سورهی مائده آیهی 108-87
یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تُحَرِّمُوا طَیِّبَاتِ مَا أَحَلَّ اللَّهُ لَکُمْ وَلا تَعْتَدُوا إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ الْمُعْتَدِینَ (٨٧) وَکُلُوا مِمَّا رَزَقَکُمُ اللَّهُ حَلالا طَیِّبًا وَاتَّقُوا اللَّهَ الَّذِی أَنْتُمْ بِهِ مُؤْمِنُونَ (٨٨) لا یُؤَاخِذُکُمُ اللَّهُ بِاللَّغْوِ فِی أَیْمَانِکُمْ وَلَکِنْ یُؤَاخِذُکُمْ بِمَا عَقَّدْتُمُ الأیْمَانَ فَکَفَّارَتُهُ إِطْعَامُ عَشَرَةِ مَسَاکِینَ مِنْ أَوْسَطِ مَا تُطْعِمُونَ أَهْلِیکُمْ أَوْ کِسْوَتُهُمْ أَوْ تَحْرِیرُ رَقَبَةٍ فَمَنْ لَمْ یَجِدْ فَصِیَامُ ثَلاثَةِ أَیَّامٍ ذَلِکَ کَفَّارَةُ أَیْمَانِکُمْ إِذَا حَلَفْتُمْ وَاحْفَظُوا أَیْمَانَکُمْ کَذَلِکَ یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمْ آیَاتِهِ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ (٨٩) یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّمَا الْخَمْرُ وَالْمَیْسِرُ وَالأنْصَابُ وَالأزْلامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّیْطَانِ فَاجْتَنِبُوهُ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ (٩٠) إِنَّمَا یُرِیدُ الشَّیْطَانُ أَنْ یُوقِعَ بَیْنَکُمُ الْعَدَاوَةَ وَالْبَغْضَاءَ فِی الْخَمْرِ وَالْمَیْسِرِ وَیَصُدَّکُمْ عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ وَعَنِ الصَّلاةِ فَهَلْ أَنْتُمْ مُنْتَهُونَ (٩١) وَأَطِیعُوا اللَّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَاحْذَرُوا فَإِنْ تَوَلَّیْتُمْ فَاعْلَمُوا أَنَّمَا عَلَى رَسُولِنَا الْبَلاغُ الْمُبِینُ (٩٢) لَیْسَ عَلَى الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ جُنَاحٌ فِیمَا طَعِمُوا إِذَا مَا اتَّقَوْا وَآمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ ثُمَّ اتَّقَوْا وَآمَنُوا ثُمَّ اتَّقَوْا وَأَحْسَنُوا وَاللَّهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ (٩٣) یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَیَبْلُوَنَّکُمُ اللَّهُ بِشَیْءٍ مِنَ الصَّیْدِ تَنَالُهُ أَیْدِیکُمْ وَرِمَاحُکُمْ لِیَعْلَمَ اللَّهُ مَنْ یَخَافُهُ بِالْغَیْبِ فَمَنِ اعْتَدَى بَعْدَ ذَلِکَ فَلَهُ عَذَابٌ أَلِیمٌ (٩٤) یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَقْتُلُوا الصَّیْدَ وَأَنْتُمْ حُرُمٌ وَمَنْ قَتَلَهُ مِنْکُمْ مُتَعَمِّدًا فَجَزَاءٌ مِثْلُ مَا قَتَلَ مِنَ النَّعَمِ یَحْکُمُ بِهِ ذَوَا عَدْلٍ مِنْکُمْ هَدْیًا بَالِغَ الْکَعْبَةِ أَوْ کَفَّارَةٌ طَعَامُ مَسَاکِینَ أَوْ عَدْلُ ذَلِکَ صِیَامًا لِیَذُوقَ وَبَالَ أَمْرِهِ عَفَا اللَّهُ عَمَّا سَلَفَ وَمَنْ عَادَ فَیَنْتَقِمُ اللَّهُ مِنْهُ وَاللَّهُ عَزِیزٌ ذُو انْتِقَامٍ (٩٥) أُحِلَّ لَکُمْ صَیْدُ الْبَحْرِ وَطَعَامُهُ مَتَاعًا لَکُمْ وَلِلسَّیَّارَةِ وَحُرِّمَ عَلَیْکُمْ صَیْدُ الْبَرِّ مَا دُمْتُمْ حُرُمًا وَاتَّقُوا اللَّهَ الَّذِی إِلَیْهِ تُحْشَرُونَ (٩٦) جَعَلَ اللَّهُ الْکَعْبَةَ الْبَیْتَ الْحَرَامَ قِیَامًا لِلنَّاسِ وَالشَّهْرَ الْحَرَامَ وَالْهَدْیَ وَالْقَلائِدَ ذَلِکَ لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الأرْضِ وَأَنَّ اللَّهَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ (٩٧) اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقَابِ وَأَنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ (٩٨) مَا عَلَى الرَّسُولِ إِلا الْبَلاغُ وَاللَّهُ یَعْلَمُ مَا تُبْدُونَ وَمَا تَکْتُمُونَ (٩٩) قُلْ لا یَسْتَوِی الْخَبِیثُ وَالطَّیِّبُ وَلَوْ أَعْجَبَکَ کَثْرَةُ الْخَبِیثِ فَاتَّقُوا اللَّهَ یَا أُولِی الألْبَابِ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ (١٠٠) یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَسْأَلُوا عَنْ أَشْیَاءَ إِنْ تُبْدَ لَکُمْ تَسُؤْکُمْ وَإِنْ تَسْأَلُوا عَنْهَا حِینَ یُنَزَّلُ الْقُرْآنُ تُبْدَ لَکُمْ عَفَا اللَّهُ عَنْهَا وَاللَّهُ غَفُورٌ حَلِیمٌ (١٠١) قَدْ سَأَلَهَا قَوْمٌ مِنْ قَبْلِکُمْ ثُمَّ أَصْبَحُوا بِهَا کَافِرِینَ (١٠٢) مَا جَعَلَ اللَّهُ مِنْ بَحِیرَةٍ وَلا سَائِبَةٍ وَلا وَصِیلَةٍ وَلا حَامٍ وَلَکِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا یَفْتَرُونَ عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ وَأَکْثَرُهُمْ لا یَعْقِلُونَ (١٠٣) وَإِذَا قِیلَ لَهُمْ تَعَالَوْا إِلَى مَا أَنْزَلَ اللَّهُ وَإِلَى الرَّسُولِ قَالُوا حَسْبُنَا مَا وَجَدْنَا عَلَیْهِ آبَاءَنَا أَوَلَوْ کَانَ آبَاؤُهُمْ لا یَعْلَمُونَ شَیْئًا وَلا یَهْتَدُونَ (١٠٤) یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ لا یَضُرُّکُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَیْتُمْ إِلَى اللَّهِ مَرْجِعُکُمْ جَمِیعًا فَیُنَبِّئُکُمْ بِمَا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (١٠٥) یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا شَهَادَةُ بَیْنِکُمْ إِذَا حَضَرَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ حِینَ الْوَصِیَّةِ اثْنَانِ ذَوَا عَدْلٍ مِنْکُمْ أَوْ آخَرَانِ مِنْ غَیْرِکُمْ إِنْ أَنْتُمْ ضَرَبْتُمْ فِی الأرْضِ فَأَصَابَتْکُمْ مُصِیبَةُ الْمَوْتِ تَحْبِسُونَهُمَا مِنْ بَعْدِ الصَّلاةِ فَیُقْسِمَانِ بِاللَّهِ إِنِ ارْتَبْتُمْ لا نَشْتَرِی بِهِ ثَمَنًا وَلَوْ کَانَ ذَا قُرْبَى وَلا نَکْتُمُ شَهَادَةَ اللَّهِ إِنَّا إِذًا لَمِنَ الآثِمِینَ (١٠٦) فَإِنْ عُثِرَ عَلَى أَنَّهُمَا اسْتَحَقَّا إِثْمًا فَآخَرَانِ یَقُومَانِ مَقَامَهُمَا مِنَ الَّذِینَ اسْتَحَقَّ عَلَیْهِمُ الأوْلَیَانِ فَیُقْسِمَانِ بِاللَّهِ لَشَهَادَتُنَا أَحَقُّ مِنْ شَهَادَتِهِمَا وَمَا اعْتَدَیْنَا إِنَّا إِذًا لَمِنَ الظَّالِمِینَ (١٠٧) ذَلِکَ أَدْنَى أَنْ یَأْتُوا بِالشَّهَادَةِ عَلَى وَجْهِهَا أَوْ یَخَافُوا أَنْ تُرَدَّ أَیْمَانٌ بَعْدَ أَیْمَانِهِمْ وَاتَّقُوا اللَّهَ وَاسْمَعُوا وَاللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْفَاسِقِینَ (١٠٨)
این بخشکلَّاً یک مساله را دربرمیگیرد - هر چند موضوعهائیکه بیان میدارد متفاوت وگوناگون است - و دور یک محور میچرخد... تنها یزدان استکه حرام میکند و حلال میسازد... فـقط خدا استکه ممنوع میگرداند و آزاد مینماید... خدا استکه او امر و نهی میکند... دیگر همه مسائل در برابر این قاعده یکسانند، چه مسائل بزرگ و چه مسائلکوچک... زیرا همه امور زندگی انسانی بایدکه بـدین قاعده برگردانده شود و با این قاعده و قانون سنجیده شود، نه قاعده و قانون دیگری.
کسیکه حق قانونگذاری را برای خود ادعاءکند، یـا عملا به قانونگذاری دست یـازد، چنینکسی حق الوهیت را ادعاء کرده است و خویشتن را در مـقام الوهیت قرار داده است... چنین حقی هم از آنکسی جز خدا نیست ... کسیکه در چیزی از اینها، از آداب و رسوم مردمان، و از تقلیدات و مصطلحات ایشـان، استمداد جوید، در اصل از چیزی عدولکرده استکه یزدان بر پیغمبر (ص) نازل فرموده است... و با این عدول، از دائرة ایمان و یـزدان خارج مـیگردد، و از حوزه این دین بیرون میافتد.
هر بخشی از بخشهای این دسته از آیات با نداء مکرَّر واحدی آغاز میگردد که:
( یا آیّـا الَّـذین آمـنوا ) . ای کسانی که ایمان آوردهاید... است. همچون:
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تُحَرِّمُوا طَیِّبَاتِ مَا أَحَلَّ اللَّهُ لَکُمْ وَلا تَعْتَدُوا ...) .
ای مومنان! چیزهای پاکیزهای را که خداوند برای شما حلال کرده است بـر خود حرام مکنید، و (از حـلال و حرام) تجاوز ننمائید (و از حدود مقررات الهـی تخطی مکنید).
« یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّمَا الْخَمْرُ وَالْمَیْسِرُ وَالأنْصَابُ وَالأزْلامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّیْطَانِ فَاجْتَنِبُوهُ... »
ای مومنان! میخوارگی و قماربازی و بتان (سنگینی کـه در کنار آنها قربانی میکنید) و تیرها (و سنگها و اوراقی که برای بخت آزمائی و غیبگوئی بکار میبرید، همه و همه از لحاظ معنوی) پلیدند (و ناشی از تزیین و تلقین) عمل شـیطان مـیباشند. پس از (کـارهای) پـلید دوری کنید....
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَیَبْلُوَنَّکُمُ اللَّهُ بِشَیْءٍ مِنَ الصَّیْدِ تَنَالُهُ أَیْدِیکُمْ وَرِمَاحُکُمْ لِیَعْلَمَ اللَّهُ مَنْ یَخَافُهُ بِالْغَیْبِ... ) .
ای مومنان! مسلمّاً خداوند شما را با (تحریم) برخـی از نخجیر (یعنی حیوانـات و طیور وحشـی بـرَّی که بــه آسانی در دسـترس شما قـرار میگیرند و) دسـتها و نیزههای شما بـدانها مـیرسند، آزمـایش مـیکند، تا روشـن شـود چــه کسـی در حـال نـهان (از دیـدگان مردمان، به سبب نیروی ایمان) از خدا میترسد....
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَسْأَلُوا عَنْ أَشْیَاءَ إِنْ تُبْدَ لَکُمْ تَسُؤْکُمْ... )
ای مومنان! از مسائلی سوال مکنید (که خداونـد از راه لطف از آنها سخن نگفته است، و چه بسا به شما مربوط نبوده، و چندان سودی برای زندگی شما نداشته باشند، و) اگر فاش گردند و آشکار شوند شما را ناراحت و بد حال کنند.
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ لا یَضُرُّکُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَیْتُمْ ٠٠٠ ).
ای مـومنان! مـواظب خود بـاشید (و خویشتن را از معاصی و گناهان بـدور داریـد و هـوشیار بـاشید که آلودگیهای جـامعه شما را نـیالاید). هنگامی که شما هدایت یافتید (و راه خداشـناسی را در پـیش گرفتید و دیگران را نـیز بـه کار نـیک خوانـدید و از کـار بـد بازداشتید گمراهی گمراهان به شما زیـانی نمیرساند (و نافرمانی دیگران شما را به دوزخ نمیکشاند. چرا که حساب هر کس جدا است).
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا شَهَادَةُ بَیْنِکُمْ إِذَا حَضَرَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ حِینَ الْوَصِیَّةِ اثْنَانِ ذَوَا عَدْلٍ مِنْکُمْ أَوْ آخَرَانِ مِنْ غَیْرِکُمْ... ).
ای مومنان! هنگامی که (علائم و قـرائـن) مرگ یکـی از شما فرا رسید (و خواست درباره چیزی وصـیت کند) باید در موقع وصیَّت دو نفر دادگر از میان خودتان، یا اگر در سفر بودید و بلای مرگ دامنگیرتان شـد (و بـه مسلمانان دسترسی نبود) از میان دیگران به گواهـی گرفته شوند....
این نداء بدین شیوه، دارای منزلت و دلالت خود در رونـد ایـن بخشی استکه به مساله قانونگذاری میپردازد و آن را مساله الوهیت، و مساله ایمان، و مساًله دین میشمارد ... ندائی است با صفت ایمانیکه معنی و مـقتضای آن، اعـتراف به الوهیت یـزدان، و اعتراف به حاکمیت باریتعالی است ... ندای یادآوری و بیانگری ایمان و قاعده آن، در پرتو مناسبت موجود در روند قرآنی است. همراه با آن، امر به اطاعت از خدا و اطاعت از پیغمبر (ص) میگردد، و از نافرمانی و رویگردانی بر حذر داشته میشود، و از عقاب شـدید خدا، و چشم امید دوختن به آمرزش و مهر او، سخن میرود، آمرزش و مهر خدا در حقکسانیکه توبهکنند و به سوی آفریدگارشان برگردند.
بعد از این مطالب، جدائی مومنان ازگمراهان به میان میآید. گمراهانیکه از راه مومنان منحرف میگردند و از این برنامه ایشان پیروی نمیکنند که واگذاری حق قانونگذاری به خداوند جهان در مسـائلکوچک یـا بزرگ، و دستکشبدن از تجاوز به حق آفـریدگار و سلطه کردگار و الوهیت خداوندگار است:
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ لا یَضُرُّکُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَیْتُمْ إِلَى اللَّهِ مَرْجِعُکُمْ جَمِیعًا فَیُنَبِّئُکُمْ بِمَا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ) .
ای مـومنان! مـواظب خود بـاشید (و خویشتن را از معاصی و گناهان بـدور داریـد و هـوشیار بـاشید که آلودگیهای جـامعه شما را نـیالاید). هنگامی که شـما هدایت یافتید (و راه خداشـناسی را در پـیش گرفتید و دیگران را نیز بـه کــار نیک خـوانـدید و از کـار بـد بازداشتید) گمراهی گمراهان به شما زیانی نـمیرساند (و نافرمانی دیگران شما را به دوزخ نمیکشاند. چرا که حساب هر کس جدا است و) بازگشت همه شما به سوی خدا است، و شما را از آنچه (در دنیا) میکردهاید آگاه میسازد (و هر کسی آن درود عاقبت کار که کشت).
آنان ملت یگانهای هستندکه دارای دین و برنامه و شرع خود است. ملتی استکه تنها سرچشمهای برای این شرع دارد و جز از آن یاری وکمکی نمیگیرد و اندوخته و بهرهای نمیجوید. بر این ملت -وقتیکـه برنامه خود را برای مردمان روشنگرداند، و خویشتن را با ماندگاری بر این برنامه از دیگران جدا سازد - گمراهی انسانها را نخواهند نوشت، و حرکت آنان را در خط سیر جاهلیت، به حساب او نـمیگیرند. سـرانجام گشت همگان به سوی یـزدان است و به حسـاب و کتاب آدمیزادگان رسیدگی خـواهد فرمود.
این، محور همگانی و عامی استکه این بخش جملگی بر آن میچرد... موضـوعهائی هـمکه در چهارچوب چنین بخشی قرار میگیرند، ییشتر در سرآغاز این جزء نگاهگذرائی بدانها انداختهایم و به چکیدهای از آنها اشاره نمودهایم. هم اینک بطور مشروح در حدود این چهارچوب همگانی، به تـفصیل آنها میپردازیم:
*
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تُحَرِّمُوا طَیِّبَاتِ مَا أَحَلَّ اللَّهُ لَکُمْ وَلا تَعْتَدُوا إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ الْمُعْتَدِینَ وَکُلُوا مِمَّا رَزَقَکُمُ اللَّهُ حَلالا طَیِّبًا وَاتَّقُوا اللَّهَ الَّذِی أَنْتُمْ بِهِ مُؤْمِنُونَ لا یُؤَاخِذُکُمُ اللَّهُ بِاللَّغْوِ فِی أَیْمَانِکُمْ وَلَکِنْ یُؤَاخِذُکُمْ بِمَا عَقَّدْتُمُ الأیْمَانَ فَکَفَّارَتُهُ إِطْعَامُ عَشَرَةِ مَسَاکِینَ مِنْ أَوْسَطِ مَا تُطْعِمُونَ أَهْلِیکُمْ أَوْ کِسْوَتُهُمْ أَوْ تَحْرِیرُ رَقَبَةٍ فَمَنْ لَمْ یَجِدْ فَصِیَامُ ثَلاثَةِ أَیَّامٍ ذَلِکَ کَفَّارَةُ أَیْمَانِکُمْ إِذَا حَلَفْتُمْ وَاحْفَظُوا أَیْمَانَکُمْ کَذَلِکَ یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمْ آیَاتِهِ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ) .
ای مومنان! چیزهای پاکیزهای را که خداوند برای شما حلال کرده است بر خود حـرام مکنید، و (از حــلال بـه حرام) تجاوز ننمائئد (و از حدود مقررات الهـی تخطی مکنید) زیرا که خداوند متجاوزان را دوست نمیدارد. و از نعمتهای حلال و پاکیزهای که خداوند به شما روزی داده است بـخورید، و از (مــخالفت بــا دســتورهای) خداوندی بپرهیزید که شما بدو ایمان داریـد. خداوند شما را به خاطر سوگندهای بیـهوده و بیاراده مواخذه نمیکند، ولی شما را در برابر سـوگندهائی کـه از روی قصد و اراده خوردهاید مواخذه میکند. کفاره این گونه سوگندها عـبارت است از: خوراک دادن بــه ده نفر مستمند از غذاهای معمور و متوسطی که به خـانواده خود میدهید، یا جامه دادن به ده نفر از مستمندان، و یا آزاد کردن بردهای. (میان هر یک از این سه کار مـخیَّر هســتید) امّـا اگر کسـی (هیچ یک از ایـن سـه کار را نتوانست و توانائی انجام آنها را) نیافت، (او مـیتواند) سه روز روزه (بگیرد). این کفاره سوگندهائی است که میخورید. سوگندهای خود را حفظ کنید (و سعی کنید سوگند نخورید واگر خوردید بدانها عمل کنید واگر هم سوگندها را شکستید کفاره را فراموش نکنید). خداوند این چنین (روشن) آیات (احکام) خود را برای شما بیان میکند تا (بر اثر آشنائی با احکام الهی) شکر (نعمتهای او را) بجای آورید.
ای مومنان! ایمان شما میطلبد که شما آدمیزادگان و بندگان خدا، ویژگیهای الوهیتی را بر دست نگیریدکه خاص یزدان است و منحصر به ایزد منان. شما را نسزد که چیزی را حرام سازیدکه خدا ان را حلالکرده است، و شما را نسزدکه بـه عنوان حرام بودن دست از چیزی بکشیدکه خدا آن را حلال و پاکیزه فرموده است و به شما ارزانی داشته است... چه این خدا استکه چنین چیزحلال وپاکیزهای را نصیب وبهره شما گردانده است، و این خدا استکه میتواند بگوید: این، حرام است و آن حلال:
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تُحَرِّمُوا طَیِّبَاتِ مَا أَحَلَّ اللَّهُ لَکُمْ وَلا تَعْتَدُوا إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ الْمُعْتَدِینَ وَکُلُوا مِمَّا رَزَقَکُمُ اللَّهُ حَلالا طَیِّبًا وَاتَّقُوا اللَّهَ الَّذِی أَنْتُمْ بِهِ مُؤْمِنُونَ) ٠
ای مومنان! چـیزهای پاکیزهای را که خداوند برای شما حلال کرده است بر خود حـرام مکنید، و (از حـلال بـه حرام) تجاوز ننمائید (و از حدود مقررات الهـی تـخطی مکنید) زیرا که خداوند متجاوزان را دوست نمیدارد. و از نعمتهای حلال و پاکیزهای که خداوند به شما روزی داده است بـخورید، و از (مـخالفت بـا دسـتـورهای) خداوندی بپرهیزید که شما بدو ایمان دارید.
مساله قانونگذاری بطورکلی مرتبط به مساله الوهیت است. حقیکه الوهیت در ویژگی تنظیم زندگی انسانها بر آن تکیه دارد، این استکه تنها خدای یگانه حق دارد برای مردمان چیزی از روزی خود راکه بخواهد حلال فرماید و یا بر آنان حرام نماید... این منطـقی استکـه خود انسانها بدان اعتراف میکنند. چه صـاحب ملک، حق تصرف در ملک را دارد.کسیکه بر ایـن قـانون روشن شورد، متجاوز است و در تـجاوزش شکـی نیست.کسانیکه مومن باشند، بنابه طبیعت حال، بر خدائی نمیشورندکه بدو ایمان دارند. اصلا شوریدن بر خدا و ایمان به خدا، در دلی گِرد نمیآید!
این مسالهای استکه این دو آیه، با منطق روشنی بدان مـیپردازند، منطق روشنیکه در برابر آن، جز شـخص تجاوز پیشه، به جدال و ستیز نـمیپردازد... خدا هم تـجاوزپیشگان را دوست نـمیدارد... ایـن هـم مساله عامی است و قانون عامی را بیان مـیدارد. قانون عامی که مربوط به حق الوهیت بر بندگان است، و به مقتضی ایمان به یزدان مربوط به رفتار مومنان در این مساله نیز میباشد... برخی از روایات بیان میدارندکه ایـن دو آیه وآیه پـس از آن دوکه مربوط به سوگندها است، در باره حادثه ویژهای از زنـدگی مسـلمانان در زمان پیغمبر (ص)هستند. امّا مـهمَّ عموم نصَّ، نه خصوص سبب است. یعنی هر چندکه مورد خاص است، ولی مفهوم عاماست. هر چندکه سبب به روشـنگری معنیکمک میکند و بر دقتکار میافزاید:
«ابن جریر روایتکرده استکه پیغمبر (ص) روزی نشست و مردمان را پند و اندرز داد. پس از موعظه برخاست وبـیشتر ایشـان را بیم نداد. مردمانی از اصحابگفتند: اگرکار تـازه ای نکنیم، ما چه حقی خواهم داشت؟! چراکه مسیحیان بر خویشتن چیزهائی را حرامکردهاند، ما نیز چیزهائی را بر خـویشتن حرام مینمائیم! بعضی از اصحاب پـیغمبر (ص) خوردن گوشت و ران را بر خود حرامکردند، و تصمیمگرفتند در روز چیزی نـخورند و نـیاشامند و روزه بگیرند. بعضی نیز زنان را بر خود حرام نمودند... خبر این امر به سمـعمبارکپیغمبر (ص)رسید.فرمود:
(ما بال اقوام حرموا النساء و الطعام و النوم؟الا انی انام و اقوم و افطر و اصوم، و انکحالنسـاء، فمن رغب عن سنتی فلیس منی).
مردمانی را چه شده است که زنان و خوردن و خفتن را بــر خــود حـرام کـردهانـد؟ هـان! مـن مـیخوابــم و برمیخیزم، و روزه نمیگیرم و روزه میگیرم، و بـا زنان ازدواج میکنم... هر که از شیوه من دوری گزیند، با من نیست.
به دنبال این واقعه، نازل شدکه:
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تُحَرِّمُوا طَیِّبَاتِ مَا أَحَلَّ اللَّهُ لَکُمْ وَلا تَعْتَدُوا ٠٠٠ ) ٠
در صـحیح مسـلم و بخاری با روایت از انس (رض) حدیثی ذکر شده استکهگواه بر صدق این چیزی است که ابن جریر روایت کرده است. انسگفته است:
«سهگروه به خانههای همسران پیغمبـر (ص) آمدند و از شیوه عبادت و پرستش فرستاده خدا سوالاتیکردند. هنگامیکه از عبادت او بدیشان خبر دادند،گویا آن را کم و ناچیز انگاشتند! گفتند: ماکجا و پـیغـمبر (ص) کجا؟! اوکهگناهان پیشین و پسـینش آمـرزیده شده است! یکی از ایشانگفـت: امّا من، همیشه تــمام شب به نماز خواندن میپردازم. دیگریگفت: من هم در تمام عمر روزه میگیرم و روزی را بدون روزه بسرنخواهم برد. یکی دیگرگفت: من هم از زنان دوری میگزینم و هرگز ازدواج نمیکنم. پیغمبر (ص) به پـیش ایشان رفت و فرمود:
(انتم الذین قلتم کذا وکذا. أما والله انی لاخشاکم لله واتقکم له . و لکنی أصوم أفطر ، و اصلی و ارقد ، و أتزوج النساء ،فمن رغب عن سنتی فلیس منی ).
شما کسانی هستید که چنین و چنان گفتید. بـه خدا سوگند که من بیش از شما از خدا میترسم، و بـیش از شما (از خشم و عذاب خدا) خویشتن را به دور میدارم. امّـــا مــن روزه میگیرم و روزه نــمیگیرم، و نـماز میخوانم و میخوابم، و با زنان ازدواج میکنم. هر که از شیوه (پندار و رفتار و گفتار) من کنارهگیری کند، با من نیست.
ترمذی - با اسنادیکه داشته است - از ابن عباس - رضی الله عنهما - روایتکـرده استکه مـردی به خدمت پیغمبر (ص) آمد و عرضکرد: من وقتیکه گوشت میخورم، نسبت به زنان بر سر شوق میآیم و هوس بر من چیره میگردد. این استکه خوردنگوشت را بر خود حرام نمودهام... خداوند بزرگوار این آیه را نازل فرمود:
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تُحَرِّمُوا طَیِّبَاتِ مَا أَحَلَّ اللَّهُ لَکُمْ... ).
آیه ویژهایکه درباره سوگند و سوگند خوردن در روند قرآنی پس از این آیه و آیه بعد از آن آمده است، عبارت استاز:
(لا یُؤَاخِذُکُمُ اللَّهُ بِاللَّغْوِ فِی أَیْمَانِکُمْ وَلَکِنْ یُؤَاخِذُکُمْ بِمَا عَقَّدْتُمُ الأیْمَانَ فَکَفَّارَتُهُ إِطْعَامُ عَشَرَةِ مَسَاکِینَ مِنْ أَوْسَطِ مَا تُطْعِمُونَ أَهْلِیکُمْ أَوْ کِسْوَتُهُمْ أَوْ تَحْرِیرُ رَقَبَةٍ فَمَنْ لَمْ یَجِدْ فَصِیَامُ ثَلاثَةِ أَیَّامٍ ذَلِکَ کَفَّارَةُ أَیْمَانِکُمْ إِذَا حَلَفْتُمْ وَاحْفَظُوا أَیْمَانَکُمْ کَذَلِکَ یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمْ آیَاتِهِ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ) .
خداوند شما را به خاطر سوگندهای بیهوده و بـیاراده مواخذه نمیکند، ولی شما را در برابر سوگندهائی که ار روی قصد و اراده خوردهاید مواخذه میکند. کفاره این گونه سوگندها عبارت است از: خوراک دادن به ده نفر مستمند از غذاهای معمولی و متوسطی که به خـانواده خود میدهید، یا جامه دادن به ده نفر از مستمندان، و یا آزاد کردن بردهای. (میان هر یک از این سه کار مـخـَّیر هسـتید) امّــا اگر کسـی (هیچ یک از ایـن ســه کـار را نتوانست و توانائی انجام انها را) نیافت، (او مـیتوانـد) سه روز روزه (بگیرد). این کفاره سوگندهائی است که میخورید. سوگندهای خود را حفظ کنید (و سعی کنید سوگند نخورید و اگر خوردید بدانها عمل کنید و اگر هم سوگندها را شکستید کفاره را فراموش نکنید). خداونـد این چنین (روشن) آیات (احکام) خود را برای شما بیان میکند تا (بر اثر آشنائی به احکام الهی) شکر (نعمتهای او را) بجای آورید.
ظاهر این است که چنین آیهای برای رویاروئی با این حالت، و امثال آن نازل شده است. این آیه نازل شده است تا این چنین اشخاصی را از ترک چیز مباحی باز داردکه ایشـان سوگند خوردند خویشتن را از آن محرومکنند، و پیغمبر (ص)نیز آنان را از قدغنکردن چیزهای مباح باز داشت، و قـرآن هـم ایشـان را منع فرمود از اینکه خودسرانه چیزهائی را حلال یا حـرام سازند. چراکه آنان را نسزدکه چنینکنند. بلکهکار حلال و حرامکردن به خدائی مربوط استکه بدو ایمان آوردهاند. این امر متوجه هر نوع سوگندی نیز خواهد شدکه خورده شود بر اینکه انسان از انجامکار خیری دست باز دارد، و یا به انجامکار شری دست بیازد. در این راستا بایدگفت: هرگاه شخص قسم خورنده ببیند کار نیکتر و بهتر از آنچه سوگند بر آن یادکرده است وجود دارد، بایدکه چنین کار نیکتر و بهتر را انـجام دهد، وکفاره سوگند خود را برابر مقررات معین در این آیه بپردازد.
ابن عباسگفته است: «این آیه بدان سبب نازل شدکه مردمانیکه خوردن و پوشیدن چیزهای حلال و پاکیزه را بر خود حرامکردند و تصمیمگرفتندکه تن به ازدواج ندهند، بر این امور سوگند خوردند ... هنگامیکه این دستور الهی نازل شد:
(لا تُحَرِّمُوا طَیِّبَاتِ مَا أَحَلَّ اللَّهُ لَکُمْ).
چیزهای پاکیزهای را که خداوند برای شما حلال کـرده است بر خود حرام مکنید.
گفتند: پس با سوگندهائیکه خـوردهایم چه بایدکرد؟
در پاسخ بدان، این آیه نازل شد.
این حکم متضمّن این فرمان نیز میباشدکه خداوند بزرگوار مسلمانان را مواخذه نـمیفرماید در برابر سوگندهای لغو و بیهدفیکه بر زبان آورده مـیشود بدون این که نیت انجام آن در دل جایگزینگردد، و عزم بر آن جزم شود. همچنین در این آیه مسلمانان تشویق میشوند بر اینکه با زیـاد قسـم خـوردنهای بیهدف و بیمعنی، سـوگندها را سـرسری و بازیچه نگیرند! چراکه باید سوگند خوردن به خدا دارای حرمت و احـترام و سنگینی و وقار خود باشد، و بدین صورت مبتذلانه بر زبان رانده نشود.
امّا سوگندیکه سوگند بشمار است، و با قصد و نـیت همراه است، شکـستن آن دارای کفارهای است کـه ایـن ایه آن را معین و مقرر میدارد:
(فَکَفَّارَتُهُ إِطْعَامُ عَشَرَةِ مَسَاکِینَ مِنْ أَوْسَطِ مَا تُطْعِمُونَ أَهْلِیکُمْ أَوْ کِسْوَتُهُمْ أَوْ تَحْرِیرُ رَقَبَةٍ فَمَنْ لَمْ یَجِدْ فَصِیَامُ ثَلاثَةِ أَیَّامٍ ذَلِکَ کَفَّارَةُ أَیْمَانِکُمْ إِذَا حَلَفْتُمْ )
کفاره این گونه سوگندها عبارت است از: خوراک دادن به ده نفر مستمند از غذاهای معمولی و متوسطی که به خــانواده خـود مـیدهید، یـا جـامه دادن بـه ده نـفر از مستمندان، و یا آزاد کردن بردهای. (میان هر یک از این سه کار مخیر هستید). امّا اگر کسی (هیچ یک از این سه کار را نتوانست و توانـائی انجام آنها را) نـیافت، (او مــیتوانـد) سـه روز روزه (بگـیرد). ایـن کـفاره سوگندهائی است که میخورید.
خوراک دادن به ده نفر مستمند از «أوسط» خوراکیکه سوگند خورنده به اهل و عیال خود مـیدهد ... واژه «أوسط» هم به معنی «احسن» و هم به معنی «متوسط» است، و هر دوی اینها از معانی ایـن واژه است. البته جمع میان این دو تا خارج از مقصود نیست. چـراکه «متوسط» همان «احسن» است، زیرا وسط برابر معیار اسلام احسن است... یـا «جامه دادن بـه مسـتمندان» است. متبادر به ذهن، چنین جامههائی هم از «اوسط» جامهها است ... یا «آزادکردن برده» است. نص قرآنی در اینجا بیان نمیفرمایدکه این برده باید مومن باشد ... از اینجا استکه در این باره اختلافات فقهی به میان میآید، و اینجا مجال سخنگـفتن از ایـن اخـتلافات نیست.
(فَمَنْ لَمْ یَجِدْ فَصِیَامُ ثَلاثَةِ أَیَّامٍ)٠
امّا اگر کسی (هیچ یک از ایـن سـه کـار را نـتوانست و توانائی انجام آنــها را) نیافت، (او مـیتواند) سـه روز روزه (بگیرد).
سه روز روزهگرفتن، کفارهای استکه در سوگندهائی که سوگند واقعی باشند، در صورت عدم تـوانـائی کفارههای دیگر، میتوان اینکفاره را انجام داد و از این رخصت سود جست ... در اینکه ایـن سه روز روزه باید پیاپی باشد و یا غیر پیاپی نیز جائز است، چون در اینجا نیز نصی بر پیاپی بودن آنها در میان نـیست، اختلافات فقهی درگرفته است. ذکر اختلافات فقهی هم درکتاب فیظلال القرآن، شیوه و پیشه ما نیست.کسی که میخواهد از اینگونه اختلافات آگاهی پیداکند، آن را میتواند درکتابهای فقهی بجوید و بیابد. زیرا همه این اختلافات بر اصلی متفق هستندکه مراد ما است و آن عبارت است از:کفاره، جبران عقد شکسته، و حفظ سوگندها از تحقیر و تـوهین است. سوگندها «عقود» هستند و خداوند جهان دستور فرموده است به عقود وفا شود. هنگامیکه انسان سوگندی را بخورد و ببیندکه چیز نیکتری وکار بهتری در میان است، چنین چـیز نیکتری وکار بهتری را انجام بدهد، وکفاره سوگند را میپردازد و اداء میکند. وقتی هم انسان سوگند بر چیزی یادکندکه حق چنینکاری را نـداشـته است، و نمیبایست بر آن قسم بخورد، همچون سوگند خوردنی بر حرامکردن و حلال نمودن چـیزی وکـاری را بـاید بشکند وکفاره هم بپردازد.
دیگر باره به موضوع اصیلی برمیگردیمکه به سبب آن، ایــن آیــات نـازل شـده است ... امّـا از لحـاظ «خصوصیت سبب» یعنی خاص بودن مورد، خـداوند بیان میفرمایندکه هر چه را خدا حلال نـماید، پاک بشمار میآید، و هر چه را خدا حرام نـماید، نـاپاک بشمار میآید. انسان را نسزدکه جز چیزی را برای خویشش برگزیندکه خدا برای او برگزیده است. از دو نظر:
١ - حرامکردن و حلال نمودن، جزو ویژگیهای یزدان روزی رسان است. حرامکردن و حلال کردن مـتوجه رزق و روزی است، و این خدا استکه روزی رسان است و این را حرام و آن را حلال میگرداند. دخالت در حلالکردن و حرام نمودن، تعدی و تجاوزی استکـه خدا آن را دوست نمیدارد، و ایمان با ایـن تـعدی و تـجاوز سـر سـازگاری نـدارد و راست و درست درنمیآید.
٢ - ایـن خدا استکـه چیزهای پاکیزه را حلال میفرماید. پـسکسی حق ندارد چنین چیزهای پاکیزهای را حرام نماید. چیزهای پاکیزهایکه صلاح چنین کسی و صلاح زنـدگی در آنـها است. آخر بینش و دانش انسان، نسبت به خود و نسبت به جهان هرگز به بینش و دانش یزدان مطلع و آگاهی نمیرساندکه این چیزهای پاکیزه را حلال نموده است. اگر یزدان در این چیزهای پـاکیزه شری یا آزاری میدید، بندگان خود را از آنها دور و مصون میفرمود. اگر هم در محرومکردن بندگان از آنها خیری میدید آنها را حلال نـمیفرمود... ایـن آئین آمده است تا خیر و صلاح را پیاده و ارمغان دارد، و توازن و همآهنگی مطلق را، و همآوائی و همنوائی کامل را میان همه نیروها و توانهای زنـدگی بشری پدیدار و برقرار دارد. این آئین نیازی از نیازمندیهای سرشتی بشری را فراموش نـمیکند، و نـیرو و تـوان سازندهای از نیروها و توانهای انسانها را نیز سرکوب نمیگرداند، نیرو و توان سازندهای که کار درستی را انجام دهد، و از راستای راه راست بیرون نرود. به همین خاطر هم استکه اسلام با رهبانیت و ترک دنیا مبارزه میکند، چون رهبانیت و ترک دنـیا سـرکوبی سـرشت بشمار است و بیسودگذاشتن و بیفائده نمودن تـوان و نیرو، و بازداشتن آن از رشد و نمو بخشیدن به زندگی است، رشد و نمویکه خدا میخواهد زندگی در پرتو آن بالندهگردد و ترقیکند ... خداوند همچنین از حرام کردن چیزهای پاکیزه نهی فرموده است، چون چیزهای پاکیزه از جمله عوامل و انگیزههای سازندگی و بالندگی و دگرگونی زندگی بشمارند ... یـزدان، این جـهان را آفریده است تا ببالد و دگرگون شود، و از راه بالندگی و دگرگونی مطیع برنامه الهی، ترقی و پیشرفت نباید. رهبانیت و حرامکردن چیزهای پاکیزه با برنامه یزدان برای زندگی برخورد دارد. زیرا زندگی را به نام ترقی و تعالی در مرز مشـخصـی نگاه مـیدارند، و جـلو پیشرفت زندگی را میگیرند... تـرقی و تعالی برابر برنامه ساده همآهنگ با فطریکه خدا از آن آگاه است، داخل در دائره برنامه یزدان برای زندگی جهان است. خصـوصیَّت سبب، یعنی خاص بودن مورد، با وجود این، عمومیت نص را مقید نمیسازد. این عـمومیت مربوط به مساله الوهیت و قانونگذاری است - همانگونهکه گفتیم - این مساله هم تنها به حلال و حرام خوردنیها و نوشیدنیها و ازدواجها منحصر نـمیگردد و بس. بلکه این حق قانونگذاری در هر امری از امور زندگی است. ما این معنی را تکرار وتاًکید میکنیم. زیرا به علت طـول زمـان کـناره گذاری و دورانـدازی اسلام از فرماندهی بر زندگی -آنگونهکه در شان اسلام است و حقیقت آن میطلبد - معانی عبارت را بـهگونهای درآورده استکه سایه معانی ازگستره حقیقتیکه در قرآن مجید و در این آئین بیانگر آن است، دامن فراهم چیند. بدین لحاظ، واژه «حلال» و واژه «حرام» سـایه آنها در احساس مردمان دامن فراهم میجبند، تا آنجاکه معنی آن قراتر نمیرود از قربانی و ذبیحهایکه سر بریده میشود، یا خوراکیکه خورده میشود، یا آبیکه نوشیده میشود، یا جامهایکه پوشیده میشود، و یـا ازدواجی که منعقد میگردد... اینها کارهایی است که مردمان درباره آنها از اسلام نظرخواهی مـیکنند تـا ببینند: حلال یا حرام هستند امّاکارهای همگانی و امور مهمزندگانی، مردمان راجع بدانها از قوانین اساسی و مقرراتی نظرخواهی میکنندکه بجای شریعت خدا قرار داده شدهاند! چه نظام احتماعی همـه، و نظام مـملک همه، و جملگی ویژگیهای یزدان در امور زمین و در امور زندگی مردمان، جزو چیزهائی باقی نـمانده است که درباره آنها از اسلام نظرخواهی میگرددا
اسلام برنامهای است برای همه امور زندگی. کسیکه از اسلام در همـه چیز آن پیرویکند، او مومن بشمار است و پیرو دین یزدان بحساب میآید. وکسیکه از چیزی جز اسلام پیرویکند، هر چند در حکم واحدی، به ترک ایمان گفته است، و به الوهیت یزدان تعدیکرده است، و از آئین خدا خارجگشته است، هر چندکه چنین کسی اعلان داردکه عقیده را محترم مـیشمارد، و او مسلمان است. زیرا خود پیروی او از شریعتی سوای شریعت یزدان،گمان او را تکـذیب مـیدارد، و وی را خارج از دین خدا میشمارد.
این مسئله کلی است. مسالهای استکه این نـصوص قرآنی بدان میپردازند، و آن را به مساله ایـمان به یزدان، یا سرکشی از فرمان خدا و تجاوز به حقوق او تبدیل میکند... ایـن گستره نصـوص قـرآنی است. گسترهای استکه سزاوار جدی بودن این آئین، و جدی بودن این قرآن، و جدی بودن معنی الهـیت و معنی ایمان است.
*
در روند مساله قانونگذاری راجع به حرامکردن و حلال ساختن، و در خط سیر تربیت ملت مسلمان در مدینه، و نجات مـلت مسـلمان از فـضای جاهلیت و تـهنشستها و آداب و رسـوم شـخصی و اجتماعی جاهلیت، واپسین نص قاطعانه درباره تحریم مـی و میخوارگی و قمار و قماربازی نازل میگردد، و هر دوی ایـنها درکنار بت و بتپرستی و فـالگیری و فالبینی، یعنی شریک وانباز قائل شدن برای خدا، قرار می گیر د
.( یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّمَا الْخَمْرُ وَالْمَیْسِرُ وَالأنْصَابُ وَالأزْلامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِالشَّیْطَانِفَاجْتَنِبُوهُ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ إِنَّمَا یُرِیدُ الشَّیْطَانُ أَنْ یُوقِعَ بَیْنَکُمُ الْعَدَاوَةَ وَالْبَغْضَاءَ فِی الْخَمْرِ وَالْمَیْسِرِ وَیَصُدَّکُمْ عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ وَعَنِ الصَّلاةِ فَهَلْ أَنْتُمْ مُنْتَهُونَ وَأَطِیعُوا اللَّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَاحْذَرُوا فَإِنْ تَوَلَّیْتُمْ فَاعْلَمُوا أَنَّمَا عَلَى رَسُولِنَا الْبَلاغُ الْمُبِینُ لَیْسَ عَلَى الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ جُنَاحٌ فِیمَا طَعِمُوا إِذَا مَا اتَّقَوْا وَآمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ ثُمَّ اتَّقَوْا وَآمَنُوا ثُمَّ اتَّقَوْا وَأَحْسَنُوا وَاللَّهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ )
ای مومنان! میخوارگی و قماربازی و بتان (سنگینی که در کنار آنها قربانی میکنید) و تیرها (و سنگها و اوراقی که برای بـخت آزمائی و غیبگوئی بکار میبرید، همه و همه از لحاظ معنوی) پلیدند (و ناشی از تزیین و تلقین) عمل شیطان مـیباشند. پس از (کارهای) پلید دوری کنید تا این که رستگار شـوید. اهـریمن مـیخواهـد از طریق میخوارگی و قماربازی در میان شما دشمنانگی و کینهتوزی ایجاد کند و شما را از یاد خدا و خوانـدن نمازباز دارد. پس آیـا از ایـن دو چیزی کـه پلیدند، و دشمنانگی و کینهتوزی میپراکنند، و بندگان را از یاد خدا غافل میکنند، و ایشان را از همه عبادات، بویژه نـماز کـه مــهمترین آنها است، بازمیدارند) دست مـیکشید و بس مــیکنید؟! از خـدا و از پـیغـمبر فرمانبرداری کنید و (از مخالفت با فرمان خدا و پپغمبر) خویشتن را بر حذر دارید. و اگر (از فرمان خدا و پیغمبر روی برگرداندید و) پشت کردید، بدانید کـه بـر پپغمبر مـا تنها تـبلیغ آشکار وروشنگر(و رساندن فرمان و توضیح کامل احکام) است و بس. بر کسانی که ایـمان آوردهاند و کـارهای شایسـته انجام دادهانـد، گناهی به سبب آنــچه (ازمسکرات پیش از تحریم و آگاهی از آن) نوشیدهاند متوجه آنـان نیست، اگر (از محرمات) بپرهیزند و (بدانچه درباره تحریم نازل شده است) ایمان بیاورند و کارهای شایسته انجام دهند. بعد از آن (هم از محرمات) بپرهیزند و (به احکام نـازله در باره تحریم) ایمان داشته باشند. سپس (باز هم درجات تقوا را طی کنند و از محرمات) بپرهیزند وهمه کارهای خـود را نیکو کـند، و خداوند نیکوکاران را دوست میدارد (و هر گروهی از آنان را به اندازه اخلاصی که دارند پاداش میدهد).
می و میخوارگی و قمار و قـماربازی و بتان سنگی و تیرهای بختآزمائی از نشـانههای برجسـته زنـدگی جاهلیت بود، و جـزو آداب و رسوم ریشهدار در جامعه جاهلی بشمار مـیآمد. همه این چیزها، یک بسته و یک دسته، با پیوند ژرف و استواری در جامعه جاهلی آن روزی انجام میپذیرفت، و از نشانههای آداب و رسوم چنان جامعهای بشمار میرفت ... در مـیخوارگی زیادهروی میکردند، و میخوارگی را از افتخاراتی میدانستندکه در آن در مـجالس شراب به مسابقه میپرداختند، و افراط میکردند.چکامههایشان را به می و میخوارگی میآراستند و تار و پود پیرایه اشعار مدح و فخر خـود را باگردش می، رنگین وگلگون میکردند! در مــجالس شراب، حیوانات را ذبح مـیکردند و گوشتشان را بریان وکباب مینبودند، و به میخوارگان و ساقیان و حاضران در این مجالس، و به همهکبسانی که بدین مجالـس پناه مـیآوردند و پـیرامون چنین مجالسیگرد میآمدند، میدادند و میخـورانیدند! این حیوانات هـم روی بتهای سنگی قربانی مـیشدند، بتهاییکه متعلق به خـودشان و قربانگاه ذبـیحهها بود. بالای انها حیوانات را ســر میبریدند و خون آنها را بر این بتها میباشیدند. همچنین حیوانـاتی همکه به خـدایـانشان تقدیم مـیشد و به دستکـاهنانشان میرسید، روی همین بتهای سنگی ذبح میگردیدند! هنگام ذبح حیوانات در مـجالس میخوارگی و در سـایر مناسبات دیگر همچون ایـن مجالس، از راه تیرهای بخت آزمایـی، قـمار صـورت مـیگرفت. تـیرهای بختآزمائی تیرهائی بودند که حیواناتی که سر بریده میشدند، به وسیله آنها تقسیم میگردیدند. هرکسی در این قمار، بهرهای به اندازه تیر قمار خود میبرد. مثلاً کسی که تیر «معلی«[1] مـیداشت، بیشترین بهره را میبرد، و به همین منوال تا میرسید به کـسی که اصلا چیزی نصیب او نمیگردید. چه بسا در این قمار مالک حیوان، همه را میباخت و چیزی برای او نمیماند.
بدینگـونه عادات و آداب اجتماعی در هم میتنید، و مطابق حال و وضع جاهلیت و جـهانبینیهای اعتقادی آن، جاری میگردید.
برنامه اسلامی، اول به چارهجوئی این آداب و رسوم نپرداخت، چرا که چنین آداب و رسومی بر ریشههای عقیده تباه پا بر جا و استوار بودند. چارهجوئی سطحی آنها پیش از چارهجوئی اساسی ریشهای آنـها و قطع ریشههای فرو رفته در دلها و درونها، تلاش بیهوده و کار بیفائدهای بود. دور از شان برنامه الهی استکه چنینکند. اسلامکار چارهجوئی را ازگره نخستین نفس بشری آغازیدکهگره عقیده است. نخست جهانبینی عقیدتی جاهلی را یکباره از ریشهکند، و جهانبینی درست اسلامی را پاجای داشت. آن را بر پایه استوار بر سرشت، بنیاد گذاشت... برای مردمان روشن کردکه جهانبینیهایشان درباره الوهیت نادرست و تباه است. ایشان را با خدای راستین آشنـاکرد و انان را به سوی او رهنمود نمود. مردمان وقتیکه خدای راستین خود را چنانکه باید شناختند، جانهایشان به چیزی گوش فـرا میداد و دلهایشان چیزی را پذیرا میگردیدکه چـنین خدای راستش دوست داشت از ایشان ببیند، و چیزی را نمیشنیدند و نـمیپذیرفتندکه این خدای راسـتین نمیخواست از ایشان ملاحظه فرماید. آنان پیش از آن، به چیزیگوش فرا نـمیدادند، و از امر و نـهی به هیچوجه اطاعت نمیکردند. از آداب و رسوم و امور و شوون جاهلی دست برنمیداشتند هر چندکه بارها و بارها نهی مـیشدند و نصیحت میگردیدند... گره سرشت بشری، گره عقیده است. مادام که پیش از هـر چیز اینگره منعقد نشود، چیزی ازخلق و وی، یا پاکی وپاکسازی، و یا اصلاح اجتماعی، در آن نگاهداری نمیگردد...کلید فطرت بشری در همین جا است. مادام که فطرت بشری باکلیدهای خود باز نگردد، دالانهای آن بسته و راههایش پیچاپیچ میماند، و هر زمانکه راهی از آن باز مـیگردد، راههایی از آن ناگشوده میماند. هر زمان هم گوشهای از آن روشن مـیشود، گوشههائی از آن تاریک میگردد. هر وقت همگرهای از آن بازگردد،گرههائی از آن بسته مـیشود. و هر وقت راهی از آن بازگردد، راهها و مسـیرهائی از آن مسدود میگردد، و چیزهای ناگشوده و پـیـچ خـورده بینهایت دیگر...
بدین سبب، برنامه اسلامی، برای چارهسازی پستیها و کجرویهای جاهلی، با چارهجوئی این پستیها وکجرویها، کار را نیاغازید... بلکه از عقیده شروع کرد. از گواهی: لا اله الاالله، یعنی توحید، دست بکار شد ... مدت زمان پدید آوردن: لاالهالاالله، یعنی یگانه پـرستی، سـیزده سال طولکشید. در مدت این سیزده سال، هدفی جز این نبودکه مردمان را با خدای یگانه راستین خودشان آشناگردانند، و بدانند که ایشان بندگان یزدانند، و باید مطیع سلطه و قدرت او باشند و بس... تا بدانجاکه جانهایشان مخلصانه رو به خدا کند، وکارشان بدانجا بکشدکه بـرایشان اختیاری نماند، جز اختیاری که خدا بدیشان دهد... در اینجا بودکه تکالیف و وظائف - و همراه با آنها آداب و مراسم عبادت و پـرستش آغاز گردید، وکار سرهسازی و پاکسازی تهنشستهای جاهلی اجتماعی و اقتصادی و نفسانی و اخلاقی و رفتاری، شروع شد... تکالیف و مراسم وقتی آغازگردیدکه خدا دستور میفرمود و بندگان بدون هیچگونه ستیزهگری اطاعت مینمودند. زیرا آنان در هر آن چیزیکه خدا بدان دستور میدادکه بکنند یا نکنند،کمترین اختیاری برای خود نـمیدیدند و حقگزینشی برای خویشتن قائل نمیشدند.
یا به تعبیر دیگر: اوامر و نواهی، پس از «اسلام» یعنی خود را تسلیم خداکردن است... پس از آنکه مسلمان در وجودش چیزی برای خودش باقی نماند، بعد از آن که نیندیشدکه در برابر فرمان یزدان، برای او نظری و یا اختیاری است ... همانگونهکه استاد ابوالحسن ندوی درکتاب خود به نـام: «مـاذا خسر العالم بـانحـطاط المسلمین»، تحت عنوان: «گره بزرگ باز شد» میگوید: «...گره بزرگ باز شد ...گره شرک وکفر ... آنگاه همه گرههاگشود، و پیغمبر (ص)نخستین جهاد خویشتن را با مردمان آغازکرد، و دیگر نیازی به جهاد دوبارهای برای امر و نهی پیدا نشد، و اسلام بر جاهلیت در نـخستین کـارزار پـیروزگـردید، و پـیروزی در هر کارزاری قرین اوگردید. مردمان جملگی با دل و جان و با تمام توان، صلح و آشـتی را پذیرفتند، و پس از روشن شدن هدایت برایشان، با پیغمبر (ص) دشمنی نورزیدند، و در برابر چیزیکه پیغمبر (ص) بدان دستور و یا از آن نهـی میفرمود، در درونشان تنگی و کراهتی نمییافتند، و بعد از امر و نـهی آن حضرت، برای خودگزینش و اختیاری نمیدیدند. هنگامیکه خیانتی به خود میکردند، آن را با - پیغمبر(ص) در میان مینهادند، و به عذاب شـدید جسـم خویش را عرضه میداشتند، بدان گاهکه لـغزشی از ایشـان سـر میزدکه مستوجب حد میبود... در حالیکه کوزههای پر از شراب، آماده بود، و جامها برکف دستها نـهاده، تحریم مسکرات نازل شد. فرمان یزدان، لبهای لیسان و جگرهای سوزان را از شراب بازگرفت، و خمرههای می شکسته شد، و می و شراب درکوچههای مدینه ریخته و روان گردید»[2].
البته تحریم مسکرات، و همچنین تحریـم قمارکه با آن پیوند داشت، کار ناگهانی و بدون مقدمهای نبود. بلکه بر این تحریم قاطعانه، قبلا برای چارهجـوئی چنین آداب و رسوم اجـتماعی ریشهدار و آمـیخته با عـادتها و خویهای مالوف و معمول مردمان، و همچنین آمیخته با برخی از جوانب اقتصادی و ظـروف آن، مـرحلههائی پیشیگرفته بود وگامهائی برداشته شده بود.
این مـرحله، سومین یا چهارمین مرحله برای چارهسازی مشکل مسکرات در برنامه اسلامی بود:
نخستین مرحله، مرحله انداختن تیری به سوی هـدف بود، بدانگاهکه یزدان سبحان در سوره نحل مکی فرمود:
(وَ مِن ثَمَـراتِ النَّخیلِ وَ الاَعنابِ تَتَّخذون مِـنهُ سَکراً وَ رِزقاًحسناً..) (آیه /67)
(خداوند) از میوههای درختان خرما و انگور، (غذای پر برکتی نصیب شما میسازد که گاه آن را بـه صـورت زیانباری درمیآورید و از آن) شراب درست مـیکنید، و (گاه) رزق پاک و پاکیزهای از آن میگیرید....
نخستین چیزیکه بر در احساس مسلمان تلنگر زد، قرار دادن مسکرات در برابر رزق پاک و پاکیزه بود. انگار مسکرات چیزی و رزق پاک وپاکیزه چیز دیگر است. دومین مرحله، با تحریک وجـدان دیـنی از راه مـنطق قانونگذاری در درون مسلمانان بود. بدان گاهکه یزدان جهان در سوره بقره فرمود:
یَسالونکَ عَن الخَمرِ و المیسرِ. قُل: فیهُما إثم کـَبیـرُ وَ منافعُ للنَّاس، واثُمهُمآ اکبَرُمن نَفعهُما.: ). (آیه /219 )
درباره باده و قمار از تو سوال مـیکنند. بگـو: در آنـها گناه بزرگی است و منافعی هم برای مردم در بر دارند، ولی گناه آنها بیش از نفع آنها است....
در این مرحله، بدین امر الهام میشود که ترک باده و قمار بهتر است، چونگناه آن دو بزرگتر از سود آنها است. به سبب اینکهکمتر اتفاق میافـتدکه چیزی بدون سود باشد و اصلا نفـی نداشته باشد. حلال بودن آن، یا حرام بودن آن، برغلبه زیـان یـا سود متکی میگردد.
سومین مرحله، با تـرک عادت و شکسـتن عرف بادهگساری، و ایجاد فاصله فریضه نماز از بادهگساری، آغازگردید، بدان گاه که خداونـد بزرگوار در سوره نساء فرمود:
(یا ایها الذین آمـنوا لا تـقربوا الـصلاةو أنتم سکاری حتی تعلـوا ما تقولون... ) . (ایه/3٤)
ای کسانی که ایمان آوردهاید، در حالی که مست هستید به نماز نایستید تا آن گاه که میدانید چه میگوئید.... نماز در پنج وقت خوانده مـیشود. اغلب آنـها به یکدیگر نزدیک هستند. فاصله آنها چندان نـیستکه بتوان بادهگساری کرد و از مستی آن فارغگردید و به هوش آمد. در این امر، به تنگنا انداختن وکاستن فرصتهای عملی میگساری، و به هم زدن برنامه مرسوم باده گسـاری است، بویژه برنامه مـرسوم صبـوح در بامدادان، و غبوق در شام گاهان یا در مغرب، چنانکه عادت و خوی مردمان در دوره جاهلی بود. با اجراء این بخش، دائمالخمر بودنی که از میگساری در وعدههای میخوارگی سرچشمـه میگرفت، از میان بــرمیخاست. این امر در دل مسلمانان تاًثیر عمیقی داشت. چرای ادای فریضه نماز در اوقات خود، و رعایت عادت بادهگساری در وعدههای خود، با یکـدیگر سازگار نمیشد و جور درنمیآمد!
این مرحلهکه چهارمین و واپسین مرحله بود، و قاطعانه تحریم را اعلام نمود، دلها و درونها بـرای پـذیرش آن آمادگیکامل داشت. به محض اعلام نـهی، اطـاعت فوری و اعتراف قلبی انجام پذیرفت:
«ازعمر بن خطاب (رض) روایت شـده است که گفت: خداوندا! مساله می و میخوارگی را برایمان بطور صریح روشن فرما.[3] به دنبال این لابه آیه سوره بقره نازل شدکه میفرماید:
یَسالونکَ عَن الخَمرِ و المیسرِ. قُل: فیهُما إثم کـَبیـرُ وَ منافعُ للنَّاس، واثُمهُمآ اکبَرُمن نَفعهُما.: ). (آیه /219 )
درباره باده و قمار از تو سوال میکنند. بگو: در آنها گناه بزرگی است و منافعی هم برای مردم در بر دارند، ولی گناه آنها بیش از نفع آنها است....
عمر (رض) فراخوانده شد و برای او تلاوتگردید. گفت: خداوندا! بیان شافی و وافی نازل فرما! پس از تضرع و زاری، آیه سوره نساء نازلگردید:
(یا ایها الذین آمـنوا لا تـقربوا الـصلاةو أنتم سکاری )
ای کسانی که ایمان آوردهاید، در حالی که مست هستید به نماز نایستید....
عمر (رض) فراخوانده شد و آیه بـر او تلاوتگردید. گفت: خداوندا! درباره باده بیان شافی و وافی نـازل فرما! به دنبال این درخـواست و لابـه، آیه سوره مائده نازل گردید:
إِنَّمَا یُرِیدُ الشَّیْطَانُ أَنْ یُوقِعَ بَیْنَکُمُ الْعَدَاوَةَ وَالْبَغْضَاءَ فِی الْخَمْرِ وَالْمَیْسِرِ وَیَصُدَّکُمْ عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ وَعَنِ الصَّلاةِ فَهَلْ أَنْتُمْ مُنْتَهُونَ (٩١) .
اهریمن میخواهدازطریق میخوارگی وقماربازی در میان شما دشمنانگی و کینهتوزی ایجاد کند و شـما را از یاد خدا و خواندننماز بـاز دارد. پس آیا (از ایـن دو چیزی که پلیدند، و دشمنانگی و کینهتوزی میپراکنند، و بندگان را از یاد خدا غافل میکنند، و ایشان را از همه عبادات، بــویژه نـماز کـه مــهمترین آنـها است، بازمیدارند) دست میکشید و بس میکنید؟!.
عـمر فراخوانده شد و آیه بر او تلاوت گردید.گفت: بس کردیم وکار را به پایان بردیم... (اصحاب سنن این را روایت کردهاند)
هنگامـیکه این آیات تحریم، سه سال پس از جنگ احد نازلگردید،کار بیش از این نیاز به چیزی پیدا نکردکه جارچی در مجالس و باشگاههای مدینه فریاد برآورد: «هان! ای مردمان! باده حرامگردیده است!» ... به دنبال شنیدن این صدا، کسیکه پیالهای در دست داشت، آن را شکست، وکسیکه در دهانش جـرعهای بود، آن را از دهان بیرون ریخت! مشکهای شراب پارهگردید و کوزهها شکسته شد... کار بگونهای پـایان گرفتکه انگار اصلا باده و بادهگساری در میان نبوده است! هم اینک به ساختار نـص قرآنـی، و به برنامهای میپردازیمکه روش پرورش و راهنمائی در آن جلوهگر -میا ید:
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّمَا الْخَمْرُ وَالْمَیْسِرُ وَالأنْصَابُ وَالأزْلامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّیْطَانِ فَاجْتَنِبُوهُ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ (٩٠)
إِنَّمَا یُرِیدُ الشَّیْطَانُ أَنْ یُوقِعَ بَیْنَکُمُ الْعَدَاوَةَ وَالْبَغْضَاءَ فِی الْخَمْرِ وَالْمَیْسِرِ وَیَصُدَّکُمْ عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ وَعَنِ الصَّلاةِ فَهَلْ أَنْتُمْ مُنْتَهُونَ (٩١)
وَأَطِیعُوا اللَّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَاحْذَرُوا فَإِنْ تَوَلَّیْتُمْ فَاعْلَمُوا أَنَّمَا عَلَى رَسُولِنَا الْبَلاغُ الْمُبِینُ)
ای مومنان! میخوارگی و قماربازی و بتان (سنگینی کـه در کنار آنها قربانی میکنید) و تیرها (و سنگها و اوراقی که برای بخت آزمائی و غیبگوئی بکار میبرید، همه و همه از لحاظ معنوی) پلیدند (و ناشی از تزیین و تلقین) عمل شیطان میباشند. پس از (این کار) پلید دوری کنید تا این که رستگار شوید. اهریمن مـیخواهـد از طـریق میخوارگی و قماربازی در مـیان شـما دشمنانگی و کینهتوزی ایجاد کند و شما را از یاد خدا و خواندن نماز بـاز دارد. پس آیـا (از ایـن دو چـیزی که پلیدند، و دشمنانگی و کینهتوزی میپراکنند، و بندگان را از یـاد خدا غافل میکنند، و ایشـان را از همه عبادات، بـویژه نــماز کـه مــهمترین آنـها است، بـازمیدارنـد) دست مـــیکشید و بس مـــیکنید؟! از خـــدا و از پـیغمبر فرمانبرداری کنید و (از مخالفت فرمان خدا و پـیغمبر) خـویشتن را بـر حذر داریـد. و اگر (از فرمان خدا و پیغمبر روی برگرداندید و) پشت کردید، بدانید کـه بـر پیغمبر مـا تـنها تـبلیغ آشکـار و روشنگر (و رساندن فرمان و توضیح کامل احکام) است و بس.
این بخش از آیـات، با ندای دلنواز معهود آغـاز میگردد:
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا) ٠
ای کسانی که ایمان آوردهاید!.
این ندای دلنـواز، از یک سو دلهای مومنان را به خروش میاندازد، و از سوی دیگر بنابه مقتضی این ایمان ایشان را به تعهد و فرمانبرداری یادآوری میکند و میخواند. به دنبال ایـن ندای الهـامگرانـه، بیان قاطعانهای قرار میگیردکه به شیوه قصر و حصـر ذکر میشود:
(إِنَّمَا الْخَمْرُ وَالْمَیْسِرُ وَالأنْصَابُ وَالأزْلامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّیْطَانِ)
قطعاً میخوارگی و قماربازی و بتان (سنگینی که در کنار آنها قربانی مـیکنید) و تیرها (وسنگها و اوراقی که برای بخت آزمائی و غیبگوئی بکار میبرید، همه و همه از لحاظ معنوی) پلیدند (و ناشی از تزیین و تلقین) عمل شیطان میباشند.
اینها ناپاک هستند و وصف «طیبات» و پاکیزههائیکه خدا آنها را حلال فرموده است، بر ایـنها منطبق نـمیگردد. چرا که ایـنها از زمره کـارهای اهریمن میباشند. اهریـمـن نیز دشمن دیرینه انسان است. مومن همینکه بداندکه چیزی جزو عـملکرد اهریمن است، از آن احساسش بیزار، و روانشگریزان، و وجودش رمان میگردد، و از آن میهراسد و پرهیز میکند.
در این لحظه، نهی همراه با امید به رسـتگاری صادر میگردد. این هم پسودهای از پسـودههای الهـامگرانه ژرف درونی است:
(فَاجْتَنِبُوهُ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ )
از این کارهای پلید دوری کنید، تا رستگار شوید.
سپس روند قرآنی برای پرده برداشتن از نقشه اهریمن که نهفته در فراسوی این پلیدی است، به پیش میرود:
(إِنَّمَا یُرِیدُ الشَّیْطَانُ أَنْ یُوقِعَ بَیْنَکُمُ الْعَدَاوَةَ وَالْبَغْضَاءَ فِی الْخَمْرِ وَالْمَیْسِرِ وَیَصُدَّکُمْ عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ وَعَنِ الصَّلاةِ).
اهریمن میخواهد از طریق میخوارگی و قماربازی در میان شما دشمنانگی و کینهتوزی ایجاد کند و شما را از یاد خدا و خواندن نماز باز دارد...
بدین وسیله برای دل مسلمان هدف شیطان، و سرانجام نیرنگ و ثـمره پـلیدی او، روشن میگردد... آنچه اهریمن میخواهد ایـجاد دشمنانگی وکینهتوزی در میان صف مسلمانان، از راه بادهگساری و قماربازی است. همچنین خواست اهریمن عبارت از بازداشتن «مومنان» از یاد خدا و از گزاردن نماز است... در این صورت، نیرنگ اهریمن عجب نیرنگی است!
این هدفهائی که اهریمن میخواهد، کارهائی هستند که رخ میدهند و دیده میشوند. مسلمانان میتوانند پس از تصدیق آنها از لابلای فرموده صادقانه الهی، آنها را در دنیای واقعی ببینند. انسان به پژوهش ویادی برای دیدنکار تباه اهریمن نیازی ندارد. انسان هر چه زودتر میتواند ببیندکه اهریمن به وسـیله مـیخوارگی و قماربازی، در میان مردمان دشمنانگی وکینهتوزی میاندازد. چه میخوارگی بدان سببکه عقل و شعور را میزداید، و بر سرکشی گوشت و خون میافزایـد، و هوسهای پرشها و جهشها را برمیانگیزد، و قماریکه با میخوارگی همراه میگردد، و میخوارگی نـیز با آن همراه میشود، بدان علتکه در درونها زیانها وکینهها بر جای میگذارد، چراکه بازنده قمار، قطع بر برنده قمارکه دارائی او را جلو چشمانش بیهوده از آن خود کرده است و به تاراج برده است و وی را مغلوب و بازنده ساخته است،کینه به دل میگیرد... آخر، سرشت این نوعکارها چنین استکه دشمنانگی را برانگیزد و کینهتوزی را پدید آورد، هر چندکه مجـالس عربده و بیبند و باری، برای نگاههای سطحی، چنین وانـمود گرددکه مجمع دلهای دوستان است و مجلسیان متحد و متفق و صمیمی هستند، و باده و قمار مایه انس و الفت و سعادت و خوشبختی است!
بازداشتن از یاد خدا و از نماز، نیازی به نگریستن و دیدن ندارد... چه بادهگساری مایه فراموشکاری، و قماربازی موجب لهو و لعب میگردد. بنگی و منـگی قمار قماربازان از تنگی و منگی میخوارگی میخواران، دست کمی ندارد. جهان قمارباز همسان جهان بدمست، از خوانها و سیخها و ورقها و پیالهها تجاوز نمیکند.
بدین منوال، هنگامیکه اشاره به هدف اهریمن از این پلیدی، به اوج خود در بیدارباش دلهـای «مـومنان» و آمادهسازی دلهای ایشان میرسد، پرسشی به میان میآیدکه پاسخـی در این وقت، جز پـاسخ عـمر (رض) ندارد، بعد از آنکه شنید:
« فَهَلْ أَنْتُمْ مُنْتَهُونَ ».
آیا شما بس میکنید و دست میکشید؟.
عمر فوراً پاسخ میدهد:
«(بسکردیم! بسکردیما».
امّا روند قرآنی بعد از این هم به پیش میتازد وآهنگ بزرگ وسترک خود را سر میدهد:
(وَأَطِیعُوا اللَّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَاحْذَرُوا فَإِنْ تَوَلَّیْتُمْ فَاعْلَمُوا أَنَّمَا عَلَى رَسُولِنَا الْبَلاغُ الْمُبِینُ)
از خـدا و از پـیغمبر فرمـانبرداری کـنید و (از مـخالفت فرمان خدا و پیغمبر) خویشتن را بر حذر دارید. و اگر (از فـرمان خدا و پیغمبر روی بـرگردانـدید و) پشت کردید، بدانـید کـه بـر پـیغمبر مـا تنها تبلیغ آشکـار و روشنگر (و رساندن فرمان و توضیح کـامل احکام) است و بس.
این قاعدهای استکهکارها بطورکلی بدان برمیگردد: اطاعت از خدا، و اطاعت از پیغمبر... تسلیم... تسلیم محضیکه با بودن آن جز اطاعت مطلق از خدا و پیغمبر، بر جای نماند... بر حذر داشتن از مخالفت ... و بالاخره تهدیدی که در این جملههای فشرده است:
(فَإِنْ تَوَلَّیْتُمْ فَاعْلَمُوا أَنَّمَا عَلَى رَسُولِنَا الْبَلاغُ الْمُبِینُ).
و اگر (از فرمان خدا و پیغمبر روی برگرداندید و) پشت کردید، بدانید کـه بـر پیغمبر مـا تنها تبلیغ آشکار و روشنگر (و رساندن فرمان و تـوضیح کامل احکـام) است و بس.
پیغمبر (ص)تبلیغکرد و رساند و توضیح داد و روشن فرمود. پیآمد و مسوولیت پس ازتبلیغ روشن متوجه کسانی میگردد که مخالفت میورزند...
تهدید خردکـنندهای در ایـن اسلوب فشـرده است.
اسلوب فشردهای که مـاهیچههای دوشـها و پـهلوهای مومنان از آن به لرزه و تکان میافـتد! ... مومنان هنگامی که عصیان میورزند و اطاعت نـمیکنند، به کسی جز خود زیان نمیرسانند. قطعاً پیغمبر (ص) تبلیغ فرمود و ادای وظیفه نمود. سپس ازکارشان دست کشید وکاری بهکارشان نداشت. چون از این مرحله به بعد مسوول ایشان نبود، و عذابی را از آنـان بدور ننمود، بدان گاه که از او نـافرمانی کردند و اطـاعت نورزیدند. کار و بارشان یکسره حواله به یزدان جهان شد، و تنها او میتوانست سرکشانکجرو وگریزپای را کیفر دهد!
ایـن برنامه یـزدان استکه در دلهـا را میکوبد، و ناگشودههای دلهـا برای پـذیرش برنامه الهی باز میگردند، و راهها وگذرگاهها در آنها برای نفوذ برنامه آسمانی، روشن و هویدا میشوند...
شاید زیبا باشد در اینجا بیانکنیمکه کدام باده استکه این نهی راجع بدان نازل شده است:
ابوداود با سندیکه در دست داشته است، از ابن عباس - رضی الله عنهما - نقلکرده است: «هر مخمّری خمر است، و هر مسکری حرام است».
عمر (رض) بالای منبرپیغمبر (ص)در حضـورگروهی از صحابه سخنرانی کرد وگفت:
«ای مردمان! تحریم خمر روزی که میبایست نـازل شد. بدان هنگام خمر از پنج چیز تهیه میشد: از انگور و خرما و عسل وگندم و جو. خمر هر آن چیزی است که عقل را بپوشاند». (قرطبی آن را در تـفسیر خود روایت کرده است)
هم این روایت و هم آن روایت دلالت دارند بر اینکه باده هر آن چیزی استکه عقل را بپوشاند و مایه مستی شود... باده مختص به نوع ویژهای نیست. بلکه هر چیز که مستی آورد، حرام است.
بیخبری و بیهوشی مستی - ناشی از هر چیز مست کنندهای که باشد - منافات دارد با بیداری و هوشیاری هــمیـشگیکــه اسـلام بـر دل هـر مسـلمانی واجب میگرداند، تا در هر لحظهای با خدا پیوند داشته باشد، و در هر اندیشهایکه به ذهن میگذرد خدای را بپاید. گذشته از آن، در پرتو این بیداری و هوشیاری، عامل مثبتی در رشد زنـدگی و دگرگونی آن، و در حفظ زندگی از ضعف و فساد، و در حفاظت نفس و مال و ناموس، و در پاسداری از امـنیت گروه مسـلمانان و شریعت ایشان و نظام حکومتیشان از هر نوع تعدی و تجاوزی باشد. فرد مسلمان به خود واگذار نمیگردد تا هر چه میخواهد بکند و هرگونهکه بخواهد از لذائذ برخوردارگردد. در هر لحظهای تکالیف و وظائفی بر او واجب استکه بیداری و هوشیاری همیشگی را میطلبد. تکالیف و وظائفی در مقابل گروه مسلمانانی که در میانشان زندگی بسر میبرد، و تکالیف و وظائفی در برابر همه انسانها، بدین معنیکه باید انسانها را به سوی خدا و آئین خدا دعوتکند و رهنمودشان نماید... از انسان مومن خواسته میشودکه بیداری و هوشیاری همیشگی را داشته باشد، تا بتواند بدین تکالیف و وظائف بپردازد و در انجام آنها موفقگردد. حتی زمانی که فرد مسلمان از چیزهای پاکیزه و حلال نـیز بهره میبرد و استفاده میکند، اسلام بر او واجب میگرداند که در این بهرهمندی و استفاده هم بیدار و هوشیار باشد، تا بنده هیچگونه شهوتی یا لذتی نگردد. بلکه همیشه بر آرزوها و خواستهایش سیطره و غلبه داشته باشد، و به آرزوها و خواستهایش بسانکسی پاسخ دهد که برکار و بار خود سیطره دارد و چیره است و بر خویشش مسلط است... بیخبری و بیهوشی و بنگی و منگی مستی، درهیچ چیزی با ایـن مسـیر و با ایـن دیدگاه، متفق و سازگار نیست.
این بیخبری و بیهوشی در اصل جزگریز از واقعیت زندگی در وقتی از اوقات نـیست. بلکهگرایش به اندیشهها و خیالبافیهائی استکه سرمستی یا خمار آنها را بـرمیانگـیزد. اسـلام ایـن راه را برای انسـان نمیپسندد، و از مردمان میخواهد که حقائق را ببینند، و با آنها رویارویگردند، و در آنها بزیند، و زندگانی خود را برابر آنها صرفکنند، و این زندگی را بر شبحها و خیالبافیها بنیاد ننهند... قطعاً ملاک تـصمیم قـاطع و اراده استوار، با حقائق روبرو شدن است. امّاگریز از حقائق، و پناه بردن به تصورات و اوهام، راهگسیختگی، و سسـتی تصمیم، و ذوب شـدن اراده است. اسلام همیشه تقویت و تربیت اراده را در مد نظر داشته است، و پیوسته خواسـتار رهائی و آزادی اراده از قیدها و بندهای خوی چیره میگساری بوده است. همینکار خود به تنهائی از دیدگاه اسلامی برای تحریم باده و تحریم سـائر مـواد مخدرکافی و بسنده است... باده و بادهگساریکثیف است وکار شیطان است، و تباهکننده زندگی انسان است.
فقهاء در اینکه خود باده کثیف است همچون سـائر کثافات و نجاسات، و یا اینکهکثیف نـیست و تـنها نوشیدن آن حرام است و بس، اختلاف نظر دارند. نظر جمهور این استکه خود بادهکثیف و ناپاک است. امّا نظر ربیعه، لیث پـسـر سعد، مزنی دوست شـافعی، و بعضی از بغدادیان، این است که تنها نوشیدن باده حرام است و خود آن ناپاک نیست... همین اندازه در رونـد فی ظلال القرآن ما را بس است.
روایت کردهاند هنگامیکه این آیات نازلکردید، و در آنها تحریم باده ذکر شد، و باده ناپاک و از عمل شیطان قلمدادگردید، در جامعه مسلمانان دو فریاد برخاستکه در ساختار متحد، ولی در انگیزه و هدف مختلف بودند. برخی از اصحاب سختگیرگفتند: یـاران مـا را چه میشود؟ یارانی که تا مردند بادهگساری کردند!... یـا گفتند:کسانی را چه میشودکه در جنگ احدکشـته شدند و باده در شکمهای خود داشتند؟ (یعنی: پیش از تحریم باده).
برخی از کسانی که کارشان به شک و گمان افکندن مردمان بود، به منظور آشفتن افکار و سرگردان نمودن دیگران، چنین سخنانی و یـا همانند آنـها راگفتند. مرادشان ازگفتن همچون سخنانی لرزان کردن اعتماد درونی مردمان نسبت به اسباب تشـریع و انگیزههای قانونگذاری بود، و یا اینکه به دیگران چنین بفهمانند: کسانی که مردهاند بدان گاه که باده هر چند کـه هـنوز حرام نبوده است، ولی چون خود بادهکثیف وکار شیطان بشمار است، آنان با شکمهای پر از چیز نجس و ناپاک مردهاند!
بدین هنگام بودکه این آیه نازل شد:
(لَیْسَ عَلَى الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ جُنَاحٌ فِیمَا طَعِمُوا إِذَا مَا اتَّقَوْا وَآمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ ثُمَّ اتَّقَوْا وَآمَنُوا ثُمَّ اتَّقَوْا وَأَحْسَنُوا وَاللَّهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ).
بر کسانی که ایمان آوردهاند و کارهای شایسـته انجام دادهاند، گناهی به سبب آنـچه (از مسکرات پیش از تحریم و آگاهی از آن) نوشیدهاند متوجه آنان نیست، اگر (از محرمات) بپرهیزند و (بدانـچـه دربـاره تـحریم نـازل شـده است) ایـمان بـیاورند و کارهای شـایسته انجام دهند. بعد از آن (هم از محرمات) بپرهیزند و (به احکام نازله در باره تحریم) ایمان داشته باشند. سپس (بــاز هــم درجـات تــقوا را طـی کـنند و از مـحرمات) بپرهیزند و همه کارهای خود را نیکو کنند، و خداوند نیکوکاران را دوست میدارد (و هر گروهی از آنـان را به اندازه اخلاصی که دارند پاداش میدهد).
این آیه نازلگردید تا پیش از هر چیز بیان دارد: چیزی که تحریم نشده است، حرام نمیگردد، و تحریم نیز از زمانی آغاز میگرددکه نص نازل شده باشد، نه پیش از نص. همچنین چیزی با ویژگی پیشینیکه داشته است، حرام نمیگردد. عقاب وکیفری هم جز با بودن نص وجود نخواهد داشت، چه در دنیا و چه در آخرت. زیرا این نص استکه حکم را پدید میآورد... کسانیکه مردهاند و باده در شکمهایشان داشتهاند، در حالی که هنوز تحریم نشده است، بر آنانگناهی نـیست. زیـرا ایشان چیز تحریم شدهای را نخوردهاند و ننوشیدهاند، و مرتکب معصیت وگناهی نشدهانـد... آنـان از یـزدان میترسیدهاند وکارهای شایسته و بایسته انجام دادهاند، و خدای را در نظر میداشتهاند، و میدانستهاندکه ایزد متعال از اندیشهها و رازهای درونشان، و ازکردارها و رفتارهای بیرونشان آگاه است ...کسانیکه حالشان این چنین باشد، دست به چیز حرامی نمییازند، و مرتکب گناهی نمیشوند.
نمیخواهیم بدین مناسبتگرفتار جدالی گردیم که معتزله پیرامون حکم نجس بودن باده برانگیختند، و گفتند: آیا نجس بودن باده ناشی از فرمان یزدان سبحان درباره تحریم آن است؟ یا این ناشی از صفت مـلازم باده در خود باده است؟ آیا چیزهای حرام به سبب صفت ملازم خود، چیزهای حرام است؟ یا اینکه چنین صفتی به سبب تحریم، ملازم آن چیز میگردد... چنین جدالی به نظر ما بیهوده و بینتیجه است و برای احسـاس اسلامی بیگانه است!... یزدان جهان وقتی که چیزی را حرام میفرماید، میداند چرا آن را حرام مینماید، چه سبب تحریم ذکرگردد، و چه بیان نشود. چه تحریم به خاطر صفت موجود در خود چیز حرام بوده، یا به علتی باشدکه متوجهکسیگرددکه از آن استفاده میکند، و یا متوجه مصلحت عموم مردمان شود...
این خداوند بزرگوار استکه همه این امور را میداند و آگاه از هر چیزی است، و اطاعت از دستور او واجب است. گذشته از اینها، جدال هیچگونه نـیاز واقـعی را برآورده نـمیکند و دردی از واقـعیت را درمـان نمینماید... واقعیت، سرشت این برنامه یزدانی است... هیچکسی نباید بگوید: وقتیکه تحریم به خاطر صفت موجود در خود چیز حرام بوده است، پس چرا پیش از تـحریم، آن چیز مباح و آزاد بوده است؟ پس باید حکمتی بوده باشدکه به خاطر آن یزدان جهان در مدتی از زمان آن را تحریم نفرموده است. همه اینها واگذار به یـزدان است. قدغنکردن و آزاد نمودن چیزها از مقتضیات الوهیت ایزد منان است و مـتعلق به یـزدان سبحان است. نیکو قلمداد کردن و پسندیدن انسان، یـا زشت شمردن و نپسندیدن انسان، دستورکار نیست. چه بسا انسان چیزی را علت بداند، امّا علت نباشد. با خدا ادب داشتن میطلبدکه انسان احکام را بپذیرد و اجراء کند، چه حکمت و علت آنشناخته شود، و چه هـرگز شناخته نشود و همـیشه پنهان بماند... خدا میدانـد و شما نمیدانید.
عمل به شریعت یزدان، پیش از هر چیز واجب است بر بندگی استوار شود. بر اطاعت از یزدان پابرجا گردد، برای اظهار بندگی انسان در برابر یزدان جهان باشد ... اسلام به معنی تسلیم، این است و بس. پس از اطاعت از فرمان یزدان، خرد انسان به اندازه توان مـیتواند فلسفهکار را و حکمت موجود در امر و نهی آفریدگار را بجوید، چه خداوند خودش فلسفه و حکمت حکم را روشن فرموده باشد، و چه روشن ننموده باشد، و چه خرد انسان آن را فهمکند یـا نکند. زیـرا قـاضی در تشخیص نیکو و پسندیده بودن شـریعت درکاری از کارهای یزدان است نه انسان. تـنها و تنها داور خدا است. هر زمان خدا به کاری دستور فرمود، یا ازکاری نهی نمود، دیگر جای جدال و ستیز نیست و امر و نهی باید پذیرفته و اجراء شود... امّا اگر داوری و فرماندهی به عقل بشری واگذارگردد، معنی اینکار این استکه مردمان آخرین مرجع در شرع خدا هسـتند!... پس در این صورت جایگاه الوهیت کجا است و جای عبودیت کجا؟
از اینگفتار خود را رها میسازیم و به ترکیب بند آیه و دلالت آن میپردازیم:
(لَیْسَ عَلَى الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ جُنَاحٌ فِیمَا طَعِمُوا إِذَا مَا اتَّقَوْا وَآمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ ثُمَّ اتَّقَوْا وَآمَنُوا ثُمَّ اتَّقَوْا وَأَحْسَنُوا وَاللَّهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ).
بر کسانی که ایمان آوردهاند و کارهای شایسته انجام دادهانـد، گناهی بـه سـبب آنچه (از مسکـرات پـیش از تحریم و آگاهی از آن) نوشیدهاند متوجه آنان نـیست، اگر (از محرمات) بپرهیزند و (بدانـچه دربـاره تـحریم نـازل شـده است) ایـمان بـیاورند و کـارهای شـایسته انجام دهند. بعد از آن (هم از محرمات) بپرهیزند و (به احکام نازله در باره تحریم) ایمان داشته باشند. سپس (بــاز هـم درجـات تـقوا را طـی کـنند و از مـحرمات) بپرهیزند و همه کارهای خود را نیکو کـنند، و خداونـد نیکوکاران را دوست میدارد (و هر گروهی از آنـان را به اندازه اخلاصی که دارند پاداش میدهد).
در سخنان مفـسَّران چیزی را پـیدا نکردمکـه درباره ساختار عبارت قرآنی بدین شیوه، و با تکرار تقوا گاهی همراه با ایمان وکار شایسته، و وقتی همراه با ایمان، و زمانی همراه با احسان ...گفته شده باشد و چنگی به دل بزند و دل بدان آرامگیرد. همچنین در چاپ نـخستین فیظلال القرآن چیزی را پیدا نکردمکه این تکرار را چنانکه باید توجیهکند و دلم هم اینک از آن خشنود و بدان آرامگیرد!... زیباترین چیزی که خوانـدهام - هر چند مرا چنانکه باید راضی و قانع نمیسازد - سخنی استکه ابـن جریر طبریگفته است:
«تقوای نخستین، دریافت فرمان یـزدان با پذیرش و تصدیق و دینداری و رفتار برابر آن فرمان است. تقوای دوم، استوار و بر دوام ماندن بر تصدیق است. تقوای سوم، نیکرفتاری و نزدیک شدن به آستانه یـزدان با انجام سنتها و مستحبات است».
آنچه در چاپ اول فیظلال القرآن در این باره گفتهام عبارت است از: «سخن بدین شیوه، تاکید بشمار است. تاکید بگونه تفصیل بعد از اجمال. خداوند نخست تقوا و ایمان و عمل صالح را بطور اجمال بیان فرموده است. سپس تقوا را بار دوم همراه ایمان بیان نـموده است، و بار سوم تقوا را با احسان -که عـمل صـالح است - تکرار فرموده است... در اینجا مراد تاکید تـقوا است، چراکه بر آن تکیه شده است. همچنین تکرار تقوا بدان خاطر استکه قانون ثابتی برای سنجش اعمال در دست باشد، و آن اینکه ارزش یا عدم ارزشکارها درگرو نیت نهان و احساس پنهان در اندرون انسـان است ... تقوا نیز درونی و عبارت از این استکه انسانکاملا احساسکندکه خدا او را دقیقاً میپاید و بر رفتار و کردارش نظارت مینماید، و انسان در هر لحظهای از لحظات عمر خود با یزدان تماس و پیوند دارد... ایمان به یزدان و تصدیق اوامر و نواهی او، و عمل صالحیه بیانگر ظاهری عقیده نـهان در زوایـای درون انسـان است، و پیوند عقیده نهان و عملیکه بیانگر آن است، اینها همه و همه معیار حکم و قضاوت هستند، نه ظواهر و اشکال بیرونی... این قاعده نیز نیاز به تاکید و تکرار و بیان دارد».
من هم اینک در این سخن نیز چیزی نمییابمکه انسان را قانع و آسوده خاطر سازد... امّا چیز دیگری به نظرم نرسیده است و درگاه توفیق مـعنی بهتری بر رویـم گشوده نشده است... مددرسان یزدان جهان است و بس.
*
سپس روند قرآنی در جولانگاه حرامکردن و حلال نمودن به پیش میرود، و سخن میرانـد از شکار نخجیر در حالت احرام، وکفارهکشتن ان، و ذکر حکمت تحریم بیت الله و ماههای حرام و حیوانات نشاندار و بینشانیکه برای قربانی آورده میشوند و در سرآغاز سوره دستور داده شده بود که بدانـها اذیت و آزاری رسانده نشود... آنگاه این بخش با تـعیین تـرازوی سنجش ارزشهای انسان مسلمان و جامعه مسـلمان، پایان میگیرد. همان ترازوئیکه پاک اندک در آن بر ناپاک فراوان برتری میگیرد:
( یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَیَبْلُوَنَّکُمُ اللَّهُ بِشَیْءٍ مِنَ الصَّیْدِ تَنَالُهُ أَیْدِیکُمْ وَرِمَاحُکُمْ لِیَعْلَمَ اللَّهُ مَنْ یَخَافُهُ بِالْغَیْبِ فَمَنِ اعْتَدَى بَعْدَ ذَلِکَ فَلَهُ عَذَابٌ أَلِیمٌ (٩٤)
یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَقْتُلُوا الصَّیْدَ وَأَنْتُمْ حُرُمٌ وَمَنْ قَتَلَهُ مِنْکُمْ مُتَعَمِّدًا فَجَزَاءٌ مِثْلُ مَا قَتَلَ مِنَ النَّعَمِ یَحْکُمُ بِهِ ذَوَا عَدْلٍ مِنْکُمْ هَدْیًا بَالِغَ الْکَعْبَةِ أَوْ کَفَّارَةٌ طَعَامُ مَسَاکِینَ أَوْ عَدْلُ ذَلِکَ صِیَامًا لِیَذُوقَ وَبَالَ أَمْرِهِ عَفَا اللَّهُ عَمَّا سَلَفَ وَمَنْ عَادَ فَیَنْتَقِمُ اللَّهُ مِنْهُ وَاللَّهُ عَزِیزٌ ذُو انْتِقَامٍ (٩٥)
أُحِلَّ لَکُمْ صَیْدُ الْبَحْرِ وَطَعَامُهُ مَتَاعًا لَکُمْ وَلِلسَّیَّارَةِ وَحُرِّمَ عَلَیْکُمْ صَیْدُ الْبَرِّ مَا دُمْتُمْ حُرُمًا وَاتَّقُوا اللَّهَ الَّذِی إِلَیْهِ تُحْشَرُونَ (٩٦)
جَعَلَ اللَّهُ الْکَعْبَةَ الْبَیْتَ الْحَرَامَ قِیَامًا لِلنَّاسِ وَالشَّهْرَ الْحَرَامَ وَالْهَدْیَ وَالْقَلائِدَ ذَلِکَ لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الأرْضِ وَأَنَّ اللَّهَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ (٩٧)
اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقَابِ وَأَنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ (٩٨)
مَا عَلَى الرَّسُولِ إِلا الْبَلاغُ وَاللَّهُ یَعْلَمُ مَا تُبْدُونَ وَمَا تَکْتُمُونَ (٩٩)
قُلْ لا یَسْتَوِی الْخَبِیثُ وَالطَّیِّبُ وَلَوْ أَعْجَبَکَ کَثْرَةُ الْخَبِیثِ فَاتَّقُوا اللَّهَ یَا أُولِی الألْبَابِ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ)
ای مومنان! مسلمّاً خداوند شما را با (تحریم) برخـی از نخـجیر (یعنی حیوانـات و طیور وحشـی بـری کـه بـه آسانی در دسـترس شـما قرار میگیرند و) دسـتها و نیزههای شـما بـدانـها مـیرسند، آزمـایش مـیکند، تـا روشـن شـود چـه کسـی در حـال نـهان (از دیـدگان مردمان، به سبب نیروی ایمان) از خدا مـیترسد. هـر کس بعد از آن (که حدود و احکام بیان گـردید، از آنـها تخطی و) تجاوز کند، مجازات دردناکی خواهـد داشت. ای مومنان! هنگامی که در حالت احرام هستید (و یا این که در سرزمین جرم بسر مـیبرید) نـخجیر مکشـید. و هر کس از شما عمداً نخجیر بکشد باید کفارهای معادل آن از چهارپایان (اهلی، مانند: بـز و گوسفند و شـتر و گاو) بدهد، کفارهای که دو نفر عادل از میان خودتان به معادل بودن آن قضاوت کنند و برابری آن را تـصدیق نمایند. چنین حیوانی قربانی میگردد و بـه مسـتمندان مکه داده میشود، یا کفارهای (معادل قیمت آن حیوان) خوراک (یک روزه به هر یک از) فقراء میدهد، و یا برابر آن (خـوراک؛ بــه عبارت دیگر بـه تـعداد مسـتمندان دریــافت کننده کـفاره، روزهـائی) روزه میگیرد. تـا متجاوز کیفر کار خود را بچشد. خدا از آنچه در گذشته (پیش از تـحریم شکـار) انـجام پـذیرفته است، گذشت مــینماید. ولی هـر کس (بـه کشـتن نـخـجیر) دوبـاره برگردد (و بعد از آگاهی از تحریم، باز به شکار پردازد) خداوند از او انتقام میگیرد. و خداونـد تـوانـا و انـتقام گیرنده است. نـخـجیر (آبـزی، یـعنی حیوانـی کـه در رودخانه یا در آبگیر زندگی مـیکند، و یـا در) دریـا، و خوردن از (گوشت) آن، برای شما (مقیمان مومن که آن را تازه بـه تـازه مـیخورید) و برای (شـما) مسـافران
(مومن که آن را خشکیده یـا یـخ زده و یـا بـه صـورت کنسرو میخورید) حلال است، ولی مادام کـه در حـال احرام هستید نخـجیر خشکـزی (یعنی حـیوانـی کـه در بیابانها و دشتها و کوهها زندگی میکند و معمولا اهلی نمیگردد) برای شما حرام است. از خدائی بترسید کـه به سوی او برگردانده مـیشوید و در پیشگاه او گـرد آورده میشوید. خداوند، کعبه، (یـعنی) بیتالحرام، و مــاههای حـرام، و قربانیهای بـینشان و نشـاندار را وسـیلهای بـرای سـامان بـخشیدن (بـه کـار دنـیوی و اخروی) مردم قرار داده است. این بدان خاطر است که بدانید که خداوند مـطلع از هـر آن چیزی است کـه در آسمانها و زمین است، و بدانید که خداوند همه چیز را میداند. بدانید که خداوند دارای مجازات شدید است، و در عـین حـال بس آمـرزنده و مـهربان است. پـیغمبر وظیفهای جز تبلیغ (و رسـاندن پیام آسمانی) ندارد. خداوند آگاه از چیزی است که آشکـار مـیسازید و بـا خبر از چیزی است که پنهان مینمائید. (ای پیغمبر! بـه مردم) بگـو: نـاپاک و پـاک (و حرام و حـلال) مسـاوی نیستند، هر چند که فراوانی ناپاک (و حرام) شـما را بـه شگفت انـدازد. پس ای خردمندان (بـا امـتثال اوامـر و اجتناب نواهی یزدان) خویشتن را از (خشـم) خدا بـر حذر دارید تا این که رستگار شوید.
خداوند بزرگوار در سرآغاز ایـن سوره، به مومنان فرمودهاست: .
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَوْفُوا بِالْعُقُودِ أُحِلَّتْ لَکُمْ بَهِیمَةُ الأنْعَامِ إِلا مَا یُتْلَى عَلَیْکُمْ غَیْرَ مُحِلِّی الصَّیْدِ وَأَنْتُمْ حُرُمٌ إِنَّ اللَّهَ یَحْکُمُ مَا یُرِیدُ یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تُحِلُّوا شَعَائِرَ اللَّهِ وَلا الشَّهْرَ الْحَرَامَ وَلا الْهَدْیَ وَلا الْقَلائِدَ وَلا آمِّینَ الْبَیْتَ الْحَرَامَ یَبْتَغُونَ فَضْلا مِنْ رَبِّهِمْ وَرِضْوَانًا وَإِذَا حَلَلْتُمْ فَاصْطَادُوا) ٠(آیه/1و2 )
ای مومنان! به پـیمانها و قراردادهـا وفـا کنید (اعـم از عقدها و عهدهای مشروع انسان با انسان، یا انسان بـا یزدان ... بعد از ذبح، خوردن گوشت) چهارپایان بـرای شما حلال است مگر آنهائی که (در این سوره مستثنی میگردد) و بر شما خوانـده مـیشود. هنگامی که در حالت احرام هستید (یا این که در سرزمین حرم بسـر میبرید) شکار (بری) راحلال ندانید. خداوند هـر چـه بخواهد (و مصـلحت بدانـد) حکـم مـیکند. ای مومنان! (حرمت شکنی) شعائر (دین) خدا را بـرای خود حـلال ندانید (بدین صورت که هرگونه که بخواهید بدان دست ببرید و در آن تصرف کنید) و نـه مـاه حرام را (بـدین معنی که در آن بجنگید)، و نه قربانیهای بینشان و نـه قربانیهای نشانداری را (که به بیتالله هدیه مـیکردند. بدین گونه که متعرض چنین حیواناتی یا صاحبان آنها بشوید) و نه کسانی که آهنگ آمدن به خانه خدا را دارند و به دنبال لطف و خشنودی خدایند. (بدین مـعنی که آنان را از آمدن بدانجا بازدارید و یا این که بـا ایشـان بجنگید). هر وقت که از احرام بدر آمدید و از سـرزمین حرم خارج شدید، شکار کنید (و شکار کردن برای شما بلامانع خواهد بود).
این نهی از حلال دانستن نخجیر در حال احرام، آشفتن شعائر و به هم زدن مراسم دینی، حلال شمردن ماههای حرام، متعرض حیوانـات نشاندار و بینشان شـدن، جلوگیری ازکسانیکه برای حج به سوی بـیتالله رهسپار میگردند، و بدیشان اذیت و آزار رساندن، در دنیا برای مخالفکیفری در پی نـداشت، بلکه تـنها بزهکار میشد... امّا هم اینککیفر مشخص میگرددکه عبارت است ازکفـاره:
( لیذوق وبال أمره ) .
تا متجاوز کیفر کار خود را بچشد.
و عفو وگذشت از حلال شمردن این چیزهای حرام در گذشته اعلان میشود، وکسانی با انتقام یزدان از ایشان تهدید میگردند و بیم داده میشوندکه پس از این بیان و روشنگری به سوی چنینکارهائی برگردند.
این بخش، همسان همةه بخشهای دیگر ایـن دسـته از آیات، با ندای دلنواز معهود، آغاز میگردد:
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا) ٠
ای مومنان!.
سپس بدیشان خبر میدهدکه آنان با امتحانی از سوی خدا روبرو هستندکه شکار و نخجیری استکه از آن در حال احرام نهی شدهاند:
( یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَیَبْلُوَنَّکُمُ اللَّهُ بِشَیْءٍ مِنَ الصَّیْدِ تَنَالُهُ أَیْدِیکُمْ وَرِمَاحُکُمْ لِیَعْلَمَ اللَّهُ مَنْ یَخَافُهُ بِالْغَیْبِ فَمَنِ اعْتَدَى بَعْدَ ذَلِکَ فَلَهُ عَذَابٌ أَلِیمٌ).
ای مومنان! مسلمّاً خداوند شما را با (تحریم) برخی از نخجیر (یعنی حیوانـات و طیور وحشـی بـری کـه بـه آسانی در دسـترس شما قرار میگیرند و) دسـتها و نیزههای شما بدانـها میرسند، آزمـایش میکند، تـا روشــن شـود چـه کسـی در حـال نـهان (از دیـدگان مردمان، به سبب نیروی ایمان) از خدا مـیترسد. هـر کس بعد از آن (که حدود و احکام بیان گردید، از آنـها تخطی و) تجاوز کند، مجازات دردناکی خواهد داشت.
وسیله آزمایش، نخجیر سهل و سادهای است. خدا آن را به سویشان گسیل میدارد. دسـتهایشان از نـزدیک بدان میرسد. نیزههایشان بدون رنج بدان میرسد. روایت شده استکه یـزدان نـخجیر را به سویشان میراند تا بدانجا که نخجیر در اطراف خیمههایشان و منازلشان بهگشت وگذار میپرداخت و به چـادرها و خانههایشان نزدیک میگردید!... این همان تـحریم و تشویقی استکه در آن آزمایش نهفته است ... درست همسان همان تحریک و تشویقی استکه بنیاسرائیل قبلاً در برابر آن نتوانستند پایداری و ایستادگی کنند. آن زمانکه مصرانه از پیغمبر خود موسی (ع) خواستند که خدا روزی را برای ایشـان روز آسـایش و نـماز فرماید، تا در آن به کاری ازکارهای زندگی نپردازند. خداوند برای ایشان روز شنبه را تعیین فرمود. آنگاه نخجیر دریازی را به سویشانگسیل داشت. نـخجیر دریـازی در روز شنبه به سوی سـاحل میآمد و خویشتن را بدیشان مینمود. وقتی همکه شنبه نبود، از دیدگانشان پنهان میگردید، بدان صورت که ماهیها معمولا خـود را در میان آب نهان میدارند. بنیاسرائیل تاب نیاوردند و نتوانستند پیمان خـود را با خدا نگاه دارند و عهدشکنی نکنند. به نیرنگ با خدا پـرداختند - همانگونهکه سـرشت شناخته یـهودیان است - روز شنبه ماهیها را احاطه میکردند و اطراف آنـها را میبستند و شکارشان نمیکردند. بامداد فردای آن روز بـرمیگشتند و آنـها را از میان مکان احاطه شده میگرفتند! این همان کاری است که خدا به خـاطر آن پیغمبر (ص)خـود رابه سویشان مـیفرستدتـا رویاروی آن را بدیشان بگوید و رسوایشان نماید. این پیام در این فرموده خداوند بزرگوار قرار دارد:
(و اُسالهــم عن القریه التیکانت حاضرة البحر،اذ یعدون فی السبت اذ تاتیهــم حیتانهم یـومسبتهــم شرعاً،و یوم لا یسـبتون لا تاتیهـم. کذلک نبلوهم بماکانوا یفسقون) (اعراف/163)
از آنان درباره (سرگذشت اهـالی) شـهر (ایـله) کـه در ساحل دریا بود بپرس. (به یاد بیاورید) هنگامی را کـه آنان (در روز شنبه از حدود و مـقررات خدا) تـجاوز میکردند. همان هنگام که مـاهیانشـان روز شـنبه بـه سویشان میآمدند (روی آب) و خودنمائی مـیکردند، امّا در غیر روز شنبه به سویشان نمیآمدند (و این هم آزمایشی از سوی خدا بود). بـه همین منوال آنـان را پیوسته به سبب فسق و فجور دائمی و مستمرشان (با آزمونهای گوناگون) میآزمودیم (تـا نـیکوکاران پـاک سرشت از بدکاران بدطینت جدا و مشخص شوند).
درست با این آزمون، یزدان ملت مسلمان را آزمایش فرمود! مسلمانان قبول شـدند، ولی یـهودیان مـردود گشتند ... این، مصـداق فرموده یزدان سبحان درباره این ملت مسلمان است:
(کنتم خیراُمّه اُخرجت للناس تامرون بالعروف و تنهــون عن المنکر و تومنون بالله. و لو آمن اهل الکتاب لکـان خیرا لهم. منهم المومنون و اکثرهم الفاسقون)٠ (العمران ١٠. ا)
شما (ای پیروان محمد) بهترین امّتی هستید که به سود انسانها آفریده شـدهایـد (مـادام کـه) امـر بـه مـعروف میکنید و نهی از منکر مینمائید و به خدا ایمان دارید. و اگر اهـل کـتاب (مـثل شـما بـه حـنین بـرنامه و آئـین درخشانی) ایمان بیاورند، بـرای ایشـان بهتر است (از باور و آئینی که بر آنند. ولی تنها عده کمی) از آنـان بـا ایمانتد و بیشتر ایشان فاسق (و خارج از حدود ایمان و وظائف آن) هستند.
در موارد زیادیکه بنیاسرائیل شکست خورده است و رفوزهگردیده است، این ملت مسلمان پیروز شده است و پذیرفتهگردیده است. بدین خاطر است که یزدان خلافت در زمین را از چنگ بنیاسرائیل بیرون آورده است و به دست مسلمانان سپرده است، و ایـن مـلت مسلمان را امین و امانتدار آنکرده است، و بدانـان چیزی داده است و مکانتی عطا فرموده استکه حنین چیزی و مکانتی را به ملتی پیش از ایشان نداده است و عطاء نفرموده است. چه برنامه یزدان به صورت تمام و کمال در نظام واقعی و سیستم حقیقیکه بر سراسر زندگی فرمانروائیکند مجسم و نمودار نگشته است، بدانگونهکه در خلافت ملت مسلمان مجسم و نمودار شده است ... این هم در روزی و روزگاری بودکه این ملت، مسـلمان بود! آن روزی و روزگاریکه این ملت میدانستکه اسلام عبارت از این استکه آئین یزدان و شریعت او در زندگی انسانها مجسم و نمودار شود. آن روزی و روزگاریکه این ملت میدانستکه او امین و امانتدار این امانت بزرگ، و وصی و سرپرست بشریت است و باید در میان مردمان برنامه یـزدان را پیاده و پاجا دارد، و برابر امانت آفریدگار بر برنامه کردگار، نظارت و قیمومتکند.
این آزمون با نخجیر ساده و آسان، در مدت زمـان احرام، یکی از آزمونهائی است که این مـلت از آنها سربلند و موفق بیرون آمده است. عـنایتیکه یزدان سبحان بدین ملت داشته است و با تربیت این ملت با هـمچون آزمـونهائی آن را ابراز فرموده است، از نشانهها و نمودهای رعایت خداوند منان در حق ایـن ملت مسلمان، و انتخاب بزرگوارانه حکیمانه ایزد سبحان بشمار است.
در این رخداد، خداوند بزرگوار، برای مومنان پـرده از فلسفه و حکمت چنین آزمونی برمیدارد:
(لیعلمالله من یخافه بالغیب) .
تا روشـن شـود چـه کسـی در حـال نـهان (از دیـدگان مردمان، به سبب نیروی ایمان) از خدا میترسد.
نهانی از یزدان هراسـیدن، پـایه ایـن عـقیده در درون مسلمان است. پایه استوار و محکمیکه ساختار عقیده و ساختار رفتار بر آن بناگردیده است، و امانت خلافت در زمین برابر برنامه پابرجای یزدان، بـدان مـرتبط و متصل است.
مـردمان یزدان را نمیبینند، ولی آنان او را در دل و جان خود مییابند هنگامی که بـدو ایـمان داشـته بـاشند... یزدان برای چشمان ظاهری مردمان نهان است، ولیکن چشمان جانهایشان او را نهانی میشناسند و پنهانی از او میهراسند. استقرار ایـن حقیقت بزرگ - حـقیقت ایمان به یزدان بگونه غیبی و نهان، و هـراس از ایزد منان - و خـویشتن را بینیاز دیدن از رویت و مشاهده ظاهری، و احساس بدین غیب و نهان، احسـاسی کـه برابر با رویت و مشاهده - بلکه بالاتر و برتر از آن است، چراکه فرد مومن هر چندکه خدا را ندیده است، گواهی میدهد که: هیچ معبودی جز خدا وجود ندارد... استقرار این حقیقت بدین شـیوه، بیانگرکوچ دور و درازی در بالاروی و اوجگیری این پدیده انسـان نـام است. بیانگر این واقعیت است کـه نـیروهای سـرشتی انسان آزاد شده است، و از دسـتگاههای مسـتقر در هستی سرشتی خـود به صورت کاملتری استفاده کـرده است و بهره برده است، و به انـدازه ایـن بـالاروی و اوجگــیری، از جـهان حـیوانـات دوری گـزیده است، حیواناتی که با دنیای نهان از دیدگان به اندازه انسـان آشنا نیـستند. این از یک سو، امّا از دیگر سو، هنگامی که چشمان جان بسته شود، انسان از رویت و مشاهده چـیزهائی بـیبهره مـیگرددکه در فـراسـوی جـهان محسوسات قرار دارند، و دستگاههای گیرنده و ارتباط مترقیانه موجود در هستی او بیسود و بیهوده میماند، و به سطح جهان حیوانات سقوط میکند و بسان آنها در دنیای محسوس «مادی« اسیر وگرفتار میشود.
از اینجا استکه یزدان سبحان، هراس نهانی انسـان از آفـریدگار جهان را فلسفه و حکمت ایـن آزمون میفرماید، و برای مـومنان پــرده را از ایـن فـلسفه و حکمت برمیدارد تا دلها و درونهایشان بـرای پـیدا و پیاده کردن آنگرد آید و به تلاش درآید.
یزدان جهان با علم لدنی میداندکـه چـه کسـی از او نهانی میترسد. اما یزدان جهان مـردمان را در برابر چیزی که با علم لدنی میداند مـحاسبه و مواخذه نمیفرماید. بلکه ایشان را در برابر چـیزی مـحاسبه و مواخذه میفرماید که با علم وقوعی از ایشان مشاهده مینماید...
(فَمَنِ اعْتَدَى بَعْدَ ذَلِکَ فَلَهُ عَذَابٌ أَلِیمٌ)
هر کس بعد از آن (که حدود و احکام بیان گردید، از آنها تخطی و) تجاوز کند، مجازات دردناکی خواهد داشت. خداوند از آزمودن خـبر داده است. فـلسفه آن را نـیز نموده است. از وقوع بدان هم بر حذر فـرموده است. هرگونه وسائل پیروزی در آن را هم عطاء نموده است... بعد از همه اینها، هرکس تعدی و تخطیکند، عـذاب دردناک پادافره درست و دادگرانه او خواهد بود. ایـن پادافره را چنین کسی برای خود برگزیده است و عملا خـویشتن را سزاوار آن کرده است.
بعد از این، تفصیلکفاره مخالفت بـه مـیان مـیآید و دیگر باره با نهی آغاز و با تهدید ختم میشود:
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَقْتُلُوا الصَّیْدَ وَأَنْتُمْ حُرُمٌ وَمَنْ قَتَلَهُ مِنْکُمْ مُتَعَمِّدًا فَجَزَاءٌ مِثْلُ مَا قَتَلَ مِنَ النَّعَمِ یَحْکُمُ بِهِ ذَوَا عَدْلٍ مِنْکُمْ هَدْیًا بَالِغَ الْکَعْبَةِ أَوْ کَفَّارَةٌ طَعَامُ مَسَاکِینَ أَوْ عَدْلُ ذَلِکَ صِیَامًا لِیَذُوقَ وَبَالَ أَمْرِهِ عَفَا اللَّهُ عَمَّا سَلَفَ وَمَنْ عَادَ فَیَنْتَقِمُ اللَّهُ مِنْهُ وَاللَّهُ عَزِیزٌ ذُو انْتِقَامٍ).
ای مومنان! هنگامی که در حالت احرام هستید (و یا این که در سرزمین حرم بسر مـیبرید) نـخجیر مکشـید. و هر کس ار شما عمدا نخجیر بکشد باید کفارهای معادل
آن از چهارپایان (اهلی، مانند: بـز و گوسفند و شـتر و گاو) بدهد، کفارهای که دو نفر عادل از میان خودتان به معادل بودن آن قضاوت کشند و برابری آن را تـصدیق نمایند. چنین حیوانی قربانی میگردد و بـه مسـتمندان مکه داده میشود، یا کفارهای (معادل قیمت آن حیوان) خوراک (یک روزه به هر یک از) فقراء میدهد، و یا برابر آن (خـوراک؛ بــه عبارت دیگر بـه تعداد مستمندان دریــافت کـننده کـفاره، روزهـائی) روزه میگیرد. تـا متجاوز کیفر کار خود را بچشد. خدا از آنچه در گذشته (پیش از تـحریـم شکـار) انـجام پـذیرفته است، گذشت مــینماید. ولی هـر کس (بـه کشـتن نـخجیر) دوبـاره برگردد (و بعد از آگاهی از تحریم، باز به شکار پردازد) خداوند از او انتقام میگیرد. و خداوند تـوانـا و انـتقام گیرنده است.
نهی متوجهکسی استکه در احرام باشد و عمدا نخجیر را بکشد. امّا اگرکسی سهوا نخجیر را بکشد،گناهی بر او نیست و کفارهای هم نمیپردازد... هـرگاه کسـی در این شرائـط عـمداً نـخجیری را بکشـد،کـفارهایکـه میپردازد این است که چهارپائی از حیوانات اهـلی را سر میبرد و قربانی میکندکه همطراز نخجیری باشد که کشته است. مثلا در برابرکشتن آهوئی گوسفند یـا بزی بسنده است. در برابر گوزن یا گاو وحشی، گاوی کافی است. در برابر شتر مرغ و زرافه و حیوانات مثل اینها، شتری مناسب است... در برابرکشتن خرگوش و گربه وحشی و امثال ایـنها خرگوشی بسـنده است... نخجیری که در میان حیوانات اهلی، همطرازی نداشتــه باشد، حیوانی بسنده استکه بهای آن مساوی با بهای نخجیر مورد نظر باشد.
درباره این کفاره، دو نفر مسلمان دادگر، داوری و تعیین قیمت یا همسان میکنند. هرگاه داوریکردندکه حیوانی هدی نامیده شود و بهکعبه برده شود، در آنـجا چــنین حیوانی ذبح میگردد و میان فقراء و درمـاندگان آنـجا تقسیم میشود. زمانیکه حیوانی یافته نشـود، داوران میتوانند کفاره را خوراک فقراء و درمـاندگان تـعیین کنند، خوراکیکـه بـا پـول ارزش نـخجیر یـا حـیوان خـریداری مـیشود و مـیان چـندین فـقیر و مسکـین بگونهای تقسیم میگرددکه ایشان با آن خوراک سـیر شوند. (اختلاف فقهی است). هرگاه کسیکه باید کفاره را بپردازد، توانائی تهیه حیوان یا خوراک را نداشت، روزه میگیرد، بدان اندازهکه با کفاره خوراک مساکین همطراز و مساویگردد. داوران پول نخجیر یا حیوان را تعیین میکنند و مشخص میسازندکـه بـا ایـن پـول میتوان چند نفر را سیرکرد. سپسکفاره دهنده به تعداد نفراتیکه میتوانـند بـا ایـن پـول سـیرگـردند روزه میگیرد. مبلغیکه میتوان با آن فقیری را سیرکرد چند است، در این باره نیز اختلاف فقهی است. هر چه هست بستگی به مکان و زمان و حال و مقام دارد.
( لیذوق وبال أمره ) .
تا متجاوز کیفر کار خود را بچشد.
درکفاره معنی شکنجه نهفته است. شکنجه هـم بـدان خاطر استکهگناه حـرمت شکـنی است، حـرمتیکـه اسلام برای حفظ آن بسیار سختگیری مـیکند. بـدین سبب استکه نـص قـرآنـی، مـتعاقب آن، گـذشت از کارهای پیشین را مطرح میکند، وکسانی را به انتقام خدا تهدید مینمایدکه از اینکارها دست نکشند:
« عفا الله عماُ سلف، و من عاد فینتقمالله منه، و الله عزیز ذو انتقام ».
خداوند از آنچه در گذشته (پیش از تحریم شکار) انجام پذیرفته است، گذشت مینماید. ولی هر کس (به کشتن نخجیر) دوباره برگردد او بعد از آگاهی از تحریم، باز به شکار پردازد) خداوند از او انتقام میگیرد، و خداوند توانا و انتقام گیرنده است.
هرگاهکشنده نخجیر به قوت و قدرت خود بنازد و به اینکه توانسته است نخجیر را بـه دست آورد، تـفاخر کند و ببالد، نخجیریکه خداوند خواسته است بدو شبه امانی بدهد و او را در پناه خود دارد، خدا توانا و چیره است و میتواند انتقام بگیرد! این کار مربوط به نخجیر خشکزی بود و اما نخجیر دریازی، در حرم و در حال احرام آزاد و حلال است:
« أُحِلَّ لَکُمْ صَیْدُ الْبَحْرِ وَطَعَامُهُ مَتَاعًا لَکُمْ وَلِلسَّیَّارَةِ » .
نخجیر (آبزی، یعنی حیوانی که در رودخانه یا در آبگیر زندگی میکند و یا در) دریا، و خوردن از (گوشت) آن، بـرای شـما (مـقیمان مومن کـه آن را تازه بـه تـازه میخورید) و برای (شـما) مسـافران (مومن که آن را خشکیده یا یخ زده و یا به صورت کنسرو مـیخورید) حلال است.
حیوان آبزی شکار آن و خـوردن آن برای شخص محرم با شخص غیر محرم یکسان حلال و آزاد است... پس از ذکر حلال و آزاد بودن شکار نخجیر آبزی و خوردن آن، برمیگردد و حرام بودن نخجیر خشکزی را برای شخص محرم بیان میفرماید:
( وَحُرِّمَ عَلَیْکُمْ صَیْدُ الْبَرِّ مَا دُمْتُمْ حُرُمًا).
مادام کـه در حال احرام هستید نخجیر خشکزی (یـعنی حیوانی که در بیابانها و دشتها و کوهها زندگی میکند و معمولا اهلی نمیگردد) برای شما حرام است.
آنچه مورد اتفاق است، حرام بودن نخجیری استکه محرم خودش آن را شکار میکند. امّا چیزیکه مورد اختلاف است خوردن و استفاده کردن محرم ازگوشتی است که دیگران شکارکردهاند. همچنین مراد از صید چیست؟ و آیا تنها شکار حیوانی مراد استکه معمولا شکار میشود؟ یا این که نـهی شامل هر حیوانـی میگردد، هر چند جزو نخجیرها نباشد و بلکه از جـمله حیواناتی باشدکه لفظ صید بر آنها اطلاق نمیگردد؟ این حلالکردن و این حـرام نمودن، با تحریک حس تقوا در دلها، و یـادآوری گردهمآئی در پیشگاه یـزدان و حساب وکتاب گرفتن از مردمان، پایان میپذیرد:
(وَاتَّقُوا اللَّهَ الَّذِی إِلَیْهِ تُحْشَرُونَ )
از خدائی بترسید که به سوی او برگردانده میشوید و در پیشگاه او گرد آورده میشوید.
در پایان باید پرسید: این چیزهای محترم و مقدس، به اینجا سرزمین امن و امـان است. مـنطقهای است که خداوند آن را در میان همهگیر و دارهای تاریخ میپاید و جای میدارد... اینجاکعبه، یعنی خـانه خدا است. مـاههای حرام نیز جای خود دارنـد. درکشـاکش کارزارهایگرم و داغ و مشـتعل مـیان دشمنان و جنگجویان و رزمندگان وکشمـکشکنندگان و درگران مسائل زندگی مردمان از هر نـوع و جنس و نژاد و تباریکه هستند، و بالاخره درکشاکش خـواستها و آزها و شهوتها و نیازها،... ماههای حرام در میرسند. با فرا رسیدن آنها آرامش جای هراس، و صلح جای جنگ را فرا میگیرد، و پرنده دوستی و برادری و صلح و امنیت به پرواز درمیآید، و جان انسانها در جهان واقعی و عملی - نه در جهان مثالها و نـظریهها و تصورها و خیالها - این احساسات و معانی را میآزماید، و ایـن واژهها تنها به صورتکلمههای بلند پــروازانه و رویاهای شاعرانه باقی نمیمانند. واژگانی که نـتوان مقاصد و مفاهیم آنها را در واقعیت زندگی پیادهکرد و دید:
(جَعَلَ اللَّهُ الْکَعْبَةَ الْبَیْتَ الْحَرَامَ قِیَامًا لِلنَّاسِ وَالشَّهْرَ الْحَرَامَ وَالْهَدْیَ وَالْقَلائِدَ ذَلِکَ لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الأرْضِ وَأَنَّ اللَّهَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیماعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقَابِ وَأَنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ مَا عَلَى الرَّسُولِ إِلا الْبَلاغُ وَاللَّهُ یَعْلَمُ مَا تُبْدُونَ وَمَا تَکْتُمُونَ )
خداوند، کعبه، (یعنی) بیتالحرام، و ماههای حرام، و قربانیهای بینشان و نشاندار را وسیلهای برای سامان بخشیدن (به کـار دنـیوی و اخروی) مـردم قرار داده است. این بدان خاطر است که بدانید که خداوند مطلع از هـر آن چـیزی است که در آسـمانها و زمـین است، و بدانید که خداوند همه چیز را میداند. بدانید که خداوند دارای مجازات شدید است، و در عین حال بس آمرزنده و مهربان است. پیغمبر وظیفهای جز تبلیغ (و رسـاندن پیام آسمانی) ندارد. خداونـد آگاه از چیزی است که آشکار میسازید و بـا خبر ار چـیزی است که پـنهان مینمائید.
خداوند چنان کـرده استکه ایـن چیزهای مـحترم و مقدس، در بیتالحرام مایه امن و امان انسان و پرنده و حیوان و حشره شود. این لطف امن و امـان، در زمان احرام، شامل محرمگردد، هر چندکه هنوز به سرزمین حرم هم نرسیده باشد. خداونـد چـهار مـاه حرام را بگونهای درآورده استکه در آنـها کشت وکشـتار ممنوع است. این ماهها عبارتند از: ذوالقعده و ذوالحجه و محرم و رجب... خداوند احترام این ماهها را بـه دل عربها - حتی در دوره جاهلیت - افکنده بود. در ایـن ماههاکسی را به هراس نمیانداختند و بیم نـیدادند، و قصاص نمیگرفتند و خـونبها نمیخواستند. تا آنجاکه کسی قاتل پدر و پسر و برادر خود را میدید و به اذیت و آزار او نمیپرداخت. این ماهها فرصت خوبی برای گشت وگذار در زمین و جستن روزی بود... یزدان این ماهها را چنین قرارداده بود چون خواسته بودکهکعبه - بیت الله الحرام -جایگاه امن وامـان وصلح وسـاز باشد. مردمان را در پناه خود اقامت و سکونت دهد، و ایشان را از ترس و هراس مـصون دارد. ماههای حرام را نیز چنین حرمتی داده بود تا منطقه زمانی امن و امـان باشند، همانگونه کهکعبه منطقه مکانی امـن و امـان است. گذشته از اینها، کنگره یا امـن و امـان را آن اندازه برافراشته بودکه سایه آن فراتر از منطقه زمانی و مکانی را فرا میگرفت و حیواناتی را درگسـتره خـود میگرفتکه برای قربانی در حج و عـمره به سویکعبه سر داده میشدند. دیگرکسی در راه بلائی بدانـها نمیرسانید و متـعرّض آنها نمیشد. حتیکسانی هم در زیرگستره چنین سایهای قرار میگرفتند و میلمیدند که از درختان حرمگردنبندی بهگردن میانداختند یـا حمایل خود میکردند، و بدین وسیله اعلام میداشتند که به بیت الله پناه میبرند و خویشتن را در پـناه آن میدارند.
خداوند این مقدسات را از روزگار بنای این خانه با دست ابراهیم و اسماعیل، ساخته و پرداختهکرده است، و آن را جایگاه پاداش وثواب و ماوای امـن و امان مردمانکرده است، تا بدانجاکه خدا به وسیله آن بر خود مشرکان نیز منت نهاده است و بزرگواری فرموده است. زیرا کعبه میان آنان، جایگاه پـاداش و ثواب و مارای امن و امان ایشان بود. مردمان در دور و بر آنان ربوده میشدند، ولی ایشـان در امـن و امـان بسر میبردند. امّا با وجود این، آنان از یزدان سپاسگزاری نمیکردند، و او را در خانه توحید و یگانه پرستی، مـنحصر به عبادت و پـرستش نـمینمودند، و به پیغمبر (ص)هنگامیکه ایشان را به توحید و یگانه پرستی میخواند، میگفتند: اگر با تو راه هدایت بپوئیم از سرزمین خـود ربوده میشویم ... یزدان ایـن سـخن ایشان را حکایت میفرماید و آنان را با حقیقت امن و امان، و همچنین ترس و هراس، رویاروی مینماید:
و قالوا:ان نتبع الهدی معک نتخطَّـف من أرضنا. او لمنمکن لهم حرما آمنا یجبی الیه ثمراتکل شیء، رزقا من لدنا؟ ولکن اکثرهم لا یعلمون ) . (قصص / ٥٧)
(مشرکان مکه به پیغمبر عرض کـردند) و گفتند: اگر همراه تو هدایت را پذیرا شـویم (و از بـرنامه توحیدی اسلامی پیروی کنیم، قبائل نیرومند عرب بـه جنگ مـا بـرمیخیزند و) نــابودمان مـینمایید. پس هـر چند بـه حقانیت اسلام معترفیم، ولی برای حفظ جان و مال و مقام خود حاضر به قبول ایمان نیستیم!) مگر مـا حرم پر امن و امانی را برای ایشان فراهـم نـیاوردهایـم که محصولات و میوهجات فراوانی (از نواحی مختلف) به سـوی آن آورده مـیشود؟! (وقتی که در حـال کفر، ایشـان را از امـنیت و مـواهب زندگی بــرخـوردار میگردانیم، چگونه آنان را با وجود ایمان و اطاعت از فـرمان، در دست دیگران رهـــا مــیگردانـیم؟! ایـن محصولات و ثمرات) داده ما است (بـدیشان...) ولیکن بیشتر آنان (این را) نمیدانند.
درصحیح بخاریومسلم آمد٥ استکه ازابن عباس -رضی الله عنهما - روایت شده استکهگفته است: روز فتح مکه پیغمبر (ص)فرمود:
(انهذا البلد حرام ،لا یعضـد شـجره و لا یـخـتلی خلاه، ولا یـنفر صـیده ولا تلتقط لـقطته الا لمعرف ) .
این شهر، حرام است. درختش را نباید برید. گیاه تر آن را نباید کند و قطع کرد. نـخـجـیرآن را نـباید تـارانـد و دنبال نمود. چیز گمشده آن را نباید از زمین برداشت، مگر برای رساندن به دست کسی که آن را معرفی کند و بشناساند.
جانداری از جانداران مستثنی نشده است وگفته نشده استکهکشتن آن در حرم و یا برای محرم جائز است، مگرکلاغ و زغن وکژدم و موش و سگگازگیرنده... این نیز مطابق با حدیثی استکه از عائشه - رضی الله عنها - در صحیح بخاری و مسلم روایت شده است: «رسول خدا (ص)بهکشتن پنج هرزه در حل و حـرم (یعنی: در مکه و غیر آن) دستور فرمود. و آنها عبارتند از:کلاغ و زغن وکژدم و موش و سگگازگیرنده». در صحیح مسلم در حدیثیکه از ابن عمر - رضی الله عنهما - روایت شده است، مار نیز اضافه شده است. مدینه هم حرم به حساب آمده است، بنابه حدیثیکـه علی (رض) روایت نموده است وگفته است پیغمبر (ص) فرموده است٠
(المدینة حرم ما بین عیر الی ثور).
مدینه حرم است، از کوه عیر تا کوه ثور.
در صحیح بخاری و مسلم، حدیثی از عباد پسر تمیم نقل شده استکهگفته است پیغمبر(ص) فرموده است:
(ان ابراهیم حرم مکه و دعا لهـا، و انی حرمت المدینه کما حرم ابراهیم مکه).
ابراهیم مکه را حرم کرد و برای آن دعـا نـمود. مـن هـم مدینه را حرم کردهام همانگونه که ابراهیم مکه را حرم ساخته است.
این سخنان را شنیدیم و آویزهگوش جانکردیم. بیش از این باید شنید و آویزه گوش جانکرد: منطقه امن و امان تنها در زمان و مکان محدود نمیگردد. کنگره کاخ امن و امان تنها بر حیوان و انسان، سایه نمیاندازد و بس. بلکه منطقه امن و امان درگستره درون انسان نیز وجـود دارد...گسـتره درونکه بسی فـراخ است و ژرفاهای نفس بشری را فراگرفته است، رزمگاهی استکه فوران میکند و تنوره میزند و برمیجوشد و مواد مذاب و دود بیرون میافکند و مکان و زمان را با آنها میآلاید و بر انسان و حیوان طغیان میاغازد... گستره فراخ درون، منطقه صلح و ساز و بخشندگی و بزرگواری است. در این منطقه شخص محرم حتی از این هم میپرهیزدکه دستش را به سوی پرنده و حیوان درازکند. پرنده و حیوانیکه جز در این مـنطقه برای انسان حلال هستند. امّا در این گستره حرم درون، در جایگاه امن و امانند! در زمان امن و امـانند!... آنـجا منطقه تمرین و ممارست نفس بشری است. تـمرین و ممارست نفس بشری تا پاک شود ولطیفگردد و بتواند بال و پری بزند و به جهان والای عالم بالا برسد و برای همنشینی با فرشتگان آمادگی پیداکند و با آنان بسر برد.
هانا انسانهای هراسناک پریشانیکه بهکشتن و تکه و پارهکردن یکـدیگر سـرگرم و در رزم هسـتند، بسی نیازمند منطقه امن و امانی میباشندکه یـزدان آن را برای مردمان در این آئین پدید آورده است، و آن را در این قرآن توضیح داده است.
«ذلک لتعلموا ان الله یعلم ما فی المساوات و ما فی الارض، وان اللهبکل شیء علیم )٠
“ این بدان خاطر است که بدانید که خداوند مطلع از هر آن چیزی است که در آسمانها و زمین است، و بدانید کـه خداوند همه چیز را میداند.
پیرو شگفـتی است در این مکان، ولیکن مفهوم استا خداوند این شریعت را قانونگذاری میکند، و ایـن جایگاه ثواب و امن و امان را بنیاد مینهد، تا مردمان بدانندکه خداوند مطلع از هر آن چیزی استکه در آسمانها و زمین قرار دارد، وخدارنـد همه چیز را میداند... تا مردمان بدانند که یـزدان کاملا آگاه از سرشت انسـانها و نـیازمندیهای ایشـان، و رازها و رمزهای دررنشان، و نداها و فریادهای روحشان است. او است که برای پاسخ به سـرشتها و نیازهایشان، و پاسخ به علائق و دلبستگیها و رازها و رمزهای زوایای وجودشان، شرائع خود را مقرر و معین میدارد. هرگاه دلهای مردمان رحمت یزدان را در شریعت او احساس کنند، و دلهایشان جمال ایـن همآهنگی و هـمنوائـی موجود در میان شریعت و فطرت ژرف خود را بچشند، خواهند دانستکه یزدان آگاه از هر آن چیزی استکه در آنها و زمین است، و خدا همه چیز را میداند.
جای شگفت استکه این دین همه نیازمندیهای سرشتی انسانها، و همه علاقهمندیهای آنـان را در مـد نظر میگیرد، و به همه نیازمندیهای زندگانی بشری، پاسخ مثبت میدهد... طرح این دین، با طرح سرشت انسانها، و وجود آن، با وجود ایشان، مطابقت دارد. هنگامیکه سینهای برای پذیرش این دین باز و فراخ میگردد، در این آنین جمال و همآوائـی و انس و الفت و راحت و آسایشی مییابد که کسی مـزه چنین چیزهائی را نمییابد، مگر اینکه خود مزه آن را چشیده باشدا
سخن از حلال و حرام در حرم و غیر حرم، با برحذر داشتن آشکار از عقاب و عذاب خدا، همراه با آزمـند گرداندن مردمان به مغفرت و مرحمت یـزدان، پـایان میپذیرد:
(اعلموا آن الله شـدید الـعقاب، و ان الله غـفور رحیم ).
بدانید که خداوند دارای مجازات شدید است، و در عین حال بس آمرزنده و مهربان است.
همراه با بر حذر داشتن و بیم دادن، الهام و القاء میشود کهکیفر متوجه مخالفی میگرددکه دست بر ندارد و به سوی خدا برنگردد:
« ما علی الرسول الا البلاغ، والله یعلم ما تبدون و ما تکتمون ».
پیغمبر وظیفهای جز تبلیغ (و رساندن پیام آسـمانی)ندارد خداوند اگاه از چیزی است که اشکار می سازید و با خبر از چیز ی است که پنهان مینمائید.
سپس این بخش به پایان برده میشود با ترازوئیکه خداوند آن را برای سنجش ارزشـها نـصب و اسـتوار میفرماید. تا اینکه مسلمان با چنین ترازوئی همه چیز را برکشد و برابر آن داوریکند. این ترازو، ترازوئی استکه درکفه آن خوب و پاک فرا میرود و برتری میگیرد، و بد و ناپاک فرو میرود و پائین میافتد. تا ناپاک با فراوان بودن خود در هیچ وقتی و در هـیچ حالی، مسلمان راگول نزند و نفریبد:
(قُلْ لا یَسْتَوِی الْخَبِیثُ وَالطَّیِّبُ وَلَوْ أَعْجَبَکَ کَثْرَةُ الْخَبِیثِ فَاتَّقُوا اللَّهَ یَا أُولِی الألْبَابِ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ).
(ای پیغمبر! بـه مـردم) بگـو: نـاپاک و پــاک (و حرام و حلال) مساوی نیستند، هر چند کـه فـراوانـی نـاپاک (و حرام) شما را به شگفت اندازد. پس ای خردمندان (بـا امتثال اوامر و اجتناب نـواهی یزدان) خویشتن را از (خشم) خدا بر حذر دارید تا این که رستگار شوید.
مناسبت موجود برای ذکر ناپاک و پاک، در این روند قرآنی، مناسبت تفصیل حرام و حلال در نـخجیر و خوراک است. حرام ناپاک است، و حلال پاک است... ناپاک و پاک نیز برابر نیستند، هر چندکـه فراوانی ناپاکگول بزند و بفریبد و به شگفت و شگرف اندازد. در پاک لذتی نهفته استکه پیآمد بد پشیمانی یا هدر رفتنی به دنبال ندارد و سدها و مانعهای درد و رنج و ناخوشی و بیماری بر سر راه ندارد... هر لذتیکه در ناپاک است، درپاک همسان آن به سبب فرجام نیک و امنیت از عاقبت در دنیا و آخرت، موجود است... خرد هنگامیکه از هوا رهائی مییابد و تقوا با آن میآمیزد و دل خرد را میپاید، خرد قـطعا پـاک را بر نـاپاک برمیگزیند، و آن وقتکار به رسـتگاری در دنیا و آخرتمیکشد:
فَاتَّقُوا اللَّهَ یَا أُولِی الألْبَابِ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ).
ای خردمندان (با امتثال اوامر و اجتناب نواهی یـزدان) خویشتن را از (خشم) خدا بر حذر داریـد تـا ایـن که رستگار شوید.
این مناسبت حاضر و آماده بود. ولیکن نص قرآنـی - گذشته از این مناسبت - دارای افق بالاتر و والاتری، و فاصلهگشادتر و فراختری است. نکتهای بالا و والا و گشاد و فراخ استکه همه زندگی را فرا میگیرد، و در موارد فراوانی صدق میکند:
یزدان جهان این ملت را پدید آررده است، و آنـان را بهترین ملتها برای مردمان کرده است. این ملت را برای کار بزرگ و سترگی آمادهکرده است. خداونـد چـنیـن ملتی را برای حمل امانت برنامه خود در زمین آمادگی بخشیده است. این ملت را آمادگی بخشیده است تا بـر این برنامه بماند و راه بسپرد، بدانگونهکه هیچ ملتی، هرگز این چنین بر راستای راه نمانده است و طی طریق نکرده است. همچنین این برنامه را در زندگی دیگران پیادهکند، بگونهای که هرگز ملتی هیچگونه برنامهای را این چنین پیاده نکرده باشد.
هیچ چارهای جز این نبودکه این ملت میبایستی تمریـن داده شود، تمرین طولانی فراوانی. تمرینیکه پیش از هر چیز دیگری ایـن مـلت را از دره جاهلیت پست و پلشت برگیرد، و بر فراز راه بلندی حرکت دهدکه منتهی به قله بلند اسلام میگردد. بعد از آن به پاکیزه داشتن جهانبینیها و عادات و آداب چنین ملتی از تهنشستهای جاهلیت مـیپردازد، و اراده ایـن ملت را برای بردوشکشیدن پرچم حق و تـحمّل پیآمدهای ان، تربیت میکند. آنگاه چنین ملتی را به سنــجش جزء و کل مسائل زندگی میکشاند و بدو میفهماندکه باید همه چیز زنـدگانی را برابر ارزشـهای اسـلامی و معیارهای یزدانی بسنجد، تا ملت خدائی واقعی شود، و انسانیت آن اوجگیرد و به پله والای زیباترین ساختار دستیابی پیداکند. در این صورت استکه ناپاک و پاک در نظرش یکسان نمیگردد، و در ترازویش همسان نمیآید، هر چندکه فراوانی ناپاک آن را به شگـفت اندازد، هر چندکه فراوانی چشـمگیر و دلربا است و احساس را شـیفته و خـرد را شـیدای خود میسازد. ولیکن جداسازی ناپاک از پاک، و اوجگیری جان تـا بدانجاکه همه چیز را تنها با معیار یزدان بسنجد و بس، چنان میکندکه کفه ناپاک با وجود فراوانی آن فرو بیفتد وپائین افتد، وکفه پاک با وجـودکمی آن فرا رود و بالا افتد... در این هنگام، این ملت، امین میگردد، و بر قـیمومت و سرپرستی بشریت مورد اطمینان خواهد بود. برای انسانها بـا معیار و میزان خدا بـرمیکشد و میسنجد، و با سنجهها و اندازههای خـدا برایشان اندازهگیری میکند، و برای آنان پاک را برمیگزیند. چشم و دل او را فراوانی ناپاک نـمیرباید و مقهور نمینماید.
مـوقعیت دیگری استکه این ترازو در آن سود مـیبرد... این موقعیت وقتی رخ میدهدکه باطل در آن وقت باد به غبغب میاندازد و پفیده میشود و چاق و چله جلوهگر میاید، بدین هنگام درون مردمان، باطل را ورآمده و سرآمده مییابند، و چشـمها از نـمود و سیمایـش و از فراوانی و نیرویش به هراس میافـتد و فراگرفته میشود... مومنیکه با ترازوی خدا مـیسنجد، وقتیکه در این حال به باطل پفیده و باد به غبغب انداخته مـینگرد، دستش نـمیلرزد، و چشـمش چپ نبیشود، و ترازویش مختل نمیگردد، و بر آن حقی را برمیگزیندکه خس و خاشاک وکف و پفی بر آن ننشسته است، و چیزی آمیزه وآغشته آن نشده است. لکه تک وتنها حق است و بس... بلی خود حق، نه صفتی و نه ذات دیگری. جز صفت و ذات خود، و جز سنگینی خـویش در ترازوی خدا، و جـز ایستادگی و پابرجائی خـویشتن، و جز جمال ذاتی و سلطه سرشتی خود... بلی حق صرف و مجرد! پالوده و سره از هر چیز بیگانه از آن!...
یزدان جهان این ملت را با برنامه قرآن، و سـرپرستی پیغمبر (ص) پرورده کرد. تا بدانجاکه دانست که این ملت به سطحی رسیده استکه در آن ایشان را میتوان امین دین خدا شمرد. امین نه تنها در درونها و دلهـا، بلکه امین در زندگی وزیستنشان درکره زمین. زندگی و زیستن پاکیزه و مطمئنانه با وجود همه نـوسانات خواستها و آزها و هواها و هوسها و مذهبها ومکتبهائی که وجود دارد، و همه برخوردهائیکه میان مصالح این و آن پیش مـیآید، و همهکشـمکشها و نبردهائیکه میان شخصها ودستهها برای چیرگی بر یکدیگر درمیگیرد...گذشته از این، چنین ملتی در چنین سطحی امین و مطمئن بشمار است در قـیمومت و سـرپرستی انسانها، با تمام رنجها و پیآمدها و مسوولیتهای بزرگی که این قیمومت و سرپرستی در دریای مواج زندگانی همگانی، به همراه دارد.
یزدان جهان این ملت را با رهنمودهایگوناگونی، عواملگوناگونی، آزمونهایگوناگونی، و قانونهای گوناگونی، پروردهکرد. همه ایـن مسـائل و عوامـل جوراجور را نیز یک دسته و یک بسته فرمود و بدان گونهای درآوردکه در نهایت نقش یگانهای را اجراء و اداءکنند، و آن آماده ساختن این ملت است همـراه با عقیده و جهانبینیها، برداشتها و پذیرشها، رفتارها و خویها، و قانون و سیستمی که دارد، تا بتـواند در زمین بر دین خدا پابرجا و استوارگردد و آن را بپاید و بر انسانها قیمومت و سرپرستی نماید... یزدان جـهان به وسیله این مـلت آنـچه را میخواست پـیاده و اجراء فرمود... خدا بر هرکاریکه بخواهد توانا است ... در واقعیت زندگی زمـینی، ایـن سیمای درخشـان ملت پرورده آئین یزدان، پدیدار و استوارگردید... این ملت، خوابی بودکه در جهان واقعی جلوهگر آمد. رویائی بود که به حقیقت پیوست... انسانها همیشه میتوانند ایـن ملت پیشتاز اسلامی را پیش چشم مجسم نمایند و آنان را الگوی خود قرار دهند، بدان هنگامکه به جـهاد میپردازند و به تلاش میایستند تا بدیشان برسند. اگر چنینکنند خداونـد آنـان را یـاری میدهد و پـیروز میگرداند...
*
بعد از این، روند قـرآنـی میپردازد بهگوشهای از تربیتگروه مومنان و رهنـودشان به سوی ادب لازم داشتن با پیغمبر (ص)و پرسش ننمودن از چیزیکه از آن بدیشان خبر نداده است. چیزیکه اگر پرسنده از آن آگاه شود مایه ناراحتی و بدحالی او میگردد، و چه بسا تکالیف و وظائفی به دنبال بیاوردکه توانـائی انجام چنین تکالیف و وظائف را نداشـته باشد، و یـا دائـره چیزهائی را براو تنگگرداندکه خدا آن را برای او گشادوفراخ فرموده است، یا بدون تعیین حدو مرزی آن را رها نموده است، به خاطر لطف و مرحمتیکه در حق بندگان خود داشته است:
( یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَسْأَلُوا عَنْ أَشْیَاءَ إِنْ تُبْدَ لَکُمْ تَسُؤْکُمْ وَإِنْ تَسْأَلُوا عَنْهَا حِینَ یُنَزَّلُ الْقُرْآنُ تُبْدَ لَکُمْ عَفَا اللَّهُ عَنْهَا وَاللَّهُ غَفُورٌ حَلِیمٌ قَدْ سَأَلَهَا قَوْمٌ مِنْ قَبْلِکُمْ ثُمَّ أَصْبَحُوا بِهَا کَافِرِینَ) .
ای مومنان! از مسائلی سوال مکنید (که خداوند از راه لطف از آنها سخن نگفته است، و چه بسا به شما مربوط نبوده، و چندان سودی برای زندگی شما نداشته باشند، و)اگر فاش گردند وآشکـار شوند شـما رانـاراحت و بدحال کنند. چنانکه بـه هنگام نـزول قـرآن (در زمـان حیات پیغمبر، از او) راجع بدانها پرس و جو کنید، برای شما (با وحی آسمانی بیان و روشن میشوند (و آن گاه دچار مشقات و مشکلات فراوانی میگردید و از عـهده تکالیف و وظائف بـیشمار بـرنمیآئید. پس شما را بـه ناگفتهها و نانمودهها چه کار؟ مگـر نـه ایـن است کـه) خداوند از این مسائل گذشته است (و پرسشهای قبلی شما را نادیده گرفته است و از مـجارات اخـروی آنـها صرف نظر فرموده است؟) و خداونـد بس آمرزگار و بــردبار است. (ایـن است کـه از شما میگذرد و در مجازات شما شتاب نمیورزد). جمعی از پیشینیان از (اموری همانند) آنها (که شما میپرسید) سوال کردند و بعد از آن (که توسط پـیغمبران از آنها اطـلاع یـافتند و موظف به رعایت احکام مربوطه شدند) نسبت بدانها به مـخالفت بـرخاستند و مـنکر (حقانیت پاسـخ) انـها (و بالطبع صـلاحیت گـویندگان ان سـخنها، یـعنی انـبیاء) شدند.
بــرخی از مـردمان خـیلی از پـیعمبر (ص) پـرسش میکردند درباره چیزهائی کـه امر یا نهی راجع بـدانها نازل نشده بـود. یـا دربـاره شـرح و بسط امـوری پافشاری میکردند که قران انها را به صورت مختصر و مجمل بیان نموده است، و خداوند در مـختصر و مجمل بودن چنین اموری، فراخـی و گشـایشی بـرای مردمان قرار داده است. یا درباره اموری پرس و جـو میکردندکه بر ملاکردن انها ضرورتی نداشته است و چه بسا برملا شدن انهـا پرسنده را ازار دهد، و یا این کـه مایه ناراحتی ، مسلماناندیگر شود .
روایت شده است که پس از نزول ایه حج، یـکی پرسید: ایا حج در هر سالی واجب است« پـیغمبر (ص) ایـن پرسـش را نپسندید، چرا که ایه حج مجمل نازل شـده است
( و لله علی الناس حج الـبیت مـن اسـتطاع الـیه سبیلا ) .
حج این خانه واجب الهی است بر کسانی که تـوانـائی (مالی و بدنی برای رفتن بدانجا را دارند.
حج یک بار در عمر کـافی و بسنده است. پرسش: ایا در هر سال واجب است؟ درخواست شرح و بیانی است که ایجاد مشکلی میکند که خداوند ان را واجب نفرموده است .
در حدیث مرسلی کــه تـرمذی و دارقطنی ان را از علی (رض) روایت کردهاند، امده است: وقتی کـه این ایه نازل شد
( و لله علی الناس حج الـبیت مـن اسـتطاع الـیه سبیلا ) .
بـعضیها گفتند: ای فرستاده خدا ایا حج در هـر سـالی واجب است؟ پیغمبر (ص)خاموش ماند. دیگـر بـاره عرض کردند: ایا حج در هر سالی واجب است، فرمود:
( لاو لو قلت نعم لوجبت).
نه، اگر میگفتم بلی! واجب میشد.
در اینجا بودکه نازل شد:
( یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَسْأَلُوا عَنْ أَشْیَاءَ إِنْ تُبْدَ لَکُمْ تَسُؤْکُمْ)
ای مومنان! از مسائلی سوال مکنید (که خداونـد از راه لطف از آنها سخن نگفته است، و چه بسا په شما مربوط نبوده، و چندان سودی برای زندگی شما نداشته باشند، و) اگر فاش کردند و آشکار شوند شما را ناراحت و بد حال کنند....
دارقــطنی در روایت دیگـری از ابـوعیاض و او از ابوهریره نقلکرده استکهگـفته است: پیغمبر (ص) فرمود:
(یا آیهـا الناسکتب علیکمالحج).
ای مردمان! حج بر شما واجب شده است.
مردی برخاست وگفت: ای فرستاده خـدا! آیـا در هر سالی؟ پیغمبر (ص) از او روی گردانـد. دوباره پرسید: ای فرستاده خدا آیا در هر سالی؟ فرمود:
(من القائل؟).
گوینده سخن چه کسی بود؟.
عرض کردند: فلان کس بود. فرمود:
(والذی نفس بیده لو قلت:نـعم، لوجبت. ولو وجبتما آطقتموها. و لو لمتطیقوها لکفرتم).
بدان خدای سوگند که جانم در ید قـدرت او است، اگر میگفتم: بلی، واجب میگردید. و اگر واجب مـیگردید شما توان انجام آن را نمیداشتید. و اگر توان انجام آن را نمیداشتید، کافر میگشتید.
( یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَسْأَلُوا عَنْ أَشْیَاءَ إِنْ تُبْدَ لَکُمْ تَسُؤْکُمْ)
ای مومنان! از مسائلی سوال مکنید (که خداونـد از راه لطف از آنها سخن نگفته است، و چه بسا به شما مربوط نبوده، و چندان سودی برای زندگی شما نداشته باشند، و) اگر فاش کردند و آشکار شوند شما را ناراحت و بد حال کنند.
در حدیثیکه مسلم آن را در صحیح خود از انس (رض) نقل کرده استکه پیغمبر (ص) فرموده است:
( فوالله لا تسألونی عن شیء إلا أخبرتکم به ما دمت فی مقامی هذا )[4]
... چه به خدا قسم! درباره چیزی از من نمیپرسید مگر این که از آن آگاهتان میسازم، پیش از ایـن که از ایـن جایگاه خود برخیزم و بروم.
کسی برخاست و گفت: ای فرستاده خدا! جایگاهیکه بدانجا وارد میگردم کجا است؟ فرمود: «آتش». عبدالله پسر حذافه برخاست وگفت: پـدرمکیست؟ فرمود: «پدرت حذافه است». ابن عبدالبرگفته است: عبدالله پسر حذافه، در اوائل اسلام ایمان آورده بود، و به سرزمین حبشه در هجرت دوم مهاجرتکرده بود، و در جنگ بدر شرکت جسته بود، و شخص لطیفهگو و خوش مشرفی بود. پیغمبر (ص) او را با نـامهای به پـیش کسری فرستاده بود. هنگامی که گفت: ای رسول خدا، پدرم کیست؟: فرمود: «پدرت حذافه است»، مـادرش گفت: «فرزندی را نافرمانبردارتر از تو در برابر والدین ندیدهام! آیا نترسیدی که مادرت مرتکب همان چیزی شـده باشدکه زنان در روزگار جاهلیت مرتکب میشدند و تو او را در جلو چشم همگان رسواکنی؟ا بدو پاسخ داد وگفت: به خدا سوگند، اگر مرا به بنده سیاهپوستی نسـبت میداد، بدو ملحق میشدم و میپیوستم!
در روایت ابن جریر با سندیکه در دست داشته است، از ابوهریره نقلکرده است وگفته است: رسول خدا خشمگین بیرون آمدند. رخسارهاش از خشم قرمز شده بود. رفت و بالای منبر نشست. مردی برخاست وگفت: من کجا خواهم بود؟ فرمود: «در آتش»! دیگری برخاست وگفت: پدرمکیست؟ فرمود: پدرت حذافه است. پس عمر پسر خطاب برخاست وگفت:
راضی شدهایم به اینکه خدا معبود ما، اسلام آئین ما، محمّد (ص) پیغمبر ما، و قرآن پیشوای ما باشد. ای رسول خدا ما به روزگار جاهلیت و شرک نـزدیکیم و تازگیها جاهلیت را پشت سر نهادهایم و به ترک شرک گفتهایم. تنها خدا میداند کـه پـدران مـا چه کسـانی بودهاند و هســتند؟ ابـوهریرهگفته است: خشـم پیغمبر (ص) فروکشکرد، و این آیه نازل شد:
(یا أیها الذین آمنوا لا تسألوا عن أشیاء إن تبد لکم تسؤکم)..
مـجاهد از ابنعباس روایت نموده است که گفته است: ایـن آیــه درباره مـردمانی نـازل کردیدکه از پیغمبر (ص)درباره بحیره و سائبه و وصیله و حامی پرسشکردند... این سخن سعید پسر جبیر استکهگفته است: مگر نمیبینیکه پس از آن چنین آمده است؟
(ما جعل الله من بحیرة ولا سائبة ولا وصیلة ولا حام)؟
خداوند بحیره، سائبه، وصیله، حامی را مشروع و مقرر نداشته است.
مجموعه این روایتها و غیره، نماد و تـصویری از نوع چنین پرسشهائی را پیش چشم میداردکه خداونـد مومنان را از آنها نهی میفرماید و دستور میدهدکه چنین پرسشهائی را نکنند...
این قرآن آمده استکه نه فقط عقیدهای مقرر نماید و بس، و نه تنها شریعتی را معین دارد و بس. بلکه آمده استگذشته از اینها ملتی را پروردهکند، و جامعهای را پدید آورد، و افرادی را بسازد و آنان را برابر برنامه بخردانه و سرشتی ساختار خود، هستی بخشد... یزدان سبحان در اینجا ادب پرسش، و حدود و ثغور پژوهش، و برنامه شناخت را بدیشان میآموزد... وقـتیکه خداوند بزرگوار این شریعت را نازل میگردانـد، و از جهان غیب خبر میدهد، ادب ایـن است که بندگان تفصیل شریعت یا اجمال آن را به حکمت و فلسفهایکه خدا خود میداند، واگذارند، و آشکار نمودن و یا پنهان نابهنجار را نمیچشیدند.
در سوره بقره دیدیمکه چگونه بنیاسرائیل بدانگاهکه خداوند بدیشان دستور میفرمایدگاوی را سر ببرند - هرگاویکه باشد، بدون هرگونه قید و بندی و شرط و شروطی - آنان شروع میکنند به پرسش ازاوصاف چنینگاوی، و توضیحات این اوصاف را میطلبند، و در تـفصیلات جـزئیات صفات، دقیق و باریک بــین میگردند. هر بارکه بیشتر جویای توضیحات اوصاف میشوند، بیشتر بر آنان سختگیری میگردد. آنان اگر پرسش نمیکردند،کار را بر خود آسـان میکردند و دچار مشکل نمیشدند.
همچنینکارشان درباره روز شنبهکه طلبیدند و تاب آن را نیاوردند و خویشتنداری نورزیدند، به همین منوال و روال بود.
کار بنیاسرائیل پیوسته به همین شکل بود، تا بدانـجاکه خدا چیزهای زیادی را برای تربیت و همچنین تنبیه ایشان بر آنان حرام فرمود!
در حدیث صحیـحی از پیغمبر (ص) روایت شده است کهگفته است:
(درونی ما تر کتکم. فانمـا اهلک من کان قبلکــم کثره سوالهم، و اختلافهم علی انبیائهم).
مادام که چیزی را از شما نخواستهام، مرا به حال خود واگذاریـد و پـرس و جو و کند و کاو مـنمائید. زیـرا پرسشـهای بیشمار و اختلاف با پیغمبران، کسـانی را هلاک کرد که پیش ازآنها در جهان بودند.
در حدیث صحیح دیگری نیز آمده است:
(ان الله تعالی فرض فرائض فلا تـضیعوها،و حـد حدوداً فلا تعتدوها، و حرماشیاء فلا تنتهکوها.و سکت عن اشیاء رحمه بکم - غیر نسیان - فلا تسالوا عنهــا).
خداوند بزرگوار واجباتی را واجب گردانده است، آنها را ضـائع نکنید و هـدر ندهید، و حدها و مـرزهائی را تعیین فرموده است، از آنها در نگـذرید، و چـیزهائی را حرام نموده است، خویشتن را بـدانـها نزنید و بـدانـها دست نــبرید، و از راه لطـف و مـرحمت - نـه بر اثـر فراموش کردن - از بـیان چیزهائی سکـوت فرموده است، شما از آنها نپرسید.
در صحیح مسلم از عامر پسر سعد روایت استکه او از پدرش نقل مـیکندکهگفته است: پیغمبر (ص) فرموده است:
(ان اعظم المسلمین فی المسلمین جرماً، من سأل عن شیء لم یحرم علی المسلمین فخرم علیهم من اجـل مسالته).
در میان مسلمانان گناه مسلمانی بزرگترین گناه بشمار است که از چیزی سوال کند که بر مسـلمانان حرام نبوده است، ولی بر اثر پرسش او از آن بر آنان حرام گشته است.
شاید مجموعه این احادیث، همـراه با آیـات قرآنـی، برنامه اسلام را در باره شناخت به تصویرکشد.
شناخت در اسلام خواسته میشود تـا در پـرتو آن با نیازی رویاروی شدکه رخ داده است، و در حدود ایـن نیازیکه رخ داده است باید خواستار شناخت گردید... چه غیب و آنچه در پس پـرده غیب است نیروی انسانها صرف روشنگری و رسیدن به کنه آن نـمیگردد، چه شناخت آن با نیازی رویاروی نمیشودکه در زندگی مردمان روی دهد و واقع گردد. برای دل انسانها بسنده استکه بدین غیب ایمان بیاورد بدانگونهکه یزدان بس اگاه از آن، آن را وصف فرموده است و معرفی نموده است. و امّا زمانیکه ایمان دل را به پژوهشکـنه آن سرگرم کند و دل بخواهد ماهیت آن را روشن سازد، این کار هرگز به جانی نـمیرسد و به چیزی نمیانجامد، زیرا دل با قدرت و توانی مجهز نگشته استکه بتواند به اصل وکنه غیب برسد جـز بدان اندازه و درآن حدود که خدا از آن پرده برداشته است ... هرگونه تلاشی در این راه بیهوده است و هرز میشود.گذشته از آن، چنین تکاپوئیگام نهادن در بیابان برهوت بدون راهنما است و قطلعا منتهی به گمراهی و آوارگی بسیار ناگواری میگردد. ولی احکام شرعی را باید جست و درباره آنها پژوهش کرد، و به هنگام وقوع مسائل و قضایائی که این احکام میطلبند، پرسش نمود و تحقیقکرد... این برنامه اسلام است.
درطول روزگاران مکـی، حتی یک حکم شرعی اجرائی نازل نگردید، هر چندکه اوامر و نواهی درباره اشیاء و اعمالی نازل شد. احکام اجرائی همچون قصاص نمودن و حد زدن و تنبیهکردن و کفاره دادن نازل نگردید مگر پس از پابرجائی دولت اسلامیی که بتواند اجراء این احکام را بر عهده گیرد.
مسلمانان صدر اول، این برنامه و روال آن را آموختند و به دل سپردنده آنان درباره مسالهای فتوی نمیدادند و حکم صادر نمیکردند مگر اینکه آن مساله عملا رخ میداد. فتوی دادن و حکم صادرکردن نیز در حـدود همان مسالهای انجام میپذیرفت که روی داده است. در این راستا هم آیات قرآنـی را رویـهم در نـظر میگرفتند و رشته آنها را از یکدیگر نمیگسلاندند. تا پرسش و پاسخ، یا به عبارت دیگرطلب فتوی و صدور فتوی جدیت خود را داشـته باشند و با برنامه تربیتی یزدانی نیز همگام و همآوا باشند:
عمر پسر خطاب (رض)کسی را نـفرین مـیکردکـه از چیزی میپرسیدکه هنوز روی نداده است ... دارمی در مسند خود این را روایتکرده است ... از زهری روایت شده استکهگفته است: به ما چنین رسیده استکه چون از او در باره کاری پرسیده میشد میگفت: آیا چنین چیزی و چنینکاری بوده است و روی داده است؟ اگر میگفتند: بلیکه بوده و روی داده است، درباره آن، چیزی راکه میدانست روایت میکرد و میگفت. و اگر میگفتند: نبوده و روی نداده است، میگفت: پس آن را رها سازید تا میشود و روی میدهد. و با اسنادیکه از عمّار پسر یـاسر در دست داشته استگفته است: وقتیکه درباره مسالهای از عمّار پسر یاسر سوال شد، گفت: آیا این امر روی داده است؟گفتند: نه! گفت: ما را واگذارید تا روی میدهد. هنگامیکه روی داد، جرات بیان آن را برایتان به خود خواهیم داد.
دارمیگفته است: عبدالله پسر محمّد پسـر ابوشیبه برایمان روایتکرده است وگفته است: ابن فـضیل از عطاء، و او از ابن عباس نقل کرده استکهگفته است: مردمانی را از اصحاب پیغمبر (ص)بهتر ندیدهام. تـا پیغمبر (ص)وفات فرمود جز سیزده مساله را از او نپرسیدند. همه این سیزده سوال نیز درباره قرآن، و آن هم همچون پرسشـائی بود:
« یسألونک عن الشهر الحرام... » . (بقره / ٢١٧)
از تو درباره جنگ کردن در ماه حرام میپرسند.
« و یسالونک عن الـمحیض... ». (بقره/ ٢٢٢)
و از تـو دربـاره (آمـیزش بـا زنـان بـه هنگام) حیض میپرسند.
اصحاب رسول، جز از چیزهائی نمیپرسیدند که برای ایشان سودمند باشد.
مالکگفته است: بدین شهر، یعنی «مدینه» آمدم و چیزی جز دانش قرآن و سنت نبوی نـداشـتند. هـرگا٥ مشکلی پیش مـیامد، امـیر آنجا علمائی راکه در دسترس بودند،گرد میآورد تا آن مشکل را برطرف کنند وگره ازکار بگشایند. آنچه علماء بر آن متفق میشدند، امیر اجراء مـیکرد. شما مسـائل زیـادی را مطرح میکنید و پرسشهای فراوانی را مـینمائید، و حال اینکه پـیغمبر (ص) مسائل بسـیار و سوالات فراوان را نمیپسندید و از آنها آزرده خاطر میگردید! قرطبی در روند تفسیر این آیهگفته است: مسـلم از مغیره پسرشعبه نقل میکندکه پــیغمبر (ص)فرموده است:
(انالله حرم علیکم عقوق الامّهات، و واد البنات، ومنعاً و هات وکرهلکم ثلاثاً٠ قیل و قال، وکثره السوال، و اضاعة المال).
خـداونــد بـر شما حرام کرده است: اذیت و آزار و نــافرمانی از (پدران و) مـادران، و زنده بگور کردن دختران، و ندادن (بذل و بخشش و صدقه و احسان به دیگران) و گرفتن (بیجای اموال مردمان). و سه چیز را از شما نمیپسندد: ستیز و کشمکش بیـجا، و پرسشهای فراوان، و هدر دادن و ضایع کردن اموال.
بسیاری از فرزانگان گفتهاند: مراد از «کثرت سـوال» پرسشهای فراوان نمودن از مسائل فقهی برای نشـان دادن زبان آوری و شکست دیگران، و به تنگنا انداختن دیگران در مسائلیکه چیزی درباره آنها نـازل نشده است، و دچـار لغـزش و مغلطهکردن مـردمان، و موشکافی در مسائل نو پدید و سوالاتـیکـه مطرح میگردد. پیشینیان چنین چیزهائی را زشت میدانستند و تکلف میشمردند و میگفتند: هر وقت مشکل پـدید آمد، پاسخ مناسب بدان داده میشود...
برنامه اسلامی برنامه واقعی و جدَّی است. احکام را برای مسائلی مطرح و صادر میکندکه در زندگی عملا روی میدهند، و احکام را از اصول و ارکان شریعت خدا دریافت میدارد و برمیگیرد... احکام را بگونهای بر مسائل پیاده میکندکه درست به اندازه آنها بوده و کافی و بسنده باشد. شرایط و ظروف و شکل و حجم مشکل را در نظر میکرد و آنگاه درباره آن حکم صادر میکند، حکمیکه با مشکل رویارویگردد و آن را فراگیرد وکاملاو دقیقاً منطبق و مشتمل بر آن شود. درباره مسائلی پرس و جوکردن و فتوا طلبیدنکه هنوز روی ندادهاند، پرس و جو و طلبیدن فتوا از روی فرض وگمان نامشخص و نامحدود است. مادامکه مشکل رخ نداده است، تعیین و تبیین آن در حد توان نیست. بدین هنگام فتوا دادن و حکم نمودن درباره آن هم مطابق با مشکل و مناسب با مساله نیست، چراکه فرض وگمان نامعین و نـامشخصی است. پـرسش و پـاسخ در ایـن صورت از یک سو معنی ریشخندکردن جدیت شریعت را در بر دارد، و از دیگر سو مخالف با برنامه راستین اسلامی نیز میباشد.
همچنین است فتوا طلبیدن و درخواست احکام شریعت در سرزمینیکه شریعت خدا در آنـجا پـیاده و اجـراء نمیگردد. صدور فتوا به همان روالی خواهد بـود کـه گذشت...
از شریعت خدا فتوا را نباید طلبید، مگر زمانیکه حکم آن پیاده و اجراءگردد. هرگاه فتوا طلبنده و فتوا دهنده هر دو میدانندکه در سرزمینی هستندکه اهالی آنـجا شریعت یزدان را پیاده و اجراء نـمیکنند، و سـلطه و قدرت آفریدگار جهان را درکشور و در سیستم جامعه و در زندگانی مردمان به رسمیت نمیشناسند و بـدان اعتراف ندارند... یعنی در این سرزمین به الوهیت خدا اقرار نـمیشود، و از حکـم و فرمان یـزدان پیروی نمیگردد، و در برابر سلطه و قدرت خـداکرنش نـمیشود و خـضوع نـمــیگردد... پس فتوا خواسـتن خواستار فتوا چه سودی دارد؟ و فتوا دادن فتوا دهنده برای چه؟ هر دوی آنها بطور یکسان چه بدانند و چه ندانند ارزش شریعت یزدان را پائین آوردهاند و به باد تمسخرگرفتهاند!
همین حکم را دارد پـژوهشها و بررسیهائیکه مـحض پژوهش و بررسی فرع و احکام فقهی در نـواحـی و مناطقی که شریعت خدا در آنـجاها پـیاده و اجـراء نمیگردد... چنین پـژوهشها و بـررسیهائیکـه برای سرگرمی است! تنها برای این استکه به ذهن مردمان بیندازند و چنین وانمودکنندکه این فقه در این سرزمین جـایگاه و پـایهگـاهی دارد، در ســرزمینی که در موسسههای آنجا تدریس میشود و در دادگاههای آنجا پیاده و اجراء نمیگردد! این کار به گمان انداختنی و به خیال افگندنی استکهکسیکه در آن شرکت میکند تا عقل مردمان را بدانگول بزند و بهکژ راههکشاند، بزهکار میگردد!
این دین جدی است. آمده است تا بر زندگی مردمان حکومتکند. آمده است تا مردمان را بنده خداونـد یگانه نماید، و از دست غاصبان سلطه و قدرت خدا، این سلطه و قدرت غصبی را بیرون بیاورد، وکار و بار را یکسره به شریعت خدا برگرداند و واگذارد، نـه به قانون و شرع کس دیگری جز او ... این شریعت آمده است تا بر سراسر زندگی فرماندهیکند و حاکم باشد، و با نیازهای زندگی واقعی و عملی، و قـضایا و مسـائل آن، با احکام یزدان برخوردکند، و هنگامیکهکاری عملاروی میدهد، حکم خدا را بر آن اجراء سازد، و به اندازه حجم و شکل و شرائطکاریکه رخ داده است، حکم خدا را بیان و پیادهکند.
این دین نیامده است تا تنها مدالی یا شعاری باشد، یا شریعتآنموضوعیجهت پژوهشوبررسی نظری بوده و هیچگونه پیوندی با واقعیت زندگی نداشـته باشد، و یا اینکه دینی باشدکه با فرضها و انگارههائی سر وکار داشته باشدکه هنوز روی ندادهاند و بوقوع نپیوستهاند، و این فرضها و انگارههای هوائی را احکام فقهی بلند پروازانه بسازد و بـه خیالبافیها خوش باشد! اسلام جدی است، و برنامه آن متوجه واقعیتها است. هر کس از «علماء» این دین، میخواهد برنامه آن را با این کیفیت و جدیت پیرویکند، پس باید به دنبال استوار نمودن و برقرار ساختن شریعت خدا در واقـعیَّت زندگی باشد. یا دستکم از فتوا دادن و حکم صادرکردن و تیرهای هوائی احکام رو به فضا انداختن خودداریکند.
*
با استناد به روایت مجاهدکه از ابن عباس - رضی الله عنهما - نقلکرده است، و همچین تکیه بر سخن سعید پسر خبیر درباره اسباب نزول آیه٠
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَسْأَلُوا عَنْ أَشْیَاءَ إِنْ تُبْدَ لَکُمْ تَسُؤْکُمْ ...)
ای مومنان! از مسائلی سوال مکنید (که خـداونـد از راه لطفاز آنها سخن نگفته است، و چه بسا به شما مربوط نبوده، و چندان سودی برای زندگی شما نداشته باشند، و) اگر فاش کردند وآشکار شوند شما راناراحت و بد حال کنند....
چنین به نظر میرسدکه از جمله چیزهائیکه از آنـها پرسش مینمودند، مسائلی بودکه به دوره جاهلیت مربوط میگردید و در آن روزگار روی داده بود. هـر چند ما ازسوال مشخصی درباره چیزیکه بوده است یا انجام پذیرفته است، اطلاع دقیقی نـداریــم، امّا از سخن به میان آمدن از بحیره و شائبه و وصیله و حاس، در روند قرآنی، پـس از آیهایکه از چنین پرسشهائی نهی میکند، برمیآیدکه این آیات با مسائل و قضایای دوره جاهلیت نیز ربط و پیوندی دارند... در اینجا به همین اندازه بسنده میکنیم، تا بتوانیم به نص قرآنـی درباره چنین عادات جاهلی بپردازیم.
(مَا جَعَلَ اللَّهُ مِنْ بَحِیرَةٍ وَلا سَائِبَةٍ وَلا وَصِیلَةٍ وَلا حَامٍ وَلَکِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا یَفْتَرُونَ عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ وَأَکْثَرُهُمْ لا یَعْقِلُونَ وَإِذَا قِیلَ لَهُمْ تَعَالَوْا إِلَى مَا أَنْزَلَ اللَّهُ وَإِلَى الرَّسُولِ قَالُوا حَسْبُنَا مَا وَجَدْنَا عَلَیْهِ آبَاءَنَا أَوَلَوْ کَانَ آبَاؤُهُمْ لا یَعْلَمُونَ شَیْئًا وَلا یَهْتَدُونَ) .
خداوند بحیره، سائبه، وصیله، حامی را مشروع و مقرر نداشته است، ولیکن کافران (از پیش خود چیزهائی سر هم میکـنند و) بـر خدا دروغ مـیبندند، و بیشترآنـان میفهمند (که این کارها ناروا است و عذاب سـختی بـه دنبال دارد). هنگامی که بدانان (که از قوانین دل و اهواء درونشان پپروی میکنند) گفته شود که بیائید به سوی آنچـه خدا نازل کرده و (آنچه) پیغمبر (بیان نموده است .برگردیم، تا هدایت یابیم) میگویند: چیزی ما را بسنده است که پدران و نیاکان خویش را بر آن یافتهایم (و تـا چشم گشودهایم چنین و چنان در میان قوم و فامیل خود دیدهایم! دیگرقرآن و سخنان پیغمبر، مـا را چه کار؟) آیا اگر پدران و نیاکانشان چیزی ندانسته باشند و (به سوی حق) راه نیافته باشند (بـاز هـم باید چنین گویند و کنند؟!).
دل انسان یا برسرشتیکه آفریدگار او را برآن برشته است ماندگار میماند و در نتیجه معبود یگانه خود را میشناسد و او را به خداوندگاری میپذیرد و تـنها و تنها به پرستش او میپردازد و فقط تسلیم شرع و قانون وی میگردد و به ترک ربوبیت همگان جز ربوبیت یزدان میگوید و لذا شریعتی ازکسی جز ایـزد منان دریافت نمیدارد، بلی دل انسان یا بر سرشت خرد ماندگار میماند، و در پیوند با خداوندگارش آسایش و آرامش، و در پرستش و عبادتش سادگی و آسـانی را مییابد، و در روابط خویش با یزدان وضوح و روشنی را میبیند... و یا اینکه دل انسان درکژ راههها و پیچ و خـمهای جـاهلیت و بتپرستی سرگردان و آواره میگردد. در هـر راهی یک نـوع تـاریکی او را فرا میگیرد، و در هر پیچ و خـمیگمان و وهمی وی را درمییابد. طاغوتهای جاهلیت و بتپرستی مراسـم گوناگون پرستش خود را از او میطلبند، و قربانیهای مختلفی از او برای خشنودی خـود میخواهند. مراسـم عبادات و انواع قربانیها تا بدانجا فزونی میگیردکـه بتپرست اصول و ارکان عبادات و قربانیها را فراموش مینماید. به عبادات و قربانیها میپردازد، ولی فلسفه آنها را نمیدانـد. آن اندازه رنـج پـرستش خدایـان گوناگون را برخود تحمیل میکندکـه بزرگواری و کرامتی را از او میگیردکه یزدان بـه انسان بخشیده است.
اسلام یکتاپرستی را با خود آورده است تـا قدرت و سلطهای راکه بر بندگان فرمان میراند یکتاگردانـد. گذشته از این، مردمان را بدان از بندگی برخی برای برخی از ایشان، و از بندگی آنان برای خدایانگوناگون و ارباب جوراجور برهاند... اسلام آمده است تا دل انسان را از انگارهها و بندهای بتپرستی آزاد و رها سـازد، و به خـرد انسـانکرامت و عـزت خود را بازگرداند، و آن را از ریسمان وکمند خدایـان و از آداب و مراسم دینی آنها نجات بخشد. بدین مـنظور، اسلام با بتپرستی جنگید، بتپرستی در هرشکل و به هر نوعی که بود. آن را در همه راهها وپیچ و خمهایش دنبالکرد و برای نـابودیـش سختکـوشید. آن را در ژرفاهای درون، و در میان آداب و مراسم عبادت، و در اوضـاع و احـوال زنـدگی، و در لابلای قـوانـین فرمانروائی و مـقررات سیستم حکومتی، بطور یکسـان تعقیب نمود.
قرآن در اینجا کژراههای از کـژراهههای بتپـرستی موجود در جاهلیت عربی را مـیجوید و برای راست گرداندن آن، راه تلاش میپوید. بر آن نور بتاباند تا افسانههای پیرامون آن را باطل و پوچگـرداند، و در همان وقت اصول اندیشه و نگرش را، و ارکان شرع و پایههای حکومتی را بنیادگذارد و پابرجای دارد:
(مَا جَعَلَ اللَّهُ مِنْ بَحِیرَةٍ وَلا سَائِبَةٍ وَلا وَصِیلَةٍ وَلا حَامٍ وَلَکِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا یَفْتَرُونَ عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ وَأَکْثَرُهُمْ لا یَعْقِلُونَ) ٠
خداوند بجیره، سائبه، وصیله، حامی را مشروع و مقرر نداشته است، ولیکن کافران (از پیش خود چیزهائی سر هـم میکنند و) بـر خـدا دروغ مـیبندند، و بـیشتر انـان میفهمند (که این کارها ناروا است و عذاب سـختی بـه دنبال دارد).
چنین انواعی از چـارپایانکه آنهـا را برای خدایانشان سر میدادند و با شروط خاصی بدانها هدیه مینمودند، نمونهای از انگارهها و گمانهای رویهم انـباشته در تاریکیهای خرد و دل است: بحیره وسائبه و وصیله و حامی!!!
این انواع از چهارپایان چه چیزند؟ و چه کسـی چنین احکامی را درباره چنین چهارپایانی برایشان تـعیین کرده است؟
روایتهای فراوانی در باره چنین چهارپایانی نقل شده است. ما بخشی از آنها را بیان میداریم:
«زهری از سعید پـسر مسیب روایتکرده است وگفته است: بحیره به شتریگفته میشدکه شیر آن به بتها اختصاص مییابد، (یعنی شیر آن به خدایان اختصاص پیدا میکرد و مردمان از شیرهمچون شتری بـیبهره میگردیدند... بدین معنی که تنها کـاهنان و خـادمان خدایان از چنین شتری استفاده میکنند و بس). شائبه به شتریگفته میشدکه آن را به بتها هدیه میکردند و در بست بدانها میدادند. وصیله به شـتر مـادهایگـفته میشدکه نخستین بچَّهاش ماده بوده و دومین بچهاش نیز ماده به دنیا مـیآورد. چتین شتری را وصـیله مینامیدند و میگفتند: دو شتر ماده را با هم پیوند داده است و در فاصله آن دو نری نبوده است ... هــمچون شتری را بـرای بتهایشان سرمیبریدند. حامی به شتری گفته میشد چنین شتری را آبستن میکرد. وقتیکه شماره مشخصی از تلقیح و جفتگیری را انجام میداد، گفته میشد: پشت خویش را حمایتکرده است و از بار بردن نگاه داشـته است! همچون شتری آزاد و رها میگردید و حامی نامیده میشد.
زبانشناسان گفتهانـد: بـحیره شـتر مـادهای است که گوشهایش شکافته میگردید.گفته میشود:
(بحـرت اذن الناقه ابحـرها بحـراً، و الناقه مبحورة و بـحـیرة ) .
گوش شتر ماده را بریدم و میبرم بریدنی، و شتر ماده گوش بریده و بریده گوش است.
وقتیکهگوش شتر ماده را شکافته و آن را خیلی فراخ کنی. به همین خاطر به دریا بحرگفته میشود. اهل جاهلیت بحیره را حرام میکردند. بحیره شتری بودکـه پنج شکم میزائید و بچه پنجم نر میبود. بدین هنگام گوشش را میشکافتند و آن را حرام مینمودند و از سوار شدن و ذبحکردنش خودداری میکردند. آن را از هیچ آبی دور نمیساختند و از هیچ چراگاه و علفزاری باز نمیداشتند. شخص خستهای وقتیکه بدو میرسید، بر او سوار نمیگردید. گفتهاند: شائبه به شـتری گفته میشودکه آن را رها و آزادکرده باشند. در جاهلیت هرگاه برای برگشت مسافری از سـفر، یا بهبودی از بیماری، و یا چیزهائی از این قبیل، کسی نذر میکرد، میگفت: شترم سائبه باد، اگر چنین و چنان شود. شائبه نیز همچون بحیره حرام و آزاد بـود... و امّا وصـیله بـه عقیده برخی از زبانشناسان، به بره مادینهای میگفتند که با بره نرینهای متولد میشد. آن را چنین مینامیدند و میگفتند: به برادر خود واصلگشته است و بدان رسیده است. بدین سبب آن را ذبح نمیکردند. برخی همگفتهاند: هنگامیکه گـوسفندی میزائید و بره مادینهای را به دنیا مـیآورد، آن را برای خود نگاه میداشتند. و اگر بـره نرینهای را میزائـید آن را - بـه گمان خـود - برای خدایان ذبح میکردند. اگر هم نرینه و مادینهای را میزائید میگفتند: به برادر خـود پـیوسته
است! بدین سبب آن را برای خدایـان خویش ذبح میکردند... گفتهاند: حامی به شتر نری میگفتندکه در اصلاـح نژاد مورد استفاده قرار میگرفت. هنگامیکه ده نسل را بارور میکرد، میگفتند: پشب خود را حمایت و حفاظتکرده است. دیگر بر او بار نمینهادند و او را از هیج آبی و از هیج چراگاهی بازنمیداشتند[5].
روایتهای دیگری درباره شناسائی این انواع و اقسام از آداب و رسوم مذهبی در دست استکه به سطح ایـن جهانبینی نمیرسد، و اسباب و علل مـوجود در آنـها افزون بر این اسباب و علل نیست ... این اسباب و علل نیز بیش از انگارهها وگمانههای تاریکیهای بتپرستی حاکم بر محیط نیستند. زمانی هم انگارهها وگمانهها حاکم باشند، حد و مرزی و میزان و معیاری و دلیل و منطقی در میان نخواهد بود. در چنین اوضاع و احوالی، آداب و مراسم دینی به سرعت افزایش مییابد و شاخه شاخه میگردد و دائمآ بر آنها افزوده وکاسته میشود، بدون هیچگونه ضابطه و قانونی!... در جاهلیت عرب، درست این چنین بود. ممکن است چنین چیزی در هر مکانی و در هر زمانی روی دهد، بـدانگاه کـه درون انسانها از یگانهپرستی مطلقی که پیچها و تاریکیهائی در آن نیست منحرف میگردد وکژراهه مـیرود! چه بسا نماها و سیماهای بیرونی دگرگون شود، ولی اصل جاهلیت جای میماندکه دریافت اوامر از غیر خدا در کاری ازکارهای زندگی است)جاهلیت دورهای از زمان نیست، بلکه جاهلیت حالت و وضعی استکه به شکلهایگوناگون در طـول زمان تکرار میگردد... یا الوهیت واحدی در میان استکه در برابرش عبودیت شاملی است، و در چنین الوهیـتی همه انواع سلطه و قدرتگرد میآید، و احساسات و افکار، و انـدیشهها وکردارها، و تشکلات و حالات، و دستگاهها و ادارات، بدان رو میکند، و از آن میزانها و معیارها، و مقررات و قوانین، و جـانبینیها و رهنمودها را دریافت میدارد... و یا اینکه جاهلیت است - به هر شکلی از اشکالیکه باشد - و در آن بندگان برای بندگان، یا برای چیزهای دیگری از آفریدگان یـزدان، عبادت و پرستش میکنند، عبادت و پرستشیکه قاعده و ضابطه و مقررات و احکامی ندارد، چون خرد انسانی به تنهائی از این شایستگی خوردار نیستکه استوار و برقرار و همآهنگ و همنوا بماند، مادامکه با میزان و معیار عقیده درست، محکم و منضبط نگردد. چه خرد از هوا و هوس متاثر میشود، همانگونهکه در هر زمانی مشاهده میکنیم و میبینیم. و قدرت خـود را به هنگام مقاومت با فشارهایگوناگون از دست میدهد» مگر این که درکنارش آن ضابطه استوار و قـاعده پـایدار باشد.
ما امروزه، پس از چهارده قرنیکه از نزول قرآن با این بیان میگذرد، میبیـنیمکه هر زمان پیوند دل انسان با یزدان یگانه جهانگسسـته است، انسان در پـیچها و راههای بیشمار آواره و سـرگردان گشته است، و در برابر خدایانگوناگون کـرنش برده است، و آزادی و بزرگواری و ایستادگی و پایداری خود را از دست داده است... از این نوع خرافات من خودم در صعید[6] مصر و بخشها و توابع آن، دهها انگاره وگمانهای را دیدهام که برخـی از چهارپایان را بـدانـها هدیه و ارمغان داشــتهانـد و به اولیـاء و اشخاص مـقدس داده و بخشیدهاند! درست بدان شکل و صورتی که در زمان قدیم انجام میپذیرفته است!
مساله این آداب و رسوم مذهبی جاهلیت - و در هر جاهلیتی - قاعدهکلی است: مـردمان یـا به راسـتای شاهراه اسلامگام مـینهند و راه میسپرند، و یـا در کژراهه جاهلیت قدم برمیدارند و دائمآ گمراهتر از پیش مـیشوند... مساله: فـرمان و فـرماندهی در زندگی مردمان از آن کیست؟ آیا ازآن یزدان است، بدانگونه که در شریعت خود مقرر فرموده است؟ و یا اینکه از آن دیگران است و برابر احکام و اوضاع و قـوانـین و آداب و رسوم و معیارها و میزانهائی استکه مردمان برای خود مقرر مینمایند؟ یا به عبارت دیگر: آیـا الوهیت بر مـردمان، از آن کـیست؟ آیـا از آن یزدان است؟ و یا از انکسی از مردمان است؟ اینکس هرکه باشد! اینکسیکه حقوق الوهیت بر مردمان را به دست میگیرد! آفریدگاری آفریدگار را سزا است، نه آفریده را .
از اینجا استکه نص قرآنی بیان میفرماید: این آداب و رسوم مذهبی را آفریدگار مقرر نفرموده است. یزدان بحیره و سائیه ووصیله و حامی را تعیین ننموده اــت و مقرر نفرموده است ... پس در این صورت چـهکسـی انها را برای اینکافران معین و مقرر داشته است؟!
«ما جعل الله من بحیـرهو لا سائبة و لا وصیلة و لا حام ».
خداوند بحیره، سائبه، وصیله، حامی را مشروع و مقرر نداشته است.
مشرکان عرب معتقد بودندکه پای بند آئینی هستندکه ابراهیم آن را از سوی خدا با خـود آورده است. آنان منـکر وجود خدا نبودند، بلکه مقرَّ و معترف بودندکه یزدان وجود دارد و برکل هستی فرمان میراند و بـر گستره جهان قدرت و سلطه دارد. امّا ایشان با وجود این، برای خویشتن از پیش خـود قانونگذاری میکردند و احکامی را مقرر میداشتند وگمان مـیبردند چنین قوانین و احکامی، شرع و شریعت خدا است! بدین لحاظ کافر بشمار میآمدند. همه کسانی همکه همچون ایشان در هر جاهلیتی و در هر زمانی و مکانیکنند، و بر این روال ایشان روند، و برای خویشتن از پیش خود قانونگذاریکنند، چه گمان برند و چه گمان نبرندکـه این شرع و شریعت خـدا است، بسان مشـرکان دوره جاهلیت پیشین، کافر بشمار میآیند!
شرع خدا همان استکه یزدان درکتاب خـود قران مقرَّر فرموده است. همان استکه پیغمبر (ص) خدا آن را توضیح داده است و روشن فرموده است. این شرع، نه گنگ و پیچیده است، و نه شایسته این استکهکسی از سوی خود دروغهائی راست و ریزکند و بدان بندد و گمان بردکه ساختار او از زمره ساختار خدا و در ردیف شرع خدا است! همـانگونهکه اهل جـاهلیت در هر زمانی و در هر مکانیگمان میبرند و میانگارند! بدین خاطر استکه یزدانکسـانی را بـاکفر نـنگین میفرماید که همچون ادعائی داشتند. همچنین ایشان را بیخرد مینامد و بدین نام نـنگینشان مـیسازد! اگر بیخرد نمیبودند، بر یزدان دروغ نمیبستند و از زبان خدا ناروا نمیگفتند. اگر بیخرد نمیبودند، بر این افتراء نمیرفتند و این دروغ شاخدار را مکرر نمیکردند. بعد از این، دو گانگی درگفتار وکردارشان را بیشتر توضیح میفرماید:
(وَإِذَا قِیلَ لَهُمْ تَعَالَوْا إِلَى مَا أَنْزَلَ اللَّهُ وَإِلَى الرَّسُولِ قَالُوا حَسْبُنَا مَا وَجَدْنَا عَلَیْهِ آبَاءَنَا أَوَلَوْ کَانَ آبَاؤُهُمْ لا یَعْلَمُونَ شَیْئًا وَلا یَهْتَدُونَ ؟) .
هنگامی که بدانان (که از قوانین دل و اهـواء درونشـان پیروی مـیکنند) گفته شود که بیائید به سوی آنچه خدا نازل کرده و (آنچه) پیغمبر (بیان نموده است برگردیم، تا هدایت یابیم) میگویند: چیزی ما را بسنده است کـه پدران و نیاکان خویش را پر آن یافتهایـم (و تـا چشـم گشودهایم چنین و چنان در مـیان قـوم و فامیل خود دیدهایم! دیگر قرآن و سخنان پیغمپر، ما را چه کار؟) آیا اگر پدران و نیاکانشان چیزی ندانسته بـاشند و (بـه سوی حق) راه نیافته باشند (باز هم باید چنین گویند و کنند؟!).
چیزیکه خدا آن را مقرر فرموده است، روشـن است. منحصر در محدوده چیزی استکه خدا نازلکرده است، و با سنت پیغمبر (ص)روشنگشته است... محک این است و بس. این نقطهای استکه در آن، جاهلیت و راه اسلام از یکدیگر جدا میگردد. راهکفر و راه ایمان از یکدیگر فاصله میگیرد... یا مردمان به سوی چیزی دعوت میشوندکه خدا آن را با نص فرآن نازل فرموده است، وپیغمبرکهآن را با بیان خود توضیح نموده است و ایشان هم دعوت را میپذیرند و در این صورت مسلمان شمرده میشوند. و یا اینکه ایشان به سوی خدا و پیغمبر (ص) خوانـده میشوند و سرپیچی میکنند. در این صورت کافر شمرده میشوند... دیگر انتخاب و اختیاری در میان نیست...
اینان وقتیکه بدیشانگفته مـیشد: بیائید به سوی چیزیکه خدا نازل فرموده است و دور اوگرد آئـید، میگفتند: چیزی ما را بسنده استکه پدران و نیاکان خود را بر آن یافتهایم. بدین خـاطر به دنبال چـیزی می افتند و از چیزی ییروی می کنندکـه بند گان آن را قانونگذاریکردهاند و مقرر داشتهاند، و به ترک چیزی گفتهاندکه خداوند گان آن را بنیاد نـهاده است و قـانونگذاری فـرموده است. فریاد آزادی از بندگی بندگان را ترککردهاند و بندگی خرد و دل پـدران و نیاکان را برگزیدهاند.
سپس روند قرآنی، این موضعگری ایشان را با شگفت ازکارشان و با سرزنش آنان، دنبال میکند:
( أَوَلَوْ کَانَ آبَاؤُهُمْ لا یَعْلَمُونَ شَیْئًا وَلا یَهْتَدُونَ ؟).
آیا اگر پدران و نیاکانشان چیزی ندانسته باشند و (بـه سوی حق) راه نیافته باشند (باز هم باید چنین گویند و کنند؟!).
معنی این زشت شمردن پیروی از پدران ونیاکانشانکه چیزی نمیدانستهاند و راهیان نبودهاند، این نیست که اگر پدران و نیاکانشان چیزی میدانسـتند و راهیاب میبودند، بـرایشان جائز و درست بـود ازآنـان پـیروی نمایند، و چـیزی را رها سازدکه خدا نازل فرموده است وبهترک چیزی بگویندکه پیغمبر (ص)آن رابیانو روشن نموده است! بلکه این امر بیان واقعیت ایشان و واقـعیت پدران و نیاکان پیشین آنان است و بس. زیرا پدران و نیاکانشان هم از پدران و نیاکانگذشته خود پیروی میکردهاند و دنبالهرو عرف و قانونی بودهاندکه اجدادشان برایشان وضع کردهاند و یا خودشان برای خویشتن پدید آوردهاند. هرکسیکه به شرع و قانون خود، یا به شرع و قانون پدران و نیاکان خود تکیه و بسندهکند، در حالیکه شرع و قانون خدا و سـنت پیغمبر (ص)خدا را نیز در دسترس داشته باشد، قطعاً چیزی نمیداند و راهیاب نیست! هر چندکه خودش خویشتن راچیزی بشمارآورد وخویشتنرافرزانه و راهیاب بنامد، و یا دیگران او را چیزی بدانند و وی را فرزانه و راهیاب بنامند. چه یزدان جهان راسـتگوتر از هرکسی است و واقعیت امر نیز گواه بر این است ... هر کس از شرع و قانون خدا کنارهگیری نماید و به سوی شرع و قانون مردمان بگراید،گمــراه بس نادانی است، گذشته از اینکه دروغگوی کافر و ناسپاسی است!
*
همینکه روند قرآنی از بیان حالکافران و ذکرگفتار آنان، سخن به پایان میبرد، رو به «مومنان» میکند و برایشان بیان میدارد که ایشـان جدای از دیگرانـند. برای آنان تکالیف و وظـائفشان را ذکر مینماید، و موقعیت ایشان و موضعگیری آنان در برابر دیگران را مشخص میسازد، و ایشان را به حساب وکتاب خدا و سزا و جزای او حواله میدهد و واگذار میکند، نه به غنیمتی از غنائم این جهان یا به هدف و خواستهای از آن:
(َیا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ لا یَضُرُّکُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَیْتُمْ إِلَى اللَّهِ مَرْجِعُکُمْ جَمِیعًا فَیُنَبِّئُکُمْ بِمَا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ).
ای مـومنان! مـواظب خود بـاشید (و خویشتن را از معاصی و گناهان بـدور داریـد و هوشیار بـاشید که آلودگیهای جـامعه شـما را نـیالاید). هنگامی کـه شما هدایت یافتید (و راه خداشناسی را در پـیش گرفتید و دیگران را نـیز بــه کـار نـیک خواندید و از کار بـد بازداشتید) گمراهی گمراهان به شما زیانی نـمیرساند (و نافرمانی دیگران شما را به دوزخ نمیکشاند. چرا که حساب هر کس جدا است و) بازگشت همه شما به سوی خدا است، و شما را از آنچه (در دنیا) میکردهاید آگاه میسازد (و هر کسی آن درود عاقبت کار که کشت).
این جدا بودن مومنان از دیگران است. گذشته از این، ضـمانت اجتماعی و سفارش به یکدیگر در مـیان خودشان است. آخر ایشان ملت واحدی هستند:
(َیا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ لا یَضُرُّکُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَیْتُمْ ...).
ای مومنان! مواظب خود باشید (و خویشتن را بپائید و از معاصی و گناهان دوری نمائید و هوشیار باشید که آلودگیهای جـامعه شـما را نیالاید). هنگامی کـه شـما هدایت یافتید (و راه خداشـناسی را در پـیش گرفتید و دیگران را نـیز بــه کار نیک خوانـدید و از کـار بـد بازداشتید) گمراهی گمراهان به شما زیانی نـمیرساند (و نافرمانی دیگران شما را به دوزخ نمیکشاند).
شما مومنان، جدای از دیگرانید. ضمانت اجتماعی و سفارش به یکدیگر در میانتان است و به یاری و پـند یکــدیگر میشتابید و در دریای آشفته زندگی همدیگر را درمییابید. خویشتن را بپائید و از خودتان مواظبت نمائید و درون و بیرون خویشتن را پاک وپاکیزه دارید. گروه خود را بپائید و نگاهداری نمائید و با آن باشید و در پاسداریش بکوشید. هرگاه شـما راهیاب باشید و هدایت یابید، گمراهـی دیگران زیانی به شما نمیرساند وگناهان دیگران را بر شما نخواهند نـوشت. شما جماعت یکپارچهای هستید و جدای از دیگرانید. شما ملتی هستیدکه ضمانت اجـتمـاعی در مـیانتان برقرار است و یکی دوست دیگری است. این سرپرست آن، و آن سرپرست این است.کــی بر شما حق سرپرستی و دوستی ندارد، و پیوند و ارتباطی با غیر خود ندارید. این یک آیه، اصول و ارکان سرشت ملت مسـلمان را مقرر مینماید و اصول و ارکان نحوه ارتباط با ملتهای دیگر را به تـصویر میکشد. ملت مسلمان حزب یزدان است، و ملتهای جدای از آن حزب شیطان است. از اینجا استکه میان چنین ملتی و سائر مـلتهای دیگر دوستی و سرپرستی و پیوست و ضـمانت اجتماعی نیست. چراکه هیچگونه اشـتراکی در عـقیده موجود نیست. و چون چنین است،کمترین اشتراکی در هدف و وسیله و وظیفه و مسوولیت وکیفر و پاداش نیست. بر ملت مسلمان لازم و واجب استکه ضـمانت اجتماعی در میان خود داشته باشند. همدیگر را پـند دهند و سفارشکنند، و رهنمود به رهنمون یزدانگردند، یزدانیکه از ایشان ملت مستقل و جدای از مـلتهـای دیگر را ساخته است ... گذشته از این، مردمان اگر در پیرامون آنان گمراهگردند و ایشان - رهنمون الهی باشند، زیانی بدیشان نمیرسد.
امّا معنی این سخن این نـیستکه ملت مسـلمان از وظائف و تکالیف دعوت همه مردمان به سوی هدایت دست بکشد، هدایتیکه همان آئین و شریعت و نظام او است. چه هنگامیکه ملت مسلمان سیستم و نظام خود را در زمین پیدا و پاجا داشت، بر او واجب استکه همگی مردمان را دعوتکند و بکوشدکه ایشـان را رهـنمود سـازد، و بر جملگی مردمان قیمومت و سرپرستی کند تا دادگری در مـیانشان برقرار دارد، و ایشان را ازگمراهی و جاهلیتی بازدارد و بدوز گرداند که آنان را از آن بیرون آورده است.
این که ملت مسلمان، مسوول خودش در برابر خدا است، و اگر رهنمود به رهنمون الهی شود،گمراه شدن دیگران زیانی بدو نمیرساند، بدین معنی نـیستکه چنین ملتی در صورت قصورکردن وکوتاهی ورزیدن درکار امر به معروف و نهی از منکر، نخست در میان خود و سپس درگستره زمین، مورد مواخذه و محاسبه قرار نمیگیرد. نخستین کار معروف، یـعنی پسـندیده، تسلیم فرمان یزدان شدن و شریعت الهی را حاکمکردن است. و نخستین کار منکر، یعنی نـاپسند، جاهلیت و تجاوز به قدرت و سلطه خداوند و شریعت او است. حکـمفرمائی جـاهلیت، حکمفرمائی طاغوت است. طاغوت هم به هر نوع سلطه و قدرتیگفته میشودکه جدای از سلطه و قدرت و حکمفرمائی و حکمرانی خدا باشد... ملت مسلمان پیـش از هر چیز قیوم و سرپرست خودش است، و بعد از خود قیمومت و سرپرستی همه انسانها را در سراسرکره زمین بر عهده دارد و باید در راه آن به تلاش بایستد و از پای ننشیند.
هدف از بیان حدود وظائف و تکالیف در این آیه چنان نیستکه در قدیم برخی ها فهم و برداشتکردهاند، و آن چنان هم نیستکه در عصر حاضر چه بسا برخی ها فهم و برداشت میکنند و میگویند: فرد مومن، هنگامیکه خودش راهیان و رهنمود شود، دیگران اگر هم گمراه و سرگشتهگردند، مکلف و موظف به امر به مووف و نهی از منکر نیست!!! یا ملت مسلمان، هنگامیکه خودشان راهیان و رهنمود شوند، ملتهای پیرامونشان اگر هم گمراه و سرگشتهگردند، مکلف و موظف به پابرجا داشتن و برقرار نمودن شریعت یزدان در جهــان نمیباشند!!
این آیه مسوولیت مبارزه با شر، و ایستادگی در برابر گمراهـی، و جنگ با طغیان را نه ازگردن فرد و نه از گردن ملت، ساقط نمیسازد. طاغیترین طغیان هم تعدی بر الوهیت یزدان و غصب قدرت و سلطه خدای منان و به بندگی خواندن وکشاندن مردمان در برابر شریعتی جز شریعت خداونـدگار جهان است. چنین کاری،کار منکر و پلشتی استکه در صورت وجود آن، راهیاب و رهنمود بودن فرد، و راهیاب و رهنمود بودن ملت، سودی برای فرد مسلمان، یا ملت مسلمان در بر ندارد.
اصحاب سنن روایت فرمودهاند: ابوبکر (رض) برخاست و خدای را حمد و ثناگفت، سپس فرمود: ای مردمان! شما این آیه را میخوانید:
(َیا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ لا یَضُرُّکُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَیْتُمْ ...).
ای مـومنان! مــواظب خود بـاشید (و خویشتن را از معاصی و گناهان بـدور داریـد و هـوشیار بـاشید که آلودگیهای جـامعه شـما را نـیالاید). هنگامی که شـما هدایت یـافتید (و راه خداشـناسی را در پـیش گرفتید) گمراهی گمراهان به شما زیانی نمیرساند. (مائده/١٠٥)
شما این آیه را در غـیر موضع مـناسب خود بکار میبرید و من از پیغمبر خدا (ص)شنیدهام، فرمود:
(انآلناس اذا راوا المنکر، و لا یغیرونه، یـوشک الله عز و جل ان یعمّهم بعقابه).
هرگاه مـردمان کـار زشت و پـلشتی را بـبینند و آن را دگرگون نسازند، خداوند بزرگوار هر چه زودتر عقاب و عذاب خود را شامل همگان میگرداند.
بدینگونه خلیفه اول - رضوان الله علیه - به تصحیح مفهومی میپردازدکه در روزگار او از این آیه کریمه متبادر به ذهن برخی از مردمان میشود. ما امروز به چنین تصحیحی نیازمندتریم، زیرا عمل به وظـائف و تکالیف دگرگون ساختنکار زشت و پلشت، مشکلتر و دشوارترگشته است. مردمان ضعیف، سهل و ساده به تاویل و تفسیر این آیه میپردازند و آن را بگونهای معنی میکنندکه ایشان را از رنج جهاد و سختیهای آن برهاند، و به شکلی از زحمت و بلای جهاد آزادگرداند! هرگزا هرگز! این چنین نیستکه میانگارید! به خدا سوگند، این آئین جز در پرتو جهد و جهاد، پـاجا و برجا نمیگردد، و راه صلاح و فلاح نمیپوید جز ناکار کردن و مبارزه نمودن. باید این آئینکسانی را داشـته باشدکه برای برگرداندن مردمان به سوی آن، به تلاش ایستند و بکوشند و همه تاب و توان خود را بکار ببرند، و برای بیرون آوردن مردمان از بندگی بندگان و رهنمود ایشان به سوی بندگی خداوند یگانه جـهان، و برای استقرار الوهیت یزدان درگستره زمـین، و برای جلوگیری از غصبکنندگان قدرت و سلطه یـزدان و بازپسگرفتن این قدرت و سلطه از دست ایشان، و برای پابرجا داشتن شریعت خدا در زندگی مردمان، و ماندگارکردن مردمان بر آن، از پای ننشینند و رنـجها ببینند... باید کوشید و رنج کشید. هنگامی که گمراهان افراد و اشخاصگمراهند و نیاز به روشنگری و رهنمود دارند، با نیک رفتاری و زیبا کرداری به روشنگری و رهنمودشان کـوشید. و زمانی کـه گـمراهـان نـیروی ستمگری بر سر راه مردمانند و ایشان را از هدایت و
رهنمود بازمیدارند و نمیگذارند آئین خدا سر برکند و پیشروی نماید، و نمیگذارند شریعت خدا در مـیان مردمان بر جای و فرمانروا باشد، بایدکه با قـدرت و قوت بر آنان تاخت و به مبارزه ایشان پرداخت.
بعد از اینکه چنینکردیم، نه پیش از اینکه چنینکنیم، مسوولیت از مومنان ساقط میگردد و از ایشان سلب تکلیف میشود، و بدان هنگامکه مومنان و دیگران به سوی خداوند جهان برمیگردند، گمراهان به کیفر خود میرسند:
(اهْتَدَیْتُمْ إِلَى اللَّهِ مَرْجِعُکُمْ جَمِیعًا فَیُنَبِّئُکُمْ بِمَا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ).
بازگشت همه شما به سوی خدا است، و شما را از آنچه (در دنیا) میکردهایـد آگاه مـیسازد (و هـر کسـی آن درود عاقبت کار که کشت).
*
هم اینک واپسین حکم از احکام شرعی موجود در این سوره به میان میآید. حکمیکه از برمن از مقررات معاملات در جامعة اسلامی سخن میراند. ایـن حکم ویژهای است درباره قانون گواهیگرفتن بر وصیت در وقت مسافرت در زمین، و دوری از جامعه. و درباره ضمانتهای اجتماعییکه شریعت آنها را مقرر و مـعین میدارد تا حق به صاحبان حق برسد:
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا شَهَادَةُ بَیْنِکُمْ إِذَا حَضَرَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ حِینَ الْوَصِیَّةِ اثْنَانِ ذَوَا عَدْلٍ مِنْکُمْ أَوْ آخَرَانِ مِنْ غَیْرِکُمْ إِنْ أَنْتُمْ ضَرَبْتُمْ فِی الأرْضِ فَأَصَابَتْکُمْ مُصِیبَةُ الْمَوْتِ تَحْبِسُونَهُمَا مِنْ بَعْدِ الصَّلاةِ فَیُقْسِمَانِ بِاللَّهِ إِنِ ارْتَبْتُمْ لا نَشْتَرِی بِهِ ثَمَنًا وَلَوْ کَانَ ذَا قُرْبَى وَلا نَکْتُمُ شَهَادَةَ اللَّهِ إِنَّا إِذًا لَمِنَ الآثِمِینَ فَإِنْ عُثِرَ عَلَى أَنَّهُمَا اسْتَحَقَّا إِثْمًا فَآخَرَانِ یَقُومَانِ مَقَامَهُمَا مِنَ الَّذِینَ اسْتَحَقَّ عَلَیْهِمُ الأوْلَیَانِ فَیُقْسِمَانِ بِاللَّهِ لَشَهَادَتُنَا أَحَقُّ مِنْ شَهَادَتِهِمَا وَمَا اعْتَدَیْنَا إِنَّا إِذًا لَمِنَ الظَّالِمِینَ ذَلِکَ أَدْنَى أَنْ یَأْتُوا بِالشَّهَادَةِ عَلَى وَجْهِهَا أَوْ یَخَافُوا أَنْ تُرَدَّ أَیْمَانٌ بَعْدَ أَیْمَانِهِمْ وَاتَّقُوا اللَّهَ وَاسْمَعُوا وَاللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْفَاسِقِینَ
ای مومنان! هنگامی که (علائم و قرائن) مرگ یکـی از شما فرا رسید (و خواست درباره چیزی وصـیت کـند) باید در موقع وصیت دو نفر دادگر از میان خودتان، یا اگر در سفر بودید و بلای مرگ دامنگیرتان شـد (و بـه مسلمانان دسترسی نبود) از میان دیگران بـه گواهـی گرفته شوند. اگر (به هنگام شـهادت در صـدق آن دو) شک کردید، بعد از نماز (عصر یا نماز دیگری که مردم در آن گرد میآیند) آن دو را نگاه دارید. آنان باید به خدا سوگند بخورند که (حاضر نیستیم حق را برای چـیزی زیر پا نهیم و) سوگندمان را (به مال دنیا) نمیفروشیم (و جـز حـق چیزی نمیجوئیم و برای کسـی دروغ نمیگوئیم و از کسی جـانبداری نـمیکنیم) اگر هـم آن کس خویشاوند ما باشد؛ و گواهی الهی را (که بـه ادای آن دستور داده شدهایم) کتمان نمیکنیم؛ چرا که اگر چنین کنیم ما از زمره گناهکاران خواهیم بود. اگر اطلاع حاصل شد که (آن دو شاهد با دروغ و خیانت) مرتکب گناهی شدهاند، باید که دو نفر دیگری بر جـای ایشـان (برای ادای سوگند) قرار بگیرند که جزو وارثان بوده و از همه ایشان برای دریافت ترکه مستحقتر باشند. (این دو نفر جدید) باید به خدا سوگند بــخورند که گواهی ایشان درستتـر و راستتـر از گـواهـی آن دو (گـواه) است، و (بـا تـهمت و افتراء بر آن دو گواه) مرتکب تجاوزی نشدهایم (و در سوگند خود از حـق منحرف نگشتهایم، که اگر چنین کرده باشیم) ما در این صورت از زمره ستمکاران خواهیم بود (و به خود و دیگران ستم روا خواهیم داشت). این (کار که بدین منوال ذکر شد) بیشتر.سبب میشود که (شاهدان در بیان حقیقت دقیقتر شوند و تغییر و تـبدیلی در آن نـدهند، و بـلکه) چنانکه باید گواهی دهند یا بـترسند (از عذاب اخـروی دردنـاکی که سوگند دروغ سبب آن میگردد، و یا بترسند) از این که (دروغشان فاش گردد و حق سوگند خوردن به ورثه واگذارگردد و) سوگندهائی پس از سوگندهایشان خورده شود (و در پیشگاه خدا و مردم رسوا شوند). از خدا بـترسید و (بـا احکـام او مـخالفت نکنید و اوامر او را به گوش جان) بشنوید و (بپذیرید و بدانید که) خداوند بیرون روندگان از زیر فرمان خود را (مورد عنایت قرار نمیدهد و به سوی نـعمت جنت) رهنمود نمیگرداند.
بیان این حکمیکه آیههای سهگانه آن را در بر دارد، چنین است:کسیکه احساس میکندکه مرگش نزدیک است و میخواهد برای اهل و عیال خویش وصیتکند، چیزیکه از دارائی با خود دارد بدیشان برسد، بایدکه اگر مسافر نیست دو نفرراه دادگر را از میان مسلمانان به پیش خود فرا خواند، و چیزی راکه به همراه دارد بدان دو نفر بسپارد تا آن را به اهل و عیالشکه در آنجا نیستند برسانند امّا اگر مسافر است و از میان مسلمانان دو نفر را نمییابد تا آنان راگواهکند و آنچه به همراه دارد بدیشان بسپارد، جائز خواهد بود دو نـفرگواه از غیر مسلمانان انتخاب گردند.
اگر مسلمانان - یا اهل و عیال مرده - درباره راستی و درستی چیزیکه گواهان میرسانند و یا در امانتیکه تسلیم میدارند، دچار شک وگمان شدند، میتوانند آن دو نفرگواه را پـس ازگزاردن نماز - آن نمازیکه آن دو نفر بدان معتقدند و در آئینشان مرسوم است - نگاه میدارند تا به خدا سوگند بخورندکه آنان با این سوگند مصلحت خـود را و مصلحتکـس دیگری را نمیجویند، هر چندکه آنکس از خویشاوندان باشد، و آنان چیزی را از امـانتیکه بدیشان سـپرده شـده است پـنهان نمیسازند... و اگر چنینکنند از زمره بزهکاران خواهند بود... بدین منوال گواهی آن دو نـفر گواه پـذیرفته و اجراء میگردد.
هرگاه پـس از این سوگند خوردن، معلومگردیدکه آن دو نفرگواه مرتکبگناه شدهاند وگواهـی دروغ دادهاند و خیانت در امانت کردهانـد، دو نـفر از اهل و عـیال شخص مردهکه ارث بدیشان میرسد و به زیان ایشان سوگند خورده شده است برمیخیزند و به خدا سوگند میخورندکه گواهی ما ازگواهـی دوگواه پـیشین درستتر و برحقتر است، و آنان با بیان این حـقیقت، تعدی و تجاوزی نمیکنند. بدین هنگامگواهی دوگواه پیشین باطل و پوچ میگردد، وگـواهی دوم مورد پذیرش قرار میگیرد.
پس از آن، نص قرآن میفرماید: اجراء این مقررات، در ادایگواهی به حق، از تضمین بیشتری برخـوردار است، و برای به هراس انداختن دوگواه نخستین از ایـنکه گواهی آنان پذیرفته نگردد، سودمندتر است، و آنان را برگزینش حق وامیدارد:
(ذَلِکَ أَدْنَى أَنْ یَأْتُوا بِالشَّهَادَةِ عَلَى وَجْهِهَا أَوْ یَخَافُوا أَنْ تُرَدَّ أَیْمَانٌ بَعْدَ أَیْمَانِهِمْ).
این (کار که بدین منوال ذکر شد) بیشتر سبب میشود که (شاهدان در بیان حقیقت دقیقتر شـوند و تـغییر و تبدیلی در آن ندهند و بلکه) چنانکه باید گواهی دهند یـا بترسند (از عذاب اخروی دردنـاکی که سوگند دروغ سبب آن میگردد، و یا بترسند) از این کـه (دروغشـان فاش گردد و حق سوگند خوردن به ورثه واگذار گردد و) سوگندهائی پس از سوگندهایشان خورده شود (و در پیشگاه خدا و مردم رسوا شوند).
در نهایت، کار به دعوت همگان میانـجامد. جملگی دعوت میشوندکه از خشم و عذاب خدا بپرهیزند، و بدانندکه خدا ایشان را میپاید و بر اعمال و اقوال و اسرارشان نظارت میفرماید. خوف و هراس خدا را داشته باشند. از اوامر ایزد متعال فرمانبرداریکنند. چرا که خداکسانی راکه از راستای راه او خارج شده باشند وکژراهه را در پیشگرفته باشند، به سوی خیر و صلاح و هدایت و فلاح، رهنمود نمیگرداند:
(وَاتَّقُوا اللَّهَ وَاسْمَعُوا وَاللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْفَاسِقِینَ).
ار خدا بترسید و (با احکام او مخالفت نکنید و اوامر او را به گوش جان) بشنوید و (بپذیرید و بدانید که) خداوند بیرون روندگان از زیر فرمان خـود را (مـورد عنایت قـرار نـمیدهد و بــه سـوی نـعمت جـنت) رهـنمود نمیگرداند.
قرطبی در تفسیر خود درباره سبب نزول این سه آیه گفته است:
«... خلافی در این راستا سراغ ندارمکه این آیات سه گانه، به سبب تمیم داری، و عدی پسـر بداء، نـازل گردیده است. بخاری و دارقطنی و جز آنان از ابن عباس روایتکردهاندکهگفته است: تمیم داری و عدی پسر بداء، به مکه رفت و آمد میکردند. همراه ایشان جوانی از بنی سهم به مسافرت رفت و در جائی فوت نمودکه درآنجا مسلمانی نبود. آن دو نفر، ترکه او را به اهل و عیالش برگرداندند، ولی جام سیمینی راکه با طلا مـزین و آراسـته بود، پـیش خود نگاه داشـتند. پیغمبر (ص) آن دو را سوگند داد و از ایشان خواست که قسم یادکنند: «نه آن را پنهانکردهاند و نه از آن خبر دارند». بعدها جام مذکور در مکه یافته شد.گفتند: ما آن را از عدی و تمیم خریداریکردهایم. دو نفر از وارثان سهـمی آمدند و سوگند خوردندکه ایـن جام متعلق به سهمی است. وگواهی ما بر حقتر و درستتر ازگواهی ایشان است و از حقیقت نگذشتهایم و جز حق نگفتهایم. ابنعباسگفته است: پیغمبر (ص) جام را بازپسگرفت. درباره چنینکسانی ایـن آیه نـازل گردید... (واژهها از دار قطنی است)...».
روشن است سرشت جامعهایکه این آیات در آن نازل شده است تا بدان سر و سامان دهد، حق دخالت در شکل اجراء مقررات را دارد، و چه بسا در سرشت این مقررات نیز دخالتکند. زیرا بهگواهی خواستن و امین شمردن بدین شیوه، وگذشته از آن، سوگند دادن به خدا پس از نماز، برای به جوش و خروش انداختن وجدان دینی است، و همچنین برای پـرهیز از رسوائـی و فـضیحت در جامعه است، رسوائی و فضیحتیکه با روشن شدن دروغ و خیانت به بار میآید... همه اینها اشـاره به نـمادها و سـیماهای جامعه ویـژهای دارد. جامعهایکه این مقررات با نیازها و شرائط و ظـروف آن سازگار و همآوا است.
امروزه جامعهها وسائل دیگری برای اثـبات در دست دارند، و از مقررات گوناگون دیگری بهره مـیجویند، همچون: نگارش و ثبت و در ثانیا به امانت نهادن ...و چیزهای دیگری ...
امّا آیا این نص قدرت اجرائی خود را در جامعههای بشری از دست داده است؟
در بسیاری از اوقات ما گول مـحیط ویـژهای را میخوریم وگمان میبریمکه برخی از قوانـین و مقررات، دیکرکارآئی خود را از دست دادهاند و نیازی بدانها باقی نـمانده است! زیرا انسـانها وسـائل تـازه دیگری را ابداع کردهاند!
بلی در بسیاری از اوقات ماگول میخوریم و فراموش میکنیمکه این دین برای جملگی انسانها آمده است، در هر جائی و در هر زمانیکه باشند. و بسیاری از مردمان، در عصر حاضر هنوز که هنوز است ابتدائی هستند یا اندکی از ابتدائی بالاتر رفتهانـد. ایـنان به احکام و مقرراتی نیاز دارندکه نیازهای آنان را در همه شکلها و حالتهایش ببیند و بپاید. چنین مردمانی در این آئین چیزی را مییابندکه در همه اوضـاع و احوال پاسخگوی نـیازهای ایشـان است. هـنگامی که آنـان مراحل ترقی را طی میکنند، پله پله در این آئـین به نسبت پیشرفت زمان چیزی را مییابندکه بسنده و برازنده ایشان است. در شریعت ایـن آئـین، چیزی را مییابند که پاسخگوی نـیازهای امـروزی و همچنین پاسخگوی نیازهای فردای مترقی آنان است ... این امر، معجزه این آئین است، و معجزه شریعت این آئین است. نشانه این استکه این ائین، آئین الهی است. آئـینی استکه خدا آن را برگزیده است و به مردمان ارمغان داشته است.
مـــا دیگر باره گـول مـیخوریم، بدان هنگام که نیازمندیهائی را فراموش میکنیم که افراد و اشخاص در محیطهائی که این مراحل را پشت سرگذاشتهاند با آنها روبرو میگردند. نیازمندیهائیکه آسانی و سادگی و فراگیری این شریعت به مردمان در برابر آنهاکمک میکند، و وسائل و ابزار این آئینکه آماده کار در هر محیطی و در هر حالتی است، ایشان را بر!ی دستیابی به نیازمندیها و غلبه بر مشکلات زندگی یاری میدهد، چه در روستاها و چه در شهرها، و چه در بیابانها و چه در بیشهزارها. زیرا این آئین، آئین همگی انسـانها در همه ادوار و در همه اقطار است. ایـن هم یکی از معجزههای بزرگ این آئین است.
ما قطعاگول میخوریم، هنگامی که ما انسانها گمان میبریمکه ما آگاهتر و بـیناتر از آفـریدگار مردمان نسبت به مردمان هستیم! ولی گشت وگذار زمان و رویدادهای دوران سرانجام ما را بهکرنش وامیدارد و از این بزرگ بینی فرو میکـشاند و ناچیزی ما را به ما مینمایاند. شایسته ما انسانها است که پیش از وقـوع رخدادها و فرود آمدن تازیانه حوادث، بیدار و هوشیار گردیم، و با ادب انسانی در حق آفریدگار انسان آشنا شویم. یعنی ادب بندگان در حق خداوندگار بندگان را بشناسیم ... چه میشد اگر بیدار و هـوشیار باشیم و بدانیم و بفهمیم و از سرکشیها دست برداریم و به سوی خدا برگردیم.
[1] هفتمین تیر قمار.
[2] صفحه ٨٧ و 88 چاپ چهارم.
[3] چه بسا آیه سوره نحل موجب هراس و پریشانی عمر (رض) شده باشد و مشتاقانه درخواست بیان روشن نموده باشد. عمر – همانگونه که خودش درباره خود نقل کرده است -در زمان جاهلیت اهل بادهگساری بوده است. این امر میرساند که این عادت چه اندازه در جامعه جاهلیت رواج داشته و بازارش گرم بوده است. (مولف)
[4] در روایت دیگریکه ابـنجریر از انس روایت مـیکند، آمـده استکـه مردمان پافشارانه درباره چنین مسالهای از پیغمبر (ص) پرسشکردند، و او نیز فرمود سخنی راکـه بـیان گـردید. روایت دیگـری را ابـن جـریر از ابوهریره نقلکرده استکه در متن روندکـلام آن را ذکـر خـواهیمکـرد. (مولف)
[5] به نقل ازکتاب: احکام القرآن. تالیف جصَّاص. جزء ٢ صفحه ٥٩١ چاپ البهیة المصریة.
[6] صعید، عبارت است از مصر بالا. یعنی: نواحی و شهرهائیکه در جنوب قاهره و آبشـارهای اسـوان قـرار دارنـد. دارای هشت استان است. (نگــا: المنجد)