سورهی غافر آیهی 55-21
( أَوَ لَمْ یَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَیَنظُرُوا کَیْفَ کَانَ عَاقِبَةُ الَّذِینَ کَانُوا مِن قَبْلِهِمْ کَانُوا هُمْ أَشَدَّ مِنْهُمْ قُوَّةً وَآثَاراً فِی الْأَرْضِ فَأَخَذَهُمُ اللَّهُ بِذُنُوبِهِمْ وَمَا کَانَ لَهُم مِّنَ اللَّهِ مِن وَاقٍ (21) ذَلِکَ بِأَنَّهُمْ کَانَت تَّأْتِیهِمْ رُسُلُهُم بِالْبَیِّنَاتِ فَکَفَرُوا فَأَخَذَهُمُ اللَّهُ إِنَّهُ قَوِیٌّ شَدِیدُ الْعِقَابِ (22) وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا مُوسَى بِآیَاتِنَا وَسُلْطَانٍ مُّبِینٍ (23) إِلَى فِرْعَوْنَ وَهَامَانَ وَقَارُونَ فَقَالُوا سَاحِرٌ کَذَّابٌ (24) فَلَمَّا جَاءهُم بِالْحَقِّ مِنْ عِندِنَا قَالُوا اقْتُلُوا أَبْنَاء الَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ وَاسْتَحْیُوا نِسَاءهُمْ وَمَا کَیْدُ الْکَافِرِینَ إِلَّا فِی ضَلَالٍ (25) وَقَالَ فِرْعَوْنُ ذَرُونِی أَقْتُلْ مُوسَى وَلْیَدْعُ رَبَّهُ إِنِّی أَخَافُ أَن یُبَدِّلَ دِینَکُمْ أَوْ أَن یُظْهِرَ فِی الْأَرْضِ الْفَسَادَ (26) وَقَالَ مُوسَى إِنِّی عُذْتُ بِرَبِّی وَرَبِّکُم مِّن کُلِّ مُتَکَبِّرٍ لَّا یُؤْمِنُ بِیَوْمِ الْحِسَابِ (27) وَقَالَ رَجُلٌ مُّؤْمِنٌ مِّنْ آلِ فِرْعَوْنَ یَکْتُمُ إِیمَانَهُ أَتَقْتُلُونَ رَجُلاً أَن یَقُولَ رَبِّیَ اللَّهُ وَقَدْ جَاءکُم بِالْبَیِّنَاتِ مِن رَّبِّکُمْ وَإِن یَکُ کَاذِباً فَعَلَیْهِ کَذِبُهُ وَإِن یَکُ صَادِقاً یُصِبْکُم بَعْضُ الَّذِی یَعِدُکُمْ إِنَّ اللَّهَ لَا یَهْدِی مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ کَذَّابٌ (28) یَا قَوْمِ لَکُمُ الْمُلْکُ الْیَوْمَ ظَاهِرِینَ فِی الْأَرْضِ فَمَن یَنصُرُنَا مِن بَأْسِ اللَّهِ إِنْ جَاءنَا قَالَ فِرْعَوْنُ مَا أُرِیکُمْ إِلَّا مَا أَرَى وَمَا أَهْدِیکُمْ إِلَّا سَبِیلَ الرَّشَادِ (29) وَقَالَ الَّذِی آمَنَ یَا قَوْمِ إِنِّی أَخَافُ عَلَیْکُم مِّثْلَ یَوْمِ الْأَحْزَابِ (30) مِثْلَ دَأْبِ قَوْمِ نُوحٍ وَعَادٍ وَثَمُودَ وَالَّذِینَ مِن بَعْدِهِمْ وَمَا اللَّهُ یُرِیدُ ظُلْماً لِّلْعِبَادِ (31) وَیَا قَوْمِ إِنِّی أَخَافُ عَلَیْکُمْ یَوْمَ التَّنَادِ (32) یَوْمَ تُوَلُّونَ مُدْبِرِینَ مَا لَکُم مِّنَ اللَّهِ مِنْ عَاصِمٍ وَمَن یُضْلِلِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِنْ هَادٍ (33) وَلَقَدْ جَاءکُمْ یُوسُفُ مِن قَبْلُ بِالْبَیِّنَاتِ فَمَا زِلْتُمْ فِی شَکٍّ مِّمَّا جَاءکُم بِهِ حَتَّى إِذَا هَلَکَ قُلْتُمْ لَن یَبْعَثَ اللَّهُ مِن بَعْدِهِ رَسُولاً کَذَلِکَ یُضِلُّ اللَّهُ مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ مُّرْتَابٌ (34) الَّذِینَ یُجَادِلُونَ فِی آیَاتِ اللَّهِ بِغَیْرِ سُلْطَانٍ أَتَاهُمْ کَبُرَ مَقْتاً عِندَ اللَّهِ وَعِندَ الَّذِینَ آمَنُوا کَذَلِکَ یَطْبَعُ اللَّهُ عَلَى کُلِّ قَلْبِ مُتَکَبِّرٍ جَبَّارٍ (35) وَقَالَ فِرْعَوْنُ یَا هَامَانُ ابْنِ لِی صَرْحاً لَّعَلِّی أَبْلُغُ الْأَسْبَابَ (36) أَسْبَابَ السَّمَاوَاتِ فَأَطَّلِعَ إِلَى إِلَهِ مُوسَى وَإِنِّی لَأَظُنُّهُ کَاذِباً وَکَذَلِکَ زُیِّنَ لِفِرْعَوْنَ سُوءُ عَمَلِهِ وَصُدَّ عَنِ السَّبِیلِ وَمَا کَیْدُ فِرْعَوْنَ إِلَّا فِی تَبَابٍ (37) وَقَالَ الَّذِی آمَنَ یَا قَوْمِ اتَّبِعُونِ أَهْدِکُمْ سَبِیلَ الرَّشَادِ (38) یَا قَوْمِ إِنَّمَا هَذِهِ الْحَیَاةُ الدُّنْیَا مَتَاعٌ وَإِنَّ الْآخِرَةَ هِیَ دَارُ الْقَرَارِ (39) مَنْ عَمِلَ سَیِّئَةً فَلَا یُجْزَى إِلَّا مِثْلَهَا وَمَنْ عَمِلَ صَالِحاً مِّن ذَکَرٍ أَوْ أُنثَى وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَأُوْلَئِکَ یَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ یُرْزَقُونَ فِیهَا بِغَیْرِ حِسَابٍ (40) وَیَا قَوْمِ مَا لِی أَدْعُوکُمْ إِلَى النَّجَاةِ وَتَدْعُونَنِی إِلَى النَّارِ (41) تَدْعُونَنِی لِأَکْفُرَ بِاللَّهِ وَأُشْرِکَ بِهِ مَا لَیْسَ لِی بِهِ عِلْمٌ وَأَنَا أَدْعُوکُمْ إِلَى الْعَزِیزِ الْغَفَّارِ (42) لَا جَرَمَ أَنَّمَا تَدْعُونَنِی إِلَیْهِ لَیْسَ لَهُ دَعْوَةٌ فِی الدُّنْیَا وَلَا فِی الْآخِرَةِ وَأَنَّ مَرَدَّنَا إِلَى اللَّهِ وَأَنَّ الْمُسْرِفِینَ هُمْ أَصْحَابُ النَّارِ (43) فَسَتَذْکُرُونَ مَا أَقُولُ لَکُمْ وَأُفَوِّضُ أَمْرِی إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصِیرٌ بِالْعِبَادِ (44) فَوَقَاهُ اللَّهُ سَیِّئَاتِ مَا مَکَرُوا وَحَاقَ بِآلِ فِرْعَوْنَ سُوءُ الْعَذَابِ (45) النَّارُ یُعْرَضُونَ عَلَیْهَا غُدُوّاً وَعَشِیّاً وَیَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ أَدْخِلُوا آلَ فِرْعَوْنَ أَشَدَّ الْعَذَابِ (46) وَإِذْ یَتَحَاجُّونَ فِی النَّارِ فَیَقُولُ الضُّعَفَاء لِلَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا إِنَّا کُنَّا لَکُمْ تَبَعاً فَهَلْ أَنتُم مُّغْنُونَ عَنَّا نَصِیباً مِّنَ النَّارِ (47) قَالَ الَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا إِنَّا کُلٌّ فِیهَا إِنَّ اللَّهَ قَدْ حَکَمَ بَیْنَ الْعِبَادِ (48) وَقَالَ الَّذِینَ فِی النَّارِ لِخَزَنَةِ جَهَنَّمَ ادْعُوا رَبَّکُمْ یُخَفِّفْ عَنَّا یَوْماً مِّنَ الْعَذَابِ (49) قَالُوا أَوَلَمْ تَکُ تَأْتِیکُمْ رُسُلُکُم بِالْبَیِّنَاتِ قَالُوا بَلَى قَالُوا فَادْعُوا وَمَا دُعَاء الْکَافِرِینَ إِلَّا فِی ضَلَالٍ (50) إِنَّا لَنَنصُرُ رُسُلَنَا وَالَّذِینَ آمَنُوا فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَیَوْمَ یَقُومُ الْأَشْهَادُ (51) یَوْمَ لَا یَنفَعُ الظَّالِمِینَ مَعْذِرَتُهُمْ وَلَهُمُ اللَّعْنَةُ وَلَهُمْ سُوءُ الدَّارِ (52) وَلَقَدْ آتَیْنَا مُوسَى الْهُدَى وَأَوْرَثْنَا بَنِی إِسْرَائِیلَ الْکِتَابَ (53) هُدًى وَذِکْرَى لِأُولِی الْأَلْبَابِ (54) فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَاسْتَغْفِرْ لِذَنبِکَ وَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ بِالْعَشِیِّ وَالْإِبْکَارِ (55)
قبلاً موضوع این بند سوره را خلاصهکردیم. پیش از اینکه به تفـصیل آن بپردازیم ملاحظه خواهیمکردکه این حلقه از داستان در اینجا همگام با موضوع سوره، همگام با شیوه تعبیر آن، ذکر میگردد. گاهی هم عین عبارات سوره تکرار میشود و با همان شیوه تعبیر پیشین هم اداء میگردد . . . مثلاً از زبان مرد مـومن معنیها و تعبیرهائی نقل میشودکه قبلاً در سوره آمده است. او فرعون و هامان و قارون را تذکر مـیدهد و یادآور میکند به اینکه آنان در شهرها وکشورها در گشت وگذارند و بیا و برو دارند، بپایند خویشتن را اسیر هوا و هوس ننمایند. آنان را برحذر میدارد از روزی و روزگاری بسان روزی و روزگاریکه به دستهها وگروهها رسید و دمار از روزگارشان برآمد و بر باد فنا رفتند. همچنین ایشان را برحذر میدارد از روز قیامت، روزیکه از صحنههای آن در سرآغـاز سوره سخن رفته است. ازکسانی سخن میگویدکه درباره آیات و نشانههای یزدان به جدال و ستیز میپردازند و خویشتن راگرفتار خشم خدا و خشـم مومنان میسازند. این بخش هم در مرحله اول آمده است. سپس روند قرآنی صحنه ایشان را در آتش دوزخ نشان میدهدکه خوار و رسوا هستند و به لابه و زاری میپردازند و دعا میکنند و فریاد بـرمیآورند،
ولی پاسخی بدانان داده نمیشود. سرنوشت شوم امثال چنینکسانی قبلاً در سوره آمده است.
بدین روال و بر این منوال چیزهائی آمده است و تکرار گردیده استکه بیانگر این واقعیت است: منطق ایـمان و منطق مومنان یکی است. زیرا منطق ایمان و مومنان از حق یگانهای مدد میجوید و یاری میطلبد، و خط سیری را میسپردکه با فضای سوره هماهنگی دارد و میخواند، و به سوره «شخصیت» مستقلی میبخشدکه دارای سیماها و نمادهای همگون و همسان است. این هم پدیده چشمگیری در همه سورههای قرآن است.
*
«أَوَ لَمْ یَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَیَنظُرُوا کَیْفَ کَانَ عَاقِبَةُ الَّذِینَ کَانُوا مِن قَبْلِهِمْ کَانُوا هُمْ أَشَدَّ مِنْهُمْ قُوَّةً وَآثَاراً فِی الْأَرْضِ فَأَخَذَهُمُ اللَّهُ بِذُنُوبِهِمْ وَمَا کَانَ لَهُم مِّنَ اللَّهِ مِن وَاقٍ . ذَلِکَ بِأَنَّهُمْ کَانَت تَّأْتِیهِمْ رُسُلُهُم بِالْبَیِّنَاتِ فَکَفَرُوا فَأَخَذَهُمُ اللَّهُ إِنَّهُ قَوِیٌّ شَدِیدُ الْعِقَابِ » .
آیا در زمین به سیر و سیاحت نپرداختهاند تا ببینند سرانجام کار کسانی که پیش از ایشان بودهاند به کجا کشیده است. آنان نیرویشان و آثارشان در زمین بیشتر از شما بوده است و خداوند ایشان را به سبب گناهانشان گرفته و هلاک ساخته است ومدافعی در برابر (عذاب) خدا نداشتهاند (و کسی ایشان را از عذاب رهائی نداده است). این (هلاک و عذاب) بدان خاطر بوده است که پیغمبرانشـان دلائل و براهین روشن برای ایشان میآوردند و ارائه میدادند و آنان راه کفر درپیش میگرفتند، و خدا ایشان را گرفته و هلاک میکرد. چرا که او نیرومند شدیدالعقابی است.
این گذرگاه موجود در میان داستان موسی (ع) و موضوع پیشین سوره، مجادلهکنندگان و ستیزهگران مشرک عرب راکه با آیات و نشانههای خدا درمیافتند، به درس عبرت تاریخ پیش از ایشان تذکر و حواله میدهد، و ایشان را رهنمود میکندکه به سیر و سیاحت در زمین، و دیدار از جایگاههای نقش زمین شدن گذشتگان بپردازند، آن نقش زمین شدگانیکه موضعگیری و موقعیت ایشان را درییشگرفتهاند، و گام به گام آنان میروند. به مشرکان عرب اطلاع میدهدکه هلاک شدگان و نابودگشتگان پیشین نیرو و آثاری در زمین داشتهاندکه از نیرو و آثار اینان فراتر بوده است. ولی با وجود قدرت و عظمت وکاخها و آبادیهائی که داشتهاند، در برابر تاخت و یورش و عذاب و عقاب خدا ضعیف و ناچیز بودهاند، و گناهانشان ایشان را از منبع قدرت و قوت حقیقی بریده است و به کناری افکنده است، و نیروهای ایمانکه نیروی یزدان چیره و توانا با آنها همراه بوده است بر آن بزهکارانکافر تاخته است و ایشان را نابودکرده است:
(فَأَخَذَهُمُ اللَّهُ بِذُنُوبِهِمْ وَمَا کَانَ لَهُم مِّنَ اللَّهِ مِن وَاقٍ ) .
خداوند ایشان را به سبب گناهانشان گرفته و هلاک ساخته است و مدافعی در برابر (عذاب) خدا نداشتهاند (و کسی ایشان را از عذاب رهائی نداده است).
هیچ مدافعی و محافظی جز ایمان و عمل صالح و جای گرفتن در جبهه ایمان و حق و خوبی وجود ندارد. قطعاً تکذیبکردن پیغمبران و نادیدهگرفتن دلائل و براهین، سر به نابودی و عذاب میکشد:
(ذَلِکَ بِأَنَّهُمْ کَانَت تَّأْتِیهِمْ رُسُلُهُم بِالْبَیِّنَاتِ فَکَفَرُوا فَأَخَذَهُمُ اللَّهُ إِنَّهُ قَوِیٌّ شَدِیدُ الْعِقَابِ).
این (هلاک و عذاب) بدان خاطر بوده است کـه پیغمبرانشان دلائل و براهین روشن برای ایشان میآوردند و ارائه میدادند و آنان راه کفر درپیش میگرفتند، و خدا ایشان را گرفته و هلاک میکرد. چرا که او نیرومند شدیدالعقابی است.
*
بعد از این اشارهکلی و مختصر، روند قرآنی به بیان حال نمونهای از نمونههایکسانی میپردازدکه پیش از اینان بودهاند، و از اینان نیروی بیشتر و آثار فراوانتری در زمین داشتهاند. خداوند آنان را در برابر گناهانشان گرفته است و نابودشان نموده است. آنان
فرعون و قارون و هامان، وکسانی از قلدران و زورگویان و سرکشان و یاغیانی بودهاندکه با فرعون و قارون و هامان همکاری و همراهی داشتهاند.
این حلقه از داستان موسی (ع) به موقعیتها و دیدگاهها تقسیم میشود. با موقعیت عرضهکردن رسالت به فرعون و فرعونیان میآغازد، و سر به دامنه قیامت میکشد و در آنجا خاتمه میپذیرد. فرعون و فرعونیان و سرانکافر و پیروان ایشان در میان آتش دوزخ به جدال و نزاع و اظهار دلیل و برهان برای یکدیگر میپردازند! این بخش،کوچ دور و درازی است. ولیکن روند قرآنی «تکههای» مشتی از این کوچ را برمیگزیند، تکههائیکه مقصود و منظور این حلقه را بهویژه در این سوره بیان میدارد:
(وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا مُوسَى بِآیَاتِنَا وَسُلْطَانٍ مُّبِینٍ . إِلَى فِرْعَوْنَ وَهَامَانَ وَقَارُونَ فَقَالُوا سَاحِرٌ کَذَّابٌ).
ما موسی را همراه با معجزات و دلیل روشن فرستادیم به سوی فرعون و هامان و قارون. ایشان گفتند: موسی جادوگر دروغگوئی است.
این جایگاه نخستین ملاقات است. این سو موسی است و با خود معجزات و آیات خدا را به ارمغان آورده است. هیبت و شکوهی داردکه برگرفته از حقی استکه در دست او است. آن سوی دیگر فرعون و هامان و قارون ایستادهاند. باطل ناروا و نیروی ظاهری و مرکز حکومتشان همراه با آنان است. بر مرکز حکومتشان از رویاروی حق با آنکه نیرومند و قوی است میترسند . . . بدین هنگام به ناحق به جدال و ستیز میپردازند تا با آن حق را از میدان به در سازند:
(فَقَالُوا سَاحِرٌ کَذَّابٌ).
ایشان گفتند: موسی جادوگر دروغگوئی است.
*
روند قرآنی شرح و بسط چیزی را درهم میپیچدکه پس از این کشمکش و ستیز درگرفته است. موقعیت مسابقه و مبارزه با جادوگران را، و ایمان آوردن جادوگران به حقیکه بر باطلشان پیروزگردیده است، و بلعیدن عصای موسی آنچه راکه به هم میبافتند و تزویرهائی را که مینمودند، همه اینها را درهم پیچیده است و ذکری از آنها ننموده است، و به موقعیتی بسنده کرده استکه پس از این حوادث آمده است:
«فَلَمَّا جَاءهُم بِالْحَقِّ مِنْ عِندِنَا قَالُوا اقْتُلُوا أَبْنَاء الَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ وَاسْتَحْیُوا نسَاءهُمْ » .
هنگامی که موسی از جانب ما حق را بدیشان رساند، (سردمداران کفر به پیروان خود) گفتند: بکشید فرزندان کسانی را که همراه موسی ایمان آوردهاند (تا دودمانشان از صفحه روزگار زدوده گردد) و زنانشان را زنده بگذارید (تا به خدمتگزاری و کنیزی ما مشغول شوند).
پیش از تکمیل معنی آیه، بر این موقعیت چنین پیرو میزند:
(وَمَا کَیْدُ الْکَافِرِینَ إِلَّا فِی ضَلَالٍ ) .
لیکن نیرنگ کافران بینتیجه بوده و جز گمراهی نخواهد بود (و تیرشان پیوسته به سنگ خواهد خورد، و طرحهای شیطانی آنان سرانجام دامنگیر خودشان خواهد شد ).
این است منطق طاغیان و یاغیان درشتخوی ناتراشیده و ناخراشیده. سلسله دشمنی را میجنبانند هر زمان که حجت و برهان، ایشان را به تنگنا بیندازد و خوارشان بسازد، و بترسندکه حق بـر اهداف باطلشان پیروز بشود، چون در حق قدرت و قوت و فصاحت و بلاغت و روشنی و روشنگری است، و حق فطرت را مخاطب قرار میدهد، و فطرت به حق پاسخ مثبت میدهد و سخن او را میشنود و میپذیرد. برای مثال جادوگرانی که آورده شده بودند تا بر موسی و آنچه با خود داشت پیروزگردند، ولی نخستین کسانی شدندکه رو در روی فرعون زورمدار و زورگو به حق ایمان آوردند و به دنبال حق روان شدند. فرعون و هامان و قارون گفتند:
(اقْتُلُوا أَبْنَاء الَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ وَاسْتَحْیُوا نسَاءهُمْ) .
بکشید فرزندان کسـانی را که همراه موسی ایمان آوردهاند (تا دودمانشان از صفحه روزگار زدوده گردد) و زنانشان را زنده بگذارید (تا به خدمتگزاری و کنیزی ما مشغول شوند).
فرعون -در روزگار تولد موسی - همچون فرمانی را صادرکرده بود. پس از صدور نخستین فرمان، یکی از دو احتمال وجود دارد که روی داده باشد. احتمال اول این است که فرعونیکه آن فرمان را صادرکرده است مرده است و پسرش جانشین اوگردیده است یا ولیعهد وی شده است، و در زمان صدور فرمان، دستور به مرحله اجراء درنیامده است تا آن زمانکه موسی آمده است و با فرعون جدید رویارویگردیده است، فرعون جدیدی که موسی را میشناخته است بدان هنگام که ولیعهد بوده است، و با نحوه تربیت موسی در قصر آشناگشته است، و از فرمان نخستین مبنی بر سر بریدن پسران و برجای گذاشتن دختران بنیاسرائیل هم باخبر بوده است. اطرافیان او بدین امر اشاره میکردهاند، و کسانی را نام میبردهاند که به موسی ایمان آوردهاند، چه از میان جادوگران و چه از میان بنیاسرائیل اندکی که با وجود ترس از فرعون و فرعونیان به موسی ایمان آوردهاند . . . احتمال دوم این است که فرعون اول که موسی را به فرزندی پذیرفته است، هنوز بر تخت سلطنت بوده است و اجراء فرمان نخستین را پس از مدتی به تاخیر انداخته است. یا اینکه بعد از آنکه شدت و حدت آن سپریگردیده است، عملیکردن آن را متوقف ساخته است. اطرافیان به تجدید عملیات اشاره میکنند و ادامه کار را بدو پیشنهاد مینمایند. تنها خواستارکشتن کسانی میشوند که ایمان آوردهاند و با موسی متحد و همدست میگردند، تا ایشان را بترسانند و به وحشت و دهشت بیندازند.
ولی چنانکه به نظر میرسد فرعون رای و نظر دیگری دارد، یا پیشنهادی افزون بر آن توطئه دارد، تا بدین وسیله از دست موسی نجات پیدا کند و آسودهخاطر شود!
(وَقَالَ فِرْعَوْنُ ذَرُونِی أَقْتُلْ مُوسَى وَلْیَدْعُ رَبَّهُ إِنِّی أَخَافُ أَن یُبَدِّلَ دِینَکُمْ أَوْ أَن یُظْهِرَ فِی الْأَرْضِ الْفَسَادَ).
فرعون (به اطرافیان و مشاوران خود) گفت: بگذارید من موسی را بکشم و او پروردگارش را (برای نجات خود از دست من) به فریاد خواند. من از این میترسم که آئین شما را تغییر دهد، یا این که در زمین فسـاد را گسترش دهد و پراکنده سازد.
از سخن فرعونکه میگوید:
« ذَرُونِی أَقْتُلْ مُوسَى » .
بگذارید من موسی را بکشم.
چنین پیدا استکه این رای و نظر با اشکالی - از لحاظ سیاستمداری و کشورداری - روبرو میگردد. انگار گفته میشود:کشتن موسی اشکال را برطرف نمیکند و مشکل را از سر راه برنمیدارد. چه بسا کشتن موسی سبب شود عامّه مردمان او را مقدّس دارند و شهید بشمارند، و ذهن و اندیشه ایشان به سوی او و آئینیکه با خود آورده است بگراید و شور و غوغائی برای جانبداری از او و آئینش بهپا خیزد. مخـصوصاً جادوگران در ملاء عام و همایش همگانی ملی ایمان خود را اعلام داشتهاند، و سبب ایمان آوردن خویشتن را اعلان کردهاند. جادوگرانی که ایشان را آوردهاند تا کار موسی را باطلکنند و با او دشمنی ورزند و مبارزه نمایند . . . چهبسا هم یکی از مشاوران شاه احساس هراسکرده است از اینکه نکند خدای موسی از فرعون انتقام بگیرد، و بر آنان بتازد و کار ایشان را بسازد. این هم چیز دور از ذهنی نیست. چه بتپرستان معتقد به تعدد خدایان بودند و چندگانهپرست بودند، و بسیار زود تصور میکردندکه موسی خدائی داشته باشد و انتقام او را ازکسانی بگیردکه بدو تجاوز و تعدی بکنند!.. سخن فرعون هم پاسخ همین اشاره است:
( وَلْیَدْعُ رَبَّهُ ).
و او پروردگارش را (برای نجات خود از دست من) به فریاد بخواند.
هرچند هم از فرعون بعید نیستکه بدون هرگونه مقدمهای همچون سخنگناهآلودی را از راه خودستائی و هرزهدرائیگفته باشد، و سزای آن را هم در پایان گشت و گذار گرفت ، همانگونه که خواهد آمد.
شاید بد نباشد اندکی در برابر حجت و برهان فرعون برایکشتن موسی بایستیم:
( إِنِّی أَخَافُ أَن یُبَدِّلَ دِینَکُمْ أَوْ أَن یُظْهِرَ فِی الْأَرْضِ الْفَسَاد) .
من از این میترسم که آئین شما را تغییر دهد، یا این که در زمین فساد را گسترش دهد و پراکنده سازد.
آیا شگفتتر و شگرفتر از این یافته میشودکه فرعون گمراه بتپرست درباره موسی (ع) پیغمبر خدا بگوید:
( إِنِّی أَخَافُ أَن یُبَدِّلَ دِینَکُمْ أَوْ أَن یُظْهِرَ فِی الْأَرْضِ الْفَسَاد؟!) .
آیا این عین همان سخنی نیستکه هـر طاغوت تباهپیشهای درباره هر دعوتکننده مصلح و اصلاح گری آن را زده است و میزند؟ آیا این عین همان سخنی نیستکه فرد باطلگرای اخمو و ترشرو آن را در برابر حق زیبا و آراستهگفته است و میگوید؟ آیا این عین همان سخنی نیست که شخص گولزننده ناپاک آن را رو در روی ایمان آرام و آرامبخش، برای برانگیختن احساسات مردمانگفته است و میگوید!
این منطق یگانهای استکه تکرار میگردد هر زمانکه حق و باطل، و ایمان وکفر، و صلاح و طغیان، در طول روزگاران و در سرزمینهای مختلف، به همدیگر برسند و یکدیگر را ملاقاتکنند. داستان قدیمی و مکرری است، و هرچندگاهی بیان و روایت میشود.
و امّا موسی (ع) به پایه استواری و دژ محکمی پناه برد. او خویشتن را به آستانهای انداختکه پناهندگان را میپاید و حمایت و حفاظت میفرماید، و به جوار آیندگان را جوار میدهد و در پناه خود میگیرد:
« وَقَالَ مُوسَى إِنِّی عُذْتُ بِرَبِّی وَرَبِّکُم مِّن کُلِّ مُتَکَبِّرٍ لَّا یُؤْمِنُ بِیَوْمِ الْحِسَابِ ».
موسی (خطاب به فرعون و فرعونیان) گفت: من به پروردگار خود و پروردگار شما پناه مـیبرم از دست هر مستکبری که به روز حساب و کتاب (قیامت) ایمان نداشته باشد.
موسی این راگفت و آرامگرفت، وکار و بار خود را به خدائی واگذارکردکه برتر و بالاتر از هر منکر و خودبزرگبینی است، و بر هر زورمدار زورگوئی چیره است، و برای حمایت پناهندگان به خود از دست مستکبران توانا است. به وحدانیت و یکتائی خدای خود و خدای ایشان اشارهکرد. موسی وحدانیت و یکتائی خدا را از ترس و هراس تهدید و تنبیه فرعون و فرعونیان فراموش نکرد و به ترک آن نـگفت. همچنین به عدم ایمان فرعون و فرعونیان به روز حساب وکتاب نیز اشارهکرد. چه هر متکبریکه به روز حساب وکتاب ایمان داشته باشد تکبر نمیورزد و عظمت نمیفروشد، وقتیکه موقعیت خود را در آن روز پیش چشم دارد و بداندکه او حسرتزده و فروتن وکرنشکن و خوار میایستد، بدون هرگونه نیرو و قدرتی، و بدون داشتن هرگونه دوست صمیمی و شفیع و میانجیایکه از او اطاعت شود.
*
در اینجا مردی از خاندان فرعونکه حق به دلش راه پیدا کرده است و او ایمان خود را نهان داشته است، برمیخیزد و از موسی دفاع میکند، و به چارهجوئی و رهائی موسی از دست مردمان میپردازد، و در خطاب به فرعون و فرعونیان روشهایگوناگونی بهکار میبرد، و با پند و اندرز و از راه دلسوزی به دلهایشان راه پیدا میکند، و با ترساندن و قانع کردن حساسیت آنان را برمیانگیزد:
( وَقَالَ رَجُلٌ مُّؤْمِنٌ مِّنْ آلِ فِرْعَوْنَ یَکْتُمُ إِیمَانَهُ أَتَقْتُلُونَ رَجُلاً أَن یَقُولَ رَبِّیَ اللَّهُ وَقَدْ جَاءکُم بِالْبَیِّنَاتِ مِن رَّبِّکُمْ وَإِن یَکُ کَاذِباً فَعَلَیْهِ کَذِبُهُ وَإِن یَکُ صَادِقاً یُصِبْکُم بَعْضُ الَّذِی یَعِدُکُمْ إِنَّ اللَّهَ لَا یَهْدِی مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ کَذَّابٌ (28) یَا قَوْمِ لَکُمُ الْمُلْکُ الْیَوْمَ ظَاهِرِینَ فِی الْأَرْضِ فَمَن یَنصُرُنَا مِن بَأْسِ اللَّهِ إِنْ جَاءنَا قَالَ فِرْعَوْنُ مَا أُرِیکُمْ إِلَّا مَا أَرَى وَمَا أَهْدِیکُمْ إِلَّا سَبِیلَ الرَّشَادِ (29) وَقَالَ الَّذِی آمَنَ یَا قَوْمِ إِنِّی أَخَافُ عَلَیْکُم مِّثْلَ یَوْمِ الْأَحْزَابِ (30) مِثْلَ دَأْبِ قَوْمِ نُوحٍ وَعَادٍ وَثَمُودَ وَالَّذِینَ مِن بَعْدِهِمْ وَمَا اللَّهُ یُرِیدُ ظُلْماً لِّلْعِبَادِ (31) وَیَا قَوْمِ إِنِّی أَخَافُ عَلَیْکُمْ یَوْمَ التَّنَادِ (32) یَوْمَ تُوَلُّونَ مُدْبِرِینَ مَا لَکُم مِّنَ اللَّهِ مِنْ عَاصِمٍ وَمَن یُضْلِلِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِنْ هَادٍ (33) وَلَقَدْ جَاءکُمْ یُوسُفُ مِن قَبْلُ بِالْبَیِّنَاتِ فَمَا زِلْتُمْ فِی شَکٍّ مِّمَّا جَاءکُم بِهِ حَتَّى إِذَا هَلَکَ قُلْتُمْ لَن یَبْعَثَ اللَّهُ مِن بَعْدِهِ رَسُولاً کَذَلِکَ یُضِلُّ اللَّهُ مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ مُّرْتَابٌ (34) الَّذِینَ یُجَادِلُونَ فِی آیَاتِ اللَّهِ بِغَیْرِ سُلْطَانٍ أَتَاهُمْ کَبُرَ مَقْتاً عِندَ اللَّهِ وَعِندَ الَّذِینَ آمَنُوا کَذَلِکَ یَطْبَعُ اللَّهُ عَلَى کُلِّ قَلْبِ مُتَکَبِّرٍ جَبَّارٍ (35).
مرد مومنی از خاندان فرعون که ایمان خود را پنهان میداشت گفت: آیا مردی را خواهید کشت بدان خاطر که میگوید: پروردگار من الله است، در حالی که دلائل روشنی و معجزات آشکاری از جانب پروردگارتان برایتان آورده است و به شما نموده است؟ اگر او دروغگو باشد، دروغگوئیش دامنگیر خود او خواهد شد، و اگر راستگو باشد، برخی از عذابهائی که شما را از آن میترساند گریبانگیرتان خواهد گشت. قطعاً خداوند کسی را (به راه نجات و رستگاری) رهنمود نمیسازد که تجاوزکار و دروغپرداز باشد. (مرد مومن ادامه داد و گفت:) ای قوم من! امروز حکومت در دست شما است، و در این سرزمین پیروز و چیرهاید. امّا اگر عذاب سخت (خانهبرانداز و ریشهکنساز) الهی دامنگیرتان شود، چه کسی ما را مدد و یاری خواهد کرد و برای رستگاریمان خواهد کوشید؟ فرعون گفت: من جز به راه هدایت و منتهی به سعادت، شما را رهنمود نمیکنم. (پس دستور من کشتن موسی است و بـاید اجراء شود). آن مرد باایمان گفت: ای قوم من! میترسم همان بلائی به شما برسد که در روزگاران گذشته به گروهها و دستهها رسیده است. از سزای عادتی همچون عادت قوم نوح و عاد و ثمود و کسانی که بعد از آنان بودهاند (میترسم که گریبانگیرتان شود). خداونـد نمیخواهد بـه بندگان ستم کند(و نمیپسندد که بندگانش هم به همدیگر ستم کنند). ای قوم من! بر شما از روز صدا زدن (که قیامت است) میترسم. آن روزی که پشت میکنید ومیگریزید، اما هیچ پناهی جز خدا (برای حفظ خود از عذاب) ندارید. آخر خدا کسی را که (از راستای بـهشت مـنحرف و) گمراه سازد، هیچ راهنما و راهبری نـخواهد داشت. پیش از این، یوسف آیههای روشن و دلایل آشکاری را برای شما آورده بود، امّا شما پیوسته درباره آنچه آورده بود و ارائه داده بود شک و تردید میکردید (و به بدنبال او راه نمیافتادید) تـا زمانی که از دنیا رفت، گفتید: خداوند بعد از او دیگر پیغمبری را برانگیختـه نخواهد کرد. این چنین خداوند اشخاص متجاوز و متردد را گمراه و سرگشته میسازد. آنان کسانیند که بدون هیچ دلیلی که (از عقل یـا نقل در دست) داشته باشند، در برابر آیات الهی (موضعگیری میکنند و) بـه ستیز و کشـمکش مـیپردازنـد. (چـنین جدال بیاساس و نادرستی بـا آیات الهی) موجب خشم عظیم خدا و کسانی خواهد شد که ایمان آورده بـاشند. اینگونه خداوند بر هر دلیکه خود بزرگبین و زورگو باشد، مهر مینهد (و حس تشخیص را از آن میگیرد).
این چرخش و گردش، چرخش و گردش بزرگ و فراخی است که مرد مومن با توطئهگران فرعون و فرعونیان میآغازد. این منطق فطرت با ایمانی است که محتاطانه و ماهرانه و نیرومندانه، مطالب و مقاصد را به گوش دیگران میرساند.
نخست به رسواگری چیزی میپردازد که آنان در صدد اقدام بدان هستند:
(أَتَقْتُلُونَ رَجُلاً أَن یَقُولَ رَبِّیَ اللَّهُ).
آیا مردی را خواهید کشت بدان خاطر که میگوید: پروردکار من الله است؟.
آیا این سخن پاک متعلق به اعتقاد دل و بـاور درون، سزاوار کشتن است، و باید در برابر آن خونی را ریخت و جانی را گرفت؟ اگر چنین شود و چنین رود، کار بسیار زشت و پلشت صورت خواهد گرفت، کاری که آشکار و پدیدار است که ناشایست و نابایست است. سپس مرد مومن گام دیگری را با ایشان برمیدارد. کسی که این سخن پاک را بدیشان میگوید:
« رَبِّیَ اللَّهُ » .
پروردگار من خدا است.
آن را میگوید و دلیل آن را و برهان آن را در دست دارد:
(وَقَدْ جَاءکُم بِالْبَیِّنَاتِ مِن رَّبِّکُمْ) .
در حالی که دلائل روشنی و معجزات آشکاری از جانب پروردگارتان برایتان آورده است.
اشاره میکند به دلائل و معجزاتیکه موسی (ع) آنها را آورد و نمود، و آنان آنها را دیدند. ایشان - که با خـود خلوت کردهاند و دور از دیگران نشستهاند - مشکل است درباره آن دلائل و معـجزات با یکدیگر ستیزه و جدال کنند!
سپس بدترین فرضیه را برایشان مطرح میکند، و در برابر این مساله همچون شخص دادگری میایستد و با ایشـان از آن سخن میایستد. ایـن فرضیه را برای همگامی با ایشان به میان میکشد، و کمتربن چیزی است که میتوان پیش چشم داشت:
(وَإِن یَکُ کَاذِباً فَعَلَیْهِ کَذِبُهُ).
اگر او دروغگو باشد، دروغگوئیش دامنگیر خود او خواهد شد.
او مسوولیت کارش را خواهد داشت، و بـه سزای آن خواهد رسید، و گناه آن را بر گردن خواهد گرفت. به هر حال این کار که بدیشان اجازه نمیدهد او را بکشند. احتمال دیگری هم در میان است، و آن اینکه چه بسا راستگو است. باید در برابر این احتمال، خوب احتیاط کرد، و خویشتن را در معرض نتائج و پیامدهای آن قرار نداد:
( وَإِن یَکُ صَادِقاً یُصِبْکُم بَعْضُ الَّذِی یَعِدُکُمْ ) .
و اگر راستگو باشد، برخی از عذابهائی که شما را از آن میترساند گریبانگیرتان خواهد گشت.
گریبانگیر ایشان شدن برخی از عذابهائی که آنان را از آن میترساند نیزکمترین احتمال در این قضیه است. مرد مومن بیش از این از ایشان نمیخواهد، و این هم نهایت انصاف در جدال و تلاش برای سرکوب نمودن و محکوم کردن است.
آنگاه به طور پنهان تهدیدشان میکند، آنگاهکه سخنی را میگوید منطبق بر حال و احوال موسی و نیز منطبق بر ایشان و حال و احوالشان:
( إِنَّ اللَّهَ لَا یَهْدِی مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ کَذَّابٌ ).
قطعاً خداوند کسی را (به راه نجات و رستگاری) رهنمود نمیسازد که تجاوزکار و دروغپرداز باشد.
اگر همچون کسی موسی باشد، خدا او را هدایت نمیدهد و موفق نمیکند. پس بگذارید او از خدا سزای خود را بگیرد. از این هم خویشتن را برحذر داریدکه موسی و پروردگار او را تکذیب دارید و درگناهان زیادهروی کنید، و درنتیجه همچون سرنوشتی گرببانگیرتانگردد و به سزای خود برسید!
وقتیکه مرد مومن، فرعون و فرعونیان را بدینجا میکشاند که هرکس زیادهروی و تکذیب کند، بر آنان میتازد و ایشان را از عقاب خدا میترساند، و از عذاب او برحذر میدارد، عذابی که ملک و مملکت و سلطه و قدرتی که دارند ایشان را از آن نمیرهاند. ایشان را تذکر میدهد به نعمتیکه سزاوار آن است شکر و سپاس آنگفته شود نه کفران و ناسپاسی آن کرده شود:
(یَا قَوْمِ لَکُمُ الْمُلْکُ الْیَوْمَ ظَاهِرِینَ فِی الْأَرْضِ فَمَن یَنصُرُنَا مِن بَأْسِ اللَّهِ إِنْ جَاءنَا ؟) .
(مرد مومن ادامه داد و گفت:) ای قوم من! امروز حکومت در دست شما است، و در این سرزمین پیروز و چیرهاید. امّا اگر عذاب سخت (خانهبرانداز و ریشهکنساز) الهی دامنگیرتان شود، چه کسـی ما را مدد و یاری خواهد کرد و برای رستگاریمان خواهد کوشید؟!.
مرد مومن همان احساسی را داردکه دل با ایمان دارد. او احساس میکند عذاب خدا به صاحبان ملک و مملکت و سلطه و قدرت در زمین از هرکس دیگری نزدیکتر است. لذا آنان سزاوارترین مردمان برای پرهیز از عذاب خدا هستند، و شایستهترین مردمان برای احساس کردن عذاب خدا و دوری گزیدن از آن میباشند. آنان بایسته است پیوسته از عذاب خدا هراسان باشند. چه عذاب خدا در هر لحظهای از لحظات شبانهروز در انتظارشان است. این است که مرد مومن ایشان را به یاد ملک و مملکت و حکومت و قدرتی میاندازد که دارند و در آنند. او بدین معنی اشاره میکندکه در حس و شعور بینای او جایگرفته است و استقرار پذیرفته است. سپس خود را از جمله ایشان میشمارد، در آن حال که آنان را به یاد عذاب خدا میاندازد و متذکرشان میسازد:
(فَمَن یَنصُرُنَا مِن بَأْسِ اللَّهِ إِنْ جَاءنَا) .
اگر عذاب سـخـت (خانهبرانـداز و ریشهکنساز) الهی دامنگیرتان شود، چه کسی ما را مدد و یاری خواهد کرد.
این سخن بدان خاطر استکه بدیشان بفهماندکهکار و بارشان برای او مهم است، چه او یکی از ایشان است، و منتظر سرنوشت خود با آنان است. لذا او در این صورت دلسوز ایشان و مهربان در حق آنان است. مرد مومن امیدوار است این سخن ایشان را بر آن دارد که به بیدارباش و هوشیارباش او خوب توجهکنند و اهمّیت بدهند، و او را سرچشمه پاکی و بیگناهی و اخلاص و یکرنگی بدانند. مرد مومن میکوشدکه بدانان بفهماند اگر عذاب خدا بیاید هیچ کسی نیستکه یار و مددکار انسان بشود و او را از عذاب برهاند و از آن پناهش دهد. مردمان در مقابل عذاب یزدان بسـیار ضعیف و بسی ناتوانند.
در اینجا فرعون متوسل به همان چیزی شدکه هر طاغیای بدان متوسل میشود وقتی که پند و اندرز داده شود. عزت بزهکارانه و غرورگناه او را فرا میگیرد وکبریا و نخوت دروغین او را به انجامگناه بیشتر میکشاند. چنین میانگاردکه پند و اندرز خالصانه فرمانروائی بر سلطه و قدرت او است، و مایه کاهش نفوذ او میگردد، و در نفوذ و حکومتش مشارکتمیشود:
(قَالَ فِرْعَوْنُ مَا أُرِیکُمْ إِلَّا مَا أَرَى وَمَا أَهْدِیکُمْ إِلَّا سَبِیلَ الرَّشَادِ) .
فرعون گفت: من جز آنچه صلاح دیدهام و پیشنهاد کردهام صلاح نمیبینم و به شما پیشنهاد نمیکنم، و من جز به راه هدایت و منتهی به سعادت، شما را رهنمود نمیکنم (پس دستور مـن کشتن موسی است و باید اجراء شود).
من به شما چیزی را نمیگویم مگر چیزی راکه آن را خوب و نیک ببینم، و معتقد باشمکه سودمند است، و قطعاً شایسته و بایسته است، و بدون هرگونه مجادلهای چنین بایدکرد و درست هم همین است! آیا طاغیان و سرکشان جز راهیابی و خیر و خوبی و راست و درست نمیبینند؟! و اصلاً آنان اجازه میدهند کسی گمان برد که طاغیان و سرکشان به خطا میروند و راه خطا میپویند؟ا آیا اصلاً درست استکه با وجود در میان بودن رای و نظر طاغیان و سرکشان، رای و نظری باشد؟ا اگر چنین نباشد چگونه آنان طاغی و سرکش بشمار میآیند؟!
ولیکن آن مرد مومن در پرتو ایمانش جز این میاندیشد. او فکر میکندکه وظیفه او این است که بترساند و برحذر دارد و پند و اندرز دهد و رای و نظری را اظهار نمایدکه آن را راست و درست میبیند. او چنین معتقد استکه بر او واجب است درکنار حقی بایستدکه بدان باور دارد، رای و نظر طاغیان و سرکشان هرچه باشد. آنگاه مرد مومن با نوا و آهنگ دیگری درهای دلهایشان را میزند، بدان امید که دلهایشان احساسکند و بیدارگردد و بلرزد و نرم شود. زنگ درهای دلهایشان را با نگاهی گذرا بر جایگاههای
نقش زمین شدنگروهها و دستههای پیش از ایشان به صدا درمیآورد. زیرا آن جایگاهها گواه بر این هستند که عذاب سخت خدا تکذیبکنندگان و طاغیان را فراگرفته است و فرامیگیرد:
(وَقَالَ الَّذِی آمَنَ یَا قَوْمِ إِنِّی أَخَافُ عَلَیْکُم مِّثْلَ یَوْمِ الْأَحْزَابِ . مِثْلَ دَأْبِ قَوْمِ نُوحٍ وَعَادٍ وَثَمُودَ وَالَّذِینَ مِن بَعْدِهِمْ وَمَا اللَّهُ یُرِیدُ ظُلْماً لِّلْعِبَادِ ).
آن مرد باایمان گفت: ای قوم من! میترسم همان بلائی به شما برسد که در روزگاران گذشته به گروهها و دستهها رسیده است. از سزای عادتی همچون عادت قوم نوح و عاد و ثمود و کسانی که بعد از آنان بودهاند (میترسم که گریبانگیرتان شود). خداوند نمیخواهد به بندگان ستم کند (و نمیپسندد که بندگانش هم به همدیگر ستم کنند).
هرگروه و دستهای روزی و روزگاری داشته است، ولی مرد مومن همه این روزها و روزگارها را در روزی و روزگاری جمع میکند:
(مِّثْلَ یَوْمِ الْأَحْزَابِ) .
مثل روز و روزگار گروهها و دستهها.
این همان روز و روزگاری استکه عذاب سخت خدا در آن پدیدار و نمودار میگردد. این روزها و روزگارها هم هرچندکه با توجه بهگروهها و دستهها متعدد و پراکنده است، ولی سرشت یگانهای دارد، و لذا یک روز و روزگار بشمار است.
( وَمَا اللَّهُ یُرِیدُ ظُلْماً لِّلْعِبَادِ ).
خداوند نمیخواهد به بندگان ستم کند (و نمیپسندد که بندگانش هم به یکدیگر ستم کنند).
خداوند بندگانش را در برابرگناهانشانگرفتار و معذب میفرماید، وکسانی راکه پیرامون ایشان زندگی میکنند، و افرادی راکه بعد از ایشان پای به جهان میگذارند، اصلاحکرده است و اصلاح مـیکند با مصائب و بلایائیکه خداگریبانگیر بزهکاران ساخته است و میسازد.
آنگاه زنگ درهای دلهایشان را با آهنگ دیگری به صدا در میآورد. در آن حالکه ایشان را به روز و روزگار دیگری از روزها و روزگارهای خدا تذکر میدهد،[1] و آن روز و روزگار قیامت استکه زمان صدا زدن همدیگر است:
( وَیَا قَوْمِ إِنِّی أَخَافُ عَلَیْکُمْ یَوْمَ التَّنَادِ . یَوْمَ تُوَلُّونَ مُدْبِرِینَ مَا لَکُم مِّنَ اللَّهِ مِنْ عَاصِمٍ وَمَن یُضْلِلِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِنْ هَادٍ).
ای قوم من! بر شما از روز صدا زدن (که فیامت است) میترسم. آن روزی که پشت میکنید و میگریزید، امّا هیچ پناهی جز خدا (برای حفظ خود از عذاب) ندارید. آخر خدا کسی را که (از راستای بهشت منحرف و) گمراه سازد، هیچ راهنما و راهبری نخواهد داشت.
در آن روزکه قیامت است فرشتگانیکه مردمان را برای جایگاه همایش همگانی محشر جمع آوری میکنند فریاد برمیآورند. کسانیکه در اعراف هستند بهشتیان را و همچنین دوزخیان را فریاد میدارند. بهشتیان دوزخیان را صدا میزنند، و دوزخیان نیز بهشتیان را صدا میزنند . . . پس فریاد زدن به شکلهای گوناگون وجود دارد.[2] روز قیامتکه (یَوْمَ التَّنَادِ: روز صدا زدن) نامیده شده است، سایهروشن فریاد برآوردن و شیون سردادن و صدای واویلا از اینجا و از آنجا برخاستن را ترسیم میکند، و ازدحام و دشمنانگی را به تصویر میکشد. ناگفته مرد مومن نیز اتفاق و همآوائی دارد:
( یَوْمَ تُوَلُّونَ مُدْبِرِینَ مَا لَکُم مِّنَ اللَّهِ مِنْ عَاصِمٍ).
آن روزی که پشت میکنید و میگریزید، امّا هیچ پناهی جز خدا (برای حفظ خود از عذاب) ندارید.
چهبسا این پشتکردن وگریختن، وقتی انجام میگیرد، که ترس و هراس دوزخ بدیشان رو میکند، یا بخواهند بگریزند. امّا هیچ پناهی آن روز پیدا نمیکنند، و وقت گریز هم نیست. تصویر جزع و فزع وگریختن و فرار کردن در اینجا بیشتر مربوط به مستکبران زورگو و زورمدار روی زمین است که صاحبان جاه و جلال و حکومت و قدرت میباشند!
(وَمَن یُضْلِلِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِنْ هَادٍ).
خدا کسی را که (از راستای بهشت منحرف و) گمراه سازد، هیچ راهنما و راهبری نـخواهد داشت.
شاید در این سخن اشاره نهانی بهگفته فرعون باشدکه میگفت:
(وَمَا أَهْدِیکُمْ إِلَّا سَبِیلَ الرَّشَادِ ) .
من جز به راه هدایت و منتهی به سعادت، شما را رهنمود نمیکنم.
مرد مومنگوشه میزند به اینکه هدایت خدا هدایت است و بس، وکسی راکه خداگمراه سازد هیچ راهنما و راهبری نخواهد داشت. خدا از حال و وضع مردمان و اصل و حقیقت ایشان، میداند چه کسی سزاوار هدایت است و چه کسی درخور ضلالت وگمراهی.
در پایان ایشان را به موضعگیری آنان در برابر یوسف تذکر میدهد و یادآور میشود. از نژاد یوسف، موسی - علیهما السلام - است. یادآور میشودکه آنان چگونه موضعگیریکردند و نسبت به رسالت او شک و تردید ورزیدند. بدین وسیله تکذیب میکند سخنی راکه قاطعانه میگفتند مبنی بر اینکه پس از یوسف خداوند پیغمبری را مبعوث نمیکند و برانگیخته نمیدارد. هان! این موسی استکه میآید پس از مدت زمانیکه از دوران یوسف میگذرد. این امر همچون سخنان را تکذیب میدارد، و دروغ قلمداد میکند:
( وَلَقَدْ جَاءکُمْ یُوسُفُ مِن قَبْلُ بِالْبَیِّنَاتِ فَمَا زِلْتُمْ فِی شَکٍّ مِّمَّا جَاءکُم بِهِ حَتَّى إِذَا هَلَکَ قُلْتُمْ لَن یَبْعَثَ اللَّهُ مِن بَعْدِهِ رَسُولاً کَذَلِکَ یُضِلُّ اللَّهُ مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ مُّرْتَابٌ . الَّذِینَ یُجَادِلُونَ فِی آیَاتِ اللَّهِ بِغَیْرِ سُلْطَانٍ أَتَاهُمْ کَبُرَ مَقْتاً عِندَ اللَّهِ وَعِندَ الَّذِینَ آمَنُوا کَذَلِکَ یَطْبَعُ اللَّهُ عَلَى کُلِّ قَلْبِ مُتَکَبِّرٍ جَبَّارٍ)
پیش از این، یوسف آیههای روشن و دلائل آشکاری را برای شما آورده بود، امّا شما پیوسته درباره آنچه آورده بود و ارائه داده بود شک و تردید میکردید (و به دنبال او راه نمیافتادید) تا زمانی که از دنیا رفت، گفتید: خداوند بعد از او دیگر پیغمبری را برانگیخته نخواهد کرد. این چنین خداوند اشخاص متجاوز و متردد را گمراه و سرگشته میسازد. آنان کسانیند که بدون هیچ دلیلی که (از عقل یا نقل در دست) داشته باشند، در برابر آیات الهی (موضعگیری میکنند و) به ستیز و کشمکش میپردازند. (چنین جدال بیاساس و نادرستی با آیات الهی) موجب خشم عظیم خدا و کسانی خواهد شد که ایمان آورده باشند. اینگونه خداوند بر هر دلی که خودبزرگبین و زورگو باشد، مهر مینهد (و حس تشخیص را از آن میگیرد).
این نخستین باری استکه در قرآن به رسالت یوسف (ع) اشاره میگردد. مبعوث میشود تا در مصر قوانین خدا را برساند. در سوره یوسف آگاه شدیمکه یوسف به مقامی رسیدکه میتوانست برگنجها و خزینههای زمین گمارده شود و در آنها دخل و تصرف کند. او «عزیز مصر» شد. عزیز مصر لقبی استکه چه بسا به نخستوزیر مصرگفته میشد. در خود سوره یوسف میتوان برداشتکردکه یوسف بر تخت مملکت مصر نشسته است، هرچندکه نمیتوان آن را موکد دید و حتمی انگاشت. مرادمان این فرموده است:
(ورفع أبویه على العرش وخروا له سجداً وقال:یا أبت هذا تأویل رؤیای من قبل قد جعلها ربی حقاً).
یوسف پدر و مادرش را بر تخت نشاند (و به رسم مردمان آن زمان، در حق سران و امیران و فرمانروایان، جملگی) در برابرش کرنش بردند. یوسف گفت: پدر! این تعبیر خواب پیشین (روزگار کودکی) من است! پروردگارم آن را به واقعیت مبدل کرد. (یوسـف/ 100)
چهبسا این تخت که یوسف پدر و مـادرش را بر آن نشانده است تخت سلطنت و حکومت مصری فرعونی نباشد و بلکه تختی جدای از آن باشد. به هر حال یوسف به مکان حکومت و به مقام سلطنت رسیده است. بدین خاطر میتوانیم حالتی را به تصور درآوریمکه مرد مومن بدان اشاره میکند، حالت شک و تردیدی که ایشان در باره چیزی داشتند که قبلاً یوسف برایشان آورده بود. آنان با یوسف سازش میکردند و آشکارا او را تکذیب نمیکردند بدان هنگام که یوسف بر مسند قدرت و سلطنت نشسته بود!
(حَتَّى إِذَا هَلَکَ قُلْتُمْ لَن یَبْعَثَ اللَّهُ مِن بَعْدِهِ رَسُولاً) .
تا زمانی که از دنیا رفت، گفتید: خداوند بعد از او دیگر پیغمبری برانگیخته نخواهد کرد.
انگار به سبب مرگ یوسف راحت شدهاند. بدین خاطر خوشحالی خود را اظهار میدارند، و بیان میکنندکه از توحید خالص و یکاپرستی سره بیزار بودهاند، توحید خالص و یکتاپرستی سرهایکه از سخنی پدیدار و آشکار میگرددکه یوسف با دو دوست زندانی خود گفته است:
(أأرباب متفرقون خیر أم الله الواحد القهار) .
آیا خدایان پراکنده (و گوناگونی که انسان باید پیرو هریک ازآنها شود) بهترند یا خدای یگانه چیره (بر همه چیز و همه کس؟). (یوسف/39)
آنانگمان میبردند بعد از یوسف هرگز پیغمبری را به سویشان روانه نمیکند. این هم آرزوی ایشان بود. اغلب اتفاق میافتدکه انسان چیزی را آرزو میکند و بدان رغبت میورزد، و بعد از آن تحقق یافتن آن را باور میدارد، چه تحقق یافتن آن بدین آرزو و رغبت پاسخ میگوید!
مرد مومن در اینجا شدّت و حدّت میورزد، در حالی که به این شک و تردید و اسراف و زیادهروی در تکذیب اشاره میکند و میگوید:
(کَذَلِکَ یُضِلُّ اللَّهُ مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ مُّرْتَابٌ )
این چنین خداوند اشخاص متجاوز و متردّد را گمراه و سرگشته میسازد.
مرد مومن ایشان را میترساند که خداوند گمراه « میسازدکسی راکه اسرافکننده باشد و در عقیده خود شک و تردید داشته باشد، عقیدهای که همراه با آن دلائل روشن باشد.
سپس مرد مومن دررویاروئی با ایشان تندی میکند و سخت آنان را از خشم خدا و از خشم مومنان میترساند. بدیشان اعلام میدارد که تازیانه خشم خدا و مومنان بر سرکسانی فرود میآیدکه در باره آیات و نشانههای خدا بدون دلیل و برهان جدال و ستیز درپیشین گیرند. فرعون و فرعونیان همچون جدال و ستیزی در زشتترین صورت خود داشتند. مرد مومن بر تکبر و خودبزرگ بینی و زورگوئی و قلدری میتازد، و بیم میدهد از اینکه خدا چشم دلهای خودبزرگبینان و زورگویان را کورگرداند و بینش درونهایشان را بازگیرد»
( الَّذِینَ یُجَادِلُونَ فِی آیَاتِ اللَّهِ بِغَیْرِ سُلْطَانٍ أَتَاهُمْ کَبُرَ مَقْتاً عِندَ اللَّهِ وَعِندَ الَّذِینَ آمَنُوا کَذَلِکَ یَطْبَعُ اللَّهُ عَلَى کُلِّ قَلْبِ مُتَکَبِّرٍ جَبَّارٍ )
آنان کسانیند که بدون هیچ دلیلی که (از عقل یا نقل در دست) داشته باشند، در برابر آیات الهی (موضعگیری میکنند و) به ستیز و کشمکش میپردازند. (چنین جدال بیاساس و نادرستی با آیات الهی) موجب خشم عظیم خدا و کسانی خواهد شد که ایمان آورده باشند. اینگونه خداوند بر هر دلی که خودبزرگبین و زورگو باشد، مهر مینهد (و حس تشخیص را از آن میگیرد).
تعبیریکه بر زبان مرد مومن جاری شده است نزدیک است همان اصل تعبیر مستقیم در سرآغاز سوره باشد. تازیانه خشم بر سرکسانی فرود میآیدکه در باره آیات و نشانههای خدا بدون دلیل و برهان جدال بکنند و بستیزند. خداکسانی را گمراه میکند
خودبزرگ بین و زورگو باشند. تا بدان اندازه خدا ایشان را گمراه میسازدکه در دلهایشان جائی برای هدایت، و روزنه امیدی برای درک و فهـم نمانده باشد.
*
با وجود اینکه مرد مومن چنین چرخش وگردشی را سر دادکه با آن دلهایشان را تسخیرکرد، فرعون در گمراهی و ضلالت باقی ماند، و بر عدم شناخت حق مصر بود و بر آن پافشاری میکرد. امّا چنان وانمودکرد که او در باره ادعای موسی تحقیق و پژوهش خواهد کرد. این جور هم به نظر میآیدکه منطق شخصی مومن و حجت و برهان او تا بدانجا تاثیر داشته است و جای گرفته استکه فرعون و همراهان او نتوانستند آن را نادیده و ناشنیده بگیرند. امّا فرعون برای خودگریزگاه تازهای را پیدا کرد:
(وَقَالَ فِرْعَوْنُ یَا هَامَانُ ابْنِ لِی صَرْحاً لَّعَلِّی أَبْلُغُ الْأَسْبَابَ (36) أَسْبَابَ السَّمَاوَاتِ فَأَطَّلِعَ إِلَى إِلَهِ مُوسَى وَإِنِّی لَأَظُنُّهُ کَاذِباً وَکَذَلِکَ زُیِّنَ لِفِرْعَوْنَ سُوءُ عَمَلِهِ وَصُدَّ عَنِ السَّبِیلِ وَمَا کَیْدُ فِرْعَوْنَ إِلَّا فِی تَبَابٍ)
فرعون (از قبل موسی موقتا دست کشید، ولی بر مرکب غرور سوار شد و) گفت: ای هامان! برای من بنای مرتفعی بساز، شاید من به وسائلی دست یابم (که با آنها به سوی خدای موسی بالا بروم)، وسائل (صعود به) آسمانها، تا به خدای موسی بنگرم و از او آگاه شوم. هرچند که من کمانم بر این است که موسی دروغگو است. این چنین، کارهای بد فرعون در نظرش آراسته و پیراسته گشته، و از راه (حق) بازداشته شده بود، و توطئه و نیرنگ فرعون (و فرعونیـان) جز به زیـان و نابودی نییـجامید.
ای هامان ساختمان بلندی را برایم بساز، شاید من به وسائل صعود به آسمانها دسترسی پیدا کنم. در بلندای آن ساختمان بنگرم و در باره خدای موسی پژوهش کنـم.
(وَإِنِّی لَأَظُنُّهُ کَاذِباً )
من گمانم بر این است که موسی دروغگو است.
بدین منوال و بر این روال، فرعون طاغی و یاغی حقیقت را پوشیده میدارد و بهگفتگو مینشیند و به چارهسازی میپردازد، تا آشکارا با حق رویاروی نگردد، و به دعوت توحیدی و ندای یگانهپرستی اقرار و اعتراف نکند، دعوت و ندائیکه تخت سلطنت او را به لرزه میاندازد، و افسانههائی را تهدید میکندکه ملک و مملکت و حکمت و قدرت او بر آنها استوار و پایدار است. همچون احتمالی بسیار بعید است که این درک و فهم فرعون باشد. دور از ذهن هم هستکه فرعون در بررسی و پژوهش از خدای موسی بدین شیوه محسوس مادی و ساده جدی بوده باشد. فراعنه مصر از لحاظ فرهنگ به حد و مرزی رسیده بودندکه همچون تصوری را دور از عقل مـیسازد. به نظر میآید از یک سو مراد از اینکار باطلگرائی و تمسخر باشد، و از دیگر سو مراد تظاهر به عدل و عدالت و پایداری و استواری باشد. چهبسا این نقشه، توطئهای برای جبران شکستی بوده استکه در برابر پتکهای منطق مرد مومن داشتهاند! همه این فرضها بر اصرار و پافشاری فرعون برگمراهی دلالت میکنند، و میرسانند فرعون چه اندازه درکفر و شرک و انکار خدا مصر بوده است و پافشاری داشته است:
(وَکَذَلِکَ زُیِّنَ لِفِرْعَوْنَ سُوءُ عَمَلِهِ وَصُدَّ عَنِ السَّبِیلِ )
این چنین، کارهای بـد فرعون در نظرش آراسته و پیراسته گشته، و از راه (حق) بازداشته شده بود.
فرعون سزاوار است که از راه حق دیگران را باز دارد، با همین ستیزهجوئی و ستیزهگریای که از راستای راه راستکج میشود و از راه درست منحرف میشود. روند قرآنی بر این مکر وحیله و نیرنگ پیرو میزند و بیان میدارد که این حقهبازیها و نیرنگسازیها به ناامیدی و نابودی سر میکشد:
(وَمَا کَیْدُ فِرْعَوْنَ إِلَّا فِی تَبَابٍ )
و توطئه و نیرنگ فرعون (و فرعونیان) جز بـه زیان و نابودی نینجامید.
*
در برابر این نـیرنگبازی و دسیسهسازی، و این باطلگرائی و یاوهسرانـی، و این ابرام و اصـرار بر کجروی و انحراف، مرد مومن واپسین سخن خود را آشکارا طنیناندازکرد، بعد از آن که ایشان را به پیروی از خویش در پیمودن راهی که به خدا میرسد دعوت نمودکه راه هدایت است. برایشان قیمت و ارزش این دنیای ناپایدار و زوالپذیر را بیان داشت، و آنان را شائق و راغب نعمتهای زندگی جاودانهکرد، و برایشان روشن نمودکه در عقیده شرک چه پوچی و هیچی است:
وَقَالَ الَّذِی آمَنَ یَا قَوْمِ اتَّبِعُونِ أَهْدِکُمْ سَبِیلَ الرَّشَادِ (38) یَا قَوْمِ إِنَّمَا هَذِهِ الْحَیَاةُ الدُّنْیَا مَتَاعٌ وَإِنَّ الْآخِرَةَ هِیَ دَارُ الْقَرَارِ (39) مَنْ عَمِلَ سَیِّئَةً فَلَا یُجْزَى إِلَّا مِثْلَهَا وَمَنْ عَمِلَ صَالِحاً مِّن ذَکَرٍ أَوْ أُنثَى وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَأُوْلَئِکَ یَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ یُرْزَقُونَ فِیهَا بِغَیْرِ حِسَابٍ (40) وَیَا قَوْمِ مَا لِی أَدْعُوکُمْ إِلَى النَّجَاةِ وَتَدْعُونَنِی إِلَى النَّارِ (41) تَدْعُونَنِی لِأَکْفُرَ بِاللَّهِ وَأُشْرِکَ بِهِ مَا لَیْسَ لِی بِهِ عِلْمٌ وَأَنَا أَدْعُوکُمْ إِلَى الْعَزِیزِ الْغَفَّارِ (42) لَا جَرَمَ أَنَّمَا تَدْعُونَنِی إِلَیْهِ لَیْسَ لَهُ دَعْوَةٌ فِی الدُّنْیَا وَلَا فِی الْآخِرَةِ وَأَنَّ مَرَدَّنَا إِلَى اللَّهِ وَأَنَّ الْمُسْرِفِینَ هُمْ أَصْحَابُ النَّارِ (43) فَسَتَذْکُرُونَ مَا أَقُولُ لَکُمْ وَأُفَوِّضُ أَمْرِی إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصِیرٌ بِالْعِبَاد.
مرد با ایمان گفت: ای قوم من! از من پیروی کنید تا شما را به راه صحیح هدایت کنم. ای قوم من! این حیات دنیوی کالای ناچیزی (و توشه اندکی و خوشی گذرائی) است، و آخرت سرای ماندگاری و استقرار است. هرکس عمل بدی انجام دهـد، (در آخرت) جز همسان آن، کیفر داده نمیشود، ولی هرکس کار خوبی انجام دهد، خواه مرد باشد یا زن به شرط این که مومن باشد چنین کسانی به بهشت میروند و در آنجا نعمت و روزی بدیشان بدون حساب و کتاب عطاء میگردد. ای قوم من! چه خبر است؟ من شما را به سوی نجات و رستگاری میخوانم، شما مرا به سوی
آتش دوزخ میخوانید؟! مرا فرا میخوانید تا خدا را باور ندارم، و انبازی برای او قرار دهم که اظلاعی از آن نداشته و (دلیل و برهانی از کتابهای آسمانی بر صحت معبود بودنش سراغ) ندارم. در حالی که من شما را به سوی (پرستش خداوند) باعزت و بامغفرت فرامیخوانم. فطعاً چیزهائی که مرا به سوی آنها فرامیخوانید، نه در دنیا دعوتی دارند و نه در آخـرت. (در دنیا دیده یا شنیده نشده است که بتها پیغمبرانی را به سوی مردم فرستاده باشند تا ایشان را توسط انبیاء به پرستش خود دعوت کنند و بدین وسیله حق الوهیت داشته باشند، و در آخرت هم کسی را برای دادگاهی و حسابرسی خویش به سوی خـود نمیخوانند) و بازگشت ما در آخرت تنها به سوی خدا است و بس. و (باید بدانید که) اسرافکاران، دوزخی و همدم آتشند. به زودی آنچه من به شما میگویم به خاطر خواهیدآورد (و به صدق گفتار من پی خواهید برد). من کار و بار خود را به خدا وامیکذارم و حواله میدارم. خداوند بندگان را میبیند (و پندار و گفتار و کردارشان را میپاید).
اینها حقائقی استکه قبلا در سرآغاز سوره بیانکردیده است. مرد مومن از نو آنها را رو در روی فرعون و فرعونیان بازگو میکند. او رو در روی فرعون میگوید:
( آمَنَ یَا قَوْمِ اتَّبِعُونِ أَهْدِکُمْ سَبِیلَ الرَّشَادِ) .
ای قوم من! از من پیروی کنید تا شما را به راه صحیح هدایت کنم.
فرعون چند لحظه پیش میگفته است:
( وَمَا أَهْدِیکُمْ إِلَّا سَبِیلَ الرَّشَادِ)
و من جز به راه هدایت و منتهی بـه سعادت، شما را رهنمود نمیکنم. (غافر/٢٩)
پس این مبارزه صریح و واضح است و مرد مـومن بیپرده حق را میگوید، و در سخن خود از سلطه و قدرت فرعون زورگو و زورمدار نمیترسد، و از درباریان فرعون باکی به خود راه نمیدهد، درباریانی از قبیل هامان و قارونکه با فرعون توطئهچینیکرده بودند و نقشه کشیده بودند. هامان و قارون گویا وزیران فرعون بودهاند.برایشان پرده از حقیقت دنیاکنار میزند:
( إِنَّمَا هَذِهِ الْحَیَاةُ الدُّنْیَا مَتَاعٌ)
این حیات دنیوی کالای ناچیزی (و تـوشه اندکی و خوشی گذرائی) است.
این زندگیکالای اندک و لذّتگذرا و بهره ناچیز و زوال پذیری استکه ثابت و بردوام نمیماند.
(وَإِنَّ الْآخِرَةَ هِیَ دَارُ الْقَرَارِ) .
و آخرت سرای ماندگاری و استقرار است.
آخرت اصل است و باید بدان نگریست و بدان اعتبار داد.
قانون حساب وکتاب و سزا و جزای سرای همیشگی و ماندگاری و استقرار و جاودانگی را برایشان بیان میدارد:
(مَنْ عَمِلَ سَیِّئَةً فَلَا یُجْزَى إِلَّا مِثْلَهَا وَمَنْ عَمِلَ صَالِحاً مِّن ذَکَرٍ أَوْ أُنثَى وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَأُوْلَئِکَ یَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ یُرْزَقُونَ فِیهَا بِغَیْرِ حِسَابٍ).
هرکس عمل بدی انجام دهد، (در آخرت) جز همسان آن، کیفر داده نمیشود، ولی هرکس کار خوبی انجام دهد، خواه مرد باشد یا زن - به شرط این که مومن باشد - چنین کسانی به بهشت میروند و در آنجا نعمت و روزی بدیشان بدون حساب و کتاب عطاء میگردد.
فضـل وکرم خدا مقتضی این استکه خوبیها را چندین برابر فرماید، و امّا بدیها را چندین برابر ننماید. این هم بدان خاطر استکه یزدان در حق بندگان خود مهربان است و نسبت بدیشان لطف و مرحمت دارد، و ضعف بندگانش را میداند، و آگاه استکه جاذبهها و مانعها بر سر راهشان در مسیر خیر و خوبی و استقامت و ایستادگی است. این استکه خوبیها را چندین برابر میکند و میشمارد، و آنها را کفاره بدیها مینماید. آنان زمانیکه بعد از حساب وکتاب به بهشت رسیدند، خدا بدیشان بدون حساب و خارج از شمار رزق و روزی میدهد.
مرد مومن این را بر آنان زشت میشمارد که او ایشان را به سوی نجات و رستگاری بخواند، ولی ایشان او را به سوی آتش دوزخ دعوتکنند. بر آنان میتوپد و فریاد بر میآورد:
(وَیَا قَوْمِ مَا لِی أَدْعُوکُمْ إِلَى النَّجَاةِ وَتَدْعُونَنِی إِلَى النَّارِ).
ای قوم من! چه خبر است؟ من شما را به سوی نجات و رستگاری میخوانم، شما مرا به سوی آتش دوزخ میخوانید؟!.
آنانکه او را به سوی آتش دوزخ نخواندهاند، و بلکه او را به سوی شرک دعوتکردهاند. امّا چه فرقی میان دعوت به سوی شرک، و میان دعوت بـه سوی آتش دوزخ است؟ آتش دوزخ بسی نزدیک و بسیار نزدیک است. در آیه بعدی دعوتشان را با دعوتش مقایسه میکند و به رشته سخن میکشد:
(تَدْعُونَنِی لِأَکْفُرَ بِاللَّهِ وَأُشْرِکَ بِهِ مَا لَیْسَ لِی بِهِ عِلْمٌ وَأَنَا أَدْعُوکُمْ إِلَى الْعَزِیزِ الْغَفَّارِ).
مرا فرامیخوانید تا خدا را باور ندارم، و انبازی برای او قرار دهم که اطلاعی از آن نداشته و (دلیل و برهانی از کتابهای آسمانی بر صحت معبود بودنش سراغ) ندارم. در حالی که من شما را به سوی (پرستش خداوند) باعزت و بامغفرت فرامیخوانم.
میان این دو نوع دعوت فاصله زیاد و فرق بسیاری است. دعوت او از ایشان روشن و آشکار و راست و روان است. او ایشان را به سوی خـداوند باعزت و بامغفرت فرامیخواند. آنان را به سوی معبود یگانهای دعوت میکند، معبود یگانهایکه آثارش بر صفحه هستی بر یگانگی و وحدانیت اوگواهی میدهد، و زیباییها ساختارشگواه بر قـدرت و عظمت او، و بیانگر تقدیر و تدبیر و اندازهگیری و سنجش او است. مرد مومن ایشان را به سوی یزدان جهان میخواند تا آنان را بیامرزد، و یزدان سبحان بر آمرزش ایشان توانا است، و آمرزشگوشهای از فضل وکرم او است:
« الْعَزِیزِ الْغَفَّارِ » ٠
خداوند باعزت و بامغفرت.
امّا آنان او را به سوی چه چیزی فرا میخوانند؟ ایشان او را به سویکفر و خدانشناسی دعوت میکنند. او را به سـویکفر از راه شرک دعوت میکنند. او را فرا میخوانندکه چیزی را شریک و انباز خدا کندکه هیچ اطلاعی بر صـحت آن ندارد، و آنـچه در باره شریک و انباز میگویند جز ادعا و خیالبافیها و چیستانها نیست!
بدون اینکه شک و تردیدی به خود راه دهد بیان میدارد که این شریکها و انبارها هیچ کارهاند وکاری از آنها ساخته نیست. نهکاری در دنیا و نه امری در آخرت از دست ایشان برمیآید. بازگشت همگان تنها به سوی یزدان یگانة جهان است. آن کسانیکه در ادعاء خود اسراف و زیادهروی میکنند و از حد درمیگذرند اهل آتش دوزخ خواهند بود:
(لَا جَرَمَ أَنَّمَا تَدْعُونَنِی إِلَیْهِ لَیْسَ لَهُ دَعْوَةٌ فِی الدُّنْیَا وَلَا فِی الْآخِرَةِ وَأَنَّ مَرَدَّنَا إِلَى اللَّهِ وَأَنَّ الْمُسْرِفِینَ هُمْ أَصْحَابُ النَّارِ ) .
قطعاً چیزهائی که مرا به سویآنها فرامیخوانید، نه در دنیا دعوتی دارند و نه در آخرت. (در دنیا دیده یا شنیده نشده است که بتها پیغمبرانی را به سوی مردم فرستاده باشند تا ایشان را توسط انـبیاء بـه پـرستش خود دعوت کنند و بدین وسیله حق الوهیت داشته باشند، و در آخرت هم کسی را برای دادگاهی و حسـابرسی خویش به سوی خود نمیخوانـند) و بازگشت ما در آخرت تنها به سوی خدا است و بس. و (باید بدانید که) اسرافکاران، دوزخی و همدم آتشند.
بعد از این بیان روشن فراگیر در باره حقائق اصلی عقیده، دیگر چه چیز میماند؟ مرد مومن این حقائق اصلی عقیده را رو در روی فرعون و فرعونیان بدون پچپچ نبودن و منگمنگکردن اظهار داشت، در صورتیکه پیش از آن ایمان خود را پنهان میکرد و پوشیده میداشت، امّا حالا این چنین روشن و قاطعانه ایمان خود را اظهار و اعلان میدارد، دیگر چه میماند؟ چیزی جز این نمیماندکهکار خود را به خدا حواله دارد. او سخنی راگفته استکه با آن دل و درون خویش را آسوده نموده است. او فرعون و فرعونیان را تهدید کرده است و بیم داده است و بدیشانگفته است که آنان سخن او را به یاد خواهند آورد در جایگاهیکه یادآور شدن در آنجا سودی نمیبخشد، و کار و بار به طورکلی به خدا واگذار است:
(فَسَتَذْکُرُونَ مَا أَقُولُ لَکُمْ وَأُفَوِّضُ أَمْرِی إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصِیرٌ بِالْعِبَادِ ).
به زودی آنچه من به شما میگویم به خاطر خواهید آورد (و به صدق گفتار من پی خواهید برد). من کار و بار خود را به خدا وامیگذارم و حواله میدارم. خداوند بندگان را میبیند (و پندار و گفتار و کردارشان را میپاید).
مجادله وگفتگو پایان میگیرد، و حال این که مومن خاندان فرعون سخن حق را بر صفحه درون زمان نگاشته است و جاودانهاش کرده است.
*
روند قرآنی حلقههای داستان را از این به بعد خلاصه میکند. از آنچه میان موسی و فرعون و بنیاسرائیل گذشته است، تا به جایگاهیکه غرق و نجات میرسد. در آنجا میایستد تا «تکههائی« پس از این واپسین موقعیت بنگارد، و به بعد از حیات اشارتی دارد:
( فَوَقَاهُ اللَّهُ سَیِّئَاتِ مَا مَکَرُوا وَحَاقَ بِآلِ فِرْعَوْنَ سُوءُ الْعَذَابِ . النَّارُ یُعْرَضُونَ عَلَیْهَا غُدُوّاً وَعَشِیّاً وَیَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ أَدْخِلُوا آلَ فِرْعَوْنَ أَشَدَّ الْعَذَابِ. وَإِذْ یَتَحَاجُّونَ فِی النَّارِ فَیَقُولُ الضُّعَفَاء لِلَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا إِنَّا کُنَّا لَکُمْ تَبَعاً فَهَلْ أَنتُم مُّغْنُونَ عَنَّا نَصِیباً مِّنَ النَّارِ . قَالَ الَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا إِنَّا کُلٌّ فِیهَا إِنَّ اللَّهَ قَدْ حَکَمَ بَیْنَ الْعِبَادِ . وَقَالَ الَّذِینَ فِی النَّارِ لِخَزَنَةِ جَهَنَّمَ ادْعُوا رَبَّکُمْ یُخَفِّفْ عَنَّا یَوْماً مِّنَ الْعَذَابِ .قَالُوا أَوَلَمْ تَکُ تَأْتِیکُمْ رُسُلُکُم بِالْبَیِّنَاتِ قَالُوا بَلَى قَالُوا فَادْعُوا وَمَا دُعَاء الْکَافِرِینَ إِلَّا فِی ضَلَالٍ) .
(خاطرنشان ساز) زمانی را که در آتش دوزخ (دوزخیان) با همدیگر به کشمکش و پرخاشگری میپردازند. ضعفاء (یعنی پیروان دنیوی) به مستکبران (یعنی روسای دنیوی) میگویند: ما پیروان شما بودیم، آیا (هماینک ای سردمداران) بخشی از عذاب را بجای ما پذیرا میکردید و به گردن میگیرید؟ مستکبران (پاسخ میدهند و) میگویند: ما و شما همگی در این آتش دوزخ هستیم (و سرنوشت مشترکی داریم) خداوند در میان بندگان (خود عادلانه) داوری کرده است (و سهم هریکی را از عذاب چنان که باید داده است). دوزخیان به نگهبانان دوزخ میگویند: شما از پروردگارتان درخواست کنید که یک روز (بلی فقط یک روز) عذاب را از ما بردارد. (نگهبانان دوزخ به آنان) میگویند: آیا پیغمبران شما آیههای روشن و دلائل آشکاری را برای شما نمیآوردند؟ مـیگویند: آری. میگویند: پس خودتان درخـواست کنید، ولی درخواست کافران (بجائی نمیرسد و بیفائده است و) جز سردرگمی نتیجهای ندارد.
دنیا درهم پیچیده شده است، و نخستین صفحه بعد از دنیا بازگردیده است و نشان داده شده است. ناگهان میبینیم مرد مومنکه سخن حق را زده است و رفته است، خدا او را از بدیهای نیرنگ فرعون و فرعونیان محفوظ فرموده است، و چیزی از آثار بدیهای مکر و کیدشان نهتنها در دنیا بلکه در آخرت نیز بدو نرسیده است و او را نپسوده است. ولیکن عذاب سخت و بد قیامت خاندان فرعون را فراگرفته است:
(النَّارُ یُعْرَضُونَ عَلَیْهَا غُدُوّاً وَعَشِیّاً وَیَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ أَدْخِلُوا آلَ فِرْعَوْنَ أَشَدَّ الْعَذَابِ ).
آن آتش دوزخ است که بامدادان و شامگاهان آنان بدان عرضه میشوند. (این عذاب برزخ ایشان است) و امّا روزی که قیامت برپا میشود (خدا به فرشتگان دستور میدهد) خاندان فرعون را به شدیدترین عذاب دچار سازید.
نص قرآنی الهام میفرمایدکه عرضه شدن ایشان به آتش بامدادان و شامگاهان، در مدتی از زمان، بعد از مرگ تا فرارسیدن قیامت است. چه بسا مراد عذاب گور باشد. چرا که قرآن بعد از این میفرماید:
« وَیَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ أَدْخِلُوا آلَ فِرْعَوْنَ أَشَدَّ الْعَذَابِ » .
و امّا روزی که قیامت برپا میشود (خدا به فرشتگان دستور میدهد) خاندان فرعون را به شدیدترین عذاب دچار سازید.
در این صورت، چنین عذابی، عذابی استکه پیش از روز قیامت وقوع پیدا میکند، و عذاب سخت و بدی است. عرضه شدن به آتش در بامدادان و شامگاهان یا برای عذاب دادن با مشاهده آتش و انتظارکشیدن گزش و سوزش آن است -که این خود عذاب شدید و سختی است - و یا اینکه عملاً بدان آتش در افتادن و بدان سوختن است. چه در موارد بسیاری واژه «عرض» یعنی نشان دادن، در معنی پسودن و لمسکردن و دچار آمدن است . . . اگر مراد بامدادان و شامگاهان عملاً به آتش درافتادن و بدان سوختن باشد، این خود عظیمترین بلا است . . . سپس خدا در روز قیامت به فرشتگان دستور میفرماید آنان را به شدیدترین عذاب دچار سازید!
و امّا در آیه بعدی قیامت عملاً برپا گردیده است، و روند قرآنی موقعیتی را پیش میکشدکه در آتش دوزخ دارند! در آن حال و احوالی که آنان با یکدیگر در جدال و ستیزند و برای همدیگر به ذکر دلیل و برهان میپردازند:
(فَیَقُولُ الضُّعَفَاء لِلَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا إِنَّا کُنَّا لَکُمْ تَبَعاً فَهَلْ أَنتُم مُّغْنُونَ عَنَّا نَصِیباً مِّنَ النَّارِ ).
ضعفاء (یعنی پیروان دنیوی) به مستکبران (یعنی روسای دنیوی) میگویند: ما پیروان شما بودیم، آیا (هماینک ای سردمداران) بخشی از عذاب را بجای ما پذیرا میگردید و به گردن میگیرید؟.
در این صورت ضعفاء با مستکبران در آتش هـستند.
برای ایشان شفاعت و میانجیگری نشده است و بیان نگردیده است که اینان پیروان و دنبالهروان و طفیلیها بودهاند و ناسنجیده و نادانسته همراه دیگران شدهاند و زندگی را سپری کردهاند! عذاب ایشان هم تخفیف داده نمیشود به علت اینکه گوسفندانی بودهاند و آنـها را راندهاند! نه از خود رای و نظری داشتهاند، و نه دارای اراده و اختیاری بودهاند!
خداوند در دنیا بدیشان کرامت و حرمت داده بود، کرامت و حرمت بشری، وکرامت و حرمت مسوولیت فردی، و کرامت و حرمت اختیار و آزادی. ولی آنان خودشان از همه اینکرامتها و حرمتها دست برداشتهاند و صرف نظرکردهاند، و به دنـبال بزرگان و سران و طاغیان و یاغیان و درباریان و اطرافیان راه افتادهاند و حرکت کردهاند. بدیشان نگفتهاند: نه. بلکه در این باره نیندیشیدهاندکه بگویند نه. بلکه نیندیشیدهاندکه چیزی را بررسی و وارسی بکنند که بدیشانگفتهاند، و آنان را به سوی آن راندهاندکه ضلالت وگمراهی بوده است.
«إِنَّا کُنَّا لَکُمْ تَبَعاً ».
ما پیروان و دنبالهروان شما بودیم.
دست برداشتن از آنچه خدا بدیشان عطاء کرده است، و پیروی کردن آنان از بزرگانشان، شفیع و میانجیگرشان در پیشگاه خدا نمیگردد. آنان در آتش هستند. سرانشان ایشان را بدان آتش سوق دادهاند و راندهاند، و هم بدانگونهکه در زندگی دنیوی آنان را سوق میدادند و میراندند، بسان سوق دادن و راندن گوسفندان!
بگذریم هم اینک این ایشانند که از بزرگانشان میپرسند:
(فَهَلْ أَنتُم مُّغْنُونَ عَنَّا نَصِیباً مِّنَ النَّارِ ).
آیا (هم اینک ای سردمداران) بخشی از عذاب را بجای ما پذیرا میگردید و به گردن میگیرید؟.
سردمداران در زمین به گمان پیروان خود میانداختند که ایشان دنبالهروان خویش را به راه هدایت سـوق میدهند و میرانند، و آنان را از فساد و تباهی محفوظ
میدارند، و ایشان را از شر و بلا و ضرر و زیان و مکر وکید دشمنان مـصون مینمایند و بازمیدارند!
و امّا مستکبران از مستضعفـان رنجیده و آزرده میگردند و به تنگ میآیند و بدیشان با دلتنگی و بیزاری و سرزنش پاسخ میگویند، و بعد از آن همه خودبزرگبینی و تکبر، اقرار و اعتراف میکنند:
«قَالَ الَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا إِنَّا کُلٌّ فِیهَا إِنَّ اللَّهَ قَدْ حَکَمَ بَیْنَ الْعِبَادِ » .
مستکبران (پاسخ میدهند و) میگویند: ما و شما همگی در این آتش دوزخ هستیم (و سرنوشت مشترکی داریم) خداوند در میان بندگان (خود عادلانه) داوری کرده است (و سهم هر یکی را از عذاب چنان که باید داده است).
« إِنَّا کُلٌّ فِیهَا ».
ما و شما همگی در این آتش دوزخ هستیم (و سرنوشت مشـترکی داریم).
ما و شما هم ضعیف هستیم. نه دستیار و یاوری داریم و نهکمککننده و مددکاری. ما و شما جملگی بدین غم و اندوه دچاریم و در این تنگناگرفتاریم. این چه سوالی استکه شما از ما میکنید؟ مگر نمیبینیدکه بزرگان و کوچکان و سردمداران و پیروان یکسان در آتش یزدانیم؟
( إِنَّ اللَّهَ قَدْ حَکَمَ بَیْنَ الْعِبَادِ ) .
خداوند در میان بندگان (خود عادلانه) داوری کرده است (و سهم هریکی را از عذاب چنان که باید داده است).
دیگر هیچگونه برگشتی از حکم نیست. و هیچگونه تغییری و تبدیلی در آن نمیشود. کار ازکارگذشته است و قضاوت صورت پذیرفته است. هیچ بندهای از بندگان نمیتواند چیزی از حکم خدا را تخفیف دهد و از آن چیزی بکاهد.
وقتیکه اینان و آنان میفهمندکه پناهی جز پناه خدا نیست، هم اینان و هم آنان رو به نگهبانان دوزخ میکنند با خواری وکرنشیکه همگان را فرامیگیرد، و
با تضرع و زاری نگهبانان را فریاد میدارند، تضرع و زاریایکه اینگروه را با آنگروه برابر و یکسان مینماید:
(وَقَالَ الَّذِینَ فِی النَّارِ لِخَزَنَةِ جَهَنَّمَ : ادْعُوا رَبَّکُمْ یُخَفِّفْ عَنَّا یَوْماً مِّنَ الْعَذَابِ).
دوزخیان به نگهبانان دوزخ مـیگویند: شما از پروردگارتان درخواست کنید که یک روز (بلی فقط یک روز) عذاب را از ما بردارد.
آنان نگهبانان دوزخ را شفیع و واسطه میسازندکه پروردگارشان را فریاد دارند. بدان امیدکه از شدت بلا و مصیبت بکاهد:
(ادْعُوا رَبَّکُمْ یُخَفِّفْ عَنَّا یَوْماً مِّنَ الْعَذَابِ ) .
شما از پروردگارتان درخواست کنید کـه یک روز (بلی فقط یک روز) عذاب را از ما بردارد.
یک روز . . . فقط یک روز. . . یک روزعذاب را از ایشان بردارد تا نفسی تازه کنند و دمی بیاسایند. چه یک روز هم نیاز به شفاعت و میانجیگری و تضرع و زاری و دعا و لابه دارد!
امّا نگهبانان دوزخ بدین تضرع و زاری ناگوار و لابه حقیرانه اندوهبار پاسخ نمیدهند. زیرا آنان اصول کار را میدانند، و قوانین و سنن خدا را میشناسند، و میدانند مهلت و فرصت از دست رفته است. بدین خاطر نگهبانان بر عذاب دوزخیان میافزایند با سرزنش کردنشان و یادآور نمودن سبب این عذاب بدیشان:
«قَالُوا أَوَلَمْ تَکُ تَأْتِیکُمْ رُسُلُکُم بِالْبَیِّنَاتِ قَالُوا بَلَى » .
(نگهبانان دوزخ به آنان) میگویند: آیا پیغمبران شما آیـههای روشن و دلائـل آشکاری را بـرای شما نمیآوردند؟ . . میگویند: آری.
در پرسش آنان و در پاسخ نگهبانان بدانان چیزی است که ایشان را از هرنوعگفتگوی دیگری بینیاز میسازد. بدین هنگام نگهبانان از ایشان دست میکشند، و آنان را به ناامیدی و یأسی میسپارندکه همراه با تمسخر و بیتوجهی بدیشان است:
( قَالُوا : فَادْعُوا ) .
میگویند: پس خودتان درخواست کنید.
اگر درخواست میتواند دردی را دوا بکند و چیزی از حال و احوالتان را تغییر بدهد شما خودتان درخواست بکنید.
این آیه پیش از به پایان آمدن، بر این درخواست پیرو میزند:
(وَمَا دُعَاء الْکَافِرِینَ إِلَّا فِی ضَلَالٍ ).
ولی درخواست کافران (به جائی نمیرسد و بیفائده است و) جز سردرگمی نتیجهای ندارد.
درخواست کافران به جائی نمیرسد، و به نتیجهای نمیانجامد، و پاسخی ندارد. بلکه آنچه میشود نادیده گرفتن و تحقیرکردن هم بزرگان و هم ضعیفان است.
*
درکنار این جایگاه حساس، بر تمام این حلقه، و بر اشارهایکه پیش از آن به گروهها و دستهها شده است، گروهها و دستههائی که بر اثر تکذیب و تکبریکه نمودهاند خود را در معرض عذاب خدا قرار دادهاند، واپسین پیرو زده میشود:
( إِنَّا لَنَنصُرُ رُسُلَنَا وَالَّذِینَ آمَنُوا فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَیَوْمَ یَقُومُ الْأَشْهَادُ . یَوْمَ لَا یَنفَعُ الظَّالِمِینَ مَعْذِرَتُهُمْ وَلَهُمُ اللَّعْنَةُ وَلَهُمْ سُوءُ الدَّارِ . وَلَقَدْ آتَیْنَا مُوسَى الْهُدَى وَأَوْرَثْنَا بَنِی إِسْرَائِیلَ الْکِتَابَ . هُدًى وَذِکْرَى لِأُولِی الْأَلْبَابِ . فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَاسْتَغْفِرْ لِذَنبِکَ وَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ بِالْعَشِیِّ وَالْإِبْکَارِ ) .
ما قطعاً پیغمبران خود را و مومنان را در زندگی دنیا و در آن روزی که گواهان بپا میخیزند، یاری میدهیم و دستگیری میکنیم. آن روزی که عذرخواهی ستمگران بدیشان سودی نمیرساند، و نفرین (و طرد از رحمت خدا) بهره آنان خواهد بود و سرای بد (دوزخ) ازآن ایشان خواهد شد. ما به موسی هدایتهائی (در مسیر انجام رسالتش) عطاء کردیم و بنیاسرائیل را وارثـان کتاب (تورات) نمودیم. (کتابی که) راهنما و اندرزگوی خردمندان بود. پس (ای محمّد! بر اذیت و آزار کفار و ناملایمات روزگار) شکیبائی کن. چرا که وعده خدا (در امر کمک به پیغمبران خود و مومنان بدیشان، تخلفناپذیر و) حق است. و آمرزش گناهانش را بخواه، و بامدادان و شامگاهان به سپاس و ستایش پروردگارت بپرداز.
این پیرو قاطعانه، با آن جایگاه حساس مناسبت دارد. از دریچه آن، انسانها یکسان به سرانجام حق و باطل مینگرند، به سرانجام حق و باطل در دنیا و همچنین در آخرت. انسانها میبینندکه سرانجام فرعون و فرعونیان در زندگی دنیا بهکجا انجامیده است، و نهایتکار ایشان در این زمین و نیز در آخرت چه بوده است و چه شده است. انسانها سرنوشت فرعون و فرعونیان را در زندگی دنیوی دیدهاند و مشاهده کردهاند. در آخرت هم فرجام و سرنوشت فرعون وفرعونیان را خواهند دید و ملاحظه خواهندکردکه دارند در آتش دوزخ با یکدیگر میستیزند و به ذکر دلیل و برهان میپردازند، و عاقبت به دست فراموشی و خواری سپرده میشوند، و بینام و نشان و حقیر و پریشان به خود واگذار میگردند. این هم فرجام هرکاری در هر مسالهای است همانگونهکه قرآن بیان و مقرر میدارد:
(إِنَّا لَنَنصُرُ رُسُلَنَا وَالَّذِینَ آمَنُوا فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَیَوْمَ یَقُومُ الْأَشْهَادُ . یَوْمَ لَا یَنفَعُ الظَّالِمِینَ مَعْذِرَتُهُمْ وَلَهُمُ اللَّعْنَةُ وَلَهُمْ سُوءُ الدَّارِ) .
ما قطعاً پیغمبران خود را و مومنان را در زندگی دنیا و در آن روزی که گواهان بپامیخیزند، یاری میدهیم و دستگیری میکنیم. آن روزی که عذرخواهی ستمگران بدیشان سودی نمیرساند، و نفرین (و طرد از رحمت خدا) بهره آنان خواهد بود و سرای بد (دوزخ) ازآن ایشان خواهد شد.
و امّا در آخرت، هیچ کسی از مومنان چهبسا درباره همچون نهایتی مجادله و ستیز ننماید، و اصلاً علتی را نمییابدکه او را به همچون مجادله و ستیزی بکشاند و بدان نیازمند گرداند. و امّا پیروزی در زندگی دنیوی چهبسا به مجادله و بیانی نیاز داشته باشد.
وعده خدا حتمی و قطعی است:
(إِنَّا لَنَنصُرُ رُسُلَنَا وَالَّذِینَ آمَنُوا فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا...) .
ما قطعاً پیغمبران خود را و مومنان را در زندگی دنیا یاری میدهیم و دستگیری میکنیم ... .
در صورتیکه مردمان میبینندکه پیغمبران برخیکشته شدهاند و بتی از سرزمین خود و از میان قوم خود هجرت نمودهاند، در حالیکه تکذیب شدهاند و رانده و مانده گردیدهاند. در میان مومنان هم بر خـی عذاب شدهاند و شکنجه گردیدهاند. بتی به گودالهای پر از آتش افکنده شدهاند. برخی شهیدگشتهاند. بتی با غم و اندوه و شدت و سختی و تحت فشار زندگی نمودهاند . . . پس وعده خدا بدیشان مبنی بر پیروزی آنان در زندگی دنیویکو وکجا است؟ . . اهریمن از این سوراخ به درون دلها میخزد و وسوسهها و دغدغهها برمیانگیزد!
ولیکن مردمان ظواهر امور را میبینند و از روی ظواهر حکم صادر میکنند وکارها را میسنجند، و غافل از ارزشهای زیـادی و حقائق زیادی درکـار ارزیابی و سنجش میشوند.
مردمانکارها را با ترازوی مدتکوتاهی از زمان، و در گستره محدودی از مکان، برمیکشند و میسنجند. اینها هم مقیاسها و معیارهایکوچک بشری هستند. ولی مقیاسکامل و معیار شامل، مساله را در پهنه فراخی از زمان و مکان نشان میدهد و پیش چشمان همگان میدارد، و حدود و ثغور را میان عصری و دورهای و میان مدتی و زمانی، و میان مکانی و مکانی، محدود نمیسازد و مرزبندی نمیکند. اگر به مساله اعتقاد و ایمان در این جولانگاه بنگریم، خواهیم دیدکه مسالهاعتقاد و ایمان بدون شک و تردید پیروز است. پیروزی مساله اعتقاد و ایمان نیز پیروزی صاحبان اعتقاد و ایمان است. چه صاحبان اعتقاد و ایمان دارای وجود خارجی و جدای از اعتقاد و ایمان نیستند. نخستین چیزی را همکه اعتقاد و ایمان از انان میخواهد این استکه در اعتقاد و ایمان فانی بشوند و خودشان در میان نمانند و اعتقاد و ایمان را بنمایانند!
مردمان نیز معنی پیروزی را در شکلهای مشهور و معین خودشان مختصر و محدود میکنند، و آن هم شکلهای نزدیک به چشمانشان و در برد دیدگانشان است. ولیکن شکلهای پیروزی دارای انوع و اقسام گوناگونی است. برخی از آن شکلها چه بسا از دیدگاه نگاهکوتاهبینانه شکست بشمار آید . . . ابراهیم (ع) در آن هنگامکه به آتش انداخته مـیشود و او از عقیده خود برنمیگردد و از دعوت بدان دست نمیکشد، آیا در موقعیت پیروزی یا در موقعیت شکست قرار داشت؟ بدون شک - از لحاظ منطق عقیده او در اوج پیروزی بود، بدان هنگام که داشت به آتش انداخته میشد. همچنین ابراهیم دیگر باره پیروز بود، بدان هنگامکه از آتش نجات پیدا میکرد. این شکلی از پیروزی، و آن دیگر شکل دیگری از پیروزی است. در صورتیکه این دو شکل پیروزی، بسی دور و جدای از همدیگرند. ولی در حقیقت این دو شکل پیروزی بسی نزدیک به هم و درکنار همدیگرند . . . حسین - رضواناللهعلیه از یک سو با آن شکل بزرگ و سترگ شهید میشود، و از دیگر سو شهادت او فاجعه بسیار عظیم است، آیا همچون شهادتی پیروزی است یا شکست٦ . . به صورت ظاهر و با معیارکوچک انسان شکست بشمار میآید. ولی در اصل حقیقت و با معیار بزرگ یزدان پیروزی است. زیرا در زمین شهیدی نیستکه همچون حسین - رضواناللهعلیه - دلها به عشق او بتپد و درونها لبریز از مهر و محبت او باشد، و جانها شیدای اوگردد و از غیرت و فداکاری او به جوش و خروش درآید، چه دلها و درونها و جانهای شیعیان مسلمان و چه سنیان مسلمان، و حتی دلها و درونها و جانهای غیر مسلمانان!
چهبسا شهیدیکه اگر هزار سال زنده میماند نمیتوانست عقیده خود را و دعوت خود را یاری دهد و پیروزگرداند، آنگونه که با شهادت خود عقیده خود را و دعوت خود را یاری داده است و پیروزگردانده است و نمیتوانسته است با هیچ سخنرانیای در دلها مفاهیم والا و بالا را به ودیعت نهد، و هزاران شخص را به انجامکارهای بزرگ و سترگ برانگیزد، آنگونهکه با واپسین سخنرانی خونین خود چنینکرده است و آن را با خون نوشته است، و انگیزه حرکت و نهضت و قیام فرزندان و نوادگان گردیده است، و اصلا برانگیزاننده جنبش و شورش در خط سیر سراسر تاریخ در میان همه نسلها شده است.
پیروزی کدام است؟ و شکست کدام است؟ ما نیازمند مراجعه به شکلها و صورتها و انوع و اقسام ارزشها و معیارها هستیم، پیش از آنکه بپرسیم: وعده یاری و پیروزی خدا در دنیا به پیغمبران خود و به مومنانکو و کجا است؟!
هرچند هـم حالتهای زیادی بوده است که یاری و پیروزی به شکل ظاهری نزدیک خود صورتگرفته است و به اتمام رسیده است. این نیز وقتی بوده است که شکل ظاهری نزدیک، به شکل باقی و ثابت پیوسته است. محمّد (ص) در زندگی خود پیروزگردید، چون این پیروزی با مفهوم پابرجائی این عقیده در حقیقت کامل خود ارتباط و پیوند داشت. زیرا این عقیده به صورتکامل و شامل خود به اتمام نمیرسید مگر این که بر زندگی جماعت بشری و تمام امور و شوون ایشان حاکم میگردید، از دل تنها گرفته تا دولت فرمانروا. این بودکه خدا خواست صاحب این عقیده را در مدت زندگی خود پیروزگرداند، تا بتواند این عقیده را به صورتکامل و شامل خود تحقق بخشد و پیاده گرداند، و این حقیقت را مقرر و مشخص در یک رخداد تاریخی محدود و مشهود برجای گذارد. بدین جهت شکل پیروزی نزدیک با شکل دور دیگری اتصال پیدا کرد، و صورت ظاهری با صورت حقیقی اتحاد حاصل نمود، آنگونهکه قضا و قدر خدا و نظم و ترتیب او میخواست.
اعتبار دیگری هم در میان است و زیبا استکه آن هم مراعاتگردد. قطعاً وعده خدا به پیغمبران خود و به مومنان برجا و برپا است. لازم است حقیقت ایمان در دلهائی یافته شود و جایگزینگرددکه این وعده بر آنها منطبق میگردد. در بسیاری از اوقات مردمان در باره حقیقت ایمان به خطا میروند و دچار اشتباه میشوند. حقیقت ایمان یافته نمیشود مگر زمانیکه دل از شرک بپالاید، شرک به هر شکلی و صورتی از شکلها و صورتهای فراوان شرککه باشد. شرک دارای شکلها و صورتهای نهان و پنهانی است. دل از آنها نمیپالاید و رهائی نمییابد مگر وقتیکه دل تنها رو به خدای یگانه آورد، و تنها بر او توکل و تکیهکند، و به قضا و قدر او در حق خود رضا دهد و خشنود شود، و احساس کند تنها خدای یگانه استکه او را راه میبرد و امور او را میچرخاند، و هیجگونهگزینش و انتخابی ندارد مگر آنچهکه خدا برای او برمیگزیند و انتخاب میکند، و این امر را با اطمینان و یقین و رضا و قبول دریافت میدارد و بر دیده منت مینهد. زمانی که دل بدین درجه و بدین پله برسد، چیزی را به خدا پیشنهاد نمیکند و بر سخن او چیزی نمیگوید. شکل و صورت مشخصی از شکلها و صورتهای پـیروزی یا خیر و صلاح به خدا پیشنهاد نمیدهد. همه اینها را به خدا حواله میدارد و وامیگذارد، و ملازم این امر میماند، و هر چیزیکه بر سر او بیاید و هر بلا و مصیبتیکه بدو اصابت نماید آن را خیر و صلاح میپندارد و به صورت خیر و صلاح دریافت میدارد . . . این یک معنی و مفهوم از معانی و مفاهیم پیروزی است . . . پیروزی بر ذات خود و بر شهوات است. این پیروزی داخلی است و پیروزی خارجی بدون آن به هیچ وجه صورت نمیپذیرد و تحقق نمییابد.
إِنَّا لَنَنصُرُ رُسُلَنَا وَالَّذِینَ آمَنُوا فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَیَوْمَ یَقُومُ الْأَشْهَادُ یَوْمَ لَا یَنفَعُ الظَّالِمِینَ مَعْذِرَتُهُمْ وَلَهُمُ اللَّعْنَةُ وَلَهُمْ سُوءُ الدَّارِ)
ما قطعاً پیغمبران خود را ومومنان را در زندگی دنیا و در آن روزی که گواهان بپامیخیزند، یاری میدهیم و دستگیری میکنیم. آن روزی که عذرخواهی ستمگران بدیشان سودی نمیرساند، و نفرین (و طرد از رحمت خدا) بهره آنان خواهد بود و سرای بد (دوزخ) ازآن ایشان خواهد شد.
در صحنه پیشین دیدیم چگونه عذرخواهی ستمگران به ستمگران سودی نمیرساند، و چگونه نفرین خدا را میبرند و از رحمت او بیبهره و نصیب میمانند، و چگونه سرای بد دوزخ ازآن ایشان خواهد شد. و امّا شکلی و صورتی از شکلها و صورتهای فراوان پیروزیکه در داستان موسی است، این است:
( وَلَقَدْ آتَیْنَا مُوسَى الْهُدَى وَأَوْرَثْنَا بَنِی إِسْرَائِیلَ الْکِتَابَ هُدًى وَذِکْرَى لِأُولِی الْأَلْبَابِ)..
ما به موسی هدایتهائی (در مسیر انجام رسالتش) عطاء کردیم و بنیاسرائیل را وارثان کتاب (تورات) نمودیم. (کتابی که) راهنما و اندرزگوی خردمندان بود.
این نمونهای از نمونههای پیروزی و یاری خدا است: دادنکتاب و هدایت، و به ارث بردنکتاب و هدایت. این نمونهای استکه خدا آن را به عنوان مثالی در داستان موسی بیان فرموده است. این مثال پهنه فراخی را در برابر دیدگانمان جلوهگر مینماید. در این پهنه فراخ شکل و صورت ویژهای از شکلها و صورتهای پیروزی و یاری خدا را میبینیم، و ملاحظه میکنیمکه به جهت مقصود اشاره دارد.
در اینجا واپسین آهنگ در این بند بهگوش میرسد. این آهنگ راهنمائی میکند پیغمبر خدا (ص) را و کسانی از مومنان راکه در مکه در خدمتش بودهاند و موقعیت سخت و دشوار و پر رنج و مشقتی داشتهاند. گذشته از آنان این آهنگ راهنمائی میکند هرکسی از امّت ییغمبر (ص) راکه بعد از ایشان میآیند، و با همان موقعیتی رویاروی میشوندکه پیغمبر (ص) یاران او در آن بودهاند و بدانگرفتار آمدهاند:
(فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَاسْتَغْفِرْ لِذَنبِکَ وَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ بِالْعَشِیِّ وَالْإِبْکَارِ) .
پس (ای محمّد! بر اذیت و آزار کفار و ناملایمات روزگار) شکیبائی کن، چرا که وعده خدا (در امر کمک به پیغمبران خود و مومنان بدیشان، تخلفناپذیر و) حق است. و آمرزش گناهانت را بخواه، و بامدادان و شامگاهان به سپاس و ستایش پروردگارت بپرداز.
واپسین آهنگ، دعوت به صبر و شکیبائی است، صبر و شکیبائی در برابر اذیت و آزار، و صبر و شکیبائی در برابر باد به غبغب انداختن باطل، و پفیدن باطل به سبب چیره شدن و سلطه ییداکردن آن در دورهای از زمان. صبر و شکیبائی در مقابل سرشتهای مردمان و اخلاق و کارهای ایشان در اینجا و آنجای جهان. صبر و شکیبائی در برابر هواها و هوسها و آرزوهای نفس، و ناراحتیها و پریشانیهای نفس، و چشم دوختن و رغبت ورزیدن و علاقه داشتن آن به پیروزی زودرس و به علائق و آمالیکه پیروزی به همراه دارد. صبر و شکیبائی بر چیزهای زیادیکه در راه است وگاهی از جانب دوستان به انسان میرسد پیش از این که از جانب دشمنان به انسان برسد!
(فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ) .
پس (ای محمّد! بر اذیت و آزار کفار و ناملایمات روزگار) شکیبائی کن. چرا که وعده خدا (در امر کمک به پیغمبران خود و مومنان بدیشان، تخلفناپذیر و) حقّ است.
وعده خدا تخلفناپذیر است، هر اندازه هم به طول انجامد، و هر اندازه هم کارها پیچ بخورد، و هر اندازه هم اسباب و علل زیر و روگردد. چرا که وعده، وعده کسی استکه میتواند آن را تحقق بخشد و پیادهکند، و وعده کسی است که وعده داده است چون خودش خواسته است و ارادهکرده است.
تو در راه هستی، پس توشه راه را برگیر:
(وَاسْتَغْفِرْ لِذَنبِکَ وَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ بِالْعَشِیِّ وَالْإِبْکَارِ) .
و آمرزش گناهانت را بخواه، و بامدادان و شامگاهان به سپاس و ستایش پروردگارت بپرداز.
توشه راه دور و دراز و لبریز از رنج و درد، صبر و شکیبائی، طلب آمرزشگناهان، و زبان به تسبیح و تقدیس و حمد و ثنای یزدان گشودن است. طلب آمرزش همراه با تسبیح و تقدیس هرچه زودتر پذیرفته میشود. اینکار در عین حال وسیله تربیت نفس و آمادگی بخشیدن بدان است، و پاک داشتن و تمییز ساختن دل است. این شکل پیروزی است شکلیکه در دل اتمام میپذیرد وکامل میشود. آنگاه شکل دیگری که مربوط به واقعیت زندگی است به دنبال آن میآید. انتخاب شامگاهان و بامدادان، یا کنایه از همه اوقات شبانهروزی است، و شامگاهان و بامدادان دو سوی اوقات شبانهروزی است. یا انتخاب شامگاهان و بامدادان بدان جهت استکه دل در این دو وقت صاف و پاک است، و مجال تدّبر و تفکر و به یاد خدا بودن و ذکر خداکردن فراخ است.
این برنامهای استکه خدا آن را برای تهیه و افزایش توشه و زادراه صبر و شکیبائی برگزیده است. هر پیکاری هم توشه و زاد میخواهد و اسباب و ابزار ویژه خود را میطلبد.
[1] مراد از «ایام الله» یا روزها و روزگارهای خدا، حوادث خوش و ناخوشی استکه در آنها رخ داده است و مصائب و بلایائی استکه آنها را گریبانگیر دستهای، و نعمتها و لطفهائی استکه آنها را بهره گروهی نموده است. (مترجم)
[2] فریاد زدن، گذشته از موارد بالا به شکلهای دیگری نیز وجود دارد. در آن روز هر ملتی را به نام پیغمبرش فریاد میدارند. مردمان همدیگر را صدا میزنند و بهکمک میطلبند. مردمانکافر واویلا سر میدهند و نابودی خود را فریاد میدارند. و ...(مترجم)