ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 |
سورهی غافر آیهی 85-78
( وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلاً مِّن قَبْلِکَ مِنْهُم مَّن قَصَصْنَا عَلَیْکَ وَمِنْهُم مَّن لَّمْ نَقْصُصْ عَلَیْکَ وَمَا کَانَ لِرَسُولٍ أَنْ یَأْتِیَ بِآیَةٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ فَإِذَا جَاء أَمْرُ اللَّهِ قُضِیَ بِالْحَقِّ وَخَسِرَ هُنَالِکَ الْمُبْطِلُونَ (78) اللَّهُ الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ الْأَنْعَامَ لِتَرْکَبُوا مِنْهَا وَمِنْهَا تَأْکُلُونَ (79) وَلَکُمْ فِیهَا مَنَافِعُ وَلِتَبْلُغُوا عَلَیْهَا حَاجَةً فِی صُدُورِکُمْ وَعَلَیْهَا وَعَلَى الْفُلْکِ تُحْمَلُونَ (80) وَیُرِیکُمْ آیَاتِهِ فَأَیَّ آیَاتِ اللَّهِ تُنکِرُونَ (81) أَفَلَمْ یَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَیَنظُرُوا کَیْفَ کَانَ عَاقِبَةُ الَّذِینَ مِن قَبْلِهِمْ کَانُوا أَکْثَرَ مِنْهُمْ وَأَشَدَّ قُوَّةً وَآثَاراً فِی الْأَرْضِ فَمَا أَغْنَى عَنْهُم مَّا کَانُوا یَکْسِبُونَ (82) فَلَمَّا جَاءتْهُمْ رُسُلُهُم بِالْبَیِّنَاتِ فَرِحُوا بِمَا عِندَهُم مِّنَ الْعِلْمِ وَحَاقَ بِهِم مَّا کَانُوا بِهِ یَسْتَهْزِئُون (83) فَلَمَّا رَأَوْا بَأْسَنَا قَالُوا آمَنَّا بِاللَّهِ وَحْدَهُ وَکَفَرْنَا بِمَا کُنَّا بِهِ مُشْرِکِینَ(84) فَلَمْ یَکُ یَنفَعُهُمْ إِیمَانُهُمْ لَمَّا رَأَوْا بَأْسَنَا سُنَّتَ اللَّهِ الَّتِی قَدْ خَلَتْ فِی عِبَادِهِ وَخَسِرَ هُنَالِکَ الْکَافِرُونَ (85)
این مرحله، تکمله پیروی استکه در آخر درسگذشته آمده است. تکمله رهنمود و رهنمون پیغمبر (ص) و مومنان است. به صبر و شکیبائیکردن، تا خدا اجازه میدهد، و وعد و وعید او پیاده میشود و تحقق پیدا میکند، چه این وعد و وعید در قید حیات پیغمبر (ص) پیاده شود و تحقق پیداکند، و چه به تاخیر بیفتد و پس از وفات او پیاده شود و تحقق پیدا کند. در هر صـورت، این وظیفه او نبوده و بدو مربوط نیست. بلکه پیاده شدن و تحقق حاصلکردن و نتیجه دادن وعد و وعید الهی، و کار این عقیده، و وظیفه مومنان بدان و مجادلهکنندگان در باره آن، یعنی آن ستیزهگرانیکه خود را بزرگتر از آن میدانند که بدین عقیدهگردن نهند، به خدا واگذار است، و قاضی و داور اینکار ذات پاککردگار است و بس. خدا استکه این عقیده را رهبری میکند و بدان حرکت و جهت میدهد و آنگونهکه بخواهدگامهایش را سمت و سو میدهد. و امّا این مرحله تازهای که این سوره بدان پایان داده میشود، به عرضه کردن گوشههای دیگری از این حقیقت ادامه میدهد و جوانب دیگری را دنبال میکند. داستان این کار، داستان طولانی و قدیمی است. تنها با رسالت اسلام و پیغمبرش (ص) نیاغازیده است. بلکه پیش از پیغمبر اسلام پیغمبران زیادی آمدهاند و بودهاند. خدا داستان برخی از آنان را برای توگفته است، و داستان برخی از ایشان را برایت نـقل ننموده است. همه پیغمبران با تکذیب و تکبر دیگران رویاروی شدهاند. از همه آنان معجزهها و خارقالعادهها درخواست شده است. همه پیغمبران هم آرزو کردهاند که کاش خدا معجزه و خارقالعادهای مینمود که تکذیبکنندگان بدان اقرار و اعتراف میکردند. امّا هیچ معجزهای و هیچ خارقالعادهای رخ نمیدهد و نموده نمیشود، مگر با اجازه یزدان، آن هم در زمانیکه خدا خودش بخواهد. چه این دعوت، دعوت خدا است، و هر آنگونهکه خود بخواهد آن را پدیدار و نمودار میگرداند، و آن را نشان میدهد و مینمایاند.
هرچندکه نشانهها و معجزههای یزدان در سطح جهان پراکندهاند، و در هر زمانی و در هر مکانی در معرض دید مردمانند، در اینجا از چهارپایان سخن میرود، و ازکشتیهاگفتگو میشود، و یک اشاره همگانی به سائر چیزهائی میشودکهکسی نمیتواند آنها را انکارکند و نپذیرد.
این سوره را با پسوده نیرومندی در باره محل هلاک گذشتگان و جایگاه نقش زمین شدنشان به پایان میبرد، گذشتگانی که موقعیت تکذیبکنندگان را در پیش گرفتند، و نیرو و آبادانی و دانشی که در این همچون موقعیتی داشتند و پیداکردند ایشان را مغرور کرد وگولشان زد، و بعد از آن، قانون و سنت خدا ایشان را دربرگرفت، و بر بادشان داد:
(فَلَمْ یَکُ یَنفَعُهُمْ إِیمَانُهُمْ لَمَّا رَأَوْا بَأْسَنَا سُنَّتَ اللَّهِ الَّتِی قَدْ خَلَتْ فِی عِبَادِهِ وَخَسِرَ هُنَالِکَ الْکَافِرُونَ) .
امّا ایمانشان به هنگام مشاهده عذاب شدید ما، بدیشان سودی نرسانیده است و نفعی به حالشان نداشته است. این سنت و شیوه همیشگی خدا در مورد بندگانش بوده است و کافران بدان هنگام زیانبار شدهاند. (چرا که سرمایه وجود خود را در بیراهه هدر دادهاند و حاصلی جز گناه و رسوائی و عذاب دردناک خدائی فراهم نساختهاند). (غافر/٨٥)
با این آهنگ، سورهای به پایان میآید که سراسر آن پیکار میان حق و باطل، و ایمان وکفر، و خوبی و نیکی و طغیان و سرکشی بوده است، تا زمانیکه با این واپسین خاتمه، پایان داده میشود.
*
« وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلاً مِّن قَبْلِکَ مِنْهُم مَّن قَصَصْنَا عَلَیْکَ وَمِنْهُم مَّن لَّمْ نَقْصُصْ عَلَیْکَ وَمَا کَانَ لِرَسُولٍ أَنْ یَأْتِیَ بِآیَةٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ فَإِذَا جَاء أَمْرُ اللَّهِ قُضِیَ بِالْحَقِّ وَخَسِرَ هُنَالِکَ الْمُبْطِلُونَ ».
پیش از تو پیغمبرانی را (برای رهنمود مردمان) قرستادهایم. سرگذشت بعضیها را برای تو بازگو کرده و سرگذشت برخیها را برای تو بازگو نکردهایم. هیچ پیغمبری حق نداشته است معـجزهای را (که قوم او پیشنهاد کردهاند) نشان دهد مگر به فرمان خدا. زمانی هم فرمان خدا (مبنی بر ارائه آن معجزه صادر شده است و پیشنهادکنندگان ایمان نیاوردهانـد) دادگرانه داوری شـده است. (بدین معنی که خدا پیغمبران و مومنان را نجات داده است) و آن وقت باطلگرایان (هلاک و) زیانمند گشتهاند.
این کار سوابق بسیاری دارد. خدا برخی از آنها را در اینکتاب برای پیغمبر خود (ص) نقل فرموده است، و برخی از آنها را روایت ننموده است. آن چیزهائی راکه ازکار و بار پیغمبران روایت فرموده است، اشاره به راه دور و دراز متصل و دارای نشانههای علامتگذاری روشنی دارد، و چیزهائی را میرساندکه بیانگر قانون و سنت ساری و جاری خدا است، قانون و سنتیکه تخلفناپذیر است. همچنین بیانگر چیزهائی است که حقیقت رسالت و وظیفه پیغمبران و حدود و ثغور ماموریتشان را دقیق و روشن توضیح میدهد.
این آیه حقیقتی را تاکید میکندکه نیاز به استقرار موکدانه آن در دل و درون آدمی دارد. این آیه بر همچون حقیقتی تکیه میکند تا آن را سفت و سخت استقرار بخشد و محکم و استوارش دارد:
(وَمَا کَانَ لِرَسُولٍ أَنْ یَأْتِیَ بِآیَةٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ) .
هیچ پیغمبری حق نداشته است معجزهای را (که قوم او پیشنهاد کردهاند) نشان دهد مگر به فرمان خدا.
چه نفس انسان - اگرچه این نفس، نفس پیغمبر باشد - تمنا میکند و میخواهد و علاقه نشان میدهد و رغبت میورزدکه دعوت برتریگیرد و چیره شود، و دشمنان و ستیزهجویان تند و سریع اقرار و اعترافکنند به حقانیت دعوت و بدانگردن نهند. این استکه نفس بشری به پیدایش معجزه خارقالعادهای چشم امید میدوزد، معجزه خارقالعادهای که بر هر دشمنی و ستیزهگری غلبهکند و چیره شود. ولیکن خدا میخواهد بندگان برگزیدهاش صبر مطلق در پیش گیرند، و نفس خـود را بر آن تمرین دهند. این استکه برایشان بیان میفرمایدکه هیچگونه کار و باری و انتخاب و اختیاری بدیشان داده نشده است، و وظیفه ایشان وقتی که پیام را رساندند و ابلاغ فرمان کردند به پایان میرسد، و آوردن معجزه و نشان دادن خارقالعاده بر عهده خدا است و هر وقتکه بخواهد آن را نشان میدهد. این بدان خاطر است که پیغمبران دلهایشان اطمینان یابد و بیارامد و محکم و استوار بماند، و از هر آن چیزیکه بر دستهایشان انجام میشود و توسط ایشان روی میدهد راضی باشند، و بعد از آنکار را به طورکلی به خدا واگذارند.
همچنین یزدان سبحان میخواهد مردمان بدانند سرشت الوهیت چیست و سرشت نبوت کدام است، و آگاه باشند که پیغمبران انسانهائی از خودشان هستند. خدا ایشان را برگزیده است، و برای آنان تعیین وظیفه کرده است، و حدود و ثغوری برای وظیفه ایشان مشخص داشته است. دیگر پیغمبران نمیتوانند و تلاش آن را هم ندارند از حدود و ثغور وظیفه خود تجاوزکنند و پا را فراتر نهند.
همچنین مردمان باید بدانند تاخیر در نشان دادن معجزات پیشنهادی، لطف و مرحمت در حق ایشان است. چراکه قانون و سنت خدا چنین بوده است هر وقت معجزات پیشنهادی مردمان را بدیشان نموده است و آنان باز هم ایمان نیاوردهاند و از فرمان خدا سرپیچی کردهاند، تکذیبکنندگان را نابود کرده است. در این صورت اگر معجزات پیشنهادی به تاخیر انداخته شده است و به درخواستشان پاسخ داده نشده است، این مهلت و فرصت بشمار آمده است، و محبت و مرحمتی بوده استکه خدا در حق ایشان روا دیده است:
( فَإِذَا جَاء أَمْرُ اللَّهِ قُضِیَ بِالْحَقِّ وَخَسِرَ هُنَالِکَ الْمُبْطِلُونَ).
زمانی هم فرمان خدا (مبنی بر ارائه آن معجزه صادر شده است و پیشنهادکنندگان ایمان نـیاوردهاند) دادگرانه داوری شده است. (بدین معنی که خدا پیغمبران و مومنان را نجات داده است) و آن وقت باطلگرایان (هلاک و) زیانمند گشتهاند.
دیگر مجالی برایکارکردن و توبه نمودن و دست کشیدن نمانده است پس از آنکه خدا واپسین داوری را فرموده است و آخرین حکم را صادر نموده است.
*
آنگاه درخواستکنندگان معجزات و خوارق عادات را به معجزهها و خارقالعادههائی ارجاع میدهد که دم دست هستند و حاضر و آماده میباشند، ولی آنان به سبب طول انس و الفت بدانها وجود آنها را فراموش میکنند. این معجزهها و خارقالعادهها را اگر اندکی بنگرند و برخی از آنها را خوب وراندازکنند و با معجزهها و خارقالعادههائی مقایسه نمایند که آنها را پیشنهاد مینمایند، خواهند دید معجزهها و خارقالعادههای حاضر و آمادهایکه براثر طول انس و الفت آنها را فراموش کردهاند گواه بر الوهیت خدا هستند، و هرگونه ادعائی را قلم بطلان میکشندکه بگویدکسی جز خدا اینها را آفریده است، و همچنین هرگونه ادعائی را باطل اعلام میکنندکه بگوید اینها بدون آفریدگار مدبر و با ارادهای خود به خود پدیدار آمدهاند و خلعت هستی پوشیدهاند:
( اللَّهُ الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ الْأَنْعَامَ لِتَرْکَبُوا مِنْهَا وَمِنْهَا تَأْکُلُونَ . وَلَکُمْ فِیهَا مَنَافِعُ وَلِتَبْلُغُوا عَلَیْهَا حَاجَةً فِی صُدُورِکُمْ وَعَلَیْهَا وَعَلَى الْفُلْکِ تُحْمَلُونَ . وَیُرِیکُمْ آیَاتِهِ فَأَیَّ آیَاتِ اللَّهِ تُنکِرُونَ ؟ ) .
خدا کسی است که چهارپایان را برای شما آفریده است تا سوار برخی از آنها شوید و برخی از آنها را بخورید. و برای شما در آنها منافع زیاد و قابل توجه دیگری است (همچون: شیر، پشم، پوست، و غیره). و بر چهارپایان (که وسیله مسافرت در خشکی هستند) و روی کشتیها (که وسیله مسـافرت در دریا هستند، کـالای شما و خود) شما حمل میشوید. خداوند نشانههای (قدرت و عظمت) خود را (در آفاق و انفس) به شما نشان میدهد (حال بگوئید) کدامیک از نشانههای (قوت و شوکت) خدا را میتوانید انکار کـنید؟.
پیش از هر چیز، آفرینش این چهارپایان معجزه خارقالعادهای بسان آفرینش انسانها است. دمیدن حیات در وجود آنها، و ترکیببند پیکره آنها، و شکل و قیافه آنها، همه و همه خارقالعاده و معجزه است. انسانها نمیتوانند ادعاء کنند که آنان آنها را آفریدهاند و بدین سیما و نما به جهان گسیل داشتهاند. رام کردن این چهارپایان و مسخرکردن آنها برای انسان کار خدا است. در میان چهارپایانی برخیها چسم بزرگتر و نیروی بیشتری از انسان دارند:
(اللَّهُ الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ الْأَنْعَامَ لِتَرْکَبُوا مِنْهَا وَمِنْهَا تَأْکُلُونَ... ).
خدا کسی است که چهارپایان را برای شما آفریده است تا سوار برخی ازآنها شوید و برخی ازآنها را بخورید ...
این سخن با احترام انسان سازگار نیستکه کسی بیاید و بگوید: چهارپایان به همین شکل خود به خود پدید آمدهاند، و السلام! و اینها برای انسان معجزه نیستند! و وجود آنها بر آفریدگار دلالت ندارد، آفریدگاریکه آنها را پدید آورده است و خلقت بخشیده است و آنها را رام انسان نموده است طبق ویژگیهائیکه در آنـها سرشته است و در انسان به ودیعتگذاشته است! . . منطق فطرت این جدال و ستیز را مردود میدارد، و به سختی جز این اعتراف و اقرار میکند.
بدیشان نعمتهای بزرگی را تذکر میدهدکه در این معجزههای خارقالعاده نهفته است:
« لِتَرْکَبُوا مِنْهَا وَمِنْهَا تَأْکُلُونَ ».
تا سوار برخی از آنها شوید و برخی از آنها را بخورید.
(وَلِتَبْلُغُوا عَلَیْهَا حَاجَةً فِی صُدُورِکُمْ وَعَلَیْهَا وَعَلَى الْفُلْکِ تُحْمَلُونَ).
و منظور دیگر (از آفرینش آنها) این بوده است که بر آنها سوار شوید و به مقاصدی که در دل دارید برسید (مانند حمل بار و تفریح و سیاحت و غیره). و بر چهارپایان (که وسیله مسافرت در خشکی هستند) و روی کشتیها (که وسیله مسافرت در دریا هستند، کالای شما و خود) شما حمل میشوید.
مقاصدی که در دل بوده است، و مقاصدی که سوار بر چهارپایان بدانها رسیدهاند، نیازمندیهای مهمّی بوده استکه در آن زمان وجود داشته است، پیش از اینکه وسائل حمل و نقل و مسافرت و تماس پدید آید و پیشرفتکند، و آن نیازمندیها جز بر پشت این چهارپایان برآورده نمیگردیده است. البته هنوزکه هنوز است نیازمندیهائی در میان استکه چه امروز و چه فردا پیوسته بر پشت این چهارپایان - آورده میشود. تا به همین لحظه مسافرتهائی درکوهها صورت میپذیردکه جز سوار بر این چهارپایان و بر پشت این چهارپایان انجام نمیپذیرد، هرچندکه قطار و ماشین و هواپیما در میان است. زیرا این مسافرتها در گذرگاههای تنگی صورت میپذیرد که جز با پای چهارپایان طی نمیشود!
« وَعَلَیْهَا وَعَلَى الْفُلْکِ تُحْمَلُونَ ».
و بر چهارپایان (که وسیله مسافرت در خشکی هستند) و روی کشتیها (که وسیله مسافرت در دریا هسـتند، کالای شما و خود) شما حمل میشوید.
این هم بسان آن نشانهای از نشانههای شناخت خدا است، و نعمتی از نعمتهای یزدان برای انسان است. حرکتکشتیها در آبها بر قوانین و همآوائیهائی استوار استکه در طرح و نقشه این جهان: اعم از آسمان آن و زمین آن، و خشکی آن و آبی آن، و در سرشت اشیاء آن و عناصر آن، وجود دارد. باید این قوانین و همآوائیها باشد تاکشتیها درآبها حرکت بکنند و بروند، چه کشتیهای بادبانی و چهکشتیهای بخاری و چه کشتیهای انرژی اتمی، و غیر اینها باشند، و با نیروهای دیگری جدای از بادبان و بخار و انرژی اتمی حرکت بکنند، نیروهائیکه خدا آنها را در این جهان به ودیعت نهاده است، و استفاده از آنها را برای انسان مقدور و میسر ساخته است . . . بدین خاطر است ازکشتیها در وقت عرضه معجزهها و خارقالعادهها و نشانههای شناخت خدا، و در وقت عرضه نعمتهای او، در هر دو بخش یکسان یاد میشود.
چه معجزهها و خارقالعادهها و نشانههای زیاد شناخت خدا از این قبیل وجود دارد و در سراسر هستی پخش و پراکنده است، و انسانیکه جدی باشد نمیتواند آنها را انکار کند:
(وَیُرِیکُمْ آیَاتِهِ فَأَیَّ آیَاتِ اللَّهِ تُنکِرُونَ).
خداوند نشانههای (قدرت و عظمت) خود را (در آفاق و انفس) به شما نشان میدهد (حال بگوئید) کدامیک از نشانههای (قوت و شوکت) خدا را میتوانید انکار کنیـد؟.
بلی بـعضیها هستندکه به انکار میپردازند، و برخی هم هستندکه در باره معجزهها و خارقالعادهها و نشانههای شناخث خدا به جدال و ستیز مینشینند، وگروهی هم یافته میشوندکه به ناحق به مجادله میپردازند و میخواهند با باطل حق را مغلوب سازند. ولیکن هیچ یک از آنان مجادله و ستیز را جز از رویکجرفتاری، یا غرض و مرض، یا تکبر و خودبزرگبینی، و یا مغالطه و سفسطهبازی نمیآغازند، آن هم برای هدفی جز حقیقتکه در مد نظر دارند.
کسانی یافته میشوندکه به جدال و ستیز میپردازند چون طاغوتهائی بسان فرعون و امثال او هستند، و بر شاهی و فرمانروائی خود، و یا بر تخت سلطنت خود میترسند. زیرا تختشان بر افسانههائی استوار است که حق آن را از بین میبرد، حقیکه در پرتو پایداری و ماندگاری حقیقت الوهیت واحده، پایدار و ماندگار میماند»
کسانی یافته میشوند که به جدال و ستیز میپردازند، چون دارای مکتبی همچونکمونیستی در حکومت و فرمانروائی هستند. اگر حقیقت عقیده آسمانی در دلها و درونها جایگزین و مستقر شود آن مکتب درهم میشکند و فرو میریزد. زیرا همچونکسانی میخواهند مردمان به زمین بچسبند، و دلهایشان را به معدههایشان و هواها و هوسهای بدنهایشان آویزان گردانند، و دلها و درونهای انسانها را از عبادت و پرستش خدا خالی نمایند تا مکتبی را بپرستند و یا رهبری را بپرستند!
کسانی هم هستند به جدال و ستیز میپردازند چون به سیطره و قدرت مردان آئینی گرفتار آمدهاند - همانگونهکه در تاریخکلیسای قرون وسطی رخ داده است - بدین جهت آنان میخواهند از همچون سیطره و قدرتی نجات پیداکنند، درنتیجه افراط میکنند و خدای کلیسا را بهکلیسا برمیگردانند، خدائیکه انسانها به نام او پرستش میشوند!
در دنیا اسباب و علل دیگری نیز وجود دارد . . . به هر حال منطق فطرت از همچون جدال و ستیزیگریزان است، و به حقیقت ثابتی معترف و مقرّ استکه در دل هستی است، و در فراسوی هر جدال و ستیزی، آیات خدا گویای آن است.
*
در پایان، این آهنگ نیرومند واپسین درمیرسد:
(أَفَلَمْ یَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَیَنظُرُوا کَیْفَ کَانَ عَاقِبَةُ الَّذِینَ مِن قَبْلِهِمْ کَانُوا أَکْثَرَ مِنْهُمْ وَأَشَدَّ قُوَّةً وَآثَاراً فِی الْأَرْضِ فَمَا أَغْنَى عَنْهُم مَّا کَانُوا یَکْسِبُونَ . فَلَمَّا جَاءتْهُمْ رُسُلُهُم بِالْبَیِّنَاتِ فَرِحُوا بِمَا عِندَهُم مِّنَ الْعِلْمِ وَحَاقَ بِهِم مَّا کَانُوا بِهِ یَسْتَهْزِئُون . فَلَمَّا رَأَوْا بَأْسَنَا قَالُوا آمَنَّا بِاللَّهِ وَحْدَهُ وَکَفَرْنَا بِمَا کُنَّا بِهِ مُشْرِکِینَ . فَلَمْ یَکُ یَنفَعُهُمْ إِیمَانُهُمْ لَمَّا رَأَوْا بَأْسَنَا سُنَّتَ اللَّهِ الَّتِی قَدْ خَلَتْ فِی عِبَادِهِ وَخَسِرَ هُنَالِکَ الْکَافِرُونَ) .
آیا در زمین به سیر و سیاحت نپرداختهاند تا ببینند سرنوشت کسانی که پیش از ایشان بودهاند به کـجا کشیده است (و کارشان به کجا انجامیده است؟) آنان که از اینان نیرومندتر و دارای آثار بیشتری در زمین بودهاند، ولی چیزهائی که فراچنگ آورده بودند ایشان را (از عذاب خدا) رهائی نداد و بدیشان سودی نبخشید. هنگامی که پیغمبران آیههای روشن و دلائل آشکاری برای ایشان میآوردند، به دانش و معلوماتی که خودشان (در باره مظاهر دنیا) داشتند خوشحال و شادان میشدند و (بدان اکتفاء مینمودند و علوم و معارف وحی آسمانی را به بازیچه و تمسخر میگرفتند، و سرانجام) عذابی که توسط انبیاء از آن بیم داده میشدند و ایشان مسخرهاش میدانستند، آنان را دربر میگرفت. هنگامی که عذاب شدید ما را میدیدند، میگفتند: به خدای یگانه ایمان داریم و انبازهائی را که به سبب آنها مشرک بشمار میآمدهایم نمیپذیریم و مردود میشماریم. امّا ایمانشان به هنگام مشاهده عذاب شدید ما، بدیشان سودی نرسانیده است و نفعی به حالشان نداشته است. این سنت و شیوه همیشگی خدا در مورد بندگان بوده است و کافران بدان هنگام زیانبار شدهاند. (چـرا که سرمایه وجود خود را در بیراههها هدر دادهاند و حاصلی جز گناه و رسوائی و عذاب دردناک خدائی فراهم نساختهاند).
محلهای هلاک شدن و نقش زمینگشتنگذشتگان، در تاریخ بشری فراوان است. برخیها هنوز آثارشان حکایت از داستانشان دارد، و برخیها روایتهای زبان به زبان، داستانشان را محفوظ نگاه داشته است، یا اوراق وکتابها آن را مصون نموده است و برجای داشته است. قرآن مجید در موارد بسیاری دلها را بدان آثار و جایگاهها توجه میدهد، چرا که در این آثار و جایگاهها دلایلی بر حقائق ثابت و ماندگاری در خط سیر بشری و در مسیر تاریخ انسانها است. گذشته از این، تاثیر بسزائی و ژرفی در نفس انسان دارد، و در آن سخت تاثیر میگذارد. قرآن مجید فطرت را مخاطب قـرار میدهد با چیزیکه نازلکننده این قرآن بهتر میداند. او با حقیقت فطرت آشنا است، و محلهای ورود و خروج فطرت را خوب میداند، و درهای فطرت را میشناسد، درهائیکه باید زده شود تا بازگردد و بگشاید. برخی از این درها با آشناکردن ضربه خفیفی بدان باز و گشوده میشود، و برخیها بعد از آشنا کردن ضربههای بسیاری باز وگشوده میگردد، آن درهائیکه بر دل صاحبان آنها تودههائی افتاده است و زنگ انبوهی نشسته است!
در اینجا از ایشان پرسش میکند، و آنان را بر سر حال و نشاط برای سیر و سیاحت در زمین میآورد، و از ایشان میخواهد با چشمان باز، و با حس و شعور آماده و آگاه، و با دل بینا، به مسافرت بپردازند، تا بنگرند و ببینند و وراندازکنند و بیندیشند در باره چیزیکه پیش از ایشان بوده است، و چیزیکه آنان هم در مسیر
جریان آن قرار دارند، و چه بسا همین چیز بر سرشان بیاید:
« أَفَلَمْ یَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَیَنظُرُوا کَیْفَ کَانَ عَاقِبَةُ الَّذِینَ مِن قَبْلِهِمْ ؟ ».
آیا در زمین به سیر و سیاحت نپرداختهاند تا ببینند سرنوشت کسانی که پیش از ایشان بودهاند به کجا کشیده است (و کارشان به کجا انجامیده است؟).
پیش از این که بیان دارد که این عاقبت چگونه بوده است، حال و احوالکسانی را به تصویر میکشد که پیش از ایشان بودهاند، و حال و احوال اینان را با آنان برابر میدارد تا سنجش و ارزیابی به تمام وکمال انجام گیرد، و عبرتکامل و شامل دست دهد:
( أَکْثَرَ مِنْهُمْ وَأَشَدَّ قُوَّةً وَآثَاراً فِی الْأَرْضِ).
آنان که از اینان نیرومندتر و دارای آثار بیشتری در زمین بودهاند.
بیشتر بودهاند، و نیرو و قدرت بیشتر داشتهاند، و آبادانی بیشتری را پدید آوردهاند. از جمله چنین کسانی، نسلها و ملتهائی بودهاند که پیش از عربها میزیستهاند. خدا داستانکثرت و قوت و عمران بتی از آنان را برای پیغمبر خود (ص) روایت فرموده است، و از بعضیها سخن به میان نیاورده است. عربها داستان زندگی برخی از آنان را میدانستند و ازکنار آثار باستانی ایشان میگذشتند.
« فَمَا أَغْنَى عَنْهُم مَّا کَانُوا یَکْسِبُونَ ».
ولی چیزهائی که فراچنگ آورده بودند ایشان را (از عذاب خدا) رهائی نداد و بدیشان سودی نبخشید. نه قوت و نهکثرت و نه آبادانی و نهکاخ، ایشان را مصون نکرد و نجات نداد.
اینها همان چیزهائی بودندکه بدانها مینازیدند و خویشتن را بزرگ میدیدند، و سرمست آنها میشدند وگول آنها را میخوردند. بلکه اینها باعث اصلی بدبختی آنان بودند، و سبب هلاک ایشان شدند:
(فَلَمَّا جَاءتْهُمْ رُسُلُهُم بِالْبَیِّنَاتِ فَرِحُوا بِمَا عِندَهُم مِّنَ الْعِلْمِ) .
هنگامی که پیغمبرانشان آیـههای روشن و دلائل آشکاری برای ایشان میآوردند، به دانش و معلوماتی که خودشان (در باره مظاهر دنیا) داشتند خوشحال و شادان میشدند و (بدان اکتفاء مینمودند و علوم ومعارف وحیآسمانی را بـه بازیچه و تمسخر میگرفتند).
دانش - بدون ایمان - بلا است، بلائیکهکور میکند و به طغیان و سرکشی میکشاند. چراکه این نـوع دانش نمادین و علم ظاهری تولید غرور و سرمستی میکند. چون دارنده همچون علم و دانشیگمان میبرد با چنین علم و دانشی بر نیروهای سترگی حاکمیت دارد و فرمانروائی مینماید، و مقدرات و مقدورات زیادی را در تصرف دارد. بدین هنگام خود را از منزلت و مکانت خویش بالاتر و فراتر میبرد! و مسافتهای فراخ و چیزهای زیادی راکه نمیداند فراموش مینماید، آن مسافتها و چیزهائیکه در این جهان موجود هستند، و او هیچگونه سلطه و قدرتی بر آنها ندارد. بلکه بدانها احاطه ندارد، و بلکه هیچ آگاهی از آنها ندارد مگر آگاهی سطحی و نمادین. با وجود این باد به غبغب میاندازد و خویشتن را باد میکند و بیش از حقیقتیکه هست خویشتن را بالا و والا میگیرد. علم و دانشش او را به بازیچه میگیرد و سبک میدارد، و نادانیش را از یادش میبرد. اگر چنین انسانی آنچه راکه در این جهان میداند مقایسهکند و بسنجد با آنچهکه در این جهان نمیداند، و آنچه راکه بر آن در این جهان توانائی دارد مقایسهکند و بسنجد با آنچهکه در این جهان بر آن توانائی ندارد حتی از درک و فهم راز آن هم عاجز و درمانده است، ازکبریاء و عظمت خود پائین میآید، و از شادی و فرسکه او را به بازیچه میگیرد و سبک میدارد میکاهد.
اینان با علم و دانشی که داشتهاند شاد و سـرمست گشتهاند، و کسانی را به تمسخرگرفتهاند و مورد استهزاء قرار دادهاند که ایشان را به چیزهای فراسوی
علم و دانششان تذکر دادهاند و یادآوری کردهاند:
(وَحَاقَ بِهِم مَّا کَانُوا بِهِ یَسْتَهْزِئُون) .
و (سرانجام) عذابی که توسط انبیاء از آن بیم داده میشدند و ایشان مسخرهاش میدانستند، آنان را دربر میگرفت.
هنگامیکه عذاب سخت خدا را میدیدند، روبندشان فرو میافتاد، و میدانستند تا بهکجا غرور داشتهاند و چه اندازه گول خوردهاند، و بدانچه انکارش میکردند اعتراف مینمودند، و وحدانیت خدا را مـیپذیرفتند و بدان اقرار میکردند، و انبارها و معبودهای جز خدا را باور نمیداشتند، ولیکن مهلت و فرصت توبهکردن و برگشتن ویکتاپرستی را پذیرفتن بسر رسیده است و از دست بشده است:
(فَلَمَّا رَأَوْا بَأْسَنَا قَالُوا آمَنَّا بِاللَّهِ وَحْدَهُ وَکَفَرْنَا بِمَا کُنَّا بِهِ مُشْرِکِینَ . فَلَمْ یَکُ یَنفَعُهُمْ إِیمَانُهُمْ لَمَّا رَأَوْا بَأْسَنَا) ٠
هنگامی که عذاب شدید ما را میدیدند، میگفتند: به خدای یگانه ایمان داریم وانبازهائی را که به سبب آنها مشـرک بشـمار میآمدهایم نمیپذیریم و مردود میشماریم. امّا ایمانشان به هنگام مشاهده عذاب شدید ما، بدیشان سودی نرسانیده است و نفعی به حالشان نداشته است.
این بدان خاطر استکه قانون و سنت خدا بر آن جاری استکه بعد از پیدا شدن و پدید آمدن عذاب شدید خدا توبه پذیرفته نگردد و پشیمانی سودی نداشته باشد. چه توبه و پشیمانی بدین هنگام توبه و پشیمانی جزع و فزع است، نه توبه و پشیمانی ایمان:
( سُنَّتَ اللَّهِ الَّتِی قَدْ خَلَتْ فِی عِبَادِهِ ) .
این سنت و شیوه همیشگی خدا در مورد بندگانش بوده است.
قانون و سنت خدا ثابت و بردوام و ماندگار است و سستی و پریشانی نمیشناسد و دگرگون نمیشود و از راه راست بهکژراهه نمیافتد و نمیرود.
( وَخَسِرَ هُنَالِکَ الْکَافِرُونَ) .
و کافران بدان هنگام زیانبار شدهاند. (چرا که سرمایه وجود خود را در بیراههها هدر دادهاند و حاصلی جز گناه و رسوائی و عذاب دردناک خدائی فراهم نساختهاند).
درکنار این صحنه ناگوار و نابهنجار، صحنه عذاب شدید خداکه تکذیبکنندگان را دربر میگیرد، و در کنار صحنه تکذیبکنندگانکه دارند کمک میطلبند و جزع و فزع کنند، و اقرار و اعتراف و تسلیم و اطاعت خود را اعلان و اعلام میدارند، این سوره پایان میگیرد. درنتیجه این خاتمه با فضا و سایه روشن و موضوع اصلی سوره هماهنگ و همآوا میگردد.
در لابلای این سوره، مسائل و قضایای عقیدهای را دیدیم و بررسیکردیم که سورههای مکی بدانها میپردازند. از قبیل: قضیه توحید و یکتاپرستی، و قضیه رستاخـیز و زندگی دوباره، و قـضیه وحی . . . ولیکن اینها موضوع برجسته این سوره نبود. بلکه آنچه برجسته بود پیکار حق و باطل، و مبارزه ایمان وکفر، و رویاروئی اصلاح و طغیان بود. سیماهای پیکار و مبارزه (شخصـیّت سوره) را ترسیم میکرد، و نشانههای ممتاز آن را در میان سورههای قرآن نشان میداد.
*