تفسیر قرآن

تفسیر و معانی قرآن

تفسیر قرآن

تفسیر و معانی قرآن

تفسیر سوره‌ی بلد

تفسیر سوره‌ی بلد

سوره بلد: بَلَد به معنای «شهر» است و این سوره مکی می­باشد.

این سوره دارای سه نام است:

1-   بَلَد.

2-   لا اُقسم.

3-   العقبة.

این سوره هم مکی است و محور آیاتش با توجه به نام سوره (بلد) بیان مسؤلیت انسان در مسیر بندگی و اینکه لازم است از امکانات موجود در مسیر رشد و کمال کمک گرفته و قدری از تعلقات دنیایی خود بکاهد، تا بتواند به صف اهل ایمان ملحق شود. نام سوره هم بیانگر مکان نزول هدایت و برکات و ارزش‌های نهفته است، چرا که در طول تاریخ مصدر و منبع انتشار هدایت و برکت پیش از پیامبر خدا و در زمان پیامبر خدا و بعد از پیامبر تا به امروز در راستای اصلاح بینش انسان‌ها بوده است. بینش‌شان در رابطه با خداوند که خالق است و آمر در رابطه با خود که مخلوقند و مأمور؛ و حفظ این بینش و اینکه هرچه این بینش در وجود انسان ریشه پیدا کند به همان اندازه در راستای ادای مسؤلیت بندگی موفق خواهد بود و هرچه بینش مخلوق‌بودن و مأمور بودن در وجود انسان به ضعف گراید به همان اندازه در راستای بندگی دچار ضعف و سستی خواهد شد.

تقسیم‌بندی آیات سوره

از آیه 1 تا 4 استدلال است به آیات آفاق و انفس برای اثبات اینکه انسان در راستای راشد شدن و پخته‌شدن باید مشقات را تحمل کند و به همین خاطر خداوند تمام حیات انسان را در سختی و مشقتی قرار داده که این سختی‌ها و مشقات به پخته‌شدن شخصیت انسان کمک می‌کند، اما تعبیر قرآن پیرامون این سختی‌ها در بعضی از آیات بلا است، در اینجا کبد است و در جاهای دیگر به صورت امتحان، آزمایش، فتنه که همه‌ی این‌ها در حقیقت میادین و کوره‌هایی برای آبدیده کردن انسان‌ها از لحاظ شخصیتی هستند.

از آیه‌ی 5 تا آیه‌ی 10 بیان غفلت انسان در رابطه با خداوند و نتیجه‌ی این غفلت و اینکه خداوند از بندگان غافل نیست و غافل‌نبودن خداوند هم به شکل تهیه‌ی امکاناتِ استفاده از هدایت و ارائه طریق هدایت به انسان‌ها خود را می‌نمایاند، زیرا اگر خداوند از انسان‌ها غافل بوده، نه امکاناتی را در اختیار آنها قرار می‌داد و نه هدایت را به آنها نشان می‌داد.

از آیه‌ی 11 تا آیه‌ی 16 بیان مسؤلیت انسان که باید آن­را انجام دهد و این مسؤلیت عبارت است از کم‌کردن تعلقات دنیوی و انجام تکالیفی که با انجام این تکالیف است، ایمان در وجود انسان قوت می‌گیرد تا انسان خودش به اطمینان خاطر در رابطه با چیزی که دارد، نرسد، یقیناً نمی‌تواند این ایمان را به دیگری منتقل کند.

از آیه‌ی 17 تا آخر سوره یعنی آیه‌ی 20 هم بیان این مطلب است که انسان بعد از ادای تکلیف از بلاتکلیفی خارج می‌شود و جایگاه خودش را می‌یابد که آیا در صف مؤمنین است یا غیر مؤمنین. در صف اصحاب میمنه است و یا در صف اصحاب مشئمه.

بسم الله الرحمن الرحیم

﴿لَآ أُقۡسِمُ بِهَٰذَا ٱلۡبَلَدِ ١ وَأَنتَ حِلُّۢ بِهَٰذَا ٱلۡبَلَدِ ٢ وَوَالِدٖ وَمَا وَلَدَ ٣ لَقَدۡ خَلَقۡنَا ٱلۡإِنسَٰنَ فِی کَبَدٍ ٤[البلد: 1-4].

﴿لَآ أُقۡسِمُ بِهَٰذَا ٱلۡبَلَدِ ١[1].[2]

«سوگند به این شهر [مکه]».

﴿لَآ أُقۡسِمُ: از ادات تأکید قسم، نوعی از قسم طولانی؛ کلمۀ لا، نفی نیست بلکه تأکید است. معنی «لااقسم» به معنای «أقسم» آمده است و گفته‌اند که این لا زائد می‌باشد. درحالی­که با سیاق آیات قرآن و علم و حکمت خداوند سازگار نیست که چیز زائدی را در قرآن قرار داده باشد، در اصل «لا» زائد نیست، «لا أقسم» یعنی قسم نمی‌خوردم. قسم نمی‌خورم یعنی تأکیداً قسم می‌خورم با استناد به آیۀ ذیل:

﴿لَآ أُقۡسِمُ بِمَوَٰقِعِ ٱلنُّجُومِ٧٥ وَإِنَّهُۥ لَقَسَمٞ لَّوۡ تَعۡلَمُونَ عَظِیمٌ٧٦[3]: [الواقعة: 75-76]. اعلام اینکه قسم نمی‌خورم، خود شکلی از قسم‌خوردن می‌باشد. حالا چرا این صیغه را در ادبیات عرب و حتی ادبیات خودمان به کار می‌بریم؟ زیرا هنگامی که موضوعی کاملاً روشن باشد و نیاز به سوگند خوردن نباشد، اعلام می‌شود که سوگند نمی‌خورم.

﴿ٱلۡبَلَدِ: شهر مکه و دارای نام‌های بَلَد، بَکَّة، بلد الامین، ألبَلدة، مَکة، می­باشد.

خداوند متعال در شروع سوره به شهر مکه سوگند یاد می‌کند و آن به خاطر شرف و احترام این سرزمین است و اینکه خانۀ خدا در آن واقع شده و محبوب‌ترین مکان نزد خداوند متعال است و فضل و برتری این مکان بر همگان واضح است و دعا در این مکان و در خانۀ کعبه، رد نمی‌شود و قبول می‌شود؛ اگر انسان به استجابت دعای خود یقین داشته باشد.

همچنین دانشمندان کشف کرده‌اند که مکه دقیقاً در وسط کره‌ی زمین واقع شده است.

اما چرا احتیاج به سوگند نیست؟ برای اینکه این بلد را بسیار خوب می‌شناسید. چرا که بلدِ امین است، سرزمین وحی است. پس می‌دانید که این منطقه‌ای است؟ و چه ارزشی دارد؟ در جای دیگر هم خداوند در سوره‌ی تین به این منطقه قسم می‌خورد. حالا چرا خداوند اعلام می‌کند که قسم نمی‌خورم به این سرزمین؟

﴿وَأَنتَ حِلُّۢ بِهَٰذَا ٱلۡبَلَدِ ٢[4].[5]

«و تو در این شهر ساکنی [و جنگ و کشتن کسی که مستحق آن است و اسیرکردن کسی که مستحق اسیر شدن است، در این شهر برای تو حلال است]».

﴿أَنتَ: تو، منظور از «تو» رسول الله ج است.

آرای علما در مورد این آیه:

1-   قسم به مکه زمانی که تو در آن هستی و به خاطر عظمت و ارزش تو، این شهر، ارزش و فضیلت بیشتری پیدا می‌کند.

2-   زمانی می‌رسد که درب­های مکه به روی تو باز می‌شود و مکه به دست تو می‌افتد و تو ای پیامبر مکه را فتح خواهی کرد و بت‌ها را در کعبه خواهی شکست. (مژدۀ فتح مکه)

و این از اعجاز غیبی کتاب خداست که خداوند از قبل این خبر را به پیامبرش می‌دهد.

واو در اینجا واوِ قسم نیست، بلکه واوِ حالیه می‌باشد. من قسم نمی‌خورم به این سرزمین درحالی­که تو خود ساکن این سرزمین هستی. وقتی ساکن این سرزمین باشی، در نتیجه این سرزمین را می‌شناسی و من می‌خواهم به عنوان یک آیه از این سرزمین پُربرکت برای اثبات مطلبی استفاده کنم. پس بلد مبارک است، چون مکان وحی است و وقتی مبارک‌تر شده است که قدوم تو به آنجا رسیده است و تو ساکن آنجا شده‌ای. جایی که تو را از لحاظ شخصیتی ساخته و پرداخته کرده است. جایی که تمام مشقات و رنج‌ها را در آن به جان خریدی و به اوج کمال رسیدی. جایی که بیشترین آیات قرآن بر تو نازل شده است.

﴿وَوَالِدٖ وَمَا وَلَدَ ٣.

«و سوگند به پدر [= آدم] و فرزندانش»!

آرای علما در تفسیر این آیه:

1-   منظور، آدم÷ و اولادش می‌باشند.

2-   منظور، ابراهیم÷ و اولادش می‌باشند؛ چون به شهر مکه قسم یاد شده که آنها در آن زندگی می‌کردند.

3-   منظور، تمام پدران و فرزندان می‌باشد؛ چون انسان از نطفه و آبی ناچیز خلق شده که خود معجزه است.

اما این واو، واوِ قسم است. ﴿وَوَالِدٖ وَمَا وَلَدَ ٣ قسم به والد، یعنی کسی که تولید می‌کند و قسم به چیزی که تولید شده است. تفاسیر مختلفی برای این قسمت شده است که البته هیچکدام را نمی‌شود گفت که حتماً صحیح می‌باشند و چون به صورت نکره ذکر شده است، یعنی هر والدی. وما ولد یعنی آن چیزی را که تولید کرده و متولد ساخته است و ﴿وَوَالِدٖ وَمَا وَلَدَ ٣ ظاهر مطلب بسیار روشن است و اگر ما عطف هم کنیم، بهتر خواهد بود، یعنی عطف کنیم به آیه‌ی اول که قسم نمی‌خورم به این سرزمین، درحالی­که تو در این سرزمین هستی و قسم هم نمی‌خورم به هیچ پدر و به وجود آورنده‌ای و آن چیزی که به وجود می‌آید. آیه‌ی اول از آیات آفاق و این آیه هم آیه‌ی انفس می‌باشد. همان طور که می‌دانیم بخشی از آیات قرآن آیات آفاق و انفس هستند و بخشی دیگر از آیات قرآن آیات ترغیب و ترهیب هستند، یعنی می‌ترسانند و تشویق می‌کنند. با آیات دسته‌ی اول (آفاق و انفس) عقل‌ها مورد خطاب قرار می‌گیرند و با آیات دسته دوم (ترغیت و ترهیب) دل‌ها مورد خطاب قرار می‌گیرند و بعد از بیان این آیات است که شخصِ مخاطب تکلیفش روشن می‌شود، چون هم از لحاظ عقلی مورد خطاب واقع شده است و هم از لحاظ قلبی و آن وقت است که ما باید خداوند را بندگی کنیم، اما چگونه خداوند را بندگی کنیم؟ این است که آیات احکام به میان می‌آید و تمام قرآن همین سه مبحث را به انسان می‌آموزد، (آیات عقلی، آیات قلبی و آیات احکام) که شرح و تفسیر دارد و ما نباید کورکورانه بندگی کنیم. هم دلمان باید بخواهد که این تکالیف را انجام بدهیم و هم عقل‌مان به این تکلیف قانع باشد و تکلیف را حق بداند و ما با انجام آن تکالیف به کمال می‌رسیم و وقتی انسان‌ها به این بینش رسیدند، در ظِلال و پرتو این آیات مکی و مدنی، جامعه رنگ و بوی بهشت پیدا خواهد کرد. ممکن است کسی بگوید این آرمانی بیش نیست و ما به آن نمی‌رسیم، اما ما باید به قناعت عقلی و قلبی برسیم و شروع کنیم و یقین داشته باشیم که می‌رسیم. و اگر قرار بود این تفکر سلبی و منفی که الآن در جامعه‌ی ما در رابطه با دین و دینداری رواج دارد، تفکر پیامبر و اصحابش می‌بود، هرگز دین آنها بعد از هزارو چهارصد سال به ما نمی‌رسید. پس معنی آن این است که ممکن و شدنی است. یعنی آرمان و ایده آل نیست، بلکه واقعی و دست‌یافتنی می‌باشد.

جواب قسم آیه‌ی زیر است:

﴿لَقَدۡ خَلَقۡنَا ٱلۡإِنسَٰنَ فِی کَبَدٍ ٤[6].[7]

«یقیناً ما انسان را در رنج [و مشقت] آفریدیم [چنانکه در دنیا سختی­هایی به وی می­­رسد]».

این آیه جواب قسم است که ما انسان را در سختی و رنج خلق کردیم:

1-   سختی و مشقت دنیا.

2-   سختی و رنج ترک و دوری از گناه و معصیت.

استفاده از کلمه­ی کبد به دلیل زحمت زیاد است و جگرم خون شده، مثالی برای رنج زیاد است.

1-   کَبَد همان کَبدِی است که در بدن انسان وجود دارد و در همۀ زبان‌ها و ملیت‌ها، ضرب المثلی است برای بیان احساس ناراحتی و رنج در هنگام سختی.

2-   وقتی کسی دچار مشکل می‌شود، کبد و جگر او درگیر است و اگر کبد شخص دچار آسیب شود و از بین برود، قابل درمان نیست.

کبد به معنای سختی است. مگر خداوند بنده‌اش را دوست ندارد؟ بله اما می‌خواهد او را آموزش دهد. چون اگر بنده آموزش نبیند، نمی‌تواند تکلیفش را انجام دهد. مشکل جامعه‌ی ما به این دلیل است که مسؤلیت‌گریز هستیم و از زیر بار مسؤلیت شانه خالی می‌کنیم، چون نه آموزش صحیح در رابطه با دین و مفاهیم دینی داشته‌ایم و نه به دنبال این آموزش، پرورشی صورت گرفته است، زیرا آموزش تئوری می‌باشد و مسائل نظری را بیان می‌کند. اما وقتی که فرد بخواهد پرورش پیدا کند، راه پرورش فرد ادای تکالیف است و هیچ راهی جز انجام تکالیف وجود ندارد و تربیت باید با ادای تکالیف باشد، بلکه پرورش در گرو ادای تکالیف است. هرقدر تکالیف را انجام بدهد، به همان اندازه از لحاظ شخصیتی پرورش پیدا می‌کند. بنابراین، چقدر تکلیف انجام شود، به همان اندازه پرورش حاصل می‌شود و ادای تکالیف هم ذاتاً مشکل می‌باشد. خواب شیرین صبح را از دست‌دادن و صبح زود بیدارشدن و... مشکل می‌باشد. اما نتیجه‌ی این سختی‌ها پرورش می‌باشد، به شرطی که قصد را اصلح کنیم و آن اینکه این اعمال فقط برای خداوند باشد و اینکه خدایا من می‌خواهم تو را بندگی کنم. و این بندگی کردن هم آموزش می‌خواهد و هم پرورش. همه چیز کبد دارد و به این خاطر گفته می‌شود تکلیف، زیرا در انجام آن زحمت است و این زحمات به قول قرآن همان کبد می‌باشد و با انجام این تکالیف و به جان خریدن زحمات است که انسان پخته می‌شود و به کمال می‌رسد. اما هرچه تکلیف گریزی بیشتر، راحتی بیشتر و هرچه راحتی بیشتر، خامی و نپختگی بیشتر. و این رنج و سختی از هنگامی که در شکم مادرش جنین است تا هنگام وفات و پایان عمرش جدا نمی‌شود. در میان خون و ظلمت و... جنین در شکم مادر است کبد است، متولد می‌شود کبد است و حیات همه‌اش کبد است.

هرکه در این دیر مقرب‌تر است

 

جام بلا بیشترش می‌دهند

و اینجا بلاها است که انسان را سیراب می‌کند و به کمال می‌رساند. به جایی می‌رسد که به طور طبیعی هرگز نمی‌تواند به آنجا برسد. اما اگر در انجام تکالیف روزانه موفق گردید، خداوند تکالیف شبانه را بر او واجب می‌گرداند. خداوند می‌فرماید: اگر می‌خواهید خوب پرورش یابید، باید به دل شب پناه ببرید. وقتی که در مدرسه‌ی شب ثبت‌نام کردید و به دل شب پناه بردید. آن وقت از مدرسه‌ی شب فارغ التحصیل خواهید شد. و هنگامی که از مدرسه‌ی شب فارغ التحصیل شدید، دو مدال و دو جایزه از طرف خداوند به شما داده می‌شود، جایزه و مدال اول، این است که قدم‌های­تان را محکم برمی‌دارید و ثابت‌قدم می‌شوید. و مدال دوم این است که حرف‌های­تان حرف‌های محکم و اثرگذاری خواهد شد و به دل دیگران می‌نشیند. ﴿إِنَّ نَاشِئَةَ ٱلَّیۡلِ هِیَ أَشَدُّ وَطۡ‍ٔٗا وَأَقۡوَمُ قِیلًا ٦ [المزمل: 6] و تمام شخصیت ما هم همین است. یا عمل است و یا قول. عمل ما که اصلاح شد قدم‌های­مان استوار می‌شود. با تردید و شک و دودلی قدم برنمی‌داریم. حرف‌های­مان هم که اصلاح شد، «اقوم قیلا» یعنی راست‌ترین کلام را پیدا می‌کنیم. یعنی برای کسی حرفی باقی نمی‌ماند. البته برکاتش در نتیجه‌ی بودن با شب و استفاده از مدرسه شب است. ﴿إِنَّ نَاشِئَةَ ٱلَّیۡلِ نفسی که در دل شب پرورش پیدا می‌کند، این دو ویژگی را به دست خواهد آورد. آن‌چنان محکم در مسیر حرکت می‌کند، طوری که اگر پایش را بردارد، جای پایش باقی خواهد ماند و دیگران وقتی جای پا را ببینند، به دنبالش خواهند آمد. بنابراین، سختی‌ها باید باشند و خداوند با کسی دشمنی ندارد، بلکه بندگانش را بسیار دوست دارد و هرکسی را که بیشتر دوست داشته باشد، بیشتر در این مشقات قرار می‌دهد و در نهایت شخصیتش ساخته و پرداخته می‌شود. گفت: گلِ آدم بسرشتند و به پیمانه زدند. در زمان قدیم مثل امروز آسفالت و ایزوبام و... نبوده، بلکه بام‌ها را گل اندود می‌کردند اما گلِ خالی نبوده است، بلکه مقداری کاه هم قاطی گلِ می‌کردند و کسانی که بناهای ماهری بودند، این گل را وقتی با کاه قاطعی می‌کردند، چند روزی آن­را به حال خود رها می‌کردند و در این چند روز این گلِ چسبندگی پیدا می‌کرد و زمانی که آن­را اندود می‌کردند، دیگر تَرَک برنمی‌داشت. خداوند گلِ آدم را وقتی که سرشت: ﴿فَٱسۡتَفۡتِهِمۡ أَهُمۡ أَشَدُّ خَلۡقًا أَم مَّنۡ خَلَقۡنَآۚ إِنَّا خَلَقۡنَٰهُم مِّن طِینٖ لَّازِبِۢ ١١ [الصافات: 11] تعبیر قرآن (طین لازب) یعنی گلِ چسبنده، یعنی انسان را ساخته و پرداخته کرد و خلقت را به نحو مطلوب انجام داده است. و خدا گلِ وجود انسان‌ها را به وسیله‌ی بلاها و آزمایش‌های گوناگون یعنی کَبَد خوب سرشته، طوری که شخصیت آنها دیگر ترک برندارد و استحکام یابد. لذا اگر می‌خواهیم شخصیت ما ترک برندارد و متلاشی و متزلزل نشویم، باید خودمان را به دست خداوند بسپاریم.

و به دنبال مرگ سختی‌های قیامت هم در انتظار اوست که سرانجامش یا بهشت است که دیگر رنج و زحمت از او پایان می‌یابد و یا دوزخ که آغاز سخت‌ترین و شدیدترین عذاب در کمین اوست و این بر مبنای مشیت خداوند علیم و حکیم می‌باشد. این خبر الهی که مؤکد به بزرگ‌ترین قسم‌هاست به اینکه انسان از آغاز زندگیش تا پایان عمر در رنج، محنت و سختی است خود آرامش و تسلیتی است بر روان مؤمنانی که در مکه بودند و پیوسته در سختی و نیازمندی و چه بسا تعذیب و شکنجه از دست طاغوتیان قریش بسر می‌بردند بویژه آن مستضعفان مؤمن هم‌چون یاسر و فرزندش عمار، بلال، صهیب، خبیب و ... و حتی خود رسول گرامی هم از اذیت و آزار مشرکان در امان نماندند؛ وقتی مسلمانان آگاه به طبیعت زندگی باشند و بدانند که سعادت در راحتی و آسایشی دنیوی نیست، هرگونه سختی و مشقتی که در مسیر زندگی آنان قرار گیرد سهل و آسان می‌بینند و از قلق و اضطراب آنان می‌کاهد و موجب تخفیف آلام آنان می‌گردد؛ همان­گونه که این هشداری است به طاغوتیان و اعلام خطر به آنان که شاید از این غفلت بیدار شوند و محبت دنیا و متاع دنیا که آنان را مست نموده، به هوش آیند.

﴿أَیَحۡسَبُ أَن لَّن یَقۡدِرَ عَلَیۡهِ أَحَدٞ ٥ یَقُولُ أَهۡلَکۡتُ مَالٗا لُّبَدًا٦ أَیَحۡسَبُ أَن لَّمۡ یَرَهُۥٓ أَحَدٌ ٧ أَلَمۡ نَجۡعَل لَّهُۥ عَیۡنَیۡنِ ٨ وَلِسَانٗا وَشَفَتَیۡنِ ٩ وَهَدَیۡنَٰهُ ٱلنَّجۡدَیۡنِ ١٠ [البلد: 5-10].

﴿أَیَحۡسَبُ أَن لَّن یَقۡدِرَ عَلَیۡهِ أَحَدٞ ٥.

«آیا او گمان می‌کند [چون راه معصیت در پیش گیرد] هیچ کس بر [مجازاتِ] وی توانا نیست؟ [و از او انتقام نمی­گیرد حتی پروردگاری که او را خق کرده است]»؟

آیا انسان تصور می‌کند احدی بر او قدرت و هیمنه ندارد و می­تواند هر کاری که دلش می‌خواهد انجام دهد؟ زنگ‌هایی که ما را از خواب غفلت بیدار می‌کند، همین امتحانات، ابتلائات و... می‌باشند که اگر این‌ها نباشند، یقیناً انسان در ‌چنان خواب غفلتی فرو خواهد رفت که بیدار شدنش ممکن نیست، بلکه می‌پندارد که بسیار محبوب خداوند است. همچنان که در سوره‌ی فجر بیان شد، وقتی که به او نعمتی داده می‌شود می‌گوید: خداوند مرا اکرام کرده و وقتی که کمی دچار سختی در زندگی می‌شود، می‌گوید که خداوند من را دوست ندارد و به من اهانت کرده است.

﴿یَقُولُ أَهۡلَکۡتُ مَالٗا لُّبَدًا ٦[8].

«می‌گوید: [به خاطرِ انفاق،] مال زیادی را تباه کرده‌ام».

﴿أَهۡلَکۡتُ: تباه‌کردن، نابود و هلاک‌کردن مال چون صرف گناه شده است.

﴿مَالٗا لُّبَدًا: مال فراوان، کثیر و زیاد.

من صاحب امکانات زیادی بودم و دارائی‌های زیادی را از بین برده‌ام و هیچ کسی هم نبود که از من بپرسد که شما به چه حقی این کارها را انجام می‌دهی؟

﴿أَیَحۡسَبُ أَن لَّمۡ یَرَهُۥٓ أَحَدٌ ٧.

«آیا می‌پندارد که هیچ کس او را ندیده است؟ [و در مورد مالش محاسبه نمی­شود که از کجا به دست آورده و در چه راهی خرج کرده است]»

خداوند متعال در این آیه کسی که اموالش را در راه شهوت‌ها خرج کرده و به کار خود افتخار می‌کند، تهدید می‌نماید که آیا گمان می‌برد خداوند او را نمی‌بیند و از او اطلاع ندارد؟ و اعمالش را محاسبه نمی‌کند؛ البته که چنین نیست؛ بلکه خداوند او را دیده، اعمالش را ثبت کرده و جزا می‌دهد. مگر معقول است که خداوند وسیله و طُرق شنیدن و دیدن را به انسان داده باشد اما خود فاقد آن باشد؟

گفته‌اند: که منظور از این انسان «ابوالاشدّین» است که مال و دارائیش را در راه دشمنی با پیامبر خدا ج و اسلام با افتخار صرف می‌کرد. آری بطور قطع خداوند متعال او را دیده است و دانسته که چه مقدار مالی در این راه صرف کرده است و در آینده ایشان را در مقابل چنین کارهایش، محاسبه و مجازات خواهد داد و این اعتقاد فاسدش که می‌گوید: معاد و رستاخیزی نیست، باعث نجات او نخواهد شد. خداوند متعال قدرت و نعمتش را برای او عرضه می‌دارد و می‌فرماید:

﴿أَلَمۡ نَجۡعَل لَّهُۥ عَیۡنَیۡنِ ٨[9].[10]

«آیا برای او دو چشم قرار ندادیم؟ [که با آنها می­بیند]».

آیا معقول است که خود فاقد نیروی دیدن و مراقبت از شما باشیم؟

عَیۡنَیۡنِ: دو چشم.

﴿وَلِسَانٗا وَشَفَتَیۡنِ ٩[11].[12]

«و یک زبان و دو لب [که با آنها سخن می­گوید]»؟

تا با این زبان و لب‌ها بر سخن گفتن، خوردن، آشامیدن و نفس بیرون دادن توانا گردند. لب­ها چقدر وسیله‌ی زیبایی صورت و برای پوشاندن دهان و برای ادای حرف شنوی به کار می‌رود و دندان‌ها را می‌پوشاند.

﴿لِسَانٗا: زبان.

﴿شَفَتَیۡنِ: دو لب.

اشاره به این دو نوع از امکانات بسیار مهم است، خداوند امکانات فراوانی را به ما ارزانی داشته است، اما چرا تنها به این نعمات اشاره می‌کند؟ (زبان و چشم و لب‌ها) زیرا بیشترین برخورداری را از عالم شهادت، چشم‌ها دارند. سپس فرمود: زبان و دو لب زیرا بدون زبان و دو لب انسان نمی‌تواند سخنی بگوید، اصلاً هرچه بگوید فقط صدایی از دهانش خارج می‌شود، بدون اینکه زیر و بمی داشته باشد. لب‌ها هستند که کلمات ما را جمع و جور می‌کنند. لب‌ها هستند که حرف‌ها را به هم می‌چسبانند و نتیجه و معانی را القاء می‌کنند. پس لسان با شفتین هردو می‌شوند آلت ناطقه و وسیله‌ی نطق. بیشترین تحرک و بیشترین فعالیت در رابطه با سایر اعضای انسان را دو چشم و زبان دارند. نتیجه می‌گیریم که: به فرموده پیامبر رحمت، ملاکِ تمام ارزش‌ها و رسیدن به این کمالات زبان شما می‌باشد. اگر زبان را کنترل کردیم، به همه‌ی فضائلی که نداریم خواهیم رسید. در غیر این صورت همه‌ی آن فضائل از بین خواهند رفت.

﴿وَهَدَیۡنَٰهُ ٱلنَّجۡدَیۡنِ ١٠.[13]

«و او را به دو راه [خیر و شر] راهنمایی کردیم»

و ما دو راه خیر و شر، خوشبختی و بدبختی، هدایت و گمراهی را بدو نمودیم. هم از طریق فطرت و سرشت و هم از راه ارسال پیامبران به سوی او و هم از راه نازل کردن کتاب‌های آسمانی؛

خداوند متعال در این آیه از اصطلاح ﴿ٱلنَّجۡدَیۡنِ برای راه خیر و شر استفاده فرموده و نگفته‌ است: «طریق الخیر والشر» و آن به خاطر معنی کلمه ﴿ٱلنَّجۡدَیۡنِ است.

﴿ٱلنَّجۡدَیۡنِ: دو نجد: منطقه‌ای که در ارتفاعات بالادست واقع شده است.

خیر و شر نیز مانند ارتفاعات بالا، واضح و روشن است و پنهان و مخفی نیست و همه به وضوح آنها را می‌بینند و هدایت از گمراهی مشخص است.

شناخت خیر و شر بر اساس امور ذیل صورت می­گیرد:

1-   فطرت.

2-   عقل.

3-   اخلاق.

4-   پیامبران.

5-   کتاب‌های آسمانی.

خداوند متعال علاوه بر نجدین، وسایل و زمینۀ رسیدن به آن­را نیز برای ما مهیا کرده است. پس لازم است که انسان شکر نعمت‌ها را بجا آورده و از آنها برای انجام گناه کمک نگیرد.

چون ارتباط تنگاتنگی میان استفاده‌ی بهینه از چشم‌ها و زبان و اهل هدایت‌شدن انسان وجود دارد، پس زمینه‌ساز ما برای ورود به جهنم و یا بهشت، زبان و چشم‌هاست که هرچه دیده بیند، دل کند یاد. دیده می‌بیند و نظر می‌کند و دل آن­را یاد می‌کند و بر زبان می‌آورد. این است که لحظات ما یعنی نگاه کردن‌های ما باید نگاه‌های استاندارد باشد. چیزهای خوب را به عنوان غذا به چشم خود بدهیم، این غذا به دل می‌رود و زبان هم از همان غذا تغذیه می‌کند که به دل وارد می‌شود. از کوزه همان برون تراود که در اوست. برای این است که گفته‌اند، لحظات بسیار مهم می‌باشند و «لحظ» به معنای با گوشه‌ی چشم نگاه‌کردن است، به قول حافظ: آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند؛ آیا شود که گوشه چشمی به ما کنند؟ بعضی از گوشه‌ی چشم نگاه کردن‌ها خیر و برکت دارد و بعضی هم بلا و بدبختی به دنبال دارد. پس غذای چشم بسیار مهم است. این غذا می‌تواند نگاه‌کردن به آیات آفاق و انفسِ خداوند باشد و می‌تواند نگاه کردن به باران رحمت خداوند و... باشد و می‌تواند نگاه‌کردن به صحنه‌ی معصیت و گناه و فیلم‌های زشت و مستهجن از طریق وسایل صوتی تصویری و... باشد. ﴿وَهَدَیۡنَٰهُ ٱلنَّجۡدَیۡنِ١٠ و ما دو راه را پیش بندگان خود گذاشته‌ایم تا اختیار را از آنها سلب نکنیم و انتخاب آزادانه داشته باشند، زیرا اگر در دینداری اکراه و اجباری باشد، دینداری و فرمانبرداری ارزشی ندارد، لذا راه‌ها را کاملاً آشکار و واضح برایش نمایان کردیم، هم راه باطل را و هم راه حق را. ﴿ٱلنَّجۡدَیۡنِ یعنی دو راه واضح و روشن. برای اینکه کسی نگوید که ما مجبور بودیم یک راه را انتخاب کنیم. و در صورتی که دو راه کاملاً مشخص شده، وجود داشته باشد، در آن صورت انتخاب راهِ حق بسیار زیبا خواهد بود.

آیا باید انسان تمام این نعمت‌ها را فراموش کند و بخاطر نیاورد و آن مال و سامانی را که به او بخشیده‌ایم در راه جنگ با فرستاده و دین ما صرف و هزینه کند؟!!.

رهنمود آیات:

1-  بیان شرافت و عظمت مکه و اعلام مقام والای پیامبر خدا ج که در آن سکونت و اقامت دارد و عزیزتر و محبوب‌تر از ایشان نزد خدا در آنجا سکونت نداشته و ندارد.

2-  بیان شرافت آدم و نسل و سلاله‌ی صالح ایشان.

3-  بیان اینکه انسان پیوسته در مسیر زندگی دنیا تا هنگام وفاتش در رنج و محنت است و بعد از مرگ هم به استقبال سختی‌های قیامت قرار می‌گیرد تا آنکه سرانجام جایگاهش مشخص گردد که یا در بهشت است که به نعمت‌ها و آسایش نهایی دست می‌یابد و یا آتش جهنم است که آغاز عذاب سخت و رنج و محنت ابدی است.

﴿فَلَا ٱقۡتَحَمَ ٱلۡعَقَبَةَ ١١ وَمَآ أَدۡرَىٰکَ مَا ٱلۡعَقَبَةُ ١٢ فَکُّ رَقَبَةٍ ١٣ أَوۡ إِطۡعَٰمٞ فِی یَوۡمٖ ذِی مَسۡغَبَةٖ ١٤ یَتِیمٗا ذَا مَقۡرَبَةٍ ١٥ أَوۡ مِسۡکِینٗا ذَا مَتۡرَبَةٖ ١٦[البلد: 11-16].

این قسمت از سوره در جهت کم‌کردن و یا متعادل‌ساختن تعلقات دنیایی است. و این تعادل را خداوند در آیه‌ی 77 سوره قصص برای ما توضیح داده است که چگونه باید باشد که تعلقات دنیایی و مادی ما متعادل باشد و آن این است که هدف غایی را رسیدن به دارِ آخرت قرار دهیم ﴿وَٱبۡتَغِ فِیمَآ ءَاتَىٰکَ ٱللَّهُ ٱلدَّارَ ٱلۡأٓخِرَةَۖ وَلَا تَنسَ نَصِیبَکَ مِنَ ٱلدُّنۡیَا. و در رابطه با دنیا نیز ما سهم و نصیبی داریم و باید به آن برسیم و تنبلی‌کردن به نام قناعت جائز نیست و در روز قیامت محاسبه دارد. اما اینکه این مقدار چقدر باشد و آیا خداوند آن­را تعیین کرده است و یا به دست ما خواهد بود، واقعیت این است که ما قبل از مردن باید تمام ظرفیت‌های فکری، روحی، ایمانی، اقتصادی، اجتماعی، علمی و... خود را شکوفا کنیم. یعنی ظرفیت خالی نباید در وجود ما باقی بماند، مگر اینکه دیو را از آنجا خارج و فرشته را جایگزین آن بگردانیم. ﴿وَلَا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَأَنتُم مُّسۡلِمُونَ ١٠٢ [آل عمران: 102]. نمیرید مگر اینکه مسلم شوید. یعنی قبل از مردن باید به نصیب خود برسیم. اما راه رسیدن به این نصیب چیست؟ متعادل استفاده کردن از دنیا و مافیها به طوری که دنیا مانع انجام تکالیف خدایی ما نشود؛ چون ما با ادای تکالیف به خوشبختی و سعادت می‌رسیم.

﴿فَلَا ٱقۡتَحَمَ ٱلۡعَقَبَةَ ١١[14].

«پس به گردنۀ [سخت] قدم نگذاشت [و نیامد]».

﴿ٱلۡعَقَبَةَ: راه و گردنه‌ی سخت بین دو کوه مرتفع.

چرا این «ابوالاشدّین» و امثال او، آنچه را که در راه دشمنی با محمد ج صرف کردند، در راه خدا به مصرف نرساندند تا گردنۀ نجات را که همان راه سعادت است، پشت‌ سر گذارد و از آن عبور کند.

جهاد با نفس مانند عبورکردن از عقبه، سخت و دشوار است و راه آخرت خیلی طولانی و سخت است. پس انسان باید سعی کند این راه سخت را با عبادت و فرمان­برداری خداوند طی نماید؛ اگر از پول به جای استفاده در خوشگذرانی دنیوی برای آسانی راه عقبه و راه آخرت استفاده شود خیلی بهتر خواهد بود. راه بهشت سخت است و باید از پول برای رفتن در این راه استفاده شود.

به عبارتی چرا از این موانع و عقبات و مشکلات عبور نکرده است. چرا می‌خواهد همه‌ی کارها آسان و بر وفق مراد او باشد، آن هم بدون کمترین زحمتی، زیرا انسان همیشه دوست دارد، آسان و راحت به آن چیزهایی که می‌خواهد برسد و هرجا که زحمتی باشد عقب‌نشینی می‌کند. درحالی­که پیامبر می‌فرماید: «حُفَّتِ الجَنَّةً بِالمَکارة» یعنی راه رسیدن به بهشت از میان مشقات و مشکلات می‌گذرد و «حُفت النَّارُ بالشهوات». و راه رسیدن به جهنم پیروی از شهوات و آرزوها و امیال می‌باشد. لذا در این مسیر گام برداشتن و گذشتن از عقبه و تنگناها و پیچ‌های خطرناک و راه‌های مشکل و صعب العبور، انسان‌ها را به قله‌ها می‌رساند، اگرچه خطراتی هم دارد. اما نتیجه‌ی مطلوب و گوارایی خواهد داشت. پس چرا انسان عَقَبَات و سختی‌ها و مشکلات را به جان نمی‌خرد؟

﴿وَمَآ أَدۡرَىٰکَ مَا ٱلۡعَقَبَةُ ١٢.

«و تو [ای رسول] چه می‌دانی که گردنۀ [سخت] چیست؟ [که برای رسیدن به بهشت باید آن­را بپیماید]».

این اهمیت‌دادن و بزرگی مقام عقبه است.

هرجایی که در قرآن صیغه‌ی ماضی فرموده: «وما ادراک»، به دنبالش جواب: ما ادراک، آمده است. اما اگر به صیغه مضارع آمده باشد که بیشتر از یکی دو مورد نیست، یعنی «ما یدریک» جواب و توضیح نیامده است.

خداوند علیم در آیات بعد، گردنه را تفسیر می‌فرماید و برای عبور از گردنه پیشنهاد می‌دهد:

﴿فَکُّ رَقَبَةٍ ١٣[15].

«آزادکردن برده [مرد یا زن] است».

﴿فَکُّ: آزادکردن.

﴿رَقَبَةٍ: برده یا مسلمانی که نزد کافران اسیر است (فقط در جنگ کفر و اسلام برده وجود دارد). 

1-   آزادکردن برده.

این عقبه چیست؟ معنی ساده‌اش یعنی آزادکردن و رهانیدن گردنی است. ﴿فَکُّ رَقَبَةٍ١٣ رهانیدن گردنی و آزاد کردن برده‌ای. نجات دادن کسی که دارد به سمت جهنم و بدبختی می‌رود. باید آن شخص را از آن مسیر که در پیش گرفته جدا و آزاد کرد. حالا به دو طریق می‌توان این کار را انجام داد، یعنی دو راهکار را قرآن مطرح کرده است. یکی، کلمه طیبه و دیگری عمل صالح است. چون در سوره‌ی فاطر راه رسیدن به سعادت را چنین معرفی می­کند: ﴿مَن کَانَ یُرِیدُ ٱلۡعِزَّةَ فَلِلَّهِ ٱلۡعِزَّةُ جَمِیعًاۚ إِلَیۡهِ یَصۡعَدُ ٱلۡکَلِمُ ٱلطَّیِّبُ وَٱلۡعَمَلُ ٱلصَّٰلِحُ یَرۡفَعُهُ [فاطر: 10] با انجام اعمال صالح و با کملات طیبات می‌توان خود و دیگران را از مسیر بدبختی و شقاوت و جهنم رهانید و به مسیر سعادت و خوشبختی رهنمون شد. این یک معنی آزاد کردن است و در حدیث پیامبر آمده است که به حضرت علیس فرمود: ای علی! اگر شما بسترساز هدایت و راهنمایی یک نفر شوید، برای شما از دنیا و ما فیها بهتر است (رواه مسلم). پس عقبه کار سخت و مشکلی می‌باشد. و هدایت فکرها، دل‌ها و اندیشه‌ها کار آسانی نیست. ارتباط منطقی با فکرها، دل‌ها و اندیشه‌ها کار دشواری است. زیرا این عمل بسیار ظریف، حساس و در عین حال بسیار ارزشمند و مشکل است. خداوند می‌فرماید: چون به شما اختیار داده‌ایم و راه‌ها نیز مشخص شده‌اند، می‌توانید به مسیر خیر بروید یا مسیر شر، حق و یا باطل را پیش بگیرید، پس مقدمات از ما و استفاده از این امکانات هم با شما و نتیجه کار نیز تابع استفاده‌ی شما خواهد بود.

﴿أَوۡ إِطۡعَٰمٞ فِی یَوۡمٖ ذِی مَسۡغَبَةٖ ١٤[16].

«یا اطعام در روز قحطی [و گرسنگی که غذا به ندرت یافت می­شود]».

2-   غذادادن در روز قحط‌سالی که مردم گرسنه‌اند.

پس در هر ظروف و شرایطی اگر به وسیله‌ی مال و ثروت کسی را از بردگی و اسارت نجات دهیم، این کار ارزشمندی است. و مکانیزم تعامل اسلام با ناهنجاری‌های اجتماعی، اخلاقی، مکانیزم تعامل عرضی نیست، بلکه تعاملش، تعاملی طولی است. یعنی قدم به قدم و تدریجی ناهنجاری‌ها را ریشه‌کن می‌کند، یک ناهنجاری اجتماعی مانند شراب‌خواری موجود است که یک باره آن­را تحریم نمی‌کند؛ بلکه شراب‌خواری را به آرامی و طی چهار مرحله تحریم می‌کند و این یک قاعده را برای ما بیان می‌کند که برای از بین‌بردن یک سری مشکلات اخلاقی، اجتماعی و فرهنگی که در جامعه حاکم شده است، اگر قرار باشد که یک باره و عرضی برخورد کنیم، نتیجه منفی خواهد بود. در باب مسئله‌ی برده‌داری که چرا اسلام در رابطه با برده‌داری صریح و قاطعانه صحبت نکرده است؟ در پاسخ باید گفت که: اتفاقاً صریح صحبت کرده است اما این هم یکی از ناهنجاری‌های اجتماعی بوده است. واقعیتی است که بعضی از انسان‌ها بعضی دیگر را به بردگی خودشان درآورده‌اند. اما اینکه اسلام چگونه با این مسئله برخورد می‌کند، راه‌های متفاوتی را ارائه داده است. مثلاً در جایی آزاد کردن برده را کفاره گناهان برشمرده است. و در جایی آزاد کردن برده را به عنوان کفاره شکستن سوگند قرار داده است و... این در حالی است که شأن برده‌داری را تقبیح می‌کند و در عین حال راهی را هم پیش روی مخاطبین قرار می‌دهد که برده‌داری شایع نشود تا کم کم ریشه‌هایش خشکیده شد و بعد از چند سال نظام برده‌داری و غلامی و کنیزی از بین رفت. ﴿أَوۡ إِطۡعَٰمٞ فِی یَوۡمٖ ذِی مَسۡغَبَةٖ ١٤ غذا دادن به کسی در روزی که گرسنگی همراه با خستگی به او فشار آورده است. غذا دادن مطلوب است، اینکه انسان اهل طعام باشد چه برای افراد مستحق، چه برای افراد غیر مستحق؛ فعل پسندیده‌ای است. اما اینکه این کار چه وقت بسیار ارزشمند است و پاداش لازم خود را کسب می‌کند به ظروف و شرایط خاص بستگی دارد. یعنی درمانده‌ای که به اوج فقر و درماندگی رسیده است و راهی برایش باقی نمانده است، فقیری که کم کم به سوی ضعف ایمان و کفر می‌رود، چنین افرادی اگر مساعدت شوند، ارزشمند خواهد بود. معنی ساده آیه این است که به کسی که گرسنه است، غذا بدهید. انسان وقتی که در آیه دقت می‌کند، بسیار ساده به یکی از راه‌های زدودن فقر در جامعه پی می‌برد و آن اینکه کاری کنیم که گرسنه‌ای در جامعه باقی نماند و می‌دانیم که اولین نیاز بشری نیازهای فیزیولوژی است. به قول مولوی:

آدمی اول حریص نان بود

 

چون که قوت نان غذای جان بود

جو به نادر گشت مستغنی ز نان

 

طالب نام است و مدح شاعران

یعنی اول نیازهای مادی و دوم نیازهای امنیتی. دسته سوم از نیازها، نیاز به بودن در جمع است؛ انسان می‌خواهد جایگاهی را در اجتماع داشته باشد؛ جایگاهی حقوقی و بعد از این‌ها نیاز به خود شکوفایی است و کار به جایی می‌رسد که می‌خواهد استعدادهای بالقوه‌اش شکوفا شده و عینیت یابد. پس ملاحظه می‌شود که: ﴿أَوۡ إِطۡعَٰمٞ فِی یَوۡمٖ ذِی مَسۡغَبَةٖ ١٤ یعنی اینکه ساده‌ترین نیازهای جامعه در ابتدا باید مرتفع گردد و بعد از آن به بقیه‌ی نیازها پرداخته شود و این همان فقرزدایی است.

﴿یَتِیمٗا ذَا مَقۡرَبَةٍ ١٥[17].

«[خواه] یتیمی از خویشاوندان [باشد]».

﴿ذَا مَقۡرَبَةٍ: از نزدیکان، خویشاوند.

یتیم: شخصی که قبل از سن بلوغ پدرش را از دست داده باشد.

3-   کمک به یتیمی که از نزدیکان انسان باشد که دارای اجر مضاعف است چون هم صدقه است و هم صله­ی رحم.

یعنی محرومیت زدایی. یتیم در هر عصری محروم‌ترین قشر جامعه است و طبیعتاً یتیم‌بودن قبل از سنِ بلوغ است و از سن بلوغ به بالا اگر پدر هم نداشته باشند، دیگر یتیم محسوب نمی‌شوند. حال چرا در اینجا و جاهای دیگر سخن از یتیم و مسکین بیشتر به میان می‌آید؟ و چرا خداوند این دو قشر را بیشتر از همه نام می‌برد؟ زیرا محروم‌ترین قشر جامعه یتیمان هستند. آن هم یتیمی که صاحبِ قوم و خویشی و قرابت با انسان باشد. بنابراین، چون یتیم است، حقی و به سبب نزدیکی هم، حقی دیگر را پیدا می‌کند و لذا تعریف «اقتحام عقبه» یکی فک رقبه شد، چون توانایی‌ها و استعدادها متفاوتند و همه کس توانایی فک رقبه را با توجه به آن معنی که عبارت بود از: هدایت فکرها، دل‌ها؛ آزاد کردن انسان‌ها از اسارت‌های مختلف فکری و روحی و روانی و ایمانی و اجتماعی و اخلاقی ندارد و تنها بخشی از افراد جامعه این توانایی‌ها را دارند اما برای آنهایی که تنها توانایی مالی دارند، ﴿أَوۡ إِطۡعَٰمٞ فِی یَوۡمٖ ذِی مَسۡغَبَةٖ ١٤ از بین‌بردن نیازهای ابتدایی اقشار مختلف جامعه. مخصوصاً قشری که دچار فقر و محرومیت شده‌اند. به دنبال یتیم مسکین را هم اشاره کرده که بعد از یتیم مسکین هم محروم است. مسکین به کسی گفته می‌شود که فقر او را از حرکت متوقف ساخته و توانایی حرکت‌کردن را ندارد.

﴿أَوۡ مِسۡکِینٗا ذَا مَتۡرَبَةٖ ١٦[18].

«یا به مستمندی خاک‌نشین [که مالک چیزی نیست]».

﴿ذَا مَتۡرَبَةٖ: هیچ چیزی ندارد، خاک‌نشین (1- بدون خانه. 2- فقیر. 3- غریب. 4- بدهکار. 5- بی‌کس).

یعنی به بینوا و مسکینی که کاملاً خاکسترنشین شده است و به خاطر نیازمندی به خاک چسپیده و درمانده است و از شدت فقر چیزی جز خاک ندارد کمک کند. مسکین معمولی نیست و لذا در باب محرومیت‌زدایی از محرومان یا فقرزدایی بایستی به لایه‌های زیرین در ابتدا رسیدگی کرد، نه به لایه‌های بالایی. از پایین باید شروع کرد و کم کم به بالا رسید و رعایت اولویات بسیار اهمیت دارد. پیرامون گذشتن از عقبه که درجه‌بندی دارد و بایستی در آغاز به کسانی که بیشتر در فشار هستند، توجه نمود.

﴿ثُمَّ کَانَ مِنَ ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ وَتَوَاصَوۡاْ بِٱلصَّبۡرِ وَتَوَاصَوۡاْ بِٱلۡمَرۡحَمَةِ ١٧ أُوْلَٰٓئِکَ أَصۡحَٰبُ ٱلۡمَیۡمَنَةِ ١٨ وَٱلَّذِینَ کَفَرُواْ بِ‍َٔایَٰتِنَا هُمۡ أَصۡحَٰبُ ٱلۡمَشۡ‍َٔمَةِ ١٩ عَلَیۡهِمۡ نَارٞ مُّؤۡصَدَةُۢ ٢٠ [البلد: 17-20].

﴿ثُمَّ کَانَ مِنَ ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ وَتَوَاصَوۡاْ بِٱلصَّبۡرِ وَتَوَاصَوۡاْ بِٱلۡمَرۡحَمَةِ ١٧[19].

«آنگاه از کسانی باشد که ایمان آورده‌اند و یکدیگر را به صبر [بر عبادت و دوری از گناه و امتحانات] و مهربانی [با بندگان] توصیه نموده‌اند».

خداوند متعال بعد از ذکر اعمالی که باعث عبور از گردنه می‌شود، در این آیه از کسانی که ایمان آورده‌‌اند می‌گوید؛ زیرا اعمال فوق، حسنات ماحیه است و باعث پاکی گناهان و افزایش ایمان می‌شود.

اعمال فوق باعث رسیدن به اعمال زیر می‌شود.

ایمان + توصیه به: 1- صبر 2- رحمت

صبر:

1-   در طاعت خداوند.

2- در ترک معصیت خداوند.

2-   در قضا و قدر خداوند.

﴿تَوَاصَوۡاْ: توصیه، هم به خود و هم به دیگران.

﴿تَوَاصَوۡاْ بِٱلۡمَرۡحَمَةِ: نصیحت همدیگر که به یکدیگر رحم کنید و علت ذکر کلمه­ی مرحمه، این است که موضوع مال و فقیران و خرج بیهودۀ مال در راه هوی و هوس است.

﴿ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ: کسانی که ایمان آوردند. فضیلت عبادت در جمع.

﴿ءَامَنُواْ: ایمان آوردند:

1-   به خدا.

2-   ملائک.

3-   پیامبران.

4-   کتاب‌های آسمانی.

5-   روز قیامت.

6-   به قضا و قدر.

نکته­ی مهم این آیه:

1-   چهار موردِ ذکر شده، حسنات ماحیه هستند و مانند آب بر روی آتش، گناهان را پاک می‌کنند.

2-   توصیه به عبادت جمعی.

و کسی که این کارها را انجام داد و از عقبه و موانع عبور کرد و به آن قله‌ها رسید، باید سعی کند که در صف کسانی باشد که اهل ایمان هستند. در صف اهل ایمان‌بودن یعنی همان نیاز سوم که عبارت است از منزلت خود را در جمع پیدا کردن؛ اینکه انسان بدون جمع نمی‌تواند زندگی کند. حیوانات به محض اینکه از مادر متولد می‌شوند، بعد از زمان اندکی از والدین مستغنی می‌شوند. اما انسان حداقل 20 سال از عمر خود را همراه خانواده است و در محیط خانواده پرورش پیدا می‌کند تا اجتماعی زندگی‌کردن برایش خصلت شود و دوست دارد در جامعه، در خانواده، در محیط کار جایگاه داشته باشد. ﴿مِنَ ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ یعنی بودن در صف. نگاه ما باید یک نگاه قرآنی باشد که هر روز در آن تجدیدنظر هم بنمائیم. نگاه دیروز با نگاه امروز متفاوت است و نگاه امروز با نگاه فردا باید متفاوت باشد و این تفاوت باید وجود داشته باشد به قول اقبال: دیدن دگر آموز شنیدن دگر آموز، در یک حالت نمانیم. همیشه از خدایی که مقلب القلوب والابصار است، بخواهیم که عملیات دگرگون‌کردن قلوب و ابصار را در راستایی قرار دهد که ما را به کمال برساند. قلوب و ابصار، یعنی دل‌ها و دیده‌ها. باید هردو در حال تغییر باشند، آن هم به سوی رشد و کمال. اگر با نگاه دیروز به آیات قرآن نگاه کنیم، ما را در دیروز نگاه خواهد داشت. نیازها هر روز در حال تحول و تغییر هستند و قرآن هم به عنوان آخرین کتاب هدایت این توان را دارد که پاسخگوی نیازهای هر عصری باشد، لذا ما باید نگاه‌مان را عوض کنیم و به تعبیر سید قطب/ در تفسیر فی ظلال: قرآن آن مقدار از حجم و برکات و ثمرات و بینش‌ها را به تو می‌دهد که تو خودت را آن مقدار در اختیارش گذاشته باشی و در خدمتش باشی و متواضعانه بر سر سفره‌اش بنشینی. و این بودن در جمع، یک بودن خنثی و بی‌تفاوت و راکد نیست. بلکه یک بودن پرنشاط است. ﴿وَتَوَاصَوۡاْ بِٱلصَّبۡرِ بایستی هم اثرگذار بود و هم اثرپذیر. اثر گذاری فعال و اثرپذیری فهیم. پس در ﴿تَوَاصَوۡاْ هردو طرف آن وجود دارد. یعنی وصیت‌کردن دو طرفه. یعنی وصیت‌کردنی که هم اثرگذاری در آن است و هم اثرپذیری و قرار نیست که در وصیت‌کردن یک عده متکلم وحده باشند، بلکه همه باید مشارکت کنند. مشارکتی فراگیر. تواصوا بالصبر، این صبر هم با توجه به معانی مختلفش که گفتیم مدلول‌های متفاوتی دارد. ﴿وَتَوَاصَوۡاْ بِٱلۡمَرۡحَمَةِ١٧ به دنبال توصیه به صبر، افراد باید در راستایی همدیگر را به صبر سفارش کنند که جلب منفعت و دفع مضرات و موانع را به دنبال داشته باشد. یعنی توصیه‌ها در این راستا باشند و این رحمت را نیز نیازهای افراد مشخص می‌کند که چه نوع رحمتی را نیاز دارند؟ رحمت می‌تواند دفع ضرر فکری و جلب منفعت فکری افراد باشد و می‌تواند دفع ضرر اخلاقی و جلب منفعت اخلاقی باشد و... بنابراین، افراد بایستی بسیار به همدیگر نزدیک باشند و همدیگر را بهتر بشناسند، از دردهای همدیگر اطلاع داشته و وضعیت و مشکلات همدیگر را بدانند، خود را نامحرم همدیگر ندانند و اگر دردهای‌مان را به هم نگوییم مجبور می‌شویم که به نامحرمان بگوییم و هیچ تضمینی هم نیست که نامحرمان دردهای ما را درمان کنند و اگر کسی این‌چنین شد، معلوم است که خوشبخت و سعادت‌مند خواهد بود.

به وسیله این چهار مورد می‌توانی از این گردنه عبور نمایی:

1-  آزادکردن برده که در روایت وارد شده: کسی که برده‌ی مؤمنی را آزاد کند باعث فدیه‌ی او از آتش دوزخ می‌گردد.

2-  خوراک هنگام قحطی و گرسنگی، بویژه به یتیمی که خویشاوند است و یا به مسکینی که خاک‌آلود و در شدّت فقر است.

3-  ایمان صادق و واقعی به خدا، به رسول خدا و به آیات خدا و به دیدار خدا تا قلبش بدان زنده گردد.

4-  با مؤمنان مستضعف سفارش به صبر و شکیبائی کند که برحق ثابت ‌قدم باشند و با توانگران و مال‌داران سفارش به ترحم و مهربانی کنند تا به فقیران و مسکینان رحم کنند و نیازمندی آنان را رفع نمایند.

به وسیله‌ی این چهار مورد انسان می‌تواند از آن گردنۀ عاقبت‌نگری بالا رود و خود را از عذاب نجات دهد، انسان باید در این­گونه موارد مالش را صرف کند نه در راه دسیسه‌ها و توطئه‌ها علیه مسلمانان و مؤمنان صالح.

﴿أُوْلَٰٓئِکَ أَصۡحَٰبُ ٱلۡمَیۡمَنَةِ ١٨[20].

«اینان [که توصیف آنان گذشت] اهل سعادتند [که نامۀ اعمال به دست راستشان داده می‌شود و اهل بهشتند]».

آنان اصحاب دست راست، صاحبان یمن و برکت‌اند.

کسانی که دارای چنین صفاتی باشند، خداوند به آن­ها توفیق عبور از گردنه را عطا فرموده و آنان در روز قیامت کتاب اعمال‌شان را به دست راست می‌گیرند و آنان اهل سعادت و خوشبختی هستند؛ چون حقوق خدا و بندگان خدا را ادا کرده‌اند.

و در مقابل افرادی هستند که معتقد به راهی برای انتخاب نبودند.

﴿وَٱلَّذِینَ کَفَرُواْ بِ‍َٔایَٰتِنَا هُمۡ أَصۡحَٰبُ ٱلۡمَشۡ‍َٔمَةِ ١٩[21].

«اما کسانی ‌که به آیات ما کفر ورزیدند، آنان اهل شقاوتند [که نامۀ اعمال به دست چپ­شان داده می‌شود و به دوزخ می‌روند]».

هرکس که ایمان نیاورد و کفر ورزید و دین و حق را شنید ولی قبول نکرد و برنامه هدایت ما را قبول ندارد و حاضر نیست به آن اقرار کند و در مسیری که ما می‌گوییم حرکت کند و کارهای شایسته انجام ندهد و بر بندگان خدا رحم نکند، آنان کتاب اعمال­شان را به دست چپ می‌گیرند و در قیامت اهل شقاوت و بدبختی‌اند.

﴿أَصۡحَٰبُ ٱلۡمَیۡمَنَةِ:

1-   کتاب اعمال­شان را بدست راست می‌گیرند.

2-   جزء گروه اصحاب راستی هستند و اهل سعادت­اند.

﴿أَصۡحَٰبُ ٱلۡمَشۡ‍َٔمَةِ:

1-   کتاب اعمال‌شان را بدست چپ می‌گیرند.

2-   جزء گروه اصحاب راستی نبوده و اهل شقاوت­اند.

﴿عَلَیۡهِمۡ نَارٞ مُّؤۡصَدَةُۢ ٢٠.

«بر آنان [در روز قیامت از هر سو] آتش سرپوشید‌ه‌ای است [که راه فرار ندارند]»!

آنان به آتشی افکنده می‌شوند که:

1-   بسته و از همه سو احاطه است.

2-   از آن خارج نمی‌شوند.

طبیعتاً اینها در آتشی هستند که آتش سربسته‌ای است و هرگز راه گریز از این آتش برای ایشان میسر نیست. این بخاطر این است که آنان به آیات خدا کافر شدند و از پیامبرش فرمان نبردند. بودن آنها در دنیا نیز با توجه به وضعیتی که دارند، در واقع به مثابه‌ی‌بودن در آتشی است که هیچ راه‌گریزی را برای خود باقی نگذاشته‌اند.

رهنمود آیات:

1-  تقبیح و سرزنش کسانی که مال­شان را در راه معصیت خدا و پیامبرش به مصرف می‌رسانند و نصحیت آنان به انفاق در راه خیر که رهایی بخش و نجات‌بخش از آتش دوزخ است.

2-  بیان اینکه گردنه‌ی عذاب خدا در روز قیامت به وسیلۀ انفاق در راه خدا و ایمان و عمل صالح و سفارش همدیگر بدان، پشت سرگذاشته می‌شود.

3-  تقبیح کفر و تهدید شدید نسبت به دارندگان آن.

 




[1]- بلد: به معنای سرزمین است. سرزمینی که مظاهری از آبادی و عمران در آن موجود باشد.

[2]- آغاز به قسم به خاطر تشویق به آنچه بعد از قسم بیان می‌شود و کلمه «لا» اضافی است برای تقویت کلام است.

[3]- پس سوگند به جایگاه ستارگان. و اگر بدانید این سوگندی بزرگ است.

[4]- حِل: اصلش از ماده حل العقده، یعنی گره را گشود. حللت از ماده حل است به معنای منزلت، یعنی در جایی ساکن شدم. گفته می‌شود حَلّ دَینُهُ، یعنی زمانِ ادا کردن قرض او فرا رسیده است. محله یعنی مکان سکونت مجموعه‌ای از مردم و حلا حلالا یعنی چیزی را خداوند حلال کرد. گره‌ای در آن بود و خداوند آن گره و مانع را باز کرد و حلال شد. پس کلمه‌ی حلال هم از ماده‌ی حل گرفته شده است. خارج‌شدن از احرام برای مرد یا زن احلال نام دارد. در قرآن آمده ﴿وَإِذَا حَلَلۡتُمۡ فَٱصۡطَادُواْۚ [المائدة: 2] یعنی وقتی که از احرام خارج شدید، می‌توانید صید کنید.

      والد: که وَلَد هم از همین ریشه و هردو از ماده‌ی وُلد هستند و به معنی مولود به کار رفته است. مولود برای مفرد و جمع و بزرگ و کوچک به کار می‌رود که ولد دختر و یا پسر و یا تمام خانواده را دربر می‌گیرد. والد یعنی کسی که طبیعتاً این ولد را تولید می‌کند و به پدر گفته می‌شود و به مادر هم گفته می‌شود والده. اما چرا به آنها والد و یا والده گفته می‌شود؟ زیرا کسی که سبب ایجاد چیزی و یا اصلاح در چیزی و یا آشکار شدن چیزی شود، أب نام دارد. والد هم به این دلیل بر پدر اطلاق شده است چون سبب ایجاد شده است و البته می‌تواند سبب اصلاح هم بشود، زیرا ایجاد به تنهایی فایده ندارد و تنها تولد حیوانی است. بنابراین، پدر و مادر واقعی کسانی هستند که اصلاح هم انجام بدهند.

[5]- جمله: ﴿وَأَنتَ حِلُّۢ بِهَٰذَا ٱلۡبَلَدِ ٢ معترضه میان دو متعاطف است و فائده‌ی آن تسلیت رسول خدا و وعده پیروزی ایشان بردشمنانش می‌باشد.

[6]- کبد: کبد و یا کباد به معنی درد و سختی است، وقتی که گفته می‌شود کَبَدَ رجل یعنی مرد دچار سختی شد. کبد السماء یعنی وسط آسمان. کبد انسان یعنی جگرش؛ چون در وسط بدن قرار گرفته است.

[7]- ﴿لَقَدۡ خَلَقۡنَا ٱلۡإِنسَٰنَ جواب قسم است «انسان» جنس است و از آن فردی مشخص منظور نیست ولی بعضی بر این باورند که منظور أبو الاشدّین اسید ‌بن کلده جمحی است.

[8]- اهلکت: از ماده‌ی هلاک است. هلاک به معنی از دست‌دادن و گم‌شدن و نابودشدن چیزی است. به معنی مرگ هم به کار رفته است و لذا وقتی که خداوند می‌فرماید: ﴿کُلُّ شَیۡءٍ هَالِکٌ إِلَّا وَجۡهَهُۥ یعنی همه چیز هلاک‌شدنی و نابودشدنی هستند، جز خدا.

      لبدا: از ماده‌ی لد است به معنی جمع‌شدن دو یا چند چیز روی هم؛ متراکم‌شدن اشیاء بر روی هم و به یال شیر لبد یا لبد می‌گویند به خاطر این که دور گردن شیر را احاطه کرده و روی هم جمع شده‌اند و مال لبد هم یعنی مال فراوان. یعنی مالی که کم کم روی هم جمع شده و زیاد شده است.

[9]- عینین: از ماده عین است، به معنی وسیله‌ی بینایی، یعنی چشم. و به معانی مختلف به کار رفته است. وقتی گفته می‌شود فلانی تحت نظر من است، منظور این است که دارم از او محافظت می‌کنم. خداوند به موسی÷ می‌فرماید: ﴿وَلِتُصۡنَعَ عَلَىٰ عَیۡنِیٓ ٣٩ [طه: 39]. یعنی ای موسی! تحت نظر من ساخته و پرداخته می‌شوی.

[10]- ﴿أَلَمۡ نَجۡعَل... استفهام تقریری است در معنای توبیخ.

[11]- لسان: وسیله‌ی تکلم و به معنی قوه‌ی تکلم هم آمده است. اما نکته‌ی مهم این است که بعضی‌ها زبان‌شان سالم است و از لحاظ فیزیکی هیچ مشکلی ندارند اما قوه‌ی ناطقه‌شان تعطیل شده است و اختلاف لسان در قرآن: ﴿وَمِنۡ ءَایَٰتِهِۦ خَلۡقُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ وَٱخۡتِلَٰفُ أَلۡسِنَتِکُمۡ وَأَلۡوَٰنِکُمۡۚ إِنَّ فِی ذَٰلِکَ لَأٓیَٰتٖ لِّلۡعَٰلِمِینَ ٢٢ [الروم: 22] اینجا به معنی لغت است، یعنی اختلاف لغات.

      شفقین: از ماده‌ی شف یعنی لب. لبه‌ی چاه را هم شفه می‌گویند. و کسی که نزدیک به هلاکت می‌شود، می‌گویند: شفا علی الهلاک. یعنی: نزدیک است که بمیرد. کلمه‌ی شفاء هم از همین ریشه است.

[12]- مفرد «شفتین» شفه و اصل آن شفؤ بوده «واو» به‌ «هاء» تبدیل شده «شفه» جمع آن شفاه است.

[13]- نجدین: نجد به مکانی گفته می‌شود که مرتفع و بلند است و راه حق و باطل را هم نجدین گفته‌اند، زیرا هردو بلند و در معرض دید همگان قرار دارند. و باطل چون زرق و برق بیشتری دارد، افراد زیادی را به طرف خودش می‌کشاند. یکی از حکمت‌های وجود هوا و هوس، شیطان‌های درونی و بیرونی در مسیر عبودیت و بندگی این است که اگر شر و فسادی نباشد، دینداری کردن ارزشی ندارد. مهم این است که در تیر رس شر و فساد باشیم اما منحرف نشویم.

[14]- إقتحام: به معنی با فشار واردشدن به جایی تنگ است و راه‌های باریک را طی کردن، مستلزم نوعی فشار است، در کنار کلمه‌ی اقتحام کلمه عقبه را داریم. عقبه به معنی پاشنه‌ی پا می‌باشد. چون در عقب پا قرار دارد. و به صورت غیر حقیقی و استعاره برای کسانی که پس هر فردی متولد می‌شوند، به کار رفته است. بچه، نوادگان و ذریه‌ی او. کلمه‌ی عقبی را در قرآن داریم به معنی ثواب و پاداش است، چون انسان در آینده به آن می‌رسد. تلک عقبی الدار، یعنی پاداش خانه آخرت که نقدی نیست و انسان در آینده به آن می‌رسد. مُعاقَبَه و عُقُوبَه را نیز از همین ریشه داریم، به معنی عذاب و مجازاتی که انسان در آینده به آن می‌رسد. مُعاقبه و عُقوبَه را نیز از همین ریشه داریم، به معنی عذاب و مجازاتی که انسان در مرحله‌ی نهایی به آن می‌رسد، لذا همه در این معنای عقبه بودن یعنی، در آیندۀ ظاهر شدن مشترک هستند. کلمه‌ی عقبه به تنگنا هم ترجمه شده که توضیح داده نشده چه ارتباطی با معنی اصلی کلمه دارد، اما واضح است که در راه‌های تنگ و باریک انسان ابتدا قسمت جلوی بدنش را باید عبور دهد و بعد از آن قسمت عقبش را. یعنی اول با سر جلو می‌رود، وقتی که سرش عبور کرد، سپس بقیه‌ی اعضاء بدنش را از آنجا عبور می‌دهد. به همین خاطر به آن مسیرها و کانال‌ها و جاهای تنگ کلمه عقبه اطلاق شده است. اما معنی نهایی همان عبور از تنگناها است.

[15]- فک: به معنی جدا کردن است و تفکیک هم از همین ریشه است. به فک انسان فک گفته می‌شود، چون دو قسمتش (بالا و پایین) از همدیگر جدا می‌باشند و یا اینکه چون عملیات جداسازی غذا به وسیله‌ی فک معروف در بدن است که از زیر فک شروع می‌شود تا قسمت انتهایی حلقوم ادامه دارد و اشاره به جزئی از بدن است و منظور تمام آن است. در میان عرب‌ها وقتی گفته می‌شود: رقبه یعنی یک فرد یا یک نفر. وقتی گفته می‌شود برای کفاره فلان گناه یک رقبه مؤمنه آزاد شود، یعنی فرد مؤمنی که اسیر است، آزاد شود. لذا این اصطلاح بسیار رایج است که در زبان عربی بسیاری اوقات نام جزئی از یک کل برده می‌شود و منظور کل آن چیز است و رقیب هم از همین ریشه گرفته شده است، یعنی کسی که حافظ و نگهبان است، به طوری که کنترل کامل چیز دیگری را در دست دارد. چه در رابطه با انسان و چه در رابطه با غیر انسان (حیوان). و رقیب یعنی کسی که لُب و اساس و محور چیزی را در کنترل دارد، به طوری که هیچ چیزی از آن مطلب از حفظ و حراست او خارج نمی‌شود. مُرقب به جای بلندی گفته می‌شود که از آنجا بتوان همه جا را تحت کنترل و نظارت داشت. رُقوب هم به زنی گفته می‌شود که منتظر فوت بچه‌اش است.

[16]- مستغبه: از ماده‌ی سَغَبَ به معنای گرسنگی اما تفاوتش با جوع در این است که نوعی از گرسنگی که همراه با خستگی باشد، به آن سَغَب گفته می‌شود، به عبارتی گرسنگی که همراه با تشگنی و خستگی باشد.

[17]- مقربه: از ماده قُرب است و قرب انسان به خدا در حقیقت به معنی اتصاف پیدا کردن به صفاتی است که مطلوب و پسندیده‌ی خداوند هستند و هرچه انسان بیشتر صاحب آن فضائل اخلاقی شود، به مراتب قربش به خدا تحقیق شده است. مثلاً خداوند صاحب علم و حکمت است و انسان اگر صاحب علم و حکمت شود، به خداوند نزدیک شده است. و اگر صاحب حلم و رحمت شود، به خداوند نزدیک شده است و در عین حال اگر رذایل اخلاقی را پیدا کند، با پیدا شدن هرکدام از رذایل یک قدم از خداوند دور می‌شود. پس دورشدن چیز مادی نیست که ما بخواهیم تصور مادی داشته باشیم. و در قرآن تعبیر «لاتقربوا» را داریم که بلاغت و فصاحتش بیشتر از «لاتفعلوا» است. در بسیاری از آیات خداوند بندگانش را از انجام معاصی و کارهای زشت با صیغه‌ی لاتقربوا به جای لاتفعلوا... نهی می‌کند. ولاتقربوا یعنی نزدیک نشوید. مثلاً لاتقربوا الزنا، لاتقربوا مال الیتیم، لاتقربوا الفواحش، به آدم و همسرش می‌فرماید: لاتقربا هذا الشجره، در این میان نکته‌ای وجود دارد و آن اینکه در باب نهی از منکر، مقدمات رفتن به سوی منکر، منکر می‌باشد. انجام مقدماتی که منجر به منکر می‌شود، خود منکر است و چون این دین، دین پیشگیری است نه مداوا، این است که تعبیر پیش‌گیرانه را بکار می‌برد. یعنی می‌خواهد انسان و جامعه را واکسیناسیون کند. چرا که اگر کار به بستری‌شدن و مداوا بکشد، مشکل بزرگ‌تر می‌شود.

[18]- ذامتربه: از ماده‌ی تُراب است، به معنی خاک. وقتی گفته می‌شود فلان تَرَبَ، یعنی فلانی محتاج و فقیر شد. اصل تربَ یعنی به خاک چسبید، وقتی که کسی به خاک بچسبد، از لحاظ شخصیتی خاکی می‌شود و اگر از لحاظ شخصیتی هم خاکی بشود، دو معنی دارد، یک معنی‌اش همان متواضع‌شدن است، معنی دیگرش به معنی بیچاره و بدبخت‌شدن و به خاک‌نشستن است اما اگر همین تَرِب به شکل دیگری بیان شود، مثلاً گفته شود، فلان أترَبَ، یعنی فلانی ثروتمند شد و اصل معنی‌اش آن است که فلانی آن قدر صاحب مال شد که مال در دستش مثل خاک شده است، یعنی به اندازه خاک مال و ثروت دارد.

[19]- مرحمه: از ماده‌ی رحمت است و رحمت در حقیقت عبارت است از نیکویی‌کردن به کسی که استحقاق آن­را پیدا کرده است و یا جلب منافع به کسی و دفع مضار و ضرار کسی. خداوند رحمن و رحیم است، یعنی آنچه را که منفعت بندگانش در آن است، زمینه رسیدن به آن­را فراهم کرده است، چه از لحاظ مادی، چه از لحاظ معنوی و نیز ضررهای موجود را هم مرتفع ساخته است. فرق رحمت خدا با رحمت بندگانِ خدا در این است که رحمت بندگان همراه با رقت و نازک‌دلی است، اما رحمت خداوند مانند رحمت بندگان محدود و انفعالی نیست، رحمت صفتی است که قائم به ذات خدا می‌باشد، همیشه هست و خواهد بود.

[20]- میمَنه: از ماده‌ی یَمین است. به معنی دست راست و از ریشه یُمن به معنی مبارکی، خوشبختی و سعادت است. صاحبان خوشبختی را اصحاب المیمنه نام نهاده‌اند و هر کسی که برای خودش و دیگران منشأ خیر باشد، از او به اصحاب الیمین و یا اصحاب المیمنه تعبیر می‌شود.

[21]- مَشئمَه: از ماده‌ی شؤم به معنی نامبارک بودن و در مقابل یمن است. به افرادی که به شکلی افعال و اعمالی را انجام می‌دهند که آنها را از مسیر سعادت دور می‌کند و به شقاوت و بدبختی می‌رساند، اصحاب المشئمه گفته می‌شود.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد