تفسیر قرآن

تفسیر و معانی قرآن

تفسیر قرآن

تفسیر و معانی قرآن

تفسیر سوره‌ی عبس

تفسیر سوره‌ی عبس

محور آیات سوره‌ی عبس این است که داعی الی الله باید وظیفه‌ی خود یعنی تذکر را انجام دهد و نباید ذره‌ای از امکانات خود را در غیر این مسیر و برای غیر اهل این مسیر صرف نماید. چرا که توان و امکانات و از همه مهمتر عمر محدود است. لذا باید اولویت‌ها را در راستای استفاده‌کردن از امکانات و رسیدن خود و دیگران به کمال در نظر داشته باشد.

تقسیم‌بندی آیات:

یک مقطع کلی دارد و این مقطع خود نیز به مقاطع کوچکتر قابل تقسیم است.

از آیه‌ی 1 تا آیه‌ی 16 مقطع اول است که خود به مقاطع کوچکتر قابل تقسیم است.

از آیه‌ی 1 تا 4 بیان خطای اجتهادی را که هر دعوتگری در مسیر دعوت خود بدان دچار می‌شود.

از آیه‌ی 5 تا 7 بیان‌کننده‌ی این مهم است که داعی باید در وقت و امکاناتی که صرف نااهلان کرده تجدید نظر نماید و نباید این امکانات را در اختیار کسانی قرار دهد که شایستگی آن­را ندارند و در این رابطه تذکری به داعی به صورت غیر مستقیم و ضمنی داده می‌شود.

از آیه‌ی 8 تا 10 بیان‌کننده‌ی این واقعیت است که با انجام‌دادن این امر یعنی توجه کردن به کسانی که اهلیت و شایستگی آن­را ندارند به کسانی که اهلیت آن­را دارند بی‌توجهی صورت گرفته است. شاید در اینجا سؤالی مطرح شود که مگر دین، دین رحمت نیست؟ مگر نباید همه را تحت پوشش خود قرار دهد؟ جواب این است که بله. اما کسانی هستند که این رحمت را نمی‌پذیرند و اگر داعی اصرار نماید، همچنان که در سوره‌ی نازعات به آن اشاره رفت، ممکن است به نتایج مطلوبی نرسد. پس تا مرحله‌ای داعی اجازه دارد این رحمت را به همگان عرضه کند و بعد از اینکه جمعی آمادگی خود را برای پذیرش و قبول این رحمت با عمل ثابت کردند، آن زمان بایستی بیشتر امکانات صرف تربیت و تکمیل شخصیت آن‌ها شود. از آیه‌ی 11 تا آیه 16 بیان حقیقت و منزلت این دعوت است که در واقع تذکره است، یعنی چیزی نیست که در تضاد و تقابل با فطرت انسان‌ها باشد، بلکه این واقعیت و حقیقتی است که انسان‌ها آن­را فراموش کرده‌اند و وظیفه‌ی داعی متوجه ساختن کسانی است که به شکلی این حقیقت را از یاد برده‌اند. و این دعوت برای کسب منزلت و شخصیت نیازی به پذیرش ثروتمندان ندارد. چرا که این دعوت دارای ارزش ذاتی است. تا این جا مقطع اول سوره بود.

از آیه 17 تا آیه‌ی 22 بیان‌کننده‌ی این مسئله‌ی مهم است که انسانی که خود را بی‌نیاز از تذکر می‌داند با وجود واضح‌ترین دلایل عقلی و نقلی بازهم بر کفر خود اصرار می‌کند. لذا باید داعی وقت خود را صرف چنین افرادی نکند، اما از خداوند بخواهد که هدایت را نصیب آن‌ها بگرداند.

آیه‌ی 23 هم اشاره به این مهم می‌کند که انتظار می‌رود با توجه به امکاناتی که خداوند در اختیار بندگانش قرار داده، انسان می‌بایست مسیر خداوند را پیش گیرد اما این‌چنین نیست. با وجود کثرت امکانات و کثرت توانایی‌ها انسان‌ها به جای این که اهل شکر شوند، اهل کفر می‌شوند و طغیان می‌کنند.

از آیه‌ی 23 تا 32 استدلال به آیات آفاق و انفس برای اثبات حیات بعد از مرگ و یا به تعبیری ساده‌تر دعوت به حکمت است. با عقل‌ها و اندیشه‌ها سخن گفتن و عقل‌ها و اندیشه‌ها را متقاعد ساختن در راستای وجوب وجود حیات بعد از مرگ، زیرا عدم وجود حیات بعد از مرگ مهمل و بیهوده‌شدن لحظات زندگی و بی‌نتیجه بودن تلاش‌ها را رقم می‌زند، اگر پایان این باشد که انسان‌ها نهایت زحمت را بکشند و بمیرند و دیگر هیچ؛ پس چه بهتر که زودتر بمیرند که این استرس‌ها و اضطراب‌ها را کمتر داشته باشند. اما پیام حیات پس از مرگ به ما این است که تحمل این مشقات برای رسیدن و رساندن خود و دیگر به کمال ارزش‌ها است.

از آیه‌ی 32 تا آیه‌ی 42 استدلال به آیات ترهیب و ترغیب یعنی با دل‌ها وارد سخن شدن و انجام دعوت به موعظه‌ی حسنه. مورد خطاب قرار دادن عقل‌ها و قلب‌ها. بنابراین، داعی دو نقطه را مورد خطاب دعوت خود قرار می‌دهد، یکی سرها و دیگری دل‌ها. ما هم اگر قرار باشد، تنها از سرهای‌مان استفاده کنیم و دل‌های خود را تعطیل نماییم بعد از مدتی دچار انحراف خواهیم شد یا اگر به دل‌ها بپردازیم و سرها را فراموش کنیم، بازهم دچار مشکل خواهیم شد. و لذا باید هم عقل‌ها و هم قلب‌ها را پرورش داد و قرآن پرورش‌دهنده‌ی قلب‌ها و عقل‌ها است، یعنی هم فکر را اصلاح می‌کند و هم دل را. و مرحله‌ی جدال هم که پایان بخش دعوت است به شکلی در ابتدای سوره به آن اشاره‌ای رفته است که داعی مشغول تذکر دادن به کفار می‌شود، اما آن‌ها متأثر نمی‌گردند و کار به مجادله می‌کشد و مجادله هم منجر به مشغول‌شدن داعی و محروم‌شدن کسانی که طالب و مستعد هستند می‌گردد.

بسم الله الرحمن الرحیم

﴿عَبَسَ وَتَوَلَّىٰٓ ١ أَن جَآءَهُ ٱلۡأَعۡمَىٰ ٢ وَمَا یُدۡرِیکَ لَعَلَّهُۥ یَزَّکَّىٰٓ ٣ أَوۡ یَذَّکَّرُ فَتَنفَعَهُ ٱلذِّکۡرَىٰٓ ٤ أَمَّا مَنِ ٱسۡتَغۡنَىٰ ٥ فَأَنتَ لَهُۥ تَصَدَّىٰ ٦ وَمَا عَلَیۡکَ أَلَّا یَزَّکَّىٰ٧ وَأَمَّا مَن جَآءَکَ یَسۡعَىٰ ٨ وَهُوَ یَخۡشَىٰ ٩ فَأَنتَ عَنۡهُ تَلَهَّىٰ ١٠ کَلَّآ إِنَّهَا تَذۡکِرَةٞ ١١ فَمَن شَآءَ ذَکَرَهُۥ ١٢ فِی صُحُفٖ مُّکَرَّمَةٖ ١٣ مَّرۡفُوعَةٖ مُّطَهَّرَةِۢ ١٤ بِأَیۡدِی سَفَرَةٖ ١٥ کِرَامِۢ بَرَرَةٖ ١٦ [عبس:1-16].

سبب نزول آیات: «سبب نزول آیات به اختصار نقل می‌شود: عبدالله ‌بن ‌ام‌مکتوم مردی نابینا بود، ناگهان به مجلس پیامبر ج درآمد و با صدای بلند گفت: «عَلِمْنِیْ مِنْ مَا عَلَمَک اللَّه»: «یا رسول‌الله، از آنچه خدا به تو آموخته به من بیاموز». و این درحالی بود که پیامبر ج مشغول یکی از حساس‌ترین مذاکرات با سران قریش بود و می‌کوشید آنان را به اسلام دعوت کند. چهره‌های نام‌آوری چون عقبه، شیبه، ابوجهل‌ بن ‌هشام، عباس ‌بن عبدالمطلب، امیه بن‌ خلف و ولید بن مغیره در این مجلس حضور داشتند. و ابن‌ام‌مکتوم متوجه این وضع نبود، از این‌رو چون پاسخی از پیامبر ج نشنید، چند بار با صدای بلند سخن خود را تکرار کرد. پیامبر ج که درخواست او را بی‌موقع و نامناسب دید، ناراحت شد و اهمیتی به او نداد و به مذاکره‌ی خود ادامه داد؛ بدین مناسبت آیات آغازین سوره‌ی «عبس» نازل شد»[1]. و این اتفاق در ابتدای نزول وحی و دعوت به اسلام رخ داد.

این سوره و قول الله متعال، تذکره و یادآوری است برای:

1-   رسول الله ج.

2-   همۀ مردم.

رسول اکرم ج در آغاز دعوت با مشکلات متعددی روبرو بود از جمله:

1)     مشرکین مکه.

2)     یهودیان.

3)     سایر قبایل عرب.

4)     ترش­رویی با عبدالله ابن ام مکتوم س.

با این حال زمانی که این سوره در عقاب و سرزنش ایشان نازل شد، آن­را مخفی نکرد. پیامبر ج می‌دانست که این آیات در قرآن ثبت خواهد شد و تا ابد برای همگان خواهند ماند، ولی در ارسال این پیام کوتاهی نکرد و بعد از نزول این سوره، زمانی که عبدالله ابن ام مکتوم نابینا نزد رسول الله ج آمد، پیامبر گریه کرد و سر عبدالله را بوسید و گفت: «أهلاً بِالذی عقابنی رَبِّیْ» و این اعجاز این سوره است.

تفسیر آیات:

﴿عَبَسَ وَتَوَلَّىٰٓ ١[2].

«چهره درهم کشید و روی برگرداند».

﴿عَبَسَ﴾: «چهره درهم کشید، روی ترش کرد.»

﴿وَتَوَلَّىٰٓ﴾: «صورت شریفش را برتافت.»

چهره‌ درهم کشیده و روی برتافت که آن مرد نابینا پیش او آمد. این یک عتاب نازک و لطیفی است که خداوند متعال، پیامبرش محمد ج را بدان هشدار داد، آن­که روی درهم کشید و برتافت، پیامبر گرامی بود و آن نابینا که رسول بخاطر آمدنش چهره درهم کشید، عبدالله ‌بن ام‌مکتوم نابینا، یکی از مهاجرین و پسردایی خدیجه دختر خویلد ام‌المؤمنین بود.

سبب عتاب خدا نسبت به پیامبر خدا ج این بود که روزی در مکه عده‌ای از سران قریش بنام «عقبه و شیبه فرزندان ربیعه، ابوجهل، عباس پسر‌ عبدالمطلب و امیه ‌بن خلف، خدمت رسول خدا بودند و رسول ‌خدا ج آنان را به اسلام دعوت می‌کرد و پیوسته مشغول صحبت کردن با آنان بود و به تشویق و ترهیب آنان می‌پرداخت به این امید که ایمان بیاورند و به سبب ایمان آوردن آن­ها، اسلام در مکه رواج یابد. در این اثنا، عبدالله‌ بن ‌ام مکتوم آمد و فریاد زد و گفت: ای رسول خدا، آنچه خدا تو را آموخت مرا تعلیم دِه و چند بار تکرار نمود.

پیامبر خدا ج از این عمل ناراحت شد و دوست نداشت که صحبتش را با بزرگان قریش قطع کند، این بود که رسول ج چهره درهم کشید و روی برتافت و به او جواب نداد و همین که پیامبر خدا به خانه‌اش رسید، این آیات نازل شد.

چرا خداوند با استفاده از ضمیر غایب عقاب را شروع کرده است و مستقیماً پیامبر ج را مخاطب قرار نداده است؟

1)     به دلیل محبت و علاقۀ خداوند به پیامبرش.

2)     آرام آرام و به تدریج سرزنش را شروع کرد.

3)     این اخلاق همیشگی پیامبر ج نبوده و همیشه این کار را نمی‌کرده است.

4)     مانند فیلمی به تدریج آن­را برای پیامبر ج نمایش داده تا همه چیز را به یاد آورده و از رفتار خود درس بگیرد.

اصل این بود که بفرماید: عبست و تولیت. چون خطاب به پیامبر رحمت است. یعنی چهره ترش کردی، اخم کردی و پشت کردی. اما چون مقام مقامِ تذکر است و خداوند هم رابطه‌اش با پیامبر رابطه‌ی اصلاح و تربیت است و در باب تربیت ابتدا باید تذکر غیر مستقیم باشد، به خاطر اینکه دل کسی را که می‌خواهی مورد تذکر قرار دهی، نرنجانی.

خداوند در این­جا، به پیامبرش می‌گوید که در دعوت به کسانی که علاقمند نیستند، اصرار نکند و برای این کار، باید آن‌ها علاقمند و طالب باشند و عبدالله در تقاضای خود و طلب علم دین بسیار مشتاق بوده و اصرار می‌کرد و بعد از این ماجرا دیگر پیامبر در دعوت زیاد اصرار نمی‌کرد.

لذا خداوند به صیغه‌ی غایب صحبت می‌کند ﴿عَبَسَ وَتَوَلَّىٰٓ ١ یعنی روی ترش کرد. اخم کرد و پشت گردانید. و اعراض کرد. به چه خاطر؟ برای چه؟ برای این که:

﴿أَن جَآءَهُ ٱلۡأَعۡمَىٰ ٢[3].

«از اینکه آن نابینا [= عبدالله بن ام‌مکتوم] به نزدش آمد».

بخاطر آمدن عبدالله ‌بن مکتوم که رسول خدا را از ادامۀ دعوت بعضی از اشراف قریش به سوی اسلام بازداشت.

﴿ٱلۡأَعۡمَىٰ: «نابینا، کور» دلیل ذکر این عیب:

1)     چون با آن لقب مشهور بود.

2)     خداوند متعال از بیان این صفت، قصد توهین به او را نداشته و هدف اعلام شخص و شناخت اوست.

3)     برای سرزنش و عقاب بیشتر پیامبر ج.

4)     کسانی که معلول و معیوب هستند و نیازهای خاصی دارند باید بیشتر مورد توجه قرار گیرند.

اگر هدف از بیان عیب، تمییز و تشخیص باشد اشکالی ندارد ولی توهین، حرام است.

اما آیا آمدن یک کور می‌طلبد که چهره درهم بکشد و پشت گرداند؟ چه کسی نزد پیامبر بود، مهم نیست، اما مهم این است هریک از ما که در جایگاه داعی قرار دارد، ممکن است روزی دچار این خطا شود و البته خطا، خطای اجتهادی است و این به این معنی است که پیامبران در مسیر وحی و ابلاغ آن عصمت مطلق دارند اما در جنبه‌ی بشر بودن و انسان‌بودن مانند همه‌ی انسان‌ها احتمال خطا دارند. و اگر بشر نبودند نمی‌توانستند برای ما اسوه باشند و لذا بر حسب ضعف بشری باید بعضی اوقات دچار این خطاها بشوند. اما خطای آن‌ها، خطای بزرگ و جبران‌ناپذیر نیست که در برخی موارد از این خطاها به ذنب نیز یاد شده است که با عصیان فرق دارد اما ماجرا از این قرار است که: کوری نزد پیامبر می‌آید و از او می‌خواهد که ارشادش کند و می‌گوید: ای پیامبر! به من آنچه را که خداوند به تو یاد داده است، یاد بده و پیامبر به او هیچ توجهی نمی‌کند و این کار چندین بار تکرار می‌شود. برای این که پیامبر مشغول امر مهم دیگری است و آن این است که اگر افرادی را که طغیان­شان به اوج رسیده به راه راست بیاورد، بسیار برای دین و دعوت مفید خواهد بود. و خداوند رحمان به او (پیامبر) می‌فرماید که نه، این‌چنین نباید کار کرد ﴿عَبَسَ وَتَوَلَّىٰٓ ١ أَن جَآءَهُ ٱلۡأَعۡمَىٰ ٢ بعد از این آیه روی سخن را متوجه پیامبر می‌گرداند که:

﴿وَمَا یُدۡرِیکَ لَعَلَّهُۥ یَزَّکَّىٰٓ ٣[4].

«و [ای پیامبر] تو چه می‌دانی؟ شاید او [از گناهانش] پاک ‌شود».

﴿لَعَلَّهُۥ یَزَّکَّىٰٓ﴾: «شاید او از گناهان پاک و آراسته گردد.»

﴿یَزَّکَّىٰٓ: اعمال صالح انجام دهد که باعث پاک‌شدن گناهان شود.

و چه می‌دانی شاید او از آن قرآن و سنتی که می‌خواهد یاد گیرد، بخواهد خود را آراسته و روحش را پاک گرداند. و چیزی را یاد بگیرد که باعث تزکیه و پاکی او شود، می‌خواهد استعدادهای بالقوه‌ی او شکوفا گردد و به کمال برسد. ﴿لَعَلَّهُۥ یَزَّکَّىٰٓ ٣ یا این که اهل تزکیه است اما چون غفلتی بر او عارض شده می‌خواهد بار دیگر دچار این غفلت نشود. چرا که حسنات گناهان را پاک می‌کند.

﴿أَوۡ یَذَّکَّرُ فَتَنفَعَهُ ٱلذِّکۡرَىٰٓ ٤[5].

«یا پند گیرد و این پند به سودش باشد».

﴿أَوۡ یَذَّکَّرُ﴾: «یا پند پذیرد.»

تو چه می‌دانی شاید عبدالله با این طلب و درخواستش از شما، آنچه را می‌شنود پند گیرد و از خواب غفلت بیدار شود. و نهایتاً این تذکر و این بیدار شدن و آن اندرز شما بدو سود رساند و در او اثر کند و از آن در زندگی‌اش استفاده کند و گناه را ترک کند و علم او به او منفعت و سود برساند.

این جریان از زبان مولوی در مثنوی چنین آمده است:

چون دوایت می‌فزاید درد، پس

 

قصه با طالب بگو، بر خوان: عبس

چون که اعمی طالب حق آمده است

 

بهر فقر او نشاید سینه خست

پس انسان نباید نصیحت را ترک کند؛ چون اگر قصد توهین و تحقیر نداشته باشد بالاخره روزی اثر می‌کند.

خداوند بعد از طرف­داری و بیان عذر ابن ام مکتوم نابینا، در ادامه چنین می‌فرماید:

﴿أَمَّا مَنِ ٱسۡتَغۡنَىٰ ٥.

«اما آن کس که [به خاطر اموالش از ایمان اظهار] بی‌نیازی می‌ورزد».

اما آن کس که به سبب مال و جاهی که دارد، خود را از ایمان، علم و دین، بی‌نیاز می‌داند و خویش را از شنیدن حرف حق و دعوت دین و شنیدن حق و کلام خداوند بی‌نیاز می­داند، آن کسی که غنای کاذب یعنی غنای مادی، او را به طغیان کشانده است، تو به آن‌ها می‌پردازی؟

﴿فَأَنتَ لَهُۥ تَصَدَّىٰ ٦[6].

«پس تو به او روی می‌آوری و می­پردازی».

تو به او می‌پردازی و رویت با اوست، به سیه دل چه سود خواندن وعظ. با این­که آنان ابراز بی‌نیازی می‌کنند باز تو به آن‌ها اصرار می‌کنی؛ از این آیه درمی­یابیم که نباید بر هدایت و ابلاغ دین و دعوت­ به دین، اصرار کرد و باید مدعو خود، طالب و خواستار دین و علم باشد.

﴿وَمَا عَلَیۡکَ أَلَّا یَزَّکَّىٰ ٧.

«درحالی‌که اگر او خود را [از کفر به وسیله اسلام] پاک نسازد [و توبه نکند] ایرادی بر تو نیست»؟!

روی‌آوردن به توان­گر و ثروتمندی که خود را بی‌نیاز از حق می‌داند و علاقه‌ای به خیر ندارد و در مقابل، رهاکردن کسی که از این توان­گر سزاوارتر است (عبدالله ابن ام مکتوم که طالب علم بود) شایستۀ تو نیست؛ زیرا اگر توان­گر، تزکیه و پاک نشود گناهی بر تو نیست و تو به خاطر کار بدِ او مورد بازخواست قرار نمی‌گیری. و هیچ تکلیفی بر تو نیست و هیچ گناهی بر تو نوشته نخواهد شد، اگر آن‌ها تزکیه نشوند.

گر دو سه ابله تو را منکر شدند

 

تلخ کی گردی؟ چو هستی کان قند

مهم نیست که تو را انکار کنند، زیرا تو خود معدن قند و صفاها و شیرینی‌ها هستی.

﴿وَأَمَّا مَن جَآءَکَ یَسۡعَىٰ ٨ وَهُوَ یَخۡشَىٰ ٩.

«اما کسی که شتابان (برای کسب خیر] به سراغ تو می‌آید و [از الله] می‌ترسد».

﴿یَسۡعَىٰ﴾: یعنی در طلب خیر -علم و هدایت- به‌سوی تو می‌شتابد.

خدواند متعال عتاب و سرزنش رسولش را با کلمات زیبا و گوارا تکرار می‌کند و می‌فرماید:

اما آن­که شتابان و با اشتیاق، با شور و با شعور به‌سوی تو می‌آید (منظور عبدالله ابن ام مکتوم نابینا است) و در مجلس تو حضور پیدا می‌کند و با خوشایندترین نام -یا رسول‌ الله- تو را خطاب می‌کند؛ درحالی­که او از خدا و مجازاتش ترسان است.

﴿فَأَنتَ عَنۡهُ تَلَهَّىٰ ١٠[7].

«پس تو از او غافل می‌شوی [و به بزرگان مشکرین می‌پردازی]».

از او روی برمی‌گردانی؟ خودت را به کار دیگران سرگرم می‌کنی و به او نمی‌پردازی؟

اعمی روشن دل آمد در مبند

 

پند او را داده که حقِ اوست پند

بینش دینی این را به ما می‌گوید، چون اگر قرار باشد ما بخواهیم بدون برنامه از عمرمان برای هر کسی هزینه کنیم در آن صورت کسی تربیت نمی‌شود.

احمدا! نزد خدا آن یک ضریر

 

بهتر از صد قیصر است و صد وزیر

احمدا! این جا ندارد مال سود

 

سینه باید پُر ز عشق و درد و دود

در این­جا قاعده­­ی معروفی به دست می‌آید و آن این است که مصلحت محقَق نباید به خاطر مصلحتی که گمان تحقق آن می‌رود، رها شود. باید به طالب علم و نیازمند کسب دانش، توجه بیشتری شود تا کسی که چنین نیست.

﴿کَلَّآ إِنَّهَا تَذۡکِرَةٞ ١١.

«هرگز چنین نیست؛ بی‌گمان، این [آیات] تذکر و یادآوری است [برای کسانی که با آن روی آورند]».

﴿کَلَّآ﴾: «زنهار، چنین مکن»

﴿إِنَّهَا تَذۡکِرَةٞ﴾: «این آیات پند و یادآوری است.»

این آیات و مضمون‌ آن که عتاب دوست با دوست و بهتر بگویم: ملامت معشوق بر عاشق[8]، یک پند و یادآوری است.

آرای علما در مورد این آیه:

1-   کل قرآن تذکره و پند است.

2-   این سوره و نصیحتی که در آن آمده، پند و تذکره و مفید است بدین صورت که در دعوت به این افراد، اصرار نکنیم.

و این یادآوری و پند، هم برای پیامبر ج و هم برای همگان می‌باشد.

این آیات و این قرآن تذکره است و آمده تا افراد را از خواب غفلت بیدار کند. یکی از اهل صلاح می‌گوید: جامعه‌ی بشری در میان یک حلقه‌ی آتشین به خواب رفته است. و این حلقه‌ی آتشین هر لحظه تنگ‌تر می‌شود، و آن‌ها هنوز هم در خواب هستند. اما از میان افرادی که خوابیده‌اند چند نفری خواب‌شان سبک است و راه‌هایی برای بیدار کردن افراد به نظرشان می‌رسد، یکی این که داد و هوار راه بیندازند، دیگر این که از اول همه را یکی یکی بیدار کنند و... بالاخره بهترین و عاقلانه‌ترین کار این است که بیایند و ببینند از میان افرادی که خواب رفته‌اند چه کسانی خواب‌شان سبک است، آن‌ها را بیدار کنند و تعداد نفرات بیدار شده که زیاد شد، می‌توانند افراد بیشتری را از خواب بیدار کنند و این معنی ﴿وَأَمَّا مَن جَآءَکَ یَسۡعَىٰ ٨ وَهُوَ یَخۡشَىٰ ٩ این جا بود که مولوی گفت: من نیاز ندارم دیگران من را تأیید کنند.

گفت: از اقرارِ عالم فارغم

 

آن که حق باشد گواه او را چه غم؟

﴿فَمَن شَآءَ ذَکَرَهُۥ ١٢.

«پس هرکس بخواهد از آن پند گیرد».

پس از بندگان خدا هرکه خواهد از این وحی و تنزیل پند گیرد، خداوند متعال آنچه را که بندگانش به آن نیاز دارند، در کتابش بیان نموده و هدایت را از گمراهی مشخص کرده تا هرکسی می‌خواهد به آن عمل کند. و اجباری در بیدار شدن نیست. بعضی از افراد هستند که عمیق خوابیده‌اند و تقریباً به هیچ وجه نمی‌توان آن‌ها را بیدار کرد. ﴿لَآ إِکۡرَاهَ فِی ٱلدِّینِ اجباری در دین نیست. مهم این است که انسان از درون بیدار شود.

﴿فِی صُحُفٖ مُّکَرَّمَةٖ ١٣[9].

«در صحیفه‌های ارجمندی [نزد فرشتگان ثبت] است».

﴿مُّکَرَّمَةٖ﴾: «نزد خدا ارجمند.»

                                1) حسی: که از طریق الله، جبرئیل و محمد ج به ما رسیده.

مکرم:

                         2) معنوی: از طریق معلومات ارجمند و گران­قدر است.

در صحیفه‌هایی که نزد خداوند متعال، گرامی، آسمانی و پاک و منزّه از تماس شیاطین -دور از هرگونه تحریف و آمیزش و پاک از هر نوع شائبه‌ی خرافات و عقاید باطل و فاسد می‌باشد-؛

چه ارتباطی میان این آیات وجود دارد؟ پیامبر می‌خواهد به شکلی در میان سران و بزرگان و اشراف قریش در آن زمان و در هر زمانی برای این دعوت منزلت و جایگاه ویژه‌ای به دست آورد. اما خداوند فرمود: نیازی نیست. چرا؟ چون جایگاه این دعوت را کسی دیگر از قبل تعیین کرده است. مقام این دعوت بالاتر از آن است که بخواهی به وسیله‌ی اشراف برایش مقام و منزلت ایجاد کنی. ﴿فِی صُحُفٖ مُّکَرَّمَةٖ ١٣ مقام این دعوت و برنامه در نامه‌های مکرم و بزرگ و ارزشمندی است که از سوی خداوند تکریم شده است.

﴿مَّرۡفُوعَةٖ مُّطَهَّرَةِۢ ١٤[10].

«[در جایگاهی] بلندپایه و پاکیزه [از پلیدی]».

﴿مَّرۡفُوعَةٖ﴾: «والا در آسمان»

﴿مُّطَهَّرَةِۢ﴾: «پاک شده، منزه از تماس شیاطین»

﴿مَّرۡفُوعَةٖ:       حسی: از آسمان نازل شده.

معنوی: دارای قدر و منزلت بالا، عالی­قدرتر از همه­ی کتاب‌های                                         آسمانی

 حسی: ذاتی، لمس با ناپاکی و بدون وضو درست نیست
             
﴿لا یَمَسُّهُۥٓ إِلَّا ٱلۡمُطَهَّرُونَ ٧٩

﴿مُّطَهَّرَةِۢ :

                                     معنوی: هیچ اشتباهی در آن نیست و فقط حق در آن است.

﴿بِأَیۡدِی سَفَرَةٖ ١٥[11].

«در دست سفیران [وحی از فرشتگان] است».

﴿سَفَرَةٖ: «سفیر، نویسندگان» آرای علما در تفسیر این کلمه:

1)     اصحاب رسول ج و حافظان قرآن.

2)     ملائک و فرشتگان که سفیر خداوند به سوی انسان­ها‌ هستند.

قرآن به دست نویسندگانی -فرشتگانی- بزرگوار و نیکوکار نوشته و نسخه‌برداری شده است. آن فرشتگان مطیع و فرمان‌بردار پیشگاه خداوند متعال‌اند که این قرآن را در لوح محفوظ به ثبت رسانده‌اند، این صفات ملائک شامل هر شخص مؤمن، کریم‌النفس، پاک طینت، حافظ و عامل به کتاب خدا می‌شود، مؤمنی که قرآن را در دستان خود قرار داده و آن­را قرائت و ترتیل می‌نماید.

در صحیح بخاری از عایشهل روایت شده که پیامبرخدا ج فرمود: «مَثَلُ الَّذِى یَقْرَأُ الْقُرْآنَ وَهْوَ حَافِظٌ لَهُ مَعَ السَّفَرَةِ الْکِرَامِ البَرَره»: «مثال کسی که قرآن را بخواند و حافظ آن باشد در ردیف فرشتگان بزرگوار و نیکوکار است».

﴿کِرَامِۢ بَرَرَةٖ ١٦.

«[که نزد پروردگارشان] بزرگوار و نیکوکارند».

در این آیه، خداوند متعال، سفیران را مدح و ستایش می­کند. با توجه به این مدح و ستایش، قول راجح و برتر این است که آنان، فرشتگان الهی بوده و دارای خیر و برکت فراوان­اند و دل‌ها و اعمال­شان نیک و خوب است و خداوند کتابش را توسط آنان محافظت می‌نماید.

وقتی که این‌چنین است تکلیف روشن است، زیرا این کتاب برای به کمال‌رساندن کسانی است که طالب و تسلیم‌اند، هم شور در دل و هم شعور در سر دارند. اقبال در مقایسه میان کسانی که خود را مستغنی می‌دانند و آنان که خود را فقیر و نیازمند می‌دانند، کسانی که اهل طلب و تسلیم‌اند و کسانی که چنین نیستند، گفتگوی زغال با الماس را مطرح می‌کند (الماس هم که خود به نوعی زغال است) و این که الماس چگونه به این مقام رسیده است؟ با تحمل فشارها و سختی‌ها از دل زغال سیاه بی‌ارزش الماس ارزشمند خارج می‌شود.

بعضی از رهنمودهای آیات فوق:

1-  آیات اشاره دارند بر این­که رسول گرامی اسلام شریف‌ترین و بالاترین مقام و منزلت را نزد خداوند متعال دارد. خداوند، اسلوب عقاب ایشان را با صیغه‌ی غایب بکار می‌گیرد که مبادا با اسلوب مخاطب و مستقیم باعث تألم و رنجشش ایشان گردد. این بود که با ملاطفت با او برخورد نمود و پس از آن­که ترس و وحشت را از او زدود به ایشان روی آورد و با عبارت ادیبانۀ ­­﴿وَمَا یُدۡرِیکَ مورد خطابش قرار داد.

2-  اثبات آنچه در حدیث روایت شده «أدَّبنی رَبَّی فأَحْسَنَ تأدیبی»[12]: «پروردگارم چه نیکو مرا ادب داد». این آیات بر اثبات آن دلالت دارد.

3-  از این تأدیب رسول خدا ج، ابن‌مکتوم نزد ایشان به کرامت و احترام خاصی نایل گردید که غیر ایشان از آن برخوردار نبودند تا آن­جا که هروقت ابن‌مکتوم به محضر ایشان می‌آمد، رسول‌ خدا ج جا را برایش باز می‌کرد و در کنار خودش می‌نشاند و به او می‌فرمود: «مرحبا بالَّذی عاتَبَنی رَبَّی مِنْ أَجْلِهِ»[13]. «مرحبا به کسی که پروردگارم به خاطر ایشان مرا عتاب نمود». رسول خدا ج بارها تولیت مدینه را به ایشان می‌سپرد و در ماه رمضان مؤذن رسول خدا ‌بود.

4-  اشاره به این­که محال بوده رسول ‌خدا ج یک مورد از وحی را کتمان کند. ام ‌المؤمنین عایشه ل می­گوید: اگر برای رسول خدا جایز می‌بود که چیزی از وحی کتمان کند، عتاب خداوند متعال را در سورۀ «عبس» کتمان می‌کرد.

﴿قُتِلَ ٱلۡإِنسَٰنُ مَآ أَکۡفَرَهُۥ ١٧ مِنۡ أَیِّ شَیۡءٍ خَلَقَهُۥ ١٨ مِن نُّطۡفَةٍ خَلَقَهُۥ فَقَدَّرَهُۥ١٩ ثُمَّ ٱلسَّبِیلَ یَسَّرَهُۥ ٢٠ ثُمَّ أَمَاتَهُۥ فَأَقۡبَرَهُۥ ٢١ ثُمَّ إِذَا شَآءَ أَنشَرَهُۥ ٢٢

مقطع دوم از آیه‌ی 17 تا آیه‌ی 22 بیان این مطلب است که انسانی که خود را بی‌نیاز از تذکر می‌داند و خودخواهی سراپای وجود او را فرا گرفته است و با وجود واضح‌ترین دلایل بازهم بر کفر خود اصرار می‌ورزد، اهل استغناء است و استغناء انسان را به وضعیتی می‌رساند که می‌خواهد به جای خداوند بنشیند و خدایی کند و ندای أنا ربکم الاعلی را که فرعون سر داد، سر بدهد و آیه‌ی 23 توضیح این مطلب است که با وجود امکانات عدیده‌ای که خداوند در اختیار انسان قرار داده، بازهم انسان آن‌چنان که باید، تکالیف خود را انجام نمی‌دهد.

﴿قُتِلَ ٱلۡإِنسَٰنُ مَآ أَکۡفَرَهُۥ ١٧[14].

«مرگ بر انسان [کافر]، چقدر ناسپاس است! [و کفر وی به خداوند متعال شدید است]».

﴿قُتِلَ ٱلۡإِنسَٰنُ﴾: «لعنت بر انسان کافر»

﴿مَآ أَکۡفَرَهُۥ﴾: «چه ناسپاس است چه کافر بی‌ایمانی است.»

چه ناسپاسی، از روی تکبر ایمان نمی‌آورند، سرزنش به کفار که دعوت به آن‌ها رسید و قبول نکردند پس نفرین به آنان باد.

سبب نزول: «ابن ‌منذر از عِکرمه روایت کرده است: وقتی عتبه پسر ابولهب گفت: «من به خدای ستارگان ایمان ندارم» آیه‌ی: ﴿قُتِلَ ٱلۡإِنسَٰنُ مَآ أَکۡفَرَهُۥ نازل شد[15].

وقتی رسول خدا بخاطر مشغول بودن به کافران و مشرکین، از ام‌مکتوم نابینا روی برتافت در نتیجه، مورد عتاب و سرزنش خداوند متعال قرار گرفت که در واقع مشرکان سبب اصلی در اعراض و روی برگرداندن رسول گرامی ج از ابن‌مکتوم و در نتیجه عتاب خداوند متعال نسبت به رسولش شدند. به همین خاطر آن مشرکان بخاطر کفر و تکبرشان مستوجب نفرین خدا گشتند.

امکاناتی که از لحاظ مادی و معنوی در اختیار انسان گذاشته شده و از طرف دیگر به او هم توانایی و استعداد داده شده است تا بتواند از این امکانات در راستای به کمال رسیدن خود و به کمال رساندن دیگران استفاده کند اما انسان این‌چنین نمی‌کند. ﴿قُتِلَ ٱلۡإِنسَٰنُ مرگ و نابودی بر انسان باد؟ ﴿مَآ أَکۡفَرَهُۥ ١٧ چقدر ناسپاس است. این صیغه را در ادبیات عرب صیغه‌ی تعجب می‌نامند. جای تعجب است و خدا هم تعجب می‌کند که توقعی غیر از این می‌رفت. انتظار این بود که با این همه امکانات و این همه استعدادها و این همه نبوغ، انسان به جایی برسد که به جز خدا چیزی نبیند. اما با یک مقایسه میان انسان امروز و انسان دیروز درمی‌یابیم که انسان دیروز انسانی قانع و خداترس بود، اما انسان امروز انسانی است که بسیار ناراضی، عجول، پر از شتاب، پر از اضطراب و از همه کس می‌ترسد جز خدا؛ چقدر انسان ناسپاس و قدرنشناس است!

خداوند، در سیاق آیه شخص نامعلومی از آنان را انتزاع نمود و منظور، هر شخص کافر و متکبری است؛ آن­جا که خداوند متعال می‌فرماید:

کشته باد انسان کافر، چه چیزی او را به کفر و تکبر واداشت. با دید اعتبار در خود بنگرد:

﴿مِنۡ أَیِّ شَیۡءٍ خَلَقَهُۥ ١٨.

«[الله] او را از چه چیز آفریده است [که اینگونه تکبر ورزیده و کفر می­ورزد]»؟!

آیا انسان حقیقت را نمی‌داند که از چه چیزی خلق شده است؟ چون اصل خودش را فراموش کرده است. یعنی اگر انسان به یاد اصل خود بود که خدا او را از چه چیزی آفریده است، هرگز ناسپاسی پیشه نمی‌کرد.

﴿مِن نُّطۡفَةٍ خَلَقَهُۥ فَقَدَّرَهُۥ ١٩[16].

«او را از نطفۀ [ناچیزی] آفرید و سپس موزونش ساخت».

از نطفه‌ای ناچیز و بی‌مقدار از میان هزاران نطفه که خداوند به او امر کرده.

1)     از جای ادرار خلق شده است.

2)     ضعیف و ناچیز و بی­مقدار که زود می‌میرد.

﴿فَقَدَّرَهُۥ: آرای علما در تفسیر این کلمه:

1)     خداوند تو را از نطفه­ای ناچیز در مجرای ادرار مرد و رحم زن خلق کرد؛ ابتدا نطفه و بعد علقه و لخته خون و سپس به صورت مُضغه و پاره گوشت؛ پس چرا متکبری؟

2)     ای انسان تو نطفه­ای ناچیز بودی که خداوند تمام اعضای بدن تو را خلق کرد و تو را زیبا و مکمل آفرید پس چرا مغروری؟

3)     خداوند قدرت ایستادن به تو داده و تو را کامل و پر از نعمت خلق کرده است؛ پس چرا متکبری؟

خداوند متعال انسان را از یک نطفۀ ناچیز و در چند مرحله خلق کرده است: نخست نطفه بعد علقه و سپس مضغه. آیا کسی که چنین وضعیتی را دارا باشد، شایان این است که نسبت به خدا کفر ورزد و متکبر شود و خود را از پروردگار بی‌نیاز داند؟ انسان باید به ابتدا و پایان و میان این آغاز و پایان بنگرد؛ آغازش نطفه‌ی گندیده و پایانش لاشه‌ی بدبو و میان این دو حامل نجاساتی می‌باشد، چنین انسانی چرا باید کفر ورزد و چرا باید تکبر کند؟

از نطفه او را آفرید و به او قدرت و استعداد داد، از همان لحظه‌ی اول به قول مولوی:

دهد نطفه را صورت چون پری

 

که کرده است بر آب صورتگری

یک بار هم در طول تاریخ بشر تا امروز و تا قیامت هیچ کسی پیدا نخواهد شد که بر روی آب صورت‌گری و نقاشی کند. آن هم نقاشی متحرک. آن هم صورت‌گری که به قول قرآن احسن تقویم است. فقدره، یعنی توانایی‌ها و استعدادهای بی‌نهایت را به انسان‌ها بخشیده است. و با وجود زمینه‌ی مناسب انسان می‌تواند کمالات را به دست آورد. و می‌تواند بهتر از خود و مثل خود را تولید کند. آن هم نه فقط تولید مثل‌های حیوانی، بلکه تولیدی که منشأ خیرات و برکات و اصلاحات برای خود و دیگران باشد.

﴿ثُمَّ ٱلسَّبِیلَ یَسَّرَهُۥ ٢٠[17].

«آنگاه راه را برایش آسان نمود. [که از شکم مادرش خارج شود]».

سپس راه خروج از شکم مادر، راه معاش او، یا راه سعادت او را، سهل و آسان گردانید. اگر خداوند متعال راه خروج را از شکم مادر میسر نمی‌ساخت چگونه بیرون می‌آمد؟

سبیل: راه:

1)     راه خروج تو را از رحم مادر آسان کردیم.

2)      نه تنها راه خروج، بلکه راه خیر و شر را به تو نشان داده و آن­را در فطرت تو قرار دادیم و دسترسی به اسباب دینی و دنیوی را برایت آسان کردیم.

راه را از آن طرف هموار ساخته و از این طرف هم توانایی و استعداد رفتن بر راه را به ایشان بخشیده است.

یسره: یعنی انسان را آن‌چنان ساخته و پرداخته کرده که بتواند در این راه گام بردارد. اما همچنان که از بیرون وحی را فرستاده است از درون هم استعدادها و توانایی‌ها را بخشیده است تا انسان بتواند گام به گام این وحی را عملی و تطبیق نماید.

﴿ثُمَّ أَمَاتَهُۥ فَأَقۡبَرَهُۥ ٢١[18].

«آنگاه [بعد از پایان عمر] او را میراند و در قبر [پنهان] نمود».

گفته می‌شود «قَبْرَه»: او را دفن کرد. «اَقْبَرَهُ»: وسیله‌ای فراهم آورد تا کسی او را در قبر گذارد.

سپس بدون درخواست مشورت و اعلام‌نظر، به مرگش رسانید و وسیله‌ای فراهم ساخت تا وارد قبرش کنند وگرنه، گندیده و متعفّن می‌شد و لاشه‌خواران، لاشه‌ی او را می‌خورند. و این اکرام به مرده است که آن­را شسته و در خاک دفن می‌کنند و این اکرام خداوند کریم به انسان است که مانند سایر حیوانات جسدش روی زمین انداخته نشود.

­﴿ثُمَّ إِذَا شَآءَ أَنشَرَهُۥ ٢٢[19].

«سپس هرگاه بخواهد، او را [برای حسابرسی و جزا زنده می‌کند و] برمی‌انگیزد».

﴿ثُمَّ: سپس، بعد مدت­ها، بعد وقتی از زمان.

ف: پس به زودی، سریع بعدش اتفاق می‌افتد.

﴿إِذَا شَآءَ: زمانی که خداوند خودش خواست و امر کرد. این زمان دست ما نیست.

سپس هر وقت خدا خواست انسان را زنده کرده و برای حساب و کتاب اعمال به آسمان می‌برد و هدف خداوند متعال از سرزنش، ایمان‌آوردن به قیامت است.

در این باب وقتی شک‌هایی برای ما ایجاد می‌شود، راه معقول حل و فصل کردن این شک و شبهات این است که بیشتر خداوند را بشناسیم. هرچقدر بیشتر قدرت خداوند را بشناسیم و به قدرت خداوند مؤمن شویم به همان اندازه برای ما آسان‌تر خواهد بود، فهم این که: ﴿وَهُوَ ٱلَّذِی یَبۡدَؤُاْ ٱلۡخَلۡقَ ثُمَّ یُعِیدُهُۥ وَهُوَ أَهۡوَنُ عَلَیۡهِۚ [الروم:27] خدا کسی است که خلقت را یک بار انجام داد و آن­را مجدداً تکرار می‌کند و تکرار برای خداوند آسان‌تر است و این خود برای تبیین بیشتر معنی معاد می‌باشد وگرنه سخت و آسان برای خداوند معنی ندارد. و مؤمن بودن به حقیقت معاد است که در انسان احساس مسؤلیت و کمال‌جویی را تقویت می‌کند. و عدم ایمان به این حقیقت سبب می‌شود، انسان از لحاظ احساس مسؤلیت و حرکات دچار انحراف و خطا شود. با وجود این همه زمینه و این همه استعدادها و با وجود این همه توانمندی آیا انسان آن‌چنان که بایسته است از این امکانات بیرونی و استعدادهای درونی در راستای رساندن وضعیف خود به کمال مطلوب و رساندن دیگران به این کمال گامی برداشته است؟

﴿کَلَّا لَمَّا یَقۡضِ مَآ أَمَرَهُۥ ٢٣ فَلۡیَنظُرِ ٱلۡإِنسَٰنُ إِلَىٰ طَعَامِهِۦٓ ٢٤ أَنَّا صَبَبۡنَا ٱلۡمَآءَ صَبّٗا ٢٥ ثُمَّ شَقَقۡنَا ٱلۡأَرۡضَ شَقّٗا ٢٦ فَأَنۢبَتۡنَا فِیهَا حَبّٗا ٢٧ وَعِنَبٗا وَقَضۡبٗا ٢٨ وَزَیۡتُونٗا وَنَخۡلٗا٢٩ وَحَدَآئِقَ غُلۡبٗا ٣٠ وَفَٰکِهَةٗ وَأَبّٗا ٣١ مَّتَٰعٗا لَّکُمۡ وَلِأَنۡعَٰمِکُمۡ ٣٢ [عبس: 17-32].

﴿کَلَّا[20]  لَمَّا یَقۡضِ مَآ أَمَرَهُۥ ٢٣.

«هرگز چنین نیست، [که او می‌پندارد حق خداوند را ادا کرده است]. او هنوز آنچه را که [الله از فرائض] فرمان داده، به جای نیاورده است»!

چرا این مغرور بخود نمی‌آید؟ و چرا مفتون و مست گردیده است؟ چرا آنچه را  پروردگارش به او دستور داده از قبیل ایمان و طاعت انجام نداده ‌است.

آرای علما در تفسیر این آیه:

1)     انسان هرچه تلاش کند نمی‌تواند شکرگذار نعمت‌های خدا باشد.

2)     هنوز امر خداوند مبنی بر آمدن قیامت نیامده است، عجله نکنید و همه چیز از قبل در لوح محفوظ ثبت شده است.

با توجه به آیه­ی بعدی، رأی اول صحیح است.

برای فهم این مطلب باید دقت کرد که در آیات پیشین به چه حقیقتی اشاره شده است؟ یعنی انسان هنوز کاری را که باید انجام می‌داد، نداده اما امید است که انجام دهد. البته انبیاء همه‌ی مسؤلیت‌های خود را انجام داده‌اند و در رأس همه‌ی آن‌ها ابراهیم÷ قرار دارد که قرآن در رابطه با او می‌فرماید: ﴿وَإِبۡرَٰهِیمَ ٱلَّذِی وَفَّىٰٓ ٣٧ [النجم: 37] ابرهیم کسی بود که مأموریتش را تمام و کامل انجام داد. و در توصیف دیگری از ابراهیم در سوره‌ی بقره که اهل ادای تکلیف و مسئولیت بود می‌فرماید: ﴿وَإِذِ ٱبۡتَلَىٰٓ إِبۡرَٰهِ‍ۧمَ رَبُّهُۥ بِکَلِمَٰتٖ فَأَتَمَّهُنَّ [البقرة: 124] خداوند می‌فرماید که ابراهیم مأموریت خود را کامل انجام برساند امام می‌شود. و امامت در این جا امری اکتسابی است و انتصابی نیست چرا؟ چون بحث ابتلا مطرح است و خداوند حضرت ابراهیم را مورد آزمایش و امتحانات بسیار مشکل و سخت قرار داد و ابراهیم نیز تمام این آزمایشات را با موفقیت به انجام رسانید. ﴿قَالَ إِنِّی جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِمَامٗا و خداوند او را امام قرار داد، ابراهیم در اینجا سؤال می‌کند: ﴿قَالَ وَمِن ذُرِّیَّتِی آیا فرزندان من هم امام می‌شوند؟ ﴿قَالَ لَا یَنَالُ عَهۡدِی ٱلظَّٰلِمِینَ ١٢٤ [البقرة: 124]. و خداوند می‌فرماید که عهد من به ظالمین نمی‌رسد و بدون امتحان کسی نمی‌تواند امام شود؛ و فرق انسان‌های دیروز و امروز همین است که انسان‌های دیروز اهل ادای تکلیف بودند، ولی انسان‌های امروز اهل فرار از تکلیف هستند. درحالی­که با ادای تکلیف است که انسان رشد پیدا می‌کند و تربیت می‌شود و با فرار از تکالیف انسان عقب می‌ماند، می‌گندد، اسیر می‌شود و می‌گنداند.

در این جا منتقل می‌شویم به بیان آیات آفاق و انفس که دعوت به حکمت است و سخن‌گفتن با اندیشه‌ها است، طوری که اندیشه‌ها و عقل‌ها مورد خطاب واقع می‌شوند. ﴿فَلۡیَنظُرِ ٱلۡإِنسَٰنُ إِلَىٰ طَعَامِهِۦٓ ٢٤ انسان به غذایی که می‌خورد، بنگرد و ببیند که چه مراحلی را طی کرده است تا بدین شکل در آمده و برای انسان قابل استفاده شده است.

﴿فَلۡیَنظُرِ ٱلۡإِنسَٰنُ إِلَىٰ طَعَامِهِۦٓ ٢٤[21].

«پس انسان باید به غذای خویش [و آفرینشِ آن] بنگرد (که چگونه به دست آمده است)».

انسان باید به خوراکی که مایه‌ی حیات او است بنگرد که چگونه با تقدیر و تدبیر خداوند متعال کامل شده است؛ شاید انسان بدان متذکر شود و خدا را سپاس گوید. منظور از نگاه‌کردن به خوراک، نگاه کردن به آفرینش و خلق خوراکی‌هاست نه ظاهر ساده­ی آن. پس انسان باید با نگاه ایمان و شکر، به خوراکش بنگرد و شکرگذار آن باشد.

﴿أَنَّا صَبَبۡنَا ٱلۡمَآءَ صَبّٗا ٢٥[22].

«ما آب فراوان [از آسمان] فروریختیم».

و در حقیقت اصل و اساس این غذا از بارانی است که از آسمان نازل می­شود.

﴿ثُمَّ شَقَقۡنَا ٱلۡأَرۡضَ شَقّٗا ٢٦[23].

«سپس زمین را از هم شکافتیم».

سپس زمین را برای روییدن گیاهان و خوراکی‌های متنوع شکافتیم.

نتیجه‌ی فرو فرستادن آب شکاف بر داشتن زمین می‌شود، چرا که تا آبی بر زمین نبارد، زمین شکاف برنمی‌دارد. همچنان که در سوره‌ی انبیا آمده است که آسمان و زمین هردو بسته بودند و ما آن‌ها را باز کردیم. ﴿أَوَ لَمۡ یَرَ ٱلَّذِینَ کَفَرُوٓاْ أَنَّ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَ کَانَتَا رَتۡقٗا فَفَتَقۡنَٰهُمَاۖ وَجَعَلۡنَا مِنَ ٱلۡمَآءِ کُلَّ شَیۡءٍ حَیٍّۚ أَفَلَا یُؤۡمِنُونَ ٣٠ [الأنبیاء:30] وقتی که زمین شکاف برداشت، نتیجه چه می‌شود؟

﴿فَأَنۢبَتۡنَا فِیهَا حَبّٗا ٢٧.

«آنگاه در آن دانه‌[های فراون] رویاندیم».

و در آن دانه مانند گندم، جو، ذرت و سایر حبوبات قوتی رویاندیم. از دل زمین ما دانه را رویاندیم، نه فقط دانه بلکه:

﴿وَعِنَبٗا وَقَضۡبٗا ٢٨[24].

«و انگور و سبزی [خوراکی بسیار]».

﴿حَبّٗا وَعِنَبٗا وَقَضۡبٗا «دانه گندم و جو و ... انگور، سبزی‌ها و علوفه‌ها را رویاندیم.

انگور و گیاهان خوردنی هم‌چون سبزیجات که اغلب دستچین و به صورت خام خورده می‌شود.

﴿وَزَیۡتُونٗا وَنَخۡلٗا ٢٩[25].

«و درختان زیتون و خرما را».

و زیتون که دانه‌ و روغن آن مورد استفاده قرار می‌گیرد. و درخت خرما که ثمر آن به صورت خام -بسر- و رطب و خشک مورد استفاده می‌باشد. دلیل این­که خداوند متعال، نام درخت خرما را ذکر فرموده نه خود خرما، این است که تمام درخت خرما و نه فقط میوه‌ی آن دارای فایده و خاصیت است.

خداوند در این­جا، نام سه میوه­ی انگور، زیتون و خرما را ذکر فرموده و دلیل آن این است که این میوه‌ها بسیار مفید و پرخاصیت هستند و به پادشاه میوه‌ها معروف­اند.

﴿ وَحَدَآئِقَ غُلۡبٗا ٣٠.

«و باغ­هایی [انبوه و] پردرخت».

﴿غُلۡبٗا: در میان عرب، انسان‌های تنومند و چاق و گردن کلفت، به غُلب معروف­اند و منظور آن در این­جا، درختان تنومند و پرثمر و مفید می‌باشد.

مفرد غَلْباً، غَلْباء همچون حمراء است.

﴿وَفَٰکِهَةٗ وَأَبّٗا ٣١[26].

«و [انواع] میوه و علوفه [برای حیوانات پدید آوردیم]».

و میوه‌ها و چراگاه‌ها را «أبّ» یعنی کاه و آنچه مورد چرای دام‌هاست. میوه‌ها برای خودتان و گیاه و علف برای خوراک چهارپایان­تان.

﴿فَٰکِهَةٗ: میوه‌هایی که فقط به عنوان خوراک و برای سیرشدن خورده نمی‌شوند، بلکه به خاطر علاقه و تنوع، خورده می‌شوند.

﴿وَأَبّٗا: چیزهایی که دوست نداری بخوری؛ علف و خوراک حیوانات.

                                قضباً: مانند علف: تکه تکه می‌شود.

خوراک حیوانات:

                                أَبًّا: دانه دانه.

﴿مَّتَٰعٗا لَّکُمۡ وَلِأَنۡعَٰمِکُمۡ ٣٢.

«[همۀ اینها] برای بهره‌گیری شما و چهارپایان­تان است».

﴿مَّتَٰعٗا: برای استفاده­ی انسان در مدت زمانی خاص و وقتی مُرد، تمام می‌شود.

﴿لِأَنۡعَٰمِکُمۡ: برای حیوانات و چهارپایان که خداوند آفریده و آن‌ها را رام کرده است.

تا آنچه گذشت مورد استفادۀ شما و دام‌های شما: شتر، گاو و بز و گوسفند و ... قرار گیرد.

بعضی از آنچه گذشت مورد استفادۀ شما انسان‌ها و بعضی دیگر مانند «سبزیجات» و «علف» مورد استفادۀ چهارپایان­تان می‌باشد، لذا ای انسان کافر با چه توجیهی نسبت به پروردگارت کافر می‌گردی؟

در بهره‌مندی از نعمت‌های مادی، شما و چهارپایان مشترکید. اما حیوانات طوری خلق شده‌اند که آن­را ضایع نمی‌کنند. هیچ حیوانی را نمی‌توان یافت که مانند انسان تنوع‌طلب باشد، چه در خوردن و چه در پوشیدن و چه در مسکن؛ و در عین حال تمام وظایفی که برایش آفریده شده است به نحو احسن انجام می‌دهد. اما در انسان، علاوه بر تنوع‌طلبی، زیادت‌طلبی هم هست و با توجه به امکاناتی که در اختیار انسان می‌باشد، نه تنها آن‌ها را تبدیل به احسن نمی‌کند، بلکه بدترین استفاده را نیز از آن امکانات می‌برد.

بعضی از رهنمودهای آیات فوق:

1-   بیان علایم قدرت، دانش و حکمت خداوند متعال که می‌طلبد انسان به ذات او، آیات او، به پیامبران او و به دیدار او، ایمان داشته باشد.

2-  آیات از آفریده بر آفریننده و از اثر بر مؤثّر استدلال می‌نماید ولی باز انسان در کفر و عناد درشگفت است که چگونه خدایی که او را آفریده و او را روزی داده و تا پایان اجلش حافظ و نگهدارنده اوست، باز در برابر آن ناسپاس و کافر می‌گردد.

3-  انسان در رابطه با شکر پروردگارش پیوسته مقصر است اگرچه در تمام عمرش روزه‌دار و هر لحظه در نماز باشد.

﴿فَإِذَا جَآءَتِ ٱلصَّآخَّةُ ٣٣ یَوۡمَ یَفِرُّ ٱلۡمَرۡءُ مِنۡ أَخِیهِ ٣٤ وَأُمِّهِۦ وَأَبِیهِ ٣٥ وَصَٰحِبَتِهِۦ وَبَنِیهِ ٣٦ لِکُلِّ ٱمۡرِیٕٖ مِّنۡهُمۡ یَوۡمَئِذٖ شَأۡنٞ یُغۡنِیهِ ٣٧ وُجُوهٞ یَوۡمَئِذٖ مُّسۡفِرَةٞ ٣٨ ضَاحِکَةٞ مُّسۡتَبۡشِرَةٞ ٣٩ وَوُجُوهٞ یَوۡمَئِذٍ عَلَیۡهَا غَبَرَةٞ ٤٠ تَرۡهَقُهَا قَتَرَةٌ ٤١ أُوْلَٰٓئِکَ هُمُ ٱلۡکَفَرَةُ ٱلۡفَجَرَةُ ٤٢ [عبس: 33-42].

﴿فَإِذَا جَآءَتِ ٱلصَّآخَّةُ ٣٣.

«پس هنگامی ‌که [آن] صدای مهیب [قیامت] فرارسد».

﴿ٱلصَّآخَّةُ﴾: «صیحه‌ی عظیم و گوش خراش نفخه‌ی دوم.» روزی که صدای بوق اسرافیل گوش‌ها را می‌خراشد و وحشت و هراس به دل‌ها می‌اندازد. هدف از بیان آیات فوق، رسیدن به این آیه بود. (رستاخیز)

پس از آن­که خداوند متعال آغاز حیات و زندگی انسان را در این دنیا بیان نمود، به بیان و توضیح معاد و سرانجام بشر در دنیای دیگر پرداخت و فرمود: ﴿فَإِذَا جَآءَتِ ٱلصَّآخَّةُ ٣٣﴾: شاید تسمیه‌ی قیامت به «صاخه» به این دلیل باشد که شدت نفخه‌ی دوم صور، چنان است که گوش‌ها را می‌خراشد و چه‌بسا کر شوند که خداوند متعال به دنبال آن می‌فرماید:

﴿یَوۡمَ یَفِرُّ ٱلۡمَرۡءُ مِنۡ أَخِیهِ٣٤ وَأُمِّهِۦ وَأَبِیهِ ٣٥ وَصَٰحِبَتِهِۦ وَبَنِیهِ ٣٦[27].

«روزی ‌که انسان از برادرش می‌گریزد و از مادرش و از پدرش و از زنش و پسرانش [نیز می‌گریزد]».

روزی که آدمی از برادرش، از مادرش که تکیه‌گاهش بوده و در دامن او پرورش یافته و از پدرش که برای او زحمات زیادی متحمل شده، می‌گریزد و از همسرش که در مقطعی از حیات، مونس و جلیس او بود، می‌گریزد «وَبَنِیهِ» و از پسرانش که بسیار به آن‌ها می‌بالید و افتخار می‌کرد. و از همه‌ی کسانی که در دنیا به شکلی از او حمایت می‌کردند گریزان است. مردم از وحشت از هم فرار می‌کنند. آن روز است که انسان‌ها از برادر و مادر و پدر خودشان هم که باهم رابطه‌ی تنگاتنگ داشته‌اند گریزان هستند. اینان اگرچه نزدیک‌ترین اشخاص به آدمی‌اند ولی با وجود آن انسان از ترس این­که مبادا دیگران از او طلب حقی کنند که برگردن اوست و مورد مجازات قرار گیرد، از آن خویش و نزدیکانش فرار می‌کند.

اقوال علما در مورد دلیل ترس و فرار مردم از همدیگر به صورت زیر است:

1)     شخص از این می­ترسد که نیکی­هایش را از او بگیرند؛ زیرا در دنیا ممکن است حقی بر گردن داشته باشد.

2)     هرکس مشغول نفس خویش است و به فکر خود می­باشد حتی پیامبران و هرکسی می‌گوید: نفسی! نفسی!.

3)     هرکس از کسی دیگر درخواست نیکی می­کند.

﴿لِکُلِّ ٱمۡرِیٕٖ مِّنۡهُمۡ یَوۡمَئِذٖ شَأۡنٞ یُغۡنِیهِ ٣٧[28].

«در آن روز، هرکس را کاری است که او را به خود مشغولش دارد».

﴿شَأۡنٞ یُغۡنِیهِ﴾: «کاری است که او را به خود مشغول می‌دارد.»

در آن روز هرکس توان پاسخ­گویی و سؤال دیگران را ندارد و اگرچه نزدیک‌ترین نزدیکانش باشد. هر انسانی در آنجا به فکر خودش است. ﴿یَوۡمَئِذٖ شَأۡنٞ یُغۡنِیهِ ٣٧ وضعیتی دارد که او را از پرداختن به دیگران و توجه به آن‌ها بی‌نیاز می‌کند و فرصت توجه به دیگران را ندارد. در کلان شهرها گاهی اوقات نمونه‌هایی از قیامت مشاهده می‌شود. مردم عادی راه می‌روند اما معلوم نیست در کجا هستند و چه کار می‌کنند و به کجا می‌روند و انسان دقیقاً قیامت را می‌بیند و هیچ کسی وقت توجه و پرداختن به دیگران را ندارد.

﴿وُجُوهٞ یَوۡمَئِذٖ مُّسۡفِرَةٞ ٣٨[29].

«چهره‌هایی در آن روز، [سعادتمندان] گشاده و روشن است».

﴿مُّسۡفِرَةٞ﴾: «نورانی و درخشان» چهره‌ای که خوشحالی قلبی از درخشش آن معلوم است.

خداوند ابتدا از چهره‌های شاد و نورانی مؤمنین می‌گوید و آن به خاطر عبدالله است که نابینا و فقیر بوده ولی در دین اسلام پیشرو بود.

﴿ضَاحِکَةٞ مُّسۡتَبۡشِرَةٞ ٣٩[30].

«[به خاطر نعمت و رحمتِ الله] خندان و شاد است».

و آن سیمای مردان و زنان مؤمن هست، سیمای پرهیزگاران به انوار عبادت درخشان و در پیشگاه پروردگار خود بشارت داده می‌شوند و در جوار بخشاینده‌ی کریم پذیرائی می‌گردند. بسیار خندان‌اند، زیرا به فرودگاه رسیده‌اند، آن هم با پروازی راحت و سالم. آن‌چنان اهل بهشت خوشحال هستند که از پوست‌های­شان پیدا است. از فرط شادی خون بدن به جوش آمده و پوست‌ها را تحت تأثیر قرار داده و شادی از پوست‌های­شان آشکار است.

﴿وَوُجُوهٞ یَوۡمَئِذٍ عَلَیۡهَا غَبَرَةٞ ٤٠[31].

«و چهره‌هایی [شقاوتمندان] در آن روز، غبارآلود است».

﴿یَوۡمَئِذٍ: در آن زمان، مدت زمان طولانی.

﴿غَبَرَةٞ: «برآن گرد نشسته -کدورت و اندوه-»

و در روز قیامت که مردم جهت محاسبه و قضاوت حشر می‌گردند، دسته‌ی دیگر کسانی هستند که چهره‌های سیاه و خاک‌آلود دارند و غباری آن‌ها را فرا گرفته است و به شقاوت و هلاکت خود یقین دارند.. این غبار، غبار اعمال ناصالح ناشایستی است که در دنیا انجام داده‌اند. چون بدون صدق و صفا بودند و نتیجه تابع عمل است، در نتیجه همان جا نیز همین بلا بر سرشان می‌آید. غباری است که به دل می‌نشیند و دل را مکدر می‌کند، بدترین نوع غبار است، زیرا وقتی آیینه‌ی دل مکدر گردد و کسی هم نباشد که صیقلش داده و به آن صفا بخشد، آن زمان دیگر حق را نمی‌بیند. و وقتی که حق را ندید، در نتیجه به دنبال باطل خواهد رفت.

﴿تَرۡهَقُهَا قَتَرَةٌ ٤١[32].

«سیاهی [و  تاریکی] آنها را پوشانده است».

کار به جایی می‌رسد که خودشان هم احساس تنگی می‌کنند و همه جا بر آن‌ها تنگ می‌شود و اهل جهنم به خازن‌ها و نگهبانان جهنم می‌گویند که کار ما را تمام کنید. ﴿وَنَادَوۡاْ یَٰمَٰلِکُ لِیَقۡضِ عَلَیۡنَا رَبُّکَۖ قَالَ إِنَّکُم مَّٰکِثُونَ ٧٧ [الزخرف: 77] به خدا بگویید که کار ما را تمام کند و مالک و خازن جهنم جواب می‌دهد ﴿قَالَ إِنَّکُم مَّٰکِثُونَ ٧٧. فعلاً منتظر بمانید. حالا اگر جان ما را نمی‌گیرد، حداقل یک روز از عذاب ما کم کند. و وقتی که می‌بینند از عذاب آن‌ها کم نمی‌شود داد و فریادشان به آسمان بلند می‌شود که ﴿وَقَالَ ٱلَّذِینَ فِی ٱلنَّارِ لِخَزَنَةِ جَهَنَّمَ ٱدۡعُواْ رَبَّکُمۡ یُخَفِّفۡ عَنَّا یَوۡمٗا مِّنَ ٱلۡعَذَابِ ٤٩ [غافر: 49] ما را به دنیا برگردان تا جبران کنیم. اعمال ریاکارانه را به اعمال خالصانه تبدیل نمائیم. و خداوند می‌فرماید: وقت تمام شده است و برای این کار وقت کافی و عمر کافی به شما دادیم، جوانی‌تان را چگونه سپری کردید؟ ﴿أَوَ لَمۡ نُعَمِّرۡکُم مَّا یَتَذَکَّرُ فِیهِ مَن تَذَکَّرَ آیا این مقدار به شما عمر ندادیم که در آن تذکر بگیرید؟ ﴿وَجَآءَکُمُ ٱلنَّذِیرُۖ فَذُوقُواْ و پیامبری دل‌سوز نیامد و شما را هشدار نداد؟ ﴿فَمَا لِلظَّٰلِمِینَ مِن نَّصِیرٍ ٣٧ [فاطر: 37] ممکن نیست که ظالم یاوری داشته باشد. ظلمی بود که خودتان به خودتان کردید و نتیجه‌ی این ظلم را هم بچشید.

﴿أُوْلَٰٓئِکَ هُمُ ٱلۡکَفَرَةُ ٱلۡفَجَرَةُ ٤٢.

«اینان همان کافرانِ بدکردارند».

﴿ٱلۡکَفَرَةُ﴾: در قلب کفر ورزیدند.

﴿ٱلۡفَجَرَةُ﴾: در عمل کفر ورزیدند.

پس گروه دوم کسانی هستند که میان کفر قلبی و عملی جمع کردند و هم در اعتقاد و هم در عمل، آیات خدا را تکذیب کرده و کفر ورزیدند و محرمات خداوند را هتک نمودند.

اینان همان کافران بدکارند که در دنیا بر کفر و فجور زیستند و بر آن حالت هم مردند. آن‌ها کسانی بودند که در دنیا پرده‌ی کفر را بر ایمان قرار دادند، به طوری که ایمان‌شان به امراض مختلف از جمله نفاق و ریا دچار گردید. از طاعت خدا بدور، واجبات را ترک کرده و محرمات را مانند ربا و زنا و خون­ریزی مرتکب شدند؛ خلاصه در غیر مسیر شریعت الهی بودند. آن‌ها کسانی بودند که حدودی را که خداوند برای آن‌ها تعیین کرده بود، شکافتند و از حدود بیرون رفتند و حدشکنی را پیشه کردند، لذا نتیجه‌ی اعمال‌شان تابع عملی است که در دنیا انجام داده‌اند. چون در دنیا اهل کفر و فجور بودند، پس در قیامت هم گرفتار همان کفر و فجوری هستند که در دنیا داشتند و نتیجه‌ی آن هم بدبختی و ذلت و خواری و رسوایی آخرت است.

بعضی از رهنمودهای آیات فوق:

1-  شدت هول و هراس روز قیامت تا آن­جا که شخص از نزدیکان خود فرار می‌کند.

2-  خطری که در روز قیامت دامن­گیر بنده می‌شود، حقوقی است که در آن روز او بازخواست می‌شود.

3-  شدت ترس و هراس روز قیامت، از این­که یکی نگاه به عورت اهل موقف کند، از یاد خواهد برد.

4-  میوه و نتیجۀ ایمان و تقوا در موقف محشر، نوری است که بر سیمای مؤمنان و متقیان درخشان است و میوه و نتیجۀ کفر و فجور در آن موقف غبار اندوه و ظلمت و تاریکی است که سیمای آنان را پوشانده است.

5-  نمایش عقیدۀ رستاخیز و جزا به نمایش یکی از صورت‌های قیامت.

 




[1]- قرطبی: 19/210، حاشیه صاوی بر جلالین: 4/291، ترمذی: 3331، ابن ‌حبان: 535، حاکم گفته است: این حدیث به شرط بخاری و مسلم صحیح است.

[2]- عَبَسَ: که نام سوره است از ماده‌ی عُبُوس یا عَبُوس گرفته شده است. عُبُوس یا عَبُوس به کسی گفته شده که چهره‌اش را درهم کشیده است و أخم و ترش‌رویی بیرونی ریشه در درون دارد. اگر درون انسان دارای بسط و گشایشی باشد، این گشایش در چهره‌ی انسان آشکار خواهد بود. و البته ویژگی منحصر به فرد اهل ایمان چنین است که: خوشی و خوشحالی‌شان در چهره‌ی آن‌ها پیدا است و اگر غم و اندوهی دارند، در دل‌شان کاملاً مخفی است.

      تولی: از ماده‌ی ولیٍ است و توالی هم از همین ریشه است. ولی به دنبال آمدن دو یا چند چیز به طوری که نزدیک هم باشند. مثلاً می‌گویند: فلانی ولی فلانی است. یعنی نزدیک او است و چون نزدیک او است، به او کمک می‌کند و مشکل او را می‌داند و می‌فهمد و شاید هم بتواند حل کند. این ولا و نزدیکی می‌تواند ولای دینی یا ولای قلبی باشد و... به تعبیر قرآن: ﴿وَٱلۡمُؤۡمِنُونَ وَٱلۡمُؤۡمِنَٰتُ بَعۡضُهُمۡ أَوۡلِیَآءُ بَعۡضٖۚ یَأۡمُرُونَ بِٱلۡمَعۡرُوفِ وَیَنۡهَوۡنَ عَنِ ٱلۡمُنکَرِ وَیُقِیمُونَ ٱلصَّلَوٰةَ وَیُؤۡتُونَ ٱلزَّکَوٰةَ وَیُطِیعُونَ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥٓۚ أُوْلَٰٓئِکَ سَیَرۡحَمُهُمُ ٱللَّهُۗ إِنَّ ٱللَّهَ عَزِیزٌ حَکِیمٞ ٧١ [التوبة:71]. مردان مؤمن و زنان مؤمن ولی همدیگر هستند. و یکی از نام‌های مؤمن ولی الله است. و تعبیر قرآن هم همین است: ﴿أَلَآ إِنَّ أَوۡلِیَآءَ ٱللَّهِ لَا خَوۡفٌ عَلَیۡهِمۡ وَلَا هُمۡ یَحۡزَنُونَ ٦٢ [یونس:62] کسی که مؤمن و متقی باشد، ولی الله است. پس محدود و محصور به نفر و یا نفرات خاصی نیست و هر مؤمن متقی ولی خداست و هرچه تقوی بیشتر، ولایت و دوستی هم بیشتر و عمیق‌تر.

      مضمون این آیه را در آیه‌های: ﴿وَلَا تَطۡرُدِ ٱلَّذِینَ یَدۡعُونَ رَبَّهُم بِٱلۡغَدَوٰةِ وَٱلۡعَشِیِّ... [الأنعام:52]. و ﴿وَٱصۡبِرۡ نَفۡسَکَ مَعَ ٱلَّذِینَ یَدۡعُونَ رَبَّهُم بِٱلۡغَدَوٰةِ وَٱلۡعَشِیِّ [الکهف: 28]. اولی در سوره انعام و دومی را در سوره‌ی الکهف، بیاب.

[3]- اعمی: از ماده‌ی عَمَی است و عمی یعنی فقدان بصر و یا بصیرت برای از دست‌دادن چشمِ سر و یا چشمِ دل کلمه‌ی اعمی استعمال شده است.

﴿أَن جَآءَهُ ٱلۡأَعۡمَىٰ ٢ مجرور به حرف جاره‌ی محذوف لام است یعنی «لِأنْ جاءه ... چنین حذفی قیاسی و مطرد است، اصل ترکیب : «لأَچْلِ مَحی الاعمی له».

[4]- اصل «یَزَّکی» یتزکی بوده یعنی برای خود خواهان تزکیه است، تاء در زاء ادغام شده «یَزَّکی»‌ گردیده است.

[5]- فتنفعه: از ماده‌ی نفع است. نفع به چیزی گفته می‌شود که انسان را به خیر برساند؛ و ضد نفع ضرر می‌شود. خُسر در مقابل ربح است و همچنان که ضرر در برابر نفع است. خُسر ضرری است که از سرمایه متوجه‌ی انسان می‌شود.

[6]- تصدی: از ماده‌ی صدی است، صدی به معنی پژواک یا انعکاس صوت است، متصدی کسی است که عهده‌دار امری گشته که محل رجوع مردم شده است. نافع «تصدّی» را با تشدید صاد و دال خوانده ولی حفص با تخفیف صاد.

[7]- تَلَهَّی: در مقابل تصدی از ماده‌ی لهو است، یعنی آنچه که انسان را از مسائل مهمش غافل کند.

[8]- به کار بردن واژه­ی عشق برای الله متعال درست نیست و کمترین گناه آن این است که بدعت است زیرا عشق همیشه با هوس همراه است و بهتر است گفته شود: محبوب و محب (مصحح).

[9]- مُکرمه: از ماده‌ی کرم است. و اگر وصف خداوند قرار بگیرد، یعنی خداوند کریم، زیرا کرم اسمی است برای بیان احساس نعمات واضح و روشن خداوند. در رابطه با انسان اسم است برای اخلاق و کارهای نیکویی که انجام می‌دهد.

[10]- مُطَهَّر: از ماده‌ی طهر و طهارت است که می‌تواند طهارت جسم باشد و یا طهارت روح و نفس و روان باشد. و معمولاً انسان نخواهد توانست خداوند را آن‌چنان که شایسته است، بشناسد، مگر این که درون خود را از دیوهای مختلف رذایل خالی گرداند و آماده‌ی نزول و دریافت فضایل و ارزش‌ها گردد.

[11]- سَفَرَه: از ماده‌ی سفر است به معنی برداشتن پوشش و یا برداشتن پرده از روی چیزی. کلمه‌ی إسفار که در قرآن به کار رفته است به معنی نور دادن و روشن‌شدن است و سفر به خطابی گفته می‌شود که پرده از روی حقایق بردارد. سافر یعنی کاتب و نویسنده، نویسنده‌ای که به روشنی حقایق را بازگو می‌کند و أسفار هم برای کتاب‌های آسمانی در قرآن به کار رفته است. چرا که پرده از روی حقایق برمی‌دارند. سفیر هم از همین کلمه گرفته شده است، به معنی کسی که نماینده‌ی جمعی برای جمعی دیگر است که حقایق و خواسته‌های آن جمع را بیان می‌کند. سفارت هم به معنی رسالت، پیام‌رسانی است.

[12]- علامه ابن جوزی در علل، آن را تضعیف نموده و گفته است که در سند آن راویان مجهول و ضعیف وجود دارد، علامه آلبانی نیز آن را ضعیف دانسته است، علامه ابن تیمیه گفته است: معنای آن درست است اما اسناد آن ثابت نیست (مصحح).

[13] - این حدیث اصلی ندارد؛ تنها در درالمنثور آمده که پیامبر ایشان را اکرام می­کرد (مصحح).

[14]- قَتل: به معنی از بین‌بردنِ جسم به شکلی که روح از آن جدا شود، طوری که کاری از جسم ساخته نباشد. اما تعبیر قتل در این جا و جاهای دیگر قرآن، صیغه‌ای برای نفرین و دور کردن کسی از رحمت خداوند می‌باشد. این جا که می‌فرماید: قتل الانسان، ابراز انزجار و دور کردن فرد از رحمت خداوند است.

      ما أکفره: از ماده‌ی کفر، و کفر به معنی پوشاندن چیزی، بعد از آشکار بودن آن است.

[15] - لباب النقول فی ‌اسباب النزول، سیوطی (مترجم).

[16]- نطفه: عبارت است از آبی که صاف و روان و زلال باشد. به مرواریدی که درخشان هم باشد، نطفه می‌گویند.

      فقدره: از ماده‌ی قدرت است. وقتی که صفت انسان شود قدرت بر انجام کاری را بیان می‌کند و وقتی که صفت خداوند است، در حقیقت نفی عجز و ناتوانی از خداوند را می‌رساند. این که گفته می‌شود خداوند قدیر است، یعنی هرگونه عجزی را از او دور و نفی می‌کنیم. و این که گفته شود انسان قدیر است، یعنی توانایی را برای انسان قائل هستیم که بتواند کارهایی را انجام بدهد.

      لذا قدیر بودن خدا به این معنی است که خدوند فعال بما یشاء است و کاری را که مشیت او اقتضا کند، بر مبنای حکمت انجام می‌دهد.

[17]- سبیل: به معنی راهی است که انسان در آن بتواند به راحتی گام بردارد و جمع آن هم سبل است.

[18]- أماته: به معنی او را میراند. کُشت.

[19]- أَنشره و نَشَرهُ به یک معناست؛ یعنی: بعد از مرگ او را زنده گردانید، در روز قیامت او را برای حساب و جزاء زنده می­کند.

[20]- دانشمندان در معنی واقعی «کلاَ» بحث مفصل و اختلاف بزرگی دارند؛ نظر راجح بر این است که کلاّ برای ردع است یعنی ردع انسان بر کفرش و استمرار غفلتش و تجاهل و عدم درایتش و جملۀ «لـما یقضِ ماأمَرَ» بیانیه است یعنی بیان علت کفر و عناد او؛ یعنی او نظر و ادراک خود را بکار بگرفت و اگر چنین می‌کرد، آگاه می‌شد و هدایت می‌یافت و از این دیدگاه است که خدا به او دستور داده که به خوراکش نظری بیفکند.

[21]- طعام: به معنی هرچیزی که قابل استفاده و خوردن باشد.

[22]- صببنا: از ماده‌ی صب است. به معنی ریختن و باراندن و فروفرستادن است.

[23]- شققنا: از ماده‌ی شق است، به معنی شکافی که در چیزی ایجاد می‌شود. و شقه به معنی قطعه‌ای که از دیگر قطعات جدا شود. شقه به معنی یک واحد آپارتمان است.

[24]- قضب: به معنی گیاهی که هنوز رطوبت دارد و خشکی به آن روی نیاورده است. علفی که تکه تکه می‌شود و خوراک حیوانات است و خداوند آن­را به خاطر انسان‌ها خلق کرده است. قَضیب به شاخه‌ی سرو گفته شده است.

[25]- نخل: در حقیقت نوعی الک کردن چیزی است که ناخالصی‌ها از آن جدا شود. به این خاطر درخت نخل را نخل گویند که ظاهراً خداوند آن­را طوری آفریده است که هیچ بخشی از آن بدون استفاده و زائد نیست و تومند نیز است.

[26]- اب به معنی هرچیزی است که از زمین بیرون می‌آید و مورد استفاده‌ی انسان و حیوانات قرار می‌گیرد.

[27]- یفر: از ماده‌ی فر است و به معنی بالا زدن لب‌های حیوان است، طوری که دندان‌هایش آشکار شود و کسی هم که فرار می‌کند، آشکار می‌شود.

      مرء: به معنی انسان است. مروت هم از ماده‌ی مرء گرفته شده است. و به معنی جوانمردی آمده که معنی دقیق‌تر آن کمال مردانگی است.

      أخ: به معنی برادر است و به کسی یا کسانی گفته می‌شود که دارای مشترکاتی باشند و این مشترکات می‌تواند نَسَبی یا سَبَبی باشد.

صاحبه: از ماده‌ی صحب است، به معنی کسی که ملازم و همراه انسان است. مصاحبت می‌تواند، مصاحبت بدنی و فیزیکی باشد، مانند زن و مرد و فرزندان که صاحب همدیگرند و یا مصاحبت لطف و مرحمت و عنایت باشد.

[28]- شأن: به معنی وضعیت و شرایطی که انسان دارد و در قرآن به معنی امور و احوالات بسیار مهم است.

ترمذی با روایت صحیح از ابن عباسب روایت کرده که پیامبر خدا ج فرمود: «یُحْشَرُ النَّاسُ حُفَاةً عُرَاةً فقالت امرأه أینظر بعضا بعضاً؟ قال یا فلانه لِکُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ یَوْمَئِذٍ شَأْنٌ یُغْنِیهِ»: «مردم در روز قیامت پا برهنه، تن ‌برهنه و ختنه نشده حشر می‌شوند، زنی گفت: مردان و زنان همدیگر را می‌بینند؟ پیامبر ج این آیه را خواند: لکل امری ...». [ترمذی: 2452]. نسائی (2056)، مسند احمد (23447)

[29]- وجوه: از ماده‌ی وجه به معنی شریف‌ترین عضو انسان می­باشد که همان صورت است و در این جا به معنی صاحبان صورت‌ها و چهره‌هاست.

[30]- مستبشره: از ماده‌ی بَشَرَه است و بشره به معنی پوست بدن و ظاهر آن است. جمع بشر اَبشار و بَشَرَه می‌باشد. بشارت هم از همین ماده است و به خبری گفته می‌شود که وقتی انسان آن­را می‌شنود. اولین جایی که عکس العمل نشان می‌دهد، پوست بدن است که خوشحالی از آن نمایان می‌شود.

[31]- غَبَر: از ماده‌ی غبار است. غبر باقی مانده‌ی شیر در پرستان حیوان را می‌گویند. و غبار یعنی چیزی که روی پوست را می‌گیرد و آن­را تیره و تار می‌کند.

[32]- ترهقها: از ماده‌ی رهق است و رهق یعنی کسی را با تندی و تیزی و خشم تحت سلطه و پوشش قرار دادن. و إرهاق یعنی کسی را خسته و درمانده‌کردن است.

      قتره: به معنی کم‌کردن مخارج که در مقابلش اسراف است. اسراف یعنی از حد بیشتر خرج کردن. قتور یعنی انسانی که بخیل و خسیس است. منتهی قَتَره در این جا به معنی دودی است که از برشته‌کردن، سوزاندن و یا کباب‌کردن چیزی به هوا بلند می‌شود.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد