سوره ابراهیم
بسم الله الرحمن الرحیم
سورهی ابراهیم آیهی 27-1
الر کِتَابٌ أَنْزَلْنَاهُ إِلَیْکَ لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِ رَبِّهِمْ إِلَى صِرَاطِ الْعَزِیزِ الْحَمِیدِ (١) اللَّهِ الَّذِی لَهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الأرْضِ وَوَیْلٌ لِلْکَافِرِینَ مِنْ عَذَابٍ شَدِیدٍ (٢) الَّذِینَ یَسْتَحِبُّونَ الْحَیَاةَ الدُّنْیَا عَلَى الآخِرَةِ وَیَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ وَیَبْغُونَهَا عِوَجًا أُولَئِکَ فِی ضَلالٍ بَعِیدٍ (٣) وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ رَسُولٍ إِلا بِلِسَانِ قَوْمِهِ لِیُبَیِّنَ لَهُمْ فَیُضِلُّ اللَّهُ مَنْ یَشَاءُ وَیَهْدِی مَنْ یَشَاءُ وَهُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ (٤) وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا مُوسَى بِآیَاتِنَا أَنْ أَخْرِجْ قَوْمَکَ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ وَذَکِّرْهُمْ بِأَیَّامِ اللَّهِ إِنَّ فِی ذَلِکَ لآیَاتٍ لِکُلِّ صَبَّارٍ شَکُورٍ (٥) وَإِذْ قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ اذْکُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ إِذْ أَنْجَاکُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ یَسُومُونَکُمْ سُوءَ الْعَذَابِ وَیُذَبِّحُونَ أَبْنَاءَکُمْ وَیَسْتَحْیُونَ نِسَاءَکُمْ وَفِی ذَلِکُمْ بَلاءٌ مِنْ رَبِّکُمْ عَظِیمٌ (٦) وَإِذْ تَأَذَّنَ رَبُّکُمْ لَئِنْ شَکَرْتُمْ لأزِیدَنَّکُمْ وَلَئِنْ کَفَرْتُمْ إِنَّ عَذَابِی لَشَدِیدٌ (٧) وَقَالَ مُوسَى إِنْ تَکْفُرُوا أَنْتُمْ وَمَنْ فِی الأرْضِ جَمِیعًا فَإِنَّ اللَّهَ لَغَنِیٌّ حَمِیدٌ (٨) أَلَمْ یَأْتِکُمْ نَبَأُ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ قَوْمِ نُوحٍ وَعَادٍ وَثَمُودَ وَالَّذِینَ مِنْ بَعْدِهِمْ لا یَعْلَمُهُمْ إِلا اللَّهُ جَاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّنَاتِ فَرَدُّوا أَیْدِیَهُمْ فِی أَفْوَاهِهِمْ وَقَالُوا إِنَّا کَفَرْنَا بِمَا أُرْسِلْتُمْ بِهِ وَإِنَّا لَفِی شَکٍّ مِمَّا تَدْعُونَنَا إِلَیْهِ مُرِیبٍ (٩) قَالَتْ رُسُلُهُمْ أَفِی اللَّهِ شَکٌّ فَاطِرِ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ یَدْعُوکُمْ لِیَغْفِرَ لَکُمْ مِنْ ذُنُوبِکُمْ وَیُؤَخِّرَکُمْ إِلَى أَجَلٍ مُسَمًّى قَالُوا إِنْ أَنْتُمْ إِلا بَشَرٌ مِثْلُنَا تُرِیدُونَ أَنْ تَصُدُّونَا عَمَّا کَانَ یَعْبُدُ آبَاؤُنَا فَأْتُونَا بِسُلْطَانٍ مُبِینٍ (١٠) قَالَتْ لَهُمْ رُسُلُهُمْ إِنْ نَحْنُ إِلا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ وَلَکِنَّ اللَّهَ یَمُنُّ عَلَى مَنْ یَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ وَمَا کَانَ لَنَا أَنْ نَأْتِیَکُمْ بِسُلْطَانٍ إِلا بِإِذْنِ اللَّهِ وَعَلَى اللَّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ (١١) وَمَا لَنَا أَلا نَتَوَکَّلَ عَلَى اللَّهِ وَقَدْ هَدَانَا سُبُلَنَا وَلَنَصْبِرَنَّ عَلَى مَا آذَیْتُمُونَا وَعَلَى اللَّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُتَوَکِّلُونَ (١٢) وَقَالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لِرُسُلِهِمْ لَنُخْرِجَنَّکُمْ مِنْ أَرْضِنَا أَوْ لَتَعُودُنَّ فِی مِلَّتِنَا فَأَوْحَى إِلَیْهِمْ رَبُّهُمْ لَنُهْلِکَنَّ الظَّالِمِینَ (١٣) وَلَنُسْکِنَنَّکُمُ الأرْضَ مِنْ بَعْدِهِمْ ذَلِکَ لِمَنْ خَافَ مَقَامِی وَخَافَ وَعِیدِ (١٤) وَاسْتَفْتَحُوا وَخَابَ کُلُّ جَبَّارٍ عَنِیدٍ (١٥) مِنْ وَرَائِهِ جَهَنَّمُ وَیُسْقَى مِنْ مَاءٍ صَدِیدٍ (١٦) یَتَجَرَّعُهُ وَلا یَکَادُ یُسِیغُهُ وَیَأْتِیهِ الْمَوْتُ مِنْ کُلِّ مَکَانٍ وَمَا هُوَ بِمَیِّتٍ وَمِنْ وَرَائِهِ عَذَابٌ غَلِیظٌ (١٧) مَثَلُ الَّذِینَ کَفَرُوا بِرَبِّهِمْ أَعْمَالُهُمْ کَرَمَادٍ اشْتَدَّتْ بِهِ الرِّیحُ فِی یَوْمٍ عَاصِفٍ لا یَقْدِرُونَ مِمَّا کَسَبُوا عَلَى شَیْءٍ ذَلِکَ هُوَ الضَّلالُ الْبَعِیدُ (١٨) أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضَ بِالْحَقِّ إِنْ یَشَأْ یُذْهِبْکُمْ وَیَأْتِ بِخَلْقٍ جَدِیدٍ (١٩) وَمَا ذَلِکَ عَلَى اللَّهِ بِعَزِیزٍ (٢٠) وَبَرَزُوا لِلَّهِ جَمِیعًا فَقَالَ الضُّعَفَاءُ لِلَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا إِنَّا کُنَّا لَکُمْ تَبَعًا فَهَلْ أَنْتُمْ مُغْنُونَ عَنَّا مِنْ عَذَابِ اللَّهِ مِنْ شَیْءٍ قَالُوا لَوْ هَدَانَا اللَّهُ لَهَدَیْنَاکُمْ سَوَاءٌ عَلَیْنَا أَجَزِعْنَا أَمْ صَبَرْنَا مَا لَنَا مِنْ مَحِیصٍ (٢١) وَقَالَ الشَّیْطَانُ لَمَّا قُضِیَ الأمْرُ إِنَّ اللَّهَ وَعَدَکُمْ وَعْدَ الْحَقِّ وَوَعَدْتُکُمْ فَأَخْلَفْتُکُمْ وَمَا کَانَ لِی عَلَیْکُمْ مِنْ سُلْطَانٍ إِلا أَنْ دَعَوْتُکُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لِی فَلا تَلُومُونِی وَلُومُوا أَنْفُسَکُمْ مَا أَنَا بِمُصْرِخِکُمْ وَمَا أَنْتُمْ بِمُصْرِخِیَّ إِنِّی کَفَرْتُ بِمَا أَشْرَکْتُمُونِی مِنْ قَبْلُ إِنَّ الظَّالِمِینَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ (٢٢) وَأُدْخِلَ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الأنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا بِإِذْنِ رَبِّهِمْ تَحِیَّتُهُمْ فِیهَا سَلامٌ (٢٣) أَلَمْ تَرَ کَیْفَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلا کَلِمَةً طَیِّبَةً کَشَجَرَةٍ طَیِّبَةٍ أَصْلُهَا ثَابِتٌ وَفَرْعُهَا فِی السَّمَاءِ (٢٤) تُؤْتِی أُکُلَهَا کُلَّ حِینٍ بِإِذْنِ رَبِّهَا وَیَضْرِبُ اللَّهُ الأمْثَالَ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ (٢٥) وَمَثَلُ کَلِمَةٍ خَبِیثَةٍ کَشَجَرَةٍ خَبِیثَةٍ اجْتُثَّتْ مِنْ فَوْقِ الأرْضِ مَا لَهَا مِنْ قَرَارٍ (٢٦) یُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَفِی الآخِرَةِ وَیُضِلُّ اللَّهُ الظَّالِمِینَ وَیَفْعَلُ اللَّهُ مَا یَشَاءُ (٢٧)
(الر کِتَابٌ أَنْزَلْنَاهُ إِلَیْکَ لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِ رَبِّهِمْ إِلَى صِرَاطِ الْعَزِیزِ الْحَمِیدِ. اللَّهِ الَّذِی لَهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الأرْضِ وَوَیْلٌ لِلْکَافِرِینَ مِنْ عَذَابٍ شَدِیدٍ. الَّذِینَ یَسْتَحِبُّونَ الْحَیَاةَ الدُّنْیَا عَلَى الآخِرَةِ وَیَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ وَیَبْغُونَهَا عِوَجًا أُولَئِکَ فِی ضَلالٍ بَعِیدٍ. وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ رَسُولٍ إِلا بِلِسَانِ قَوْمِهِ لِیُبَیِّنَ لَهُمْ فَیُضِلُّ اللَّهُ مَنْ یَشَاءُ وَیَهْدِی مَنْ یَشَاءُ وَهُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ.).
الف.لام.را. (این قرآن) کتابی است که آن را برای تو فرستادهایم تا این که مردمان را (در پرتو تعلیمات آن) با توفیق و تفضل پروردگارشان، از تاریکیها (و گمراهیهای کفر و نادانی) به سوی نور (و روشنائی ایمان و دانائی) بیرون بیاوری (یعنی که) به راه خدای چیره ستوده (درآوری). خدائی که آنچه در آسمانها و آنچه در زمین است ازآن او است. وای بر کافران که عذاب سختی (و مجازات شدیدی) دارند، (چرا که در چنگ خدای غالب بر هر چیز و مالک همه چیز گرفتارند). کسانی که زندگی دنیا را بر زندگی آخرت ترجیح میدهند، و مردمان را از راه خدا بازمیدارند، و راه خدا را نادرست نشان داده و کج و معوج مینمایانند، آنان در گمراهی سخت و ژرفی گرفتارند. (ای محمّد!) ما هیچ پیغمبری را نفرستادهایم مگر این که به زبان قوم خودش (متکلم بوده است) تا برای آنان (احکام الهی را) روشن سازد (و حقائق را تبیین و تفهیم کند). سپس خداوند هرکس را که (به فرمان آسمانی گوش نکرده است) گمراه ساخته است و هر کس را که (برابر دستور آسمانی حرکت نموده است) رهنمود ساخته است و او چیره (بر هر کاری است که بخواهد، و کارهایش) دارای حکمت است.
الف.لام.را ... «کتابی است که آن را برای تو فرستادهایم». اینکتابیکه از جنس همین حروف ساخته شده است، کتابی استکه آن را برای تو فرستادهایم. تو آن را پدید نیاوردهای و تالیف نکرده ای. آن را برای تو فرستادهایم برای هدفی:
(لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ).
تا این که مردمان را (در پرتو تعلیمات آن) از تاریکیها (و گمراهیهای کفر و نادانی) به سوی نور (و روشنائی ایمان و دانائی) بپرون بیاوری.
تا انسانها را از تاریکیها بیرون بیاوری، تاریکیهای وهم وگمان و پوچی و پوچگرائی. تاریکیهای اوضاع و احوال و تقلیدهای کورکورانه و آداب ر رسوم جاهلانه. تاریکیهای سرگشتگی و سرگردانی در بیابان برهوت و بینشان اربابان و خداگونگان گوناگون. و تاریکیهای دست و پا زدن در جهانبینیها و ارزشها و معیار ... تا مردمان را از همگی این تاریکیها بیرون بیاوری و به سوی نور رهنمود گردانی، نوری که این تاریکیها را میزداید. این تاریکیها را از جهان درون و از جهان اندیشه میزداید، و از واقعیت زندگی و ارزشها و اوضاع و احوال و تقالید کورکورانه آداب و رسوم جاهلانه پاک مینماید.
ایمان به یزدان نوری استکه در دل میدرخشد، و با آن هستی بشری درخشان میشود، هستی بشری که آمیزهای ازگل غلیظ و از نفخه روح متعلق به خدا در او است. هرگاه وجود انسان از درخشش این نفخه یزدان خالیگردد، و هرگاه این درخشش در وجود انسان پنهان شود، انسان به گل سیاهی تبدیل میشود، گلی که همچون حیوان ازگوشت و خون است و بس. چه گوشت و خون به تنهائی از جنسگل و ماده زمین است. اگر این درخشش نباشدکه روحگفته میشود و خدا آن را به پیکر انسان دمیده است و او را به تکان و جنبش درانداخته است، انسان کی انسان است؟ ایمان استکه این روح را صاف و روشن میگرداند و جلا و صفایش میبخشد، و در این وجود تاریک روان و منورش میسازد، و این وجود تاریک تن را نیز در پرتو آن درخشان و تابان مینماید.
ایمان به یزدان نوری استکه نفس انسان در پرتو آن نورانی و رخشان میشود و راه را میبیند و راه را آشکار رو به خدا میبیند. دیگر همچون نفسی تاریکی با آن نمیآلاید، و تاریکیهای وهم وگمان و مه و ابر خرافات، یا تاریکیهای شهوات و مه و ابر طمعها و آزها، او را در چینها و لایههای خود نمیپیچد و در درون خود نهان نمیدارد. هرگاه همچون نفسی راه را دید در راستای هدایت حرکت میکند و به پیش میرود، بدون اینکه بلغزد و سکندری بخورد و پریشان و نابسامانگردد، و بدون اینکه متردد و حیران و سردرگم شود.
ایمان به یزدان نوری استکه زندگی در پرتو آن درخشان و تابان میشود. با نور ایمان همه مردمان بندگان برابری میشوند، و پیوند خویشاوندیشان در ایمان به خدا به یکدیگر میرسد، وکرنش بردن و پرستشکردن ایشان خاص یزدان میشود، و برای کسی جز او انجام نمیشود، و لذا مردمان به دو دسته بندگان و طاغیان تقسیم نمیگردند. پیوند شناخت خدا ایشان را با هستی ارتباط میدهد، شناخت خدائیکه این جهان و هرکس و هرچه در آن است با قانون و فرمان او در گشت وگذار است. در این صورت مردمان با جهان و با هرکس و هرچه در آن است در صلح و صفا و امن و امان بسر میبرند.
ایمان به یزدان نوری است، نور عدل و داد، نور آزادی و آزادگی، نور شناخت، و نور انس و الفت در جوار خدا، و اطمینان به عدالت و رحمت و حکمت یزدان در شادی و نعمت، و در غم و زیان و ضرر مالی و بدنی. آن اطمینانیکه به دنبال شکیبائی بر بلا و مصیبت، و به دنبال شکر بر نعمت و خوشی، در پرتو نور درک و فهم حکمت در بلا و غیربلا به انسان دست میدهد.
ایمان به خدا در الوهیت و در ربوبیت، برنامه کامل زندگی است نه فقط عقیدهای استکه دل را فرا میگیرد و بدان نور میریزد ... برنامه یک زندگی استکه بر پایه بندگی یزدان یگانه جهان، و براساس کرنش بردن و پرستشکردن ایزد یگانه سبحان، و بر بنیاد رهائی از ربوبیت بندگان، و برتری پیدا نمودن بر حاکمیت ایشان، استوار و برقرار میگردد.
در این برنامه سازش با فطرت بشری، و سازگاری با نیازهای حقیقی این فطرت است، آن سازگاری و سازشیکه زندگی را از سعادت و نور و آرامش و آسایش لبریز میکند، همانگونهکه در این برنامه استقرار و ثباتی وجود دارد که جامعه را از دگرگونیها و دست و پا زدنها محفوظ میکند، دگرگونیها و دست و پا زدنهائیکه جامعههائی بدانگرفتارندکه در برابر ربوبیت بندگان، و حاکمیت بندگان، و برنامههای بندگان برای سیاست و فرمانروائی و اقتصاد و اجتماع، و برای اخلاق و رفتار و آداب و رسوم،کرنش میبرند و اطاعت میکنند ... گذشته از اینها، این برنامه الهی نمیگذارد نیرو و توان انسانها هدر شود و هرز رود در خدا ساختن بندگان، و جشنها برپاکردن و طبل و دهل و سورنا زدن برای طاغوتها!!!
قطعا در فراسوی این تعبیر کوتاه:
(لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ).
تا این که مردمان را (در پرتو تعلیمات آن) از تاریکیها (و گمراهیهای کفر و نادانی) به سوی نور (و روشنائی ایمان و دانائی) بیرون بیاوری.
کرانههای دوردستی از حقائق سترگ و ژرفی در جهان خرد و دل، و در جهان زندگی و واقعیت آن است، حقاتقیکه تعبیر بشری بهگرد آنها نمیرسد، ولی بدانها اشاره میکند!
(لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ ... بِإِذْنِ رَبِّهِمْ).
تا این که مردمان را (در پرتو تعلیمات آن) با توفیق و تقضل پروردگارشان از تاریکیها (و گمراهیهای کفر و نادانی) به سوی نور (و روشنائی ایمان و دانائی) بیرون بیاوری.
در توانائی پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) جز تبلیغ و رساندن پیام نیست. جزو وظیفه او جز بیانکردن و روشن نمودن نیست. و امّا بیرون آوردن مردمان ازتاریکیها به سوی نور، تنها وقتی صورت میپذیردکه یزدان اجازه و توفیق دهد. در این صورت برابر سنت و قانونیکه اراده و مشیت خدا آن را میپسندد این کار انجام میگیرد، و در این میان پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) جز پیامبر نیست!
(لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِ رَبِّهِمْ ... إِلَى صِرَاطِ الْعَزِیزِ الْحَمِیدِ).
تا این که مردمان را (در پرتو تعلیمات آن) با توفیق و تفضل پروردگارشان، از تاریکیها (و گمراهیهای کفر و نادانی) به سوی نور (و روشنائی ایمان و دانائی) بیرون بیاوری (یعنی که) به راه خدای چیره ستوده ( در آوری).
صراط بدل از نور است. صراط خدا، راه او، و سنت او، و قانون او استکه بر هستی فرمانروائی میکند، و شریعت او استکه بر زندگی فرمانروائی دارد. نور به سوی این راه هدایت میدهد و رهنمود میکند، یا نور همان راه است. این معنی بهتر است. چه نوری که در خود نفس درخشان است، همان نوری استکه در خود جهان رخشان است. آن هم همان سنتکه قانون است و آن هم خود شریعت است. نفسیکه در این نور زندگی میکند در فهم و درک راه خطا نمیپوید، و در فکر و اندیشه به خطا نمیرود، و در رفتار و کردار اشتباه نمیکند. پس همچون نفسی بر راه راستی قرار دارد.
(صِرَاطِ الْعَزِیزِ الْحَمِیدِ).
راه خدای چیره ستوده.
آن خدائیکه دارای نیروی چیره و مسلط است و او را میستایند و وی را سپاسگزاری مینمایند.
قدرت در اینجا برجسته نموده میشود تا کافران بدان تهدیدگردند و بیم داده شوند. حمد و سپاس نیز آشکارا پیش کشیده میشود تا یادی از سپاسگزاران گردد ... آنگاه شناخت خدا مطرح میشود، خداوند سبحانی که مالک هر آن چیزی است که در آسمانها و در زمین است. بینیاز از مردمان است. چیره بر جهان و هرچه و هرکه در آن است:
(اللَّهِ الَّذِی لَهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الأرْضِ).
خدائی که آنچه در آسمانها و آنچه در زمین است ازآن او است.
هرکس از تاریکیها و گمراهیهای کفر و نادانی بیرون بیاید و راه هدایت درپیش گیرد، چه خوب. در اینجا چیزی درباره همچون کسی ذکر نمیشود. بلکه روند قرآنی به پیش میرود و به تهدید کردن و بیم دادن کافران میپردازد، و ایشان را با واویلای از عذاب شدیدی میترساند، عذاب شدیدی که به سبب ناشکری وکفران این نعمت دامنگیرشان میشود، نعمت فرستادن پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) همراه باکتاب قرآن، تا آنان را (ز تاریکیها و گمراهیهای کفر و نادانی بیرون بیاورد و به سوی نور رهنمودشان گرداند. این هم نعمت بزرگی استکه هیچ انسانی چنانکه باید نمیتواند شکر آن را بجای آورد. پس اگرکفران نعمت شود چه؟:
(وَوَیْلٌ لِلْکَافِرِینَ مِنْ عَذَابٍ شَدِیدٍ) .
و وای بر کافران که عذاب سختی (و مجازات شدیدی) دارند، (چرا که در چنگ خدای غالب بر هر چیز و مالک همه چیز گرفتارند).
سپس پرده برمیدارد از علت ناسپاسیکسانیکه نعمت خدا را سپاس نمیگزارند و منکر نعمتی میگردندکه پیغمبر بزرگوار خدا (صلی الله علیه و سلم) با خود به ارمغان آورده ا ست:
(الَّذِینَ یَسْتَحِبُّونَ الْحَیَاةَ الدُّنْیَا عَلَى الآخِرَةِ).
کسانی که زندگی دنیا را بر زندگی آخرت ترجیح میدهند.
(وَیَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ وَیَبْغُونَهَا عِوَجًا أُولَئِکَ فِی ضَلالٍ بَعِیدٍ).
و مردمان را از راه خدا بازمیدارند، و راه خدا را نادرست نشان داده و کج و معوج مینمایانند، آنان در گمراهی سخت و ژرفی گرفتارند.
چه دوست داشت زندگی دنیا و برتری دادن آن بر آخرت، با تکالیف و وظائف ایمان برخورد پیدا میکند، و با ماندگاری بر راه خدا مخالف میافتد. ولی زمانی که آخرت بر دنیا برتری داده میشود، کار بدین شکل نخواهد بود. زیرا عشق به آخرت مایه اصلاح دنیا میگردد، و استفاده از دنیا معتدل میشود، و در زندگی خدا درنظرگرفته میشود و به گونهای از نعمتهای دنیا بهرهبرداری میگردد که موجب خشنودی یزدان گردد. در این صورت برخورد و مخالفتی میان برتری دادن آخرت بر دنیا و بهرهمندی ازکالاها و لذتهای این جهانی، پیش نمیآید.
کسانیکه دلهایشان را متوجه آخرت میسازند و دل به آخرت میدهند، بهرهمندی و استفاده ازکالاها و لذتهای دنیا را نیز از یاد نمیبرند و از دست نمیدهند - همانگونهکه به گمان کجاندیشان میرسد و عشق به آخرت را باعث از دست دادن نعمتها و خوشیهای این دنیا میانگارند -در اسلام اصلاح آن جهان درگرو اصلاح این جهان است، وایمان به خدا مقتضی حسن خلافت در زمین و انجام جانشینی به نحو احسن است. حسن خلافت و انجام جانشینی در زمین هم عبارت است از آبادکردن زمین و بهرهمندی از چیزهای حلال و پاک آن است. در اسلام به ترک دنیا گفتن و به انتظار قیامت نشستن وجود ندارد. ولیکن در اسلام آبادکردن زندگی با حق و عدل و شکیبائی و پایداری برایکسب رضای خدا، و به عنوان آمادهسازی آخرت است ... اسلام این چنین است.
ولیکسانیکه زندگی دنیا را بر آخرت برتری میدهند، نمیتوانند به هدفهای خود برسندکه ترجیح نعمتهای زمین، کسب حرام، استثمار مردمان، خیانت بدیشان، و به بندگیکشاندن آنان است ... همچونکسانی چون در پرتو نور ایمان به خدا، و در پرتو ماندگاری بر راستای راه هدایت خدا، به این هدفهای خود نمیرسند، بدین جهت سعی میکنند خود را و مردمان را از راه خدا بازدارند، و راه خدا را کج بخواهند وکج نشان دهند، و راستی و درستی و عدالت و دادگری را در آن برجای نگذارند. اینگونه کسانی وقتیکه خود را و دیگران را از راه خدا بازداشتند، و زمانیکه از راه راست خدا کج شدند، و عدالت و دادگری موجود در راه خدا را رها کردند، تنها بدین هنگام استکه میتوانند ستمگری کنند، و سرکشی و طغیان نمایند، و خیانت ورزند، و به گول زدن بپردازند، و مردمان را به فساد و تباهی تشویق و ترغیبکنند و برانگیزند. آن وقت استکه آنچه میخواهند آن شود و هدف ایشان حاصل شودکه نعمتهای زمین را ازآن خود کردن،کسب حرام نمودن، کالای پست را به دست آوردن، خوار و رذل از زندگی بهرهمند شدن، تکثر و خود بزرگبینی در زمین نمودن، و مردمان را بدون مقاومت واوقاف تلخی بنده و برده کردن است.
برنامه ایمان زندگی را و زندگان را محفوظ و مصون میکند. از خود کامگیکسانیکه زندگی دنیا را بر زندگی آخرت برتری میدهند، و نعمتهای این زندگی را برای خود میخواهند.
(وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ رَسُولٍ إِلا بِلِسَانِ قَوْمِهِ لِیُبَیِّنَ لَهُمْ).
(ای محمّد) ما هیچ پیغمبری را نفرستادهایم مگر این که به زبان قوم خودش (متکلم بوده است) تا برای آنان (احکام الهی را) روشن سازد (و حقائق را تبیین و تفهیم کند).
این نعمت، نعمتی استکه در هر رسالتی مردمان را دربر میگیرد. تا برای پیغمبر ممکن گردد مردمان را از گمراهیها و تاریکیها نجات دهد و به سوی نور با اجازه و توفیق خدا بکشاند، چارهای از این نبوده استکه آن پیغمبر را به زبان قوم خود روانهکند، تا برای ایشان مطالب و مقاصد رسالت را بیان دارد و روشنکند و آنان هم سخن او را درک و فهمکنند، وهدف رسالت به تمام وکمال انجام بگیرد و پیادهگردد.
پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) به زبان قوم خود برانگیخته شد و روانه گردید، هرچندکه پیغمبر برای جملگی مردمان بود. از آنجاکه قوم او میبایستی پس ازاو رسالت وی را به همگی مردمان برسانند و ابلاغگردانند، و عمر مبارکش هم محدود بود، بدو دستور داده شد پیش از دیگران قوم خود را به سوی خدا دعوتکند و به اسلام فراخواند، تا جزیرةالعرب دربست ازآن اسلامگردد، و بدین خاطر پرورشگاهی شودکه حاملان رسالت محمّد (صلی الله علیه و سلم) باشند وآن را به سائرنقاط زمین برسانند. اینکار عملا به وقوع پیوست. قضا و قدر خداوند آگاه و دانا، چنین خواسته بود همینکه پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) وفات یافت، اسلام به آخرین مرزهای جزیرةالعرب رسیده بود. پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) سپاه اسامه را به اطراف حزیرةالعرب گسیل فرمود، سپاهیکه پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) وفات یافت و هنوز حرکت نکرده بود ... درحقیقت پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) نامههائی را به خارج جزیرةالعرب فرستاد و مردمان را به اسلام فراخواند، تا رسالت او مصداق پیدا کند که برای همگی انسانها است. ولیکن چیزی که خدا برای او مقدر و مقررکرده بود، و چیزیکه با سرشت عمر محدود بشری میخواند و با آن همآهنگ و همآوا است، این است که پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) رسالت را به زبان قوم خود به قوم برساند، و رسالت او به سائر مردمان جاهای دیگر از راه حاملان این رسالت برسد و ابلاغ شود ... این هم انجام پذیرفت ... لذا هیچگونه مخالفتی میان رسالت او برای جملگی انسانها، و میان رسالت او به زبان قوم خودش، وجود ندارد. خدا چنین مقدر فرموده بود، و در واقعیت زندگی هم چنین شد.
(وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ رَسُولٍ إِلا بِلِسَانِ قَوْمِهِ لِیُبَیِّنَ لَهُمْ).
(ای محمد!) ما هیچ پیغمبری را نفرستادهایم مگر این که به زبان قوم خودش (متکلم بوده است) تا برای آنان (احکام الهی را) روشن سازد (و حقائق را تبیین و تفهیم کند).
(فَیُضِلُّ اللَّهُ مَنْ یَشَاءُ وَیَهْدِی مَنْ یَشَاءُ).
سپس خداوند هرکس را که (به فرمان آسمانی گوش نکرده است) گمراه ساخته است و هرکس را که (برابر دستور آسمانی حرکت نموده است) رهنمود ساخته است.
بدین هنگام وظیفه پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) - هر پیغمبری -به پایان میآید. وقتی که پیغمبر رسالت را بیان و تبلیغ کرد کار او تمام میشود. امّا هدایت یا ضلالتی که مترتب بر بیان و تبلیغ او است، در قدرت او نیست، و به آرزوی وی هم نیست. بلکه هدایت یا ضلالت جزو کارهای خدا است. خدا سنتی را برای آن پدید آورده استکه اراده و مشیت مطلقه او خواسته است. هرکه راه ضلالت را درپیشگیرد گمراه میگردد، و هرکه راه هدایت را درپیشگیرد هدایت مییابد و به مقصد میرسد. هم این و هم آن، از اراده و مشیت یزدان پیروی میکند، اراده و مشیتیکه سنت او را در زندگی پدید آورده است.
(وَهُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ).
و او چیره (بر هر کاری است که بخواهد و کارهایش) دارای حکمت است.
خدا قادر و توانا بر چرخاندن و گرداندن کار و بار مردمان و زندگی ایشان است. برابر حکمت و تقدیری کار و بارشان را اداره میکند و دچار تبدیل و تغییر میگرداند. چه کارها ناسنجیده و بدون رهنمود و تدبیر به خود رها نشده است.
*
رسالت موسی (علیه السلام) نیز به زبان قوم خودش بوده است:
(وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا مُوسَى بِآیَاتِنَا أَنْ أَخْرِجْ قَوْمَکَ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ وَذَکِّرْهُمْ بِأَیَّامِ اللَّهِ إِنَّ فِی ذَلِکَ لآیَاتٍ لِکُلِّ صَبَّارٍ شَکُورٍ. وَإِذْ قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ اذْکُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ إِذْ أَنْجَاکُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ یَسُومُونَکُمْ سُوءَ الْعَذَابِ وَیُذَبِّحُونَ أَبْنَاءَکُمْ وَیَسْتَحْیُونَ نِسَاءَکُمْ وَفِی ذَلِکُمْ بَلاءٌ مِنْ رَبِّکُمْ عَظِیمٌ. وَإِذْ تَأَذَّنَ رَبُّکُمْ لَئِنْ شَکَرْتُمْ لأزِیدَنَّکُمْ وَلَئِنْ کَفَرْتُمْ إِنَّ عَذَابِی لَشَدِیدٌ. وَقَالَ مُوسَى إِنْ تَکْفُرُوا أَنْتُمْ وَمَنْ فِی الأرْضِ جَمِیعًا فَإِنَّ اللَّهَ لَغَنِیٌّ حَمِیدٌ. ).
موسی را همراه با آیات (و موید به معجزات) خود فرستادیم (و بدو دستور دادیم) که قوم خویش را از تاریکیهای (کفر و جهل) بیرون بیاور (و) به سوی نور (ایمان و دانش رهنمود گردان) و روزهای خوشی و ناخوشی و نعمت و نقمتی را به یادشان بیاور که خدا بر سر گذشتگان آورده است. در این کار (که بیان سرگذشت نیکان و بدان پپشین است) برای هر شکیبای (بر مصائب و بلایای آسمانی و) سپاسگزار (بر انعام و عطایای الهی)، دلائل بزرگی (و نشانههای سترگی بر وحدانیت خدا) است. (ای پیغمبر! برای عبرت قوم خود بیان کن) وقتی را که موسی به قوم خود گفت: نعمت دادن خدا به خویشتن را به یاد آرید، آن زمان که شما را از فرمان فرعونیان که بدترین شکنجهها را به شما میرساندند و پسرانتان را سر میبریدند و زنانتان را زنده نگاه میداشتند نجاتتان داد، و در آن (عذاب و نجات) آزمایش بزرگ شما نهفته بود. و (ای بنیاسرائیل! به یاد آورید) آن زمان را که پروردگارتان موکدانه اعلام کرد که اگر (از نعمتهای خدادادی، به وسیله ثبات بر ایمان و تلاش در عبادت) سپاسگزاری کردید، هرآینه (نعمتهای خود را) برایتان افزایش میدهم، و اگر کافر (و ناسپاس) شدید (شما را به عذاب دردناکی گرفتار میسازم و بدانید که) بیگمان عذاب من بسیار سخت است. و موسی گفت: اگر شما و همه کسانی که در زمین هستند کافر شوید و ناسپاس گردید، به خدا زیانی نمیرسد، چرا که خداوند بینیاز (از ایمان ایمانداران و سپاس سپاسگزاران است، و اگر کسی هم بدو ایمان نیاورد و شکر انعامش را نگزارد، او ذاتاً) ستوده است.
تعبیر قرآنی واژههای دستور به موسی و دستور به محمّد - علیهما صلاةالله و سلامه - را همسان میگرداند، همانگونهکه همگام با طرز اداء سخن در سوره است، و چندی پیش از آن صحبتکردیم. چه دستور در آنجا این چنین بود:
(لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ).
تا این که مردمان را (در پرتو تعلیمات قرآن) از تاریکیها (و گمراهیهای کفر و نادانی) به سوی نور (و روشنائی ایمان و دانائی) بیرون بیاوری.
و دستور در اینجا این چنین است:
(أَنْ أَخْرِجْ قَوْمَکَ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ).
(بدو دستور دادیم) که قوم خویش را از تاریکیهای (کفر و جهل) بیرون بیاور (و) به سوی نور (ایمان و دانش رهنمود گردان).
دستور نخستین به جملگی مردمان است، و دسور دوم فقط به قوم موسی است، ولی هدف یکسان است:
(أَنْ أَخْرِجْ قَوْمَکَ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ ... وَذَکِّرْهُمْ بِأَیَّامِ اللَّهِ).
(بدو دستور دادیم) که قوم خویش را از تاریکیهای (کفر و جهل) بیرون بیاور (و) به سوی نور (ایمان و دانش رهنمود گردان) ... و روزهای خوشی و ناخوشی و نعمت و نقمتی را به یادشان بیاور که خدا بر سر گذشتگان آورده است.
همه روزها روز خدا است. ولیکن در اینجا مقصود به یاد ایشان آوردن روزهائی استکه در آنها برای انسانها یا برای گروهی از آنان کار برجسته یا خارقالعاده و معجزهای با نعمت یا نقمت روی داده است و روزهای خوشی یا ناخوشی برای آنان بوده است، همانگونهکه در داستان تذکر موسی به قوم خود خواهد آمد. موسی ایشان را به روزهائیکه داشتهاند تذکر میدهد، و روزهائی را خاطرنشان ایشان میسازد که اقوام نوح و عاد و ثمود وکسانی پس از آنان داشتهاند. روزها اینها بوده است.
(إِنَّ فِی ذَلِکَ لآیَاتٍ لِکُلِّ صَبَّارٍ شَکُورٍ).
بیگمان در این کار (که سرگذشت نیکان و بدان پیشین است) برای هر شکیبای (بر مصائب و بلایای آسمانی و) سپاسگزار (بر انعام و عطایای الهی) دلائل بزرگی (و نشانههای سترگی بر وحدانیت خدا) است.
در میان این روزها روزهای سخت و دشوار و ناخوشی بوده استکه شکیبائی را میطلبیده است و شکیبائی را به محک آزمایش زده است. و در میان آنها روزهای آسایش و آرامش و خوشی و نعمت بوده استکه سپاسگزاری و شکر خدا را میطلبیده است و شکر نعمت را به محک آزمایش زده است.کسیکه شکیبا و سپاسگزار باشد آن کسی است که معنی این آزمایشها را درک و فهم میکند، و فراسوی آنها را میخواند و میداند، و در آنها پند و اندرزی برای خود مییابد، همانگونهکه در آنها دلداری و یادآوری میبیند.
موسی شروع به ادای رسالت خود میکند، و قوم خود را تذکر میدهد و به یاد آن روزگاران می اندازد:
(وَإِذْ قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ اذْکُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ إِذْ أَنْجَاکُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ یَسُومُونَکُمْ سُوءَ الْعَذَابِ وَیُذَبِّحُونَ أَبْنَاءَکُمْ وَیَسْتَحْیُونَ نِسَاءَکُمْ وَفِی ذَلِکُمْ بَلاءٌ مِنْ رَبِّکُمْ عَظِیمٌ).
(ای پیغمبر! برای عبرت قوم خود بیان کن) وقتی را که موسی به قوم خود گفت: نعمت دادن خدا به خویشتن را به یاد آرید، آن زمان که شما را از فرمان فرعونیان که بدترین شکنجهها را به شما میرساندند و پسرانتان را سر میبریدند و زنانتان را زنده نگاه میداشتند نجاتتان داد، و در آن (عذاب و نجات) آزمایش بزرگ شما نهفته بود.
موسی قوم خود را به یاد نعمت خدا بدیشان میاندازد، نعمت رهائی از بدترین عذابی که از فرعونیان میدیدند. فرعونیان عذاب را بر سرشان میآوردند و پیوسته برایشان میخواستند. بدین سبب عذابشان سستی نمیگرفت وگسیخته نمیشد. از انواع برجسته عذابشان سر بریدن پسرانشان و زنده نگاه داشتن دخترانشان بود. تا بدین وسیله نیروهای بازدارنده را در میانشان بگسلند، و ضعف و خواریشان را بر دوام و بر قرار نگاه دارند. نجات دادن ایشان از این حال نعمت قابل ذکری است. تذکر داده میشود تا شکر و سپاس آن گفته شود.
(وَفِی ذَلِکُمْ بَلاءٌ مِنْ رَبِّکُمْ عَظِیمٌ).
و در آن (عذاب و نجات) آزمایش بزرگ شما نهفته ا ست .
نخست آزمایش با عذاب است. امتحان شکیبائی، پایداری، خویشتنداری، اراده استوار برای نجات، و به کار پرداختن و به تلاش ایستادن در راه نجات است. شکیباثی هم تحمّل خواری و پستی و شکنجه نیست و بس. ولیکن شکیبائی تاب آوردن در برابر عذاب، بدون کرنشکردن و خواری نمودن و شکست روانی نشان دادن است. شکیبائی استمرار اراده قوی بر نجات یافتن است. شکیبائی آمادگی پیدا کردن برای رویاروئی با ستم و طاغیان و سرکشان است. در غیر این صورت شکیبائی آن شکیبائی نیستکه مورد سپاس قرارگیرد، بلکه تسلیم خواری و پستی شدن است ... دومی آزمایش با شکر و سپاس، و اعتراف به نعمت خدا، و استقامت بر هدایت به پاس نجات و رهائی است.
موسی در بیان رسالت و تبلیغ آن به قوم خود به پیش میرود، بعد از آن که ایشان را به یاد روزگاران خود انداخته بود، و ایشان را از هدف عذاب و نجات آگاه کرده بود، و بدیشان فهمانده بودکه باید در برابر عذاب شکیبائی و استقامت نشان داد، و در برابر نجات و رهائی شکر و سپاسگزاریکرد ... موسی به پیش میرود تا برای قوم خود بیان داردکه خدا چه پاداشی یا پادافرهای را بر شکر کردن و ناشکری نمودن مترتب فرموده است:
(وَإِذْ تَأَذَّنَ رَبُّکُمْ لَئِنْ شَکَرْتُمْ لأزِیدَنَّکُمْ وَلَئِنْ کَفَرْتُمْ إِنَّ عَذَابِی لَشَدِیدٌ).
و (ای بنیاسرائیل! به یاد آورید) آن زمان را که پروردگارتان موکدانه اعلام کرد که اگر (از نعمتهای خدادادی، به وسیله ثبات بر ایمان و تلاش در عبادت) سپاسگزاری کردید، هر آینه (نعمتهای خود را) برایتان افزایش میدهم، و اگر کافر (و ناسپاس) شدید (شما را به عذاب دردناکی گرفتار میسازم و بدانید که) بیگمان عذاب من بسیار سخت است.
ما در مقابل این حقیقت بزرگ میایستیم: حقیقت افزایش نعمت به سبب شکر نعمت، و عذاب شدید به سبب کفران نعمت.
ما در مقابل این حقیقت میایستیم. در لحظه نخستین دلهایمان بدان اطمینان پیدا میکند و میآرامد، چون این وعده راستین خدا بدان است. قطعاً باید تحقق یابد و در هر حال بدان وفا شود ... اگر میخواهیم مصداق این حقیقت را در زندگی ببینیم، و اسباب و علل ظاهری آن را مشاهدهکنیم، ما زیاد معطل نمیشویم و به دنبال اسباب و علل زیاد جستجو نمیکنیم.
شکر نعمت دلیل بر راست و درست بودن مقیاسها و معیارها در نفس انسان است. خوبی سپاسگزاری میگردد چون سپاسگزاری پاداش طبیعی در فطرت سالم است.
این یکی از مصداقها است ... دیگر اینکه نفسیکه شکر نعمت خدا را بجای میآورد، درکاربرد این نعمت خدا را میپاید و او را حاضر و ناظر استفاده از نعمت میشمارد. در این صورت با داشتن نعمت سرمست و مغرور نمیشود. خویشتن را بر دیگران برتر و والاتر نمیگیرد. نعمت خدادادی را در اذیت و آزار و زشتی و پلشتی و فساد و تباهی بکار نمیبرد.
هم این و هم آن چیزهائی هستندکه نفس را تزکیه میبخشند و پاکیزه میدارند، و آن را به عمل نیک و کردار شایسته برمیانگیزند، و نفس را بر آن میدارند که بهگونه شایسته و بایسته از نعمت استفاده بکند و نعمت را به صورتی استعمالکندکه باعث افزایش نعمت و برکت نعمتگردد، و مردمان را از آن نعمت و از صاحب آن نعمت خشنود سازد. در این صورت مردمان یار و یاور او میشوند، و درنتیجه روابط افراد جامعه خوب میگردد و در امن و امان و صلح و صفا ثروتها رشد پیدا میکند و افزایش مییابد. و سائر اسباب و علل ظاهری دیگریکه در زندگی میتوانیم ببینیم. هرچندکه اگر اینها هم نبود، وعده خدا به تنهائی کافی بودکه به مومن اطمینان دهد، مومنیکه حه اسباب و علل را ببیند و درک و فهمکند، وچه اسباب و علل را نبیند و درک و فهم نکند، دلش میآساید چون این وعده حق است، زیرا وعده خدا است و انجام میپذیرد.
ناشکری نعمت خدا گاهی با ناسپاسی آن انجام میگیرد. وگاهی با منکر شدن این که دهنده آن نعمت خدا است صورت میپذیرد. بلکه آن نعمت را به دانش و تجربه و آگاهی و زحمت شخصی و تلاش وکوشش نسبت میدهد! وگاهی ناشکری با استفاده بد صورت میپذیرد، از قبیل: غرور و سرمستی، و تکبر بر مردمان، و بهرهبرداری از نعمت در راه شهوات و فساد ... همه اینها ناشکری نعمت خدا است.
عذاب شدید چه بسا متضمّن معنی نابودی نعمت باشد، نابودی خود نعمت، یا آن نعمت در احساس و شعور هیچگونه تاثیری نداشته باشد و از صفحه ذهن محو گردیده باشد. یعنی بودن آن بسان نبودن آن به فراموشی سپرده شود. چهبسا نعمتهائیکه بجای اینکه نعمت باشد نقمتگردد، و بجای اینکه سعادت بیافریند مایه شقاوت شود، و دارنده آن بدان بدبختگردد، و به حالکسانی حسودی ورزدکه از این نعمت بیبهره و دست خالی هستند!گاهی هم نعمت عذابی در آینده میگردد، چه در دنیا و چه در آخرت، آنگونهکه خدا بخواهد. هرچند بعدها این نعمت مایه عذاب میشود، امّا چون ناشکری نعمت خدا بدونکیفر نمیماند، قطعا این عذاب روی میدهد و دامنگیر ناسپاس میشود.
این شکر و سپاس، ثمره آن عائد خدا نمیشود. این ناشکری و ناسپاسی هم آثار آن به خدا برنمیگردد. چه خدا خودش بینیاز و ستوده است، امّا نه با حمد و سپاس مردمان از ایزد جهان، و نه با شکر و سپاسگزاری ایشان از عطایای یزدان سبحان:
(وَقَالَ مُوسَى إِنْ تَکْفُرُوا أَنْتُمْ وَمَنْ فِی الأرْضِ جَمِیعًا فَإِنَّ اللَّهَ لَغَنِیٌّ حَمِیدٌ).
و موسی گفت: اگر شما و همه کسانی که در زمین هستید کافر شوید و ناسپاس گردید، به خدا زیانی نمیرسد، چرا که خداوند بینیاز (از ایمان ایمانداران و سپاس سپاسگزاران است، و اگر کسی هم بدو ایمان نیاورد و شکر انعامش را نگزارد، او ذاتا) ستوده است.
تنها چیزیکه هست این استکه در پرتو شکر نعمت زندگی اصلاح و روبراه میگردد، و خود مردمان با رو کردن به خدا پاک میگردند، و با شکر و سپاس از خوبی و نیکی راستای راه راست را در پیش میگیرند، و با روکردن به دهنده نعمت اطمینان مییابند و آرامش پیدا میکنند، و از نماندن و از میان رفتن نعمت به هول و هراس نمیافتند، و به سبب چیزیکه از نعمت خرح میکنند و بذل و بخشش کنند، یا به سبب چیزیکه از نعمت ضائع میشود و هدر میرود، آه ها و نالهها سر نمیدهند و حسرتها و افسوسها نمیخورند. چه در هر صورت، دهنده نعمت موجود است، و نعمت در پرتو شکر و سپاس از صاحب نعمت، پاک میشود و افزایش مییابد.
*
موسی به بیان و یادآوری قوم خود میپردازد و در بیدار و هوشیار کردن ایشان به پیش میتازد. ولیکن موسی از صحنه نهان میگردد تا پیکار بزرگ میان ملتهای انبیاء و میان جاهلیهای تکذیبکننده رسولان و رسالتها نمایان گردد. این کار از زیبائیهای شیوه اداء مطالب و مقاصد در قرآن است برای زنده گرداندن صحنهها، و انتقال آنها از داستانهائی که روایت میشوند به صحنههائی که دیده و شنیده میشوند، و شخصیتهای بازیگر در آنها میجنبند، و نشانهها و سیماها و فعل و انفعالات در آنها جلوهگر و نمایان میگردند!
هماینک به سویگستره سترگی پیش میرویم که در آن زمان و مکان از میان میرود:
(أَلَمْ یَأْتِکُمْ نَبَأُ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ قَوْمِ نُوحٍ وَعَادٍ وَثَمُودَ وَالَّذِینَ مِنْ بَعْدِهِمْ لا یَعْلَمُهُمْ إِلا اللَّهُ جَاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّنَاتِ فَرَدُّوا أَیْدِیَهُمْ فِی أَفْوَاهِهِمْ وَقَالُوا إِنَّا کَفَرْنَا بِمَا أُرْسِلْتُمْ بِهِ وَإِنَّا لَفِی شَکٍّ مِمَّا تَدْعُونَنَا إِلَیْهِ مُرِیبٍ).
آیا به شما نرسیده است خبر کسانی که پیش از شما بودهاند؟ (از قبیل) قوم نوح و عاد و ثمود و کسان دیگری که پس از ایشان آمدهاند و جز خدا کسی (تعداد بیشمار) آنان را (نمیداند و ایشان را چنان که باید) نمیشناسد. پیغمبرانشان دلائل روشن و معجزات آشکاری برایشان آوردند (و بدیشان نمودند)، ولی آنان دستهایشان را بر دهانهای پیغمبران گذاشتند (و از تبلیغ آنان جلوگیری نمودند و سد راه رسالت آسمانی و دشمن دعوت الهی شدند و) گفتند: ما ایمان نداریم به چیری که به همراه آن فرستاده شدهاید (و دلائل و معجزات شما را قبول نمیکنیم و رسالتتان را تصدیق نمینمائیم) و درباره چیزی که ما را بدان میخوانید سخت در شک و گمانیم (و به یکتاپرستی و قانون آسمانی یقین و باور نداریم).
این تذکر و پند ازگفته موسی است. ولیکن روند قرآنی از حالا موسی را پنهان میسازد تا به عرضه داستان رسولان و رسالتها در همه زمانها بپردازد، و از داستان رسولان و رسالتها، و از حقیقت آنها در رویاروئی با جاهلیت، و از فرجام تکذیبکنندگان آن رسالتها با وجود اختلاف زمان و مکان، سخن بگوید ... انگار موسی «راوی» است و اشاره به رخدادهای روایت بزرگی میکند. سپس به ترک صحنه میگوید تا بعد از آن قهرمانان آن با یکدیگر به سخن بپردازند و دستاندرکار شوند ... این نیز شیوهای از شیوههای عرضه داستان در قرآن است. داستانی که در قران حکایت میگردد به روایت زندهای تبدیل میشود، همانگونه که درگذشته گفتیم. در اینجا پیغمبران بزرگوار را درکاروان ایمان مشاهده میکنیمکه دارند با جملگی انسانها در دورانهای جاهلیت خود رویاروی میشوند. آنجا که فاصلههای بین نسلها و قومها از میان برمیخیزند، و حقائق بزرگ، لخت از زمان و مکان جلوهگر و پدیدار میآیند، بدانگونه که حقیقت وجودی آنها در پشت سر موانع زمان و مکان بوده است:
(أَلَمْ یَأْتِکُمْ نَبَأُ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ قَوْمِ نُوحٍ وَعَادٍ وَثَمُودَ وَالَّذِینَ مِنْ بَعْدِهِمْ لا یَعْلَمُهُمْ إِلا اللَّهُ؟).
آیا به شما نرسیده است خبر کسانی که پیش از شما بودهاند؟ (از قبیل) قوم نوح و عاد و ثمود و کسان دیگری که پس از ایشان آمدهاند و جز خدا کسی (تعداد بیشمار) آنان را (نمیداند و ایشان را چنان که باید) نمی شنا سد.
در این صورت آنان زیاد بوده اند. کسانی هستند که در قرآن از ایشان نامی برده نشده است و ذکری نرفته است. آنان در فواصل میان قوم ثمود و قوم موسی میزیستهاند. روند قرآنی در اینجا کاری به شرح حال و تفصیل کارشان ندارد. وحدتی در دعوت پیغمبران، و وحدتی در کاری است که دعوت با آن رویاروی گردیده است:
(جَاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّنَاتِ).
پیغمبرانشان دلائل روشن و معجزات آشکاری برایشان آوردهاند (و بدیشان نمودهاند).
چیزهای روشن و آشکاری را برایشان آوردهاند و بدیشان نشان دادهاندکه بر عقل و شر سالم پوشیده نبودهاند.
(فَرَدُّوا أَیْدِیَهُمْ فِی أَفْوَاهِهِمْ وَقَالُوا إِنَّا کَفَرْنَا بِمَا أُرْسِلْتُمْ بِهِ وَإِنَّا لَفِی شَکٍّ مِمَّا تَدْعُونَنَا إِلَیْهِ مُرِیبٍ).
ولی آنان دستهایشان را بر دهانهای پیغمبران گذاشتند (و از تبلیغ آنان جلوگیری نمودند و سد راه رسالت آسمانی و دشمن دعوت الهی شدند و) گفتند: ما ایمان نداریم به چیزی که به همراه آن فرستاده شدهاید (و دلائل و معجزات شما را قبول نمیکنیم و رسالتتان را تصدیق نمینمائیم) و درباره چیزی که ما را بدان میخوانید سخت در شک و گمانیم (و به یکتاپرستی و قانون آسمانی یقین و باور نداریم).
دستهایشان را بر دهانهایشانگذاشتند بدانگونهکه کسی میخواهد صدایش را به موج درآورد تا از دور شنیده شود. برای اینکار کفهای دستهایش را این سو و آن سوی دهانش میگذارد و فریاد برمیآورد و صدایش را رفت وبرگشت میدهد تا به موجدرافتد و شنیده شود. روند قرآنی اینکار را به تصویر میکشد، کاریکه دلالت دارد بر آشکارا تکذیبکردن و شک و تردید راه انداختن، و پرخاشگری و زشتکاری ایشان در این داد و فریاد بدشگون و کار نامیمونیکه بدین شیوه بیادبانه و ناتراشیده و ناخراشیده انجام میدادند، و آشکارا زبان بهکفر میگشودند.[1]
از آنجاکه پیغمبرانشان ایشان را به سوی آن دعوت میکردند و فرامیخواندند اعتقاد به الوهیت خدای یگانه، و باور به ربوبیت او برای انسانها بدون شریک و انبازی از بندگان خدا بود، شک و تردید داشتن درباره این حقیقتگویائیکه فطرت آن را درک و فهم میکند، و آیات و نشانههای یزدانکه پراکنده در ظاهر جهان و جلوهگر در صفحات آن است، بسی زشت و ناپسند به نظر میرسید. پیغمبران این شک و تردید را زشت و ناپسند میشمردند، و آسمانها و زمین هم گواهان براین مساله بودند و هستند:
(قَالَتْ رُسُلُهُمْ أَفِی اللَّهِ شَکٌّ فَاطِرِ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ).
پیغمبرانشان بدیشان گفتنذ: مگر درباره وجود خدا، آفریننده آسمانها و زمین، بدون مدل و نمونه پیشین، شک و تردیدی در میان است؟ (مگر عقل شما کتاب باز هستی رانمینگرد وبه مولف آن راه نمیبرد؟).
آیا درباره وجود خدا شک و تردیدی است؟ در حالی که آسمانها وزمین با فطرت به سخن درمیآیند و بدو میگویند: خدا آسمانها و زمین را ازنیستی به هستی درآورده است وآنها را به زیور وجود آراسته است و سر و سامانشان بخشیده است. پیغمبرانشان این سخن راگفتند، چون آسمانها و زمین نشانههای مهمو برجستهای بر وجود خدا هستند. تنها اشاره به آسمانها و زمینکافی است، تا آدم گریز پا را با سرعت بر سر عقل آورد و بیدار و هشیارشکند. پیغمبر بر اشاره چیزی نیفزودند، چه اشاره به تنهائی بسنده است. آنگاه نعمتهای خدا را بر انسانها برمیشمرندکه در دعوت آنان به سوی اینان نهفته است. همچنین در مهلت دادن بدیشان تا مدتی، نهفته استکه در آن بیندیشند و خویشتن را از عذاب بپرهیزند.
(أَفِی اللَّهِ شَکٌّ فَاطِرِ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ یَدْعُوکُمْ لِیَغْفِرَ لَکُمْ مِنْ ذُنُوبِکُمْ).
مگر درباره وجود خدا، آفریننده آسمانها و زمین، بدون مدل و نمونه پیشین، شک و تردیدی در میان است؟ (مگر عقل شما کتاب باز هستی را نمینگرد و به مولف آن راه نمیبرد؟). او شما را فرامیخواند تا گناهانتان را ببخشاید.
دعوت در اصل دعوت به سوی ایمان است، ایمانیکه منتهی به مغفرت و بخشودن میگردد. ولیکن روند قرآنی دعوت را بدون واسطه به مغفرت پیوند میدهد، تا نعمت و بزرگواری خدا جلوهگر آید. در این صورت شگفت خواهد بودکه قومی به سوی مغفرت و بخشودن دعوت شوند، ولی آنان اینگونه با همچون دعوتی برخورد کنند!
(یَدْعُوکُمْ لِیَغْفِرَ لَکُمْ مِنْ ذُنُوبِکُمْ ... وَیُؤَخِّرَکُمْ إِلَى أَجَلٍ مُسَمًّى).
او شما را فرامیخواند تا گناهانتان را ببخشاید و (از سرشت ناپاکتان صرف نظر نماید، و بدین زودیها هلاکتان نسازد و بلکه) تا مدت مشخصی (که در آن مرگتان فرامیرسد) شما را برجای و محفوط دارد.
یزدان سبحان گذشته از دعوت به مغفرت، همین که دعوت کرد، با شتاب ایمان آوردن شما را نمیخواهد، و همین که تکذیب گردید شما را به عذاب گرفتار نمیسازد، و بلکه بر شما باز هم منت دیگری مینهد و بزرگواری دیگری میکند و تا مدت معین به شما مهلت میدهد، و عذاب را چه در این دنیا و چه در آن دنیاکه روز حساب وکتاب است به تاخیر میاندازد. تا در این چند روزه مهلت حیات به خود آئید و آیات خدا را بررسی و وارسی نمائید و فرمودههای پیغمبرانتان را مورد دقث قرار دهید و بازبینیکنید. این هم رحمتی و بزرگواریای است که از زمره نعمتها بشمار میآیند و در مبحث نعمتها جایگزین میشوند ... آیا این پاسخ دعوت یزدان مهربان بزرگوار است؟!
در اینجا مردمان به جهالت برمیگردند و دوباره همان اعتراض جاهلانه را مطرح میکنند:
(قَالُوا إِنْ أَنْتُمْ إِلا بَشَرٌ مِثْلُنَا تُرِیدُونَ أَنْ تَصُدُّونَا عَمَّا کَانَ یَعْبُدُ آبَاؤُنَا).
گفتند: شما جز انسانهائی همچون ما نیستید (و فضیلتی بر ما ندارید تا از میان ما شما را برگزینند و پیامآوران آسمانی برای مردمان زمینی کنند) و شما میخواهید ما را از چیزهائی منصرف و به دور دارید که پدرانمان آنها را میپرستیدهاند.
بجای اینکه انسانها به خود ببالند از اینکه خدا از میان آنان یکی را برمیگزیند تا رسالت خود را بدو سپارد، آنان به سبب جهالت خود این انتخاب وگزینش را نمیپسندند، و آن را مایه برانگیختن شک و تردید درباره پیغمبران برگزیده میسازند، و دعوت خود را توسط پیغمبران چنین تعلیل و توجیه میکنندکه انبیاء میخواهند ایشان را از چیزی منصرف کنند و بازدارند که پدرانشان آن را پرستش میکردهاند. دیگر از خود نمیپرسند: چرا پیغمبرانشان دوست دارند آنان را منصرف کنند و بازدارند؟ طبق سرشت جمود عقلیای که بتپرستیها خردها را با آن مهر میکنند درباره چیزی که پدرانشان میپرستیدهاند نمیاندیشند و نمیپرسند: ارزش این چیزی که پدرانشان میپرستیدهاند چیست؟ حقیقت آن کدام است؟ اگر نقد و بررسی شود و دربارهاش به فکر و اندیشه پردازند، چه ارج و ارزشی پیدا خواهد کرد؟) طبق این جمود و رکود عقلی درباره دعوت جدید نیز نمیاندیشند. بلکه خارقالعاده و معجزه میطلبند، خارقالعاده و معجرهای که ایشان را وادار به تصدیق کند.
(فَأْتُونَا بِسُلْطَانٍ مُبِینٍ).
برای ما دلیل روشنی بیاورید (و معجزههائی بنمائید که ما پشنهاد میکنیم).
پیغمبران پاسخ میدهند .. آدمیزادگی خود را انکار نمیکنند، بلکه بدان اقرار میکنند. درضمن چشمها را متوجه لطف و فضل و بزرگواری خدا میسازند در این که پیغمبران را از میان انسانها برگزیده است و برانگیخته است، و چیزی بدیشان عطاء فرموده استکه با آن ایشان را شایان حمل امانت بزرگ رسالتکرده است:
(قَالَتْ لَهُمْ رُسُلُهُمْ إِنْ نَحْنُ إِلا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ وَلَکِنَّ اللَّهَ یَمُنُّ عَلَى مَنْ یَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ).
پیغمبرانشان بدیشان گفتند: (همانگونه که گفتید) ما جز انسانهائی همچون شما نیستیم، ولیکن خداوند بر هرکس از بندگانش که بخواهد منت مینهد (و او را با لطف خود مینوازد و پیغمبرش میسازد).
روند قرآنی واژه «یمن: منت مینهد» را ذکر میکند تا هماهنگ باگفتگو در فضای سورهگردد، فضای سخن از نعمتهای خدا، از جمله این منتیکه بر هرکس از بندگان خودکه بخواهد مینهد و در حق او لطف میکند. این هم منت و بزرگواری سترگی است نهتنها در حق خود پیغمبران و سنن، بلکه در حق جملگی انسانهائیکه با برگزیده شدن و برانگیختهگردیدن افرادی از میان آنان برای این وظیفه مهم مفتخر میشوند و مورد عنایت قرار میگیرند، وظیفه مهمّیکه پیوند پیداکردن و پیام دریافت نمودن از جماعت والا و والامقام فرشتگان است. این هم منت نهادن و بزرگواریکردن در حق انسانها استکه فطرت را بیدار کردن و از زیر تودههائی از تاریکیهائیکه بر آن افتاده است بیرون کشیدن و به سوی نور بردن است.گذشته از این که در پرتو رسالتهای آسمانی فطرت از زیر تودههای انبوه تاریکیها بیرون میآید، بلکه دستگاههای گیرنده و دریافتکننده نیز به تکان میافتد تا از مرگ راکد و بسته بیرون آید و به زندگی باز و شکفته درآید ...گذشته از این هم منت و بزرگواری است بر انسانها که رسالتهای آسمانی آنان را ازکرنش بردن و پرستش کردن بندگان نجات میدهند و ایشان را به کرنش بردن و پرستش کردن یزدان یگانه بیانباز جهان مفتخر میکنند، وکرامت و شرافت و نیرو و توان آنان را از خواری و پراکنده شدن و هرز رفتن درکرنش بردن و پرستشکردن بندگان آزاد و رها میسازند ... خواری و ذلتی که سر انسان را برای بندهای همچون خودکج و خم میکند! پراکنده شدن و هرز رفتنیکه نیرو و توان انسان را برای خدا کردن و الوهیت بخشیدن به بنده ای همچون خود مسخر میکند و بکار میگیرد!
و امّا داستان بیان حجت آشکار و دلیل واضح، و نشان دادن نیروی خارقالعاده و آوردن معجزه، پیغمبران برای اقوام خود روشن میکنندکه اینها کار خدا است و در حد توان ایشان نیست. تا بدین وسیله در ذهن و شعور تاریک و ناپیدای اقوام خود میان ذات خدا و ذات بشری خویشتن جدائی بیندازند، و شکل توحید مطلق را آنگونه خالص و پالوده نشان دهندکه در ذات و صفت یزدان اصلا مشابهتی پیش نیاید. مشابهت همان سرگشتگی و ضلالتی استکه بتپرستیها بدان گرفتار آمدهاند، همانگونه که جهانبینیهایکلیسائی در مسیحیت بدان دچار آمدهاند از وقتیکه مسیحیت آمیزه بتپرستیهای یونانی و رومی و مصری و هندی شده است. نقطه شروع سرگشتگی و ضلالت ایشان از زمان نسبت دادن خارقالعادات و معجزات به خود عیسی (علیه السلام) و دچار اشتباه شدن و به هم آمیختن الوهیت خدا و عبودیت عیسی (علیه السلام) بوده است!
(وَمَا کَانَ لَنَا أَنْ نَأْتِیَکُمْ بِسُلْطَانٍ إِلا بِإِذْنِ اللَّهِ).
و ما را نسزد که دلیلی برایتان بیاوریم (و معجرهای به شما بنمائیم) مگر با اجازه خدا (و توفیق او).
ما بر نیروئی جز نیروی او تکیه نمیکنیم:
(وَعَلَى اللَّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ).
و مومنان باید به خدا توکل کنند و بس.
پیغمبران این حقیقت را به طور مطلق و دائم بیان میفرمایند. مومن باید تنها بر خدا توکل نماید و پشت ببندد و بس. دل او باید به سویکسی و چیزی جز خدا میلکند و بگراید، و جز از خدا نباید یاری بخواهد و یاوری بطلبد. جز به خدا نباید امید داشته باشد، و خویشتن را در پناهکسی جز او نباید بدارد. پشت و پناه مومن خدا باید باشد و بس.
آنگاه پیغمبران با اسلحه ایمان به پیکار طاغیان و سرکشان رو میکنند، و اذیت و آزار را با استقامت و پایداری پاسخ میگویند، و برای روشنگری و تاکید می پرسند:
(وَمَا لَنَا أَلا نَتَوَکَّلَ عَلَى اللَّهِ وَقَدْ هَدَانَا سُبُلَنَا وَلَنَصْبِرَنَّ عَلَى مَا آذَیْتُمُونَا وَعَلَى اللَّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُتَوَکِّلُونَ).
آخر چرا نباید به خدا توکل کنیم، و حال آن که او ما را به راهمان رهنمود کرده است (راهی که خودش آن را پدید آورده است و همگان را به پیمودن آن دعوت فرموده است و آئین الهیش نام داده است. ما بر توکل خود میافزائیم) و حتما بر اذیت و آزارتان شکیبائی مینمائیم، و متوکلان باید بر خدا توکل کنند و بس).
این سخن کسی استکه به موضع و راه خود اطمینان دارد. دستهایش از سوی سرپرست و یاورش پر است. ایمان دارد به این که خدائی که او را به راه راست رهنمود میفرماید قطعا کمک مینماید و پیروز میگرداند. کی مهم است اگر پیروزی در زندگی دنیا دست ندهد و حاصل نشود، مادام که برای بنده هدایت راه تضمین شده باشد؟
دلیکه احساس میکندکه دست خداوند سبحانگامهای او را راه میبرد، و او را به راه رهنمود میکند، دلی است که به خدا رسیده است و در شناخت او اشتباه نمیکند، و در آشنائی با الوهیت غالب و چیره او راه خطا نمیپوید. داشتن همچون احساسی به شک و تردید اجازه نمیدهد در مسیر راه بر دل بنشیند، و سدها و مانعها بر سر راه تولیدکند، هرچندکه مشکلات و موانع راه فراوان باشند، و هرچند که نیروهای طاغوت بر سر راه بیشمار بوده و اینجا و آنجا درکمین باشند. بدین خاطر همچون پیوندی در پاسخ پیغمبران - صلوات الله و سلامه علیهم - میان احساس هدایتشان به وسیله یزدان، و میان توکل آنان بر یزدان در رویاروئی با تهدید بیپرده طاغوتها است، و پیغمبران پافشارانه میخواهند راه خود را بسپرند، هرچند که این جور تهدید و بیم متوجه ایشان شود.
این حقیقت - حقیقت ارتباط در دل مومن میان احساس مومن به هدایت یزدان و میان آشکارا توکل نمودن بر او - جز دلهائی بدان پی نمیبردکه عملا در تلاش و جنبش مبارزه و پیکار با طاغوت جاهلیت هستند، و در ژرفاهای خود دست خدای سبحان را احساس میکنند که دارد پنجرههای نور را برای آنها باز میکند، و آنان کرانههای تابان را میبینند، و نسیمهای ایمان و معرفت را استشمام میکنند، و انس و الفت و قربت و نزدیکی را احساس مینمایند ... بدین هنگام است که گوش به تهدیدهای طاغوتهای زمین نمیدهند، و با اصرار و ابرام هرچه بیشتر در برابر این تهدید به پیش میروند و به راه خود ادامه میدهند. همچون صاحبدلانی چون طاغوتهای زمین را و آنچه راکه از وسائل تاخت و تاز و اذیت و آزار در اختیار دارند حقیر میشمارند، گول تشویق و تحریک مکارانه و تهدید و تنبیه جبارانه و قلدرانه ایشان را نمیخورند. آخر صاحبدلانی که بدینگونه به خدا رسیدهاند و به فرمان او دل دادهاند، کی میترسند؟ چه چیز این بندگان ایشان را به هراس میاندازد؟!
(وَمَا لَنَا أَلا نَتَوَکَّلَ عَلَى اللَّهِ وَقَدْ هَدَانَا سُبُلَنَا).
آخر چرا نباید به خدا توکل کنیم، و حال آن که او ما را به راهمان رهنمود کرده است؟ (راهی که خودش آن را پدید آورده است و همگان را به پیمودن آن دعوت فرموده است و آئین الهیش نام داده است. ما بر توکل خود میفزائیم ).
(وَلَنَصْبِرَنَّ عَلَى مَا آذَیْتُمُونَا).
و حتما بر اذیت و آزارتان شکیبائی مینمائیم.
قطعا صبر و استقامت نشان میدهیم. به تکان و تپش درنمیافتیم، و سست و ناتوان نمیشویم، و خوار و زبون نمیگردیم، و قصور وکوتاهی نمیکنیم، و منحرف نمیگردیم و به کژراهه نمیافتیم و از راستای راه حق کج نشده و بیراهه نمیرویم.
(وَعَلَى اللَّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُتَوَکِّلُونَ).
و متوکلان باید بر خدا توکل کنند و بس.
دراینجا است سرکشان و قلدران از چهره خود نقاب برمیکنند. نه به جدال و ستیز مینشینند، و نه به بحث وگفتگو می پردازند، و نه میاندیشند و نه از روی خرد بکار میپردازند! زبرا احساس میکنند در مقابل یاری و مددکاری عقیده، شکست خوردهاند. این استکه سرکشان و قلدران از نیروی مادی دژخیمانهایکه دارند پرده برمیدارند، نیروی مادی دژخیبانهایکه جز دژخیمانکسی آن را در اختیار ندارد:
(وَقَالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لِرُسُلِهِمْ لَنُخْرِجَنَّکُمْ مِنْ أَرْضِنَا أَوْ لَتَعُودُنَّ فِی مِلَّتِنَا).
کافران (و سردستگان زندقه و ضلال، هنگامی که از راه دلیل با انبیاء برنیامدند، به زور متوسل شدند و) به پیغمبران خود گفتند: یا به آئین ما بازمیگردید یا این که شما را از سرزمین خود بیرون میکنیم!.
در اینجا حقیقت پیکار و سرشت آن میان اسلام و جاهلیت جلوهگر میآید ... جاهلیت برای اسلام نمیپسندد که وجود مستقل و جدای از او داشته باشد. اصلا جاهلیت نمیتواند ببیندکه اسلام وجود مستقل و خارج از او را دارد. جاهلیت هرگز با اسلام نمیسازد هرچند با اسلام صلح و سازکرده باشد. چه اسلام باید به شکل یک مجموعه پویای کوشای دارای رهبری مستقل و سرپرستی مستقل جلوهگر آید، و این چیزی استکه جاهلیت تاب تحمّل آن را ندارد. بدین جهت کافران از پیغمبران خود نهتنها خواستهاند که دست از دعوت خود بردارند، بلکه از ایشان درخواست کردهاند که به آئین ایشان هم برگردند، و در جمعیت جاهلی آنان هم ادغام شوند، و در آن ذوبگردند تا وجود مستقلی برایشان نماند. این هم چیزی استکه سرشت این آئین از پیروان خود نمیپسندد، و بدین خاطر پیغمبران آن را رد کردهاند و از پذیرش آن خودداری نمودهاند. زیرا هیچ مسلمانی را نسزدکه در مجموعه جاهلی بار دیگر ادغام گردد.
وقتیکه نیروی ستمگر نقاب از چهره زشت و چروکیده خود برمیدارد، جائی برای دعوت باقی نمیماند، و فرصتی برای حجت و برهان برجای نمیماند، و یزدان پیغمبران را به دست جاهلیت نمیسپارد.
مجموعه جاهلی -با سرشت ترکیببند جاهلی اعضاء خود -به عنصر مسلمانی اجازه نمیدهدکه در داخل آن بهکار بپردازد، مگر اینکهکار مسلمان و تلاش و توان او به حساب مجوعه جاهلیگرفته شود و برای استحکام جاهلیت آنان صرف شود! کسانی که گمان میبرند در لابلای خزیدن به جامعه جاهلی، و ذوب شدن در تشکیلات و دستگاههای جاهلی، میتوانند برای آئین خود کار کنند، مردمانی هستند که سرشت عضویت جامعه را نمیدانند، سرشتیکه هر فردی را در داخل جامعه وادار میسازدکه به نفع این جامعه و به سود این برنامه و جهانبینی آن کارکند ... این استکه پیغمبران بزرگوارقبول نمیکنند به آئین قوم خود برگردند پس از آنکه خدا ایشان را از آن رهائی بخشیده است.
در اینجا نیروی والای خدا دخالت میکند و ضربه نهائی را فرو میآورد وکارشان را یکسره میسازد، نیروئیکه نیروی انسانهای ضعیف و ناچیز در برابرش تاب ایستادگی نمیآورد، هرچند که این انسانها سرکشان قلدر و ستمگر باشند:
(فَأَوْحَى إِلَیْهِمْ رَبُّهُمْ لَنُهْلِکَنَّ الظَّالِمِینَ. وَلَنُسْکِنَنَّکُمُ الأرْضَ مِنْ بَعْدِهِمْ ذَلِکَ لِمَنْ خَافَ مَقَامِی وَخَافَ وَعِیدِ).
پس پروردگارشان به آنان (که حاملان رسالات آسمانی و راهنمایان بشری بودند) پیام فرستاد که حتما ستمکاران (کفرپیشه چون ایشان) را (به خاطر ظلم و ستمی که روا میدارند) نابود میکنیم. و ما شما را پس از ایشان در سرزمین (آنان) سکونت میبخشیم. این (پیروزی) ازآن کسانی است که از جاه و جلال من بترسند و از تهدید من بهراسند.
باید دانستکه نیروی والای خدا وقتی برای یکسره کردن کار پیغمبران با اقوامشان دخالت میکند که پیغمبران از اقوامشان ناامیدگردند و ببرند و به ترک ایشان بگویند ... و همچنین مسلمانان براساس عقیده قبول نکنندکه به آئین اقوامشان برگردند، و درنتیجه یک قوم از لحاظ عقیده و برنامه و رهبری و همایش به دو ملت جداگانه تقسیم گردند ... در این وقت استکه نیروی والای خدا دخالت میکند تا ضربهکاری خود را بزند و دمار از روزگار طاغوتهائی برآورد که مومنان را تهدید میکنند، و تا مومنان را در زمین قدرت و استقرار بخشد، و به وعده یزدان به پیغمبران - مبنی بر کمککردن و پیروزگرداندن و استقرار بخشیدن ایشان - وفاء کند ... هرگز این دخالت نیروی والای خدا صورت نمیپذیرد، در حالی که مسلمانان در جامعه جاهلی ذوب شوند، و در لابلای اوضاع و احوال و تشکیلات و دستگاههای آن به کار سرگرم گردند و از آن جامعه جدائی حاصل نکنند، و خودشان دارای مجموعه پویای مستقل و دارای رهبری اسلامی مستقل نباشند.
(فَأَوْحَى إِلَیْهِمْ رَبُّهُمْ لَنُهْلِکَنَّ الظَّالِمِینَ).
پس پروردگارشان به آنان (که حاملان رسالات آسمانی و راهنمایان بشری بودند) پیام فرستاد که حتما ستمکاران (کفرپیشه چون ایشان) را به خاطر ظلم و ستمی که روا میدارند) نابود میکنیم.
نون متکلم معالغیر در اول فعل «لنهلکنّ» که برای عظمت است، و نون تاکید در آخر آن، هر دوتا دارای سایه روشن و آهنگ و آوای ویژه در این جایگاه دشوار و شدید هستند. حتما ستمکاران قلدری را نابود میکنیم که مسلمانان را تهدید میکنند، و مشرک بوده به خویشتن و به حق و حقیقت و به پیغمبران و به مردمان با این تهدید ظلم و ستم مینمایند.
(وَلَنُسْکِنَنَّکُمُ الأرْضَ مِنْ بَعْدِهِمْ).
و ما شما را پس از ایشان در سرزمین (آنان) سکونت می بخشیم .
بدون هرگونه جانبداری و بدون هرگونه ناسنجیدگی و بیهودگیای که در میان باشد. بلکه کارها بر بنیاد قانون جاری و ساری و عادلانه و دادگرانهای انجام میگیرد:
(ذَلِکَ لِمَنْ خَافَ مَقَامِی وَخَافَ وَعِیدِ).
این (پیروزی) از آن کسانی است که از جاه و جلال من بترسند و از تهدید من بهراسند.
این سکونت بخشیدن، و این جایگزین کردن، ازآن کسانی استکه از جاه و جلال من بترسند، و تکبر نورزند و خودبزرگبینی نکنند و ستم ننمایند. و از تهدید خدا بترسند، و حساب خود را داشته باشند، و اسباب و علل آن را مراعات دارند، و بدین خاطر در زمین فساد و تباهی نکنند، و بر مردمان ستم ننمایند. اینان بدین جهت سزاوار جانشینی میگردند و با استحقاق بدان میرسند.
بدین وسیله نیرویکوچک و ناچیز سرکشان ستمکار، و نیروی توانمند و فراگیر خدای بزرگوار و مراقب همه چیز و همهکس دادار، به همدیگر میرسند و با یکدیگر برخورد میکنند. همینکه پیغمبران تبلیغ روشن خود را کردند و پیام الهی را آشکارا به دیگران رسانیدند، و جدائی میان مومنان و تکذیبکنندگان روی داد، وظیفه پیغمبران به پایان میآید.
همینکه سرکشان قلدری که با قدرت ناچیزیکه دارند به دیگران ستم مینمایند در صفی ایستادند، و پیغمبرانیکه به سوی خدا دعوت میکنند در برابر یزدانکرنش میکنند و نیروی ایزد سبحان را با خود دارند در صف دیگری ایستادند، و هر دوگروه خواستند پیروز شوند و فتح و ظفر را نصیب خود کنند، فرجامکار همان خواهد شدکه باید بشود:
(وَاسْتَفْتَحُوا وَخَابَ کُلُّ جَبَّارٍ عَنِیدٍ. مِنْ وَرَائِهِ جَهَنَّمُ وَیُسْقَى مِنْ مَاءٍ صَدِیدٍ. یَتَجَرَّعُهُ وَلا یَکَادُ یُسِیغُهُ وَیَأْتِیهِ الْمَوْتُ مِنْ کُلِّ مَکَانٍ وَمَا هُوَ بِمَیِّتٍ وَمِنْ وَرَائِهِ عَذَابٌ غَلِیظٌ).
و (پیغمبران از پروردگارشان) طلب پیروزی و (غلبه بر قوم خود) کردند (هنگامی که از ایمان آوردنشان مایوس گشتند، و خداوند آنان را فتح و ظفر بخشید و سود بردند) و هر قلدر و گردنکش منحرف و باطلگرائی، زیانمند و نامراد گردید. جلو او دوزخ قرار دارد و (در آن) از خونابه نوشانده میشود. آن را (به ناچار و با رنج بسیار) جرعه جرعه مینوشد، و به هیچوجه گوارایش نمییابد، و (موجبات) مرگ از هرسو بدو روی میآورد و حال این که نمیمیرد، (تا از آنچه بدان مبتلا است نجات یابد) و بر سر راه او (هر زمان و آن) عذاب بسیار سختی است.
صحنه در اینجا صحنه شگفتی است. صحنه ناامیدی هر قلدر کینهتوزی است. صحنه ناامیدی در همین زمین است. ولیکن بهگونهای در این جایگاه میایستد که انگار دوزخ در فراسوی او قرار دارد و تصویر او در آن پدیدار است و از خونابه روان از بدنهای دوزخیان بدو نوشانده میشود! از خونابه بدنهای دوزخیان با زور نوشانده میشود و او زورکی و ناچاری آن را جرعه جرعه سر میکشد، و براثر ناپاکی و تلخی آنگوارایش نمییابد. تنفر و بیزاری پیدا است. نزدیک استکه تنفر و بیزاری را از لابلای واژگان ببینیم! مرگ از هر سو به سراغ او میآید و اسباب و علل آن او را احاطهکرده است، ولی او نمیمیرد. چراکه باید عذاب اوکامل گردد، و عذاب شدید بر او پیاپی شود و بهگونههای مختلف و هر بار سختتر از پیش پیوسته بر او دود و حملهور شود!
صحنه شگقی است. قلدر ستمکار، ناامید و شکست خورده به تصویرکشیده میشود. سرنوشت او نیز در پشت سر او به تصویر زده میشود و بدینگونه هراسانگیز و تنفرآمیز و چندشبرانگیز بر پرده خیال میافتد. واژه «غلیظ: شدید» در زشت نشان دادن صحنه سهیم میگردد، تا این شدت و حدت هماهنگ شود با نیروی ستمگرانهکینهتوزانهایکه قلدران زورگو و زورمدار، دعوتکنندگان به سوی حق و خیر و صلاح و یقین و اطمینان را با آن تهدید میکردند و بیم میدادند.
*
در سایه این فرجام و سرنوشت، پیروی میآید و مثالی را در صحنهای به تصویر میکشدکه دربارهکافران زده میشود، و به قدرت یزدان بر از میان بردن تکذیبکنندگان و به جهان آوردن مردمان دیگری و جایگزین کردن آنان بر جای اینان نگرشی میشود... این هم پیش از آن استکه همچون پیروی صحنههای روایت را درگستره دیگری تعقیبکند، آنجاکه پرده بر واپسین داوری و آخرین نابودی صحنهها در این زمین فرومیافتد، وگستره دیگری را پیش خیال میدارد:
(مَثَلُ الَّذِینَ کَفَرُوا بِرَبِّهِمْ أَعْمَالُهُمْ کَرَمَادٍ اشْتَدَّتْ بِهِ الرِّیحُ فِی یَوْمٍ عَاصِفٍ لا یَقْدِرُونَ مِمَّا کَسَبُوا عَلَى شَیْءٍ ذَلِکَ هُوَ الضَّلالُ الْبَعِیدُ).
حال و وضع اعمال کسانی که به پروردگار خود ایمان ندارند، همچون حال و وضع خاکستری است که در یک روز طوفانی، باد به تندی بر آن وزد (و آن را در هوا پخش و پراکنده کند و چیزی از آن برجای نگذارد. چنین کافرانی هم در روز قیامت) به چیزی از آنچه در دنیا (از اعمال نیک) انجام دادهاند دست نمییابند. (چرا که گردباد کفر بر خاکستر اعمالشان وزیده است و آن را به غارت برده است) این (تلاش و کوشش بیراهه و بیبهره) گمراهی سختی، (و حاصل سرگردانی و سرگشتگی شگفتی) است.
صحنه خاکستریکه باد به شدت در یک روز طوفانی بر آن وزد، صحنهای استکه اغلب دیده میشود و همگان بدان آشنایند. روند قرآنی با همچون صحنهای معنی هدر رفتن و بیهوده شدن اعمال را مجسم میدارد. صاحبان همچون اعمالی نمیتوانند اصلا چیزی از آن اعمال را برای خود نگاه دارند و از آن استفاده کنند. روند قرآنی اعمال را در این صحنه طوفانی جنبان و پیچان مجسم میدارد. بدین وسیله احساسات را به اندازهای تحریک میکند که هیچگونه تعبیر ذهنی صرفی نمیتواند هدر رفتن و بیهوده گردیدن اعمال، و اینجا و آنجا پخش و پراکنده شدن افعال را اینگونه به رشته سخنکشد و نمودار و آشکار نشان دهد.
این صحنه مشتمل بر یک حقیقت ذاتی اعمال کافران است. چه اعمالیکه بر پایه ایمان استوار نباشد، و دستاویز مورد اعتماد قرآنکهکار را به انگیزه، و انگیزه را به خدا پیوند میدهد، آن را نگاه ندارد، پخش و پراکنده است بسانگرد و غبار و خاکستریکه بازیچه دست طوفانها است. هیچگونه پایداری و هیچگونه سامانی ندارد. آنچه بر آن باید تکیه کرد عمل نیست، بلکه انگیزه عمل است. چه عمل یک حرکت آلی و ابزاری است و انسان در آن از آلت و ابزار جز با انگیزه و نیت و هدف جدا نمیگردد.
بدین منوال صحنه تصویرگر با حقیقت ژرف به همدیگر میرسند، در آن حال که صحنه معنی را با شیوه تشویقکننده الهامبخش و موثر اداء میکند. و پیرو به هر دو تای آنها میرسد:
(ذَلِکَ هُوَ الضَّلالُ الْبَعِیدُ).
این (تلاش و کوشش بیراهه و بیبهره) گمراهی سختی، (و حاصل سرگردانی و سرگشتی شگفتی) است.
این هم پیروی است که سایهروشن آن با سایهروشن خاکستر پخش و پراکنده در یک روز طوفانی همگامی و هماهنگی دارد ... خاکستریکه به کرانههای دوردست فضا رسیده است، و گمراهی و سرگردانیای که به زوایای دوردست بدان خزیده است!!!
گذشته از این، به صحنه خاکستر پران در هوا، سایهروشن دیگری در آیه بعدی میرسد، آیهای که روند قرآنی در آن از سرنوشت تکذیبکنندگان پیشین روی برمیتابد و به سوی تکذیبکنندگان قریش میگراید، و ایشان را به از میان بردن آنان و بر سرکار آوردن انسانهای جدید تهدید مینماید:
(أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضَ بِالْحَقِّ إِنْ یَشَأْ یُذْهِبْکُمْ وَیَأْتِ بِخَلْقٍ جَدِیدٍ. وَمَا ذَلِکَ عَلَى اللَّهِ بِعَزِیزٍ).
(ای مخاطب) آیا نمیبینی که خداوند، آسمانها و زمین را چنان که باید آفریده است (و آنها را هماهنگ و منظم و مرتب پدیدار کرده و سر و سامان و نظم و نظام بخشیده است). اگر بخواهد شما (مردمان نافرمان و ناسپاس) را از میان میبرد و انسانهای (فرمانبردار و سپاسگزار) تازهای را پدید میآورد. و این کار (میراندن شما و به جهان گسیل داشتن دیگران) برای خدا مشکل نیست.
انتقال از سخن گفتن درباره ایمان و کفر، و درباره مساله پیغمبران و جاهلیت، به صحنه آسمانها و زمین، انتقال طبیعی در برنامه قرآنی است، همان گونه که انتقال طبیعی در احساسات فطری بشری است، و دلالت بر خدائی بودن این برنامه قرآنی است.
میان فطرت انسان و میان این جهان، زبان نهانی مفهومی است!.. فطرت انسان بدون واسطه با راز نهان در فراسوی این جهان تماس میگیرد، همینکه بدان رو کند و آهنگها و پیامهایش را دریافت دارد!
کسانی که این جهان را میبینند ولی فطرتشان این آهنگها و این پیامها را نمیشنود، آنان کسانیند که دستگاه فطرتشان از کار افتاده است. در هستی آنان نقص و خللی پدید آمده است و به سبب آن دستگاههای فطری گیرنده ایشان از کار افتاده است. بدانگونه که حواس ازکار میافتند وقتیکه بیماری و مرضیگریبانگیر آنها میگردد ... مثلا چشم دچار کوری، وگوش دچارکری، و زبان دچار لالی میشود!.. اینگونه افراد دستگاههای تلف شدهای هستند و صلاحیت دریافت را ندارند، و به طریق اولی شایان رهبری و ریاست نیستند!.. از زمره همچون افرادی بشمارند همه کسانی که دارای اندیشه مادیگرا هستند، اندیشه مادیگرائی که آنان آن را به دروغ و ناروا «مکتبهای علمی» مینامند!.. قطعا علم با خراب شدن و بیکاره افتادن دستگاههای فطری گیرنده، و با فساد و تباهی دستگاههای تماس انسان با سراسر جهان متفق و سازگار نیست!.. آنان کسانیند که قرآن ایشان را کور می نامد ... ممکن هم نیستکه زندگی بشری بر مکتبی یا نظریهای و یا نظامی پابرجا و برقرارگردد که قرآن آن را کور میبیند!!!
آفرینش به حق آسمانها و زمین بیانگر قدرت است، همانگونهکه بیانگر ثبات و ماندگاری است. چه حق ثابت و ماندگار است حتی در طنین واژگانی خود ... این هم در مقابل خاکستر پخش و پراکنده درکرانه دوردست هوا است، و در برابرگمراهی فراوان و خزیده به نهانگاههای ژرف بدنها است.
در پرتو سرنوشت افرادکینهتوز و قلدر در پیکار حق و باطل، همچون تهدیدی به میان میآید:
(إِنْ یَشَأْ یُذْهِبْکُمْ وَیَأْتِ بِخَلْقٍ جَدِیدٍ).
اگر خدا بخواهد شما (مردمان نافرمان و ناسپاس) را از میان میبرد و انسانهای (فرمانبردار و سپاسگزار) تازهای را پدید میآورد.
خدائیکه بر آفربنش آسمانها و زمین توانا است، او بر جایگزینکردن نژادی جدای از این نژاد در زمین توانا است. همچنین او میتواند قومی از نژاد دیگری را در مکان قومی از این اقوام جایگزین و مستقرگرداند ... سایهروشن از میان بردن قومی هماهنگی دوری با سایهروشن خاکستری داردکه در هوا پخش و پراکنده است و در حال نابود شدن و از دیدگان نهان گردیدن است.
(وَمَا ذَلِکَ عَلَى اللَّهِ بِعَزِیزٍ).
و این کار (میراندن شما و به جهان گسیل داشتن دیگران) برای خدا مشکل نیست.
آفرینش آسمانها و زمینگواهی است. جایگاههای نقش زمین شدن و نابود گردیدن تکذیبکنندگان پیشین گواهی است. خاکستر پخشان و پران و روان به سوی نابودی و نهان شدن از دیدگان، میتوان گفت گواهی است! هان، این همآهنگی و همطرازی صحنهها و شکلها و سایهروشنها، اعجازی در این قرآن است!
*
سپس بالای افق دیگری از افقهای اعجاز در تصویرگری و ادای بیان و همآوائی و همنوائی میرویم. لحظهای پیش با قلدرانکینهتوز بودیم. هر قلدر کینهتوزی هم ناامید و بیچاره گردید. تصویر او در دوزخ در فراسوی او به نظر میرسید، هرچندکه هنوز در دنیا بود. هماینک ایشان را در دوزخ مییابیم. چرا که روند قرآنی با روایت بزرگ بشریت و نقل احوال پیغمبران آدمیان، در صحنه واپسینگام به گام جلو میرود، و رخدادهای روایت را پیجوئی میکند. این هم صحنهای از شگفتانگیزترین صحنههای قیامت، و لبریزترین آنها از حرکت و جنبش و فعل و انفعال و گفتگوی میان ضعیفان و مستکبران، و میان اهریمن و همگان است:
(وَبَرَزُوا لِلَّهِ جَمِیعًا فَقَالَ الضُّعَفَاءُ لِلَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا إِنَّا کُنَّا لَکُمْ تَبَعًا فَهَلْ أَنْتُمْ مُغْنُونَ عَنَّا مِنْ عَذَابِ اللَّهِ مِنْ شَیْءٍ قَالُوا لَوْ هَدَانَا اللَّهُ لَهَدَیْنَاکُمْ سَوَاءٌ عَلَیْنَا أَجَزِعْنَا أَمْ صَبَرْنَا مَا لَنَا مِنْ مَحِیصٍ. وَقَالَ الشَّیْطَانُ لَمَّا قُضِیَ الأمْرُ إِنَّ اللَّهَ وَعَدَکُمْ وَعْدَ الْحَقِّ وَوَعَدْتُکُمْ فَأَخْلَفْتُکُمْ وَمَا کَانَ لِی عَلَیْکُمْ مِنْ سُلْطَانٍ إِلا أَنْ دَعَوْتُکُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لِی فَلا تَلُومُونِی وَلُومُوا أَنْفُسَکُمْ مَا أَنَا بِمُصْرِخِکُمْ وَمَا أَنْتُمْ بِمُصْرِخِیَّ إِنِّی کَفَرْتُ بِمَا أَشْرَکْتُمُونِی مِنْ قَبْلُ إِنَّ الظَّالِمِینَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ.).
(روزی که قیامت نام دارد) همه در برابر خدا ظاهر و آشکار میگردند. (در این هنگام) ضعیفان (که پیروان نادان نیرومندانند، از راه تمسخر) به کسانی میگویند که خویشتن را (در دنیا) بزرگ میپنداشتند: ما پیروان شما بودیم، آیا میتوانید چیزی از عذاب خدا را از سر ما بردارید؟! (در پاسخ) میگویند: اگر خداوند ما را (به راه رستگاری) رهنمود میکرد، ما هم شما را (به راه نجات) رهنمود میکردیم، (ولی ما خودمان گمراه بودیم و شما را نیز گمراه کردیم. هم اینک) چه بیتابی کنیم و چه شکیبائی نمائیم یکسان است (و سودی به حال خراب ما ندارد، و از عذاب خدا) راه نجات و گریزی برای ما نیست. و اهریمن (سردسته کفر و ضلال) هنگامی که کار (حساب و کتاب) به پایان رسید (و بهشتیان آماده بهشت و دوزخیان آماده دوزخ شدند، خطاب به پیروان بدبخت خود) میگوید: خداوند (بر زبان پیغمبران) به شما وعده راستینی داد (که فرمانبرداران را پاداش و نافرمانبرداران را پادافره خواهم داد، و بدان وفا کرد) و من به شما وعده دادم (که ثواب و عقاب و بهشت و دوزخی در میان نیست) و با شما خلاف وعده کردم (و دروغ گفتم) و من بر شما تسلطی نداشتم (و کاری نکردم) جز این که شما را دعوت (به گناه و گمراهی) نمودم و شما هم (گول وسوسه مرا خوردید و) دعوتم را پذیرفتید. پس مرا سرزنش مکنید و بلکه خویشتن را سرزنش بکنید (امروز) نه من به فریاد شما میرسم و نه شما به فریاد من میرسید. من امروز از این که مرا قبلا (در دنیا برای خدا) انباز کردهاید، تبری میجویم (و آن را انکار میکنم). بیگمان کافران عذاب دردناکی دارند.
(وَأُدْخِلَ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الأنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا بِإِذْنِ رَبِّهِمْ تَحِیَّتُهُمْ فِیهَا سَلامٌ).
و کسانی که ایمان آوردهاند و کارهای پسندیده و شایسته کردهاند، به باغهائی برده میشوند که در زیر (کاخها و درختان) آنها جویبارها روان است و با اجازه و توفیق پروردگارشان جاودانه در آنجاها میمانند (و از سوی خدا و فرشتگان) درودشان (میفرستند که) عبارت است از: سلامتان باد!.
داستان انتقال پیدا میکند ... داستان دعوت و دعوتکنندگان، و تکذیبکنندگان و طاغیان و سرکشان ... داستان از نمایش دنیا به نمایش آخرت انتقال پیدا میکند:
(وَبَرَزُوا لِلَّهِ جَمِیعًا).
همه در برابر خدا ظاهر و آشکار میگردند.
طاغیان و سرکشان تکذیبکننده و پیروان آنانکه از ضعیفان خوار بودند ... اهریمن همراه با آنان است ... سپس کسانی هستند که به پیغمبران ایمان آوردهاند و کارهای نیکو و پسندیده کردهاند ... ظاهر و آشکار میشوند «همگی» بدون هیچگونه پرده و پوششی. همیشه هم برای خدا ظاهر و آشکار بودهاند. ولیکن این زمان آنان خودشان هم میدانند و احساس میکنند که ظاهر و آشکارند و پرده و پوششی ایشان را پنهان و نهان نمیدارد و نمیپوشاند، و حفظکنندهای آنان را مصون و محفوظ نمیگرداند ... جملگی ظاهر و آشکار گردیدهاند، وگستره قیامت را پرکردهاند، و پرده ازکار همگان برافتاده است، وگفتگو درگرفته است:
(فَقَالَ الضُّعَفَاءُ لِلَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا إِنَّا کُنَّا لَکُمْ تَبَعًا فَهَلْ أَنْتُمْ مُغْنُونَ عَنَّا مِنْ عَذَابِ اللَّهِ مِنْ شَیْءٍ).
ضعیفان (که پیروان نادان نیرومندانند، از راه تمسخر) به کسانی میگویند که خویشتن را (در دنیا) بزرگ میپنداشتند: ما پیروان شما بودیم، آیا میتوانید چیزی از عذاب خدا را از سر ما بردارید؟!.
ضعیفان همان ضعیفانند. آنان کسانیند که از ویژهترین ویژگیهای انسان بزرگوار در پیشگاه دادار دست برداشتهاند، وقتی که از آزادی شخصیت خود در اندیشیدن و اعتقاد داشتن و روکردن و جهتگیری نمودن دست کشیدهاند، و خویشتن را پیرو خود بزرگبینان و مستکبران و طاغیان و سرکشان کردهاند، و برای غیرخدا کرنش بردهاند و پرستش نمودهاند، و کرنش بردن و یرستشکردن بندگان را برکرنش بردن و پرستش کردن یزدان برگزیدهاند. ضعف هم تازه عذر نیست. بلکه ضعف گناه بشمار است. زیرا خداوند از کسی نمیپذیرد که ضعیف باشد. خدا جملگی مردمان را به سوی پناهگاه خود دعوت میکند، تا در پناه او چیره و نیرومند باشند و به عزت و قدرت برسند، چیره شدن و نیرومندگردیدن و عزیز و مقتدر گشتن در دست خدا و ازآن او است. خدا نمیخواهد و نمیپسندد که کسی با اختیار و اراده خود از سهم آزادی خویش دست بردارد - آزادیکه ملاک انسان بودن و میزان بزرگداشت او است - یا بدون اختیار و اراده خود از سهم آزادی خویش دست بردارد. نیروی مادی - هرچه و هر اندازه که باشد - نمیتواند انسانی را بنده کند که آزادی را بخواهد، و به کرامت و آدمیت خود چنگ زند. حداکثر چیزیکه این نیرو بتواند بکند این استکه بر پیکر انسان دسترسی پیداکند و آن را اذیت و آزار برساند و به غل و زنجیر بکشاند و اسیر و زندانی گرداند. ولی دل، یا جان، و یا خرد را کسی نمیتواند اسیر و زندانیکند، و خوار و پستگرداند، مگر اینکه صاحب آنها دل یا جان، و یا خرد را به اسارت و زندانی و خواری و پستی تحویل دهد!
چهکسی استکه بتواند این ضعیفان را در عقیده و اندیشه و رفتار پیرو متکبران گرداند؟ چهکسی استکه بتواند این ضعیفان را بهکرنش بردن و پرستش کردن غیرخدا وادارد؟ خدائیکه آفریدگار و روزیدهنده و عهدهدار کار و بار ایشان است نه کس دیگری جز او. هیچکسی نمیتواند چنینکند، مگر اشخاص ضعیف خودشان. آنان خودشان ضعیف هستند، آن هم نه بدان خاطرکه نیروی مادی کمتری از طاغیان و سرکشان دارند، و نه بدان خاطرکه جاه یا مال یا مقام و یا منزلت پائینتری از آنان دارند... نه هرگز چنین نیست. اینها همه چیزهای عارضی و خارجی هستند، و خود به خود ضعفی بشمار نمیآیندکه صفت ضعف را به ضعیفان ملحق نمایند. بلکه آنان خودشان ضعیف هستند، چون ضعفگریبانگیر جان و دل وکرامت ایشان گردیده استکه ویژهترین وبژگیهای انسان و مایه عزت و احترام انسان هستند!
قطعاً مستضعفان بسیارند، و طاغوتها اندکند. چهکسی استکه بسیار را در برابر اندک بهکرنش وامیدارد؟ چه چیزی استکه بسپار را به خشوع و خضوع درمیآورد؟ چیزیکه بسیار را به خشوع و خضوع درمیآورد ضعف جان، و سقوط همّت، وکمیکرامت، و شکست درونی و دست برداشتن از عظمت و عزتی استکه یزدان به آدمیزادگان بخشده است!
طاغیان و سرکشان نمیتوانندکه عامّه مردمان را خوار و حقیرکنند مگر با میل و رغبت خود عامّه مردمان. چه عامّه مردمان میتوانند جلو طاغیان و سرکشان را بگیرند و در برابرشان ایستادگیکنند اگر بخواهند. زیرا چیزی که این رمههاکم دارند خواستن و اراده کردن است!
خواری و حقارت سرچشمه نمیگیرد مگر از قابلیت خواری و حقارتیکه در درون این خواران و حقیران است ... این قابلیت تنها چیزی استکه طاغیان و سرکشان بر آن تکیه میکنند!!!
خواران و حقیرآن در اینجا در سن نمایش آخرت با ضعف و پیروی خود از کسانیکه تکبر ورزیدهاند و خویشتن را بزرگتر از دیگران دیدهاند، پدیدار میآیند و از ایشان میپرسند:
(إِنَّا کُنَّا لَکُمْ تَبَعًا فَهَلْ أَنْتُمْ مُغْنُونَ عَنَّا مِنْ عَذَابِ اللَّهِ مِنْ شَیْءٍ).
ما پیروان شما بودیم، آیا میتوانید چیزی از عذاب خدا را از سر ما بردارید؟!.
آیا ما از شما پیروی کردهایم وکارمان بدینجا کشیده است و بدین سرنوشت دردناکگرفتار آمدهایم؟!
یا شاید آنان وقتیکه عذاب را میبینند میخواهند مستکبران را در برابر همچون رهبری و ریاستیکه ایشان را بدینجا کشانده است و به عذابگرفتارکرده است، سرزنش و تنبیهکنند؟ روند قرآنیگفتار ایشان را نقل میکند، و به هر حال خواری و حقارت ازگفتارشان نمایان است. کسانی همکه مستکبر بودهاند و خویشتن را بزرگتر از دیگران دیدهاند، بدین پرسش پاسخ میگویند:
(قَالُوا لَوْ هَدَانَا اللَّهُ لَهَدَیْنَاکُمْ سَوَاءٌ عَلَیْنَا أَجَزِعْنَا أَمْ صَبَرْنَا مَا لَنَا مِنْ مَحِیصٍ).
میگویند: اگر خداوند ما را (به راه رستگاری) رهنمود میکرد، ما هم شما را (به راه نجات) رهنمود میکردیم. (ولی ما خودمان گمراه بودیم و شما را نیز گمراه کردیم. هم اینک) چه بیتابی کنیم و چه شکیبائی نمائیم یکسان است (و سودی به حال خراب ما ندارد، و از عذاب خدا) راه نجات و گریزی برای ما نیست.
این پاسخی استکه دلتنگی و ناراحتی از آن پیدا است:
(لَوْ هَدَانَا اللَّهُ لَهَدَیْنَاکُمْ).
اگر خداوند ما را (به راه رستگاری) رهنمود میکرد، ما هم شما را (به راه نجات) رهنمود میکردیم.
پس چرا ما را لومه و سرزنش میکنید؟ مگر نه این استکه ما و شما هر دو یک راه را به سوی یک سرنوشت درپیش گرفتهایم؟ ما راهیاب نبودهایم و لذا شما را گمراهکردهایم. اگر خدا ما را راهیاب میکرد شما را با خود به سوی هدایت رهبری میکردیم و به هدایت میرساندیم، همانگونهکه ما خودگمراه شدیم و شما را به سوی گمراهی رهبری کردیم و به گمراهی رساندیم! آنان هدایت ایشان و گمراهی آنان را به خدا نسبت میدهند. هم اینک آنان به قدرت خدا اقرار و اعتراف میکنند، در صورتیکه قبلا خدا را و قدرت او را انکار میکردند. به گونهای خویشتن را بر ضعیفان والا میگرفتند و بالا میدیدندکه انگار برای قدرت توانمند و چیره یزدان حساب وکتابی باز نمیکنند و اصلا آن را بشمار نمیآورند! آنان هم اینک از مسئولیت و پیامد گمراهی و گمراهسازی، با ارجاع کار به خدا میگریزند ... خدای سبحان همانگونه که خود فرموده است، به گمراهی دستور نمیدهد:
(أنّ الله لا یأمر بالفحشاء).
حداوند قطعا به کار زشت دستور نمیدهد. (اعراف/28)
آنگاه مستکبران باگوشه چشمی نهان ضعیفان را سرزنش میکنند و سقلمه میزنند. بدیشان اعلام میکنندکه جزع و فزع هیچ فائدهای ندارد، همانگونهکه صبر و شکیبائی هم هیچ بهره و سودی نمیرساند عذاب واقعا درگرفته است، و شکیبائی و ناشکیبائی آن را دفع نمیکند و برنمیگرداند. فرصت از دست رفته است و وقت آنگذشته است که جزع و فزع در آن سودمند میافتاد و انسان را از عذاب میرهاند و گمراهان را به هدایت برمیگرداند. شکیبائی در آن بر سختیها و دشواریها سودمند میافتاد و رحمت خد ایشان را دربر میگرفت. همه چیز پایان پذیرفته است و کار از کارگذشته است. دیگرگریزگاه و پناهگاهی در میان نمانده است:
(سَوَاءٌ عَلَیْنَا أَجَزِعْنَا أَمْ صَبَرْنَا مَا لَنَا مِنْ مَحِیصٍ).
چه بیتابی کنیم و چه شکیبائی نمائیم یکسان است (و سودی به حال خراب ما ندارد، و از عذاب خدا) راه نجات و گریزی برای ما نیست.
کار ازکارگذشته است و همه چیز به پایان آمده است. جدال و ستیز تمام شده است، وگفتگو خاموش گردیده است و مجال سخن نمانده است ... بر سن نمایش چیز شگفتی را میبینیم. اهریمن را میبینیم ... اهریمنیکه به سوی گمراهی فرامیخواند و ندا درمیداد، و شتربان و سرکاروانگمراهان بود ... هم اینک او را با جامه کاهنان و غیبگویان میبینیم، و شاید با جامه شیطان نمودارگردیده است، و یکسان با ضعیفان و با مستکبران شیطنت آغازیده است! با سخنانی با ایشان صحبت میکندکه برای ایشان از عذاب سختتر و دردآورتر است:
(وَقَالَ الشَّیْطَانُ لَمَّا قُضِیَ الأمْرُ إِنَّ اللَّهَ وَعَدَکُمْ وَعْدَ الْحَقِّ وَوَعَدْتُکُمْ فَأَخْلَفْتُکُمْ وَمَا کَانَ لِی عَلَیْکُمْ مِنْ سُلْطَانٍ إِلا أَنْ دَعَوْتُکُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لِی فَلا تَلُومُونِی وَلُومُوا أَنْفُسَکُمْ مَا أَنَا بِمُصْرِخِکُمْ وَمَا أَنْتُمْ بِمُصْرِخِیَّ إِنِّی کَفَرْتُ بِمَا أَشْرَکْتُمُونِی مِنْ قَبْلُ إِنَّ الظَّالِمِینَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ).
و اهریمن (سردسته کفر و ضلال) هنگامی که کار (حساب و کتاب) به پایان رسید (و بهشتیان آماده بهشت و دوزخیان آماده دوزح شدند، خطاب به پیروان بدبخت خود) میگوید: خداوند (بر زبان پیغمبران) به شما وعده راستینی داد (که فرمانبرداران را پاداش و نافرمانبرداران را پادافره خواهم داد، و بدان وفا کرد ) و من به شما وعده دادم (که ثواب و عقاب و بهشت و دوزخی در میان نیست) و با شما خلاف وعده کردم (و دروغ گفتم) و من بر شما تسلطی نداشتم (و کاری نکردم) جز این که شما را دعوت (به گناه و گمراهی) نمودم و شما هم (گول وسوسه مرا خوردید و) دعوتم را پذیرفتید. پس مرا سرزنش مکنید و بلکه خویشتن را سرزنش بکنید. (امروز) نه من به فریاد شما میرسم و نه شما به فریاد من میرسید. من امروز از این که مرا قبلا (در دنیا برای خدا) انباز کردهاید، تبری میجویم (و آن را انکار میکنم). بیگمان کافران عذاب دردناکی دارند.
خدا را! خدا را! واقعا شیطان، شیطان است! شخصیت شیطان چنانکه هست در اینجا به تمام وکمال پیدا و هویدا میگردد، همانگونهکه شخصیب ضعیفان و شخصیت مستضعفان در آنگفتگو پیدا و هویدا شد. اهریمنیکه به دلها و سینهها وسوسه انداخته است، و دیگران را به گناه و سرکشی تشویق و ترغیبکرده است، وکفر را آراسته است و پیراسته است، و ایشان را از گوش فرادادن و شنیدن دعوت بازداشته است ... هم اینک او استکه بدانان طعنهزنان میگوید، طعنهایکه دردآور است و به ژرفاهای درونشان فرومیخزد، وقتی هم بدیشان میگوید وطعنه میزندکه نمیتوانند پاسخ او را بدهند -وکار ازکارگذشته است -او اکنون بدنشان میگوید، و فرصت هم از دست رفته است و وقت سود بردن از سخن نمانده است:
(إِنَّ اللَّهَ وَعَدَکُمْ وَعْدَ الْحَقِّ وَوَعَدْتُکُمْ فَأَخْلَفْتُکُمْ).
خداوند (بر زبان پیغمبران) به شما وعده راستینی داد (که فرمانبرداران را پاداش و نافرمانبرداران را پادافره خواهم داد، و بدان وفا کرد) و من به شما وعده دادم (که ثواب و عقاب و بهشت و دوزخی در میان نیست) و با شما خلاف وعده کردم (و دروغ گفتم).
سپس نیش دیگری بدیشان میزند باگفتن اینکه آنان پاسخ او را دادهاند و پیشنهاد وی را پذیرفتهاند. اوکه بر ایشان سلطه و قدرتی نداشته است. این آنان بودهاند که به ترک شخصیتهای خود گفتهاند، و دشمنی قدیمی اهریمن را با خود فراموشکردهاند، و به دعوت باطل او پاسخ دادهاند، و دعوت حق و راستین خدا را رها کردهاند:
(وَمَا کَانَ لِی عَلَیْکُمْ مِنْ سُلْطَانٍ إِلا أَنْ دَعَوْتُکُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لِی).
و من بر شما تسلطی نداشتم (و کاری نکردم) جز این که شما را دعوت (به گناه و گمراهی) نمودم و شما هم (گول وسوسه مرا خوردید و) دعوتم را پذیرفتید!. آنگاه ایشان را سرزنش میکند، و آنان را به سرزنش کردن خودشان فرامیخواند. ایشان را سرزنش میکند در برابر اینکه از او اطاعت کردهاند و فرمانبرداری نمودهاند!:
(فَلا تَلُومُونِی وَلُومُوا أَنْفُسَکُمْ).
پسمرا سرزنشمکنید وبلکه خویشتن را سرزنش بکنید!.
سپس از ایشانکنارهگیری میکند، و دست خود را از ایشان میشوید. این کار را اهریمنی انجام میدهدکه قبلا بدیشان وعده میداد و امیدوار و آرزومندشان میکرد، وآنان را وسوسه مینمودکه هیچکسی برشما پیروز نمیگردد. امّا حالا اگر او را به فریاد خوانند و به کمک طلبند، پاسخشان نمیگوید، و اگر ایشان را به فریاد خواند و بهکمکشان طلبد، بدو پاسخ نمیگویند و به یاریش نمیشتابند:
(مَا أَنَا بِمُصْرِخِکُمْ وَمَا أَنْتُمْ بِمُصْرِخِیَّ).
(امروز) نه من به فریاد شما میرسم و نه شما به فریاد من میرسید.
میان ما رابطه و پیوندی و دوستی و رفاقتی نیست! آنگاه از این که او را انباز خدا کردهاند بیزاری میجوید و اصلا این انبازکردن را انکار میکند:
(إِنِّی کَفَرْتُ بِمَا أَشْرَکْتُمُونِی).
من (امروز) از این که مرا قبلا (در دنیا برای خدا) انباز کردهاید، تبری میجویم!.
سپس اهریمن سخنرانی اهریمنانه خود را با فرود آوردن تازیانه کمرشکن بر دوستان خویش به پایان میبرد و آخرین تیر خلاص را بدیشان میزند:
(إِنَّ الظَّالِمِینَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ).
بیگمان کافران عذاب دردناکی دارند.
واویلا بر اهریمن! و بدا به حال ایشانکه چو دوست و سرپرستی دارند! دوست و سرپرستیکه آنان را به سوی گمراهی خوانده است و از او اطاعت کردهاند، ولی پیغمبران ایشان را به سوی خدا خواندهاند، و آنان پیغمبران را تکذیب کردهاند و خدا را انکار نمودهاند! پیش از آنکه پرده فروافتد، برکناره دیگر، ملت مومن را میبینیم، ملتیکه به مقصود و مراد خویش رسیدهاند و رستگار گردیدهاند:
(وَأُدْخِلَ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الأنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا بِإِذْنِ رَبِّهِمْ تَحِیَّتُهُمْ فِیهَا سَلامٌ).
کسانی که ایمان آوردهاند و کارهای پسندیده و شایسته کردهاند، به باغهائی برده میشوند که در زیر (کاخها و درختان) آنها جویبارها روان است و با اجازه و توفیق پروردگارشان جاودانه در آنجاها میمانند (و از سوی خدا و فرشتگان) درودشان (میفرستند که) عبارت است از سلامتان باد!.
پرده فرومیافتد ...
وای چه صحنهای بود! وای داستان دعوت و دعوتکنندگان با تکذیبکنندگان و طاغیان و سرکشان چه پایانی داشت!
*
در سایه این داستان با تمام فصلهائیکه دارد، در دنیا وقتی که ملتهای پیغمبران رویاروی جاهلیت ستمگر ایستادهاند:
(وَاسْتَفْتَحُوا وَخَابَ کُلُّ جَبَّارٍ عَنِیدٍ. مِنْ وَرَائِهِ جَهَنَّمُ وَیُسْقَى مِنْ مَاءٍ صَدِیدٍ. یَتَجَرَّعُهُ وَلا یَکَادُ یُسِیغُهُ وَیَأْتِیهِ الْمَوْتُ مِنْ کُلِّ مَکَانٍ وَمَا هُوَ بِمَیِّتٍ وَمِنْ وَرَائِهِ عَذَابٌ غَلِیظٌ.).
و (پیغمبران از پروردگارشان) طلب پیروزی و (غلبه بر قوم خود) کردند (هنگامی که از ایمان آوردنشان مایوس گشتند، و خداوند آنان را فتح و ظفر بخشید و سود بردند) و هر قلدر و گردنکش منحرف و باطلگرائی، زیانمند و نامراد گردید. جلو او دوزخ قرار دارد و (در آن) از خونابه نوشانده میشود. آن را (به ناچار و با رنج بسیار) جرعه جرعه مینوشد، و به هیچوجه گوارایش نمییابد، و (موجبات) مرگ از هرسو بدو روی میآورد و حال این که نمیمیرد، (تا از آنچه بدان مبتلا است نجات یابد) و بر سر راه او (هر زمان و آن) عذاب بسیار سختی است.
و در آخرت بدانگونهکه آن صحنه منحصر به فرد را دیدیم، صحنه کسانی که تکبر ورزیده بودند و صحنه ضعیفان و اهریمن، همراه با آنگفتگوی شگفت ...
در سایه این داستان و سرنوشتهای ملت خوب و پاک، و دسته بد و ناپاک، خدا مثل سخن خوپ و پاک و سخن بد و ناپاک را میزند تا سنت و قانون ساری و جاری در این زندگی به تصویرکشیده شود، و این حاشیه داستان پس از فرو افتادن برده، خاتمه داستان گردد:
(أَلَمْ تَرَ کَیْفَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلا کَلِمَةً طَیِّبَةً کَشَجَرَةٍ طَیِّبَةٍ أَصْلُهَا ثَابِتٌ وَفَرْعُهَا فِی السَّمَاءِ. تُؤْتِی أُکُلَهَا کُلَّ حِینٍ بِإِذْنِ رَبِّهَا وَیَضْرِبُ اللَّهُ الأمْثَالَ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ. وَمَثَلُ کَلِمَةٍ خَبِیثَةٍ کَشَجَرَةٍ خَبِیثَةٍ اجْتُثَّتْ مِنْ فَوْقِ الأرْضِ مَا لَهَا مِنْ قَرَارٍ.).
بنگر که خدا چگونه مثل میزند: سخن خوب به درخت خوبی میماند که تنه آن (در زمین) استوار و شاخههایش در فصا (پراکنده) باشد. بنا به اراده و خواست خدا هر زمانی میوه خود را بدهد (و دائما به بار نشسته و سرسبز و خرم باشد). خداوند برای مردم مثلها میزند تا متذکر گردند (و پند گیرند). و سخن بد به درخت بدی میماند که از سطح زمین کنده شده باشد (و در برابر وزش طوفانها هر روز به گوشهای پرتاب گردد و ثبات و) قراری نداشته باشد.
(یُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَفِی الآخِرَةِ وَیُضِلُّ اللَّهُ الظَّالِمِینَ وَیَفْعَلُ اللَّهُ مَا یَشَاءُ).
خداون مومنان را به خاطر گفتار استوار (و عقیده پایدارشان) هم در این جهان (در برابر زرق و برق مادیات و بیم و هراس مشکلات محفوظ و مصون مینماید) و هم در آن جهان (ایشان را در نعمتهای فراوان و عطایای بیپایان، جاویدان و) ماندگار میدارد، و کافران را (در دنیا و آخرت) گمراه و سرگشته میسازد، و خداوند هرچه بخواهد انجام میدهد.
صحنه سخن خوب و پاک به درخت خوب و پاکی میماندکه تنه آن در زمین ثابت و استوار، و شاخههایش در فضا پراکنده باشد ... و سخن بد و ناپاک به درخت بد و ناپاکی میماندکه از سطح زمینکنده شده باشد و در برابر وزش طوفانها هر روز بهگوشهای پرتابگردد و ثبات و قراری نداشته باشد ... این صحنهای استکه از فضای روند قرآنی، و از داستان پیغمبران وتکذیبکنندگان، و بهویژه از سرنوشت اینان و آنان برگرفته شده است. در اینجا درخت نبوت و سایه ابراهیم پدر انبیاء بر آن واضح و آشکار است. این درخت نبوت استکه در هر دورهایکه میان پیغمبران فاصله افتاده است میوه تر و تازهای، یعنی پیغمبری از پیغمبران را به بار آورده است ... این پیغمبر ثمره ایمان و خوبی و سر زندگی را بخشیده است.
ولیکن مثلیکه زده شده است -گذشته از هماهنگی آن با فضای سوره و فضای داستان - از اینکرانهها فراتر میرود، وگستره آن عریضتر و طویلتر، و حقیقت آن ژرفتر و بیشتر است.
سخن خوب و پاک -سخن حق ودرست -بسان درخت خوب و پاک است. تنه آن استوار و بلند است و به ثمر نشسته است ... استوار و برجا است و طوفانها و گردبادها آن را از ریشه نمیکنند، و بادهای باطل آن را بازیچه دست خود قرار نمیدهند، وکلنگهای طغیان و سرکشی بر آن توانائی و زور ندارد، هرچند برخیها در بعضی از اوقاتگمان برندکه این درخت در معرض خطر ریشهکننده و نابودکنندهای قرارگرفته است. ولی این درخت بلندبالا و برافراشته میماند، و از بالا بالاها شر و ظلم و طغیان مینگرد، هرچند در برخی از اوقات به نظر بعضیها چنین آیدکه شر به مزاحمت آن در فضا میرود و ساقه تنومند آن را سرنگون میسازد. امّا چنین نیست. این درخت به بار نشسته است و ثمره آن همیشگی است وگسیخته نمیگردد. زیرا دانهها و هستههای آن در درونهای مردمان زیادی لحظه به لحظه میروید و جوانه میزند ...
سخن بد وناپاک -سخن پوچ و باطل -بسان درخت بد و ناپاک است. چه بسا به جنب و جوش و رشد و نمو بپردازد و بالاتر و بالاتر رود و سر درهم تند و پر شاخ و برگ شود، و بهگمان بعضیها چنین رسدکه این درخت بد وناپاک ستبرتر و نیرومندتر از درخت بد و ناپاک باشد. ولیکن این درخت بد و ناپاک پفیده و سرسبز میماند، و ریشههای آن در خاک است و نزدیک به سطح زمین، بدانگونهکه انگار برکنده شده است و بر روی زمین افکنده شده است ... مدت زمان چندانی نمیگذرد از سطح زمین برکنده میشود، و بر جای خود ماندگار و برقرار نمیماند و بازیچه دست گردبادها و طوفانها میگردد.
هم این و هم آن، تنها ضربالمثلی نیستکه زده شود. و تنها مثالی برای دلداری و دل دادن به خوبان و پاکان نیست. بلکه در زندگی واقعیت دارد، هرچندکه تحقق پیداکردن آن در برخی از اوقات بهکندی صورتگیرد. خیر و خوبی اصیل نمیمیرد و پژمرده نمیشود، هر اندازه هم شر و بدی برای آن مزاحمت تولیدکند و سر راه را بر او بگیرد ... شر و بدی هم زنده نمیماند مگر بدان اندازهکه اندک خیر و خوبی آمیزه آن نابود شود و از میان رود -کمتر شر و بدی سره و خالص یافته میشود -همینکه خیر و خوبی آمیخته به شر و بدی از میان رود، اثری از شر و بدی برجای نمیماند. چه درخت شر و بدی نابود میشود و خشک و پرپر میگردد، هر اندازه هم ستبر و بلندبالا باشد.
خیر و خوبی به سلامت میماند! و شر و بدی به سلامت نمیماند!
(وَیَضْرِبُ اللَّهُ الأمْثَالَ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ).
خداوند برای مردم مثلها میزند تا متذکر گردند (و پند گیرند).
اینها مثلهائی استکه مصداق آنها در زمین یافته میشود، ولیکن بسیاری از مردمان درگیر و دار مشکلات زمان آن را فراموش میکنند.
در سایه درخت ثابت و استواریکه تعبیر قرآنی را برای تصویر معنی ثبات و پایداری و فضای آن بهکار میگیرد، درخت را به گونهای ترسیم میکندکه انگار تنه آن ثابت و مستقر در زمین است، و شاخ و برگ آن برافراشته است، و تا آنجا که چشم کار میکند در فضا قد و بالا کشیده است، و جلو دیدگان استوار ایستاده است و الهامبخش قدرت و شوکت و ثبات و استواری گردیده است.
در سایه همچون درخت ثابت و استواری که به عنوان ضربالمثل برای سخن خوب و پاک زده شده است، - همچون پیروی آمده است:
(یُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَفِی الآخِرَةِ).
خداوند مومنان را به خاطر گفتار استوار (و عقیده
پایدارشان) هم در این جهان (در برابر زرق و برق مادیات و بیم و هراس مشکلات محفوظ و مصون مینماید) و هم در آن جهان (ایشان را در نعمتهای فراوان و عطایای بیپایان، جاویدان و) ماندگار میدارد.
در سایه درخت بد و ناپاکیکه به عنوان ضربالمثلی برای سخن بد و ناپاک زده شده است، درختیکه از زمینکنده شده است و قرار و آرام و ثبات و استقراری برای آن نمانده است، همچون پیروی آمده است:
(وَیُضِلُّ اللَّهُ الظَّالِمِینَ) .
و خدا کافران را (در دنیا و آخرت) گمراه و سرگشته می سازد.
بدین وسیله سایهروشنهای تعبیر، و سایهروشنهای همه معانی، در روند قرآنی هماهنگ و همآوا میگردد!
خداوند مومنان را به خاطر سخن ایمان مستقر در دلها، و ثابت و استوار در فطرتها، و مثمرثمر با انجام اعمال صالحه پیاپی ماندگار در زندگی، هم در این جهان در برابر زرق و برق مادیات و بیم و هراس مشکلات محفوظ و مصون مینماید، و هم در آن جهان ایشان را در نعمتهای فراوان و عطایای بیپایان، جاویدان و ماندگار میدارد. آنان را با سخنان قرآن و فرمودههای پیغمبر (صلی الله علیه و سلم) و با وعدهایکه خدا داده است مبنی بر پیروزگرداندن حق در دنیا، و رستگار گرداندن و به آرزوی دل رساندن ایشان در آخرت، ثابت و استوار میدارد ... همه اینها سخنان ثابت و صادق و حق و تخلفناپذیر هستند، و راههایگوناگون آنها را پراکنده و نابسامان نمیدارد، و پریشانی و سرگردانی و دلهره به صاحبان آنها دست نمیدهد وگریبانگیرشان نمیگردد.
خداوند ستمکاران را به سبب ظلم و شرکشان و دوری گزیدنشان از نور راهنما، و پریشانی در بیابان برهوت تاریکیها و خیالپردازیها و خرافات و پیروی از برنامهها و شریعتهائی که ساخته و پرداخته و برگزیده هوا و هوس هستند، و خدا آنها را برنگزیده است و اختیار ننموده است، گمراه میسازد.[2] خدا ایشان را برابر سنت و قانون خودگمراه میسازد. سنت و قانونی که سرانجام کسی را بهگمراهی میکشاند و در بیابان برهوت حیران میگرداند و گریزان از حق و هدایت مینمایدکه ظلم و ستم در پیشگیرد و از دیدن نور خویشتن را بهکوری بزند و در برابر هوا و هوسکرنش ببرد.
(وَیَفْعَلُ اللَّهُ مَا یَشَاءُ).
و خداوند هرچه بخواهد انجام میدهد.
خداوند هرچه بخواهد میکند با اراده و مشیت مطللقهای که سنت و قانون را برمیگزیند، ولی خودش مقید به سنت و قانون نیست ولیکن آن را میپسندد و بدان خشنود میگردد تا زمانیکه حکمت چنین اقتضاء کند که آن سنت و قانون دگرگون شود، آن وقت استکه دگرگونی حاصل میگردد، آن هم در محدوده اراده و مشیتیکه هیچ قدرت و قوتی در برابرش تاب ایستادن ندارد، و هیچ سد و مانعی بر سر راهش نمیماند، و هر چیز که در جهان است بدانگونه جامه هستی به تن میکند و صورت میپذیردکه او بخواهد.
با این خاتمه، پیرو داستان بزرگ رسالتها و دعوتها تمام میشودکه نیمه اول این سوره و بیشترین سخن آن را فراگرفته است، سورهایکه به نام ابراهیم پدر انبیاء نامگذاری گردیده است. این داستان از درخت سایهدار وگُشَنی صحبت میکندکه بهترین میوهها را به بار میآورد، و سخن خوب و پاکی را دربر داردکه در نسلهای پیاپی تازه به تازه میشود، و پیوسته بزرگترین حقیقت را در ضمن خود میگیرد، حقیقت رسالت واحدهای که دگرگون نمیشود، و دعوت واحدهای که دگرگون نمیشود، و دعوت واحدهای که تبدیل و تغییر نمیشناسد، و توحید و یگانگی یزدان واحدیکه چیره و توانا بر همه چیز است.
*
هماینک اندکی در برابر حقائق برجستهای میایستیم که داستان پیغمبران با جاهلیت، آنها را عرضه میدارد. حقائقیکه تند و سریع در لابلای عرضهکردن روند قرآنی بدانها اشارهکردیم، و معتقدیمکه این حقائق نیاز به ایستادنهای جداگانه دیگری دارد:
ا- ما در این داستان بالای حقیقت نخستین برجستهای میایستیمکه آن را یزدان کار بجا و آگاه برایمان روایت میدارد ... کاروان ایمان از بامداد تاریخ بشریت، کاروان یگانه پیوستهای بوده است، و پیغمبران بزرگوار یزدان قافلهسالاران آن بودهاند و آن را رهنمود و رهنمون کردهاند، و به سوی حقیقت یگانهای فراخواندهاند، و دعوت یگانهای را فریاد داشتهاند، و برابر برنامه یگانهای حرکت کردهاند و راه را سپری نمودهاند ... همه پیغمبران مردمان را به سوی الوهیت یگانه، و ربوبیت یگانه، دعوتکردهاند، و همه آنان با خداکسی را به فریاد نخواندهاند و پرستش ننمودهاند، و بر کسی جز خدا توکل نکردهاند و پشت نبستهاند، و به پناهگاهی جز پناهگاه خدا پناهنده نگردیدهاند، و سند و دستاویزی جز او را برای خود نشناختهاند و سراغ نگرفتهاند.
در این صورت،کار اعتقاد به خدای یگانه چنان نیست که «دانشمندان سنجش ادیان» گمان میبرند و میگویند: دین از چندگانهپرستی به دوگانهپرستی، و از آن به یگانهپرستی تحول و ترقی پیداکرده است. از پرستش شبحها و روحها و ستارهها و سیارهها به پرستش خدای یکتا رسیده است. همین دین با تحول و ترقی تجربه بشری وعلم بشری، و با تحول و ترقی دستگاهها و تشکیلات سیاسی، و منتهی شدن دستگاهها و تشکلات سیاسی به اوضاع و احوال یگانهای که تحت سلطه و قدرت یگانهای درآمده است، تحول و ترقی پیداکرده است ...
رسالتهای آسمانی از بامداد تاریخ، اعتقاد به خدای یگانه را با خود آوردهاند. این حقیقت در هیچ رسالتی از رسالتهای آسمانی، و در هیچ دینی از ادیان آسمانی تبدیل و تغییر پیدا نکرده است، همانگونه که خدای کاربجا و آگاه برایمان روایت میفرماید.
اگر این «دانشمندان» میگفتند: قابلیت انسانها برای پذیرش عقیده یگانهپرستیکه پیغمبرن آن را با خود آوردهاند، از زمان پیغمبری تا زمان پیغمبر دیگری ترقی یافته است و اوجگرفته است، و بتپرستیهای جاهلیت متاثر میگردیدهاند از عقاید یگانهپرستیای که کاروان پیغمبران بزرگوار با آن عقائد یگانهپرستی در زمانهای متوالی به جنگ بتپرستیها رفتهاند و پیکار کردهاند، تا زمانی فرارسیده استکه عقیده یگانهپرستی بیشتر مقبول افتاده است و از طرف عامّه مردمان بهتر پذیرفته شده است، زیرا رسالتهای آسمانی پیاپی گردیدهاند، و عوامل دیگری که این دانشمندان آنها را در یکتاپرستی موثر میدانند خوبتر کارگر افتادهاند، همچون سخنی از این «دانشمندان» خوشایند و پذیرفتنی بود ... ولی دانشمندان سنجش ادیان متاثر از برنامه و روالی در بررسی و پژوهش هستندکه پیش از هر چیز بر پایه دشمنی نهانیکهن باکلیسا استوار است - هرچند که دانشمندان معاصر همچون دشمنانگیای را در مد نظر نداشته باشند - از دیگر سو دانشمندان سنجش ادیان تحت تاثیر میل نهانی -آگاهانه یا ناآگاهانه - به درهم شکستن برنامه دینی در میدان اندیشه، و اثبات این هستندکه دین هرگز از سوی خدا وحی نگردیده است و پیام نشده است. بلکه دین تلاشی از سوی انسانها بوده است، و بر آن همان قواعد و قوانینی جاری و حاکم استکه بر تحول و ترقی مردمان در اندیشه و تجربه و شناخت علمی، جاری و حاکم است، بدون هیچگونه فرق و جدائی ... از این دشمنانگی کهن و از این میل نهانی، برنامه دانش سنجش ادیان سرچشمه میگیرد، و با وجود این «علم» نامیده میشود و بسیاری از مردمان گول آن را میخورند و شیفته آن میگردند!
اگر جائز باشد کسی گول این «علم» را بخورد، سزاوار مسلمان نیستکه یک لحظه همگول آن را بخورد، مسلمانیکه به آئین خود ایمان دارد، و به برنامه این آئین در توضیح همچون حقیقتی احترام میگذارد. این چنین مسلمانی را نسزد سخنی را به عنوان حجت و برهان ذکر کند که مستقیما با گفتههای آئینش، و با برنامه روشن آئینش درباره این کار بزرگ مخالفت و برخورد دارد.[3]
٢- این کاروان بزرگوار انبیاء - در این صورت - با دعوت یگانهای، و با عقیده یگانهای، با انسانهای گمراه رویاروی گردیده است، و این دعوت یگانه همراه با عقیده یگانه، رویاروئی یگانهای داشته است - همانگونه که روند قرآنی با چشمپوشی از زمان و مکان بیان میدارد، و حقیقت یگانه متصل به همی از فراسوی زمان و مکان را آشکار و نمودار میسازد - و همانگونهکه دعوت پیغمبران تبدیل و تغییری پیدا نکرده است رویاروئی با جاهلیت نیز تبدیل و تغییری پیدا نکرده است.
این حقیقتی استکه واقعاً جای دقت است ... جاهلیت در طول زمان جاهلیت است ... جاهلیت تنها دورهای از زمان نیست و بس؛ بلکه جاهلیت وضع و اعتقاد و جهانبینی و همایش افراد و اشخاصی براساس این اصول و ارکان است.
جاهلیت پیش از هر چیز استوار میگردد براساس کرنش بردن و پرستشکردن بندگان برای بندگان، و الوهیت بخشیدن و خدا کردن غیر خدا. یا ربوبیت و خداوندگاری دادن به غیر خدا - هر دوی اینها نیز جاهلیت است - چه یکسان استکه اعتقاد بر چندگانهپرستی و چند خدایی استوار باشد، و چه بر یگانهپرستی همراه با چند تا ارباب - یعنی سلطهداران و زورمداران -که این نیز به نوبه خود جاهلیت را به وجود میآورد و برقرار میدارد با تمام ویژگیهای ثانوی دیگری که جاهلیت دارد.
دعوت پیغمبران بر یگانگی خدا، و دور انداختن خداگونههای نادرست و ناروا، و خالص و مخلص گرداندن دین برای خدا - یعنی خالص و مخلص گرداندن کرنش بردن و پرستش کردن برای خدا و منحصرکردن یزدان سبحان به ربوبیت، یعنی حاکمیت و سلطه -استوار است. بدین جهت برخورد و مخالفت مستقیم دارد با قاعدهایکه جاهلیت بر آن استوار است. درنتیجه دعوت پیغمبران خود به خود خطری برای وجود جاهلیت است، بهویژه زمانی که اسلام در مجموعه خاصی مجسم میشود، و افرادی را از مجموعه جاهلیت برمیگیرد و ایشان را از ناحیه اعتقادی و رهبری و دوستی و سرپرستی از جاهلیت جدا میسازد ... این هم کاری استکه دعوت اسلامی در هر زمانی و در هر مکانی باید آن را انجام دهد. هنگامیکه مجموعه جاهلی - با اندامها و اعضاء پیکره یگانه همپشتیکه دارند - احساس خطریکنندکه قاعده وجود آنان را از لحاظ اعتقاد تهدید کند، همانگونه که وجود ایشان را تهدید میکند هر مجموعهایکه اعتقاد اسلامی در آنان مجسم شود و از مجموعه جاهلی ببرند و با ایشان به مقابله بپردازند ... بدین هنگام مجموعه جاهلی حقیقت موضعگیری خود را بیپرده در برابر دعوت اسلام پدیدار و نمودار میسازد.
پیکار میان دو مجموعهای استکه ممکن نبست میان آنان همزیستی مسالمتآمیز یا صلح و صفا برقرار شود. پیکار میان دو مجوعهای استکه هریک از آن دو مجموعه دارای اعضاء و اندامهای جداگانهای است، و بر قاعده و قانونکاملا مخالف و ناسازگار با یکدیگر استوار و پایدار است. چه مجموعه جاهلی بر قاعده چند خدائی، یا تعدد ارباب، استوار است، و بدین خاطر در آن بندگان برای بندگانکرنش میبرند و پرستش میکنند، و مجوعه اسلامی بر قاعده یگانگی الوهیت و یگانگی ربوبیت استوار است، و بدین خاطر در آن ممکن نیست بندگان برای بندگانکرنش ببرند و پرستش بکنند.
٣- وقتیکه جاهلیت اینگونه از جانب دعوت اسلامی احساس خطرکرده است، حق داشته است در اینکه با این دعوت به پیکار زندگی یا مرگ پرداخته است، پیکاریکه صلح و آشتی و همزیستی مسالمتآمیزی نمیشناخته است ... جاهلیت واقعا در این پیکار خود را گول نزده است. همچنین پیغمبران بزرگوار -صلوات اللهو سلامهعلیهم-واقعا خویشتن را و مومنان همراه خویش را در این پیکار گول نزدهاند.
(وَقَالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لِرُسُلِهِمْ لَنُخْرِجَنَّکُمْ مِنْ أَرْضِنَا أَوْ لَتَعُودُنَّ فِی مِلَّتِنَا).
کافران (و سردستگان زندقه و ضلال، هنگامی که از راه دلیل با انبیاء برنیامدند، به زور متوسل شدند و) به پیغمبران خود گفتند: یا به آئین ما بازمیگردید یا این که شما را از سرزمین خود بیرون میکنیم.
کافران نمیپسندند که پیغمبران و مومنان همراه ایشان جدا و مستقل شوند و عقیده و رهبری و همایش جداگانه ویژه خود را داشته باشند. بلکه از ایشان میخواهند به آئین آنان برگردند، و در مجموعه آنان مندرجگردند، و در این مجموعه ذوب شوند. در غیر این صورت آنان را از خود میرانند و از سرزمین خویش تبعید مینمایند.
پیغمبران بزرگوار هم نپذیرفتندکه در مجموعه جاهلی آنان مندرج شوند، و در آن ذوبگردند، و شخصیت ویژه مجموعه خود را از دست دهند ... مجموعهایکه بر قاعدهای استوار میگردند که جدای از قاعدهای استکه مجموعه جاهلیت بر آن استوار میشوند ... پیغمبران و مومنان نگفتند -همانگونهکه برخی از مردمانکه حقیقت اسلام را نمیدانند، و حقیقت ترکیببند پیکره اندامهای جامعههای اسلامی را نمیشناسد -میگویند: خوب چنین میکنیم! به آئین ایشان داخل میشویم و به میان مجموعه جاهلی آنان میرویم تا اینکه به دعوت خودمان بپردازیم و به عقیده خودمان از لابلای وجود آنان خدمتکنیم!!!
جدا شدن عقیده مسلمان در جامعه جاهلی، قطعا و حتما جدا شدن مجموعه اسلامی ورهبری ودوستی و سرپرستی اسلامی را به دنبال میآورد ... در اینکار هیچ اختیاری نیست ... بلکهکار قطعی و حتمی است و از مسلمات ترکیببند اندامی جامعهها است ... این ترکیببند اسلامی، مجموعه جاهلی را در برابر دعوت اسلامی حساس میسازد، دعوت اسلامیکه استوار بر قاعده پرستس مردمان برای یزدان یگانه جهان، و به دور انداختن اربابان و خداگونگان نادرست و ناروا از مراکز رهبری و سلطه و قدرت و شوکت است ... از دیگر سو مندرج شدن در جامعه جاهلی هر فرد مسلمانی راکه در جامعه جاهلی ذوبگردد تبدیل به خادم و خدمتگزاری برای مجموعه جاهلی میسازد نه اینکه بتواند همانگونهکه برخی ازگول خوردگان گمان میبرند خادم و خدمتگزار آئین اسلام خود بماند.[4]
آنگاه حقیقت قضا و قدری میماندکه باید دعوتکنندگان به سوی یزدان در همه احوال و اوضاع از آن غافل نمانند و آن این استکه پیاده شدن وعده پیروزگرداندن و مکانت و منزلت بخشیدن یزدان به دوستان خود، و میان ایشان و میان قومشان به حق جدائی انداختن و داوری کردن، وقوع پیدا نمیکند و نمیشود، مگر پس از جدا شدن پیروان دعوت آسمانی و دوری گزیدنشان از پیروان مکتبهای زمینی، و مگر پس از جدا شدن از قومشان به سبب حقیکه با خود دارند ... آن داوری و جدائی انداختن، از طرف یزدان هرگز روی نمیدهند وقتیکه پیروان دعوت در جامعه جاهلیت ذوب و حل شده باشند و در دستگاهها و تشکیلات جامعه جاهلیت به خدمتگزاری و کارمندی سرگرم باشند ... هر دوره ای از زمان که پیروان دعوت آسمانی در آن شل و ول بوده و بدین نحو در جامعه جاهلیت ذوب شده باشند، دوره تاخیر وعده یزدان به پیروزگرداندن و مقام و منزلت بخشیدن مومنان است، و خدا پیروزی و بهروزی ایشان را به آینده واگذار میکند و حواله میدارد ... این هم مسئولیت سنگینی است و دعوتکنندگان به سوی خدا باید درباره آن نیکو بیندیشند، دعوتکنندگانی که آگاه و هوشیار و بیدارند و توانا بر انجام کار دعوت به سوی کردگارند.
٤- در پایان، در برابر زیبائی چشمگیر و دلربائی میایستیم که قرآن مجید در آن کاروان ایمان را نشان میدهد، بدانگاه که این کاروان بزرگوار با جاهلیت گمراه و سرگشته در طول زمان رویاروی میشود و به مبارزه میایستد ... آن زیبائی راستین، سرشتی، ساده، روشن، ژرف، دارای وثوق و اطمینان، متین، و محترمی که قرص و محکم در برابر اهریمن صفتان جاهلیت ایستاده است:
(قَالَتْ رُسُلُهُمْ أَفِی اللَّهِ شَکٌّ فَاطِرِ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ یَدْعُوکُمْ لِیَغْفِرَ لَکُمْ مِنْ ذُنُوبِکُمْ وَیُؤَخِّرَکُمْ إِلَى أَجَلٍ مُسَمًّى).
پیغمبرانشان بدیشان گفتند: مگر درباره وجود خدا، آفریننده آسمانها و زمین، بدون مدل و نمونه پیشین، شک و تردیدی در میان است؟ (مگر عقل شما کتاب باز هستی را نمینگرد و به مولف آن راه نمیبرد؟). او شما را فرامیخواند تا گناهانتان را ببخشاید و (از گذشته ناپاکتان صرف نظر نماید، و بدین زودیها هلاکتان نسازد و بلکه) تا مدت مشخصی (که در آن مرگتان فرامیرسد) شما را برجای و محفوظ دارد. (ابراهیم/10)
(قَالَتْ لَهُمْ رُسُلُهُمْ إِنْ نَحْنُ إِلا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ وَلَکِنَّ اللَّهَ یَمُنُّ عَلَى مَنْ یَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ وَمَا کَانَ لَنَا أَنْ نَأْتِیَکُمْ بِسُلْطَانٍ إِلا بِإِذْنِ اللَّهِ وَعَلَى اللَّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ).
پیغمبرانشان بدیشان گفتند: (همانگونه که گفتید) ما جز انسانهائی همچون شما نیستیم، ولیکن خداوند بر هرکس از بندگانش که بخواهد منت مینهد (و او را با لطف خود مینوازد و پیغمبرش میسازد) و ما را نسزد که دلیلی برایتان بیاوریم (و معجزهای به شما بنمائیم) مگر با اجازه خدا (و توفیق او). و مومنان باید به خدا توکل کنند و بس (و ما هم در برابر دشمنانگی شما بدو توکل میکنیم). آخر چرا نباید به خدا توکل کنیم، و حال آن که او ما را به راهمان رهنمود کرده است؟ (راهی که خودش آن را پدید آورده است و همگان را به پیمودن آن دعوت فرموده است و آئین الهیش نام داده است، ما بر توکل خود میافزائیم) و حتما بر اذیت و آزارتان شکیبائی مینمائیم. و متوکلان باید بر خدا توکل کنند و بس. (ابراهیم/ ١١-١٢)
این زیبائی چشمگیر و دلربا از این عرضه سرچشمه میگیرد که پیغمبران را در کاروان یگانهای نشان میدهدکه در برابر جاهلیت یگانهای ایستاده است و به رزم پرداخته است، و حقیقتی را به تصویر میکشدکه پشت سر شرائط و ظروف متغیر باقی و ماندگار مانده است، و از پس پرده زمان و مکان و نژادها و اقوام نشانههای برجستهای از دعوت پیغمبران را نشان میدهد، و نشانههائی از جاهلیتی را مینمایاند که در برابر پیغمبران ایستاده است و رزمیده است.
آنگاه این زیبائی جلوهگر میآید در پردهبرداری از پیوندیکه میان حقی استکه دعوت پیغمبران بزرگوار با خود حمل میکرده است، و میان حقیکه در وجود این جهان به امانت نهاده شده است:
(قَالَتْ رُسُلُهُمْ أَفِی اللَّهِ شَکٌّ فَاطِرِ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ).
پیغمبرانشان بدیشان گفتند: مگر درباره وجود خدا، آفریننده آسمانها و زمین، بدون مدل و نمونه پیشین، شک و تردیدی در میان است؟ (مگر عقل شما کتاب باز هستی را نمینگرد و به مولف آن راه نمیبرد؟).
(وَمَا لَنَا أَلا نَتَوَکَّلَ عَلَى اللَّهِ وَقَدْ هَدَانَا سُبُلَنَا).
آخر چرا نباید به خدا توکل کنیم، و حال آن که او ما را به راهمان رهنمود کرده است؟ (راهی که خودش آن را پدید آورده است و همگان را به پیمودن آن دعوت فرموده است و آئین الهیش نام داده است). (ابراهیم/12)
(أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضَ بِالْحَقِّ إِنْ یَشَأْ یُذْهِبْکُمْ وَیَأْتِ بِخَلْقٍ جَدِیدٍ. وَمَا ذَلِکَ عَلَى اللَّهِ بِعَزِیزٍ.).
(ای مخاطب)! آیا نمیبینی که خداوند، آسمانها و زمین را چنان که باید آفریده است (و آنها را هماهنگ و منظم و مرتب پدیدار کرده و سر و سامان و نظم و نظام بخشیده است). اگر بخواهد شما (مردمان نافرمان و ناسپاس) را از میان میبرد و انسانهای (فرمانبردار و سپاسگزار) تازهای را پدید میآورد. و این کار (میراندن شما و به جهان گسیل داشتن دیگران) برای خدا مشکل نیست. (ابراهیم/19-20)
بدین منوال و بر این روال، پیوند ژرفیکه میان حق موجود در این دعوت، و میان حق موجود در جهان است، جلوهگر میآید، و پدیدار و آشکار میشودکه این حق، حق یگانهای است و با خدای حق یگانه، پیوند ثابت و استوار و ریشهدار دارد:
(وَمَثَلُ کَلِمَةٍ خَبِیثَةٍ کَشَجَرَةٍ خَبِیثَةٍ اجْتُثَّتْ مِنْ فَوْقِ الأرْضِ مَا لَهَا مِنْ قَرَارٍ).
به درخت بدی میماند که از سطح زمین کنده شده باشد (و در برابر وزش طوفانها هر روز به گوشهای پرتاب گردد و ثبات و) قراری نداشته باشد. (ابراهیم/26)
همچنین این زیبائی مجسم میگردد در احساسیکه پیغمبران نسبت به حقیقت خدا پروردگار خود دارند، و مجسم میشود در دلهای اینگروه برگزیده از میان بندگان:
(وَمَا لَنَا أَلا نَتَوَکَّلَ عَلَى اللَّهِ وَقَدْ هَدَانَا سُبُلَنَا وَلَنَصْبِرَنَّ عَلَى مَا آذَیْتُمُونَا وَعَلَى اللَّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُتَوَکِّلُونَ).
آخر چرا نباید به خدا توکل کنیم، و حال آن که او ما را به راهمان رهنمود کرده است؟ (راهی که خودش آن را پدید آورده است و همگان را به پیمودن آن دعوت فرموده است و آئین الهیش نام داده است. ما بر توکل خود میافزائیم) و حتماً بر اذیت و آزارتان شکیبائی مینمائیم، ومتوکلان باید بر خدا توکل کنند و بس). (ابراهیم/1٢)
همه اینها پرتوهائی از آن زیبائی دلربا و فراخافزا است، و تعبیر بشری نمیتواند جز اشارههائی بدان بنماید، همانگونهکه به ستاره دوردست اشاره میگردد، و اشاره نیز به نهایتگستره آن نمیرسد، ولی چشم فقط به درخشش آن خیره میگردد و بس.
1– (فَرَدُّوا أَیْدِیَهُمْ فِی أَفْوَاهِهِمْ...): این بخش از آیه رامیتوان به شکلهای مختلف معنیکرد اگر معنی (ایدی) و (افواه) همان اندامهای مشهور بدن باشدکه دستهاو زبانها است، معانی جمله عبارت است از: دستهایشان را در دهانهایشان نهادندو از شدت خشمو بیزاری از دعوت پیغمبران، آنهارا گازگرفتند. دستهایشانرابه سبب غلبه خندهو قهقهه تمسخرآمیزبر دهانهایشان نهادند و پیغمبران را استهزاء کردند. دستهایشان را بر دهانهایشان نهادند یعنی که ای داعیان بس کنید و ساکت باشید. دستهابشان را بر دهانهای انبیاء نهادند و جلو سخنانشان را گرفتند. و ... اگر هم واژههای (ایدی)و (افواه) مجاز باشد، معانی جمله عبارت خواهدبود از:مراد از (ایدی) دلائل و حجتهای انبیاء و نصائح و راهنمائیهای ایشان است، و برگرداندن سخنها به دهانها، عدم پذیرش آنها است. یعنی سخنان خودتان برای خودتان خوب است، ما آنهارا نمیشنویم و بدانها عمل نمیکنیم ... (مترجم)
2 - مولف محترم در متن عربی فرموده است: «در روند قرآنی، ظلم اغلب به معنی شرک بکار رفته است» ... این فرموده صحیحی است (نگا: انعام/٨٢ و لقمان/١٣). ولی ظلم در اینجا به معنی کفر است. (نگا: بقره/254 و اعراف/٤٤ و ٤٥) ... (مترجم)
3 - مراجعه شود به چیزهائیکه درباره این مساله در جزء دوازدهم در صفحات ٥٨٤-٥٩٨ آمده است.
4 - برای اطلاع بیشتر مراجعه شود به کتاب: «معالم فی الطریق» فصل: «نشأة المجتمع المسلم و خصائصه».