تفسیر قرآن

تفسیر و معانی قرآن

تفسیر قرآن

تفسیر و معانی قرآن

تفسیر سوره ضحی

تفسیر سوره ضحی

نام سوره ضحی می‌باشد و ضحی به زمانی گفته می‌شود که نور خورشید کامل‌ترین تابش خود را بر روی زمین دارد و به زبان فارسی چاشت‌گاه معنی کرده‌اند. نقطه‌ی مقابل ضحی یک کلمه نیست، بلکه «والیل إذا سجی» می‌باشد. یعنی در ضحی کامل‌ترین نور را داریم و در مقابل آن کامل‌ترین تاریکی را باید داشته باشیم و شب هنگامی که از تاریک‌شدن آرام بگیرد، به اوج تاریکی خود رسیده است. این سوره ظاهراً با توجه به سیاق آیات در زمانی نازل شده که وحی قطع شده بود و شروع مجددِ نازل شدن وحی با این سوره بوده است. قطع مقطعی وحی باعث ایجاد حالاتی در پیامبر شده بود که فکر می‌کرد خداوند او را رها کرده است و دیگر کاری به کار او ندارد و خداوند با نازل کردن این آیات می‌خواهد این حالت‌ها را برای او و برای هر کسی که می‌خواهد از او پیروی نماید، از میان بردارد و به او آرامش ببخشد. در ابتدا بیان نعماتی است که قبل از بعثت پیامبر، خداوند به ایشان ارزانی داشته بود. پس زمانی هم که ایشان پیامبر می‌شوند، به طور طبیعی نعمات بیشتر خواهد شد، چون محبوبیتش بیشتر است و معنی ندارد بعد از اینکه پیامبر شود، نعمات قطع و یا کم گردد. محور سوره هم پیرامون نعماتی است که خداوند بر پیامبرش قبلاً نازل کرده و در آینده هم برای رفع و دفع حالات و چیزهایی که در ذهن پیامبر پیدا شده، ادامه خواهد یافت.

تقسیم‌بندی آیات

این سوره با توجه به سیاق آیات، از آیه‌ی یک تا آیه‌ی پنج، مقطع اول را تشکیل می‌دهد. از آیه‌ی شش تا آخر سوره هم یک مقطع دیگر را تشکیل می‌دهد و به صورت کلی دو بخش می‌شود. بخش اول رفع تصوراتی است که در ذهن داعی و در رأس همه‌ی داعیان، پیامبر خدا پیدا شده است که با قطع وحی احساسی در او ایجاد شده که خداوند رهایش کرده است و بخش دوم هم استدلال به آیات دیگری است که نه تنها قبل از نبوت تو را رها نکرد، بلکه بعد از پیامبری هم تو را رها نخواهد کرد.

بسم الله الرحمن الرحیم

﴿وَٱلضُّحَىٰ ١ وَٱلَّیۡلِ إِذَا سَجَىٰ ٢ مَا وَدَّعَکَ رَبُّکَ وَمَا قَلَىٰ ٣ وَلَلۡأٓخِرَةُ خَیۡرٞ لَّکَ مِنَ ٱلۡأُولَىٰ ٤ وَلَسَوۡفَ یُعۡطِیکَ رَبُّکَ فَتَرۡضَىٰٓ ٥ [الضحی: 1-5].

اسباب نزول آیه‌ی 1- 5.

بخاری از جندب روایت کرده است که وحی بر پیامبر خدا ج چند روزی به تأخیر افتاد؛ وقتی مشرکان این موضوع را فهمیدند، شاد گشتند و به عیبجویی از رسول خدا روی آوردند. زنی به نام ام‌جمیل همسر ابولهب نزد پیامبر خدا آمد و گفت: ای محمد! شیطانت تو را ترک کرده است، رسول خدا از این گفتار سخت ناراحت شد و سپس این آیات نازل شدند[1]. بعضی در سبب نزول این آیات گفته‌اند: هنگامی که از پیامبر خدا ج درباره‌ی روح و اصحاب کهف و ذوالقرنین سوال شد: فرمود: فردا به شما خبر خواهم داد و استثنا -إنْ شاءالله- را به زبان نیاورد؛ خداوند متعال به عنوان عتاب تربیتی پانزده روز وحی را از ایشان به تأخیر انداخت و مشرکان گفتند: خدای محمد، محمد را خشم گرفته و ترک گفته است در این هنگام این آیات نازل شد.

﴿وَٱلضُّحَىٰ ١[2].

«سوگند به آغاز روز».

قسم به روشنایی روز، وقت چاشت!

خداوند متعال در این آیه به روز و روشنائی سوگند یاد می‌کند و البته که خالق می‌تواند به تمام مخلوقات خود سوگند یاد کند و مخلوق نه!

دلیل قسم: بیان خبر مهم، از اسلوب عرب و برای جلب توجه است.

منظور از روشنایی و نور، محمد ج است که در تاریکی شرک، نور هدایت بودند.

﴿وَٱلَّیۡلِ إِذَا سَجَىٰ ٢[3].

«و سوگند به شب، هنگامی‌ که آرام گیرد [و مردم در آن از حرکت بازایستند]».

آرای علما در تفسیر این آیه:

1-   سوگند به شب چون آرام گیرد.

2-   سوگند به شب چون تاریکی همه جا را فراگیرد.

3-   سوگند به شب چون همه جا را سیاه و تار می‌کند.

4-   سوگند به شب چون طولانی است و برای عبادت و نماز، فرصت است.

خداوند متعال این سوره را با روز و روشنایی آغاز می‌کند تا بشارتی به رسولش، جبرئیل و همه­ی دعوت­گران باشد و این رمزی است از طرف خداوند که پیامبرش مانند صبح است که همه جا را روشن کرده و تاریکی جهل و شرک را پایان داده است.

در اینجا دو مقطع را در نظر بگیریم، یک مقطع نزول وحی که در مقابل ضحی می‌باشد و یک مقطع که وحی قطع شده است و در مقابل لَیل می‌باشد و بلافاصله جواب می‌دهد:

﴿مَا وَدَّعَکَ رَبُّکَ وَمَا قَلَىٰ ٣[4].

«[که] پروردگارت [با قطع وحی] تو را وانگذاشته و [بر تو] خشم نگرفته است [چنانکه مشرکان می­گویند]».

﴿مَا وَدَّعَکَ﴾: «پروردگارت تو را وانگذاشته»

﴿وَمَا قَلَىٰ﴾: خداوند از وقتی که تو را دوست داشته است، هیچ­گاه از تو متنفر نشده است و این دوستی و محبت ادامه داشته و تو را از پله‌های کمال بالا می‌برد.

یعنی خداوند تو را رها نمی‌کند و تو را دوست دارد و این آیه جواب قسم است که ای رسول، خداوند بر تو خشم نگرفته و نگران نباش و وحی دوباره بر تو نازل می‌شود.

ما اینجا ترجمه می‌کنیم که بر تو خشم نگرفت، درحالی­که نفرموده است: «ما قلاک» بلکه فرموده: «ماقلی». اما در ترجمه‌اش گفته می‌شود خشم نگرفت، یعنی بر تو خشم نگرفت. حالا چرا خداوند نفرموده است: تو؟ برای اینکه کمترین لفظی را که دور از رحمت و شفقت خدایی باشد، در اینجا برای پیامبر به کار نبرد. اگر غضب خود را به پیامبر نسبت می‌داد، در آن خشونت و دوری از رحمت بود. اگر چه نفی هم کرده و فرموده: «ماقلی» کاف را هم آنجا حذف کرده است و فرموده: ﴿مَا وَدَّعَکَ رَبُّکَ وَمَا قَلَىٰ٣ و نمی‌فرماید بر تو خشم نگرفت، بلکه با رحمت خودش می‌فرماید: خشم نگرفت، تازه این آغاز کار است.

﴿وَلَلۡأٓخِرَةُ خَیۡرٞ لَّکَ مِنَ ٱلۡأُولَىٰ ٤[5].

«و مسلماً آخرت برای تو از دنیا بهتر است [چراکه در آن نعمت جاویدان است]».

در تفسیر این آیه، دو قول معروف است:

 قول اول:

1-   ای رسول، تو هرچه در دنیا سختی بکشی برایت بهتر است و در آخرت اجر و منزلت دارای.

2-   ای رسول تو در دین و دعوتت کم کم پیشرفت می‌کنی و بر دشمنانت پیروز می‌شوی و حال و اوضاع تو در آینده از گذشته بهتر خواهد شد و ایمان تو از قبل افزون‌تر خواهد شد.

قطعاً آخرت برای تو از دنیا نیکوتر خواهد بود. به چون خداوند در آنجا ملک کبیر و نعمت عظیم و جاودانی برای تو آماده کرده است و باز خداوند در این دنیا نعمت‌های سرشاری بر شما ارزانی خواهد داشت از قبیل کمال‌ دین و شفاعت در آخرت و اینکه هیچ­کسی از امتش که اهل توحید باشد در دوزخ باقی نخواهد ماند و هم‌چنین خداوند وسیله و درجه‌ی عالی را به ایشان عطا فرموده که جز به ایشان به هیچ‌کس دیگری داده نشده است آنجا که می‌فرماید:

﴿وَلَسَوۡفَ یُعۡطِیکَ رَبُّکَ فَتَرۡضَىٰٓ ٥[6].

«و به زودی پروردگارت به تو [و امت تو آنقدر] عطا خواهد کرد که خشنود گردی».

خداوند متعال در این آِیه به پیامبرش ج بشارت می‌دهد که آن­قدر به او نعمت خواهد داد که راضی شود و این نعمت‌ها شامل نعمت‌های دنیوی و اخروی می‌باشد از جمله:

1-   ذکر و نام خوب و نیکوی رسول ج.

2-   حوض کوثر و شفاعت رسول از امتش.

3-   بهشت و مقام محمود.

4-   فتوحات در جنگ‌ها و کسب غنایم.

و در آینده‌ی نه چندان دور، صاحب تو مالک تو، رب تو، فریادرس تو، به تو چیزی را خواهد داد که تو را راضی خواهد کرد. چیزی که تو را به آرامش می‌رساند، چیزی که به تو کمال و عظمت شخصیتی می‌دهد.

بنابراین، به طریق استدلال به آیات آفاق، دعوت به حکمت و قناعت عقلی صورت گرفت ولی خداوند دوست دارد استدلال خود را ادامه دهد و بندگانش آگاهانه او را بندگی کنند. خداوند بنده‌ای را که کورکورانه بندگی کند، دوست ندارد. اینجا است که خداوند به او می‌فرماید: ما تو را به مقامی می‌رسانیم که راضی باشی و با دلایل ملموس‌تری پیامبر را به رضایت قلبی می‌رساند و او را به گذشته یادآور می‌شود، استدلال به آیات ترغیب و ترهیب و دعوت به موعظه‌ی حسنه «قناعت قلبی».

﴿أَلَمۡ یَجِدۡکَ یَتِیمٗا فَ‍َٔاوَىٰ ٦ وَوَجَدَکَ ضَآلّٗا فَهَدَىٰ ٧ وَوَجَدَکَ عَآئِلٗا فَأَغۡنَىٰ ٨ فَأَمَّا ٱلۡیَتِیمَ فَلَا تَقۡهَرۡ ٩ وَأَمَّا ٱلسَّآئِلَ فَلَا تَنۡهَرۡ ١٠ وَأَمَّا بِنِعۡمَةِ رَبِّکَ فَحَدِّثۡ ١١ [الضحی: 6-11].

﴿أَلَمۡ یَجِدۡکَ یَتِیمٗا فَ‍َٔاوَىٰ ٦[7].[8]

«آیا تو را یتیم نیافت، پس [با عطف توجه جدت عبدالمطلب و سپس عمویت ابوطالب] پناه داد»؟

﴿أَلَمۡ یَجِدۡکَ یَتِیمٗا﴾: «مگر تو را یتیم نیافت آن‌هنگام که پدر نداشتی؛ زیرا پدرش پیش از به دنیا آمدنش وفات یافته بود.»

﴿فَ‍َٔاوَىٰ﴾: «از آن پس پناهت داد و تو را تحت سرپرستی عبدالمطلب و سپس ابوطالب، قرار داد.» یعنی هم در کودکی و هم در جوانی و هم بعد از بعثت رسول و ایمان‌آوردن مردم مدینه و هجرت ایشان به مدینه.

خداوند متعال در این آیه نعمت‌هایی را که در کودکی به پیامبرش عطا کرده بود ذکر می‌کند. چرا که ایشان قبل از به دنیا آمدن، پدرش را از دست می‌دهد و بعد از تولد، خداوند محبت او را در قلب حلیمه سعدیه قرار می‌دهد که از قبیله‌ی فقیر و قحطی‌زده به قصد گرفتن کودکی ثروتمند برای شیردادن آمده بود و در نهایت حلیمه با داشتن کودکی خردسال، محمد ج را نیز قبول می‌کند و از برکت وجود او، سینه‌اش پرشیر و شتران و گوسفندانش نیز چاق و پرشیر می‌شوند.

سرپرستی محمد ج ابتدا بر عهده­ی پدربزرگش عبدالمطلب و بعد از فوت او بر عهده­ی عمویش ابوطالب بود و خداوند در این آیه به او یادآوری می‌کند که آیا فراموش کردی که یتیم و بی‌سرپرست بودی و خداوند به تو جا و مأوا و پناه داد و تو را از یتیمی به آن عظمت و شخصیت نرساند؟ به کمال نرساند؟

﴿وَوَجَدَکَ ضَآلّٗا فَهَدَىٰ ٧[9].

«و تو را [راه‌نایافته و] سرگشته یافت [چنانکه نمی­دانستی کتاب و ایمان چیست] پس هدایت کرد».

﴿وَوَجَدَکَ ضَآلّٗا﴾: «و تو را سرگشته و حیران یافت نه دینی و نه هدایتی را نمی‌شناختی.»

و آیا تو را سرگشته و حیران –در میان مشرکان، بت‌پرستان، کافران و خرافه‌پرستان- نیافت و رهنمودت کرد؛ آیا فراموش کردی که هیچ علمی نداشتی و أمی و بی‌سواد بودی و از ایمان و قرآن چیزی نمی‌دانستی و ما به تو قرآن آموختیم و تو دعوت­گر و پیامبر شدی درحالی­که خواندن و نوشتن هم نمی‌دانستی و بر انجام بهترین کارها و رفتارها رهنمون شدی.

ضال در اینجا به معنی حیران است که تا حدودی معنی دقیقی است. یعنی پیامبر می‌دانست که عرب‌ها در جاهلیت هستند، می‌دانست که قومش به گمراهی افتاده‌اند، ولی نمی‌دانست که آنها را چگونه به مسیر خداوند هدایت کند، لذا حیران و سرگشته شده بود. «فَهَدی» یعنی خداوند تو را هدایت کرد و آن هدایت را در اختیار تو گذاشت و به تو برنامه‌ای داد تا بتوانی مسیر تاریخ را تغییر دهی. تو را فقیر یافت و بی‌نیاز کرد. خدیجه را مسخر تو گردانید (تنها موردی بود که زنی تمام غرورش را زیر پا گذاشت و به خواستگاری پیامبر رفت و این بسیار مهم است). هدایتی که تمام شخصیت تو را دگرگون کرد، هدایتی که به تعبیر خود قرآن در سوره‌ی نجم، خداوند تنها پیامبری که از میان تمامی پیامبران، تمام ابعاد شخصیتی او را تزکیه، گزینش و تأیید کرده، پیامبر اسلام است، چرا که خداوند دل، زبان و اخلاق و چشم و همه‌‌ی ابعاد شخصیتی پیامبر را تأیید کرده است.

﴿وَوَجَدَکَ عَآئِلٗا فَأَغۡنَىٰ ٨[10].

«و تو را فقیر یافت، پس بی‌نیاز نمود».

﴿وَوَجَدَکَ عَآئِلٗا﴾: «و تو را تنگدست و بی‌نوا یافت.»

﴿فَأَغۡنَىٰ﴾: «و بی‌نیازت گردانید، به وسیلۀ قناعت و به وسیله‌ی مال خدیجه و ابوبکر صدیق که برایت میسر ساخت.»

ای رسول، تو فقیر و بی‌چیز بودی و خداوند از طریق ازدواج با خدیجه به تو روزی داد و تو را ثروتمند ساخت. به تو غنا بخشید و هیچکدام از این نعمت‌ها را که نداشتی، به تو ارزانی داشت.

این سه ‌نمونه از منت­هایی است که خداوند متعال، رسول خدا را به آنها یادآوری می‌نماید تا فرستاده‌اش بخاطر بسپارد و یقین و اذعان داشته باشد به اینکه خداوند متعال با اوست و یاور اوست و او را ترک نکرده و هیچ­گاه ترک نخواهد کرد و با این سه منتّ، شادمانی مشرکان در ارتباط با تأخیر وحی در فاصلۀ چند روزی، نقش بر آب گشت.

منت نخست بیان­گر این است که پدر رسول خدا به دنبال ولادتش وفات یافت و کمی پس از شیر بریدنش مادرش را هم از دست داد. یعنی اگر پدری دل­سوز و مادری مهربان از تو گرفته شد، خداوند برای تو جدّ دل­سوزی به نام عبدالمطلب و عمویی غم­گسار برایت قرار داد تا به عنوان سنگر محکمی از تو حمایت کنند و خداوند تو را دارای جاه و منزل کرد که تاج سر همه‌ی اقوام گشتی؛ منت دوّم: منت علم و هدایت است آنجا که پیامبر خدا ج در مکه می‌زیست و مانند مردمان آنجا از هر علم و شریعتی بی‌بهره بود همان­گونه که خداوند متعال به ایشان می‌فرمود: «ما کنت تدری ما الکتاب ولا الإیمان»: «نمی‌دانستی کتاب و دین چیست».

منت سوم خداوند بر پیامبرش، منت توان­گری و بی‌نیازی است، بعد از فقر و نیازمندی، آنجا که پدر رسول خدا وفات یافت و بیشتر از یک جاریه به نام برکه ام‌ایمن و چند شتر از خود بجای نگذاشت، از آن پس پروردگار ایشان را به وسیله‌ی قناعت، از هرکسی بی‌نیاز ساخت و دست نیاز به‌سوی هیچ‌کسی دراز ننمود و می‌فرمود: «لَیْسَ الْغِنَى عَنْ کَثْرَةِ الْعَرَضِ، وَلَکِنَّ الْغِنَى غِنَى النَّفْسِ»[11]: «توانگری با فراوانی مال و ثروت نیست بلکه با بی‌نیازی نفس از دیگران است». این سه منت الهی بر فرستاده‌ی خود بود چه منت­های عظیم و بزرگی،‌ منت­هایی که خواهان شکرگزاری می‌باشند و برای شکر آنها خداوند متعال پیامبرش را راهنمایی می‌کند به اینکه: خدایی که در یتیمی تو را در پناه خود آورد و در سرگردانی به راهنمایی خود به راه آورد و در تنگ­دستی تو را به هستی کامیاب فرمود، می‌سزد که برای یتیمان پدری مهربان و برای فقیران مددی بیکران و برای گمرهان راهنمایی راه‌رسان باشی؛ آنجا که فرمود:

﴿فَأَمَّا ٱلۡیَتِیمَ[12] فَلَا تَقۡهَرۡ ٩[13].

«پس [تو نیز] یتیم را میازار [و او را ذلیل مشمار]».

پس تو نیز به پاس نعمت ما، یتیم را میازار، تو مزه‌ی یتیمی را چشیده‌ای، مال او را به ناحق مگیر و او را ذلیل و خوار مگردان. خدا از کودکی تو را یتیم کرد تا از حال یتیمان باخبر شوی و هیچ‌گاه آنان را دل‌شکسته نگردانی.

خداوند متعال بعد از ذکر نعمت‌هایی که به پیامبرش عطا فرموده، از او می‌خواهد که در مقابل کسی که او را توان­گر ساخته و جای داده و یاری کرده و هدایت نموده سپاسگزار باشد و با یتیم بدرفتاری نکند و او را گرامی بدارد و تحقیر نکند؛ چرا که یتیم خود قلبش شکسته است.

﴿وَأَمَّا ٱلسَّآئِلَ فَلَا تَنۡهَرۡ ١٠[14].

«و [مستمندِ] نیازخواه را مران [و با او خشونت مکن]».

سائل و گدا را به بانگ و سخن بد و اخلاق تند از خود مران. یعنی هرگاه فقیر، مسکین و نیازمند، جهت رفع نیازمندیش از تو جویا شود تا آنجا که در توان داری به رفع نیازش اقدام کن و  یا به خوبی او را برگردان و او را به سخن خوبی که باعث تخفیف آلام و گشایش قلب او گردد دریغ مدار چه سؤال‌کنندۀ مال باشد و چه سؤال‌کنندۀ علم؛ و معلم نیز باید با نرمی و اخلاق خوب جواب شاگردانش را بدهد. و وضعیت گذشته‌ی خود را به یاد آر.

﴿وَأَمَّا بِنِعۡمَةِ رَبِّکَ فَحَدِّثۡ ١١[15].

«و نعمت‌های پروردگارت را بازگو کن [و سپاس­گزار]».

خداوند نعمت هدایت را شامل حال تو کرد، پس آن­را ترویج کن و به دیگران با آرامی و لطافت و نرمی برسان تا همه کس از این نعمت هدایت بهره‌مند شوند. و بلکه نعمت‌های پروردگارت را بازگو کن در برابر نعمت پروردگارت از نعمت‌های ایمان، احسان، وحی، علم و قرآن، شکرگزار باش؛ شکر نعمت مال و ثروت به دادن آن به فقرا و مستمندان است و شکر نعمت علم به تعلیم دیگران و آموختن و راهنمایی آنان است، شکر نعمت جاه و مقام در دفاع از مظلومان و فروماندگان است که هر نعمتی شکری دارد و آن شکر مایه‌ی بقای آن نعمت است، چنان­که ناشکری مایه‌ی زوال نعمت است، خداوند متعال ما را این­گونه با پیامبر گرامیش ادب آموخته که آن برای ما الگو و مقتدا می‌باشد.

شکر نعمت:

1-   لسانی: شکرگزاری به زبان: گفتن الحمدلله.

2-   قلبی: اگر قلب پر از محبت و نعمت نباشد شکرگزاری ممکن نیست.

3-   عملی: بهترین نوع شکر: انجام طاعات و عبادات عملی.

شکرگزاری از قلب انسان شروع می‌شود و برای داشتن قلب شاکر باید تمرین‌های عملی داشت.

اسلوب‌های عملی شکرگزاری قلبی:

1-   فکر کردن به نعمت‌ها.

2-   فکر کردن به اینکه چه کسی آن­را به تو داده است.

3-   فکر کردن به اینکه چه چیزهایی از پس این نعمت بر تو آسان شده است.

4-   فکر کردن به اینکه خداوند غنی و بی‌نیاز است و به تو احتیاجی ندارد و با عبادت انسان، قوی‌تر نمی‌شود و سودی به او نمی‌رسد.

5-   فکر کردن به نقش ملائک و فرشتگان و عمل آنها در شکرگزاری خداوند؛ چرا که در آسمان جای چهار انگشت خالی از فرشتگانی که برای الله متعال سر به سجده برده­اند، نیست.

کثرت و فراوانی نعمت:

1-   نادیده‌ انگاشتن و ندیدن نعمت‌ها.

2-   ناسپاسی و عدم شکرگزاری.

بعد از اسلوب‌های عملی و شکر قلبی: حرکت از قلب به سوی زبان.

شکر زبانی: صحبت‌کردن در مورد نعمت‌های خداوند.

1-   در مقابل اطفال و کودکان باید در مورد نعمت‌ها صحبت کرد تا عبرت گرفته و شکرگزار باشند.

2-   شیوه­ی صحبت‌کردن در مورد نعمت‌ها با انسان‌های حسود:

اولاً: باید با آنها به طور مستقیم در مورد نعمت‌ها صحبت نکنیم؛ بلکه به صورت عام گفته شود، مثلاً فقیر بودیم و خداوند به ما ثروت داد.

ثانیاً: مداومت در خواندن اذکار صبح و شام.

وقتی قلب انسان لبریز از محبت و نعمت شد و بعد به زبان رسید، در نهایت باعث شکر عملی می‌شود.

شکر عملی: جبران نعمت‌های خداوند.

عبد شکور: عبادت قلبی مثل صبر و حُسن ظن.

عبادات:[16]

1-   قلبی: تا زمانی که انسان زنده هست و قلبش می‌تپد حتی در خواب برایش اجر نوشته می‌‌شود مثل صبر در معصیت.

2-   عملی: انجام طاعات و عبادات مثل نماز و روزه.

با این توضیح سوره‌ی مبارک ضحی تمام می‌شود و در حقیقت شرحی بود بر آیات سوره‌ی حمد و چگونگی حامد شدن و اینکه هرگز در مورد خداوند نباید دچار سوءظن شد، طوری که اگر خداوند چیزی را به انسان داد بگوید که خدای من چقدر خوب است و اگر چیزی را از او گرفت، فوراً بگوید که خدا با من قهر کرده است. باید وظایف به صورت مرتب انجام شود تا رسیدن به آن مقام و کمالی که مقدر شده است، میسر گردد.

رهنمون آیات:

1-  دنیا از کدورت و ناخوشایندی­ها خالی نیست؛ خدای متعال چه زیبا می‌فرماید: ﴿لَقَدۡ خَلَقۡنَا ٱلۡإِنسَٰنَ فِی کَبَدٍ ٤﴾: «به راستی که انسان را در رنج آفریدیم.»

2-  بیان مقام عالی و شرف مکانت پیامبر خدا ج.

3-  مشروعیت یادآوری دیگران با نعمت‌ها و سختی‌ها تا بنده‌ی خدا را به شکر نعمت‌ها و صبر بر سختی‌ها وا دارد.

4-  تأکید در معنی حدیث: «إِذَا أَنْعَمَ عَلَى عَبْدٍ نِعْمَةً أَحَبَّ أَنْ یَرَى أَثَرَ نِعْمَتِهِ عَلَیْهِ»: «هرگاه خداوند متعال نعمتی را بر بنده‌ای ارزانی نماید دوست دارد که اثر آن نعمت بر وی آشکار گردد».

 




[1]- بخاری: 4951، مسلم: 1797، طبری: 37505، احمد: 4/312 و در این خصوص احادیث زیاد است به کتاب: لباب النقول فی اسباب النزول، سیوطی مراجعه شود.

[2]- این قسم برای تاکید خبری است که در آیات بعدی می‌آید ﴿وَٱلضُّحَىٰ را با الف مقصوره نوشته‌اند و چون اصل آن الف واو است می‌بایستی با الف منقلب از واو مانند عطا نوشته می‌شد ولی بخاطر مراعات تناسب با «سجی، قلی و اولی» با یاء نوشته شد.

[3]- لیل: به معنی شب است. سَجَی: یعنی آرام گرفت.

[4]- وَدَّعَ: یعنی خداحافظی کرد. وَدَّعَکَ یعنی از تو خداحافظی کرد. مَاودعک یعنی از تو خداحافظی و وداع نکرد.

      ماقلی: یعنی عصبانی نشد. حالا این سؤال پیش می‌آید که چرا نفرموده: مَاقَلیک؟ درحالی­که قبل از آن فرموده است: وَدَعَّکَ: (توضیح آن در تفسیر خواهد آمد)

[5]- آخره: از ماده‌ی أخَرَ یعنی پایان. در اینجا به معنی قیامت نیست، ولی در بعضی از تفاسیر به معنی قیامت آمده است.

      خَیر: یعنی بهتر. اصل آن أخیر بوده است که همزه‌ی آن به خاطر تخفیف حذف شده است.

      أولی: مؤنث اول است. در مقابل آخر می‌باشد.

[6]- یعطیک: از ماده‌ی عطا که به باب افعال می‌رود، تبدیل می‌شود به «اعطا». مضارعش می‌شود «یعطی». یعنی بخشش و إعطاء یعنی بخشیدن.

      فترضی: از ماده‌ی رضایت است. رضا به حالتی گفته می‌شود که هیچگونه اعتراضی در انسان از لحاظ درونی وجود نداشته باشد. رضایت هم دو نوع می‌باشد، یکی بیرونی و دیگری درونی. رضایت واقعی، رضایتی است که قلبی و درونی باشد و نتیجه‌ی رضایت قلبی، آرامش است، ولی اگر رضایت قلبی نداشته باشد، نتیجه‌ی آن ناامنی می‌باشد. پس مقام رضا یکی از مراحل بندگی انسان می‌باشد. بابا طاهر در مقام رضا می‌گوید:

یکی درد و یکی درمون پسندد

 

یکی وصل و یکی هجرون پسندد

من از درمون و درد و وصل و هجرون

 

پسندم آنچه را جانون پسندد

 

[7]- این استفهام و استفهام‌های بعدی برای تقریر موضوع است.

[8]- یجدک: از ماده‌ی وجد که مضارعش می‌شود «یجد» یعنی می‌یابد. ألم یَجِدکَ: آیا نیافت ترا؟

      یتیم: یعنی کسی که سرپرستش را از دست داده است و از ماده‌ی «یتم» است. اصل آن به مرواریدی گفته می‌شود که در میان مرواریدها منحصر به فرد باشد.

      فاوی: از ماده‌ی اوی-یاوی گرفته شده است که وقتی به باب افعال برود، آوی می‌شود و مضارعش می‌شود یؤوی، یعنی پناه داد.

[9]- هدی: یعنی هدایت داد و با دلالت فرق دارد. دلالت یعنی ما آدرس جایی یا کسی را به فردی بدهیم. ولی هدایت یعنی دست فرد را بگیریم و مستقیماً به همان جایی که می‌خواهد ببریم. لذا هادی با دلیل فرق می‌کند. دلیل کسی است که فقط آدرس می‌دهد، ولی هادی کسی است که به سرمنزل مقصود می‌رساند. خداوند و پیامبر هردو هادی هستند.

[10]- عائل: یعنی فقیر و عیال وار. از ماده‌ی عال، یعول است. یعنی کسی که عیال‌وار است و درآمد او کفایت نمی‌کند.

      فاغنی: از ماده‌ی غنی است، به معنی حالتی که مثل رضا در انسان ایجاد می‌شود و احساس نیاز به هیچکس و هیچ چیزی پیدا نمی‌کند. یعنی بی‌نیاز کرد.

[11]- متفق‌علیه.

[12]- در حدیث صحیح روایت شده که پیامبر ج فرموده است: «أنا وکافِلُ الیَتیم کَهاتَین»: «در روز قیامت من و عهده‌دار یتیم چون این دو انگشت هستیم».

[13]- تقهر: از ماده‌ی قهر است، یعنی مسلط‌شدن بر چیزی یا کسی با قدرت تمام.

[14]- سائل: اصلش یعنی سؤال کننده، هر کسی چیزی را از ما بخواهد، چه مادی و چه معنوی، گفته می‌شود سائل. لذا یکی از خصوصیات سائل تواضع است، یعنی باید متواضع باشد، در غیر این صورت به آن چیز نخواهد رسید، چه مادی باشد و چه معنوی.

افتادگی آموز اگر طالب فیضی

 

هرگز نخورد آب زمینی که بلند است

      تنهر: از ماده‌ی نهر است، یعنی خشم گرفتن.

[15]- نعمه: ضد نقمت است. به آن چیزی گفته می‌شود که انسان را خوشحال کند. انعام یعنی چهارپایان، چون نگاه‌کردن به چهار پایان انسان را خوشحال می‌کند و خود قرآن هم به این مسأله اشاره دارد. إنعام یعنی پاداش. یعنی چیزی را به کسی بدهیم که او را خوشحال کند؛ و اصلش از نَعم و نَعَم می‌باشد، یعنی هرچیزی که در انسان آرامش و خوشحالی را ایجاد کند.

      فَحدث: از ماده‌ی حَدَثَ می‌باشد، یعنی پدید آورد. حَدث، یعنی سخن بگو و این سخن گفتن‌ها باید نو و مقتضای حال باشد. و در عین حال به کلامی گفته می‌شود که با نرمی ادا شود. محدث یعنی کسی که کلامی را با نرمی و ملاطفت و مهربانی بیان کند.

[16]- یکی از تقسیم بندی­های مهم عبادات، تقسیم عبادات به صورت ذیل است: 1- عبادات مالی: صدقه­ی نفلی، زکات و... 2- عبادات بدنی: روزه، نماز و... 3- عبادات مالی بدنی مانند حج. (مصحح)

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد