ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 |
سورهی نساء آیهی 86-71
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ خُذُواْ حِذْرَکُمْ فَانفِرُواْ ثُبَاتٍ أَوِ انفِرُواْ جَمِیعاً (71) وَإِنَّ مِنکُمْ لَمَن لَّیُبَطِّئَنَّ فَإِنْ أَصَابَتْکُم مُّصِیبَةٌ قَالَ قَدْ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَیَّ إِذْ لَمْ أَکُن مَّعَهُمْ شَهِیداً (72) وَلَئِنْ أَصَابَکُمْ فَضْلٌ مِّنَ الله لَیَقُولَنَّ کَأَن لَّمْ تَکُن بَیْنَکُمْ وَبَیْنَهُ مَوَدَّةٌ یَا لَیتَنِی کُنتُ مَعَهُمْ فَأَفُوزَ فَوْزاً عَظِیماً (73) فَلْیُقَاتِلْ فِی سَبِیلِ اللّهِ الَّذِینَ یَشْرُونَ الْحَیَاةَ الدُّنْیَا بِالآخِرَةِ وَمَن یُقَاتِلْ فِی سَبِیلِ اللّهِ فَیُقْتَلْ أَو یَغْلِبْ فَسَوْفَ نُؤْتِیهِ أَجْراً عَظِیماً (74) وَمَا لَکُمْ لاَ تُقَاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللّهِ وَالْمُسْتَضْعَفِینَ مِنَ الرِّجَالِ وَالنِّسَاء وَالْوِلْدَانِ الَّذِینَ یَقُولُونَ رَبَّنَا أَخْرِجْنَا مِنْ هَـذِهِ الْقَرْیَةِ الظَّالِمِ أَهْلُهَا وَاجْعَل لَّنَا مِن لَّدُنکَ وَلِیّاً وَاجْعَل لَّنَا مِن لَّدُنکَ نَصِیراً (75) الَّذِینَ آمَنُواْ یُقَاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللّهِ وَالَّذِینَ کَفَرُواْ یُقَاتِلُونَ فِی سَبِیلِ الطَّاغُوتِ فَقَاتِلُواْ أَوْلِیَاء الشَّیْطَانِ إِنَّ کَیْدَ الشَّیْطَانِ کَانَ ضَعِیفاً (76) أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ قِیلَ لَهُمْ کُفُّواْ أَیْدِیَکُمْ وَأَقِیمُواْ الصَّلاَةَ وَآتُواْ الزَّکَاةَ فَلَمَّا کُتِبَ عَلَیْهِمُ الْقِتَالُ إِذَا فَرِیقٌ مِّنْهُمْ یَخْشَوْنَ النَّاسَ کَخَشْیَةِ اللّهِ أَوْ أَشَدَّ خَشْیَةً وَقَالُواْ رَبَّنَا لِمَ کَتَبْتَ عَلَیْنَا الْقِتَالَ لَوْلا أَخَّرْتَنَا إِلَى أَجَلٍ قَرِیبٍ قُلْ مَتَاعُ الدَّنْیَا قَلِیلٌ وَالآخِرَةُ خَیْرٌ لِّمَنِ اتَّقَى وَلاَ تُظْلَمُونَ فَتِیلاً(77) أَیْنَمَا تَکُونُواْ یُدْرِککُّمُ الْمَوْتُ وَلَوْ کُنتُمْ فِی بُرُوجٍ مُّشَیَّدَةٍ وَإِن تُصِبْهُمْ حَسَنَةٌ یَقُولُواْ هَـذِهِ مِنْ عِندِ اللّهِ وَإِن تُصِبْهُمْ سَیِّئَةٌ یَقُولُواْ هَـذِهِ مِنْ عِندِکَ قُلْ کُلًّ مِّنْ عِندِ اللّهِ فَمَا لِهَـؤُلاء الْقَوْمِ لاَ یَکَادُونَ یَفْقَهُونَ حَدِیثاً (78) مَّا أَصَابَکَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللّهِ وَمَا أَصَابَکَ مِن سَیِّئَةٍ فَمِن نَّفْسِکَ وَأَرْسَلْنَاکَ لِلنَّاسِ رَسُولاً وَکَفَى بِاللّهِ شَهِیداً (79) مَّنْ یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللّهَ وَمَن تَوَلَّى فَمَا أَرْسَلْنَاکَ عَلَیْهِمْ حَفِیظاً (80) وَیَقُولُونَ طَاعَةٌ فَإِذَا بَرَزُواْ مِنْ عِندِکَ بَیَّتَ طَآئِفَةٌ مِّنْهُمْ غَیْرَ الَّذِی تَقُولُ وَاللّهُ یَکْتُبُ مَا یُبَیِّتُونَ فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ وَتَوَکَّلْ عَلَى اللّهِ وَکَفَى بِاللّهِ وَکِیلاً (81) أَفَلاَ یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَلَوْ کَانَ مِنْ عِندِ غَیْرِ اللّهِ لَوَجَدُواْ فِیهِ اخْتِلاَفاً کَثِیراً (82) وَإِذَا جَاءهُمْ أَمْرٌ مِّنَ الأَمْنِ أَوِ الْخَوْفِ أَذَاعُواْ بِهِ وَلَوْ رَدُّوهُ إِلَى الرَّسُولِ وَإِلَى أُوْلِی الأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذِینَ یَسْتَنبِطُونَهُ مِنْهُمْ وَلَوْلاَ فَضْلُ اللّهِ عَلَیْکُمْ وَرَحْمَتُهُ لاَتَّبَعْتُمُ الشَّیْطَانَ إِلاَّ قَلِیلاً (83) فَقَاتِلْ فِی سَبِیلِ اللّهِ لاَ تُکَلَّفُ إِلاَّ نَفْسَکَ وَحَرِّضِ الْمُؤْمِنِینَ عَسَى اللّهُ أَن یَکُفَّ بَأْسَ الَّذِینَ کَفَرُواْ وَاللّهُ أَشَدُّ بَأْساً وَأَشَدُّ تَنکِیلاً (84) مَّن یَشْفَعْ شَفَاعَةً حَسَنَةً یَکُن لَّهُ نَصِیبٌ مِّنْهَا وَمَن یَشْفَعْ شَفَاعَةً سَیِّئَةً یَکُن لَّهُ کِفْلٌ مِّنْهَا وَکَانَ اللّهُ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ مُّقِیتاً (85) وَإِذَا حُیِّیْتُم بِتَحِیَّةٍ فَحَیُّواْ بِأَحْسَنَ مِنْهَا أَوْ رُدُّوهَا إِنَّ اللّهَ کَانَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ حَسِیباً) (86)
ترجیح ما این است که ایـن مجموعه از آیـات درس حاضر، در زمان زودی نازل شدهاند. چه بسا بعد از جنگ اُحد و پیش از جنگ خندق. چرا که تصویر پیدای صف مسلمانان، از لابلای این آیـات، الهامگر چنین چیزی است. گروههای گوناگونی را در داخل صف نشان میدهد که هنوز پخته نشدهانـد، یـا ایمان نیاوردهاند و منافق میباشند! بیانگر این واقعیّت است که چنین صفّی هنوز نیازمند رهنمودهای فراوان و تعلیم و تربیت قابل توجّهی است. این مردمان ناپخته باید به جنبش و تحرّک خوانده شوند و دل و جرأت داده شوند، تا به انجام وظیفۀ مهمّ و بزرگی برخیزند که بر دوش این گروه مسلمان انداخته شده است. پـلّه پـلّه بالا و بالاتر روند تا به پایۀ این مهمّ میرسند و میتوانند در جهانبینیهای اعتقادی، یا در پـیکار با اردوگاههای دشمن، خود را نشان دهند.
این چیزی را که گفتهایم از پایۀ حقیقت دیگری نمیکاهد و بدان طعنه نمیزند. آن حقیقت این است که در صف مسلمانان نمونههای با ایمانی قرار داشتند که به بلندای قلّۀ عظمت رسیده بودند و بر اوج والائی قرار داشتند. امّا ما دربارۀ (صف مسلمانان) بطور کلّی صحبت میکردیم، و آن را بسان مجموعهای میدیدیم که از وسائل جوراجور و نامتجانسی فراهم آمده باشد و در این حالت به تلاش پیاپی فراوانی برای جمع و جور کردن و سر و سامان دادن آن نیاز باشد. صـدق ایـن مطلب، از خلال رهنمودهای فراوان قرآنـی، پـیدا و هویدا است.
با نگریستن به سیماها و چهرههای پیدا از لابلای ایـن رهنمودها، میتوانیم به روز کار گروه مسلمانان صدر اسلام برگردیم و با کسانی زندگی کنیم که اغلب اوقات آنان را فراموش می کنیم. موارد ضعف و صف ایشان را ببینیم، و مشاهده کنیم که قرآن چگونه با ضعف بشری به پیکار میخیزد و با تهنشستهای جاهلیّت، و با اردوگـاههای دشـمنان، در یک زمـان میجنگد و میرزمد. برنامۀ قرآنی را سرگرم تربیت و سـاختن انسانهای حقیقی زندهای میبینیم که در جهان واقعی نه در دنیای خـیال بسر میبرند. بخشی از تـلاشهای مستمرّی را میبینیم که این برنامه بذل میکند و نشان میدهد، تا این مجموعه از کاروان شریّت را - با مراتب مختلف و سیماهای گوناگونی که دارنـد و در اصل از ژرفای درّۀ جاهلیّت برگرفته شدهاند - بدین نظم و نظام و کمال و پایه برساند که در اواخر عمر شریف پیغمبر صلّی الله علیه و اله وسلّم آنان را بر آن پـایگاه میبینیم، پایگاه و جایگاهی آن اندازه والا و بالا که سـرشت انسانی اجازۀ دسترسی بدان را بدهد.
این امر به ما سود میرساند. به ما بسیار هم سود میرساند. به ما میآموزد که سرشت نـفس بشری استعداد رسیدن بهکجا را دارد و این طائر قدسی تا چه مرزی میتواند پر بکشد، و از چه ضعفی برخوردار و از چه نیروئی بهرهور است. این ویژگیها مجسم است در گروهی که بهترین گروههای آدمیان هستند،گروهـی که پیغمبر خدا صلّی الله علیه و اله و سلّم با برنامه قرآنی نخست آنـان را تربیت کرد و آموزش داد.
برای ما این فایده را نیز دارد که در پرتو آن، سـرشت برنامۀ قرآنی درکار پرورش را درک کنیم و ببینیم چگونه چنین مردمانی را برمیگیرد و با آنان با مهربانی و نرمش رفتار میکند. چگونه صف آنان را مـرتّب و همآهنگ میسازد، صفی که انسانهای گوناگون و در سطحهای جوراجور را در بر میگیرد. قرآن را میبینیم که در جهان واقع و دنیای طبی دست اندرکار ساختن و پرداختن است.
به ما این فایده را نیز میرساند که میتوانیم حال مردمان را و حال همۀ گروههای آدمیان را با واقعیّت نفس بشری بسنجیم، آن نفس بشری که مجسم بود در گروه برگزیده و گل سر سبد همۀ مجموعههای آدمیزادگان تا در پرتو این نگرش و سنجـن، بدانگاه که موارد ضعف را در خود مینگریم، مأیوس و نـاامید نگردیم و دست از تلاش و چارهجوی برنداریـم... از دیگر سو گروه پیشتاز مؤمنان صدر اسلام، با همۀ برتری و فضلی که دارند، تنها خواب بلند پروازانهای در آسمان خیال ما نباشند و بس،گروهی که نتوانیم راه آنان را در پیش گیریم و از درۀ ژرف بدیها و پستیها بلند گردیم، و گام بهگام آنـان راه والای خوبیها و نیکیها را بسپریم و خویشتن را به بلندای فـضائل برسانیم.
چیزهائی که گفته شد، جملگی توشۀ راه ما خواهد بود، وقتی در جهان در سایۀ قرآن زندگی کنیم، و انـدوختۀ خوب آن جهان ما خواهد بود اگر - ان شاء الله - از درخت پربار قرآن میوه بچینیم.
از لابلای آیـات ایـن درس، در صف مسـلمانان آن روزی چیزهای زیر برایمان جلوهگر میآید:
1-کسانی بودهاند که چه رسد به این که خودشان از شرکت در جهاد در راه خدا کندی و سستی کردهانـد، دیگران را نیز کند و سست گرداندهاند. آنگاه اگر به مسلمانان بلائی رسیده است، بیرون نرفتن خود را برای جهاد در راه خدا و سـالم ماندن خویش را غـنیمتی دانستهاند. و اگر هم مسلمانان پیروز شدهاند و غنیمتی بدست آوردهاند، این کار را برای خود زیان شمردهاند، چون برای جهاد بیرون نرفتهاند و با مؤمنان در کارزار نبودهاند، بدین وسیله آخرت را به دنیا فروختهاند!
٢ - در میان خود مهاجران هم کسانی بودهاند که در مکّه حماسهسرائـیها برای جنگ سـرمیدادهانـد و میخواستهاند جلو اذیت و آزار دیگران را بگیرند و شرّ مشرکان را از سر مؤمنان دفع کنند، بدانگاه که هـنوز اجازۀ جهاد داده نشده است و از رزم دستشان بسته و کوتاه بوده است. ولی همین اشخاص به هنگام اجازۀ جهاد و صدور فرمان برای بیرون رفتن از مدینه جهت رزمیدن با دشمنان، به جزع و فزع افتادهانـد، و آرزو کردهاند کاش خدا بدیشان تا وقت دیگری فرصت و مهلت میداد و هم ایـنک جنگ را بر آنـان واجب نمیگرداند.
٣ -کسانی هم بودهاند اگر خیر و خوبی نصیبشان می شد، آن را به خدا نسبت میدادند و از الطاف یزدان میدانستند، و زمانی که شـرّ و بلائی دامـنگیرشان میگردید، آن را به پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم نسبت میدادند و از چشم او می دیدند، آن هم نه به خاطر نیروی ایمانی که به خدا داشته باشند، بلکه محض رخنه گرفتن از مقام رهبری و بدشگون جلوه دادن آن!
٤ -کسانی بودهاند که در خدمت پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم اطاعت و انقیاد نشان دادهاند و بلی قربان گفتهاند، امّـا همین اشـخاص و همفکران ایشان زمانی که از خدمت پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم برخاستهاند و بیرون رفتهانـد، سخنی خلاف آنچه در خدمت و درون گفتهانـد، در غیبت و بیرون بیان نمودهاند و بر زبان راندهاند!
٥ - اشخاصی بودهانـد که همین که شائعهای را میشنیدند آن را در میان مردمان پـخش میکردند و بدین وسیله آشفتگی و پریشانی بوجود مـیآوردند، بجای ایـن کـه نـخست آن را به گوش مبارک پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم برسانند و سپس نظر درست و خبر واقعی را از او بشنوند و طبق فرمان معظّم رهبری خود حرکت کنند.
٦ -کسانی هم بودهاند که دربارۀ سـرچشـمۀ اوامر و نواهی و رهنمودها و قانونگذاریها دچار شکّ و دو دلی شـدهانـد، و صدور همۀ آنـها را از جانب یزدان ندانستهاند و بلکه گمان بردهاند که برخی از آنـها از جانب خود پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم صادر گـردیده است و چنین چیـزهائی بدو وحی نگشته است و از زمرۀ چیزهائی نبوده است که بدو وحی شده است!
٧ - اشخاصی هم بودهاند که از برخی از منافقان دفاع میکردهاند - همانگونه که در سـرآغاز درس آیـنده خواهد آمد - تا گروه مسلمانان دربارۀ ایشان دو دسته شوند. این بخش الهامگر این واقعیّت است کـه چنین اشخاصی با این کار خود میخواستهاند نشان دهند که در جهانبینی ایمانی ناهمآهنگی موجود است، و در امر رهبری بیسر و سامانی فرمانروا است. چرا که همگان یک دست فرمان رهبری را فهم و دریافت نکردهاند و جملگی در چنین کارهائی با آن پیوند نداشتهاند!
چه بسا همۀ این گروهها دستهای از منافقان بودهاند. یا این که دو گروه بودهاند: گروه منافقان و گروه مسلمانان ضعیف الایمان، آن مسلمانانی که هنوز شخصیّت ایمانی ایشان پخته نگشته است، هر چند هم برخی از آنان از زمرۀ مهاجران بوده باشند. به هر حال وجود این گروه، یا آن دو گروه، در صف مسلمانان، آن هم بدانگاه که با دشمنانگیهای یهودیان پـیرامون مـدینه، و مشـرکان مکّه، و کمینکـننـدگان در سـراسر جزیرةالعرب، رویاروی شده بودند، قطعاً در صف مسلمانان رخنهای پدیدار میکرد که برای بستن و زدودن آن نـیاز به تربیت فراوان و تلاش زیاد مسلمانان بود.
ما در این درس، نمونههائی از این تلاشها و تربیتها را میبینیم. و مشاهده خواهیم کرد که چگونه با صبر و حوصله و دقت و ژرفنگری به چارهجوئی نهانیهای درون و پنهانیهای موجود در صف مسلمانان پرداخته میشود. این صبر و شکیبائی، در صبر و شکیبائی پیغمبر صلّر الله علیه وآله وسلّم رهبر این صف، مجسّم و هویدا است. رهبری که تربیت این صف را با برنامه قرآنی به عهده گرفته بود:
1- میبینیم کار و بار با احتیاط و حذر انجام میپذیرد. این است که مجاهدین مؤمن برای انـجام مأموریتهای نهانی یا کارهای مهم جهادگرانه، تـنها و یگانه بیرون نمیروند. بلکه (دسته دسته) یعنی تـیپ تیپ و تیمتیم خارج میکردند، یا همه با هم به صورت سپاه و لشکر کاملی حرکت میکنند و خارج میشوند. زیرا سرزمینهای پیرامونشان انبار باروت آمادۀ انفجار است، و دشمنانگیها در اطرافشان برقرار و در انـتظار است. دشمنان کمینکننده چه بسا از خود منافقان و در میانشان بسر میبرند، یا منافقان و یهودیان، جاسوسان دشمن کمینکننده را در میان خود پناه داده باشند و پنهان کرده باشند.
٢ - تصویری را میبینیم که بیانگر بیزاری از کسـانی است که کند و سست بودهاند و دیگران را نـیز کند و سست میکردهاند. در ایـن تصویر، سقوط همّت، و دوست داشت سود آنی و منفعت ایـن جـهانی، و بر حسب تـغییر اوضـاع و احوال، چهرهها و رنگـهای گوناگون به خودگرفتن و هر دم شکـلی پذیرفتن را میبینیم. همچنین شگفت از حال کسانی را مییابیم که در مکّه سخت طرفدار جنگ و پیکار با مشرکین و کفّار بودند، و لیکن زمانی که در مدینه جنگ و پیکار بر آنان واجب گردید، بیم و هراس ایشان را در برگرفت و جزع و فزع کردند و داد و بیداد سر دادند.
٣ - مژدۀ خدا را میبینیم، مژدۀ خدا به کسانی که در راه خدا میجنگد. مژدۀ یزدان به پاداش بزرگ و فراوان. مژده به یکی از دو چیز خوب و پسندیده: پیروزی این جهانی، یا شهادت راه یزدانی.
(ومن یقاتل فی سبیل الله فیقتل أو یغلب , فسوف نؤتیه أجرا عظیما ).
هر کس در راه خدا بجنگد و کشـته شـود و یـا ایـن کـه پیروز گردد، (در هر دو صورت در آخرت) پـاداش بزرگی بدو میدهیم.
4-میبینیم که قرآن والائی خواست و اراده، و بزرگی مقصود، و سـترگی مـنظور از جنگی را به تصویر میکشد که آنان را بدان تشویق و ترغیب میفرماید:
(وما لکم لا تقاتلون فی سبیل الله والمستضعفین من الرجال والنساء والولدان , الذین یقولون:ربنا أخرجنا من هذه القریة الظالم أهلها , واجعل لنا من لدنک ولیا , واجعل لنا من لدنک نصیرا).
چرا باید در راه خدا و (نجات) مردان و زنان و کودکان درمانده و بیچارهای نجنگید که (فریاد بـرمیآورند و) میگویند: پروردگارا! مـا را از ایـن شـهر و دیـاری کـه ساکنان آن ستمکارند (و بر ما بیچارگان ستم روا میدارند) خارج سـاز، و از جانب خود سرپرست و حمایتگری برای ما پدیدآور، و از سوی خود یـاوری برایمان قرار بده، (تا ما را یاری کند و از دست ظـالمان برهاند).
٥ - همچنین تصویری را میبینیم که قرآن از حـقانیّت هدفی ترسیم میکند که مؤمنان برای رسـیدن بدان تلاش و تکاپو میکنند و دارای سـند معتبر است. در کنار آن هدفی را ترسیم میکند که پوچ و باطل است و کافران بدون سند معتبری برای دستیابی بدان میکوشند و میجوشند:
(الذین آمنوا یقاتلون فی سبیل الله , والذین کفروا یقاتلون فی سبیل الطاغوت , فقاتلوا أولیاء الشیطان , إن کید الشیطان کان ضعیفا) .
کسانی که ایمان آوردهاند، در راه یزدان میجنگند، و کسانی که کفر پیشهاند، در راه شیطان میجنگند. پس با یاران شیطان بجنگید. بیگمان نیرنگ شـیطان هـمیشه ضعیف بوده است.
٦ - مشاهده میکنیم که چگونه برنامۀ قرآنی به چـــارهجوئی جهانبینیهای پـوچ مـیپردازد. جهانبینیهای پوچی که احساسها و اندیشههای تباه و رفتارها وکردارهای سست از آنها سر بر میزنند و فــراهـم مـیآیند. ایـن چـارهجوئی را با تـصحیح جهانبینیهای اعتقادی میآغازد. گاهی دربارۀ حقیقت جهان و حقیقت آخرت سخن میراند:
(قل:متاع الدنیا قلیل , والآخرة خیر لمن اتقى , ولا تظلمون فتیلا . )
بگو: کالای دنـیا انـدک است و آخرت بـرای کسـی کـه پرهیزگار باشد بهتر است، (و جزای شما داده شود) و کمترین ستمی به شما نشود.
گاهی هم صحبت میشود از حتـّی و قطعی بودن مرگ و اجرای مقدّرات مرگ، هر چند هم شخص احتیاط لازم را بکند، و هر اندازه هم از جهاد سر باز زند:
(أینما تکونوا یدرککم الموت - ولو کنتم فی بروج مشیدة).
هر کجا بــاشید، مرگ شما را درمـییابد، اگر چه در برجهای محکم و استوار جایگزین باشید.
گاهی نیز از حقیقت قضا و قدر الهی و افعال و اعمال آدمی سخن میرود:
(وإن تصبهم حسنة یقولوا:هذه من عند الله . وإن تصبهم سیئة یقولوا:هذه من عندک ! قل:کل من عند الله , فما لهؤلاء القوم لا یکادون یفقهون حدیثا . ما أصابک من حسنة فمن الله , وما أصابک من سیئة فمن نفسک . ).
(ایـن تـرسویان مـنافق) اگر خیر و خوبی (از قبیل پـیروزی و غنیمت) بـدیشان رسد، مـیگویند: این از سـوی خـدا است. و اگر بــدی و مصیبتی (از قبیل خشکسالی و شکست) بدیشان رسد، میگویند: ایـن از (شوم و نامبارکی) تو است!
٧ - مشاهده خواهیم کرد که قرآن حقیقت رابطه یزدان سبحان با فرستادۀ خداوندگار جهان را بیان میدارد. گوشزد مینماید که اطاعت از پیغمبر صلّر الله علیه وآله وسلّم اطاعت از خدا بشمار است. مقرّر میفرماید که این قرآن جملگی از سوی یزدان برای آدمیان نازل شده است و ایشان را به اندیشیدن دربارۀ وحدت کامل موجود در قرآن فرا میخواند، وحدتی که دالّ بر وحدت منبع صدور قرآن است:
(من یطع الرسول فقد أطاع الله).
هر که از پیغمبر اطاعت کند، در حقیقت از خدا اطـاعت کــرده است (چرا کـه پیغمبر جز بـه چیزی دسـتور نمیدهد که خدا بدان دستور داده باشد، و جز از چیزی نهی نمیکند که خدا از آن نهی کرده باشد).
(أفلا یتدبرون القرآن ؟ ولو کان من عند غیر الله لوجدوا فیه اختلافا کثیرًا).
آیا دربارۀ قرآن نمیاندیشند (و مـعانی و مفاهیم آن را بررسی و وارسی نمیکنند تا به وجوب طاعت خدا و پپروی امر تو ـ ببرند و بدانند که این کتاب بـه سـبب ائتلاف معانی و احکامی که در بر دارد و این که بخشی از آن مؤیّد بخش دیگری است، از سوی خدا نازل شده است؟) و اگر از سـوی غـیر خـدا آمده بـود در آن تناقضات و اختلافات فراوانی پیدا میکردند.
٨ - سپس میبینیم که قرآن حال پخشکنندگان خبرهای نادرست و ناگوار را به تصویر میکشند، و آنان را به راه درست دعوت میکند، راه درستی که با قاعدۀ سر و سامان دهی مقام رهبری مردمان، سـازگار و همخوان است:
(ولو ردوه إلى الرسول وإلى أولی الأمر منهم , لعلمه الذین یستنبطونه منهم).
اگر آنــان سـخن گفتن در این بـاره را بـه پـیغمبر و فرماندهان خود واگذارند (و خبرهـائی را که مـیشنوند فقط به مسؤولان امور گزارش دهند) تنها کسانی از این خبر ایشان اطّلاع پیدا میکنند که اهل حلّ و عقدند و آنچـه بایسـت از آن درک و فهم مینمایند.
9- پخشکنندکان خبرهای نادرست و ناخوشایند را از فرجام این راه برحذر میدارد. آنان را به یاد مرحمت یزدان میاندازد که نعمت هدایت را بدیشان داده است:
(ولولا فضل الله علیکم ورحمته لاتبعتم الشیطان إلا قلیلًا).
اگر فضل و رحمت خدا شما را در برنمیگرفت (و شـما را به اطاعت از خود و پـیغمبرش، و برگشت امـور بـه پیغمبر و مسؤولان کشوری و لشکری خویش هدایت نمیکرد) جز انـدکی از شـما هـمه از اهـریمن پـیروی میکردید.
اینک میتوانیم اندازۀ آشفتگی و نابسامانی موجود در مـیان گـروه مسـلمانان را بدانیم، آن آشفتگی و نابسامانیی که چنین پدیدهها و پیشامدهائی پـدیدشان
می آورد و نیاز به این همه تلاش مستمرّ با شـیوههای گوناگون داشت. تا آنجا که میشنویم خداوند متعال به پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم خود دستور میفرماید که جهاد کند هر چند که تک و تنها هم باشد، و مؤمنان را به رزم و پیکار تشویق کند. ولی در هر صورت پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم تنها مسؤول شخص خود است و بس، و این خدا است که ادارۀ پیکار را بر عهده میگیرد:
(فقاتل فی سبیل الله - لا تکلف إلا نفسک - وحرض المؤمنین , عسى الله أن یکف بأس الذین کفروا والله أشد بأسا وأشد تنکیلًا).
در راه خدا بجنگ (حتّی اگر هم تنها باشی و باک نداشته باش. چرا که وعدۀ نصرت و پیروزی به تو داده شـده است). تو جز مسؤول (اعمال) خود نیستی. و مؤمنان را (هم به جنگ دعوت کن و بدان) ترغیب و تحریک نما. تا ایـن که خداونـد (در پـرتو شـجاعت تـو و شـجاعت مؤمنان) قدرت کافران را باز گیرد و (شما را برابر ایـن وعده پیروز و مؤیّد گرداند. از قدرت و شکنجۀ کافران نترسید و بدانید که) قدرت خدا بـیشتر و مـجازات او سختتر است.
در این شیوۀ بیان چیزی است که دلها را به تکـان و غـلیان مـیانـدازد، و هـمّتها را مـیشورانـد و برمیانگیزاند، و به همین اندازه هم امید به پیروزی را جوشان و عیان میدارد، و اعتماد به شوکت و قدرت یزدان را بیش از پیش استوار و پایدار مینماید.
قرآن گروه مؤمنان را به پیکار در مـیدانـهای بیشمار وارد میکرد. نخستین میدان از این میدانها میدان درون بود. پیکار در میدان درون درمیگرفت با وسوسهها و خـطرها، انـدیشههای نـابجا، جهانبینیهای نـاروا، تهنشستهای جاهلیّت ، و صف بشری - هر چند که چنین ضعفی از نفاق یا انحراف برنخاسته و پدید نیامده باشد. قرآن ادارۀ پیکار را به عهده میگرفت و آن را با برنامۀ یزدانی راه میبرد تا بدانجا که به قوّت و قدرت میرسید، و سپسکارزار به هماهنگی و همآوائی در صف مؤمنان و اتّحاد ایشان میانجامید. این هم هدفی بس والا و امیدی بس دلآرا است. زیرا زمانی که در میان گروه مؤمنان افراد بسیار نیرومندی باشند، ولی در میانشان اشـخاص سست و لرزان زیـادی باشد، ایـن شـوکت و قـدرت، افراد مـعدود ایشـان را بینیاز نمیسازد. در این موقع، بنیاد مؤمنان به کاخی میماند که در ساختار آن آجرهای بزرگ و اسـتواری کار گذاشته شده باشد، لیکن آجرهای بسیاری در آن لرزان و تپان باشد ... وقتی که گروه مؤمنان با جنگهای بزرگ و پیکارهای سترگ رویاروی میشوند، پیروزی قطعاً در گرو هماهنگی و پیوستگی است، هر چند هم جملگی همگون و همسان نباشند و مایهها و پایهها جوراجور و گوناگون باشد.
هم اینک به شرح نصوص میپردازیم و آیات را مفصّلاً بررسی و وارسی میسازیم:
(یا أیها الذین آمنوا خذوا حذرکم . فانفروا ثبات , أو انفروا جمیعا . وإن منکم لمن لیبطئن . فإن أصابتکم مصیبة قال:قد أنعم الله علی , إذ لم أکن معهم شهیدا . ولئن أصابکم فضل من الله لیقولن - کأن لم تکن بینکم وبینه مودة - یا لیتنی کنت معهم , فأفوز فوزا عظیما).
ای کسانی که ایمان آوردهاید، احتیاط نمائید و آمادگی خود را (برای مقابلۀ با دشـمنان) حفظ کـنید، و (بـرای تاکتیک زمان و مکان) دسته دسته یا همگی بـا هـم (بـه سوی جنگ) بیرون روید. در میان شما گروهی هستند که (منافقند و خویشتن را جزو شما قلمداد مـینمایند و به جهاد نمیروند و) سستی مـیکنند و دیگران را نـیز سست مـــینمایند و از جنگ بــازمیدارنـد. پس اگر مصیبتی به شما رسید (طعنه زنان) میگویند: براسـتی خداوند به مـا لطف فرمود کـه جزو آنـان (در جنگ) شرکت نداشتیم. و اگر رحمت خدا در بـرتان گرفت (و پیروزی و غنیمتی به شما دست داد) درست مثل این که هرگز مـیان شـما و ایشـان مـودّت و دوسـتی نبوده، مــیگویند: کـاش مـا هـم بـا آنـان مـیبودیم و (از ایـن پــیروزی و دسـتاورد فـراوان غـنیمت) بسـی بهره میبردیم.
این، سفارش به کسانی است که ایـمان آوردهاند. سفارش از مقام فرماندهی اعلی. مقام فرماندهی والائی که برای آنان برنامه و خطّ و نشـان تـرسیم و تـعیین میکند، و راه را بدیشان نشان میدهد. هنگامی که انسان به قرآن مراجعه میکند و می بیند که این کـتاب برای مسلمانان - بطور کلّی و بگونۀ فراگیر کلمه - نقشۀ عامّی پیکار را ترسیم مینماید، نـقشۀ عـامّی که (استراتژی جنگ) گفته میشود. در آیۀ دیگری هم به مؤمنان میگوید:
(یا أیها الذین آمنوا قاتلوا الذین یلونکم من الکفار , ولیجدوا فیکم غلظة).
ای مؤمنان! با کافرانی بجنگید که به شما نزدیکترند، و باید که (در جنگ) از شـما شـدّت و حدّت (و جرأت و شهامت) ببینند. (توبه / 123)
نقشۀ همگانی را برای حرکت و جنبش اسلامی ترسیم میکند. در آیۀ زیر هم به مؤمنان میگوید:
(خذوا حذرکم فانفروا ثبات أو انفروا جمیعًا).
احتیاط کنید و آمادگی خود را (برای مقابلۀ با دشمنان) حفظ نمائید، و (برابر تاکتیک زمان و مکان) دسته دسته یا همگی با هم (به سوی جنگ) بیرون روید.
این آیه بیانگر جنبۀ اجرائـی نـقشه است که بدان (تـاکتیک) جنگ گفته میشود. در سورۀ انـفال گوشههائی از این امور است:
(فإما تثقفنهم فی الحرب فشرد بهم من خلفهم لعلهم یذکرون).
اگر آنان را در (میدان) جنگ رویاروی بیابی و بر ایشان پیروز شوی، آن چنان آنان رآ در هم بکوب که کسـانی که در پشت سر ایشان قرار دارند (و دوستان و یـاران ایشان بشمارند) پند گیرند (و پراکنده شـوند و عرض اندام نکنند). (انفال / 57)
بدین منوال میبینیم که ایـن کتاب قرآن نام، به مسلمانان تنها عبادات و مراسم دینی نمیآموزد و بس، و بدیشان تـنها آداب و اخلاق یـاد نـمیدهد و بس، همانگونه که مردم دربارۀ دین چنین تصوّر بیربط و ناجوری دارند. بلکه قرآن سراسر زندگی مسلمانان را در بر میگیرد، و میپردازد به هر آنچه زندگی واقعی مردمان در شرائط مختلف زمان و مکان، با آن روبرو میگردد. از اینجا است که قیمومت تـامّ و تـمامی بر زندگانی آدمیان میطلبد، و درخور چنین حقّی هم میباشد. از فرد مسلمان، و از جامعۀ اسلامی،کمتر از این نمیخواهد و نمیپذیرد که باید زندگی آنان بطور کلّی ساخت این برنامه باشد، و با دخالت و ارشاد آن، اداره گردد و راه برده شود. آشکارا باید گفت: قرآن از فرد مسلمان و همچنین از جامعۀ اسلامی نمیپذیرد که برای زندگی خود برنامهها و پـروژههائی از منابع گوناگون تهیّه ببینند و برابر آنها بروند و بنشینند. مثلاً برنامهای برای زندگی سخصی، و عبادات و مراسـم مذهبی، و اخلاق و آداب، از کتاب خدا برداشت کنند و سر و سامان دهند، و برنامهای برای معاملات اقتصادی و اجـتماعی و سـیاسی و دولتـی، از کتاب دیگری برگیرند، و یا آن را از تراوشهای اندیشۀ بشری - هر کس و هر کسانی که باشند - تهیّه ببینند. وظیفۀ اندیشۀ بشری این است که از کتاب خدا و برنامۀ او، احکام تفصیلی فهم و استنباط کند و آن را بر رخدادها و پدیدههای تازۀ زندگی منطبق کرداند، و مسائل متغیّر و متنوّع روز را به شیوهای که خداوند در درس گذشتۀ این سوره ترسیم فرموده است، حلّ و فصل نماید. جز این کار چارهای نیست. اگر چنین نشود، اصلاً ایمانی و اسلامی در میان نـخواهد بود، بلی ایـمانی و اسـلامی وجود نخواهد داشت. زیرا کسانی که چنین کنند، یعنی برنامۀ زندگی خود را از منابعی جز قرآن تهیّه ببینند و برابر اندیشۀ آدمیزادگان زیست کنند، در اصل هنوز ایمان را نپذیرفتهاند و به دائرۀ ایمان در نیامدهاند، و هنوز به ارکان اسلام اعتراف و اقرار ننمودهاند. پیش از هر چیز گواهی (لا اله الّا اللّـه ) را اداء نکردهاند، گواهیی که از آن پدیدار میگردد که: حاکم و فرماندهی جز خدا، و قانونگذاری جز او وجود ندارد.
هان! این کتاب خدا است که برای مسلمانان بخشی از نقشۀ اجرائی پیکار را ترسیم میکند. پـیکاری که با موقعیّت آن زمان ایشان مناسبت داشته است. به خاطر بودن مسلمانان در میان دشمنانگیهای خارجی، و وجود مسلمانان در میان منافقان و همپیمانان ایشان، یـعنی یهودیان در داخل، پیش از هر چیز دیگری خداونـد مسـلمانان را بیدار باش میدهد و به حذرشان میخواند:
(یا أیها الذین آمنوا خذوا حذرکم).
ای کسانی که آیمان آوردهاید، احتیاط نمائید و آمادگی خود را (برای مقابلۀ با دشمنان) حفظ کنید.
همگی از دشمنان خود برحذر باشید و احتیاط کنید. مخصوصاً برحذر باشید و احتیاط نـمائید از آنـان که سستی و تنبلی میکنند و دیگران را نیز سست و تنبل میسازند و در صفوف مسلمانان خود را پنهان کردهاند. کسانی که در این آیه از ایشان یادی خواهد شد:
(فانفروا ثبات أو انفروا جمیعًا).
(برابر تاکتیک زمان و مکان) دسته دسته یا همگی با هم (به سوی جنگ) بیرون روید.
(ثُباتٍ): جمع ثُبَة، یعنی مجموعه. مقصـود این است که یک یک برای جهاد بیرون نروید. بلکه در دسـتههای کوچک یا همگی به صورت لشکری بیرون نروید. این را بر حسب سرشت پیکار انـجام دهید ... زیـرا اگر مجاهدان یک یک به جهاد بروند، دشـمنان تک تک ایشان را شکار مـیکنند، دشـمنانی که در همه جـا پراکندهاند. بویژه اگر دشمنان ایشان در درون سپاهیان اسلام پخش و پراکنده باشند. در صدر اسلام این چنین بود. دشمنان که در منافقان و یهودیان خلاصه میشدند، در دل مدینه پخش و متفرّق بودند.
(وإن منکم لمن لیبطئن . فإن أصابتکم مصیبة قال:قد أنعم الله علی إذ لم أکن معهم شهیدا . ولئن أصابکم فضل من الله لیقولن - کأن لم تکن بینکم وبینه مودة - یا لیتنی کنت معهم فأفوز فوزا عظیمًا ).
در میان شما گروهی هستند که (منافقند و خویشتن را جزو شـما قلمداد مـینمایند و بـه جـهاد نـمیروند و) سستی میکنند و دیگران را نیـز سست مینمایند و از جنگ بازمیدارند. پس اگر مـصیبتی بـه شـما رسـید (طعنه زنان) میگویند: براسـتی خداوند بـه مـا لطف فرمود که جزو آنان (در جنگ) شرکت نداشتیم. و اگر رحمت خدا در برتان گرفت (و پیروزی و غـیمتی به شما دست داد) درست مثل این که هرگز میان شـما و ایشان مودّت و دوستی نبوده، میگویند: کاش ما هم با آنان میبودیم و (از این پیروزی و دسـتاورد فراوان غنیمت) بسی بهره میبردیم.
در گروههای منظّم بیرون بروید و حرکت کنید. یـا همگی بیرون شوید و بروید. نه این که برخی بروید، و بعضی سستی و کندی کنید و بمانید - در واقع چنین هم شد - و احتیاط بنمائید. احتیاط نه تـنها از دشـمن بیرونی، بلکه احتیاط از آنان که امروز و فردا کردند و کندی و سستی نـمودند و پستی نشان دادند و دیگران را نیز کند و سست و خوار و پست داشتند. آنان نه تـنها خویشتن را به تنبلی و سستی میزدند و سـرسنگینی میکردند و مینشستند، بلکه غیر خود را نیز به تنبلی و سستی میانداختند. البتّه این پیشۀ همیشگی خواری و پستی نمایندگان و کار به تأخیر اندازندگان است که خود چنین هستند و دیگران را نیز تا بتوانند چنین کنند، و در این مسـیر رونـد و بر ایـن مسـیر برند. واژۀ (لَیُبَطِّئَنَّ) در اینجا برگزیده شده است تا بیانگر سنگینی و لغزش باشد و زبان دچار اشتباه در تـلفّظ حروف و آهنگ آن شود، و تا این واژۀ سنگین را به پایان برد، گرفتار دشواریها و سکندریها آید. خود ایـن واژه با آهـنگ دشوار، و لغزشها و لیزها، و سـنگینیها و پیچهائی که دارد، حرکت مارییچ درونی و کژی نفسانی را کاملاً به تصویر میکشد، آن پیچاپیچ درونی و کژی نفسانییکه همدم و همراه با آن است گرچه از دیدگان نهان است! این امر از جملۀ زیباییها هنری قـرآن در کار تصویرگری است، قرآنی که حالت کاملی را با واژۀ واحدی ترسیم میکند[1].
همچنین ترکیب بند جمله سراسر آن: (وَ انَّ مِنْکُمْ لَمنْ لَیُبَطِّئَنَّ) بیانگر این است آنان که سسـتی و کـندی میکردند و دیگران را نیز سست و کند میگرداندند، با استنباط از واژۀ (مِنْکُمْ) گروه انـدکی از مسـلمانان بودند و در کار سستکردن و کندی نمودن کاملاً پافشاری میکردند و تلاش و تکاپو مینمودند و پیوسته در گشت وگذار بسر میبردند... چرا که در این جمله چندین تأکید وجود دارد و دال بر اصرار و پافشاری چنینگروهی در امـر سست نبودن و کند داشتن است، و میرساند که این گروه تأثیر بسزائی در صف مسلمانان داشتهاند، و مسلمانان سخت از کار آنان متأثّر گشتهاند.
از اینجا است که روند قرآنی نورافکنها را مـتوجّه آنان میسازد و ایشان را آشکار، و راز درونشان را روشن و برملا میسازد، و ماهیت نفرتانگیز آنان را تـرسیم مینماید، البته با شیوۀ به تصویر کشیدن شـگفت انگیز قرآنی:
هان! ببینید این آنانند! با همۀ انگیزههایشان، و با تمام اعمال و اقوالشان، در مقابل دیـدگان شبا مجسم و آمادهاند! هان! بنگرید این آنانند! بیپرده و آشکار در برابر دیـدگانند! انگار زیر مـیکروسکوب گذاشته شدهاند. میکروسکوبی که رازها و نـهانیهای درون را مینمایاند، و انگیزهها و علّتها را آشکارا نشان میدهد. هان! بنگرید این آنانند! همانگونه دیده میشوند که در روزگار پیغمبر صلّی الله علیه و اله وسلّم میزیستند، و در همۀ روزگاران دیگر بودهاند و خواهند بود. هان! بنگرید و ببینید این آنانند! مردمان ضعیف و بیاراده وکجرفتار و متقلّب. دارای همّتهای کوچک و بیمقدار، همچون خودشان کوچک و ناچیز! هدفی بالاتر از مصالح شـخصی خود ندارند. افقی بالاتر از پیکرهای محدود و کوچک خود نمیبینند. سراسر دنیا را بر محور واحدی میچرخانند. این محور هم خودشانند و لحظهای آن را فـراموش نمیگردانند!
آنان سستی و تنبلی میکنند و درنگ میورزند. پنهان کاری میکنند و آشکارا دست به کاری نمییازند. همانگونه که میگویند: چوگان را از وسط مـیگیرند. اندیشۀ ایشان دربارۀ سود و زیـان، همان انـدیشهای است که شایستۀ منافقان حقیر و ضعیف است: از بیکار دوری میگزینند و از جنگ خویشتن را میدزدند. اگر به مجاهدان رنجی رسد، و یا در برخی از اوقات بلائی و آزمونی برایشان پیش آید، چنین واپس ماندگانی که در خانه و کاشانۀ خود ماندهاند و به حنگ نـرفتهاند ، شادمان میگردند و فرار از جهاد و نجات از محنت و مصیبت آن را برای خـود نعمتی میدانند:
(فإن أصابتکم مصیبة قال:قد أنعم الله علی إذ لم أکن معهم شهید)
پس اگر مصیبتی به شما رسید (طعنه زنان) مـیگوینذ: براستی خداوند به ما لطف فرمود که جزو آنان (در جنگ) شرکت نداشتیم.
آنان شرم نمیکنند - نجاتی را که با نرفتن به جنگ نعمت بشمار میآورند - همچون نـعمتی را به خدا نسبت میدهند؟ خدائی که با فرمانش مخالفت کردهاند و در خانه و کاشانۀ خود نشسـتهاند و برای جـهاد نرفتهاند! نجات در چنین ظروف و شرائطی هرگز نعمت خدا نیست. زیرا نعمت خدا با مخالفت فرمان یـزدان بدست نمیآید، هر چند که چنین نجاتی در ظاهر نعمت است.
چنین نجاتی در پیش کسانی نعمت شمرده میشود که با خدا معامله نمیکنند. آن کسانی که نمیدانند خداونـد ایشان را برای چه چیزی آفریده است. با طاعت و جهاد خدا را نمیپرستند تا برنامه او را در زندگی پیاده کنند. نعمت برای کسانی بشمار است که همچون مورچگان به افقهانی بـالاتر از زیـر پای خود در کرۀ زمین نمینگرند. نعمت است برای انسانهائی که نمی دانند که بلا و مصیبت در راه خدا، و در جهاد برای پیاده کردن برنامه خدا و بالا بردن واژۀ خدا و اجراء فرمان یزدان، سـراپـا لطف و مـرحمت آفریدگار است و گزینۀ پروردگار. کردگار جهان این لطف و مرحمت را تـنها شامل کسانی از بندگانش میفرماید که آنان را شایستۀ این فضل و نعمت دیده باشد و برای دریافت آن ایشان را برگزیده باشد. آنان را برمیگزیند و شـایستۀ ایـن میبیند تا در زندگی این جهان با وجود ضعف بشری خود اوج گیرند و از اسارت کرۀ زمین آزاد و رها گردند و به زندگی والائی دستیابی پیدا کنند که بر آن چیره و مالک گردند، نه اینکه آن زنـدگی بر آنـان چیره و مالک شود. همچنین خد!وند متعال میخواهد ایشان را با این آزادی از بند زمین و این اوجگیری، شایان قرب خود در آخرت گـردانـد و در مقام والای ارزشـمند شهیدان منزل و ماوایشان دهد!
مردمان بلاشکّ همه میمیرند، امّا تنها شهیدان راه خدا (شهید شدن را میخواهند). شهادت در راه خدا لطف بزرگ و نعمت سترگ یزدان است.
امّا اگر کار بگونه دیگری شد و مجاهدان پـیروز گردیدند، مجاهدانی که برای کارزار بیرون رفتهاند و آمادگی پذیرش هر آن چیزی را دارند که خـدا بهرۀ ایشان میفرماید و بر سر آنان مـیآورد. اگر قبل خدای نصیبشان شود و خـدا پـیروزی و غـنیمت را بدیشان مرحمت فرماید، آنان که از جهاد خویشتن را واپس زدهاند و خانهنشینی گزیدهاند، پشیمان میگردند از این که چرا در این پیکار پر سود انباز معاهدان نگشتهاند و با ایشان در جنگ شرکت نکردهاند! البته پر سود بر حسب برداشت نزدیک ناچیزی که آنان از سود و زیان دارند:
(ولئن أصابکم فضل من الله لیقولن - کأن لم تکن بینکم وبینه مودة - یا لیتنی کنت معهم فأفوز فوزا عظیمًا)
اگر رحمت خدا در برتان گرفت (و پیروزی و غنیمتی به شما دست داد) درست مثل این که هرگز مـیان شـما و ایشان مودّت و دوستی نبوده، میگویند: ای کاش ما هم با آنان میبودیم و (از این پیروزی و دستاورد فراوان غنیمت) بسی بهره میبردیم.
تنها آرزوی ناچیز ایشـان، غنیمت بردن و بسلامت برگشتن است! دربارۀ غنیمت ناچیز دنیا و حفظ چند روزۀ خود، می گویند:
(فوزا عظیمًا)
دستاورد سترگ و مقصود بزرگ.
شخص مؤمن از بسلامت برگشتن و غنیمت بدست آوردن، بدش نمیآید، امّا بدو امر شده است که آنها را از خدا بخواهد. مـؤمن آرزوی فرا رسیدن بلا را نمیکند، بلکه از او خواسته شده است که عـافیت و تندرستی را از خدا طلب کند. به هر حال تصویری که از مؤمن در ذهن است جز این تصویر زشت و منفوری است که تعبیر قرآنی از این دسته متمرّد و نافرمانبردار ترسیم میفرماید.
قطعاً مؤمن بلا را آرزو نمیکند، بلکه از خدا عافیت و تندرستی را میطلبد. امّا وقتی که برای جهاد دعـوت شد، بدون سرسنگینی و تنبلی به سوی جـهاد بیرون میرود. بیرون میشود و از یزدان جـهان یکی از دو خیر و خوبی را عاجزانه درخواست مینماید: پیروزی، یا شهادت را. هر دوی اینها هم تـفضّل الهـی و لطـف خدادادی است. هر دوی آنها مقصود بزرگ و دستاورد سترگ است. اگر خدا شهادت را قسمت او کرد، بدین تقسیم راضی و از این بهره خوشنود است، و از مقام شهادتی که در پیشگاه خدا بدست مـیآورد، شـاد و شادمان مـیگردد. اگر هـم یـزدان سبحان غنیمت و مراجعت را بهره او فرمود، از ایـن فضل و مـرحمت خداوند جهان سپاسگزاری میکند، و از پیروزی یزدان شادمان میگردد. دیگر شادی او تنها به خاطر نـجات پیدا کردن و بسلامت از معرکه و پیکار برگشتن نیست. این افقی است که خدا خواسته است که مسـلمانان را بلند گرداند و بدان برساند. این افق والا را وقتی به مسـلمانان نشـان مـیدهد کـه برایشان تصویر نفرتانگیزی از آن گروه منفور ترسیم میفرماید که (از خودشان) هم هستند. بلی زمانی این افق والا را به مسلمانان نشان میدهد که برایشان پرده از روی گروه نابکاری برمیدارد که در صف مسلمانان جای گرفتهاند و جای خوش کردهانـد و سسـتی و تنبلی میکنند و دیگران را نیز سست و تنبل میگردانند. تا این که گروه مؤمنان از آنان خویشتن را بر حذر دارند، همانکونه که از سایر دشمنان دیگر خود را حذر میدارند. به دنبال این برحذر داشتن و بیدار باش دادن گروه مسلمانان و به نهضت خواندن و بر پا دادن ایشان در آن زمان، یک نمونۀ انسانی با این چند واژۀ اندک از واژگان قرآن به تصویر کشیده میشود، نمونهای که در میان انسانها در طول قرون و اعصار مختلف، و در سرزمینهای متفاوت، مکرّر میگردد.
آنگاه این حقیقت مـاندگار میماند. گروه مسلمانان پـیوسته آن را مـینگرند و مـیپایند و در برابر دیدگانشان مجسّم میدارند. چنین حقیقتی این است که در صف مسلمانان چه بسا از این قبیل افراد یافته شوند. امّا نباید از خود ناامید گردند. بلکه باید برحذر باشند و به پیش بروند. بکوشند با پرورش و رهنمونی و تلاش، نقص را برطرف کنند و رخـنه را ببندند و ضعف را برطرف سازند، و گامها و احسـاسها و حرکتها را همآهنگ نمایند.
*
پس از آن، روند قرآنی به پیش میرود و میشد که این افراد تنبل خانهنشین و سرسنگین و چنگ زده به زمین را بالا برد و منزلت بخشد، و در ایشـان بیدار گرداند حس چشم دوختن به چیزیکه بهتر و ماندگارتر است و آخرت نام دارد. همچنین تلاش میکند آنان را به فروش دنیا و خرید آخرت تشویق و ترغیبکند. بدیشان وعده میدهد که اگر چـنین کنند، در هر دو صورت لطف و نعمت خدای را بدانان عطاء مینماید، و یکی از دو خیر و خوبی: پیروزی یا شهادت را بهرۀ آنان میفرماید:
(فَلْیُقَاتِلْ فِی سَبِیلِ اللّهِ الَّذِینَ یَشْرُونَ الْحَیَاةَ الدُّنْیَا بِالآخِرَةِ وَمَن یُقَاتِلْ فِی سَبِیلِ اللّهِ فَیُقْتَلْ أَو یَغْلِبْ فَسَوْفَ نُؤْتِیهِ أَجْراً عَظِیماً )(74)
باید در راه خدا کسانی جنگ کنند که زندگی دنیا را بـه آخرت میفروشند (و فانی را با باقی معاوضه میکنند). و هر کس در راه خدا بجنگد و کشته شود، و یا این که پیروز صردد، (در هر دو صورت در آخرت) پـاداش بزرگی بدو میدهیم.
باید در راه خدا بجنگد. چرا که اسلام جنگی را به رسمیّت نمیشناسد جز جنگ در این راه را. جنگی را نمیپذیرد که برای غنیمت، یا غلبه و قدرت، و یا برای مجد و عظمت شخصی یا نژادی باشد.
اسلام برای تسلّط و چیرگی بر سـرزمینی نـمیجنگد. اسلام برای غلبۀ بر ساکنان محلّی به جنگ نمیپردازد. اسلام نمیجنگد تا موادّ خام کارخانههای صـنعت را تامین کند، و بازارهائی را برای مصنوعات و تولیدات بیابد، یـا در مسـتعمرهها و شبه مسـتعمرهها برای سرمایهها جا و مکانی پیدا کند. اسلام هرگز نمیجنگد جهت کسب عظمت و قدرت برای کسی، خاندانی، طبقه و دستهای، دولت و کشوری، امّت و ملّتی، جنسی و نژادی، و ... بلکه اسلام تنها و تنها میجنگد در راه خدا، برای والائی فرمان یزدان در زمین، استقرار برنامه آفریدگار در ادارۀ زندگی، بهرهور و بهرهمند ساختن انسانها از خیرات و برکات ایـن برنامه، و برپائی و برجائی دادگری مطلق خداوند دادار (در میان مردمان) همراه با آزادی هرکسی در انـتخاب عقیدهای که در سایۀ این برنامه ربّانی انسانی جهانی همـگانی، بدان بسنده کند و از دل پذیرای آن شود.
هنگامی که مسلمان بیرون رود تا در راه خدا بجنگد و هدفش والائی فرمان خدا، و استقرار و پابرجائی برنامۀ یزدان در زندگی خود و مردمان باشد، سپس در چنین جنگیکشته شود، شهید خواهد بود، و در پیشگاه جهان آفرین به مقام شهیدان نائل خواهد شد. امّا اگر مسلمانی برای هدف دیگری - جز ایـن هدف - بیرون رود،
(شهید) گفته نمیشود و چشـم براه پاداش خود در پیشگاه خدا نباشد، بلکه چشم براه دریافت پـاداش در نزد کسی باشد که به خاطر مرام و مراد او بیرون آمده است و جنگیده است و جان داده است ...کسانی که چنین فردی را (شهید) نـام مـیدهند، بر خدا دروغ میبندند، و خویشتن و دیگران را با چیزی پـاک میانگارند که خدا مردمان را با چنین چیزی پـاک نمیشمارد! چنین کسـانی از زبان آفریدگار نـاروا میگویند و بر کردگار دروغ میبندند!
بس باید در راه خدا با این قید و قیود و تعیین مرز و حدود کسانی بجنگد که دنیا را مـیفروشند تـا با آن آخرت را خریداری کنند. در ایـن صورت است کـه مرحمت و نعمت بزرگ از جانب خدا بدیشان تـعلّق میگیرد، و چه آنانی که در راه خدا کشته مـیشوند، و چه آنانی که در راه خدا پیروز میشوند، هر دو گروه مورد عنایت کریمانۀ یزدان قرار میگیرند و به پاداش بزرگ ایزد سبحان نائل میشوند:
(وَمَن یُقَاتِلْ فِی سَبِیلِ اللّهِ فَیُقْتَلْ أَو یَغْلِبْ فَسَوْفَ نُؤْتِیهِ أَجْراً عَظِیماً) (74)
هر کس در راه خدا بجنگد و کشته شود و یـا این که پیروز گردد، (در هر دو صورت در آخرت) پـاداش بزرگی بدو خواهیم داد.
با این پسوده، برنامۀ قرآنـی به بالا بردن چنین انسانهائی میپردازد، و آنان را امیدوار به نـعمت و رحمت خداوند بزرگوار میسازد، و در هر دو صورت دلهایشان را آویزۀ الطاف یزدان و فضل بیکران خدای مهربان مینماید. بیم این انسانهای وارسته را از کشش میکاهد، و عشق به غنیمت را هم در دل آنـان کم و ناچیز میگرداند، و بدیشان یاد میدهد که زنده ماندن یا غنیمت بردن با مقایسۀ با فضل عظیم و لطف عمیم خدا، چیزی نمیارزد و بهائی ندارد. از سوی دیگر روند قرآنی با ایـن پسوده انسـانهای مؤمن را از معاملۀ زیانباری گریزان میسازد که آخرت را که دنیا فروختن است. اگر آنان آخرت را به دنیا بدهند، و آخرت را با دنیا نخرند، معاملۀ بس زیانباری انجام دادهاند، حال در گیر و دار جهان زمینی غنیمت بدست آورده باشند یـا غنیمت نبرده باشند، یکسان است و زیان آشکار و عیان است. آخر دنیا در برابر آخرت چیست؟ دنـیا کجا و آخرت کجا؟! غنیمت بردن اموال و دارائـی در فراتر فضل خدا و لطف یزدان چه چیز بشمار است؟! مگر نه این استکه مرحمت و فضل یزدان هم شـامل دارائی است و هم در برگیرندۀ جز آن؟ا
*
سپس روند قرآنی به مسلمانان رو میکند، و از شیوۀ حکایت و تصویر کشی از آن اشخاص کند و سست و تنبلی که دیگران را نیز به بـیکارگی و بیمایگی میخوانـدند، روی میگرداند و به شیوۀ خطاب میپردازد و با جملگی گروه مسلمانان به سخن درمیآید و دلهایشان را برای مردانگی به خروش میاندازد و آنان را در برابر مردان و زنان و کودکان ناتوان و درمانده بر سـر رحـم میآورد. نـاتوانان و درماندگانی که در مکّه از دست مشرکان مـیچشیدند آنچه که میچشیدند و نمیتوانسـتند هجرت کنند و خویشتن را به مدینه برسانند و آئـین و بـاور خود را نجات دهند. چنین بیچارگانی به رهائی خود چشم دوخـته بودند و زاریکـنان یزدان را به کمک میطلبیدند و دعا میکردند که خداوندگار جهان راهگشائی فرماید و وسیلۀ رسـتگاری ایشـان را از سرزمین ستمگری و تعدّی فراهم آورد و فریادرسی را برایشان برساند ... روند قرآنی این چنین بدیشان رو میکند و با ایشان به سخن درمیآید تا این که بدانان والائی مقصد و بزرگی فرجام و سـترگی هدف چنین جنگ و بیکاری را الهام کند. جنگ و پیکاری که خداوند ایشان را بدان میخواند و از آنان میخواهد که همگی بدون درنگ و سرسگینی و سستی و کندی، به سوی آن بیرون روند و حرکت کنند. این فرمان را با شیوۀ ترغیب و تشویق بیان میفرماید و کندی و تنبلی و خانهنشینی را جائز نمیداند و بلکه زشت میشمارد:
(وَمَا لَکُمْ لاَ تُقَاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللّهِ وَالْمُسْتَضْعَفِینَ مِنَ الرِّجَالِ وَالنِّسَاء وَالْوِلْدَانِ الَّذِینَ یَقُولُونَ رَبَّنَا أَخْرِجْنَا مِنْ هَـذِهِ الْقَرْیَةِ الظَّالِمِ أَهْلُهَا وَاجْعَل لَّنَا مِن لَّدُنکَ وَلِیّاً وَاجْعَل لَّنَا مِن لَّدُنکَ نَصِیراً) (75)
چرا باید در راه خدا و (نجات) مردان و زنان و کودکان درمانده و بیچارهای نجنگید که (فریاد برمیآورند و) میگویند: پروردگارا! مـا را از این شـهر و دیاری که ساکنان آن سـتمکارند (و بـر مــا بیچارگان سـتم روا میدارند) خارج ساز، و از جانب خود سرپرست و حمایتگری برای ما پدید آور، و از سـوی خود یـاوری برایمان قرار بده، (تا ما را یاری کند و از دست ظالمان برهاند ).
چگونه از جنگ در راه خدا، و از کارزار برای رهائی مـردان و زنـان و کودکان درمـانده و بیچاره دوری میگزینید؟ آن بیچارگانی که سیماها و چهرههایشان در صحنهای پیدا و هویدا است که مسلمان را به حمایت و جانبداری از ایشان و حفظ حرمت مؤمنان میخواند، و بطور کلّی عاطفۀ نوع دوسـتی آدمـیان را برانگیخته میکند؟ آنان کسانیند که سختترین محنت و درد را میچشند و به بدترین وجه از دین برگردانده میشوند. آخر محنت و درد ایشان به سبب داشتن عقیده است، و هر چه بر سرشان میآورند برای برگرداندن ایشـان از دین است. این استکه رنج و دردشان بسی سنگین است. چرا که محنت و درد حاصل از عقیده و آئین، به مراتب دردناکتر و سختتر است از محنت و رنج و دردی که از لحاظ دارائی و زمین و جان و نـاموس گـریبانگر آدمی مـیگردد و انسـان را داغ و تافته میدارد. آخر این درد و رنجی است که در ویـژهترین ویژگیهای انسانی متوجّه آدمی میگردد، آن ویژگی که بزرگواری جان و ناموس و حقّ و حقوق اموال و دارائی و زمین و آب و ملک، در مرتبهای - از آن قـرار دارند و دنبالهرو و پیرو آن بشمارند.
منظرۀ زن فرتوت و درهم شکسته و کودک ضعیف و نـاتوان، مـنظرۀ بسـیار کارگر و برانگیزاننده و هیجانانگیزی است. امّا منظرۀ پیر مردانی که نمیتوانند به دفاع خیزند - مخصوصاً زمانی که دفاع از آئین و باور در میان باشد - دست کمی از منظرۀ پیشین ندارد. از نمایش همۀ این مناظر برای فراخواندن مسلمانان به جهاد در راه خدا، در این آیه استفاده شده است. و دیدن این منظرهها خود به تنهائی برای تحریک احساسات و به پا ساختن برای جهاد، کافی و بسنده است. این است که قرآن پاسخ ندادن به ایـن فریادها را بسی زشت میداند. مگر میشود چنین فریادهائی را شنید و در خانه نشست و بر اسب همّت تازیانه نزد و به مـیدان کارزار نگریخت؟! این شیوهای است که عمیقاً تأثیر میگذارد و به ژرفای دلها میخزد و سراپای درون را سرک میکشد و شرّ و احساس را به تلاطم و خروش میاندازد و در ژرفای نفس مؤثّر میافتد.
در اینجا لازم است نگـاهی بیندازیم به جهانبینی اسلامی دربارۀ شهر و زمین و میهن:
(هَـذِهِ الْقَرْیَةِ الظَّالِمِ أَهْلُهَا ).
این شهر و دیاری که ساکنان آن ستمکارند.
این شهر و دیاریکه اسلام آن را - در جای خاصّ خود - (دارالعرب)[2]بشمار میآورد، و از مؤمنان برای رهائی بخشیدن مسلمانان ضـعیف و درمـاندۀ آنجا میخواهد که به جنگ برخیزند و نبرد کنند، شهر (مکّه) است. منزل و مأوای مهاجرانی که بدین گرمی از ایشان دعوت به عمل میآید با مشـرکان آنـجا بجنگد و کارزار کنند، و از مسلمانان ضعیف آنجا هـم سخت خواسته میشود که از مکّه بیرون شوند.
این که مکّه شهر و دیـار مهاجران است، تـغییری در دیدگاه اسلام پدید نمیآورد. وقتی که در آنجا قـانون خدا اجراء میگردد و برنامۀ او پیاده نمیشود، و زمانی که مؤمنان در آنجا از آئینشان برگردانده میشوند، و بر اثر عقیده مورد عذاب قرار میگیرند، آنجا شهر و دیار جنگ بشمار است و وظیفۀ مسلمانان مـدینه کارزار.
مسلمانان مدینه به عنوان اینکه (مکّه) دارالحرب است به جنگ با مشرکان میپردازند، نه این که از شهر و دیار پیشین خود دفاع میکنند. تنها به خاطر رهائی مکّه هم نیست که میجنگند، بلکه میجنگند و میرزمند تا برادران مسلمان خود را از زیر ستم ساکنان آنجا رستگار سازند ... پرچمی که مسلمان در حمایت و حفاظت از آن میشد، عقیده و باور خودش میباشد. دیار و میهنی که به خاطر آن جـهاد میکند، دیار و میهنی است که قانون و شریعت خدا در آنجا حاکـم و فرمانروا است. سرزمینی که از آن به دفاع برمیخیزد (دارالاسـلام) است، دارالاسـلامی که برنامۀ یزدان برنامۀ زندگی مردمان است ... هرگونه جهانبینی دیگری جز ایـن، دربارۀ شـهر و دیـار و سـرزمین، جهانبینی غیراسـلامی است، و از تراوش جاهلیّتها است، و اسلام آن را به رسمیّت نمیشناسد.
*
سپس پسودۀ روانی دیگری به میان میآید و همّتها را به خیزش، و ارادهها را به شورش میانـدازد، و راه را روشن می