ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 |
سورهی حجر آیهی 99-85
وَمَا خَلَقْنَا السَّمَاوَاتِ وَالأرْضَ وَمَا بَیْنَهُمَا إِلا بِالْحَقِّ وَإِنَّ السَّاعَةَ لآتِیَةٌ فَاصْفَحِ الصَّفْحَ الْجَمِیلَ (٨٥) إِنَّ رَبَّکَ هُوَ الْخَلاَّقُ الْعَلِیمُ (٨٦) وَلَقَدْ آتَیْنَاکَ سَبْعًا مِنَ الْمَثَانِی وَالْقُرْآنَ الْعَظِیمَ (٨٧) لا تَمُدَّنَّ عَیْنَیْکَ إِلَى مَا مَتَّعْنَا بِهِ أَزْوَاجًا مِنْهُمْ وَلا تَحْزَنْ عَلَیْهِمْ وَاخْفِضْ جَنَاحَکَ لِلْمُؤْمِنِینَ (٨٨) وَقُلْ إِنِّی أَنَا النَّذِیرُ الْمُبِینُ (٨٩) کَمَا أَنْزَلْنَا عَلَى الْمُقْتَسِمِینَ (٩٠) الَّذِینَ جَعَلُوا الْقُرْآنَ عِضِینَ (٩١) فَوَرَبِّکَ لَنَسْأَلَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ (٩٢) عَمَّا کَانُوا یَعْمَلُونَ (٩٣) فَاصْدَعْ بِمَا تُؤْمَرُ وَأَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِکِینَ (٩٤) إِنَّا کَفَیْنَاکَ الْمُسْتَهْزِئِینَ (٩٥) الَّذِینَ یَجْعَلُونَ مَعَ اللَّهِ إِلَهًا آخَرَ فَسَوْفَ یَعْلَمُونَ (٩٦) وَلَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّکَ یَضِیقُ صَدْرُکَ بِمَا یَقُولُونَ (٩٧) فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ وَکُنْ مِنَ السَّاجِدِینَ (٩٨) وَاعْبُدْ رَبَّکَ حَتَّى یَأْتِیَکَ الْیَقِینُ (٩٩)
این سنتها و قانونهائیکه تخلف نمیورزند، و بر جهان و زندگی، گروهها و رسالتها، هدایتها و ضلالتها، سرنوشتها و حسابها وکتابها و سزاها و جزاها فرمانروائی دارند» و هر بندی از بندهای سوره با تصدیقکردن و مصداق بخشیدن سنت و قانونی از آن سنتها و قانونها، و یا عرضه نمودن نمونههائی از آن در جایگاههای مختلف اینگونه جولانگاه، به پایان آمده است. این سنتها و قانونها گواه بر حکمت نهان در هر آفریدهای از آفریدههای یزدان است، و شاهد حق اصیلی است که سرشت این آفریدهها بر آن استوار و پایدار است.
بدین خاطر استکه روند قرآنی در پایان سوره به بیان این حق بزرگ و سترگی میپردازدکه در سرشت آفریدههای آسمانها و زمین و میان آن دو جلوهگر میاید، و در سرشت قیامتیکه هیچگونه شک و تردیدی در وقوع ان نیست پدیدار میگردد، و در سرشت دعوتی هویدا و پیدا استکه پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم آن را بر دوش میکشد و همه پیغمبران پیشین ان را بر دوش کشیدهاند. روند قرانی همه این سرشتها را گرد میاورد درکمربند حق بزرگ و سترگیکه آن سرشتها را به یکدیگر ربط و پیوند میدهد و در آنها جلوهگر میاید. روند قرانی همچنین اشاره میکند به این که حق آمیزه هر آفریدهای است، و از سوی خدائی سر زده استکه آفریدگار این جهان هستی است:
(إِنَّ رَبَّکَ هُوَ الْخَلاَّقُ الْعَلِیمُ ) .
بیگمان پروردگار تو آفریدگار بسیار آگاهی است. (پس کار خود را بدو واگذار و باک از این و از آن مدار).
پس بایدکه حق بزرگ و سترگ به راه خود ادامه دهد، و بایدکه دعوت متکی به حق بزرگ و سترگ راه خویش را درپیش گیرد، و بایدکه دعوتکننده به سوی حق به پیش تازد و به مشرکان مسخرهکننده گوش فراندهد و توجه نکند:
(فَاصْدَعْ بِمَا تُؤْمَرُ وَأَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِکِینَ)
پس آشکارا بیان کن آنچه را که بدان فرمان داده میشوی (که دعوت حق است) و به مشرکان اعتناء مکن (که چه میگویند و چه میکنند).
سنت و قانون خدا راه خود را درپیش میگیرد و تخلفناپذیر است. در فراسوی آن، حق بزرگ و سترگی نهفته استکه آمیزه دعوت و قیامت و آفرینش آسمانها و زمین، و آمیزه هر چیزی استکه درجهان هستی است و ساختار آفربدگار بسیار آگاه و دانا است ... این هم نگرش مهموقابل توجهی استکه این سوره بدان پایدار است.
*
(وَمَا خَلَقْنَا السَّمَاوَاتِ وَالأرْضَ وَمَا بَیْنَهُمَا إِلا بِالْحَقِّ وَإِنَّ السَّاعَةَ لآتِیَةٌ فَاصْفَحِ الصَّفْحَ الْجَمِیلَ إِنَّ رَبَّکَ هُوَ الْخَلاَّقُ الْعَلِیمُ).
ما آسمانها و زمین و آنچه در میان آن دو است جز به حق نیافریدهایم. (تمام هستی دارای هدف و حکمت است، و بر مدار حق و حقیقت میگردد، و لذا با فساد سر سازگاری ندارد، و فاسدان دیر یا زود به سزای خود میرسند، و همچون قوم لوط و ثمود از صحنه پرنظم و نظام آفرینش به کناری پرت میگردند). و بیگمان روز رستاخیز فرامیرسد (و تباهکاران علاوه از مکافات دنیوی، به عذاب و عقاب سخت اخروی گرفتار میگردند) پس (ای پیغمبر!) گذشت زیبائی داشته باش (و بزرگوارانه و حکیمانه به دعوت خود ادامه بده و در برابر اذیت و آزار کفار شکیبائی کن). بیگمان پروردگار تو آفریدگار بسیار آگاهی است. (پس کار خود را بدو واگذار و باک از این و از آن مدار).
این پیروکه بیان حقی را درضمن داردکه آسمانها و زمین بدان برجا و برپا است، وآفرینش آسمانها و زمین و آنچه میان آن دو است بر آن استوار و پایدار است، پیروی است با دلالت عظیم، و با معنی عمیق، و با تعبیر عجیب. آیا اینگفته به چه چیز اشاره میکند؟:
(وَمَا خَلَقْنَا السَّمَاوَاتِ وَالأرْضَ وَمَا بَیْنَهُمَا إِلا بِالْحَقِّ) .
ما آسمانها و زمین و آنچه در میان آن دو است جز به حق نیافریدهایم.
اشاره دارد به اینکه حق در نقشه و طر ح این جهان عمیق است: در هستی این جهان، و در اداره این جهان، و در سرنوشت این جهان و آنکه و آنچه در آن است عمیق است.
حق عمیق است در نقشه و طرح و برنامهریزی این جهان. چه این جهان به بازیچه و بیهوده آفریده نشده است. بهگزاف و ناسنحیده سر از عدم برنیاورده است. با نقشه و طرح و برنامهریزی آن،گول زدنی و نادرست بودنی و باطلی نیامیخته است. باطل بر آن عارض میگردد، ولی عنصری از عناصر نقشه و طرح و برنامهریزی آن نیست.
حق عمیق است در هستی این جهان، چه پابرجائی آن از عناصریکه از آن فراهم میآید حق است، نهگمان و خیال، و نهگول و نیرنگ. قوانینیکه بر این عناصر فرمانروایند و آنها راگرد میآورند و با یکدیگر سازش میدهند و همسو مینمایند، حقی است که متزلزل نیشود و خلل و پراکندگی نمیشناسد و تبدیل و تغییر پیدا نمیکند، و هواها و هوسها یا رخنهها و یا اختلافها بدان راه نمییابد.
حق عمیق است در ادارهکردن جهان. چه جهان با حق اداره میشود و با حقکارهایش روبهراه میگردد، برابر آن قوانین صحیح عادلانهایکه از هواها و هوسها، و از پرشها و جهشها پیروی نمیکند. بلکه از حق و عدل متابعت مینماید.
حق عمیق است در سرنوشت جهان. چه هر نتیجهای برابر آن قوانین ثابت و عادلانه حاصل میآید. و هرگونه تغییری و تبدیلیکه در آسمانها و زمین و آنحه میان آن دو تا است روی دهد با حق صورت میپذیرد و برای حق انجام میگیرد. و هر جزا و سزائیکه در پی میآید از حقی پیروی مینمایدکه ازکسی و از چیزی جانبداری نمیکند.
بدین جهت حقیکه خداوند آسمانها و زمین و آنچه میان آن دو است را با آن آفریده است، با قیامتی ربط و پیوند پیدا میکندکه میآید و روی مینماید و شک و تردیدی در فرارسیدن آن نیست. قیامت میآید و تخلفناپذیر است. قیامت بخشی از حقی است که هستی با آن استوار و پایدار است. قیامت در ذات خود حقیقت است، و میآید تا حق را پیاده و اجراء نماید.
( فاصفح الصفّح الجمیل ) .
پس (ای پیغمبر!) گذشت زیبائی داشته باش (و بزرگوارانه و حکیمانه به دعوت خود ادامه بده و در برابر اذیت و آزار کفار شکیبائی کن).
دل خود را بهکینه وکینهتوزی مشغول مدار. چه حق قطعاً بایدکه تحقق پیداکند و پیاده شود:
( إِنَّ رَبَّکَ هُوَ الْخَلاَّقُ الْعَلِیمُ).
بیگمان پروردگار تو آفریدگار بسیار آگاهی است. (پس کار خود را بدو واگذار و باک از این و از آن مدار).
پروردگار تو استکه همه چیز را آفریده است، و میداند چه چیز و چه کسی را آفریده است. آفریدگان همه از نوآوریها و زیبانگاریهای یزدانند، بناچار باید حق در آنها اصیل باشد، و بایدکه هرچه در جهان است به حق منتهی شود، حقیکه همه چیز از آن آغازیده است و بر آن استوارگردیده است. حق در جهان اصیل است و جزآن پوچ و ناروا و عارضی است و از میان میرود و فلنگ خود را میبندد. پس جز آن حقی برجای نمیماندکه بزرگ و سترگ و فراگیر است و در ژرفای هستی استقرار دارد.
بدین حق بزرگ و سترگ میپیوندد و ربط پیدا میکند، آن رسالتیکه پیغمبر (ص)آن را با خود به ارمغان آورده است، و آن قرآنی است که بدو عطاء گردیده است:
( وَلَقَدْ آتَیْنَاکَ سَبْعًا مِنَ الْمَثَانِی وَالْقُرْآنَ الْعَظِیمَ) .
(ای پیغمبر!) ما هفت (آیه) به تو دادهایم که (سوره فاتحه را تشکیل میدهند و در هر نمازی) تکرار میگردند (و از منزلت خاصی برخوردارند و وسیله دعا و ثنا و طلب هدایت از خدایند) و همه قرآن بزرگ را به تو عطاء نمودهایم (که معجزه جاویدان یزدان و مایه تاب و توان مسلمان است).
ارجح اقوال این است که مراد از «مثانی« آیات هفتگانه سوره فاتحه است - همانگونهکه در خبر است - این سوره در نماز دو بار خوانده میشود و تکرار میگردد. یا اینکه در این سوره حمد و ستایش میشود.[1]
قرآن عظیم، سائر قرآن است.
مهم این استکه پیوستن این نصّ به آیات و نشانههای آفریدههای آسمانها و زمین و آنچه در میان آن دو است و به حق آفریده شدهاند، و به قیامتیکه میآید و شکی در وقوع آن نیست، اشاره دارد به پیوندی که میان این قرآن و میان حق اصیلی استکه جهان بر آن استوار و پایدار است و قیامت بر آن برپا و برجا میشود. چه این قرآن از زمره عناصر آن حق است. قرآن استکه سنتها و قانونهای آفریدگار را روشن میدارد و دلها را متوجه آنها میگرداند، و پرده بهکنار میزند از روی ایات و نشانههای موجود در آفاق جهان و انفس مردمان، و دلها را برای درک و فهم آنان به جوش و خروش درمیاورد، و پرده از اسباب و علل هدایت و ضلالت بهکنار میزند، و فرجام حق و باطل را روشن میدارد، و عاقبت خیر و شر و خوبی و بدی را مینمایاند. قرآن، از خمیرمایه آن حق است، و از جمله وسائل و وسائطی استکه حق را بیان و روشن میسازد. قرآن اصیل است بسان اصالت آن حقی که آسمانها و زمین بدان آفریده شدهاند. قرآن ثابت است بسان ثبوت قوانین هستی. قرآن با آن قوانین مرتبط است. قرآن یک چیز عارضی وگذرائی نیست. بلکه قرآن برجای میماند و در رهنمود زندگی وگرداندن و چرخاندن و تبدیل و تغییر زندگی موثر میافتد، هر اندازه هم تکذیبکنندگان تکذیب بکنند، و مسخرهکنندگان مسخره بنمایند، و باطل گرایان به باطل بگرایند، باطلگرایانی که عمداً به باطل میگرایند و تکیه بر باطل میدهند، باطلیکه یک عنصر عارضی و زوالپذیر در این هستی است.
بدین خاطرکسیکه ابن سبع مثانی و این قرآن عظیم بدو داده شده باشدکه از حق بزرگ و سترگ مدد جسته است و به حق بزرگ وسترگ پیوسته است، جسم خود را به چیز زوالپذیری در این زمین نمیاندازد، و نفس خود را مشتاق عرضهایگذرای این جهان نمیسازد، و به حال و وضعگمراهان اهمّیت نمیدهد، شان و مقام گمراهان نه اندک و نه بیش برای او مهم نیست. بلکه او با حق اصیل به راه خود ادامه میدهد:
( لا تَمُدَّنَّ عَیْنَیْکَ إِلَى مَا مَتَّعْنَا بِهِ أَزْوَاجًا مِنْهُمْ وَلا تَحْزَنْ عَلَیْهِمْ وَاخْفِضْ جَنَاحَکَ لِلْمُؤْمِنِینَ وَقُلْ إِنِّی أَنَا النَّذِیرُ الْمُبِینُ ).
(ای پیغمبر!) چشمان خود را به چیزی خیره مکن که به گروههایی از کافران دادهایم (چرا که نعمت دنیا گذران است و نعمت آخرت جاویدان) و بر آنان غمگین مباش (که چرا راه کفر میگیرند و به تو ایمان نمیآورند) و برای مومنان بال (مهربانی) خود را بگستران (که پشتیبان حق و حقی قتند). و (به کافران) بگو من بیمدهنده آشکارم (و به شما اعلام خطر میکنم که اگر به سرکشی و بیدینی خود ادامه دهید، عذاب بر شما نازل مینمائیم).
( لا تَمُدَّنَّ عَیْنَیْکَ إِلَى مَا مَتَّعْنَا بِهِ أَزْوَاجًا مِنْهُمْ).
چشمان خود را به چیزی خیره مکن که به گروههایی از کافران دادهایم.
چشم امتداد پیدا نمیکند. بلکه این دیدن استکه امتداد مییابد و رو میکند. ولیکن تعبیر تصویرگر قرآنی خود شکل چشم را به سویکالاها دراز و ممتد ترسیم میکند. این هم تصویر زیبائی است اگر انسان خیالپرداز آن را وراندازکند. معنی فراتر از اینها است. معنی این استکه پیغمبر (ص)اهمّیت ندهد به کالاهائیکه خدا به برخی از مردان و زنان مردمان داده است تا با آنکالاها ایشان را بیازماید و امتحان نماید. نگاه با اهمّیتی بدانکالاها نیندازد، و بدانها خیره نشود و چشم تمنّا ندوزد. اینکالاها چیزی زوالپذیر و چیزهای پوچی است. آنچه با خود دارد حق پایدار و جاویدان استکه سبع مثانی و قران عظیم است.
این نگرش برای سنجش حق بزرگ و سترگ و عطاء عظیم و ارزشمندی که در دست پیغمبر (ص)است با کالاهای کوچک وکمارزشیکه برق میاندازد و پرتو میافکند، ولی ناچیز است، کافی و بسنده است. به دنبال ان پیغمبر (ص)رهنمود میشود به اینکه بدان مردمان بهرهمند از اینکالاها اهمّیت ندهد و ایشان را حقیر و ناچیز شمارد، و به مومنان عنایت داشته باشد. چه مومنان پیروان حقی هستندکه او با خود به ارمغان آورده است، و پیروان حقی هستندکه آسمانها و زمین و آنچه در میان آن دو است بر آن استوار و پایدار است. ولی بهرهمندان ازکالاها پیروان اشیاء پوچ فناپذیری هستندکه ان چیزها عارضی و زائد برنقشه و طرح جهان هستی است.
( وَلا تَحْزَنْ عَلَیْهِمْ ).
و بر آنان غمگین مباش.
به سرنوشت بد ایشان اهمّیت مده، سرنوشتیکه میدانی عدالت خدا مقتضی ان است، و حق در قیامت آن را میطلبد. ایشان را به سرنوشت حق خودشان واگذار.
(وَاخْفِضْ جَنَاحَکَ لِلْمُؤْمِنِینَ ).
و برای مومنان بال (مهربانی) خود را بگستران (که پشتیبان حق و حقیقتند).
تعبیر از نرمش و مهربانی و عطف توجه، باگسترانیدن بال، یک تعبیر تصویری است، و به شیوه هنری قرآن درکار تعبیر، لطف رعایت و حسن معامله و نرمش داشتن را به سیل محسوسی مجسم میدارد.
(وَقُلْ إِنِّی أَنَا النَّذِیرُ الْمُبِینُ ).
و (به کافران) بگو: من بیمدهنده آشکارم (و به شما اعلام خطر میکنم که اگر به سرکشی و بیدینی خود ادامه دهید، عذاب بر شما نازل مینمائیم).
این شیوه اصیل دعوت است ... بیم دادن در اینجا به شکل مفرد آمده است، در صورتی که مژده دادن به شکل جمع آمده است. چرا که اینکار سزاوار قومی استکه تکذیب میکنند و مسخره مینمایند، و از آن کالاهای درخشان و پرتوافشان بهرهمند میشوند، و از خواب غفلت آن کالاها بیدار نمیدند تا درباره حقی بیندیشندکه دعوت بر آن استوار و پایدار میگردد، و قیامت بر آن برپا و برجا میشود، و جهان بزرگ هستی بر آن مستقر و برقرار میگردد.
(وَقُلْ إِنِّی أَنَا النَّذِیرُ الْمُبِینُ ).
و (به کافران) بگو من بیمدهنده آشکارم.
اینگفتاری استکه هر پیغمبری آن را به قوم خودگفته است. از جمله مردمانیکه همچونگفتاری بدیشانگفته است باقی مانده اقوامی هستندکه پیغمبران همچون بیم و تهدیدی را بدیشان رساندهاندکه تو نیز آن را به قوم خود میرسانی ... از زمره چنین باقیماندگانی یهودیان و مسیحیانی بودند که در جزیرةالعرب میزیستند ... ولیکن این باقیماندگان پذیره این قرآن نمیرفتند و کاملاً تسلیم آن نمیگردیدند. بلکه مقداری را میپذیرفتند، و مقداری را نمیپذیرفتند، و آنگونه که دلشان میخواست و عشقشانگل میکرد و تعصبات اجازه میداد به قبول یا رد بخشهائی از قرآن میپرداختند. اینان هستند که یزدان در اینجا ایشان را چنین مینامد:
(الْمُقْتَسِمِینَ الَّذِینَ جَعَلُوا الْقُرْآنَ عِضِینَ ) .
بخشکنندگانی که قرآن را قطعه قطعه و بخشبخش میکردند (و قسمتی را حق، و قسمتی را باطل میدانستند، و یا آن را شعر، سحر، کذب، و اساطیر می نا میدند ) .
(کَمَا أَنْزَلْنَا عَلَى الْمُقْتَسِمِینَ الَّذِینَ جَعَلُوا الْقُرْآنَ عِضِینَ فَوَرَبِّکَ لَنَسْأَلَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ عَمَّا کَانُوا یَعْمَلُونَ) همانگونه که (عذاب را) بر بخشکنندگان (احکام آسمانی) نازل کردیم، کسانی که قرا ن را بخش بخش میکردند (و قسمتی را حق و قسمتی را باطل میدانستند، و یا آن را شعر، سحر، کذب، و اساطیر مینامیدند). به پروردگارت سوگند! که حتماً (در روز رستاخیز از آنچه در دنیا مردمان انجام میدهند) از جملگی ایشان پرس و جو خواهیم کرد.
«عضین« جمع عضة: جزء ... از: عضی الشاة: میان اعضاء و اندام گوسفند فاصله انداخت ... آنان مسوول این تفرقه هستند. قرآن ایشان را بیم میدهد و تهدید میکند، همانگونه کهکتابهای پیشین خودشان آنان را بیم داده است و تهدید کرده است. کار قران و کار پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم چیز نوظهور و بیسابقهای نبوده استکه با آن آشنا نباشند. بلکه خداوند بسان قرآن را بر ایشان نازل کرده است. لذا سزاوارتر برای ایشان این بودکه کتاب جدید خدا را میپذیرفتند و تسلیم آن میشدند. وقتیکه روند قرآنی بدین مرز میرسد، به پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم رو میکند و از او میخواهد به راه خود ادامه دهد و در مسیر خویش رود. آشکارا بر زبان براند و به مردمان برساند آنچه را که یزدان بدو دستور فرموده است. این آشکاراگفتن را «صدع« یعنی شقّ، نامیده است تا بر قوت و قدرت و تنفیذ و اجراء دلالت داشته باشد. نباید شرک مشرکان او را از آشکارا بیان داشتن و به راه ادامه دادن بازدارد. مشرکان بالاخره سرانجام کار خود را خواهند دانست. مسخره کردن مسخرهکنندگان نیز نباید او را از این کار بازدارد، چه خدا برای او در برابر شر و بلای مسخرهکنندگان کافی است و به دفع آن میکوشد:
(فَاصْدَعْ بِمَا تُؤْمَرُ وَأَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِکِینَ إِنَّا کَفَیْنَاکَ الْمُسْتَهْزِئِینَ الَّذِینَ یَجْعَلُونَ مَعَ اللَّهِ إِلَهًا آخَرَ فَسَوْفَ یَعْلَمُونَ).
پس آشکارا بیان کن آنجه را که بدان فرمان داده میشوی (که دعوت حق است) و به مشرکان اعتناء مکن (که چه میگویند و چه میکنند). ما تو را از (کید و مکر و اذیت و آزار) استهزاءکنندگان مصون و محفوظ میداریم. آن استهزاءکنندگانی که معبود دیگری را همراه خدا قرار میدهند (و بتان را با خدا میپرستند. آنان به زودی نتیجه شرک خود را) خواهند دانست (آنگاه که عذاب دردناک دوزخ ایشان را دربر خواهد گرفت).
پیغمبر (ص)انسان است و نمیتواند دلتنگ نشود وقتیکه میشنود برای خدا انباز میورزند، و دعوت حق را مورد تمسخر قرار میدهند. برای دفاع از دعوت و برای دفاع از حق برمیجوشد و غیرتمندانه میخروشد. ازگمراهی دیگران و شرک ایشان به تنگ میآید و ناراحت میگردد. بدین جهت بدو دستور داده میشودکه حمد و ستایش پروردگارش را بر زبان راند و به بندگیش بنشیند و او را پرستش نماید، و با تسبیح و تقدیس و حمد و ثنا وعبادت و پرستش، خویشتن را در پناه خدا دارد از شر و بلای آنچه از مردمان میشنود. و در طول زندگی از تسبیح و تقدیس و حمد و ثنای پروردگارش سست نشود و نغنود، تا آن دمکه مرگ او درمیرسد و یقین نام دارد و فراتر از آن یقینی نیست ... یعنی: اجل ... آن وقتکه پیک اجل درمیرسد و او به جوار پروردگار بزرگوارش میرسد:
( وَلَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّکَ یَضِیقُ صَدْرُکَ بِمَا یَقُولُونَ فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ وَکُنْ مِنَ السَّاجِدِینَ وَاعْبُدْ رَبَّکَ حَتَّى یَأْتِیَکَ الْیَقِینُ).
و ما میدانیم که سینهات از آنچه میگویند، تنگ میشود (و از استهزاء و استهانت و الفاظ شرکآلودشان دلت به هم میآید). پس (به هنگام هجوم ناراحتیها و اندوهها متوسل به تسبیح و تقدیس خدا شو و زبان) به حمد و ثنای پروردگارت بگشای و از زمره سجدهکنندگان (و نمازگزاران) باش. و پروردگارت را پرستش کن تا مرگ به سراغ تو میآید (و سرای فانی را وداع میگوئی، و سرای باقی آغاز میگردد و پردهها به کنار میرود و حقائق در برابر چشمانت جلوهگر میشود).
این خاتمه این سوره است ... رویگردانی ازکافران، و پناه بردن به جوار یزدان بزرگوار جهان. آنکافرانیکه روزی و روزگاری میآیدکه در آن آرزو مینمایند کاشکی مسلمان بودند.
آشکارا زبان به حقیقت این عقیدهگشودن، و آشکارا اصول و ارکان و مقتضیات عقیده را بیان داشتن، در حرکت و جنبش این دعوت ضروری است. چه آشکارا و با نیرو و توان هرچه بر پیام را بیانکردن استکه فطرت غافل را به تکان درمیآورد، و حواس اندوده و انباشته را بیدار میکند، و حجت و برهان را بر مردمان تمام میگرداند:
(لیهلک من هلک عن بینة و یحیا من حیّ عن بینة ).
بدین وسیله آنان که گمراه میشوند با اتمام حجّت بوده و آنان که راه حق را میپذیرند با آگاهی و دلیل آشکار باشد. (انفال/42)
امّا نیرنگبازی زیرکانه درباره این عقیده، و این عقیده را بخش بخشکردن، بدینگونهکه شخص دعوتکننده گوشهای از عقیده را بیان دارد، وتوشه دیگری را پنهان دارد، بدان علتکه اینگوشه طاغوتها یا عامّه مردم را برمیانگزد! اینکار جزو سرشت حرکت صحیح و جنبش درست در پرتو این عقیده نیرومند نیست.
آشکارا و نیرومندانه، حقیقت این حقیقت را بیانکردن و بدان زبانگشودن، به معنی درشتی نفرتانگیز و رمنده، و خشونت و بیذوقی و جلفیگری نیست! همانگونهکه دعوت زیبا نیز به معنی نیرنگبازی زیرکانه، و پنهان داشتنگوشهای از حقائق این عقیده و بیانگوشه دیگری ازآن، و قرآن را بخش بخش و تکه تکهکردن نیست ... آشکارا و بیپرده بیانکردن، نه این است و نه آن ... بلکه مراد بیانکامل همه حقائق این عقیده است، آشکارا و روشن، و حکمت را مراعات داشتن در مخاطب قرار دادن و نرمش و لطف و مهربانی نمودن و ساده و آسان گرفتن است.
«وظیفه اسلام این نیستکه با جهانبینیهای جاهلی حاکم بر زمین، و با اوضاع جاهلی استوار و پایدار در همه جای آن، سازش در پیش گیرد ». آن روزکه اسلام آمده است وظیفه او این نبوده است، و نه امروز و نه در آینده این وظیفه او نخواهد بود ... چه جاهلیّت، جاهلیّت است، و اسلام نیز اسلام است ... جاهلیّت انحراف از بندگی خدای یگانه، و دوری از برنامه الهی در زندگی، و دریافت نظم و نظام و قوانین و مقررات، و عادات و آداب و ارزشها و معیارها از سرچشمه و منبعی جدای از سرچشمه و منبع الهی است ... و اسلام نیز اسلام است، و وظیفه اسلام بیرون آوردن مردمان از جاهلیّت، و انتقال دادن ایشان از آن به اسلام است«.[2]
این حقیقت بزرگ اساسی است که باید دعوتکنندگان اسلامی آشکارا زبان بدان بگشایند و بیپرده آن را بیان نمایند، و چیزی از آن را پنهان ندارند، و بر آن اصرار و پافشاریکنند هرچند هم با تاخت و تاز و یورش طاغوتها و با پیچ و تاب و ناخشنودی عامّه مردمان رویاروی شوند:
« وَلَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّکَ یَضِیقُ صَدْرُکَ بِمَا یَقُولُونَ فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ وَکُنْ مِنَ السَّاجِدِینَ وَاعْبُدْ رَبَّکَ حَتَّى یَأْتِیَکَ الْیَقِینُ »
و ما میدانیم که سینهات از آنچه میگویند، تنگ میشود (و از استهزاء و استهانت و الفاظ شرکآلودشان دلت به هم میآید). پس (به هنگام هجوم ناراحتیها و اندوهها متوسل به تسبیح و تقدیس خدا شو و زبان) به حمد و ثنای پروردگارت بگشای و از زمره سجدهکنندگان (و نمازگزاران) باش، و پروردگارت را پرستش کن تا مرگ به سراغ تو میآید (و سرای فانی را وداع میگوئی، و سرای باقی آغاز میگردد و پردهها به کنار میرود و حقائق در برابر چشمانت جلوهگر میشود).
*
پایان سوره حجر
[1] برخی از تفاسیر مأثور - تفاسیری که در پرتو احـادیث معنی بـررسی میشوند - میگویند: مقصود از «سبعاً من المثانی» هفت سوره طوال، یعنی دراز است که عبارتند از: بقره، آلعمران، نساء، مائده، انعام، اعراف، و انفال و توبه ... انفال و توبه یک سوره بشمار آمده است. از آنجا که این سورهها هم مدنی هستند، اینگونه تفاسیر مأثور گفتهاند آیه مورد بحث نیز مدنی است. ولی روند سوره اشاره دارد به اینکه این آیه مکی است و اشاره بـه سوره فاتحه و آیات هفتگانه آن است.
[2] برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به کتاب: «معالم فـیالطمـریق« فـصل: «کوچ دور و دراز».