ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 |
سورهی یوسف آیه 34-21
(وَقَالَ الَّذِی اشْتَرَاهُ مِنْ مِصْرَ لامْرَأَتِهِ أَکْرِمِی مَثْوَاهُ عَسَى أَنْ یَنْفَعَنَا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَدًا وَکَذَلِکَ مَکَّنَّا لِیُوسُفَ فِی الأرْضِ وَلِنُعَلِّمَهُ مِنْ تَأْوِیلِ الأحَادِیثِ وَاللَّهُ غَالِبٌ عَلَى أَمْرِهِ وَلَکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ (٢١) وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ آتَیْنَاهُ حُکْمًا وَعِلْمًا وَکَذَلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ (٢٢) وَرَاوَدَتْهُ الَّتِی هُوَ فِی بَیْتِهَا عَنْ نَفْسِهِ وَغَلَّقَتِ الأبْوَابَ وَقَالَتْ هَیْتَ لَکَ قَالَ مَعَاذَ اللَّهِ إِنَّهُ رَبِّی أَحْسَنَ مَثْوَایَ إِنَّهُ لا یُفْلِحُ الظَّالِمُونَ (٢٣) وَلَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَهَمَّ بِهَا لَوْلا أَنْ رَأَى بُرْهَانَ رَبِّهِ کَذَلِکَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَالْفَحْشَاءَ إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُخْلَصِینَ (٢٤) وَاسْتَبَقَا الْبَابَ وَقَدَّتْ قَمِیصَهُ مِنْ دُبُرٍ وَأَلْفَیَا سَیِّدَهَا لَدَى الْبَابِ قَالَتْ مَا جَزَاءُ مَنْ أَرَادَ بِأَهْلِکَ سُوءًا إِلا أَنْ یُسْجَنَ أَوْ عَذَابٌ أَلِیمٌ (٢٥) قَالَ هِیَ رَاوَدَتْنِی عَنْ نَفْسِی وَشَهِدَ شَاهِدٌ مِنْ أَهْلِهَا إِنْ کَانَ قَمِیصُهُ قُدَّ مِنْ قُبُلٍ فَصَدَقَتْ وَهُوَ مِنَ الْکَاذِبِینَ (٢٦) وَإِنْ کَانَ قَمِیصُهُ قُدَّ مِنْ دُبُرٍ فَکَذَبَتْ وَهُوَ مِنَ الصَّادِقِینَ (٢٧) فَلَمَّا رَأَى قَمِیصَهُ قُدَّ مِنْ دُبُرٍ قَالَ إِنَّهُ مِنْ کَیْدِکُنَّ إِنَّ کَیْدَکُنَّ عَظِیمٌ (٢٨) یُوسُفُ أَعْرِضْ عَنْ هَذَا وَاسْتَغْفِرِی لِذَنْبِکِ إِنَّکِ کُنْتِ مِنَ الْخَاطِئِینَ (٢٩) وَقَالَ نِسْوَةٌ فِی الْمَدِینَةِ امْرَأَةُ الْعَزِیزِ تُرَاوِدُ فَتَاهَا عَنْ نَفْسِهِ قَدْ شَغَفَهَا حُبًّا إِنَّا لَنَرَاهَا فِی ضَلالٍ مُبِینٍ (٣٠) فَلَمَّا سَمِعَتْ بِمَکْرِهِنَّ أَرْسَلَتْ إِلَیْهِنَّ وَأَعْتَدَتْ لَهُنَّ مُتَّکَأً وَآتَتْ کُلَّ وَاحِدَةٍ مِنْهُنَّ سِکِّینًا وَقَالَتِ اخْرُجْ عَلَیْهِنَّ فَلَمَّا رَأَیْنَهُ أَکْبَرْنَهُ وَقَطَّعْنَ أَیْدِیَهُنَّ وَقُلْنَ حَاشَ لِلَّهِ مَا هَذَا بَشَرًا إِنْ هَذَا إِلا مَلَکٌ کَرِیمٌ (٣١) قَالَتْ فَذَلِکُنَّ الَّذِی لُمْتُنَّنِی فِیهِ وَلَقَدْ رَاوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ فَاسْتَعْصَمَ وَلَئِنْ لَمْ یَفْعَلْ مَا آمُرُهُ لَیُسْجَنَنَّ وَلَیَکُونًا مِنَ الصَّاغِرِینَ (٣٢) قَالَ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَیَّ مِمَّا یَدْعُونَنِی إِلَیْهِ وَإِلا تَصْرِفْ عَنِّی کَیْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَیْهِنَّ وَأَکُنْ مِنَ الْجَاهِلِینَ (٣٣) فَاسْتَجَابَ لَهُ رَبُّهُ فَصَرَفَ عَنْهُ کَیْدَهُنَّ إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ) (٣٤)
بخش دوم از بخشهای داستان، اکنون شروع میشود، و این در زمانی است که یوسف به مصر رسیده است، و او را به عنوان برده ای فروختهاند. ولی آن کس که او را خریده است در سـیمای او نشـانههای خـیر و خوبی میبیند - نشانههای خیر و خوبی در چـهرههای زیـبا، به ویژه وقتی که با اخلاق دلربا و خصال دلآرا هـمراه باشد، کاملاً پیدا و هویدا است - خریدار به همین جهت به زنش دربارۀ او سفارش انجام خوبی و نیکی میکند. در اینجا آغاز سررشتۀ تحقّق یافتن و پیاده شدن خواب شروع میشود.
ولی آزمـایش دیگری کـه از نوع دیگری است درمیرسد، آزمایشی که منتظر یوسف بوده است، بدان هنگام که او به سنّ رشد خود رسیده است، و فرزانگی و دانشی بدو داده شده است که در پرتو آنها بتواند با این آزمایش سیلآسای ویرانگری برآید که کسی تاب ایستادن در برابر امواج آن را ندارد مگر آن کسی کـه یزدان بدو مرحمت فرموده بـاشد و رحـمت او شـامل حالش شده باشد. این آزمایش، آزمایش روبرو شدن با گمراهی موجود در محیط کاخها، و در میان دستهای از مــردمان است کـه آنـان را «طـبقۀ مـترقّی« اجـتماع مینامند، و در فضائی است که آلوده به بـیحیائیها و بیشرمیها و گناهها و بزهها است ... یوسف از همچون محیط و فضائی سالم و پاک خلق و پاک دین بیرون میآید، و لیکن پس از آن که با اخگرهای آزمایش میآمیزد، و به شعلههای آتش آن میافتد، و در بـوتۀ آن گداخته میشود.
(وَقَالَ الَّذِی اشْتَرَاهُ مِنْ مِصْرَ لامْرَأَتِهِ أَکْرِمِی مَثْوَاهُ عَسَى أَنْ یَنْفَعَنَا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَدًا وَکَذَلِکَ مَکَّنَّا لِیُوسُفَ فِی الأرْضِ وَلِنُعَلِّمَهُ مِنْ تَأْوِیلِ الأحَادِیثِ وَاللَّهُ غَالِبٌ عَلَى أَمْرِهِ وَلَکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ) (٢١)
کسی که او را در مصر خریداری کرد، به هـمسر خود گفت: او را گرامی دار (و کاری کـن کـه مکـان مناسبی برای او تهیّه کنی تا احسـاس کند یکی از افراد خـانوادۀ ما است). شاید برای ما سودمند افتد، یا اصـلاً او را بـه فرزندی بپذیریم. بدین منوال ما یوسف را در سرزمین (مصر استقرار بخشیدیم و) مکانت و منزلت دادیــم، تـا (در آنجا) تعبیر برخی از خوابها را بدو بیاموزیم. خدا بر کار خود چیره و مسـلّط است، ولی بـیشتر مـردم (خفایای حکمت و لطف تدبیرش را) نمیدانند.
روند قرآنی تاکنون برای ما روشن نفرموده است که حه کسی یوسف را خریده است. پس از گامی از داسـتان خواهیم دانست که عزیز مصر - گویا نخستوزیر آنجا - بوده است. امّا از همین لحظه میدانیم که یـوسف به جای امن و امانی رسیده است، و محنت به سلامت به پایان آمده است، و او از این به بعد به سـوی خیر و خوشی رو میکند و میرود:
(أَکْرِمِی مَثْوَاهُ ).
آنچه به اقامتگاه او یـا ماندگاری او مـربوط میشود فراهم آور و در احترام و بزرگداشت او کوتاهی مکن. «مَثوی« مکان اقامت. بیتوته کردن و اقامت گزیدن. مقصود از اکرام مثوای او، بزرگداشت خود او است. و لیکن تعبیر قرآنی ژرفتر از ایـن معنی است. زیـرا بزرگداشت را تنها به شخص اختصاص نمیدهد و بس. بلکه بزرگداشت را برای محلّ اقامت شخص نیز قائل است ... این کار برای مبالغه و زیادهروی در اکرام و احترام است. این هم در مقابل مثوای یوسف، یـعنی ماندگاری او و اقامتگاه او در بن چاه است، و به پاداش ترسها و هراسها و دردها و رنجهائی است که در ژرفای چاه او را احاطه کرده بود.
آن مرد برای زن خـود پـرده بـرمیدارد از خوبیها و نیکیهائی که در این نوجوان سراغ میبیند، و چه امیدها و آرزوهائی که بدو بسته است و بدانها چشم دوخته است.
(عَسَى أَنْ یَنْفَعَنَا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَدًا ).
شاید برای ما سودمند افتد، یا اصـلاً او را بـه فرزندی بپذیریم.
چه بسا هیچ کدام از آن دو نفر فرزندانی نداشتهاند همان گونه که برخی از روایتها نقل میکنند. از اینجا است که مرد امیدوار است او را به فـرزندی بپذیرند هر گاه هوشیاری او به صدق پیوندد، و نشانههای نجابت و شرافت باطنی این نوجوان با زیبائی و برازنـدگی ظاهری او بخواند و تحقّق پیدا گرداند.
روند قرآنی در اینجا میایستد تا به ما بفهماند ایـن تدبیر یزدان است، و با آن و با چیزهای نـظائر آن، راه استقرار و ماندگاری یوسف را در سرزمین مصر مقدّر کرده است و فراهـم آورده است. هان کـه هم ایـنک نشانههای این استقرار و ماندگاری یوسف با استقرار و ماندگاری او در دل و خانه آن مرد پیدا و هویدا گردیده است. روند قرآنی اشاره میکند به این که یوسف، به راه افتاده است و بدانجا رسیده است که یزدان تعبیر خوابها و تفسیر سخنان را - بدان دو وجهی که پیش از این بیان کردیم - بدو بیاموزد. روند قرآنی بر سرآغاز استقرار و ماندگاری یوسف و مکانت و منزلت یافتن او پـیروی میزند، پیروی که دالّ بر این استقرار و مـاندگاری و مکانت و منزلت است. در ایـن پـیرو آمـده است که قدرت خدا چیره بر همه چیز است و هر چه را بخواهد میتواند انجام بدهد. هیچ نیروئی نمیتواند جلو او را بگیرد و بر سر راه او بایستد. خدا مالک کار خود است و در کار خود سلطه و قدرت دارد. خدا شکست نمیخورد، و مانع و رادعی او را متوقّف نـمیسازد، و سرگشته و سرگردان نمیشود:
(وَکَذَلِکَ مَکَّنَّا لِیُوسُفَ فِی الأرْضِ وَلِنُعَلِّمَهُ مِنْ تَأْوِیلِ الأحَادِیثِ وَاللَّهُ غَالِبٌ عَلَى أَمْرِهِ ).
بدین منوال ما یوسف را در سـرزمین (محصر استقرار بخشیدیم و) مکانت و منزلت دادیم. تا (در آنجا) تـعبیر برخی از خوابـها و تـفسیر بـعضی از سخنـها را بـدو بیاموزیم. خدا بر کار خود چیره و مسلّط است.
هان هم اینک یوسف برادرانش میخواهند کاری در حقّ او بکنند، و خدا هم میخواهد کاری برای او بکند. از آنجا که خدا بر کار خود چیره و مسلّط است، کار خود را اجراء فرموده است و به مرحلۀ عمل درآورده است. ولی برادران یوسف بر کار خود چیره و مسلّط نیستند و کار خود را نمیتوانند اجراء کنند و به مرحلۀ عـمل درآورند. این است که یوسف از دست ایشان بگریخته است و از دائرۀ آنچه خواستهاند به در رفته است:
(وَلَکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ) (٢١)
ولی بیشتر مردم (خفایای حکمت و لطف تـدبیرش را) نمیدانند.
مردمان نمیدانند که قانون و سنّت یزدان اجراء میگردد و عملی میشود و فرمان او است که اطاعت میشود و در برابرش کرنش میرود.
روند قرآنی به پیش میرود، تا آنچه را که خدا برای یوسف خواسته است تحقّق پیدا کند. در این زمینه گفته است:
(وَلِنُعَلِّمَهُ مِنْ تَأْوِیلِ الأحَادِیثِ ).
تا تعبیر خوابها و تفسیر سخنها را بدو بیاموزیم.
تحقّق پیدا کرده است وقتی که یوسف به سـنّ رشد و کمال خود رسیده است:
(وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ آتَیْنَاهُ حُکْمًا وَعِلْمًا وَکَذَلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ) (٢٢)
هنگامی که یوسف به رشد و کمال خود رسـید (و بـه نهایت قوّت جسـمانی و عقلانی دست یـافت، نـیروی) داوری و دانائی بدو دادیم، و مـا این چنین (کـه پـاداش یوسف را دادیم) پاداش (همۀ) نیکوکاران را میدهیم.
به یوسف نیروی درست داوری کردن در امور داده شد. بدو آگاهی از فرجام و نتیجۀ سخنها یا تعبیر خـوابـها بخشـیده گردید، و یا بدو فراگیرتر و عامتر از اینها عطاء گردید، از قبیل آگاهی و اطّلاع از زندگی و اوضاع و احوال اجتماعی. چه واژههای حکم و علم کلّی و عـام هستند و شامل چیزهای فراوانـی مـیگردند. ایـن هم پاداش خوب و نیک بودن او بود، خوب و نیک بودن او در اعتقاد، و خوب و نیک بودن او در رفتار و کردار:
(وَکَذَلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ) .
ما این چنین (که پاداش یوسف را دادیم) پاداش (همۀ) نیکوکاران را میدهیم.
*
هم اینک آزمایش دوم زندگی او پـیش مـیآید. ایـن آزمایش سختتر و ژرفتر از آزمایش نخستین است. این آزمون در زمانی برای او پیش میآید کـه داوری درست و دانش راستین بدو عـطاء گـردیده است - به عنوان رحمتی از سوی یزدان - تا در پرتو آن با ایـن آزمون رویاروی شود، و به پاداش خوب بودن و خوبی کردنش که یزدان سبحان آن را برای او در قرآن نگاشته است، در آن موفّق گـردد و از آن سربلند و روسـفید بیرون بیاید.
اینک آن صحنۀ طوفانی خطرناک فتنهانگیز را میبینیم، بدان گونه که تعبیر قرآن آن را ترسیم میکند:
(وَرَاوَدَتْهُ الَّتِی هُوَ فِی بَیْتِهَا عَنْ نَفْسِهِ وَغَلَّقَتِ الأبْوَابَ وَقَالَتْ هَیْتَ لَکَ قَالَ مَعَاذَ اللَّهِ إِنَّهُ رَبِّی أَحْسَنَ مَثْوَایَ إِنَّهُ لا یُفْلِحُ الظَّالِمُونَ (٢٣) وَلَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَهَمَّ بِهَا لَوْلا أَنْ رَأَى بُرْهَانَ رَبِّهِ کَذَلِکَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَالْفَحْشَاءَ إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُخْلَصِینَ (٢٤) وَاسْتَبَقَا الْبَابَ وَقَدَّتْ قَمِیصَهُ مِنْ دُبُرٍ وَأَلْفَیَا سَیِّدَهَا لَدَى الْبَابِ قَالَتْ مَا جَزَاءُ مَنْ أَرَادَ بِأَهْلِکَ سُوءًا إِلا أَنْ یُسْجَنَ أَوْ عَذَابٌ أَلِیمٌ (٢٥) قَالَ هِیَ رَاوَدَتْنِی عَنْ نَفْسِی وَشَهِدَ شَاهِدٌ مِنْ أَهْلِهَا إِنْ کَانَ قَمِیصُهُ قُدَّ مِنْ قُبُلٍ فَصَدَقَتْ وَهُوَ مِنَ الْکَاذِبِینَ (٢٦) وَإِنْ کَانَ قَمِیصُهُ قُدَّ مِنْ دُبُرٍ فَکَذَبَتْ وَهُوَ مِنَ الصَّادِقِینَ (٢٧) فَلَمَّا رَأَى قَمِیصَهُ قُدَّ مِنْ دُبُرٍ قَالَ إِنَّهُ مِنْ کَیْدِکُنَّ إِنَّ کَیْدَکُنَّ عَظِیمٌ (٢٨) یُوسُفُ أَعْرِضْ عَنْ هَذَا وَاسْتَغْفِرِی لِذَنْبِکِ إِنَّکِ کُنْتِ مِنَ الْخَاطِئِینَ) (٢٩)
زنـی کــه یـوسف در خـانهاش بـود، آرام آرام نـیرنگ آغازید و به گول زدن او پـرداخت، و درهـا را بست و گفت: بیا جلو و دست به کار شو، با تو هسـتم! یـوسف گفت: پناه بر خدا! او کـه خدای مـن است، مـرا گرامی داشته است (چگونه ممکن است دامن عصمت بـه گناه بــیالایم و بـه خود سـتم نـمایم؟!) بیگمان ستمکاران رستگار نمیگردند. زن (که چنین دید بـه پرخـاشگری پرداخت و برای تنبیه عبد خود) قصد (زدن) یـوسف کرد، و یوسف (برای دفاع از خود) قصد (طرد) او کرد، امّا برهان خدای خـود را دید (و از دفـاع دست کشـید و فرار را بر قرار ترجیح داد). ما این چنین کردیم (و در حفظ وی در همۀ مراحل کوشیدیم) تا بلا و زنا را از او دور سازیم. چرا که او از بندگان پاکیزه و گزیدۀ ما بود. (از پی هم) به سوی در (دویـدند و) بـر یکدیگر پـیشی جستند، (یوسف میخواست زودتر از در خارج شود و زلیخا میخواست از خروج او جلوگیری کند. در ایـن حال و احوال) پیراهن یوسف را از پشت بـدرید. دم در به آقای زن برخوردند. (زن خطاب بـه شـوهر خود) گفت: سزای کسی که به همسرت قصد انجام کار زشتی کند، جز این نـیست کـه یـا زنـدانی گردد یـا شکنـجۀ دردناکی ببیند. یوسف گفت: او مرا با نیرنگ و زاری به خود میخواند (و میخواست مرا گول بزند! جدال بـه اوج خود رسید. در این وقت) حـاضری از (حاضران) اهل (خانۀ آن) زن گفت: اگر پیراهن یوسف از جلو پاره شـده بــاشد، زن راست میگوید و یـوسف از زمرۀ دروغگویان خواهد بود. و اگر پـیراهـن از پشت پـاره شــده بـاشد، زن دروغ میگوید و یـوسف از زمـرۀ راستگویان خواهد بود. هنگامی که (عزیز مصر) دیـد پیراهن یوسف از پشت پاره شده است، گفت: این کـار از نیرنگ شما زنان سرچشمه میگیرد. واقعاً نیرنگ شما بزرگ است. ای یوسف! از این (موضوع) چشمپوشی کن و (آن را پنهان و پوشیده دار. و تو ای زن) از گناهت استغفار کن (و آمرزش آن را از خدا بخواه). بیگمان تو از بزهکاران بودهای.
روند قرآنی بیان نکرده است که هنگام این پیشامد زن عزیز چند ساله، و یوسف چند ساله بوده است. پس باید در این باره به حدس و گمان متوسّل شویم.
هنگامی که قافله یوسف را از چاه برگرفت و در مـصر فروخت، او پسر بچّهای نورس و نودمیده بود. یعنی در حدود چهارده سال کمتر نه بیشتر عمر داشت. این سنّی است که واژۀ «غـلام: پسـر بـچّه« را بـرای آن بکـار میبرند. پس از آن میگویند: «فَتی: نـوجوان« و بـعد «شابّ: جوان« و بعد از آن «رَجُل: مرد» ... این سنّی است که درست است در آن یعقوب بگوید:
(َأَخَافُ أَنْ یَأْکُلَهُ الذِّئْبُ ).
میترسم گرگ او را بخورد.
در ایـن وقت، زن عـزیز مـصر هـمسری بـود، و او و شوهرش فرزندانی نداشتهاند، چنان که از این سخن مرد پیدا است:
(أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَدًا ).
یا او را به فررندی بپذیریم.
اندیشۀ به فرزندی پذیرفتن، مـعمولاً وقـتی به ذهـن خطور میکند که فرزندی در میان نباشد، یا تا اندازهای از فرزند داشتن قطع امید گردد، و یا شبیه قطع امید در میان باشد. لذا باید بدین هنگام مدّتی از ازدواج عزیز مصر و همسرش سپری شده باشد و از سپری شدن این زناشوئی فهمیده باشند که فرزندی نخواهند داشت. به هر حال به نظر میرسد که نخست وزیر مصر کـمتر از چهل سال نداشته است، و سنّ همسرش نیز در این وقت در حدود سی سال بوده است.
همچنین به نظر میرسد هنگامی که یوسف در حـدود بیستوپنج سال عمر داشته است، همسر عزیز مصر هم چهل سال سنّ داشته است. این دورانی است که گـمان میرود پیشامد در آن روی داده است ... ما این نظر را از آن جهت ترجیح میدهیم چون طرز رفـتار و روش کردار آن زن در این پیشامد و پس از آن، نشان میدهد که او زن کامل و دلیری بوده است و قادر بر مکر و کید شده است و سخت عاشق جوان خود یـوسف گـردیده است و جســارت دوز و کـلکها را پـیدا کـرده است. همچنین ترجیح ما بدین خـاطر است کـه بعدها زنـان میگویند:
(امْرَأَةُ الْعَزِیزِ تُرَاوِدُ فَتَاهَا عَنْ نَفْسِهِ ).
همسر عزیز (مصر) خواسته است که خادم خویش را بفریبد و به خود خواند.
هر چند که واژۀ «فتی« به معنی عبد هم به کار میرود. امّا این واژه بدین معنی هم گفته نمیشود مگر وقتی که مدلول و مفهوم آن واقعاً بر سنّ یوسف منطبق باشد و بتوان او را عبد گفت. شواهد حال نیز دالّ بر همین است. از آن جهت به این بحث میپردازیم تا از گذرگاه آن به نتیجۀ معیّن و مشخّصی برسیم. میگوئیم: آزمونی کـه یوسف داشته است و از آن گذشته است - یا آزمایشی که بر سر راه او بوده است و در آن توفیق حاصل کرده است، و روند قرآنی در این صحنه آن را به تـصویر میکشد، تنها محدود به دلبـاختگی و کـامخواهـی زن عزیز مصر نبوده است و بس. بلکه دورۀ نـزدیک به بلوغ و نوجوانی زندگی یوسف همه در فضای این کاخ سپری شده است، و در آن با این خانمی به ادامۀ زندگی پرداخته است که میان سی تا چهل سال سنّ داشته است و در فضای کاخها و در فضای محیطی زیست میکند که سخن شوهرش بدان هنگام که همسرش را با یوسف در آن حالت مییابد، آن را به تصویر میکشد:
(یُوسُفُ أَعْرِضْ عَنْ هَذَا وَاسْتَغْفِرِی لِذَنْبِکِ إِنَّکِ کُنْتِ مِنَ الْخَاطِئِینَ) (٢٩)
ای یوسف! از این (موضوع) چشـمپوشی کن و (آن را پنهان و پوشیده دار. و تو ای زن) از گناهت استغفار کن (و آمرزش آن را از خدا بخواه)، بیگمان تو از بزهکاران بودهای.
همین گفته برای نشان دادن محیط و فضای آن کـاخها بسنده است!..
محیطی که زنان در آن راجع به همسر عزیز مصر سخن میگویند، و پاسخ او بدیشان این بود که مجلس بزمی و سور و ساتی تـرتیب دهـد، و یـوسف در آن خـود را بدیشان بنماید. آنان شنفته و دلباختۀ او گردند و آشکارا فریاد برآورند و ناله سـر دهند، و همسر عـزیز نـیز آشکارا فریاد برآورد و ناله سر دهد و بگوید:
(وَلَقَدْ رَاوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ فَاسْتَعْصَمَ وَلَئِنْ لَمْ یَفْعَلْ مَا آمُرُهُ لَیُسْجَنَنَّ وَلَیَکُونًا مِنَ الصَّاغِرِینَ) (٣٢)
من او را به خویشتن خواندهام ولی او خویشتنداری و پاکدامنی کرده است. اگر آنـچه بـدو دسـتور مـیدهم انجام ندهد، بیگمان زندانی و تحقیر میگردد.
این محیطی که به چنین چیزی و چنان چیزی اجازه دهد، محیط ویژهای است. این محیط، همیشه مـحیط طـبقۀ عیّاش و خوشگذران است. یـوسف در چنین مـحیطی خادم بود و در چنین محیطی در سنّ شیدائی و دلدادگی پرورش یافته بود ... این آزمایشی بود که یوسف مدّت زیادی گرفتار آن بود. یوسف در برابر آن پـایداری و ایستادگی کرد. از آن و از تأثیرات آن، و از فـریبها و شل و ولیـها و بیبند و باریهای آن، و از وسـائل و واسطههای پلید و ناپاک آن، نجات پیدا کرد و رهائی یافت. برای سنّ او و سنّ زنی که زیر یک سقف ایـن همه وقت زندگی میکردند، در سنجش فاصلۀ آزمایش، و پیش چشم داشتن سختی آزمون، و پایداری در مقابل آن این همه زمان دراز، دارای ارزش ویژۀ خود است. امّا اگر امتحان فقط این بار بود و ناگهان سر میرسید و بدون مقدّمه گول زدن طولانی صورت میگرفت، برای یوسف چندان مشکل نبود در برابر آن بایستد، به ویژه که در این قضیّه یوسف مقصود و مـطلوب است، نـه خـواهـان و خواستار. مـعلوم است که دلدادگـی و دلباختگی زن و بیتابی او در عشق به مرد، اغلب مرد را از زن بیزار و گریزان میکند. در اینجا هم همسر عزیز مصر، شیدا و دلباخته و کشـتۀ عشـق یـوسف است و خویشتن را به مهلکه میاندازد.
هم اینک با نصوص قرآنی رویاروی میگردیم:
(وَرَاوَدَتْهُ الَّتِی هُوَ فِی بَیْتِهَا عَنْ نَفْسِهِ وَغَلَّقَتِ الأبْوَابَ وَقَالَتْ هَیْتَ لَکَ).
زنــی کـه یـوسف در خانهاش بود، آرام آرام نیرنگ آغازید و به گول زدن او پرداخت. و درهـا را بست و گفت: بیا جلو و دست به کار شو، با تو هستم!.
در این صورت، کامخواهی و کامجوئی این بار بیپرده و عیان است. این بار دعوت به واپسین کار صریح و آشکار است ... حرکت بستن درها جز در واپسین لحظه انجام نمیگیرد. آن زن به لحظۀ قاطعانهای رسیده است و در این لحظۀ حسّاس جذبۀ شدید و کشش تند گوشت و خون به هیجان درآمده است، و آخرین صدا و ندای تن به غوغا درافتاده است:
(وَقَالَتْ هَیْتَ لَکَ).
و گفت: بیا جلو و دست به کار شو، با تو هستم!.
همچون دعوت و فراخوانـدن بـیپردۀ آشکار تـند و خشن، نباید که نخستین دعوت و فـراخـوانـدن آن زن باشد. همچون دعوت و فراخواندنی باید کـه واپسین دعوت و فراخواندن باشد. اگر آن زن به همچون دعوت و فراخواندنی، سخت ناچار نمیگردید، چنین دعوت و فراخواندنی هرگز صورت نمیگرفت. یوسف جوان بـا آن زن زندگی میکرد. نیرو و جوانی او در جلو چشمان آن زن رشد مییافت و تکامل پیدا میکرد. در هـمان حال زنانگی خـود آن زن نیز پـیوسته رو بـه کـمال میرفت و نضج میگرفت. پس ناگزیر باید تحریکها و فریبهای خفیف و لطیف گوناگونی، پیش از این برخورد سخت و شدید ناگهانی، بوده است:
(قَالَ مَعَاذَ اللَّهِ إِنَّهُ رَبِّی أَحْسَنَ مَثْوَایَ إِنَّهُ لا یُفْلِحُ الظَّالِمُونَ) (٢٣)
یوسف گفت: پناه بر خدا! او کـه خدای مـن است، مـرا گرامی داشته است (چگونه ممکن است دامن عصمت به گناه بیالایم و به خود ستم نمایم؟!) بیگمان ستمکاران رستگار نمیگردند.
(مَعَاذَ اللَّهِ).
پناه بر خدا!.
خویشتن را در پناه خدا میدارم از این که چنین کاری را بکنم.
(إِنَّهُ رَبِّی أَحْسَنَ مَثْوَایَ).
او که خدای من است، مرا گرامی داشـته است (چگـونه ممکن است دامن عصمت به گناه بیالایم و به خود ستم نمایم؟!).
خدا مرا گرامی داشته است بدین گونه کـه مـرا از چاه نجات داده است، و در این خانه اقامتم بـخشیده است، خانۀ پاکی و محلّ امن و امانی.
(إِنَّهُ لا یُفْلِحُ الظَّالِمُونَ) .
بیگمان ستمکاران رستگار نمیکردند.
آن ستمگرانی که از حـدود مقرّرات و قوانـین خـدا درمیگذرند، و مرتکب چیزهائی میشوند که تو همین لحظه مرا بدان میخوانی.
نصّ قرآنی در اینجا صریح و قـاطع است در ایـن کـه یـوسف بـلافاصله و بدون درنگ بـه کـامخواهـی و کامجوئی آن زن پاسخ ردّ میدهد و از این کار پلشت خودداری میکند. همراه با این که پاکدامنی نعمت یزدان را بر خود یادآور میشود، و حدود مقرّرات و قوانـین الهی، و کیفر کسانی را به یاد میآورد و بیان مـیدارد
که از حدود آن مقرّرات و قوانین درگذرند و مرتکب نافرمانی شوند. پس هیچ گونه پــاسخی و واکنشی در نخستین موقعیّت صورت نگرفته است، بدان هنگام که همسر عزیز مصر پس از بستن درها تند و آشکارا او را به خود میخواند، و با صدا و ندای صریح و بیپرده از او کامجوئی میخواهد، و قرآن آن را زیبا و محترمانه نقل و روایت میکند:
(وَقَالَتْ هَیْتَ لَکَ!).
و گفت: بیا چلو و دست به کار شو، با تو هستم!.
(وَلَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَهَمَّ بِهَا لَوْلا أَنْ رَأَى بُرْهَانَ رَبِّهِ ).
زن (که چنین دید به پرخاشگری پرداخت و برای تنبیه عبد خود) قصد (زدن) یـوسف کرد، و یـوسف (بـرای دفاع از خود) قصد (طرد) او کرد، امّا برهان خدای خود را دید (و از دفاع دست کشـد و فرار را بر قرار تـرجیح داد ).
همۀ مفسّران قدیم و جدید این آیه را مربوط به پیشامد اخیر دانستهاند. ولی آنـان که به دنـبال اسرائـیلیّات رفتهاند، افسانههای فراوانی را روایت کردهاند. در این افسانهسرائیها یوسف را به گونهای به تصویر کشیدهاند که غریزۀ جنسی او به هیجان درآمده است و از شدّت شهوات عنان اختیار از کف داده است، و خدا میخواهد با دلائل و برهان فراوان او را بازدارد باز نمیایستد و دست برنمیدارد) سیمای پدرش یـعقوب برای او بـر سقف سراپردۀ خوابگاه نقش مـیبندد در حالی که از خشم انگشت به دندان میگزد، و تـابلوهائی بــرای او ترسیم میگردد که بـر آنـها آیـههائی از قـرآن - بـلی آیههائی از قرآن - نوشته شده است که او را از این کار زشت و پلشت برحذر میدارند، باز در یوسف مؤثّر نمیافتند! او از جهالت خود دست نمیکشد تـا یـزدان جبرئیل را میفرستد و بدو میگوید:
بندۀ مرا دریاب. جبرئیل به پیش یوسف آمد و بر سینۀ او زد ... تا آخر این تصوّرات افسانهای کـه بعضی از راویان به دنبال آنها رفتهاند و ساختگی و به هم بافتگی آنها آشکار و پدیدار است.
و امّا جمهور مفسّران بر آن هستند که زن عزیز مصر قصد او کرده است قصدی به منظور انجام عمل و فعلی که مشتاق آن بوده است، و یوسف قصد زن عزیز مصر را کرده است قصدیکه تنها درونی بوده و از خواستۀ دل فراتر نرفته است. ولی دلیل و برهان خدا برای او جلوهگر گردیده است و به ترک آرزوی دل هم گفته است.
مرحوم شیخ محمّد رشید رضا در تـفسیر «المـنار» ایـن رأی را از جمهور نـپذیرفته است و آن را نـپسندیده است. گفته است: مقصود آن است که چون زن عـزیز مصر مالک و فرمانده یـوسف بود قصد کـتک زدن یوسف را کرد به خاطر این که از خواست او سرپیچی کرد و بدو توهین نمود. یوسف هم قصد دفاع از خود و جلوگیری از تعدّی و تجاوز او کرد. امّا فرار را بر قرار ترجیح داد و گریخت. زن عزیز مصر خود را بدو رساند و پیراهن او را از پشت پاره کرد ... تفسیر «همّ: قصد کردن« به معنی آهنگ و ارادۀ زدن، و آهنگ و ارادۀ دفع ضرب، در عبارت بدون دلیـل است. تـنها رأی و نظریّهای است برای این که یوسف را از قـصد انـجام عمل یا از قصد میل، در این واقعه دور سازیم. در این کار هم تکلّف است و از مدلول و مفهوم نصّ قرآنی به دور است.
آنچه به دل من میگذرد، در حـالی کـه در اینجا بـه نصوص قرآنی مراجعه میکنم، و ظروف و شرائطی را پیش چشم میدارم که یوسف در آنها زیسـته است، و در اندرون کاخی با این خانم پخته و آماده مدّت درازی از زمان را بسر برده است، و پیش از این کـه نـیروی داوری و توان علمی بدو داده شود و پس از آن، آنچه به دلم میگذرد این است که این فرمودۀ یزدان بزرگوار:
(وَلَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَهَمَّ بِهَا لَوْلا أَنْ رَأَى بُرْهَانَ رَبِّهِ ).
زن (که چنین دید به پرخاشگری پرداخت و برای تنبیه عبد خود) قصد (زدن) یـوسف کـرد، و یـوسف (بـرای دفاع از خود) قصد (طرد) او کرد، امّا برهان خدای خود را دید (و از دفاع دست کشید و فرار را بر قرار تـرجیح داد).
دربارۀ پایان موضع طولانی دلباختگی و دل در هوای عشق داشتن است. یوسف در آغاز کار خودداری کرده است و خویشتنداری نموده است و خود را در پناه خدا داشته است. ولی در نهایت بدو گرائـیده است امّا در پرتو دلیل و برهان و دستگیری و رهنمود الهی سالم از معرکه به در رفته است و دامن عصمت به گناه نیالوده است ... این هم تصویر واقعی صادقی از حالت، نـفس بشری است که گاهی تاب میآورد و مقاومت میکند، و گاهی زبون میشود و شکست میخورد. سپس به خدا پشت میبندد و سرانجام نجات مییابد ... و لیکن روند قرآنی این احساسات و عواطـف بشری درهـم تنیدۀ ناهمگون چیره بر یکدیگر را به طور مفصّل بیان نکرده است. زیرا برنامۀ قـرآنـی نـمیخواهـد از ایـن لحظهها نمایشگاهی را تـرتیب دهد و بسـازد کـه در محیط داستان، و همچنین در محیط زندگی کامل) بشری بیش از مساحت مناسب خود را اشغال کند. لذا دو سوی موضع را ذکر کرده است که میان چـنگ زدن و پشت بستن به خدا در آغاز، و میان چنگ زدن و پشت بستن به خدا در انجام است، و به لحظۀ ضعفی نـظر داشـته است که در فـاصلۀ مـیان آن دو است، تـا صداقت و واقعیّت و فضای پاک همگی کامل شوند و به کـمال رسند.
این چیزی است که به خاطر ما رسیده است بدان هنگام که با نصوص قرآنی رویاروی میگردیدیم، و شرائط و ظروف را به تصوّر درمیآوردیم ... این هم به طبیعت بشری و به عصمت پیغمبری نزدیکتر و همآواتر است. یوسف انسانی بیش نبود. بلی او انسان برگزیدهای بود. بدین سبب قصد او در لحظهای از لحظات از گرایش درونی و خواست روانی فراتر نرفت. و چون برهان و دلیل پروردگار خود را دیـد که پس از لحظۀ ضعف عارضی در دل و درونش به جنبش و تکان درآورد، به سوی چـنگ زدن و پشت بسـتن بـه خـدا بـرگشت و خویشتنداری کرد و زیر بـار غـریزه و هـوا و هـوس نرفت.[1]
(کَذَلِکَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَالْفَحْشَاءَ إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُخْلَصِینَ) (٢٤)
ما این چنین کـردیم (و در حفظ وی در هـمۀ مـراحل کوشیدیم) تا بلا و زنا را از او دور سازیم. چرا که او از بندگان پاکیزه و گزیدۀ ما بود.
(وَاسْتَبَقَا الْبَابَ ).
(از پی هم) به سوی در (دویـدند و) بـر یکدیگر پیشی جستند. (یوسف میخواست زودتر از در خارج شود و زلیخا میخواست از خروج او جلوگیری کند).
یوسف پس از این که از خواب غفلت بیدار گردید و به خود آمد، خواست خویشتن را نـجات دهد ... هـمسر عزیز مصر پشت سـر او دوید تـا یـوسف را بگـیرد، بدان هنگام که آن زن هنوز در امواج غریزۀ حیوانی غلت میخورد.
(وَقَدَّتْ قَمِیصَهُ مِنْ دُبُرٍ ).
(در این حال و احوال) پیراهن یوسف را ار پشت بدرید.
چون پیراهـن را مـیکشید تـا یـوسف را از سـوی در برگرداند.
بلای ناگهانی درمیرسد:
(وَأَلْفَیَا سَیِّدَهَا لَدَى الْبَابِ ).
دم در به آقای زن برخوردند.
در اینجا زن کامل جلوهگر میآید، و پاسخ پرسشی را آماده دارد که این منظرۀ گمانافکن و شکّ برانگیز آن را فریاد میدارد. او جوان را متّهم میکند:
(قَالَتْ مَا جَزَاءُ مَنْ أَرَادَ بِأَهْلِکَ سُوءًا؟).
(زن خطاب به شوهر خود) گفت: سـزای کسـی که بـه همسرت قصد کار زشتی کند چیست؟.
امّا این زن عاشق است و میترسد بـلائی بـه یـوسف برسد. این است که پیشنهاد شکنجه را دارد تا بر جـان محبوب خود ایمن باشد:
(إِلا أَنْ یُسْجَنَ أَوْ عَذَابٌ أَلِیمٌ!) (٢٥)
جز این سزای او نیست که زندانی شـود، و یـا شکنجۀ دردناکی را ببیند.
یوسف در برابر این اتـّهام نـاروا، آشکـارا حـقیقت را گفت:
(قَالَ هِیَ رَاوَدَتْنِی عَنْ نَفْسِی ).
یوسف گفت: او مرا با نیرنگ و زاری به خود میخواند (و میخواست مرا گول بزند!).
روند قرآنی در اینجا بیان میکند که یکی از اهالی خانۀ آن زن، با گواهی دادن خود، نزاع و کشـمکش را قـطع کرد:
(وَشَهِدَ شَاهِدٌ مِنْ أَهْلِهَا إِنْ کَانَ قَمِیصُهُ قُدَّ مِنْ قُبُلٍ فَصَدَقَتْ وَهُوَ مِنَ الْکَاذِبِینَ (٢٦) وَإِنْ کَانَ قَمِیصُهُ قُدَّ مِنْ دُبُرٍ فَکَذَبَتْ وَهُوَ مِنَ الصَّادِقِینَ) (٢٧)
(جدال و دفاع به اوج خود رسید. در این وقت) حاضری از (حـاضران) اهـل (خـانۀ آن) زن گفت: اگر پـیراهـن یوسف از جلو پاره شـده بـاشد، زن راست میگوید و یوسف از زمرۀ دروغگویان خواهد بود. و اگر پیراهـن از پشت پاره شده باشد، زن دروغ میگوید و یوسف از زمرۀ راستگویان خواهد بود.
آیا این گواه کی و کجا گواهی داده است؟ آیا این گواه با شوهر زن - و به تعبیر مردمان مصر با آقای زن - بوده است و حـادثه را دیـده است؟ یـا شـوهر آن زن او را طلبیده است و حاضر آورده است، و کار را بدو عرضه کرده است؟ همان گونه که در همچون اوضاع و احوالی اتّفاق میافتد کـه کسـی شـخص بـزرگی از اشخاص خانوادۀ زن را دعوت میکند و او را بر آنچه دیده است مطّلع میگرداند، به ویژه همچون جریانی در میان طبقۀ خونسرد و سست ایمان و دارای ارزشهای آبکی رسم است!
هــر دو صــورت ممکن است، و تـغییری در مسأله نمیدهد. رأی او گواهی نامیده شده است بدان خاطر که در این جایگاه رأی او را خواستهاند و در کشمکش از هر دو سو پذیرفتهاند. به سخن زن و به سخن یـوسف گوش فرا داده است، و این است که در مسأله نظر او را گواهی نام دادهاند. چرا که رأی او به روشن شدن اصل کشمکش، و در وصول به حقّ در آن نزاع، کمک میکند ... اگر پیراهن یوسف از جلو پاره شده باشد، بر اثر دفاع زن از خود چنین شده است. چه یوسف در این صورت میخواسته است بدان زن تعدّی و تجاوز کند، و آن زن صادق و راستگو، و یوسف نادرست و دروغگو خواهد بود. و اگر پیراهن یوسف از پشت پاره شده باشد، در این صورت یوسف خواسته است خـود را از دست آن زن برهاند، و آن زن او را تا در تعقیب کرده است. پس زن نادرست و دروغگو، و یوسف صـادق و راسـتگو خواهد بود ...
فرض اوّل را پیش انداخته است، چون اگر درست باشد، مـقتضی صــداقت و راسـتگوئی زن، و نـادرستی و دروغگـوئی یوسف مـیشود. آن زن سـرور و سردار است و یوسف جوانـی است. پس جـای آن است کـه فرض اوّل ذکر شود! چه بسا این کار نـیز قـرینه ای و علامتی بر اصل مسأله باشد.
(فَلَمَّا رَأَى قَمِیصَهُ قُدَّ مِنْ دُبُرٍ ).
هنگامی که (عزیز مصر) دید پـیراهـن یـوسف از پشت پاره شده است ....
بر حسب گواهی متّکی بر منطق واقـعیّت، بـرای عـزیز مصر روشن شد که همسر او یوسف را به خود خوانده است و از وی کامجوئی طلبیده است، و افزون بر آن همچون اتّهامی را جمع و جور کـرده است و تدارک دیده است ... در اینجا تصویری از «طبقۀ مـترقّی« در جامعۀ جاهلی هزاران سـال پـیش برای مـا آشکار و پدیدار میشود، انگار این تـصویر، تصوبر برجستۀ کسانی است که امروزه هستند. سستی و بیتوجّهی به رسـواگـریهای جـنسی، و سـرپوش گذاشتن بر رسواگریهای جنسی و پنهان کردن آن از جامعه ... همۀ اینها مهمّ است:
(قَالَ إِنَّهُ مِنْ کَیْدِکُنَّ إِنَّ کَیْدَکُنَّ عَظِیمٌ (٢٨) یُوسُفُ أَعْرِضْ عَنْ هَذَا وَاسْتَغْفِرِی لِذَنْبِکِ إِنَّکِ کُنْتِ مِنَ الْخَاطِئِینَ) (٢٩)
گفت: این کار از نیرنگ شما زنان سرچشـمه میگیرد. واقــعاً نیرنگ شما بزرگ است. ای یـوسف! از ایـن (موضوع) چشمپوشی کن و (آن را پـنهان و پوشیده دار. و تو ای زن!) از گناهت استغفار کن (و آمرزش آن را از خدا بخواه). بیگمان تو از بزهکاران بودهای.
فقط این و بس. این کار از نیرنگ شما زنان سرچشمه میگیرد. واقعاً نیرنگ شما بزرگ است ... این مهارت و استادی در روبرو شدن با حادثهای است که خون را در رگها به جوش میآورد. این نرمش در برابر خانم یـا نسبت به جنس مقابل به طور کلّی است. همچون مهارت و نرمشی به مدح و ثنا میماند. انگار زن بدش نمیآید اگر بدو گفته شود: واقـعاً نـیرنگ شـما بزرگ است! همچون گفتاری در ذهن زن دالّ بـر کـمال زنـانگی او است و بیانگر این است که او بر مکـر بزرگ زنـانه به طور کامل توانائی دارد.
رو به یوسف پاک و بیگناه میشود:
(یُوسُفُ أَعْرِضْ عَنْ هَذَا ).
ای یوسف! از این (موضوع) چشـمپوشی کن و (آن را پنهان و پوشیده دار).
بدان توجّه مکن. بدان چندان اهـمّیّت مـده و نـنگ و عارش مدان و مشمار و از آن سخن مگو ... مهمّ این است ... ظاهر مراعات شود!
زنی که خادم خود را بـه خود خوانـده است و از او کامجوئی خواسته است و برای خاموش کردن شـهوت در پی یوسف دویده است و بر او یورش برده است و دامن او را گرفته است و پیراهنش را پاره کـرده است، تنها بدو اندرز داده میشود که:
(وَاسْتَغْفِرِی لِذَنْبِکِ إِنَّکِ کُنْتِ مِنَ الْخَاطِئِینَ) (٢٩)
از گناهت استغفار کن (و آمرزش آن را از خدا بـخواه). بیگمان تو از بزهکاران بودهای.
این طبقه، طبقۀ اشراف و نجیبزادگان هسـتند! در هـر جاهلیّتی از زمرۀ دست و پیوندها هستند! خویشاوندان نزدیک و پشت اندر پشت هستند!
پرده بر صحنه و آنچه در آن است فرومیافتد ... روند قرآنی این لحظه را با تمام شرائط و ظروف و با همۀ فعل و انفعالها به تصویر کشیده است، و لیکن بدون این که نمایشی از پرش و کشش حیوانی آشکار و بیپرده را پدیدار گرداند، و بدون این که لجنزار زشت و پلشت جنسی را ایجاد و نمودار نماید.
*
خواجۀ خانه، زن و جوان او را از یکدیگر جدا نکرد.
کار به همان روال که بود در مسیر خود جریان یـافت. زیرا کارها در کاخها بدین صورت میگذرد!
امّا کاخها را دیوارها است. در آنجاها بندگان و چاکران هستند. آنچه در کاخها میگذرد ممکن نیست که پنهان بماند و به بیرون درز نکند. مخصوصاً در محیط طبقۀ اشراف و نجیبزادگان که زنانشان جز سـخن گـفتن از آنچه در محیط ایشان میگذرد، و جز بر زبان رانـدن این رسوائیها و نشخوار کردن و نقل مجالس نمودن آنها در دید و بازدیدها و شبنشینیها و نشست و برخاستها، کاری ندارند:
(وَقَالَ نِسْوَةٌ فِی الْمَدِینَةِ امْرَأَةُ الْعَزِیزِ تُرَاوِدُ فَتَاهَا عَنْ نَفْسِهِ قَدْ شَغَفَهَا حُبًّا إِنَّا لَنَرَاهَا فِی ضَلالٍ مُبِینٍ) (٣٠)
(خبر این موضوع در شهر پیچید و) گروهی از زنان در شهر گفتند: همسر عزیر (مصر) خواسته است که خادم خویش را بفریبد و به خود خوانـد. عشـق جوان، بـه اندرون دلش خزیده است. ما او را در گمراهی آشکاری میبینیم.
این سخنی است که به گفتههای زنان میماند که در هر محیط جاهلیّتی دربارۀ همچون کارهائی میگویند. برای نخستین بار است که میفهمیم آن زن، همسر عزیز مصر بوده است، و مردی که در مصر یـوسف را خـریداری نموده است، عزیز مصر - یعنی نخستوزیر مصر - بوده است، تا این را با انتشار خبر رسوائی همگانی در شهر، یکجا اعلان کند:
(امْرَأَةُ الْعَزِیزِ تُرَاوِدُ فَتَاهَا عَنْ نَفْسِهِ ).
همسر عزیز (مصر) خواسته است که خادم خویش را بفریبد و به خود خواند.
آن گاه بیان حال آن زن با یوسف به میان میآید:
(قَدْ شَغَفَهَا حُبًّا ).
عشق جوان، به اندرون دلش خزیده است.
این زن شیدا و شیفتۀ یوسف گردیده است. عشـق آن جوان به شغاف، یعنی پردۀ نازک دلش رسیده است و آن را دریده است و به اندرون آن خزیده است:
(إِنَّا لَنَرَاهَا فِی ضَلالٍ مُبِینٍ) (٣٠)
ما او را در گمراهی آشکاری میبینیم.
او که خانم بزرگی و همسر مرد بزرگی است. عـاشق جوان زرخرید عبرانی خود میشود. چه بسا آن زنان او را سرزنش کردهاند که چرا چنان بیملاحظه کـار کــرده است تا این گونه عشق او برملا شود و بر سـر زبانها بیفتد. شاید هم تنها این بیملاحظهکاری است کـه در عرف همچون محیطهائی مورد انتقاد است، نه خود آن عمل اگر در فراسوی پردهها انجام میشد و از دیدگاه مردمان پنهان میماند؟!
*
در اینجا کاری رخ میدهد که ممکن نـیست جز در همچون محیطهای گندی روی دهد. روند قرآنی پـرده برمیدارد از عملکرد آن زن پرروئی که میداند چگونه با زنان طبقۀ خود با نیرنگ و دستانی روبرو گردد که بسان نیرنگ و دستان ایشان باشد:
(فَلَمَّا سَمِعَتْ بِمَکْرِهِنَّ أَرْسَلَتْ إِلَیْهِنَّ وَأَعْتَدَتْ لَهُنَّ مُتَّکَأً وَآتَتْ کُلَّ وَاحِدَةٍ مِنْهُنَّ سِکِّینًا وَقَالَتِ اخْرُجْ عَلَیْهِنَّ فَلَمَّا رَأَیْنَهُ أَکْبَرْنَهُ وَقَطَّعْنَ أَیْدِیَهُنَّ وَقُلْنَ حَاشَ لِلَّهِ مَا هَذَا بَشَرًا إِنْ هَذَا إِلا مَلَکٌ کَرِیمٌ (٣١) قَالَتْ فَذَلِکُنَّ الَّذِی لُمْتُنَّنِی فِیهِ وَلَقَدْ رَاوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ فَاسْتَعْصَمَ وَلَئِنْ لَمْ یَفْعَلْ مَا آمُرُهُ لَیُسْجَنَنَّ وَلَیَکُونًا مِنَ الصَّاغِرِینَ) (٣٢)
هنگامی کــه (همسر عـزیز) نیرنگ ایشـان را شـنید، (کسانی را) دنبال آنان فرستاد (و ایشان را بـه خـانۀ خود دعوت کرد) و بالشهائی برایشان فراهم ساخت (و مجلس را به پشتیهای گرانبها و دیگر وسـائل رفـاه و آسایش بیاراست)، و بـه دست هـر کدام کـاردی (بـرای پوست کندن میوه) داد، سپس (به یـوسف) گفت: وارد مجلس ایشان شو. هنگامی که چشـمانشان بـدو افتاد، بزرگوارش دیدند و (به دهشت افتادند و سـراپا مـحو جمال او شدند و بجای میوه) دستهایشان را بریدند و گفتند: ماشاءالله این آدمـیزاد نـیست، بلکه ایـن فرشتۀ بزرگواری است. (همسر عزیز) گفت: این همان کسـی است کـه مرا بـه خاطر (عشـق) او سـرزنش کردهایـد. (آری!) مـــن او را بــه خـویشتن خـوانـدهام ولی او خویشتنداری و پاکدامـنی کـرده است. اگر آنچه بـدو دستور میدهم انجام ندهد، بیگمان زندانـی و تـحقیر میگردد.
برای زنان مجلس مهمانی در کاخ خود تـرتیب داد. از این کار میفهمیم که آن زنان از طبقۀ مـترقّی و چـین بالای اجتماع بودهانـد. چـرا کـه ایـن گونه زنـانند کـه مهمانیها در کاخهای خود بـرپا مـیکنند و دیگران را بدانجا دعوت مینمایند. این گونه زنانند که از وسـائل لوکس و نرم و آسوده استفاده میکنند و تناسانی تـنها مخصوص ایشان است. چنین به نظر میآید که آن زنان چنان که عادت مردمان خاور زمین در آن روزگار بوده است، هنگام غذا خوردن بـر بـالشها و مـتّکاهائی تکـیه میزدند و مـیلمیدند. آن زن بـرای ایشـان همچون بالشها و متّکاهائی را تهیّه دیده است و آمـاده کـرده است، و به دست هر یک از آنان کاردی را داده است که در طعام خوردن از آن استفاده کـنند. ایـن هم نشـان میدهد که در آن زمان تمدّن مادی در مصر تا به کجا رسـیده است و چـه اندازه پـیشرفت داشـته است ... خوشگذرانی در کاخها بسیار زیاد بود. هنگامی که زنان سرگرم بریدن گوشت یـا پـوست کـندن مـیوه بـودند، یوسف را ناگهانی به نزد ایشان آورد:
(وَقَالَتِ اخْرُجْ عَلَیْهِنَّ).
گفت: وارد مجلس ایشان شو
مبهوت دیدار یوسف شدند و حیران جمال او گردیدند.
(وَقَطَّعْنَ أَیْدِیَهُنَّ ).
دستهایشان را بریدند.
دستهای خود را به خاطر سرگشتگی دهشت ناگهانی با کاردها بریدند.
(وَقُلْنَ حَاشَ لِلَّهِ ).
و گفتند: ماشاءالله!.
این عبارتی است که در همچون موردی گفته میشود و مراد از آن تنزیه و تقدیس خـدا و شگفتی از کـار او است.
(مَا هَذَا بَشَرًا إِنْ هَذَا إِلا مَلَکٌ کَرِیمٌ) (٣١)
این آدمیزاد نیست. بلکه این فرشتۀ بزرگواری است.[2] این گونه تعبیرها - همان گونه که در دیباچۀ سوره گفتیم - دالّ بر رخنه و سرایت کردن چیزهائی از آئینهای توحید و یگانهپرستی در آن زمان است.
زن عزیز مصر پیروزی خود را بر زنان هـمطبقۀ خـود دید، و دانست که آنان از طلعت دیدار یـوسف دچـار دهشت و شگفتی شدهاند، و بیخود و بیهوش گردیدهاند. همچون زن پیروزمندی به سخن گـفتن ادامـه داد، زن پبروزمندی که در جلو زنان همسان و همطبقۀ خود شرم نمیکند، و بر ایشان افتخار هم مـینماید که هـمچون چیزی در دسترس او است. هر چند این بار رام کردن او دشوار بوده است، او این بار زمـام اخـتیار وی را بـه دست میگیرد و رامش خواهد کرد:
(قَالَتْ فَذَلِکُنَّ الَّذِی لُمْتُنَّنِی فِیهِ ).
(همسر عزیز مصر) گفت: این همان کسی است که مـرا به خاطر (عشق) او سرزنش کردهاید.بنگرید که چه سرگردانی و سرگشتگی و دهشتی به شما دست داده است!
(وَلَقَدْ رَاوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ فَاسْتَعْصَمَ ).
(آری!) مـــن او را بــه خـویشتن خـوانـدهام ولی او خویشتنداری و پاکدامنی کرده است.
او مرا همچون شما مات و مبهوت و حیران و سرگشته کـرده است و مـن او را بـه خـود خوانـدهام و از او کامجوئی خواستهام، ولی او به دنبال خویشتنداری و پاکدامنی رفته است - میخواهد بگوید: یوسف با رنج و زحمت به دنبال خویشتنداری و پاکدامنی و دوری از پذیرش دعوت و شیدائی او رفته است - سپس در جلو آنان میخواهد سلطه و قدرت خود را بر او در پیشگاه همگان ثابت کند، و در میان همچون جـمعی بـه خـود ببالد. او هیچ گونه ترس و هراسی از زبان گشودن به جهش و کشش زنانگی خود ندارد، و آشکارا و بیپرده در جمع زنان فریاد برمیآورد:
(وَلَئِنْ لَمْ یَفْعَلْ مَا آمُرُهُ لَیُسْجَنَنَّ وَلَیَکُونًا مِنَ الصَّاغِرِینَ) (٣٢)
اگر آنچه بـدو دسـتور مـیدهم انـجام ندهد، بیگمان زندانی و تحقیر میگردد.
آنچه هست پافشاری بر گناهکاری، و خودبزرگبینی و خـودستائی، و تشــویق و تـرغیب بـه بـزهکاری، و عشقبازی نوین به بهانۀ تهدید کردن و بیم دادن است. یوسف این گفتار را میشنود در میان مـجموعۀ زنـان مات و مبهوت و واله و شیدائی که زیبائیهای اندامهای خـود را در همچون مـناسبات و مـجالسی پـدیدار و نمودار میکنند. از روند قرآنی این چنین میفهمیم که آن زنان در برابر یـوسف و در پـاسخ به سخن زن صاحب خانه، دلداده و دلبر بودهاند. هم خود گرفتار عشق گردیدهاند و هم کوشیدهاند دل از کف بـربایند و یوسف را گرفتار عشق خود نمایند. یوسف ناگهان رو به خدای خود می کند و او را به کمک میطلبد و سوز درون سر میدهد:
(قَالَ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَیَّ مِمَّا یَدْعُونَنِی إِلَیْهِ ).
(یوسف که این تهدید همسر عزیز و اندرز زنان مهمان بـرای فرمانبرداری از او را شـنید) گـفت: پروردگارا! زندان برای من خوشایندتر از آن چیزی است کـه مـرا بدان فرامیخوانند.
یوسف نگفت: از آنچه مرا بدان میخوانید. بلکه گفت: از آنچه مرا بدان میخوانند. زیرا جمع زنـان در ایـن فراخواندن، چه با گـفتار و چـه بـا حـرکتها و نگـاهها، مشترک و همآوا بودند. یوسف رو به خدا میکند و از او یاری و مدد میخواهد و عاجزانه درخواست میکند که یزدان تلاشهای زنان را از او برگرداند که برای بـه دام انداختن وی از خود نشان میدهند. چرا که میترسد در لحظهای در برابر این همه مکر و نیرنگ و تشویق و ترغیب پیاپی به گناه ضعیف گردد و به چیزی دچار شود که از آن بر خود میترسد، و با دعـا و زاری از خـدا میخواهد او را از آن نجات دهد و در پناه خود دارد:
(وَإِلا تَصْرِفْ عَنِّی کَیْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَیْهِنَّ وَأَکُنْ مِنَ الْجَاهِلِینَ) (٣٣)
و اگر (شرّ) نیرنگ ایشان را از مـن بـازنداری، بـدانـان مـیگرایــم و (دامـن عصمت بـه معصیت مـیآلایم و خـویشتن را بـدبخت مـینمایم و آن وقت) از زمـرۀ نادانان میگردم.
این دعا و درخواست انسانی است کـه از آدمـیزادگـی خـود آگـاه است. کسی است که گول عصمت و خویشتنداری خود را نـمیخورد. عـنایت و حـمایت بیشتری از خدای خود میطلبد تا در این فتنه و نیرنگ و فریبی کـه رو بـدو کـرده است دسـتگیرش گردد و یاریش فرماید.
(فَاسْتَجَابَ لَهُ رَبُّهُ فَصَرَفَ عَنْهُ کَیْدَهُنَّ إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ) (٣٤)
پروردگارش دعـای او را اجـابت کرد و (شـرّ) کـید و مکرشان را از او بازداشت. تنها خدا است کـه شنوای (دعاهای پناهبرندگان به خود است و) آگاه (از احوال بندگان و مصالح ایشان) میباشد.
این برگرداندن و دور کردن شرّ نیرنگ زنان چه بسا با ناامید کردن ایشان از جـواب دادن یـوسف بـدیشان و برآوردن درخواستشان، پس از این تجربه و آزمونی که گذشت، یا با افزودن روی گردانی یوسف از نیرنگ و فریبشان، تا بدانجا که نیرنگ و فریب آنان در یوسف به هیچ وجه نمیگرفت و کمترین تأثیری نداشت،، یا بـا هر دو وسیله.
(إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ) .
تنها خدا است که شنوای (دعاهای پناه برندگان به خود است و) آگاه (از احـوال بندگان و مصالح ایشــان) میباشد.
خـدا است کـه مـیشنود و مـیدانـد. مکـر و کـید را میشنود، و دعا را میپذیرد، و میدانـد در فراسوی مکر و کید چه چیزی نهفته است، و در فراسوی دعا چه چیزی قرار دارد. بدین منوال یوسف در پرتو لطف و عنایت خدا از آزمایش دوم نیز سرافراز بیرون آمد و از این بلا نیز گذشت. با این نـجات، بـخش دوم داسـتان شورانگیز هم پایان گرفت.
*
[1] زمخشری در کشّاف گفته است: «چگونه برای پیغمبری جائز است که آهنگ گناه کند؟ میگویـم: نفس یوسف به آمیزش گــرائــیده است، و هـوا و هوس زناشوئی شدید جوانی او را به سوی آن زن مـتمایل گـردانـده است تمایلی شبیه آهنگ کردن و گرائـیدن. هـمان گونه کـه حال و وضـع دوران جوانی مقتضی است و چه بسا خردها و ارادهها را از بین ببرد. ولی یوسف هوا و هوس و میل درون خود را سرکوب میکرد و با توجّه به برهان و دلیل خدا آن را از هدف خود برمیگرداند، برهان و دلیلی که وجوب پرهیز افراد مکلّف از چیزهای حرام است. اگر آن تمایل شدیدی در میان نبود کـه بـه خـاطر شـدّت آن «هـمّ: یعنی قـصد» نـامیده مــیشود، کسـی کـه از آن دوری و سرپیچی کند در پیشگاه خدا خوب و ستوده به حسـاب نـمیآمد. البتّه عظمت صبر بر بلا با میزان عظمت و شدّت آن بلا سنجیده مــیشود»...سخن زمخشری پایان گرفت ... این سخنان یکسره راست و درست است، اگر از اشارۀ مذهب معتزلۀ زمخشری صرف نظر شود، آنجا کـه مـیگوید: «یوسف با توجّه به برهان ودلیل خدا آن را از هدف خود رمیگرداند، برهان و دلیلی که وجوب پرهیز افراد مکـلّف از چیزهای حرام است«. ایـن سـخن اشاره به مذهب مـعتزله است کـه مـیگوید: بـرهان و دلیـل بـاید عـقلی و خردپسند باشد ... در صورتی که برهان و دلیلی که خدا بر اشخاص مکلّف واجب گردانده است، همان چیزی است که در شریعت خود مقرّر و مشخّص فرموده است ... اما این امر اختلاف مذهبـی تاریخی است و ما بدان کاری نداریم. چه این مذهب برای جهانبینی اسلامـی غریب و ناشناخته است!..
[2] راویان و مفسّران، خود را در توصیف زیـبائی و حسـن یـوسف بـه رنـج انداختهاند، زیبائی و حسنی که زنان را و همسر عزیز مصر را مات و مبـهوت کرده است. بعضی از آنان اوصافی را به تصویر کشیدهاند که به اوصاف زنان نزدیکتر است تا به اوصاف مردان. هر چند همچون اوصافی زبان را مات و مبـهوت نمیگردانـد. زیـبائی و حسـن ویـژۀ مـردان در تکـامل نشـانهها و برازندگیهای مردانه است. امّا احتمال دیگری در میان است. و آن این کـه زنان این طبقه در اغلب اوقات فـطرتشان مـنحرف مـیشود، و در مـردان نشانهها و سیماهائی را میپسندند که هـمچون نشانهها و سـیماهائی در زنان زببا بشمار میآیند، و از صفات و خصال و آثاری صرف نظر کنند که از نشانهها و علامتهای برازندگی مردان است.