُ الْجَنَّةِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ (42) وَنَزَعْنَا مَا فِی صُدُورِهِم مِنْ غِلٍّ تَجْرِی مِن تَحْتِهِمُ الْأَنْهَارُ وَقَالُوا الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِی هَدَانَا لِهذَا وَمَا کُنَّا لِنَهْتَدِیَ لَوْلاَ أَنْ هَدَانَا اللّهُ لَقَدْ جَاءَتْ رُسُلُ رَبِّنَا بِالْحَقِّ وَنُودُوا أَن تِلْکُمُ الْجَنَّةُ أُورِثْتُمُوهَا بِمَا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (43) وَنَادَى أَصْحَابُ الْجَنَّةِ أَصْحَابَ النَّارِ أَنْ قَدْ وَجَدْنَا مَاوَعَدَنَا رَبُّنَا حَقّاً فَهَلْ وَجَدْتُمْ مَا وَعَدَ رَبُّکُمْ حَقّاً قَالُوا نَعَمْ فَأَذَّنَ مُؤَذِّنٌ بَیْنَهُمْ أَن لَعْنَةُ اللّهِ عَلَى الظَّالِمِینَ (44) الَّذِینَ یَصُدُّونَ عَن سَبِیلِ اللّهِ وَیَبْغَونَهَا عِوَجاً وَهُم بِالآخِرَةِ کَافِرُونَ (45) وَبَیْنَهُمَا حِجَابٌ وَعَلَى الْأَعْرَافِ رِجَالٌ یَعْرِفُونَ کُلّاً بِسِیَماهُمْ وَنَادَوا أَصْحَابَ الْجَنَّةِ أَن سَلاَمٌ عَلَیْکُمْ لَمْ یَدْخُلُوهَا وَهُمْ یَطْمَعُونَ (46) وَإِذَا صُرِفَتْ أَبْصَارُهُمْ تِلْقَاءَ أَصْحَابِ النَّارِ قَالُوا رَبَّنَا لاَتَجْعَلْنَا مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ (47) وَنَادَى أَصْحَابُ الْأَعْرَافِ رِجَالاً یَعْرِفُونَهُم بِسِیَماهُم قَالُوا مَاأَغْنَى عَنْکُمْ جَمْعُکُمْ وَمَا کُنْتُمْ تَسْتَکْبِرُونَ (48) أَهؤُلاَءِ الَّذِینَ أَقْسَمْتُمْ لاَیَنَالُهُمُ اللّهُ بِرَحْمَتِهِ ادْخُلُوا الْجَنَّةَ لاَخَوْفٌ عَلَیْکُمْ وَلاَأَنْتُمْ تَحْزَنُونَ (49) وَنَادَى أَصْحَابُ النَّارِ أَصْحَابَ الْجَنَّةِ أَنْ أَفِیضُوا عَلَیْنَا مِنَ الْمَاءِ أَوْ مِمَّا رَزَقَکُمُ اللّهُ قَالُوا إِنَّ اللّهَ حَرَّمَهُمَا عَلَى الْکَافِرِینَ (50) الَّذِینَ اتَّخَذُوا دِینَهُمْ لَهْواً وَلَعِباً وَغَرَّتْهُمُ الْحَیَاةُ الدُّنْیَا فَالْیَوْمَ نَنْسَاهُمْ کَمَا نَسَوا لِقَاءَ یَوْمِهِمْ هذَا وَمَا کَانُوا بِآیَاتِنَا یَجْحَدُونَ (51) وَلَقَدْ جِئْنَاهُمْ بِکِتَابٍ فَصَّلْنَاهُ عَلَى عِلْمٍ هُدىً وَرَحْمَةً لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ (52) هَلْ یَنْظُرُونَ إِلَّا تَأْوِیلَهُ یَوْمَ یَأْتِی تَأْوِیلُهُ یَقُولُ الَّذِینَ نَسُوهُ مِن قَبْلُ قَدْ جَاءَتْ رُسُلُ رَبِّنَا بِالْحَقِّ فَهَل لَنَا مِن شُفَعَاءَ فَیَشْفَعُوا لَنَا أَوْ نُرَدُّ فَنَعْمَلَ غَیْرَ الَّذِی کُنَّا نَعْمَلُ قَدْ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ وَضَلَّ عَنْهُمْ مَا کَانُوا یَفْتَرُونَ).
هم اینک پس از توقّف طولانی و دراز آهـنگ پیرو زدن بر داستان پیدایش نخستین، و رویاروئی با واقعیّت جاهلیّت عربی - و پس از آن، واقعیّت جاهلیّت همگی بشریّت - راجع به پوشاندن پیکر با لباس، و پوشاندن روح با تقوا، و پیوندی که مسأله بطور کلّی با مسألۀ بزرگ عقیده دارد، نداء تازهای خطاب به آدمیزادگان آغاز میگردد، ندائی دربارۀ مسألۀ کلّی و همه جانبهای که مسألۀ لباس در توقّف پیشین بدان پیوند داده شده بود. مسألۀ دریـافت و پـیروی در آداب و مـراسـم و قوانین و شریعت دین، و در کار و بار زندگی و اوضاع و احوال آن بطور کلّی. بدان خاطر که جهتی که از آن دریافت میدارند محدود و معیّن بشنود، و آن، جهت پیغمبرانی است که از پروردگارشان دریافت میدارند و به مردمان میرسانند. سرانجام هم براساس پاسخ گفتن به پیغمبران و پذیرش برنامۀ ایشان، یا پاسخ نگفتن و نپذیرفتن برنامۀ آنان، حساب و کتاب و سزا و جزا در نهایت این گشت و گذاری که روند قرآنی آن را در این چرخش و گردش نشان میدهد، به میان میآید و هر کسی آن درود عاقبت کار که کشت:
(یَا بَنِی آدَمَ إِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ رُسُلٌ مِنکُمْ یَقُصُّونَ عَلَیْکُمْ آیَاتِی فَمَنِ اتَّقَى وَأَصْلَحَ فَلاَ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلاَ هُمْ یَحْزَنُونَ. وَالَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیَاتِنَا وَاسْتَکْبَرُوا عَنْهَا أُولئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ).
ای آدمیزادگان! اگر پیغمبرانی از جنس خود شما انسانها به نزدتان بیایند و آیات مرا بـرای شما بازگو بنمایند، (شما دو گروه خـواهید شـد. گروهی حقّ را میپذیرد، و گروهی حقّ را تکذیب مـیدارد) پس کسانی که پرهیزگاری کنند (و با انجام طاعات و ترک محرّمات خویشتن را از عذاب خدا در امان دارند) و بـه اصلاح (حال خود و دیگران) بپردازند، (در آخرت) نه ترسی بر آنان است و نه غمگین میگردند. و کسانی که آیات مرا تکذیب کنند و از (پیروی آیـات و دریـافت رهنمود از) آنها، خویشتن را فراتر گیرند و سـرپیچی کنند، آنان دوزخیانند و جاودانه در آن میمانند.
این عهد و پیمان یزدان با آدم و فرزندان او است. این شرط او در امر خلافت و جانشینی مـردمان از سوی خدا در زمینی است که آن را آفریده است و روزیها و قوتها را در آن پدید آورده است، و این نوع را جانشین خود کرده است و در زمین استقرار بخشیده است و بر زندگی در آن توانا نموده است، تا نقش خود را برابر این شرط و آن عهد ایفاء و اداء نماید. اگر چنین نکند کارش در دنیا مردود میگردد و شخصی که فرمانبردار خدا باشد آن را نمیپذیرد و اجراء نمیکند، و این کار در آخرت بزه و گناه است و سـزای آن دورخ است و خداوند از دوزخیان جایگزین و فدیهای نمیپذیرد.
(فَمَنِ اتَّقَى وَأَصْلَحَ فَلاَ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلاَ هُمْ یَحْزَنُونَ).
کسانی که پرهیزگاری کنند (و با انجام طاعات و ترک محرّمات، خویشتن را از عذاب خدا در امان دارند) و به اصلاح (حال خود و دیگران) بپردازنـد (در آخرت) نه ترسی بر آنان است و نه غمگین میگردند.
چرا که تقوا ایشان را از گناهان و بزهکاریها دور میکند - زشتترین گناهان و بزهکاریها هم شـریک و انباز نسبت دادن به خدا، و غصب سلطه و قدرت یزدان، و ادّعاء کردن الوهیّت خداوند سبحان است - و تقوا آنان را به سوی خوبیها و پـاکیها و عـبادات و طاعات میکشاند و رهنمود میگرداند، و سرانجام ایشان را به امن و امان از خوف و هراس، و رضـا و خشنودی از سرنوشت میرساند و فرجام پسندیدهای بهرۀ ایشـان میگرداند. .
(وَالَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیَاتِنَا وَاسْتَکْبَرُوا عَنْهَا أُولئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ).
کسـانی که آیات مرا تکذیب کنند و از (پـیروی آیات و دریافت رهنمود از) آنـها، خـویشتن را فراتـر گیرند و سـرپیچی کنند، آنـان دوزخیانند و جاودانه در آن میمانند.
چون تکذیب، و خویشتن را بزرگتر دیدن و فراتر گرفتن از این که تسلیم عهد و پیمان خدا شد و شرط عهد و پیمان را رعایت کرد، متکبّران و خود بزرگ بینان را به سرپرست و دوستشان ابلیس در آتش دوزخ میرساند و بدو ملحق میگرداند، آنجا که وعدۀ یزدان تحقّق پیدا میکند:
(لَمَن تَبِعَکَ مِنْهُمْ لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنکُمْ أَجْمَعِینَ).
سوگند مـیخورم دوزخ را از تو و از همۀ کسانی پـر میسازم که از تو پیروی کنند.
*
از اینجا به بعد روند قرآنی به نشـان دادن صـحنۀ واپسین لحظات زندگی، یعنی دم مرگ میپردازد، مرگی که پس از پایان گرفتن اجل، یعنی سر رسید عمر، به سراغ انسانها میآید، و در انـتهای گشت و گذار پیشین بدان اشاره گردید:
(وَلِکُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ فَإِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ لاَیَستَأْخِرُونَ سَاعَةً وَلاَ یَسْتَقْدِمُونَ).
هر گروهی دارای مدّت زمانی (مشخّص و معلوم) است، و هنگامی که زمان (محدود) آنـان بـه سـر رسید، نـه لحظهای (از آن) تأخیر خواهند کرد و نـه لحظهای (بـر آن) پیشی میگیرند.
به دنبال آن صحنۀ حشر و همایش، و منظرۀ حساب و کتاب، نموده میشود. و آن گاه صحنۀ دادخواهی و داوری و سزا و جزا به تـصویر کشیده میشود... انگار شرح و تفصیل آن اختصار است دربارۀ کار پرهیزگاران و خودبزرگ بینان، و تصویری است دربارۀ حال متّقیان و حال متکبّران. کار و حالی که پس از اجل معیّن و سررسید عـمر معلوم، جلوهگـر و پـدیدار مـیآید. تصویری است به شیوۀ ممتاز قرآن که صحنه را زنده و جنبنده پدیدار میگرداند و مینمایاند. خوانندۀ قرآن و شنوندۀ قرآن آن را نگاه میکنند، و با تمام وجود در آن حاضر میآیند.
برنامۀ قرآنی توجّه خاصّی به صحنههای قیامت دارد، از قبیل: رستاخیز، حساب و کتاب، نعمت و عـذاب، و بهشت و دورخ... توجّه تمام و اهمّیّت کامل و واضحی بدان صحنهها دارد... دیگر آن جهانی که یـزدان به مردمان وعده فرموده است، و بعد از این جهان کنونی میآید، در پرتو تـوجّه و اهتمام برنامۀ قرآن به صحنههای آن جهانی، آن جهان تنها توصیف و تعریف نمیگردد و در قالب الفاظ نـمیماند و بس، بلکه به تصویر زده مـیشود و محسوس میگردد و زنـده و جنبنده و نمودار و پدیدار و برجسته و آشکار، پـیش چشم جلوهگر میآید!... مسلمانان در آن جهان زندگی کاملی داشتهاند. صحنهها را دیدهاند و از آنها مـتأثّر شدهاند. دلهایشان گاهی به اضطراب و تـپش افتاده است. گاهی نیز بر خود لرزیدهانـد. وقتی بوده است ترس و هراس به دل و درونشـان رخنه کـرده است و خزیده است. وقتی هم بوده است که آرامش و اطمینان به اندرونشان ارمغان گردیده است. زمـانی دورادور زبانههای آتش دوزخ را دیدهاند. زمانی هم بادهای نسیم بهشت به سویشان وزیده است، و عـطر گلهای بهشت به مشامشان رسیده است. بدین خاطر پیش از این که روز موعود قیامت سر برسد، آن جهان را کاملًا شناختهاند... کسی که به گفتهها و دریافتها و برداشتهای ایشان از آن جهان، مراجعه میکند، احساس مینماید که آنان در آن جهان ژرفتر و درستتر از زندگیشان در این جهان زیستهاند، و خرد و هوششان را یکسره بدان جهان انتقال دادهاند و بردهاند، بدان گونه که انسـان از سرائی به سرائی، و از سرزمینی به سرزمینی، در همین جهان دیدنی محبوس، کوچ میکند و میرود... آن جهان در حسّ و شعورشان آیندۀ موعود نبوده است، بلکه واقعیّت مشهود بوده است.
چه بسا صحنههائی که در آنـجا عرضه میشوند، طولانیترین صحنههای قیامت در قرآن، و سرشارترین آنها از جنب و جوش، و منظرهها و دیدگاههای پیاپی، و گفتگوهای گوناگون، تـوأم با سرزندگی جوشان و ریزانی باشد که انسـان در شگفت میماند چگونه واژهها میتوانند آنها را برسانند و بنمایانند. چرا که چنین صحنههائی را چیزی جز دیدن و مشاهده کردن به حسّ و شعور آدمی نمیرسانند و نمینمایانند.
این صحنهها و دیدگاهها در این سوره ذکر میگردند - چنان که قبلًا گفتیم - به عنوان پیروی بر داستان آدم، و بیرون افتادن او و همسرش از بهشت، بدان خاطر که اهـریمن ایشـان را گول زد، و پس از آن که خدا آدمیزادگان را برحذر میدارد از این که نکند اهریمن آنان را فریب دهد همانگونه که پـدر و مـادرشان را فریب داد و با مکر و کید از بهشت بیرون راند، و پس از آن که یزدان ایشان را بر حذر میدارد از این که به دنبال دشمن قدیمشان اهریمن راه بیفتند و به پیامها و وسوسههای او گوش فرا دهند. خداوند همچنین ایشان را از سرپرستی و دوستی اهریمن برحذر میدارد، سرپرستی و دوستی او که با پیروی کردن از او و ترک هدایت و شریعتی حاصل میگردد که پـیغمبران برای ایشان به ارمغان خواهند آورد... پس از این از صحنۀ دم مرگ سخن میرود، و از صحنههای قیامت بحث میشود. انگار که صحنههائی، درست به دنبال صحنۀ دم مرگ در میرسد بدون هیچگونه فاصلۀ زمانی. در قیامت مصداق چیزی که پیغمبران از آن خبر میدهند به وقوع میپیوندد. کسانی که در دنیا از اهریمن پـیروی میکردهاند از برگشت به بهشت محروم میگردند و از آن رانده میشوند، بدانگونه که پدر و مـادرشان از بهشت اخراج و رانده شدهاند. کسانی هم که در دنیا با اهریمن مخالفت کردهاند و از خدا اطاعت نمودهاند، به بهشت برگردانده میشوند، و فرشتگان والامـقام فریادشان میدارند:
(أَن تِلْکُمُ الْجَنَّةُ أُورِثْتُمُوهَا بِمَا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ).
این بهشت شما است (که در جهان به شـما وعده داده شده بود، و هم اینک) آن را به خاطر اعمالی (بـایسته و کردارهـای شـایستهای) کـه انـجام دادهایـد بـه ارث میبرید.
انگار این برگشت، برگشت هجرتکنندگان، و عودت به غربت رفتگان، به سوی سرای پر نعمت بهشت است! در این همنوائی و هماهنگی موجود میان داستان پیشین و پیروهای آن، و میان صحنههای قیامت که از آغاز تا انجام داستان، همراه با داستان است، زیبائی و جمال ویژهای است. جه داستان در میان فرشتگان والامقام و در حضور ایشان آغاز میگردد، - آن روز که یـزدان آدم و همسرش را آفریده است و در بهشت جایگزین کرده است، سپس اهریمن آن دو را از مرتبۀ اطاعت و عبودیّت کامل و خالص پائین کشانده است، و از بهشت بیرونشان رانـده است - و داستان همچنین در مـیان فرشتگان والامقام و در حضور آنان پایان میگیرد ... در نتیجه، آغاز و انجام به همدیگر میپیوندند، و دوران زندگی و صحنۀ دم مرگ را در پـایان زنـدگی در بر میگیرند. وسط داستان نیز با آغاز و انجام آن همنوائی دارد و کاملًا هماهنگ است.
هم اینک به عرضه کردن و نـمودن ایـن صحنههای شگفت میپردازیم:
*
هم اکنون ما در برابر صحنۀ دم مرگ هستیم. واپسـین لحظات عمر کسانی که بر خدا دروغ بستهاند و گمان بردهاند جهانبینیها و اندیشهها و مراسم و آبادانی که از نیاکانشان به ارث بردهاند، و عادات و احکامی که از پیش خود برای خویش ساختهاند و تهیّه دیدهاند، خدا بدیشان دستور پیروی از آنها را داده است و به فرمان خدا بوده است! و دم مرگ کسانی که آیـات یـزدان را تکذیب کردهاند که توسّط پیغمبران برایشان آمده است -که همان شرع مورد اطمینان یزدان است - و ظنّ و تخمین را بر علم و یقین ترجیح دادهاند. از جهان بهرۀ مقدّر خود را برگرفتهاند و به نصیب خویش دست یافتهاند. مدّت روزگاری هم که میبایست در صحنۀ امتحان جهان بمانند و مورد آزمایش یزدان قرار بگیرند، ماندهاند و زندگی را سپری کردهاند. اینان به نصیب خود از آیات الهی رسیدهاند که یـزدان تـوسّط پیغمبران برایشان فرستاده است و پیغمبران آنها را بدیشان رساندهاند:
(فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَى عَلَى اللّهِ کَذِباً أَوْ کَذَّبَ بِآیَاتِهِ أُوْلئِکَ یَنَالُهُمْ نَصِیبُهُم مِنَ الْکِتَابِ حَتَّى إِذَا جَاءَتْهُمْ رُسُلُنَا یَتَوَفَّوْنَهُمْ قَالُوا أَیْنَ مَاکُنتُمْ تَدْعُونَ مِن دُونِ اللّهِ قَالُوا ضَلُّوا عَنَّا وَشَهِدُوا عَلَى أَنْفُسِهِمْ أَنَّهُمْ کَانُوا کَافِرِینَ).
آخر چه کسی ستمکارتر از کسـانی است که بر خدا دروغ میبندند یا این که آیـات او را تکـذیب مـینمایند؟ نصیب مقدّرشان بدیشان میرسد (و در جهان روزگار معیّن خود را بسر میبرند و رزق و روزی مشخّص خویش را میخورند) تا آن گاه که فرستادگان ما (یعنی فرشتگان قبض ارواح) به سراغشان میآیند تا جانشان را بگیرند. (بدین هنگام بدیشان) میگویند: مـعبودهائی که جز خدا مـیپرستیدید کـجایند؟ (بـدیشان بگوئید بیایند و شما را از چنگال مرگ بربایند!). میگویند: از ما نهان و ناپیدا شدهاند و به ترک ما گفتهاند (و امید نفع و خیری بدانان نداریم. در اینجا است که) آنان علیه خود گواهی میدهند و اعتراف میکنند که کافر بودهاند.
هم اینک ما در برابر صحنۀ کسانی قرار داریم که بر خدا دروغ بستهاند و از زبان خدا ناروا گفتهاند، یا آیات یزدان را تکذیب نمودهاند و دروغ نامیدهاند. فرشتگان مأمور الهی به نزدشان آمدهاند و آنان را میمیرانند و جانشان را میگیرند. میان فرشتگان و این چنین کسانی گفتگو در گرفته است:
(قَالُوا أَیْنَ مَاکُنتُمْ تَدْعُونَ مِن دُونِ اللّهِ).
(بدین هنگام فرشتگان بدیشان) میگویند: مـعبودهائی که جز خدا میپرستیدید کجایند؟.
ادعاهائی که داشتید و به خدا نسبت میدادید چه شد؟ خداگونگان و بتانی که در دنیا به سرپرستی و دوستی میگرفتید، و شما را غافل کردند و باز داشتند از آنچه خدا بر زبان انبیاء برایتان فرستاده بود، کجایند و چرا به کمک شما نمیآیند؟ آنان کجایند در این لحظۀ سخت و ناگواری که در آن جان شما را میگیرند و از زنـدگی محرومتان میکنند، و کسی را نمییابید که شـما را از دست مرگ برهاند و از اجلی که یزدان تعیین فرموده است مدّتی شما را نجات دهد و اندکی بیش از آن بر عمرتان بیفزاید و فرصت ماندن عطاء نماید؟
تنها پاسخ ایشان یک پاسخ است و نه بیش! پاسخی که از آن تـجاوز نـمیشود و سفسطهای در آن انـجام نمیگیرد:
(قَالُوا ضَلُّوا عَنَّا).
میگویند: از ما پنهان و نهان شدهاند!.
از دیدگان ما پنهان شدهاند و حیران و ویلان گشتهاند! ما منزل و مأوای ایشان را نمیدانیم، و ایشان هم به سوی ما راه نمیبرند!... عمر بندگانی بسی هدر رفته است و بیهوده شده است که خدایانشان به سویشان راه نمیبرند و نمیدانند کجایند، و در این لحظۀ سخت و دشوار به کمک و مددشان نـمیآیند! چه بدبخت خدایـانی که به سوی بندگانشان راه نمیبرند و نمیدانند کجایند! آن هم در همچون زمانی!
(وَشَهِدُوا عَلَى أَنْفُسِهِمْ أَنَّهُمْ کَانُوا کَافِرِینَ).
(در اینجا است که) آنان علیه خود گواهی مـیدهند و اعتراف میکنند که کافر بودهاند.
همچنین پیش از این نیز در روند سوره هنگام نـزول عذاب خدا در دنیا، ایشان را این چنین دیدهایم:
(فَمَا کَانَ دَعْوَاهُمْ إِذْ جَاءَهُم بَأْسُنَا إِلَّا أَن قَالُوا إِنَّا کُنَّا ظَالِمِینَ).
در آن موقع که عذاب ما به سراغ ایشان آمده است، دعا و استغاثهای جز این نداشتهاند که گفتهانـد: واقـعاً مـا ستمکار بودهایم (و با دست خود بر خود ستم کردهایم و هم اینک پشیمانیم و چشم بـه راه عفو یـزدانـیم! امّـا بدین هنگام پشیمانی را چه سود؟!. (اعراف/5)
همین که صحنۀ دم مرگ پایان میگیرد، ما خود را در برابر صحنۀ بعدی میبینیم، در حالی که کسانی که در دم مرگ بودند و واپسین لحظات عمر خود را سپری میکردند، هم اینک در آتش دوزخ قرار دارند! ... روند قرآنی از فاصلۀ زمانی میان دم مرگ و افتادن به دوزخ سخن نمیگوید، و دوران مرگ و دوباره زنده شدن و گرد آمـدن در حشر را حذف میکند. انگار ایـن محتضران و به دم مرگ رسـیدگان از خانه گرفته میشوند و بلافاصله به آتش دوزخ انداخته میشوند! فوراً از دار به نار!
(قَالَ ادْخُلُوا فِی أُمَمٍ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِکُم مِنَ الْجِنِّ وَالْإِنْسِ فِی النَّارِ کُلَّمَا دَخَلَتْ أُمَّةٌ لَعَنَتْ أُخْتَهَا حَتَّى إِذَا ادَّارَکُوا فِیهَا جَمِیعاً قَالَتْ أُخْرَاهُمْ لِأُولاَهُمْ رَبَّنَا هَؤُلاَءِ أَضَلُّونَا فَآتِهِمْ عَذَابَاً ضِعْفاً مِنَ النَّارِ قَالَ لِکُلٍّ ضِعْفٌ وَلکِن لاَتَعْلَمُونَ).
(در روز قیامت خداونـد بـه این کـافران) مـیگوید: بــه همراه گروهها و دستههائی از کـافران انس و جنّی کـه پیش از شما (در دنیا مدّتی زندگی کردهاند و آنگاه از جهان) رفتهاند وارد آتش دورخ شوید! (در این هنگام) هـر وقت گروهی داخل آتش شـود، گروه همجنس (پیشین) خود را نفرین میفرستد، تا آنگاه که هـمه بـه هم میرسند و پیش هم گرد میآیند، آن وقت پسـینیان خطاب به پیشینیان مـیگویند: پروردگارا! ایـنان مـا را گمراه کردهاند (زیرا که پیش از ما بـودهانـد و مـا را بـه سوی کفر رهبری نمودهاند) پس آتش آنـان را چندین برابر (تیزتر و عذابشان را بیشتر) گردان. (پـروردگار خطاب بدیشان) میگوید: عذاب هر یک از شما (پیروان و پسروان و بالادستان و زیردستان، به سـبب کـفر و ضلال و تقلید کورکورانـه از همدیکر) چندین بـرابـر است، ولی (به علّت عذاب سـخت خود، اندازۀ عذاب دیگران را) نمیدانید. و رؤساء و پیشینیان به پیروان و پسینیان میگویند: شما هیچگونه امتیازی بر ما ندارید (و تخفیفی از عقاب نه شما را است و نه ما را، چارهای نیست جز واویلا و مدارا!) پس بچشید عذاب را به سبب کاری که خود کردهاید (و خود کرده را چاره نیست).
(ادْخُلُوا فِی أُمَمٍ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِکُم مِنَ الْجِنِّ وَالْإِنْسِ فِی النَّارِ).
(در روز قیامت یزدان به این کافران) میگوید: به همراه گروهها و دستههائی از کافران انس و جنّی که پیش از شما (در دنیا مدّتی زندگی کردهاند و آنگاه از جـهان) رفتهاند وارد آتش دوزخ شوید!.
به دوستان انس و جنّ خود در آتش ملحق شوید ... اینجا در آتش ... آیا ابلیس نبود که از فرمان پروردگار خود سرباز زده بود؟ او نبود که آدم و همسرش را از دورخ بیرون کرد؟ او نبود کسـانی از فرزندان آدم را گول زد و گمراه نمود؟ او نبود که یزدان تهدیدش فرمود که او و کسانی که او ایشان را گمراه سـازد به آتش دوزخ درمیافتند؟ پس در این صورت جمـلگی به آتش درآئید ... پیشینیان و پسینیان به آتش درآئید ... همه دوستان و رفیقان یکدیگرید ... همه و همه با هم برابرید!
در دنیا این ملّتها و گروهها و دسـتهها، بگونهای با یکدیگر دوست و رفیق بودهاند که آخرین آنان از اولین ایشان پیروی میکرده است، و زبردست و فرمانروای آنان زیردست و فرمانبر ایشـان را مـهلت و فرصت بخشیده است و ریسمان را برای او شل کرده است ...
بنگریم و ببینیم که امروز دشـمنیها و کینهتوزیها در میانشان چگونه خواهد بود. چگونه همدیگر را به القاب زشت میخوانند و نفرین مینمایند:
(کُلَّمَا دَخَلَتْ أُمَّةٌ لَعَنَتْ أُخْتَهَا).
هـر وقت گروهی داخل آتش شـود، گروه هـمجنس (پیشین) خود را نفرین میفرستد.
چه فرجام بدی! فرجام پلشتی که در آن پسر پدرش را نفرین کند! دوست، رفیق خود را ناشناخته انگارد! فرمانبر، فرمانروا را ناآشنا قلمداد کند!
(حَتَّى إِذَا ادَّارَکُوا فِیهَا جَمِیعاً).
تا آنگاه که همه به هم میرسند و پیش هم گرد میآیند. واپسین به پیشین و آخرین به نـخستین بپیوندد، و دورترین با نزدیکترین گرد آید، در این هنگام دشمنی و ستیز آغاز شود:
(قَالَتْ أُخْرَاهُمْ لِأُولاَهُمْ رَبَّنَا هَؤُلاَءِ أَضَلُّونَا فَآتِهِمْ عَذَابَاً ضِعْفاً مِنَ النَّارِ).
پسـینیان خطاب بـه پـیشینیان مـیگویند: پروردگارا! اینان ما را گمراه کردهاند (زیرا که پیش از ما بودهاند و ما را به سوی کفر رهبری نمودهاند) پس آتش آنـان را چندین برابر (تیزتر و عذابشان را بیشتر) گردان.. این گونه پریشانگوئی یا تراژدی ایشان آغاز میگردد! صحنه پرده از دوستان و رفیقان به کنار میزند و آنان را چنان که هستند مینمایاند، بدان هنگام که همدیگر را به زشتی یاد میکنند و دشمن یکدیگر میدانند. این یکی آن دیگری را متّهم میسازد، و آن دیگری ایـن یکی را نفرین میکند. از «پروردگارمان» بدترین سزا و کیفر را برای او میطلبد ... از «پروردگارمان» که بر او دروغ میبستند و آیات او را تکذیب میکردند. آنـان امروز تنها به سوی او برمیگردند و فقط به آستانۀ او مینالند و در پیشگاه او دعا مینمایند! پـاسخ ایشـان پذیرش دعای ایشان است. امّا کدام پذیرش؟!
(قَالَ لِکُلٍّ ضِعْفٌ وَلکِن لاَتَعْلَمُونَ).
میگوید: عذاب هر یک از شما چندین برابـر است، ولی نمیدانید.
چندین برابر عذابی را که برای یکدیگر درخواست نمودهاید، برای اینان و آنان پذیرفته شده است و عذاب همگی چندین برابر گشته است!
انگار آنان که دعای شرّ برایشان شـده است، دعـا کنندگان را نفرین میکنند، و بدا به حالشان مـیگویند. ناگهان بدیشان رو میکنند و مورد سـرزنششان قرار میدهند ... بدیشان میگویند: همۀ ما برابر و یکسانیم ... به سزا و کیفر خود میرسیم:
(وَقَالَتْ أُولاَهُمْ لِأُخْرَاهُمْ فَمَا کَانَ لَکُمْ عَلَیْنَا مِن فَضْلٍ فَذُوقُوا الْعَذَابَ بِمَا کُنتُمْ تَکْسِبُونَ).
رؤساء و پیشینیان به پیروان و پسینیان میگویند: شما هیچگونه امتیازی بر ما ندارید (و تـخفیفی از عقاب نـه شما را است و نه مـا را، چـارهای نـیست جز واویـلا و مدارا!) پس بچشید عذاب را بـه سـبب کـاری که خود کردهاید (و خود کرده را چاره نیست).
این صحنۀ دردناک مسخرهانگیز، با ایـن نفرین و دشمنانگی، پایان میپذیرد، و به دنبال آن سـخن از چنین سرنوشتی میرود که هرگز دگرگون نمیشود، تـا تأییدی بر ایـنگونه سرنوشت باشد ... این هـم پیش درآمد صحنهای است که مقابل و مخالف این است و در سرای پرنعمت آن جهان متعلّق به مؤمنین است:
(إِنَّ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیَاتِنَا وَاسْتَکْبَرُوا عَنْهَا لاَتُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوَابُ السَّمَاءِ وَلاَیَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ حَتَّى یَلِجَ الْجَمَلُ فِی سَمِّ الْخِیَاطِ وَکَذلِکَ نَجْزِی الْمُجْرِمِینَ. لَهُم مِن جَهَنَّمَ مِهَادٌ وَمِن فَوْقِهِمْ غَوَاشٍ وَکَذلِکَ نَجْزِی الظَّالِمِینَ).
بیگمان کسانی که آیات (کتابهای آسمانی و نشانههای گستردۀ جـهانی) مـا را تکـذیب مـیکنند و خویشتن را بالاتر از آن میدانند که بـدانـها گردن نهند، درهـای آسمان بر روی آنان باز نمیگردد (و خودشان بیارج و اعـمالشان بـیارزش مـیماند) و بــه بـهشت وارد نمیشوند مگر این که شتر از سوراخ سوزن خیّاطی بگذرد (که به هیچوجه امکان ندارد، و لذا ایشان هرگز به بهشت داخل نمیگردند). اینچنین مـا گناهکاران را جزا و سزا میدهیم. بـرای انـان (در دورخ) بسـتری از آتش و بالاپوشهائی از آتش است. ما این چنین جـزا و سزای ستمکاران (گمراه و کفر پیشه) را میدهیم. بفرما، هرگونه که میخواهی در برابر این صحنه شگفت بایست و بیندیش ... صحنۀ شتر در برابر سوراخ سوزن خیّاطی! هر وقت این سوراخ کوچک برای عبور شـتر بزرگی از آن امکانپذیر گردید، در این صورت منتظر باش - فقط در این صورت مـنتظر باش - درهای آسمان بر روی این تکذیبکنندگان باز گردد و دعا و توبۀ ایشان یذیرفته شود - در حالی که زمـان دعا و توبه هـم به پایان آمده است - و به بـهشت پرنعمت درآیند! ... اینک تا شتر وارد سوراخ سوزن شود، آنان در اینجا داخل آتش میمانند. آتشی که همه در آن گرد آمدهاند و به هم رسیدهاند و همایش کردهاند. در آنجا به سرزنش یـکدیگر و نفرین همدیگر میپردازند، و بعضی برای بعضی دیگر به کیفر و سـزای ناگوار میطلبند، و همه و همه به کیفر و سزائی میرسند که برای یکدیگر درخواست میکنند!
(وَکَذلِکَ نَجْزِی الظَّالِمِینَ).
ما ایـن چنین جزا و سـزای سـتمکاران (گمراه و کفر پیشه را میدهیم.
وضع و حال ایشان را در آتش ببین:
(لَهُم مِن جَهَنَّمَ مِهَادٌ وَمِن فَوْقِهِمْ غَوَاشٍ).
برای آنان (در دورخ) بستری از آتش و بالاپوشهائی از آتش است.
برای ایشان از آتش دوزخ بستری است. قرآن این لایۀ آتش را برای تمسخر بستر میخواند. در صورتی که بستر نیست و نرم و آسایشبخش هم نیست. از آتش دوزخ بـرای ایشان رواندازها و بالاپوشهائی است که از بالا آنان را فرا میگیرد!
(وَکَذلِکَ نَجْزِی الظَّالِمِینَ).
ما این چنین جزا و سـزای سـتمکاران (گمراه و کفر پیشه را میدهیم.
ستمکاران بزهکارانند. ستمکاران مشرکانی هستند که آیـات یـزدان را تکذیب مـیکنند، و بر خـدا دروغ میبندند و از زبان خدا ناروا میگویند ... همۀ ایـنها اوصاف مترادفی در تعبیر قرآن هستند.
اینک به صحنۀ مقابل بنگریم:
(وَالَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لاَنُکَلِّفُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَهَا أُولئِکَ أَصْحَابُ الْجَنَّةِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ. وَنَزَعْنَا مَا فِی صُدُورِهِم مِنْ غِلٍّ تَجْرِی مِن تَحْتِهِمُ الْأَنْهَارُ وَقَالُوا الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِی هَدَانَا لِهذَا وَمَا کُنَّا لِنَهْتَدِیَ لَوْلاَ أَنْ هَدَانَا اللّهُ لَقَدْ جَاءَتْ رُسُلُ رَبِّنَا بِالْحَقِّ وَنُودُوا أَن تِلْکُمُ الْجَنَّةُ أُورِثْتُمُوهَا بِمَا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ).
کسانی که ایمان بیاورند و کارهای شایسته انجام دهند - به هیچ کس (از آنـان) جـز بـه انـدازۀ تـاب و تـوانش تکلیف نمیکنیم - ایشان بـهشتیانند و جـاودانـه در آن میمانند. هرگونه کینهای را از دلهایشان میزدائیم (تـا برادرانه در کمال صـفا و صمیمیّت در بـهشت بسر بـرند). در زیر (قصرها و درختان) آنان رودبـارها جـاری میگردد. (خرّم و خندان خدای را سـپاس میگذارند) و میگویند: خدائی را سپاسگزاریم که ما را بدین (نعمت جاویدان و بیپایان) رهنمود فرمود و اگر (لطف و فضل و کرم) خدا (نبود و توسّط پیغمبران ما را تـوفیق عنایت نـمیفرمود و) رهنمودمان نـمینمود، هدایت فـرا چنگ نـمیآوردیم. واقـعاً پـیغمبران پروردگارمان حقّ آوردند (و حقّ گفتند و به سوی حقّ همگان را رهبری نمودند. در اینجا از سـوی فرشتگان خدا) ندا داده میشوند که: این بهشت شما است (که در جهان به شما وعده داده شده بود، و هم اینک) آن را به خاطر اعمالی (بـایسته و کردارهـای شـایستهای) کـه انجام دادهاید به ارث میبرید.
اینان کسانیند که ایمان آوردهاند و کارهای خوب و پسندیده، به اندازۀ توانشان انجام دادهاند ... اینان به بهشت خود برمیگردند! اینان ساکنان بهشتند - با اجازۀ خدا و در سایۀ لطف او - خدا در پرتو رحمتش بهشت را ارث و نصیب ایشان کرده است و در برابر کارهای نیکوئی که کردهاند و ایمان درستی که داشتهاند، آن را به دست آوردهاند...
این جزای پـیروی از پیغمبران یـزدان و سرکشی از شیطان است. جزاء اطاعت از فرمان خداوند بزرگوار و مهربان، و سرکشی از وسوسۀ دشمن پست قدیم است! اگر رحمت خدا نبود، کردارشان - به اندازۀ توانشان - بسنده نبود. پیغمبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرموده است:
(لَنْ یُدْخِلَ اَحَدًا مِنْکُم الْجَنَّةَ عَمَلُهُ).
عمل هیچ کسی از شما او را داخل بهشت نمیگرداند. بدو عرض کردند: و حتّی تو را ای پیغمبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمود:
(وَ لَا اَنَا اِلَّا اَنْ یَتَغَمَّدَنِیَ اللهُ بِرَحْمَةٍ مِنْهُ وَ فَضْلٍ).[1]
حتّی مرا، مگر این که یزدان با مهر فراوان و بزرگواری بیکران خود مرا دریابد و مشمول عنایت خویش قرار دهد.
در اینجا هیچگونه تناقض و اختلافی میان فرمودۀ یزدان سبحان در ایـنباره، و فرمودۀ پیغمبر یزدان صلّی الله علیه و آله و سلّم نیست.
او از روی هوا و هوس خود صحبت نـمیکند ... همۀ جدالهائی کـه پـیرامون این مسأله، مـیان فـرقهها و دستههای اسلامی درگرفته است، قطعاً به سبب برداشت درست از این آئین نبوده است. بلکه از روی هوا و هوس خود سخن گفتهاند! خدا میدانسته است که ضعف و عجز و قصور آدمیزادگان بدان اندازه است که اعمال و افعال ایشان بهای بهشت را تکمیل نمیکند و برای دریافت آن بسنده نیست. حتّی عملکرد آنان بهای یک نعمت از نعمتهای یزدان در همین جـهان که بدیشان عطاء فرموده است نمیباشد. بدین خاطر یزدان مهر و عطوفت را بر خود واجب کرده است، و از انسانها تلاش فقیر کوتاه دست ناتوان را پذیرفته است، و در برابر این تلاش ناچیزشان، از روی لطف و مرحمت خود، بهشت را برایشان واجب و لازم گردانده است، لذا با اعمال و افعالشان بلی که مستحقّ و سزاوار بهشت میگردند امّا در پرتو این چنین لطفی و مـرحمتی و بزرگواری و عنایتی.
از این موضوع بگذریم. اگر دقّت شود، آنان که از زبان خدا دروغ گفتهاند و تکذیب حقائق کردهاند و ستمگر و کافر و مشرک بودهاند، در میان آتش دوزخ، همدیگر را نفرین میکنند، و با یکدیگر دشمنی میورزند، و دیگ سینههایشان از کینهها و کینهتوزیها میجوشد و در غلیان است، پس از این که قبلًا دوستان صمیمی و یاران مخلص یکـدیگر بودهاند ... امّـا کسـانی که ایـمان آوردهاند و کارهای نیکو انجام دادهاند، با یکدیگر در بهشت برادر و دوستدار و مخلص و مهربان هسـتند و در آنجا خوش و خرّم میگذرانند، و پرندۀ امن و امان و رفاقت و دوستی بر بالای سرشان در پرواز است: (وَنَزَعْنَا مَا فِی صُدُورِهِم مِنْ غِلٍّ)
هرگونه کینهای را از دلهایشان میزدائیم (تا بـرادرانـه در کمال صفا و صمیمیّت در بهشت بسر برند).
آنان انسان بودهاند. همچون انسان زیست کردهاند. چه بسا در زندگی دنیا کینه و کینهتوزی میانشان برانگیخته شده است و پــدیدار گـردیده است، ولی آن را فرو خوردهاند، و با هرگونه دشمنی و دشمنانگی مبارزه کردهاند و بر آن پیروز شدهاند ... امّا با وجود ایـن، آثاری از کینه و دشمنی در دلها مانده است.
رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم فرموده است:
(اَلْغِلُّ عَلَی اَبْوَابِ الْجَنَّةِ کَمُبَارِکِ الْاِبِلِ قَدْ نَزَعَهُ اللهُ مِنْ قُلُوْبِ الْمُؤْمِنِیْنَ).
کـینه و دشـمنی بـر درگاههای بـهشت بسـان پشکل خوابگاههای شتران فرو افتادهاند. خدا آنها را از دلهای مؤمنان بیرون کشیده است و به دور افکنده است.
از علی رضی الله عنه روایت شـده است که فرموده است: امیدوارم من و عثمان و طلحه و زبیر، از زمرۀ کسانی باشیم که خداوند بزرگوار دربارۀ ایشان فرموده است:
(وَنَزَعْنَا مَا فِی صُدُورِهِم مِنْ غِلٍّ).
هرگونه کینهای را از دلهایشان میزدائیم.
دورخیان با آتشی میسوزند که از بالا و پائین ایشان را در برگرفته است. امّا اهل بهشت از زیر کاخها و درختان ایشـان رودبارها و چشـمهسارها جاری است، و نسیمهای خوش و ملایمی فضا را عطرآگین کرده است:
(تَجْرِی مِن تَحْتِهِمُ الْأَنْهَارُ)
در زیر (کاخها و درختان) آنان رودبارها روان است. دورخیان به بدگوئی همدیگر و دشـمنی با یکدیگر سرگرم هستند، امّا بهشتیان سرگرم سپاس و اقـرار به الطاف خدایند:
(وَقَالُوا الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِی هَدَانَا لِهذَا وَمَا کُنَّا لِنَهْتَدِیَ لَوْلاَ أَنْ هَدَانَا اللّهُ لَقَدْ جَاءَتْ رُسُلُ رَبِّنَا بِالْحَقِّ)
میگویند: خدائی را سپاسگزاریم که ما را بـدین (نـعمت جاویدان و بیپایان) رهنمود فرمود، و اگر (لطف عمیم و فضل کریم) خدا (نبود و توسّط پیغمبران ما را توفیق عـنایت نـمیفرمود و) رهنمودمان نـمینمود، هدایت فراچنگ نمیآوردیم. واقعاً پیغمبران پروردگارمان حقّ آوردند (و حقّ گفتند و به سوی حقّ همگان را رهـبری نمودند).
بدان هنگام که دوزخیان را با تـحقیر و توبیخ فـریاد میدارند:
(ادْخُلُوا فِی أُمَمٍ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِکُم مِنَ الْجِنِّ وَالْإِنْسِ فِی النَّارِ)
به همراه گروهها و دستههائی از کافران انس و جنّی که پیش از شما رفتهاند وارد آتش دورخ شوید!.
بهشتیان را با تعظیم و تکریم فریاد میدارند:
(وَنُودُوا أَن تِلْکُمُ الْجَنَّةُ أُورِثْتُمُوهَا بِمَا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ)
ندا داده میشوند که: ایـن بـهشت شـما است آن را بـه خاطر اعمالی که انجام دادهاید به ارث میبرید.
تقابل تامّی میان بهشتیان و دوزخیان است.
سپس عرضۀ صحنهها به پیش میرود. ناگهان خود را در برابر صحنهای مییابیم که ملحق به صحنۀ پـیشین است ... بهشتیان در سرای بهشت خود آرمیدهانـد، و دوزخیان نیز به سرنوشت خود اطمینان حاصل کردهاند. بدین هنگام گروه نخستین گروه دوم را فریاد میزنند و از ایشان میپرسند به چیزی رسیدهاند که در دنیا خدا بدیشان وعده داده بود:
(وَنَادَى أَصْحَابُ الْجَنَّةِ أَصْحَابَ النَّارِ أَنْ قَدْ وَجَدْنَا مَاوَعَدَنَا رَبُّنَا حَقّاً فَهَلْ وَجَدْتُمْ مَا وَعَدَ رَبُّکُمْ حَقّاً قَالُوا نَعَمْ فَأَذَّنَ مُؤَذِّنٌ بَیْنَهُمْ أَن لَعْنَةُ اللّهِ عَلَى الظَّالِمِینَ. الَّذِینَ یَصُدُّونَ عَن سَبِیلِ اللّهِ وَیَبْغَونَهَا عِوَجاً وَهُم بِالآخِرَةِ کَافِرُونَ).
(پس از استقرار بـهشتیان در بـهشت، و دوزخیان در دورخ) بهشتیان دوزخیان را صدا میزنند که مـا آنچه را پروردگارمان (توسّط پـیغمبران) بـه مـا وعده داده بود همه را حقّ یافتهایـم (و بـه نـعمت و کـرامت خدای خود رسیدهایم)، آیا شما هم آنچه را پـروردگارتان بـه شما وعده داده بود حقّ یافتهاید (و بـه عقاب و عذاب خدا گرفتار آمـدهایـد؟). مـیگویند: بـلی! (هـمه را عین حقیقت دیدهایم و به عقاب هولناک و عذاب دردنـاکی دچار آمدهایم. دریغا و فسـوسا! در ایـن هنگام، مـیان بهشت و دوزخ) ندا دهندهای در میانشان ندا درمیدهد که نفرین خدا بر ستمگران بـاد! آن سـتمگرانـی که (مردمان را) از راه خدا باز میداشـتند، و (بـر راسـتای خداشناسی سدّها و مانعها ایجاد میکردند، و در دلهای مردمان شکها و گمانها میانداختند تا آنان را مـنحرف سازند و بدیشان) راه خدا را کج و نادرست نشان دهند، و آنانی که به آخرت کفر میورزیدند (و به جهان دیگر ایمان نداشتند).
در این پرسش، تمسخر تلخی نـهفته است ... مؤمنان اطمینان و ایمان کامل دارند به تـحقّق وعـید خدا، همانگونه که اعتقاد و ایمان دارند به تحقّق وعدۀ خدا، امّا باز هم میپرسند!
پاسخ در یک کلمه ذکر میشود: بلی!...
در اینجا است که پاسخ پایان میگیرد، و گـفتگو تـمام میشود:
(فَأَذَّنَ مُؤَذِّنٌ بَیْنَهُمْ أَن لَعْنَةُ اللّهِ عَلَى الظَّالِمِینَ. الَّذِینَ یَصُدُّونَ عَن سَبِیلِ اللّهِ وَیَبْغَونَهَا عِوَجاً وَهُم بِالآخِرَةِ کَافِرُونَ).
ندا دهندهای در میانشان ندا درمیدهد که نفرین خدا بر ستمگران باد. آن ستمگرانی که (مردمان را) از راه خدا باز میداشـتند، و (بـر راسـتای خداشـناسی سدّها و مانعها ایجاد میکردند، و در دلهای مـردمان شکّهـا و گمانها مـیانداختند تـا آنان را مـنحرف سـازند و بدیشان) راه خدا را کج و نادرست نشان دهند، و آنانی که به آخرت کفر میورزیدند (و به جهان دیگر ایمان نداشتند).
معنی «ظالمین» مورد نظر مشخّص میگردد. این واژه مترادف با معنی «کافرین» است. و آنان کسانیند که مردمان را از راه خدا باز میدارنـد و کژ راهه را میخواهند، کژراههای که راست و صـاف نـباشد. به آخرت نیز ایمان ندارند.
در این وصف:
(وَیَبْغَونَهَا عِوَجاً)
میخواهند راه خدا را کج و نادرست نشان دهند.
اشاره به حقیقت چیزی دارد که کسـانی در صدد آن هستند. کسانی که مردمان را از راه خدا بازمیدارنـد. آنان راه کج و نادرست را میخواهند و راه راست و درست را نمیخواهند. در پی کجی و کژی هستند، نه به دنبال راستی و درستی. چه راستی و درستی یک شکل بیش ندارد: شکل حرکت در راه خدا و برنامه و شرع او. هر چیزی جز این، کج و کژ است، و کجروی طلبیدن و کژراهه خواستن است. این نوع طلبیدن و خواستن هم منتهی به کفر و ناباوری به آخرت میگردد. کسی که مردمان را از راه خدا باز میدارد و از برنامه و شرع او کنارهگیری میکند، قطعاً به آخرت ایـمان نـدارد، و مطمئنّ نیست که به سوی پروردگارش برمیگردد ... این، تصویر حقیقی سرشت کسانی است که از شرعی جز شرع خدا پیروی میکنند. تصویری که حقیقت درونهای این چنین کسانی را جلوهگر میسازد، و آنچه را که در دل دارند بگونۀ راست و درست و بیکم و کاست بیان مینماید.
*
آنگاه چشـم مـتوجّه ظـاهر صـحنه میگردد. در آن برجستگی و مانعی میبیند که بهشت را از دورخ جدا کرده است و میان آن دو قرار گرفته است. بالای ایـن برجستگی و مانع اشـخاصی هسـتند که بهشتیان و دوزخیان را از روی سیماها و نشانههائی که دارنـد از یکدیگر جدا و شناسائی میکنند ... پس بنگریم و ببینیم آنان چه کسانی هسـتند و چه کاری با بهشتیان و دوزخیان دارند:
(وَبَیْنَهُمَا حِجَابٌ وَعَلَى الْأَعْرَافِ رِجَالٌ یَعْرِفُونَ کُلّاً بِسِیَماهُمْ وَنَادَوا أَصْحَابَ الْجَنَّةِ أَن سَلاَمٌ عَلَیْکُمْ لَمْ یَدْخُلُوهَا وَهُمْ یَطْمَعُونَ. وَإِذَا صُرِفَتْ أَبْصَارُهُمْ تِلْقَاءَ أَصْحَابِ النَّارِ قَالُوا رَبَّنَا لاَتَجْعَلْنَا مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ. وَنَادَى أَصْحَابُ الْأَعْرَافِ رِجَالاً یَعْرِفُونَهُم بِسِیَماهُم قَالُوا مَاأَغْنَى عَنْکُمْ جَمْعُکُمْ وَمَا کُنْتُمْ تَسْتَکْبِرُونَ. أَهؤُلاَءِ الَّذِینَ أَقْسَمْتُمْ لاَیَنَالُهُمُ اللّهُ بِرَحْمَتِهِ ادْخُلُوا الْجَنَّةَ لاَخَوْفٌ عَلَیْکُمْ وَلاَأَنْتُمْ تَحْزَنُونَ).
در مـیان بــهشتیان و دوزخـیان مـانعی وجود دارد (اَعراف نام) و بالای اعراف مردانی (از بهترین مؤمنان و بــرگزیدهترین ایشـان) قرار دارند و (از آنـجا همۀ مردمان را مینگرند و نیکان و بدان) جملگی را از روی سیمای (ســعادت یــا شـقاوت) ایشـان مـیشناسند. بهشتیان را بدانگاه که هنوز وارد بـهشت نشـدهانـد و مـیخواهـند بـدان داخل شـوند فریاد مـیدارنـد که درودتان باد! (مژده باد شـما را که خـوفی و هـراسی ندارید و جاودانه در بـهشت مـاندگارید). هنگامی که چشمان (مؤمنان مستقرّ در اعراف) مـتوجّه دوزخیان میشود، (آنچه نادیدنی است آن بینند، و از هراس آتش دوزخ) میگویند: پروردگارا! ما را با (این) گروه ستمگر همراه مگردان. و آنان که بر اعراف جایگزینند مردانـی (از دوزخیان) را که از سیمایشان آنان را مـیشناسند، صدا میزنند و میگویند: آیا گردآوری (مال و ثروت و سپاه و حشم) شما، و چیزهائی کـه (مـیپرستیدید و) بدانها مینازیدید و آنها را بزرگ میداشتید، چه سودی به حالتان داشت؟ آیا اینان (کــه هم اکـنون بـه بـهشت میروند و غرق نعمت جاوید یـزدان مـیشوند) هـمان کسانی نیستند که (در دنیا) سوگند میخوردید: مـمکن نیست خداوند رحمی بدیشان کند (و آنان را به بـهشت نائل گرداند؟ ای مؤمنان بـه کـوری چشـم کـافران) بـه بهشت درآئید. نه ترسی متوجّه شما میگردد و نه بـه غم و اندوهی گرفتار مـیآئید. (چـرا کـه بـهشت جـای سعادت و سرور و شادمانی و نعمت جاویدان یزدانـی است).
روایت شده است: ایـن اشخاصی که بالای اعراف میایستند - اعراف سدّ و مانعی میان بهشت و دوزخ است - گروهی از انسانهایند که خوبیها و بدیهایشان برابر است.[2] خوبیهایشان بدان پـایه و مـایه نرسیده است که با بهشتیان ایشان را داخل بهشت گردانـد، و بدیهایشان بدان اندازه نیست که ایشان را با دوزخـیان به دوزخ درافکند ... میان هر دو گروه قرار گرفتهانـد. چشم به راه مرحمت و مکرمت یزدانند. آنان بهشتیان را با هیئت و سیمایشان میشناسند - چه بسا آنان را با سفیدی و شادابی چـهرههایشان، یـا با نوری که در پـیشاپیش و در طــرف راسـتشان در تـلألؤ است میشناسند - دوزخیان را نیز با هیئت و سیمایشان - چه بسا آنان را بشناسند با سیاهی و غبار غـم و انـدوه چهرههایشان، یا با نشانه و داغی که بر بینیهایشان نهاده شده است، بینیهائی که در دنیا آنها را مـتکبّرانه بالا میگرفتند، همانگونه که در سورۀ قلم آمده است:
(سَنَسِمُهُ عَلَی الْخُرْطُوْمِ).
ما بر بینی او داغ (ننگ) مینهیم. (قلم/16)
کسانی که بر بلندیهای اعراف قرار دارند رو به بهشتیان مـیکنند و بدیشان درود میفرستند ... درودشان میفرستند و امیدوارند که یزدان ایشان را با بهشتیان به بهشت داخل گرداند ... امّا هنگامی که متوجّه دوزخیان میشوند و چشمانشان بدیشان میافتد - انگار که به اجبار نه به اختیار بدانان مینگرند - به خدا پـناه میبرند و خویشتن را در پناه خدا میدارند و از آستانۀ کریمانهاش کـرنش کنان درخواست مینمایند که سرنوشت ایشان با چنین افرادی رقم نخورد و با آنان به دوزخ نیفتند:
(وَعَلَى الْأَعْرَافِ رِجَالٌ یَعْرِفُونَ کُلّاً بِسِیَماهُمْ وَنَادَوا أَصْحَابَ الْجَنَّةِ أَن سَلاَمٌ عَلَیْکُمْ لَمْ یَدْخُلُوهَا وَهُمْ یَطْمَعُونَ. وَإِذَا صُرِفَتْ أَبْصَارُهُمْ تِلْقَاءَ أَصْحَابِ النَّارِ قَالُوا رَبَّنَا لاَتَجْعَلْنَا مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ).
بالای اعراف مردانـی قـرار دارنـد و جملگی را از روی سیمای ایشـان مـیشناسند. بـهشتیان را بدانگاه که هنوز وارد بهشت نشدهاند و مـیخواهند بـدان داخل شوند فریاد میدارند که درودتـان بـاد! ... هنگامی که چشمان ایشـان متوجّه دوزخیان مـیشود، مـیگویند: پرودگارا! ما را با گروه ستمکار همراه مگردان.
سپس به کسانی از بزرگان بزهکار مینگرند که ایشان را با هیئت و سیمایشان میشناسند. با لومه و سرزنش بدیشان رو میکنند و بر زخمهایشان نمک میپاشند و میگویند:
(وَنَادَى أَصْحَابُ الْأَعْرَافِ رِجَالاً یَعْرِفُونَهُم بِسِیَماهُم قَالُوا مَاأَغْنَى عَنْکُمْ جَمْعُکُمْ وَمَا کُنْتُمْ تَسْتَکْبِرُونَ).
آنان که بر اعراف جایگزینند، مردانی (از دوزخیان) را که از سیمایشان آنان را مـیشناسند، صـدا مـیزنند و میگویند: آیا گردآوری (مال و ثروت و سپاه و حشم) شما، و چیزهائی که (میپرستیدید و) بدانها مینازیدید و آنـها را بزرگ مـیداشـتید، چـه سـودی بـه حـالتان داشت؟.
هان! هم اینک شما در دوزخ هسـتید. نـه گردآوری دارائی و نه سپاه و حشم به شما سود رسانیده است، و نه تکبّر و خودبزرگ بینی، شما را از دوزخ رهانیده است. سپس به یادشان میآورند چیزهائی را که در دنیا راجع به مؤمنان میگفتند و گمان میبردند که مؤمنان سرگشته و ویلانند، و یزدان مرحمت خود را بهرۀ ایشان نمیگرداند:
(أَهؤُلاَءِ الَّذِینَ أَقْسَمْتُمْ لاَیَنَالُهُمُ اللّهُ بِرَحْمَتِهِ)
آیا اینان (که هم اکنون به بهشت میروند و غرق نعمت جاوید یزدان مـیشوند) هـمان کسـانی نـیستند که (در دنیا) سوگند میخوردید: ممکن نیست خداونـد رحمی بدیشان کند؟.
هم اینک بنگرید ایشان کجایند؟ و چه چیز بدیشان گفته میشود؟:
(ادْخُلُوا الْجَنَّةَ لاَخَوْفٌ عَلَیْکُمْ وَلاَأَنْتُمْ تَحْزَنُونَ)
به بهشت درآئید. نه ترسی متوجّه شما میگردد و نه به غم و اندوهی گرفتار میآئید.
*
در پایان، ما صدائی را از جانب دوزخ میشنویم، صدائی لبریز از تمنّا و تقاضا و تکّدی و گدائی:
(وَنَادَى أَصْحَابُ النَّارِ أَصْحَابَ الْجَنَّةِ أَنْ أَفِیضُوا عَلَیْنَا مِنَ الْمَاءِ أَوْ مِمَّا رَزَقَکُمُ اللّهُ)
دوزخیان بهشتیان را صدا میزنند که مقداری از آب یا چیزهائی که خداوند قسمت شـما فرموده است بـه ما عطاء کنید!.
به دیگر سو مینگریم و متوجّه میشویم که پاسخی به دوزخیان میدهند که سرشار از یادآوری دردناک تلخ است:
(قَالُوا إِنَّ اللّهَ حَرَّمَهُمَا عَلَى الْکَافِرِینَ. الَّذِینَ اتَّخَذُوا دِینَهُمْ لَهْواً وَلَعِباً وَغَرَّتْهُمُ الْحَیَاةُ الدُّنْیَا).
بهشتیان میگویند: خداوند آب و چیزهای بهشت را بر کافران قدغن کرده است. آن کسانی که (به دنـبال دیـن حقّ راه نیفتادند و بلکه) خوشگذرانی و بـازی را آئـین خود کردند (و دین را مسـخره پنداشـتند و بـه بـازیچه گرفتند) و زندگی دنیا آنان را گول زد (و جهان عـاجل، ایشان را از جهان آجل بازداشت).
سپس ناگهان صدای انسانها همه خاموشی میگیرد تا پروردگار صاحب عزّت و جلالت، و خداوندگار ملک و ملکوت، و دارای حکم و حکومت، به سخن درآیـد و بفرماید:
(فَالْیَوْمَ نَنْسَاهُمْ کَمَا نَسَوا لِقَاءَ یَوْمِهِمْ هذَا وَمَا کَانُوا بِآیَاتِنَا یَجْحَدُونَ. وَلَقَدْ جِئْنَاهُمْ بِکِتَابٍ فَصَّلْنَاهُ عَلَى عِلْمٍ هُدىً وَرَحْمَةً لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ. هَلْ یَنْظُرُونَ إِلَّا تَأْوِیلَهُ یَوْمَ یَأْتِی تَأْوِیلُهُ یَقُولُ الَّذِینَ نَسُوهُ مِن قَبْلُ قَدْ جَاءَتْ رُسُلُ رَبِّنَا بِالْحَقِّ فَهَل لَنَا مِن شُفَعَاءَ فَیَشْفَعُوا لَنَا أَوْ نُرَدُّ فَنَعْمَلَ غَیْرَ الَّذِی کُنَّا نَعْمَلُ قَدْ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ وَضَلَّ عَنْهُمْ مَا کَانُوا یَفْتَرُونَ).
امروز ایشان را (از برخورداری از الطاف و انعام خود بینصیب، و آنان را) از یاد میبریم، چـون که ایشـان رسیدن به چنین روزی را از یاد بردند و آیات (دیـدنی جهان و خواندنی قرآن و سائر کتابهای آسمـانی) مـا را انکار کردند. بیگمان کتاب بزرگی (به نام قرآن) را برای آنان فرستادهایم که با آگاهی (کامل و شـامل خدایـانۀ خود از فطرت انسان و سرشت جهان، احکام و معنی) آن را توضیح داده و تبیین کردهایـم تا مـایۀ هدایت (ایشان به سوی سعادت) و رحمت (خدا در هر دو سرا) برای کسانی باشد که مؤمنین (بدان) باشند. آیـا (افراد بیباور) انتظار جز این را دارند که سرانجام تهدیدهای کتاب خدا را مشاهده کنند (و عقاب و عذاب موعود او را هم اینک ببینند؟). روزی چنین سرانجامی فرا میرسد و (عقاب و عذاب خدا گریبانگیرشان میگردد، در آن روز) آنان که در دنیا آن را فرامـوش کـردهاند و پشت گـوش انـداخـتهانـد، مـیگویند: بیگمان پـیغمبران پرودگارمان آمدند و حقّ را بـا خود آوردند (و مـا و دیگران را به سوی آن دعوت کردند، ولی ما بدان کـافر شـدیم و اکنون پشـیمانیم و راه چـارهای بـرای خود نـمیدانــیم). آیـا مــیانجیگرانـی داریـم کـه بـرای مـا میانجیگری کنند (و ما را از دست عذاب بـرهانند؟) یـا (کاری کنند که مجدّداً به جهان) برگردانده شـویم تـا اعمالی انجام دهیم جدای از اعمالی که قبلًا مـیکردیم؟ (ولی مگر ممکن است چنین شود؟! آنان پاسخی بـرای خود نمیشنوند. چرا که با غرور بیجا در دنیا) ایشـان خویشتن را زیانبار کردهاند، و هستی خود را باختهاند، و معبودهائی را که به دروغ سـاخته بـودند همگی گم گشتهاند و ناپدید شدهاند.
پردههای صحنه ایـنگونه در رفت و برگشت، پـیاپی میشوند و پشت سر هم میآیند و میروند ... لحظهای با آخرت و لحظهای با دنیا سپری میشوند، و نگاهی بدان سرای و نگاهی بدین سرای افکنده میشود. دمی با شکنجه دیدگان و عذاب چشیدگان دوزخ طی میگردد، آنان که فراموش شدهاند بدانگونه که رسیدن به چنین روزی را فراموش کرده بودند و آیات یـزدان را نمیپذیرفتند. کتاب بزرگ بیانگر و روشـنگری، آن آیات را با خود به ارمغان آورده بود. کتابی که یـزدان سبحان، آگاهانه و عالمانه آن را شرح و بسط داده است و توضیح و تبیین کرده است. ولی به ترک آن گفتهاند و به دنبال هواها و هوسها راه افتادهاند و از وهمها و گمانها پیروی نمودهاند ... دمی با آنان بسر میبرد که هنوز در دنیا هستند و منتظر فرجام این کتاب و فرجام تهدید و بیمی هستند که این کتاب خطاب بدیشان داشته است، و بر حذر از این شدهاند که این چنین فرجامی گریبانگیرشان گردد .. فرجام آن همان است که در این صحنه میبینند و در زندگی ایشان هم اینک وقوع پیدا کرده است.
واقعاً دلهرههای شگفت و تکانهای شگرفی است که در پردههای این صحنۀ نمایشی به تـماشا درمیآید و جلوهگر میآید. جز این کتاب عجیب هیچ کتاب دیگری نمیتواند آن جنبشها و لرزشها را اینگونه آشکار و پدیدار کند و بنمایاند.
بدین منوال و بر این روال، نمایش بزرگ به پایان میرسد، و پیرو آن هـمگام و هماهنگ با آغاز آن جلوهگر میآید، به عنوان یادی از این روز و صحنههای آن، و بر حذر داشتن از تکذیب آیات یزدان و پیغمبران خداوند سبحان، و بیم دادن از انتظار صدق پیدا کردن و وقوع یافتن مفاهیم و مقاصد این کتاب ... آخـر آنـچه دیدیم و شنیدیم تعبیر سخنان، و مـعانی مقاصد ایـن کتاب بود. آنجا که فرصت توبه و برگشت از بزهکاریها نمیماند. در شدائد و سختیهای آن هیچگونه شفاعت و میانجیگری وجود ندارد، و از دست کسی برای کسی چیزی ساخته نیست، و برگشتن بدین جهان و از نو پرداختن به اعمال و افعال، وجود ندارد.
نمایش عرضۀ صحنههای شگفت اینگونه به پـایان میآید. از آن بیدار و هوشیار میگردیم و به خود میآئیم، انگار که از دیدن صحنۀ گیرا و تکان دهندهای بیدار و هوشیار میگردیم و به خود میآئیم.
از آن جهان بدین جهان برمیگردیم، جهانی که ما در آن بسر میبریم. در حالی که کوچ دور و درازی و پرنشیب و فرازی را در رفت و برگشت پیمودهایم. ایـن کـوچ، کوچی بود به درازای این جهان. کوچی بود در گسترۀ قیامت و جایگاههای همایش جملگی انسانها و حساب و کتاب همگان و آنگاه سزا و جزای ایشان ... پیش از آن، آفرینش نخستین انسان را مـینگریستیم، و با سقوط انسان به زمین و راه افتادن انسان در آن، سیر و سفری داشتیم.
اینگونه قرآن مجید دلهای انسانها را به چنین فاصلهها و جهانها و زمانها میبرد و میگرداند ... به دلهایشان نشان میدهد آنچه بوده است و آنـچه هست و آنچه خواهد بود ... همۀ اینها در چند نگاه و چند لحظه ... تا دلها به خود آیند و پند گیرند و گوش به اندرز اندرزگو دهند و بشنوند:
(کِتَابٌ أُنْزِلَ إِلَیْکَ فَلاَ یَکُن فِی صَدْرِکَ حَرَجٌ مِنْهُ لِتُنذِرَ بِهِ وَذِکْرَى لِلْمُؤْمِنِینَ. اتَّبِعُوا مَاأُنْزِلَ إِلَیْکُم مِن رَبِّکُمْ وَلَا تَتَّبِعُوا مِن دُونِهِ أَوْلِیَاءَ قَلِیلاً مَاتَذَکَّرُونَ).
(این قرآن) کتابی است که از (سوی یزدان جهان) بر تو نازل شده است و نباید از ناحیۀ آن هیچگونه نگرانی و ناراحتی به خود راه دهـی. (نـه نگرانی از نـاحیۀ بـار سنگین رســالتی کـــه بـر دوش داری و نـه از جـانب عکسالعملهائی کـه دشـمنان سـرسخت در بـرابـر آن نشان میدهند، و نه از سوی نتیجه و بـرداشـتی کـه از تبلیغ این رسالت انتظار میرود. چرا که هدف از نـزول این قرآن این است) که بدان (کافران را از عواقب شـوم افکار و اعمالشان) بترسانی، و مؤمنان را پـند و انـدرز دهی. از چیزی پیروی کنید که از سوی پروردگارتان بـر شـما نــازل شـده است، و جـز خدا از اولیـاء و سرپرستان دیگری پپروی مکنید (و فـرمان مـپذیرید). کمتر متوجّه (اوامر و نواهی خدا) هسـتید (و کـمتر پـند میگیرید). (اعراف/2و 3).
1- مسلم آن را روایت کرده است.
2- برخی از مفسّران میگویند: مردانی که بر اعراف قـرار دارنـد از زبـدگان مؤمنان هستند. (مترجم).