سورهی انعام آیهی 153-136
(وَجَعَلُوا لِلّهِ مِمَّا ذَرَأَ مِنَ الْحَرْثِ وَالْأَنْعَامِ نَصِیباً فَقَالُوا هذَا لِلّهِ بِزَعْمِهِمْ وَهذَا لِشُرَکَائِنَا فَمَا کَانَ لِشُرَکَائِهِمْ فَلاَ یَصِلُ إِلَى اللّهِ وَمَا کَانَ لِلّهِ فَهُوَ یَصِلُ إِلَى شُرَکَائِهِمْ سَاءَ مَایَحْکُمُونَ (136) وَکَذلِکَ زَیَّنَ لِکَثِیرٍ مِنَ الْمُشْرِکِینَ قَتْلَ أَوْلاَدِهِمْ شُرَکَاؤُهُمْ لِیُرْدُوهُمْ وِلِیَلْبِسُوا عَلَیْهِمْ دِینَهُمْ وَلَوْ شَاءَ اللّهُ مَافَعَلُوهُ فَذَرْهُمْ وَمَا یَفْتَرُونَ (137) وَقَالُوا هذِهِ أَنْعَامٌ وَحَرْثٌ حِجْرٌ لاَیَطْعَمُهَا إِلَّا مَن نَشَاءُ بِزَعْمِهِمْ وَأَنْعَامٌ حُرِّمَتْ ظُهُورُهَا وَأَنْعَامٌ لاَیَذْکُرُونَ اسْمَ اللّهِ عَلَیْهَا افْتِرَاءً عَلَیْهِ سَیَجْزِیهِم بِمَا کَانُوا یَفْتَرُونَ (138) وَقَالُوا مَا فِی بُطُونِ هذِهِ الْأَنْعَامِ خَالِصَةٌ لِذُکُورِنَا وَمُحَرَّمٌ عَلَى أَزْوَاجِنَا وَإِن یَکُن مَیْتَةً فَهُمْ فِیهِ شُرَکَاءُ سَیَجْزِیهِمْ وَصْفَهُمْ إِنَّهُ حَکِیمٌ عَلِیمٌ (139) قَدْ خَسِرَ الَّذِینَ قَتَلُوا أَوْلاَدَهُمْ سَفَهَاً بِغَیْرِ عِلْمٍ وَحَرَّمُوا مَا رَزَقَهُمُ اللّهُ افْتِرَاءً عَلَى اللّهِ قَدْ ضَلُّوا وَمَا کَانُوا مُهْتَدِینَ (140) وَهُوَ الَّذِی أَنْشَأَ جَنَّاتٍ مَعْرُوشَاتٍ وَغَیْرَ مَعْرُوشَاتٍ وَالنَّخْلَ وَالزَّرْعَ مُخْتَلِفاً أُکُلُهُ وَالزَّیْتُونَ وَالرُّمّانَ مُتَشَابِهاً وَغَیْرَ مُتَشَابِهٍ کُلُوا مِن ثَمَرِهِ إِذَا أَثْمَرَ وَآتُوا حَقَّهُ یَوْمَ حَصَادِهِ وَلاَ تُسْرِفُوا إِنَّهُ لاَیُحِبُّ الْمُسْرِفِینَ (141) وَمِنَ الْأَنْعَامِ حَمُولَةً وَفَرْشاً کُلُوا مِمَّا رَزَقَکُمُ اللّهُ وَلاَ تَتَّبِعُوا خُطُوَاتِ الشَّیْطَانِ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ (142) ثَمَانِیَةَ أَزْوَاجٍ مِنَ الضَّأْنِ اثْنَیْنِ وَمِنَ الْمَعْزِ اثْنَیْنِ قُلْ آلذَّکَرَیْنِ حَرَّمَ أَمِ الْأُنْثَیَیْنِ أَمّا اشْتَمَلَتْ أَرْحامُ الْأُنْثَیَیْنِ نَبِّئُونِی بِعِلْمٍ إِن کُنتُمْ صَادِقِینَ (143) وَمِنَ الْإِبِلِ اثْنَیْنِ وَمِنَ الْبَقَرِ اثْنَیْنِ قُلْ آلذَّکَرَیْنِ حَرَّمَ أَمِ الْأُنْثَیَیْنِ أَمّا اشْتَمَلَتْ أَرْحامُ الْأُنْثَیَیْنِ أَمْ کُنتُمْ شُهَدَاءَ إِذْ وَصَّاکُمُ اللّهُ بِهذَا فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَى عَلَى اللّهِ کَذِباً لِیُضِلَّ النَّاسَ بِغَیْرِ عِلْمٍ إِنَّ اللّهَ لاَیَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ (144) قُل لَا أَجِدُ فِی مَاأُوحِیَ إِلَیَّ مُحَرَّماً عَلَى طَاعِمٍ یَطْعَمُهُ إِلَّا أَن یَکُونَ مَیْتَةً أَوْ دَماً مَسْفُوحاً أَوْ لَحْمَ خِنزِیرٍ فَإِنَّهُ رِجْسٌ أَوْ فِسْقاً أُهِلَّ لِغَیْرِ اللّهِ بِهِ فَمَنِ اضْطُرَّ غَیْرَ بَاغٍ وَلاَ عَادٍ فَإِنَّ رَبَّکَ غَفُورٌ رَحِیمٌ (145) وَعَلَى الَّذِینَ هَادُوا حَرَّمْنَا کُلَّ ذِی ظُفُرٍ وَمِنَ الْبَقَرِ وَالْغَنَمِ حَرَّمْنَا عَلَیْهِمْ شُحُومَهُمَا إِلَّا مَا حَمَلَتْ ظُهُورُهُمَا أَوِ الْحَوَایَا أَوْ مَا اخْتَلَطَ بِعَظْمٍ ذلِکَ جَزَیْنَاهُم بِبَغْیِهِمْ وَإِنَّا لَصَادِقُونَ (146) فَإِن کَذَّبُوکَ فَقُل رَبُّکُمْ ذُورَحْمَةٍ وَاسِعَةٍ وَلاَیُرَدُّ بَأْسُهُ عَنِ الْقَوْمِ الْمُجْرِمِینَ (147) سَیَقُولُ الَّذِینَ أَشْرَکُوا لَوْ شَاءَ اللّهُ مَاأَشْرَکْنَا وَلاَآبَاؤُنَا وَلاَحَرَّمْنَا مِن شَیْءٍ کَذلِکَ کَذَّبَ الَّذِینَ مِن قَبْلِهِمْ حَتَّى ذَاقُوا بَأْسَنَا قُلْ هَلْ عِندَکُم مِنْ عِلْمٍ فَتُخْرِجُوهُ لَنَا إِن تَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَإِنْ أَنتُمْ إِلَّا تَخْرُصُونَ (148) قُلْ فَلِلّهِ الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ فَلَوْ شَاءَ لَهَدَاکُمْ أَجْمَعِینَ (149) قُلْ هَلُمَّ شُهَدَاءَکُمُ الَّذِینَ یَشْهَدُونَ أَنَّ اللّهَ حَرَّمَ هذَا فَإِن شَهِدُوا فَلاَ تَشْهَدْ مَعَهُمْ وَلاَ تَتَّبِعْ أَهْوَاءَ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیَاتِنَا وَالَّذِینَ لاَیُؤْمِنُونَ بِالآخِرَةِ وَهُم بِرَبِّهِمْ یَعْدِلُونَ (150) قُلْ تَعَالَوْا أَتْلُ مَاحَرَّمَ رَبُّکُمْ عَلَیْکُمْ أَلاَّ تُشْرِکُوا بِهِ شَیْئاً وَبِالْوَالِدَیْنِ إِحْسَاناً وَلاَتَقْتُلُوا أَوْلاَدَکُم مِنْ إِمْلاقٍ نَحْنُ نَرْزُقُکُمْ وَإِیَّاهُمْ وَلاَ تَقْرَبُوا الْفَوَاحِشَ مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَمَا بَطَنَ وَلاَ تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِی حَرَّمَ اللّهُ إِلَّا بِالْحَقِّ ذلِکُمْ وَصَّاکُم بِهِ لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ (151) وَلاَ تَقْرَبُوا مَالَ الْیَتِیمِ إِلَّا بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ حَتَّى یَبْلُغَ أَشِدَّهُ وَأَوْفُوا الْکَیْلَ وَالْمِیزَانَ بِالْقِسْطِ لاَنُکَلِّفُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَهَا وَإِذَا قُلْتُمْ فَاعْدِلُوا وَلَوْ کَانَ ذَا قُرْبَى وَبِعَهْدِ اللّهِ أَوْفُوا ذلِکُمْ وَصَّاکُم بِهِ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ (152) وَأَنَّ هذَا صِرَاطِی مُسْتَقِیماً فَاتَّبِعُوهُ وَلاَتَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِکُمْ عَن سَبِیلِهِ ذلِکُمْ وَصَّاکُم بِهِ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ (153)
این بخش طولانی همه - به اضافۀ بخشی که پیش از آن گذشت و پیروهائی که بر آن آمد - در روند یک سورۀ مکّی در قرآن مکّی که موضوع آن عقیده است و به قانونگذاری و وضع مقرّرات کاری نـدارد - مگر قوانین و احکامی که به ریشهدار کردن و ژرفا بخشیدن اصل اعتقادی آنها اختصاص داشته باشد - زیرا بدان هنگام اسلام هنوز دولت و حکومتی نداشت که قوانین و احکام آن را پیاده و اجراء کـند. یـزدان جـهان ایـن شریعت را بالاتر از آن میداند که تنها سخنی بر سـر زبانها، و موضوعات بررسی و پژوهش باشد و بس. پیش از آن که برای آن جامعهای را آماده گرداند و روی کار بیاورد که در صلح و صفا باشد، و خویشتن را بطور کلی تسلیم خدا کند، و یـزدان را با اطاعت از شریعت و قوانین و احکام او بپرستد، و پیش از آن که دولتی را برای آن آماده سازد که دارای سلطه و قدرت باشد، و برابر چنین شریعت و قوانین و احکام عـملًا در میان مردمان حکـومت و فرمانروائی کند، و شناخت قوانین و احکام را مقرون و همراه سازد با پیاده شدن و اجراء آن - و این کار سرشت این آئین است همان گونه که برنامۀ این آئین است، برنامهای که جدّیّت و گرمی و وقار این آئین را تضمین میکند - خداوند این شریعت را مصون میدارد از این که قبلًا قوانـین و احکام آن نوشته شود و بعدها پیاده و اجراء گردد.
میگوئیم: این بخش طولانی همه و همه در یک سورۀ مکّی آمده است و به مسألۀ قانونگذاری و فرمانروائی میپردارد و دالّ بر سرشت این مسأله - یـعنی مسألۀ عقیدتی - است ... بیانگر جدّی بودن این مسأله در این آئین است ... ایـن مسأله یک مسألۀ اصـلی و مـهم است.[1]
پیش از این که بطور مشروح با نصوص آیات فرانی به پیش رویم، دوست داریم در سایههای روند قرآنی بطور کلّی بغنویم و زندگی کنیم تا در اینجا محتواها و مضمونهای قرآن، و همچنین رهنمودها و الهامهای آن را بطور اجمال از مدّ نظر بگذرانیم.
روند قرآنی آغاز میشود با عرضۀ مجموعۀ اندیشهها و گمانهای جاهلی پیرامون کارهائی که در بارۀ میوهها و چهارپایان و فرزندان، یعنی در بارۀ اموال و جامعۀ خود در جاهلیّت انجام میدادند. این اندیشهها و گمانها را مجسّم و نمودار میبینیم در:
١ - تقسیم روزیهائی که یـزدان بدیشان داده بود، و محصولات و چهارپایانی که برای ایشان آفریده بود. روزیها و محصولات و چهارپایان را به دو بخش تقسیم میکردند: بخشی را برای خدا جدا میکردند و گمان میبردند این قانون را خدا مقرّر داشته است. و بخشی را برای خداگونهها و انبازهای خود در نظر میگرفتند. یعنی آلهه و خدایان دروغینی که آنها را شریک جان و مال و اولاد خود میدانستند و گذشته از یزدان آنها را هم پرستش مینمودند:
(وَجَعَلُوا لِلّهِ مِمَّا ذَرَأَ مِنَ الْحَرْثِ وَالْأَنْعَامِ نَصِیباً فَقَالُوا هذَا لِلّهِ بِزَعْمِهِمْ وَهذَا لِشُرَکَائِنَا).
(بتپرستان همیشه دچار اوهـام خرافـاتند. مـثلًا ایـن گونه) مشرکان سـهمی از زراعت و چـهارپایانی را کـه خدا آنها را آفریده است برای خدا قرار مـیدهند و بـه گمان خود میگویند: این برای خدا است (و با این سهم به خدا تقرّب میجوئیم و بدین منظور آن را به مهمانان و ناتوانان میدهیم) و این برای شرکاء (و مـعبودهای) ما است (و بـا ایـن سـهم نـیز بـه بـتها و اصـنام تـقرّب مــیجوئیم و بــدین منظور آنـها را صـرف رؤسـاء و پردهداران و خادمان بتکدهها و معابد مینمائیم).
٢ - آنان گذشته از این، در بخشی که بهرۀ خدا کردهاند ستمگری میکنند. قسمتی از آن را برمیدارند و به بخشی میافزایند که بهرۀ شرکاء کردهاند. امّا این چنین کاری را در بخش شرکاء نمیکنند.
(فَمَا کَانَ لِشُرَکَائِهِمْ فَلاَ یَصِلُ إِلَى اللّهِ وَمَا کَانَ لِلّهِ فَهُوَ یَصِلُ إِلَى شُرَکَائِهِمْ).
امّا آنچه به شرکاء (و معبودهای) ایشان تعلّق میگیرد به خدا نمیرسد (و صرف آن در راه او ممنوع است) و آنچه مـتعلّق بـه خدا است بـه شـرکاء (و مـعبودهای) ایشان مـیرسد (و مـیتوانـد صرف آنـها گردد و بـه سرپرستان و خدمتگذاران اصنام ایشان داده شود).
٣ - آنان فرزندانشان را میکشتند. کشتن اولاد با زیبا جلوهگر دادن این کار نادرست تـوسط انبازها انـجام میپذیرفت - انبازها در این حالت تـنها غیبگویان و قانونگذاران ایشان بودند - آنان از جملۀ کسانی بودند آداب و رســوم را میساختند. آداب و رسومی که افرادی در جامعه از آنها پیروی میکردند. این پیروی از یک سو به سبب فشار اجتماعی انجام میپذیرفت، و از دیگر سو بر اثر متأثّر شدن از افسـانههای دیـنی صـورت مـیگرفت. این کشـتن، دختران را در بر میگرفت که از ترس تـنگدستی و نـنگ، ایشـان را مـیکشتند. گاهی هم کشـتن، پسران را نـیز در بر میگرفت و نذر میکردند آنان را بکشند و قربانی کنند. همانگونه که عبدالمطّلب نذر کرد که اگر یزدان ده پسر بدو عطاء فرماید و به سن و سـالی بـرسند که از او حمایت و محافظت کنند، یکی از آنان را برای آلهه سر میبرد!
(وَکَذلِکَ زَیَّنَ لِکَثِیرٍ مِنَ الْمُشْرِکِینَ قَتْلَ أَوْلاَدِهِمْ شُرَکَاؤُهُمْ لِیُرْدُوهُمْ وِلِیَلْبِسُوا عَلَیْهِمْ دِینَهُمْ).
همان گونه (که اوهـام و خیالبافیهایشان تـقسیمبندی ستمگرانۀ فوق را در نـظرشان آراسـته بـود، گمانهای نادرستی که در بارۀ بتهایشان داشتند کار را بـدانـجا کشانده بود که) بتهایشان کشـتن فرزندانشـان را در نـظر بسـیاری از مشـرکان زیـبا جلوه داده بـود (و دسـتهای فـرزندانشـان را قربانی بـتان مـیکردند و دسـتهای دخـترانشـان را زنـده بگور مـینمودند) تـا سرانجام آنان را هلاک گردانند و آئین ایشان را بر آنان مشتبه کنند (و یگانه پرستی را با خرافهپرستی بیامیزند و راه را از چاه بازنشناسند).
4 - مشـرکان برخی از چهارپایان را و بعضی از محصولات را بدون استفاده رها میکردند و بهرهکشی و بهرهوری از آنها را قدغن مینمودند، به گمان این که اینها مورد استفاده قرار نـمیگیرند و از آنـها خورده نمیشود مگر با اجازۀ ویژۀ یزدان - اینگونه گمان میبردند - همچنین سوار شـدن بـر پشت بـرخـی از حیوانات سواری را منع میکردند و قدغن مینمودند.
مانع این میشدند که به هنگام سوار شدن بر بعضی از حیوانات سواری و یا ذبح حیوانات نام خدا برده شود، و به نام خدا بر آنها سوار و یا آنها را ذبحکنند! یا در حج بر آنها سوار نمیشدند چون یاد خدا در آن بود و یاد خدا در آن میرفت! گمان هم میبردند که همۀ ایـن قوانین و آداب برابر دستور خدا است و خدا بدانها امر فرموده است:
(وَقَالُوا هذِهِ أَنْعَامٌ وَحَرْثٌ حِجْرٌ لاَیَطْعَمُهَا إِلَّا مَن نَشَاءُ بِزَعْمِهِمْ وَأَنْعَامٌ حُرِّمَتْ ظُهُورُهَا وَأَنْعَامٌ لاَیَذْکُرُونَ اسْمَ اللّهِ عَلَیْهَا افْتِرَاءً عَلَیْهِ).
و (از جملۀ خرافات ایشان این است که) میگویند: ایـن (قسمت از) چهارپایان و کشت و زرع مـمنوع است (و مخصوص بتها میباشد) و جز کسانی (از خدمتگذاران اصنامی) کـه مـا بـخواهیم از آن نمیخورند - و این (قاعدۀ ناروا ساختۀ آنان و ناشی از) گمان ایشان است (نه ناشی از فرمان یزدان - و همچنین میگفتند: ایـنها) حیواناتی هستند که سوار شدن بر آنـها حرام است و (کسی نباید سوار آنها بشود. و اینها) حیواناتی هستند که به هنگام ذبح نام خدا را بر آنها نمیرانند (بلکه نـام بتان را بر آنها میرانند و این را دستور خدا میدانند و) بر خدا دروغ میبندند.
٥ -آنان جنین برخی از حیوانات را به مردان و پسران اختصاص میدادند، و بچّۀ آنها را برای زنان و دختران حرام میدانستند. امّا در صورتی که نوزاد مرده به دنیا میآمد مردان و زنان و پسران و دختران را در استفادۀ از آن آزاد میدانستند! این قانون خندهآور را به خـدا نسبت میدادند:
(وَقَالُوا مَا فِی بُطُونِ هذِهِ الْأَنْعَامِ خَالِصَةٌ لِذُکُورِنَا وَمُحَرَّمٌ عَلَى أَزْوَاجِنَا وَإِن یَکُن مَیْتَةً فَهُمْ فِیهِ شُرَکَاءُ سَیَجْزِیهِمْ وَصْفَهُمْ إِنَّهُ حَکِیمٌ عَلِیمٌ).
و (یکی دیگر از انواع قبائح و احکام خرافی ایشـان ایـن است که در مورد گوشت حیواناتی کـه ذبـح کردن و سوار شدن و بار کشیدن از آنها را قدغن و حرام اعلام کردهاند) میگویند: جنینی که در شکم این حیوانـات است ویژۀ مردان ما است و بر زنان ما حرام است (پس اگر زنده متولّد شـود، تنها باید مـردان از گوشت آن بخورند و زنان از آن محرومند) و اگر جنین مرده متولّد بشود، همه در آن شریک هستند (و مـردان و زنان میتوانند از گوشت آن استفاده کنند). هـر چه زودتـر خداوند کیفر این تـوصیف (افعال و احکـام دروغین) ایشان را خواهد داد. چه او حکیم (است و کارهایش به مقتضی حکمت انجام میگیرد و) آگاه است (و از هـر چیز باخبر است).
ایــن مـجموعهای از اندیشهها و گمانها و آداب و رسومی بود که چهرۀ جامعۀ عربی را در جاهلیّت آراسته و پیراسته میکرد، و این روند دراز قرآنی - در یک سورۀ مکّی - عـهدهدار از میان بردن و زدودن آنها، و پاکیزه کردن درونها و دلها از پـلشتی آنـها، و همچنین باطل نمودن آنها در واقعیّت اجتماعی است. روند قرآنی، این برنامه را با گامهای آهسته و بلند و حساب شده پیموده است:
الف - بیش از هر چیز مقرّر داشته است زیـانمندی کسانی که فرزندان خود را از روی دیوانگی و بیخردی و بیدانشی کشتهاند و آنـان را بـیبهره و محروم از چیزی داشتهاند که یزدان بدیشان بخشیده است. انجام چنین کارهای پلشتی را به دروغ به خدا نسبت میدهند. قرآن گمراهی مطلق ایشـان را در ایـن اندیشهها و گمانهائی کـه نـاآگـاهانه به خدا نسبت میدهند اعلان میدارد.
ب - سپس ایشان را متوجّه میسازد که یزدان جهان این اموال و دارائی را برای ایشان فراهم آورده است، اموالی که در آن اینگونه دخل و تصرّف مـیکنند. او است که باغهائی با درختان نیازمند داربستها، و باغهائی با درختان غیر نیازمند داربستها را برای آنان رویـانیده است. او است که این چهارپایان و حیوانـات را برای آنان آفریده است. او است کسی که مالک جهان است و فرمانروای همگان است. تنها او است که میتواند برای مردمان در دارائی و اموالی کـه بدیشان داده است و بهرۀ ایشان کرده است قوانین و مقرّرات وضع کند... در این نگرش، مجموعهای از انگیزههای الهامگرانه را پیش چشم میدارد، اعمّ از صحنههای کاشتهها و میوهها و باغهائی با درختان نیازمند داربستها و درختان بینیاز از داربستها، و از صحنههای نـعمتهائی که یـزدان از چهارپایان بدیشان داده است و برخی بزرگ و باربر و شایستۀ سواری بوده و بعضی کوچک و غیر باربر و غیر شایستۀ سواری هستند، و گوشت بعضیها قابل تغذیه و گوشت بـعضیها قابل تغذیه نیست، و پوست و پشم و موی برخیها قابل اسـتفادۀ انسـان است، و ... همچنین یادی از دشمنانگی ریشهدار میان فـرزندان آدم و زادگان ابلیس میرود، و گوشزد میشود چرا باید با وجود این دشمنی، انسانها پا به پای اهریمن راه روند و از او پیروی کنند؟ و چگونه از وسوسۀ ایـن دشـمن آشکار خوشحال میشوند؟!
ج - پس از آن، بطور مشروح، سخت به اندیشهها و جهانبینیهایشان میتازد. اندیشهها و جهانبینیهائی که به چهارپایان مربوط مــیگردد. انـدیشهها و جـهانبینیهایشان را دور از منطق و خالی از دلیـل میشمارد. پرتوهائی هم بر تاریکیهای جـهانبینیها و اندیشهها مـیانـدازد تـا در تابش نور ایـن گونه جهانبینیها و اندیشهها ناچیز و کج و بیارزش نمودار گردند. در پـایان ایـن عـرضه کردن و نشـان دادن میپرسد: در این قوانین و مقرّرات بیدلیل و بیمنطق، آنان بر چه چیز تکه و استناد میکنند:
(أَمْ کُنتُمْ شُهَدَاءَ إِذْ وَصَّاکُمُ اللّهُ بِهذَا).
آیا شما بدان هنگام (که فرمان خدا در بارۀ این تحریم صادر شد) حاضر بودید (و با گوش خود شنیدید) که خداوند آن را به شما سفارش کرد؟ (هرگز چنین نبوده است).
آیا این رازی بوده است که شما از آن آگاهید، یا توصیه و سـفارشی بوده است که شـما مـخاطب ویـژۀ آن بودهاید؟! دروغ بستن بر خدا، و گمراهسازی مردمان، بدون علم و آگاهی، کار بسیار زشت و پلشتی بشمار میآید. این زشت و پلشت شمردن و بر این کار ناپسند توپیدن، یکی از انگیزههای گوناگونی است که رونـد قرآنی آن را به کار میگیرد.
د - در اینجا روند قرآنی سلطه و قدرت را صاحب حقّ در قانونگذاری میشمارد، و روشن میکند که ایـن سلطه و قدرت چه خوراکیهائی را حرام کرده است، اعمّ از خوراکیهائی که بر مسلمانان حرام داشته است، یـا خوراکیهائی که مخصوصًا بر یهودیان حرام کرده است ولی آنها را برای مسلمانان آزاد و حلال فرموده است.
هـ - سپس با جاهلیّتی که در انباز نمودن چیزهائی با خدا، و تحریم چیزیهائی که خدا آنها را حلال فرموده است، جلوهگر است میجنگد، و با حواله کردن این جاهلیّت به خواست و رضایت خدا به پیکار مینشیند، و بر ایـن گفتارشان میتازد که میگویند:
(لَوْ شَاءَ اللّهُ مَاأَشْرَکْنَا وَلاَآبَاؤُنَا وَلاَحَرَّمْنَا مِن شَیْءٍ).
اگر خدا میخواست، ما و پدران ما مشرک نمیشدیم، و چیزی را (از اشیاء حلال، بر خود) تحریم نمیکردیم.
روند قرآنی بیان میدارد که این سخن، گفتۀ هر کافری بوده است که قبلًا راه تکذیب حقّ و حقیقت را پیموده است و پیغمبران را دروغگو نـامیده است. تکذیب کنندگان این چنین سخنی را میگفتهاند تا زمـانی که عذاب خدا را چشیدهاند:
(کَذلِکَ کَذَّبَ الَّذِینَ مِن قَبْلِهِمْ حَتَّى ذَاقُوا بَأْسَنَا).
کسانی که پیش از آنان بودهاند نیز همین گونه (که به تو دروغ میگویند و تو را تکذیب میدارند، به پیغمبران ما دروغ میگفتند و آنـان را) تکـذیب مـینمودند تــا (سرانجام طعم) عذاب ما را چشیدند (و کیفر اعمال بـد خود را دیدند).
شرک و همچنین تحریم کردن بدون اجازۀ قوانین الهی، هر دو از نشانههای تکذیبکنندگان آیات یزدان است. با پرسش انکاری از ایشان میپرسد: ایـن قـوانـین و مقرّراتی که مینهید و معیّن میدارید به کدام منبع و مرجع حواله میکنید و به چه دلیل و حجّتی استناد میجوئید؟:
(قُلْ هَلْ عِندَکُم مِنْ عِلْمٍ فَتُخْرِجُوهُ لَنَا إِن تَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَإِنْ أَنتُمْ إِلَّا تَخْرُصُونَ).
بگو: آیا دلیل قاطعی (و سند درستی برای رضایت خدا از شرک خود و تحریم چیزهای حلال، در دست) دارید تـا آن را بـه مـا ارائــه دهید؟! شـما فقط از پندارهـای بیاساس پیروی میکنید و (حجّت و برهانی بر گفتار و کردار خود ندارید. شما نه از روی علم و یقین، بلکه) از روی ظنّ و تخمین کار میکنید.
و - سـپس جدال با ایشان را در ایـن باره پایان میبخشد. جدال را با دعوت ایشان به گـواه آوردن و کار را یکسره کردن، خاتمه میدهد - درست بدانگونه که در آغاز سوره، راجع به اصل اعتقاد، از ایشان گواه و شاهد خواست - با استعمال خود عبارات و اوصاف، و حتّی خود واژگان. تا روشن فرماید که مسأله یکی است: مسألۀ انباز برای خدا، و مسألۀ قـانونگذاری بدون اجازۀ خدا:
(قُلْ هَلُمَّ شُهَدَاءَکُمُ الَّذِینَ یَشْهَدُونَ أَنَّ اللّهَ حَرَّمَ هذَا فَإِن شَهِدُوا فَلاَ تَشْهَدْ مَعَهُمْ وَلاَ تَتَّبِعْ أَهْوَاءَ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیَاتِنَا وَالَّذِینَ لاَیُؤْمِنُونَ بِالآخِرَةِ وَهُم بِرَبِّهِمْ یَعْدِلُونَ).
(ای پیغمبر!) بگو: گواهان خود را بـیاورید که گواهی میدهند بر این که خداونـد این چیزها را حرام کـرده است (که شما قائل به تحریم آنها هستید). در صورتی که (حاضر آمدند و بـه دروغ) گواهی دادند، بـا آنـان (همصدا مشو و) گواهی مـده. (چـرا کـه دروغگـویند و شایستۀ تـصدیق نیستند.) و از هـوا و هوس کسـانی پیروی مکن که آیـات (قرآنـی و جهانی) مــا را تکذیب مــینمایند و بــه آخرت ایـمان نمیآورند و بـرای پروردگار خود (بـتان و مـعبودهای بـاطلی را) هـمتا و همطراز میکنند.
از این آیه برداشت میکنیم: گذشته از این که صحنه و عبارت و واژه یکسان است، کسـانی که ایـن قانونگذاریها را به دست میگیرند، همان کسانیند که از هواها و هوسهای خود پیروی میکنند. همان کسانیند که آیات خدا را دروغ مینامند و میدانند. و بالاخره همان کسانیند که به آخرت ایمان ندارند. اگر آنان آیات الهی را تصدیق میکردند، و به آخرت ایـمان داشـتند، و از هـدایت و رهنمود یـزدان پـیروی مـینمودند، برای خودشان و برای مردمان، بجای خـدا قـانونگذاری نمیکردند، و بدون اجازۀ خدا دست به تحریم و تحلیل نمییازیدند.
ز - در پایان این مرحله و در خاتمۀ این بخش، ایشان را فرامیخواند که برایشان روشـن و مشـخّص سازد چیزهائی را که یزدان واقعاً آنها را بر آنان حرام کـرده است ... در اینجا برخی از قواعـد اساسی و بنیادین زندگی اجتماعی را خواهیم دید. پیش از همۀ این اصول و ارکان، توحید یزدان و یکتاپرستی خداونـد سبحان است. بعضی از آنها اوامر و تکالیف و وظائف است، ولی تحریمات بیشتر است و خدا آنها را عنوان همۀ چیزهای دیگر فرموده است. خداوند از شرک نهی کرده است. به احسان و نیکی در حقّ پـدر و مـادر دستور فرموده است. از کشتن فرزندان از ترس تنگدستی نهی کرده است و اطمینان داده است که روزیرسان او است و به همگان روزی میرساند. از نزدیک شـدن به گناهان آشکار یا نهان نهی کرده است. از کشتن انسان باز داشته است، مگر از روی حقّ. نهی کرده است که به اموال یتیمان دست برده شود، مگـر از راهـی و به شیوهای که به نفع و صلاح ایشان باشد تا به سنّ رشد میرسند و شعور اجتماعی پیدا میکنند. دستور فرموده است که پیمانه و ترازو دادگرانه و به تمام و کمال داده شود و سنجیده گردد. دستور فرموده است که در گفتار - به هنگام گواهی و داوری - دادگری مراعات گردد، هر چند طرف دعاوی از خویشاوندان باشد. فرمان داده است که به عهدها و پیمانها به تمام و کمال وفا شود... روند قرآنی همۀ این کارها را سفارش یزدان میداند و آنها را به دنبال اوامر و نواهی تکرار مینماید.
سراسر این مجموعه متضـمّن پایۀ عقیده و قـواعد بنیادین شریعت است. عقیده و شریعتی که بدین شکل در همایش روند قرآنی گرد میآیند و بدینگونه با همدیگر میآمیزند، و یکدست و یکپارچه نشـان داده میشوند، بهگونهای که مضمون و مفهوم آنـها پنهان نمیگردد از کسی که این قرآن را بدین نحوی که بیان داشتیم مطالعه و بررسیکند. دربارۀ این مجموعه، در پایان این بخش طولانی گفته میشود:
(وَأَنَّ هذَا صِرَاطِی مُسْتَقِیماً فَاتَّبِعُوهُ وَلاَتَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِکُمْ عَن سَبِیلِهِ ذلِکُمْ وَصَّاکُم بِهِ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ).
این راه (که من آن را برایتان ترسیم و بیان کردم) راه مستقیم من است (و مـنتهی بـه سـعادت هـر دو جهان میگردد. پس) از آن پیروی کنید و از راههای (باطلی که شما را از آن نهی کردهام) پیروی نکنید که شما را از راه خدا (منحرف و) پراکنده میسازد. اینها چیزهائی است که خداوند شما را بـدان تـوصیـه مـیکند تـا پـرهیزگار شوید (و از مخالفت با آنها بپرهیزید).
این بدان خاطر است که معنی و مفهومی که از سراسر روند قرآنی استفاده میشود ابراز گردد، و ساختار آن، در کلام یگانۀ روشن قاطعی، جلوهگر آید:
این آئین، شریعت آن همچون عقیدۀ آن، در بیان صفت شرک یا صفت اسـلام، برابر و یکسان است. بلکه شریعت آن در این راستا از عقیدۀ آن برمیجوشد، و همچنین شریعت آن عین عقیدۀ آن است... چرا که شریعت مترجم واقعی و بیانگر اصلی عقیده است... این حقیقت اساسی، از لابلای نصوص و آیات قرآنی، و از عرضۀ آن در برنامۀ قرآنی، پیدا و هویدا است.
این همان حقیقتی است که مفهوم «دیـن» در دلهـا و درونهای پیروان این آئین از آن سخت به دور داشته شده است، و پیاپی در قرون فراوان با شیوههای ناپاک و روشهای جهنّمی از آن دورِ دور گشـته است. آن اندازه دور که کار بدانجا کشیده است که بیشتر شیفتگان این آئین - چه رسد به دشمنان این آئین و یاوهسرایان و باطلگرایان که اصلًا به این آئـین توجّه نـمیکنند و اهمّیّت نمیدهند - مسألۀ حاکمیّت و فرمانروائی در دل و درونشان مسأله جدای از مسألۀ عقیده قلمداد شود و دل و درونشان برای آن جوش و خروشی نداشته باشد، بدانگونه که برای عقیده به جوش و خروش میافتد. بیرون رفتن از زیر بار آن را بیرون شدن از دیـن نمیشمارند، همچنانکه بیرون رفتن از زیر بار عقیده یا عبادت را بیرون رفتن از دین میشمارند. در صورتی که این آئین جدائی عقیده و عبادت و شریعت را از یکدیگر به رسمیّت نمیشناسد و نمیپذیرد. این دوری و جدائی میان حاکمیّت و دین، به وسـیلۀ دسـتگاههای آزمودۀ استعمارگران با تلاش قرنهای طولانی پـدیدار گشته است تا مسألۀ حاکمیّت بدین شکل حیرتانگیز تأسّفآور در آمده است. حتّی کار بدانجا کشیده است که در حس و شعور سرسختترین طرفداران این آئین نیز حاکمیّت و دین از همدیگر جدا بشمار آید! ایـن همان مسألهای است که به خاطر آن این سوره با وجود این که موضوع آن نظم و نظام مملکت، و شریعت و قانون نیست، بلکه موضوع آن عقیده است، ایـن هـمه آیات را متوجّه مسألۀ حاکمیّت میسازد، و ایـن همه انگیزه و این همه بیان را پیرامون آن گرد میآورد، بدان هنگام که حتّی دربارۀ یک کار جزئی از آداب و رسوم زندگی اجتماعی سخن میگوید. این بدان خاطر است که این کار جزئی به اصل بزرگ حاکمیّت و فرمانروائی پیوند دارد، و اصل بزرگ حاکمیّت و فرمانروائی هم متّصل به پایه و اساس این آئین و بلکه به وجود حقیقی آن است.
کسانی که بتپرست را مشرک میدانند، ولی کسی را مشرک نمیدانند که از طـاغوت حکومت و داوری میطلبد، از نسبت شرک بدین یکی خودداری میکنند، امّا از نسبت شرک بدان یکی خودداری نمیکنند، این چنین کسانی قرآن را نمیخوانند، و سرشت این آئین را نمیدانند... بهتر است قرآن را آن چنان بخوانـند که یزدان آن را برای مردمان نازل فرموده است، و دست کم این فرمودۀ یزدان جهان را پیش چشم دارند و با دقّت لازم بخوانند و معنی آن را بدانند:
(وَإِنْ أَطَعْتُمُوهُمْ إِنَّکُمْ لَمُشْرِکُونَ).
اگر از آنـان اطـاعت کنید بیگمان شـما (مثل ایشـان) مشرک خواهید بود.
برخی از مشتاقان این آئین، دل خود را و دل مردمان را سرگرم این میکنند: اگر این قانون، یا این پروژه، یا این سخن، منطبق با شریعت خدا یا غیرمنطبق باشد... و... گاهی هم در برابر برخی از مخالفات، غیرت ایشان به جوش و خروش درمیآید، و در اینجا و آنجا از این که فلان چیز مخالف با آئین اسلام یـا نـاهماهنگ با آن است، امواج طوفان خشم، آنان را فرا میگیرد... انگار اسلام به تمام و کمال پیاده شـده است و قـوانـین آن یکسره بر جامعه فرمانروا و حکومت آن در مـیان مردمان پابرجا است. تنها چیزی که از وجود و کمال و استواری آن میکاهد، این است که چنین مخالفاتی از میان برود، و این گفتار و آن کردار در میان مردمان و در میان جامعۀ مسلمانان گفته و کرده نشود!
این مشتاقان سخت عاشق ایـن آئین، بدون ایـن کـه خودشان بدانند، این آئین را میآزارند و رنجیده خاطر میدارند. بلکه با اینگونه تلاشهای حاشیهای ناچیز، بر پیکر اسلام ضربه کاری خود را فرود میآورند... این گونه مردمان پر حرارت جانبدار اسلام، بر حقّانیت این اوضاع جاهلی گواهی ضمنی مـیدهند، و نـاخودآگـاه شهادت میدهند که آئین اسلام در چنین جامعهای حاکم است و قوانین و مقرّرات آن اجراء میگردد. تنها کم و کاست این آئین این است که چنین چیزهای مخالفی تصحیح شود و بسا در صورتی که این آئین کاملًا از «وجود» و حضور در جامعه، دور نگاه داشته شده است و مطرود گشته است. چرا که اسلام دور و مطرود خواهد بود مادام که در یک نظام و سیستم حکومتی، و در اوضاع و احوال مردمان، مجسّم و پـدیدار نباشد. حکومت و اوضاع و احوالی که حاکـمیّت در آن تـنها متعلّق به یزدان باشد نه به بندگان.
وجود این آئین، وجود حـاکمیّت یـزدان است. اگر حاکمیّت یزدان در جامعه منتفی شد، وجود این آئین هم منتفی است... امروزه مشکل این آئین در کرۀ زمـین، وجود طاغوتها بر سرِ کار است. طـاغوتهائی که به الوهیّت یزدان تجاوز مینمایند، و سلطه و قدرت الهی را غصب میکنند، و با حلال و آزاد کردن و حرام و قدغن نمودن ارواح و اموال و اولاد، به خویشتن حقّ قانونگذاری میدهند... ایـن همان مشکـلی است که قرآن مجید با مجموعۀ فراوانی از انگیزهها و قوانین و مقرّرات و بیانات با آن روبرو میشود، و آن را به مسألۀ الوهیّت و عبودیّت ربط و پیوند میدهد، و ملاک ایمان یا کفر میداند، و معیار جاهلیّت یا اسلام میشمارد.
پیکار واقعی و راستینی که اسلام بدان فـرو رفت تـا «وجود» خود را ثابت و استوار کند، پیکار با بیدینی و خدانشناسی نبود، تا «تدیّن» و دینداریی که شیفتگان این آئین برای آن تلاش مـیکنند بس باشد و دیگر هیچ!... بلکه پیکار پیشین و نبرد نخستینی که این آئین بدان اهمّیت سزائی داد و بدان فرو رفت تا «وجود» خود را ثابت نماید و حضور خـویش را اعـلام دارد، پیکار «حاکمیّت» بود. در این نبردی که مقدّم بر هـر نبردی در اسلام است، هدف دیگری نیز در میان بوده است: اسلام در این نبرد مهمّ میخواسته است مـقرّر دارد که این حاکمیّت باید از آنِ چه کسی باشد... برای این دو منظور، اسلام در مکّه بدین پیکار وارد گردید. بدان هنگام چنین نبردی را آغازید که عقیده را پـدید مـیآورد و کـاری به نطام حکومتی و قانون و قانونگذاری نداشت. بدین پیکار وارد شد تا در دلهـا ثابت و استوار کند که حاکمیّت تنها از آنِ خداوند یگانه است و بس... هیچ مسلمانی ادّعای آن را برای خود ندارد، و از کسی هم نمیپذیرد که ادّعـای آن کـند... هنگامی که این عقیده در مکّه به ژرفای دلهای گروه مسلمانان رسید، یزدان جهان در مدینه برای ایشـان میسّر فرمود که کـار و بار عقیده را عملًا بر دست گیرند... پس دلباختگان این آئین بنگرند که در کجای این آئین هستند و بر آنان چه چیزی واجب است که بشود. البتّه پس از این که مفهوم حقیقی ایـن آئین را درک و فهم کنند.
این اندازه ما را بس است. بگذار با نصوص و آیـات این سوره بطور مشروح رویاروی گردیم.
*
(وَجَعَلُوا لِلّهِ مِمَّا ذَرَأَ مِنَ الْحَرْثِ وَالْأَنْعَامِ نَصِیباً فَقَالُوا هذَا لِلّهِ بِزَعْمِهِمْ وَهذَا لِشُرَکَائِنَا فَمَا کَانَ لِشُرَکَائِهِمْ فَلاَ یَصِلُ إِلَى اللّهِ وَمَا کَانَ لِلّهِ فَهُوَ یَصِلُ إِلَى شُرَکَائِهِمْ سَاءَ مَایَحْکُمُونَ).
(بتپرستان همیشه دچار اوهـامِ خرافـاتند. مـثلًا ایـن گونه) مشرکان سهمی از زراعت و چهارپایانی را کـه خدا آنها را آفریده است برای خدا قرار مـیدهند و بـه گمان خود میگویند: این برای خدا است (و بر این سهم به خدا تقرّب میجوئیم و بدین منظور آن را به مهمانان و ناتوانان میدهیم) و این برای شرکاء (و مـعبودهای) او است (و بـا ایـن سهم نـیز بـه بتها و اصنام تـقرّب مـیجوئیم و بـدین منظور آنها را صرف رؤسـاء و پردهداران و خادمان بتکدهها و مـعابد مـینمائیم). امّـا آنچه به شرکاء (و معبودهای) ایشان تعلّق میگیرد بـه خدا نمیرسد (و صـرف آن در راه او مـمنوع است) و آنچه متعلّق به خدا میباشد به شـرکاء (و مـعبودهای) ایشان مـیرسد (و مـیتوانـد صـرف آنـها گردد و بـه سرپرستان و خدمتگذاران اصنام داده میشود). چه بد داوری میکنند!.
روند قرآنی مقرّر میدارد - بدان هنگام که جهانبینیها و اندیشههای جاهلیّت، و آداب و رسوم آن را در بارۀ کشت و زرع و حیوانات و چهارپایان بیان مینماید - خدا است که این کشت و زرع و حیوانات و چهارپایان را برایشان پدیدار کرده است و آفریده است. کسی نیست در آسمانها و زمین جز یـزدان بتواند روزی رسان باشد و چیزی به کسی عطاء کند... آن وقت بعد از این سخن، از کارهائی صحبت به میان میآورد که مشرکان دربارۀ چیزهائی انجام میدادند که خدا آنها را بدیشان داده است. آنان بخشی از ارزاق و دادههای خدا را برای خداوند سبحان در نظر میگرفتند، و بخشی را بهرۀ بتان سنگی و غیرسنگی میدانستند. طبیعی است که این بخش اخیر نصیب پردهداران بتان میگردید. گذشته از این، آنان به بخشی که برای یزدان در نظر میگرفتند ستمگری و دست درازی میکردند، بدان نحـوی که آیه بیان میفرماید.
از ابن عبّاس روایت است که گفته است: مشرکان وقتی که غلاف و ارزاق میرسید، آن را توده توده میکردند. بخشی را به خدا میدادند، و بخشی را متعلّق به آلهه و خداگونههای خود میدانستند. هر وقت باد از سـوی بخشی که به آلهه و خداگونهها داده بود به سوی بخشی میوزید که به خدا داده بودند، چیزهائی را که باد با خود به سوی بتها و خداگونهها میبرد برمیگرداندند. و اگر باد از سوی بخشی که به خدا داده بودند به سوی بخشی میوزید که به آلهـه و خداگونههایشان داده بودند، بادآورده را نگاه میداشتند و برنمیگردانـدند. این است که خدا میفرماید:
(سَاءَ مَایَحْکُمُونَ).
چه بد داوری میکنند!.
از مجاهد روایت شده است که گفته است: بخشی از کشت و زرع را بهرۀ خدا مینامیدند، و بخشی از کشت و زرع را بهرۀ بتان و خداگونههایشان میدانستند. قسمتی را که باد با خود از سهم خدا به سوی سهم شرکاء و انبازها میبرد به ترک آن میگفتند و آن را رها مـیکردند، و قسـمتی را که باد از سـهم بتان و خداگونههایشان به سوی سهم خدا مـیبرد، آن را برمیگرداندند، و میگفتند: «خدا بینیاز از این است». مراد از چهارپایان، سائبه و بَحیرهای است که بعضی از حیوانات را بدین واژهها نامگذاری میکردند.
از قتاده روایت شده است که گفته است: مردمانی از گمراهان، کشت و زرع و چهارپایان خود را دو بخش میکردند. نقشی را از آنِ خدا میدانستند، و بخشی را به انبازهای خود میدادند. هنگامی که چیزی از قسمت خدا آمیزۀ قسمتی مـیگردید که به انـبازهایشان اختصاص داده بودند، آن را رها و نادیده میگرفتند. اگر هم چیزی از قسمت انبازها آمیزۀ قسمتی میگردید که به خـدا اخـتصاص داده بودند، آن را به قسـمت انبازهایشان برمیگرداندند. هـر وقت هـم خشکسالی میشد از قسمتی که به خدا اختصاص داده بودند کمک میگرفتند و استفاده مینمودند، ولی قسمت انبازها و خــداگـونههایشان را دست نــمیزدند و بر جای میگذاشتند.
خداوند بزرگوار فرموده است:
(سَاءَ مَایَحْکُمُونَ).
چه بد داوری میکنند!.
از سدی روایت شده است کـه گفته است: مشـرکان بخشی از اموال خود را جدا مـیکردند و سـهم خدا مینمودند. کشت و زرعی را میکاشتند و آن را سهم خود میکردند... برای آلهه و خداگونههای خود همین کار را انجام میدادند... حاصل و فرآیندی که به نام آلهه و خداگونهها به دست میآمد، هزینۀ بتان و انبازها میکردند. حاصل و فرآیندی که به نام خدا به دست میآمد، صدقه و احسان میکردند. اگر آنچه متعلّق به بتها و انبازها میدانستند هدر میرفت، و آنچه متعلّق به خدا میدیدند فراوان میگردید، میگفتند: «چارهای از هزینۀ آلهه و بتان مـا نـیست!». از سهم یـزدان بـرمیداشـتند و برای آلهه و بتان خویش هزینه مینمودند. اگر قسمت خدا هـدر مـیرفت و ضـایع مـیگردید، و قسـمت آلهه و بتان فراوان میشد، میگفتند: «اگر یزدان میخواست، بهرۀ خود را فراوان میکرد»! دیگر چیزی از سهم آلهه و بتان برنمیداشتند و به خدا نمیدادند. خداوند فرموده است: اگر در این تقسیم راست و درست باشند، در این صورت بدترین داوری را انجام دادهاند، این که: از سهم من بردارند ولی چیزی از سهم دیگران به من ندهند! ایـن مـفهوم برداشت میشود از فرمودۀ یزدان وقتی که میفرماید:
(سَاءَ مَایَحْکُمُونَ).
چه بد داوری میکنند.
از ابن جریر روایت شده است که گفته است: امّا فرمودۀ یزدان که فرموده است: (سَاءَ مَا یَحْکُمُوْنَ) خبری است از سوی خداونـد سبحان در بارۀ کردار ایـن گونه مشرکانی که خدا خوی ایشان را بیان فرموده است. ایزد بزرگوار میفرماید: مشـرکان در داوری خود اشتباه میکنند و به کژ راهه میروند. چرا که از نصیب من به انبازهای خود میدهند، و از نصیب انبازهایشان به من نمیدهند. مراد خداوند بزرگوار از این سخن این است که از نادانی و گمراهی ایشان خبر دهد و کنارهگیری و دوری آنان را از راه حقّ بنمایاند. زیرا آنان تنها به این هم بسنده نکردند چیزی را که سود و زیـانی بدیشان نمیرساند شریک خداونـدی گردانـند که ایشـان را آفـریده است و بـدانـان رزق و روزی داده است و نعمتهای فراوان بیشمار را بدیشان بخشیده است، بلکه خودسرانه در تقسیمات خویش به چنین چـیزی بهرۀ بیشتری از خدا بدهند.
این چیزی بود که شـیاطین انسـان و پری آن را به دوستان و پیروان خود الهام میکردند تا با آن با مؤمنان در بارۀ چهارپایان و محصولات کشاورزی مجادله و ستیز کنند. در ایـن گونه اندیشهها و جهانبینیها و عـملکردها و دخل و تـصرّفها، نشـانههای مصلحت شیاطین در چیزی که برای دوستان و پیروان خود زینت میدادند و میآراستند، پـیدا و هویدا است. و امّا مصلحت شیاطین انسان - از قبیل غیبگویان و فال بینان و پردهداران و نگهبانان بتکدهها و رئیس و رؤساء - پیدا و هویدا بود پیش از هر چیز در چیره شدن ایشان بر دلهای پیروان و طرفداران، و در تحریک و تشـویق ایشان به این که برابر اندیشههای پوچ و جهانبینیهای نادرست و باورهای تباه خود عمل کنند، و به دنبال چیزی راه بیفتند که برای ایشان مـیآرایـند. در ثانی مصلحت آنان در مصالح مادیی برای ایشان تحقّق پیدا میکند که نتیجه و فرآیند ایـنگـونه زینت دادنهای فریبکارانه و سرگردان و گمراه کردنهای مکّارانه عـامۀ مردمان است. این سودی است که عائد کسانی میگردد که به چنین تقسیم کردنی سرگرم میشوند. افراد گول خورده و ناآگاهی که برای بتان و خداگونهها بهرهای کـنار میگذارند، و خـودشان سر در توبرۀ آن میگذارند... و امّا مصلحت شـیاطین جنّ پدیدار و نمودار میگردد در پـیروزی گمراهسازی مـردمان و وسوسه کردن ایشان تا بدانجا که زندگی را و همچنین آئین ایشان را تباه میسازند، و آنان را خوار و رسـوا در دنیا به سوی نابودی، و در آخرت به سوی آتش میرانند.
این کاری بود که در دورۀ جاهلیّت عربها رخ میداد، و در جاهلیّتهای همگون آن نیز به وقوع مـیپیوست، در جاهلیّتهای: یونان و ایران و روم. این کار پلشت هنوز که هنوز است پیوسته در هند و افریقا و آسیا انـجام میپذیرد!... ایـن نوع کارهای زشت و چندشآور نابخردانه جملگی انواعی از دخل و تصرّف در اموال است و ویژۀ دورۀ جاهلیّت عربها و جاهلیّتای دیگر همسان آن در گذشتههای دور نبوده و نیست. بلکه جاهلیّتهای کنونی در اموال این چنین دخل و تصرفهائی میکنند، دخل و تصرّفهائی که یزدان جهان اجازۀ انجام آنها را نداده است. این است که با انجام چنین اموری در شرک به همان جاهلیّتهای قدیم در اصل و در قاعده به هم میرسند و ریشه و تنۀ درخت جاهلیّت همگون است. چه جاهلیّت، به حال و وضعی گفته میشود که در کار و بار مردمان با قـانون و شـریعتی جز قانون و شریعت یزدان دخل و تصرّف میکند. نوع و شکل این دخل و تصرّف نیز مهمّ نیست. چه شکلها و صورتها نیست که جاهلیّت را تشکیل میدهد، بلکه دخل و تصرّف در امور مردمان با قانون و شریعتی جز قانون و شریعت یزدان در اینجا معتبر و ملاک است...
(وَکَذلِکَ زَیَّنَ لِکَثِیرٍ مِنَ الْمُشْرِکِینَ قَتْلَ أَوْلاَدِهِمْ شُرَکَاؤُهُمْ لِیُرْدُوهُمْ وِلِیَلْبِسُوا عَلَیْهِمْ دِینَهُمْ وَلَوْ شَاءَ اللّهُ مَافَعَلُوهُ فَذَرْهُمْ وَمَا یَفْتَرُونَ).
همان گونه (که اوهـام و خیالبافیهایشان تقسیمبندی ستمگرانۀ فوق را در نظرشان آراسته بـود، گمانهای نادرستی که در بارۀ بتهایشان داشتند کـار را بـدانجا کشانده بود که) بـتهایشان کشـتن فـرزندانشـان را در نـظر بسـیاری از مشـرکان زیـبا جلوه داده بـود (و دسـتهای فــرزندانشـان را قربانی بـتان میکردند و دسـتهای دخــترانشــان را زنـده بگور مـینمودند) تـا سرانجام آنان را هلاک گردانند و آئین ایشان را بر آنان مشتبه کنند (و یگانه پرستی را با خرافهپرستی بیامیزند و راه را از جاه باز نشناسند). اگر خدا میخواست آنان چنین نمیکردند. (حال که مشیّت خدا چنین میخواهد) پس بگذار آنان (بر خدا و رسول او) دروغ بندند (چرا که عقاب و عذاب در انتظار ایشان است).
میفرماید: همان گونه که انبازها و شیاطین ایـن نوع دخل و تصرّف در اموال را در نظرشان آراستهاند، به همان نحو کشتن اولاد را در جلو دیدگانشان آراسته و پیراسته کردهاند ... این همان زنده بگور کردن دختران از ترس تنگدستی، یا از خوف اسیر شدن و ننگ و عار است که عربها مرتکب میشدند. یا پسران را در نذر و نذور برای بتان و خداگونهها میگشتند، مانند چیزی که دربارۀ عبدالمطّلب نقل کردهاند که او نذر میکند که اگر خدا ده پسر بدو دهد و آنان به سنّ و سالی برسند که از او دفاع و نگاهبانی کنند، یکی از پسران را برای بتان و خداگونهها سر ببرد!
زنده بگور کردن دختران و سر بریدن پسران چیزی بود که عرف و عادت و آداب و رسوم جاهلیّت میطلبید. عرف و عادت و آداب و رسومی که انسانهائی آنها را برای مردمان پدیدار و نمودار کرده بودند. مراد از شرکاء مذکور در این آیه، شیاطین انسان و پری است. از قبیل: غیبگویان و فالگیران و پـردهداران و رؤسـای انسان، و جنّیان همراه و همدم آدمیان که پـیوسته به وسوسه میپردازند. شیاطین انسان و پری هم هـر دو گروه در این راه به همکارری یکدیگر میپردازند و با یکدیگر دوستی میورزند.
متن آیه، آشکارا هدف نهان در فراسوی آراسـتن و پیراستن را بیان میکند و میفرماید:
(لِیُرْدُوهُمْ وِلِیَلْبِسُوا عَلَیْهِمْ دِینَهُمْ).
تا سرانجام آنان را هلاک گردانند و آئـین ایشـان را بـر آنان مشتبه کنند (و یگانه پرستی را با خرافـه پـرستی بیامیزند و راه را از چاه بازنشناسند).
تا آنان را هلاک سازند و آئینشان را بر آنـان تباه و پیچیده گردانند و نتوانند چنان که باید روشن و آشکار بدان پی ببرند و آن را فهم کنند... امّا هلاک ایشان، پیش از هر چیز در کشتن فرزندانشان جلوهگر است، و بعد از آن در فساد زندگی اجتماعی بطور کلّی پیدا و هویدا است. در گسترۀ زندگی اجتماعی تباه، مردمان به گلّۀ سرگردان و سرگشتهای تبدیل میشوند. چوپانان تباهی پیشه، این گلّۀ ویلان و سرگردان را به هر کجا که بخواهند سوق میدهند و راه میبرند. ایـن گلّه را آن گونه میرانند که هوا و هوس ایشان بخواهد و مصالح ایشان ایجاب کند! تا بدانجا در ارواح و اولاد و اموال مردمان تصرّف میکنند که دستور کشتن و نابودکردن میدهند! و این گلّه گمراه گزیری و گریزی جز کرنش و فرمانبرداری، برای خود نـمییابد. آخر جـهانبینیها و اندیشههای آمیخته با دیـن و عقیده - جـهانبینیها و اندیشههای بیگانه از دین و عقیده - با همۀ سنگینیها و گودیهائی که خود دارد، با آداب و رسوم اجتماعی بر جوشیده از چنان جهانبینیها و اندیشههائی، همکاری و همیاری میکند، و بهگونهای سنگینی در هم شکننده و خرد کنندهای وارد میسازد که همۀ مـردمان به فغان میآیند و در برابر آن تاب مقاومت و توان ایستادگی نمیآرند. مگر زمانی که مردمان از دست آن به آئین روشنی پناهنده شوند، و در جملگی کار و بار خود به ترازوی ثابت و استواری برگردند.
این گونه جهانبینیها و اندیشههای پیچیدۀ مبهم، و این چنین آداب و رسوم اجتماعیی که از آن جـهانبینیها و اندیشههای تباه برمیجوشد و بر گردۀ عموم مـردمان سنگینی در هم شکنندۀ خود را وارد میسازد و با فشار خود کمر ایشان را خم میگرداند و ستون فقرات آنان را خرد مـیکند، مـنحصـر و محدود بدان جهانبینیها و اندیشههائی نیست که جاهلیّتهای قدیم با آنـها آشـنا بودهاند. چه امروزه ما به صورت روشنتری اینگونه جهانبینیها و اندیشهها را در جاهلیّتهای معاصر مشاهده مینمائیم... این لباسها و جامهها و این آداب و رسوم و تقلیدهائی که خویشتن را بر مـردمان تـحمیل و واجب میگرداند، و گاه گاهی هزینههای هنگفـت و توان فرسائی را بر عهدۀ آنان میاندازد، و چه بسا زندگی و فعّالیّتها و تلاشهای آنان را صرف خود کند، و گذشته از همۀ اینها، اخلاق و حیات ایشان را نیز تباه گرداند... امّا با این وجود، جز کرنش کردن و نماز بردن در برابر چنین عرف و عادت و آداب و مراسمی چارهای ندارنـد... جـامههای بــامدادان، لباسهای نـیمروز، جامههای شامگاهان... لباسهای کوتاه، جامههای تنگ، لبـاسهای خندهآور ناجور! و انواع و اقسام آرایشها و پیرایشها و پیچش موها و چین چین کردن زلفها... و سائر بندگیها و بردگیهای خوارکنندۀ رسواگرانۀ دیگر... همۀ ایـنها را چه کسی و یا چه کسانی تدارک میبینند و خود در پشت سر آنها مینشینند؟ چه کسی و یا چه کسانی در فراسوی خانهها و سالنهای مد لباس مینشینند؟ چـه کسی و یا چه کسانی در فراسوی شرکتهای تولید چمباتمه میزنند؟ چه کسی و یا چه کسانی هستند آن رباخوارانی که در مؤسّسات مالی و بانکها مینشینند و به کارگاهها و کارخانهها وام میدهند تا خودشان فرآیند رنج و حاصل تلاش ایشان را دریافت دارند؟ چه کسی و یا چه کسانی هستند که در پشت سر ایشان یهودیانی میایستند که برای تباهی و نزاری بشریّت بطور کلّی کار میکنند تا خودشان بر آنان حکومت و فرمانروائی نمایند؟.... امّا یهودیان با اسلحۀ پیدا و لشکریان هویدا در فراسوی دیگران نمیایستند و نمیرزمند، بلکه با جهانبینیها و ارزشها و معیارهائی به جـنگ نـهانی و روانی میپردازند که خودشان آنها را ساخته و پرداخته کردهاند و با نظریهها و فرهنگهائی آنها را ریشهدار و استوار نمودهاند.[2] آنها را آزاد و رها مـیکنند تـا بر مردمان در قالب «عرف اجتماعی» فشار بیاورند. آنان خودشان میدانند که این نظریّهها به تـنهائی کافی و بسنده نـیستند، و باید در رژیـمها و سـیستمهای حکومتی، و در اوضاع و احوال جامعهها، و در آداب و مراسم پیچیدۀ اجتماعی، نـمودار و پـدیدار گردد. در لابلای عرف و عادت مردمان به شکلی پیاده و جلوهگر آید که انسانها با آن عرف و عادت به ستیز ننشینند و بر ضدّ آن نشورند. بلکه آن اندازه ریشهها و شـاخههای درخت نیرنگشان درهم تنیده و فرو رفته باشد که بر همگان مشتبه شود.
این است کار شیاطین... شیاطین انس و پری ... ایـن است جاهلیّت ... جاهلیتی که شکلها و صورتهای آن جـوراجـور و گـوناگون میگردد، ولی ریشهها و سرچشمههای آن متّحد و متّفق است و ارکان و اصول آن همسان و همگون!
ما ارزش قرآن را پـائین میآوریم و از شکوه آن میکاهیم، وقتی که آن را بخوانیم و از آن چنین فهم و برداشت کنیم که قرآن سخنانی است دربارۀ جاهلیّتهائی که بودهاند! بلکه قرآن سخنانی از جاهلیّتهائی در هر دوره و روزگـاری از زندگی است، و پـیوسته با واقعیّتهای منحرف رویاروی میشود و میرزمد و آنها را به راه راست و درست خدا رهنمود و رهنمون میشود.
هر چند که مکر و حیله بزرگ و ستبر باشد، و هر چند که واقعیّت موجود سنگین و گسترده باشد، روند قرآنی کار و بار جاهلیّت را سبک میدارد و ساده مـیانگارد، و پرده از حقیقت بزرگی برمیدارد که این رویۀ پیدا آن را پـنهان میکند و مایۀ نـیرنگ زدن به مردمان میسازد... این حقیقت بزرگ این است که این شیاطین و دوستان و پیروان ایـن شـیاطین در دست قدرت و سلطۀ آفریدگار اسیر و گرفتارند. آنان با نیرو و تـوان شخصی خود نمیتوانند کارهائی را که میکنند به انجام برسانند. بلکه ریسمان و کمندی که در قـید و بند آن اسیر و گرفتارند، تا اندازهای برای ایشـان آزاد و شل میگردد و کمی طول داده میشود تـا طبق مشـیّت و ارادۀ یزدان دست به کارهائی یازند و حکمت و فلسفۀ ایزد متعال را در آزمایش بندگانش پیاده کنند. اگر خدا بخواهد که کاری را انجام ندهند نـمیتوانـند انجام بدهند. امّا اگر خدا خواست برای آزمایش بندگان کاری را انجام دهند به انجام آن دست مییازند... دیگر نه گناهی بر پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم است و نه مسؤولیّتی مـتوجّه مؤمنان است. خدا چنین خواسته است و چنین هم میشود. پس باید پیغمبر و مسلمانان راه خود را ادامه دهند و به پیش روند و شیاطین را با دروغهائی که به خدا نسبت میدهند و با مکر و کیدهائی که میورزند واگذارند:
(وَلَوْ شَاءَ اللّهُ مَافَعَلُوهُ فَذَرْهُمْ وَمَا یَفْتَرُونَ).
اگر خدا میخواست آنان چنین نـمیکردند. (حال کـه مشیّت خدا چنین میخواهد) پس بگذار آنان (بر خدا و رسول او) دروغ بندند (چرا که عقاب و عذاب در انتظار ایشان است).
لازم است که متذکّر شویم، شیاطین جرأت نمیکردند که بگویند: این جهانبینیها و اندیشهها و اقدامها و انجام کارها خودسرانه است و خودشان میخواهند و خودشان میکنند. بلکه بر خدا دروغ میبستند و از قول خدا بیان میداشتند و گمان هم میبردند که این چیزها شریعت و قوانین یزدان برای ایشان است!... به گمان خود ایـن کارها و گفتهها را از شریعت ابراهیم و اسـماعیل علیهما السلام نقل و بیان میدارند و به مردمان میرسانند!
امروزه شیاطین در جاهلیّتهای نوین نیز چنین میکنند. اغلب آنان نمیتوانند همچون کمونیستهای منکر وجود خدا به خود ببالند و یکسره وجود خدا را نفی کنند و آشکارا منکر دین گردند. درست متوسّل به همان شیوهای میشوند که شیاطین در جاهلیّت عربی بدان پناه میبردند! میگویند: آنان برای دین احترام قائل هستند! و گمان میبرند قوانینی را که برای مـردمان وضع میکنند ریشه در این آئین دارد!... ایـن شیوه، پستتر و ناپاکتر از شیوۀ کمونیستهای خدانـاشناس است! این شیوۀ زشت و پلشت نیرنگبازانه، عاطفۀ دینی نهان در ژرفاهای درون را آرام میکند و میخواباند، و نیروی سرشتی دینی را در قالبهای جاهلیّت نه اسلامیت تخلیه میکند. این شیوه بدترین نیرنگ و پستترین روش است!... بعضی گمان میبرند که این عاطفۀ مهمّ و نهان در زوایای دل و جان، اسلام است. ولی ایـن عاطفه، اسلام نیست. زیرا اسلام برنامۀ روشن عملی واقعی است.
«شیفتگان» این آئین میآیند و نیرو و انرژی خود را صرف دشمنانگی و ستیز با جزئیّات ناچیزی میکنند که در حاشیۀ حقیقت اسلامی قرار دارند. جزئیّاتی که در این اوضاع و احوال جاهلی مشرک و غاصب الوهیّت یزدان، و سلطه و قدرت خداونـد منّان، سزاوار ایـن گرفتاریها و دردسرها نیستند... این دلباختگان، با نشان دادن چنین غیرت ابلهانهای، به ایـنگـونه اوضـاع و احوال جاهلی مشـرک، قالب و نـماد اسلامی عطاء میکنند، و بطور ضمنی سخت گواهی میدهند بر ایـن که چنین نظام و سیستمی واقعاً دارای یک اصل دینی است و بر اساس دین استوار است، ولی با دین تنها در این جزئیات ناچیز مخالف است!
این شیفتگان نقش خود را برای پابرجائی این اوضاع و احوال و پاک شمردن آن، اداء میکنند. این نقش همان نقشی است که دستگاههای دینی حرفهای اداء میکنند، دستگاههائی که جامههای دینی به تن میکنند!... هر چند که اسلام پشمینه پوشی و ژندهپوشی را به رسـمیّت نمیشناسد، و غیبگو و دیرنشین و پردهدار و حاجبی نمیتواند به نام اسلام زبان بگشاید و عمل خود را به اسلام قالب نماید.
(وَقَالُوا هذِهِ أَنْعَامٌ وَحَرْثٌ حِجْرٌ لاَیَطْعَمُهَا إِلَّا مَن نَشَاءُ بِزَعْمِهِمْ وَأَنْعَامٌ حُرِّمَتْ ظُهُورُهَا وَأَنْعَامٌ لاَیَذْکُرُونَ اسْمَ اللّهِ عَلَیْهَا افْتِرَاءً عَلَیْهِ سَیَجْزِیهِم بِمَا کَانُوا یَفْتَرُونَ).
و (از جملۀ خرافات ایشان این است که) مـیگویند: ایـن (قسمت از) چـهارپایان و کشت و زرع ممنوع است (و مخصوص بتها میباشد) و جز کسانی (از خدمتگذاران اصنامی) کـه مـا بخواهـیم از آن نمیخورند - و ایـن (قاعدۀ ناروا ساختۀ آنان و ناشی از) گمان ایشان است (نه ناشی از فرمان یزدان - و همچنین میگفتند: اینها) حیواناتی هستند که سوار شدن بر آنـها حرام است و (کسی نباید سوار آنها بشود. و اینها) حیواناتی هستند که به هنگام ذبح نام خدا را بر آنها نمیرانند (بـلکه نــام بتان را بر آنها میرانند و این را دستور خدا میدانند و) بر خدا دروغ میبندند. هر چه زودتر کیفر افتراهـای آنان را خواهیم داد.
ابوجعفر ابن جریر طبری گفته است: «این خبری است از سوی یزدان بزرگوار دربارۀ این مشرکان بیشعور و نادان. آنان از پـیش خود دست به تـحریم و تـحلیل میزدند، بدون این که یزدان کمترین اجازهای در ایـن باره بدیشان داده باشد.
«حِجْرٌ» به معنی حرام است ... اینان که بر سلطه و قدرت یزدان میشورند و با وجود ایـن ادّعاء دارنـد آنچه به صورت قانون و شریعت ارائه میدهند، قانون و شریعت یزدان است، برخی از کاشتهها و چهارپایان را برای خدایان خود - همانگونه که قبلًا گفتیم - جدا میسازند، و میگویند: این چهارپایان و این میوهها و محصولها بر آنان حرام است، گمان میبردند که نباید از آنها بخورند و بهرهمند شوند مگر کسانی که خـدا بخواهد... کسانی که چنین مقرّر میداشتند طبعاً کاهنان و غیبگویان و پردهداران و حاجبان و رئیس ورؤساء بودند! چهارپایانی را که قدغن میکردند گویا همان چهارپایانی هستند که در سورۀ مائده از آنها سخن رفته است و نامهای گوناگونی بدانها داده شده است:
(مَا جَعَلَ اللهُ مِنْ بَحِیْرَةٍ وَ لَا سَائِبَةٍ وَ لَا وَصِیْلَةٍ وَ لَا حَامٍ). [3]
خداوند بحیره، سائبه، وصـیله، و حـامی را مشـروع و مقرّر نداشته است. (مائده/103).
سوار شدن بر اینگونه چهارپایان را قدغن میکردند. همچنین بر برخی از چهارپایان به هنگام سوار شدن و دوشیدن و ذبح آنها نام خدا را نمیبردند... بلکه نـام خدایان و بتان را بر آنها میبردند و خالصانه از آنِ آلهه میدانستند! همۀ این کارها را طبق دستور خـدا گمان میبردند و «بر خـدا دروغ میبستند» و از زبان او دروغ میگفتند!
ابوجعفر ابن جریر گفته است: «فرمودۀ یزدان (اِفْتِرَاءً عَلَی اللهِ)[4] بدین مفهوم است که آن مشرکان چیزی را که حرام میکردند و چیزی را که میگفتند، از زبان خدا دروغ میگفتند و ناسنجیده سخنان پوچی بر زبان میراندند و کارهای ناروائی میکردند. چرا که آنان بر چیزهائی که حرام میکردند و خداوند سخنانشان را در این باره در کتاب خود ذکر فـرموده است، اضافه مینمودند که خدا آن چیزها را حرام کرده است. یزدان متعال این امر را نفی میفرماید و تکذیبشان مینماید. و به پیغمبرش و به مؤمنان خبر میدهد که آنـان در ادّعاهای خویش دروغ میگویند».
در اینجا شیوهها و روشهای جاهلیّت برایمان پـیدا و هویدا مـیگردد. شـیوهها و روشهائی که در بیشتر جاهلیّتها تکرار میگردد. این کـار پـیش از آن زمـانی انجام پذیرفته است که تفاخر و تکبّر، مردمان را بدانجا بکشاند که مادیگری را بر زبان رانـند! و پـیش از آن زمانی بوده است که تفاخر و تکبّر، انسانهائی را بدانجا بکشاند که هر چند بطور کلّی منکر وجود خدا نیستند، امّا آشکارا میگویند که «دین» تنها «عقیده» و باور است و یک نظام و سیستم اجتماعی یا اقتصادی و یا سیاسی نیست تا زندگی را بپاید و بر آن فرمانروائی نماید!
لازم است همیشه بیدار باشیم و بدانیم که شیوه و روش جاهلیّتی که نظام و سیستم زمینیای را کـه پـدیدار و نمودار میکند، در آن حاکمیّت در دست مردمان است نه در دست یزدان. امّا با این وجود گمان میبرد که برای دین احترام قائل است و اوضاع و احوال جاهلیّت خود را از دین برمیگیرد!... باید هوشیار باشیم و کاملًا بدانیم که این شیوه و روش، بطور کلّی ناپاکترین و مـاهرانـهترین روال و رویّه است. صلیبی جـهانی و صهیونیسم جهانی به این شیوه و روش در مـنطقهای دست یازیدند که روزی و روزگاری سرزمین اسلامی بود و برابر شـریعت یـزدان حکومت و فرمانروائی میکرد. بدین کار دست یازیدند آن زمان که آزمـون ترکیه پوچ و ناموفّق گردید. آزمونی که پـهلوان پنبۀ ساختۀ خودشان در آنجا بدان برخاست و با اسلام در افتاد و خوار و رسوا ورافتاد!... این آزمون نقش مهـمی در در هم شکستن خلافت بازی کرد، خلافتی که واپسین نماد اسلامی در کرۀ زمین بود. امّا این آزمون با لائیک و لائیسم بیپردۀ خود نتوانست نمونهای باشد که در بقیّۀ منطقه تأثیر بگذارد. ایـن آزمون کاملًا از دیـن کنارهگیری کرد و شعار جدائی دین از سیاست را سر داد و برای عموم بیگانه گردید. برای تودۀ مردمانی بیگانه شد که عـاطفۀ دیـنی تـاریک و نهانی در ژرفاهای درونشـان بود ... بدین خاطر صلیبی جـهانی و صهیونیسم جهانی به آزمونهای دیگری دست یازیدند. آزمونهائی که خود همان هدف را دنبال کند و اشتباه آزمون کمال آتاتورک را جبران نماید. بر این آزمونها پــردهای از دیـن کشـیدند و برای آن دسـتگاهها و تشکیلات دینی پابرجا داشتند. دستگاهها و تشکیـلاتی که صفت دینداری و دینپروری بر ایـن دغلکاری و نیرنگبازیشان بیفزاید، چه با تبلیغات مستقیم و چـه با زشت شمردن و ناپسندیده جلوه دادن برخی از جزئیات ناچیز و بیارزشی که نشان دهد و وانمود گرداند که جز این جزئیّات، بقیّۀ موارد دیـن سـالم و دست نـخورده وناب است!... این دوز و کلک، نـاپاکتـرین مکر و کیدی است که شیاطین آدمی و پری نسبت به این آئین روا میدارد.
دستگاههای صلیبی و صهیونیسم در این زمان با تمام توان و با پشتیبانی کامل و با گردهمایی یکپارچه، و با همۀ آزمونها و آکاهیهائی که اندوختهاند، تلاش میکنند دچار همان اشتباهی بشوند که در آزمون ناموفّق ترکیه بدان دچار آمده بودند. امروزه گمان میبرند که آن آزمون ناموفّق، حرکتی از حرکات رسـتاخیز اسـلامی بوده است، امّا در ظاهر از خود چنین وانمود مـیکرده است که «لائیک و لائـیسم» است و به تـرک دیـن میگوید و دین را از زندگی کاملًا جدا میکند و کنار مینهد. این است که آن را تصدیق نـمیکنند و راست نمیپندارند و درست نمیانگارند!
خاورشناسان که خودشان ابزار انـدیشه و آلت اجـرای نیّات استعمارگران صلیبی و صهیونیسم هستند، با همۀ تاب و توان میکوشند آزمـون کمال آتاتورک را از تهمت بیدینی و لائیسم پاک گردانند!... زیرا پرده بر افتادن از بیدینی و لائیسم آن، سبب گردید که نـقش محدودی را بازی کند... آخر در نظر بود نماد همایش اسلامی و نام وحدت اسلامی را از سطح زمین پـاک گردانند و از صفحۀ روزگار بزدایند. امّا آزمون ترکیه این نقش را نـتوانست بازی کند. نـقشی که انتظار میرود آزمونهای آینده در منطقه بازی کنند. این نقش زشت و پلشت، این بار چنین است:
مقاصد و مفاهیم آئینی و شور و حماسۀ دیـنی را از اوضاع و اشکال جاهلی، پاک و زدوده کنند، و دین را به اسم دین تبدیل نمایند. یعنی: قالب دیـن را بر جـای گذارند، ولی محتوای دین را بردارند. اخلاق و ارکان سرشتی و بنیادین را نیز به نام خود دین تباه سـازند. جاهلیّت را جامۀ اسلام کنند و بر تـن اسلام چست گردانند. تا این کارها در همۀ سرزمینهائی که هنوز در آنها عاطفۀ تاریک و مبهم دینی در ژرفاهای درون در گشت و گذار است، نقش خود را ایفاء کنند، و مردمان آنجاها را با لگام دروغین فریبا به دام صلیبیها و به تور صهیونیستها افکنند، و سرانجام در آغوش آنان قـرار دهند... این همان هدفی است که تـاختها و حملههای نیرنگ صلیبی و صهیونیستی به اسلام در مدت هزار و سیصد سال، از رسیدن به آن ناتوان و درمـانده بوده است.
(سَیَجْزِیهِم بِمَا کَانُوا یَفْتَرُونَ).
هر چه زودتر خدا کیفر افتراهای آنان را خواهد داد.
(وَقَالُوا مَا فِی بُطُونِ هذِهِ الْأَنْعَامِ خَالِصَةٌ لِذُکُورِنَا وَمُحَرَّمٌ عَلَى أَزْوَاجِنَا وَإِن یَکُن مَیْتَةً فَهُمْ فِیهِ شُرَکَاءُ سَیَجْزِیهِمْ وَصْفَهُمْ إِنَّهُ حَکِیمٌ عَلِیمٌ).
و (یکی دیگر از انواع قبائح و احکام خرافی ایشـان ایـن است که در مورد گوشت حیواناتی کـه ذبـح کردن و سوار شدن و بار کشیدن از آنها را قدغن و حرام اعلام کردهاند) میگویند: جنینی که در شکـم ایـن حیوانـات است ویژۀ مردان ما است و بر زنان ما حرام است (پس اگر زنده متولّد شود، تنها باید مردان از گوشت آن بخورند و زنان از آن محرومند) و اگر جنین مرده متولّد بشود، همه در آن شریک هستند (و مردان و زنان میتوانند از گوشت آن استفاده کنند). هـر چه زودتر خداوند کیفر این تـوصیف (افـعال و احکـام دروغین) ایشان را خواهد داد. چه او حکیم (است و کارهایش به مقتضی حکمت انجام میگیرد و) آگاه است (و از هـر چیز باخبر است).
به اوهام جهانبینیها و به خیالبافیهای کارهای برگرفته و بردمیده از انحرافات شرک و بتپرستی، و برجوشیده از واگذاری کار تحلیل و تحریم به مردمان، هـمراه با ادّعای این امر که هر چه مردمان قانون و شرع گردانند، قانون و شرع یزدان بشمار است. بدین خرافات و اوهام ادامه دادند تا بدانجا که دربارۀ جنینهای داخل شکـم برخی از چهارپایان گفتند: - شاید مراد چـهارپایانی باشد که بحیره و سائبه و وصیله نامیده شدهاند - اینها اختصاص به مردان ما دارند اگر زنده به دنـیا آمـدند، ولی برای زنان حرام هستند، مگر مرده به دنیا بیایند که در این صورت زنان میتوانند با مردان در آنها شریک شوند... به همین روال و منوال، بدون هرگونه سبب و دلیل و علّتی. تنها و تنها از روی هواها و هوسهائی که افرادی آئین پیچیدۀ آمیختهای را از آنـها ساختهانـد، آئینی که در آئینۀ فهم و شعور نامعلوم و ناپیدا است. روند قرآنی پیرو تهدیدآمیزی را میآورد و کسانی را بیم میدهد که اینگونه قوانین و مقرّراتی را از پـیش خود فراهم میآورند و میسازند، و بر یـزدان دروغ میبندند و به ناروا میگویند: این قوانـین و مقرّرات برگرفته از شریعت یزدان جهان است:
(سَیَجْزِیهِمْ وَصْفَهُمْ).
هر چه زودتر خداوند کیفر این توصیف (افعال و احکام دروغین) ایشان را خواهد داد.
(إِنَّهُ حَکِیمٌ عَلِیمٌ).
چه او حکیم (است و کارهایش به مقتضی حکمت انجام میگیرد و) آگاه است (و از هر چیز باخبر است).
خدا حقائق احوال را میداند، و برابر حکمت در حقائق احوال تصرّف میکند، نه آنگونه که این مشرکان نادان تصرّف میکنند.
انسان وقتی که با روند قرآنی پیش مـیرود و این گمراهیها را از مدّ نـظر میگذرانـد و میبیند که طـرفداران آن گـمراهـیها، چه رنجها و زیـانها و فداکاریهائی را تحمّل میکنند، در شگـفت میشود... انسان در شگفت میشود از ایـن همه دشواریها و دردسرها و جانفشانیهائی که مـنحرفان از راه راست یزدان، برای انحراف از شرع و برنامۀ خداوند سبحان، تحمّل میکنند! جای تعجّب است گمراهان چگونه به دنبال این همه خرافهها و سرگشتگیها و باورهای بغرنج و سرگیجهآور راه میافتند. باید تعجّب کرد از غـلّ و زنجیرهای عقیدۀ تباه موجود در میان چنین جامعهها و در ژرفـاهای دلهای پیروان چنین باور بیمایه و بیپایهای!... بلی انسان تعجّب مـیکند از ایـن عقیدۀ منحرفی که بر مردمان حتّی قربانی کردن پـارههای جگرشان را نیز تحمیل مـیکند، گذشته از ایـن که پیچـدگی زندگی و پریشانی حیات، و حرکت در مسیر زندگی بدون ضابطه و قاعده را بهرۀ انسانها میسازد، و در این راه جز گمان و هوا و هوس و تقلید، رهنمون و راهـنمائی وجـود نـدارد... در پـیش رویشـان هم یگانهپرستی سهل و ساده و روشنی است که دلهـای انسانها را از خیال پردازیهای گمانها و خرافهها خالی و فارغ میگرداند، و عقل بشری را از زانوبند تـقلیدهای کور میرهاند، و جامعۀ انسـانی را از قید و بندهای جاهلیّت و مشکلات آن آزاد میسازد، و «انسان» را از بندگی بندگان - چه در قوانین و مقرّراتی که خودشان آنها را پدیدار میکنند، و چه در معیارها و میزانهائی که با دست خود برای خود میسازند - رها میگرداند، و به جای همۀ اینها، عقیدۀ واضح و مـفهوم و مضبوط و مربوطی قرار میدهد، و جهانبینی روشـن و ساده و آسـایش بخشی را مسـتقرّ مـیکند، و برای جام جهاننمای دل، مشاهدۀ حقائق هستی و زندگی را بطور کامل و شامل و عمیق و دقیق، میسّر و ممکن میسازد، و به انسان آزادی از بندگی بندگان میبخشد، و او را بالا میبرد و اوج میدهد تا بدانجا که وی را به مقام پرستش یزدان یکتای جهان میرساند» مقامی که جـز پیغمبران کسی به اعلی درجات و والاترین مـراتب آن واصل نمیگردد.
هان! بدان ای انسان! این زیان گرانبار کمرشکن - اینجا در این دنیا پیش از آخرت - است، وقتی که انسانها از راه راست یـزدان منحرف میشوند و به کژراهـه میروند و به لجنزار باتلاق جاهلیّت فرو میافتند و سرنگون میشوند، و به بندگی رسواگرانۀ اربابانی از بندگان برمیگردند:
(قَدْ خَسِرَ الَّذِینَ قَتَلُوا أَوْلاَدَهُمْ سَفَهَاً بِغَیْرِ عِلْمٍ وَحَرَّمُوا مَا رَزَقَهُمُ اللّهُ افْتِرَاءً عَلَى اللّهِ قَدْ ضَلُّوا وَمَا کَانُوا مُهْتَدِینَ).
مسلّماً زیان میبینند کسـانی که فرزندان خود را از روی سفاهت و نادانـی مـیکشند و چیزی را کـه خدا بدیشان میدهد با دروغ گفتن از زبان خدا بر خویشتن حرام میکنند. (به سبب چنین دروغ و افترائی و تحریم نــاروا و نـابجائی) بیگمان گمراه مـیشوند و راهیاب نمیگردند.
کاملًا زیان میبینند. در دنیا و آخرت زیان میبینند. هم وجود خود را از دست میدهند و هم فرزندانشـان را. خردهای خویش را و جانهای خویشتن را از دست میدهند. بزرگواری و کرامتی را از دست میدهند که یزدان جهان با رها کردن ایشان از پـرستش دیگران بدیشان بخشیده است. وجود خویش را وقتی از دست میدهند که خود را تسلیم ربوبیّت بندگان میکنند، بدان هنگام که خود را تسلیم حاکمیّت بندگان میسازند. پیش از همۀ این زیانها، با از دست دادن عقیده، هدایت را میبازند و زیان آن را متوجّه شخص خود مـیسازند. در این صورت است که واقعاً زیانمند میشوند، و دچار گمراهی و سرگردانیی میگردند که هیچگونه هدایت و کمترین رهنمودی در آن نیست:
(قَدْ ضَلُّوا وَمَا کَانُوا مُهْتَدِینَ).
واقعاً گمراه میگردند و اصلًا راهیاب نمیشوند.
*
پس از این، روند قرآنی ایشان را به سـوی نـخستین حقیقتی برمیگرداند که از آن دور شدهانـد و گمراه گشتهاند. نخستین حقیقتی که در سرآغاز این سخن بدان اشارهای با این گفتار فرموده است:
(وَجَعَلُوا لِلّهِ مِمَّا ذَرَأَ مِنَ الْحَرْثِ وَالْأَنْعَامِ نَصِیباً).
(این گونه مشرکان) سهمی از زراعت و چهارپایانی را که خدا آنها را آفریده است برای خدا قرار دادهاند. خدا مشرکان را متوجّه منبعی میسازد که بر روی زمین زراعت را پدیدار و چهارپایان را نـمودار کرده است. زراعت و چهارپایانی که ایـنگونه در آنـها دخـل و تصرّف میکنند، و راجع بدانها از شیاطین انسان و پری دستور و رهنمود میگیرند. از شیاطینی در بارۀ آنـها فرمان دریافت میدارند که آنـها را نـیافریدهاند و از نیستی به هستی نیاوردهاند... این خدا است که زراعت و چهارپایان را آفریده است و از نـیستی به هستی آورده است. آنها را برای بهرهمندی انسـانها آفریده است و نعمت ایشان کرده است. آنها را برای انسـانها آفـریده است تـا از او سـپاسگزاری کـنند و وی را بپرستند، هر چند خدا به سپاس و پرستش ایشان نیازی ندارد. چه یزدان بینیاز و مهربان است. امّا صلاح کار مردمان در این جهان و در آن جهان، در سپاس کردن و پرستش نمودن یزدان است. ایشان را چه شده است که حاکم و فرمانروا و قاضی و داور میسازند کسی را که چیزی را نیافریده است از چیزهائی که خدا از کاشتهها و چهارپایان آفریده است؟ ایشان را چه شده است که از میان زراعتها و از میان چهارپایان، بخشی را برای خدا قرار میدهند، و بخشی را برای آنان؟ گذشته از ایـن، بدین کار هم بسنده نمیکنند. بلکه - برابر آرزو و خواست صاحبان مصلحت شیاطین - در بخشی که برای خدا قرار دادهاند به بازیچه مینشینند و در آن هرگونه که بـخواهند دخل و تصرّف میکنند!
آفریدگار جهان و روزی رسان همگان، خداوندگار و مالک همه چیز جهان است. خداوندگاری که جز با اجازۀ او نباید در این اموال دخل و تصرّف شود. اجازۀ خدا هم در شرع خدا قرار دارد و در آن جلوهگر و مجسّم است. شرع خدا هم همان چیزی است که پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم آن را از سوی یزدان با خود برای مردمان آورده است و بس. شرع آن چیزی نیست که اربابان غاصب سلطه و قدرت یزدان، ادّعاء میکنند که شریعت یزدان است:
(وَهُوَ الَّذِی أَنْشَأَ جَنَّاتٍ مَعْرُوشَاتٍ وَغَیْرَ مَعْرُوشَاتٍ وَالنَّخْلَ وَالزَّرْعَ مُخْتَلِفاً أُکُلُهُ وَالزَّیْتُونَ وَالرُّمّانَ مُتَشَابِهاً وَغَیْرَ مُتَشَابِهٍ کُلُوا مِن ثَمَرِهِ إِذَا أَثْمَرَ وَآتُوا حَقَّهُ یَوْمَ حَصَادِهِ وَلاَ تُسْرِفُوا إِنَّهُ لاَیُحِبُّ الْمُسْرِفِینَ. وَمِنَ الْأَنْعَامِ حَمُولَةً وَفَرْشاً کُلُوا مِمَّا رَزَقَکُمُ اللّهُ وَلاَ تَتَّبِعُوا خُطُوَاتِ الشَّیْطَانِ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِین).ٌ
خدا است که آفریده است باغهائی را که بر پایه استوار میگردند (و درختانش با قلّابهای ویژه به اشیاء اطراف میچسبند و کمر راست میکنند و روی داربستها قرار میگیرند) و باغهائی را که چنین نـیستند و (نـیازی بـه پایه و داربست و پیچیدن به اطراف ندارند و بر سر پای خود میایستند و گردن میافرازند. بلی این خدا است که انواع) خرمابنها و کشتزارها را آفریده است که ثـمرۀ آنها (در رنگ و طعم و بو و شکـل و غیره) گوناگون است، و نیز درختان زیتون و انار را آفریده است که (در برخی صفات) همگونند و (در برخی صفات) متفاوتند. هنگامی که به بارآمدند از میوۀ آنها بخورید و به هنگام رسیدن و چیدن و درو کردنشان از آنـها (بـه فقراء و مساکین) بـبخشید و زکـات لازم آنـها را بـدهید، و (در خوردن و یا بخشیدن از آنها) اسـراف نکنید، زیـرا که خداوند اسراف کنندگان را دوست نمیدارد. (ایـن خدا است که برای شما) از چهارپایان (یعنی: شتر و گاو و بز و گوسفند) حیواناتی (را آفریده است کـه بزرگ و) باربرند، و حیواناتی (را آفریده است) که کوچکند (و از پشم و موی آنها فرشها و گستردنیها تهیّه میکنید. اینها روزی خدا برای شمایند و) از آنـچه خدا نـصیب شـما کرده است (و برای شما حلال نموده است) بـخورید و از گامهای اهریمن پیروی مکنید (و بـا افتراء تـحلیل و تحریم، در راه او گام برندارید). بیگمان اهریمن دشمن آشکــار شـما است (و هرگز خـیر و خوبی شـما را نمیخواهد).
این یزدان سبحان است که این باغها را در آغاز آفریده است. او است که حیات را از ممات و زنـدگی را از مرگ بیرون آورده است. این باغها برخیها دسـتکشت انسانند و دارای داربسـتها و پـایههایند و مـردمان با چوببستها و داربستها و پـایهها و دیـوارها از آنـها مواظبت مینمایند، و برخیها خودرو هستند و با قضا و قدر الهی خودشان میرویند و رشد میکنند، و انسانها بدانها سر و سامان نـمیدهند و از آنـها مواظبت و محافظت نـمیکنند. خدا است که درختان خرما و کشتزارها را با رنگها و مزهها و شکـلهای گوناگـون آفریده است. او است که درختان زیـتون و انـار را از نـیستی به هستی آورده است با اقسـام و انواع جوراجوری که همسان و همگونند و یا متفاوت و مختلف. خدا است ایـن چـهارپایان را آفریده است. برخیها را «باربر و بارکش» کرده است و بدین منظور پاهای بلند و دور از زمین بدانها بخشیده است و آنها را وسیلۀ کشیدن و بردن بارهای سـنگین کرده است. برخیها را نیز «کوتاه قد و غـیر باربر و غـیر بارکش» فرموده است و اندامهای کوچک بـدانـها داده است و کوتوله و نزدیک به زمین آفریده است، و مردمان از پشمها و موهایشان فرش و گستردنی میسازند.
خداوند سبحان است که حیات را در کرۀ زمـین پـدید آورده است و جانداران را در گسترۀ زمین فراوان و پراکنده کرده است و بدین شکلی که دیده میشود آنها را متنوّع و گوناگون نموده است، و وجود بـعضیها را مناسب با کارهائی آفریده است که زندگانی مردمان در کرۀ زمین میطلبد... پس چگونه باید برخی از مردمان با وجود این آیهها و نشانهها و این حقیقتها و واقعیّتها، به سوی غیر خدا بگرایند و غیر خدا را در کار و بار زراعتها و چهارپایان و اموال به قضاوت طلبند و حکمفرما نمایند؟!
برنامۀ قرآنی حقیقت روزی و روزی رسانی را مطرح میکند و بیان میدارد که روزی را تنها خدا به مردمان عطاء میفرماید و بس. تا از این حقیقت، دلیل و برهانی بر ضرورت اختصاص یزدان سبحان به حاکمیّت در زندگی مـردمان گرفته شود. چه تـنها آفریدگار روزیرسان و عهدهدار ادارۀ امور ایشـان است که سزاوار ربوبیّت و حاکمیّت و سلطه و قدرت بلامنازع در سراسر گسترۀ جهان است.
در اینجا است که روند قرآنی مجموعهای از صحنههای کشت و زرع و میوهها و محصولات، و صحنههائی از چهارپایان و حیوانات، و سائر نعمتهای موجود یزدان در آنها را گرد میآورد... ایـن انگیزهها را وقتی گرد میآورد که در صدد مسألۀ حاکمیّت است. همانگونه که قبلًا به هنگام سـخن از مسألۀ الوهیّت، چنین انگیزههائی را گرد آورده بود... این کار میرساند که هم این و هم آن در عقیدۀ اسلامی، مسألۀ واحدی است. روند قرآنی هنگامی که کشت و زرع و مـیوهها و محصولات را ذکر میکند، میگوید:
(کُلُوا مِن ثَمَرِهِ إِذَا أَثْمَرَ وَآتُوا حَقَّهُ یَوْمَ حَصَادِهِ وَلاَ تُسْرِفُوا إِنَّهُ لاَیُحِبُّ الْمُسْرِفِینَ).
هنگامی که به بار آمدند از میوۀ آنها بخورید و به هنگام رسیدن و چیدن و درو کردنشان از آنـها (به فقراء و مساکین) بـبخشید و زکات لازم آنـها را بـدهید، و (در خوردن و یا بخشیدن از آنها) اسـراف نکنید، زیـرا کـه خداوند اسراف کنندگان را دوست نمیدارد.
دستور به دادن حقّ آن به هنگام رسیدن و چیدن و درو کردن میوهها و محصولات و غلّات، باعث شده است که برخی از روایات این آیه را مدنی بشمار آورنـد. در سرآغاز سوره گفتیم: این آیه مکّی است. زیـرا رونـد قرآنی در بخش مکّی سوره، تتابع و پیاپی قرار گرفتن آن، تصوّر نمیشود وقتی که این آیه در زنجیرۀ سخن نباشد. چه مطالب پیش از این آیه، از مطالب پس از این آیه، گسیخته میگردد، حتّی اگر نزول آن به تأخیر افتاده باشد و بعدها در مدینه نازل شده باشد. فرمان به اعطاء حقّ کشت و زرع به هنگام رسیدن و چیدن و درو کردن آن، قطعی و مسلّم نمیکند که مقصـود از آن باید زکات باشد. روایتهائی دربارۀ این است که میگوید: مقصـود از آن صدقه و احسان تعیین نشـده و نامقرّر است. امّا زکات، سهمهای معیّن و محدود آن را سنّت بعدها در سال دوم هجری تعیین و تبیین کرده است. این فرمودۀ خداوند بزرگوار که میفرماید:
(وَلاَ تُسْرِفُوا إِنَّهُ لاَیُحِبُّ الْمُسْرِفِینَ).
اسـراف نکنید، زیـرا کـه خداونـد اسـراف کنندگان را دوست نمیدارد.
این بخش از آیه، ذهن را متوجّه عطاء کردن، و همچنین متوجّه خوردن مینماید. روایت شده است که اصحاب در بذل و بخشش با یکدیگر مسابقه دادند، تا بدانجا که به اسراف رسیدند و زیادهروی کردند. خداوند سبحان فرموده است:
(وَلاَ تُسْرِفُوا إِنَّهُ لاَیُحِبُّ الْمُسْرِفِینَ).
هنگامی که حیوانـات و چـهارپایان را ذکر میکند، میگوید:
(کُلُوا مِمَّا رَزَقَکُمُ اللّهُ وَلاَ تَتَّبِعُوا خُطُوَاتِ الشَّیْطَانِ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ).
از آنچه خدا نصیب شما کرده است (و برای شما حلال نموده است) بخورید و از گامهای اهریمن پیروی مکنید (و با افتراء تـحلیل و تـحریم، در راه او گام بـرنداریـد) بیگمان اهریمن دشمن آشکار شما است (و هرگز خیر و خوبی شما را نمیخواهد).
این هم بدان خاطر است که به یـادشان آورد که ایـن روزی خدا و آفریدۀ او است، و اهریمن چیزی را نیافریده است. ایشان را چه شده است که از اهریمن در تقسیم روزی خود پیروی میکنند؟ سپس به یـادشان میآورد که اهریمن دشمن آشکار ایشـان است. پس ایشان را چه شده است که هر چند او دشـمن آشکار ایشان است، پا به پا و گام به گام او راه میروند و از او پیروی میکنند؟!
*
سپس روند قرآنی با دقّت هر چه بیشتر با مسائل روبرو میگردد و با ریزهکاری تمام کمینگاههای خیالبافیهای جاهلی را دنبال میکند تا بر آنها پرتو نور بتاباند، و دانه دانۀ نهانگاهها را ورانداز گردانـد، و جزء جزء زوایای آنجا را بنمایاند، و روشن سـازد خرافهها و سبکسریهائی در آنها قرار دارد که دفاع از آنها و دلیل بر آنها ناشدنی و ناممکن است. یاوهها و سادهلوحیهائی در پرتو نور پدیدار میشود که معتقد بدانها خودش از آنها شرمنده میگردد، هنگامی که میبیند هیچگونه سندی از علمی و هدایتی و کتاب روشنگری بر حقّانیّت آنها در دست نیست:
(ثَمَانِیَةَ أَزْوَاجٍ مِنَ الضَّأْنِ اثْنَیْنِ وَمِنَ الْمَعْزِ اثْنَیْنِ قُلْ آلذَّکَرَیْنِ حَرَّمَ أَمِ الْأُنْثَیَیْنِ أَمّا اشْتَمَلَتْ أَرْحامُ الْأُنْثَیَیْنِ نَبِّئُونِی بِعِلْمٍ إِن کُنتُمْ صَادِقِینَ. وَمِنَ الْإِبِلِ اثْنَیْنِ وَمِنَ الْبَقَرِ اثْنَیْنِ قُلْ آلذَّکَرَیْنِ حَرَّمَ أَمِ الْأُنْثَیَیْنِ أَمّا اشْتَمَلَتْ أَرْحامُ الْأُنْثَیَیْنِ أَمْ کُنتُمْ شُهَدَاءَ إِذْ وَصَّاکُمُ اللّهُ بِهذَا فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَى عَلَى اللّهِ کَذِباً لِیُضِلَّ النَّاسَ بِغَیْرِ عِلْمٍ إِنَّ اللّهَ لاَیَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ).
(خداوند از هر نوعی از چهارپایان، یعنی: شتر و گاو و بز و گوسفند، نر و ماده آفریده است که رویهم) هشت جفت آفریده است: از گوسفند دو جفت و از بز دو جفت. (ای محمّد به کسانی که از پیش خود در تحلیل و تحریم چهارپایان به میل خود سخن میرانند) بگو: آیا خداوند نرهای آنها را حرام کرده است؟ (که چنین نیست؛ زیرا گاهی نرها را حلال میدانید) یا مـادههای آنـها را؟ (کـه چنین هم نیست؛ زیرا گاهی مادهها را حلال میدانید) یا این که آنچه مادهها در شکم دارند؟ (که چنین هم نیست؛ زیرا که شما همیشه جنینها را حرام نمیدانید! پس ایـن چه تحلیل و تحریمی است که میانگارید و هـر دم بـه گونهای بیان میدارید؟!) اگر (در تحلیل و تحریم خود مستند و مدرکی دارید و) راست میگوئید مـرا از روی عـلم و دانش (از آن حجّت و بـرهان) بـیاگاهانید. و (خداوند آفریده است) از شتران، نر و ماده را، و از گاو، نر و ماده را. بگو: آیا خداوند دو نر را حرام کرده است؟ (که چنین نیست؛ زیرا گاهی نرها را حلال میدانـید) یـا دو ماده را؟ (که چنین هم نیست؛ چـه گاهی مـادهها را حلال میدانید) یا این که آنچه در شکم مـادهها است؟ (که چنین هم نیست؛ زیـرا کـه شـما پـیوسته جنینها را حرام نمیدانید. شـما گمان مـیبرید که ایـن تـحلیل و تحریم خاصّ شما، به فرمان ایزد بوده است!) آیا شما بدان هنگام (که فرمان خدا دربارۀ ایـن تـحریم صادر شد) حاضر بودید (و با گوش خود شنیدید) که خداوند آن را به شما سفارش کرد؟ (هرگز چنین نـبوده است. پس از این کارهای ناشایستی که میکنید دست بکشید؛ چرا که ظلم است) و چه کسی ظالمتر از کسی است کـه بر خدا دروغ بـندد تـا مـردمان را از روی جـهل گمراه سازد؟ خداوند هیچ گاه ستمکاران را (به راه راست و به سوی چیزی که خیر و صلاح دنـیا و آخرتشان در آن باشد) هدایت نخواهد کرد.
این چهارپایانی که در بارۀ آنها ستیزه میشود، و در آیۀ پیشین ذکر شده است که خداوند آنها را آفریده است، هشت زوج میباشند - به هر نر و مادهای زوج گفته میشود وقتی که همراه رفیق خود ذکر گردد - زوجی از گوسفند و زوجی از بز. کدامیک از آنها را خداونـد حرام فرموده است؟ یا این که جنینهای داخل شکم چهارپایان را حرام کرده است؟
(نَبِّئُونِی بِعِلْمٍ إِن کُنتُمْ صَادِقِینَ).
اگر راست میگوئید مرا از روی علم و دانش (از حجّت و برهان خود) بیاگاهانید.
چه دربارۀ ایـن کارها از روی گمان حکـم صادر نمیشود، و خودسرانه فتوا داده نمیشود، و با حدس و ظنّ نسبت بدانها قضاوت و داوری نمیگردد، و بدون دلیل و برهان معلوم، برای آنـها قانونگذاری انـجام نمیپذیرد.
بقیّۀ زوجهای نر و مادۀ شتر، و نر و مادۀ گاو، کدامیک از آنها حرام شده است؟ یا جنینهائی که یزدان آنها را برای مردمان حرام فرموده است کدامها هستند؟ و این تحریم از کجا آمده است و برابر کدام سند و مدرک مطرح شده است؟
(أَمْ کُنتُمْ شُهَدَاءَ إِذْ وَصَّاکُمُ اللّهُ بِهذَا).
آیا شما بدان هنگام (که فرمان خدا دربارۀ ایـن تـحریم صادر شد) حاضر بودید (و با گوش خود شنیدید) کـه خداوند آن را به شما سفارش کرد؟
حاضر بودید و سفارش خدا را با گوش خود شنیدید و دیدید که این تحریم را مخصوصاً به شما توصیه فرمود؟ چرا که باید تحریم، بدون فرمان بیشک و شبهۀ یزدان، انجام نگیرد، و در کار تـحریم نباید بر تخمین زدنها و انگارهها و شکها و گمانها تکیه کرد. بدین وسیله کار قانونگذاری و شریعت نگاری به منبع و مرجع واحدی برگردانده میشود. مشرکان گمان میبردند قوانین و مقرّراتی که آنان تهیّه میبینند و به مردمان تقدیم میکنند، قوانـین و مـقرّراتـی است که یزدان آنها را وضع فرموده است و همگان را به اجراء آنها دستور داده است!... بدین سبب است که یـزدان فوراً ایشان را بر حذر میکند و با شتاب بیم میدهد:
(فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَى عَلَى اللّهِ کَذِباً لِیُضِلَّ النَّاسَ بِغَیْرِ عِلْمٍ إِنَّ اللّهَ لاَیَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ).
چه کسی ظالمتر از کسی است که بر خدا دروغ بندد تا مردمان را از روی جهل گمراه سازد؟ خداوند هیچ گاه ستمکاران را (به راه راست و به سوی چیزی که خیر و صلاح دنیا و آخرتشان در آن بـاشد) هـدایت نـخواهـد کرد.
واقعاً کسی ستمکارتر از کسی نیست که شریعتی را به دروغ به خدا نسبت دهد، شریعتی که خدا بدان اجازه نداده است. بگوید این شریعت خدا است! و مرادش این باشد که مردمان را بدون دانش و آگاهی گمراه سازد. او مردمان را به دو چیز حواله میدهد: یکی هدایت، و دیگری ظن... امّا خدا ایشان را هدایت نمیبخشد، چون اسباب هدایت موجود در میان خود و در میان هدایت را گسیخته و بریدهاند، و چیزی را انباز یزدان نمودهاند که خدا برهان و حجّتی بر حقّانیّت آن نازل نکرده است... مسـلّم است کـه خدا مردمان سـتمکار را هدایت نمیبخشد و رهنمود نمیکند.
*
هم اینک که یزدان پرده از سسـتیها و بیارزشیها و بیارجیهائی به کنار کشیده است که در جـهانبینیها و انــدیشهها و عملکردها و کـارهایشان بوده است، و برایشان روشـن فـرموده است کـه تـفکّرات و رفتارهایشان تکیه بر دانشی و حجّتی نـدارد و بلکه بیبنیاد و بیاساس است، و ایشان را توجّه داده است به پیدایش کشتزارها و چهارپایانی که از پیش خود در آنها دخل و تصرّف میکردند و بدانها دست میبردند یا با الهام شیاطین و انبازهایشان چنین و چنان میکردند. در صورتی که ایـنان کشت و زرعـها را و حیوانـات و چهارپایان را برای آنان نیافریدهاند و پدیدار نکردهاند.
بلکه آن کسی که آنها را برای ایشـان آفریده است و پدیدار کرده است یزدان است، یزدان جهانی که واجب و لازم است حاکمیّت تنها از آن او باشد چون او آفریدگار و روزی رسان همگان است و باید درباره آفریدگان و روزیخواران خود فرمانفروائی کند و در بارۀ اموالی که به بندگانش داده است دستور و فرمان دهد.
هم اینک قرآن برای ایشان مقرّر و معیّن میدارد که از همۀ این چیزها خدا چه چیز را برای آنـان حرام کرده است. خداوند چیزی را که بر آنان واقعاً حرام کرده باشد، آن را از روی دلیل و وحی حرام فرموده است، نه از روی گمان و وهم. خدا است که حاکمیّت شرعی از آن او است. چیزی را که او حرام میکند، حرام است، و چیزی را که حلال میکند، حلال است. بدون ایـن که کسی بتواند در سلطه و قدرت حاکمیّت و قانونگذاری او دخالت یا مشارکت و یا پیگردی داشته باشد... به مناسبت بحث، روند قرآنی چیزهائی را ذکر میکند که یزدان آنها را برای یهودیان بطور خاصّ حرام کرده است، ولی آنها را برای مسلمانان حلال فرموده است. تحریم اینگونه اشیاء بر یهودیان، برای تنبیه و کیفر ایشان در برابر ستمگری و دوری آنان از شـرع خدا بودهاست:
(قُل لَا أَجِدُ فِی مَاأُوحِیَ إِلَیَّ مُحَرَّماً عَلَى طَاعِمٍ یَطْعَمُهُ إِلَّا أَن یَکُونَ مَیْتَةً أَوْ دَماً مَسْفُوحاً أَوْ لَحْمَ خِنزِیرٍ فَإِنَّهُ رِجْسٌ أَوْ فِسْقاً أُهِلَّ لِغَیْرِ اللّهِ بِهِ فَمَنِ اضْطُرَّ غَیْرَ بَاغٍ وَلاَ عَادٍ فَإِنَّ رَبَّکَ غَفُورٌ رَحِیمٌ. وَعَلَى الَّذِینَ هَادُوا حَرَّمْنَا کُلَّ ذِی ظُفُرٍ وَمِنَ الْبَقَرِ وَالْغَنَمِ حَرَّمْنَا عَلَیْهِمْ شُحُومَهُمَا إِلَّا مَا حَمَلَتْ ظُهُورُهُمَا أَوِ الْحَوَایَا أَوْ مَا اخْتَلَطَ بِعَظْمٍ ذلِکَ جَزَیْنَاهُم بِبَغْیِهِمْ وَإِنَّا لَصَادِقُونَ. فَإِن کَذَّبُوکَ فَقُل رَبُّکُمْ ذُورَحْمَةٍ وَاسِعَةٍ وَلاَیُرَدُّ بَأْسُهُ عَنِ الْقَوْمِ الْمُجْرِمِینَ).
(ای پیغمبر) بگو: در آنچه به من وحی شده است، چیزی را بر خورندهای حرام نمییابم، مگر (چهار چیز و آنـها عبارتند از:) مردار، (همچون حیوان خفه شـده، پـرت گشته، شاخ زده، درنده خورده، ذبح شرعی نشده...) و خون روان (نه بسـتۀ هـمچون جگر و سـپرز و خون مانده در میان عروق، که مباح است)، و گوشت خوک که همۀ اینها ناپاک (و مضرّ برای بدن) هستند، و گوشت حیوانی که (در وقت ذبح به نام خدا سـر بـریده نشده باشد و بلکه) به نام (بتی یا معبودی) جز خدا سر بریده شده باشد (که مایۀ خروج از عقیدۀ صحیح است). ولی اگر کسـی (بـه سـبب قـحطی و نـیافتن چیزی برای خوردن) وادار (به استفاده از این محرّمات) گردد بدون آن که علاقهمند (بدانها) باشد و (از سدّ جوع و انـدازۀ ضـرورت) تــجاوز کـند (گـناهی بـر او نـیست). چـه پروردگار تـو بس آمرزگار و مــهربان است. (ایـن چیزهائی بود که بر شما حرام کردهایم) و بر یـهودیان هـر (حیوان) نـاخنداری (یـعنی: درنـدگان که دارای پـنجههای قـوی، و پرندگان شکاری کـه از چنگال نیرومند برخوردارند) حرام کرده بـودیم، و از گاو و گوسفند (تنها) پیهها و چربیهای آنها را بر آنـان حـرام نموده بودیم، مگر پیهها و چربیهائی که بر پشت اینها یا در اندرونه (و لابلای احشـاء و امـعاء) قرار دارد و یـا پیهها و چربیـهائی که آمیزۀ استخوان گردیده است. این هم کیفر ایشان در برابر ستمگریشان بـود کـه بـدانـان دادیـم (تـا از غوطهور شـدن در گناهان و پـیروی از شـهوات خــویشتن را بـدور دارنـد) و مـا (در همۀ اخبارمان و از جمله ایـن خـبر) راسـتگوئیم. اگر تـو را تکذیب (و این حقائق را که از جـانب خدا به تـو وحی میشود نپذیرفتند) بدیشان بگو: پروردگار شما دارای رحمت گسترده و مـهر فراوان است و (در ایـن جهان مؤمنان و کافران را در بر میگیرد. اگر خدا در مجازات نــاباوران و بزهکاران شـتاب روا نـمیدارد، شـما را نفریبد، چرا که کیفر طاغی و یاغی همچون شما حتمی است و) عـذاب او از رسـیدن بـه گناهکاران ردّ خور ندارد.
ابوجعفر ابن جریر طبری گفته است:
«خـداونـد بزرگوار مـیفرماید به پیغمبر خود محمّد صلّی الله علیه و آله و سلّم ای محمّد بگو بدین کسانی که از کشت و زرع و از چهارپایان برای خدا بخشی را به خـدا اختصاص دادهاند، و برای انبازهایشان از قبیل آلهه و خداگونهها بخشی را جدا کردهاند... و به کسانی بگو که میگویند: ایـن قســت از چهارپایان وکشت و زرع ممنوع است و مخصوص بتها میباشد، و جز کسانی که ما بخواهیم از آن نمیخورند، و این قاعدۀ ناروا ساختۀ آنان و ناشی از گمان ایشان است ... و بگو به کسانی که سوار شدن بر پشت برخی از چـهارپایان را حرام میکنند... و بگو به کسانی که بر بعضی از چهارپایان به هنگام ذبح یا سوار شدن نام خدا را نمیبرند... و بگو به کسانی که بعضی از جنینهائی را که در شکم حیوانـات هستند بر دختران و هـمسران و زنانشان حرام میکنند، و آنها را برای مردمان و پسران حلال میدانند... و بگو به کسانی که روزی خدادادی خود را بر خود حرام میکنند و این تحریم را به دروغ به خدا نسبت میدهند و بر خدا دروغ میبندند، و افزون بر تحریم آنها، چنین میگویند: خدا است که این چیزها را بر ما حرام کرده است ... به چنین کسانی بگو: آیا پیغمبری از سوی خدا حرام بودن آنها را به شما رسانده است؟ اگر چنین است ما را از آن پیغمبر بیاگاهانید و با او آشنا گردانید. یا در حضور خدا بودهاید و تحریم آن چیزها را بر خودتان آشکارا و بیپرده از خدا شنیدهاید و این است که شما هم آنها را بر خویشتن حرام نمودهاید؟... اگر چنین چیزی را ادّعاء کنید دروغگوئید، و نـمیتوانـید چنین چیزی را ادّعاء کنید، چون اگر چنین چیزی را ادّعاء کنید مردمان دورغگوئی شما را خواهند دانست... بگو: من در کتاب و در آیههائی که به من وحی شده است چیزی را بر کسی حرام نـمییابم از چیزهائی که از ایـن حیوانات و چهارپایانی که آنها را حرام توصیف میکنید و به گمان خود حرام میدانید، مگر حیوانی که «مردار» باشد و بدون ذبح مرده باشد، یا «خون ریخته شده» که خون جاری و روان است، یا گوشت خوک که «نجس و ناپاک است»... یا گوشت حیوانی که مـایۀ خروج از عقیدۀ صحیح باشد. یعنی گوشت حیوانی که کسی آن را سر ببرد که مشرک باشد و به نام بتی یا خداگونهای آن را ذبح کند و نام بت خود را بر آن ببرد. این چنین ذبحی فسق و فجور و بزه و گناه است. خداوند ما را از آن نهی فرموده است و آن را حرام نموده است، و کسی را که ایمان آورده است از خوردن گوشت چنین ذبیحهای نهی کرده است، چون مردار بشمار است.
این چیزی است که یزدان بزرگوار آگاهی میفرماید به مشرکانی که با پیغمبر خدا و اصحاب او دربارۀ تحریم مردار مجادله و ستیز میکردند و یاوهسرائی مینمودند. اعلام میدارد که مرداری که آنان در آن سـتیزهجوئی میکنند حرام است چون خدا آن را حرام کرده است، و چیزهای دیگری را که گمان میبرند خدا آنها را حرام کرده است، حلال هستند چون خدا آنها را حلال فرموده است. و آنان دروغ میگویند در نسبت دادن و اضـافه کردن تحریم چنین چیزهائی به خدا».....
ابن جریر طبری در تفسیر:
(فَمَنِ اضْطُرَّ غَیْرَ بَاغٍ وَلاَ عَادٍ فَإِنَّ رَبَّکَ غَفُورٌ رَحِیمٌ).
ولی اگر کسی (به سبب قـحطی و نـیافتن چیزی بـرای خوردن) وادار (به استفاده از این محرّمات) گردد بدون آن که علاقهمند (بدانها) باشد و (از سدّ جوع و انـدازۀ ضـرورت) تــجاوز کـند (گناهی بـر او نـیست). چـه پروردگار تو بس آمرزگار و مهربان است.
گفته است:
«معنی آن، این است: کسی که مجبور شود مقداری از چیزهائی بخورد که خدا حرام فرموده است، از قبیل: مردار و خون جاری و گوشت خوک، یا ذبیحهای که به نام غیر خدا سر بریده شده است، امّا در خـوردن ایـن مقدار از گوشت حرام، ستمگری و تعدّی در پیش نگیرد و به خاطر دوست داشت گوشت مردار و لذت بردن از آن، دست به خوردن نبرد، بلکه به خاطر ضرورت و به سبب ناچاری ناشی از گرسنگی وادار به خوردن از آن گردد، و در خوردن از آن هم از حدّ و حدودی که خدا تعیین فرموده است و از اندازۀ معینی که آزاد نـموده است، تجاوز نکند، مثلًا هرگاه بداند که اگر از آن مردار نخورد هلاک میگردد، بدان اندازه بخورد که تـرس و هراس هلاک شدن را از او دفع و بر طرف سازد... اگر از این اندازه فراتر نرود و بیشتر نخورد، در مقداری که میخورد گناهی بر او نیست. «چه خداونـد بخشنده است» در کاری که او کرده است، و با ترک شکنجه و صرف نظر از عقوبت او، عمل او را پنهان میکند. البتّه اگر خودش میخواست او را عقاب و شکنجه میداد. خدا «مهربان» است، چرا که آن مقدار از حرام را به هنگام ضرورت و ناچاری، برای او مباح و آزاد فرموده است. بلی اگر میخواست آن مقدار را هم بر او حرام میکرد و وی را از آن باز میداشت»....
امّا حدّ و حدود اضطرار و نـاچاریی که خوردن از محرّمات در آن آزاد است کدام است؟ و مقداری که باید بخورد تا هلاک نشود چه اندازه است؟ اختلافات فقهی در ایـن باره وجود دارد. نظریّهای میگوید: استفادۀ از آن چیزهای حرام بدان اندازه آزاد است که حیات او را از نابودی برهاند در آن هنگام که میترسد اگر از آن چیزهای حرام نخورد بمیرد... نظریّۀ دیگری چنین است: آن اندازه آزاد است که او را سیر کند و برای او بس باشد... رأی دیگری میگوید: اگر شخص مضطرّ هراس از نبودن طعام و خوراک داشـته باشد، میتواند هم از آن چیزهای حرام بخورد و هم برای چند وعدۀ غذای دیگر مقداری را بردارد و اندوخته کند... ما بیش از این به شرح و بسط فروع نمیپردازیم. در اینجا این اندازه سخن گفتن دربارۀ حلال شدن حرام در وقت اضطرار و ناچاری، کافی و بسنده است.
اما یهودیان، خدا بر آنان حرام کرد هر حیوانـی را که دارای ناخن باشد. یعنی: حیوانی که سـم پـای آن یکپارچه بوده و دو تکّه نباشد. از قبیل: شتر، شتر مرغ، غاز، مرغابی و ... بر آنان حرام کرد پیه گاو و گوسفند را بجز پیه پشت، یا چربی آمیخته به اندرونه، یا آمیخته به استخوان ... این تحریمها به خاطر سرکشی از اوامر یزدان و نافرمانی از شریعت و قانون او بوده است:
(وَعَلَى الَّذِینَ هَادُوا حَرَّمْنَا کُلَّ ذِی ظُفُرٍ وَمِنَ الْبَقَرِ وَالْغَنَمِ حَرَّمْنَا عَلَیْهِمْ شُحُومَهُمَا إِلَّا مَا حَمَلَتْ ظُهُورُهُمَا أَوِ الْحَوَایَا أَوْ مَا اخْتَلَطَ بِعَظْمٍ ذلِکَ جَزَیْنَاهُم بِبَغْیِهِمْ وَإِنَّا لَصَادِقُونَ).
(این چیزهائی بود که بـر شـما حرام کـردهایـم) و بـر یهودیان هر (حیوان) نـاخنداری (یـعنی: درّندگان کـه دارای پنجههای قوی، و پرندگان شکاری که از چنگال نیرومند برخوردارند) حرام کرده بـودیم، و از گاو و گوسفند (تنها) پیهها و چربیهای آنها را بر آنـان حرام نموده بودیم، مگر پیهها و چربیهائی که بر پشت اینها یا در اندرونه (و لابلای احشـاء و امـعاء) قرار دارد و یـا پیهها و چربیهائی که آمیزۀ استخوان گردیده است. این هم کیفر ایشان در برابر ستمگریشان بـود کـه بـدانان دادیـم (تـا از غـوطهور شـدن در گناهان و پـیروی از شـهوات خـویشتن را بـدور دارنـد) و مــا (در همۀ اخبارمان و از جمله این خبر) راستکوئیم.
نصّ قرآن سبب این تحربم را بیان میفرماید. سبب آن هم اختصاص به یهودیان دارد. قرآن تأکید میفرماید که این صحیح است و بس. دیگر چیزهائی کـه یـهودیان میگویند، درست نیست. آنان میگویند: اسرائیل، یعنی یعقوب نیای ایشان این چیزها را بر خود حرام کرده است و ایشان هم از او پیروی میکنند در چیزهائی که بر خویشتن حرام فرموده است. این چیزها بـرای یعقوب حلال بوده است. ولیکن آنها را یزدان بر ایشان حـرام فرموده است پس از آن که ظلم و ستم را پـیشۀ خود کردهاند. بدین وسیله یزدان سبحان ایشان را کیفر داده است و با محروم کردنشان از چیزهای حلال و پاکیزه آنان را مجازات فرموده است.
(فَإِن کَذَّبُوکَ فَقُل رَبُّکُمْ ذُورَحْمَةٍ وَاسِعَةٍ وَلاَیُرَدُّ بَأْسُهُ عَنِ الْقَوْمِ الْمُجْرِمِینَ).
اگر تو را تکذیب (و این حقائق را که از جانب خدا به تـو وحی میشود نپذیرفتند) بدیشان بگو: پروردگار شما دارای رحمت گسترده و مـهر فراوان است و (در ایـن جهان مؤمنان و کافران را در بر میگیرد. اگر خدا در مجازات ناباوران و بزهکاران شتاب روا نمیدارد، شما را نفریبد، چرا که کـیفر طـاغی و یـاغی همچون شما حتمی است و) عذاب او از رسـیدن بـه گناهکاران ردّ خور ندارد.
بگو: پروردگارتان دارای مهر فراوان نسـبت به مـا و نسبت به هر کسی است که از بـندگانش دارای ایـمان باشد، و نسبت به هر کس دیگری جز ایشان. مهر یزدان سبحان نیککار و بدکار و خوب و بد را در بر میگیرد. او شتابی در عقاب و عذاب کسی نـدارد که سزاوار عقاب و عذاب باشد، به خاطر شکیبائی و مـهری که دارد. آخر چه بسا برخی از آنـان به سوی خداوند مهربان برگردند و از زشتیها و پلشتیها دست بردارند... امّا باید دانست که عقاب و عذاب او را از بزهکاران و گناهکاران برنمیگرداند مگر شکیبائی یزدان جهان، و مهلتی که او برایشان مقدّر کرده است و در نظر گرفته است تا سررسید تعیین شدۀ عمرشان ...
در این فرمودۀ یزدان مهربان، هم امیدوار کردن به مهر ایزد منّان است، و هم ترساندن از عقاب و عذاب یزدان سبحان. خداوندی که دلهای انسان را آفریده است، دلها را با امیدوار کردن و با ترساندن، مخاطب میفرماید شاید که دلها به تکان در آیـند و هدایت را دریـافت نمایند و فرمان یزدان را بپذیرند و اجراء نمایند.
*
هنگامی که رونـد قرآنـی بدینجا میرسد و حلقۀ ریسمانی را که برای خفه کردن به گردنشان افکنده است تا این اندازه تنگ میکند، و همۀ اسباب و وسائل را از دستشان گرفته است و همۀ راههایگـریز را بر ایشان بسته است، بر سر راه واپسین گریزگاه ایشـان میایستد و در آخرین راه فرار با ایشـان رویـاروی میگردد. این گریزگاه و راه فـرار ایـن است که آنـان شرک و ضلال جهانبینیها و اندیشهها و عملکردها و رفتارهای خود را بدان حواله میدهند و میگویند: آنان در شرک ورزیدن و گمراه شـدنی کـه کـورکورانـه و بیهدف در پیش میگیرند مجبورند نه مختار! اگـر یزدان شرک و ضلال ایشان را نمیخواهد و نمیپسندد، او که با قدرتی که دارد و چیزی نمیتواند جلو آن را بگیرد کاملًا میتواند ایشان را از شرک و ضلال بدور دارد:
(سَیَقُولُ الَّذِینَ أَشْرَکُوا لَوْ شَاءَ اللّهُ مَاأَشْرَکْنَا وَلاَآبَاؤُنَا وَلاَحَرَّمْنَا مِن شَیْءٍ کَذلِکَ کَذَّبَ الَّذِینَ مِن قَبْلِهِمْ حَتَّى ذَاقُوا بَأْسَنَا قُلْ هَلْ عِندَکُم مِنْ عِلْمٍ فَتُخْرِجُوهُ لَنَا إِن تَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَإِنْ أَنتُمْ إِلَّا تَخْرُصُونَ. قُلْ فَلِلّهِ الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ فَلَوْ شَاءَ لَهَدَاکُمْ أَجْمَعِینَ).
مشـرکان (بـرای اعتذار از کفر و مـعذرت خواهـی از تحریم خوراکیهای حلال) خواهند گفت: (شـرک مـا و تحریم چیزهای حلال از سوی ما، بـرابـر مشـیّت خدا است) اگر خدا مـیخواست، مـا و پـدران مـا مشـرک نمیشدیم، و چیزی را (از اشیاء حلال بر خود) تـحریم نمیکردیم. کسانی که پیش از آنان بودهاند نـیز هـمین گونه (که به تو دروغ میگویند و تو را تکذیب میدارند، بــه پـیغمبران مـا دروغ میگفتند و آنان را) تکـذیب مینمودند تا (سرانجام طـعم) عذاب مـا را چشیدند (و کیفر اعمال بد خود را دیدند). بگو: آیـا دلیـل قـاطعی (و سند درستی برای رضایت خدا از شرک خود و تحریم چیزهای حـلال، در دست) داریـد تـا آن را بــه مـا ارائـه دهید؟! شما فقط از پندارهای بیاساس پیروی میکنید و (حجّت و برهانی بر گفتار و کردار خود ندارید. شما نه از روی علم و یقین، بلکه) از روی ظنّ و تخمین کار میکنید. (ای پیغمبر!) بگو: خدا دارای دلیـل روشـن و رسا است (بر این که گفتار و کردارتان بیپایه و بیمایه است، و شما اصلًا دلیل قطعی بر صدق گفتار و درستی کردار خود ندارید در این که میگوئید: خدا بـه کفر و شرک ما راضی و به تحلیل و تحریم ما خشنود است!... آری) اگر خدا میخواست همگی شما را (از راه اجبار به سوی حقّ و حقیقت) هدایت مینمود (امّا هدایت اجباری بـیسود است و راهیابی اختیاری پسندیده و سـتوده است ).
مسألۀ جبر و اختیار، مسألهای است که در بارۀ آن مجادلات طولانی در تاریخ اندیشۀ اسلامی، میان اهل سنّت و معتزله و مجبره و مرجئه درگرفته است. فلسفه و منطق یونانی و لاهوت مسیحی نیز پای به میدان این جدالها نهادهاند و در این مسأله دخالت کردهانـد. لذا مسأله به صورتی پیچ خورده است و دشوار گشته است که بینش روشن واقعی اسلامی اصلًا با آن آشنا نیست و آن را نمیپذیرد... اگر این مسأله با برنامۀ مستقیم و ساده و جدّی قرآن بررسی میگردید و از دیدگاه قرآن بدان نگریسته میشد، مجادله شدّت نمیگرفت و بدین صورت دشوار و گره خورده در نمیآمد، و در ایـن مسیری که در پیش گرفته است به جلو نمیرفت.
ما با گفتار مشرکان در اینجا روبرو میشویم، و پاسخ قرآنی آن را مـیشنویم، مسألهای را خواهیم یـافت آشکار و ساده و دارای چهارچوب هویدا و پیدا:
(سَیَقُولُ الَّذِینَ أَشْرَکُوا لَوْ شَاءَ اللّهُ مَاأَشْرَکْنَا وَلاَآبَاؤُنَا وَلاَحَرَّمْنَا مِن شَیْءٍ).
مشرکان (بـرای اعتذار از کـفر و مـعذرت خواهـی از تحریم خوراکیهای حلال) خواهند گفت: (شـرک مـا و تحریم چیزهای حلال از سوی ما، بـرابـر مشـیّت خدا است) اگر خدا مـیخواست، مـا و پـدران مـا مشـرک نمیشدیم، و چیزی را (از اشیاء حلال بر خود) تـحریم نمیکردیم.
آنان شرک ورزیدن خود و نیاکان خویش را، و تحریم کردن چیزهائی را که تحریم کردهانـد و خدا آنها را تحریم نفرموده است ولی بدون هیچگونه علم و دانش و دلیل و برهانی ادّعاء میکنند که این کار ما برگرفته از شرع و قانون یزدان است، همۀ این کارهای خود را به مشیّت یزدان در حقّ ایشان حواله میکنند و میگویند اگر خدا میخواست آنان شرک نمیورزیدند و دست به تحریم چیزی نمییازیدند!
قرآن مجید چگونه با این سخن برخورد میکند؟
قرآن مجید اینگونه با این سخن برخورد مـیکند: بدیشان میگوید دروغ میگویند، همانگونه که در گذشته پیش از ایشان دروغ گفتهاند. پیش از آنـان تکذیبکنندگان حقّ و حقیقت عقاب و عذاب یزدان را چشیدهاند و به کیفر الهی گرفتار آمـدهانـد. عقاب و عذاب و کیفر یزدان در انتظار تکذیبکنندگان جدید و معاصر نیز هست:
(کَذلِکَ کَذَّبَ الَّذِینَ مِن قَبْلِهِمْ حَتَّى ذَاقُوا بَأْسَنَا).
کسانی که پیش از آنان بودهاند نیز همین گونه (که به تو دروغ میگویند و تو را تکذیب میدارند، به پیغمبران ما دروغ میگفتند و آنــان را) تکـذیب مــینمودند تـا (سرانجام طعم) عذاب ما را چشیدند (و کیفر اعمال بـد خود را دیدند).
این تکانی است که چه بسا احساسات و عواطف را به جنبش و خیزش درآورد، و از خواب غفلت بیدار گرداند، و مایۀ پند و اندرز و درس عبرت گردد.
دومین پسوده، دربارۀ تصحیح برنامۀ اندیشه و نگرش است ... خداوند ایشان را به اوامری دستور میدهد، و ایشان را از نواهی و محرّماتی باز میدارد... ایـن چیزهائی است که مردمان میتوانند آنها را با اطمینان و یقین بدانند و فهم کنند... امّا مشیّت یـزدان یک امـر غیبی است و مردمان هیچگـونه وسـیله و ابزار درک غـیب را در دسترس نـدارنـد، پس چگونه آن را میشناسند و به درک آن نائل میشوند؟ و هنگامی که آن را قطعًا نشناسند و واقعاً درک نکنند، پس چگـونه مسائل را بدان حواله میدهند و با تکیه بر آن سـخن میگویند؟:
(قُلْ هَلْ عِندَکُم مِنْ عِلْمٍ فَتُخْرِجُوهُ لَنَا إِن تَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَإِنْ أَنتُمْ إِلَّا تَخْرُصُونَ).
بگو: آیا دلیل قاطعی (و سند درستی برای رضایت خدا از شرک خود و تحریم چیزهای حلال، در دست) دارید تـا آن را بــه مـا ارائـه دهـید؟! شـما فقط از پـندارهـای بیاساس پیروی میکنید و (حجّت و برهانی بر گفتار و کردار خود ندارید. شما نه از روی علم و یقین، بلکه) از روی ظنّ و تخمین کار میکنید.
خداوند دارای اوامر و نواهی معلوم و کاملًا قطعی و یقینی است. پس این چیزهای معلوم و قطعی را رهـا میسازند و به دنبال حدس و تخمین راه میافتند و سر در بیابان برهوت و بینشانی میگذارند که با آن ناآشنا هستند؟
دربارۀ این مسأله، سخن حقّ این است و ختم سخن بر ایـن: یـزدان سبحان مـردمان را مکلّف و مؤظّف نمیفرماید که سر از غیب مشیّت او درآورند و قضا و قدر او را بدانند تا خویشتن را با آن سازگار و منطبق کنند. بلکه یزدان منّان مـردمان را مکلّف و مؤظّف میسازد که اوامر و نواهی او را بدانند تا خویشتن را با آنها سازگار و منطبق کنند ... مردمان وقتی که در این راه به تلاش و کوشش میپردازند، خداوند متعال هـم مقرّر میفرماید که ایشان را به سوی آن، هدایت دهد و رهنمود کند، و سینههایشان را برای پذیرش اسلام فراخ و گشاد سازد تا آمادگی دریافت آن را پیدا کنند... همین اندازه مردمان را در این مسأله بس است. مسألهای که بدین نحو - چنان که در واقعیّت عملی هم این چنین است - ســاده و روشـن و دور از دشــواریــها و پیچیدگیهای آن گونه مجادلهها و فلسفه بافیها جلوهگر می آید.
اگر خدا میخواست میتوانست در آغـاز آفرینش، سرشت انسانها را به گونهای بسازد که جز هـدایت را نشناسند، یا ایشان را وادار به پذیرش هدایت گرداند، و یا این که هدایت را به ژرفـای دلهـایشان بیندازد و معجون خمیرۀ ذاتی آنان گرداند و بدون هیچگونه قهر و زور و اجباری راه هدایت را در پیش گیرند و راستای راه راست را بپویند... ولیکن یزدان سبحان غیر از اینها را خواسته است. خواسته است که آدمیزادگان را با توانی که بر پـیمودن راه هـدایت یـا ضلالت دارنـد بیازماید، تا کسانی را به سوی هدایت کمک فرماید که راه هـدایت را مـیپویند و رسـیدن به هدایت را میجویند، و کسانی را به سوی ضلالت یاری دهد که راه سرگردانی و سرگشتگی را در پیش میگیرند...
سنّت یزدان هم در همان راهی ساری و جاری است که خداوند جهان خواسته است.
(قُلْ فَلِلّهِ الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ فَلَوْ شَاءَ لَهَدَاکُمْ أَجْمَعِینَ).
(ای پیغمبر!) بگو: خدا دارای دلیل روشـن و رسـا است (بر این که گفتار و کردارتان بیپایه و بـیمایه است، و شما اصلًا دلیل قطعی بر صدق گفتار و درستی کـردار خود نذارید در این که میگوئید: خدا به کفر و شرک ما راضی و به تحلیل و تحریم ما خشنود است!... آری) اگر خدا میخواست همگی شما را (از راه اجـبار بـه سـوی حقّ و حقیقت) هدایت مـینمود (امّـا هـدایت اجباری بـیسود است و راهیابی اختیاری پسندیده و سـتوده است).
مسألۀ روشنی است. مسأله به سادهترین شکل ممکن ساخته و پرداخته شده است، شکلی که انسان بتواند آن را درک و فهم کند. امّا مسأله را پیچاندن و گیر دادن و مجادله و ستیز را در پیش گرفتن، برای عقل و شعور اسلامی و برای برنامه و روش اسلامی، غـریب و عجیب است ... جدالهائی که تا به حال در بارۀ مسالۀ جبر و اختیار در همۀ فلسفهها و در همۀ لاهوتهائی که درگرفته است و بوده است، منتهی به نتیجۀ قانعکننده و اطمینان بخشی نشده است. زیرا جدالها با اسلوب و روشی به مسأله میپردازنـد که با سرشت مسأله مناسب و سازگار نیست.
سرشت هر حقیقتی است که برنامۀ پـرداختن بدان را تعیین میکند، شیوۀ تعبیر و تفسیر آن را نیز روشن و مـعیّن مــیدارد. حقیقت مادی را مـمکن است با آزمایشهای آزمایشگاه و عملکردهای کارگاه، تعیین و تبیین کرد. حقیقت ریاضی را میتوان با فرضهای ذهنی پیدا کرد و فهمید. امّا اگر حقیقت فراتر از حقائق مادی و ریاضی باشد بناچار باید با برنامۀ دیگری پـژوهش و بررسی گردد... این برنامه همان است که قبلًا در بارۀ آن گفتیم: برنامۀ چشش عملی این حقیقت در گسترۀ واقعی خود، و کوشش و تکاپو برای تعبیر از آن نه با شیوههای مسائل ذهنیای که در گذشته و حال پیرامون آن بوده است و با آن چنان شیوههائی بدان پرداخته شده است.
خلاصه، این آئین آمده است تا واقعیّت عملی را پیاده کند و تحقّق بخشد. اوامر و نواهی روشنی، این واقعیّت عملی را معیّن و مشخص میدارند. به مشـیّت غیبی حوالهکردن، به بیابان برهوت سرگردانی گام نـهادن و راه افتادن است. خرد بدون دلیل و برهانی در آن بیابان بیکران و بینشان به آمد و رفت میپردازد و سرگشته به هر سوئی میتازد. بیابان بیکران و بینشانی که همۀ تلاشها و کوششها را تباه و بیهوده میسازد. تلاشها و کوششهائی که باید صرف کارهای مثبت و واقعی و دیدنی شود.
*
سرانجام یزدان سبحان پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم خود را مـتوجّه صحنهای میکند که در آن مشرکان را گرد آوردهاند و از ایشان میخواهند بر صحّت کار قانونگذاری خود گواهانی را حاضر آورند تـا در جایگاه شـهود ادای گواهی کنند. همانگونه که پیش از این در صحنهای در اوائل سوره از ایشان خواسته میشد که بر مسألۀ الوهیّت گواهانی را حاضر آورند. در اوائل سوره یزدان جهان به پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم فرموده است:
(قُلْ أَیُّ شَیْءٍ أَکْبَرُ شَهَادَةً قُلِ اللّهُ شَهِیدٌ بَیْنِی وَبَیْنَکُمْ وَأُوحِیَ إِلَیَّ هذَا الْقُرْآنُ لِأُنذِرَکُم بِهِ وَمَن بَلَغَ أَئِنَّکُمْ لَتَشْهَدُونَ أَنَّ مَعَ اللّهِ آلِهَةً أُخْرَى قُل لاَ أَشْهَدُ قُلْ إِنَّمَا هُوَ إِلهٌ وَاحِدٌ وَإِنَّنِی بَرِیءٌ مِمَّا تُشْرِکُونَ).
ای پـیغمبر، بـه کســانی کـه بـر رسـالت تـو گواهی میخواهند) بگو: بالاترین گواهی، گواهی کیست (تـا او بر صدق نبوّت من گواهی دهد؟) بگو: خدا مـیان مـن و شما گواه است! (بهترین دلیل آن این است که) این قرآن به من وحی شده است تا شما و تمام کسانی را که ایـن قرآن بدانها میرسد بدان بیم دهد. (قرآنی که هیچکس و هیچ گروهی نمیتواند سورهای همانند آن را بسازد و ارائه دهد). آیا واقعاً شما گواهی مـیدهید کـه خدایـان دیگری با خدایند؟! بگو: من گواهی نـمیدهم (و هرگز کسی و چیزی را انباز خدا نمیدانم و نمیکنم). بگو: او خدای یگانۀ یکتا است، و من از بتان (جاندار و بــیجان که) انباز خدا میکنید بیزارم. (انعام/١٩)
در اینجا نیز بدو میفرماید:
(قُلْ هَلُمَّ شُهَدَاءَکُمُ الَّذِینَ یَشْهَدُونَ أَنَّ اللّهَ حَرَّمَ هذَا فَإِن شَهِدُوا فَلاَ تَشْهَدْ مَعَهُمْ وَلاَ تَتَّبِعْ أَهْوَاءَ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیَاتِنَا وَالَّذِینَ لاَیُؤْمِنُونَ بِالآخِرَةِ وَهُم بِرَبِّهِمْ یَعْدِلُونَ).
(ای پیغمبر!) بگو: گواهان خود را بـیاورید کـه گواهی میدهند بر این که خداونـد ایـن چیزها را حرام کرده است (که شما قائل به تحریم آنها هستید). در صورتی که (حاضر آمدند و بــه دروغ) گواهی دادنـد، بـا آنـان (همصدا مشو و) گواهی مـده. (چرا که دروغگـویند و شایستۀ تـصدیق نـیستند.) و از هوا و هـوس کسـانی پیروی مکن که آیـات (قرآنـی و جـهانی) مـا را تکـذیب مــینمایند و بــه آخـرت ایـمان نـمیآورند و بـرای پروردگار خود (بـتان و مـعبودهای بـاطلی را) هـمتا و همطراز میکنند.
روبرو کردن هراسناکی است. روبرو کردن قاطعانه و پایان بخشی نیز هست. دلالت این روبرو کردن هم در این آئین پوشیده و نهان نیست ... این آئین مساوی و برابر میداند شرک آشکار و روشنی را که با باور به خدایان دیگری با خدا حاصل میگردد، با شرک نهان و پـنهانی که با به دست گرفتن حقّ حاکمیّت، و قانونگذاری برای مردمان، بدون اجازۀ یزدان، حاصل میشود، چه در این قانونگذاری ادّعاء کنند قوانـین ایشان همان قوانین یزدان است، و یا چنین ادّعـائی را نداشته باشند. خداوند به کسـانی که چنین کاری را میکنند تکذیبکنندگان آیات یزدان لقب میدهد و داغ ایـن چـنین نـنگی را بر پـیشانی ایشـان مـیزند، و میفرماید که آنان به آخرت ایـمان ندارنـد، و برای پروردگارشان به همتا و همگون معتقدند. یعنی شریکها و انبازهائی برای خدا قرار میدهند و آنها را با او برابر مینهند... این خود همان تعبیری است که به عـنوان خصلت و صفت کافران، در آیۀ سرآغاز سوره آمده است:
(الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِی خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ وَجَعَلَ الظُّلُمَاتِ وَالنُّورَ ثُمَّ الَّذِینَ کَفَرُوا بِرَبِّهِمْ یَعْدِلُونَ).
ستایش خداوندی را سزا است که آسـمانها و زمـین را آفریده است، و تـاریکیها و روشـنائی را ایـجاد کرده است (که هر یک سود ویژهای و حکمت خاصّی در بـر دارند و دلائل باهر و براهین قاطعی بر وجود خدایند) ولی با این وصف، کسانی که مـنکر وجود پروردگار خویشتنند (برای آفریدگار خود بتان را) انباز میکنند. این حکم خدا است در بارۀ کسانی که حقّ حاکمیّت را غصب میکنند، و با قانونگذاری برای مردمان، حاکمیّت را به دست میگیرند. حال چه بگویند قوانـینی را که تهیّه میبینند برگرفته از شریعت یزدان است یا خیر. پس از حکم و داوری خدا هم رأی و نظری از کسی در بارۀ این مسألۀ بزرگ پذیرفته نمیگردد، و اصلًا کسی را نسزد که چیزی را پس از صدور حکم خدا بگوید. اگر ما میخواهیم بدانیم که چرا یزدان سبحان این چنین حکمی را صادر میفرماید؟ و چرا ایشـان را تکذیب کنندگان آیات خود مینامد؟ و آنـان را نامعتقد به آخرت میشمارد؟ و ایشان را مشرکانی نام میدهد که دیگران را همسان و همگون خدا قـرار میدهند؟... میتوانیم بکوشیم تا بفهمیم و بدانیم. پس در بارۀ حکمت و فلسفۀ خدا که در شرع او نهفته است بیندیش. فرمان یزدان را گردن نهادن و در برابر آن کرنش نمودن چیزی است که از مسلمان خواسته شده است.
یزدان جهان به کسانی که از پیش خود برای مردمان قانونگذاری میکنند و قوانین و مقرّرات مینگارند - هر چند هم ادّعاء کنند که قوانین و مقرّراتشان برگرفته از شرع و شریعت ایزد منّان است - میگوید که ایشان آیات خدا را تکذیب میدارند. زیرا آیات خدا - هـر چند مـراد از آیـات نشـانههای جهان دال بر وجـود آفریدگار باشد - همه و همه گواهی میدهند که یزدان، آفریدگار روزی ده یگانه است ... آفریدگار روزی ده، مالک جهان است. بدین خاطر واجب و لازم است که تنها او امور را بگرداند و فرمانروا و فرمانده باشد... کسی که خداوند سبحان را منحصر به حاکمیّت نداند، این آیات او را تکذیب کرده است ... اگر مقصود آیات قرآنی خدا باشد، متن آیهها قاطع و صریح و واضـح هستند در: وجوب اختصاص یزدان سبحان به حاکمیّت و فرمانروائی در زندگانی واقعی مـردمان، و برگرفتن شریعت یگانۀ او به عنوان قانون، و پرستش خداوند یگانه و بس، با اجراء شرع ایـزد مـتعال، و اطاعت از حکم قاهر و چیرۀ خداوند دادار.
همچنین یزدان جهان در بارۀ ایشان حکم صادر میکند و میفرماید: آنان به آخرت ایمان ندارند... چه کسی که به آخرت ایمان داشته باشد، و باور و اطـمینان داشته باشد که در روز قیامت پروردگار خود را ملاقات خواهد کرد، امکان ندارد به الوهیّت یزدان تجاوز کند، و حقّی را برای خود ادّعاء کند که منحصر و متعلّق به خدا است، و آن حقّ حاکمیّت مطلق در زنـدگانی مردمان است. این حاکمیّت جلوهگر و نمودار در قضا و قدر و شریعت و حکم خدا است.
در پایان، یزدان جهان در بارۀ ایشان حکم صادر میکند مبنی بر این که آنـان چیزهائی را هـمسان و همگون یزدان میسازند... یعنی در بارۀ ایشـان حکم شـرک صادر میکند، همان شرکی که کافران را بدان متّصف فرموده است... این هم بدان خاطر است که اگر آنـان موحّد و یگانه پرست بودند، در حقّ حاکمیّت که منحصر به خدا است خویشتن را شریک یزدان نمیکردند، یا از بندهای نمیپذیرفتند که آن حقّ را برای خود ادّعاء کند و آن را تصرّف کند و آنان هم بدان رضایت دهند و از آن خشنود باشند!
آنگونه که ما میفهمیم، این علّت حکم خدا است در بارۀ کسانیکه حقّ حاکـمیّت را به دست مـیگیرند و برای مردمان قانونگذاری میکنند و قوانـینی را تـهیّه میبینند که خداوند اجازه نفرموده است. آیات یزدان را تکذیب میکنند، و به آخرت ایمان ندارنـد، و شـرکی میورزند که با آن کفر حاصل میگردد... امّا خود حکم، هیچ «مسلمانی» نمیتواند با آن جدال کند. چـرا که سخن نهائی الهی در بارۀ آن نازل و صادر شده است و کسی را نسزد که آن را تعقیب نماید و بر آن چیزی بیفزاید. پس هر فرد «مسلمانی» بنگرد در برابر فرمودۀ خداوند چیرۀ کار بجا باید چگونه ادب را مراعات کند.
*
پس از ذکر جایگاه گواه حاضر کردن، و ردّ محرّماتی که از پیش خود میساختند، مقرّرات الهی را بر ایشـان میخواند، مقرّراتی که در برگیرندۀ چیزهائی است که واقعاً یزدان آنها را حرام فرموده است... در کنار ذکر محرّمات، برخی از وظائف و تکالیفی را خواهیم یافت که باید انجام پذیرند، و در مقابل آنها محرّماتی قرار گرفتهاند. این محرّمات با نخستین حرام آغاز میگردند. نخسـین حرام انباز قرار دادن برای یزدان است... چرا که پـایۀ نـخستین محرّمات شـرک است و باید آن را شناخت. بر پایۀ شرک است که همۀ محرّمات و همۀ چیزهائی که از آنها نهی شده است بر دست کسی که تسلیم آنها میگردد و در مقابل آنـها کرنش میبرد، انجام میپذیرد:
(قُلْ تَعَالَوْا أَتْلُ مَاحَرَّمَ رَبُّکُمْ عَلَیْکُمْ أَلاَّ تُشْرِکُوا بِهِ شَیْئاً وَبِالْوَالِدَیْنِ إِحْسَاناً وَلاَتَقْتُلُوا أَوْلاَدَکُم مِنْ إِمْلاقٍ نَحْنُ نَرْزُقُکُمْ وَإِیَّاهُمْ وَلاَ تَقْرَبُوا الْفَوَاحِشَ مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَمَا بَطَنَ وَلاَ تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِی حَرَّمَ اللّهُ إِلَّا بِالْحَقِّ ذلِکُمْ وَصَّاکُم بِهِ لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ. وَلاَ تَقْرَبُوا مَالَ الْیَتِیمِ إِلَّا بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ حَتَّى یَبْلُغَ أَشِدَّهُ وَأَوْفُوا الْکَیْلَ وَالْمِیزَانَ بِالْقِسْطِ لاَنُکَلِّفُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَهَا وَإِذَا قُلْتُمْ فَاعْدِلُوا وَلَوْ کَانَ ذَا قُرْبَى وَبِعَهْدِ اللّهِ أَوْفُوا ذلِکُمْ وَصَّاکُم بِهِ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ. وَأَنَّ هذَا صِرَاطِی مُسْتَقِیماً فَاتَّبِعُوهُ وَلاَتَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِکُمْ عَن سَبِیلِهِ ذلِکُمْ وَصَّاکُم بِهِ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ).
بگو: بـیائید چـیزهائی را بـرایـتان بـیان کنم که پروردگارتان بر شما حرام نموده است. این کـه هیچ چیزی را شریک خدا نکنید، و به پدر و مادر (بدی نکنید و بلکه تا آنجا که مـمکن است بـدیشان) نـیکی کـنید، و فرزندانتان را از ترس فقر و تنگدستی (کنونی یا آینده) مکشید (چرا که) ما به شما و ایشان روزی مـیدهیم (و روزی رسان همگان مائیم نه شما)، و به گناهان کبیره (از جمله زنا) نزدیک نشوید، خواه (آنها در وقت انجام، برای مـردم) آشکـار بـاشد و خواه پـنهان، و کسـی را بدون حقّ (قصاص و اجراء فـرمان الهـی) مکشـید که خداوند آن را حرام کرده است. اینها اموری هستند که خدا بگونه مؤیّد شما را بدانها توصیه میکند تا آنـها را بفهمید و خردمندانه عمل کنید. به مال یتیم جز به نـحو احسن (و بـهترین راهـی کـه بـاعث حـفظ و ازدیـاد آن گردد) نزدیک مشوید (و بدین شیوۀ خداپسندانه ادامـه دهید) تا آنگاه که یتیم به رشد کامل خود میرسد (و در آن هنگام بگونۀ شـایسته مـیتوانـد در مـال خـویش تصرّف کند. در این وقت اموالش را به خودش تسلیم کنید)، و پیمانه و ترازو را به تـمام و کمال و دادگرانـه مراعات دارید و (نه کم و نه زیاد بدهید و نه کم و نه زیاد دریافت کنید. در حدّ توانائی انسانی خود در ایـن بـاره بکوشید و بدانید که) ما هیچ کسی را به انجام چیزی جز به اندازۀ تاب و توانش مؤظّف نمیسازیم. و هنگامی که سخنی (در کار داوری یا گواهی و یا راجع به روایت و خبری) گفتید، دادگری کنید (و از حقّ منحرف نشـوید) هر چند (کسی کـه سـخن بـه نفع یـا بـه زیـان او گفته میشود) از خویشاوندان باشد. و به عهد و پیمان خدا (که برای انجام تکالیف از شما گرفته است، و به عهد و پیمان میان خود در بــارۀ مسـائل و مصالح مشـروع) وفاء کنید. اینـها چیزهائی هستند که خداوند شـما را بـه رعایت آنها توصیه میکند، تا این که متذکّر شوید و پند گیرید. ایـن راه (که مـن آن را بـرایـتان تـرسیم و بـیان کردم) راه مستقیم من است (و منتهی به سعادت هر دو جهان میگردد. پس) از آن پـیروی کـنید و از راهـهای (باطلی که شما را از آن نهی کردهام) پیروی نکـنید که شما را از راه خدا (منحرف و) پراکنده مـیسازد. ایـنها چیزهائی است که خداوند شما را بدان توصیه میکند تا پرهیزگار شوید (و از مخالفت با آنها بپرهیزید).
بدین پندها و سفارشهائی مینگریم که در روند قرآنی به مناسبت سخن از مقرّرات مربوط به چـهارپایان و میوهها و خیالبافیها و جهانبینیها و اندیشهها و کارهای جاهلیّت، به میان میآید. خواهیم دید که چنین پندها و سفارشهائی پـایۀ ایـن آئـین بطور کلّی است... ایـن انـدرزها و تـوصیهها پـایۀ زندگی یکتاپرستی دل و درون، پایۀ بنیادین زندگی خانواده در همۀ نسلهای پیاپی، پایۀ اسـاسی زندگی جامعه از نـظر ضمانت اجتماعی و پاکی معاملاتی که در آن انجام میپذیرد، پایۀ زندگی انسانیّت و همۀ تضمینهای حقوقی آن، و پایۀ همۀ اموری است که مربوط به عهد و پیمان خدا است. این درسها و اندرزها با یگانهپرستی خدا آغاز میگردد.
به پایان این پندها و سفارشها مینگریم. خواهیم دید که یزدانِ سبحان مقرّر میفرماید که این راه راست او است، و هر راهی جز آن کژ راهه است و مردمان را از راه یگانهای به دور میدارد که انسـان را به سعادت سرمدی میرساند.
این آیههای سهگانه در برگیرندةۀ کار بزرگی است. کار بزرگی که به دنبال مسألهای یـاد میگردد که انگار لحظهای از دامنۀ جاهلیّت است. ولیکن در حقیقت مسألۀ اساسی و بنیادین این آئین است، به دلیل این که با این اندرزها و سفارشهای مهمّ و کلّی پیوند دارد.
(قُلْ تَعَالَوْا أَتْلُ مَاحَرَّمَ رَبُّکُمْ عَلَیْکُمْ).
بگو: بـیائید چـیزهائی را بــرایــتان بــیان کـنم که پروردگارتان بر شما حرام نموده است.
بگـو: بیائید برایتان روایت کنم چیزهائی را که پروردگارتان بر شما حرام کرده است - نه چیزهائی را که شما گمان میبرید که یزدان آنها را حرام فرموده است - «پروردگارتان» که تنها او حقّ ربوبیّت دارد آنها را بر شما حرام کرده است. ربوبیّت هم عبارت است از: سرپرستی و پرورش و رهنمونی و فرمانروائـی... در این صورت حقّ ربوبیّت تنها اختصاص به خدا دارد و بس. ربوبیّت جولانگاه سلطه و قدرت او است. پس آن کسی که حرام میسازد «پروردگار» است، و تـنها خداوند جهان میتواند «پروردگار» باشد و بس.
(أَلاَّ تُشْرِکُوا بِهِ شَیْئاً).
این که هیچ چیزی را شریک خدا نکنید.
این پایۀ اساسی و بنیادینی است که کاخ عقیده بر آن استوار میشود، و وظائف و فرائض بدان برمیگردد، و حقوق و واجبات از آن چشمه میگیرد... پایۀ اساسی و بنیادینی است که باید پیش از هر چیز دیگری ساخته و پرداخته گردد و بعد از آن: به اوامر و نواهی پرداخت، به تکالیف و فرائض اشتغال ورزیـد، نـظام و اوضاع اجتماعی را پیریزی نمود، و به قوانین و احکام دست یازید... پیش از هر چیز واجب است مردمان اعتراف کنند به الوهیّت خداوندگار یگانۀ جهان در امور حیات و زندگانیشان، همان که باید در باور داشت و عقیدهشان به ربوبیّت یزدان سبحان اقرار کنند. همانگونه که نباید کسی را در الوهیّت انباز ایزد متعال سازند، در ربوبیّت نیز نباید کسی را انباز او گردانند. باید اعتراف کنند به این که تنها یزدان در همۀ امور و شؤون ایـن هسـتی در جهان اسباب و علل و اندازه و سنجش و قضا و قـدر، دخل و تصرّف دارد و بس. باید اعترافکنند به این که فقط و فقط یزدان جهان است که در روز قیامت به حساب و کتاب و سزا و جزایشان میپردازد. همچنین باید اقرار کنند به این که تنها و تنها آفریدگار هستی است که میتواند در امور و شؤون بندگان در جهان حکم و فرمان، و هم در دنیای قوانین و شریعت، دخل و تصرّف فرماید و بس...
این امر، زدودن دل و درون از هرگونه شرک، و پاکیزه داشتن عقل و خرد از همۀ خرافات، و تمییز کردن جامعه از آداب و رسوم جاهلیّت، و پـاک داشـتن زندگی از پرستش بندگان برای بندگان است.
شرک در هر شکلی از اشکال خود نخستین حرام بشمار است، چون شرک منتهی به هر نوع حرامـی میگردد. شرک کار زشت و پلشتی است که انسانها باید با تمام وجود آن را دشمن بدارند و با همۀ ابزار و ادوات ممکن از آن گریزان گردند و اعتراف کنند که خدائی جز یزدان برای ایشان نـیست، و جز خداوندگار جهان پـروردگاری برای آنـان وجود ندارد، و حاکـم و فرماندهی برای ایشان در گسترۀ هسـتی نیست مگر آفریدگار کیهان، و قانونگذاری برای مردمان جز یزدان نیست. همچنین آنان باید منظوری و مقصودی از شعائر و مراسم عبادی جز رضایت خدا نـداشته باشند، و بالاخره جز ایزد منّان را عبادت و پرستش نکنند.
یگانه پرستی - بطورمطلق - نخستین و مهمترین اصل است، اصلی که هیچ کار دیگری بدون رعایت آن، چه عبادت و چه اخلاق و چه عمل، فائدهای ندارد. به همین خاطر است که پندها و سفارشها همه با این اصل آغاز میگردد:
(أَلاَّ تُشْرِکُوا بِهِ شَیْئاً).
این که هیچ چیزی را شریک خدا نکنید.
لازم است نگاهی به پیش از این اندرزها و سفارشها بیندازیم، تا بدانیم مراد از شـرکی که در سـرآغـاز اندرزها و سفارشها آمده است چیست. روند قرآنـی هـمه و هـمه در صـدد مسألۀ مـعیّنی است، مسألۀ قانونگذاری و مقدم بر آن به دست گرفتن حقّ حاکمیّت. یک آیه پیشتر، در بارۀ موقعیّت گواه حاضر آوردن بود. زیبا است که متن آن را دیگر باره بیان داریم:
(قُلْ هَلُمَّ شُهَدَاءَکُمُ الَّذِینَ یَشْهَدُونَ أَنَّ اللّهَ حَرَّمَ هذَا فَإِن شَهِدُوا فَلاَ تَشْهَدْ مَعَهُمْ وَلاَ تَتَّبِعْ أَهْوَاءَ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیَاتِنَا وَالَّذِینَ لاَیُؤْمِنُونَ بِالآخِرَةِ وَهُم بِرَبِّهِمْ یَعْدِلُونَ).
(ای پیغمبر!) بگو: گواهان خود را بـیاورید کـه گواهی میدهند بر این که خداونـد ایـن چیزها را حرام کرده است (که شما قائل به تحریم آنها هستید). در صورتی که (حاضر آمدند و به دروغ) گواهی دادند، با آنان (همصدا مشو و) گواهی مـده. (چرا که دروغگویند و شایستۀ تـصدیق نیستند.) و از هـوا و هـوس کسـانی پیروی مکن که آیـات (قرآنـی و جـهانی) مـا را تکـذیب مـینمایند و بــه آخـرت ایـمان نـمیآورند و بـرای پروردگار خود (بـتان و مـعبودهای بـاطلی را) هـمتا و همطراز میکنند.
لازم است این آیه را و آنچه در بارۀ آن در صفحات پیشین گفتیم پیش چشم داریم، تا بفهمیم روند قرآنی در اینجا چه منظور و مقصودی از شرکی دارد که پیش از هر چیز دیگران را از آن نهی میکند و باز میدارد... مراد آن شرک در اعتقاد، و همچنین شرک در حاکمیّت است. روند قرآنی حاضر و دم دست است و مناسبت آن هم حاضر و دم دست.
ما نیازمند این یاد و یادآوری مستمرّ و پیاپی هسـتیم. چه تلاشها و کوششهای شیاطین برای بدور داشتن این آئین از مفاهیم اساسی خود متأسّفانه نتائج خود را داده است، و کار را بدانجا کشانده است که مسألۀ حاکمیّت از مکان عقیده دور میگردد، و در حسّ و شعور از اصل اعتقادی خود جدا میشود و میگسلد! از اینجا است که میبینیم حتّی کسانی که شیفتگان اسلام هم هستند، از تصحیح شعائر عبادی صحبت میکنند، یا از فروپاشی اخلاق سخن میرانند، و یا از مخالفت قوانین با اسلام دم میزنند، امّا با این وجود در بارۀ اصل حـاکمیّت و جایگاه آن در عقیدۀ اسلامی چیزی نمیگویند! نارضایتِ خود را در بارۀ مسائل فرعی و جانبی اظهار میدارند، ولی نارضایت خود را در بارۀ بزرگترین چیز زشت و پـلشت اظهار نـمیکنند. ایـن ناپسندترین و بدترین چیز، استوار شدن بر پـایۀ غیر توحید است! یـعنی اسـتوار شدن زنـدگی بر عدم اختصاص یزدان سبحان به حاکمیّت جهان است.
یزدان سبحان پیش از این که مردمان را به انجام چیزی سفارش فرماید، بدیشان سفارش مینماید که چیزی را شریک خدا نسازند. این سفارش را در جائی اظـهار میفرماید که روند قرآنی مقصود شـرکی را مـعیّن و مقرّر میدارد که همۀ اندرزها و سفارشها از آن نـهی میکنند.
این قاعدهای است که بر بنیاد آن، فرد آگاهانه با خدا پیوند پیدا میکند، و مردمان جامعه با معیار و مـیزان استوار و درستی که در همۀ روابط اجتماعی به کار میگیرند، و با ارزشهای اسـاسی و بـنیادینی که بر زندگی انسانها حاکم میگردد، با ایـن قاعده ارتباط حاصل مینمایند... آن وقت است که این قاعده بازیچۀ طوفانها و گردبادهای هواها و هوسها و جهشها و پرشها نمیشود، و دستخوش اصطلاحات انسـانها نمیگردد، اصطلاحاتی که با بادهای هواها و هوسها و جهشها و پرشها این سو و آن سو میشود و بدینجا و بدانـجا میرود.
(وَبِالْوَالِدَیْنِ إِحْسَاناً وَلاَتَقْتُلُوا أَوْلاَدَکُم مِنْ إِمْلاقٍ نَحْنُ نَرْزُقُکُمْ وَإِیَّاهُمْ).
و به پدر و مادر (تا آنجا که ممکن است) نـیکی کـنید، و فرزندانتان را از ترس فقر و تنگدستی (کنونی یا آینده) مکشید (چرا که) ما به شما و ایشان روزی مـیدهیم (و روزی رسان همگان مائیم).
این پیوند خانواده با نسلهای آینده است. رابطهای است که پس از رابطۀ خدائی و همسوئی است. یزدان سبحان میدانسته است که او نسبت به مـردمان از پـدران و فرزندان مهربانتر است. ایـن است که به فرزندان سفارش میفرماید که پدران را بپایند، و به پـدران سفارش مینماید که فرزندان را ملاحظه نـمایند. ایـن سفارشها را به شناخت الوهیّت یگانۀ خود، و به ارتباط ربوبیّت منحصر به خویش پـیوند داده است. بدیشان فرموده است: خدا است که روزی ایشـان را تضمین میفرماید. پس نباید فرزندان به سبب مسؤولیّتها و رنجهائی که در برابر پدران و مادران خود در سنّ پیری تحمّل و تقبّل میکنند، و پـدران و مـادران به سبب مسؤولیّتها و دردسرهائی که در برابر فرزندان خود به هنگام ضعف و سستی تحمّل و تقبّل میکنند، به تنگ آیند و خویشتنداری را از دست دهند. همچنین نباید از فقر و تنگدستی و نیازمندی هراسی به خود راه دهند.
چه خدا روزی جملگی ایشان را میرساند.
(وَلاَ تَقْرَبُوا الْفَوَاحِشَ مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَمَا بَطَنَ).
و به گناهان کبیره (از جمله زنا) نزدیک نشـوید، خواه (آنها در وقت انجام، برای مردم) آشکار بـاشد و خواه پنهان.
پس از آن کـه مردمان را در حقّ خانواده توصیه میفرماید، بدیشان سفارش میفرماید نسبت به قاعدهای که خانواده بر آن استوار و ماندگار میگردد، همانگونه که جامعه تماماً بر آن بر جا و پـا بر جا میماند. این قاعده، قاعدۀ نظافت و طـهارت و عفّت است. ایشان را از زشتیها و پلشتیها و گناهها و بزههای پنهان و آشکار نهی میفرماید... ایـن نـهی کاملًا با سفارش پیشین خود پیوند دارد... و پیوند کاملی نیز با سفارش نخستینی دارد که همۀ سفارشها بر بنیاد آن استوار و پایدارند.
استوار و پایدار ماندن خانوادهای، و بر جای و بر پای ماندن جامعهای، در لجنزار زشتیها و پلشتیها و گناهها و بزههای آشکار و پنهان، ممکن نـیست ... قطعاً باید طهارت و نظافت و عفّت باشد تا خانواده و همچنین جامعه اسـتوار و پـایدار بماند. کسـانی که دوست میدارند زشتیها و پلشتیها و گناهها و بزهها پـخش و فراگیر شود، کسانی هستند که دوست میدارند پایهها و ستونهای خانواده سست و لرزان گردد و بنای جامعه فرو ریزد و سقوط کند.
فواحش جمع فاحشه، به یکایک چیزهائی گفته میشود که از حدّ خویش تجاوز کند و از مرز خود بگذرد. گاهی فواحش به نوع ویژهای از فاحشه گفته میشود که زنا است. گمان غالب این است که در اینجا مراد از فواحش، زنا است. زیرا جولانگاهی که در آن هستیم جولانگاه بر شمردن خود محرّمات است. در این صورت خود زنـا یکی از آنها است، و الّا کشتن انسـان فاحشه است، و خوردن مال یتیم فاحشه است، و شرک قائل شدن برای خدا فاحشۀ فواحش و بدترین پلشتیها و بزهها است. پس اختصاص «فواحش» در اینجا به زنـا با سرشت روند قرآنی سازگاری و همخوانی بیشتری دارد. ذکر فواحش با ساختار جمع، بدان خاطر است که این گناه خودش دارای مقدّماتی و ظروف و شرائـطی است که یکایک همۀ آنها همچون خود زنا فاحشه بشمار است. مثلًا بیحجابی، لختی، بیادبی، پردهدری، بیناموسی، آمیزش هوسانگیز، واژهها و گفتهها و اشارهها و حرکتها و خندههای گناهآلود، تـحریک کردن و گول زدن، خودآرائی و برانگیختن هوا و هوس... همه و همه فواحشی هستند که پیرامون واپسین فاحشه، یعنی زنـا حلقه میزنند و آن را احاطه میکنند. برخی از اینها پیدا و برخی از آنـها نـاپیدا است. بعضی در دل و درون پنهانند، و بعضی بر روی اندامها آشکارند. قسمتی از آنها پوشیده و پـنهان شده است، و قسـمتی از آنـها آشکار و بیپرده نموده شده است. همه و همه هم بنیاد خانواده را در هم میریزد و در هم میشکند، و کالبد و پیکرۀ مردمان جامعه را سواخ سوراخ میکند، افزون بر آن که دلهای افراد را میآلاید و لکّهدار مینماید، و پویائیها و تلاشهایشان را ناچیز و بیارج میکند. بدین خاطر هم هست پس از سخن از پدران و مـادران و فرزندان، از فواحش صحبت شده است.
چون این فواحش دارای فریبندگی و کشش است، تعبیر این چنین است:
(لاَ تَقْرَبُوا).
نزدیک نشوید.
تا از نزدیک شدن نیز بدین وسیله نهی گردد، و راههای منتهی به گناه بسته شود، و ابزارهای انجام بزه بر چیده شود، و پرهیز گردد از کشش و جاذبۀ فسق و فجور که در برابرش اراده سست و ضعیف میشود... از همین رو است که پس از نگاه اتّفاقی نخستین به نامحرم، دومین نگاه حرام شده است. به همین جهت است آمیزۀ یکدیگر شدن زن و مرد فقط تا آن اندازه که گزیری از آن نیست روا است. از همین جا است بیحجابی و خودآرایی زنان - حتّی در مـعطّر کردن خود در راه - در مقابل بیگانگان حرام است. و حرکات و خندهها و اشارهها و کرشمههای هوسانگیز و فتنهانگیز در زندگی پاکیزۀ اسلامی مـمنوع و قدغن است ... ایـن آئـین نمیخواهد که مردمان را در معرض فتنه و بلا قرار دهد، سپس اعصاب ایشان را دچار درد و رنج مقاومت و ایستادگی سازد. این آئین اسباب پیشگیری از گناه را فراهم میکند، پیش از این که حدّ و حدود شرعی را اجراء سازد و بزهکاران را کیفر دهد. ایـن دیـن آئینی است که دلها و درونها را میپاید و اعضاء و اندامها را حفظ مینماید. پروردگار تو آگاهتر از هر کسی نسبت به بندگان خویش است و نیکتر از هر کسی میداند که چگونه باید با ایشان رفتار کرد. او بس دقیق و ریزهکار و آگاه و مطّلع است.
همچنین یزدان خوب میداند کسانی که شهوات را برای مردمان میآرایند، و با گفتار و عکس و شکل و تصویر و داستان و فیلم و اردوگاههای مختلط و با سائر وسائل ارشاد و اعلام و رادیوها و تلویزیونها، زانو بندها را از شـتران غریزه باز میکنند و جلو غریزهها را رها میسازند.
(وَلاَ تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِی حَرَّمَ اللّهُ إِلَّا بِالْحَقِّ).
و کسی را بدون حقّ (قصاص و اجـراء فرمان الهـی) مکشید که خداوند آن را حرام کرده است.
در روند قرآنی زیاد از این سه کار زشت و پلشت، به دنبال یکدیگر نـهی میشود: شرک و زنـا و کشـتن انسان... این بدان خاطر است که همۀ این سه کار ناپسند در حقیقت، قتل و کشتن بشمارند! بزه نخستین، بزه کشتن فطرت است. دومین بزه، بزه کشتن گروه مردمان است. سومین بزه، بزه کشتن انسان تنها است ... فطرتی که بر توحید و یگانهپرستی نمیزید، فطرت مردهای است.[5] گروه و دستهای که زنا در آن پـخش و رائـج باشد، گروه و دستۀ مردهای است و قـطعًا به هلاک میرسد و نابود میشود. تمدّن یونانی و تمدّن رومانی و تمدن ایرانی، گواهانی از تاریخ بر این ادّعاء است. مقدّمات هلاک و نابودی در تـمدّن غربی خبر از سرنوشتی میدهد که چشـم به راه آن باید بود.
سرنوشت بدفرجامی که در انتظار ملّتهائی است که این همه فساد به میانشان میخزد و پیکر جامعه را سوراخ سوراخ میکند.[6] جامعهای که جنگها و کشـتارها و شورشها و انتقامجوئیها در آن باشد، جامعهای است که به هلاک و نابودی تهدید میگردد. بدین خاطر است که اسلام کیفر و قصاص ایـن گناهان و بزهکاریها را سنگینترین شکنجه و آزار قرار داده است. چون اسلام میخواهد جامعۀ خود را از عوامل و اسباب هلاک و نابودی حفظ کند و پاک نگاه دارد.
قبلا از کشتن فرزندان از ترس فقر و تـنگدستی نـهی شد. هم اینک از کشتن خود «انسان» بطور عام صحبت میشود. این امر بیانگر این است که کشتن هر انسانی کشتن جنس «انسان» بطور عام است. آیۀ زیر مؤیّد این برداشت است:
(أَنَّهُ مَن قَتَلَ نَفْساً بِغَیْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسَادٍ فِی الْأَرْضِ فَکَأَنَّمَا قَتَلَ النَّاسَ جَمِیعاً وَمَنْ أَحْیَاهَا فَکَأَنَّمَا أَحْیَا النَّاسَ جَمِیعاً).
هر کس انسانی را بدون ارتکاب قتل، یا فساد در زمـین بکشد، چنان است که گوئی همۀ انسانها را کشته ا ست، و هر کس انسانی را از مرگ رهائی بخشد، چنان است که گوئی همۀ مردم را زنده کرده است. (مائد٥/٣٢)
چرا که تعدّی و تجاوز بر خودِ حقّ حیات است، و تعدّی و تجاوز بر خود شریت بطور عام است. با توجّه به همین قاعده است که یزدان حرمت انسان را پـیشاپیش ضمانت فرموده است و به خودش واگذار نموده است. به همین خاطر است که در سرزمین اسلام، گروه مسلمانان بر جان خود ایمن هسـتند و اطمینان دارنـد امنیّت ایشان تضمین شده است. هر کسی در سـرزمین اسلام آزادانه میتواند به تلاش و کوشش بپردازد و در امن و امان به کار پردازد و بر جان و زندگی خود ایمن باشد، و مطمئن باشد که در سرزمین اسلام جز از راه حقّ اذیت و آزاری بدو نمیرسد. حقّی هم که انسان در برابر آن گرفتار میگردد و به کیفر خود میرسد، یزدان آن را در شریعت خویش بیان و روشن فرموده است، و آن را واگذار به سنجش و برداشت و تفسیر و تأویل مردمان نکرده است. بلکه آن را روشن و معیّن فرموده است تا به صورت قانونی در آید و پس از آن که دولت اسلامی پدیدار و استوار گردید و سلطه و قدرت پیدا کرد، سلطه و قدرتی که در سایۀ آن اجراء شریعت را تضمین کند، آن را اجراء نماید.
این نگرش دارای ارزش ویژۀ خود در آشـنائی مـا با سرشت این آئین در هنگامۀ پیدایش و جنبش است. چه قرآن حتّی این قواعد اساسی و بنیادین زندگی جامعه را جز در مناسبت عـملی خود، شرح و بسط نداده است. پیش از این که روند قرآنی در بیان محرّمات و تکالیف به پیش رود، میان این نوع و نوع بعد از آن که با اظهار سفارش و فرمان و رهنمود یـزدان به مـیان میآید، جدائی میاندازد:
(ذلِکُمْ وَصَّاکُم بِهِ لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ).
اینها مواردی هستند که خدا به گونۀ مؤیّد شما را بدانها توصیه میکند تا آنها را بفهمید و خردمندانه عمل کنید. این پیرو برابر برنامۀ قرآنی در ربط هر امری و هر نهیی به یزدان ذکر میشود، تا وحدت سلطه و قدرتی مقرّر و مسلّم گردد که در مـیان مردمان امر مـیکند و نهی میکند، و اوامر و نواهی پیوند داده شود بدین سلطه و قدرتی که به امر و نهی در گسترۀ دلهای مردمان ارج و ارزش ویژۀ خود را میبخشد.
در این پیرو همچنین به خردمندی اشاره میگردد. چه خرد فریاد میدارد که تنها این سلطه و قدرت است که باید مردمان را به اطاعت از شرع خود بخواند و وادار گرداند. قبلًا گذشت که این سلطه و قدرت هم تنها سلطه و قدرت آفریدگار روزی ده متصرّف در زنـدگانی مردمان است و بس.
هم این و هم آن افزون بر همخوانی و همسازی موعد در گروه نخستین، و همچنین درگروه دوم است. ایـن همخوانی و همسازی گروه نخستین، در آیهای ذکر میشود، و آن همخـوانی و همـسازی گروه دوم در آیۀ دیگری بیان میگردد، ولی این همنوائی و همآوائی، در میان هر دو گروه بر جا و پیدا است.
(وَلاَ تَقْرَبُوا مَالَ الْیَتِیمِ إِلَّا بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ حَتَّى یَبْلُغَ أَشِدَّهُ).
به مال یتیم جز به نحو احسن (و بهترین راهی که باعث حفظ و ازدیاد آن گردد) نزدیک مشوید (و بدین شیوۀ خداپسندانه ادامه دهید) تا آنگاه که یتیم به رشد کامل خود میرسد.
یتیم در میان مردمان ضعیف است، چون پـدر، یـعنی: سرپرست و پرورش دهندۀ خود را از دست داده است. بدین خاطر بار ضـعف او بر دوش گروه مسـلمانان میافتد. این هم بر اساس ضمانت اجتماعی است، ضمانت اجتماعیای که اسلام آن را قاعدۀ نـظام اجتماعی خود کرده است.[7] یتیم در جامعۀ عربی در دورۀ جاهلیّت ضائع میشد و هدر میرفت. گاهی رهنمودهای فراوانی با شیوههای گوناگونی، و چه بسا با شدّت وحدت هر چه بیشتر، در قرآن راجع به یتیم آمده است. فراوانی و گوناگونی و تندی و تیزی رهنمودها اشاره دارند به این که ضائع شدن و هدر رفتن یتیم در چنان جامعهای پدیدار و چشـمگیر بوده است. تـا آن زمان که یزدان جهان یتیم بزرگواری را نماینده و فرستادۀ خود میسازد. مهمترین وظیفۀ موجود در گسترۀ هستی را بدو واگذار میفرماید، بدان هنگام که بدو رسالت میدهد و پیغمبر جملگی انسانها مینماید. از جملۀ آداب و رسوم ایـن آئـینی که او را بدان برمیانگیزد و به همراه آن روانۀ میان مردمان میسازد، رعایت و سرپرستی یتیم است بهگونهای که در ایـن رهنمود مییابیم:
(وَلاَ تَقْرَبُوا مَالَ الْیَتِیمِ إِلَّا بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ حَتَّى یَبْلُغَ أَشِدَّهُ).
به مال یتیم جز به نحو احسن نزدیک مشوید، تا آنگاه که یتیم به رشد کامل خود میرسد.
بر کسی که سرپرستی یتیم را بر عهده میگیرد واجب است که به مال یتیم نزدیک نشود و دست نبرد مگر به شیوهای که بهتر و نیکوتر به حال یتیم باشد. به شیوهای مال او را بپاید و نگاهداری نماید که مایۀ افزایش آن گردد. تا آن زمان که مال یتیم را به تمام و کمال و همراه با افزایش ممکن آن، در زمان رسیدن یـتیم به رشد جسمانی و عقلانی خود، تحویل میدهد. تا از این به بعد خودش مال و دارائی خود را بپاید و نگـاهداری نماید و به نحو شایسته و بایسته در آن دخل و تصرّف کند. بدین وسیله گروه مسلمانان اندام سودمندی را بر خود افزوده است، و حقّ او را به تمام و کمال تسلیم و پرداخت کرده است.
در اینجا اختلافات فقهی پیرامون سنّ رشد یا رسیدن به رشد کامل وجود دارد... عبدالرّحمن پسر زید، و امـام مالک، سنّ رشد را زمان احتلام شدن میدانـند. امام ابوحنیفه آن را سنّ بیست و پنج سالگی میداند. سدیّ آن را رسیدن به سی سالگی بشمار میآورد. اهل مدینه آن را احتلام شدن و پـیدایش رشـد هـر دو با همدیگر بشمار میآورند، بدون این که زمان را محدود به سنّ و سالی کنند.
(وَأَوْفُوا الْکَیْلَ وَالْمِیزَانَ بِالْقِسْطِ لاَنُکَلِّفُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَهَا).
پیمانه و ترازو را به تمام و کمال و دادگرانـه مـراعـات دارید و (نه کم و نه زیاد بدهید و نه کم و نه زیاد دریافت کنید. در حدّ توانائی انسانی خود در این باره بکوشید و بدانید که) ما هیچ کسی را به انجام چیزی جز به اندازۀ تاب و توانش مؤظّف نمیسازیم.
این امور باید در مبادلات بازرگانی مردمان با یکدیگر انجام گیرد البتّه در حدّ توان گزینش کار بهتر و در پیش گرفتن راه خوبتر، و رعایت دادگری و انصاف آنان بـا همدیگر. روند مبادلات بازرگانی را به عقیده ربط و پیوند میدهد. چرا که معاملات در این آئـین ارتباط محکم و پیوند استواری با عقیده دارد. کسی هم که بدان دستور میدهد یزدان است که آفریدگار جهان است. بدین خـاطر است که مـعاملات تجاری و مـبادلات بازرگانی با مسألۀ الوهیّت و عبودیّت، علاقه و رابطه دارد.
همۀ جاهلیّتها - همانگونه که امروز نیز چنین است - میان عقیده و عبادات، و میان قوانین و معاملات، فرق مـیگذاشـتهانـد و آنـها را جـدای از یکـدیگر میدانستهاند... از جملۀ اینها چیزی است که قرآن مجید در بارۀ قوم شعیب روایت فرموده است:
(قَالُوا یَا شُعَیْبُ أَصَلاتُکَ تَأْمُرُکَ أَن نَتْرُکَ مَا یَعْبُدُ آبَاؤُنَا أَو أَن نَفْعَلَ فِی أَمْوَالِنَا مَا نَشَاءُ).
گفتند: ای شعیب! آیا نمازهایت به تو دستور میدهد که ما چیزهائی را ترک کنیم که پدرانمان (از قدیم و نـدیم) آنها را پرستیدهاند؟! (مگر مـیشود عبادت بـتهائی را رها سازیم که از دیر باز نیاکانمان را بر آن دیدهایـم و خود نیز بر آن رفتهایم؟! یـا نـمازهایت بـه تو دسـتور میدهد که ما آزادی خود را از دست بدهیم) و ما نتوانیم به دلخواه خود در اموال خویش تصرّف کنیم؟! (هود/87)
سپس روند قرآنی، مـیان قواعد معاملات مالی و بازرگانی و خرید و فروش، و میان نمایش ویژۀ عقیده، پیوند برقرار میسازد، تا دالّ بر سرشت این آئین باشد، و عقیده و شریعت را و همچنین عبادت و مـعامله را یکسان و برابر دارد در این که همۀ ایـنها از ارکان و اصول این آئین هستند، و در پیکرۀ آن اصیل و دخـیل میباشند.
(وَإِذَا قُلْتُمْ فَاعْدِلُوا وَلَوْ کَانَ ذَا قُرْبَى).
و هنگامی که سخنی (در کار داوری یا گواهی و یا راجع بـه روایت و خبری) گفتید، دادگری کـنید (و از حقّ منحرف نشوید) هر چند (کسی که سخن به نفع یـا بـه زیان او گفته میشود) از خویشاوندان باشد.
در اینجا اسلام دل انسان را اوج میدهد و بالا میبرد.
البتّه پیش از این، اسلام دل انسان را با یزدان پیوند داده بود - هم اینک دل انسان را به مرتبۀ بلندی برمیکشد - دل انسان را در پرتو عقیدۀ به یزدان و ایـمان به مراقبت خداوند سبحان، والائی میبخشد. در ایـنجا لغزشگاهی از لغزشگاههای ضعف بشری است، ضعفی که احسـاس خویشاوندی را بنیاد کـار مـیسازد. خویشاوندی چه بسا انسـان را بر آن میدارد که خویشاوندی خود را یار و مددکار خویش ببیند، و او را مایۀ تکمیل وجودی و باعث امـتداد حیات خویشتن بداند، و لذا به سوی او بگراید و دادگـری را رعایت ننماید. دیگر فراموش کند که خویشاوندی پیوند سست و ناقصی بوده و دارای مـدّت زمـان کوتاهی است. نیرومندی خویشاوندی سندی بر ضعف انسـان است. احساس انسان بر این است که گسترۀ خویشاوندی مایۀ کمال او است. ادامۀ خویشاوندی در میان نسلها و نسـلها ضامن ادامۀ وجود او است. هر چه دامـنۀ خویشاوندی فراختر شود، هستی او را بیشتر مـاندگار میسازد) بدین خاطر احساس خویشاوندی انسان را در مقابل خویشاوند ضعیف و ناتوان میکند در آن هنگام که در جایگاه گواهی دادن به نـفع و یـا به زیـان خویشاوندان میایستد، یا میخواهد میان آنان و میان مردمان قضاوت و داوری کند... در ایـنجا است و در همین لغزشگاه است که اسلام به یـاری دل بشری میشتابد و به گوش جان او میخواند که سخن حقّ گوید و دادگرانه رفتار کند. در کردار و در گفتار از حقّ جانبداری نماید و عدالت را مراعات دارد... در پـرتو هدایت آفریدگار، متوسّل شدن تنها به یـزدان دادار، و پیش چشم داشتن محافظت و مراقبت پروردگار یگانۀ کردگار، برای انسان بس خواهد بود و او را از یاری و کمک خویشاوندان بینیاز میسازد، و انسان را بر آن میدارد که حقّ و حقوق خویشاوندی را بدون حقّ و حقوق خدا نخواهد، و حقّ و حقوق یزدان را فدای حقّ و حقوق نزدیکان نسازد. خداوند سبحان نزدیکتر از رگ گردن به انسان است.
بدین خاطر است که بر این کار و بر همۀ سفارشها و اندرزهای پیشین، پیروی میآورد، و در ایـن پـیرو انسان را به یاد پیمان یزدان میاندازد:
(وَبِعَهْدِ اللّهِ أَوْفُوا).
به عهد و پیمان خدا وفا کنید.
از زمرۀ عهد و پیمان یزدان، گفتار حقّ و سخن دادگرانه است، هر چند که طرف خویشاوند باشد. یکی دیگر از عهد و پیمان یزدان، به تمام و کمال پیمانه را پیمودن، و دادگرانه ترازو را کشیدن و سـنجش مـنصفانه داشتن است. از جملۀ عهد و پیمان خدا یکی هم به مال یـتیم نزدیک نشدن و دست نبردن است مگر از راهی و به شیوهای که برای او بهتر و خوبتر باشد. یکی دیگر از عهد و پیمان یزدان، حرمت و کـرامت انسـان را نگاه داشتن و انسان را نکشتن است مگر به حقّ ... مقدّم بر همۀ این عهدها و پیمانها، از زمرۀ عهد یزدان این است که انسانها کسی و چیزی را شریک خدا نسازند. چه این عهد و پیمان، بزرگترین عهد و پـیمان است. ایـن پیمان از فطرت انسان گرفته شده است، در آن هنگام که خداوند انسان را از نیستی به هستی میآورد و سرشت او را میسرشت، این پیمان را در خمیرۀ ذات انسان به ودیعت نهاده است، و نهاد او را با آفریدگارش آشـنا کرده است. خدا انسان را به گونهای آفریده است که قوانین حاکم بر دستگاههای درونش را حس میکند، و قوانین حاکم بر کارگاههای جهان پیرامونش را لمس میکند. حس و لمس قوانین حاکم بر درون و بیرونش، یزدان جهان آفرین را بدو میشناساند، و با هستی بخشِ کیهان آشنا میگرداند.
پس از ذکر وظائف و تکالیف، پیرو قرآنی در جایگاه مناسب خود این چنین به میان میآید:
(ذلِکُمْ وَصَّاکُم بِهِ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ).
اینها چیزهائی است که خداوند شـما را بدان توصیه مـیکند تــا پـرهیزگار شــوید (و از مـخالفت بـا آنها بپرهیزید).
ذکر و یاد، ضدّ غفلت و فراموش کردن است. دلِ ذاکر و یادآور، غیر از دل غافل و فراموشکار است. دل ذاکر و یادآور، همۀ عهدها و پیمانها را یـاد میکند، و تمام توصیهها و سفارشهای مرتبط بدین عهد را پیش چشم میدارد و آنها را فراموش نمیکند.
این قواعد اساسی روشنی که تقریبًا عقیدۀ اسلامی را و شریعت اجتماعی را خلاصه میکند، و با توحید یزدان آغاز میگردد و با عهد خداوند سبحان پایان میپذیرد، و سخنانی که پیش از این قواعد در بارۀ حاکمیّت و قانونگذاری گفته آمد، همۀ اینها راه راست یزدانند، راه راست او که جز آن همۀ راههای دیگر کژ راهه بشمارند و از راه درست کردگار منحرف و برکنارند:
(وَأَنَّ هذَا صِرَاطِی مُسْتَقِیماً فَاتَّبِعُوهُ وَلاَتَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِکُمْ عَن سَبِیلِهِ ذلِکُمْ وَصَّاکُم بِهِ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ).
این راه (که من آن را برایتان ترسیم و بـیان کـردم) راه مستقیم من است (و مـنتهی بـه سعادت هـر دو جـهان میگردد. پس) از آن پیروی کنید و از راههای (باطلی که شما را از آن نهی کردهام) پیروی نکنید که شما را از راه خدا (منحرف و) پراکنده میسازد. اینها چیزهائی است که خداوند شما را بـدان تـوصیه میکند تـا پـرهیزگار شوید (و از مخالفت با آنها بپرهیزید).
بدین منوال، بخشهای بلندی از سوره پایان میپذیرد، بخشهائی که با این فرمودۀ خداونـد بزرگوار آغـاز گردیده است:
(أَفَغَیْرَ اللّهِ أَبْتَغِی حَکَماً وَهُوَ الَّذِی أَنْزَلَ إِلَیْکُمُ الْکِتَابَ مُفَصَّلًا).
آیا جز خدا را (میان خود و شما) قاضی کنم؟ و حال آن که او است که کتاب (آسمانی قرآن) را برای شما نـازل کرده است و (حلال و حرام و حقّ و بـاطل و هـدایت و ضلالت، در آن) تفصیل و توضیح داده شده است. (انعام/114)
و این خاتمه، با این آهنگ بلند و ژرف پایان میپذیرد. در میان آغاز و انجام این بخشها، مسألۀ حاکمیّت و قانونگذاری جای گرفته است، همان گونه که در مسألۀ زراعـتها و چهارپایان و ذبـیحهها و نذرها پـدیدار میآید، همۀ اینها به مسائل اساسی عقیدتی مـنتهی میشود، تا بیانگر این باشد که همۀ آنها از زمرۀ ایـن مسائل هستند، مسائلی که روند قرآنی این گسترۀ فراخ را بدانها اختصاص میدهد، و همۀ آنها را پیوند میدهد با محتویات و مضامین سورۀ سابقی که از عقیده در محیط فراگیرش صحبت میکند، و مخصوصاً بهگونۀ شگفت ویژهای به مسألۀ الوهیّت و عبودیت میپردازد. راه خدا تنها یک راه است و آن راه راست یگانهای است که انسان را به خدا میرساند. این راه چنین است: مردمان تنها یزدان سبحان را به ربوبیّت بپذیرند، و با عبودیّت فقط او را پرستش کنند، و بدانند که حاکمیّت از آنِ یزدان است و بس، و در زندگی عملی و واقعی خود تنها از این حاکمیّت فرمانبرداری کنند و کرنش برند.
این راه خدا است و این راستای راه راست او است... جدای از این راه، تنها راههائی است که کژ راههاند و انسانهائی را به انـحراف و پراکندگی و پـریشانی میکشانند که به جای راه راست خدا، آن راهها را در پیش میگیرند و طی میکنند.
(ذلِکُمْ وَصَّاکُم بِهِ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ).
اینها چیزهائی است که خداونـد شـما را بـدان تـوصیه میکند تا پرهیزگار شوید.
تقوا و پرهیزگاری ملاک اعتقاد و عمل است. تقوا و پرهیزگاری است که دلها را به راستای راه میآورد.
1- برای اطّلاع بیشتر مراجعه شود به کتاب: «خصائص التصوّر الاسلامی و مقوّماته»، جلد دوم، فصل: «عبودیّة و الوهیّة».
2- مراجعه شود به کـتاب: «التطور و الثبات فی حیاة البشریّه» فصل: «الیهود الثلاثة». تألیف: محمّد قطب.
3- بیان اوصاف آنها در جزء هفتم، صفحات ٩٩- 108 گذشت. ٢-
4- جملۀ: «اِفْتِرَاءً عَلَی اللهِ» در آیۀ ١٤٠ سورۀ انعام است. ولی جملۀ «اِفْتِرَاءً عَلَیْهِ» در آیۀ ١٣٨ سورۀ انعام است. (مترجم)
5- مراجعه شود به کتاب: «التطوّر و الثبات» تألیف محمّد قطب.
6- مراجعه شود به تفسیر آیۀ ١٢٢ سورۀ انعام، جزء هشتم.
7- مراجعه شود به کـتاب: «نحو مجتمع اسلامی» فصل: «مجتمع متکافل».