تفسیر قرآن

تفسیر و معانی قرآن

تفسیر قرآن

تفسیر و معانی قرآن

تفسیر سوره‌ی مائده آیه‌ی 50-41

 

سوره‌ی مائده آیه‌ی 50-41

 

(یَا أَیُّهَا الرَّسُولُ لا یَحْزُنْکَ الَّذِینَ یُسَارِعُونَ فِی الْکُفْرِ مِنَ الَّذِینَ قَالُوا آمَنَّا بِأَفْوَاهِهِمْ وَلَمْ تُؤْمِنْ قُلُوبُهُمْ وَمِنَ الَّذِینَ هَادُوا سَمَّاعُونَ لِلْکَذِبِ سَمَّاعُونَ لِقَوْمٍ آخَرِینَ لَمْ یَأْتُوکَ یُحَرِّفُونَ الْکَلِمَ مِنْ بَعْدِ مَوَاضِعِهِ یَقُولُونَ إِنْ أُوتِیتُمْ هَذَا فَخُذُوهُ وَإِنْ لَمْ تُؤْتَوْهُ فَاحْذَرُوا وَمَنْ یُرِدِ اللَّهُ فِتْنَتَهُ فَلَنْ تَمْلِکَ لَهُ مِنَ اللَّهِ شَیْئًا أُولَئِکَ الَّذِینَ لَمْ یُرِدِ اللَّهُ أَنْ یُطَهِّرَ قُلُوبَهُمْ لَهُمْ فِی الدُّنْیَا خِزْیٌ وَلَهُمْ فِی الآخِرَةِ عَذَابٌ عَظِیمٌ (٤١) سَمَّاعُونَ لِلْکَذِبِ أَکَّالُونَ لِلسُّحْتِ فَإِنْ جَاءُوکَ فَاحْکُمْ بَیْنَهُمْ أَوْ أَعْرِضْ عَنْهُمْ وَإِنْ تُعْرِضْ عَنْهُمْ فَلَنْ یَضُرُّوکَ شَیْئًا وَإِنْ حَکَمْتَ فَاحْکُمْ بَیْنَهُمْ بِالْقِسْطِ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطِینَ (٤٢) وَکَیْفَ یُحَکِّمُونَکَ وَعِنْدَهُمُ التَّوْرَاةُ فِیهَا حُکْمُ اللَّهِ ثُمَّ یَتَوَلَّوْنَ مِنْ بَعْدِ ذَلِکَ وَمَا أُولَئِکَ بِالْمُؤْمِنِینَ (٤٣) إِنَّا أَنْزَلْنَا التَّوْرَاةَ فِیهَا هُدًى وَنُورٌ یَحْکُمُ بِهَا النَّبِیُّونَ الَّذِینَ أَسْلَمُوا لِلَّذِینَ هَادُوا وَالرَّبَّانِیُّونَ وَالأحْبَارُ بِمَا اسْتُحْفِظُوا مِنْ کِتَابِ اللَّهِ وَکَانُوا عَلَیْهِ شُهَدَاءَ فَلا تَخْشَوُا النَّاسَ وَاخْشَوْنِ وَلا تَشْتَرُوا بِآیَاتِی ثَمَنًا قَلِیلا وَمَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولَئِکَ هُمُ الْکَافِرُونَ (٤٤) وَکَتَبْنَا عَلَیْهِمْ فِیهَا أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ وَالْعَیْنَ بِالْعَیْنِ وَالأنْفَ بِالأنْفِ وَالأذُنَ بِالأذُنِ وَالسِّنَّ بِالسِّنِّ وَالْجُرُوحَ قِصَاصٌ فَمَنْ تَصَدَّقَ بِهِ فَهُوَ کَفَّارَةٌ لَهُ وَمَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولَئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ (٤٥) وَقَفَّیْنَا عَلَى آثَارِهِمْ بِعِیسَى ابْنِ مَرْیَمَ مُصَدِّقًا لِمَا بَیْنَ یَدَیْهِ مِنَ التَّوْرَاةِ وَآتَیْنَاهُ الإنْجِیلَ فِیهِ هُدًى وَنُورٌ وَمُصَدِّقًا لِمَا بَیْنَ یَدَیْهِ مِنَ التَّوْرَاةِ وَهُدًى وَمَوْعِظَةً لِلْمُتَّقِینَ (٤٦) وَلْیَحْکُمْ أَهْلُ الإنْجِیلِ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ فِیهِ وَمَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولَئِکَ هُمُ الْفَاسِقُونَ (٤٧) وَأَنْزَلْنَا إِلَیْکَ الْکِتَابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقًا لِمَا بَیْنَ یَدَیْهِ مِنَ الْکِتَابِ وَمُهَیْمِنًا عَلَیْهِ فَاحْکُمْ بَیْنَهُمْ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ وَلا تَتَّبِعْ أَهْوَاءَهُمْ عَمَّا جَاءَکَ مِنَ الْحَقِّ لِکُلٍّ جَعَلْنَا مِنْکُمْ شِرْعَةً وَمِنْهَاجًا وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ لَجَعَلَکُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً وَلَکِنْ لِیَبْلُوَکُمْ فِی مَا آتَاکُمْ فَاسْتَبِقُوا الْخَیْرَاتِ إِلَى اللَّهِ مَرْجِعُکُمْ جَمِیعًا فَیُنَبِّئُکُمْ بِمَا کُنْتُمْ فِیهِ تَخْتَلِفُونَ (٤٨) وَأَنِ احْکُمْ بَیْنَهُمْ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ وَلا تَتَّبِعْ أَهْوَاءَهُمْ وَاحْذَرْهُمْ أَنْ یَفْتِنُوکَ عَنْ بَعْضِ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ إِلَیْکَ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَاعْلَمْ أَنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ أَنْ یُصِیبَهُمْ بِبَعْضِ ذُنُوبِهِمْ وَإِنَّ کَثِیرًا مِنَ النَّاسِ لَفَاسِقُونَ (٤٩) أَفَحُکْمَ الْجَاهِلِیَّةِ یَبْغُونَ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ حُکْمًا لِقَوْمٍ یُوقِنُونَ (٥٠)

 

این درس بزرگ‌ترین مساله از مسائل عقیدتی اسلامی‌، و برنامه اسلامی‌، و نظام حکومتی و زندگی در اسلام را در بر دارد. و آن مساله‌ای است‌کـه قـبلا در سوره‌های آل‌عمران و نساء‌، بدان پرداخته شـده است‌. ولی در اینجا در این سوره شکل معین و موکدی به خود می‏گیرد، و نص قرآنی با الفاظ و عبارات خود، نه با مفهوم و اشاره‌، بیانگرآن است‌.

این مساله‌، مساله حکو‌مت و فرماندهی و شـریعت و داوری است‌، و به دنبال آن مساله الوهیت و توحید و ایمان به میان می‌آید. مساله حکو‌مت و فرماندهی و شریعت و داوری‌، در اصل خلاصه می‌شود در پـاسخ بدین پرسش‌:

آیا حکومت و شریعت و داوری انجام می‌پذیرد برابر پیمانها و عهدها و قوانینی‌که یزدان آنها را بر عهده پیروان آئینهای آسمانی یکی بعد از دیگری‌گذاشته است و از معتقدان بدان آئینها حـفظ آن را خواسته است‌، و بر یکایک پیغمبران آن را واجب‌گردانیده است‌، و از همـه کسانی‌که بعد از آنان زمام امور را بدست می‌گیرند خواسته است‌که در پرتو رهنمون و رهنمود پیمبران حرکت‌کنند و راه را بسپرند؟ یا این‌که همه این مسائل به دست هواها و هو‌سهائی‌گذاشته شده است‌که هر دم رنگی به خود میگیرند و لحظه به لحظه دگرگونی می‌پذیرند؟ یا به دست مصلحت بـینیهائی سپرده شده است‌که به اصل ثابتی از شرع خـدا برنمی‌گردند؟ و یا این‌که به دست عرفی نهاده شـده است‌که نسلی و یا نسلهائی بر ا‌ن بوده و برآن رفته‌اند و بدان خوی‌گرفته‌اند به عبارت دیگر، آیا الوهیت و ربوبیت و قیمومت در زمین و در زندگی مردمان‌، ازا‌ن یزدان است‌؟ یا همه این چیزها و یا برخی از آنها متعلق به‌کسی از آفریدگان یزدان است‌که او از پـیش خود برای مردمان قوانینی را وضـع می‌کند و چیزهائی را ارائه می‌دهد که خدا اجازه آنها را صادر نفرموده است و بدانها دستور نداده است‌؟

یزدان سبحان می‌فرماید: تنها خدا، خدا است و معبودی جز او وجود ندا‌رد. خدا مقررات و قوانـینی را برای مردمان به موجب الوهیت و خداونـدگاری خود بر ایشان‌، و به موجب عبودیت و بندگی انـان برای او، وضع فرموده است‌. از ایشان پیمان‌گرفته است‌که چنین مقررات و قوانینی را مراعات دارند و برابر آنها زندگی کنند. تنها باید چنین مقررات و قوانینی بر این‌کره زمین حکو‌مت کند و فرمان راند. بر مردمان واجب است‌که داوری را تنها به پیش چنین مقررات و قوانینی ببرند و فقط از آنها قضاوت طلبند. بر انبیاء واجب بوده است که چنین مقررات و قوانینی آسمانی را نپایند و مراعات دارند و بدانها عـمل نـمایند، و بر همه حاکمان و فرماندهانی‌که بعد از ایشـان زمام امور را بدست گرفته‌اند واجب بوده و هست‌که آنان هم مقررات و قوانین یزدان را نپایند و مراعات نمایند و بر آنــها عمل‌کنند و بروند و بیایند.

یزدان سبحان می‌فرماید: در این باره نرمش و سازشی وجود نـدارد، و در چیزی از آن چشـم‌پوشی مـمکن نیست‌، وکوچکترین انحر١‌فی از ناحیه‌ای از نواحی ان نمی‌گردد. عرفی و عادتی‌که نسلی بر آن بوده است و رفته است‌، ارج و ارزشی ندارد. روشها و منشهائی‌که

دسته وگروهی داشته‌اند و پیشه‌کرده‌اند، پشیزی و پول سیاهی نمی‌ارزد. عرفی و عادتی و روشی و منشی‌که یزدان جهان هیچگو‌نه فرمانی مبنی بر حـقانیت آنها صادر نفرموده است وکوچکترین اجازه حق حیاتی بدانها نداده است‌.

یزدان سبحان میفرماید: درباره همه اینها، مساله‌ای‌که در میان است مساله‌: ایمان وکفر، یا اسلام و جاهلیت‌، و یا قانون و شرع خداوند جهان‌، و هواها و هوسهای مردمان است و بس. خط میانه‌ای در این امـر وجود ندارد و صلح و ساز و ساخت و باختی در میان نیست‌. مومنان کسانی هستندکه برابر چیزی داوری می‌کنند و زندگی را سپری می‌کنندکه یزدان جهان آن را نـازل فرموده است‌، و از آن حـرفی را نمی‌کاهند و از آن چیزی را دگرگون نمی‌نمایند.کافران ستمگر سرکش از فرمان یزدان کسانی هببتندکه برابر چیزی داوری نمی‌کنند و زندگی را سپری نمی‌کنندکه ایزد متعال آن را نازل فرموده است‌. حال از دو چیز بیشتر نـیست‌: فرماندهان و سردمداران یا شریعت و قانون خـدا را بدونیم وکاست مراعات و بدان عمل می‌کنند، در این صورت در دائره ایمان بوده و مومن بشمار سآیند. و با این که فرماندهان و سردمداران شریعت و قانون دیگری را پیاده و اجراء می‌کنندکه خدا بدان اجازه نداده است و آن را به رسمیت نشناخته است‌، در ایـن صورت‌کافر ستمگر سرکش از فرمان خدا بشمار می‌آیند. مردمان هم یا از فرماندهان و داوران‌، حکم و قضاوت خدا را در امور زنـدگانی خود می‌پذیرند و برمی‌گیرندکه در این صورت مومن بشمار می‌آیند، و یا این‌که حز ایـن‌کار را می‌کنند و جـز ایـن راه را می‌سپرند و ایشان غیرمومن محسوب خواهند شد ... خط میانه‌ای میان این و آن وجود ندارد، و نه حجت و معذرتی پذیرفتنی است‌، و نه مصلحت در ایـن است‌، استدلال بشمار است‌. زیرا تنها یزدان‌که خداونـدگار مردمان است می‌داند چه چیز برای آدمیزاد‌گان مصلحت و خوب است و حصول مصالح حقیقی مردمان وضع می‌فرماید. هیچ حکمی وهیچ شریعتی‌، از حکم و شریعت خدا زیباتر و نیکوتر نیست‌. هیچ یک از بندگان خدا را نسـزدکه بگوید: مـن قانون و شریعت خدا را ترک و رها می‌سازم و آن را نمی‌پذیرم‌. یا ایـن‌که بگوید: مـن مصحلت مردمان را بهتر از خدا می‏بینم و می‌دانم‌. اگر کسی با زبان و یا با عمل چنین بگو‌ید، از دائره ایمان خارج می شود و بیرون می‌افتد.

این مساله بزرگی است‌که این درس با نـصوص صریح و روشن بد‌ان می‌پردازد. به همراه آن‌، حال یـهودیان مدینه را به تصویر می‌کشد، و مانورها و دسیسه‌بازیها و دوز وکلکهای ایشان با منافقان را ترسیم می‌کند، و در برابر دیدگان پیدا و هویدا به نمایش درمی آورد:

 ( من الذین قـالوا: آمنا بآفـواهـهم ولم تـومن قلومم ) ٠

کســانی (‌از مـنافقان گـول خورده‌ای‌) که بـه زبـان می‌گویید مومن هستیم‌، ولی از دل مومن نمی‌باشند (‌و گفتارشان بـا کردارشـان و بـیرونشان بـا درونشـان همخوانی ندارد)‌.

همچنین در این درس‌، ذکری از رهنمودهائی به مـیان می‌آیدکه یزدان جهان پیغمبر خود (ص)را با آنـها مجهز می‌فرماید و روانه مبارزه باکید و مکر و دوز و کلکی می‌گرداند که یهودیان از آن زمان‌که اسلام در مدینه دولتی تشکیل داده است و حکومتی به دست گرفته است‌، لحظه‌ای از آن دست برنداشته‌اند.

روند قرآنی در این درس پیش از هر چیز دیگری بیان می‌دارد: همه آئـینهائی‌که از سوی خدا آمده‌انـد متفق‌القول هستند بر وجوب حکم بدانچه از سوی خدا آمده است‌، و پابرجائی حیات بطورکلی بر شریعت یزدا‌ن‌. روند قرآنی این امر را دو راهه جدائی ایمان و کفر، و اسلام و جاهلیت‌، و شرع و قانون یزدان و هواها و هوسهای انسان‌، قرار داده است‌. زیرا خداوند تورات را نازل فرموده است و در آن هدایت و نور است‌:

(إِنَّا أَنْزَلْنَا التَّوْرَاةَ فِیهَا هُدًى وَنُورٌ یَحْکُمُ بِهَا النَّبِیُّونَ الَّذِینَ أَسْلَمُوا لِلَّذِینَ هَادُوا وَالرَّبَّانِیُّونَ وَالأحْبَارُ بِمَا اسْتُحْفِظُوا مِنْ کِتَابِ اللَّهِ وَکَانُوا عَلَیْهِ شُهَدَاءَ).

مــا تـورات را (‌بـر مـوسی‌) نــازل کـردیم کـه در آن رهنمودی (‌به سوی حق‌) و نوری (‌زداینده تـاریکیهای جــهل و نـادانـی‌، و پـرتوانـداز بـر احکـام الهـی‌) بـود. پـیغمبرانـی که تسلیم فرمان خدا بـودند بـدان بـرای یــهودیان حکــم مـی‌کردند، و نـیز خـداپــرستان و دانشـمندانـی بـدان حکـم مـی‌کردند کـه امـانتداران و پاسداران کتاب خدا بودند.

( وَ عِندَهُمُ آلتَّوْراةُ فیها حُکْمُ‌اللهِ ) .

تورات دارند و حکم خدا در آن آمده است‌.

«وَکَتَبْنَا عَلَیْهِمْ فِیهَا أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ » ...

در ان (‌کتاب اسمانی‌، تورات نام‌) بر انان مقرر داشتیم که انسان در برابر انسان (‌کشته می‌شود)‌.

و سائر چیزهای دیگری‌که در تورات مذکور است و قرآن بیانگر آنها است ... خدا انجیل را به عیسی پسر مریم عطاء فرموده است‌:

( وَمُصَدِّقًا لِمَا بَیْنَ یَدَیْهِ مِنَ التَّوْرَاةِ وَهُدًى وَمَوْعِظَةً لِلْمُتَّقِینَ وَلْیَحْکُمْ أَهْلُ الإنْجِیلِ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ فِیهِ)

 تورات را تصدیق می‌کرد که پیش از آن نازل شده بود، و برای پرهیزکاران راهنما و پند دهنده بود. (مـا پس از نزول انجیل بر عیسی‌، به طرفداران او دسـتور دادیـم که‌) باید پیروان انجیل به چیزی (‌از احکام‌) حکم کنند که خدا در انجیل نازل کرده است‌.

یزدان سبحان قران را هم بر پیغمبر خود نـازل‌کرده است‌:  

بِالْحَقِّ مُصَدِّقًا لِمَا بَیْنَ یَدَیْهِ مِنَ الْکِتَابِ وَمُهَیْمِنًا عَلَیْهِ

 (‌قرآن را بر تو نازل کرده‌ایـم کـه‌) مـلازم‌، و مـوافق و مصدق کتابهای پیشین (‌آسمانی‌)‌، و شاهد (‌بر صـحت و سقم‌) و حافظ (‌اصول مسائل‌) آنها است‌.

خدا به پیغمبر خود دستور داده است‌که‌:               

  فَاحْکُمْ بَیْنَهُمْ بِمَا أَنْزَلَ اللَّه َلا تَتَّبِعْ أَهْوَاءَهُمْ عَمَّا جَاءَکَ مِنَ الْحَقِّ                  

میان آنان بر طبق چیزی داوری کن که خدا بر تو نازل کرده است‌، و به خـاطر پیروی از امیال و آرزوهای ایشان‌، از حق و حقیقتی که برای تو آمده است روی مگردان.

وَمَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولَئِکَ هُمُ الْکَافِرُونَ

هر کس برابرآن چیزی حکم نکند که خداوند نازل کرده است (‌و قصد توهین به احکام الهی را داشته باشد) او و امثال او بی‏گمان کافرند.

وَمَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولَئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ

کسی که بدانچه خداوند نازل کرده است حکم نکند (‌اعم از قصاص و غیره‌) او و امثال او ستمگر بشمارند.

وَمَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولَئِکَ هُمُ الْفَاسِقُونَ

کسی که بدانچه خداوند نازل کرده است حکم نکند، او و امثال او متمرّد (‌از شریعت خدا) هستند.

اَفَحُکم الجاهِلِیّه یَبغُنون ؟ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ حُکْمًا لِقَوْمٍ یُوقِنُونَ

آیا (‌ان فاسقان از پذیرش حکم تو بر طبق آنچه خدا نازل کرده است سـرپیچی می‌کنند و) جویای حکم جاهلیت (‌ناشی از هوا و هوس‌) هسـتند؟ آیـا چه کسی برای افراد معتقد بهتر از خدا حکم می‌کند؟‌.

بدین منوال می‌بینیم‌که همه آئینهای آسمانی بر این امر اتفاق نظر دارند. تعریف ایمان و شرط اسلام نیز معین است هم برای فرمانبران و هم برای فرمانده هان‌. ملاک کار این است‌که فرماندهان برابر چیزی فرمان دهند و حکم‌کنندکه یـزدان جـهان نـازل فرموده است‌، و فرمانبران نیز چنین فرمان و حکمی را بپذیرند، و شرائع و قوانینی و احکام و مقرراتی سوای آن را نجویند و نخو[‌هند.

در ایـــن صـورت مساله‌، مساله بزرگی است‌، و سختگیری در آن بدین نحو نیز باید به سببها و علّتهای بزرگی مستند باشد. پس چنین‌سببها وعلتهائی باید چه باشند؟! قطعاً ما باید بکوشیم چنین سببها و علّتهای بزرگی را چه در این آیه‌ها و چه در همه روند قرآنی بجوئیم و آنها را روشن و برجسته بیابیم.

در این مساله‌، نخستین چیز مهمّی‌که جلب توجه می‌کند این است‌که چنین مساله‌ای مساله اعتراف به الوهیت و ربوبیت و قیمومت یزدان بر انسـانها بدون هیچ‌گونه شریک و انبازی است‌، و یا عدم اعتراف به الوهیت و ربوبیت و قیمومت یزدان بر انسانها است‌. بدین خاطر، مساله مساله ‌کفر یا ایمان‌، و جاهلیت یـا اسلام است ... قرآن از آغاز تا پایان‌، نمایشگاه بیان این حقیقت است‌.

تنها خدا آفریدگار است‌. این جهان را آفریده است و انسان را نـیز آفریده است‌. همه چیزهائی راکه در آسمانها و زمین است مسخر و فرمانبردار این انسـان کرده است‌. یزدان سبحان یگانه آفریدگار است و تنها او است‌که می‌آفریند. درکار آفرینش‌، نه کم و نه زیـاد هیچگونه انبازی ندارد.

تنها خدا مالک هستی است‌، چون او هستی را آفریده است‌، و لذا آفریدگار جهان‌، صاحب جهان نیز می‏باشد. از آن او است ملک آسمانها و زمین و همه چیزهائی‌که در مـیان آنـها است‌. تـنها یـزدان سبحان است‌که خداوند‌گار مـلک و مـملکت جهان است و بس. در کشور هستی‌، نه کم و نه زیاد هیچگونه انبازی ندارد. تنها خدا رازق است‌. هیچ‌کسی توانائی این را نداردکه به خود و یا به غـیرخود چیزی از رزق و روزی را برساند. بلی‌کسی نه کم و نه زیاد نـمی‌توانـد رزق و روزی برساند.

تنها خدا است‌که صاحب قدرت مطلق است و می‌تواند کار و بار جهان و مردمان را بگرداند و بـچرخاند و هرگونه‌که بخواهد فرمان رانـد. زیـرا او آفریدگار و مالک و رازق است و تنها او دارای قدرت و توانـی است‌که بدون آن‌کمترین آفرینشی و رزقی و سودی و زیانی وجود نخواهد داشت‌. یـزدان سبحان است‌که یگانه توانا درگستره جهان است‌. و در سراسرگستره سترگ جهان بزرگ، قدرت و توانائی خدا جلوه‌گر است و بس.

ایمان عبارت است از اعتراف بدین ویژگیهای الوهیت و مالکیت و سلطه و سلطنت یزدان جهان‌. و اعتراف به این‌که چنین خصالی و صفاتی را تنها خدا دارد و بس. کسی در آنها شریک و انباز یزدان نـیست ... اسلام عبارت است از تسلیم و اطاعت از مقتضیات چنین خصالی و صفاتی‌. یعنی یزدان سبحان را منـحصرکردن به الوهیّت و ربوبیت و قیمومت بر هـمه جـهان‌، و در ضمن بر سراسر زندگی مردمان ...گذشته از آن‌، اسلام اعتراف به سلطه و قدرت یزدان است‌که در قضا و قدر او، و همچنین در شریعت او، مجسم و جلوه‌گر است‌. معنی تسلیم شریعت یزدان شدن هم پیش ازهرچیز اعتراف به الوهیت و ربوبیت و قیمومت و سلطه و سلطنت خدا است‌. معنی تسلیم این شریعت نشـدن و فرمان آن را نبردن، و شریعتی جز شریعت اسلام را در جزئی از جزئیات پذیرفتن وگردن نهادن هم پیش از هر چیز این است‌که به الوهیت و ربوبیت و قـیمومت و سلطنت و قدرت یزدان اقرار و اعتراف نشود ... تسلیم شدن و تسلیم نشدن‌، به زبان باشد یا به‌کردار بی گفتار، یکسان است‌. از اینجا است‌که چنین مساله‌ای‌، مساله کفر یا ایمان‌،و جاهلیت یا اسلام‌، بشمار می‌آید. و بدین خاطر است‌که چنین نصَّی نازل می‌گردد: .

(‌وَ مَــن لـّم‌ یَحکُـم بما انـزَلَ اللهُ ‌فاُولـئِک هُـمُ الکافِرُون ) ... (الظّالِمون )... ( الفاسِقـُون) ...

هر کس برابر آن چیز‌ی حکم نکند که خداوند نازل کرده است (‌و قصد توهین به احکام الهی را داشته باشد) او و امثال او بی‏گمان کافرند... ستمکرند... متمرّد (‌از شریعت خدا) هستند.

دومین چیزی‌که جلب توجه می‌کند این است‌که واجب و فرض است‌که شریعت یزدان را بر همه شرائع مردمان قاطعانه ترجیح و برتری داد. بدین تـرجیح و برتری، واپسین آیه در این درس اشاره می‌فرماید:

(وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ حُکْمًا لِقَوْمٍ یُوقِنُونَ)

آیا چه کسی برای افراد معتقد بهتر از خدا حکم می‌کند؟‌. اعتراف مطلق و بدون چون و چرا به برتری شریعت خدا در هر حالتی و وضعی از حالات و اوضاع‌گروه مردمان هم داخل در مسالهکفر و ایـمان است‌. هیچ انسانی را نسزدکه ادعاء کند: شریعت فردی از افراد انسانها بر شریعت خدا برتری دارد، و یـا همسان آن است در حالتی از احوال یا در وضـعی از اوضاع‌گروه بشریّت. اگرکسی چنین ادّعایی را داشـته باشد و با وجود چنین ادعائی بگوید او به خدا ایمان دارد و از زمره مسلمانان است‌، در حقیقت ادعاء می‌کندکه او از یزدان آگاهتر از احوال مردمان است‌!!! و درگرداندن و اداره‌کردن از انسانها، مدبّرتر و فرمانرواتر از خدا است‌ا!! یا دست کم ادّعاء می‌کندکه احوال و اوضاعی بر زنـدگی مـردمان‌گذشته است و نـیازمندیهائی در حیات ایشان پدیدارگشته است‌، و یزدان سبحان بدان هنگام‌که شریعت خود را می‌نهاده است و برای انسانها قانونگذاری می‌کرده است‌، ناآگاه و بی‏خبر از چنان احوال و اوضاع و نیازمندیهائی بوده است‌!!! یا این‌که خدا از آنها آگاه و باخبر بوده است‌، ولی برای چنان احوال و اوضاع و نیازمندیهائی شریعت و قانونی وضع نکرده است و نگذاشته است‌!!!

با چنین ادعائی‌، ادعای ایمان و اسلام‌کردن و خویشتن را مومن و مسلمان نامیدن‌، راست و درست درنمی‌آید، هرچند هم چنین به زبان بگویدکه او مؤمن و مسلمان است و دارای ایمان و پیرو اسلام است‌.

درک همه نمادها و سیماهای چنین برتری و افضلیّتی مشکل‌، و بلکه نـاممکن است‌. زیرا فلسفه جملگی قوانین و شرائع یزدان‌، در هیچ نسـلی از نسلها برای مردمان‌کشف و جلوه‌گر نـی‌گردد.

فلسفه برخی از آنهاکه‌کشف و جلوه‌گر می‌آید، در اینجا درگستره «‌فی‌ظلال‌القرآن‌» به درازا از آن سخن گفتن و داد سخن دادن‌، دشوار است‌. پس به بعضی از پسوده‌ها بسنده می‌کنیم‌: شریعت خدا برنامه شـامل وکـاملی را بر‌ای زندگی مردمان پدیدار می سازد. برنامه‌ای‌که به تنظیم و ترتیب و رهنمود وتوجیه و تغییر و دگرگونی همه جوانب و نواحی زنـدگی انسـانی در همه حالتها و شکلها و شیوه‌هائی‌که دا‌رد، همّت می‌گمارد و می پردازد.

برنامه اسلامی متّکی بر دانش مطلق و آگاهی کامل از حقیقت پدیده انسانی‌، و نیازمندیهای بشری، و اطلاع همه جانبه از حقیقت جهانی داردکه انسـان در آن زندگی می‌کند. همچنین برنامه اسلامی بر سـرشت قوانینی استوار است‌که بر انسان و بر هستی انسـانی فرمان می‌راند. از اینجا است که در کاری ازکـارهای زندگی‌کوتاهی نمی‌کند، و هیچگونه بر خورد ویرانگری میان تلاشهای‌گو‌ناگو‌ن بشری، و میان چنین تلاشهائی و قوانین جهانی‌، در این برنامه الهی پیدا نمی‏گردد و ا‌ز این برنامه برنخیزد. بلکه آنـچه در ایـن برنامه آسـمانی پـیدا می‏گردد و از ایـن برنامه یـزدانی برمی‏خیزد، هماهنگی و همآوائی و تعادل و توافق است و بس ...کـاری‌که هرگز بر‌ای هیچ برنامه‌ای از برنامه‌های ساختار انسانها فراهم نـمی‌آید. چرا که انسانها جز نمادکارها و بخش پیدای آنها را در مدت محدود و معینی از زمان نـمی‌دانـند. دانش و آگاهی انسانها مربوط به ظواهر امور جهان‌، آن هم محدود در چهارچوب زمان و مکان است‌. برنامه‌ای راکه ]انسانها از پیش خود فراهم مـی‌سازند و ابتکار مـی‌کنند، از تاثیرات نادانی انسانی آزاد و رهـا نـمی‌شود، و از برخورد میان برخی از فعالیتها و تلاشها با برخی دیگر ازکوششها و جهشها، در امان نمی‌ماند، و از تکانهای سخت حاصل از این برخورد برکنار نمی‌گردد[1].

برنامه اسلام بر دادگری مطلق استوار است ... نخست‌، بدان خاطرکه یزدان جهان چنانکه باید می‌داند دادگری مطلق به وسیله چه چیزی فراهم می‌شود و چگو‌نه پیاده می‌گردد. دوم‌، بدا‌ن سبب‌که یزدان سبحان، خداوندگار هـمگان است و او است‌که می‌توانـد میان همگان دادگری‌کند، و برنامه‌اش و قوانینش از هواها و هوسها وگرایشها و ناتوانیها پاک باشد، و همچنین از نادانیها و کوتاهیها و زیاده‌رویها وکوتاهیها زدوده‌گردد... این هم کاری است‌که در هیچ برنامه‌ای یا در هیچ قـانونی از برنامه‌ها و قانونهای ساخت انسانها فـراهم نـمی‌آید. انسانهاکه دچار هواها و هوسها و امیدها و آرزوهـا و سستیها و ناتوانـیها هستند، علاوه از آن در زندان نادانیها وکو‌تاهیها هم‌گرفتارند. حال در ایـن راسـتا، برنامه‌نویس یا قانونگذار، فردی‌، یا دسته‌ای‌، یا ملّتی‌، و یا نسلی از نسلهای بی‌شمار بشری باشد، فرقی در اصل مساله ندارد. زیرا هر یک از اینها دارای هـواها و هوسها و آرزوها و دلبستگیهای ویـژه خود هسـتند، افزون بر آن‌که از نادانیها وکوتاهیها و ناتوانـیهای خاص خویش نیز برخوردارند، و همه جوانب‌کار را حتّی در حالتی از حالتها و در مـیان نسـلی از نسلها، کاملا نمی‏بینند و چنانکه باید در مدّ نظر نمی‏گیرند. برنامه اسلامی‌، برنامه‌ای است‌که با قانون سراسر هستی همآهنگ و همآوا است‌. چه صاحب آن‌، صاحب سراسر این هستی‌، و نیز سازنده جهان و سازنده انسان است‌. هنگامی‌که برای انسان شریعت تهیه دیده است و قانونگذاری‌کرده است‌، برای او به عنوان یک عـنصر جهانی شریعت تهیه دیده است و قانونگذاری‌کرده است‌، عنصری‌که بر عناصری از جهان سیطره و تسلط داردکه به فرمان آفریدکارش مسـر و فرمانبردار او هستند، به شرط این‌که در پرتو رهنمود آفریدگار بود حرکت‌کند، و به شرط این‌که از چنین عناصری آگاه گردد و با قو‌انینی آشنا شودکه بر چنین عناصری حاکم هستند... از اینجا است که میان حرکت انسان و حرکت جهانی‌که در آن بسر می‏برد همآهنگی پدید می‌آید، و شریعتی‌که زندگی او را نظم و ترتیب می‏بخشد شکل یک قالب جهانی به خود می‌گیرد. انسان با داشتن چنین شریعتی‌، نه تنها با نفس خود، و نه فقط با همنوعان خویشتن‌، بلکه با همه زنده‌ها و جمل چیزهائی همسو و دمسـاز و همکار و همراه می‌گرددکه در جهان پهناوری پخش و پراکنده‌اندکه در آن زندگی کند و اصلا نمی‌تواند از دائره آن بدر رود، و بناچار باید با آن برابر برنامه راست ودرست و سـالم و اسـتواری همکاری و همراهی و ساخت و سازکند.

بدین خاطر است‌که برنامه الهی یگانه برنامه‌ای است که در آن انسان از بندگی بندگان آزاد و رها می‏گردد. چه در همه برنامه‌ها - جز برنامه اسلامی - مردمانی‌، مردمانی را می‌پرستند و بندگی می‌کنند، و مـردمانی مردمانی را به پرستش و بندگی خود می‌کشانند. تنها در برنامه اسلامی است‌که مردمان از پرستش بندگان بیرون می‌آیند و به پـرستش خدای یگانه بی‌انـباز می‌پردازند‌. یـعنی از پـرستش بندگان خارج‌، و به پرستش خداوند جهان داخل می‌شوند.

همانگونه که گفتیم‌: ویـژه ترین ویژگیهای الوهیت‌، حاکمیت و فرمانروائی است‌. کسی‌که برای‌گروهی از مردمان قانونگذاری می‌کند، در مـیان آنـان در مقام الوهیت جایگزین می‌گردد و از ویژگیهای فرمانروائی استفاده می‌کند. در این صورت چنین مردمانی بندگان اویند نه بندگان آفریدکار او آنان بر آئین‌او هستند نه بر آئین‌کردگار!

اسلام چون شریعت را از آن یـزدان یگانه می‌داند، مردمان را از پرستش بندگان خارج می‌کند، و ایشان را به پرستش یزدان یگانه جهان داخل می‏گرداند، و آزادی انسان را اعلان می‌دارد. نه تنها آزادی انسان را اعلان می‌دارد، بلکه «‌میلاد انسان‌» را نیز اعلان می‌کند. زیرا انسان متولد نمی‌گردد و وجود پیدا نمی‌کند، مگر زمانی که‌گردنش از ریسمان فرمان انسان همسان خود آزاد و رهاگردد، و همراه با جمل مـردمان در پـیشگاه خداوندگار مردمان در آزادی و رهائی برابر و یکسان شود.

مساله‌ای که آیه‌های ایـن درس بدان مـی‌پردازد، مهم‌ترین و بزرگ‌ترین مسائل عقیدتی است‌. این مساله‌، مساله الوهـیت و عبودیت است‌. مساله دادگری و شایست است‌. مساله آزادگی و برابری است‌. مساله آزاد شدن و رهاگشتن انسان -‌بلکه مـیلاد انسـان - است‌. به خاطر همه اینها است‌که این مساله‌، مساله‌کفر یا ایمان‌، و جاهلیت یا اسلام بشمار آمده است‌[2].

جاهلیت تـنها دوره‌ای از تاریخ نـیست و بس. بلکه جاهلیت حالتی است‌که پیدا می‏گردد هر زمان‌که ارکان و اصول آن در وضعـی یا در نظامی پیدا شود. جاهلیت‌، در حقیقت فرمانروائی و قانونگذاری را برگشت دادن و حواله کردن به هواها و هو‌سهای انسانها است‌، بجای این‌که به برنامه و قانون یزدان برای زنـدگانی انسـان برگشت داده شود و حواله‌گردد. در ایـن زمـینه فرق نمی‌کندکه چنین هواها و هوسهائی‌، هواها و هوسهای فردی‌، یا دسته‌ای‌، یا ملّتی‌، و یا نسل‌کاملی از مردمان باشد. زیرا همه این هواها و هوسها، مادام‌که به شریعت خدا برنگردند و از قانون یزدان پیروی نکنند، هوا و هوس بشمارند.

فردی برای‌گروهی قانونگذاری می‌کند، جاهلیت بشمار است‌. زیرا هو‌ا و هوس او قانون‌، و یـا نـظر او قانون می‏گردد. فرقی میان این دو تـا نـیست جز در نـحوه عبارتها و شیوه بیان دسته‌ای برای سائر دسـته‌ها قانونگذاری می‌کنند، جاهلیت بشمار است‌. زیـرا مصالح و صلاح‌دید ایـن دسته قانون می‏گردد، و یـا رای و نـظر اغلب اعضاء پارلمان قانون می‏گردد. در هر حال فرقی نـدارد، تـنها تفاوتی‌که هست در جملات و عبارات است و بس. گروهی از ملّتها برای انسـانها قانونگذاری می‌کنند، جاهلیَّـت بشمار است‌. زیرا هدفهای نژادگرایـانه قانون می‏گردد، و یا رای و نظر سازمانهای دولتی و سازمان بین‌الملل قانون می‌شود. در هر حال فرقی ندارد، فرقی که هست در نوع عبارات و شیوه بیان جملات است و بس‌.

آفریدگار افـراد وگروهها و ملتها برای همگان قـانونگذاری می‌کند، چنین قانونی شـریعت خدا می‏گردد. شریعتی‌که در آن جانبداری‌کسی به حساب کسی نیست‌. در آن از فردی‌، یاگروه، یا دولتی‌، و یا از نسلی از نسلها طرفداری و جانبداری نمی‌شود. زیرا یزدان جـهان خداوندگار همگان است و همگان در پیشگاه او برابر و یکسـانند. همچنین یـزدان جهان‌، حـقیقت هـمگان و مـصلحت ایشـان را مـی‌دانـد. لذا مـصلحتها و نـیازمندیهای ایشـان را بدون کمترین و کافی وکاهشی و زیاده‌روی و افزایشـی‌، رعایت می‌فرماید.

غیر یزدان برای مردمان قانونگذاری مـی‌کند. در ایـن صورت جملگی آنان بنده‌کسی می‌گردندکه برایشان قانونگذاری می‌کند، حال چنین شخص قانونگذاری هر کس‌که می‌خواهد باشد. فرد، یا دسته‌، یـا ملّت‌، و یـا مجموعه‌ای از ملتها باشد، فرقی ندارد.

یـزدان برای مردمان قانونگذاری مـی‌کند. در ایـن صورت همگان آزاد و برابر می‌گردند. پیشانیهایشان را در برابرکسی و چیزی جز یـزدان فرو نـمی‌آورند، و کسی و چیزی جز یزدان را پرستش نمی‌نمایند.

از اینجا اهمّیت این مساله در زندگی آدمیزادگان، و اهمّیت آن در نظم و نظام سراسر هستی‌، پیدا و هویدا می‌گردد‌:     .

(‌وَ لَو اتّبَعَ الحَق اهواء ‌هُـم لـَفَسَدَتِ السّماواتُ و الارضُ وَ مَن فیهـنَّ )‌

اگر حق و حقیقت از خواستها و هوسهای ایشان پیروی می‌کرد ( ‌و جهان هستی بر طبق تمایلاتشان به گـردش می‌افتاد) آسمانها و زمین و همه کسانی که در آنها بسر می‌برند تباه می‌گردیدند. (‌مومـون‌/ ا٧)

حکم‌کردن و فرمان راندن برابر چیزی جز آنچه یزدان آن را نازل فرموده است‌، در حقیقت شر و فساد است و بس، و در نهایت برابر نصّ قرآن خروج از دائره ایمان است‌

 (یا أیها الرسول لا یحزنک الذین یسارعون فی الکفر , من الذین قالوا:آمنا بأفواههم ولم تؤمن قلوبهم , ومن الذین هادوا ... سماعون للکذب , سماعون لقوم آخرین لم یأتوک . یحرفون الکلم من بعد مواضعه ; یقولون:إن أوتیتم هذا فخذوه وإن لم تؤتوه فاحذروا - ومن یرد الله فتنته فلن تملک له من الله شیئا - أولئک الذین)(لم یرد الله أن یطهر قلوبهم , لهم فی الدنیا خزی , ولهم فی الآخرة عذاب عظیم . سماعون للکذب أکالون للسحت . فإن جاءوک فاحکم بینهم أو أعرض عنهم . وإن تعرض عنهم فلن یضروک شیئا . وإن حکمت فاحکم بینهم بالقسط , إن الله یحب المقسطین , وکیف یحکمونک- وعندهم التوراة فیها حکم الله , ثم یتولون من بعد ذلک ؟ وما أولئک بالمؤمنین)

ای پیغمبر! مایه اندوه تو نشود (‌کار کافرانی که‌) در کفر بر یکدیگر سبقت می‏گیرند. کسـانی (‌از مـنافقان گول خورده‌ای‌) که به زبان می‏گویند مؤمن هستیم‌، ولی از دل مـومن نـمی‌باشند ( ‌و کـفتارشان با کـردارشـان و بیرونشان با درونشان همخوانی ندارد)‌، و کسـانی که خویشتن را یهودی می‌دانند و پیوسته گوش بـه دروغ فرامی‌دارند (‌و اکاذیب و اباطیل احبار را باور می‌نمایند و سخنان یاوه‌) گروه دیگری (‌از خود) را می‌پذیرند که (‌به سبب کبر و غرور و بـغض و حسـد) به پیش تو نمی‌آیید و سخنان (‌آسمانی تورات‌) را از جاهای خود بدور و تحریف می‌کنند (‌و به پیروان خود) مـی‌گویند: اگر این (‌چیز‌هائی را که ما می‏گوئیم، توسط محمّد) به شما گفته شد، آن را بپذیرید، واگر این به شـما گفته نشد (‌از پذیرش هرگونه سخن دیگری‌) خویشتن را بر حذر دارید. اگر خداوند (‌بر اثر گناهان پی‌دیگری‌) بـلای کسی را بخواهد، تو نـمی‌توانی اصـلا بـرای او کاری بکـنی‌. آنان کسـانیند که (‌در ضـلال و عناد اسراف کرده‌اند و) خداوند نمی‌خواهد دلهـایشان را (‌از کـثافت کفر و شرک‌) پاک گرداند. بهره ایشان در دنیا خواری و رسوائی‌، و در آخرت عذاب بزرگی است‌. آنـان بسـی دروغ را می‌شنوند و می‌پذیرند، و بسیار مال حرام را می‌خورند. اگر ایشـان نزد تـو آمـدند (‌و داوری از تـو خواستند) در مـیانشان داوری کـن یـا از ایشـان روی بگردان و(‌کاری به داوری آنان نداشته باش ومترس که‌) اگر از آنان روی بگردانی، هیح زیانی نمی‌توانند به تـو بــرسانند. ولی اگر در مـیانشان داوری کـردی‌، دادگرانه داوری کن‌. (‌چرا که‌) بی‏گمان خداوند دادگران را دوست مـی‌دارد. شگفتا چگونه تو را بـه داوری می‌خوانند، در حالی که تورات دارند و حکم خدا در آن (‌به ویژه درباره زنا به روشنی‌) آمده است‌؟ (‌وانگهی‌) پس از داوری‌، پشت مــی‌کنند و (‌از حکـم خـدا) روی می‏گرداند! (‌چرا که آن را هر چند موافق بـا حکـم کتابشان می‌دانند، موافق با خواست دلشان نمی‌یابند!) و آنان مؤمن نیستند (‌و حق را باور نمی‌دارند)‌.

این آیات اشاره دارند به این‌که چنین آیه‌هائی از زمره آیـاتی است‌که در سـالهای نـخستین هجرت نازل گشته‌اند، بدانگاه‌که یـهودیان هنوز در مـدینه بسر می‏بردند. یعنی دست‌کم پیش از جنگ احزاب، و قبل ازتنبیه بنی‌قریظه‌، اگر هم جلوتر از آن هم نباشد. در آن زمـان‌که بنی‌قریظه و بنی‌قینقاع در آنـجا بودند. بنی‌قریظه پس از جنگ احد، و بنی‌قینقاع پیش از آن‌، رانده شدند. در این فاصله یهودیان به توطئه‌های خود مشغو‌ل بودند، و منافقان نیز همچون خزیدن مـار به سویشان می‌خزیدند. هم ایـنان و هم آنان درکـفر می‌تاختند و در آن بر همدیگر شتاب می‌گرفتند،‌گرچه منافقان به زبان می‌گفتند: ایمان آورده‌ایم ... این کار، پیغمبر (ص)‌را غمگین می کرد و می‌آزرد.

یزدان سبحان پیغمبر (ص) خود را دلداری می‌دهد و نوازش می‌فرماید و اعمال چنین مـردمانی را بر او سبک می‌دارد و از درد رفتار وکردارشان می‌کاهد، و پرده از ماهیت شتابگران درکفر اینان و آنان را برای مسلمانان‌کنار مـی‌زند، و پیغمبر (ص) را به راهی رهنمو‌د می‌سازدکه با ایشان بسپرد بدانگاه‌که به پیش او می‌آیند و داوری را از وی می‌خواهند. البته برای پیغمبر (ص) پیش از این‌که آنان بیایند و طلب داوری نمایند، توطئه‌ای راکه شبانه بر ضـد او چیده‌انـد، و دسیسه‌ای راکه پنهانی با یکدیگر نسبت بدو تـهیه دیـده‌انــد، آشکارمی‌سازد و از نـیرنگها ودوز و کلکهایشان پرده برمی‌دارد:

(یا أیها الرسول لا یحزنک الذین یسارعون فی الکفر , من الذین قالوا:آمنا بأفواههم ولم تؤمن قلوبهم ; ومن الذین هادوا . سماعون للکذب , سماعون لقوم آخرین لم یأتوک , یحرفون الکلم من بعد مواضعه , یقولون إن أوتیتم هذا فخذوه , وإن لم تؤتوه فاحذروا)

ای پیغمبر! مایه اندوه تو نشود (‌کار کافرانی که‌) در کفر بر یکدیگر سرعت می‏گیرند. کسانی (‌از مـنافقان گول خورده‌ای‌) که به زبان می‏گویند مومن هسـتیم‌، ولی از دل مـومن نـمی‌باشند (‌و گفتارشان بـا کردارشـان و بیرونشان با درونشان همخوانی ندارد) و کسـانی کـه خویشتن را یهودی می‌دانند و پیوسته گوش بـه دروغ فرا می‌دارند (‌و اکاذیب و اباطیل احبار را باور می‌نمایند و سخنان یاوه‌) گروه دیگری (‌از خود) را می‌پذیرند که (‌به سبب کبر و غرور و بـغض و حسـد) بـه پـیش تو نمی‌آیند و سخنان (‌آسمانی تورات‌) را از جاهای خود بدور و تحریف می‌کنند (‌و به پیروان خود) مـی‌گویند: اگر این (‌چیزهائی را که ما می‏گوئیم، توسط محمّد) بـه شما گفته شد، آن را بپذیرند، و اگر چنین به شـما گـفته نشد (‌از پذیرش هرگونه سخن دیگری‌) خویشتن را بر حذر دارید.

روایت شده است‌که این آیـه‌ها درباره مـردمانی از یهودیان نازل‌گشته است‌که مـرتکب‌گناهانی شده بودند.گناهانی‌که روایتها درباره آنهاگوناگون است‌. از جمله آن ‌گناهانی‌، زنا و دزدی است ... ایـن‌گناهان در تورات دارای حدّ هستند، ولیکن یهودیان بر چیزهائی جز این خوی‌گرفته بودند و رفتار می‌کردند، زیرا آنان اول نمی‌خواستندکه چنین حد و حدودی را درباره بزرگان قوم اجراء‌کنند. بعدها اجراء آنـها را درباره دیگر‌ان نیز حمل بر بزرگان قوم‌کردند و در امر اجراء حدود سستی ورزیدند، و بقای آنها کیفرهای دیگری . را از میان سـائرتـنبیهات برگزیدند - همانگونه‌که امروزه کسانی چنین می‌کنندکه‌گمان می برند مسلمان هستنــد! - ... هنگامی‌که چنین‌کارهائی از ایشـان در روزگار پیغمبر(ص)‌سرزد، با یکدیگر به توطئه نشستند و به دسیسه پرد‌اختند و تصمیم‌گرفتند در این راستا از پیغمبر (ص)‌نظرخواهی‌کنند و فتوا بطلبند ... اگر برایشان فتوا داد کیفرهای سهل و سـاده‌ای انـجام پذیرد، بدان عمل می‌کنند، و این حـتی برای آنـان در پیشگاه خدا خواهد بود! چراکه پیغمبری برایشان فتوای آن را صـادر فرموده است‌! ... و اگر در ایـن باره همانگو‌نه فتوا داد که خودشان در تورات دارند، بدان عمل نمی‌کنند و فرمان او را اجراء نمی‌نمایند ... در این زمـینه‌، تـصمیم بر ا‌یـن شد برخی از ایشان از پیغمبر (ص) فتوا بخواهند. بدین خاطر است‌که گفتارشان.نقل می‌گردد:

(إن أوتیتم هذا فخذوه , وإن لم تؤتوه فاحذروا).

 اگر این (‌چیزهائی را که ما می‏گوئیم، توسط محمّد) بـه شما گفته شد، آن را بپذیرید، و اگر چنین به شما گفته نشد (‌از پذیرش هرگونه سخن دیگری‌) خویشتن را بر حذر دارید.

بیهوده‌گوئی و هرزه‌درائی ایشان تا بدینجا رسیده است‌، و بیشرمی آنان بدین حد رسیده است‌، و کژ اندیشـی و کجروی ایشان بدین مرزکشیده است‌،‌که چنین‌گویند و کـنند! ایـن تـصویر، بیانگر اهل‌کتابی است‌که روزگارانشان بطول انجامیده است‌. سالهای بیشماری بر آنان سپری‌گشته است‌. دلهایشان سخت و سنگین شده است‌. گرمی عقیده در دلهایشان سردی پذیرفته است‌، و در آنها شعلـه عقیده خاموشی‌گرفته است‌. از زیر بار دررفتن این عقیده و شرائع وتکالیف این آئین هدفی‌گشته ا‌ست‌که وسائل آن را میجو‌یند و راههای بیرون شو و تن در ندادن بدا‌ن را می‌پویند! به د‌نـبال «‌فتوا» می‌گردند تا بلکه محل خروجی را پیداکـنند و چاره‌ای بجویند تا از آن راه و بدین وسیله از زیر بار حدود و تکالیف معتقدات خود بیرون روند!!!

آیا در روزگاران ما کار بدین منوال در میان کسـانی نیست‌که می‌گو‌یند: بیگمان ما مسلمانیم‌!

(من الذین قالوا:آمنا بأفواههم ولم تؤمن قلوبهم) .

کسانی که به زبان می‏گویند مومن هستیم‌، ولی از دل مـومن نـمی‌باشند (‌و گفتارشان بــا کـردارشـان‌، و بیرونشان با درونشان همخوانی ندارد)‌!.

آیا چنین مسلمانانی فتوا نمی‌جـویند تا بدان درباره دین نیرنگ زنند، نه این‌که دین را اجراء‌کنند؟‌! آیا خویشتن راگاه‌گاهـی به دین نمی‌مالند تا هواها و هوسهای ایشان را تصدیق‌کند و بر آنها مهر قبول زند و با خواستها و آرزوهایشان موافقت‌کند؟‌ اگر دیـن سخن حقی را بگوید و بـه حقیقتی فرمان دهد، نیازی بدان ندا‌رند؟‌!

(یقولون إن أوتیتم هذا فخذوه , وإن لم تؤتوه فاحذروا).

می‌گویند: اگر این به شما گفته شد، آن را بپذیرید، واگر چنین به‌شما گفته‌ نشد خویشتن را برحذردارید.

هم اینک نیز حال بدین منوال وکار به همین روال است‌. شاید هم بدین سبب است‌که خداوند بزرگوار سرگذشت بنی‏اسرائیل را اینگونه طولانی و مـفصل بیان می‌فرماید، تا نسلهای «‌‌مسلمانان‌» را برحذر و آگاه نماید و بر بیداری ایشان بدین لغزشگاه‌ههای راه بیفزاید.

یزدان سبحان درباره کار چنین شتابگران و دوندگان به سوی‌کفر، و درباره‌کار چنان توطئه‌گران و نیرنگازانی که شبهاگرد هم می‌آیند وبساط چنین‌بازیگریها و حـقه‌بازیهائی را مـی‌چینند، به پیغمبر (ص) خود می‌فرماید:‌کسانی‌که به سوی‌کفر شتاب می‌گیرند، تو را غمگن نسازد. چراکه ایشان راه آشوبگری می‌پویند و خودشان بدان می‌افتند وگرفتار می‌گردند. در این باره‌کاری هم از عهده تو برنمی‏آید. تو نمی‌توانی فتنه و آشوب را از ایشان بدور داری و جلو دست ایشان را بگیری. آنان راه آن را در پیش‌گرفته‌اند و در انجام آن پا فشاری کرده‌اند:

(ومن یرد الله فتنته فلن تملک له من الله شیئا) .

اگر خداوند (‌بـر اثـر گناهان پـی‌درپی‌) بـلای کسـی را بخواهد، تو نمی‌توانی اصلا برای او کاری بکنی‌.

اینان که دلهایشان‌ کثیف و آلوده گردیده است‌، و چـون صاحبان چنین دلهائی در راه‌کثافت و آلودگی پافشاری می‌کنند، خداوند نمی‌خواهد این‌گو‌نه دلهائی را پاک و پاکیزه دارد:

(أولئک الذین لم یرد الله أن یطهر قلوبهم) .

آنان کسانیند که (‌در ضلال و عناد اسراف کرده‌اند و) خداوند نمی‌خواهد دلهایشان را (‌از کثافت کفر و شرک‌) پاک گرداند.

یزدان سبحان در دنیا خواری و رسوائی بهره آنـان می‌سازد، و در آخرت به عذاب بـزرگی‌گرفتارشان می‌گرداند:

(لهم فی الدنیا خزی , ولهم فی الآخرة عذاب عظیم) .

بهره ایشان در دنیا خواری و رسوائی‌، و در آخرت عذاب بزرگی است‌.

گناه ایشان را بر تو نخواهند نوشت‌.کفر آنـان تو را غمگین و ناراحت نکند. بدانان توجه مکن و باک ایشان را نداشته باش‌.کاری است مقدر در حق ایشان ...

آنگاه روند قرآنی در بیان حال چنین قومی بــه پـیش می‌رود، و به ذکر فسادی می‌پردازدکه بدان رسیده و افتاده‌اند. البته بیان چنین فسادی و ذکر چنین سرانجام پـلشتی‌، پـیش از ایـن صورت می‌گیردکه برای پیغمبر (ص) خدا توضیح دهد چگو‌نه با این مـردمان تباهی پیشه رفتارکند وقتی‌که به پـیش او بیایند و داوری را از وی بخواهند:

(سماعون للکذب أکالون للسحت . فإن جاءوک فاحکم بینهم أو أعرض عنهم . وإن تعرض عنهم فلن یضروک شیئا . وإن حکمت فاحکم بینهم بالقسط , إن الله یحب المقسطین)

آنان بسی دروغ را می‌شنوند و می‌پذیرند، و بسیار مال حرام را می‌خورند. اگر ایشان نزد تو آمـدند (‌و داوری از تو خواستند) در مـیانشان داوری کن یـا از ایشـان روی بگردان و (‌کاری به داوری آنان نـداشـته بـاش و مـترس که‌) اگر از آنـان روی بگردانی، هـیح زیـانی نمی‌توانند به تو برسانند. ولی اگر در مـیانشان داوری کردی‌، دادگرانه داوری کن‌. (‌چرا که‌) بی‏گمان خداونـد دادگران را دوست می‌دارد.

خـدا عبارت «‌آنـان بسی دروغ را می‌شنوند و می‌پذیرند» را تکرار فرموده است‌، تا بیانگر این باشد که چنین خصـلتی خـوی ایشان‌ گشته است‌. دلهایشان از شنیدن سخنان دروغ و سخنان بـیهوده باز و شـادان می‏گردد، و از شنیدن حق و حقیقت و صدق و صداقت فراهم می‌آید و تنگ می‏گردد ... این هم ویژگی دلهائی است‌که تباهی می‌پذیرند، و خوی جانهائی است‌که به گرداب پلشتیها فرو می‌افتند ... سخن پوچ و دروغ در این جامعه‌های کجرو وکجرفتار چه انـدازه دوست داشتنی است‌! سخن راست و درست‌، چه اندازه در این جامعه‌ها سنگین و ناگوار است‌! باطل در این زمانه چه اند‌ازه پـررونق است‌! و در چنین روزگاران نـفرین شده‌ای چه زود مرگ حق و نابودی حقیقت سر می‌رسد!

اینان سخنان دروغ را می‌شنوند و می‌پذیرند. بسیار مال حرام می‌خـورند. «‌سُُحت‌»‌: هرگونه اموال و دارائی حرامی را می‌گو‌یند: ربا و رشوه و پول دریافتی فتوا دادن و حکم صادرکردن‌، مقدم بر هر آن چیزی است‌که مـی‌خوردند، و پـیشاییش همه چیزهائی است که جامعه‌های مـنحرف از برنامه یزدان در هر زمـانی می‌خورند! حرام سُُحت، یعنی نابود کردن و ریشه‌کن کرد‌ن نامیده شده است‌، چون برکت را می‏برد و آن را نابود می‌کند. برکت هر چه زودتر از جامعه‌های منحرف رخت برمی‌بندد و نابود می‌شود، همانگونه‌که مـا با چشمان خود این را در جامعه‌ای می‌بینیم‌که از برنامه یزدان و شریعت آسمان‌، رَمان وگریزان است‌.

یزدان جهان‌، پیغمبر (ص)نسبت به‌کار چنین‌کسانی مختار می‌سازدکه اگـر به پیش او آمـدند و داوری طلبیدند، چنانکه خواست داوری نکند و از ایشان روی بگرداند و آنان اصلا نمی‌توانند بدو زیانی برسانند. و اگر خواست در مـیانشان داوری کند. چنانکه در میانشان داوری کرد، دادگرانه باید داوری کند و از هواها و آرزوهایشان متاثر نگردد، و از شتاب‌گرفتنشان هـم درکفر، و از توطئه‌ها و مانورها و نـیرنگها و کلکهایشان نیز متاثر نشود و آنها را پیش چشم ندارد

(إن الله یحب المقسطین) .

بی‏گمان خداوند دادگران را دوست می‌دارد.

پیغمبر (ص) و فرمانده مومن و قاضی مسـلمان‌، در این زمینه با خدا معامله می‌کنند. دادگری در پـیش می‏گیرند به خاطر خدا. زیراکه خدا دادگران را دوست می‌دارد. هرگاه مردمان ستم‌کنند، یـا ایـن‌که خیانت ورزند، و یا این‌که‌کجروی‌کنند و منحرف شوند، در هر حال دادگری فراتر از همه چیزهائی است که از ایشـان صادر می‌گردد. دادگری باید از همه این چیزها برکنار بماند، زیرا دادگری به خاطر مردمان نـیست و بلکه محض رضای یزدان است ... این تضمین مؤکدی در شریعت اسلام و قضاوت اسلام در هر مکانی و در هر زمانی است‌.

اختیاری‌که درباره‌کار چنین یهودیانی به پیغمبر (ص) واگذار می‌گردد دال بر این است‌که نزول این حکم در سالهای نخستین هـجرت بوده است‌. زیـرا بعد از آن‌، فرماندهی و داوری‌کاملا برابر شـریعت اسلام و در دست آئین اسلام بوده است‌. چراکه در سرزمین اسلام جز شریعت اسلام پیاده و اجـراء نـمی‌گردد. سـاکنان سرزمین اسلام جملگی ملزم به این هستندکه داوری را از این شریعت بجویند. هر چندکه در سرزمین اسلام قانون اسلامی ویژه‌ای برای اهل‌کتاب است و در جامعه اسلامی‌، معتبر و ارزشمند است‌. و آن این‌که اهل‌کتاب وادار به پیاده و اجراء‌کردن احکام و مراسمی جز احکام و مراسمی نگردندکه در شـریعت خودشان موجود است‌، و چیزی از ایشان خواسته نشود مگر آنچه‌که به نظام عام‌کشـور مربوط است‌. در نـتیجه چیزهائی برایشان آزاد است‌که در شریعت خودشان برایشان آزاد است‌، همچون نگاهداری خو‌ک و خوردن‌گوشت آن‌، و نگاهداری می و نوشیدن آن‌، بدون این‌که آن را به مسلمانان بفروشند. امّا معاملات ربـوی برایشان قدغن و حرام است‌، به دلیل این‌که معاملات ربوی در شریعت خودشان قدغن و حرام است‌. حد زنا و دزدی بر آنان اجراء می‏گردد، به سبب این‌که حد زنا و دزدی در شریعت خودشان نـیز به همین مـنوال است و ... همچنین‌کیفر شورش بر نظام عام‌، وکیفر فساد و تباهی در زمین همچون مسلمانان درباره ایشان پیاده و اجراء می‌گردد، بدان دلیل‌که ایـن امـر برای حفظ امـنیت سرزمین اسلام و امنیت جمکی مردمان آن‌، اعـم از مسلمان و غـیرمسلمان‌، ضروری است‌. در سـرزمین اسلام ازکسی از ساکنان سرزمین اسلام چشم‌پوشی و گذشت نمی‌گردد.

در آن زمان‌که هنوز پیغمبر (ص)اختیار داوری یـا عـدم داوری در مـیانشان را داشت‌، به خـدمتش مـی‌آمدند و در برخـی از مسـائل‌، داوری از او می‌خواستند. از جمله این مسـائل‌، مساله‌ای است که مالک از نافع‌، و او از عبدالله ابـن عمر(‌رضی‌الله عنهما) روایت‌کرده است‌: «‌یهودیان به پـیش پـیغمبر (ص) آمدند. عرض‌کردند: مـردی و زنـی از ایشـان زنـا کرده‌اند. پیغمبر (ص) بدیشان فرمود: در تورات راجع به زنا چه چیز را می‌یابید“‌گفتند: رسوایشان می‌سازیم و بدیشان تازیانه می‌زنیم‌. عبدالله بن سلام گفت‌: دروغ گفتید. در تورات‌کیفر زنـا سـنگسار است‌. تـورات را آوردند و آن را بازکردند. یکی از آنان دست روی آیه سنگسارگذاشت و پیش از آن و پس از آن را خواند. عبدالله بن سلام‌ گفـت‌: دستت را بردارا هنگامی‌که دست را برداشت، آیه سنگسار پدیدارگردید. در این هنگام یهودیان‌گفتند: عبدالله بن سـلام راست می‌گوید، ای محمّد در تورات‌کیفرزنا سنگسار است‌. پیغمبر (ص) دستورداد آن‌دو نفرسنـگسار شوند. آن زن‌ومـرد سنگسار شدند. دیدم‌که مرد بر روی زن خم می‌شود تا سنگها بدو نخورند و زن را ازآنـها مصو‌ن وبدور دارد!» (‌مسلم و بخاری آن را روایت‌کرده‌اند و واژه‌ها از بخاری است‌)‌.

مثال دیگری در این راستا، مثالی است‌که امام احمد روایت نموده است و آن را به ابـن‌عباس نسبت داده است‌که‌گفتـه است‌:

«‌خدا این آیه‌ها را درباره دوقبیله از یهودیان نـازل فرموده است‌. یکی از آن دو بر دیگری در جاهلیت غالب و چیره شده بود. توافق‌کردندکه طائفه پیروز از طائفه شکست خورده هرکسی راکه‌کشته باشد، دیه آن فرد پنجاه بار شتر یا سـه هـزار صـاع است‌، و طـائفه شکست خـورده هرکسی راکه از‌طائفه پیروزکشـته باشد، دیه آن فرد صد بار شتر یا شش هزار صاع است‌. هنگامی‌که پیغمبر (ص) به مـدینه مـهاجرت فرمود، طائفه شکست خورده پیشین از طـائفه پــیروز پیشین کسی را به قتل رساند. طائفه پیروز به‌طـائفه شکست خـورده پیام فرستادکه صد بار شتر، یـعنی شش هـزار صاع دیه را برای ایشان بفرستد. بدیشان پاسخ دادندکه آیا آئین هر دو قبیله یکی نیست‌؟ آیا حسب و نسبشان یکی نیست‌؟ آیا هر دو قبیله در یک سـرزمین بسر نمی‌برند؟ پس چط‌ور دیـه یکی ا‌ز آنـان نصف دیـه دیگری است‌؟ ماکه در آن روزگاران به شما دو برابر خود دیه میدادیم  به خاطر ستمی بودکه در حق ما روا می‌دیدید، و خویشتن را از ما برتر گمان می‌بردید. امّا حالاکه محمّد بدینجا آمده است‌، دیگر به شـما چنین دیه‌ای را نمـی‌پردازیم‌! بدین سبب اندکی مانده بود که میان آن دو قبیله آتش جنگ شعله‌ورگردد. امّا بدین کار راضی شدندکه داوری را به پیش پیغمبر (ص)خدا ببرند و او را در میان خود داورکنند. سپس قبیله پیروزگفتند: به خدا سوگند، محمّد دیه مضاعف راکه آنان می‌پرداختند، به مـا نمی‌دهد. ایشـان راست می‏گویند. آنان چنین دیه‌ای را به ما نمی‌دادند مگر به خاطر ستمی‌که ما بدیشان می‌کردیم و بر آنان چیره و پیروزبودیم‌. نهانی‌کسی را به سوی محمّد بفرستید و در این باره از او نظراهی‌کنید. اگرکه او آنچه می‌خواهید به شما داد، وی را در مـیان خود داور می‌کنید، و اگر چنین دیه‌ای را حق شما ندید، خویشتن را از او بدور می‌دارید و او را داور خود نـمی‌کنید. کسانی از منافقان را به خدمت پیغمبر (ص) فرستادند تا نظر او را در این باره برای ایشـان معلوم‌کنند. هنگامی‏که منافقان به خدمت پیغمبر (ص)‌آمـدند، یزدان جهان پیغمبرخود را ازکار و بارشان بیاگاهانید، و از همه چیزهائی‌که می‌خواستند او را مطلع‌گردانید. در این باره خدا چنین آیاتی را نازل فرمود:

(یا أیها الرسول لا یحزنک الذین یسارعون فی الکفر )‌... تا می‌رسد به: «‌الفـاسقـون‌»‌...

 به خدا سوگند، این آیه‌ها درباره چنان مردمانی نـازل گردیده است و مراد خداوند بز‌رگوار از ایـن آیـات‌، ایشان بوده است‌. (‌ابوداود آن را از حدیث ابو زناد که او هم از پدرش روایت نموده است‌، نقل‌کرده است‌)‌. حتی در روایت ابن‌جریر قبیله «‌چیره‌» که بـنونضیر هسـتند، و قبیله «‌شکست خـورده‌» که بنوقریظه می‏باشند، مشخص شده است‌. ایـن هم مـی‌رساند - همانگونه‌که‌گفتیم -‌که این آیات در سالهای نخستین‌، پیش از تبعید آنان و تنبیه ایشان‌، نازل‌گشته است‌. روند قرآنی‌، موضع‌گیری یـهودیان در این مساله و سائر مسائل را با یک پرسش استنکاری دنبال می‌کند. زیرا این موضـع گیری‌، موضع گیری هـمیشگی و همگانی ایشان است‌! قرآن می‌فرماید:

(‌وکیف یحکمونک - و عندهم‌ التوراة‌ فیهــا حکم الله - ثم‌ یتولَّون ‌مِن بَعدِ ذلِکَ‌ ؟) .  

شگفتا چگونه تو را به داوری می‌خوانند، در حـالی کـه تورات دارند و حکم خدا در آن (‌به ویژه درباره زنا بـه روشـنی‌) آمـده است‌؟ (‌وانگــهی‌) پس از داوری‌، پشت می‌کنند و (‌از حکم خدا) روی می‏گرداند! (‌چرا که آن را هر چند موافق با حکـم کتابشان مـی‌دانـند، مـوافق بـا خواست دلشان نمی‌یابند!)‌.

گناه بس بزرگ زشتی است‌که پـیغمبر (ص)‌خد‌ا را داورگردانند و پیغمـبر برابر شـریعت و فرمان یز‌دان برایشان داوری‌کند، و درکنار آن‌، تورات داشته باشند و شریعت و فرمان یزدان هم در آن باشد، و داوری و قضاوت پیغمبر (ص) خدا همخوانی و همسانی با چیزی داشته باشدکه در تورات است - قطعاً نیز چنین است‌، زیرا قرآن تصدیق‌کننده و نگاهبان تورات است -‌سپس بیایند و به تـورات و قـرآن پشت نـمایند و رویگرد‌ان شوند. حال‌، این روگردانی با عدم التزام به داوری و فرمان باشد، و یا با عدم رضای بدان.

روند قرآنی با زشت شمردن این امر سنده نـمی‌کند. بلکه حکم اسلامی را نسبت بدین موضعگیری صادر می‌نباید: ه

«‌و ما اولئک بالمومنین »‌.

آنان مومن نیستند (‌و حق را باور نمی‌دارند)‌.

امکان ندارد ایمان‌، با حکمیَّت ندادن شریعت خدا و به داوری نپذیرفتن قوانین الله‌، و یا با عدم رضایت به حکم این شریعت و فرمان قوانین یزدان‌، در یکجا گرد آید. کسانی که‌گمان می‌برندکه خودشان و یا دیگران «‌مسلمان‌» هستند، هر چند که شریعت آفریدگار جهان را در زندگانی خویشتن حکمیت نمی‌دهند و فرمانروا نمی‌دانند، و یا این که هنگامی‌که حکم شـریعت درباره ایشان پیاده و اجراء‌گردد، بدان خشنود نبوده و ا‌ن را نمی‏پذیرند، واقعاً ادعای دروغینی دارنـد، و بـا این نص قاطعانه رویاروی می‌گردند:

«‌و ما اولئک بالمومنین »‌.

آنان مومن نیستند.

در این باره، تنها فرماندهان نیـستندکـه اگر شریعت یزدان را حکمیّت ندهند و اجراء و پیاده نکنند، مومن بشمار نیایند، بلکه فرمانبران نیز ا‌گر به فرمان یزدان راضی نباشند و به قوانین اوگردن ننهند از دائره ایمان بیرون می‌افتند، هر چندکه به زبان ادعای ایمان‌کنند و خویشتن را مومن بنامند.

نصی‌که در اینجا است با نص دیگری از سوره نساء همآوا و مطابق است‌:

(‌فلا و ربک لایومنون‌ حتی یحکموک فیما شـجر بینهم ثم ‌لایجـدوا فی‌انفسهـم حرجاً مما قـضیت‌، ویسلموا تسلیماً‌)‌.

امّا، نه‌! ... به پروردگارت سوگند که آنان مومن بشمار نمی‌ایند تا تو را در اختلافات و درگیریهای خود به داوری نطلبند و سپس ملالی در دل خود از داوری تـو نداشته و کاملا تسلیم (‌قضاوت تو) باشند.   (‌نساء / ٥ء‌)

 هردوی این آیات متعلق و مربوط به فرمانبران است نه فرماندهان‌. و هر دوی آنها انسـان را ا‌ز دائـره ایـمان بیرون می‌افکند، و صفت ایمان را ازکسی نفی و سلب می‌کنندکه به فرمان یزدان و حکم پیغمـبر ایـزد منان راضی نشود» و بدان پشت نماید و آن را پذیرا نگردد. همانگونه‌کـه در سـرآغـازگفتار ایـن درس‌گفتیم‌، مساله‌ای‌که مطرح است‌، اعتراف به الوهیت و ربوبیت یزدان یکتای جهان و قیمومت اوبر جملگی مردمان‌، و یا ترک چنین اعترافی است‌. مساله اقرار یا عدم اقرار است و بس.

*

این‌، فرمان خدا است درباره نرمانبرانی‌که دستور شریعت یزدان را درباره امور زندگانی خود نمی‏پذیرند ... هم اینک فرمان خداوندگار جهان درباره فرماندهان صادر می‏گردد. فرماندهانی‌که برابر چیزی فرمان نمی‌رانند و حکومت نمی‌کنندکه آفریدگار هستی نازل فرموده است‌. فرمانی‌که همه آئینهای ا‌سمانی بر آن گرد آمده‌اند و متفق شده‌اند:

(ِنَّا أَنْزَلْنَا التَّوْرَاةَ فِیهَا هُدًى وَنُورٌ یَحْکُمُ بِهَا النَّبِیُّونَ الَّذِینَ أَسْلَمُوا لِلَّذِینَ هَادُوا وَالرَّبَّانِیُّونَ وَالأحْبَارُ بِمَا اسْتُحْفِظُوا مِنْ کِتَابِ اللَّهِ وَکَانُوا عَلَیْهِ شُهَدَاءَ فَلا تَخْشَوُا النَّاسَ وَاخْشَوْنِ وَلا تَشْتَرُوا بِآیَاتِی ثَمَنًا قَلِیلا وَمَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولَئِکَ هُمُ الْکَافِرُونَ وَکَتَبْنَا عَلَیْهِمْ فِیهَا أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ وَالْعَیْنَ بِالْعَیْنِ وَالأنْفَ بِالأنْفِ وَالأذُنَ بِالأذُنِ وَالسِّنَّ بِالسِّنِّ وَالْجُرُوحَ قِصَاصٌ فَمَنْ تَصَدَّقَ بِهِ فَهُوَ کَفَّارَةٌ لَهُ وَمَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولَئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ ).

 ما تورات را (‌بـرمــوسی‌) نـازل کردیم که درآن رهنمودی (‌به سوی حق‌) و نوری (‌زداییده تاریکیهای جـهل و نــادانـی‌، و پـرتوانـداز بر احکـام الهـی‌) بـود. پـیغـمبرانـی کـه تسـلیم فرمان خدا بودند بدان بـرای یــهودیان حکـم می‏کردند، و نــیز خـداپـرستان و دانشـمندانــی بـدان حکـم می‏کردند که امـانتداران و پاسداران کتاب خدا بودند. پس (‌ای علماء یـهودیان‌، و شــما ای مـومنان‌!) از مـردم نـهراسـید و بـلکه از مـن بهراسید (‌و همچون سلف صـالح خود مـحافظان و مراقبان کتاب خدا و مجریان احکام آسمانی بـاشید) و آیات مرا به بهای ناچیز (‌دنیا، همچون رشوه و جـاه و مقام‌) نفروشید و (‌بدانید که‌) هر کس بـرابـر آن چیزی حکم نکند که خداوند نازل کرده است (‌و قصد توهین به احکام الهی را داشته باشد) او و امثال او بی‏گمان کافرند. و در آن (‌کتاب آسمانی‌، تورات نام‌) بر آنان مقرر داشتیم که انسان در برابـر انســان (‌کشـته مـی‌شود) و چشم در برابر چشم (‌کور می‌شود) و بینی در برابر بینی (‌قطع می‌شود) و گوش در برابر گـوش (‌بریده می‌شود) و دندان در برابر دندان (‌کشیده می‌شود) و جراحتها قصاص دارد (‌و جانی بدان اندازه و به همان منوال زخمی می‏گردد که جراحت وارد کرده است‌، اگر مثل آن جراحات ممکن گردد و خوف جان درمیان نباشد)‌. واگر کسی آن را ببخشد (‌و ازقصاص صرف نظر کند)‌، این کار باعث بخشش (‌برخـی از گناهان‌) او می‏گردد. و کسی که بدانچه خداونـد نـازل کرده است حکم نکند (‌اعم از قصاص و غیره‌) او و امثال او ستمگر بشمارند.

هر آئینی‌که از سوی خدا نازل شده است‌، آمده است تا برنامه زندگی باشد. برنامه زندگی عملی و واقعی گردد. آئین آسمانی آمـده است تـا رهبری زندگانی

بشری را برعهده‌گیرد، و بدان سروسامان دهد، و آن را رهنمودکند و محافطت نماید. هیچ آئین الهی نیامده است تا تنها عقیده درونی باشد، یـاتنها مناسک و مراسم عبادی باشد و در معابد و مساجد انجام بگیرد. هر چندکه عقیده درونی‌، و مناسک و مراسم عبادی، هر دو تا ضروری برای زندگانی بشری هستند و درتربیت دلهای انسانها از اهمّیت بسزائی خوردارند، ولیکن به تنهائی برای رهبری زندگی و سر و سامان بخشیدن بدان و رهـنمود و نگاهداری آن‌،‌کافی و بسنده نمی‏باشند، مادام‌که برپایه و اساس آن دو، برنامه و نظام و شریعتی پابرجا و استوار نشودکه عملادر زندگانی مردمان پیاده و اجراء‌گردد، و انسـانها وادار بدان به حکم قانون و قدرت حاکمه شوند، و مردمان در برابر مخالفت با آن بازپرسی‌گردند و سزا وکیفر داده شوند.

زندگی مـردمان راست و روان و پـاجا و استوار نمی‏گردد، تا زمانی‌که عقیده و مراسم عبادی و قوانین را از سرچشمه یگانه‌ای دریافت نـدارنـد. سرچشمــه یگانه‌ای‌که همانگونه‌که می‌تواند بر حرکت و سکون و کارو تلاش مردمان حکومت‌کند وتسلط داشته باشد، بر دلها و درونها نیز حکومت نماید و تسـلط داشـته باشد. از سوی دیگر بتواند به مردمان در زندگی دنـیا برابر قوانین خـود سزا و جـزا بـدهد، و در آخرت نـیز بدیشان برابر حساب وکتاب خویش پاداش و پادافره عطاء فرماید.

اما زمانی‌که سلطه و قدرت پراکنده‌گردد، و مصادر و منابع دریافت‌، متعـدد ومـختلف شود: مثلاسـلطه و قدرت بردلها ودرونها و مناسک و مراسم عبادی ازآن یزدان باشد، و سـلطه و قدرت در دستگاههای اداری و سازمانهای حکومتی و قوانین بازرگانی و مـعاملات بین‌المللی، متعلق به غیر یزدان باشد ... بالاخره وقتی‌که سلطه و قدرت در امر جزا و سزای آخرت در دست خدا باشد، در صورتی‌که سلطه و قدرت در امر جزا و سزای دنیوی در دست غیر خدا باشد ... نـفس بشری میان دو سلطه و قدرت جداگانه‌، و دو برنامه و روش جداگانه، پخش و پراکنده می‏گردد. در ایـن صـورت زندگی بشری بدانگونه تباهی مـی‌پذیردکه آیه‌های قرآن در مناسبات‌گوناگون بدان اشارت می‌نمایند: «لَوکانَ فیهمِا الِـهةُُ ‌إلا الله لَفَسَدتا».

اگر در آسـمانها و زمین‌، غیر از یـزدان‌، مـعبودها و خدایانی می‌بودند و (‌امور جهان را می‌چرخاندند) قطعاً آسمانها و زمین تباه مـی‌گردید (‌ونـظام گیتی بـه هـم می‌خورد. چرا که بودن دو پـادشاه در کشوری‌، و دو رئیس در اداره‌ای‌، نظم و ترتیب را به هم می‌زند)‌.   (‌انبیا‌ء / ٢٢)

(‌وَلَو اتَّبَعَ الحَـق أهواءَ هُُُـم لَفَسَدَتِ السَّّمَاواتُُ والاَرضُُ وَ مَن فیهن)‌.

اگر حق و حقیقت از خواستها و هوسهای ایشان پیروی می‌کرد (‌و جهان هستی بر طبق تمایلاتشان به گـردش می‌افتاد) آسمانها و زمین و همه کسانی که در آنها بسر می‌برند تباه می‌گردیدند (‌ونظم ونـظام کـائنات ازهـم می‌پاشید).       (‌مومنون / 71)

 (ثُمَّ جَعَلنا کَ عَلی شَریعَة من الاَمـر فَاتَّبعها وَ لا تَتَّبع اهو‌اءَ الَّذین لایَعلَمُُونََ) .

سپس ما تورا (‌مبعوث کردیم و) بر آئین و راه روشنی از دین (‌خدا که برنامه تو و همه انبیاء پیشین بوده است و اسلام نام دارد) قرار دادیم‌. پس‌، از این آئین پیروی کن و بدین راه‌روشن برو (‌چـراکه آئین رستگاری و راه‌نجات است‌) و از هوا و هوسهای‌کسانی پپروی مکن کـه (‌از دیــن خـدا بـی‌خبرند و از راه حـق‌) آگاهی ندارند.          (‌جائیه. ‌١8)

به همین خاطر است هر آئینی‌که از سوی یزدان برای مردمان نازل شده است‌، آمده است تا برنامه زندگی گردد. حال این آئین برای شهری از شهرها بوده است‌، و یا برای ملتی از ملتها، و یا برای هم انسانها درمیان همه نسلها. هرآئینی آمده است وبا خـود شریعت معیَّنـی را برای فرماندهی بر واقعیَّت زندگی آورده است‌. گذشته از این‌که عقیده‌ای هم با خود داشـته است‌.

عقیده‌ای‌که جهان‌بینی درستی را درباره زندگی پدیدار کرده است‌. افزون برآن، شعائر و مراسمی نیز برای عبادت وپرستش به ارمغان آورده است. شـعائر و مراسمی‌که دلها را به خدا پیوند داده است‌. این سه چیز اساس‌ آئین یزدان بوده است‌، هرزمان‌که آئـینی از سو‌ی یزدان آمده است‌. زیرا زندگی بشری شایسته و بایسته نمی‌شود و راست و اسـتوار نــمی‌گردد، مگـر زمانـی‌که آئین یزدان بـرنامه زندگی باشد(‌1‌).

در قران‌کریم شواهدگوناگونی است بر این‌که قران آیینهای پیشین را در ضمن خودگرفته است و محتوای آنها را در خویشتن جای داده است‌، چه آئینهائی‌کـه برای شهری از شهرها و یا در پرتو تکامل برای قبیله‌ای از قبائل، به شکلی آمده است‌که مناسب با مرحله‌ای بوده است‌که این شهرو یا این قبیله آن را پشت سر گذاشته است‌. در اینجا چنین تکاملی در سه آئین بزرگ نموده می‌شودکه عبارتند از:یـهودیت و مسـیحیت و اسلام‌.

در این آیاتی‌که ما در این بخش در صدد بیان آنـها هستیم‌، .ازتورات آغاز می‌گردد٠

(‌انَّا انزَلنَا التَّوراةَ ‌فیهـا هَُدی وَ نُـور) .

مـا تــورات را (‌بـر مـوسی‌) نـازل کردیم که در آن رهنمودی (‌به سوی حق‌) و نوری (‌زداینده تـاریکیهای جهل و نادانی‌، و پرتوانداز بر احکام الهی‌) بود.

تورات - بدانگونه‌که خدا ا‌ن را نازل فرموده است - کتاب یزدان است‌، و آن را بـرای رهنمون بنی‏اسرائیل، و روشن‌کردن راه ایشان به سوی خدا، و روشن‌کردن راه زندگی آنان‌، فرستاده است‌. تورات عقیده یکتاپرستی و مراسم پرستش‌گو‌ناگونی را با خو‌د به ارمغان آورده است و شریعتی با خود داشته است‌.

(یحکم بِهَا النَّبِیُّونَ الَّذِینَ أَسْلَمُوا لِلَّذِینَ هَادُوا وَالرَّبَّانِیُّونَ وَالأحْبَارُ بِمَا اسْتُحْفِظُوا مِنْ کِتَابِ اللَّهِ وَکَانُوا عَلَیْهِ شُهَدَاءَ )

-----------------------------------------------------------------------------

1-‌برای اطلاع بیشتر به‌کـتاب‌: «‌الاسلام و مشکلات الحـضارة‌» و به کتاب‌: «‌المستقبل لهذا الدین‌»‌وبه‌کتاب‌: «‌خصائص التصورالاسلامی‌و مقوَّماته‌» مراجعه شود.

 

پـیغمبرانـی کـه تسـلیم فرمان خدا بـودند بـدان بـرای یـــهودیان حکـم مـی‌کردند، و نـیز خـداپـرستان و دانشـمندانــی بـدان حکم مـی‌کردند که امـانتداران و پاسداران کتاب خدا بودند.

یزدان جهان تورات را نازل فرمود، تا با چیزی‌که از عقیده و عبادات با خود دارد، نه تنها برای دلها و درونها هدایت و نور باشد و بس. بلکه تا با قوانین و شریعتی که با خود دارد هدایت ونور باشد و بر زندگی واقعی مردمان برابر برنامه یزدان فرمانروائی‌کند، و این چنین زندگیی را در چهارچـوب این برنامه حفظ و نگاهداری نماید. همچنین پیغمبرانی بدان دستور دهندکه خـویشتن را تسلیم خداکرده‌اند، و از سراسر هستی خویش چیزی برای خود بر جای نگذاشـته‌اند و بلکه همه هسـتی خویشتن را به خدا بخشیده‌اند! و در هیچ ویژگی از ویژگیهای الوهیت‌کمترین خواستی و توانی و ادعـائی ندارند - اسلام در مـعنی اصیل خود، ایـن است - تورات شریعت ویژه ایشان بوده است و در این حد و حدود و با این صفت برای آنـان نازل‌گشته است‌. خداپرستان و دانشمندان برایشان بدان حکم و قضاوت می‌کردند. خداپـرستان و دانشمندانـی‌که قاضیان و عالمان ایشان بودند. این نیز بدان سبب بود که آنـان مکلف به مـحافظت ازکتاب خدا شده بودند، و می‏بایست بر آن‌گواه باشند و به نفع این‌کتاب با هستی و وجود خویش‌گواهی بدهند. بدینگو‌نه‌که زندگی ویژه خو‌د را برابر رهنمودهای آن‌کتاب بسازند، و به نفع چنین‌کتابی در میان قوم خودگو‌اهی دهند، بدینگونه‌که شریعت آن را در میانشان پیاده و اجراء سازند.

پیش از این‌که روند قرآنی از سخن درباره تورات بپردازد، به‌گروه مسلمانان رو می‌کند، تا ایشان را در باره حکم به‌کتاب خدا بطور عام رهنمودگردانـد، و بدیشان نشان دهدکه ‌گاهی بر سر راه این حکم‌، هواها و هـو‌سهای مردمان و دشمنانگی وکینه‌توزی آنان قـرار می‌گیرد، و برای جلوگیری از ایـن حکم جنگها و مبارزه‌ها راه می‌انـدازنـد. در ایـن صورت بایدکـه مسلمانان و همه‌کسانی‌که نگهبانی و حفظ ‌کتاب یزدان بدیشان سـپرده شـده است‌، وظـیفه خود را در چنین موقـعیتهائی بشناسند، و سزا و جزای سـر باز زدن از انجام وظیفه یا مخالفت‌کردن باکتاب خدا را بدانند:

(فَلا تَخْشَوُا النَّاسَ وَاخْشَوْنِ وَلا تَشْتَرُوا بِآیَاتِی ثَمَنًا قَلِیلا وَمَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولَئِکَ هُمُ الْکَافِرُونَ).

از مردم نهراسید و بـلکه از مـن بهراسـید (‌و همـچون سلف صالح خود مـحافظان و مـراقبان کتاب خدا و مجریان احکام آسمانی بـاشید) و آیـات مرا به بـهای ناچیز (‌دنیا، همـون رشوه و جاه و مقام‌) نفروشید و (‌بدانید که‌) هر کس برابر آن چیزی حکم نکند که خداوند نازل کرده است (‌و قصد توهین به احکام الهی را داشته باشد) او و امثال او بی‏گمان کافرند.

یزدان جهان می‌دانسته است‌که حکـم به چیزی‌که خداوند نازل فرموده است‌، در هـر زمـانی و در هر مکانی‌، با اعتراض و مبارزه برخی از مردمان رویاروی خواهدگشت‌، و دلها و درونهای چنین مردمانی با رضا و رغبت آن را نمی‌پذیرند و سـهل و سـاده تسلیم فرمانش نمی‌شوند. با حکم‌کتاب آسمانی‌، بزرگان و سرکشان و صاحبان سلطه و قدرت موروثی‌، مبارزه و پیکار می‌آغازند، و سخت در برابرش می‌ایستند. زیرا قوانین‌کتاب یزدان‌، جامه الوهیتی را که ادعاء کرده‌اند، از تن ایشان بدر مـی‌آورده و الوهیت را خالصانه به خدا برمی‌گرداند، بدانگاه‌که حق حاکمیت و قانونگذاری را و حق فرمانروائی بر مردمان برابر قوانینی‌که خودشان برای انسانها وضع می‌کرده‌اند و یزدان بدان راضـی نبوده است‌، از دست ایشان بیرون می‌آورد. همچـنین یزدان جهان می‌دانسته است که دارندگان مصلحتهای مادی سودجـوئی‌که دست‌اندرکار استثمار و استعمار و ستمگری و رباخو‌اری و حرام خوردن هستند، با حکم کتاب آسمانی می‌رزمند و از آن جلوگیری مـی‌کنند. زیراکه شریعت دادگرانه الهی مصـلحت های سـتمگرانه ایشان را بر جای نمی‏گذارد. یزدان جـهان می‌دانسته است‌کـه نبرد هوسبازان و شهوت رانـان و لذائذ حرامجویان و بـی‌بندوباران‌، با حکم‌کتاب آسمانی درمی‌گیرد. چون آئین یزدان از آنان می‌خواهـد از همه کثافات و آلودگیها پاک شوند، و در برابر چنین اعمال زشتی و افعال پلشتی کیفرشان می‌دهد. همچنین یزدان سبحان می‌دانسته است که مبارزه‌های‌گوناگونی جز اینها و جزآنها درمی‌گیرد، ونبردهائی توسط‌کسانی با حکم‌کتاب خدا آغاز می‌گرددکه از این خشنود نیستند که دادگری و خیر و صلاح در زمین حکمفرماگردد. یزدان سبحان می‌دانسته است‌که برابر حکـم‌کـتاب آسـمانی رفـتارکردن و زیست نـمودن‌، از جـهات گوناگونی و در جبهه‌های مختلفی‌، مواجه می‌شود با مقاومتها و نبردهای جوراجوری‌، و حافظان و نگاهبانان کتاب آسمانی‌، وگواهان بر حقانیت آن‌، باید با چنین مقاومتها و نبردهائی رویاروی شوند، و در برابر آنـها پایداری‌کنند، و مشکلات و سختیهای جانی و مالی آن را تحمّل نمایـند. بدین لحاظ خدای مهربان ایشان را فریاد می‌دارد:

(وَ لا تَخـشَوا النَّاسَ و اُخشَون).

از مردم نهراسید و بلکه از من بهراسید.

نباید هراس و بیمشان از مردمان مانع شودکه شریعت یزدان را به جهانیان برسانند. چـه مردمانی‌که جلو شریعت یزدان را می‏گیرند، طاغیان و یاغیانی باشندکه به شریعت یزدان‌گردن نمی‌نهند و بدین سبب الو‌هیت را ویژه یزدان نمی‌دانند. و چه استثمارگرانی باشندکه به استثمار خوی‌گرفته‌اند و بر آن بزرگ شده‌اند، ولی شریعت یزدان ایشان را از استـشمارگری بـازمی‌دارد و میان آنان و استثمارگری حائل و مانع می‏گردد. و چه گمراهان و گمراهسازان و پیروان مکتب‌ها و مذهبهای پوچ وناروائی باشندکه احکام شریعت یزدان را سخت و سنگین مییابند و می‏بینند و در برابر احکام آسمانی به فریاد می‌آیند و غوغا راه می‌انـدازند ... ترس از جملگی اینان و از سایر مردمان نباید ایشان را باز د‌ارد و مـانع ایشــان از حرکت در راه حکمیت دادن و فرمانروائی بخشیدن به شریعت یزدان در زندگی‌گردد. چه‌تنها خدا سزاوار این است‌که ازاوبترسند، وبیم و هراس تنها از ذات پاک یزدان سزا است و بس.

همچنین یزدان جهان می‌دانسـته است‌که برخـی از مـحافظان و نگاهبانان‌کتاب یـزدان وگواهان بر آن‌، گاهگاهی حرص و آز زنـدگی دنـیوی به‌دلها و درونهایشان سرک می‌کشد و می‌خزد. صاحبان سلطه و قدرت‌، و زورمداران دارائی و مکنت‌، و دارندگان لـذف و شهوت را پیرامون خود می‏بینند و می‏یابند. بالاخره کسـانی را می‏بینند و می‌یابندکه حکم یزدان را نـمی‌خواهند و فرمان او را نـمی‌پذیرند. چه بسا نگاهبانان‌کتاب آفریدگار وگواهان برکتاب دادار، پایشان بلغزد ودر برابر آرزوها وخواستهای چنین نااهلانی چاپلوسی‌کنند و به امیدکالاهای زندگی جهان به‌کرنش درآیند و به دا‌م طمع د‌رافتند، همانگونه‌کـه پیشوایان دینی حرفه‌ای و دین به دنـیا فـروش در هر زمانی و در میان هرگروهی یـافته می‌شوند و چنین رونـد و کنند! هـم بدان سـان‌که در میان علماء بنی‏اسرائیل عملا بودند و دیده شدند. از اینجا است‌که یزدان سبحان، نگاهبانان‌کتاب آسمانی وگواهان بر آن را فریاد می‌دارد که‌:

 (وَ لا تَشتَر‌وا بآیاتی ثَمَناً قَلیلاً ) .

آیات مرا به بهای ناچـیز (‌دنیا، همچـون رشوه و جـاه و مقام‌) نفروشید.

فروش آیات به بهای‌: سکوت‌کردن‌، یـا تحریف روا داشتن‌، و یا فتاواهای نادرست دادن و صادرکردن‌! هر بهائی و پولی در اصل کم بشمار است‌، هر چند چنین بها و پولی ملک و مملکت زندگی‌دنیا باشد. چراکه هر بها و پولی خارج ازاینها نیست‌که یا حقوق و مواجب است‌، و یا مقام ومنصب است‌، و یا القاب وعناوین و درجه ومصلحتهای‌کوچک روی زمین است‌! آیا چنین چیزهائی ارزش این را دارندکه در برابر دریافت آنها دین وآئین فروخته شود، و بدانها از روی قطع و یقین دوزخ خریداری‌گردد!!

چیزی زشت‌تر از خیانت‌کسی نیست‌کـه او را امـین دانسته‌اند. چیزی بدتر ازکوتاهی کردن کسی نیست که او را نگاهبان و نگاهدار شمرده‌اند. و چیزی پست‌تر از نیرنگ‌کسی نیست‌که او را به گواهی طلبیده‌انـد و گواهش بشمار آورده‌اند.کسـانی‌که خویشتن را «‌پیشوایان دین‌» می‌شمارند، و القاب و عناوین «‌علماء دین‌» را دارند، و خیانت می‌ورزند وکوتاهی می‌کنند و نیرنگ می‌بازند، و برای حکومت دادن و حکـمیّت بخشیدن به آنچه خدا نـازل‌کرده است به تـلاش نمی‌ایستند و ساکت می‌مانند، و سـخنان را از مـوارد اصلی بدور می‌دارند و به تحریف آنها می‌پردازند، تا با هواها و هسها و آرزوها و خواستهای حاکـمان و زورمداران -‌به حسـاب‌کتاب خدا -‌هـمآهگی و همنوائی داشته باشند ... بدتر و پلشت‌تر از ایشان یافته نـی‌شود:

وَمَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولَئِکَ هُمُ الْکَافِرُونَ

هر کس برابرآن چیزی حکم نکند که خداوند نازل کرده است (‌و قصد توهین به احکام الهی را داشته باشد) او و امثال او بی‏گمان کافرند.

با این قاطعیّت وبرّندگی و جازمیّت‌، و با این عمومیّتی که واژه «‌من‌» شرطیّه‌، و جمله جواب شرط در بر دارد، بگونه ای درآمده است‌که از مرز شرائـط و ازمـنه و امکنه فراتر سرود، و به عنوان حکم عامی به پـیش می‌تازد و منطبق بر هرکسی می‌گرددکه برابر چیزی حکم نکـدکه خدا نازل فرموده است‌، در هر نسلی و از هر قبیله‌ای که باشد.

علّت این امر همان است‌که بیشتر گفتیم‌. و آن این‌که هر کس به چیزی حکم نکندکه خدا نـازل فـرموده است‌، قطعاً الوهیت یزدان را رها می‌سازد و نمی‌پذیرد. زیـرا از ویژگیها و مقتضیات الوهیت‌، حـق قانونگذاری و حاکمیت قوانین است‌.کسی هم برابر چیزی حکم نکد که خدا نازل فرموده است‌، از یک سو الوهیت خدا را رها می‌سازد و نمی‌پذیرد، و از دیگر سو برای خود ادعای حق الوهیت و ویژگیهای آن را دارد. اگر این و آن کفر نباشد، پس‌کفر چیست وکدام است‌؟ اصلا ادعای ایمان یا اسلام به زبان چه می‌ارزد؟ مگر نه این است‌که عمل -‌که نیرومندترین بیانگر سخن است - وقتی‌که گویای‌کفر باشد، از زبان فصیح‌تر و رسـاتر است‌؟‌!

ستیزه با چنین حکم قاطع جازمی و عـام شاملی‌، جـز تلاش برای‌گریز از رویاروئی با حقیقت‌، معنائی ندارد. تاً‌ویل و توجیه همچون حکمی، جز تلاش برای تحریف و تغییر سخن از موارد اصلی خود، معنائی ند‌ارد ... چنین ستیزه‌ای هیچگونه ارزشی ندارد، و چنان تحریف و تغییری روا دیدن درحکم یزدان و برگرداندن آن از کسی‌که نصّ صریح واضح مؤکدی منطبق براو است‌، هیچگو‌نه تاً‌ثیری ندارد.

پس از بیان این اصل بنیادین درباره همه ادیان یزدانی‌، روند قرآنی برمی‏گردد و نمو‌نه‌هائی از شریعت توراتی را ذکر می‌کندکه خـدا آن را نـازل فـرموده است تـا پیغمبران و خداپرستان و فرزانگان‌، بدان برای یهودیان حکـم و داوری‌کـنند، پیغمبران و خـداپـرستان و فرزانگانی‌که حفظ و نگاهداری‌کتاب خدا بدیشان سپرده شده است وگواهان بر آن‌گشته‌اند:

وَکَتَبْنَا عَلَیْهِمْ فِیهَا أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ وَالْعَیْنَ بِالْعَیْنِ وَالأنْفَ بِالأنْفِ وَالأذُنَ بِالأذُنِ وَالسِّنَّ بِالسِّنِّ وَالْجُرُوحَ قِصَاصٌ

در آن (‌کتاب آسمانی، تورات نام‌) بر آنان مقرر داشتیم که انسان در برابر انسان (‌کشته مـی‌شود) و چشـم در برابر چشم (‌کور می‌شود) و بینی در برابر بینی (‌قطع می‌شود) و گوش در برابـر گوش (‌بـریده می‌شود) و دندان در برابـر دنـدان (‌کشیده مـی‌شود) و جراحتها قصاص دارد (‌و جانی بدان اندازه و بـه همان منوال زخمی می‏گردد که جراحت وارد کرده است‌، اگر مثل آن جراحات ممکن گردد و خوف جان در میان نباشد)‌. این احکامی‌که تورات با خود آورد اسلام بر حای و مـاندکارگشـته است و بخشی از سریعت مسلمانان شده است‌، شریعتی‌که آمده است تا شریعت هم انسانها تاآخرجهان شود. هر چند هم جز در سرزمین اسلامی به خاطر انگیزه‌های عملی صرف پیاده و اجراء نمی‏گردد، بدانگـاه‌کـه سـلطه و قدرت اسلامی نباشدکه بتواند آن شریعت را در سرزمینهای غیراسلامی پیاده و اجراء‌کند. امّا وقتی‌کـه سلطه و قدرت اسـلامی باشدکه بتواند آن شـریعت را در فراسوی مرزهای‌کشور اسلامی پیاد‌ه‌گرداند، موظّف به پیاده‌کرد‌ن و اجراء نمودن آن است‌، زیرا این شریعت عام است و برای جملگی مردمان جهان در هـمه ادوار و اعصار روزگاران است‌، و این خواست یزدان سبحان است‌.

در اسلام حکم دیگری بدان احکام افزوده شـده است‌. آنجاکه یزدان جهان می‌فرماید:

فَمَنْ تَصَدَّقَ بِهِ فَهُوَ کَفَّارَةٌ لَهُ.

اگر کسی آن را ببخشد (‌و ازقصاص‌صرف نظر کند)‌، این کار باعث بخشش (‌برخی از گناهان‌) او می‏گردد. این بخش در شریعت تورات وجود نداشته است‌. چـه قصاص حتمی و قطعی بوده است‌، وگذشتی در آن نبوده است‌، و بخشیدنی در میان نبوده است‌، و بدین وسیله‌کفاره و دیه‌ای هم وجود نداشته است‌.

بهتر است سخنی درباره‌کیفر قصاص در این زمینه به اندازه تاب و توان روند قرآن در فی‌ظلال‌القرآن داشته باشیم‌:

نخستین چیزی‌که شریعت یزدان درباره قـصاص بیان می‌فرماید، اصل مساوات و برابری است‌، مسـاوات و برابری در خون بهاء و درکیفر. شریعت دیگری جز شریعت اسلام‌، به مساوات و برابری میان مـردمان اعتراف نکرده است تا در برابر انسـان‌، انسان‌کشته شود، و در برابر اعضاء‌، اعضاء همسان قطع‌گردد، هـر چند مقامها و طبقه‌ها و نژادها و خاندانها و خونها، جدا و متفاوت باشد.

انسان در برابر انسان‌، چشم در برابر چشـم‌، بینی در برار بینی، گوش در برابرگوش‌، و زخمی کردن دارای کیفر است ... هیچگو‌نه جذایی، نژادگرائی‌، چین و طبقه‌، حاکم و محکو‌م ... مطرح نیست ... همه و همه در برابر شریعت خدا برابرند. چه آفریدگار هستی‌، همگان را در اصل خلقت و آغاز آفرینش از یک پدرو مـادرو از یک‌گوهر آفریده است‌.

این اصل سترگی‌ که شریعت یزدان آن را با خود به ارمغان آورده است‌، اعلان حقیقی کامل تولد «‌انسان‌» است‌، انسانی‌که هر فردی در آن از حق مسـاوات و برابری بهرهمند می‏گردد ... پیش از هر چیز بهرهمندی از داوری بردن به پیشگاه شریعت یگانه و اسـتفاده از قضاوت یگانه است‌. دوم برخورداری درکیفر و قصاص ازاصل یگانه و ارزش یگانه است‌.

این‌، نخستین اعلان است ... قوانین بشری دهها قرن از آن عقب بو‌ده است تا در این اواخر از لحاظ قوانین نظری به بخشی از بخشی آن رسیده است‌، امّا از لحاظ پیاده‌کردن و اجراء عملی هنوز هم به سطح آن نرسیده است‌.

یهودیان از این اصل بنیادین بزرگ‌که درکتابشان قورات آمده است‌، منحرف شدند. نه تنها از آن در میان بو‌د و دیگران منحرف شدند وگفتند:

(‌لَیْسَ عََلَیْنا فی الْامّیّیّنَ سَبیلٌ )‌.

ما در برابر امّیها (‌یعنی غیر یـهود) مسـؤول نبوده و بازخواستی نداریم‌!.(‌ال‌عم‌ان/٥7)

 بلکه درمیان خودشان هم از آن منحرف‌گشتند و به‌کژ راهه افتادند. همانگونه که دیدیم و شنیدیم آنچه در میان بنی‌قریظه ذلیل و بنی‌نضیر عزیزگذشت‌. تا این‌که محمّد(ص) به سویشان آمد و ایشان را به شـریعت خدا، یعنی شریعت مساوات و برابری برگرداند، و پیشانیهای ذلیلانشان را بلندکرد و با پیشانیهای عزیزان برابر داشت‌.قصاص بر این اساس بزرگ‌،‌گـذشته از اعـلان تـولد انسان‌،‌کیفر بازدارنده‌ای است‌که‌کسی راکه بخواهد به کشتن شخصی دست‌بیازد، و یا زخمی بدو برساند، و یاعضوی از اندامش را بشکند، پیش از اقدام به‌کاری‌که وسوسه آن بر دلش‌گذشته است‌، و جاذبه چنین‌کار پلشتی درنظرش آراسته و ییراسته‌گشته است‌، بارها و بارها با خود بیندیشد، و پیش چشم مجسم داردکه اگر بکشدکشته می‌شود، بدون این‌که به نژاد و خاندان و حسب و نسب و موقعیت و مقام او توجه شود، واگر هم درد و بلائی برساند، بدان انـدازه دردمـند و بلا زده می گردد. هنگامی‌که دستی را یا پائی را قطع‌کند، و یا چشمی‌،‌گوشی‌، بینی‌ای‌، و یا دندانی را از میان ببرد، از اندامهایش همان عضوی‌که تلف‌کرده است و هدر داده است‌، تلف و هدر می‏گردد و از میان برده می‌شود ... امّا چنین‌کسی وقتی‌که بداند سزا وکیفرش زنـدانی شدن است‌، چه مدت زندان‌کوتاه باشد و چه طولانی‌، کار بدین شکل نیست‌. زیرا درد بدنی و نـقص عضو،وجود و تغییر در خلقت و زشت‌کردن پیکر، چیزی است جدای از رنجها و دردهای زندان ... همانگو‌نه‌که درکـیفر دزدی بیان شد.

قصاص بر این اساس بنیادین بزرگ‌،‌گذشته از این‌که تولد انسان را اعلان می‌دارد، قضاوتی است‌که سرشت بدان می‌آرامد، و آزار درونها را می‌زداید، و زخم دلها را دوا می‌نماید، و جوشش سرکش خون بهاء‌گرفتن و قصاص‌کردن را فرو می‌نشاند، جوشش سـرکشی‌که خشم‌کور و حیت جاهلیت آن را به فوران و غلیان می‌اندازد ... برخی از مردمان دیه را در قتل‌، و عوض را در جراحتها می‌پذیرند، ولی برخیها دلشـان جز به قـصاص رضـا نــی‌دهد و تسکین نـمی‌یابد و آرام نـی‌گیرد.

شریت یزدان‌در اسلام‌فطرت رادرنظرمـی‌گیرد، همـانگونه‌که شریعت یزدان در تورات فطرت را در نظر داشته است‌. در همان زمان که قصاص آرام‏بخش را برای فطرت تضمین می‌کند، وجدان بزرگمنثی و گذشت را در آن می‌جوید، گذشت توانای بر قصاص گرفتن را:

( فَمَن تَصَدّقَ بهِ فَهُوَ کَفّارَه‌‌ لَهُ ) ٠

اگر کسی آن را ببخشد (‌و از قصاص صرف نظر کند)‌، این کار باعث بخشش (‌برخی از گناهان‌) او می‏گردد.

 کسی‌که با میل و رغبت از قصاص صرف نـظرکند خواه بخشنده ولی دم باشد بدان هنگام‌که قتل انجام می‌پذیرد - البته صرن نظرکردن با دریافت دیه بجای قصاص‌، یا دست کشیدن از هـر دوی قصاص و دیـه امکان‌پذیر است‌، و حنین‌کاری حق ولی دم است‌. زیرا به‌کیفر رسـاندن وگذشت‌کردن به ولی دم حواله می‌گردد، و تنبیه و تعزیر قاتل به امام واگذار می‌شود و هرگو‌نه‌که امام صلاح بداند کیفر می‌کند وکیفر می‌دهد ... و خواه صاحب حق باشد در همه جراحتهای وارده‌، و از قصاص صرف نظر نماید ... هرکس گذشت‌کند، گذشت اوکفاره گناهان او می‌شود و یزدان جـهان به سبب چنین گذشتی‌گناهانش را می‌زداید.

بسیار اتفاق می‌افتد، ایـن دعوت به بـزرگمنشی و گذشت، و دل را آویزه‌گذشت و آمرزش خداکردن‌، د‌رونهائی را به جوش و خروش می‌اندازدکه عـوض مالی آنها را بی‏نیاز نمـی‌سازد، و خود قصاص هم او را دلداری نمی‌دهد و از یادکسی‌که و یا چیزی‌که از دست داده است نمی‌اندازد و جایگز‌ین شخص از دست رفته و شی‌ء هدررفته نمی‌شود ... آخر چه چیز در برابر کشتن قاتل بهره ولی دم می‏گردد؟ یا پرداخت پول بدو کی برای او جایگزین عزیز از دست رفته‌اش می‌شود این نهایت کاری است‌که برای اقامه دادگری و برقرار کردن امنیت در جامعه، می‌توان انجام داد ... امّا با این وجود در درون‌کینه‌ای و رنجشی بر جای می‌ماندکه جز دلها را آویزه٠ عوضی‌کردن‌که از جانب یزدان در می‌رسد، از صفحه دلها وگستره درونها، پاک و زدوده نمی‏گردد.

امام احمد روایت‌کرده است وگفته است‌که وکیع و یونس بن ابواسحاق برایمان روایت کـرده‌انـد و بیان داشته‌اند: «‌مردی از قریشیان‌، دندان مردی از انصار را شکست‌. از معاویه کمک و یـاری خواست‌. مـعاویه گفت‌: او را خشنود خواهیم‌کرد. مرد انصاری فشاری کرد. معاویه‌گفت‌: هر چه می‌خواهی درباره دوست خود انعام بده. ابودرداء‌که آنجا نشسته بود، گفت‌: از رسول خدا (ص ) شنیده‌ام‌که فرمود:

( ما من مسلم یصاب بشیء من جسده فیتصدق به إلا رفعه الله به درجة , أو حط به عنه خطیئة)‌.

 هیچ مسلمانی نیست که به جسم او زیانی رسانده شود و او آن را ببخشد، مگر این که خدا بدان درجه‌ای وی را بالا ببرد، و یا این کـه بـدان گناهی از وی را بـردارد و بزداید.

هنگامی‌که فرد انصاری این را شنید،‌گفت‌: مـن او را بخشیدم.

بدین منوال دل و درون مرد به چیزی آرام و خشـنود گردیدکه پول معاویه نتوانسته بود تسلی خاطر او را فراهم آورد و مالی‌که معاویه در برابرگذشت حاضر به پرداخت آن بود و بدان اشـاره میکرد، او را قانع و راضی سازد.

این شریعت خدائی است‌که از آفریدگان خود آگاه است و می‌داند در درونشـان چه احسـاسها و خاطره‌هائی می‌گذرد، و چه چیز به ژرفـای دلهـایشان می‌خزد و دلهایشان بدان خشــود مـی‌گردد، و چه احکامی به دلهـایشان اطـمینان و آرامش می‏بخشد و امواج درونهایشان را از خروش می‌اندازد.

یزدان سبحان بعد از بیان ا‌ین بخش از شریعت تورات که بخشی از شریعت قرآن نیز شده است‌، حکم همگانی و عامـی را پیرومی‌زند:   

(وَ مَن لّم یَحکُم بِما .أنزَلَ اللّهُ فَأ ولِئک هُمُ اُلظّا لِمون)ُ

کسی که بدانچه خداوند نازل کرده است حکم نکند (‌اعم از قصاص و غیره‌) او و امثال او ستمگر بشمارند.

تعبیر بیان، عام و همگانی است‌. چیزی در میان نیست که ان را تخصیص دهد و ویژگی بخشد. صفت جدیدی که در ا‌ینجا ا‌ست عبارت ا‌ست ا‌ز: (‌ظّالُِمونَ ) یـعنی ستمگران‌. این صفت جدید هم درباره حـالت دیگـری جدای از حالت ییشین نیست‌، حالتی‌که باکفر موصوف گردید. این صفت جدید بر صفت ییشین افزوده می‌گردد و هر دو صفت درباره‌کسانی ذکر می‌شودکه بدانچه خدا نازل فرموده است عمل نکـنند و داوری نـنمایند. چنین کسانی‌کافر بشمارند، چون الوهیت یزدان سبحان را رها می‌سازند و قانونگذاری را پیشه خود می‌کنند، و با ادعای حق قانونگذاری خود برای مـردمان‌، انگار ادعای الوهیت برای خود دارند. چنین‌کسانی سـتمگر نیز سباشند، زیرا مردمان را به پذیرش شریعت

ی جدای از شریعت پروردگارشان می‌خوانند و وادار می‌نمایند، شریعتی‌که شایسته و بایسته آنان و اصلاح‌کننده احوال و روبراه سازنده اوضاعشان است‌. گذشته از این که چنین‌کسانی به دیگران ستم می‌کنند، بر خویشتن نیز ستم روا می‌دارند. زیرا خود را به هلاکت می‌اندازند و در معرض‌کیفرکفر قرار می‌دهند، و زندگی مردمان را که خودشان هم با آنان هستند به تباهی می‌کشانند. بیانگر این معنی‌، اتحادمسندالیه و فعل شرط است‌: (وَ مَن لّم یَحکُم بِما .أنزَلَ اللّه)ُ .

کسی که بدانچه خداوند نازل کرده است حکم نکند ....

 جواب شرط دوم بر جواب شرط اول افزوده می‌شود، و هردوی آنها به مسندالیه فعل شرط برمی‌گردندکه عبارت است از: (‌مَن ) یعنی کسی‌که‌. این مسندالیه هم مطلق و عام است‌.

سپس روند قرآنی به پیش می‌رود و به بیان این حکم همگانی می‌پردازد، حکمی‌که پس از تورات نـیز بر جای و معتبر است‌:

وَقَفَّیْنَا عَلَى آثَارِهِمْ بِعِیسَى ابْنِ مَرْیَمَ مُصَدِّقًا لِمَا بَیْنَ یَدَیْهِ مِنَ التَّوْرَاةِ وَآتَیْنَاهُ الإنْجِیلَ فِیهِ هُدًى وَنُورٌ وَمُصَدِّقًا لِمَا بَیْنَ یَدَیْهِ مِنَ التَّوْرَاةِ وَهُدًى وَمَوْعِظَةً لِلْمُتَّقِینَ (٤٦)

وَلْیَحْکُمْ أَهْلُ الإنْجِیلِ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ فِیهِ وَمَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولَئِکَ هُمُ الْفَاسِقُونَ (٤٧)

به دنبال آنان (‌یعنی پپغمبران پپشین‌) عیسی پسر مریم را بر راه و روش ایشان فرستادیم کـه تـصدیق کـننده توراتی بود که پیش از او فرستاده شده بود، و برای او انجیل نازل کردیم که در آن رهنمودی (‌به سوی حق‌) و نوری (‌زداینده تاریکیـهای جهل و نادانی‌، و پـرتوانداز بر احکام الهی‌) بود، و تورات را تصدیق می‌کرد که پیش از آن نازل شده بود، و برای پرهیزکاران راهنما و پند دهــنده بـود. (‌مـا پس از نـزول انـجیل بـر عیسی‌، بـه طرفداران او دستور دادیم که‌) باید پـیروان انـجیل بـه چیزی (‌از احکام‌) حکم کنند که خدا در انجیل نازل کرده است‌، و کسی که بدانچه خداوند نازل کرده است حکــم نکند، او و امثال او متمرد (‌از شریعت خدا) هستند.

یزدان جهان به عیسی پسر مریم انجیل عطاء‌کـرد، تـا انــجیل برنامه زنـدگی‌گردد و شـریعت داوری و فرماندهی شود ... خود انجیل قوانین و احکام جندانی به همراه نیاورد. بلکه‌کار انحیل تنها تعدیلهای ساده‌ای در قوانین و احکام تورات بود. به عنوان تصدیق‌کننده تورات نازل‌گشته بود و بر قوانین و احکام آن تکیه داشت و جز چنیـن تعدیلهای ساده‌ای با خود به ارمغان نیاورد ... خداوند در انجیل هدایت و نور قرار داده بود و لبریز از رهنمونی و اندرز بود. امّا هدایت و نور و اندرز آن برای چه کسی بود“ برای «‌پرهیزگاران‌» بود. پرهیزگارانند که درکتابهای یـزدان هـدایت و نور و اندرز را می‏یابند. آنـانند که چنین‌کتابهائی درگاه هدایت و نوری راکه در خود دارند به رویشـان باز می‌کنند ... امّا اندرز به دلهای خشکیده درشت سخت فرو نمی‌رود، و در واژه‌ها مـعانی را نمی‏یابند، و به روح رهنمودها پی نمی‌برند، و مزه عقیده را نمی‌چشند و درک نمی‌کنند، و از این هدایت و این نور، به هدایتی و مـرفتی نمی‌رسند، و بدان بـاسخ نــمـی‌دهند وآن را نمی‌پذیرند ... نور موجود است‌، ولیکن جز بینش باز آن را درک نمی‌کند و نمی‌فهمد. اندرز نیز هست‌، امّـا جـز دل آگاه و هـوشیار آن را دریـافت نـمی‌دارد و برنمی‏گیرد.

یزدان سبحان‌، در انجیل هدایت و نور و اندرز را برای پرهیزگاران‌گنجانده بود، و آن را برنامه زندگی، و قانون داوری و فرماندهی پیروان انجیل‌کرده بود. یعنی انچل ویژه ایشان بوده است و رسـالت عامی برای انسانها نبوده است‌. انجیل در این باره همچون تورات و همه‌کتابهای آسـمانی و جملگی رسالتها و همگی پیغمبران ییش از اسلام‌، یعنی واپسین آئـین آسمانی‌، بوده است‌. امّا هر قانونی و حکمی از شریعت تورات‌، اگر با حکم قرآن مطابقت داشته باشد، شریعت قرآن نیز هست ... همانگونه‌که در قانون قصاص گذشت‌. در این صورت از پیروان انجیل خواسته می‌شودکه داوری را از شریعت و قـانونی بجویندکه انجیل از تورات پذیرفته است و بدان اعتراف‌کرده است و تــصدیقش نموده است‌:

(وَلْیَحْکُمْ أَهْلُ الإنْجِیلِ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ فِیهِ).

باید پیروان انجیل به چیزی (‌از احکام‌) حکم کنند که خدا در انجیل نازل کرده است‌.

دستور این است‌که برابر چیزی حکم و داوری‌کنندکه خدا نازل فرموده است‌، نـه برابر چیز دیگری‌. نـه مسیحیان و نه یهودیان پای‌بند دینی نخواهند بود تا تورات وانجیل را -‌ییش از اسلام -‌وقرآن را - بعد از اسلام - ییاده و اجراء نکنند. چه همه آنها شـریعت واحدی بوده‌اند و آنان ملزم بدانها هستند، و واپسـین شریعت‌، شریعتی است‌که باید بدان چنگ زنند و بر آن تکیه‌کنند، و برابر قوانین آن آیند و روند:

. وَمَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولَئِکَ هُمُ الْفَاسِقُونَ (٤٧)

کسی  بدانچـه خداوند نازل کرده است حکم نکند، او و امثال او متمرد (‌از شریعت خدا) هستند.

نص قرآنی در اینجا نیز جنبه عمومیت دارد و همگانی است ... صفت فسق به دو تا صفت پیشین‌کفر و ظلم افزوده می‌گردد. صفت فسق بر قوم جدا و حالت تازه و جدای از حالت پیشین دلالت ندارد. بلکه ایـن صفت افزون بر دو صفت قبلی است وکریبانگیر هرکسـی است‌که عمل ننماید بدانچه‌که خدا نازل فرموده است از هر قوم و قبیله و نژاد و نسلی‌که باشد کفر با ترک الوهیت یزدان حاصل است و این هم مجسم در ترک شریعت و قانون خدا است‌. ظلم نیز با وادار کردن وکشاندن مردمان به پیروی از شریعتی و قانونی جز شریعت و قانون یزدان حاصل می‌آید. فسق هم با خروج از برنامه یزدان و رفتن به راهی جز راه یـزدان منان حاصل می‌گردد. اینها صفتهائی هستندکه همان‌کار نخستین متضمّن آنها است‌، و جملگی چنین صفاتی منطبق بر یک‌کننده و فاعل اسب‌، و همه اینها را یک کننده و فاعل بر دوش می‌کشد و رویهمرفته و بال وگردن شخص واحدی هستند.

*

در پایان، روند قرآنی به واپسین رسالت آسمانی‌، و به آخرین شریعت یزدانی می‏پردازد، رسالتی که «‌اسلام‌» را در شکل نهائی و پایانی خویش عرضه می‌دارد تـا دین جملگی انسانها، و شریعت آن شریعت همه مردمان باشد، و نگاهدار و نگاهبان همه ادیان گـذشته بوده و مرجع نهائی‌گردد، و برنامه یزدان در زندگی انسـانها شود تا آن روزکه خداوند جهان‌، زمین وکسانی را به ارث خواهد بردکه بر روی آن زیست می‌کنند. برنامه یزدان برنامه‌ای است‌که زنـدگی با هـمه شاخه‌ها و بخشها و تلاشها و فعالیتهائی‌که دارد می‌تواند بر آن استوار و ماندگارگردد. شریعت یزدان شریعتی است‌که زندگی در چهار چوب آن می‌چرخد و بر محور آن دور می‌زند و از آن جهان‌بینی عقیدتی و نظام اجتماعی و آداب سلوک و شیوه رفتار فردی وگروهی خـویش را برمی‌گیرد. شریعت اسلام نازل شده است تا بدان حکم و داوری شود، نه این‌که شناخته و تدریس و بررسی شود، و فرهنگ و دانشی در لابلای‌کتابها و دفترها گردد! بلکه اسلام آمده است تـا با تمام دقت از آن پیروی شود و حیزی از ا‌ن ترک ورها نگردد، و بجای آن حکم دیگری‌، درکارکوچک یا بزرگی ازکـارهای زندگی بر گزیده نشود. یـا باید اسلام ر١ ایـن چنین رعایت‌کرد، و یا این‌که جاهلیت و هواپرستی است‌. این نیز بذیرفتنی نیست و دردی را دوا نمی‏کند بیاید و بگوید: با سهل‌انگاری و آسانگری در دین می‌توان مردمان راگرد آورد و اتحاد و اتفاق بخشید. زیرا اگر خدا می‌خواست می‌توانست همگان را مـلت یگـانه‌ای کند. خداوند می‌خواهدکه شریعت او فـرمانروائی و داوری‌کند، و آنگاه‌کار مردمان هرگونه‌که می‌خواهد باشد:

وَأَنْزَلْنَا إِلَیْکَ الْکِتَابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقًا لِمَا بَیْنَ یَدَیْهِ مِنَ الْکِتَابِ وَمُهَیْمِنًا عَلَیْهِ فَاحْکُمْ بَیْنَهُمْ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ وَلا تَتَّبِعْ أَهْوَاءَهُمْ عَمَّا جَاءَکَ مِنَ الْحَقِّ لِکُلٍّ جَعَلْنَا مِنْکُمْ شِرْعَةً وَمِنْهَاجًا وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ لَجَعَلَکُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً وَلَکِنْ لِیَبْلُوَکُمْ فِی مَا آتَاکُمْ وَأَنِ احْکُمْ بَیْنَهُمْ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ وَلا تَتَّبِعْ أَهْوَاءَهُمْ وَاحْذَرْهُمْ أَنْ یَفْتِنُوکَ عَنْ بَعْضِ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ إِلَیْکَ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَاعْلَمْ أَنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ أَنْ یُصِیبَهُمْ بِبَعْضِ ذُنُوبِهِمْ وَإِنَّ کَثِیرًا مِنَ النَّاسِ لَفَاسِقُونَ اَفَحُکْمَ الْجَاهِلِیَّةِ یَبْغُونَ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ حُکْمًا لِقَوْمٍ یُوقِنُونَ

بر تو‌ ای ( پیغمیر) کتاب (‌کامل وشـامل قرآن‌) رانـازل کردیم که (‌در هم احکام و اخبار خود) مـلازم حق‌، و موافق و مصدق کتاب‌های پیشین (‌اسمانی‌) و شاهد (‌بر صحت و سقم‌) و حافظ (‌اصول مسائل‌) آنها است‌. بپـن (‌اکر اهل کتاب از تو داوری خواستند) میان آنان بر طبق چیزی داوری کن که خدا بر تو نازل کرده است‌، و بـه خاطرپیروی ازامیال وآرزوهای ایشان‌، ازحق‌و حقیفتی کـه بـرای توآمده است روی مگردان. (‌ای مردم‌!) برای هر ملتی از شما راهـی (‌بر!ی رسیدن به حقائق‌) و برنامه‌ای (‌جهت بیان احکام‌) قرار داده‌ایم‌. اگر خدا می‌خواست همه شما (‌مـردمان‌) را ملت واحدی می‌کرد (‌و بر یک روال و یک سرشت می‌سرشت‌، ولذا راه و برنامه ارشادی آنان در همه امکنه و ازمنه یکـی می‌شد) و امّا (‌خدا چنین نکرد) تـا شما را در آنــه (‌از شرائع‌) به شما داده است بـازماید (‌و فرمانبردار یزدان و سرکش از فرمان خدای منان جدا و معلوم شود) (‌فرصت را دریابید و) به سوی نیکی‌ها بشـتابید (‌و بـه جای مشـاجره در احتلافات‌، بـه مسـابقه در خیرات بپردازید و بدانید که‌) جملگی بازگشتتان به سوی خدا خـواهـد بـود، و از آنچه در آن اختلاف مـی‌کرده‌ایـد آگاهتان خواهد کرد (‌و هر یک را برابر کردار خوب یا بد پاداش و پادافره خواهد داد) و (‌به تو ای پیغمبر فرمان می‌دهیم به این که‌) در میان آنان طبق چیزی حکم کن که خدا بر تونازل کرده است‌، و از امیال وآرزوهـای ایشان پیروی‌مکن‌، و ازآنان بر حذرباش سه (‌باکذب و حق پوشی و حیانت و غرض‌ورزی‌) تو را از برخی چیزهائی که خدا بر تونازل کرده است بدور و منحرف نکنند (‌و احکـامی را پـایمال هـوا و هـوس بـاطل خود نسازند)‌. پس اگر (‌از حکم خدا رویگردان شدند و بـه قانون خدا) پشت کردند، بدان که خدا می‌خواهد به سبب پاره‌ای از گناهانشان ایشـان را دچــار بـلا و مصیبت سازد (‌و به عذاب دنیوی‌، پیش از عذاب اخروی گرفتار کنذ)‌. بی‏گمان بسـیاری از مـردم (‌از احکـام شریعت‌) سرپیچی و تمرد می‌کنند (‌و از حدود قوانین الهی تخطی می‌نمایید)‌. آیا (‌آن فاسقان از پذیرش حکم تو بر طبق آنچه خدا نازل کرده است سرپپچی می‌کنند و) جویای حکم جاهلیت (‌ناشی از هوا و هوس‌) هسـتند؟‌! آیـا چـه کسی برای افراد معتقد بهتر از خدا حکم می‌کند؟‌.

انسان در برابر ایـن تعبیر روشـن و آشکار، و این قاطعیت‌گفتار، و این احتیاط فراوان می‌ایستد و می‏بیند که چگو‌نه در برابر وسوسه‌هائی‌که برای ترک چیزی - هر چند اندک - از این شریعت در برخی ازظروف و شرائط‌، این همه احتیاط و برحذرباش‌گوشزد می‌گردد. انسان در برابر همه اینها می‌ایستد و تعجب می‌کندکه مسلمانی‌که ادعای ییروی از اسلام را دارد‌، چگونه به خود اجازه می‌دهد و می‌پسنددکه همه شریعت یزدان را به ادعای ظروف و شرائط رها سـازد و پشت‌گـوش اندازد، و شـگفت‌انگیزتر چگونه می‌پسنددکه بعد از ترک‌کلی شریعت یزدان‌، ادعـای اسـلام‌کند! اصلا مردمان چگونه ییوسته خود را «‌مسلمان‌» مـی‌نامند، بدانگاه‌که حلـقه‌کمند اسـلام را ازگردن خود بدر می‌آورند، و شریعت یزدان را بطورکلی رها می‌سازند، و در قالب عدم اعتراف به شریعت یزدان‌، و ناشایست قلمدادکردن این شریعت در همه شرائط و ظـروف‌، و پیاده و اجراء‌کردن همه بخشهای آن را غیر ضروری شمردن در همه شراط و ظروف ... اقرار به الوهیت یزدان را اعلان می‌دارندا

وَأَنْزَلْنَا إِلَیْکَ الْکِتَابَ بِالْحَقِّ

بر تو (‌ای پیغمیر) کتاب (‌کامل و شــامل قرآن‌) را نازل کردیم که (‌در همه احکام و اخبار خود) ملازم حق است‌.

حق در شرف صدور این‌کتاب از جانب الوهیت جلوه‌گر و هویدا است‌. آن جهتی‌که حق فرو فرستادن شریعتها، و واجب‌گرداندن قانونها را دارد ... حق در مـحتویات این‌کتاب‌، و در همه ‌کارهائی‌که از عقیده و شریعت عرضه می‌دارد، و در صلاحیت این شریعت در همة شرائط و ظروف‌، و در ضرورت پیاده و اجراء‌کردن آن در مقام شرائط و ظروف‌، و در هر خبری‌که روایت می‌نماید، و در همه رهنمودهائی‌که در بر دارد ... جلوه‌گر و هویدا است‌.

مُصَدِّقًا لِمَا بَیْنَ یَدَیْهِ مِنَ الْکِتَابِ وَمُهَیْمِنًا عَلَیْهِ

موافق و مصدق کتابهای پیشین (‌آسمانی‌) و شاهد (‌بر صحت و سقم‌) و حافظ (‌اصول مسائل‌) آنها است‌.

قرآن آخرین شکل دین خدا است‌. واپسین مرجع درکار دینداری است‌. آخرین مرجع برنامه زندگی، و قوانین مردمان‌، و نظام زندگی آنـان است‌. اصـلا تـعدیلی و تبدیلی بدان راه ندارد.

بدین خاطر است‌که هرگونه اختلافی را باید بدین‌کتاب برگرداند تا درباره آن به قضاوت بپردازد، چـه ایـن اخـتلاف درباره جهان‌بینی اعتقادی مـیان پـیروان آئین‌های آسمانی درگرفته باشد، یـا درباره شریعتی باشدکه این‌کتاب در شکل اخیر خود آن را به ارمغان آورده است‌. و یا این‌که چنین اختلافی مـیان خـود مسلمانان پدید آمده باشد. در هر حال‌، مرجی ‌که آراءو نظرات خود را درباره‌کار و بار زندگی بطرکلی بدان برمی‌گردانـند، ایـن‌کتاب است و بس. آراء و نظرات مردمان هیچگو‌نه ارج و بهای ندارد مگر این که اصلی از این واپسین مرجع داشته باشدکه بدان استناد کند.

بر این حقیقت‌، مقتضیات بلا واسطه آن مترتب است‌:

(فَاحْکُمْ بَیْنَهُمْ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ وَلا تَتَّبِعْ أَهْوَاءَهُمْ عَمَّا جَاءَکَ مِنَ الْحَقِّ )

پس میان آنان پر طبق حیزی داوری کن که خدا بر تـو نازل کرده است‌، و به خاطر پیروی از امیال و آرزوهای ایشان‌، از حق و حقیقتی که بـرای تو آمـده است روی مگردان.

فرمان پیش از هرکسی متوجه پیغمبر (ص) خدا است‌. بدو دستور داده می‌شودکه اهل‌کـتاب به پـیش او می‌آیند و ا‌ز او داوری می‌خواهند، چگو‌نه رفتارکند. ولی تنها بدین مورد خاص محدود نـمی‌گردد، بلکه عام است و تا دنیا دنیا است حکم آن روان و برجا است‌... سالهاگذشته است و نه پیغمبـر نوی و نه رسالت نوینی در میان نبوده است تا تعدیل و تبدیلی در این واپسین مرجع انجام دهد.

این ا‌ئین‌کامل‌گردیده است‌، و با این آئین نعمت خدا بر مسلمانان اتمام پذیرفته است‌، و یزدان جهان آن را به عنوان برنامه زندگی جملگی مردمان پسندکرده است‌. تعدیل و تبدیلی در آن انجام نمی‌پذیرد، و حیی ـه حکم دیگری تعبیر داده نمی‌شود، و چیزی از شریعت این آئین با چیزی از شریعت دیگری مبادله نمی‌گردد. بدانگاه‌که خدا این آئـین را برای مـردمان پسندیده است‌، می‌دانسته است‌که چنین دیـنی شایان جملگی ایشان است و می‌تواند همگی آنان را فراگیرد. خدا در آن زمان‌که این آئین را به عنوان واپسین مرجع برای مردمان پسند فرموده است‌، می‌دانسته است‌که چنین دینی میتواند خیر و خوبی را فری جملگی انسـانها محقق سـازد، و زندگی جملگی مردمان را تـا روز رستاخیز فراگیرد ... هرگونه تعدیلی و تبدیلی در ایـن برنامه -‌چه رسد به عدول وکنارگیری ا‌زا‌ن -‌انکار واضح و روشن این آئین است‌، و هرکه چنین‌کاری کند، از دائره این آئین بیرون می‌افتد، هر چندکه هزار بار با زبان بگو‌ید: او از زمره مسلمانان است‌!

خداوند می‌دانسته است‌که عذرهای زیاد و بهانه‌های فراوانی ممکن است آورده شود و با چنین عذرها و بهانه‌هائی‌، صرف نظرکردن وگذشت نمودن از بر خی از آنچه خدا نازل فرموده است توجیه شود و پسندیده در نـظر آیـد، و پیروی از خـواسـتها و آرزوهای متخاصمانی‌که به دادخواهـی مـی‌آیند، مـقـبول افتد. هـمچنین ایـزد متعال مـی‌دانسـته است‌که‌گاهی وسوسه‌هائی به دلها راه پیدا می‌کند و درباره ضرورت حکم به همه آنچه خدا نازل فرموده است بدون‌گذشت از چیزی در آن‌، در همه شرائط و ظروفی‌که پـیش میاید، اندیشه‌هائی بر دل‌گذرد و پرسشهائی برانگیزد. این است‌که خداونـد حهان در ایـن ا‌یـات دو دفعه پیغمبر (ص)‌خود را ازییروی ازهواهاو هوسهاو خواستها و آرزوهای متخاصمان و دادخواهان‌، حذر می‌دارد، و از این‌که ایشان او را از بعضی از آنچه خدا نازل فرموده است بدور دارند، هوشیار باش و بیدار باش می‌دهد.

نخستین وسوسه‌ای که بر دل می‌گذرد، عـلاقه نهانی انسان به نزدیک کردن دلهـای دسـته‌ها وگروههای گـوناگـون‌، و همآوا و همآهنگ ساختن راهها و عقیده‌هائی است‌که در یک منطقه و یک‌کشور پهلوی یکدیگرگرد آمده‌اند، وگرایش به همسوئی و همراهی با برخی از خوا‌ستها و آرزوهای ایشان است بدانگاه‌که با برخی از احکام شریعت برخورد داشته باشند و ناجور بیفتند، و بالاخره میل به سهل‌انگاری در امور ساده و کم‌ارزش‌، یا چیزهائی‌که چنین به نظر می‌رسندکه از مسائل بنیادین شریعت نمی‏باشند.

روایت شده است‌که یهودیان به پیغمبر (ص) خدا ییشنهادکردند اگر دربر خی از احکام مشخص‌، ا‌ز جمله در حکم رجم و سنگسار، با ایشان سازش‌کند، بدو ایمان خواهند آورد. این بیدار و هوشیار باش، در باره این چنین ییشنهادی نـازل‌گشـته است ... امّاکار - چنانکه پیدا است - عام‌تر از حالت مشخصی و ییشنهاد معینی است‌. این امـر در مـناسبتهای‌گوناگونی رخ می‌دهد، و ییروان این شریعت در هر زمانی با چنین مسائلی رویاروی می‌شوند. خداوند سبحان خواسـته است در این باره قاطعانه خوردکند ویار را به پایان ببرد، و راه را بر رغبت و میل نـهانی انسانی‌، در سهل‌انگاری به خاطر شرائط و ظروف، و آسانگیری و محض اتحاد بخشیدن دلها به هنگام اختلاف خو‌استها و هدفها، قطع می‌کند. در این راستا به پیغمبرش فرموده است‌: اگر خدا می‌خواست مردمان را ملت یگانه‌ای می‌کرد. ولیکن برای هر یک از آنـان راه و برنامه‌ای قرار داده است‌، و ایشان را در آنچه از انین و شریعت و ســایر نــعمتهای زنـدگی‌که بدیشان داده است می ازماید و امتحان می‌نماید.

هر یک ازآنان راه خود را در بیش می‏گیرد، سپس همگان به سوی یزدان برمی‌گردند و ایزد منان ایشان را از حقیقت آگاه می‌سازد و در برابر برنامه و راهی‌که انتخاب کرده‌اند و طی نموده‌اند ایشان را بازخواست می‌نماید و محاسبه می‌فرماید ... در این صورت جائز نیست درباره سهل‌انگاری در چیزی از شریعت برای گردآوردن پیروان مکاتب و

مذاهب‌گوناگون‌، فکرکرد. چراکه آنان با یکدیگرگرد نمی‌آیند:

(لِکُلٍّ جَعَلْنَا مِنْکُمْ شِرْعَةً وَمِنْهَاجًا وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ لَجَعَلَکُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً وَلَکِنْ لِیَبْلُوَکُمْ فِی مَا آتَاکُمْ عـا اسْتَبِقُوا الْخَیْرَاتِ إِلَى اللَّهِ مَرْجِعُکُمْ جَمِیعًا فَیُنَبِّئُکُمْ بِمَا کُنْتُمْ فِیهِ تَخْتَلِفُونَ)

(‌ای مردم‌!) برای هر ملتی از شما راهی (‌برای رسیدن به حقائق‌)‌، و برنامه‌ای (‌جهت بیان احکـام‌) قرار داده‌ایـم‌. اگر خدا می‌خواست همه شما (‌مردمان‌) را ملت واحدی می‌کرد (‌و بر یک روال و یک سرشت می‌سرشت‌، و لذا راه و برنامه ارشادی آنان در همه امکنه و ازمـنه یکی می‌شد) و امّا (‌خدا چنین نکرد) تا شـما را در آنـچه (‌از

شرائع‌) به شما داده است بیازماید (‌و فرمانبردار یزدان و سرکش ار فرمان خدای منان جدا و معلوم شود)‌. پس (‌فرصت را دریابید و) به سوی نیکی‌ها بشـتابید (‌و بـه جای مشـاجره در اختلافات‌، بـه مسـابقه در خیرات بپردازید و بدانید که‌) جملگی بازگشتتان به سوی خدا خــواهد بود، و از آنـچه در آن اختلاف مـی‌کرده‌ایـد آگاهتان خواهد کرد (‌و هر یک را برابر کردار خوب یا بد پاداش و پادافره خواهد داد)‌.

بدین وسیله یزدان جهان‌، همه راههای نفوذ شیطان را بسته است‌، بویژه راهی‌که به ظاهر راه خیرو خوبی، و الفت دلها، وکردآوری صفها جلوه‌گر می‌آید، و با صرف نظرکردن از برخی از شـریعت یزدان حاصل می‏گردد، تا در برابر آن همگان را خشنودگردانید! و یا در مقابل آن چیزی‌که وحدت صفوف نامیده می‌شود بدست آید!

شریعت خدا بسی پابرجاتر و ارزشمندتر از ایـن است که جزئی از آن فدای چـیزی‌گرددکـه یـزدان جـهان مشخص فرموده است‌که نباید چنین چیزی انجام بگیرد. مردمان آفریده شده‌اند و هر یکـی دارای اسـتعدادی است‌. هرکدام از ایشان دارای روش و منشی است‌. هر یک از آنان برنامه‌ای دارد، و راهی در پیش می‌گیرد. بنابه حکمتی از حکمتهای یزدان‌، مـردمان ایـن چنین جوراجور وگوناگون آفریده شده‌اند. خداوند هدایت را بدیشان نموده است و آنان را به حال خود رها ساخته است تا درگستره زندگی بتازند و به تلاش و تکاپو بپرد‌ازند. این تاخت و تاز و تلاش و تکاپوی ایشان را وسیله آزمون آنان فرموده است‌، و در روزی‌که به سوی یزدان برمی‌گردند، سزا و جزای ایشان در برابر چنین پویش وکو‌ششی داده می‌شود. قطعاً هم مردمان به سوی یزدان برمی‌گردند.

پس علت‌تراشی پوچ و تلاش ناموفقی است‌که‌کـسـی بکوشد مردمان را به حساب شریعت خدا، یا به تعبیر دیگر، به حساب صلاح و فلاح انسانها،‌گرد بیاورند. چه عدول یا تعدیل در شریعت یزدان‌، جز فساد و تباهی در زمین‌، انحران از برنامه یگانه راست و درست‌، نفی دادگری در زندگی انسانها، بندگی برخی در برابر برخی، و بعضی از مردمان بعضی دیگر را بجای خدای متولی امور و سرپرست خود بگیرند، معنائی ندارد. این کار هم شر و بلای بزرگ، و فساد و تباهی سترگ است و بس. حائزنیست مرتکب آن شـد ودرراه آن به تلاشی ایستادکه ناموفق و بی‌ثمر است‌، چه جدای از چیزی است‌که یزدان در سرشت مردمان سرشته است‌، وگذشته از آن‌، ضد حکمت و فلسفه‌ا‌ی است‌کـه خداوند به خاطر آن اختلاف برنامه‌ها و قانونها را مقدر فرموده است و دگرگونی روندها و روشها و منها و مذهب‏ها را بدید آورده ا‌ست ... یزدان آفریدگار مردمان است و نــخستین وواپسـین فرمان ازآن او است و دستور دهنده تنها او است‌. برگشت همگان بدو است‌، و سرنوشت مردمان‌، پاک در دست او است‌.

تلاش در راه سهل‌انگاری در چیزی از شریعت یزدان‌، برای حصول این چنین هدفی‌که در پرتو این نص صادق مصداق آن در هر بخشی از واقعیت زندگی انسانها پیدا است‌، تلاش پست و بدشگو‌نی است‌کـه تو‌جیهی از واقعیت، و سندی از خواست خـدا، و بذیرشی در احساس مسلمان ندارد، مسلمانی‌کـه جز برای پیاده‌کردن خواست خدا پـویش وکـوششی نمی‌ورزد و دست به کاری نمی‌یازد. راستی چگونه برخیهاکه خویشتن‌را «‌مسلمان‌» می‌نامند، می‌گویند: پیاده‌کردن شریعت درست نیست تا «‌جهانگردان‌» را از دست ندهیم‌ آری‌، به خدا سوگند، چنین می‌گویند) روند قرآنی برمی‏گردد و ابن حقـیقت را تاکید می‌کند، و بر روشنی آن می‌افزاید نص نخستبن‌، یعنی‌:

(فَاحْکُمْ بَیْنَهُمْ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ وَلا تَتَّبِعْ أَهْوَاءَهُمْ عَمَّا جَاءَکَ مِنَ الْحَقِّ )

پس (‌اکر اهل کتاب از تو داوری خواستند) میان آنان بر طبق چیزی داوری کن که خدا بر تو نازل کرده است‌، و به خاطر پپروی از امیال و آرزوهای ایشان‌، اژ حق و حقیقتی که برای تو آمده است روی مگردان.

نهی میکند از رهاکردن همه شریعت یزدان‌، در برابر درخواست یهودیان‌. هم اینک او را برحذر می‌دارد از این‌که یهودیـان او را از برخی از چیزهائی بدوز ندارند که یزدان بر او نازل‌کرده است‌:

(وَأَنِ احْکُمْ بَیْنَهُمْ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ وَلا تَتَّبِعْ أَهْوَاءَهُمْ وَاحْذَرْهُمْ أَنْ یَفْتِنُوکَ عَنْ بَعْضِ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ إِلَیْکَ).

(‌به تو ای پیغمبر فرمان می‌دهیم به ایـن که‌) در میان آنان طبق چیزی حکم کن که خدا بر تو نازل کرده است‌، و از امیال و آرزوهای ایشان پیروی مکن‌، و از انان بر حـذر بــاش کـه (‌بـا کـذب و حق پـوشی و خیانت و غرض‌ورزی‌) تورا از برخی چیزهائی که خدا پـر تو نازل کرده است بدور و منحرف نکنند.

برحذر داشتن در ایـنجا بگو نه سـخت‌تر و دقیق‌تری انجام می‌پذیرد. چراکه‌کار چنانکه هست به تصویر کشیده می‌شود. برگرداندن و نفور داشتنی در میان است‌که باید از آن خویشتن را برحذر داشت ...کار در این جولانگاه از دو حال خارج نیست‌: حکم‌کردن و به د‌اوری‌گرفتن‌کامل چیزی‌که خدا نازل‌کرده است‌، یـا پیروی از هوا و هوس ودور شدن از چیزی در مـیان است‌که خدا نازل فرموده است و بزدان مسلمانان را از این امر حذر می‌دارد.

سپس روند قرآنی به پـیش‌مـی‌رود ووسـوسه‌ها و اندیشه‌هائی را دنبال می‌کندکه بر دلها می‌گذرند و در درونـها غـوغا مـی‌کنند، وکار یـهودیان را بر پیغمبر (ص) خدا سبک می‌دارد و ازدرد آن می‌کاهد. بدو دستور می‌فرمایدکه بر خویشتن سخت نگیرد اگر ایشان خوششان نیاید و نپسندندکه باید در این شریعت ازگناهان صغیره پـیش ازگناهان‌کبیره کاملا دست کشید، یا این‌که آنان پشت‌کردند و اصلا اسلام را به عنوان آئین خویش برنگزیدند، و یا این‌که از داوری بردن به شریعت خدا سر باز زدند ... البته داوری بردن به شریعت یزدان در آن زمان‌که هنوز در سـرزمین اسلامی واجب و قطعی نشده بود، قضـاوت خواستن از شریعت خدا اختیاری و ازادانه بوده است

(فَإِنْ تَوَلَّوْا فَاعْلَمْ أَنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ أَنْ یُصِیبَهُمْ بِبَعْضِ ذُنُوبِهِمْ وَإِنَّ کَثِیرًا مِنَ النَّاسِ لَفَاسِقُونَ)

 پس اگر (‌از حکم خدا رویگردان شدند و به قانون خدا) پشت کردند، بدان که خدا می‌خواهد به سبب پاره‌ای از گناهانشان ایشان را دچار بلا و مـصیپت سـازد (‌و بـه عـذاب دنـیوی‌، پیش از عذاب اخـروی گرفتار کند)‌. بی‏گمان بسیاری از مردم (‌از احکام شریعت‌) سرپیچــی و تمرد می‏کنند (‌و از حدود قوانین الهی تخطی می‌نمایند)‌.

 اگر پشت‌کردند،‌گناه ایشان را بر تو نخواهند نوشت‌، و این‌کار ایشان تو را از چنگ زدن‌کـامل به حکم و شریعت یزدان باز ندارد، و مگذار پشت‌کردن ایشان از نیروی تو بکاهد یا تو را از موضع خویش بدور نماید و از موقعیت خویشتن باز دارد ... چه آنـان پشت می‌کنند و رویگردان می‌شوند، چون خدا می‌خو‌اهد ایشان را در برابر برخی ازگناهانشان سزا وکیفر دهد. ایشانندکه در برابر این رویگردانی بلا و بدی می‏بینند، نه تو و نه شریعت خدا و دین او، و نه صف مسلمانانی که به آئین یزدان چنگ زده‌اند ...گذشته از این‌، سرشت انسانی چنین است که‌:

(وَإِنَّ کَثِیرًا مِنَ النَّاسِ لَفَاسِقُونَ)

بسیاری از مردمان (‌از احکام شریعت یزدان‌) سرپپچی و تمرد می‌کنند.

آنان از حدود قوانین الهی تخطی می‌کنند و بیرون می‌روند و به‌کژ راهه می‌افتند و منحرف می‌شوند. چون ایشان اینگونه‌اندا تو در این کار چاره و توانی نداری‌، و شریعت هم‌گناهی ندارد، و واهی برای استوار داشتن ایشان بر راستای راه وجود نداردا

بدین وسیله خدا همه راههای نفوذ و ورود اهریمن به درون انسان مومن را می‌بندد، و جلو هـرگونه دلیـل و علتی برای ترک چیزی از احکام ایـن شـریعت جـهت هدفی از اهداف در هـرگونه شـرائـط و ظروفی رامی‌گیرد.

آنگاه بر سر دو راهه می‌ایسـتد و همگان را فریاد می‌دارد: دو راه بیش درمیان نیست‌: یا حکم خدا است‌،

و یا حکم جاهلیت‌ ! نه راه میانه‌ای میان این دو تا است‌، و نه راهی بجای آنها وجود دارد ... حکم یزدان باید در زمین روان شود، و شریعت خدای سبحان در زندگی مردمان اجراء‌گردد، و برنامه یزدان زندگی انسـانها را اداره‌کند ... اگر چنین نشود، حکم جاهلـت‌، و شریعت هوا و هوس‌، و برنامه بندگی می‌ماند و بس ... مردمان کدامیک از این دو تا را می‌خواهند؟

(أَفَحُکْمَ الْجَاهِلِیَّةِ یَبْغُونَ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ حُکْمًا لِقَوْمٍ یُوقِنُونَ)‌.

آیا(‌ان فاسقان ازپذیرش حکم تو برطبق آنچه خدا نـازل کرده است سـرپیچی می‏کنند و) جویای حکـم جاهلیت (‌ناشی از هوا و هوس‌) هستند؟ آیـا چه کسی برای افراد معتقد بهتر از خدا حکم می‌کند؟‌.

با این نص معنی جاهلیت مشخص می‌گردد. جاهلیت - همانگونه‌که خدا آن را توصیف و قرآن آن را تـعیین می‌کند - حکمفرمائی انسان بر انسان است‌. چراکه این کار پرستش انسـان برای انسـان‌، و بیرون رفـتن از پرستش یزدان‌، و رهاکردن الوهیت خدا، و در برابر رهائی الوهیت خدا، الوهیت برخی از انسانها و پرستش آنان بقای یزدان‌، بشمار می‌آید.

در پرتو این نص‌، جاهلیت تنها دوره‌ای از زمان نیست‌. بلکه جاهلیت وضعـی از اوضاع است‌. این وضع‌، دیروز بوده است‌، و امروز هم هست‌، و فردا نیز یافته می‌شود. این وضع‌، صفت جاهلیت به خود می‌گیرد و در برابر اسلام واقع است و متضاد و متناقض با اسلام می‏باشد. مردمان در هر زمانی و در هر مکانی‌، یـا با شـریعت یزدان - ‌بدون صرف نظرکردن از برخی از آن - حکم می‌کنند و آن را می‌پذیرند وکاملاتسلیم آن می‌شوند، در این صورت در دائـره دیـن قرار دارند و مومن بشمارند. و یا این‌که مردمان با شریعتی حکم می‌کنند که ساختار انسانها است - به هر شکلی از اشکا ل‌ کـه باشد - و چنین شریعتی را می‌پذیرند وگردن می‌نهند. در این صورت آنان در جاهلیت بسر می‏برند و پیروان آئین‌کـسی هستندکه با شریعت او حکم می‌کنند، و به هیچوجه در دائره دین خدا نـیـستند و مومن بشمار نمی‌آیند. کسی‌که حکـم خدا را نـمی‌خواهد، حکم جاهلیت را می‌خواهد.کسی‌که شریعت یزدان را ترک و رها می‌کند، شریع جاهلیت را می‌پذیرد و در جاهلیت زندگی را بسر می‏برد.

این دو راهه جدائی است‌! مردمان بر آن می‌ایسـتند. آنگاه مختارند: این راه را در پیش می‌گیرند، و یـا آن راه را می سپرند!

روند قرآنی آنگاه ازایشـان یک پـرسش‌ ا‌ستنکاری می‌کند، چون حکم جاهلیت را می‌خواهند و می‏طلبند. و یک پرسش تقریری به خاطر برتری حکم یـزدان را مطرح می‌سازد:

(مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ حُکْمًا لِقَوْمٍ یُوقِنُونَ)‌.

ایا چه کسی برای افراد معتقد بهتر از خدا حکم می‌کند؟‌. آری‌! چه‌کسی بهتر از خدا حکم می‌کند“

چه‌کسی جرات دارد ادعاء‌کندکه او برای مـردمان فانونگذا‌ری می‌کند، و بر آنان فرمان می‌راند، بهتر از قانونگذاری یزدان برای مردمان‌، و فرمانروائی یزدان بر ایشان‌؟ اگر جسارت چنین ادعائی را داشته باشد، آیا می‌تواند چه دلیلی و حجتی بر این ادعای بزرگ ذکر نماید؟

آیا می‌تواندکه بگوید: او آگاه‌تر از حـال مردمان از آفریدگار مردمان است‌؟ یا این که می‌تواند بگوید: او نسبت به مردمان مهربانتر از خداوندگار مردمان است‌؟ و یا این‌که مـی‌توانـد بگوید: او آگاه‌تر از مصالح مردمان از کردگار مردمان است‌؟ آیا می‌تواند بگوید: بدانگاه‌که یزدان سبحان برای مردمان آخرین شریعت خود را پایه‌گذاری می‌کرد و برای آن قانو نگذاری می‌فرمود، و واپسین پیغمبر خود را می‌فرستاد، و پیغمبر خویش را خاتم پیغمبران می‌کرد، و رسالت خویشتن را آخرین رسالتها می‌نمود، و شریعت خـود را شریعت جاودانه می‌فرمود، او آگاه از احوال و اوصاعی نبودکه رخ خواهد داد! و بر نیازمندیهائی اطلاع نداشت‌که در طول زمان پدید خواهند آمد! و بر شراعط و ظروفی اشراف و نظارت نداشت‌که بوقوع می‌پیوندند! خدا حساب احوال و اوضاع و نیازمندیها و شرائط و ظروف را در شریعت خود نکرد٥ است‌، چون از دید او پنهان بوده‌اند! ولی در آخر زمان این مسائل برای مـردمان روشن و هو‌یدا گردیده‌اند! و پرده از خویشتن‌کنار زدهاند!

چه چیزی را می‌تواند بگویدکسی‌که شریعت یزدان را از حکمفرمانی بر زندگی‌کنار می‌گذارد؟ و شریعت یزدان را با شریعت جاهلیت عوض مـی‌کند؟ و حکـم جاهلیت را به جای حکم اسلامیت می‌پذ‌یرد؟ و هـوا و هوس خود یا ملتی از ملتها و یا نسلی ازنسلها را بر حکم و بر شریعت خدا برتر می‌نهد و ترجیح می‌دهد؟‌! چه چیز می‌تواند بگو‌ید، بویژه اگر ادعاء‌کندکه او از جمله مسلمانان است‌؟‌! شراعط چنین بود؟ ظروف چنین می‌خوا‌ست‌؟ عدم علاقه مردمان خواستار دیـن بود؟ ترس از دشمنان باعث‌گردیده بود؟ ... آیا همه اینها در حوزه دانش یزدان نبوده است و خدا بر آنها آگاه نبوده ا‌ست‌، بدانگاه کد به مسلمانان دستور می‌داده است که شریعت او را در میان مـود پیاده‌کنند و بکار بندند و بر راستای برنامه او روند، و از هیچ بند و بخشی از آنچه نازل فرموده است دست نکشند وصرف نظرنکنند؟‌! قصور شریعت یزدان از فـراگیری نـیازهائی‌که رخ می‌دهند، و اوضاعی‌که پیش می‌آیند، و احوالی‌که چیره می‌شوند، در میان بوده است‌؟ آیا چنین چیزی در سلطه دانش خدا نبوده است‌، بدانگاه که بدین نحو شدت و حدت ابراز می‌فرمود، و بدین‌گونه برحذر می‌داشت و هوشیار باش و بیدارباش می‌نمود؟!

غیرمسلمان هر چه دل تـنگش مـی‌خواهد می‌تواند بگو‌ید. ولی شخص مسلمان‌، و یـاکسـانی‌کـه ادعـاء اسلام را دارند، ازاین‌چیزها هرچه بخواهند بگویند، و آنگاه باز هم بر اسلام ماندگارند و واقعاً مسلمانند؟‌! یا از اسلام چیزی برایشان مانده است‌؟‌!

اینجا دو راهه جـدائی است‌. د‌و راهه‌ای‌کـه در آن اختیاری نمی‌ماند، وکشمکشن و ستیزه‌گـری فائده‌ای ندارد: اسلام است یا جاهلیت‌. ایمان است یاکفر. حکم خدا است یا حکم جاهلیت ... و دیگر هیچ ...

کسانی‌که حکم و فرمانروائی ننمایند برابر چیزی‌که خدا نازل فرموده است‌، ایشان کافر ظالم فاسق هستند. فرمانبرانی‌که حکم و فرمان خدا را نـپذیرند وگردن ننهند، مومن نباشند.

این مساله باید در دل ودرون شخص مسلمان‌، واضح و قاطع و روشن و هویدا باشد، ودر زمان زندگانی خود در پیاده و اجراء‌کردن آن در زندگی واقعی مردمان‌، به خویشتن شک و تردیدی راه ندهد‌، و تسـلیم مقتضی چنین حقیقتی‌، و نتیجه چنین پیاده و اجراء‌کردن در حق دشمنان و دوستان‌گردد.

مادام‌که دل و درون شـخص مسلمان در ایـن مساله قاطع و جازم نباشد و به یقین و اطمینان نرسیده باشد، هرگز شاهین ترازوی او راست و درست نمی‌ایستد، و برنامه و راه او روشن و آشکار نـمی‌شود، و در د‌ل و درونش حق و باطل را از یکدیگر تشخیص نمی‌دهد، و هـرگزگام درستی در راسـتای راه درست و استوار برنمی‌دارد ... اگر هم این مساله در دلها و درونـهای عامه مردمان‌، پیچیده و دشوار، یا شل و ول بماند، به هیچوجه جائز نیست ایـن مساله در دلها و درونـهای کسانی پیچیده و دشوار و شل و ول بماندکه می‌خواهند «‌مسلمان‌» باشند و ایـن وصف بزرگ را سزاوار و برازنده خویشتن سازند.


 

[1] برای اطلاع بـیشتر مراجعه شود به‌کتاب : «‌الاسلام و مشکلات الحضاره» فصل‌: «‌تخبط و اضطراب‌»‌.

[2] بـرای اطـلاع بـیشتر، مراجعه شود به‌کـتاب‌: «‌خصائص التصور الاسلامی و مقوماته‌»‌، وکتاب‌: «‌هذا الدین‌»‌، وکـتاب‌: «‌المستقبل لهذا الدین‌»‌.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد