تفسیر قرآن

تفسیر و معانی قرآن

تفسیر قرآن

تفسیر و معانی قرآن

تفسیر سوره‌ی مؤمنون آیه‌ی 22-1

فی ظلال القرآن

جزء هجدهم

سوره مومنون و سوره نور

 

سورهی مؤمنون آیهی 22-1

 

سورة المؤمنون

سوره مومنون مکی و 118 آیه است

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ

قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ (١)الَّذِینَ هُمْ فِی صَلاتِهِمْ خَاشِعُونَ (٢)وَالَّذِینَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ (٣)وَالَّذِینَ هُمْ لِلزَّکَاةِ فَاعِلُونَ (٤)وَالَّذِینَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حَافِظُونَ (٥)إِلا عَلَى أَزْوَاجِهِمْ أوْ مَا مَلَکَتْ أَیْمَانُهُمْ فَإِنَّهُمْ غَیْرُ مَلُومِینَ (٦)فَمَنِ ابْتَغَى وَرَاءَ ذَلِکَ فَأُولَئِکَ هُمُ الْعَادُونَ (٧)وَالَّذِینَ هُمْ لأمَانَاتِهِمْ وَعَهْدِهِمْ رَاعُونَ (٨)وَالَّذِینَ هُمْ عَلَى صَلَوَاتِهِمْ یُحَافِظُونَ (٩)أُولَئِکَ هُمُ الْوَارِثُونَ (١٠)الَّذِینَ یَرِثُونَ الْفِرْدَوْسَ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ (١١)وَلَقَدْ خَلَقْنَا الإنْسَانَ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ طِینٍ (١٢)ثُمَّ جَعَلْنَاهُ نُطْفَةً فِی قَرَارٍ مَکِینٍ (١٣)ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظَامًا فَکَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْمًا ثُمَّ أَنْشَأْنَاهُ خَلْقًا آخَرَ فَتَبَارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِینَ (١٤)ثُمَّ إِنَّکُمْ بَعْدَ ذَلِکَ لَمَیِّتُونَ (١٥)ثُمَّ إِنَّکُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ تُبْعَثُونَ (١٦)وَلَقَدْ خَلَقْنَا فَوْقَکُمْ سَبْعَ طَرَائِقَ وَمَا کُنَّا عَنِ الْخَلْقِ غَافِلِینَ (١٧)وَأَنْزَلْنَا مِنَ السَّمَاءِ مَاءً بِقَدَرٍ فَأَسْکَنَّاهُ فِی الأرْضِ وَإِنَّا عَلَى ذَهَابٍ بِهِ لَقَادِرُونَ (١٨)فَأَنْشَأْنَا لَکُمْ بِهِ جَنَّاتٍ مِنْ نَخِیلٍ وَأَعْنَابٍ لَکُمْ فِیهَا فَوَاکِهُ کَثِیرَةٌ وَمِنْهَا تَأْکُلُونَ (١٩)وَشَجَرَةً تَخْرُجُ مِنْ طُورِ سَیْنَاءَ تَنْبُتُ بِالدُّهْنِ وَصِبْغٍ لِلآکِلِینَ (٢٠)وَإِنَّ لَکُمْ فِی الأنْعَامِ لَعِبْرَةً نُسْقِیکُمْ مِمَّا فِی بُطُونِهَا وَلَکُمْ فِیهَا مَنَافِعُ کَثِیرَةٌ وَمِنْهَا تَأْکُلُونَ (٢١)وَعَلَیْهَا وَعَلَى الْفُلْکِ تُحْمَلُونَ (٢٢)

این سوره «مومنون» است ... نام این سوره دال بر سوره است و موضوع آن را معلوم و معین میسازد ... این سوره با بیان صفت مومنان میآغازد. سپس روند قرآنی در سوره به ذکر دلائل ایمان در آفاق و اقطار بیرون و در زوایا وگستره درون میپردازد. آنگاه به حقیقت ایمان سر میزند، حقیقت ایمان آنگونه که پیغمبران خدا - صلوات الله علیهم - از نوح (علیه السلام) تا محمّد (صلی الله علیه و سلم) خاتمالانبیاء عرضه داشتهاند. شبهههای تکذیبکنندگان را بیان میدارد، شبهههائی پیرامون حقیقت ایمان، و اعتراضهائیکه بر این حقیقت داشتهاند و چگونه در برابر آن ایستادهاند. تا بدانجا که پیغمبران از خدا مدد و یاری درخواست میکنند، و خدا تکذیبکنندگان را نابود میسازد، و مومنان را نجات میدهد ... سپس روند قرآنی میپردازد به اختلافیکه مردمان میرزند بعد از پیغمبران درباره این حقیقت یگانهایکه تعدد نمیپذیرد و چندگانه نمیشود ... از اینجا به بعد از موضع مشرکان در برابر پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) سخن میگوید، و این موضع را برآنان زشت و ناپسند میشمرد، موضعیکه دلیل و حجتی بر اتخاذ آن نیست ... این سوره با صحنهای از صحنههای قیامت به پایان میرسد، صحنهای که تکذیبکنندگان نتیجه تکذیب را میچشند و بهکیفر آن میرسند. در برابر این موضع شکبرانگیز و تردیدآمیز سرزنش و تنبیه میشوند. این موضع پایان میپذیرد با پیرویکه توحید مطلق و توجه به خدا با درخواست رحمت و مغفرت را مقرر میدارد.

این سوره، سوره «مومنون» یا سوره ایمان است با همه مسائل و دلائل و صفاتی که ایمان دارد. این، موضوع سوره، و محور اصیل آن است‌.

*

روند سوره در چهار مرحله به پیش میرود:

مرحله نخست با ذکر رستگاری مومنان میآغازد:

(قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ).

مسلما مومنان پیروز و رستگارند. (مومنون/1)

و صفات این چنین مومنانی را بیان میداردکه پیروزی و رستگاری برایشان نوشته شده است و قطعیگردیده است ... آنگاه دلائل ایمان را در آفاق و انفس، یعنی در جهان بیرون و در جهان درون ذکر میکند، و مراتب حیات بشری را عرضه میدارد از آن زمانکه پیدایش آغازین صورتگرفته است تا آن زمانکه زندگی در دنیا به سر میرسد. مراحل جنین را به شکلگسترده، و مراحل دیگر را به شکل چکیده پیش چشم میدارد ... سپس خط سیر زندگی بشری را پیگیری میکند و آن را تا رستاخیز روز قیامت پیجوئی مینماید ... بعد از آن از زندگی بشری میپردازد و به ذکر دلائل جهانی منتقل میگردد، و دلائل جهانی را در آفرینش آسمان، و در فرو فرستادن آب، و در رویاندن کشت و زرع و میوهها، پی میگیرد. سپس به چهارپایانی میپردازدکه مسخر و فرمانبردار انسان هستند، و ازکشتیهائی سخن میراند که انسان کالاهای خود را بار آنها و بار حیوانات میکند.

مرحله دوم از دلائل ایمان موجود در آفاق و انفس میپردازد و به ذکر حقیقت ایمان منتقل میشود، حقیقت یگانهای که تمام پیغمبران بدون استثناء بر آن توافق داشتهاند:

(یَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ مَا لَکُمْ مِنْ إِلَهٍ غَیْرُهُ).

ای قوم من! خداوند (یگانه یکتا) را بپرستید، چرا که معبودی جز او ندارید. (مومنون/٢٣)

این سخن را نوح (علیه السلام) و هریک از پیغمبرانیگفتهاندکه بعد از او آمدهاند تا زنجیره سلسله انبیاء به محمّد (صلی الله علیه و سلم) ختم میگردد. اعتراض تکذیبکنندگان هم همیشه این بوده است‌:

(مَا هَذَا إِلا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ).

این مرد جز انسانی همچون شما نبوده (و در ادعای نبوت دروغگو است). (مومنون/٣٢)

(وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ لأنْزَلَ مَلائِکَةً).

اگر خدا میخواست (پیغمبری را به میان ما روانه کند) حتما فرشتگانی را (برای این منظور) میفرستاد. (مومنون/٢٤)

اعتراض ایشان بدینگونه نیز بوده است‌:

(أَیَعِدُکُمْ أَنَّکُمْ إِذَا مِتُّمْ وَکُنْتُمْ تُرَابًا وَعِظَامًا أَنَّکُمْ مُخْرَجُونَ).

آیا او به شما وعده میدهد که هنگامی که مردید و خاک و استخوان شدید، شما (بار دیگر زنده میگردید و از گورها) به در آورده میشوید؟! (و حیات نوین و جاویدی را آغاز میکنید؟!). (مومنون/٣٥)

همیشه سرانجام چنین میشودکه پیغمبران به پروردگارشان پناه ببرند و پیروزی و یاری او را درخواست کنند، و خدا به پیغمبرانش پاسخ گوید و درخواستشان را رواکند، و تکذیبکنندگان را هلاک و نابود نماید ... این مرحله هم با ندا در دادن جملگی پیغمبران پایان میپذیرد:

(یَا أَیُّهَا الرُّسُلُ کُلُوا مِنَ الطَّیِّبَاتِ وَاعْمَلُوا صَالِحًا إِنِّی بِمَا تَعْمَلُونَ عَلِیمٌ. وَإِنَّ هَذِهِ أُمَّتُکُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً وَأَنَا رَبُّکُمْ فَاتَّقُونِ).

(به پیغمبران گفتهایم تا به پیروان خود برسانند. گفتهایم) ای پغمبران! از غذاهای حلال بخورید و کارهای شایسته بکنید، بی‏گمان من از آنچه انجام میدهید بس آگاهم. (و بدیشان گفتیم: به اقوام خود برسانند که) این (پیغمبران بزرگی که بدانان اشاره شد، همگی) ملت یگانهای بوده (و آئین واحد و برنامه یکتائی دارند) و من پروردگار همه شما هستم، پس تنها از من بهراسید (چرا که ملت واحد، با برنامه واحد، باید از خدای واحد بترسد و خویشتن را از عذاب و عقاب او به دور دارد). (مومنون/٥١و٥٢)

مرحله سوم از تفرقه مردمان - بعد از پیغمبران -و کشمکش ایشان پیرامون آن حقیقتی صحبت میکندکه آن بزرگواران با خود آوردهاند:

(فَتَقَطَّعُوا أَمْرَهُمْ بَیْنَهُمْ زُبُرًا کُلُّ حِزْبٍ بِمَا لَدَیْهِمْ فَرِحُونَ).

امّا مردمان کار و بار (دین) خود را به پراکندگی کشاندند و (هر گروهی به راهی رفتند، و عجب این که) هر دسته و جمعیتی بدانچه دارند و برآنند خوشحال و شادانند (چرا که گمان میبرند ایشان بر راستای راهند و دیگران کژراهه میروند). (مومنون/٥٣)

همچنین این مرحله سخن میگوید از غفلت مردمان از آزمایش یزدان جهان، آزمایشیکه خدا آن را از ایشان با نعمتی میگیردکه بدانان میدهد، و آنان از نعمتیکه در آنند وکالائیکه دارند مغرور میشوند وگول میخورند. در صورتیکه مومنان از ترس خداوند خود هراسان هستند، و او را بندگی و پرستش میکنند، و برای او انباز قرار نمیدهند، امّا با این وجود پیوسته در خوف و هراس بسر می‏برند و خویشتن را میپایند و از عقاب و عذاب خدا برحذر مینمایند:

(وَقُلُوبُهُمْ وَجِلَةٌ أَنَّهُمْ إِلَى رَبِّهِمْ رَاجِعُونَ).

در حالی که دلهایشان ترسان و هراسان است (از این که نکند صدقات و حسنات آنان پذیرفته نگردد) و به علت این که به سوی خدایشان (برای حساب و کتاب) بر می گردند. (مومنون/6٠)

در اینجا صحنه ای از آن افراد غافل مغرور را ترسیم می کند و ایشان را به تصویر می کشد در آن روزی که عذاب آنان را فرا می گیرد و فریاد و واویلا سر می دهند و مورد توبیخ و سرزنش قرار می گیرند:

(قَدْ کَانَتْ آیَاتِی تُتْلَى عَلَیْکُمْ فَکُنْتُمْ عَلَى أَعْقَابِکُمْ تَنْکِصُونَ. مُسْتَکْبِرِینَ بِهِ سَامِرًا تَهْجُرُونَ).

آیات من (در دنیا) بر شما خوانده می شد و شما بر پاشنه های خود چرخی می زدید (و بدانها پشت می کردید و از پذیرش احکام و دستور آنها سرباز می زدید). از این عقب گرد و روی گردانی به خود می بالیدید و (آیات ما را) در گفتگوهای شبانه خود به باد استهزاء می گرفتید و (از آنها) بدگویی می گردید. (مومنون/66و67)

روند قرآنی موضعگیری شگفت ایشان را در برابر پیغمبر امین خود مورد نکوهش قرار می دهد پیغمبر امینی که او را می شناسند نه این که نشناسند. حق را برای ایشان آورده است و پاداش و مزدی را از آنان در برابر آن درخواست نمیکند. چه چیز او را باید زشت بشمارند؟ از حقی که با خود برای ایشان آورده است چه رخنهای میگیرند و چه عیبی پیدا میکنند؟ آنانکه قبول دارند خداوند مالک هرکسی و هر چیزی استکه در آسمانها و زمین است. و میپذیرند که یزدان خداوندگار آسمانها و زمین است، و بر همه چیز آسمانها و زمین تسلط و سیطره دارد. امّا با وجود پذیرش این امر رستاخیز و زندگی دوباره را نمیپذیرند، و گمان میبرند که یزدان سبحان دارای فرزند است! و آلهه و خدایان دیگری را انباز او میکنند!:

(فَتَعَالَى عَمَّا یُشْرِکُونَ).

لذا او دور از آن چیزهائی است که ایشان شریک (خداوند جهان) می‏گرداند. (مومنون/92)

آخرین مرحله، ایشان را با شرک وگمانشان وامیگذارد، و خطاب را متوجه پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) میگرداند، و بدو دستور میرسد که زشتی را پاسخ گوید و از میان بردارد بهگونهایکه زیباتر و بهتر باشد،[1] و از شیاطین به خدا پناه ببرد و پناه بگیرد، و خشمگین نشود و دلتنگ نگردد از چیزهائیکه مردمان میگویند ... درکنار این، صحنهای از صحنههای قیامت قرارگرفته استکه چیزهائی از عذاب و خواری و سرزنش ایشان را به تصویر میکشدکه در انتظار آنان است ... آنگاه سوره با تسبیح و تقدیس یزدان جهان به پایان میآید:

(فَتَعَالَى اللَّهُ الْمَلِکُ الْحَقُّ لا إِلَهَ إِلا هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْکَرِیمِ).

خداوندی که فرمانروای راستین است و هیچ معبودی جز او نیست و صاحب عرش عظیم است، برتر ازآن است (که جهان هستی را بیهوده و بیهدف آفریده باشد). (مومنون/1١٦)

در این پایانه نفی رستگاری کافران، در مقابل بیان رستگاری مومنان در سرآغاز سوره، ذکر میشود:

(وَمَنْ یَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلَهًا آخَرَ لا بُرْهَانَ لَهُ بِهِ فَإِنَّمَا حِسَابُهُ عِنْدَ رَبِّهِ إِنَّهُ لا یُفْلِحُ الْکَافِرُونَ).

و هرکس که با خدا، معبود دیگری را به فریاد خواند -و مسلماً هیچ دلیلی بر حقانیت آن نخواهد داشت -حساب او با خدا است. قطعا کافران رستگار نمی‏گردند، (و بلکه مومنان رستگار میشوند). (مومنون/117)

همچنبن دستور میرسدکه رو به خدا شود، و مرحمت و مغفرت و مهربانی و آمرزش او درخواست شود:

(وَقُلْ رَبِّ اغْفِرْ وَارْحَمْ وَأَنْتَ خَیْرُ الرَّاحِمِینَ).

و بگو: پروردگارا! (گناهانم را) ببخشای و (به من) مرحمت فرمای، چرا که تو بهترین مهربانانی‌. (مومنون/11٨)

*

فضای سوره، سراسر آن، فضای بیان کردن و صحبت نمودن است. فضای مجادله آرام، و منطق وجدانی، و پسودههای الهامبخش اندیشیدن و وارسی کردن است. سایهای که چیره بر آن است سایهای است که موضوع سوره میاندازد: ایمان ... چه در سرآغاز سوره، فروتنی در نماز است‌:

(الَّذِینَ هُمْ فِی صَلاتِهِمْ خَاشِعُونَ).

کسانیند که در نمازشان خشوع و خضوع دارند. (مومنون/٢)

در وسط سوره هم از صفات مومنان سخن میرود:

(وَالَّذِینَ یُؤْتُونَ مَا آتَوْا وَقُلُوبُهُمْ وَجِلَةٌ أَنَّهُمْ إِلَى رَبِّهِمْ رَاجِعُونَ).

اشخاصی که عطاء می‏کنند و میبخشند آنچه را که در توان دارند، در حالی که دلهایشان ترسان و هراسان است (از این که نکند صدقات و حسنات آنان پذیرفته نگردد) و به علت این که به سوی خدایشان (برای حساب و کتاب) برمیگردند. (مومنون/60)

در پسودههای وجدانی میخوانیم‌:

(وَهُوَ الَّذِی أَنْشَأَ لَکُمُ السَّمْعَ وَالأبْصَارَ وَالأفْئِدَةَ قَلِیلا مَا تَشْکُرُونَ).

خدا کسی است که برای شما گوش و چشم و عقل را آفریده است (تا صداها را بشنوید و جهان را ببینید و خالق آن را درک کنید، و درنتیجه ایمان بیاورید. (مومنون٧٨)

همه اینها هم در زیر آن سایه دلانگیز ایمانی آرمیدهاند.

*

(قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ. الَّذِینَ هُمْ فِی صَلاتِهِمْ خَاشِعُونَ. وَالَّذِینَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ. وَالَّذِینَ هُمْ لِلزَّکَاةِ فَاعِلُونَ. وَالَّذِینَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حَافِظُونَ. إِلا عَلَى أَزْوَاجِهِمْ أوْ مَا مَلَکَتْ أَیْمَانُهُمْ فَإِنَّهُمْ غَیْرُ مَلُومِینَ. فَمَنِ ابْتَغَى وَرَاءَ ذَلِکَ فَأُولَئِکَ هُمُ الْعَادُونَ. وَالَّذِینَ هُمْ لأمَانَاتِهِمْ وَعَهْدِهِمْ رَاعُونَ. وَالَّذِینَ هُمْ عَلَى صَلَوَاتِهِمْ یُحَافِظُونَ. أُولَئِکَ هُمُ الْوَارِثُونَ. الَّذِینَ یَرِثُونَ الْفِرْدَوْسَ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ).

مسلمّاً مومنان پیروز و رستگارند. کسانیند که از (کردار) بیهوده و (گفتار) یاوه رویگردانند (و زندگی را جدی می‏گیرند، نه شوخی). و کسانیند که زکات مال به در میکنند. و کسانیند که عورت خود را حفظ میکنند. مگر از همسران یا کنیزان خود، که در این صورت جای ملامت ایشان نیست. اشخاصی که غیر از این (دو راه زناشوئی) را دنبال کنند، متجاوز (از حدود مشروع) بشمار میآیند (و زناکار میباشند). و کسانیند که در امانتداری خویش امین و در عهد خود بر سر پیمانند. و کسانیند که مواظب نمازهای خود میباشند (و پیوسته آنها را در وقت خود اداء، و ارکان و اصول و خشوع و خضوع لازم را مراعات مینمایند). آنان مستحقان (سعادت) و فراچنگ آورندگان (بهشت) هستند. آنان بهشت برین را تملک میکنند و جاودانه در آن خواهند ماند.

این وعده راستین است بلکه قرارداد موید برای رستگاری مومنان است. وعده خدا است و خدا خلاف وعده نمیکند. قرارداد خدا است و کسی نمیتواند آن را بازگرداند و جلو آن را بگیرد. رستگاری در دنیا و رستگاری در آخرت است. رستگاری فرد مومن و رستگاری جماعت مومن است. رستگاریای استکه مومن آن را دردل خود و در واقعیت زندگی خود احساس میکند. رستگاری است که شامل رستگاریای میگرددکه مردمان از معانی رستگاری میدانند، و شامل رستگاریای هم میگرددکه مردمان از معانی رستگاری نمیدانند و یزدان آن را در آخرت برای بندگان مومن خود اندوخته میکند.

آیا آن مومنانیکه خدا این پیماننامه را برای ایشان نوشته است، و این وعده را بدیشان داده است، و این اعلان را راجع به رستگاری ایشان صادر فرموده است، چهکسانی هستند؟ چهکسانی هست آن مومنانیکه همچون خیر و سعادت و توفیق و بهره‏مندی خوش و پاکی در زمین دارند؟ چهکسانی هستند آن مومنانیکه همچون رستگاریای و رهائیای و پاداشی و رضایتی در آخرت برایشان نوشته شده است؟ چهکسانی هستند آن مومنانیکه جز این چیزها و جز آن چیزها، در دو سرا خدا برای ایشان خواسته است، آن چیزهائیکه جز خداکسی از آنها آگاه نیست؟ چه مومنانی هستند آن کسانیکه وارثانند و بهشت برین را به ارث می‏برند و در آنجا جاودانه میمانند؟

آنان همانکسانی هستندکه روند قرآنی پس از آیه آغازین، صفات ایشان را برمیشمارد:

(الَّذِینَ هُمْ فِی صَلاتِهِمْ خَاشِعُونَ).

کسانیند که در نمازشان خشوع و خضوع دارند.

(وَالَّذِینَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ).

و کسانیند که از (کردار) بیهوده و (گفتار) یاوه رویگردانند (و زندگی را جدی می‏گیرند، نه شوخی).

(وَالَّذِینَ هُمْ لِلزَّکَاةِ فَاعِلُونَ).

و کسانیند که زکات مال به در میکنند.

(وَالَّذِینَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حَافِظُونَ. إِلا عَلَى أَزْوَاجِهِمْ أوْ مَا مَلَکَتْ أَیْمَانُهُمْ).

و کسانیند که عورت خود را حفظ میکنند. مگر از همسران یا کنیزان خود ... ... تا آخر ...

(وَالَّذِینَ هُمْ لأمَانَاتِهِمْ وَعَهْدِهِمْ رَاعُونَ).

و کسانیند که در امانتداری خویش امین و در عهد خود بر سر پیمانند.

(وَالَّذِینَ هُمْ عَلَى صَلَوَاتِهِمْ یُحَافِظُونَ).

و کسانیند که مواظب نمازهای خود میباشند (و پیوسته آنها رادر وقت خود اداء، و ارکان و اصول و خشوع و خضوع لازم را مراعات مینمایند)‌.

ارزش این صفات چند است؟

ارزش این صفات این استکه شخصیت مسلمان را در افق والای آن ترسیم میکند، افق محمّد (صلی الله علیه و سلم) پیغمبر خدا، و بهترین آفریده یزدان، آنکسیکه ایزد سبحان او را تربیتکرده است و نیکو تربیتش فرموده است، و کسیکه خدا درکتاب خودش قرآن اخلاق او را ستوده است و بر عظمت اخلاقشگواهی داده است‌:

(وَإِنَّکَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِیمٍ).

تو دارای خوی سترگ (یعنی صفات پسندیده و افعال حمیده) هستی. (قلم/4)

از عائشه -رضیالله عنها -درباره اخلاق پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) پرسیده شد. گفت قرآن اخلاق او بود ... آنگاه تلاوت کرد:

(قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ).

مسلماً مومنان پیروز و رستگارند.

تا انتهای‌:

(وَالَّذِینَ هُمْ عَلَى صَلَوَاتِهِمْ یُحَافِظُونَ).

و کسانیند که مواظب نمازهای خود میباشند.

سپس فرمود: پیغمبر خدا (صلی الله علیه و سلم) این چنین بود. دیگرباره میپرسیم: ارزش این صفاف در حد ذات خود کدام است؟ در زندگی فرد، و در زندگی جمع، و در زندگینوع بشر، این صفات چه ارزشی دارند؟

(الَّذِینَ هُمْ فِی صَلاتِهِمْ خَاشِعُونَ).

کسانیند که در نمازشان خشوع و خضوع دارند.

دلهایشان به هراس موقعیت نماز در حضور خدا پی می‏برد. درنتیجه آرام میشود وکرنش میکند، و آرامش وکرنش دلهایشان به اندامها و سیماها و جنبشها سرایت میکند، و جلال و عظمت حضور در برابر خدا ارواحشان را فرامیگیرد. درنتیجه همه مشغلتها وکارها از اذهان ایشان پنهان و نهان میشود، و اذهان جز به خدا نمیپردازد، در آن حالکه سرگرم راز و نیاز با خدا است، و غرق در احساس حضور در آستانهکبریاء است، و در آن آستانه قدسی هرآنچه در پیرامون ایشان است و هرآنچه به همراه دارند، همه و همه را فراموش مینمایند و از حس و شعور خود میزدایند! این استکه جز خدا را نمیبینند، و جز خدا را احساس نمیکنند، و جز معنی خدا را نمیچشند، و وجدان ایشان از هرگونه ناپاکی و آلایشی میپالاید، و از خودشان هرگونه شائبه و گمانی را میزدایند و به دور مینمایند. دیگر در زوایا وگوشههای اندامهایشان چیزی از این قبیل چیزها را با جلال و عظمت خدا جای نمیدهند و نمیگنجانند ... در این هنگام ذره سرگردان، با منبع و سرچشمه خود تماس پیدا میکند و متصل میشود، و روح ویلان راه خود را پیدا میکند، و دل وحشتزده جایگاه خود را میشناسد و می‏یابد. در این وقت معیارها و ارزشها و اشیاء و اشخاص ناچیز میگردند مگر آنچه از این امور به خدا ارتباط پیدا کند.

(وَالَّذِینَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ).

و کسانیند که از (کردار) بیهوده و (گفتار) یاوه رویگردانند (و زندگی را جدی می‏گیرند، نه شوخی).

کسانیند که از سخنان یاوه، و ازکارهای بیهوده، و از توجه و احساس پوچ دوری میگزینند. دل با ایمان چیزی داردکه با وجود آن از یاوگی و بیهودگی و پریشانگوئی دور و بیخبر میگردد ... یاد خدا، و تصور جلالت و عظمت او، و تدبر و تفکر درباره نشانههای قدرت و معجزههای ایزد سبحان که موجود درگوشه وکنار جهان درون و جهان بیرون است، دل با ایمان را به خود مشغول میدارد. هر صحنهای از صحنههای جهان، دل را محو تماشای خود میکند، و اندیشه را به خود مشغول میدارد، و وجدان را به حرکت و جنبش میاندازد ... همچنین دل با ایمان تکالیف و وظائفی در راه عقیده دارد که او را به خود مشغول میدارد: تکالیف عقیده برای پاکسازی دل، و پاکیزگی نفس، و پاک کردن درون ... و تکالیف عقیده در رفتار و کردار، و تلاش برای ایستادگی در مدارج والائی که ایمان آن را میطلبد ... و تکالیف عقیده در امر به معروف و نهی از منکر، و در محفوظ و مصون داشتن زندگی جمعی وگروهی از فساد و تباهی و انحراف وکجروی ... و تکالیف عقیده در جهاد برای حمایت و حفاظت و یاری و مدد و عزت و قدرت عقیده، و شبزندهداری بر عقیده و پاسداری از آن برای رهائی ازکید و مکر دشمنان آئین یزدان سبحان ... اینها هم تکالیفی استکه پایان نمیگیرند، و مومن از این تکالیف غافل و بیخبر نیست و غافل و بیخبر نمیماند، و خویشتن را از زیر باردشواریها و سختیهای آن تکالیف معاف نمیدارد. چه این تکالیف فریضهای از فرائض عینی یا از فرائضکفائی بر او است. همچون تکالیفی برای صرف تلاش بشری و به خود مشغول داشتن عمر بشری بسنده است. توان بشری هم محدود است. این توان یا باید صرف چیزی گرددکه زندگی را اصلاح میکند و آن را رشد میدهد و بالا میبرد، و یا باید صرف پریشانگوئی و پوچی و بیخبری و خوشگذرانیگردد. مومن هم برابر عقیدهاش باید توان را خرج سازندگی و آبادانی و اصلاح سازد.

این هم مخالف این نیست که مومنگاهگاهی خویشتن را به خوشی استراحت وادارد و غمزدائی نماید. ولی این چیزی است جدای از پریشانگوئی و پوچی و فرومایگی‌.

(وَالَّذِینَ هُمْ لِلزَّکَاةِ فَاعِلُونَ).

و کسانیند که زکات مال به در کنند.

کسانی هستند که پس از روکردن به خدا، و دوری گزیدن از هیچی و پوچی در زندگی، زکات میدهند ... زکات مایه پاکیزگی دل و مال است: زکات پاکیزگی دل است از تنگچشمی، و برتریگرفتن بر خودپرستی و خودخواهی، و پیروزی بر وسوسه اهریمن که پیوسته انسان را از تنگدستی میترساند و او را به بخل میخواند، و اطمینان داشتن و یقین پیداکردن به جایگزینی و پاداشیکه خدا عطاء میفرماید ... زکات پاکیزگی مال است، پاکیزگیایکه مال باقیمانده را پاک و حلال میگرداند. حقی در آن نمیماند - مگر در حالتهای ضروری - و شبههای پیرامون آن نمیگردد و در آن نمیرود. زکات حفاظت و صیانت جماعت مسلمانان است از خللیکه فقر و فاقه در سوئی، و خوشگذرانی در سوئی، آن را به وجود میآورند. پس زکات تامین اجتماعی همه افراد، و تضمین اجتماعی درماندگان، و حفظ جامعه از فروپاشی و پراکندی است‌.

(وَالَّذِینَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حَافِظُونَ).

و کسانیند که عورت خود را حفظ میکنند.

این هم پاک داشتن روح و خانه و جماعت، و حفظ خود و خانواده و جامعه است، با حفظ عورتها از آلودگی و ناپاکی آمیزش نامشروع و غیرحلال است. و حفظ دلها از چشم دوختن به غیر حلال، و حفظ مردمان از روان شدن به دنبال شهوات بدون حساب وکتاب، و حفظ خانهها و خانوادهها و حسبها و نسبها در جامعه است. جامعهایکه شهوات در آن بدون حساب وکتاب روان میگردد، جامعهای استکه در معرض خلل و فساد قرار میگیرد، زیرا در همچون جامعهای امن و امان خانه، و حرمت و کرامت خانواده، برجای نمیماند. خانه هم نخستین واحد در ساختار جامعه است. زیرا خانه پرورشگاهی است که کودکان در آنجا بزرگ میشوند و رشد میکنند، و بایدکه خانه از امن و امان و قرار و آرام و پاکی و پاکیزگی برخوردار بوده تا شایان پرورشگاه و بالشگاه باشد، و هر دوتای والدین در آن با اطمینان از یکدیگر زندگیکنند، و آن پرورشگاه را بپایند و محافظت نمایند، و جوجگانی را محفوظ و مصون دارند که در آنجا هستند و آرمیدهاند.

جامعهای که شهوات در میان آن بدون حساب وکتاب روان میگردد، جامعه ناپاکی استکه از نردبان بشریت سقوطکرده است. چه مقیاس و معیاریکه در سنجش و ارزیابی ترقی بشری به خطا نمیرود، استوار ماندن اراده انسانیت و چیره و مسلط ماندن آن، و نظم و نظام بخشیدن به انگیزههای سرشتی در شکل ثمربخش پاکیزهای است که کودکان با وجود آن از راهی که از آنجا به این جهان پای نهادهاند شرمنده نمیشوند، زیرا راه پاک و شناختهای است و در مسیر آن هر کودکی پدر خود را میشناسد. نه مثل حیوان پستیکه ماده با نر برای باروری و بارداری برخورد میکند، و انگیزهای جز باروری و بارداری در میان نیست و پس از آن، نوزاد حیوان نمیداند چگونه به وجود آمده است و ازکجا آمده است!..

قرآن در اینجا معین و معلوم میکند جایگاههای پاکی را که برای مرد حلال است دانههای حیات را در آنجاها به امانت بگذارد و به ودیعت نهد:

(إِلا عَلَى أَزْوَاجِهِمْ أوْ مَا مَلَکَتْ أَیْمَانُهُمْ فَإِنَّهُمْ غَیْرُ مَلُومِینَ).

مگر از همسران یا کنیزان خود، که در این صورت جای ملامت ایشان نیست‌.

مساله ازواج یا همسران، شبههای برنمیانگیزد، و جدالی به راه نمیاندازد. چه مساله پاک و مشروع و معروفی است. امّا مساله ملک یمین یاکنیزان بحثبرانگیز است و نیاز به سخن و بیانی دارد.

درباره مساله بردگی در جزء دوم فی ظلال القرآن به تفصیل سخن گفتم،[2] و در آنجا روشن نمودم اسلام وقتیکه پیدا آمده است بردگی یک سیستم جهانی، و برده کردن اسیران جنگی یک سیستم بینالمللی بوده است. برای اسلام ممکن نبوده است در آن حال و احوالیکه با دشمنانش درگیر بوده است و با نیروی مادی سر راه را بر اوگرفتهاند و به پیکارش خاستهاند، این نظام و سیستم را یکطرفه لغو کند. اگر چنین میکرد مسلمانان اسیر در نزد دشمنان اسلام بوده میماندند، و اسلام به تنهائی اسیران دشمنان را آزاد مینمود... این بود که اسلام همه سرچشمههای بردگی - بجز اسیران جنگی -را خشکاند، تا وقتی فرارسیدکه انسانها توانستند یک نظام و سیستم بینالمللی را وضعکنند و برابر آن درباره اسیران بسان یکدیگر رفتارکنند.

بدین خاطر، گاهی خانمهای اسیری را به اردوگاه اسلامی میآوردند، و قانون معامله به مثل درباره ایشان پیاده میشد و آنان را برده میکردند. مقتضی این بردگی این بودکه ایشان را به مرتبه همسرانی نمیرسانیدند که با ازدواجشان به حباله نکاح درمیآمدند. اسلام نزدیکی زناشوئی با همچون زنان بردهای را به سبب اسارت ایشان آزاد میکرد برای کسیکه آنان را اسیر و خاص خود میکرد، اگر به علتی از علل فراوانیکه اسلام آن علل را راههای آزادکردن بردهکرده است، آزاد نمیشدند.

چه بسا بهره‏مندی از نزدیکی زناشوئی، پاسخ به نیاز سرشتی خود همچون خانمهای اسیری، مورد نظر باشد، تا آنان غریزه جنسی را از هرج و مرج زشت و پلشت اشباع نکنند، و در آمیزش جنسی همان چیزکثیفی روی ندهدکه در زمان ما با خانمهای اسیر جنگی روی میدهد و پس از پیمانهای قدغن کردن برده روا میشود ... اسلام همچون هرج و مرجی را دوست نمیدارد و نمیپسندد. این امر هم تا بدانجا ادامه دارد که خانمهای برده جنگی به مقام حریت و به مرتبه آزادیگام مینهند. خانم برده به مقام حریت و به مرتبه آزادی از راههای بسیاری و با وسائل فراوانی گام مینهد ... از جمله هرگاه خانم برده ای از آقای خود فرزندی به دنیا بیاورد و سپس آقای وی بمیرد. هرگاه آقای خانم برده با خواست خود یا به عنوانکفاره او را آزادکند. هر زمانکه خانم برده از آقای خود بخواهدکه با او پیماننامه آزادی امضاء کند در برابر پرداخت مبلغ پولیکه بر آن توافق میشود. همچنین هر زمانکه آقا بر چهره خانم بردهکتک بزند،کفارهاش آزادی او است ... و علتها و راههای دیگریکه برای آزادی بردگان وجود دارد[3]...

به هر حال بردگی در جنگ، یک ضرورت موقتی بوده است، ضرورت معامله به مثلی در جهان بوده و همه جهان بردهگرفتهاند و به بردگی بردهاند، و تنها جزئی از نظام اجتماعی در اسلام نبودهاست‌.

(فَمَنِ ابْتَغَى وَرَاءَ ذَلِکَ فَأُولَئِکَ هُمُ الْعَادُونَ).

اشخاصی که غیر از این (دو راه زناشوئی) را دنبال کنند، متجاوز (از حدود مشروع) بشمار میآیند (و زناکار میباشند)‌.

غیر از همسران وکنیزان، بقیه حرام است، و نباید غیر از این دو راه، طریقه دیگری را جست و بر این دو راه افزود.کسیکه فراتر از اینها چیز دیگری را بجوید از دائره مباح بودن تجاوز میکند، و دچار محرمات میشود، و بر ناموسهائی تعدی میکندکه خدا نه با نکاح و نه با جهاد آنها را حلال نفرموده است. در اینجا استکه نفس تباهی میگیرد و فساد میپذیرد، چون احساس میکندکه در مرغزاری میچردکه مباح و روا نیست. خانه نیز تباهی میگیرد و فساد میپذیرد چون تضمینی و اطمینانی در آن نیست، و مردمان نیز فساد میپذیرند و تباهی میگیرند، چون گرگهای آدمنمای آن، روان میگردند و در اینجا و آنجا شکمها را میدرند ... اینها همه چیزهائی استکه اسلام از آنها میپرهیزد و میگریزد.

(وَالَّذِینَ هُمْ لأمَانَاتِهِمْ وَعَهْدِهِمْ رَاعُونَ).

و کسانیند که در امانتداری خویش امین و در عهد خود بر سر پیمانند.

امانتداری خویش را و عهد و پیمان خود را به شکل فردی و جمعی مراعات میکنند و نگاه میدارند.

امانتها برگردن فرد و برگردن جمع فراوان است. در پیشاپیش امانتها امانت فطرت است. خداوند فطرت را سالم آفریده است و آن را هماهنگ با قانون هستی کرده است، قانونیکه فطرت از زمره آن است گواه بر وجود آفریدگار و وحدانیت یزدان است. چه فطرت، از درون وحدت قانونی را احساس میکندکه بر فطرت و بر هستی فرمان میراند، و دال بر وحدت ارادهای است که قانونگرداننده و ادارهکننده این هستی است ... مومنان این امانت بزرگ را مراعات میدارند و نمیگذارند فطرتشان از راستای راه راستین خود منحرفگردد. لذا این اراده بر امانتداری خود ماندگار میماند، وگواه بر وجود آفریدگار و وحدانیت او میگردد. پس از آن سائر امانتها به پیروی از این امانت بزرگ به میان میآیند.

عهد و پیمان نخستین، عهد و پیمان فطرت نیز هست. و آن عهد و پیمانی استکه خدا با فطرت انسان بسته است و اینکه به وجودش معتقد بوده و ایمان داشته باشد، و او را به یگانگی بپرستد. بر این عهد و پیمان نخستین همه عهدها و پیمانها استوار میگردد. چه هر عهد و پیمانی راکه انسان میبندد خدا را در آن بر آن گواه میگیرد، و در وفای بدان به ترس و هراس از یزدان بازمیگردد.

گروه مسلمانان مسؤول همه امانتهای خود هستند، و مسؤول عهد و پیمان خود با خداوند بزرگوار، و مسؤول پیامدهائی میباشندکه بر این عهد و پیمان مترتب میگردند. نص قرآن تعبیر را مختصر میکند و چکیدهوار میگوید، و آن را وامیگذارد تا شامل هر امانتی و هر عهد و پیمانی بشود. مومنان را چنین توصیف میکند که آنان امانتها و عهدها و پیمانهای خود را مراعات میدارند. این هم صفت دائمی مومنان در هر دوره و زمانی است. زندگی جامعه انسانها راست و درست نمیگردد و سر و سامان نمیگیرد مگر اینکه امانتها در میانشان اداء و بدانها وفا شود، و عهدها و پیمانها مراعاتگردد، و هر فردی از افراد جامعه بدین قاعده بنیادین زندگی مشترک دل بدهد و اطمینان پیدا کند، قاعده بنیادینی که برای ایجاد یقین و امن و امان و اطمینان ضروری می‏باشد.

(وَالَّذِینَ هُمْ عَلَى صَلَوَاتِهِمْ یُحَافِظُونَ).

و کسانیند که مواظب نمازهای خود میباشند (و پیوسته آنها را در وقت خود اداء، و ارکان و اصول و خشوع و خضوع لازم را مراعات مینمایند)‌.

نمازهای خود را براثر سستی فوت نمیکنند، و به سبب تنبلی آنها را ضائع و هدر نمیگردانند، و در اقامه شایسته آنها قصور وکوتاهی نمینمایند. بلکه نمازها را در وقت خود با واجبها و سنتهایکامل، و با ارکان و آداب تام و بهگونهای زندهکه دل غرق نمازها شود، و وجدان از آنها متاثر و منقلبگردد، اداء میکنند و میخوانند ... نماز رابطه موجود میان دل و پروردگار است. کسیکه مواظب نمازها نیست انتظار نمیرود از پیوند خود با مردمان مواظبت و محافظت نماید، مواظبت و محافظت حقیقیایکه خاستگاه آن صدق دل و درون باشد ... صفات مومنان با نماز آغازگردیده است و با نماز پایان پذیرفته است تا دال بر عظمت مقام نماز در ساختار ایمان باشد، و بیانگر این باشد که نماز کاملترین شکل از شکلهای عبادت خدا، و والاترین صورت از صورتهای توجه به خدا است‌.

این ویژگیها شخصیت مومنانی را مشخص و معلوم میداردکه رستگاری برای ایشان نوشته شده است. این ویژگیها دارای تاثیر قاطعانهای در تعیین ویژگیهای گروه مومنان و تشخیص نوع زندگیای استکه آنان بدانگونه میزیند، آن زندگی والا و بهتریکه سزاوار انسانی است که خدا او راکرامت بخشیده است و گرامیش داشته است، و برای او بالا رفتن از پلههای کمال را خواسته است، و برای انسان نخواسته است که زندگیای داشته باشد بسان زندگی حیوان، آن زندگی که در آن بچرد و لذت ببرد، بدانگونهکه چهارپایان در آن میچرند و لذت می‏برند.

چون زندگی در این زمین،کمال مقدر و مقرر برای آدمیزادگان را محقق نمینماید و پیاده نمیگرداند، خدا خواسته است مومنانی که به راه خود ادامه میدهند، به هدف مقدر و مقرر برای ایشان برسند،در آنجائی که بهشت برین، و سرای جاودانگی بدون فنا، و امن و امان بدون ترس و هراس، و استقرار و ماندگاری بدون زوال است‌:

(أُولَئِکَ هُمُ الْوَارِثُونَ. الَّذِینَ یَرِثُونَ الْفِرْدَوْسَ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ).

آنان مستحقان (سعادت) و فراچنگ آورندگان (بهشت) هستند. آنان بهشت برین را تملک میکنند و جاودانه در آن خواهند ماند.

این والاترین هدف رستگاری است که یزدان آن را برای مومنان نوشته است و مقرر فرموده است. بالاتر و والاتر از این هدف، هدفی وجود نداردکه چشم آن را وراندازکند یا مرغ خیال به سوی آن بال و پر بگشاید.

*

روند قرآنی از صفات مومنان میپردازد، و به ذکر دلائل ایمان که در خود زندگی انسان، و در مراتب وجود و رشد و نمو او است، منتقل میشود. از پیدایش نخستین انسان میآغازد، و با ذکر رستاخیز در آخرت، سخن را به پایان میبرد، و میان زندگی این جهان و زندگی آن جهان پیوند برقرار میسازد:

(وَلَقَدْ خَلَقْنَا الإنْسَانَ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ طِینٍ. ثُمَّ جَعَلْنَاهُ نُطْفَةً فِی قَرَارٍ مَکِینٍ. ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظَامًا فَکَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْمًا ثُمَّ أَنْشَأْنَاهُ خَلْقًا آخَرَ فَتَبَارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِینَ. ثُمَّ إِنَّکُمْ بَعْدَ ذَلِکَ لَمَیِّتُونَ. ثُمَّ إِنَّکُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ تُبْعَثُونَ).

ما انسان را از عصارهای از گل آفریدهایم. سپس او را به صورت نطفهای درآورده و در قرارگاه استوار (رحم مادر) جای میدهیم. سپس نطفه را به صورت لخته خونی، و این لخته خون را به شکل قطعه گوشت جویدهای، و این تکه گوشت جویده را بسان استخوان ضعیفی درمیآوریم، و بعد بر استخوان گوشت میپوشانیم، و از آن پس او را آفرینش تازهای بخشیده و (با دمیدن جان به کالبدش) پدیده دیگری خواهیم کرد. والامقام و مبارک یزدان است که بهترین اندازهگیرندگان و سازندگان است. بعد از آن (که مدت روزگاری بر این کره خاکی زندگی کردید) شما خواهید مرد. سپس (به دنبال سپری شدن دوره حیات مردمان) شما در روز قیامت دوباره زنده خواهید گردید (و به حساب عمرتان رسیدگی میشود)‌.

در احوال و مراتب این پیدایش، و پیاپی آمدن آنها با این نظم و نظام، و با این ادامه و استمرار، چیزی است که پیش از هر چیزگواهی بر وجود پدید آورنده دارد، و بعد از آنگواهی بر هدف و طرح و تفکر و تدبری دارد که در این پیدایش و جهتگیری مورد نظر بوده است. چه ممکن نیست کار آفرینش و پیدایش نتیجه تصادف گذرای ناگهانی، یا ساختار دست و پا زدن کورکورانه بدون قصد و هدف و تدبر و تفکر باشد.گذشته از این، جهان پس از پیدایش، این خط سیر مشخص و مسیر معلوم را درپیشگیرد و از آن منحرف نشود و به خطا نرود و عقب نیفتد و تخلف نورزد، و راه دیگری از راههای فراوانی را درپیش نگیرد، راههای زیادی که جدای از این راه و از این مسیرکنونی عقلا ممکن است و تصور آن میرود. بلکه پیدایش و آفرینش بشری همین راه و مسیر را میپیماید و نه راه و مسیر دیگری از راهها و مسیرهای ممکن و فراوان دیگری را. همین راه و مسیر را میپیماید از روی قصد و هدف و تفکر و تدبر اراده آن آفریدگاری که ادارهکننده این جهان هستی است‌.

همچنین در عرضهکردن این مراحل و مراتب، آن هم با این پیاپی آمدن دقیق و مستمر، اشاره بدین امر داردکه ایمان به آفریدگار جهان و ادارهکننده آن، و سیر و حرکت در راه مسلمان، راهیکه در بند پیشین روشن گردیده است، تنها راه رسیدن بهکمال مقدر و مقرر برای این پیدایش و آفرینش در هر دو سرای زندگی دنیا و آخرت است. این هم محوری استکه میان هر دو بند روند سوره را جمع و به یکدیگر متصل میگرداند.

(وَلَقَدْ خَلَقْنَا الإنْسَانَ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ طِینٍ).

ما انسان را از عصارهای از گل آفریدهایم‌.

این نص به مراحل و مراتب پیدایش بشری اشاره میکند، ولی آن را معلوم و محدود نمینماید. میرساندکه انسان از مراحل و مراتب پیاپی زنجیرهای گذشته است تا ازگل به انسان تبدیل شده است. چهگل سرچشمه نخستین، یا مرحله و مرتبه پیشین است، و انسان شدن واپسین مرحله و مرتبه است ... این حقیقتی استکه از قرآن بدان پی می‏بریم، و مصداق آن را از نظریههای علمی نمیجوئیم، نظریههائی که از پیدایش انسان، یا پیدایش زندهها سخن میگویند.

قرآن این حقیقت را بیان میدارد تا جولانگاهی برای تدبر و تفکر در ساختارهای خدا باشد، و درباره کوچ دور و درازی اندیشه شودکه ازگل آغازگردیده است و به انسان ختم شده است، و انسان در پیدایش پیاپی زنجیرهای خود از آن گل ساخته و پرداختهگردیده است. قرآن به تفصیل این پیدایش پیاپی زنجیرهای نمیپردازد، چون این چیز هدف قرآن در اهداف بزرگ خود نیست. ولی نظریههای علمی میکوشد نردبان معینی را به اثبات برساندکه خاص این پیدایش و بالش و تحول و ترقی است، تا حلقههای زنجیرهای را به یکدیگر وصل سازدکه میان گل و انسان قرار دارد. این نظریهها در این تلاش به خطا هم میرود و به خطا هم نمیرود. گاهی اشتباه میکند و زمانی اشتباه نمیکند، درباره این حلقههائیکه قرآن به شرح و بسط آنها نپرداخته است و بلکه سکوتگزیده است. ما را نسزد که حقیقت ثابتی راکه قرآن مقرر و بیان میدارد،که حقیقت زنجیرهای است، با تلاشهای علمیایکه در راه پژوهش حلقههای این زنجیره انجام میپذیرد، تلاشهائیکهگاهی به خطا میرود و زمانی به حق اصابت میکند، و امروز چیزهائی را اثبات مینماید و فردا آنها را مردود و نامقبول اعلام میدارد، هر زمان که ابزارها و وسیلههای پژوهش و راههای آن توسط انسان صورت میگیرد و پیشرفت پیدا میکند.

قرآنگاهی به اختصار از این حقیقت صحبت میدارد و میگوید:

(... وَبَدَأَ خَلْقَ الإنْسَانِ مِنْ طِینٍ).

... آفرینش انسان (اول) را از گل آغازیده است‌. (سجده/٧)

بدون اینکه به مراحل و مراتبی اشاره شودکه انسان آنها را پشت سر نهاده است و از آنهاگذشته است. در این باره تفصیل بیشتر را باید از خود این نص جست، نصیکه اشاره میکند به اینکه‌:

(مِنْ سُلالَةٍ مِنْ طِینٍ).

از عصارهای از گل‌.

نص دیگر (در سوره سجده) این احوال و مراتب را به مناسبت ویژهایکه در آنجا در روند قرآنی است مختصر ذکر میکند.

و امّا انسان چگونه ازگل پلهپله و مرحله به مرحله پدیدار گردیده است، از آن سکوت شده است، همانطوری که گفتیم. زیرا بیان این احوال و مراتب، داخل در حوزه اهداف قرآنی نیست. حلقههای زنجیرهای پیدایش چهبسا بدان شکلی باشد که نظریههای علمی میگویند، و چهبسا چنین نباشد، و احوال و مراتب چهبسا به شکل دیگری صورت پذیرفته است و هنوز ناشناخته است، و عوامل و علل دیگری سبب پیدایش انسانگردیده باشد و انسان هنوز بهکشف آنها نائل نشده باشد ... دو راهه جدائی نظریه قرآن درباره انسان، و دیدگاه نظریههای علمی در این راستا این استکه قرآن به این انسان حرمت وکرامت میدهد، و مقرر میدارد و بیان مینمایدکه نفخهای از روح متعلق به یزدانکه بدین انسان دمیده شده است، از عصارهگل انسان را ساخته است، و این ویژگیها را بدو بخشیده استکه در پرتو آنها انسان انسان شده است و با حیوان فرق و جدائی پیداکرده است. در اینجا است که دیدگاه اسلام فرق کلی با دیدگاه مادیگرایان دارد ... خدا راستگوترین گویندگان است.[4]

این است اصل پیدایش جنس بشری ... از عصارهگل آفریده گردیده است ... ولی افراد انسان بعد از آن، راه دیگری جدای از راه نخستین را پیمودهاندکه شناخته و معلوم همگان است‌:

(ثُمَّ جَعَلْنَاهُ نُطْفَةً فِی قَرَارٍ مَکِینٍ).

سپس او را به صورت نطفهای درآورده و در قرارگاه استوار (رحم مادر) جای میدهیم‌.

جنس بشری از عصارهگل آفریده شده است. ولی پس از آن، تکرار و افزایش فرد فرد انسانهای دیگر طبق قانون و سنت خدا جریان پیدا میکند، و از راه یک قطره آبکه از پشت مرد بیرون میتراود، و در رحم زن جایگزین میشود صورت میپذیرد. یک قطره آب، نه، بلکه سلول واحدیکه از میان دهها هزار سلولهای پنهان در این یک قطره آب سر برمیآورد و در رحم جای خوش میکند:

(فِی قَرَارٍ مَکِینٍ).

در قرارگاه استواری (که رحم مادر است)‌.

این قطره آب در رحم قرار میگیرد، رحمیکه میان استخوانهای لگن خاصره جایگزین است، و در پناه آن استخوانها، از تکانهای جسم، و از فشارها و موجها، و از لرزشها و تنشهای فراوانیکه به پشت و شکم اصابت میکنند، محفوظ و مصون میماند.

تعبیر قرآنی نطفه را مرتبهای از مراتب پیدایش انسان میشمارد، و آن را پس از وجود یافتن، انسان محسوب میدارد ... این حقیقتی است، ولیکن حقیقت شگفتی است و همگان را به تدبر و تفکر فرامیخواند. چه این انسان بزرگ و ستبر با همه عناصریکه دارد و با همه ویژگیهائی که دارد، در این یک نطفه خلاصه و فشرده میگردد، و بعدها در جنین نمودار و پدیدار میشود و وجودش از راه چنان خلاصه و فشرده شگفتی مرحله تازه و نوینی را میآغازد.

از نطفه به خون بسته زالوگونه تبدیل میشود، بدان هنگام کهگامت نر مرد با گامت ماده زن میآمیزد، و این آمیزه به جداره رحم میچسبد، و در آغازکار نقطه کوچکی استکه از خون مادر تغذیه میکند.

از خون بسته زالوگونه به قطعهگوشتی بدان شکل و اندازهکه جویده شود تبدیل میشود، بدان هنگامکه این نقطه آویزه رحم بزرگ میشود، و به تکهای از خون غلیظ به هم آمیختهای تحول پیدا میکند.

این آفریده در آن خط سیر ثابت به پیش میرود و از آن مسیر منحرف نمیشود و برنمیگردد، و حرکت منظم و مرتب آن سستی نمیگیرد، و با آن نیروی نهان در سلولکه از قانون جاری و ساری مدد و یاری میگیرد به راه خود ادامه میدهد و با دست تدبیر و تقدیر الهی مسیر معلوم خویش را میسپرد ... تا مرحله استخوانبندیها میآغازد:

(فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظَامًا).

و این تکه گوشت جویده را بسان استخوانهای ضعیفی در می آوریم‌.

آنگاه مرحله پوشیدن استخوانها باگوشت فرامیرسد:

(فَکَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْمًا).

و بعد بر استخوان گوشت میپوشانیم‌.

در اینجا انسان حیران میشود در برابر کشفی که قرآن از آن پرده برافکنده است و حقیقتی را در تشکیل جنین بیان داشته استکه با این دقت شناخته نشده است مگر در این اواخر پس از آنکه دانش جنینشناسی تشریحی پیشرفت کرده است. و آن این که سلولهای استخوانها جدای از سلولهای گوشت است، و ثابت گردیده است که سلولهای استخوانها نخست در جنین تشکیل میشوند، و حتی دیده نشده است یک سلول از سلولهایگوشت تشکیل شود مگر بعد از پیدایش سلولهای استخوانها، و تشکیل و تکمیل استخوانبندی جنین! این حقیقتی استکه نص قرآنی آن را مینگارد و مسجل میدارد:

(فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظَامًا فَکَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْمًا).

و این تکه گوشت جویده را بسان استخوان ضعیفی درمیآوریم، و بعد بر استخوان گوشت میپوشانیم. پاک و منزه خدای بس دانا و بس آگاه است‌!

(ثُمَّ أَنْشَأْنَاهُ خَلْقًا آخَرَ).

از آن پس او را آفرینش تازهای بخشیده و (با دمیدن جان به کالبدش) پدیده دیگری خواهیم کرد.

انسان این است با ویژگیهای جداگانه و خاص خویش. جنین انسان شبیه جنین حیوان است در مراحل رشد اندامهای بدن. ولیکن جنین انسان به آفریده جداگانهای تبدیل میشود، و به آفریده متمایزی تحول پیدا میکند که استعداد ترقی و تعالی را دارد ولی جنس حیوان در مرتبه حیوان میماند، و بیبهره از ویژگیهای ترقی و تعالی وکمال استکه جنین انسان، ممتاز بدانها است. جنین انسان بهرهمند از ویژگیهای معینی است، ویژگیهائیکه انسان را بعدها در مسیر بشری رهنمود میکنند و راه می‏برند. جنین انسان در آخرین مراحل جنینی خود «آفرینش دیگری» پیدا میکند. در صورتی که جنین حیوان در مرحله حیوانی متوقف میشود، چون بهرهمند از آن ویژگیها نیست. بدین سبب جنین حیوان ممکن نیست از مرتبه حیوانی خود فراتر رود و بگذرد، و برای مثال به مرتبه انسان تغییر حالت دهد - همانگونه که نظریههای مادی میگویند - چه حیوان و انسان دو نوع مختلف و جداگانهاند. این دو نوع با نفخه الهیکه در انسان دمیده شده است، و با آن، عصارهگل انسان گردیده است، از یکدیگر جدا و ممتاز شدهاند. همچنینگذشته از این نفخه ربانی، با آن ویژگیهای معینی که از آن نفخه پدیدار و نمودارگردیدهاند، و در پرتو آن نفخه جنین انسان «آفرینش دیگری» پیداکرده است و تافته جدا بافت‏ه ای شده است، این دو نوع کاملا از یکدیگر جدا گردیدهاند و فرق کلی پیدا کردهاند. انسان و حیوان در پیدایش حیاتی خود شبیه و همگونند. ولی بعدها حیوان در مکان حیوانی خود میماند و از حیوان درنمیگذرد و سر برنمیزند. امّا انسان از حیوان سر برمیزند و پدیده دیگری میشود و پذیرای کمالی میگرددکه برای او تهیه و آماده گردیده است. انسان بدین کمال دسترسی پیدا میکند با استفاده از آن ویژگیهای جداگانه و خاصیکه یزدان طبق طرح معینی و با هدف مشخصی آن ویژگیها را بدو بخشیده است. نه اینکه از راه ترقی و تحول آلیکه صورت پذیرفته است، نوع حیوان به نوع انسان تبدیل شده باشد.[5]

(فَتَبَارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِینَ).

والامقام و مبارک یزدان است که بهترین اندازهگیرندگان و سازندگان است‌.

کسی در سراسرگستره هستی جز خدا نیستکه بیافریند. واژه «احسن» در اینجا برای تفضیل و برتری نیست. بلکه برای حسن مطلق و زیبائی سره درکار آفرینش یزدان جهان است‌.

«فَتَبَارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِینَ»... والامقام خدائی است که در سرشت انسان آن قدرتی را سرشته است و به ودیعت نهاده است که بتواند در این مراحل حرکت کند برابر قانون و سنتیکه دگرگون نمیگردد و منحرف نمیشود و تخلف نمیپذیرد و عقب نمیافتد، تا انسان را میرساند به مرتبهای از مراتبکمال بشریکه برای او با دقیقترین نظم و نظام ممکن، مقدر و معینگردیده است‌.

مردمان در برابر چیزهائیکه آنها را «معجزات علمی» مینامند ویلان و حیران میایستند، بدانگاه که کسی دستگاهی را میسازدکه در مسیر حرکت خود راه خاصی و شیوه جدیدی را میپیماید و کار و عمل مخصوصی را مینماید، بدون اینکه انسان مستقیما در آن دخالت ورزد و دست داشته باشد ... این چنین دستگاهی کجا و مسیر حرکت جنین در مراحل و تحولات خودکجا؟! مراحل و تحولاتیکه هر مرحلهای و هر تحولی دارای فرقها و اختلافهای شگفتی در ذات و سرشت خود است، و دگرگونیهای کاملی در ماهیت خویش دارد!.. امّا انسانها ازکنار این معجزات و خوارق عادات چشمبسته میگذرند، و دریچههای دلهایشان را بر روی آنها می بندند. به دلیل این که بسیار بدانها الفت و انسگرفتهاند، طول انس و الفت کار و بار شگفت و شگرف آن دستگاهها را از یادشان برده است و از جلو دیدگان درونشان زدوده است!.. تنها اندیشیدن درباره اینکه انسان - این پدیده پیچیده - تمام هستی او با همه ویژگیهایش و سیماهایش و نشانههایش در این نقطهکوچکیکه چشم غیر مسلح آن را میبیند، خلاصه و نهان گردیده است، و همه آن ویژگیها و سیماها و نشانهها رشد و نمو میکنند و باز و شکفته میشوند و به جنب و جوش درمیآیند، در مراحل تغییر و تحول جنینی تا آنگاهکه جنین پدیده تازهای میشود و چیز دیگری میگردد و بدین هنگام این ویژگیها و سیماها و نشانهها آشکار و نمودار جلوهگر میآیند، و پس از آن، جنین کودکی میشود و به گفتار درمیآید و دیگر باره این ویژگیها و سیماها و نشانهها برجستهتر و روشنتر میگردند، و آنگاه هر کودکی گذشته از وراثتهای همگانی بشری، وراثتهای خاص خود را با خود حمل میکند، آن وراثتها و این وراثتها هم در آن نقطهکوچک، پنهان و نهان است ... و ... تنها اندیشیدن درباره این حقیقتی که هر لحظهای تکرار میگردد، کافی است که دریچههای دلها را بر روی این اداره کردن و گرداندن و چرخاندن شگفت و شگرف بگشاید و انسان را بیدار و هوشیار از خواب غفلت نماید.

سپس روند قرآنی گامهای خود را پیاپی میکند برای تکمیل مرحلههای کوچ، و مراتب پیدایش و آفرینش. حیات بشری که از زمین پدید آمده است، در زمین به پایان نمیآید. زیرا یک عنصر غیر زمینی آمیزه حیات بشری گردیده است، و در خط سیر آن دخالت ورزیده است. و آن نفخه آسمانی برای حیات بشری هدفی درنظرگرفته است و آمادهکرده استکه جدای از هدف جسمانی حیوانی است، و سرانجام را برای حیات بشری تهیه دیده است و مهیا نموده استکه فراتر و والاتر از سرانجام جسمانی حیوانی است، و نهایتی برای حیات بشری درنظرگرفته است و فراهم آورده استکه جدای از نهایت نزدیکگوشت و خون است، و کمال حقیقی بشری را به گونهای درآورده استکه در این زمین و در این حیات دنیوی، تکامل پیدا نمیکند. بلکه آنجا در مرحله جدیدی و در حیات دیگری تکامل پیدا میکند:

(ثُمَّ إِنَّکُمْ بَعْدَ ذَلِکَ لَمَیِّتُونَ. ثُمَّ إِنَّکُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ تُبْعَثُونَ).

بعد از آن (که مدت روزگاری بر این کره خاکی زندگی کردید) شما خواهید مرد. سپس (به دنبال سپری شدن دوره حیات مردمان) شما در روز قیامت دوباره زنده خواهید گردید (و به حساب عمرتان رسیدگی می شود).

مرگ پایان زندگی زمینی است، و برزخ فاصله میان دنیا و آخرت است. مرگ در این صورت مرحلهای از مراحل پیدایش انسان است و پایان مراحل نیست‌.

بعد از مرگ رستاخیز استکه بیانگر مرحله واپسین از مراحل پیدایش انسان است. به دنبال رستاخیز زندگی کامل آغاز میگردد، زندگیای که پیراسته از نقائص زمینی، و زوده از ضرورتهای گوشت و خون، و دور از ترس و هراس و نگرانی و پریشانی، و بدون تبدل و تحول و مراحل و مدارج است، چون سر حد کمال مقدر و مقرر برای این انسان است. این جایگاه والا و مقام بالا برای کسی استکه راهکمال را میپیماید و سپری مینماید، راهیکه بند نخستین سوره آن را ترسیمکرده است و راه مومنان است. ولی کسیکه در مرحله زندگی دنیوی به مرتبه حیوان سقوط میکند، او در زندگی اخروی سرنگون میگردد و سر در نشیب مینهد، تا آنجا که آدمیت وی هدر میرود، و هیمهای از هیمههای دوزخ میشود، و افروزینه آتش میگردد، آتشی که:

(وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ).

(بخشی از) افروزینه آن انسان و سنگ است. (بقره/24)

این گونه انسانها، با سنگها برابرند!

*

روند قرانی از ذکر دلایل ایمان انفس، یعنی جهان درون میپردازد، و به ذکر دلائل ایمان آفاق، یعنی جهان بیرون منتقل میگردد، دلائل ایمان موجود در آفاقیکه مردمان آنها را مشاهده میکنند و با آنها آشنا هستند، ولی غافل و بی‏خبر ازکنار آنها میگذرند:

(وَلَقَدْ خَلَقْنَا فَوْقَکُمْ سَبْعَ طَرَائِقَ وَمَا کُنَّا عَنِ الْخَلْقِ غَافِلِینَ. وَأَنْزَلْنَا مِنَ السَّمَاءِ مَاءً بِقَدَرٍ فَأَسْکَنَّاهُ فِی الأرْضِ وَإِنَّا عَلَى ذَهَابٍ بِهِ لَقَادِرُونَ. فَأَنْشَأْنَا لَکُمْ بِهِ جَنَّاتٍ مِنْ نَخِیلٍ وَأَعْنَابٍ لَکُمْ فِیهَا فَوَاکِهُ کَثِیرَةٌ وَمِنْهَا تَأْکُلُونَ. وَشَجَرَةً تَخْرُجُ مِنْ طُورِ سَیْنَاءَ تَنْبُتُ بِالدُّهْنِ وَصِبْغٍ لِلآکِلِینَ. وَإِنَّ لَکُمْ فِی الأنْعَامِ لَعِبْرَةً نُسْقِیکُمْ مِمَّا فِی بُطُونِهَا وَلَکُمْ فِیهَا مَنَافِعُ کَثِیرَةٌ وَمِنْهَا تَأْکُلُونَ. وَعَلَیْهَا وَعَلَى الْفُلْکِ تُحْمَلُونَ).

ما بر فراز شما هفت آسمان آفریدهایم و (با وجود کرات و کواکب و سیارات بیشمار و بالاخره عالمهای بسیار) ما از کار آفرینش و وضع آفریدگان خود غافل نبوده و نیستیم (و از جمله خلقت انسان برای ما ساده، و آگاهی از او آسان است). ما از آسمان آب ارزشمندی را به اندازه لازم و معین فرو فرستادهایم و آن را در زمین ماندگار نمودهایم، و ما کاملا میتوانیم به گونههای مختلف آن را از بین ببریم. ما به وسیله این آب، نخلستانها و تاکستانها برای شما پدید آوردهایم که میوههای زیادی برایتان به بار میآورند و از آنها میخورید. همچنین درختی (با آن) پدیدار کردهایم که در کوه طور سینا میروید و (صدها سال عمر میکند و پیوسته سبز و خرم است و بدون زحمت زیاد، برکات فراوانی بهره شما میسازد) و تولید روغنی و نان خورشی میکند (که دارای املاح کلسیم و آهن و فسفر و ویتامینهای «آ»» و «ب» بوده و سرشار از پروتئین است، و استفادههای صنعتی دارد و در طب نیز مورد استفاده میباشد، و نیز مواد غذائی) برای خورندگان (است). در (چگونکی آفرینش) چهارپایان رهنمود مهمّی است برای شما (تا بدان به قدرت خدا پی ببرید). از آنچه در شکم آنها است (و شیر نام دارد) به شما مینوشانیم، و چهارپایان (جز این غذای گوارا و نیروبخش شیر) منافع زیادی (همچون مو و پشم) برای شما دارند و (به علاوه) از (گوشت) آنها تغذیه میکنید و سود میبرید. و بر (مرکبهای راهوار) چهارپایان (در خشکی) و (در دریا) بر کشتیها برداشته میشوید (و این همه فائده حیوانها و آثار و خواص اشیاء، مایه عبرت است)‌.

روند قرآنی در عرضهکردن این دلائل، به پیش میرود، و همه این دلائل را به یکدیگر پیوند میدهد. میان آنها پیوند میدهد به سبب اینکه از دلائل قدرت هستند، و میان آنها ارتباط برقرار میدارد، بدان جهت که از زمره دلائل ادارهکردن و چرخاندن جهان میباشند. این دلایل در هستی خود هماهنگ هستند، و در وظائف خود همآوا میباشند، و در رویکرد خویش همصدا و یک مسیر هستند. همه آنها فرمانبردار قانون یگانهای می‏باشند، و همه آنا همکاری و همیاری در وظائف خود دارند، و همه آنها به حساب این انسان و به سود او درگشت و گذارند، انسانی که خدا او را گرامی داشته است و حساب ویژهای برای او بازکرده است‌.

بدین خاطر استکه خدا میان این صحنههای جهانی، و میان مراحل پیدایش و آفرینش انسان، در روند سوره ارتباط برقرار میسازد.

*

(وَلَقَدْ خَلَقْنَا فَوْقَکُمْ سَبْعَ طَرَائِقَ وَمَا کُنَّا عَنِ الْخَلْقِ غَافِلِینَ).

ما بر فراز شما هفت آسمان آفریدهایم و (با وجود کرات و کواکب و سیارات بیشمار و بالاخره عالمهای بسیار) ما از کار آفرینش و وضع آفریدگان (خود) غافل نبوده و نیستیم (و از جمله خلقت انسان برای ما ساده، و آگاهی از او آسان است)‌.

طرائق یعنی طبقاتیکه یکی فوق دیگری، یا در فراسوی دیگری است. چه بسا در اینجا مراد هفت مدار نجومی باشد. یا مقصود منظومههائی همچون منظومه شمسی، و یا هفت توده سحابیها باشد. سحابیها تودههائی از ستارگان هستند، همانگونه که ستارهشناسان میگویند[6]... به هر حال، طرائق هفت آفریده نجومی هستندکه بالای سر انسانها قرار دارند. یعنی سطح آنها بالاتر از سطح زمین در این فضا میباشند. خدا آنها را از روی تدبیر و حکمت آفریده است، و آنها را با قانون قابل ملاحظهای محفوظ و مصون داشته است‌:

(وَمَا کُنَّا عَنِ الْخَلْقِ غَافِلِینَ).

ما از کار آفرینش و وضع آفریدگان (خود) غافل نبوده و نیستیم‌.

(وَأَنْزَلْنَا مِنَ السَّمَاءِ مَاءً بِقَدَرٍ فَأَسْکَنَّاهُ فِی الأرْضِ وَإِنَّا عَلَى ذَهَابٍ بِهِ لَقَادِرُونَ).

ما از آسمان آب ارزشمندی را به اندازه لازم و معین فرو فرستادهایم و آن را در زمین ماندگار نمودهایم، و ما کاملا میتوانیم به گونههای مختلف آن را از بین ببریم‌.

در اینجا این هفت طرائق یا طبقه، به زمین ربط پیدا میکند. آب از آسمان فرود میآید، و با آن افلاک ارتباط پیدا میکند. تشکیل جهان بر این نظم و نظام استکه اجازه میدهد آب از آسمان ببارد، و بدو اجازه میدهد که در زمین استقرار پیدا کند.

نظریهایکه می‏گوید آبهای درونی از آبهای سطحیای که از بارش باران تشکیل میشوند، و آبهای نزولات آسمانی به داخل زمین میرود و در آنجا (در حوضچهها و سفرههای زیرزمینی) حفظ و نگاهداری میشود، نظریه جدیدی است. تا چندی پیش گمان این بودکه میان آبهای درونی و آبهای بیرونی ارتباطی نیست. ولیکن این قرآن استکه همچون حقیقتی را هزار و سیصد سال پیش بیان داشته است‌.

(وَأَنْزَلْنَا مِنَ السَّمَاءِ مَاءً بِقَدَرٍ).

ما از آسمان آب ارزشمندی را به اندازه لازم و معین فرو فرستادهایم.

آب را به اندازه لازم و به مقدار معین میبارانیم برابر حکمت و فلسفه و تدبیر و تقدیریکه مراد است، نه بیش از اندازه و مقدارکه مایه غرق و تباهیگردد، و نه کمتر از اندازه و مقدارکه باعث خشکی و خشکسالی شود، و نه در غیر زمان خودکه آبها هدر رود و بدون استفاده شود.

(فَأَسْکَنَّاهُ فِی الأرْضِ).

و آن را در زمین ماندگار نمودهایم‌.

ماندگار شدن آب در (حوضچهها و سفرههای زیر) زمینی، چه اندازه شبیه و همگون آب نطفه مستقر در رحم است‌!:

(فِی قَرَارٍ مَکِینٍ).

در قرارگاه استوار (رحم مادر). (مومنون/١٣)

هر دو تای این آبها در آنجاها با تدبیر و تقدیر یزدان جایگزین و ماندگار میمانند تا حیات از آنها پدیدار و نمودار گردد!.. این هم از شیوههای هماهنگی صحنهها در امر تصویرگری قرآن است‌.

(وَإِنَّا عَلَى ذَهَابٍ بِهِ لَقَادِرُونَ).

و ما کاملا میتوانیم به گونههای مختلف آن را از بین ببریم و از میان برداریم‌.

از جمله آنها به طبقات عمیق و دوردست زمین فرو روند، با شیشه شدن یا درز برداشتن لایهها و چینهای صخره سنگهائیکه آبها بر آنها ماندگار ماندهاند و باعث حفط و نگاهداری آبها گردیدهاند، یا از راههای دیگریکه امکان دارد و با اسباب و علل دیگریکه در میان است. آن خدائیکه آبها را با قدرت خود محافظت و نگاهداری مینماید، توان این را هم داردکه آبها را پحش و پراکنده سازد و ضائع و هدر دهد. امّا حفظ آبها از فضل وکرم و نعمت و رحمت خدا در حق مردمان است‌.

از آب استکه حیات پدیدار میآید و زندگی برمیجوشد:

(فَأَنْشَأْنَا لَکُمْ بِهِ جَنَّاتٍ مِنْ نَخِیلٍ وَأَعْنَابٍ لَکُمْ فِیهَا فَوَاکِهُ کَثِیرَةٌ وَمِنْهَا تَأْکُلُونَ).

ما به وسیله این آب، نحلستانها و تاکستانها برای شما پدید آوردهایم که میوههای زیادی برایتان به بار میآورند و از آنها میخورید.

نخلستانها وتاکستانها دو نمونه از زندگی و حیاتی هستندکه در دنیایگیاهان براثر آب پدیدار و نمودار میگردند، همانگونهکه انسانها از آب نطفه، در دنیای مردمان پدیدار و نمودار میگردند. این دو تا دو نمونه نزدیک به یکدیگر برای مخاطبان آن روزی قرآن است، و اشاره به نظائر بسیاری از این قبیل استکه با آب حیات پیدا میکنند. قرآن از میان انواع و اقسام دیگری، درخت زیتون را مثال میزند:

(وَشَجَرَةً تَخْرُجُ مِنْ طُورِ سَیْنَاءَ تَنْبُتُ بِالدُّهْنِ وَصِبْغٍ[7] لِلآکِلِینَ).

همچنین درختی (با آن) پدیدار کردهایم که در کوه طور سینا میروید و(صدها سال عمرمیکند و پیوسته سبز و خرم است و بدون زحمت زیاد، برکات فراوانی بهره شما میسازد) و تولید روغنی و نان خورشی می‏کند (که دارای املاح کلسیم و آهن و فسفر و ویتامینهای «آ» و «ب» بوده و سرشار از پروتئین است، و استفادههای صنعتی دارد و در طب نیز مورد استفاده میباشد، و نیز مواد غذائی) برای خورندگان (است)‌.

درخت زیتون با روغن و خوراک وتخته و چوبیکه دارد از همه درختهای دیگر فوائد بیشتری میرساند. نزدیکترین سرزمین رویش درخت زیتون به ممالک عربی طورسینا استکه در سرزمین مقدس مذکور در قرآن است.[8] بدین خاطر است که از این جایگاه درخت زیتون، مخصوصاً نام برده شده است. درخت زیتون در آنجا به سبب آبی میرویدکه در زمین قرار داده شده است، و در پرتو آن میماند.

روند قرآنی از دنیایگیاهان به سوی جهان حیوانات اوج میگیرد:

(وَإِنَّ لَکُمْ فِی الأنْعَامِ لَعِبْرَةً نُسْقِیکُمْ مِمَّا فِی بُطُونِهَا وَلَکُمْ فِیهَا مَنَافِعُ کَثِیرَةٌ وَمِنْهَا تَأْکُلُونَ. وَعَلَیْهَا وَعَلَى الْفُلْکِ تُحْمَلُونَ).

در (چگونکی آفرینش) چهارپایان رهنمود مهمّی است برای شما (تا بدان به قدرت خدا پی ببرید). از آنچه در شکم آنها است (و شیر نام دارد) به شما مینوشانیم، و چهارپایان (جز این غذای گوارا و نیروبخش شیر) منافع زیادی (همچون مو و پشم) برای شما دارند و (به علاوه) از (گوشت) آنها تغذیه میکنید و سود میبرید. و بر (مرکبهای راهوار) چهارپایان (در خشکی) و (در دریا) بر کشتیها برداشته میشوید (و این همه فائده حیوانها و آثار و خواض اشیاء، مایه عبرت است). این آفریدههائیکه در پرتو قدرت و قوت و تدبیر و تقدیر یزدان مسخر انسانند، و ایزد سبحان آنها را برای انجام وظائفی و بروز نقائصی درگستره این هستی بزرگ، پخش و تقسیمکرده است ... در وجود آنها عبرتی است برای دلیکه باز و حسیکه بینا باشد، و درباره حکمت و فلسفهای و راجع به تقدیر و تدبیری بیندیشدکه در فراسوی آنها است، و ببیندکه شیر گوارای خوشایندی را که مردمان آن را مینوشند، از شکمهای چهارپایان بیرون میتراود. شیر فراهم میآید و ساخته میشود از غذائیکه چهارپایان آن را هضم و جذب میکنند، و غدد شیری آن موادهضم و جذب شده را به مایعیگوارا و خوشایند تبدیل مینمایند.

(وَلَکُمْ فِیهَا مَنَافِعُ کَثِیرَةٌ).

و چهارپایان (جز این غذای گوارا و نیروبخش شیر) منافع زیادی (همچون مو و پشم) برای شما دارند.

روند قرآنی این منافع را نخست بهگونه خلاصه بیان میدارد، سپس از میان آنها دو منفعت را برای نمونه ذکر میکند.

(وَمِنْهَا تَأْکُلُونَ. وَعَلَیْهَا وَعَلَى الْفُلْکِ تُحْمَلُونَ).

و از (گوشت) آنها تغذیه میکنید و سود میبرید. و بر (مرکبهای راهوار) چهارپایان (در خشکی)، و ( در دریا) بر کشتیها برداشته میشوید.

خوردن از گوشت چهارپایان برای انسان حلال شده است. چهارپایان عبارتند از: شتر وگاو وگوسفند و بز. ولی عذاب و شکنجه دادن آنها و مثلهکردن آنها حلال نگردیده است، زیرا تغذیه از گوشت آنها یک فائده ضروری را در نظام زندگی محقق و پیاده میگرداند. ولی عذاب و شکنجه دادن و مثلهکردن بیانگر سنگدلی و تباهی فطرت است، و در پشت سر عذاب و شکنجه دادن و مثلهکردن فائدهای برای زندهها وجود ندارد. روند قرانی میان سوار شدن انسان بر پشت چهارپایان و سوار شدن برکشتیها ارتباط برقرار میسازد. برای این منظور هر دو تای چهارپایان وکشتیها را در پرتو نظام هستی، مسخر انسان مینامد، نظامی که وظائف همگی آفریدهها را سر و سامان میدهد و نظم و ترتیب میبخشد، همانگونه که میان وجود همه آفریدهها هماهنگی و همآوائی برقرار میکند. چه ساختار ویژه آب، و ساختار ویژهکشتیها، و ساختار ویژه سرشت هوای بالای آب وکشتیها، بهکشتیها اجازه میدهد بالای سطح آب بمانند. اگر یکی از این سه چیز عیب و نقص پیدا کند یا کمترین اختلافی حاصل آید، ممکن نیست کشتیرانی که انسانها از قدیم بدان آشنایند، و هنوزکه هنوز است بر آن تکیه و بدان اعتماد دارند، صورت بگیرد.

همه اینها دلایل جهانی ایمان هستند برای کسی که درباره آنها تفکر و تدبر نماید، تفکر و تدبریکه از فهم و شعور سرچشمه بگیرد. همه اینها با بند نخست و با بند دوم سوره پیوند دارند، و در روند سوره با هر دو بند هماهنگ و همآوایند.


 


[1]- این سوره مکی است. در آن ایام هنوز به مسلمانان دستور دفع تعدیو تجاوز با تعدی و تجاوز داده نشده بود.

[2]- جلد اول، صفحه ٦٣٦-٦٤٠

[3]- برای اطلاع بیشتر مراجعه شود بهکتاب: «شبهات حول الاسلام» فصل بردگی ... تآلیف محمّد قطب‌.

[4]- مراجعهگردد به کتاب: «الانسان بین المادیه و الاسلام». تالیف: محمد قطب‌.

[5]- تئوری پیدایش و تکامل بر اساس متناقضی استوار می‏گردد. چه چنین میانگاردکه انسان جز مرحلهای از مراحل ترقی و تکامل حیوان نیست. چنین میانگاردکه حیوان ویژگیهای تحول و ترقی به مرتبه انسان را دارا است. واقعیت موجود انگاره پیوند حیوان و انسان را تکذیب میکند، و مقرر میداردکه حیوان همچون ویژگیهائیرا به همراه ندارد. بلکه حیوان پیوسته در حدود و ثغور جنس حیوانی خود متوقف میشود و از آن حدود و ثغور درنمیگذرد و فراتر نمیرود. بلکه مرتبه حیوانی حیوان بدانگونهکه داروین گفته استو یا بدانگونهکه دیگرانگفتهاند، ثابت و ماندگار میماند. ولیکن نوع بشری ممتازو مستقل باقی میماند، بدان خاطرکه ویژگیهایمعینی را با خود همراه داردکه انسان را انسان میسازد،و این ویژگیها نتیجه تغییرو تحول آلی نیستند. بلکه بخششی مقصودو منظوراز جانب نیروی خارجی هستند.

[6]- تا به امروز ١٢٣ میلیاردکهکشانکشفگردیده است!.. (مترجم)

[7]- صبغ: نان خورش است. بدین علت بدان صبغ می‏گویند چون لقمه را چرب وگوارا میکند.

[8]- مراجعه شود به طه/١٢، و نازعات/١٦. (مترجم)

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد