ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 |
سورهی غافر آیهی 77-56
( إِنَّ الَّذِینَ یُجَادِلُونَ فِی آیَاتِ اللَّهِ بِغَیْرِ سُلْطَانٍ أَتَاهُمْ إِن فِی صُدُورِهِمْ إِلَّا کِبْرٌ مَّا هُم بِبَالِغِیهِ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ (56) لَخَلْقُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ أَکْبَرُ مِنْ خَلْقِ النَّاسِ وَلَکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لَا یَعْلَمُونَ (57) وَمَا یَسْتَوِی الْأَعْمَى وَالْبَصِیرُ وَالَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَلَا الْمُسِیءُ قَلِیلاً مَّا تَتَذَکَّرُونَ (58) إِنَّ السَّاعَةَ لَآتِیَةٌ لَّا رَیْبَ فِیهَا وَلَکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لَا یُؤْمِنُونَ (59) وَقَالَ رَبُّکُمُ ادْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکُمْ إِنَّ الَّذِینَ یَسْتَکْبِرُونَ عَنْ عِبَادَتِی سَیَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ دَاخِرِینَ (60) اللَّهُ الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ اللَّیْلَ لِتَسْکُنُوا فِیهِ وَالنَّهَارَ مُبْصِراً إِنَّ اللَّهَ لَذُو فَضْلٍ عَلَى النَّاسِ وَلَکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لَا یَشْکُرُونَ (61) ذَلِکُمُ اللَّهُ رَبُّکُمْ خَالِقُ کُلِّ شَیْءٍ لَّا إِلَهَ إِلَّا هُوَ فَأَنَّى تُؤْفَکُونَ (62) کَذَلِکَ یُؤْفَکُ الَّذِینَ کَانُوا بِآیَاتِ اللَّهِ یَجْحَدُونَ (63) اللَّهُ الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ قَرَاراً وَالسَّمَاء بِنَاء وَصَوَّرَکُمْ فَأَحْسَنَ صُوَرَکُمْ وَرَزَقَکُم مِّنَ الطَّیِّبَاتِ ذَلِکُمُ اللَّهُ رَبُّکُمْ فَتَبَارَکَ اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِینَ (64) هُوَ الْحَیُّ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ فَادْعُوهُ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ (65) قُلْ إِنِّی نُهِیتُ أَنْ أَعْبُدَ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ لَمَّا جَاءنِیَ الْبَیِّنَاتُ مِن رَّبِّی وَأُمِرْتُ أَنْ أُسْلِمَ لِرَبِّ الْعَالَمِینَ (66) هُوَ الَّذِی خَلَقَکُم مِّن تُرَابٍ ثُمَّ مِن نُّطْفَةٍ ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ ثُمَّ یُخْرِجُکُمْ طِفْلاً ثُمَّ لِتَبْلُغُوا أَشُدَّکُمْ ثُمَّ لِتَکُونُوا شُیُوخاً وَمِنکُم مَّن یُتَوَفَّى مِن قَبْلُ وَلِتَبْلُغُوا أَجَلاً مُّسَمًّى وَلَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ (67) هُوَ الَّذِی یُحْیِی وَیُمِیتُ فَإِذَا قَضَى أَمْراً فَإِنَّمَا یَقُولُ لَهُ کُن فَیَکُونُ (68) أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ یُجَادِلُونَ فِی آیَاتِ اللَّهِ أَنَّى یُصْرَفُونَ (69) الَّذِینَ کَذَّبُوا بِالْکِتَابِ وَبِمَا أَرْسَلْنَا بِهِ رُسُلَنَا فَسَوْفَ یَعْلَمُونَ (70) إِذِ الْأَغْلَالُ فِی أَعْنَاقِهِمْ وَالسَّلَاسِلُ یُسْحَبُونَ (71) فِی الْحَمِیمِ ثُمَّ فِی النَّارِ یُسْجَرُونَ (72) ثُمَّ قِیلَ لَهُمْ أَیْنَ مَا کُنتُمْ تُشْرِکُونَ (73) مِن دُونِ اللَّهِ قَالُوا ضَلُّوا عَنَّا بَل لَّمْ نَکُن نَّدْعُو مِن قَبْلُ شَیْئاً کَذَلِکَ یُضِلُّ اللَّهُ الْکَافِرِینَ (74) ذَلِکُم بِمَا کُنتُمْ تَفْرَحُونَ فِی الْأَرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ وَبِمَا کُنتُمْ تَمْرَحُونَ (75) ادْخُلُوا أَبْوَابَ جَهَنَّمَ خَالِدِینَ فِیهَا فَبِئْسَ مَثْوَى الْمُتَکَبِّرِینَ (76) فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ فَإِمَّا نُرِیَنَّکَ بَعْضَ الَّذِی نَعِدُهُمْ أَوْ نَتَوَفَّیَنَّکَ فَإِلَیْنَا یُرْجَعُونَ (77)
این مرحلهکاملا متصل به مرحله پیش از خود است. این مرحله ادامه بخش واپسین درس گذشته است. تکمله رهنمود و رهنمونکردن پیغمبر (ص)به صبرو شکبائی است، صبر و شکیبائی در برابر تکذیب، اذّیت و آزار، بازداشتن از حق، و به ناحق خودبزرگبینی و تکّبر ورزیدن، پس از این رهنمود و رهنمون، پرده برداشته میشود از علّت مجادله با آیات خدا بدون حجت و بدون برهان. علّت چنین مجادله ناروائی خودبزرگبینی و تکبّری است که خودبزرگبینان و منکران را از تسلیم حق شدن بازمیدارد. خودبزرگبینان و متکّبران خودشان بسیارکوچکتر و ناچیزتر از این خودبزرگبینی و تکبّری هستندکه در سینهها در گشت وگذار است.
بدین خاطر است تذکّر داده میشود به بزرگی و سترگی این جهانیکه خدا آن را آفریده است، و بهکوچ و ناچیزی جملگی مردمان در مقایسه ایشان با آسمانها و زمین. این درس به پیش میرود و برخی از نشانههای جهانی را عرضه میدارد. از فضل و لطف خدا سخن میگوید در اینکه برخی از نشانههای جهانی را مسخر انسانها نموده است، هرچندکه انسانها بسیارکوچکتر و ناچیزتر از آنها هستند. به فضل و لطف خدا اشاره میکندکه چگونه به مردمان در ذات خودشان روا دیده است. هم این و هم آن بر وحدانیت هستیبخشیگواهی میدهند که برایش شریک و انباز قرار میدهند. پیغمبر (ص) را رهنمود و رهنمون مینماید به اینکه آشکارا سخن توحید و یگاپرستی را بگوید و از چیزی که بجز خدا میپرستند رویگردان شود. این مرحله با صحنه تند و نابهنجاری از صحنههای قیامت پایان میپذیرد. در این صـحنه از مشرکان پرسش میشود چه چیز را شریک و انباز خدا کردهاند. البته این پرسش برای سرکوفت زدن و نکوهشکردن و خوار و رسوا نمودن مشرکان است. این مرحله خاتمه مییابد بدانگونهکه مرحله پیشین خاتمه یافت، با رهنمود و رهنمونکردن پیغمبر (ص) به صبر و شکیبائی نمودن، چه خدا او را زنده بدارد تا برخی از چیزهائی را ببیند که بدیشان وعده داده است، و چه خدا او را نمیراند و به سوی خود برگرداند پیش از اینکه وعده خدا دربرسد و بدان وفا شود. چهکار و بار به خدا واگذار است، و فرمان فرمانکردگار است، و مردمان در هر صورت به سوی خدا برمیگردند.
*
( إِنَّ الَّذِینَ یُجَادِلُونَ فِی آیَاتِ اللَّهِ بِغَیْرِ سُلْطَانٍ أَتَاهُمْ إِن فِی صُدُورِهِمْ إِلَّا کِبْرٌ مَّا هُم بِبَالِغِیهِ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ (56) لَخَلْقُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ أَکْبَرُ مِنْ خَلْقِ النَّاسِ وَلَکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لَا یَعْلَمُونَ (57) وَمَا یَسْتَوِی الْأَعْمَى وَالْبَصِیرُ وَالَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَلَا الْمُسِیءُ قَلِیلاً مَّا تَتَذَکَّرُونَ (58) إِنَّ السَّاعَةَ لَآتِیَةٌ لَّا رَیْبَ فِیهَا وَلَکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لَا یُؤْمِنُونَ (59) وَقَالَ رَبُّکُمُ ادْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکُمْ إِنَّ الَّذِینَ یَسْتَکْبِرُونَ عَنْ عِبَادَتِی سَیَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ دَاخِرِینَ ).
کسانی که بدون دلیلی که (از سوی خدا) در دست داشته باشند، در باره آیات الهی به ستیزهگری و کشمکش میپردازند، در سینههایشان جز برتریجوئی نیست و هرگز هم به برتری نمیرسند. پس (از شر اینگونه افراد خودخواه و برتریطلب) خود را در پناه خدا دار که او (سخنان بیاساس ایشان را) میشنود و (توطئههای ناجوانمردانه آنان را) میبیند. قطعاً آفرینش آسمانها و زمین (از عدم در آغاز خلقت) بسی دشوارتر است از آفرینش مردمان (در پایان این جهان برای شروع زندگی در آن جهان) ولیکن بیشتر مردمان (که کفار و مشرکانند چنین چیزی را درست) نمیدانند. آنـان که چشمانشان (از دیدن حق) کور است، با آنان که (حق را) میبینند، و کسانی که ایمان آوردهاند و کارهای نیکو کردهاند با کسانی که بدکار و بزهکارند یکسان نیستند. امّا شما (بر اثر خودخواهی و زشتکاری) کمتر پند میگیرید (و متوجه حقیقت میشوید). روز قیامت قطعاً فرا میرسد و شکی در آن نیست، ولی بیشتر مردم تصدیق نمیکنند. پروردگار شما میگوید: مرا به فریاد خوانید تا بپذیرم. کسانی که خود را بزرگتر از آن میدانند که مرا به فریاد خوانند، خوار و پست داخل دوزخ خواهند گشت.
این آفریده انسان نام در سیاری از اوقات خود را فراموش میکند. فراموش میکندکه او پدیده بسیار کوچ و ناتوانی است. او نیرو و توان را میطلبد امّا نه از خودش، بلکه از تماسیکه با سرچشمه نخستین نیرو و توان پیدا میکند، یعنی از خدا. گاهی این تماس را قطع میکند و باد به غبغب میاندازد و میآماسد و گردن میافرازد و سر را بالا میگیرد و بزرگی و عظمت میفروشد. تکبر سینهاش را قلقلک میدهد. از شیطانی تکّبر را میخواهدکه خودش بر اثر همین تکّبر هلاک گردیده است. شیطان بر همچون انسانی چیره است و با دست اوکارهائی میکند که نگو!
همچون انسانی در باره آیات خدا و نشانههای عظمت او به مجادله و ستیزهگـری میپردازد. آیات و نشانههائیکه پدیدار وگویا هستند، و با فطرت به زبان فطرت سخن میگویند و از حق و حقیقت تعبیر میکنند. همچون انسانی گمان میبرد و به گمان مردم میاندازد که او قانع نشده است، و به مجادله و مباحثه مینشیند چون او یقین پیدا نکرده است و مطمئن نگردیده است. خدائیکه بس آگاه از بندگان خود است، و شنوا و بینا است و مطلع از رازها و رمزها است، بیان میفرمایدکه مجادله و مباحثه او از تکّبر و خودبزرگبینی نشات میگیرد این کار او تنها بر اثر تکبر و خودبزرگبینی است و بس. تکّبر و خودبزرگبینی استکه سینهاش را قلقلک میدهد، و او را به مجادله و مباحثه در باره کاری دعوت میکندکه به مجادله و مباحثه در باره آن نیازی نیست. تکّبر و خودبزرگبینی او به خاطر چشم دوختن به چیزی و سرکشیدن به سوی چیزی استکه آن چیز بسی بزرگتر از خود او است. تلاش برای رسیدن به پله و مقامی استکه شایسته او نیست و او را نمیسزد، و خمیره وجود خودش او را شایان رسیدن بدان مکانت و منزلت نمیسازد. اصلا او دارای حجت و برهانی نیست تا در پرتو آن به مجادله و مباحثه بپردازد، و حجت و برهانی ندارد تا آن را آشکارا بگوید و آن را آشکار و نمایان سازد. بلکه آنچه میگوید از سر تکّبر است و بس:
« إِنَّ الَّذِینَ یُجَادِلُونَ فِی آیَاتِ اللَّهِ بِغَیْرِ سُلْطَانٍ أَتَاهُمْ إِن فِی صُدُورِهِمْ إِلَّا کِبْرٌ مَّا هُم بِبَالِغِیهِ ». کسانی که بدون دلیـلی که (از سوی خدا) در دست داشته باشند، در باره آیات الهی به ستیزهگری و کشمکش میپردازند، در سینههایشان جز برتریجوئی نیست و هرگز هم به برتری نمـیرسند.
اگر انسان حقیقت خود را و حقیقت این هستی را بشناسد، اگر انسان نقش خود را بداند و آن را نیکو بازی کند و تلاش ننماید از نقش خود تعدّی و تجاوز کند و دربگذرد، اگر انسان مطمئن باشدکه او پدیدهای از زمره پدیدههائی استکه بسیارند و بشمار نمیآیند و به فرمان یزدان آفریدگار این جهان مسخر انسـانند برابر اندازهگیری و سنجشیکه جز خداکسی از آن آگاه نیست، و اگر انسان بداندکه نقش او برحسب حقیقت وجودش، در پیکره این جهان مقرّر و مقدّر است . . . اگر انسان همه اینها را بداند آسودهخاطر میشود و میآساید، و سر فرود میآورد و فروتنی میکند، و با خودش و با جهان پیرامون خودش در صلح و صفا بسر میبرد، و تسلیم و مطیع خدا میشود.
(فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ) .
پس خود را در پناه خدا دار که او (سخنان بیاساس ایشان را) میشنود و (توطئههای ناجوانمردانه آنان را) میبیند.
به خدا پناه بردن در مقابله با تکّبر، بیانگر زشتی و پلشتی خودبزرگبینی است. چه انسان خود را در پناه خدا میدارد از چیزیکه زشت و پلشت و ناجور باشد و از آن انتظار شر و بدی و اذّیت و آزار رود . . . در تکبّر و خـودبزرگبینی همه اینها هست. تکبر و خودبزرگبینی دارنده خود را و مردمان پیرامون او را خسته میکند و - رنج میاندازد. تکبّر و خودبزرگبینی سـینهای را اذیت میکند و آزار میرساندکه در آن درگشت وگذار است و آن را قلقلک میدهد، و سینههای دیگران را نیز اذیت میکند و آزاد میرساند. این است که تکبّر و خودبزرگ بینی شر و بلا است و شایسته استکه خود را از دست آن در پناه خدا داشت.
(إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ) .
قطعاً او شنوا و بینا است.
خدا میشنود و میبیند. تکبر و خودبزرگبینی نکوهیده، در حرکت و جنبشی مجسم میگرددکه دیده میشود، و در صحبت و سخنی جلوهگر میآیدکه شنیده میشود. این استکه انسان مومنکار و بار خود را به شنوای بینائی موکول میکند و حواله میداردکه سرپرستی او را بر عهده میگیرد و او را از آنچه میشنود و میبیند مصون و محفوظ میدارد.
آنگاه پرده برمیدارد از وضعیت حقیقی انسانکه در این جهان بزرگ دارد، و پرده برمیدارد از ناچیزی انسان با مقایسه او با برخی از آفریدههای یزدانکه قابل دیدن برای مردمان است، و همین که بنگرند بزرگی و ستبری آنها را درک و فهم میکنند، و وقتی که از حقیقت آنها مطلع شوند بر فهم و شعور خود میافزایند:
(لَخَلْقُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ أَکْبَرُ مِنْ خَلْقِ النَّاسِ وَلَکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لَا یَعْلَمُونَ) .
قطعاً آفرینش آسمانها و زمین (از عدم در آغاز خلقت) بسی دشوارتر است از آفرینش مردمان (در پایان این جهان برای شروع زندگی در آن جهان) ولیکن بیشتر مردمان (که کفار و مشرکانند چنین چیزی را درست) نمیدانند.
آسمانها و زمین در معرض دید انسان هستند و آنها را میبیند، و میتواند خود را با آنها مقایسهکند و بسنجد. ولیکن وقتیکه «بداند» حقیقت نسبتها و فاصلهها و حقیقت حجمها و نیروها را، از تکبر و خودبزرگبینی خود پائین میآید و سر فرود میآورد، و خـویشتن راکوچک و ناچیز میبیند تا بدانجاکه از کوچکی وناچیزی خـود چه بسا عقل و هوش خود را از دست بدهد. مگر اینکه آن عنصر آسمانی را به یاد بیاوردکه خدا آن را در او به ودیعتگذاشته است، و به خاطر آن خدا او راگرامی و بزرگوار فرموده است. تنها این عنصر آسمانی استکه انسان را در برابر عظمت این جهان هولناک و عظیم، برجا و سرپا نگاه میدارد. نگاهگذرائی به آسمانها و زمین برای این درک و فهم بسنده خواهد بود.
این زمینیکه روی آن زندگی میکنیم،کره کوچکی از کرات منظومه شمسی است. زمین سه میلیونم بخش از بخشهای تابع خورشید است! و حجم زمینکمتر از یک میلیونم حجم خورشید است!
این خورشید هم یکی از حدود صد میلیون خورشیدی است که درکهکشان نزدیک به ما است، کهکشانی که ما جزو آن هستیم. انسانها تا به امـروز حدود صد میلیون از این کهکشانها را کشف کرده است![1] این کهکشانها در فـضای بس فراخ دور و برکهکشان راه شیری پراکندهاند وکمی مانده استکه کهکشان ما در این فضای بیکرانگم و سرگردان شود!
چیزی که انسانها کشف کردهاند گوشه ناچیز وکوچکی است که در ساختار عظیم هستی قابل ذکر نیست! امّا جهان مکشوف با وجود ناچیزی وکوچ، هراسانگیز و فراخ است و تنها به تصور درآوردن آن سرها راگیج و ویج میکند. مسافت میان ما و میان خورشید حدود نود و سه میلیون مایل است. خورشیدکه در راس خانواده ستاره زمین کوچک ما است، بلکه خورشید - بنا به ارجح اقوال - مادر این زمینکوچک است، و زمین ما از آغوش مادرش مسافت چندانی دور نشده است، این مسافت نود و سه میلیون مایل است و بس و امّاکهکشان ما - یعنی کـهکشان راه شیری -که خورشید جزو آن است، قطر آن حدود صد هزار میلیون سال نوری است . . . سال نوری یعنی فاصلهایکه شش صد میلیون مایل است! چراکه سرعت نور صد و هشتاد و شش هزار مایل در ثانیه است!
نزدیکترین کهکشان از میان کهکشانهای دیگر به کهکشان ما حدود هفت صد و پنجاه هزار سال نوری فاصله دارد.
بار دیگر میگوئیم این مسافتها و فاصلهها و این حجمها چیزی است که دانش ناچیز انسانها توانسته است آنها را کشف کند. دانش انسانها خودش معترف استکه آنچه راکه کشفکرده است تکهها و بخشهای کوچ در میان این جهان عریض و طویل استا
یزدان سبحان میفرماید:
«فلق السوات و الارض آگ من خلق الناس. و لکنآکـرالثاسلایغلمون«.
- قطعا آفرینش آسمانها و زمین (از عدم، در آغاز خلقت) بسی دشوارتر است از آفرینش مردمان (در پایان این جهان برای شروع زندگی درآن جهان) ولیکن بیشتر مردمان (که کفار و مشرکانند چنین چیزی را درست) نمیدانند.
برای قدرت خدا بزرگتر وکوچکتر، و مشکلتر و آسانتر وجود ندارد. او آفریدگار همه چیز است، و همه چیز را با واژهای آفریده است . . . این اشیاء و چیزها استکه در سرشت خود جلوهگر میآیند، و بدانگونه مینمایند که مردمان بدان آشنایند و آنها را میسنجند و اندازهگیری مینمایند . . . انسانکجا و این جـهان هولناککجا؟ تکّبر انسان، در میان این همه آفریدههای بزرگ انسان را بهکجا میرساند؟
( وَمَا یَسْتَوِی الْأَعْمَى وَالْبَصِیرُ) .
آنان که چشمانشان (از دیدن حق) کور است، با آنان که (حق را) میبییند، یکسان نیستند.
(وَالَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَلَا الْمُسِیءُ) .
و کسانی که ایمان آوردهاند و کارهای نیکو کردهاند با کسانی که بدکار و بزهکارند یکسان نیستند.
چه بینا میبیند و میداند، و قدر و قیمت خود را میشناسد، وگردن نمیافرازد و سرکشی نمیکند، و باد به غبغب نمیاندازد و خود را پفیده نمیکند و تکّبر نمیورزد و عظمت نمیفروشد. چون او میبیند و درک میکند. ولی شخصکور نمیبیند، و مکان خود را نمیداند، و نسبت خود را با اشیاء پیرامـون خویش تشخیص نمیدهد. این استکه در سنجش ذات خودش و در سنجش چیزهای دور و برش به خطا میرود، و بر اثر سنجش نادرست در اینجا و آنجا دست و پا میزند و افتان و خیزان میرود. همچنین کسانی که ایمان آوردهاند و کارهای شایسته کردهاند بسان بزهکاران و بدکاران نیستند و یکسان بشمار نمیآیند. کسانیکه ایمان آوردهاند وکارهای شایسته کردهاند دیدهاند و شناختهاند و لذا زیبا سنجیدهاند و نیک ارزیابی نمودهاند. وی بزهکاران و بدکارانکور و نادانند و لذا کار بد میکنند . . . هر چیزی را بد انجام میدهند، و با هر چیزی بد میکنند. با خویشتن بد میکنند. با مردمان بد میکنند. و قبل از هر چیز در درک و فهم ارزش خود و ارزش چیزهای پیرامون خود بد میکنند. در مقایسه خود با اشیاء پیرامون خود به خطا میروند. پس در این صورتکور هستند . . . امّـاکوری ایشانکوری دلهایشان است!
( قَلِیلاً مَّا تَتَذَکَّرُونَ)
امّا شما (بر اثر خودخواهی و زشتکاری) کمتر پند میگیرید (و متوّجه حقیقت میشوید).
اگر یادآور میشدیم میدانستیم. کار روشن و زودفهم است. به چیزی بیش از یادآور شدن و یادآوریکردن نیازی ندارد.
اگر ما آخرت را به یاد میآوردیم، و به آمدن آن اطمینان میداشتیم، و موقعیت خود را در آنجا به تصور درمیآوردیم، و صحنه خود را در آنجا پـیش چشم میداشتیم، حال و احوال دیگری پیدا میکردیم:
( إِنَّ السَّاعَةَ لَآتِیَةٌ لَّا رَیْبَ فِیهَا وَلَکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لَا یُؤْمِنُونَ) .
روز قیامت قطعاً فرا میرسد و شکّی در آن نیست، ولی بیشتر مردم تصدیق نمیکنند.
بدین خاطر آنان به جدال و ستیز میپردازند و تکبر میورزند، و به حقّ اذعان و اعتراف نمیکنند، و مکانت و منزلت حقیقی خود را نمیشناسند تا از آن درنگذرند و تجاوز نکنند.
رو به خداکردن با عبادت و پرستش، و خدا را بهکمک طلبیدن و به فریاد خواندن، و به درگاه الهی ناله و زاری سر دادن، از جمله چیزهائی استکه سینهها را از خودبزرگبینی و تکّبر میرهانند و شفاء میبخشند، خودبزرگبینی و تکّبریکه باد به غبغب خودبزرگبینان و متکبّران میاندازد و آنان را به جدال و ستیز با آیات خدا فرامیخواند، جدال و ستیزیکه دلیل و برهانی به همراه ندارد. یزدان سبحان درهای رحمت خود را روبرویمان میگشاید تا رو به آستانهاشکنیم و او را به یاری وکمک بخوانیم. خداوند بزرگوار به ما اعلام میکند و اطلاع میدهدکه چه چیز را بر خود واجب و لازمکرده است. او اعلام فرموده است و اطلاع داده استکه به دعایکسیگوش فرا میدهد و آن را میپذیردکه به درگاهش دعاکند و بنالد، وکسی راکمک و یاری میدهدکه او را به کمک و یاری بطلبد. ایزد جهانکسانی را از خواری و رسوائی و سر به زیر افکندن در دوزخ برحذر میدارد و میترساندکه خویشتن را بزرگتر از آن بدانندکه به عبادت و پرستش او بپردازند:
(وَقَالَ رَبُّکُمُ ادْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکُمْ إِنَّ الَّذِینَ یَسْتَکْبِرُونَ عَنْ عِبَادَتِی سَیَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ دَاخِرِینَ)
پروردگار شما میگوید: مرا به فریاد خوانید تا بپذیرم. کسانی که خود را بزرگتر از آن میدانند که مرا به فریاد خوانند، خوار و پست داخل دوزخ خواهند گشت.
دعا کردن ادبی دارد و باید در دعا ادب داشت. آن ادب این است: دل باید مخلص خدا شود و خالصانه بدو رو کند. باید به پذیرش دعا یقین و اطمینان داشت. و به خدا شکل معین و شیوه ویژهای از پذیرش را پیشنهاد نکرد. یا پذیرش دعا را به وقت معینی و به شراط مشخصّی اختصاص نداد. چه چنین پیشنهادی با ادب درخواست سازگار نیست. باید هم اعتقاد داشت که رو به دعا آوردن توفیق خداوندی است، و پذیرش دعا فضل و لطف دیگری از سوی او است. عمر (رض) میگفت: «من غم و اندوه پذیرش دعا را نمیخورم. بلکه غم و اندوه دعاکردن را دارم. هرگاه دعا کردن به من الهامگردد، پذیرش دعا با آن همراه میگردد).
این سخن از دل آگاه برمیآید، دل آگاهی که درک میکند و میفهمد زمانیکه خدا پذیرش دعا را مقّرر و مقدّر میفرماید، دعاکردن را با آن مقّرر و مقدّر مینماید. چه وقتیکه توفیق خدا در میان باشد، دعا کردن و پذیرش آن هر دو، همگام و همراه و موافق و مطابق میگردند.
و امّا کسانی که از روکردن به یزدان، خود را بزرگتر میدانند، سزای حقّ ایشان این استکه خوار و حقیر و سرشکسته و سر به زیر به سوی دوزخ برده شوند! این هم فرجام خودبزرگبینی و تکبّری استکه دلها و سینهها در این زمینکوچک و حقیر، و در این زندگی کم ارج وکم بها، به سبب آن باد به غبغب میاندازند و میآماسند، و بزرگی و ستبری آفریدههای خدا را فراموش میکنند،گذشته از این که بزرگی و سترگی خدا را فراموش میکنند، آخرت را هم فراموش میکنند، آخرتی که قطعاً و حتما فرامیرسد، و جایگاه همایش قیامت را نیز فراموش میکنند، جایگاه همایشی که در آنجا به دنبال باد به غبغب انداختن و خودبزرگبینی و تکبّرکردن در دنیا، خوار و حقیر میایستند.
*
بعد از آن که ازکسانی یادکردکه خود را بزرگتر از عبادت و پرستش خدا میدانند، میپردازد به نشان دادن بعضی از نعمتهای یزدان بر مردمان، آن نعمتهائیکه بیانگر عظمت خداوند بزرگوارند، و آنان شکر آن نعمتها را نمیگزارند و بلکهکفران نعمت میکنند، و خود را بزرگتر از عبادت و پرستش خدا و روکردن بدو میدانند:
اللَّهُ الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ اللَّیْلَ لِتَسْکُنُوا فِیهِ وَالنَّهَارَ مُبْصِراً إِنَّ اللَّهَ لَذُو فَضْلٍ عَلَى النَّاسِ وَلَکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لَا یَشْکُرُونَ (61) ذَلِکُمُ اللَّهُ رَبُّکُمْ خَالِقُ کُلِّ شَیْءٍ لَّا إِلَهَ إِلَّا هُوَ فَأَنَّى تُؤْفَکُونَ (62) کَذَلِکَ یُؤْفَکُ الَّذِینَ کَانُوا بِآیَاتِ اللَّهِ یَجْحَدُونَ (63) اللَّهُ الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ قَرَاراً وَالسَّمَاء بِنَاء وَصَوَّرَکُمْ فَأَحْسَنَ صُوَرَکُمْ وَرَزَقَکُم مِّنَ الطَّیِّبَاتِ ذَلِکُمُ اللَّهُ رَبُّکُمْ فَتَبَارَکَ اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِینَ
خداوند کسی است که شب را برای شما آفرید تا در آن بیاسائید و بیارامید. و روز را روشن گردانید (تا در آن به فعالیت و کار و کوشش بپردازید). خداوند نسبت به مـردم فضل و کرم دارد، ولیکن بیشتر مردم شکرگزاری نمیکنند. آن (که دهنده نعمتها است) الله، پروردگار شما، و آفریدگار همه اشیاء است، و جز او معبودی نیست. پس چگونه (از عبادت او) برگردانده میشوید و (از حق) به کدام سو منحرف گردانده میشوید؟ کسانی که (در میان ملتهای گذشته) آیات مرا نمیپذیرفتهاند، به همین شکل (زشت و بیدلیل، از حق) منحرف و رویگردان میشدهاند. خدا آن کسی است که زمین را جایگاه و قرارگاه شما کرد، و آسمان را به شکل خیمه و خرگاه ساخت، وشما را شکل بخشید و شکلهایتان را زیبا بیافرید، و خوراکیهای پاکیزه نصیبتان نمود. آن که چنین (الطافی) در حقّ شما کرده است الله است. پس بالا و والا خداوند تعالی است که پروردگار جهانیان است. زنده جاوید او است. جز او خدائی وجود ندارد، پس او را به فریاد خوانید و عبادت را خاص او بدانید. سپاس و ستایش الله را سزا است که پروردگار جهانیان است.
شب و روز دو پدیده جهانی هستند. زمین و آسمان هم دو آفریده جهانی هستند. این پدیدهها و آفریدهها یاد میگردند با صورت بخشیدن یزدان به انسان و بیان زیبا شکل بخشیدن بدیشان، همراه با روزی رساندن ایزد سبحان به انسان و بهره ایشـان نمودن رزق و روزی از چیزهای پاکیزه جهان . . . همه اینها در وقت عرضهکردن نعمتهای یزدان و فضل وکرم او بر مردمان، و در وقت بیان وحدانیت یزدان، و اخلاص دین برای خداوند مهربان، ذکر میشود. این هم دال بر ارتباط این پدیدهها و آفریدهها و معنیها است، و بیانگر وجود تماس و پیوند آنها با یکدیگر است، و بایدکه در باره آنها اندیشید و آنها را در محیط فراخ خود بررسی کرد و پژوهش نمود، و ارتباط و اتفاق میان آنها را ملاحظهکرد و دید.
کاخ جهان بر پایهای برقرار و استوار استکه خدا آن را بر آن بنا نهاده است. سپس جهان را راه برده است و به حرکت درآورده است طبق قانونیکه خدا آن را برای جهان مقدّر و مقرّر فرموده است. خدا استکه اجازه داده است حیات در این زمین پدید آید و رشد و نمو حاصلکند و پیشرفت نماید. همچنین خدا استکه اجازه داده است حیات بشری بدان شکلی که با آن آشنائیم پدید آید، و همگام با نیازمندیهای انسان باشد، نیازمندیهائیکه وجود انسان و فطرت او آنـها را میطلبد. خدا استکه شب را مایه آرامش و آسایش و استراحت انسان کرده است. و روز را روشن نموده است و آن راکمک دیدن و حرکتکردن فرموده است. و زمین را قرارگاه خوبی برای زندگی و تلاشکرده است. و آسمان را خیمه و خرگاهی ساخته استکه به گونهای محکم و استوار است نه درز و شکاف برمیدارد و نه فرو میریزد. نسبتها و فاصلههای آن خلل نمیپذیرد و مختل نمیگردد. چه اگر خلل بپذیرد و مختلگردد، بودن و زیستن انسان بر روی زمین ناممکن میشود، و چه بسا وجود حیات بر روی زمین امکان نداشته باشد خدا استکه اجازه داده استکه روزیهای پاک وجود داشته باشد، روزیهای پاکیکه از زمین پدیدار میگردد و از آسمان پائین میآید و این انسان از آنها استفاده میکند و سود میبرد، انسانیکه خدا بدو شکل بخشیده است و صورت زیبائی بدو داده است، و در وجودش ویژگیها و استعدادهائی سرشته است و به ودیعتگذاشته استکه هماهنگ با این جهان هستی است، و شایان شرائط و ظروفی استکه در آن زندگی میکند و میزید و با این جهان بزرگ مرتبط میشود . . . همه اینها امور و شوونی استکه با یکدیگر پیوند دارند و هماهنگ هستند همانگونهکه دیده میشود. بدین خاطر است و در پرتو همین ییوند و ارتباط استکه قرآن آنها را در یک مکان ذکر میکند، و آنها را حجت و برهان بر وحدانیت آفریدگار جـهان مینماید، و در سایه آن دل انسان را رهنمود میسازد به اینکه تنها خدا را بهکمک بطلبد وتنها او را بپرستد و دین را مخلصانه ازآن او بداند، و فقط از او اطاعت نماید، و فقط او را عبادتکند، و فریاد برآورد: حمد و سپاس خداوندگار جهانیان را سزا است. و اقرار و اعترافکند کسیکه این جهان را ساخته است و با این هماهنگی و زیبائی آن را از نیستی به هستی آورده است، فقط او استکه شایان معبود بودن است، و او خدا استکه پروردگار جهانیان است. پس چگونه باید مردمان از این حق و حقیقت روشن و آشکار روی بگردانند؟
در اینجا نگاههای گذرائی خواهیم داشت که اشاره به برخی ارتباطها و ییوندهای موجود در طرح و نقشه این جهان هستی دارد، و بیانگر ارتباط و ییوند این جهان با زندگی انسان است . . . بلی تنها نگاههایگذرائیکه با همسوئی و رویکرد این اشارهکوتاه و مختصر درکتاب یزدان همراه و همگام باشد و بس:
«اگر زمین در مقابل خورشید پیرامون خود نمیگردید، شب و روز پیاپی یکدیگر نمیآمد . . . اگر زمین پیرامون خود سریعتر از سرعت چرخش خویش میگردید، منزلها و ساختمـانها پخش و پراکنده میشدند، و زمین از هم میپاشید، و آنگاهکه تکّه تکّه میشد در هوا پراکنده میگردید . . .
اگر زمین، پیرامون خودکندتر از سرعت چر خش خویش میگردید، مردمان ازگرما و از سرما هلاک میشدند و میمردند. سرعتگردش زمین پیرامون خود، سرعتیکه هم اینک وجود دارد، سرعتی استکه با همه چیزهائیکه در زمین است و حیات حیوانی یا حیات نباتی نام دارد، در فراخترین معانی خود به طور کامل موافقت دارد . . .
اگرگردش زمین پیرامون خود وجود نمیداشت، دریاها و اقیانوسها از آب خود خالی میشدند و آبی در آنها نمیماند . . .
اگر محور زمین متعادل و برابر بود[2]و زمین در مدار خود پیرامون خورشید در دائرهای میگردید و خورشید مرکز آن دائره میبود، چه میشد؟ اگر چنین میبود فصولی نمیداشتیم، و مردمان نمیدانستند تابستان کدام و زمستانکدام است و بهار چیست و پائیز چیست»[3]
«اگر قشر زمین چند قدم بیشتر از ضخامت فعلی میبود، دی اکسیدکربن، اکسیژن را میمکید، و وجود حیات گیاهان ناممکن میشد.
اگر ارتفاع آتمسفر هرا بیشتر از آنچه هست میبود، میلیونها شهابیکه هم اینک در آتمسفر میسوزند، به همه گوشه وکنار زمین میافتادند. سرعت این شهابها میان شش مایل تا چهل مایل در ثانیه است. آن وقت شهابها همه چیزهای قابل سوختن را شعلهور میساختند. اگر این میلیونها شهاب با سرعت کندی بسان سرعتگلوله تفنگ حرکت میکردند، همه آنها به زمین فرو میرفتند، و عاقبت هراسانگیزی میشد. اگر شهاب ناحیزی با سرعت هفتاد برابر بیشتر از سرعت گلوله تفنگ حرکت میکرد و به بدن انسان برخورد
مینمود، تنها حرارت عبور ان شهاب اندام انسان را تکّه تکّه میکرد.
اگر اکسیژن هوا بجای بیست و یک درصد، پنجاه درصد یا بیشتر میگردید، همه مواد سوختنی زمین آتش، میگرفت و مشتعل میشد. مثلا اگر جرقهای از آذرخش آسمان به درختی اصابت میکرد، قطعآ سراسر جنگل آتش میگرفت و میسوخت تا بدانجاکه امکان داشت منفجر هم بشود. اگر هم اکسیژن هوا ده درصد یا کمتر از آن میگردید، حیات چه بسا با مرور عصرها و قرنها خود را با آن تطبیق میداد، ولیکن در همچون حالتی عناصر. تمدنی که امروز انسان بدانها دسترسی دارد از قبیل آتش -کمتر برایش میسر میگردید و در دسترس او قرار میگرفت).[4]
گذشته از اینها، هزاران موافقت و مطابقت و همآوائی و همنوائی دیگر در پروژه و نقشه این جهان استکه اگر یکی از آنها.کمترین خلل و ناموزونی پیدا میکرد، زندگی به صورتکنونی و به شکل امروزیکه با آن آشنائیم و هماهنگ و همساز با زندگی انسان است نمیبود.
و امّا انسان خودش اگر بدان بنگریم شگفتیها در او میبشم. مثلا قیافه برازندهای و سیمای زیبائیکه دارد او را در میان همه جانداران منحصر به فرد نموده است. انسان از لحاظ دستگاههای بدنی ظریف و دقیقیکه دارد - دستگاههائی که وظائف خود را ساده و آسان انجام میدهند - جای شگفت است. هماهنگی موجود در میان هستی ازانسان و در میان شرائط و ظروف همگانی جهانکه بدو اجازه میدهد زنده بماند و در وسط جهان آنگونهکه هستبت حرکت بکند و به تلاش وکوشش بپردارد، مایه شگفت است. گذشته از اینها ویژگی بزرگی که انسان دارد و انسان را خلیفه یزدان در زمین ساخته است، و او را مجهز ساخته است به وسائل و ابزار اولیه خلافت، یعنی عقل و تماس روحانی با چیزی که در فراسوی شکلها و عرضها است، جای شگفت است.
« وَصَوَّرَکُمْ فَأَحْسَنَ صُوَرَکُمْ » .
و شما را شکل بخشید و شکلهایتان را زیبا بیافرید.
در باره هر اندام کوچکی، و بلکه در برابر هر سلولی از سلولهائیکه در پیکره دقیق و شگفت انسان است، حیران و سرگشته میمانیم.
برای این دقّت و ظرافت شگفت و شگرف فک انسان و شیوه قرارگرفتن دندانها در آن را فقط از نظر مادی و آنگونه که محسوس است، مثال میزنیم. فک انسان آنگونه دقیق و ظریف استکه اگر چیزی به اندازه یک به توان ده میلیمتر روی لثه بیفتد یا روی زبان قرار بگیرد، بر لثه و بر زبان سنگینی میکند. اگر چیزی به همین اندازه روی دندانی قرار بگیرد، دندانهای بالا و پائین را بر آن میدارد روی هم بیفتد و آن را بجوند و ریزه ریزه و آسیاب کنند! قرارگرفتن بر گی همچون برگ سیگار میان دو فک بالا و پائین موجب میگردد آروارهها فشار آن را احساس کنند. نشانههای فشار بر آن برگ پدیدار میآید، چون آروارهها از دقت و ظرافتی برخوردارند به طورکامل بر یکدیگر میافتند تا فکها آن برگه را بجوند و آسیابکنند، برگهایکه ستبری آن به اندازه ستبری برگ سیگار است!
گذشته از این، این انسان با دستگاه وجودیش آمادگی آن را داردکه در این جهان زندگی را سپریکند . . . چشم انسان در برابر فرکانسهای نور تنظیم شده است بهگونهایکه چشم بتواند به وظیفه خود عملکند و قادر به دیدن در زمین باشد. گوش انسان در برابر فرکانسهای صوتی تنظیم شده است بهگونهایکهگوش بتواند به وظیفه خود عملکند و قادر به شنیدن در زمین باشد. هریک از حواس انسان یا هر عضوی از اعضاء بدن او طرحریزی شده است به گونهای که با جهانیکه در آن زندگی میکند و با محیطیکه برای آن آماده گردیده است بتواند خود را تطبیق دهد و زندگی
را ادامه دهد، و این آمادگی را نیز داشته باشدکه در وقت تغییرظروف و شرائط بتواند دگرگون وهماهنگ و همآوا گردد.
انسان آفریدهای برای این جهان است. آفریده شده است تا در جهان زندگیکند، و از جهان متاثرگردد، و در جهان تاثیر بگذارد. میان پروژه و نقشه این جهان هستی و میان وجود انسان، ارتباط محکم و پیوند استوار است. قیامه و سیمای انسان بدین شکل و شمائل دارای ارتباط و پیوند با محیط جهانی استکه در آن زندگی میکندکه زمین و آسمان است. بدین خاطر قرآن صورت انسان را در قرآن در خود آیهای ذکر میکندکه در آن از زمین و آسمان سخن میرود . . . هان! این هم اعجاز این قرآن است.
این اشارههای چکیده و مختصر به دقت و ظرافت ساختار یزدان، و هماهنگی برقرارکردن او در میان جهان و انسان، بس است.
بگذار در برابر نصوص قرآنی ایستادنها و نگرشهای کوتاهی داشته باشیم:
(اللَّهُ الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ اللَّیْلَ لِتَسْکُنُوا فِیهِ وَالنَّهَارَ مُبْصِراً ؟ )
خداوند کسی است که شب را برای شما آفرید تا در آن بیاسائید و بیارامید، و روز را روشن گردانید (تا در آن به فعالیت و کار و کوشش بپردازید).
آسودن و آرمیدن در شب برای هر جانداری ضروری است. مدتی باید تاریکی باشد تا در آن سلولهای زنده بیاسایند و بیارامند، و بعد از آن در روشنائی و نور به تلاش وکوشش بپردازند و فعالیت خود را دوباره بیاغازند. تنها خواب برای حـصول این آسودن و آرمیدن بسنده نیست. بلکه باید شبی باشد، و لازم است تاریکیای باشد. زیرا سلول زنده پیوسته در برابر روشنی و تابندگی مستمر و بر دوام قرار میگیردکه تا اندازهای سر به خستگی و فرسودگی میکشد و بافتهای سلول به سبب آن تلف میشوند و از میان میروند، چراکه بافتها به بهره مورد نـیاز خود از آسودن و آرمیدن نرسیدهاند.
« وَالنَّهَارَ مُبْصِراً » .
و روز را روشن گردانید.
تعبیر سخن با واژه «مُبْصِر» که به معنی (بینا) است، تعبیر تصویرپردازی و مشخصیسازی است. انگار روز زندهای استکه بینا است و میبیند. و انگارکه مردمان هم در آن بینا میگردند و میبینند. این هم صفت غالبی برای واژه «مُبْصِر» است.
گشت وگذار و آمد و شد شب و روز بدین منوال و بر این روال نعمتی است و در لابلای آنها نعمتها است. اگر یکی از شب و روز سرمدی میشد، و نه تنها سرمدی بلکه یکی از آن دو چند برابر درازای فعلی به طول میکشید، حیات از میان میرفت. پس جای تعجب نیست اگر پیاپی آمدن شب و روز مقرون به ذکر فضل و لطفی شودکه اکثر مردمان شکر آن را بجای نمیآورند: .
«إِنَّ اللَّهَ لَذُو فَضْلٍ عَلَى النَّاسِ وَلَکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لَا یَشْکُرُونَ ».
خداوند نسبت به مردم فضل و کرم دارد، ولیکن بیشتر مردم شکرگزاری نمیکنند.
بر این دو پدیده جهانی پیرو مـیزند. بدینگونه: آن کسکه شب و روز را آفریده است او معبود است و سزاوار چنین نام بزرگی است:
«ذَلِکُمُ اللَّهُ رَبُّکُمْ خَالِقُ کُلِّ شَیْءٍ لَّا إِلَهَ إِلَّا هُوَ فَأَنَّى تُؤْفَکُونَ ؟ » .
آن (که دهنده نعمتها است) الله، پروردگار شما، و آفریدگار همه اشیاء است، و جز او معبودی نیست. پس چگونه (از عبادت او) برگردانده میشوید و (از حق) به کدام سو منحرف گردانده میشوید؟.
واقعاً جای تعجب است، مایه شگفت استکه مردمان دست خدا را در همه چیز ببینند، و بدانندکه او آفریدگار هر چیزی است. آنان علم و دانش حتمی و قطعی بدین امر داشته باشند و وجود اشیاء پذیرش خدا را بر عقل واجبگرداند، و هیچکسی نباشدکه بگوید و ادعاء کند من چیزی از جهان را آفریدهام و هستی بخشیدهام، و با عقل و دانش هم درست در نیاید اشیاء جهان بدون آفریننده خود به خود پدید آمده باشد، و ... با وجود همه اینها مردمان بیایند و از ایمان و اقرار به وجود کردگار منصرف و منحرف شوند.
« فَأَنَّى تُؤْفَکُونَ ؟» .
پس چگونه (از عبادت او) برگردانده میشوید و (از حق) به کدام سو منحرف گردانده میشوید؟.
امّا به همین صورت مردمان از حق روشن برگردانده میشوند و منحرف میگردند. بـه هـمین صورتکه مخاطبان اولیه این قرآن از حق برگردانده میشدند و منحرف میگشتند. در هر زمانی نیز چنین بوده است، مردمان بدون سبب و بدون حجت و برهانی برگردانده شدهاند و منحرف گردیدهاند:
« کَذَلِکَ یُؤْفَکُ الَّذِینَ کَانُوا بِآیَاتِ اللَّهِ یَجْحَدُونَ ».
کسانی که (در میان ملتهای گذشته) آیات مرا نمیپذیرفتهاند، به همین شکل (زشت و بیدلیل، از حق) منحرف و رویگردان میشدهاند.
از دو پدیده شب و روز بـه طرح و نقشه زمین میپردازد تا پدید آید زمین محل استقرار و سکونت میگردد، و آسمان خیمه و خرگاه میشود:
(اللَّهُ الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ قَرَاراً وَالسَّمَاء بِنَاء) .
خدا آن کسی است که زمین را جایگاه و قرارگاه کرد، و آسمان را به شکل خیمه و خرگاه ساخت.
زمین قرارگاه و منزلگاه خوبی است برای زندگی انسانها با آن ساختارهای هماهنگ و هـمآوائیهای فراوانیکه دارد و ما به برخی از آنها به طور اختصار اشاره کردیم. آسمان ساختمان برافراشته و خیمه و خرگاه باعظمتی است که دارای اندازههای ثابتی است. نسبتها و فاصلهها و حرکتها و چرخشها وگردشهای حساب شدهای دارد، و بدین خاطر استقرار انسانها و ماندگاری زندگی آنان را تضمین میکند. حساب زندگی انسانها در طرح و نقشه جهان هستی مورد نظر بوده است و مراعات گردیده است، و در ساختار و ساختمان وجود اندازهگیری دقیقی به عمل آمده است، و هر چیزی در آن به مقدار لازم و به اندازهکافی آفریده شده است.
به ترکیببند آسمان و زمین، ترکیببند انسان و رزق و روزی او از چیزهای پاکیزه، پیوند میخورد، و بدین شیوهکه از آن صحبت میشودکه به برخی از اسرار و رموز آن اشاره کردیم:
(وَصَوَّرَکُمْ فَأَحْسَنَ صُوَرَکُمْ وَرَزَقَکُم مِّنَ الطَّیِّبَاتِ ) .
و شما را شکل بخشید و شکلهایتان را زیبا بـیافرید، و خوراکیهای پاکیزه نصیبتان نمود.
بر این آیهها و بخششها پیرو میزند، همانگونهکه بر آیهها و بخششهای پیشین پیرو زد:
(ذَلِکُمُ اللَّهُ رَبُّکُمْ فَتَبَارَکَ اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِینَ) .
آن که چنین (الطافی) در حق شما کرده است الله است. پس بالا و والا خداوند تعالی است که پروردگار جهانیان است.
خدا استکه میآفریند و اندازهگیری میکند و به تدبیر مینشیند و جهان هستی را میگرداند و میچرخاند، و حال شما را مراعات میکند و مکانی را برایتان در ملک خویش درنظر میگیرد و مقدر و مقرر میگرداند ... آنکسکه چنین میکند پروردگار شما است.
(فَتَبَارَکَ اللَّهُ ) ٠
بالا و والا خداوند تعالی است.
خدا دارای برکت و عظمت فراوان و فراتر از شمار است.
« رَبُّ الْعَالَمِینَ » .
پروردگار جهانیان است.
پروردگار جملگی جهانیان است.
« هُوَ الْحَیُّ » .
زنده جاوید او است.
بلی. تنها او زنده است. او زنده است و حیات او ذاتی و از خود او است. حیات او نهکسبی است و نه آفریده. نه دارای آغاز و نه دارای پایان است. نه دگرگونی میپذیرد و نه زوال میگیرد. نه تغیر میپذیرد و نه تحول مییابد . . . حیات هیچکسی و هیچ چیزی همچون صفتی ندارد. پاک و منزه خدای سبحان است که دارای حیات منحصری درگل جهان است.
الوهیت تنها متعلق به خدا است و بس، چونکه او منحصر به حیات است. زنده یگانه خدا است:
(لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ) ٠
جز او خدائی وجود ندارد.
بدین خاطر:
(فَادْعُوهُ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ ) .
پس او را به فریاد خوانید و عبادت را خاص او بدانید.
خدا را در به فریاد خواندن، حمد و سپاس بگئید:
( الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ) ٠
سپاس و ستایشالله را سزا استکه پروردگار جهانیان است.
*
در برابر این آیهها و بخشها، و پیروهائی که به دنبال آنها میآید، و در سختترین لحظههای لبریز شدن از حقیقت وحدانیت، و حقیقت الوهیت، و حقیقت ربوبیت، درسی به پیغمبر خدا (ص)آموخته میشود و بدو دستور میرسد به مردمان اعلان و اعلام بداردکه او منعگردیده است و بازداشته شده است از عبادت و پرستش چیزهائیکه بجز خدا عبادت مـیکنند و میپرستند، و مامور است که تسلیم خدا شود که پروردگار جهانیان است:
«قُلْ إِنِّی نُهِیتُ أَنْ أَعْبُدَ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ لَمَّا جَاءنِیَ الْبَیِّنَاتُ مِن رَّبِّی وَأُمِرْتُ أَنْ أُسْلِمَ لِرَبِّ الْعَالَمِینَ » .
بگو: من بازداشته شدهام از این که معبودهائی را بجز خدا بپرستم که شما آنها را به فریاد میخوانید، از آن زمانی که آیات روشن و دلائل آشکاری از جانب پروردگار برایم آمده است. و به من فرمان داده شده است که خاشعانه و خاضعانه تسلیم پروردگار جهانیان گردم.
اعلان و اعلامکن بدین کسانیکه از آیههای خدا روی میگردانند و بخششهای او را انکار مینمایند،که من نهی شدهام ازعبادت و پرستش حیزهائیکه شما بجز خدا میپرستید و به فریاد میخوانید. بدیشان بگو: من نهی شدهام وکار را هم به پایان بردهام و فرمان را اجراء کردهام:
(لَمَّا جَاءنِیَ الْبَیِّنَاتُ مِن رَّبِّی).
از آن زمانی که آیات روشن و دلائل آشکاری از جانب پروردگار برایم آمده است.
من دلیل و برهان روشنی دارم، و من بدان ایمان دارم. حق این دلیل و برهان را اداءکردن این چنین استکه من بدان بسندهکنم و آن را راست بدانم، و آنگاه سخن حق را آشکارا اعلان و اعلام نمایـم . . . با دستکشیدن و دوریگزیدن از عبادت و پرستش هر چیزی جز خدا - که این نفی و سلب است - تسلیم خداوندگار جهانیان شدن است - که این اثبات و ایجاد است - از این دو بخش، عقیده تکامل مییابد وکمال میپذیرد.
آنگاه نشانهای از نشانههای شناخت خدا را، یا به عبارت دیگر معجزهای از معجزات خدا را در درونهایشان، یعنی در جهان صـغیر عرضه میدارد، بعد از آنکه نشانهها و معجزهها را درکرانهها، یعنی در جهانکبیر نشان داده بود. این نشانه یا معجزه، نشانه و معجزه حیات بشری و احوال و اوضاع شـت بشری است. از این حیات دیباچهای ترتیب میدهد برای بیان حـقیقت حیات، حیاتیکه به طورکلی در دست خدا است:
(هُوَ الَّذِی خَلَقَکُم مِّن تُرَابٍ ثُمَّ مِن نُّطْفَةٍ ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ ثُمَّ یُخْرِجُکُمْ طِفْلاً ثُمَّ لِتَبْلُغُوا أَشُدَّکُمْ ثُمَّ لِتَکُونُوا شُیُوخاً وَمِنکُم مَّن یُتَوَفَّى مِن قَبْلُ وَلِتَبْلُغُوا أَجَلاً مُّسَمًّى وَلَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ . هُوَ الَّذِی یُحْیِی وَیُمِیتُ فَإِذَا قَضَى أَمْراً فَإِنَّمَا یَقُولُ لَهُ کُن فَیَکُونُ ).
خدا کسی است که شما را از خاک مـیآفریند، سپس (خاک را) به منی تبدیل میگرداند، و بعد (منی را) به زالو گونهای تبدیل مینماید، و آنگاه به شکل نوزادی (از شکم مادرانـتان) بیرونتان میآورد. بعد (شما را زنده نگاه میدارد) تا میرسید به کمال قوت خود. آنگاه پیر میشوید. برخی از شما پیش از آن مرحله میمیرند - و (باز هم شما را زنده نگاه میدارد) تا به وقت معین (اجل نام) میرسید. امید است شما (درسهای عبرت و نشانههای قدرتی را که در این احوال و اطوار است) بفهمید. او کسی است که زندگی میبخشد و میمیراند، و هنگامی که خواست کاری انجام پذیرد، تنها بدو میگوید: باش، پس میشود.
این داستان پیدایش انسان است. در آن چیزهائی است که مردمان آنها را ندانستهاند، چون این چیزها ییش از وجود انسان بودهاند. و در آن چیزهائی استکه مردمان آنها را میبینند و مشاهده میکنند، ولیکن اینکار وقتی دانسته شده است و آشکارگردیده استکه دانش جدید قرنها بعد از نزول قرآن سر از آن درآورده است و بدان دسترسی پیدا کرده است!
چه آفرینش انسان از خاک، یک حقیقت مسلّمی است که بر وجود انسان سبقت و پیشی دارد. خاک اصل حیات به طورکلی بر روی این زمین است، از جمله حیات انسان. جز خدا هم کسی نمیداند این معجزه چگونه درگرفته است و حیات از خاک پدیدار آمده است. و اصلا کسی نمیداند این حادثه عظیم در تاریخ زمین و در تاریخ حیات چگونه صورت پذیرفته است و تحقق حاصلکرده است . . . و امّا افزایش انسانها بعد از آن، از راه ازدواج حاصل گردیده است. سلول نر اسپرماتوزوئیدکه نطفه است، با سلول مادهکه اوول است به همدیگر رسیدهاند و جفت یکدیگرگردیدهاند و موجود واحدی را تشکیل دادهاند، و در رحم به شکل زالوگونه استقرار پذیرفتهاند . . . در پایان مرحله جنینی، بعد از چند تحول و تغیر بزرگ و پیمودن مراتب سترگ در سرشت سلول اولیه، کودک پای به جهان میگذارد ... مرحلهایکه نخستین سلول طی میکند، اگر با چشم اندیشه و پژوهش بدان بنگریم درازترین و مهمترین مراحلکودک بشمار میآید، مراحلیکهکودک از تولد تا مرگ بسر میبرد. درکنار برخی از مراحل برجسته زندگی انسان، روند قرآنی اندکی میایستد و نگاه گذرائی بدانها میاندازد: مرحلهکودکی، سپس مرحله رسیدن به قدرت و قوتکه در دور و بر سی سالگی دست میدهد، و آنگاه مرحله پیری. اینها مراحلی هستندکه بیانگر نهایت نیروی انسان هستند و میان دو سوی ضعف قرارگرفتهاند.
(وَمِنکُم مَّن یُتَوَفَّى مِن قَبْلُ).
برخی ازشما پیش ازآن مرحله میمیرند.
برخی ازشما پیش از آنکه همه این مراحل یا برخی از آنها را طیکنند میمیرند.
(وَلِتَبْلُغُوا أَجَلاً مُّسَمًّى).
و (باز هم شما را زنده نگاه میدارد) تا به وقت معین (اجل تامّ) میرسید.
وقت معین، اجل مقرر و مقدری استکه معلومگردیده است و از آن ساعتی عقب نمیافتید و ساعتی جلو نمیزنید.
(وَلَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ ) .
امید است شما (درسهای عبرت و نشانههای قدرتی را که در این احوال و اطوار است) بفهمید.
برای تعقیبکردن و پژوهش نمودن کوچ جنین، وکوچ کودک، و بررسی و وارسی چیزهائیکه این دوکوچ بدانها اشاره دارند، از قبیل: آفرینش زیبا و سنجش و اندازهگیری دقیق و ظریف، عقل در این باره نقش بسزائی دارد.
کوچ جنین،کوچ واقعاً شگفـت و شگرف و خوشایند و لذتبخشی است. پس از پیشرفت علم پـزشکی و مخصوصاً دانش جنینشناسی، چیزهای زیادی را از آن شناختهایم و به شگفتیهای زیادی پی بردهایم. ولیکن اشاره قرآن بدان، آن هم با این دقت در حدود چهارده قرن قبل، موضوعی استکه باید درکنار آن ایستاد و خوب آن را وراندازکرد. برای هیچ خردمندی جائز نیستکه ازکنار این موضوع بگذرد و به تدبر و تفکر در باره آن ننشیند و ژرف بدان ننگرد.
کوچ جنین وکوچ کودک، هر دو تا بر تارهای احساس بشری آهنگ قدرت و عظمت آفریدگار را مینوازند، و بر تارهای دل انسان در هر محیطی و در هر مرحلهای از مراحل رشد و نمو عقلانی، نغمه عجبا و شگفتا ساز میکنند. هر نسلی این پسوده را بر دل خویش به نوعی احساس مینماید، و با شیوه ویژه و طبق معلومات خود زمزمه آن را باگوش جان میشنود. این استکه قرآن همه نسلهای بشری را با آن مخاطب قرار میدهد . . . آنان هم آن را میپسایند و احساس مینمایند . . . آنگاه بدان پاسخ میگویند یا پاسخ نمیگویند! قرآن بر این مرحله با بیان حقیقت زنده گرداندن و میراندن، و ذکر حقیقت آفریدن و پدید آوردن همگان پیرومیزند:
(هُوَ الَّذِی یُحْیِی وَیُمِیتُ فَإِذَا قَضَى أَمْراً فَإِنَّمَا یَقُولُ لَهُ کُن فَیَکُونُ).
او کسی است که زندگی میبخشد و میمیراند، و هنگامی که خواست کاری انجام پذیرد، تنها بدو میگوید: باش، پس میشود.
در قرآن زیاد به معجزههای حیات و موت اشاره میشود. زیرا حیات و موت دل انسان را سخت و ژرف میپسایند. گذشته از این، حیات و موت دو پدیدهای هستندکه برجسته و مکررند در هر چیزیکه فهم و شـور انسان آن را احساس و ادراک کند. حیات بخشیدن و میراندن دارای مدلول و مفهوم بزرگتر از آن است که نخست به نظر میآید. حیات انواع و اقسامی دارد، و موت نیز انوع و اقسامی دارد. دیدن زمین مرده، سپس دیدن آن در آن زمانکه دارد از حیات به تکان درمیآید و جنب و جوش پیدا میکند ... و دیدن درختیکه برگهای آن و شاخههای آن در فصلی خشکیده است، سپس دیدن آن درختکه همه پیکرهاش به جنب و جوش میافتد، و سبز میگردد و برگ میدهد و شکوفه میکند، بدانگونهکه انگار حیات در آن منفجر میگردد و به جوش و خروش درمیافتد . . . و دیدن تخممرغ، سپس دیدن جوجهها ... و دیدن دانه، و سپس دیدنگیاهک . . . و عین اینکوچ و سفر . . .که از حیات میآغازد و به موت سر میکشد، همچنین مشاهده کوچیکه از موت میآغازد و به حیات میانجامد . . . همه اینها دل را میپسایند و آن را به مقداری از تاثر و تدبر میکشانند و به جوش و خروش درمیآورند، و با مختلف بودن درونها و حالتها مختلف میگردند و متفاوت میشوند.
از حیات و موتگرفته تا حقیقت پدید آوردن و ادات و ابزار نوآوری و زیبانگاری، چیزی جز اراده کردن و خواستن نیست. کافی است اراده خدا رو به آفریدن کند، آفریدن هر چیزیکه باشد. بس استکه واژه «کن: بشو »گفته شود . . . ناگهان هستی به دنبال آن برمیجوشد و «فیکون: پس میشود». بالا و والا خداوند تعالی استکه بهترین آفریننده است.
*
در مقابل پیدایش حیات بشری، و در سایه صحنه حیات و موت، و در پرتو آفریدن و نوآوریکردن . . . مجادله و ستیز در باره آیات خدا، شـگفت و شگرف و زشت و پلشت جلوهگر میآید. و تکذیب پیغمبران، عجیب و غریب و قبیح پدیدار و نمودار میگردد. بدین خاطر با همچون کاری و حالتی با تهدید هراسانگزی در قالب صحنهای از صحنههای سخت قیامت رویاروی میگردد:
( أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ یُجَادِلُونَ فِی آیَاتِ اللَّهِ أَنَّى یُصْرَفُونَ (69) الَّذِینَ کَذَّبُوا بِالْکِتَابِ وَبِمَا أَرْسَلْنَا بِهِ رُسُلَنَا فَسَوْفَ یَعْلَمُونَ (70) إِذِ الْأَغْلَالُ فِی أَعْنَاقِهِمْ وَالسَّلَاسِلُ یُسْحَبُونَ (71) فِی الْحَمِیمِ ثُمَّ فِی النَّارِ یُسْجَرُونَ (72) ثُمَّ قِیلَ لَهُمْ أَیْنَ مَا کُنتُمْ تُشْرِکُونَ (73) مِن دُونِ اللَّهِ قَالُوا ضَلُّوا عَنَّا بَل لَّمْ نَکُن نَّدْعُو مِن قَبْلُ شَیْئاً کَذَلِکَ یُضِلُّ اللَّهُ الْکَافِرِینَ (74) ذَلِکُم بِمَا کُنتُمْ تَفْرَحُونَ فِی الْأَرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ وَبِمَا کُنتُمْ تَمْرَحُونَ (75) ادْخُلُوا أَبْوَابَ جَهَنَّمَ خَالِدِینَ فِیهَا فَبِئْسَ مَثْوَى الْمُتَکَبِّرِینَ ) .
مگرنمیبینی کسانی که در باره آیات خدا به کشمکش و ستیز میپردازند، چگونه (از تفکر و تعقل حق) بازگردانده میشوند؟ کسانی کـه کتابهای آسمانی و چیزهائی را که به همراه پیغمبران فرو فرستادهایم تکذیب میدارند، به زودی (نتیجه شوم کار خود را) خواهند فهمید. آن زمان که غلها و زنجیرها در گردن دارند و روی زمین کشیده میشوند. در آب بسیار داغ برافروخته و سپس در آتش تافته میگردند. آنگاه بدیشان میگویند: آن چیزهائی را که انباز خدا میکردید (و میپرستیدید) کجایند؟ (همان انبازهائی که) غیر از خدا (میپرستیدید). میگویند: از ما نهان شدهاند و هدر رفتهاند. بلکه اصلاً ما قبلاً (در دنیا چیزی را که ارزش و مقامی داشته باشد (نپرستیدهایم. چیزهائی را که پرستش میکردهایم اوهام و خیالاتی بیش نبودهاند). خدا این چنین کافران را سرگشته میسازد. این (عذابی کـه در آن هستید) به سبب شادمانیهای ناپسند و بیجائی است که (در برابر اموال دنیا) در زمین میکردید (تا بدانجا که اموال دنیا، احوال آخرت را از یادتان برده بود، و به انجام معاصی و گناهانتان کشانده بود) و نیز به سبب نازشها و بالشهائی است که (در برابر انجام بزهکاریها و زشتکاریها) مینمودید (و ارتکاب معاصی و اقدام به اذیت و آزار دیگران را نشانه قوت و قدرت و عظمت خود میدیدید. به کافران دستور داده میشود) از درهای دوزخ داخل شوید و جاودانه در آنجا بمانید. جایگاه متکبران چه بد جایگاهی است.
تعجب میشود و شگفت میگردد ازکار و بارکسانی که در باره آیات خدا مجادله میکنند و به ستیز میپردازند. در سایه عرضه کردن این آیات، دیباچهای ترتیب داده میشود برای چیزی که در آنجا در انظارشان است!
(أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ یُجَادِلُونَ فِی آیَاتِ اللَّهِ أَنَّى یُصْرَفُونَ ؟ ) .
مگر نمیبینی کسانی که در باره آیات خدا به کشمکش و ستیز میپردازند، چگونه (از تفکّـر و تعقّل حقّ) بازگردانده میشوند؟.
(الَّذِینَ کَذَّبُوا بِالْکِتَابِ وَبِمَا أَرْسَلْنَا) .
کسانی که کتابهای آسمانی و چیزهائی را که به همراه پیغمبران فرو فرستادهایم تکذیب میدارند.
آنان فقط یککتاب را و یک پیغمبر را تکذیب میکنند. ولیکن ایشان با تکذیب همینکتاب و همین پیغمبر همه کتابهائی را تکذیب میدارندکه پیغمبران با خود به ارمغان آوردهاند. امّا این عقیده واحده است. همهکتابهای آسمانی یک عقیده را با خود آوردهاند و به دیگران رساندهاند. این است که تکذیب یککتاب تکذیب همه کتابها بشمار است، آن هم عقیدهای که چکیده همه عقائد است و درکاملترین شکل خود مجسم گردیده است و در واپسین رسالت جایگرفته است و عرضه شده است. بدین جهت آنان هر رسالتی را و هر پیغمبری را تکذیبکردهاند . . . هر تکذیبکنندهای چه در قدیم و چه در جدید، زمانیکه پیغمبر خود را تکذیبکرده استکه حق واحد را و عقیده توحید و یکتاپرستی را برای او آورده است، دراصل همه پیغمبران را تکذیب کرده است و هـمین حکم بر او صادق است.
(فَسَوْفَ یَعْلَمُونَ ).
به زودی (نتیجه شوم کار خود را) خواهند فهمید.
سپس بیان میدارد چه چیزی را خواهند فهمید.
این خوار داشتن و تحقیر نمودن ایشان در آتش است، نه فقط عذاب و عقاب.
(إِذِ الْأَغْلَالُ فِی أَعْنَاقِهِمْ وَالسَّلَاسِلُ یُسْحَبُونَ).
آن زمان که غلها و زنجیرها در گردن دارند و روی زمین کشیده میشوند.
غلها و زنجیرها درگردن دارند و با این حـقارت روی زمین کشیده میشوند، بدانگونه که چهارپایان و حیوانات را کشان کشان میبرند! آخر چرا بدیشان احترام گذاشته شود؟ مگر آنان نشانه و درجه تکریم و تعظیم را از خود نکندهاند و به دور نیفکندهاند؟!
بعد از روی زمین کشاندن و در عذاب با این حقارت راه بردن و چرخاندن، گشت و گذارشان به آب بسیار داغ و به آتش منتهی میشود:
(فِی الْحَمِیمِ ثُمَّ فِی النَّارِ یُسْجَرُونَ ).
در آب بسیار داغ برافروخته و سپس در آتش تافته میگردند.
( یُسْجَرُونَ) [5] به معنی بسته میشوند و محبوس میگردند، همانگونهکه سگها را میبندند و محبوس میکنند. (یعنی ساجور را به گردنشان میاندازند که چوب وکنده است). یعنی مکان را برایشان پر از آب داغ و آتش شعلهور میسازند. کار و بارشان بدینجا میکشد. در آن حال و احوالیکه به هـمچون عذاب خوارکنندهای گرفتارند، سرکوفت زدن و سرکوب کردن و خوار داشتن و به تنگنا انداختن و به رنج افکندن، بدیشان رو میکند:
(ثُمَّ قِیلَ لَهُمْ : أَیْنَ مَا کُنتُمْ تُشْرِکُونَ مِن دُونِ اللَّهِ؟ ).
آنگاه بدیشان میگویند: آن چیزهائی را که انباز خدا میکردید (و میپرستیدید) کجایند؟ (همان انبازهائی که) غیر از خدا (میپرستیدید).
آنان پاسخ میدهند بسان گول خوردهای که گول خوردنش روشن و آشکارگردد، و ناامید و حسرتزده شود:
(قَالُوا ضَلُّوا عَنَّا بَل لَّمْ نَکُن نَّدْعُو مِن قَبْلُ شَیْئاً) .
میگویند: از ما نهان شدهاند و هدر رفتهاند. بلکه اصلاً ما قبلاً (در دنیا) چیزی را که ارزش و مقامی داشته باشد (نپرستیدهایم. چیزهائی را که پرستش میکردهایم اوهام و خیالاتی بیش نبودهاند).
از ما نهان شدهاند، و راهی به سوی ایشان نمیشناسیم، و آنان هم راهی به سوی ما نمیشناسند. همه آنها گمانها و گمراهیها بودهاند!
به دنبال پاسخ نومیدانه و رنجآوری که میدهند، پیرو همگانی درمیرسد:
(کَذَلِکَ یُضِلُّ اللَّهُ الْکَافِرِینَ ).
خدا این چنین کافران را سرگشته میسازد.
سپس واپسین نکوهش و سرزنش متوجه ایشان میگردد:
(ذَلِکُم بِمَا کُنتُمْ تَفْرَحُونَ فِی الْأَرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ وَبِمَا کُنتُمْ تَمْرَحُونَ ادْخُلُوا أَبْوَابَ جَهَنَّمَ خَالِدِینَ فِیهَا فَبِئْسَ مَثْوَى الْمُتَکَبِّرِینَ).
این (عذابی که در آن هستید) به سبب شادمانیهای ناپسند و بیجائی است که (در برابر اموال دنیا) در زمین میکردید (تا بدانجا که اموال دنیا، اهوال آخرت را از یادتان برده بود، و به انجام معاصی و گناهانتان کشانده بود) و نیز به سبب نازشها و بالشهائی است که (در برابر انجام بزهکاریها و زشتکاریها) مینمودید (و ارتکاب معاصی واقدام به اذیت وآزار دیگران را نشانه قوت و قدرت و عظمت خود میدیدید. به کافران دستور داده میشود) از درهای دوزخ داخل شوید و جاودانه در آنجا بمانید. جایگاه متکبران چه بد جایگاهی است.
ای خدای فریادرس! در این صورت به غلها و زنجیرها کشاندنکجا بوده است، و آبگرم و آتشکجا؟ چنین به نظر میآیدکه اینها مقدمه ورود به جهنم برای همیشه ماندن در آنجا است.
(فَبِئْسَ مَثْوَى الْمُتَکَبِّرِینَ) .
جایگاه متکبران چه بد جایگاهی است.
از تکبر، چنین خواری و رسوائی برخاسته است و پدیدار آمده است. و این تحقیر سزای خودبزرگبینی است!
*
در برابر این صحنه، صحنه خواری و پستی و عذاب و عقاب وحشتناک، و جدال و ستیز با آیات خدا، و تکبر باد به غبغب انداخته و در سینهها پفیده و آماسیده، در برابر این صحنه و این عاقبت، روند قرآنی به پیغمبر خدا (ص)رو میکند و او را سفارش مینماید به صبر و شکیبائی در برابر تکبر و جدالیکه میورزند، و در هر حال و احوالی یقین و اطمینان داشته باشد به وعده حق خدا، چه در قید حیات خود برخی از چیزهائی را بدو نشان دهدکه به مشرکان وکافران وعده داده است، و یا خدا جان او را بگیرد و به سوی خود برگرداند، و سرپرستی کار و بارش را برعهدهگیرد. چه همه کارها به خدا حواله میشود و بدو برمیگردد، و بر پیغمبر ابلاغ رسالت و پیام باشد و بس. آنان به سوی خدا برمیگردند و او میداندکه با ایشان چه میکند:
(فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ فَإِمَّا نُرِیَنَّکَ بَعْضَ الَّذِی نَعِدُهُمْ أَوْ نَتَوَفَّیَنَّکَ فَإِلَیْنَا یُرْجَعُونَ)٠
(ای محمّد! شکیبا باش، وعده خدا حق است (و عذاب را گریبانگیر کفار میسازد). این عذابی را که ایشان را بدان وعده دادهایم، یا قسمتی از آن را به تو مینمایانیم (و در روزگار حیات تو انجام میپذیرد) یا این که تو را میمیرانیم و (تو آن را نخواهی دید. چه آن را ببینی و چه آن را نبینی مهم نیست. چرا که) به سوی ما برگردانده میشوند.
در اینجا در برابر نگرشی میایستیم و آن را ورانداز میکنیم که سـزاوار تدبر و تفکر ژرف است. بدین پیغمبریکه دچار اذیت و آزار و تکذیب و تکبر و کینهتوزی دیگران است،گفته میشود چیزی که مفهوم آن این است: وظیفه خود را انجام بده وکار خود را بکن و بایست و فراتر از آن مرو. چه نتائجکار مربوط به تو نیست و هرچه بادا باد. حتی تسکین دل خودش نیز در دست او نیست. بدین صورت که پیاده شدن برخی از وعدههای خدا را در باره منکران تکذیبکننده در قید حیات خود ببیند و دلی خنککند. بلکه او را نسزدکه دلش را آویزه همچونکاریکند! او بایدکار بکند و بس. وظیفه خود را انجام بدهد و برود. نتائجکار و مشاهده فرجام بد متکبران و تکذیبکنندگان بدو واگذار نشده است و بیرون از حوزه وظیفه او است. این قضیه، از دائره مسوولیت او بیرون است.کارکلاً به خدا واگذار است، و خدا آنچه را که بخواهد به انجام میرساند.
وای خدا! عجب منزلت و مرتبت والائی! چه تربیت کاملیکه خدا اصحاب این دعوت را با آن پرورده میفرماید، و این لطف و مرحمت را در حق شـخص پیغمبر (ص) بزرگوار خود جلوهگر، و به پیروان دعوتش مینماید. کار سخت و دشواری برای نفس بشری است، این که انسانکار بکند و به فرجام آن ننگرد، و بلکه سر خودگیرد. انجام وظیفه بکند و راه خود را بسپرد و برود وهرچه خدا خواهد بشود . . . این کار نیاز به صبر و شکیبائی دارد، صبر و شکیبائی بر علائق شدیدیکه دل انسان دارد. دل انسان آرزو دارد فرجامکار را با چشم سر ببیند و تسکینی حاصلکند. آیا به خاطر همین استکه در این مکان سوره چنین رهنمودی و رهنمونی به صبر و شکیبائی میشود؟ هرچه هست رهنمود و رهنمون به نوعی از انواع به صبر و شکیبائی است، و تکرار رهنمود و رهنمون پیشین نیست. صبر و شکیبائی تازهای خواسته میشود که بسی سختتر و ناگوارتر از صبر و شکیبائی بر اذیت و آزار و تکبر و خودبزرگبینی و تکذیب مشرکان و کافران است.
نفس بشری را بازداشتن از اینکه رغبت بورزد و علاقه نشان بدهد به اینکه ببیند چگونه خدا دشمنان او را و دشمنان دعوت او راگرفتار میسازد، در همان حال و احوالیکه دشمنی وکینهتوزی آنگونه دشمنان را بر ضد این دعوت ببیند و لمسکند، برای نفس بشری بسی سخت و دشوار و ناگوار است. امّا این تربیت والای الهی است. پرورش الهی است، پرورشیکه خدا برگزیدگان پاک خود را با آن مهیا و آراسته و پیراسته میسازد، و دلهای برگزیدگان پاک خود را رهائی میبخشد از هر آن چیزیکه برای خود در آن هدفی و نظری داشته باشند، حتی اگر این هدف و نظر پیروزی بر دشمنان این دین باشد!
لازم است دلهای دعوتکنندگان مردمان به سوی یزدان در هر زمانی بدین نگرش ژرف، توجه داشته باشند، و این نکته دقیق و ظریف را در مد نظر داشته باشند: انجام وظیفه بشود و کار خالصانه برای خدا باشد و بس. دیگر چه میشود داعیان را چهکار؟! کمربند نجات در میان امواج دریای علائق و رغائب همین است، علائق و رغائبی که در ابتدایکار، پاک آغاز میگردند و خالصانه برای خدا در مد نظرند، ولی بعد از آن اهریمن خود را به وسط آن علائق و رغائب میاندازد و در آن به شنا میپردازد!
[1] تا آنجاکه من میدانم ١٢٣ میلیارد کهکشان تا به حالکشف گردیده است. (مترجم)
[2] زمین بیست و سه درجه میل محوری نسبت به سکون خود دارد. (مترجم)
[3] به نقل ازکتاب: «معالله فی السماء» تالیف دکتر احمد زکی.
[4] به نقل از کتاب (العلم یدعو للایمان) ترجمه (عربی) محمود صـالح فلکی.
[5] « یُسْجَرُونَ »: تمام وجودشان پر از آتش میگردد. برافروخته و تافته میگردند. (مترجم)