تفسیر قرآن

تفسیر و معانی قرآن

تفسیر قرآن

تفسیر و معانی قرآن

تفسیر سوره‌ی شمس

تفسیر سوره‌ی شمس

نام سوره شمس به معنی خورشید است و بیانگر محور آیات سوره می‌باشد. استدلال به مجموعه‌ای از آیات آفاق و انفس برای اثبات وجود تقابل میان همه‌ی موجودات و از جمله نفوس انسان‌ها و نتیجه‌ی کار کسانی که در مسیر رشد و تعالی قدم برداشته‌اند و یا اینکه در مسیر عدم رشد و انحراف قدم برمی‌دارند. لذا با توجه به تقسیم‌بندی آیات سوره در این سوره هم به مانند سایر سوره‌های مکی محور کلی، اصلاح بینش مخاطبین می‌باشد.

تقسیم‌بندی آیات سوره

از آیه‌ی 1 تا آیه‌ی 8 استدلال به آیات آفاق و انفس در رابطه با اینکه انسان دارای دو بُعد شخصیتی فجور و تقوی است. یعنی آمیخته‌ای از آن دو می‌باشد. استعدادِ رفتن به سوی خوبی‌ها و رفتن به سوی بدی‌ها را دارد و با این استعداد است که تکلیف انسان در رابطه با انتخابش روشن می‌شود و انتخاب بر مبنای استدلال و آزادی ارزشمند است.

آیات 9 و 10 سرانجام کار انسان‌ها بر حسبِ موضع‌گیری­شان را بیان می‌کند.

از آیه‌ی 11 تا پایان سوره بیان سرانجام کسانی است که در مسیر فجور قدم برداشته‌اند و برنامه‌ی هدایت را تکذیب نموده‌اند.

بسم الله الرحمن الرحیم

﴿وَٱلشَّمۡسِ وَضُحَىٰهَا ١ وَٱلۡقَمَرِ إِذَا تَلَىٰهَا ٢ وَٱلنَّهَارِ إِذَا جَلَّىٰهَا ٣ وَٱلَّیۡلِ إِذَا یَغۡشَىٰهَا٤ وَٱلسَّمَآءِ وَمَا بَنَىٰهَا ٥ وَٱلۡأَرۡضِ وَمَا طَحَىٰهَا ٦ وَنَفۡسٖ وَمَا سَوَّىٰهَا ٧ فَأَلۡهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقۡوَىٰهَا ٨ [الشمس: 1-8].

این سوره هم با سوگند شروع می‌شود و همان طور که می‌دانید سوگند در قرآن نوعی استدلال است، برای اثبات حقایق و خداوند متعال با قسم‌خوردن به خورشید و ماه و... می‌خواهد توجه ما را به خورشید و ماهی که هر روز می‌بینیم و نعمتِ بودن آنها را فراموش کرده‌ایم جلب نماید.

﴿وَٱلشَّمۡسِ[1] وَضُحَىٰهَا ١.

«سوگند به خورشید و روشنیِ آن [به هنگام بامداد]»!

﴿وَضُحَىٰهَا﴾: «سوگند به خورشید و روشنایی آن»

آرای علما در تفسیر خورشید در این آیه:

1-   قسم به خورشید و اشعه­ی روشن آن که دلیل بر حکمت و عظمت خداوند است؛ چرا که اگر بیش از حد معین از آن دور شویم، یخ زده و اگر بیش از حد معین به آن نزدیک شویم، می‌سوزیم و از نور آن برای انرژی و گرما و رویش گیاهان استفاده می‌شود.

2-   قسم به خورشید زمانی که طلوع می‌کند و بالا می‌آید و هنگام خواندن نماز ضحی است.

قسم به خورشید و قسم به زمانی که خورشید کامل‌ترین نور خود را بر زمین می‌تاباند. برای اینکه کسی نتواند عظمت و نعمت نور دهندگی و گرما دهی خورشید را انکار کند و ما هم باید سعی کنیم مانند خورشید هم نور بدهیم و هم گرما و برای این کار باید به کمال مطلوب برسیم.

﴿وَٱلۡقَمَرِ إِذَا تَلَىٰهَا ٢[2].

«و سوگند به ماه، هنگامی‌که بعد از آن در‌آید»!

﴿إِذَا تَلَىٰهَا﴾: «وقتی پی‌خورشید می‌رود.»

و قسم به ماه که به دنبال خورشید روان است؛ و نور خود را از خورشید می‌گیرد. زیرا ماه علاوه بر اینکه نور و روشنایی خود را از خورشید می‌گیرد به دور خورشید هم می‌گردد.

﴿وَٱلنَّهَارِ إِذَا جَلَّىٰهَا ٣[3].

«و سوگند به روز، هنگامی‌ که با نور خود [آنچه بر زمین است] روشن [و جلوه‌گر] کند»!

﴿إِذَا جَلَّىٰهَا﴾: «وقتی خورشید را ظاهر و جلوه‌گر می‌سازد.»

و قسم به روز وقتی که روشنایی می‌دهد و تاریکی را از بین برد. روشنایی هم ناشی از وجود خورشید است. روز که با نورِ خورشید خود را نمایان می‌سازد و به دنبال روز:

﴿وَٱلَّیۡلِ إِذَا یَغۡشَىٰهَا ٤.

«و سوگند به شب، هنگامی‌که [چهره] روز را بپوشانَد [و تاریک شود]»!

﴿إِذَا یَغۡشَىٰهَا﴾: «وقتی پرده برخورشید پوشد و آفاق تاریک گردد.»

و قسم به شب آنگاه که می‌آید و هرچه در روی زمین است می‌پوشاند و پرده‌ی تاریکی را بر همه جا می‌گستراند.

﴿وَٱلسَّمَآءِ[4] وَمَا بَنَىٰهَا ٥.

«و سوگند به آسمان و به آنکه آن­را [چنین محکم و استوار] بنا کرد»!

﴿وَمَا بَنَىٰهَا﴾: «و آن کس که آن­را برافراشت آن­جا که خداوند متعال آسمان را چون سقف زمین قرار داده ‌است.»

استعمال «ما» غالباً برای غیرعالم است -غیر عاقل- و گاهی برای عالم بکار گرفته می‌شود مانند این آیات؛ زیرا آن کسی که بنا کرده خداوند متعال است.

در تفسیر این آیه، دو قول وجود دارد:

1-   قسم به آسمان و آن کسی که آن­را بنا کرد و ساخت.

2-   قسم به آسمان و بنا و ساخت محکم آن.

(ما) در این آیه مای مصدریه است، یعنی بعد از خود را به مصدر تبدیل می‌کند. ﴿وَٱلسَّمَآءِ وَمَا بَنَىٰهَا ٥ یعنی قسم به آسمان و بنا شدن آسمان. آسمانی که حتی یک ستون هم ندارد و با این عظمت آفریده شده؟ و اگر کلمه‌ی ما در این آیه و آیات بعدی موصوله باشد، در آن صورت معنی آیه به این صورت خواهد بود: قسم به آسمان و قسم به کسی که آسمان را بنا کرده است و در اینجا ضرورت ندارد که خداوند به خودش قسم بخورد.

﴿وَٱلۡأَرۡضِ وَمَا طَحَىٰهَا ٦[5].

«و سوگند به زمین و به آنکه آن­را گسترانید [تا مردم بر آن سکونت گزینند]»!

﴿وَمَا طَحَىٰهَا﴾: «و آن کس که زمین را گستراند و نرم و هموار ساخت یعنی خداوند متعال»

قسم به زمین که خداوند آن­را برای رفتن و کشت، مسطح و صاف خلق کرده است؛ درحالی­که کروی و در حال چرخش به دور خود و به دور خورشید است.

زمینی که محل استقرار و زندگی برای شماست و در واقع قسم می‌خورد به عواملی که به نوعی در خدمت انسان‌ها هستند، برای اینکه بتوانند به تکالیف خودشان عمل کنند. تا اینجا آیات آفاق بود و از اینجا به بعد آیات انفس شروع می‌شوند و ما را متوجه‌ی خودمان می‌سازند.

﴿وَنَفۡسٖ وَمَا سَوَّىٰهَا ٧[6].

«و سوگند به جانِ [انسان] و آنکه آن­را [آفرید و] نیکو گردانید»! -دستگاه معنوی آن تعدیل و دستگاه جسمی آن­را تنظیم نمود-.

﴿وَمَا سَوَّىٰهَا﴾: «سوگند به نفس و آن کسی -خداوند بی‌همتا- که آن­را بیافرید و بدان استعداد پیشرفت عطا فرمود.»

نفس آدمی:

1-   جسم: خداوند جسم انسان را بی‌نقص و کامل خلق کرده است.

2-   روح: خداوند روح انسان را طوری خلق کرده که فطرتا به خدا و نیکی گرایش دارد.

پس خداوند نفس آدمی را از لحاظ جسمی و روحی کامل خلق کرده است و نفس، نشانۀ بزرگی از نشانه‌های خداوند است که شایسته است به آن سوگند یاد شود.

و قسم به نفس (ترکیب روح و جسم) و اجزای آن که هیچ برتری بین قسمت‌ها و اجزای آن وجود ندارد. یعنی طوری این نفس را آفریده است که هیچ یک از قسمت‌های آن مثلاً جسم مانع فعالیت روح نیست و روح نیز مانع فعالیت جسم نیست و هرکدام بدون ایجاد مزاحمت برای دیگری وظایف خودشان را به نحو احسن انجام می‌دهند. یعنی به وجود انسان تعادل بخشیده است و هرکدام از اجزاء (جسم و روح) با انجام تکالیف خودشان به رشد و تعادل می‌رسند و استعداهای‌شان شکوفا می‌گردد. رشد و تعادل در گفتار، نگاه، کردار و وقتی که تک تک انسان‌ها به این وضعیت رسیدند، در آن صورت جامعه به سوی تعادل پیش خواهد رفت.

﴿فَأَلۡهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقۡوَىٰهَا ٨[7].

«سپس نافرمانی و پرهیزکاری‌اش را [به او] الهام کرد [تا زا نافرمانی دوری نموده و به پرهیزکاری روی آورد]».

﴿فَأَلۡهَمَهَا فُجُورَهَا﴾: «سپس پلیدکاری را به نفس الهام نمود که چه چیزی را باید انجام دهد و چه چیزی را از خیر و شر باید ترک کند.»

در دل آدمی تمیز حق از باطل و خیر از شرّ قرار دارد، خوبی اعمال صالح و زشتی کارهای فاسد را به او نشان داد. هرکس در درون نفس خویش خوب و بد را تشخیص می‌دهد؛ چون نیک و بد در فطرت و سرشت انسان است و آن­را خداوند متعال در وجود انسان به ودیعه گذاشته است.

فطرت:

1-   انسان خیر و شر را از هم تشخیص می‌دهد.

2-   انسان درست را از غلط تشخیص می‌دهد.

و به عبارتی خداوند نیرو و استعدادِ خارج‌شدن از میدان بندگی و عبودیت را به انسان‌ها داده و در عین حال نیرو و استعداد ماندن و استقامت ورزیدن بر مسیر بندگی و عبودیت را نیز به انسان‌ها ارزانی داشته است و این به معنی مختار بودن انسان است.

خداوند متعال با چهار نوع از آفرینش عظیم و با خود که والا و از هر چیز عظیم و مبارک است سوگند یاد کرد بر واقعیت و حقیقت جواب آنکه می‌فرماید:

﴿قَدۡ أَفۡلَحَ مَن زَکَّىٰهَا ٩ وَقَدۡ خَابَ مَن دَسَّىٰهَا ١٠ [الشمس: 9-10].

﴿قَدۡ أَفۡلَحَ مَن زَکَّىٰهَا ٩[8].

«بی‌تردید، هرکس نفس خود را [با آراستن به فضایل و زدودن از رذائل] پاک کرد، رستگار شد».

هرکس توفیق الهی رفیقش باشد و او را یاری دهد بر اینکه نفس خود را به وسیله‌ی ایمان و عمل صالح پاک گرداند و از آنچه آن­را آلوده سازد از قبیل شرک و گناهان، اجتناب ورزد، قطعاً در روز قیامت رستگار است؛ یعنی از آتش جهنم نجات یافته و وارد بهشت جاوید می‌گردد؛ زیرا معنی «افلح» فاز است و فاز در لغت سلامتی از موارد ترسناک و دستیابی به مرغوبات است.

راه‌های پاک‌کردن گناه در دنیا:

1-   توبه.

2-   استغفار.

3-   حسنات ماحیه: تزکیه.

4-   مصائب مکفره.

﴿أَفۡلَحَ: رستگار شد، برنده شد کسی که در طاعت خداوند بود.

تزکیه:

1-   ‌پاک کردن نفس از گناه.

2-   انجام طاعات و عبادات: علم و عمل مفید.

ترجمه‌ی «زکّها» به معنی تطهیر دقیق نیست، بلکه تطهیر مقدمه‌ی تزکیه است. پس مُفلح کسی است که نه تنها بیشترین، بلکه تمام ظرفیت‌های خودش را به کار می‌گیرد و خودش را تا حد ممکن ارتقاء می‌بخشد. تزکیه یعنی بسترسازی و زمینه‌سازی برای اینکه استعدادهای موجود در وجود ما به حداکثر رشد و شکوفایی برسند و نقطه‌ی مقابلش هم:

﴿وَقَدۡ خَابَ مَن دَسَّىٰهَا ١٠.[9]

«و هر که آن­را [با گناه] آلوده ساخت، یقیناً زیانکار شد».

﴿وَقَدۡ خَابَ﴾: «خود و اهلش را در قیامت باخت -زیان دید- ناکام گردید، هلاک شد.»

﴿مَن دَسَّىٰهَا﴾: «هرکه نفسش را آلوده ساخت. و آن هنگامی است که سرپوشی از کفر و معاصی بر آن نهد. اصل دسّها، دسّسها بوده یکی از دو سین به یاء تبدیل شده است.»

﴿دَسَّىٰهَا: گناه را محکم‌گرفتن و پنهان‌کردن، آلوده‌کردن نفس به گناه.

و هرکه خدای متعال او را خوار گرداند به دلیل پیشینۀ شر و فساد در نهاد او یعنی به وسیلۀ ایمان و اعمال صالح به تزکیه‌ی نفس خود نپردازد بلکه انسانیت خود را در میان کفر و شرک و معصیت پنهان دارد و بپوشاند، چنین انسانی ناامید و ناکام می‌گردد.

این آیه دوّمین جواب قسم است.

و اگر کسی از این ابزار و وسایل برای شکوفایی و رشد استعدادهایش استفاده نکند، یقیناً استعدادهایش شکوفا نخواهد شد و اهل فلاح و رستگاری نخواهد گشت، و قطعاً اهل خواری، خفت و دوری از رحمت خداوند خواهد بود.

رهنمود آیات:

1-  بیان مظاهر قدرت الهی در آیاتی که خداوند متعال بدان سوگند یاد کرده است.

2-  بیان اینکه انسان با چه چیزی رستگار می‌شود و با چه چیزی خسران و زیان می‌بیند؟

3-  تشویق انسان به‌ سوی ایمان و عمل صالح و اجتناب از شرک و معاصی.

همچنان که اشاره شد از آیه‌ی 1 تا آیه‌ی 8 استدلال به مجموعه‌ای از آیات آفاق و انفس در رابطه با این قضیه است که خداوند انسان را طوری آفریده که هم دارای استعداد رفتن به سوی فجور و هم دارای استعداد رفتن به سوی تقوی است و همچنان که در درون انسان این ترکیب وجود دارد، یعنی توانایی رفتن به سوی فجور و انحراف و توانایی رفتن به سوی تقوی و رستگاری، در خارج از وجود هم دو نیرو وجود دارند که یکی مهیج و تأیید کننده‌ی قوه‌ی فجور در نفس انسان است و نیرو و قوه‌ی دیگر تقویت‌کننده‌ی قوه‌ی تقوی در وجود است. و این نکته در اینجا بسیار جای دقت و تأمل است که در جهان بیرون ابلیس و ذریه‌ی او که شیطان هستند (جن و إنس) و هربار که انسان به سوی فجور میل می‌کند، ابلیس با ذریه و جنود خود آماده است که او را یاری دهد و در این مسیر او را به نهایت فجور و بی‌تقوایی برساند، در عین حال نیرویی دیگر، نیروی فرشتگان، در بیرون از وجود انسان هستند که مؤید قوه‌ی تقوی هستند و هربار که انسان به سوی تقوی و رستگاری میل می‌کند، اینها آماده‌اند که او را تأیید کنند و به سرمنزل مقصود برسانند و این جنگ و این کشمکش میان نیروهای رحمانی و نیروهای شیطانی از درون و بیرون مستمر و متصل تا روز قیامت ادامه دارد، و زمینه و بستری را که خداوند آماده کرده، یعنی ابلیس به تعبیر خاص و شیطان به تعبیر عام که در بیرون وجود انسان و در درون هم زمینه‌ای برای استقبال از این نیروهای شیطانی موجود است، حکمتش بسیار واضح و آشکار است و آن این است که اگر قرار باشد خداوند فقط یک راه را پیش روی انسان قرار داده باشد و آنها نیز همان راه را انتخاب کنند، در آن صورت این انتخاب ارزشمند نخواهد بود و مهم این است که از میان چند راه به انسان اختیار داده شود که یکی از این راه‌ها را که به نظرش معقول و بهتر می‌باشد، انتخاب و از آن تبعیت کند. لذا حکمتِ وجودِ نفس اماره‌ی به سوء یا همان فجور در درون انسان و بودن ابلیس و ذریه‌اش در بیرون، شکوفا شدن استعدادهای انسان است و اگر ابلیس و ذریه‌ی او نبودند تزکیه هم هرگز معنی پیدا نمی‌کرد. پس همه‌ی زمینه‌ها برای اهل فجور و یا اهل تقوی شدن، فراهم است ﴿قَدۡ أَفۡلَحَ مَن زَکَّىٰهَا ٩ وَقَدۡ خَابَ مَن دَسَّىٰهَا ١٠ ابزار و اسباب فلاح را خداوند در جای جای قرآن پیش روی ما گذاشته است که چگونه مفلح شویم؟ اما می‌توان گفت که بهترین وسیله‌ی کسب فلاح نماز است. و در قرآن آمده است: ﴿وَٱذۡکُرُواْ ٱللَّهَ کَثِیرٗا لَّعَلَّکُمۡ تُفۡلِحُونَ ١٠ [الجمعة: 10]؛ ذکر کثیر انسان را مفلح می‌کند و تا وقتی که انسان اهل ذکر کثیر، اهل نماز، اهل اطاعت از خدا و رسول و اهل دوری از گناهان نشود، تزکیه‌ای محقق نخواهد شد و وقتی هم که تزکیه محقق نشود، فلاح نیز به دنبال نخواهد آمد، اما ما خود را چگونه تزکیه کنیم؟ چگونه از شر فجور و فاجرین محفوظ بمانیم؟ راه اول اصلاح نماز است و راه دوم اهل ذکر کثیر شدن در دل شب است که خداوند خود به پیامبرش در آیات آغازین از سوره‌ی مُزمل تأکید می‌کند که: ﴿قُمِ ٱلَّیۡلَ إِلَّا قَلِیلٗا ٢ نِّصۡفَهُۥٓ أَوِ ٱنقُصۡ مِنۡهُ قَلِیلًا٣ أَوۡ زِدۡ عَلَیۡهِ وَرَتِّلِ ٱلۡقُرۡءَانَ تَرۡتِیلًا ٤ که اگر شما در مرحله‌ی مزمل بمانید، به جایی نمی‌رسید و باید از حالت مزمل بودن خارج شوید، لباس استراحت را از تن دربیاورید. همان مطلبی را که اقبال علیه الرحمه بیان فرمود:

چشم بی‌خواب و دل بی‌تاب ده

 

باز ما را فطرت سیماب ده

آیتی بنما ز آیات مبین

 

تا شود اعناق ما هم خاضعین

وقتی که این‌چنین شد؟ (در دل شب ذکر و نماز برپا داشتیم) در آن صورت ﴿إِنَّ نَاشِئَةَ ٱلَّیۡلِ هِیَ أَشَدُّ وَطۡ‍ٔٗا وَأَقۡوَمُ قِیلًا ٦. هم گام‌های­مان را محکم برخواهیم داشت و هم سخنان ما محکم و اثربخش‌تر خواهد شد.

از آیه‌ی 11 تا انتهای سوره بیانِ سرانجام کسانی است که اهل تزکیه نشدند و قَدر و ارزش خود را ندانسته و نشناختند، از استعدادهای خدادادی آن‌چنان که بایسته است، بهره نجسته و از بسترهای موجود استفاده نکردند و به آن چیزهایی که داشتند بسنده کرده و فکر کردند که تکلیف همین است و همین تفکر باعث در جا زدن و ماندن و در نتیجه گندیدن آنها شد. یکی از اقوامی که از آن بسترهایی که خداوند با رحمت و حکمت خودش برای آنها فراهم کرده بود، استفاده نکردند، قوم ثمود بود.

﴿کَذَّبَتۡ ثَمُودُ بِطَغۡوَىٰهَآ ١١ إِذِ ٱنۢبَعَثَ أَشۡقَىٰهَا ١٢ فَقَالَ لَهُمۡ رَسُولُ ٱللَّهِ نَاقَةَ ٱللَّهِ وَسُقۡیَٰهَا ١٣ فَکَذَّبُوهُ فَعَقَرُوهَا فَدَمۡدَمَ عَلَیۡهِمۡ رَبُّهُم بِذَنۢبِهِمۡ فَسَوَّىٰهَا ١٤ وَلَا یَخَافُ عُقۡبَٰهَا ١٥ [الشمس: 11-15].

این آیات بیانگر چند امر است از آن جمله، گناهان موجب عذاب خدا در دنیا و قیامت می‌باشد. و تکذیب پیامبر خدا از جانب کافران مکه در صورتی که بدان استمرار ورزند اخطار و انذار خطر عظیمی را به دنبال دارد که چه‌بسا آنان را به هلاکت رساند، همان­گونه که اصحاب حجر، قوم صالح ÷ را به هلاکت رساند و محمد ج بطور قطع و یقین پیامبر خداست و انکار قریش به رسالت ایشان فاقد ارزش است و هیچ‌کس جز پروردگار جهان، فرمان­روا و فریادرس نخواهد بود و معاد و رستاخیز با دلایل قدرت و علم خدا ثابت شده‌اند.

﴿کَذَّبَتۡ ثَمُودُ بِطَغۡوَىٰهَآ ١١.

«ثمود [قوم صالح] از روی سرکشی [و به دلیلی تجاوز در ارتکاب معصیت پیامبرشان را] تکذیب کردند».

﴿ثَمُودُ﴾: «اصحاب حجر که پیامبرشان صالح ÷ را تکذیب کردند.»[10]

﴿بِطَغۡوَىٰهَآ﴾: «به سبب طغیان و سرکشی خود در شرک و معصیت‌ها» [11]

خداوند متعال در این آیه قوم کوچک ثمود را مثال می‌زند و دلیل انتخاب این قوم کوچک این است که آنها به مکه و قریش نزدیک بودند و قریش آثارشان را در نزدیکی خود می‌دیدند.

و این خبری از جانب خداوند متعال است که منظور اخطار قریشیان است از خطر تکذیب آنان به رسالت پیامبر خدا ج و از طرف دیگر تسلیت پیامبر خدا و مسلمانان است که فرمود: قوم ثمود به تکذیب پرداختند. به‌سبب گناهانی که به حدّ طغیان که همان اسراف و تجاوز از حد و مرز است، رسیده بودند.

آنان به صالح÷ گفتند: باید برای ما از درون صخره شتری بیرون بیاوری که حامله باشد و ناقه‌اش هم مانند مادرش به دنیا بیاید؛ صالح ؛ قبول کرد و چنین شد. پیامبر خدا با آنان شرط کرد که یک روز شما از آب برکه بنوشید و یک روز شتر بنوشد؛ در آن روز که نوبت شتر است، از شیر شتر بنوشید که برای همه کفایت می‌کند اما آنان سخن پیامبر خدا را زیر پا گذاشتند و با اینکه صالح ؛ به آنان گفته بود: این شتر معجزه­ی خداست و به او کاری نداشته باشید، شتر را پی کرده و کشتند.

﴿إِذِ ٱنۢبَعَثَ أَشۡقَىٰهَا ١٢.

«آنگاه که بدکار‌ترین ایشان [پس از تشویق قومش برای اقدام به جنایت] برخاست».

﴿إِذِ ٱنۢبَعَثَ[12]: «آن­گاه که بدبخت‌ترین‌شان شتابان برخاست جهت پی‌کردن ناقه،‌ شقی‌ترین افراد قوم را باشتاب برانگیختند.»

﴿أَشۡقَىٰهَا﴾»: «بدبخت‌ترین قبیله «قُدار ‌بن ‌سالف» بود که مثل قرار گرفته و می‌گفتند: از قدار مشؤوم‌تر»

آن­گاه که شقی و بدبخت‌ترین آن قبیله که «قُدار ‌بن‌ سالف» است به‌ پا خاست -تا شتر را پی کند و دیگران هم مانع کار او نشدند- و این قدار در شقاوت و کج‌رفتاری ضرب‌المثل قرار گرفته است، گفته می‌شد: «فلانی مشووم‌تر از قدار است» پیامبر خدا ج درباره‌ی ایشان می‌فرماید: «أَشْقی الأولّین والآخرین قدار بُنُ سالف»:[13] «در میان امت پیشینیان و پسینیان، قدار بن‌ سالف بدبخت­ترین افراد است».

اما این حدشکنی‌ها قوت گرفت و در شقی‌ترین و بدبخت‌ترین آنها خود را نشان داد. همه شریک جرم بودند اما به نمایندگی یکی را برگزیدند که از همه‌ی آنها شقی‌تر بود. ﴿إِذِ ٱنۢبَعَثَ یعنی خودش قانع و کاندید شد و گفت که شتر، مزاحم ما است، شتری که خودشان از خداوند درخواست کرده بودند که از دل کوه برای آنها به عنوان معجزه بیرون بیاورد، به شرطی که یک وعده استفاده از چشمه‌ی آب، مال مردم و قوم ثمود باشد و یک وعده آب چشمه، از آن شتر باشد. حدودی را که خود پذیرفته بودند، بعد از مدتی گفتند: این حدود آزادی را از ما سلب کرده است. از لحاظ اخلاقی افراد جامعه خود متوجه هستند که نظر به نامحرم زشت است، رشوه‌خواری و رباخواری نادرست است، لذا لازم نیست که داستان قوم صالح را به آن سال‌های دور محدود کنیم. البته نامش دیگر ثمود نیست، بلکه تکنولوژی و... است. علم خوب است؛ اما زمانی که انسان را به سمت جهنم ببرد و از انسان فرعون بسازد، انحصارطلبی ایجاد کند، مفید نیست. علمی که انسان را قارون کند و از انسان طاغوت بسازد علم نیست. ﴿إِذِ ٱنۢبَعَثَ أَشۡقَىٰهَا ١٢ لذا یکی پیش‌قدم شد که برود و این حد الهی را بشکند و مانع را بردارد و همه آزاد شوند و هر کاری که می‌خواهند انجام دهند.

﴿فَقَالَ لَهُمۡ رَسُولُ ٱللَّهِ نَاقَةَ ٱللَّهِ وَسُقۡیَٰهَا ١٣.

«پس پیامبر الله [= صالح] به آنان گفت: ماده ‌شترِ الله و [نوبت‌] آب‌خوردنش را [حرمت نهید بدی بر آن روا ندارید]».

﴿رَسُولُ ٱللَّهِ﴾: «صالح ÷»

﴿نَاقَةَ ٱللَّهِ وَسُقۡیَٰهَا[14]: «زنهار، ناقه‌ی خدا و نوبت آب خوردنش را حرمت نهید.»

پیامبر خدا صالح ج به آنان گفت: زنهار ناقه‌ی خدا را مواظب باشید آن­را رها کنید تا از زمین غذا بخورد و بیاشامد و آن­را نکشید که عذاب خدا شما را در بر خواهد گرفت، شتر و آب خوردنش را حرمت نهید؛ زیرا تقسیم‌بندی شده بود یک روز برای ناقه و یک روز برای آنان بود.

رسول کارش تبلیغ است. رسول خدا که در آنجا صالح÷ است، آخرین اتمام حجت را انجام می‌دهد که: ﴿نَاقَةَ ٱللَّهِ این شتر خدا است، از آن پرهیز کنید. و حدود خداوند را رعایت کنید. محدودیت ایجاد محرومیت نمی‌کند و هر محدودیتی محرومیت نیست. بسیاری از محدودیت‌ها مصونیت است و مصون‌بودن غیر از محروم‌بودن است. محروم‌بودن یعنی چیزی که مال شما است، از شما گرفته شود و اجازه‌ی استفاده از آن­را به شما ندهند. اما مصون‌شدن یعنی مالکیت شما محفوظ است، اما استفاده‌کردن از آن برای شما فعلاً مضر است و برای اینکه شما دچار این ضرر نشوید، هرچند که ظاهراً محرومیتی برای شما دارد، ولی به دنبال آن سلامت و صحت برای شما به ارمغان می‌آورد. پزشکی که بیمار خود را از  غذاهای لذیذ محروم می‌کند، این محرومیت تا زمانی که سلامت را به دنبال داشته باشد، ارزشمند است. ﴿رَسُولُ ٱللَّهِ صالح÷ است به آنها می‌گوید که این حدود خداوند است ﴿وَسُقۡیَٰهَا هم حرمت این شتر را رعایت کنید و هم آن حدودی را که خودتان به عنوان محدودیت پذیرفته‌اید، رعایت کنید و آن اینکه یک نوبت این آب، مال شتر باشد و یک نوبت مال شما باشد. بعضی اوقات شکستن حدود را می‌شود با توبه جبران کرد اما در بعضی از اوقات شکستن حدود با توبه هم قابل جبران نیست. تعطیل حدود جرأت مردم برای گناه را بیشتر می‌کند. اما قوم ثمود چه کار کردند، آیا این هشدار صالح÷ را پذیرفتند؟

﴿فَکَذَّبُوهُ فَعَقَرُوهَا فَدَمۡدَمَ عَلَیۡهِمۡ رَبُّهُم بِذَنۢبِهِمۡ فَسَوَّىٰهَا ١٤[15].

«[ولی آنان] او را تکذیب کردند و آن [ماده‌شتر] را کشتند؛ پس پروردگارشان به سبب گناهان­شان بر سرشان عذاب آورد و همگی آنان را با خاک یکسان کرد».

﴿فَکَذَّبُوهُ﴾: «ولی قومش او را تکذیب کردند، در آنچه آنان را باخبر می‌نمود.»

﴿فَعَقَرُوهَا[16]: «و سپس ناقه را کشتند و پی‌کردند.»

﴿فَدَمۡدَمَ: هلاک شدند.

قوم ثمود پیامبرشان صالح÷ را تکذیب کردند و شتر را که معجزۀ خداوند بود، کشتند؛ ناقه‌ی خدا از آبی می‌خورد که ابر فرو می‌ریخت و از چشمه جاری می‌شد ولی قوم ثمود، آن بدکاران، آب خدا را از آن ناقه‌ی خدایی دریغ کردند. و گفتند که این حد و حدود چیست؟ باید مانع را از سر راه برداشت و باید شتر را پی کرد و شتر را پی کردند. خداوندِ رحمان و رحیم با همه‌ی رحمت خویش به پیشنهاد آنها شتر را از دل کوه درآورد، برای اینکه حجت بر آنها تمام شود و اهل اصلاح و هدایت شوند. اما آنها نپذیرفتند و نهایتاً باید هلاک می‌شدند، چون حجت بر آنها تمام شده بود.

و خداوند آنان را به سزای گناهان­شان هلاک کرد و صاعقه و بانگ مرگ­باری از آسمان و لرزه زمین آنها را فرا گرفت و همه بیهوش بر زمین افتادند و آنها را با خاک یکسان کرد. و این عذاب و عقوبت همه را به طور یکسان دربر گرفت و همه هلاک شدند.

﴿وَلَا یَخَافُ عُقۡبَٰهَا ١٥[17].

«و [الله] از سرانجام آن [عذابی که بر آنان فرستاد و آنان را نابود کرد] بیم ندارد».

﴿لَا یَخَافُ: نمی‌ترسد:

1-   خداوند از عاقبت و سرانجام کیفرش نمی‌ترسد که کسی چیزی بگوید.

2-   خداوند از انجام کیفر، پشیمان نمی‌شود.

و از پیامد کار خویش -هلاک و نابودی آنان- بیمی بخود راه نداد؛ زیرا که هلاک کننده پروردگار همه، مالک همه و قاهر و قادر مافوق بندگان خود قرار دارد و او عزیز و حکیم است. خداوند حکیم از روی علم و حکمت خود، کیفر و سزا می‌دهد و در کارش پشیمانی راه ندارد؛ چرا که به آنان هشدار داده شد ولی آنان دروغ انگاشتند و نافرمانی کردند.

تعبیری که سید قطب از این آیه دارد، این است که کسی به میدان جنگ برود و از هیچ چیز و هیچ کسی نترسد، بسیار قوی می‌جنگد اما کمترین ترسی در وجودش باشد، نمی‌تواند قوی بجنگد و زمانی هم که قوی جنگید، قطعاً پیروز میدان خواهد بود، لذا خداوند بدون کمترین وحشت و هراسی از هیچ جهت و جنبه‌ای با قوت آنها را عقوبت کرد. یعنی قوی‌ترین و شدیدترین عقوبت‌ها را نسبت به آنها انجام داد؛ و قسمت آخر این سوره می‌خواهد به ما بگوید که خداوند رحمان و رحیم بعد از اینکه اتمام حجت‌ها را در قالب ارسال کُتب و ارسال انبیاء برای بندگانش انجام می‌دهد، مدتی هم بعد از آن به آنها مهلت می‌دهد تا متوجه و متنبه شوند و نهایتاً اگر متوجه نشدند، بندگان خود را در صورت وجود برای نابودی آنها به کار می‌گیرد و اگر بندگانی هم وجود نداشتند، در آن صورت خداوند خود وارد عمل می‌شود و مستقیماً کارها را به انجام می‌رساند.

2 نکته­ی مهم این سوره:

1-   جمع‌کردن هرچه بیشتر حسنات ماحیه: ﴿قَدۡ أَفۡلَحَ مَن زَکَّىٰهَا.

2-   ﴿وَلَا یَخَافُ عُقۡبَٰهَا: خداوند متعال هرچه در تقدیر انسان‌ها حکم کند بی‌حکمت نیست و حتماً در آن خیری نهفته است.

رهنمود آیات:

1-  بیان اینکه نجات و رهایی بنده از آتش و ورود ایشان به بهشت، بستگی به تزکیه‌ی نفس و پاک کردن آن از گناهان و معاصی دارد و شقاوت و خسران بنده به سبب آلوده شدن نفس با شرک و معصیت­هاست؛ تمام این­ها از جمله‌ سنت‌های الهی است و در حیطه‌ی اسباب و مسببات است.

2-  اجتناب از طغیان که همان اسراف در شر و فساد است و موجب تباهی انسان و نابوده‌کنندۀ آن است هم در دنیا و هم در قیامت.

3-  تسلّی بخش رسول گرامی و تخفیف رنج و محنت‌های ایشان، آن­گاه که می­گوید: قبل از قریش، قوم ثمود و دیگر امت­ها همچون اصحاب مدین و قوم لوط و فرعون، پیامبران عصر خود را تکذیب کردند.

4-  انذار و اخطار به قریش از سرانجام شرک و تکذیب و معاصی از قبیل ظلم و تجاوز از حد.

 




[1]- شروع آیه با قسم است بخاطر تشویق به اخباری که جواب قسم است و آن یک حکم تقریری نسبت به مصیر انسان در زندگی قیامت است.

[2]- تَلَهَا: از ماده‌ی تِلو است و به معنی حرکت‌کردن به دنبال چیزی و تالی یعنی چیزی که در پس چیز دیگری می‌آید. تالیِ قرآن یعنی کسی که آیات را پشت سر هم می‌خواند. تلاوت به معنی اقتدا و پیروی است و خداوند متعال در این سوره اشاره به تبعیت ماه از خورشید می‌کند و کلمه‌ی تلو به معنی پیروی‌کردن و به دنبال آمدن است.

[3]- جَلَّها: از ماده‌ی جَلو و به معنی روشن‌شدن و تجلی‌کردن چیزی که ابهام در آن بوده است. یعنی کشف بعد از خفا. یکی از اسم‌های خداوند جلیل است که از همین ریشه است. یعنی کسی که کارش جلادادن و روشن‌کردن است.

[4]- جائز است که «ما» در سه آیۀ: ﴿وَمَا بَنَىٰهَا و ﴿وَمَا طَحَىٰهَا مصدری باشد یعنی قسم به آسمان و بنای آن و به زمین و گستراندن آن و به نفس و تعدیل و تسویه‌ی آن، جز اینکه آنچه در تفسیر است اولی است زیرا قسم به پروردگار را دربردارد.

[5]- طَحَهَا: از ماده‌ی طحو به معنی بازکردن و پهن‌کردن چیزی می‌باشد.

[6]- سَوَّاهَا: اشاره به قوه‌ای است که خداوند در وجود انسان‌ها گذاشته است و از ماده‌ی تسویه است، یعنی هموار کردن چیزی به شکلی که هیچ جنبه‌ای بر جنبه‌ی دیگر طغیان نکند. کلمه‌ی مساوی هم از همین ماده است.

[7]- فَالهَمَهَا: از ماده‌ی ألَهمَ است که الهام یکی از انواع خواب‌ها است. درحالی­که خواب نیست، بلکه در حالت بیداری اتفاق می‌افتد، یعنی خوابی که از جنس بیداری است. انسان بیدار است، به فکر فرو رفته و چیزی به او القاء می‌شود. و این القاء می‌تواند شیطانی و یا رحمانی باشد.

[8]- اصل ﴿قَدۡ أَفۡلَحَ «لقد افلح» بوده زیرا «لام» جواب قسم است و بخاطر تفصیل و تطویل عبارات قسم که هشت جمله می‌باشد، «لام» حذف شده است.

[9]- خَابَ: به معنی خَیبت است و خَیبَت یعنی به مطلوب نرسیدن و مقابل فَلاح که به معنی به مطلوب رسیدن است و خَابَ یعنی ناامید شد.

      دَسَّها: اصل آن دَسَّسَ بوده است، بخاطر ثقالت سه‌سین در کنار هم، سین آخر را بخاطر تخفیف به «یاء» تبدیل نموده، «دَسّا» شده است. دَسّا: یعنی چیزی را میان دو چیز پنهان نمود تا آشکار نگردد؛ غرق‌شدن در معصیت، فرو رفتن در گناه به طوری که گناه انسان را بپوشاند که در این صورت استعدادهای انسان شکوفا نمی‌شوند، زیرا یکی از مواردی که باعث جلوگیری از شکوفایی استعدادها می‌شود، گناه و معصیت است و تدسیه در مقابل تزکیه می‌باشد.

[10]- ثمود همان قبیله‌ی معروف قوم صالح ÷ است و چون منازل آنان از سنگ بود لذا به آنان «اصحاب حجر» گویند. پس از ذکر آیات گذشته خداوند متعال قوم ثمود را به عنوان مثال و مصداق این آیات بیان می­کند.

[11]- طغو اسم مصدر طغیان است که طغیان عبارت از افراط در تکبر و خودبرتربینی است. «باء» سببیه است یعنی، قوم ثمود پیامبرشان را انکار نمودند به سبب سرکشی و طغیان­شان؛ زیرا هرگاه تکبر در انسان بیشتر شود، انسان را به انکار، معاندت و تکذیب می‌کشاند.

[12]- انبعث از فعل بعث است یعنی فرستادن، وقتی آن قوم قدار را فرستادند و قدار با موافقت آنان ناقه را کشت.

[13]- بنده حدیثی به این صورت سراغ ندارم اما روایتی وارد شده و علامه­ آلبانی نیز آن­را تصحیح کرده که بدین صورت است: «أشقى الأولین عاقر الناقة وأشقى الآخرین الذی یطعنک یا علی» و در معجم الکبیر طبرانی همین مضمون با شکلی دیگر آورده شده است. (مصحح).

[14]- ﴿نَاقَةَ ٱللَّهِ منصوب به تحذیر است همانگونه که در تفسیر بیان شده و اضافه بخاطر شرافت ناقه است. سقیا اسم مصدر از سقی یسْقی، سقیا است.

[15]- فَعَقَروُهَا: از ماده‌ی عُقر است، به معنی اصل، عقرِ هر چیزی، یعنی اصل هرچیزی و به پی‌کردن شتر عقر می‌گویند، زیرا شتر با پی‌کردن از پا درمی‌آید.

      دَمدَمَ: یعنی آنها را هلاک و نابود کرد.

[16]- عقروها: عقر، زخمی نمودن شتر است در اعضای دو دست تا به ‌سبب درد و الم بر روی زمین بیفتد، هنگامی که افتاد آن­را به کلی سرمی‌برند، ولی «عقرالبعیر» بر ذبح اطلاق شده، «فاء» در «فعقروها» برای ترتیب است.

[17]- عُقبی اسمی است برآنچه که به دنبال فعلی از افعال چه مجازات و چه پاداش حاصل می‌شود و آن وضعیتی است که به دنبال خیر و شر حاصل می‌شود.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد