ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 |
سورهی انعام آیهی 49-40
(قُلْ أَرَأَیْتَکُمْ إِنْ أَتَاکُمْ عَذَابُ اللّهِ أَوْ أَتَتْکُمُ السَّاعَةُ أَغَیْرَ اللّهِ تَدْعُونَ إِن کُنْتُمْ صَادِقِینَ. (40) بَلْ إِیَّاهُ تَدْعُونَ فَیَکْشِفُ مَا تَدْعُونَ إِلَیْهِ إِن شَاءَ وَتَنْسَوْنَ مَاتُشْرِکُونَ. (41) وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا إِلَى أُمَمٍ مِن قَبْلِکَ فَأَخَذْنَاهُم بِالْبَأْسَاءِ وَالضَّرَّاءِ لَعَلَّهُمْ یَتَضَرَّعُونَ (42) فَلَوْلاَ إِذْ جَاءَهُم بَأْسُنَا تَضَرَّعُوا وَلکِن قَسَتْ قُلُوبُهُمْ وَزَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطَانُ مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ (43) فَلَمَّا نَسُوا مَاذُکِّرُوا بِهِ فَتَحْنَا عَلَیْهِمْ أَبْوَابَ کُلِّ شَیْءٍ حَتَّى إِذَا فَرِحُوا بِمَا أُوتُوا أَخَذْنَاهُمْ بَغْتَةً فَإِذَا هُم مُبْلِسُونَ (44) فَقُطِعَ دَابِرُ الْقَوْمِ الَّذِینَ ظَلَمُوا وَالْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ (45) قُلْ أَرَأَیْتُمْ إِنْ أَخَذَ اللّهُ سَمْعَکُمْ وَأَبْصَارَکُمْ وَخَتَمَ عَلَى قُلُوبِکُم مَنْ إِلهٌ غَیْرُ اللّهِ یَأْتِیکُم بِهِ انظُرْ کَیْفَ نُصَرِّفُ الآیَاتِ ثُمَّ هُمْ یَصْدِفُونَ (46) قُلْ أَرَأَیْتَکُمْ إِنْ أَتَاکُمْ عَذَابُ اللّهِ بَغْتَةً أَوْ جَهْرَةً هَلْ یُهْلَکُ إِلَّا الْقَوْمُ الظَّالِمُونَ (47) وَمَا نُرْسِلُ الْمُرْسَلِینَ إِلَّا مُبَشِّرِینَ وَمُنذِرِینَ فَمَنْ آمَنَ وَأَصْلَحَ فَلاَ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلاَ هُمْ یَحْزَنُونَ (48) وَالَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیَاتِنَا یَمَسُّهُمُ الْعَذَابُ بِمَا کَانُوا یَفْسُقُونَ (49)
در اینجا و در این موج، روند قرآنی فطرت مشرکان را با عذاب الهی رویاروی میدارد. حتی خود مشرکان را با فطرتشان رویاروی میگرداند، زمانی که فطرتشان با عذاب یزدان رویاروی میشود. یعنی بدان هنگام کـه فطرت ایشان با رویاروی شدن با هول و هراس از زیر تودهها و تپههای انگیزههای فراموشکاریها بدر میآید، و هول و هراس فطرت را تکان میدهد و آن تودهها و تپهها فرو میافتند و فرو میتپند و زدوده میگردند، و فطرت افسانۀ خدایان دروغین را فراموش مینماید، و فورًا به سوی پروردگار راستین خود - پروردگاری که او را از ته دل میشناسد - برمیگردد و تـنها از او رستگاری و رهائی خویش را میطلبد و بس!
سپس روند قرآنی دست مشرکان را میگیرد و آنان را در سرزمینهائی به گشت و گذار میبرد که پدران و نیاکان ایشان در آنها سکندری خوردهاند و هلاک گشتهاند. در راه بدیشان نشان میدهد که سنت یزدان سبحان چگونه جریان مییابد، و قضا و قـدر خـدای مهربان به چه شکلی عمل میکند. به چشـان سر و دل ایشان نشان میدهد که چگونه قانون استدراج شکـل گرفته است. یعنی یزدان جهان به مشرکان و بزهکاران نعمت بخشیده است و ایشان را اسـیر وگرفتار پـیلۀ مادیات نموده است و کم کم آنان را به سـوی عـذاب کشیده است و ناگهان تازیانۀ بلا بر سـرشان فرود آورده است و به کیفرشان رسانیده است... در سراسر تاریخ چنین بوده است: مشرکان و کافران بعد از این که پیغمبران یزدان را تکذیب کردهاند، خداوند جهان ایشان را پیاپی با مصیبتها و بلاهای بدنی و مالی آزموده است، و گذشته از آن ایشان را با خوشیها و نعمتها آزمایشکرده است، و فرصتهای بیشمار بدانان عطاء فرموده است، تا هوشیار گردند و از خواب غفلت بیدار شوند، و ازکجاوۀ ناز بیخبری بدر آیند. ولی آنان همۀ فرصتها را از دست دادهاند، و بعد از این که ناخوشیها و سختیها ایشان را بیدار نکـرده است، نعمتهای دنـیوی آنان را مغرور کرده است وگول زده است، آن زمـان قضا و قدر الهی ناگهان برابر سنت جاری یزدان سـر رسیده است و ایشان را در برگرفته است:
(فَقُطِعَ دَابِرُ الْقَوْمِ الَّذِینَ ظَلَمُوا وَالْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ).
(بدین ترتیب) نسل ستمکاران ریشه کن شد، و ستایش تنها پروردگار جهانیان را سزا است (کـه بـا نقمت و نعمت مردمان را تربیت میکند، و روی زمین را از فساد ظالمان پاک میسازد).
هنوز چنین صحنهای که سخت دلهـا را به تکان میاندازد از دیدها پنهان نگشـته است، به دنبال آن صحنۀ دیگری جلوهگر میآید. در این صحنه نیز آنان دستخوش عذاب الهـی هسـتند. خـداوند گوشها و چشمهایشان را برمیگیرد، و بر دلهایشان مهر میزند. ایشان خدائی جز یزدان جهان را نمییابند که گوشها و چشمها و فهم و ادراکشان را بدیشان بازگرداند.
در رویاروئی با این دو صحنۀ زیبای هراسـناک، از وظیفۀ پیغمبران برای مشرکان سخن میراند... وظیفۀ پـیغمبران مـژده رساندن و بیم دادن است و بس... پیغمبران نباید معجزات و خوارق عاداتی را بیاورند و بنمایند. همچنین ایشان نباید به پیشنهادهای پـیـشهاد کنندگان پاسخ دهند. که تنها و تنها آنان باید تبلیغ کنند و احکام و فرمان یزدان را برسانند، و مژده دهند و بترسانند. مردمان خود دانند، دستهای ایمان میآورند و کارهای خوب و پسندیده انجام میدهند، در نـتیجه خویشتن را از هول و هراس و غم و اندوه مـیرهانند. دستهای نیز به تکذیب میپردازند و روگردان میگردند و در نتیجۀ این تکـذیب و روگـردانی عذاب الهـی گریبانگیرشان میشود... پس هر که خـواهـد ایـمان بیاورد، و هرکه خواهد کفر بورزد... ایـن سرانـجام و فرجام کار است.
(قُلْ أَرَأَیْتَکُمْ إِنْ أَتَاکُمْ عَذَابُ اللّهِ أَوْ أَتَتْکُمُ السَّاعَةُ أَغَیْرَ اللّهِ تَدْعُونَ إِن کُنْتُمْ صَادِقِینَ. بَلْ إِیَّاهُ تَدْعُونَ فَیَکْشِفُ مَا تَدْعُونَ إِلَیْهِ إِن شَاءَ وَتَنْسَوْنَ مَاتُشْرِکُونَ).
بگو: به من بگوئید که اگر عذاب خـدا شما را فرا گیرد (همان گونه که قبلا ملتهای پپشین را فرا گرفته است) یا این که قیامت شما (با فرا رسیدن مرگتان و یـا از هـم پاشیدن جهان) فراز آیـد، آیـا (بـرای نجات از عـذاب دنیوی یا اخروی) غیر خدا را به یاری میطلبید؟ (و اگر بطلبید سودی به شما میرسانند و شما را میرهانند؟!) اگر شما راستگوئید (در این که بـتها و انـبازها سـودی برای شما دارند و پرستش را سزاوارنـد؟! نــه، در وقت رخدادهای بزرگ، و در هنگامۀ رستاخیز به کسی جز خدا متوسل نمیشوید و پناه نمیبرید و) بلکه تنها خدا را به یـاری میطلبید، و او اگر خواست آن چیزی را بـرطرف میسازد که وی را بـرای رفـع آن به فریاد میخوانید، و (دیگر آن روز) چیزهائی را کـه (امـروز) شریک خدا میسازید فرامـوش مـینمائید (و از خاطر میزدائید).
این، بخشهائی از وسائل و مسائل برنامۀ یـزدانـی در مخاطب قرار دادن فطرت انسانی با این عقیده استکه افزوده میشود بدان بخشیکه قبلا بیان آن در قسمت پیشین، و همچنین در قسمتهای قبل از آن و بعد از آن در روند سوره آمده است.
در آنجا فطرت را مخاطب قرار داده است با چیزهائی که در جهان زندگان موجود است و بیانگر نظم و نظام جهان، و نمایانگر نشانههای ادارۀ امور هستی تـوسط یزدان سبحان است. همچنین در آنجا فطرت انسان با ذکر احاطه و شمول دانش یزدان مورد خطاب قـرار میگیرد. خدا در اینجا نیز فطرت انسان را با عذاب خود مخاطب قرار میدهد، و مـوضع فطرت را در برابر یزدان بیان میدارد، موضعی که فطرت به هنگام روبرو شدن با عذاب الهی درسیمائی از سـیماهای خشـن و هراسناک خود پیدا میکند، سیمای هولناکی که دلها را به تکان میاندازد، و تودههای انباشتۀ شرک را از روی آن فرو میاندازد، و فطرت دلها را از اینگونه تودهها بیرون میسازد، تودههائی که بر دلها فرو افتاده است و آنها را پوشانده است و فطرت را از آشنائی آن با یزدان و همچنین از توحید ایزد سبحان محجوب و محروم میسازد، آشنائی و یگانهپرستی مسـتقرّ در ژرفاهای دلها:
(قُلْ أَرَأَیْتَکُمْ إِنْ أَتَاکُمْ عَذَابُ اللّهِ أَوْ أَتَتْکُمُ السَّاعَةُ أَغَیْرَ اللّهِ تَدْعُونَ إِن کُنْتُمْ صَادِقِینَ).
بگو: به من بگوئید که اگر عذاب خـدا شما را فرا گیرد (همان گونه که قبلا ملتهای پپشین را فرا گرفته است) یا این که قیامت شما (با فرا رسیدن مرگتان و یـا از هـم پاشیدن جهان) فراز آیـد، آیـا (بـرای نجات از عـذاب دنیوی یا اخروی) غیر خدا را به یاری میطلبید؟ (و اگر بطلبید سودی به شما میرسانند و شما را میرهانند؟!) اگر شما راستگوئید (در این که بـتها و انـبازها سـودی برای شما دارند و پرستش را سزاوارنـد؟!
رویاروی شدن فطرت با تصور هول و هراس است... عذاب یزدان در دنیا، عذاب نابود نـمودن و هـلاک ساختن است، یا مراد وقوع قیامت بدون انتظار است... فطرت، زمانی که این پسوده را لمـس مـیکند، و این هول و هراس را تصور مینماید، حقیقت این تصور را میداند - خداوند سبحان نیز میدانسته استکه فطرت حقیقت این تصور را میداند - و در برابر آن به لرزش و جنبش میافتد و تکان میخورد، چون هول و هراس حقیقت پنهان در فطرت را مجسم میگرداند، و یزدان سبحان همکه آفریدگار آن است میداند کـه حـقیقت نهانی در زوایای فطرت است و خدا از راه اندیشه با آن به سخن در میآید، و فطرت نیز در رابر آن به تکان میافتد و به حرکت میپردازد و میلرزد و لخـت وعریان میگردد.
یزدان جهان از مردمان میپرسد، و میخواهـد پـاسخ پرسش را از زبان ایشان بشنود، و تـصدیق مسأله بر زبانشان روان شود، تا بیانگر تصدیق نهان در فطرت ایشانگردد:
(أَغَیْرَ اللّهِ تَدْعُونَ ....إِن کُنْتُمْ صَادِقِینَ).
آیا غیر خدا را به یاری میطلبید، اگر شما راستگوئیـد؟
سپس شتاب میگیرد و به دنبال آن جواب درست را مقرر میدارد و بیان میفرماید، جواب درستی که عملا در ژرفای فطرتشان نهفته است، هر چند هم زبانشان آن را نگوید:
(بَلْ إِیَّاهُ تَدْعُونَ فَیَکْشِفُ مَا تَدْعُونَ إِلَیْهِ إِن شَاءَ وَتَنْسَوْنَ مَاتُشْرِکُونَ).
(نــه، در وقت رخدادهای بزرگ، و در هنگامۀ رستاخیز به کسی جز خدا متوسل نمیشوید و پناه نمیبرید و) بلکه تنها خدا را به یـاری میطلبید، و او اگر خواست آن چیزی را بـرطرف میسازد که وی را بـرای رفـع آن به فریاد میخوانید، و (دیگر آن روز) چیزهائی را کـه (امـروز) شریک خدا میسازید فرامـوش مـینمائید (و از خاطر میزدائید).
بلکه تنها یزدان را به فریاد میخوانـید و بهکمک میطلبید، و شرک و انباز خود را بطور کلّی فراموش میکنید!... هول و هراس فطرتتان را بدین هنگام لخت و عریان میگرداند و بیپرده مینمایاند. فطرت در این وقت در طلب مدد و یاری رو به درگاه خداوند یگانه مینماید و بس. بلکه حتی خود این شرک و انباز را فراموش میکند... آشـنائی فطرت با آفریدگارش حقیقتی استکه در خود فطرت قرار دارد. امـا این شرک، یک قشر سطحی است که بر اثر عوامل دیگری عارض آن گردیده است. یک قشر سطحی که بالای تودهای قرار گرفته است که بر فطرت فرو افتاده است. هر وقتکه هول و هراس فطرت را تکان دهد، این توده فرو میتپد و سقوط میکند، و این قشر سطحی نیز برمیخیزد و در فضا میپراکند، و حقیقت اصـیل و واقعی جلوهگر و هویدا میشود، و فطرت حرکت سرشتی خود را به سوی آفریدگارش میآغازد، و از آستانۀ با عظمت یزدان جهان کرنشکنان میطلبد که هول و هراسی را از او به دور گرداند که خودش توانائی دفع و چارهسازی طرد آن را نـدارد ودر ایـنکار درمانده و سرگردان است.
کار فطرت در رویاروئی با هول و هراس بدینگونه است. روند قرآنی مشرکان را از آن میآگاهاند و چنین امری را فراروی ایشان جلوهگر میگرداند... و امّا کار یزدان سبحان را در لابلای رویاروئی مـقرر میدارد. خدا اگر خواست برطرف میسازد ترس و هراس و بلا و مـصیبتی را که مـردمان او را برای دفـع آن فریاد میدارند و به کمک میطلبند. بلی اگر خواست چنین میکند، چرا که مشیت یزدان آزاد است و هیچگونه قید و بندی مـتوجه آن نـمیگردد. اگر خواست دعـا و تمنّایشان را میپذیرد و اندک یا همۀ هراس و بلائی را برطرف مینماید که آنـان او را برای دفـع آن فریاد داشتهاند و بهکمک طلبیدهاند. و اگر نخواست تضرع و زاری و تقاضا و تمنّای آنان را بنا به قضا و قدر خویش و به مقتضی حکمت و علم خود، پاسخ نمیگوید.
این بود موضع فطرت در قبال شرک و انبازی که گاهی بدان گرفتار میآید، به سبب انحرافی که پیدا میکند، انحرافیکه زادۀ عواملگوناگون است و بر روشـنی حقیقت نهان در آن پردهای فرو میافکند... آیا حقیقت روکردن فطرت به یزدان و آشنائی او با خداوند رحمن و اطلاع او از یگانگی ایزد سبحان باید به چه شکل و شیوهای باشد؟
ما - همانگونهکه قبلا گفتهایم - دربارۀ صداقتکسانی که کفر را بدین شکل میپذیرند بسیار مظنون و مشکوک هستیم و باور نداریمکه آنان درکفری که گمان میبرند که بدان اعتقاد دارند، راستگو باشند. ما بسی شک داریم در اینکه در میان مردمان کسانی یافته شوند که خداوند ایشان را آفریده است کارشان واقعاً بدانجا بکشد که اثر دست آفریدگاری را نـادیده گیرند که ایشان را هستی بخشیده است. آفریدگاری که نشانههای آفرینش او در سراسر وجود انسان پیدا و در طرح و نقشۀ پـیکرهاش هویدا است، و اصلا نشـانۀ قدرت آفریدگار آمیزۀ هستی انسان، و جلوهگر و مجسم در هر یک از سلولها و بلکه عیان در یکایک ذرات کیهان است!
تاریخ فراروی ما است، تاریخ دور و دراز شکنجههای زشت، مبارزههای وحشیانه و درنده خویانه باکلیسا، سرکوبیها و نابودیها، دشمنی کلیسا با انگیزههای فطری مردمان، غرق شدنکلیسا در لذائذ منحرف از راستای راه حقیقت، و بالاخره تمام چیزهائیکه در این تـاریخ بدشگون بوده است، تاریخیکه اروپا قرنهای طولانی در آن زیسته است ... اینها دست به دست هم داده است و همه و همه سبب گردیده است که سرانجام اروپائیان بدین موجکفر و بیدینی بیفتند، تا در بیابان برهوت بیکران و بینشان سـردرگمی، از دست غول زشت و بدقواره بگریزند. [1]
گــذشته از ایـن، یـهودیان از ایـن واقعیت تـاریـی بهرهبرداری کردند، و مسـیحیان را از آئـینشان بدور داشتند، تا زمام اختیارشان آسان به دسـتشان بیفتد، و ساده بتوانند بیبند و باری و بدبختی و بیچارگی را در میانشان رواج و گسترش دهند، و آنان را به تعبیر «تلمود» و «نقشهها و طرحهای فرزانگان صـهیونیسم» همچون الاغ گردانند و برانند... یهودیان نمیتوانسـتند به همۀ ایـن امـور برسند و نـائل شوند، مگر با بهرهبرداری و سوء استفاده از آن تـاریخ بدشگون و ننگین اروپائی، برای کشاندن مردمان به سوی کفر و زندقهای که به خاطر گریز ازکلیسا انجام میپذیرفت. با وجود این همه تلاش بیامان، تلاشیکه مجسّم در «کمونیستی» بود، کمونیستی که یکی از دستگاهها و سرویسهای یهودیان بود، این همه تـلاشی که برای پخش بیدینی در لابلای بیش از نیم قرن انـجام پذیرفت، و تحت نظارت همۀ دستگاههای ویـرانگر و درهم شکنندۀ دولت صورت میگرفت، با ایـن وجود هیچ وقت فطرت عشق اعتقاد به خدا در ژرفاهای درون خود ملت روسیه از میان نرفت و پیوسته در سـراچۀ سینههایشان در غوغا بود... «استالین» وحشی - همان گونهکه جانشین او خروشچف وی را به تـصویر میکشد - مجبورگردید با کلیسا درگیر و دار جنگ جهانی دوم سازش و نرمشکند، و سر دستۀ کشیشان را آزاد سازد، زیرا فشار جنگ گردنش را میییچاند به سوی اعتراف به وجود یزدان، به دلیل اصالت عقیدۀ به یزدان در خمیرۀ فطرف انسان ... حال رأی ظاهری او و رأی ظاهری اندکی از کافران قدرتمند پیرامون او هر چه هست مهم نیست.
یهودیان با یاری وکمک «الاغان» بکارگرفته از میان صلیبیان کوشیدند که موجکفر و زنـدقه را در درون ملتهائی پخشکنندکه اسلام را به عنوان عقیده و آئین خود اعلان میداشتند. هر چند که اسلام سرکوب شده بود و در درونها پـژمرده بود، امّـا موجی که از راه «قهرمان» یعنی آتاتورک در تـرکیه روان و گسـترش داده بودند، شکست خورد و عقبنشینیکرد، با وجود همۀ کمکها و یاریهائی که صرف بیبند و باریها و خرج قهرمانکردند، و تشویقها و تعریفهائیکه نمودند، و با وجود کتابهای زیادی که در بارۀ قهرمان و تجارب مترقیانۀ پرچمدار پرچمکفر و الحاد نـوشتند و پـخش کردند... بعد از آن از تجربۀ تلخ آتـاتورک استفاده کردند و به تجارب تازهای گرائیدند. این بار تصمیم بر اینگرفتند که برای تجارب پـیشتاز و مـترقیانۀ خود، پرچم کفر و الحاد را برافراشته نکنند. بلکه بر بالای آن تجارب، پرچم اسلام را به اهتزاز درآورند! تا با فطرت مردمان برخورد نکند و همچون تجربه آتاتورک نشود که با فطرتها منافات پیدا کرد و نقش بر آب شود. پرچم اسلام را بیفرازند و در زیر این پرچم هر چه میخواهند انجام دهند و باتلاقهای گندیدۀ ناپاکیها و پـلشتیها و آلودگیها و بیبند و باریهای اخلاقی را تـعبیهکنند. همچنین تحت لوای اسلام، دستگاهها و سرویسهای ویرانی مواد خام بشریت را بطور کلی در سرزمینهای اسلامی پدیدار و راهاندازی سازند، و ثروت گرانمایۀ انسانیت را تباه گردانند.
(وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا إِلَى أُمَمٍ مِن قَبْلِکَ فَأَخَذْنَاهُم بِالْبَأْسَاءِ وَالضَّرَّاءِ لَعَلَّهُمْ یَتَضَرَّعُونَ. فَلَوْلاَ إِذْ جَاءَهُم بَأْسُنَا تَضَرَّعُوا وَلکِن قَسَتْ قُلُوبُهُمْ وَزَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطَانُ مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ. فَلَمَّا نَسُوا مَاذُکِّرُوا بِهِ فَتَحْنَا عَلَیْهِمْ أَبْوَابَ کُلِّ شَیْءٍ حَتَّى إِذَا فَرِحُوا بِمَا أُوتُوا أَخَذْنَاهُمْ بَغْتَةً فَإِذَا هُم مُبْلِسُونَ. فَقُطِعَ دَابِرُ الْقَوْمِ الَّذِینَ ظَلَمُوا وَالْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ).
(ای پیغمبر! ناراحت مباش که پیغمبران زیادی را) ما به سوی ملتهائی که پیش از تو بودهاند گسیل داشتهایم (و هنگامی کـه عـلم طـغیان بـرافراشـته و سـرپیچی ورزیدهاند) آنان را به سـختیها و زیـانها گرفتار و بـه شدائد و بلایا دچار ساختهایم تا بلکه خشوع و خضوع نمایند (و توبه کنند و به سوی خدای خود بـرگردند). آنان چرا نباید هنگامی که به عذاب ما گرفتار مـیآیند، خشوع و خضوع کنند (و بیدار شوند و اندرز گیرند و با تضرع و زاری دست دعا بـه سـوی بـاری بـلند کـنند و آمرزش خواهند؟) ولی دلهایشان سـخت شـده است و (نرود میخ آهنین بر سنگ! و عـلاوه از قسـاوت قلب) اهریمن (هم) اعمالی را که انجام مـیدادهانـد بـرایشـان آراسته و پـیراسـته است. هنگامی کـه آنـان فرامـوش کردند آنچه را کـه بدان متذکّر و مـتّعظ شـده بـودند (و آزمون ناداری و بیماری کارگر نیفتاد، آزمون دیگری جهت بیداری ایشان بکار بردیم و) درهای همه چیز (از نعمتها) را به رویشان گشودیم تا آنگاه که (کـاملا در فراخی نعمت غوطهور شدند و) بـدانـچه بـدیشان داده شد شاد و مسرور گشتند (و بادۀ ثروت و قدرت ایشان را گرفت و سرمست و مغرور شدند و ناشکری کردند و) ما بناگاه ایشان را بگرفتیم (و بـه عذاب خود مـبتلا کردیم) و آنان مأیـوس و مـتحـیّر مـاندند (و بـه سـوی نجـات راه نـبردند. بـدین تـرتیب) نسـل سـتمکاران ریشهکن شد، و ستایش تنها پروردگار جهانیان را سزا است (که با نقمت و نعمت مردمان را تـربیت مـیکند، و روی زمین را از فساد ظالمان پاک میسازد).
این آیهها انسان را رویاروی میسازند با نمونههائی از عذاب و بلای یزدان سبحان، نـمونههائی از واقعیت تاریخی، نمونههائی که بیان میدارند و شرح و بسط میدهند که چگونه مردمان با عذاب یزدان رویـاروی میگردند، و فرجام این رویاروئی آنان با عذاب یزدان چه خواهد بود، و چگونه یزدان به مردمان پیاپی فرصت میدهد و دنبال یکدیگر وقت مـناسب در اختیارشان مـیگذارد، و یکی بعد از دیگری بـیدارباشها در میرسند و هوشدار میدهند. اگر آن چیزهائی را فراموشکنند که بدانان گوشزد و سفارش میشود، و شدّت و سختی ایشان را به سوی خدا و تضرع و زاری در پیشگاه یزدان مهربان نکشاند، و نعمت ایشان را به سپاسگزاری و به پرهیز از فتنه و بلا نـرساند، باید فطرتشان تباهی گرفته باشد، تباهیی که با وجود آن اصلاح امید نمیرود، و همچنین زندگی ایشان بدان گونه فاسد شده استکه با بودن آن مـاندن سزاوار نیست. در این موارد فرمان خدا مبنی بر نابودی آنان شرف صدور پیدا میکند و وقوع بلا بر ایشـان واجب میشود، و نابودی و هلاک به شهر و دیـارشان نـازل میگردد و خانه و کاشانهای از آن نجات پیدا نمیکند.
(وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا إِلَى أُمَمٍ مِن قَبْلِکَ فَأَخَذْنَاهُم بِالْبَأْسَاءِ وَالضَّرَّاءِ لَعَلَّهُمْ یَتَضَرَّعُونَ. فَلَوْلاَ إِذْ جَاءَهُم بَأْسُنَا تَضَرَّعُوا وَلکِن قَسَتْ قُلُوبُهُمْ وَزَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطَانُ مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ).
(ای پیغمبر! ناراحت مباش که پیغمبران زیادی را) ما به سوی ملتهائی که پیش از تو بودهاند گسیل داشتهایم (و هنگامی کـه عـلم طـغیان بـرافراشـته و سـرپیچی ورزیدهاند) آنان را به سـختیها و زیـانها گرفتار و بـه شدائد و بلایا دچار ساختهایم تا بلکه خشوع و خضوع نمایند (و توبه کنند و به سوی خدای خود بـرگردند). آنان چرا نباید هنگامی که به عذاب ما گرفتار مـیآیند، خشوع و خضوع کنند (و بیدار شوند و اندرز گیرند و با تضرع و زاری دست دعا بـه سـوی بـاری بـلند کـنند و آمرزش خواهند؟) ولی دلهایشان سـخت شـده است و (نرود میخ آهنین بر سنگ! و عـلاوه از قسـاوت قلب) اهریمن (هم) اعمالی را که انجام مـیدادهانـد بـرایشـان آراسته و پـیراسـته است.
واقعیت بشری بسیاری از این ملتها را شـناخته است، ملتهائی که قرآن مجید برای انسانها داستان بسیاری از آنها را روایت نموده است، پیش از این که «تاریخ» و تاریخ نگاری به وسیلۀ مردمان بیدار گردد. تاریخی که آدمیزادگان مینگارند، عمر چندانی از آن نمیگذرد، و جز مقدار اندکی از تاریخ حقیقی انسانها بر روی کرۀ زمین را در بر نمیگیرد! این تاریخ اندک نیز که با دست آدمیزادگان نگاشته شـده است لبریز از دروغـها و نارواها و ناتوانیها وکوتاهیها است و نـتوانسته است همۀ انگیزههای پیدایش وقائع و عوامل حرکت چرخهای گردونه تاریخ را فراگیرد، و مشـتمل بر انگـیزهها و عواملی شود که بعضـیها در ژرفاهای درونهای مردمان پنهان میگردد، و برخیها در فراسوی غـیب پـوشیده میشود، و جز اندکی از آنها پیدا و آشکار نـمیگردد. درگردآوری و تفسیر و جداسازی درست از نادرست این بخش اندک نیز مردمان دچار اشتباه مـیشوند، و تاریخ صحیح و دور از اغراض و اغلاط، بسیار کم است. بعضی از اشخاص ادعاء میکنند که از لحاظ علمی بر تاریخ بشری احاطه دارند، و ایشان میتوانند تاریخ را بگونۀ «علمی» تفسیر کنند، و تـوان آن را در خود سراغ دارند که رخدادهای حتمی و دگرگونیهای قطعـی آینده را پیشبینی و تعیین نـمایند!... آنـان که چنین میگویند بزرگترین دروغی را ادعاء میکنند که ممکن است انسانها مرتکب آن شوند. جای شگفت است که بـعضیها چنین چیزی را ادعاء میکنند، و شگفت انگیزتر از آن بـعضیها هم باور میکنند و میپذیرند! اگر این مدعیان بگویند: آنان از «انتظارها و چشم داشتها» سـخن میگویند، نه از «قطعیها و حتمیها» پـذیرفتنی بود... ولی زمانی که دروغ پردازان، در میان بیخبران کسانی را مییابند که سخنان یـاوۀ ایشـان را تصدیق میکنند و راست میپندارند، پس چرا دروغ نگویند و یاوه سرائی نکنند؟!
یزدان حق و حقیقت را میگوید، و میداند چه چیز بوده است، و چرا چنین چیزی بوده است. ایزد برای بندگان خود -از روی تفضّل و مرحمت خویش - بخشی از اسـرار و رمـوز سـنّت و قضا و قدرش را روایت میفرماید، تا پرهیز کنند و پند گیرند و خویشتن را بر حذر دارند، و با عوامل و انگیزههای نهان، و اسباب و علل آشکار موجود در فراسوی واقعیت تاریخی آشـنا گردند و با اطلاع از این عوامل و انگیزهها از واقعیت تاریخی تفسیر کامل صحیحی ارائه دهـند. و در سـایۀ شناخت این عوامل و انگیزهها هـمچنین مـمکن شود انتظار وقوع چیزی را داشته باشند که رخ خواهـد داد، آن هم با تکیه بر سنّت تغییر ناپذیر یزدان، آن سنتی که یزدان برای ایشان از آن پرده برمیدارد.
در این آیهها به تصویر کشیدن و نشان دادن نمونهای است که در میان ملتهای گوناگون پیوسته تکرار میگردد... ملتهای گوناگونی که پیغمبران به سویشان آمـدهانـد و چنین ملتهائی تکذیبشان کردهانـد و دروغگویشان نامیدهاند، و یزدان جهان ایشان را دچار زیانهای بدنی و مالی کرده است و احوال و اوضاعشان را دستخوش ناخوشیها و دشواریها فرموده است ... امّا زیانها و ناملایماتی که به «عذاب یزدان» مذکور در آیۀ پیشین نمیرسد که عذاب نـابود کردن و ریشهکن ساختن است ...
قرآن نمونۀ مشخص از این ملتها را بیان فرموده است، و نمونۀ زیان بدنی و مالی را نیز ذکر کرده است، زیان بدنی و مالیی که این ملتها را گرفتار آن نموده است ... چنین نمونهای را در داستان فرعون و فـرعونیان ذکر فرموده است:
(وَلَقَدْ أَخَذْنَا آلَ فِرْعَوْنَ بِالسِّنِینَ وَنَقْصٍ مِنَ الثَّمَرَاتِ لَعَلَّهُمْ یَذَّکَّرُونَ. فَإِذَا جَاءَتْهُمُ الْحَسَنَةُ قَالُوا لَنَا هذِهِ وَإِنْ تُصِبْهُمْ سَیِّئَةٌ یَطَّیَّرُوا بِمُوسَى وَمَنْ مَعَهُ أَلاَ إِنَّمَا طَائِرُهُمْ عِنْدَ اللّهِ وَلکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لاَیَعْلَمُونَ. وَقَالُوا مَهْمَا تَأْتِنَا بِهِ مِنْ آیَةٍ لِتَسْحَرَنَا بِهَا فَمَا نَحْنُ لَکَ بِمُؤْمِنِینَ. فَأَرْسَلْنَا عَلَیْهِمُ الطُّوفَانَ وَالْجَرَادَ وَالْقُمَّلَ وَالضَّفَادِعَ وَالدَّمَ آیَاتٍ مُفَصَّلاَتٍ فَاسْتَکْبَرُوا وَکَانُوا قَوْماً مُجْرِمِینَ).
ما فرعون و فرعونیان را به خشکسالی و قحطی و تنگی معیشت و کمبود ثمرات و غلات گرفتار ساختیم تا بلکه مـتذکّر گـردند (و از خـواب غفلت بیدار شوند و از سرکشی و ستم خود بکاهند و متوجّه خدا گردند و بـه بنیاسرائیل بیش از این ظلم و جور روا نـدارنـد). ولی (آنان نه تـنها پـند نگرفتند، بـلکه) هنگامی کـه نیکی و خوشی بدیشان دست میداد (-که اغلب هم چنین بود -) میگفتند: این به خاطر (استحقاق و امتیازی است که بر سایر مردمان داریم و ناشی از میمنت و مبارکی) ما است. امّـا هنگامی که بدی و ســتی بدیشان دست میداد، میگفتند: (این خشکسالیها و بلاها همه نـاشی از) نحوست و شومی مـوسی و پیروان او است! هـان (ای مردمان همۀ اعصار و قرون بدانـید) که بـدبیاری آنان تنها از جانب خدا (و بـا تـقدیر و تـدبیر او نـه کس دیگری) بوده است، ولیکن اکثر آنان (این حقیقت ساده را) نـمیدانستند (و دیگران نیز اغلب نمیدانند که خوشی و ناخوشی و سختی و فراخـی بـرابـر اراده و مشیت خدا به انسان دست میدهد. آنان به سبب این اندیشۀ نـادرست) گـفتند: هـر انـدازه بـرای مـا مـعجزه بیاوری (و هر نوعی از معجزات بنمائی) تـا مـا را بـدان جـادو کـنی، مـا بــه تـو ایـمان نمیآوریم (و بـه تـو نـمیگرویم). پس (هـر زمــان بــه مـصیبت و نکـبتی دچارشان کردیم و از جمله:) سیل، ملخ، شته، قورباغه، و خون بر آنان فرستادیم که هر یک معجـزۀ جداگانه و روشنی بود (بر صدق موسی؛ و او پیشاپیش در بـارۀ هر یک جداگانه و مفصل سخن گفته بود و وقوع هر یک را خبر داده بود) امّا آنان تکبّر ورزیدند (و خویشتن را بالاتر از آن دیدند که حق را بپذیرند) چرا که انسـانهای گناهکاری بودند. (اعراف/130-133)
این نمونهای از نـمونههای فراوانـی است که آیـات قرآنی بدانـها اشاره دارد... خداونـد ایشان را زیـر تازیانههای زیانها و بلاهای بدنی و مـالی گرفت تـا بیدار شوند و به خود آیند، و دلهایشان را و واقعیت خود را بکاوند و نقب بزنند، شاید در زیر فشار سختیها وگرفتاریها به سوی یزدان ناله سر دهند و کرنش برند و از سرکشی و تکبّرشان دست بردارند، و عاجزانه از یزدان با دلهای پاک، مخلصانه بخواهند بلا را از آنان بردارد. اگر چنین میکردند یزدان بلا را از آنـان دور میگرداند، و درهای رحمت خویش را به رویشـان میگشود... امّا آنان کاری را که شـایسته بود بکنند انجام ندادند. به یزدان پناه نبردند. از سـرکشی خود دست برنداشتند. سختی آزمون و شدت تازیانۀ بلا بر سر عقلشان نـیاورد، و بـینش ایشـان را نگشود، و دلهـایشان را نـرم نکرد. اهریمن از پشت سـرشان گمراهیها و سرکشیهائی را در نظرشان آراست که به گرداب آن افتاده بودند:
(وَلکِن قَسَتْ قُلُوبُهُمْ وَزَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطَانُ مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ).
ولی دلهایشان سخت شده است و (نرود میخ آهنین بر سنگ! و افزون بر سنگدلی) اهریمن (هم) اعمالی را کـه انجام دادند برایشان آراسته و پیراسته است.
دلیکه سختیها و بلاها آن را به سوی خدا برنگرداند، به سنگ بدل شده است و تـری و نـمی درآن باقی نمانده است تا سختیها و بلاها آن را بفشارد. چنین دلی مرده است و دیگر سختیها و بلاها در آن احسـاس را برنمیانگیزد. دستگاههای گیرنده و پذیرندۀ سرشتی در آن خراب و از کار افتادهانـد، و لذا ایـن ضـربهها و تکانهای بیدار کننده را در نمییابد و به هوش نمیآید. ضربهها و تکانهای بیدار کنندهای که دلهای زنـده را برای دریافتن و پاسخ گفتن هوشیار میگردانـد. اصلًا سختیها وگرفتاریها آزمون یزدان برای امتحان بندگان است. کسی که زنده باشد، سختیها و گرفتاریها او را بیدار و هوشیار میگرداند، و دریچههای بسته دل او را میگشاید، و وی را به سوی خدایش بـرمیگردانـد، و رحمتی از رحمتهائی میگردد که یزدان جهان آن را بر خود واجب فرموده است... امّا کسیکه مرده است، سختیها وگرفتاریها او را سنگباران میکند، ولی اصلًا بدو سودی نمیرساند. بلکه تنها عذر و حجّت را برای او باقی نمیگذارد، و مایۀ بدبختی او میگردد، و زمینۀ عذاب را فراهم میآورد!
این ملتهائی که یزدان سبحان داسـتان آنـان را برای پیغمبر خود صلّی الله علیه و آله و سلّم و بعد از او برای مسلمانان پیرو او روایت میفرماید، سختیها وگرفتاریها کمترین سودی بدیشان نبخشید. به تضرّع و زاری در آستانۀ باری نپرداختند، و ایشان را از چیزی برنگرداند که اهریمن آن را برایشان آراسته و پیراسته بود، و آن روگردانی و سرکشی بود... در اینجا بود که خداوند بدیشان مهلت و فرصت بیشتر داد و آنان را غرق خوشیها کرد و به مرور زمان ایشان را در پیلۀ نعمتها اسیر فرمود و کم کم به سوی عذاب کشاند:
(فَلَمَّا نَسُوا مَاذُکِّرُوا بِهِ فَتَحْنَا عَلَیْهِمْ أَبْوَابَ کُلِّ شَیْءٍ حَتَّى إِذَا فَرِحُوا بِمَا أُوتُوا أَخَذْنَاهُمْ بَغْتَةً فَإِذَا هُم مُبْلِسُونَ. فَقُطِعَ دَابِرُ الْقَوْمِ الَّذِینَ ظَلَمُوا وَالْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ).
هنگامی کـه آنـان فرامـوش کردند آنچه را کـه بدان متذکّر و مـتّعظ شـده بـودند (و آزمون ناداری و بیماری کارگر نیفتاد، آزمون دیگری جهت بیداری ایشان بکار بردیم و) درهای همه چیز (از نعمتها) را به رویشان گشودیم تا آنگاه که (کـاملا در فراخی نعمت غوطهور شدند و) بـدانـچه بـدیشان داده شد شاد و مسرور گشتند (و بادۀ ثروت و قدرت ایشان را گرفت و سرمست و مغرور شدند و ناشکری کردند و) ما بناگاه ایشان را بگرفتیم (و بـه عذاب خود مـبتلا کردیم) و آنان مأیـوس و مـتحـیّر مـاندند (و بـه سـوی نجـات راه نـبردند. بـدین تـرتیب) نسـل سـتمکاران ریشهکن شد، و ستایش تنها پروردگار جهانیان را سزا است (که با نقمت و نعمت مردمان را تـربیت مـیکند، و روی زمین را از فساد ظالمان پاک میسازد).
خوشی و نعمت، آزمون دیگری است و همچون آزمون سختی و شدّت است. امّا این آزمون ازآزمون سخـتی و شدّت دشوارتر و بالاتر است. یزدان جهان مردمان را با خوشی و نعمت میآزماید، همان گونه که با آزمون سختی و شدّت میآزماید. هم فرمانبرداران را و هم سرکشان و نافرمایان را میآزماید، و با هر دو وسـیلۀ خوشی و نعمت، و ناخوشی و نقمت، هر دو گـروه را امتحان میفرماید.
فرد مؤمن با سختیها وگرفتاریها امتحان میگردد و او صبر و شکیـائی میورزد، و با خوشیها و نعمتها مورد آزمایش قرار میگیرد و او به شکر و سپاس مینشیند. در هر دو حال کار و بارش همه خیر و خوبی خواهد بود... در حدیث آمده است:
(عَجَبًا لِلْمُؤمِنِ إنَّ أمْرُهُ کُلُّهُ لَهُ خَیْرٌ وَ لَیْسَ ذَلِکَ لِأَحَدٍ إلَّا لِلْمُؤْمِنِ , إنْ أَصَابَتْهُ سَرَّاءُ شَکَرَ فَکَانَ خَیْرًا لَهُ , وَ إنْ أَصَابَتْهُ ضَرَّاءُ صَبَرَ فَکَانَ خَیْرًا لَهُ).
کار مؤمن چه شگفت است، همۀ کارهایش برای او خیر و خوبی است، و این کار برای کسی جز مـؤمن چنین نیست. اگر خوشی ونعمتی نصیب او گردد، شکر و سپاس میکند و برای او خیر خواهد بود. و اگر زیان و بلائی بدو برسد، صـبر و شکیبائی مـیکند و بـرای او خیر خواهد شد. (مسلم آن را روایت کرده است)
این ملتهائی که پیغـمـبران خود را تکذیبکردهاند، و یـزدان سبحان در ایـنجا داسـتان آنـان را روایت میفرماید، هنگامی که چیزی را فراموش کردهانـد که بدیشان تـذکر داده شده است و انـجام آن از ایشان خواسته شده است، و یزدان سبحان دانسته است که آنان باید هلاکگردند، پس از این که خداوند ایشان را با زیانها و بلاهای بدنی و مالی آزموده است و آنـان دست دعا به درگاه خدا برنداشتهاند و به تضرّع و زاری نپرداختهاند، خداوند این بار ایشـان را با خوشیها و نعمتها آزموده است و درهای همه چیز را برای آنـان گشوده است، تا پس از آزمون بلاها و ضررها، کم کم در پیلۀ خوشیها و نعمتها اسیر شوند و پله پله به سوی عذاب روند و دستخوش کیفر دنیوی و گرفتار بدبختی اخروی گردند.
تعبیر قرآنیکه میفرماید:
(فَتَحْنَا عَلَیْهِمْ أَبْوَابَ کُلِّ شَیْءٍ)
درهای همه چیز (از نعمتها) را به رویشان گشودیم.
روزیها و خوبیها، و امتعه و اموال، و سلطه و قدرت، و ... را به تصویر میکشد. نعمتها را به تصویر میزند که همچون سیلابها درجوش وخروشند و هیچگونه مانع و سد و بندی جلو آنها را نمیگیرد! سیلاب نعمتها بدون کمترین رنج و زحمتی و حتی تـلاش و کـوششی به سویشان روان است!
صحنۀ شگفتی است. حالتی را به تصویر میکشد که در حرکت و جریان است. این هم شیوۀ شگفت به تصویر کشیدن قرآنی است.[2]
(حَتَّى إِذَا فَرِحُوا بِمَا أُوتُوا).
تا آن گاه که (کاملا در فراخی نعمت غوطهور شـدند و) بدانچه بدیشان داده شد شاد و مسرور گشتند (و بادۀ ثروت و قدرت ایشان را گرفت و سرمست و مـغرور شدند و ناشکری کردند).
نعمتها و روزیها و خوشیها و شـادیها ایشان را فرا گرفت. آنان در میان خیرات و نعمات غـرق گشـتند و سرمست از لذائذ شدند. امّا شکر نعمت بجای نیاوردند و خدای را با عبادت یاد نکردند. دلهایشان از یاد نعمت دهنده به تکان درنیامد و هراسی و پـرهیزی به خود ندید. تمام تلاششان صرف لذائذ شد، و کاملا تسـلیم هواها و هوسها گردیدند. همان گونه که عادت افرادی استکه غرق در لهو و لعب و خوشگذرانی و لذتـند، زندگانی ایشان از کارهای ارزشمند و بزرگ خالی و تهی گردید. نظم و نظام و اوضاع و احوال بر اثر آن از هم پاشید. فساد دلها و اخلاق، مـایۀ تباهی جامعه و باعث نابسامانی مردمان شد. هم این و هم آن به نتائج طبیعی خود منتهی گردید که تباهی سراسر زندگی بود... بدین هنگام موعد سنّت و قانونی شد که تـغییرناپذیر است:
(أَخَذْنَاهُمْ بَغْتَةً فَإِذَا هُم مُبْلِسُونَ).
ما به ناگاه ایشان را بگـرفتیم (و بــه عذاب خود مـبتلا کردیم) و آنان مأیـوس و مـتحیر مـاندند (و بـه سـوی نجات راه نبردند).
خداوند ناگهانی ایشان را بگرفت، بدان گاه که آنان در بیخبری و سرمستی بسر میبردند. ایشـان آواره و سرگشته گشتند و از رهائی امید بریدند و نـتوانسـتند راهی برای نجات پیدا کنند و برای رستگاری خویش چارهاندیشی کنند. به ناگاه همۀ آنـان یکسـره هلاک شدند.
(فَقُطِعَ دَابِرُ الْقَوْمِ الَّذِینَ ظَلَمُوا وَالْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ).
(بدین ترتیب) نسل ستمکاران ریشهکن شد.
(دَابِرُ الْقَوْمِ) آخرین کسی استکه به دنبال ایشـان میآید. هنگامی که آخرین فرد جماعتی نـابود گردد، یعنی پسرو گروهی هلاککردد، قطعاً پیشروان آنگروه قبل از او نابود شدهاند:
(الَّذِینَ ظَلَمُوا).
آن کسانی که ستمکار بودند.
مرادکسانی استکه شرک ورزیدند... چرا که قرآن در اغلب موارد از شرک با واژۀ ظلم، و از مشرکین با واژۀ ظالمین تعبیر میکند.
(وَالْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ).
ستایش تنها پروردگار جهانیان را سزا است.
این پیروی است بر ریشهکردن ظالمین یعنی مشرکین که به دنبال این استدراج الهی و چارهسازی استوار پروردگاری قرار میگیرد... آیا یزدان در برابر نعمتی بزرگتر از نعمت پاککردن زمین از ظالمین، یـا در برابر رحمتی سترگ تر از رحمت خدا در حق بندگانش با چنین پاککردنی، ستایش میشود و ستوده میگردد؟ یزدان جهان، قوم نوح و قوم هود و قوم صالح و قوم لوط را بگرفت و برگرفت، همانگونه که فراعنۀ مصر و یونانیان و رومیان و جز آنان را با همین سنّت و قانون بگرفت و برگرفت. در فراسوی تمدن درخشان ایشان، سپس نابودی و بر باد رفتن آن، راز پنهان قضا و قدر یزدان، نهفته بود. تنها این اندازه از سنّت و قانون خدا، و این تفسیر ربّانی دربارۀ چنین واقعۀ مشهور تاریخی، جلوهگر و پدیدار میآید و بس.
این ملتها دارای تمدنی بودند، و سـلطه و قدرتی در زمین داشتند، و از رفاه و آسایشی برخوردار بودند - اگر نگوئیم از لحاظی برتر - دستکم کمتر از تمدن و قدرت و رفاهی نـبود که ملتهای امروزی از آنـها بهرهمند و برخوردارند، ملتهائیکه امروزه غـرق در رفاه و سلطه و خوشی هستند بدانچه که دارنـد گول خوردهاند و دیگران را نـیز گـول مـیزنند. از زمرۀ کسانیند که سنّت و قانون یزدان را در امر سختی و رفاه نمیشناسند.
این ملتها نمیدانند که سنّت و قـانونی در مـیان است. آنان نمیدانند که یزدان ایشان را برابر ایـن سـنّت و قانون دچار استدراج مینماید و پله پله به سوی عذاب میکشاند و به دوزخ گرفتارشان میگرداند. کسانی که در دائرۀ گرداب ایشان مـیچرخند، برق زر و زیـور چشمانشان را خیره میسازد و ایشان را شیفته و شیدای خود میکند. رفاه و قدرت در برابر دیدگانشان بزرگ و شکوهمند جلوهگر میآید. اینکه خدا بدین ملتها مهلت ماندن و فرصت زیستن میدهد، ایشان را گول میزند. گول این را میخورند که میبینند با وجود اینکه چنین ملتهائی خدا را نمیپرستند، یا اصلًا او را نـیشناسند، و بر سلطۀ یـزدان میشورند و سرکشی مـیکنند، و ویژگیهای الوهیت خدا را برای خود ادعاء مینمایند، و در زمین به فساد و تباهکاری دست مییازند، وگذشته از شوریدن بر سلطۀ یـزدان، بر مردمان نـیز سـتم میورزند، امّا با وجود همۀ اینها هلاک نـمیشوند و خوش و خرم بر زمین راه میروند.
بدانگاه که در آمریکا بودم، آشکارا مصداق ایـن فرمودۀ خداوند بزرگوار را میدیدم:
(فَلَمَّا نَسُوا مَاذُکِّرُوا بِهِ فَتَحْنَا عَلَیْهِمْ أَبْوَابَ کُلِّ شَیْءٍ).
هنگامی کـه آنـان فرامـوش کردند آنچه را کـه بدان متذکّر و مـتّعظ شـده بـودند (و آزمون ناداری و بیماری کارگر نیفتاد، آزمون دیگری جهت بیداری ایشان بکار بردیم و) درهای همه چیز (از نعمتها) را به رویشان گشودیم.
صحنهایکه این آیه به تصویر میکشد، صحنهای است که همۀ خیرات و نعمات و ارزاق و مادیات در آن بدون حساب و شمار جوشان و ریزان است! در سراسر زمین همسان آنچه در آمریکا است چه بسا یـافته نشود و پدیدار نگردد.
در آمریکا میدیدم مردمان سرمست رفاهی هستند که در آن قـرار دارنـد. احســاس ایشـان در برابر «سفیدپوستان» و طرفداریشان از آنـان جای شگفت است. شیوۀ رفتار مـتکبرانۀ پست ایشـان با رنگین پوستان و همچنین وحشیگری زشت آنان با ایشـان، و خودبزرگ بینی و تفاخرشان بر همۀ مردمان روی زمین، به گونهای است که خودخواهی و نژادپرستی نازیهائی که یهودیان این صفات رذل ایشان را در سراسر جهان پخشکردند تا بدانجا که نژادپرستی متکبرانۀ آنـان در همه جا زبانزد شد و عَلَم بر نـژادپرستی گردید. در صورتیکه آمریکای سفیدپوست نژادپـرستی را به شکل بدتر و سختتر و سنگدلانهتر با رنگینپوستان بویژه با رنگین پوستان مسلمان انجام میدهد.
من این وضع را کاملا در آنجا میدیدم و به یاد این آیه میافتادم و سنّت خدا را چشم میداشتم. گامهای ایـن سنّت الهی را میدیدم که به سوی غافلان میخزید و کم کم بدین بیخبران میرسید:
(حَتَّى إِذَا فَرِحُوا بِمَا أُوتُوا أَخَذْنَاهُمْ بَغْتَةً فَإِذَا هُم مُبْلِسُونَ. فَقُطِعَ دَابِرُ الْقَوْمِ الَّذِینَ ظَلَمُوا وَالْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ).
تا آنگاه که (کـاملا در فراخی نعمت غوطهور شدند و) بـدانـچه بـدیشان داده شد شاد و مسرور گشتند (و بادۀ ثروت و قدرت ایشان را گرفت و سرمست و مغرور شدند و ناشکری کردند و) ما بناگاه ایشان را بگرفتیم (و بـه عذاب خود مـبتلا کردیم) و آنان مأیـوس و مـتحـیّر مـاندند (و بـه سـوی نجـات راه نـبردند. بـدین تـرتیب) نسـل سـتمکاران ریشهکن شد، و ستایش تنها پروردگار جهانیان را سزا است (که با نقمت و نعمت مردمان را تـربیت مـیکند، و روی زمین را از فساد ظالمان پاک میسازد).
هر چند که یزدان - از بعثت پیغمبر اسلام صلّی الله علیه و آله و سلّم عذاب ریشهکن را از میان برداشته است، ولی انواع عذابهای دیگر بر جای است. انسانها بسیاری از ایـن نوع عذابها را خواهند چشید، به ویژه ملتهای بسیاری از این نوع عذابها را خواهند چشید که یزدان خیرات و نعمات و مادیات فراوانی را بدیشان داده باشد و آنان را با تولیدات و محصـولات زیاد در شادیها و خوشیها غوطهور نموده باشد.
عذابهای درونی، بدبختیهای روانی، انحرافات جنسی، و فروپاشی اخلاقیی راکه این ملتها امروزه میچشند، نزدیک است بر تولید و رفاه و برخورداری از نـعمت پرده بیفکند و سراسر زندگی را با بدبیاری و پریشانی و بدبختی فرو پوشد.[3] گذشته از اینها آثاری پـیدا و نمایان گشته است که مسائل اخلاقی سیاسی بدانـها اشاره دارند. مسائل اخلاقی سیاسی بیانگر این واقعیت هستند که اسرار مملکت فروخته میگردد و در ایـن راستا خیانتها به ملتها میشود، آن هم چه بسا در برابر برآورده کردن شهوتی یا انجام انحرافی ... اینها پیش درآمدها و دیباچههائی است که در پایان گشت و گذار به خطا نمیروند و نتائج سوء خود را قطعاً میدهند. همۀ اینها هم چیزی جز سرآغاز راه نـمیباشد. رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم راست فرموده است، آنجا که میگوید:
(إذا رأیت الله یعطی العبد من الدنیا - على معاصیه - ما یحب . فإنما هو استدراج)
هنگامی که دیدی که خدا به بنده از اموال دنیوی آنچه میخواهد عطاء میفرماید - هر چند که بنده از فرمان یزدان سرکشی میکند و بزهکاری میورزد -قطعاً این کار استدراج است.
سپس تلاوت فرمود:
(فَلَمَّا نَسُوا مَاذُکِّرُوا بِهِ فَتَحْنَا عَلَیْهِمْ أَبْوَابَ کُلِّ شَیْءٍ حَتَّى إِذَا فَرِحُوا بِمَا أُوتُوا أَخَذْنَاهُمْ بَغْتَةً فَإِذَا هُم مُبْلِسُونَ. فَقُطِعَ دَابِرُ الْقَوْمِ الَّذِینَ ظَلَمُوا وَالْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ).
هنگامی کـه آنـان فرامـوش کردند آنچه را کـه بدان متذکّر و مـتّعظ شـده بـودند (و آزمون ناداری و بیماری کارگر نیفتاد، آزمون دیگری جهت بیداری ایشان بکار بردیم و) درهای همه چیز (از نعمتها) را به رویشان گشودیم تا آنگاه که (کـاملا در فراخی نعمت غوطهور شدند و) بـدانـچه بـدیشان داده شد شاد و مسرور گشتند (و بادۀ ثروت و قدرت ایشان را گرفت و سرمست و مغرور شدند و ناشکری کردند و) ما بناگاه ایشان را بگرفتیم (و بـه عذاب خود مـبتلا کردیم) و آنان مأیـوس و مـتحـیّر مـاندند (و بـه سـوی نجـات راه نـبردند).(ابن جریر و ابوحاتم آن را روایت کرده اند)
امّا باید دانست که سنّت یزدان دربارۀ نابودی «باطل» زمانی پیاده میگردد که در زمین «حقّی» باشد که در «ملّتی» مجسّم و جلوهگر شود. در این صورت است که یزدان حق را به جان باطل میاندازد و آن را به خاک مذلت میافکند و باطل میدان را خالی میکند و از میان بدر میرود. پس باید پیروان حق سست و بیحال ننشینند و تنبلی نکنند و چشم به راه این باشند که سنّت یزدان بدون تلاش و رنج ایشان جاری و ساری گردد. چه اگر چنین کنند نمایندگان و پیروان حق نمیباشند. بلکه تنبلان بیکارهای بیش بشمار نـمیآیند... حق مجسّم نمیگردد مگر در ملّتی که میجنبد و به پا میخیزد تا حاکمیت خدا را در زمین استقرار بخشد، و غصبکنندگان حاکمیت خدا را براند و از چنین حاکمیتی بدور گرداند، آن غصب کنندگانی که ادعای ویژگیهای الوهیت را دارند... این نخستین حقّ، و حـقّ اصیلی است.
(لَوْلاَ دَفْعُ اللّهِ النَّاسَ بَعْضَهُم بِبَعْضٍ لَفَسَدَتِ الْأَرْضُ).
اگر خداوند برخی از مردم را به وسیلۀ برخی دیگر دفع نـکند، فساد زمین را فرا میگیرد. (بقره/٢٥١)
بعد از آن، روند قرآنی مشرکان را در برابر هـراس از خدا نگاه میدارد و بدیشان گوشزد میکند که اگر یزدان آنـان را به بلاهای جسـمانی مبتلا سـازد، مثلا گوشهایشان، یا چشمهایشان، و یا دلهایشان را از ایشان بازگیرد، مگر میتوانند آنها را برگردانند و بازگیرند؟ آنان قطعاً از این کار درمانده و ناتوانند، و جز یـزدان جهان خدائی را نیز نمییابند که گوشها و چشـمها و دلهایشان را بازپس گرداند، اگر یزدان جهان آنها را از ایشان سلب کند و بگیرد:
(قُلْ أَرَأَیْتُمْ إِنْ أَخَذَ اللّهُ سَمْعَکُمْ وَأَبْصَارَکُمْ وَخَتَمَ عَلَى قُلُوبِکُم مَنْ إِلهٌ غَیْرُ اللّهِ یَأْتِیکُم بِهِ انظُرْ کَیْفَ نُصَرِّفُ الآیَاتِ ثُمَّ هُمْ یَصْدِفُونَ).
بگو: به من بگوئید که اگر خداوند گوش و چشمهایتان را (از شـما بــازپـس) بگیرد و بـر دلهـایتان مهر نـهد (بدانگونه که نه چیزی را بشنوید و ببینید و بفهمید) غیر از الله خدائی هست که آنها را به شما برگرداند؟! بنگر که ما چگونه دلائل و براهین را به گونههای مـختلـف ذکـر میکنیم و آنان پس (از شنیدن، بجای پذیرفتن و راه حق گرفتن) روی میگرداننـد!
این صحنۀ تصویری است، صحنهای که از یک سو ناتوانی ایشان را در برابر قدرت خدا مینمایاند، و از دیگر سو حقیقت انبازانی را درگرماگرم جدی بودن کارزار و هنگامۀ عمل نشان میدهد که بدان معتقدند... این صحنه هر چه هست سخت ایشـان را به تکان میاندازد و عـمیقاً در آنان تاثیر میگذارد. آفـرینندۀ فطرت بشری میداند که فطرت بشری میفهمد که در این صحنۀ تصویری چه انـدازه جدّیت است و در فراسوی آن حقّ و حقیقـت نهفته است. فطرت بشری میفهمد که یزدان میتوانـد ایـن بلاها را - سـر او بیاورد. میتواند گوشها و چشمها را بازپس گیرد، و بر دلها مهر نهد، تا بدانجا که این دستگاهها نـتوانـند به وظائف خود عملکنند. همچنین میدانند که اگر یزدان جهان چنین بلاهائی بر سر آنها بیاورد، خدایانی جز ایزد منان وجود ندارند تا بتوانند جلو عذاب او را بگیرند و عذاب را از سر آنان دفع کنند.
در سایۀ این صحنهای که به دلها و بندهای اندامها لرزه میاندازد، و در همان حال عقیدۀ خرافـی بیمایۀ بیپایۀ شرک را پوچ قلمداد میکند، و گمراهی و سرگشتگی بر گرفتن اولیـاء جز خدا را ناروا و نـادرست اعلام مینماید... در سایۀ این صحنه اظهار شگفتت میگردد از کار و بار کسانی که یزدان آیات خود را برای ایشان بیان میفرماید و به شیوههای گوناگون بدانان تبلیغ و گوشزد مینماید، آنگاه ایشان از آن آیات کنارهگیری میکنند وکژراهه میروند، همانگونه که شتر مبتلا به بیماری «صدوف» یعنیگردن کجی و رویگردانی، سم خود را به طرف راست و چپ کج میگرداند و رمان و کریزان کجروی میکند و به کژراهه میدود!
(انظُرْ کَیْفَ نُصَرِّفُ الآیَاتِ ثُمَّ هُمْ یَصْدِفُونَ).
بنگر که مـا چگونه دلائـل و بـراهـین را بـه گـونههای مختلف ذکر میکنیم و آنان پس (از شنیدن، بـجای پذیرفتن و راه حق گرفتن) روی میگردانند!
این صحنۀ «صدوف» یعنی رویگردانی وکجروی که برای عربها معلوم و مشهور است و ایشان را به یـاد شتر بیمار مبتلا به آفت صدوف میانـدازد،[4] بیانگر شگفت فراوانی از کار چنین مردمانی است. این صحنه، در درونها ریشخند و سبکسری و سرییچی ایـن نوع انسانها را بر میانگیزد!
پیش از این که آنان از تأثیر این صحنه بدر آیند که در انتظار ایشان است، با صحنۀ تازهای آنان را رویاروی میگرداند. صحنهای که پدید آوردن مجدد آن برای
خدا مشکل نیست. در این صحنۀ جدید، یزدان جـهان هلاک و نابودی ظالمان، یعنی مشرکان را بدیشان نشان میدهد. صحنهای که هلاک و نـابودی ظالمان را در زمانی به تصویر میکشد که عذاب خدا ناگـهانی بر سرشان میتازد، بدانگاه که آنان غافل و بیخبرند، و یا بیدار و هوشیارند:
(قُلْ أَرَأَیْتَکُمْ إِنْ أَتَاکُمْ عَذَابُ اللّهِ بَغْتَةً أَوْ جَهْرَةً هَلْ یُهْلَکُ إِلَّا الْقَوْمُ الظَّالِمُونَ).
بگو: به من بگوئید که اگر عذاب خدا بناگاه یـا ایـن که آشکارا (و بدون انتظار قبلی یا با انتظار قبلی) به شما در رسید، مگر جز گروه ستمکاران هلاک میگردند؟! (بگذار عذاب خدا مشرکان و گمراهان چون شـما را در بر گیرد).
عذاب یزدان در همه شکل و هـه حالی در میرسد. عذاب گریبانگیر ایشـان میگردد، چه آنان غافل و بیخبر بوده و انتظار آن را داشته باشند، و چه آنـان بیدار و هوشیار بوده و آماده و چشم براه باشند. نابودی به سراغ مردمان ستمگر، یعنی مشرکان میرود. مراد از ظالمان در اغلب تعبیرات قرآنی مشـرکان است. قطعاً عذاب تنها گریبانگیر مشرکان میگردد و دیگران را در بر نـمیگیرد. ایشان هـرگز نمیتوانـند عذاب را از خویشتن دور کنند و برگردانند، چه ناگهانی و بیخبر بر سرشان بتازد، و چه آشکارا و باخبر به سویشان یورش برد. آنان بسی ناتوانتر از آن هستند که بتوانند عذاب یزدان را دفع کنند یا با آن مبارزه و مقابله نمایند! هرگز کسی از انبازهائی هم که به سرپرستی خود میگیرند نمیتواند عذاب خدا را از آنان بدور دارد. چه همه و همه از جملۀ بندگان ضعیف یزدانند!
روند قرآنی از عذاب برایشان سخن میرانـد تـا خویشتن را از آن بدور دارند، و از اسباب و علل عذاب پیش از وقوع آن خویشتن را بپایند. یزدان سبحان میداند که از عذاب سخن راندن در این صحنه، هستی انسانها را مخاطب قرار میدهد، خطابی که از ته دل بدان آشنا است و کاملا آن را فهم میکند. حقیقتی را میشناسد که در فراسوی این خطاب نهفته است و دلها از آن به لرزه میافتد!
هنگامی که موج روند قرآنی به بالاترین اوج خود میرسد، با عرضۀ این صحنههای پیاپی، و پـیروهای الهامگرانه، و آهـنگها و بندهائی که بیم دادن را به ژرفاهای درونها میرسانند، با ذکر وظائف پـیغمبران این موج فروکش میکند و پایان میپذیرد. ییغببرانـی که اقوام ایشان از آنـان معجزات و خوارق عادات میطلبند، در صورتی که ایشان جز مبلّغان مژدهرسان و بیم دهنده نیـستند. پس از آن که پیغمبرن اوامر و نواهی یزدان را به مـردمان رسـانیدند، دیگر خود مردمان موقعیت خویش را انتخاب میکنند و موضعی در پیش میگیرند که فرجام کار و نتائج واپسین ایشان بر آن مترتّب و بدان متعلّق میگردد:
(وَمَا نُرْسِلُ الْمُرْسَلِینَ إِلَّا مُبَشِّرِینَ وَمُنذِرِینَ فَمَنْ آمَنَ وَأَصْلَحَ فَلاَ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلاَ هُمْ یَحْزَنُونَ).
ما پیغمبران را جز به عنوان بشارت دهندگان (مـؤمنان به خیر و ثـواب) و بـیم دهندگان (کـافران بـه عقاب و عـذاب) نـمیفرستیم. پس کســانی کــه (بــه دعـوت پیغمبران) ایمان آورند و کار شایسته کنند، نـه تـرسی دارند (از شر و بلائی که بدانان میرسد) و نـه غمگین میشوند (از خیر و نعمتی که از دست میدهند). آنان که آیات (قرآنی و دلائل جهانی) مـا را تکـذیب مـیدارنـد، عذاب (دردناک یزدانی) به خاطر نافرمانی (و خروج از برنامۀ ایمانی) بدانان میرسد.
این آئین، مردمان را به رشد عـقلی وعده میداد، و ایشان را آماده میکرد برای استفاده از چنین وسـیلۀ بزرگ که خدا بدیشان داده است، استفادۀ کامل برای رسیدن به حق و حقیقتی که در نشانههای شناخت یزدان جلوهگر و پیدا است. نشانههائی که در اینجا و آنجای صفحات جهان پخشان، و در احوال حیات نمایان، و در اسرار آفرینش نهان، و در سرشت پدیدهها عیان است.
همان حق و حقیقتی که این قرآن آمده است تا پرده از آن به کنار زند و آن را بیابد و جلوهگرش نـماید و فهم و شعور انسانها را به سویش رهنمود گرداند.
این چیزها همه و همه حکایت از آن دارند که اسلام بشریت را از دوران معجزات مـادی و خوارق حسـی بالاتر میبرد، معجزات و خوارق مادیی که به چشـم میخورند و گردنها را در برابر خود کج مـیکنند و منکران را به اقرار و اعتراف وا میدارند... ایشان را از معجزات و خوارق مـحسوس بر مـیکشد و فـهم و شعورشان را اوج میبخشد و به نگرش پدیدههای زیبا و شگفت الهی موجود در سراسر گسـترۀ هسـتی میکشاند. پدیدههائی که یکایک آنها معجزه بشمارند، معجزههائی هستند که دائمی و همیشگی بوده و بنیاد هستی بر آنها استوار است و تار و پود جهان از آنـها فراهم میآید... از دیگر سو اسلام فهم و شعور انسان را با کتاب یزدان مخاطب قرار میدهد، کتاب مبهوت کنندهای که از لحاظ تعبیر و از نظر برنامهای که دارد معجزه بشمار است، و در هستی جامعهای هم مـعجزه میآفریند که خودش دست اندرکار ساختن چنین جامعۀ بینظیری است و همۀ اعضاء آن پویا و کوشایند، جامعۀ بیمثل و مانندی که بسان آن دیـده نشده است و در آینده نیز جامعهای بسان آن یافته نمیگردد و به پای آن نمیرسد!
ساختن چنین جامعهای نیاز به تربیت طولانی و رهنمود طولانی داشت، تا انسانها بتوانند از چیزهائی که بدانها الفت گرفتهاند ببرند و با این نوع انتقال خوگر شوند و ژرفای این ترقی و دگرگونی را فهمکنند و به خواندن کتاب هستی روی آورند و با درک و درایت خویش صفحات کتاب گشودۀ کیهان را بخوانند بدون کمک گرفتن از برنامه جهان بینیهای ذهنی صرفی که بر بخشی از فلسفۀ یونانی و لاهوت مسیحی در آن دوران غالب و مستولی بود. همچنین خویشتن را از زیر برنامه جهانبینیهای محسوس مادیی بدر آورند که بر بخشی از فلسفۀ یونانی و بر برخی از فلسفۀ هندی و مصری و بودائی و زردشتی چیره بود. هـمچنین خـویشتن را از سطحی نگری حسی سادهای رها سازند که بر عقائد جاهلیّت عربی حکمفرما بود.
گوشهای از آن تربیت و این رهنمود جلوهگر میشود در بیان وظیفۀ پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم و حقیقت نـقشی که او در رسالت خویش اداء میکند به گونهای که ایـن دو آیه عرضه میدارند - همـان طور که موج آینده در رونـد سوره عرضه خواهد داشت - چه پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم انسـان است و خدا او را روانه میدارد تا مژده برساند و بیم بدهد. در اینجا وظیفۀ او پایان میگیرد، و پـاسخگوئی انسانها میآغازد، و قضا و قدر و مشیّت و ارادۀ الهی از لابلای این پاسخگوئی به مرحلۀ اجراء درمیآید، و کار با جزاء الهی برابر این پاسخگوئی پایان میپذیرد... هر که ایمان بیاورد و کار شایسته انجام دهد، ایمان در او جلوهگر و نمودار میگردد. او نه هراسی بر چیزی دارد که خواهد آمد، و نه غمگین میگردد بر چیزی که گذشته است. آنگاه آمرزش الهی چیزی را فرا میگیرد که سپری گشته است، و پاداش به چیزی تعلّق میگیرد که خوب و پسندیده بوده است... کسانی که آیات یزدان را تکذیب دارند، چه آیاتی که پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم آنها را با خود به ارمغان آورده است، و چه آیاتی که در صفحات هستی توجّه ایشان را به خود جلب کرده است، به سبب کفرشان عذاب گریبانگیرشان میگردد، کفری که با این فرموده از آن تعبیر میکند:
(بِمَا کَانُوا یَفْسُقُونَ).
به خاطر نافرمانی (و خروج از برنامۀ ایـمانی) بـدانـان میرسد.
قرآن غالباً از شرک و کفر با واژههای ظلـم و فسق در بیشتر موارد تعبیر میفرماید.
جهانبینی روشن سادهای است که هیچگونه پیچیدگی و ابهامی در آن نـیست. بیان اسـتواری است درباره پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم و وظیفه و حدود کـار او در ایـن آئـین.
جهانبینیای است که الوهیت و ویژگیهای الوهیت را ویژۀ یزدان میداند و بس، و همۀکارها را به مشـیّت یزدان و قضا و قدرش اختصاص میدهد و برمیگرداند، و از لابلای آن به انسان آزادی انتخاب مسیر را عطاء میکند و پیآمد این مسیر را بر عهدۀ او میگذارد، و فرجام کارهای فرمانبرداران فرمان یزدان جـهان را مشخص میفرماید، و سرنوشت سـرکشان از دسـتور ایــزد مـنّان را معیّن مـینماید، و همۀ افسـانهها و جهانبینیهای ییچیده و نامفهوم از سـرشت پیغمبر و رفتارش را میزداید، افسانهها و جهانبینیهائی که بر جاهلیتها حکمفرما بوده است... بدین وسیله انسـانها را به رشد عقلی منتقل میگرداند، بدون این که ایشان را در بیابان برهوتِ بینشانِ فلسفههای ذهنی و جـدلِ لاهوتی سرگشته سـازد، فلسفههای ذهـنی و جـدل لاهوتی که روزگاران زیـادی تـوان بشری نسـلهای پیاپی را هدر و بر باد داده بوده است.
1- برای اطلاع بیشتر به کتاب: «المستقبل لهذا الدین» فـصل: «الفـصام النکد» مراجعه شود.
2- مراجعه شود به کتاب: «التصویر الفنی فی القرآن» فصل: «طریقة القرآن».
3- برای اطلاع بـیشتر مراجعه شود به کـتاب «الاسلام و مشکـلات الحضارة» فصل: «تخبط و اضطراب». چاپ دارالشروق.
4- برای اطلاع بیشتر مراجعه شود بهکتاب: «التصویر الفنی فی القرآن» فصلهای «التخییل الحسی و التجسیم»و «طریقة القرآن»...