تفسیر قرآن

تفسیر و معانی قرآن

تفسیر قرآن

تفسیر و معانی قرآن

تفسیر سوره‌ی نساء آیه‌ی 23-15


 

سورهی نساء آیهی 23-15

 

 (وَاللاتِی یَأْتِینَ الْفَاحِشَةَ مِنْ نِسَائِکُمْ فَاسْتَشْهِدُوا عَلَیْهِنَّ أَرْبَعَةً مِنْکُمْ فَإِنْ شَهِدُوا فَأَمْسِکُوهُنَّ فِی الْبُیُوتِ حَتَّى یَتَوَفَّاهُنَّ الْمَوْتُ أَوْ یَجْعَلَ اللَّهُ لَهُنَّ سَبِیلا (١٥) وَاللَّذَانِ یَأْتِیَانِهَا مِنْکُمْ فَآذُوهُمَا فَإِنْ تَابَا وَأَصْلَحَا فَأَعْرِضُوا عَنْهُمَا إِنَّ اللَّهَ کَانَ تَوَّابًا رَحِیمًا (١٦) إِنَّمَا التَّوْبَةُ عَلَى اللَّهِ لِلَّذِینَ یَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهَالَةٍ ثُمَّ یَتُوبُونَ مِنْ قَرِیبٍ فَأُولَئِکَ یَتُوبُ اللَّهُ عَلَیْهِمْ وَکَانَ اللَّهُ عَلِیمًا حَکِیمًا (١٧) وَلَیْسَتِ التَّوْبَةُ لِلَّذِینَ یَعْمَلُونَ السَّیِّئَاتِ حَتَّى إِذَا حَضَرَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قَالَ إِنِّی تُبْتُ الآنَ وَلا الَّذِینَ یَمُوتُونَ وَهُمْ کُفَّارٌ أُولَئِکَ أَعْتَدْنَا لَهُمْ عَذَابًا أَلِیمًا (١٨) یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا یَحِلُّ لَکُمْ أَنْ تَرِثُوا النِّسَاءَ کَرْهًا وَلا تَعْضُلُوهُنَّ لِتَذْهَبُوا بِبَعْضِ مَا آتَیْتُمُوهُنَّ إِلا أَنْ یَأْتِینَ بِفَاحِشَةٍ مُبَیِّنَةٍ وَعَاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ فَإِنْ کَرِهْتُمُوهُنَّ فَعَسَى أَنْ تَکْرَهُوا شَیْئًا وَیَجْعَلَ اللَّهُ فِیهِ خَیْرًا کَثِیرًا (١٩) وَإِنْ أَرَدْتُمُ اسْتِبْدَالَ زَوْجٍ مَکَانَ زَوْجٍ وَآتَیْتُمْ إِحْدَاهُنَّ قِنْطَارًا فَلا تَأْخُذُوا مِنْهُ شَیْئًا أَتَأْخُذُونَهُ بُهْتَانًا وَإِثْمًا مُبِینًا (٢٠) وَکَیْفَ تَأْخُذُونَهُ وَقَدْ أَفْضَى بَعْضُکُمْ إِلَى بَعْضٍ وَأَخَذْنَ مِنْکُمْ مِیثَاقًا غَلِیظًا (٢١) وَلا تَنْکِحُوا مَا نَکَحَ آبَاؤُکُمْ مِنَ النِّسَاءِ إِلا مَا قَدْ سَلَفَ إِنَّهُ کَانَ فَاحِشَةً وَمَقْتًا وَسَاءَ سَبِیلا (٢٢) حُرِّمَتْ عَلَیْکُمْ أُمَّهَاتُکُمْ وَبَنَاتُکُمْ وَأَخَوَاتُکُمْ وَعَمَّاتُکُمْ وَخَالاتُکُمْ وَبَنَاتُ الأخِ وَبَنَاتُ الأخْتِ وَأُمَّهَاتُکُمُ اللاتِی أَرْضَعْنَکُمْ وَأَخَوَاتُکُمْ مِنَ الرَّضَاعَةِ وَأُمَّهَاتُ نِسَائِکُمْ وَرَبَائِبُکُمُ اللاتِی فِی حُجُورِکُمْ مِنْ نِسَائِکُمُ اللاتِی دَخَلْتُمْ بِهِنَّ فَإِنْ لَمْ تَکُونُوا دَخَلْتُمْ بِهِنَّ فَلا جُنَاحَ عَلَیْکُمْ وَحَلائِلُ أَبْنَائِکُمُ الَّذِینَ مِنْ أَصْلابِکُمْ وَأَنْ تَجْمَعُوا بَیْنَ الأخْتَیْنِ إِلا مَا قَدْ سَلَفَ إِنَّ اللَّهَ کَانَ غَفُورًا رَحِیمًا (٢٣) ).

 

مرحله نخستین سوره پایانگرفت. مرحلهای که به سر و سامان دادن زندگی جامعه مسلمان میپردازد، و برای نجات آن از زیر رسوبات و تهنشستهای جاهلیت، ضمانتهای اجتماعی برای یتیمان و مال و جان ایشان در محیط خانوادگی برپا میدارد، و قانون ارثگذاری و ارث بری را در جامعه خویشاوندی پدیدار و نمودار میسازد، و چنین ضمانتهای اجتماعی و همچنین خود قانون ارث را به سرچشمه اصلی آنها برمیگرداند که عبارت است از: خداوندگاری خـدا بر انسانها، و پروردگاری یزدان بر مردمان، و خواست ایزد منان در آفرینش ایشان از یک جنس و یک انسان، و پابرجای نمودن جامعه انسانی بر بنیاد خانواده، و بر پایه ضمانت اجتماعی، و بالاخره ارجاع همگان در همه کار و بار زندگیشان به حدود و مقررات الهی، و توجه دادنشان به اینکه مردمان در محضر دانش و بینش خـداونـدگاری بسر می‏برند و پیوسته پروردگارشان ایشان را میپاید و بر حرکات و سکناتشان نظارت مینماید، و آنان را در برابر فرمانبرداری و یا نافرمانی از جملگی اینها، پاداش و پادافره عطاء میفرماید.

و امّا در این مرحله دوم، خداوند در باره سر و سامان دادن زندگی جامعه اسلامی ادای مطلب میفرماید، و با توضیحات وتوجیهات بیشتر آن را از رسوبات و تهنشستهای جاهلیت میزداید. برای این کار جامعه اسلامی را از لوث زنا پاکیزه میدارد، و عناصر آلوده دامن را از میان مردمان میراند و مردان و زنانی که خویشن را با ارتکاب زنا پلید و آلوده میسازند از جامعه اسلامی برکنار و منفور مینماید. در ضمن در توبه را برای چنین کسانی باز نگاه میدارد، و آنانی را که پشیمان شوند و راه پاکیزگی در پیشگیرند، به درگاه میپذیرد، و لذا ایشان میتوانند پاک و پاکدامـن به میان جامعه اسلامی برگردند ... در بخش واپسین این مرحله، به گـوشهای از زندگی خانوادگـی پرداخته میشود و از زنـان حرام و زنـان حلال در شـریعت اسلامی سخن میرود. با این بیان، این مرحله پایان میگیرد، و این جزء هم خاتمه میپذیرد.

*

(وَاللاتِی یَأْتِینَ الْفَاحِشَةَ مِنْ نِسَائِکُمْ فَاسْتَشْهِدُوا عَلَیْهِنَّ أَرْبَعَةً مِنْکُمْ فَإِنْ شَهِدُوا فَأَمْسِکُوهُنَّ فِی الْبُیُوتِ حَتَّى یَتَوَفَّاهُنَّ الْمَوْتُ أَوْ یَجْعَلَ اللَّهُ لَهُنَّ سَبِیلا. وَاللَّذَانِ یَأْتِیَانِهَا مِنْکُمْ فَآذُوهُمَا فَإِنْ تَابَا وَأَصْلَحَا فَأَعْرِضُوا عَنْهُمَا إِنَّ اللَّهَ کَانَ تَوَّابًا رَحِیمًا.).

کسانی که از زنان شما مرتکب زنا میشوند، چهار نفر از (مردان عادل) خودتان را به عنوان شاهد بر آنان به گواهی طلبید. اگر گواهی دادند، آنان را در خانههای (خود برای حفظ ایشان و دفع هرگونه شر و فسادی) نگاه دارید تا مرگشان فرا میرسد یا اینکه خداوند راهی را بـرای (زندگی پـاک و درست، یا عقوبت) آنان (با ازدواج یا توبه، یا وضع حکم دیگری) باز می کند. و مرد و زنی که از شما زنا می کنند (و متزوج نمیباشند) آنان را بیازارید (و بعد از شهادت چهار نفر مرد عـادل، توبیخشان نمائید). ولی اگر توبه کردند (و از کرده خود پشیمان شدند) و به اصلاح (حال و تغییر احوال خود) پرداختند، دست از آنان بدارید (و نه با گفتار و نه با کردار، ایشان را بدنبال عقوبت و شکنجه لازم نیازارید و گذشته را به یادشان نیارید، چرا که) بی‏گمان خداوند بسیار توبهپذیر و مهربان است‌.

در اینجا اسلام شیوه خود را در پیش میگیرد و برابر آن در پاکیزه کردن و آراسته داشتن جامعه می کوشد. بدین منظور پس از اثبات زنا پیش از هر چیز زنـان مرتکب زنا را از میان سائر زنان بدور میدارد و ایشان را از جامعه میراند، و به اذیت و آزار مردانی میپردازد که به لواط دست مییازند و همان کاری را انجام میدهند که قوم لوط انجام میدادند. در اینجا نوع عقوبت و اندازه آن را معین نفرموده است ... بعدها عقوبت زنان و عقوبت مـردان را تعیین میفرماید و بطور یکسان حد زنا را در آیات سوره نور مشخص مینماید که تازیانه زدن بدیشان است. سنت نبوی هم در این باره رجم را تجویز می کند. هدف نهائی تازیانه زدن و یا رجم نمودن هم صیانت جامعه از آلودگی و ناپاکی، و حفظ جامعه نظیف و شریف اسلامی است. قوانین اسلامی برای هر حالت و هر عقوبتی ضمانتهای اجتماعی رسا و پویائی دارد که با وجود آنها ستمگری و گناهکاری و ظن بردن و گمان ورزیدن مشکل و چه بسا ناممکن خواهد بود، بویژه درکارهای مهمّی که در زندگانی مردمان تاثیر بسزائی داشته باشد:

(وَاللاتِی یَأْتِینَ الْفَاحِشَةَ مِنْ نِسَائِکُمْ فَاسْتَشْهِدُوا عَلَیْهِنَّ أَرْبَعَةً مِنْکُمْ فَإِنْ شَهِدُوا فَأَمْسِکُوهُنَّ فِی الْبُیُوتِ حَتَّى یَتَوَفَّاهُنَّ الْمَوْتُ أَوْ یَجْعَلَ اللَّهُ لَهُنَّ سَبِیلا).

کسانی که از زنان شما مرتکب زنا میشوند، چهار نفر از (مردان عادل) خودتان را به عنوان شاهد بر آنان به گواهی طلبید، پس اگر گواهی دادند، آنان را در خانههای (خود برای حفظ ایشان و دفع هرگونه شر و فسادی) نگاه دارید تا مرگشان فرا میرسد یا اینکه خداوند راهی را برای (زندگی پاک و درست، یا عقوبت) آنان (با ازدواج یـا توبه، یا وضع حکم دیگری) باز می کند.

در متن قرآنی، دقت کافی و احتیاط وافی بعمل آمده است. چرا که متن قرآنی زنانی راکه حد بر آنان اجراء میگردد مشخص میسازد و میفرماید:

(مِنْ نِسَائِکُمْ).

اززنان خود.

یعنی: خانمهای مسلمان... همچنین نوع مردانی راکه باید بر وقوع کار گواهی بدهند معین میدارد:

(من رجالکم).[1]

یعنی مردان مسلمان ... برابر متن قرآن، هم زنانی مشخص میگردند که در صورت ثبوت زنا حد بر آنان جاری میشود، و هـم مردانی معین میگردند که گواهی بر وقوع زنا از ایشان خواسته میشود.

اسلام بر زنان مسلمان - در صورت ارتکاب خطا - مردان کافر و نامسلمان را بهگواهی نمیگیرد. بلکه باید چهار نفر مردان مسلمان بر مساله گواهی دهند، چرا که فرموده است: (منکم). یعنی مردانی از جامعه مسلمان‌.

آنانی که در جامعه مسلمان میزیند، و در برابر شریعت اسلامی کرنش می‏برند، و از رهبری آن پیروی مینمایند، و فرمانش را به جان میپذیرند، و میدانند در اسلام چه چیزهائی هست و چه کسانی در آن بسر می‏برند. لذا در این باره گواهی غیرمسلمان مقبول نیست. چرا که نمیتوان او را امین بر ناموس خانم مسلمان دانست، و به امانتداری و پرهیزگاریش اعتماد کرد. اصلا چنین کسی خیرخواه جامعه اسلامی نبوده و چه بسا علاقهای به پاکی و پاکدامنی اندامان آن نداشته باشد و نخواهد دادگری در آن اجراء گـردد ... این ضمانتهای اجتماعی در امر گواهی، به هنگام تغییر حکم بر جای است. حکمی که تازیانه یا رجم شده است.

(فَإِنْ شَهِدُوا فَأَمْسِکُوهُنَّ فِی الْبُیُوتِ).

اگر گواهی دادند، آنان را در خانههای (خود برای حفظ ایشان و دفع هرگونه شر و فسادی) نگاه دارید.

نباید که با جامعه نیامیزند، و آن را آلوده سازند، و نباید که ازدواج کنند، و به کار وکوشش دست یازند.

(حَتَّى یَتَوَفَّاهُنَّ الْمَوْتُ).

تا مرگشان فرا میرسد.

تا مرگشان در میرسد و اجلشان فراز میآید، در حالی که آنان در همین حال میمانند، یعنی در منازل نگهداری میگردند.

(أَوْ یَجْعَلَ اللَّهُ لَهُنَّ سَبِیلا).

یا اینکه خداوند راهی را برای آنان باز می کند.

مثلا حال و وضع ایشان را دگرگون میسازد، یا اینکه عقوبتشان را تغییر میدهد، و یا اینکه هر گونه که خود بخواهد راجع بدیشان فرمان صادر می کند. این میرساند که چنین حکمی هنوز حکم همیشگی نبوده و بلکه راجع به مدت زمان معینی است، و با توجه به شرائط خاص جامعه صادر شده است، لذا انتظار میرود که حکم دیگری شرف صدور یابد، حکم ثابت و همیشگی. بلی این حکم بعدها صادر شد، و این حکم را تغییر داد، آنگونه که سوره نور آمده است، و در فرموده پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) ذکر شده است. با این وجود، ضمانتهای اجتماعی شدید پیشین راجع به تحقیق درباره زنا به حال خود باقی و تغییر ناپذیر است‌.

امام احمد فرموده است‌:

محمد پسر جعفر برایم روایت نموده است که سعید از قتاده، و قتاده از حسن، و حسن از عبدالله رقاشی، و او از عباده پسر صامت روایت نموده است که رسول الله (صلی الله علیه و سلم) به هنگام نزول وحی متاثر میگردید و غم او را فرا مـیگرفت و چهره مبارکش دگرگون میشد. روزی از روزها خداوند بزرگوار وحی را بر او نازل فرمود. پس از اینکه پیام آسمانی دریافت شد و پیغمبر حالت معمولی را پیداکرد، فرمود:

(خذوا عنّی، قد جعل الله لهنّ سبیلاً: ألثّیّب بالثّیّب، و البکر بالبکر. ألثّیّب جلد مائةٍ و رجمٌ بالحجارة ، و البکر جلد مائةٍ ثمّ نفی سنةٍ).

از من (تفسیر و تعبیر حکم زنا را) بیاموزید و برگیرید، خداوند راهی را برای ایشان پدید آورده است (تا از این تنگنا بدر آیند): چه زن و مرد، و چه دختر و پسر اگر زنا کنند، باید زن و مـرد صد تازیانه بخورند و سپس سنگسار بشوند، و دختر و پسر باید صد تازیانه بخورند و سپس یک سال تبعید بشوند.

مسلم و اصحاب سنن آن را از طرق مختلف از قتاده روایت کردهاند که او از حسن، و حسن از حطان، و او از عباده پسر صامت، و وی از پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) روایت کرده است. مسلم بدین شیوه روایت نموده است:

(خذوا عنّی، خذوا عنّی، قد جعل الله لهنّ سبیلاً: البکر بالبکر، جلد مائةٍ و تغریب عامٍ. ، و ألثّیّب بالثّیّب، جلد مائةٍ و رجمٌ بالحجارة).

از من (تفسیر و تعبیر حکم زنا را) بیاموزید و برگیرید، از من (تفسیر و تعبیر حکم زنا را) بیاموزید و برگیرید، خداوند راهی را برای ایشان پدید آورده است (تا از این تنگنا بدر آیند): اگر پسر و دختر زنا کنند باید بدیشان صد تازیانه زد و یک سال آنان را به غربت فرستاد. و اگر زن و مرد زنا کنند باید بدیشان صـد تازیانه زد و آنان را سنگسار کرد.

در سنت عملی راجع به واقعه ماعز و زن غامدیه آمده است، همانگونه که مسلم در مسند خود روایت نموده است: پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) آن دو نفر را سنگسار کرد و بدیشان تازیانه نزد. همچنین راجع به یک مرد یهودی و یک زن یهودی که جنابشان درباره مساله آن دو داوری فرمود و حکم صادر نمود، آمده است: امر به سنگسارشان داد و بدیشان تازیانه نزد ... سنت عملی پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) میرساند که چنین کاری حکم نهائی است‌.

(وَاللَّذَانِ یَأْتِیَانِهَا مِنْکُمْ فَآذُوهُمَا فَإِنْ تَابَا وَأَصْلَحَا فَأَعْرِضُوا عَنْهُمَا إِنَّ اللَّهَ کَانَ تَوَّابًا رَحِیمًا).

مرد و زنی که از شما زنا می کنند (و متزوج نمیباشند) آنان را بیازارید (و بعد از شهادت چهار نفر مرد عادل، توبیخشان نمائید). ولی اگر توبه کردند (و از کرده خود پشیمان شدند) و به اصلاح (حال و تغییر احوال خود) پرداختند، دست از آنان بدارید (و نه با گفتار و نه با کردار، ایشان را بدنبال عقوبت و شکنجه لازم نیازارید و گذشته را به یادشان نیارید، چرا که) بی‏گمان خداوند بسیار توبهپذیر و مهربان است‌.

روشنتر این است که مقصود از فرموده خداوند متعال:

(وَاللَّذَانِ یَأْتِیَانِهَا مِنْکُمْ ... ).

این باشد که آن دو نفرکسانی قلمداد شوند که به لواط دست مییازند. چنین بیانی،گفته مجاهد (رضی الله عنه) است. ابن عباس و سعید پسر جبیر و جز آنانگفتهاند: مراد از :

(فَآذُوهُمَا). آن دو را بیازارید.

چنین اذیت و آزاری، دشنام بدیشان و ننگین داشتن و عیبجوئی از ایشان و با کفش زدن بدانان است‌!

(فَإِنْ تَابَا وَأَصْلَحَا فَأَعْرِضُوا عَنْهُمَا).

ولی اگر توبه کردند (و از کرده خود پشیمان شدند) و به اصلاح (حال و تغییر احوال خود) پرداختند، دست از آنان بدارید (و نه با گفتار و نه با کردار، ایشان را بدنبال عقوبت و شکنجه لازم نیازارید و گذشته را به یادشان نیارید)‌.

چرا که توبه و اصلاح حال، چنانکه میآید - عبارت است از: تعدیل اساسی و تغییر بنیادین در شخصیت، وجود، دیدگاه، روش، کردار، و رفتار ... از اینجا است که عقوبت متوقف میگردد، و مردمان باید دست از اذیت و آزار این دو منحرف لواط باز بدارند. اعراض از آن دو در چنین موضعی، یعنی: دست برداشتن از اذیت و آزارشان‌.

اشاره زیبای ژرفی که در :

(إِنَّ اللَّهَ کَانَ تَوَّابًا رَحِیمًا).

بی‏گمان خداوند بسیار توبهپذیر و مهربان است‌.

نهفته است این است که خدا است که قانون عقوبت را وضع فرموده است، و هم او است که دستور میدهد که به هنگام توبه و اصلاح حال، دست از عقوبت و آزارشان بدارید. چرا که نـه در اولی که اذیت و آزار کردن است، و نه در دومی که دست از اذیت و آزار برداشتن است، چیزی در دست مردمان نیست و ایشان را چیزی نسزد و نرسد. بلکه تنها و تنها آنان مجری شریعت و رهنمودهای خدایند و بس. خدا هم بسـیار توبهپذیر و بس مهربان است و توبه و پشیمانی را میپذیرد و به توبه کاران رحم می کند و ایشان را با عنایت و لطف مینوازد.

پسوده دومی که در این اشاره نهفته است رهنمود دلهای بندگان است به اقتباس از اخلاق خـداوندگار رحمان، و اینکه در پرتو چنین اخلاقی با یکدیگر زندگی کنند و به هم مهر و محبت ورزند. چرا که وقتی که خداوند بس توبهپذیر و مهربان است، باید که بندگان او هم با یکدیگر محبت و مرحمت داشته، و در برابر چنین گناهی گذشت و بزرگواری کنند، گناهی که سرزده است ولیکن بزهکار از آن توبه کرده است و به اصلاح حال خود کوشیده است. این کار را هم نباید سهلانگاری نسبت بهگناه نامید و رحم و شفقت به بزهکاران قلمدادکرد. اینجا نه سهلانگاری ناروائـی است و نه رحم و شفقت بیجائی. بلکه آنچه هست بزرگواری و مهربانی است در حق توبه کارانی که خویشتن را از لوثگناه پاک میدارند و خـویشتن را روبراه میسازند و در اصلاح حال به جان می کوشند. باید که جامعه ایشان را بپذیرد، وگناه را به یادشان نیارد، وگناه سرزده و از آن برگشته را مایه ننگشان نداند، گناهی که از آن توبه کردهاند، و خود را از آن زدودهاند، و پس از آن در اصلاح حال کوشیدهاند. بلکه لازم است در این وقت یاریشان کرد وکمکشان نمود تا زندگی پاک و بیآلایش و بزرگوارانه خود را بیاغازند، وگناه و بزه خویش را فراموش کنند، دیگر یاد گناه به هنگام رویاروئی با جامعه، اذیت و آزار را در دلشان برانگیخته نگرداند و آن را تافته ندارد. چرا که آزار ناشی از به یاد انداختن چه بسا برخی را دوباره وادار به سرازیر شدن بهگناه و برگشت به خطاکند، و ایشان را در بزهکاری مجدد پافشار و استوار گرداند، و مایه زیان آنان در دنیا و آخرت شود، وکارشان را به تباهی در زمین و انجام فساد در جامعه کشاند، و آن اندازه تباه پیشه کردند که جامعه را بیالایند، و در وقت مناسب از جامعه انتقام بکشند.

این عقوبت نیز بعدها تعدیلگـردید، و برابر روایت راویان اصحاب سنن به عنوان حدیث مرفوعی از ابن عباس (رضی الله عنه) نقل شده است کهگفته است: رسول خدا (صلی الله علیه و سلم) فرموده است‌:

(من رأیتموه یعمل عمل قوم لوطٍ فاقتلوا الفاعل و المفعول به).

کسانی را دیدید که کار قـوم لوط را انجام میدهند، کننده و کرده را بکشید.

از این احکام هویدا است که برنامه اسلامی چه عنایتی در پاکیزه نگاه داشتن جامعه مسلمان از لوث زنا دارد. این عنایت از روزهای نخستین وجود داشته است. چرا که اسلام منتظر این نمانده است تا در مدینه دولت اسلامی تشکیلگردد، و سلطه و قدرتی بر پایه شریعت اسلام برپا و برجا شود تا اجـراء آن را برعهدهگیرد. بلکه در سوره اسراء که مکی است نهی از زنا شرف صدور یافته است‌.

(لاتقربوا الزّنا إنّه کان فاحشةً و ساء سبیلاً).

(با انجام عوامل و انگیزههای زنا) به زنا نزدیک نشوید که زنـا گناه بسیار زشت و بدترین راه و شیوه است.     (اسراء / 32)

همچنین در اول سوره مومنون آمده است‌:

(قد افلح المؤمنون الذین هم فی صلاتهم خاشعون ... و الذین هم لفروجهم حافظون، إلّا علی أزواجهم أو ما ملکت أیمانهم فإنّهم غیر ملومین).

مسلمّاً مومنان پیروز و رستگارند، آن کسانی که در نمازشان خشوع و خضوع دارند ... و عورت خود را حفظ می کنند، مگر از همسران یا کنیزان خود، که در این صورت جای ملامت ایشان نیست‌.

این سخن در سوره معارج تکرار شده است‌.

اما در مکه، اسلام دولت و حکومت و سلطه و قدرتی در مکه نداشت، لذا برای چنین بزه وگناهی که در مکه از آن نهی نمود هیچگونه عقوبتی تعیین نکرد، تا آن زمان که در مدینه قدرت و دولت بهم رساند، و تنها به اوامر و نواهی و رهنمودها و راهنمائیها در مبارزه با گناه و تلاش برای پاک نگاهداری جامعه از آلودگیها و پلشتیها بسنده نکرد. چرا که اسلام دین واقعی است و میداند که تنها اوامر و نواهی و رهنمودها و راهنمائیها کافی نبوده و دین بدون دولت و قدرت پابرجا نمیگردد و برجای نمیماند. آخر دین برنامه یا سیستمی است که زندگی عملی مردمان بر آن استوار میگردد، و تنها احساسات درونی نیست که درکاشانه دل جای داشته باشد و درکشور درون بزید و فرمانروائی کند، بدون اینکه قدرت و حکومتی و قانون و دستوری و برنامه معین و مقررات مشخصی در جهان خارج از دل و دررن داشته باشد.

عقیده اسلامی از همان زمان که در مکه در برخی از دلها جایگزین شد، این عقیده درگستره چنین دلهائی نبرد با جاهلیت را بیاغازید و به پاک کردن و پـاکیزه داشتن زوایای درون پرداخت. هنگامی هم در مدینه اسلام دولت و قدرت بهم رساند، و سلطه و حکومتی بر مبنای شریعت معلوم و روشنی بدستگرفت، و برنامه خداوندگار در شکل مشخص و قالب معینی در زمین پیادهگردید، همه توان خود را در حفظ جامعه از زنا بکار برد و درکنار رهنمودها و پندها عقوبت و تنبیه را اجراء کرد. آخر اسلام - همانگونه کهگفتیم - تنها باور نهان در درون دل و جان نیست. بلکه افزورن بر آن، فرمانروائی است که در واقعیت زندگی فرماندهی دارد، و فرمانش در جهان بیرون گذشته از جهان درون، نافذ و روا است، لذا اعتقاد درونی مذکور را در جهان واقعی بیرون، به مرحله اجراء درمیآورد. چرا که اسلام هرگز بر یک ساق پا استوار و پایدار نمیماند و بلکه بر دو ساق پا قوامگرفته و دوام میآورد.

هر آئین خدائی همینگونه بوده است. یعنی درست برعکس آنچه به خطا در برخی از اذهان است که معتقدند دینهای آسمانیی موجود بـوده که شریعت و نظام و حکومتی نداشتهاند! ... هرگز! هرگز ایـن چنین نیست، چرا که دین آئین زندگی و برنامه واقعی عملی است. مردمان معتقد بدان، برابر آن، خدای را اطاعت و عبادت میکنند، و تنها وتنها درآن از خـدا قـانون و فرمان دریافت میدارند.

جهانبینی اعتقادی و ارزشهای اخلاقی را دریافت میدارند آن سان که قوانـین را دریـافت مـینمایند، قوانینی که زندگی عملی ایشان را نظم و نظام و سر و سامان میدهد. در پرتو این قوانین، سلطه و قدرتی پدیدار میگردد که چنین قوانینی را با نیروی حکومتی در پهنه زنـدگی مـردمان به اجراء درمیآورد، و شورندگان بر آن قوانین را ادب می کند، و عقاب و عذابشان میرساند، و جامعه را ازکـثافت جاهلیت محفوظ و مصون میدارد، تا اطاعت و عبادت تنها ویژه خداوند یکتا گردد، و دین تنها آئین ایزد یگانه باشد و بس. یعنی: خداوندانی - در هر شکلی از اشکال - جز الله در میان نباشند، خداوندانی که برای مردمان قانون وضع کنند، و معیارها و ارزشها بیافرینند، و مقررات و نظامات برقرار سـازند. چرا که همه اینها را تنها آفریدگار جهان میآفریند و میسازد، و هر آفریدهای که در چیزی از اینها ادعای حقی برای خود داشته باشد، قطعاً ادعای الوهیت و خدائی بر مردم را برای خود دارد. هر دینی هم که از سوی خدا آمده باشد به انسانی اجازه نمیدهد که خود را خدا بنامد و بداند و برای خود چنین ادعائی بکند و در چنین مقامی خویشتن را تصور نماید. از اینجا است کـه دینی نیست کـه از سـوی خداوندگار عالم آمده باشد و تنها جنبه اعتقادی درونی داشته، و قانون عملی به ارمغان نیاورده باشد، و اصلا سلطه و قدرتی نداشته باشد که با آن بـتواند چنان قانونی را به مرحله اجراء درآورد.

بدین منوال اسلام در مدینه وجود حقیقی خود را پیدا می کرد، و با پاک کردن و پاکیزه داشتن جامعه از راه قانونگذاری و اجـراء احکـام، و با عقوبت و تادیب، شخصیت راستین خود را جلوهگر میساخت، بدانگونه که از لابلای احکام موجود در این سوره دیدیم، و بعدها هم از راه تعدیل احکام، تا بدانگاه که بر راستای استوار استقرار پذیرفت، بدان نحوی که خدا خـواسـته بود.

جای تعجب نیست اگر اسلام این همه اهتمام میورزد در راه پاک کردن و پاکیزه داشتن جامعه ازگناه زشت زنا، و آشکارا با هر وسیله ممکن و از راههایگوناگون با آن به مبارزه میپردازد. چرا که نشـانه نخستین جاهلیت - در هر زمانی، همانگونه که ما در جاهلیت حاضر و همه جا گستر خود می‏بینیم - هرج و مـرج جنسی، و آزادی حیوانی است، آزادی بیبند و باری که نه با موازین اخلاقی جور درمیآید و نه با معیارهای قانونی سازگار است‌.

نشانه دیگر جاهلیت، این پیوندهای بیبند و بار جنسی را نشانهای از نشانههای «آزادی شخصیت» بشمار آوردن، و معتقد بودن به اینکه در برابر چنین آزادی شخصیتی جز انسان بدکردار خطاکار به مبازره نمیایستد، و غیر از انسان متعصب سختگیر بر آن نمیشورد!

جاهلان از همه آزادیهای «انسانیت» چشمپوشی و گذشت می کنند، ولیکن از این آزادی «حیوانی» به هیچ وجه چشم نمیپوشند وگذشت نمی کنند! گاهی هـمه آزادیهای انسانی را نادیده میگیرند، و اما در برابر کسی که بخواهد آزادی حیوانی ایشان را سر و سامان و نظم و نظام بخشد و آن را پاکیزه دارد و از آلودگیها بپالاید بپا میخیزند و توفنده و غران بر او میتازند!

در میان جامعههای جاهلی هـمه ارگانها و دستگاهها دست به دست هم میدهند و یکدیگر را یاری می کنند برای: درهم شکستن موانع اخلاقی، تباه کردن قوانین فطری سرشته در ذات انسان، آراستن و پـیراستن شهوات حیوانی با القاب و عناوین پاک ولی گول زننده ظاهر پسند توخالی، شعلهور سـاختن آتش هوس با وسائلگوناگون، کشاندن به انجام عملی جنسی بیقاعده و بیرویه، سستگرداندن روابط و پیوندهای خانوادگی، خوار داشتن مـقررات و ضوابط خانه و جامعه، تحقیر مـواظبتها و نظارتها، خواه از سـوی خانواده باشد و خواه از جانب جامعه، خوار داشتن

احساسات فطری سالمی که از شهوات بـیادبانه و بیبند و بار بیزار وگریزان است، ستودن چنین شهوات و هوسرانیها و بزرگ و سترگ جلوه دادن بیبند و باریهای عاطفی و بدنی و تعبیری!

همه اینها از نشانههای جاهلیت پستی است که اسلام آمده است تا احساسات بشری و جوامع انسانی را از آنها پاکیزه دارد. این نشانهها هم همان نشانههائی است که هر جامعه جاهلی بدان آلوده و نشاندار بدان است. برای مثال کسی که اشعار امـرئ القیس، شاعر دوران جاهلی عرب را میخواند، همسان آنها را میتواند در اشعار دوران جاهلی یونانی و دوران جـاهلی رومانی بیابد، و نظانر آنــها را در ادبیات و هنرهای معاصر جاهلیت عرب و در جاهلیتهای دیگرکنونی نیز پیدایند. همچنین کسی که آداب و رسوم جامعه، هـرزه گرائی زنان، دیوانگی دلباختگان، هرج و مرج اختلاط زنان و مردان را در همه جاهلیتهای قدیم و جدید وارسی و بررسی کند، میبیند که مـیان آنـها هـمگونیها و پیوندهائی است، و جملگی از جهانبینیهای همسانی، سرچشمه میگیرند، و سخنها و شـیوههای نزدیک و همگونی در پیش میگیرند!

همیشه این آزادی حیوانی، به نابودی تمدن و نابودی ملتی میانجامد که چنین آزادیی در میانشان میپراکند، چنانکه تمدن یونانی و رومی و ایـران باستان بدین سرنوشت،گرفتار آمدند، و امروزه هم چنین سرنوشتی در انتظار تمدن اروپائی و آمریکائی است، و هم اینک با وجود پیشرفت ژرف و چشمگیرصنعتی، در حال سقوط و فروپاشی است. این کار، فـرزانگان و خردمندان آنجا را به هراس انداخته است، و چنانکه از گفتههایشان پیدا است آنان ناتوانتر از آنند که بتوانند در برابر چنان موج تـوفنده و ویـرانگری ایستادگی نمایند و تاب مقاومت داشته باشند.[2]

با وجود چنین سرانجام شومی، طرفداران جاهلیت - در هر زمانی و هر مکانی - به سوی پرتگاه نابودی شتاب میگیرند و پیاپی بدان میافتند. آنان گاهی میپذیرند که همه آزادیهای «انسانی» خود را از دست بدهند، ولیکن هرگز نمیپذیرند که حتی مانع واحدی بر سر راه آزادی «حیوانی» ایشان پدیدار آید. بدین خشنودند که همچون بندگان، غل و زنجیر بندی را بهگردن و دستها و پاهایشان بیندازند، ولیکن حق بیبند و باری را داشته باشند و بگذارند حیوان آسا، بپلکند و هوسرانی بکنند! این کار را آزادی و آزادگی نمیتوان نامید. بلکه آن را باید پرستش امیال حیوانی و سرنگونی به ژرفای جهان چهارپائی قلمدادکرد. اصلا آنان بسی از حـیوانات سرگشتهتر وگمراهترند. چرا که حیوانات در این مساله مقهور و محکوم قانون فطرت هستند. قانون فطرتی که در حیوانات برای عمل جنسی، فصلهای معینی را تعیین کرده است که از آن فصلها تجاوز نـمینماید و جفتگیری همیشه فلسفهاش باروری و تولید نسل است. مادهها نرها را جز در فصل باروری پذیرا نمیگردند، و نرها به سوی مادهها یورش نمیبرند مگر این که مادهها آمادگی داشته باشند. ولی خداوند انسانها را به خودشان واگذاشته است، و خودشان را با عقیده و ایمان مهارکرده است. هر زمان که انسانها از بند عـقیده و ایمان آزاد و رها شوند، خودشان در برابر فشار غریزه جنسی، سست و ضعیف میگردد و دیگر نمیتواند سرکشی اسب غریزه جنسی لجامگسـیخته انسانها را مهارکند. از اینجا است که غیرممکن است، بتوان جلو سرکشی اسب غریزه جنسی راگرفت و جامعه را از این پلیدی نجات داد، مگر با عقیده و ایمانی که بتواند زمام آن را بگیرد، و نیروئی برخاسته از این عقیده و ایـمان آن را مهار سازد و از تاخت و تازش بیندازد، و حکومتی ناشی از دینداری و دین باوری بر مسـند قدرت بوده و بیرون روندگان از دائره قوانین آئین آسمانی راتنبیه و عقوبت نماید، و نه تنها انسان را به خویشتن برگرداند، بلکه او را از حضیض مذلت حیوانیت بلند گردانـد و به مقام والای «انسانیت» ارزشمند در پیشگاه خداوند ذوالجلال برساند.

جاهلیتی که بشریت درآن بسرمیبرد، بدون عقیده و ایمان میزید، و در آنجا حکومت وقدرتی هم نیست که بر عقیده و ایمان استوار باشد. از اینجا است که فرزانگان در جاهلیتهای غربی به فریاد آمدهاند، ولیکن کسی به فریادشان پاسخ نمیگوید. چرا که کسی سخنان بر بادی را نخواهد شنید که فاقد قدرت اجرائی بوده، و سردمدارانی از آن پشتیبانی ننموده، وکمترین شکنجه و آزاری در برابر سرکشی از آن بدنبال نداشته باشد. کلیسا به فریاد آمده است، و رهبران دینی به افغان آمدهاند، ولیکن کسی بدیشان پاسخ نمیگوید، چرا که کسی به عقیده ضائع پاسخ نمیگوید که پشت سر آن سلطه و قدرتی نباشد که از آن حمایت و حفاظت کند، و رهنمودهایش را به مرحله اجراء درآورد و قوانینش را پیاده سازد. این است که بشریت به پرتگاهی میافتد که در آن فطرت حاکمیت ندارد، فطرتی که خداوند آن را به حیوانات داده است، و نیز بدون ضابطه و قاعده عقیدت و شریعتی که خداوند آن را به انسان بخشیده است‌.

بر باد رفتن چنین تمدنی، سرانـجام قطعی آن است، سرانجامی که همه تجارب گذشته بشریت بیانگر آن است، هر چند هم این تمدن استوار به نظر رسد، و پایههایش ستبر جلوه گر آید. چون که «انسـان» بدون شک ستبرترین پایه در میان این پایهها است، و وقتی که انسان ویران و ویلان شود، قطعی است که تمدن تنها بر کارخانهها وکارگاهها و تولیدات پابرجا و ماندگار نمیماند.

وقتی که به ژرفای این نکته پی ببریم، بهگوشهای از عظمت اسلام پیخواهیم برد، و خواهیم دانست که چرا اسلام، این همه در مجازات زنا به خاطر حفظ «انسان» از تباهی و نابودی سختگیری می کند، و مـی کوشد زندگی انسانی بر اساس انسانی راستین خود استوار بماند. همچنین به گوشهای از دستگاههایی پی می‏بریم که چگونه زندگی انسانیت را ویران و نابسامان میسازند، با ستایش از زنـا، و آراستن آن در جلو دیدهها، و بازکردن زانو بند شهوات حیوانی، و رهائی افسار بهیمی، وگاهی همه اینها را «هـنر» نـامیدن، و گاهی «آزادی» گفتن، و زمانی «پیشرفت» دانستن‌!

سزاوار است که هر وسیلهای از وسایل ویرانگری «انسان» را به نام خود نام برد و آن نام هم جز واژه «گناه» نیست. همچنین باید رویاروی این گناه با دلسوزی و اندرزگوبی و شکنجه و آزار، ایستادگی و پایداری کرد. این دلسوزی و اندرزگوئی، و نیز عذاب و عقاب را اسلام مهیا میدارد و بس. اسلام، بلی تنها اسلام در پرتو برنامه کاملا کـامل و راست و درست خود چنین چیزی را فراهم میبیند.[3]

*

گذشته از این، اسلام درها را بر روی زنان و مردان گناهکار نمیبندد و ایشان را از جامعه نمیراند، اگر آنان پشیمان شوند و برگردند و جویای پاک و خواهان نیکیگردند. و بلکه راه را برایشانگشاده میدارد و به رفتن در آن تشویقشان میسازد، و تشویق تا بدانجا است که خداوند پذیرش توبه و بازگشت ایشان را - در صورت اخلاص در آن - برخود حق واجبی میشمارد، و آن را با سخنان بزرگوارانهاش بر خـویشتن فرض میدارد! آیا کسی تفضلی از این بالاتر و مرحمتی از این فراتر را خواهان است؟

(إِنَّمَا التَّوْبَةُ عَلَى اللَّهِ لِلَّذِینَ یَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهَالَةٍ ثُمَّ یَتُوبُونَ مِنْ قَرِیبٍ فَأُولَئِکَ یَتُوبُ اللَّهُ عَلَیْهِمْ وَکَانَ اللَّهُ عَلِیمًا حَکِیمًا. وَلَیْسَتِ التَّوْبَةُ لِلَّذِینَ یَعْمَلُونَ السَّیِّئَاتِ حَتَّى إِذَا حَضَرَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قَالَ إِنِّی تُبْتُ الآنَ وَلا الَّذِینَ یَمُوتُونَ وَهُمْ کُفَّارٌ أُولَئِکَ أَعْتَدْنَا لَهُمْ عَذَابًا أَلِیمًا.).

بی‏گمان خداوند تنها توبه کسانی را میپذیرد که از روی نادانی (و سفاهت و حماقت ناشی از شدت خشم و غلبه شهوت بر نفس) به کار زشت دست مییازند، سپس هر چه زودتر (پیش از مرگ، به سوی حدا) برمی گردند (و از کرده خود پشیمان می گردند). خداوند توبه و برگشت آنان را میپذیرد. و خداوند آگاه (از مصالح بندگان و صدق نیت توبه کنندگان است و) حکیم است (و از روی حکمت درگاه توبه را بر روی توبه کنندگان) باز گذاشته است)‌.

در این جزء سخن از توبه رفت، آنگاه که در سوره آل عمران زیر سایه این فرموده خداوند بزرگوار غنوده بودیم‌:

(وَالَّذِینَ إِذَا فَعَلُوا فَاحِشَةً أَوْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ ذَکَرُوا اللَّهَ فَاسْتَغْفَرُوا لِذُنُوبِهِمْ ... ).

کسانی که چون دچار گناه (کبیرهای) شوند، یا (با انجام گناه صغیرهای) به خویشتن ستم کنند، بـه یاد خدا میافتند (و وعد و وعید و عقاب و ثواب و جلالت و عظمت او را پیش چشم میدارند و پشیمان می گردند) و آمرزش گناهانشان را خواستار میشوند.

تمام آنچه آنجا گفته شده است، در اینجا نیز مـیتوان بیان داشت، جز اینکه تعبیر در این سوره هدف دیگری را هم دنبال می کند، و آن بیان اصل و حقیقت وکیفیت و چگونگی توبه است‌:

قطعاً توبهای راکه خداوند میپذیرد، و در پرتو تفضل خود، پذیرش آن را بر خویشتن واجبگردانده است، توبهای است که از ژرفای درون و عـمق جـان برمیجوشد وگویای این است که چنین کسی از دل و جان پشیمان شده است و زندگی دوبارهای پیدا کـرده است‌.

پشیمانی، او را از ژرفاهای جان به حرکت افکنده است، و سخت وی را به تکان انداخته است، تا آنجاکه راستای راه را در پیشگرفته است و برگشته است و خویشتن را به آستانه خدا انداخته است، در حالی که هنوز از عمر کافی برخوردار است و در وسط امواج آرزوها گرفتار است. امّا عشق راستینی پدیدارگشته است، که او را شیدای پاکی کـرده است، و نیت صادقانهای هویدا شده است، که وی را شیفته پیمودن راه تازهای کرده است‌!

(إِنَّمَا التَّوْبَةُ عَلَى اللَّهِ لِلَّذِینَ یَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهَالَةٍ ثُمَّ یَتُوبُونَ مِنْ قَرِیبٍ فَأُولَئِکَ یَتُوبُ اللَّهُ عَلَیْهِمْ وَکَانَ اللَّهُ عَلِیمًا حَکِیمًا).

کسانی که کار زشت را از روی جهالت و نادانی انجام میدهـد کسانی هستند که مرتکب گناهان میشوند ... انگار اجماع بر این است که جهالت در اینجا به معنی ضلالت، یعنی ترک هدایت است، مدت خواه کم باشد و خواه زیاد، مادام تا بدانجا ادامه نیابد که روح به گلوگاه رسد. کسانی که هر چه زودتر توبه می کنند، کسانیند که به سوی خداوندگار جهان برمیگردند پیش از اینکه مرگشان فراز آید و بدانند که دارند می میرند و پیک اجل در رسیده است و به سکرات و شدائد مرگ گرفتار آمدهاند و به آستانه مرگ رسیدهاند و هم اینک وقت بدرود حیات است ... توبهای که در اوقـات معمولی انجام میگیرد توبه پشیمانی و دست کشیدن از لغزشها وگناهان است، و در اندیشه انجام کارهای نیک بودن، و تصمیم بر زدودن آثار زشتیها و زنگار پلشتیهاگرفتن است. در این صورت، توبه، تولد دوباره انسان و بیداری نوین جان است، «و بدین علت خداوند توبه ایشان را میپذیرد»... «و پیوسته خدا بس آگاه بوده و هست، و حکیم و کاربجا میباشد». از روی آگاهی و حکمت دست بکار مییازد، و به بندگان ناتوان خـود، فرصت گشت به صفپاکان را عـطاء مـیفرماید، و هرگز ایشان را به فراسوی دژهای محرومیت از لطف رب نمیاندازد، مادام که آنان، خواهان واقعی پناهگاه امن و امان خداوند رحمان باشند، و صادقانه بخواهند درکنف حمایت یزدان مهربان بغنوند.

پروردگار بزرگوار، بندگان ناتوان خود را از درگاه نمیراند، و زمانی که به سـویش گردند و پشیمان گردند، ایشان را ناامید نمیگرداند. خداوند، بی‏نیاز از آنان است، و توبه ایشان بدو سودی نمیرساند، ولیکن سود آن، عائد خودشان میشود، و مایه بهبودی زندگی و اصلاح حال آنان و جامعهای میگردد که در آن زیست می کنند. از ایـنجا است کـهگستره توبه را برایشان فراخ و راه عودت ایشان را به صف توبه کاران و پاکانگشاده میدارد.

(وَلَیْسَتِ التَّوْبَةُ لِلَّذِینَ یَعْمَلُونَ السَّیِّئَاتِ حَتَّى إِذَا حَضَرَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قَالَ إِنِّی تُبْتُ الآنَ).

توبه کسانی پذیرفته نیست که مرتکب گناهان می گردند (و بدنبال انجام آنها مبادرت به تـوبه نمینمایند و بر کرده خویش پشیمان نمی گردند) تا آنگاه که مرگ یکی از آنان، فرا میرسد و می گوید: هم اینک توبه می‏کنم (و پشیمانی خویش را اعلام میدارم)‌.

این چنین توبهای، توبه درماندهای است که سرگشتگی او را درگرداب خود، فرو برده است وگناهکاری، وی را از هر سو فراگرفته است. توبه کسی است که توبه می کند چون که جائی برای انـجام گناه در اختیارش نمانده است، و دیگر ارتکاب پلشتیها برایش مقدور نمی‏باشد. این است که خداوندگار دادار چنین توبه ای را نمیپذیرد. آخر چنین توبهای نه تنها دل را و زندگی را اصلاح نمی‏بخشد، بلکه سـرشت را دگرگون نمیگرداند و تغییری در روند زندگی و روش حیات، پدیدار نمیسازد.

توبه پذیرفته میگردد، چون که توبه درگاه بازی است که از آنجا گریختگان، به قرق امن و امان برمی گردند و خویشتن را در پناه خدا میدارند، و نفس خود را از بیابان گمراهیها و سرگشتگیها باز میآورند، و بشریت، آنان را از میانگمراهان و سرگشتگانی بدر میآورد که در زیر پرچم اهریمن راه میروند و زندگی گلهوارشان را بسر میبرند! تا اگر خداوند بدیشان عمری دهد، در طول حیات مقدر بعد از توبه، کارهای شایسته و بایسته انجام دهند، یا دست کم پیروزی هدایت بر ضلالت را اعلام دارند، اگر اجل مقرر و محدود چشم براهشان بود و ایشان را در ربود، بدون این که متوجه بوده باشند مرگ در دم منتظرشان است، و از جائی و بگونهای بر آنان تاخت میآرد، که نمیدانند.

(وَلا الَّذِینَ یَمُوتُونَ وَهُمْ کُفَّارٌ).

همچنین توبه کسانی پذیرفته نیست که بر کفر میمیرند (و جهان را کافرانه ترک می گویند)‌.

آخر اینان هرگونه رابطه و پیوند موجود در میان خود و توبه راگسیختهاند، و هرگونه فرصت موجود در میان خود ومغفرت را تباه کردهاند و هدر دادهاند.

(أُولَئِکَ أَعْتَدْنَا لَهُمْ عَذَابًا أَلِیمًا).

بـرای هم ا ینان و هم آنان عذاب دردناکی را تهیه دیدهایم‌.

(أَعتَدنا): یعنی تهیه دیدهایم و آماده نمودهایم. پس در این صورت نیازی به آماده ساختن و حاضر آوردن نمیباشد!

برنامه یزدانی اسلام، در امر عقوبت اینگونه سختگیری می کند، ولیکن در عین حال دو لنگه دروازه را برای توبه، کنار میزند و درگاه توبه را کاملا باز میگذارد؛ در نتیجه توازن و همسنگی در ایـن برنامه یزدانی یگانه، به تمام وکمال میرسد، و تاثیر خود را بگونهای در زندگی پدید میآورد که هیچ یک از برنامهها - اعم از قدیم و جدید -این چنین تاثیری را نداشته و ندارد.

*

موضوع دوم این درس، موضوع مربوط به خانمها است‌.

عربها در زمان جاهلیت عربی - همانگونه که مردمان همه جاهلیتهای پیرامرن ایشان این چنین بودند - با زن رفتار بسیار بدی داشتند. حقوق انسـانی زن را نمیشناختند و مرتبه او را بسیار پائینتر از مرتبه مرد میدیدند، و تا بدانجا منزلت وی را پست میدانستند، که به کالا نزدیکتر بود تا به انسان. او را وسیله سرگرمی و خوشی و لذت حیوانی بشمار مـیآوردند، بدانگاه که فتنه جانها، انگیزه غریزهها، ماده شهوترانیها، و العوبة غزلسرائیهای بیپرده بـیشرمانهاش میدیدند... اسلام آمد و همه اینها را از او زدود و وی را در مکان طبیعی خود در پیکره خانواده، جای داد، و نقش جدی زن را در میان جماعت انسانی به رسمیت شناخت، و او را در مرتبه والا و مقام بالائی نشاند که سزاوارش بود. مرتبه والا و مقام بالائی که سازگار با قاعده همگانی و عامی است که در سرآغاز این سوره اسلامآن را مقرر و معین میدارد:

(الَّذِی خَلَقَکُمْ مِنْ نَفْسٍ وَاحِدَةٍ وَخَلَقَ مِنْهَا زَوْجَهَا وَبَثَّ مِنْهُمَا رِجَالا کَثِیرًا وَنِسَاءً).

پروردگاری که شما را از یک انسان بیافرید و (سـپس) همسرش را از نوع او آفرید، و از آن دو نفر، مردان و زنان فراوانی (بر روی زمین) منتشر ساخت‌.

آنگاه سطح احساسات عالی انسانی را در زندگی زناشوئی از سطح دانی حیوانی فراتر می‏برد، و آن را به زیر سایههای احترام، دوستی، محبت و مودت، مهر و عـطوفت، و نیکرفتاری و نیکوکرداری می‏برد، و پیوندها و خویشاوندیها را بگونهای استوار میدارد که در نخستین برخوردگسـیخته نگردند، و با اولین ناسازگاریها و با سـادهترین امواج خشمها، از میان نروند:

(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا یَحِلُّ لَکُمْ أَنْ تَرِثُوا النِّسَاءَ کَرْهًا وَلا تَعْضُلُوهُنَّ لِتَذْهَبُوا بِبَعْضِ مَا آتَیْتُمُوهُنَّ - إِلا أَنْ یَأْتِینَ بِفَاحِشَةٍ مُبَیِّنَةٍ - وَعَاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ فَإِنْ کَرِهْتُمُوهُنَّ فَعَسَى أَنْ تَکْرَهُوا شَیْئًا وَیَجْعَلَ اللَّهُ فِیهِ خَیْرًا کَثِیرًا . وَإِنْ أَرَدْتُمُ اسْتِبْدَالَ زَوْجٍ مَکَانَ زَوْجٍ وَآتَیْتُمْ إِحْدَاهُنَّ قِنْطَارًا فَلا تَأْخُذُوا مِنْهُ شَیْئًا أَتَأْخُذُونَهُ بُهْتَانًا وَإِثْمًا مُبِینًا . وَکَیْفَ تَأْخُذُونَهُ وَقَدْ أَفْضَى بَعْضُکُمْ إِلَى بَعْضٍ وَأَخَذْنَ مِنْکُمْ مِیثَاقًا غَلِیظًا . وَلا تَنْکِحُوا مَا نَکَحَ آبَاؤُکُمْ مِنَ النِّسَاءِ - إِلا مَا قَدْ سَلَفَ - إِنَّهُ کَانَ فَاحِشَةً وَمَقْتًا وَسَاءَ سَبِیلا).

ای کسانی که ایمان آوردهاید، برای شما درست نیست که زنان را (همچون کالائی) به ارث بـرید (و ایشـان را بدون مهریه و رضایت، بـه ازدواج خود درآورید، و) حال آنکه آنان چنین کاری را نمیپسندند، و وادار بدان می گردند. و آنان را تحت فشار قرار نـدهید تـا بـدین وسیله (ایشان را وادار به چشم پـوشی از قسمتی از مهریه کنید و) برخی از آنچه را کـه بدیشان دادهاید فراچنگ آرید. مگر اینکه آنان (با نشوز و سوء خلق و فسق و فجور) دچار گناه شوند (که در ایـن صورت میتوانید بر آنان سختگیری کنید، یا به هنگام طلاق قسمتی از مهریه را بازپس گیرید). و با زنان خود بطور شایسته (در گفتار و در کردار) معاشرت کنید، و اگر هم از آنان (به جهاتی) کراهت داشتید (شتاب نکنید و زود تصمیم به جدائی نگیرید) زیـرا کـه چه بسـا از چیزی بدتان بیاید و خداوند در آن خیر و خوبی فراوانی قرار بدهد. و اگر خواستید همسری را بجای همسری برگزینند، هر چند مال فراوانی هـم مهر یکی از آنان کرده باشید، برای شما درست نیست که چیزی از آن مال دریافت دارید. آیا با بهتان و گناه آشکـار، آن را دریافت مـیداریـد؟! (مگر مومنان را چنین کاری سزد؟!). و چگونه (سزاوار شما است که) آن را بازپس گیرید؟ و حال آنکه با یکدیگر آمیزش داشتهاید و هر یک بر عورت دیگری اطلاع پیدا کردهاید و (گذشته از ایـن) زنان پیمان محکمی (هنگام ازدواج) از شما گرفتهاند (و خداوند برابر آن، امر زناشوئی را حلال نموده است). و با زنانی ازدواج نکنید کـه پـدران شما با آنان ازدواج کردهاند. چرا که این کار، عمل بسیار زشتی است و (در پیش خـدا و مردم) مبغوض بوده و روش بسـیار نادرستی است؛ مگر آنچه گذشته است (و در زمان جاهلیت بوده است که مورد عفو خدا قرار می گیرد).

در زمان جاهلیت عربی - پیش از این که اسلام، عربها را از گودال جاهلیت گیرد، و ایشان را به بالای والای اسلامی برساند - وقتی که مردی از ایشـان میمرد، وارثان او از هرکس دیگری، برای تصرف زن بیوه او سزاوارتر بشمار میآمدند، و آن را به ارث می‏بردند همانگونه که چهارپایان و اموال و امتعه برجای مانده را به ارث میبردند! اگر یکی از آنان میخواست با او ازدواج مینمود، و اگر میخواستند او را به ازدواج کس دیگری درمیآوردند و مهریهاش را برای خود دریافت میداشتند - درست همچون فروش چهارپایان و سائر اموال و دارائی بر جای مانده - و اگر میخواسـتند از ازدواج او ممانعت می کردند و او را در منزل نگاه میداشتند، بدون این که وی را به ازدواج کسی درآورند، تا آنگاه با دادن پولی یا چیزی خویشتن را بازخرید می کرد و فدیه خود را میداد!

برخی هم عادتشان بر این بـود: بدانگاه که مردی میمرد، اگر یکی از وارثان مرده در میرسید و جامه خود را بر او می انداخت، زن، از آن وی میشد، و او را از دیگران محروم میداشت و بدو دست مییافت، همانگونه که جنگجو لباس کشته و غـنیمت جنگی را فراچنگ میآورد! اگر چنین زنی زیبا می‏بود، با او ازدواج مینمود، و اگر زشت می‏بود نگاهش میداشت تا بمیرد و اموال او را به ارث برد! یا این که زن در برابر پرداخت پولی خویشتن را از او باز خرید کند! ... امّا اگر زن پیش از این که وارثی از وارثان شوهرش بدو دست یابد و جامهاش بر او افکند، از خانه میگریخت و خویشتن را به منزل پدری ومادری خود میرسانید، او نجات مییافت و آزادیش را فراچنگ میگرفت و خویشتن را از دست او رها می کرد و در امان میماند!

برخی هم زن را در ازدواج آزاد میگذاشتند و با او ییمان میبستند که بدین شرط او را در ازدواج آزاد میگذارند، که تنها با کسی ازدواج کند که ایشـان بخواهند و با پول چنین مهریهای خویشتن را بازخرید نماید، حال با پرداخت همه و یا با دادن قسمتی از آن! برخی از آنان هم، هـنگامی مـردی میمرد، زن او را برای پسر بچه خود نگاه میداشتند تا بزرگ گردد و وی را به زنیگیرد!

بعضی هم اگر مردی میمرد و دخترکی از او برجای میماند، چنین دخترک یتیمی را نگاه میداشتند و او را از ازدواج ممانعت مینمودند تا پسرک خودش بزرگ میگردید، و او را به زنی میگرفت، و دارائی دخترک را تصاحب می کرد!

آری! این چنین و آن چنان بود! وکارهای ناروای دیگر بدتر از آنها! کارهای ناروائی که با دیـدگاه اسلامی محترمانه و بزرگوارانهای که اسلام در حق زن، یعنی پاره تن نفس واحده دارد، کاملا مـخالف و ناسازگار هستند، و نه تنها انسانیت زن، بلکه انسانیت مرد را هم، سقوط میدهند.گذشته از این، پیوند موجود در میان دو جنس را تبدیل به رابطه بازرگانی یا ارتباط حیوانی می کنند!

اسلام پیوند زن و مرد را از این مکانت فرودین به آن منزلت والا و بالا رساند، منزلتی که سزاوار کرامت آدمیزادگانی است که خداوند بدیشان بزرگی بخشیده است و بر بسیاری از جهانیان برتری داده است. آخر از اندیشه اسلام درباره انسان، و از دیدگاه اسلام درباره زندگی انسانی، آدمی چنان ارجی پیداکـرد و آنگـونه اوجیگرفت که مردمان جز از طریق این سرچشمه ارزشمند اسلام نام، بدان آشنائی پیدا نکردهاند.[4]

اسلام، به ارث بردن زن را حرام کرد و نگذاشت همچون کالائی و حیوانی، ترکهای بشمار آید. همچنین قدغن فرمود که زن از ازدواج بازداشته شود و بازیچه این و آنگردد، و با محروم کردن او از ازدواج، بدو زیان رسانده شود، مگر این که زن مرتکب زناگردد. تازه این حکم وقتی اجراء میشد که هنوز حد معروف زنا مقر نشده بود. اسلام به زن آزادی داده است، با هر کس که میخواهد ازدواج نماید، ازدواج نخستین باشد یا ازدواج مجدد، زن، دختر باشد یا بیوه، طلاق داده شده باشد یا شوهرش مرده باشد. اسلام همچنین بر مردان واجبگردانیده است که با زنان مـعاشرت مودبانه و زندگی محترمانهای داشته باشند، حتی در زمانی کـه شوهر از همسر خوشنود نبوده و از او بدش بیاید، مادام که با او معاشرت دشوار و زندگی ناممکن نشده باشد. در این حالت هم، بوی امید نهان در غیب خداوندگار جهان را استشمام می کنیم، و عـطر آن را در دانش آفریدگار هستی مییابیم. این بدان خاطر است که مرد از نخستین دگرگونی درونی پیروی نـنماید، و پیوند گرامی زناشویی راگسیخته ندارد. چرا که درکاری که نمیپسندد و از خیر و صلاح آن آگاه نیست، چه بسا خوبی و نیکی نهفته باشد، و در فراسوی ظاهر تلخ ناگوار، باطن شیرین خوشگوار، استقرار یافته باشد، که اگر او همسر خود را نگاه دارد، هر چه زودتـر بدان برسد:

(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا یَحِلُّ لَکُمْ أَنْ تَرِثُوا النِّسَاءَ کَرْهًا وَلا تَعْضُلُوهُنَّ لِتَذْهَبُوا بِبَعْضِ مَا آتَیْتُمُوهُنَّ إِلا أَنْ یَأْتِینَ بِفَاحِشَةٍ مُبَیِّنَةٍ وَعَاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ فَإِنْ کَرِهْتُمُوهُنَّ فَعَسَى أَنْ تَکْرَهُوا شَیْئًا وَیَجْعَلَ اللَّهُ فِیهِ خَیْرًا کَثِیرًا).

ای کسانی که ایمان آوردهاید، برای شما درست نیست که زنان را (همچون کالائی) به ارث برید (و ایشان را بدون مهریه و رضایت، بـه ازدواج خود درآورید، و) حال آنکه آنان، چنین کاری را نمیپسندند و وادار بدان می گردند. و آنان را تحت فشار قـرار ندهید تا بـدین وسیله (ایشان را وادار به چشم پـوشی از قسمتی از مهریه کنید و) برخی از آنچه را کـه بـدیشان دادهایـد، فراچنگ آرید. مگر اینکه آنان (با نشوز و سوء خلق و فسق و فجور) دچار گناه شـوند (کـه در ایـن صورت میتوانید بر آنان سختگیری کنید، یا بـه هنگام طـلاق قسمتی از مهریه را بازپس گیرید). و با زنان خود بطور شایسته (در گفتار و در کردار) معاشرت کنید، و اگر هم از آنان (به جهاتی) کراهت داشتید (شتاب نکنید و زود تصمیم به جدائی نگیرید) زیـرا که چه بسا از چیزی بدتان بیاید و خداوند در آن خیر و خوبی فراوانی قرار بدهد.

این واپسین پسوده آیه، جان را آویزه جان آفرین میسازد، و باعث میشود فوران خشم فروکش کند، و از شدت کراهیت کاستهگردد، و انسان به خود بیاید و آرامش خود را باز یابد، و پیوند زناشوئی همچون پَری نگردد که بازیچه دست بادها باشد. بلکه باید پیوند زناشوئی در پرتو قرآن برقرار بماند، قرآنی که دستاویز محکم بوده و هـمیشه دستاویز محکم مـیماند. دستاویزی که به دل مومن با یاد پروردگارش آرامش میدهد، و دل را به خداوندگارش میپیوندد، آخر قرآن استوارترین دستاویزها و جاودانهترین آنها است‌.

اسلامی که به خانه، بعنوان جای آرامش و آسایش، و امن و امان، و سلامت و رحمت مینگرد، و رابطه شوهر و همسر را مودت و محبت و انس و الفت مینامد، و چنین رابطه و پیوندی را بر آزادی مطلق استوار میدارد، تا اینکه بر همآوائی و مهربانی و دوست داشت همدیگر، پابرجا و برافراشتهگردد، همان اسلامی است که به شوهران و همسران میگوید:

(فَإِنْ کَرِهْتُمُوهُنَّ فَعَسَى أَنْ تَکْرَهُوا شَیْئًا وَیَجْعَلَ اللَّهُ فِیهِ خَیْرًا کَثِیرًا).

اگر از آنان (به جهاتی) کراهت داشتید (شتاپ نکید و زود تصمیم به جدائی نگیرید) زیرا که چه بسا از چیزی بدتان بیاید و خداوند، در آن خیر و خوبی فراوانی قرار بدهد.

این هم، بدان خاطر است که پیمان زناشوئی را شتابان بهم نزند، بلکه در بارهاش دقت و تامّل کـند، تا با نخستین چیزی که بر دل گذرد، چنین پـیمانیگسیخته نگردد. و هم بدان خاطر است که به پـبمان زناشوئی چنگ بزند و بر آن ماندگار بماند، تا با نخستین دلخوردگی پیمان زناشوئی بهم نخورد. همچنین بدان خاطر است که مرد جدی بودن این بنیاد بزرگ انسانی را محفوظ دارد، و آن را دستخوش دلخوردگی عاطفی گذرا و ناپایدار نسازد و در معرض حماقت خواست دل قرار ندهد، دلی که همچون پرندهای، دمی اینجا و زمانی آنجا رود، و گاهی بر این گل و گاهی بر آن گل نشیند، و هر دم چیزی خواهد و به دنبال چیزی دود.

سخن عمر بن خطاب (رضی الله عنه) چه سخن بزرگ وگهرباری است! بدانگاه که خطاب به مردی که میخواست زن خود را طلاق دهد، بدین بهانه که «او زنش را دوست نمیدارد» گفت: «وای بر تو! مگر خانهها جز بر پـایه مهر و محبت برافراشته میگردند؟! کو عهد و وفا؟ کو جانبداری و صفا؟ دوری از ننگ و عار کجا رفت؟ خویشتنداری از قباحت و ملامت را چه شد؟»‌.

چه سخن پوچ و بیارزشی است که مدعیان عـقلو ذکاوت به نام «عشق» بر زبان میرانند و مرادشان از آن، جز هوس درونی مـوقت و تغییرپذیر نمی‏باشد. چنین ژاژخایانی به نام عشق، گسیختن پیوند شوهر و همسر، و ویرانی بنیاد زناشوئی را آزاد میدانند، و بلکه خیانت همسر به شوهر را مباح دانسته و گویند: مگر نه این است ابن همسر شوهرش را دوست نمیدارد؟! و خیانت شوهر بر همسر را توجیه می کنند و میگویند: مگر نه این است که این شـوهر همسرش را دوست نمیدارد؟! دلدادگی کار دل است نه صاحب دل!

به دل چنین مردمان ناچیزکوچکی، معنائی بزرگتر از هوس ناچیز ناپایدار نمیگذرد، هوس آتشین حیوانـی. قطعاً به دلشان نمیگذرد که در زندگی چیزهائی به نام مردانگی و بزرگمنشی ونیکرفتاری وشکیبائی موجود است، چیزهای والائی که بسی بزرگتر و ارزشمندتر از این چیزی هستند که به خیال باطلشان میگذرد، و در جهانبینی پست و پلیدشان زبان بدان میگشایند و نشخوارش می کنند. مسلماً واژهای به نام «خدا» به مغزشان خطور نمی کند و بر صفحه دلشان نـقش نمیبندد. آخر آنان در جاهلیت آراسته و پیراسته و به ظاهر زرینشان، فرسنگها از خدا دورند! لذا دلهایشان به چیزی پی نمیبرد که خدا به مومنان میفرماید:

(فَإِنْ کَرِهْتُمُوهُنَّ فَعَسَى أَنْ تَکْرَهُوا شَیْئًا وَیَجْعَلَ اللَّهُ فِیهِ خَیْرًا کَثِیرًا).

اگر هم از آنان (به جهاتی) کراهت داشتید (شتاب نکنید و زود تصمیم به جدائی نگیرید) زیرا که چه بسا از چیزی بـدتان بیاید و خداوند در آن خیر و خوبی فراوانی قرار بدهد.

تنها و تنها باور ایـمانی است که جانها و تلاشها و زندگانی انسـانی را از هوس حیوانـی و آزمندی بازرگانی و سبکساری توخالی، فراتر می‏برد و برتر مینهد.

بلی زمانی که بعد از شکیبائی و نیکرفتاری و تلاش برای اصلاح حـال و امید به دگرگونی ناسازگاری، روشنگردید که زیستن و سر بردن با همدیگر طاقتفرسا و ناممکن است و قطعاً باید جدائی را پذیرا گردید و همسری را جایگزین همسری کرد، در این صورت خانم با دریافت مهریه و دارائی که آن را به ارث برده است از منزل بیرون میرود و سر خود در پیش میگیرد، بدون اینکه چیزی از او بازپس گرفته شود، هر چند که دارائی کلانی باشد، چرا که دریافت چیزی از دارائیش گـناه روشـن بوده و کار زشت و ناپسندی است که گمانی در پلشتی و زشتی آن نیست:

(وَإِنْ أَرَدْتُمُ اسْتِبْدَالَ زَوْجٍ مَکَانَ زَوْجٍ وَآتَیْتُمْ إِحْدَاهُنَّ قِنْطَارًا فَلا تَأْخُذُوا مِنْهُ شَیْئًا أَتَأْخُذُونَهُ بُهْتَانًا وَإِثْمًا مُبِینًا).

اگر خواستید همسری را بجای همسری برگزینید، هـر چند مال فراوانی هم مهر یکی از آنان کرده باشید، برای شما درست نیست که چیزی از آن مال، دریافت دارید. آیا با بهتان و گناه آشکار، آن را دریافت میدارید؟! (مگر مومنان را چنین کاری سزد؟)

بدنبال این سخن، پسوده درونی ژرفی به میان میآید، و سایه فراخ خوش آیندی از سایههای زیبای زناشوئی سایهانداز میگردد، آن هم با بیان الهامگرانه شگفتی:

(وَکَیْفَ تَأْخُذُونَهُ وَقَدْ أَفْضَى بَعْضُکُمْ إِلَى بَعْضٍ وَأَخَذْنَ مِنْکُمْ مِیثَاقًا غَلِیظًا).

چگونه (سزاوار شما است که) آن را بازپس بگیرید؟ و حال آنکه با یکدیگر آمیزش داشتهاید و هر یک بر عورت دیگری اطلاع پیدا کردهایـد و (گذشته از این) زنان پیمان محکمی (هنگام ازدواج) از شما گرفتهاند (و خداوند برابر آن، امر زناشوئی را حلال نموده است).

ذکر فعل: «أفضی» آمیخت. نزدیک گردید، بدون مفعول مشخصی، ذکر آزادانه آن، همه معانی خود را پرتوانداز می کند، همه سایههای خود را میپراکند و میاندازد، تمام الهامات خویش را می بخشد، و تنها به مرز تن و متعلقات آن، بسنده نمی کند، بلکه هـمه عواطف و احساسات، جملگی دریافتهای درونی و برداشت‏های بیرونی، رازها و خواستها، شادیها و غمها، و همنوائیها و همآوائیهای گوناگون را در بر میگیرد! واژهای است که دهها شکل از اشکـال جوراجور زنـدگی مشترک زناشوئی لحظات شبها و روزها را به تصویر می کشد، و دهها یادبود و یادواره کانونی را شامل میگردد که مدت زمانی شوهر و همسر را در خود جای میدهد ... در هر تکان عشقی و خیزش مهری، در مشارکت هر بیم و امیدی و درد و درمانی، در هر اندیشه امروز و فردائی و به یاد حال وآینده بودنی، در هر شوق و شور فرزند داشتنی و آیندگانی از خود بر جایگذاشتنی، و بالاخره در هر دست کودکگرفتنی و پابهپا بردنی، آمیزش و به هم رسیدنی است که این واژه برآن دلالت دارد.

همگی این شکلها و سایهها و صداها و احساسها و عاطفهها را چنین بیان الهامگرانه شگفتانگیزی به تصویر می کشد:

(وَقَدْ أَفْضَى بَعْضُکُمْ إِلَى بَعْضٍ).

و حال آنکه یکی از شما با دیگری آمیزش داشته است و به هم آمیخته است‌.

در برابر این معنی، مفهوم مادی کم و ناچیز، کم سو و بیارزش می‏گردد، و مرد خجالت می کشد از مهریه و اموالی که به زن داده است، چیزی را بخواهد، وقتی که در لحظه جدائی غمانگیز بر پرده خیال و بر صفحه دل خود جملگی شکلها و تصویرهایگـذشته، و یادها و یادوارههای معاشرت را میگذراند و آنها را پیش چشم میدارد.

سپس عامل دیگری را به رنگ دیگری، بدان همه شکلها وتصویرها و احساسها و عاطفهها، میپیوندد:

(وَأَخَذْنَ مِنْکُمْ مِیثَاقًا غَلِیظًا).

و (گدشته از این) زنان پیمان محکمی (هنگام ازدواج) از شما گرفتهاند (و خداوند برابـر آن، امر زناشوئی را حلال نموده است)‌.

ایـن پیمان محکم، پیمان ازدواج است که به نام آفریدگار و برابر قانون پروردگار انجام گرفته است. پیمان استواری است که هیچ دل با ایمانی حرمت آن را خوار نمیدارد و قداست آن را سبک نمیشمارد. دل با ایمانی که می‏بیند خداوندگار جهان ایمانداران را با آن مخاطب قرار میدهد، و با وصف ایمان، ایشان را فرا میخواند که آن پیمان استوار را احترام بگذارند و عظمت آن را پاس دارند.

در پایان این بخش، خداوند ازدواج پسران را با همسران پدران، سخت تحریم می کند و آن راکار بس زشت و ناشیرینی قلمداد مینماید. چنین ازدواجی در زمان جاهلیت رواج داشت، وگاهی یکی از انگیزههای نگاهداری زنان و بازداشتن ایشان از ازدواج دلخواه بود. زن را نگاه میداشتند و از ازدواج او جـلوگیری می کردند تا زمانی که پسر بچه ایشان بزرگ میگردید و با همسر پدرش ازدواج مینمود! و اگر هم چنین پسر بزرگ می‏بود، همسر پدرش را به ارث می‏برد، بسان به ارث بردن کالاها و دارائیها، و با او ازدواج می کرد! ... اسلام بیامد و این کار را سخت تحریم کرد:

(وَلا تَنْکِحُوا مَا نَکَحَ آبَاؤُکُمْ مِنَ النِّسَاءِ - إِلا مَا قَدْ سَلَفَ - إِنَّهُ کَانَ فَاحِشَةً وَمَقْتًا وَسَاءَ سَبِیلا).

با زنانی ازدواج نکنید کـه پدران شما بـا آنان ازدواج کردهاند. چرا که این کار عمل بسیار زشتی است و (در پیش خدا و مردم) مبغوض بـوده و روش بسیار نادرستی است، مگر آنچه گذشته است (و در زمان جاهلیت بوده است که مورد عفو خدا قرار می گیرد). به نظر ما از این تحریم، سه چیز، بیشتر مورد توجه است - هر چند که ما انسانها فلسفه کامل هر قانونی را درک نمی کنیم، و کرنش ما در برابر آن، وگردن نهادنمان بدان، و خشنودیمان از آن، منوط به آگاهی ما از فلسفه آن یا عدم آگاهی ما از حکمت آن نبوده، و بلکه همین ما را بس است که خدا آن را وضع فرموده است و مقررداشته است، و چون خدا آن را مشخص و معین فرموده است، کاملایقین داریم که در فراسـوی چنین قانونی، فلسفهای و مـصلحتی موجود است - میگوئیم: به نظر ما ازاین تحریم سه چیز بیشتر مورد توجه است: یکم این که زن پدر بجای مادر است. دوم این که پسر جایگزین پدرش نگردد، و پدر او را در ذهن خود دشمن و رقیب خویش انگارد. چرا که اغلب، مرد، شوهر پیشین زن خود را بطور سرشتی دشـمن میدارد، لذا چه بسا چنین پسری پدر خود را دشمن بدارد و در نظرش مبغوض گردد. سوم این که: شبهه به ارث بردن همسر پدر در ذهن پسر پدیدار نـیاید، به ارث بردنی که در جاهلیت حکمفرما بود. این هم کار بس زشت و ناپسندی است که انسانیت زن و مـرد را یکسان سقوط میدهد. زن و مردی که از نفس واحده بوده و بدون شک خواری یکی، رسوائی دیگری بشمار است‌.

با توجه بدین امور ظاهری - و دیگر چیزهائی که به نظرمان نرسیده است - خداوند این کار را بسیار زشت قلمداد فرموده است. آن را عمل بس قبیح وگناه بزرگ نامیده است، و کار مبغوض و مکروهش دانسته است، و بدترین شیوه و پیشهاش بشمار آورده است، مگر آنچه در جاهلیت بوده و گذشته است و پیش از این که اسلام آن را تحریم کند رخ داده است. چنین بخشی، مورد عفو قرار گرفته است و حواله به فرمان یزدانگشته است و او خود داند.

*

بخش سوم این درس، درباره سایر زنان حرام بر انسان است. این هم گامی است کـه برای تنظیم خانواده و همچنین برای تنظیم جامعه بطور یکسان برداشته میشود:

(حُرِّمَتْ عَلَیْکُمْ أُمَّهَاتُکُمْ وَبَنَاتُکُمْ وَأَخَوَاتُکُمْ وَعَمَّاتُکُمْ وَخَالاتُکُمْ وَبَنَاتُ الأخِ وَبَنَاتُ الأخْتِ وَأُمَّهَاتُکُمُ اللاتِی أَرْضَعْنَکُمْ وَأَخَوَاتُکُمْ مِنَ الرَّضَاعَةِ وَأُمَّهَاتُ نِسَائِکُمْ وَرَبَائِبُکُمُ اللاتِی فِی حُجُورِکُمْ مِنْ نِسَائِکُمُ اللاتِی دَخَلْتُمْ بِهِنَّ فَإِنْ لَمْ تَکُونُوا دَخَلْتُمْ بِهِنَّ فَلا جُنَاحَ عَلَیْکُمْ وَحَلائِلُ أَبْنَائِکُمُ الَّذِینَ مِنْ أَصْلابِکُمْ وَأَنْ تَجْمَعُوا بَیْنَ الأخْتَیْنِ إِلا مَا قَدْ سَلَفَ إِنَّ اللَّهَ کَانَ غَفُورًا رَحِیمًا. وَالْمُحْصَنَاتُ مِنَ النِّسَاءِ إِلا مَا مَلَکَتْ أَیْمَانُکُمْ کِتَابَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَأُحِلَّ لَکُمْ مَا وَرَاءَ ذَلِکُمْ ... ).

خداوند بر شما حرام نموده است، ازدواج با مادرانتان، دخترانتان، خواهرانتان، عمّههایتان، خالههایتان، برادر زادگانتان، خواهر زادگانتان، مادرانی که به شما شـیر دادهاند، خواهـران رضـاعیتان، مادران همسرانتان، دختران همسرانتان از مردان دیگر کـه تحت کفالت و رعــایت شما پرورش یافته و با مادرانشان همبستر شدهایـد، ولی اگر بــا مادرانشان هـمبستر نشده باشید، گناهی (در ازدواج بـا چنین دخترانی) بر شما نیست، همسران پسران صلبی خود، و (بالاخره اینکه) دو خواهر را با هم جمع آوریـد، مگر آنچه گذشته است (که با ترک یکی ار آن دو خواهر، قلم عفو بر این کار که در زمان جاهلیت واقع شده است، کشیده خواهد شد). بی‏گمان خداوند بسی آمرزنده است (و گذشته را نادیده می‏گیرد، و) مهربان است (و در آنچه بـرایـتان وضع می کند، حـال شما را مـراعات میدارد) و زنان شوهردار (بر شما حرام شدهاند) مگر زنانی که (آنان را در جنگ دینی مسلمانان بـا کافران) اسیر کرده باشید، که (در این صورت نکاح شوهران کافرشان با اسارت، لغو می‏گردد و بعد از زدوده شدن رحم ایشان،) برای شما حلال میباشنذ. این را خدا بـر شما واجب گردانده است (پس آنچه را که او بر شما حرام نموده است حرام بدانید و آن را مراعـات داریـد). برای شما ازدواح با زنان دیگری جز اینان (یعنی جز زنان مومن حرام) حلال گشته است‌...

محارم - یعنی زنانی که ازدواج با آنان حرام و قدغن است -در میان همه ملتها موجود و معروف هستند، چه ملتهای صحرانشـین و غیرپیشرفته و چه ملتهای شهرنشین و پیشرفته. اسباب تحریم در میان ملتهای گوناگون، و طبقات محارم در بین ایشان، فراوان بوده و دائره آن در میان صحرانشینان و جماعات غیر متمدن به مراتب بیشتر وگستردهتر بوده است، سپس در مـیان ملتهای پیشرفته تنگترگشته است‌.

محارم در اسلام همین دستهها وگروههائی هستند که در این آیه و آیه پیش از آن و آیه بعد از آن، بیان شدهاند. برخی از آنان برای هـمیشه حرام هسـتند، و بعضیها موقتا حرام هستند. برخیها از راه نسب و بعضیها به سبب شیرخـوارگـی، وگـروهی هم از راه دامادی، حرام و قدغن گشتهاند.

اسلام هر نوع قید و قیود دیگری را لغو نـموده است، قید و قیود دیگری کهگروهها و دستههای آدمیزادگان با آنها آشنا بوده و سروکار داشتهانـد. هـمچون قـید و قیودی که مربوط به اختلاف نژادها و اقوام و الوان آنها است، یا قید و قیودی که ناشی از اختلاف طبقات و مقامات اجتماعی در میان نژاد واحـد و میهن واحد است[5]‌.

محارم از راه خویشاوندی در شـریعت اسلام چهار دسته و عبارتند از:

یکم: اصول، یا نزدیکان تنهای مرد، هر اندازه هم دور دور بوده باشند. لذا ازدواج مرد حرام خواهد بود با: مادرش، مادر بزرگهایش، خواه از جانب پدری و خواه از ناحیه مادری، ننه و ننه ننههایش و ...

(حُرِّمَتْ عَلَیْکُمْ أُمَّهَاتُکُمْ).

مادرانتان بر شما حرام گشتهاند.

دوم: فروع، یا نزدیکان شاخه ای مرد، هر اندازه هـم دورتر و دورتر شوند. لذا ازدواج مرد حرام و قدغن است با: دخترانش، دختران پسران و دخترانش، نواده و نواده زادگانش، نبیره و نبیره زادگانش و ...

(وَبَنَاتُکُمْ).

و حرام هستند دخترانتان‌.

سوم: فروع یا زادگان پدر و مادر مرد، هر اندازه هـم دور دور باشند. لذا بر مرد حرام خواهد بود ازدواج با: خواهرش، دختران خواهر و برادرش، دختران پسـران خواهر و برادرش و ...

(وَأَخَوَاتُکُمْ ... وَبَنَاتُ الأخِ وَبَنَاتُ الأخْتِ).

و حرام است ازدواج با خواهرانتان ... و دختران برادر، و دختران خواهر.

چهارم: فروع یا زادگان مستقیم پـدر بزرگان مرد. ازدواج او حرام خواهد بود با: عمّهاش، خالهاش، عـمّه پدرش، عمّه پدربزرگ پدری یا مادریش، عمّه مادرش، عمّه مادربزرگ پدری یا مادریش و ...

(وَعَمَّاتُکُمْ وَخَالاتُکُمْ).

و حرام هستند عمّههایتان و خالههایتان‌.

و امّا فروع یا زادگان غیرمستقیم پدر بزرگان، ازدواج آنان حلال است. و لذا ازدواج مـرسوم در میان عموزادگان، عمّه زادگان، دائی زادگان، و خاله زادگان، حلال می‏باشد.

کسانی که به سبب دامادی حرام میگردند، پنج تا و عبارتند از:

١ - اصول همسر، یا نزدیکان تنهای زن هر چند که دور دور بوده باشند. لذا ازدواج شوهر، حرام خواهد بود با: مادر همسرش، مادر بزرگان پدری یا مادری همسرش، ننه و ننههای مادربزرگان همسرش و ... این تحریم به مجرد عقد ازدواج حاصل خواهـد شد، چه مـرد با همسرش آمیزش جنسی انجام داده باشد و چـه هنوز دخول انجام نگرفته باشد:

(وَأُمَّهَاتُ نِسَائِکُمْ).

و مادران زنانتان‌.

٢ - فروع همسر، یا نزدیکان شاخهای زن، هر چه هم دور دورگردند. لذا ازدواج شوهر حرام خواهد بود با : دختر همسرش، دختران پسـران و دخترانش، نـوه و نوادگان، و نبیره و نبیرههای دختران پسران و دخترانش و ... لیکن چنین تحریمی حاصل نمیگردد مگر پس از نزدیکی جنسی شوهر با همسر:

(وَرَبَائِبُکُمُ اللاتِی فِی حُجُورِکُمْ مِنْ نِسَائِکُمُ اللاتِی دَخَلْتُمْ بِهِنَّ - فَإِنْ لَمْ تَکُونُوا دَخَلْتُمْ بِهِنَّ فَلا جُنَاحَ عَلَیْکُمْ).

دختران همسرانتان از مردان دیگر که تحت کفالت و رعایت شما پرورش یـافته و با مادرانشان همبستر شدهاید، ولی اگر با مادرانشان همبستر نشده باشید، گناهی (در ازدواج با چنین دخترانی) بر شما نیست.

٣ - همسران پدر، و همسران پدر بزرگان پدری یا مادری، و همسران پدران پدر بزرگان و بالاتر از آنان‌.

لذا ازدواج مرد حرام خواهد بود بـا: همسر پدرش، همسر پدر بزرگان پدری یا مـادری، همسران پدران پدربزرگان، و بالاتر از آنان‌:

(وَلا تَنْکِحُوا مَا نَکَحَ آبَاؤُکُمْ مِنَ النِّسَاءِ إِلا مَا قَدْ سَلَفَ).

با زنانی ازدواج نکنید که پدران شما بـا آنان ازدواج کردهاند، مگر آنچه گذشته است (و در زمـان جاهلیت بوده است که مورد عفو خدا قرار می گیرد)‌.

اگر چنین ازدواجی در زمان جـاهلیت صورتگـرفته است، مورد عفو است. جاهلیب چنین ازدواجی را اجازه میداده است و به رسمیت میشناخته است‌.

٤ - همسران فرزندان و نوادگان و نبیرگان، و ... لذا ازدواج مرد حرام خواهد بود با: زن پسر صلبی خود، و زن پسر پسرش، و زن پسردخترش، و نواده و نوادگان و نبیره و نبیرههای ایشان، و ...

(وَحَلائِلُ أَبْنَائِکُمُ الَّذِینَ مِنْ أَصْلابِکُمْ).

همسران پسران صلبی خودتان‌.

در جاهلیت ازدواج با همسر پسر خوانده را حرام میدانستند، این بخش بر چنین رسم جاهلیتی قلم بطلان می کشد، و تنها ازدواج با همسر پسر صلبی را حـرام مینماید. در سوره احزاب هم فرمان داده شده است که پسر خواندگان را به نام پدران خودشان بخوانند و آنان را بدیشان نسبت دهند.

٥- خواهر همسر ... چنین تحریمی موقتی است و تـا بدانجا ادامه دارد که همسر مرد در قید حیات بوده و در حباله نکاح او باشد. چیزی که حرام است،گرد آوردن دو خواهر در زیر حباله نکاح در یک زمان است:

(وَأَنْ تَجْمَعُوا بَیْنَ الأخْتَیْنِ إِلا مَا قَدْ سَلَفَ).

حرام است دو خواهر را با یکدیگر جمع بیاورید، مگر آنچه گذشته است (و با ترک یکی از دو خواهر، قلم عفو بر این کار که در زمان جاهلیت واقع شده است، کشیده خواهد شد).

یعنی در زمان جاهلیت انجام پذیرفته است، و جاهلیت هم چنین ازدواجی را جائز میدانسته است‌.

از راه شیرخوارگی کسانی حرام میگردند که به عـلت نسبی و دامادی حرام هستند. شیرخوارگی، نهگروه از محارم را شامل میگردد:

١ - مادر رضاعی، واصول او تا به آخر:

(وَأُمَّهَاتُکُمُ اللاتِی أَرْضَعْنَکُمْ).

مادرانی که به شما شیر دادهاند.

٢ - دختر رضاعی، و دختران دختر رضاعی تا به آخر. (دختر رضاعی مرد، کسی است که همسر چنین مـردی بدو شیر داده باشد در زمانی که به ازدواج وی درآمده است).

٣ - خواهر رضاعی، و دختران خواهر رضاعی تا به آ خر.

(وَأَخَوَاتُکُمْ مِنَ الرَّضَاعَةِ).

خواهران رضاعیتان‌.

٤ - عمّه و خاله رضاعی. (خاله رضاعی عبارت است از: خواهر مادر رضاعی، و عمّه رضاعی عبارت است از: خواهر پدر رضاعی).

٥ - مادر رضاعی همسر. (مادر رضاعی همسر، کسی است که در کودکی به همسرش شیر داده است)، و سایر اصول مادر رضاعی همسر. چنین تحریمی هم به مجرد عقد ازدواج با زن حاصل مـیگردد، همانگونه که در نسب نیز چنین بود.

٦ - دختر رضـاعی همسر. (دخـتر رضاعی همسر، دختری است که همسر پیش از اینکه با شوهرش ازدواج کند بدان دختر شیر داده باشد). و دختران فرزندان دختر رضاعی همسرو نوه و نوادگان و نبیره و نبیرههای چنین دخـتری و ... چنین تحریمی تنها پس از نزدیکی زناشوئی مرد با همسرش به میان میآید.

٧ - همسر پدر رضاعی و همسر پدر بزرگ رضاعی تا به آخر. (پدر رضاعی کسی است که چنین مردی در کودکی از شیر همسر چنین کسی تغذیه کرده باشد. تنها ازدواج با چنین خانمی که مادر رضاعی چنین کودکی بشمار مـیآید حرام نمیگردد، بلکه ازدواج چنین کودکی با هووی چنین خانمی هم که همسر پدر رضاعی او است حرام خواهد شد)‌.

٨ - همسر پسر رضاعی و همسر نوادگان و نبیرگان او، و ...

٩ -‌گرد آوردن همسری با خواهر رضاعی آن همسر، یا با عمّه رضاعی یا با خاله رضاعی او، یا با هـر خـانم دیگری که به خاطر رضاع با ایشان ازدواج درست نباشد.[6]

گروه نخست ودسته سوم محارم مذکور، حکم تحریم آنان در متن آیههای قرآنی بیان شده است، ولیکن بقیه گروهها ودستهها را حدیث نبوی دربرگرفته است، آنجا که میفرماید:

(یحرم من الرضاعة ما یحرم من النسب).

آنچه از راه نسب حرام می‏گردد، به سبب رضاع نیز حـرام میشود. (مسلم و بخاری آن را ذکر کردهاند).

*

زنان محارم در شریعت اسلام اینها بودند. آیات قرآنی علت تحریم را - بگونه عام یـا بطور خاص - بیان نداشتهاند. چیزهائی که درباره عـلت تحریم، گفته میشود، تنها برداشت و برآورد و رای و نظرگویندگان است و بس.

چه بسا اینجا علت عامّی باشد، و آنجا درباره هر یک از انواع محارم علتهای خاصی موجود باشد، و چه بسا علتهای مشترکی در میان برخی از محارم پیدا گردد. برای مثال،گفته میشود:

ازدواج نزدیکان و خویشان، نژاد را در طول روزگاران ضعیف و نحیف میسازد. چرا که استعدادهای ضعف وراثت ممکن است متمرکز و در نژاد ریشهدار شوند. برعکس این، اگر فرصت تلقیح و باروریدائمی به خونهایبیگانه جدید دادهشود، بر استعدادهای ممتاز آنها افزوده میگردد و سرزندگی و تلاش نسلها جان تازه میگیرد، و توان کار و نیروی هوش آنان بالا میرود، و اسـتعدادهایشان شکـوفائی بیشتری پیدا می کند.

یاگفته میشود: باید در بین برخی ازگروههای ایـن محارم، همچون: مادران، دخـتران، خواهـران، عمّهها، خالهها، برادر زادگان، خواهرزادگان، و همسان رضاعی همه اینان، و همچنین : مادران همسران، و دختران همسران، پیوند عاطفی و مهربانی و اکرام و احترام متقابل پدیدار و اسـتوار گردد، و چنین گروههائی دستخوش دشمنیها وکینهتوزیهائی نگردند که منتهی به طلاق و جدائی می گردند، وگذشته از آثار سوئی که طلاق و جدائی در اذهان برجای مینهند، احساسات و عواطفی را خدشهدار میسازند که لازم و واجب است پیوسته برجای و بردوام باشند.

یاگفته میشود: در حق برخی از اینگروهها و دستهها، همچون دختران همسران،گـردآوردن خواهـری با خواهری، مادر زن، پدر زن، خدشهدار شـدن عاطفه فرزندی یا جریحهدار شدن احساس برادری معنی ندارد، بلکه مادری که احسـاس کند که دخترش در تصاحب شوهرش مزاحم او میگردد، یا خواهرش چنین نیت و قصدی دارد، دیگر عاطفه پاکی در برابر دخترش، یا خواهرش نخواهد داشت و از آنان بیزار میگردد. همچنین پدری که احساس نماید پسـرش چه بسا همسرش را تصاحب کند، و یا پسری چنین بیندیشد که پدر مرحوم او یا پدرش که مادرش را طلاق داده است او را زیانمندکرده است و حق او را تضییع نموده است، چرا که مادرش را زودتر در اختیار او قرار نداده است و در تصرف همسرش بر او سبقتگرفته است!! همچون سخنی را درباره همسران فرزندان صلبی نیز میتوان گفت. رابطهای در میان پسر و پدر موجود است که به هیچ وجه نباید سست وگسیخته شود، و صفای پسری و پدری کدر و آلوده گردد.

یاگفته میشود: رابطه ازدواج برای تـوسعه کمربند خانواده پدید آمده اببت، و دائره آن از فراسوی رابطه خویشاوندی فراتر میرود، و لذا ازدواج نزدیکانی که پیوند خویشاوندی آنان را در بر میگیرد، مفید فایدهای نمی‏باشد. با توجه بدین معنی بوده است کـه ازدواج اینان حرام است، چرا که حکمت و فلسفهای در عقد چنین ازدواجی نهفته نیست. این است که ازدواج فامیلهای بسیار نزدیک حلال نبوده، مگر فامیلهائی که از لحاظ قرابت بسیار از یکدیگر دور باشند، بگونهای دور باشند که بیم آن رود که از مرز خویشاوندی تجاوز نمایند و پیوندی قرابت از هم بگسلد[7].

علت هر چه باشد، ما که میدانیم گزینش آفریدگار در فراسوی آن حکمتی نهته است، ومصلحتی در آن است، و باید فلسفهای داشته باشد. ما چه بدانیم و چه ندانیم، تاثیری در این کار ندارد، وکـمترین نقص و خللی به وجوب اطاعت از یزدان و لزوم بردن فرمان منان سبحان نمیرساند. ما بندگان را رضا به قضای خدا است! ایزد را فرمان و ما را پذیرش آن است! چرا که میدانیم: ایمان در دلی نـیست، مـادام که آن دل شریعت خدا را حاکم نگرداند و داوری را به پیشگاهش نرساند، و سپس به هر آنچه خدا حکـم کند و داوری ورزد، بدون کمترین ناخوشنودی به انجامش نرساند، و خویشتن را کاملا تسلیم امر نگرداند.

*

حال، واپسین سخن عامی درباره این محارم باقی است، و متن قانون قرآنی بیانگر آن‌:

این محارم در عرف جاهلی برجای بودند - بجز دو مورد: یکی زنانی که پدران با آنان ازدواج کرده باشند، دومی گرد آوردن دو خواهر با هم در زیر حباله نکاح - و جامعه جاهلی، این محارم را به رسمیت میشناخت ولیکن از این بابت ناخشنود بود.

اسلام جملگی این محارم را تحریم نمود و در چـنین تحریمی هم به عرف جاهلیت، استناد نکرد و اعتناء نداشت. بلکه خودسرانه چنین کرد و به سلطه خاص خود تکیه ورزیدو فرمان قرآنی دراین باره در رسید:

(حُرِّمَتْ عَلَیْکُمْ أُمَّهَاتُکُمْ ... الخ) ...

فرمان بدین کار تنها فرمان ظاهری و صوری نیست، بلکه این کار مربوط به همه این دین است. درک این امر، درک جملگی این دین است، و بازکردن اینگره، بازکردن همهگرههای این دین است. اصلا اصلی کـه اسلام بر آن است، این است: الوهیت ویژه خداوند یکتا است‌.

این آئین، مقرر میدارد که: حلال کردن و حرام نمودن تنها و تنهاکار خداوند یکتا است و بس. چرا که حلال کردن و حرام نمودن، هـر دو از ویژهترین ویژگیهای الوهیت هستند. پس حلال کردن و حرام نمودنی در میان نیست مگر اینکه خدا بدانها فرمان دهد. تنها یزدان یگانه است که برای مردم چیزی راکه بخواهد حلال می کند، و بر مردم چیزی راکه بخواهد حرام می کند و بس. دیگرکسی را نسزد در این یا در آن تصرف و قانونگذاری کند. اصلا سزاوارکسی نیست که ادعای چنین حقی را داشته باشد. چرا که ادعای چنین حقی، کاملا ادعای الوهیت است!

لذا تنها جاهلیت است که حرام می کند و حلال میسازد. فرمان حرام کردن و دستور حـلال سـاختن بیهوده از سوی جاهلیت صادر میگردد، و از آنجاکه از اساس پوچ و باطل است، غیـر قابل تصحیح است، چرا که از آغاز وجود نداشته است، تا در باره آن گفتگو شود و از آن سخن رود. هر زمان که قانون اسلام به میان بیاید، قلم بطلان می کشد بر تمام چیزهایی که جاهلیت، حلال داشته و یا حرام نموده است. زیرا جاهلیت نـمیتواند حکمی را صادرگرداند - چون که جاهلیت، خدا نیست - و این اسلام است که احکام صادر می کند. هر حکمی راکه صادرکند، باید جاهلیت بدانگردن نهد. وقتی که آیین اسلام چیزی را حلال کرد، جاهلیت باید آن را حلال بداند، و وقتی که چیزی را حرام نمود، جاهلیت باید که آن را حرام بداند. اسلام از جانب خود احکام را صادر مینماید و صدور احکام آن بر احکام جاهلیتی تکیه ندارد که خودش آن را باطل اعلام کرده است، و احکام جاهلیت از آغاز هم باطل بوده است، چرا که از سوی خدا چنین احکامی شرف صدور پیدا نکرده است. احکام باید از سرچشمه اصلی احکام برجوشد که خدا است و بس‌.

این دیدگاه اسلامی درباره حلال و حرام، شامل همه چیز در زندگی انسانی میگردد، و چـیزی درگستره زندگی از دایره آن بیرون نمیررد. قطعا جز خداکسی حق ندارد حلال کند یا حرامگرداند، نه در ازدواج، نه در طعام، نه در نوشیدنی، نه در پوشیدنی، نه در جنبش، نه درکوشش، نه درکردار، نه درگفتار، نه در پیمان و قرارداد، نه در بازرگانی و معاملات، نه در روابط و ارتباطات، نه در عرف و عادات، نه در وضع قوانین و مقررات، و نه در چیز دیگری ... بلکه باید در همه چیز، برابر شریعت خدا رفت و از او سلطه و برهان جست. هرکس و هر منبع دیگری چیزی را در زندگی انسانها حرام یا حلال سازد، بزرگ باشد یاکوچک، بـیارزش باشد یا با ارزش، احکام او یکسره پوچ و نـادرست است، و شایستگی تصحیح را ندارد. صدور این احکام در شریعت اسلام، تصحیح قوانین جاهلی نبوده و بر مقررات جاهلیت تکیه ندارد. بلکه اسلام خودش این احکام را از سوی خود صادر و بدان فرمان داده است، وتکیهگاهش خدا بوده است که تنها او، مالک صدور احکام است‌.

آئین اسلام، احکام خود را درباره حلال و حرام این چنین صادرکرده است، و اوضاع و احوال را این چنین پدیدار و استوار نموده است، و نظم و تـرتیب را در جامعه برقرار داشته است. این آئین، هم بدین منوال شعائر و مراسم خاص خود را سر و سامان داده است، و در آنها بر قدرت ویژه و برهان خاص خود، تکیه داشته است‌.

قرآن مجید عنایت خاصی در بیان این نظریه مبذول فرموده است، و مجادله با جاهلیان را در همه چیزهائی که از پیش خود، حرام کردهانـد و همه چیزهائی که خودسرانه حلال نمودهاند بارها تکـرار داشته است. قرآن توجه ویژهای در بیان مبدا دارد. در قالب استفهام انکاری می پرسد:

(قل: من حرّم زینة الله الّتی أخرج لعباده و الطیّبات من الرّزق) ؟

بگو: چه کسی زینتهای الهی را که برای بندگانش آفریده است و همچنین مواهب و روزیهای پاکیزه را تـحریم کرده است؟         (اعراف / 32)

(قل: تعالوا أتل ما حرّم ربّکم علیکم).

بگو: بیائید چیزهائی را بــرایتان بیان کنم که پروردگارتان آبها را بر شما حرام کرده است‌. (انعام/151)

(قل: لا أجد فیما أوحی إلیّ محرّماً علی طاعمٍ یطعمه إلّا أن یکون میتة أو دما مسفوحاً أو لحم خنزیرٍ ... الخ) ...

بگو: درآنچه به من وحی شده است، چیزی را بر خورندهای حـرام نمییابم، مگر (چهار چیز و آنها عبارتند از:) مردار (همچون حیوان خفه شـده، پـرت کشته، شاخ زده، درنده خورده، ذبح شرعی نشده ...) و خون روان (نه بسـته همچون جگر و سپرز و خـون مانده در میان عروق، که مباح است) و گوشت خوک ٠٠٠ الی آخر ...           (انعام/145)

قرآن با این استفهامهای انکاری، و ذکر برخی از اعمال ناپسند ایشان، آنان را بدین اصل بنیادین برمیگرداند. این اصل بنیادین عبارت است از این که: کسی که حق حرام کردن و حلال ساختن دارد، خداوند یگانه است و بس. این حق متعلق به کسی نیست، چه فـردی، و چـه طبقه‏ای، و چه ملتی باشد، اصلا مردمان جملگی چنین حقی ندارند. حرام کردن و حلال ساختن باید از جانب خدا و به فرمان خدا بوده و با شریعت خدا سازگار باشد. حلال کردن و حرام نمودن، یعنی آزاد ساختن و قدغن نمودن، شریعت است، و آن هم آئین است. آن کسی که حلال میگرداند و حرام میسازد، تنها او است که صاحب آئینی است که بر مردم فرمان میراند. اگر آنکه حرام می کند و حلال میسازد خدا باشد، در این صورت مردمان، آئین خدا را دارنـد و او را پرستش می کنند، و اگر کسی که حرام می کند و حلال میسازد، فردی جز خدا باشد، در این صورت مردمان چنین کسی را پرستش می کنند و پیرو آئین او هستند نه پیرو آئین خدا.

پس قضیه حلال کردن و حرام ساختن، قضیه الوهیت و ویژگیهای الوهیت است، و چنین قضیه ای، قضیه دین و مفهوم آئین است، و قضیه دین و مفهوم آئین هم قضیه ایمان و حدود و مقررات آن است، و لذا مسلمانان در همه نواحی کره زمین باید بنگرند که در برابر چنین امر خطیری چگونهاند؟ درکجای آئین آسمانی اسلام قرار دارند؟ با اسلام چه میانهای دارند! خوب باید چنین بیندیشند و رفتار وکردارشـان را با ترازوی قـرآن بسنجند، اگر ادعای پیروی از اسلام را دارند.

 

پایان جزء چهارم

 


 


[1] - در قرآن : «أربعة منکم» است. (مترجم)

[2] - به کتاب «حجاب» تالیف ابوالاعلی مودودی، رئیس جماعت اسلامی در پاکستانمراجعه شود.

[3] - مراجعه شود به : کتاب «السلام العالمی و الاسلام» فصل «سلام البیت» چاپ «دارالشروق»‌.

[4] - مراجعه شود به : کتاب «خصائص التصور الاسلامی و مقوماته». چاپ دارالشروق‌.

[5] - مراجعه شود به کتاب : «الاسرة و المجتمع» تالیف دکتر علی عبدالواحد وافی، صفحه ٢٦ و صفحه ٥٦

[6] - چنین توضیحاتی را ازکتاب «الاسرة و المجتمع» دکتر علی عبدالواحد وافی اقتباس نمودهام. (مولف)

[7] - همانگونه که استاد عقاد درکتاب خود : «حقائق الاسلام و ابـاطیل خصومه» چنین می‏گوید.

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد