سورهی انعام آیهی 11-4
وَمَا تَأْتِیهِمْ مِنْ آیَةٍ مِنْ آیَاتِ رَبِّهِمْ إِلا کَانُوا عَنْهَا مُعْرِضِینَ (٤)فَقَدْ کَذَّبُوا بِالْحَقِّ لَمَّا جَاءَهُمْ فَسَوْفَ یَأْتِیهِمْ أَنْبَاءُ مَا کَانُوا بِهِ یَسْتَهْزِئُونَ (٥)أَلَمْ یَرَوْا کَمْ أَهْلَکْنَا مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ قَرْنٍ مَکَّنَّاهُمْ فِی الأرْضِ مَا لَمْ نُمَکِّنْ لَکُمْ وَأَرْسَلْنَا السَّمَاءَ عَلَیْهِمْ مِدْرَارًا وَجَعَلْنَا الأنْهَارَ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهِمْ فَأَهْلَکْنَاهُمْ بِذُنُوبِهِمْ وَأَنْشَأْنَا مِنْ بَعْدِهِمْ قَرْنًا آخَرِینَ (٦)وَلَوْ نَزَّلْنَا عَلَیْکَ کِتَابًا فِی قِرْطَاسٍ فَلَمَسُوهُ بِأَیْدِیهِمْ لَقَالَ الَّذِینَ کَفَرُوا إِنْ هَذَا إِلا سِحْرٌ مُبِینٌ (٧)وَقَالُوا لَوْلا أُنْزِلَ عَلَیْهِ مَلَکٌ وَلَوْ أَنْزَلْنَا مَلَکًا لَقُضِیَ الأمْرُ ثُمَّ لا یُنْظَرُونَ (٨)وَلَوْ جَعَلْنَاهُ مَلَکًا لَجَعَلْنَاهُ رَجُلا وَلَلَبَسْنَا عَلَیْهِمْ مَا یَلْبِسُونَ (٩)وَلَقَدِ اسْتُهْزِئَ بِرُسُلٍ مِنْ قَبْلِکَ فَحَاقَ بِالَّذِینَ سَخِرُوا مِنْهُمْ مَا کَانُوا بِهِ یَسْتَهْزِئُونَ (١٠)قُلْ سِیرُوا فِی الأرْضِ ثُمَّ انْظُرُوا کَیْفَ کَانَ عَاقِبَةُ الْمُکَذِّبِینَ (١١)
این موج در سر آغاز سوره است. به دنبال موج نخستین میآید. موج نـخستین کـه دارای پسودههای ژرف و گستردهای بود. موجی بود که سراسر هستی را با حقیقت وجود الهی جلوهگر در آسمانها و زمین فرا گرفته بود. حقیقتی که پدیدآورندۀ تاریکیها و نور است. حقیقتی که در آفرینش انسان از مادۀ این زمین، جلوهگر است. این چنین حقیقتی است که سر رسید مدّت زمـان انسـان را تعیین کرده است، مدّت زمانی که با مرگ پـایان میپذیرد. و راز مدّت زمانی را بـرای خود محفوظ داشته است که برای فرا رسیدن رستاخیز تعیین فرموده است. و آگاهی از پنهان و آشکار انسانها را به خود اختصاص داده است، و او میداند که در پنهان و آشکار مردمان چه میکنند و چه به دست میآورند.
این ذات الهی جلوهگر در اقطار و آفاق جهان بیرون، و در زوایا و گوشههای جهان درون است که وجود یگانه و منحصر است. وجودی بدو نمیماند. چه جز یـزدان هیچگونه آفرینندهای نیست. همچنین خدا وجودی است که همه جا را فرا گرفته است و بر همه چیز توانا و چیره است. انکار ذات و اقدس او، و رویگردانی از ایـن نشانههای بزرگ خداشـناسی، زشت و پـلشت است و هیچگونه سندی بر آن نیست، و هیچ عذری برای شخص منکر و رویگردان نمیباشد. از اینجا است که روند قرآنی، موضعگیری مشرکانی را عرضه میکند که با وجود ایمان به یزدان محیط برگسترۀ جهان و توانا و چیره بر همه چیز و همگان، انبازهائی را همسان میشمارند. این موضع، زشت و پلشت جلوهگر میآید، حتّی در پیشگاه عقل و شعور خود مشرکانی که قرآن این حقیقت را بدیشان مینمایاند و با ایـن حقیقت با آنان روبرو میگردد، زشت و پلشت محسوب است! قرآن در نخستین چرخش، نبرد را میآغازد. نبرد را در ژرفای فطرت مردمان میآغازد، هر چـند که آنـان ستیزه گری و دشمنانگی آشکار خود را در رزمگاه بیرون میآغازند!
روند قرآنی در این موج، شکل دشمنانگی و ستیزهگری را عرضه میدارد، و با آن یک بار با تـهدید و بیم رویاروی میگردد، و دیگر باره دلها را متوجّه مرگ و نابودی تکذیب کنندگان پیشین میسازد. در این پیکار و رهنمود نیز الهـامها و انگیزههای بسیاری را گرد میآورد. البتّه این امور به دنبال نخستین جنبش و تکانی صورت میپذیرد که آن موج بزرگ و فراخ آن را پدید میآورد و به پیش میراند:
*
(مَا تَأْتِیهِمْ مِنْ آیَةٍ مِنْ آیَاتِ رَبِّهِمْ إِلا کَانُوا عَنْهَا مُعْرِضِینَ .فَقَدْ کَذَّبُوا بِالْحَقِّ لَمَّا جَاءَهُمْ فَسَوْفَ یَأْتِیهِمْ أَنْبَاءُ مَا کَانُوا بِهِ یَسْتَهْزِئُونَ .َلَمْ یَرَوْا کَمْ أَهْلَکْنَا مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ قَرْنٍ مَکَّنَّاهُمْ فِی الأرْضِ مَا لَمْ نُمَکِّنْ لَکُمْ وَأَرْسَلْنَا السَّمَاءَ عَلَیْهِمْ مِدْرَارًا وَجَعَلْنَا الأنْهَارَ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهِمْ فَأَهْلَکْنَاهُمْ بِذُنُوبِهِمْ وَأَنْشَأْنَا مِنْ بَعْدِهِمْ قَرْنًا آخَرِینَ).
هیچ دلیـلی از دلائـل (دالّ بـر وجود) پـروردگارشان بدانان نـمیرسد مگـر آن که از آن روی میگرداند. هنگامی که قرآن بدانان نمیرسد مگر آن که از آن روی میگرداند. هنگامی که قرآن بدانان رسید، آن را تکذیب کـردند، پس اخبار آن چیزی که (در قرآن راجـع بــه مکافات دنیا و مجازات آخرت بـدیشان گوشزد شـده است و) به مسخرهاش گرفتهاند به سراغشان خواهـد آمد و دامنگیرشان خواهد کردید. آیا ندیدهاند (و آگاهی پیدا نکردهاند) که پیش از ایشان چقدر از اقوام و ملّتها را هلاک کردهایم؟ اقوام و ملّتهائی که در زمین (اسباب و ابزار) قدرت و نعمت بدیشان دادهایم، قدرت و نعمتی که آن را به شما ندادهایم، و .بارانهای پیاپی بـرای آنـان بـارانـدهایـم و رودبـارها در زیـر (مـنازل و کـاخهای) ایشـان روان کردهایـم. امّـا (هـنگامی کـه سـرکشی و نافرمانی کردهاند و شکر نعمت بجای نیاوردهانـد، بـه پاس گناهانشان) آنان را نـابود سـاختهایـم و اقـوام و ملّتهای دیگری را پس از ایشان پدیدار کردهایم (و زمام امور را به دستشان سـپردهایـم. پس از گذشتگان پـند گیرید و از خواب غفلت بیدار شوید).
آنان از روی دشمنانگی با حقّ و پافشاری بر باطل، موضعگیری میکنند و روی گردان میشوند. چیزی که کم دارند آیههائی و نشانههائی نیست که آنان را به ایمان آوردن میخواند، و علاماتی نیست که دالّ بر راستی دعوت و صداقت دعوت کننده است، و دلائل و براهینی نیست که بیانگر الوهیّت راستینی است که در پشت سر دعوت و دعوت کننده قرار دارد، بـلی کـم و کاستی در آیهها و نشانهها و دلائل و براهینی ندارند که ایشان را با آنها به سوی ایمان به یزدان و تسلیم فرمان خدای مهربان فرا می خوانند، بلکه آنچه که کـم دارنـد عشق و علاقۀ به پذیرش و پاسخگوئی است! و آنچه که ایشان را از حرکت به سوی حقّ و حقیقت باز میدارد دشمنانگی با حقّ و پا فشاری بر باطل است! و آنچه که ایشان را بر جای خود مینشاند و به سستی و تنبلی میکشاند روی گردانی از نگریستن و اندیشیدن است:
(وَمَا تَأْتِیهِمْ مِنْ آیَةٍ مِنْ آیَاتِ رَبِّهِمْ إِلا کَانُوا عَنْهَا مُعْرِضِینَ).
هیچ دلیـلی از دلائل (دالّ بـر وجود) پـروردگارشان بدانان نمیرسد مگر این که از آن روی میگرداند.
هـنگامی که کـار ایـن چنین است، و زمـانی که رویگردانی از روی قصد و عمد صورت میپذیرد، و با وجود فراوانی دلائل، و پیاپی آمدن آیهها و ردیـف شدن نشانهها، و روشـنی حقائق، راه گریز در پـیش میگیرند، تهدید به تاخت بر ایشـان و بسزا رساندن آنان، تکانی بوجود میآورد که دریچههای فـطرت را باز میکند، و موانع تیر و سرکشی را از سـر راه آن فرو میاندازد:
(فَقَدْ کَذَّبُوا بِالْحَقِّ لَمَّا جَاءَهُمْ فَسَوْفَ یَأْتِیهِمْ أَنْبَاءُ مَا کَانُوا بِهِ یَسْتَهْزِئُونَ).
هنگامی که قرآن بدانان رسید، آن را تکذیب کردند، پس اخبار آن چیزی که (در قرآن راجـع بـه مکـافات دنـیا و مــجازات آخـرت بدیشان گوشزد شـده است و) بـه مسـخرهاش گرفتهاند به سـراغشـان خواهـد آمـد و دامنگیرشان خواهد گردید.
این قرآن، حقیقتی است که برای ایشـان از سوی آفریدگار آسمانها و زمین نازل شده است. آفریدگاری که تاریکیها و نور را آفریده است. آفریدگار انسان از گل است. خداوند آسمانها و زمـین است. قرآن حـقّ است و ایشان آن را دروغ میپندارند! بر این تکذیب نیز ماندگار و پای میفشارند. از آیههای یزدان روی میگردانند. دعوت به ایمان را به باد استهزاء و تمسخر میگیرند ... پس باید که منتظر باشند تا خبر راستین و صدق فرمودۀ ربّالعالمین دربارۀ چیزی بدیشان رسد که آن را مسخره میکردند و به بازیچه میگرفتند. باید چشم به راه کیفر چنین رفتاری و گفتاری باشند!
قرآن ایشان را در برابر ایـن بیم و تـهدید کـوتاه و سر بسته رها میکند. بیم و تهدیدی که نـه نوع آن را میدانند، و نه از موقع آن آگاهند ... ایشـان را رها میسازد تا هر لحظه چشم به راه و منتظر باشند که اخبار چیزی به گوششان رسد که آن را به تمسخر گرفتهاند و بازیچه دانستهاند! بگذار هر وقت یزدان بخواهد پرده از حقیقت آن کنار بزند و آنان را در مقابل عذابی حاضر و آماده بدارد که ناپیدا بود و منتظرش بودند!
در این جایگاه بیم و تهدید، گردنها و چشمها و دلها و اعصاب ایشان را مـتوجّه هلاک و نابودی تکذیب کنندگان پیشین میسازد، و سرزمینهای جای مانده و محلهای مرگ و میر کسـانی را بدیشان مـینماید که حقائق را در گذشتهها همچون آنان تکذیب میکردند و دیدند آنچه دیدند. آنان که برخی از این سـرزمینها را میشناختند و مثلاً با خانههای طائفۀ عاد در احقاف، و کاشانههای طائفۀ ثمود در حجر آشنا بودند، و از کنار ویرانههای باقیمانده چنین کسـانی، عربها در کوچ زمستان به سوی جنوب، و در کوچ تابستان به سوی شمال میگذشتند. همچنین از کنار شهرها و آبادیهای به دل زمین فرو رفتۀ قوم لوط میگذشتند. و داستانهای ایشان را از زبان آگاهان از تـاریخ و راویـان اخبار میشنیدند ... روند قرآنـی ایشان را مـتوجّه چنین جاهائی میسازد کـه تکذیب کنندگان پـیشین در آن مکانها هلاک شدند و به کیفر خود رسیدند، تکذیب کنندگانی که زمان بعضی از آنان بدینان نزدیک بوده است:
(أَلَمْ یَرَوْا کَمْ أَهْلَکْنَا مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ قَرْنٍ مَکَّنَّاهُمْ فِی الأرْضِ مَا لَمْ نُمَکِّنْ لَکُمْ وَأَرْسَلْنَا السَّمَاءَ عَلَیْهِمْ مِدْرَارًا وَجَعَلْنَا الأنْهَارَ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهِمْ فَأَهْلَکْنَاهُمْ بِذُنُوبِهِمْ وَأَنْشَأْنَا مِنْ بَعْدِهِمْ قَرْنًا آخَرِینَ).
آیا ندیدهاند (و آگاهی پیدا نکردهاند) که پیش از ایشـان چقدر از اقـوام و ملّتها را هـلاک کردهایـم؟ اقوام و ملّتهائی که در زمین (اسباب و ابـزار) قدرت و نـعمت بدیشان داده بودیم، قدرت و نعمتی کـه آن را بـه شما ندادهایم، و بارانهای پیاپی برای آنان روان کرده بودیم. امّا (هنگامی که سـرکشی و نافرمانی کردند و شکر نعمت بجای نیاوردند، به پاس گناهانشان) آنان را نابود سـاختیم و اقوام و مـلّتهای دیگری را پس از ایشـان پدیدار کردیم و (و زمام امور را به دستشان سپردیم. پس از گذشـگان پـند گیرند و از خـواب غفلت بیدار شوید).
آیا از هلاکت نسلهای گذشته آگاه نیستند؟ نسلهائی که خداوند در زمین بدیشان سلطه و قدرت و نـعمت و ثروت داده بود، و از ابزار و وسائل تـرقّی و تعالی بهرهمندشان کرده بود. از چنان ثروتی و قدرتی ایشان را بهرهمند نموده بود که در جزیرةالعرب به قریشیان مخاطب قرآن نداده بود. بارانهای پـیاپی بر ایشـان بارانده بود. بارانهائی که در زندگیشان مایۀ فـراخی نـعمت و رشـد و نـموّ کشـتزارها و افزایش ارزاق میگردید ... آنگاه چه شد؟ آنگاه از فرمان خداوندشان سرپیچی کردند! خداوند هم ایشان را به کیفر گناهانشان گرفت! پس از آنان نسل دیگری را پـدید آورد. این نسل نیز بعد از ایشان زمین را در اختیار خود گرفتند. امّا سرانجام آنان هم مردند و جهان را بدرود گفتند و فراموش شدند و انگار که نبودند! تکذیب کنندگانی که از حقّ و حقیقت روی میگردانند و صاحب قدرت و نعمت و جاه و جلال در میان مردمانند، چقدر خوار و بیارزش هستند! آنان در پیشگاه یزدان بسی بیارج و خوارند! در نزد مردمان نیز سبک و بیمقدارند! ایشان مردند و رفتند، امّا زمـین احسـاس خـلأ و خلوتی و سستی و رخوتی نکرد! نسل دیگری آبادانی زمین را بر عهده گرفت و در عمران آن کوشید. آنان نیز نقش خود را بازی کردند و سرانجام مردند و رفتند و انگار هرگز ساکنان اینجا نبودند. زندگی به راه خود ادامه داد و زمان گذشت. انگار در اینجا مـردمانی نزیستهاند و زندگانی نبردهاند!
این امر حقیقتی است و انسانها آن را فراموش میکنند هنگامی که یزدان قدرت و نـعمتی در زمـین بدیشان میدهد. فراموش میکنند که این قدرت و نعمت چند روزۀ زمین به خواست یزدان انجام پـذیرفته است و بدیشان سپرده شده است، تا خدا آنان را در این قدرت و نعمت بیازماید و پدیدار آید که: آیا آنان به عهد و پیمان خدا و شرط و شروط آن عمل میکنند که بندگی برای خداوند یگانه است و بس، و دریـافت دسـتور و قوانین از آستانۀ او است و بس؟ - زیرا یزدان صاحب ملک جهان است و مردمان جانشینانی در آن بیش نیستند - یا این که از خودشان طاغوتهائی را میسازند و حقوق و ویژگیهای الوهیّت را برای خویش ادّعا میکنند، و در چیزی که در آن جانشین شدهاند همچون مالک تصرّف و دخالت میورزند نه همسان جانشین؟ این حقیقتی است که انسانها آن را فراموش میکنند - مگر کسانی که یزدان ایشان را بپاید و مصون نماید - و بدین هنگام از عهد و پیمان یزدان و از شرط و شروط آن منحرف مـیگردند، و از راههائی میروند و به شـیوههائی عـمل مـیکنند که جدای از راه راست آفریدگار و خلاف سنّت کردگار است. در سرآغاز راه، عواقب این انحراف برایشان روشن و نمایان نمیگردد. فساد و تباهی کمکم روی میدهد و آهسـته و آرام پدیدار میآید، بگونهای نهانی و پـنهانی مـیلغزند و فرو میافتند و بدون این که به خد آیند و بفهمند در گرداب زشتیها و پلشتیها میلولند ... تا آن زمان که اجل آنان در میرسد، و وعدۀ خدا به وقوع میپیوندد ... بدین هنگام، پایان زندگی هر کسـی شکـلی به خود میگیرد و به گونهای انجام میپذیرد: گاهی یزدان جهان آنان را به عذاب ریشه کن کننده گرفتار مـیسازد. از بالای سرشان یا از زیر پـایشان عقابشان ناگهانی درمیرسد، همان گونه که برای بسیاری از اقوام چنین روی داده است. گاهی هم یـزدان جهان ایشـان را به خشک سالیها و قحطیها و مـرگ و میرها و کم و کاست محصولات و میوهها گرفتار میسازد، همان گونه که بسیاری از مردمان دچار چنین بلایا و مصائبی شدهاند. گاهی نیز خداوند متعال آنـان را به جان همدیگر میاندازد و یکی را گرفتار عذاب دیگری میسازد. دستهای خانههای دستهای را ویران میگرداند، و این به آن ، و آن به ایـن اذّیت و آزار میرساند، و از یکدیگر ایمن نمیگردند. در نتیجه شوکت و شکوهشان ضعیف میشود و کـاستی میگیرد و در نهایت خدا بندگانی از بندگان خوب فرمانبردار یا بد بزهکار خود را بر آنان مسلّط می گرداند. چنین بندگان خوب یا بد خدا، شوکت و شکوه آنان را در هم میشکنند، و ایشان را از قدرت و نعمتی بیرون میآورند که در آن بسر میبرند. سپس یزدان جهان بندگان تازه نفسی را جای ایشان مینشاند تا آنان را نیز در قدرت و نـعمتی که خواهند داشت بیازماید ... نقش سنّت الهی، بدین گونه به پیش میرود و چرخۀ قانون خدا چرخان میشود ... خوشبخت کسی است که میفهمد قدرت و نعمت و شکوه و شوکت دنیوی سنّت یـزدان است و گاهی در دست این و گاه در دست آن گردان است و وسیلۀ امتحان مردمان است. لذا به عهد و پیمان خدا در چیزی که دارد و جانشین در آن است وفاء میکند ... و بدبخت کسی است که از این حقیقت غافل و بیخبر است و گمان میبرد که با علم و دانشی که دارد، و با آگاهی و کوششی که میورزد، و با چاره و تدبیری که مبذول مینماید، یا این که ناسنجیده و بدون حساب و کتاب، قدرت و نعمت و شکوه و شوکت بدو داده شده است! از جملۀ چیزهائی که مردمان را گول میزند، این است که ببیند: اشخاص بزهکار سرکش از فرمان دادار، یا باطلگرایان بیادب و بیشرم تـباهکار، و یـا کافران خدانشناس گناهکار، در روی زمین از توان و اقتدار و نعمت و ثروت برخوردار باشند، و هیچگونه کیفری از سوی خدا نبینند و آسوده خاطر بنوشند و بخورند و بیایند و بنشینند ... آخر مردمان سر آغاز راه یا میانۀ راه را بنگرند و میبینند. اغلب پـایانۀ راه را مشاهده نمیکنند ... چرا که پایانۀ راه دیـده نـمیشود مگر با نگریستن به فرجام کار گذشتگان و مـحلّ هلاک پیشینیان، بعد از این که زندگیشان افسـانه و افسون میشود ... قرآن مجید چشم مردمان و خرد ایشان را متوجّه هلاک و نابودی، و ویرانههای خانه و کاشانه و سرزمینهای برجای ماندۀ این چنین کسانی میسازد، و گورستانها و کشـتارگاههای ستمگران و تـباهکاران و کژراهه روان تاریخ را به همگان می نمایاند، تـا گول خوردگان بیدار و هوشیار گردند. فریب خوردگانی که در زندگی کوتاه خود پایانۀ راه را نمیبینند و آنچه در این عمر کوتاه خویش می بینند پـایانۀ راه مـیدانـند و میشمارند، در نتیجه گول آن را میخورند!
این نصّی است که در قرآن است:
(فَأَهْلَکْنَاهُمْ بِذُنُوبِهِمْ).
آنان را به سبب گناهانی که ورزیدند هلاک کردیم.
و نصوصی که همسان این نصّ است، در قرآن مجید بارها تکرار میگردد، و حقیقتی و سنّتی و بخشی از تفسیر اسلامی دربارۀ حوادث تاریخ را مقرّر میدارد. حقیقتی را مقرّر میدارد، و آن این است که :گـناهان، بزهکاران را به هلاکت میرساند. و این خدا است که بزهکاران را به سبب گناهانشان نابود میفرماید. ایـن امر نیز سنّت و قانونی است که اجراء می شود و قطعاً رخ میدهد - هر چند که انسانی در عمر کوتاه خود آن را نبیند، یا نسلی در مدّت زمان محدود خویش آن را مشاهده ننماید - ولی سنّت و قانون قطعی و حتمی است و ملّتهائی که گناهان در میانشان علنی و آشکـار شود، و زندگیشان بر گناهها و بزهها پـا بر جا گردد، سرنوشت ایشان بدون شکّ بدان میانجامد. این سنّت بیانگر بخشی از تفسیر اسلامی دربارۀ تاریخ است: نسلهائی هلاک میگردند، و نسلهائی جایگزین ایشان می شوند. یکی از عوامل این جایگزینی، انجام گناهان توسط مردمان ملّتها است. هنگامی که خورۀ گناه به پیکرۀ ملّتها رخنه کند، حالتی را پدید میآورد که به هلاک و نابودی میانجامد. چه این حالت به شکل بلای کوبندهای رخ دهد که هر چه زودتر در رسد و ناگهانی بر سر ملّتها بتازد - همان گونه که در تاریخ قدیم روی داده است - و یا این که با فروپاشی کُند و آرام سـرشتی معمولی انجام بگیرد و به نیستی ملّتها با گذشت زمان و فرو رفتن تدریجی آنان به گرداب گـناهان صورت پذیرد. شواهد کافی در تاریخ تا اندازهای نـزدیک، در دست است دالّ بر ایـن که فرو پـاشی اخلاقی، و کثافتکاریهای آشکار اجتماعی، و جلوه دادن زنان برای شیدا و مفتون کردن دیگران و آراستن مجالس و محافل و کوی و برزن با ایشان، و خوشگذرانی و راحت طلبی، و غافل و سرمست در میان نعمتها لولیدن، ... ملّتها را به هلاکت کشانده است. شـواهد کافی تأثـیر چنین پلشتیها و زشتیهائی در فروپاشی یونان و روم در دست ما است. یونان و رومـی که بر جای نـماندهانـد و افسانهای شدهاند. در ملّتهای معاصر نیز نشانههائی از سر آغاز این دمار و هلاک در کرانههای زمان پیدا است و برای چشم دل هویدا است، همچون ملّت فرانسه و ملت انگلستان! هر چند که آنان از نـیروی ظاهری و ثروت فراوان برخوردارند[1]
تفسیر مادیگرایانۀ تاریخ، این بخش را از تفسیر خود دربارۀ احوال ملّتها و حوادث تاریخ، کاملا ً حذف میکند. چرا که دیدگاه تفسیر مادی دربارۀ تاریخ، پیش از هر چیز حذف عنصر اخلاقی از زندگی است، و حذف قاعدۀ اعتقادی است که بر اخلاق استوار است. امّا این تفسیر وادار میشود که به ستیزهگری خندهآوری در تفسیر حوادث و اوضاع زندگی بشری پناه ببرد، هر چند که برای تفسیر آن، راهی جز تفسیر بر اسـاس قـاعدۀ اعتقادی نیست.
تفسـر اسلامی - با همۀ فراگیری و جدّی بودن و صداقت و واقعیّت خود - از تأثیر عناصر مادی غـافل نمیماند، عناصر مادیی که تفسیر مادیگرایانه آنها را همه چیز میشمارد. امّا تفسیر اسلامی در پـهنۀ فراخ زندگی آن را در جایگاهی قرار میدهد که سزاوار آن است، و عناصر فعّال دیگری را نمایان میدارد که جز کسانی آنها را انکار نمیکنند که دشمنانگی بیشرمانهای با واقعیّات هستی داشته باشند ... قضا و قدر الهی را نمایان نشان میدهد که در فراسـوی هر چیزی قرار دارد. دگرگونی داخلی درونــها و بینشها و ایـدهها و اندیشهها و جهانبینیها را برجسته مینمایاند. رفتار واقعی و عنصر اخلاقی را آشکارا نشان میدهد ... امّا با وجود همۀ اینها از هیچ عـاملی از عواملی غـافل نمیشود که سنّت یزدان برابر آنـها جاری و ساری میگردد.[2]
*
سـپس رونـد قرآنی به پـیش مـیرود و سرشت دشـمنانگیای را به تصویر میکشد که چنان روگردانیای از آن سرچشمه مـیگیرد. در ایـن راستا نمونۀ شگفتی از درونهای مردمان را ترسیم کند ... نمونهای که هر چند شگفت است ولی با وجود ایـن تکرار میگردد. انسان این چنین کسانی را در هر زمانی و در هر مکانی و در میان هر نسلی مییابد ... نمونۀ انسانهای ستیزه جوئی که حقّ و حقیقت چشـمانشان را باز میکند و بدانها فرو میرود، امّا آن را نمیبینند! و چیزی را انکار میکنند که قابل انکار نیست! زیرا آن اندازه روشن است که دشمن به خاطر حیاء و شرمی که دارد خجالت میکشد آن را انکار کـند! ... قرآن ایـن چنین نمونهای از مردمان را برجسته و پیدا با واژههای اندکی ترسیم میکند با شیوۀ تـعبیر قرآنـی نـو آور اعجاز گرانهای که در تعبیر و تصویر دارد:[3]
(وَلَوْ نَزَّلْنَا عَلَیْکَ کِتَابًا فِی قِرْطَاسٍ فَلَمَسُوهُ بِأَیْدِیهِمْ لَقَالَ الَّذِینَ کَفَرُوا إِنْ هَذَا إِلا سِحْرٌ مُبِینٌ).
(ای پیغمبر!) اگر نامهای نوشته در صفحۀ کـاغذی بر تو نازل کنیم (و در آن حقّانیّت رسالت تو نگاشته شده باشد) و آن را (علاوه از دیدن) بـا دستهای خود لمس کنند (که در ایـن صورت جای شکّ و گمانی باقی نمیماند) باز هـم کــافران (دشمن حقّ و ناباوران ستیزهگر) میگویند: این، چیزی جز جادوگری آشکاری نیست.
چیزی که آنان را از آیههای یزدان رویگردان می سازد، ضعف دلیل بر صدق آیهها، یـا دشواری و پیچیدگی دلیل، و یا اختلاف خردها در فهم دلیل نـیست. بلکه چیزی که باعث میشود چنین مـوضعگیری کنند، سـتیزه جوئی سـختی و دشـمنانگی شدیدی است که دارند! و بلکه پیش از هر چیز پافشاری بر نپذیرفتن و انکار نمودن و معتبر نشمردن دلیل و نگاه نکردن به برهان است و بس! اگر خداوند بزرگوار این قرآن را بر پیغمبرش صلیّ الله علیه وآله وسّلم نازل کند، نه از راه وحی که نمیبینند، بلکه آن را در برگه ای نازل فرماید که دیدنی و لمس کردنی و محسوس باشد، و خودشان با دستهایشان این برگه را لمس کنند - نه این که از دیگران بشنوند، و نه این که نتها آن را ببینند - آنان تسلیم این چیزی که آن را میبینند و لمس مـیکنند نـمیگردند و قاطعانه و مؤکّدانه میگویند:
(إِنْ هَذَا إِلا سِحْرٌ مُبِینٌ).
این، چیزی جز جادوگری آشکاری نیست.
سیمای درشت و زشت و نفرت انگیزی است. هر که بدو نگاهی بیندازد از آن گریزان میگردد. سیمائی است که بیننده را دشمن خود میسازد و او را بر آن میدارد که جلو بیاید و آن را مشت بزند و لگد مال کند! زیـرا با چنین سرشتها و گروههائی به گفتگو نشستن و سـخن گفتن و دلیل و برهان ذکر کردن، سودی در بر ندارد! به تصویر کشیدن چنین سیمائی بدین نحو - سیمائی که نشان دهندۀ حقیقت نمونههای تکراری در میان نسـلها است - دو هدف یا هدفهائی را در بردارد:
اصل موضعگیری ننگین و زشت و ناپسند دشمنان را به خودشان مینمایاند، بدان گونه که آئینه چهرۀ پریش و پـــلشت و زشت نگـرنده را آن چـنان که هست مینمایاند، تا در آئینه خود را ببیند و از دیدن خویش شرمسار گردد!
این تصویر، در همان حال، دلهای مؤمنان را در برابر رویگردانی مشـرکان و انکار منکران، به جوش و خروش میاندازد. چنان میکند که دلهایشان بر حقّ و حقیقت پایدار و استوار بماند و متأثّر از فضائی نشود که پیرامون آنها را با تکذیب کردن و انکار نـمودن و فتنه و آشوب و اذّیت و آزار فرا گرفته است.
همچنین این تصویر، اشاره به شکیبائی خدائی دارد که با وجود چنین دشمنانگی زشت و سختی که دشـمنان تکذیب کننده میورزند، شتابی در کیفرشان ندارد.
همۀ اینها اسلحه و جنبش و ابزار و چرخش در پیکاری است که گـروه مسلمانان در آن با ایـن قرآن برای رویاروئی با مشرکان میروند. بعد از آن، نمونهای از پیشنهادهای مشرکان نقل مـیشود، پـیشنهادهائی کـه نیرنگ و دشمنانگی و همچنین نادانی و اندیشۀ تباه آنها را دیکته میکنند ...
از جمله پیشنهاد میکردند که یزدان سبحان فرشتهای را به پیش پیغمبر صلیّ الله علیه وآله وسّلم بفرستد تا در کار تبلیغ دعـوت همراه و همدمش شود، و بگوید که او از سوی خدا روانه شده است ... پس از این سخن، خداوند برای ایشان روشن میگرداند که این پـیشنهاد از نا آگاهی ایشان از سرشت فرشتگان، و همچنین از بی خبری از سنّت خدا در ارسال فرستگان، صورت میپذیرد. از دیگر سو برای ایشان روشن میسازد که این مرحمت و لطف یزدان است که او در چیزی که پیشنهاد مـیکنند بدیشان پاسخ مثبت نمیدهد:
(وَقَالُوا لَوْلا أُنْزِلَ عَلَیْهِ مَلَکٌ وَلَوْ أَنْزَلْنَا مَلَکًا لَقُضِیَ الأمْرُ ثُمَّ لا یُنْظَرُونَ وَلَوْ جَعَلْنَاهُ مَلَکًا لَجَعَلْنَاهُ رَجُلا وَلَلَبَسْنَا عَلَیْهِمْ مَا یَلْبِسُونَ).
میگویند که چه میشد اگر فرشتهای به پیش او بیاید (و در حضور ما بر نبوّت و صدق گفتارش گواهی دهـد تا بـدو ایمان بیاوریم؟ بگو:) اگر فرشتهای به پیش او بفرستیم (و موضوع جنبۀ حسّی و شهود پیدا کند، برابر سنّت همیشگی خدا دربارۀ آنان که طلب معجزه کردهاند و پس از مشـاهدۀ معجزه سر بر تافتهاند و نابود گشتهاند)، کار از کار میگذرد (و فرمان هلاک ایشان صادر میگردد) و دیگر مهلت (زنده ماندن) بدیشان داده نمیشود. اگر هـم فرشتهای را (مؤیّد پیغمبر) میکردیم، او را به شکل انسـان در مـیآوردیم (تا آنان بتوانند او را ببینند و سـخنانش را فهم کنند. در ایـن صورت باز هم اشکال برطرف نمیشد) و ایشان را دچار همان اشتباهی میکردیم که قبلاً در آن بودند.
ایــن پـیشنهادی کـه مشرکان پـیشنهاد مـیکردند، و پیشنهادهائی که پیش از ایشـان اقوام زیـادی به پیغمبرانشان پیشنهاد می کردهاند - همان گونه که قرآن مجید در داستانهایشان روایت میفرماید - و پـاسخ قرآنی در اینجا به چنین پیشنهادی، همه و همه حقائقی را برمیانگیزند که ما در اینجا به اندازۀ توانائی بدانها میپردازیم:
نخستین حقیقت این است که مشرکان عرب، منکر خدا نبودند. بلکه از پیغمبر صلیّ الله علیه وآله وسّلم دلیل میخواستند، دلیـلی که بیانگر این باشد که او از جانب خدا فرستاده شده است، و برساند که این کتابی را که بر ایشان می خواند واقعاً از سوی خدا آمده است. معجزۀ معیّنی را پیشنهاد میکردند، و آن این که یزدان جهان فرشتهای را به پیش پیغمبر صلیّ الله علیه وآله وسّلم بفرستد و در کار تبلیغ دعـوت همراه او شود و ادّعایش را تصدیق کند ... این پیشنهاد نیز تنها یکـی از پـیشنهادهای فـراوانی است که در موارد گوناگونی از قرآن ذکر شدهاند. این پـیشنهاد هـمسان پـیشنهادی است کـه در سـورۀ اسراء مطرح است و متضمّن خود این پـیشنهاد و پیشنهادهای همگون آن است. همۀ آنـها هم بر تعنّت و رخنهای دلالت دارند که آیۀ پیشین بیانگر آن است. همچنین بیانگر نا آگاهی از حقائق هستی و از ارزشها و معیارهای راستین و واقعی است:
(ولقد صرفنا للناس فی هذا القرآن من کل مثل , فأبى أکثر الناس إلا کفورا . وقالوا:لن نؤمن لک حتى تفجر لنا من الأرض ینبوعا . أو تکون لک جنة من نخیل وعنب فتفجر الأنهار خلالها تفجیرا . أو تسقط السماء کما زعمت علینا کسفا , أو تأتی بالله والملائکة قبیلا . أو یکون لک بیت من زخرف , أو ترقى فی السماء , ولن نؤمن لرقیک حتى تنزل علینا کتابا نقرؤه . قل:سبحان ربی ! هل کنت إلا بشرا رسولا ? وما منع الناس أن یؤمنوا إذ جاءهم الهدى إلا أن قالوا:أبعث الله بشرا رسولا ? قل:لو کان فی الأرض ملائکة یمشون مطمئنین لنزلنا علیهم من السماء ملکا رسولًا). (اسراء ٨٩ - ٩5)
مـا در ایــن قــرآن، هـر نوع مثلی را بـرای مـردم، بـه شیوههای گوناگون بارها بیان داشتهایـم، ولی بـیشتر مردم جز انکار (حقّ، و نادیده گرفتن دلائل هدایت، و تکـذیب خــدا و رسـول، چیزی قـبول نـمیکنند و) نمیپذیرند. و (هنگامی که کافران مکّه در برابر اعـجاز قرآن و دلائل روشـن آن، درمـانده و مـبهوت شـدند) گفتند: ما هرگز به تو ایمان نمیآوریم، مگر ایـن که از زمین (خشک و سوزان مکّه) چشمهای برای ما بیرون جوشانی (که آب آن دائم و روان باشد). یا این که باغی از درختان خرما و انگور (در مکّه) داشـته بـاشی و رودبارها و جویبارهای فراوان در آن روان گردانی. یا آسمان را تکّه تکّه بر سر ما فرود آوری همانگونه که میپنداری (و میگوئی که خدا ما را بیم داده است) و یا این که خدا و فرشتگان را بـیاوری و با ما رویاروی گردانی. یا این که سرای بزرگ زرنگاری داشته باشی، و یا این که به سوی آسمان بـالا روی، و تنها به بالا رفتنت از آسمان هم ایمان نمیآوریم مگر این که کتابی همراه خود بر ایمان بیاوری که آن را بخوانیم (و ببینیم که از جانب خدا در آن نوشته شده است که تو فرستادۀ پروردگار میباشی). بگو: پروردگار من منزّه است (از آن که کسی بدو فرمان دهـد، یـا این کـه در قـدرت او شریک گردد). مگر من جز انسان فرستادهای (از سوی یزدان برای رهنمود مردمان) هستم؟ (معجزه در دست خدا است نه من). تنها چیزی کـه مـانع ایمان آوردن مردمان بعد از نزول هـدایت (وحی آسمانی) برای ایشان شد، این است که میگویند: آیا خداوند انسانی را بــعنوان پیغمبر فرستاده است؟! (فـرشتگان افـلاکی سزاوار این مقام بزرگ رسالتند نه انسانهای خاکـی). بگو: اگر در زمین (بجای انسانها) فرشتگانی مستقرّ و در آن راه میرفتـند، ما از آسمان (از جنس خودشان) فرشتهای را بعنوان پیغمبر به سـویشان مـیفرستادیم (چرا که رهبر باید از جنس پیروان خود باشد).
از چنین پـیشنهادهائی، رخنه گرفتن و آزار کردن، و جهالت و نادانی، پیدا و هـویدا است ... آخر آنان از روی اخلاق و رفتار پیغمبر صلیّ الله علیه وآله وسّلم صداقت و امانت او را میدانستند. ایشان با آزمون و آگاهی فراوانی که با گذشت زمان از او داشتند، وی را خوب مـیشناختند. خودشان او را ملقّب به امـین کـرده بودند. امانتهای خویش را بدو میسپردند، حتّی در آن زمان که شدیداً با او مخالفت میکردند. وقتی که پیغمبر صلیّ الله علیه وآله وسّلم هجرت فرمود پسر عموی خود علی رضی الله عنه را بر جای گذاشت تا امانتهائی را به قریشـان باز پسگرداند که بدو سپرده بودند و هنوز در پیش او بود! این در حـالی است کـه ایشان با او سخت مخالفت می ورزیدند و در انـدیشۀ کشتن او بودند! به صداقت او همچون امانت او ایمان و اطمینان داشتند. او بود وقتی که نخستین بار بالای کوه صفا ایشان را بـطور گروهی و آشکار، به فرمان پروردگار دادار، دعوت به پذیرش اسـلام کـرد و از ایشان پرسید: آیا اگر خبری را به شما برسانم، مرا راستگوی میپندارید؟ همگی بدو پاسخ دادند کـه تو صـادق و راستگو در نزد مـا هسـتی ... اگر آنان میخواستند از صداقت و راستی او آگاه شوند، ایشان که از گذشتۀ او آگاه بودند و میدانستند گذشتۀ او شاهد بر صـداقت کنونی او است و ایشـان او را راست و درست مـیدانستند ... در رونـد سـوره میآید که قریشیان او را تکذیب نمیکردند:
(قَدْ نَعْلَمُ إِنَّهُ لَیَحْزُنُکَ الَّذِی یَقُولُونَ فَإِنَّهُمْ لا یُکَذِّبُونَکَ وَلَکِنَّ الظَّالِمِینَ بِآیَاتِ اللَّهِ یَجْحَدُونَ). (آیۀ33)
(ای پیغمبر) ما میدانیم که آنچه (کفّار مکّه) میگویند تو را غمگین میسازد. (ناراحت مباش) چرا که آنان (از ته دل به صدق تو ایمان دارند و در حقیقت) تو را تکذیب نمیکنند. بلکه ستمکاران (چون ایشـان، از روی عناد) آیات خدا را انکار مینمایند.
سپس آنچه مایۀ انکار و رویگردانی ایشان مـیشود علاقۀ به انکار و رویگردانی، و رغبت به دشمنانگی و خود را بزرگتر از آن دیدن است که به دنبال حقّ و حـقیقت روان گردند. آنـان در صدق و صداقت پیغمبر صلیّ الله علیه وآله وسّلم شکّ و گمانی نداشتند!
گذشته از این، در خود قرآن، دلیل و برهان راستتر از این دلائل و براهین مادیای بود که میطلبیدند. چه این قرآن خودش با تعبیرش و با محتوای تعبیرش گواه بر این است که از سوی خدا فرستاده شده است ... آنـان یزدان را انکار نمیکردند و قطعاً میدانسـتند که ایـن قرآن از سوی خدا است. ایشان با بینش زبانشناسی ادبی و هنری خود، اندازۀ توان بشری را میدانستند و متوجّه بودند که این قرآن فراتر از چنین توانی است. هر کس که سخن شناس باشد و با هنر سـخن سرائـی سر و کار داشته باشد، آشکارا میداند که این قرآن فراتر از چیزی است که انسان قدرت رسیدن بدان را دارد. ایـن امـر را کسـی انکار نـمینماید، مگر شخص ستیزه جوئی که حقّ را در زوایای درون خود مییابد امّا آن را نهان میسازد! همچنین محتوای قرآنی جهانبینی اعتقادی، و برنامهای که قـرآن آن را برای بیان ایـن اعتقاد موجود در گسـترۀ ادراک بشری دارد، و نوع تأثیرها و پسودههای الهامگرانه، اینها همه برای سرشت جهانبینیها و برنامهها و شـیوههای بشری غـریب و نا معهود است. درک ایـن مـطلب از دید دل و درون عربها پنهان نبود. اقوالشان و احـوالشـان بیانگر ایـن واقعیّت است که آنان شکّی نداشتند در ایـن که ایـن قرآن از سوی یزدان آمده است.
این چنین به نظر می رسد که این پیشنهادها برای طلب دلیل و برهان نبوده است. بلکه وسیلهای از رسائل به رنج افکـندن، و شـیوهای از شیوههای به دشواری انداختن، و طرحی برای ستیزهگری و دشمنانگی بوده است، و آنان همان گونه بودهاند که خدای بزرگوار در آیۀ پیشین دربارۀ ایشان فرموده است:
(وَلَوْ نَزَّلْنَا عَلَیْکَ کِتَابًا فِی قِرْطَاسٍ فَلَمَسُوهُ بِأَیْدِیهِمْ لَقَالَ الَّذِینَ کَفَرُوا إِنْ هَذَا إِلا سِحْرٌ مُبِینٌ).
(ای پیغمبر!) اگر نامـهای نوشته در صفحۀ کاغذی بر تو نازل کنیم (و در آن حقّانیّت رسـالت تو نگاشته شـده باشد) و آن را (علاوه از دیدن) با دستهای خود لمس کنند (که در ایـن صـورت جای شکّ و گمانی بـاقی نـمیماند) باز هــم کافران (دشمن حقّ و نـا باوران سـتیزهگر) مـیگویند: ایـن، چیزی جـز جادوگری آشکاری نیست.
حقیقت دوم: این است که عربها به فـرشتگان ایـمان داشتند. آنان درخواست میکردند که یزدان فرشتهای بر پیغمبرش صلیّ الله علیه وآله وسّلم نازل میفرماید که با او به کار دعوت پردازد و وی را تصدیق کند. امّا عربها با سرشت فرشتگان آشنا نبودند، فرشتگانی که جز خـدا کسـی ایشان را نمیشناسد. دربارۀ آنان بدون دلیـل سر در بیابان برهوت میگذاشـتند، و در به تصویر کشـیدن ایشان، و رابطه آنان با یزدان، و پیوندشان با زمـین و ساکنان آن، دچار لغزش و خطا میشدند ... قرآن مجید بسیاری از گمراهیهای عربها و افسانههای بت پـرستانۀ ایشان دربارۀ فرشتگان را ذکر میفرماید و همۀ آنها را برایشان تصحیح مینماید تا کسانی که از ایشـان ایـن آئین را میپذیرند و در پرتو رهنمود آن راه میروند، جهانبینی ایشـان، و شناخت آنان دربارۀ هستی و پـدیدهها و موجودات جهان راست و درست گـردد. اسلام از این جهت هم برنامهای برای رهنمود عقل و شعور به راه راست بوده است، و دل و درون را نیز در این راستا رهنمون کرده است، و برنامۀ تصحیح اوضاع و احوال بطور یکسان بشمار آمده است.
قرآن مجید یکی از گمراهیها و نادانیهای عربها در دورۀ جاهلیّت را این میداند که آنـان گمان میبردند کـه فرشتگان دختران یزدان سبحانه و تعالی هستند! و بدین خاطر فرشتگان در پیشگاه یزدان دارای شفاعتی هستند که ردّخور ندارد و قـطعاً پذیرفتـی است! ظنّ غالب این است که برخی از بتهای بزرگ، رمز و نمودار فرشتگان بودند! در اینجا هم پیدا است که درخواست مـیکنند خداوند فرشتهای را به پیش پیغمبر خود روانه دارد که او را در ادّعاء پیامبری تصدیق کند.
قرآن گمراهی پیشین ایشـان را در موارد گـوناگونی تصحیح میفرماید. از جمله موردی که در سورۀ پنجم آمده است:
(أفرأیتم اللات والعزى ? ومناة الثالثة الأخرى ? ألکم الذکر وله الأنثى ? تلک إذا قسمة ضیزى ! إن هی إلا أسماء سمیتموها أنتم وآباؤکم ما أنزل الله بها من سلطان , إن یتبعون إلا الظن وما تهوى الأنفس , ولقد جاءهم من ربهم الهدى . أم للإنسان ما تمنى ? فلله الآخرة والأولى . وکم من ملک فی السماوات لا تغنی شفاعتهم شیئا إلا من بعد أن یأذن الله لمن یشاء ویرضى . إن الذین لا یؤمنون بالآخرة لیسمون الملائکة تسمیة الأنثى . وما لهم به من علم إن یتبعون إلا الظن , وإن الظن لا یغنی من الحق شیئًا) . (نجم/19-28)
آیا چنین می بینید (و این گونه معتقدید) که لات و عزّی و منات سوّمین بت دیگر (معبود شما و دختران خدایند، و دارای قدرت و عظمت میباشند؟) آیـا پسر مــال شما باشد، و دختر مال خدا؟! (در حـالی کـه بـه گمان شما دختران کـم ارزشتر از پسرانند؟!). در این صورت، این تقسیم ظالمانه و ستمگرانهای است. اینها فقط نـامهائی (بـیمحتوی و اســمهائی بـیمسمّی است) کـه شما و پدرانتان (از پیش خود) بـر آنها گذاشــهاید. هرگز خداوند دلیل و حجّتی (بر صحّت آنها) نازل نکرده است. آنان جز از گمانهای بیاساس و از هواهای نفس پیروی نـمیکنند. در حـالی کـه هـدایت و رهنمود از سوی پروردگارشان برای ایشان آمـده است (و در پرتو آن میتوانند به ناچیزی بتـها پـیببرند و رضای خدای را بجویند و راه سعادت بپویند). مگر آنچه انسـان آرزو کند به آن مـیرسد و خواهد داشت؟! چرا که دنـیا و آخرت از آن خدا است (و قانونگذاری و فرماندهی هر دو سرا مربوط بدو است). چه بسیار فرشتگانی که در آسمانها هستند و (با وجود عظمت و بـزرگواریشـان) شفاعت ایشان سودی نمیبخشد و کاری نمیسازد، مگر بعد از آن کـه خدا ( بــه شفیع) اجـازه دهـد، و از (مشفوعله) راضی و خشنود گردد. کسانی که به آخرت ایمـان ندارند، فـرشتگان را با نـامهای زنـان وصف و نام گذاری میکنند. ایشان در این باب چیزی نمیدانند (و از نر و ماده بودن فرشتگان کاملاً بیخبرند) و جـز ار ظنّ و گمان پیروی نمیکنند، و ظنّ و گمان هـم در ( بخش اعتقادات، بـه کسـی سـودی نمیرساند، و انسان را) بینیاز از حقّ نمیگرداند.
همچنین گمراهی دوم ایشـان را تـصحیح میکند که اندیشۀ تباه آنان دربارۀ سرشت فرشتگان بود. در این دو آیۀ سوره، و در موارد بسیار دیگری به تصحیح این گمراهی میپردازد:
(وَقَالُوا: لَوْلا أُنْزِلَ عَلَیْهِ مَلَکٌ وَلَوْ أَنْزَلْنَا مَلَکًا لَقُضِیَ الأمْرُ ثُمَّ لا یُنْظَرُونَ).
میگویند که چه میشد اگر فرشتهای به پیش او بیاید (و در حضور ما بر نبوّت و صدق گفتارش گواهی دهد تا بدو ایمان بیاوریم؟ بگو:) اگر فـرشته ای بـه پیش او بفرستیم (و موضوع جنبۀ حسّـی و شهود پـیدا کند، برابر سنّت همیشگی خدا دربارۀ آنان که طلب مـعجزه کردهاند و پس از مشـاهدۀ معجزه سـر بر تافتهاند و نابود گشتهاند)، کار از کار مـیگذرد ( و فـرمان هـلاک ایشان صادر مــیگردد) و دیگر مـهلت (زنـده مـاندن) بدیشان داده نمیشود.
این، گوشهای از آشنایی با آفریدگانی از بندگان خـدا است ... آنان پیشنهاد میکردند که یزدان فرشتهای را از آسمان بفرستد. امّا سنّت خدا بر این بوده است کـه فرشتگان را وقتی به زمین میفرستد کـه مـردمان پیغمبرشان را تکذیب کنند و خداوند بخواهد فرشتگان را روانه گرداند تا ایشان را نابود کنند و فرمان یـزدان مبنی بر هلاک ایشان را اجراء و پیاده گردانند و دمار از روزگار آنان برآورند. اگر خدا درخـواست مشـرکان عــرب را مـیپذیرفت و فـرشتهای بـه پیش ایشـان میفرستاد، کار از کار میگذشت و هـلاک ایشـان صورت میگرفت، و پس از نزول فرشته، بدیشان مهلتی داده نمیشد. آیا آنان این را میخواستند و چنین چیزی را پیشنهاد میکردند؟ آیا آنان به رحمت فراوان و مهر بیشمار یزدان پی نمیبرند در ایـن که بدیشان پاسخ داده نمیشود و خواست ایشان برآورده نمیگردد و نابود نمیشوند؟! روند قرآنی بدین منوال آنـان را جلو رحم و لطف خدا بدیشان و شکیبائی او با ایشان، و مقابل بیخبری آنان از مصلحت خودشان، و نا آگـاهی ایشان از سنّت یزدان در ارسال فرشتگان، نگاه میدارد. آنان با وجود چنین نادانی و نا آگاهیشان که نزدیک بود زندگیشان را تباه و نابود سازد، هدایت را نمیپذیرند، و رحمت را رها میسازند، و با خواستن و جستن دلیل، رنج پیغمبر صلیّ الله علیه وآله وسّلم و زحمت خود میدارند!
آیۀ بعدی بخش دوم آشنائی با این آفریدگان و بندگان یزدان را در بر دارد:
(وَلَوْ جَعَلْنَاهُ مَلَکًا لَجَعَلْنَاهُ رَجُلا وَلَلَبَسْنَا عَلَیْهِمْ مَا یَلْبِسُونَ).
اگر هم فرشتهای را (مـؤیّد پیغمبر) مـیکردیم، او را به شکل انسان درمیآوردیم (تا آنان بتوانند او را ببینند و سخنانش را فهم کنند. در این صـورت بـاز هـم اشکال برطرف نمیشد) و ایشـان را دچـار همان اشتباهی میکردیم که قبلاً در آن بودند.
آنــان پـیشنهاد مـیکردند کـه یـزدان سبحان بر پیغمبر صلیّ الله علیه وآله و سّلم خود فرشتهای را نازل فرماید تا او را در کار دعوت و تـبلیغش تـصدیق کند. امّـا فرشتگان آفریدگانی هستند جدای از آدمیان. آفریدگانی هستند با سرشت ویژهای که به خودشان اختصاص دارد و تـنها خدا از چگونگی آن آگاه است. آنان - همانگونه کـه خدا دربارۀ ایشان میگوید و ما هم چیزی راجع به آنان نمیدانیم جز آنچه را که خدا دربارۀ ایشان میفرماید - با شکل و سیمای خود و با سرشتی که بر آن سرشته شدهاند نمیتوانند بر روی زمین راه بروند، چه ایشان از ساکنان کرۀ زمین نیست. امّا با این وجود ایشـان دارای ویژگیهائی هستند که در پرتو آنـها میتوانـند هیئت و شکل انسانها را به خود بگیرند، بدان هنگام که در زندگی انسانها میخواهند انجام وظـیفه کنند، از قبیل: تبلیغ رسالت، یا نابود کردن تکذیب کنندگانی که یزدان میخواهد ایشان را هلاک سازد، یا ثابت قدم نگاه داشتن مؤمنان، و یا جنگ با دشمنان مؤمنان و کشتن ایشان ... و سائر وظائفی که دارند و قرآن مجید روایت میکند که آنان از سوی خدا عـهدهدار انجام چنین وظائفی هستند و ایشان هم از چیزی کـه خـدا بدیشان دستور انجام آن را می دهد سرکشی و سرپیحی نمیکنند، و هر آنچه بدیشان دستور داده شود انجام میدهند.
اگر خدا بخواهد فرشتهای را نازل گرداند که پیغمبرش را تصدیق نماید، او در مقابل دیدگان مردمان به شکل مردی جلوه میکرد، نه به صورت فرشتگی خود. در این صورت نیز کار بر ایشان مشتبه میگردید! هنگامی که حقیقت را برخویشتن مشتبه میدیدند و در شناخت آن راه خـطا میپوئیدند، بدان زمـان کـه محمّد صلیّ الله علیه وآله وسّلم بدیشان میگفت: من محمّدی هستم که میشناسید. خدا مرا به سوی شما فرستاده است تا شـما را بـترسانم و مژده برسانم ... اگر فـرشتهای به شکل مردی که نمیشناختند، به پیش ایشان میآمد و گفت: مـن فرشتهام. خدا مرا فرستاده است تا پیغمبرش را تصدیق کنم ... آیا حقیقت بیش از پیش بر آنان مشتبه نمیشد؟ آیا بیشتر به خطا نمیرفتند؟ وقتی که فرشته را به شکل مردی همچون خودشان میدیدند، در شناخت حقیقت دچار اشتباه نمی گردیدند؟ زمانی که آنان در تشخیص حقیقت ساده و عیان برای دیدگان راه خطا میپوئیدند، اگر خدا فرشتهای را میفرستاد و او را مردی میساخت و به میانشان روانه میداشت، قـطعاً حقیقت بیش از پیش برایشان نا پیدا و مشتبه میگردید و هرگز راهیاب نمیشدند و به یقین و اطمینان دست نمییافتند.
بدین منوال یزدان سبحان از پیغمبری ایشان نسبت به ســرشت بندگانش پرده برمیدارد، هـمان گونه کـه نادانیشان را در شناخت سنّت خود بدیشان مینمایاند. گذشته از این که پرده از به زحمت انداختن و درد سر خواستن و دشمنانگی کردن ایشان به کنار میزند، به زحمت انداختن و دردسر خواستن و دشمنانگی کردن ناآگاهانه و بدون دلیل و بیجهت!
حـقیقت سـومی را کـه ایـن نصّ قرآنـی در اندیشه بـرمیانگـیزد، عبارت است از: سرشت جهانبینی اسلامی و ارکان این جهانبینی ... از میان چنین ارکان و اصولی، ایمان به جهانهای پیدا و نـاپیدائـی است که اسلام به مسلمان آموخته است که نخست آنها را درک و فهم کند، سپس با آنها همسو و همگام و هـمآوا و همراه شود. از جملۀ این جهانهای نهان، جهان فرشتگان است ... اسلام اعتقاد به فرشتگان را رکنی و اصلی از ارکان و اصول ایـمان قرار داده است. ایـمان اتـمام نمیپذیرد و کامل نمیگردد جز با اعتقاد بدان. چرا کـه ایمان وقتی کامل است که انسان معتقد باشد به: یزدان، فرشتگان، کتابهای آسمانی، پیغمبران، روز قیامت، و قضا و قدر خیر و شرّ ...
در همین کتاب فیظلال القرآن در سرآغاز سورۀ بقره راجع به غیب سخن گفتیم. چکیده آن چنین است: ایمان به غیب کوچ شگرفی در زنـدگی انسـان است. زیـرا کوچی است که در آن انسان از دائرۀ تنگ محسوسات گام فراتر مینهد و با جهان غیب نامحسوس ناپیدا آشنا میشود که امکان وجود دارد و میتوان آن را تصوّر کرد. بیگمان چنین چیزی ،کوچ از دائـرۀ محسوس حیوانی، به جولانگاه ادراک انسانی است. بستن راه این جولانگاه بر روی درک و فهم انسانی، عقب گرد بشمار است. مـتأسفانه مکتبهای مـادیگرا کـه در جـهان محسوسات گرفتارند، برای بستن چنین راهـی پیوسته کوشیده و میکوشند، و این امر را (پیشرفت) میدانند! انشاءالله تا اندازهای مفصّل دربارۀ (غیب) سخن خواهیم گفت، بدان هنگام که در این سوره با این فرمودۀ خداوند بزرگوار رویاروی میگردیم:
(وَعِنْدَهُ مَفَاتِحُ الْغَیْبِ لا یَعْلَمُهَا إِلا هُوَ).
گنجینههای غیب و کلید آنها در دست خدا است و کسی جز او از آنها آگاه نیست.
در اینجا سخن از فرشتگان را به پایان میبریم که جزو جهان غیب است. جهانبینی اسـلامی در مـیان جـهان غیب، موجوداتی را به نام فرشتگان میگنجاند که از زمرۀ بندگان یزدانند. قرآن تا اندازهای ما را با صفات فرشتگان آشنا کرده است، آن انـدازه که برای ایـن جهانبینی و همگامی در رکاب فرشتگان در حدود آن، بسنده و کافی باشد.
فرشتگان آفریدگانی از آفریدگان یزدانند. با پـرستش یزدان و اطاعت مطلق از خدا و کرنـش کامل در برابر ایـزد والا، دیـنداری و فرمانبرداری خود را اظـهار میدارند. فرشتگان به خدا نزدیکند. ما نمیدانیم ایـن نزدیکی چگونه است، و بطور معیّن و مشخّص چه نوع نزدیکی و قربتی است:
(وقالوا:اتخذ الرحمن ولدا . سبحانه ! بل عباد مکرمون , لا یسبقونه بالقول وهم بأمره یعملون , یعلم ما بین أیدیهم وما خلفهم ولا یشفعون إلا لمن ارتضى وهم من خشیته مشفقون). (انبیاء ٢٦ - ٢٨)
(بـرخــی از کـفّار عرب مـیگویند: خداوند رحمان فرزندانی (برای خود، به نام فرشتگان) برگزیده است (چرا که ملائکه دختران خدایند!). یزدان سبحان پـاک و مـنّزه (از این گونه نقصها و عیبها) است. (فرشتگان فرزندان خدا نبوده و) بلکه بندگان گرامی و محترمی هستند (به هیچ وجه از طاعت و عبادت و اجراء فرمان یـزدان سـرپیچی نـمیکنند). آنــان (آنـقدر مـؤدّب و فرمانبردار یزدانـند کـه هـرگز) در سخن گفتن بـر او پیشی نمیگیرند، و تنها به فرمان او کار میکنند (نه به فرمان کس دیگری). خداوند اعمال گذشته و حال و آینده را میداند (و از دنیا و آخرت و از وجود و پس از وجود و بـعد از وجودشان آگاه است) و آنـان هرگز برای کسی شفاعت نمیکنند مگر بـرای آن کسـی کـه (بدانند) خدا از او خشنود است و (اجازۀ شـفاعت او را داده است. به خاطر همین معرفت و آگاهی) همیشه از خوف (مقام کبریائی) خدا ترسان و هراسانند.
(ومن عنده لا یستکبرون عن عبادته ولا یستحسرون , یسبحون اللیل والنهار لا یفترون). (انبیاء ١٩ و .٢)
کسانی کـه در پیشگاه خدا هسـتند (و مـقرّبان درگاه پـروردگارند، یـعنی فـرشتگان) از پرستش او سـربار نمیزنند و خویشتن را بالاتر از عبادتش نمیدانند و (از بندگی شبانه روزی خود هرگز) خسته نمیگردند. شب و روز (دائـماً بـه تـعظیم و تمجید خدا مشـغولند و پیوسته) سرگرم تسبیح و تقدیسند و سستی بـه خود راه نمیدهند.
فرشتگان بر دارندگان عرش یزدان مهربانند، و در روز قیامت نیز پیرامون آن حلقه میزنند و طواف میکنند و میگردند، ولی ما نـمیدانیم چگونه. مـا از دانش و آگاهی بهرهمند نیستیم مگر بدان اندازه که یزدان برای ما آدمیزادگان پرده از این غیب برداشته است:
(وترى الملائکة حافین من حول العرش یسبحون بحمد ربهم , وقضى بینهم بالحق وقیل:الحمد لله رب العالمین) (زمر/75)
(در آن روز، ای مخاطب) فرشتگان را خواهـی دیـد کـه گردا گرد عرش خدا حلقه زدهاند و به سپاس و ستایش پروردگار خود مشغولند. در میان (بندگان خدا داوری مــیشود) و دادگرانه و واقـعی در میانشان داوری میگردد، (و از سـوی هـمۀ هسـتی فریاد بـرآورده مـیشود) و گفته میشود: حـمد و سپاس خداوند جهانیان را سزا است!.
فرشتگان متولّیان بهشت و متولّیان دوزخند. با درود و دعا پذیرۀ بهشتیان میشوند، و با بیم و تـهدید به استقبال دوزخیان میروند:
(وسیق الذین کفروا إلى جهنم زمرا , حتى إذا جاؤوها فتحت أبوابها , وقال لهم خزنتها:ألم یأتکم رسل منکم یتلون علیکم آیات ربکم وینذرونکم لقاء یومکم هذا ? قالوا:بلى ! ولکن حقت کلمة العذاب على الکافرین:قیل:ادخلوا أبواب جهنم خالدین فیها فبئس مثوى المتکبرین . وسیق الذین اتقوا ربهم إلى الجنة زمرا , حتى إذا جاؤوها وفتحت أبوابها , وقال لهم خزنتها:سلام علیکم , طبتم فادخلوها خالدین) . (زمر/ ٧١-73)
کافران به سوی دوزخ گروه گروه رانده مـیشوند و هنگامی که بـدانجا رسیدند درهـای آن بـه رویشان گشوده میگردد و نگهبانان دوزخ بـدیشان مـیگویند: آیا پیغمبرانی از جنس خودتان به میانتان نیامدهاند تا آیههای پروردگارتان را برای شما بخوانند و شما را از رویـاروئی چنین روزی بترسانند؟ مـیگویند: آری، (پیغمبران برانگیخته شدند و اوامر و نواهی خدا را به ما رساندند و از عذاب آخرت بیممان دادند) و لیکن فرمان عذاب بر کافران ثابت و قـطعی است (و مـا راه کـفر در پیش گرفتیم و باید هم تـاوان آن را بـپردازیـم و چنین ســرنوشت شـومی داشـته بـاشیم). بـدیشان گفته میشود: از درهای دوزخ داخل شوید. جاویدانه در آن مــیمانید. جایگاه مـتکبّران چه بـد جایگاهی است. و کسانی کــه از (عــذاب و خشـم) پـروردگارشان مـیپرهیزند، گروه گروه بـه سـوی بهشت رهنمود میشوند تا بدانگاه که به بهشت میرسند، بـهشتی که درهای آن (برای احترامشـان بـه رویشـان) بـاز است. بدین هنگام نگهبانان بـهشت بــدیشان مـیگویند: درود تان باد. خوب بودهاید و به نیکی زیستهایـد پس خوش باشید و داخل بهشت شـوید و جـاودانـه در آن بمانید.
(وما جعلنا أصحاب النار إلا ملائکة). (مدّثّر/ ا٣)
ما مأموران دوزخ را جز از میان فرشتگان برنگزیدهایم. فرشتگان به عنوان نگهبانان مردمان به فرمان یزدان به انجام وظیفه میپردازند. ایشان را تعقیب و همراهـی مـینمایند و هـر چه از آنـان سـرزند مـینگارند، و آدمیزادگان را به هنگام فرا رسیدن اجل میمیرانند:
(وهو القاهر فوق عباده , ویرسل علیکم حفظة ,حتى إذا جاء أحدکم الموت توفته رسلنا , وهم لا یفرطون).(انعام / ا٦)
خداوند بر بندگان خود کاملاً چیره است. او مـراقبانی (از فرشتگان را برای حسابرسی و نگارش اعمال شما) بر شما میفرستد و میگمارد (و آنان بکار خود با دقّت تمام تا دم مرگ یکایک شما، مشغول میگردند) و چون مرگ یکی از شما فـرا رسـید، فرستادگان مـا (از میان فرشتگان دیگر بـه سـراغ او مـیآیند و) جان او را میگیرند، و (فرشتگان گروه اول و فرشتگان گروه دوم هیچکدام در مأموریّت خود کوتاهی نمیکنند.
(له معقبات من بین یدیه ومن خلفه یحفطونه . . من أمر الله . ) (رعد/ ١١)
انسـان دارای فرشتگانی است کـه بـه (نـوبت عوض میشوند و) پیاپی از روبـرو و از پشت سـر (و از همۀ جـوانب دیگر، او را مـیپایند و) بـه فرمان خدا از او مراقبت مینمایند.
(ما یلفظ من قول إلا لدیه رقیب عتید). (ق/١٨)
انسان هیچ سخنی را بر زبان نمیرانـد مگر ایـن کـه فرشتهای، مراقب و آماده (برای دریافت و نگارش) آن سخن است.
فرشتگان وحی یزدان به پیغمبران - صلوات الله و سلامه علیهم - میرسانند. خداوند به ما خبر داده است که جبرئیل علیه السّلام مأمور انجام این وظیفه بوده است:
(ینزل الملائکة بالروح من أمره على من یشاء من عباده:أن أنذروا أنه لا إله إلا أنا فاتقون). (نحل / ٢)
خداوند به دستور خود، فرشتگان را هـمراه بـا وحـی (آسمانی که حیات بخش انسانها است) بـر هـر کس از بندگانش (به نام انبیاء) که خود بخواهد نازل میکند (تا به مردم بیاموزند) که جز مـن (کـه آفرینندۀ جـهان و جهانیانم) خدائی نیست، پس (با انجام حسنات و دوری از سیّئات)، از (غضب و عذاب) من بپرهیزید.
(قل من کان عدوا لجبریل فإنه نزله على قلبک بإذن الله). (بقره/ 97)
(ای پیغمبر) بگو: کسـی کـه دشـمن جبرئیل باشد (در حقیقت دشمن خدا است) زیرا که او به فرمان خدا قرآن را بر قلب تو نازل کرده است (نه اینکه خود سرانه دست به چنین امری زده باشد).
یزدان سبحان جبرئیل را موصوف به نیرومند کرده است. رسول خدا صلیّ الله علیه وآله وسّلم نیز او را دو دفعه به شکل فرشتگی دیده است ،گذشته از این که در هنگام رساندن پیامهای پـیاپی وحی، در شکلهای گـوناگون او را مشاهده نموده است:
(والنجم إذا هوى . ما ضل صاحبکم وما غوى . وما ینطق عن الهوى . إن هو إلا وحی یوحى . علمه شدید القوى . ذو مرة فاستوى . وهو بالأفق الأعلى . ثم دنا فتدلى . فکان قاب قوسین أو أدنى . فأوحى إلى عبده ما أوحى . ما کذب الفؤاد ما رأى . أفتمارونه على ما یرى . ولقد رآه نزلة أخرى . عند سدرة المنتهى . عندها جنة المأوى . إذ یغشى السدرة ما یغشى . ما زاغ البصر وما طغى . لقد رأى من آیات ربه الکبرى). (نجم/ ١ -١٨)
سوگند به ستاره در آن زمان که دارد غروب مـیکند. یار شما (محمّد) گمراه و منحرف نشده است، و راه خطا نپوئیده است و به کژراهه نرفته است. و از روی هوا و هوس سخن نمیگوید. آن (چیزی کـه بـا خـود آورده است و با شما در میان نهاده است) جز وحی و پـیامی نیست که (از سوی خـدا بـدو) وحی و پیام میگردد. (جبرئیل، فرشتۀ) بس نیرومند آن را بدو آموخته است. همان کسی که دارای خرد اسـتوار و انـدیشۀ وارسـته است . سپس او (به صورت فرشتگی خود و با بالهایی که کرانههای آسمان را پر کرده بود) راست ایستاد. در حالی که او در جهت بلند (آسمان روبروی بیننده) قرار داشت. سـپس (جبرئیل) پائین آمـد و سـر در نشـیب گذاشت. تا آن که فاصلۀ او (و محمّد) به اندازه دو کمان یا کمتر گردید. پس جبرئیل به بندۀ خدا (مـحمّد) وحـی کرد آنچه میبایست وحی کند. دل (محمّد) تکذیب نکرد چیزی را که او (با چشم سر) دیده بود. آیا با او دربارۀ چیزی که دیده است، ستیزه میکنید؟ او کـه بار دیگر (در شب مـعراج) وی را دیـده است. نــزد سدرةالمنتهی. بـهشت کــه منزل (و مأوای مـتّقیان) است در کنار آن است. در آن هنگام، چیزهائی سدره را فرا گرفته بود که فرا گرفته بود (و چنان عجائب و غرائبی، قابل توصیف و بیان، با الفبای زبان انسان نیست). چشـم (مـحمّد در دیدن خود بـه چپ و راست) منحرف نشـد و بـه خطا نرفت، و سرکشی نکرد و (تنها به همان چیزی نگریست که میبایست ببیند و بنگرد). او بخشی از نشانههای بزرگ (و عــجائب ملکوت) پروردگارش را (در آنجا) مشاهده کرد از جمله: سـدرةالمـنتهی، بیت المـعمور، بهشت، دوزخ، و جبرئیل را با قیافۀ فرشتگی خود).
فرشتگان به پیش مؤمنان در نبردهای بزرگ ایشان با باطلگرایان و طاغوتیان میآیند و آنان را ثابت قدم میدارند و یاری و کمکشان مینمایند:
(إن الذین قالوا ربنا الله ثم استقاموا تتنزل علیهم الملائکة ألا تخافوا ولا تحزنوا وأبشروا بالجنة التی کنتم توعدونَ). (فصّلت/ ٣٠)
کسانی که مـیگویند: پروردگار مـا تنها خدا است، و سپس (بر این گفتۀ خود کـه اقرار بـه وحدانـیّت است میایستند، و آن را با انجام قوانین شریعت عملاً نشان میدهند، و بر ایـن راستای خدا پـرستی تـا زنـدهانـد) پا بر جا و ماندگار میمانند (در هنگام آخـرین لحظات زندگی) فرشتگان به پیش ایشان میآیند (و بدانان مژده میدهند) که نترسید و غمگین نباشید و شما را بشارت باد به بهشتی که (توّسط پیغمبران) به شـما ( مـؤمنان) وعده داده میشد.
(إذ تقول للمؤمنین:ألن یکفیکم أن یمدکم ربکم بثلاثة آلاف من الملائکة منزلین . بلى إن تصبروا وتتقوا ویأتوکم من فورهم هذا یمددکم ربکم بخمسة آلاف من الملائکة مسومین . وما جعله الله إلا بشرى لکم ولتطمئن قلوبکم به , وما النصر إلا من عند الله العزیز الحکیم). (آلعمران/1٢٤ - ١٢٦)
بدان هنگام که تو به مؤمنان میگفتی: آیا شما را بسـنده نیست که پروردگارتان با سه هزار فرشتگان فرستاده ( از سوی خویش برای آرامش خاطرتان) یاریتان کـرد؟ آری ( شما را بسنده است. و علاوه از آن) اگر بردباری (در کــارزار) داشـته بـاشید و پرهیزگاری کـنید (از مـعصیت خدا و مـخالفت بـا پـیغمبر)، و آنان ( یـعنی دشــمنان مشـرک) هــم ایـنک بـر شـما تـاخت آرنـد، پروردگارتان (بر تعداد فرشتگان بیفزاید و) با پنج هزار فـرشتۀ یـورشگر و نشـانگذار، شما را یـاری کند. و خداوند آن (یـاری بـا فرشتگان) را جز مـژدهای بـرای (پیروزی) شما نساخت، و برای آن کرد که دلهای شما بدان آرام گیرد، و پیروزی جز از جانب خداوند توانای دانا نیست.
(إذ یوحی ربک إلى الملائکة:أنی معکم فثبتوا الذین آمنوا , سألقی فی قلوب الذین کفروا الرعب , فاضربوا فوق الأعناق واضربوا منهم کل بنان).(انفال/ 12)
(ای مؤمنان! به یاد آورید) زمانی را که پروردگار تو به فرشتگان وحی کرد که من با شمایم (و کمک و یاریتان مینمایم. شما با الهام پیروزی و بهروزی) مـؤمنان را تقویت و ثابت قدم بدارید، (و من هم) به دلهای کافران خوف و هراس خواهم انداخت. (به مؤمنان الهام کنید:) سرهای آنان را بزنید (و از هم بشکافید که بر گردنهای ناپاکشان سنگینی میکند) و دستهای ایشان را ببرید ( و پنجههایشان را پی کنید.
فرشتگان امور مؤمنان را اداره میکنند. به تسبیح و تـقدیس پـروردگارشان مـیپردازنـد. برای مؤمنان آمرزش گناهانشان را در خواست میکنند. برای ایشان دعا می کنند و خدای را به فریاد می طلبند، بسان دعای دوستان مهربان دلسوزی کـه سرگرم انـجام کارهای کسانی باشند که دوستشان میدارند:
(الذین یحملون العرش ومن حوله یسبحون بحمد ربهم ویؤمنون به , ویستغفرون للذین آمنوا , ربنا وسعت کل شیء رحمة وعلما , فاغفر للذین تابوا واتبعوا سبیلک , وقهم عذاب الجحیم . ربنا وأدخلهم جنات عدن التی وعدتهم , ومن صلح من آبائهم وأزواجهم وذریاتهم , إنک أنت العزیز الحکیم . وقهم السیئات , ومن تق السیئات یومئذ فقد رحمته , وذلک هو الفوز العظیم).(غافر/ ٧- ٩)
آنان که بردارنگان عرش خدایند و آنان که گرداگرد آنانند به سپاس و ستایش پروردگارشان سر گرمند و بدو ایمان دارند و برای مؤمنان طلب آمرزش مـیکنند (و میگویند: پروردگارا! مهربانی و دانش تو همه چیز را فراگرفته است (هم اعمال و اقوالشان را کاملاً میدانی و هــم مـرحـمت و مهربانیت مـیتواند ایشـان را در برگیرد) پس در گذر از کسانی که (از گناهان دست مــیکشند و بــه طـاعات و عبادات میپردازند، و از راههای انحرافی دوری میگزینند و به راستای راهت) برمیگردند و راه تو را در پیش میگیرند، و آنان را از عذاب دوزخ مصون و محفوظ فرما. پروردگارا! آنان را به باغهای هـمیشه ماندگار بـهشتی داخل گردان که بــدیشان (توسط پیغمبران) وعـده دادهای، هـمراه با پدران خوب و همسران شـایسته و فرزندان بـایستۀ ایشان. قطعاً تو (بر هر چیزی) چیره و توانا و (در هر کــاری) دارای فـلسفه و حکـمت هستی. و آنـان را از عقوبت دنیوی و کیفر اخروی) بدیها نگهدار، و تو هر که را در آن روز از کیفر بدیها نگاه داری، واقعاً بدو رحـم کردهای (و مورد الطاف خود قرار دادهای) و آن مسلّماً رستگاری بزرگ و نیل به مقصود سترگی است.
فرشتگان همچنین به مؤمنان مژدۀ بهشت را مـیدهند، در آن هنگام که جانشان را میگیرند. در آخرت نیز با مژدۀ شادی و خرّمی به استقبال مـؤمنان مـیآیند و بدیشان تبریک و تهنیت میگویند، و در بهشت بر آنان سلام کنند و به درودشان می آیند:
(الذین تتوفاهم الملائکة طیبین , یقولون:سلام علیکم ادخلوا الجنة بما کنتم تعملون). (نحل/٣٢)
(پرهیزگاران،) همانهائی که (به هنگام مرگ) فـرشتگان (قبض ارواح) جانشان را میگیرند در حالی که پاکیزه (از کفر و معاصی) و شادان (از رویارویی سر افرازانـۀ خـود بـا پـروردگار) هســتند. (فرشتگان بـدیشان) میگویند: درودتان باد، (در امان خدائید و از امروز به ناراحتی و بلائی دچار نمیآئید. و) به خاطر کارهائی که میکردهاید به بهشت در آئید.
(... جنات عدن یدخلونها ومن صلح من آبائهم وأزواجهم وذریاتهم , والملائکة یدخلون علیهم من کل باب , سلام علیکم بما صبرتم , فنعم عقبى الدار).
(ایـن عــاقبت نـیکو) بــاغهای بـهشت است که جـای ماندگاری (سرمدی و زیستن ابدی است، و آنان همراه کسانی از پدران و فـرزندان و همسران خود بـدانجا وارد مـــیشوند کـه صـالح، (یعنی از عقائد و اعمال پسندیدهای برخوردار بوده) باشند ( و جملگی در کنار هم جاودانه و سـعادتمندانـه در آن بسر میبرند) و فرشتگان از هر سوئی بر آنان وارد (و بـه درودشـان) میآیند. (فرشتگان بدانان خواهند گفت:) درودتان باد! (همیشه به سلامت و خوشی بسر مـیبرید) بـه سـبب شکیبائی (بر اذیّت و آزار) و استقامتی که (بر عقیده و ایمان) داشتید.چه پایان خوبی (دارید که بهشت یزدان و نعمت جاویدان است). (رعد / ٢٣و ٢4)
فرشتگان - همان گونه که گفتیم - در دوزخ با توبیخ و تهدید پذیرۀ کافران میگردند، و در جنگهای حقّ و باطل نیز باکافران میجنگند. فرشتگان با شکنجه و آزار و تنبیه و خواری، ارواح کافران را از بدنهایشان بیرون میآورند:
(ولو ترى إذ الظالمون فی غمرات الموت والملائکة باسطوا أیدیهم:أخرجوا أنفسکم , الیوم تجزون عذاب الهون بما کنتم تقولون على الله غیر الحق وکنتم عن آیاته تستکبرون). (انعام/ 93)
اگر (حال) ستمکاران را ببینی (و بدانی که چه وضـع نابهنجار و دور از گفتاری دارند) در آن هنگام که در شدائد مرگ فرو رفتهاند و فرشتگان دستهای خود را (به سوی آنان) دراز کردهاند (و بر بنا گوششان تپانچه و بر پشتشان تازیانه میزنند و بدیشان میگویند: اگر میتوانید از این عذاب الهی) خویشتن را برهانید. این زمان به سبب دروغهائی که بر خـدا مـیبستید و از (پذیرش) آیات او سرپیچی میکردید، عذاب خوار کنندهای میبینید.
(فکیف إذا توفتهم الملائکة یضربون وجوههم وأدبارهم !).(محمّد / 27)
حال آنان چگونه خواهد بود بدان هنگام که فرشتگان مأمور قبـض ارواح به سراغشان مـیآیند و چهرهها و پشتها (و سائر اندامهای) ایشان را به زیر ضربات خود میگیرند؟!.
فرشتگان از دیر باز با آدمیان سر و کار داشتهاند. از همان زمان با آدمیزادگان بودهاند که پدرشان آدم آفریده شد. ایـن پـیوند ناگسیختنی است و در درازا و پهنای زندگانی دنیوی و حتّی در جولانگاه زندگانی سرمدی، برقرار و بر دوام است، همان گونه که در گلچین پیشین قرآنی بدان اشاره کردیم ... از حـضور فـرشتگان در مسألۀ پیدایش آدمیان، در موارد گوناگون و مواضع پراکندهای از قرآن، سخن رفته است. از جمله در سورۀ بقره آمده است:
(وإذ قال ربک للملائکة إنی جاعل فی الأرض خلیفة . قالوا:أتجعل فیها من یفسد فیها ویسفک الدماء , ونحن نسبح بحمدک ونقدس لک ? قال:إنی أعلم ما لا تعلمون . وعلم آدم الأسماء کلها ثم عرضهم على الملائکة , فقال:أنبئونی بأسماء هؤلاء إن کنتم صادقین . قالوا:سبحانک لا علم لنا إلا ما علمتنا إنک أنت العلیم الحکیم . قال:یا آدم أنبئهم بأسمائهم , فلما أنبأهم بأسمائهم قال:ألم أقل لکم:إنی أعلم غیب السماوات والأرض , وأعلم ما تبدون وما کنتم تکتمون وإذ قلنا للملائکة:اسجدوا لآدم فسجدوا إلا إبلیس أبى واستکبر وکان من الکافرین ). (بقره/30-34)
زمانی (را یادآوری کن) که پروردگارت بـه فرشتگان گفت: من در زمین جانشینی بـیافرینم (تا بـه آبادانی زمین بپردازد و آن زیبا نگاری و نوآوری را کـه بـرای زمین معیّن داشتهام به اتمام رساند و آن انسان است. فرشتگان دریافتند که انسان بنا به انگیزههای سرشتی زمینش فساد و تباهی بر پا میدارد. پس برای دانستن نه اعتراض کـردن از خدا پـرسیدند که حکمت بـرتری دادن انسان بر ایشان بـرای امـر جانشینی چیست و) گفتند: آیا در زمین کسی را بوجود میآوری که فساد میکند و تباهی میورزد و خونها خواهد ریخت، و حال آن که ما (پیوسته) به حمد و ستایش و طاعت و عبادت تو مشغولیم؟ گفت: مـن حقائقی را مـیدانـم کـه شـما نمیدانید. سپس بـه آدم نـامهای (اشیاء و خواص و اسرار چیزهائی را که نوع انسـان از لحاظ پیشرفت مادی و معنوی آمادگی فراگیری آنها را داشت، به دل او الهـام کرد و بدو) همه را آمـوخت. سـپس آنها را بـه فرشتگان عرضه داشت و فرمود: اگر راست میگوئید (و خـود را بـرای امـر جـانشینی از انسـان بـایستـهتر مـــیبینید) اســامی (و خـواصّ و اسـرار) ایـنها را برشمارید. فرشتگان گفتند: منزّهی تو، مـا چیزی جز آنچه به ما آموختهای نمیدانیم (و توانائی جانشینی خدا را در زمین و اسـتعداد اشـتغال بـه امـور مـادی را نداریم و معترفیم که آدم مـوجودی شـایستهتر از مـا است و) تو دانا و حکیمی. فـرمود: ای آدم، آنان را از نامها (و خواصّ و اسرار این) پدیدهها آگاه کن. هنگامی که آدم (فـرمان خدا را لبـّیک گفت و) فرشتگان را از (خواصّ اسرار اشـیاء و) پـدیدهها آگاه کرد، خداونـد فرمود: به شما نگفتم که مـن غیب (و راز) آسمانها و زمین را میدانم و از آنچه شما آشکار میکنید یا پنهان میداشتید، نیز آگاهم؟ هنگامی (را یادآوری کن) که به فرشتگان گفتیم: بـرای آدم سـجدۀ (بزرگ داشت و خضوع، نه عبادت و پـرستش) بـبرید. همگی سـجده بردند جز ابلیس که سـرباز زد و تکبّر ورزیـد، و (بـه خاطر نافرمانی و تکبّر) از زمرۀ کافران شد.
این گسترۀ فراخی که در آن زندگی انسان با فرشتگان آسمان گره میخورد، گسترۀ بسیار فراخی در جهانبینی است، و پهنۀ گستردهای در درک و فهم حقائق هستی، و پهنۀ پهناوری در جنبش درون و اندیشه است. چنین جنبشی را جهانبینی اسلامی به مسلمان ارمـغان میدارد. قرآن نیز به مسلمان این گسترۀ سترگ را نشان میدهد، و گوشهای از این جهان غیب را بدو مینماید که در آن بخشی از جهان شهود قرار دارد.
کسانی که میخواهند بر روی (انسان) این گسـتره را ببندند، و جهان غیب را بطور کلّی از زندگی او حذف کنند، بدترین شرّ و بلا را برای انسان میخواهند. چنین کسانی میخواهند جهان انسـان را مـحدود به جـهان محسوس کنند، گسترۀ هستی بیکرانه را در دائرۀ جهان تنگ مادّی بسته گردانند. آنان میخواهند بدین وسیله انسان را به جهان حیوانات سوق دهند و برانند. در حالی که یزدان انسان را با اعطاء اندیشه، مکرّم و محترم داشته است. اندیشهای که انسـان در پـرتو آن میتواند چیزی را درک و فهم کند که حیوان نمیتواند آن را درک و فهم نـماید، و در وسط علوم و فنون و درک و شعور زندگی کند، و با عقل و قلبی که دارد به سوی جهان غیب روان شود، و تا آنجا پاک و پاکیزه گردد که همۀ هستی جسمانی خود را در چنان جـهان نورانی به پرواز درآورد!
عربها در دورۀ جاهلیّت خرد، با همۀ خطاها و اشتباهاتی که در جهانبینی داشتند، از این لحاظ فراتر و والاتر از اهل جاهلیّت علمی و کنونی بودند. اهل جاهلیّت علمی کنونی که غیب را بطور کلّی مسخره میدانند! ایمان به هـمچون جهانهای غیبی را سـادگی و بی دانشی میشمارند! (اعتقاد به غیب) را در کفّهای، و (اعتقاد به علم) را در کفّۀ دیگری مینهند! ما این ادّعا را که نه سندی از دانش، و نه سندی از دین دارد، نقد خواهم کرد، وقتی که به آیۀ مبارکۀ زیر برسیم:
(وعنده مفاتح الغیب لا یعلمها إلا هو). (آیۀ 59)
گنجینههای غیب و کلید آنها در دست خدا است و کسی جز او از آنها آگاه نیست.
امّا در اینجا به سخنان کوتاهی دربارۀ فرشتگان بسنده میکنیم.
پرسش ما ایـن است: کسـانی که ادّعای خردمندی (علمی) میکنند، از خود علم خود چه چیزی در دست دارند که بر آنان واجب میگرداند ایـن آفریدههای فرشته نام را نفی کنـد، و فرشتگان را از دائرۀ تصوّر و تصدیق بیرون گردانند؟ کدام علم ایشان است که این را بر آنان واحب میدارد؟
دانش ایشان نمیتواند وجود حیات به شکل دیگری که جدای از حیات شناخته شده در کرۀ زمین باشد در کرات دیگر نفی کند، کراتی که ترکیب جوّ و طبیعت و ظروف آن، با جوّ و طبیعت و ظروف کرۀ زمـین فرق دارد ... پـس چرا قاطعانه نبودن چنین جهانهائی را نفی میکنند، در صورتی که یک دلیل هم بر نبودن آنها در دست ندارند؟
مایۀ آنان را به داوری عقیدۀ خودمان، یـا به داوری فرمودۀ خدای سبحان نـمیبریم. بلکه ایشـان را به داوری (علم) خودشان میبریم که آن را به خدائـی میپذیرند! بلی ایشان را به دادگاه عقیدۀ آسمانی یـا کتاب یزدانی دعوت نمیکنیم. ولی آنان را به دادگـاه دانش فرا میخوانیم! در دست ایشان جز سـتیزهگری نمییابیم، ستیزهگری بدون هیچگونه دلیلی از دانشی که ادّعای آن را دارند و به قضاوتش بسنده مینمایند. تنها ستیزهگری بیدلیل است که ایشان را به ایـن انکار (غیرعلمی) میکشاند! آیا راه انکار در پیش میگیرند تنها بدان خاطر که این جهانها غیب است؟ امروزه ما وقتی که به نقد و بررسی این مسأله میپردازیم خواهیم دید که غیبی که آن را انکار میکنند، حقیقت یگانهای است که (دانش) قاطعانه وجود آن را اثبات میکند! دانش به دفاع از غیب برمیخیزد حتّی غیبی که در جهان محسوسات و مادیّات وجود دارد و دستها آن را لمس میکنند و چشمها آن را میبینند.
این موج به پایان میرسد با بیان چـیزی که بر سر کسانی آمده است که پیغمبران را مورد تـمسخر قـرار دادهاند. و با دعـوت تکـذیب کنندگان به اندیشیدن دربارۀ هلاک نیاکانشان، و فراخواندن تکذیب کنندگان به گشت و گذار در میان آثار ویـران و محلهائی که پیشینیان ایشان در آنجاها نقش زمین شدهاند و هلاک گشتهاند. آنجاهائی که با زبان حال با آنان به سخن در میآید و از سنّت خداوند متعال دربارۀ تکذیب کنندگان و مسخره کنندگان پیغمبران، برایشان نـقل و روایت مینماید:
(وَلَقَدِ اسْتُهْزِئَ بِرُسُلٍ مِنْ قَبْلِکَ فَحَاقَ بِالَّذِینَ سَخِرُوا مِنْهُمْ مَا کَانُوا بِهِ یَسْتَهْزِئُونَ .قُلْ سِیرُوا فِی الأرْضِ ثُمَّ انْظُرُوا کَیْفَ کَانَ عَاقِبَةُ الْمُکَذِّبِینَ).
بیگمان پـیغمبرانی پـیش از تو مــورد اسـتهزاء قـرار گرفتهاند، و همان چیزی که پـیغمبران را بـدان سبب مسخره میکردهاند، مسخره کنندکان را فراگرفته است (و عذابی که بازیچهاش شمردهاند دامنگیرشان شـده است). بگو: در زمین بگردید و سپس بنگرید و دقّت کنید کــه سـرانـجام آنان کـه (پـیغمبران خود را) تکذیب میکردهاند چه شده است؟!.
این نگاه و نگرش - آن هم پس از ذکر رویگردانـی ستیزه گرانه و موذیانه و پرخاش جویانه، و پس از بیان پیشنهادهائی که از روی نادانی و محض اذیّت و آزار مطرح میکردند، و به دنبال بیان رحـمت و شکـیبائی یزدان که نهفته در عدم پاسخ بدین پیشنهادهایشان است - اشاره به دو هدف ظاهر و روشن دارد: نخست: دلداری پیغمبر صلیّ الله علیه وآله وسّلم خدا، و زدودن غم از او است، دلداری و عمزدائی از او در برابر رویگردانان و اذیّت و آزار تکذیب کنندگان. همـین مطمئن ساختن دل پیغمبر صلیّ الله علیه وآله وسّلم سنّت و قانون یـزدان سبحان در گرفتار ساختن و کیفر دادن تکذیب کنندگان و مسخره کنندگان پیغمبران است. او باید به پیغمبران اقتداء کند و بداند که این تکذیب و رویگردانی پـدیدۀ نوینی در تاریخ دعوت به سوی حقّ نیست. پیغمبران پیشین نیز همچون او رنجها دیدهاند و تکذیب کنندگان به سزای حقیقی خود رسیدهاند، و کیفر عذاب و عقاب چیزی که آن را دروغ نامیدهاند دامنگیر ایشان شـده است، و سرانجام حقّ بر باطل پیروز آمده است.
دوّم: آشنا کردن دلهای تکذیب کنندگان و مسـخره کنندگان عرب است با موارد هلاک پدران و نیاکانشان. پدران و نیاکانی که کارشان تکذیب و تـمسخر بوده است. همچنین گوشزد کردن عربها است به چنین هلاک و نابودی اگر در کار مسخره کردن و تکذیب نـمودن پافشاری کنند. خداوند پیش از آنان ملّتها و نژادهائی را کیفر داده است که از ایشان بسی نیرومندتر و در زمین مقتدرتر و از امکانات بیشتر برخوردار بودهاند، و دارائی و رفاه زیادتری نیز داشتهاند، همانگونه کـه خداوند در سرآغاز این مـوج بدیشان فرموده است، موجی که با چنین نگرشهای واقعی رعب انگیز، دلها را سخت به تکان میاندازد.
از جملۀ چیزهائی کـه انسـانها را بیدار و هوشیار میسازد، این رهنمود قرآنی است:
(قُلْ سِیرُوا فِی الأرْضِ ثُمَّ انْظُرُوا کَیْفَ کَانَ عَاقِبَةُ الْمُکَذِّبِینَ).
بگو: در زمین بگردید و سپس بنگرید و دقّت کـنید که سرانجام آنان که (پیغمبران خود را) تکذیب میکردهاند چه شده است؟!.
گشت و گذار در زمین، برای کسب اطّلاع و اندیشیدن و عبرت گرفتن، و برای شناختن و آگاهی پیدا کـردن از قوانین یزدان که در حوادث و وقائع زمان به تـصویر کشیده است، و برجسته در آثار برجای ماندۀ پیشینیان نگاشته آمده است، و در تاریخ و روایت مربوط به این آثار ثبت و ضبط شده است، و بر پـهنههای سرزمین چنین مردمانی منقوش، و در سینههای بازماندگان همچون کسانی محفوظ مانده است. گشت و گذار بدین شیوه و برای همچون هدفی و با این آگاهی، همۀ اینها کارهائی است که عربها با آنها آشنا نبودند. دقّت کن که برنامۀ اسلامی رّبانی عربها را به چه پـایه و مـایهای رسانده است، و چگونه ایشان را از جاهلیّتی که در آن می لولیدهاند به چنین سطحی از آگاهی و اندیشه و نگاه و شناخت علمی انتقال داده است و بسی ایشان را به جلو انداخته است و به سوی ترقّی کوچانده است.
عربها در زمین به گشت و گذار و سیر و سفر میپرداختند، ولی کوچ ایشان از این ناحیه به آن نـاحیه، تـنها برای بازرگانی و بسر بردن زندگی بود و بس. برای تجارت مسافرت میکردند، و برای شکار و دامداری از اینجا بدانجا میرفتند و در پی تهیّۀ وسائل زندگی بار سـفر برمی بستند. امّا برابر برنامۀ علمی و تربیتی سیر و سفر کنند، برای ایشان تازگی داشت. ولی این برنامۀ یزدانی نوین، ایشان را به اقدام چنین افق کاری برانگیخت، و دستهایشان را گرفت و از درّۀ جاهلیّت بالا کشاند، و در بلندای راه ایشان را به سوی قـلّۀ کوه آهسـته و آرام حرکت داد، و در پایان به اوج قلّۀ بلندی که می بایست برسند رساند.
تفسیر تاریخ بشری از روی قواعـد و دستور برنامۀ کلاسیک، همچون این چیزی که قرآن عـربها را بدان رهنمود میکرده است، و برابر قوانین کلّی مستمرّی که هر زمان اسباب و علل آن فراهم آید، آثار آن - اگر خدا بخواهد - پدیدار می گردد، و مردمان میتوانـند آن را ببینند، و بنای اندیشه هایشان را دربارۀ مقدّمات و نتائج بر آن قواعد و قوانین استوار دارند، و با مراحل و اوضاع رخدادها آشنائی پیدا کنند. این چنین برنامۀ کلاسیکی در تفسیر تـاریخ، در آن زمـان برای عقل بشری بطور کلّی چیز تازهای بود. زیرا تنها چیزی که از تاریخ روایت میگردید و از اخبار نگارش مییافت، مشاهدات یا روایاتی از حوادث و عادات و مردمان بود و بس. بدون اینکه یک برنامۀ تـحلیلی یـا تکوینی، حوادث را با یگدگر مرتبط سازد، و مقدّمات و نتائج را به هم پیوند دهد، و مراحل و اوضاع را همخوان و همسو گرداند. برنامۀ قرآنی بیامد و مردمان را بدین افق رسانید، و برای آنان برنامۀ نگاه به حوادث تاریخ بشری را آغازید و این برنامۀ آسمانی مرحلهای از مراحل، و منزلی از منازل کاروان انـدیشه و آگـاهی نیست. بلکه تنها و تنها (برنامه) است و بس ... تـنها این برنامه است که میتواند تفسیر صحیح و درسـتی دربارۀ تاریخ بشری داشته باشد و بس.[4]
کسانی که دچار شگفتی میشوند و تعجّب می کنند از ترقّی عجیبی که عربها در خلال یک ربع قرن از زمان در عهد رسالت محمّدی پیدا کردند و راه درازی را در مدّت کمی پیمودند، مدتی که بهیچوجه برای پـیدایش تحوّل ناگهانی در اوضـاع اقتصادی کـافی و بسنده نیست، شگفتی و تعجّب چنین کسانی از میان برمیخیزد اگر اندیشۀ خود را از بررسی عوامل اقتصادی منصرف سازند، و به پژوهش راز نهفته در ایـن برنامۀ نوین یزدانی بپردازند، برنامهای که محمّد صلیّ الله علیه وآله وسّلم آن را با خود از سوی خداوند دانا و آگاه آورده است ... چه در این برنامه، معجزه نهفته است، و در این برنامه رازی است که آنان مدّتهای مدیدی است آن را در پـیش خدای نادرستی می جویند که مـا دیگری در روزگار کنونی آن را آراسته و پیراسته کرده است و پا بر جا داشته است! خدائی که اقتصاد نام گرفته است!
اگـر چـنین نـیست، تـحوّل نـاگـهانی اقتصادی در جزیرةالعرب از چه و از کجا پدید آمـد؟! تحوّلی که جهانبینیهای اقتصادی، سیستم حکـومتی، برنامههای فکری، ارزشهای اخلاقی، دانش و آگـاهی فراوان، و اوضاع جامعه را پدیدار میگرداند .همۀ اینها هم در یک ربع قرن از زمان!
قطعاً نگرشی این چنین:
(قُلْ سِیرُوا فِی الأرْضِ ثُمَّ انْظُرُوا کَیْفَ کَانَ عَاقِبَةُ الْمُکَذِّبِینَ).
بگو: در زمین بگردید و سپس بنگرید و دقّت کـنید که سرانجام آنان که (پیغمبران خود را) تکذیب میکردهاند چه شده است؟!.
همراه با نگرش دیگری که در سر آغاز این موج ذکر گردید که می فرماید:
(أَلَمْ یَرَوْا کَمْ أَهْلَکْنَا مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ قَرْنٍ مَکَّنَّاهُمْ فِی الأرْضِ مَا لَمْ نُمَکِّنْ لَکُمْ وَأَرْسَلْنَا السَّمَاءَ عَلَیْهِمْ مِدْرَارًا وَجَعَلْنَا الأنْهَارَ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهِمْ فَأَهْلَکْنَاهُمْ بِذُنُوبِهِمْ وَأَنْشَأْنَا مِنْ بَعْدِهِمْ قَرْنًا آخَرِینَ).
آیا ندیدهاند (و آگاهی پیدا نکردهاند) که پیش از ایشـان چــقدر از اقـوام و ملّتها را هـلاک کردهایـم؟ اقوام و ملّتهائی که در زمین (اسباب و ابزار) قدرت و نـعمت بدیشان دادیم، قدرت و نعمتی که آن را به شما ندادهایم، و بارانهای پیاپی برای آنان باراندیم و رودبارها در زیر (منازل و کاخهای) ایشان روان کردیم. امّا (هنگامی که سـرکشی و نافرمانی کردند و شکـر نـعمت بـجای نیاوردند، به پاس گناهانشان) آنان را نابود سـاختیم و اقوام و ملّتهای دیگری را پس از ایشان پدیدار کردیم (و زمام امور را به دستشان سپردیم. پس از گذشتگان پند گیرید و از خواب غفلت بیدار شوید).
در کنار ایـن نگرشها، نگرشهای هـمسان و همگون دیگری در ایـن سوره و در سـراسر قـرآن است و گوشهای از برنامۀ جدید و جدّی و کاملی برای اندیشۀ بشری به تصویر کشیده میشود، برنامهای که جاودانه و منحصر به فرد است.
[1] مراجعه شود به کتاب: (الاسلام و مشکلات الحضاره) فصل (تخبط و اضطراب) و کتاب (التطور و الثبات فی حیاه البشریه) فصلهای: (شهاده التاریخ) و (شهاده القرن العشرین)
[2] برای اطّلاع بیشتر مراجعه شود به کتاب (خصائص التصور الاسـلامی و مقوماته)
[3] مــراجـعه شـود بـه کـتاب: (التـصویر الفـنی فـی الفـرآن) فـصلهای: (التصویرالفنی) و (طریقه القرآن) و (نماذج بشریة).
[4] مراجعه شود به : کتاب (خصائص التصور الاسلامی و مقوماته) جلد دوم، فصل (التفسیر الاسلامی للتاریخ).