تفسیر قرآن

تفسیر و معانی قرآن

تفسیر قرآن

تفسیر و معانی قرآن

تفسیر سوره‌ی انبیاء آیه‌ی 92-48

 

سورهی انبیاء آیهی 92-48

 

وَلَقَدْ آتَیْنَا مُوسَى وَهَارُونَ الْفُرْقَانَ وَضِیَاءً وَذِکْرًا لِلْمُتَّقِینَ (٤٨)الَّذِینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَیْبِ وَهُمْ مِنَ السَّاعَةِ مُشْفِقُونَ (٤٩)وَهَذَا ذِکْرٌ مُبَارَکٌ أَنْزَلْنَاهُ أَفَأَنْتُمْ لَهُ مُنْکِرُونَ (٥٠)وَلَقَدْ آتَیْنَا إِبْرَاهِیمَ رُشْدَهُ مِنْ قَبْلُ وَکُنَّا بِهِ عَالِمِینَ (٥١)إِذْ قَالَ لأبِیهِ وَقَوْمِهِ مَا هَذِهِ التَّمَاثِیلُ الَّتِی أَنْتُمْ لَهَا عَاکِفُونَ (٥٢)قَالُوا وَجَدْنَا آبَاءَنَا لَهَا عَابِدِینَ (٥٣)قَالَ لَقَدْ کُنْتُمْ أَنْتُمْ وَآبَاؤُکُمْ فِی ضَلالٍ مُبِینٍ (٥٤)قَالُوا أَجِئْتَنَا بِالْحَقِّ أَمْ أَنْتَ مِنَ اللاعِبِینَ (٥٥)قَالَ بَل رَبُّکُمْ رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ الَّذِی فَطَرَهُنَّ وَأَنَا عَلَى ذَلِکُمْ مِنَ الشَّاهِدِینَ (٥٦)وَتَاللَّهِ لأکِیدَنَّ أَصْنَامَکُمْ بَعْدَ أَنْ تُوَلُّوا مُدْبِرِینَ (٥٧)فَجَعَلَهُمْ جُذَاذًا إِلا کَبِیرًا لَهُمْ لَعَلَّهُمْ إِلَیْهِ یَرْجِعُونَ (٥٨)قَالُوا مَنْ فَعَلَ هَذَا بِآلِهَتِنَا إِنَّهُ لَمِنَ الظَّالِمِینَ (٥٩)قَالُوا سَمِعْنَا فَتًى یَذْکُرُهُمْ یُقَالُ لَهُ إِبْرَاهِیمُ (٦٠)قَالُوا فَأْتُوا بِهِ عَلَى أَعْیُنِ النَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَشْهَدُونَ (٦١)قَالُوا أَأَنْتَ فَعَلْتَ هَذَا بِآلِهَتِنَا یَا إِبْرَاهِیمُ (٦٢)قَالَ بَلْ فَعَلَهُ کَبِیرُهُمْ هَذَا فَاسْأَلُوهُمْ إِنْ کَانُوا یَنْطِقُونَ (٦٣)فَرَجَعُوا إِلَى أَنْفُسِهِمْ فَقَالُوا إِنَّکُمْ أَنْتُمُ الظَّالِمُونَ (٦٤)ثُمَّ نُکِسُوا عَلَى رُءُوسِهِمْ لَقَدْ عَلِمْتَ مَا هَؤُلاءِ یَنْطِقُونَ (٦٥)قَالَ أَفَتَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ مَا لا یَنْفَعُکُمْ شَیْئًا وَلا یَضُرُّکُمْ (٦٦)أُفٍّ لَکُمْ وَلِمَا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَفَلا تَعْقِلُونَ (٦٧)قَالُوا حَرِّقُوهُ وَانْصُرُوا آلِهَتَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ فَاعِلِینَ (٦٨)قُلْنَا یَا نَارُ کُونِی بَرْدًا وَسَلامًا عَلَى إِبْرَاهِیمَ (٦٩)وَأَرَادُوا بِهِ کَیْدًا فَجَعَلْنَاهُمُ الأخْسَرِینَ (٧٠)وَنَجَّیْنَاهُ وَلُوطًا إِلَى الأرْضِ الَّتِی بَارَکْنَا فِیهَا لِلْعَالَمِینَ (٧١)وَوَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَیَعْقُوبَ نَافِلَةً وَکُلا جَعَلْنَا صَالِحِینَ (٧٢)وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنَا وَأَوْحَیْنَا إِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْرَاتِ وَإِقَامَ الصَّلاةِ وَإِیتَاءَ الزَّکَاةِ وَکَانُوا لَنَا عَابِدِینَ (٧٣)وَلُوطًا آتَیْنَاهُ حُکْمًا وَعِلْمًا وَنَجَّیْنَاهُ مِنَ الْقَرْیَةِ الَّتِی کَانَتْ تَعْمَلُ الْخَبَائِثَ إِنَّهُمْ کَانُوا قَوْمَ سَوْءٍ فَاسِقِینَ (٧٤)وَأَدْخَلْنَاهُ فِی رَحْمَتِنَا إِنَّهُ مِنَ الصَّالِحِینَ (٧٥)وَنُوحًا إِذْ نَادَى مِنْ قَبْلُ فَاسْتَجَبْنَا لَهُ فَنَجَّیْنَاهُ وَأَهْلَهُ مِنَ الْکَرْبِ الْعَظِیمِ (٧٦)وَنَصَرْنَاهُ مِنَ الْقَوْمِ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیَاتِنَا إِنَّهُمْ کَانُوا قَوْمَ سَوْءٍ فَأَغْرَقْنَاهُمْ أَجْمَعِینَ (٧٧)وَدَاوُدَ وَسُلَیْمَانَ إِذْ یَحْکُمَانِ فِی الْحَرْثِ إِذْ نَفَشَتْ فِیهِ غَنَمُ الْقَوْمِ وَکُنَّا لِحُکْمِهِمْ شَاهِدِینَ (٧٨)فَفَهَّمْنَاهَا سُلَیْمَانَ وَکُلا آتَیْنَا حُکْمًا وَعِلْمًا وَسَخَّرْنَا مَعَ دَاوُدَ الْجِبَالَ یُسَبِّحْنَ وَالطَّیْرَ وَکُنَّا فَاعِلِینَ (٧٩)وَعَلَّمْنَاهُ صَنْعَةَ لَبُوسٍ لَکُمْ لِتُحْصِنَکُمْ مِنْ بَأْسِکُمْ فَهَلْ أَنْتُمْ شَاکِرُونَ (٨٠)وَلِسُلَیْمَانَ الرِّیحَ عَاصِفَةً تَجْرِی بِأَمْرِهِ إِلَى الأرْضِ الَّتِی بَارَکْنَا فِیهَا وَکُنَّا بِکُلِّ شَیْءٍ عَالِمِینَ (٨١)وَمِنَ الشَّیَاطِینِ مَنْ یَغُوصُونَ لَهُ وَیَعْمَلُونَ عَمَلا دُونَ ذَلِکَ وَکُنَّا لَهُمْ حَافِظِینَ (٨٢)وَأَیُّوبَ إِذْ نَادَى رَبَّهُ أَنِّی مَسَّنِیَ الضُّرُّ وَأَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ (٨٣)فَاسْتَجَبْنَا لَهُ فَکَشَفْنَا مَا بِهِ مِنْ ضُرٍّ وَآتَیْنَاهُ أَهْلَهُ وَمِثْلَهُمْ مَعَهُمْ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنَا وَذِکْرَى لِلْعَابِدِینَ (٨٤)وَإِسْمَاعِیلَ وَإِدْرِیسَ وَذَا الْکِفْلِ کُلٌّ مِنَ الصَّابِرِینَ (٨٥)وَأَدْخَلْنَاهُمْ فِی رَحْمَتِنَا إِنَّهُمْ مِنَ الصَّالِحِینَ (٨٦)وَذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغَاضِبًا فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَیْهِ فَنَادَى فِی الظُّلُمَاتِ أَنْ لا إِلَهَ إِلا أَنْتَ سُبْحَانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمِینَ (٨٧)فَاسْتَجَبْنَا لَهُ وَنَجَّیْنَاهُ مِنَ الْغَمِّ وَکَذَلِکَ نُنْجِی الْمُؤْمِنِینَ (٨٨)وَزَکَرِیَّا إِذْ نَادَى رَبَّهُ رَبِّ لا تَذَرْنِی فَرْدًا وَأَنْتَ خَیْرُ الْوَارِثِینَ (٨٩)فَاسْتَجَبْنَا لَهُ وَوَهَبْنَا لَهُ یَحْیَى وَأَصْلَحْنَا لَهُ زَوْجَهُ إِنَّهُمْ کَانُوا یُسَارِعُونَ فِی الْخَیْرَاتِ وَیَدْعُونَنَا رَغَبًا وَرَهَبًا وَکَانُوا لَنَا خَاشِعِینَ (٩٠)وَالَّتِی أَحْصَنَتْ فَرْجَهَا فَنَفَخْنَا فِیهَا مِنْ رُوحِنَا وَجَعَلْنَاهَا وَابْنَهَا آیَةً لِلْعَالَمِینَ (٩١)إِنَّ هَذِهِ أُمَّتُکُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً وَأَنَا رَبُّکُمْ فَاعْبُدُونِ (٩٢)

 

این مرحله سوم هم ملت پیغمبران را مینمایاند و از ایشان صحبت میدارد. امّا نه بهگونه انحصاری و محدود، بلکه به برخی از آن ملتها تنها اشاره میکند و بس، و تا اندازهای درباره بعضیها سخن را به درازا میکشاند، و راجع به بعضیها هم اشاره مختصری و کوتاهی دارد.

در این اشارهها و حلقهها رحمت و عنایت یزدان درباره پیغمبران، جلوهگر میآید، و عواقب تکذیبکنندگان پیغمبران نیز هویدا و پیدا میگردد، و روشن میشودکه پس از نزول دلائل و براهین واضح و آشکار، چه فرجام و عاقبتی گریبانگیرشان شده است و دمار از روزگارشان برآمده است. همچنین پدیدار میگردد چگونه پیغمبران با خیر و خوبی و با شر و بدی آزمون گردیدهاند، و آنان از این امتحانها سرافراز بیرون آمدهاند و آزمایشها را با موفقیت پشت سرگذاشتهاند. همچنین قانون و سنت یزدان در ارسال پیغمبران از میان مردمان جلوهگر میآید، و وحدت عقیده و مسیر راه پیغمبران در طول زمان نمودار و پدیدار میشود. انگار همه آنان ملت یگانهای بودهاند هرچندکه زمان و مکان ایشان از یکدیگر دور و دارای فاصله زیادی بوده است‌.

خود این امر یکی از دلائل یگانگی الوهیت هستیبخش جهان، و یگانگی اراده ادارهکننده کیهان، و یگانگی قانونی استکه سنتهای یزدان را در سراسر هستی به یکدیگر ربط و پیوند میدهد، و میان آن سنتها همایش برقرار میسازد، و همه آنها را به رویکردی رهنمود میکند و به جهتی هدایت میدهد،که معبود یگانه است‌:

(وَأَنَا رَبُّکُمْ فَاعْبُدُونِ).

و من پروردگار همه شما هستم، پس تنها مرا پرستش کنید (چرا که ملت واحد، با برنامه واحد، باید رو به خدای واحد کند). (انبیاء/٩٣)

(وَلَقَدْ آتَیْنَا مُوسَى وَهَارُونَ الْفُرْقَانَ وَضِیَاءً وَذِکْرًا لِلْمُتَّقِینَ. الَّذِینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَیْبِ وَهُمْ مِنَ السَّاعَةِ مُشْفِقُونَ. وَهَذَا ذِکْرٌ مُبَارَکٌ أَنْزَلْنَاهُ أَفَأَنْتُمْ لَهُ مُنْکِرُونَ).

ما به موسی و هارون (کتاب جامعی به نام تورات) دادیم (که) جداسازنده (حق از باطل بود) و نوری (بود که در ظلمات جهل و ضلالت در پرتو آن به سوی خیر و هدایت حرکت میشد) و پند و اندرز پرهیزگاران (بشمار میآمد). همان کسانی که از پروردگارشان در غیب و نهان میترسند و از (شدائد و دادگاهی روز) قیامت در هول و هراس بسر میبرند. این (قرآن) پنددهنده برخیر و برکتی است که (یادآور خوبیها و نیکیها و همه چیزهائی است که برایتان مفید و سودمند باشد و) آن را (برایتان) نازل کردهایم (همان گونه که تورات را بر موسی و هارون نازل کردهایم). آیا شما (عربها که اهل بلاغت و فصاحت بوده و افتخار و شهرتتان در گرو قرآن است) آن را منکر میشوید و ناشناختهاش میگیرید؟‌.

در روند سوره گذشتکه مشرکان پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) را استهزاء و تمسخر میکردند، چون او انسان بوده است. آنان وحی را تکذیب میکردند و آن را دروغ مینامیدند و میگفتند: قرآن سحر یا شعر و یا افتراء و دروغ بستن به خدا است‌.

هماینک خدا برای ایشان روشن میفرماید که ارسال پیغمبران از میان مردمان، یک قانون و سنت مستمر و همیشگی است. این هم نمونههائی از این قانون و سنت درگذشتهها است، و نزول کتابها بر پیغمبران، نوآوری شگفتی نیست. از جمله این موسی و هارون هستندکه کتاب مهمّی را برای ایشان فرستادهایم‌.

اینکتاب مهم «فرقان: جداسازنده حق از باطل» نامیده میشود. این هم صفت قرآن است. پس حتی در اسم هم وحدت در میان است. این نیز بدان علت است که همه کتابهای فرستاده شده فرقان، یعنی جداسازنده حق از باطل، و مشخصکننده هدایت از ضلالت، و میان برنامهای در زندگی و برنامهای، و میان رویکردی در زندگی و رویکردی هستند. لذا کتابهای آسمانی به طور عام فرقان هستند. در این صف تورات و قرآن به همدیگر میرسند.

یزدان سبحان تورات را «ضیاء: نور» نیز نامیده است، چون تورات تاریکیهای دل و عقیده را میزداید، و تاریکیهای ضلالت و بطالت را برطرف مینماید. این تاریکیها هم تاریکیهائی استکه خرد در آنها سرگردان و حیران، و دل در آنها گمراه و ویلان میشود. دل انسان پیوسته تاریک میماند تا وقتی که شعله ایمان در آن درخشان میگردد، و زوایا وگوشههای آن را منور میسازد، و درنتیجه برنامه انسان پدیدار و نمودار میشود، و رویکرد او راست و درست میگردد، و مقیاسها و معیارها و معانی و مفاهیم و سنجشها و ارزیابی‏‏ها بر او مختلط نمیشود و به هم نمیآمیزد. همچنین ایزد مهربان تورات را همچون قرآن «ذکراً للمتقین: پند و اندرز پرهیزگاران» شمرده است. تورات پرهیزگاران را به یاد خدا میاندازد، و نام و آوازه ایشان را در میان مردمان برجا و ماندگار میدارد. اصلا بنیاسراپیل پیش از تورات چه بودند؟ افراد خوار و ذلیلی بودهاند که در زیر تازیانههای فرعون مینالیدند. فرعون پسرانشان را سر میبرید، و دخترانشان را زنده نگاه میداشت، و با سخره و بیگاری و اذیت و آزار، خوارشان میداشت‌.

متقیان را اختصاص میدهد و آنان را کسانی مینامد که‌:

(الَّذِینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَیْبِ).

همان کسانی که از پروردگارشان در غیب و نهان میترسند .

چنینکسانی هرچند خدا را ندیدهاند، دلهایشان در ترس و هراس است‌:

(وَهُمْ مِنَ السَّاعَةِ مُشْفِقُونَ).

و آنان از (شدائد و دادگاهی روز) قیامت در هول و هراس بسر میبرند.

بدین خاط برای قیامتکار میکنند و خویشتن را آماده میسازند. اینان کسانیند که از ضیاء، یعنی نور استفاده میکنند و سود میبرند، و در پرتو آن نور حرکت مینمایند، وکتاب خدا برای ایشان ذکر و یاد و پند و اندرز میگردد، و آنان را به یاد میآورد، و مایه آوازه و شهرت ایشان در میان مردمان میشود، و نام ایشان را در میان انسانها بلند میگرداند.

این کار و بار موسی و هارون بود ...

(وَهَذَا ذِکْرٌ مُبَارَکٌ أَنْزَلْنَاهُ).

این (قرآن) پنددهنده پرخیر و برکتی است که (یادآور خوبیها و نیکیها و همه چیزهائی است که برایتان مفید و سودمند باشد و) آن را (برایتان) نازل کردهایم (همان گونه که تورات را بر موسی و هارون نازل کردهایم).

قرآن بی‏سابقه و شگفت نیست. بلکه قبلا همکتابهای آسمانی بر پیغمبران نازل گردیده است، و کاری است مسبوق به سابقه، و قانون معروف و مشهوری است.

(أَفَأَنْتُمْ لَهُ مُنْکِرُونَ).

آیا شما آن را منکر میشوید و ناشناختهاش میگیرید؟.

چه چیز قرآن را انکار میکنید؟ مگر رسالتها پیش از آن نبودهاند و بر آن سبقت نگرفتهاند؟

*

روند قرآنی پس از اشاره سریعی به موسی و هارون و کتاب ایشان، به حلقه کاملی از داستان ابراهیم برمیگردد. ابراهیم نیای بزرگ عربها و سازنده کعبهای استکه مشرکان بتها را در آنجا گرد میآوردند، و با عبادت و پرستش معتکف آستانشان میشدند. ابراهیم همان کسی استکه قبلا بتها را درهم شکسته است. روند قرآنی در اینجا از او یاد میکند، در حالی که او شرک را زشت میشمارد و دشمن میداند، و بتها را درهم میشکند و لت و پار میکند.

حلقه مشهور در اینجا حلقه رسالت است. این حلقه به صحنههای پیاپی تقسیم میشود. در فاصلههای آنها مکانهای خالی کوچکی است. این حلقه با اشاره به سبقت راهیابی ابراهیم به رشد میآغازد. مراد آن از رشد دستیابی به هدایت یافتن به توحید و یکتاپرستی است. توحید و یکتاپرستی دراصل بزرگترین رشدی است که واژه «رشد» در این جایگاه معطوف بدان

میشود:

(وَلَقَدْ آتَیْنَا إِبْرَاهِیمَ رُشْدَهُ مِنْ قَبْلُ وَکُنَّا بِهِ عَالِمِینَ).

ما (وسیله) هدایت و راهیابی را پیشتر (از موسی و هارون) در اختیار ابراهیم گذارده بودیم و از (احوال و فضائل) او برای (حمل رسالت) آگاهی داشتیم‌.

هدایت و راهیابی را بدو داده بودیم، و از حال و احوال وی باخبر بودیم، و از استعداد او برای حمل امانتی که پیغمبران آن را حمل میکنند، اطلاع داشتیم‌.

(إِذْ قَالَ لأبِیهِ وَقَوْمِهِ مَا هَذِهِ التَّمَاثِیلُ الَّتِی أَنْتُمْ لَهَا عَاکِفُونَ).

آنگاه که به پدرش و قوم خود گفت: این مجسمههائی که شما دائما به عبادتشان مشغولید چیستند (و چه ارزشی دارند؟ چرا باید چیزهائی را بپرستید که خودتان آنها را ساخته و پرداخته کردهاید؟‌!).

این سخن ابراهیم دال بر رشد او است ... سنگها و چوبها را به نام خودشان خوانده است‌:

(هَذِهِ التَّمَاثِیلُ).  این مجسمهها.

بدانها الهه نگفته است. سخت بر ایشان زشت شمرده استکه معتکف درکنار آنها شوند و به پرستش آنها بپردازند. واژه «عاکفون: مداومان بر طاعت و عبادت و تعظیم و تکریم» معنی بر چهره فروافتادن دائم و مستمر را دارد. در حالیکه آنان همه اوقات خود را صرف عبادت بتها نمیکردند. ولیکن آنان بدانها میآویختند و دل میدادند. لذا مراد اعتکاف معنوی است نه زمانی. ابراهیم این آویختن و دل دادن را بیخردی و سبکمغزی میداند، و آن را زشت و پلشت میشمارد با به تصویرکشیدن ایشان بدانگونهکه انگار پیوسته در پیشگاه این بتها بر رخساره افتادهاند و بهکرنش پرداختهاند!

پاسخ آنان و حجت ایشان این چنین است:

(قَالُوا وَجَدْنَا آبَاءَنَا لَهَا عَابِدِینَ).

(پاسخ دادند و) گفتند: ما پدران (و نیاکان) خویش را دیدهایم که اینها را پرستش میکردهاند (و ما از روش و آئین گذشتگانمان دست برنمیداریم )‌.

این هم پاسخی استکه بر واپسگرائی عقلانی و روانی دلالت دارد، عقل و روانی که در پیکره های مرده تقلید قرار دارند. واپسگراپی عقلانی و روانی در برابر آزادی ایمان، و روان شدن به دنبال نگرش و اندیشه، و سنجش اشیاء و اوضاع با معیارها و ارزشهای حقیقی نه تقلیدی، قرار دارد. ایمان به خدا آزادی و آزاداندیشی، و رهائی از مقدس مآبیهای خیالپردازی تقلیدی، و نجات از میراثهای واپسگرایانهای است که برجا و برپا بر دلیل و برهانی نیست‌:

(قَالَ لَقَدْ کُنْتُمْ أَنْتُمْ وَآبَاؤُکُمْ فِی ضَلالٍ مُبِینٍ).

ابراهیم گفت: قطعاً شما و پدرانتان در گمراهی آشکاری بوده و هستید.

پرستش پدران و نیاکان، برای این مجسمهها ارزشی را که ندارند فراهم نمیکند، و قداستی را بدانها نمی‏بخشد که سزاوار آن نیستند. چه ارزشها از تقلید پدران و تقدیس نیاکان برنمیجوشد و برنمیدمد. بلکه ارزشها از سنجش و ارزیابی آزاد و رها برمیجوشد و برمیدمد.

هنگامی که ابراهیم با این سنجش آزاد اندیشانه و ارزیابی آزادمنشانه، و با این صراحت در حکم و قضاوت، با ایشان رویاروی گردید، آنان پرسیدند:

(قَالُوا أَجِئْتَنَا بِالْحَقِّ أَمْ أَنْتَ مِنَ اللاعِبِینَ).

گفتند: آیا واقعا (معتقدی) آنچه را به ما می‏گوئی حقیقت دارد، یا این که (با ما شوخی میکنی و) جزو افراد ملعبهباز و شوخیکننده هستی؟! (مگر میشود گذشتگان ما در این کار گمراه بوده باشند؟‌!)‌.

این پرسش کسی است که عقیده متزلزلی داشته باشد، آن کسیکه به چیزی اطمینان نداردکه بر آن است. زیرا درباره آن نیندیشیده است و پژوهش نکرده است. او همچنین دارای فکر و روحی است که براثر گمان بردن و تقلید کردن از کار افتادهاند. او نمیداند کدام سخن از سخنان درست است، وکدام بینش حق است. عبادت هم بر یقین استوار میگردد و بر گمان پریشانی برپا و برجا نمیشودکه متکی به دلیل و حجتی نیست! این هم بیابان برهوت و بینشانی استکهکسانی در آن دست و پا میزنند و سرگردان و ویلان میشوندکه عقیده روشن و آشکار و راست و درست در پیشگاه دل و خرد، آئین ایشان نمیباشدکه عقیده توحید و یکتاپرستی است‌.

ابراهیم پروردگار خود را میشناسد و بدو یقین و اطمینان دارد، و خدا در ذهن و اندیشهاش مجسم و جلوهگر است، و این استکه او سخن مومنی را میگویدکه به ایمان خود اطمینانکامل دارد:

(قَالَ بَل رَبُّکُمْ رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ الَّذِی فَطَرَهُنَّ وَأَنَا عَلَى ذَلِکُمْ مِنَ الشَّاهِدِینَ).

(ابراهیم بدیشان) گفت: (من اهل شوخی و مزاح نیستم و آنچه میگویم جدی است. اینها خدایان شما نیستند و) بلکه پروردگار شما، پروردگار آسمانها و زمین است. همان پروردگاری که آنها را آفریده است و من بر این چیزی که گفتم از زمره گواهانی هستم که آگاهند و با دلیل و برهان گفته خود را ثابت مینمایند.

خدا پروردگار یگانهای است. پروردگار مردمان و پروردگار آسمانها و زمین است. ربوبیت او برگرفته از این است که او آفریدگار است. خداوندگاری و آفریدگاری دو صفتی هستند که از یکدیگر جدائیناپذیرند:

(بَل رَبُّکُمْ رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ الَّذِی فَطَرَهُنَّ).

بلکه پروردگار شما، پروردگار آسمانها و زمین است. همان پروردگاری که آنها را آفریده است‌.

عقیده درست و روشن این است، نه عقیدهای که مشرکان بدان باور دارند، و معتقدند که الهه پروردگارند، در عین حال که اقرار میکنند الهه چیزی را نمیآفرینند و آفریدن کار آنها نیست، و آفریدگار یزدان جهان است و بس. گذشته از این، مشرکان آن الهه را میپرستند، در صورتی که میدانند آنها چیزی نمی آفرینند!

ابراهیم اطمینان و یقین دارد، اطمینان و یقین کسی که بر واقعیتی گواهی میدهد که هیچ گونه شک و گمانی در آن نیست.

(وَأَنَا عَلَى ذَلِکُمْ مِنَ الشَّاهِدِینَ).

و من بر، این چیزی که گفتم از زمره گواهانی هستم که آگاهند و با دلیل و برهان گفته خود را ثابت مینمایند.

ابراهیم (علیه السلام) آفرینش آسمانها و زمین را ندیده است، و بر آفرینش خودش و بر آفرینش قوم خودش نیز حاضر و ناظر نبوده است ... ولیکن کار آن اندازه روشن و آشکار است که مومنان بتوانند با اطمینان خاطر بر آن گواه ، دهند ... فطعا هرآنچه در جهان هستی است زبان به یگانگی آفریدگار ادارهکننده جهان میگشاید، و هر آنچه در هستی انسان است فریاد اعتراف به یگانگی آفریدگار اداره کننده جهان را سر میدهد، و اقرار به یگانگی قانونی دارد که هستی را میگرداند و امور آن را می چرخاند.

آنگاه ابراهیم با هر کسی که از قوم خود برخورد می کند، با همچنین سخنانی با ایشان رویاروی میشود و گفتگو میکند. بدیشان اعلام میدارد که او قصد دارد کاری بر سر الهه و خدا گونههایشان بیاورد، و برگشتی از این کار نیست.

(وَتَاللَّهِ لأکِیدَنَّ أَصْنَامَکُمْ بَعْدَ أَنْ تُوَلُّوا مُدْبِرِینَ).

آنگاه ابراهیم آهسته) گفت: به خدا سوگند! من نسبت به بتانتان قطعا چارهاندیشی میکنم (و نقشهای برای نابودیشان خواهم کشید) وقتی که پشت بکنید و بروید (و برای مراسم عید بیرون شهر روید و از آنها دور شوید)‌.

ابراهیم چارهاندیشی و نیرنگی را که اندیشیده است و درنظر دارد درباره بتها پیادهکند مبهم نگاه میدارد و نحوه آن را آشکارا بیان نمیکند ... روند قرآنی بیان نمیدارد که چگونه بدو پاسخ دادهاند. شاید آنان مطمئن بودهاند که ابراهیم نمیتواند در حق بتهایشان کید و مکری بکند. این استکه او را رها میکنند!

(فَجَعَلَهُمْ جُذَاذًا إِلا کَبِیرًا لَهُمْ لَعَلَّهُمْ إِلَیْهِ یَرْجِعُونَ).

(وقتی که روز عید فرارسید و مردمان برای انجام مراسم خاص آن بیرون شهر رفتند، ابراهیم به سوی بتها رفت) و همه آنها را قطعه قطعه کرد، مگر بت بزرگشان را، تا به پیش آن بیایند (و از آن چگونگی حادثه و علت چنین کاری را بپرسند، و بدیشان پاسخ ندهد و بطلان بتپرستی برایشان روشن شود)‌.

آلهه و بتهاپی راکه میپرستیدند به تکههایکوچکی از سنگها و چوبها و تختههای درهم شکسته تبدیل شدند ... مگر بت بزرگ بتهاکه ابراهیم آن را به حال خود رها کرده بود:

(لَعَلَّهُمْ إِلَیْهِ یَرْجِعُونَ).

تا به پیش آن بیایند (و از آن چگونگی حادثه و علت چنین کاری را بپرسند، و بدیشان پاسخ ندهد و بطلان بتپرستی برایشان روشن شود)‌.

از آن بت بپرسندکه حادثه چگونه روی داده است، در حالیکه آن بت حاضر بوده است و از بتهایکوچک دفاع نکرده است! شاید بدین هنگام مشرکان مساله را وارسی نمایند، و به خود بیایند و راه راست را تشخیص دهند و به وسیله آن بت بدانندکه چه سبکمغزی و سقوطی در پرستش این بتها وجود دارد.

مردمان برگشتند تا خداگونهها و بتهای خود را تکه و پاره ببینند مگر آن بت بزرگ را! امّا آنان به سوی بت بزرگ نرفتند تا چیزی از او بپرسند، و به خود هم نیامدند تا از خویشتن اصل قضیه را بپرسند و آن را ریشهیابیکنند. از خود بپرسند: اگر اینها الهه و خدایند چگونه این بلائیکه بر سرشان آمده است بدیشان رسیده است بدون اینکهکمترین دفاعی از خود داشته باشند. این بت بزرگ آنها چرا از آنها دفاع نکرده است و به دفع بلا از آنها نکوشیده است؟ آنان از خود همچون پرسشی را نکردهاند، زیرا خرافهپرستی خردهایشان را از اندیشیدن انداخته است، و تقلید اندیشههایشان را به غل و زنجیرکشیده است و از تدبر و تامّل بازداشته است. ناگهان آنان این پرسش سرشتی را مطرح میکنند تا ازکسی انتقام بگیرندکه شان و مقام الهه و بتهای ایشان را فرو آورده است و لگدمال کرده است، و این چنین کاری در حق آنها روا دیده است‌:

(قَالُوا مَنْ فَعَلَ هَذَا بِآلِهَتِنَا إِنَّهُ لَمِنَ الظَّالِمِینَ).

(هنگامی که به بتخانه برگشتند و چنین وضعی را دیدند، فریاد زدند و) گفتند: چه کسی چنین کاری را بر سر خدایان ما آورده است؟ (هر کسی که این کار را کرده باشد) او از جمله ستمگران است (و باید کیفر خود را ببیند)‌.

بدین هنگام کسانی که از ابراهیم میشنیدند که - پدرش و برکسانیکه با پدرش این مجسمهها را میپرستیدند خرده میگرفت و ایشان را تهدید میکرد که پس از دور شدن آنان از بتها در حق خدایانشان نیرنگ و چارهجوئی میکند، چنینکسانی همچون سخنانی را به یاد آوردند.

(قَالُوا سَمِعْنَا فَتًى یَذْکُرُهُمْ یُقَالُ لَهُ إِبْرَاهِیمُ).

گفتند: جوانی از (مخالفت با) بتها سخن می‏گفت که بدو ابراهیم می‏گویند.

از این امر چنین برمیآید که ابراهیم (علیه السلام) جوانکم سن و سالی بوده است، در آن وقتکه خدا رشد و هدایت را بدو بخشیده است، و او پرستش بتها را زشت و پلشت دیده است، و سرانجام آنها را اینگونه درهم شکسته است. امّا آیا در آن زمان بدو وحی شده است و خلعت نبوت بر تن او چستگردیده است؟ یا اینکه این الهامی بوده است و پیش از رسالت، او را به سوی حق رهنمود کرده است، و او پدرش را بدان فراخوانده است، و معتقدات قوم خود را زشت و ناپسند شمرده است؟.. ارجح این است‌.

احتمال دیگری در میان است. و آن اینکه همچون سخنی راکه میگویند:

(سَمِعْنَا فَتًى). از جوانی شنیدیم.

مراد از این سخن تحقیر شان و مقام ابراهیم باشد. به دلیل این که آنان او را چنانکه باید نمیشناسند و این است که میگویند:

(یُقَالُ لَهُ إِبْرَاهِیمُ). بدو ابراهیم گفته میشود!.

بدین وسیله میخواهند از اهمّیت او بکاهند، و بگویند او شخص گمنام و ناشناختهای است و هیچگونه ارج و ارزشی ندارد. چه بسا چنین چیزی مرادشان باشد. امّا ما ترجیح میدهیمکه او جوان کم سن و سالی در آن وقت بوده است‌.

(قَالُوا فَأْتُوا بِهِ عَلَى أَعْیُنِ النَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَشْهَدُونَ).

(بزرگان قوم) گفتند: او را در برابر مردم حاضر کنید تا (دادگاهی شود و آگاهان) گواهی دهند.

آنان میخواستند او را رسوا کنند، و کار او را در حضور همگان اعلان دارند!

(قَالُوا أَأَنْتَ فَعَلْتَ هَذَا بِآلِهَتِنَا یَا إِبْرَاهِیمُ).

گفتند آیا تو ای ابراهیم! این کار را بر سر خدایان ما آوردهای؟‌.

آنان با وجود اینکه بتها درهم شکستهاند و تکهتکه گردیدهاند باز هم آنها را الهه و خدایان مینامند و بر آن پای میفشارند! ولی ابراهیم ایشان را به تمسخر میگیرد و ریشخندشان میسازد، هرچند او تک و تنها است و آنان بسیارند. این بدان خاطر استکه ابراهیم با خرد باز و دل به خدا رسیده به جهان مینگرد و نمیتواند خویشتنداریکند و ایشان را مسخره نکند و مورد استهزاء قرار ندهد، و بدیشان پاسخی ندهد، پاسخیکه متناسب با سطح پست عقلانی ایشان باشد:

(قَالَ بَلْ فَعَلَهُ کَبِیرُهُمْ هَذَا فَاسْأَلُوهُمْ إِنْ کَانُوا یَنْطِقُونَ).

(ابراهیم گفت: چرا از من بازخواست میکنید؟ آثار و ابزار جرم بر بت بزرگ هویدا و همراه است) شاید این بت بزرگ چنین کاری را کرده باشد! (مگر نه این است که تبر بر گرده او است و تنها وی برجای است وشما آن را میپرستید و حل مشکلات و رفع بلاها را از آن و از دیگر بتان میخواهید؟). پس از آنها مساله را بپرسید اگر میتوانند صحبت کنند (چرا که خدا باید قادر بر هر

چیزی باشد)‌.

ریشخند در این پاسخ استهزاءآمیز پیدا و روشن است. دیگر انگیزهای برای دروغ نامیدن آن در میان نمیماند، و نمیتوان سخن ابراهیم (علیه السلام) را دروغ گفت، و برای آن اسباب و عللی پژوهش کرد و به شیوههای گوناگون عذر آن را خواست و بهانه آن را جست، اسباب و علل و بهانههائی که مفسران درباره آنها اختلاف ورزیدهاند. چه کار بسی سادهتر از این است. ابراهیم خواسته است بدیشان بگوید: این مجسمهها نمیدانند چه کسی آنها را درهم شکسته است و لت و پار کرده است. نمیدانند که من این کار را کردهام، یا این بت بزرگ مرتکب همچون کاری شده است، بت بزرگیکه بسان سائر بتها نمیتواند بجنبد و از جای تکان بخورد. این بت بزرگ جماد است و اصلا درک و فهمی ندارد. شما هم ای بتپرستان بسان بتهایتان درک و فهمی برایتان نمانده است و میان درست و نادرست و ممکن و ناممکن فرق نمیگذارید، و نمیدانیدکه آیا من اینکار راکردهام و آنها را تکهتکه نموده ام، یا این مجسمه است که همچون کاری راکرده است و آنها را درهم شکسته است؟

(فَاسْأَلُوهُمْ إِنْ کَانُوا یَنْطِقُونَ).

پس از آنها مساله را بپرسید اگر میتوانند صحبت کنند! (چرا که خدا باید قادر بر هر چیزی باشد).

چنین پیدا استکه این ریشخند توهینآمیز سخت ایشان را به تکان درآورده است، و آنان را تا اندازهای به تدبر و تفکر واداشته است‌:

(فَرَجَعُوا إِلَى أَنْفُسِهِمْ فَقَالُوا إِنَّکُمْ أَنْتُمُ الظَّالِمُونَ).

آنان به خود آمدند و به خویشتن گفتند: واقعا شما (بتپرستان) ستمگرید (که چیزهای ناتوان و ضعیفی را میپرستید)‌.

سرآغاز نیکی بود که شتابان از ایشان سر زد. آنان پی بردندکه تا چه اندازه سبکمغزی درکارشان است، و تا چه اندازه به خود ظلم روا میدارند با این عبادتی که برای این مجسمهها میکنند. برای نخستین بار بینش ایشان باز میشود و درباره این سبکمغزی و سخافتی میاندیشند که خویشتن را بدان مشغول و سرگرم کردهاند. این همان ظلمی استکه در آن غوطهورند. ولی این هوشیاری و بیداری چندان طول نکشید. آذرخشی درخشید و به دنبال آن تاریکی فراگیرگردید. دلها تکانی خوردند، امّا چه سودکه دوباره به جمود و رکود برگشتند:

(ثُمَّ نُکِسُوا عَلَى رُءُوسِهِمْ لَقَدْ عَلِمْتَ مَا هَؤُلاءِ یَنْطِقُونَ).

(این بیداری روحانی براثر این طوفان روانی، دقائقی بیشتر طول نکشید و)سپس آنان چرخشی زدند و عقب‏گرد کردند (و گفتند:) تو که میدانستی اینها سخن نمی‏گویند، (چو دانی و پرسی سوالت خطا است)‌.

واقعا بخش نخستین برگشتی به خویشتن بود، ولی بخش دوم چرخش و عقبگردی بس نادرست بود ... در بخش نخستین جنبشی در درون برای نگریستن و اندیشیدن افتاد. امّا در بخش دوم واژگونه بر سر افتادند و بدون دخالت دادن خرد و اندیشه عقبگرد کردند. سخن واپسین ایشان حجت و دلیلی بر ضد خودشان است. آخر کدام حجت و دلیلی نیرومندتر از حجت و دلیلی استکه ابراهیم میآورد و میگوید: اینها که سخن نمیگویند؟‌!

بدین جهت ابراهیم سخت بر آنان میتازد و ایشان را کاملا به تنگنا میاندازد. ابراهیم شکیبا و بردبار لبریز از خشم میگردد و بر آنان میغرد و میتوپد:

(قَالَ أَفَتَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ مَا لا یَنْفَعُکُمْ شَیْئًا وَلا یَضُرُّکُمْ. أُفٍّ لَکُمْ وَلِمَا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَفَلا تَعْقِلُونَ).

(ابراهیم) گفت: آیا بجای خداوند (جهان و خالق انسان) چیزهائی را میپرستید که کمترین سود و زیانی به شما نمیرسانند؟ وای بر شما! و وای بر چیزهائی که بجای خدا میپرستید! آیا نمیفهمید (که از این مجسمهها و تندیسها کاری ساخته نیست و شایسته پرستش نیستند؟!).

این سخنی استکه در آن ناراحتی و سینه از خشم لبریز شدن پیدا است، و خشم درون در آن سر برزده است و هویدا است، و از سبکمغزی و سخافتی شگفت میشودکه از حدگذشته است و در مرز عادت و عرف معمول نمانده است و فراتر از آن رفته است. بدین هنگام عزت بزهکارانه و غرور گناه ایشان را فراگرفت، وکبریاء و نخوت دروغین آنان را به انجامگناه بیشتر کشاند، همانگونهکه پیوسته چنین است و پیشه طاغیان و یاغیان این استکه عزت بزهکارانه و غرورگناه ایشان را بگیرد، وکبریاء و نخوت دروغین آنان را به انجام گناه بیشتر بکشاند، وقتی که حجت و دلیلی در تیردان ایشان نماند. در این وقت سلسله دشمنی را میجنبانند و به نیروی ستمگرانه و شکنجه سخت و طاقتفرسا پناه میبرند:

(قَالُوا حَرِّقُوهُ وَانْصُرُوا آلِهَتَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ فَاعِلِینَ).

(برخی به برخی رو کردند و) گفتند: اگر میخواهید کاری کنید (که انتقام خدایان خود را گرفته باشید) ابراهیم را سخت بسوزانید و خدایان خویش را مدد و یاری دهید.

وای! چه بد خدایانی که بندگانشان باید آنها را مدد و یاری دهند) و آنها برای خود مالک سودی و زیانی نیستند! و نمیتوانند تلاشی در راستای کمک و پیروزی خودشان و بندگانشان انجام دهند!

(قَالُوا حَرِّقُوهُ).

گفتند: ابراهیم را سخت بسوزانید.

ولی سخن دیگریگفته شد ... این سخن هر سخن دیگری را باطل و پوچکرد، و هر مکر وکید و نیرنگی را نقش بر آب نمود. این سخن، فرموده آسمانی والا و بالائی است که ردخور ندارد:

(قُلْنَا یَا نَارُ کُونِی بَرْدًا وَسَلامًا عَلَى إِبْرَاهِیمَ).

(آتشی را برافروختند و ابراهیم را در آن انداختند و) ما به آتش دستور دادیم که ای آتش! سرد و سالم شو بر ابراهیم! (و کمترین زیانی بدو مرسان)‌.

آتش سرد و سالم برای ابراهیم شد ... چگونه؟

چرا تنها از این میپرسیم؟ در حالی که واژه «کونی: بشو» واژهای استکه جهانها و جهانها با آن پدیدار گردیدهاند و از نیستی به هستی آمدهاند. با همین واژه قانونها نمودار شده است و پیوند و ارتباط پیدا کرده است‌:

(إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیْئًا أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ).

 

هرگاه خدا چیزی را بخواهد که بشود، کار او تنها این است که خطاب بدان بگوید: بشو! و آن هم میشود. (یس/٨٢)

دیگر نباید بپرسیم: چگونه آتش ابراهیم را نسوزانید؟ آخر مگر نه این استکه آتش اجسام زنده را میسوزاند؟ آن کسی که به آتش گفته است: سوزنده باش. هم او استکه به آتشگفته است: سرد و سالم شو. این یک واژه استکه مدلول و مفهوم آتش را پدید میآورد، وقتی که گفته میشود این مدلول و مفهوم چگونه بشود. بدان شیوهای درآیدکه معروف و مشهور برای انسانها است. یا بدانگونهای درآیدکه برای انسانها ناشناخته و نامالوف و نامانوس است‌.

آن کسانی که کارهای یزدان سبحان را با کارهای مردمان مقایسه میکنند و میسنجند، آنان هستندکه میپرسند: این چگونه انجام پذیرفت؟ چگونه ممکن گردید؟ ولی کسانی که اختلاف دو سرشت کارهای یزدان وکارهای مردمان را درک و فهم میکنند، و اختلاف دو ابزار و وسیله را میدانند، آنان هرگز چنین پرسشی را نمیکنند، و نمیکوشند چنین کاری را ریشهیابیکنند و به دنبال سبب و علت بگردند، خواه علمی و خواه غیرعلمی. چه قضیه فراتر از این پهنه و میدان است، و اصلا در اینگستره نمیگنجد، و در میدان علتیابی و سببجوئی با معیارها و مقیاسهای انسانها نیست. هر برنامهای برای تصور مثل چنین معجزاتی، بجز برنامه حواله به قدرت مطلقه خداکردن، از بنیاد پوچ و تباه است، زیرا اعمال و افعال خدا از مقیاسها و معیارهای انسانها، و از علم و دانش اندک و محدود ایشان، پیروی نمیکند، و در دائره سنجشها و ارزیابیهای آنان نمیگنجد.

آنچه بر ما واجب است این است که ایمان داشته باشیم این کار شده است و صورت پذیرفته است. چون سازنده آن میتواند که کاری کند چنین عملی انجام بگیرد. امّا در حق آتش چه کار کرد که سرد و سالم گردید؟ و ابراهیم را به چهکیفیتی درآوردکه آتش او را نسوزاند؟.. این چیزی است که نص قرآنی از آن خاموش مانده است و چیزی نگفته است، زیرا با عقل محدود بشری راهی برای پی بردن بدان نیست. ما هم جز نص قرآنی دلیل و حجتی در دست نداریم‌.

سرد و سالم شدن آتش برای ابراهیم، جز مثالی از نظائر آن نیستکه به شکلهایگوناگون روی میدهد. ولیکن این چیزها دلها و خردها را بدانگونه به تکان نمیاندازد که این مثال بیپرده و آشکار دلها و خردها را به تکان درمیآورد. تنگناها و اندوههای فراوانی پیش میآید که اشخاص وگروهها را احاطه میکنند و بایدکه کمرشکن و نابودکننده باشند. امّا میبینیمکه نیم نگاهی و نگرشکوتاهی بیش نمیگذردکه این تنگناها و اندوهها بجای این که کمرشکن و نابودکننده باشند، زندگی می بخشند و نمیمیرانند، و مایه شادمانی و شادابی میگردند، و خاموشی و افسردگی نمیآورند، و خیر و برکت به همراه میآورند، هرچندکه شر و بلای فراگیر هستند.

(یَا نَارُ کُونِی بَرْدًا وَسَلامًا).

ای آتش سرد و سالم شو.

قطعا همچون چیزی در زندگی اشخاص وگروهها و ملتها، و در حیات افکار و عقائد و دعوتها بسی تکرار میگردد. امّا همچون چیزی جز رمز سخنی نیستکه هر سخنی را باطل و پوچ میگرداند، و هر مکر وکید و نیرنگی را تباه و بدون تاثیر مینماید، چون سخن والائی است که ردخور ندارد!

(وَأَرَادُوا بِهِ کَیْدًا فَجَعَلْنَاهُمُ الأخْسَرِینَ).

آنان خواستند که ابراهیم را با نیرنگ خطرناکی نابود کنند، ولی ما ایشان را زیانبارترین مردم نمودیم (چرا که نیرنگشان نگرفت و حتی سبب ذلت نمرود و نمرودیان گردید و انگیزه ایمان آوردن مردمانی گشت)‌.

روایت شده استکه پادشاه معاصر ابراهیم، ملقب به «نمرود» بود. نمرود شاه آرامیها در عراق بود. او و اشراف قوم او با عذابی از سوی خدا هلاک و نابود گردیدند. روایتها در شرح و تفصیل داستان زندگی او مختلف است. ما دلیلی درباره صحت و سقم آن روایتها در دست نداریم. مهم این استکه خدا ابراهیم را از مکر وکیدی نجات داده است که خواستهاند او را بدان گرفتار سازند، و مکاران و نیرنگبازان، دماغ سوخته و زیانبارگردیدهاند، و به زیانی دچار آمدهاند که فراتر از آن زیانی نیست‌:

(فَجَعَلْنَاهُمُ الأخْسَرِینَ).

ولی ما ایشان را زیانبارترین مردم نمودیم‌.

بدینگونه مطلقگفته میشود و مشخص و معین نمیگرددکه کدام زیان و به چه شکلی بوده است‌.

(وَنَجَّیْنَاهُ وَلُوطًا إِلَى الأرْضِ الَّتِی بَارَکْنَا فِیهَا لِلْعَالَمِینَ).

و او و لوط را (از مکر و کید کافران) رستگار و به سرزمینی گسیل داشتیم که (از لحاظ مادی و معنوی) پرخیر و برکتش برای جهانیان کردهایم‌.

این سرزمین، شام است. آنجائی استکه ابراهیم و هاجر و برادرزاده ابراهیم لوط بدانجا بار سفر بربستند و مهاجرتکردند. آنجا مدت زمان طولانی جایگاه فرود آمدن وحی بوده است، و پیغمبرانی از نژاد ابراهیم در آنجا برانگیخته شدهاند. در آنجا سرزمین قدس، و دومین حرم است که بیتالمقدس است. در آنجا نسلهای پیاپی، برکت سرسبزی و روزی،گذشته از برکت وحی و نبوت بوده است‌:

(وَوَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَیَعْقُوبَ نَافِلَةً وَکُلا جَعَلْنَا صَالِحِینَ. وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنَا وَأَوْحَیْنَا إِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْرَاتِ وَإِقَامَ الصَّلاةِ وَإِیتَاءَ الزَّکَاةِ وَکَانُوا لَنَا عَابِدِینَ).

ما به ابراهیم اسحاق و یعقوب را به عنوان ارمغانی عطاء کردیم، و همه (افراد مذکور، یعنی ابراهیم و لوط و اسحاق و یعقوب) را مردانی شایسته و بایسته نمودیم. ما آنان را پیشوایانی نمودیم که برابر دستور ما (مردمان را به کارهای نیک، راهنمائی و) رهبری میکردند، و انجام خوبیها و اقامه نماز و دادن زکات را بدیشان وحی کردیم، و آنان تنها ما را میپرستیدند. ابراهیم (علیه السلام) میهن و اهل و عیال و قوم خود را رهاکرد. خدا سرزمین پربرکتی را بجای میهن، و پسرش اسحاق و نوهاش یعقوب را بجای اهل و عیالشکه بهتر از اهل و عیالش بودند، و بجای فرزندانش ملتی را که دارای تعداد بیشتری بودند، و بجای قومش قومی راکه از قوم خودش بهتر بودند، بدو ارمغان داشت و از میان فرزندان و زادگانش پیشوایانی قرار داد که مردمان را برابر دستور یزدان رهنمود مینمودند، و بدیشان وحی کرد که کارهای خوبگوناگونی را بکنند، و نماز را بگزارند، و زکات را بدهند. آنان فرمانبرداران و پرستشگران یزدان بودند ... چه عوض خوبی! و چه پاداش نیکی! و چه عاقبتیکه یزدان قسمت ابراهیمکرد. خدا ابراهیم را با بلاهای مالی و بدنی آزمود، او شکیبائی درپیش گرفت. عاقبت بزرگوارانه و ارزشمندی بهره او شدکه سزاوار صبر جمیل و شکیبائی نیکوی وی بود.

*

(وَلُوطًا آتَیْنَاهُ حُکْمًا وَعِلْمًا وَنَجَّیْنَاهُ مِنَ الْقَرْیَةِ الَّتِی کَانَتْ تَعْمَلُ الْخَبَائِثَ إِنَّهُمْ کَانُوا قَوْمَ سَوْءٍ فَاسِقِینَ. وَأَدْخَلْنَاهُ فِی رَحْمَتِنَا إِنَّهُ مِنَ الصَّالِحِینَ).

و به لوط شناخت (اسرار اشیاء) و دانش (سودمند) عطاء کردیم، و او را از شهر و دیاری که (مردمان آن) کارهای زشت و پلید انجام میدادند رهائی بخشیدیم. آنان مردمان بدی بودند و (از طاعت خدا و عمل طبع پسند) سرکشی میکردند. و او را غرق رحمت خود کردیم، چرا که او از زمره افراد شایسته و بایسته بود. داستان لوط به طور مفصل قبلا بیانگردیده است. در اینجا تنها اشارهای بدو میشود و بس. با عمویش ابراهیم از عراق تا شام همراهی کرده است، و در شهر سدوم اقامت گزیده است. ساکنان آنجا کار پلیدی میکردند. با مردان آشکارا و بدون شرم و حیا و ترس و هراس از خدا لواط مینمودند. خدا آنجا را و اهالی آنجا را نابود و هلاککرد:

(إِنَّهُمْ کَانُوا قَوْمَ سَوْءٍ فَاسِقِینَ).

آنان مردمان بدی بودند و (از طاعت خدا و عمل طبع پسند) سرکشی میکردند.

خدا لوط و خانواده او را بجز همسرش نجات داد:

(وَأَدْخَلْنَاهُ فِی رَحْمَتِنَا إِنَّهُ مِنَ الصَّالِحِینَ).

و او را غرق رحمت خود کردیم، چرا که او از زمره افراد شایسته و بایسته بود.

انگار رحمت منزل و پناهگاهی است که خدا هرکه را بخواهد بدانجا وارد میگرداند، و همینکه بدانجا وارد شد ایمن و مرفه خواهد بود و مورد مرحمت قرار خواهد گرفت‌.

*

روند قرآنی به نوح نیز اشارهگذرائی میکند:

(وَنُوحًا إِذْ نَادَى مِنْ قَبْلُ فَاسْتَجَبْنَا لَهُ فَنَجَّیْنَاهُ وَأَهْلَهُ مِنَ الْکَرْبِ الْعَظِیمِ. وَنَصَرْنَاهُ مِنَ الْقَوْمِ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیَاتِنَا إِنَّهُمْ کَانُوا قَوْمَ سَوْءٍ فَأَغْرَقْنَاهُمْ أَجْمَعِینَ).

(خوب است در اینجا یاد کنی) نوح را، هنگامی که پیشتر (از اینان که اشاره گذرائی بدیشان شد، ما را) به فریاد خواند (و گفت: پروردگارا! مرا دریاب که من شکست خوردهام، و روی زمین را از وجود کافران پاک گردان). و ما هم دعای وی را پذیرفتیم و او (و پیروان) و خاندانش را از (اندوه فراوان و) غم بزرگ (کافران موذی و طوفان وحشتناک) رهانیدیم. ما او را در برابر مردمانی که آیات ما را تکذیب میکردند، یاری و مدد دادیم. آنان مردمان بدی بودند و لذا همه ایشان را (در طوفان) غرق کردیم‌.

این هم اشارهای بیش نیست و دارای شرح و تفصیلی نمیباشد. این اشاره تنها برای نشان دادن پذیرش دعای نوح (علیه السلام) از سوی یزدان سبحان است، بدان هنگامکه او را به فریاد خوانده است «من قبل: پیشتر». نوح در زمان جلوتر از ابراهیم و لوط میزیسته است. خدا نوح و خانواده او بجز همسرش را نیز نجات داده است، و قوم او را با طوفان نابود و هلاککرده است، و این است «الکرب العظیم: اندوه فراوان و غم بزرگی»که در سوره هود بهگونه مفصل از آن سخن رفته است‌.

*

آنگاه تا اندازهای، حلقهای از داستان داوود و سلیمان را تفصیل میدهد:

(وَدَاوُدَ وَسُلَیْمَانَ إِذْ یَحْکُمَانِ فِی الْحَرْثِ إِذْ نَفَشَتْ فِیهِ غَنَمُ الْقَوْمِ وَکُنَّا لِحُکْمِهِمْ شَاهِدِینَ. فَفَهَّمْنَاهَا سُلَیْمَانَ وَکُلا آتَیْنَا حُکْمًا وَعِلْمًا وَسَخَّرْنَا مَعَ دَاوُدَ الْجِبَالَ یُسَبِّحْنَ وَالطَّیْرَ وَکُنَّا فَاعِلِینَ. وَعَلَّمْنَاهُ صَنْعَةَ لَبُوسٍ لَکُمْ لِتُحْصِنَکُمْ مِنْ بَأْسِکُمْ فَهَلْ أَنْتُمْ شَاکِرُونَ).

و (یاد کن) داوود و سلیمان را، هنگامی که در باره کشتزاری که گوسفندان مردمانی، شبانگاهان در آن چریده و تباهش کرده بودند، داوری میکردند، و ما شاهد داوری آنان بودیم. (هر کدام از این دو راه پیشنهادی، دادگرانه بود، ولی ما بهترین راه حل در مساله) قضاوت را به سلیمان فهماندیم، و به هریک از آن دو داوری و دانش آموختیم، و کوهها و پرندگان را در ذکر و تسبیح با داود همراه ساختیم، و ما (این کار را) میکردیم (و انجام چنین کارهائی در برابر قدرت ما چیزی نیست). و بدو ساختن زره را آموختیم تا (این لباس جنگی) شما را در جنگ‏ها حفظ کند. آیا (خدا را در برابر همه این نعمتها) سپاسگزاری میکنید؟‌.

(وَلِسُلَیْمَانَ الرِّیحَ عَاصِفَةً تَجْرِی بِأَمْرِهِ إِلَى الأرْضِ الَّتِی بَارَکْنَا فِیهَا وَکُنَّا بِکُلِّ شَیْءٍ عَالِمِینَ. وَمِنَ الشَّیَاطِینِ مَنْ یَغُوصُونَ لَهُ وَیَعْمَلُونَ عَمَلا دُونَ ذَلِکَ وَکُنَّا لَهُمْ حَافِظِینَ).

ما باد تند و سریع را فرمانبردار سلیمان کرده بودیم تا به فرمان او به سوی سرزمینی حرکت کند که پرخیر و برکتش ساخته بودیم. و (این، جای شگفت نیست، چرا که) ما بر هر چیزی آگاه و دانا بوده (و هستیم). و گروهی از شیاطین را (نیز فرمانبردار سلیمان کرده بودیم) که برای او (در دریا جهت استخراج لؤلؤ و مرجان و جواهرات و مواد پرارزش دیگر) غواصی میکردند و کارهائی جز این (از قبیل ساختن کاخها و دژها) انجام میدادند، و ما آنان را (از تمرد و سرکشی در برابر فرمان سلیمان و اذیت و آزار رسانیدن به مردمان، دور) نگاه میداشتیم‌.

راویان در تفصیل داستان داوری داوود و سلیمان راجع بهکشتزار میگویند: دو مرد به پیش داوود آمدند. یکی از آنان کشتزاری داشت یا باغ انگوری. دیگری گوسفندانی داشت. گله گوسفندان این یکی شبانه به کشتزار دیگری وارد میشوند و چیزی از آن برجای نمیگذارند. داوود این چنین داوری کرد: صاحب گوسفندان باید گوسفندان خود را در برابر خسارت آن کشتزار به صاحبکشتزار بدهد ... صاحبگوسفندان از کنار سلیمان میگذرد و او را از داوری داود مطلع میکند. سلیمان به پیش پدرش رفت وگفت: ای پیغمبر خدا، داوری تو درست نبوده است. داوودگفت: چگونه؟ سلیمان گفت: گله گوسفندان را به صاحبکشتزار بده تا از فرآوردههای آنها استفاده کند، و کشتزار را به صاحبگوسفندان بده تا در آن به کشت و زرع بپردازد تا وقتیکهکشتزار همچون سابق میگردد. سپس هریک از دو نفر چیزی راکه در تصرف خودگرفته است بازپس بدهد و به صاحب اصلیش برگرداند. درنتیجه صاحب کشتزار به کشتزار خود میرسد و صاحب گوسفندان به گوسفندان خود دسترسی پیدا میکند ... داوود گفت: داوری آن داوری است که تو کردی. قضاوت سلیمان اجراء گردید.

داوری داوود و سلیمان در این قضیه اجتهادی از سوی آنان بود. خدا بر داوری ایشان حاضر و ناظر بود. خدا به سلیمان قضاوت محکمتر و استوارتری الهام فرمود، و شیوهای بدو فهماند و به دل او انداخت که درستتر و خوبتر بود.

داوود در داوریش تنها متوجه جبران خسارت صاحب کشتزار شد. این هم دادگری است و بس. ولی داوری سلیمان قضاوت دادگرانه سازنده و همچنین آبادانی را در ضمن خود داشت، و دادگری را انگیزهای برای سازندگی و آبادانیکرد. این هم دادگری زنده و مثبت و پویائی استکه در شکل سازنده پیشتاز و مشوق جلوهگر آمده است. همچون داوری و حکمی گشایشی از سوی خدا است و الهامی استکه خدا آن را به هرکسکه بخواهد عطاء میکند.

به هر دو تای داوود و سلیمان، حکمت و فرزانگی و علم و دانش داده شده بود:

(وَکُلا آتَیْنَا حُکْمًا وَعِلْمًا).

و به هریک از آن دو داوری و دانش آموختیم‌.

در داوری داوود خطا و اشتباه نبود، ولیکن قضاوت سلیمان درستتر و بهتر بود، چون از الهام جوشیده بود.

آنگاه روند قرآنی چیزهائی را ذکر میکند که جداگانه در هریک از آن دو نفر اختصاص داشت. نخست از پدر میآغازد:

(وَسَخَّرْنَا مَعَ دَاوُدَ الْجِبَالَ یُسَبِّحْنَ وَالطَّیْرَ وَکُنَّا فَاعِلِینَ. وَعَلَّمْنَاهُ صَنْعَةَ لَبُوسٍ لَکُمْ لِتُحْصِنَکُمْ مِنْ بَأْسِکُمْ فَهَلْ أَنْتُمْ شَاکِرُونَ).

و کوهها و پرندگان را در ذکر و تسبیح با داود همراه ساختیم، و ما (این کار را) میکردیم (و انجام چنین کارهائی در برابر قدرت ما چیزی نیست). و بدو ساختن زره را آموختیم تا (این لباس جنگی) شما را در جنگها حفظ کند. آیا (خدا را در برابر همه این نعمتها) سپاسگزاری میکنید؟‌.

داوود (علیه السلام) با مزامیر[1] شناخته شده است. مزامیر تسبیحها و تقدیسهای یزدان استکه داود آنها را با صدای مهربانانه و نغمه دلسوزانه میخواند، انعکاس آن در پیرامون او میپیچید، وکوهها و پرندگان پژواک آن را برمیگرداندند و همصدا با داوود میشدند.

هنگامی که دل بنده ای با پروردگار خود پیوند پیدا میکند، او احساس مینمایدکه با تمام هستی اتصال و ارتباط پیداکرده است، و دل جهان هستی با او میزند و میتپد، و عائقها و مانعهای موجود از سر راه برمی‏خیزد، عائقها و مانعهائیکه ناشی از احساس جداگانگیها و فاصلههائی استکه نوعها و جنسها را از یکدیگر دور و جدا میسازد، و میان آنها مرزها و سدها برپا و برجا میدارد. هنگامیکه دل پیوند پیدا کرد، قلبها و حقیقتها در درون هستی و حقیقت آن، به یکدیگر میرسد و پیوند پیدا میکند.

در لحظههای اشراق، روح احساس میکند در همه چیز فرورفته است و آمیزه همه چیزگردیده است، و همه چیز را احاطه کرده است و در خودگرفته است ... بدین هنگام روح احساس نمیکندکه چیزی در خارج از ذات او وجود داشته باشد، و گمان نمی‏برد که خودش جدای از چیزهای پیرامونش است. به نظر او همه چیز پیرامون او در او ادغام گردیده است و آمیخته است، و خودش در همه چیز پیرامون خویش ادغام شده و با آنها آمیخته گردیده است‌.

از نص قرآنی چنین تصور میکنیمکه داود در آن حال که مزامیر خود را میخواند، از خود بی‏خبر میشود و وجود جداگانه و مستقل خویشتن را فراموش میکند، و روح او در سایه یزدان و در این جهان و جلوهگاهها و آفریده های خدا اعم از بیجانها و جاندارها سرگشه و حیران میگردد. لذا احساس میکندکه با جملگی جماد و نبات و حیوان همصدا و هماهنگ میگردد، و همگی آنها پژواک صدای او را برمیگردانند و با او همآوا و همنوا میشوند، و او بدانها پاسخ میگوید، و آنها نیز بدو پاسخ میگویند، و او و آنها همه با هم سرود عشق را میخوانند. ناگهان جهان یکگروه موسیقی میشود که میسرایند و مینوازند و به تسبیح و تقدیس خداوند بزرگ میپردازند و حمد و سپاس او را میگویند:

(وَإِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلا یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَلَکِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِیحَهُمْ).

هیچ موجودی نیست مگر این که (به زبان حال یا قال) حمد و ثنای وی می‏گویند، ولی شما تسبیح آنها را نمیفهمید (چرا که زبانشان را نمیدانید و از ساختار اسرارآمیز جهان هستی و نظام پیچیده آفرینش چندان مطلع نیستید). (اسراء/44)

تنها کسی میفهمد و میداند که از موانع و فواصل بپردازد و مجرد شود، و با ارواحکائنات که همگان رو به خدا دارند روان گردد.

(وَسَخَّرْنَا مَعَ دَاوُدَ الْجِبَالَ یُسَبِّحْنَ وَالطَّیْرَ).

و کوهها و پرندگان را در ذکر و تسبیح با داوود همراه ساختیم.

(وَکُنَّا فَاعِلِینَ).

و ما (این کار را) میکردیم (و انجام چنین کارهائی در برابر قدرت ما چیزی نیست).

هیچ چیزی وجود نداردکه برای قدرت الهی دشوار یا ناممکن باشد، و هیچ چیزی وجود نداردکه قدرت الهی بخواهد چنین و چنان بشود ولی چنین و چنان نشود و از فرمان سرپیچی کند وکناره رود. خواه این چیز برای مردمان معروف و مالوف باشد یا مشهور و مانوس نباشد.

(وَعَلَّمْنَاهُ صَنْعَةَ لَبُوسٍ لَکُمْ لِتُحْصِنَکُمْ مِنْ بَأْسِکُمْ فَهَلْ أَنْتُمْ شَاکِرُونَ).

و بدو ساختن زره را آموختیم تا (این لباس جنگی) شما را در جنگها حفظ کند. آیا (‌‌خدا را در برابر همه این نعمتها) ‌‌سپاسگزاری میکنید؟‌.

داوود زرهها را حلقه در حلقه و متداخل در یکدیگر میدوخت. ولی پیش از او زرهها یکپارچه و یک تکه بدون داشتن صفتگردش و چرخش و جنبش و همایش ساخته میشد. زره حلقه در حلقه و تو در تو برای استعمال و استفاده سادهتر، و دارای نرمی و سازگاری بیشتر است. چنین به نظر میرسدکه داوود با الهام خدا بدو مبتکر این نوع زرهها است. یزدان بر مردمان منت مینهد و بزرگواری میفرماید در این که به داوود همچون پیشهای را یاد داده است تا در جنگ خویشتن را با آن زرهها بپایند و مصون و محفوظ نمایند:

(لِتُحْصِنَکُمْ مِنْ بَأْسِکُمْ).

تا شما را در جنگها حفظ کند.

(فَهَلْ أَنْتُمْ شَاکِرُونَ).

آیا (‌‌خدا را در برابر همه این نعمتها) ‌‌سپاسگزاری میکنید؟‌.

تمدن بشری گام به گام به دنبال اکتشافات و اختراعات حرکت کرده است، و تمدن بشری ناگهانی سر برنیاورده است و جهشی پدیدار نگردیده است. چون خلیفهگری به انسان واگذار شده است، و به درک و فهم و شعور او حواله گردیده است، درک و فهم و شعوری که یزدان انسان را با آن مجهزکرده است و آمادگی بخشیده است، تا انسان هر روزیگامی به جلو بردارد، و زندگی خود را موافق با این گام هماهنگ کند و سر و سامان ببخشد. هماهنگ کردن و سر و سامان بخشیدن زندگی هم برابر نظم و نظام جدید برای دل انسانها ساده نیست. چه نظم و نظام جدید ژرفاهای درون انسانها را به تکان درمیآورد، و عادات و مالوفات و مانوسات آنان را دگرگون میسازد، و مدت زمانی لازم دارد تا آرامش بعد از طوفان این تکان دیگرباره حاصل آید، و انسانها بتوانند دل بهکار و تولید دهند و اطمینان پیداکنند و بیارامند. بدین جهت حکمت خدا اقتضاء کرده است که مدت زمانی دراز یا کوتاه برای این آرامش و آسایش باشد، به دنبال هرگونه هماهنگی و سر و سامان بخشیدن نوینیکه پیش میآید.

پریشانی و آشفتگیایکه این زمان بر اعصاب مردمان جهان چیره می‏گردد، نخستین منشا آن سرعت تکانهای علمی و اجتماعی متوالی و پیاپی یکدیگر استکه به بشریت فرصت نمیدهد و دوره آرامش و آسایشی به انسانها نمیبخشد، و به دلها و درونهایشان مهلت دگرگونی و فرصت لذت بردن از وضع جدید را نمیدهد.

*

این کار و بار داود بود و امّا کار و بار سلیمان که بسی بزرگتر و شگفتانگیزتر است‌:

(وَلِسُلَیْمَانَ الرِّیحَ عَاصِفَةً تَجْرِی بِأَمْرِهِ إِلَى الأرْضِ الَّتِی بَارَکْنَا فِیهَا وَکُنَّا بِکُلِّ شَیْءٍ عَالِمِینَ. وَمِنَ الشَّیَاطِینِ مَنْ یَغُوصُونَ لَهُ وَیَعْمَلُونَ عَمَلا دُونَ ذَلِکَ وَکُنَّا لَهُمْ حَافِظِینَ).

ما باد تند و سریع را فرمانبردار سلیمان کرده بودیم تا به فرمان او به سوی سرزمینی حرکت کند که پر خیر و برکتش ساخته بودیم. و (این، جای شگفت نیست، چرا که) ما بر هر چیزی آگاه و دانا بوده (و هستیم). و گروهی از شیاطین را (نیز فرمانبردار سلیمان کرده بودیم) که برای او (در دریا جهت استخراج لولو و مرجان و جواهرات و مواد پرارزش دیگر) غواصی میکردند و کارهائی جز این (از قبیل ساختن کاخها و دژها) انجام میدادند، و ما آنان را (از تمرد و سرکشی در برابر فرمان سلیمان و اذیت و آزار رسانیدن به مردمان، دور) نگاه میداشتیم‌.

پیرامون سلیمان روایتها و خیالبافیها و سخنپردازیهای فراوانی وجود دارد. بیشتر آنها برگرفته از اسرائیلیات و خرافات و خیالات وگمانها و انگارهها است. ما خود را در این بیابان برهوت، سرگردان وگمراه نمیکنیم. ما در حد و مرز نصوص قرآنی میایستیم. چون در فراسوی آنها روایت مورد اعتمادی بهویژه در داستان سلیمان وجود ندارد.

در اینجا نص قرآنی باد را به فرمان سلیمان درآوردن را مقرر میدارد که مراد از آن تندباد است. باد به فرمان او به سوی سرزمینی حرکت میکند و میوزدکه خدا آن را پربرکت کرده است. این سرزمین چهبسا شام باشد، چون قبلا با این صفت در داستان ابراهیم بدان اشاره شده است ... امّا آیا این به فرمان درآوردن و مسخرکردن چگونه بوده است و به چه شکلی صورت گرفته است؟

داستان قالیچه سلیمان در میان است که بر پشت باد گسترانیده میشده است، وگویا سلیمان و خدم و حشم او بر آن مینشستهاند، و قالیچه ایشان را به سوی شام به پرواز درمیآورده است و در مدت کوتاهی بدانجا میرسانیده است. مسافتی راکه طی میکرده است راه یک ماهه شتران بوده است. رفتن بدانجاکه یک ماه طول میکشیده است، برگشتن نیز یک ماه مسافرت با شتران را دربر میگرفته است و این فاصله در یک ماه طی میشده است ... این روایت مستند به چیزی است که در سوره «سبا» آمده است. آنجا که خداوند متعال فرموده است‌:

(وَلِسُلَیْمَانَ الرِّیحَ غُدُوُّهَا شَهْرٌ وَرَوَاحُهَا شَهْرٌ).

باد را مسخر سلیمان کردیم که صبحگاهان مسیر یک ماه را میپیمود، و شامگاهان مسیر یک ماه را.  (سبا/١٣)

ولیکن قرآن از قالیچه سلیمان چیزی نگفته است، و نامی از آن هم در هیچ روایت معتبر و متقنی نیامده است. بدین خاطر ما چیزی در دسترس نداریم تا بدان در مساله قالیچه سلیمان استنادکنیم و سخن بگوئیم. سالمترین کار و ایمنترین راه این است که به زیر فرمان درآوردن باد را تفسیرکنیم به اینکه باد به فرمان خدا به سوی سرزمین پربرکت رهنمود میشده است در مدت زمانیکه رفتن آن یک ماه، و برگشتن آن هم یک ماه طول میکشیده است ... چگونه؟.. گفتیم که نباید از قدرت آزاد الهی پرسید چگونه؟ آفرینش قوانین و رهنمود قوانین به آن قدرت آزاد اختصاص دارد. قوانین هستی آشکار برای انسانها اندک است. هیچ مانعی نیستکه قوانین دیگری در میان باشد و آن قوانین پنهان برای مردمان بوده و به کار خود بپردازند، و آثار آنها وقتی پدیدار و نمودار آیدکه بدانها اجازه ظهور و بروز داده شود:

(وَکُنَّا بِکُلِّ شَیْءٍ عَالِمِینَ).

و (این جای شگفت نیست، چرا که) ما بر هر چیزی آگاه و دانا بوده (و هستیم)‌.

آگاهی و دانائی ما مطلق و بدون قید و بند است، و همچون آگاهی و دانائی انسانها محدود و محصور نیست‌.

مساله به فرمان سلیمان (علیه السلام) درآوردن پریان نیز به همین شکل برای ما پیدا و هویدا نیست. پریانکه به ژرفای دریا فرو میرفتند و غواصی میکردند، یا به ژرفای خشکیها فرو میرفتند و نقب میزدند، و برای سلیمانگنجهای پنهان و معدنهای نهان را بیرون میآوردند. یا این که کارهای دیگری جز این و آن را انجام میدادند ... چه پریان به هر چیزی گفته میشوند که پنهان و نهان باشد. نصوص قرآنی بیان میدارد که آفریدگانی هستند و بدان جن یا پری میگویند و آنان برای ما انسانها مخفی بوده و ناشناخته هستند. از میان همین جنها و پریها خداکسانی را مسخر سلیمان فرموده بود و برای او غواصی مینمودند وکارهای دیگری میکردند. خدا آنان را نگاه میداشت و نمیگذاشت بگریزند و تباهیکنند و از فرمان بندهاش تمرد نمایند. خدا چیره بر بندگان خود است، و هر زمانکه بخواهد آنان را به زیر فرمان میکشد و هرگونهکه بخواهد ایشان را رام میکند.

در نزد این مرز ایمن توقف میکنیم و در سایه نصوص میمانیم، و دیگر در اسرائیلیات به شنا نمیپردازیم‌.

خداوند داوود و سلیمان (علیهما السلام) را با شادی و رفاه آزمود. آزمایش آن دو با نعمت بود. خدا داود را در قضاوت و داوری آزمود، و سلیمان را با گله اسبان نژاده تندرو زیبا امتحانکرد - همانگونه که در سوره ص (آیه ٣١) میآید. در اینجا به تفصیل و تشریح آزمون نمیپردازیم تا در جای خود از آن صحبتگردد. تنها به نتائج آن میپردازیم. داوود شکیبائی نمود. سلیمان نیز در امتحان نعمت صبر درپیشگرفت، پس از آن که از آزمایش، طلب آمرزش کرد. هر دوتای آنان امتحان را سرانجام به سلامت بسر بردند، و سپاسگزار نعمت خدا گشتند.

*

هم اینک به امتحان با زیان مالی و بدنی در داستان ایوب (علیه السلام) میپردازیم:

(وَأَیُّوبَ إِذْ نَادَى رَبَّهُ أَنِّی مَسَّنِیَ الضُّرُّ وَأَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ . فَاسْتَجَبْنَا لَهُ فَکَشَفْنَا مَا بِهِ مِنْ ضُرٍّ وَآتَیْنَاهُ أَهْلَهُ وَمِثْلَهُمْ مَعَهُمْ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنَا وَذِکْرَى لِلْعَابِدِینَ).

ایوب را (یاد کن) بدانگاه که (بیماری او را از پای درآورده بود، و در این وقت) پروردگار خود را به فریاد خواند (و عاجزانه گفت: پروردگارا!) بیماری به من روی آورده است و تو مهربانترین مهربانانی (پس بدین بنده ضعیف رحم فرما). دعای او را پذیرفتیم و بیماری وی را برطرف ساختیم، و (بجای) اولاد (و اموالی که از دست داده بود) دوچندان بدو دادیم، محض مرحمتمان (در حق ایوب) و تذکاری (از صبر و شکیبائی) برای پرستندگان (یزدان سبحان، تا همچون ایوب شکیبا و امیدوار به لطف و فضل خدا باشند). داستان امتحان ایوب از دلانگیزترین داستانهای امتحان است. نصوص قرآنی به چکیده داستان اشاره مینماید بدون این که به تفصیل آن بپردازد. داستان در اینجا دعای ایوب و پذیرش آن از سوی یزدان را نشان میدهد. چه روند قرآنی روند رحمت یزدان در حق پیغمبران خود است، و بیانگر رعایت و حمایت او از ایشان در وقت امتحان است، چه این امتحان با تکذیب قومشان و اذیت و آزار از سوی ایشان باشد، چنان که در داستانهای ابراهیم و لوط و نوح است، و چه این امتحان با نعمت باشد، چنانکه در داستانهای داوود و سلیمان است، و یا اینکه این امتحان با زیان و ضرر مالی و بدنی است، چنانکه بر سر ایوب آمده است. ایوب در اینجا در دعای خود از وصف حال خود پا را فراتر نمیبرد:

(أَنِّی مَسَّنِیَ الضُّرُّ).

بیماری به من روی آورده است‌.

و پروردگارش را با صفت خود وصفکرده است‌:

(وَأَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ).

و تو مهربانترین مهربانانی‌.

آنگاه برای تغپیر حال خود دعا نمیکند، تا شکیبائی خود را در برابر بلا نشان دهد. همچنین به پروردگار خود چیزی پیشنهاد نمیکند، تا ادب لازم را با خدای خویش داشته باشد و احترام بایسته را بجای آورد. ایوب نمونه بنده شکیبائی استکه از بلا به فغان نمیآید و جانش به لب نمیرسد، و از زیان و ضرر بدنی و مالیای که در همه اعصار و قرون ضربالمثل گردیده است، به خود نمیپیچد.[2] حتی ایوب از این هم خودداری میکندکه رفع بلا و دفع زیان خود را از خدا بطلبد. کار خود را بدو وامیگذارد، چون اطمینان دارد خدا از حال زار او خبر دارد و بی نیاز از دعا و طلب است‌.

در همان لحظهایکه ایوب با این اطمینان و با این ادب به پروردگار خود رو میکند، پذیرش نیاز در میرسد، و رحمت سر میرسد، و پایان امتحان چنین میشود:

(فَاسْتَجَبْنَا لَهُ فَکَشَفْنَا مَا بِهِ مِنْ ضُرٍّ وَآتَیْنَاهُ أَهْلَهُ وَمِثْلَهُمْ مَعَهُمْ).

دعای او را پذیرفتیم و بیماری وی را برطرف ساختیم، و (بجای) اولاد (و اموالی که از دست داده بود) دوچندان بدو دادیم‌.

خدا زیان و ضرر بدنی ایوب را برطرف کرد. ناگهان ایوب صحیح و سالم میشود. و زیان و ضرر فرزندان او را زدود و بجای آنانیکه از دست داده بودکسانی را بدو عطاء کرد و جایگزینشانکرد، و همسان ایشان را بدو داد. گویندکه آنان راکه از دست داده بود پسران او بودند. خدا به اندازه ایشان فرزندانی را بدو بخشید. خدا بدو پسران و نوادگانی را عطاءکرد:

(رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنَا).

محض مرحمت خودمان (در حق ایوب)‌.

هر نعمتی رحمتی از سوی خدا است و منتی استکه یزدان بر انسان مینهد.

(وَذِکْرَى لِلْعَابِدِینَ).

و تذکاری (از صبر و شکیبائی) برای پرستندگان (یزدان سبحان) است‌.

تذکار و یادآوری است و ایشان را به یاد خدا و عذاب و بلای او میاندازد، و رحمت خدا را به دنبال بلا و پس از بلا به یاد میآورد. بلائیکه بر سر ایوب آمده است مثالی برای همه انسانهاگشته است، و صبر و شکیبائی ایوب نیز درس عبرتی برای همه مردمان گردیده است. شکیبائی ایوب، افق والای صبر و فرجام نیکی استکه چشمان همگان بدان خیره میگردد.

اشاره به «عابدین: پرستندگان» به مناسبت بلا، اشارهای استکه دارای معنی و مفهوم ویژه خود است. چه عابدین و پرستندگان یزدانندکه مورد امتحان و در معرض بلا قرار میگیرند.کار جدی است و شوخی نیست. عقیده امانتی است که جز به امانتداران توانای بر آن سپرده نمیشود، امانتدارانی که آماده تحمّل تکالیف و مشکلات هستند، و میدانند عقیده تنها واژهای نیست که لبها آن را بگویند، و تنها ادعائی نیستکه هرکس که خواست آن را ادعاءکند. صبر و شکیبائی باید تا عابدین و پرستندگان یزدان از امتحان و بلا بگذرند.

بعد از این، روند قرآنی اشارهای به اسماعیل و ادریس و ذوالکفل میکند و بس‌:

(وَإِسْمَاعِیلَ وَإِدْرِیسَ وَذَا الْکِفْلِ کُلٌّ مِنَ الصَّابِرِینَ. وَأَدْخَلْنَاهُمْ فِی رَحْمَتِنَا إِنَّهُمْ مِنَ الصَّالِحِینَ).

(همچنین یاد کن برای مردمان) اسماعیل و ادریس و ذوالکفل را که جملگی از زمره شکیبایان (در برابر شدائد زندگی و تکالیف رسالت) بودند (و الگوی استقامت و پایمردی بشمار میآمدند). ما آنان را غرق رحمت خود کردیم، چرا که ایشان از زمره شایستگان و بایستگان (بندگان ما) بودند.

قبلا بیان گردیدکه زمان و همچنین مکان ادریس نامعلوم است. تنها سخنی در میان استکه میگوید او همان اوزوریس است که مصریان پس از مرگش او را پرستش کردهاند، و پیرامون او افسانهها ساخته و پرداختهاند. او را معلم اول انسانها دانستهاند، معلمی که بدیشان کشاورزی و پیشهوری را آموخته است!

ولی ما دلیلی بر صحت اینگفتار در دست نداریم. تنها چیزی را که ما میدانیم این استکه ادریس از زمره شکیبایان بوده است و بهگونهای ازگونههای شکیبائی بردباری کرده است و بدین وسیله سزاوار این گردیده استکه درکتاب جاویدان یزدان ثبت و ضبط شده است‌.

ذوالکفل نیز نامعلوم است و نمیتوانیم زمان و مکان او را مشخص کنیم. ارجح اقوال این است که او از زمره انبیاء بنیاسرائیل بوده است. گفتهاند: ذوالکفل از جمله صالحان بوده است، و به یکی از پیغمبران بنی‏اسرائیل پیش از مرگ او وعده داده استکه در میان بنیاسراپیل جانشین اوگردد و سه چیز را بعد از او انجام دهد: شبزندهداری کند، و در روز روزهداری نماید، و در قضاوت خشمگین نگردد. ذوالکفل بدان چیزهائی که تعهدکرده بود وفا کرد، و بدین علت ذوالکفل[3] نامیده شد. اینها نیز فراتر از سخن نبوده و متکی به دلیل و برهانی نیست. نص قرآنی در اینجا ما را بس است. نص قرآنی هم تنها صفت صبر ذوالکفل را دربر دارد.

(وَأَدْخَلْنَاهُمْ فِی رَحْمَتِنَا إِنَّهُمْ مِنَ الصَّالِحِینَ).

ما آنان را غرق رحمت خود کردیم، چرا که ایشان از زمره شایستگان و بایستگان (بندگان ما) بودند.

این هم مراد و مقصود ذکر ایشان در این روند قرآنی است‌.

*

آنگاه داستان یونس (علیه السلام) که همان ذوالنون است به میان می آید:

(وَذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغَاضِبًا فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَیْهِ فَنَادَى فِی الظُّلُمَاتِ أَنْ لا إِلَهَ إِلا أَنْتَ سُبْحَانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمِینَ. فَاسْتَجَبْنَا لَهُ وَنَجَّیْنَاهُ مِنَ الْغَمِّ وَکَذَلِکَ نُنْجِی الْمُؤْمِنِینَ).

(یاد کن داستان یونس ملقب به) ذوالنون را در آن هنگام که (بر قوم نافرمان خود خشم گرفت و ایشان را به عذاب خدا تهدید کرد و بدون دریافت پیام آسمانی، از میانشان) خشمناک بیرون رفت و گمان برد که (با زندانی کردن و دیگر چیزها) بر او سخت و تنگ نمیگیریم. (سوار کشتی شد و کشتی به تلاطم افتاد و به قید قرعه مسافران و کشتیبانان، او را به دریا انداختند، و نهنگی او را بلعید). در میان تاریکیها (ی سهگانه شب و دریا و شکم نهنگ) فریاد برآورد که (کریما و رحیما!) پروردگاری جز تو نیست و تو پاک و منزهی (از هر گونه کم و کاستی، و فراتر از هرآن چیزی هستی که نسبت به تو بر دلمان میگذرد و تصور میکنیم: خداوندا براثر مبادرت به کوچ بدون اجازه حضرت باری) من از جمله ستمکاران شدهام (مرا دریاب!). دعای او را پذیرفتیم و وی را از غم رها کردیم. و ما همینگونه مومنان را نجات میدهیم (و برابر دعای خالصانه، آنان را از گرفتاری‏ها میرهانیم).

داستان یونس در اینجا به صورت اشاره سریع و گذراپی میآید. این هم برای مراعات هماهنگی در روند قرآنی است، و در سوره صافات مفصل از این داستان سخن میرود. با وجود این، لازم استکه ما در اینجا تا اندازهای به تفصیل این اشاره بپردازیم تا این اشاره گذرا مفهوم شود.

یونس ذوالنون - صاحب ماهی - نامیده شده است، چون ماهی او را قورت داده و بلعیده بود، و سپس او را برآورده و پرت نموده بود. داستان این قورت دادن و برآوردن و پرت نمودن بدین گونه است‌:

خدا یونس را به سوی شهری فرستاد. او مردمان آنجا را به سوی یزدان دعوتکرد. ولی آنان از دعوت او سرپیچی نمودند. یونس ازکار آنان دلتنگ شد. خشمناک از پیش ایشان رفت، و بر رنج دعوت آنان شکیبائی نورزید. بهگمان اینکه خدا زمین را بر او تنگ نمیگرداند. زمین خدا فراخ است. شهرها هم زیادند. دستهها و گروههای مردمان نیز فراوانند. اگر اینان سرکشی و سرپیچی میکنند، قطعا خدا او را با مردمان دیگری روبرو میگرداند.

این است معنی‌:

(فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَیْهِ).

گمان برد که بر او سخت و تنگ نمیگیریم‌.

یعنی ما بر او سخت وتنگ نمیگیریم‌.

خشم سرکش او، و به تنگ آمدن خفهکن وگلوگیر او وی را به ساحل دریا کشاند.کشتی پر از مسافرانی را دید و بر آن سوار شد.کشتی حرکتکرد. در جائی متلاطمگردید و دچار امواج دریا شد. کشتی سنگین بود،کشتیبان گفت: قطعاً باید یکی از مسافران را به دریا افکند تا سائرین از غرق شدن نجات پیداکنند. این بودکه قرعهکشیکردند. قرعه به نام یونس بیرون آمد. او را به دریا انداختند. یا اینکه او خود را به دریا انداخت. ماهی (بزرگی نهنگ یا وال نام) او را قورت داد و بلعید. جهان بر او تنگ آمد! در این مکان بس تنگ و در میان تاریکیهای درون ماهی و دریا و شب، فریاد برآورد:

(أَنْ لا إِلَهَ إِلا أَنْتَ سُبْحَانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمِینَ).

(کریما و رحیما!) پروردگاری جز تو نیست و تو پاک و منزهی (از هر گونه کم و کاستی، و فراتر از هرآن چیزی هستی که نسبت به تو بر دلمان میگذرد و تصور میکنیم. خداوندا بر اثر مبادرت به کوچ بدون اجازه حضرت باری) من از جمله ستمکاران شدهام (مرا دریاب‌!).

خداوند دعای او را برآورده کرد، و وی را از اندوهی که در آن بود نجات داد. ماهی او را به ساحل پرتکرد. آنگاه بر سر او آمد آنچهکه در سوره صافات از آن به تفصیل سخن رفته است. این اندازه در این روند قرآنی ما را بس است‌.

در این حلقه داستان یونس (علیه السلام) نگرشها و پسودههائی است. در برابر آنها لحظههائی میایستیم و آنها را ورانداز میکنیم‌.

یونس در برابر تکالیف و سختیهای رسالت شکیبائی نکرد. از مردمان دلگیر و دلتنگ شد. بارهای سنگین دعوت را ازگردن خود به دور افکند. خشمناک رفت. سینهاش ازکینه لبریزگردید. دلتنگ و آزرده شد. خدا او را به تنگنائی افکند و به مصیبتیگرفتارکردکه تاخت و تازهای تکذیبکنندگان و اذیت و آزار ایشان در برابر آنها ناچیز بود. اگر توبه نمیکرد، و به سوی پروردگارش برنمی گشت، و به ستمیکه بر خودکرد اعتراف نمینمود، و به وظیفه خود اقرار نمیکرد، خدا این تنگنا را از او نمیزدود، و گشایشی نمیرساند، ولیکن قدرت مطلق یزدان او را حفظکرد و پائید و وی را از غم و اندوهی نجات بخشیدکه بدانگرفتار آمده بود و آن را میچشید.

یاران دعوتها قطعاً باید تکالیف و مشکلات را تحمّل کنند، و بایدکه در برابر تکذیبکردن آن دعوتها صبر و شکیبائی نمایند، و اذیت و آزار را در راه آن دعوتها به جان بخرند. واقعا تکذیب فرد راستکار و راستگوئیکه به کار خود اطمینان دارد برای او سخت تلخ و ناگوار میآید. ولیکن چه میشود کرد تکذیب برخی از تکالیف و مشکلات رسالت است. حتما بایدکسانیکه بار مشکلات دعوتها را بر دوش میگیرند شکیبائی کنند و تحمّل داشته باشند. بلی بایدکه شکیبائیکنند و استوار بمانند. بایدکه دعوت را بارها تکرار نمایند و از نو بیاغازند و آن را عودت و برگشت دهند.

آنان درست نیست از اصلاح درونها و پذیرش دلها ناامید شوند، هر اندازه هم با انکار و تکذیب برخیها رویارویگردند، و سرکشی وگریزپائی بعضی‏ها را ببینند. اگر در مرتبه صدم به دلها فرو نرود، چهبسا در مرتبه صدویکم به دلها فرو رود ... و چه بسا بعد از هزار مرتبه چنان شودکه در مرتبه بعد از آن دریچه دلها را بگشاید وگستره آنها را فتح نماید ... اگر این بار شکیبائی میکردند و تلاش مینمودند و ناامید نمیگردیدند، راههای دلها باز میگردید و نفوذ ممکن میشد!

راه دعوتها با گل و ریحان فرش نگردیده است، و پیمودن این راه ساده و خوشایند نیست. پاسخگوئی دلها به دعوتها هم نزدیک و آسان نمیباشد. تودههائی از پوچی، گمراهی، تقلیدات، عادات، نظامها و سیستمها، اوضاع و احوال، و ... بر دلها نشسته و چمباتمه میزند. باید این تودهها را کند و زدود، و باید دلها را به هر وسیلهایکه ممکن است زندهکرد، و بایدکه همه مرکزهای حساس را لمسکرد و پسود، وکوشید عصبی را یافت که پیامرسان و به هدفرسان است و نغمه دعوت بر تار آن دلپسند و روان است ... چهبسا یکی از پسودههای در سایه شکیبائی و پایداری و امیدواری کارگر واقع شود و به هدف برخوردکند. پسودهای گاهی در لحظهای وجود بشری را کاملا دگرگون میسازد، وقتیکه این پسوده به جای واقعی خود اصابت میکند. انسان در برخی از اوقات سراپا شگفت میشود و هراس او را برمی‏دارد زمانیکه می‏بیند هزار مرتبه میکوشد و چیزی عائد او نمیگردد، ولی بعد از آن یک پسودهگذرا به جای مناسب خود در دستگاه هستی بشری اصابت خواهدکرد و سراسر وجود او به لرزش و چندش درمیآید و باکمترین تلاش تکان میخورد و میجنبد، در حالیکه قبلا هر نوع تلاشی در راه آن بدون نتیجه مانده بود و جز رنج نیفزوده بود! نزدیکترین مثالی که هم اینک میتوانم بیان دارم و این حالت را مجسم نشان دهد، دستگاه گیرندهای است که به دنبال ایستگاه فرستنده میگردد ... تو پیچ را بارها و بارها میچرخانی و بدین سو و آن سو میگردانی، ولی ایستگاه را پیدا نمیکنی هرچندکه دقت میکنی و پیچ را درست در مسیر خود راه می‏بری. آنگاه از دست تو حرکت ناسنجیده و تندی سر میزند، موج پیدا میشود و صداها و نغمهها روان میگردد!

دل انسان از همه چیز به دستگاهگیرنده نزدیکتر است. یاران دعوتها هم باید بکوشند پیچ را بجنبانند و به جلو و عقب ببرند و گردانند تا دلها از آن سوی افقها پیام دعوتها را دریافت دارند، و پسودهای پس از هزار بار دلها را به مرکز فرستنده مرتبطگرداند!

برای صاحب دعوت ساده استکه بر مردمان خشمگین گردد، به علت این که دعوت او را نمیپذیرند و پاسخ نمیگویند. درنتیجه از آنان دوری میگزیند. این کار آسودهای است، و چهبسا خشم فروکش کند، و اعصاب آرامش یابند ... ولیکنکی این دعوت، دعوت به شمار میآید؟ و چه عائدی از این دوری گزیدن از تکذیبکنندگان رویگردان، بهره دعوت میشود؟!

دعوت اصل است نه شخص دعوتکننده! بگذار دل دعوتکننده به تنگ آید. امّا باید خشم خود را قورت بدهد و به راه خود ادامه دهد. برای دعوتکننده بهتر استکه شکیبائیکند و دل او در برابر آنچه میگویند به تنگ نیاید!

دعوتکننده ابزاری است در دست قدرت یزدان. خدا از هرکس دیگری دعوت خود را بهتر میپاید و نیکتر محافظت مینماید. دعوتکننده باید وظیفه خود را در هر شرائط و ظروفی، و در هر جو و فضائی انجام دهد، و بقیهکار را به خدا حواله دارد. هدایت خدا هدایت است‌.

در داستان ذوالنون درس عبرتی برای یاران دعوتها است و باید بدان بیندیشند و دربارهاش کاوش و پژوهش کنند.

در برگشت ذوالنون به سوی پروردگارش، و اعتراف او به ستمیکه بر خودکرده است درس عبرتی برای یاران دعوتکننده است و لازم است دربارهاش بیندیشند. رحمت خدا به ذوالنون، و پذیرش دعای توبهکارانه او در تاریکیها، مژدهای برای مومنان است‌:

(وَکَذَلِکَ نُنْجِی الْمُؤْمِنِینَ).

و ما همینگونه مومنان را نجات میدهیم (و برابر دعای خالصانه، آنان را از گرفتاری‏ها میرهانیم).

*

آنگاه اشارهای به داستان زکریا و یحپی (علیهما السلام) میشود، و از پذیرش دعای زکریا سخن میرود وگفته میشود که چگونه خدا دعای او را قبول میفرماید بدانگاه که او را فریاد میدارد:

(وَزَکَرِیَّا إِذْ نَادَى رَبَّهُ رَبِّ لا تَذَرْنِی فَرْدًا وَأَنْتَ خَیْرُ الْوَارِثِینَ. فَاسْتَجَبْنَا لَهُ وَوَهَبْنَا لَهُ یَحْیَى وَأَصْلَحْنَا لَهُ زَوْجَهُ إِنَّهُمْ کَانُوا یُسَارِعُونَ فِی الْخَیْرَاتِ وَیَدْعُونَنَا رَغَبًا وَرَهَبًا وَکَانُوا لَنَا خَاشِعِینَ).

و زکریا را (یاد کن) بدانگاه که پروردگار خود را به فریاد خواند (و گفت:) پروردگارا! مرا تنها مگذار (و فرزندی به من عطاء کن که در زندگی یار و یاور من بوده و پس از مرگ برنامه تبلیغ را پیگیری کند. البته اگر هم فرزندی وارث من نشد باکی نیست، چرا که) تو بهترین وارثانی (و باقی پس از فنای مردمانی). ما دعای او را برآورده ساختیم و (با وجود کبر سن، فرزندی به نام) یحپی را بدو بخشیدیم، و (برای حصول این مقصود) همسر (نازای) او را برایش بایسته (و درخور زاد و ولد) کردیم، آنان در انجام کارهای نیک بر یکدیگر سرعت می‏گرفتند، و در حالی که چیزی میخواستند یا از چیزی میترسیدند ما را به فریاد میخواندند، (و در وقت نیازمندی و بینیازی، و بیماری و سلامت، و خوشی و ناخوشی، رو به آستانه ما میکردند و میان خوف و رجا میزیستند) و همواره خاشع و خاضع ما میبودند.

داستان تولد یحپی قبلا بهگونه مفصل در سورههای مریم و آل عمران گذشت. این داستان در اینجا همگام و هماهنگ با روند قرآنی ذکر میشود، و با دعای زکریا آغاز میگردد:

(رَبِّ لا تَذَرْنِی فَرْدًا).

پروردگارا! مرا تنها مگذار.

مرا بدون فرزندیکه سرپرستی معبد را بر عهدهگیرد وامگذار. زکریا معبد پرستش را پیش از تولد عیسی (علیه السلام) در میان بنیاسرائیل برعهده داشت. زکریا فراموش نمیکند که خدا وارث عقیده و وارث دارائی است‌:

(وَأَنْتَ خَیْرُ الْوَارِثِینَ).

و تو بهترین وارثانی (و باقی پس از فنای مردمانی).

مراد زکریا کسی استکه از میان زادگان او جانشینی وی را در میان اهل و عیال و آئین و دارائی او زیبا برعهدهگیرد و نیکو ادارهکند. زیرا مردمان پرده نمایش قدرت هستند.

پذیرش این دعا سریع و بدون فاصله بود:

(فَاسْتَجَبْنَا لَهُ وَوَهَبْنَا لَهُ یَحْیَى وَأَصْلَحْنَا لَهُ زَوْجَهُ).

ما دعای او را برآورده ساختیم و (با وجود کبر سن، فرزندی به نام) یحپی را بدو بخشیدیم، و (برای حصول این مقصود) همسر (نازای) او را برایش بایسته (و درخور زاد و ولد) کردیم.

همسرش نازا بود و شایسته تولید نسل نبود ... روند قرآنی تفصیلات اینکار را به طورکلی چکیدهوار بیان میدارد تا مستقیماً به پذیرش دعا از سوی خدا برسد.

(إِنَّهُمْ کَانُوا یُسَارِعُونَ فِی الْخَیْرَاتِ).

آنان در انجام کارهای نیک بر یکدیگر سرعت می‏گرفتند.

خدا هم در پذیرش دعا سرعتگرفت‌:

(وَیَدْعُونَنَا رَغَبًا وَرَهَبًا).

و در حالی که چیزی میخواستند یا از چیزی میترسیدند ما را به فریاد میخواندند.

آنان علاقهمند به خشنودی خدا بودند، و از خشم او میترسیدند. دلهایشان پیوند استواری با خدا داشت و پیوسته چشم به راه الطاف او بودند:

(وَکَانُوا لَنَا خَاشِعِینَ).

و همواره خاشع و خاضع ما بودند.

آنان نه متکبرانی بودند و نه زورگویان و قلدرانی. با بودن این صفات در زکریا و همسرش و پسر آن دو، والدین مستحق این شدندکه خدا با بخشیدن پسر شایستهای بدیشان لطف فرماید. بدین وسیله خانواده مبارکیگردیدند و درخور و لائق رحمت و رضایت خدا شدند.

*

در آخر از مریم به مناسبت ذکر پسرش (علیه السلام) یاد میشود:

(وَالَّتِی أَحْصَنَتْ فَرْجَهَا فَنَفَخْنَا فِیهَا مِنْ رُوحِنَا وَجَعَلْنَاهَا وَابْنَهَا آیَةً لِلْعَالَمِینَ).

(همراه با قصه این پیغمبران و خوبان، یاد کن سرگذشت مریم،) زنی را که (ازدواج نکرد و) دامان خویش را (از آلودگی به بیعفتی) کاملا پاک نگاه داشت، و ما از روح متعلق به خود در وی دمیدیم، و او و فرزندش (مسیح) را نشانه بزرگی برای جهانیان قرار دادیم. (چرا که زنی را بدون شوهر حامله کردیم و پسری را بدون پدر دیده به جهان گشودیم، و تغپیر اسباب و مسببات را به عنوان دلیلی بر قدرت خدایانه خود به مردمان نمودیم و متوجهشان کردیم که آفریننده قوانین و سنن حاکم بر جهان، هر وقت که بخواهد میتواند قوانین و سنن را دگرگون کند)‌.

در اینجا نام مریم ذکر نمیشود. چون مقصود پسر او (علیه السلام) در زنجیره سلسله انبیاء است. از مریم به تبع از او در روند قرآنی سخن رفته است. روند قرآنی صفت او را ذکرمیکند، امّا صفتی راکه به فرزند او مربوط میگردد:

(وَالَّتِی أَحْصَنَتْ فَرْجَهَا).

زنی صه دامان خویش را (از آلودگی به بیعفتی) کاملا پاک نگاه داشت‌.

دامان عفت را نگاه داشت و از هرگونهنزدیکی زناشوئی دور و برکنارکرد. مصدر واژه «احصنت» احصان استکه به معنی مصون و محفوظ داشتن است وکنایه از پاکدامنی و عفت است با ازدواجی که صورت میپذیرد. چون ازدواج انسان را از دچار آمدن به زنا مصون و محفوظ میدارد. ولی احصان در اینجا در معنی اصلی خود بهکار رفته استکه حفظ کردن و مصون داشتن از هرگونه نزدیکی زناشوئی شرعی یا غیرشرعی است. این هم بدان خاطر استکه مریم را پاک معرفیکند و او را کاملا از تهمتهائیکه یهودیان بدو میزنند تبرئه نماید. یهودیان مریم را متهم میسازند به اینکه یوسف نجار نامیکه با او در معبد خدمت میکرده است، با مریم رابطه نامشروع داشته است!!! انجیلهائی[4] که امروزه در دسترس است میگویندکه یوسف نجار با مریم ازدواجکرده است، ولی با او نزدیکی ننموده است و دخول انجام نپذیرفته است.[5]

مریم عورت خود را محفوظ و مصون داشت.

(فَنَفَخْنَا فِیهَا مِنْ رُوحِنَا).

ما از روح متعلق به خود در او دمیدیم‌.

نفخ و دمیدنیکه در اینجا بیانگردید، موضع آن معین نشده است بدانگونهکه در سوره تحریم مشخص شده است - درباره این امر در سوره مریم سخن به میان آمد - برای اینکه در سایه نصی بمانیمکه در صدد بیان آن هستیم ما به تفصیل و تشریح نمیپردازیم و سخن را به درازا نمیکشانیم، و همراه با نص به سوی هدف رهسپار میشویم‌:

(وَجَعَلْنَاهَا وَابْنَهَا آیَةً لِلْعَالَمِینَ).

و او و فرزندش (مسیح) را نشانه بزرگی برای جهانیان قرار دادیم‌.

این کار معجزهای استکه پیش از آن و پس از آن دارای سابقه نیست. معجزه یگانه نادری در سراسر تاریخ بشریت است. چراکه مثال واحدی از این نوع برای همه انسانها در میان همه نسلها برای اندیشیدن درباره آن کافی و بسنده است، تا دست قدرت آزادانهای را ببینند که قوانین را میآفریند، ولیکن خودش در چهارچوب قوانین محبوس نمیماند.

*

در پایان عرضه کردنی که نمونههائی از پیغمبران را دربرگرفته است، و نمونههائی از آزمونها و مصیبتها را ذکرکرده است، و نمونههائی از رحمت خدا را بیان داشته است، روند قرآنی با هدف فراگیر این عرضه کردن پیروی میزند:

(إِنَّ هَذِهِ أُمَّتُکُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً وَأَنَا رَبُّکُمْ فَاعْبُدُونِ).

این (پیغمبران بزرگی که بدانان اشاره شد، همگی) ملت یگانهای بوده (و آئین واحد و برنامه یکتائی دارند) و من پروردگار همه شما هستم، پس تنها مرا پرستش کنید (چرا که ملت واحد، با برنامه واجب، باید رو به خدای واحد کند)‌.

این ملت، ملت شما استکه ملت انبیاء است. ملت یگانهای است. معتقد به عقیده یگانهای است. برنامه یگانهای درپیش میگیرد که روکردن به سوی خدا نه دیگران است‌.

ملت یگانهای در زمین است. پروردگار یگانهای در آسمان است. جز او معبود و خداوندگاری نیست‌.

ملت یگانهای است که برابر قانون یگانهای حرکت میکند، و به اراده یگانهای در زمین و آسمان گواهی میدهد.

در اینجا این عرضهکردن با محوری پیوند پیدا میکند که همه سوره بر آن دور میزند و پیرامون آن میگردد و میچرخد، و سوره در بیان عقیده توحید شرکت میجوید، و با عقیده توحید همراه با قوانین و سنن جهان هستی گواهی میدهد.


 


[1] - مزامیرکتابی استکه از سرودهها و دعاها تشکیل شده است. خود مزامیر فعلی به پنجکتاب تقسیمگردیده است، و جمعا ١٥٠ مزمور یا سروده است. (نگا: کتابالمقدس). (مترجم)

[2] - سخنان بیشمار و روایتهای فراوان درباره زیان و ضرری استکه به ایوب دست داده است. تا آنجاکه میگویند: ایوب به بیماری و مرضی مبتلا گردیده بودکه مردمان از او بیزاری میجستند و دوری می‏گزیدند. او را از شهر بیرونکردند ... این سخن دارای سندی نیست و فاقد اعتبار است. در حالیکه رسالت با بیماری و مرضی منافات داردکه باعث بیزاری وگریز باشد. آنچه از نصوص قرآنی برمیآید این استکه خودش و خانوادهاش به زیانو ضرریگرفتار آمده اند ... این زیان و ضرر هم برای امتحان بس بوده است‌.

[3] - ذوالکفل: دارای کفالت و ضمانت و تعهد.

[4] - انجیلهای متی، مرقس، لوقا، و یوحنا. (مترجم) ...

[5] - مراجعه شود به قاموس کتاب مقدس. تالیف و ترجمه جیمز هاکس. انتشارات طهوری. صفحه 969. (مترجم)

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد