تفسیر قرآن

تفسیر و معانی قرآن

تفسیر قرآن

تفسیر و معانی قرآن

تفسیر سوره‌ی لیل

تفسیر سوره‌ی لیل

نام سوره لیل به معنی شب که یکی از آیات آفاقی است، همچنان که در سایر سوره‌ها نیز بیان شده است و محور سوره هم در راستای نام سوره است که استدلال به آیات آفاق و انفس است که یکی از این آیات آفاقی شب است و اینکه خداوند متعال در میان همه‌ی کائنات و مخلوقات، سنت و قاعده‌ی تقابل و زوجیت را حاکم گردانیده است، یعنی تنها ذات منحصر به فرد، خداوند است و همه چیز غیر از او، از قانون زوجیت تبعیت می‌کنند، در مقابلِ لیل، نهار است. در مقابل نر ماده است، لذا کوشش‌ها و تلاش‌های ما هم در تقابل با همدیگر هستند. همه یک نوع کوشش نمی‌کنیم و همه هم به یک نتیجه نمی‌رسیم. همچنان که بر همه چیز زوجیت حاکم است: ﴿وَمِن کُلِّ شَیۡءٍ خَلَقۡنَا زَوۡجَیۡنِ لَعَلَّکُمۡ تَذَکَّرُونَ ٤٩ [الذاریات: 49] و زوج به معنی دو نیست، بلکه حداقل زوج دو است؛ یعنی همه چیز در تقابل با یکدیگرند و این تقابل تکامل است و به معنی ضدیت نیست. به تعبیر قرآن شب و روز خلیفه و جانشین هم‌دیگرند. ﴿وَهُوَ ٱلَّذِی جَعَلَ ٱلَّیۡلَ وَٱلنَّهَارَ خِلۡفَةٗ [الفرقان: 62] زن و مرد هم در تقابل باهم هستند اما قرار نیست که ضد هم باشند، بلکه قرار است که تمام حرکات‌شان متمم و مکمل همدیگر باشد و در کنار هم به کمال برسند. پس محور سوره، تقابل است و اعمال ما نیز تقابل خواهند داشت که هرکس هر راهی را که انتخاب کند، به نتیجه‌ی همان انتخاب خواهد رسید.

تقسیم‌بندی آیات سوره

از آیه‌ی 1 تا 4 استدلال به آیات آفاق و انفس برای اثبات تقابل میان همه‌ی کائنات که همه چیز در مقابل یکدیگر است و خداوند با حاکم‌کردنِ سنتِ تقابل نمی‌خواهد که کائنات و مخلوقات علیه همدیگر باشند، بلکه به شکلی منظم در فعالیت و کار هستند تا اینکه ما نیز بتوانیم همراه با آنها به تلاش هدفمند مشغول شویم و اینکه اگر ما هم مانند خورشید تلاش و حرکت کنیم، در آن صورت مانند خورشید خواهیم شد، یعنی هم نور خواهیم داد و هم گرما و انرژی.

از آیه‌ی 5 تا آیه‌ی 13 سرانجام انسان‌ها برحسب موضعگیری‌های­شان و اینکه امکانات مادی و استعدادهای خدادادی به تنهایی قادر به حل مشکلات و معضلات نیستند، بلکه باید این استعدادها و این امکانات با هدایت‌های ربانی همراه شود. تا انسان به کمال مطلوب برسد.

از آیه‌ی 14 تا آخر سوره، یعنی آیه‌ی 21 هشدار به کسانی است که سعی و کوشش‌های­شان خالصانه نیست، با حیرت قدم برمی‌دارند و آتشی شعله‌ور، منتظر آنها است که مسیر شقاوت را برگزیده‌اند.

بسم الله الرحمن الرحیم

﴿وَٱلَّیۡلِ إِذَا یَغۡشَىٰ ١ وَٱلنَّهَارِ إِذَا تَجَلَّىٰ ٢ وَمَا خَلَقَ ٱلذَّکَرَ وَٱلۡأُنثَىٰٓ ٣ إِنَّ سَعۡیَکُمۡ لَشَتَّىٰ ٤ [اللیل: 1-4].

 ﴿وَٱلَّیۡلِ إِذَا یَغۡشَىٰ ١[1].

«سوگند به شب، هنگامی ‌که [همه چیز را در بین آسمان و زمین] بپوشانَد».

﴿إِذَا یَغۡشَىٰ﴾: «با تاریکی خود آنچه میان آسمان و زمین است، می‌پوشاند، فرا می‌گیرد، پرده افکند.»

خداوند به شب قسم می‌خورد که مانند لباسی زمین را پوشانده و تاریک می‌کند و او تعالی می‌تواند به همه چیز قسم بخورد؛ چرا که مخلوقات او هستند و خداوند همیشه به چیزهای عظیم و بزرگ قسم یاد می‌کند و شب نیز با تاریکی خود باعث آسایش و آرامش می‌شود.

طبق نظر بعضی علما، دلیل اینکه این سوره با شب آغاز شده، این است که در این سوره در مورد انسان‌های بخیل صحبت شده که اعمال آنان مانند شب، سیاه و تاریک است.

شب به عنوان یکی از آیات آفاقی که جلب توجه می‌کند و با آمدنش سعی و تلاش‌ها کند می‌شود و انسان آماده می‌شود به سکونت و آرامشی از لحاظ جسمی و روحی برسد. آرامش جسمی که با خوابیدن به دست می‌آید، اما آیا آرامش روحی هم با خوابیدن به دست می‌آید؟ اگر انسان روانش آرامش نداشته باشد و صاحب بینشی نباشد که به او امنیت و آرامش دهد، خوابش هم خواب مفیدی نخواهد بود و بعد از بیدارشدن احساس خستگی زیادی خواهد کرد، لذا شب یکی از مظاهر نعمت خداست، هم برای رسیدن به امنیت و سکونت جسمی و مادی و هم برای رسیدن به امنیت و سکونت روحی. و گفته‌اند که: زمستان بهار مؤمن است چرا؟ برای اینکه روزهای کوتاه و شب‌های طولانی دارد، در روزهای کوتاه انسان می‌تواند توفیقِ اهل صیام‌شدن را پیدا کند و در شب‌های طولانی هم به اندازه‌ی کافی می‌خوابد و هم قیام می‌کند و به کارهای روزمره‌اش هم هیچ صدمه‌ای وارد نمی‌شود. لذا کسی که روزش صیام و شَبَش قیام باشد، شخصیت بهاری پیدا می‌کند، افسردگی‌ها و اضطراب‌ها را نمی‌شناسد، فشارهای روحی را نمی‌شناسد و همیشه در امنیت است و هرگاه از این سکونت و آرامش‌ها دور شد، دچار افسردگی و اضطراب می‌شود.

﴿وَٱلنَّهَارِ إِذَا تَجَلَّىٰ ٢[2].

«و سوگند به روز، هنگامی‌ که آشکار شود». و به واسطه‌ی روشنایی آن، مخلوقات به دنبال کارها و منافع خود می‌روند.

﴿إِذَا تَجَلَّىٰ﴾: «در اقلیمی که هست، جلوه‌گری آغاز کند و ظلمت شب را می‌راند، کلمۀ «إذا» در اینجا ظرف است، شرطی نیست.»

در مقابل شب روز است، آنگاه که روشن می‌شود و روشنی می‌بخشد، در سوره‌ی شمس، ﴿وَٱلنَّهَارِ إِذَا جَلَّىٰهَا و در اینجا ﴿تَجَلَّىٰ خودش روشن می‌شود. ﴿جَلَّىٰهَا یعنی روشن می‌کند. دو توصیف از نَهَار داریم. یک جا کارش روشنی و روشنگری است و در جای دیگر توصیف کمالی است که خود به آن نایل آمده است. تا همین جا درس‌هایی به ما می‌دهد؛ اینکه مانند شب هرجا که می‌رویم آرامش ببریم و مانند روز هرجا که می‌رویم حامل نور و روشنایی باشیم.

این دو نشانه از نشانی‌های خداوند متعال است که دلالت بر ربوّبیت ایشان دارند و به تبع موجب اقرار و تصدیق به الوهیت ایشان می‌باشد. و پس از این دو قسم، خداوند متعال به ذات خود قسم می‌خورد و می‌فرماید:

﴿وَمَا خَلَقَ ٱلذَّکَرَ وَٱلۡأُنثَىٰٓ ٣.

«و سوگند به آن که نر و ماده را آفرید».

و آنکه نر و ماده، آدم و حوا و سپس سایر مذکرها و عموم مؤنث­ها از هر حیوانی آفرید که از عظمت دو آیه‌ی شب و روز کم‌تر نمی‌باشد.

علما در مورد این آیه دو نظریه دارند:

1-   خداوند به خود قسم می‌خورد که نر و ماده را خلق کرده است.

2-   خداوند به نر و ماده قسم می‌خورد.

 کمال حکمت الهی در این بوده است که از هر نوع حیوانی و حتی انسان، نر و ماده را آفریده تا نوع آن باقی بماند و نسل آن از بین نرود.

ما در اینجا، مای مصدری است. یعنی قسم به خلقت نر و ماده که مقابل همدیگر هستند. تقابل در همه چیز، شب و روز و نر و ماده ﴿وَمَا خَلَقَ ٱلذَّکَرَ وَٱلۡأُنثَىٰٓ ٣ زوجیت و تقابل که اساس حیات است و اگر تقابلی نبود و همیشه روز بود، حیات تعطیل می‌شد. و اگر همیشه شب بود و روز نمی‌آمد، باز هم حیات تعطیل می‌شد. با شب و روز است که حیات ادامه دارد و با نرها و ماده‌ها در همه‌ی مخلوقات است که حیات جان می‌گیرد و ادامه پیدا می‌کند.

خداوند متعال در آیات آغازین این سوره به سه چیز سوگند یاد می‌کند:

1-   شب.

2-   روز.

3-   مرد و زن.

مقسم‌ علیه -جواب قسم- این گفتارِ خداست که می‌فرماید:

﴿إِنَّ سَعۡیَکُمۡ لَشَتَّىٰ ٤[3].

«که یقیناً سعی [و تلاش] شما مختلف [و نیک و بد] است».

ای انسان عمل و سعی شما گوناگون است بعضی نیک است و موجب خوشبختی و کمال دنیا و قیامت می‌گردند و بعضی بد که باعث شقاوت و زیان دو جهان می‌گردد.

باید گفتار و کردارت بدون تناقض باشد تا مقبول درگاه الهی شود، ولی تلاش‌های شما پراکنده و گونا‌گون است و شما در دام تناقض گرفتار آمده‌اید.

اعمال بندگان مختلف است: خیر و شر، موفّق یا ناموفق؛ گروهی اعمالی انجام می‌دهند که باعث ورود آنان به بهشت می‌شود و گروهی دیگر اعمالی انجام می‌دهند که باعث رفتن آنها به جهنم می‌شود و خداوند بین اعمال بندگان فرق می‌گذارد.

انسان تنبل و کسل به هیچ کجا نمی‌رسد و خداوند متعال بندگانش را به تلاش‌ و کوشش تشویق می‌کند؛ چون هم شدت دارد و هم سرعت؛ و انسان باید همیشه زحمت بکشد و در راه دین تلاش کند چه از نظر عقلی: مانند کسب علم و حفظ قرآن و چه از نظر عملی: مانند انجام نماز و روزه و کارهای منزل با نیت خالص؛ پس اعمال انسان باید با نیت خالصانه و فقط برای الله متعال باشد.

همچنان که تقابل در همه چیز و در همه‌ی کائنات وجود دارد، کوشش‌های شما هم متفاوت و جدای از هم هستند. همه یک جور تلاش و حرکت نمی‌کنید. تابع طبایع، سلیقه‌ها، استعدادها و شخصیت و نوع بینش و... هستید، تلاش‌های شما پراکنده است. اما آیا همه‌ی تلاش‌ها به نتیجه می‌رسند و همه مطلوب هستند؟ آیا همه‌ی تلاش‌ها، تلاش‌های هدفمندی هستند؟ نه چنین نیست، بلکه ﴿إِنَّ سَعۡیَکُمۡ لَشَتَّىٰ هر کسی راهی را پیش گرفته و در آن مسیر حرکت می‌کند. اما در جمع‌بندی نهایی این راه‌ها را می‌توان به دو راه کلی تقسیم کرد که هرکدام از راه‌ها نیز خود به چندین راه کوچک تقسیم می‌شوند.

﴿فَأَمَّا مَنۡ أَعۡطَىٰ وَٱتَّقَىٰ ٥ وَصَدَّقَ بِٱلۡحُسۡنَىٰ ٦ فَسَنُیَسِّرُهُۥ لِلۡیُسۡرَىٰ ٧ وَأَمَّا مَنۢ بَخِلَ وَٱسۡتَغۡنَىٰ ٨ وَکَذَّبَ بِٱلۡحُسۡنَىٰ ٩ فَسَنُیَسِّرُهُۥ لِلۡعُسۡرَىٰ ١٠ وَمَا یُغۡنِی عَنۡهُ مَالُهُۥٓ إِذَا تَرَدَّىٰٓ ١١ إِنَّ عَلَیۡنَا لَلۡهُدَىٰ ١٢ وَإِنَّ لَنَا لَلۡأٓخِرَةَ وَٱلۡأُولَىٰ ١٣ [اللیل: 5-13].

﴿فَأَمَّا مَنۡ أَعۡطَىٰ وَٱتَّقَىٰ ٥[4].

«و اما کسی‌ که [در راه الله] بخشید [آنچه را که بدان ملزم شده بود از زکات و انفاق و کفاره] و پرهیزکاری کرد [از آنچه خداوند از آن نهی کرده است]».

حاکم از عامر بن ‌عبدالله بن‌ زبیر از پدرش روایت کرده است: ابوقحافه به ‌ابوبکرس گفت: ای فرزند، تو را می‌بینم بردگان ناتوان را آزاد می‌کنی، اگر مردان ورزیده و توانا را آزاد می‌کردی در کنارت قوی می‌ایستادند و از تو دفاع می‌کردند (بهتر بود). ابوبکر صدیقس گفت: مراد من تنها رضای خداست. پس ﴿فَأَمَّا مَنۡ أَعۡطَىٰ وَٱتَّقَىٰ ٥ نازل شد[5].

﴿أَعۡطَىٰ: عبادت‌های مالی اعم از زکات، نفقه، صدقه، پرداخت کفاره.

﴿وَٱتَّقَىٰ: پرهیزکردن از گناه و کارهای حرامی که خداوند نهی کرده است.

اما آن­که در مال و ثروت، حق خدا را داد، به انفاق و خیرات آن در راه خدا پرداخت و از خدا پروا داشت تا به او ایمان آورد و او را عبادت کرد و شریکی برایش قائل نشد.

یعنی کسی که اهل عطا بود (در اینجا مهم نیست که چه چیزی را عطا کند، برای همین مفعول ذکر نشده است) هرچیزی را که قابلیت عطا و بخشیدن دارد، باید ببخشد، اگر بخواهد به کمال برسد؛ در بعضی اوقات این بخشیدن مال است و بعضی اوقات جان است. آن وقتی که قرار است مال ببخشد، اما بگوید من جان می‌دهم این بخشیدن ارزشی ندارد و آن وقتی که قرار است جان بدهد اما بگوید من مال می‌دهم، بازهم این بخشیدن‌ها ارزشی ندارد و به دنبال عطا تقوی می‌آید. ﴿فَأَمَّا مَنۡ أَعۡطَىٰ وَٱتَّقَىٰ ٥ یعنی که عطایی که تقوی برای انسان به همراه نداشته باشد، ارزش ندارد و بعد از تقوی هم صدق می‌آید:

﴿وَصَدَّقَ بِٱلۡحُسۡنَىٰ ٦[6].

«و [وعدۀ الله و سخنان] نیک را تصدیق کرد».

أعطی:

1- مال 2- علم 3- وقت 4- جاه و مقام.

وأتقی:

1- ریا 2- مدح مردم 3- ترک گناهان 4- تعریف و تمجید.

صدّق بالحسنی:

1- تصدیق حق و بهشت 2- تصدیق جایگزین‌ شدن (صدق بالخلف من الله) 3- لا إله إلا الله.

و به باقیامت صالحات که عوض چند برابری است و خداوند متعال بدان وعده داده، باور داشته باشد آنجا که می‌فرماید: ﴿وَمَآ أَنفَقۡتُم مِّن شَیۡءٖ فَهُوَ یُخۡلِفُهُۥۖ وَهُوَ خَیۡرُ ٱلرَّٰزِقِینَ [سبأ: 39] «و هرچه را انفاق کردید عوضش را می‌دهد» و در حدیث صحیح پیامبر خدا ج می‌فرماید: «مَا مِنْ یَوْمٍ یُصْبِحُ الْعِبَادُ فِیهِ إِلاَّ مَلَکَانِ یَنْزِلاَنِ فَیَقُولُ أَحَدُهُمَا اللَّهُمَّ أَعْطِ مُنْفِقًا خَلَفًا، وَیَقُولُ الآخَرُ اللَّهُمَّ أَعْطِ مُمْسِکًا تَلَفًا»[7]: «هر روزی که بندگان صبح می‌کنند، دو فرشته از آسمان نازل می‌شود یکی می‌گوید: خدایا! کسی که در راه تو انفاق کند عوض بده و دیگری می‌گوید: خدایا! به کسی که از انفاق خودداری می‌کند ضرر و زیان برسان».

عطاکننده باید با قول و نیت و فعلش حُسنی، یعنی نیکوترین را تصدیق نماید. دو معنی برای حُسنی آورده‌اند که یکی را به عقیده‌ی توحید تفسیر کرده‌اند و یکی را به مقامِ آخرت. یعنی تصدیق کند آخرت را. اما بهترین این است که حُسنی را همان حُسنی معنی کنیم. یعنی تصدیق کند، نیکوترین را در هرچیزی؛ بنابراین هرکس صدقه داد و برای خدا این کار را کرد و باور و اعتقاد قلبی داشت که با صدقه مالش کم نمی‌شود و توسط خداوند جایگزین می‌شود، چنین شخصی با چنین ویژگی­هایی، به یُسری می‌رسد.

در حدیثی از پیامبر ج نقل شده که می‌فرماید: «ما نقص المال مِن صَدَقة»[8]: «مال با صدقه کم نمی‌شود» و پیامبر سه مرتبه این جمله را تکرار کردند.

﴿فَسَنُیَسِّرُهُۥ لِلۡیُسۡرَىٰ ٧[9].

«پس ما [انجام اعمال نیکو و انفاق در راه الله را] برایش آسان می‌سازیم».

﴿یُسۡرَىٰ:

1-   زندگی او آسان می‌شود.

2-   کارهایش گره نمی‌خورد + بلاها رفع می‌شود.

3-   سعادت + رضای خداوند + نعمت بهشت + نعمت دوری از جهنم.

4-   پاک‌شدن تمام گناهان.

5-   شفای بیماری.

6-   قرارگرفتن در سایه در زمین محشر.

و علاوه بر این‌ها، خداوند در قرآن کریم می‌فرماید: ﴿لَن تَنَالُواْ ٱلۡبِرَّ حَتَّىٰ تُنفِقُواْ مِمَّا تُحِبُّونَۚ[10]: [آل عمران: 92]

زود است که راهش را به‌سوی خیر و آسانی هموار کنیم یعنی انجام هر کار خیر و ترک هر کار شر را برایش آسان می‌کنیم. و در قیامت در مقابل انجام نیکی‌هایش به او بهشت را پاداش می‌دهد.

یعنی هم از این طرف آمادگی نفسی، عقلی، روحی، ایمانی را در فرد ایجاد می‌کنیم، برای رسیدن به آن کمالی که در نظر داریم و هم از آن طرف هدف را دست یافتنی‌تر می‌کنیم. لذا یکی از فرق‌های اهل ایمان و اهل تصدیق با کسانی که اهل ایمان و تصدیق نیستند، این است که گفته‌اند مؤمن از کوه، کاه می‌سازد و غیر مؤمن از کاه، کوه می‌سازد. همین تعبیر که قرآن بیان می‌کند: ﴿فَسَنُیَسِّرُهُۥ لِلۡیُسۡرَىٰ ٧ به برکت ایمان و قرآن هیچ سختی و ناممکنی در قاموس مؤمن وجود ندارد و اگر این ایمان به ضعف گرایید، هر کار آسانی مشکل می‌شود و اگر می‌خواهیم به جایی برسیم باید هزینه‌اش را هم پرداخت کنیم و از خیلی چیزها بگذریم و اهل عطا شویم، عطا کردنی مانند ابراهیم و اسماعیل، مانند صدیق اکبر، ابوبکرس؛ پس چیزی به نام گره و مشکل وجود ندارد و خداوند گره‌ها و مشکلات را برای انسان مؤمن آسان می‌کند.

﴿وَأَمَّا مَنۢ بَخِلَ وَٱسۡتَغۡنَىٰ ٨[11].

«و اما کسی‌که [نسبت به مالش] بخل ورزید [و آن­را در راهی که باید ببخشد نبخشید] و [با مالش از خداوند] بی‌نیازی طلبید [چیزی از فضل او نخواست]».

گروه دوم انسان‌هایی که بخل می‌ورزند و بخل در بخش­های مختلفی جای می­گیرد:

بخل:

1-   مال: بحث اساسی در مورد مال است.

2-   علم.

3-   وقت.

4-   جاه و مقام.

﴿وَٱسۡتَغۡنَىٰ: «نسبت به خدا بی‌نیازی کرد (و عبودیت و بندگی خداوند را ترک کرده و طالب اجر از طرف خداوند نبود).»

و اما کسی که در شهوت غرق شد، بخیل شد و آن چیزی را که قرار است، ببخشد، نبخشد و نسبت به مالش بخل ورزد -تنگ چشمی کند- حق خدا را ادا نکند و در راه خدا صدقه و خیرات انجام ندهد و به وسیلۀ مال، فرزند و مقامی که دارد، خود را از خدا بی‌نیاز داند و بگوید که این مالِ خودم است و خود را به وسیله‌ی طاعات پروردگارش و ترک نافرمانیش و انجام واجباتش به خدا نزدیک نسازد و با این بخل به یک غنای کاذب برسد و احساس کند که همه چیز دارد.

﴿وَکَذَّبَ بِٱلۡحُسۡنَىٰ ٩.

«و [وعدۀ الله و سخنان] نیک را تکذیب کرد».

عوض و پاداش الهی را در مقابل انفاق و صدقه و خیرات، تکذیب کند. عقاید و باورهایی را که خداوند متعال واجب نموده تکذیب نماید.

بَخِلَ + واستغنی + وکذب بالحسنی:

1-   تکذیب حق.

2-   تکذیب خلف و جایگزینی مال.

3-   تکذیب «لا إله إلا الله».

و حسنی یعنی نیکوترین از هرچیز را تکذیب کند، از جمله آخرت را. کلمه‌ی توحید و آخرت و هرچیزی را که نیکوترین و ارزشمندترین است، نفی می‌کند و به همه می‌گوید، این حرف‌ها همه شایعه است. بهشت و جهنم وجود ندارد. بهشت و جهنم مربوط به همین دنیا است.

نتیجه چه می‌شود؟

﴿فَسَنُیَسِّرُهُۥ لِلۡعُسۡرَىٰ ١٠[12].

«پس ما [انجام اعمال شر و پلید را] برایش آسان می‌سازیم [و انجام عمل خیر را برای وی دشوار می­کنیم]».

﴿لِلۡعُسۡرَىٰ: انسان بخیل:

1-   اموراتش سخت می‌گذرد.

2-   کارهایی انجام می‌دهد که از پس آن خیری بدست نمی‌آورد.

3-   قلبش همیشه ناراحت است.

پس آن کسی که بخل ورزد و نسبت به خدا بی‌نیازی کند و آیین حق و جایگزینی مال توسط خداوند بعد از صدقه را تکذیب کند بزودی راه دشواری را که همان عمل به نافرمانی و عدم رضایت خداست، به او خواهیم نمود؛ یعنی مرتکب گناهان و معصیت­ها می‌گردد تا سرانجام او را به‌سوی آتش بکشاند.

یعنی او را به حال خودش وا می‌گذاریم، اوضاع و احوالش را مساعد نمی‌کنیم تا چیزی به نام آسانی و راحتی را نشناسد و حیاتش را مشکل ببیند. با هر مطلب و واقعه‌ای که مواجه می‌شود گرفتار شده و قادر به حل آن نباشد و زندگی‌اش پُر از بن بست و سرشار از مشکلات گردد، پس دچار سرخوردگی و منفی بافی‌هایی می‌شود و این خود درد بسیار خطرناکی است.

﴿وَمَا یُغۡنِی عَنۡهُ مَالُهُۥٓ إِذَا تَرَدَّىٰٓ ١١[13].

«و در هنگام [مرگ و] ورود به دوزخ، دارایی‌اش به حال او سودی نخواهد داشت».

﴿إِذَا تَرَدَّىٰٓ﴾: «هلاک شد، در آتش افتاد.»

خداوند متعال اعلام می‌کند کسی که بخل ورزد و خود را از خدا بی‌نیاز داند و پاداش اخروی را دروغ پندارد و بخاطر محافظت از مال و دارائیش که باعث سرکشی او شده بود، تن به هر ذلّت و پستی دهد و نخواهد انفاقی در راه خدا انجام دهد، وقتی در روز قیامت او را به دوزخ پرت کردند و با پیشانی به قعر آن افتاد، دیگر آن مال که دل به آن بسته است، به کار او نخواهد آمد و سودی به حالش نخواهد داشت و او را از هیچ چیزی بی‌نیاز نخواهد کرد چراکه با آن عمل صالحی انجام نداده است. آنجا که خداوند متعال می‌فرماید: ﴿وَأَمَّا مَنۡ خَفَّتۡ مَوَٰزِینُهُۥ ٨ فَأُمُّهُۥ هَاوِیَةٞ ٩ وَمَآ أَدۡرَىٰکَ مَا هِیَهۡ ١٠ نَارٌ حَامِیَةُۢ ١١﴾: «و اما هرکه سجده‌هایش(کفه­ی میزانش) سبک برآید، پس مادرش هاویه باشد و توچه دانی، هاویه چیست؟ آتشی است سوزنده».

﴿إِنَّ عَلَیۡنَا لَلۡهُدَىٰ ١٢.

«مسلماً هدایت [بندگان و اینکه راه حق از باطل روشن گردد] بر [عهدۀ] ماست».

خداوند عظیم در این آِیه می‌فرماید: این وظیفه­ی من است که حق را به شما گفته و حلال و حرام را به شما نشان دهم و هیچ منفعتی از این‌ها به من نمی‌رسد. و به عبارتی بیان حق از باطل و طاعت از معصیت و راه بهشت و دوزخ برعهده ماست. و نیز هدایت از آن ما و به دست ما است و ما خود را موظف می‌دانیم که بندگان را هدایت کنیم.

﴿وَإِنَّ لَنَا لَلۡأٓخِرَةَ وَٱلۡأُولَىٰ ١٣[14].

«و محققاً آخرت و دنیا [نیز] از آنِ ماست [که چنان که بخواهیم در آنها تصرف می­کنیم و این حق جز برای ما نیست]».

هرکس آن­را در غیر ما بخواهد، به خطا و اشتباه رفته و هیچ­گاه بدان دست نخواهد یافت؛ قیامت خواهی به وسیلۀ ایمان و تقوی حاصل می‌شود و دنیا خواهی با عمل بر حسب سنت الهی که در راه کسب مال بیان فرموده، حاصل می‌شود. ابتدا و انتهای هرکاری هم به دست ما است. اگر می‌خواهید آخرتِ خوبی داشته باشید، راهش التزام و تبعیت از هدایت است و اگر می‌خواهید دنیای خوبی را داشته باشید، راه رسیدن به این دنیای خوب و به دور از نگرانی‌ها، التزام و تبعیت از این هدایت است و اگر می‌خواهید هم دنیا و هم آخرت خوبی را با همدیگر داشته باشید، بازهم راهش التزام و تبعیت از این هدایت است.

دلیل اینکه اول آخرت ذکر شده مطابق با قول علما:

1-   چون آخرت سرای باقی و جاویدان است.

2-   برای مراعات فاصله در آیات است.

3-   در آخرت نتیجه­ی اعمال انسان مشخص می‌شود و انسان حسرت صدقه‌ندادن را می‌خورد.

﴿فَأَنذَرۡتُکُمۡ نَارٗا تَلَظَّىٰ ١٤ لَا یَصۡلَىٰهَآ إِلَّا ٱلۡأَشۡقَى ١٥ ٱلَّذِی کَذَّبَ وَتَوَلَّىٰ ١٦ وَسَیُجَنَّبُهَا ٱلۡأَتۡقَى ١٧ ٱلَّذِی یُؤۡتِی مَالَهُۥ یَتَزَکَّىٰ ١٨ وَمَا لِأَحَدٍ عِندَهُۥ مِن نِّعۡمَةٖ تُجۡزَىٰٓ ١٩ إِلَّا ٱبۡتِغَآءَ وَجۡهِ رَبِّهِ ٱلۡأَعۡلَىٰ ٢٠ وَلَسَوۡفَ یَرۡضَىٰ ٢١ [اللیل: 14-21].

﴿فَأَنذَرۡتُکُمۡ نَارٗا تَلَظَّىٰ ١٤[15].

«پس من شما را از آتشی شعله‌ور بیم دادم».

﴿فَأَنذَرۡتُکُمۡ﴾: «شما را بدان ترساندم. هشدار دادم.»

﴿نَارٗا تَلَظَّىٰ﴾: «آتشی که زبانه می‌کشد.»

خداوند متعال انسان را از آتش شعله‌ور، هشدار و انذار می‌دهد؛ چرا که صدقه گناهان را پاک و انسان را از آتش دور می‌کند و اگر صدقه ندادید و تقوا پیشه نکردید و شهوات خود را در این دنیا به تعادل نرسانید به آتش آنها در آخرت می‌رسید.

چوامروز آتش شهوت بکشتی بی‌گمان رستی

 

وگرنه تَف آن آتش تو را هیزم کند فردا

پس شعله‌های آتش، عملکرد خود انسان‌ها است و این نیست که خداوند دشمن بندگانش باشد و کمین کرده تا اگر هر بنده‌ای پایش را کج گذاشت، او را به جهنم بیندازد، بلکه این جهنم همان جهنمی است که خودمان با اعمال ناشایست در این دنیا رقم می‌زنیم، در همین دنیا هیزم‌هایش را جمع کرده و تمام امکاناتش را فراهم نموده و تنها منتظر یک جرقه است و لذا در آنجا (آخرت) شعله‌ور می‌شود. همچنان که خداوند خانه‌هایی را به اهل بهشت وعده داده است، می‌فرماید: خشت، خشت این خانه‌ها را اعمال صالح این افراد در دنیا تشکیل داده است و خدا خود، بنای این خانه‌ها است.

﴿لَا یَصۡلَىٰهَآ إِلَّا ٱلۡأَشۡقَى ١٥.

«که جز بدبخت‌ترین [مردم] در آن نیفتد».

﴿لَا یَصۡلَىٰهَآ﴾: «در آن درنیاید و با آن نمی‌سوزد.»

﴿إِلَّا ٱلۡأَشۡقَى﴾: «جز نگون­بخت»

اشقی:

1-   تقوای الهی ندارد.

2-   به سعادت اخروی نمی‌رسد.

3-   کافر است.

4-   به حرف خداوند ایمان ندارد و جایگزین شدن مال صدقه را تصدیق نمی­کند.

البته کسی داخل این آتش نمی‌شود غیر از اشقی و حتی نفرموده شقی: زیرا شقی یعنی بدبخت. به عبارتی هرگونه ضعف در تقوی و یا بی‌تقوایی انسان را به شقاوت و بدبختی می‌کشاند و تقوی هم در گرو بودن با قرآن است. ﴿ذَٰلِکَ ٱلۡکِتَٰبُ لَا رَیۡبَۛ فِیهِۛ هُدٗى لِّلۡمُتَّقِینَ٢ [البقرة: 2] خداوند به پیامبرش می‌فرماید که: ﴿مَآ أَنزَلۡنَا عَلَیۡکَ ٱلۡقُرۡءَانَ لِتَشۡقَىٰٓ٢ [طه: 2]. ما این قرآن را نازل نکردیم که تو بدبخت شوی، بلکه فرستاده‌ایم تا تو را خوشبخت کند. لذا اگر این آیات را در کنار هم قرار دهیم، به این جمع‌بندی می‌رسیم که راه متقی‌شدن، بودنِ با قرآن است. اتصال و ارتباط تنگاتنگ با قرآن است که تقوی را در انسان قوت می‌بخشد و شقاوت و بدبختی را در انسان از بین می‌برد و عکس این حالت هم وجود دارد که اگر از این قرآن دور شدیم، از همه‌ی راه‌های نجات فاصله گرفته‌ایم و در واقع قرآن حبل الله است که می‌توانیم با این طناب از ظلمت‌های گوناگون نجات پیدا کنیم. ﴿لَا یَصۡلَىٰهَآ إِلَّا ٱلۡأَشۡقَى ١٥ تنها کسی که بدبخت‌ترین است و با قرآن و اهل تقوی نیست، استحقاق وارد شدن به این آتش را دارد. اما اشقی چه کسانی هستند؟

﴿ٱلَّذِی کَذَّبَ وَتَوَلَّىٰ ١٦.

«[همان] کسی ‌که [آیات ما را] تکذیب کرد و از امتثال امر الله روی گرداند».

﴿کَذَّبَ: تکذیب زبانی و قولی.

﴿تَوَلَّىٰ١٦: از دستور و فرامین الهی، روی­گردان شد. تکذیب جوارح و عملی.

خداوند متعال بیان می‌دارد و می‌فرماید: پس از آنچه که برای شما بیان نمودم، شما را ترساندم به آتشی که زبانه می‌کشد و هیچ‌کس در آن وارد نمی‌شود و از حرارت آن نمی‌سوزد جز نگون‌بخت‌ترین که همان مشرک است و کسانی که کارشان تکذیب‌کردن است، چون اگر قرآن را تصدیق کند، برایش تعهد می‌آورد، پس از همان آغاز، قرآن را تکذیب می‌کند و می‌گوید که قرآن کتابی کهنه است و پاسخگو نیست و ما باید از عقلانیت انسان‌های عاقل کمک بگیریم تا به جایی برسیم و نتیجه‌اش هم این شده است که ما می‌بینیم که فساد همه جای کره‌ی زمین را فرا گرفته است و این همه حوادث غیر مترقبه که روی می‌دهد، همه‌اش هشدار و انذار است که مردم قدری به خودشان بیایند. ﴿کَذَّبَ وَتَوَلَّىٰ ١٦ نه تنها تکذیب می‌کند، بلکه حاضر نیست کمترین توجهی را هم بکند، پشت می‌کند به هرچه که او را به سوی نجات فرا می‌خواند.

و چه‌بسا یک شخص بدبخت که اهل توحید است، وارد آتش می‌شود ولی سرانجام بخاطر توحیدش، مادامی که تکذیب نکرده و روی برنتافته باشد و فقط مرتکب بعضی گناهان و لغزش‌های آن­چنانی گشته و به شرک و نافرمانی آلوده نشده باشد، سرانجام از دوزخ بیرون خواهد آمد.

﴿وَسَیُجَنَّبُهَا ٱلۡأَتۡقَى ١٧.

«و به زودی پرهیزکار‌ترین [مردم، ابوبکر] از آن دور نگه داشته می‌شود»[16].

اشارۀ این آیه مطابق با قول علما:

1-   در شرح حال و مدح ابوبکر صدیق که زیاد صدقه می‌‌داد و باتقوا بود.

2-   اشاره به همه­ی مردم به طور عام.

اما راه گریز از این آتش، تقوی است و بس. آن هم نه تقوایی محدود، چرا که هرچه فساد قوت بگیرد به همان اندازه نیاز ما به تقوی بیشتر می‌شود، تقوی در همه چیز. وقتی که تقوی با همه‌ی حرکات و سکنات ما عجین شد، آن وقت است که نه تنها بهشت و آخرت را از آن خود خواهیم کرد، بلکه در این دنیا هم مانند اهل بهشت زندگی خواهیم کرد.

﴿ٱلَّذِی یُؤۡتِی مَالَهُۥ یَتَزَکَّىٰ ١٨.

«[همان] کسی‌که مال خود را [در راه الله] می‌بخشد تا [از گناه] پاک شود».

﴿یَتَزَکَّىٰ﴾: «با انفاق، خود را از گناهان پاک گرداند. و در عطا و بخشش جز خدا و رضای ایشان کسی را در نظر نگیرد یعنی از ریا و سمعه و تملّق بدور باشد.»

اما اتقی چه کسانی هستند؟ یکی از بارزترین مظاهر تقوی و تقویت‌کننده‌ی آن این است که انسان از مال بگذرد و کسی که از مال گذشت، می‌تواند از جانش هم بگذرد: ﴿ٱلَّذِی یُؤۡتِی مَالَهُۥ یَتَزَکَّىٰ ١٨ مالش را برای رضای خداوند می‌دهد تا از لحاظ شخصیتی رشد کند و به شکوفایی برسد و این باعث می‌شود که تزکیه شده و گناهانش پاک شود و از لحاظ شخصیتی یک شخصیت مولد بشود نه یک شخصیت مصرف‌کننده. شخصیت تزکیه یافته شخصیتی است که هم برای خودش و هم برای دیگران مفید است. و هر زمان احساس پوچی و درماندگی و واماندگی کردیم، یقین داشته باشیم که از لحاظ تقوی ضعیف شده‌ایم: ﴿ٱلَّذِی یُؤۡتِی مَالَهُۥ یَتَزَکَّىٰ ١٨ تزکیه یعنی شکوفایی. یعنی همیشه کالاهای تازه و مرغوب برای عرضه‌کردن داشتن، آن هم به قیمتی که دیگران قادر به خریدنش باشند و برای اینکه بتوانیم همیشه تقوی و کالایی برای عرضه داشته باشیم، باید متصل به اللهأ باشیم، زیرا خوراک فکر ذکر است و اگر فکر به وسیله‌ی ذکر پشتیبانی و تغذیه نشود، بعد از مدتی تبدیل به یک فکر بی‌ارزش و جامد و ساکن خواهد شد که هیچ ارزشی نخواهد داشت و نتیجه‌اش این می‌شود که می‌بینیم:

این قدر گفتیم باقی فکر کن

 

فکر اگر جامد بود رو ذکر کن

ذکر آرَد فکر را در اهتزاز

 

ذکر را خورشید این افسرده ساز

﴿وَمَا لِأَحَدٍ عِندَهُۥ مِن نِّعۡمَةٖ تُجۡزَىٰٓ ١٩[17].

«و هیچ کس را به قصد پاداش‌یافتن، نعمت نمى‌بخشد».

این آیه اشاره به ابوبکر صدیقس می‌باشد که قصدش از صدقه‌دادن، ریا و رضایت مردم نبود و چشم داشتی نسبت به مالی که تقدیم می‌کرد نداشت؛ فقط برای رضای خدا و تقوای الهی این کار را می‌کرد و هرکس که بر او منّتی داشت که سزاوار پاداش بود، وی را بر آن پاداش می‌‌داد و حتی در برابر کارهای نیکی که پیامبر ج با او می‌کرد وی را پاداش داده و برایش جبران می‌کرد به جز یک نیکی و آن هم دعوت به اسلام و تعلیم هدایت و دین حق بود که نتوانست پاداش آن­را بدهد.

هدف ابوبکرس از صدقه:

1-   پاکی گناهان: تزکیه.

2-   منتظر جواب از طرف خلق و یا استفاده­ی شخصی نبود.

3-   هدف اصلی او از صدقه، دیدار خداوند بود که بهترین نعمت در بهشت است.

اما چرا این کار را می‌کند و انگیزه‌اش از این کار چیست؟

﴿إِلَّا ٱبۡتِغَآءَ وَجۡهِ رَبِّهِ ٱلۡأَعۡلَىٰ ٢٠[18].

«مگر [برای] کسبِ رضا [و خشنودی] پروردگار برترش».

تنها هدف به دست‌آوردن رضای پروردگارش است. رب اعلی را باید در نظر داشت که برتمام حرکات و سکنات اشراف دارد، پس اگر کسی هم قدردانی و تشکر نکرد، احساس یأس به فرد روی نمی‌آورد و به این درجه از اخلاص رسیدن بسیار مهم است. این است که پیامبر دو درجه برایش در نظر گرفته است اینکه به اوج اخلاص برسد و احساس کند که خداوند را می‌بیند و اگر به این نقطه نرسید، یک درجه‌ی پایین‌تر از آن این است که بداند خداوند او را می‌بیند و بر او اشراف و نظارت دارد و چون خداوند را ناظر بر رفتار خود می‌بیند، پس منتظر تشکر هیچ کسی نخواهد بود و نتیجه را هم می‌فرماید:

﴿وَلَسَوۡفَ یَرۡضَىٰ ٢١[19].[20]

«و به راستی که [با پاداشِ الله] خشنود خواهد شد».

﴿یَرۡضَىٰ: خشنودی و رضایت:

1-   در دنیا: خَلَف و جایگزینی مال بعد از صدقه و اثرات مثبت فراوانی که صدقه در زندگی می‌گذارد و صاحب صدقه از آن بهره‌‌مند می‌شود.

2-   رضایت در آخرت: اجر و پاداش فراوان اخروی و رضایت الله متعال.

خداوند متعال می‌فرماید: مادامی که او بخاطر رضا و خشنودی پروردگارش انفاق و خیرات می‌کند، پروردگار هم در بهشت که «دارالسلام» است او را ثواب نیک و عطای ارزنده، پاداش خواهد داد. یعنی به مقام رضایتی که خداوند از آن در قرآن نام می‌برد، می‌رسد که خداوند از این بندگان راضی است و آنها هم از خداوند راضی هستند، در ضمن بسیاری از اوقات، این آیات را که در سوره‌ی فجر هم ذکر شده است ﴿یَٰٓأَیَّتُهَا ٱلنَّفۡسُ ٱلۡمُطۡمَئِنَّةُ ٢٧ ٱرۡجِعِیٓ إِلَىٰ رَبِّکِ رَاضِیَةٗ مَّرۡضِیَّةٗ ٢٨ برای افرادی که فوت می‌کنند بیان می‌کنند، درحالی­که چنین نیست، زیرا مگر قرار است انسان بمیرد تا به مقام نفس مطمئنه برسد؟ انسان باید در این دنیا و قبل از مرگ به مقام نفس مطمئنه برسد و اطمینان نفسی پیدا کند و آرامش درونی را به دست آورد، آن وقت است که مقام رضا هم به دنبالش حاصل می‌شود. ﴿ٱرۡجِعِیٓ إِلَىٰ رَبِّکِ رَاضِیَةٗ مَّرۡضِیَّةٗ ٢٨ و چقدر مهم است که انسان به این حالت برسد که احساس کند خداوند از او راضی و خشنود شده است و تحصیل رضای خداوند در دنیا قدری مشکل اما ممکن است، چون که استعدادش را خداوند به ما داده است.

این آیات دربارۀ ابوبکر صدیقس نازل شده که مال خود را همیشه در راه خدا صرف می‌کرد و با آن، بردگانی را که بخاطر مسلمان شدن­شان از دست آقایان­شان شکنجه و تعذیب می‌شدند، می‌خرید و بخاطر رضوان خدا آزاد می‌کرد از آن جمله بلالس و ... بودند و در این کارها کسی را بر وی منتّی نبود که لازم باشد او را پاداش دهد، مشرکان می‌گفتند که این عمل ابوبکر بخاطر این بوده که رسول‌ خدا ج بر وی منّت و فضلی داشته که او را به اسلام دعوت کرده، خداوند متعال با این آیات به ردّ پندار آنان پرداخت.

رهنمود آیات:

1-  بیان اینکه خداوند متعال متکفل راه هدایت است. پیامبرانی را ارسال نمود و قرآن را نازل فرمود، راه هدایت را آشکار و آن­را توضیح داد.

2-  بیان اینکه دنیا و قیامت همه از آن خداست، کسی که هردوی آنها یا یکی از آن دو را بخواهد باید از خدا طلب و درخواست کند، آخرت به وسیله‌ی ایمان و پرهیزگاری درخواست می‌شود و دنیا به وسیله‌ی پیروی از سنت‌های الهی برای انسان حاصل می‌شود.

3-  بیان فضیلت ابو‌بکر صدیقس که در این آیۀ کریمه ایشان به بهشت بشارت داده شده است.

 




[1]- از نکته‌های ظریف این سوگندها به شب و روز این است که هردو ضد همدیگرند و اشاره دارد به تضاد میان مذکر و مؤنث، خوبی و بدی، سختی و آسانی، تصدیق و تکذیب که در محتوای این سوره است.

[2]- تجلّی روز یعنی جلوه‌گری و روشنایی آن. خداوند سوگند یاد کرده است به هرکدام از شب و تاریکیش و روز و روشنائیش که در آن مظاهر آفرینش خدا و عظمت او درآفریدن تاریکی‌ها و نور، متجلّی است.

[3]- شَتَّی: از ماده‌ی شَتّ است، به معنی متفرق‌شدن و از هم جدا شدن دو یا چند چیز.

[4]- أعطی: از ماده‌ی عَطو است، به معنی انجام‌دادن و تحت حمایت قرار دادن کسی یا چیزی و به معنی بخشش هم به کار رفته است. چون انسان با بخشیدن چیزی به کسی او را از استفاده‌کردن از آن چیز برخوردار می‌کند.

[5] - حدیث حسن است، حاکم: 2/525، واحدی در اسباب نزول: 855 آورده است.

[6]- صَدَّقَ: از ماده‌ی صِدق است که مقابل آن کذب است. صدق می‌تواند در قول و فعل و یا در نیت باشد و اگر انسان سخنی را بر زبان راند که آن سخن مطابق با آن چیزی باشد که در نیت اوست و در حیاتش به مقتضای آن سخن حرکت کند، در آن صورت کلمه‌ی صادق بر او اطلاق می‌شود. یعنی هرسه بُعد صدق در قول و فعل و نیت باشد، تحقیق شود تا کسی صادق شود. و صدیق معنایش از صادق بیشتر است و به کسی اطلاق می‌شود که مطلقاً دروغی بر زبان، نیت و افعالش جاری نشود. نکته‌ی زیبا این است که در قرآن، در آیه‌ی آخر سوره‌ی قمر صدق برای چهار چیز صفت شده است، صفت است برای جایگاه و مکانی که اهل بهشت در آن قرار دارند: «مَقعد صدق» یعنی جایگاه و محل نشستن که به برکت و فضل صدقِ صادقین به آنها داده می‌شود: ﴿إِنَّ ٱلۡمُتَّقِینَ فِی جَنَّٰتٖ وَنَهَرٖ ٥٤ فِی مَقۡعَدِ صِدۡقٍ عِندَ مَلِیکٖ مُّقۡتَدِرِۢ ٥٥ [القمر: 54- 55] تنها بهشت رفتن که کافی نیست و خداوند کریم‌تر از این‌ها است که صادقین را فقط به بهشت ببرد، بلکه جایگاهی را نصیب آنها می‌کند که ثمره و نتیجه‌ی طبیعی اعمال صادقانه‌ی آنها در حیات است. لذا صدق میزان است و آنجا که گفته‌اند، اخلاص میزان است، دقیق نیست و دقیق‌تر این است که گفته شود، صدق میزان است و صدق است که تولید اخلاص می‌کند، یعنی کسی که صادق بود، مخلص هم می‌شود. بسیاری از اوقات ما نمی‌دانیم که چگونه اهل اخلاص شویم و از ریا دوری کنیم، راهش این است که صادق شویم و صادق‌شدن راه مخلص‌شدن است. به همین خاطر خداوند در روز قیامت صدق را ملاک قرار داده است، برای قبول و یا عدم قبول اعمال: ﴿قَالَ ٱللَّهُ هَٰذَا یَوۡمُ یَنفَعُ ٱلصَّٰدِقِینَ صِدۡقُهُمۡۚ [المائدة: 119]. روز قیامت صدق صادقین است که برایشان سودمند است. در مقام آزمایشات بسیار سخت و گدازنده، یعنی فتنه در آیات ابتدایی سوره‌ی عنکبوت خداوند می‌فرماید: ﴿وَلَقَدۡ فَتَنَّا ٱلَّذِینَ مِن قَبۡلِهِمۡۖ فَلَیَعۡلَمَنَّ ٱللَّهُ ٱلَّذِینَ صَدَقُواْ وَلَیَعۡلَمَنَّ ٱلۡکَٰذِبِینَ ٣ [العنکبوت: 3]. لذا معیار برای موفق‌شدن در ابتلائات، امتحانات و آزمایشات صدق می‌باشد.          

گر عاشق صادقی ز کشتن مهراس

 

مردار بود هر آن که او را نکشند

      در سوره‌ی یونس آیه‌ی دوم هم آمده است که: ﴿وَبَشِّرِ ٱلَّذِینَ ءَامَنُوٓاْ أَنَّ لَهُمۡ قَدَمَ صِدۡقٍ عِندَ رَبِّهِمۡۗ. «قدم صدق» یعنی حُسن سابقه، یعنی سبقت‌های صادقانه‌ای را که بندگان خدا در دنیا می‌گیرند، در آخرت برای‌شان پس انداز خوبی است. مانند صدیق اکبر که در همه چیز این سبقت‌ها را داشت. و در سوره‌ی إسرا آیه‌ی 80 آمده است که: ﴿رَّبِّ أَدۡخِلۡنِی مُدۡخَلَ صِدۡقٖ اینکه انسان از خداوند بخواهد کاری را که می‌خواهد شروع کند، صادقانه شروع و صادقانه هم کار را تمام کند و صادقانه از آن خارج شود و این کار اندکی مشکل است و این است که پیامبر رحمت به تعبیر قرآن از خداوند یاری می‌طلبد که: ﴿وَٱجۡعَل لِّی مِن لَّدُنکَ سُلۡطَٰنٗا نَّصِیرٗا ٨٠. لسان صدق هم در معنای ظاهری یعنی زبان صادقانه، اما معنی دقیق آن ﴿وَٱجۡعَل لِّی لِسَانَ صِدۡقٖ فِی ٱلۡأٓخِرِینَ ٨٤ [الشعراء: 84]. در دعای حضرت ابراهیم آمده است: یعنی خدایا! کاری کن که زبان مردم به نفع من شهادت بدهد، آن هم شهادت صادقانه. کاری کن که محبوب مردم شوم و توفیق انجام اعمال صالح را پیدا کنم.

      حُسنی: از ماده‌ی حُسن است و عبارت از هرچیزی است که انسان در رابطه با آن رغبت داشته باشد و می‌تواند حُسنِ عقلی باشد که انسان دوست دارد به آن برسد و می‌تواند از روی میل و هوا باشد، یا حُسن مادی و غیر معنوی مثل پول زیاد، خانه‌ی زیبا و... باشد و حَسَنه هم که در مقابلش سیئه است و طبیعتاً سیئه چیزی است که انسان را ناراحت می‌کند و اگر فطرت انسان آلوده نشده باشد، علی القاعده نباید میلی به طرف آن داشته باشد. حُسنی، مؤنث اَحسَن است و اَفعل تفضیل یعنی نیکوتر، کامل‌تر و بنده‌ی خدا کسی است که تابع احسن حسنی است: ﴿فَبَشِّرۡ عِبَادِ ١٧ ٱلَّذِینَ یَسۡتَمِعُونَ ٱلۡقَوۡلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحۡسَنَهُۥٓ [الزمر: 17- 18]. بنده‌ی بشارت داده‌شده کسی است که متبع احسن است، یعنی در همه چیز تابع احسن است، فکری، اخلاقی، اجتماعی، اقتصادی و... و این‌ها اهل هدایت هستند. ﴿أُوْلَٰٓئِکَ ٱلَّذِینَ هَدَىٰهُمُ ٱللَّهُۖ وَأُوْلَٰٓئِکَ هُمۡ أُوْلُواْ ٱلۡأَلۡبَٰبِ١٨ [الزمر: 18]. معنی احسان از معنی انعام بیشتر است. انعام یعنی کسی را از چیزی برخوردار کردن که خوشحال هم بشود اما احسان یعنی کسی را از چیزی برخوردار کردن طوری که هم خوشحال شود و هم تمام نیازهای او پاسخ داده شود. یعنی کار را تمام کردن. به همین دلیل است که خداوند می‌فرماید: ﴿إِنَّ ٱللَّهَ یَأۡمُرُ بِٱلۡعَدۡلِ وَٱلۡإِحۡسَٰنِ [النحل: 90] و احسان یعنی اینکه بیشتر از حق کسی را به او دادن و کمتر از آن­را از او گرفتن و خداوند در رابطه با بندگان این کار را انجام می‌دهد و خداوند سیدِ محسنین است و از ما می‌خواهد که محسن باشیم، به عبارتی بیشتر از لیاقت ما، به ما داده است و کمتر از آن چیزی را که باید پس بدهیم، از ما می‌گیرد: ﴿مَن جَآءَ بِٱلۡحَسَنَةِ فَلَهُۥ عَشۡرُ أَمۡثَالِهَاۖ وَمَن جَآءَ بِٱلسَّیِّئَةِ فَلَا یُجۡزَىٰٓ إِلَّا مِثۡلَهَا وَهُمۡ لَا یُظۡلَمُونَ ١٦٠ [الأنعام: 6] هرکس حسنه‌ای را انجام دهد، خداوند ده برابرش را به او می‌دهد و هرکس هم بدی را انجام بدهد، به اندازه‌ی آن او را کیفر می‌دهد.

[7]- بخاری: 1442 و دیگران.

[8]- بنده چنین حدیثی با چنین لفظی را در کتب حدیث نیافتم ولی روایتی مشابه آن با لفظی دیگر به این صورت بود: «مَا نَقَصَتْ صَدَقَةٌ مِنْ مَال»، مسلم (4689)، موطا مالک (1590) و غیره (مصحح).

[9]- یُسر: صَد عُسر است و به معنی آسانی.

[10]- هرگز به نیکی نمی­رسید تا اینکه از آن چیزی که دوستش دارید، انفاق کنید.

[11]- بُخل: بُخل در مقابل عطاء است. بُخل یعنی چیزی را که قرار است خود و دیگران از آن بهره‌مند شویم، حَبس کنیم. در مقابل بخل، جود قرار دارد. بَخیل یعنی کسی که نبخشیدن آن چیزی که حقِ آن چیز بخشیدن است، در او خصلت شده است. بُخل دو شکل دارد، بُخل نفسی یا بخل در رابطه با خود و بخل در رابطه با دیگران. بخل در رابطه با خود یعنی خودمان هم از هرچیزی که داریم استفاده نکنیم. در رابطه با دیگران هم این است که اجازه ندهیم فرد دیگری غیر از خودمان از آن استفاده کند و معمولاً در رابطه با مسائل مالی است و یک تعبیر دیگر هم در قرآن داریم که شُح است که در باب مسائل غیر مادی است. شُح نفس که در قرآن آمده است، یعنی انسان از مظاهر خیر برخوردار شود و اجازه ندهد که افراد دیگری در آن با او شریک شوند.

      إستغنی: از ماده‌ی غِنا است که هرنوع بی‌نیازی را غِنا می‌گویند. و بی‌نیازی مطلق تنها از آن خداوند است و معنای دیگرش هم غِنای نفسی است و آن این است که انسان از درون کمبودها را در خودش مرتفع ساخته باشد. و بهترین نوع بی‌نیازی آن است که انسان از لحاظ نفسی به حد اشباع رسیده باشد و نفس هم یعنی همان روح و جسم که اگر انسان از این لحاظ به غنا رسید، از لحاظ شخصیتی غنی می‌شود.

[12]- عبارت: ﴿فَسَنُیَسِّرُهُۥ لِلۡیُسۡرَىٰ تهکم و استهزاء است همانند عبارت: ﴿فَبَشِّرۡهُ بِعَذَابٍ أَلِیمٍ.

[13]- تَرَدَّی: از ماده‌ی رِدی است. به معنی چیزی که از پی چیز دیگری می‌آید و از او تبعیت و پشتیبانی کند. در قرآن کلمه‌ی رِدی به معنی پشتیبان آمده است. ردی یعنی چیز ناپسند و زشت و به معنی هلاکت هم آمده است و تَرَدَّی به معنی هلاک و نابود شد.

[14]- منظور از آخرت بهشت است، اگرچه لفظ آخرت شامل همه‌ی آنچه که در آن است از نعمت و نقمت، خوشبختی و بدبختی، رستگاری و خسران و ... می‌شود.

[15]- فَاَنذَرتُکُم: از ماده‌ی إنذار و از ریشه‌ی نَذر است. به معنی ترساندن و نذر عبارت است از این­که انسان بدون دخالت شریعت، بر خود انجام کاری را واجب گرداند و برای رسیدن به مطلوبِ خودش بخواهد از چیزی و یا چیزهایی بگذرد. وقتی کسی می‌گوید: نذرت لله امرأ: چیزی را برای خدا نذر کردم و بر او انجام آن کار بدون اینکه از طرف خدا بر او تکلیف شده باشد، واجب می‌گرداند و چون ترس و بیمی در دل پیدا می‌شود که مبادا آن مطلوب تحقیق نشود و همیشه ترس از نرسیدن به نتیجه و مقصود و مطلوب انسان را دچار نگرانی می‌کند، لذا برای دفع این نگرانی‌ها و اضطراب و دغدغه‌ها و دلهره‌هایی که ناشی از آن ترس است، یکی از راه‌هایی را که شریعت پیش روی ما قرار داده است، نذر کردن است و بعضی از فقها معتقدند قبل از اینکه انسان، نتیجه را بگیرد و به مطلوب خودش برسد، این نذر را باید انجام دهد و این نذر بر او واجب می‌گردد. انذار از همین ریشه است، یعنی ترساندن و نذر، یعنی ترسیدن و ترساندن، یعنی اخباری که در آن ترساندن و خوف باشد. در مقابل انذار، تبشیر است، یعنی اخباری که در آن سرور و شادمانی باشد. مُنذر یعنی کسی که انسان را از عاقبتی که پیش رو دارد، می‌ترساند و مبشر یعنی کسی که انسان را به عاقبتی که در پیش دارد، مژده می‌دهد. و در حقیقت در فرهنگ دین و قرآن انذارِ انبیاء، خادمِ تبشیر آن‌هاست و مبشر بودن انبیاء مقدم بر منذر بودن آن‌هاست، چرا که رحمت خدا بر غضبش سبقت دارد. و قرار نیست انبیا کسی را از درگاه رحمت وسیع خداوند ناامید بگردانند، لذا مناسب نیست که ابتدای کار با انذار آغاز شود، مگر در مواردی که با تبشیر نتوان کار مثبتی را انجام داد و ما هم در پیروی از دستورات خداوند و روش پیامبر باید در تبلیغ و دعوت به دینداری، تبشیر را اساسِ کار بدانیم و انذار نیز به عنوان خادم هرکجا که لازم شد، حضور پیدا کند.

      تَلَظَّی: از ماده‌ی لَظَی است، به معنی شعله‌ی خالص، آتش بدون دود و آتش بدون دود سوزانندگیش بیشتر از آتشی است که همراه با دود باشد. در تعبیر دیگر قرآن در سوره‌ی معارج آمده که: ﴿کَلَّآۖ إِنَّهَا لَظَىٰ ١٥ نَزَّاعَةٗ لِّلشَّوَىٰ ١٦ [المعارج: 15- 16]. لَظَّی یعنی بسیار سوزاننده، طوری که پوست‌ها را جمع می‌کند.

[16]- پرهیزگارتر به کسی اطلاق می‌شود که مالش را در راه خدا می‌بخشد تا نفس خود را از بیماری بخل، خسّت و آثار گناه و خطا پاک گرداند.

[17]- تُجزی: از ماده‌ی جزا است. به معنی پاداشی که به حد کفایت به کسی داده شود. و مجازات هم از همین ماده گرفته شده است. یعنی جزایی که کافی و وافی باشد و مجازات همان مکافات است. یعنی طوری باشد که هیچگونه کمبود و نقصی در آن پاداش و جزا وجود نداشته باشد.

[18]- اِبتِغَاء: از ماده‌ی بَغی است به معنی تجاوز از حد اعتدال. باغی یعنی کسی که اعتدال را می‌شکند و از آن خارج می‌شود و هرگونه تجاوز از حد اعتدال را بغی گفته‌اند. دو نوع بَغی داریم، یکی پسندیده است و آن رفتن از عدالت به سوی احسان است. اینکه انسان در حد عادل باقی نماند، بلکه صفت محسن به خود بگیرد ﴿إِنَّ ٱللَّهَ یَأۡمُرُ بِٱلۡعَدۡلِ وَٱلۡإِحۡسَٰنِ [النحل: 90]. عدل یعنی با کسی مانند خودش برخورد و معامله شود. اگر خوبی کرد به همان اندازه خوبی کنیم و اگر بدی کرد به همان اندازه بدی کنیم. اما احسان ﴿ٱدۡفَعۡ بِٱلَّتِی هِیَ أَحۡسَنُ [فصلت: 34] است. یعنی جزای بدی را به نیکی بدهیم. بغی دیگر این است که از فرض به سوی سنت برود. یعنی فقط اکتفا به فرائض نکند، بلکه بیشتر از فرایض، نوافل و سنت‌ها را هم به جای بیاورد، امام غزالی می‌گوید: برای تربیت شخصیت و تغذیه‌ی مطلوب روح و روان به خصوص در این عصر که عصرِ اضطراب‌ها و نگرانی‌های بی‌مورد و بسیاری از دردهای مختلف است، یکی از مؤثرترین راه‌ها و غذاهای بسیار سالم و البته مؤثر برای مقابله با این اضطراب‌ها این است که انسان سنت‌ها و نوافل را بر خود واجب بگرداند. یعنی فکر نکند که این سنت است و اگر انجام نداد، هیچ مشکلی پیش نمی‌آید. و این هم بَغی خوبی است که اگر اهل انجام سنت‌ها و نوافل بشویم بنا به فرموده‌ی پیامبر رحمت محبوب خداوند خواهیم شد و بغی ناپسند و نکوهیده هم که تجاوز از عدل به سوی باطل و ناحق است. ابتغاء از ریشه‌ی بغی و بر وزن افتعال به معنی اجتهاد است. یعنی انسان بکوشد که چیزی را به دست بیاورد.

      وجه: به معنی صورت است و در بسیاری از آیات قرآن متصل به رب است که معنی ظاهری آن، همان صورت است که محترم‌ترین و شریف‌ترین قسمت جسمِ انسان می‌باشد. لذا اشرف اعضای بدن را صورت گفته‌اند. وقتی که گفته می‌شود وجه الله یعنی توصیف خداوند به شریف‌ترین صفاتش. ابتغاء وجه خدا، یعنی انسان خداوند را خوب بشناسد و خداوند چون ذاتی است ناپیدا و نادیدنی، پس به حضرت ابراهیم خلیل فرمان داد تا خانه‌ی کعبه را بنا کند که چون ذات او قبله‌ی دل ما شود، خانه‌ی او هم قبله‌ی جسم ما شود.

[19]- ﴿وَلَسَوۡفَ یَرۡضَىٰ ٢١: برای تحقیق وعده‌ی آینده است، زیرا «لام» حرف ابتدا است و برای تأکید خبر آمده است این سوره دربردارندۀ «جوامع الکلم» است چون هرچه را مشتاقان بسوی کمال و رستگاری و نجات بخواهند در آن هست و این آخرین سورۀ مفصل متوسط است.

[20]- یَرضی: که از ماده‌ی رضا است و رضایت بنده از خدا در این است که ناخشنود نشود به آنچه قضای خداوند بر آن جاری است و خشنود باشد به آنچه خداوند برایش پیش می‌آورد و البته رسیدن به مقام رضا اندکی مشکل بوده و مستلزم تهیه‌ی مقدماتی است. و این مقام نیز نشانه‌هایی دارد که به قول یکی از بزرگان به نام ابراهیم بن اسحاق حربی که یکی از انسان‌های اهل اصلاح و تقوی بوده می‌گوید: من نشانه‌ای را یافتم و با آن نشانه احساس کردم خداوند از من راضی شده است. و ادامه می‌دهد که من فرزندی داشتم که ده سال داشت و حافظ قرآن و بسیاری از احادیث پیامبر بود و فوت شد. و چون می‌خواستم متأثر و متألم شوم، خوابی دیدم و احساس کردم قیامت است و جای بسیار گرم و طاقت‌فرسایی است، کودکانی می­دیدم که هریک آب خنکی بر دست داشتند که هرکدام به سمتی می‌رفتند و از یکی از آنها خواستم که قدری به من آب بدهد و او گفت: تو پدر ما نیستی، تو برو از پسر خودت آب بخواه، در آن حال که بیدار شدم احساس کردم که خداوند از من راضی شده است، چون پسر مرا هم خداوند پیشاپیش نزد خودش برده است و من هم هیچگونه اعتراضی به این قضای خداوند نکردم و اگر این بلا بر سر من نمی‌آمد مشکوک می‌شدم که آیا خداوند از من راضی است یا نه؟ و گفته‌اند که:

هرکه در این دیر مقرب‌تر است

 

جام بلا بیشترش می‌دهند

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد