تفسیر قرآن

تفسیر و معانی قرآن

تفسیر قرآن

تفسیر و معانی قرآن

تفسیر سوره‌ی قارعه

تفسیر سوره‌ی قارعه

این سوره هم سوره‌ای مکی است و محور آیات آن اصلاح بینش و ساختار عقیدتی انسان‌ها است. در باب اصلاح بینش اگر ما به سوره‌ی حمد مراجعه نمائیم، متوجه خواهیم شد که مسأله‌ی ایمان به قیامت مقدم بر مسأله‌ی عبودیت و استعانت انسان‌ها است و دعوت به ایمان به قیامت مقدمه‌ی هدایت‌کردن انسان‌ها به عبودیت و استعانت است؛ لذا در سوره‌های اخیر قرآن، به صورت خاص به این مسأله پرداخته شده است، یعنی متوجه ساختن سرها و دل‌ها، عقل‌ها و قلب‌ها به آنچه عبارت است از علم به قیامت و حوادث و مراحل قیامت و احساس مسؤلیت. اگر علم به قیامت با احساس مسؤلیت همراه شد نتیجه‌ی آن ایمان به قیامت می‌شود و هرچه ایمان به قیامت رسوخ و عمق بیشتری پیدا کند به همان اندازه حرکت سالم‌تر و پرنشاط‌تر و هرچه ایمان به قیامت ضعیف‌تر شود، به همان اندازه در راستای امر خطیر عبودیت و استعانت بی‌نشاطی، بی‌حوصلگی و تنبلی عارض خواهد شد. گفتن «ایاک نعبد وایاک نستعین» بسیار آسان اما به مقتضای این گفتار، عمل‌کردن مشکل است و تنها زمانی عبودیت و استعانت بر انسان آسان است که مؤمن به قیامت باشد. بر این اساس به بررسی و بیان سوره‌ی قارعه می‌پردازیم و به دنبالش سوره‌ی تکاثر و متوجه‌ی پیوند و ارتباط میان این دو سوره خواهیم شد و اینکه همه یک موضوع را البته با شکل‌های مختلف مورد بررسی قرار می‌دهند و آن ایجاد زمینه‌های تقویت ایمان به قیامت در انسان‌ها است.

نام سوره قارعه است که یکی از نام‌های قیامت است از ماده‌ی قَرع و یا قُرع به معنای کوفتن؛ قارع یعنی کوبنده مِقرَع یعنی پتک و یا وسیله‌ی کوبیدن و در اینجا قارعه اشاره به قیامت است، چون با آمدنش وضعیت کنونی را درهم می‌کوبد. همچنان که در سوره‌ی زلزال به آن اشارتی رفت. بنابراین، نام سوره با محوری که این سوره تعقیب می‌کند، ارتباطی تنگاتنگ دارد. نام سوره قارعه است و اشاره به حادثه‌ی هولناکی دارد. آمدن قیامت و آنکه همه چیز را درهم می‌کوبد و محور سوره هم در حقیقت متوجه ساختن انسان‌ها به این حادثه‌ی هولناک و رهانیدن آنها از بی‌تفاوتی و عدم احساس مسؤلیت و اصلاح بینش در رابطه با مسأله‌ی قیامت و نهایتاً تقسیم‌بندی انسان‌ها به حسب ایمان‌شان به قیامت و حوادث قیامت.

تقسیم‌بندی آیات

سه آیه‌ی اول اشاره به حادثه‌ی عظیم قیامت یعنی آن کوبنده است.

آیه‌های 4 و 5 وضعیت مردم و وضعیت کوه‌ها به عنوان ملجأ و پناهگاه برای مردم توضیح داده می‌شود.

از آیه‌ی 6 تا آخر سوره تقسیم‌بندی مردم به حسب ایمان و عدم ایمان به قیامت.

بسم الله الرحمن الرحیم

﴿ٱلۡقَارِعَةُ ١ مَا ٱلۡقَارِعَةُ ٢ وَمَآ أَدۡرَىٰکَ مَا ٱلۡقَارِعَةُ ٣ [القارعة: 1-3].

﴿ٱلۡقَارِعَةُ ١[1].[2]

«[آن] فروکوبنده [لحظه­ای که در اثر هول و هراس آن قلوب انسان­ها در هم می­کوبد]»!

قیامت؛ قیامت را القارعه گفته‌اند؛ زیرا بخاطر هولناکیش دل‌ها را می‌کوبد.

آن کوبنده، آن کوبنده‌ی مخصوص، غیر از کوبنده‌های دنیایی. یکی ممکن است از نظر مالی در هم کوبیده شود، یکی ممکن است خانه‌اش را بکوبد و بسازد، این هم کوبندگی است. اما این کوبنده‌ها و اصولاً کوبنده‌های دنیایی چیزی نیستند. اینجا که اشاره می‌کند القارعه یعنی کوبنده مخصوص؛ کوبنده‌ای که همه چیز را درهم می‌کوبد مثل آن زلزله‌ای که می‌آید و همه زمین را درهم می‌کوبد.

وقتی اسرافیل در صور می‌‌دمد، ترس و وحشت همه را فرا می‌گیرد و این ترس همان قارعه است.

«الْقَارِعَة الَتِیْ یَقْرَعُ القلب ویا تَفْزَعُ القلب» یعنی: ترسیدن قلب و هدف پروردگار از ترساندن بندگانش، تشویق به عمل و عبادت است و باید بدانیم که خداوند متعال احتیاجی به این عمل و عبادت ما ندارد؛ زیرا در آسمان از فرشتگان معصوم که سجده و عبادت خداوند می‌کنند به اندازه‌ی چهار انگشت جای خالی نیست.

﴿مَا ٱلۡقَارِعَةُ ٢[3].

«[آن] فروکوبنده چیست»؟!

استفهام بخاطر سختی و هولناکی آن است.

آن قیامت و بلای عظیم چیست؟ این سوره دربرگیرنده‌ی یازده آیه می‌باشد که بیان­گر توصیف عقیده به رستاخیز و جزاست که مشرکان آن­را تکذیب کردند و در انکار خود افراط ورزیدند. خداوند متعال هم به آنان و هم به ما اعلان می‌دارد، قیامت به سبب هولناکیش دل‌ها را کنده و می‌هراساند.

قرآن به زبان عربی است و از اسلوب و روش‌های اعراب برای تأکید کلام و تثبیت آن در ذهن این است که آن­را تکرار کنند و به همین خاطر خداوند این روز مهم و عظیم را تکرار می‌کند.

آن کوبنده چیست؟! طرح سؤال یکی از روش‌های قرآن برای جلب نظر مخاطبین می‌باشد، کسانی که می‌خواهند مطلب مهمی را القاء کنند، اگر شروع سخن‌شان با پرسش باشد، بسیار ذهن‌ها را برای استماع سخن آماده خواهند کرد. ماالقارعه، بیشتر ذهن آماده می‌شود. ماالقارعه، آن قارعه چیست؟

﴿وَمَآ أَدۡرَىٰکَ مَا ٱلۡقَارِعَةُ ٣[4].

«و [ای رسول،] تو چه ‌دانی که [آن] فروکوبنده چیست؟ [آن قیامت است]»

یعنی هرچه در مورد این روز گفته شود بازهم نمی‌توانید عظمت و وحشت این روز را تصور کنید و در عقل شما نمی‌گنجد، دانستن و شناختن آن بسیار سنگین است؛ از کجا این درک برای تو پیدا شده که آن کوبنده چیست؟ ذهن‌ها کاملاً آماده شده‌اند. می‌خواهند ببینند آن کوبنده چیست که خدا این‌چنین از آن صحبت می‌کند و با این عظمت از آن یاد می‌کند.

﴿یَوۡمَ یَکُونُ ٱلنَّاسُ کَٱلۡفَرَاشِ ٱلۡمَبۡثُوثِ٤ وَتَکُونُ ٱلۡجِبَالُ کَٱلۡعِهۡنِ ٱلۡمَنفُوشِ٥ [القارعة: 4-5].

﴿یَوۡمَ یَکُونُ ٱلنَّاسُ کَٱلۡفَرَاشِ ٱلۡمَبۡثُوثِ٤[5].

«روزی‌ که مردم مانند پروانه‌های پراکنده [حیران و سرگردان] خواهند بود».

﴿کَٱلۡفَرَاشِ ٱلۡمَبۡثُوثِ﴾: «همچون پروانه­های پراکنده و یاغوهای ملخ‌ها که با همدیگر موج می‌زند.»

روزی این انسان که اشرف مخلوقات است روی زمین چنان در کم‌خردی و حیرت عقل قرار می‌گیرد که همچون پروانه‌های حیران و سرگردان و جاهل به سرانجام‌شان، این طرف و آن طرف پراکنده می‌شوند. روزی است غیر از این روزهایی که می‌گذرد و مردم فکر می‌کنند که زندگی می‌کنند، مردم زنده‌اند اما زندگی نمی‌کنند.

خداوند متعال انسان‌ها را در روز قیامت به دو نوع حشره تشبیه کرده است.

1-   ﴿فَرَاشِ: پروانه‌های ریز و کوچکی که سرگردان به دنبال نور می‌گردند و همیشه در حرکت­اند.

2-   جَراد: ملخ.

و علت این تشبیه این است که این حشرات وطن و خانه‌ای ندارند و همیشه در رفت و آمد هستند و انسان‌ها نیز در روز قیامت با اینکه دارای عقل و شعور هستند اما از هراس و وحشت، رفتاری مانند این حشرات دارند.

﴿وَتَکُونُ ٱلۡجِبَالُ کَٱلۡعِهۡنِ ٱلۡمَنفُوشِ ٥[6].

«و کوه­ها مانند پشم رنگینِ حلاجی‌شده خواهند شد».

﴿کَٱلۡعِهۡنِ ٱلۡمَنفُوشِ﴾: «چون پشم حلّاجی و ندّافی شده با انگشتان و مثل آن است، این در حالت اول و سپس بسان ریگ روان شده و غباری پراکنده کنند.»

خداوند متعال کوه‌ها را مانند میخ در زمین فرو کرده تا آن­را محکم نگه دارند، کوه‌هایی که پناهگاه انسان‌ها در بسیاری از اوقات هستند؛ کوه‌هایی که اگر در زمین زلزله بیاید و محل استقراری برای آدمیان باقی نماند، به آنجا پناه می‌برند، همین کوه‌ها به پشم حلاجی شده تبدیل می‌شوند و دیگر جایی برای استقرار و پناه بردن نیست. ولی در روزی که اسرافیل در صور می‌دمد کوه­ها با این همه استحکام، بالا و پایینی و ضخامت حجم، بسان پشم ندافی شده و یا ملخ‌های پراکنده در می‌آیند؛ که به این طرف و آن طرف پراکنده می‌شوند، این حالت در وهله‌ی نخست است از آن پس بسان ریگ روان می‌گردند و در پایان چنان سبک می‌شوند که عین غبار به فضا درمی‌آید. به دنبال چنین وضعیتی، انسان‌ها مبعوث می‌شوند و جهت محاسبه و مجازات­شان در پیشگاه خداوند حاضر می‌گردند. و نتیجه این می‌شود که کسانی که جاهلانه در دنیا حرکت می‌کردند، اینجا هم جاهلانه حرکت می‌کنند. کسانی که در دنیا حیران و سرگردان بودند و ساعتی میزان این و ساعتی میزان آن بودند، در آنجا هم حیران و سرگردانند. مردم دو دسته می‌شوند و دسته سومی اینجا وجود ندارد.

﴿فَأَمَّا مَن ثَقُلَتۡ مَوَٰزِینُهُۥ ٦ فَهُوَ فِی عِیشَةٖ رَّاضِیَةٖ ٧ وَأَمَّا مَنۡ خَفَّتۡ مَوَٰزِینُهُۥ ٨ فَأُمُّهُۥ هَاوِیَةٞ٩ وَمَآ أَدۡرَىٰکَ مَا هِیَهۡ١٠ نَارٌ حَامِیَةُۢ ١١ [القارعة: 6-11].

فَأَمَّا مَن ثَقُلَتۡ مَوَٰزِینُهُۥ ٦[7].

«و اما هرکس که [در آن روز] کفّۀ میزانش سنگین باشد [و اعمال نیک وی بر اعمال بدش ترجیح یابد]».

اما کسی که موازین حسناتش سنگین برآید، قطعا نجات یافته و رستگار است.

علما در مورد میزان یا ترازو 3 نظریه دارند و هرسه نظریه صحیح و مورد تأیید است:[8]

1-   در روز قیامت کتاب و صحیفه­ی اعمال انسان روی میزان وزن می‌شود.

2-   خود انسان‌ها روی میزان وزن می‌شوند.

3-   اعمال انسان در قیامت مجسم شده و وزن می‌شود.

بر روی این میزان است که نتیجه­ی اعمال انسان مشخص می‌شود که حسنات شخص بیشتر است یا سیئات او. وقتی حسنات و سیئات شخص مساوی شد بر روی پلی به نام اعراف ایستاده و به بهشتیان هنگام عبور از پل صراط سلام می‌کنند و از جهنم‌رفتن مشرکان و سقوط آنها از پل صراط وحشت می‌کنند و آنها بالای پل در هراس و نگرانی و منتظر هستند.

خداوند متعال بعد از سنجش اعمال بندگان بر روی میزان، از 2 گروه صحبت می‌کند:

کسانی که میزان آنها سنگین است و حسنات و نیکی‌های­شان بیشتر است و کسانی که میزان آنان سبک و گناهان­شان بیشتر از نیکی‌های­شان می‌باشد.

آن کسی که موازینش سنگین است، یعنی میزانِ نماز و روزه و زکاتش و... کامل است. کارنامه‌ی نماز، روزه، زکات، حج، امر به معروف و... مجموع این کارنامه‌ها و میزان‌ها می‌شود موازین. پس همه را خداوند محاسبه می‌کند. چرا که ممکن است فرد در باب نماز مشکلاتی داشته باشد و نمره‌ی نمازش کم باشد اما در باب زکات نمره‌اش بیشتر باشد و در باب روزه بهتر از دوتای اولی باشد و... و چون خداوند اهل فضل است و با فضل خود بندگانش را محاسبه می‌کند، نه با عدل؛ و این موضوع بسیار مهم است. سلاح فضل خداوند تیزتر و برّان­تر از سلاح عدلش است. و از مجموع این تکالیف (نماز، زکات و...) نمره‌ی بهترین نماز را برای بقیه‌ی نمازها و به همین ترتیب به نسبت بقیه‌ی تکالیف جزا می‌دهد، زیرا خود فرموده است: ﴿وَلَنَجۡزِیَنَّهُمۡ أَجۡرَهُم بِأَحۡسَنِ مَا کَانُواْ یَعۡمَلُونَ ٩٧ [النحل: 97] ما جزا می‌دهیم به زنان و مردانی که اهل ایمان و عمل صالح هستند، به بهترین عملی که انجام داده‌اند، جزای آن بهترین عمل را برای بقیه‌ی اعمال‌شان منظور می‌کنیم و این محض فضل خداوند است. اگر عدالت باشد چه خواهد شد؟! ثقلت موازینه یعنی کفه‌ی حسنات بر کفه سیئات ترجیح پیدا می‌کند و خداوند چون اهل فضل است و رحمتش بر غضبش سبقت دارد، لذا می‌بینیم اینجا دیگر وعده فرموده به بندگانش که هرکس توبه‌ی خالصانه و نصوحانه کند، خداوند سیئاتش را به حسنات تبدیل می‌کند، خداوند به خاطر حسناتی که انجام می‌دهد سیئاتش را از بین می‌برد. ﴿إِنَّ ٱلۡحَسَنَٰتِ یُذۡهِبۡنَ ٱلسَّیِّ‍َٔاتِۚ [هود: 114] ﴿فَأُوْلَٰٓئِکَ یُبَدِّلُ ٱللَّهُ سَیِّ‍َٔاتِهِمۡ حَسَنَٰتٖۗ وَکَانَ ٱللَّهُ غَفُورٗا رَّحِیمٗا ٧٠ [الفرقان: 70] خدا دوست دارد با فضلش بندگان را محاسبه و با آن معامله نماید. اینجا تکلیف باید روشن شود و اینکه این فضل برای آن‌هایی نیست که اصلاً عمل صالح انجام نداده و نمره نیاورده‌اند، بلکه برای کسانی است که در حد وسعت زحمت کشیده‌اند، اما نمره‌شان کم است.

﴿فَهُوَ فِی عِیشَةٖ رَّاضِیَةٖ ٧[9].

«[در بهشت،] در زندگی رضایت‌بخش خواهد بود».

چگونه راضی نباشد که در بهشت دارالنعیم برای همیشه بهره‌مند می‌شود.

در روز قیامت همه به حق خود راضی هستند و هیچ­کس هیچ اعتراضی به نتیجه­ی اعمال خود ندارد و بهشتیان از لحاظ جسمی و روحی و قلبی در نعمت و آرامش و رضایت هستند و غم و غصه و ناراحتی ندارند.

بسیاری از مفسرین گفته‌اند که او از زندگی‌اش راضی است. این‌چنین نیست. قرآن می‌فرماید: ﴿فَهُوَ فِی عِیشَةٖ رَّاضِیَةٖ ٧ یعنی راضی اینجا صفت برای زندگی است. صفت برای صاحب زندگی نیست. صفت برای خود زندگی است، زندگی راضی است. آیا می‌شود که زندگی راضی باشد؟ بله و این اوج بلاغت قرآن است. زمانی زندگی خودش راضی است، معلوم می‌شود که صاحب زندگی هم راضی است. حال اگر بخواهیم این را تصویر کنیم چنین می‌شود: مثلاً شما خانه‌ای دارید که بسیار از این خانه راضی هستید. اگر کسی بخواهد شاعرانه برخورد کند می‌گوید: فلانی آنقدر از خانه‌اش راضی است که خانه را هم اگر نگاه کنید، خود خانه هم راضی است که چنین صاحبی دارد. این همان معنایی است که ما باید بگیریم. ﴿عِیشَةٖ رَّاضِیَةٖ ٧ معنی پیشین معنی بسیار ساده‌ای است و همه کس به ذهنش می‌رسد که او از زندگی‌اش راضی است. اما خیلی‌ها هستند که از زندگی‌شان راضی‌اند ولی آیا واقعاً راضی هستند؟ یا زندگی را ضایع می‌کنند؛ اگر این زندگی بتواند اعتراض کند، اعتراض می‌کند به فلانی که این همه امکانات من در اختیار تو است، اما مشغول ضایع‌کردن آن هستی. زندگی واقعاً از چنین فردی راضی نیست. پس این افراد بایستی طوری از این زندگی و امکانات بهره بگیرند که اگر زندگی را به عنوان فردی تصور کنیم و از او سؤال کنیم، بگوید من خیلی از این فرد راضی هستم.

﴿وَأَمَّا مَنۡ خَفَّتۡ مَوَٰزِینُهُۥ ٨[10].

«و اما هرکس که کفّۀ میزانش سبک باشد [و اعمال بدش بر اعمال نیکش ترجیح داشته باشد]».

و اما کسی که در محاسبه‌ی اعمال،‌ حسناتش اندک و سیئاتش بیشتر باشد و یا به کلّی فاقد حسنات و نیکی­ها باشد، همچون کافران و مشرکان.

و اما آن کسی که موازین و نامه‌های اعمالش سبک است و زحمتی نکشیده، نامه‌ی اعمال نماز، روزه، حج و... همه صفر هستند. آیا فضل خداوند شامل حال چنین کسی می‌شود؟ بنابراین، کسی که مؤمن به قیامت نیست معنی ندارد ما بگوییم خدایا با فضلت با او رفتار کن. مگر چنین چیزی ممکن است؟ بالاخره پاداش قیامت را به کسی می‌دهند که مؤمن به قیامت باشد. کسی هم که مؤمن به قیامت نیست، خوشی‌ها و لذت‌ها و خیر و شر خود را در این دنیا برده و تمام شده است و هر کسی آن دِرَوَد عاقبت کار که کِشت.

﴿فَأُمُّهُۥ هَاوِیَةٞ ٩[11].

«پس [مسکن و] پناهگاهش «هاویه» است».

ماوراء، مأوی و مسکن او پرتگاه دوزخ است، به دوزخ‌، هاویه گویند؛ زیرا که با سر به‌ سوی آن پرت خواهد شد.

مادری که او را به آغوش می‌کشد و مأوای و مسکنش، دوزخ -هاویه- است که با سرعت به ‌سوی آن پرتاب خواهد شد.

﴿هَاوِیَةٞ: از نام‌های جهنم است.

علما در تفسیر این آیه، 2 نظریه دارند:

1-   آتش جهنم مانند مادر او را در آغوش می‌کشد گویی آتش، مادر اوست و او همیشه در آتش است. (أمّهُ به معنی مادر)

2-   به خاطر گناهانش با سر به آتش افکنده می‌شود (﴿أُمُّهُۥ یعنی قسمت بالای سر).

ملجأ و پناهگاه این‌چنین افرادی هاویه است، یعنی پرتگاهی عمیق و مکانی که جایگاه انسان‌های سقوط کرده می‌باشد. انسان‌هایی که از لحاظ شخصی و یا شخصیتی مادی و یا معنوی سقوط کرده‌اند. در همه حال در هاویه هستند. در دنیا هم شاید بتوان گفت که هاویه به صورت ضعیف وجود داشته باشد. کسانی که از لحاظ ایمان و اخلاق عقب مانده‌اند و در این عقب‌ماندن خود در جا می‌زنند و افتخار هم می‌کنند؛ این‌ها در هاویه هستند و به آن سقوط کرده‌اند.

﴿وَمَآ أَدۡرَىٰکَ مَا هِیَهۡ ١٠[12].

«تو چه دانی که آن [هاویه] چیست»؟!

استفهام بخاطر هولناکی و سختی موقف است.

و تو چه می‌فهمی؟ از کجا درک کرده‌ای که آن هاویه چیست؟ ﴿مَا هِیَهۡ: آن چیست؟

﴿نَارٌ حَامِیَةُۢ ١١[13].

«آتشی است سوزان [و شعله‌ور]».

آتشی است بسیار گرم و فروزان و پرشعله که کمترین رحمت و شفقتی در آن نیست و ممکن نیست چون کسی داخلش شود، بتواند از آن خارج شود که حرارت آن 70-69 درصد از حرارت آتش دنیا بیشتر است و جسم انسان برای تحمل این آتش تغییر می‌کند و پوست بعد از هر بار سوختن مجدداً پوست دیگر جایگزین آن می‌شود تا دوباره عذاب شود.

رهنمون آیات:

1-  تثبیت عقیده‌ی رستاخیز و جزا با بیان صورتی واقعی از آن.

2-  پرهیز و اجتناب از هولناکی و سختی‌های روز قیامت و عذاب سخت آن.

3-  تثبیت عقیده نسبت به میزان اعمال بندگان خوب و بدِ آن و پاداش جزا برحسب آن.

4-  اثبات این موضوع که انسان­ها در روز قیامت دو گروه‌اند. گروهی در بهشت‌اند و گروهی در دوزخ.

 




[1]- القارعه: از ماده‌ی قرع به معنی کوبیدن است. قارعه یعنی کوبنده و هر آفت بزرگی را قارعه می‌گویند. همچنان که در سوره‌ی رعد آیه‌ی 31 این تعبیر آمده: ﴿وَلَا یَزَالُ ٱلَّذِینَ کَفَرُواْ تُصِیبُهُم بِمَا صَنَعُواْ قَارِعَةٌ أَوۡ تَحُلُّ قَرِیبٗا مِّن دَارِهِمۡ حَتَّىٰ یَأۡتِیَ وَعۡدُ ٱللَّهِۚ إِنَّ ٱللَّهَ لَا یُخۡلِفُ ٱلۡمِیعَادَ٣١ و پیوسته اهل کفر به خاطر عملکردشان دچار آفات بزرگی خواهند شد. قارعه در این آیه به معنی آفت بزرگی است که وضعیت افراد را به هم می‌ریزد و اوضاع آنها را درهم می‌کوبد، به شکلی که دیگر نمی‌توانند به وضعیت خودشان نظم دهند. در سوره‌ی حاقه هم این تعبیر آمده است: ﴿ٱلۡحَآقَّةُ ١ مَا ٱلۡحَآقَّةُ ٢ وَمَآ أَدۡرَىٰکَ مَا ٱلۡحَآقَّةُ ٣ کَذَّبَتۡ ثَمُودُ وَعَادُۢ بِٱلۡقَارِعَةِ ٤ [الحاقة: 1- 4] در اینجا قارعه همان آفت بزرگ است. بلای بزرگی که وضعیتی را به دنبال دارد که برای انسان‌ها وضعیت مطلوبی نیست. در سوره‌ی حاقه هم منظور از کلمه‌ی قارعه همان قیامتی است که در سوره‌ی قارعه به آن اشاره شده است. ﴿ٱلۡحَآقَّةُ ١ مَا ٱلۡحَآقَّةُ ٢ وَمَآ أَدۡرَىٰکَ مَا ٱلۡحَآقَّةُ ٣ کَذَّبَتۡ ثَمُودُ وَعَادُۢ بِٱلۡقَارِعَةِ ٤ [النساء: 69] یعنی دو قوم ثمود و عاد قارعه (قیامت) را تکذیب کردند. قارعه‌ای که عبارت است از یک مصیبت بزرگ، یک بلای سنگین که اوضاع را به هم می‌ریزد و درهم می‌کوبد پس در سوره‌ی حاقه آیه‌ی چهارم و سوره‌ی رعد آیه‌ی سی و یکم و در این سوره از قارعه نام برده شده است.

[2]- ﴿ٱلۡقَارِعَةُ مبتداست «ما» اسم استفهام مبتدای دوم است. ﴿ٱلۡقَارِعَةُ خبر مبتدای دوم است و جمله‌ی اسمیه همه خبر مبتدای اول است و استفهام برای تهویل است.

[3]- مالقارعه: کلمه ما، مای استفهام است.

[4]- ما ادراک: از ماده‌ی دری است. دری یعنی دانستن و فهمیدن و شناختن و این شناختن و شناخت می‌تواند شناخت چیزی با زحمت عقلی و یا شناخت قلبی باشد که در نتیجه‌ی کسب آن دو، انسان به قناعت عقلی و قلبی می‌رسد.

[5]- یوم: به دوره زمانی اطلاق می‌شود که می‌تواند یک لحظه، یک روز و یا یک سال باشد و می‌تواند چندین سال باشد. لازم نیست حتماً یک روز باشد. چون ما برای روز، نهار را به کار می‌بریم و در مقابل نهار، لیل داریم. لذا یوم، یک دوره زمانی است (که کاری در آن انجام شود) پس لازم نیست آن­را محدود کنیم به ساعتی یا روزی و یا سالی. جمع یوم هم ایام است. خداوند مثلاً زمین و آسمان را در شش یوم (دوره) آفرید. مدت زمانِ (دوره) تنها در علم خداوند می‌باشد.

      یکون: از ماده‌ی کون است، به معنی وجود و هستی. کائن یعنی چیزی که موجود است.

      ناس: به معنی مردم که از اسم‌های جامد است.

      فراش: به معنی پروانه است که بسیار عاشق نور و آتش است. عرب‌ها معمولاً پروانه را به عنوان سمبل و نمادی برای حیرت و جهالت در رابطه با عاقبت کارها به کار برده‌اند. می‌گویند: فلانی پروانه‌وار حرکت می‌کند، یعنی حیران و سرگردان است؛ هرجا نوری باشد، نزدیک می‌شود و در عین حال به سرانجام حرکاتش جاهل است.

      مبثوث: از ماده‌ی بث به معنی پراکنده شدن است. مبثوث اینجا بر وزن مفعول که اسم مفعول است، یعنی پراکنده شده و متفرق که نتیجه همان حیرت است. حیرت و سرگشتگی همیشه تفرق به دنبال دارد. انسان که اهل توحید شد، هدف خواهد داشت و دچار حیرت و سرگشتگی نمی‌شود و به سمت هدف خود حرکت می‌کند.

[6]- جبال: جمع جبل یعنی کوه. اینجا هم ظاهراً بعضی از علمای لغت آن­را اسم جامد گفته‌اند و بعضی علمای دیگر معتقد به مشتق بودنش هستند. اما به هرچیز مرتفعی جبال گفته می‌شود و اسم علم برای کوه‌ها است، چون معمولاً مرتفع و سر به فلک کشیده هستند.

      عهن: به معنی پشم است، البته پشمی که رنگ شده باشد، پشم رنگین. معمولاً پشم‌ها را در حالت پشم‌بودن رنگ نمی‌کنند، چون مشکل است. ابتدا به صورت نخ درمی‌آورند و سپس رنگ می‌کنند اما در اینجا پشم‌ها در حالت پشم‌بودن و قبل از بافتن و به شکل نخ درآمدن رنگ شده‌اند.

      منفوش: از ماده‌ی نفش می‌باشد. اصل نفش یعنی جدا کردن دو یا چند چیز از یکدیگر. در ادبیات عرب گفته‌اند: نفش الأصابعِ یعنی بازکردن انگشتان از هم. ید منفوشه یعنی دست باز شده. نفشت فیه غنمُ القوم... یعنی گوسفندان در آن پراکنده شدند. مقصود کلمه‌ی نفش است که آنجا به صیغه‌ی فعلی به کار رفته و اینجا به صیغه‌ی اسمی، عهن منفوش یعنی پشمی که به وسیله‌ی دست از هم جدا شده است.

[7]- ثقلت: از ماده‌ی ثقل که در سوره‌ی زلزال هم آمده است. ﴿وَأَخۡرَجَتِ ٱلۡأَرۡضُ أَثۡقَالَهَا ٢ یعنی سنگینی. ثَقُلَ یعنی سنگین شد و هرچیزی که وزین باشد، کلمه‌ی ثقیل را برایش به کار برده‌اند.

      موازین: بعضی‌ها معتقدند که جمع موزون است، بعضی‌ها هم آن­را جمع میزان گرفته‌اند که این معنی ترجیح دارد. اگر موزون باشد، یعنی آن چیزی که وزن شده است که همان اعمال را شامل می‌شود. اگر میزان باشد، وسیله‌ی وزن کردن است.

[8]- با توجه به این آیه و سایر آیاتی که از میزان روز قیامت صحبت می­کنند، میزان و ترازو حق است و مطابق عقیده­ی صحیح اهل سنت و جماعت، اعمال انسان­ها بدان وزن می­شود. (مصحح)

[9]- عیش: زندگی، حیات.

      راضی: از ماده‌ی رضی می‌باشد. حالت بعد از اطمینان و آرامش قلبی را رضایت می‌گویند و به این‌چنین فردی راضی گفته می‌شود.

[10]- خفت: در مقابل ثقلت است. خفت یعنی سبک شد. خفیف یعنی سبک.

[11]- ام: به معنی مادر یا مرجع است. به این دلیل به ام مادر گفته می‌شود چون فرزندان در اوقات مختلف به او رجوع می‌کنند و مرجع و پناهگاه آنها است. اما معنی بیشتر برای ام زمانی است که در کنار أب قرار می‌گیرد. دختر تا ازدواج نکند ام نمی‌شود. لذا مادر شدن دختر فضیلتی است که خداوند نصیب او می‌کند. وقتی دختر است فقط مقام دختر بودن را دارد، وقتی که ازدواج کرد، علاوه بر دختر بودن مادر هم می‌شود. حالا علاوه بر مادر بودن همسر هم می‌شود و علاوه بر آن، مادر بزرگ هم می‌شود و جایگاه‌های مختلفی را پیدا می‌کند و در هر جایگاهی امتیازی دارد و به حسب آن امتیاز، احترامش هم واجب‌تر می‌شود. مادر هم که مقامش مشخص است. أحق الناس بحسن الصحبه است. شایسته‌ترین مخلوقات و حتی شایسته‌تر از پدر در حُسن مصاحبت است. به هر حال ام در اینجا به معنی مرجع و پناهگاه و تکیه‌گاه می‌باشد.

      هاویه: از ماده‌ی هوی است و در دو باب به کار رفته است. یکی هوی، یهوی و دیگری هوِیَ، یهوی. اگر هوی، یهوی باشد به معنی سقوط مادی است، یعنی انسان از یک جای بلند به زمین پرت شود. اگر از صیغه‌ی هوِیَ، یهوی باشد، مثل رضِیَ، یرضی، این سقوط معنوی است و انسان از لحاظ ایمانی شخصیتی دارد و یک باره دچار خطا و لغزشی می‌شود و سقوط می‌کند. هردو باب در قرآن به کار رفته است. والنجم إذا هوی یعنی قسم به ستاره، وقتی که غروب می‌کند. غروب هم نوعی سقوط است.

[12]- ما هیه: اگرچه در اینجا برای توصیف جهنم و یا پرتگاهی به کار رفته است، اما انسان‌هایی که از لحاظ انجام اعمال نیکو، عقب مانده‌اند و عمل صالحی در پرونده‌شان ثبت نشده، به هردو معنی سقوط می‌کنند. سقوط معنوی در دنیا و سقوط مادی در آخرت. بنابراین، هردو سقوط را می‌توان در ضمن هاویه برای آنها تصور کرد. پس هاویه پرتگاهی است که بسیار عمیق باشد و وقتی که عمق داشته باشد، خود را از آن پرتگاه نجات‌دادن غیر ممکن است. چرا غیر ممکن است؟ زیرا خداوند خود می‌فرماید: وما ادراک ماهیه. و تو چه می‌دانی که آن چیست؟

[13]- نار: آتش است. چون مؤنث مجازی است و صفت آن به صورت مؤنث آمده است.

      حامیه: گرم، از ریشه‌ی حم، یحم، حمّاً و حماماً، به معنی بسیار گرم. ماء حمیم: یعنی آب جوشان. نار حمیم: یعنی آتش فروزان و بسیار گرم.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد