تفسیر قرآن

تفسیر و معانی قرآن

تفسیر قرآن

تفسیر و معانی قرآن

تفسیر سوره‌ی نازعات

تفسیر سوره‌ی نازعات

نازعات: به معنای: «فرشتگان گیرنده­ی جان» می‌باشد.

نام‌های این سوره: «1- النازعات. 2- والنازعات. 3ـ الساهره. 4ـ الطامة. 5- المدبرات.»

این سوره از سوره‌های مکی است و محور آیاتش استدلال به آیاتی از آفاق و انفس در رابطه با زنده‌شدن انسان‌ها بعد از مرگ و نهایتاً آمدن قیامت و محاسبه‌ی آن‌ها بر حسب موضع‌گیری که نسبت به مسأله‌ی ایمان به قیامت داشته‌اند، می­باشد. و در دو مقطع کلی، دعوت به این مسأله مهم را عرضه می‌کند، همچنان که در آیات انتهایی از سوره‌ی نحل، با مراحل دعوت و تبلیغ پیام الهی آشنا می‌شویم، آن جا که خداوند پیامبر را مکلف می‌کند مردم را به سوی او و راهش با حکمت و موعظه‌ی حسنه و جدال بالتی احسن دعوت کند.

قبل از این که به تقسیم‌بندی آیات بپردازیم، ابتدا یک تقسیم‌بندی کلی داریم:

تقسیم‌بندی کلی

از آیه 1 الی 33 با تلاوت آیات آفاق و انفس انسان‌ها را به سوی مسأله ایمان به آخرت و این که حیات پس از مرگ هم ممکن است، فرا می‌خواند و در مرحله‌ی بعد از اثبات امکان، به اثبات وجوبِ وجودِ چنین حیاتی می‌پردازد، دعوت به حکمت یعنی همان دعوت به آیات آفاق و انفس، آیاتی که خارج از وجود ما هستند و مشهورند به آیات آفاق که در عالم شهاده هستند و ما قادر به درک این آیات هستیم و آیات انفس هم آیاتی که در درون ما هستند ﴿وَفِی ٱلۡأَرۡضِ ءَایَٰتٞ لِّلۡمُوقِنِینَ ٢٠ وَفِیٓ أَنفُسِکُمۡۚ أَفَلَا تُبۡصِرُونَ ٢١ [الذاریات: 20- 21]. ﴿وَفِی ٱلۡأَرۡضِ ءَایَٰتٞ لِّلۡمُوقِنِینَ ٢٠ اشاره به آیات آفاق ﴿وَفِی ٱلۡأَرۡضِ ءَایَٰتٞ لِّلۡمُوقِنِینَ ٢٠ اشاره به آیات انفس است که نتیجه‌ی سیر در آیات آفاق و انفس انسان، اهل بصیرت شدن اوست و وقتی که انسان صاحب بصیرت شد، راه دعوت به سوی خدا را خوب می‌شناسد، هم خود در این راستا قدم برمی‌دارد و هم دیگران را بهتر به این سو فرا می‌خواند.

و از آیه 34 تا انتهای سوره، آیات ترغیب و ترهیب است یا به تعبیر دیگر دعوت به موعظه‌ی حسنه. یعنی بسترسازی برای بروز و به شکوفایی رساندن استعدادهای بالقوه در وجود همه‌ی انسان‌ها و این همان تزکیه است.

محور آیات سوره

محور آیات سوره اشاره به آیات آفاق و انفس و ترغیب و ترهیب در رابطه با مسأله زنده‌شدن انسان‌ها بعد از مرگ است. همان حقیقتی که سوره‌ی نبأ آن­را بیان می‌کرد. و اما چرا آیات قرآن در رابطه با این مسأله زیاد هستند؟ زیرا به اندازه‌ی این استدلال‌ها و شاید هم بیشتر، شک و شبهه و انکار در رابطه با حیات بعد از مرگ وجود دارد. پس جایی که شک و شبهه شدید است به همان اندازه استدلال هم باید قوی و شدیدتر و بیشتر باشد تا زمینه‌ی شبهات به کلی برچیده شوند و بعد از زنده‌شدن انسان‌ها در قیامت مسأله محاسبه انسان‌ها بر حسب موضع‌گیری آن‌ها در رابطه با این حقیقت مطرح می‌شود و در نتیجه مشاهده می‌شود که سوره‌ی نازعات همان محوری را دنبال می‌کند که سوره‌ی نبأ دنبال می‌کرد. یعنی اثبات حیات بعد از مرگ و محاسبه‌ی انسان‌ها بر حسب موضع‌گیری‌های­شان در دنیا نسبت به این مسأله.

تقسیم‌بندی آیات

از آیه‌ 1 تا آیه‌ی 5 استدلال به آیه‌ای واضح و آشکار است از آیات آفاق که همان وضعیت حاکم بر بادهاست. و چگونگی بارش باران در نتیجه وزش بادها و این که این نعمت یعنی نعمت باران و پیامدهایی که بارش باران دارد مورد محاسبه است. یقیناً انسان‌ها در رابطه با همه‌ی نعمت‌ها و از جمله این نعمت مهم و بارز مورد محاسبه قرار خواهند گرفت و در نهایت با این استدلال می‌خواهد محور سوره را بیان کند. همچنان که باران سبب احیاء زمین مرده می‌شود، شما هم بعد از مردن زنده خواهید شد. اما چگونه؟

از آیه‌ی 6 تا آیه‌ی 14 بیان حوادثی است که در ابتدای روز قیامت تا آخر همان روز روی می‌دهد.

از آیه‌ی 15 تا آیه‌ی 46 ذکر دلیل مؤاخذه به واسطه‌ی گناه. به این معنا که اگر انسان‌ها گناه کنند، خداوند آن‌ها را به حسب گناهان‌شان مورد مؤاخذه و محاسبه قرار خواهد داد و این مقطع یعنی از آیه‌ی 15 تا 46 خود به دو مقطع کوچک قابل تقسیم است. اول از آیه‌ی 15 تا 33 که اشاره به قدرتی است که بر زمین و آسمان و همه‌ی آن چیزهایی که در میان این دو قرار دارند، احاطه دارد و از آیه‌ی 34 تا 46 بیان این نکته است که وظیفه‌ی داعی یعنی پیامبر و پیروان صدیق آن‌ها تنها ابلاغ و دعوت است.

تفسیر آیات سوره

این سوره هم همان محور و موضوعی را دنبال می‌کند که سوره‌ی نبأ دنبال می‌کرد که اثبات حیات بعد از مرگ و حوادث و اهوالی است که از شروع قیامت هر کسی تا آمدن قیامت کبری روی می‌دهد و موضع‌گیری انسان‌ها پیرامون این حقیقت انکار ناپذیر و بعد از آن سرنوشتی که انسان‌ها به حسب موضع‌گیری دنیایی خودشان در رابطه با ایمان به قیامت و آثاری که ایمان به قیامت باید در حیات آن‌ها به جای بگذارد، پیدا خواهند کرد و در آیات انتهایی سوره تکلیف انسان‌ها به حسب ایمان‌شان به این حقیقت یعنی حیات بعد از مرگ و عدم ایمان‌شان به آن روشن خواهد شد و در حقیقت با روشن‌شدن این تکالیف، وضعیت کسانی هم که این توفیق را پیدا کرده‌اند و مخاطب آیات این سوره هستند، روشن‌تر خواهد شد و همه کس وضعیت خود را بهتر و بیشتر از گذشته درک خواهد کرد، جایگاه و وضعیتی را که در دنیا دارد و چگونگی راه کارهایی را که باید به کار گیرد تا از وضعیت موجود به وضعیت مطلوب که همان فلاح و مفلح شدن است برسد. این سوره هم مانند سوره‌های دیگر از قرآن با استدلال و آن هم با نوع خاصی از استدلال یعنی سوگند خوردن آغاز می‌شود. لذا وقتی سوگند در مقام استدلال قرار می‌گیرد و کسی که از سوگند استفاده می‌کند، در این جا خداوند است، پس یقیناً این سوگند‌ها، سوگندهای معمولی نیستند بلکه سوگندهایی هستند که خود بیان‌کننده‌ی بخش‌هایی از آن حقیقتی هستند که قرار است با این سوگندها به اثبات برسد.

بسم الله الرحمن الرحیم

﴿وَٱلنَّٰزِعَٰتِ غَرۡقٗا ١ وَٱلنَّٰشِطَٰتِ نَشۡطٗا ٢ وَٱلسَّٰبِحَٰتِ سَبۡحٗا ٣ فَٱلسَّٰبِقَٰتِ سَبۡقٗا ٤ فَٱلۡمُدَبِّرَٰتِ أَمۡرٗا ٥[النازعات: 1-5].

وَٱلنَّٰزِعَٰتِ غَرۡقٗا ١[1].

«سوگند به فرشتگانی که جان [کافران] را به شدت بیرون می‌کشند.»!

خداوند متعال سوره را با قسم به نازعات شروع فرموده است و آرای علما در مورد معنای نازعات چنین است:

1-   ملائک و فرشتگان.

2-   سکرات موت.

3-   نجوم و ستار‌گان.

4-   وحوش

با توجه به آیات بعدی که در مورد حالات و کارهای فرشتگان آمده و همچنین با توجه به آیه کریمه: ﴿فَٱلۡمُدَبِّرَٰتِ أَمۡرٗا٥﴾، قول و نظر اول صحیح‌تر به نظر می‌رسد.

النازعات: فرشته­ای که روح را از بدن کافران به شدت و سختی بیرون می‌کشد و صدا می­زند «أخرجی ایتها النفس الخبیثه، أخرجی إلى غضب الله»: «ای نفس بدجنس که در بدن انسان بد هستی به ‌سوی عذاب و خشم الله حرکت کن» و این ندا در روح آدم بد پخش می‌شود و مانند بیرون‌آوردن خار از پنبه، بیرون‌آمدن روح انسان‌های خبیث و بدکار هم از جسم‌شان، سخت است و فرشتگان، این کار را با سختی و شدت انجام می‌دهند؛ زیرا روح فرار می‌کند و این ملائک، نازعات نام دارند.

این سوگند عظیمی است که خداوند متعال به آن قسم می‌خورد که روز آخرت و جزا حقیقت و واقعیت دارد. بیان این قسم‌ها هنگامی بود که مشرکان منکر معاد شدند و از آن حد تجاوز نموده، به پیروی از شهوات و آرزوهای نفسانی خود به فساد و گمراه ساختن خود و دیگران پرداختند. خداوند متعال در این­باره می‌فرماید: ﴿بَلۡ یُرِیدُ ٱلۡإِنسَٰنُ لِیَفۡجُرَ أَمَامَهُۥ ٥﴾: [القیامة: 5]: «بلکه انسان می‌خواهد که در گناه و بدکاری مداومت داشته باشد.»[2]

﴿وَٱلنَّٰشِطَٰتِ نَشۡطٗا ٢[3].

«و سوگند به فرشتگانی که جان [مؤمنان] را به نرمی و آسانی می‌گیرند.»

﴿ٱلنَّٰشِطَٰتِ یا ناشطات: فرشتگانی که جان مؤمنان را با بشارت و آرامش می‌گیرند و می‌گویند: «اخْرُجِی أَیَّتُهَا النَّفْسُ الطَّیِّبَةُ، اخْرُجِی إِلَى رِضْوانِ اللَّه»: «ای نفس پاک که در بدن انسان مومن هستی، به سوی بهشت خداوند حرکت کن»[4]

﴿وَٱلسَّٰبِحَٰتِ سَبۡحٗا ٣[5].

«و سوگند به فرشتگانی که [به امرِ الله، از آسمان به سوی زمین] شناورند.»

﴿وَٱلسَّٰبِحَٰتِ: فرشتگانی که حرف خداوند را گوش می‌دهند.

آرای علما در مورد این کلمه:

1)     فرشتگانی که گوش به امر و فرمان الله متعال هستند.

2)     فرشتگانی که همیشه در تسبیح و ذکر خداوند هستند.

3)     فرشتگانی که وحی را نزول می‌کنند: جبرئیل.

الله متعال در 3 آیۀ فوق به فرشتگان قسم می‌خورد و دلیل قسم:

1-   قسم‌خوردن از روش و اسلوب عرب است و قرآن کریم به زبان عربی است.

2-   تأکید بر چیزی که قسم یاد کرده است.

3-   دادن خبر بعد از قسم.

بعد از بیان قسم، خداوند متعال در آیات بعد خبر را به ما می‌دهد.[6]

﴿فَٱلسَّٰبِقَٰتِ سَبۡقٗا ٤[7].

«و سوگند به فرشتگانی که [در اجرای اوامر الهی] بر یکدیگر سبقت می‌گیرند».

علما در مورد کلمۀ ﴿ٱلسَّٰبِقَٰتِ سه نظر دارند:

1-   فرشتگانی که سریع وحی را گرفته و به پیامبران می‌رسانند تا دست شیاطین به آن نرسد و آن­را ندزدند؛ زیرا شیاطین در آسمان‌ها در انتظارند که این محتوای وحی را به أجنه و جادوگران برسانند؛ پس سابقات باید هرچه سریع‌تر وحی را به پیامبران رسانده و به آن‌ها بدهند تا شیاطین فرصت و مجال دزدیدن و دستبرد زدن به آن­را نداشته باشند.

2-   فرشتگانی که سریع روح مؤمن را بعد از مرگ به بهشت منتقل می‌کنند.

3-   فرشتگانی که سریع امر خداوند را گوش داده و اطاعت می‌کنند و از دیگر فرشتگان پیشی می‌گیرند.[8]

﴿فَٱلۡمُدَبِّرَٰتِ أَمۡرٗا ٥[9].

«و سوگند به فرشتگانی [که به امر الهی] کار‌‌ها را تدبیر می‌کنند [مانند فرشتگان مسئول اعمال بندگان]».

مُدَبّرات: تدبیرکنندگان، ملک الموت: فرشته مرگ. اسرافیل: دمیدن در سور. جبرئیل: نزول وحی. میکائیل: نزول باران (هر فرشته‌ای مسئول کاری است).[10]

‌خداوند به پنچ چیز سوگند یاد کرد: نازعات، ناشطات، سابحات، سابقات و مدبرات؛ نظر راجح این است که منظور از هر نوع، گروهی از فرشتگان می‌باشند و جایز است که منظور غیر فرشتگان هم باشد[11] و اشکالی ندارد؛ زیرا منظور این است که بدانیم خداوند متعال به بعضی از مخلوقاتش سوگند یاد کرده که زنده شدن و معاد قطعا ثابت است، حق است و واقعیت دارد، جواب قسم در آن پنج مورد حذف است و تقدیر آن عبارت است از: ﴿لَتُبۡعَثُنَّ ثُمَّ لَتُنَبَّؤُنَّ بِمَا عَمِلۡتُمۡۚ وَذَٰلِکَ عَلَى ٱللَّهِ یَسِیرٞ [التغابن: 7]: «قطعاً زنده خواهید شد و به آنچه انجام داده‌اید باخبر می‌شوید. و این برخدا آسان است.» و با این قسم‌ها می‌خواهد به بندگانش بفهماند که با خلق این همه فرشته قادر به انجام هر کاری هست و می‌تواند ما را دوباره زنده کند و از قبر بیرون آورده و برانگیزد.

﴿یَوۡمَ تَرۡجُفُ ٱلرَّاجِفَةُ ٦ تَتۡبَعُهَا ٱلرَّادِفَةُ ٧ قُلُوبٞ یَوۡمَئِذٖ وَاجِفَةٌ ٨ أَبۡصَٰرُهَا خَٰشِعَةٞ ٩ یَقُولُونَ أَءِنَّا لَمَرۡدُودُونَ فِی ٱلۡحَافِرَةِ ١٠ أَءِذَا کُنَّا عِظَٰمٗا نَّخِرَةٗ ١١ قَالُواْ تِلۡکَ إِذٗا کَرَّةٌ خَاسِرَةٞ ١٢ فَإِنَّمَا هِیَ زَجۡرَةٞ وَٰحِدَةٞ ١٣ فَإِذَا هُم بِٱلسَّاهِرَةِ ١٤ [النازعات: 6-14]

﴿یَوۡمَ تَرۡجُفُ ٱلرَّاجِفَةُ ٦[12].

«روزی‌ که [پس از اولین دمیدن در صور] زمین [و کوه­ها و همه چیز] به لرزه درآید.»

﴿ٱلرَّاجِفَةُ: «صدایی سهمگین که همه چیز را لرزانده و درهم می‌کوبد» و این همان نفخه‌ی اول است که اسرافیل در سور می‌دمد و همه می‌میرند.

و این مراحل بعث و جزاء، در روزی که نفخه‌ی اول -راجفه- دمیده می‌شود و تمام جهان به لرزه درمی‌آید و هرآنچه در آن است، فنا و نابود خواهد شد از آن پس نفخه‌ی دوم به نام «رادفه» دمیده می‌شود که همه از قبرها زنده می‌شوند. فاصله‌ی میان این دو نفخه همان­گونه که رسول‌ خدا ج در حدیث صحیح بیان داشته­اند، چهل سال است.[13]

﴿تَتۡبَعُهَا ٱلرَّادِفَةُ ٧[14].

«[و] در پی آن، [دمیدن دوم حشر] بیاید». و آن نفخه‌ی حشر است و برانگیخته‌شدن.

بدنبال نفخه اول، نفخۀ دوم نیز می‌آید و بین دو نفخه، 40 فرصت است ولی این­که چهل روز، ماه یا ساعت است، مشخص نیست؛  به قول علما از احادیث صحیح فقط 40 فرصت است. بعد از نفخه اول و زمانی که همه مرده‌اند و هیچ­کس زنده نیست، خداوند قهار با خشم 3 بار ندا می‌دهد: ﴿لِّمَنِ ٱلۡمُلۡکُ ٱلۡیَوۡمَۖ و البته هیچ­کس زنده نیست تا جواب بدهد و الله خود پاسخ می دهد: ﴿لِلَّهِ ٱلۡوَٰحِدِ ٱلۡقَهَّارِ.

و بدنبال آن، خداوند از آسمان شبنمی فرو می‌فرستد که به وسیلۀ آن همۀ مخلوقات مانند گیاهان از خاک بیرون آمده و زنده می‌شوند.

رادفه چیزی است که به دنبالش می‌آید که نفخه دوم است. نفخه اول راجفه و نفخه دوم رادفه است، «ثم نفخ فیه أخری» و این نفخه دوم شیپور بیدار باش می‌باشد. ﴿فَإِذَا هُمۡ قِیَامٞ یَنظُرُونَ ٦٨ [الزمر: 68] همه مردم آماده به صف ایستاده‌اند و منتظر. و شیپور سوم هم شیپور به خط (حرکت برای محاسبه) است. در سوره‌ی یاسین آیه 51 داریم: ﴿وَیَقُولُونَ مَتَىٰ هَٰذَا ٱلۡوَعۡدُ إِن کُنتُمۡ صَٰدِقِینَ ٤٨ این قیامت چه وقت می‌آید، اگر شما راستگو هستید؟ می‌فرماید: ﴿مَا یَنظُرُونَ إِلَّا صَیۡحَةٗ وَٰحِدَةٗ منتظر نمی‌شوند که ناگهان صدای بسیار مهیبی می‌آید ﴿تَأۡخُذُهُمۡ وَهُمۡ یَخِصِّمُونَ ٤٩ و درحالی­که آن‌ها درگیر کشمکش‌های دنیایی هستند، آن‌ها را فرا می‌گیرد ﴿فَلَا یَسۡتَطِیعُونَ تَوۡصِیَةٗ وَلَآ إِلَىٰٓ أَهۡلِهِمۡ یَرۡجِعُونَ ٥٠ و فرصت نمی‌کنند و نمی‌توانند برگردند به خانواده وصیت و سفارش کنند. ﴿وَنُفِخَ فِی ٱلصُّورِ (شیپور دوم) همه از قبرها بیرون می‌آیند ﴿فَإِذَا هُم مِّنَ ٱلۡأَجۡدَاثِ إِلَىٰ رَبِّهِمۡ یَنسِلُونَ ٥١ [یس: 48-51] به سرعت و به شتاب به سوی خداوند خود می‌روند. ﴿قَالُواْ یَٰوَیۡلَنَا مَنۢ بَعَثَنَا مِن مَّرۡقَدِنَاۜۗ هَٰذَا مَا وَعَدَ ٱلرَّحۡمَٰنُ وَصَدَقَ ٱلۡمُرۡسَلُونَ ٥٢ [یس: 52] آن‌ها که ایمان نداشتند، تعجب می‌کنند، چه کسی بود که ما را از خواب خوشی که در آن بودیم بیدار کرد؟ و یک باره به یادشان می‌آید که: ﴿إِن کَانَتۡ إِلَّا صَیۡحَةٗ وَٰحِدَةٗ فَإِذَا هُمۡ جَمِیعٞ لَّدَیۡنَا مُحۡضَرُونَ ٥٣ این همان چیزی بود که خداوند رحمان وعده داده بود و پیامبران نیز راست گفتند. شیپور سوم نیز نواخته می‌شود ﴿وَلَا تُجۡزَوۡنَ إِلَّا مَا کُنتُمۡ تَعۡمَلُونَ ٥٤ همه آماده کرده می‌شوند تا مورد محاسبه قرار بگیرند. آن وقت است: ﴿فَٱلۡیَوۡمَ لَا تُظۡلَمُ نَفۡسٞ شَیۡ‍ٔٗا که به هیچ کسی کمترین ستمی نمی‌شود ﴿وَلَا تُجۡزَوۡنَ إِلَّا مَا کُنتُمۡ تَعۡمَلُونَ ٥٤ بهشتیان جایگاه خود را و جهنمی‌ها هم جایگاه خودشان را خواهند داشت.

﴿قُلُوبٞ یَوۡمَئِذٖ وَاجِفَةٌ ٨[15].

«در آن روز، دلهایی سخت مضطرب [و ترسان] است».

﴿قُلُوبٞ: «جمع قلب، قلب‌ها» و دلیل کثرت، این است که قلب­های تمامی انسان­ها را شامل می­شود.

﴿وَاجِفَةٌ: «ترسناک و مضطرب.» تپیدن قلب به سرعت و از ترس است؛ به این دلیل ­که کافران در دنیا باعث ترس مردم می‌شدند و دل‌های آنان را به لرزه می‌انداختند و این آیه هشدار به آنان است که در نتیجه­ی اعمال­تان، در آخرت قلب‌های شما نیز از ترس خواهد لرزید.

دل‌هایی در آن روز لرزان و ترسانند. برای این که منتظر نتیجه‌ای هستند که نتیجه‌ی عملکرد خودشان در دنیا است. واجف یعنی ترسان و لرزان از نتیجه‌ی کار و پیامدها و عمل‌کردهای دنیایی‌شان می‌ترسند. این هم شیپور سوم است.

﴿أَبۡصَٰرُهَا خَٰشِعَةٞ ٩[16].

«و چشم­های آنان [از ترس و شرمساری] فرو افتاده است».

﴿أَبۡصَٰرُهَا: دیدگاه و چشمان آنان از ترس، شرمنده و افتاده است.

﴿خَٰشِعَةٞ: ذلیله.

چرا خداوند به جای کلمۀ ذلیل از کلمۀ خشوع استفاده کرد؟ زیرا کافران در دنیا از خداوند خشوع نداشتند و عبادت پروردگار نمی‌کردند ولی در آخرت به خشوع خواهند افتاد.

چشم‌ها پر از ذلت و فرو افتاده، کدام چشم‌ها؟ قطعاً چشمان اهل ایمان نیستند. چشم کسانی است که مؤمن به این روز نبوده‌اند. چشم کسانی که به روز قیامت و محاسبه ایمان نداشتند. این‌ها همان کسانی‌اند که در دنیا می‌گفتند: وقتی که ما مردیم و استخوان‌های ما پوسیده شد، آیا دوباره زنده می‌شویم و برمی‌گردیم؟

﴿یَقُولُونَ أَءِنَّا لَمَرۡدُودُونَ فِی ٱلۡحَافِرَةِ ١٠.

«[کافران در دنیا] می‌گویند: «آیا ما [پس از مرگ، دوباره] به حال اول خود باز‌گردانده می‌شویم؟»

﴿یَقُولُونَ: کافران می‌گویند، جواب می‌دهند، مضارع، مستمر و پی در پی در حال وقوع.

﴿مَرۡدُودُونَاز ماده‌ی رد است، یعنی برگرداندن چیزی به اصل و وضعیت ابتدایی خودش. راد یعنی گرداننده یا مانع. ردو الی الله یعنی برگردید به سوی خدا، إرتداد هم که در حقیقت یعنی بازگشتن از راهی که انسان مشغول رفتن در آن راه است. اگر آن مسیر اولیه مسیر ایمان باشد و از آن مسیر انسان برگردد، به آن می‌گویند رده، یعنی برگشتن از مسیر ایمان و رفتن به مسیر کفر. اما ارتداد عام است، می‌تواند از مسیر ایمان برگردد که به آن می‌گویند مرتد و می‌تواند در مسیر ایمان هم نباشد که معنی رجوع را دارد و صرف برگشتن را می‌گویند. مردود هم یعنی برگشتن به جای اول.

﴿ٱلۡحَافِرَةِ: حفره، قبر، گور. «حافره»[17] نامی برای اول هر چیزی است. از ماده‌ی حفر است. حفره به معنی مکان گود و عمیق است. معنی حفر یعنی خاکی که از جایی خارج می‌شود و در نتیجه‌ی بیرون آمدن خاک، آن جا گود می‌شود و محفار یعنی کلنگ. به سُم اسب‌ها گفته می‌شود حافره به خاطر این که وسط‌شان خالی است. و حافره به قبر هم اطلاق شده است.

کافران در دنیا زنده‌شدن بعد از مرگ را با تمسخر انکار می‌کردند و می‌گفتند: آیا ما دوباره از قبر زنده بیرون خواهیم آمد؟ و این جمله استفهام انکاری است.

﴿أَءِذَا کُنَّا عِظَٰمٗا نَّخِرَةٗ ١١[18].

«آیا هنگامی‌ که استخوان­هایی پوشیده شدیم [و به خاک تبدیل گشتیم، باز هم زنده می‌شویم]؟»

عظام: استخوان‌های بدن.

کافران زندگی بعد از مرگ را تکذیب می‌کردند؛ حتی گروهی از آنان روزی با یک تکه استخوان کهنه و پوسیده پیش پیامبر ج رفتند و با فشار آن­را پودر کرده و بر صورت مبارک ایشان فوت کردند و گفتند: آیا وقتی ما به این استخوان‌های پوسیده و کهنه تبدیل شدیم ممکن است دوباره زنده شویم؟ چنین چیزی غیر ممکن است. این گفتار آنان بیانگر این است که وقوع قیامت و معاد را بعید می‌پنداشتند لذا منکر بعث و روز جزا شدند.

درحالی­که خداوند بلند مرتبه آن‌ها را خلق کرده و برای او خلق دوباره از خلق اول آسان­تر است.

امروز هم همین حرف‌ها را می‌زنند و هزار و چهار صد و چند سال پیش هم که این آیات نازل می‌شدند، همین حرف‌ها را می‌زدند. می‌گفتند: ﴿وَکَانُواْ یَقُولُونَ أَئِذَا مِتۡنَا وَکُنَّا تُرَابٗا وَعِظَٰمًا أَءِنَّا لَمَبۡعُوثُونَ ٤٧ أَوَ ءَابَآؤُنَا ٱلۡأَوَّلُونَ ٤٨ [الواقعة: 47- 48]. آیا وقتی که مردیم و در خاک شدیم، دوباره زنده خواهیم شد؟ آیا پدران ما که در گذشته فوت شده‌اند زنده می‌شوند؟ ﴿قُلۡ إِنَّ ٱلۡأَوَّلِینَ وَٱلۡأٓخِرِینَ ٤٩ [الواقعة: 49] بله هم آن‌ها و هم شما همگی گردآوری خواهید شد، برای روز مشخص شده. پس آن‌هایی ذلیل‌اند که به چنین روزی ایمان نداشتند و می‌گویند:

﴿قَالُواْ تِلۡکَ إِذٗا کَرَّةٌ خَاسِرَةٞ ١٢[19].

«گویند: [اگر چنین وعده‌ای درست باشد] آنگاه آن [برای صاحبش] بازگشتی زیانبار است»!

سبب نزول آیۀ 12: چون این کلام خدای متعال ﴿أَءِنَّا لَمَرۡدُودُونَ فِی ٱلۡحَافِرَةِ نازل شد، کافران قریش گفتند: اگر بعد از مرگ زنده شویم به شدت زیان خواهیم کرد. لذا آیۀ: ﴿قَالُواْ تِلۡکَ إِذٗا کَرَّةٌ خَاسِرَةٞ ١٢ نازل شد.

کافران از روی جهل و نادانی و کبر و غرور با خود می‌گفتند: اگر بنا باشد بار دیگر به زندگی دیگری برگردیم، این برگشتی زیان‌آور خواهد بود و این نسبت به آنان چنین است؛ زیرا آنان همه‌چیزشان زیان‌آور خواهد بود و خداوند و دین و رستاخیز را مسخره و استهزاء کرده و می­گفتند: چیزی ممکن نیست و اتفاق نمی‌افتد و اگر خدا ما را بعد از مرگ، دوباره زنده کند پس ما ضرر کرده‌ایم؛ چون خود را آماده نکرده‌ایم. همان­گونه که خداوند متعال در جای دیگری می‌فرماید: ﴿قُلۡ إِنَّ ٱلۡخَٰسِرِینَ ٱلَّذِینَ خَسِرُوٓاْ أَنفُسَهُمۡ وَأَهۡلِیهِمۡ یَوۡمَ ٱلۡقِیَٰمَةِۗ أَلَا ذَٰلِکَ هُوَ ٱلۡخُسۡرَانُ ٱلۡمُبِینُ [الزمر: 15] «به آنان بگو: زیان­کاران در حقیقت کسانی‌اند که به خود و کسان­شان در روز قیامت زیان رسانده‌اند. آری این همان خسران آشکار است.»

﴿فَإِنَّمَا هِیَ زَجۡرَةٞ وَٰحِدَةٞ ١٣[20].

«پس آن [بازگشت آسان است و] تنها با یک بانگِ مهیب است».

در حقیقت آن بازگشت جز یک فریاد -نفخه‌ی دوم اسرافیل- نیست که همان نفخه‌ی رستاخیز و زنده‌شدن است. زنده‌کردن بعد از مرگ برای خداوند آسان است و فقط یک امر و فرمان به اسرافیل است تا در بوق بدمد.

زجره واحد هم شیپور سوم است. و آن جا است که ذلیلانه دست‌ها را به آسمان بلند می‌کنند و می‌گویند: ﴿حَتَّىٰٓ إِذَا جَآءَ أَحَدَهُمُ ٱلۡمَوۡتُ قَالَ رَبِّ ٱرۡجِعُونِ ٩٩ [المؤمنون: 99] خداوندا! من را به دنیا بازگردان تا آن کارهای بدی را که انجام داده‌ام جبران کنم. در سوره‌ی مؤمنون می‌فرماید: ﴿کَلَّآۚ إِنَّهَا کَلِمَةٌ هُوَ قَآئِلُهَاۖ وَمِن وَرَآئِهِم بَرۡزَخٌ إِلَىٰ یَوۡمِ یُبۡعَثُونَ ١٠٠ [المؤمنون: 100] و در آخر سوره‌ی فاطر هم احوال آن‌ها را توصیف می‌کند و به آن‌ها می‌گوید: چرا شما متذکر نشدید ﴿وَهُمۡ یَصۡطَرِخُونَ فِیهَا رَبَّنَآ أَخۡرِجۡنَا نَعۡمَلۡ صَٰلِحًا غَیۡرَ ٱلَّذِی کُنَّا نَعۡمَلُۚ [فاطر: 37] ما را به دنیا برگردان تا اعمال صالح انجام دهیم، غیر از آن کارهای بدی که انجام می‌دادیم. و خداوند به آن‌ها می‌گوید که من برای شما قرآن و پیامبر فرستادم... ﴿أَوَ لَمۡ نُعَمِّرۡکُم مَّا یَتَذَکَّرُ فِیهِ مَن تَذَکَّرَ آیا شما به اندازه‌ی کافی فرصت و مهلت نداشتید تا آن کسی که می‌خواهد تذکر و پند بگیرد؟ ﴿وَجَآءَکُمُ ٱلنَّذِیرُ و پیامبری آمد شما را ترساند و به شما گفت که این راهی که شما می‌روید، به سوی جهنم است. ﴿فَذُوقُواْ فَمَا لِلظَّٰلِمِینَ مِن نَّصِیرٍ [فاطر: 37]. پس عذاب را بچشید و برای ستمگران یاوری نیست. ﴿فَإِنَّمَا هِیَ زَجۡرَةٞ وَٰحِدَةٞ ١٣ صدای بسیار غیر قابل تحملی است که می‌آید و یکباره همه به صف می‌شوند.

﴿فَإِذَا هُم بِٱلسَّاهِرَةِ ١٤[21].

«و  ناگهان همگی بر عرصۀ زمین [محشر] ظاهر می‌شوند [بعد از اینکه در شکم آن مرده بودند]».

﴿بِٱلسَّاهِرَةِ: زمین محشر، دلیل انتخاب این اسم طبق آرای علما، این­گونه است:

1)     رأی اول: این­که زمینی غیر از زمین دنیا، مسطح، صاف و بدون پستی و بلندی است.

2)     رأی دوم: این زمین، برای خوراک مردم در روز محشر تبدیل به نان می‌شود و زمینی دیگر و نقره‌مانند و بدون گناه در آن درست می‌شود.

به آن زمین حشر، «ساهره» گفته‌اند چون کسانی که در آن روز بر روی آن قرار می­گیرند، پیوسته بیدارند و هیچ­گاه به خواب نمی‌روند. خداوند متعال با این آیه به منکران معاد پاسخ داده و این خود تثبیت و تقدیر این موضوع مهم و حیاتی است. حال چه کسی بدان معتقد گردد و چه نسبت بدان عناد ورزد.

همه در صحرای محشر صف می‌کشند و آن جا است که محاسبه و معامله شروع می‌شود. اگر چه خداوند اهل عفو و کرم است، اما محاسبه به قوت خود باقی است. ﴿فَمَن یَعۡمَلۡ مِثۡقَالَ ذَرَّةٍ خَیۡرٗا یَرَهُۥ ٧ وَمَن یَعۡمَلۡ مِثۡقَالَ ذَرَّةٖ شَرّٗا یَرَهُۥ ٨[الزلزلة: 7- 8].

رهنمود آیات:

بعضی از رهنمودهای آیات فوق:

1-  آیات اشاره دارند بر این­که خدای متعال به هرچه از آفرینشش بخواهد، سوگند یاد می‌کند، برخلاف بندگان که جز به ذات ایشان سوگند یاد کردن ممنوع است.

2-  آیات، بیانگر این‌ هستند: روح مؤمن هنگام مرگ سریع و بدون درد و رنج ستانده می‌شود، برخلاف روح کافر.

در خلال مضامین مقسم‌های الهی، قیامت، هنگامه و کیفیت آن، اثبات می‌گردد.

﴿هَلۡ أَتَىٰکَ حَدِیثُ مُوسَىٰٓ ١٥ إِذۡ نَادَىٰهُ رَبُّهُۥ بِٱلۡوَادِ ٱلۡمُقَدَّسِ طُوًى ١٦ ٱذۡهَبۡ إِلَىٰ فِرۡعَوۡنَ إِنَّهُۥ طَغَىٰ ١٧ فَقُلۡ هَل لَّکَ إِلَىٰٓ أَن تَزَکَّىٰ ١٨ وَأَهۡدِیَکَ إِلَىٰ رَبِّکَ فَتَخۡشَىٰ ١٩ فَأَرَىٰهُ ٱلۡأٓیَةَ ٱلۡکُبۡرَىٰ ٢٠ فَکَذَّبَ وَعَصَىٰ ٢١ ثُمَّ أَدۡبَرَ یَسۡعَىٰ ٢٢ فَحَشَرَ فَنَادَىٰ ٢٣ فَقَالَ أَنَا۠ رَبُّکُمُ ٱلۡأَعۡلَىٰ ٢٤ فَأَخَذَهُ ٱللَّهُ نَکَالَ ٱلۡأٓخِرَةِ وَٱلۡأُولَىٰٓ ٢٥ إِنَّ فِی ذَٰلِکَ لَعِبۡرَةٗ لِّمَن یَخۡشَىٰٓ ٢٦ ءَأَنتُمۡ أَشَدُّ خَلۡقًا أَمِ ٱلسَّمَآءُۚ بَنَىٰهَا ٢٧ رَفَعَ سَمۡکَهَا فَسَوَّىٰهَا ٢٨ وَأَغۡطَشَ لَیۡلَهَا وَأَخۡرَجَ ضُحَىٰهَا ٢٩ وَٱلۡأَرۡضَ بَعۡدَ ذَٰلِکَ دَحَىٰهَآ ٣٠ أَخۡرَجَ مِنۡهَا مَآءَهَا وَمَرۡعَىٰهَا ٣١ وَٱلۡجِبَالَ أَرۡسَىٰهَا ٣٢ مَتَٰعٗا لَّکُمۡ وَ لِأَنۡعَٰمِکُمۡ ٣٣ فَإِذَا جَآءَتِ ٱلطَّآمَّةُ ٱلۡکُبۡرَىٰ ٣٤ یَوۡمَ یَتَذَکَّرُ ٱلۡإِنسَٰنُ مَا سَعَىٰ ٣٥ وَبُرِّزَتِ ٱلۡجَحِیمُ لِمَن یَرَىٰ ٣٦ فَأَمَّا مَن طَغَىٰ ٣٧ وَءَاثَرَ ٱلۡحَیَوٰةَ ٱلدُّنۡیَا ٣٨ فَإِنَّ ٱلۡجَحِیمَ هِیَ ٱلۡمَأۡوَىٰ ٣٩ وَأَمَّا مَنۡ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِۦ وَنَهَى ٱلنَّفۡسَ عَنِ ٱلۡهَوَىٰ ٤٠ فَإِنَّ ٱلۡجَنَّةَ هِیَ ٱلۡمَأۡوَىٰ ٤١ یَسۡ‍َٔلُونَکَ عَنِ ٱلسَّاعَةِ أَیَّانَ مُرۡسَىٰهَا ٤٢ فِیمَ أَنتَ مِن ذِکۡرَىٰهَآ ٤٣ إِلَىٰ رَبِّکَ مُنتَهَىٰهَآ ٤٤ إِنَّمَآ أَنتَ مُنذِرُ مَن یَخۡشَىٰهَا ٤٥ کَأَنَّهُمۡ یَوۡمَ یَرَوۡنَهَا لَمۡ یَلۡبَثُوٓاْ إِلَّا عَشِیَّةً أَوۡ ضُحَىٰهَا٤٦ [النازعات: 15-46].

اما ارتباط این آیات با آیات قبلی چیست؟ چه ارتباطی میان داستان موسی و پیامبر شدنش و عذاب فرعون با آیات قبلی وجود دارد که بحث پیرامون بادهایی بود که می‌آمدند و در نتیجه‌ی وزش این بادها ابرها متراکم می‌شدند و باران می‌بارید و زمین‌های مرده زنده می‌شدند و از این نتیجه می‌گرفت که همچنان که خداوند زمین‌های مرده را با باراندن باران زنده می‌کند، شما را هم بعد از مردن دوباره زنده می‌کند. این آیات استدلال بود برای اثبات وجوب وجود قیامت و آیات دیگر به صورتی واضح‌تر و روشن‌تر برای ما توضیح خواهند داد که این رویداد ممکن است و چیز غیر ممکنی نیست. ﴿هَلۡ أَتَىٰکَ حَدِیثُ مُوسَىٰٓ ١٥ آیا سرگذشت موسی به تو رسیده است؟ متوجه شده‌ای که چه جریاناتی برای موسی روی داد. موسی که پیامبر خدا و کلیم الله بود.

منظور از بیان این آیات، تسلیت و نوازش قلب رسول خداست هنگامی که قومش ایشان را در بیان توحید، نبوت و ... تکذیب می‌کردند؛ خداوند متعال گوشه‌ای از داستان موسی با فرعون را برای ایشان بیان می‌کند تا از یک طرف موجب تخفیف نگرانی رسول خدا گردد و از طرف دیگر، تهدیدی باشد نسبت به قوم خود در رابطه با مجازاتی که بر آنان نازل می‌گردد؛ مانند همان مجازاتی که بر سر فرعون و فرعونیان آمد، فرعونی که از لحاظ قوت و سلطنت، به مراتب از قوم پیامبر خدا ج قوی‌تر و عظیم‌تر بود، ولی می‌بینیم خداوند متعال او را هلاک نمود و خود و سربازانش را غرق در دریای نیل کرد.

﴿هَلۡ أَتَىٰکَ[22] حَدِیثُ مُوسَىٰٓ ١٥.

«[ای پیامبر] آیا داستان موسی [با خداوند و با فرعون] به تو رسیده است؟»

﴿هَلۡ أَتَىٰکَ﴾: آیا می‌دانی؟ (خطاب به رسول الله ج).

دلیل بیان آیه به شکل سؤال:

1)     برای یادآوری: زیرا در سوره‌ها و آیات قبل نیز در این مورد صحبت شده است.

2)     تحریک شنونده به شنیدن خبر.

﴿مُوسَىٰٓ﴾: «یعنی موسی‌بن عمران ÷».

دلیل انتخاب موسی÷ و آوردن نام ایشان در این آیه از نظر علما:

1-   زیرا قصه­ی موسی باعث صبر پیامبر ج شود و ایشان از دست مشرکانی که ایمان نمی‌آورند ناراحت نشود.

2-   شباهت قوم موسی÷ یعنی بنی اسرائیل به امت محمد و کافران زمان ایشان.

3-   در آخر الزمان جنگی میان مسلمانان و یهودیان (بنی اسرائیل) رخ می‌دهد. در حدیث صحیح آمده است که درختان و سنگ‌ها به مسلمانان علیه یهودیان کمک می‌کنند و شهادت می‌دهند که در پشت آن‌ها یهود مخفی شده است تا آن‌ها را به قتل برسانند مگر درختی به نام غرقد که از درختان یهود است[23] و اسرائیل هم اکنون در فلسطین همه جا این درخت را کاشته است.

4-   تهدید مشرکین مکه و قریش: زیرا لقب ابوجهل نیز فرعون هذه الأمة (فرعون این امت) بود.

در مدینه یهودیان زیادی زندگی می‌کردند.

﴿إِذۡ نَادَىٰهُ رَبُّهُۥ بِٱلۡوَادِ ٱلۡمُقَدَّسِ طُوًى ١٦[24].

«آنگاه که پروردگارش او را در سرزمین مقدس [و پاک] «طُوی» ندا داد».

﴿وادٱلۡمُقَدَّسِ: سرزمینی مقدس نزدیک فلسطین و مصر که خداوند متعال آن­را مقدس خوانده است اما علت آن کاملاً برای ما مشخص نیست.

«اذ» در این­جا و خیلی از آیات قرآن ظرف زمان است، برای فعلی مقدر مانند أذکر به معنی یاد کن. یاد کن ای پیامبر، زمانی را که خدایش او (موسی) را فرا خواند. در بیابانی که موسی با خانواده و اهلش گرفتار تاریکی و سرمای شدیدی شده بود، این جا است که از دور آتشی نمایان می‌شود و این آتش دعوت‌کننده و ندادهنده به موسی است که به سوی من بیا. موسی آتش را می‌بیند و تفاوت فاحشی را میان این آتش و آتش‌های دیگر مشاهده می‌کند. این جا است که قرآن تعبیر زیبای «آنست» را به کار می‌برد. موسی به اهلش می‌گوید: ﴿إِذۡ رَءَا نَارٗا فَقَالَ لِأَهۡلِهِ ٱمۡکُثُوٓاْ به خانواده‌اش می‌گوید: این جا درنگ کنید و بایستید. درحالی­که می‌توانست بگوید: «انی وجدت نارا». یافتم آتشی را؛ می‌فرماید: ﴿إِنِّیٓ ءَانَسۡتُ نَارٗا این تعبیر قرآن به تکرار در جاهای مختلف آمده است. من احساس انسی با این آتش می‌کنم. این آتش مانند آتش‌های دیگر نیست. ﴿لَّعَلِّیٓ ءَاتِیکُم مِّنۡهَا بِقَبَسٍ شاید بخشی از این آتش را برای شما بیاورم که هم راه را روشن کند و هم شما گرم بشوید. ﴿لَّعَلَّکُمۡ تَصۡطَلُونَ ٧ [النمل:7]. در آیه‌ی دیگر از سوره‌ی طه می‌فرماید: ﴿أَوۡ أَجِدُ عَلَى ٱلنَّارِ هُدٗى ١٠ [طه: 10]. با این که به وسیله‌ی این آتش راهی را پیدا بکنم. ﴿إِذۡ نَادَىٰهُ رَبُّهُۥ بِٱلۡوَادِ ٱلۡمُقَدَّسِ طُوًى١٦ «واد» جایی که محل سکونت و آرامش است. جایی که از غوغاها و غوغاسالاری‌ها به دور است. جایی که انسان می‌تواند خلوت کند و به نجوا با خداوند بپردازد. مقدس هم بود یعنی از هرگونه مظاهر آلودگی چه شنیداری و چه گفتاری و چه دیداری پاک بود. در معنی طوی هم گفتیم که اگر موسی می‌خواست به صورت طبیعی آن­را طی کند، می‌بایست سال‌های سال طول بکشد تا به آن مقام برسد، ولی این راه را خداوند برای موسی کوتاه کرد. پس خداوند یک دوره‌ی تربیتی را برای موسی تدارک می‌بیند تا بتواند به جنگ فرعون برود، چون اگر دوره‌ی تربیتی را طی نکند، در انجام مأموریت موفق نخواهد شد. در همان وادی مقدس طوی یک دوره‌ی تربیتی برای موسی ترتیب می‌دهد و به موسی می‌گوید: ﴿وَأَنَا ٱخۡتَرۡتُکَ فَٱسۡتَمِعۡ لِمَا یُوحَىٰٓ ١٣ [طه: 13] من تو را برگزیدم، پس گوش بده که به تو چه می‌گویم، ابتدایی‌ترین مرحله‌ی تربیت اصلاح بینش بود و بینش موسی باید اصلاح می‌شد. ﴿إِنِّیٓ أَنَا۠ رَبُّکَ من مربی و دلسوز تو هستم. ﴿فَٱخۡلَعۡ نَعۡلَیۡکَ کفش‌هایت را در بیاور و تکلیف در ابتدا بسیار آسان است. چون به جایی آمده‌ای که باید تربیت شوی. ﴿إِنَّکَ بِٱلۡوَادِ ٱلۡمُقَدَّسِ طُوٗى ١٢ [طه: 12] جایی آمده‌ای که باید از لحاظ شخصیتی اصلاح شوی. و بعد از این که موسی از لحاظ شخصیتی تربیت شد. ﴿وَأَنَا ٱخۡتَرۡتُکَ فَٱسۡتَمِعۡ لِمَا یُوحَىٰٓ ١٣ [طه:13] ﴿إِنَّنِیٓ أَنَا ٱللَّهُ من فرمانروا و فریادرس تو هستم. من الله هستم. ﴿إِنَّنِیٓ أَنَا ٱللَّهُ لَآ إِلَٰهَ إِلَّآ أَنَا۠ هیچ فرمانروا و هیچ فریادرسی غیر از من نیست. ﴿فَٱعۡبُدۡنِی پس باید من را بندگی کنی. ﴿وَأَقِمِ ٱلصَّلَوٰةَ لِذِکۡرِیٓ ١٤ [طه: 14] و برای تضمین و تقویت بندگی‌ات بایستی نماز را بپای داری و رابطه‌ات را با من مستحکم گردانی، اصلاح در آغاز اصلاح بینش است اما مهمترین تکلیفی که انسان در راستای اصلاح بینش باید انجام دهد نماز و اقامه‌ی نماز است که اگر انسان در باب اقامه‌ی نماز موفق بود، در اصطلاح بینش خود نیز موفق خواهد بود. نماز یعنی رابطه با خداوند و این نزد خداوند بسیار با اهمیت است. ﴿إِنَّ ٱلسَّاعَةَ ءَاتِیَةٌ أَکَادُ أُخۡفِیهَا ایمانت را هم باید در رابطه با قیامت تقویت نمایی. زمان آمدن قیامت را کسی نمی‌داند. ﴿لِتُجۡزَىٰ کُلُّ نَفۡسِۢ بِمَا تَسۡعَىٰ ١٥ [طه: 15] تا هرکسی آنچه را کاشته درو کند. سپس از او سؤال می‌کند ﴿وَمَا تِلۡکَ بِیَمِینِکَ یَٰمُوسَىٰ ١٧ [طه: 17] که ای موسی! آن چیست در دست تو؟ ﴿قَالَ هِیَ عَصَایَ این عصای من است. با آن (عصا) چه کار می‌کنی؟ ﴿أَتَوَکَّؤُاْ عَلَیۡهَا وقتی خسته می‌شوم به آن تکیه می‌کنم. ﴿وَأَهُشُّ بِهَا عَلَىٰ غَنَمِی برگ‌های درختان را برای گوسفندان پایین می‌ریزم ﴿وَلِیَ فِیهَا مَ‍َٔارِبُ أُخۡرَىٰ ١٨ [طه: 18] و کارهای دیگر نیز با آن انجام می‌دهم، بعد از این که توصیف عصا را از زبان موسی می‌شنود به او می‌فرماید: ﴿قَالَ أَلۡقِهَا یَٰمُوسَىٰ ١٩ فَأَلۡقَىٰهَا فَإِذَا هِیَ حَیَّةٞ تَسۡعَىٰ ٢٠ [طه: 19-20]. عصایت را پرت کن، زیرا مربی می‌داند که موسی در مسیر مبارزه و رویارویی با فرعون چه چیزهایی را نیاز دارد. پس داستان تکرار می‌شود، زیرا فرعون که یکی نیست، بلکه فرعون نماد ستمکاران در هر زمانی هست. فرعون مرده اما فرعونیت در میان انسان‌ها زنده است. هر روزی یک فردی به جا و مقامی می‌رسد ندای ﴿أَنَا۠ رَبُّکُمُ ٱلۡأَعۡلَىٰ ٢٤ را سر می‌دهد و اعلام می‌کند که حق من هستم و هیچکس دیگری جز من حق نیست و لذا موسی‌ها باید علیه این فرعون‌ها قیام کند و قوی ظاهر شود، عصا را پرت می‌کند و عصا تبدیل به مار کوچکی می‌شود. اما در مقام رویارویی با فرعون و فرعونیان وقتی که موسی عصا را پرت می‌کند آن وقت دیگر این عصا حیه و یک مار کوچک نمی‌شود، بلکه ثعبان مبین می‌شود. اژدهایی بزرگ می‌شود. این جا فعلاً موسی در مرحله آموزش و تربیت است و لازم است که عصا به مار کوچک تبدیل شود، اما در آنجا موضوع دعوت است و باید ثعبان شود و دلیل آن همین است که در یک جا می‌فرماید ثعبان مبین و در یک جا می‌فرماید حیه، یک باره موسی می‌ترسد: ﴿قَالَ خُذۡهَا وَلَا تَخَفۡ عصایت را بردار و نترس ﴿سَنُعِیدُهَا سِیرَتَهَا ٱلۡأُولَىٰ ٢١ دوباره آن­را به شکل نخستین‌اش درمی‌آوریم. و بعد به او می‌گوید: ﴿وَٱضۡمُمۡ یَدَکَ إِلَىٰ جَنَاحِکَ تربیت ادامه دارد. دستت را در گریبانت داخل کن.

﴿تَخۡرُجۡ بَیۡضَآءَ مِنۡ غَیۡرِ سُوٓءٍ نگاه کن که دستت کاملاً سفید و شفاف و نورانی است. مریض نشده‌ای نترس ﴿ءَایَةً أُخۡرَىٰ٢٢ یک نشانه و آیه‌ی دیگر است. و بعد از اینکه موسی از لحاظ شخصیتی، بینشی و منشی اصلاح شد، به او در همان جا می‌فرماید:

﴿ٱذۡهَبۡ إِلَىٰ فِرۡعَوۡنَ إِنَّهُۥ طَغَىٰ ١٧.

«به سوی فرعون برو که او [در ظلم و تکبر] طغیان کرده است».

﴿إِنَّهُۥ طَغَىٰ﴾: «که او سرکش شده و از مرزبندی فراتر رفته است و ادعای ربوّبیت و الوهّیت می‌کند.»

﴿فِرۡعَوۡنَ[25]: پادشاه مصر؛ اولین پادشاهی که لقب فرعون به خود داد اختاتون نام داشت و فرعون زمان موسی÷ رامسس ثانی (دوم) نام داشت که خود را خدا می‌دانست و می‌گفت: من والاترین معبود شما هستم: ﴿أَنَا۠ رَبُّکُمُ ٱلۡأَعۡلَىٰ ٢٤.

مردم مصر در آن زمان از 2 گروه تشکیل شده بودند:

1-   قِبط: پادشاهان (فرعونیان) و ثروتمندان مصر.

2-   بنی اسرائیل: مردم عادی و فقیر مصر که از ذریه­ی یعقوب نبی÷ بودند و بعد از آمدن یوسف÷ و خانواده‌اش به مصر در آن­جا ساکن و منتشر شدند.

قبط‌ها و ثروتمندان اصیل مصر همیشه نسبت به بنی­اسرائیل احساس ناخوشایندی و حسادت داشتند؛ چرا که آن‌ها از سرزمینی دیگر به نام فلسطین به مصر آمده بودند.

رامسس دوم خواب دید که آتشی از فلسطین آمده و تخت پادشاهی‌اش را به آتش کشید؛ بنابراین تصمیم گرفت پسران قوم بنی­اسرائیل را کشته و نابود کند و این کار را یک سال در میان انجام می‌داد؛ چرا که او برای انجام اوامرش به خدمتکاران زیادی نیز احتیاج داشت که باید از بنی اسرائیل تأمین می‌شد. هارون در سال بدون کشتار به دنیا آمد و موسی در سالی به دنیا آمد که دستور به کشتار داده شده بود. مطابق با دستور خداوند، مادرش او را به رود نیل انداخت و آب او را به خانه­ی فرعون برد و زیر نظر آسیه همسر فرعون بزرگ شد.

﴿طَغَىٰ: «عصیان و سرکشی.» چرا که هم خود را خدا خواند و هم به مردم ظلم و ستم می‌کرد؛ هم در حق الله و هم در حق عباد الله ستم می­کرد و بنی اسرائیل را بردگان خود کرده بود.

بعد از این دوره‌ی تربیتی؛ خداوند موسی را به سوی فرعون می‌فرستد. موسی به خداوند می‌گوید که یک سری نیازها دارم که می‌خواهم بگویم و خداوند به او اجازه می‌دهد که بگوید: ﴿قَالَ رَبِّ ٱشۡرَحۡ لِی صَدۡرِی ٢٥ سینه‌ام را باز کن برای این که این بینش را که از تو گرفته‌ام و به من انتقال داده‌ای در وجودم نهادینه شود و جزء شخصیت من گردد. یعنی سینه‌ام را آن‌چنان گشاده کن برای قبول هدایت خودت که این هدایت در وجود من رسوخ نماید تا دیگر کسی نتواند آن­را از من بگیرد. ﴿قَالَ رَبِّ ٱشۡرَحۡ لِی صَدۡرِی ٢٥ وَیَسِّرۡ لِیٓ أَمۡرِی ٢٦ من آموزش گرفته‌ام، بینشم درست شده، یقین هم پیدا کرده‌ام که این راه راه حق است اما کار سخت است و کار را برایم آسان بگردان. ﴿وَیَسِّرۡ لِیٓ أَمۡرِی ٢٦ وَٱحۡلُلۡ عُقۡدَةٗ مِّن لِّسَانِی ٢٧ و چون جرمی را هم در گذشته مرتکب شده‌ام و کسی را کشته‌ام و الآن به سوی فرعون می‌روم و باید به او بگویم که ای فرعون! دیگر حق نداری فرعون باشی، و این سخت است و ممکن است که زبانم بند بیاید. ﴿وَیَسِّرۡ لِیٓ أَمۡرِی ٢٦ وَٱحۡلُلۡ عُقۡدَةٗ مِّن لِّسَانِی ٢٧ زبانم را روان کن تا در گفتن موفق عمل کند و سخنانم را بفهمند ﴿یَفۡقَهُواْ قَوۡلِی ٢٨ وَٱجۡعَل لِّی وَزِیرٗا مِّنۡ أَهۡلِی٢٩ و وزیری که هم فکر و هم اندیشه‌ی من باشد، برایم قرار بده. ﴿وَأَخِی هَٰرُونُ [القصص: 34] هارون باشد چون هم زبانم را می‌فهمد و هم برادرم است و در عین حال زبانش از من فصیح‌تر می‌باشد. ﴿ٱشۡدُدۡ بِهِۦٓ أَزۡرِی ٣١ و به وسیله‌ی هارون پُشتم را محکم کن ﴿وَأَشۡرِکۡهُ فِیٓ أَمۡرِی ٣٢ او را در کار و تکلیفم و در مأموریتم شریکم قرار بده. ﴿کَیۡ نُسَبِّحَکَ کَثِیرٗا ٣٣ وَنَذۡکُرَکَ کَثِیرًا ٣٤ إِنَّکَ کُنتَ بِنَا بَصِیرٗا ٣٥ قَالَ قَدۡ أُوتِیتَ سُؤۡلَکَ یَٰمُوسَىٰ ٣٦ خدا با همه‌ی پیشنهادات او موافقت می‌کند. و سپس موسی راه می‌افتد. ﴿ٱذۡهَبۡ إِلَىٰ فِرۡعَوۡنَ حال به سوی فرعون برو چرا؟ برای این که ﴿إِنَّهُۥ طَغَىٰ ١٧ او (فرعون) حدود را شکسته است. چون احساس مسؤولیت نکرده است. طغیان به دو شکل ممکن است، اتفاق بیافتد، یکی با افراط و دیگری با تفریط و البته در این جا فرعون دچار طغیان ناشی از افراط شده است.

﴿فَقُلۡ هَل لَّکَ إِلَىٰٓ أَن تَزَکَّىٰ ١٨[26].[27]

«و به او بگو: آیا می‌خواهی [از کفر و گناه] پاک شوی؟»

﴿فَقُلۡ: پس بگو؛ خداوند در این آیات، شیوۀ دعوتگری را به ما می‌آموزد و می‌فرماید که با بدترین انسان‌ها نیز باید با آرامی و با اخلاق رفتار کرد.

﴿إِلَىٰٓ أَن تَزَکَّىٰ﴾: «به ایشان بگو سر آن داری که از آلودگی شرک و کفر به وسیله‌ی اسلام پاک گردی.»

پس اجباری در قبول هدایت نیست و حرکات فعلی و قولی ما باید طوری باشد که اشتهای دینداری را در دیگران بارور و تحریک نماید. پس باید پیشنهاد کنی. اجباری نیست. آیا میل داری که تزکیه شوی؟ از لحاظ شخصیتی استعدادهای بالقوه در تو رشد کند؟ استعدادهای تو بیدار شود و به اوج کمال برسد؟ و فرعون نباشی!

﴿وَأَهۡدِیَکَ إِلَىٰ رَبِّکَ فَتَخۡشَىٰ ١٩[28].

«و من تو را به سوی پروردگارت هدایت کنم تا [از او] بترسی [و طبق رضایت او عمل نموده و از خشم او دوری کنی]»؟

تو را به‌سوی شناخت واقعی پروردگارت راه‌نمایم تا از او بترسی و او را فرمان­بردار گردی و در نتیجه از عذابش رهایی یابی و در نتیجه ظلم و طغیان را باز نهی.

﴿أَهۡدِیَکَ: اُرشِدُک: تو را به سوی خدا راهنمایی کنم که بترسی و گناه نکنی.

                                                                   تَزکی: طاعت خداوند

       طلب موسی÷ از فرعون به آرامی

                                                                   تخشی: دوری از گناه

﴿رَبِّکَ:

1)     یادآوری این­که: ای فرعون تو خدا نیستی.

2)     فطرت درونی هرکس، وجود خداوند را تأیید می‌کند و ای فرعون تو خلاف فطرت می‌گویی.

﴿تَخۡشَىٰ: خوف و ترس از خداوند همراه با: 1- علم 2- عمل 3- تعظیم.

علمی که عمل و خشوع به دنبال نداشته باشد نتیجه‌ای برای انسان ندارد.

(در این جا با گفتن این جمله به فرعون می‌فهماند که تو رب نیستی) و می‌دانیم که خشیت نتیجه‌ی معرفت است. و کسی که اهل معرفت شد، اهل خشیت هم می‌شود و خشیتی ارزشمند است که ناشی از معرفت باشد. چقدر انسان خدا را بشناسد و مقام او را بداند، به همان اندازه در حرکات و سکنات و گفتارش مؤثر است.

﴿فَأَرَىٰهُ ٱلۡأٓیَةَ ٱلۡکُبۡرَىٰ ٢٠[29].

«پس [موسی] معجزۀ بزرگ [دال بر رسالت خود] را به او نشان داد».

یعنی عصا و ید بیضا را بدو نشان داد که بزرگ‌ترین معجزه‌ای است که بر صدق و حقانیت موسی دلالت می‌کند.

﴿ٱلۡأٓیَةَ ٱلۡکُبۡرَىٰ: معجزه­ی بزرگ:

1)     عصا به مار تبدیل شد.

2)     ید بیضاء: دست موسی÷ سفید و نورانی شد.

در زمان موسی÷ سحر و جادو رایج بود و ایشان معجزه‌اش مطابق با شرایط آن دوران بود همان­طور که در زمان عیسی÷ علم طب و در زمان رسول الله ج سخنوری و کلام امری مهم و رایج بود.

موسی به عنوان یک داعی هر چیزی را که با خود دارد، به فرعون ارائه می‌کند. اما چون فرعونیت در فرعون به جایی رسیده که زمزمه‌های فریادرسی و فرمانروایی را سر داده است، با این آیه‌های کوچک از میدان بِدَر نمی‌رود. لذا موسی آیه‌ی کبری را به او نشان می‌دهد. طوری که این آیه در وجود او نفوذ نماید و بر او چیره گردد و تمام جهد و کوشش خود را به کار می‌برد، برای این که فرعونیت را از فرعون بستاند و از او فردی مانند موسی بسازد. اما:

﴿فَکَذَّبَ وَعَصَىٰ ٢١[30].

«اما او [معجزه را] تکذیب و [از آنچه موسی امر نمود] سرکشی کرد».

﴿فَکَذَّبَ: تکذیب زبانی

﴿وَعَصَىٰ: یعنی تکذیب عملی: اعلام سرکشی و طغیان.

این اولین انحراف فرعون است. تکذیب کرد. چیزهای واضح و روشن را انکار کرد و عصیان ورزید و نافرمانی کرد. بیشتر از این هم پا را فراتر گذاشت.

﴿ثُمَّ أَدۡبَرَ یَسۡعَىٰ ٢٢[31].

«سپس پشت کرد و به کوشش و تلاش [علیه او] پرداخت».

﴿ثُمَّ أَدۡبَرَ: به ایمان پشت کرد و ایمان نیاورد.

﴿یَسۡعَىٰ: سعی‌کردن، فکر کردن به شکست موسی÷.

فرعون پس از تکذیب و نافرمانی، به دعوت موسی پشت کرد و به جمع‌کردن حشم و جادوگران جهت جنگ با موسی پرداخت. و مشغول توطئه علیه موسی و پیروانش شد.

یسعی: و با تمام توانِ خود کوشش و تلاش کرد تا نگذارد دعوت موسی به جایی برسد.

آدمی در دنیا کارهای ناشایست خود را توجیه می‌کند و برای هرکدام دلایل و بهانه‌های فراوانی می‌آورد، نمی‌داند که هریک از این ناحق­گویی‌ها، میخ محکمی می‌شود بر دهان او.

فرعون به عوام ‌الناس گفت: من پروردگارم، اما حقیقت این دو نام (من و پروردگار) را نمی‌فهمید؛ زیرا اگر حقیقت پروردگاری را درک می‌کرد، هیچ­گاه از خلق نمی‌ترسید و اگر حقیقت «من» را می‌فهمید، مقید به جسم و جان حیوانی نمی‌شد.

﴿فَحَشَرَ فَنَادَىٰ ٢٣[32].

«پس [سربازانش را برای رویارویی با موسی] جمع کرد و [قومش را] ندا داد».

﴿فَحَشَرَ: همه را جمع کرد (قبط‌ها و مردم بنی­اسرائیل، سربازان، ساحران).

سپس فرعون از دعوت حق پشت کرد و به باطل و شرّ روی آورد و رجال و اعوان خود را جمع کرد. فنادی: و با صدای بلند ندا داد که:

﴿فَقَالَ أَنَا۠ رَبُّکُمُ ٱلۡأَعۡلَىٰ ٢٤[33].

«و گفت: من پروردگارِ برتر شما هستم»!

وی  این کار را برای ایجاد ترس و وحشت در مردم انجام داد.

من فرمانروای مُطاع شما هستم (معنای چهارم رب) و فقط امر من باید اجرا گردد. نتیجه چه شد؟

﴿فَأَخَذَهُ ٱللَّهُ نَکَالَ ٱلۡأٓخِرَةِ وَٱلۡأُولَىٰٓ ٢٥[34].

«پس الله او را به عذاب آخرت [اشد عذاب] و دنیا [با غرق کردن در دریا] گرفتار کرد».

﴿فَأَخَذَهُ ٱللَّهُ: «خداوند انتقامی از او گرفت تا عبرت دیگران شود و ظالمان توبه کنند.»

﴿ٱلۡأٓخِرَةِ: آخرت

﴿ٱلۡأُولَىٰٓ: دنیا

خداوند فرعون را به عذاب آخرت هنگامی که گفت: ﴿أَنَا۠ رَبُّکُمُ ٱلۡأَعۡلَىٰ و به عذاب أولی هنگامی که گفت: «ما عَلِمتُ لکم مِنْ إله غَیْری»[35] گرفتار کرد. فاصله‌ی میان این دو ادعای پلید وی، چهل سال بود، سخن اول را هنگامی گفت که در آغاز دعوت قوم و اعوانش بود و به آنان گفت: من به بحث و تفحّص پرداخته‌ام و سرانجام اجتهادم بدانجا رسیده که جز من پروردگار و فرمان­روایی برای شما نیست.

خداوند متعال در این آیه ابتدا از عذاب آخرت می‌گوید؛ زیرا آخرت ماندگار و ابدی است و دنیا زود گذر و فانی.

خداوند او را گرفتار و مبتلا به عذاب دائم نمود، عذابی مستمر و خلاص نشدنی. این جا بحث دیگری است به استناد آیات پیشین متوجه خواهیم شد که آخرت صفت برای فعل محذوفی است و اولی هم همین طور است. فعل اولی کدام بود؟ این بود که فکذب وعصی. خداوند او را به خاطر تکذیب و عصیانش عذاب کرد. و فعل آخرش چه بود؟ أنا ربکم الاعلی. که در این جا بسیار پایش را از حدود خود فراتر گذاشت، یعنی ادعای فرامانروایی کرد. این قسمت دنیای‌اش بود. اما به محض این که جانش را گرفت، در هنگام غرق‌شدن در آب همان لحظه به وسیله‌ی آتش برزخ در صبحاگاهان و شامگاهان از آن‌ها پذیرایی می‌شود: ﴿ٱلنَّارُ یُعۡرَضُونَ عَلَیۡهَا غُدُوّٗا وَعَشِیّٗاۚ وَیَوۡمَ تَقُومُ ٱلسَّاعَةُ أَدۡخِلُوٓاْ ءَالَ فِرۡعَوۡنَ أَشَدَّ ٱلۡعَذَابِ ٤٦ [غافر: 46]. و روز قیامت به آن‌ها گفته می‌شود به سوی اشد عذاب بروید. اما اینجا «اولی» یعنی خداوند عذاب فعل انحرافی اولش یعنی تکذیب و عصی عذاب فعل انحرافی اخیرش، هردو را نصیب او گردانید.

خداوند متعال به این قصه پرداخت و فرمود:

﴿إِنَّ فِی ذَٰلِکَ لَعِبۡرَةٗ لِّمَن یَخۡشَىٰٓ ٢٦[36].

«بی‌گمان، در این [واقعه] برای هرکس ‌که [از الله] می‌ترسد، عبرتی است».

در حقیقت در این داستان موسی و فرعون، عبرتی است برای هرکس که از خدا و عذاب آخرت بترسد. باشد از آن پس ایمان آرد و پارسا گردد و پیوسته ایمان و تقوایش بیشتر گردد.

1)     انسان باید هوشیار باشد و از درس‌ها عبرت بگیرد.

2)     قصه­ی فرعون، عبرتی برای قریش و سایرین باشد که بدانند و توبه کنند.

﴿لِّمَن یَخۡشَىٰٓ: و این را کسانی که خشوع دارند، عبرت قرار می‌دهند.

در این موضوع عبرت وجود دارد، برای کسانی که دل عبرت بین دارند. کسانی که دل‌شان صفا پیدا کرده است، کسانی که زنگار معصیت دل‌شان را از بین نبرده است. این‌ها اگر در داستان و دعوت موسی دقت کنند، عبرت می‌گیرند. لمن یخشی: برای کسی که اهل تسیلم باشد. تسیلم به استناد آیات نتیجه‌ی طلب کردن و خواستن است. آنجا که خداوند در سوره‌ی عبس در توصیف کسانی که پیامبر و مربی باید به آن‌ها توجه کند، دو ویژگی را نقل می‌کند، اول: طلب و بعد از آن تسلیم. ﴿وَأَمَّا مَن جَآءَکَ یَسۡعَىٰ ٨ وَهُوَ یَخۡشَىٰ ٩ [عبس: 8- 9] کسی که با پای خودش و با شوق به سمت شما می‌آید. شما باید به این فرد بها دهید و بیشتر به او توجه کنید. اما کسی که خود را بی‌نیاز می‌بیند و می‌گوید علم که دارم سواد دارم و... نیازی نیست در مجالس سنتی شرکت کنم که چیزی را یاد بگیرم. احساس استغناء اولین جرقه فرعونی شدنِ نفس است ﴿إِنَّ ٱلۡإِنسَٰنَ لَیَطۡغَىٰٓ ٦ أَن رَّءَاهُ ٱسۡتَغۡنَىٰٓ ٧ و باید موسایی بیاید که این نفس طاغی را به سمت ایمان دعوت کند، زیرا دچار استغنا شده است. و خداوند به پیامبر فرمود: ﴿أَمَّا مَنِ ٱسۡتَغۡنَىٰ ٥ فَأَنتَ لَهُۥ تَصَدَّىٰ ٦ [عبس: 5- 6] آن کسی که خود را بی‌نیاز می‌بیند، شما به او توجیه می‌کنید و نباید این کار را بکنید، بلکه باید به کسی توجه کنید که احساس نیاز می‌کند و طلب و تسلیم دارد. ﴿إِنَّ فِی ذَٰلِکَ لَعِبۡرَةٗ لِّمَن یَخۡشَىٰٓ ٢٦ و کسانی هم هستند، انکار می‌کنند که خدا بتواند چنین بلایی را که بر سر فرعون و فرعونیان در دنیا آورده، بار دیگر هم در قیامت تکرار کند و بسیاری در خلقت دوباره خودشان در شک و شبهه هستند.

رهنمود آیات:

بعضی از رهنمودهای آیات فوق:

1-  آیات تسلّی بخش دعوت­گران به سوی شریعت الهی‌اند که اگر در راه دعوت­شان متحمل رنج و زحمت گردند، صابر و شکیبا باشند تا بدان وسیله به اهداف خود نایل آیند.

2-  آیات اشاره دارند بر این­که مناجات موسی ÷ با پروردگارش بدون واسطه بوده است.

3-  بیان این­که تزکیۀ نفس بشری جز به وسیله‌ی اسلام و عمل به شریعت اسلامی امکان‌پذیر نیست.

4-  خوف و خشیت از خدا برای بنده حاصل نخواهد شد مگر بعد از شناخت واقعی خداوند متعال به دلیل آیۀ: ﴿إِنَّمَا یَخۡشَى ٱللَّهَ مِنۡ عِبَادِهِ ٱلۡعُلَمَٰٓؤُاْ [فاطر: 28]: «فقط عالمان خوف و خشیت خدا را در دل دارند.»

5-  صرف وجود معجزات انبیا، ‌مستلزم ایمان دیگران نخواهد شد؛ زیرا فرعون مهم‌ترین معجزه موسی: عصا و ید بیضا را مشاهده نمود ولی باعث ایمان آوردن او نشد.

6-  تهدید شدید قرآن نسبت به کسانی که ادعای ربوبیت و الوهیت دارند و مردم را به عبادت خود دعوت می­کنند.

﴿ءَأَنتُمۡ أَشَدُّ خَلۡقًا أَمِ ٱلسَّمَآءُۚ بَنَىٰهَا ٢٧.

«[ای تکذیب کنندگان معاد] آیا آفرینش شما [بعد از مرگ] سخت‌تر است یا آسمانی که [الله] آن­را بنا کرد»؟

آفرینش شما مشکل و سخت‌تر است یا آسمان. در جای دیگر می‌فرماید: ﴿لَخَلۡقُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ أَکۡبَرُ مِنۡ خَلۡقِ ٱلنَّاسِ وَلَٰکِنَّ أَکۡثَرَ ٱلنَّاسِ لَا یَعۡلَمُونَ ٥٧ [غافر:57]. خلقت آسمان‌ها و زمین بزرگ­تر از خلقت مردم است.

اینکه خداوند متعال می‌فرماید: ﴿ءَأَنتُمۡ أَشَدُّ خَلۡقًا...[37] تا آخر آیات؛ ایراد و سیاق این آیات برای اثبات عقیده به روز رستاخیز و جزاست. با بیان مهم‌ترین دلیل عقلی که هیچ عاقلی توان ردّ آن­را نخواهد داشت و آن این­که: آیا آفرینش آسمان و آنچه در آن است و هم‌چنین آفرینش زمین و آنچه در آن است از آفرینش دوباره‌ی انسان بعد از مرگ دشوارتر، عظیم‌تر و مهم‌تر نیست؟ حجم تمام بشریت همتای حجم یک ستاره از ستارگان آسمان و هم‌چنین همسان یک زنجیره از سلسله کوهای زمین نخواهد بود، چه رسد به این­که هم­طراز آسمان‌ها و زمین باشد. بنابراین آن­که برآفرینش آسمان و آنچه در آن است و بر آفرینش زمین و آنچه در آن است، توانایی داشته باشد قطعا و به طریق اولی بر آفرینش دوباره‌ی انسان تواناتراست،‌ خدایی که از آغاز، انسان را آفریده، باز آفریدن او بعد از مرگ به مراتب آسان‌تر، میسرتر و ممکن‌تر است؛ زیرا خلقت اولیه‌اش بدون تصویر و نمونۀ قبلی بوده است. متأسفانه بیشتر مردم از این موضوع ناآگاهند به این دلیل که عقل و خرد خود را بکار نمی‌گیرند، این بود نمایش آیات آنچه که خداوند می‌فرماید: ﴿ءَأَنتُمۡ أَشَدُّ خَلۡقًا أَمِ ٱلسَّمَآءُۚ بَنَىٰهَا ٢٧﴾:[38] ای منکران و تکذیب­کنندگان معاد و روز رستاخیز آیا آفریدن شما دشوار است یا آفریدن آسمان‌ها!!؟ جوابی که قطعاً در این­باره داده می‌شود، این است که آفریدن آسمان از آنان دشوارتر است؛ در توضیح آن می‌گوییم:

خدا آسمان را به عنوان سقف زمین آفرید، ارتفاع و بلندای آن­را بالا برد و آن­را در یک سطح بدون این­که بعضی بالا و بعضی پائین باشد، استوار و هموار کرد.

﴿رَفَعَ سَمۡکَهَا فَسَوَّىٰهَا ٢٨[39].

«سقف آن­را بر افراشت و به آن شکل و نظم داد».

﴿رَفَعَ سَمۡکَهَا﴾: «ارتفاع و بلندای آن­را بالا برد.»

﴿فَسَوَّىٰهَا﴾: «آن­را استوار و هموار کرد، در یک سطح بدون فراز و نشیب».

آسمان را صاف و بدون ناهمواری و به اندازه­ی معین، برافراشته و سامان داده است. به طوری که شما کمترین خلل و عیب و ایراد و شکافی در نظام آفرینش آن نمی‌بینید.

﴿وَأَغۡطَشَ لَیۡلَهَا وَأَخۡرَجَ ضُحَىٰهَا ٢٩[40].

«و شبش را تاریک و روزش را روشن گردانید».

به هنگام شب، تاریکی همه جا را فرا می‌گیرد و از میان این تاریکی روز آن­را خارج کرد. و به هنگام روز، خورشید طلوع می‌کند و مردم به دنبال منافع دینی و دنیوی خود می‌روند.

﴿وَٱلۡأَرۡضَ بَعۡدَ ذَٰلِکَ دَحَىٰهَآ ٣٠[41].

«و زمین را بعد از آن گسترانید [منافعی را در آن به ودیعه نهاد]».

﴿دَحَىٰهَآ: هموار و آماده‌کردن زمین.

خداوند متعال ابتدا زمین و بعد از آن آسمان را خلق کرد و بعد از آن زمین را هم به کروی و بیضی شکل قرار داد. چون اگر غیر از این شکل را داشت، نمی‌توانست مهاد و گهواره و محل آرامشی برای شما باشد. خداوند متعال بعد از هموار‌کردن زمین، منافعی را که در آن به ودیعه نهاده برای ما ذکر می‌کند.

﴿أَخۡرَجَ مِنۡهَا مَآءَهَا وَمَرۡعَىٰهَا ٣١.

«و از آن، آب [در غال چشمه‌ها و چاه­ها و] چراگاهش را بیرون آورد».

زمین را خشک قرار نداد، بلکه تمام امکاناتِ رشد و نمو در زمین را در اختیار شما قرار داد. از قبیل آب و آبادانی و مراتع سرسبز برای چهارپایان.

﴿وَٱلۡجِبَالَ أَرۡسَىٰهَا ٣٢[42].

«و کوه­ها را محکم و استوار [بر روی زمین] قرار داد».

کوه­ها را ثابت و استوار گردانید و آن­را به شکل بیضی و مانند میخ محکم در زمین درآورد و گستراند.

﴿مَتَٰعٗا لَّکُمۡ وَ لِأَنۡعَٰمِکُمۡ ٣٣[43].

«[همۀ اینها] برای بهره‌گیری شما و چهارپایان­تان است». و کسی که تمام اینها را خلق کرده است، از خلق دوباره آنها ناتوان نیست.

از زمین آب و چرا بیرون آورد و برای پای ‌برجاشدن زمین کوه­ها را بر آن نهاد و آب و گیاه را از آن بیرون آورد و خویش‌های آدمیان و جانوران را فراهم ساخت تا آدمی در این قدرت شگرف بیندشد و در عظمت آفرینش تفکر نماید. و وسیله‌ی تمتع و بهره‌گیری او و چهارپایانش قرار گیرد. این همه امکانات را در اختیار شما قرار داده است. آن وقت آیا ممکن است محاسبه‌ای وجود نداشته باشد؟ چنین چیزی ممکن نیست و این کار از هیچ انسان عاقلی پذیرفتنی نیست، چه برسد به خداوندی که علیم است و حکیم. پس حتماً روزی را هم برای محاسبه قرار داده است.

رهنمود آیات:

بعضی از رهنمودهای آیات فوق:

1-  اثبات و تقریر رستاخیز و جزا.

2-  بیان فضل نعمت خداوند متعال بر انسان.

3-  شروعیت استدلال به چیز بزرگ در جهت اثبات چیز کوچک؛ و یا چیز زیاد برای اثبات چیز کم که چنین مواردی بدیهی و ضروری می‌باشد ولی غفلت انسان بزرگ‌ترین مانع و قوی‌ترین حایل است که نخست باید آن­را از خود دور ساخت.

پس از آن­که خداوند متعال مظاهر قدرت خود را در آفرینش انسان و ترتیب زندگی آنان به عنوان دلیلی بر رستاخیز و قیامت بیان نمود، به دنبال آن بر دلایل قدرت خود بر زنده گرداندن آنان پس از مرگ و محاسبه و مجازات آنان با اسلوب واضح و روشن بیان نمود و فرمود:

﴿فَإِذَا جَآءَتِ ٱلطَّآمَّةُ ٱلۡکُبۡرَىٰ ٣٤[44].

«پس هنگامی‌ که [آن] حادثۀ بزرگ [قیامت] فرا رسد».

﴿ٱلطَّآمَّةُ ٱلۡکُبۡرَىٰ﴾: «قیامت، یا نفخه‌ی دوم حشر؛ «طامه» مهم‌ترین حادثه است حادثه‌ی طاقت ‌فرسا. حادثه‌ای که در مغز و ذهن انسان نمی‌گنجد و قابل تصور نیست. مصیبتی عظیم و غیر قابل تصور برای همه و نه عده‌ای خاص.

زمانی که طامه بیاید و طامه، به حادثه‌ای گفته می‌شود که فراگیر است و از هر حادثه‌ای عظیم‌تر و هولناک‌تر است و هیچ چیز نه بادِ عاد و نه صحیحه‌ی ثمود و نه رجفه‌ی «یوم الظّله» به آن نمی‌رسد. طوری که هیچکس از سیطره و احاطه‌ی آن خارج نمی‌شود. حادثه‌ی فراگیر؛ و قید کبری هم این معنی را در آن بیشتر می‌کند که این حادثه با حوادث دیگر فرق دارد. چه از باب زلزله‌بودنش چرا که این زلزله بر خلاف زلزله‌های معمولی تمام کره‌ی زمین را منقلب می‌کند. کبری‌بودنش یعنی بزرگ و غیر قابل تصور است. آن جا کار از کار گذشته و دیگر ارزش نخواهد داشت که انسان از خواب غفلت بیدار شود.

﴿یَوۡمَ یَتَذَکَّرُ ٱلۡإِنسَٰنُ مَا سَعَىٰ ٣٥[45].

«در آن روز، انسان [تمام اعمال خیر و شر و] تلاش­های خود را به یاد می‌آورد».

زیرا یقین دارد مورد بازجویی قرار می‌گیرد و در مقابل اعمالش پاداش داده می‌شود.

﴿مَا سَعَىٰ﴾: آنچه در دنیا از خیر و شر انجام داده‌است.

علما در مورد به یادآوردن اعمال سه نظر دارند:

1-   زمانی که نامۀ اعمال انسان به دستش داده می‌شود، به یاد می‌آورد.

2-   زمانی که فرشتگان، زمین، جسم و تمام اعضا و همه چیز به سخن درمی‌آیند و شهادت می‌دهند، اعمالش را به یاد می‌آورد.

زمانی که نزد خداوند حساب و کتاب می‌شود، خداوند همه چیز را به یاد انسان آورده و اعمالش را به او نشان می‌دهد.

آن جا است که انسان اهل ذکر می‌شود. از غفلت می‌گریزد و در رابطه با عملکرهای خود متذکر می‌شود که: ما سعی؟ چه کار کرده است؟ حرکات و تلاش‌هایش چگونه و در چه راستایی بوده است؟ آیا تلاش‌هایش مذبوحانه و بی‌نتیجه بوده است؟ به تعبیر قرآن در سوره‌ی کهف ﴿أَفَحَسِبَ ٱلَّذِینَ کَفَرُوٓاْ أَن یَتَّخِذُواْ عِبَادِی مِن دُونِیٓ أَوۡلِیَآءَۚ إِنَّآ أَعۡتَدۡنَا جَهَنَّمَ لِلۡکَٰفِرِینَ نُزُلٗا ١٠٢ قُلۡ هَلۡ نُنَبِّئُکُم بِٱلۡأَخۡسَرِینَ أَعۡمَٰلًا ١٠٣ [الکهف:102- 103] به شما گزارش می‌دهیم وضعیت کسانی را که خسارت‌مندترین انسان‌ها از لحاظ تلاش و کوشش‌های­شان هستند. ﴿ٱلَّذِینَ ضَلَّ سَعۡیُهُمۡ فِی ٱلۡحَیَوٰةِ ٱلدُّنۡیَا کسانی که تمام کوشش‌های­شان در دنیا گم شده و این تعبیر بسیار دقیق است. ﴿ضَلَّ سَعۡیُهُمۡ فِی ٱلۡحَیَوٰةِ ٱلدُّنۡیَا تلاش‌شان در دنیا گم شده است. مانند کسی که بر روی آب مشغول نقاشی کردن و یا نوشتن باشد. کوشش‌های آن‌ها در دریای دنیا گم شده است. ﴿وَهُمۡ یَحۡسَبُونَ أَنَّهُمۡ یُحۡسِنُونَ صُنۡعًا ١٠٤ [الکهف: 104]. و می‌پندارند که بهترین کارها را انجام داده‌اند. ﴿یَوۡمَ یَتَذَکَّرُ ٱلۡإِنسَٰنُ مَا سَعَىٰ ٣٥ لذا باید سعی و کوشش در جهتی باشد که گم نشود. بنابراین، حفظ آثار و پیامدهای اعمال در گرو نیت است و این که انسان با یک بار و دو بار انجام کاری نمی‌تواند آثار اعمالش را تثبیت نماید، بلکه باید کسب فضایل، خصلت و ویژگی شخصیتی انسان شود. با چند بار راست‌گفتن انسان صدیق و صادق نمی‌شود. همچنان که با چند بار دروغ‌گفتن انسان کذاب و کاذب نمی‌شود. پس کسی که این ویژگی در وجودش تکرار شود و به صورت خصلت درآید که اگر اهل خیر و یا اهل شر باشد، عملش باقی خواهد ماند. ﴿یَوۡمَ یَتَذَکَّرُ ٱلۡإِنسَٰنُ مَا سَعَىٰ٣٥ آن کارهایی را که انجام داده، در آن روز یعنی قیامت، به خاطر می‌آورد. به قول حافظ که فرمود:

مزرعه‌ی سبز فلک دیدم و داس مه نو

 

یادم از کشته‌ی خود آمد و هنگام درو

ماه هلالی شکل را به داسی که آماده‌ی دور کردن مزرعه‌ی سبز فلک شده، تشبیه می‌کند. در این جا به یاد اعمال خود افتاده که باید درو شود. برای درو چه چیزی دارد که خالص برای خدا باشد، اگر بذری این‌چنین کاشته‌ایم، منتظر باشیم که حداقل 10 برابر شود. ﴿مَن جَآءَ بِٱلۡحَسَنَةِ فَلَهُۥ عَشۡرُ أَمۡثَالِهَاۖ وَمَن جَآءَ بِٱلسَّیِّئَةِ فَلَا یُجۡزَىٰٓ إِلَّا مِثۡلَهَا وَهُمۡ لَا یُظۡلَمُونَ ١٦٠ [الأنعام: 160] اما کسی که کار ناشایست انجام داد، مادامی که از آن توبه نکند و پشیمان نگردد، خداوند چون اهل فضل است، به اندازه‌ی همان عمل بدش به او جزا می‌دهد، پس وقتی که این‌چنین است، سعی‌ها و کوشش‌ها دو دسته می‌شوند. این جا فرمود: ﴿یَوۡمَ یَتَذَکَّرُ ٱلۡإِنسَٰنُ مَا سَعَىٰ ٣٥ و در سوره‌ی لیل می‌فرماید: ﴿إِنَّ سَعۡیَکُمۡ لَشَتَّىٰ ٤ کوشش‌ها و تلاش‌های شما متفرق است. بعضی کوشش‌ها با نتیجه و بعضی‌ها بی‌نتیجه‌اند.

﴿وَبُرِّزَتِ ٱلۡجَحِیمُ لِمَن یَرَىٰ ٣٦[46].

«و جهنم برای هر بیننده‌ای آشکار می‌شود».

آتش جهنم را جلوی چشم انسان آورده و نشان می‌دهند؛ جهنمی که در زیر زمین هفتم است و در روز قیامت آن­را آورده و به خلایق نشان می‌دهند.

آتش، 70 هزار گره و دستگیره دارد و هر دستگیره را 70 هزار فرشته حمل می‌کنند.[47]

در آن روز، گردنی از آتش بیرون آمده که چشم دارد و فریاد می‌زند و جهنمیان را فرا می‌خواند.[48]

اما آیا اهل بهشت هم جهنم را می‌بینند؟ بله در سوره‌ی مریم می‌فرماید: ﴿وَإِن مِّنکُمۡ إِلَّا وَارِدُهَاۚ کَانَ عَلَىٰ رَبِّکَ حَتۡمٗا مَّقۡضِیّٗا ٧١ [مریم: 71]. هیچکدام از شما نیست ای مردمان مگر این که حتماً وارد جهنم می‌شود. و وارد شدن غیر از داخل‌شدن است. وارد شدن یعنی از روی جهنم عبور کردن؛ داخل‌شدن یعنی داخل جهنم‌شدن. پس دُخول مرحله‌ی بعد از ورود است. خداوند در سوره‌ی مریم می‌فرماید: ﴿کَانَ عَلَىٰ رَبِّکَ حَتۡمٗا مَّقۡضِیّٗا ٧١ خدای شما بر خود واجب کرده که این کار انجام پذیرد. آن زمان دو گروه می‌شوید: ﴿ثُمَّ نُنَجِّی ٱلَّذِینَ ٱتَّقَواْ اهل تقوا را نجات می‌دهیم و: ﴿وَّنَذَرُ ٱلظَّٰلِمِینَ فِیهَا جِثِیّٗا ٧٢ ظالمین را درحالی­که به زانو درآمده‌اند در جهنم رها می‌کنیم.

پس از آن مردم دو گروه می‌شوند: گروهی مؤمن و دیگری کافر و دو راه بیش ندارند، یک راه به سوی بهشت و یک راه به سوی دوزخ؛

﴿فَأَمَّا مَن طَغَىٰ ٣٧.

«پس آن کس که طغیان [و سرکشی] کرده باشد [و در گمراهی از حد تجاوز کند]».

﴿فَأَمَّا مَن طَغَىٰ﴾: «هرکس کفر ورزد و یا ظلم کند و از برنامه‌ی شریعت الهی خارج گردد.»

اما کسی که از دستورات پروردگارش سرکشی کند و او را نافرمان گردد و به ادای واجبات و اجتناب منهیاتش نپردازد.

مَن طغی چه کسی است؟ این‌ها آیات ترغیب و ترهیب هستند یا همان موعظه‌ی حسنه که بعد از شنیدن این آیات بایستی درون مخاطبین متأثر شود. زُبیده خاتون همسر هارون الرشید که یکی از زنان عالِم به قرآن بود، وقتی که هارون در مجلس از علماء سؤال می‌کند که شما می‌توانید بگویید چه کسی به بهشت و چه کسی به جهنم می‌رود؟ همه می‌گویند: والله اعلم. زُبیده خاتون می‌گوید: من می‌دانم که چه کسی به بهشت و چه کسی به جهنم می‌رود. می‌پرسد چگونه: می‌گوید: در قرآن خداوند خود مشخص فرموده که چه کسی بهشتی و چه کسی جهنمی است. هارون الرشید می‌پرسد: آیا می‌توانی بگویی که شوهر تو یعنی هارون الرشید به جهنم می‌رود یا بهشت؟ زبیده خاتون در جواب می‌گوید: بله می‌توانم بگویم: اگر تو آغوشت را به روی دنیا باز کرده‌ای و نوکر و سر سپرده‌ی دنیا شده‌ای، قطعاً جهنمی هستی و اگر از کسانی هستی که خوف خدا باعث توقف در مسیر معصیت و گناه شده، به بهشت خواهی رفت. هارون الرشید آن‌چنان می‌گرید که صورتش از اشک خیس می‌شود و خدا را شکر می‌کند که زنی این‌چنین را نصیب او گردانیده است. این جا است که اگر زن اهل تقوی و خوف باشد، شوهرش را متحول و منقلب می‌سازد. هارون الرشید کسی بود که خداوند آن‌چنان عزتی به او داده بود که حتی به ابر آسمان می‌گفت هرجا که می‌روی برو و هرجا که می‌باری ببار، مالیات خودت را به روی اهل ایمان بگشا؛ و این‌چنین با آسمان و ابر صحبت می‌کرد که قرار است، ای ابر تو هم خادم ما باشی تا بتوانیم خداوند را بهتر بندگی کنیم. ﴿فَأَمَّا مَن طَغَىٰ ٣٧ کسی که طغیان کرد مانند فرعون و حدود را رعایت ننمود. کسی که حدود را نمی‌شناسد، اولین کسی است که متضرر می‌شود. تعبیر قرآن هم همین است. ﴿قُلۡ إِنَّ ٱلۡخَٰسِرِینَ ٱلَّذِینَ خَسِرُوٓاْ [الزمر:15] زیان‌کاران واقعی کسانی هستند که خود و خانواده‌شان را باخته‌اند. خداوند در سوره‌ی تحریم خطاب به اهل ایمان می‌فرماید: ﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ قُوٓاْ أَنفُسَکُمۡ وَأَهۡلِیکُمۡ نَارٗا اول خودتان و سپس خانواده‌های­تان را از آتشی که هیزم آن ﴿وَقُودُهَا ٱلنَّاسُ وَٱلۡحِجَارَةُ انسان و سنگ است، حفظ کنید. ﴿فَأَمَّا مَن طَغَىٰ ٣٧ در جاده‌های دنیا هم تجاوز از حدود منجر به خسارت خواهد شد. اما بارزترین مظهر طغیان و حدشکنی و تجاوز از حدود چیست؟

﴿وَءَاثَرَ ٱلۡحَیَوٰةَ ٱلدُّنۡیَا ٣٨[49].

«و زندگی [فانی] دنیا را [بر آخرت باقی] ترجیح داده باشد».

دنیا را برقیامت ترجیح دهد، کار و کوشش او برای دنیا باشد و عمر خود را صرف لذت‌های دنیوی کند و تمام سعی و نیروی خود را به سوی آن مصروف دارد و برای قیامت کاری انجام ندهد، به این معنا که روزه نگیرد و نماز نخواند و زکات و خیراتی انجام ندهد و عمل برای آخرت را از یاد برد.

البته قرار نیست که ما دنیا و یا آخرت را فراموش کنیم. انسان عاقل آن است که ارزش هرچیزی را بشناسد. اگر غیر از این باشد، قطعاً دیندار خوبی هم نخواهد بود. عاقلان می‌توانند دینداران خوبی باشند و نیز می‌توانند بی‌دین هم باشند. اما اگر از قوه‌ی عاقله درست استفاده نشود، در آن صورت در این سنجش‌ها مشکلاتی ایجاد می‌شود. این است که خداوند تکلیف ما را روشن نموده و فرموده است: دنیا و آخرت را داشته باشیم. اما اگر می‌خواهید به سود بیشتری برسید، سرمایه‌گذاری­تان را بیشتر روی آخرت انجام دهید. و حاکم بر دنیا باشید نه محکوم آن. ﴿وَلَا تَنسَ نَصِیبَکَ مِنَ ٱلدُّنۡیَاۖ [القصص: 77]. ما سهم و نصیبی از دنیا داریم و باید آن­را کسب کنیم و بمیریم. حق نداریم بگوییم که دنیا را نمی‌خواهیم، دنیای مذموم در قرآن، دنیایی است که انسان را از خدا غافل کند. دنیایی است که انسان را از ذکر دور نماید و به غفلت بکشاند. به قول مولوی:

چیست دنیا؟ از خدا غافل بودن

 

نی قماش و نقره و میزان و زن

مال را کز بهر دین باشی حمول

 

نعم مال صالح خواندش رسول

﴿فَإِنَّ ٱلۡجَحِیمَ هِیَ ٱلۡمَأۡوَىٰ ٣٩[50].

«بی تردید، جهنم جایگاه اوست».

دوزخ مأوی و مسکن اوست، نوشیدنی­ آن آب جوشان و خوراکش «زقُّوم» است.

﴿ٱلۡمَأۡوَىٰ: جا و مکان، جهنم مأوا و مکان و خانه‌اش است و جای دیگری ندارد.

کسانی که دنیا در دل‌شان لانه کرده و حرص و طمع بر آن‌ها حاکم گشته، جهنم جایگاه آن‌ها است. البته در همین دنیا هم وضعیت خوبی نخواهند داشت. کسانی را ملاحظه می‌کنیم که همه چیز را در خدمت دنیا قرار داده‌اند اما وضعیت خوبی ندارند و از آرامش برخوردار نیستند؛ و این خود جحیم است. این ترهیب بود یعنی ترساندن. اما تبشیر و ترغیب کدام است؟

﴿وَأَمَّا مَنۡ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِۦ وَنَهَى ٱلنَّفۡسَ عَنِ ٱلۡهَوَىٰ ٤٠.

«و اما کسی‌ که از ایستادن در حضور پروردگارش بیمناک بوده و نفس را از هوی [و هوس و امور حرام] بازداشته باشد».

﴿مَقَامَ رَبِّهِۦ﴾: «ایستادن در پیشگاه پروردگارش تا از ایشان درباره‌ی آنچه پیش از خود و یا پس از خود فرستاده سؤال شود.»

و اما کسی که از ایستادن در پیشگاه پروردگارش بخاطر بازجویی و مجازاتش بترسد و در نتیجه اقدام به ادای واجبات نماید و از مهنیاتش اجتناب ورزد و نفس خود را از آرزوهای نفسانی باز دارد و به خواهش­های بشری که موجب خشم خدا گردد، پاسخ ندهد و از آنچه خداوند متعال حرام کرده، خود را باز دارد.

انواع نفس:

1)     مُطمئنه: خیر را می‌شناسد، دوست دارد و عمل می‌کند.

2)     اَمارة: شر را می‌شناسد.

3)     لَوامَة:       سرزنش نفس مطمئنه

                    سرزنش نفس اَمارة

آتش شهوات با توجه به نوع‌شان متفاوت است. از قبیل شهوت مال، مقام، زن، بچه و... اگر انسان نتواند آتش این شهوات را مهار کند و به آن جهتِ صحیح بدهد، بسیار وضعیت خطرناکی پیدا خواهد کرد. و چیزی که در دین نهی شده، تبعیت از هوی و هوس است. هوی در مقابل هُدی است. هدایت که باشد هوی در کنترل قرار می‌گیرد. و هدایت اگر نبود هوی حاکم می‌شود:

با دو قبله در ره توحید نتوان رفت راه

 

یا رضای دوست باید یا هوای خویشتن

بنابراین، استفاده از مظاهر نعمت و لذت مادامی که با هواپرستی نباشد، مجاز و بلامانع است، زیرا در قرآن می‌فرماید: «چه کسی حرام کرده آن زینت‌ها و لذت‌ها و خوشی‌هایی را که خداوند در اختیار بندگانش گذاشته است و رزق‌های نیکو را. بگو این خوشی‌ها و لذت‌ها در دنیا از آنِ اهل ایمان و در قیامت هم مخصوص آن‌ها است. در دنیا همه کس از این‌ها استفاده می‌کند. به تعبیر وارد در حدیث خداوند دنیا را هم به دوستان و هم به دشمنانش می‌دهد اما دین را تنها به دوستانش می‌دهد. نتیجه‌ی دورکردن و نهی‌نمودن نفس از هواپرستی چیست؟

﴿فَإِنَّ ٱلۡجَنَّةَ هِیَ ٱلۡمَأۡوَىٰ ٤١:

«قطعاً بهشت جایگاه او است».

بهشت «دارالسلام» یا دار النعیم با نعمت‌های بی‌پایان جسمی و روحی و معنوی و لذت‌هایی برتر از لذات دنیوی که منزل­گاه نیکوکاران و متقیان است، مأوای و منزل­گاه او خواهد بود. چه منزل­گاه خوب و دل­ربایی! آن­جا که چشمه‌های روان، تخت‌های بلند، جام‌های نهاده شده، بالش‌های پهلوی هم چیده، فرش‌های زربافت گسترده، حوران زیبا، نورس و هم‌سن ‌و سال و دیدار دوستان[51] نصیب ایشان می‌گردد.

از کرم و بزرگواری خداوند متعال است که انسان را می‌ترساند،‌ این ترساندن به جهت این است که او را به مقام امن و ایمنی که بهشت است برساند.

هرگاه از ترس خدا هواهای نفسانی خود را ترک گفتی، پیاله‌ای از چشمه‌ی شراب الهی به نزد تو آید.

ما باید تکلیف خودمان را با خود و خدای‌مان قبل از هر چیزی روشن نمائیم که آیا راه جهنم را پیش گرفته‌ایم یا راه بهشت را؟ و کسی که نداند در این دنیا به کدام جهت حرکت می‌کند وضعیت خوبی ندارد. ﴿وَأَمَّا مَنۡ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ کسی که خدا و خوف او در دلش باشد. ﴿فَإِنَّ ٱلۡجَنَّةَ هِیَ ٱلۡمَأۡوَىٰ ٤١ در آن صورت بهشت جایگاه اوست. در این جا دعوت به موعظه‌ی حسنه تمام می‌شود. این پیامبر است که آیات را بر ما می‌خواند. در آیات ابتدایی ما را دعوت به حکمت کرد، آیات آفاق و انفس را بر ما تلاوت نمود. عقل‌های ما را وادار به تفکر و اندیشه کرد. در آیات بعدی که از آیه 34 الی 41 بود، دل‌های ما را مورد خطاب قرار داد و ما را متوجه ساخت که باید راه خودمان را مشخص کنیم و نتیجه‌ی هردو راه را به ما نشان داد.

و در مقطع آخر سوره جدال است، آن هم جدال «بالتی هی احسن». کسانی که اهل ادای مسئولیت نبودند، در آن زمان هم همین سؤال را از پیامبر می‌کردند که:

﴿یَسۡ‍َٔلُونَکَ عَنِ ٱلسَّاعَةِ أَیَّانَ مُرۡسَىٰهَا ٤٢.

«[ای پیامبر، تکذیب کنندگان معاد] دربارۀ قیامت از تو می‌پرسند که در چه زمانی واقع می‌شود؟».

﴿عَنِ ٱلسَّاعَةِ﴾: «یعنی قیامت برای حساب و جزا»

﴿أَیَّانَ مُرۡسَىٰهَا﴾: «فرا رسیدنش چه وقت است. خدا چه وقت قیامت را برپا می‌کند؟»

منکران و مخالفین رستاخیز از تو ای رسول خدا می‌پرسند و می‌گویند که قیامت کی فرا می‌رسد؟ یعنی جریان این کشتی کی باز خواهد ایستاد؟ یعنی وارد جدل می‌شدند. پس با تلاوت آیات آفاق و انفس و آیات ترغیب و ترهیب منقلب نمی‌شوند، لذا مرحله‌ی نهایی شروع می‌شود و می‌آیند از تو سؤال می‌کنند که چه زمانی قیامت فرا می‌رسد؟ وقت فرا رسیدنش کی است؟

«رسو»: از حرکت باز ایستادن است.

کسانی که زمان وقوع قیامت را از پیامبر می‌پرسیدند، برحسب نیت­شان، عبارت­اند از:

1-   کفار مکه و قریش که با تمسخر و توهین، زمان وقوع قیامت را می‌پرسیدند اما هدف­شان از این کار تکذیب و انکار قیامت بود.

2-   یهودیان این سؤال را مطرح نموده و هدف‌شان این بود که بگویند: خداوند نمی‌تواند مردگان را در قیامت دوباره زنده کند و چنین چیزی امکان ندارد.

3-   گروه سوم کسانی بودند که به قصد تعلیم و فهمیدن، این سؤال را از پیامبر ج می‌پرسیدند و البته رسول خدا زمان وقوع آن­را نمی­دانست.

4-   چیزهایی که جزو اسرار خداوند متعال می‌باشد و هیچ­کس از آن خبر ندارد، عبارت است از:

1ـ روح  

2- قضا و قدر.

3- زمان وقوع قیامت

4- شکل و ظاهر خداوند عظیم الشأن.

مرسها یا أرسها: برای چیزهای عظیم به کار برده می‌شود (کوه، کشتی) و قیامت روز عظیمی است.

سبب نزول آیۀ 42-44: حاکم و ابن‌جریر از عایشهل روایت کرده‌اند: از رسول خدا ج در مورد قیامت بسیار سؤال می‌شد تا این­که خداوند متعال آیات: ﴿یَسۡ‍َٔلُونَکَ عَنِ ٱلسَّاعَةِ أَیَّانَ مُرۡسَىٰهَا ٤٢ فِیمَ أَنتَ مِن ذِکۡرَىٰهَآ ٤٣ إِلَىٰ رَبِّکَ مُنتَهَىٰهَآ٤٤ را نازل کرد، سپس سؤالات آنان پایان یافت[52].

﴿فِیمَ أَنتَ مِن ذِکۡرَىٰهَآ ٤٣[53].

«تو را با یادآوری این سخن چه کار است»؟!

تو درباره‌ی آن آگاهی نداری تا برای آنان بگویی و این وظیفه تو نیست بلکه تو باید. و اصولاً مسؤلیت شما این نیست که اعلام کنید قیامت چه زمانی می‌آید، مسئولیت شما (پیامبر) این است که خود را برای آن آماده کنی و نیز آن­را تبلیغ نمایی. پیام را درست برسان و حجت را بر مخاطبین تمام کن، اما این که قیامت چه زمانی می‌آید، این تنها در علم خداوند است و تو در این رابطه مسئولیتی نداری. یعنی پیامبر ج از زمان وقوع قیامت خبر ندارد و به او ارتباطی ندارد؛ چرا که دانستن زمان آن نتیجه‌ای ندارد؛ بلکه مصلحت در مخفی‌بودن آن است تا تلاش بندگان برای آن روز بیشتر باشد.

﴿إِلَىٰ رَبِّکَ مُنتَهَىٰهَآ ٤٤[54].

«[سرانجام و] منتهای [علمِ] آن، نزد پروردگار توست».

علم و آگاهی به فرا رسیدن قیامت تنها از آن خدواند یکتا است. و آن­را مگر در وقت آن آشکار نمی‌کند. آنجا که انسان‌ها از این دنیا به آن دنیا انتقال می‌یابند، آن وقت حرکت لیل و نهار بازخواهد ایستاد و گردش دوران خاتمه خواهد یافت. نه تنها قیامت حتی زمان مرگ هم مخفی است. اما وظیفه‌ی پیامبر چیست؟

﴿إِنَّمَآ أَنتَ مُنذِرُ مَن یَخۡشَىٰهَا ٤٥[55].

«تو فقط بیم‌دهندۀ کسانی هستی که از آن می‌ترسند».

﴿مُنذِرُ: انذاردهنده، بیم‌دهنده.

﴿یَخۡشَىٰهَا: کسی که خشوع دارد و از نصیحت استفاده می‌کند و ترس همراه با عمل و تعظیم دارد.

ای رسول خدا، علم قیامت در حیطه‌ی شما نیست، فقط یک معلم و انذاردهنده هستی و وظیفه‌ی شما غیر از آن چیزی است که آنان از تو می‌خواهند؛ وظیفه‌ی شما ترساندن کسی است که البته زمینه‌ی این انذار برایش فراهم شده است. یعنی اهل خشیت است و از درون متأثر و منقلب شده است. تو باید فقط کسی را که از قیامت می‌ترسد، هشداردهی، به کسی که از وقوع آن می‌ترسد و به بهشت و دوزخ و نعمت و عذاب آن ایمان دارد. آن وقت انذار در او موثر واقع می‌شود. و انذار هم باید انذار مبین و روشن باشد. انذارهای کودکانه نباشد. ولی کسی که ایمان به معاد و روز رستاخیز ندارد و از آن نمی‌ترسد و سؤال و استعلامش درباره‌ی آن استهزا و تمسخری بیش نیست، ای رسول خدا! توجه و اعتنائی به آنان نداشته باش.

باید یادآور شویم که بلاغ و دعوت کار انبیا و رهروان آن‌ها است. چرا که ما هرچند هم اهل فهم و درک باشیم، بازهم به آن صورتی که لازم است، نمی‌توانیم پیام را به صورت واضح و روشن به مخاطبین برسانیم. و لذا قادر به اتمام حجت بر دیگران نیستیم اما:

آب دریا را اگر نتوان کشید

 

هم به قدر تشنگی باید چشید

﴿کَأَنَّهُمۡ یَوۡمَ یَرَوۡنَهَا لَمۡ یَلۡبَثُوٓاْ إِلَّا عَشِیَّةً أَوۡ ضُحَىٰهَا ٤٦[56].

«روزی‌ که [کافران قیامت را] ببیند، [چنین احساس می‌کنند که] گویی [در دنیا] جز یک شامگاه یا بامداد به سر نبرده‌اند».

﴿عَشِیَّةً أَوۡ ضُحَىٰهَا: نصف روز.

کسانی که به قیامت ایمان نداشتند، زمانی که آن­را می‌بینند انگار اصلاً هیچ در دنیا نبوده‌اند و فقط به اندازه‌ی نصف روز در آن مانده‌اند.

تقسیم اوقات در دنیا:

1-   ماضی: گذشته: روزی که رفته و برنمی‌گردد و فقط باید برایش استغفار و توبه کرد.

2-   مستقبل: آینده: نامعلوم و مجهول، نباید به آن فکر کرد.

حاضر: حال: الآن و هم‌اکنون: زمان عمل.

روزی که قیامت فرا می‌رسد و آن‌ها قیامت را مشاهده می‌کنند ﴿لَمۡ یَلۡبَثُوٓاْ إِلَّا عَشِیَّةً أَوۡ ضُحَىٰهَا ٤٦ احساس می‌کنند آن‌چنان زود فرا رسیده که آن مدت طولانی که در دنیا مانده‌اند، بسیار اندک می‌پندارند، تنها به اندازه‌ی شبانگاهی یا چاشتگاهی. وقتی که این‌چنین است، مطلوب است که انسان از همین حالا خودش را آماده کند و از خداوند بخواهد که به او عقل و محبت بدهد که این راه را تنها با عقل و یا تنها با محبت نتوان رفت. آیات آفاق و انفس ما را اهل عقل می‌کنند و قوه‌ی تعلق را در ما تحریک می‌کنند و آیات ترغیب و ترهیب ما را از اهل دوستی و محبت می‌کنند و با دو بال عقل و محبت است که انسان می‌تواند به کمالات برسد و بنده‌ی واقعی خداوند شود.

رهنمود آیات:

بعضی از رهنمودهای آیات فوق:

1-  اثبات عقیده به معاد و رستاخیز به وسیله‌ی بیان احوال و صفات آن.

2-  مردمان در روز قیامت به دودسته تقسیم می‌شوند: 1- مؤمنان متّقی که در بهشت جای دارند 2- کافران فاجر که مأوای­شان عذاب و آتش دوزخ است.

3-  اعلام این­که علم غیب و علم وقوع قیامت در انحصار ذات خداوند متعال است و بس.

بیان این­که بعضی از سختی‌ها و شدائد به وسیله‌ی بعضی دیگر به نسیان و فراموشی سپرده می‌شوند؛ از آن جمله عذاب قبر در مقابل عذاب دوزخ آسان است و به فراموشی سپرده می‌شود.

برخی از فواید آیات:

1-   وجوب رفق و نرمی هنگام خطاب مدعو

2-   ترس از خداوند متعال و بازداشتن نفس از هوی و هوس از اسباب ورود به بهشت است.

3-   علم قیامت بخشی از غیب است که جز الله کسی آن­را نمی­داند.

4-   بیان تفصیلی خداوند متعال از آفرینش آسمان­ها و زمین

 

 




[1]- نازعات جمع نازعه است و از ماده­ی نزع می­باشد؛ نزع یعنی کندن چیزی از چیز دیگر و یا از جایی با شدت. وقتی دو یا چند چیز به هم چسبیده‌اند و پیوند محکمی دارند، جدا کردن‌شان مستلزم به کار بردن نیروی زیادی است. و منظور از آن گروهی از ملائک است؛ و به تعبیری «نزع» یعنی خارج ساختن روح از کالبد؛ و این به خارج ساختن او از چاه تشبیه شده است لذا به کسی که در حالت احتضار باشد می‌گویند در حالت نزع روح است «عزقاً» اسم مصدر است از مصدر خود که اغراقاً به خاطر هم سیاق با سجاً، نشطاً و سبقاً عدول نموده است معنی آن اغراق در نزع روح از اول تا انتهای بدن.

[2]- معنای دیگری از آیه: «سوگند به همه‌ی چیزهایی که برمی‌کنند و بیرون می‌کشند»! قسم به بادهایی که به سرعت و شدت می‌وزند و ابرها را از جا برمی‌کنند. پس بادهایی که برکننده و جداکننده و پراکنده کننده‌ی ابرها هستند و نهایتاً با این سرعتی که دارند، ابرها با شدت از جاهای خودشان کنده می‌شوند و از جایی در آسمان به جا و نقطه‌ی دیگری در آسمان به حرکت درمی‌آیند. ﴿وَٱلنَّٰزِعَٰتِ غَرۡقٗا ١ قسم به این بادها.

 

[3]- ناشطات: از ماده‌ی نشط و یا نشط است، یعنی سبک شد. برای گاو نر هم به کار برده‌اند، گاوی که از سرزمینی به سرزمین دیگری می‌رود، پس ناشط یعنی سبک. می‌گویند فلانی فرد نشیطی است، یعنی در او برای انجام کارها سنگینی وجود دارد و بسیار راحت جابجا می‌شود.

[4]- تعبیر دیگر آیه چنین است: «و سوگند به همه‌ی چیزهایی که چابکانه و استادانه بیرون می‌کشند»! بعد از این که این بادها ابرها را به حرکت درآوردند ابرها به مانند کوهی که یک آتشفشان در درون آن فعال شود و این آتشفشان آن‌چنان عظیم و قوی باشد که سنگ‌های کوه را تکه تکه از همدیگر جدا کند و هر تکه‌ای را به جایی پرتاب کند. این ابرها به هم چسبیده‌اند و این بادها ابرها را با سرعت و قدرتی که دارند از همدیگر جدا می‌کنند و بعد از این که جدا شدند، نشیط یعنی سبک می‌شوند و به حرکت درمی‌آیند. لذا مرحله‌ی بعد از کنده‌شدن ابرها از هم دیگر به وسیله‌ی بادها، نشیط و سبک‌شدن آن‌ها در آسمان است (تأکیدها مفعول مطلق تأکیدی است). اما قرار است که این ابرها مأموریتی را انجام بدهند. مأموریت چیست و در چه راستایی است؟

[5]- والسابحات: از ماده‌ی سبح است و به صورت استعاره برای هرگونه سرعت عمل به کار رفته است. یعنی حرکت سریع در آب و هوا نه در خشکی، زیرا آن کسی که در آب است، اگر حرکت نداشته باشد، غرق خواهد شد. و به صورت استعاره برای هرنوع حرکت سریع در عبادت و رسیدن به کمالات به شرطی که کیفیت از بین نرود، به کار رفته است.

[6]- تعبیر دیگر آیه چنین است: «و سوگند به همه‌ی چیزهایی که چابکانه و استادانه بیرون می‌کشند»! و سوگند به این بادهایی که ابرها را بعد از جدا کردن از همدیگر و سبک‌ساختن، به صورتی روان به مانند شنا کردنِ شناگری در آب روان و جاری می‌سازند و هر چقدر سرعت بادها بیشتر باشد، سبقت نیز وجود خواهد داشت.

[7]- سابقات: از ماده‌ی سبقت یعنی جلو افتادن در مسیر از دیگران و می‌توانید در مسیر خیر و یا شر باشد ﴿وَٱلسَّٰبِقُونَ ٱلسَّٰبِقُونَ ١٠ أُوْلَٰٓئِکَ ٱلۡمُقَرَّبُونَ ١١ [الواقعة: 10-11] و شرط مقرب‌بودن اهل سبقت‌بودن است.

[8] - تعبیر دیگر از آیه: «و سوگند به همه‌ی چیزهایی که کاملاً سبقت می‌گیرند»! بعضی از ابرها در بعضی از مناطق که سرعت باد بیشتر است، از ابرهایی که بادهای آن کم‌سرعت هستند، سبقت می‌گیرند و این ابرها مأموریت دارند و هر دسته‌ای باید خودشان را به جایی برسانند که مقرر است در آن جا باران ببارد. پس این آیات، آیات آفاقی است.

[9]- مدبرات: از ماده‌ی دبر است. دبر یعنی پس و مقابلش قُبل است، یعنی پیش. جمعش می‌شود، ادبار. تدبیر از باب تفعیل از دبر گرفته شده است. یعنی پشت چیزی را دیدن و فاعلش مدبر می‌شود. یعنی کسانی که مسائل آینده را پیش‌بینی می‌کنند.

      أمر: به معنی شأن و مقام و جمعش می‌شود امور. و در تعریف امر آمده است که: مکلف کردن کسی بر انجام کاری از لحاظ قولی و یا فعلی. کلمه‌ای إمر در قرآن آمده (آیه‌ی 71 سوره‌ی کهف) که به معنی منکر بسیار زشت و وارونه که برای بیان زشتی آن همزه‌ی أمر وارونه شده است. اولو الامر هم در قرآن آمده که در لغت مصادیفش چهار گروه هستند: 1- انبیاء 2- امرا و والیان 3- حکماء 4- خطباء.

[10] - تعبیر دیگر از آیه: «و سوگند به همه‌ی چیزهایی که به اداره‌ی امور می‌پردازند»! مدبرات همین ابرها هستند. منتهی تدبیری که ابرها دارند و به تبع این ابرها بادهایی که در پشت این ابرها هستند، این تدبیرشان، تدبیر تسخیری است یعنی جبری است. یعنی بادها و ابرها طوری خلق شده‌اند که کارهای‌شان را درست و دقیق انجام می‌دهند. ﴿فَٱلۡمُدَبِّرَٰتِ أَمۡرٗا ٥ یعنی تدبیر کننده‌ای امری هستند. این‌ها می‌خواهند کاری را انجام بدهند. آن کار چیست؟ آن کار همان باراندن باران می‌باشد.

[11]- زیرا بعضی معتقدند که منظور از آن پنج مورد، ستارگان­اند و برخی دیگر بر این باورند که منظور، گروهی از مرکب‌های جنگاوران، یا تیراندازان و یا سواران است ولی قول راجح این است که منظور فرشتگان می‌باشد: نازعات: فرشتگانی که ارواح کافران را می‌ستانند؛ ناشطات: فرشتگانی که ارواح مؤمنان را با نرمی و آسانی می‌ستانند؛ سابحات: فرشتگانی که ارواح مؤمنان را به ملکوت اعلی می‌برند. سابقات: فرشتگانی که به آوردن وحی بسوی پیامبران از شیاطین سبقت می‌گیرند. مدبرات: فرشتگانی که تدبیر آنچه به آنان سپرده شده از قبیل قبض ارواح، انزال باران و ارسال باد و ... انجام می‌دهند.

[12]- ترجف: از ماده‌ی رجف است. رجف به معنی لرزش و اضطراب شدید است. بحر رجاف: یعنی دریای خروشنده، دریای ملتهب و طوفانی. إرجاف: یعنی ایجاد لرزه‌کردن در درون دیگران. فتنه‌انگیزی یا به وسیله کاری و یا به وسیله‌ی حرفی. مرجفون در قرآن آمده (آیه‌ی 60 سوره‌ی احزاب) یعنی کسانی که اهل سخنان فتنه‌انگیز و البته بی‌اساس هستند.

[13]- سخن از قیامت است. روز قیامت می‌آید و آمدن قیامت هم مستلزم مرگ انسان‌ها است، پس مرگ مقدمه‌ی قیامت است. ﴿ٱللَّهُ ٱلَّذِی یُرۡسِلُ ٱلرِّیَٰحَ خداوند آن کسی است که بادها را روانه می‌کند یعنی ﴿وَٱلنَّٰزِعَٰتِ غَرۡقٗا ١ و این آیه می‌تواند تفسیر آن آیات باشد. و گفتیم که قسم به بادهایی که ابرهایی را بر می‌کنند ﴿تُثِیرُ سَحَابًا یعنی ابرها را می‌پراکند، آن هم به وسیله‌ی بادی که روانه کرده است. یعنی ﴿وَٱلنَّٰشِطَٰتِ نَشۡطٗا ٢ ابرها را می‌پراکند. ﴿فَیَبۡسُطُهُۥ فِی ٱلسَّمَآءِ کَیۡفَ یَشَآءُ پراکنده می‌کند، ابرها را در آسمان‌ها هر طوری که مشیت خدا اقتضا کند، یعنی ﴿وَٱلسَّٰبِحَٰتِ سَبۡحٗا ٣ ﴿وَیَجۡعَلُهُۥ کِسَفٗا ابرها را تکه تکه می‌کند، یعنی ﴿فَٱلسَّٰبِقَٰتِ سَبۡقٗا ٤ نتیجه چه می‌شود؟ ﴿فَٱلۡمُدَبِّرَٰتِ أَمۡرٗا ٥ و این جا می‌فرماید: ﴿فَتَرَى ٱلۡوَدۡقَ یَخۡرُجُ مِنۡ خِلَٰلِهِ [الروم: 48] باران را می‌بینید که از میان ابرها خارج می‌شود، یعنی ﴿فَٱلۡمُدَبِّرَٰتِ أَمۡرٗا ٥ هم عقل و هم نقل موضوع (بارش باران) را می‌پذیرد و نیکو است که انسان هم از نقل و هم از عقل کمک بگیرد برای رسیدن به فهم دقیق‌تر کلام خداوند. در آیه‌ی 50 سوره‌ی روم داریم که: ﴿فَٱنظُرۡ إِلَىٰٓ ءَاثَٰرِ رَحۡمَتِ ٱللَّهِ کَیۡفَ یُحۡیِ ٱلۡأَرۡضَ بَعۡدَ مَوۡتِهَآ و در سوره‌ی مرسلات داریم که: ﴿وَٱلۡمُرۡسَلَٰتِ عُرۡفٗا ١ قسم به بادها که روان می‌شوند و به دنبالش ﴿وَٱلنَّٰشِطَٰتِ نَشۡطٗا ٢ و این جا ﴿فَٱلۡعَٰصِفَٰتِ عَصۡفٗا ٢ عاصف به باد تند گفته می‌شود، آن‌چنان که پراکندگی ایجاد کند. ﴿وَٱلسَّٰبِحَٰتِ سَبۡحٗا ٣ و این جا ﴿وَٱلنَّٰشِرَٰتِ نَشۡرٗا ٣ فَٱلۡفَٰرِقَٰتِ فَرۡقٗا ٤ فَٱلۡمُلۡقِیَٰتِ ذِکۡرًا ٥ القاء ذکر می‌کنند و ذکر یعنی همان باران و وقتی که آسمان ذکر می‌کند، در حقیقت دارد چیزی را یادآوری می‌کند و آن چیست؟ ﴿عُذۡرًا أَوۡ نُذۡرًا ٦ سوره‌ی ذاریات: ﴿وَٱلذَّٰرِیَٰتِ ذَرۡوٗا ١ قسم به بادهایی که می‌پراکند. در این جا ﴿وَٱلنَّٰزِعَٰتِ غَرۡقٗا ١ ﴿فَٱلۡحَٰمِلَٰتِ وِقۡرٗا ٢ حاملات یعنی حمل‌کننده وقر یعنی سنگینی. از بادهایی که بر دوش خودشان ثقل و سنگینی را حمل می‌کنند که همان ابرها هستند. ﴿فَٱلۡجَٰرِیَٰتِ یُسۡرٗا ٣ جاری شونده به یُسر و آسانی هستند یعنی ﴿وَٱلسَّٰبِحَٰتِ سَبۡحٗا ٣ روان‌کننده هستند ﴿فَٱلۡمُقَسِّمَٰتِ أَمۡرًا تقسیم‌کننده‌ی امر هستند، یعنی باران ببارد یا نبارد؟ چقدر ببارد؟ و این جا می‌فرماید: ﴿عُذۡرًا أَوۡ نُذۡرًا ٦ ﴿وَٱلۡعَٰدِیَٰتِ ضَبۡحٗا ١ قسم به بادهایی که چنان با سرعت می‌وزند که از این سرعت صداها و روزه‌هایی بیرون می‌آید و هر صدایی که از جابجا شدن باد ایجاد شود، ضبح گویند، حتی نفس زدن اسب‌ها در هنگام تاختن. ﴿فَٱلۡمُورِیَٰتِ قَدۡحٗا ٢ که با سرعت می‌وزند و جرقه تولید می‌کنند. موریات قدح یعنی بیرون‌آورنده‌ی جرقه. و این واضح است که وقتی ابرها با بارهای الکتریکی مثبت و منفی به همدیگر برخورد می‌کنند، ایجاد جرقه می‌کنند که همان برق است و بعد از آن هم رعد به گوش ما می‌رسد ﴿فَٱلۡمُغِیرَٰتِ صُبۡحٗا ٣ یعنی فرود آمدن کسی یا چیزی از بلندی به پستی، آن‌چنان فرود آمدنی که بر هرچه فرود آید، آن­را در احاطه‌ی کامل قرار دهد. و باران هم هنگامی که ابرها فشرده شدند و به هم برخورد کردند، بر زمین فرو می‌ریزد ﴿فَأَثَرۡنَ بِهِۦ نَقۡعٗا ٤ و در نتیجه‌ی بارش باران نقع ایجاد می‌شود و نقع به صدایی گفته می‌شود که از دریده‌شدن چیزی که بسیار محکم و سخت و سفت است به گوش می‌رسد. بعداً به گرد و غبار هم نقع گفته شده است که یکی از معانی آن است و به باران هم نقع گفته شده برای این که اگر از دور به بارانی که به شدت می‌بارد، نگاه کنیم شبیه گرد و غبار است. ﴿فَوَسَطۡنَ بِهِۦ جَمۡعًا ٥ جمعی را در احاطه خود قرار می‌دهند. آیه‌ی 57 سوره‌ی اعراف ﴿وَهُوَ ٱلَّذِی یُرۡسِلُ ٱلرِّیَٰحَ بُشۡرَۢا بَیۡنَ یَدَیۡ رَحۡمَتِهِ که بسیار روشن و واضح این موضوع را ثابت می‌کند. ﴿حَتَّىٰٓ إِذَآ أَقَلَّتۡ سَحَابٗا ثِقَالٗا اقلت سحاباً، یعنی حمل می‌کند، ابر را ﴿سُقۡنَٰهُ لِبَلَدٖ مَّیِّتٖ خداوند می‌فرماید: که این ابرها را به سوی مناطق مرده سوق می‌دهیم، یعنی مناطقی که خشک ولم یزرع می‌باشد. ﴿فَأَنزَلۡنَا بِهِ ٱلۡمَآءَ به وسیله‌ی همین ابرها ما آب را نازل می‌کنیم. ﴿فَأَخۡرَجۡنَا بِهِۦ مِن کُلِّ ٱلثَّمَرَٰتِۚ نتیجه کلی از مجموع آیاتی که بیان شد این است که: بعد از تمام‌شدن آن جاهایی که سوگند است، دو تا از آیات یکی با الله شروع می‌شود و دیگری به صورت ضمیر ﴿وَهُوَ ٱلَّذِی یُرۡسِلُ ٱلرِّیَٰحَ و در این جا می‌فرماید: ﴿اللَّهُ ٱلَّذِی یُرۡسِلُ ٱلرِّیَٰحَ و جمع‌بندی این دو آیه که با سوگند است و دو آیه‌ی دیگر که با سوگند نیست و بیان خبر زنده‌شدن بعد از مرگ است، این است که در آیه‌ی اخیر می‌فرماید که: ما به وسیله‌ی این آب از زمینی که مرده است برای شما ثمرات را بیرون می‌آوریم، همچنین زمین مرده را نیز حیات می‌بخشیم و زنده‌اش می‌گردانیم ﴿کَذَٰلِکَ نُخۡرِجُ ٱلۡمَوۡتَىٰ لَعَلَّکُمۡ تَذَکَّرُونَ ٥٧ [الأعراف: 57]. همچنین مردگان را از زمین بیرون می‌آوریم. همچنان که دانه را از دل زمین با باراندن باران بیرون می‌آوریم، شما را هم بعد از مردن زنده می‌کنیم و نیز در آیه‌ی 68 سوره‌ی زمر می‌فرماید: ﴿وَنُفِخَ فِی ٱلصُّورِ فَصَعِقَ مَن فِی ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَمَن فِی ٱلۡأَرۡضِ إِلَّا مَن شَآءَ ٱللَّهُۖ ثُمَّ نُفِخَ فِیهِ أُخۡرَىٰ فَإِذَا هُمۡ قِیَامٞ یَنظُرُونَ ٦٨ [الزمر: 68]. و در آیه‌ی 51 سوره‌ی یاسین هم همین موضوع آمده است. همه‌ی این آیات حیات بعد از مرگ را با دلایل آفاقی و انفسی اثبات می‌کنند. ﴿یَوۡمَ تَرۡجُفُ ٱلرَّاجِفَةُ ٦ روزی که راجفه می‌آید و می‌لرزاند. یعنی لرزاننده‌ای می‌آید و همه چیز را می‌لرزاند. به تعبیری که در سوره‌ی زلزال هم داریم: ﴿إِذَا زُلۡزِلَتِ ٱلۡأَرۡضُ زِلۡزَالَهَا ١ یک گوشه از زمین تکان می‌خورد و اوضاع به هم می‌ریزد! حال اگر همه‌ی زمین متزلزل شود، در آن صورت چه می‌شود؟ راجفه همان نفخه‌ی اول است که در آیات دیگر قرآن مانند آیه‌ی 29 سوره‌ی یاسین و آیه‌ی 68 سوره‌ی زمر اشاره شده است. نفخه دوم یا شیپور دوم که این جا از آن به رادفه یاد شده است.

[14]- تتبعها: از ماده‌ی تبعه به معنی از اثر چیزی پیروی کرد. دنباله‌روی کردن از کسی یا چیزی. به بچه‌ی گاو یا همان گوساله گفته می‌شود تبیع. به خاطر این که در راه رفتن از مادرش تبعیت می‌کند. تبع از همین ریشه در قرآن آمده به معنی رؤسا است. زیرا در ریاست و سیاست بعضی‌ها از بعضی‌ها پیروی می‌کنند و بعضی‌ها هم گفته‌اند که تبع نام فرمانروایی بود که دیگران را به پیروی از خودش وادار می‌کرد، ولی معنی اول ظاهراً دقیق‌تر است. به سایه هم تبع گفته می‌شود، به خاطر این که از صاحبش تبعیت می‌کند.

      رادفه: از ماده‌ی ردف است و رفهُ به معنی از او پیروی کرد. ترادف به معنی تتابع و وقتی که می‌گویند دو کلمه باهم مترادف‌اند، یعنی وقتی که یکی از کلمه‌ها را می‌گوییم کلمه‌ی بعدی خود به خود به ذهن می‌آید، البته با متضاد فرق دارد.

      رادف: یعنی کسی که جا مانده است. کسی که سوار حیوانی شود و یکی را هم پشت خودش سوار می‌کند، به فرد عقبی گفته می‌شود، رادف. مردِف، یعنی کسی که دیگران را دنبال خودش می‌کشاند.

[15]- قلوب: از ماده‌ی قلب است، یعنی زیر و رو کردن چیزی. و انقلاب هم از همین ریشه است و به قلب انسان قلب اطلاق می‌شود، زیرا همیشه در حرکت است.

      واجفه: از ماده‌ی وجف و به معنی سرعت حرکت است. واجفه یعنی ایجاد اضطراب‌کننده.

[16]- ابصار: از ماده‌ی بصر است. برای عضو بیننده بصر را به کار برده‌اند و بعضی‌ها هم گفته‌اند که بصر یعنی قوه‌ی بینایی نه خود چشم و به چشم عین می‌گویند و قوه‌ای که به وسیله‌ی عین کار می‌کند، بصر نام دارد.

      خاشعه: از ماده‌ی خشوع است. در مقابل خشوع در قرآن ضراعت هم داریم که گفته‌اند خشوع مربوط به اعضاء و جوارح است و ضراعت یعنی همان تضرع که مربوط به قلب است. و وقتی که قلب انسان دچار تضرع شود، اعضاء نیز صاحب خشوع می‌شوند. اما اگر در دل ‌سوز و گدازی نبود اعضاء نیز خشوع و خضوعی نخواهند داشت.

[17]- عرب می‌گوید: «رجع فلان إلی حافرته» یعنی از همان راهی که آمد بازگشت. شاعر می‌گوید: «أحافره على صلح وشیب معاذ لله من سفه وعار». یعنی: «آیا بعد از پیری و طاسی سر به جوانی برخواهم گشت. شاهد در انکار رجوع به حالت قبلی است».

[18] - نخره: به معنی پوک‌شدن تنه‌ی درخت است. استخوان‌های تو خالی را هم نخره می‌گویند و نخر به صدایی گفته می‌شود که در هنگام خواب به گوش می‌رسد و به آن نخیر هم می‌گویند. مِنخَر به سوراخ‌های بینی اطلاق شده است.

[19]- کره: کر مقابل فر است. فر یعنی فرار کردن. کر یعنی حمله کرد. کر و فر یعنی آمدن و رفتن. حمله کردن و عقب‌نشینی کردن. و هنگامی که انسان حمله می‌کند، برای این که پیروز شود، مجبور است عملیاتی را چندین بار انجام دهد که به آن تکرار گفته می‌شود. و از کر گرفته شده است. کر وقتی به باب تفعیل برود می‌شود: کرره- یکرره- تکرار. یعنی تکرار کردن و متعدد انجام‌دادن کاری. کرور یکی از واحدهای وزن در قدیم بوده است. مثلاً کرور کرور نعمت و امکانات. یعنی امکانات فراوان.

[20]- زجر: به معنی راندن کسی با صدای رسا از جایی.

      واحده: از ماده‌ی وحد است، به معنی انفراد و واحد هم یعنی چیزی که تجزیه‌پذیر نیست و جزء ندارد و هر عددی را می‌شود به وسیله‌ی واحد توصیف کرد. کلمه‌ی واحد می‌تواند صفت باشد، برای هر چیزی و نکته‌ی مهم این است که واحد تعددپذیر است، ولی احد تعددپذیر نیست و خداوند احد است و به دنبال احد بودنش واحد است.

[21]- ساهره: به سطح زمین گفته می‌شود و عمدتاً زمینی که پیوسته و شب و روز در حال رویاندن گیاه باشد. مانند این که استراحت و خواب نداشته باشد. ساهر الیل یعنی کسی که شب زنده‌دار است و خواب ندارد. ساهره هم یکی از نام‌های صحرای قیامت است که حاضر و آماده می‌شود و انسان‌ها در آن برای محاسبه صف می‌کشند.

[22]- در این­جا، هل استفهام صوری است و منظور تشویق شنونده است نسبت به خبری که بعد از آن بیان می‌گردد که در این صورت «هل» در اینجا معنی «قد» می­دهد؛ یعنی قطعا داستان عجیب موسی به تو رسیده است.

[23]- بخاری (2708، 2709، 3326)، مسلم (5200 – 5203)

[24]- ناداه: از ماده‌ی ندا و به معنی بلند کردن صدا است، به طوری که این صدا آشکار شود و همه کس آن­را بشنود. فرق دعا با ندا در این است که در دعا میان داعی و مدعو فاصله‌ای وجود ندارد، زیرا اگر بُعد و فاصله باشد، در آن صورت دعا معنی پیدا نمی‌کند. اما ندا این را می‌رساند که ممکن است بُعد و فاصله‌ای باشد. در ضمن ندا این مفهوم را می‌رساند که میان ندا دهنده و ندا شونده فاصله‌ای وجود دارد. خود کلمه‌ی ندا از ندا است و ندی به معنی شبنم است.

      ودا: به معنی سرزمینی است که معمولاً به صورت دشت باشد و آب در آن جاری شود و زمینی که بین دو کوه باشد، کلمه‌ی وادی برایش به کار رفته است. (دامنه کوه).

      طوی: از ماده‌ی طوی است، به معنی پیچیدن و یا درهم پیچیدن چیزی و بعداً هم به طی‌کردن مسافتی گفته شده است. منطقه‌ی طوی را هم که در این جا آمده به خاطر این است که موسی÷ در مقطعی از مقاطع عمرش که با یکی از مأمورین فرعون درگیر شده بود و این درگیری منجر به قتل آن مأمور گردید، به سرزمینی متواری می‌شود که در آن سرزمین با فرد صالحی روبرو می­شود که با یکی از دختران آن فرد ازدواج می‌کند و از آن جا به سرزمینی نقل مکان می‌کند که شبیه به بیابان بوده به نام طوی. اما چرا اسم این بیابان طوی شد؟ در حقیقت مسافت طولانی را حضرت موسی باید طی می‌کرد تا به این مقام می‌رسید، خداوند برایش کوتاه کرد.

[25] - فرعون: یعنی: «خانه یا قصر خیلی بزرگ، منطقۀ قصر» و بعدها این کلمه برای نسبت بزرگی و پادشاهی به اشخاص داده شد.

      در زمان یوسف÷ به پادشاهان مصر، ملک می‌گفتند و در زمان موسی÷ پادشاه رامسس دوم، معروف به فرعون و انسانی ظالم و جاه‌طلب بود. وی بر روی تمام سکه‌ها نام خود را ضرب زد و همه چیز را تحت تصرف و ملک خود قرار داد.

[26]- قرائت نافع تزّکی به تشدید زاء است ولی قرائت حفص با تخفیف زاء می‌باشد، آن­که مشدّد خوانده، یکی از دوتا «تتزکی» را در زاء ادغام نموده و آن­که با تخفیف خوانده، یکی از دوتا را حذف کرده است.

[27]- تزکی: از ماده زکی لزرع آمده است، یعنی زراعت رشد کرد. به حالتی که یک دانه‌ی گندم تبدیل به چندین دانه‌ی گندم می‌شود زکات می‌گویند. یعنی زکات برخلاف آنچه می‌گویند تنها به معنی پاک‌شدن نیست، بلکه تطهیر یعنی پاک‌شدن اما تزکیه به معنی آراستن شخصیت با فضایل و نمو شخصیت و آن لازمه‌اش این است که ابتدا شخصیت از صفات رذیله تطهیر شود تا زمینه برای رشدش آماده گردد. همه‌ی انسان‌ها مانند دانه‌ای گندم هستند و به شرطی که زمینه مناسب و بسترها و امکانات لازم فراهم شود، می‌توانند زیاد شوند و رشد کنند، یعنی می‌توان ده نفر که صاحب فکر و اندیشه و ایمان هستند، تربیت نمود و در آن صورت اگر انسان بمیرد، دیگر اهل خسارت نیست. اما اگر تمام استعدادها را در خود جمع کند، اما هیچ کاری انجام ندهد و از بین برود، بدون این که کوچکترین اثری داشته باشد، آن وقت اهل خسارت خواهد بود. و بنابراین، تطهیر مقدمه‌ی تزکیه است. و زکات مصدر ثلاثی مجرد است. همچنان که تزکیه از همین ریشه است و مصدر ثلاثی مزید است. و اگر ما فهم دقیقی از تزکیه نداشته باشیم نمی‌توانیم آیه‌ی 18 را خوب بفهمیم و نمی‌دانیم که چرا موسی فرعون را با آن همه ستم و استکبار در ابتدا، دعوت به تزکیه نموده است. از نظر قرآن مفلح و رستگار کسی است که خودش را تزکیه کرده باشد. یعنی این که از تمام زمینه‌ها، استعدادها، ظرفیت‌ها استفاده کند تا دانه‌ی وجود خود را تکثیر نماید و البته استعدادها بیشتر است، به شرطی که اهل عمل باشیم و هم اکنون شروع کنیم. و موسی به فرعون می‌گوید شما بیا، من بستر و زمینه را برایت فراهم می‌کنم و به جای این که فرعون بمانی و به جهنم بروی، مانند موسی بشوی و به بهشت بروی. خداوند هر کسی را که مشیتش اقتضا کند، تزکیه می‌کند. و پیامبر هم امتش را تزکیه می‌کند، به این ترتیب که زمینه و بستر را با گرفتن وحی، تبلیغ و تبیین وحی آماده کرده است که ما نمانیم، نگندیم و در جا نزنیم و فاسد نشویم. اما نکته‌ای که باید به آن توجه شود این است که می‌گویند: منظور از آیه‌ی ﴿وَٱلَّذِینَ هُمۡ لِلزَّکَوٰةِ فَٰعِلُونَ ٤ در آیه‌ی 4 سوره‌ی مؤمنون کسانی هستند که زکات می‌دهند، درحالی­که کلمه‌ی زکات که در این جا آمده مفعول فاعلون نیست. در حقیقت لامی که بر سر زکات آمده است. برای قصد و علت است. یعنی آن کسانی که برای تزکیه‌ی خود می‌کوشند و فاعل تزکیه‌ی شخصیت‌شان هستند و برای رشد دادن به شخصیت خودش تلاش می‌کنند و سخن در این جا پیرامون مفلح شدن شخصیت است. ﴿قَدۡ أَفۡلَحَ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ ١ ٱلَّذِینَ هُمۡ فِی صَلَاتِهِمۡ خَٰشِعُونَ ٢ وَٱلَّذِینَ هُمۡ عَنِ ٱللَّغۡوِ مُعۡرِضُونَ ٣ وَٱلَّذِینَ هُمۡ لِلزَّکَوٰةِ فَٰعِلُونَ ٤ در این جا معنی زکات به معنی تزکیه شخصیت است. یعنی اهل حرف نیستند، بلکه اهل عمل هستند. و اهل قال نیستند، بلکه اهل حال هستند. چون تزکیه حال و عمل است؛ والله اعلم.

[28]- أهدیک: از ماده‌ی هدی است. هدایت به معنی راهنمایی کردن کسی و یا چیزی را به آرامی به مقصد رساندن و با دلالت فرق دارد. دلالت یعنی راهنمایی‌کردن. مثلاً وقتی که کسی از ما آدرسی را می‌پرسد و ما آدرس را به او می‌گوییم این یعنی دلالت. اما وقتی که دستش را گرفتیم و به همان نقطه یا هدف یا مقصد رساندیم، این یعنی هدایت؛ و پیامبران این‌چنین با مردم رفتار می‌کردند، آن‌ها نمی‌خوابیدند، بلکه رنج‌ها، مشقت‌ها و دردها را به جان می‌خریدند، برای این که همه‌ی بشریت را به سر منزل مقصود برسانند و آن‌ها را از شر وساوس شیطانی مصون و محفوظ بگردانند و... کلمه‌ی هدیه نیز از همین ریشه گرفته شده است. وقتی که گفته می‌شود به کسی هدیه دادم، در واقع راهی را از دل ایشان به دل خودتان باز کرده‌اید و هر بار با دیدن این هدیه به یاد شما می‌افتد. و این هدیه او را به شما دلالت می‌کند. در آموزه‌های پیامبر هم داریم که برای ایجاد دوستی و مودت میان خودتان، به همدیگر هدیه بدهید. هدایت‌ها به استناد آیات قرآن چهار دسته‌اند: اول: هدایت تکوینی، یعنی همان هدایتی که خداوند به صورت عام شامل حال همه‌ی مخلوقات کرده است، چه آن‌هایی که عالم هستند و اهل اراده و چه آن‌هایی که علم و اراده ندارند، مانند نباتات، جمادات و... ﴿قَالَ رَبُّنَا ٱلَّذِیٓ أَعۡطَىٰ کُلَّ شَیۡءٍ خَلۡقَهُۥ ثُمَّ هَدَىٰ ٥٠ [طه:50]. خدای ما کسی است که خلقت همه چیز را تکمیل کرده است و سپس به آن‌ها هدایتی داده است. هدایت در این آیه هدایت تکوینی است. یعنی هرکدام از این مخلوقات را در مسیری که باید باشند قرار داده است. دوم: هدایت تبلیغی ﴿وَجَعَلۡنَا مِنۡهُمۡ أَئِمَّةٗ یَهۡدُونَ بِأَمۡرِنَا [السجدة:24]. ﴿وَکَذَٰلِکَ أَوۡحَیۡنَآ إِلَیۡکَ رُوحٗا مِّنۡ أَمۡرِنَاۚ مَا کُنتَ تَدۡرِی مَا ٱلۡکِتَٰبُ وَلَا ٱلۡإِیمَٰنُ وَلَٰکِن جَعَلۡنَٰهُ نُورٗا نَّهۡدِی بِهِۦ مَن نَّشَآءُ مِنۡ عِبَادِنَاۚ وَإِنَّکَ لَتَهۡدِیٓ إِلَىٰ صِرَٰطٖ مُّسۡتَقِیمٖ ٥٢ [الشوری: 52]. این جا هدایت به پیغمبر نسبت داده شده است، یعنی مُبلغ پیامبر است. سوم: هدایت توفیقی که مخصوص خداوند است، کسانی که طالب هدایت هستند. زمینه‌ی کسب هدایت از نوع سوم یعنی توفیقی را دارند. خداوند می‌فرماید: ﴿وَٱلَّذِینَ ٱهۡتَدَوۡاْ زَادَهُمۡ هُدٗى وَءَاتَىٰهُمۡ تَقۡوَىٰهُمۡ ١٧ [محمد: 17] یعنی کسانی که طالب هدایت‌اند خداوند هدایت آن‌ها را زیاد می‌کند. یعنی توفیق هدایت را نصیب آن‌ها می‌گرداند. یا آیه‌ی 56 قصص: ﴿إِنَّکَ لَا تَهۡدِی مَنۡ أَحۡبَبۡتَ هر کسی را که دوست داری، هدایت نمی­کنی یعنی شما فقط مبلغ هستید. ﴿وَلَٰکِنَّ ٱللَّهَ یَهۡدِی مَن یَشَآءُۚ وَهُوَ أَعۡلَمُ بِٱلۡمُهۡتَدِینَ ٥٦ [القصص: 56]. و لذا هدایت توفیقی از آنِ خداوند است. توفیق هدایت (هدایت توفیقی) موکول به قبول هدایت تبلیغی است. چهارم: هدایت در آخرت است به سوی بهشت: به تعبیر قرآن در سوره‌ی محمد ﴿سَیَهۡدِیهِمۡ وَیُصۡلِحُ بَالَهُمۡ ٥ وَیُدۡخِلُهُمُ ٱلۡجَنَّةَ عَرَّفَهَا لَهُمۡ ٦ [محمد: 5- 6]. خداوند مؤمنین را در آخرت به سوی بهشت هدایت می‌دهد. در تمام آیات قرآن اگر دقت کنیم، اقسام هدایت همین چهار تا هستند که یکی از این‌ها مربوط به آخرت است و سه تای اولی به دست خواهد آورد و نکته‌ی مهم این است که سه تا از این هدایت‌ها به دست خداوند است و تنها یک هدایت به دست ما است و آن هدایت تبلیغی است که اگر این را قبول کردیم سه تای دیگر را خداوند خود به ما خواهد داد و این همان فضل و کرم خداوند است و انسان چقدر ناسپاس این فضل و کرم است؟ آیا انصاف است که ما کوتاهی کنیم؟ و این جا است که انسان اهل کفر و ناسپاسی می‌شود، زیرا خداوند این همه امکانات را خلق کرده است که انسان اهل هدایت و رستگاری شود و در این مسیر فقط یک بخش از آن­را در اختیار انسان گذاشته است و متأسفانه در این یک بخش هم انسان به خطا رفته است و خودش را از بقیه‌ی هدایت‌ها نیز محروم می‌کند.

      فتخشی: از ماده خشیت است. خشیت به معنی خوف است، منتهی فرق آن با خوف در این است که خوف همراه با تعظیم را خشیت می‌گویند. یعنی کسی به خاطر عظمت و شخصیت کسی دیگر از او واهمه‌ای به دل راه بدهد که به این ترس خشیت می‌گویند. و این خود یکی از فضایل اخلاقی است که انسان اهل خشیت از خدا بشود. به عبارتی خوف همراه با تعظیم یعنی اگر عصیان و گناه کند از عذاب خداوند بترسد. و لذا اگر گناه کند از عذاب هم نمی‌ترسد. و این خوف مشروع است که مقدماتش را خود فرد با دوری از گناه فراهم می‌کند و خشیت خوفی است که حاصل عظمت مقام طرف مقابل ما است، حالا خداوند و یا غیر خدا. بعضی از افراد هستند که از غیر خدا می‌ترسند، یعنی آن عظمتی را که برای خداوند قائل هستند به غیر خدا نسبت می‌دهند و لذا آن خشیتی را که باید در دل از خداوند داشته باشند از غیر دارند.

      مشکل ما در باب خوف‌های دنیایی این است که مخلص نیستیم. به قول سنایی غزنوی: اگر مخلص شدیم پاک می‌شویم، از خوف سلطان و امیر. پس خوف همراه با تعظیم، انسان را به ذلتی می‌رساند که عین عبودیت و بندگی است. ذلیل‌بودن در مقابل خداوند عین عبودیت و بندگی است. و ذلیل‌بودن در مقابل غیر خدا عین شرک و انحراف از مسیر بندگی است. ﴿إِنَّمَا یَخۡشَى ٱللَّهَ مِنۡ عِبَادِهِ ٱلۡعُلَمَٰٓؤُاْۗ [فاطر: 28]. کسی که عالم شد او است که خشیت، یعنی خوف همراه با تعظیم را در دل نسبت به خداوند دارد. لذا در خلوت و در جلوت در تنهایی و در میان جمع این خشیت، او را کنترل می‌کند تا سنجیده بنگرد، سنجیده بشنود و سنجیده سخن بگوید. و وقتی که این‌چنین ویژگی شخصیتی برای انسان پیدا شد. آن وقت است که محبوب خداوند می‌شود. در رابطه با خوف از عذاب قیامت آمده است: ﴿وَٱلَّذِینَ هُم مِّنۡ عَذَابِ رَبِّهِم مُّشۡفِقُونَ ٢٧ [المعارج:27]. کسانی هستند که نسبت به خداوند مشفق هستند که اشفاق نوعی از خشیت می‌باشد، مانند دانش‌آموزی که با این که درس‌هایش را خوب مطالعه کرده است و مطمئن هم است که بهترین نمره را خواهد گرفت، اما با این حال بازهم نگران است و این کاملاً طبیعی است و مؤمنین هم نسبت به آخرت این‌چنین وضعیتی را دارند، و انسان‌های بزرگ حتماً دردهای بزرگ خواهند داشت و انسان‌های کوچک دردهای کوچک.

      کسی که بدون درد باشد، جهنمی است. منتها درد دین داشتن فضیلت است. غصه‌خوردن برای این که چرا مردم به طرف دین نمی‌آیند فضیلت است.

[29]- کبری: از ماده کبر است. کبر به معنی بزرگی است. معنی آن این است که انسان خودش را از آن وضعیت و شرایطی که هست، بزرگ­تر و زیادتر بداند. به تعبیری که امام مسلم از پیامبر خدا روایت می‌کند، در تعریف کبر: «الکبر بطرالحق وغمط الناس» کبر عبارت است از نپذیرفتن حق و تحقیر مردم. بی‌ارزش به مردم نگاه‌کردن، خود را همیشه از مردم بیشتر و بهتر دانستن. و دو نوع تکبر داریم: یک نوع که بد است و تکبری که خوب است. تکبر خوب مخصوص خداوند است و یکی از اسمای حسنای خداوند متکبر است. تکبر یعنی این که کارهای خوب و افعال حسنه زیاد باشد، یعنی اگر فردی بیشتر از ظرفیت خود کار خوب و اعمال صالح انجام دهد، به او گفته می‌شود متکبر. و چون ما معمولاً چنین خبری را در جامعه‌ی انسانی نداریم. لذا تنها خداوند متکبر واقعی است با معنی مطلوب و پسندیده‌اش. چون هرچه خیر است از جانب خداوند می‌باشد و هیچ شری نیست که از جانب خداوند قابل تصور باشد. اما تکبر بد هم آن است که انسان‌ها هیچ کار خوبی را انجام نداده باشند ولی کارهای خوب را به خودشان نسبت دهند. بارزترین ویژگی خداوند برای خدایی‌کردن همان تکبر است و بارزترین ویژگی بندگان برای بندگی کردن تواضع است. اگر جای تواضع بنده با تکبر خداوند عوض شود، آن وقت است که از انسان فرعون ساخته می‌شود. و ندای: انا ربکم الاعلی سر می‌دهد. بنده هرچه متواضع باشد، بندگی‌اش اصیل‌تر و قوی‌تر است و خداوند هم باید متکبر باشد و اگر متکبر نباشد، نعوذبالله نمی‌تواند خدایی کند، این است که فرمود: ﴿وَلَهُ ٱلۡکِبۡرِیَآءُ فِی ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِۖ [الجاثیه: 37] و در حدیث قدسی داریم که خداوند فرموده است: عزت إزار من و تکبر ردای من است و هرکس بخواهد در یکی از این دو مقوله با من نزاع نماید تا آن‌ها را از من بگیرد، حتماً او را عذاب خواهم کرد.

[30]- عصی: به معنی عصیان‌کردن و از عصا گرفته شده است و عصا همان چوبی است که افراد ناتوان به دست‌شان می‌گیرند اما چرا به این چوب عصا گفته شده است؟ برای این که مانع از افتادن فرد استفاده‌کننده می‌شود. عصیان هم در حقیقت یعنی خروج از طاعت. یعنی عامل منع انسان از طاعت. یعنی نافرمانی؛ و وقتی که انسان اهل نافرمانی شد، دیگر نمی‌تواند اهل طاعت شود.

[31]- یسعی: به حالت رفتن سریع اسب می‌گویند که از دویدن کندتر است. یعنی چیزی بین راه رفتن و دویدن و برای جدیت در انجام کارها نیز کلمه‌ی سعی به کار رفته است، چه در امر خیر و چه در امر شر.

[32]- حشر: حشر به معنی جمع‌کردن چیزهای متفرق و پراکنده است که در مقابلش نشر یعنی پراکنده کردن می‌باشد.

[33]- رب: در این جا به معنی معین است. یعنی فرمانروا.

      اعلی: از ماده‌ی علو است. دو شکل دارد، یکی عَلی، یَعلُوا... عُلوا اگر عَلی- یعلوا- علواً باشد، اسم فاعلش می‌شود، عالی به معنی کسی که برتری مادی دارد. خداوند در قرآن کلمه‌ی عالی را برای فرعون به کار برده است: ﴿مِن فِرۡعَوۡنَۚ إِنَّهُۥ کَانَ عَالِیٗا مِّنَ ٱلۡمُسۡرِفِینَ ٣١ [الدخان: 31] اما اگر عَلی یعلی باشد، مصدرش می‌شود علیاً و اسمش یا صفت مشبهه‌اش می‌شود علی. علی یعنی کسی که علو و برتری معنوی دارد. و موسی علی بود ولی فرعون عالی بود. موسی بلندمرتبه و بزرگوار و فرعون تنها بزرگ بود. و ما نیاز به این داریم که تربیت‌مان در جهتی باشد تا افراد بزرگواری شویم. خیلی از افراد بزرگ جامعه‌ی ما تنها بزرگ هستند، اما بزرگوار نیستند. و در مقابل خیلی از افراد کوچک ما با وجود کوچک بودن‌شان بزرگوار هستند و ما باید کاری کنیم که بزرگان ما بزرگوار شوند و کوچک‌های ما نیز در مسیر بزرگوار شدن گام بردارند. اعلی می‌تواند از هردو مصدر باشد. می‌تواند از علو باشد و می‌تواند از علی باشد. چون در جای دیگر از فرعون با عنوان عالی یاد شده است، پس اعلی هم به معنای علو برمی‌گردد، یعنی خودش را از لحاظ مادی برتر می‌دانست و در حقیقت هم همین طور بود، چون از لحاظ معنوی چیزی نداشت.

[34]- نکال: اسم مصدر است از باب تفعیل مانند سلام که به معنی تسلیم است و نکال به معنی تنکیل. و کلمه‌ی نکال در حقیقت جلوگیری کردن از انجام کاری به وسیله کسی به طوری که قادر بر انجام آن کار نباشد. و بعد در مفهوم کلی به عذابی اطلاق شده که آن‌چنان دست و پای انسان را ببندد که انسان به هیچ طریقی قادر به دفع و دور کردن آن عذاب از خود نباشد.

[35]- برای شما خدایی جز خودم نمی­شناسم.

[36]- عبرت: اسم مصدر است و به معنی اعتبار و از ماده‌ی عبور است و عبور یعنی جابجا شدن چیزی از جایی و رفتنش به جای دیگر. عبرت هم به کلماتی اطلاق می‌شود که وقتی انسان آن‌ها را می‌شنود و یا صحنه‌هایی که انسان می‌بیند در او آن‌چنان تأثیر کند که از عالم ظاهر به عالم باطن منتقل شود، یعنی از پرده‌های ظاهر عبور کند و به درون برسد و تأثیر خودش را بگذارد. وقتی گفته می‌شود فلانی از فلانی عبرت گرفت، یعنی از واقعه (دیدنی یا شنیدنی) آن‌چنان در او تأثیر گذاشت که به اعماق وجودش نفوذ کرد و پرده‌ها را یکی پس از دیگری درنَوَردید و پشت سر گذاشت و به آن جایی که باید برسد رسید. مُعبِر هم از همین ریشه است، یعنی کسی که تعبیر خواب می‌کند، به خاطر این که یک خواب را با مؤلفه‌هایی که دارد برای او بازگو می‌کنند و همه قادر به ایجاد ارتباط میان اجزاء متفرق نیستند. او است که پرده‌ها را یکی پس از دیگری می‌شکافد و به عمق معنا می‌رسد.

[37]- استفهام تقریری است؛ یعنی منکران معاد را به سوی این بکشاند ­تا اقرار و اعتراف نمایند بر این­که آفرینش آسمان از آفرینش آنان، عظیم‌تر است پس چرا باید منکر معاد و حیات دوباره‌ی انسان گردند.

[38]- منظور از آسمان همین آسمان دنیا و مورد مشاهده‌ی ماست اگرچه لفظ سماء اسم جنس است بر بیشتر از یک آسمان هم دلالت دارد.

[39]- سمک: مقابل عمق است و اگر انسان از بالا به چیزی در پایین نگاه کند، عمق آن چیز را می‌بیند و اگر از پایین به بالا نگاه کند، آن چیزی را که چشم انسان درک می‌کند سمک نامند. مثلا: سقف اتاق را سمک گفته‌اند، برای این که مانع از دیدن بالای سقف می‌شود. وقتی در بیرون از اتاق باشیم، سمک ما آسمان می‌شود. پس سمک به معنی ارتفاع و بلندی و سقف معنی شده است. و بیشتر کلماتی که در عربی حرف اول آن‌ها سین و حرف دوم میم باشد، معنی علو و ارتفاع در آن است. مثلاً سمو، سماء و... فسواها: به معنی راست‌کردن و به تعادل رساندن است.

      فسواها: به معنی راست‌کردن و به تعادل رساندن است.

[40]- أغطش: از ماده غطش است و أغطش یعنی تاریک گردانید. و أغطش به کسی گفته می‌شود که روی سیاهی چشمش را پرده‌ای گرفته است، به طوری که بینایی‌اش را ضعیف و نهایتاً از بین برده است. برای بیابان هم صفت غطشی را به کار برده‌اند. برای این که در بیابان هم امکان این هست که انسان راه را گم کند و در تاریکی گام بردارد.

[41]- دحاها: به معنی حرکت دادن چیزی به طوری که غلطان و گردش دورانی شکل داشته باشد. و این هم به نوعی اشاره به کروی‌بودن و یا بیضی شکل‌بودن زمین می‌کند که خداوند زمین را این‌چنین خلق کرده است تا بتواند دارای حرکات وضعی و انتقالی باشد و همچنان که در سوره‌ی نبأ اشارتی رفت این وضعیت باعث ایجاد شب و روز و فصول چهارگانه می‌شود.

[42]- أرسها: از ماده‌ی رسی است و أرسها به معنی محکم گردانید. به کوه‌ها هم در قرآن مُرسی گفته می‌شود، به خاطر این که محکم در جای خود ایستاده‌اند. به لنگر کشتی هم عرب‌ها مُرسی می‌گویند. مُرسی یعنی چیزی که کشتی را محکم می‌کند. در سوره‌ی هود هم آمده: که ترمز و استارت کشتی حضرت نوح بسم الله بوده است ﴿وَقَالَ ٱرۡکَبُواْ فِیهَا بِسۡمِ ٱللَّهِ مَجۡرٜىٰهَا وَمُرۡسَىٰهَآۚ إِنَّ رَبِّی لَغَفُورٞ رَّحِیمٞ ٤١ [هود: 41] که هردو در آن جا مصدر میمی هستند.

[43]- متاع: اسم مفعول است. یعنی وسیله‌ی بهره‌جویی. وسیله‌ی تمتع و استفاده‌کردن.

      انعام: از ماده‌ی نعم است. و اگر به صورت مفرد به کار رود، تنها به معنی شتر است و اگر به صورت جمع در قرآن به کار رفت، شامل همه‌ی چهارپایان می‌شود.

[44]- طامه: از ماده‌ی طم است، یعنی چیزی را فرا گرفت، در بر گرفت، تحت پوشش خود قرار داد، به طوری که هیچ جزئی خارج از شمول و فراگیری آن نبوده و یکی از اسماء قیامت است. سفیان می‌گوید: «طامه» همان ساعتی است که دوزخیان تسلیم «زبانیه» می‌شوند، شاعر گوید:

إنّ بعضالحب یُعمی ویُصّم

 

وکذاک البعض إدهی وأطم

 

[45]- یتذکر: از ماده‌ی ذکر است. به معنی یادآوری و متوجه‌شدن انسان بعد از غفلتی که بر او عارض شده است. غفلت طبیعی است اما ماندن در غفلت نه تنها طبیعی نیست، بلکه بسیار خطرناک است.

[46]- بُرِز: آشکار و نمایان شد.

[47]- مسلم (5076)

[48]- پیامبر ج می­فرماید: «روز قیامت گردنی از آتش بیرون آمده که دارای دو چشم بینا و دو گوش شنوا و زبانی است که با آن نطق می­کند و می­گوید: من امروز بر سه شخص گمارده شده­ام: بر شخص جبار ستمگر و سرکش، بر کسی که در دنیا با الله متعال، خدای دیگری می­خواند و بر صورت­گران.» مسند احمد (8076)، سنن ترمذی (2497)، رک: سلسلة الصحیحة (512)

[49]- آثَرَ: این که انسان چیزی را بر چیز دیگری ترجیح دهد.

[50]- مأوی: اسم مکان است. یعنی مکانِ قرار گرفتن و مستقر گشتن.

[51]- آنچه بیان شد از چشمه‌های روان تا دیدار احباب، همه در قرآن بیان شده است؛ روایت شده هنگامی که بلال در احتضار مرگ بود، از هوش رفت، وقتی بهوش آمد دید که همسرش گریه می‌کند، بلال به ایشان گفت: گریه نکن فردا دوستانم، یعنی محمد و یارانش را دیدار خواهم کرد.

[52]- حاکم: 2/513، طبری: 36314 کشاف: 1266.

[53]- اسم استفهام و منظور انکار توأم با تعجب است که مشرکان بر رسول خدا اصرار می‌کردند که موعد و هنگامه‌ی قیامت را به آنان بگوید.

[54]- منتها: یعنی نهایت و پایان هرچیزی؛ از ماده‌ی نهی است و نهی از ریشه‌ی نُهیه یعنی قوه‌ای که انسان را از انجام کارهای بد باز می‌دارد. در قرآن جمعش به کار رفته است. نهی در سوره‌ی طه داریم: ﴿کُلُواْ وَٱرۡعَوۡاْ أَنۡعَٰمَکُمۡۚ إِنَّ فِی ذَٰلِکَ لَأٓیَٰتٖ لِّأُوْلِی ٱلنُّهَىٰ ٥٤ [طه: 54]. اولی النهی یعنی صاحبان قوه‌ی ناهیه. یا قوه‌ی باز دارنده و به تعبیری همان قوه‌ی عقل و تفکر.

[55]- منذَر: از ماده إنذار است. به معنی ترسانیدن کسی از وضعیتی که بعداً به آن دچار خواهد شد. در قرآن إنذار را در مقابل تبشیر داریم. و هردو نسبت به آینده هستند، یعنی در رابطه با حوادث و جریاناتی هستند که در آینده وقوع پیدا می‌کنند. و در مقابل این‌ها در ادبیات فارسی دو کلمه دیگر به کار می‌رود که مرادف این‌ها نیستند و اصلاً ارتباطی با آن‌ها ندارند. یکی تشویق است و دیگری تنبیه. درحالی­که این‌ها را نمی‌توان معادل انذار و تبشیر قرار داد. تشویق در ارتباط با گذشته است ولی تبشیر به اعتبار آینده است. و همچنان که انذار به اعتبار آینده است و تنبیه هم به اعتبار گذشته. در قرآن انذار و تبشیر خطاب به کسانی است که دچار غفلت گشته‌اند.

[56]- لم یلبثوا: از ماده‌ی لُبث است به معنی درنگ‌کردن و این درنگ‌کردن مستلزم این است که انسان در جایی مستقر شود و از آن جا تکان نخورد.

      عشیه: به معنی غروب خورشید است.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد