مکی است و دارای (182) آیه است.
وجه تسمیه: این سوره بهجهت افتتاح با سوگند الهی به فرشتگان صف کشیده، «صافات» نامیده شد.
موضوع آن همچون سایر سورههای مکی، عنایت به ساختن عقیده در نهاد انسآنها و پاکسازی آنان از شائبههای شرک در همه صور و اشکال آن است.
﴿وَٱلصَّٰٓفَّٰتِ صَفّٗا١﴾.
«سوگند به صف بستگان به صف بستنی» مراد از آنها: فرشتگانیاند که در نماز خود در آسمآنها، مانند صف بستن خلق در نمازشان در دنیا، صف میبندند. بهقولی معنی این است: آن فرشتگان بالهای خود را در هوا همچون پرندگان به انتظار فرمان الهی میگسترانند که هر چه بخواهد به آنان فرمان دهد. در حدیث شریف آمده است که رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم درباره کیفیت صف بستن فرشتگان فرمودند: «آیا چنانکه فرشتگان در نزد پروردگارشان صف میبندند، صف نمیبندید؟ اصحاب گفتند: فرشتگان در نزد پروردگارشان چگونه صف میبندند؟ فرمودند: صفوف متقدم را تمام و کامل گردانیده و در صف تنگ و فشرده بههم میچسبند».
﴿فَٱلزَّٰجِرَٰتِ زَجۡرٗا٢﴾.
«و سوگند به زجر کنندگان که به سختی زجر میکنند» یعنی: سوگند به فرشتگانی که ابرها را به شدت میرانند. اعراب وقتی با صدای خود بر شتر و گوسفند نهیب زنند، میگویند: «زجرت الإبل و الغنم».
﴿فَٱلتَّٰلِیَٰتِ ذِکۡرًا٣ إِنَّ إِلَٰهَکُمۡ لَوَٰحِدٞ٤﴾.
«و سوگند به تلاوتکنندگان ذکر» یعنی: سوگند به فرشتگانی که قرآن و غیر آن ازکتابهای آسمانی را میخوانند و این کتابها را از نزد خدای عزوجل برای پیامبران علیهم السلام میآورند. آری! سوگند به همه این فرشتگان: «که قطعا خدای شما یگانه است» و شریکی ندارد.
﴿رَّبُّ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ وَمَا بَیۡنَهُمَا وَرَبُّ ٱلۡمَشَٰرِقِ٥﴾.
«پروردگار آسمآنها و زمین و آنچه میان آنهاست» از مخلوقات. یعنی: وجود این مخلوقات بر این شکل بدیع، از آشکارترین دلایل بر وجود و بر قدرت پروردگاری است که آفریننده و مالک همه اینهاست «و پروردگار مشرقهاست» یعنی: حق تعالی، آفریدگار، مدیر و مدبر طلوعگاهها و غروبگاههای خورشید است زیرا خورشید در هر روز ـ بهتعداد ایام سال ـ طلوعگاه و غروبگاهی دارد، بهطوری که هر روز از یکی از طلوعگاهها طلوع کرده و در یکی از غروبگاهها غروب میکند. ابن کثیر میگوید: «خداوند عزوجل به ذکر «مشارق» اکتفا کرد زیرا مشارق بر مغارب نیز دلالت میکند».
﴿إِنَّا زَیَّنَّا ٱلسَّمَآءَ ٱلدُّنۡیَا بِزِینَةٍ ٱلۡکَوَاکِبِ٦﴾.
بعد از آنکه حق تعالی به ما فهماند که او پروردگار همه چیزهاست و به الوهیت یگانه است، اینک مظاهری از فعل خویش را برای ما میشناساند: «ما آسمان دنیا را» که نزدیکترین آسمآنها به زمین است «به زینت ستارگان زینت دادهایم» یعنی: آسمان دنیا را در نظر بندگان به آرایشی زیبا که همانا اختران رخشانند، آراستهایم زیرا این ستارگان در دید بینندگان خویش، همچون جواهری رخشنده و زیبا جلوهگری میکنند.
﴿وَحِفۡظٗا مِّن کُلِّ شَیۡطَٰنٖ مَّارِدٖ٧﴾.
«و آن را از هر شیطان سرکشی محفوظ داشتیم» یعنی: ما ستارگان را زینتی برای آسمان و نگهبانی برای آن از دستبرد شیاطین متمرد بیرونرونده از طاعت قرار دادیم که چون بخواهند استراق سمع کنند، شهاب درخشانی بر آنان حمله برده و آنها را میسوزاند.
﴿لَّا یَسَّمَّعُونَ إِلَى ٱلۡمَلَإِ ٱلۡأَعۡلَىٰ وَیُقۡذَفُونَ مِن کُلِّ جَانِبٖ٨ دُحُورٗاۖ وَلَهُمۡ عَذَابٞ وَاصِبٌ٩﴾.
به طوری که آن شیاطین ننمیتوانند به ملا اعلی گوش فرادهند» ملا اعلی: اهالی آسمان دنیا و مافوق آن هستند. فرشتگان را به سبب آن ملا اعلی نامیدند که ایشان ساکنان آسمآنها هستند و اما انس و جن، ملا اسفلاند چراکه ساکنان زمین میباشند. بنابراین، شیاطین این قدرت را ندارند که به سخنان ملا اعلی گوش فرادهند زیرا با شهابها مورد هدف قرار میگیرند و زده میشوند. این شهابها ـ چنانکه ابن کثیر گفته است ـ اجزایی جداشده از پیکره ستارگانند نه همه ستارگان. شایان ذکر است که ذکر جزء و اراده کل، و ذکر کل و اراده جزء، در کلام عرب شیوه شناخته شدهای است. «و از هر سو به راندنی سخت پرتاب میشوند» یعنی: شیاطین ـ چنانچه بخواهند به منظور استراق سمع به آسمآنها صعود کنند ـ از هر جانبی از جوانب آسمان به وسیله شهابها مورد هدف قرار میگیرند و با این هدف قرار گرفتن است که از مقصود خود دور ساخته شده و طرد و دفع میگردند «و برایشان عذاب دایمی است» که هیچ انقطاعی ندارد. بهقولی واصب: عذاب سخت دردناک است که در آخرت میباشد، غیر از آن عذابی کهدر دنیا از هدف قرار گرفتن با شهابها دارند.
﴿إِلَّا مَنۡ خَطِفَ ٱلۡخَطۡفَةَ فَأَتۡبَعَهُۥ شِهَابٞ ثَاقِبٞ١٠﴾.
«مگر کسی که برباید به ربایشی» یعنی: جز شیطانی که چیزی از سخن فرشتگان را یکباره و به سرعت استراق سمع کند زیرا فرشتگان در میان خود، راجع به آنچه که در عالم روی خواهد داد ـ قبل از آنکه اهالی زمین آن را بدانند ـ سخن میگویند و مذاکره میکنند «پس شهابی درخشان» یعنی: ستارهای شعلهور «ازپی او میتازد» و او را میسوزاند. ولی چه بسا که شهاب، شیطان را دنبال کند اما او جان به سلامت برده و آنچه را که از سخن فرشتگان ربوده است، بهسوی برادران کاهنش القا نماید.
مضمون احادیث صحیح در اینباره، گویای آن است که قبل از اسلام، شیاطین به منظور استراق سمع بهسوی آسمان بالا میرفتند و چون خداوند عزوجل به امری از امور زمین حکم میراند، اهالی آسمان راجع به آن گفتوگو میکردند و شیطانیکه تا نزدیکشان آمده بود، آن سخن را میشنید و سپس آن را به شیطانی که پایینتر از وی بود القا میکرد و چهبسا که شهاب او را بعد از آنکه سخن را القا کرده بود، میسوزانید و چهبسا هم نمیسوزانید. آنگاه شیاطین این سخن را بهسوی کاهنان القا میکردند پس آنها با آن سخن صد دروغ را درآمیخته و به خورد مردم میدادند و جاهلان تمام آن سخنان را باور میکردند. اما آنگاه که خدای عزوجل آیین اسلام را نازل کرد، آسمان بهشدت مورد حراست قرار گرفت به طوریکه هیچ شیطانی دیگر نمیتواند از تیررس شهابها بگریزد. آری! خدای عزوجل بدین گونه وحی خویش را از دستبرد شیاطین حفظ نمود.
﴿فَٱسۡتَفۡتِهِمۡ أَهُمۡ أَشَدُّ خَلۡقًا أَم مَّنۡ خَلَقۡنَآۚ إِنَّا خَلَقۡنَٰهُم مِّن طِینٖ لَّازِبِۢ١١﴾.
«پس از آنان» یعنی: از کفار منکر رستاخیز «بپرس: آیا آنان در آفرینش سختترند یا کسانی که آفریدهایم» بعنی: از آنان بپرس که آیا آفرینش و خلقت آنها استوارتر است و آنها در جسامت قویتر و در اعضا و اندامهای خود بزرگترند یا آنچه که ما از آسمآنها، زمین و فرشتگان آفریدهایم؟
در بیان سبب نزول آمده است: آیه کریمه درباره اشدبنکلده ـ که او را بهسبب شدت و نیرومندی بدنش «اشد» نامیدند ـ و امثال وی نازل شد که به تنومندی پیکر و نیرومندی اعضای خویش سخت مغرور بودند «ما آنان را از گلی چسبنده آفریدیم» لازب: چیز لزج و چسبندهای است که به دست میچسبد. یعنی: چگونه رستاخیز و معاد را بعید میپندارند و با آن از سر استبعاد برخورد میکنند درحالیکه خودشان از چنین خلق ضعیفی آفریده شدهاند و پدیدههایی که از آنان قویتر، بزرگتر، کاملتر و استوارتر آفریده شدهاند، آن را انکار نکردهاند؟.
﴿بَلۡ عَجِبۡتَ وَیَسۡخَرُونَ١٢﴾.
«بلکه تو تعجب کردهای» ای محمد صلی الله علیه و آله و سلم از قدرت خدای سبحان و در حیرت فرورفتهای از این که آنها قدرت خدای سبحان و رستاخیز پس از مرگ را تکذیب و انکار کردهاند «ولی آنها تمسخر میکنند» تو را و تو را بهسبب تعجبت مورد ریشخند قرار میدهند. یا تو را ـ با آنچه که درباره حقیقت معاد میگویی ـ بهریشخند میگیرند. پس موقف تو و موقف آنان بسیار از هم دور است.
﴿وَإِذَا ذُکِّرُواْ لَا یَذۡکُرُونَ١٣﴾.
«و چون پند داده شوند، پند نمیگیرند» یعنی: چون به موعظهای از موعظههای خداوند عزوجل ، یا موعظههای رسول وی اندرز داده شوند، آن اندرز را نگرفته و از آنچه که در آن است، نفعی نمیبرند.
﴿وَإِذَا رَأَوۡاْ ءَایَةٗ یَسۡتَسۡخِرُونَ١٤﴾.
«و چون آیتی» یعنی: معجزهای از معجزات رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم را «ببینند، تمسخر پیشه میکنند» یعنی: بر تمسخر خود میافزایند. به قولی معنی (یستسخرون) این است: از دیگران نیز درخواست میکنند تا پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را مورد تمسخر قرار دهند.
﴿وَقَالُوٓاْ إِنۡ هَٰذَآ إِلَّا سِحۡرٞ مُّبِینٌ١٥ أَءِذَا مِتۡنَا وَکُنَّا تُرَابٗا وَعِظَٰمًا أَءِنَّا لَمَبۡعُوثُونَ١٦ أَوَ ءَابَآؤُنَا ٱلۡأَوَّلُونَ١٧﴾.
زشتتر و وقیحتر از همه اینها اینکه: آنان حق قطعی و یقینی را جادو میپندارند: «و گفتند: این جز جادویی آشکار نیست» یعنی: ای محمد صلی الله علیه و آله و سلم ! آنچه که به ما آوردهای، جز سحر و جادویی آشکار نیست. و افزودند: «آیا چون مردیم و خاک و استخوانی چند شدیم، آیا به راستی از نو برانگیخته میشویم؟» و بار دیگر زنده میشویم؟! این چیزی است که به سحر و جادو میماند! و افزودند: «و همین طور پدران اولیه ما؟» یعنی: آیا پدران نخستین ما نیز برانگیخته میشوند؟!
﴿قُلۡ نَعَمۡ وَأَنتُمۡ دَٰخِرُونَ١٨﴾.
«بگو» ای پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ! «آری! در حالی که شما خوار و زبونید» یعنی: آری! بعد ازآنکه خاک شدید، خوار و ذلیل و حقیر برانگیخته میشوید.
﴿فَإِنَّمَا هِیَ زَجۡرَةٞ وَٰحِدَةٞ فَإِذَا هُمۡ یَنظُرُونَ١٩﴾.
«جز این نیست که آن یک نعره تند است و بس» یعنی: برانگیختن پس از مرگ با یک نعره تندی از اسرافیل علیه السلام است که در صور با نفخهای میدمد «و بناگاه آنان به نگرش خیزند» یعنی: بناگاه مردگان از گورهایشان برخواسته و به نظاره صحنههای هولناک قیامت و عذابی میپردازند که خدای عزوجل بر کفار مقرر کرده است.
﴿وَقَالُواْ یَٰوَیۡلَنَا هَٰذَا یَوۡمُ ٱلدِّینِ٢٠﴾.
«و میگویند: ای وای بر ما» یعنی: چون برانگیختنی را که در دنیا انکارش میکردند، ببینند و معاینه کنند، در این هنگام به سرزنش خود پرداخته و میگویند: ای وای بر ما! پس بر حال و روز سیاه خود واویلا کرده و میافزایند: «این است روز جزا» که در آن در برابر اعمالی مانند کفر و تکذیب پیامبران علیهم السلام جزا داده میشویم.
﴿هَٰذَا یَوۡمُ ٱلۡفَصۡلِ ٱلَّذِی کُنتُم بِهِۦ تُکَذِّبُونَ٢١﴾.
پس فرشتگان آنان را با این سخن پاسخ میدهند: «این همان روز فصل است که آن را تکذیب میکردید» فصل: حکم، قضا و داوری است زیرا در آن، میان نیکوکار و بدکار جدایی و فاصله افگنده میشود.
﴿ٱحۡشُرُواْ ٱلَّذِینَ ظَلَمُواْ وَأَزۡوَٰجَهُمۡ وَمَا کَانُواْ یَعۡبُدُونَ٢٢ مِن دُونِ ٱللَّهِ فَٱهۡدُوهُمۡ إِلَىٰ صِرَٰطِ ٱلۡجَحِیمِ٢٣﴾.
آن گاه حق تعالی به فرشتگان فرمان میدهد: «ستم پیشگان را با همراهانشان یکجا گرد آورید» یعنی: مشرکان و همتایان و همانندانشان در شرک، پیروانشان را در کفر و همراهان و مشایعت کنندگانشان را در تکذیب پیامبران گرد آورید. در اینجا است که کفار از مؤمنان جدا ساخته میشوند. ضحاک میگوید: «ازواج آنان ؛ همراهان و هم پیوند انشانند از شیاطین پس هر کافری با شیطان خود محشور میشود. همچنین گنهکاران با یکدیگر محشور میگردند لذا زناکاران با هم سلکانشان، رباخواران با همدیگر، شرابخواران با همدیگر و همینگونه هر گروهی با همجنسان خود گرد آورده میشوند...». «و آنچه بجز الله میپرستیدند» از بتان و شیاطین. یعنی حق تعالی به فرشتگان فرمان میدهد: بتان و معبودان مشرکان را نیز با آنان همراه گردانید «و بهسوی راه دوزخ راهنماییشان کنید» یعنی: راه دوزخ را به این گردآوردهشدگان بشناسانید و آنان را بدان راهنمایی کنید و بهسوی آن برانید.
﴿وَقِفُوهُمۡۖ إِنَّهُم مَّسُۡٔولُونَ٢٤﴾.
«و بازداشتشان کنید که آنان سؤالشدنی هستند» از گفتار و رفتار خویش. یعنی آنان را برای حساب متوقف نموده و بازدارید و سپس بعد از حساب، بهسوی دوزخ برانید. در حدیث شریف به روایت ابنمسعود رضی الله عنه آمده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «لا تزول قدما ابن آدم یوم القیامة من عند ربه حتی یسأل عن خمس: عن عمره فیم أفناه، وعن شبابه فیما أبلاه، وعن ماله من أین اکتسبه وفیم أنفقه، وماذا عمل فیما علم». قدمهای فرزند آدم در روز قیامت از نزد پروردگارش دور ساخته نمیشود تا از پنج چیز مورد سؤال قرار نگیرد:
1- از عمر خویش که در چه چیزی آن را فنا کرده است.
2- از جوانیاش که در چه راهی آن را کهنه و فرسوده کرده است.
3- از مال خویش که از کجا آن را بهدست آورده است.
4- از اینکه مال خویش را در چه راهی خرج کرده است.
5- و از علم خویش که در آن چه عملی کرده است».
﴿مَا لَکُمۡ لَا تَنَاصَرُونَ٢٥﴾.
سپس از باب توبیخ و سرکوب به کفار گفته میشود: «شمارا چه شده است که همدیگر را یاری نمیکنید؟» یعنی: شما را چه شده است که برخی از شما برخی دیگر را در اینجا ـ در قیامت ـ یاری نمیکنید چنانکه در دنیا یار و یاور همدیگر بودید؟ همان گونه که ابوجهل در روز بدر گفت: «ما جمعی هستیم یار و یاور همدیگر».
﴿بَلۡ هُمُ ٱلۡیَوۡمَ مُسۡتَسۡلِمُونَ٢٦﴾.
«نه! بلکه امروز آنان گردن نهادگانند» و تسلیم شدگانند به امر خداوند عزوجل . بدان جهت که در قیامت از چارهاندیشی ناتوانند.
﴿وَأَقۡبَلَ بَعۡضُهُمۡ عَلَىٰ بَعۡضٖ یَتَسَآءَلُونَ٢٧﴾.
«و بعضی روی به بعضیدیگر میآورند در حالیکه از یک دیگر میپرسند» سیاق آیات گویای آن است که این جدال میان پیروان و رؤسا در عرصات قیامت درمیگیرد، که برخی از آنان از برخی دیگر کشمکش کنان و سرزنشگرانه سؤال میکنند و به جان هم میپرند.
﴿قَالُوٓاْ إِنَّکُمۡ کُنتُمۡ تَأۡتُونَنَا عَنِ ٱلۡیَمِینِ٢٨﴾.
«میگویند» پیروان به رؤسا «این شما بودید که از جانب راست بهسراغ ما میآمدید» «یمین» در اینجا مجاز و استعاره از قوت و قهر است. یعنی: شما با قوت و قهر و سلطه و به حکم ریاستی که بر ما در دنیا داشتید، گمراهی را بر ما تحمیل میکردید و در وهم و گمانمان چنین میافگندید که دین حق همان چیزی است که ما را با آن به بیراهه میکشید. یا معنی این است: شما از جانب خیر بهسوی ما آمده و ما را از رفتن به آن راه خیر بازمیداشتید. شاه ولی الله دهلوی میگوید: «یعنی بهمنظور گمراه کردن ما از جانب چپ نیز به سوی ما میآمدید». بهقولی معنی این است: از سمت راست نیز بهسراغ ما میآمدید که ما آن را دوست داریم و به آن فال نیک میزنیم تا به این ترتیب، ما را در پوشش خیرخواهی بفریبید. قرطبی میگوید: «همه اینها در معنی به هم نزدیک است».
﴿قَالُواْ بَل لَّمۡ تَکُونُواْ مُؤۡمِنِینَ٢٩﴾.
«میگویند» رهبران و رؤسای گمراهی از جن و انس در پاسخ پیروانشان «بلکه خود شما مؤمن نبودید» یعنی: شما خودتان از ایمان روی برتافتید، با آنکه بر آن قادر بودید پس این دلهای شما بوده است که پذیرای کفر شده و در حقیقت، شما از اصل و اساس بر کفر بودهاید.
﴿وَمَا کَانَ لَنَا عَلَیۡکُم مِّن سُلۡطَٰنِۢۖ بَلۡ کُنتُمۡ قَوۡمٗا طَٰغِینَ٣٠﴾.
«و ما را بر شما هیچ سلطهای نبود» یعنی: ما هیچ قهر و غلبهای نداشتیم تا به وسیله آن شما را وادار به ایمان نموده و از کفر خارج گردانیم. بهقول ابن کثیر معنی این است: ما بر صحت آنچه که شما را به سوی آن دعوت کردهایم، هیچ حجتی نداشتیم «بلکه خودتان قومی طاغی بودید» که در کفر و گمراهی از حد گذشته بودید و ما فقط شما را به سوی کفر و گمراهی دعوت میکردیم اما اجابت از خود شما و بهاختیار خودتان بود و هیچ جبر و اکراهی از سوی ما در کار نبود.
﴿فَحَقَّ عَلَیۡنَا قَوۡلُ رَبِّنَآۖ إِنَّا لَذَآئِقُونَ٣١﴾.
«پس لازم شد بر ما» و شما همگی «سخن پروردگار ما که: ما چشندگان عذاب الیم هستیم» مرادشان این سخن حق تعالی است: ﴿لَأَمۡلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنکَ وَمِمَّن تَبِعَکَ مِنۡهُمۡ أَجۡمَعِینَ٨٥﴾ [ص: 85]. «قطعا ما جهنم را از تو (ابلیس) و از پیروانت، همگی پر خواهیمکرد» پس اینک همه باهم آنچه را که پروردگار ما به همه ما وعده داده است، میچشیم.
﴿فَأَغۡوَیۡنَٰکُمۡ إِنَّا کُنَّا غَٰوِینَ٣٢﴾.
«پس شما را گمراه کردیم» از راه هدایت و بهسوی آنچه که خود بر آن از گمراهی و کفر بودیم، شما را فراخواندیم «زیرا ما خود گمراه بودیم» و خواستیم تا شما را نیز مانند خود گمراه سازیم تا شما نیز همانند ما رؤسا و رهبران، گمراه باشید. در اینجاست که رؤسا و رهبران، اقرار و اعتراف میکنند به اینکه سبب گمراهی پیروان خویش بودهاند اما در عین حال با گفتن: ﴿وَمَا کَانَ لَنَا عَلَیۡکُم مِّن سُلۡطَٰنِۢۖ﴾ [الصافات: 30]. «و ما بر شما هیچ سلطهای نداشته ایم»، این اتهام را از خود نفی میکنند که آنها را به زور و غلبه و با اعمال سلطه به کفر و گمراهی کشانیده باشند.
﴿فَإِنَّهُمۡ یَوۡمَئِذٖ فِی ٱلۡعَذَابِ مُشۡتَرِکُونَ٣٣﴾.
سپس بعد ازاین جدال و مناقشه میان پیروان و رؤسا، خداوند عزوجل عذابی را که بر هردو گروه فرود میآید، چنین وصف میکند: «پس در حقیقت در آن روز همه آنان در عذاب باهم شریکند» یعنی: در روز قیامت، پیروان و رؤسا هردو در عذاب با هم شریکند چنانکه در گمراهی مشترک بودند لذا به همدیگر هیچ سودی رسانده نمیتوانند.
﴿إِنَّا کَذَٰلِکَ نَفۡعَلُ بِٱلۡمُجۡرِمِینَ٣٤ إِنَّهُمۡ کَانُوٓاْ إِذَا قِیلَ لَهُمۡ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا ٱللَّهُ یَسۡتَکۡبِرُونَ٣٥﴾.
«هرآینه ما با مجرمان» یعنی: با مشرکان «چنین رفتار میکنیم» پس هر عصیانگری را در برابر اعمالی که پیش فرستاده است، جزا میدهیم «چراکه آنان بودند که چون کلمه لاالهالاالله به آنان گفته میشد، استکبار میورزیدند» و از پیروی مؤمنان در گفتن آن سرکشی میکردند و همانند مؤمنان به یگانگی حق تعالی اقرار نمیکردند. پس سبب عذاب نمودنشان این است.
﴿وَیَقُولُونَ أَئِنَّا لَتَارِکُوٓاْ ءَالِهَتِنَا لِشَاعِرٖ مَّجۡنُونِۢ٣٦﴾.
«و میگویند: آیا ما به خاطر گفته شاعری دیوانه» که در خیال خویش سیر میکند و سخنان درهم و برهمی میگوید «ترککننده معبودان خود باشیم؟» مرادشان از (شاعری دیوانه)، رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم بود. به این ترتیب، آنان اولا منکر وحدانیت خداوند عزوجل و ثانیا منکر رسالت شدند.
﴿بَلۡ جَآءَ بِٱلۡحَقِّ وَصَدَّقَ ٱلۡمُرۡسَلِینَ٣٧﴾.
خدای عزوجل در رد پندارشان میگوید: «بلکه او حق را آورده» یعنی: پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ، قرآنی را که مشتمل بر توحید، وعده و وعید و دیگر امور حق است، آورده «و پیامبران را تصدیق کرده است» در آنچه که از عقیده توحید، اثبات معاد و هشدارها آوردهاند پس این پیامبر نه با ایشان مخالفتی کرده و نه عقیدهای نو را که پیامبران قبل از وی نیاورده باشند، آورده است.
﴿إِنَّکُمۡ لَذَآئِقُواْ ٱلۡعَذَابِ ٱلۡأَلِیمِ٣٨﴾.
«در واقع شما عذاب پر درد را خواهید چشید» در برابر کفر و تکذیب پیامبران علیهم السلام .
﴿وَمَا تُجۡزَوۡنَ إِلَّا مَا کُنتُمۡ تَعۡمَلُونَ٣٩﴾.
«و جز برحسب آنچه کردهاید» از کفر و معاصی «جزا داده نمیشوید» پس مجازات نمودنتان، ظلم و ستم نیست.
﴿إِلَّا عِبَادَ ٱللَّهِ ٱلۡمُخۡلَصِینَ٤٠﴾.
«جز بندگان مخلص خداوند» یعنی: کسانی که خدای عزوجل آنها را برای طاعت و توحید خویش خالص کرده است، از این حکم مستثنی بوده و عذاب را نمیچشند.
﴿أُوْلَٰٓئِکَ لَهُمۡ رِزۡقٞ مَّعۡلُومٞ٤١﴾.
«این گروه روزیای معین دارند» یعنی: این گروه مخلصان، در بهشت روزیای دارند که خداوند عزوجل آن را برایشان ارزانی میدارد و این روزی در نیکویی، پاکیزگی و عدم انقطاع خود، معلوم و مقرر است و آنها صبح و شام از آن برخوردار میشوند.
﴿فَوَٰکِهُ وَهُم مُّکۡرَمُونَ٤٢﴾.
سپس در تفسیر این روزی معین میفرماید: «انواع میوههاست» فواکه: همه انواع میوههاست زیرا این میوهها گوارتراین و پاکیزهترین چیزی است که ایشان میخورند و لذیذترین چیزی است که نفسهایشان بدان میل و رغبت دارد «و آنان گرامیان خواهند بود» یعنی: ایشان از جانب خدای عزوجل مورد اکرام وگرامیداشتی بزرگ و والا قرار میگیرند ؛ با برتر ساختن درجاتشان در نزد وی، شنیدنشان کلام حق را و فوزشان به لقای وی در بهشت.
﴿فِی جَنَّٰتِ ٱلنَّعِیمِ٤٣ عَلَىٰ سُرُرٖ مُّتَقَٰبِلِینَ٤٤﴾.
«در بهشتهای پرنازونعمت، بر روی تختها» قرار دارند، تختهایی که بر آنها تکیه میزنند «روبهروی همدیگر» برخی از آنان به چهره برخی دیگر مینگرند و هر یک به دیدار برادر مسلمان خویش شادمانند. دلیل اینکه بهشتیان در قفای یکدیگر نمینگرند، این است که نگریستن رو در رو، شادمانی و أنس و الفت را کاملتر میکند.
﴿یُطَافُ عَلَیۡهِم بِکَأۡسٖ مِّن مَّعِینِۢ٤٥﴾.
«بر آنان جامی از شراب، جاری گردانیده میشود» یعنی: از شرابی که همچون چشمههای روی زمین، جاری است.
﴿بَیۡضَآءَ لَذَّةٖ لِّلشَّٰرِبِینَ٤٦﴾.
«سخت سپید درخشان و لذتبخش نوشندگان است» حسن بصری گفته است: «شراب بهشتی سپیدتر از شیر است و لذتی عجیب و بیمانند دارد».
﴿لَا فِیهَا غَوۡلٞ وَلَا هُمۡ عَنۡهَا یُنزَفُونَ٤٧﴾.
«نه در آن غولی است» یعنی: نه آن شراب عقلهایشان را از بین برده و تباه میگرداند و نه از آن بیماری و دردسری بهسراغشان میآید.
ابنکثیر میگوید: «صحیح قول مجاهد است که مراد از (غول)، درد شکم میباشد». «و نه ایشان از آن به بد مستی میافتند» زیرا خدای عزوجل آفات و مضراتی ـ چون دردسر، مستی و دیگر آفات و امراض ـ را که در شراب دنیا متصور است، از شراب بهشت نفی کرده است.
﴿وَعِندَهُمۡ قَٰصِرَٰتُ ٱلطَّرۡفِ عِینٞ٤٨﴾.
«و نزدشان دوشیزگان چشم فروهشتهاند» یعنی: نزد بهشتیان زنانی هستند که فقط بر همسران خویش چشم دارند و غیر آنان را نمیخواهند «درشت چشم هستند» عین جمع عینأ: زنی است که چشمانی درشت و زیبا داشته باشد، نه چشمان درشت بیقواره و ناموزون.
﴿کَأَنَّهُنَّ بَیۡضٞ مَّکۡنُونٞ٤٩﴾.
«گویی آنان تخمهای شتر مرغ در پرده پوشیدهاند» خداوند عزوجل دوشیزگان رعنا و دلربای بهشتی را به تخم شتر مرغ تشبیه میکند که شترمرغ آن را به وسیله پر خویش از باد و غبار نگاه میدارد پس رنگ حوران بهشتی، سپید متمایل به زردی است و این زیباترین رنگ در میان زنان است. اعراب، زنان سپید زیبا روی را به تخمهای شتر مرغ تشبیه میکنند.
﴿فَأَقۡبَلَ بَعۡضُهُمۡ عَلَىٰ بَعۡضٖ یَتَسَآءَلُونَ٥٠﴾.
«پس برخی از آنان» یعنی: از اهل بهشت «به برخی دیگر روی نموده و از همدیگر پرس وجو میکنند» یعنی: در هنگام شرابنوشی، این یکی حال او را میپرسد و آن یکی حال این را پس از احوالی که در دنیا داشتهاند، از همدیگر پرسوجو میکنند. و این نمایانگر عیش و عشرت کامل آنها در بهشت است که فارغبال در سایه ساران نعمت و لذت، به گفتوگوی هم مینشینند.
﴿قَالَ قَآئِلٞ مِّنۡهُمۡ إِنِّی کَانَ لِی قَرِینٞ٥١﴾.
«گویندهای از میانشان میگوید: راستی من همنشینی داشتم» در دنیا که کافر و منکر بعث بعد از مرگ بود.
﴿یَقُولُ أَءِنَّکَ لَمِنَ ٱلۡمُصَدِّقِینَ٥٢ أَءِذَا مِتۡنَا وَکُنَّا تُرَابٗا وَعِظَٰمًا أَءِنَّا لَمَدِینُونَ٥٣﴾.
«که به من میگفت: آیا تو از تصدیق کنندگانی» زنده شدن پس از مرگ را؟ «آیا وقتی مردیم و خاک و استخوانی چند شدیم، آیا واقعا جزا خواهیم یافت» در برابر اعمالمان و در قبال آن مورد محاسبه قرار میگیریم؟!
﴿قَالَ هَلۡ أَنتُم مُّطَّلِعُونَ٥٤﴾.
«میگوید» آن شخص مؤمن به هم پیالهگان بهشتی خویش «آیا شما اطلاع دارید» که آن کافر هم اکنون کجاست؟ بیایید به اهل دوزخ سری بکشیم تا آن همنشین خود را که این سخن را به من میگفت، به شما نشان دهم که در دوزخ چه جایگاهی دارد؟.
﴿فَٱطَّلَعَ فَرَءَاهُ فِی سَوَآءِ ٱلۡجَحِیمِ٥٥﴾.
«پس درنگریست» آن شخص مؤمن «و آن همنشین خود را در میانه دوزخ دید».
﴿قَالَ تَٱللَّهِ إِن کِدتَّ لَتُرۡدِینِ٥٦﴾.
«گفت» آن شخص مؤمن از باب سرزنش به او: «سوگند به خدا که نزدیک بود مرا به نابودی بکشانی» با گمراهسازی و اغوای خویش، چنانچه از تو اطاعت میکردم. بهقولی معنی این است: نزدیک بود مرا به دوزخ درافگنی.
﴿وَلَوۡلَا نِعۡمَةُ رَبِّی لَکُنتُ مِنَ ٱلۡمُحۡضَرِینَ٥٧﴾.
«و اگر نعمت پروردگارم نبود، هرآینه من نیز از احضارشدگان بودم» یعنی: اگر نبود رحمت پروردگار و انعام وی بر من؛ با مفتخر ساختنم به اسلام، هدایت نمودنم بهسوی حق و درپناه ماندنم از گمراهی، قطعا من هم با تو از احضارشدگان در دوزخ بودم.
﴿أَفَمَا نَحۡنُ بِمَیِّتِینَ٥٨﴾.
سپس آن شخص مؤمن به گفتوگو با همنشینان بهشتی خود بازگشته و از روی شوق میگوید: «آیا ما دیگر نمیمیریم» و جاودانه در ناز و نعمت و نوازش بهشت قرار داریم؟.
﴿إِلَّا مَوۡتَتَنَا ٱلۡأُولَىٰ وَمَا نَحۡنُ بِمُعَذَّبِینَ٥٩﴾.
«جز همان مرگ نخستین خود» که در دنیا بود؟ «و ما هرگز عذاب نخواهیم شد» چنانکه کفار عذاب میشوند؟ این سخن شخص مؤمن از روی بهجت و شادمانی و از سر غرور و خوشحالی به نعمتهای انقطاع ناپذیر بهشتی و جاودانگیای است که خدای عزوجل بر ایشان در بهشت انعام کرده است. البته او این سخن را چنان میگوید تا آن همنشین کافرش در دوزخ بشنود و روحا بر عذابش افزوده شود.
﴿إِنَّ هَٰذَا لَهُوَ ٱلۡفَوۡزُ ٱلۡعَظِیمُ٦٠﴾.
«راستی که این همان رستگاری بزرگ است» یعنی: این نعمتهای پایدار و این ماندگار بودن همیشه در بهشت، همانا رستگاری بزرگی است که هرگز نمیتوان برای آن حد و مقداری شناخت و به توصیف آن احاطه کرد. همچنین محمتلاست که این سخن از کلام خدای سبحان ـ در تأیید آنچه که بهشتیان میگویند ـ باشد.
﴿لِمِثۡلِ هَٰذَا فَلۡیَعۡمَلِ ٱلۡعَٰمِلُونَ٦١﴾.
بعد از آنکه خداوند عزوجل حال اهل بهشت و رستگاریشان را برای ما حکایت کرد، اینک ما را بهسوی انجام عمل صالح برمیانگیزد: «برای چنین پاداشی، باید عملکنندگان عمل کنند» زیرا تجارت سودآور این است، نه عمل برای دنیای زوالپذیر و ناپایدار.
﴿أَذَٰلِکَ خَیۡرٞ نُّزُلًا أَمۡ شَجَرَةُ ٱلزَّقُّومِ٦٢﴾.
«آیا از نظر میهمانی این بهتر است یا درخت زقوم؟» درخت زقوم درختی است که میوهای تلخ و بسیار بدمزه دارد و اهل دوزخ به تناول آن مجبور ساخته شده و بهسختی آن را میخورند و این همان میهمانی و ضیافت آنان است. نزل: آماده کردن غذا و نوشیدنی برای پذیرایی از کسی است که از راه میرسد و در منزل کسی فرود میآید ؛ چه آن کس میهمان باشد چه غیر وی.
﴿إِنَّا جَعَلۡنَٰهَا فِتۡنَةٗ لِّلظَّٰلِمِینَ٦٣﴾.
«در حقیقت، ما آن» درخت زقوم «را برای ستمکاران عقوبتی گردانیدیم» با اجبارشان بر خوردن آن در دوزخ. یا ما آن را مایه آزمون ستمکاران قرار دادهایمکه وجود آن را در دنیا انکار میکنند، چرا که گفتند: چگونه در درون آتش درختی میروید؟! در حالیکه مؤمنان از این آزمون پیروز بیرون آمده و وجود آن را در دوزخ تصدیق میکنند.
﴿إِنَّهَا شَجَرَةٞ تَخۡرُجُ فِیٓ أَصۡلِ ٱلۡجَحِیمِ٦٤﴾.
«آن» درخت زقوم «درختی است که در قعر جهنم میروید» و شاخههای آن بهسوی درکات دوزخ سر بر میآورد.
البته در دنیا نیز ما اشیایی را مشاهده میکنیم که قابل احتراق نیستند. پس ذاتی که بر استقرار جانداران در آتش قادر باشد، بیگمان بر آفرینش درخت در آتش و نگهداری آن از سوختن، تواناتر است.
﴿طَلۡعُهَا کَأَنَّهُۥ رُءُوسُ ٱلشَّیَٰطِینِ٦٥﴾.
«میوهاش گویی چون کلههای شیاطین است» یعنی: باروبر آن درخت، از نهایت زشتی و قباحت، گویی در منظر خود همانند کلههای شیاطین است.
ملاحظه میکنیم که خداوند عزوجل در این آیه، محسوس را به متخیل تشبیه کرده است پس هرچند که سرهای شیاطین غیرمرئی است اما برای دلالت بر اینکه آن میوه در نهایت زشتی است، این تشبیه بهکار گرفته شده است. اعراب، شخص زشتصورت را به شیطان و شخص زیباصورت را به فرشته تشبیه میکنند. بهقولی: مراد از «شیاطین» در اینجا، مارهایی هستند که بر سر خود تاجی دارند و از زشتترین مارها میباشند.
﴿فَإِنَّهُمۡ لَأٓکِلُونَ مِنۡهَا فَمَالُِٔونَ مِنۡهَا ٱلۡبُطُونَ٦٦﴾.
«پس دوزخیان حتما از آن» یعنی: از درخت زقوم، یا از میوه آن «میخورند و شکمها را از آن پر میکنند» یعنی: به خوردن از آن مجبور ساخته میشوند تا شکمهایشان از آن پر میشود پس غذا و میوه آنان ـ بهجای روزی بهشت ـ این است. در حدیث شریف آمده است: «از خداوند متعال پروا کنید به حق پروا داشتن از وی زیرا اگر قطرهای از زقوم به دریاهای دنیا بچکد، قطعا زندگی را بر اهل زمین تباه میگرداند پس چگونه است حال کسی که زقوم غذای وی باشد؟». این وصف غذایشان بود. بعد از آن، نوشیدنیشان را به زشتتر از آن تشبیه کرده میفرماید:
﴿ثُمَّ إِنَّ لَهُمۡ عَلَیۡهَا لَشَوۡبٗا مِّنۡ حَمِیمٖ٦٧﴾.
«سپس برایشان بر آن غذا» یعنی: پس از خوردن آن غذا «آمیزهای از آب جوشان است» یعنی: غذای درخت زقوم با آب جوشان آمیخته میشود تا عذابشان را شدیدتر و حالشان را ناخوشتر گرداند.
﴿ثُمَّ إِنَّ مَرۡجِعَهُمۡ لَإِلَى ٱلۡجَحِیمِ٦٨﴾.
«آنگاه بازگشتشان» بعد از نوشیدن آب جوش و خوردن زقوم «بیگمان بهسوی دوزخ است» بدین صورت که پس از خوردن زقوم، دوزخیان را برای نوشیدن آبجوش به محل آن وارد میسازند چنانکه شتر را به آبگاه میبرند آنگاه مجددا آنان را به دوزخ بر میگردانند. البته این تعبیر دلالت بر آن دارد که آب جوش (حمیم) در موضعی خارج از دوزخ (جحیم) قرار دارد.
﴿إِنَّهُمۡ أَلۡفَوۡاْ ءَابَآءَهُمۡ ضَآلِّینَ٦٩﴾.
سپس در بیان علتی که آنها را سزاوار این سزای سخت گردانیده است، میفرماید: «هر آینه آنها پدران خود را گمراه یافتند» یعنی: اتفاق چنین بود که آنها پدران خود را گمراه یافتند پس از روی تقلید ـ و نه از روی هیچگونه حجتی ـ به آنان اقتدا کردند.
﴿فَهُمۡ عَلَىٰٓ ءَاثَٰرِهِمۡ یُهۡرَعُونَ٧٠﴾.
«پس آنها بهسرعت بر پی پدران خود رانده میشوند» یعنی: آنها از پدران خویش شتابان پیروی میکنند و این شتابشان بهگونهای است که گویی آنان بهسوی پیروی از پدرانشان به شدت رانده شده و از جا برکنده میشوند.
﴿وَلَقَدۡ ضَلَّ قَبۡلَهُمۡ أَکۡثَرُ ٱلۡأَوَّلِینَ٧١﴾.
سپس خداوند عزوجل به بیان این واقعیت میپردازد که کفر پدیدهای قدیمی است و پیروان آن بسیارند تا پیامبرش را در کفر قومش تسلیت و دلجویی کند: «و قطعا پیش از آنان» یعنی: پیش از کفار این امت «بیشتر پیشینیان» از امتهای گذشته «گمراه شدند» بر اثر همان تقلید کورکورانه و عدم نگرش و اندیشه درست.
﴿وَلَقَدۡ أَرۡسَلۡنَا فِیهِم مُّنذِرِینَ٧٢﴾.
«و حال آنکه در میانشان هشداردهندگانی فرستادیم» یعنی: با وجود آنکه بهمیان آن پیشینیان پیامبرانی را فرستادیم که آنها را از عذاب ما بیم دادند و حق را برایشان بیان کردند اما این امر در آنان هیچ تأثیری نکرد و هیچ سودی برایشان در بر نداشت.
﴿فَٱنظُرۡ کَیۡفَ کَانَ عَٰقِبَةُ ٱلۡمُنذَرِینَ٧٣﴾.
«پس ببین سرانجام بیم یافتگان» یعنی: سرانجام کسانی که پیامبران علیهم السلام آنها را بیم دادند «چگونه شد» زیرا این سرانجام چیزی جز آتش دوزخ نبوده و نیست.
﴿إِلَّا عِبَادَ ٱللَّهِ ٱلۡمُخۡلَصِینَ٧٤﴾.
«به استثنای بندگان مخلص خداوند» یعنی: بجز کسانی که خداوند عزوجل آنان را با توفیق بخشیدنشان بهسوی ایمان و توحید، برای خودش خالص گردانیده پس اینان نجات یابندهاند.
﴿وَلَقَدۡ نَادَىٰنَا نُوحٞ فَلَنِعۡمَ ٱلۡمُجِیبُونَ٧٥﴾.
«و بهراستی نوح ما را ندا داد» آنگاه که از قومش مأیوس شد. مراد از ندای وی، فریاد و استغاثهاش با این دعا بود: ﴿أَنِّی مَغۡلُوبٞ فَٱنتَصِرۡ﴾ [قمر:10]. «پروردگارا! من مغلوب هستم پس یاریم کن». «و چه نیک اجابت کننده بودیم» یعنی: دعای او را به نیکوترین وجه اجابت کردیم و قومش را به وسیله طوفان هلاک گردانیدیم.
﴿وَنَجَّیۡنَٰهُ وَأَهۡلَهُۥ مِنَ ٱلۡکَرۡبِ ٱلۡعَظِیمِ٧٦﴾.
«و او و اهلش را از اندوه بزرگ رهانیدیم» مراد از اهلش: خانواده و اهل دین وی از کسانی هستند که با وی ایمان آورده بودند. بهقولی: آنها هشتاد تن بودند. اندوه بزرگ: همانا غرق کردن است.
﴿وَجَعَلۡنَا ذُرِّیَّتَهُۥ هُمُ ٱلۡبَاقِینَ٧٧﴾.
«و تنها نسل او را باقی گذاشتیم» نه غیر آنان را زیرا خداوند عزوجل کافران را با دعای نوح علیه السلام هلاک گردانید و از آنان هیچکسی باقی نماند و کسانی هم که با وی در کشتی بودند ـ چنانکه نقل شده ـ مردند پس جز فرزندان و نسل و تبار وی هیچکس دیگری باقی نماند لذا مردم همه از نسل نوح علیه السلام هستند. یادآور میشویم که نوح علیه السلام سه فرزند داشت به نامهای:
1- سام: که پدر اعراب و فارس و روم است.
2- حام: که پدر سیاهپوستان است.
3- یافث: که پدر ترکان، اهالی خزر و یأجوج و مأجوج از اقوام چین و ژاپن و مانند آنهاست.
﴿وَتَرَکۡنَا عَلَیۡهِ فِی ٱلۡأٓخِرِینَ٧٨ سَلَٰمٌ عَلَىٰ نُوحٖ فِی ٱلۡعَٰلَمِینَ٧٩﴾.
«و برای او میان آیندگان ثنایی نیک برجای گذاشتیم» یعنی: در میان کسانی که بعد از نوح علیه السلام تا روز قیامت ـ از امتها ـ میآیند، نام و آوازه نیکو و ثنا و ستایشی خوب را ماندگار ساختیم. این ثنا و ستایش نیکو عبارت از این سخن است:
«سلام بر نوح در میان جهانیان» یعنی: جهانیان پیوسته بر او ثنای نیک میگویند و برای او دعا کرده و درود و رحمت میفرستند و چون از او یاد کنند، میگویند: «نوح علیه السلام ». به قولی: این سلامی است از سوی خداوند عزوجل بر نوح. یعنی: سلام از جانب ما بر نوح در میان جهانیان باد!.
﴿إِنَّا کَذَٰلِکَ نَجۡزِی ٱلۡمُحۡسِنِینَ٨٠﴾.
«ما این گونه نیکوکاران را جزا میدهیم» یعنی: ما کسی را که در سخن و عملش نیکوکار، به احسان و نیکوکاری معروف و بر آن پایدار و ثابتقدم باشد، اینگونه پاداش میدهیم.
﴿إِنَّهُۥ مِنۡ عِبَادِنَا ٱلۡمُؤۡمِنِینَ٨١﴾.
«به راستی او از بندگان مؤمن ما بود» یعنی: نوح علیه السلام بندهای گرویده و مخلص برای خداوند عزوجل بود.
﴿ثُمَّ أَغۡرَقۡنَا ٱلۡأٓخَرِینَ٨٢﴾.
«سپس دیگران را» یعنی: کافران را «غرق کردیم» و از آنان هیچ نام و نشانی باقی نگذاشتیم.
﴿وَإِنَّ مِن شِیعَتِهِۦ لَإِبۡرَٰهِیمَ٨٣﴾.
«و بیگمان ابراهیم از شیعه نوح بود» یعنی: ابراهیم علیه السلام از اهل دین وی بود، بر راه و روش وی قرار داشت و از کسانی بود که با نوح علیه السلام در دعوت به سوی الله عزوجل و یگانگی وی موافقت کرد. بیضاوی میگوید: «بعید نیست که شریعت این دو پیامبر اولیالعزم الهی در همه فروع دین، یا در غالب آنها، نیز یکی بوده باشد». نقل است که در میان نوح و ابراهیم علیهماالسلام دو هزارو ششصدو چهل سال فاصله زمانی بود و در این فاصله دو پیامبر دیگر آمدند که عبارت از هود و صالح علیهماالسلام بودند. اصل کلمه «شیعه» به معنی پیروان و یاران است و هر گروهی که بر امری گرد آمده و برآن متفق شوند، آنها برای آن امر «متشیع» هستند. اما این کلمه بعد از شهادت سیدنا علی رضی الله عنه بر پیروان مذهب «شیعه» اطلاق میشود.
﴿إِذۡ جَآءَ رَبَّهُۥ بِقَلۡبٖ سَلِیمٍ٨٤﴾.
«آنگاه که» ابراهیم علیه السلام «با قلبی سلیم بهسوی پروردگار خود روی آورد» قلب سلیم: دلی است که از شک و شرک پیراسته بوده و به منظور کسب رضای خدای عزوجل ، برای خلقش خیرخواه باشد. ابنعباس رضی الله عنه میگوید: «قلب سلیم دلی است که به لااله الاالله گواهی دهد».
﴿إِذۡ قَالَ لِأَبِیهِ وَقَوۡمِهِۦ مَاذَا تَعۡبُدُونَ٨٥ أَئِفۡکًا ءَالِهَةٗ دُونَ ٱللَّهِ تُرِیدُونَ٨٦﴾.
«چون» ابراهیم علیه السلام «به پدرش و قومش گفت» سرزنشکنان و معترض «چه چیزی را میپرستید؟» آیا نمیدانید که این بتان بیجان قابل پرستش نیستند؟
«آیا به دروغ و دغل معبودانی را بجز الله میخواهید؟» افک: بدترین نوع دروغ است.
﴿فَمَا ظَنُّکُم بِرَبِّ ٱلۡعَٰلَمِینَ٨٧﴾.
«پس گمانتان به پروردگار جهانیان چیست؟» هنگامی که او را ملاقات کنید در حالیکه غیر وی را پرستیدهاید؟ به نظر شما او با شما چه خواهدکرد؟.
﴿فَنَظَرَ نَظۡرَةٗ فِی ٱلنُّجُومِ٨٨ فَقَالَ إِنِّی سَقِیمٞ٨٩﴾.
«سپس نگاهی به ستارگان افگند و گفت: من بیمارم» نقل است که: قوم ابراهیم علیه السلام به علم نجوم دلبستگیای داشتند پس ابراهیم علیه السلام به آنان چنین وانمود کرد که از همان فن نجوم بهره میگیرد تا بر او عیب نگیرند. تعلل ابراهیم علیه السلام بهاینکه بیمار است، تمهیدی برای این بود که علیه بتانشان برنامهای را بهاجرا گذارد تا این حجت بر قومش که بتان شایسته پرستش نیستند، الزام گردد. نقل است: در فردای روزی که ابراهیم علیه السلام خود را بیمار وانمود کرد، قومش مراسم جشنی داشتند که همه در آن از شهر بیرون میرفتند پس ابراهیم علیه السلام خواست تا خود را از آنها عقب کشیده و کار بتان را یکسره سازد، بدین جهت خود را به در بیماری زد.
مفسران درباره نگریستن ابراهیم علیه السلام به ستارگان گفتهاند: نگاه ابراهیم علیه السلام به ستارگان، به منظور تعظیم و تقدیس آنها نبود چنانکه قومش این کار را میکردند بلکه هدف او این بود تا با این نگاه، در آنها این ذهنیت را القا کند که او هم آنچه را که آنها درباره ستارگان میدانند، میداند و در امور خود بر ستارگان تکیه میکند. پس این نگاه وی صرفا حیلهای بود که او اندیشید. یا قصد وی از این کار، تأمل در کائنات و آسمان بود. چنانکه قتاده میگوید: «اعراب برای شخصی کهدرحال تفکر است و زمانی دراز در فکر و اندیشه فرو رفته، میگویند: نظر فی النجوم: در ستارگان نگریست»، یعنی: بسیار در فکر فرو رفت.
خلاصه این که: نگریستن ابراهیم علیه السلام به ستارگان و این سخن وی که: «من بیمارم»، از باب «توریه» بود. یعنی: او از این سخن هدفی مخصوص به خود داشت ولی در عین حال خواست که آنها از آن چیز دیگری غیر از آنچه او اراده داشت، برداشت کنند تا بدین وسیله بتواند نقشه خود را در مورد بتانشان به اجرا گذارد. شایان ذکر است که دروغ گفتن به منظور «توریه» و «تعریض» مباح است چنانکه در حدیث شریف آمده است: «إن فی المعاریض لمندوحة عن الکذب». «بیگمان در سخنهای سربسته، گریزگاهی از دروغ است».
﴿فَتَوَلَّوۡاْ عَنۡهُ مُدۡبِرِینَ٩٠﴾.
«پس پشتکنان از او روی برتافتند» یعنی: قوم ابراهیم علیه السلام بعد از آن تعللش، او را تنها گذاشته و خود به مراسم عید خویش رفتند.
﴿فَرَاغَ إِلَىٰٓ ءَالِهَتِهِمۡ فَقَالَ أَلَا تَأۡکُلُونَ٩١ مَا لَکُمۡ لَا تَنطِقُونَ٩٢﴾.
«تا نهانی بهسوی خدایانشان رفت» راغ: ابراهیم علیه السلام در غیاب قوم خود به سرعت و بهطور نهانی بهسوی معبودانشان رفت «و گفت» خطاب به آن بتان از روی استهزا و تمسخر: «آیا چیزی نمیخورید؟» یعنی: از غذایی که پرستشگرانتان برایتان ساخته و پیش شما نهاده، خود به جشن خویش رفته اند؟.
«شما را چه شده است که سخن نمیگویید؟» ابراهیم علیه السلام میدانست که آنها جماداتی بیش نیستند و به سخن گفتن قادر نمیباشند.
﴿فَرَاغَ عَلَیۡهِمۡ ضَرۡبَۢا بِٱلۡیَمِینِ٩٣﴾.
«پس با دست ر است خویش بر سر آنها زدن گرفت» و به قوت و شدت بر سر آنان میکوفت. دلیل زدنشان با دست راست این بود که قوت و نیروی انسان در دست راست وی بیشتر و زدن با آن شدیدتر است پس همه بتانشان را خرد و ریزکرد، جز بت بزرگ را. که تفصیل داستان در سوره «انبیاء» گذشت.
﴿فَأَقۡبَلُوٓاْ إِلَیۡهِ یَزِفُّونَ٩٤﴾.
«پس شتابان بهسوی او روی آوردند» پرستشگران بتان چون به شهر آمده و و حال و روز معبودان خود را دیدند، شتابان بهسوی ابراهیم علیه السلام روی آوردند زیرا دانستند که او این کار را بر سر آنها آورده است!.
﴿قَالَ أَتَعۡبُدُونَ مَا تَنۡحِتُونَ٩٥ وَٱللَّهُ خَلَقَکُمۡ وَمَا تَعۡمَلُونَ٩٦﴾.
«گفت» ابراهیم علیه السلام «آیا آنچه را که خود» آنها را با دست خود «میتراشید، میپرستید؟ با اینکه خدا شما و آنچه را که بر سر آنها کار میکنید، آفریده است؟» یعنی: در حالیکه خداوند عزوجل همه آنچه را که بهطور کلی میسازید و به عمل میآورید ـ که بتان تراشیده شما نیز از آن جملهاند ـ آفریده است؟. معنای: (ماتعملون: آنچه میکنید) در اینجا، عمل تصویر، پیکرتراشی و مانند آن است.
اهل سنت با این آیه استدلال میکنند بر اینکه «افعال»، آفریده خدای عزوجل است ولی اکتساب آنها از بندگان میباشد و این عقیده، ابطالکننده مذهب «قدریه» و مذهب «جبریه» است. در حدیث شریف مرفوع آمده است: «خداوند آفریننده هر صنعتگری بههمراه صنعت وی است».
﴿قَالُواْ ٱبۡنُواْ لَهُۥ بُنۡیَٰنٗا فَأَلۡقُوهُ فِی ٱلۡجَحِیمِ٩٧﴾.
«گفتند: برای او بنایی برآورید و او را در آتش بیندازید» قوم ابراهیم علیه السلام در امر مجازات وی در میان خود مشورت کردند، سرانجام به این نتیجه رسیدند که برای ابراهیم علیه السلام چهاردیواریای (کورهخآنهای) از سنگ بسازند و آن را از هیزم پرکنند آنگاه هیزم را برافروخته و او را در آتش افگنند.
﴿فَأَرَادُواْ بِهِۦ کَیۡدٗا فَجَعَلۡنَٰهُمُ ٱلۡأَسۡفَلِینَ٩٨﴾.
«پس در حق او کیدی را قصد کردند» یعنی: نیرنگ و بدسگالیای را تنیدند؛ با افگندنش در آتش «ولی ما آنان را فرو دستترین گردانیدیم» زیرا پس از آنکه ابراهیم علیه السلام را در آتش افگندند، آتش به فرمان ما بر او سرد و سلامتیبخش شد و کمترین تأثیر سوئی هم در او نکرد.
﴿وَقَالَ إِنِّی ذَاهِبٌ إِلَىٰ رَبِّی سَیَهۡدِینِ٩٩﴾.
«و ابراهیم گفت: من بهسوی پروردگارم رهسپارم» یعنی: من از سرزمین قوم خود که از روی تعصب برای بتان، کفر به خدای سبحان و تکذیب پیامبرانش علیهم السلام ، کردند آنچه کردند، به جایی هجرت میکنم که خدای من مرا به هجرت بهسوی آن فرمان داده ؛ و آن سرزمین شام است «زودا که مرا راه نماید» پروردگارم به جایی که قادر باشم فقط او را پرستش کنم.
این آیه دلیل بر وجوب هجرت از جایی است که انسان مؤمن به برپا داشتن شعایر دین خود در آنجا قادر نیست.
﴿رَبِّ هَبۡ لِی مِنَ ٱلصَّٰلِحِینَ١٠٠﴾.
«پروردگارا! به من از شایستگان عطا کن» یعنی: به من فرزند صالحی عطا کن که مرا بر انجام طاعتت یاری کند و به جای قومم، در غربت مونسم باشد.
﴿فَبَشَّرۡنَٰهُ بِغُلَٰمٍ حَلِیمٖ١٠١﴾.
«پس او را به پسری بردبار مژده دادیم» که بزرگ میشود و در بزرگی حلیم و بردبار میگردد. لذا این بشارت، دلالت بر آن دارد که ابراهیم علیه السلام به فرزند پسری مژده داده شد که این فرزند باقی میماند تا پختهسال و بزرگ شده و در آن سنوسال، به وصف حلم و بردباری موصوف گردد.
ابنکثیر میگوید: «این فرزند، اسماعیل علیه السلام است زیرا او اولین پسری است که ابراهیم علیه السلام به آن مژده داده شد و او ـ به اتفاق مسلمین و اهل کتاب ـ از اسحاق علیه السلام بزرگتر است بلکه در نص کتابشان است که ابراهیم علیه السلام در زمان تولد اسماعیل علیه السلام ، هشتادوشش سال و در زمان تولد اسحاق علیه السلام نودونه سال داشت».
﴿فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ ٱلسَّعۡیَ قَالَ یَٰبُنَیَّ إِنِّیٓ أَرَىٰ فِی ٱلۡمَنَامِ أَنِّیٓ أَذۡبَحُکَ فَٱنظُرۡ مَاذَا تَرَىٰۚ قَالَ یَٰٓأَبَتِ ٱفۡعَلۡ مَا تُؤۡمَرُۖ سَتَجِدُنِیٓ إِن شَآءَ ٱللَّهُ مِنَ ٱلصَّٰبِرِینَ١٠٢﴾.
«پس وقتی آن طفل به آن سنی رسید که با پدر خود کار و کوشش تواند کرد» یعنی: چون اسماعیل علیه السلام جوان شد و در کار و کوشش بهپای پدرش ابراهیم علیه السلام رسید، بهطوری که میتوانست با او در کارها و نیازمندیهایش کمک کند. مقاتل میگوید: «یعنی: چون به سنی رسید که میتوانست همراه پدرش راه برود». فراء میگوید: «اسماعیل در آن هنگام پسری سیزدهساله بود»، آری! در آن وقت: «ابراهیم گفت: ای پسرک من! هرآینه من در خواب چنین میبینم که تو را ذبح میکنم» و رؤیای انبیا علیهم السلام حق است و کارهایشان به فرمان خداوند عزوجل میباشد «پس ببین در این کار چه بهنظرت میآید؟» ابراهیم علیه السلام به فرزندش اسماعیل علیه السلام گفت: کار این است که من به ذبح تو فرمان یافتهام پس درنگر که چه میبینی؟ دلیل اینکهابراهیم علیه السلام در این مورد با اسماعیل علیه السلام مشورت کرد، این بود تا صبر و شکیبایی وی در برابر فرمان الهی را بداند، در غیرآن، رؤیای انبیا علیهم السلام وحی است و امتثال آن لازم میباشد «گفت: پدرجان! آنچه فرمانت دادهاند» در مورد ذبح من «انجام بده» و عملی کن «ان شاءالله مرا از شکیبایان خواهییافت» بر ذبح، یا بر قضای پروردگار متعال.
به قولی: ابراهیم علیه السلام شب «ترویه» در خواب دید که گویندهای به وی میگوید: «خداوند عزوجل تو را به ذبح فرزندت فرمان میدهد». پس چون صبح دمید، در این اندیشه فرورفت که آیا این خواب از جانب خداوند عزوجل است، یا از سوی شیطان؟ باز چون شب فرارسید، بار دیگر خوابی مانند آن دید، در این هنگام متیقن شد که آن خواب از جانب خدای سبحان است. سپس در شب سوم نیز خوابی مانند آن دید پس در این هنگام بر ذبح فرزندش مصمم گردید. بدینجهت، این ایام سهگانه را ایام «ترویه»، «عرفه» و «نحر» یعنی: «تفکر»، «شناخت» و «قربانی» نامیدند.
البته فرزندی که ابراهیم علیه السلام به ذبح آن مأمور شد، اسماعیل علیه السلام است زیرا بشارت به پسری حلیم، مربوط به وی میباشد و بیان ذبح وی نیز بهدنبال این بشارت آمده است، سپس بعد از بیان اینهاست که در آیه (112) بشارت به تولد اسحاق مطرح میشود. همچنین از دلایلی که اثبات میکند، ذبیح اسماعیل علیه السلام است نه اسحاق علیه السلام ، این است که در تورات آمده است: «ای ابراهیم! فرزند آغازین یکدانه خود اسحاق را ذبح کن». در حالی که اسحاق فرزند آغاز ین ابراهیم علیه السلام و فرزند یکدانه وی نیز نبود بلکه فرزند آغازین و یکدانه وی اسماعیل علیه السلام بود پس ملاحظه میشود که کلمه «اسحاق» از افزودههای اهل کتاب و تحریفهای آنان است. و چون ابراهیم علیه السلام فرزندش را برای ذبح آماده کرد و از خدای خویش اطاعت نمود، حق تعالی به وی فرزند دیگری نیز ارزانی کرد که همان اسحاق علیه السلام است.
ابن کثیر میگوید: «گروهی از اهل علم برآنند که ذبیح اسحاق علیه السلام است... اما من گمان نمیکنم که این برداشت، جز از منابع علمای اهل کتاب، از جای دیگری نشأت گرفته باشد... زیرا یهودیان با اعراب بر سر این فضل که پدرشان اسماعیل علیه السلام ذبیح خدا باشد، حسد ورزیدند لذا در تورات دست برده و کلمه اسحاق را بدان افزودند، همان گونه که در روایات تاریخی و حتی در بعضی از احادیث رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم نیز دست بردند تا بدانجا که اینگونه برداشت میان بعضی از صحابه نیز سرایت کرد.
همچنین از دلایلی که اثبات میکند: ذبیح، اسماعیل علیه السلام است، این فرموده رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم است: «انا ابن الذبیحین: من فرزند دو ذبیح هستم». که یکی از آنها جدشان اسماعیل علیه السلام و دیگری پدرشان عبدالله است؛ زیرا عبدالمطلب نذر کرده بود که چنانچه خداوند متعال برایش حفر چاه زمزم را آسان سازد، یا فرزندان او را به ده تن برساند، یکی از فرزندانش را قربانی نماید. پس چون خداوند عزوجل کار حفر زمزم را بر وی آسان ساخت، میان فرزندانش قرعه انداخت که یکی از آنها را ذبح کند و قرعه به نام عبدالله برآمد. سرانجام به جای ذبح عبدالله، صد شتر فدیه داد.
﴿فَلَمَّآ أَسۡلَمَا وَتَلَّهُۥ لِلۡجَبِینِ١٠٣﴾.
«پس وقتی هردو، تن دردادند» یعنی: چون ابراهیم و اسماعیل علیهماالسلام تسلیم امر خدای سبحان شده و به فرمانش گردن نهادند و کار خود را به او سپردند زیرا یکیاز آنها خودش و دیگری فرزندش را به خداوند عزوجل تسلیم کرد؛ «و پسر را بهپیشانی بر خاک افگند» یعنی: ابراهیم، اسماعیل علیهماالسلام را بر چهرهاش به خاک افگند تا در هنگام ذبح چهرهاش را نبیند که مبادا قلبش بر فرزند دلبندش به رقت آید. یادآور میشویم؛ محلی که ابراهیم علیه السلام خواست تا فرزندش را در آن ذبح کند، قربانگاه منی در محل رمی جمرات بود. بهقولی: این محل در شام بود.
﴿وَنَٰدَیۡنَٰهُ أَن یَٰٓإِبۡرَٰهِیمُ١٠٤ قَدۡ صَدَّقۡتَ ٱلرُّءۡیَآۚ إِنَّا کَذَٰلِکَ نَجۡزِی ٱلۡمُحۡسِنِینَ١٠٥﴾.
«و او را ندا دادیم» ابراهیم، اسماعیل علیهماالسلام را برای ذبح خوابانده بود که در این اثنا فرشتهای به فرمان پروردگار او را از پشت سر کوه ندا داد: «که ای ابراهیم! رؤیای خود را راست ساختی» و آن را به حقیقت و راستی پیوستی. خداوند عزوجل ابراهیم علیه السلام را بهصرف عزمش بر ذبح فرزندش ـ هرچند که او را ذبح نکرد ـ راست کننده رؤیایش معرفی کرد زیرا او تمام مقدمات کار ذبح را فراهم کرد وعملا هم آنچه را که در امکان وی بود، در این راستا انجام داد «ما نیکوکاران را چنین پاداش میدهیم» با رها ساختن آنها از سختی، به سلامت نگه داشتن آنها از محنتها و پدیدار ساختن گشایش برای آنها با فرج بعد از شدت.
﴿إِنَّ هَٰذَا لَهُوَ ٱلۡبَلَٰٓؤُاْ ٱلۡمُبِینُ١٠٦﴾.
«بیگمان این ماجرا آزمونی آشکار است» و پیروزی ابراهیم علیه السلام در آن نیز آشکار است، چراکه خدای سبحان با فرمان ذبح فرزندش، او را در اطاعت خویش امتحان کرد و او از این امتحان پیروز بیرون آمد.
﴿وَفَدَیۡنَٰهُ بِذِبۡحٍ عَظِیمٖ١٠٧﴾.
«و او را به قربانی بزرگی فدیه دادیم» خداوند عزوجل قوچی بزرگ جثه و فربه را برای ابراهیم علیه السلام از آسمان فرو فرستاد و ابراهیم علیه السلام او را درعوض فرزندش اسماعیل علیه السلام ذبح کرد. سنت در قربانی نیز این است که قربانی چاق و فربه باشد.
باید دانست که نزد جمهور علما قربانی برای واجد شرایط آن سنت است اما ابوحنیفه میگوید: «قربانی بر اشخاص مقیم متمکن از اهالی شهرها واجب است و بر مسافر واجب نیست». همچنین احناف با این آیه بر اثبات این حکم استدلال کردهاند که: اگر کسی نذر کرد که فرزندش را ذبح کند، بر وی ذبح گوسفندی لازم میشود.
﴿وَتَرَکۡنَا عَلَیۡهِ فِی ٱلۡأٓخِرِینَ١٠٨ سَلَٰمٌ عَلَىٰٓ إِبۡرَٰهِیمَ١٠٩﴾.
«و میان آیندگان برای او ثنای نیک بهجای گذاشتیم» یعنی: برای ابراهیم علیه السلام در میان امتهایی که پس از وی میآیند، نام و آوازه نیک باقی گذاشتیم «سلام بر ابراهیم» سلام: ثنا و ستایش نیکو و پسندیده است.
﴿کَذَٰلِکَ نَجۡزِی ٱلۡمُحۡسِنِینَ١١٠﴾.
«نیکوکاران را چنین پاداش میدهیم» تفسیر نطیر آن در آیه (105) گذشت.
﴿إِنَّهُۥ مِنۡ عِبَادِنَا ٱلۡمُؤۡمِنِینَ١١١﴾.
«در حقیقت او از بندگان با ایمان ما بود» یعنی: ابراهیم علیه السلام از کسانی بود که حق عبودیت را گزارده و در ایمان به خدا عزوجل و توحید وی، ثابتقدم و پایدار بودند و دلیل نیکوکاری وی همین امر است.
﴿وَبَشَّرۡنَٰهُ بِإِسۡحَٰقَ نَبِیّٗا مِّنَ ٱلصَّٰلِحِینَ١١٢﴾.
«و او را به اسحاق که پیامبری از صالحان است، بشارت دادیم» یعنی: ابراهیم علیه السلام را به فرزند دیگری که هم پیامبر و هم از شایستگان است، بهعنوان پاداشی بر طاعت وی برای خدای عزوجل در ذبح یگانه فرزندش اسماعیل علیه السلام ، بشارت دادیم. چنانکه گفتیم، این آیه نیز دلیل بر آن است که ذبیح اسماعیل علیه السلام بود.
﴿وَبَٰرَکۡنَا عَلَیۡهِ وَعَلَىٰٓ إِسۡحَٰقَۚ وَمِن ذُرِّیَّتِهِمَا مُحۡسِنٞ وَظَالِمٞ لِّنَفۡسِهِۦ مُبِینٞ١١٣﴾.
«و به ابراهیم و اسحاق برکت دادیم» با پیدرپی فرستان نعمتهای خویش بر آن دو. بهقولی مراد این است که: فرزندان آن دو تن را بسیار گردانیدیم، بهطوری که بیشتر انبیا علیهم السلام از نسل اسحاق هستند، همچون ایوب و شعیب علیهماالسلام «و از زادوولد آن دو، برخی نیکوکار و برخی آشکارا به خود ستمکار بودند» خداوند متعال با اینجمله، به بیان این حقیقت میپردازد که بودن نسل انسآنها از این عنصر و نژاد شریف و از این دودمان مبارک، هیچ سود و نفعی به حالشان ندارد بلکه آنچه برایشان سودمند است، اعمال خودشان میباشد، نه نسب و نژاد پدرانشان چنانکه یهود و نصاری نیز ـ با وجود آنکه از تبار اسحاق هستند ـ لیکن به این ورطه آشکار از گمراهی و فساد درافتادهاند.
در اینجا داستان ابراهیم علیه السلام به پایان میرسد. البته داستان وی حاوی درسهای بسیار بزرگی از دروس توحید میباشد و اولین آنها این درس است که: مقتضای توحید، طاعت الهی در هر امری است ؛ هرچند آن امر، دشوار باشد.
﴿وَلَقَدۡ مَنَنَّا عَلَىٰ مُوسَىٰ وَهَٰرُونَ١١٤﴾.
«و در حقیقت، ما بر موسی و هارون منت نهادیم» با برگزیدنشان به نبوت و بخشیدن غیر آن از منافع دینی و دنیوی به ایشان.
﴿وَنَجَّیۡنَٰهُمَا وَقَوۡمَهُمَا مِنَ ٱلۡکَرۡبِ ٱلۡعَظِیمِ١١٥ وَنَصَرۡنَٰهُمۡ فَکَانُواْ هُمُ ٱلۡغَٰلِبِینَ١١٦ وَءَاتَیۡنَٰهُمَا ٱلۡکِتَٰبَ ٱلۡمُسۡتَبِینَ١١٧ وَهَدَیۡنَٰهُمَا ٱلصِّرَٰطَ ٱلۡمُسۡتَقِیمَ١١٨﴾.
«و آن دو و قومشان» بنیاسرائیل «را از اندوه بزرگ» که استعباد و بردگی فرعون بود و بهقولی: از اندوه غرق «نجات دادیم» در حالی که فرعون و قومش را غرق کردیم و به هلاکت رسانیدیم.
«و یاریشان دادیم تا ایشان بودند که پیروز شدند» بر فرعون و قومش.
«و به آن دو کتابی مستبین دادیم» که مراد از آن: کتاب تورات است. مستبین: یعنی: روشن و آشکار و رسا و بلیغ در بیان خویش.
«و آنان را به راه ر است هدایت کردیم» در کردار و عمل، که دین اسلام است زیرا اسلام دین واحد خدای عزوجل و یگانه راهی است که انسان راهیافته را به مقصد و مطلوب نهایی میرساند.
﴿فَإِنَّمَا هِیَ زَجۡرَةٞ وَٰحِدَةٞ فَإِذَا هُمۡ یَنظُرُونَ١٩ وَقَالُواْ یَٰوَیۡلَنَا هَٰذَا یَوۡمُ ٱلدِّینِ٢٠﴾.
«و برایشان میان آیندگان» یعنی: میان امتهای واپسین «نام نیک» و ثنا و صفت ستوده «به جای گذاشتیم» که تا جهان باقی است، از ایشان به نیکی یاد میشود.
«سلام بر موسی و هارون» یعنی: سلام از سوی ما و از سوی فرشتگان و انس و جن تا همیشه ایام بر ایشان باد.
﴿إِنَّا کَذَٰلِکَ نَجۡزِی ٱلۡمُحۡسِنِینَ١٢١ إِنَّهُمَا مِنۡ عِبَادِنَا ٱلۡمُؤۡمِنِینَ١٢٢﴾.
«ما نیکوکاران را چنین پاداش میدهیم زیرا آن دو از بندگان مؤمن ما بودند» تفسیر نظیر این دو آیه در همین سوره گذشت.
﴿وَإِنَّ إِلۡیَاسَ لَمِنَ ٱلۡمُرۡسَلِینَ١٢٣﴾.
«و به راستی الیاس از پیامبران بود» الیاس علیه السلام پیامبری از پیامبران بنیاسرائیل است. ابنکثیر درباره وی دو رأی را نقل میکند: «اول اینکه او همان ادریس علیه السلام است. دوم اینکه او الیاس فرزند نسی فرزند فنحاص است که خداوند عزوجل او را بعد از حزقیل نبی علیه السلام در میان بنیاسرائیل به نبوت برانگیخت آنگاه که آنان بتی بهنام «بعل» را به پرستش گرفته بودند و الیاس آنان را بهسوی توحید حق تعالی فراخواند و از پرستش ماسوای آن نهی کرد».
﴿إِذۡ قَالَ لِقَوۡمِهِۦٓ أَلَا تَتَّقُونَ١٢٤﴾.
«آنگاه که به قوم خود گفت: آیا پرهیزگاری نمیکنید؟» یعنی: آیا از خدای عزوجل پروا نمیدارید تا فقط او را به پرستش گرفته و از منهیاتش ـ مانند شرک و معاصی ـ دست بردارید.
﴿أَتَدۡعُونَ بَعۡلٗا وَتَذَرُونَ أَحۡسَنَ ٱلۡخَٰلِقِینَ١٢٥﴾.
«آیا بعل را میپرستید؟» بعل نام بتی است که مردم شام در عصر الیاس علیه السلام آنرا میپرستیدند و سپس پرستش آن به میان بنیاسرائیل نیز سرایت کرد. بهقولی: «بعل» بهمعنای پروردگار است. یعنی: آیا بتی را به پروردگاری گرفته و آن را میپرستید؟ و «بعلبک» در لبنان منسوب به این بت میباشد «و بهترین آفرینندگان را وا میگذارید؟» یعنی: پرستش خدای متعالی را وا میگذارید که شما را آفرید و به بهترین شکل و هیأت صورتنگاریتان کرد در حالیکه او بهترین آفرینندگان و بهترین صورتنگاران است؟.
﴿ٱللَّهَ رَبَّکُمۡ وَرَبَّ ءَابَآئِکُمُ ٱلۡأَوَّلِینَ١٢٦﴾.
«الله را که پروردگار شما و پروردگار پدران نخستین شماست وامیگذارید؟» یعنی: فقط حق تعالی است که بعد از آنکه هم شما و هم اجدادتان را از کتم عدم آفرید، شما را به نعمتهای خویش میپروراند پس فقط اوست که سزاوار پرستش میباشد.
﴿فَکَذَّبُوهُ فَإِنَّهُمۡ لَمُحۡضَرُونَ١٢٧﴾.
«پس او را دروغگو شمردند. قطعا آنها احضار میشوند» یعنی: آنها بهسبب دروغگو شمردن الیاس علیه السلام ، قطعا در عذاب احضار میشوند.
﴿إِلَّا عِبَادَ ٱللَّهِ ٱلۡمُخۡلَصِینَ١٢٨﴾.
«جز بندگان مخلص خداوند» یعنی: فقط کسانی از قوم الیاس علیه السلام از عذاب میرهند که به حق تعالی مؤمن بوده و عبودیت و پرستش را تنها برای او خالص ساخته باشند.
﴿وَتَرَکۡنَا عَلَیۡهِ فِی ٱلۡأٓخِرِینَ١٢٩ سَلَٰمٌ عَلَىٰٓ إِلۡ یَاسِینَ١٣٠﴾.
«و برای او در میان آیندگان نام نیک بهجای گذاشتیم» یعنی: برای الیاس علیه السلام در میان أمتهای بعد از وی، نام و آوازه نیک باقی گذاشتیم.
﴿سَلَٰمٌ عَلَىٰٓ إِلۡ یَاسِینَ١٣٠﴾.
مراد از «الیاسین» الیاس است و «یا» و «نون» به آن اضافه شده است، چراکه اسمی اعجمی است. و نظیر آن است: طور «سینا» و طور «سینین». در قرائت دیگری آمده است: «سلام علی آل یاسین» یعنی: سلام بر او و بر اهل دینش که به پیام حقش ایمان آوردند.
﴿إِنَّا کَذَٰلِکَ نَجۡزِی ٱلۡمُحۡسِنِینَ١٣١ إِنَّهُۥ مِنۡ عِبَادِنَا ٱلۡمُؤۡمِنِینَ١٣٢﴾.
«هرآینه ما نیکوکاران را این گونه پاداش میدهیم زیرا او از بندگان با ایمان ما بود» تفسیر نظیر این دو آیه نیز گذشت.
﴿وَإِنَّ لُوطٗا لَّمِنَ ٱلۡمُرۡسَلِینَ١٣٣﴾.
«و در حقیقت لوط از پیامبران بود» او لوط فرزند هاران (برادر ابراهیم علیه السلام ) فرزند تارخ بود که به ابراهیم علیه السلام ایمان آورد و خداوند عزوجل او را بهسوی اهالی شهر «سدوم» به پیامبری فرستاد.
﴿إِذۡ نَجَّیۡنَٰهُ وَأَهۡلَهُۥٓ أَجۡمَعِینَ١٣٤ إِلَّا عَجُوزٗا فِی ٱلۡغَٰبِرِینَ١٣٥﴾.
«آنگاه که او و خانوادهاش را همگی نجات دادیم، جز پیرزنی که از باقیماندگان بود» در عذاب و او همسر لوط علیه السلام بود.
﴿ثُمَّ دَمَّرۡنَا ٱلۡأٓخَرِینَ١٣٦﴾.
«سپس دیگران را هلاک ساختیم» یعنی: باقیماندگان از قومش را که به او ایمان نیاورده بودند، با عذاب خویش نابود ساختیم.
﴿وَإِنَّکُمۡ لَتَمُرُّونَ عَلَیۡهِم مُّصۡبِحِینَ١٣٧﴾.
«و در حقیقت شما بر آنان بامدادان گذر میکنید» مخاطب این آیه مردم مکهاند. یعنی: ای مردم مکه! شما بامدادان بر منازل کسانی که آثار عذاب در آنها موجود است، در سفرهای خویش بهسوی شام گذر میکنید؟ زیرا شهر «سدوم» بر سر راهشان بهسوی شام قرار داشت.
﴿وَبِٱلَّیۡلِۚ أَفَلَا تَعۡقِلُونَ١٣٨﴾.
«و شامگاهان نیز» بر منازلشان گذر میکنید ؛ در هنگام رفتوآمدتان بهسوی شام «پس آیا تعقل نمیکنید؟» در آنچه که در دیارشان از آثار عذاب الهی میبینید تا از سرنوشتی همانند سرنوشت آنان بیمناک باشید؟.
ابنکثیر میگوید: «خدای عزوجل شهرشان را به دریاچه گندیده و متعفنی تبدیل کرد که منظری بس زشت و آبی بس بدبو و بدمزه دارد، که این دریاچه، بهنام «بحیره لوط» مشهور است و نزدیک شرق اردن قراردارد». نسفی میگوید: «داستان لوط و یونس به سلامگفتن بر آنها ختم نشد زیرا خداوند عزوجل در آخر سوره بر همه پیامبران علیهم السلام سلام فرستاده است پس به آن اکتفا گردید».
﴿وَإِنَّ یُونُسَ لَمِنَ ٱلۡمُرۡسَلِینَ١٣٩﴾.
این ششمین و آخرین داستان در این سوره است: «و در حقیقت یونس از زمره پیامبران بود» یونس: همان ذوالنون فرزند متی است. او ظاهرا از پیامبران بنیاسرائیل بود که خداوند عزوجل او را بهسوی شهری بزرگ فرستاد تا آنان را بهسوی حق فراخواند و آنان اهالی شهر «نینوی» از سرزمین «موصل» بودند.
مفسران میگویند: «یونس علیه السلام به قومش عذاب الهی را وعده داده بود و چون عذاب از آنان به تأخیر افتاد، بیاذن پروردگارش از میانشان بیرون شد و مانند غلامی که از مولایش گریخته باشد، قصد سفر دریا کرده و سوار کشتی گردید، بدین جهت، در آیه بعدی به «گریزنده» موصوف گشت.
﴿إِذۡ أَبَقَ إِلَى ٱلۡفُلۡکِ ٱلۡمَشۡحُونِ١٤٠﴾.
«آنگاه که بهسوی کشتی گرانبار بگریخت» اصل اباق: گریختن غلام از نزد مولای خویش است و چون گریختن او از قومش بی اذن پروردگار بود، به این وصف موصوف شد.
﴿فَسَاهَمَ فَکَانَ مِنَ ٱلۡمُدۡحَضِینَ١٤١﴾.
«پس باهم قرعه انداختند» یعنی: سرنشینان کشتی میان همدیگر قرعه انداختند تا از بیم غرق شدن کشتی بهسبب گرانباری، برخی از آنان خود را به دریا افگنند و کشتی سبک گردد «و او از مغلوبان شد» یعنی: یونس علیه السلام در قرعهکشی مغلوب شد و بنابراین، او را به دریا انداختند.
﴿فَٱلۡتَقَمَهُ ٱلۡحُوتُ وَهُوَ مُلِیمٞ١٤٢﴾.
«پس او را ماهی» نهنگ «فرو بلعید و او درخور ملامت بود» یعنی: کاری کرده بود که موجب سرزنش و ملامت بود زیرا بیاذن پروردگارش بهسوی دریا رفت و سوار کشتی شد. آری! چون خود را در آب انداخت، ماهی او را فروبلعید.
﴿فَلَوۡلَآ أَنَّهُۥ کَانَ مِنَ ٱلۡمُسَبِّحِینَ١٤٣ لَلَبِثَ فِی بَطۡنِهِۦٓ إِلَىٰ یَوۡمِ یُبۡعَثُونَ١٤٤﴾.
«پس اگر او از زمره تسبیحگویان نبود» یعنی: اگر یونس علیه السلام از ذکر کنندگان خدا عزوجل یا از نمازگزاران برای وی نبود، یا از تسبیحگویان برایش در شکم ماهی نبود؛ با این دعایش: ﴿لَّآ إِلَٰهَ إِلَّآ أَنتَ سُبۡحَٰنَکَ إِنِّی کُنتُ مِنَ ٱلظَّٰلِمِینَ﴾ [الأنبیاء: 87]. «قطعا در شکم آن ماهی تا روزی که مردم برانگیخته شوند، باقی میماند» یعنی: قطعا شکم ماهی تا روز قیامت گور وی میشد. در حدیث شریف آمده است: «دعای ذوالنون در شکم ماهی ﴿لَّآ إِلَٰهَ إِلَّآ أَنتَ سُبۡحَٰنَکَ إِنِّی کُنتُ مِنَ ٱلظَّٰلِمِینَ﴾ بود، هرگز هیچ مسلمانی به آن در امری دعا نمیکند، جز اینکه دعایش مورد اجابت قرار میگیرد».
﴿فَنَبَذۡنَٰهُ بِٱلۡعَرَآءِ وَهُوَ سَقِیمٞ١٤٥﴾.
«پس او را به کرانه بیگیاه افگندیم» عراء: مکانی خالی از بنا و گیاه است. به قولی: او بر کرانه دجله و بهقولی دیگر: بر کرانه سرزمین یمن افگنده شد و خدا عزوجل داناتر است «در حالیکه بیمار بود» خداوند متعال به ماهی فرمان داد پس ماهی او را در حالی از دهانش به ساحل افگند و از شکمش به بیرون پرتاب کرد که او بر اثر فشار بلعیدن ماهی، بیمار بود و پوست بدنش از میان رفته بود. ابن مسعود رضی الله عنه میگوید: «او چون جوجه بیپری گشته بود که از تخم بیرون میآید». سدی میگوید: «او چون نوزادی که تازه متولد میشود، از شکم ماهی بیرون آمد». در حدیث شریف مرفوع به روایت انسبن مالک رضی الله عنه آمده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «چون به یونس پیامبر علیه السلام معلوم شد که خداوند عزوجل را در شکم ماهی با این کلمات بخواند، این دعای او نالهکشان بهسوی عرش بالا رفت. فرشتگان گفتند: پروردگارا! این صدایی است ضعیف و شناختهشده از دیاری دوردست و ناشناخته. خداوند عزوجل فرمود: آیا صاحب این صدا را نمیشناسید؟ گفتند: پروردگارا! او کیست؟ خدای عزوجل فرمود: بندهام یونس است. گفتند: بندهات یونسی که هنوز هم برای او عمل پذیرفته شده و دعای مستجاب به آسمان برداشته میشود؟! پروردگارا! آیا بر وی به سبب آنچه که در آسودهحالی انجام میداد، رحم نمیکنی تا در هنگام گرفتاری وی به چنگال بلا، نجاتش دهی؟ خداوند عزوجل فرمود: چرا؛ بر وی رحم میکنم. پس ماهی را فرمان داد و ماهی او را به کرانه بیگیاه افگند».
﴿وَأَنۢبَتۡنَا عَلَیۡهِ شَجَرَةٗ مِّن یَقۡطِینٖ١٤٦﴾.
«و بر بالای سر او درختی از نوع کدوبن رویانیدیم» تا بر سر وی سایه افگند و چنین بود که آرام آرام گوشت بدن یونس علیه السلام سخت شد و موی تنش رویید. یقطین: درخت کدو از گونهای بهنام «قرع» است. ابوهریره رضی الله عنه میگوید: «خداوند عزوجل برای یونس بزی وحشی را برگماشت که از خار و خاشاک زمین میخورد و هر صبح و شام نزد یونس آمده میان هردو پای خویش را بر او میگشود و او را از شیر خویش سیر و سیراب میساخت تا آنکه پوست تن وی رویید و حالش بهبود یافت». در حدیث شریف آمده است که رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم کدو را دوست داشتند و میفرمودند: «این درخت برادرم، یونس است». ابن کثیر میگوید: «فواید کدو بسیار است، از جمله:
ـ سرعت رویش آن.
ـ سایه افگندن برگهای آن بهسبب بزرگی و طراوت و نرمیای که دارد.
ـ اینکه مگس به آن نزدیک نمیشود.
ـ اینکه میوه آن تغذیه نیکو دارد.
ـ اینکه خام و پخته با مغز و پوست خورده میشود».
﴿وَأَرۡسَلۡنَٰهُ إِلَىٰ مِاْئَةِ أَلۡفٍ أَوۡ یَزِیدُونَ١٤٧﴾.
«و او را بهسوی صد هزار نفر یا بیشتر از آن» یعنی: بلکه به سوی بیشتر از صدهزار نفر «فرستادیم» و آنها قوم یونس علیه السلام بودند که او از نزدشان بهسوی دریا گریخت و بعد از گریختن وی، همین اتفاقی برایش افتاد که خداوند متعال در این آیات برای ما حکایت کرده است و قوم وی اهالی نینوی از سرزمین موصل بودند. پس یونس علیه السلام قبل از آنکه بهسوی دریا بگریزد و بعد از آن نیز، فرستاده پروردگار عزوجل بود.
﴿فََٔامَنُواْ فَمَتَّعۡنَٰهُمۡ إِلَىٰ حِینٖ١٤٨﴾.
«پس ایمان آوردند و تا چندی برخوردارشان کردیم» یعنی: بعد از آنکه قوم یونس علیه السلام نشانههای نبوت وی را مشاهده کردند، به او ایمان آوردند و خدای عزوجل هم آنان را در دنیا تا هنگام بهسر رسیدن اجلها و بهنهایت رسیدن عمرهایشان، بهرهمند گردانید.
﴿فَٱسۡتَفۡتِهِمۡ أَلِرَبِّکَ ٱلۡبَنَاتُ وَلَهُمُ ٱلۡبَنُونَ١٤٩﴾.
«پس» ای محمد صلی الله علیه و آله و سلم ! «از مشرکان جویا شو» و از آنان بپرس که: «آیا پروردگارت را دختران و خود آنان را پسران است؟» یعنی: بر فرض اینکه پندارشان در انتساب فرزند به خدای سبحان درست باشد، چگونه آنان جنس ادنی را ـ که به پندارشان دخترانند ـ به خدا عزوجل و جنس اعلی و اولی را ـ که به پندارشان پسرانند ـ به خود نسبت میدهند؟ آیا این منتهای جهل و حماقت نیست؟.
﴿أَمۡ خَلَقۡنَا ٱلۡمَلَٰٓئِکَةَ إِنَٰثٗا وَهُمۡ شَٰهِدُونَ١٥٠﴾.
سپس خداوند عزوجل از سخن اول بهسوی آنچه که شدیدتر از آن است، برگشته و میفرماید: «یا ما فرشتگان را مادینه آفریدیم و آنان شاهد بودند؟» یعنی: چگونه فرشتگان را مادینه میپندارند در حالیکه آنان در هنگامی که ما فرشتگان را آفریدیم، حاضر نبودهاند؟ به این ترتیب، خدای سبحان به بیان این حقیقت میپردازد که چنین چیزی جز از طریق مشاهده دانسته نمیشود و آنان شاهد آفرینش فرشتگان نبودهاند پس نه دلیلی سماعی بر قولشان وجود دارد و نه دلیلی عقلی تا در نتیجه، آنها بتوانند دریافت آن را به عقلهایشان نسبت دهند.
﴿أَلَآ إِنَّهُم مِّنۡ إِفۡکِهِمۡ لَیَقُولُونَ١٥١ وَلَدَ ٱللَّهُ وَإِنَّهُمۡ لَکَٰذِبُونَ١٥٢﴾.
«هشدار که اینان از سر تهمتشان قطعا خواهند گفت: خدا فرزند آورده! در حالی که آنها قطعا دروغگویند» و این سخنشان فقط از سر دروغ و افتراء سرزده است، بیآنکه دلیل و یا حتی شبهه دلیلی بر این سخنشان وجود داشته باشد پس بیگمان خداوند عزوجل نه فرزند آورده و نه از کسی زاده است.
﴿أَصۡطَفَى ٱلۡبَنَاتِ عَلَى ٱلۡبَنِینَ١٥٣ مَا لَکُمۡ کَیۡفَ تَحۡکُمُونَ١٥٤﴾.
«آیا خدا دختران را بر پسران برگزیده است؟ شما را چه شده، چگونه داوری میکنید؟» یعنی: آیا او دختران را بر پسران برگزیده و برتری داده است؟ با اینکه پسران بر طبق داوریها و باورهای شما بهترین دو جنس هستند؟ پس اگر برای حق تعالی فرزندی بود، قطعا میباید پسران را برمیگزید زیرا او بر اعمال آنچه که اراده کند، قادر است پس این پندار شما نادرست است و او از آنچه میگویید، پاک و منزه میباشد.
﴿أَفَلَا تَذَکَّرُونَ١٥٥﴾.
«آیا متذکر نمیشوید؟» یعنی: آیا در آنچه گفتیم، تأمل نمیکنید و نمیاندیشید تا بطلان سخن خویش را دریابید؟.
﴿أَمۡ لَکُمۡ سُلۡطَٰنٞ مُّبِینٞ١٥٦ فَأۡتُواْ بِکِتَٰبِکُمۡ إِن کُنتُمۡ صَٰدِقِینَ١٥٧﴾.
«یا حجتی آشکار دارید» بر آنچه که میگویید؟ «پس اگر راست میگویید» در این ادعای خود «کتابتان را بیاورید» یعنی: کتابی نازل شده از آسمان را بیاورید که دربرگیرنده چنین حجتی بوده و این حجت را برای شما ثابت گرداند زیرا آنچه میگویید، نمیتواند تکیهگاه عقلی داشته باشد بلکه عقل بهطور کلی آن را جایز نمیداند.
﴿وَجَعَلُواْ بَیۡنَهُۥ وَبَیۡنَ ٱلۡجِنَّةِ نَسَبٗاۚ وَلَقَدۡ عَلِمَتِ ٱلۡجِنَّةُ إِنَّهُمۡ لَمُحۡضَرُونَ١٥٨﴾.
«و میان خدا و جنیان پیوندی انگاشتند» جنه: جنیانند. مجاهد گفته است: «آنان شاخهای از شاخههای فرشتگانند که برایشان (جنه) گفته میشود». قتاده و کلبی گفتهاند: «یهودیان ـ که خدای سبحان لعنتشان کند ـ گفتند: خداوند با جنیان پیوند خویشاوندی برقرار کرده است و فرشتگان از فرزندان این خویشاوندیاند». به قولی: این سخن قبایل کنانه و خزاعه بود که گفتند: خداوند از اشراف جن خواستگاری کرد و آنان از دختران سرآمد و شریف خود به او تزویج کردند پس فرشتگان دختران خدا از نسل دختران اشراف جناند». برتر است خدای سبحان ازآنچه میگویند.
«و حال آنکه جنیان به خوبی دانستهاند که خودشان احضار خواهند شد» یعنی: جنیان دانستهاند که کفار گوینده این سخن، در دوزخ احضار شده و در آن بهسبب دروغ و افترای خویش عذاب میشوند. همچنین احتمال دارد که معنی این باشد: جنیان میدانند که خداوند عزوجل خود آنان را بهزودی برای حساب حاضر میکند، در حالی که اگر در میان او و آنان پیوندی از پیوندها وجود میداشت، هرگز آنان را برای این کار احضار نمیکرد.
﴿سُبۡحَٰنَ ٱللَّهِ عَمَّا یَصِفُونَ١٥٩﴾.
«خدا منزه است از آنچه در وصف میآورند» به دروغ و بهتان؛ از نسبت دادن فرزند برای او.
﴿إِلَّا عِبَادَ ٱللَّهِ ٱلۡمُخۡلَصِینَ١٦٠﴾.
«به استثنای بندگان مخلص خداوند» یعنی: لیکن بندگان مخلص خداوند عزوجل از اینکه او را به چیزی از اوصاف ناشایست وصف نمایند، بیزار و برکنارند بلکه بیان مخلصان مطابق واقع است.
﴿فَإِنَّکُمۡ وَمَا تَعۡبُدُونَ١٦١ مَآ أَنتُمۡ عَلَیۡهِ بِفَٰتِنِینَ١٦٢ إِلَّا مَنۡ هُوَ صَالِ ٱلۡجَحِیمِ١٦٣﴾.
«در حقیقت شما» ای کافران «و آنچه که میپرستید» از بتان بهجای خداوند عزوجل (بر ضد او) هیچکس را «گمراهگر نیستید مگر کسی را که به دوزخ در آمدنی است» یعنی: جز کسی را که در علم الهی رفته و او برای وی مقدر کرده است که به جهنم واردش کند و آنان کسانیاند که بر کفر خود پای میفشارند.
﴿وَمَا مِنَّآ إِلَّا لَهُۥ مَقَامٞ مَّعۡلُومٞ١٦٤﴾.
«و هیچ یک از ما فرشتگان نیست جز اینکه برای او مقامی معین است» این بیان خداوند عزوجل در حکایت از سخن فرشتگان است. یعنی: فرشتگان میگویند: هیچ فرشتهای از ما نیست جز اینکه در آسمآنها برای پرستش خدای سبحان جایی معلوم و معین دارد. این اعتراف فرشتگان به عبودیت در پیشگاه خدای سبحان، برای رد پندارهای پرستشگران خویش است. در حدیث شریف آمده است: «هیچ جایی در آسمان دنیا نیست جز اینکه بر آن فرشتهای در حال سجده، یا قیام قرار دارد».
﴿وَإِنَّا لَنَحۡنُ ٱلصَّآفُّونَ١٦٥﴾.
«و در حقیقت ما صف بستهایم» در نماز و انجام طاعت و در پایگاههای خدمت. در حدیث شریف آمده است: «رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به یاران خویش دستور دادند تا ایشان نیز همچنان که فرشتگان نزد پروردگارشان صف میبندند، در نماز صف ببندند. اصحاب گفتند: فرشتگان نزد پروردگارشان چگونه صف میبندند؟ رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: آنها صفوف مقدم را کامل کرده و در صف بههم فشرده میایستند». پس صفوف فرشتگان در آسمان، همانند صفوف اهل دنیا در زمین است. ابنکثیر روایت کرده است: «وقتی نماز برپا میشد، عمر رضی الله عنه در محراب روی بهسوی مردم میایستاد و میگفت: صفهای خود را برپا دارید! برابر بایستید! زیرا خداوند متعال برای شما هدایتی همچون هدایت فرشتگان را میخواهد. آنگاه این آیه را تلاوت میکرد: ﴿وَإِنَّا لَنَحۡنُ ٱلصَّآفُّونَ١٦٥﴾. سپس میفرمود: ای فلان! عقب برو. ای فلان! جلو بیا. بدین گونه یکایک نمازگزاران را میپایید تا برابر بایستند آنگاه جلو میرفت و تکبیر تحریمه میگفت».
ابنابیحاتم در بیان سبب نزول آیه از یزیدبنابیمالک روایت کرده است که گفت: تا این آیه نازل نشده بود، مردم بهطور پراکنده و از هم گسسته نماز میگزاردند پس چون خداوند عزوجل آیه: ﴿وَإِنَّا لَنَحۡنُ ٱلصَّآفُّونَ١٦٥﴾ را نازل کرد، رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم به آنان دستور دادند که صف ببندند».
﴿وَإِنَّا لَنَحۡنُ ٱلۡمُسَبِّحُونَ١٦٦﴾.
فرشتگان در ادامه میگویند: «و ماییم که خود تسبیح گویانیم» در نماز و در غیر آن. مراد این است که فرشتگان بر این اوصاف قرار دارند، اوصافی که گویای عبادت و تذلل آنها برای خدای سبحان است، نه چنان که کفار ایشان را وصف میکنند. «تعالی الله عما یقولون» خدای سبحان از آنچه میگویند منزه و برتر است.
﴿وَإِن کَانُواْ لَیَقُولُونَ١٦٧ لَوۡ أَنَّ عِندَنَا ذِکۡرٗا مِّنَ ٱلۡأَوَّلِینَ١٦٨ لَکُنَّا عِبَادَ ٱللَّهِ ٱلۡمُخۡلَصِینَ١٦٩﴾.
«و مشرکان به تأکید میگفتند» یعنی: مشرکان چون قبل از بعثت محمدی به جهل و نادانی سرزنش میشدند، مؤکدا میگفتند: «اگر ذکری از پیشینیان نزد ما بود» یعنی: اگر کتابی از کتابهای پیشینیان چون تورات و انجیل بر ما نازل میشد «بیشک از بندگان اخلاصیافته خداوند میشدیم» یعنی: بیگمان پرستشمان را برای او خالص ساخته و به او کفر نمیورزیدیم.
﴿فَکَفَرُواْ بِهِۦۖ فَسَوۡفَ یَعۡلَمُونَ١٧٠﴾.
«ولی» وقتی حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم است به آنها کتاب را آورد؛ «به آن کافر شدند پس بهزودی خواهند دانست» عاقبت و فرجان شوم کفر خود را.
﴿وَلَقَدۡ سَبَقَتۡ کَلِمَتُنَا لِعِبَادِنَا ٱلۡمُرۡسَلِینَ١٧١ إِنَّهُمۡ لَهُمُ ٱلۡمَنصُورُونَ١٧٢ وَإِنَّ جُندَنَا لَهُمُ ٱلۡغَٰلِبُونَ١٧٣﴾.
«و قطعا کلمه ما» در لوح محفوظ «در حق بندگان به رسالت فرستاده ما از پیش صادر شده است» مراد از کلمه: کامیابی و پیروزیای است که خداوند عزوجل به آنان علیه کفار وعده داده است چنانکه خود در تفسیر آن میفرماید: «که ایشان حتما نصرت یافتگانند» در دنیا و آخرت «و هرآینه لشکر ما، آنان پیروزند» زیرا فرجامکار از آن ایشان است. پس این است همان «کلمه» یا وعدهای که در آیه (171)ذکر شد. «لشکر خدا عزوجل » حزب وی، یعنی پیامبران علیهم السلام و پیروانشان میباشند.
آری! وعده حق تعالی به پیروزی و غلبه مؤمنان قطعا محقق میشود زیرا پدیده غالب در هر معرکه و هر سنگری، پیروزی لشکر خدا عزوجل بر دشمنانشان است و این حقیقت مسلم است که در هر حال و در هر رزمگاهی، عاقبت و فرجام نیک از آن لشکر حق میباشد و اگر هم شکست و فتوری مقطعی در کارشان روی دهد، این یک امر گذراست چنانکه خدای سبحان میفرماید: (و العاقبه للمتقین: وسرانجام کار از آن تقواپیشهگان است).
﴿فَتَوَلَّ عَنۡهُمۡ حَتَّىٰ حِینٖ١٧٤﴾.
«و» هرگاه کار اینچنین است پس «از آنان» یعنی: از کفار «تا مدتی» یعنی: تا مدتی که نزد خدای سبحان معلوم است «روی برتاب» آن مدت عبارت است از: مدت دست نگه داشتن و خودداریات از جنگ با آنان تا آنگاه که تو را به جنگ مسلحانه فرمان دهیم و آن زمان است که پیروزیات قطعی است. که به حمدالله این پیروزی، در بدر و فتح مکه تحقق یافت.
﴿وَأَبۡصِرۡهُمۡ فَسَوۡفَ یُبۡصِرُونَ١٧٥﴾.
«و آنان را بنگر» وقتی که عذاب و مجازات ما بر آنان فرود میآید ؛ با کشتن و اسیر ساختنشان «که زودا بنگرند» اما در هنگامی که نگریستن هیچ سودی به حالشان ندارد.
﴿أَفَبِعَذَابِنَا یَسۡتَعۡجِلُونَ١٧٦﴾.
«آیا عذاب ما را شتابزده خواستارند» قبل از فرارسیدن وقت آن؟ آری! مشرکان از فرط ناباوری و تکذیبشان به رسالت حق و معاد میگفتند: این عذاب ما کی خواهد بود؟
جویبر در بیان سبب نزول از ابن عباس رضی الله عنه روایت کرده است که فرمود: مشرکان گفتند: ای محمد صلی الله علیه و آله و سلم ! به ما آن عذابی را که از آن بیممان میدهی بنمایان و شتابان آن را برای ما بیاور! پس این آیه نازل شد. این روایت ـ بر شرط بخاری و مسلم ـ صحیح است.
﴿فَإِذَا نَزَلَ بِسَاحَتِهِمۡ فَسَآءَ صَبَاحُ ٱلۡمُنذَرِینَ١٧٧﴾.
«پس چون به ساحه آنان فرود آید» به قولی: مراد فرود آمدن رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم به ساحه و دیار مشرکان در روز فتح مکه است «بامداد بیمیافتگان چه بد است!» یعنی: در آن هنگام، بامداد کسانی که به عذاب بیم داده شدهاند، چه بد است!. صباح: در نزد اعراب، عبارت است از هجومی که در هنگام بامداد انجام میگیرد.
در حدیث شریف آمده است که رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم بامدادان به خیبر حمله بردند و چون یهودیان با بیلها و تبرهای خود بیرون آمدند تا بر سر کارهای خویش بروند، بناگاه با لشکر اسلام روبرو شدند پس سراسیمه بازگشتند درحالیکه میگفتند: محمد است به خدا! محمد و لشکر...! و رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «الله أکبر، خربت خیبر، إنا إذا نزلنا بساحة قوم فساء صباح المنذرین». «الله اکبر، خراب شد خیبر، ما چون به ساحه قومی فرود آییم، بامداد بیمیافتگان چه بد است!».
﴿وَتَوَلَّ عَنۡهُمۡ حَتَّىٰ حِینٖ١٧٨ وَأَبۡصِرۡ فَسَوۡفَ یُبۡصِرُونَ١٧٩﴾.
«و از آنان تا مدتی» دیگر که نزد خدای سبحان معلوم است «روی برتاب و بنگر که آنان نیز خواهند نگریست» عاقبت کفر خویش را.
حق تعالی این دو آیه را برای تأکید تکرار نمود. مراد از آیه سابق (174)، انتظار کشیدن تا هنگام روی دادن عذاب دنیا بر کافران است اما مراد از این آیه، وقت وقوع عذاب آخرت میباشد.
﴿سُبۡحَٰنَ رَبِّکَ رَبِّ ٱلۡعِزَّةِ عَمَّا یَصِفُونَ١٨٠﴾.
«منزه است پروردگارت، پروردگار عزت» و غلبه «از آنچه این گروه وصف میکنند» در نسبت دادن زن و فرزند و شریک به وی. پس مراد، تنزیه حق تعالی از هر صفتی است که مشرکان او را به آن وصف میکنند؛ از آنچه که به حضرتش سزاوار نیست.
﴿وَسَلَٰمٌ عَلَى ٱلۡمُرۡسَلِینَ١٨١﴾.
«و سلام بر پیامبران باد» یعنی: ایمنی و سلامتی از ناخوشیها و ناملایمات برایشان باد! در حدیث شریف آمده است: «چون بر من سلام میفرستادید، بر پیامبران دیگر نیز سلام بفرستید».
﴿وَٱلۡحَمۡدُ لِلَّهِ رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِینَ١٨٢﴾.
«و ستایش ویژه خداوند، پروردگار عالمیان است» هم در آغاز و هم در انجام، در برابر این نعمت که پیامبرانش را بهسوی انسآنها مژدهآور و بیمدهنده فرستاده است. بهقولی معنی این است: سپاس مخصوص خداوند عزوجل است در برابر اینکه مشرکان را نابود و پیامبران علیهم السلام را پیروز ساخته است و نیز سپاس او راست دربرابر همه نعمتهایی که بر کل خلق خویش ارزانی داشته است. در حدیث شریف به روایتحضرت علی رضی الله عنه آمده است که رسولاکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «هر کس به این شادمان میشود که برایش در روز قیامت پیمآنهای تمامتر از مزدش پیمانه شود، باید در آخر مجلس خود ـ هنگامی که میخواهد برخیزد ـ بگوید: ﴿سُبۡحَٰنَ رَبِّکَ رَبِّ ٱلۡعِزَّةِ عَمَّا یَصِفُونَ١٨٠ وَسَلَٰمٌ عَلَى ٱلۡمُرۡسَلِینَ١٨١ وَٱلۡحَمۡدُ لِلَّهِ رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِینَ١٨٢﴾ [الصافات: 180-182]. همچنین در حدیث شریف آمده است که: کفاره مجلس این دعاء است: «سبحانک اللهم وبحمدک لا إله إلا أنت أستغفرک وأتوب إلیک». «بار الها! تو پاک و منزهی، سپاس تو را، جز تو خدایی نیست، از تو آمرزش میخواهم و بهسوی تو با توبه بازمیگردم»[1].
[1]- ابن کثیر میگوید: «حمد و منت خدای را که در آداب کفاره مجلس جزوه جداگانهای نیز ترتیبکردهام». پس به جزوه وی مراجعه کنید.