سورهی انعام آیهی 127-114
(أَفَغَیْرَ اللّهِ أَبْتَغِی حَکَماً وَهُوَ الَّذِی أَنْزَلَ إِلَیْکُمُ الْکِتَابَ مُفَصَّلاً وَالَّذِینَ آتَیْنَاهُمُ الْکِتَابَ یَعْلَمُونَ أَنَّهُ مُنَزَّلٌ مِن رَبِّکَ بِالْحَقِّ فَلاَ تَکُونَنَّ مِنَ الْمُمْتَرِینَ (114) وَتَمَّتْ کَلِمَتُ رَبِّکَ صِدْقاً وَعَدْلاً لاَمُبَدِّلَ لِکَلِمَاتِهِ وَهُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ (115) وَإِن تُطِعْ أَکْثَرَ مَن فِی الْأَرْضِ یُضِلُّوکَ عَن سَبِیلِ اللّهِ إِن یَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَإِنْ هُمْ إِلَّا یَخْرُصُونَ (116) إِنَّ رَبَّکَ هُوَ أَعْلَمُ مَن یَضِلُّ عَن سَبِیلِهِ وَهُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِینَ (117) فَکُلُوا مِمَّا ذُکِرَ اسْمُ اللّهِ عَلَیْهِ إِن کُنتُم بِآیَاتِهِ مُؤْمِنِینَ (118) وَمَا لَکُمْ أَلاَّ تَأْکُلُوا مِمَّا ذُکِرَ اسْمُ اللّهِ عَلَیْهِ وَقَدْ فَصَّلَ لَکُم مَاحَرَّمَ عَلَیْکُمْ إِلَّا مَااضْطُرِرْتُمْ إِلَیْهِ وَإِنَّ کَثِیراً لَیُضِلُّونَ بِأَهْوَائِهِم بِغَیْرِ عِلْمٍ إِنَّ رَبَّکَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُعْتَدِینَ (119) وَذَرُوا ظَاهِرَ الْإِثْمِ وَبَاطِنَهُ إِنَّ الَّذِینَ یَکْسِبُونَ الْإِثْمِ سَیُجْزَوْنَ بِمَا کَانُوا یَقْتَرِفُونَ (120) وَلاَ تَأْکُلُوا مِمَّا لَمْ یُذْکَرِ اسْمُ اللّهِ عَلَیْهِ وَإِنَّهُ لَفِسْقٌ وَإِنَّ الشَّیَاطِینَ لَیُوحُونَ إِلَى أَوْلِیَائِهِمْ لِیُجَادِلُوکُمْ وَإِنْ أَطَعْتُمُوهُمْ إِنَّکُمْ لَمُشْرِکُونَ (121) أَوَمَن کَانَ مَیْتاً فَأَحْیَیْنَاهُ وَجَعَلْنَا لَهُ نُوراً یَمْشِی بِهِ فِی النَّاسِ کَمَن مَثَلُهُ فِی الظُّلُمَاتِ لَیْسَ بِخَارِجٍ مِنْهَا کَذلِکَ زُیِّنَ لِلْکَافِرِینَ مَاکَانُوا یَعْمَلُونَ (122) وَکَذلِکَ جَعَلْنَا فِی کُلِّ قَرْیَةٍ أَکَابِرَ مُجْرِمِیهَا لِیَمْکُرُوا فِیهَا وَمَا یَمْکُرُونَ إِلَّا بِأَنْفُسِهِمْ وَمَا یَشْعُرُونَ (123) وَإِذَا جَاءَتْهُمْ آیَةٌ قَالُوا لَن نُؤْمِنَ حَتَّى نُؤْتَى مِثْلَ مَاأُوتِیَ رُسُلُ اللّهِ اللّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسَالَتَهُ سَیُصِیبُ الَّذِینَ أَجْرَمُوا صَغَارٌ عِندَ اللّهِ وَعَذَابٌ شَدِیدٌ بِمَا کَانُوا یَمْکُرُونَ (124) فَمَن یُرِدِ اللّهُ أَن یَهْدِیَهُ یَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلاَمِ وَمَن یُرِدْ أَن یُضِلَّهُ یَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَیِّقاً حَرَجاً کَأَنَّمَا یَصَّعَدُ فِی السَّماءِ کَذلِکَ یَجْعَلُ اللّهُ الرِّجْسَ عَلَى الَّذِینَ لاَیُؤْمِنُونَ (125) وَهذَا صِرَاطُ رَبِّکَ مُسْتَقِیماً قَدْ فَصَّلْنَا الآیَاتِ لِقَوْمٍ یَذَّکَّرُونَ (126) لَهُمْ دَارُ السَّلاَمِ عِندَ رَبِّهِمْ وَهُوَ وَلِیُّهُم بِمَا کَانُوا یَعْمَلُونَ (127)
هم اینک به مسألهای میپردازیم که باقیماندۀ سوره بدان مـیپردازد. مسألهای که مقدّمات آن در روند سراسر سوره پیاپی میآمد و پشت سـر هم ردیف میشد. واپسین قسمت این مقدّمات، بخشی است که به مسائل بزرگ عقیده میپردازد، و واقعیّت پیکار مـیان شیاطین آدمی و پری را به تصـویر مـیکشد، و از درگیری آنان با یکایک پیغمبران صحبت میکند، و از ارکان و اصول هدایت و ضلالت و سنّت یزدان سـخن میگوید. سنّتی که هدایت و ضلالت برابر آن ساری و جاری میگردد... و چیزهای دیگری که در صفحات پیشین بیان داشتیم.
هم اینک به مسألهای میپردازیم که همۀ این مقدّمات را دیباچۀ خود گردانده است. مسألۀ حلال و حرام بودن حیوانی که به هنگام ذبح نام خدا بر آن برده شده است و یا نام خدا بر آن گفته نشده است. این مسأله از ناحیۀ مقرّر و مستحکم داشتن نخستین رکن اسـلامی دارای اهمّیت بسزائی است. این رکن عبارت است از: حقّ حاکمیّت مطلق از آن یزدان یگانه است و بس. و هیچ کسی را نسزد که ادّعائی در این حقّ داشته باشد، یـا چنین حاکمیّتی را به هر شکلی از اشکال در دست گیرد... زمانی هم مسأله این چنین مسألهای است، کار کوچک همچون کار بزرگ در پیاده کردن یا شکسـتن این رکن نخستین اسلامی بشمار میآید. دیگر مـهمّ نیست این کار مربوط به گـوشت حیوانـی باشد که خورده میشود یا خورده نمیشود، یا مربوط به کار دولتی باشد که پا بر جای میگردد، یـا نظم و نـظام جامعهای باشد که پدید آورده میشود. با توجّه به چنین رکنی، این بسان آن، و آن بسان این است. هم این و هم آن از لحاظ اعتراف به الوهیّت خـداوند یگانه، یـا نپذیرفتن چنین الوهیّتی، یکسان بشمار است.
برنامۀ قرآنی بر این رکن اسلامی بسیار تکیه میکند تا آن را در هر مناسبتی بیان و استوار دارد. تکرار آن خستهکننده نخواهد بود هر زمان که مناسبتی به میان بیاید و در آن برای عمل کوچک یا بزرگی از کارها قانونگذاری شود. چرا که این رکن، عقیده است و دین است و اسلام است. فراتر از این رکن در سراسر ایـن آئین چیزی وجود ندارد مگر پیادهکردن و جزئیات را بیان داشتن و توضیح دادن.
در این بخش سوره - همانگونه که در بقیّۀ سوره تـا پایان آن خواهیم دید - بیان داشتن و استوار نمودن این رکن به شکلهای گوناگونی به مناسبت ذکر کردن آداب و رسوم و مقرّرات و قوانین جاهلی تکرار میگردد. ارتباط این آداب و رسوم و مقرّرات و قوانین هـم با شرک و سر باز زدن از اسـلام روشـن مـیشود، و مشخّص میگردد که چنین آداب و رسوم و مقرّرات و قوانینی نیز سرچشمه میگیرد از پا بر جا داشتن الوهیّت دیگری جدای از الوهیّت یزدان. بدین لحاظ است که قرآن ایـن تـاختهای سخت و یـورشهای تند را به شیوههای گوناگون بر آن میبرد، و ایـن تـاختها و یورشها را با اصل اعتقاد و اصل ایمان و اسلام کاملًا پیوند میدهد.
*
روند قرآنی بخش حاکمیّت در همۀ کارهای بندگان را میآغازد، و آن را دیباچۀ بیان بخش حاکمیّت در کار تحلیل و تحریم حیوانات ذبح شده میگرداند. کار تحلیل و تحریمی که مشرکان حقّ حاکمیّت در آن را متعلّق به خود میدانستند و عملًا بدان دست مییازیدند و در این کار از زبان خدا دروغ به هم میبافتند و بر سلطه و قدرت او تجاوز میکردند. برای نیل بدین هدف ناپاک و ناروا مقدمهچینیهای درازی ترتیب میدادند، همان گونه که از روند آیهها در اینجا ملاحظه خواهیمکرد:
(أَفَغَیْرَ اللّهِ أَبْتَغِی حَکَماً وَهُوَ الَّذِی أَنْزَلَ إِلَیْکُمُ الْکِتَابَ مُفَصَّلاً وَالَّذِینَ آتَیْنَاهُمُ الْکِتَابَ یَعْلَمُونَ أَنَّهُ مُنَزَّلٌ مِن رَبِّکَ بِالْحَقِّ فَلاَ تَکُونَنَّ مِنَ الْمُمْتَرِینَ. وَتَمَّتْ کَلِمَتُ رَبِّکَ صِدْقاً وَعَدْلاً لاَمُبَدِّلَ لِکَلِمَاتِهِ وَهُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ. وَإِن تُطِعْ أَکْثَرَ مَن فِی الْأَرْضِ یُضِلُّوکَ عَن سَبِیلِ اللّهِ إِن یَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَإِنْ هُمْ إِلَّا یَخْرُصُونَ. إِنَّ رَبَّکَ هُوَ أَعْلَمُ مَن یَضِلُّ عَن سَبِیلِهِ وَهُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِینَ).
(ای پیغمبر! بدیشان بگو: این داوری خدا دربارۀ حقّ و حقیقت است) آیا جز خدا را (میان خود و شما) قـاضی کنم؟ و حال آن که او است که کتاب (آسمانی قرآن) را برای شما نازل کـرده است و (حـلال و حرام و حقّ و باطل و هدایت و ضلالت، در آن) تفصیل و توضیح داده شده است. کسانی که کتاب(هـای آسمانی را پیشتر) برای آنان فرستادهایم میدانند که این (قرآن) حقیقتةً از سوی خدا آمده است و مشتمل بر حقّ است (چرا که کتابهای آسمانی خودشان بـدان بشـارت داده است و تصدیق کنندۀ آن است). پس تو از تردید کنندگان مباش (و پیروان تو نیز در بارۀ حقّانیّت قرآن کمترین تردیدی به خود راه ندهند). فرمان ما صادقانه و دادگرانه انجام میپذیرد. هیچ کسی نمیتواند فرمانهای ما را دگرگونه کند (و جلو دستورات ما را بگیرد). خدا شنوا(ی سـخن آنان) و دانا(ی کردار ایشان) است. اگر از بیشتر مردم (که کافران و منافقانند) پـیروی کنی، تـو را از راه خدا دور میسازند. چرا که آنان جز از ظنّ و گمان پـیروی نمیکنند و آنان جز به دروغ و گزاف سخن نمیگویند. بیگمان پروردگارت (از تو و از هر کس دیگری) آگاهتر است از حال کسانی که (گمراه گشـته و) از راه او بـدر میروند. و از حال کسانی که هدایت مـییابند (و راه او را در پیش میگیرند).
این دیباچه همه به مـیان میآید پـیش از آن که به موضوع اصلی و آمادهای پرداخته شود که این دیباچه را برای آن ساخته و پرداخته میکند و سپس مسـتقیماً آن را به مسالۀ ایمان یا کفر پیوند میدهد:
(فَکُلُوا مِمَّا ذُکِرَ اسْمُ اللّهِ عَلَیْهِ إِن کُنتُم بِآیَاتِهِ مُؤْمِنِینَ. وَمَا لَکُمْ أَلاَّ تَأْکُلُوا مِمَّا ذُکِرَ اسْمُ اللّهِ عَلَیْهِ وَقَدْ فَصَّلَ لَکُم مَاحَرَّمَ عَلَیْکُمْ إِلَّا مَااضْطُرِرْتُمْ إِلَیْهِ).
پس (از آنجا که خدا راه یافتگان و گمراهان را بـهتر از هر کسی میشناسد، بـه ضـلالت مشرکان در تحریم بـرخی از چـهارپایان گوش فرا نـدهید و) از گوشت چهارپائی بخورید که به هنگام ذبـح نـام خدا را بـر آن بردهاند (و آن را به نام الله، نه به نام کسی یا چیزی جز او سر بریدهاند) اگر به آیات خدا (و از جمله به آیـات وارده در این باره) ایمان دارید. شما چرا باید از گوشت حیوانی نخورید که به هنگام ذبح نام خدا بـر آن رفته است؟ و حال آن که خداوند گوشت حیواناتی را که بـر شما حرام است (در همین سوره/145و مائده/3) بـیان کرده است (و دستور داده است که از آنـها نـخورید) مگر ناچار و درمانده شوید (که در این صورت میتوانید به اندازهای که رفع ضرورت و دفع هلاکت کند از گوشت حرام آنها بخورید).
پیش از این که از عرضه کردن مسالۀ تحلیل و تحریم - به دنبال آن همه دیباچه - بپردازد، میان دو بخش با رهـنمودها و پـیروهای دیگری فاصله میاندازد. رهنمودها و پیروهائی که دارای تأثیرهای نیرومندی از امر و نهی و بیان وعد و وعید هستند:
(وَإِنَّ کَثِیراً لَیُضِلُّونَ بِأَهْوَائِهِم بِغَیْرِ عِلْمٍ إِنَّ رَبَّکَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُعْتَدِینَ. وَذَرُوا ظَاهِرَ الْإِثْمِ وَبَاطِنَهُ إِنَّ الَّذِینَ یَکْسِبُونَ الْإِثْمِ سَیُجْزَوْنَ بِمَا کَانُوا یَقْتَرِفُونَ).
بسیاری از مردم، با هواها و هوسهای (کج و نادرست) خود، بدون آگاهی (از صحّت آنچه که میگویند و بدون دلیـلی بـر آنــچه در راه آن مــیکوشند، دیگران را) سرگشته و گمراه میسازند. بیگمان پروردگارت (از تو و از همۀ بندگان) آگاهتر از حال تجاوزکاران است. آنگاه سخن از مسالۀ تحلیل و تحریم میراند و آن را به مسألۀ اسلام و شرک ملحق و مربوط میگرداند:
(وَلاَ تَأْکُلُوا مِمَّا لَمْ یُذْکَرِ اسْمُ اللّهِ عَلَیْهِ وَإِنَّهُ لَفِسْقٌ وَإِنَّ الشَّیَاطِینَ لَیُوحُونَ إِلَى أَوْلِیَائِهِمْ لِیُجَادِلُوکُمْ وَإِنْ أَطَعْتُمُوهُمْ إِنَّکُمْ لَمُشْرِکُونَ).
از گوشت حیوانی نخورید که (به هنگام ذبح عمداً) نـام خدا بر آن برده نشده است (و یا به نام دیگران و یا بـه خاطر بتان سر بریده شده است). چرا کـه خوردن از چنین گوشتی، نافرمانی (از دستور خدا) است. بیگمان اهریمنان و شیاطین صفتان، مطالب وسوسهانگیزی به طور مخفیانه به دوستان خود القاء میکنند تا این که با شما منازعه و مجادله کنند (و بکـوشند که شـما را بـه تحریم آنچه خدا حلال کرده است وادارند). اگر از آنان اطاعت کنید بیگمان شما (مثل ایشان) مشرک خواهـید بود.
سپس به دنبال آن، گام دیگری را دربارۀ سخن از سرشت کفر و سرشت ایمان به جلو برمیدارد. گامی که انگار پیروی بر تحلیل و تحریم است. از این پیجوئی و پیروی و پیوند و تأکید، سرشت دیدگاه اسلام در بارۀ مسألۀ قانونگذاری و فرمانروائی، یـعنی تشـریع و حاکمیّت در امور زنـدگی روزانه، پـدیدار و نـمودار میگردد.
*
(أَفَغَیْرَ اللّهِ أَبْتَغِی حَکَماً وَهُوَ الَّذِی أَنْزَلَ إِلَیْکُمُ الْکِتَابَ مُفَصَّلاً وَالَّذِینَ آتَیْنَاهُمُ الْکِتَابَ یَعْلَمُونَ أَنَّهُ مُنَزَّلٌ مِن رَبِّکَ بِالْحَقِّ فَلاَ تَکُونَنَّ مِنَ الْمُمْتَرِینَ).
آیا جز خدا را (میان خود و شما) قاضی کنم؟ و حال آن که او است که کتاب (آسمانی قرآن) را برای شما نـازل کرده است و (حلال و حرام و حقّ و بـاطل و هـدایت و ضـلالت، در آن) تفصیل و تـوضیح داده شـده است. کسانی که کتاب(هـای آسـمانی را پـیشتر) بـرای آنـان فرستادهایم میدانند که این (قرآن) حقیقةًً از سوی خدا آمده است و مشـتمل بـر حقّ است (چرا کـه کـتابهای آسمانی خودشان بـدان بشـارت داده است و تـصدیق کنندۀ آن است). پس تـو از تـردید کنندگان مـباش (و پیروان تو نیز در بارۀ حقّانیّت قرآن کمترین تردیدی به خود راه ندهند).
یک پرسش انکاری است از زبان پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم یزدان. چیزی را که در این پرسش انکاری، زشت میشمارد این است که آیا کسی را جز یزدان در کاری از کارها داور گرداند؟ یا در فرمانروائی کارها - هر کاری که باشد - جز خدای سبحان را حاکم و فرمانروا گرداند؟ یا کسی را در این حقّ، حقّی که جای ستیز و جدال در آن نیست - شریک و انباز ایزد منّان نماید؟ در سراسـر گسترۀ جهان کسی و چیزی نیست که پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم بدو رو بکند و فرمان او را در همۀ کار و بار زندگی بجوید و داوری وی را طلبد:
(أَفَغَیْرَ اللّهِ أَبْتَغِی حَکَماً).
آیا جز خدا را قاضی و داور گردانم؟!.
سپس شرح و تفصیل ایـن زشت شمردن و نـادرست بودن، و شرائطی که داوری بردن به پـیشگاه جز آفریدگار، و فرمانروا کردن جز پروردگار را پـدیدار مینماید، به میان میآید، و آن را چیز ناروا و پلشتی قلمداد میفرماید... خداوند متعال چیزی را ناگشوده و پیچیده بر جای ننهاده است، و بندگان را نیاز مرجـع و منبع دیگری نکرده است، تا مردمان از آن مرجع و منبع بهره ببرند و در مشکلاتی که در زندگی پیش میآید دست به دامان آن گردند و آن را فرمانروا و داور کنند:
(وَهُوَ الَّذِی أَنْزَلَ إِلَیْکُمُ الْکِتَابَ مُفَصَّلاً).
و حال آن که او است که کتاب (آسمانی قرآن) را برای شما نازل کرده است و (حلال و حرام و حقّ و بـاطل و هدایت و ضلالت، در آن) تفصیل و تـوضیح داده شـده است.
این کتاب قرآن نام را نازل کرده است تا میان مـردمان در بارۀ چیزی که در آن اختلاف پیدا میکنند دادگرانه داوری کند، و حاکمیّت و الوهیّت یزدان در آن پدیدار و نمودار گردد. گذشته از این، ایزد دادار این کتاب را نازل کرده است بگونهای که روشن و روشنگر است و در بر گیرندۀ ارکان و اصول اساسی و بنیادینی است که نظم و نظام زندگی بطور کلّی بر آن اسـتوار است. همچنین قرآن متضمّن احکام مشـروح و مـبسوطی در بارۀ مسائلی است که یزدان جـهان میخواهد آنها را در جامعۀ انسانی بینانگذاری کند و استوار دارد، هر چند که سطح اقتصادی و علمی و واقعیّت زندگی آنان بطور کلّی از یکدیگر جدا باشد... با توجّه بدین و بدان است که در این کتاب بینیازی است از فرمانروا کردن و به داوری خواستن غیر خدا در کاری از کارهای زندگی... این چیزی است که یزدان جـهان دربـارۀ کتاب خود میگوید. پس هر کس هر چه میخواهد بگوید، باکی نیست. اگر کسی میخواهد بگوید: انسانها به مرحلهای از زندگی رسیدهاند که نیازی بدین کتاب ندارند و نیازمندیهای خود را در آن نمییابند! چه باک است، بگوید... امّا باید بداند که ناگفتن چنین سخنی - پناه بر خدا - این آئین را نمیپذیرد و کافر بشمار است! سخن خدای جهان و جهانیان را دروغ میشمارد!
گذشته از این، ظروف و شرائط دیگری نیز برای برخیها پیش میآید که سبب میگردد برخی از مردمان از جمله اهل کتاب، غیر خدا را در کـاری از کارهای زندگی، فرمانروائی دهند و داوری بخشند. سر زدن چنین شیوه و رفتاری از ایشان، بسی زشت و شگفت است ... اهل کتاب میدانند که این کتاب از سوی خدا نازل شده است. چون آنان اهل کتابند، بهتر از دیگـران کتاب را میشناسند:
(وَالَّذِینَ آتَیْنَاهُمُ الْکِتَابَ یَعْلَمُونَ أَنَّهُ مُنَزَّلٌ مِن رَبِّکَ بِالْحَقِّ فَلاَ تَکُونَنَّ مِنَ الْمُمْتَرِینَ).
کسانی که کتاب(های آسـمانی را پـیشتر) بـرای آنـان فرستادهایم میدانند که این (قرآن) حقیقةً از سوی خدا آمده است و مشتمل بر حقّ است.
این ظروف و شرائط در مکّه و در جزیرة العرب موجود بود. خداوند با آن مشرکان را مخاطب قرار میدهد... چه اهل کتاب بدان اعتراف کنند و زبان بدان بگشایند - همانگونه که بعضی از آنـان که یزدان دریچههای سینههای ایشان را بر روی اسلام گشوده بود، به اسلام گرائیدند و اعتراف و اقرار به حقّانیّت قرآن کردند - و چه آن را پنهان و انکار نـمایند - همانگـونه که از بعضی از اهل کتاب سر زد - در هر دو حال مسأله فرقی نمیکند. یزدان سبحان است که خبر میدهد - و خبر او راست است - یزدان خبر میدهد که اهل کتاب میدانند که قرآن از جانب ایزد منّان آمده است و در برگیرندۀ حقّ است... حقّ محتوای آن است. نزول آن از سوی یزدان حقّ است. قطعی است که از سـوی خـدا شرف نزول پیدا کرده است.
همیشه اهل کتاب میدانند که این کتاب حقیقةً از سوی یزدان نازل شده است و حقّ را از سوی یزدان با خود آورده است. همیشه هم میدانند که قدرت و قوّت این آئین تنها و تنها از این حقّ برمیجوشد که در آن است، و از این حقّ برمیجوشد که در بردارد. همیشه هم - به خاطر اطّلاع از اینها است که - با این آئین میجنگند، جنگی که آتش آن هرگز فروکش نمیکند... سختترین جنگ و بدترین جنگ ایشـان با ایـن آئـین، سلب فرماندهی و داوری از شریعت این کتاب، و تحویل آن به شریعتهای کتابهای دیگری از تألیفات انسانها است. همچنین غیر خدا را داور کردن است، تا این کتاب بر جای نماند و این آئین وجود نداشـته باشد. هـمچنین الوهیّتهای دیگری در ممالک و مناطقی پا بر جای داشتن است که الوهیّت در آنجا از آن خدا بوده است و بس، در آن روزگارانی که شریت یزدان موجود در کتاب ایزد منّان - آنـها حکـومت میکرده است، و شریعت دیگری با آن مشارکت نداشته است، و در کنار کتاب یزدان کتابهای دیگری وجود نداشته است که از آنها اوضاع جامعه و ارکان قانونگذاریها استمداد گیرد و بهرهمند گردد و بدانها مراجعت و به بندها و بخشهای آن استناد کند، بدان گونه که مسلمان به کتاب و آیات یزدان استناد میکند. اهـل کتاب چـه صلیبی و چـه صهیونیست در پشت سر همۀ این چیزها قـرار دارنـد. گذشته از این که در پشت سر همۀ ایـن چـیزها قرار دارند، در پشت سر وضع و حال و قضاوت و فرمانی پنهان هستند که برای چـنین هـدفهای ناپاکـی پـدید میآیند و تشکیل میشوند.
هنگامی که روند سخن مقرّر میدارد که این کتاب را یزدان نازل فرموده است و آن را توضیح و تبیین کرده است، و اهل کتاب میدانند که از سوی خدا حقیقةً نازل شــده است و حقّ را با خـود آورده است، به پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم به پـیروی از او به مؤمنان هـم رو میکند، از شدّت درد تکذیب و جدال مشرکان با ایشان، و پنهان کردن حقّ و انکار واقعیّت توسّط برخی از اهل کتاب میکاهد:
(فَلاَ تَکُونَنَّ مِنَ الْمُمْتَرِینَ).
پس تو از تردید کنندگان مباش (و پیروان تو نـیز در بارۀ حقّانیّت قرآن کمترین تردیدی به خود راه ندهند). روشن است که پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم هرگز شک نکرده است و دچار تردید نشده است. روایت شده است هنگامی که خداوند بزرگوار بر پیغمبر این آیه را نازل فرمود:
(فَإِن کُنْتَ فِی شَکٍّ مِمَّا أَنْزَلْنَا إِلَیْکَ فَسْأَلِ الَّذِینَ یَقْرَءُونَ الْکِتَابَ مِن قَبْلِکَ لَقَدْ جَاءَکَ الْحَقُّ مِن رَبِّکَ فَلاَ تَکُونَنَّ مِنَ الْمُمْتَرِینَ).
اگر در بارۀ چیزی که (از قصص مـوسی و فرعون و بنیاسرائیل) بر تو نـازل شـده است، در شکّ و تـردید هستی، از کسانی سؤال کن که قبل از تو (اهـل کتاب بودهاند و) کتابهای آسمانی را میخواندهاند. بیگمان (بیان) حقّ (و خبر صـادق قرآنی) از سوی پروردگارت برای تو آمده است و از زمرۀ متردّدان مباش. (یونس/94)
پیغمبر فرمود:
(لَا اَشُکُّ، وَ لَا اَسْأَلُ).
نه شکّ میکنم، و نه میپرسم.
امّا این رهنمود و نـمونههای آن، و ایـن پـایداری و ماندگاری بر حقّ و نظائر آن، بر سـتبرا و فراوانی نـیرنگها و رنـجها و تکـذیبها و انکارهائی دلالت مینماید که پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم و گروه مسلمانان با او تحمّل میکردهاند، و یزدان سبحان چه انـدازه نسبت به پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم و مسلمانان با این رهنمود کردن و ثابت قدم نمودن مرحمت فرموده است.
روند قرآنی در این راستا به پیش مـیرود و مقرّر میدارد که سخن داورانۀ جدا کنندۀ حقّ از باطل یزدان، زده شـده است و خاتمه پـذیرفته است، و با کردار مردمان دگـرگون نمیشود، هـر چند که مکـرشان و نیرنگشان به اوج خود رسیده باشد:
(وَتَمَّتْ کَلِمَتُ رَبِّکَ صِدْقاً وَعَدْلاً لاَمُبَدِّلَ لِکَلِمَاتِهِ وَهُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ ).
فرمان ما صادقانه و دادگرانـه انجام مـیپذیرد. هیچ کسی نمیتواند فرمانهای مـا را دگرگونه کـند (و جلو دستورات مــا را بگیرد). خـدا شنوا(ی سـخن آنـان) و دانا(ی کردار ایشان) است.
فرمان صادقانۀ یزدان سبحان در بارۀ چیزی که گفته است و مقرّر فرموده است صادر شده است، و دادگرانه دربارۀ قانونی که گذاشـته است و حکمی که صـادر فــرموده است پـایان پذیرفته است. پس بعد از آن، گـفتاری برای گـویندهای در بارۀ عـقیدهای یـا جهانبینیای، یا اصل و قانونی، و یا عادت و یا ارزش و معیاری نـمانده است. گـذشته از آن، سخنی برای گویندهای در بارۀ شریعت یا حکمی، و یـا عادت و تقلیدی، باقی و بر جای نـمانده است... هیچ کسـی نمیتواند فرمان او را بازپرسی و پیگردی کند یـا از اجراء فرمانش جلوگیری به عمل آورد، و هیچ کسی نمیتواند در برابر فرمان او شخصی را پـناه دهـد و فریادرس او گردد.
(وَهُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ).
او شنوای دانا است.
یزدان میشنود چیزی را که بندگانش میگویند و هدف گفتارشان را میداند. میداند چه چیزی به صلاح ایشان و مفید به حال آنان است، و چه چیزی احوال و اوضاع ایشان را اصلاح و روبراه میگرداند.
در کنار بیان این که «حقّ» آن چیزی که کتابی آن را در برگرفته است که یزدان آن را نازل کرده است، مقرّر میفرماید: چیزی که انسانها معیّن میدارند، و چیزی که آنان صلاح میبینند، جز پـیروی از گـمان نـیست، گمانی که یقینی در آن نیست، و پیروی از آن تنها به گمراهی منتهی میگردد و بس. انسانها حقّ نمیگویند و اشاره به حقّ نمیکنند مگر ایـن که از آن چشمۀ یگانۀ اطمینان بخش، مـطالب گفته و اشـارۀ خود را دریـافت کـنند و برگیرند. پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم برحذر میفرمایند از این که مردمان از چیزی اطاعت کنند که همنوعانشان از پـیش خود مـیگویند و بدان اشـاره مینمایند، هر چند تعداد گویندگان آن و اشارهکنندگان بدان فراوان هم باشند. چه جاهلیّت همان جاهلیّت است هر چند پیروان گمراه آن فراوان نیز باشند:
(وَإِن تُطِعْ أَکْثَرَ مَن فِی الْأَرْضِ یُضِلُّوکَ عَن سَبِیلِ اللّهِ إِن یَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَإِنْ هُمْ إِلَّا یَخْرُصُونَ).
اگر از بیشتر مردم (که کافران و منافقانند) پیروی کنی، تو را از راه خدا دور میسازند. چرا که آنان جز از ظنّ و گمان پـیروی نمیکنند و آنان جـز به دروغ و گزاف سخن نمیگویند.
اکثر مردمان روی زمین از اهل جاهلیّت بودند، هـمان گونه که امروزه دقیقاً بیشتر انسـانها از اهل جاهلیّت بشمارند... خدا را در همۀ کارهای خود داور و فرمانروا نمیکردند، و شریعت یزدان را که در کتاب او موجود است قانون خود بطور کلّی نمینمودند، و جهانبینیها و اندیشهها و برنامه تفکّرات و برنامه زندگی خود را از هدایت و رهنمود ایزد متعال برنمیگرفتند. لذا آنان - همچنین اینان نیز امروزه - در گمراهی جاهلیّت بسر میبردند و بسر میبرند. نتوانستهاند و نمیتوانند رأی و نظری، یا گفتار و سخنی، و یا حکمیّت و قضاوتی داشته باشند که مستند و متّکی به حقّ بوده و از حقّ جوشد. و نتوانسته و نمیتوانند که کسانی را که از ایشان اطاعت و پیروی کرده و میکنند، جز به سـوی گمراهی برانند و رهنمود گردانـند. آنان - هـمچنین امروزه اینان - دانش قطعی و اطمینان بخش را رهـا کرده و میکنند و از حدس و گمان پـیروی نـموده و مینمایند. حدس و گمان هم جز به سرگشت منتهی نمیگردند. خداوند پیغمبر خود را از اطاعت از ایشان و پیروی از آنان بر حذر مـیفرماید تا او و مسـلمانان فرمانبردارش از راه خدا گمراه نشوند... این چنین بود و این چنین است و چکیدۀ سخن همین بود و همین است، هر چند که مناسبت موجود در آن زمان، مناسبت تحریم بعضی از حیوانات و تحلیل بعضی از آنها بود، همان گونه که در روند گفتار خواهد آمد.
سپس یزدان پاک مقرّر میفرماید: کسی که بر بندگان فـرمان مــیرانـد و در کارشان داوری مینماید و میفرماید: این راهیاب و آن سرگشته است، تنها یزدان یگانه است و بس. چون تنها و تنها یـزدان مطّلع از حقیقت حال بندگان است، و تنها و تنها او است که مقرّر میدارد: هدایت چیست و ضلالت کدام است:
(إِنَّ رَبَّکَ هُوَ أَعْلَمُ مَن یَضِلُّ عَن سَبِیلِهِ وَهُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِینَ).
بیگمان پروردگارت (از تو و از هر کس دیگری) آگاهتر است از حال کسـانی که (گمراه گشـته و) از راه او بـدر میروند، و از حال کسانی که هدایت مـییابند (و راه او را در پیش میگیرند).
باید قاعده و قانونی باشد که با آن بر عقائد، جهانبینیها، معیارها، ارزشها، تلاشها، و کردارهای مردمان، قضاوت کرد، و در اینگونه مسائل گفت: این حقّ و درست است و آن باطل و نادرست. تا در چنین ارکان و اصولی، هوا و هوس مردمان فرمانروائی و داوری نکند. آخر هوا و هوس مردمان و آداب و رسوم ایشان هر دم دگرگون میشود و بر دانش یقینی اطمینان بخشی اسـتوار و برجای نبوده و نمیماند... گذشته از اینها، باید مرجعی باشد که برای این ارکان و اصول معیارها و میزانـهائی وضع کند، و مردمان از آن مرجـع حکم آن ارکـان و اصول را دریافت دارند و با آن هم بر بندگان و هم بر معیارها و ارزشهایشان داوری نمایند.
این خداوند سبحان است که در اینجا مقرّر میفرماید: تنها او است که حقّ دارد چنین میزان و معیاری را وضع کند، و مردمان را با آن بسنجد، و بیان نماید چه کسی راهیاب است و چه کسی گمراه.
«جامعه» نیست که این احکام را برابر اصطلاحات و آداب و رسوم دگـرگون شـونده و مـتغیّـر خـود مـقرّر میدارد. جامعهای که شـکلها و ارکان و اصول مادی آن دگرگون میشود، سنجشها و روشها و معیارها و احکام آن نیز دگرگون میگردد و تغییر میپذیرد... چرا که معیارها و روشها و اخلاق و آداب جامعۀ کشاورزی، و معیارها و روشها و اخلاق و آداب جامعۀ صنعتی چیز دیگری خواهد بود. معیارها و روشها و اخلاق و آداب جامعۀ سرمایهداری برژوازی، و معیارها و روشـها و اخلاق و آداب جامعۀ مارکسیستی و کمونیستی جدای از یکدیگر خواهد بود...گذشته از اینها، معیارها و میزانهای اعمال و افعال، برابر اصطلاحات و عادات این جامعهها دگرگون وگوناگون مـیگردد و با یکدیگر مختلف خواهد بود.
اسلام این قاعده و ضابطه را نمیپذیرد و آن را به رسمیّت نمیشناسد. اسلام معیارهائی را میپذیرد که یزدان سبحان آنها را وضع و مقرّر فرموده است. ایـن چنین معیارهائی با دگرگونی «شکلها»ی جامعهها ثابت و استوار میماند. جامعهای که برابر چنین معیارهائی پرورده و بالنده میگردد، نـام اصـطلاحی آن جامعۀ اسلامی است... دو جامعه بیشتر در میان نیست: نخست جامعۀ اسلامی، و دوم جامعۀ غیراسلامی، یـا جامعۀ جاهلی، و یا جامعۀ مشرک... جامعۀ غـیراسلامی یا جامعۀ جاهلی، و یا جامعۀ مشرک، به جامعهای گـفته میشود که خدا را قبول ندارد، چون به غیر خدا، یعنی به انسانها حقّ میدهد که اصطلاحات و عادات، قوانین و قـواعد، اخلاق و آداب، جهانبینیها و اندیشهها، سیستمها و رژیـمها، و اوضـاع و احوالی را وضع و پدیدار سازد جدای از چیزهائی که یزدان آنها را وضع و پدیدار فرموده است... این تقسیمبندی یگانه، تنها چیزی است که اسلام برای جامعهها و معیارها و اخلاق و آداب، به رسمیّت میشناسد: اسلامی و غیر اسلامی.
اسلامی و جاهلی... با چشم پوشی از انواع و اقسام و صورتها و شکلها.
*
بعد از این دیباچه روشنگر دراز، مسالۀ ذبیحۀ حیوانات به میان میآید. مسألهای که بر قاعدۀ بنیادینی برقرار و استوار است که این دیباچۀ روشنگر دراز، آن را مـهیّا میکند و تهیّه میبیند:
(فَکُلُوا مِمَّا ذُکِرَ اسْمُ اللّهِ عَلَیْهِ إِن کُنتُم بِآیَاتِهِ مُؤْمِنِینَ. وَمَا لَکُمْ أَلاَّ تَأْکُلُوا مِمَّا ذُکِرَ اسْمُ اللّهِ عَلَیْهِ وَقَدْ فَصَّلَ لَکُم مَاحَرَّمَ عَلَیْکُمْ إِلَّا مَااضْطُرِرْتُمْ إِلَیْهِ وَإِنَّ کَثِیراً لَیُضِلُّونَ بِأَهْوَائِهِم بِغَیْرِ عِلْمٍ إِنَّ رَبَّکَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُعْتَدِینَ. وَذَرُوا ظَاهِرَ الْإِثْمِ وَبَاطِنَهُ إِنَّ الَّذِینَ یَکْسِبُونَ الْإِثْمِ سَیُجْزَوْنَ بِمَا کَانُوا یَقْتَرِفُونَ. وَلاَ تَأْکُلُوا مِمَّا لَمْ یُذْکَرِ اسْمُ اللّهِ عَلَیْهِ وَإِنَّهُ لَفِسْقٌ وَإِنَّ الشَّیَاطِینَ لَیُوحُونَ إِلَى أَوْلِیَائِهِمْ لِیُجَادِلُوکُمْ وَإِنْ أَطَعْتُمُوهُمْ إِنَّکُمْ لَمُشْرِکُونَ).
پس (از آنجا که خدا گمراهان و راه یافتگان را بهتر از هر کسی میشناسد، بـه ضـلالت مشـرکان در تحریم بـرخی از چهارپایان گوش فرا ندهید و) از گوشت چهارپائی بخورید که به هنگام ذبـح نـام خدا را بر آن بردهاند (و آن را به نام الله، نه به نام کسی یا چیزی جز او سر بریدهاند) اگر به آیات خدا (و از جمله بـه آیـات وارده در این باره) ایمان دارید. شما چرا باید از گوشت حیوانی نخورید که به هنگام ذبح نام خدا بر آن رفته است؟ و حال آن که خداوند گوشت حیواناتی را که بـر شما حرام است (در همین سوره 145 و مائده 3) بـیان کرده است (و دستور داده است که از آنها نخورید) مگر ناچار و درمانده شوید (که در این صورت میتوانید به اندازهای کـه رفع ضرورت و دفع هلاک کند از گوشت حرام آنها بخورید). بسـیاری از مـردم، بـا هواهـا و هوسهای (کج و نادرست) خود، بدون آگاهی (از صحّت آنچه که میگویند و بدون دلیلی بر آنچه که در راه آن مـیکوشند، دیگران را) سرگشته و گمراه مـیسازند. بیگمان پروردگارت (از تو و از همۀ بندگان) آگاهتر از حال تجاوزکاران است. گناهان آشکار و بـزهکاریهای پنهان را تـرک کنید (و در هیچ حال خویشتن را بـه معصیت نیالائید). بیگمان کسانی که به دنبال گناه راه میافتند، هر چه زودتر کیفر ارتکـاب معاصی ایشان داده میشود. از گوشت حیوانی نخورید که (به هنگام ذبح عمداً) نام خدا بر آن برده نشده است (و یا بـه نام دیگران و یا به خاطر بتان سر بریده شده است). چرا که خوردن از چنین گوشتی، نـافرمانی (از دستور خدا) است. بیگمان اهـریمنان و شیاطین صـفتان، مـطالب وسوسهانگیزی به طور مـخفیانه به دوستان خود القاء میکنند تا این کـه بـا شما منازعه و مـجادله کنند (و بکوشند که شما را به تحریم آنچه خدا حلال کرده است وادارند). اگر از آنان اطـاعت کنید بیگمان شما (مثل ایشان) مشرک خواهید بود.
پیش از این که از جنبۀ فقهی به تفصیل ایـن احکام بپردازیم، میخواهیم قواعد اساسی عقیدتیای را بیان داریم که این احکام در بردارند.
یزدان جهان دستور میفرماید که از گوشت حیوانی تغذیه شود که به هنگام ذبح، نام خدا بر آن رفته باشد. نام بردن خدا، ناحیه و هدف را مقرّر، و مسیر و جهت را مشخّص میدارد، و ایمان مردمان را آویزۀ اطاعت این فرمان صادر از سوی یزدان بدیشان میکند:
(فَکُلُوا مِمَّا ذُکِرَ اسْمُ اللّهِ عَلَیْهِ إِن کُنتُم بِآیَاتِهِ مُؤْمِنِینَ).
پس از گوشت چهارپائی بخورید که به هنگام ذبح نـام خدا را بر آن بردهاند... اگر به آیات خدا ایمان دارید. آن گـاه از ایشان میپرسد: چـرا نباید از گوشت چهارپائی بخورند که نام یزدان به هنگام ذبح، بر آن رفته است و خدا آن را برایشان حلال کرده است؟ مگر نه این است که یزدان سبحان برای آنان روشن فرموده است استفاده از گوشت حیوانی نکنند که خدا آن را بر آنان حرام نموده است، مگر این که ناچار شوند؟ مگر با این بیان، هر نوع سخنی دربارۀ حلال بودن و حرام بودن گوشت چهارپایان، و خوردن یا نخوردن از آنها پایان نمیگیرد؟
(وَمَا لَکُمْ أَلاَّ تَأْکُلُوا مِمَّا ذُکِرَ اسْمُ اللّهِ عَلَیْهِ وَقَدْ فَصَّلَ لَکُم مَاحَرَّمَ عَلَیْکُمْ إِلَّا مَااضْطُرِرْتُمْ إِلَیْهِ؟).
شما چرا باید از گوشت حیوانی نخورید که به هنگام ذبح نام خدا بر آن رفته است؟ و حـال آن که خداونـد گوشت حیواناتی را که بر شما حـرام است بیان کرده است (و دستور داده است که از آنـها نخورید) مگر ناچار و درمانده شوید.
از آنجا که این آیهها با مسألهای رویاروی میگردند که در آن وقت در محیط، حاضر و موجود بود، چـرا که مشـرکان از خوردن گوشت حیواناتی خـودداری میکردند که یزدان آن را برایشان حلال کرده بود، و گوشت حیواناتی را حلال میدانستند که یـزدان آن را برایشان حرام فرموده بود، و گمان مـیبردند که ایـن کاری را که میکردند شریعت ایزد متعال است، رونـد قرآنی عملکرد چنین قانونگذارانـی را شـرح و بسط میدهد که از زبان خدا دروغ میگفتند. روند قرآنی بیان میدارد که آنان از روی هوا و هوس، بدون دانش و بدون پیروی از فرمان یزدان، قانونگذاری و شریعت نگاری میکنند، و با چنین قوانین و شریعتی که بـرای مردمان از پیش خود وضع میکنند و تهیّه میبینند، ایشان را سرگشته و گمراه میسازند، و افزون بر آن به الوهیّت و حاکمیّت یزدان تعدّی میکنند) زیرا هر چند که بندگانند با به دست گـرفتنش ویـژگیهای الوهیّت و حاکمیّت، بر الوهیّت و حاکمیّت یزدان میشورند و از گلیم بندگی خویش پا را جلوتر مینهند و راه تعدّی در پیش میگیرند:
(وَإِنَّ کَثِیراً لَیُضِلُّونَ بِأَهْوَائِهِم بِغَیْرِ عِلْمٍ إِنَّ رَبَّکَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُعْتَدِینَ).
بسیاری از مردم، با هواها و هوسهای (کج و نادرست) خود، بدون آگاهی (از صحّت آنچه که میگویند و بدون دلیـلی بـر آنـچه در راه آن مــیکوشند، دیگران را) سرگشته و گمراه میسازند... بیگمان پروردگارت (از تو و از همۀ بندگان) آگاهتر از حال تجاورکاران است.
بدیشان دستور میدهد که هر چه گناه است رها کـنند، چه گناه آشکار و چه گناه پنهان، از جمله به ترک ایـن گناهی بگویند کـه در پـیش گـرفتهانـد. گناهی کـه گمراهسازی مردمان است با هواها و هوسهای خـود بدون دانش و آگاهی، و واداشتن ایشان بر قوانین و آئینهائی که از سوی یزدان نبوده و به دروغ میگویند از سوی یزدان است و شریعت خدای سبحان است. آنان را از فرجام این بزه و گناهی میترساند که مرتکب آن میگردند:
(وَذَرُوا ظَاهِرَ الْإِثْمِ وَبَاطِنَهُ إِنَّ الَّذِینَ یَکْسِبُونَ الْإِثْمِ سَیُجْزَوْنَ بِمَا کَانُوا یَقْتَرِفُونَ).
گناهان آشکار و بزهکاریهای پنهان را ترک کنید (و در هیچ حال خویشتن را بـه مـعصیت نـیالائید). بیگمان کسانی که به دنبال گناه راه میافتند، هر چه زودتر کیفر ارتکاب معاصی ایشان داده میشود.
سپس آنان را بازمیدارد از خوردن گوشت حیواناتی که به هنگام ذبح نام یزدان بر آنها برده نشده است و بلکه آنها را به نام بتهای خود سر بـریدهانـد، یـا در قمار بختآزمائی تقسیم گوشت، ذبح شدهاند، و با تیرهای قمار آنها را تقسیم کردهاند، یا گوشت حیوانـاتی که مردارند و با مسلمانان در تحریم آنها مجادله و سـتیز میکردند و گمان میبردند که یزدان آنها را ذبح کـرده است! چگونه مسلمانان از گوشت حیواناتی استفاده میکنند که خودشان سر بریدهاند، و از گوشت حیواناتی تغذیه نمیکنند که یزدان آنها را ذبح فرموده است؟! این نوع اندیشه، یکی از خرافهترین اندیشههای جاهلیّتی است که پوچی و هیچی آن در همه جاهلیّتها دیده نشده است. این بود چیزی که شـیاطین انس و جنّ به دل دوستان خود میانداختند تا در این باره با مسـلمانان مجادله کنند و با ایشان راجع به چنین حیوانات ذبیحهای به ستیز پردازند، حیوانات ذبیحهای که آیهها بـدانها اشاره مینمایند:
(وَلاَ تَأْکُلُوا مِمَّا لَمْ یُذْکَرِ اسْمُ اللّهِ عَلَیْهِ وَإِنَّهُ لَفِسْقٌ وَإِنَّ الشَّیَاطِینَ لَیُوحُونَ إِلَى أَوْلِیَائِهِمْ لِیُجَادِلُوکُمْ وَإِنْ أَطَعْتُمُوهُمْ إِنَّکُمْ لَمُشْرِکُونَ).
از گوشت حیوانی نخورید که (به هنگام ذبح عمداً) نام خدا بر آن برده نشده است (و یا به نام دیگران و یا بـه خاطر بتان سر بریده شده است). چـرا که خوردن از چنین گوشتی، نافرمانی (از دستور خدا) است. بیگمان اهریمنان و شیاطین صفتان، مطالب وسوسهانگیزی به طور مخفیانه به دوستان خود القاء میکنند تا این که با شما منازعه و مجادله کنند (و بکـوشند کـه شما را بـه تحریم آنچه خدا حلال کرده است وادارند). اگر از آنان اطاعت کنید بیگمان شما (مثل ایشان) مشرک خواهید بود.
در برابر این سخن پایانی میایستیم تا در بارۀ ایـن قاطعیّت و این صراحت مربوط به کار حاکمیّت و اطاعت و پیروی در این آئین بیندیشیم.
نصّ قرآنی قاطعانه اعلام میکند که اطاعت مسلمان از کسی از انسانها در جزئی از جزئیّات قوانین و مقرّراتی که از قوانین و شریعت یزدان برنمیجوشد و سرچشمه نمیگیرد، و به حاکمیّت یگانۀ خداوند یکـتا اعـتراف نمیکند، اطاعت مسلمان در این چیز جزئی او را از اسلام خارج میسازد و به شرک برای یزدان، ملحق گرداند... در این باره ابنکثیر میگوید:
خداوند متعال که میفرماید:
(وَإِنْ أَطَعْتُمُوهُمْ إِنَّکُمْ لَمُشْرِکُونَ).
اگر از آنـان اطاعت کنید بیگمان شما (مثل ایشان) مشرک خواهید بود.
یعنی چون از فرمان یزدان به خودتان و شرع او منحرف شدهاید، و به سوی فرمانی جز فرمان خدا و شـریعتی جدای از شرع خدا گرائیدهاید و چنین فرمان و شریعتی را مقدّم بر فرمان و شرع خداوند جهان داشتهاید، ایـن شرک است. همانگونه که یزدان میفرماید:
)اتَّخَذُوْا اَحْبَارَهُمْ وَ رُهْبَانَهُمْ اَرْبَابًا مِنْ دُوْنِ اللهِ).
یــهودیان و تـرسایان عـلاوه از خدا، علماء دینی و پارسایان خود را هم به خدائی پذیرفتهاند. (توبه/٣١)
ترمذی روایت کرده است در تفسیر این آیه از عـدی پسر حاتم که گقته است: ای فرستادۀ خـدا یـهودیان و ترسایان، علماء دینی و پارسایان خود را نپرستیدهانـد. فرمود:
(بَلَی! اِنَّهُمْ اَحَلُّوْا لَهُمْ الْحَرَامَ، وَ حَرَّمُوْا عَلَیْهِمُ الْحَلَالَ. فَاتَّبَعُوْهُمْ، فَذَلِکَ عِبَادَتُهُمْ اِیَّاهُمْ).
بلی که پرستیدهاند! آنان حرام خدا را بـرایشـان حـلال نمودهاند، و حلال را برای آنان حرام کردهاند. ایشـان هم از چنین کسانی پیروی کردهاند، و این است عبادت و پرستش ایشان برای آنان.
همچنین ابن کثیر از سدی در بارۀ فرمودۀ یزدان روایت کرده است که فرموده است:
)اتَّخَذُوْا اَحْبَارَهُمْ وَ رُهْبَانَهُمْ اَرْبَابًا مِنْ دُوْنِ اللهِ....).
یهودیان و تـرسایان عـلاوه از خدا، علماء دینی و پارسایان خود را هم به خدائی پذیرفتهاند...... (توبه/3١)
یـعنی از مـردمان رهـنمود گرفتهانـد و راهنمائی خواستهاند، و کتاب یزدان را پشت سر خود انداختهاند و به ترک آن گفتهاند. این است که خداونـد بزرگوار فرموده است:
(وَ مَا اُمِرُوْا اِلَّا لِیَعْبُدُوْا اِلَهًا وَاحِدًا....).
بدیشان جز این دستور داده نشـده است: تنها خدای یگانه را بپرستند و بس.... (توبه/ا٣)
یعنی خدا است که چون چیزی را حرام کند، آن چیز حرام است، و چیزی را که حلال کند آن چیز حلال است، و چیزی را که شریعت قلمداد فرماید و قانون نماید، شریعت و قانون است و پیروی میگردد، و به چیزی که او دستور میدهد اجراء میگردد و انجام میپذیرد... این گفتۀ سـدی و آن گفتۀ ابـن کثیر است ... هـر دو قاطعانه و آشکار و روشن مقرّر میدارند، و گفتۀ خود را از قاطعیّت و قطعیّت و روشنی قرآنی، و از قاطعیّت تفسیر نبوی در بارۀ قرآن و قـطعیّت و روشـنی آن برمیگیرند و فریاد برمیآورند با تـوجه به قرآن و حدیث:
هر که از انسانی در شریعت و قانونی پیروی کند که از پیش خود آن را فراهم آورده و تهیّه دیده باشد - هر چند در کار کوچک و جزئی - قطعًا مشرک است، هر چند در اصل مسلمان باشد ولی چنین کاری را انجام دهد، به سبب آن از دائرۀ اسلام بیرون میرود و وارد دائره شرک میگردد، گر چه بعد از آن مدّتها بماند و با زبان بگوید: لا اله الّا الله... امّا با وجود گفتن آن، از غیر خدا قوانین و مـقرّرات دریـافت دارد، و از غـیر خدا اطاعت نماید.
هـنگامی که امروزه در پرتو این فرمودههای قاطع به سطح کرۀ زمین مینگریم، بر روی آن تنها جاهلیّت و شرک میبینیم، و چیز دیگری جـز جاهلیّت و شـرک نـمیبینیم. همگان دچار جاهلیّت یا شرک شدهاند، مگر افرادی چند که یزدان ایشان را پائیده باشد و از گرداب جاهلیّت و شرک محفوظ فرموده باشد، آن کسانی که از اربابان زمینی نپذیرفته باشند ویژگیهای الوهیّتی را که آنان ادعاء میکـند، و شرع و حکمی را از غیر خدا قبول نکرده باشند، مگر بدان اندازه که مجبور و وادار بدان شده باشند.
حکم مستفاد از فرمودۀ خداوند بزرگوار:
(وَلاَ تَأْکُلُوا مِمَّا لَمْ یُذْکَرِ اسْمُ اللّهِ عَلَیْهِ وَإِنَّهُ لَفِسْقٌ).
از گوشت حیوانی نخورید که (به هنگام ذبح عمداً) نـام خدا بر آن برده نشده است (و یا به نام دیگران و یا بـه خاطر بتان سر بریده شده است). چـرا کـه خـوردن از چنین گوشتی، نافرمانی (از دستور خدا) است.
مربوط به حلال بودن ذبیحهها یا حرام بودن آنها است که آیا به هنگام ذبح نام خدا برده شود یا برده نشود، حلال خواهند بود یا حرام. ابن کثیر در تفسیر این بخشها و بندها گفته است:
بدین آیۀ بزرگوار استدلال کرده است کسی که مـعتقد بوده است که اگر نام خدا بر ذبیحهای برده نشود گوشت آن حرام خواهد بود، اگر هم ذبح کننده مسلمان باشد. ائمّه رحمهم الله در بارۀ این مسأله با یکدیگر اختلاف دارند و سه نظریۀ گوناگون پیدا کردهاند: یکی از آنان فرموده است: گوشت ذبیحهای با ایـن ویژگی حلال نیست. خواه نام خدا عمداً ترک شود و خواه سهوًا گفته نشود... این حکم، برابر روایتی از امام مالک، و روایتی از امام احمد حنبل است. گـروهی از پیشینیان و پسینیان طرفداران امام احمد حنبل نیز ایـن روایت را تـقویت کـردهاند. گـزینش ابـوثور، و داود ظاهری نیز همین بوده است. ابـوالفتوح محمّد پسر محمّد پسر علی طائی هم همین را در کتاب اربعین خود برگزیده است که یکی از متأخّران شافعی مذهب است. متاخّران شافعی مذهب برای تأیید مذهب خـود بدین آیه، و به آیهای استناد کردهاند که در بارۀ شکار است و میفرماید:
(فَکُلُوْا مِمَّا اَمْسَکْنَ عَلَیْکُمْ وَ اذْکُرُوا اسْمَ اللهِ عَلَیْهِ).
از نخجیری که حیوانات شکاری بـرای شما (شکـار میکنند و خود از آن نمیخورند و سالم) نگاه میدارند بخورید و (به هنگام فرستادن حیوان به سوی شکار) نام خدا را برآن ببرید. (مائده/4)
خداوند این مطلب را تأکید فرموده است با:
(وَ اِنَّهُ لَفِسْقٌ).
چرا که خوردن از چنین گوشتی، نافرمانی (از دستور خدا) است.
بعضی گفتهاند ضمیر به خوردن برمیگردد، و برخی گفتهاند ضمیر به ذبح به نام غیر خدا و برای غیر خـدا برمیگردد.
همچنین مطلب فوق مؤیّد شده است با احـادیثی که دربارۀ بردن نام خدا به هنگام ذبح و به هنگام روانه کردن حیوان شکاری به سوی نخجیر روایت شدهاند، از جمله حدیثی که عدی پسر حـاتم، و ابوثعلبه روایت نمودهاند و در صحیح مسلم و بخاری ذکر شده است:
(اِذَا اَرْسَلْتَ کَلْبََکَ الْمُعَلَّمَ وَ ذَکَرْتَ اسْمَ اللهِ عَلَیْهِ فَکُلْ مَا اَمْسَکَ عَلَیْکَ).
هرگاه سگ شکاری خود را بـه سـوی نخجیر روانـه کردی و نام خدا را بر آن بردی، از نخجیری که (شکار میکند و) برای تو نگاه میدارد بخور.
و حدیثی که از رافع پسر خدیج روایت شده است:
(مَا اَنْهَرَ الدَّمَ وَ ذُکِرَ اسْمُ اللهِ عَلَیْهِ فَکُلُوْهُ).
وسیلۀ ذبحی که خون را (از حیوان) روان سازد، و نام خدا بر ذبیحه برده شده باشد (با وجود این دو شـرط: وسیلۀ ذبح تیز باشد، و نام خدا به هنگام ذبح بـرده شود) از گوشت ذبیحه بخورید.
این حدیث نیز در صحیح مسلم و بخاری ذکـر شده است.
مذهب دوّم دربارۀ این مسأله میگوید: نام خدا بردن شرط نیست، بلکه سنّت است. چه عمدًا و چه سهواً اگر کسی آن را ترک کند، زیانی نمیرساند. ایـن مذهب امام شافعی رحمه الله و همۀ پیروان او است. روایتی هـم از امام احـمد است که حنبل از او روایت کـرده است. روایتی هم از امام مالک در این زمینه در دست است. اشهب پسر عبدالعزیز از پیروان او، متن حدیث را نقل کرده است. از ابن عبّاس، و ابوهریره، و عطاء پسـر ابورباح نیز این حدیث روایت شده است... خدا آگاهتر از هر کسی است... امام شافعی آیۀ کریمۀ:
(وَلاَ تَأْکُلُوا مِمَّا لَمْ یُذْکَرِ اسْمُ اللّهِ عَلَیْهِ وَإِنَّهُ لَفِسْقٌ).
از گوشت حیوانی نخورید که (به هنگام ذبح)نام خدا بر آن برده نشده است. چرا که خوردن از چنین گوشتی نافرمانی (از دستور خدا) است.
را بر ذبح برای غیر خداوند متعال حـمل کرده است و بسان آیۀ:
(اَوْ فِسْقًا اُهِلَّ لِغَیْرِ اللهِ بِهِ).
یا گوشت حیوانی که به نام جز خدا سـر بـریده شـده باشد (که مایۀ خروج از عقیدۀ صحیح است). (انعام/145)
بشمار آورده است. ابن جـریج از عطاء روایت کرده است و گفته است:
(وَلاَ تَأْکُلُوا مِمَّا لَمْ یُذْکَرِ اسْمُ اللّهِ عَلَیْهِ).
از گوشت حیوانی نخورید که (به هنگام ذبح)نام خدا بر آن برده نشده است.
این آیه از ذبیحههائی نهی میکند که قریشیان برای بتان سر میبریدند، و همچنین از ذبیحههای زردشتیان نهی میکند... این مذهب و مکتبی که امام شـافـی در پیش گرفته است، نیرومند است.
ابن ابوحاتم گفته است: پدرم برای ما روایت کـرده است. یحیی پسر مغیره برای ما نقل نموده است. جریر از عطاء، و او از سعید پسر جبیر، و وی از ابن عبّاس به ما خبر داده است که گفته است: مراد از آیـۀ: (وَلاَ تَأْکُلُوا مِمَّا لَمْ یُذْکَرِ اسْمُ اللّهِ عَلَیْهِ). مردار است. برای این برداشت استناد جسته است به روایتی که ابـوداود در مراسیل[1] از قول ثور پسـر یـزید کـه او از صـلت سدوسی بردۀ سوید پسر میمون نقل کرده است که یکی از تابعینی است که ابوحاتم پسر حبان در کتاب ثـقات نامشان را برده است و گفته است کـه پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم فرموده است:
(ذَبِیْحَةُ الْمُسْلِمِ حَلَالٌ ذَکَرَ اسْمَ اللهِ عَلَیْهِ اَوْ لَمْ یَذْکُرْ. اِنَّهُ اِنْ ذَکَرَ لَمْ یَذْکُرْ اِلَّا اسْمَ اللهِ).
ذبیحۀ مسلمان حلال است، نام خدا را چه برده باشد و چه نبرده باشد. مسلمان اگر نامی را ببرد جز نام خدا را نمیبرد.
این حدیث، حدیث مرسلی است، با حدیثی که دارقطنی از ابن عبّاس نقل کرده است تقویت مییابد. این حدیث چنین است:
(اِذَا ذَبَحَ الْمُسْلِمُ وَ لَمْ یَذْکُرِ اسْمَ اللهِ عَلَیْهِ فَلْیَأکُلْ. فَاِنَّ الْمُسْلِمَ فِیْهِ اسْمٌ مِنْ اَسْمَاءِ اللهِ).
هر گاه مسلمان حیوانی را سر برید و نام خدا را نبرد، از گوشت آن ذبیحه بخورد. چـه مسـلمان در او نـامی از نامهای خدا است (که سلام است).
مذهب سوّم میگوید: اگر بسم الله الرحمن الرحیم را سهواً بر ذبیحه نگفت زیانی نمیرساند، و اگر عمداً آن را نگفت ذبیحه حلال نخواهد بود... این شیوه در مذهب امام مالک و امام احمد بن حنبل مشهور است، و امام ابوحنیفه و پیروانش، و اسحاق پـسر راهـویه همین را گفتهاند. این امر از علی، ابن عبّاس، سعید پسر مسیّب، حسن بصری، ابومالک، عبدالرحمن پسر ابولیلی، جعفر پسر محمّد، و ربیعه پسر ابوعبدالرحمن، روایت شـده است.
ابن جریر گفته است: عالمان دربارۀ این آیه دارای آراء گوناگونی هستند: آیا چیزی از حکم آن نسخ شده است یا خیر؟ بعضی میگویند: چیزی از آن منسوخ نشـده است. در اموری که در آن آمده است استوار و بر جای است مجاهد و عموم اهل علم بر این عقیدهاند. از حسن بصری و عکرمه روایت شده است که گفتهاند: برای ما روایتکردهاند ابن حمید، و یـحیی پسر واضـح، از حسین پسر واقد، و او از عکرمه و حسـن بصری، و گفتهاند: خداوند فرموده است:
(فَکُلُوا مِمَّا ذُکِرَ اسْمُ اللّهِ عَلَیْهِ إِن کُنتُم بِآیَاتِهِ مُؤْمِنِینَ).
از گوشت چهارپائی بخورید که به هنگام ذبح نام خدا را بر آن بردهاند، اگر به آیات خدا ایمان دارید.
همچنین فرموده است:
(وَلاَ تَأْکُلُوا مِمَّا لَمْ یُذْکَرِ اسْمُ اللّهِ عَلَیْهِ وَإِنَّهُ لَفِسْقٌ).
از گوشت حیوانی نخورید که نام خدا بر آن برده نشده !ست. چرا که خوردن از چنین گوشتی، نافرمانی است. این دو آیه منسوخ شدهاند، تـنها از آنها این بخش مستثنی است:
(وَ طَعَامُ الَّذِیْنَ اُوْتُوا الْکِتَابَ حِلٌّ لَکُمْ وَ طَعَامُکُُمْ حِلٌّ لَهُمْ).
خوراک اهل کتاب برای شما حلال است، و خوراک شما برای آنان حلال است. (مائده/5)
ابن ابی حاتم گفته است: عبّاس پسر ولیـد پسـر یـزید، برای من خواند: محمّد پسر شعیب روایت نموده است که نعمان - یعنی ابن منذر - از مکحـول برای او روایت نموده است و گفته است: خداوند در قرآن نازل فرموده است:
(لاَ تَأْکُلُوا مِمَّا لَمْ یُذْکَرِ اسْمُ اللّهِ عَلَیْهِ).
از گوشت حیوانی نخورید که نام خدا برآن برده نشده است.
سپس پروردگار آن را نسخ فرمود و به مسلمانان رحم نمود و گفت:
(اَلْیَوْمَ اُحِلَّ لَکُمُ الطَّیِّبَاتُ، وَ طَعَامُ الَّذِیْنَ اُوْتُوا الْکِتَابَ حِلٌّ لَکُمْ).
امروزه (با نزول این آیـه) بـرای شما همۀ چیزهای پاکیزۀ (طبع سـالم پسند) حلال گردید، و (ذبـائح و) خوراک اهل کتاب (جز آنچه با آیات دیگر تحریم شـده است) برای شما حلال است.
با این آیه، آیۀ پیشین را منسوخ فرمود، و طعام اهـل کتاب را حلال نمود سپس ابنجریر گفته است: سـخن درست این است که تعارضی میان حلال بودن خوراک اهلکتاب، و میان تحریم چیزی وجود ندارد که نام خدا بر آن برده نشده باشد... این چیزی که ابنجریر گفته است صحیح است. کسی که از میان پیشینیان نسـخ را کلّی و مطلق گرفته است، مـرادش تخصیص است... خداوند سبحان و بزرگوار داناتر از هـمگان است»... سخن ابن کثیر به پایان آمد.
*
بعد از آن، مرحلۀ کاملی بیان میگردد در بارۀ سرشت کفر و سرشت ایمان، و از قضا و قدر یزدان در این که در هر آبادی و ناحیهای بزهکارانی را بزرگ آنـجاها میگرداند تا به حیلهگری و نـیرنگبازی در آنجاها بپردازند، و در بارۀ تکبّری صحبت به میان میآید که در درونهای چنین بزرگان بزهکاری در گشت و گذار است و ایشان را از اسلام باز مـیدارد... سپس ایـن مرحله با تصویر زیبای راستینی از حـالت ایـمانی که یـزدان سینههای برخی از مـردمان را به روی آن میگشاید، و از حالت کفری که یزدان سینههای بعضی از انسـانها را با آن تـنگ و گـرفته و اندوهگین میگرداند، پایان میپذیرد... آن گاه سراسر این مرحله با موضوع تحریم و تحلیل ذبیحهها پیوند پیدا میکند، پیوندی بسان پیوند شاخههای فراگیر با تنۀ اصلی درخت گشن. این بخش میرساند که این شاخهها چـه اندازه مهمّ هستند و چه اندازه با اصل تنۀ بزرگ پیوند دارند:
(أَوَمَن کَانَ مَیْتاً فَأَحْیَیْنَاهُ وَجَعَلْنَا لَهُ نُوراً یَمْشِی بِهِ فِی النَّاسِ کَمَن مَثَلُهُ فِی الظُّلُمَاتِ لَیْسَ بِخَارِجٍ مِنْهَا کَذلِکَ زُیِّنَ لِلْکَافِرِینَ مَاکَانُوا یَعْمَلُونَ. وَکَذلِکَ جَعَلْنَا فِی کُلِّ قَرْیَةٍ أَکَابِرَ مُجْرِمِیهَا لِیَمْکُرُوا فِیهَا وَمَا یَمْکُرُونَ إِلَّا بِأَنْفُسِهِمْ وَمَا یَشْعُرُونَ. وَإِذَا جَاءَتْهُمْ آیَةٌ قَالُوا لَن نُؤْمِنَ حَتَّى نُؤْتَى مِثْلَ مَاأُوتِیَ رُسُلُ اللّهِ اللّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسَالَتَهُ سَیُصِیبُ الَّذِینَ أَجْرَمُوا صَغَارٌ عِندَ اللّهِ وَعَذَابٌ شَدِیدٌ بِمَا کَانُوا یَمْکُرُونَ. فَمَن یُرِدِ اللّهُ أَن یَهْدِیَهُ یَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلاَمِ وَمَن یُرِدْ أَن یُضِلَّهُ یَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَیِّقاً حَرَجاً کَأَنَّمَا یَصَّعَدُ فِی السَّماءِ کَذلِکَ یَجْعَلُ اللّهُ الرِّجْسَ عَلَى الَّذِینَ لاَیُؤْمِنُونَ).
آیا کسی که (به سبب کفر و ضلال همچون) مـردهای بوده است و ما او را (با اعطاء ایمان در پرتو قرآن) زنده کردهایم و نوری (از منارۀ ایمان) فرا راه او داشتهایم که در پرتو آن، مـیان مردمان راه مـیرود (و چشم او را روشنائی، زبان او را توان گفتار، و دست و پـای او را قدرت انجام کار میبخشد) مانند کسی است که به مثل گوئی در تاریکیها فرو رفته است (و تودههای انباشتۀ ظلمتکدۀ کفر او را در خود بلعیده است و شبح بیجان و پیاندیشه و بیتکانی از او بر جای نهاده است) و از آن تاریکیها نمیتواند بیرون بیاید. همان گونه (که خداوند ایمان را در دل ایمانداران آراسته است، کفر و ضلال را در دل نـاباوران پـیراسـته است و) اعمال کافران در نظرشان زیبا جلوه داده شده است. همان گونه (که در مکّه سردمداران آنجا را فاسقان و گناه پیشگان تشکیل مـیدادند. همیشه هم) در هـر شهری (که تـا اندازهای بزرگ و پـرجمعیّت بـاشد) سـردمداران آنجا را از بزهکاران فراهم میسازیم تا در آنجا به نیرنگ پردازند (و عاقبت وسیلۀ خرابی شهر و انـحراف مــردمان را فراهم سازند. همه بـاید بدانند که) اینان بـه جز به خویشتن نیرنگ نمیزنند ولی خودشان نمیدانند (که سرمایههای وجود خود، اعم از فکر و هوش و ابتکار و عمر و وقت و مال خویش را به جای صرف سـعادت، صرف شقاوت میکنند. ایـن سـردمداران بـه مردمـان حسادت میورزند در این که دانش و نبوّت و هدایتی را خدا بدیشان عطاء کند. و لذا) هنگامی که دلیل و بـرهان روشنی برای اینان مـیآید (و وحـی آسمانی بدیشان میرسد) میگویید: (حق را) باور نمیداریم مگر این که آنچه به پیغمبران خدا داده شـده است به مـا نیز داده شود (و همچون ایشان به ما وحی شود). خداوند بهتر مـیداند که (چحـه کسی را برای پیامبری انتخاب و) رسالت خویش را به چه کسی حواله میدارد. از سوی خدا هر چه زودتر خواری و رسوائی (در دنیا) نصیب کسانی میگردد که بزهکاری پیش میگیرند، و عذاب سختی (در آخرت) به سبب نیرنگی که میورزند بهرۀ ایشان میشود. آن کس را که خدا بخواهد هدایت کند، سینهاش را (بـا پرتو نور ایـمان باز و) گشاده بـرای (پذیرش) اسلام میسازد، و آن کس را که خدا بخواهد گمراه و سرگشته کـند، سینهاش را بگونهای تنگ میسازد که گوئی به سوی آسمان صعود میکند (وبه سبب رقیق شدن هوا و کمبود اکسیژن، تنفّس کردن هر لحظه مشکل و مشکلتر مـیشود. کافر لجوج نیز بـا پیروی از تقالید پوسیده، هر دم بیش از پیش از هدایت آسمانی دورتر و کینهاش نسبت به حقّ و حقیقت بیشتر و پذیرش اسـلام برای وی دشـوارتر مـیشود). بـدین منوال خداوند عذاب را بهرۀ کسانی میسازد که ایمان نمیآورند.
این آیهها در به تـصویر کشـیدن سرشت هـدایت و سرشت ایمان، تعبیر اصلی راستینی از حقیقتِ واقعیّت دارند. تشبیه و مجازی کـه در آنـها است تـنها برای مجسّم کردن این حقیقت در کل الهامگرانۀ مؤثّر است و بس. امّا اصـل عبارت بیانگر حـقیقت است. نوع حقیقتی که این آیهها از آن تعبیر میکنند مقتضی چنین نواها و آهنگهای تصویر بخشی است. بلی حقیقت است، اما حقیقت روحی و فکری. حقیقتی که با تجربه و آزمون چشیده مـیشود، و عبارات نـمیتوانـند مـزۀ تجربه و آزمون را پیش چشم دارنـد و چـنانکه باید بنمایند. مزۀ این حقیقت را کسـی درک مـیکند کـه خودش عملًا آن را چشیده باشد.
ایـن عـقیده، زنـدگی پس از مرگ را در دل پـدیدار میسازد، و در دل پس از تاریکیها نور را پرتو انداز میکند. زندگیی که دل با آن هر چیزی را میچشد، و هر چیزی را به تصویر میکشد، و با حسّ دیگری که پیش از این زندگی با آن آشنا نبوده است اندازه و ارزش هر چیزی را فهم و درک میکند... نوری که هر چیزی در برابر پرتوهای آن و در گسترۀ برد آن تـازه و دلربا مینماید، به گونهای تازه و دلربا که پیش از آن هرگز این چنین تازه و دلربا برای آن دل جلوهگر نیامده است، دلی که ایمان آنرا منوّر و روشن نموده باشد.
این تجربه و آزمون را نیز واژگان نمیتوانند بیان دارند و چنانکه باید به انسان بفهمانند. تنها کسی با آن آشنا میگردد که خود آن را چشیده باشد و مزّه کرده باشد. عبارت قرآنی نیرومندترین عبارتی است که حقیقت این تجربه و آزمون را در لابلای خود برمیدارد و زمزمۀ آن را بـه گوش جان میخوانـد و به ژرفای دل میرساند. چرا که عبارت نیرومند قرآنی آن تجربه و آزمون را با رنگها و مـنظرههائی از جـنس و طبیعت ویژۀ خود به تصویر میزند.
کفر گسیختن از زندگی حـقیقی ازلی ابدی است... زندگیی کـه نـیستی نمیپذیرد و به دل زمین فرو نمیرود و پنهان نمیشود... پس کفر مرگ است ...کفر کنارهگیری از نیروی کارآی مؤثّر در سـراسـر گسترۀ هستی است ... پس کفر مرگ است ... کفر فرسودن و پوسیدن دستگاههای گیرنده و فرستندۀ فطری است ... لذا کفر مرگ است ... ولی ایمان تماس پـیدا کـردن و یاری طلبیدن و پاسخ گفتن است ... لذا ایمان زنـدگی است ... قطعاً کفر پردهای است که روح را از نگرش و آگاهی باز میدارد... پس کفر تاریکی و ظلمت است... مهری بر اندامها و احساسها است... لذا کفر تاریکی و ظلمت است... کفر ظلمت و تاریکی است. سرگردانی و ویلانی در بیابان برهوت است. لولیدن و پرسه زدن در گمراهی و ضلالت است ... کفر ظلمت و تاریکی است ...
ایمان چشم باز کردن ودریچۀ دل گشودن و نگریستن و دیدن است. ایمان فهمیدن و پایداری کردن است ... پس ایمان نور است با همۀ ارکان و اصولی که نور دارد. کفر در خود فرو رفتن و عقبگرد کردن و عقب ماندگی است... کفر به تنگنا افتادن است... کفر گریز از راه سادۀ سرشتی است... کفر سختی و دشواری است... کـفر ناامید شدن و بیبهره ماندن از آرمیدن و آرامش پیدا کردن در کنف پر امن و امان الهی است... کفر پریشانی درون و ناآرامی بیرون است. کفر اضطراب و نگرانی و پریشانی است.
ایمان سعۀ صدر پیدا کردن و آسوده خاطر شدن و به اطـمینان و آسـودگی رسـیدن و در زیـر سـایۀ فراخ آرمیدن است.
کافر چیست؟ بوتۀ سرگشتهای است که از زمین گسیخته و کنده شده است و هیچگونه پیوندی با خـاک ایـن هستی ندارد و هیچگونه ریشهای از آن در خاکِ وجود ندویده است و فرو نرفته است. کافر کسی است که رابطهاش با آفریدگار هستی گسیخته است. او گسیخته از هستی است. او را با هسـتی پیوند نـمیدهد مگر پیوندهای ناچیزی کـه جوشیده از وجود فردی و محدود است. در تنگترین حدود و ثغور و گوشه و کنار قرار دارد، حدود و ثور و گوشه و کناری که چـهارپایان در آنـجاها بسر میبرند. در مـرزهای محسوسات زندگی میکند. در مرزهائی، زندگی را سپری میکند که با حواسّ از این وجود درک و فهم شود و بس.
پیوند با یزدان، و پیوند در راه یزدان، فرد فناپذیر را به ازل قدیم و به ابد جاوید میپیوندد. گذشته از این، او را به جهان حادث و حیات ظاهر پیوند میدهد... علاوه بر این هم، او را به کاروان ایمان و مـلّت یگانهای میپیوندد که از دیر باز در گذر زمان در حرکت است، و ریشه در روزگاران دارد، و ناگسـیخته در چـرخش زمان است، و زنگ این کاروان در طول روزگاران به گوش جان رسیده است و زنجیرۀ آن ناگسیخته است. شخص مؤمن در کاروان ایـمان حرکت مـیکند و در روابط غنی است، و در خویشاوندیها غنی است. او همگام با «هستی» است و به سبب داشتن چنین یـاری بینیاز است، هستی و وجودی کـه پـر و طولانی و روشن است، و با عمر محدود شخص او از حرکت باز نمیایستد و لحظهای توقّف نمیکند.
وقتی که انسان این نور را در دل خود مییابد، حقائق این آئین برای وی به صورت شگفتی جلوهگر میآید، و برنامه آن در عمل و حرکت بهگونۀ عجیبی پدیدار میگردد... صحنۀ زیبا و دلربائی است، صحنهای که انسان آن را در دل خود مییابد، هنگامی که این نور را در دل خود مییابد... صحنۀ هماهنگی فراگیر شگفتی که در سرشت این آئین و حقائق آن نـهفته است. صحنۀ کامل زیبای دقیقی در برنامۀ کار و راه آن است. ایـن آئین تنها مجموعهای از اعتقادات و عبادات و قوانین و رهنمودها نیست و بس. بلکه «نقشۀ» یگانۀ تو در توی آمیزۀ هماهنگی است... لبریز از عشق و محبّت است. همچون زندهای به نظر میرسد که با فـطرت همآوا میگردد و فطرت با آن همآوا میشود در انس و الفت ژرفی، و در دوستی و رفاقت استواری، و در محبّت و مودّت بس مهربانانهای.
وقتی که انسان این نور را در دل خود مییابد، حقائق وجود، حقائق حیات، حقائق مردمان، و حقائقی کـه در گسترۀ هستی و در جهان انسانها رخ میدهد، برای او جلوهگر میآید... این حقائق برای او در صحنۀ زیبا و دلربا و مات و مبهوت کنندهای در مقابل دیدگانش جلوهگر میآید. صحنۀ سنّت و قانون دقیقی که مقدّمات و نتائج آن در نظم و نظام محکم و استواری پیاپی میگردد، ولی هر چـه هست سرشتی و سـاده است... صحنۀ مشیت توانائی است که در فـراسوی سنّت و قانون جاری در پیکرۀ وجود قرار دارد و سنّت و قانون را به پیش میراند تا کارگر و کارآ شود و عمل کند. مشیّت توانائی که آزاد است و از هر سو سنّت و قانون را احاطه کرده است... صحنۀ مردمان و حوادث است. مردمان در دائرۀ قوانین قرار دارند، و قوانـین نـیز در همین دائره قرار گرفتهاند.
وقتی که انسان این نور را در دل خود مییابد، روشنی و وضو را در هر کاری و در هـر چیزی و در هـر رخدادی مییابد. روشنی و وضوح را در ذات خود و در خاطرهها و اندیشهها و نقشهها و راهها و روشـهای خود مییابد. روشنی و وضوح را در همه چیز پیرامون خود مییابد، چه سنّت و قانون نافذ یزدان باشد، و چه کارهای مردمان و اندیشهها و نقشههای پنهان و آشکار ایشان باشد. تفسیر و تعبیر حوادث و تاریخ را در نفس و عقل خود، و در جهان واقع پیرامون خویش میبیند و مییابد، انگار آن را از روی کتابی میخواند.
هنگامی که انسان ایـن نـور را در دل خـود مییابد، روشنی و روشنائی را در اندیشهها و احسـاسات و سیماهای خود مییابد، و آسـایش را در دل و حال و مآل خود مییابد، و خوشی و آسودگی میبیند در پرداختن به کارها و فراغت از کارها، و در روی آوردن حوادث و پشت کردن رخدادها، و اطمینان و اعـتماد و یقین را در هر حالتی و در هر زمانی مییابد.
تعبیر نادر قرآنی، این چنین حقیقتی را با آهنگها و نواهای الهامگرانۀ خود به تصویر میکشد:
(أَوَمَن کَانَ مَیْتاً فَأَحْیَیْنَاهُ وَجَعَلْنَا لَهُ نُوراً یَمْشِی بِهِ فِی النَّاسِ کَمَن مَثَلُهُ فِی الظُّلُمَاتِ لَیْسَ بِخَارِجٍ مِنْهَا).
یا کسی که (به سبب کفر و ضـلال همچون) مـردهای بوده است و ما او را (با اعطاء ایمان در پرتو قرآن) زنده کردهایم و نوری (از منارۀ ایمان) فرا راه او داشتهایم که در پرتو آن، میان مـردمان راه مـیرود (و چشـم او را روشنائی، زبان او را توان گفتار، و دست و پای او را قدرت انجام کار میبخشد) مـانند کسی است که به مثل گوئی در تاریکیها فرو رفته است (و تودههای انباشتۀ ظلمتکدۀ کفر او را در خود بلعیده است و شبح بیجان و بیاندیشه و بیتکانی از او بر جای نهاده است) و از آن تاریکیها نمیتواند بیرون بیاید.
مسلمانان پیش از این آئین این چنین بودند. پیش از آن که ایمان به ارواحشان دمیده شود و ارواحشان را زنده گرداند، و این نـیروی سترگ سرزندگی و جنبش و والانگری و آگاهی را در آنها آزاد سازد... دلهـایشان مرده بود. ارواحشان تاریک بود... امّا بعد از آن که آب ایمان بر دلهایشان پاشیده میشود، به جنبش میافتد و تکان میخورد. ناگهان نور در ارواحشان میدرخشد و جانهایشان روشن میشود. نور از جانهایشان سر ریـز میکند و همـه جا را تابان و رخشـان میسازد. ارواح آنان در پرتو نور در میان مردمان روان میگردد و گام برمیدارد و سرگشتگان را رهنمود میکند، گریزندگان و رمندگان را درمییابد و بـرمیگردانـد، تـرسویان را اطمینان میبخشد و ایـمن مـینماید، بندگان را آزاد مـیسازد، نشـانههای راه را برای انسـانها نمودار میگرداند، و در زمین تولّد دوباره انسـان را اعـلان میکند. تولّد دوباره انسان آزادۀ آگاه و روشنی که خویشتن را از بندگی بندگان رها میسازد و تنها به بندگی یزدان میپردازد.
آیا کسی که خداوند به جان او حیات دمیده است، و دل او را غرق نور کرده است، همسان کسی است که در تاریکیها گرفتار باشد و راه خروج از آن تـاریکیها را نداشته باشد؟ جهان این دو نفر کاملًا جدای از یکدیگر است و میان آنان فاصلۀ بسیاری است. آخر ایـن چه کسی است که خویشتن را به میان تاریکیها بیندازد، در حالی که پیرامون او نور در تلألؤ بوده و در کنار او نور بدرخشد؟
(کَذلِکَ زُیِّنَ لِلْکَافِرِینَ مَاکَانُوا یَعْمَلُونَ).
هـمان گونه (که خداوند ایمان را در دل ایمانداران آراسته است، کفر و ضلال را در دل ناباوران پیراسـته است و) اعمال کافران در نظرشان زیبا جلوه داده شده است.
راز، ایـن است و رمـز کـار در ایـن ... آرایش کفر و تاریکی و مرگ در میان است! چیزی که این آرایش را از اول پدیدار میسازد مشیّت یزدان است. مشیّتی که در فطرت این پدیده انسان نام، استعداد دوگانۀ عشق نور و عشق تاریکی را به ودیعت نهاده است. او را با گزینش تاریکی یا گزینش نور میآزماید. هر وقت تـاریکی را گزیند، مشیّت الهـی آن را در نظرش میآراید، و او در گمراهی پافشاری میکند تا بدانجا که از تاریکی بیرون نمیرود و به سوی نور برنمیگردد. گذشته از این، شـیاطین آدمی و پـری وجود دارد و گروهی از آنها سخنان فریبندۀ بیاساس را نـهانی به گروه دیگری پیام میدهند تا ایشان را با یاوهسرائیهای رنگین و وسوسههای دروغین بفریبند. برای کافران نیز اعمالشان را میآرایند... دلی که از حـیات و ایـمان و نور میگسلد، در تاریکی به وسوسه گوش فرا میدهد، و در این انبوه تاریکی نه میبیند و نه احساس میکند و نه هدایت را از ضلالت باز میشناسد... بدین منوال آراسته میگردد و زینت داده میشود کارهای کافران برای خودشان.
با همین شیوه، و به خاطر همین اسباب و علل، و برای همین قاعده، یزدان مـتعال در هر شهر و نـاحیهای بزهکاران را بزرگان آنجا میگرداند تا به مکر و حیله بپردازند و به نیرنگ بنشینند... تا بدین وسیله امتحان صورت پذیرد، و قضا و قدر اجـراء گردد، و حکمت تحقّق یابد، و هر کسی راهی را در پیش گیرد که برای آن آماده و آفریده شده است، و هر کسـی در پـایان گشت و گذار کیفر و پاداش خود را دریافت دارد:
(وَکَذلِکَ جَعَلْنَا فِی کُلِّ قَرْیَةٍ أَکَابِرَ مُجْرِمِیهَا لِیَمْکُرُوا فِیهَا وَمَا یَمْکُرُونَ إِلَّا بِأَنْفُسِهِمْ وَمَا یَشْعُرُونَ).
هـمان گونه (که سـردمداران مکّه را فاسقان و گناه پیشگان تشکیل میدادند، همیشه هم) در هر شهری (که تا اندازهای بزرگ و پرجمعیّت باشد) سردمداران آنـجا را از بزهکاران فراهم میسازیم تا در آنجا بـه نیرنگ پـردازنـد (و عـاقبت وسیلۀ خرابـی شهر و انحراف مردمان را فراهم سازند. همه باید بدانند که) اینان به جز به خویشتن نیرنگ نمیزنند ولی خودشان نمیدانند (که سرمایههای وجود خود، اعم از فکـر و هـوش و ابتکار و عمر و وقت و مال خویش را به جای صـرف سعادت، صرف شقاوت میکنند.
این سنّت جاری و ساری یزدان است که در هر قریهای - یعنی شهر بزرگی و مرکزی و پایتختی - گروهـی از بزرگان بزهکار، ریاست را به دست گیرند و به مقابله پردازند، و موقعیّت دشمنانگی با دین خدا را برگزینند و به دشمنی بنشینند. این هم بدان خاطر است کـه آئـین یزدان کار را میآغازد با برکناری آن بزهکاران از سمت سلطه و قدرتی که با آن بر مردمان گـردن میافرازند. ربوبیّتی را از آنان باز پس میگیرد که با آن دیگران را به بندگی میکشانند و به پرستش خود میخوانند. حاکمیّتی را از ایشان سلب میگردانـد کـه مردمان را با آن خوار و ذلیل میکنند و گردن کج و گوش به فرمان خویشتن مینمایند... دین خدا همۀ اینها را از ایشـان بازپس گیرد و به خدای یگانه برمیگرداند، خدائی کـه پـروردگار مردمان، و شاه مردمان، و معبود مردمان است.
این سنّت و قانون اصیل فطرت است که یزدان پیغمبران خود را همراه با حقّ و حقیقت ارسال فرماید. به همراه حقّ و حـقیقتی که مدّعیان الوهیّت و ربوبیّت را از الوهیّت و ربوبیّت برکنار میسازد. مدّعیان الوهیّت و ربوبیّت هم آشکارا به دشمنی با دین یزدان و پیغمبران او میپردازند، و در شهرهای بزرگ و مراکز و پایتختها به حیله و نیرنگ مینشینند و بساط توطئهها میچینند. گروهی از آنان سخنان فریبنده بیاساسی را نهانی به گروه دیگری پیام میدهند تا ایشان را با یاوه سرائیهای رنگین و وسوسههای دروغین بفریبند. با شیاطین جنّ برای مبارزه با حقّ و هدایت، و برای پخش بطالت و ضلالت، و برای تحقیر مردمان با چنین مکر و حیله و نیرنگ ظاهر و باطن، همکاری میکنند.
این سنّت و قانون جاری و ساری است. و این پـیکار حتمی و قطعی است. پیکاری است که بر سر مسألۀ دشمنانگی کامل قاعدۀ نخستین آئین یـزدان - که بر گرداندن حاکمیّت کلّاً به یزدان است - با آزهـای بزهکاران در شهرهای بزرگ و مراکز و پایتختها، آتش آن پیکار شعلهور میشود و فروزان میماند. بلکه بهتر است بگوئیم: پیکار آئین یزدان در اصل با خود وجود ایشان است.
پیکاری است که پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم را گریزی و گزیری از آن نیست. باید بدین پیکار وارد شود. او نمیتواند از این پیکار دوری و کنارهگیری کند. کسانی هم کـه به پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم ایمان دارنـد نـیز گـریزی و گزیری از شرکت در چنین جنگ و رزمی ندارند. باید بدان وارد شوند و تا آخر آن به پیش روند... خداوند سبحان دوستان خود را اطمینان میدهد که مکر و کید و حیله و نیرنگ بزهکاران - هر اندازه هم ستبر و دراز و سترگ و بزرگ باشد - در نـهایت جز گریبانگیر خودشان نمیگردد. مسلمانان به تنهائی به جنگ نمیپردازند و به پهنۀ کارزار وارد نمیگردند. بلکه یزدان خداوندگار ایشان نیز همراه با آنان است و او ایشان را بس است. ایزد متعال مکر و کید نـیرنگبازان را به خودشان برمیگرداند:
(وَ مَا یَمْکُرُوْنَ اِلَّا بِاَنْفُسِهِمْ وَ مَا یَشْعُرُوْنَ).
اینان جز به خویشتن نیرنگ نمیزنند، ولی خـودشان نمیدانند.
پس مؤمنان خاطر جمع باشند و آسوده بغنوند.
آنگاه روند قرآنی پرده از سرشت تکبّر موجود در اندرون دشمنان یزدان و آئین خداوند منّان برمیدارد. تکبّری که دشمنان خدا و دین خدا را از پذیرش اسلام بازمیدارد، از ترس این که نکند آنان همچون سـایر بندگان، بندگان ایزد مـتعال گردند! آخر آنـان برای خویشتن معتقد به امتیاز ذاتـی و شخصی هستند، امتیازی که در میان پیروانشان ویژگی ایشـان را نگاه میدارد. آنان خویشتن را بالاتر از این میدانند که به پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم ایمان بیاورند و تسلیم فرمان او شـوند، در حالی که عادت گرفتهاند این که در مقام ربوبیّت پیروان خود باشند و برای ایشان قانونگذاری کنند و خطّ و نشان بکشند، و ایشان هم قانون و خطّ و نشـان آنان را بپذیرند. همچنین خوی گرفتهاند بدیشان دستور دهند و به فرمانشان بیایند و بروند و بلند شوند و بنشینند و در برابر دستورشان کرنش برند... بدین خاطر است که این بزهکاران متکبّر سخن زشت و نابخردانۀ خود را میگویند: باور نمیداریم مگر این کـه همانند آنچه به پیغمبران خدا داده شده است به ما نیز داده شود:
(وَإِذَا جَاءَتْهُمْ آیَةٌ قَالُوا لَن نُؤْمِنَ حَتَّى نُؤْتَى مِثْلَ مَاأُوتِیَ رُسُلُ اللّهِ).
این سردمداران به مردمان حسادت مـیورزند در ایـن که دانش و نبوّت و هدایتی را خدا بدیشان عطاء کند. و لذا) هنگامی که دلیل و برهان روشنی برای اینان میآید (و وحی آسمانی بدیشان میرسد) میگویند: (حقّ را) باور نمیداریم مگر این که آنچه به پیغمبران خدا داده شده است به ما نیز داده شود (و همچون ایشان به مـا وحی شود).
ولید پسر مغیره گفت: اگر نبوّت حقّ بود، من از تو بدان سزاوارتر بودم، زیـرا سـن من از تـو بیشتر است، و دارائی من از دارائی تو فراوانتر است. ابوجهل گفت: به خدا سوگند هرگز او را نمیپسندیم و هـرگز از او پیروی نمیکنیم، مگر این که وحی برای ما بیاید همان گونه که وحی برای او میآید!
روشن است خود بزرگ بینی وتکبّری که دارنـد، و ویژگی و خصوصیّتی که بزرگان در میان پیروان خود بدان خوی گرفتهاند، و نخستین چیزی که نمایانگر این ویژگی و خصوصیّت است، فرمان دادن آنان و اطاعت و فرمانبرداری پیروان است... روشن است این کار یکی از اسباب و علل آراستن کفر در درونشان، و ایستادگی کینه توزانۀ ایشان در برابر پیغمبران و آئین یزدان است. یزدان جهان گـفتار زشت نابخردانۀ ایشان را پاسخ میگوید. نخست با بیان این که گزینش پیغمبران برای رسالت، واگذار است به دانش فراگیر یـزدان از حـال کسی که برای این کار بزرگ جهانی سزاوار است ... بعد از آن ایشان را با تهدید و تحقیر بیم میدهد و از فرجام کار و عاقبت سرنوشت میترساند:
(اللّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسَالَتَهُ سَیُصِیبُ الَّذِینَ أَجْرَمُوا صَغَارٌ عِندَ اللّهِ وَعَذَابٌ شَدِیدٌ بِمَا کَانُوا یَمْکُرُونَ).
خداوند بهتر میداند که (چه کسـی را بـرای پیامبری انـتخاب و) رســالت خویش را بـه چه کسی حواله میدارد. از سوی خدا هر چه زودتر خواری و رسوائی (در دنیا) نصیب کسانی میگردد کـه بـزهکاری پـیش میگیرند، و عذاب سختی (در آخرت) به سبب نیرنگی که میورزند بهرۀ ایشان میشود.
رسالت کار بزرگ و مهمّی است. یک کار جهانی است. در این کار، ارادۀ ازلی ابدی با حرکت و جنبش بندهای از بندگان تماس پیدا میکند. در آن، فرشتگان جهان بالا با انسانهای جهان محدود تماس میگیرند. در آن، آسمان با زمین، و دنیا با آخرت تماس حاصل میکند. در آن، حقّ کلّی جلوهگر میآید، هم در دل یک انسان، و هم در واقعیّت برخی از مردمان، و هم در یک حرکت تاریخی... در رسالت آسمانی، هستی بشری از خود میگذرد تا خالصانه یکسره از آن خدا گردد. نه تنها در خلوص نیّت و نه تنها در عمل از آن خدا باشد، بلکه جائی که این کار بزرگ و سترگ در آن جایگزین میشود، یعنی خانۀ دل نیز باید خالصانه بدو تـحویل گردد. شخص پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم با این حقّ و سرچشمهای که این از آن برمیجوشد، تـماس مسـتقیم کاملی پـیدا میکند. رسالت آسمانی چنین تماسی نـمیگیرد مگر کسی که عنصر ذاتی او شایان دریافت مستقیم کامل و بدون موانع و عوائقی باشد.
یزدان یگانۀ سبحان خودش میداند که امانت رسـالت خویش را در کجا میگذارد، و چه عنصر پاکی را برای آن برمیگزیند. عنصر والائی که از میان هزاران میلیون انتخاب میگردد و نمایندگی پیدا میکند و بـدو گفته میشود: تو نمایندۀ این کار سترگ و بزرگ و مهمّ و عظیم هستی.
کسانی که به مقام رسالت آسمانی چشم میدورند، یا درخواست میکنند که بدیشان همان چیزی داده شود که به پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم عطاء شده است، آنان پیش از هر چیز دارای سرشتی هستند که اصلًا شایستگی ایـن کار را ندارند. آنان وجـود خود را محور جهان هستی میدانند! امّا پیغمبران از سرشت دیگری هستند، سرشت کسانی که رسالت آسمانی را فرمانبردارانه دریافت میدارند، و خویشتن خویش را فدای آن میسازند، و ذات خود را در آن فراموش میگردانند، و بدون هیچگونه انتظار و چشم به رسالت دوختنی، خلعت رسالت بدیشان داده میشود و این جامه بر اندامهایشان چست میگردد:
(وَ مَا کُنْتَ تَرْجُوْا اَنْ یُلْقَی اِلَیْکَ الْکِتَابُ، اِلَّا رَحْمَةً مِنْ رَبِّکَ).
تو این امید را نداشتی که کتاب (بزرگ قرآن) بـرای تو فرستاده شود، لیکن رحمت پروردگارت چنین ایـجاب کرد (و خواست با ارسال قرآن بـرای خـاتم پـیغمبران، این مسؤولیّت سنگین را به تو سپارد). (قصص/86)
گذشته از این، آنان که چنین انتظاری دارند و چنین میگویند نادانانی بیش نیستند. آنان نمیدانند این کار رسالت، چه اندازه بزرگ و مهمّ و هراسانگـیز است. ایشان نمیدانند که این یزدان یگانه است و بس که در پرتو دانش خود مقدّر میفرماید چه کسی شایان این امر خطیر است و باید برگزیده شود... به همین خاطر است که این پاسخ قاطعانه بدیشان داده میشود:
(اللّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسَالَتَهُ).
خداوند بهتر مـیداند که رسالت خویش را به چه کسی حواله میدارد.
خداوند رسالت خود را در جائی به امانت مینهد که خود میداند. او بهترین بندگان و مخلصترین مردمان را برای رسالت برگزیده است و خلعت نبوّت را به تن او چست کرده است. ایزد مـتعال پیغمبران را از مـیان گزیدگان مـخلص انـتخاب فرموده است و کـاروان بزرگوار انبیاء را از آغاز جهان به حرکت درآورده است تا به محمّد صلّی الله علیه و آله و سلّم بـهترین آفریدگان یـزدان و خـاتم پیغمبران رسیده است.
آنگاه یزدان جهان چنین نـادانـانی را به حـقارت و رسوائی بیم میدهد، و از عذاب شدید خوارکنندهای میترساند:
(سَیُصِیبُ الَّذِینَ أَجْرَمُوا صَغَارٌ عِندَ اللّهِ وَعَذَابٌ شَدِیدٌ بِمَا کَانُوا یَمْکُرُونَ).
از سوی خدا هر چه زودتر خواری و رسوائی (در دنیا) نصیب کسانی میگردد که بزهکاری پیش میگیرند، و عذاب سختی (در آخرت) به سبب نیرنگی که میورزند بهرۀ ایشان میشود.
این خواری و رسوائیی که از سوی خدا بدانان میرسد در برابر بزرگی و والائیی است که در پیش پیروان خود میجستند، و در مقابل این است که آنان خویشتن را بزرگتر از آن میدیدند که از حقّ و حقیقت پیروی کنند. همچنین این خواری و رسوائی نتیجۀ انتظار کشیدن و چشم دوختن به مقام پـیغمبران یزدان است... عذاب سخت هم در برابر مکر و کید سخت و شدید ایشان، و دشمنانگی آنان با پیغمبران و اذیت و آزار رساندن و شکنجه دادن مؤمنان است.
بعد از آن، این گشت و گذار پایان داده میشود با به تصویر کشیدن حالت هدایت و حالت ایـمان در داخل دلها و درونها:
(فَمَن یُرِدِ اللّهُ أَن یَهْدِیَهُ یَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلاَمِ وَمَن یُرِدْ أَن یُضِلَّهُ یَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَیِّقاً حَرَجاً کَأَنَّمَا یَصَّعَدُ فِی السَّماءِ کَذلِکَ یَجْعَلُ اللّهُ الرِّجْسَ عَلَى الَّذِینَ لاَیُؤْمِنُونَ).
آن کس را که خدا بخواهد هدایت کند، سـینهاش را (با پرتو نور ایمان بـاز و) گشاده بـرای (پـذیرش) اسـلام مــیسازد، و آن کس را کـه خـدا بـخواهـد گمراه و سرگشته کند، سینهاش را بگونهای تنگ مـیسازد که گوئی به سوی آسمان صعود میکند (و به سبب رقیق شدن هوا و کـمبود اکسیژن، تنفّس کردن هر لحظه مشکل و مشکلتر میشود. کافر لجوج نیز با پیروی از تقالید پوسیده، هر دم بیش ار پیش از هـدایت آسمانی دورتر و کینهاش نسـبت بـه حقّ و حقیقت بیشتر و پـذیرش اسـلام بـرای وی دشـوارتر مـیشود). بـدین منوال خداوند عذاب را بهرۀ کسانی میسازد که ایمان نمیآورند.
یزدان جهان اگر هدایت را برای کسی مقدّر بفرماید - برابر سنّت جاری و ساری خود در هدایت کسی که به هدایت رغبت ورزد و به انـدازۀ اختیاری کـه برای امتحان بدو داده شده است رو به سوی هدایت کند - «خداوند سینهاش را گشاده برای اسلام مـیسازد» و سینهاش فراخ میشود و سهل و ساده پذیرای هـدایت میگردد، و با آن میآمیزد و ترکیب میشود، و در کنار آن میآرامد، و با آن جان تـازهای میگیرد و انس مییابد و آسوده خاطر میشود.
یزدان جهان اگر ضلالت را برای کسی مقدّر بفرماید - برابر سنّت جاری و ساری خود در ضلالت کسی که از هدایت بگریزد و دریچۀ فطرت خود را بر روی هدایت ببندد - «خداوند سینهاش را بهگونهای تنگ میگرداند که گوئی به سوی آسمان صعود میکند»... این چنین کسی دریچۀ فطرتش بسته است و بر چشمانش پردهای کشیده شده است. این است که در پذیرش هدایت دچار سختی و رنج میشود و «گوئی به سوی آسمان بالا میرود»... این یک حالت روحی و درونی است که با یک حالت مـحسوس و بیرونی نـموده شـده است. افسردگی درون و غم دل، و سختی و دشواری رنجآور کمرشکن، با صعود به آسمان نموده شده است. خود ساختار واژۀ «یَصَّعَّدُ» - همانگونه که در قرائت حفص آمده است - بیانگر این دشواری و دلتنگی و رنج بسیار است. طنین این واژه، این مفاهیم را به تصویر، میزند. صحنۀ برجسته با حالت واقعه، و با تعبیر واژگانی در یک صدا، هماهنگ میگردد.[2]
با این پیرو مناسب، صحنه پایان میگیرد:
(کَذلِکَ یَجْعَلُ اللّهُ الرِّجْسَ عَلَى الَّذِینَ لاَیُؤْمِنُونَ).
این چنین ... همچون این چیزیکه قضا و قدر الهی انجام مـیدهد، از قبیل سعۀ صدری که خداونـد میخواهد هدایت در آن جای دهد، و سختی و زحمت و رنجی که یزدان میخواهد بهرۀ کسی فرماید که گمراهی بهرۀ او نماید... این چنین خداونـد عقاب را دامنگیر کسانی میکند که ایمان نمیآورند.
از جملۀ معانی «رجس» عذاب است. معنی دیگر آن گرفتار بلا شدن و به سختی دچار آمدن است ... هر دو معنی نشان دهندۀ این چنین عذابی است در صحنهای که کسی به عذاب گرفتار میشود و پیوسته دچـار آن میآید و از آن رها و جدا نمیگردد... ایـن مقصودی است که به ذهن میرسد. و چه بسا مقصود از این عذاب همان ظلّ، یعنی سایه است.[3]
*
هنوز در درون، جای سخن از ایـن فرمودۀ خداوند بزرگوار است:
(فَمَن یُرِدِ اللّهُ أَن یَهْدِیَهُ یَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلاَمِ وَمَن یُرِدْ أَن یُضِلَّهُ یَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَیِّقاً حَرَجاً کَأَنَّمَا یَصَّعَدُ فِی السَّماءِ کَذلِکَ یَجْعَلُ اللّهُ الرِّجْسَ عَلَى الَّذِینَ لاَیُؤْمِنُونَ).
تصوّر حقیقتی که این آیه و آیاتی همسان این آیه در قرآن مجید مقرّر میفرمایند و مربوط میگردد به کنش و پیوند موجود میان مشیّت خداوند سبحان و میان رفتار و روند انسان، و میان هدایت و ضلالتی که بهرۀ مردمان میگردد، و میان کیفر و پاداش و عذابی که بعد از آن بدیشان میرسد... اینها همه و همه نیازمند منطقۀ دیگری از مناطق ادراک بشری است... مـنطقهای کـه فراتر از منطقۀ مـنطق ذهـنی است. و فـراتر از همۀ جدالهائی است که در بارۀ ایـن مسأله درگرفته است، خواه در تاریخ اندیشۀ اسلامی، بویژه بین معتزله و اهل سنّت و مرجئه، و خواه در تاریخ لاهوت و فلسفه. همۀ مسائل و تعبیرات در این باره، نشاندار به نشان منطق ذهنی است.
تصوّر این حقیقت نیازمند استفاده از منطقۀ دیگری از مناطق بشری است که فراتر از منطقۀ منطق ذهنی باشد. همچنین تـصوّر این حقیقت مقتضـی همراهی و کنش با «واقعیّت عملی» است نه همراهی و کنش با «مسـائل ذهنی». قرآن حقیقت عـملی را در وجود آدمـی و در گسترۀ هستی به تصویر میزند. در این چنین حقیقتی پیدا است که مشیّت یزدان، و قضا و قدر ایزد سبحان، و اراده و عمل انسان، با یکدیگر تنیده است. آن هم در محیطی که منطق ذهنی بطور کـلّی آن را درک و فهم نمیکند.
اگر گفته شده است: ارادۀ یزدان انسان را قهرآ و جبراً به سوی هدایت یا ضلالت میراند... این چنین نبوده و حقیقت عملی بیانگر چنین چیزی نیست... اگر گفته شده است: ارادۀ انسان یکسره فرجام او را تعیین مـیکند و سرنوشت او را رقم میزند... این چنین هم نـبوده و حقیقت عملی نیز بیانگر چنین چیزی نیست. حقیقت عملی فراهم میآید از آمیزۀ نسبتهای دقیق ظاهری و محسوس، و عملکردهای لطیف غیبی و نـامحسوس. آمیزهای از آزادی مشـیّت و سلطه و قدرت کارای یزدان، و اختیار و عملکرد ارادی انسان. بدون این که میان این و آن کشمکش و برخوردی باشد و اختلاف و افتراقی پیش آید.
البتّه تصوّر حقیقت «عملی» چنان که هست امکان ندارد در محدودۀ منطق ذهنی به تمام و کمال صورت پذیرد، و در شکل مسائل ذهنی و در داخل تعبیرات بشری از آن، چنان که باید جای گیرد... نوع حقیقت است کـه برنامۀ برداشت از حقیقت و شیوۀ تعبیر از آن را مقرّر و مشخّص میدارد. برنامۀ منطق ذهنی و مسائل جدلی نمیتوانند حقیقت عملی را به تصویر زنـند و سزاوار این کار هم نیستند.
تصوّر این چنین حقیقتی آنگونه که در جهان واقعی عملی است نیاز به چشش کاملی دارد، چشش کاملی که در پرتو تجربۀ روحی و عقلی حاصل میگردد و دست مـیدهد... آن کسی که فطرت او به اسـلام روی میآورد، در سینۀ خود فراخی و گشایشی برای پذیرش اسلام مییابد... فراخی و گشایشی که سعۀ صدر نـام دارد و قطعاً ساختار ایزد دادار و عطاء آفریدگار است ... چه سعۀ صدر پدیدهای است که جز در پرتو قضا و قدر الهی رخ نمیدهد. این خدا است که چنین پدیدهای را میآفریند و به مرحلۀ ظهور میرساند... کسـی که فطرت او رو به ضلالت میکند، در سینۀ خود تنگی و گرفتگی و سختی خواهد یافت... این تنگی و گرفتگی و سختی هـم قـطعاً سـاختار ایـزد دادار است. چـه این گرفتاری و دشواری هم پدیده است و عـملًا رخ نمیدهد مگر در پرتو قضا و قدری که خـدا آن را میآفریند و آن را جاری و ساری میسازد. انبساط و انقباض درون، هر دو از ارادۀ یـزدان در حقّ انسـان پدیدار و نمودار میگردد... امّا این اراده، ارادۀ قهر و جبر نیست. بلکه ایـن اراده، ارادهای است که سـنّت جاری و ساری را به وجود میآورد تا با اجراء چنین سنّتی این پدیدۀ انسان نـام را با این مـقدار اراده و اختیاری که دارد امتحان کند و بیازماید. و قضا و قدر یزدان، ساری و جاری شود با ایـجاد کـردن و پــدید آوردن چیزی که فرایند استفادۀ انسـان از ایـن مقدار اراده و اختیاری است که در امر رو کـردن و رهسـپار شدن به سوی هدایت و ضلالت دارد.
هنگامی که یک مسالۀ ذهنی را مـیخواهیم با یک مسألۀ ذهنی دیگری حلّ و فصل کنیم، و زمانی که چنین مسائلی را به پایان میبریم، بدون این که دل و درون را و تجربه واقعیّت بیرون را در حلّ آنها دخـالت دهـیم، هرگز ممکن نخواهد بود که تـصوّر کاملی و صحیحی از این حقیقت حاصل آید... این امر در مجادلات اسلامی و همچنین در جدالهای غیر اسلامی به وقوع پـیوسته است و تجربه شده است.
به ناچار باید برنامۀ دیگری، و چشش مستقیم و بدون واسطهای برای دست یازیدن و پرداختن بدین حقیقت بزرگ باشد.
*
این موج خروشانی که بر سر و کول همدیگر میدوند، یکسره همچون پیروی بر مسالۀ ذبیحههائی است که از آنها سخن رفت. این با آن پیوند مییابد. همه بسته واحدی در روند قرآنی هستند. بستۀ واحدی در شعور و احساس هستند. بستۀ واحدی در ساختار ایـن آئـین هستند. چه مسألۀ ذبیحهها مسالۀ قانونگذاری است. و مسالۀ قــانونگذاری مسالۀ حـاکمیّت است. مسألۀ حاکمیّت هم مسالۀ ایمان است... بدین خاطر است سخن از ایمان بدین شیوه، در جای مربوط و مطلوب خود است.
آنگاه آخرین پیرو در این مقطع به میان میآید و با واپسین ابزار پیوند، این را بدان پیوست میدهد... زیرا این و آن راه راست یزدان است. بیرون رفتن از یکی از این دو تا بیرون رفتن از این راه راست است. و ماندگار ماندن بر آن دو تا، یعنی عقیده و شرع، ماندن بر راهی است که به بهشت، و به دوستی یزدان در حقّ بندگان ذاکر و عابد، منتهی میگردد:
(وَهذَا صِرَاطُ رَبِّکَ مُسْتَقِیماً قَدْ فَصَّلْنَا الآیَاتِ لِقَوْمٍ یَذَّکَّرُونَ. لَهُمْ دَارُ السَّلاَمِ عِندَ رَبِّهِمْ وَهُوَ وَلِیُّهُم بِمَا کَانُوا یَعْمَلُونَ).
این (مطلب که مـددهای الهـی شامل حال حقّ طلبان میگردد و عذاپ الهی به سراغ دشمنان حقّ مـیرود، سنّت ثابت خدا است و بخشی از راستای) راه مستقیم پروردگار تو است. ما آیات (قرآنی و نشانههای جهانی و دلائل عقلانی) را بـرای کسـانی تشریح کـردهایـم و توضیح دادهایم که (دلی پذیرا و گوشی شنوا دارند و) پند میگیرند و اندرز میپذیرند. برای آنان (که پندپذیر و بیدارند) دارالسـلام است کـه (بـهشت یـزدان است و زدوده از آفات و بلایا بوده و غم و اندوه به ساحت آن راه ندارد و) از سوی پروردگارشان بدیشان تـعلّق میگیرد، و خداوند به سبب کاری که (در دنـیا) انـجام میدادهاند، سرپرست و یاور آنان است.
راه این است... راه پروردگارت... با این اضافۀ اطمینان بخشی که الهامگر یقین و باور اسث و مژدۀ فرجام را میدهد... این سنّت خدا در هدایت و ضلالت است. و آن شرع یزدان در تحلیل و تحریم است. هر دوی ایشان برابر معیار خدا یکسان و مساویند. هر دو تـا تـار و پودی در روند قرآن خدا هستند.
خداوند آیههای خویش را توضیح و تبیین فـرموده است. ولیکن تنها کسانی که پند میگیرند و فرامـوش نمیکنند و غافل نمیشوند، از این توضیح و تبیین سود میبرند و بهرهمند میشوند و بس. چه دل با ایمان دلی است که به یاد خدا است و خدای را یاد میکند و غافل و بیخبر نمیماند. دلی است باز و گشاده و فراخ. دل زندهای است که پذیرا میگردد و پاسخ میگوید.
کسانی پند میگیرند و اندرز میشنوند، دارالسّـلام یعنی بهشت یزدان متعلّق بدیشان است، سرای آرامش - آسـایش و امـن و امان ایـزد سبحان... از سـوی پروردگارشان تضمین شـده است و هـدر نمیرود... یزدان سرپرست و یـاور و نگاهدار و حافظ ایشـان است... این پاداش کارهائی است که میکردهاند... ایـن پاداش پیروزی ایشان در امتحان است.
بار دیگر خود را در برابر حقیقت بزرگی از حقائق این عقیده مییابیم. آنجا که راه راست یزدان در حاکمیّت و شریعت مجسّم و جلوهگر میشود... این سـرشت ایـن آئین است، سرشتی که پروردگار جهانیان آن را مقرّر و مشخّص میدارد.
1- جمع مرسل است: مرسل به حدیثی گفته میشود که نام فرد صحابی از آن افتاده باشد. همچون سخـن نافع که گفته است: رسول خدا چنین فرموده است ... (نگا: علوم الحدیث، تألیف دکتر صبحی صالح، صفحۀ ١٦٦).
2- مراجعه شود به کتاب: «التصویر الفنی فـی القرآن» فصل: «التخییل الحـسّی و التجـسیم».
3- که در سورۀ واقعه آیۀ ٤٣، و سورۀ مرسلات آیۀ ٣٠ ذکـری از آن رفته است. (مترجم)