سورهی زخرف آیهی 56-26
(وَإِذْ قَالَ إِبْرَاهِیمُ لِأَبِیهِ وَقَوْمِهِ إِنَّنِی بَرَاء مِّمَّا تَعْبُدُونَ (26) إِلَّا الَّذِی فَطَرَنِی فَإِنَّهُ سَیَهْدِینِ (27) وَجَعَلَهَا کَلِمَةً بَاقِیَةً فِی عَقِبِهِ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ (28) بَلْ مَتَّعْتُ هَؤُلَاء وَآبَاءهُمْ حَتَّى جَاءهُمُ الْحَقُّ وَرَسُولٌ مُّبِینٌ (29) وَلَمَّا جَاءهُمُ الْحَقُّ قَالُوا هَذَا سِحْرٌ وَإِنَّا بِهِ کَافِرُونَ (30) وَقَالُوا لَوْلَا نُزِّلَ هَذَا الْقُرْآنُ عَلَى رَجُلٍ مِّنَ الْقَرْیَتَیْنِ عَظِیمٍ (31) أَهُمْ یَقْسِمُونَ رَحْمَةَ رَبِّکَ نَحْنُ قَسَمْنَا بَیْنَهُم مَّعِیشَتَهُمْ فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَرَفَعْنَا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجَاتٍ لِیَتَّخِذَ بَعْضُهُم بَعْضاً سُخْرِیّاً وَرَحْمَتُ رَبِّکَ خَیْرٌ مِّمَّا یَجْمَعُونَ (32) وَلَوْلَا أَن یَکُونَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً لَجَعَلْنَا لِمَن یَکْفُرُ بِالرَّحْمَنِ لِبُیُوتِهِمْ سُقُفاً مِّن فَضَّةٍ وَمَعَارِجَ عَلَیْهَا یَظْهَرُونَ (33) وَلِبُیُوتِهِمْ أَبْوَاباً وَسُرُراً عَلَیْهَا یَتَّکِؤُونَ (34) وَزُخْرُفاً وَإِن کُلُّ ذَلِکَ لَمَّا مَتَاعُ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَالْآخِرَةُ عِندَ رَبِّکَ لِلْمُتَّقِینَ (35) وَمَن یَعْشُ عَن ذِکْرِ الرَّحْمَنِ نُقَیِّضْ لَهُ شَیْطَاناً فَهُوَ لَهُ قَرِینٌ (36) وَإِنَّهُمْ لَیَصُدُّونَهُمْ عَنِ السَّبِیلِ وَیَحْسَبُونَ أَنَّهُم مُّهْتَدُونَ (37) حَتَّى إِذَا جَاءنَا قَالَ یَا لَیْتَ بَیْنِی وَبَیْنَکَ بُعْدَ الْمَشْرِقَیْنِ فَبِئْسَ الْقَرِینُ (38) وَلَن یَنفَعَکُمُ الْیَوْمَ إِذ ظَّلَمْتُمْ أَنَّکُمْ فِی الْعَذَابِ مُشْتَرِکُونَ (39) أَفَأَنتَ تُسْمِعُ الصُّمَّ أَوْ تَهْدِی الْعُمْیَ وَمَن کَانَ فِی ضَلَالٍ مُّبِینٍ (40) فَإِمَّا نَذْهَبَنَّ بِکَ فَإِنَّا مِنْهُم مُّنتَقِمُونَ (41) أَوْ نُرِیَنَّکَ الَّذِی وَعَدْنَاهُمْ فَإِنَّا عَلَیْهِم مُّقْتَدِرُونَ (42) فَاسْتَمْسِکْ بِالَّذِی أُوحِیَ إِلَیْکَ إِنَّکَ عَلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِیمٍ (43) وَإِنَّهُ لَذِکْرٌ لَّکَ وَلِقَوْمِکَ وَسَوْفَ تُسْأَلُونَ (44) وَاسْأَلْ مَنْ أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِکَ مِن رُّسُلِنَا أَجَعَلْنَا مِن دُونِ الرَّحْمَنِ آلِهَةً یُعْبَدُونَ (45) وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا مُوسَى بِآیَاتِنَا إِلَى فِرْعَوْنَ وَمَلَئِهِ فَقَالَ إِنِّی رَسُولُ رَبِّ الْعَالَمِینَ (46) فَلَمَّا جَاءهُم بِآیَاتِنَا إِذَا هُم مِّنْهَا یَضْحَکُونَ (47) وَمَا نُرِیهِم مِّنْ آیَةٍ إِلَّا هِیَ أَکْبَرُ مِنْ أُخْتِهَا وَأَخَذْنَاهُم بِالْعَذَابِ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ (48) وَقَالُوا یَا أَیُّهَا السَّاحِرُ ادْعُ لَنَا رَبَّکَ بِمَا عَهِدَ عِندَکَ إِنَّنَا لَمُهْتَدُونَ (49) فَلَمَّا کَشَفْنَا عَنْهُمُ الْعَذَابَ إِذَا هُمْ یَنکُثُونَ (50) وَنَادَى فِرْعَوْنُ فِی قَوْمِهِ قَالَ یَا قَوْمِ أَلَیْسَ لِی مُلْکُ مِصْرَ وَهَذِهِ الْأَنْهَارُ تَجْرِی مِن تَحْتِی أَفَلَا تُبْصِرُونَ (51) أَمْ أَنَا خَیْرٌ مِّنْ هَذَا الَّذِی هُوَ مَهِینٌ وَلَا یَکَادُ یُبِینُ (52) فَلَوْلَا أُلْقِیَ عَلَیْهِ أَسْوِرَةٌ مِّن ذَهَبٍ أَوْ جَاء مَعَهُ الْمَلَائِکَةُ مُقْتَرِنِینَ (53) فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطَاعُوهُ إِنَّهُمْ کَانُوا قَوْماً فَاسِقِینَ (54) فَلَمَّا آسَفُونَا انتَقَمْنَا مِنْهُمْ فَأَغْرَقْنَاهُمْ أَجْمَعِینَ (55) فَجَعَلْنَاهُمْ سَلَفاً وَمَثَلاً لِلْآخِرِینَ (56).
قریشیان میگفتند: ما از نژاد ابراهیم علیه السلام هستیم. این درست است. و میگفتند: ما بر آئین ابراهیم علیه السلام هستیم. ولی این نادرست است. چه ابراهیم توحید و یگانهپرستی را نیرومند و روشن اعلان داشته است، بهگونهای که گنگی و پیچیدگی در آن نیست. ابراهیم به خاطر توحید و یگانگی به ترک پدرش و قوم خودگفت وقتیکه در معرض کشتن و سوخش قرارگرفت. شریعت او بر توحید و یگانهپرستی استوار بود، و فرزندان خویش را به توحید و یگانهپرستی سفارش کرد. اصلا هیچ گونه شک و شبههای از شرک در توحید و یگانهپرستی او وجود نداشته است، و شرک سایهای بر آن نیفکنده است و خطی بدان نینداخته است.
در این مرحله از سوره، قرآن قریشیان را بدین حقیقت تاریخی برمیگرداند، تا ادعائی راکه دارند درآئینهی آن بنگرند و عرضه دارند . . . سپس اعتراض ایشان از رسالت ییغمبر صلی الله علیه و سلم را مطرح مینماید و سخن آنان را نقل میکند:
(لَوْلَا نُزِّلَ هَذَا الْقُرْآنُ عَلَى رَجُلٍ مِّنَ الْقَرْیَتَیْنِ عَظِیمٍ (31).
چرا این قرآن بر مرد بزرگواری از یکی از دو شهر (مکه و طائف) فرو فرستاده نشده است؟!. (زخرف/31)
این گفته را نقد میکند، و اشتباهی را بیان میداردکه در آن است برابر ارزشها و معیارهای اصیلیکه خداوند زندگی را بر بنیاد آن برقرار و استوار داشته است، و برابر ارزشها و معیارهای نادرستی که به ذهنشان میرسد و ایشان را از حق و هدایت بازمیدارد . . . به دنبال بیان حقیقت در این مساله، آنان را از عاقبت رویگردانان از یاد خدا مطلع میگرداند، بعد از آنکه ایشان را بر علت این کوری وکوردلی ناشی از وسوسهی اهریمن مطلع میسازد . . . در پایان این درس به پیغمبر صلی الله علیه و سلم رو میکند و او را دلداری میدهد و نوازش میکند. در برابر رویگردانی قریشیان و کوری و کوردلی ایشان. بدو دلداری میدهد که او نمیتواند کوران و کوردلان را هدایت بخشد وکران و ناشنوایان را شنواگرداند. آنان جزای خود را خواهند دید، چه او انتقام خدا از ایشان را ببیند، یا انتقام را خدا به تاخیر اندازد و او آن را نبیند. پیغمبر صلی الله علیه و سلم را رهنمون و رهنمود میکند به اینکه به چیزی چنگ بزند و متوسل شود که بدو و حی گردیده است. چه آن چیز حق است، حقیکه همهی پیغمبران آن را با خود به ارمغان آوردهاند. چه جملگی پیغمبران توحید و یگانهپرستی را با خود آوردهاند:
(وَاسْأَلْ مَنْ أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِکَ مِن رُّسُلِنَا أَجَعَلْنَا مِن دُونِ الرَّحْمَنِ آلِهَةً یُعْبَدُونَ (45).
از (پیروان راستین) انبیای پیشین ما بپرس که آیا ما معبودهائی بجز خدا را برای پرستش شدن پدیدار کردهایم؟.(زخرف/45)
آنگاه حلقهای از داستان موسی علیه السلام را نشان میدهد، حلقهایکه این رخداد عربها با پیغمبرشان را پیش چشم میدارد. انگار این حلقه، نسخه مکرری است و همان اعتراضهائی را در بر دارد که آنان اظهار میدارند، و همان ارزشها و معیارهائی را بیان میداردکه فرعون و درباریانش بدانها افتخار میکردند و میبالیدند، و هم اینک مشرکان بدانها افتخار میکنند و میبالند . . .
*
(و اِذْ قَالَ إِبْرَاهِیمُ لِأَبِیهِ وَقَوْمِهِ إِنَّنِی بَرَاء مِّمَّا تَعْبُدُونَ (26) إِلَّا الَّذِی فَطَرَنِی فَإِنَّهُ سَیَهْدِینِ (27) وَجَعَلَهَا کَلِمَةً بَاقِیَةً فِی عَقِبِهِ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ (28) .
ای پیغمبر! برای تکذیبکنندگان معاصر بیان کن گوشهای از داستان ابراهیم را). وقتی ابراهیم به پدر و قوم خود گفت: من از معبودهائی که میپرستید بیزارم. دعوت توحید و یگانهپرستیای که آنان انکارش میکنند دعوت پدرشان ابراهیم است. دعوتی است که آن را به پـدرش و قومش رسانده است، و با آن با عقیدهی باطلشان مخالفتکرده است و رویاروی ایستاده است. ابراهیم به دنبال عبادت ارثی ایشان راه نیفتاد، و بدان عقیده نگروید، بدان خاطرکه پدرش را و قومش را بر آن یافته است. بلکه با ایشان سازش هم نکرد و بیزاری کلی خود را از عقیدهی ایشان اعلان داشت با سخنان آشکـار و صریحی که قرآن کریم آن را چنین حکایت می کند:
( إِنَّنِی بَرَاء مِّمَّا تَعْبُدُونَ (26) إِلَّا الَّذِی فَطَرَنِی فَإِنَّهُ سَیَهْدِینِ(27) .
من از معبودهاتی که میپرستید بیزارم، بجر آ ن معبودی که مرا آفریده است. (او را خواهم پرستید چرا که او مرا (به راه حق) رهنمود خواهد کرد.
از سخن ابراهیم علیه السلام و بیزاری جستن او از هرآنچه میپرستند بجز آن کسی که او را از نیستی به هستی آورده است و او را وجود بخشیده است، چنین پدیدار و جلوه گر می آید که آنان به هیچ وجه خدا را انکار نمیکردند. بلکه آنان برای خدا شریک و انباز قرار میدادند و چیزهای دیـگری را همراه با او پرستش میکردند. ابراهیم از همه چیزهائی که میپرستیدند بیزاری جسته است، و خدا را مستثنی نموده است، و خدا را با صفتی ستوده است که پیش از هر چیز او را سزاوار پرستش میکند. آن صفت این است که خدا او را از نیستی به هستی آورده است. او را آفریده است و وجود بخشیده است. چون خدا آفریننده و پدید آورنده است او سزاوار پرستش است. یقین و اطمینان دارد که پروردگـارش او را هدایت میبخشد و رهنمود و رهنمون میفرماید، به دلیل این که خدا او را از نیستی به هستی آورده است. او را هستی بخشیده است تا وی را هدایت دهد و رهنمونش گرداند. خدا از هرکس دیگـری بهتر میداند که چگـونه او را هدایت میدهد و رهنمون می گرداند .
ابراهیم سخنی را می گـوید کـه زندگی با آن پابرجا و برجا می گـردد، و آن سخن توحید و یگانهپرستی است، سخنی که هستی بر آن گـواهی میدهد:
(وَجَعَلَهَا کَلِمَةً بَاقِیَةً فِی عَقِبِهِ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ (28).
ابراهیم توحید را به عنوان شعار یکتاپرستی در میان قوم خود باقی گذاشت، تا این که ایشان (بدان ایمان آورده و) بر گردند
ابراهیم علیه السلام بیشترین بهره را در استقرار این سخن در زمین، و در ابلاغ آن به نسلهای بعد از خود، توسط فرزندان و بازماندگان دارد. از میان فرزندان او پیغمبرانی بودهاند و چنینگفتهای را به دیگران رساندهاند. از میان آنان سه نفر از جملهی پیغمبران اولوالعزم بودهاند، و آنان عبارتند از: موسی و عیسی و محمّد خاتمالانبیاء - علیهم صلوات الله و سلامه -و امروز بعد از دهها قرن در زمین بیش از هزار میلیون از پیروان آئینهای بزرگ وجود دارند و معتقد به سخن توحید و یگانهپرستی پدرشان ابراهیم هستند، ابراهیمی که این سخن را در میان قوم خود باقیگذاشته است. از میان ایشان هرکسکه میخواهد از این سخن توحید و یگانهپرستی دور بیفتد وگمراه بشود، بگذار دور بیفتد وگمراه بشود. ولی این سخن باقی و ماندگار است و هدر نمیرود و ضائع نمیشود. ثابت و استوار است و تزلزل ندارد. روشن و آشکار است باطل آمیزهی آن نمیگردد:
(لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ).
تا این که ایشان (بدان ایمان آورده و) برگردند.
به سوی کسی برگردندکه ایشان را آفریده است. او را بشناسند و بپرستند. به سوی حق یگانه و یکتا برگردند و آن را درک و فهم کنند و ملازم آستانهاشگردند. انسانها پیش از ابراهیم سخن توحید و یگانهپرستی را شناختهاند و با آن آشنا بودهاند. امّا این سخن در زمین ماندگار و مستقر نگردیده است مگر بعد از ابراهیم. انسانها سخن توحید و یگانهپرستی را از زبان نوح و هـود و صالح و چـه بسا ادریس شنیدهاند و آن را شناختهاند. البته سخن توحید و یگانهپرستی را از زبان پیغمبران دیگری هم شنیدهاند و درک و فهم کردهاند، ولی فرزندان و بازماندگانی از ایشان برجای نماندهاند تا بر این سخن ماندگار شوند، و با آن زندگیکنند، و برای آن زندگیکنند. وقتیکه انسانها سخن توحید و یگانهپرستی را از زبان ابراهیم شنیدهاند و با آن آشنا گردیدهاند، این سخن در میان زادگان و بازماندگانش پیامـی ماندگار و برقرار ماند، و بعد از او پیغمــبرانی پیاپی و ناگسیخته مبعوث گردیدند و به میان مردمان روانه شدند. تا آنگاه که واپسین فرزندش که از نژاد اسماعیل بود، و از هــهکس به ابراهیم شباهت بیشتری داشت، پای به جهان گذاشت و مبعوث گردید. [1] این فرزند، محمد صلی الله علیه و سلم خاتمالانبیاء بود. او سخن توحید و یگانه پـرستی را در شکل واپسین وکامل و شامل خود بیان فرمود، سخن توحید و یگانهپرستیایکه سراسر زندگـی را به شکلی درمیآورد که پیرامون آن بچرخد و دور بزند، و آن را در همهی تلاشها و فعالیتها و در همه اندیشهها و تصورهای انسان موثر میسازد.
این داستان توحید و یگانهپرستی است از روزگار پـدرشان ابراهیم که خود را بدو منسوب میدانند. این هم سـخن توحید و یگانهپرستیای استکه ابراهیم آن را در میان فرزندان و بازماندگان خود باقیگذاشت و ماندگارکرد. این هم سخن توحید و یگانهپـرستی است که از زبان یکی از فرزندان ابراهیم بدین نسل میرسد. آیا چگونه پذیرهی توحید و یگانهپـرستی میروند کسانی که خویشتن را به ابراهیم، و به آئین ابراهیم منسوب میدانند؟
روزگاران زیادی بر ایشان گذشت. خداوند نسلی بعد از نسلی از ایشان را پدیدار و از زندگی و نعمتهایشان برخوردار کرد. تا آنگاه که زمان زندگانیشان به درازا کشید، و آئین ابراهیم را فراموشکردند، و سخن توحید و یگانهپرستی در میانشان غریب و عجیب جلوهگر آمد. از بازآورندهی سخن توحید و یگانهپرستی بدترین استقبال را انجام دادند، و رسالت آسمانی را با مقیاسها و معیارهای زمینی سنجیدند و ارزیابیکردند. این بود شاهین هرگونه ترازوئی در دستشان خلل پذیرفت و بالا و پائین افتاد:
بَلْ مَتَّعْتُ هَؤُلَاء وَآبَاءهُمْ حَتَّى جَاءهُمُ الْحَقُّ وَرَسُولٌ مُّبِینٌ (29) وَلَمَّا جَاءهُمُ الْحَقُّ قَالُوا هَذَا سِحْرٌ وَإِنَّا بِهِ کَافِرُونَ (30) وَقَالُوا لَوْلَا نُزِّلَ هَذَا الْقُرْآنُ عَلَى رَجُلٍ مِّنَ الْقَرْیَتَیْنِ عَظِیمٍ (31) أَهُمْ یَقْسِمُونَ رَحْمَةَ رَبِّکَ نَحْنُ قَسَمْنَا بَیْنَهُم مَّعِیشَتَهُمْ فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَرَفَعْنَا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجَاتٍ لِیَتَّخِذَ بَعْضُهُم بَعْضاً سُخْرِیّاً وَرَحْمَتُ رَبِّکَ خَیْرٌ مِّمَّا یَجْمَعُونَ (32) وَلَوْلَا أَن یَکُونَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً لَجَعَلْنَا لِمَن یَکْفُرُ بِالرَّحْمَنِ لِبُیُوتِهِمْ سُقُفاً مِّن فَضَّةٍ وَمَعَارِجَ عَلَیْهَا یَظْهَرُونَ (33) وَلِبُیُوتِهِمْ أَبْوَاباً وَسُرُراً عَلَیْهَا یَتَّکِؤُونَ (34) وَزُخْرُفاً وَإِن کُلُّ ذَلِکَ لَمَّا مَتَاعُ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَالْآخِرَةُ عِندَ رَبِّکَ لِلْمُتَّقِینَ (35)
(مشرکان امید ابراهیم را برآورده نکردند و برنامهاش را پیاده ننمودند و من هم در عقوبت ایشان عجلهای نکردم) بلکه من اینان و پدرانشـان را از مواهب دنیا بهرهمند ساختم تا (قرآن فراخوانندهی مردمان به) حق (و حقیقت)، و پیغمبر روشنگری به نزدشان آمد. هنگامی که قرآن به پیش ایشان آمد، گفتند: این جادو است وما بدان باورنداریم. گفتند: چرا این قرآن برمرد بزرگواری از یکی از دو شهر (مکه و طائف) فرو فرستاده نشده است؟! آیا آنان رحمت پروردگار تو را تقسیم میکنند (و کلید رسالت را به هرکس که بخواهند میسپارند؟). این مائیم که معیشت آنان را در زندگی دنیا میانشان تقسیم کردهایم، و برخی را بر برخی دیگر برتریهائی دادهایم، تا بعضی از آنان بعضی دیگر را به کار گیرند (و به یکدیگر خدمت کنند). و رحمت پروردگارت از تمام آنچه جمعآوری میکنند بهتر است (که نبوت است و نبوت از همهی مقامات برتر است). اگر (بهرهمند شدن کفار از انواع مواهب مادی) سبب نمیشد که همهی مردم (تمایل به کفر پیدا کنند و در گمراهی) ملت واحدی گردند، ما برای کسانی که به خداوند مهربان باور نمیداشتند خانههائی با سقفهائی از نقره فراهم میآوردیم، و برای آنان پلهها و نردبانهای سیمین ترتیب میدادیم که از آنها بالا روند. (چرا که نعمت چند روزهی حیات بیارزش است و در مقابل نعمت جاویدان آخرت چیزی به حساب نمیآید). و برای خانههایشان درهائی فراهم میآوردیم، و تختهائی نقرهای که بر آنها تکیه میزنند و میلمند ترتیب میدادیم، و زر و زیور و انواع وسائل تجمّلی و زینتآلات بدیشان میدادیم. امّا همهی اینها متاع زندگی این جهانی است، و آخرت در پیشگاه پروردگارت برای پرهیزگاران آماده است (و نعمت سرای جاویدان که از آن خداپرستان است، با نعمت جهان گذران قابل مقایسه نیست) .
روند قرآنی از سخنگفتن در باره ابراهیم میپردازد، و به مردمان حاضر رو میکند:
(بَلْ مَتَّعْتُ هَؤُلَاء وَآبَاءهُمْ حَتَّى جَاءهُمُ الْحَقُّ وَرَسُولٌ مُّبِینٌ (29) .
بلکه من اینان و پدرانشان را از مواهب دنیا بـهرهمند سـاختم تا (قرآن فراخوانندهی مردمان بـه) حق (و حقیقت)، و پیغمبر روشنگری به نزدشان آمد.
انگار با این دست برداشتن از ابراهیم، میگوید: بگذار سخن از ابراهیم را رها سازیم، چراکه ایشان با ابراهیم پیوند و مناسبتی ندارند. بگذار به کار و بار اینان بپردازیم. اینان که کار و بارشان با کار و بار ابراهیم نمــیخواند . . . برای اینان و برای پدران و نیاکانشان پیش از اینان،کالا و متاع آماده کردیم و نعـمت و قدرت بدیشان دادیم، و عمرشان را به طول کشاندیم، تا بدان گاهکه حق و حقیقت در این قرآن به پیش ایشان آمد و به دستشان رسید، و پیغمبر روشنگری به میانشان آمد، و این حق و حقیقت را آشکارا و روشن بدیشان عرضه فرمود:
(وَلَمَّا جَاءهُمُ الْحَقُّ قَالُوا هَذَا سِحْرٌ وَإِنَّا بِهِ کَافِرُونَ (30) .
هنگامی که قرآن به پیش ایشان آمد، گفتند: این جادو است، وما بدان باور نداریم. . . حق با سحر نمیآمیزد. این مساله پیدا و هویدا است. این ادعاء باطلی استکه دارند و بر زبان میرانند. آنان نخستینکسانی بودهاندکه بطلان آن را میشناختند. سران و بزرگان قریش کسانی نبودهاند که حقـانیت قرآن از دیدشان پنهان و نهان شود. ولیکن آنان عامّهی مردمان دنبالهرو خود را گول میزدند، و میگفتند: قرآن سحر است. کفر و عدم پذیرش خود را در حق قرآن برای تاکید مساله اعلان میداشتند، و میگفتند:
(وَإِنَّا بِهِ کَافِرُونَ).
و ما بدان باور نداریم.
تا با این سخن خود به دل عامّهی مردمان بیندازندکه ایشان بدانچه میگویند یقین و اطمینان دارند، و عامّهی مردمان را از راه الهام و پیام و منقادکردن و رام نمودن، به دنبال خود روان سازند. این همکار و بار سران و بزرگان در میان هر قومی است. عامّهی مردمان را گول میزنند، از ترس اینکه نکند از تحت سلطه و قدرتشان بگریزند، و به سوی سخن توحید و یگانهپرستی راه پیداکنند و هدایت یابند، سخن توحید و یگانهپرستیای که بزرگ و سترگی سقوط میکند، و جز خداوند بزرگ و والامقام پرستیده نمیگردد، و جز از خداوند بزرگ و والامقام بیم و هراسی نمیشود. آنگاه قرآن نقل میکندکه آنان معیارها و ارزشها را به هم میآمیزند، و بر انتـخاب خدا اعتراض میگیرند، و گزینش محمّد صلی الله علیه و سلم را توسط خدا برای حمل حق و نور برایشان نمیپذیرند:
(وَقَالُوا لَوْلَا نُزِّلَ هَذَا الْقُرْآنُ عَلَى رَجُلٍ مِّنَ الْقَرْیَتَیْنِ عَظِیمٍ (31).
گفتند: چرا این قرآن بر مرد بزرگواری از یکی از دو شهر (مکه و طائف) فرو فرستاده نشده است؟!.
مرادشان از دو شهر، مکه و طائف است. پیغمبر خدا صلی الله علیه و سلم از خاندانهای بزرگ قریش، و از نجبای بنیهاشم بود. بنیهاشم نیز از سران عرب بودند. همچنین شخص پیغمبر صلی الله علیه و سلم پیش از بعثت در محیط خود با داشتن اخلاق والا معروف و مشهور بود. ولیکن او رئیس قبیلهای یا رئیس عشیرهای نبود، در محیطی که همچون معیارها و ارزشهای قبیله گری مایهی افتخار بشمار میآمد. این چیزی استکه افراد معترض با سخنانشان بدان اشاره میکنند:
(لَوْلَا نُزِّلَ هَذَا الْقُرْآنُ عَلَى رَجُلٍ مِّنَ الْقَرْیَتَیْنِ عَظِیمٍ (31).
چرااین قرآن برمرد بزرگواری ازیکی ازدو شهر(مکه و طائف) فرو فرستاده نشده است؟!.
خدا میداند رسالت خود راکجا و به چهکسی میسپارد. خداوندکسی را برای رسالت خود برگزیده استکه میداند او شایستهی آن است. چهبسا یزدان سبحان نخواسته است برای این رسالت سندی خارج از سرشت آن، و نیروئی خارج از حقیقت آن را بیاورد. این است مردی را انتخاب فرموده است که امتیاز بزرگ او اخلاق است . . . اخلاق نیز جزو سرشت این دعوت است . . . و نشانهی برجسته او اخلاص و از خودگذشت است . . . اخلاص و از خود گذشتگی هم جزو این دعوت است . . . خداوند برای این رسالت شخصی را برنگزیده استکه رئیس قبیلهای، یا رئیس عشیرهای، یا صاحب جاه و جلالی، و یا صاحب دارائی و ثروتی باشد. تا هیچ معیار و ارزشی از معیارها و ارزشهای این زمین با این دعوت فرو فرستاده از آسمان نیامیزد. و تا اینکه این دعوت با زیب و زینتی از زیب و زینتهای این زمین خود را نیاراید، زیب و زینتیکه اصلا جزو حقیقت این دعوت نمیباشد. و تا اینکه هیچ موثری همراه این دعـوت نگرددکه خارج از ذات وارستهی خودش باشد. و تا اینکه آزمندی بدین دعوت درنیاید، و پاکدامنی از این دعوت خودداری ننماید. این بود مردمانی کهکالاهای زمینی بر ایشان غالب آمده بود، وکسانیکه سرشت این دعوت آسمانی را درک و فهم نکرده بودند، این چنین اعتراضی را داشتند:
( لَوْلَا نُزِّلَ هَذَا الْقُرْآنُ عَلَى رَجُلٍ مِّنَ الْقَرْیَتَیْنِ عَظِیمٍ (31).
چرا این قرآن بر مرد بزرگواری از یکی از دو شهر (مکه و طائف) فرو فرستاده نشده است؟!.
قرآن بدیشان پاسخ میدهد، و این اعتراض بر رحمت خدا را زشت میشمارد، رحمتیکه برای آن هرکه از بندگانش را بخواهد برمیگزیند. بر آمیزهی معیارها و ارزشهای زمین با معیارها و ارزشهای آسمان میتازد، و برایشان معیارها و ارزشهائی را روشن میسازدکه آنان بدانها افتخار میکنند و میبالند، و بدیشان میگوید این معیارها و ارزشها چه اندازه صحیح هستند، و درست به وزن و بهائی در ترازوی خدا دارند:
(أَهُمْ یَقْسِمُونَ رَحْمَةَ رَبِّکَ نَحْنُ قَسَمْنَا بَیْنَهُم مَّعِیشَتَهُمْ فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَرَفَعْنَا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجَاتٍ لِیَتَّخِذَ بَعْضُهُم بَعْضاً سُخْرِیّاً وَرَحْمَتُ رَبِّکَ خَیْرٌ مِّمَّا یَجْمَعُونَ (32).
آیا آنان رحمت پروردگار تو را تقسیم میکنند (و کلید رسالت را به هرکس که بخواهند میسپارند؟). این مائیم که معیشت آنان را در زندگی دنیا میانشان تقسیم کردهایم، و برخی را بر برخی دیگر برتریهائی دادهایم، تا بعضی از آنان بعضی دیگر را به کار گیرند (و به یکدیگر خدمت کنند). و رحمت پروردگارت از تمام آنچه جمعآوری میکنند بهتر است (که نبوت است و نبوت از همهی مقامات برتر است) .
رزق و روزی زندگی در این دنیا تابع بـهرههای خدادادی افراد، و شرائط و ظروف زندگی، و روابط اجتماعی و پیوندهای جامعه است. نسبتهای تقسیم ارزاق در میان افراد و در بین جامعهها، طبق همهی آن عوامل، اختلاف پیدا میکند. از محیطی تا محیطی فرق خواهد داشت، و از زمانی تا زمانی جدائی حاصل میکند، و از جامعهای تا جامعهی دیگری مختلف و دگرگون خواهد شد، برابر مقررات و ارتباطات و شرائط و ظروفیکه آن جامعه خواهد داشت. ولی شکل ماندگار و برقرار در رزق و روزی، آن شکلیکه هرگز تغییر پیدا نمیکند -حتی در جامعههای ساخت پیرو مکتبهای هدفدار - این استکه تقسیم ارزاق و توزیع کالاها در میان افراد، متفاوت است و یکسان نیست. اسباب و علل تفاوت، میان انواع جامعهها و اقسام نظامها و سیستمها، فرق و جدائی خواهد داشت. ولیکن تفاوت در اندازهها و بهرههای رزق و روزی هـرگز تغییر پیدا نمیکند. هرگز روزی و روزگاری نبوده است - حتی در جامعههای ساخت هدفدار پیرو مکتبها و شیوههای ویژهی تولید و تقسیم - همهی افراد در بهرهمندی از رزق و روزی مساوی و برابر بوده باشند:
(وَرَفَعْنَا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجَاتٍ).
برخی را بر برخی دیگر برتریهائی دادهایم.
فلسفهی این تفاوت و فرقیکه در همهی زمانها، و در تمام محیطها، و در میان تمام جامعهها دیده میشود، این است:
(لِیَتَّخِذَ بَعْضُهُم بَعْضاً سُخْرِیّاً).
تا بعضی از آنان بعضی دیگر را به کار گیرند (و به یکدیگر خدمت کنند) .
تا بعضی از آنان بعضی دیگر را بهکارگیرند . . . و دولاب زندگی تا در جریان است برخی از مردم قطعا برخی دیگر را بهکار گیرند. مسخرکردن و بهکار گرفتن به معنی برتریجوئی و چیره شدن نیست . . . بدین معنیکه طبقهای بر طبقهای والائی و برتری یابد، یا فردی بر فردی والائی و برتری یابد . . . هرگزا هرگز! این معنی سطحی نزدیک به ذهن و سادهای است، و بیانگر معنی فرمودهی جاویدان الهی نیست. هرگز! هرگز! مدلول و مفهوم این فرمودهی الهی، پایدارتر و فراتر از هرگونه تغییرات یا تحولات اوضاعگروههای بشری است، و بسیار بالاتر و والاتر از شرائط و ظروفی است که از میان میرود یا به میان میآید . . . همهی انسانها برخی مسخر بعضی دیگرند. دولاب زندگی همه را با خود میچرخاند و میگرداند و راه میبرد، و برخی را مسخر برخی مینماید در هر وضعی و در هر شرائطی
که باشند. آن کسکه رزق و روزی کمی دارد مسخر آنکسی استکه رزق و روزی زیادی دارد. عکس این هم درست است. چه این یکی مسخر است تا اموال و دارائی راگرد آورد، و خودش از آن بخورد و به آن یکی بخوراند. هر دوتای دارا و نادار یکسان مسخر یکدیگرند. این اختلاف در رزق و روزیکه این را مسخر آن، و آن را مسخر این، در چرخـهی زندگی میگرداند . . .کارگر مسخر مهندس وکافرما است. مهندس مسخرکارگر وکارفرما است. کارفرما مسخر مهندس و همکارگر است . . . همهی آنان نیز مسخر خلافت در زمین هستند با در نظر داشتن تفاوت در بهرههای خدادادی و استعدادهای سرشتی، و در اعمال و ارزاق . . .
گمانم بر این استکه بسیاری از داعیان مکتبهای هدفدار، این آیه را بهانهای برای حمله به اسلام و قوانین و مقررات اجتماعی و اقتصادی آن میسازند. فکر میکنمکه برخی از مسلمانان میایستند و در برابر این نص منگ منگ میکنند. اسلام که معتقد به اختلاف و فـرق اندازهی رزق و روزی است، انگار میخواهند اسلام را از این تهمت تبرئهکنند و بگویند اسلام چنین چیزی را نگفته است. همچنین اسلام که معتقد به اختلاف و فرق اندازهی رزق و روزی است و فلسفهی آن را مسخرکردن این یکی آن دیگـری، و آن دیگری این یکی، ذکر میکند، انگار میخواهند بگویند این تهمت است و اسلام دور از همچون چیزی است! چنین فکر میکنم وقت آن فرارسیده استکه پیروان اسلام، اسلام خود را رویاروی و آشکار در جایگاه والائی مطلق نگاه دارند، نه اینکه اسلام را در جایگاه دفاع از خود در برابر تهمت ناروای ناچیز نگاه دارند! اسلام حقائق جاودانهی مستقر در فطرت این هستی را مقرر و بیان میدارد، حقائقی که ثابت و استوارند بسان ثابت و استوار بودن آسمانها و زمین و قوانین و سنن آسمانها و زمین، قوانین و سننیکه خلل نمیپذیرند و مختل و متزلزل نمیشوند.
سرشت این زندگی بشری بر پایهی تفاوت استوار است، تفاوف دادهها و نعمـتهای افـراد، و تـفاوف درکار و وظیفهایکه هر فردی انجام میدهد، و تفاوت در اندازهی مهارت هرکسی درکاریکه میکند. وجود تفاوت ضروری است برای تنوع نقشهائیکه مردمان برعهده دارند، و خلافت در زمین ادای آن نقشهای متفاوت را می طلبد. اگر همهی مردمان نسخههای تکراری بودند، ممکن نمیگردید زندگی در این زمین بدین شکل و صورت پدیدار و برقرارگردد. وکارهای زیادی باقی میماند، و زندگی لیاقتها و مهارتهائی برای انجام آن کارها پیدا نمیکرد، وکسانی را نمییافت بدانکارها اقدامکنند و دست بیازند. کسیکه زندگی را آفریده است، و خواسته استکه زندگی برجای بماند و پیشرفت پیدا کند، او لیاقتها و مهارتها و استعدادها و آمادگیها را مختلف وگوناگون آفریده است، همانگونه که وظیفهها و نقشها را جوراجور وگوناگون آفریده است . . . و امّا نسبت تفاوت رزق و روزی، از جامعهای تا جامعهی دیگری، و از سیستم و نظامی تا سیستم و نظام دیگری، فرق میکند. ولیکن قاعده و قانون فطری است وهماهنگ با سرشت زندگی است و برای رشد و نمو زندگی ضروری و لازم است. بدین خاطر استکه پیروان مکتبهای ساختگی و زورکی نتوانستهاند میان حقوق کارگر و حقوق مهندس، و میان حقوق سرباز و افسر، مساوات و برابری برقرارکنند، گرچه بسیار تلاشکردهاند قوانین مکتب خود را تحقق بخشند و پیادهکنند. آنان در برابر قانون الهیکه این آیه از قرآن مجید آن را مقررو معین میدارد، شکست خوردهاند و از میدانگریختهاند. این آیه قانون ثابت و استواری از قوانین زندگی را روشن و آشکار مینماید.
اینکار و بار رزق و روزی در این زندگی دنیوی است. در فراسوی آن رحمت یزدان سبحان است:
( وَرَحْمَتُ رَبِّکَ خَیْرٌ مِّمَّا یَجْمَعُونَ (32).
رحمت پروردگارت از تمام آنچه جمعآوری میکنند
بهتر است (که نبوت است و نبوت از همهی مقامات برتر است).
خداوند برای این رحمت هرکه را بخواهد برمیگزیند، از میان کسانیکه میداند آنان شایستگی آن را دارند. این معیارها و ارزشها در پیشگاه خدا بسی ناچیز و ناقابلند. بدین جهت است در آنها بیگناهان و بزهکاران مشترک هستند، و نیکان و بدان به آن دسترسی پیدا میکنند. در صورتیکه خداوند تنها برگزیدگان را به رحمت خود میرساند و نائل میگرداند.
معیارها و ارزشهای این زمین آن اندازه ناچیز و بیارج استکه اگر خدا میخواست آنها را برایکافران فراخ و فراوان میکرد و ایشان را غرق نعمتها مینمود. امّا این امر مردمان را از دین برمـیگرداند، و ایشان را از ایمان به یزدان بازمیدارد:
وَلَوْلَا أَن یَکُونَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً لَجَعَلْنَا لِمَن یَکْفُرُ بِالرَّحْمَنِ لِبُیُوتِهِمْ سُقُفاً مِّن فَضَّةٍ وَمَعَارِجَ عَلَیْهَا یَظْهَرُونَ (33) وَلِبُیُوتِهِمْ أَبْوَاباً وَسُرُراً عَلَیْهَا یَتَّکِؤُونَ (34) وَزُخْرُفاً وَإِن کُلُّ ذَلِکَ لَمَّا مَتَاعُ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَالْآخِرَةُ عِندَ رَبِّکَ لِلْمُتَّقِینَ (35)
اگر (بهرهمند شدن کفار از انواع مواهب مادی) سبب نمیشد که همهی مردم (تمایل به کفر پیدا کنند و در گمراهی) ملت واحدی کردند، ما برای کسانی که به خداوند مهربان باور نمیداشتند خانههائی با سقفهائی از نقره فراهم میآوردیم، و برای آنان پلهها و نردبانهای سیمین ترتیب میدادیم که از آنها بالا روند. (چرا که نعمت چند روزهی حیات بـیارزش است و در مقابل نعمت جاویدان آخرت چیزی به حساب نمیآید). و برای خانههایشان درهائی فراهم میآوردیم، و تختهائی نقرهای که بر آنها تکیه میزنند و میلمند ترتیب میدادیم. و زر و زیور و انواع وسائل تجمّلی و زینتآلات بدیشان میدادیم. امّا همهی اینها متاع زندگی این جهانی است، و آخرت در پیشگاه پروردگارت برای پرهیزگاران آماده است (و نعمت سرای جاویدان که از آن خداپرستان است، با نعمت جـهان گذران قابل مقایسه نیست).
به همین صورت، اگر مردمان از دین برنمیگشتند -خدا هم بهتر میداند ضعف انسانها تا بهکجا است، وکالاها و متاعهای دنیا چهگیرائی و تاثیری در دلهایشان دارد - خدا برای کسانیکه خداوند مهربان و صاحب رحمت فراوان را انکار میکنند و بدو باور ندارند، خانههائی میساختکه سقفهای آنها از نقره، و نردبانهای آنها از طلا میبود. خانههائی با درهای زیاد، وکـاخهائی با تختها و مبلمانهائی برای تکیه زدن، و زینتآلاتی برای آراستن و پیراستن آنها . . . این سخن اشاره دارد به ناچیزی و بیارجی این نقرهها و طلاها و زیورها و کالاها، تا آنجا که رایگان داده میشد به کسانیکه یزدان مهربان را قبول ندارند وکافرند!
(وَإِن کُلُّ ذَلِکَ لَمَّا مَتَاعُ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا).
امّا همه اینها متاع زندگی این جهانی است.
متاع وکالای زوال پذیر است. از میان میرود و از مرز زندگی این دنیا فراتر نمیرود. متاع ناچیز اندکی است و تنها سزاوار زندگی دنیوی است و بس.
(وَالْآخِرَةُ عِندَ رَبِّکَ لِلْمُتَّقِینَ).
آخرت در پیشگاه پروردگارت برای پرهیزگاران آماده است.
اینان با پـرهیزگاری و تقوائیکه دارند، در پیشگاه خدا مکرم و محترمند. خدا برایشان اندوخته میکند چیزی را که ارزشمندتر و ماندگارتر است، و بدیشان میرساند چیزی راکه برجاتر وگرانبهاتر است. آنان را ازکسانی جدا میسازدکه خداوند مهربان را قبول ندارند وکافرند، آن کافرانیکه خدا بدیشان آن متاع بیارزش وکمبهائی را میدهدکه به حیوانات عطاء میفرماید!
کالای زندگی دنیویکه خدا نمونههائی از قبیل دارائی و زر و زیور و لذت بردن آن را ذکـر فرموده است، بسیاری از مردمان را گول میزند. چنین کسانی سخت گول میخورند وقتیکهکالا و متاع دنیا را در دست بزهکاران میبینند، و مشاهده میکنندکه دست نیکان تهی ازکالا و متاع دنیا است، یا اینکه میبینندکه خوبان در تنگدستی یا در سختی و یا درگرفتاری بسر میبرند. خداوند تاثیر این آزمون در دلها و درونهای مردمان را میداند. ولیکن یزدان برایشان پرده از روی ناچیزی و بیارجی این ارزشها و معیارها و پستی و خواری آنها در پیشگاه ایزد سبحان برمیدارد، و همچنین برایشان پرده از نفیس بودن و ارج و بها داشتن چیزی برمیداردکه آن را برای نیکان و پرهیزگاران در پیشگاه خود ذخیرهکرده است و اندوخته است. دل با ایمان، از انتخاب وگزینش یزدان برای خوبان و بدان و نیکوکاران و بزهکاران، مطمئن است و بدان میآساید. آن کسانی که بر انـتخاب وگزینش خدا اعتراض میگیرند، و انتخاب و گزینش مردی برای رسالت را نـمـیپسندند که چیزی ازکالای زندگی دنیوی بدو داده نشده است، و مردمان را با ریاستیکه دارند، و یا با اموالیکه به دست میآورند میسنجند و بها میدهند، آنان در پرتو این آیات، خواری و حقـارت اینکالاها و ناچیزی آنها را در پیشگاه خدا مشاهده میکنند. آنان میبینندکه اینکالاها به بدترین آفریدگان یزدان و مبغوضترین ایشان در پیشگاه یزدان داده میشود. لذا داشتن دارائی دال بر نزدیکی به خدا و خشنودی او نیست، و بر برازندگی وگزینش او دلالت ندارد.
بدینگونه و بدین شیوه، قرآن چیزها را در جایگاه خود قرار میدهد، و پرده از قوانین و سنن خدا در توزیع و تقسیم ارزاق در دنیا و آخرت برمیدارد، و حقیقت معیارها و ارزشها را آنگونهکه در پـیشگاه خدا استوار و برجای هستند نشان میدهد. این امر وقتی صورت میگیرد که قرآن در صدد پاسخ به معترضان بر رسالت محمّد صلی الله علیه و سلم وگزینش او از سوی خدا، وکنار زدن و دور افکندن بزرگان غالب و چیره براوضاع، برمیآید. بدین منوال و بر این روال، قرآن پایههای بنیادین و حقائقکلی را محکم و استوار میدارد، پایهها و حقایقی که متزلزل نمیگردند و تغییر نمیپذیرند، و دگرگونیها و تحولات زندگی، اختلاف قوانین و مقررات،
جوراجوری سیستمها و نظامها، تعدد مکتبها، و تنوع محیطها، در آنها تاثیری ندارد. زندگی قوانین و سننی ثابت و استواری دارد، قوانین و سننیکه زندگی در جولانگاه آنها میگردد و میچرخد، ولیکن از چهارچوب آنها بیرون نمـیرود.کسانیکه ظواهر متغیر، ایشان را از تدبر و تفکر در باره حقائق ثابت و استوار باز میدارد، بدین قانون الهی پی نمیبرند، قانونی که ثابت ماندن و تغییر پذیرفتن در اصل زندگی و در احوال و اوضاع آن را گرد میآورد. آنان گمان میبرند تحولات و تغییرات شامل حقائق اشیاء میگردد بدان سانکه شامل شکلها و صورتهای اشیاء میشود. گمان میبرندکه تحول و دگرگونی مستمر، مانع از آن است که قواعد ثابتی کاری ازکارها داشته باشد. منکر این هستندکه قانون ثابتی جز قانون تحول و دگرگونی مستمر موجود باشد. تنها قانون تحول و دگرگونی است که به ثبات آن ایمان دارند و بس!
امّا ما پیروان عقیدهی اسلامی، در واقعیت زندگی مصداق چیزی را میبینیمکه یزدان سبحان آن را مقرر و بیان میفرماید، و آن اینکه ثبات و تغیر در هر زاویهای از زوایای جهان، و در هر گوشهای ازگوشههای زندگی، لازم و ملزوم و همراه و همگام یکدیگرند. نزدیکترین نمونهی این لازم و ملزوم و همراه و همگام بودن، ثبات تفاوت رزق و روزی میان مردمان، و وجود تغیر و دگرگونی نسبتهای تفاوت واسباب و علل آن در سیستــها و نظامها و جامعهها است . . . این ملازمت و همراهی در غیر این مثال نیز بردوام و برقرار است.[2]
*
بعد از آنکه قرآن ناچیزیکالاها و متاعهای زندگی دنیا، و حقارت و خواری دنیا در پیشگاه خدا را بیان میدارد، و میفرماید چیزیکه ازکالاها و متاعهای زندگی دنیا به بزهکاران داده میشود دال بر بزرگواری و احترام ایشان در پیشگاه یزدان نیست، و اشاره به این نداردکه آنان رستگارند. و بعد از آنکه قرآن بیان میداردکه آخرت برابر حکم پروردگارت متعلق به پرهیزگاران است. دنباله سخن را میگیرد و سرنوشت کسانی را بیان میداردکه همچونکالاها و متاعهائی را به دست میآورند، و از یاد خدا غافل و بیخبرند، و از طاعات و عبادات رویگردانند، طاعات و عباداتی که انسانها را شایستهی رزق و روزی آخرت میسازد، و آخرت برای پرهیزگاران آماده گردیده است:
(وَمَن یَعْشُ عَن ذِکْرِ الرَّحْمَنِ نُقَیِّضْ لَهُ شَیْطَاناً فَهُوَ لَهُ قَرِینٌ (36) وَإِنَّهُمْ لَیَصُدُّونَهُمْ عَنِ السَّبِیلِ وَیَحْسَبُونَ أَنَّهُم مُّهْتَدُونَ (37) حَتَّى إِذَا جَاءنَا قَالَ یَا لَیْتَ بَیْنِی وَبَیْنَکَ بُعْدَ الْمَشْرِقَیْنِ فَبِئْسَ الْقَرِینُ (38) وَلَن یَنفَعَکُمُ الْیَوْمَ إِذ ظَّلَمْتُمْ أَنَّکُمْ فِی الْعَذَابِ مُشْتَرِکُونَ (39).
هرکس از یاد خداغافل و روگردان شود، اهریمنی را مامور او میسازیم، و چنین اهریمنی همواره همدم وی میگردد (و گمراه و سرگشتهاش میسازد). شیاطین این گروه را از راه (خدا) بازمیدارند و (به گونهای گمراهی را در نظرشان میآرایند که) گمان میکنند ایشان هدایت یافتگان حقیقی هستند. تا آنگاه که چنین کسی (همراه با چنان اهریمنی، در قیامت) به پیش ما میآید، رو بدین همنشین نفرتانگیز میکند و نادمانه) میگوید: کاشکی! میان من و تو، به اندازهی مشرق و مغرب فاصله بود! (ای وای من!) چه همدم و همنشین بدی است! هرگز این گفتگوها امروز به حال شما سودی نمیبخشد، چرا که شما ستم کردهاید، و حق این است که همگی در عذاب دوزخ مشترک باشید.
(عشی):کمسو شدن چشم. چشم تنبلی. شبکوری . . . این امور وقتی پیش میآیدکه چشم با نور درخشان و شدیدی رویاروی شود، و چشم نتواند بدان خیرهگردد. یا وقتی این امور پیش میآید که تاری شب درمیرسد و چشم ضعیف در تاریکی نمیتواند اشیاء را تشخیص دهد. گاهی هم این امور براثر بیماری ویژهای به چشم دست میآید. در اینجا کوردلی و گمراهی و رویگردانی از یاد خداوند مهربان، و غفلت دل و درون از وجود خدا، و فراموشکردن اینکه خدا او را زیر نظر دارد و پیوسته او را میپاید، مراد است.
(وَمَن یَعْشُ عَن ذِکْرِ الرَّحْمَنِ نُقَیِّضْ لَهُ شَیْطَاناً فَهُوَ لَهُ قَرِینٌ (36) .
هرکس از یاد خداغافل و روگردان شود، اهریمنی را مامور او میسازیم، و چنین اهریمنی همواره همدم وی میگردد (و گمراه و سرگشتهاش میسازد) .
اراده و مشیت خدا بر این بوده استکه خلقت و آفرینش انسان چنین باشد. و مقتضی این بوده استکه هروقت دل انسان از یاد خدا غافل میشود شیطان بدو راه پیدا میکند، و همدم بدی برای او تـرتیب داده میشود. این همدم بد به وسوسهکردن او میپردازد، و بدی را برایش میآراید. این شرط و جواب شرط در اینجا در آیه، بیانگر این اراده و مشیت کلی ثابتی هستندکه به محض تحقق یافتن سبب، نتیجه تحقق پیدا میکند، بدانگونهکه خدا برابر علم خود مقرر و معین فرموده است.
وظیفهی شیاطین همدم این استکه انسانهای همدم خود را از راه خدا بازدارند، در حالیکه همچون انسانهائی گمان میبرندکه آنان راهیاب و هدایتیافته هستند:
(وَإِنَّهُمْ لَیَصُدُّونَهُمْ عَنِ السَّبِیلِ وَیَحْسَبُونَ أَنَّهُم مُّهْتَدُونَ (37).
شیاطین این گروه را از راه (خدا) بازمیدارند و (بـه گونهای گمراهی را در نظرشان میآرایند که) گمان میکنند ایشان هدایت یافتگان حقیقی هستند.
این بدترینکاری استکه همنشینی با همنشین خود میکند. اینکه او را از راه یگانهی راست و درست بازدارد، سپس او را رها نکند بیدار شود و به خود آید، یاگمراهـی برطرف شود و او از سرگشتگی دست بکشد و برگردد. بدو چنین تفهیمکند و به دلش الهامکندکه او در راه راست و درست حرکت میکند! تا آنگاهکه به سرنوشت دردناک برخورد میکند وگرفتار میآید. تعبیر سخن با فعلهای مضارع:
(لیصدونهم: شیاطین کفار را بازمیدارند) . . .
(یحسبون:گمان میبرند). این را به تصویر میکشدکه چنینکاری برجا و بردوام و مستمر است و به چشمها نشان داده میشود و دیگران آن را مشاهده مینمایند. ولی گمراهانیکه به سوی دام، بیخبر و ناآگاه حرکت میکنند، چنین کاری را نمیبینند.
آنگاه فرجام کار ناگهان درمیرسد، در حالی که آنان سرگردان و حیران و ویلان مـیروند، یقه ایشان را میگیرد:
حَتَّى إِذَا جَاءنَا قَالَ یَا لَیْتَ بَیْنِی وَبَیْنَکَ بُعْدَ الْمَشْرِقَیْنِ فَبِئْسَ الْقَرِینُ (38)
تا آنگاه که چنین کسی (همراه با چنان اهریمنی، در قیامت) به پیش ما میآید، رو بدین همنشین نفرتانگیز میکند و نادمانه) میگوید: کاشکی! میان من و تو به اندازهی مشرق و مغرب فاصله بـود! (ای وای من!) چه همدم و همنشین بدی است!.
بدینگونه ما در یک لحظه از این دنیا به آخرت منتقل میشویم و میرویم. نوار زندگی سرگشته درهم پیچیده میشود. کوران، یعنی آنکسانیکه از یاد خدای مهربان غافل و رویگردان بودند، ناگهان و بدون انتظار به پایان گشت و گذار میرسند. در اینجا هوشیار و بیدار میشوند، بدانگونهکه شخص مست از مستی به در میآید و به خود میآید. چشمانکور و کمسوی خود را بازمیکنند و به اطراف خود خیره میشوند و مینگرند. هریک از آنان به شیطان همنشین و همراه خود نگاه میکند، شیطان هـمنشین و همراه بدی که گمراهی را برایش آراسته است، و بدو ضلالت را هدایت نشان داده استا او را در راه هلاکت و نابودی رهنمود و رهنمونکرده است، و برایش هلاکت را سلامت جلوهگر نموده است! با خشم وکین بدو مینگرد، و با صدای بشکسته از غیظ و غضب میگوید:
(یَا لَیْتَ بَیْنِی وَبَیْنَکَ بُعْدَ الْمَشْرِقَیْنِ).
کاشکی! میان من و تو به اندازهی مشرق و مغرب فاصله می بود!.
کاش به همدیگر نمیرسیدیم و یکدیگر را اصلا نمیدیدیم. آن اندازه از هم دور دور بودیمکه مشرق و مغرب از یکدیگر دورند!
قرآن داستان گفتار همنشین هلاک شده خطاب به همنشین بد را تعقیب میکند و میگوید:
(فَبِئْسَ الْقَرِینُ).
( ای وای من!) چه همدم و همنشین بدی است!
بدانگاه که پرده بر روی همگان فرو هشته میشود، سخن مایوسکننده و خردکنندهی این وآن را مـیشنویم:
(وَلَن یَنفَعَکُمُ الْیَوْمَ إِذ ظَّلَمْتُمْ أَنَّکُمْ فِی الْعَذَابِ مُشْتَرِکُونَ (39) .
هرگز این گفتگوها امروز به حال شما سودی نمیبـخشد، چرا که شما ستم کردهاید، و حق این است که همگی در عذاب دوزخ مشترک باشید.
عذابکامل است. شرکت در عذاب از عذاب نـمیکاهد. شریکان آن را میان خود نـمیتوانند تقسیم بکنند تا بدین وسیله عذاب هریک سبکتر شود و عقابکاهش یابد!
*
بدین هنگام قرآن از اینان منصرف میشود، و ایشان را در صحنهی بد و ناگوارشان به حال خودشان رها میکند، وبه ترک ایشان میگوید تا یکدیگر را سرزنشکنند و به هـمدیگر بد و بیراه بگویند و دشنام دهند. روی سخن را به پیغمبر صلی الله علیه و سلم میکند و او را از این سرنوشت بدیکه دستهای از انسانها بدان رسیدهاند دلداری میدهد، و از اینکه چنینکسانی از او روی میگرداند وبه چیزی ایمان نـمیآورند که با خـود به ارمغانآورده است، او را نوازش مینماید و از او غمـزدائی میکند. او را بر حق و حقیقتی ثابت و استوار میداردکه بدو وحیگردیده است و پیام شده است، همان حق و حقیقتیکه ثابت و استوار است و از قدیم و دیرباز ادامه و استمرار داشته است، در رسالت هر پیغمبری که به میان مردمان روانهگردیده است:
أَفَأَنتَ تُسْمِعُ الصُّمَّ أَوْ تَهْدِی الْعُمْیَ وَمَن کَانَ فِی ضَلَالٍ مُّبِینٍ (40) فَإِمَّا نَذْهَبَنَّ بِکَ فَإِنَّا مِنْهُم مُّنتَقِمُونَ (41) أَوْ نُرِیَنَّکَ الَّذِی وَعَدْنَاهُمْ فَإِنَّا عَلَیْهِم مُّقْتَدِرُونَ (42) فَاسْتَمْسِکْ بِالَّذِی أُوحِیَ إِلَیْکَ إِنَّکَ عَلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِیمٍ (43) وَإِنَّهُ لَذِکْرٌ لَّکَ وَلِقَوْمِکَ وَسَوْفَ تُسْأَلُونَ (44) وَاسْأَلْ مَنْ أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِکَ مِن رُّسُلِنَا أَجَعَلْنَا مِن دُونِ الرَّحْمَنِ آلِهَةً یُعْبَدُونَ (45)
آیا تو میتوانی سـخـن خود را به گوش کران برسانی؟ و یا این که کوران وکسـانی را که درگمراهی آشکاری هستند، رهنمود گردانی؟ هرگاه تو را بمیرانیم و از میان برداریم (و ناظر بر مجازات ایشان نباشی) قطعاً ما از آنان انتقام خواهیم گرفت (و به مجازاتشان خواهیم رساند). یا (اگر زنده بمانی) آنچه را از عذاب بدیشان وعده دادهایم، به تو نشان خواهیم داد. زیرا ما بر آنان مسلط و توانائیم. محکم چنگ بزن بدان چیزی کهبه تو وحی شده است. چرا که تو قطعا بر راه راست قرار داری. و قرآن مایهی بیداری تو و قوم تو است، و از شما (در بارهی این برنامهی الهـی) پـرسیده خواهد شد. از (پیروان راستین) انبیای پیشین ما بپرس که آیا ما معبودهائی بجز خدا را برای پرستش شـدن پدیدار کردهایم؟.
این معنی در قرآن تکرار میگردد برای دلداری و دلجوئی از پیغمبر خدا صلی الله علیه و سلم و برای بیان و توضیح سرشت هدایت و ضلالت، و برگشت دادن آن دو به اراده و مشیت و تدبیر و تقدیر خداوند یگانه، و برای اخراج آن دو از دائرهی وظیفهی پیغمبران -علیهمالصلاه و السلام -و قرار دادن مرزهائیکه میان جولانگاه قدرت محدود بشری، حتی در بالاترین درجهی خودکه درجه نبوت است، و میان جولانگاه قدرت مطلق خداکه آزاد و رها از حدود و ثغور است، فاصله و جدائی بیندازد، و برای تثبیت معنی توحید به صورتی از دقیقترین صورتهای توحید، و در جایگاهی از لطیفترین جایگاههای آن:
(أَفَأَنتَ تُسْمِعُ الصُّمَّ أَوْ تَهْدِی الْعُمْیَ وَمَن کَانَ فِی ضَلَالٍ مُّبِینٍ (40).
آیا تومیتوانی سخن خود را به گوش کران برسانی؟ و یا این که کوران وکسانی را که درگمراهی آشکاری هستند، رهنمود گردانی؟.
آنانکه نهکرند و نهکور، ولیکن بر اثرگمراهی، و سود نبردن از ندای به سوی هدایت، و استفاده نکردن از دلائل هدایت، به کـران وکوران میمانند. وظیفهی پـیغمبر صلی الله علیه و سلم این است بشنواندکسی راکه میشنود، و هدایت دهد کسی راکه میبیند. وقتیکه آنان اندامهای خود را تعطـیل میکنند و بیکاره مینمایند، و سوراخهای ایشان و ارواحشان را میبندند، دیگر پیغمبر صلی الله علیه و سلم نـمـیتواند راهی برای هدایتشان پیداکند و ایشان را رهنمود گرداند. در این صورت ضلالـت و گمراهـی آنان بدو زیانی نمیرساند و درقبال ویلانی و سرگردانی ایشان مسوولیت ندارد. چراکه او وظیفهی خود را انجام داده است، وظیفهای که توانائی آن را دارد. بعد از ادای وظیفهی محدود پیغـمـبر صلی الله علیه و سلم خدا خودش کار را بر عهده میگیرد:
(فَإِمَّا نَذْهَبَنَّ بِکَ فَإِنَّا مِنْهُم مُّنتَقِمُونَ (41) أَوْ نُرِیَنَّکَ الَّذِی وَعَدْنَاهُمْ فَإِنَّا عَلَیْهِم مُّقْتَدِرُونَ (42).
هرگاه تو را بمیرانیم و از میان برداریم (و ناظر بر مجازات ایشان نباشی) قطعاً ما از آنان انتقام خـواهیم گرفت (و به مجازاتشان خواهیم رساند). یا (اگر زنده بمانی) آنچه را از عذاب بدیشان وعده دادهایم، به تو نشان خواهیم داد. زیرا ما بر آنان مسلط و توانائیم. کار از این دو حالت خارج نیست. وقتیکه خدا پیغمبر خـود صلی الله علیه و سلم را بمیراند و از دنیا ببرد، خود خدا عهدهدار انتقام گرفتن از تکذیب کنندگان میشود. اگر هم خدا مقدر فرموده باشد که به زندگی ادامه دهد تا تحقق پیدا کند و پیاده شود آنچه ایشان را از آن میترساند، خدا بر تحقق بخشیدن و پیاده کردن تهدید و بیم توانا است، و آنان نـمیتوانند خدا را عاجز و درمانده کنند. برگشت کار به اراده و مشیت یزدان و قدرت او در هر دو حالت است. خدا صاحب دعوت است، و پیغمبر صلی الله علیه و سلم بجز فرستادهای نیست .
(فَاسْتَمْسِکْ بِالَّذِی أُوحِیَ إِلَیْکَ إِنَّکَ عَلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِیمٍ (43).
محکم چنگ بزن بدان چیزی که به تو وحی شده است. چرا که تو قطعاً بر راه راست قرار داری.
ثابت و استوار بمان و چیزیکه بر آن و درآن هستی، و راه خـود را در پیش بگیر و برو، و بدیشان توجه مکن و اهمیت مدهکه چه کردهاند و چه میکنند. با اطمینان خاطر راه خود را در پیش بگیر و برو.
(إِنَّکَ عَلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِیمٍ (43) .
تو قطعاً بر راه راست قرار داری.
راه راست، تو را بهکژراهه نـمیافکند، و منحرف نمیگردد وکناره نمیرود و پرت و پلا نــمیشود. این عقیده با حقیقت بزرگ جهان پیوند دارد، و با قانون کلی هماهنگ است، قانونیکه هستی بر آن استوار و پایدار میباشد. این عقیده با قانون هسـتی سازگار و همـساز است و از آن نمی گسلد و جدا نمیشود. این عقیده پیرو خود را با آفریدگار این هستی آشنا میگرداند، وکوچ او را با اطمینان خاطر در راستای راهی به پیش میبرد که او را به خدا میرساند. یزدان سبحان پیغمبرخود صلی الله علیه و سلم را با تاکید این حقیقت ثابتقدم میدارد. این حقیقت بعد از پیغمبر صلی الله علیه و سلم هـچنین دعوتکنندگان به سوی یزدان را ثابتقدم و استوار میدارد، هر اندازه هم از گریزندگان از راه، اذیت و آزار و دشمنی و سرکشــی ببینند.
(وَإِنَّهُ لَذِکْرٌ لَّکَ وَلِقَوْمِکَ وَسَوْفَ تُسْأَلُونَ (44).
قرآن مایهی بیداری تو و قوم تو است، و از شما (در بارهی این برنامهی الهی) پرسیده خواهد شد.
نص این آیه در اینجا برداشت یکی از دو معنی را دارد: این قرآن مایهی بیداری تو و قوم تو است. در روز قیامت در باره آن از شما پرسیده میشود. بعد ازتذکر دادن و یادآوری کردن هیچ گونه عذر و بهانه و حجت و دلیلی نمیماند.
یا این قرآن مایهی افتخار و سبب شهرت و آوازهی تو و قوم تو است . . . این امر عملا روی داد و تحقق ییدا کرد.
از پیغمبر خدا صلی الله علیه و سلم بگوئیم. صدها میلیون لب بر او درود و سلام و صلوات میفرستد، و شبانهروز نزدیک به ١٤٠٠ سال است عاشقانه و مشتاقانه نام او را میبرد و یاد او را میکند. و صدها میلیون دل از بردن نام او و عشق او به تکان و تپش درمیافتد، از آن تاریخ دور و دراز تا دامنهی قیامت و آن زمان که خدا زمین و سرنشینان آن را به ارث میبرد.
از قوم پیغمبر صلی الله علیه و سلم بگوئیم. وقتیکه این قرآن برایشان به ارمغان آمد دنیا وجود ایشان را احساس نمیکرد. اگر هم وجود ایشان را احساس میکرد ایشان را در حاشیهی زندگی میدید. قرآن بودکه اجراء بزرگترین نقش را در تاریخ بشریت بدیشان واگذار کرد. قرآن بودکه قوم پیغمبر صلی الله علیه و سلم آن را به دست گرفتند و با آن با دنیا رویاروی گردیدند، و دنیا آنان را شناخت و در دورانیکه به قرآن چنگ زده بودند دنیا فرمانشان راگردن نهاد و از ایشان اطاعتکرد. ولی وقتیکه از قرآن دست برداشتند دنیا وجودشان را انکار کرد و ناآشنایشان قلمداد نمود، و دنیاکوچک و ناچیزشان سپرد، و ایشان را به عقبکاروان انداخت و از زمرهی پسروان قافله کرد، بعد از آن که قافلهسالاران کاروان بودند و همگان بدیشان چشم میدوختند!
مسوولیت بزرگی است و در باره آن از ملتی پرسیده میشودکه خدا آنان را برای آئین خود برگزیده است، و ایشان را انتخابکرده است تا رهبری قافلهی بشریت گریزپا را بر عهدهگیرند. اگر آنان از این امانت شانه خالیکنند، از ایشان پرسیده میشود.
(وَسَوْفَ تُسْأَلُونَ (44).
از شما (در بارهی عمل به قرآن و حکمت در پرتو آن ) پر سیده میشود.
این معنی فراختر و فراگیرتر است. من این معنی را بیشتر میپسندم.
(وَاسْأَلْ مَنْ أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِکَ مِن رُّسُلِنَا أَجَعَلْنَا مِن دُونِ الرَّحْمَنِ آلِهَةً یُعْبَدُونَ (45).
از (پیروان راستین) انبیای پیشین ما بپرس که آیا ما معبودهائی بجز خدا را برای پرستش شدن پدیدار کردهایم؟.
توحید و یگانهپرستی اساس دین یگانهی خدا بوده است و هست، از آن زمانکه نخستین پیغمبر مبعوث و روانه گردیده است. در این صورت اینان که بجز خدا معبودهائی را پرستش مـیکنند سند و تکیهگاهشان چیست؟
قرآن این حقیقت را بدین شکل زیبا و پسندیده بیان میکند . . . این شکل بدینگونه استکه پیغمبر صلی الله علیه و سلم از پیغمبران پیـش از خود در باره این مساله بپرسد:
(أَجَعَلْنَا مِن دُونِ الرَّحْمَنِ آلِهَةً یُعْبَدُونَ (45) .
آیا ما معبودهائی بجز خدا را برای پرستش شدن پدیدار کردهایم؟.
پیرامون این پرسش، سایهروشنهای پاسخ قاطعانهی یکایک پیغمبران است. این شکلگفتار، واقعا شکل زیبا و دلانگیزی است. شیوهی الهام گرانهای است که تاثیر بسیاری در دلها دارد.
فاصلههای زمان و مکان میان پیغمبر صلی الله علیه و سلم و میان پیغمبران پیش از او است. همچنین فاصلههای مرگ و زندگی در میان است، فاصلههائیکه فراختر و دورتر از فاصلههای زمان و مکان است . . . ولیکن همهی این فاصلهها در اینجا در مقابل این حقیقت ثابت و مستمر از میان میروند، حقیقت وحدت و یگانگی رسالتهائی که همه و همه بر توحید و یگانهپرستی متمرکز و استوار بودهاند.
رسالت استکه نمایان و استوار میماند، ولی زمان و مکان و مرگ و زندگی و سائر پدیدههای تغییرپذیر، متلاشی میگردند و از میان میروند. زندهها و مردهها در طول زمان، در رسالت به هم میرسند و یکدیگر را میشناسند و همدیگر را درک و فهم میکنند . . . این سایهروشنهای تعبیر لطیف و ظریف و عجیب و غریب قرآنی است.
باید دانستکه با توجه به جایگاهیکه پیغمبر صلی الله علیه و سلم و برادران انبیاء او در پیشگاه پروردگارشان دارند، چیزی باقی نمیماند که بدین دور و بدان نزدیکگفته شود. بلکه پیوسته آن لحظهی لدنی و پیشگاهی استکه سدها و مانعها در آن نیست و نابود میشود، و حقیقتکلی بدون هرگونه پوشش و پردهای لخت و عریان جلوهگر و نمایان میگردد که حقیقت سراسر هستی و آفریدههای موجود در این هستی است. وحدت متصل جلوهگر و نمایان میگردد، وحدت متصلیکه موانع و عوائق زمان و مکان و شکل و صورت از آن برافتاده است و ورافتاده است. در اینجا استکه پیغمبر صلی الله علیه و سلم میپرسد و پاسخ میشنود، بدون اینکه حاجزی و حجابی در میان باشد. هم بدانگونهکه در شب اسراء و معراج روی داد.
زیبا است در همچون جاهائی زیاد به چیزی توجه نکنیم و ننگریمکه در زندگی خودمان بدان خوی و الفت گرفتهایم. چه این خوی و الفت، قانونکلی و همگانی نیست. وقتیکه ما بهگوشهای از قانون این هستی دسترسی پیدا میکنیم، از این هستی جز برخی از ظواهر آن و بعضی از آثار آن را درک و فهم نمیکنیم. حجابهائی از خود پیکرهی وجودمان، و حـجابهائی از خویهاو عادتهائیکه - پیکرهی وجودمان مترتب میسازیم و بنیاد مینهیم، در میان است. ولی لحظهای که نفس انسان از این موانع و عوائق زدوده شد و پیراست، ملاقات حقیقت مجرد با حقیقت مجرد هر چیز دیگری برای انسان کاری میگردد سادهتر از لمس و تماس اجسامی با اجسامیا
در روند دلداری و دلجوئی خدا از پیغمبر صلی الله علیه و سلم در برابر اعتراضیکه بزرگان قوم بر برگزیده شدن او دارند، و با معیارها و ارزشهای باطل و پوچ، خویشتن را محترم و والا میشمارند، و بهکالاها و متاعهای این دنیا مینازند و میبالند، حلقهای از حلقههای داستان موسی علیه السلام با فرعون و درباریانش به میان میآید. در
این حلقه همان افتخارکردن و بزرگی فروختن فرعون با چیزهائی است که کسانی بدانها میبالند و مینازندکه میگویند:
(لَوْلَا نُزِّلَ هَذَا الْقُرْآنُ عَلَى رَجُلٍ مِّنَ الْقَرْیَتَیْنِ عَظِیمٍ).
چرا این قرآن بر مرد بزرگواری از یکی از دو شهر (مکه و طائف) فرو فرستاده نشده است!.
در این حلقه فرعون به دارائی و ملک و سلطه و قدرتی مینازد و میبالدکه دارد، و با نازش و بالش به خود، و درکمال تکبر و تفاخر میپرسد:
(أَلَیْسَ لِی مُلْکُ مِصْرَ وَهَذِهِ الْأَنْهَارُ تَجْرِی مِن تَحْتِی أَفَلَا تُبْصِرُونَ (51).
آیا حکومت و مملکت مصر، و این رودبارهائی که در زیر (کاخها و قصرهای) من روانند، از آن من نیست؟
مگر (ضعف موسی و شکوه مرا) نمیبینید؟.
فرعون بر موسی -بندهی خدا و پیغمبر او -خود را فراتر میشمارد. موسیکه جاه و جلال زمینی وکالا و متاع دنیوی ندارد:
(أَمْ أَنَا خَیْرٌ مِّنْ هَذَا الَّذِی هُوَ مَهِینٌ وَلَا یَکَادُ یُبِینُ (52) .
اصلا من برترم از این مردی که حقیر و ضعیف (و از خانوادهی پائین و از طبقهی پستی) است و هرگز نمیتواند گویا سخن بگوید و مراد خویش را روشن بیان دارد. پیشنهاد فرعون بسان همان پیشنهادی است که اینان میکنند و میدهند:
(فَلَوْلَا أُلْقِیَ عَلَیْهِ أَسْوِرَةٌ مِّن ذَهَبٍ أَوْ جَاء مَعَهُ الْمَلَائِکَةُ مُقْتَرِنِینَ (53).
(اگر راست میگوید که پیغمبر خدا و دارای مقام والا است) پس چرا دستبندهای زرین بدو داده نشده است (تا دستبندها نشانهی عظمت و ریاست او باشد؟) و یا چرا فرشتگان همراه او نیامدهاند (تا صداقت گفتار و ادعای رسالت او را تایید کنند. و برای پیروزی او بکوشند و بجنگند؟) .
انگار این حلقهی داستان، نسخهی مکرری، یا نواری است که از نو برگشت داده میشود و تکرار میگردد!
آنگاه قرآن بیان میداردکه عامّهی مردمان خوارو پست شده و گول خورده چگونه از فرعون اطاعت میکـند و بدو لبیک میگویند، باوجود اینکه معجزاتی را میبینندکه موســی علیه السلام بدیشان نشان میدهد، و با وجود اینکه به بلاها ومصیبتهائی گرفتار میآیند، و برای برطرفکردن آنها از موسی کمک میخواهند و از او درخواست میکنندکه پـروردگارش را بـه فریاد بطلبد تا بلاو مصیبت را ازایشان بردارد.
آنگاه بیان میشود عاقبتکار چگونه شد بعد از آن که خداوند سبحان به وسیلهی رساندن پیام و تبلیغ حقائق، دلیل و برهان را از دستشانگرفت و عذری برایشان برجای نگذاشت:
(فَلَمَّا آسَفُونَا انتَقَمْنَا مِنْهُمْ فَأَغْرَقْنَاهُمْ أَجْمَعِینَ (55) فَجَعَلْنَاهُمْ سَلَفاً وَمَثَلاً لِلْآخِرِینَ (56) .
هنگامی که ما را (با افراط در فساد و استمرار در طغیان) بر سر خشم آوردند، ازآنان انتقام گرفتیم و به کیفرشان رساندیم و همه را (در رودخانهی دریاگون نیل) غرق کردیم. ما آنان را پیشگامانی (در کفر و زندقه) و پـیشینیانی (برای کفار و فسقه)، و مثالی عـبـرتانگیز و سرگذشتی پـندآمیز برای دیگران ساختهایم.
از لابلای این حلقه، وحدت رسالت، و وحدت برنامه، و وحدت راه، جلوهگر و پدیدار مـیآید. همچنین سرشت بزرگان و سرکشان در کار استقبال ازدعوت حق، و افتخار و تفاخر بهکالاها و متاعهای بیارزش و ناچیز این زمین، و سرشتگروهها و دستههای عامّه مردمانی که بزرگان و سرکشان در طول قرون واعصار ایشان را نمار داشتهاند وسبک شمردهاند، پیدا و هویدا میشود.
*
(وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا مُوسَى بِآیَاتِنَا إِلَى فِرْعَوْنَ وَمَلَئِهِ فَقَالَ إِنِّی رَسُولُ رَبِّ الْعَالَمِینَ (46) فَلَمَّا جَاءهُم بِآیَاتِنَا إِذَا هُم مِّنْهَا یَضْحَکُونَ (47).
ما موسی را همراه با معجزات خود (که دال بر حقانیت پیغمبری او بود) به سوی فرعون و درباریانش روانه کردیم. (موسی بدیشان) گفت: من فرستادهی پروردگار جهانیانم. هنگامی که مـعجزات ما را بـدیشان نمود، ناگهان همگی بدانها خندیدند (و موسی و کارهایش را به مسخره گرفتند تا به دیگران بفهمانند که دعوت او ارزش برخورد جدی راندارد و قابل تامل و بررسی نیست) .
قرآن در اینجا حلقهی نخستین ملاقات موسی و فرعون را نشان میدهد، و آن را در اشارهای گلچین به عنوان دیباچهای برای عرضهکردن نقطهی اصلی و مقصود داستان در اینجا بیان می دارد -این اعتراض به اعتراضهای مشرکان عرب و معیارها و ارزشهای ایشان شباهتدارد-قرآن حقیقت رسالت موسی را خلاصه میکند:
(فَقَالَ إِنِّی رَسُولُ رَبِّ الْعَالَمِینَ (46) .
(موسی بدیشـان) گفت: من فرستادهی پروردگار جهانیانم.
این همانحقیقتی استکه هر پیغمبری آن را با خود به ارمغان آورده است وگفته است: من «فرستاده» هستم، وکسیکه او را فرستاده است «پروردگار جهانیان» است.
همچنین اشارهی سریعی به مـعجزاتی میکندکه موسی نشان داده است. این اشاره با شیوهی استقبال مردمان از معجـزات به پایان میآید:
(إِذَا هُم مِّنْهَا یَضْحَکُونَ (47).
ناگهان همگی بدانها خندیدند.
به این معجزات خندیدند، همان گونهکه کار نادانان متکبر و خود بزرگبین است.
به دنبال این، اشارهای به بلاها و مصیبتهائی میشودکه گریبانگیر فرعون و فرعونیانگردیده است و در سورههای دیگر به طور مشروح ازآنها سخن رفته است:
(وَمَا نُرِیهِم مِّنْ آیَةٍ إِلَّا هِیَ أَکْبَرُ مِنْ أُخْتِهَا وَأَخَذْنَاهُم بِالْعَذَابِ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ (48) وَقَالُوا یَا أَیُّهَا السَّاحِرُ ادْعُ لَنَا رَبَّکَ بِمَا عَهِدَ عِندَکَ إِنَّنَا لَمُهْتَدُونَ (49) فَلَمَّا کَشَفْنَا عَنْهُمُ الْعَذَابَ إِذَا هُمْ یَنکُثُونَ (50) .
هیچ معجزهای بدیشان نمینمودیم مگر این که یکی از دیگری بزرگتر و مهمتر بود. و (هنگامی که به سرکشی خود ادامه دادند و بر لجاجت خویش افزودند) ایشان را به انواع بلایا گرفتار کردیم تا این که (از گمراهی خود) برگردند و توبه کنند. (هنگامی کـه بلایا ایشان را فراگرفت، از موسی کمک طلبیدند) و گفتند: ای جادوگر پروردگار خود را برایمان با توسل به عهدی که با تو کرده است به کمک بخوان، (تا ما را از این درد و رنج و بلا و مصیبت رهائی بخشد، ومطمئن باش که) ما راه هدایت را پیش خواهیم گرفت. امّا هنگامی که عذاب و مصائب را از ایشان بدور داشتیم و برطرف ساختیم، آنان هرچه زودتر عهدشکنی کردند.
بدین وسیله پدید میآید معجزاتیکه موسی علیه السلام نشان داده است، مـوجب ایـمـان آوردن نگردیدهانـد، معجزههائیکه پیاپی بدیشان نموده میشد، و یکی از دیگری بزرگتر بود. این چیزی استکه فرمودهی خداوند بزرگوار را تصدیق میکند، فرمودهایکه در موارد زیادی از قرآن به میان آمده است. مفهوم آن فرموده این استکه معجزات دلی را هدایت نمیدهند که آماده و سزاوار هدایت نباشد، و اینکه پیغمبرکران را نمیشنواند و کور دلان را هدایت نمیدهد.
چیز شگـفتیکه قرآن در اینجا در باره فرعون و فرعونیان حکایت میکند، این سخن ایشان است:
( یَا أَیُّهَا السَّاحِرُ ادْعُ لَنَا رَبَّکَ بِمَا عَهِدَ عِندَکَ إِنَّنَا لَمُهْتَدُونَ (49).
ای جادوگر! پروردگار خود را برایمان با توسل به عهدی که با تو کرده است به کمک بخوان، (تا ما را از این درد و رنج و بلا و مصیبت رهائی بخشد، و مطمئن باش که) ما راه هدایت را پیش خواهیم گرفت.
آنان در برابر بلا و مصیبت قرار دارند و از موسی کمک میطلبند و او را به فریاد میخوانندکه بلا و مصیبت را از ایشان دور و بـرطرفگرداند، ولی با وجود این بدو میگویند:
(یَا أَیُّهَا السَّاحِرُ) . ای جادوگر!.
همچنین بدو میگویند:
( ادْعُ لَنَا رَبَّکَ بِمَا عَهِدَ عِندَکَ).
پروردگار خود را برایمان با توسل به عهدی که با تو کرده است به کمک بخوان، (تا ما را از این درد و رنج و بلا و مصیبت رهائی بخشد).
موسی علیه السلام بدیشان میگوید: او فـرستادهی «پروردگار جهانیان» است نه فقط فرستادهی پـروردگار خودم و بس. ولیکن معجـزات یا سخن فرستاده خدا دلهایشان را لمس نمیکند و نمیپساید، و خوشــی ایمان با دلهایشان نمیآمیزد، هرچندکه میگویند:
( إِنَّنَا لَمُهْتَدُونَ (49) .
(مطمئن باش که) ما راه هدایت را پیش خواهیم گرفت.
(فَلَمَّا کَشَفْنَا عَنْهُمُ الْعَذَابَ إِذَا هُمْ یَنکُثُونَ (50) .
امّا هنگامی که عذاب و مصائب را از ایشـان بدور داشتیم و برطرف ساختیم، آنان هرچه زودتر عهدشکنی کردند.
ولیکن عامّهی مردمان تحت تاثیر خارقالعادهای معجزات قرار میگیرند، و حق و حقیقت راهــی به سوی دلهای گول خوردهی ایشان پیدا میکند. در اینجا استکه فرعون با جاه و جلال وسلطه و قدرت و زرو زیور خود پیش میآید و خویشتن را مینماید. با منطق سطحی، خردهای سادهلوحان عامّهی مردمان را میرباید. امّا سخنانش تنها در میانگروههای به بندگیکشیده شده در روزگاران طغیان و سرکشی درمیگیرد و رواج پیدا میکند،گروههائی که گول شکوه و عظمت ظاهری و زرق و برق زر و زیور را میخورند:
(وَنَادَى فِرْعَوْنُ فِی قَوْمِهِ قَالَ یَا قَوْمِ أَلَیْسَ لِی مُلْکُ مِصْرَ وَهَذِهِ الْأَنْهَارُ تَجْرِی مِن تَحْتِی أَفَلَا تُبْصِرُونَ (51) أَمْ أَنَا خَیْرٌ مِّنْ هَذَا الَّذِی هُوَ مَهِینٌ وَلَا یَکَادُ یُبِینُ (52) فَلَوْلَا أُلْقِیَ عَلَیْهِ أَسْوِرَةٌ مِّن ذَهَبٍ أَوْ جَاء مَعَهُ الْمَلَائِکَةُ مُقْتَرِنِینَ (53) .
فرعون در میان قوم خود ندا درداد و گفت: ای قوم من! آیا حکومت و مملکت مصر، و این رودبارهائی که در زیر (کاخها و قصرهای) من روانتد، از آن من نیست، مگر (ضعف موسی و شکوه مرا) نمیبینید؟ اصلا من برترم از این مردی که حقیر و ضعیف (و از خانوادهی پائین و از طبقهی پستی) است و هرگز نمیتواند گویا سخن بگوید و مراد خویش را روشن بیان دارد. اگر راست میگوید که پیغمبر خدا و دارای مقام والا است پس چرا دستبندهای زرین بدو داده نشده است (تا دستبندها نشانهی عظمت و ریاست او باشد؟) و یا چرا فرشتگان همراه او نیامدهاند (تا صداقت گفتار و ادعای رسالت او را تایید کنند و برای پیروزی او بکوشند و بجنگند؟) .
ملک و مملکت مصر و این رودبارهائیکه درزیر فرعون جاری میکردند، چیزهائی هستندکه به دیدگان عامّهی مردم نزدیک و برایشان ملموس و مشهود است. آنان را مات و مبهوت خود میکند، و اشارهی بدانـها ایشان را سبک از جای برمیدارد و به بازیچه میگیرد. ولی ملک و مملکت آسمانها و زمین و هرآنچه در میان آنها است -که مصر در برابرچنین ملک و مملک ذرهای هم نیست -چیزی استکه نیاز به دلهای مومنی دارد تا آن را احساسکند، و آن را و ملک و مملکت مصرکوچک و ناچیز را با یکدیگر بسنجد و برکشد!
گروهها و دستههای عامّهی مردم به بندگیکشیده شده و در بیخبری نگاه داشته شده را زرق و برق گول زننده و نزدیک به دیدگان همگان گول میزند و میفریبد، و دلهایشان و خردهایشان تا بدانجا قد نمیکشدکه در باره ملک و مملکت جهان عریض و طویل و دور از دیدگان بیندیشد و به تدبر و تفکر بپردازد.
بدین خاطر فرعون دانسته است چگونه تارهای این دلها را به بازیچهگیرد و آنها را با زرق و برق نزدیک برباید و غافل و بی خبر نماند.
(أَمْ أَنَا خَیْرٌ مِّنْ هَذَا الَّذِی هُوَ مَهِینٌ وَلَا یَکَادُ یُبِینُ (52).
اصلا من برترم از این مردی که حقیر و ضعیف (و از خانوادهی پائین و از طبقهی پستی) است و هرگز نمیتواند گویا سخن بگوید و مراد خویش را روشن بیان دارد. مراد فرعون ازحقارت و پستی این استکه موسی نه شاه است و نه امیر و فرمانروا. نه صاحب سکه و قوت و قدرت است و نه دارای دارائی و اموال زیاد و چشمگیر. چهبسا فرعون با این سخن اشاره بکند به این که موسی ازمیانآنملت بنده و برده و خوار و حقیر استکه ملت اسرائیل است. امّا اینگفتارش:
(وَلَا یَکَادُ یُبِینُ).
هرگز نمیتواند گویا سخن بگوید و مراد خویش را روشن بیان دارد.
بهرهبرداری از چیزی باشدکه در باره موسی معروف بوده است و آن لکنت زبان پـیش از بیرون رفتن موسی از مصر است. و الا بعد از آنکه موسی پروردگار خود را به فریاد خوانده است و درخواست او پذیرفتهی درگاه حق گردیده است، لکنت زبان نداشته است:
(قَالَ رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی (25) وَیَسِّرْ لِی أَمْرِی (26) وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسَانِی (27) یَفْقَهُوا قَوْلِی(28) .
(موسی خاشعانه به دعا پرداخت و گفت:) پروردگارا! سینهام را فراخ و گشاده دار (تا در پرتو شرح صدر، خشم و کین از دل برخیزد، و با آرامش تمام رسالت آسمانی را بجای آورم). و کار (رسالت) مرا بر من آسان گردان (تا آن را به گونهی آراسته و پیراسته، به گوش فرعون و فرعونیان برسانم). و گره از زبانم بگشای (تا روشن و گویا آن را بیان دارم). تا این که سخنان مرا بفهمند (و دقیقاً متوجه مقصود من شوند(.(طه/25-28)
کره از زبان موسی عملا برطرفگردیده بود و لکنتی نداشت، وگویا و روشن سخن میگفت.
در پیشگروهها و دستههای عامّهی مردم سادهلوح و غافل و بیخبر، قطعاً فرعونیکه دارای ملک و مملکت مصر و این رودبارهائی استکه در زیر او روان است،
بهتر و فراتر از موسی علیه السلام است، موسائی که سخن حق و مقام نبوت و دعوت نجات و رهائی از عذاب دردناک را دارد و بس!
(فَلَوْلَا أُلْقِیَ عَلَیْهِ أَسْوِرَةٌ مِّن ذَهَبٍ).
(اگر راست میگوید که پیغمبر خـدا و دارای مقام والا است) پس چرا دستبندهای زرین بدو داده نشده است (تا دستبندها نشانهی عظمت و ریاست او باشد؟).
این چنینگفتهاند و میگویندا سخن از آنکالاها و متاعهای ناچیز و بیارزش و بها است! دستبندی از طلا رسالت پیغمبری را تـصدیق کند و بیانگر صدق آن بـاشد! دستبد زریـنی ارزش بیشتری از آیات و معجزاتی داشته باشدکه یزدان جهان پیغمبر بزرگوار خود را با آن تایید و تصدیق میفرماید! چهبسا هم مراد فرعون از داده شدن دستبندهای زرین به موسی، تاجگـذاری موسی و داشتن تاج زرین باشد. چراکه تاجگذاری جزو مراسم ایشان بوده است. به نظر آنان پیغمبر هم باید ملک و مملکت و سلطه و قدرت داشته باشد.
(أَوْ جَاء مَعَهُ الْمَلَائِکَةُ مُقْتَرِنِینَ (53).
یا چرا فرشتگان همراه او نیامدهاند (تا صداقت گفتار و ادعای رسالت او را تایید کنند و برای پیروزی او بکوشند و بجنگند؟).
این هم اعتراض دیگری است و از جهتی دارای زرق و برق گول زنندهی خود میباشد، زرق و برقیکه چشم عامّهی مردمان را میرباید و خیره مینماید. به ظاهر اعتراض زیبا و بجائی است! این اعتراض همیشه تکرار گردیده است و بارها و بارها به میان آمده است و به پیغمبران بسیاری گفته شده است!
(فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطَاعُوهُ إِنَّهُمْ کَانُوا قَوْماً فَاسِقِینَ (54) .
فرعون (برای ادامهی خودکامگی خود) قوم خویش را فرومایـه و ناآگاه بار آورد (و آنان را در سطح پائینی از فرهنگ و رشد فکری نگاه داشت) و ایشان هم از او فرمانبرداری و پیروی کردند. آنان قومی فاسق (و خارج از اطاعت فرمان خدا و حکم عقل) بودند.
سبکسر و فرومایهکردن وکم خرد و بیخبر بار آوردن عامّهی مردمان، کاری است که جای شگفت و شگرف نیست. آنان عامّهی مردمان را پیش از هر چیز از همهی راههای علم و معرفت بازمیداشتند، و حقائق را از ایشان نهان و پنهان میداشتند تا حقائق را فراموش کنند، و به سوی پژوهش و جستجوی آنها نروند. به ذهن و شعورشان آنچه مـیخواستند از ایدهها و انگیزهها میانداختند، تـا دل و درونشان با همچون ایدهها و انگیزههای ساختگی خوپذیر میگردید و جزو سرشتشان میشد. بدین خاطر بعد از آن، سبکسر و فرومایهکردن وکمخرد و بیخبر بار آوردن ایشان سهل و ساده میگردید، و رهبری و رهنمودشان آسان دست میداد، و آنان را با اطمینان خاطر به راست و چپ میبردند و به کژراهه میانداختند!
طاغیان و یاغیان نمیتوانند در حق عامّهی مردمان چنین کاری را روا دارند، مگر این که آنان از راستای راه راست خارج شوند و فاسق و فاجرگردند، و به رشتهی خدا وکلام الله چنگ نزنند، و با ترازوی ایمان نسنجند و برنکشند. ولی مومنانگول زدنشان و سبکسر و فرومایه کردنشان وکم خرد و بیخبر بار آوردنشان، و بسان پر پرندهایکه دستخوش بادها شود ایشان را به بازیچهگرفتن، سخت و دشوار است. بدین جهت است که قرآن علت فرمانبرداری عامّهی مردمان از فرعون را بیان میدارد و میفرماید:
(فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطَاعُوهُ إِنَّهُمْ کَانُوا قَوْماً فَاسِقِینَ (54).
فرعون (برای ادامهی خودکامگی خود) قوم خویش را فرومایه و ناآگاه بار آورد (و آنان را در سطح پائینی از فرهنگ و رشد فکری نگاه داشت) و ایشان هم از او فرمانبرداری و پیروی کردند. آنان قومی فاسق (و خارج از اطاعت فرمان خدا و حکم عقل) بودند.
مرحلهی امتحان و بیم دادن و آگاهی بخشیدن به پایان رسید. خدا میدانستکه آن قوم دیگر ایمان نمیآورند. بلا و مصیبت همهجاگیرکردید. عامّهی مردمان از فرعون طاغی و یاغی و خودستا و متکبر اطاعتکردند، و از آیات روشن و منور رویگردان شدند وکوردلکشتند. این بودکه فرمان یزدان دررسید و تهدیدکردن و بیم دادن تحقق پیداکرد و پیاده شد:
(فَلَمَّا آسَفُونَا انتَقَمْنَا مِنْهُمْ فَأَغْرَقْنَاهُمْ أَجْمَعِینَ (55) فَجَعَلْنَاهُمْ سَلَفاً وَمَثَلاً لِلْآخِرِینَ (56).
هنگامی کهما را (با افراط در فساد واستمراردر طغیان)برسرخشم آوردند،از آنان انتقام گرفتیم و به کیفرشان رساندیم و همه را (در رودخانه دریاگون نیل) غرق کردیم. ما آنان را پیشگامانی (در کفر و زندقه) و پیشینیانی (برای کفار و فسقه)، و مثالی عبرتانگیز و سرگذشتی پندآمیز برای دیگران ساختهایم.
یزدان سبحان در مقام انتقام و ویران ساختن، از خود سخن میگوید، تا خشم خود را وجبروت و عظمت خود را در این مقام بیان دارد. میفرماید:
(فَلَمَّا آسَفُونَا) هنگامی که ما را برسرخـشـم آوردند.
یعنی ما را سخت خشمگین کردند . . .
(انتَقَمْنَا مِنْهُمْ فَأَغْرَقْنَاهُمْ أَجْمَعِینَ (55).
ازآنان انتقام گرفتیم و به کیفرشان رسـاندیم وهمه را (در رودخانهی دریاگون نیل) غرق کردیم.
یعنی فرعون و درباریان و سپاهیان او را . . . آنان کسانی بودندکه موسی و قوم او را دنبال میکردند و غرق گردیدند. خدا ایشان را پیشگامانی و پیشینیانی برای هـمهی آیندگان ستمگر کرد.
(وَمَثَلاً لِلْآخِرِینَ (56).
و مثالی عبرتانگیز و سرگذشتی پندآمیز برای دیگران ساخت.
ایشان را مایهی پند و عبرت کسانی ساختکه پس از ایشان میآیند، و با داستان آنان آشنا میشوند، و درس عبرت میآموزند.
*
بدین منوال و بر این روال، این حلقه از داستان موسی علیه السلام با حلقه مشابه خود از داستان عرب در رویاروئی با پیغمبر صلی الله علیه و سلم بزرگوار به همدیگر میرسند. این حلقه، پیغمبر صلی الله علیه و سلم و مومنان همراه او را استوار و پایدار مـیسازد، و مشرکان معترض و رویگردان را برحذرمـیدارد، وایشان را از فرجام و سرنوشتی بسان فرجام و سرنوشت پیشینیان میترساند.
در لابلای داستان، حقیقت با همآهنگی میان حلقهی عرضه شده و میان حال موجـود، و غایت و هدف ازذکر این حلقه در این حال موجـود، میپیوندد و به هم میرسد، و داستان بدین وسیله ابزار تربیت در برنامه حکیـمانهی الهی میگردد.
*
آنگاه روندقرآنی از این حلقه درداستان موســی منتقل می شود به حلقهای از داستان عیسی، به مناسبت جدال و ستیزی که میان قریشیان به سبب عبادتشان برای فرشتگان، و میان برخی از مسیحیان به سبب عبادتشان برای عیسی، درمیگیرد . . . این بخش در درس واپسین این سوره ذکر میگردد.
[1] -جابر از پیامبر صلی الله علیه و سلم روایت کرده است که فرموده است: (عرض علی الانبیاء فاذا موسی علیه السلام رجل ضرب من الرجل کانه من رجال شنوءه ، فرایت عیسی ابن مریم علیه السلام فاذا اقرب من رایت به شبها عروه ابن مسعود. و رایت ابراهیم علیه السلام فاذا اقرب من رایت به شبها صاحبکم ).
پیغمبران به من نشان داده شدند. موسی علیه السلام مرد لاغر باریک اندامی بود انگار مردی از مردان قبیله شنوءة است. عیسی پسر مریم علیه السلام را دیدم ، او از همه کس به عروه پسر مسعود شبیهتر بود. ابراهیم علیه السلام را دیدم. او از همه کس بیشتر به رفیق شما شباهت داشت.
[2] - اندیشهی اسلام در بارهی جهانو زندگی و انسان، پژوهشی استکه مولف آن را به اتمام نرسانیده است. . .